اهل نوشتن @ahleneveshtan Channel on Telegram

اهل نوشتن

@ahleneveshtan


برای هم‌رسانیِ بهترین یادداشت‌های همسفران مدرسه نویسندگی
@shahinkalantari

اهل نوشتن (Persian)

با ورود به کانال تلگرامی اهل نوشتن، شما وارد دنیایی از خلاقیت و ابداع میشوید. این کانال توسط گروهی از نویسندگان و شاعران حرفه ای ایجاد شده است تا شما را در دنیای داستان ها، شعر ها و نوشته های زیبا هدایت کنند. آیا شما همیشه علاقه مند به خواندن داستان های جذاب بوده اید؟ آیا میخواهید شعرهای زیبا را در زمینه های مختلف بخوانید؟ اگر پاسخ شما بله است، اهل نوشتن کانالی است که بیشترین نیاز شما را برطرف خواهد کرد. این کانال به عنوان یک فضای خلاق برای اشتراک داستان ها، شعر ها، مقالات و نوشته های زیبا شناخته میشود. با عضویت در این کانال، شما فرصت خواهید داشت تا اثرهای خود را با دیگران به اشتراک بگذارید و از خلاقیت های دیگران نیز لذت ببرید. به جای گذشتن از وقت خود با صفحات اجتماعی بی موضوع، بهتر است که در اهل نوشتن عضو شوید و از آثار هنری گروهی از استعدادهای نهان لذت ببرید. پس چه دلایلی وجود دارد که شما از عضویت در این کانال صرف نظر کنید؟ از این به بعد، هر زمان که به دنبال خواندن یک داستان جذاب یا شعری دلنشین هستید، به اهل نوشتن مراجعه کنید و از تجربه یکتای خود لذت ببرید.

اهل نوشتن

24 Jan, 14:29


🟠درک تفاوت واژه‌ها

⬇️
https://youtu.be/gWZtdK4inzE?si=Tcdogsn3YtLVVtT6

اهل نوشتن

23 Jan, 14:05


تبدیل نوشتن به
کلبه‌یی برای خلوت‌نشینی
گلخانه‌یی برای روییدن
آشپزخانه‌یی برای ایده‌پزی
کافه‌یی برای گفت‌وگو
ساحلی برای نگریستن
موزه‌یی برای خاطرات
پناهگاهی برای خودبازیابی
معبدی برای نیایش
زایشگاهی برای اندیشه
ایستگاهی برای درنگیدن
کوچه‌باغی برای گامیدن


☯️۶۷‌مین دوره‌ی آنلاین نویسندگی خلاق

کلاس اصلی و پایه‌ی مدرسه نویسندگی

🔹۸ جلسه کلاس+نقد و بررسی مداوم نوشته‌ها

🔴آنلاین (تمامی جلسات به صورت صوتی و تصویری ذخیره هم می‌شود.)

❤️شرکت در این کلاس فقط پس از پذیرش در مصاحبه‌ی تلفنی با مدرس دوره (شاهین کلانتری) امکان‌پذیر است.

🔴برخی از سرفصل‌های دوره:
اصول نویسندگی
شیوه‌های گسترش متن‌های داستانی و غیرداستانی
تمرین‌های روزانه برای تبدیل نوشتن به عادتی خدشه‌ناپذیر
افزایش خلاقیت و تبحر در ایده‌یابی
شخصیت‌پردازی و ایجاد هم‌ذات‌پنداری
خلق سبک خودويژه برای هر نوشته
راه‌اندازی رسانه‌ی شخصی
طراحی دقیق شروع، میانه و پایان داستان
درست‌نویسی و زیبانویسی

⭐️شهریه: با تخفیف ویژه به طور موقت، یک میلیون و نهصد هزار تومان

🔴لینک جزئیات و سرفصل‌های دوره در سایت رسمی مدرسه نویسندگی:
madresenevisandegi.com/195

🔴همچنین می‌توانید نظرات شرکت‌کنندگان‌ دوره‌های قبلی را در لینک زیر بخوانید:
https://shahinkalantari.com/yadegari

◀️برای درخواست ثبت‌نام، نام و نام خانوادگی‌ و شماره‌ی تماستان را برای تیم پشتیبانی مدرسه نویسندگی ارسال کنید:
⬇️
@nevisandeganim

اهل نوشتن

21 Jan, 23:40


📌ویدیوی وبینار مدرس‌محتواگر - ۲ بهمن ۱۴۰۳

مهارت‌های ضروری برای مدرس‌محتواگران
چرا مدرس‌محتواگری؟
عضویت در محفل مدرس‌محتواگران

https://youtu.be/V2AAXznbu3s?si=Iyau8EqBD6ZV58AY

اهل نوشتن

21 Jan, 15:59


https://youtu.be/fryg9Jmq6lE?si=YL-RpzP7kN1MU-5F

اهل نوشتن

21 Jan, 11:24


امروز ساعت ۱۵
در وبینار تئاتراه
کمی نمایشنامه‌نویسی تمرین می‌کنیم.

اطلاعات بیشتر در لینک 🎭

https://t.me/potiil/417

اهل نوشتن

20 Jan, 16:38


🔵رمان‌جا | برنامه‌یی ۱۲ ماهه برای نوشتن رمان و داستان بلند

💙
https://youtu.be/wIO4MxC-xBs?si=WeqEAwS-UQJ9e2GH

اهل نوشتن

19 Jan, 20:54


یکی از بهترین نمونه‌های یادداشت‌‌ روزانه در ادبیات فارسی | در حال و هوای جوانی شاهرخ مسکوب

⬇️
https://youtu.be/w5y5wzhH0cQ?si=vInozV_FQcl4Eoqd

اهل نوشتن

19 Jan, 15:15


🟣اشیای داستان‌ساز | صحنه‌یی از رمان شیوا (یک داستان-دانش) از شهرنوش پارسی‌پور

⬇️
https://youtu.be/1PfCWyfNi-E?si=fyaboEgQ0GX7awgi

اهل نوشتن

18 Jan, 23:44


وبینار‌های رایگان «جادوی زبان و واژگان»


آیا آماده‌اید تا با زبان بازی کنید و سرگرم شوید؟
در این وبینار، به اعماق زبان و واژگان سفر می‌کنیم و با دیدگاهی جدید، جهان را می‌بینیم.

هر واژه، داستانی دارد که منتظر است شنیده شود. پس با هم به قصه‌گویی واژه‌ها گوش دهیم و از آن‌ها الهام بگیریم.

🫂با دوستان خود به این وبینار بپیوندید تا با هم، سفری سرشار از یادگیری را آغاز کنیم.


🗓 یکشنبه‌ها
🕒 ساعت ۹ صبح


برای حضور در این مسیر شگفت‌انگیز روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻

https://www.skyroom.online/ch/mimadabi/solhdar


کاری از: حلقه‌ی ادبی میم


@zahra_solhdar

اهل نوشتن

18 Jan, 09:56


🎭وبینار تئاتراه

حضور برای همه آزاد و رایگان است.


🌟 تئاتر را زندگی کن، هر روز، هر لحظه!

😮 از اسرار نمایشنامه‌ها تا جادوی بازیگری

ارائه‌: باده علوی


🕒از شنبه تا چهارشنبه‌ی هر هفته، ساعت ۱۵

🔵 لینک ورود به وبینار:

https://www.skyroom.online/ch/madresenevisandegi/badealavi

🚫نکات فنی:
پس از کلیک روی پیوند بالا، گزینه‌ی «میهمان» را انتخاب کنید و سپس نام و نام خانوادگی خود را ثبت کنید. نیاز به نام کاربری و رمز عبور نیست.

برای ورود به اسکای‌روم باید فیلترشکن خاموش باشد تا صدا و تصویر را با کیفیت بالاتری دریافت کنید.

هر وقت به مشکل خوردید صفحه را ببندید و از نو بگشایید.

@potiil 🐦

اهل نوشتن

16 Jan, 17:51


وبینارهای روزانه‌‌ی حلقه‌ی ادبی میم

☕️پاتوقی برای گفتگوی درباره‌ی گوشه‌وکنار هنر و ادبیات

شنبه تا پنج‌شنبه | ساعت ۹ صبح

📌موضوعات:

فریلنسرشو | شنبه | هما احمدی طباطبائی

جادوی زبان و واژگان | یکشنبه | زهرا صلحدار

نمایشنامه‌ها چی‌ می‌گن؟ | دوشنبه | باده علوی

انسان به روایت سینما | دوشنبه | عسل حسین‌زاده

زنانگی و فرزانگی | سه‌شنبه | مریم معتمدی‌راد

قصه‌نویسی | چهارشنبه | مریم نانکلی

واژه‌های هیپنوتیزمی | پنج‌شنبه | مرضیه خواجه‌محمود

حقوق و ادبیات | پنج‌شنبه | مریم کشفی

برای ورود به وبینارها:
روی موضوع روز کلیک کنید.

🎬چهار قاعده‌ و یک تبصره:

۱-روی پیوند که کلیک کردین، با گزینه‌ی مهمان وارد بشید ولی اسم و فامیلی‌تون رو بنویسین، با هم آشنا بشیم.

۲-فیلترشکن رو خاموش کنین و بیاید اسکای روم.

۳-صدا و تصویر ندارین؟ برید، دوباره بیاید.

۴-ورود برای همه آزاد و رایگان است.

تبصره: روز دوشنبه و پنج‌شنبه، دو موضوع داریم که هفته درمیون ارائه می‌شن.



➡️ @maryamkashfi290

اهل نوشتن

15 Jan, 20:27


🔴ایده‌های نهفته در اشیای زندگی ما
تمرین آسانی برای محسوس‌نویسی

❤️
https://youtu.be/jBQ4zsgs2DE?si=jQ9jhBYjCmKNotBi

اهل نوشتن

13 Jan, 18:59


🔴شروع نوشتآرامی

🐦
https://youtu.be/pjNxSzwFoYs

اهل نوشتن

12 Jan, 22:43


نویسنده‌ساز: شاهین کلانتری
https://youtu.be/WEvFxc_QoHs

اهل نوشتن

12 Jan, 14:36


وبینارهای کپی‌رایتینگ

وبینارندگان: مبینا ملائی و الهه نصیری

🕰 شمبه تا چارشمبه‌ی هر هفته، رأس ساعت ١٩

🔸 حضور برای همه آزاد و رایگان است.

✔️ نکته‌ی مهم: هنگام حضور در جلسه
      قلم و کاغذ همراه‌تان باشد.

لینک ورود به وبینار:

https://www.skyroom.online/ch/madresenevisandegi/copywriting

نکات فنی:

پس از کلیک روی پیوند بالا، گزینه‌ی «میهمان» را انتخاب کنید و سپس نام و نام خانوادگی خود را ثبت کنید. نیاز به نام کاربری و رمز عبور نیست.

برای ورود به اسکای‌روم باید فیلترشکن خاموش باشد تا صدا و تصویر را با کیفیت بالاتری دریافت کنید.

هر وقت به مشکل خوردید صفحه را ببندید و از نو بگشایید. یا مرورگرتان را تغییر دهید.


برگزارکننده: مدرسه نویسندگی

اهل نوشتن

11 Jan, 20:39


🔴پنج رمان کوچک برای علاقه‌مند شدن به داستان فارسی+از تاریکی به روشنی رسیدن

❤️
https://youtu.be/pZbvdmItqtE?si=t-PD9KEFh43GMnwx

اهل نوشتن

08 Jan, 09:13


نمایش زیر خاکستر

نویسنده: علی صفری
کارگردان: رها حاجی زینل
تهیه کننده: آناهیتا موگویی

بازیگران: آوا گنجی، فائزه یوسفی، فرخنده دریایی، رها حاجی زینل، مریم کشفی، پریسا توکلی

۱۹ دی ماه ساعت ۱۷
۲۰ دی ماه ساعت ۲۰
خانه نمایش دا
سالن شماره ۱

خرید بلیت: https://www.tiwall.com/s/ashes4

اهل نوشتن

07 Jan, 15:51


🔴چند واژه از تاجیکستان | شعری از عسکر حکیم

⬇️
https://youtu.be/QvxMsAnH5_k?si=KpjzWzP_0DpvHrCw

اهل نوشتن

07 Jan, 14:33


⭕️ شروع از ساعت ۱۹:۳۰ امروز

🗣️ «شاعر اصیل کسی‌ست که پیش از آن‌که تجربه‌ها برایش اتفاق بیفتند از آن‌ها می‌نویسد.»

©️ت. س. الیوت، چگونه شعر بخوانیم


❤️سومین دوره‌ی آنلاین شعر

شعر سپید و آزاد و کوتاه

(محتوای این دوره به‌کلی با دوره‌ی پیشین متفاوت است.)

💙مدرس: شاهین کلانتری

ساختار دوره:
اجرای زنده و ویدیوی در بستر اسکای‌روم
۷ جلسه
همه‌ی جلسات ذخیره هم می‌شوند.

🌱تقویم:
شروع از ۱۸ دی
سه‌شنبه‌ها، از ساعت ۱۹:۳۰ تا ۲۰:۳۰

شهریه:
۹۰۰ هزار تومان

🔥برخی از سرفصل‌ها:
۱. شعر چگونه متولد می‌شود؟
۲. از روی چه شعرهایی بنویسیم؟
۳. دانش و بینش زبانی خودمان را چگونه تقویت کنیم؟
۴. چگونه با سرعت بیشتری دایره‌ی لغاتمان را گسترش دهیم؟
۵. چگونه از کهنه‌ها و کلیشه‌های شعری بپرهیزیم؟
۶. چگونه در مسیر رسیدن به زبان شعری خاص خودمان گام بنهیم؟
۷. چگونه نقد شعر بنویسیم؟
+مطالعه‌ی هفتگی دفتر شعری کمیاب

برای ثبت‌‌نام، شهریه را به شماره کارت زیر واریز کنید:
5892 1010 2243 1759
(به نام رحیم کلانتری)

◀️سپس رسید پرداخت را برای ما بفرستید تا اطلاعات دوره را برایتان بفرستیم:
🔽
https://t.me/nevisandeganim

امتیاز ویژه‌ی این دوره:
بررسی تک‌تک نوشته‌های شرکت‌کنندگان

برای آشنایی با نوع شعری که در این دوره به آن می‌پردازیم، نمونه‌ها را در دفترچه‌ی ویژه‌ی این دوره ببینید:
مشاهده

❤️بخشی از نظرات شرکت‌کنندگان دوره‌‌های قبل:
دوره‌ی یک
دوره‌ی دو (یک) | دوره‌ دوره‌ی دو (دو)

اهل نوشتن

06 Jan, 17:06


🔴هفت جمله‌ی صیقلی | بهبود جملات با تکرار هدفمند

⬇️
https://youtu.be/Luh4yg8MY0g

اهل نوشتن

05 Jan, 20:23


انگشت توی سولاخ ذهن | تفاوت کلمات عینی و ذهنی (ذات و معنی)

https://youtu.be/DSnH0UZ5HtI?si=q7eno1fg6q0I2mg1

اهل نوشتن

05 Jan, 20:16


انگشت توی سولاخ ذهن | تفاوت کلمات عینی و ذهنی (ذات و معنی)
https://youtu.be/DSnH0UZ5HtI

اهل نوشتن

05 Jan, 08:12


شده از خواندن یک متن تبلیغاتی شگفت‌زده شوید و آرزو کنید کاش من نوشته بودمش؟
نوشتن جمله‌های هیپنوتیزمی قوانینی دارد که آموختنشان سخت نیست.
می‌توانید با دانستن این قوانین برای کسب و کارتان جمله‌های ترغیب‌کننده بنویسید.

دوشنبه ساعت ۸ شب قرار است از همین قوانین حرف بزنیم.

برای ثبت‌نام رایگان در این وبینار می‌توانید از طریق لینک زیر اقدام کنید.

لینک ثبت‌نام وبینار

نکات فنی: لطفن ده دقیقه قبل از شروع وبینار وارد پنل ایسمینار خودتان شوید و از طریق لینکی که در اختیارتان گذاشته می‌شود، در وبینار شرکت کنید.

@ensanenoghrei

اهل نوشتن

04 Jan, 21:18


🔴کتاب کوچکی برای ماندن و شکفتن در جهان نوشتن

⬇️
https://youtu.be/3ZXrqpxP2YY

اهل نوشتن

04 Jan, 21:18


خاهر خاهش می‌کنم خاب نشخارهای ذهنت را نبین اصلن | خلاصه‌ی رمان سمفنونی مردگان و ناکجاآباد
https://youtu.be/ew8TrNR3tHc

اهل نوشتن

04 Jan, 18:01


ایده تویی

امروز وبینار «نویسنده‌ساز» با حضور کتاب چاپی «نویسنده‌ساز، جمله‌هایی برای مراقبت از ذوق نویسندگی» رنگ و بویی تازه داشت. همان کتابی که پیش‌تر استاد نسخه الکترونیکی‌اش را در اختیارمان گذاشته بود.

کتابی است ساده، پرمعنا و سرشار از ایده‌هایی برای نوشتن. نامش گویای رسالتش. ازت نویسنده می‌سازد. پرورشت می‌دهد و به گام‌های بزرگ‌تر هدایتت می‌کند.

ایده تویی. تا خودت را ننویسی، از دیگران هم نمی‌توانی بنویسی.*

نوشتن از خود، اولین و مهم‌ترین گام در مسیر نویسندگی است. خودمان را روی کاغذ پهن کنیم. افکارمان، احساساتمان، زخم‌هایمان، تجربه‌هایمان و لحظه‌های شیرینمان را به زبان واژه‌ها بدل کنیم. خودشناسی و خودبیانی نیرو محرکه‌ای است، برای از دیگرنویسی.

نویسندگی یعنی توانایی ترجمه‌ی درونی‌ترین احساسات به کلمات و این سفر همیشه از درون خودمان می‌آغازد.

*جمله‌ای از کتاب

سهیلا شیبانی

#ازنوشتن


https://t.me/sosheibani

اهل نوشتن

04 Jan, 17:25


چگونه کپی‌رایتینگ از ما نویسنده‌ی بهتری می‌سازد؟

• نوشتن فهرستی از مسئله‌های روزانه‌مان

• تبدیل این فهرست به تیترهای راهگشا با ۲ معیار:
۱. توی تیتر راه حلی ارائه شود.
۲. لزومی ندارد که راه حل از همین حالا برایمان روشن باشد.

تمرین این هفته: یکی از مسئله‌هایمان را انتخاب کنیم و برایش ۳ عنوان راهگشا بنویسیم. در بلندمدت این عنوان‌ها می‌توانند جرقه‌یی برای نوشتن مقاله‌یی در سایت و یادداشتی در کانال تلگراممان شود.

#پادکست_کپی‌رایتینگ
@Themolaie

اهل نوشتن

04 Jan, 10:31


«...امیدوارم... تندرست و سرشار از نیرو باشی و تا جایی که برای آدمیزادِ مسئول و بینا و حساس مقدور است، خشنود و شاد به سر ببری.»

نامه‌هایی به پسر؛ محمود اعتمادزاده
#نامه

@atefehataeiii

اهل نوشتن

31 Dec, 20:23


🔴کدام واژه‌نامه‌ها برای نویسندگان‌ جالب‌ترند؟

🔴تماشای وبینار نویسنده‌ساز:

https://youtu.be/fLzUEwU-624?si=jUUSxZdHDxdFTere

اهل نوشتن

31 Dec, 17:09


📕 مشکل کنونی رمان فارسی

🔴تماشای وبینار نویسنده‌ساز:

https://youtu.be/WuE8UoAwOks?si=GOf2WY01j7zLzBpB

اهل نوشتن

30 Dec, 21:07


چه اصراریه؟

چه اصراری است که زیبا باشی؟ خب نباش.
چه اصراری است دوستت بدارند؟ خب نبِدارند.
چه اصراری است خودی نشان بدهی؟ نده.
هیچوقت نفهمیدم آدم‌ها چرا به یک سری چیزها اصرار می‌کنند.
اصرار به زیبا و جذاب بودن. از هیچ مدی برای زیباتر بودن نگذشتن. به بدن و صورت ور رفتن.

اصرار به موفق بودن. پولی به جیب زدن. تاثیر گذاشتن. جایگاهی داشتن.

نه اینکه نفهمم یا درک نکنم، می‌فهمم، این روزها من هم می‌فهمم.
اما این باور که اصراری برای اثبات خودت نکن برای من خیلی‌خیلی ریشه‌دارتر از آن است که با درک و فهم از بین برود.
با پذیرش هضم شود.
پس هنوز هم وقتی می‌گویند: «چرا این کارو نمی‌کنی؟ باورم نمیشه هنوز آدمایی هستن که این کارا رو انجام ندن. چرا هنوزم اینجوری‌ای؟» من به این فکر می‌کنم که چه اصراری به انجامش است؟
چرا تعیین می‌کنی چطوری باشم؟
دنیا این‌طوری پیش می‌رود. تو بدون اثبات خودت هیج غلطی نمی‌توانی بکنی.
بدون اثبات کارایی کار پیدا نمی‌کنی. بدون اثبات زیبایی محبت دریافت نمی‌کنی. بدون اثبات بلوغ آدم حساب نمی‌شوی.
من اما هیچ‌وقت به هیچ‌کس که اصرار به اثبات دارد اهمیت ندادم.
«من خلم، این خوبه یا بده؟»
«من دست‌وپاچلفتی‌ام این خوبه یا بده؟»
«من افسرده و منزوی‌ام این خوبه یا بده؟»
«من هیچ سابقه‌ی مثبتی ندارم این خوبه یا بده؟»
من اهمیتی به تویی که مرا با شرط می‌خواهی نمی‌دهم، چه اهمیتی دارد این خوب است یا بــد است؟
شاید به آن بدی‌ها هم نباشم، ولی تو فکر کن که هستم که بدانم تو برایم خوبی یا بدی؟
من تو را نگاه می‌کنم. از تو خوشم می‌آید. به تو نزدیک می‌شوم. خودم را به تو نشان می‌دهم. تو به من از خوب‌وبدهایت می‌گویی. و من به این فکر می‌کنم که تو برای من خوبی یا نه؟
تویی که چهره‌ی دستکاری‌شده‌ی مرا طلب کنی برای من خوب نیستی.
تویی که برای تغییر من تلاش کنی برای من خوب نیستی.
تویی که اعتماد به من را به سابقه مشروط کنی برای من خوب نیستی.
هرکه می‌خواهی باش.
اصل من در زندگی این‌ست، خودت را به کسی اثبات نکن، برای کسی که اصراری به تغییرت ندارد تغییر کن.
اصرار اصرار اصرار.
آدم باش آدم باش تا آدم باشم.
آدم نیستم، تو هم آدم نباش، شرّت کم.
بیا باهم آدم نباشیم شاید این‌طوری هر دو آدمیتی متفاوت را مزه کنیم.
گوریلم، گوریل باش، به آدم‌ها بنگریم بخندیم سینه بکوبیم.
چه فرقی می‌کند چی هستم چی نیستی؟ خودمان که باشیم عمرمان به نقاب و شکار هدر نمی‌رود.
همان اول بسم‌الله می‌فهمیم در زندگی‌مان کی جا دارد و در زندگیِ کی بی‌خانمانیم. غربال و حذف‌ها سرعت می‌گیرند و می‌رسیم به اصل‌کاری‌ها.
همان‌ها که دلت می‌خواهد برایشان بهتر باشی چون آن‌ها بهتر و بدتر تو را دوست دارند.
همان‌ها که ولع بهتر بودنت را تحریک می‌کنند و یک روز به خودت می‌آیی و می‌بینی بی‌آن‌که بفهمی «دورت بگردم»گویان از گردشی به دورشان رشد کردی و بالا رفتی.
نه چون بودنشان مشروط به رشد توست، چون رشد مزایای بودنشان است.
۱۰
۱۰
۰۳
@atefehataeiii

اهل نوشتن

30 Dec, 10:34


وبینارهای کپی‌رایتینگ

وبینارندگان: مبینا ملائی و الهه نصیری

🕰 شمبه تا چارشمبه‌ی هر هفته، رأس ساعت ١٩

🔸 حضور برای همه آزاد و رایگان است.

✔️ نکته‌ی مهم: هنگام حضور در جلسه
      قلم و کاغذ همراه‌تان باشد.

لینک ورود به وبینار:

https://www.skyroom.online/ch/madresenevisandegi/copywriting

نکات فنی:

پس از کلیک روی پیوند بالا، گزینه‌ی «میهمان» را انتخاب کنید و سپس نام و نام خانوادگی خود را ثبت کنید. نیاز به نام کاربری و رمز عبور نیست.

برای ورود به اسکای‌روم باید فیلترشکن خاموش باشد تا صدا و تصویر را با کیفیت بالاتری دریافت کنید.

هر وقت به مشکل خوردید صفحه را ببندید و از نو بگشایید. یا مرورگرتان را تغییر دهید.


برگزارکننده: مدرسه نویسندگی

اهل نوشتن

29 Dec, 21:24


آهنگ همآهنگی.pdf

کتابی که چند روز پیش در وبینار «نویسنده‌ساز» حرفش بود.

اهل نوشتن

29 Dec, 21:18


📌اولن که...

من با این دسته‌بندی‌های دهه‌ای موافق نیستم. همین که بدجور مد شده و نمی‌دانم چرا از مد هم نمی‌رود:
دهه شصتیا فلانن
دهه هشتادیا بهمانن
نه اینکه معتقد باشم کلن به این سیاق نمی‌شود سخنی گفت اما آنقدر چرند پرند در این قالب شنیده‌ایم که دیگر عطایش را به لقایش بخشیدیم.
اساساً بر چسب زدن به آدم‌ها با عنوان «دهه شصتی» و «دهه هشتادی» و غیره با ژست روانشناسی و جامعه‌شناسی ممنوع.
(کم مانده بگویم الیوم استعمال عبارتین «دهه شصتی» و «دهه هشتادی» بأی نحوٍ کان در حکم محاربه با ایمانیسم می‌باشد.
میرزای شیرازی‌طور)

چند روز پیش ویدئویی دیدم از خانم متشخصی که می‌گفت دهه شصتی‌ها چون در سختی بزرگ شدند، بسیار راضی و قانع بودند و با کمترین دلخوشی و دارایی احساس شادی می‌کردند؛ اما مشکل زمانی نمایان شد که این نسل سعی کردند فرزندان خود را در رفاه هر چه بیشتر بزرگ کنند. به این ترتیب نسل کنونی دیگر به کم راضی نیست و سخت‌تر احساس خوشبختی می‌کند.

پر واضح است که نمی‌توان اینقدر کلی و بی دلیل سخن گفت اما گیریم چنین حرفی درست باشد، این حقیقت بسی موجب خوشحالی است.
اگر قرار بود آدم‌ها نسل اندر نسل قانع باشند و با هر کم و کسری‌ بسازند، بلندپروازی و دیدن افق‌های وسیع‌تر چه می‌شد؟
چه کسانی قرار بود محدودیت‌ها را کنار بزنند و اوج بگیرند؟
این از این.

اما بعد، اصلن این چه علاقه‌ای است که بعضی پیش‌کسوتان به ستایش گذشتگان و سرزنش آیندگان دارند؟
چرا برای تفاوت‌های طبیعی رسمیت قائل نیستیم؟ مگر پیشرفت ثمرهٔ همین تفاوت‌ها نیست؟
من شخصن همانقدر که کم‌خواهی خودم را تحسین‌برانگیز می‌دانم زیاده‌خواهی فرزندانم را هم می‌پسندم‌ چون هر کدام محصول شرایط و زمانه‌ای متفاوت‌اند و در بستری طبیعی پدید آمده‌اند.
شرایط زندگی در دهه‌های گذشته با حالا متفاوت بوده و هر کدام اقتضای خلقیات خاصی را داشته است که به این سادگی نمی‌توان آن‌ها را تحلیل کرد.

#اعتراضیات
@imanism_ir

اهل نوشتن

28 Dec, 20:39


✍🏼| بـازی بـا سـرنوشت


نوشتن برایم بدل شده به بازی با امکان‌ها.

می‌خواستم با «چه‌ می‌شد اگر...» داستان مردی را بنویسم. امّا دیدم باید هنگام نوشتن، حسرت‌های خودم را نیز شخم بزنم. حتّا باید برای آن مرد بی‌نوا، کوه حسرت‌ بتراشم.

پس تصمیم گرفتم وارونه‌اش کنم: «اگر می‌شد چه...»
ایدهٔ بهتری شد. حالی به خودم می‌دهم و برای او آرمان‌شهری می‌سازم که در خواب ندیده.

حالا که دستم کاملن باز است، هر امکانی برایش فراهم می‌کنم. زندگی رؤیایی، شغلی ایده‌آل، عشقی شورانگیز، و جهانی در بهترین نسخهٔ خودش. هرچه که او را اقناع کند... و شاید خودم را.

این وارونگی، سرنوشتش را دگرگون می‌کند. چون می‌توان ساعت‌ها خیال ببافم و نزیسته‌هایم را به او تحمیل کنم.

کجا جز نوشتن می‌توانستم خالق باشم؟ کجا می‌توانستم حسرت‌ها را قصاص کنم و بانی رؤیاها شوم؟


#هرزه‌درایی

اهل نوشتن

25 Dec, 08:12


قطب‌نما

محیط و نوع آموزش آنقدر بر اساس منفعت و رقابت و معیارهای کج و معوج ذهن ما را اِشغال کرده است که دیگر یادمان نیست و نمی‌دانیم که خود ما چه کسی بودیم و واقعاً چه می‌خواستیم.

غرایز و حس جهت یابی درونی ما زیر لایه‌ی ضخیمی از چرندیات مدفون شده است و درست به همین دلیل است که اغلب ناخشنود و یا سرگردانیم.

باید دوباره به نقطه‌ی صفر عزیمت کنیم. بالاخانه را گرد گیری کنیم. به خودمان برگردیم و بعد ببینیم که واقعاً کجای کاریم. اینکه همینطور الکی پَلَکی هر طرف شد برویم و دست و پا بزنیم و تقلا کنیم، ما را به خودمان وصل نمی‌کند بلکه در بهترین حالت فقط تبدیل می‌شویم به بره‌ای در گله.

بهتر است ترمز کنیم و بزنیم کنار و یک نگاهی به نقشه بیندازیم.

اهل نوشتن

24 Dec, 17:19


😒گِلِه‌ی فراطبیعی

کتابی از رسته‌ی «جنایی-پلیسی» برمی‌گزینی. خواندن را می‌آغازی. حدس‌هایی می‌زنی. می‌کوشی قطعات پازل را کنار هم بگذاری و پاسخ معما را بیابی که زارت، سر و کله‌ی یک روح خبیث پیدا می‌شود و کنترل همه‌چیز را به دست می‌گیرد یا از آن بدتر، یک روح بخت‌برگشته‌ی ستم‌دیده یاالله نگفته ، وارد ماجرا می‌شود که تا قاتلش پیدا نشود، آرام نمی‌گیگیرد. این‌جاست که تمام تصورات تو دود می‌شود و به هوا می‌رود؛ تو می‌مانی و دهانی باز و نگاهی آویزان.


نمی‌خواهم بگویم چنین داستان‌هایی خوب نیستند، اصلاً خودم از طرفداران این نوع قصه‌ها هستم، به‌عنوان نمونه سریال «سوپر نچرال» یکی از سریال‌های محبوبم است. موضوع این نیست. مسئله این است که پاهای خواننده‌ی داستان جنایی روی زمین است. البته که از غافل‌گیری لذت می‌برد، اما انتظار دارد معماهای داستان با منطق این جهانی حل و فصل شود، نه با ورود روح و جن و امثالهم.


به‌عنوان یک طرفدار پر و پا قرص داستان‌‌های جنایی، از نرم‌افزارهای کتاب‌خوان و سایت‌های معرفی کتاب عاجزانه درخواست می‌کنم این نوع کتاب‌ها را در ژانر جنایی جا ندهند. چه می‌دانم مثلاً دسته‌ای تعریف کنند تحت عنوان «فراطبیعی»، «ماورایی»، «روحیانه»، که خواننده تکلیف خودش را بداند و با خواندن کتاب، دچار یأس فلسفی نشود. مرسی. اه.


🔘میترا جاجرمی

     #یادداشت_روز

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy

اهل نوشتن

24 Dec, 11:50


#جملنده

گفتن اینکه «یه روز خوب بساز و تکرارش کن» عجیب‌تر از این نیست که بگی «یه بچهٔ خوب بزا و تکرارش کن».

@imanism_ir

اهل نوشتن

22 Dec, 21:57


نوشتن یا گفتن؟
تا ابد نوشتن


ماه گذشته پنج نمایش‌نامه از مارتین مک دونا خاندم تا بتوانم در جلسه‌ی حلقه‌ی ادبی به خوبی درباره‌اش نظر دهم. ولی شب قبل از جلسه به دلیل کسالت تصمیم گرفتم صبح آنلاین در جلسه شرکت کنم. پس چون می‌خواستم نکات را از روی حاشیه‌نویسی‌هایم در نمایش‌نامه‌ها توضیح دهم منسجمشان نکردم.
روز بعد تصمیمم عوض شد و نیم ساعت مانده به جلسه از خانه بیرون رفتم و چون یادداشت‌نویسی نداشتم برداشت‌های کلی‌ام درباره‌ی آثار را گفتم.

ایده‌های نوآورانه‌ی نمایش‌نامه‌ها بیش از سایر ویژگی‌هایش برایم چشم‌گیر بود.
چون اخیرن درباره‌ی ایده‌یابی و ایده‌پروری مطالعه کرده بودم در جلسه فی‌البداهه درباره‌ی اهمیت ایده‌یابی در کار نویسنده صحبت کردم. نظراتم مورد توجه حضار قرار گرفت و شب تصمیم گرفتم همان نظرات را بنویسم و منتشر کنم.

هنگام نوشتن متوجه شدم صبح اجمالی نظر داده‌ام و برای ساختن مطلبی ارزشمند نیازمند جزئی‌نگاری بیش‌تری هستم.

وقتی به خاطر آن مطلب برای نخستین بار از ایده‌یابی نوشتم ذهنم را درباره‌ی موضوعْ پراکنده یافتم. هنگام مطالعه از مباحث مهمی سهل‌انگارانه عبور کرده بودم که با نوشتن به اهمیتشان پی بردم؛ از این رو دوباره به منابع بازگشتم، دقیق‌تر مطالعه‌شان کردم تا بتوانم مستدل‌تر درباره‌ی کتاب‌ها بنویسم. اگر درباره‌اش نمی‌نوشتم هرگز متوجه خطایم نمی‌شدم و بازاندیشی نمی‌کردم و مدت‌ها در اشتباهم می‌ماندم؛ اشتباه کوچکی که به خاطر اعتماد به نفسم از مطالعاتم و درست به نظر رسیدنشان هنگام گفتن می‌توانست سبب گمراهی عظیمی شود.

با نوشتن علاوه بر فهمیدن نقص نظراتم در گفتار، متوجه شدم بیش از آن چه می‌پنداشتم درباره‌ی ایده‌یابی می‌دانم و می‌توانم تا چند صد کلمه نوشته‌ام را گسترش دهم. فهمیدم برای نوشتن مقاله‌ام دچار وسواس شده‌ام و به جای آغاز نوشتن مدام منابع جدید مطالعه می‌کنم. چیزی که برعکسش را نیز تجربه کرده‌ام. بارها شده چون همیشه درباره‌ی موضوعی حرف می‌زدم خودم را مسلط بر آن می‌دانستم؛ ولی همین که نوشتنش را آغازیدم دست‌هایم را خالی یافتم و فهمیدم همواره نوشتن بر گفتن برتری دارد.

هر بار که اول درباره‌ی موضوعی یادداشت یا مقاله می‌نویسم و سپس درباره‌اش می‌گویم، سخنرانی‌هایم را کامل‌تر و قابل استنادتر می‌دانم. اما در چنین تجربه‌هایی که اول حرف می‌زنم و بعد با نوشتن به خلأهای دانشم پی می‌برم، پشیمان می‌شوم که چرا قبل از گفتن نکوشیدم با نوشتن عمیق‌تر تأمل کنم؛ زیرا همواره تفکر کتبی، عمیق‌تر و دقیق‌تر است و فقط کسی که می‌نویسد به آن نایل می‌شود.*

برای نوشتن در واژه‌ها غور می‌کنم تا بتوانم بهترینشان را برای انتقال منظورم برگزینم. به تک‌تک کلمه‌هایم می‌اندیشم تا مستند و مستدل اول خودم و سپس مخاطبم را قانع کنم و با این کار بسیاری چیزها را تازه با نوشتن می‌آموزم و دانش خود را کامل‌تر می‌کنم.


✍🏼 مریم نانکلی


* کتاب‌پژوهی. محمد اسفندیاری. ص ۱۵۹.


➡️ @maryamnankali1

اهل نوشتن

21 Dec, 08:53


وبینار فریلنسر شو

⬅️ به فرصت‌هایی فکر کنید که با فریلنسینگ به دست می‌آورید:

🟢 کسب درآمد
🟢 صرفه‌جویی در زمان
🟢 ساعت کاری دلخواه
🟢 حضور کنار خانواده و فرزندان


♦️این روزها توانایی کسب درآمد در خانه و توان به سرانجام رساندن کارها، مهارتی ویژه می‌طلبد.

من با ده سال سابقه‌ی فریلنسری این توانایی را به شما آموزش می‌دهم.

☑️سرفصل‌های وبینار:
🔸فریلنسر کیست؟
🔸ابزارهای مورد نیاز یک نویسنده‌ی مستقل چیست؟
🔸چگونه فریلنسری موفق باشیم؟
🔸مزایا و چالش‌های نویسندگی مستقل کدامند؟


مشخصات وبینار:
مدرس: هما احمدی طباطبائی

دوشنبه ۳ دی ماه

به مدت یک ساعت
از ساعت ۱۹ تا ۲۰

هزینه‌ی وبینار ۹۹ هزار تومان

اطلاعات بیشتر و ثبت‌نام:
https://eseminar.tv/wb149886

اهل نوشتن

21 Dec, 04:20


آدم‌ بهتری برای آدم‌هایم هستم؟

اشک‌آلودم از غم، از ذوق، از زندگی. آدم به آدم زنده است و من به تمام این آدم‌هایی که دیشب و امروز کنارشان بوده‌ام.

به قبل‌ترها نگاه می‌کنم. همیشه دلم کاری برای بهبود دنیا خواسته و این روزها، قدم‌هایی خرد برمی‌دارم برای پیش‌رفتِ دنیای همین آدم‌ها. و البته... آنکه التیام می‌یابد خودِ منم.

به‌زودی پوستر نمایشی که این‌ روزها بخشی از آنم، رونمایی خواهد شد. کنار ۴ زن بازیگر درخشانم که هر دم می‌آموزم از هنرشان.

دیشب بعد از چندوقت، استاد کلانتری و دوستان کلاس نویسندگی پنجشنبه‌ها را دیدم. تازه فهمیدم چقدر دلم به دلشان بند است.

نهمین جلسه‌ی حلقه را کنار دوستانی که دم‌به‌م پخته‌تر می‌شود قلم‌شان، گذراندم و دانستم دلگرمم به بودنشان.

قرار برنامه‌ریزی را با صمیمی‌ترین و امن‌ترین رفقای این روزهایم برگزاردیم و...

می‌دانی... می‌خواهم بگویم اگر آدم‌های درست را بیابی، جهنم هم... نه، بگذار بگویم باید آدم‌هایت را بیابی تا این اندوه ژرف زیستن را تاب آوری.

دنیا جای بهتری خواهد شد اگر تو بکوشی آدم بهتری برای آدم‌هایت باشی.

✍🏼 مریم کشفی

➡️ @maryamkashfi290

#یادداشت

اهل نوشتن

16 Dec, 11:01


🔈 تا حالا در وبینارهای عملگرایی نبودید؟!

▶️ فرصت امروز را دریابید! ساعت ۱۵

👀 چند قلم آوردم که تو قوطی هر عطاری پیدا نمیشه.

اطلاعات بیشتر اینجی ⬇️
https://t.me/potiil/279

اهل نوشتن

15 Dec, 12:51


شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد


بعد از هفت سال بوی تینر خوردن بالأخره نقاش به حسابم آوردند. استادانم مرا استعدادی تازه‌نفس می‌دیدند. انگار هویت هنرمندم پی‌ریزی شده بود. استادم بنا داشت نمایشگاه برگزار کند. نمایشگاهی باعنوان محیط زیست. کشیدن یکی از تابلوها را هم به من سپرد.
همین که موضوع را فهمیدم اندیشیدن را آغاز کردم. خدایا چه باید کشید؟ حومه‌ی شهر، پر از زباله؟ هوای آلوده و کودکی که دچار بیماری تنفسی است؟ کشتارگاه حیوانات؟ لاک‌پشتی که در میان زباله‌ها گرفتار شده است؟

یک سال زمان داشتم. منِ جوان رنگ‌پرست رویاباف می‌خواستم اثرم را با لوازم نو خلق کنم. به پیشنهاد استاد لیستی از وسایل مورد نیاز را نوشتم و سری به مغازه‌ی آقای باستانی زدم. باستانی مرد خوبی بود. معلم بازنشسه بود و عاشق خطاطی. موهای سفیدش تا شانه‌اش می‌رسید؛ البته اگر نمی‌بستشان. پوستش گندمی بود و کمی به سرخی می‌زد. سبیل‌هایش شبیه سبیل افتخاری بود. عینکش هم شبیه عینک کمال‌الملک. همیشه هم یک پیراهن سفید و جلیقه‌ی مشکی می‌پوشید و شلوار مشکی. محال بود در صحبتش شعر به کار نبرد. باستانی جلوه‌ی کاملی از هنر معاصر بود. البته قدری هم خشک‌نمک بود.

گفتم:«آقای باستانی، اومدم برای مهم‌ترین اثر زندگیم وسیله بخرم.»
گفت: «مهم‌ترین اثر آدم زندگیشه بابا، زندگی صحنه‌ی یکتای هنرمندی ماست. ولی می‌دونم شما کمال‌الملوک می‌شی. بفرما چی می‌خوای؟»
لیست را نشانش دادم. باستانی زیر لب خواند:
_قلم‌موی چتری
_قلم‌موی تخت
_رنگ روغن
_اوم
_اوهوم
_ها
بعد بلند گفت: «به قول شاعر؛

فریاد، ز دست نقش فریاد
وان دست که نقش می‌نگارد

می‌دونم چی بهت بدم.»

یک ظرف پر از قلم‌مو را مقابل من گذاشت و گفت: «بفرما خانم، هر کدومو می‌خوای بردار ببین.»
بعد یکی از قلم‌موها در دست گرفت و گفت: «این بابا آلمانیه، دست‌سازه، جنس دسته‌ش از چوب نارونه، موهاشم طبیعیه، نگاه کن، موی سنجابه. اگه شاپور زنده بود با این نقش خسرو رو می‌کشید می‌ذاشت سر راه شیرین‌.
گفتم: «نه، اینو نمی‌خوام، مصنوعی ندارید؟»
گفت: «موی طبیعی بهتر رنگ برمی‌داره. البته تمیز کردنش سخت‌تره. شما که خدایی نکرده تنبل نیستی بابا. لابد دوام مدنظر محترمته. حق داری. عمر مصنوعیا بیشتره. به قول شاعر؛

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد»

بعد قلم‌موی دیگری را برداشت و گفت: «اینم ژاپنیه، مصنوعیه، دسته‌ش پلی‌استره، موهاشم الیاف. فوق‌العاده بادوامه، هیچیش نمی‌شه. هزاران سال عمر می‌کنه. از خودم و دور از جون شما، از خود شما هم بیشتر عمر می‌کنه. بفرما، امید که خیر تو در این باشد.»
گفتم: «آقای باستانی ولش کنید، قلم‌مو نمی‌خوام، رنگ دارید رنگ روغن دارید؟»
باستانی که تعجب گرده بود لب‌هایش را به هم فشرد. چشمانش را درشت کرد. سرش را تکان داد و با حالت متفکری گفت: بله، بله بابا، الان میارم خدمتت.»
بعد پشت به من به سمت آخرین قفسه‌ی مغازه‌اش رفت. درحالی که به دنبال رنگ روغن می‌گشت با من حرف می‌زد.
_«می‌فرماید که:
هر کاو نکند فهمی زین کلک خیال‌انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

رنگ روغن چینی داریم، ژاپنی داریم، هر چی بخوای هست. ولی این رنگ روغن درجه یکه، هر کی برده راضیه. اینو ببری از صورتگر دربار قیدافه هم کارت تمیزتر می‌شه. این رنگ روغن بابا کاناداییه، یه کم گرونه ولی می‌ارزه. شیمیایی نیستن، اینا رو از صدف می‌گیرن.

نمی‌دانم چه شد که از مغازه بیرون زدم، پیش از آن که باستانی رو برگرداند. نمی‌دانم چطور خود را به خانه رساندم. وقتی به خود آمدم دیدم تمام نقاشی‌هایم از بین رفته است. تمام وسایلم به هم ریخته است. سرم یک جنگل نارون بود. سنجاب‌های صدف به دست روی شاخه‌های نارون‌ بالا و پایین می‌پریدند. چه می‌کشیدم؟ با چوب نارون افرای قطع شده می‌کشیدم؟ با موی سنجاب سنگ گوسفند مذبوح را به سینه می‌کوبیدم؟ تنها یک کار برای کمک به محیط زیست از دستم برمی‌آمد. این که دیگر نقاشی نکنم.


#داستانک

اهل نوشتن

13 Dec, 20:40


نوشتن، نوشتن بود*


من نگاه غلطی به هنر داشتم. فکر می‌کردم هنرمند یک شکم‌سیر بی‌دغدغه است که خوشی زده زیر دلش و حالا شده نقاش، شده خطاط، شده نویسنده، شده بازیگر، شده هنرمند.
شاید هم چون گفته‌اند هنر که نان ‌و آب نمی‌شود برو تجربی و به فکر پول در آوردن باش این ذهنیت در من ایجاد شده.

اما برایم سوال بود که چرا سمت بقیه‌ی هنرها نرفتم و چسبیدم به این یکی. این هم از یک ذهنیت غلط بود.
یک‌بار به دوستم گفتم: نویسندگی خیلی خوبه. ارزونه. تو با یه زغالم می‌تونی بنویسی و اثر فاخر خلق کنی. اما نقاشی نیاز به کلی هزینه و رنگ و ابزار و فلان دارد.
یعنی باید بگویم نویسندگی را ادامه دادم چون در یک نگاه ارزان و راحت به نظر می‌رسید؟

نه.

آمدم سمت نویسندگی چون نمی‌توانستم نیایم. «نویسنده کسی است که نمی‌تواند ننویسد.»** و شاید این را به بقیه هنرها هم بشود نسبت داد.
-نقاش کسی است که نمی‌تواند نقاشی نکند. حالا نه با ابزار چند صد میلیونی، شده با همان زغال اثر هنری را خلق خاهد کرد.

این فکر به معنی نادیده گرفتن ابزار نیست، اما این را به من یادآوری می‌کند که کل هنر ابزارش نیست. که هنر در خدمت ابزار نیست. و هنر در خدمت انسان است برای خلق کردن چیزی به اسم انسان.

حتا هنر تشریفات هم نیست. نوشتن از شکم‌سیری و بی‌چالشی و بی‌دغدغگی نمی‌آید و اتفاقن برعکس، نوشتن راست کار نیازمندان است.

حتا هنر کالا هم نیست. که بگوییم حالا بیاور نتیجه‌اش را. کو آن کتاب؟ کجاست آن تابلو؟ چه شد آن کوزه؟

اما چرا می‌گویم ذهنیت غلطی بود، چون نوشتن ارزان نبود. چون برای خلق یک انسان از نوشتن باید زیادی مایه می‌گذاشتم و فکر و عمرم را خرجش می‌کردم.

هنر، هنر بود.
نوشتن، نوشتن بود.
نه کالا بود، نه لوکس بود، نه تشریفات بود و نه از شکم‌سیری.
تو باید کاری می‌کردی، چون نمی‌توانستی کاری نکنی. بعضی‌ها می‌توانند کاری نکنند.




*وقتی الهه سوال پرسید.

**جمله‌ای از حسن کامشاد

اهل نوشتن

10 Dec, 11:08


وبینار عملگرایی

چرا به برنامه‌هامون عمل نمی‌کنیم؟
✔️ برنامه‌ریزی و عملگرایی مثل آب خوردن
🟠 مدرس: باده علوی

👀 حضور برای همه آزاد و رایگان است.

😀 از شنبه تا چهارشنبه‌ی هر هفته، ساعت ۱۵

⭐️لینک ورود به وبینار:


https://www.skyroom.online/ch/madresenevisandegi/badealavi


نکات فنی:
❗️پس از کلیک روی پیوند بالا، گزینه‌ی «میهمان» را انتخاب کنید و سپس نام و نام خانوادگی خود را ثبت کنید. نیاز به نام کاربری و رمز عبور نیست.

❗️برای ورود به اسکای‌روم باید فیلترشکن خاموش باشد تا صدا و تصویر را با کیفیت بالاتری دریافت کنید.

❗️هر وقت به مشکل خوردید صفحه را ببندید و از نو بگشایید.

اهل نوشتن

09 Dec, 20:24


🗣️«برون افتادنِ ناآگاهانه از هر هنجارِ زبانی، یعنی هرگونه از غلط نوشتن، یک عیب است. برون زدنِ آگاهانه از هر یک از این هنجارها، امّا، می‌تواند -عیب نباشد که هیچ- هنر نیز باشد.»
-اسماعیل خویی

#کارگاه_هفته | تک‌جلسه:

🥏 نثر خاص

کارگاهی‌ست برای شیفتگان نثر خاص، بگو نثر عجیب. چه باک حتا از نثر ادا اطواری. اگر عاشق پشتک وارو زدن با کلمه و جمله‌یید، بفرمایید. مشتاقیم شوقتانیم.

🐍 سرفصل‌ها:
چرا نثر؟ چرا خاص؟ چرا نثر خاص؟
دوام نویسنده با سبک شخصی
فارسی، طوری که به لذت بینجامد
داستانی نمودار نثر خاص و باخاصیت
نثرندگی و فرازندگی
⚫️فایل کتابی که می‌ارزد بارها از روی آن بنویسیم

⭐️مدرس: شاهین کلانتری

زمان‌بندی:
پنجشنبه (۲۲ آذر)
از ساعت ۱۳ الی ۱۵
آموزش+تمرین نوشتن

فایل ضبط شده‌ی جلسه نیز برای همه‌ی شرکت‌کنندگان ارسال می‌شود.

برای شرکت در کارگاه فقط کافی است ورودیِ ۹۹ هزار تومنی کارگاه را به شما کارت زیر واریز کنید و سپس رسید را برای پشتیبانی مدرسه نویسندگی بفرستید تا اطلاعات ورود به دوره را برایتان ارسال کنیم:

5041 7212 2757 9688
5041721227579688
به نام سعید قائدی

نشانی پشتیبانی مدرسه نویسندگی:
@nevisandeganim
🖱️

اهل نوشتن

08 Dec, 21:42


فکر می‌کنم که بهترین لذت من این است که لذتی برای دیگری باشم.

یداله رویایی

#جمله_درمانی
@shahinkalantari
Shahinkalantari.com

اهل نوشتن

08 Dec, 19:07


هیولای تداوم

وقتی تازه شروع می‌کنی و متعهد می‌شوی به انتشار، حس می‌کنی با هیولایی چند سر طرفی. باید هر روز بنویسی وگرنه بلعیده می‌شوی. البته این ترس برای شروع خیلی هم بد نیست.

ادامه که می‌دهی می‌فهمی آن‌چه از دور هیولا می‌پنداشتی و از آن گریزان بودی، یک پیشیِ مَموش بیش نیست. (این مثال برای پیشی‌دوستان است. شما می‌توانید حیوان مورد علاقه‌ی خودتان را تصور کنید.)

کمی جلوتر دل می‌بندی به لایک و بازخورد اعضای کانالت. اگر مثبت بود، قِبراق می‌شوی و هر شب می‌نویسی. اگر نبود چه؟ غم‌بَرَک زده و دست از کار می‌کِشی.

آسمان‌ریسمان بافتم تا توصیه‌یی کنم. به شما؟ من کی باشم که به شما توصیه کنم. خواستم به خودم بگویم «زهرا تو فقط بنویس. از ترس هیولا، به عشق پیشی، به امید لایک یا هر چیز دیگه‌یی. فقط بنویس. اینه که مهمه.»

|زهرا کردوالی|
@ZahraKordevaly

اهل نوشتن

05 Dec, 20:30


نویسنده‌ها نوشته‌هایشان‌اند؟


کسی که از یک قاتل می‌نویسد قاتل است؟
کسی که از یک احمق می‌نویسد احمق است؟
کسی که از یک دیوانه می‌نویسد دیوانه است؟
کسی که از یک هرجایی می‌نویسد هرجایی است؟
کسی که از یک مومن می‌نویسد مومن است؟
کسی که از یک مهربان می‌نویسد مهربان است؟
کسی که از یک درست‌کار می‌نویسد درست‌کار است؟
کسی که از یک پاک‌دامن می‌نویسد پاک‌دامن است؟

کسی می‌تواند بگوید نیست؟
یا بگوید درون هیچ آدمی همزمان یک قاتل، احمق، دیوانه، هرجایی وجود ندارد؟
یا بگوید مومن و مهربان و درستکار و پاکدامن فقط درون کسی‌ست که شخصیت‌هایی خلق کند با این ویژگی‌ها؟ و اگر نکند نیست؟

-نوشته‌های هر کسی از درون او بیرون می‌آید و بازتاب شخصیت درونی وی است.

-زرشک نصفه‌نیمه. ببخشید پس ما اینقدر می‌کُشیم خودمون رو که بیننده‌ی خوبی باشیم، شنونده‌ی خوبی باشیم، گوینده‌ی خوبی باشیم کشکه جناب؟ این همه تمرین چی؟ پس تخیل چی شد؟ حالا شاید نوشته‌هامون از ما باشه، اما ما نوشته‌هامون نیستیم.

-خب همه‌ی این‌ها رو درونی کردی که می‌تونی ازشون بنویسی. تو از چیزی که نیستی چجوری می‌نویسی؟ این قدر دقیق و با جزئیات؟ پس حتمن تجربه‌ش کردی.

-همه درونی می‌کنن دیده‌ها و شنیده‌هاشونو. توی ناخودآگاه. والا اونم با یه عالم پارگی تونستیم جزئیات خلق کنیم. همین‌جوری زرتی‌زپرتی جاری نشده و کی گفته همه‌ی دونسته‌ها تجربیه؟

-نویسنده‌ها بیشتر همه چی رو به خودشون می‌گیرن و می‌برن تو خودشون.

- اتفاقن نویسنده‌ها سعی می‌کنن مطالب رو از ناخودآگاهشون بکشن تو خودآگاه.

-که چی بشه؟ چرا باید هی یادت بیفته چیا دیدی و شنیدی و احساس کردی؟ فراموشی دوا نیست؟ واس همینه که نویسنده‌ها مریضن.

-مریض... نه والا فراموشی خیلی وقت‌ها درمون نیست. خیلی وقتا چرک و زیر فرش کردنه. ما اذیت می‌شیم تا بکشیم بیرون اون چرک رو، و بعدش توی یه نبرد نسبتن عادلانه بیفتیم به جونش.

-پس دیدی چرکی؟ توی نوشته‌هاتم مشخصه. مثلن وقتی می‌نویسی من آدم کشتم، من دزدم.
-اما اونا من نیستن. اونا شخصیت‌های داستانمن. تازشم... من اون قدر داغون نمی‌‌نویسم. من نمی‌نویسم آدم کشتم، من نشون می‌دم که چی شد و چه طور شد که یه آدم کشته شد. حالا به دست اول شخص یا دیگرون.
-بیا، دیدی خودتم می‌گی بلدی و این‌کاره‌ای؟ نوشته‌های هر کسی از درونش میاد آقا، پس خودشه. تو قاتلی، دزدی، دیوانه‌ای.

-تو نیستی؟ زیر استخونات چی قایم کردی؟ چیزی که حتا خودتم نمی‌دونی. واس همینه که می‌نویسم. که ببینم چی قایم کردم که یهو سورپرایزم نکنه. عین چاه فاضلابی که ناغافل بالا میاد. گفته بودم؟ که از سورپرایز بدم می‌آد؟ که فاضلاب‌های هممون خیلی وقته پر شده و جای کاغذ، روی هم بالا میاریمشون؟ تو نمی‌دونی چه قدر سخته بدونم یه آدم چجوری توسط یه قاتل کشته می‌شه اما آدم‌کش نباشم. قاتل که اون‌قدر حرف نمی‌زنه بگه چی‌ کار کرده و مقتول... خب اون اصلن حرف نمی‌زنه.

-یک کلوم، تو همون چیزی هستی که می‌نویسی. تمام.


#یادداشت_روزانه

@Fereshteh_barg

اهل نوشتن

04 Dec, 09:58


همین پنجشنبه، ساعت ۱۶

#کارگاه_هفته | تک‌جلسه:

🔘نوشتن از نوشتن

🐍 سرفصل‌ها:

🫀تداوم در مسیر نویسندگی با نوشتن از نوشتن
🫀چرا نوشتن از نوشتن مهم است؟
🫀چه کسی می‌تواند از نوشتن بنویسد؟
🫀چگونه حرف‌های تازه بزنیم؟
🫀فلسفه‌ی نویسندگی خودمان را چطور شکل بدهیم؟
🫀کدام نویسندگان بیشتر درباره‌ی نوشتن نوشته‌اند؟
🫀نوشتن از نوشتن برای ترویج نوشتن در گروه‌های مختلف جامعه
🫀نوشتن از نوشتن برای برندسازی شخصی در زمینه‌های تخصصی
🫀آموختن نوشتن با آموزاندن نوشتن
🫀آشنایی با منابع مهم

⭐️مدرس: شاهین کلانتری

زمان‌بندی:
پنجشنبه (۱۵ آذر)
از ساعت ۱۶ الی ۱۸
+یک ساعت وقت اضافه برای بازخورد و پرسش‌وپاسخ
آموزش+تمرین نوشتن

فایل ضبط شده‌ی جلسه نیز برای همه‌ی شرکت‌کنندگان ارسال می‌شود.

برای شرکت در کارگاه فقط کافی است ورودیِ ۹۹ هزار تومنی کارگاه را به شما کارت زیر واریز کنید و سپس رسید را برای پشتیبانی مدرسه نویسندگی بفرستید تا اطلاعات ورود به دوره را برایتان ارسال کنیم:

5041 7212 2757 9688
5041721227579688
به نام سعید قائدی

نشانی پشتیبانی مدرسه نویسندگی:
@nevisandeganim
🖱️

اهل نوشتن

03 Dec, 10:28


وبینار عملگرایی

چرا به برنامه‌هامون عمل نمی‌کنیم؟
برنامه‌ریزی و عملگرایی مثل آب خوردن
💬 باده علوی

👀 حضور برای همه آزاد و رایگان است.

🗓از شنبه تا چهارشنبه‌ی هر هفته، ساعت ۱۵

⭐️لینک ورود به وبینار:


https://www.skyroom.online/ch/madresenevisandegi/badealavi


نکات فنی:
❗️پس از کلیک روی پیوند بالا، گزینه‌ی «میهمان» را انتخاب کنید و سپس نام و نام خانوادگی خود را ثبت کنید. نیاز به نام کاربری و رمز عبور نیست.

❗️برای ورود به اسکای‌روم باید فیلترشکن خاموش باشد تا صدا و تصویر را با کیفیت بالاتری دریافت کنید.

❗️هر وقت به مشکل خوردید صفحه را ببندید و از نو بگشایید.

اهل نوشتن

30 Nov, 10:05


روزنامه

کتاب روزنامه‌ی خاطرات اعتمادالسلطنه یا ناصرالدین‌شاه قاجار را دیده‌اید؟
این روزنامهه، newspaper و اخبار عالم نبوده که چاپ و منتشر شود. همان یادداشت روزانه‌شان بوده که حالا می‌گوییم ژورنال journal با فعل کردن.

این‌جور روزنامه‌نویسی زمان‌بر است ‌و استمرارش سخت می‌شود.
فکرش را بکنید: هر روز را با جزئیات بنویسیم تا با دوباره خواندنش از پس سال‌ها، احساس و احوال آن تاریخ یادمان بیاید. چه قشنگ؟ نه! چه سخت.

گاهی هم انتظار داریم این فایل و دفترچه‌‌ بلند شود و کاری کند برایمان. حداقل یک پاره و جستارک برای انتشار در کانال بدهد دستمان.

هزار بهانه هم هست برای پیچاندن و چشم‌پوشی. سر برج با هزار شوق فایل جدید باز می‌کنیم. فونت عوض می‌کنیم. آرا ویرا می‌کنیم صفحه‌مان را. بعد که چند روز خالی ماند می‌زنیم زیر میز که نخواستیم آقا، ولش کن.

پیشنهاد اجرایی:

۱. یک مجلس با خودمان مذاکره کنیم و به توافق نهایی برسیم که اصلاً «چرا». چه اهمیتی دارد که انجامش دهیم. از انجامش چه به دست می‌آوریم و با طفره‌رفتن، چه مزیتی را از دست می‌دهیم؟


۲. از تقلب گزارش‌نویسی یک جمله‌‌ای استفاده کنیم. یعنی تعهد کنیم هر شب، یک جمله درباره‌ی آن روز زندگی‌مان بنویسیم. بعد کم‌کم برای آن یک جمله ایده‌ و قاعده‌هایی تعریف کنیم. شبیه همین ۱۰ سطر که همیشه حال ادامه‌ی آن‌ها را دارم.

اهل نوشتن

26 Nov, 09:14


نوش‌داروی توصیف دقیق احساس

این نوشتن که در غم و استیصال تو را می‌پناهد؛ وقتی مغرورانه از آدم‌ها می‌گریزی و ضعفت را کلمه می‌کنی، راه را نشانت می‌دهد و آرامت می‌کند. اما روزهای خوب کم‌تر سراغش می‌روی. شادی‌هایت را کلّی می‌نویسی. از حس بالندگی روز موفقیت. از اطمینان به گام‌هایت. از اعتماد به محبوبت.

در روز دل‌سردی و زخم‌خوردگی کو تا بتوانی با نوشتن سه‌هزار واژه خودت را بیابی و همان آدم دیروز شوی؟ به همین راحتی دو روز مهم می‌تباهد.

من به خاطر اضطراب کاری ناتمام داشتم امروز را از دست می‌دادم. به توانایی‌ام شک کردم و از اطمینانی که مرا تا این‌جا کشانده وحشت‌زده شدم.

یادداشت‌های روزانه‌ام در ورد را تا هشت روز قبل بالا رفتم و خودم را به جا آوردم. خودم را خاندم. دلیل بیدار شدنم را. حضورم را. مو به موی چگونه دوام آوردنم را. شوقم از به نتیجه رساندن کاری را.

احساس شیرین باید ثبت شود. با جزئیات. مثل روزهای تلخ. وگرنه می‌فراموشی روزی از چه شوریدی. هنگام ناامیدی خود را دیوانه می‌پنداری که گذر چهار ساعت را نفهمیدی و سیاهی شب از میان واژه‌ها جدایت کرد تا به خانه بازگردی.

خود را دقیق بنویس. مرور حس امید و دل‌استواری دوای روز دردمندی است. سبب می‌شود آن روز فقط رنج همان روز را بنویسی و راه‌حلش را بیابی؛ نه که به همه‌ی گذشته و آینده‌ات شک کنی و گرفتاری اصلیْ زیر نشخارهایت دفن شود.


✍🏼 مریم نانکلی


➡️ @maryamnankali1

اهل نوشتن

23 Nov, 12:50


«مو و نوشتن»


من با موهای کثیف یه نفرم و با موهای تمیز یه نفر دیگه.
قبل از اینکه موهامو بشورم یه هیولای عصبی‌‌م که هرچیز کوچکی می‌تونه تحریکم کنه تا به دنیا نفرت بورزم. و وقتی موهام مرتب و تمیزه یه فرشته‌ی مهربونم که دو تا بال هم داره.
جالب‌تر اینکه، نوشتن‌م هم تحت‌تاثیر قرار می‌گیره. و زیبایی نوشته‌های من با تمیزی موهام رابطه مستقیم داره.
انگار جهان‌و با موهام حس میکنم.
دنیارو با موهام می‌بینم.

موهامو که صاف میکنم دلم نازک میشه.زود‌تر دلخور میشم.بیشتر میرم تو فکر. واقع‌بین تر میشم.شک میکنم که دوسم داری. بزرگ‌تر میشم. راحت‌تر گریه می‌کنم.یکم تنها‌تر میشم. نگرانی‌هام بیشتر میشه. بار زندگی روی دوشم سنگین‌تر میشه. عاقل‌تر میشم.


موهامو که فر میکنم عاشق‌تر میشم. بیشتر می‌رقصم. زن‌تر میشم.
قشنگ‌تر می‌رقصم. بیشتر ناز می‌کنم.
بیشتر شعر میخونم.
بیشتر بهت فکر می‌کنم.
بهتر می‌خندم. خوشبین‌تر میشم.
مهربون‌تر میشم. روی ناخن‌م لاک میزنم.دنیا رنگی‌رنگی میشه. خاطرات‌ت سرزنده‌تر میشن. قلبم برات تند‌تر میتپه. نامه‌های طویل‌تری می‌نویسم. گاهی‌م واژه‌هام خاک‌بر سر میشن.

وقتی موهامو می‌بافم نی‌نی میشم.
انیمیشن‌ بیشتر میبینم.
مامان‌مو بیشتر بغل میکنم بیشتر اطرافش می‌پلکم.
زود به زود هوس خوراکی‌های مختلف می‌کنم.
آخرین بار که موهامو بافته بودم و رفتم بیرون، برای خودم یه عروسک خریدم.


موهای موج‌دار که حالت طبیعی موهامه، بهم حس خاص بودن میده. کمتر احساس سردرگمی میکنم.
بیشتر آرومم. راحت‌ترم. مسلط‌ترم.
به آینده بیشتر فکر میکنم اما اضطراب‌م هم کمتر میشه.

حالا همین موها باید حداقل دو روز یک‌بار شسته بشن اگه نشه که این دنیا دیگه ارزش زندگی کردن نداره.



هستی‌چهاردولی💌

اهل نوشتن

23 Nov, 10:52


🕒مهلت بهره‌مندی از تخفیف ویژه امشب به پایان می‌رسد.

☀️ ریچارد براتیگان می‌گوید:

🌈من هفت سال شعر نوشتم که یاد بگیرم چطور جمله بنویسم، چون واقعاً می‌خواستم رمان بنویسم و تصور می‌کردم تا وقتی نتوانسته‌ام جمله‌ای بنویسم، رمان هم نمی‌توانم بنویسم.🌈

🟡حرفه‌ای شدن، با نوشتن جمله‌های حرفه‌ای شروع می‌شود.
در دوره‌ی جدید مدرسه نویسندگی با تمرکزی لیزری بر جمله‌نویسی می‌کوشیم جملاتی الماس‌گونه بنویسیم:

🟢 دوره‌ی آنلاین جملنده

🌀 برخی سرفصل‌ها:
🔘شناخت انواع جمله، از جمله: جملات آغازگر/جملات الهام‌بخش/جملات تعلیق‌زا/جملات شاعرانه/جملات نحوشکن/جملات پایان‌بخش/جملات تبلیغاتی/جملات فلسفی و...
🟣تجزیه و تحلیل دست‌کم ۳۰۰ جمله از میان آثار نویسندگان شاخص
🔘چگونگی خلق مضمون‌های نو
🟡گام به گام تا نگارش کتابی از کوتاه‌نوشته‌هایمان

🍂مدرس: شاهین کلانتری

💥زمان‌بندی:
شروع از شنبه ۱۰ آذر
از شنبه تا چهارشنبه‌ی ۴ هفته‌ی پی در پی (یک ماه)
از ساعت ۲۱ الی ۲۱:۳۰
آموزش+بازخورد به جمله‌ی روز یکایک جملندگان

فایل ضبط شده‌ی جلسه نیز برای همه‌ی شرکت‌کنندگان ارسال می‌شود.

شهریه:
با تخفیف ویژه تا ۳ آذر: ۹۷۰ هزار تومان
پس از آن: یک میلیون و پانصد هزار تومان
مهلت استفاده از تخفیف تمدید نمی‌شود

⭕️شرط شرکت:

برای حضور در این دوره اول باید یک جمله‌ی کوتاه بنویسید و برای ما بفرستید. پس از بررسی جمله‌ی شما توسط مدرس دوره، نتیجه‌ به شما اعلام می‌شود. اگر نوشته‌ی شما رد شود، مشکل آن را به شما می‌گوییم تا در صورت تمایل، نسخه‌ی ویراسته‌ی آن را برایمان ارسال کنید. موضوع جمله‌ آزاد است.
یک نمونه جمله:
«با نوشتن سایه‌ات رنگین‌کمانی می‌شود.»

جمله‌ی خودتان را به نشانی زیر ارسال کنید:
⬇️
@nevisandeganim
#جملنده

اهل نوشتن

17 Nov, 09:18


🗿فسیل

گفت: «من با آدم‌های زیر سی سال صحبت نمی‌کنم.»

چرا؟ مگر این گروه جنایت کرده‌اند یا گناهی نابخشودنی مرتکب شده‌اند؟ یا شاید هم هنوز اسیر کلیشه‌ی «افزایش خِرَد با افزایش سن» هستی و زیر سی سال‌ها را افرادی می‌دانی که هنوز به بلوغ فکری نرسیده‌اند و نباید حرف‌هایشان را جدی گرفت. من خودم بالای سی سال هستم، اما هرگز سن را ملاکی برای ارتباط با آدم‌ها قرار نداده‌ام. از هم‌صحبتی و هم‌فکری با افراد جوان‌تر همان‌قدر لذت برده‌ام که از هم‌نشینی با مسن‌ترها. از کوچک‌ترها بسیار آموخته‌ام، همچنان که از بزرگ‌ترها.


متأسفانه یا خوش‌بختانه سن عقلی آدم‌ها مطابق با سن تقویمی‌شان رشد نمی‌کند. اگر روی خودت کار نکنی، کتاب‌های خوب نخوانی، فیلم‌های مناسب نبینی، اطلاعاتت را افزایش ندهی، ارتباطات مؤثر نداشته باشی، برای هم‌دلی و درک دیگران وقت صرف نکنی و همه‌چیز را بسپاری به گذر زمان، نه‌تنها عاقل‌تر نمی‌شوی که هر روز کندذهن‌تر از قبل خواهی شد.


تبدیل می‌شوی به پیری کم‌شعور، کهن‌سالی زورگو، مسنی حسود، سال‌خورده‌ای با اندیشه‌ی کپکی، سال‌مندی انعطاف‌ناپذیر و فسیلی که ردِپای زمان تنها در جسمش به چشم می‌خورَد، اما ذهنش همچنان آکبند و دست‌نخورده باقی مانده است. افسانه‌ی «پیر خردمند» را دور بریزیم؛ سنجه‌ی شایستگی افراد اندیشه‌ی تازه‌شان است نه سن کهنه‌شان. 


🛑میترا جاجرمی

     #یادداشت_روز

⬛️@mitrajajarmy

اهل نوشتن

16 Nov, 10:30


وبینار رایگان: اهمیت داستان‌سرایی در تولید محتوا

📆تاریخ: یک‌شنبه 27 آبان ماه

🕖زمان: 22 تا 22:30


در این وبینار خواهید آموخت:

• چرا داستان‌سرایی کلید موفقیت محتواست؟
• چطور با داستان‌ها ارتباط عاطفی برقرار کنیم؟
• تکنیک‌های مؤثر داستان‌سرایی در محتوا

✔️مدرس: هما احمدی طباطبایی

🔗ورود با لینک زیر:

https://www.skyroom.online/ch/eisa164/homaatabatabaei

اهل نوشتن

15 Nov, 15:22


بوسه‌های اسماعیل

پی‌دی‌اف کتاب اسماعیل خویی را باز می‌کنم. به نیت انجام تکلیف می‌خوانم و می‌خوانم و می‌خوانم. در پی یافتن شعری که هم‌قد تفکر من باشد، که بتوانم تفکرم را جوهره‌ی قلمم کنم. در پی شعری هستم که انگشتانم روی کیبورد بسراند، تا چیزی بنویسم، تا چیزی نوشته باشم.

می‌خوانم، می‌خوانم، می‌خوانم و نخستین‌نیت زیر پایم می‌شکند و حالا دوباره قامت می‌بندم. این‌بار به قصد خوانش بیشتر. عذر و بهانه نمی‌آورم، اما مرا چه به نوشتن از شعر؟ از من کاری جز خواندن اشعار اسماعیل برنمی‌آید. فقط می‌توانم بگویم گویی در دنیای جدیدی پا نهاده‌ام و گاهی با مخاطب شعرهایش همدردی می‌کنم، مثل مخاطب این شعرش:

«چشمان او، به‌ویژه چشمانش را می‌گویم، 
کز هرچه می‌دید، انگار در شگفت بود.»

و من اکنون در شگفتم وقتی به شعر، به‌ویژه اشعارش نگاه می‌کنم.

در یکی از اشعار دیگرش می‌گوید:

«مانند این است که کار روزمره‌ات این باشد 
که بوسه بر دهانه‌ی آتشفشان زنی؛ 
و دوزخ فورانش را 
عاشقانه در آغوش بگیری؛ 
و از گدازه‌هایش بنوشی.» 
و نام شعر، اراده سرودن است.

و من در شگفتم که چگونه این احساس را سروده است. 
آوردن کلمات «بوسه»، «عاشقانه» و «آغوش» نشان از اشتیاق و تمایل قلبی انسان دارد و «دوزخ»، «گدازه» و «آتشفشان» نشان از ماهیت طبیعی آن چیز. و با اینکه در متن شعر بیان نشده، تو شاهد سوختگی‌ای خواهی بود که حاصل این اشتیاق است. هم‌چنین آوردن عبارت«کار روزمره‌ات این باشد»، تلاشِ همواره؛ کوششی گره خورده به زندگی را بیان می‌کند. توصیف چنین حسی مرا به وجد می‌آورد.

گاه اراده به دوست داشتن کسی است، گاه اراده به نوشتن شعری، و گاه اراده به زایش نوزادی، این توصیف زیبایی از اراده‌ای است که به تو روح می‌دمد و از تو جان می‌کاهد. 
آن‌گاه که اراده به خلق می‌کنی، تفاوتی نمی‌کند نوزاد باشد یا شعر یا موسیقی. این زایش به قیمت سوختن توست. 
و اسماعیل خویی در این شعر به‌خوبی آن را به تصویر کشیده است.

محبوبه نیری(یاس)


پ.ن:این متن برای کتاب«مجموعه چهار دفتر شعر از اسماعیل خویی» نوشته‌ شده‌‌.

@meslenafas

اهل نوشتن

14 Nov, 21:29


نامیرایی

لابد چند سال بعد چه می‌دانم؛ مثلن سی ‌و دو سال دیگر، اگر عمری باشد، میان دستان چروکیده‌ که رگ‌های آبی‌اش بر پوست سفیدم غالب شده، قاب عکسی را در حالی‌که به سینه چسبانده‌ام به آتلیه خاهم برد.
مرد نگاهی بر دستان لرزان من می‌کند و با احترام می‌گوید: «چه خدمتی از من ساخته است؟»

من‌ در حالی‌که سعی می‌کنم، دهانم را به اندازه‌ای باز کنم که دندان‌های مصنوعی‌ام زودتر از کلمات بیرون نریزد، توضیح می‌دهم که؛ صاحب عکس روی شاسی خودم هستم و آن قاب حدود پنجاه سال قدمت دارد و بر اثر گذر زمان رنگ و لعاب قدیم را ندارد.

عکاس بر چهره و اندامم دقیق می‌شود و می‌گوید: «چقدر زیبا بودید و تعارفات مرسوم.»
لابد من هم از روی شکسته نفسی توضیح می‌دهم، اینجا خیلی خوب نیفتادم و عکس یهویی بوده و الخ.

عکس را از طریق ابزارهای گرافیکی که من هیچ کدام از اصطلاحاتش را نمی‌دانم تا بتوانم به شما فخر فروشی کنم، ترمیم می‌کنند و بهتر از روز اولش می‌شود.

قاب را تحویل می‌گیرم. با عجله مسیر آتلیه تا خانه را که گوگل مپ پیاده‌روی‌اش را هفت دقیقه محاسبه کرده، را در مدت بیست و هفت دقیقه طی می‌کنم و خودم را به سرویس می‌رسانم اما دیر رسیدم و مجبورم کمر به پایین خود را آب بکشم.

قاب را ابتدا به دیوار اتاق خاب می‌آویزم اما بعد حتمن پشیمان می‌شوم و آن را به پذیرایی منتقل می‌کنم تا وقتی کسی به خانه‌ام می‌آید، ببیند و من حرفی برای گفتن و خودنمایی داشته باشم.

اگر فرزندانم تمایل به فرزند‌آوری داشته باشند و من صاحب یک یا چند نوه شوم، می‌توانم از جوانی، شادابی و زیبایی‌هایم برای آن‌ها صحبت کنم و بگویم؛ در جوانی ال بودم و بل.

اگر نوه‌ی باهوش، چموش و زبان درازم با دیدن عکس بجای حظ بردن بگوید: «فهیم جونی، از گذشته‌ت مایه نزار الان چی واسه گفتن داری؟» چه جوابی برای او دارم؟
از مدرک‌هایی که سال‌ها از آن گذشته و حال فاقد اعتبار است، حرف بزنم یا مهارت‌هایی که اکنون توان انجام‌شان را ندارم که ثابت کنم در هر کدام چقدر زبده بودم؟

کاش ردی از خود برجای گذاشته باشم که تاریخ انقضا نداشته باشد، مانند یک قالیچه‌‌ی بافته شده به دست خودم. یک تابلوی نقاشی و یا خط. عکس‌هایی که توسط دوربین من شکار شده باشد. کتابی که توسط من تالیف شده. اثری که نامیرا باشد و من بتوانم تا روزی‌که نفس می‌کشم به آن ببالم.

من آرزو دارم؛ چند سال بعد چه می‌دانم، مثلن سی‌ و دوسال دیگر، اگر عمری باشد، میان دستان چروکیده‌ که رگ‌های آبی‌اش بر پوست سفیدم غالب شده، کتابی را در حالی‌که به سینه چسبانده‌ام به صحافی ببرم.
مرد نگاهی بر دستان لرزان من کند و با احترام بگوید: «چه خدمتی از من ساخته است؟»

من‌هم در حالی‌که سعی می‌کنم، دهانم را به اندازه‌ای باز کنم که دندان‌های مصنوعی‌ام زودتر از کلمات بیرون نریزد، توضیح ‌دهم که؛ من نویسنده‌ی این کتاب هستم و الخ.

@fahime_adabi_59
✍🏻فهیمه ادبی
#تامل

اهل نوشتن

14 Nov, 20:25


سی‌صد

پارسال همین روزها، سر و دل شکسته و آرزده و به انزوا خزیده بودم. سوا افتاده از جمعِ مجموعِ پیشین، آدم‌های قبلی زندگیم. آن‌ها که چت‌شان سنجاق شده‌بود بالای فهرست تا قبل از همه ببینمشان، پاسخ دهم و برایشان باشم. باشم هر وقت که نیازم داشتند.

همان هفته‌ی اول آبان شد سَرِ قصه‌ی جدا افتادنم. جدا کردند راهشان را از من. انگار جذامی باشم. خوره‌ای به رُخم افتاده بود و دل‌زده می‌شدند از هم‌نشینی با من. با طبق طبق ادا و ادعای رفاقت، خُرد خُرد رو گرداندند و رفتند.
البته که به جهندم!

حالا درست سیصد روز است که پایم باز شده به مدرسه‌ی نویسندگی.

آنقدر قحطی‌زده‌ی تماشای آدم‌حسابی‌ها بودم که همان نشست اول عاشق دختر بغلدستی‌ شدم. سولماز ناصری، کارگاه نثر خوب. همان‌جا خانم ادبی را هم دیدم.
بعد از کارگاه با کله‌ی نمک‌بار پیغام فرستادم برای همه‌ی آن آدم قبلی‌ها که اگر می‌خواهید برای شوق نویسندگی‌تان کاری کنید این‌جا جهان دیگری‌ست، بشتابید که از دستتان نرود.

نگذاشتم از دستم برود. هر شانسی برای کارگاه حضوری، گنج من بود. آمدم و رفتم و آن‌قدر دوست پیدا کردم که جهانم پُر شد. عاشق آدم‌ها شدم. عاشق خودم کنار آدم‌ها. بیشتر از هر وقتی خودم را زندگی کردم، بی که زور زدنی باشد برای جا شدن در تخت پروکروستس.

باده‌ی پاتیل، پاتیل باده هردو محصول همین سیصد روز است. قدردان این فرصت طلایی هستم، قدردان این آدم‌ها که صندوقچه‌‌ی جواهراتم.
زیادند شکر خدا! اسم همه‌شان هم به گوشتان آشنا. حق این است که برای هر کدامشان پاتیل جدا بار کنم.

اهل نوشتن

14 Nov, 19:47


حلقه‌ادبی

به این زودی‌ها شب‌یک شب‌دو را کشف نمی‌کردم، با محمود مسعودی آشنا نمی‌شدم، ترومن شو را با چنین دقتی نمی‌دیدم و مرغ دریایی را تا پایان ادامه نمی‌دادم، اگر حلقه‌ی ادبی کوچک‌مان تشکیل نمی‌شد.

حلقه‌ی ادبی هم که می‌گویم خیال نکنید بروبیایی و دم‌ودستگاهی داریم؛ سرِ جمع سه نفریم و تازگی جمع شده‌ایم. آشنایی‌مان در مدرسه‌ی نویسندگی، تشابه‌مان در شهر و اشتراک‌مان، در ادبیات. حلقه شده‌ایم برای خواندن و دیدن و حرف زدن. برای اینکه روح تعهد جمعی، توی جِلد اشتیاق‌مان برود و حفظش کند از وسوسه‌های روزمرگی. که نگوییم این‌ها بماند برای فرصتی مناسب و زمانی آزاد و زندگی‌ای کم‌مشغله. که نقد امروز را جدی بگیریم و نسیه‌ی فردا را بی‌خیال شویم.

در مورد تاثیرگذاری‌اش اگر می‌پرسید باید بگویم یک ماه اصلن زمان کمی برای اظهار نظر در این مورد نیست. تاثیرگذار بوده دوستان؛ بیشتر از آنچه تصور می‌کردم و بیشتر از آنچه تصور می‌کنید. تاثیر چنین جمع‌هایی، در زندگی‌های ما که مشغله هر روز حریص‌تر می‌شود، خیلی بیشتر از تصمیم‌ها و تعهدات فردی‌مان است. شک نکنید و در اولین فرصت، حلقه‌ی ادبی‌تان را شکل دهید.


@parisasaadat

اهل نوشتن

14 Nov, 18:43


منعطف می‌مانم و هول‌هولکی می‌نویسم
___________________


عاشق طرز مربی‌گریِ شاهین کلانتری‌ام. آموزش‌هایش روی هوا نیست. آدمیزاد را خوب می‌شناسد، برای مریخی‌ها درس نمی‌دهد.

مثلن وقتی می‌گوید هرگز دست از انتشار روزانه برندارید، برایش چاره هم می‌آورد.
اگر کس دیگری این را به من می‌گفت، می‌پرسیدم آخر مگر می‌شود؟ آدمیزاد است. برایش کار پیش می‌آید. مریض می‌شود، حوصله‌اش را ندارد.
اما بواسطهٔ شاهین کلانتری آموختم که هرگاه ایده‌ای نداشتم، از بی‌ایدگی‌ام بنویسم. چالش‌های نوشتن را سوژهٔ نوشتن کنم. یا حتا از همان لحظه‌ای که در آنم، بنویسم.



حالیا سوژهٔ امشبم انعطاف‌پذیری‌ست. ساعتی پیش وقتی در حال خانه‌‌چلاندن (تمیزکاریِ خانه) بودم، تصمیم بر این شد به عروسی بروم. تا دست و پایم را جمع کردم و آماده شدم، یاد آمد برای «تجربانه» چیزی ننوشتم. می‌توانستم ننویسم و بگویم بیخیال. اگر منِ پارسال بود حتمن چنین می‌کرد. ولی امسال به لطف خدا و به پشتوانهٔ آموزه‌هایم از شاهین کلانتری چنین نمی‌کنم، و حتا زیر بمب‌بارانِ دیجی هم می‌نویسم. هرچند که سوژهٔ نوشتنم، هول‌هولکی نوشتن باشد.

|کوثر محمودآبادی

اهل نوشتن

14 Nov, 07:09


📌 نامه‌ای به دوستِ مدرس‌محتواگرم
25 نکته که پیش از مدرس‌محتواگر شدن باید بدانی

«مدرس‌محتواگر» کسی است که با تولید محتوا و تدریس در فضای آنلاین، الهام‌بخشِ یادگیری و رشد مخاطبان خود می‌شود.

این کتابچه، در قالب جملاتی کوتاه، به نکات و چالش‌هایی می‌پردازد که هر مدرس‌محتواگر باید پیش از گام نهادن در این مسیر بداند؛ از شناخت عمیق مخاطب و ساختن هویتی اصیل، تا تکنیک‌هایی که او را به مدرسی ارزش‌آفرین و تأثیرگذار تبدیل می‌کند.

💫 پروچیستا | ناعمه سجادی
🆔 @procheasta

اهل نوشتن

12 Nov, 06:45


کارگاه آنلاینِ «زی‌با‌نوشتن»

🎨 «بعضی از آدم‌ها ناگزیر نیاز دارند که برای دوام روح و در برابر سیل اخبار درنده‌خویی‌های بشری، از پنجره به بیرون شیرجه نزدن(!)، به بعضی تسلی‌ها پناه ببرند. آقای مونه‌ی نقاش در بحبوحه‌ی جنگ اول جهانی مدام عکس گل می‌کشید.»*

🎼شاید شما هم بخواهید چنین کنید؛ نقاشی بکشید، بنویسید، بخوانید، موسیقی تمرین کنید و دست به آفرینش بزنید.

🎯در این کارگاه دو کار می‌کنیم:
اول
در خلوت، خودمان را می‌کاویم و می‌شناسیم
و بعد،
وقت آفرینش است و انتشار.

سرفصل‌ها:
سوال‌نویسی و آزادنویسی
درون‌نگری، هنگامِ پریشانی
تمرینات خلاقانه
آفرینش محتوای ارزشمند و نشر آن در کانال اختصاصیِ کارگاه

این کارگاه، جمعه ۲۵ آبان ساعت ۱۱ در بستر اسکای‌روم برگزار می‌شود.
جلسه ضبط و برای شرکت‌کنندگان ارسال می‌گردد.

مبلغ ورودی:
۹۹ هزار تومان

6219861992962679
فاطمه ابراهیمی

اگر سوالی دارید اینجا بپرسید:
@ffatemehebrahimi

*بخشی از کتابِ از وقتی که تو رفتی... از پرویز دوائی

اهل نوشتن

11 Nov, 11:03


زندگی می‌ذاره

دیروز در وبینار نویسنده‌ساز، استاد از معیار‌های سنجش کانال‌ها گفت و اینکه نظم در نوشتن، برای هر نویسنده‌ای مثل نفس کشیدن حیاتی‌ست و کانالی که سه روز رها شود، دیگر کانال نیست. بیش از یک روز غیبت، حکم خروج از مسیر را دارد. یکی از دوستان به کمبود وقت اشاره کرد و اینکه «زندگی نمی‌ذاره.» استاد بلافاصله از پرسه‌های بی‌پایان در شبکه‌های اجتماعی گفت و اینکه اگر اراده کنیم همیشه وقت هست.

با خودم اندیشیدم: اواخر دهه هفتاد بود. شغل تمام‌وقت داشتم. مادر یک دختر سه‌ساله بودم. در آزمون کارشناسی ارشد پذیرفته شدم. دانشگاه چهار ساعت با محل سکونتم فاصله داشت. کلاس‌ها پنج‌شنبه و جمعه برگزار می‌شد. ده سال هم از درس و تئوری دور بودم. تنها یک انتخاب داشتم: برنامه‌ریزی کنم و دل به دریا بزنم.

یک همکلاسی داشتم. نه شاغل بود، نه متأهل، نه بچه‌دار. تازه لیسانس گرفته بود و وقتش پر از آزادی. اما موقع امتحان‌ها، سر جلسه باید بهش مشاوره می‌دادم. می‌گویم مشاوره، فکر نکنید تقلب می‌کردیم. نه. فقط کمکش می‌کردم تا واحد پاس شود. بی‌استعداد نبود. اگر اراده می‌کرد حریف نداشت. فقط قدر زمانش را نمی‌دانست.

وقتی بدانیم فقط دو ساعت وقت داریم، از همان دو ساعت مثل طلا استفاده می‌کنیم. امروز که بازنشسته‌ام و بچه‌ها به راه خودشان رفته‌اند، اگر نتوانم زمانی برای نوشتن کنار بگذارم، به‌درد لای جرز دیوار می‌خورم.

سهیلا شیبانی

#پاره‌نویسی

https://t.me/sosheibani

اهل نوشتن

10 Nov, 20:11


«من دوچرخه‌ام را در زیرزمین قایم کردم تا هیچ‌کس نتواند آن را بدزدد،
من مدادرنگی‌هایم را در جامدادی گذاشتم که گم نشود،
من لباس‌هایم را در گنجه گذاشتم و درش را قفل کردم که دست کسی به آنها نرسد،
من توپم را در کیسه توری گذاشتم و به دیوار آویختم تا، کسی آن را برندارد،
و سال‌ها و سال‌ها از آنها مراقبت کردم.
اما هنوز نمی‌دانم چه موقعی، چه کسی، از کجا، آمد و روزهای کودکی مرا برد.»

-منوچهر احترامی، بچه‌ها… من هم بازی

🤩 #کارگاه_هفته | تک‌جلسه:

🤩کوتاه‌نویسی برای کودکان

در این کارگاه نوشتن متن‌های کوتاه داستانی و غیرداستانی برای بچه‌ها را می‌آموزیم.

🔴همین جمعه

🎚 برخی سرفصل‌ها:
کلیدواژه‌های مناسب در نوشتن برای کودکان
چگونه مضامین مناسب برای کودکان را بسنجیم؟
سبک‌وسیاق مناسب جمله‌سازی برای کودکان
چگونه کودکان را در تکمیل متن مشارکت بدهیم؟
ارائه‌ی خلاقانه‌ی آثار به کودکان
+با تجریه و تحلیل کتابی از منوچهر احترامی

☝️مدرس: شاهین کلانتری

زمان‌بندی:
جمعه (۲۵ آبان)
از ساعت ۱۱ الی ۱۳
آموزش+نوشتن+پرسش‌وپاسخ و بازخورد

🟢 فایل ضبط شده‌ی جلسه نیز برای همه‌ی شرکت‌کنندگان ارسال می‌شود.

برای شرکت در کارگاه فقط کافی است ورودیِ ۹۹ هزار تومنی کارگاه را به شما کارت زیر واریز کنید و سپس رسید را برای پشتیبانی مدرسه نویسندگی بفرستید تا اطلاعات ورود به دوره را برایتان ارسال کنیم:
⬇️
5041 7212 2757 9688
5041721227579688
به نام سعید قائدی

نشانی پشتیبانی مدرسه نویسندگی:
@nevisandeganim
🖱

اهل نوشتن

09 Nov, 16:12


انسان راوی

ما آدم‌ها تمام اجزا زندگیمان با قصه و داستان در هم تنیده است. اصلاً همین توانایی حرف زدن و همه‌ی ارتباطهای روزمره ما اساساً مجموعه‌ای از روایات است.
جمله را اگر یک واحد کوچک از روایت در نظر بگیریم بهتر متوجه این ماجرا می‌شویم.
برای همدیگر خاطره و تجربه تعریف می‌کنیم و یا در روابط، دیالوگ رد و بدل می‌کنیم که از اجزای درام است و آن هم باز شکلی از روایت و داستانسرایی است.

خاطرات هم به شکل داستان در حافظه ما ثبت می‌شوند و هر فرد هم داستان و نوع روایت خودش را از یک اتفاق واحد دارد.
از همان کودکی هم در بازیها، وقتی از بزرگترها و بازیهای آنها تقلید می‌کنیم، باز در واقع داریم از داستانگویی بهره می‌بریم.
فکر هم که می‌کنیم، در اصل داریم در ذهن خود آسمان ریسمان و روایت می‌بافیم و خلاصه که همه‌ی این حیات بشری ما تحت نفوذ و تسلط داستان است.
حتی سرگرمی‌های ما نیز با انواع داستان و قصه عجین است.
داستانگویی و روایت در شکل کلی و عام آن، مقوله‌ای گسترده است و این نیست که فکر کنیم فقط یک نوع ادبی و یا سرگرمی است.

مَخلص کلام اینکه ما را از داستان و روایات گریزی نیست.

اهل نوشتن

08 Nov, 08:48


آهی بلند از ته دل نکشیدم

قرار است پاییز را با «مهشید امیرشاهی» سر کنیم. این یعنی با نویسنده‌ی محبوبم روز را آغاز و به‌پایان برسانم (چی از این بهتر).

امروز صبح در مقدمه‌ای از مهشید جان رسیدم به این جمله: «برای زنی که کم‌کم
صبح‌ها با کنجکاوی دنبال رشته‌های تازه موی سفيد می‌گردد و با دلهره چین زیر
چشم‌ها را معاینه می‌کند، صحبت از سن و سال خوشایند نیست.»


زنی که صبح‌ها دنبال موی سفید تازه می‌گردد، من نیستم. نه که در کمی مانده به چهل‌ویک سالگی موی سفید نداشته باشم ها، نه. دارم. خوب و زیادش را هم دارم. ولی هیچ‌وقت دنبال موی سفید تازه نگشته‌ام. چرا؟ چون از وقتی یادم می‌آید موهای سفید روی شقیقه‌ام بوده. روزهای دانشگاه با قیچی به جان‌شان می‌افتادم، فکر می‌کردم در هجده نوزده‌سالگی طره‌ی موی سفید عیب باشد. اما حالا چند ماهی می‌شود به حال خودشان رها شده‌اند و از این ‌که به نقد جوانی خریدم‌شان شادمان هم هستم.
از چین زیر چشم هم نگویم، مدل خنده‌ام طوری است که زیر چشمم خط می‌افتد و بعدها حتی با بوتاکس هم پابرجا مانده.

حالا که فکرش را می‌کنم می‌بینم آن چیزهایی که برای کسی نماد اتفاق یا تغییری است، می‌تواند برای دیگری بی‌بها باشد. درست مثل زندگی، مرگ، پول‌دار بودن یا توی فقر زیستن.

ایرادش این است که آدم به همه چیز عادت می‌کند. می‌شود از اول جوانی موی سفید را توی آینه دید و دیگر در چهل‌سالگی آه بلند از ته دل نکشید.

می‌شود با چین زیر پلک خوشحال باشی و مثل باقی زن‌ها از گفتن سن‌وسال خجالت نکشی. می‌شود چهل‌ویک سالگی را جور دیگری دوست داشته باشی. جوری که پیر نباشی، خسته نباشی، از دنیا نبریده باشی. می‌شود همه‌ی زندگی را سرکشید و تازه ماند.


|هما احمدی طباطبائی| #یادداشت_روز
@homaatabatabaei

اهل نوشتن

07 Nov, 18:54


آدم کلمه است؟

«چیزی که زیاده کلمه است. چیزی که کمه رابطه است»*.

دارم نمی‌زنم زیر گریه که حالا باز افتاده‌ام توی همان نفرین بی‌کلمه ماندن. همان وقت که آدم‌ها دیگر با آجرِ کلمه رابطه را نمی‌سازند.
و من؟ بی‌کلمه که نمی‌شود. مجبور می‌شوم ذهن‌خوانی کنم. چه مخدری‌ست این ذهن‌خوانی. چون طرف نمی‌خواهد -نمی‌خواهد دیگر، انتخاب نمی‌کند- کلمه‌ای خرجِ معنی‌داریِ رابطه کند، پس ذهن‌خوانی می‌کنیم که اگر آن‌طور خندید و زیر پلکش این‌طور چروک افتاد پس دارد راستش را نمی‌گوید.

بعد می‌دانی چه می‌شود؟ می‌شویم مثل معتادها -حتی به هر مخدر دیگری-. دیگر رابطه‌ی سالم برایمان کار نمی‌کند. دیگر کلمه را جدی نمی‌گیریم. دیگر باور نمی‌کنیم اگر بگوید چیزی را دوست داشته یا نداشته. عادت کرده‌ایم به ذهن‌خوانی، به حدس و گمان. که منظورش چیزی است غیر از همانی که می‌گوید.

دوست داشتم می‌شد روی بالغ بودن آدم‌ها حساب کرد. کلمه خرج کنند برای ارتباط. اطرافیان‌شان را هُل ندهند توی گرداب ذهن‌خوانی.

مابعدالتحریر:
یکی از فال‌های پر طرفدار روی یوتوب فال ذهن‌خوانی است. من هم هر بار می‌گویم طرف اگر صلاح می‌دانست تو بدانی، خودش بهت می‌گفت.

*دیالوگی از تئاتر بونکر جلال تهرانی عزیزم

اهل نوشتن

07 Nov, 06:47


📌کتاب های مرجع

دربارهٔ واژهٔ «کتاب‌های مرجع» ذهنیت ناخوشایندی داشتم که پیشینه‌اش به دوران دانش‌آموزی برمی‌گردد.

عادت داشتم اول سال که کتاب‌ها به دستم رسید همه را کناری بیندازم و تنها کتاب فارسی یا ادبیات را با ذوق و شوق ورق بزنم ببینم قرار است چه درس‌هایی داشته باشیم یا به عبارت بهتر چه شعرها و داستان‌هایی بخوانیم.

علاقه‌ای به یادگرفتن قواعد درست‌نویسی یا تاریخ ادبیات به معنی تاریخ تولد و وفات ادیبان نداشتم، فقط شعر و داستان.

یکی از همان سال‌ها درسی داشتیم با عنوان «کتاب‌های مرجع». دیدن این عنوان ابتدا مرا به یاد کتاب‌های «مرجع تقلید» انداخت که چندتایی‌ش را در کتابخانهٔ پدرم دیده بودم:
– چی؟ کتاب مرجع تقلید چه ربطی به ادبیات دارد؟
عکس درس هم تصویری ازخانواده پنگوئن‌های سیاه‌سفیدی بود که در قارهٔ جنوبگان زندگی می‌کنند.
-جنوبگان؟ چه کلمه عجیب و نامانوسی.

متاسفانه پنگوئن هم هیچ وقت جزء حیوانات مورد علاقهٔ من نبود:
-محل زندگی: برف و یخبندان

-شیوه راه‌رفتن: کاملاً شخصی
(مسخره‌کردن کار درستی نیست)

-شغل اصلی: شنا در آب یخ

-غذای مورد علاقه: ماهی و ماهی

-رنگ: سیاه‌سفید

آخر سیاه‌سفید هم شد رنگ؟ اصلاً کسی که هیچ وقت نمی‌تواند عکس رنگی بیندازد، چرا باید در کتاب رنگارنگ ادبیات جایی داشته باشد؟
به این ترتیب از خیر پیش‌پیش خواندن آن درس گذشتم.

بعدها که نوبت به درس رسید و به اجبار معلم آن را خواندیم، فهمیدم منظور از «کتاب‌های مرجع» کتاب‌هایی است که برای مراجعهٔ مکرر مناسب‌اند. مثل لغت‌نامه‌ها و دایرة المعارف‌ها.

این کتاب‌ها مثل شعر و داستان نیستند که با اشتیاق بخواهید از اول تا آخرشان را بخوانید بلکه باید حتما چوب و چماقی بالای سرتان باشد تا به آنها سر بزنید یا مثلا به زندگی سیاه‌سفید پنگوئن‌های ساکن قارهٔ جنوبگان علاقمند باشید. وگرنه اصلاً لازم نیست به چنین کتاب‌های قطور و وحشتناکی حتا فکر کنید.

آدمیزاد دیوانه که نیست این همه کتاب شیرین شعر و داستان را بگذارد زمین و برود ببیند خانوادهٔ پنگوئن‌ها در سرما و یخبندان جنوبگان چگونه زندگی می‌کنند، هست؟

همهٔ این‌ها البته تفکرات من پیش از نوجوانی بود.
بعدها که با دنیای کتاب و کتابت آشناتر شدم فهمیدم آنچه آدمیزاد را به سوی کتاب‌ها روانه می‌کند«اشتیاق دانستن» است و هرکس به فراخور حال خود اشتیاق ویژه‌ای دارد که شاید دیگران نامش را دیوانگی بگذارند.

ضمناً تعریف کتاب‌های مرجع نیز در ذهنم به کلی عوض شد.
حالا از نظر من کتاب‌های مرجع دو دسته‌اند:
-کتاب‌هایی که مجبوریم بارها و بارها به آن‌ها مراجعه کنیم.
-کتاب‌هایی که مختاریم و مشتاقیم که بارها و بارها به آن‌ها مراجعه کنیم.

پیداست که دسته دوم طبق سلیقهٔ هر شخص متفاوت است.
اگر کتابی شما را چنان شیفتهٔ خود کرد که حس‌کردید یک بار خواندنش کافی نیست و دوست دارید بارها به بهانه‌های مختلف به آن مراجعه کنید، می‌توانید آن را دردسته‌ی کتاب‌های مرجع مخصوص به خودتان قرار دهید.

اگر کتابی شما را چنان شیفتهٔ خود کرد که دوست داشتید بارها و بارها آن را به دیگران هم معرفی کنید و درباره‌اش با کتابدوستان حرف بزنید، نه تنها آن را در طبقه اول کتاب‌های مرجع خود قرار دهید، بلکه درباره‌اش بارها و بارها بنویسید و نوشته را در کانال یا سایت شخصی خود بگذارید.
به این ترتیب کتابدوستان بیشتری از آن بهره خواهند برد و به قول معروف حق مطلب بهتر ادا خواهد شد.

پ.ن:
چند روز پیش برای دوستانم از «فرهنگ‌های متنوع فارسی» حرف زدم و اشتیاقم برای اشتراک‌گذاری آن کتاب‌ها در اینجا هم بیشتر شد.
قصد دارم هر روز یک فرهنگ را اینجا بگذارم و کمی درباره‌اش بنویسم.


فاطمه ایمانی


@paknewis_ir

اهل نوشتن

06 Nov, 09:47


اندیشه‌روبی

تا دستِ نوشتن بر اندیشه‌ات نکشی خاک‌گرفتگی‌اش را نمی‌بینی.


✍🏼 مریم نانکلی


➡️ @maryamnankali1

#آفوریسم

اهل نوشتن

01 Nov, 19:15


⭕️ بهترین کانال‌ها

برای معرفی بهترین و فعال‌ترین کانال‌های همسفران مدرسه نویسندگی

🔗از راه پیوند زیر هموند شوید:

⬇️
https://t.me/behnevisa

اهل نوشتن

01 Nov, 18:17


اسم ساخته‌ی ماست یا ما ساخته‌ی او

شب‌ها و صبح‌ها که می‌خاهم به آیینه‌ها رخنه کنم، به اسمم فکر می‌کنم: چرا شده‌ام پروین؟. می‌توانستم رها باشم، شیرین باشم، یا مینو. اما شده‌ام پروین. چون دست خودم نبود. چون بابا پروین اعتصامی را دوست داشت. می‌خاست فرزندی داشته باشد عشقِ ادبیات و نویسنده‌گی. دوست داشت دخترش بشود عین خودش، ساختارشکن و کتاب‌جو. بزیید آرزوهایی را که او نزیسته بود: نویسنده شود، کتاب‌فروشی به راه کند، با دوچرخه‌ و کتاب‌های سوار بر آن جهان را بپیماید.

او فقط می‌خاست. یادم نیست اجباری در کار باشد. یادم نیست کسی کتاب دستم بدهد و بگوید: نویسنده شو.(به جز شاهین کلانتری) اما آن پروین ساخته شد. پروینِ عاشقِ ادبیات. پروینِ عشقِ واژه. پروین عاشقِ کتاب. پروینی که جای سر روی تنش کتاب داشت، پیش‌تر کتاب‌های درسی و حالا داستان و کتاب‌های نویسنده‌گی. همه‌ی این‌ها را از اسمم گرفته‌ام یا از رسمی که آموخته‌ام؟

آیا باز پروینی خاهد بود که اعتصامی نباشد، روزی باشد و بیفتد بر سر زبان‌ها و از حصبه نمیرد؟ آیا اگر پدرم اسمم را می‌گذاشت فروغ، ساختارشکن‌تر نبودم؟ آیا اگر شیرین می‌شدم، باید دنبال فرهاد می‌گشتم یا خسرو؟ یا اگر رها بودم الآن در آسمان‌ها راه می‌رفتم؟‌ اگر سیمین بودم شوهرم می‌شد کسی مثل جلال یا سارتر؟

من چه؟‌ اگر من اسم پسرم را بگذارم روح‌الله، او هم انقلاب خاهد کرد؟ یا اگر دخترم بشود مریم، مسیح را خاهد زایید یا ریاضی را؟

چه اهمیتی دارد که اسم فروغ باشد یا فرهاد یا پروین یا عمران یا حافظ یا این همه‌ی دیگر، اگر بنا باشد آرزوهای نازیسته‌ی دیگر را بزییم؟

پی‌نوشت: برگرفته از نمایش‌نامه‌ی «اسم» از ماتیو دولاپورت و الکساندر دولاپتولیر، ترجمه‌ی شهلا حائری.

اهل نوشتن

31 Oct, 20:23


کرم، کرم، کرم می‌باره، قلب من امروز بی‌قراره


در کارگاه منداستان یک نوشته‌ی غمگین خانده شد اما من تمام مدت یک لبخند مرموز روی صورتم داشتم. بلخره یک ایده‌ی کرمالو داشت در من می‌پرورید. چه چیزی بهتر از این که به اسم یکی دیگر که اصلن وجود ندارد بنویسم و همه‌ی آدم‌های ذهنم را با هم مخلوط کنم و آدم بسازم؟
دوستان در کامنت‌ها ناراحت از سرگذشت شخصیت داستان و من ذوق‌زده از ایده‌های خبیثانه‌ام. پرسیدند: حتا غلط املایی؟ استاد گفت: حتا غلط املایی.
اشک شوق در چشمانم حلقه بست و نوای ایول سر دادم.

من که نگفتم شخصیت داستان نویسنده است. اصلن چه کسی به او یاد داده؟ اما می‌نویسد. دوست دارد بنویسد. به من چه. غلط هم دارد. به من چه. بی‌ربط می‌نویسد. به من چه. زیاده‌گویی دارد. به من چه. بی‌تربیت است. به من چه. فلان‌کاره است. به من چه.
دوستم از مسئولیت بعد از انتشار می‌گفت. درست است. خدا شاهد است من کلی با شخصیتم صحبت کردم تا به راه راست هدایت شود، تا تاثیر مثبتی روی شنونده‌هایش بگذارد. به او گفتم مبادا فحش بدهی، مبادا قضاوت کنی و فلان. گفت به تو چه؟ اگر می‌خاستم حرف تو را گوش کنم، می‌شدم تو. مگر من به تو می‌گویم در کانالت چه بنویس؟
دیدم حق می‌گوید. من می‌گویم دوست دارم نویسنده شوم، او که نمی‌گوید. پس با تمام ناراحتی‌هایم از او، می‌تواند هر جور که بخاهد بنویسد. مسئولیتش هم پای خودش. به من چه. من تمام تلاشم را کردم.

البته بچه‌ی خوبی است. تغییر را دوست دارد. دوست دارد سر و سامان بگیرد. برای همین او را برگزیدم. بلخره باید برای من هم جذاب باشد.

خلاصه که می‌شنومش تا ببینم چگونه زندگی را می‌گذراند.

#یادداشت_روزانه
@Fereshteh_bargi

اهل نوشتن

30 Oct, 20:58


مخاطب نداری؟

گاهی تصور می‌کنم بیست سال سپری شده و از من، حال ماهان بیست سال قبل را می‌پرسند. این که چگونه صبح را شب می‌کرد؟ به چه می‌اندیشید؟ دغدغه‌ و هدفش چه بود؟ با چه کسانی نشست و برخاست داشت؟ و ده‌ها سوال دیگر.

تجسم این موقعیت لذت شرح‌حال‌نویسی را برایم دوچندان می‌کند. راستش هیچ‌گاه انگیزه‌ای برای نگارش زندگینامه یا خاطراتم نداشتم. روز‌های ثبت‌ نشده‌ی بسیاری از دستم رفته. نه چون جالب‌ تعریف نبودند که بودند. نمی‌نوشتم. حالا هرچقدر هم جذاب. شاید چون مخاطبی نمی‌دیدم. حال اما از قصه مخاطب می‌سازم. می‌سازم و می‌نویسم و خطاب به هرکس که می‌گوید مخاطب ندارم می‌گویم: «از قصه بگیر.»

|ماهان ابوترابی|
@mahanabootorabi

اهل نوشتن

30 Oct, 09:35


مصوبات جدید شورای نوواژه‌سازی

@novajesazi

اهل نوشتن

29 Oct, 16:26


احساس خوشبختی داری؟



چند روز پیش، وقتی روی کاناپه مچاله شده بودم و هق‌هق‌م فضای خانه را پر کرده بود، بدبخت‌ترین‌ آدم در جهان خودم بودم.

فردایش که از خواب بیدار شدم، خوشبخت بودم و خنده روی گونه‌ام می‌ریختم.

روز بعدترش فکر کردم چقدر همه‌چیز زندگی‌ام می‌توانست آسان‌تر و بهتر پیش برود و احساس قربانی بودن کردم.

شبِ همان روز، فکر کردم چقدر همه‌چیز می‌توانست سخت‌تر و بدتر باشد و احساس قدردانی کردم.


همیشه همین‌طور است. هزار تا چیز برای قدردانی داریم، هزار تای دیگر برای گله‌مندی. چه کسی گفته همیشه باید احساس خوشبختی داشته باشیم؟



@parisasaadat

اهل نوشتن

29 Oct, 09:16


کودک شو تا بیش‌تر کتاب بخانی

کسانی که با کتاب خو گرفته‌اند رابطه‌ی عمیقی با آن دارند. اگر از آن‌ها راهکاری برای بیش‌تر کتاب خاندن بخاهید به پاسخ دل‌خاهتان نخاهید رسید؛ زیرا هر آدمی با توجه به نیازش سراغ کتاب‌ها می‌رود و از طرفی سیر مطالعه‌ی هر کس از آغاز زندگی تا امروز منحصر به فرد است. روند کتاب خاندن ما در آینده همچنان تحت تأثیر چگونگی کتاب خاندمان در گذشته است.

اگر می‌خاهی هر طور شده راهی برای بیش‌تر کتاب خاندن بیابی سوار ماشین زمان شو و به کودکی‌ات بازگرد. کتاب داستان بخان. کانون پرورش فکری و کتاب‌خانه برو. سپس روزی در نوجوانی‌ات می‌بینی داری رمان پنهان میان کتاب درسی‌ات را می‌خانی. برای اولین بار خرید سنگینی از شهر کتاب می‌کنی و دیگر هرگز این عادت‌ها ترکت نمی‌کنند.

در ۱۸ سالگی بیش از همیشه نیازمند دانستن شدم و شروع به خاندن کتاب‌های جدی‌تر کردم. قطعن اگر آمادگی ذهنی به خاطر مطالعه در نوجوانی را نداشتم هرگز نمی‌کوشیدم میان تحصیل و سایر مشغله‌ها زمانی برای کتاب خاندن بیابم و احتمالن نیازم را با شنیدن دانش ناقص دیگران بر طرف می‌کردم.

«کودک اگر از دوران کودکی کتاب را جزء لوازم و ضروریات زندگی خودش بداند، دیگر کار آسان است و این مسأله، مسأله‌ی مطالعه‌ی خارج از برنامه برای همیشه در زندگی او حل شده است و دیگر در سنین بالاتر هزارگونه بهانه‌ی معقول و نامعقول برای شانه خالی کردن از مطالعه و بیگانه ماندن با کتاب نمی‌تراشد*».

کسی که این پیشینه را ندارد نباید خودش را دچار اضطراب کند یا برای عقب افتادن از دیگران خجالت بکشد. او باید با توجه به سطحش مطالعه را بیاغازد و در راه ویژه‌ی خودش قرار بگیرد تا به مرور پیشرفت کند.


✍🏼 مریم نانکلی


* انتخاب و انطباق منابع ادب فارسی برای تدوین کتاب‌های کودکان و نوجوانان. محمد جعفر محجوب. ص ۸

➡️ @maryamnankali1

اهل نوشتن

28 Oct, 20:27


خوشی لذت‌بخش است؟

زِیدی اسمیت می‌گوید لذت آن چیزی است که در لحظه‌ای که انجام می‌دهی، آنی پاداشش را می‌گیری. اما به همان سرعت که به‌دست آمده، به همان سرعت نیز پژمرده می‌شود و حتی اثرات ناخوشایند به‌جا می‌گذارد.

ولی خوشی حکایت دیگری است. مهم‌ترین رازی که در مورد خوشی از ما پنهان کرده‌اند این است که تقریبا هیچ لذتی در آن نیست، بلکه ترکیب عجیبی است از وحشت و درد و وجد.

برعکس لذت، خوشی فقط یک عنصر نیست، بلکه معجونی است از دو عنصر تلخ (وحشت و درد) و یک عنصر شیرین (وجد).

کارِ هنری، عشق ورزیدن، بچه بزرگ کردن، کار کردن، درس خواندن و حتی انجام کارهای ملال‌انگیز خانه، همگی به‌غایت عناصر وحشت و درد را در خودشان دارند،‌ ولی اگر بتوانیم با ذهن‌آگاهی و تمرکز و عشق، عنصر وجد را هم به‌شان اضافه کنیم، آن وقت سرچشمه‌ای از خوشی به‌دست می‌آید که می‌توان تا ابد از آن سیراب شد.


@morteza_mehraad
mehraad.com

اهل نوشتن

28 Oct, 20:00


شخصیت‌نویسی

تمرین تازه‌ی نویسنده‌ساز* را خیلی دوست دارم. شخصیت‌نویسی را می‌گویم. همان‌که بدون فکر و برنامه، در پنج دقیقه بیست ویژگی از شخصیتی خیالی را ردیف می‌کنیم. خدا نکند من از چیزی یا کاری یا کسی خوشم بیاید. به قول دوستان اهلِ دل، زخمش می‌کنم. با خود عهد بستم تا بی‌نهایت، هر روز فهرستی بنویسم.

فهرست سوم تمام شد. باز خودم بودم و آرزوهایم. خودم بودم و دلتنگی‌هایم. خودم بودم و کرده‌هایم. حتا سراغ آدم‌های اطرافم هم نرفتم. تمّناها، بوده‌ها و خاسته‌ها، یکی‌یکی، در هر شماره‌ی فهرست سردرآوردند. چیزی شبیه آزادنویسی‌هایم است ساختن این شخصیت.

فهرست جدیدی باز می‌کنم. باید شخصیتی نو بسازم. باز همان شد. خودم شدم. یا من نمی‌توانم خیال کنم یا خودم تمام تخیّلم را پر کرده است.

ادامه می‌دهم. هر روز بیست توصیف. شاید از این کلنگ‌زدن‌های هر روزه به گنجی برسم. به گنج هم نرسم خیالی نیست. عضلاتم قوی‌تر می‌شود.

* این هفته، در وبینارهای روزانه‌ی نویسنده‌ساز استاد کلانتری، چنین تمرینی مشق می‌کنیم.

#مریم_تقی‌زاده

دبی

@maryam_taghizadeh25

اهل نوشتن

24 Oct, 12:01


قصه‌ی روزی که باد اونو برد

▫️قسمت اول


شل‌و‌آویزان، کنارِ گل‌های شیرین‌بیان، بالا‌خره از خوردن کشکِ بادمجان دست کشیدم. بالش را گرفتم. تا نشان دهم من هم، قصد خوابیدن دارم. اگر بیشتر از این کِش می‌دادم، به من شک می‌کردند. با یک نگاهِ زیرچشمی، یک جایِ مناسب برای فرار پیدا کردم؛ درست کنارِ در. رفتم که بساطِ خوابیدن را کنارش پهن کنم، خواهرِ بزرگم گفت؛ «هی، دختر، اونجا جای منه.» اولین نقطه‌ی طلایی‌ام را از دست دادم. دوباره نقطه‌های دیگرِ اتاق را که جان بدهند برای دُم روی کول گذاشتن، انداز‌‌و‌رانداز کردم. کمی آن‌‌طرف‌تر، جای خالیِ جان‌نثاری پیدا کردم؛ کنارِ پنجره. تازه داشتم کیفور می‌شدم که یادم آمد شوهر‌خواهرم معمولا کنار در، یا پنجره بساطِ خوابش را پهن می‌کند.

من‌که کوچکترین عضو خانواده بودم زورم به کسی نمی‌رسید. همه‌ی اهالی منزل جای خوابشان را تعیین می‌کردند، پسمانده‌ها جای من می‌شد. ممکن بود هر آن، شوهرخواهرم دومین نقطه‌ی طلایی را که آخرین امید من بود، انتخاب کند. اما نه. گاهی هم می‌گفت؛ «سر‌و‌صدای کوچه نمی‌زاره بخوابم.» بی‌خیاله کنار پنجره می‌شد. ولی به‌هر حال، قبل از انتخاب او نمی‌شد من نظرم را بگویم. در آن لحظه، دهان‌بسته، فقط دعا می‌کردم بچه‌های کوچه بیشتر از همیشه وحشی شوند. اما از بداقبالیِ من خفه‌خون گرفته بودند. کمی منتظر ایستادم. سر‌به‌زیر، با گوشه‌های بالشتم ور می‌رفتم که مثلا در حالِ درست کردن فرو‌رفتگی‌هایش هستم. تا مبادا چشم‌هایم، دعایم را سر دهند.

کنار پنجره از هر زاویه مناسبِ فرار بود. جلوی در، یک فرورفتگی داشت که اگر اشتباهی کسی پایش را آنجا می‌گذاشت، انگار قولنجش می‌شکست و همه‌ را خبردار می‌کرد که کسی در حالِ بیرون رفتن است. باید خیلی ماهرانه می‌رفتم که ریسک بالایی داشت. اما کنار پنجره بهترین گزینه بود که به محض رد‌شدن از پنجره، می‌رفتم روی تراس و از پله‌های کناری فرار می‌کردم، بی‌آنکه مرضِ قولنج داشته باشد.

هر وقت شوهر‌خواهرم با دستش چرخی به شکمِ گنده‌اش می‌کشید، یعنی در حال فکر کردن بود. به نظرم داشت تصمیم می‌گرفت که کجا بخوابد. تا دستش در یک چرخش به نقطه‌ی شروع برسد من چهار بار نفس عمیق کشیدم تا قلبم را که داشت از سینه در‌می‌آمد، آرام کنم. سه نفر از اهالی منزل، در محلِ مورد‌نظرشان مستقر شده بودند. چون معمولا جای خودشان را می‌دانستند و بدونِ چک‌و‌چونه، کسل‌کننده‌ترین روتینِ خانوادگی‌مان را اجرا می‌کردند؛ «خوابِ بعد از ناهار.»


✔️ ادامه دارد...


فاطمه قاسمی

۱ آبان ۰۳

@fatemeghasemi50

اهل نوشتن

23 Oct, 17:47


حالت خوبه؟

امروز لیلا را دیدم، دوست 22ساله‌ام. پیاده‌روی‌های عاطفی تا تپه‌های عباس‌آباد و هایدای ولیعصر و آن‌همه حرف و حرف برایم دوباره جان گرفت. آن روزها هنوز از پارک آب و آتش خبری نبود. ساعت‌ها می‌نشستیم روی آن تپه‌ها و به ترافیک مدرس و چراغ روشن ماشین‌ها نگاه می‌کردیم.

پرسید: «حالت خوبه؟»
یک لحظه ماندم چه بگویم.
حالم؟ خوب بود.
چرا؟ با این‌همه مشکل و گرفتاری لابد نباید خوب می‌بود، ولی خوب بود.
چرا؟ با غصه‌هایی که برای عزیزانم می‌خورم و کاری که از دستم برنمی‌آید نباید حالم خوب می‌بود ولی خوب بود.
چرا؟ امروز قرار بود بروم خانه‌ی مامان، صبح زنگ زد که چشمم درد می‌کند، باید بروم دکتر، نیا، باشد برای یک روز دیگر. تازه دکتر گفته باید کشکک زانوهایش را عوض کند، مامان زیر بار قرص نمی‌رود، عمل کند؟ واقعن چرا حالم خوب بود؟

این روزها بیشتر از هرکسی با خواندن و نوشتن مانوسم. دیروز ۱۰ پومودورو خواندم و نوشتم. رکورد خوبی بود. خود اپلیکیشن پومودورو برایم کف و سوت زد. شاید به‌خاطر کتاب‌هاست. به‌خاطر هزاران کلمه آزادنویسی. برای موانست با قاسم هاشمی‌نژاد و تنسی ویلیامز و جو ویتال و بهمن شعله‌ور و هرمز شهدادی و محمد قائد. این ماه هم که قرار است برویم سراغ مهشید امیرشاهی. حالم خوب بود واقعن. مشتاق بودم باز فارغ شوم که بروم سراغ کتاب‌ها، آدم‌ها، داستان‌ها.

انگار همین که می‌نشینی پای لپ‌تاپ و محتویات ذهنت را می‌ریزی روی صفحه‌ی خالی ورد، حالت خوب می‌شود. بِه می‌شود. دیگر چیزی نمی‌ماند که تبدیل به نشخوار ذهنی یا تیک عصبی شود. بالاخره آدم باید خودش را یک‌جایی خالی کند وگرنه می‌ترکد.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei

اهل نوشتن

23 Oct, 09:57


مدرسه‌ی نویسندگی

پرسیده بود همه شبیه هم نیستند؟ گفتم: نه. هر کس حرفِ خودش را دارد. هیچ نوشته‌ای مثل آن یکی نیست. هر کس خودش را می‌نویسد. شب که می‌شود، کانال‌ها را باز می‌کنم و با دوستانِ هم‌نویسم همراه می‌شوم. هر کدامِ‌شان یک جور زیبایند. از نوشته‌هایِ‌شان جان می‌گیرم و بیشتر می‌نویسم. با هر کدام‌‌شان یک قسمت از کوله‌‌ام را پُر می‌کنم. کم‌کم دارم می‌شناسم‌ِشان. هر کدام از یک جاییم. همه دورِ هم به همت مدرسه‌ی نویسندگی جمع شده‌ایم. این‌قدر اینجا برایم لذت‌بخش است که هر روز می‌آیم. و آن روزهایی که از دست می‌دهم را دوباره از سر می‌گیرم. دبستان را شهید رخش بودم، راهنمایی را قدس، دبیرستان را هاجر و دانشگاه را شوشتر. حالا مادرانه را در مدرسه‌ی نویسندگی می‌گذرانم. با استاد و دوستانی که عهد بسته‌ام مثل مرضیه گمِ‌شان نکنم.

#یادداشت
حدیث کاشانی‌زاده

اهل نوشتن

22 Oct, 18:35


گوش‌به‌زنگی و خوش‌شانسی


روزانه چه مقدار، چگونه و چه فرصت‌هایی را از دست می‌دهیم؟

فرصت‌های خوب و ارزشمند را می‌گویم.

آن‌ها را می‌بینیم بعد چشم‌ها را می‌بندیم و نادیده می‌گیریم؟ یا نه، به طور کلی هرگز نمی‌بینیم چون خود را بدشانس می‌دانیم.

دکتر ریچارد وایزمن نویسنده‌ی کتاب‌ معیار شانس معتقد است یکی از راه‌های فراهم کردن فرصت‌های جدید این است که تلاش کنیم به موقعیت‌های معمولی متفاوت نگاه کنیم.

انجام دادن این کار باعث می‌شود فرد دنیا را پر از امکانات ببیند و از بعضی از این امکانات که ارزش دنبال کردند دارند بهره‌ی کافی ببرد.

وایزمن آزمایش‌های مختلفی انجام داد و به این نتیجه رسید که افراد خوش‌شانس چهار ویژگی دارند.

🔹️این افراد هنگام روبه‌رویی با فرصت‌ها، مهارت خوبی در درک، خلق و استفاده از آن‌ها دارند.

🔹️آن‌ها به شهود خود اعتماد می‌کنند، با انجام کارهایی مانند مدیتیشن توانایی شهود خود را بالا می‌برند.

🔹️آن‌ها انتظار دارند خوش‌شانس باشند و پیش‌بینی‌های خوش‌بینانه می‌کنند. چون از دنیایی که به آن وارد می‌شوند انتظار خروجی مثبت دارند.

🔹️نگرشی دارند که به آن‌ها اجازه می‌دهد شانس بد را به شانس خوب تبدیل کند. اجازه نمی‌دهند بخت بد به آن‌ها غلبه کند.
وقتی اوضاع‌ خوب نیست سریع کنترل وضعیت را در دست می‌گیرند.

✔️اگر همه چیز جور دیگری پیش رفته بود احتمال زیادی داشت در این لحظه به جای نوشتن اين متن کار دیگری می‌کردم.
✔️اگر در لحظه‌ای سرنوشت‌ساز بی‌توجهی و کوتاهی می‌کردم، امروز محصول زحماتم را به چشم خود نمی‌دیدم.
✔️گوش‌به‌زنگی یعنی دیدن شانس که نه یک‌بار بلکه بارها به شکل‌های مختلف در خانه‌ها را می‌زند.

✍️الهام مقیم‌زاده
#نونبشته
@elhammoghimzadeh

instagram.com/elham.moqimz

اهل نوشتن

22 Oct, 10:55


من با انواع ثبت کردن خیلی دوست هستم. برعکس خیلی‌ها که نوشتن دخل و خرجشان را زشت یا تفکر نادرستی می‌دانند، من از سال ۱۳۷۷ که پول توجیبی گرفتم تا همین امروز تمام مخارج خودم و خانواده را با دقت ریالی ثبت کردم. (حتا رند هم نمی‌کنم.😁)

الان می‌توانم در نهادهای اقتصادی درباره تورم و نقدینگی طی ۲۵ سال گذشته، با همین فایل‌ها سمینار بدهم.😜

ماشینمان برای خودش فایل دارد و تعمیراتش ثبت می‌شود. کارهای پزشکی‌مان و آنچه به سلامت‌مان ربط دارد هم همینطور. کی چک‌آپ چی رفتیم و غیره.

اما صرفنظر از اطلاعاتی که می‌شود از این فایل‌ها استخراج کرد، حجم عظیم خاطراتی است که با یک نگاه تداعی می‌شود.

خرج مسافرت‌ها، کلی خاطره سفر بالا می‌آید.یادته فلان چیز را از فلان جا چه شکلی خریدیم🤣

خرج‌های سیسمونی بچه‌ها، خرج عروسی‌ها، کادوهایی که برای این‌اون گرفتیم و و و

خلاصه که اگر شروع کنم شاید ده‌ها مموآر می‌توانم با همین فایل‌ها بنویسم.😉

اما در کنار آن شاید باید مدیر مالی می‌شدم😅

#مموآر
#خاطره‌نویسی

@opheliafassihi
www.opheliafassihi.com

اهل نوشتن

22 Oct, 08:42


🤔کارگاه آنلاین آموزه‌نویس | نوشتن داستان‌های آموزشی | تک‌جلسه

🤔پنجشنبه‌ی همین هفته

🤔در کارگاه آموزه‌نویس یک داستان آموزشی کامل می‌نویسیم.
موضوع و چارچوب دقیقی برای کارگاه طراحی شده تا بتوانید به‌سرعت ایده‌ی خودتان را گسترش بدهید.

🤔کارگاه آموزه‌نویس برای افرادی مناسب است که مشتاقتد در زمینه‌ی روانشناسی، توسعه‌ی فردی، کسب‌وکار و... بنویسند.

🤔محتوای این کارگاه با دوره‌یی که پیش‌تر با عنوان «آموزه‌نویس» برگزار کرده‌ایم به‌کلی متفاوت است.

🤔مدرس: شاهین کلانتری

🤔سرفصل‌ها:
انتخاب ایده‌ی درست
گنجاندن آموزه‌ها در داستان
خلق‌ شخصیت‌های باورپذیر
نوشتن دیالوگ‌های پرمایه
پایان‌بندی جذاب

🤔زمان‌بندی:
پنجشنبه (۳ آبان)
از ساعت ۱۰:۳۰ الی ۱۲:۳۰
آموزش+نوشتن+بازخورد به تمرین‌ها

🤔فایل ضبط شده‌ی جلسه نیز برای همه‌ی شرکت‌کنندگان ارسال می‌شود.

🤔برای شرکت در کارگاه فقط کافی است ورودیِ ۹۹ هزار تومنی کارگاه را به شما کارت زیر واریز کنید و سپس رسید را برای پشتیبانی مدرسه نویسندگی بفرستید تا اطلاعات ورود به دوره را برایتان ارسال کنیم:
🤔
6274 1212 0871 5987
به نام نسیم کلانتری

نشانی پشتیبانی مدرسه نویسندگی:
@nevisandeganim
🤔

اهل نوشتن

21 Oct, 20:34


یک هفته آزادنویسی

پیش از این آزادنویسی را قبول نداشتم. با خودم فکر می‌کردم که نوشتن از این در و آن در چه فایده‌ای دارد؟ باید بلد باشی از موضوعی خاص بنویسی. اما وقتی هفتۀ پیش در وبینار نویسنده‌ساز، استاد کلانتری پازل نویسندگی را معرفی کرد که یکی از قطعاتش آزادنویسی بود، تصمیم گرفتم دل را به دریا بزنم و امتحانش کنم.
به مدت یک هفته، هر روز حداقل هزار کلمه آزادنویسی کردم. قبل از اینکه شروع کنم، هزار کلمه خیلی زیاد به نظر می‌رسید. من سوژۀ خاصی برای نوشتن چند خط هم نداشتم چه برسد به هزار کلمه! اما با وجود این تردید‌ها، شروع کردم و حالا این یادداشت را بعد از یک هفته و تقریباً هفت هزار کلمه آزادنویسی، منتشر می‌کنم. هر روز که می‌گذشت، متوجه تغییراتی شدم و آن‌ها را ثبت کردم تا در این یادداشت منتشر کنم.

روز اول: آزادنویسی را با جملۀ «نمی‌دانم از چه بنویسم» شروع کردم. بعد از دو سه جمله، افکارم خود به خود روی کاغذ سرازیر شدند. هزار کلمه خیلی زودتر از چیزی که انتظار داشتم تمام شد و در پایان، به شدت احساس سبکی کردم. دیگر خبری از آن افکار مزاحم نبود.

روز دوم: اولش فکر کردم حالا که دیروز همۀ افکارم را نوشتم، امروز چیزی برای گفتن نخواهم داشت. به شکل عجیبی همه چیز به صورت خودکار پیش رفت. افکار و ایده‌های جدیدی را از ناکجا آباد یافتم و ثبت کردم. ایدۀ این یادداشت، همین‌جا به ذهنم رسید.

روز سوم: آزادنویسی را با غر زدن شروع کردم که باعث یک جرقه شد و از همان، به یک پست برای کانالم رسیدم. مثل اینکه وقتی آزادانه از همۀ اتفاقات اطرافت بنویسی، فرصتی به تو دست می‌دهد تا دربارۀ هر کدام عمیق‌تر تأمل کنی. همین باعث می‌شود تا سوژه‌های اطرافت را بیابی و دیگر دچار کمبود ایده نشوی.

روز چهارم: در طی این آزادنویسی راه حل یک مشکلی را یافتم که مدت‌ها ذهنم را درگیر کرده بود. بعد از آن در تمرینات نویسندگی‌ام، احساس کردم که نوشتن از همه لحاظ راحت‌تر و روان‌تر شده. پس وقتی این مهارت را پیدا کنی که بدون موضوع بنویسی، نوشتن تمرینات با موضوع خاص هم راحت‌تر می‌شود. مثل اینکه در تمام این مدت درمان مشکلاتم آزادنویسی بود و نمی‌دانستم.

روز پنجم: داشتم دربارۀ ایده نداشتن برای پروژۀ کلاسی‌ام غر می‌زدم که ایده را به دست آوردم.

روز ششم: روز سخت و شلوغی بود. با آزادنویسی به افکار آشفته‌ام نظم دادم و بعد از آن با ذهنی باز سراغ تمرینات نوشتنم رفتم.

روز هفتم: خبر نداشتم که آزادنویسی می‌تواند اعتیادآور هم باشد. در طی روز منتظر فرصتی مناسب بودم که بنویسم اما شرایطش پیش نیامد و در نهایت وقتی که در مطب چشم‌پزشکی منتظر نوبت بودم، هزار کلمه را در موبایلم نوشتم. عینک هم نزده بودم و مطمئنم که چشم‌پزشک این کارم را تایید نمی‌کند. اما نتیجۀ خوبی گرفتم. در پایان روز، بخشی از آزادنویسی‌ام را در کانال منتشر کردم.

آیا به آزادنویسی ایمان آوردم؟ صد البته.
آیا به آن پایبند خواهم ماند؟ زین پس هر فاجعه‌ای هم رخ بدهد، من هزار کلمه را خواهم نوشت.

هستی شکری

اهل نوشتن

21 Oct, 14:44


سلامِ گریزپای، سلامِ دنباله‌دار، سلام سنگین، سلامِ روی ماه، سلامِ ناتمام، سلام خداحافظی، سلامِ رنجور، سلامِ تنگنا، سلامِ نسخه‌های خطی، سلامِ نامه‌های محبوس، سلامِ بی‌طمع، سلام گرگ، سلامِ نمور، سلامِ درنیامده، سلامِ مجری‌های روی اعصاب، سلام ناظم‌های بلندگو، سلامِ بینندگان جان، سلامِ عزیزم‌های تبلیغاتی، سلامِ «چو بوی خوش آشنایی»، سلامِ دل‌های مصفا، سلام کودک دورۀ پارینه‌سنگی، سلامِ سپیده‌دم تاریخ، سلامِ تنیده در تردید، سلامِ شیدای علیک، سلامِ رنگ‌های بی‌رمق، سلامِ جان‌های نورس، سلامِ افعال ناقص، سلامِ حرف‌های اضافه، سلامِ شکستۀ لکنت، سلامِ تکانه‌های نجیب.

پی‌نوشت: فونت‌ها صدا دارند.

#مرتضی_عباسی
#در_نظربازی_ما

@MortezaAbbasy_G

اهل نوشتن

20 Oct, 14:42


قصه‌کاری

از خواب بیدار می‌‌شوم دست می‌برم به گوشی و یک صفحه جدید در One Note می‌سازم. نامش را می‌گذارم «یکشنبه ۲۹ مهر سال ۰۳» بعد قالبی از سوال‌ها را در آن کپی می‌کنم. سوال‌هایی که به مرور زمان شکل گرفته:
چه خوابی دیدی؟
الآن حالت چطور است؟
برنامه‌ات برای امروز چیست؟
مهم‌ترین کار امروزت کدام است؟
می‌خواهی امروز چگونه آدمی باشی؟

پاسخ مفصل به این سوال‌ها صفحات صبحگاهی‌ام را شکل می‌دهد. اما من چیزی نمی‌نویسم. از جایم بلند می‌شوم. دست و صورتم را می‌شورم. یک لیوان آب ولرم می‌خورم و می‌روم سراغ مطالعه‌ی رمانی که ذهنم را گرم می‌کند. پیش‌تر روتین سنگینی داشتم. ورزش و دوش آب سرد و... . اما کم کم پی بردم برنامه‌ی خوب برنامه‌ای‌ست که بشود اجرایش کرد. راحت و از همه مهم‌تر همه جا.

می‌دانم آدم‌های قصه‌جو و خیال‌گرد را نمی‌شود در هیچ قالبی گنجاند. بارها تلاش کردم روتین منظمی برای فعالیت‌های روزانه‌ام بسازم. اما هیچ‌کدام ماندگار نبود. مگر آن‌هایی که درشان قصه‌ای گنجانده بودم. یعنی می‌دانستم چرا باید انجام دهم و از انجامش چه می‌خواهم. شما قصه‌ی کارهایتان را می‌دانید؟


|ماهان ابوترابی|
@mahanabootorab

اهل نوشتن

20 Oct, 12:58


ابدیتِ یک لحظه

وجد و شعفی ناگهانی را احساس می‌کنی.
کشف و شهودی که یک آن، در ذهنت شکل می‌گیرد تو را به بلند شدن و راه رفتن وامی‌دارد.
دوست داری به کسی زنگ بزنی و دربارۀ این خردِ تازه برایش بگویی.
این لحظه ابدیتی در خود دارد چراکه می‌توانی حس کنی تاثیری شگرف بر باقیِ لحظات عمرت خواهد گذاشت.

▫️همۀ ما کم‌وبیش با چنین لحظاتی مواجه شده‌ایم و بعد، یا واقعا آن خردِ لحظه‌ای را زیسته‌ایم یا شاهد فروکش گُر گرفتگی‌اش بوده‌ایم.

اینجا نمی‌خواهم از نتیجه بگویم. روی صحبتم با همان «آن» است. با همان خردِ لحظه.

آیا واقعا در ثانیه به راهکار رسیده‌ایم؟ آیا کشف و شهودی ناگهانی رخ داده؟ آیا الهامی در کار است؟

▫️من فکر می‌کنم اغلب‌اوقات این‌طور نیست.
این لحظه، حاصل فرآیندی بلندمدت است.
بارقۀ ایده‌ای تازه یکباره نمایان می‌شود اما آنچه نادیدنی ست، فرآیند دانشِ پشت این خرد است. دانشی که طی زمان شکل گرفته.

▫️شما شکست می‌خورید. پیروز می‌شوید. شاهد موفقیت یا شکست دیگرانید. تمنایی دارید. دوندگی دارید. اهمال‌کاری دارید. تغییرات محیط را حس می‌کنید. شاهد تحول ارتباطات اطرافیان‌ هستید و تتمۀ این‌ها در گذر زمان، خودش را به عنوان شهودی ناگهانی می‌نمایاند.

▫️هیچ یک از این تجربیاتِ گذشته از ناخودآگاه پاک نمی‌شود و هر چه با تفکر و تامل و کنکاش بیشتری به سراغشان بروید، لحظات شهود و خردِ ناگهانی را بیشتر تجربه خواهید کرد.

▫️ظرف دانش و آگاهی ما هرگز کامل پر نمی‌شود. در برابر این واقعیت، دو عکس‌العمل وجود دارد:

اول اینکه مصرف‌کننده‌ای تمام‌وقت باشید و فقط بخوانید و بشنوید و ببینید و در حافظه ذخیره کنید.
و راه دوم اینکه قدری دانش و اطلاعات دریافت کنید و زمان بیشتری برای تامل و تفکر صرف کنید.

▫️جرقۀ ایده در ذهن آن‌هایی که برای تامل زمان می‌گذارند بیشتر رخ می‌دهد.

آن‌هایی که می‌خوانند اما بیشتر فکر می‌کنند، به حکمت بیشتری دست می‌یابند.

و آنانی که با پیاده‌روی می‌اندیشند، با راه رفتن اطلاعات را هضم می‌کنند و با پیمودن مسیرهای طولانی خلوت‌گزینی دارند، به ابدیتِ لحظه‌های ناب می‌رسند.

همان پیاده‌روندگان متفکر.

✍️ناهید عبدی
@nahidabdilearning
Nahidabdi.com
#روزنوشته

اهل نوشتن

20 Oct, 12:25


حیف عمر حیف کارهای نکرده


دوسالی‌ست که تقریبن هر روز غیر از پنجشنبه و جمعه با کوپر(سگم) در مسیری ثابت به پیاده روی می‌روم و رسالت صاحبِ دلسوز و متعهد بودن را بجا می‌آورم. در طی این دوسال هر روز از یک بوستان که بدلیل مساحت کم‌اش خلوت و دنج است، می‌گذرم. اتفاقن در همان ساعت که من در حال پیاده‌روی با کوپرم، عده‌ای زن و مرد که حدودن هم سن و سال من هستند؛ مشغول حرکات کششی و ورزش با موسیقی‌اند. گروهی شاد که انرژی مثبت‌شان مثل بوی عطر مورد علاقه‌ات تو را از فاصله‌ی چند متری به سمت خود می‌کشاند. هیچ وقت تعدادشان ثابت نیست. کم و زیاد می‌شوند اما اینکه نباشند پیش نیامده. دلم می‌خاست یکبار که آن‌ها مشغول قربان صدقه رفتن کوپرند، سر صحبت را باز کنم و بگویم: «اشکالی ندارد من هم عضو گروه شما شوم؟ یا شرایط عضو شدن در گروه‌تان به چه‌صورت است؟»
هروز با خودم کلنجار می‌رفتم که بگویم اما جسارتش را نداشتم. می‌دانید چرا؟
زیرا نگران بودم که با لحن محکم و طعنه آمیز بگویند: «نخیر! ما عضو جدید نمی‌پذیریم.»

شما را نمی‌دانم اما من بسیاری از کارهایی که دوست داشتم، انجام دهم؛ به‌خاطر «نه شنیدن» انجام نداده‌ام. برای این موضوع آنقدر مثال دارم که همین الان چندین مورد مانند برق در ذهنم جرقه زد اما سعی می‌کنم به مهم‌ترین آن‌ها (از نظر خودم) اشاره کنم.

مثلن، کلاس سوم بودم. یک‌روز معاون پرورشی سرصف اعلام کرد؛ مسابقه‌ی خطاطی در مدرسه برگزار خاهد شد، قرار شد هرکسی که خط خوش دارد با یک نمونه خط به دفتر مراجعه کند تا از بین دانش‌آموزان چند نفر انتخاب و برای مسابقه به منطقه معرفی شوند و الخ.

با شوق و ذوق بعد از حرام کردن چندین ورقه جمله‌ای که بنا بود بنویسیم را نوشتم اما جرات اعلام آمادگی در مسابقه را پیدا نکردم. با‌خود فکر کردم، خانم نورمحمدی تا چشمش به برگه بیفتد با لحن تمسخر آمیزی بگوید: «ادبی، با چه اعتماد به نفسی فکر کردی ما توئه جوجه سومی را بجای چهارمی و پنجمی‌ها به منطقه می‌فرستیم؟»
حتا صحبت‌های معلمم زمانیکه متوجه شد من در مسابقه شرکت نکردم با این مضمون که؛ اشتباه کردی، تو یکی از بهترین‌ها در خطاطی هستی، نتوانست قدرت ریسک کردن و دل به دریا زدن را به من دهد. همچنان رشد می‌کردم و ترس «نه شنیدن» هم در من بزرگ می‌شد.

یک مثلن دیگر: اوایل جوانی با یکی از دوستانم برای تماشای؛ پشت صحنه‌ی تئاتر که تمرینات نمایش طراحی شده را انجام می‌دادند، رفتم. از قضا گروه برای تکمیل اعضاء به یک نفر دیگر نیاز داشت، دوست داشتم خودم را در این حرفه محک بزنم اما دوباره آن ترس لعنتی مانند زخم کهنه سر باز کرد و حتا در مورد علاقه‌ام با دوستم هم صحبت نکردم چه برسد به کارگردان بگویم و یا درخاست کنم از من تست بگیرد.

امروز بعد از سال‌ها بر آن حس که در وجودم به هیولا تبدیل شده بود، غلبه کردم. موقع پیاده‌روی درست زمانیکه یکی از زنان برای نوازش به کوپر نزدیک شد، سر صحبت را باز کردم و با اعضاء گروه آشنا شدم باید اقرار کنم؛ استقبال‌شان از عضویت من دور از انتظارم بود. قرار شد هر روزی که برایم مقدور است به پارک بروم و با آن‌ها ورزش کنم.

روح «مارک تواین»* شاد که گفت: «بیست سال بعد بابت کارهایی که نکرده‌ای افسوس می‌خوری تا بابت کارهايی که کرده‌ای. بنابراين روحيه تسليم‌پذيری را کنار بگذار . از حاشيه امنيت بيرون بيا . جستجو کن . بگرد . آرزو کن . کشف کن.»

_______________
*خالق آثار «ماجراهای هاکلبری فین» و «ماجراهای تام سایر»


@fahime_adabi_59
✍🏻فهیمه ادبی

#خاطرات_زمخت

اهل نوشتن

20 Oct, 12:09


من ادامه دارم

اول هر ماه یک فایل باز می‌کردم تا روزی هزار کلمه از روزمرگی، آرزوها، برنامه‌ها و ایده‌هایم بنویسم و تا آخر ماه سی هزار کلمه نوشته باشم. موفق نمی‌شدم اما دست‌ برنمی‌داشتم. این ماه، مهر صفر سه، اولین پیروزی فایلی من است. پنج هزار تا کم دارد ولی با ارفاق قبول می‌شوم.

اوضاع کانال ولی بد است. یک روز نوشته‌ام یک روز نه. کلاس اولِ جانیار کرونا بود و بچه‌ها مدرسه نمی ‌رفتند. من نمی‌دانستم به بچه چطور بفهمانم یکی‌درمیان یعنی چه و نباید توهم‌توهم بنویسد. معلمش گفت بگو یک خط بنویس یک خط ننویس. این شد تعریف یک درمیان. حالا من هم یک روز این‌جا نوشته‌ام یک روز نه. البته نه با این نظمی که تعریف دارد. کار تعریف همین است. مفاهیم را بزور در خودش جا می‌دهد. انگار فراموش می‌شود که ابتدا مفهومی بوده و بعد تعریفش آمده، مفاهیم را مجبور می‌کنند در تعریف جا شوند.

راستش نوشتن یادداشت برای من براحتی نوشتن داستان نیست. حتا یادداشت‌های شخصی دیگران را هم مگر بحساب رفاقت یا چیز یاد گرفتن، نمی‌خانم. امروز فهیم عطار از کتری کهنه و چایسازش که عقلش را از دست داده نوشته بود. ربطش داده بود به برج‌های دوقلو و بن‌ لادن. با این وهم که چایساز آژیرکشان ممکن است خودش را به کابینت‌های دوقلو بکوباند.

«خوشم نمی‌آید» حتا برای بهانگی هم پذیرفتنی نیست. یکی نوشته بود: «کار من از شنبه و اول ماه شروع کردن گذشته، باید یه بار بمیرم دوباره زنده شم.»
من هم مرداد صفر یک نوشته بودم:
«شنبه
یکم ماه
آغاز فصل
هیچ‌یک کار نمی‌کند
چون دونده‌ای میان راه نفس‌بریده‌ام.»

ولی اشتباه می‌کردم. دو سال گذشته و من هنوز ادامه دارم.

اهل نوشتن

20 Oct, 09:31


نوزادِ نوشتن
یا روزگار یک کانال‌دار موفق


با صدای آرام، سنگین و کشدار می‌گوید «شایــــد فـــــکر کنـــــی موفقیت در مدیتیشن یعنی رسیدن به خلاء بی‌ذهنی. اما موفقیت در مدیتیشن یعنی هر روز بیای و مدیتیشن رو انجام بدی».

شاید فکر کنیم موفقیت در داشتن کانال تلگرام، یعنی هربار پست‌ها فوروارد بشوند در کانال اهل نوشتن.
شاید فکر کنیم موفقیت در داشتن کانال یعنی اعضای کانالم بشوند چند هزار یا چند صد هزار نفر.
شاید فکر کنیم موفقیت در داشتن کانال یعنی همه اسمم را یاد بگیرند و درباره‌ش/م حرف بزنند.
شاید فکر کنیم موفقیت در نوشتن یعنی هر روز تحسین های بی پایان دریافت کنیم.
بهترین یا اولین یا روی قله‌ ترین باشیم.

می‌دانید کوهنوردهای حرفه‌ای هم بعد از فتح قله برمی‌گردند پایین؟
البته که آن‌ها هم با هِلی‌کَفتر روی قله فرود نیامده‌بودند. برای رسیدن کلی زحمت کشیدند اما هیچ کدام دلشان نمی‌خواهد برای ابد همان بالا باقی بمانند. فرآیند و مسیر برایشان لذت بخش است اما زندگی جای دیگری‌ست. پس آماده می‌شوند برای قله‌ی بعدی. حرکت می‌کنند به سوی موفقیت بعدی.

موفقیت در نوشتن کانال یعنی چند هفته‌ای است که خیال می‌کنم خلاقیت ته کشیده و بار و بُنشنی برای پاتیل در کار نیست و دارم پرت‌و‌پلا می‌نویسم اما امروز هم آمدم و نوشتم. رشد که حلزون‌وار است و من هم که کم‌نیار و ول‌نکن روزگار.

اهل نوشتن

19 Oct, 17:13


دردِدل

_ببین روحیه‌ی تلاشتو از دست ندیا. خُب هرکس یه جوره دیگه.
گیرمم که جواب سوالتو کوبنده و توفنده داده باشه، لابد این مدلیه دیگه.
+نه بابا. دل‌گیری کیلو چنده؟
تازشم، همیشه هم این‌مدلی جواب نمی‌ده.
گاهی وقتا.
اصلن من انقدر ازش چیزای خوب یاد گرفتم که نامردیه بخوام همه رو زیر پام بذارم و دل‌گیر بشم.
واقعن با دل‌سوزی و حوصله، وقت می‌ذاره و یاد می‌ده.
این همه معلومات و سواد، فوق‌العاده‌س.
می‌دونستی از نوید منم کوچیک‌تره؟
_جدی میگی؟
+باور کن.
حالا بگذریم. راستش جرأت نمی‌کنم دیگه ازش هیچ سوالی بپرسم.
_خوب دقیق بگو ببینم مگه چی پرسیدی؟
+هیچی بابا. من چند وقت پیش تو یه کتاب یادم نیس اسمش چی بود، خونده بودم که داستان، حتی اگه کوتاه باشه، باید علاوه بر موضوع، پیامم داشته باشه.
در غیراین‌صورت تبدیل می‌شه به یک گزارش. یا تعریفِ یه خاطره.
یا مثلن بازگو کردن یه اتفاق.
این تو ذهنم داشت پرسه می‌زد تا این که پرسیدم:
«استاد پیام این داستان چی بود؟»
_خُب اون چی جواب داد.
+هیچی چشمت روز بد نبینه. اول، آروم و زیرپوستی، بعد یواش‌یواش گفت: «اگه پیام می‌خواید برید کتاب روانشناسی بخرید.
به قولِ نه بیلیم‌کی‌کی، پیام داری برو پست‌خونه.
داستانِ پیام‌دار می‌شه کلید اسرار.
اگه بحثمون ادبیاته، این حرف سخیفه که پیامش کجاست.»
باور کن کله‌م داغ شد از این همه جواب متنوع.
اصلن احساسِ لِه‌شدگی و به قول خودش، سخیف بودن بهم دست داد.
راستش پشیمون شدم از پرسیدن سوالم.
_خُب بنده‌خدا جوابتو داده. دیگه کجاش له شدن داره؟
+ببین تو فازش نبودی، نمی‌دونی.
اون لحظه اگه خودتم بودی، می‌فهمیدی که غلط کردم رو گذاشتن واسه این روزا.
تازه اون‌جاش تیرِ خلاصی‌م بود که گفت:
«پیام مال حکایته. اصلِ پیام تو پندواندرزه. اگه نگاهمون سنتیه باید همین توقع رو از داستانمونم داشته باشیم.»

_بابا ما سنتی و اهل قَجر.
شما پیش‌رفته و مدرن.

+ تروخدا این جوری نگو. حالا چرا ریسه رفتی از خنده لعنتی؟
_وااای جواباش خیلی بامزه بود آخه.
+ببند اون نیش گنده‌تو.
زیر بلدوزر، پخش آسفالت شدم بازم می‌خندی؟
_خُب بیچاره، داره آگاهت می‌کنه. داره یادت می‌ده پیام داستان کجاها کاربرد داره.
+آره بابا می‌دونم.
منم شیرفهم شدم حسابی.
اما احساسِ یه آدم کودن، هیچی‌ندون و زبون‌نفهم بهم دست داد.
خدایی‌ش من هیچ‌وقت این‌جوری جوابِ درست رو، تو صورتِ شاگردام نزدم.
_حالا دل‌زده شدی یا بازم می‌خوای ادامه بدی به راهت؟
+نه بابا دل‌زده کجا بود؟
مگه بچه‌ام. اما دروغ چرا؟ یه کوچولو ناراحت شدم.
از خودم بیشتر که چرا اطلاعاتم کمه.
آخه شنیدی که میگن، خوب سوال‌کردن، نیمی از عِلمه.
-حق داری اگه منم بودم شاید ناراحت می‌شدم.
+ بیخیال بابا. گفتم که، انصافم خوب چیزیه.
هرچی باشه، طی ماه‌های گذشته کلی چیزهای جدید و به‌دردبخور ازش یاد گرفتم. دمشم گرم.
واقعن وجودش برکته و باعث افتخاره.
اصلن اندازه پسرم دوستش دارم باور می‌کنی؟
_دمت گرم خوشم می‌آد که ظرفیتت بالاست.
+آرّه بابا کجاشو دیدی.😊
بریم آشپزخونه که الان مهمونا میان.

#حرف‌های خودمونی
✍️مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli

اهل نوشتن

19 Oct, 09:11


شگرد سی سی | دستور پخت جمله‌های جالب

شگردی برای گزین‌گویه‌نویسی:

یک)
با نهایت سرعت ۳۰ جمله‌ی کوتاه بنویسیم.
انتخاب موضوع آزاد است.
پیوند موضوعی لازم نیست، و چه‌بهتر که هر جمله‌ موضوع متفاوتی داشته باشد.
با نهایت سرعت بنویسیم. ده دقیقه کافی‌ست.

دو)
یکی از سی جمله‌ی قبلی را برگزینیم.
جمله‌یی را انتخاب کنیم که مضمون عمیق‌تری دارد.
جمله‌ی برگزیده را به سی شکل مختلف بنویسیم.
در فرایند دگرنویسی، ‌علاوه بر تغییر کلمات، به دگرگونیِ ساختارهای نحویِ جمله بیندیشیم.

گام نخست راحت است، گام دوم دشوار؛ اما می‌ارزد به پی‌آیندش.

شاهین کلانتری

#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar

اهل نوشتن

17 Oct, 10:42


بازیگر

"آدمی تازه زمانی می‌فهمد چه نقشی بازی کرده است که دیگر نقشی بازی نکند."*

از وقتی فهمیدم آدم حسودی هستم حالم بهتر است. هربار که به رذیلتی در وجودم‌ پی می‌برم، باری از دوشم برداشته می‌شود.

تازگی‌ها فکر می‌کنم در تمام زندگی، مسئولیت فضیلت‌سازی از رذیلت‌هایم چه هزینه‌های مادی و معنوی‌ سنگینی به من تحمیل کرده است. عمری بازیگر بی مزد این تئاتر مضحک بودم و حالا، شکر خدا، گویا نم‌نم اساتید دارند نرم می‌شوند تا بی‌خیالم شوند.

گرچه تا پیش از این، آکتور قهّاری بودم و جوری صحنه را یک‌تنه در مشت داشتم که گاه نه فقط تماشاچیان که حتا خودم هم فراموش می‌کردم همه‌ی این‌ها نمایش است و با خاموشی چراغ‌ها و پاک کردن گریم، خودم می‌ماندم و مریم در آینه.

این روزها اما، حتا اگر ناگزیر به آکتوری و نمایش باشم، بی گریم و عریان در صحنه حاضر می‌شوم و رخ به رخ و تک به تک با تماشاچیان به دیالوگ می‌نشینم.

* کتاب فکرهای اصلاح‌نشده، استانیسلاو یرژی لِتس، ترجمه امید مهرگان، انتشارات رخ‌داد نو


#مريم_تقي‌زاده
دبی

@maryam_taghizadeh25

اهل نوشتن

15 Oct, 22:11


«دوستان و همراهان گرامی پاکنویس! من اشتباه کردم. شکر خوردم گفتم براتون دوره‌ی نویسندگی برگزار می‌کنم. اصلن منو چه به این حرفا؟
نون قاف عزیزم! من بیخود گفتم میتونم تو کارا کمکتون کنم. خودم انقد کار باخود و بیخود سرم ریختم که وقت کم میارم.
استاد من غلط کردم گفتم درباره‌ی چیستی چیزی چیز می‌نویسم و میذارم در تمرینگاه. من هیچ کدوم از این کارا رو نمی‌تونم انجام بدم. من فقط بلدم بپزم بشورم بخورم و بخوابم. خیلی هنر کنم صبح برای تغذیه‌ی بچه‌ها کوکی میکری درست کنم و ببرمشون مدرسه. ایها الناس من یه آدم بی‌دست و پام. الانم فقط میتونم همه چیو بندازم گردن ژن و این حرفا. همین.»

این جملات (با مقداری طول و تفصیل غیر قابل پخش) دیروز صبح علی الطلوع زینت‌بخش آزادنویسی‌ام بود. قرار بود اولین جلسه‌ی دوره را برگزار کنم و استرس داشتم. بعد از نوشتن هم رفتم سر کار و مدرسه و انجام قولی که به نون قاف عزیزم داده بودم. حقیقتش از دهانم در رفت یک تعارفی زدم و او آنقدر ذوق کرد که دیگر نتوانستم نه بگویم. کاش زمان کودکی ما هم «آموزش مهارت نع گفتن» اختراع شده بود.
البته همه‌اش هم تقصیر فقدان مهارت نه گفتن نیست. گاهی هم فقدان مهارت نه شنیدن در دیگران مشکل‌ساز می‌شود.
فی‌المثل همین امروز باز رفیق شفیق تماس گرفت و اصرار و التماس که پنجشنبه‌ی بعدی در فلان رویداد بیا و منتور باش. هر چه گفتم آخه رفیق عزیز به پیر به پیغمبر وقت ندارم، اصلن بلد نیستم. آخه من ننه‌م منتور بود؟ بابام منتور بود؟ منو چه به این حرف‌ها، فلانی و فلانی از من بهترند قبول نکرد که نکرد. گفت الّا و لابد خودت باش.
گفتم بیایم اقلن این زنجه موره‌ها را در کانال همرسانی کنم که آخر شب این وجدان بی‌انصاف هم قوز بالا قوز نشود و یقه‌ام را نچسبد که چرا بعد از یک عمر یادداشت نویسی (منظورش همین چار صباح است) هنوز نمی‌توانی یک یادداشت خشک و خالی مزخرف برای کانالت دست و پا کنی بی دست و پا؟ مگر ۲۴ ساعت وقت نداشتی؟ مگر فلان و مگر بهمان.

به همین منوال پیش برود عن قریب باید اسم کانال را بگذارم زنجه‌موره‌گاه. شما به بزرگی خودتان ببخشید.

فاطمه ایمانی
@paknewis_ir

اهل نوشتن

15 Oct, 20:27


شعر

یک نخ شعر
یک شات شعر
یک لب شعر
یک تار شعر
یک تن شعر
یک جان شعر
یک قبر شعر
یک سطر شعر

تو چطور می‌شماریش؟


الهه نصیری

@elahebaseda

اهل نوشتن

15 Oct, 14:21


⭕️ ساعت ۱۰:۳۰ صبح پنجشنبه‌ی همین هفته

کارگاه آنلاین ۱۰۰ جمله داستان | تک‌جلسه

در این کارگاه علاوه بر بررسی جمله‌به‌جمله‌ی یک داستان کوتاهِ خوش‌ساخت، خودمان هم داستانی کوتاه در حداقل ۱۰۰ جمله می‌نویسیم.

مدرس: شاهین کلانتری

سرفصل‌ها:
جمله‌های آغازگر
جمله‌های شخصیت‌پرداز
جمله‌های پیرنگ‌ساز
جمله‌های تعلیق‌زا
جمله‌های هیجان‌انگیز
جمله‌های گفت‌وگومند
جمله‌های پایان‌بخش

زمان‌بندی:
پنجشنبه (۲۶ مهر)
از ساعت ۱۰:۳۰ الی ۱۲:۳۰
آموزش+نوشتن+بازخورد به تمرین‌ها

فایل ضبط شده‌ی جلسه نیز برای همه‌ی شرکت‌کنندگان ارسال می‌شود.

برای شرکت در کارگاه فقط کافی است ورودیِ ۹۹ هزار تومنی کارگاه را به شما کارت زیر واریز کنید و سپس رسید را برای پشتیبانی مدرسه نویسندگی بفرستید تا اطلاعات ورود به دوره را برایتان ارسال کنیم:

6274 1212 0871 5987
به نام نسیم کلانتری

نشانی پشتیبانی مدرسه نویسندگی:
◀️@nevisandeganim

7,123

subscribers

777

photos

13

videos