چشمانت، شبیه دریایی بیانتهاست؛ گاهی آرام و زلال، گاهی طوفانی و پرهیاهو. وقتی نگاهم در عمق چشمانت غرق میشود، دیگر نیازی به هیچ کلمهای ندارم. انگار تمام رازهای دنیا را درونشان میتوان پیدا کرد. درخشش آنها مثل نور ماه بر سطح آبهای آرام است، و من مسافری هستم که در این دریای بیکران گم شده، اما هیچوقت نمیخواهم راه بازگشت را پیدا کنم.
قامتت، همچون سرو بلندی که غرورش را از بادها و صلابتش را از زمین گرفته است. هر بار که در میان جمع میایستی، گویی طبیعت به تماشای زیبایی بیهمتایت سر فرود میآورد. حرکاتت پر از وقار و لطافت است، مثل نسیمی که برگهای درختان را نوازش میکند. تو همان شکوهی هستی که هیچ قلمی توان توصیف آن را ندارد.
و اما موهایت... موهایت دشت لالههایی است که در نسیم بهاری رقصانند. هر تارش قصهای از شور زندگی دارد، بویی از طراوت باران و لطافتی که هیچ دستی توان بازآفرینیاش را ندارد. هر بار که نسیم با موهایت بازی میکند، گویی طبیعت هم عاشق شده و میخواهد تو را لمس کند.
تو نه فقط یک زیبایی گذرا، که تصویری جاودانهای. در نگاهت غرق میشوم، در قامتت پناه میگیرم، و در موج موهایت رؤیا میبافم. تو برای من، تعریفی از عشق هستی که در هیچ کتابی نوشته نشده، اما در قلبم حک شدهای.
دوستت دارم، به اندازهی دریای چشمانت، به بلندای قامتت، و به وسعت دشت لالههایی که از زیبایی تو سرخ شدهاند.
همیشه در قلبم
تقدیم به تو