Посты канала Beautiful mind

@Afsharynia
1,244 подписчиков
936 фото
80 видео
Последнее обновление 09.03.2025 02:37
Похожие каналы

14,537 подписчиков

6,726 подписчиков

2,641 подписчиков
Последний контент, опубликованный в Beautiful mind на Telegram
🔶 سندرم موش صحرایی
سندرم موش صحرایی حاصل آزمایش جالبی است که روانشناسان انجام دادند. آنها به گروهی از آزمودنی ها دو تصویر را نشان دادند. در برخی موارد تصویر دوم، همان تصویر چرخانده شده تصویر اول بود. آزمودنی ها باید می گفتند که آیا تصویر دوم همان تصویر اول است که چرخانده شده یا نه؟
وقتی آزمودنی ها به تنهایی این آزمایش را انجام می دادند در ۹۰ درصد موارد پاسخ شان درست بود. در مرحله بعدی آزمایش، آزمودنی ها در یک گروه هفت نفره قرار گرفتند که به آنها تعمدا گفته شده بود پاسخ غلط بدهند. آزمودنی نیز پاسخ آنها را می شنید. این بار نتایج کاملا متفاوت و شگفت انگیز بود. میزان پاسخ های صحیح به ۵۹ درصد تنزل پیدا کرد.چرا چنین چیزی رخ می دهد؟ پاسخ این است: تمایل درونی ما به پیروی از جمع. عصب روانشناسان با تصویربرداری و تحلیل فعالیتی که در مغز رخ می دهد، متوجه شدند زمانی که این آزمودنی ها در میان جمع قرار می گرفتند و نظرات آنان را می شنیدند در بخش هایی از مغز آنها که با تفکر و استدلال در ارتباط است ، نوعی کم کاری دیده می شد.
بنابراین زمانی که ما خلاف جریان آب شنا می کنیم و همرنگ جماعت نیستیم، بخشی از مغز ما فعال می گردد که مرکز احساسات ما از جمله ترس است. به عبارت دیگر، ساز مخالف زدن بدون آنکه بدانیم و بخواهیم ما را می ترساند.
بر این مبنا تبعیت از اکثریت را به رفتار موش صحرایی تشبیه می کنند که بصورت گله ای حرکت می کنند. رفتار "گله ای" یا "رمه وار" در همه حیطه های اجتماعی و اقتصادی دیده می شود. تبعیت از جمع ، نوعی مکانیزم دفاعی احساسی است. فرض کنید همه در حال خرید کالای خاصی هستند. در چنین شرایطی مغز تحلیل گر شما می داند که خرید این کالا اشتباه است. اما مغز احساسی شما به سمت خرید آن کالا گرایش پیدا می کند. چرا؟ همانطور که آزمایش نشان داد دلیل آن ترس است. ترس ناشی از همنوا نشدن و از قافله عقب ماندن. راه رهایی از آن چیست؟ آگاهی و تحلیل این واکنش احساسی و اتخاذ یک موضع منطقی و هوشمندانه بجای تبعیت کورکورانه از جمع ( دکتر کریم افشاری نیا).
Beautiful mind
@Afsharynia
https://t.me/afsharinia
سندرم موش صحرایی حاصل آزمایش جالبی است که روانشناسان انجام دادند. آنها به گروهی از آزمودنی ها دو تصویر را نشان دادند. در برخی موارد تصویر دوم، همان تصویر چرخانده شده تصویر اول بود. آزمودنی ها باید می گفتند که آیا تصویر دوم همان تصویر اول است که چرخانده شده یا نه؟
وقتی آزمودنی ها به تنهایی این آزمایش را انجام می دادند در ۹۰ درصد موارد پاسخ شان درست بود. در مرحله بعدی آزمایش، آزمودنی ها در یک گروه هفت نفره قرار گرفتند که به آنها تعمدا گفته شده بود پاسخ غلط بدهند. آزمودنی نیز پاسخ آنها را می شنید. این بار نتایج کاملا متفاوت و شگفت انگیز بود. میزان پاسخ های صحیح به ۵۹ درصد تنزل پیدا کرد.چرا چنین چیزی رخ می دهد؟ پاسخ این است: تمایل درونی ما به پیروی از جمع. عصب روانشناسان با تصویربرداری و تحلیل فعالیتی که در مغز رخ می دهد، متوجه شدند زمانی که این آزمودنی ها در میان جمع قرار می گرفتند و نظرات آنان را می شنیدند در بخش هایی از مغز آنها که با تفکر و استدلال در ارتباط است ، نوعی کم کاری دیده می شد.
بنابراین زمانی که ما خلاف جریان آب شنا می کنیم و همرنگ جماعت نیستیم، بخشی از مغز ما فعال می گردد که مرکز احساسات ما از جمله ترس است. به عبارت دیگر، ساز مخالف زدن بدون آنکه بدانیم و بخواهیم ما را می ترساند.
بر این مبنا تبعیت از اکثریت را به رفتار موش صحرایی تشبیه می کنند که بصورت گله ای حرکت می کنند. رفتار "گله ای" یا "رمه وار" در همه حیطه های اجتماعی و اقتصادی دیده می شود. تبعیت از جمع ، نوعی مکانیزم دفاعی احساسی است. فرض کنید همه در حال خرید کالای خاصی هستند. در چنین شرایطی مغز تحلیل گر شما می داند که خرید این کالا اشتباه است. اما مغز احساسی شما به سمت خرید آن کالا گرایش پیدا می کند. چرا؟ همانطور که آزمایش نشان داد دلیل آن ترس است. ترس ناشی از همنوا نشدن و از قافله عقب ماندن. راه رهایی از آن چیست؟ آگاهی و تحلیل این واکنش احساسی و اتخاذ یک موضع منطقی و هوشمندانه بجای تبعیت کورکورانه از جمع ( دکتر کریم افشاری نیا).
Beautiful mind
@Afsharynia
https://t.me/afsharinia
در خصوص سوالات مکرر مراجعان عزیز در مورد درمان با هیپنوتیزم یا هیپنوتراپی به اطلاع می رساند که در مرکز مشاوره کیانا هیپنوتراپی توسط اینجانب با صورت می گیرد.
مشکلاتی که کارایی هیپنوتراپی در درمان آنها به اثبات رسیده عبارتند از :
اضطراب، انواع فوبی ها ( فوبی خون، فوبی پرواز و...)، ضعف اعتماد به نفس، وسواس فکری و عملی، عادت های مضر و مخرب (مثل ناخن جویدن و..) چاقی، خوردن هیجانی، اعتیاد به سیگار، میگرن و سردردهای تنشی، سندرم روده تحریک پذیر، ارتقا عملکرد شناختی (ذهنی)
مشکلاتی که کارایی هیپنوتراپی در درمان آنها به اثبات رسیده عبارتند از :
اضطراب، انواع فوبی ها ( فوبی خون، فوبی پرواز و...)، ضعف اعتماد به نفس، وسواس فکری و عملی، عادت های مضر و مخرب (مثل ناخن جویدن و..) چاقی، خوردن هیجانی، اعتیاد به سیگار، میگرن و سردردهای تنشی، سندرم روده تحریک پذیر، ارتقا عملکرد شناختی (ذهنی)
🔸ژستتان را تغییر دهید تا احساستان تغییر کند.
با تغییر زبان بدن و ژست و حالت بدنتان می توانید احساس تان را تغییر دهید. نتایج پژوهشهای آزمایشی دکتر امی کادی(J ًAmy Cuddy) که یک روانشناس اجتماعی است نشان داد که :
افرادی که برای دو دقیقه بطور جدی و با هیجان ژست یک فرد قوی و قدرتمند را به خود گرفتند:
🔸تستسترون آنها تا 25 درصد افزایش پیدا کرد.
🔸 کورتیزول خونشان تا 10 درصد کاهش پیدا کرد.
🔸 قدرت ریسک آنها برای انجام یک بازی شانس افزایش پیدا کرد و 86 درصد این افراد باور داشتند که می توانند برنده شوند.
اما افرادی که برای دو دقیقه بطور جدی ژست یک فرد ضعیف و ناتوان را به خود گرفتند:
🔸تستسترون آنها تا 10 درصد کاهش یافت.
🔸کورتیزول خون آنها تا 15 درصد افزایش یافت.
🔸 ریسک پذیری آنها برای انجام یک بازی شانس کاهش پیدا کرد و 60 درصد این افراد باور داشتند که می توانند برنده شوند.
رفرنس : کتاب
Master your emotions
By: Thibaut Meurisse
مترجم: کریم افشاری نیا
@afsharinia
با تغییر زبان بدن و ژست و حالت بدنتان می توانید احساس تان را تغییر دهید. نتایج پژوهشهای آزمایشی دکتر امی کادی(J ًAmy Cuddy) که یک روانشناس اجتماعی است نشان داد که :
افرادی که برای دو دقیقه بطور جدی و با هیجان ژست یک فرد قوی و قدرتمند را به خود گرفتند:
🔸تستسترون آنها تا 25 درصد افزایش پیدا کرد.
🔸 کورتیزول خونشان تا 10 درصد کاهش پیدا کرد.
🔸 قدرت ریسک آنها برای انجام یک بازی شانس افزایش پیدا کرد و 86 درصد این افراد باور داشتند که می توانند برنده شوند.
اما افرادی که برای دو دقیقه بطور جدی ژست یک فرد ضعیف و ناتوان را به خود گرفتند:
🔸تستسترون آنها تا 10 درصد کاهش یافت.
🔸کورتیزول خون آنها تا 15 درصد افزایش یافت.
🔸 ریسک پذیری آنها برای انجام یک بازی شانس کاهش پیدا کرد و 60 درصد این افراد باور داشتند که می توانند برنده شوند.
رفرنس : کتاب
Master your emotions
By: Thibaut Meurisse
مترجم: کریم افشاری نیا
@afsharinia
☘ عادت ها آفت زندگی غنی و اصیل هستند. آنها، تماس با لحظات ناب زندگی را از ما می گیرند. زیستن بر مدار عادت ها، زیستنی تکراری و خسته کننده است. ما نیاز داریم که هر از گاهی خانه امن عادت هایمان را ترک گوییم و در ازدحام شلوغ این همه عادت، زندگی را مزمز کنیم . هر چیزی که عادت هایتان را به هم بزند، یک فرصت است. هر روز که از خواب بیدار می شوید، سعی کنید روند روتین و تکراری کارهایتان را بهم زده و آنها را به شیوه ای متفاوت انجام دهید. این کار شما را از خواب طولانی تکرار بیدار کرده و شما را به لحظات ناب زندگی متصل می کند.
✍️ کریم افشاری نیا
@Afsharynia
✍️ کریم افشاری نیا
@Afsharynia
🔶 متافور کلاس درس
این استعاره بسیار خوبی است که به شما کمک میکند تا مفهوم ناهنجوشی با افکار تان را درک کنید.
کلاس درسی را مجسم کنید که دانش آموزان مختلفی در آن حضور دارند. عده ای از این دانش آموزان، پر رو و مشکل ساز بوده و در برابر معلم رفتار گستاخانه ای دارند آنها به میز آدامس می چسبانند و به دور از چشم معلم در حال پیامک بازی هستند. عده ای دیگر، دانش آموزان ایده آلی بوده که تابع معلم بوده و وضعیت تحصیلی خوبی هم دارند. برخی دیگر نیز دانش آموزان متوسطی هستند که خیلی دردسر ساز نبوده و نسبتا درس خوان هستند. معلم این کلاس رفتارهای متفاوتی در قبال این دانش آموزان اتخاذ می کند. او با دانش آموزان مشکل ساز کلنجار رفته و دائما از آنها می خواهد که آرام باشند. از طرف دیگر دانش آموزان خوب را تحسین کرده و از بقیه میخواهد که مثل آنها باشند.
افکار و احساسات شما نیز مانند دانش آموزان این کلاس هستند که برخی از آنها مثبت و برخی دیگر منفی و خنثی هستند. همچنین بخشی از شما دائما در حال ارزیابی آن افکار و احساسات است. درست مانند آن معلم، این بخش ارزیاب تلاش می کند افکار منفی را سرکوب کرده و از افکار مثبت استقبال کند. اما واقعیت آن است که شما نه دانش آموزان این کلاسید و نه معلم آن. شما حکم کلاسی را دارید که معلم و دانش آموزان را در خود جای داده و در عین حال از آنها مجزا است. بنابراین، شما افکار و احساساتتان نیستید بلکه بافت و زمینه ای هستید که طبیعتا افکار و احساسات مختلف به آن وارد شده و پس از مدتی از آن خارج می گردند( ترجمه کریم افشاری نیا).
@afsharinia
این استعاره بسیار خوبی است که به شما کمک میکند تا مفهوم ناهنجوشی با افکار تان را درک کنید.
کلاس درسی را مجسم کنید که دانش آموزان مختلفی در آن حضور دارند. عده ای از این دانش آموزان، پر رو و مشکل ساز بوده و در برابر معلم رفتار گستاخانه ای دارند آنها به میز آدامس می چسبانند و به دور از چشم معلم در حال پیامک بازی هستند. عده ای دیگر، دانش آموزان ایده آلی بوده که تابع معلم بوده و وضعیت تحصیلی خوبی هم دارند. برخی دیگر نیز دانش آموزان متوسطی هستند که خیلی دردسر ساز نبوده و نسبتا درس خوان هستند. معلم این کلاس رفتارهای متفاوتی در قبال این دانش آموزان اتخاذ می کند. او با دانش آموزان مشکل ساز کلنجار رفته و دائما از آنها می خواهد که آرام باشند. از طرف دیگر دانش آموزان خوب را تحسین کرده و از بقیه میخواهد که مثل آنها باشند.
افکار و احساسات شما نیز مانند دانش آموزان این کلاس هستند که برخی از آنها مثبت و برخی دیگر منفی و خنثی هستند. همچنین بخشی از شما دائما در حال ارزیابی آن افکار و احساسات است. درست مانند آن معلم، این بخش ارزیاب تلاش می کند افکار منفی را سرکوب کرده و از افکار مثبت استقبال کند. اما واقعیت آن است که شما نه دانش آموزان این کلاسید و نه معلم آن. شما حکم کلاسی را دارید که معلم و دانش آموزان را در خود جای داده و در عین حال از آنها مجزا است. بنابراین، شما افکار و احساساتتان نیستید بلکه بافت و زمینه ای هستید که طبیعتا افکار و احساسات مختلف به آن وارد شده و پس از مدتی از آن خارج می گردند( ترجمه کریم افشاری نیا).
@afsharinia
تمایز بین احترام و علاقه
احترام و علاقه از جمله مفاهیمی هستند که بسیاری از افراد آنها را در کنار هم بکار می گیرند و این مساله غالبا مشکلاتی را در روابط بین فردی آنها ایجاد می کند. در حالیکه این دو واژه معانی متفاوتی داشته و باید آنها را از هم افتراق داد. علاقه، کشش ناشی از جذابیت صفات خاصی در فرد مقابل است، اما احترام، ارزشمند دانستن فرد مقابل به عنوان یک انسان، حفظ حریم شخصی و اجتناب از هر گونه رفتاری است که به این حریم آسیب رساند. ممکن است من به فردی که با او رابطه دارم علاقه ای نداشته باشم و صمیمیت و مشترکاتی میان خود و او احساس نکنم، اما به عنوان یک انسان، او را موجودی ارزشمند بدانم و حریم او را حفظ کنم. پس علاقه و احترام دو مفهوم متمایز و مرتبطند. در واقع لزومی ندارد که ما به فردی که مورد احترام ماست، علاقه داشته باشیم. اما عکس این قضیه معمولا صادق است که فرد مورد علاقه، مورد احترام نیز هست. اگرچه توانایی احترام گذاشتن، به عشق و علاقه فرد به همنوعانش وابسته بوده و به نوعی محصول آن است، اما ما می توانیم از این هنر برخوردار باشیم که شخصی را دوست نداشته باشیم و در عین حال حریم او را حفظ کرده و به او احترام بگذاریم. تمایز احترام و علاقه نشان دهنده این است که صرف بی علاقگی یا احساس تنفر نمیتوان مجوز بی احترامی باشد، زیرا این دو مقوله از هم منفک هستند. بنابراین دقیق تر آن است که احترام را همان ارزشمند دانستن انسان و مواجهه غیر ابزاری با افراد بدانیم، و علاقه را محصول آشنایی و شباهت میان افراد و ارتباط و شناخت عمیق تر آنها با یکدیگر. در این صورت دیگر ضرورت با هم بودن احترام و عشق منتفی می گردد و ما می دانیم که ناراحتی، خشم و نگرش منفی ما نسبت به برخی اشخاص نمی تواند بهانه ای برای بی حرمتی به آنها باشد.( دکتر کریم افشاری نیا/ مرداد۹۶).
Beautiful mind
@Afsharynia
https://t.me/afsharinia
احترام و علاقه از جمله مفاهیمی هستند که بسیاری از افراد آنها را در کنار هم بکار می گیرند و این مساله غالبا مشکلاتی را در روابط بین فردی آنها ایجاد می کند. در حالیکه این دو واژه معانی متفاوتی داشته و باید آنها را از هم افتراق داد. علاقه، کشش ناشی از جذابیت صفات خاصی در فرد مقابل است، اما احترام، ارزشمند دانستن فرد مقابل به عنوان یک انسان، حفظ حریم شخصی و اجتناب از هر گونه رفتاری است که به این حریم آسیب رساند. ممکن است من به فردی که با او رابطه دارم علاقه ای نداشته باشم و صمیمیت و مشترکاتی میان خود و او احساس نکنم، اما به عنوان یک انسان، او را موجودی ارزشمند بدانم و حریم او را حفظ کنم. پس علاقه و احترام دو مفهوم متمایز و مرتبطند. در واقع لزومی ندارد که ما به فردی که مورد احترام ماست، علاقه داشته باشیم. اما عکس این قضیه معمولا صادق است که فرد مورد علاقه، مورد احترام نیز هست. اگرچه توانایی احترام گذاشتن، به عشق و علاقه فرد به همنوعانش وابسته بوده و به نوعی محصول آن است، اما ما می توانیم از این هنر برخوردار باشیم که شخصی را دوست نداشته باشیم و در عین حال حریم او را حفظ کرده و به او احترام بگذاریم. تمایز احترام و علاقه نشان دهنده این است که صرف بی علاقگی یا احساس تنفر نمیتوان مجوز بی احترامی باشد، زیرا این دو مقوله از هم منفک هستند. بنابراین دقیق تر آن است که احترام را همان ارزشمند دانستن انسان و مواجهه غیر ابزاری با افراد بدانیم، و علاقه را محصول آشنایی و شباهت میان افراد و ارتباط و شناخت عمیق تر آنها با یکدیگر. در این صورت دیگر ضرورت با هم بودن احترام و عشق منتفی می گردد و ما می دانیم که ناراحتی، خشم و نگرش منفی ما نسبت به برخی اشخاص نمی تواند بهانه ای برای بی حرمتی به آنها باشد.( دکتر کریم افشاری نیا/ مرداد۹۶).
Beautiful mind
@Afsharynia
https://t.me/afsharinia
آغاز ثبت نام بیست و پنجمین دوره کارگاه شخصیت شناسی مبتنی MBTI. برای ثبت نام، نام و نام خانوادگی خود را به شماره زیر پوستر پیامک کنید.
زمان کارگاه بعد از ثبت نام اولیه و با هماهنگی شرکت کنندگان تعیین می گردد.
زمان کارگاه بعد از ثبت نام اولیه و با هماهنگی شرکت کنندگان تعیین می گردد.
وقتی داستان ها ما را هیپنوز می کنند
داستان نقش مهمی در زندگی انسان دارد و به تار و پود زندگی انسانها پیوند خورده است. مردم پیش از آنکه تفکر علمی را یاد بگیرند، از داستان ها برای توضیح و توجیه دنیا استفاده می کنند به همین دلیل افسانه ها از فلسفه ها قوی ترند.
ذهن روایت ساز ما تمایل دارد که در مواجهه با رویدادهای خوشایند و ناخوشایند زندگی، داستان سازی کرده و هر رویدادی را به صورت یک داستان معنادار دربیاورد، از داستانهای زندگی شخصی خودمان گرفته تا وقایع جهانی. این ویژگی مغز ما و مهارتش در روایت سازی در بسیاری از موارد موجب تغییر و تحریف واقعیت ها می گردد.
این علاقه بی حد و حصر آدمی به داستان سرایی از خطا و تنبلی مغز نشات می گیرد و موجب مشکلی می گردد که آن را خطای داستان می گویند. از آنجا که بررسی و تحلیل رویداد ها کاری پرانرژی، پیچیده و دشوار است، مغز راحت طلب ما ترجیح می دهد که بر مبنای دیتاهای قبلی در مورد رویداد فعلی، داستانی معنادار خلق کرده و خیلی سریع سر و ته قضیه را هم بیاورد. نتیجه آنکه در اغلب اوقات داستانهایی که ما در مورد رویدادها گذشته و حال زندگیمان می سازیم، تحریف شده بوده و از واقعیت های موجود فاصله دارد ولی ما بی آنکه بدانیم در هیپنوز این روایت های جعلی گیر کرده ایم. تربیت ذهن با استفاده از ابزارهایی چون تفکر انتقادی می تواند آنالیز منطقی و مبتنی بر فکت را در ما پرورش داده و ما را از هیپنوز منفی خودساخته خارج سازد.
✍️ کریم افشاری نیا / آبان 1403
@afsharinia
داستان نقش مهمی در زندگی انسان دارد و به تار و پود زندگی انسانها پیوند خورده است. مردم پیش از آنکه تفکر علمی را یاد بگیرند، از داستان ها برای توضیح و توجیه دنیا استفاده می کنند به همین دلیل افسانه ها از فلسفه ها قوی ترند.
ذهن روایت ساز ما تمایل دارد که در مواجهه با رویدادهای خوشایند و ناخوشایند زندگی، داستان سازی کرده و هر رویدادی را به صورت یک داستان معنادار دربیاورد، از داستانهای زندگی شخصی خودمان گرفته تا وقایع جهانی. این ویژگی مغز ما و مهارتش در روایت سازی در بسیاری از موارد موجب تغییر و تحریف واقعیت ها می گردد.
این علاقه بی حد و حصر آدمی به داستان سرایی از خطا و تنبلی مغز نشات می گیرد و موجب مشکلی می گردد که آن را خطای داستان می گویند. از آنجا که بررسی و تحلیل رویداد ها کاری پرانرژی، پیچیده و دشوار است، مغز راحت طلب ما ترجیح می دهد که بر مبنای دیتاهای قبلی در مورد رویداد فعلی، داستانی معنادار خلق کرده و خیلی سریع سر و ته قضیه را هم بیاورد. نتیجه آنکه در اغلب اوقات داستانهایی که ما در مورد رویدادها گذشته و حال زندگیمان می سازیم، تحریف شده بوده و از واقعیت های موجود فاصله دارد ولی ما بی آنکه بدانیم در هیپنوز این روایت های جعلی گیر کرده ایم. تربیت ذهن با استفاده از ابزارهایی چون تفکر انتقادی می تواند آنالیز منطقی و مبتنی بر فکت را در ما پرورش داده و ما را از هیپنوز منفی خودساخته خارج سازد.
✍️ کریم افشاری نیا / آبان 1403
@afsharinia