❄️ بهشت @best_stories Channel on Telegram

❄️ بهشت

@best_stories


✺ جهت ارتباط با ادمین و تبادلات با مدیریت کانال بهشت
👇👇
.
@Hmirmohammady.
@Hoseiniimirmohamadi.
.

✺ کانال تخصصیِ داستان‌های کوتاه و داستانک‌های ایران و جهان...
@Best_Stories
https://t.me/+1O1ELxy66AVlZjY0

❄️ بهشت (Persian)

با کانال "❄️ بهشت" به دنیای جذاب داستان‌های کوتاه و داستانک‌های ایران و جهان خوش آمدید! اینجا مکانی است که می‌توانید از داستان‌های جذاب و شگفت‌انگیز لذت ببرید و جهان جدیدی را کشف کنید. اگر به دنبال یک تجربه داستانی فراموش‌نشدنی هستید، با ما همراه شوید. با دنبال کردن کانال "❄️ بهشت" شما به دنیایی از هیجان، تعجب و تفکر واقعی وارد می‌شوید. همچنین این کانال یک فضای عالی برای تبادل ایده‌ها و نظرات با دیگر اعضای کانال است. جهت ارتباط با ادمین و تبادلات با مدیریت کانال بهشت، می‌توانید به آیدی‌های زیر پیام دهید: @Hmirmohammady و @Hoseiniimirmohamadi. برای دسترسی به آخرین داستان‌ها و بروزرسانی‌های کانال، به آدرس https://t.me/+1O1ELxy66AVlZjY0 مراجعه کنید. با "❄️ بهشت" همراه شوید و از دنیای زیبای داستان‌ها لذت ببرید!

❄️ بهشت

11 Jan, 18:48


❄️
خواندنی‌هایی از بزرگان جهان
‏❍ @Book_Life

مولانا مولانا مولانا مولانا
‏❍ @mowllana

دانلود رایگان هر کتابی که بخوای
‏❍ @Ketabnayyab

استوری، شعروگرافی:
‏❍ @Graphic_post_Instaa

۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
‏❍ @audiopersianlibrary

معرفی ربات‌های تلگرام
‏❍ @ROBOT_TELE

هر روز یک کتاب نایاب و خواندنی
‏❍ @noandishaan_book

و خدایی که به شدت کافیست
‏❍ @rahe_aseman

جملاتی که فهم و شعور را بالا میبرد
‏❍ @ashar_nab53

معلوماتی که باسوادها نیاز دارند
‏❍ @atelaateomom

اینجا شعر خوب بخوانیم
‏❍ @Best_Poems

بزرگ‌ترین کتابخانه‌ی PDF و صوتی
‏❍ @ketabkhaneh2015

قانون‌جذب و ارتعاشات ثروت (پیشرفت‌انگیزشی)
‏❍ @ganunejazb

پی‌دی‌اف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن
‏❍ @ppdffff

یادگیری آسان انگلیسی هر شب ۱۵ دقیقه
‏❍ @zabankadelarestan

قدیمی‌ترین کتابخانه‌ی تلگرام
‏❍ @bokhapdf

...انگلیسی رو قورت بده...
‏❍ @Araz_English

دانلود فیلم و سریال روانشناسی
‏❍ @Filmravankavi

روانشناس خودت باش دختر
‏❍ @sedayepayeaaaab

ذهن زیبا "خودشناسے"
‏❍ @SFREDAMHDARD4030

از جنس آگاهی و تفکر
‏❍ @kamitafacor

کتاب‌های صوتی نایاب
‏❍ @ArchiveAudio

تخصصی علوم تربیتی و روانشناسی
‏❍ @rraavvaann

دانستنی‌های علمی‌تخصصی پزشکی مزاج‌شناسی
‏❍ @infopezeshki

کانال ترفند (جورواجور)
‏❍ @Tarfandsani

یک میلیون کتاب 𝐏 𝐃 𝐅
‏❍ @ketaboozendegi

ذهن زیبا موفقیت‌ساز
‏❍ @Zehn_ziiiba

شعرخوب بخوانیم
‏❍ @seda_tanha

انگليسي باتست زدن فول شو
‏❍ @lovely_englishh

کانال تخصصی شاه‌بیت
‏❍ @YekbeitY

افکار زنده_تمرین مثبت‌اندیشی
‏❍ @Afkarezendeh

دختری مثل کتابخانه
‏❍ @Girlandbook

متن دلنشین
‏❍ @aram380

روانشناسی کودک و خانواده
‏❍ @cafepsychology

مهندسی عمران ومحاسبات
‏❍ @sazehcal

سرای پایان نامه،مقاله و پرسشنامه
‏❍ @Arshevkhaneh

جزوه،کتاب،مقاله،فایل درخواستی
‏❍ @Archiveketabkhan

شبکه جامعه مدنی (فلسفه، تاریخ، اجتماع)
‏❍ @civilizers

آموزش انگلیسی با تصویر
‏❍ @EN_PIC

شعر و حکایت و موسیقی
‏❍ @navayearam_z_y

عشق، سینما و موسیقی، بگو بدانم!
‏❍ @fardin_thi

بیکلامای ناب و متفاوت
‏❍ @instrusongs

مکانهای ناشناخته‌ی ایران!!!
‏❍ @kazhin_seir

تغییر را از خودم شروع می کنم
‏❍ @sin_shin_daily_notes

انگلیسی با هوش مصنوعی
‏❍ @EN_with_AI

پله پله تا اوج موفقیت انگیزشی
‏❍ @ganunejazb_raz

مدیریت ودیجیتال مارکتینگ
‏❍ @drebusiness

"تکنیک‌های دفع انرژی منفی"
‏❍ @feng_shui_enerji

متن های عالی و فوق العاده کوبنده
‏❍ @ghanonebawar

کافه شاپ تخصصی روانشناسان
‏❍ @Cafaravanshenasan

حضرتِ شعر...!
‏❍ @SHaBaNeHaYe_Bi_To

آموزش اصطلاحات فلسفی و مغالطات
‏❍ @ReasonableMind

شعرناب و ڪوتاه
‏❍ @sher_moshaer

کوتاه ولی خاص
‏❍ @IIEternityII

از حال بد به حال خوب
‏❍ @halekhobhalebad

حفظ رايگان لغات 504 واژه با فيلم
‏❍ @codinghaye504

چگونه از کائنات درخواست کنیم؟
‏❍ @moovafaghiiat

کتابخانه‌ی صوتی نایاب
‏❍ @audiiobo0ok

سخنان ماندگار دکتر الهی قمشه‌ای
‏❍ @Drelahigomsheii

اموزش قانون جذب (کائنات)
‏❍ @razjazbe

کتاب کتاب کتاب کتاب
‏❍ @kettabiism

روانشناسی‌ کودک ومشاوره‌خانواده دکترانوشه
‏❍ @dranushe

شعر میخوانم که دلتنگی فراموش شود
‏❍ @sher_O_deltangee

آیلتس رو8 بگيريد با متد جدید (تضمینی)
‏❍ @ieltslearner

درمان خجالت و اضطراب اجتماعی
‏❍ @Neoravankavi

کتاب‌های صوتی موفقیت خودشناسی ثروت
‏❍ @morgbh

از خودشناسی تا خداشناسی
‏❍ @VaraTamavara

"پرانرژی باش و زندگی کن"
‏❍ @mouje_tahavolezendegi

90 روزه انگلیسی حرف بزن
‏❍ @basicenglishlearner

با کلاس و با سیاست رفتار کن(روانشناسی)
‏❍ @family95

درخواست کتاب صوتی/pdf
‏❍ @EBOOK_4U

شعر
‏❍ @sher9

بهترین داستان‌ها‌ی کوتاه جهان
‏❍ @Best_Stories

"ناگفته‌های جذب" راز ڪائنات
‏❍ @JoelO_sten

برنامه ها- سایتها- رباتها همه رایگان 
‏❍ @APPZ_KAMYAB

افزایش انفجاری اعتماد به نفس فوق‌العاده
‏❍ @zehnpooya

تکنیک‌های جادویی برای رهایی از خرافات
‏❍ @Kazbabae

پرورش گل و گیاه در منزل و درآمدزایی
‏❍ @ghol_done

کافه تنهایی
‏❍ @cafe_tanhaee

مولانا بخوانیم
‏❍ @samaedell

کتاب‌های ممنوعه‌ای که چاپ مجدد نشده‌اند
‏❍ @Archivesbooks

کتاب‌هایی که باید بخوانی:
‏❍ @mylibraries

کجا بریم سفر؟؟؟
‏❍ @JournalTourism

دیالکتیک و متن‌های ناب و زیبا
‏❍ @Darrkoob
☕️

❄️ بهشت

11 Jan, 09:31


#داستان_کوتاه
📕
" کریسمس 2025 "


شب به تاریکی برآمده، خیابان‌ها چراغانی شده، باد در روزنه‌ها زوزه می‌کشد و دانه‌های برف، هم‌چون واژه‌های تبریک فرو می‌اُفتند.
مردی مسافر می‌کشد. بی‌خانمانی به دنبال سرپناه است. کارگری جنسی اسکناس‌هایش را می‌شمارد. پسر بچه‌ای در انجمادِ دستانش " هااا " می‌کند. زنی در تنهایی‌اش بی‌قرار است. دخترکی ریسه بر کاجِ پلاستیک می‌بندد و سیاست‌مداری کنار شومینه‌اش لم داده است.
پاپ باز هم در نهایتِ آرامش و در اعتلای امنیت، بر بیاضِ پیرامونش، سوار بر مرکبِ ضدِگلوله پیغام می‌دهد:
  "  بس کنید خشونت را... "
کریسمس اما، در میانِ جنگ و خون، بر دو هزار و بیست و پنجمین نسل‌کُشی بشر دست می‌کشد.


✍🏻 #حمید_سلیمانی_رازان

داستان‌های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories

❄️ بهشت

10 Jan, 06:31


#داستان‌_کوتاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📚
توده عکس هایش را باز کردم و جز دست‏هایم هیچ ندیدم.
صدها عکس سیاه و سفید که جز دست‏هایم هیچ نشان نمی‏دادند. دست هایم روی تارهای گیتار، دور میکروفن، در امتداد اندامم، دست‏هایم که صورتم را لمس می‏کنند، دست‏های تب آلوده ام، دست‏هایم که بوسه می‏فرستند...
دست‏هایی بلند و لاغر با رگ‏هایی چون رودخانه هایی حقیر.
آمبر با درِ بطری بازی می‏کرد، خرده نان‏ها را با دست له می‎کرد.
گفتم: همه اش همین است؟
گفت: مأیوس شدی؟
- نمی‏دانم.
- از دست‏هایت عکس گرفتم چون تنها چیز در وجود توست که تجزیه نشده، صادق است.
- این طور فکر می‏کنی؟
با تکان سر تأیید کرد، بوی موهایش به مشامم رسید.
گفتم: و قلبم؟ قلبم چطور؟
لبخند زد و کمی خم شد.
با حالتی تردیدآمیز گفت: قلبت؟ قلبت تجزیه نشده؟
گفتم: باید دید...
دستش را روی دست‏هایم گذاشت، آن‏ها را نگاه کرد، گویی نخستین بار بود دست‏هایم را می‏دید.
گفت: بله باید دید.

#آنا_گاوالدا

داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories

❄️ بهشت

08 Jan, 06:31


دختر گفت: تو آدم خوبی هستی، ولی در زندگی "خوب بودن" به هیچ دردی نمی‌خورد!

مرد گفت: مگر خودِ تو خوب نیستی؟

دختر: من؟ نه اصلا!
با همین سن فهمیده‌ام که مردم وقتی می‌خواهند بگویند یک نفر خر و بی عرضه است، می‌گویند "چه آدمِ خوبی است"!

📕 عروسک فرنگی
✍🏻 #آلبا_دسس_پدس

❄️ بهشت

08 Jan, 06:31


#داستان‌_کوتاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📚
#اسفل_السافلین/قسمت دوم

" انگار یادت رفته که ما دیگه زن و شوهر نیستیم؟! یا همین الان دمت و میزاری رو کولت و مثل بچه ی آدم از اینجا میری یا زنگ می زنم صد و ده ... اصلا نه! ... چرا زنگ بزنم پلیس، همین چاقویی رو که یک ساعت قبل از محضر ... " ... کمی بغض کرد سیما :

"... توی ماشین به پهلوی من فشار دادی تا سند طلاق رو امضا کنم، تا دسته فرو میکنم توی قلبت، می دونی که بهش می گن دفاع از حریم خصوصی! ... " ... از این راه فرار قانونی ، قدرت پیدا کرد و صداش و برد بالا:

" ... اینم که ثابت نشه، پاک کردن زمین از وجود نحس تو به هر تاوانی می ارزه آشغال کثافت! ..." ...

منصور خسته و متاصل به یادگاری که بعد از پانزده سال زندگی مشترک ، به روی روح و روان سیما به جای گذاشته بود، فکر می کرد. از نظر او هم، حق با سیما بود؛

هشت ماه قبل که ماجرای عقد موقت منصور با بیوه ی شریکش، نزد سیما لو رفت، منصور سعی کرد در قدم اول با تطمیع و خرید طلا و جواهرات و سند زدنِ یک خانه ی ویلایی و دو دربند مغازه در بهترین پاساژ شهر، سیما را راضی کند و دقیقا روزی که سیما مجاب شد برای حفظ آبرو، حضور یک همسر دوم را برای منصور بپذیرد، بیوه ی جوان، زیبا اما مکار، از منصور خواست که بین او و سیما، انتخاب کند و الا تمام دستکاری های حسابداری و مالیاتی منصور را که موفق به یک اخاذی چند هزار میلیاردی از سازمان شده بود را،افشا میکرد و این ... تنها دلیل دادخواست طلاق توافقی بود که از طرف منصور، داده شد اما این بار، سیما بود که زیر بار حرف زور نمی رفت!

منصور ثانیه ثانیه ی روزی که مجبور شد سیما را به بهانه ی مشاوره با یک وکیل به نزدیکی محضر ببرد، به خاطر داشت. رو به روی یک دفتر وکالتِ ناشناس که چند متر با محضر فاصله داشت پارک کرد، فقط یک ساعت فرصت داشت تا سیما را برای امضای برگه های طلاق، راضی کند:

" ببین سیما، قبل از اینکه با وکیل حرفی بزنیم، میخوام بدونی که این زندگی برای من تموم شده است، پس سعی کن در صحبت با وکیل ... " ... دست سیما تا جلوی دهن منصور بالا اومد:

"هیس! بیخود خودت و خسته نکن، من حرفام و زدم، اون زنیکه ی پتیاره این آرزو رو به گور می بره که به جای من، توی شناسنامه ی تو بشینه پس اگه من و آوردی اینجا که با میانبر های قانونی تهدیدم کنی، کور خوندی، تا من به طلاق رضایت ندم تو هیچ گُهــ ... " ... تو دهنی منصور، جمله ی سیما را ناتمام گذاشت. صبر این مرد سر آمده بود، مانده بود بین پتک و سندان، یا باید از شر سیما خلاص می شد و با عقد بیوه ی جوان، آبرو و اعتبار چند ساله اش را می خرید و ثروتی که هنوز نیمی از آن در کشور مانده بود، را حفظ می کرد یا باید همین جا، همین لحظه خود و آرزوهایش را به گور میکرد!
پرونده ای که روی صندلی عقب گذاشته بود را برداشت، از قبل چاقویی را بین برگه ها گذاشته بود، دستش را لا به لای کاغذها برد و چاقو را به دست گرفت، در حالیکه سعی میکرد پرونده از روی دست مسلح به چاقویش، پایین نیافتد، تیزی آن را به پهلوی سیما فشرد.
ادامه دارد...

#امير_معصومي_آمونياك

داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories

❄️ بهشت

07 Jan, 20:41


تاثیر گذارها اول روی خودشون تاثیر میذارن.💎🕊️🌱

شاید بپرسی خانم دکتر چطوری؟

📌این بخشی اندکی از مسیر دوره رازهای زنانگی بود. 👌❤️
📌فقط در دوره رازهای زنانگی با تمامیت خودت کنارم باش.👌❤️
📌دوره ازدواج بدون طلاق 👌❤️
📌دوره راز های زنانگی 👌❤️
📌دوره خلق و جذب رابطه ماندگار 👌❤️
📌دوره‌ی عزت نفس👌❤️
📌دوره شادمانی پایدار و ایجاد اعتیاد مثبت دوره انارام👌❤️
برای تهیه دوره به آیدی پیام بدهید
👇👇👇👇
@Hmirmohammady
فرصت زمان محدود زود بیایید تا پاک نشده👆👆

❄️ بهشت

07 Jan, 16:32


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع (نام نویسنده و کانال)
📚☕️
@best_stories
#داستانک

عنوان داستان:
واکاوی آثار به جای مانده از یک قطعه هندوانه ی پرتاب شده از اتومبیل در گذر یک خانواده ی متمول فرهنگی در ظهر یک روز تابستانی از منطقه ی ملتهب نفت خیز و بحران زده ی حقوق بشر با کودکانی آفتاب سوخته و بی اطلاع از اقتصاد سرسام آور میعانات و ذخایر زیرزمینی به جای مانده از انقراض دایناسورهای غول پیکر سه میلیون سال پیش

داستان:
"کودک تفتیده پوست هندوانه را برداشت و به دندان کشید."

نویسنده: #حمید_سلیمانی_رازان


داستان های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories

❄️ بهشت

04 Jan, 06:32


#داستانک
📚
📑 شكست در پرونده

بازپرس که در شبي باراني راننـدگي مـي کرد، آهـي کـشيد و
گفت: «هشت زخم کارد، هشت جنازه، سرنخ هـيچ، طـرف کـارش را دقيق و حرفه‌اي انجام داده.»
جرم‌شناس عينكش را پاك کرد و گفت: « بلي، ريزه انـدام، چـپ‌دست، عينكي، بتهوون را دوسـت دارد. مـن پـاتوق او را مـي‌شناسم! »
صداي کش‌دار ترمز...
بازپرس داد زد: « کجاست؟ »
طرف چاقو را که مي‌بست، نيشش باز شد: « همين‌جا! »

#ویلیام_ای_بلاندل


داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories

❄️ بهشت

02 Jan, 06:32


#داستان‌_کوتاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📚
راهب و روسپي

راھﺒﯽ در ﻧﺰدﯾﮑﯽ ﻣﻌﺒﺪ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد . در ﺧﺎﻧه ی روﺑﺮوﯾﺶ،ﯾﮏ روﺳﭙﯽ اﻗﺎﻣﺖ
داﺷﺖ.
راھﺐ ﮐه ﻣﯽ دﯾﺪ ﻣﺮدان زﯾﺎدی ﺑه آن ﺧﺎﻧه رﻓﺖ و آﻣﺪ دارﻧﺪ،ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎ او ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ.
زن را ﺳﺮزﻧﺶ ﮐﺮد : ﺗﻮ ﺑﺴﯿﺎر ﮔﻨﺎھﮑﺎری . روز وﺷﺐ ﺑه ﺧﺪا ﺑﯽ اﺣﺘﺮاﻣﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ .
ﭼﺮا دﺳﺖ از اﯾﻦ ﮐﺎر ﻧﻤﯽ ﮐﺸﯽ ؟ ﭼﺮا؟
ﮐﻤﯽ ﺑه زﻧﺪﮔﯽ ﺑﻌﺪ از ﻣﺮﮔﺖ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ؟

زن ﺑه ﺷﺪت از ﮔﻔﺘه ھﺎی راھﺐ ﺷﺮﻣﻨﺪه ﺷﺪ و از ﺻﻤﯿﻢ ﻗﻠﺐ ﺑه درﮔﺎه ﺧﺪا دﻋﺎ ﮐﺮد
و ﺑﺨﺸﺶ ﺧﻮاﺳﺖ .
ھﻤﭽﻨﯿﻦ از ﺧﺪا ﺧﻮاﺳﺖ ﮐه راه ﺗﺎزه ای ﺑﺮای اﻣﺮار ﻣﻌﺎش ﺑه او ﻧﺸﺎن ﺑﺪھﺪ.
اﻣﺎ راه دﯾﮕﺮی ﺑﺮای اﻣﺮار ﻣﻌﺎش ﭘﯿﺪا ﻧﮑﺮد!

ﺑﻌﺪ از ﯾﮏ ھﻔﺘه ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ،دوﺑﺎره ﺑه روﺳﭙﯽ ﮔﺮی ﭘﺮداﺧﺖ .اﻣﺎ ھﺮ ﺑﺎر از درﮔﺎه ﺧﺪا
آﻣﺮزش ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ...

راهب که از بی تفاوتی زن ﻧﺴﺒﺖ ﺑه اﻧﺪرزش ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪه ﺑﻮد ﻓﮑﺮ ﮐﺮد :
از ﺣﺎﻻ ﺗﺎ روز ﻣﺮگ اﯾﻦ ﮔﻨﺎھﮑﺎر، ﻣﯽ ﺷﻤﺮم ﮐه ﭼﻨﺪ ﻣﺮد وارد آن ﺧﺎﻧه ﺷﺪه اﻧﺪ!

و از آن روز ﮐﺎر دﯾﮕﺮی ﻧﮑﺮد ﺟﺰ اﯾﻦ ﮐه زﻧﺪﮔﯽ آن روﺳﭙﯽ را زﯾﺮ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮد،
ھﺮ ﻣﺮدی ﮐه وارد ﺧﺎﻧه ﻣﯽ ﺷﺪ،راھﺐ رﯾﮕﯽ در کیسه می انداخت،ﻣﺪﺗﯽ ﮔﺬﺷﺖ.

روزی راھﺐ دوﺑﺎره روﺳﭙﯽ را ﺻﺪا زد و ﮔﻔﺖ : اﯾﻦ ﮐﻮه ﺳﻨﮓ را ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ؟
ھﺮ ﮐﺪام از اﯾﻦ ﺳﻨﮕﮭﺎ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪه ﯾﮑﯽ از ﮔﻨﺎھﺎن ﮐﺒﯿﺮه ای اﺳﺖ ﮐه اﻧﺠﺎم داده ای!
آن ھﻢ ﺑﻌﺪ از ھﺸﺪار ﻣﻦ . دوﺑﺎره ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ : ﻣﺮاﻗﺐ اﻋﻤﺎﻟﺖ ﺑﺎش!

زن ﺑه ﻟﺮزه اﻓﺘﺎد،ﻓﮭﻤﯿﺪ ﮔﻨﺎھﺎﻧﺶ ﭼﻘﺪر اﻧﺒﺎﺷﺘه ﺷﺪه اﺳﺖ . ﺑه ﺧﺎﻧه ﺑﺮﮔﺸﺖ ،
اﺷﮏ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ رﯾﺨﺖ و دﻋﺎﮐﺮد :
ﭘﺮوردﮔﺎرا!ﮐﯽ رﺣﻤﺖ ﺗﻮ ﻣﺮا از اﯾﻦ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﻘﺖ ﺑﺎر آزاد ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ؟

ﺧﺪاوﻧﺪ دﻋﺎﯾﺶ را ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ . ھﻤﺎن روز،ﻓﺮﺷﺘه ی ﻣﺮگ ﻇﺎھﺮ ﺷﺪ و ﺟﺎن او را ﮔﺮﻓﺖ .
ﻓﺮﺷﺘه ﺑه دﺳﺘﻮر ﺧﺪا،از ﺧﯿﺎﺑﺎن ﻋﺒﻮر ﮐﺮد و ﺟﺎن راھﺐ را ھﻢ ﮔﺮﻓﺖ و ﺑﺎ ﺧﻮد ﺑﺮد!

روح روﺳﭙﯽ،ﺑﯽ درﻧﮓ ﺑه ﺑﮭﺸﺖ رﻓﺖ . اﻣﺎ ﺷﯿﺎﻃﯿﻦ،روح راھﺐ را ﺑه دوزخ ﺑﺮدﻧﺪ!

در راه،راھﺐ دﯾﺪ ﮐه ﺑﺮ روﺳﭙﯽ ﭼه ﮔﺬﺷﺘه وﺷِﮑﻮه ﮐﺮد : ﺧﺪاﯾﺎ!اﯾﻦ ﻋﺪاﻟﺖ ﺗﻮﺳﺖ ؟
ﻣﻦ ﮐه ﺗﻤﺎم زﻧﺪﮔﯽ ام رادر ﻓﻘﺮ و اﺧﻼص ﮔﺬراﻧﺪه ام،ﺑه دوزخ ﻣﯽ روم و آن روﺳﭙﯽ که
ﻓﻘﻂ ﮔﻨﺎه ﮐﺮده؛ﺑه ﺑﮭﺸﺖ ﻣﯽ رود ؟

ﯾﮑﯽ از ﻓﺮﺷﺘه ھﺎ ﭘﺎﺳﺦ داد :ﺗﺼﻤﯿﻤﺎت ﺧﺪاوﻧﺪ ھﻤﻮاره ﻋﺎدﻻﻧه اﺳﺖ .
ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮدی ﮐه ﻋﺸﻖ ﺧﺪا ﻓﻘﻂ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﻀﻮﻟﯽ در رﻓﺘﺎر دﯾﮕﺮان .
ھﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐه ﺗﻮ ﻗﻠﺒﺖ را ﺳﺮﺷﺎر از ﮔﻨﺎه ﻓﻀﻮﻟﯽ ﻣﯽ ﮐﺮدی،اﯾﻦ زن روز
وﺷﺐ دﻋﺎ ﻣﯽ ﮐﺮد . روح او،ﭘﺲ از ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ،ﭼﻨﺎن ﺳﺒﮏ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐه ﺗﻮاﻧﺴﺘﯿﻢ او را
ﺗﺎ ﺑﮭﺸﺖ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﯾﻢ؛اﻣﺎ آن رﯾﮓ ھﺎ ﭼﻨﺎن روح ﺗﻮ را ﺳﻨﮕﯿﻦ ﮐﺮده ﺑﻮدﻧﺪ که نتوانستیم تو را
بالا ببریم!!!

#پائولو_كوئيلو

داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories

❄️ بهشت

31 Dec, 06:30


#داستان‌کوتاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📚
#اسفل_السافلین/قسمت اول

سیما، مات و متحیر وسط حیاط ایستاده بود و به همسرش نگاه می کرد. زبانش مثل یک تکه چوب خشک، به کامش چسبیده بود. قدرت تکلم نداشت اما مرد به چشمان از حدقه درآمده و متعجب زنش خیره شده بود و نگاهش می کرد. از اینکه بی سر و صدا وارد خانه شده بود، قصد ترساندنش را نداشت، خواسته بود از حیاط رد شود و به پشت در سالن که رسید، سیما را صدا کند، ولی انگار زن صدای پای او را که پاورچین پاورچین در گرگ و میش سحر،  توی حیاط راه می رفت را شنید و با چاقوی آشپزخانه ای که در دست داشت، آمده بود تا دخل این دزد لعنتی را بیاورد!

- " کسی اونجاست؟ کیه؟! ... "

" نترس سیما... منم منصور. " ... سیما مطمئن بود که اشتباه شنیده است:

- " گفتم کیه؟! ... " ... و منتظر نشد تا جواب دوباره ای بشنود، غیر ارادی و از ترس شروع کرد به فریاد زدن :

- " دُُُُُُُُُُُُُُُُُزد .... دُُُُُُُُُُُُزد ... " ... منصور چاره ای نداشت، خودش را به دیوار حیاط رساند و لامپی روشن کرد؛ فریاد سیما در گلو ماند: " دُُُُز ... " ... " د " ...

منصور لبخندی زد و صبر کرد تا سیما حضورش را باور کند و دستی که چاقو را با همه ی قدرت در آن می فشرد و به سمت مرد نشانه گرفته بود، پایین بیاورد. چند دقیقه ای زمان برد تا بازوی سیما سست شد و چاقو از دستش افتاد، حالا همه ی وحشتش تبدیل شده بود به ریزش اشک هایی بی محابا با ناله هایی کوتاه از حنجره ی دردمندش! ...

منصور قدمی جلو آمد، دستانش را برای در آغوش کشیدنِ سیما جلو آورد اما او هنوز از مردش متنفر بود و برای نشان دادنِ عمقِ احساسش، بی درنگ خم شد و چاقو را از روی زمین برداشت، دوباره به سمت منصور نشانه رفت، با صدایی که از فریادها، خش دار شده بود با غیض و تعرض پرسید:

- " تو اینجا چه غلطی میکنی؟! رفته بودی که گورت و گم کنی! برگشتی که چی؟! " ...

" آروم باش سیما، امون بده ، اجازه بده بریم توو صحبت کنیم. " ... سیما صورتش را از گریه های بی امان، خشک کرد:

- " ما حرفی با هم نداریم ... " ... داد زد : " از خونه ی من برو بیرون. " ... و انگار تازه چیزی را به خاطر آورده باشد، با قاطعیت قدمی تهاجمی به سمت منصور برداشت و گفت:

" انگار یادت رفته که ما دیگه زن و شوهر نیستیم؟! یا همین الان دمت و میزاری رو کولت و مثل بچه ی آدم از اینجا میری یا زنگ می زنم صد و ده ... اصلا نه! ... چرا زنگ بزنم پلیس، همین چاقویی رو که یک ساعت قبل از محضر ... " ... کمی بغض کرد سیما :
ادامه دارد...

#امير_معصومي_آمونياك


داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories

❄️ بهشت

29 Dec, 06:30


#داستان‌کوتاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📚
‏لاشخور

لاشخوری بود که منقار در پاهای من فرو می‌کرد. پیش‌تر چکمه‌ها و جوراب‌هایم را از هم دریده بود و حال به گوشت پاهایم رسیده بود. پس از هر نوک چند بار ناآرام به گرد سرم می‌چرخید و باز کار خود را از سر می‌گرفت. ارباب‌زاده‌ای از کنارم می‌گذشت. زمانی کوتاه به تماشا ایستاد. می‌خواست بداند چرا وجود لاشخور را تحمل می‌کنم. گفتم: «از دستم کاری برنمی‌آید. لاشخور از راه رسید و شروع به نوک زدن کرد. مسلماً کوشیدم او را برانم، حتی خواستم خفه‌اش کنم. اما چنین حیوانی بسیار نیرومند است. می‌خواست به صورتم بپرد. این بود که بهتر دیدم پاهایم را قربانی کنم و حالا پاهایم تقریباً به تمامی از هم دریده شده‌اند.» ‏ارباب‌زاده گفت: «‏از این‌که اجازه می‌دهید این‌طور زجرتان بدهد تعجب می‌کنم. تنها با شلیک یک گلوله کار لاشخور تمام است.» ‏پرسیدم: «‏راستی؟ شما این کار را می‌کنید؟» ارباب‌زاده گفت: «‏با کمال میل. فقط باید به خانه بروم و تفنگم را بیاورم. می‌توانید نیم‌ساعتی منتظر بمانید؟» گفتم: «نمی‌دانم.» و لحظه‌ای از درد به خود پیچیدم. سپس گفتم: «‏خواهش می‌کنم به‌هرحال تلاش‌تان را بکنید.» ‏ارباب‌زاده گفت: «‏بسیار خوب، عجله خواهم کرد.» در طول گفت‌وگو، لاشخور در حالی‌که نگاهش را به تناوب میان من و ارباب‌زاده به این سو آن‌سو می‌چرخاند، گوش ایستاده بوه. دریافتم که همه‌چیز را فهمیده است. به هوا بلند شد، سر را به عقب برد تا هرچه بیش‌تر شتاب بگیرد، سپس منقار خود را مانند نیزه‌اندازی ماهر از دهان تا اعماق وجودم فرو برد. پس افتادم و در عین رهایی احساس کردم که در خونم، خونی که هر ژرفنایی را می‌انباشت و هر ساحلی را در برمی‌گرفت، بی‌هیچ امید نجات غرق شده است.

#فرانتس_کافکا

داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories

❄️ بهشت

20 Dec, 06:30


#داستانک
📚
یک بار زنی را دیدم که لباس خیلی کوتاهی پوشیده بود، نگاه آتشینی در چشمهایش بود و در دمای پنج درجه زیر صفر، در خیابانهای لیوبلیانا قدم میزد.
فکر کردم باید مست باشد، و رفتم تا کمکش کنم.اما حاضر نشد بالا پوشم را بپذرید.
شاید در دنیای او تابستان بود و بدنش از اشتیاق کسی که منتظرش بود، گرم میشد.
حتی اگر هم آن شخص فقط در هذیان های او بود، آن زن این حق را داشت که مطابق میلش زندگی کند و بمیرد،
موافق نیستی؟

ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد/ #پائولو_کوئیلو

داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories

❄️ بهشت

19 Dec, 06:30


مردی که امنیت کره زمین را به خطر انداخت

#یاسر_اسلامی_نوکنده

چند روز قبل بنده ترامپ و انتخابات آمریکا را به تمسخر گرفتم قبلا هم بارها چنین کردم و باز خواهم کرد بنده که جیره خور voa و من و تو و bbc و اینترنشنال و صداوسیما نیستم که پاچه خواری این و آن را بکنم رهبران حزب جمهوری‌خواه را که می‌بینم یاد دلقک‌ها می‌افتم و رهبران حزب دموکرات هم که آدم را یاد احمق‌ها می‌اندازد اما این دلیل نمی‌شود برخی از این شرایط سوء‌استفاده و زبان درازی کنند که بله انتخابات آمریکا را دیدید آنها هم مافیا و دزد دارند تقلب می‌کنند دروغ می‌گویند حق مردم را می‌خورند مردم را سرکوب می‌کنند و می‌کشند.

گیرم در آمریکا تمام مردم را دار بزنند و اموالشان را بخورند خب که چه؟ این دخلی به ما ندارد ایران آمریکا نیست که به خیال خودت هر بلایی سر مردم بیاوری و به فرض کسی هم حرف نزند. کافیست تاریخ معاصر را بخوانید هر ۵۰ الی ۶۰ سال مردم انقلاب می‌کنند سرنگون می‌کنند به زباله‌دان می‌فرستند کم حوصله‌اند هر چند سال یکبار می‌ریزند در خیابان و اعتراض می‌کنند این مردم اگر کاسه توالتشان (صبرشان) پر شود خائنین را از کون دار می‌زنند بله اینجا آمریکا نیست که مردم سر کمبود دستمال کاغذی موی یکدیگر را بکشند اینجا هر لحظه ممکن است مردم شلوار فلان مسئول گردن کلفت مفتخور را در میدان شهر پایین بکشند لذا اگر عرضه خدمت ندارید ناچار باید با سیل خشم مردم روبرو شوید تا از خشتکتان کراوات و پاپیون ببافند و بیاندازد گردنتان و با شما سلفی بگیرند.

اگر الان ترامپ کله زرد را بخاطر تحریم‌هایی که نفس مردم را برید به تمسخر می‌گیرم این کمکی به پرونده سیاه شما نمی‌کند هر کس را در گور خودش می‌خوابانم باری٬ اگر الان در آمریکا چند روزی‌ست حرف از تقلب و آشوب است در عوض مردم در ایران مدتهاست گرفتار فساد گسترده هستند و مسئولان بی‌عرضه‌ای که از ناتوانی همه‌ی کمبودها را به گردن آمریکا می‌اندازند مگر ترامپ دستور دروغگویی و پارتی بازی و فساد و اعتیاد و بی‌عدالتی و تبعیض و احتکار و اختلاس و دزدی و رشوه را می‌دهد؟ الان در مملکت روغن پیدا نمی‌شود این هم دستور ترامپ است؟ رییس جمهور مملکت آمده به مردم می‌گوید همه چیز را به بورس بسپارید میلیون‌ها خانواده دوزار پس انداز خود را از ترس تورم به بورس بردند و آنها هم سرمایه مردم را توسط رانت خواران و به بهانه اصلاح و نوسان و تحلیل و ‌کندل و پندل و کف سازی حدود پنجاه تا هفتاد درصد به غارت بردند و در پوشش دلار و بورس و تحریم کسری‌های خود را از جیب مردم جبران کردند اینها هم دستور ترامپ بود؟ ارزش پول ملی ایران را باید رئیس جمهور آمریکا تعیین کند؟ تا این پیرمرد مردنی جو بایدن رای آورد دو دقیقه بعد دلار ارزان شد خودرو ارزان شد سکه ارزان شد یعنی ترامپ نادان مسئول گران کردن است و بایدن مردنی باید بیاید با گرانی‌ها مقابله کند؟ پس نقش شما چیست؟ این بود عدم وابستگی؟ نهاد‌ها و دستگاه‌های مملکت بقدری بی‌حرکت و ناتوان است که گویی مملکت زیر سبیل آمریکا اداره می‌شود پس شما چکاره‌اید؟ یک روز نان نیست یک روز دارو نیست یک روز روغن نیست اصلا چرا مردم باید به شما حقوق بدهند؟ تنها کاری که خوب بلدید نق زدن و نفرین کردن است و اینکه مانند خاله زنک‌ها بنشینید پشت میز و هی به این و آن تهمت بزنید که امنیت ملی رو بخطر انداختند و زندان‌ها را پر کنید؟ با این حساب الان بنده که شما و ترامپ و مرامپ و بایدن را با هم شستم و در جوار آفتاب پهن کردم حتما امنیت کل کره زمین را به خطر انداختم؟ و الان در حال تدارک یک توطئه مخوف برای بخطر انداختن امنیت کل منظومه شمسی هستم!

جمع کنید این بازی‌ها را آمریکا و تحریم و ترامپ و بایدن و این مزخرفات و بهانه‌ها برای مردم نان و آب نمی‌شود دوا و دارو نمی‌شود خانه و آسایش نمی‌شود پدر یا مادری که با ۲ میلیون حقوق باید هر ماه فقط در یک مورد ۱۰ میلیون پول یک عدد آمپول فرزند بیمارش را بدهد این ماه کلیه بفروشد ماه بعد چکار کند؟ همه که مثل شما دزدی و نوسان گیری از اموال مردم را بلد نیستند مردمی که مالک یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا هستند را سالهاست مسخره و الاف 2 ریال پول یارانه کردید که حتی با آن یک لنگه دمپایی هم نمی‌توانند بخرند بوی گند فساد همه جا را برداشته در روز روشن حق مردم بی‌پناه را در دادگاه و پاسگاه می‌خورند چه رسد به ادارات دیگر اینها که باید نماد دادخواهی و امنیت باشند چرا نمی‌روید در هر شهر و روستا چهار تا از این مفسدین را از پشت میزها بکشید بیرون و در میدان‌ها از کون دار بزنید تا دردهای این مردم اندکی تسکین یابد؟ پس معنی انقلابی بودن چیست؟
شمردن ستاره‌های آسمان؟ خوردن غذاهای سالم و کم چرب؟ بوییدن گلهای صحرایی یا فرستادن فرزندانتان به آمریکا؟

❄️ بهشت

18 Dec, 06:30


#داستانک
📚
روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسدی به فقیری داد. فقیر لبخندی زد و سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت. فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا وقشنگ در سبد گذاشت و بازگردانید. ثروتمند شگفت زده شد و گفت: چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود، پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟! فقیر گفت : هر کس آنچه در دل دارد می بخشد!!


داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories

❄️ بهشت

16 Dec, 06:30


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )

🖋☕️
@Best_Stories
#داستانک

از پرنده‌ای پرسیدند: «چرا این آوازی که می‌خوانی و چهچه‌ای که می‌زنی، این همه کوتاه کوتاه و بریده و بریده است؟ یعنی نفسش را نداری؟»
پرنده گفت: «آخر من آوازهای خیلی زیادی دارم که بخوانم و دلم می‌خواهد که همه آنها را هم بخوانم، این است که ناچارم تکه تکه و کوتاه کوتاه بخوانم.»


نویسنده: آنتون چخوف


داستان‌های کوتاه جهان...!

@Best_Stories

❄️ بهشت

13 Dec, 06:31


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )

🖋☕️
@Best_Stories
#داستانک

مورچه و ملخ

یک روز سرد زمستانی ملخ درِ خانه‌ی مورچه را زد تا از ذخیرهای زمستانی‌اش کمی به او غذا بدهد.
مورچه گفت: «وا! جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبود.»
ملخ گفت: «اتفاقا بود. اما رفیق، تو جاشو پیدا کردی و همه رو جمع کردی بردی!»


نویسنده: آمبروز بیرس
مترجم: زهرا طراوتی


داستان‌های کوتاه جهان...!

@Best_Stories

❄️ بهشت

10 Dec, 06:30


💎در زمان قدیم دو برادر بودند که هر دو خوب و با خدا بودند.یکی چوپان بودو دیگری در بازار شهر طلا فروشی داشت.بعد از چندین سال برادرچوپان برای بازدید وصله رحم به شهر آمده به مغازه برادر خود رفت وقتی مغازه برادر دید که بسیار شیک و مرتب بود، به اوگفت:
برادرتو چرا این کار را انتخاب کرده ای زیرا اینجا محل رفت آمد شیطان ها است و مشکل است در اینجا انسان با خدا و پرهیزگار باشد.
مرد زرگر روکرد به مرد چوپان و گفت:تو حالا چندین سال است فقط گوسفند دیده ای کوه و بیابان حالا چه کار غیر عادی می توانی انجام دهی.چوپان که در بتزار غربالی خریده بود اون را پر از آب کرد و گداشت کنار مغازه برادر و گفت:
ببین من آب را در غربال نگه میدارم از بس که در بیابان ریاضت کشیدم و ذکر خدا گفتم.مرد زرگر هم با خونسردی تکه آتشی از کوره طلا سازی برداشت و داخل پنبه ای گذاشت و کنار غربال گذاشت وگفت:
برادر جان ماهم در این مغازه و بازار بی‌دین نبوده ایم حالا خواهشمندم چند لحظه ای در مغازه من بنشین نا من برم آن طرف بازار برم و برگردم.
مرد چوپان مدتی ؛در مغازه طلا فروشی نشست یک دفعه زنی آمد و گفت این آقای زرگر کجا هستند چوپان گفت:خواهرم چه کار داری؟
زن گفت:این دست بندی که من دیروز خریدم خیلی برام تنگ است. چوپان گفت: کدام دستبند؟
زن ناگهان دست خود را از زیر چادر در آورد و گفت: این دست بند چوپان بیچاره تا به دست سفید و گوشتی زن نگاه کرد همه
چیز را فراموش کرد و خیره خیره دست زن نگاه کرد ناگاه برادرش سر رسید و گفت: ای برادر چرا آب دیگر درغربال نیست؟
و آتش روی پنبه هست؟
برادر چوپان بر سر خود زد و گفت:خاک بر سر من که در بیابان و کنج عژلت به دنبال عبادت و ریاضت بودم.

👌هرگاه در آزادی کامل و در کنار مردم به زندگی و کسب روزی پرداختیم و به اصطلاح آب از غربال مان نریخت ،کارمان درست است و ما نمی توانیم همه ی جامعه را محدود کنیم یا کنج عرلت بگیریم که یک وقت دلمان نلرزد

❄️ بهشت

07 Dec, 06:30


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع (نام نویسنده و کانال)
📚☕️
@Best_Stories
#داستانک

چطور کشوری پیش می‌رود؟

چند روز پیش سخنگوی دولت با آب و تاب زیادی کارهای انجام یافته شش ماهه را به اطلاع ملت رسانیده. ترا بخدا تماشا کنید ببینید سخنگوی دولت پیش چشم میلیون‌ها نفر بیننده و شنونده رادیو و تلویزیون با چه شهامتی دروغ می‌گوید و اصرار دارد عموم مردم چشم بسته حرف‌هایش را باور کنند . . .
یکی از مسائل مهمی که جزء افتخارات دولت هم به حساب می‌آید تهیه مسکن و کار و خوراک برای سیصد هزار نفر از هموطنان گرامی بود.
سخنگوی دولت با غرور و سربلندی زیاد این امر را دلیل پیشرفت سریع کشور قلمداد می‌کرد و بابت اجرای این پروژه کلی هم از مردم طلبکار بود!
شاید در نظر خیلی‌ها این امر بسیار مهم جلوه کند، اما با یک حساب سر انگشتی روشن می‌شود دولت در این مورد نه تنها موفقیت نداشته بلکه این مسئله بهترین دلیل شکست و ندانم کاری دولت می‌باشد. و کشور ما نه تنها پیش نرفته بلکه در جا هم نزده عقب ماندن مملکت ما از روز روشن هم واضح‌تر است. قبول ندارید ؟ الان ثابت می‌کنم . . .
جمعیت کشور ما هر سال صدی سه اضافه می‌شود. ما توجه به اینکه مملکت ما بیست و شش میلیون جمعیت دارد امسال هفتصد و هشتاد نفر به نفوس کشور ما اضافه شده است . . .
واضح تر بگویم هر روز صبح که ما از خواب بیدار می‌شویم در حدود دو هزار و پانصد نفر به جمعیت کشور ما اضافه می‌شود . . . فردا هم همین تعداد اضافه می‌گردد . . . و پس فردا هم . . .
این عده غذا و لباس و مسکن می‌خواهند . . . راه و مدرسه و بیمارستان و پارک می‌خواهند . بیائیم از مدرسه شروع کنیم . . . اکر برای هر سیصد بچه یک باب مدرسه لازم باشد در هر سال چند مدرسه باید اضافه کنیم؟ ....
آیّا دولت قادر است این تعداد مدرسه بسازد و آیا تا بحال دولتیا این وظیفه را انجام داده‌اند ؟ در مورد بیمارستان و مسکن و خوراک و پوشاک هم این مشکل وجود دارد با این محاسبه اگر ادعا کنیم کشور ما پیشرفت کرده است خودمان را گول زده‌ایم تنها کشوری می‌تواند ادعا کند پیشرفت کرده که بتواند به اندازه اضافه نفوس هر ساله‌اش تاسیسات لازم تهیه نماید. وقتی دولتهای ما نمی‌توانند برای نوزادان جدید مدرسه بسازند و هر سال چهارصد پنجاه هزار نفر نسل جدیدش بدون مسکن و خوراک و پوشاک و بهداشت هستند، ادعای پیشرفت مسخره است و ما بسرعت در حال عقب رفتن هستیم . . .

نویسنده: #عزیز_نسین
مترجم: #رضا_همراه


داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@Best_Stories

❄️ بهشت

04 Dec, 06:30


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )

🖋☕️
@Best_Stories
#داستانک

محبوبه

محبوبه گفت: «می‌آیی بازی؟»
گفتم: «چه بازی؟»
محبوبه گفت: «قایم باشک.»
بعد خودش صورتش را توی دست‌هایش قایم کرد و روی تنه‌ی سپیدار بلند چشم گذاشت و من قایم شدم. اما هرجا پنهان می‌شدم، محبوبه زود پیدایم می‌کرد. بعد نوبت من شد. چشم گذاشتم روی تنه سپیدار و بعد تا صد شمردم. چشم‌هایم را که باز کردم، محبوبه نبود. همه جای باغ را دنبالش گشتم اما پیدایش نکردم. هنوز هم می‌گردم. محبوبه سال‌هاست که قایم شده است.


نویسنده: محمدجواد جزینی
از کتاب: کسی برای قاطر مرده گریه نمی‌کند.


داستان‌های کوتاه جهان...!

@Best_Stories

❄️ بهشت

04 Dec, 06:30


او همیشه ریاضی را مثل جست‌وجوی گنج در نظر گرفته بود. اول باید تصمیم می‌گرفتی کجا را بگردی، بعد باید مسیر کندوکاو مناسبی را که به پاسخ منتهی می‌شد مشخص می‌کردی. اگر نتیجه‌ای به دست نمی‌آوردی، باید برمی‌گشتی به ابتدای کار و مسیر دیگری انتخاب می‌کردی. فقط با تکرار صبورانه و جسورانهٔ این کار می‌توانستی امیدوار باشی که گنج را پیدا می‌کنی.

🖋 #کیگو_هیگاشینو. 📚 فداکاری مظنون X. ترجمهٔ محمد عباس‌آبادی (۱۳۹۸). چاپ دوم. تهران: نشر چترنگ. صفحهٔ ۱۱۵.
کانال رمان‌خوان.

❄️ بهشت

01 Dec, 18:31



❰❰❰اشـ؏ـار ناب و ماندگار❱❱❱
‏◈ @Oshaagh_sher

دانلود رایــگــان هر کتــابی که بخــوای
‏◈ @Ketabnayyab

کتاب‌های ممنوعه‌ای که چاپ مجدد نشده‌اند
‏◈ @Archivesbooks

کافه تنهایی
‏◈ @cafe_tanhaee

۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
‏◈ @audiopersianlibrary

و خدایی که به شدت کافیست
‏◈ @rahe_aseman

"ناگفته‌های جذب" راز ڪــائنــات
‏◈ @JoelO_sten

خواندنی‌هایی از بزرگان جهان
‏◈ @Book_Life

بهترین داستان‌ها‌ی کوتاه جهان
‏◈ @Best_Stories

جملاتی که فهم و شعور را بالا می‌برد
‏◈ @ashar_nab53

بزرگ‌ترین کتابخانه‌ی PDF فارسی و صوتی
‏◈ @ketabkhaneh2015

قانون‌جذب و ارتعاشات ثروت (پیشرفت‌انگیزشی)
‏◈ @ganunejazb

پی‌دی‌اف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن
‏◈ @ppdffff

"پرانرژی باش و زندگی کن"
‏◈ @mouje_tahavolezendegi

کتاب‌های صوتی موفقیت خودشناسی ثروت
‏◈ @morgbh

روانشناس خودت باش دختر
‏◈ @sedayepayeaaaab

کافه کتاب صوتی:
‏◈ @CafeBookAudio

روانشناسی‌ کودک ومشاوره‌خانواده دکترانوشه
‏◈ @dranushe

کتاب کتاب کتاب کتاب
‏◈ @kettabiism

سخنان ماندگار دکتر الهی قمشه‌ای
‏◈ @Drelahigomsheii

دانستنی‌های علمی‌تخصصی پزشکی مزاج‌شناسی
‏◈ @infopezeshki

جملاتی که افکار شما را《 تغییر می‌دهد》
‏◈ @ghalbeziba

چگونه از کائنات درخواست کنیم؟
‏◈ @moovafaghiiat

کتاب و زندگی
‏◈ @ketaboozendegi

از حال بد به حال خوب
‏◈ @halekhobhalebad

ذهن زیبا موفقیت‌ساز
‏◈ @Zehn_ziiiba

زندگی با "عشق " چه زیباست •••
‏◈ @Zenndegiiii

کانال تخصصی شاه‌بیت
‏◈ @YekbeitY

جادوی انگلیسی
‏◈ @Translation100

افکار زنده _ تمرین مثبت‌اندیشی
‏◈ @Afkarezendeh

خدا خدا خدا خدا
‏◈ @niiroye_bartar

کانال اشعار " فروغ فرخزاد "
‏◈ @foroughFar0khzad

قانون جذب کائنات (راز)
‏◈ @jazbomoragheb

شاه‌بیت‌های ناااب
‏◈ @nimbeytchanel

روانشناسی کودک و خانواده
‏◈ @cafepsychology

حوالی《 پنجاه سالگی》
‏◈ @fifty_years_old

سرای پایان نامه،مقاله و پرسشنامه
‏◈ @Arshevkhaneh

مدیریت ودیجیتال مارکتینگ
‏◈ @drebusiness

پله پله تا اوج موفقیت انگیزشی
‏◈ @ganunejazb_raz

انگلیسی با هوش مصنوعی
‏◈ @EN_with_AI

آموزش انگلیسی با تصویر
‏◈ @EN_PIC

شعر و حکایت و موسیقی
‏◈ @navayearam_z_y

شعر و "غزل"غزل"غزل" حافظ
‏◈ @SHAMSETEBRIZII_99_22

انگلیسی با 100 تومن
‏◈ @EN_KIDS1

پادکست‌های متفاوت با صداهای خاص!
‏◈ @OfficialAudioBook

خودت را ببین، خودت را بشناس
‏◈ @mahfelekhodshenasi

قبولی در کنکور ارشد و دکتری روانشناسی
‏◈ @Thesuccesstriangle

(نکته‌های قرآنی و روانشناسی)
‏◈ @Quran_women

جزوه،کتاب،مقاله،فایل درخواستی
‏◈ @Archiveketabkhan

کتاب‌های ممنوعه / حرف ِ حساب
‏◈ @keTab_e_barTarr

مهندسی عمران ومحاسبات
‏◈ @sazehcal

"تکنیک‌های دفع انرژی منفی"
‏◈ @feng_shui_enerji

حضرتِ شعر...!
‏◈ @SHaBaNeHaYe_Bi_To

کافه شاپ تخصصی روانشناسان
‏◈ @Cafaravanshenasan

چگونه دیگران را شیفته‌ی خود کنیم.
‏◈ @MOJZH_AGAHI

دختری مثل کتابخانه
‏◈ @Girlandbook

شعرناب و ڪوتاه
‏◈ @sher_moshaer

تنهایی و" آرامش"
‏◈ @Tannhaaiii

مرجع فیلم‌های انگیزشی
‏◈ @FilmAangizeshi

❰❰❰ دوبیتے و رباعے ❱❱❱
‏◈ @Delaviz_20

انگليسسي باتست زدن فول شو
‏◈ @lovely_englishh

حفظ رايگان لغات 504 واژه با فيلم
‏◈ @codinghaye504

تاناتوس
‏◈ @Clinicalpsychology2017

رمانسرای مجازی
‏◈ @Salam_Roman

کتابخانه کودک و نوجوان
‏◈ @childrenbook

تخصصی علوم تربیتی و روانشناسی
‏◈ @rraavvaann

کتاب‌های صوتی نایاب
‏◈ @ArchiveAudio

از جنس آگاهی و تفکر
‏◈ @kamitafacor

ذهن زیـبـا "خـودشـنـاسـے"
‏◈ @SFREDAMHDARD4030

آیلتسسس رو8 بگيريد با متد جدید (تضمینی)
‏◈ @ieltslearner

کتابخانه‌ی تلگرام
‏◈ @bokhapdf

یادگیری آسان انگلیسی هر شب ۱۵ دقیقه
‏◈ @zabankadelarestan

با کلاس و با سیاست رفتار کن(روانشناسی)
‏◈ @family95

90 روزه انگلیسسی حرف بزن
‏◈ @basicenglishlearner

درخوست کتاب صوتی/pdf
‏◈ @EBOOK_4U

دانلود رایگان کتاب‌های ممنوعه
‏◈ @SaCafeketab

از خودشناسی تا خداشناسی
‏◈ @VaraTamavara

کتابخانه‌ی صوتی من
‏◈ @ketabegooya_man

اینجا شعر خوب بخوانیم
‏◈ @Best_Poems

هر روز یک کتاب نایاب و خواندنی
‏◈ @noandishaan_book

تکنیک‌های جادویی برای رهایی از خرافات
‏◈ @Kazbabae

پرورش گل و گیاه در منزل و درآمدزایی
‏◈ @ghol_done

صفر تا صد اپلای تحصیلی (رایگان)
‏◈ @applyforfree

کتاب‌هایی که باید بخوانی :
‏◈ @mylibraries

مولانا مولانا مولانا مولانا مولانا مولانا
‏◈ @mowllana
☑️

❄️ بهشت

26 Nov, 18:30


🌦
خواندنی‌هایی از بزرگان جهان...
🏡 @Book_Life

دانلود رایــگــان هر کتــابی که بخــوای
🏡 @Ketabnayyab

صفر تا صد اپلای تحصیلی (رایگان)
🏡 @applyforfree

کتاب‌های ممنوعه‌ای که چاپ مجدد نشده‌اند
🏡 @Archivesbooks

کافه اندیشه
🏡 @Q_uote_s

اهالی عشق
🏡 @sabzoaram

۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
🏡 @audiopersianlibrary

پرورش گل و گیاه در منزل و درآمدزایی
🏡 @ghol_done

ابیات ناب
🏡 @beiteyar

هر روز یک کتاب نااایاااب و خواندنی
🏡 @noandishaan_book

انگلیسی از ابتدا بیاموز بدون معلم و کلاس
🏡 @ENGSADEH

"ناگفته‌های جذب" راز ڪــائنــات
🏡 @JoelO_sten

از خودشناسی تا خداشناسی
🏡 @VaraTamavara

درخواست کتاب صوتی و pdf
🏡 @EBOOK_4U

"پرانرژی باش و زندگی کن"
🏡 @mouje_tahavolezendegi

رمان...............pdf...............رایگان
🏡 @roman_bookk

روانشناسی‌کودک و مشاوره‌خانواده دکتر انوشه
🏡 @dranushe

کتاب‌های صوتی موفقیت خودشناسی ثروت
🏡 @morgbh

یادگیری آسان انگلیسی شبی ۱۵ دقیقه
🏡 @zabankadelarestan

پی‌دی‌اف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن
🏡 @ppdffff

بی‌کلامای دلخواهت اینجاست
🏡 @instrusongs

افکـار زنـده _ تمرین مثبت‌اندیشی
🏡 @Afkarezendeh

کتابخانه‌ی تلگرام
🏡 @bokhapdf

روانشناس خودت باش دختر
🏡 @sedayepayeaaaab

ذهن زیـبـا "خـودشـنـاسـے"
🏡 @SFREDAMHDARD4030

با کلاس و با سیاست رفتار کن (روانشناسی)
🏡 @family95

بزرگ‌ترین کتابخانه‌ی PDF فارسی و صوتی
🏡 @ketabkhaneh2015

قانون‌جذب‌و ارتعاشات‌ثروت(پیشرفت‌انگیزشی)
🏡 @ganunejazb

جملاتی که فهم و شعور را بالا می‌برد
🏡 @ashar_nab53

درخواست کتاب و رمان
🏡 @CaffeTakRoman2

ذِکرهاو دُعاهای‌گِره‌گُشا با قُرآن‌کریم مُعجزه‌میکنه
🏡 @quran_karim786

بهترین داستان‌ها‌ی کوتاه جهان...!
🏡 @Best_Stories

اینجا فقط اشعار خوب منتشر می‌شود!
🏡 @Best_Poems

و خدایی که به شدت کافیست
🏡 @rahe_aseman

تکنیک‌های جادویی برای رهایی از خرافات
🏡 @Kazbabae

کافه ادبیات
🏡 @ketabglee

جذاااااب‌ترین  ویدئوهای روانشناسی
🏡 @psyshortmovies

مرا تا جان بُوَد جانان تو باشی
🏡 @sheroandishe

هر کتابی......... بخوای...... دارم
🏡 @seemorghbook

کافه تنهایی
🏡 @cafe_tanhaee

بانک کتاب و رمان ممنوعه
🏡 @CaffeTakRoman

کتاب‌هایی که باید بخوانی :
🏡 @mylibraries

مولانا مولانا مولانا مولانا مولانا مولانا
🏡 @mowllana
‎حضور در لیست

❄️ بهشت

25 Nov, 20:32


دوست بزرگوارم، اگه خواستار رهایی از افکار آزاردهنده منفی و جذب انرژی‌های مثبت هستی شما رو به یک کانال فاخر و ارزشمند که قلب زیبای شما رو لمس کنه، دعوت می‌کنم.

@arezo_ez
👌https://t.me/+6UbkiHSN-9FhY2Rl
👌https://t.me/+6UbkiHSN-9FhY2Rl
📌پیشنهاد ویژه فوق العاده 👆👆

❄️ بهشت

23 Nov, 06:31


وقتی با خودم خلوت می‌کنم مثل اینه که بیرون رفته باشم. تو خودم گم می‌شم... گردش می‌کنم.درون آدم خیلی بزرگه!

✍🏻 #آنا_گاوالدا
📕 #با_هم_بودن

❄️ بهشت

21 Nov, 20:32


📌عباراتی که ذهن شمارو به آرامش می بخشد👌👌

⚡️⚡️@ebraatttttakidi⚡️⚡️
⚡️⚡️@ebraatttttakidi⚡️⚡️
⚡️https://t.me/+t77X_DJo14k2YWJk
⚡️https://t.me/+t77X_DJo14k2YWJk

📌پیشنهاد ویژه فوق العاده .👆👌

❄️ بهشت

20 Nov, 18:51


🆒
آیلتسسس رو8 بگيريد با متد جدید (تضمینی)
‏❢
@eng_ravan

مولانا مولانا مولانا مولانا
‏❢ @mowllana

کتاب‌هایی که باید بخوانی:
‏❢ @mylibraries

کافه تنهایی
‏❢ @cafe_tanhaee

۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
‏❢ @audiopersianlibrary

و خدایی که به شدت کافیست
‏❢ @rahe_aseman

"ناگفته‌های جذب" راز ڪائنات
‏❢ @JoelO_sten

کتابخانه صوتی من
‏❢ @ketabegooya_man

سرگرمی با افزایش معلومات عمومی
‏❢ @atelaateomom

از خودشناسی تا خداشناسی
‏❢ @VaraTamavara

درخواست کتاب صوتی/pdf
‏❢ @EBOOK_4U

قانون‌جذب و ارتعاشات ثروت (پیشرفت‌انگیزشی)
‏❢ @ganunejazb

با کلاس و با سیاست رفتار کن(روانشناسی)
‏❢ @family95

"پرانرژی باش و زندگی کن"
‏❢ @mouje_tahavolezendegi

قدیمی‌ترین کتابخانه‌ی تلگرام
‏❢ @bokhapdf

روانشناس خودت باش دختر
‏❢ @sedayepayeaaaab

کافه کتاب صوتی:
‏❢ @CafeBookAudio

روانشناسی‌ کودک ومشاوره‌خانواده دکترانوشه
‏❢ @dranushe

کتاب کتاب کتاب کتاب
‏❢ @kettabiism

اموزش قانون جذب (کائنات)
‏❢ @razjazbe

تخصصی علوم تربیتی و روانشناسی
‏❢ @rraavvaann

دانستنی‌های علمی‌تخصصی پزشکی مزاج‌شناسی
‏❢ @infopezeshki

کتابخانه‌ی صوتی نایاب
‏❢ @audiiobo0ok

حفظ رايگان لغات 504 واژه با فيلم
‏❢ @codinghaye504

کتابهای صوتی آرامش با داستان
‏❢ @arameshbadastan

ذهن زیبا موفقیت‌ساز
‏❢ @Zehn_ziiiba

کانال تخصصی شاه‌بیت
‏❢ @YekbeitY

دختری مثل کتابخانه
‏❢ @Girlandbook

"تکنیک‌های دفع انرژی منفی"
‏❢ @feng_shui_enerji

حضرتِ شعر...!
‏❢ @SHaBaNeHaYe_Bi_To

کلاسهای آنلاین خصوصی انگلیسی
‏❢ @EN_Classes

مدیریت ودیجیتال مارکتینگ
‏❢ @drebusiness

سرای پایان نامه،مقاله و پرسشنامه
‏❢ @Arshevkhaneh

انگلیسی با هوش مصنوعی
‏❢ @EN_with_AI

روانشناسی خودآگاهی خودشناسی
‏❢ @advice_psychologist

طُرفه‌نگار
‏❢ @Torfea

عشق، سینما و موسیقی، بگو بدانم!
‏❢ @fardin_thi

بهترین موسیقی‌های بی‌کلام
‏❢ @InstruSongs

مکانهای ناشناخته‌ی ایران!!!
‏❢ @kazhin_seir

شعر و حکایت و موسیقی
‏❢ @navayearam_z_y

آموزش انگلیسی با تصویر
‏❢ @EN_PIC

پله پله تا اوج موفقیت انگیزشی
‏❢ @ganunejazb_raz

جزوه،کتاب،مقاله،فایل درخواستی
‏❢ @Archiveketabkhan

مهندسی عمران ومحاسبات
‏❢ @sazehcal

روانشناسی کودک و خانواده
‏❢ @cafepsychology

منبع ویدئو های انگلیسی اینستا
‏❢ @English_Video_EV

کافه شاپ تخصصی روانشناسان
‏❢ @Cafaravanshenasan

افکار زنده_تمرین مثبت‌اندیشی
‏❢ @Afkarezendeh

از حال بد به حال خوب
‏❢ @halekhobhalebad

انگليسي باتست زدن فول شو
‏❢ @lovely_englishh

یک میلیون کتاب 𝐏 𝐃 𝐅
‏❢ @ketaboozendegi

کانال ترفند (جورواجور)
‏❢ @Tarfandsani

چگونه از کائنات درخواست کنیم؟
‏❢ @moovafaghiiat

کتابخانه کودک و نوجوان
‏❢ @childrenbook

سخنان ماندگار دکتر الهی قمشه‌ای
‏❢ @Drelahigomsheii

کتاب‌های صوتی نایاب
‏❢ @ArchiveAudio

از جنس آگاهی و تفکر
‏❢ @kamitafacor

ذهن زیـبـا "خـودشـنـاسـے"
‏❢ @SFREDAMHDARD4030

آیلتس رو8 بگيريد با متد جدید (تضمینی)
‏❢ @ieltslearner

کتاب‌های صوتی موفقیت خودشناسی ثروت
‏❢ @morgbh

یادگیری آسان انگلیسی هر شب ۱۵ دقیقه
‏❢ @zabankadelarestan

پی‌دی‌اف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن
‏❢ @ppdffff

90 روزه انگلیسی حرف بزن
‏❢ @basicenglishlearner

بزرگ‌ترین کتابخانه‌ی PDF و صوتی
‏❢ @ketabkhaneh2015

افزایش انفجاری اعتماد به نفس فوق العاده
‏❢ @zehnpooya

دانلود رایگان صد کتاب برتر قرن
‏❢ @KettabGard

بهترین داستان‌ها‌ی کوتاه جهان
‏❢ @Best_Stories

هر روز یک کتاب نایاب و خواندنی
‏❢ @noandishaan_book

تکنیک‌های جادویی برای رهایی از خرافات
‏❢ @Kazbabae

پرورش گل و گیاه در منزل و درآمدزایی
‏❢ @ghol_done

استوری، شعروگرافی:
‏❢ @Graphic_post_Instaa

کتاب‌های ممنوعه‌ای که چاپ مجدد نشده‌اند
‏❢ @Archivesbooks

دانلود رایگان هر کتابی که بخوای
‏❢ @Ketabnayyab

خواندنی‌هایی از بزرگان جهان...
‏❢ @Book_Life
✔️

❄️ بهشت

18 Nov, 18:45


📖
خواندنی‌هایی از بزرگان جهان...
‏▦ @Book_Life

مولانا مولانا مولانا مولانا مولانا مولانا
‏▦ @mowllana

کتاب‌های ممنوعه‌ای که چاپ مجدد نشده‌اند
‏▦ @Archivesbooks

رنگین کمانِ زندگی
‏▦ @sabzoaram

"آوای عاشقی"
‏▦ @sheroandishe

دانلود 1001 کتاب نایاب و ممنوعه
‏▦ @Noandishaan_Book

"ناگفته‌های جذب" راز ڪــائنــات
‏▦ @JoelO_sten

از خود شناسی تا خدا شناسی
‏▦ @VaraTamavara

درخواست کتاب صوتی و pdf
‏▦ @EBOOK_4U

یادگیری آسان انگلیسی هر شب ۱۵ دقیقه
‏▦ @zabankadelarestan

روانشناس خودت باش دختر
‏▦ @sedayepayeaaaab

بی‌کلام‌های منتخب از هر ژانر
‏▦ @instrusongs

افکار زنده _ تمرین مثبت‌اندیشی
‏▦ @Afkarezendeh

کتاب‌های صوتی موفقیت خودشناسی ثروت
‏▦ @morgbh

"پرانرژی باش و زندگی کن"
‏▦ @mouje_tahavolezendegi

بزرگ‌ترین کتابخانه‌ی PDF و صوتی
‏▦ @ketabkhaneh2015

کـتـاب‌گــردی در کانال کتاب‌گرد
‏▦ @KettabGard

بهترین داستان‌های کوتاه جهان...!
‏▦ @Best_stories

و خدایی که به شدت کافیست
‏▦ @rahe_aseman

انگلیسی ازابتدابیاموزبدون معلم وکلاس
‏▦ @ENGSADEH

تکنیک‌های جادویی برای رهایی از خرافات
‏▦ @Kazbabae

پرورش گل و گیاه در منزل و درآمدزایی
‏▦ @ghol_done

۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
‏▦ @audiopersianlibrary

کافه تنهایی
‏▦ @cafe_tanhaee

دانلود رایــگــان هر کتــابی که بخــوای
‏▦ @Ketabnayyab

کتاب‌هایی که باید بخوانی:
‏▦ @mylibraries
⚽️

❄️ بهشت

18 Nov, 03:32


📌آرزوهایتان را به صورت فرمان به کائنات بگید👌🌺

@ehsasvabavar
https://t.me/+jmMUs5Dq7bhhZTBk
https://t.me/+jmMUs5Dq7bhhZTBk
#پیشنهاد_فوق_العاده_ویـــــــــــــژه👆👆👆👆👆👆👆👆👆🌺🌺

❄️ بهشت

13 Nov, 18:40


📝
گاهگُفت: آموزشِ درست‌خوانیِ شعر و نثرِ کهن
‏◈ @Gaahgoft

مولانا مولانا مولانا مولانا
‏◈ @mowllana

کتاب‌هایی که باید بخوانی:
‏◈ @mylibraries

کتاب‌های ممنوعه‌ای که چاپ مجدد نشده‌اند
‏◈ @Archivesbooks

۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
‏◈ @audiopersianlibrary

کتاب عشق دگر هیچ
‏◈ @bokk_lovers

هر روز یک کتاب نایاب و خواندنی
‏◈ @noandishaan_book

و خدایی که به شدت کافیست
‏◈ @rahe_aseman

دانلود رایگان صد کتاب برتر قرن
‏◈ @KettabGard

اطلاعات دانستنی
‏◈ @Etelaat_danestani

افزایش انفجاری اعتماد به نفس فوق العاده
‏◈ @zehnpooya

جملاتی که فهم و شعور را بالا میبرد
‏◈ @ashar_nab53

درخواست کتاب صوتی/pdf
‏◈ @EBOOK_4U

با کلاس و با سیاست رفتار کن(روانشناسی)
‏◈ @family95

یادگیری آسان انگلیسی هر شب ۱۵ دقیقه
‏◈ @zabankadelarestan

قدیمی‌ترین کتابخانه‌ی تلگرام
‏◈ @bokhapdf

ذهن زیبا "خودشناسے"
‏◈ @SFREDAMHDARD4030

از جنس آگاهی و تفکر
‏◈ @kamitafacor

کتاب‌های صوتی نایاب
‏◈ @ArchiveAudio

اموزش قانون جذب (کائنات)
‏◈ @razjazbe

تخصصی علوم تربیتی و روانشناسی
‏◈ @rraavvaann

چگونه از کائنات درخواست کنیم؟
‏◈ @moovafaghiiat

یک میلیون کتاب 𝐏 𝐃 𝐅
‏◈ @ketaboozendegi

ذهن زیبا
‏◈ @zehnzyba

از حال بد به حال خوب
‏◈ @halekhobhalebad

انگليسي باتست زدن فول شو
‏◈ @lovely_englishh

افکار زنده_تمرین مثبت‌اندیشی
‏◈ @Afkarezendeh

متن های عالی و فوق العاده کوبنده
‏◈ @ghanonebawar

"تکنیک‌های دفع انرژی منفی"
‏◈ @feng_shui_enerji

حضرتِ شعر...!
‏◈ @SHaBaNeHaYe_Bi_To

مدیریت ودیجیتال مارکتینگ
‏◈ @drebusiness

معجزه پولسازی
‏◈ @pollsaazi

پله پله تا اوج موفقیت انگیزشی
‏◈ @ganunejazb_raz

معجزه عشق
‏◈ @mojezeyeelahii

انگلیسی با هوش مصنوعی
‏◈ @EN_with_AI

آموزش انگلیسی با تصویر
‏◈ @EN_PIC

شعر و حکایت و موسیقی
‏◈ @navayearam_z_y

طُرفه‌نگار
‏◈ @Torfea

دیالکتیک و متن‌های ناب و زیبا
‏◈ @Darrkoob

عشق، سینما و موسیقی، بگو بدانم!
‏◈ @fardin_thi

مکانهای ناشناخته‌ی ایران!!!
‏◈ @kazhin_seir

خورشید آرزوها
‏◈ @arezo_ez

عرشیان شو
‏◈ @arrshiiyanfar

زندگی رویایی
‏◈ @zendegiyeroyayi

قدرت ذهن ثروت
‏◈ @ghodratezehneservtmand

سرای پایان نامه،مقاله و پرسشنامه
‏◈ @Arshevkhaneh

جزوه،کتاب،مقاله،فایل درخواستی
‏◈ @Archiveketabkhan

مهندسی عمران ومحاسبات
‏◈ @sazehcal

روانشناسی کودک و خانواده
‏◈ @cafepsychology

کافه شاپ تخصصی روانشناسان
‏◈ @Cafaravanshenasan

دختری مثل کتابخانه
‏◈ @Girlandbook

کانال تخصصی شاه‌بیت
‏◈ @YekbeitY

کتابهای صوتی آرامش با داستان
‏◈ @arameshbadastan

ذهن زیبا موفقیت‌ساز
‏◈ @Zehn_ziiiba

حفظ رايگان لغات 504 واژه با فيلم
‏◈ @codinghaye504

کانال ترفند (جورواجور)
‏◈ @Tarfandsani

کتابخانه‌ی صوتی نایاب
‏◈ @audiiobo0ok

دانستنیهای علمی‌تخصصی پزشکی مزاج‌شناسی
‏◈ @infopezeshki

سخنان ماندگار دکتر الهی قمشه‌ای
‏◈ @Drelahigomsheii

کتاب کتاب کتاب کتاب
‏◈ @kettabiism

روانشناسی‌کودک ومشاوره‌خانواده دکترانوشه
‏◈ @dranushe

آیلتس رو8 بگيريد با متد جدید (تضمینی)
‏◈ @ieltslearner

روانشناس خودت باش دختر
‏◈ @sedayepayeaaaab

کتابهای صوتی موفقیت خودشناسی ثروت
‏◈ @morgbh

پی‌دی‌اف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن
‏◈ @ppdffff

"پرانرژی باش و زندگی کن"
‏◈ @mouje_tahavolezendegi

90 روزه انگلیسی حرف بزن
‏◈ @basicenglishlearner

قانون‌جذب و ارتعاشات ثروت (پیشرفت‌انگیزشی)
‏◈ @ganunejazb

بزرگترین کتابخانهی PDF و صوتی
‏◈ @ketabkhaneh2015

سرگرمی با افزایش معلومات عمومی
‏◈ @atelaateomom

بهترین داستانهای کوتاه جهان
‏◈ @Best_Stories

"ناگفته‌های جذب" راز ڪائنات
‏◈ @JoelO_sten

از خودشناسی تا خداشناسی
‏◈ @VaraTamavara

تکنیکهای جادویی برای رهایی از خرافات
‏◈ @Kazbabae

پرورش گل و گیاه در منزل و درآمدزایی
‏◈ @ghol_done

کافه تنهایی
‏◈ @cafe_tanhaee

استوری، شعروگرافی:
‏◈ @Graphic_post_Instaa

سفرهای کم هزینه
‏◈ @JournalTourism

دانلود رایگان هر کتابی که بخوای
‏◈ @Ketabnayyab

خواندنی‌هایی از بزرگان جهان...
‏◈ @Book_Life
🛜

❄️ بهشت

13 Nov, 06:21


یاد بگیر که چگونه #پول را وارد کنی که برایت کار کند.

برای پولدار شدن قبل از داشتن یک شغل خوب باید #ذهن_ثروتمند داشته باشید.

راه‌های چشیدن #خوشبختی و ثروت 👇👇

@servatmanddd
https://t.me/+2C3DlQD3em8yMTA0
https://t.me/+2C3DlQD3em8yMTA0

#پیشنهاد_فوق‌العاده_ویژه 👌😍

❄️ بهشت

12 Nov, 06:31


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )

🖋☕️
@Best_Stories
#داستانک

جیمز

بابانوئل به جیمز یه خرس تدی هدیه کرد.
بی‌خبر از اینکه یه خرس گریزلی اوایل همون سال جیمز رو له و لورده کرده بود.

نویسنده: تیم برتون
مترجم: مسعود حسین


داستان‌های کوتاه جهان...!

@Best_Stories

❄️ بهشت

12 Nov, 03:26


یاد بگیر که چگونه #پول را وارد کنی که برایت کار کند.

برای پولدار شدن قبل از داشتن یک شغل خوب باید #ذهن_ثروتمند داشته باشید.

راه‌های چشیدن #خوشبختی و ثروت 👇👇

@servatmanddd
https://t.me/+2C3DlQD3em8yMTA0
https://t.me/+2C3DlQD3em8yMTA0

#پیشنهاد_فوق‌العاده_ویژه 👌😍

❄️ بهشت

10 Nov, 21:00


‌‌‌ ‌

📌دلنشین‌ترين جملات انگيزشی جهان ،👌🔥
📌متن‌‌ هایی كه روحتو جلا ميده 🍃🌺 :

https://t.me/+fLUJkJ0rG7ViNTc0
https://t.me/+fLUJkJ0rG7ViNTc0

❄️ بهشت

08 Nov, 06:30


💎آدميزاد فقط
با آب و نان و هوا
نيست كه زنده است
اين را دانستم و می‌دانم
كه آدم به آدم است كه زنده است
آدم به عشق آدم زنده است!

#محمود_دولت_آبادی

داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories

❄️ بهشت

08 Nov, 04:37


🔴 این کانال، محتوا و نگرشی انگیزشی و گلچینی از مطالب موفقیت و ثروت و سلامتی و مثبت‌اندیشی رو در خودش داره 👌

#موفقیت حقّ تو است ❤️🙏

اینجا زندگی خودت رو #متحوّل کن
👇👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAEFw053zmzWDOq2zCQ
https://t.me/joinchat/AAAAAEFw053zmzWDOq2zCQ

📌یک #پیشنهاد_ویژه و #فوق_العاده 👌👆👆🥰

❄️ بهشت

05 Nov, 06:30


عصر اطلاعات بلافاصله بعد از انقلاب صنعتی اومد.
بعدش پست مدرن اومد
و بعد از اون چهار سوار آخرالزمان.
بعدش قحطی، طاعون، جنگ و مرگ.
لابه‌لاشون اتفاقای بزرگی مثل زمین‌لرزه و سونامی
هم هستن ... منم این وسط حضور افتخاری دارم!


#چاک_پالانیک | از کتاب: بازمانده | مترجم: فرناز بهنام‌نیا
🖋☕️
@Best_Stories

❄️ بهشت

02 Nov, 06:30


دریغا که بار دگر شام شد
سراپای گیتی سیه‌فام شد
همه خلق را گاه آرام شد
مگر من که رنج و غمم شد فُزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج
بجز مرگ نَبوَد غمم را علاج
ولیکن در آن گوشه در پای کاج
چکیده است بر خاک "سه قطره خون"

نویسنده (صادق هدایت)

داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@Best_Stories

❄️ بهشت

31 Oct, 23:01


📌عباراتی که ذهن شمارو به آرامش می بخشد👌👌

⚡️⚡️@ebraatttttakidi⚡️⚡️
⚡️⚡️@ebraatttttakidi⚡️⚡️
⚡️https://t.me/+t77X_DJo14k2YWJk
⚡️https://t.me/+t77X_DJo14k2YWJk

📌پیشنهاد ویژه فوق العاده .👆👌

❄️ بهشت

30 Oct, 06:30


💎پاییز آشناست...
مثل عزیزی که از سفر بازگشته، مثل
رفیقی که بعد مدت‌ها به دیدنت آمده،
مثل بخار برخاسته از
چای داغی که با لذت و اشتیاق می‌نوشی‌،
مثل عطر خاک باران خورده،
مثل طعم گس خرمالو در هوایی ابری،
مثل بوی تند و گیرای نارنگی،
مثل صدای باران در شبی سرد،
مثل هیجان نخستین نگاه،
نخستین لبخند، نخستین آغوش...

پائیز را دوست دارم.

#نرگس_صرافیان_طوفان

داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@Best_Stories

❄️ بهشت

29 Oct, 13:07


عباراتی که به ذهن #آرامش می‌بخشد 🌹
با این جملات تاکیدی اعتماد به نفس خود را 100 برابر کنید💯

👇👇جملات تاکیدی اعتماد بنفس👇👇

⚡️⚡️@ebraatttttakidi⚡️⚡️
⚡️⚡️@ebraatttttakidi⚡️⚡️

⚡️https://t.me/+t77X_DJo14k2YWJk
⚡️https://t.me/+t77X_DJo14k2YWJk

#پیشنهاد_فوق‌العاده_ویژه 😍👆👆

❄️ بهشت

27 Oct, 06:30


در کشور تبلیغات، یک مرد، هر که می‌خواهد باشد و هر قدر حقیر و ناچیز باشد، همین‌که با مغز خودش فکر کرد نظم عمومی را به خطر خواهد انداخت...

خروارها کاغذ چاپ شدهٔ شعارهای رژیم حاکم را منتشر می‌کنند، هزارها بلندگو و صدها هزار اعلامیه و اوراق تبلیغاتی که مجاناً توزیع می‌شود، گروه گروه ناطق و واعظ که در همهٔ میدان‌های عمومی و چهارراه‌ها خطابه می‌خوانند، هزاران کشیش که از فراز منبر خود همان شعارها را تکرار می‌کنند به حدی که همه ذله می‌شوند و همه سرسام می‌‌گیرند.

در این میان کافی است یک مرد حقیر، یک موجود تنها و ضعیف بگوید نه! و به گوش نفر پهلودستی خود زمزمه کند که نه! و یا شب‌هنگام روی دیوار بنویسد نه! تا نظم عمومی به‌خطر بیفتد.


#اینیاتسیو_سیلونه | از کتاب: نان و شراب | مترجم: محمد قاضی
🖋☕️
@Best_Stories

❄️ بهشت

26 Oct, 18:32


📚
هر روز یک کتاب نایاب و خواندنی
‏⌬ @noandishaan_book

مولانا مولانا مولانا مولانا
‏⌬ @mowllana

دانلود رایگان هر کتابی که بخوای
‏⌬ @Ketabnayyab

استوری، شعروگرافی:
‏⌬ @Graphic_post_Instaa

کافه تنهایی
‏⌬ @cafe_tanhaee

پرورش گل و گیاه در منزل و درآمدزایی
‏⌬ @ghol_done

و خدایی که به شدت کافیست
‏⌬ @rahe_aseman

بهترین داستان‌ها‌ی کوتاه جهان
‏⌬ @Best_Stories

اطلاعات دانستنی
‏⌬ @Etelaat_danestani

ذهن ثروتمند
‏⌬ @servatmanddd

بزرگ‌ترین کتابخانه‌ی PDF و صوتی
‏⌬ @ketabkhaneh2015

قانون‌جذب و ارتعاشات ثروت (پیشرفت‌انگیزشی)
‏⌬ @ganunejazb

با کلاس و با سیاست رفتار کن(روانشناسی)
‏⌬ @family95

پی‌دی‌اف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن
‏⌬ @ppdffff

روانشناس خودت باش دختر
‏⌬ @sedayepayeaaaab

ذهن زیبا "خودشناسے"
‏⌬ @SFREDAMHDARD4030

انگیزشی
‏⌬ @angizeshiclub

کتاب‌های صوتی نایاب
‏⌬ @ArchiveAudio

سخنان ماندگار دکتر الهی قمشه‌ای
‏⌬ @Drelahigomsheii

دانستنی‌های علمی‌تخصصی پزشکی مزاج‌شناسی
‏⌬ @infopezeshki

دنیای پادکست
‏⌬ @OneThousandandOnePodcast

کانال ترفند (جورواجور)
‏⌬ @Tarfandsani

تاناتوس
‏⌬ @Clinicalpsychology2017

یک میلیون کتاب 𝐏 𝐃 𝐅
‏⌬ @ketaboozendegi

از حال بد به حال خوب
‏⌬ @halekhobhalebad

انگلیسی کودکان و نوجوانان؛Kids&Teens
‏⌬ @EN_4_KIDS

کانال تخصصی شاه‌بیت
‏⌬ @YekbeitY

دختری مثل کتابخانه
‏⌬ @Girlandbook

کافه شاپ تخصصی روانشناسان
‏⌬ @Cafaravanshenasan

من دوست داشتنی
‏⌬ @MANdostdasht

عبارات تاکیدی
‏⌬ @ebraatttttakidi

منبع ویدئو های انگلیسی اینستا
‏⌬ @English_Video_EV

حضرتِ شعر...!
‏⌬ @SHaBaNeHaYe_Bi_To

جول اوستین
‏⌬ @jooolosten_ir

جزوه،کتاب،مقاله،فایل درخواستی
‏⌬ @Archiveketabkhan

سرای پایان نامه،مقاله و پرسشنامه
‏⌬ @Arshevkhaneh

پله پله تا اوج موفقیت انگیزشی
‏⌬ @ganunejazb_raz

مسیر موفقیت
‏⌬ @zenndgii

قدرت ذهن ثروت
‏⌬ @ghodratezehneservtmand

معجزه عشق
‏⌬ @mojezeyeelahii

عرشیان شو
‏⌬ @arrshiiyanfar

شعر و حکایت و موسیقی
‏⌬ @navayearam_z_y

طُرفه‌نگار
‏⌬ @Torfea

دیالکتیک و متن‌های ناب و زیبا
‏⌬ @Darrkoob

عشق، سینما و موسیقی، بگو بدانم!
‏⌬ @fardin_thi

مکانهای ناشناخته‌ی ایران!!!
‏⌬ @kazhin_seir

تغییر را از خودم شروع می کنم
‏⌬ @sin_shin_daily_notes

زندگی رویایی
‏⌬ @zendegiyeroyayi

قبولی در کنکور ارشد و دکتری روانشناسی
‏⌬ @Thesuccesstriangle

راز قانون جذب
‏⌬ @jaaozb

معجزه پولسازی
‏⌬ @pollsaazi

کلاسهای آنلاین خصوصی انگلیسی
‏⌬ @EN_Classes

مدیریت ودیجیتال مارکتینگ
‏⌬ @drebusiness

دنیای انگیزشی و آموزشی (کتاب بخوانیم)
‏⌬ @romanceword

متافیزیکی
‏⌬ @IImetaphysicII

مهندسی عمران ومحاسبات
‏⌬ @sazehcal

دنیای رمان
‏⌬ @donyaeromannn

روانشناسی کودک و خانواده
‏⌬ @cafepsychology

"تکنیک‌های دفع انرژی منفی"
‏⌬ @feng_shui_enerji

جادوی انگلیسی
‏⌬ @Translation100

افکار زنده_تمرین مثبت‌اندیشی
‏⌬ @Afkarezendeh

منبع بیو انگلیسی تلگرام؛ معنی فارسی
‏⌬ @VR_ENGLISH_TEXT

ذهن زیبا موفقیت‌ساز
‏⌬ @Zehn_ziiiba

دلبری های حضرت مولانا
‏⌬ @molavi_molavi

کتابخانه‌ی صوتی نایاب
‏⌬ @audiiobo0ok

چگونه از کائنات درخواست کنیم؟
‏⌬ @moovafaghiiat

تخصصی علوم تربیتی و روانشناسی
‏⌬ @rraavvaann

کتاب کتاب کتاب کتاب
‏⌬ @kettabiism

اموزش قانون جذب (کائنات)
‏⌬ @razjazbe

از جنس آگاهی و تفکر
‏⌬ @kamitafacor

روانشناسی‌ کودک ومشاوره‌خانواده دکترانوشه
‏⌬ @dranushe

قدیمی‌ترین کتابخانه‌ی تلگرام
‏⌬ @bokhapdf

کتاب‌های صوتی موفقیت خودشناسی ثروت
‏⌬ @morgbh

یادگیری آسان انگلیسی هر شب ۱۵ دقیقه
‏⌬ @zabankadelarestan

"پرانرژی باش و زندگی کن"
‏⌬ @mouje_tahavolezendegi

درخواست کتاب صوتی/pdf
‏⌬ @EBOOK_4U

از خودشناسی تا خداشناسی
‏⌬ @VaraTamavara

افزایش انفجاری اعتماد به نفس فوق العاده
‏⌬ @zehnpooya

محتوای اطلاعات عمومی
‏⌬ @atelaateomom

دانلود رایگان صد کتاب برتر قرن
‏⌬ @KettabGard

"ناگفته‌های جذب" راز ڪائنات
‏⌬ @JoelO_sten

تکنیک‌های جادویی برای رهایی از خرافات
‏⌬ @Kazbabae

کتاب عشق دگر هیچ
‏⌬ @bokk_lovers

۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
‏⌬ @audiopersianlibrary

اشعار مولانای جانان
‏⌬ @shere_molavi

کتاب‌های ممنوعه‌ای که چاپ مجدد نشده‌اند
‏⌬ @Archivesbooks

گردشگری کم هزینه
‏⌬ @JournalTourism

کتاب‌هایی که باید بخوانی:
‏⌬ @mylibraries

خواندنی‌هایی از بزرگان جهان...
‏⌬ @Book_Life
📖

❄️ بهشت

25 Oct, 23:29


حضور شما در این کانال اتفاقی نیست...
رسیدن به روزنه روشنایی زندگیتون رو با ترک این کانال از دست ندین..
👇👇👇👇
☯️ @jaaozb ☯️
https://t.me/+r4jGOcx6Mbc1ODRk
https://t.me/+r4jGOcx6Mbc1ODRk

❄️ بهشت

25 Oct, 04:25


🌸برای موفقیت باید اولین قدم را برداری با حضور در این کانال اولین قدم را برداشتی دوست عزیز🌸
این کانال بزرگترین منبع آموزشهای قانون جذبه
مطالبی گلچین شده از بهترینها
تو انتخاب شدی اینجا باشی
@ehsasvabavar
https://t.me/+jmMUs5Dq7bhhZTBk
https://t.me/+jmMUs5Dq7bhhZTBk

❄️ بهشت

24 Oct, 06:30


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع (نام نویسنده و کانال)
📚☕️
@Best_Stories
#داستانک

حرمتِ پیران

به خاطرِ یک خانم پیر با سگی کوچک که در نتیجه‌ی کُندی‌اش رسیدگی به کارش را در باجه‌ی پست به عقب می‌انداخت، او به شدت عصبانی شده، زد ( زیرا احترام به پیران او را از هر نوع اعمالِ خشونتِ مستقیمی باز می‌داشت ) با یک چماقِ سنگین جای جای پوشیده از آهن، که متهم، در آن موقع برای چنین اهدافی، عادت داشت همیشه با خود حمل کند، نمای خانه‌ی رو به رو را شکست، که از این طریق به سه آپارتمان خسارت وارد آمده و شش نفر اگر چه نه سخت، اما با این وجود چنان زخمی شدند، که ناچار به استفاده از کمک های پزشکی شدند.

نویسنده: #هایمیتو_فون_دودرر
مترجم: #ناصر_غیاثی


داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@Best_Stories

❄️ بهشت

21 Oct, 06:30


خواهر بدجنس هم قوهٔ تخیل داشت،
اما نه در زمینهٔ تحسین هنر.
او کتاب نمی‌خواند، به نمایشگاه نقاشی هم نمی‌رفت.

وقتی بچه بود، اوقات بی‌کاری‌اش را در باغ دارالمجانین کنارِ خانه‌شان می‌گذراند.
بوبویی‌ها اعتقاد داشتند بیماران روانیِ آن‌جا بی‌آزارند، به همین خاطر معاشرت خواهر بدجنس را با آن‌ها کاری دلسوزانه و ترحم‌آمیز می‌دانستند.
ولی دیوانه‌ها به او ترمودینامیک و انتگرال چیزهایی از این قبیل یاد دادند.

وقتی خواهر بدجنس بزرگ‌تر شد...
با کمک دیوانه‌ها روی طرح‌هایی برای دوربین‌های تلویزیونی و گیرنده‌ها و فرستنده‌ها کار کرد.
سپس از مادر بسیار ثروتمندش برای ساخت و عرضهٔ این دستگاه‌های شیطانی به بازار پول گرفت.

در مدت کوتاهی، تلویزیون رواج زیادی یافت
چون برنامه‌های جذاب آن بینندگان را به اندیشیدن وا نمی‌داشت...


#کورت_ونه_گات | از کتاب: زمان لرزه | مترجم: مهدی صداقت‌پیام

🖋☕️
@Best_Stories

❄️ بهشت

20 Oct, 18:40


📮
مسیر موفقیت
‏✸ @zenndgii

دانلود رایــگــان هر کتــابی که بخــوای
‏✸ @Ketabnayyab

کتاب‌های ممنوعه‌ای که چاپ مجدد نشده‌اند
‏✸ @Archivesbooks

اشعار مـولانــای جـانـان
‏✸ @shere_molavi

پرورش گل و گیاه در منزل و درآمدزایی
‏✸ @ghol_done

کتاب عشق دگر هیچ
‏✸ @bokk_lovers

"ناگفته‌های جذب" راز ڪــائنــات
‏✸ @JoelO_sten

اطلاعات دانستنی
‏✸ @Etelaat_danestani

خواندنی‌هایی از بزرگان جهان
‏✸ @Book_Life

ذهن ثــــروتــــمــــنــــد
‏✸ @servatmanddd

از خودشناسی تا خداشناسی
‏✸ @VaraTamavara

بزرگ‌ترین کتابخانه‌ی PDF فارسی و صوتی
‏✸ @ketabkhaneh2015

قانون‌جذب‌و ارتعاشات‌ثروت(پیشرفت‌انگیزشی)
‏✸ @ganunejazb

یادگیری آسان انگلیسی هر شب ۱۵ دقیقه
‏✸ @zabankadelarestan

کتاب‌های صوتی موفقیت خودشناسی ثروت
‏✸ @morgbh

کتابخانه‌ی تلگرام
‏✸ @bokhapdf

روانشناس خودت باش دختر
‏✸ @sedayepayeaaaab

آیلتسسس رو 8 بگيريد با متد جدید (تضمینی)
‏✸ @ieltslearner

ذهن زیـبـا "خـودشـنـاسـے"
‏✸ @SFREDAMHDARD4030

از جنس آگاهی و تفکر
‏✸ @kamitafacor

کتاب‌های صوتی نایاب
‏✸ @ArchiveAudio

دانستنی‌های‌علمی‌تخصصی پزشکی‌مزاج‌شناسی
‏✸ @infopezeshki

تخصصی علوم تربیتی و روانشناسی
‏✸ @rraavvaann

رمانسرای مجازی
‏✸ @Salam_Roman

چگونه از کائنات درخواست کنیم؟
‏✸ @moovafaghiiat

حفظ رايگان لغات 504 واژه با فيلم
‏✸ @codinghaye504

کتاب‌های صوتی آرامش با داستان
‏✸ @arameshbadastan

زندگی با " عشق " چه زیباست •
‏✸ @Zenndegiiii

از حال بد به حال خوب
‏✸ @halekhobhalebad

کافه‌شاپ تخصصی روانشناسان
‏✸ @Cafaravanshenasan

قانون جذب کائنات (راز)
‏✸ @jazbomoragheb

"تکنیک‌های دفع انرژی منفی"
‏✸ @feng_shui_enerji

کانال اشعار " فروغ فرخزاد "
‏✸ @foroughFar0khzad

من دوست داشتنی
‏✸ @MANdostdasht

عبارات  تاکیدی
‏✸ @ebraatttttakidi

حضرتِ شعر...!
‏✸ @SHaBaNeHaYe_Bi_To

مهندسی عمران و محاسبات
‏✸ @sazehcal

جول اوستین
‏✸ @jooolosten_ir

جزوه، کتاب، مقاله، فایل درخواستی
‏✸ @Archiveketabkhan

معجزه‌ی پولسازی
‏✸ @pollsaazi

(نکته‌های قرآنی و روانشناسی)
‏✸ @Quran_women

قدرت ذهن ثروت
‏✸ @ghodratezehneservtmand

خودت را ببین، خودت را بشناس
‏✸ @mahfelekhodshenasi

شعر و حکایت و موسیقی
‏✸ @navayearam_z_y

عرشیان شو
‏✸ @arrshiiyanfar

بیکلامای مورد علاقت رو اینجا پیدا کن!
‏✸ @instrusongs

زیباترین اشعار «دوبیتی‌ و متن ڪوتاه»
‏✸ @aftabmahtabi

زندگی رویایی
‏✸ @zendegiyeroyayi

معجزه‌ی عشق
‏✸ @mojezeyeelahii

راز قانون جذب
‏✸ @jaaozb

پله پله تا اوج موفقیت انگیزشی
‏✸ @ganunejazb_raz

سرای پایان‌نامه، مقاله و پرسشنامه
‏✸ @Arshevkhaneh

مدیریت و دیجیتال مارکتینگ
‏✸ @drebusiness

حوالی《 پنجاه سالگی 》
‏✸ @fifty_years_old

متافیزیکی
‏✸ @IImetaphysicII

شاه‌بیت‌های ناااب
‏✸ @nimbeytchanel

دنیای رمان
‏✸ @donyaeromannn

روانشناسی کودک و خانواده
‏✸ @cafepsychology

کَمال ذهن" دکتر" جو دیسپنزا
‏✸ @ghanonebawar

تنهایی و " آرامش "
‏✸ @Tannhaaiii

چگونه دیگران را شیفته‌ی خود کنیم.
‏✸ @MOJZH_AGAHI

دختری مثل کتابخانه
‏✸ @Girlandbook

افکار زنده _ تمرین مثبت‌اندیشی
‏✸ @Afkarezendeh

مرجع فیلم‌های انگیزشی
‏✸ @FilmAangizeshi

کانال تخصصی تک‌بیت
‏✸ @Yekbeity

ذهن زیبا موفقیت‌ساز
‏✸ @Zehn_ziiiba

انگليسسی با تست زدن فول شو
‏✸ @lovely_englishh

از حال بد به حال خوب
‏✸ @halekhobhalebad

دلبری‌های حضرت مولانا
‏✸ @molavi_molavi

کتاب و زندگی
‏✸ @ketaboozendegi

جملاتی که افکار شما را《تغییر می‌دهد》
‏✸ @ghalbeziba

سخنان ماندگار دکتر الهی قمشه‌ای
‏✸ @Drelahigomsheii

کتاب کتاب کتاب کتاب
‏✸ @kettabiism

عاشقانِ《کتاب》
‏✸ @B00kLifeMe

انگیزشی
‏✸ @angizeshiclub

روانشناسی‌کودک و مشاوره‌خانواده دکتر انوشه
‏✸ @dranushe

پی‌دی‌اف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن
‏✸ @ppdffff

با کلاس و با سیاست رفتار کن (روانشناسی)
‏✸ @family95

"پرانرژی باش و زندگی کن"
‏✸ @mouje_tahavolezendegi

90 روزه انگلیسسی حرف بزن
‏✸ @basicenglishlearner

درخواست کتاب صوتی/pdf
‏✸ @EBOOK_4U

معلومات عمومی بدرد بخور
‏✸ @atelaateomom

بهترین داستان‌ها‌ی کوتاه جهان
‏✸ @Best_Stories

اینجا شعر خوب بخوانیم
‏✸ @Best_Poems

دانلود رایگان صــد کتاب بـرتـر قـرن
‏✸ @KettabGard

هر روز یک کتاب نایاب و خواندنی
‏✸ @noandishaan_book

و خدایی که به شدت کافیست
‏✸ @rahe_aseman

تکنیک‌های جادویی برای رهایی از خرافات
‏✸ @Kazbabae

۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
‏✸ @audiopersianlibrary

کافه تنهایی
‏✸ @cafe_tanhaee

کتاب‌هایی که باید بخوانی :
‏✸ @mylibraries

مولانا مولانا مولانا مولانا مولانا مولانا
‏✸ @mowllana
🪩

❄️ بهشت

18 Oct, 06:30


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )

🖋☕️
@Best_Stories
#داستانک | چند کلمه‌ای


پرنده‌ی زندانی اعتراض نکرد. ما هم یک لقمه‌ی چپ‌اش کردیم.


نویسنده: مارک لتیمور
مترجم: زهرا طراوتی


داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@Best_Stories

❄️ بهشت

15 Oct, 06:30


ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی را به مادرش داد و گفت:
این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند،
مادر در حالی که اشک در چشمان داشت یادداشت برای کودکش خواند:

"فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید"

سالها گذشت مادرش درگذشت. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد آن را در آورده و خواند، نوشته بود: کودک شما کودن است از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم.

ادیسون ساعت‌ها گریست و در خاطراتش نوشت:
"توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد."

داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@Best_Stories

❄️ بهشت

14 Oct, 21:12


داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@Best_Stories

❄️ بهشت

12 Oct, 06:30


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )

🖋☕️
@Best_Stories
#داستانک

در شب اعدام

در شب اعدام
یکی مرا با پزشکِ قانونی اشتباه گرفت
گفتم: «خبرنگارم ... مطبوعاتی هستم»
اما نفهمید و مرا به اتاقی اشتباه برد

رییس زندان به پیشوازم آمد
«آمدید پدر روحانی؟»
گفتم: «مطبوعاتی هستم».
گفت: «البته، کشیش مطبوعاتی»
و از پله‌ها پایین رفت
و مرا به دنبال خود کشاند
قاضی بلند گفت: «آقای آلیس!»
داد زدم «مطبوعاتی هستم».

ولی مرا هل داد به پشت پرده‌های سیاه
به جایی‌که روشنایی‌اش کورکننده بود
و چهره‌ی مردان روبه‌رو دیده نمی‌شد
پیش خود گفتم؛ خدا را شکر آن‌ها مرا می‌بینند و سراسیمه فریاد زدم:
«ببینید! ... به صورتم نگاه کنید!
هیچ‌کس مرا نمی‌شناسد؟!»

کلاه سیاهی سرو صورتم را پوشاند
و مامور اعدام زیر گوشم گفت:
«بیش از این درد سر نساز»


نویسنده: آلدن نولن
نویسنده و شاعر کانادایی، (۱٩۳۳–۱٩٨۳)
مترجم: اکرم پدارام‌نیا


داستان‌های کوتاه جهان...!

@Best_Stories

❄️ بهشت

12 Oct, 06:30


💎مردی تفاوت بهشت و جهنم را از فرشته‌ای پرسید. فرشته به او گفت: بیا تا جهنم را به تو نشان دهم.

سپس هر دو با هم وارد اتاقی شدند. در آنجا گروهی به دور یک ظرف بزرگ غذا نشسته بودند، گرسنه و تشنه، ناامید و درمانده...

هر کدام از آن‌ها قاشقی در دست داشت با دسته‌ای بسیار بلند، بلندتر از دست‌های‌شان، آنقدر بلند که هیچ کدام نمی‌توانستند با آن قاشق‌ها غذا در دهان‌شان بگذارند. شکنجه‌ی وحشتناکی بود.

پس از چند لحظه فرشته گفت: حال بیا تا بهشت را به تو نشان بدهم. سپس هر دو وارد اتاق دیگری شدند. کاملاً شبیه اتاق اول، همان ظرف بزرگ غذا و و عده‌ای به دور آن، و همان قاشق‌های دسته بلند؛ اما آن جا همه شاد و سیر بودند...

مرد گفت: من نمی‌فهمم، آخر چطور ممکن است در این اتاق همه خوشحال باشند و در آن اتاق همه ناراحت و غمگین، در حالی که شرایط هر دو اتاق کاملاً یکسان است؟

فرشته لبخندی زد و گفت: ساده است، این جا مردمی هستند که یاد گرفته اند به یکدیگر غذا بدهند ...

داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories

❄️ بهشت

10 Oct, 06:30


💎نمایشنامه: " پرده آخر "
بقلم: شاهین بهرامی

صحنه: ( یک مرد و یک زن میانسال در مرکز صحنه کمی متمایل به چپ روی زمین نشسته‌اند.
صحنه تقریبا خالیست و فقط چند تکه اسبابِ بدرد نخور و شکسته همراه مقداری خرت و پرت در صحنه به طور نامرتبی ریخته است.
مردی با سر پایین و غمگین از راست صحنه وارد می‌شود و به سمت آن دو می‌آید و آرام روی زمین می‌نشیند.)


مرد: [ رو به زن ] اِ ببین ناهید، منصور اومده

زن: آره دارم می‌بینم، پس چرا انقد ناراحته؟

مرد: خب چرا از خودش نمی‌پرسی؟

زن: [ آهسته ] ولش کن، ناراحته می‌ترسم برگرده یه چیزی بهم بگه، منصورو که می‌شناسی

مرد: آره موافقم

زن: وحید پاشو یه چند تا پاستوژ بیار بخوریم.

مرد: تموم شده، آخریشو که دیشب خودت خوردی، میلسو داریم، بیارم؟

زن: آره بیار، از هیچی بهتره

مرد: بفرما، خدمت شما

زن: به پسرخاله منصورم تعارف کن

مرد: باشه، منصور جان بفرما نوش جان کن، نمک نداره

زن: وا؟ این چرا حرف نمیزنه‌؟

مرد: نمیدونم، اصلا انگار اینجا نیست

زن: آره رفتارش امروز خیلی عجیبه

مرد: [ بلند] منصور، هی منصور، آقا منصور....

زن: [ متعجب ] اِ نگاش کن، داره گریه میکنه!

مرد: آره بابا، این مثل این که حالش خیلی بده

زن: [ وحشت زده ] من فکر کنم این مُرده وحید

مرد: چی؟ مُرده؟ چرا چرت و پرت میگی زن

زن: [ پریشان] والله به خدا راس میگم، مرده که حرف نمیزنه، صدای ما رو نمی شنوه، دستمون بهش نمیرسه..[ گریه می کند]

مرد: نه! نه! غیرممکنه

زن: [ بغض آلود] آره آره، مگه نمی‌دونی این چقد بد رانندگی میکنه

مرد: صد دفعه خودم بهش گفتم آروم برون، لامصب رو هوا میره

زن: [ با کمی عصبانیت] از اولشم همینطوری بود، خاله‌ی بیچاره‌ام از دلشوره‌ی همین منصور سکته کرد

مرد: ول کن، اونا که دیگه گذشته، حالا این چرا انقد ناراحته؟ ُمرده که نباید انقد ناراحت باشه؟

زن: [ حق به جانب] خُب از همین که مُرده ناراحته دیگه...

مرد: یادته یه دفعه باهاش رفتیم شمال؟

زن: آره یادمه، برگشتنی انقدر ویراژ داد، تموم خوشیای شمال از دل و روده‌مون زد بیرون

مرد: نزدیک رودبار بود که با صد و بیست تا سرعت رفت رو یه سرعت گیر خفن...
آره راست میگی این منصور مُرده، نمی تونسته از اون تصادف جون سالم به در ببره

زن: [ غمگین ] آره منم همینو میگم، وای خیلی وحشتناکه

مرد:[ ناراحت ] خدا رحمتش کنه، تسلیت میگم ناهید

زن: مرسی، وای الانه که کُل فامیل خبردار بشن و بریزن اینجا


( منصور می‌ایستد و چند ثانیه‌ای به آن دو خیره می‌شود، و سپس آرام و آهسته از راست صحنه خارج می‌شود.)

زن: [ با تعجب ] وا؟ این که پاشود رفت که؟ یعنی چی؟

مرد: آره، خیلی مسخره‌ست، مگه این نمرده بود؟

زن: شایدم‌ نمرده، میگم حالا نره یه جایی یه بلایی سرش بیاد، راس راسی بمیره؟

مرد: [ کلافه ] منم براش نگرانم

زن: [ انگار که کشف بزرگی کرده باشد و با ترس ] میگم وحید، نکنه، نکنه...

مرد: [ عصبانی ] نکنه چی؟ خب بگو زودتر لامصب

زن: [ آب دهنش را قورت می‌دهد] هیچی بابا ولش کن، اصلا غلط کردم، یه لحظه یه فکر بد از ذهنم گذشت

مرد: [ خیلی عصبانی ] دِ بگو ناهید، میدونی که وقتی اینجوری نصف و نیمه حرف میزنی چقدر عصبی میشم

زن: [ ترسیده ] باشه باشه ، الان میگم،...
میگم وحید، نکنه منصور زنده‌اس و ما مُردیم؟!

مرد: چی؟ دیوونه شدی؟ عقلتو جمع کن زن

زن: خب مگه مام تو اون ماشین نبودیم؟

مرد: چه ربطی داره؟

زن: [ کاملا مستاصل و بهم ریخته] ای وای، حالم داره بد میشه

مرد: چرت و پرت نگو لطفا، ما که حالمون خیلی خوبه، خیلی خوب، اینجا همه چی عالیه، از این بهتر نمیشه، تو اگه میخوای نگران و ناراحت باشی، واسه منصور باش.

زن: آره میدونم، منم‌ واسه منصور دلم آشوبه، خدا بهش رحم کنه..

مرد: خدا بهش رحم کنه...


[ پرده ]

پایان

#نمایشنامه #پرده_آخر
#بقلم: #شاهین_بهرامی

داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories

❄️ بهشت

10 Oct, 06:30


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )

🖋☕️
@Best_Stories
#داستانک

شامه‌ی سگی

پالتو پوستِ راکونِ “یرمی بابکینِ” کاسب را کش رفتند.
یرمی بایکین داد و فغان می‌کرد. حتما متوجه هستید که چقدر برایش زور داشت. می‌گفت: «پوستین خیلی خوبی بود همشهری‌ها. حیف. غصه‌ی پولش را نمی‌خورم، ولی اگر دزد را پیدا کنم، چنان تفی به صورتش می‌اندازم که حظ کند.»
بعد یرمی بابکین از اداره‌ی پلیس یک سگ ردیاب خواست. سر و کله‌ی مردی پیدا شد با کلاه کپی و مچ پیچ، که یک سگ با خودش آورده بود. عجب سگی هم بود؛ قهوه‌ای، با پک و پوز خشن و کج خلق.
مرد سگ را برد کنار در که بو بکشد، پیس پیسی به سگ گفت و از او فاصله گرفت. سگ کمی هوا را بو کرد، نگاهی لای جمعیت انداخت (گفتن ندارد که کلی آدم جمع شده بود) و یکمرتبه رفت سراغ فیوکلای پیرزن، از واحد پنج، و مشغول بو کشیدن پایین دامن او شد. پیرزن خودش را کشید وسط جمعیت، سگ هم رفت دنبال دامنش. پیرزن مدام می‌رفت کنار و سگ هم به دنبالش. دامن پیرزن را چسبیده بود و ول نمی‌کرد.
پیرزن جلو مأمور به زانو افتاد: «بله، گیر افتادم، حاشا نمی‌کنم. پنج سطل مایه‌ی خمیر، بله، دستگاهش را هم قبول دارم. همه‌اش در حمام است. مرا ببرید به اداره‌ی پلیس.»
آه مردم بلند شد. پرسیدند: «پس پالتو پوست چی؟»
«روحم هم از پالتو پوست خبر ندارد، ولی بقیه‌اش درست است. مرا ببرید، مجازاتم کنید.»

خوب، پیرزن را بردند.
مأمور دوباره سگش را گرفت و دماغش را فرو کرد توی رد پاها و گفت: «پیس پیس» و خودش رفت کنار.
سگ نگاهش را این طرف و آن طرف چرخاند، هوای خالی را بو کرد و یکدفعه رفت طرف رفیقی که مدیر مجتمع بود.
مدیر مجتمع رنگش پرید و طاقباز افتاد روی زمین: «مردم عزیز، شهروندان آگاه، بیایید دست و پای مرا ببندید. من پول آب شما را گرفتم و همه‌اش را خرج هوا و هوس‌های خودم کردم.»
معلوم است که اهالی مجتمع هم ریختند سر مدیر و دست و پایش را بستند. سگ هم در همان حال رفت سراغ ساکن واحد هفت و مشغول کشیدن شلوار او شد. رنگ مرد پرید و به دست و پای مردم افتاد: «مرا ببخشید. من هم گناهکارم. بله، در شناسنامه‌ام دست بردم. منِ نره خر باید به ارتش می‌رفتم و از کشورم دفاع می‌کردم، ولی به جای آن در واحد هفت نشسته‌ام و از آب و برق و بقیه‌ی امکانات استفاده می‌کنم. مرا بگیرید!»
مردم دستپاچه شدند: «این دیگر چه سگی است؟»
ولی یرمی بابکین کاسب چند بار پلک زد، نگاهی به دور و بر انداخت، پولی از جیبش بیرون کشید و به مأمور داد: «این سگ لعنتی را ردش کن برود. ولش کن، پالتو پوست راکون هم به جهنم…»
ولی سگ بلافاصله همان جا سبز شد. جلو کاسب ایستاد و شروع کرد به دم تکان دادن.
یرمی بابکین دست و پایش را گم کرد. خودش را کنار کشید، سگ هم به دنبالش. مرتب خودش را می‌چسباند و گالش‌هایش را بو می‌کرد.
کاسب وا رفت و رنگش پرید: «حقا که چیزی از چشم خدا پنهان نمی‌ماند. من آدم شارلاتان و حرامزاده‌ای هستم. پالتو پوست مال من نیست، رفقا. آن را از برادرم بلند کرده بودم.» و گریه می‌کرد و زار می‌زد.
این جا بود که دیگر مردم پا به فرار گذاشتند. سگ دیگر حتی به خودش زحمت نداد هوا را بو بکشد. دو سه نفر را که دم دستش بودند با دندان گرفت و نگه داشت.
آن‌ها هم به توبه افتادند. یکی پول دولت را در قمار به باد داده بود، یکی دیگر با اتو زنش را سوزانده بود. سومی هم چیزی گفت که اصلا قابل تعریف نیست.
مردم متفرق شدند. دیگر کسی در محوطه نبود. فقط سگ و مأمور ماندند. آن وقت سگ به مأمور نزدیک شد و دمش را تکان داد. رنگ مأمور پرید و جلو سگ به زانو افتاد: «بفرمایید من را گاز بگیرید خانم. من بابت غذای سگی شما سه تا ده رولی می‌گیرم و دوتایش را به جیب می‌زنم.»
ادامه‌ی ماجرا معلوم نیست. من زدم به چاک و از غائله دور شدم.


نویسنده: میخاییل زوشّنکو
مترجم: آبتین گلکار
از کتاب: حمام‌ها و آدم‌ها


داستان‌های کوتاه جهان...!

@Best_Stories

❄️ بهشت

08 Oct, 06:30


#داستان_شب 🌙

🔘 حکایت کوتاه

خضر نبی در سایه درختی نشسته بود
سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد خضر دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت

گفت ای سائل ببخشم چیزی ندارم
سایل گفت تو را به خدا سوگند می‌دهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمی‌دانی
خضر برخواست گفت صبر کن دارم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش بگیر و ببر چاره علاجت کن
سائل گفت نه هرگز!!!
خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی
القصه خضر را سائل بفروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد.

خضر را مردی خرید و آورد خانه
دید پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمی‌سپرد.

روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد.

خضر گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم
مرد گفت همین بس
خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگ‌های کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم

خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانه‌ای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت
صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!

گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن،
گفت غلام توام
گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟
یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم
خودم را به بردگی فروختم!!!

من خضر نبی هستم
مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت
گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان
گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه
گفت ای صاحب و مولای من
از زمانی که غلام تو شده‌ام به راحتی نمی‌توانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمی‌توانم اشک بریزم
چرا که می‌ترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.
مرا لطف فرموده آزاد کن
صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد.

حضرت خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.

راستی ما برای خدا چه می کنیم...!؟
"قدری بیندیشیم"

─┅─═इई 🌸🌺🌸 ईइ═─┅─

معلمی از دانش‌آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را فهرست‌وار بنویسند.
دانش‌آموزان شروع به نوشتن کردند.
معلم نوشته‌های آنها را جمع‌آوری کرد.
با اینكه همه جواب‌ها یکی نبودند اما بیشتر دانش‌آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند:
اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و…

در میان نوشته‌ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می‌خورد.
معلم پرسید:
این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش‌آموزان دست خود را بالا برد.
معلم پرسید: دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی‌توانم تصمیم بگیرم کدام را بنویسم.

معلم گفت:
بسیار خب، هرچه در ذهنت است را به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم.
در این هنگام دخترک مکثی کرد و گفت:
به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از:
لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و مهر ورزیدن.
پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت.
آری؛
عجایب واقعی همین نعمت‌هایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی می انگاریم

داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories

❄️ بهشت

08 Oct, 06:30


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )

🖋☕️
@Best_Stories
#داستان‌_کوتاه

نهیلیت

مردی به نام روت ناگل چسب جدیدی اختراع کرد که خوب و محکم به نظر می‌رسید و بوی گل خرزهره می‌داد، از این‌رو بسیاری از خانم‌ها به خاطر رایحه‌ی خوشش از آن استفاده می‌کردند. روت ناگل با این استفاده‌ی نابه‌جا به شدت مبارزه می‌کرد – او انتظار داشت اختراع‌اش در راه درست خود استفاده شود. اما در همین زمان مشکل جدیدی بروز کرد، چون چسب جدید هیچ چیز را نمی‌چسباند، دست کم هیچ چیز شناخته شده‌ای را، کاغذ یا فلز، چوب یا چینی – هیچ کدام از این‌ها نه به همجنس خود می‌چسبید و نه به غیر همجنس خود. اگر به جسمی از این ماده زده می‌شد، زرق و برقی پیدا می‌کرد، اما نمی‌چسبید، و این ناشی از ماهیت چسب بود. با این وجود، این ماده بسیار مورد استفاده قرار می‌گرفت، نه به واسطه‌ی کاربردش، بلکه به خاطر بوی خوش خرزهره. روت ناگل احمق نبود. به خود گفت: چسبی که چیزی را نمی‌چسباند به هیچ دردی نمی‌خورد، پس باید چیزی اختراع شود که با این چسب بچسبد. البته شاید اگر او تولید این ماده را متوقف می‌ساخت یا استفاده‌ی غیر صحیح آن را توسط خانم‌ها تحمل می‌کرد، راحت‌تر بود، اما این راه بی‌دردسر در عین حال تحقیرآمیز هم بود. به این سبب، روت ناگل سه سال از عمر خود را صرف اختراع ماده‌ای می‌کرد که با این چسب بچسبد، فقط با این چسب.
روت ناگل این ماده را پس از تعمق بسیارنهیلیت نام نهاد. نهیلیت در طبیعت به صورت خالص یافت نمی‌شد، ماده‌ای هم کشف نشده بود که با آن شباهت داشته باشد، چرا که این ماده به کمک فرایند بسیار پیچیده‌ای به روش مصنوعی تولید می‌شد. نهیلیت ویژگی‌های عجیبی داشت. بریده نمی‌شد، چکش‌خوار نبود، سوراخ نمی‌شد، جوش نمی‌خورد، پِرس و پرداخت هم نمی‌شد. چنان‌چه سعی می‌کردی از این قبیل اعمال بر رویش انجام دهی، ریز ریز، آب یا پودر می‌شد. گاهی هم خود به خود منفجر می‌شد. خلاصه باید از هر نوع کار بر رویش صرف‌نظر می‌شد.
نهیلیت برای عایقکاری مناسب نبود. گاهی در برابر جریان برق و گرما عایق بود، گاهی نه. به هرحال خیلی نامطمئن بود. در این که نهیلیت قابل اشتعال است یانه، حرف هست. چیزی که ثابت شده بود، این بود که این ماده سرخ می‌شد و بوی نفرت‌انگیزی از آن به مشام می‌رسید. در برابر آب واکنش‌های متفاوتی نشان می‌داد. روی‌هم رفته در برابر آب نفوذناپذیر بود، البته پیش هم آمده بود که آب را خیلی سریع جذب کند و دوباره پس بدهد. اگر رطوبت می‌دید، بنابر موقعیت شُل یا سفت می‌شد. اسیدها بر آن اثر نمی‌کرد، اما از طرفی اسید‌ها را به شدت می‌خورد.
نهیلیت به هیچ‌وجه به عنوان مصالح ساختمانی قابل مصرف نبود. ملات را پس می‌زد و اگر گچ و آهک به آن می‌خورد، بلافاصله تجزیه می‌شد. با چسب مذکور می‌چسبید، اما چه فایده که ناگهان خرد می‌شد، گاهی دو قطعه نهیلیت چنان به هم می‌چسبید که جدانشدنی می‌شدند. البته این حالت هم دوام نمی‌آورد، چون هر لحظه امکان خرد شدن این قطعه‌ی بزرگ‌تر وجود داشت. تازه اگر با سروصدای زیاد متلاشی نمی‌شد! به همین سبب در استفاده‌ی آن در راهسازی هم خودداری می‌شد. از مواد تجزیه شده نهیلیت، به سختی چیزی قابل بازیافت بود، چراکه هیچ‌گونه انرژی در آن بازیافت نمی‌شد. به سبب تکرار، ثابت شده بود که این ماده‌ی جدید از اتم تشکیل نشده بود، چون وزن مخصوص‌اش همواره در نوسان بود. نباید فراموش کرد که نهیلیت رنگ نفرت‌انگیزی نیز داشت، که چشم را آزار می‌داد. رنگ آن قابل توصیف نیست، چون رنگ آن با هیچ رنگ دیگری قابل مقایسه نبود.
همان‌طور که متوجه شدید، نهیلیت در اصل ویژگی‌های مفید کمی داشت، البته به کمک چسب جدید می‌چسبید؛ به همین منظور هم اختراع شده بود. روت ناگل مقدار زیادی از این ماده تولید کرد و هرکس از این چسب می‌خرید، نهیلیت نیز دریافت می‌داشت. هرچند خطر انفجار کم نبود، اما بسیاری از مردم مقدار زیادی از این ماده انبار می‌کردند، چون دوست داشتند از این چسب استفاده کنند، چرا که این چسب بوی خوش خرزهره می‌داد.


نویسنده: کورت کوزنبرگ
مترجم: سیدعلی کاشانی


داستان‌های کوتاه جهان...!

@Best_Stories

❄️ بهشت

06 Oct, 06:30


💎یک روز، بهلول با یک چراغ در دست در بازار دیده شد. مردم پرسیدند: "این چراغ چه کار دارد؟" بهلول گفت: "من می‌خواستم یکی را پیدا کنم که همه کاره باشد." مردم گفتند: "آها، این چه کسی است؟" بهلول گفت: "آن کس که همه کاره است نفس خودم است. چون هر کاری که می‌کنم، نفس خودم انجام می‌دهم!"این حکایت نشان‌دهنده طبیعت طنزآمیز و پرمعنای حکایت‌های بهلول است که اغلب به شکل متناقض و با لحنی جذاب از مسائل جوامع و فلسفی بحرانی صحبت می‌کند.

لطفا کانال پیک داستان را به دوستان خوب و اهل مطالعه معرفی کنید 🙏

❄️ بهشت

06 Oct, 06:30


❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )

🖋☕️
@Best_Stories
#داستان‌_کوتاه

نقطه‌ی روشن

پاییز بیست‌وچهار سالگی‌ام دختری را در مهمان خانه‌ای ساحلی دیدم. در این دیدار بود که به او علاقمند شدم.
دختر ناگهان سرش را بلند کرد و با آستین‌های کیمونویش صورتش را پوشاند. وقتی متوجه حرکتش شدم، احساس کردم که حتماً دوباره مرتکب همان عادت بد همیشگی‌ام شده‌ام. دستپاچه شدم و با شرمندگی زیاد گفتم:
«بهت زل زده بودم، درسته؟»
«آره... ولی اشکال نداره.» لحن ملایمی داشت و در کلمه‌هاش شادی و نشاط موج می‌زد. نفس راحتی کشیدم.
«اذیتت کردم، مگه نه؟»
«نه. اشکالی نداره، ولی... اصلاً خودت رو ناراحت نکن.»
آستینش را پایین آورد. از قیافه‌اش معلوم بود دارد سعی خودش را می‌کند تا دوباره نگاهم کند. برگشتم و به دریا خیره شدم.
مدت مدیدی است که عادت دارم وقتی کسی کنارم می‌نشیند به او زل بزنم. بارها تصمیم گرفته‌ام تا این عادت را ترک کنم، ولی متوجه شده‌ام که نگاه نکردن به صورت دوروبری‌هایم بسیار کار سختی است. هربار که می‌دیدم دارم این کار را می‌کنم، خیلی از خودم بدم می‌آمد. شاید علتش این بود که در بچگی پدر و مادرم را از دست داده بودم و از زادگاهم دور افتاده و مجبور شده بودم با دیگران زندگی کنم و تمام وقتم صرف خواندن نگاه‌شان شده بود. احساس می‌کردم همین امر باعث شده این عادت در من شکل بگیرد.
زمانی سعی کردم بفهمم آیا این عادت، بعد از جدا شدنم از خانواده شروع شده یا پیش از آن هم، حتی در زادگاهم، آن را داشته‌ام. ولی نتوانستم چیزی به یاد بیاورم که این مسئله را برایم روشن کند.
بگذریم، همین که نگاهم را از دختر برگرداندم، متوجه نقطه‌ی روشنی در ساحل شدم که نور خورشید پاییزی ایجادش کرده بود. آن نقطه‌ی روشن، خاطره‌ای را در من زنده کرد که به سال‌ها پیش برمی‌گشت.
بعد از فوت پدر و مادرم، تقریباً ده سالی تک و تنها پیش پدربزرگم در منطقه‌ای روستایی زندگی می‌کردم. پدربزرگم نابینا بود. سالیان سال روبروی منقلی در اتاقی رو به شرق می‌نشست. هر از گاهی سرش را رو به جنوب می‌چرخاند، ولی هرگز رو به شمال برنمی‌گراند. وقتی از این عادت پدربزرگم آگاه شدم، خیلی نگرانم کرد. گاهی ساعت‌ها مقابل او می‌نشستم و به صورتش زل می‌زدم تا ببینم حتی یک‌بار هم سرش را رو به شمال می‌چرخاند یا نه؛ ولی پدربزرگم هر پنج دقیقه مثل عروسکی کوکی سرش را به راست می‌چرخاند و فقط به جنوب نگاه می‌کرد. غصه‌ام گرفت. کارش غیرعادی بود. در سمت جنوب، نقطه‌ی روشنی بود که گفتم شاید حتی برای فردی نابینا اندکی روشن‌تر به نظر می‌رسد.
حال که داشتم به نقطه‌ی روشن در ساحل نگاه می‌کردم، یاد نقطه‌ی روشنی افتادم که فراموشش کرده بودم.
آن روزها به صورت پدربزرگم خیره می‌شدم تا بلکه سرش را به سمت شمال برگرداند و چون نابینا بود، اغلب چشم از او برنمی‌داشتم. تازه فهمیدم آن کار باعث ایجاد این عادت در من شده است. پس این عادت را از زادگاهم همراه داشتم و غرض و مرضی در کار نبود. با این حساب اشکالی نداشت به علت داشتن این عادت برای خودم دلسوزی کنم. این افکارها باعث شد از شادی در پوست خود نگنجم ــ بیش‌تر از آن جهت که با تمام وجود آرزو داشتم در نظر آن دختر، پاک جلوه کنم.
دختر دوباره گفت: «عادت که کرده‌م، ولی هنوزم یه کمی خجالت می‌کشم.» تلویحی می‌گفت می‌توانم دوباره به صورتش زل بزنم. حتماً پیش خود می‌گفت که پیشتر رفتار خوبی با او نداشته‌ام.
نگاهش کردم، با چهره‌ای باز، سرخ شد و نگاهی معنادار به من انداخت. «صورتم با گذشت روزها و شبها تازگیش رو از دست میده. پس نگران چیزی نیستم.» لحن بچگانه‌ای داشت.
لبخندی زدم. حس کردم ناگهان نوعی صمیمیت وارد رابطه‌مان شد. دلم می‌خواست به آن نقطه‌ی روشن ساحل بروم و خاطره‌ی آن دختر و پدربزرگم را همراه خود ببرم.


نویسنده: یاسوناری کاواباتا
مترجم: محمد‌رضا قلیچ‌خانی


داستان‌های کوتاه جهان...!

@Best_Stories

❄️ بهشت

05 Oct, 06:30


🔘 داستان کوتاه
من دیگ نخریدم
               
آورده اند یکی از علما ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کند ۰۰۰
تمام روزها روزه بود ۰۰۰
در حال اعتکاف ۰۰۰
از خلق الله بریده بود...!!!

صبح به صیام و شب به قیام
زاری و تضرع به حضرت حجت روحی له الفدا ۰۰۰

*شب ۳۶ ندای در خود شنید که می گفت  :*

فلانی ساعت ۶ بعد از ظهر بازار مسگران
در دکان فلان مسگر

عالم می گفت:
از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم
گمشده خویش را در آنجا زیارت کنم...

پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و مسگران نشان می داد...

قصد فروش آنرا داشت
به هر مسگری نشان می داد ؛  وزن می کرد و می گفت  :  به ۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن می گفت  : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟
مسگران می گفتند : خیر مادر برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد

پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید
همه همین قیمت را می دادند
پیرزن می گفت  : نمیشه ۶ ریال بخرید  ؟

تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود
مسگر به کار  خود مشغول بود

پیرزن گفت  : این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم  ؛ خرید دارید  ؟
مسگر پرسید چرا به ۶ ریال  ؟

پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت  :
پسری مریض دارم  ؛ دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود

مسگر پیر  ؛ دیگ را گرفت و گفت  : این دیگ سالم و بسیار قیمتی است   حیف است بفروشی

امّا اگر اصرار داری بفروشی
من آنرا به ۲۵ ریال میخرم!!!

پیر زن گفت:
عمو مرا مسخره می کنی ؟!

مسگر گفت  : ابدا"
دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت

پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود  ؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد

عالم می گوید  : من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود
در دکان مسگر خزیدم و گفتم  :

عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی  ؟!

اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند
آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری ؟!

مسگر پیر گفت

     *من دیگ نخریدم*

من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد
پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند

پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد

     *من دیگ نخریدم*

عالم می گفت:
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که...‌

شخصی با صدای بلند صدایم زد و گفت:

*فلانی ؛ کسی با چله گرفتن به زیارت ما نخواهد آمد ....!!!

*دست افتاده ای  را بگیر و بلند کن ما به زیارت تو  خواهیم آمد ...!!!! ❤️

─┅─═इई 🌸🌺🌸 ईइ═─┅─

استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟»

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی‌مان را از دست می‌دهیم.»

استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟»

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.»

سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.»


استاد ادامه داد: «هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.»

❄️ بهشت

05 Oct, 06:30


استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟»

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی‌مان را از دست می‌دهیم.»

استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟»

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.»

سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.»


استاد ادامه داد: «هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.»

❄️ بهشت

04 Oct, 06:30


شخصیت شما، نتیجه‌ی مجموعه‌ای از عادت‌های شماست.

وقتی اجازه می‌دهید تا عادت‌های بد قدرت بگیرند ، این عادت‌ها به شکل موانعی در مسیر موفقیت شما قرار می‌گیرند.

چالش اصلی اینجاست که عادت‌های بد، موذی هستند و به آرامی در وجود شما ریشه می‌کنند، تا جایی که حتی متوجه زیانی که به شما می‌رسانند نیز نمی‌شوید.

زنجیرهای عادت، آنقدر سبک هستند که آنها را حس نمی‌کنید؛ تا زمانی‌که به اندازه‌ای سنگین می‌شوند که دیگر نمی‌توانید آنها را پاره کنید.🍃🍃

📕 اثر مرکب
✍🏻 #دارن_هاردی

❄️ بهشت

04 Oct, 06:30


💎داستانی از بودا

نقل شده است: او با مردی در راهی سفر می‌کرد. آن مرد سعی داشت تا با بی احترامی، توهین و واکنشهای تند و زننده، این معلم بزرگ را بیازماید. در سه روز اول، هر گاه بودا سخن میگفت آن مرد، او را ابله می‌نامید و به گونه‌ای گستاخانه این انسان بزرگ را مورد تمسخر قرار می‌داد. سرانجام در پایان روز سوم، آن مرد تاب نیاورد و از بودا پرسید: "با وجود اینکه در سه روز گذشته من فقط به تو بی‌احترامی کرده‌ام و تو را رنجانده‌ام، چطور می‌توانی رفتاری سرشار از عشق و مهربانی نسبت به من داشته باشی؟
هر گاه سبب آزار و اذیت تو می‌شدم در پاسخ، رفتاری سرشار از عشق دریافت کردم. چطور چنین چیزی امکان پذیر است؟"
بودا در پاسخ سوال آن مرد، از او پرسید:
"اگه کسی هدیه‌ای به تو پیشنهاد کند و تو آن را نپذیری، آن هدیه به چه کسی تعلق خواهد داشت؟"
سوال این انسان بزرگ، نگرش جدیدی به آن مرد بخشید...

برگرفته از کتاب: برای هر مشکلی راه حلی معنوی وجود دارد | دکتر وین‌ دبیلو دایر

❄️ بهشت

02 Oct, 06:31


💎در زمان قدیم دو برادر بودند که هر دو خوب و با خدا بودند.یکی چوپان بودو دیگری در بازار شهر طلا فروشی داشت.بعد از چندین سال برادرچوپان برای بازدید وصله رحم به شهر آمده به مغازه برادر خود رفت وقتی مغازه برادر دید که بسیار شیک و مرتب بود، به اوگفت:
برادرتو چرا این کار را انتخاب کرده ای زیرا اینجا محل رفت آمد شیطان ها است و مشکل است در اینجا انسان با خدا و پرهیزگار باشد.
مرد زرگر روکرد به مرد چوپان و گفت:تو حالا چندین سال است فقط گوسفند دیده ای کوه و بیابان حالا چه کار غیر عادی می توانی انجام دهی.چوپان که در بتزار غربالی خریده بود اون را پر از آب کرد و گداشت کنار مغازه برادر و گفت:
ببین من آب را در غربال نگه میدارم از بس که در بیابان ریاضت کشیدم و ذکر خدا گفتم.مرد زرگر هم با خونسردی تکه آتشی از کوره طلا سازی برداشت و داخل پنبه ای گذاشت و کنار غربال گذاشت وگفت:
برادر جان ماهم در این مغازه و بازار بی‌دین نبوده ایم حالا خواهشمندم چند لحظه ای در مغازه من بنشین نا من برم آن طرف بازار برم و برگردم.
مرد چوپان مدتی ؛در مغازه طلا فروشی نشست یک دفعه زنی آمد و گفت این آقای زرگر کجا هستند چوپان گفت:خواهرم چه کار داری؟
زن گفت:این دست بندی که من دیروز خریدم خیلی برام تنگ است. چوپان گفت: کدام دستبند؟
زن ناگهان دست خود را از زیر چادر در آورد و گفت: این دست بند چوپان بیچاره تا به دست سفید و گوشتی زن نگاه کرد همه
چیز را فراموش کرد و خیره خیره دست زن نگاه کرد ناگاه برادرش سر رسید و گفت: ای برادر چرا آب دیگر درغربال نیست؟
و آتش روی پنبه هست؟
برادر چوپان بر سر خود زد و گفت:خاک بر سر من که در بیابان و کنج عژلت به دنبال عبادت و ریاضت بودم.

👌هرگاه در آزادی کامل و در کنار مردم به زندگی و کسب روزی پرداختیم و به اصطلاح آب از غربال مان نریخت ،کارمان درست است و ما نمی توانیم همه ی جامعه را محدود کنیم یا کنج عرلت بگیریم که یک وقت دلمان نلرزد


داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories

❄️ بهشت

02 Oct, 06:31


«دکمهٔ سردست»
یک هفته‌ای که رئیس برای تست مهلت داده، تمام شده بود. حالا همه توی سالن کوچک اجتماعات جمع بودند تا نظرشان را راجع به لباس فرم‌های جدید بگویند.
بعد از یک هفته پوشیدن، تقریباً همگی به این نتیجه رسیده بودند که لباس‌ها قدری تنگ دوخته شده. شلوارها کوتاه بود و اینکه جلوی کت‌ها به جای داشتن یک یا دو دکمه، سه تا دکمه داشت کار را سخت‌تر می‌کرد. اگر از این مشکل چشم‌پوشی می‌کردند از دکمه‌های سرآستین نمی‌توانستند بگذرند. آن‌ها خیلی بزرگتر از معمول بودند و علاوه بر اینکه در کارهای روزمره از برخوردشان به وسایل، صدای مزاحمی بر می‌خاست؛ مدام به لبه اشیاء هم گیر می‌کردند و اسباب زحمت بودند. غیر قابل تحمل‌تر از همه پین بسیار تیزی بود که دکمه را به آستین متصل می‌کرد. پین آنقدر تیز و بلند بود که وقتی دستها را روی میز می گذاشتی از آستین پیراهن هم رد می شد و پوست را خراش می داد. با این شرایط وای به حال کسی که می خواست چیزی بنویسد. این مورد واقعا قابل تحمل نبود.
قرار شد ' آلن ' به عنوان نمایندهٔ جمع این‌ها را بگوید. اگر اوضاع مناسب بود همه اشکالات را، در غیر این‌صورت لااقل از مزخرف بودن دکمهٔ سرآستین صحبت کند.
زیاد منتظر نماندند؛ رئیس وارد شد. همه در جایشان جابجا شدند و مرتب نشستند. رئیس که تمام سعیش را می‌کرد چهرهٔ جدی‌اش را پشت حرکات دوستانه پنهان کند، دستها را به هم مالید و مستقیم رفت سر اصل مطلب: همکاران عزیزم! طبق قرار قبلی اینجا جمع شدیم که نظرتون رو راجع به طراحی و دوخت لباس فرم های جدید بشنوم. خوب پس بهتره وقت همدیگرو نگیریم و مستقیم بریم سر اصل موضوع، منتظرم...
همه منتظر بودند آلن دستش را بالا بیاورد و صحبت کند. ضربان قلبش بالا رفته بود فکر نمی‌کرد فضا اینقدر جدی باشد. دستش داشت می لرزید که رئیس اضافه کرد: البته قبلش بهتون بگم، شاید هم خودتون بدونید؛ لباس‌های جدید توسط یکی از بهترین طراحان حال حاضر طراحی شده و توی بهترین خیاطی شهر دوخته شده. درسته که شرکت ما، شرکت کوچیکیه ولی من به همه‌چی اهمیت میدم! حتی به کوچکترین جزئیات. شاید باور نکنید ولی پیشنهاد اون دکمه‌های درشت و زیبای سرآستین از طرف خودم بود، من که خیلی دوستشون دارم! حالا بی‌صبرانه منتظرم نظر شما رو بشنوم.
کار برای آلن خیلی سخت شده بود اندک آب دهان خشکش را قورت داد با خودش گفت: رئیس خودش این جلسه رو گذاشته براهمین؛ همین‌که ایرادات رو بگیم. ولی خودش جواب خودش رو داد: نه، لعنتی؛ دکمه ها پیشنهاد خودش بوده ازشون خوشش میاد. گور باباش من که با یه سوهان می‌تونم تیزی دکمه رو بگیرم. بقیه هم هر کاری میخوان بکنن، اصلاً خودشون مشکلشون رو بگن. رئیس دوباره گفت: آهای خوابین! من منتظرم...
همه زیر چشمی به آلن نگاه می‌کردند. رئیس که چهره‌ها رو زیر نظر داشت چشمش افتاد به آلن. رنگ پریده‌اش نشان می‌داد که چیزی می‌خواهد بگوید: خوب آلن! ظاهراً میخوای یه چیزی بگی، بگو میشنویم.
آلن خودش رو جمع و جور کرد و با صدای لرزان گفت: نه نه، چیز خاصی نمی خوام بگم فقط خواستم ازتون تشکر کنم از اینکه اینقدر به شرکت و پرسنل اهمیت میدین و برای یه لباس فرم اینقدر به زحمت افتادین و همچی جلسه‌ای را تشکیل دادین. واقعا ازتون متشکرم.
بعد از آن لحظه‌های پر اضطراب نفس راحتی کشید و ضربانش عادی شد. رئیس گفت ممنون آلن! مطمئنم شما کارمندای قدرشناسی هستید. من روی شما حساب می کنم.
دوباره دستها رابه هم مالید: خوب کس دیگه‌ای نمیخواد نظرش رو بگه؟ 
پس از چند لحظه سکوت، دستهایش را محکم بهم زد و با رضایت گفت: می دونستم که از لباس جدید خوشتون میاد. ممنونم و همگی برگردید سر کاراتون.
#حمیدرضا نصیری

داستان‌های کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories

❄️ بهشت

01 Oct, 06:30


گاهی به نظرم می‌رسد که تمام احساسات ما، حتی عمیق‌ترین آن‌ها، جنبه‌ای همواره مسخره دارد. عمق احساسات ما غالباً اصلاً به عشق مربوط نیست - تماماً به خودخواهی وابسته است. ما فقط خودمان را دوست داریم و به حال خودمان گریه می‌کنیم!

📕 دیوانه‌وار
#کریستین_بوبن

❄️ بهشت

01 Oct, 06:30



زیباترین انسان‌هایی که تاکنون شناخته‌ام آنهایی بودند که رنج می‌کشیدند،دچار فقدان شده بودند و با این حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند...