کسانی که کارهای من رو دنبال کرده باشند، دیگه میدونند که مقابله با چپ از عناصر اصلی فکر و عمل منه. با اینکه بخش زیادی از کتابهایی که کار کردم دربارۀ فاشیسمه و فاشیسم هم از ابزارهای اصلی چپهاست، اما اتفاقاً کوشیدم نظریۀ فاشیسم رو از چپ پس بگیرم. گفتن این دو سه خط مقدمه لازم بود، وگرنه دلیلی برای اشاره نداشت.
نیازی نیست توضیح بدم چرا باید با چپ مقابله کرد. انقدر مسئله اساسی، چندبعدی، تاریخیـسیاسی و گستردهست که اگر کسی بخواد بفهمه چرا باید با چپ مقابله کرد، باید چند سال صبوری کنه و کل دیدگاه راست رو، از فلسفه و معرفتشناسی تا اقتصاد و سیاست و در نهایت تا ریزترین مسائل اجتماعی و فرهنگی پیگیری کنه. این چند جمله هم یهجورایی یه مقدمۀ دوم بود. حالا میتونم حرفم رو بزنم.
بله، از نظر من مقابله با چپ از مفیدترین کارهاییه که یه نفر میتونه در زندگی انجام بده، اما در اینجا یک «امای بزرگ» وجود داره که همیشه دربارهش هشدار میدم. در واقع، همون قدر که مقابله با چپ برای من مهمه، این هشدار هم مهمه و نمیتونم بینشون اولویتبندی کنم. مسئله چیه؟ مسئله اینه که ما قراره از چه دیدگاه، با چه رویکرد و با چه منش و روشی با چپ مقابله کنیم؟ گاهی اوقات «نفس مقابله با یک خطر» فضیلت نیست، بلکه «روش» شما برای این مقابله هم به اندازۀ نفس مقابله مهمه.
درمان اشتباه به اندازۀ خود بیماری خطرناکه. کسی که به جای درمان پا، پا رو قطع کنه، چیزی رو درمان نکرده. کسی که شیوههای درمانیش آسیبزاتر از بیماریه، باز چیزی رو درمان نکرده، بلکه درمانش از خود مرض بدتر بوده. مسئلۀ مقابلۀ با چپ هم همینه و این چیزی نیست که مختص من و شما و ایران و این زمان و این مکان باشه.؛ بلکه سابقهای جهانی داره. دقیقاً «فاشیسم» نوعی مقابله با چپ بود که یا از خود چپ بدتر بود، یا به بدی چپ بود، یا در نهایت دردی دوا نکرد، یا درمانی بود که به هزینهها نمیارزید.
دقیقاً پافشاری من هم اینه که در مقابله با چپ مرزبندی خودتون رو با فاشیسم حفظ کنید. برخی از چپستیزان در مقابله با چپ دچار انحراف فاشیستی میشن؛ به ویژه به این دلیل که فاشیسم رادیکالترین نوع چپستیزی هم هست. اما فاشیسم دقیقاً قطع کردن عضو بیماره، به جای تلاش برای درمانش.
خب الان ممکنه برخی دوستان که طبیعیه آشنایی کمتری با عوالم و نظریههای سیاسی داشته باشند، حس کنند ای بابا! مشکل دو تا شد! یعنی بگن تا الان سعی میکردیم بفهمیم چپ چیه و چرا ضررش بیشتر از سودشه و چطوری باید در برابرش بایستیم، حالا باید بفهمیم فاشیسم چیه، ویژگیهاش چیه و چطوری میشه گرفتارش نشد! سخت شد که!
بذارید در اینجا یک راهحل ساده بگم برای این مشکل. ویژگی اصلی فاشیسم «اصل زور»هست؛ فاشیسم میخواد مسائل رو با زور حل کنه، به همین دلیل نمیتونه «لیبرال» و «دموکرات» باشه؛ یعنی نمیتونه شهروند رو آزاد بذاره تا خودش فکر و عمل کنه (پس لیبرال نیست)، و نمیتونه اجازه بده هر فردی ادراک سیاسی خودش رو آزادانه به کنش سیاسی تبدیل کنه و سهمی در شکلگیری قدرت داشته باشه (پس دموکرات نیست). به همین دلیل، فاشیسم هم میزنه زیر میزِ «آزادیهای فردی».
دلیلی نداره اینجا یادآوری کنم، از مشکلات اصلی ما با چپ اینه که به آزادیهای فردی حمله میکنه و اصلاً آزادیهای فردی رو در انواع و اقسام زیست جمعی نابود میکنه (حالا چه این زیست جمعی تمامعیار، یعنی کمونیستی، باشه، و چه اشکال رقیقترِ سوسیالیستی داشته باشه). پس اینکه فاشیسم هم بخواد آزادیهای فردی رو با اصل زور نابود کنه، خودش شرّیه که باید ازش اجتناب کرد. پس هر قدر هم که مقابله با چپ مهم باشه، این نقص عضو چیزی جز نقض غرض نیست!
اگر از این منظر به قضیه به مسئله نگاه کنیم، مسئله اونقدرهام پیچیده نیست. باید با تمام توان جلوی چپ ایستاد، اما نه با روشهای فاشیستی، یعنی نه با پشت کردن به ارزشهای لیبرال، نه با نابودی آزادی فردی، نه با اتکا به زور؛ این روشها رفتهرفته مثل ریسمانی که اولش محکمه، رفتهرفته سست و پاره میشه و فاجعۀ بعدش، مثل فاجعۀ پس از شکست فاشیسم در اروپاست که نیم قرن استیلای کمونیستی رو به همراه داشت. پس ما باید در مقابله با فاشیسم پرنسیپ داشته باشیم، قطبنما داشته باشیم، و این قطبنما ارزشهای لیبراله.
و حرف آخر! یه لیبرال هم مثل بقیه دوست داره ببره! دوست داره پیروزی کاملی هم به دست بیاره، اما در عین حال نمیخواد در فرایند دستیابی به بُرد تبدیل به دشمنش بشه؛ قوچی که برای بُرد به گرگ تبدیل بشه، نبرده، ماهیتش رو باخته. کسی که اول شبیه دشمنش بشه، بعدش چه ببره و چه ببازه، باخته! چون باز دشمنش برده!
پینوشت:
حالا اینکه چرا باید قوچ (لیبرال) موند، بحثهای مفصلی میطلبه که جاش نه در این مطلبه و نه اصلاً چیزیه که بشه مختصر بیان کرد.
#فاشیسم
@Garajetadayoni | گاراژ