برکه‌ی کهن @berkeye_kohan Channel on Telegram

برکه‌ی کهن

@berkeye_kohan


محورِ اصلیِ کانال، ادبیات است و روانشناسی و تجاربی که به عنوانِ دانش آموز، در این دو مقوله کسب می‌کنیم.

به جز متنِ کتاب‌ها، باقیِ نوشته‌ها، صرفا تفکراتی شخصی است و هیچ اصراری به صحتشان نداریم.

««مسئولیت هر پست با ادمینِ منتشرکننده است»»

برکه‌ی کهن (Persian)

به خواندن و نوشتن علاقه‌مندید؟ آیا به دنبال یک کانال تلگرامی هستید که در زمینه‌های ادبیات و روانشناسی فعالیت داشته باشد؟ اگر پاسخ شما بله است، به تازگی از کانال "برکه‌ی کهن" مطلع شوید. این کانال با نام کاربری "@berkeye_kohan" به بررسی ادبیات و روانشناسی و تجربیاتی که در این زمینه‌ها به عنوان یک دانش‌آموز می‌توانید کسب کنید، می‌پردازد. در این کانال علاوه بر متون کتاب‌ها، نوشته‌های دیگری نیز به اشتراک گذاشته می‌شود که تنها اندیشه‌ها و دیدگاه‌های شخصی هستند و هیچ ادعای صحت آن‌ها صورت نمی‌گیرد. با عضویت در این کانال می‌توانید از نوشته‌های جذاب و الهام‌بخش در زمینه‌های ادبیات و روانشناسی لذت ببرید و در ارتقای دانش و اطلاعات خود قدم‌های موثری بردارید. پس دیگر وقت تلف کردن نیست، به جمع اعضای کانال "برکه‌ی کهن" بپیوندید و از محتوای ارزشمند آن بهره‌مند شوید.

برکه‌ی کهن

17 Jan, 00:42




اگر ابر است و گر دریا، به کارِ دل نمی‌آید
ببار ای اشک بر تخمی که رفت از یادِ دهقانش!

«بیدلِ دهلوی»

قصاید

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

16 Jan, 14:01





وقتی شعری محاوره در کانال منتشر می‌کنم، همواره عده‌ای هستند که می‌پرسند چرا از حافظ و بیدل به چنین شعرهایی می‌رسی؟

اگر کوک ذهنمان را تغییر دهیم، و بتوانیم زیبایی‌های هر قالب شعری را ببینیم، آن‌وقت چنین مقایسه‌ای نمی‌کنیم.

من علاقه‌ای شدید و قدیمی به قالب محاوره دارم. از فهلویات گرفته تا آن‌چه امروز ترانه می‌نامیمش. البته اگر با معیارهای من هم‌خوانی داشته باشند. و این محاوره‌ی خانم «فاطمه تنبیه» از نظر من و با حد و حدود زیبایی‌شناسی من، یک محاوره‌ی کاملا محکم و همه‌چیز تمام است.

استفاده‌ی کاملا صحیح از فضا، استفاده از گزاره‌های محاوره‌ی کلام مانند «شوت کردن» «صفحه پشت سر کسی گذاشتن» و از این دست... در کنار استفاده‌ی هوشمندانه از قافیه که کاملا به جا ضربه‌ی لازم را می‌زند و این‌که هر بند با شیبِ مناسب به قافیه‌ای می‌رسد که ازپیش فضا برایش آماده شده، این اثر را محاوره‌ای همه‌چیز تمام می‌کند.

قالب محاوره بر خلاف ظاهر ساده و سطحی‌اش، قالبی بسیار دشوار است در متعالی نوشتن.

ابتذال و کلیشه‌نویسی در این قالب به راحتی رخ می‌دهد و بسیار محاوره‌های آبکی در فضای این روزها می‌خوانیم. همین امر نشان می‌دهد که نوشتن محاوره‌ی محکم، چقدر دشوارتر از نوشتن یک اثر معیار است.

باید قدر قالب محاوره را بدانیم و با مقایسه‌های «ازپیش‌قضاوت‌گر» این قالب زیبا را به خاطرِ فضای مبتذلی که بر کلیتش حاکم شده، بی ارزش تصور نکنیم.

به تجربه ی خودم، برای من نوشتن یک محاوره‌ی محکم، لذتی بسیار بیشتر از یک غزل محکم دارد.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

16 Jan, 13:49


واسه تو که خودت ترانه می‌گی
من چه‌جوری باید ترانه بگم؟
اعتراضامو زشت می‌شه اگه
وسط شعر عاشقانه بگم

چه‌جوری بت بگم زمین می‌خوری
حرف اگه راه بیفته پشت سرت؟
من فدای چشات که غیر از من
همه خیلی قشنگن از نظرت...

موهایی که روی لباساتن
چندتا رنگ مختلف دارن...
خودتو جمع کن! کتاب شدی
بس که پشت تو صفحه می‌ذارن

تو فقط تشنه‌ای، چه فرقی داره
حوض مصنوعیه یا چشمه‌ی بکر
هرکی بی عشق با تو می‌خوابه
از نگاه تو می‌شه روشنفکر!

سر من داد هم اگه بزنی
بهتر از اینه که سکوت کنی
دل من توپ فوتبالت نیست
که اونو هرجا خواستی شوت کنی

تعریفایی که مال من بودو
اقلا کاش از اون نمی‌کردی...
چه‌جوری شعر می‌نوشتم من
دلمو وقتی خون نمی‌کردی؟؟

با تموم اینا تو عمر منی!
به کی بفروشمت عتیقه‌ی من؟
از سر خشم ساکتی یا شرم؟
با توام عشق بد سلیقه‌ی من!

من می‌خواستم بذارمت رو چشام
زندگیمو بهت نثار کنم
تو ولی اونو خواستی نه منو...
تو به کم قانعی، چی‌کار کنم؟


#فاطمه_تنبیه

۴۰۳/۱۰/۲۶

@fatemeh_tanbih

برکه‌ی کهن

16 Jan, 07:29





کانالِ خانمِ «مریم فقیهی‌کیا» با موضوع پادکستِ اشعارِ سعدی. ایشان تا جایی که شنیده‌ام غزلیات سعدی را کاملا صحیح می‌خوانند و مهم‌تر از صحیح‌خوانی، دقت به لحنِ مناسب در بیانِ کلمات است. نکته‌ای که خیلی‌ها «واقعا خیلی‌ها» به اهمیتش دقت نمی‌کنند.

اگر سعدی‌دوست هستید، با خیالِ راحت کانالِ ایشان را دنبال کنید:👇🏼

ـ @OnlineSadi


در ضمن طبق معمولِ معرفی کانال‌های دیگر، باید عرض کنم که من برای معرفی کانالِ دیگران، نه تبادلی می‌کنم نه ذره‌ای آشنایی و رفاقت را در این امر دخالت می‌دهم. کما این‌که خانم فقیهی‌کیا را هم نه می‌شناسم نه ایشان را دیده‌ام.


برکه‌ی کهن

13 Jan, 21:35




بر شرم کن حواله جوابِ سلامِ ما
تا قاصدت رسد برِ ما، ما نمانده‌ایم

«بیدلِ دهلوی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

10 Jan, 04:44




بیدل در این ستم‌گاه از دردِ ناامیدی
بسیار گریه ‌کردیم، اکنون بیا بخندیم

«بیدلِ دهلوی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

09 Jan, 15:04




🔺فریال بهزاد کارگردانی بی‌نظیر در سینمای ایران🔻

خانم «فریال بهزاد» کارگردانِ فیلم‌هایی چون «کاکلی» و «دره‌ی شاپرک‌ها» کارگردانی‌ست که تم‌های یونگی در فیلم‌هایش کاملا مشهود است. بالاخص در فیلم‌نامه‌ی شاهکارِ «کاکلی» برگرفته از داستان «هوشنگ مرادی کرمانی» که موضوعِ آن «آیینِ ورود» یعنی گذار از کودکی و ورود به مردانگی در یک پسربچه است به نامِ احمدو. این فیلم لبریز است از کهن‌الگوها و نمادهای نابِ روان‌شناسیِ یونگی. اولین بار که این فیلم را دیدم، باورم نمی‌شد که چنین کارگردانی در مملکتمان بوده و این‌قدر گم‌نام مانده است.

در این فیلم، نمادهایی چون «خاله» «مادر» «دیوانه» «سفر» «چاه» «ملاقه» و و و هرکدام نیاز به تفسیرهایی طولانی دارند اما یکی از آن‌ها، نمادِ آینه است که «احمدو» پسرکِ فیلم، بعد از نگاه در آن، سبیل در می‌آورد و مرد می‌شود. اولین‌بار از دیدنِ این کار کشیدن از آینه لذت بردم. چون آینه یعنی نگاه کردن به درون. و در نهایت، بعد از سیرِ آفاق، که احمدو انجامش می‌دهد، سیر در نفسِ خویشتن است که لازمه‌ی اصلیِ مرد شدن می‌باشد.

تا امروز که در کتابِ «مردِ مرد» متوجه شدم که «رابرت بلای» دقیقا همین حرف را می‌گوید:

کسی که به آینه خیره می‌شود، از نیمه‌ی دیگرِ خود، آگاه می‌شود. همان سایه‌اش یا مردِ مخفی شده‌اش. شناختِ آن مردِ مخفی، هدفِ اصلیِ مراسمِ ورود است.

«مردِ مرد / رابرت بلای / ترجمه‌ی فریدون معتمدی / نشر مروارید / صفحه‌ی ۹۳»


و چه غم‌انگیز است که هنرِ هنرمندانی این‌چنین را داریم روز به روز از دست می‌دهیم و هنرهای سخیف و کیچ جای آن‌ها را می‌گیرند.

دیدنِ این فیلم را به علاقه‌مندانِ روان‌شناسیِ یونگی، قویا توصیه می‌کنم.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

03 Jan, 23:47


نسخة خمسة شاه‌تهماسبی
۹۴۶ ه‍ .ق عصر صفوی
کتابخانة بریتانیا
@litera999
کتاب خمسه نظامی شاه‌طهماسبی اثر شاه‌محمود نیشابوری(زرین قلم) بهترین خطاط سلطنتی شاه‌طهماسب صفوی است که توسط اساتید خطاطی و نگارگری ایران، از جمله میرک اصفهانی، میرزاعلی، میرسیدعلی، مظفرعلی و محمدزمان صفحه‌آرایی شده است.

این اثر یکی از نفیس‌ترین نسخ خطی ایران و یکی از برجسته‌ترین آثار در تاریخ هنر کتابت و نگارگری ایران محسوب می‌‍شود. این نسخه که به طور کامل شامل هر پنج مثنوی نظامی گنجوی می‌شود دارای ۸۱۰ صفحه، ۸۰۰ نوع تشعیر و ۱۷ نگاره، از جمله نگارۀ معروف معراج پیامبر اثر سلطان‌محمد است که در نوع خود بی‌نظیر است.

تاریخ تدوین این نسخه ۹۴۶ قمری است و یکی از ویژگی‌های چشمگیر آن تشعیرهای منحصر به فرد و تزئین حاشیه‌های صفحات با نقوش گیاهی و حیوانی طلاکوبی شده است که سابقه‌ای طولانی در تاریخ هنر ایران دارد و در این کتاب به اوج رسیده است.

برکه‌ی کهن

03 Jan, 14:06





حکایتی تمثیلی، جذاب و زیبا از اندیشمند بزرگ ایران‌زمین «مولانا» با اجرای شیرینِ همسرم «پری چشم‌چتر».

در خوانشِ اشعارِ مولانا، باید به لحنِ صحیحِ ادای کلمات مسلط باشیم. که «پری» این استعداد را دارد و مولانا را خوش می‌خواند و شرح می‌دهد.

ویدئوی این اجرا را از لینکِ زیر مشاهده بفرمایید↓

ـ https://youtu.be/E55haA4GCco?si=7LJRWuNpbmuWRhIH



برکه‌ی کهن

03 Jan, 00:16




تعلق هر قدر کمتر، حصولِ راحت افزون‌تر
وداعِ سازِ بی‌خوابی‌ست مویِ سر تراشیدن

«بیدلِ دهلوی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

01 Jan, 20:49




....... و زمانه و گشتِ فلک، به فرمانِ ایزد عزّ ذکرهُ، چنین بسیار کرده است و بسیار خواهد کرد. و خرمند آن است که به نعمتی و عشوه‌ای که زمانه دهد، فریفته نشود، و بر حذر می‌باشد از بازستدن، که سخت زشت ستانَد و بی‌محابا. و در آن باید کوشید، که آزادمردان را اصطناع کند و تخمِ نیکی بپراگند هم این‌جهانی و هم آن‌جهانی، تا از وی نامِ نیکو یادگار مانَد و چنان نباشد که همه خود خورَد و خود پوشَد که هیچ مرد بدین، نام نگرفته است.

«تاریخ بیهقی / با توضیحات خطیب رهبر / سه جلدی، جلد اول / صفحه‌ی ۲۸۴»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

01 Jan, 14:05


جهنم است جهانم، که بی تنور تنت
اسیر وسوسه‌ام کرده گندم بدنت

تنت, تنانگی‌ات, جذبه‌ی زنانگی‌ات
دهان وسوسه را چفت کرده پیرهنت

بیا و خون مرا در رگم به جوش آور
به لحن گرم مسیحایی نفس زدنت

هنوز سینه‌ی من مقصد مهاجرهاست
هنوز مانده درآغوش من هوای تنت

زن اثیریِ درمن! مرا بیاویزان!
به دسته دسته‌ی دستان رسته از رسنت

سکوت کردم و یک عمر لب به لب نزدم
به احترام قناریِ مرده در دهنت

دل من است که در خون خویش می‌شکفد
شهید اول جان برکفان بی‌‌کفنت

بگو عزیز دلم بی‌تو روزگارم را
چگونه تا بکنم با غم کمرشکنت؟

#علی_شیبانی
@ali_sheybanee

برکه‌ی کهن

01 Jan, 14:04


دوباره با غزلی نو تورا صدا کردم
تورا صدا به همان لحن آشنا کردم

اگر که پیر شدم پای شعر، حقم بود
که دِین عشق شما بود و من أدا کردم

ببخش اگر که به این چند بیت ناموزون
جسارتی به گُلِ ساحت شما کردم

بتاب ماه بلندم! بتاب! بیتابم
که باز پنجره را روبروت وا کردم

اگرچه چشم ودلم وا نمی شود به جهان
ولی حساب تورا از جهان جدا کردم

قسم به عشق که ازبس سرودنی بودی
غزل غزل به نگاه تو اقتدا کردم

تو آن بتی که تورا تکه تکه در قلبم
تراش داده٬ پرستیدم و خدا کردم

بریز بر سرمن شوکران و نوشم باد
که من به شوق هبوطت گناه ها کردم


# علی_شیبانی
@ali_sheybanee

برکه‌ی کهن

01 Jan, 00:27




به ذوقِ کوثر و الوانِ نعمت خون مخور بیدل!
بهشت آن بس که یابی «نانکِ گرم، آبکِ سردی»!

«بیدلِ دهلوی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

01 Jan, 00:22




یاد باد ای حسرتِ ننهاده پا از دل برون
چون نگه در چشمِ حیران هم مقامی داشتی...

«بیدلِ دهلوی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

01 Jan, 00:10




گرفتاری به قدرِ رنگ بر ما دام می‌چیند
ندارد غیرِ نقشِ بال و پر، طاووس، صیّادی!

«بیدلِ دهلوی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

01 Jan, 00:05




داغ‌ها در دلِ خون‌گشته مهیّا دارم
کرده‌ام نذرِ وفای تو پر از گل، سبدی!

«بیدلِ دهلوی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

30 Dec, 14:01




🔺زنان هم‌جنس‌گرا و استفاده از آلت تناسلی مصنوعی در تاریخ ادبیات ایران🔻



هم‌جنس‌گرایی زن‌ها، امری‌ست که کم‌تر به آن پرداخته شده است.

به زنان هم‌جنس‌گرا «سعتری» می‌گفته‌اند و در تاریخ ادبیات ما، زنان هم‌جنس‌گرا، به دو دسته تقسیم می‌شده‌اند.

دسته‌ی اول «سعتریان سازگار» که کاملاً به زنان گرایش داشته‌اند و دسته‌ی دوم «سعتریانِ ناسازگار» که به دو جنس علاقه داشته و برای انجام امور جنسی از آلت مصنوعی مردانه استفاده می‌کرده‌اند.

واقعاً این تقسیم‌بندی برای اهل تفکر بسیار جالب است.

در این رابطه، خاقانی بزرگ یک شعر دارد در توصیفِ دقیق و شاعرانه‌ی هم‌جنس‌گراییِ دو زن، یک ویدئوی مفصل در این موضوع همراه با خوانشِ شعر خاقانی ساخته‌ایم به لینکِ زیر که دیدنش توصیه می‌شود.

ـ https://youtu.be/zML4KcID2C0?si=fXvAaFMtiS19ZyJU



برکه‌ی کهن

30 Dec, 03:40




حقیقتا که دل‌سوز و غریب و عجیب نوشته است.


برکه‌ی کهن

30 Dec, 03:39




آن‌جا که افرادی نادان و فرومایه و پَست به حکومت و قدرت رسیده‌اند و افرادِ شایسته و ارزشمند یا کشته شده‌اند یا به فلاکت افتاده‌اند، در «تاریخِ جهان‌گشای جوینی» می‌نویسد:



آزاده دلان گوش به مالش دادند
وز حسرت و غم سینه به نالش دادند
پُشتِ هنر آن‌روز شکسته‌ست درست
کاین بی هنران پشت به بالش دادند


ـ @berkeye_kohan ـ



برکه‌ی کهن

28 Dec, 15:51




جز غصه نخورد مادرم از دنیا
‌با این‌که فرشته بود بینِ زن‌ها
من مطمئنم جهنمی خواهد شد
تا نگذارَد مرا در آن‌جا تنها

«حمید زارعیِ مرودشت»

ـ @berkeye_kohan ـ





#رباعی



برکه‌ی کهن

27 Dec, 22:32




در اعلامِ برائت از فضای مسمومِ انجمن‌های شعر و شاعرانِ انجمنی نوشته آمد:


دیوانه‌ام، لباسِ پر از چاکِ من جداست
از خیلِ دلقکان، دلِ غمناکِ من جداست

استاد! شاعری اگر این تیپِ خوشکل است
خوشحالم از تو وضعِ اسفناکِ من جداست

با هر نفس به گُرده کشیدیم نامِ شعر
از نام، نشئه‌‌ای تو و تریاکِ من جداست

بیچاره‌های از سرِ تشویق و دست مست
دیوانگی‌ست مستیِ من، تاکِ من جداست

فریادها زدیم، ولی از میانِ راه
پیچانده برنگشت، که پژواکِ من جداست

بینِ شما نشسته‌ام و دورم از شما
گلدانِ توی باغچه‌ام، خاکِ من جداست

«حمید زارعیِ مرودشت»

ـ @berkeye_kohan ـ



برکه‌ی کهن

27 Dec, 13:57




اگر به طنز و فکاهه علاقه‌ دارید و اگر که اهل دل و ذوق هم هستید، ویدئوی زیر را ببینید که سروده‌ای‌ست نا متعارف اما نَمَکین.
این دست اشعار یا نظم‌ها، بخشی از ادبیات ما هستند و بهتر است نگرشِ خشک و دگم و نگاه از بالا را در رابطه با این نوع اشعار تمام کنیم و از لحظاتِ رهایی لذت ببریم.

دیدنِ این ویدئو برای افرادِ خشک، عبوس، ناراحت و بی‌ذوق مناسب نیست.

لینکِ ویدئو ↓
ـ https://youtu.be/nScIJHZrOKc?si=74AcESIWtDoEGGWC

بهتر است پا را دراز کنیم و به دور از تعارفات از فکاهه‌جات لذت ببریم

به قولِ بیدل: «به مرگ ریشه دواندی، دراز کن پا را.»


برکه‌ی کهن

26 Dec, 23:20




دیوانِ «مسیحِ کاشانی»

نسخه‌ی خطیِ بسیار خوانا و تمیز و خوش‌خط و زیبا.

این نسخه در زمانِ حیاتِ شاعر کتابت شده.

مسیحِ کاشانی به «حکیم رکنا» هم شهرت داشته است.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

26 Dec, 19:24




🔺 اشتباهی در یک شاهد از استاد دهخدا🔻

بزرگیِ حضرتِ استاد دهخدا بر کسی پوشیده نیست و مبادا که این مطلب شبهه‌ی جسارتِ این‌جانب به آن استاد را ایجاد کند.

اما امروز در شواهدِ این استاد برای اولین‌بار اشتباهی مشاهده کردم که بد ندیدم دوستان بدانند.

در ذیل کلمه‌ی «نَبْوَت»، به معنای «نفرت و دشمنی» حضرت استاد این شاهد را آورده‌اند:

«اگر نبوتی و نفرتی بینم جهد کنم تا آن را دریابم»
و این جمله را از «کلیله و دمنه» دانسته‌اند. حال آن‌که این جمله در «تاریخِ بیهقی»، جایی که مسعود غزنوی می‌خواهد عهدی با «منوچهر قابوس» بنویسد آمده و که اصلا همین جمله باعث شد من به لغت‌نامه‌ مراجعه کنم.

بالاخره با حجم کاری که استاد دهخدا داشته‌اند این‌گونه اشکالاتِ جزئی، ناچیز و بی‌اهمیت است. اما امروزه با وجود اینترنت بهتر است اطلاع‌رسانی شود.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

04 Dec, 07:54




این اتفاق سه چهار سال پیش برایمان رخ داد و همان وقت این پست را گذاشتم که باز فورواردش میکنم. هنوز هم برایمان سحرانگیز و سحرآمیز است و وقتی یادش می‌افتیم پشتمان از غرور می‌لرزد...


برکه‌ی کهن

04 Dec, 07:50




🔺تولدِ یک مرد🔻

امروز زنی در مقابلِ چشممان یک مرد را متولد کرد.

پسر زاییدن کاری‌ست که همه‌ی زن‌ها می‌کنند، اما مرد زاییدن کاری‌ست که هر کسی توان انجامش را ندارد.

خانه‌ی ما در یک شهرکِ نوساز است که اطرافش زمین کشاورزی و رودخانه و طبیعت است.

گاهی با پَری می‌رویم در طبیعتِ پشت خانه‌مان قدم می‌زنیم.

خانه‌های نوسازِ زیادی دارند طبیعت را به عقب می‌رانند.

پشتِ حیاطِ یکی از این خانه‌های نوسازِ نیمه‌کاره که در به هال است، زنی ایستاده بود و پسر خردسالش را روی شانه‌اش گذاشته بود و می‌گفت: برو، نترس، برو بالا.

پسرک پنج سال بیشتر نداشت.

از شانه‌ی مادرش بالا رفت و به سرِ دیوار رسید.

ترس برش داشت. خودش را به بالای دیوار چسباند.

مادرش گفت نترس، بچرخ سمت من و پایت را آویزان کن و لیز بخور پایین و بپر روی کُپه‌ی ماسه‌ی پشتِ دیوار.

همسایه‌ی همین خانه‌ی نوساز هستند و حیاطش را از بالا دیده‌اند.

بعد فهمیدیم باد سفره‌‌شان را از روی بندِ رخت به این حیاط انداخته و هیچ‌کس نبوده که درِ خانه‌ی نیم‌ساز را باز کند.

پسر خیزید و پایین رفت.

مادرش گفت همان سفره‌ی بنفشِ پدرت که ناهارش را در آن سرِ کار می‌برد. پیدا کن بیاورش.

پسرک پیدایش کرده بود. گفت چه جوری برگردم؟

من و پَری از اول برایمان سوال بود که چگونه می‌خواهد برگردد؟

مادرش چادرش را در هم تابید و مثل طناب از دیوار انداخت داخلِ حیاط و گفت: چادرم را بگیر و بیا بالا.

پسرک گفت می‌ترسم.

مادرش با صدایی محکم گفت اگر بچه‌ی منی نمی‌ترسی. پدربزرگت شکار از دیواره‌ی کوه به دوش می‌گرفته، تو از یک دیوار می‌ترسی؟ من زورم بیشتر از تو است، چادر را محکم گرفته‌ام. بگیر و بالا بیا.

پسرک ساکت شد.

شکار و کوه و کمر را می‌فهمید یا نه، نمی‌دانم. اما این حرف‌ها جانی به او داد.

ساکت شد و فقط صدای نفس‌هایش می‌آمد.

کم‌کم سر کوچکش از بالای دیوار پیدا شد.

مادرش گفت فدایت بشوم، بیا بالا. تا مردی مثل تو را دارم منتِ چه کسی را بکشم؟ بیا مردِ من!

پسرک آمد، لبِ دیوار نشست، سفره‌ی بنفش در دستش هم‌چون پرچمِ پیروزی در باد می‌رقصید.

دم‌پایی‌اش را از پا بیرون آورد و انداخت پایین و از دیوار آویزان شد و به شانه‌ی مادرش پا گذاشت و به امنیتِ گذشته برگشت.

اما با تجربه‌هایی گران.

تجربه‌ی منتِ کسی را نکشیدن، تجربه‌ی نترسیدن از بلندی، تجربه‌ی اطمینان به مادر، تجربه‌ی نجاتِ سفره‌ی نان پدرِ بنّایش که قرار است هر روز در همین سفره نان ببَرَد تا نان بیاورَد.

مغرور راه می‌رفت.

به مادرش گفتم مردِ بزرگی می‌شود!

مادرش گفت بله، به پسرهای همسایه گفتم این کار را بکنند و ترسیدند. شهری هستند، ما بچه‌ی روستا هستیم و از این کارها نمی‌ترسیم.

پَری گفت در همان روستا هم مادرانی هستند که پسرهایشان مرد نمی‌شود. به شهر و روستا نیست.

و واقعاً هم نیست.

مادری که دلِ شیر نداشته باشد و کودکش را در خطرهایی کوچک نیندازد، مرد بار نمی‌آورد‌.

این اتفاق، در راستای کتابی‌ست که بارها معرفی‌اش کرده‌ام.

کتاب «مردِ مرد» نوشته‌ی «رابرت بلای».

اگر امروز، رابرت بلای این مادر را می‌دید، این همه استعاره‌ی جذاب را می‌دید چه‌قدر لذت می‌برد.

استعاره‌ی سوار شدن بر دوشِ مادر، استعاره‌ی دنبالِ سفره‌ی پدر رفتن و زیباتر از همه استعاره‌ی بالا آمدن از چادرِ مادر.

استعاره‌هایی که دیگر نه قصه و افسانه، که کاملا واقعی جلو چشم من و پَری رخ داد.

آن‌قدر این حجم استعاره‌ها زیاد و جالب بود که پَری گفت فکر می‌کنم دارم خواب می‌بینم.

متاسفانه از این مادرها کم است.

من خودم خواهری داشتم که تربیتم کرد اما کاملا دخترانه تربیتم کرد، خیلی طول کشیده تا بتوانم کمی از زیر تربیت‌های زنانه‌اش بیرون بیایم.

خواهرم اخیراً فوت شد، اما هنوز در من زنده است، در من می‌ترسد، در من مرا از هرچه خطر بر حذر می‌دارد و برای مرد شدن باید عاشقانه به او نه بگویم.

نه گفتنی که با کمک کتاب مذکور و نوشته‌های «کارل گوستاو یونگ» کمی راحت‌تر شده است.

اگر مثل من هنوز پسربچه‌ هستید، یا اگر زنی هستید که قرار است پسری را تربیت کنید، این کتاب را بخوانید.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

03 Dec, 14:39




صاحب کمال را چه غم از نقصِ مال و جاه
چون ماه‌پیکری که بر او سرخ و زرد نیست

مردی که هیچ جامه ندارد به اتفاق
بهتر ز جامه‌ای که در او هیچ مرد نیست

«سعدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

03 Dec, 13:37




سعدی غزلی دارد که از تمامِ غزلیاتش متفاوت است.

این غزل در رابطه با معشوقی‌ست که هرجایی شده و بکارتش از بین رفته و در این غزل، سعدی با لحنی کاملا شبیه به سبکِ واسوخت، معشوق را به بادِ نکوهش و نیش و کنایه می‌گیرد و خود را به رها کردنِ چنین معشوقِ هرجایی پند می‌دهد.

در غزلیات سعدی و حتا در تفکرِ رایج در سبکِ عراقی، برخوردی این‌گونه تند و خشن با معشوق به چشم نمی‌خورد، اما سعدی انگار در زمان به آینده سفر کرده و در سبک واسوخت این غزل را نوشته.

عظمتِ سعدی از بسیاری جهات قابل مشاهده است، اما با این غزل، جنبه‌ی تازه‌ای از عظمت سعدی را می‌بینیم که چگونه غزلی را در کلیات خود دارد که بعدها یک‌سبک به این نوع غزل اختصاص داده‌اند.

این غزل و شرح آن را از لینکِ زیر مشاهده بفرمایید.

ـ https://youtu.be/m_wtZ_6jpP4?si=ecCuiGPr75oZAUhF


برکه‌ی کهن

03 Dec, 09:16




روزی گفتی شبی کنم دل‌شادت
وز بندِ غمانِ خود کنم آزادت
دیدی که از آن‌روز چه شب‌ها بگذشت
وز گفته‌ی خود هیچ نیامد یادت

«سعدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

03 Dec, 09:06




آن یار که عهدِ دوست‌داری بشکست
می‌رفت و منش گرفته دامان در دست
می‌گفت که: «بعد از این به خوابم بینی!»
پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست...

«سعدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

02 Dec, 19:44




پادشاهان پدرِ یتیمانند، باید که بهتر از آن غمخوارگی کند مر یتیم را که پدرش؛! تا فرق باشد میانِ پدرِ درویش و پدرِ پادشاه.

آورده‌اند که کیسه‌ای زر و طفلی از کسی بازماند. حاکمِ آن روزگار، کس فرستاد پیش وصی و زر خواست. وصی زر در کنارِ طفل نهاد و پیشِ حاکم برد و گفت این زر از آن من نیست، از آن این طفل است اگر می‌گیری از وی بستان تا به قیامت بدو بازدهی.

حاکم از این سخن به هم برآمد و بگریست و سر و چشمِ طفل را بوسه داد و گفت من به قیامت طاقت این مظلمه چگونه آورم؟ زر پیش وصی فرستاد و نان و جامه و اسبابِ طفل، تا به وقتِ بلوغ مهیا فرمود!

«سعدی / کلیات / رسائل نثر / نصیحة الملوک»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

02 Dec, 14:11




بی منطق و بی عقل و زبان، خوشبختی
هرجا بروی در این جهان، خوشبختی
خر باش رفیق! خر که باشی حتا↓
حتا بزنی به کاهدان، خوشبختی

«حمید زارعیِ مرودشت»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

02 Dec, 14:11




با این دو سه نادان که چنین می‌دانند
از جهل که: دانای جهان ایشانند
خر باش که این جماعت از فرطِ خری
هر کو نه خر است، کافرش می‌خوانند!

«منسوب به چند شاعر»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

02 Dec, 14:10



زندگانی سخت دشوار است با اسبابِ هوش
بی‌شعوری گر نباشد، کار مشکل می‌شود

«بیدل دهلوی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

29 Nov, 12:48




اگر به ما شده‌ای بدگمانِ آزادی
توان به سیرِ چمن برد با قفس ما را

«سالک قزوینی»



من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

«محمدتقی بهار»


ـ @berkeye_kohan ـ



بیت سالک به نقل از تذکره‌ی #مجمع_النفایس جلد دوم صفحه‌ی ۶۵۴


برکه‌ی کهن

29 Nov, 06:19





تبدیل شدن به یک مردِ بالغ و جذاب، برای ما مردها دغدغه و فرآیندی همیشگی‌ست.

کتاب‌های زیادی در رابطه با تبدیل شدن به مرد جذاب منتشر شده.

اما کتابِ «مردِ مرد» نوشته‌ی رابرت بلای، به نظر من بهترین کتاب در این زمینه است که با تکیه بر روانشناسی یونگ و با تحلیل یک داستانِ «بیست‌هزارساله» راه‌کارهایی بسیار کهن را برای فرایند بالغ شدن به مردها نشان می‌دهد.

ما خلاصه و چکیده‌ای از این کتاب را در ویدئوی جدیدمان در لینک زیر منتشر کرده‌ایم که به تمامِ مردها و همچنین به زنانی که فرزند پسر دارند دیدنش را پیشنهاد می‌دهیم.

ـ https://youtu.be/_p097CBdvLA?si=WaZ-zJZY7dpSmxi8


برکه‌ی کهن

28 Nov, 18:48




🔺چرا برخی حکومت‌ها از معترضین _هرچند افرادی کوچک و گمنام باشند_ می‌ترسند؟🔻

هاوِل، در کتابِ «قدرتِ بی‌قدرتان»، توضیح می‌دهد که چرا حکومتِ پساتوتالیتر از معترض می‌ترسد.

پساتوتالیتر، حکومتی‌ست که بعد از یک حکومتِ دیکتاتوری، با رویکردهایی کمونیستی شکل گرفته و خودش در هجومِ ایدئولوژی‌ها و باورها تبدیل به یک حکومتِ دیکتاتوری شده.

البته این تعریفی بسیار سطحی از حکومتِ پساتوتالیتر است و برای درکِ بهتر باید کتابِ مذکور را مطالعه کنیم.

خلاصه...

در این کتاب، نویسنده از یک سبزی‌فروش صحبت می‌کند که همواره به حکومت و ارزش‌هایش پای‌بند است و طبقِ این مثال، جامعه را شرح می‌دهد.

در جایی از کتاب می‌گوید حال تصور کنید که این سبزی‌فروش، عصیان کند و قیدِ خوش‌رقصی برای حکومت را بزند و خودش را از اسارت رها کند و معترض شود. در این‌جا، شرح می‌دهد که چرا این فرد برای حکومت ترسناک است. در ادامه متنِ کتاب را می‌خوانیم با تلخیص:

سبزی‌فروش با این طغیان، از زیستن در چنبره‌ی دروغ خارج می‌شود. زیرِ بارِ آئین نمی‌رود و به قواعدِ بازی پشت می‌کند.

طغیانِ او تلاشی برای زیستن در دایره‌ی حقیقت است.

[او] خیلی زود حسابِ اعمالش را پس می‌دهد. از مدیریتِ مغازه برکنار می‌شود، امکانِ تحصیلاتِ عالیِ فرزندانش به خطر می‌افتد.

البته بیشترِ کسانی که این مجازات‌ها را علیهِ او اعمال می‌کنند، کارشان ناشی از یک اعتقادِ درونیِ خالص نیست. بلکه صرفاً تحتِ فشارِ شرایط است که چنین می‌کنند.

بنابراین، ساختارِ قدرت، با عاملیتِ کسانی که این مجازات‌ها و تنبیه‌ها را به اجرا می‌گذارند، یعنی همان پیچ و مهره‌های بی‌نام و نشانِ نظام، سبزی‌فروش را از دهانش قی می‌کند.

نظام از طریقِ همین حضورِ بیگانه‌کننده‌اش، سبزی‌فروش را به سزای سرکشی‌َش می‌رساند. باید هم این کار را بکند. چون منطقِ اتوماتیسم و صیانت از ذات، چنین حکم می‌کند. تعرضِ سبزی‌فروش، تعرضی ساده و فردی نیست که فقط منحصر و مربوط به خودش باشد، بلکه پیامدِ عملش، فوق‌العاده جدی‌تر از این حرف‌هاست. او با زیرِ پا گذاشتنِ قواعدِ بازی، اصلا خودِ بازی را به هم زده است. در واقع نشان داده است که این یک بازی بیش نیست. او دنیای ظواهر را که ستونِ اصلیِ نظام است در هم کوبیده. با در هم شکستنِ چفت و بست‌های ساختارِ قدرت، نظمِ آن را آشفته کرده است. نشان داده زیستن در دروغ، هیچ معنایی جز زیستن در چنبره‌ی دروغ ندارد. نمای رفیع و پُرجبروتِ نظام را شکافته و زیربنایِ واقعیِ سست و پستِ قدرت را آشکار کرده است. دَم گرفته که: «امپراتور لخت است!» و چون امپراتور واقعاً هم لخت است، چیزِ واقعاً خطرناکی رخ داده است: سبزی‌فروش، چشمِ عالم و آدم را بر این واقعیت باز کرده است. حالا دیگر همه می‌توانند پشتِ پرده را ببینند. او به همه نشان داده که زندگی در دایره‌ی حقیقت و واقعیت، ممکن و مقدور است.

زندگی در چنبره‌ی دروغ فقط زمانی نظام را برپا نگه می‌دارد که امری همگانی باشد. این اصل باید همه را در بر بگیرد و در همه‌جا جاری و ساری باشد.

تا وقتی زیستن در چنبره‌ی دروغ در مقابلِ زیستن در دایره‌ی حقیقت و واقعیت قرار نگیرد، کذب و جعلی بودنِ آن آشکار نمی‌شود. اما به محضِ آن‌که بدیل‌ها سر بر می‌آورند، حیاتِ ظواهر و زیستن در چنبره‌ی دروغ به خطر می‌افتد، چه جوهره و ذاتشان چه فراگیری‌شان. در عینِ حال، وسعت و محدوده‌ای که این فضای بدیل اشغال می‌کند بسیار کم اهمیت است: قدرتِ آن ربطی به مختصاتِ فیزیکیَ‌ش ندارد، بلکه مربوط به پرتویی‌ست که بر ستون‌های نظام و زیربناهایِ سستَش می‌اندازد.

تهدیدی که سبزی‌فروش متوجه نظام می‌کند، ناشی از قدرتِ عملی یا فیزیکیِ او نیست، بلکه ناشی از این است که عملِ او فراتر از خودش می‌رود و به دور و برش روشنایی می‌بخشد و این روشنایی بخشیدن، عواقبی دارد که از هر محاسبه‌ای فراتر می‌رود.

«قدرتِ بی‌قدرتان / واسلاو هاول / ترجمه‌ی احسان کیانی‌خواه / نشر نو/ بخش ۷»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

27 Nov, 21:29



خون گشته مرا ز هجرِ یاران، دیده
گریان شده چون ابرِ بهاران، دیده
گر دست به من زنند می‌ریزَد اشک
مانندِ درخت‌های باران‌دیده!

«قپلان‌بیگ»

ـ @berkeye_kohan ـ



تذکره‌ی #نصرآبادی

برکه‌ی کهن

26 Nov, 03:26




حاشیه‌های پستِ قبل


۱: منظور از خونِ باز خرنده، خونِ عیسی هست که برای آمرزشِ امتش ریخت.

۲: منظور از جرعه‌ی خون، جام شرابی‌ست که عیسی در شامِ آخر به پیروانش داد و گفت بنوشید که این خون من است

۳: «شیءدر ذات خود» یا «شی فی نفسه» اصطلاحی‌ست از فلسفه‌ی کانت که می‌گوید هر شیء در ذات خود خارج از موضوع ادراک است و باید با نمودهای ذهنی چون زمان و مکان و تجربیات گذشته‌ی فرد، شناخته شود.


رسم‌الخطِ این متن، رسم‌الخطِ پیشنهادی داریوشِ آشوری در کتابِ «چنین گفت زرتشت» است که برای حفظ احترام و امانت‌داری به همان شکل تایپ کردم.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

26 Nov, 03:24




آه ای برادران، این خدایی که من آفریدم، چون همه‌یِ خدایان، ساخته‌ی انسان بود و جنونِ انسان!

انسان بود و تنها چیزَکی از انسان و من. این شبح از درونِ آتش و خاکسترِ من سویِ من آمد. و به راستی از فراسوی به سویم نیامد!

[آن‌گاه]چه افتاد، برادران؟ من بر خویش، بر این رنجور، چیره شدم و خاکستر-ام را به کوهستان بردم و بهرِ خویش شعله‌ای فروزان‌تر افروختم. هان! شبح از من گریخت!

اکنون ایمان داشتن به چنین اشباحِ شفایافته‌ای، چون مرا مایه‌ی رنج و عذاب است. با اهلِ آخرت چنین می‌گویم.

رنج و ناتوانی بود که آخرت‌ها را همه آفرید و آن جنونِ کوتاهِ شادکامی را که [مزه‌یِ آن را] تنها رنجورترینان می‌چشند.

خستگی بود که خدایان و آخرت‌ها را همه آفرید: خستگی‌ای که می‌خواهد با یک جهش، با جهشِ مرگ، به نهایت رسد؛ خستگی‌ای مسکین و نادان، که دیگر «خواستن» نمی‌خواهد.

باور کنید برادران، این تن بود که از تن نومید گشت؛ که انگشتانِ جانِ فریب خورده‌یِ خویش را بر دیوارهایِ نهایی سایید.

باور کنید برادران! این تن بود که از زمین نومید گشت: که شنید بطنِ هستی با وی سخن می‌گوید.

و آن‌گاه خواست که با سر، و نه تنها با سر، از میانِ دیوارهای نهایی بگذرد و خود را به «آن جهان» برساند.

لیک «آن جهان» سخت از انسان نهان است؛ آن جهانِ نامردمانه‌ی از مردمی بَری که یک «هیچِ» آسمانی‌ست. باری، بطنِ هستی با انسان، جز به صورتِ انسان سخن نمی‌گوید.

به راستی اثباتِ کلیت برای هستی دشوار است و به سخن در آوردن‌اش دشوار. با این همه، برادران، بگویید-ام، مگر نه این است که شگفت‌ترینِ چیزها را به از همه اثبات کرده‌اند؟

آری، این من و آشفتگی و تضادِ من از هستیِ خویش از همه راست‌تر سخن می‌گوید؛ این منِ آفریدگا ، خواستار، ارزشگذار، که سنجه و [خاستگاهِ] ارزشِ چیزهاست.

و این راستگوترین موجود، این من، از تن سخن می‌گوید و باز مراد-اش تن است، حتا آن‌گاه که شعر می‌سراید و خیال می‌بافد و با بال‌های شکسته پر می‌گشاید.

من هر زمان می‌آموزد که راست‌تر سخن گوید. و هرچه بیشتر آموزد، برای تن و زمین، واژه‌ها و شرف‌هایِ بیشتری می‌یابد.

منِ من مرا غروری تازه آموخت و من آن را به آدمیان می‌آموزانم: دیگر سرِ خویش در ریگزارِ چیزهای آسمانی فرو نبردن، بل آن را آزادانه به دوش کشیدن، چون یک سرِ زمینی که برای زمین معنا می‌آفریند!

من آدمیان را خواستی نو می‌آموزانم و آن خواستنِ همین راهی‌ست که آدمی کورانه پیموده است و نیک دانستنِ آن و کنار نخزیدن از آن، به رغمِ بیماران و میرندگان!

بیماران و میرندگان بودند که تن و زمین را خوار داشتند و ملکِ ملکوت و قطره‌های خونِ باز خرَنده¹ را ساختند.

می‌خواستند از بیچارگی‌شان بگریزند و ستارگان بس دور از دسترسِ ایشان بودند. پس آهی کشیدند و گفتند: «ای کاش برای خزیدن به هستیِ دیگر و خوش‌بختی راه‌هایی آسمانی می‌بود» آن‌گاه راه‌های پنهان و جرعه‌هایِ خون² را بهرِ خویش بنیاد کردند.

این ناسپاسان گمان کردند که با این کار از تنِ خود و از زمین جدا شده‌اند. با این همه، به چه وامدار اند رعشه و لذتِ جدا شدنِ خویش را؟ به تن‌های خود و به این زمین.

زرتشت با بیماران نرم‌خوست. به راستی، از شیوه‌ی آرام گرفتن و از ناسپاسی‌شان خشمگین نیست. بادا که در شمارِ شفایافتگان و چیره‌شوندگان در آیند و بهرِ خویش، تنی والاتر بسازند!

و نیز زرتشت خشمگین نیست از شفا یافته‌ای که با مِهر بر پندارهایِ خویش می‌نگرد و نیم‌شبان گِردِ گورِ خدایش می‌خزد. اما اشک‌هایش هنوز مرا نشانی از بیماری است و تنی بیمار.

در میانِ افسانه‌سرایان و شوریدگانِ خدا، همواره مردمِ بیمار، بسیار بوده‌اند. آنان را از مردِ دانا نفرتی‌ست خشم‌آگین. و نیز از آن جوان‌ترینِ فضیلت‌ها که نام‌اش «راستی»ست.

اینان همواره به واپس می‌نگرند، به روزگارانِ تاریک. در آن روزگاران، به راستی، [معنایِ] وهم و ایمان چیزی دیگر بود و شور و شرِ عقل، میل به همانندی با خدا بود و شک، گناه به شمار می‌رفت.

من این خدا مانندان را خوب می‌شناسم! آنان می‌خواهند دیگران به ایشان ایمان داشته باشند و شک گناه باشد. و نیز خوب می‌دانم که آنان به چه چیز از همه بیش ایمان دارند:

به راستی، نه به آخرت و قطره‌هایِ خونِ بازخَرَنده، که از همه بیش به تن ایمان دارند و تنِ‌شان برای ایشان همان «شیء در ذاتِ خودِ»شان³ است.

اما تنِ ایشان را چیزی‌ست بیمار گونه و بسی دوست دارند که از پوستِ خویش به‌در آیند. از این رو، به واعظانِ مرگ گوش فرا می‌دارند و خود آخرت را موعظه می‌کنند.

برادران، به جایِ آن به ندای تنِ درست گوش فرا دهید. این ندایی‌ست پاک‌تر و راستگویانه‌تر.

تنِ درست، تنِ کامل و خدنگ، پاک‌تر و راستگویانه‌تر سخن می‌گوید. و سخن‌اش از معنایِ زمین است.

چنین گفت زرتشت.

«نیچه/چنین گفت زرتشت/ترجمه‌ی داریوش آشوری/نشر آگه/درباره‌ی اهلِ آخرت»

ـ @berkeye_kohan ـ

حاشیه در پست بعد


برکه‌ی کهن

23 Nov, 15:21




و نکته‌ی پایانیِ این گلاویزی با خوکِ دروغگو این تصویر که مطلبی را که در کانال دوستانم منتشر شده هنوز داریم ولی این دزدِ ناشریف از کانالِ خودش حذفش کرده.

کشتی گرفتن با خوک را پایان می‌دهم که می‌گویند خوک لذت می‌برد و ما فقط کثیف می‌شویم.

و از همراهان برای کثیف کردن فضای کانال پوزش می‌خواهم.

اما در مقابل سارقان ادبی راهی جز کثیف شدن نیست.

با پوزشِ بسیار.


برکه‌ی کهن

23 Nov, 15:18


میبینید که طرف چه قدر وقیحانه دروغ میگه که کانال منو نمیشناسه. ولی هنوز فرارش در کانال من ثبته.

همین دروغ برای اثبات حقانیت من کافی‌ست.

سارقان ادبی را رسوا کنید.


برکه‌ی کهن

23 Nov, 15:17




وقاحتِ این شخص رو ببینید.

میگه کانالِ منو اصلا نمیشناسه. در پست بعد میبینید که وقتی دستش توی گروه دوستانم رو شده مثل بزدل‌ها از کانالم فرار کرده.

تصویر پیوست به این پیام رو ببینید و تصویر بعد رو بررسی کنید.


برکه‌ی کهن

19 Nov, 09:12




کتابِ «دیگر پسرِ خوبی نباش» نوشته‌ی رابرت گلاور متنِ اصلی به زبانِ انگلیسی.

این کتاب در رابطه با فرایندِ بلوغِ مردانه است.پیش از این هم کتابی از این دست معرفی کرده بودم به نامِ مردِ مرد که کتابی بسیار بسیار جذاب و کمک کننده است نوشته ی رابرت بلای نویسنده ی آمریکایی.

این قبیل کتاب ها به نوعی آموزشِ بلوغِ مردانه است. در جوامعی که بنا به دلایل مختلفی از قبیلِ مدرنیته و فمنیسمِ غالب و چپ‌زدگی، مردها از تربیتِ طبیعی محروم می‌شوند، زمانی بسیار طولانی لازم است تا یک مرد به اصلِ ذاتِ خودش برگردد و فردی بالغ و معقول شود. نکته ی مهم این است که در اکثرِ جوامعِ مدرن، مردها به موجوداتی تبدیل می‌شوند که به آن‌ها «مردِ نرم» میگویند. مردانی که از درون لبریز از ترس و عقده هستند و یا به شدت ضعیف و گوشه گیر میشوند یا از شدتِ عقده افرادی پرخاشگر و خطرناک. کتاب های اینگونه، به قصدِ ایجادِ تعادلِ روانی در ذهنِ مردها، با نگاه به سنت ها و راهکارهای طبیعی قصدِ کمک دارند. این کتاب در ایران ترجمه ی خوبی ندارد و من خواندنِ زبان اصلی را پیشنهاد میکنم.

اما آن یکی کتاب یعنی «مردِ مرد» ترجمه ی خوبی دارد.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

17 Nov, 09:18




«سوزنیِ سمرقندی» شاعری‌ست که زبانی یگانه دارد و گاه کلماتی در اشعارش می‌بینیم که هیچ‌جای دیگر دیده نمی‌شود.

این موضوع خواندنِ اشعارِ سوزنی را واقعاً دشوار می‌کند.

در کنار این موضوع، گرایش او به هزل‌نویسی و اشعارِ سکسی، شعرش را واقعاً خاص کرده است. مخصوصاً که بارها در اشعارش تاکید به همجنس‌گرا بودنش می‌کند و ما نمی‌دانیم آیا این موضوع در حد شوخی است یا جدی.

سوزنی، قصیده‌ای طنز دارد که در آن زنی زببا و اهل علم و دانش و موسیقی را می‌بیند و او را به خانه دعوت می‌کند اما به خاطر همجنس‌گرایی‌اش، برای برقراری ارتباط جنسی با آن زن، به مشکل می‌خورد.

در لینکِ زیر، اجرای این قصیده را توسطِ «پری چشم‌چتر» همراه با توضیحاتِ کامل مشاهده می‌کنید.

https://youtu.be/6wFu6T_DKLw?si=-jQvPQJwQvCqF-7q


برکه‌ی کهن

15 Nov, 18:32




کتاب‌فروشی آنلاینِ جنابِ آقای «علی‌اکبر یاغی‌تبار»

ایشان نیاز به معرفیِ چون منی ندارند.

اما کانال کتاب‌فروشی‌شان تازه است و برای اهلِ مطالعه، بسیار مفید خواهد بود.


برکه‌ی کهن

15 Nov, 18:29


https://t.me/RevaghBookstore

برکه‌ی کهن

13 Nov, 19:08



🔺سخت‌ترین بیتِ ادبیاتٌ فارسی ؟؟؟؟؟؟؟🔻


شعله‌ی ادراک خاکسترکلاه افتاده است
نیست غیر از بالِ قُمری، پنبه‌ی مینای سرو

«بیدلِ دهلوی»


دیشب با دو نفر از دوستان بحثی داشتیم راجع به بیدل. یکی از آن‌ها گفت این بیت بیدل به نظر من سخت‌ترین بیت ادبیات فارسی است.

من گفتم کاملاً مخالفم. نه تنها سخت‌ترین بیتِ ادبیات فارسی نیست که حتا در ردیف ابیات سخت بیدل هم قرار نمیگیرد و متاسفانه این بیت، فقط نامِ بیدل را خراب کرده است. چون همواره به بیدل تهمتِ سخت‌نویسی و گاه مبهم‌گویی زده‌اند و به شکلی کلیشه‌ای این بیت را شاهد می‌آورند.

اتفاقاً فهمِ این بیت، بسیار هم ساده است. کافی‌ست با زبانِ بیدل دم‌خور باشیم.

🔺معنای بیت:

شعله‌ی ادراک، خاکسترکلاه افتاده است

یعنی آتشِ درک و شعورِ انسان، زیرِ خاکستر پنهان شده است.

آتشِ زیرِ خاکستر اصطلاحی رایج در زبانِ فارسی‌ست. یعنی آتشی که در ظاهر خاموش است اما با کمترین تلاشی سریع روشن می‌شود.

پس معنای مصراع اول این است که درک و فهم انسان، قدرت و استعدادی‌ست که خاموشی‌پذیر نیست.

و مصرع دوم:

نیست غیر از بال قمری، پنبه‌ی مینای سرو

مینا یعنی شیشه و در اینجا یعنی همان غرابه. ظاهر غرابه به سرو شبیه است. هم رنگ سبز دارد و هم مثل سرو پایینی گرد و بزرگ و بالایی نوک‌تیز دارد. پس می‌فهمیم که سرو به غرابه تشبیه شده.

در قدیم که چوب‌پنبه وجود نداشته، سرِ غرابه‌ها را با پنبه می‌پوشاندند. این پنبه هرچند که غرابه را می‌بست اما مانعی برای خروجِ شراب یا مایعات دیگر از غرابه نبوده. وقتی به قمری بالای سرو هم نگاه می‌کنیم مثل تکه پنبه‌ای که بالای غرابه گذاشته‌اند به نظر می‌رسد اما هرگز باعثِ پوشیدن و دیده نشدنِ سرو نمی‌شود عملا با آن‌که روی سرو نشسته هیچ‌گونه نمی‌تواند سرو را پنهان کند. چون خیلی کوچک است. همان‌طور که پنبه‌ی روی غرابه نمی‌تواند از خروجِ مایع داخل غرابه جلوگیری کند. پس آن‌چه روی ادراک انسان را پوشانده است هم نمی‌تواند درک انسان را به طور کامل از کار بیاندازد.
من احساس می‌کنم آن خاکستری که روی درک انسان را گرفته، همان عادت‌ها و رسم و رسوم است که بیدل به شدت با آن‌ها مخالف است.

گرفتارِ رسوم اندیشه‌ی آرام کم دارد
عقاید آن‌چه دارد خدمتِ دیر و حرم دارد

«بیدلِ دهلوی»


پس کافی‌ست این خاکسترهایی که روی درک انسان نشسته را کنار بزنیم تا درک انسان دوباره جان بگیرد و شعله‌ور شود.

چون این خاکسترها قدرتِ زیادی ندارند. همان‌طور که پنبه روی غرابه تاثیر چندانی ندارد و همان‌طور که قمری روی سرو تاثیری بر دیده شدن یا دیده نشدنِ سرو نمی‌گذارد و نمی‌تواند سرو را زیر خودش پنهان کند.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

12 Nov, 13:17




بخت اگر در خواب _ یک‌دم _ همدمِ یارم کند
دل تَپَد از شوق چندانی که بیدارم کند!

«میلی مشهدی»

ـ @berkeye_kohan ـ



#تصحیح_محمد_قهرمان


برکه‌ی کهن

10 Nov, 07:16




بر خلقِ بی‌بصیرت، تا چند عرضِ جوهر؟
باید ز شهرِ کوران چون نورِ دیده رفتن!

«بیدلِ دهلوی»

بی‌بصیرتی، از کوری چشم سر است تا کوری چشمِ دل، و بر انسان‌های بی‌بصیرت هرچه جوهر (گوهر) عرضه کنی، درکی از قیمت و ارزشِ آن ندارند. آن‌چنان که افرادِ کور، ارزشِ بینایی را نمی‌دانند.

پس باید از جایی که قدر و ارزشت را نمی‌دانند دور شوی. همان‌طور که بینایی از شهرِ کورها رفته است.

در این رفتن، فقدانی نصیبِ آن مردم می‌شود که شاید درکش نکنند، اما تو می‌دانی که آن‌ها چه از دست داده‌اند.

وقتی کتابِ «پاسخ به تاریخ» محمدرضاشاه پهلوی را می‌خوانیم، می‌فهمیم این بیت چه معنایی دارد.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

05 Nov, 19:01




اگر تمایل به دانلود این ویدئو ندارید، می‌توانید از لینک زیر در یوتیوب مشاهده بفرمایید↓

ـ https://youtu.be/YlZfr_LOMqA?si=2LSPv0RbEYJfNaNR


برکه‌ی کهن

05 Nov, 00:14




نام شعر: دهه‌ی شصت

شعر و اجرا: پری چشم‌چتر

ترانه‌ای در رابطه با تمامِ دردهای مشترکی که دهه‌شصتی‌ها داشتند و دارند. رنج‌هایی که برای این نسل، پایانی ندارد.

پخش در تلگرام: کانالِ برکه‌ی کهن.

ـ @berkeye_kohan ـ

‌‌

برکه‌ی کهن

04 Nov, 07:29




به نیسان همی قرطه‌ی سبز پوشد
درختی که آبان برون کرد ازارش

«ناصرخسرو قبادیانی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

03 Nov, 20:08



اجرای بخش‌هایی از عارف‌نامه‌ی ایرج‌میرزا «البته بخش‌های بیشتر هزل» توسط پری در کانالِ زیرکرسی در لینکِ زیر.

اگر مثل ما به هزل و هجوِ خوب علاقه دارید، این ویدئو رو از دست ندید.
👇🏼👇🏼👇🏼

https://youtu.be/O2rR2NvXhs4?si=Bx1IIF6L7NO6FEwT



برکه‌ی کهن

31 Oct, 15:39




نقل شده در کتابِ «رنگارنگ»، تالیفِ «علی‌اکبرِ عماد» چاپ کتاب‌فروشی قرشی صفحه‌ی ۲۸۲


برکه‌ی کهن

31 Oct, 15:38




صد حیف که ما پیرِ جهان‌دیده نبودیم
روزی که رسیدیم به ایّامِ جوانی

«واعظ قزوینی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

28 Oct, 18:25




نشئه گر میلِ ناتوانی داشت
خط پیمانه نردبانی داشت

«بیدل/کلیات/جلد سه/ مثنوی‌ها/ مثنوی عرفان/بیت ۷۹۵۹نشر طلایه)

بیدل در مثنوی عرفان داستانی هندی به اسم «کامدی و مدن» را به صورت منظوم درآوره، ابتدای آن شرح مجلس بزمی‌ست بسیار باشکوه که بیدل می‌گوید از فرط زیادی شراب هیچ کس مستی‌اش کم نمی‌شد واگر مستی می‌خواست فروکش کند خط پیمانه مثل نردبانی بود که از آن بالا می‌رفت. همین امروز هم پیمانه‌های مدرج رو داریم که شبیه نردبان است.


ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

22 Oct, 17:13




دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار

بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت

«سعدی / بوستان»



امروز اولین باران پاییزی را بدون مادر من و پدرِ پری دیدیم. هر دو عاشقِ باران بودند و امروز نیستند و این دو بیت، خوش می‌نشیند.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

07 Oct, 13:35




ویدئوی مربوط به برگزاریِ آیینِ مهرپرستی آپلود شد. در لینکِ زیر

ـ https://youtu.be/IX9g4OcFzUU

با دیدنِ این ویدئو به ما کمک میکنید. با سپاس.

اگر بنا به هر دلیلی تمایل به دیدن ویدئو ندارید، صفحه‌ی مطلبِ مربوطه در پستِ قبل اعلام شده. اما با دیدنِ ویدئو تصاویری مضاف بر مطلبِ کتاب هم خواهید دید.


برکه‌ی کهن

07 Oct, 10:41




امروز در حینِ مطالعه‌ی کتابِ موردِ بحثِ «آیینِ مهر» به توصیفی عجیب و جذاب از برگزاریِ این آیین در زمانِ هخامنشیان بر خوردیم.

توصیفی چنان زنده و واضح که از فرطِ هیجان سه بار این بخش را با پری خواندیم.

این توصیف در کتابی آمده به نامِ «سیاحت‌نامه‌ی فیثاغورس» که البته این نام گذاری جعلی است و کتاب ارتباطی با فیثاغورسِ ریاضی‌دان ندارد.

اما آنقدر این توصیف دقیق و نزدیک به اصل است که استاد «هاشمِ رضی» آن را با ارزش دانسته و در کتاب آورده است.

در این توصیف داریوشِ بزرگ پادشاه هخامنشی، با همراهانِ درباری سری به یک مهرابه‌ی مهرپرستی میزنند و در مراسمی فورمالیته، آدابِ مشرف شدن به مسلکِ مهر را به جا می‌آورند و از روی برف و یخِ مصنوعی رد میشوند و آب و نانِ مقدس می‌خورند.

این بخش از کتاب را به صورتِ ویدئو ضبط کردیم و تا امشب منتشر میکنیم.

اما اگر به دیدنِ ویدئو علاقه ندارید، این مطلب، از صفحه‌ی دویست و سی و دو به بعدِ کتابِ «آیینِ مهر» در دسترس است.

اما برای این ویدئو تصاویری بسیار زیبا از معابدِ میترای اروپا و ایران گرفتیم که پیشنهاد میکنم حتما نسخه‌ی ویدئویی را هم بعد از آپلود مشاهده کنید.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 16:41




یک نکته‌ی بسیار جالب و مهم که استاد «هاشمِ رضی» در کتابِ «آیینِ مهر» بیان می‌کنند این است که:

«آیینِ میترا در مسیحیت زنده ماند. مسیحیت جز ادامه‌ی آینِ میترایی، چیزی نیست!»

به این جمله که دقت می‌کنیم، ادعایی بسیار بزرگ و عجیب به نظر می‌رسد. این که تمامِ مناسک و هسته و آیین و پیکره‌ی بزرگ‌ترین دینِ جهانِ امروز را، وام گرفته از مذهبی بسیار کهن و گمشده بدانیم، حقیقتا ادعایی‌ست که بیانش در مجامعِ علمی، جرئتِ زیادی طلب می‌کند. اما وقتی این کتاب را مطالعه می‌کنیم و میزانِ شباهت‌های مسیحیت به میترائیسم و تاریخِ میترائیسم را مشاهده می‌کنیم، متوجه می‌شویم که این ادعا کاملا قابلِ اثبات است و استاد رضی در این کتاب این را اثبات هم کرده‌اند. ام این اثبات نوعی آگاهیِ جامع از مطالعه‌ی این کتاب است. پس اگر این جمله برای شما هم عجیب و جالب است، حتما این کتاب را که قبل از این پست برای دانلود گذاشته‌ام مطالعه کنید.

کتاب از کانالِ «کتاب‌خانه‌ی شماره‌ی نُه» فوروارد شده است.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 16:32




در این کتاب، تصاویری مربوط به این آیین برای اولین بار چاپ شده بوده که ارزش کتاب را دوچندان میکند.
علاوه بر این، زوایایی از آیینِ مهر در این کتاب روشن می‌شود که بدونِ زحماتِ بسیار زیادِ استاد رضی ممکن نبود.


برکه‌ی کهن

06 Oct, 16:30


تاریخ آیین رازآمیز میترایی در شرق و غرب از آغاز تا امروز: آیین مهر. هاشم رضی. تهران: بهجت، 1385"چاپ2"، 2جلد. 1

برکه‌ی کهن

06 Oct, 16:30




🔺معرفیِ کتاب🔻

این روزها در حالِ مطالعه‌ی کتابی هستیم از استادِ بزرگ «هاشمِ رضی». این کتاب که نامش «آیینِ مهر» است، پژوهشی‌ست بسیار دقیق و استادانه در بابِ میترائیسم یا دینِ مهرپرستی که از رازآلودترین ادیانِ باستانی‌ست. از اصولِ اصلیِ این دین، پنهان کردنِ مراسم از بیگانگان بوده و به همین علت از سویی و از سویی دیگر دشمنیِ مسیحیان با مهرپرستی در اروپا و پنهان شدنِ بیشترِ مهرپرستان و ویران کردنِ معابدشان توسطِ مسیحیان باعث شده که پژوهش در بابِ این دین کاری واقعا دشوار و خطیر باشد.

با این نگرش متوجه می‌شویم که زنده‌یاد استاد هاشمِ رضی برای این کتاب چه زحماتی متقبل شده‌اند.

کتاب را در ادامه برای دانلود قرار میدهم که علاقه‌مندان بتوانند لذت ببرند.

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:56




در آخر باید ایــ👆🏼ــنو تکرار کنم


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:55




آخِر دلِ من ز غصه خون خواهد شد
وز روزنه‌ی دیده برون خواهد شد
با این افقِ تیره خدا داند و بس
کاین مملکتِ خراب، چون خواهد شد

«فرخیِ یزدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:46




مُزدِ کارِ کارگر را، دولتِ ما می‌کند
صرفِ جیبِ هرزه‌ها، ول‌گردها، بی‌کارها...

«فرُّخیِ یزدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:45




باز گویم این سخن را گرچه گفتم بارها
می‌نهند این خائنین بر دوشِ ملت، بارها

مارهای مجلسی دارای زهری مهلک‌اند
الحذر! _باری_ از آن مجلس که دارد مارها

دفعِ این کفتارها، گُفتار نتواند نمود
از رهِ کردار باید دفعِ این کفتارها

کشورِ ما پاک کِی گردد ز لوثِ خائنین؟
تا نریزد خونِ ناپاک از در و دیوارها

مزدِ کارِ کارگر را دولتِ ما می‌کند
صرفِ جیبِ هرزه‌ها، ول‌گردها، بی‌کارها

ـ [...]

فرُّخی! این خیلِ خواب‌آلوده مستِ غفلت‌اند
این سخن‌ها را بباید گفت با بیدارها

«فرُّخیِ یزدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:44




چرا چون نافه‌ی آهو، نگردد خون، دلِ دانا؟
در آن کشور که پِشک ارزان کُنَد مُشکِ تتاری را

«فرُّخیِ یزدی»

پشک = پشکل، مدفوعِ گوسفند که از نظرِ ظاهری قدری و اندکی به مُشک شبیه است.


سزدم چو ابرِ بهمن که بر این چمن بگریم
طرب‌آشیانِ بلبل، بنگر که زاغ دارد

«حافظ»


جایِ آن است که خون موج زند در دلِ لعل
زاین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

«حافظ»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:43




پای بنهادند گم‌راهانه در تیهِ ضلالت
پیروی کردند هر قومی که شیخانِ صبی را

«فرُّخیِ یزدی»

ـ @berkeye_kohan ـ

تیه = بیابان 

ضلالت = گمراهی

صبی = کودک، پسربچه

شیخانِ صبی = عالمان و شیخ‌هایی که عقلی کودکانه و نارَس دارند و مملکت را به خطر و ویرانی می‌کشند.


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:41




بی‌گناهی گر به زندان مُرد با حالِ تباه
ظالمِ مظلوم‌کُش هم تا ابد جاوید نیست

«فرُّخیِ یزدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:40




فریاد رسی نیست در این مُلک، وگرنه↓
کس نیست که از دستِ تو فریاد ندارد

این کشورِ ویرانه که ایران بُوَدَش نام
از ظلم، یکی خانه‌ی آباد ندارد

دل‌ها همه گردیده خراب از غم و اندوه
جز بوم در این بوم دلِ شاد ندارد

«فرُّخیِ یزدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


بوم: هم به معنای جغد که عاشقِ ویرانه است، هم به معنای مملکت و مُلک و سرزمین


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:39




به ویرانیِ این اوضاع هستم مطمئن، زآن‌رو
که بنیانِ جفا و جور، بی‌بنیاد می‌گردد

«فرخیِ یزدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:39




در مملکت انقلاب می‌باید و بس
وز خونِ عدو خضاب می‌باید و بس
خواهی تو اگر شوی موفق فردا
امروز دگر شتاب می‌باید و بس

«فرخیِ یزدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:38




از یک طرفی، مجلسِ ما شیک و قشنگ
از یک طرفی، عرصه به ملّیون تنگ
قانون و حکومتِ نظامی و فشار
این است حکومتِ شترگاوپلنگ

«فرخیِ یزدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:38




هر مملکتی در این جهان آباد است
آبادیَ‌ش از پرتوِ عدل و داد است
کمتر شود از حادثه ویران ‌و خراب
هر مملکتی که بیشتر آزاد است

«فرخیِ یزدی»

ـ @berkeye_kohan ـ


برکه‌ی کهن

06 Oct, 11:37




دردی بتر از علتِ نادانی نیست
جز علم، دوای این پریشانی نیست
با آن‌که به روی گنج منزل دارد
بدبخت و فقیرتر ز ایرانی نیست

«فرخیِ یزدی»

ـ @berkeye_kohan ـ