به کیانوش سنجری
از عمقِ شب ستارهای آمد نفسزنان
در موجِ اشکهای من افتاد و جان سپرد
چون چشمِ آهویی که به سرچشمهای رسید
چون قلبِ آهویی که به سرچشمهای فسرد
با مرگِ او ستارهی قلبم به سینه سوخت
با مرگِ او پرندهی شعرم ز لب پرید
بادی وزید و زوزهکشان آب را شکست
ابری رسید و مرتعِ مهتاب را چرید
آن قاصدِ هراسان با آن شتاب و شور
در حیرتم ز دشتِ کدام آسمان گسست؟
گر با لبش نبود سرودی چرا فسرد؟
گر با دلش نبود پیامی چرا شکست؟
چشمم هزار پرسش اینگونه دردناک
بر بالِ شبنورد هزاران ستاره بست
منوچهر آتشی
@aztaclub