Saved Messages @secure_message Channel on Telegram

Saved Messages

@secure_message


برای قلبش نسخه‌ای نوشتند دلتنگ و پر از شعر، تا شاید که انسان شود

Saved Messages (Persian)

با عضویت در کانال تلگرامی "پیام‌های ذخیره شده" به نام کاربری 'secure_message'، شما به دنیایی از امکانات ویژه و امنیتی وارد می‌شوید. این کانال برای همه کسانی که به دنبال یک راه امن برای ارسال و دریافت پیام‌ها هستند، ایده‌آل است. آیا شما به دنبال یک مکان امن برای ذخیره کردن پیام‌های خصوصی خود هستید؟ پیام‌هایی که می‌خواهید آنها را در دسترس داشته باشید و در عین حال از نفوذگران و دیده شدن توسط اشخاص غیرمجاز جلوگیری کنید؟ اگر پاسخ شما بله است، بهترین گزینه برای شما کانال 'secure_message' است. این کانال با ارائه خدمات برجسته و سیستم امنیتی قوی، به شما امکان می‌دهد تا با آرامش کامل پیام‌های خود را ذخیره کرده و از آنها لذت ببرید. nهمچنین از این کانال می‌توانید برای ارسال پیام‌های مهم و حساس به دوستان و خانواده خود استفاده کنید، زیرا اینجا محیطی امن برای انجام چنین کارهایی است. از این پس، نگرانی‌های خود را در مورد امنیت پیام‌های خود فراموش کنید و به کانال 'secure_message' بپیوندید تا تجربه یک ارتباط امن و خصوصی را تجربه کنید. در آخر، یادآوری کردن یک جمله از حافظ: "این غم که بساط کرده به چهره‌ام، قمــار من است."

Saved Messages

02 Dec, 12:21


بیش از هر زمان از این چرخه‌ی تکراری که شادی و امیدی را با خون‌دل به چنگ آورم و درونم اندوخته کنم و کمی بعد غمی ناگهانی و سیل‌آسا تمام اندوخته‌ام را با خود ببرد و مرا به ناامیدی بکشاند، خسته‌ام

Saved Messages

01 Dec, 17:42


مرا دوست بدار. حتی کم، حتی کوچک، که در این زندگی سرتاسر شب، آدمیزاد باید یک چراغ داشته باشد

Saved Messages

29 Nov, 21:40


با ریشه‌ی نازک امیدی که تازه در زندگی‌ام روییده بود، زخم ناعمیق‌اش را بخیه زد و رفت. برای همین ردی که از من روی تن‌اش باقی‌ست تا همیشه از جنس امید باقی خواهد ماند

Saved Messages

29 Nov, 00:20


سلام بر تو و شب. به روزنه‌ها‌ی غریب و ظریف امید و تلاطم دریا در دل‌های کوچک منتظر

Saved Messages

27 Nov, 11:30


زیاد با حرف‌هایی که بهم میزنن تنها میمونم. زیاد با حرف‌هایی که بهت میزنن تنها نمون

Saved Messages

26 Nov, 13:31


خیلی چیزها را نمی‌شود شعر کرد. غم‌هایی هست که هیچ‌وقت هیچ‌کس پیش دیگری از آن‌ها حرفی نزده و واژه‌هایی هست که هنوز برای شرح احوال ما اختراع نشده‌اند. بیهوده با هم سخن می‌گوییم و انتظار فهمیده شدن داریم. آدمیزاد، عمیقا تنهاست

Saved Messages

24 Nov, 14:08


می‌گفت دوست داشتن آدم‌ها یعنی خواستن اون‌ها به همون شکلی که واقعاً هستن، تیره، زیبا، زخمی، شکسته، ادامه دهنده

Saved Messages

21 Nov, 18:48


Saved Messages pinned «سرانجام، تو هم یک روز از منظرگاهی که من دارم، به موضوع نگاه می‌کنی -البته نه دیگر موضوع من.- بسیار از تو ممنون می‌شوم اگر قضاوتت درباره‌‌ام تا آن روز به تعویق بیفتد»

Saved Messages

20 Nov, 21:40


سرانجام، تو هم یک روز از منظرگاهی که من دارم، به موضوع نگاه می‌کنی -البته نه دیگر موضوع من.- بسیار از تو ممنون می‌شوم اگر قضاوتت درباره‌‌ام تا آن روز به تعویق بیفتد

Saved Messages

19 Nov, 21:40


حتی زمانی که من، از سنگ شده بودم، باز این من بود که می‌شکست

Saved Messages

19 Nov, 08:18


سلام
بچه‌ها کانال‌هاتون رو بذارید این زیر 🌕

Saved Messages

18 Nov, 12:30


و در نهایت، دست از همه چیز کشیدم.
نه به خاطر ضعف، بخشش یا حس رهایی. من خطرناک و خسته شده بودم و اگر غم، تنها یک چیز را به من یاد داده باشد، این است که گاهی باید رها کنی تا خوشبخت شوند.
و متاسفانه من همیشه خودم را یک غم بزرگ دست و پا دار یافتم، ادامه‌دار و مهلک.
و حالا دلخوشی اندکم از آنجاست که می‌دانم از تو دورم، از آدم‌ها دورم، از هرکسی که در زندگی‌اش هنوز احساسی را زنده نگه داشته.
من از اینکه به هیچ کس آسیبی نمی‌رساندم به این زندگی بی‌دلیل امیدوار بودم و هرگز برایم مهم نبود که غمم، که سردم، و هر روز دور از تو و آدم‌ها، در حال مرگ

Saved Messages

17 Nov, 19:30


همه‌چیز ناگهان آزارش می‌داد و ظرف امیدش که با جان کندن کمی پر شده بود، وارونه می‌شد

Saved Messages

16 Nov, 17:31


و اما درباره‌ی تو، جنگی میان مغز و قلبم رخ نداد. آن‌ها یک‌صدا یک چیز را می‌خواستند، برگشتن‌ات

Saved Messages

14 Nov, 21:40


روحِ من تشنهٔ محبت است.
به من چیزی فراتر از دوستت دارم بگو. دوستت دارم برای من مانند میوهٔ بیرون زده از باغ است!
برای من، پوستت را بشکاف و مرا در میان استخوان‌هایت جای بده و به من، به خشم بگو تو این‌جا را غصب‌ کرده‌ای! به من بگو که اشغال‌گر هستم! به من بگو و در چشم‌های من فریاد بکش که آن‌جا فقط و فقط وطن من است، و مرا با خود ببر.

Saved Messages

13 Nov, 13:30


با لبخند از من پرسیده بودی که آیا همه‌ی جهان، همین رنگ‌های مرده است؟ عزیزدلم، یک روزی یک شخصی بر سیاه و سفید دنیای تو رنگ‌های زنده خواهد پاشید، شخصی که بعدها از او به نام عشق یاد خواهی کرد

Saved Messages

11 Nov, 20:02


همیشه فاصله‌ی زیادی بود بین آنچه می‌خواستم، و آنچه که می‌توانستم. و من همه‌ی عمر در همین فاصله‌ی کوچک که به چشم‌های تو بستگی داشت، گیر افتاده بودم

Saved Messages

10 Nov, 06:45


🌱

Saved Messages

06 Nov, 21:40


مدت زیادی می‌شود که درهم، سنگین، ابرآلود و خسته‌ام. اما وجود تو نوید می‌دهد از پس این روزهای سخت بارانی، رنگین‌کمان خواهد رویید

Saved Messages

06 Nov, 10:01


حتی نمیتوانی تصور کنی کسی که دیگر منتظر هیچ‌‌چیز و هیچ‌ کس در هیچ ‌کجای دنیا نبود، چه سال‌های طولانی‌ای را به انتظار تو نشسته بود

Saved Messages

04 Nov, 18:05


به اندازه‌ی تمـــام دفعاتی که ناامیدانه علیه فکر بازنگشتن‌ات جنگیده‌ام، دیر کرده‌ای

Saved Messages

03 Nov, 18:19


داستان دست‌ها

Saved Messages

02 Nov, 00:01


ندارم طاقت بار جدائی
مرا از دوش من بردار امشب

Saved Messages

31 Oct, 18:52


هزاران‌ سال است که خودم را برای تک تک اعمالم سرزنش می‌کنم. به خودم دشنام می‌دهم و کمی بعد، آن اعمال را تکرار می‌کنم. آنقدر از خود فاصله گرفته‌ام که خودم هم نمی‌دانم این نخواستن است، یا نتوانستن!

Saved Messages

30 Oct, 18:30


این زندگی -متاسفانه- شبیه شعرها و ادبیات نبود. بیشتر چیزی شبیه به زنگ‌های ادبیات، بدون عشق، کسالت‌بار و خسته‌کننده بود

Saved Messages

29 Oct, 05:42


می‌دانم که رفتن به اختیارت نیست و همچنین هربار، کامل‌تر بازگشتن. هرگاه نظر به نیمه‌ی تاریک‌ات افتاد، به یاد بیاور که تو ماه هستی. لااقل از منظرگاه یک نفر

Saved Messages

28 Oct, 07:34


تخصص و مهارت‌‌م برای معاشرت و هم‌صحبتی با انسان‌ها رو به پایانه. فرقی هم نمی‌کنه هر مکالمه‌ای و با هر کسی

Saved Messages

27 Oct, 13:30


هر چیزی در حال نابود شدن، صدایی می‌دهد جز انسان

Saved Messages

26 Oct, 07:19


من هر لحظه در حال جنگیدن با ملال و رخوتم. یک لحظه پیروزم و یک لحظه مغلوب. اگر شما از من بپرسید حالت چطور است؟ میگویم عالی. بهتر از این نمیشود؛ دو دقیقه بعد اگر بپرسی، ممکن است جواب بدهم که این دنیا دیگر به درد نمی‌خورد! امید و توانی نمانده و همگی باید به گریه بنشینیم

Saved Messages

25 Oct, 16:32


فکر می‌کنی فراموش کرده‌ای و برایت تمام شده‌ است اما با کوچک‌ترین نشانه و یادآوری از گذشته، دوباره به قعر چاه نامیدی سقوط می‌کنی و با این حقیقت روبه‌رو خواهی‌شد که هرگز، نجات نخواهی یافت.

Saved Messages

24 Oct, 16:30


این‌جا مدام زندگی‌ میان امید و ناامیدی در نوسان است. هم‌زمان آرزو دارم بمیرم و آرزو دارم که زندگی کنم.

Saved Messages

22 Oct, 17:30


در تاریکی یکی از شب‌ها، زیر نور ماه، و در بین ستارگان،‌ مرا محکم در آغوش کشید و گفت "که کاش هیچ‌وقت، هیچ‌چیز مرا از آغوشت جدا نکند"

Saved Messages

21 Oct, 18:30


تمام تو را از بر می‌دانم. همانی که هیچ‌گاه نخواهم بوسید و چه قدر عذاب‌آور خواهد بود که هنوز می‌توان دوستت داشت قدر تمام سروهای این خیابان، صبور، بی‌پایان، عمیق، ما بی‌فایده

Saved Messages

20 Oct, 18:30


در آینه به خود می‌نگریست و زمزمه میکرد که حق ما این نبود، بود؟ و در پاسخ دادن به خود حیران میماند

Saved Messages

18 Oct, 21:40


که در فراقشان، نوشابه‌ی پپسی بنوشم و بگویم " آح "

Saved Messages

18 Oct, 18:20


لحظه‌ای هست بعد از بوسه، همان وقتی که لب‌ها از هم جدا شده‌اند و روحت مشغول مزه مزه کردن طعمی است که چشیده.
لحظه‌ای هست بعد از بوسه، که پیکرها از هم کمی فاصله می‌گیرند و چشم‌ها جایگزین لب‌ها می‌شوند. آن چشم در چشم شدن، آن درهم‌آمیختگی شهوت و شرم، آن نگاه ناپایدار و لرزان، به گمانم تمام جان رابطه است.

Saved Messages

16 Oct, 21:45


و نمی‌دانستم که آیا این اندوه است که ما را به فکر وا می‌دارد، یا تفکر است که ما را اندوهگین می‌کند؟

Saved Messages

15 Oct, 12:08


زندگی‌اش را خلاصه در چیزهایی میدید که دوست‌شان میداشت. کتاب‌هایش، موسیقی‌هایش، عطر قهوه‌های صبحگاهش و آدم‌های مورد علاقه‌اش.
اگر هر کدام را از او می‌گرفتی انگار دنیا را روی سرش آوار کرده بودی؛ مخصوصا آدم‌ها را.

Saved Messages

14 Oct, 02:20


به آسمان خیره مانده بود. گفتم ماه را دوست داری؟
گفت بله. و همچنین خورشید و ستارگان را. اما فکر می‌کنم بیش از همه‌ی این‌ها دریا را دوست داشته باشم. افسوس، از غرق شدن می‌ترسم.
گفتم، گمان کنم همه‌ی ما از آن چیز که عاشقش هستیم کمی می‌ترسیم و به او خیره ماندم

Saved Messages

12 Oct, 17:42


و من دیگر هرگز مزه‌ی رها کردن بی‌محابای خودم در دستان دیگری و اعتماد کامل به کسی را نخواهم چشید. که همواره یک احساس ترس و ناباوری ناامیدانه گوشه‌ی دلم هست که مدام به من گوشزد می‌کند هیچ‌چیز ابدی نیست و هیچ‌کدام این حرف‌ها حقیقت ندارد

Saved Messages

10 Oct, 19:03


روز "مشکی شلوارم با مشکی پیراهنم فرق میکنه" مبارک.

Saved Messages

10 Oct, 08:51


من آن‌قدر از دوست‌داشتن‌های گذشته آسیب دیده‌ام که از هر نزدیک شدنی وحشت دارم. که فقط از دور نظاره‌گرم و بی‌صدا و خاموش، دوست‌ می‌دارم

Saved Messages

09 Oct, 09:40


‏از خودش پرسید ثمره‌ی هر بار پناه بردن به کسی برای کاستن از رنج تنهایی و یافتن آرامش، چه بود؟ و خودش پاسخ داد زخم‌های شبیه به هم

Saved Messages

08 Oct, 14:50


تو راست میگفتی عزیزم. آدم هرچقدر غمگین‌تر و گوشه‌گیرتر و تاریک‌تر، ساکت‌تر.

Saved Messages

07 Oct, 08:34


خیلی وقته حس میکنم کانال نیاز به یه رویه‌ی جدید داره منتها ایده‌ی خاصی ندارم. شما دارید ؟ :))

Saved Messages

06 Oct, 08:10


دیگر تقلا نمی‌کنم. پذیرفته‌ام و تسلیم شده‌ام. اما این بدان معنی نیست که از درون با خودم به صلح رسیده‌ام.
درونم آشوب است. تن‌ام زخمی‌است آن‌گونه که انگار مجروح هزار نبرد بوده‌ام و حالا رمقی برای جنگیدن و ادامه دادن برایم باقی نمانده.
حالا سپر انداخته‌ و در انتظار پایانم؛ حتی اگر آن‌گونه که می‌خواستم شکوهمند نباشد.

Saved Messages

05 Oct, 14:00


داستان دست‌ها