هَذیان! @zaramin_fon Channel on Telegram

هَذیان!

@zaramin_fon


و افکارم شده زندانی مغزم
که تب دارد
و هذیان است محصولش.🕊️

هَذیان! (Persian)

هَذیان! یک کانال تلگرامی با عنوان "zaramin_fon" است که به تازگی راه اندازی شده است. این کانال مکانی است برای اشتراک گذاری افکار، احساسات و هذیانات خلقی. نام کانال "هَذیان!" با عنوان فارسی به مفهوم وضوح شفافیت و اصالت ذهن اشاره دارد. کاربران این کانال می توانند با مشارکت در فضای خلاقیت و اندیشه، با هم به اشتراک گذاری تجربیات جالب و متنوع بپردازند. از آنجایی که و افکارم شده زندانی مغزم که تب دارد و هذیان است محصولش، انتظار می رود که محتوای این کانال بسیار جذاب و تحول آفرین باشد. همچنین، با پیوستن به این کانال، شما می توانید بخشی از جامعه افکاری فعال و متنوع آن شوید. پس حتما از این فرصت برای ارتقای اندیشه و افزایش ابتکارات خود بهره ببرید. هَذیان! منتظر حضور شما در این فضای جذاب است!

هَذیان!

12 Feb, 13:50


دلم هزار سلام برایش می‌فرستاد و او مرا نمی‌دید

_ گوته، رنج‌های ‌ورتر جوان

هَذیان!

12 Feb, 10:40


گاهی اوقات دلم می خواهد در تاریکی گم بشوم. از خودم می گریزم. از خودم که همیشه ی مایه ی آزار خودم بوده ام. از خودم که نمی دانم چه می کنم و چه می خواهم .. پرویز به خدا زندگی ام به گوری شباهت دارد به گوری که پیکر مرا در خود می فشارد و امیدهای روشنم را می پوشاند. از همه چیز بدم می اید. من با بیست و یک سال زندگی به قدر زن های شصت یا هفتاد ساله پیر شده ام. گاهی اوقات از خودم می پرسم که برای چه زنده ام. زندگی وقتی خالی از عشق و نوازش بود، وقتی چشم های مردی با محبتی سرشار پیوسته نگران انسان نبود، وقتی انسان احساس کرد که تنهاست به چه درد می خورد.


— نامه های فروغ

هَذیان!

11 Feb, 20:35


از درون شاخه های خشک
فریاد رسیدن بهار می اید
من میدانم برگ های ما بیهوده پرواز نکردن

هذیان!

هَذیان!

11 Feb, 10:34


در رخ آینه عشق ز خود دم نزنیم
محرم گنج تو گردیم چو پروانه شویم

ما چو افسانه دل بی‌سر و بی‌پایانیم
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم

_مولانا

هَذیان!

10 Feb, 15:36


در پرده بود صورتِ موهومِ هستی‌ام
آیینه‌ی خیالِ تو افشای راز کرد

_بیدل دهلوی

هَذیان!

10 Feb, 10:34


کسی خیره بر من در آیینه‌هاست
برایم چقدر این نگاه آشناست

بگویم منم! اشتباهی‌ست محض
بگویم تویی! باز حرفم خطاست

ندانستم آخر که بود و چه گفت
شبیه من است آنگه از من جداست

بگو کشتی غرقه در موج‌ها!
در این ورطه تنها خدا ناخداست

منم شمعِ گریانِ آتش‌زبان
صدایی ندارم، سکوتم رساست

به من گفت در گریه گاهی بخند
عجیب است این هم از آن حرف‌هاست

_هادی محمد حسنی

هَذیان!

09 Feb, 21:48


قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین

می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بی‌خبران راه نه آنست و نه این
_خیام

هَذیان!

09 Feb, 20:31


عاشقشم

هَذیان!

09 Feb, 15:34



ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد؟
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد

_وحشی بافقی

هَذیان!

08 Feb, 20:33


من از شروع ماجرا
به انتها رسیده ام
نشان به آن نشان که رفتی

هَذیان!

08 Feb, 15:33


هبوط اتفاقی بی‌خيالش
سياهی بی‌چراغی بی‌خيالش
برو با ديگران خوش باش بانو!
دل بن‌بست «یاغی» بی‌خيالش

_علی اکبر یاغی تبار

هَذیان!

08 Feb, 10:35


هر چند تظاهر کنم این حال بَدَم را
خوب است، ولی نمیشود، تلقین است

زهره_سالاریان

هَذیان!

07 Feb, 20:36


از قدیمی های خوب 🤍

هَذیان!

07 Feb, 13:35


ادامه نده لطفا..

هَذیان!

07 Feb, 10:09


روی شیرونی مثل سیل داره بارون میباره
بغض غربت توو گلوم گلهای حسرت میکاره

هذیان!

هَذیان!

07 Feb, 09:50


سرم از پنجره بیرونه و فریاد میزنم
درد غربت
؛
خونه مو ویرونه کرده

هَذیان!

06 Feb, 13:34


هر کِه خود داند و خدایِ خودش
که چه دردی‌ست در کُجایِ دلش

_اخوان ثالث

هَذیان!

06 Feb, 12:18


سخت ترین قسمت «نشدن» اونجاست که
برا بقیه مث آب خوردن میشه
ولی تو تو حسرتش میمونی

هَذیان!

06 Feb, 09:13


هَذیان! pinned an audio file

هَذیان!

25 Jan, 10:34


وقتی برف، ردپاها را بپوشانَد
یا خاک، استخوان‌ها را بپوسانَد
از ما جز
آن بوسه‌ها چه می‌ماند؟



- حمیدسلیمی

هَذیان!

25 Jan, 07:31


خود را از روبرو تماشا کردم:
گودالی از مرگ پُر شده بود.
و من در مردهٔ خود به‌راه افتادم.

_سهراب سپهری

هَذیان!

24 Jan, 13:35



ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

_فاضل نظری

هَذیان!

24 Jan, 10:33


هزار جامه‌ی پرهیز دوختيم و هنوز
نظر زِ روىِ تو بردوختن ميسر نيست

_اوحدی مراغه

هَذیان!

23 Jan, 13:36


به سراغ من اگر می‌آیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می‌آرند، از گل واشدهٔ دورترین بوتهٔ خاک.

_سهراب سپهری

هَذیان!

23 Jan, 10:36


برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران

_خیام

هَذیان!

22 Jan, 13:33


جماعتی که به افتادگان نپردازند
اگر به عَرش برآیند، همچنان پَستَند

_صائب تبریزی

هَذیان!

21 Jan, 13:46


-توچیستی،كه من ازموج هرتبسم تو بسان قایق، سرگشته، روی گردابم

هَذیان!

21 Jan, 11:47


در حسرت دیدار تو می‌سوزم و اما
خوب است که مغرورترین عاشق شهرم

#کاظم_بهمنی

هَذیان!

20 Jan, 20:33


🇺🇸🤠🐎

هَذیان!

20 Jan, 18:20


تنها یک­‌بار می‌­توانست
در آغوش‌اش کِشَد
و می­‌دانست آن‌گاه چون بهمنی فرو می­‌ریزد
و می­‌خواست به آغوش‌ام پناه آورد؛
نام‌اش برف بود

تن‌­اش برفی
قلب‌اش از برف
و تپش‌اش صدای چکیدن برف
بر بام‌های کاه‌­گلی،
و من او را
چون شاخه­‌ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست می­‌داشتم


— بیژن الهی

هَذیان!

20 Jan, 11:15


از اين منظومه
روزی خواهم رفت؛
ميهمانِ خسته‌ی راهِ شيری خواهم شد ...


—بيژن نجدی

هَذیان!

19 Jan, 10:36


خواب شبم ربوده‌ای مونس من تو بوده‌ای
درد توام نموده‌ای غیر تو نیست سود من

هَذیان!

19 Jan, 10:33


جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در میان گفت من و شنود من

هَذیان!

19 Jan, 10:33


دلبر و یار من توی رونق کار من توی
باغ و بهار من توی بهر تو بود بود من

هَذیان!

18 Jan, 20:33


ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من

هَذیان!

18 Jan, 16:10


بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم 
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست 
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است 
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان،
نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین،
درختان اسکلت‌های بلور آجین
زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان است

- اخوان ثالث

هَذیان!

18 Jan, 10:38


نمانده است مرا در بساط جز آهی
هزار دشمن و یک تیر در کمان دارم


-صائب تبریزی

هَذیان!

17 Jan, 18:02


کاش می‌شد این پیام رو ببینی دلم برات تنگ شده 🤍

هَذیان!

17 Jan, 18:01


کجاست سمت حیات ؟
من از کدام طرف
می‌رسم به یک هدهد ؟
و گوش کن
که همین حرف در تمام سفر
همیشه پنجره خواب را به هم می‌زد
چه چیز در همهٔ راه
زیر گوش تو می‌خواند ؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟

-سهراب سپهری

هَذیان!

17 Jan, 14:03


درختان را هنوز ای برف!
شوق برگ‌وباری هست

زمستان گرچه طولانی‌ست،
آخر نوبهاری هست!


— فاضل نظری

هَذیان!

17 Jan, 11:04


به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
صبح را با تمام وجود
نفس خواهم کشید.
خستگی ام را در
رختخواب رخوت خواهم پیچید.
کفش هایم را به صبح های
تازه آشنا خواهم کرد.

من هم صدا با همه پرنده ها
به خوشبختی لبخند خواهم زد.
آغوشم را از آرامش
صبح پر می‌کنم
تا آغاز شوم مانند روزهای آفتابی
من به صبح ، نزدیک تر از
همه آفتاب ها هستم . . .

-فروغ فرخزاد

هَذیان!

16 Jan, 13:33


هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر

رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
_مولانا

هَذیان!

16 Jan, 11:12


هیچکس منو دیگه «طلا» صدا نمیکنه
هیچکس نمیتونه به خوبی تو مربای توت فرنگی درست کنه

وقتی آلبالو های امسال قراره برسن تو نیستی که سهم منو نگه داری

دیگه نمیشه با اون قد خمیده ات از روی بخاری قدیمی خونه ایی که شیش ماه رنگشو ندیدی برام چایی بریزی

دیگه هیچکس مثل تو نمیتونه داستانای غمگین و با خنده تعریف کنه و تهش بگه خدا بزرگه

کسی دیگه اندازه تو اسوه صبر و امید نیست زن قوی

هیچکس مثل تو دیگه مامان بزرگ من نمیشه، تو با رفتنت همه رو بردی
یه پاک کن دستت گرفتی و یه شبه همشونو پاک کردی
حالا تو به من بگو چطوری دیگه بیام تو خونه ایی که با اون پیرهن بلندت با اون موهای تمام سفید بافته شده ات درو باز کنی بگی طلام اومده
آخرین بار گفتی هرکس زنگ درو میزنه فکر میکنم تویی ، چرا نمیایی به من سر بزنی؟
خیلی نگذشته بود از این حرفت
ولی من فکر نمیکردم اینقدر زود ، دیر بشه
منو ببخش که جبران نکردم برات

_روحت شاد ننه 🕊

هَذیان!

16 Jan, 10:33


افتادم و مصلحت چنین بود
بی بند نگیرد آدمی پند
_مولانا

هَذیان!

15 Jan, 20:46


در وصف این موزیک چاووشی صحبتی ندارم
فقط گریه جوابه

هَذیان!

15 Jan, 20:32


یه کاری کن
ازین زخم کاری رها شم

هَذیان!

15 Jan, 18:40


نبودم
با تو اتفاق افتادم
تو را به دنیا پس نمی‌دهم
تاوانش را قبلاَ در روزهای نداشتنت داده‌ام...

-نسرین بهجتی

هَذیان!

15 Jan, 13:35


سرد است
و بادها خطوط مرا قطع می‌کنند
آیا در این دیار کسی هست که هنوز
از آشنا شدن
با چهره‌ی فناشده‌ی خویش
وحشت نداشته باشد ؟

-فروغ فرخزاد

هَذیان!

15 Jan, 10:35


نباید مثل دیگران باشی.
حتی وقتی دیگران آنگونه باشند.
تو تنها کسی باش که آنگونه نیست!
راستش تو مثل دیگران نیستی
می بینی که از اعتراف به چیزی بد و حتی مسخره شرمنده نیستی و این روزها چه کسی دست به این همه اعتراف می زند؟
هیچکس!
مردم حتی انگیزه مواخذه خودشان را هم، دیگر احساس نمی کنند.
"مانند دیگران نباش، حتی اگر تو تنها فردی باشی که مانند دیگران نیست"

- فیودور داستایفسکی

هَذیان!

14 Jan, 13:37


گهی دیوانه می گردم گهی چون عاقلان گردم   نباشد حال من ثابت پر از تفسیر و تعبیرم

هَذیان!

14 Jan, 13:33


گهی بغضم پر از زخمم ولی خاموش و مسکوتم 
گهی با گریه خوشحالم که از خاموشی ام سیرم 

هَذیان!

10 Jan, 11:01


هرچند من ندیده‌ام این کورِ بی‌خیال
این گنگِ شب که گیج و عبوس است ــ
خود را به روشنِ سحر
نزدیک‌تر کند،

لیکن شنیده‌ام که شبِ تیره -هرچه هست‌-
آخر ز تنگه‌های سحرگه گذر کند.
زین‌روی در ببسته به خود رفته‌ام فرو
در انتظارِ صبح.
فریاد اگرچه بسته مرا راه بر گلو
دارم تلاش تا نکشم از جگر خروش.
اسپندوار اگرچه بر آتش نشسته‌ام

بنشسته‌ام خموش.
وز اشک گرچه حلقه به دو دیده بسته‌ام
پیچم به خویشتن که نریزد به دامنم.

— احمد شاملو

هَذیان!

09 Jan, 11:20


دیر آمدی ... دُرُست!

پرستارِ پروانه و ارغوان بوده‌ای، دُرُست!
مراقب خواناترین ترانه از هق‌هقِ گریه
بوده‌ای، دُرُست!


رازدارِ آوازِ اهل باران بوده‌ای، دُرُست!
خواهرِ غمگین‌ترین خاطراتِ دریا بوده‌ای، دُرُست!
اما از من و این اندوهِ پُرسینه بی‌خبر، چرا؟


آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بُخار این شیشه کشیدم
چقدر کوچه را تا باورِ آسمان و کبوتر
تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور
تا صحبتِ پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!


-سید علی صالحی

هَذیان!

08 Jan, 20:33


کافه شعر 🤍

هَذیان!

08 Jan, 17:10


جانا چه گویم، شرح فراقت؟
چشمی و صد نم، جانی و صد آه

هَذیان!

08 Jan, 14:10


ما را به رندی، افسانه کردند
پیران جاهل، شیخان گمراه

هَذیان!

08 Jan, 11:05


تو بهار را دوست می داری
من پاییز را
زندگی تو بهار است
زندگی من پاییز

گونه ی سرخ تو
سرخ گل بهاری است
چشمان خسته ی من
آفتاب بی رنگ پاییز

اگر من گامی به جلو بردارم
در آستانه ی یخ زده ی زمستان خواهم بود

 اگر تو گامی به پیش می آمدی
و من گامی واپس می گذاشتم
به هم می رسیدیم
در تابستان گرم و بلند..




هَذیان!

07 Jan, 17:05


من خودم بودم
دستی که صداقت می‌کاشت
گرچه در حسرت گندم پوسید... من خودم بودم
هر پنجره‌ای که
به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می‌داند
بی‌کسی از ته دلبستگی‌ام پیدا بود...




- جبران خلیل

هَذیان!

07 Jan, 14:05


روزی خواهی آمد
که دیگر امید دیدار تو را ندارم
دست سایه‌ام را خواهی گرفت
سایه‌ای خاموش
که به هیچ خورشیدی احتیاج ندارد

با یکدیگر خواهیم رفت
روزی که دنیا جاده‌ای شده
که به هیچ جا نمی‌رسد

- بیژن جلالی

هَذیان!

07 Jan, 11:05


و ما زمستان دیگرى را سپرى خواهیم کرد...
با عصیان بزرگى که درون مان هست
و تنها چیزى که گرم مان مى دارد،
آتش مقدس امیدوارى ست!

-ناظم حکمت

هَذیان!

06 Jan, 20:31


هذیان!

هَذیان!

06 Jan, 14:25


برداشتن‌ات در من سنگینی کرد
برداشتنِ من سنگین بود
برداشتن آب میان لب‌هات
یک‌بار چنان در نوسان آمد
که نام تو را هیجان آب
هم‌راه عطش آورد و نوشت:
تا فاجعه بر چیزهای معمولی
افتاد ابدی‌شان کرد...

بر من چه فرود آمد تا برداشتن‌ام را سنگین کرد
برداشتن آب چرا در من سنگین است
شاید هیجان نامِ تو میان آب
معنای عطش ـ شاید ـ این است.

و زائر فریاد خودش را نشناخت، دیوانه شد...

-یدالله رویایی

هَذیان!

05 Jan, 22:11


این موزیک امشب منو داره نجات میده
هذیان!

هَذیان!

05 Jan, 10:40


اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا

چون مهره مهر خویش می‌باخت مرا
چون من همه او شدم بینداخت مرا


هَذیان!

04 Jan, 20:31


گاهی وقتا اونقدر خستم که نمیدونم جز موزیک چی میتونه منو نجات بده
اصلا چیزی وجود داره؟
بعید میدونم

هَذیان!

04 Jan, 15:07


— مولانا دیوان شمس

هَذیان!

04 Jan, 15:06


چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان‌بندی در آن دریا کفی افیون

هَذیان!

04 Jan, 14:39


چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

هَذیان!

04 Jan, 14:25


شکافد نیز آن هامون‌، نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

هَذیان!

04 Jan, 14:15


نهنگی هم برآرد سر‌، خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان‌، شود بی‌آب چون هامون

هَذیان!

04 Jan, 11:21


زند موجی بر آن کشتی که تخته‌تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

هَذیان!

04 Jan, 11:04


چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی‌ام دراندازد میان قُلْزُم پرخون

هَذیان!

04 Jan, 10:54


چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

هَذیان!

03 Jan, 20:33


مناسب رانندگی های بین شهری
هذیان!

هَذیان!

02 Jan, 20:34


عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیارو زیباتر ببینم

هذیان!

هَذیان!

13 Nov, 20:31


ریمیکس این دوتا موزیک جای صحبتی نمیزاره🌚
هذیان!

هَذیان!

13 Nov, 13:31


صادق هدایت یه جمله ی
خیلی قشنگ داره که میگه:
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایانِ هر چیز
شیرینی حضورش  را تلخ می‌کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست مثل آغاز 🫂

هَذیان!

13 Nov, 10:31


اونجا که سهراب سپهری میگه:

ﮔﺎه‌گاهی ﮐﻪ ﺩﻟﻢ می‌گیرد
به خودم می‌گویم،
در دیاری که پر از دیوار است
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ؟

هَذیان!

12 Nov, 20:31


یکی از اهنگ ترکی هاییه که هزار بارم گوشش بدم خسته نمیشم
ورژن لایوش که 🤌🏻🥹
هذیان!

هَذیان!

12 Nov, 13:31


همین تو را بس که من دیگر تو را آنطور که می‌دیدم، نمی‌بینم!!!

-محمود درویش

هَذیان!

12 Nov, 10:30


امیدوارم کسی رو پیدا کنید که مثل شاملو
اینجوری نوازش کردنتون رو توصیف کنه:
"ناز انگشتای بارون تو، باغم میکنه"

هَذیان!

12 Nov, 10:30


تورا در این دیار ویرانه ی سپید موهایم هم دوست میدارم
تورا در میان خاطرات حلق اویز جوانی نیز از همه بیشتر دوست میدارم

هَذیان!

11 Nov, 13:30


هیچ فوریتی وجود ندارد.
تابستان برای رسیدن به پاییز
شتاب نمی کند.
یک برگ کوچک علف هیچگاه
نمی کوشد
سریع تر از گیاه همجوارش
رشد کند.
سيارات نیز کاهلانه روی مدار خود
حرکت می کنند.
این عالم هستی کهن اصلاً شتابی ندارد.
اما ذهن که شدیداً احساس
می کند
از کلیت جداست،
می خواهد به نتایجی گرانقدر
دست یابد
و نهایتا می خواهد
همه چیز را سریع بدست آورد .
وقتی در طبیعت چیزی سریع بدست نمی آید
در زندگی‌ واقعی ما هم هیچ رستگاری سریعی نیست …

هَذیان!

11 Nov, 10:30


امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي كه پس پرده نهان است
 
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني كه رسيدن هنر گام زمان است
 
آبي كه برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود كه پيوسته روان است
 
از روي تو دل كندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست كه خونابه فشان است
 
دردا و ديغا كه در اين بازي خونين
بازيچه ي ايام دل آدميان است
 
اي كوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه كه همزاد جهان است
 
از داد و وداد آن همه گفتند و نكردند
يا رب چقدر فاصله ي دست و زبان است
 
خون مي چكد از ديده در اين كنج صبوري
اين صبر كه من مي كنم افشردن جان است
 
از راه مرو سايه كه آن گوهر مقصود
گنجي ست كه اندر قدم راهروان است

-سایه

هَذیان!

09 Nov, 20:31


باز نسیم
از دره گل های انتظار عبور کرد
دستان ارغوان
محتاج قطره ای از توست
اما اینبار
تنها
صدای خشکی ساقه ها می اید

هذیان!

هَذیان!

09 Nov, 18:42


از دهکده های جهان من 
بیراهه‌ها از سینه ی متروک گورستان غم ها 
با شاهراه شهرها پیوند می یابند

ما اشک هامان را فشاندیم 
ما دستمال سبز و خیس خویشتن را 
بر نرده‌های زنگدار این ضریح خالی از هر چیز بستیم

اما غروبی هست در بیرون و صدها مرغ بی نام 
(شاید کبوتر ها و شاید چلچله ها) 
در آسمان پرواز دارند 
ما در غروب نام هامان اشک هامان را فشاندیم


-رضا براهنی

هَذیان!

09 Nov, 16:30


شبانه
درختانی ديده‌ام
با پنجه‌های آويخته روشن
كه به جانب آب می‌دوند

آبی ديده‌ام
كه ايستاده است
به باغ برهنه لباس زمستانی می‌فروشد

و دلی ديده‌ام از كاغذ
ليمويی بی‌هوش
كه روشن و خاموش می‌شد
و در تن من می‌تپيد
دلی كه تو را ديده بود
آمده بودی
كاغذ را ورق می‌زدی


-شمس لنگرودی

هَذیان!

09 Nov, 13:30


تاب بنفشه می دهد طرّه مشک سای تو
پرده‌ی غنچه می درد خنده‌ی دلگشای تو

-حافظ

هَذیان!

09 Nov, 10:30


ﺗﻨﮓ ﻧﻈﺮﯾﻢ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ.
ﺗﻨﮓ ﻧﻈﺮ ﻭ ﺑﺨﯿﻞ. ﺑﺨﯿﻞ ﻭ ﺑﺪﺧﻮﺍﻩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ،
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﮐﺴﯽ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺍﺳﺖ،
اگر ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﯾﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﻤﻌﯽ ﻣﺎ ﻫﺴﺖ.
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﭘﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺑﯿﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ!

-محمود دولت آبادی

هَذیان!

08 Nov, 20:30


خود را از
روبرو تماشا کردم:
گودالی از مرگ پُر شده بود.
و من در مردهٔ خود به‌راه افتادم

هذیان!

هَذیان!

08 Nov, 18:30


درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد.
نسیم از دیوارها می‌تراود:
گل‌های قالی می‌لرزد.
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می‌زنند.
باران ستاره اتاقت را پر کرد
و تو در تاریکی گم شده‌ای
انسان مه آلود


-سهراب

هَذیان!

08 Nov, 16:30


اگر صبح اسم کسی بود
تو بهترین بودی
تا صدایت کنم، صبح
کسی که آفتاب دلیل اوست…

-صابر ابر

هَذیان!

08 Nov, 13:37


چاره‌ای نیست
آدم‌ها می‌آیند و جنگل را می‌سوزانند
گرازها با استخوان‌های درشت‎شان فرار می‌کنند
بعد می‌آیند زیر ماشین آدم دیگری می‌میرند،
پرنده‌ها از شاخه‌ای به شاخه‌ای می‌پرند
بعد می‌آیند و در قفس آدم دیگری می‌میرند،
آتش خاموش می‌شود
چند درخت می‌آیند در خانۀ آدم دیگری مبل می‌شوند...

-سلمان نظافت‌یزدی

هَذیان!

08 Nov, 10:30


نترس
غروب
نبض آجرها را که بگیرم
به خانه می‌رسم
همین روزهاست که ببینی
دنیا دارد
روی پاشنه‌های من می‌چرخد

-سرور بهبهانی