تریاق @taaryagh Channel on Telegram

تریاق

@taaryagh


"تریاق(تَ/تِ) به مَعنی اَفیون، پادزَهر، نوش‌دارو، تریاک"
قلم: امیرحسین پاینده
کتاب در دست انتشار: کنار سایه‌ها
چنل دوم: @bevaqtetanhaei

تریاق (Persian)

با علاقه‌مندی به ادبیات و شعر فارسی، کانال تلگرام تریاق مناسب‌ترین مکان برای کسانی است که علاقه‌مند به آثار امیرحسین پاینده هستند. با توضیح و تفسیر اشعار و متون این شاعر بزرگ، تریاق به معنی افیون، پادزهر، نوش‌دارو و تریاک، شامل محتوایی منحصر به فرد برای علاقه‌مندان به ادبیات ایرانی است. این کانال به وسیله کاربر با نام کاربری taaryagh اداره می‌شود و تعداد فراوانی از دنبال‌کنندگانی که با شعر امیرحسین پاینده ارتباط دارند، اینجا محتوای کامل و واضحی از این شاعر بزرگ را پیدا می‌کنند. بنابراین اگر به دنبال یک کانال تلگرام با آثار و تفسیرات امیرحسین پاینده هستید، به تریاق بپیوندید. کانال دوم ما: @bevaqtetanhaei

تریاق

22 Jan, 15:15


مات شده بودم
دید در میان چشمانم تار بود
سایه ها بر دیوار اتاقم ایستادند
و بر دفتر شعرم افتادند
انگار کسی به من
تلنگر زد
لنگر کشتی فکرهایم به کار افتاد
اگر غرق شدم
نگران زنده ماندنم نباش
من مرده‌ام
در عالم هپروت زندگی کرده‌ام
مار ها از آستین آویزان
دل از زیر لباس آویزان
غم از گردن آویزان
و اکنون
سایه ها از سقف اتاق.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 📖

تریاق

11 Jan, 11:08


همه‌ی آن چیزی که دارم
غمی است
که پشت لباسم خفته
خود به یاد دارم
ولی من فراموش شده‌ام
مثل بوی عطری که
نامش را یادت هست
دلم
آتشی‌ است افروخته
میان جنگل تنهای تن
که می‌سوزد
و کهنه می‌شود در سینه
جدا می‌شود از من هر میلی به بودن
مثل هر احساس خوب
که از من گریزان است.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 📖

تریاق

02 Jan, 23:04


امشب
شب آرامیست
و غمگین
بسیار غمگین
خزان می‌شوم از بهار
و خواهم نوشت:
که خودم را در باغچه خواهم کاشت
برای خودم
برای تنهاتر ادامه دادن
برای سبز شدنِ زردی عمر
و دیکته کردن این جمله:
این است زندگی
که اطرافت
پر از دوستان به ظاهر دلسوز باشد
ولی تو
تنها و تکه پاره و عریان
به زخم های بازت فکر کنی
و رنگین کمانی را که
آرزوی دیدنش را داری
با چشم های بسته
تجسم کنی.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 📖

تریاق

29 Dec, 21:50


هر آنکه در دلم غم کاشت
مرا ساخت
هر آنکه در دلم درد ساخت
مرا ساخت
هر آنکه بر شبم تابید
و بعد مرا رها کرد
مرا ساخت
هر آنکه در خلوت من
هیاهو نشاند
مرا ساخت
هر آنکه مرا ساخت
و بعد آوار ترم کرد
مرا ساخت
هر آنکه مرا باخت
مرا ساخت
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 📖

تریاق

25 Dec, 18:56


من چه می‌دانستم
بعد از تو
به تو مبتلا خواهم شد؟
آخر از کجا می‌دانستم جانم؟
@bevaqtetanhaei

تریاق

22 Dec, 12:54


از بین آدم‌ها می‌گذرم. به چهره‌هایشان نگاه می‌کنم. عده‌ای لبخند می‌زنند، عده‌‌ی بیشتری عبوس و غمگینند. نگاه می‌کنم به این‌که کدام‌شان آدم بهتری است؟! کدام‌شان جنایتی مرتکب نشده؟ کدام‌شان دلی چرکین ندارند؟ به کدام‌شان می‌شود اعتماد کرد؟ سرگذشت‌شان چه بوده و چین و چروک‌های صورت‌شان از کدام حادثه می‌آیند؟ به‌دنبال چه می‌گردند و از زندگی چه می‌خواهند؟ سایه‌ی خودم را می‌بینم و از خودم در دلم می‌پرسم من از زندگی چه می‌خواهم؟ دارم کجا می‌روم؟ در پی چه‌چیزی قدم‌هایم این‌طور تند و سریع است؟

- ۲ دی ۱۴۰۳ / ساعت ۱۰:۵۴ صبح / خیابان بیستون
@bevaqtetanhaei

تریاق

11 Dec, 13:02


و آنگاه
آرام می‌گیرم
که در خلوت تاریکت
با گوش سپردن به آوازی
مرا یاد کنی.
@bevaqtetanhaei

تریاق

10 Dec, 10:38


اطراف ما
پر از ماهی هاست
ماهی ها یادشان می‌رود
زندگی کردن را
ماهی ها
یادشان می‌رود
هر کسی را که کشته می‌شد

ما ماهی بودیم
یادمان می‌‌رفت
هر آنچه که می‌گفتیم
و هر آنچه که می‌خواستیم
یادمان می‌رفت
هر قولی که می‌دادیم
هر دلی را که می‌شکستیم
و هر راهی را که برای ادامه انتخاب می‌کردیم

شما ماهی ها
یادتان خواهد رفت
منِ ماهیِ تنها را
و
یادم خواهد رفت
شما
ماهی های فراموش‌کار را
اینجا
مملکت ماهی هاست...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 📖

تریاق

08 Dec, 13:00


همه چیز آویزان است
باران از ابر
ماه از آسمان
برگ از درخت
اشک از پلک
اعتماد از دل
همه چیز آویزان است
سرت را بالا بیاور
نگاه کن
من از سقف زمان آویزانم
از سقف شب
از سقف تنهایی
از چاه دلتنگی
از چشمان تو
و گردنم از طناب تقصیر ها.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 📖

تریاق

06 Dec, 10:42


زیر سقف خانه‌ی کناری
مرگ نامش را
در لای زخم های تن پیرزنی فلج‌ زمزمه می‌کند
زمزمه‌ای همچون
صدای برخورد ارّه با استخوان بدن
زیر سقف سوراخ خرابه‌ی کناری
زوزه های نحس ماده سگ حامله می‌آید
دختر جوان و زیبایی
در خانه‌ی رو به رو
طناب دار بافته شده
توسط عنکبوت بی‌کسی را به گردن آویخته
اینجا محله‌ی ماست
در شب هایش
آفتاب می‌تابد
و دیوانه‌ها تا صبح
به رقص و آواز با سایه ها مشغولند
حیاط خانه ها
دلتنگ قدم زدن‌اند
کوچه ها از فرط صدای دیوانه ها
سردرد دارند
دیوار ها موش دارند
و موش ها
به دنبال جنازه های پنهان شده می‌گردند.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 📖

تریاق

05 Dec, 14:14


گاهی فقط خودِ آدم است
که برای خودش می‌ماند
حرف هایش را می‌خورد
تمام چیزهای گفتنی و ناگفتنی را
پشت دنده هایش قایم می‌کند
وقتی که شب از پلک هایش آویزان است
و در ساعاتی که
تیرگی شب پشت پلک هایش غلیظ تر است
منتظر می‌ماند
تا خورشید
ذره های از دست رفته‌اش را پس بگیرد
تا به رنگ های خاکستری شده‌اش رنگ بدهد
ترک های سرد قلبش را با نور گرم‌ کند
تا امیدی را با پیشوند کورسو
در جیب کاپشن‌اش قایم کند
و بین ابر های کاغذی مچاله شده
به دنبال زندگی بگردد.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 📖

تریاق

04 Dec, 09:50


ما شروع یک حادثه بودیم
حادثه‌ی عشق
در شبی داغ و تابستانی
شروع ما
از انتهای شهوتی دوطرفه بود
پایان ما
شهوتی برعکس است
توحشی تاریک
ما واژه های خالی از زیستن‌ایم
عفونتی برجای مانده بر زمینی که زیسته‌ایم
ما
من و خونِ در رگ هایم
دست هایم و قلب سنگین شده با اندوه هایم
ما
شروع یک حادثه‌ایم
من و قلم نگرانِ در دست راستم.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 📖

تریاق

03 Dec, 14:10


کار های کتاب هم داره میشه دیگه، یه چند ماهی زمان می‌بره. اینجا ایرانه و همیشه باید درگیر گرفتن انواع و اقسام مجوزها و گیر و گورا باشیم.

تریاق

03 Dec, 14:09


حدوداً ۹ تا شعره که جدید نوشتم ولی توی کتاب ازشون استفاده نشد. چرا؟ چون با اینکه خودم نوشتمشون ولی باب سلیقه خودم نیستن. دلیلش هم فقط‌ همینه. یکی یکی می‌ذارمشون توی چنل. من سعی کردم سادگی رو توی تمامی سطر های کتاب نشون بدم و این شعر ها هم خوندنشون خالی از لطف نیست. امیدوارم این شعر ها براتون قشنگ بنظر بیاد.

تریاق

03 Dec, 13:12


مایل؟

تریاق

03 Dec, 13:12


شعرایی که برای کتاب نوشته بودم ولی در نهایت حذف شدن رو بذارم توی تریاق؟!

تریاق

28 Nov, 14:00


دوستان سلام...
امیدوارم که هنوز توی این تاریکی ها دلتون روشن باشه. 🫀💙
من امروز با یه انتشاراتی قرارداد بستم برای چاپ کتابم...
تا مراحل آماده سازی اولیه و اخذ مجوز و اینا یه مقدار زمان می‌بره...
تعداد محدودی هم قصد دارم چاپ کنم که درباره اینا هم بعداً توضیح میدم.
یه مجموعه‌ی جمع و جور و کوتاهه که فکر کنم برای اولین کتابم، مجموعه‌ی قابل قبولی باشه و حاصل این چند سالی هستش که در کنار شماها بودم.
اسم کتاب هم، کنار سایه ها هست.
کتاب از ۵۰ تا شعر کوتاه و بلند، در آمیخته با عشق، زندگی، مرگ، اندوه، امید، تلاش برای بقاء و جست و جوی درونی شکل گرفته و برگرفته از تمامی احساسات درونی منه.
از همه کسایی که کنار من هستن و به منِ ناامید و کم‌انگیزه، امید و انگیزه دادن تشکر می‌کنم.‌ مرسی که همراهم هستید. بوسه. 💙🌻

تریاق

21 Nov, 00:28


https://t.me/bevaqtetanhaei/4309

تریاق

21 Oct, 21:41


سلام. یه مدت کوتاه و به صورت موقت اینجا فعالیتی ندارم. در حال تلاشم برای نوشتن یه مجموعه کوتاه و دلی برای چاپ. (اگه بشه...)
بمونید و همراهیم کنید؛ که چهار سال و نیمه که شما و این چنل از معدود دلگرمی های من بودید.
حرفی یا پیشنهادی داشتید توی بات تریاق که پین هستش بگید یا توی چنل دومم که راه ارتباطی دیگه‌ای هم توش هست.
مرسی؛ همین. 💙

تریاق

08 Oct, 22:26


من در زیستنم دچار مسئولیتم. اینکه نمی‌خواهم کسی را دلخور و ناراحت کنم اما خیلی چیزها از دستان من خارج است. اینکه نمی‌خواهم جوانی‌ام هدر برود اما خیلی چیزها از دستان من خارج است. اینکه نزدیکانم باید کنار من احساس خوبی داشته باشند و با حضور من، احساس کنند انسان خوبی را در زندگیشان راه داده‌اند اما خیلی چیزها از دستان من خارج است.
کدام یکی از قلب ها را شکسته‌ام؟
کدام یکی از چشم ها را با اشک، تر کرده‌ام؟
کدام اعتماد را به پشیمانی‌ سوق داده‌ام؟
بعضی ها را می‌دانم و از خیلی های دیگر هم بی‌خبرم.
وظیفه‌ی قلمی که در دست دارم را با محدود مخاطبی که دارم، گاهی برایم سنگین می‌شود!
با جملاتم کدام عاشق را به یاد معشوقش انداخته‌ام؟
کدام احساساتی که نباید برانگیخته می‌شدند را برانگیختم؟
کدام دید را بدبین کردم و کدام دید را خوشبین؟
میان واژه هایم کدام دل را به رحم آورده‌ام؟
و کدام زخم‌ را نمک پاشیده‌ام؟
من به جِد دچار مسئولیتم. بار این مسئولیت ها را در کدام کوچه،‌ در کدام اتاق و در کدام مسیر می‌توانم از خود رها سازم؟
بد بوده‌ام؟ اگر بد بوده‌ام، نمی‌خواستم. زهری را از زبانم به دلی زدم؟ اگر کرده‌‌ام، نمی‌خواستم. خیلی چیزها از دستان من خارج است. زندگی سخت است. شمارش موهای سفیدم از دستانم در رفته است و هر تار موی سفید، به این سختی زندگی می‌افزاید.
اصلاً نمی‌دانم دلی را گرم کرده‌ام؟ دستی گرفته‌ام؟ شرفی که پشت جثه‌ی کوچکم دارم را جایی که نیاز بود خرج کرده‌ام؟
شاملو راست می‌گفت انسان دشواری وظیفه است.
@bevaqtetanhaei 💫

تریاق

07 Oct, 22:06


شاید
روزی
کسی
دستان مرا
درون گلدانی سفالی
برایت
هدیه آورد
شاید
روزی
از خشکی و ناامیدی
برایت
گل شعر دهم
شعر خشکیدن و پژمردن
شعر انتظار برای سبز شدن
شاید
روزی
کسی
دستان مرا
در باغچه حیاط خانه‌یتان قلمه زد
تو باران را
به سوی دستانم روانه کن
تا دستان من
در تنهایی
و میان سردی خاک
شعر های عاشقانه
غنچه دهد
تو گل های شعرم را بچین
تا شاید به قهری زیستنم پایان دهم
سبز شوم
در واقعیتِ زرد شدن...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🍂

تریاق

07 Oct, 10:31


در دل دردی دارم
همسن خودم
میان لباسم زخمی دارم
همسن خودم
پشت عینکم
رد باران خشکیده
دستان عرق کرده‌ام
به جایی بند نیست
خون از من می‌چکد
به زمین سرد
بر کف کوچه های خاکی
گوشه‌ای نشسته‌ام
و دوستانم به عیادتم می‌آیند
من
شتاب زده‌ام به رفتن
خالی می‌کنم پشت خودم را
دوستانم
مرا همان گوشه که نشسته‌ام
می‌بینند
اما من دارم از خود بیرون می‌زنم
خون از من می‌چکد
به زمین سرد
می‌چکم و خشک می‌شوم
می‌چکم و از تنم بیرون می‌زنم
تمام می‌شوم
و همه مرا تماشا می‌کنند
و برای چکیدن و تمام شدنم
ایستاده کف می‌زنند...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🩸

تریاق

04 Oct, 21:53


گاه دلم می‌خواهد
دور بریزم
همه‌ام را
تمام این نوشته های تلخ و زهرم را
میان باغ های چای
کنار رودخانه‌ای تنها
زیر پل های جدایی
خودم را به شب بسپارم
خیال کنم که حضورم خیالی‌ست
به این فکر کنم
که حقیقت ندارم
که دروغم
که تمام آنچه داشته‌ام
تمام آنچه اندوخته‌ام
یک خیال خام است که از گوش های دنیا
مثل یک گوشواره‌‌ای ظریف
آویزان است
خودم‌ را میان قیر خیابان ها
زیر برگ های خشکیده‌ی پاییز
رها کنم
و منتظر بمانم
که شاید روزی
بر جایی سبز و دل‌انگیز
فرود آیم
فردایی که شاید برای زیستن بهتر باشد
که شاید حالم بهتر باشد...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🌙

تریاق

04 Oct, 21:52


آمده بود تا رنگ ها را
از میان رنگ هایی که می‌شناختم بدزدد
دیوار های اتاق را سیاه کند
صدایش را
میان پرده‌ی گوش‌هایم
جا بگذارد
آمده بود شب را هدیه دهد
و ستاره هایم را از آسمان بچیند
در سبد بگذارد و فرار کند
آمده بود تا ابرها را
بارور کند
که تا می‌توانند در دل تاریک من ببارند
آهنگ های غمگینی پخش کرد
عطرش را در هوا
غصه‌ای را در فضا
آمده بود تا سرمای استخوان سوز‌ را
هدیه دهد
و من
آفتاب را
در گوشه‌ای از اتاقم قایم کرده بودم
تا وقتی که از راه رسید
بدن سردش را
با آفتاب هایی که دزدیده بودم
بپوشانم...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ ☀️

تریاق

04 Oct, 21:46


پنجره
آسمان هدیه داد
پرده را تا ته کشیدم
آسمان را پس زدم
پنجره باران بارید
پرنده از بوم‌ سفید آسمان پر کشید
آسمان با خود تیرگی آورد
من دیدم
با همین چشمان کم‌سو
که پرنده از من دل کند
که آسمان قهر کرد
در قعر قلبم غمی‌ بشکن زد
اسب سیاه اندوه جفتک انداخت
آینه از نمایان کردن دست کشید
من دیدم
خودم دیدم عزیزم
که آشنا از هم‌صحبتی با من دست کشید
پرنده از من دل کند
آسمان قهر کرد
صدای پچ‌پچه هایشان می‌آمد
خودم شنیدم...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🥀

تریاق

04 Oct, 21:31


تو را از دور دیدم
از دور زیبایی
از دور غمگینم
تار می‌دیدمت
اما می‌دیدم که از دور می‌آیی
تو میان مه های پاییز هم زیبایی
جهانم
در سیطره‌ی بلاتکلیفی هاست
گیر افتاده‌ام
در کالبدی کوتاه
پنجره ها بسته‌اند
به سوی تو پرواز ممنوع است
دلم می‌گیرد
و تنفسی عاری از اندوه ممنوع است
خیابان ها
از جاری شدن خون لاله ها داغ است
دیدن تو
مثل انقلابی‌ست
که به چشم دولت امروز ممنوع است
عینکم را برداشتم
چشم هایم را مالیدم
تار می‌دیدمت
اما تو همچنان زیبا بودی
دیگر جلوی چشم هایم نیستی
و این دیدار تا ابد و یک روز ممنوع است...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🍂

تریاق

04 Oct, 21:15


قلم را از دستم بگیر
به دور‌ انداز
خیالم را بر آب روان جاری کن
مرا به رفتن بسپار
بر چهارگوش دیوار اتاقم
پنجره بکش
پرنده ها را به پرواز درار
لباس کهنه و پاره‌ی غم را
از تنم بگیر و بعد
از غم عریانم کن
که من در بزم جهان عزا گرفته‌ام
تو مرده‌شور پیکر بی‌جانم باش
که میان شور‌بختی‌ام‌
مثل قندی
نباتی
کور کن این سوسوی ناامیدی‌ام‌ را...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🪽

تریاق

03 Oct, 10:47


و تو
از روی خوش خواب
چه می‌دانی؟
که بیداری
مچاله شدن دل بود
به دست دیو تنهایی.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🍂

تریاق

24 Sep, 23:43


من از میان رنگ ها گذشتم
خاکستری شدم
از لا به لای درختان سرسبز
با بادها گذشتم
و با برگی خشکیده بر زمین آرام گرفتم
خودم را گم کردم
و از زیر سنگ ها خودم را پیدا کردم
خودم را
زیر خراوار ها خیال
مدفون کردم
خیالی که تخت بود
تختی پوسیده و شکسته
که مردی دویست کیلویی رویش دراز کشیده بود
از دل تاریک کوچه های عبوس گذشتم
از روی انار های ترش‌ و ترکیده و افتاده از درخت گذشتم
گذشتم تا به شعر برسم
که واژه شوم
و تو
از میان دفترچه‌ی خالی‌ام
بچینی‌ام
از روی خودم گذشتم
از شهری که از فردا بی‌وقفه خواهد بارید
تا اشک خدا خشک شود
تا که زیر اشک های خدا خیس شوم
تا که از زیر اشک های خدا بگذرم
و در کنج عزلتی در ازدحام جمعیت
درون دفترچه‌‌ی خالی‌ام بنویسم:
من از میان رنگ ها گذشتم
تا شعر شوم
تا جان به لب رسیده‌ام را
گوشه‌ای رها کنم
و منتظر بمانم
که تو بچینی‌ام.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🍂

تریاق

15 Sep, 12:42


آسمان خاکستری‌ست و من نیز قدم هایم را به سوی خاکستری شدن عمر برمی‌دارم. هیچ خوش نمی‌گذرد و البته ناشکری نکنم، بد هم نمی‌گذرد. فقط کم حوصله‌ام. هرچه می‌گذرد کم‌حرف تر می‌شوم. راستش چیزی برای گفتن ندارم، به نظرم همه‌چیز عیان است. تنها و تنها سعی می‌کنم بنویسم هر آنچه که نیاز باشد بگویم را. دیگر هیچ؛ مطلقاً هیچ. روز ها یکجور و یکسان می‌گذرند و دلهره و اضطراب ما را رها نمی‌کند. ما برویم به حال خود تنها بمانیم که سرتان را درد آوردیم و حوصله‌تان را سر بردیم.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🍂

تریاق

13 Sep, 23:09


دلم می‌خواست قدم هایم کنار تو زده می‌شد، چای‌ام کنار تو زبانم را می‌سوزاند. قهوه ها را کنار تو تفاله می‌کردم، در کوچه پس کوچه های شهر، سیگارم را کنار تو دود می‌کردم و تو با اخم نگاهم می‌کردی. دلم می‌خواست آهنگ هایم را کنار تو بلند بلند می‌خواندم، شروع به نوشتن می‌کردم و تو با لبخند نگاهم می‌کردی.‌ دلم می‌خواست گلدان فاصله می‌شکست، گل‌ دلتنگی به جای گل های پشت پنجره می‌پوسید. عطر تو را به ساعدم می‌زدم و باد مرا به آغوش تو هل می‌داد. غروب را با تو از پشت بام نظاره‌گر می‌شدم و تکیه گاه خستگی‌ام از ایستادن، به جای دیوار، قامت تو می‌شد.‌ جهان من از فاصله ها پر است. آسمانِ پشت پنجره اتاقم، مرا به سوی نگاه تو می‌کشاند. من که همیشه سقوط می‌کنم از بلندای حضور، دلم می‌خواست پرواز خیالم با بال های بسته و خسته، با تو به سقوط می‌رسید. نمی‌دانم؛ ولی من که دلم چیز زیادی نمی‌خواهد.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ

تریاق

12 Sep, 11:18


هر آنچه که می‌خواستم را یادم نیست و حتی در این زمان، خودم را.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🍂

تریاق

12 Sep, 09:43


راستش را بخواهید دیگر حال و حوصله چند سال قبل را ندارم. بیشتر اوقات در حال تحمل کردنم. به خودم که می‌نگرم حفره‌ای عمیق و تاریک می‌بینم. نه چیزی برای نوشتن ندارم، نه جایی برای رفتن، نه کاری برای کردن. زوال هرچیزی که به چشمم می‌آید را می‌بینم. کاری جز اینکه خودم را به احمق بودن بزنم ندارم. تظاهر به اینکه بسیار ساده و شکننده هستم. که البته هم ساده و شکننده هستم اما خب سرسختم. می‌دانم اطرافم چه خارکسده بازی هایی رخ داده،‌ چه حرف ها زده شده‌ و چه فریب هایی تحمیل شده. تمام‌شان را از سر بی‌حوصلگی کنار گذاشته‌ام، اهمیتی نمی‌دهم. می‌گذارم هر فکری که می‌خواهند بکنند. من در عین حالی که دوستتان دارم، ممکن است به تخم چپ خواهرزاده‌ی عزیزم هم نباشید.
@bevaqtetanhaei 🍁

تریاق

09 Sep, 15:40


پنجره رو باز نکن گرما میاد داخل. کولر رو بذار روی ۱۶ و جلوی باد کولر سعی کن بمیری.
من خوبم تو حالت چطوره؟! من خوب نیستم، تخمی، تخیلی. خبر خوب دور‌ه، خبر بد نزدیک؛ کلاغ های روی پشت بوم بهم گفتن. همونجا که نشستی تاس بنداز ببینم از کدوم نردبون میری بالا و به نیش کدوم مار برمی‌گردی سر خونه اول!
چخبر؟ هیچی خبری نیست. نه ابری هست، نه بادی میاد. خورشید داره میشاشه رو ما. زرررد و گرررم‌، از اونایی که ازش بخار بلند میشه. نفسم بالا نمیاد، پایین هم نمیره. یه جا واستاده، سعی می‌کنه بمیرم. تو چخبر؟ لاشی‌گری، علافی، کون گشادی، دنبال چسان فیسان! نگی بهتره...
یه لحظه سرچ کن دانلود حال خوب با کیفیت ۱۰۸۰ !
ارور ۴۰۴ میده توی ایران.
خرید حال خوب با آف ۷۰ درصد !
حقوقمو هنوز نگرفتم.
جلوی باد کولر سعی کن بمیری. روزها دارن بدتر میشنا! از من گفتن...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ ☀️

تریاق

04 Sep, 22:02


جنگل درونم بی «ل» شد
و حالا
به روی تپه‌ی خیال ایستاده‌ام
تنهایی‌ام را تماشا می‌کنم
دویدن تنهای یک کودک سال‌خورده را
میان دشت و باد
وسعت دشت برایم تنگ شده
از شاخه های سست این درخت های استوار
برایم سنگ می‌بارد
مارهایی که در آستین پروراندم
به جنگ من آمده‌اند
تپه ها از قدم های تنهاییِ من
میلِ فرو ریختن دارند
خواب رگت را با داس بزن
و بر سر من فریاد
نگاه سرد و خشکت را
به سوی آن کودک سال‌خورده راهی کن
به سوی گریه‌ی مرغ و ماهی ها راهی کن
ببین
که تنها از چشم های تو باران نمی‌بارد
آن کودک که می‌دود به فرسودگی
میخواست ریشه‌ات را به زمین محکم کند
ولی حالا
ریشه های خودش پراکنده بر این گستره‌ی سبز خیالی‌ست
رگ خوابت را با داس بزن
و بر سر من فریاد
نگاه سرد و خشکت را
از سوی من بردار
پا از دویدن نمی‌ایستد
کودک سال‌خورده‌ی تنها
که دور می‌شود از تو
دور می‌شود از من
دور می‌شود از خیال
از دیار
از این شعر...

†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🌿

تریاق

02 Sep, 10:12


مرثیه‌ی من
سقوط گنجشک هاست
از بام آسمان
وقتی که غرور ها بهمن می‌شدند
و می‌ریختند به نابودی
مرثیه‌ی من
سوختن بال پروانه هاست
کم آوردن در اوج دویدن هاست
نگاهم آب شد
ریخت به نهر عشق
که پای تو بر سکوت اشک ها افتاد
حادثه‌ای که معبر تاریکم را
روشن می‌کرد
تا تاریک‌تر از قبل تحویلم دهد
مرثیه‌ی من
سینه های سوخته از خوبی هاست
ترک شجاعانه‌ی عشق و بوسه هاست
من که واژه می‌شوم تا مرز بودن
که تمام می‌کنم هر شروع تازه‌ای را
من که در هر لحظه‌ی گذرا
مرگ یک شوق و ذوق را به چشمانم می‌بینم
زیرلب
با جسارت می‌گویم
که تو را دوستت دارم
و مرثیه‌‌ی من
مرثیه‌ی شعر و خوانده نشدن است
مرثیه‌ی دویدن و نرسیدن است
مرثیه‌ی خواستن و نشدن است
و تمام این واژه های به هم تنیده
مرثیه‌ای برای من و تو بود...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🌜

تریاق

29 Aug, 14:59


مرز بین بودن و نبودن، مرض خواستن است.
@bevaqtetanhaei 🌻