ارشیو دروس علم صرف و نحو📚 @sarf_navh Channel on Telegram

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

@sarf_navh


#ویژه_مبتدیان

#امثله

#صرف_میر

#نحو_مقدماتی

#شرح_تصریف

#و_سایر_دروس_مفید_دیگر

#مدرس:ابوعرفان

لینکدونی جنوب اهل سنت بلوچستان

@LinkdoniJunobiah

ارشیو دروس علم صرف و نحو (Persian)

با خوش آمد گویی به کانال ارشیو دروس علم صرف و نحو! اگر علاقه‌مند به یادگیری مباحث صرف و نحو زبان فارسی هستید، این کانال مناسب شماست. در اینجا شما می‌توانید به صورت ویژه برای مبتدیان، درس‌هایی در خصوص امثاله، صرف میر، نحو مقدماتی، شرح تصریف و سایر دروس مفید دیگر را پیدا کنید. مدرس این دروس ارزشمند، ابوعرفان، با دقت و شیوا به شما مفاهیم را آموزش می‌دهد. این کانال پربار از محتواهای آموزشی است که به آموزش صحیح و قوی زبان فارسی می‌پردازد. اگر به ارتقای دانش خود در این حوزه علاقه‌مندید، حتما به کانال ما بپیوندید. لینک دعوت به اشتراک این کانال را می‌توانید در اطلاعات کانال مشاهده کنید. منتظر حضور گرم شما در این کانال مفید هستیم! @LinkdoniJunobiah

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

01 Jan, 12:39


‍ #دروس_صرفی

#هدایة_فی_النحو

#درس_پنجم

#حد_الفعل_و_علاماتهما

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

01 Jan, 12:36


اینجا هم که سه مثال می زند، چون اصل افعال همین سه تا هستند... چون  افعال از جهت  کاربرد ، همین سه تا هستند.. ریشه اساسی به همین سه تا برمی گردد.

فعل ماضی و مضارع ریشه هم هستند..‌ همه این افعال باید به مضارع باز گردند و مضارع هم  به ماضی بر می گردد.
بعداز مضارع ، بیشترین فعلی که کاربرد دارد، فعل امر است.
نهی هم دقیقا همین است .. اما امر دستور به مثبت است،،، نهی هم دستور به منفی است.

یا استفهام هم همین خود مضارع است که فقط یک هل برسرش می آید..

بهمین خاطر در کتاب ، سه فعل را مثال زده


حالا برویم سراغ علامت ها

وقتی که وارد علامات  اسم شدیم ، گفتیم که اسم ، هم صلاحیت دارد که ازش خبر بدهیم و هم صلاحیت دارد بوسیله اش خبر بدهیم.
یعنی هم در کلام می تواند مبتدا بشود و ازش خبر بدهیم،، یعنی یک خبری برایش بیاوریم،،، و هم می تواند توی کلام ، بوسیله اش خبر بدهیم،،، یعنی خودش نقش خبر را بپذیرد.

فعل ها فقط یکی از این علامت را می پذیرند..
آنجا در اسم می گفت هم صلاحیت دارد مثلا مبتدا بشود و  ازش خبر بدهیم ، و هم خود خبر بشود.‌.‌
و‌فعل فقط صلاحیت دارد که خود خبر شود. و هیچگاه در کلام نقش هایی  مثل  مبتدا و مسندالیه را نمی پذیرد... نقش ، فقط نقش  خبر را می پذیرد.‌.. 👉 این اولین علامت.

دومین علامت 👈 دخول قد است...

برسر فعل ماضی اگر قد امد، دلالت بر معنای تحقیق می کند. یعنی حقیقتا فعل ماضی محقق شده است.. و شکی در آن نیست.

و اگر برسر فعل مضارع وارد شود، دلالت بر معنای تقلیل  می کند..

نکته : تقلیل یعنی گاهی

مثلا وقتی که می گوئیم ، قدیَضرِبُ ،، یعنی گاهی می زند... صدرصدی نیست ،، یعنی گاهی !

حالا از عبارت می خوانیم:


وَ حَدُّ الفِعلِ : و تعریف فعل

حالا تعریف فعل چیه؟

أَنَّهُ 👉 اینجا أنَّ می خوانیم و إنَّ نمی خوانیم... چرا؟

حَدُّ : مبتدا

حَدُّالفعلِ : مضاف و مضاف الیه

أنَّ: أنَّ و إنَّ هرگاه در سه جایگاه رفع ، نصب و جرّ امدند، باید به رفع خوانده شوند.. اینجا أنَّ در جایگاه خبر امده ، و خبر هم مرفوع است، و بصورت أنَّ خوانده می شود. غیر از جایگاههایی که مثلا اساسا باید جمله باشد، آنجا استثناء شده !!!  ولی در جایگاه رفع و نصب و جرّ ، بیشتر مواقع  أنَّ خوانده می شود.. مثلا در یک جایگاهی مثل مفعولٌ به ماده قال،  اگر بیاید ، إنَّ خوانده می شود..
هرگاه جایگاه نصب و جرّ

این درسته که جایگاه ، جایگاه نصب است ، قاعدتاً باید أنَّ خوانده شود.. چرا ؟

چون بعداز ماده قالَ ، همیشه جمله مفعول به می شود.
هرگاه جایگاه  رفع و  نصب و جرّ ، می توانست مفرد قرار بگیرد، آنجا أنَّ بخوانید.

و هرگاه جایگاه نصب و جرّ جمله بود، آنجا إنَّ بخوانید. 

پس اگر ما بعد  جمله بیاید  إنَّ خوانده می شود    و اگر مابعد در حکم مفرد بیاید   أنَّ خوانده می شود

وحَدُّ الفِعلِ أنَّهُ كَلِمَةٌ تَدُّلُّ = و تعریف فعل این است ،  فعل کلمه ایست که دلالت می کند

نکته : ه‍ُ  أنَّ به فعل برمی گردد

  عَلىٰ مَعنَىً فى نَفسِهِ = بر معنایی در ذات خود آن کلمه

فی نفسه : یعنی در ذات خود آن کلمه و ضمیر ه‍ بر می گردد به کلمه
یعنی دلالت بر معنایی می کند در ذات خودش

حروف بر ذات خودش نمی تواند لالت بکند،، بلکه بواسطه ماقبل و مابعدش معنایش تشخیص داده می شود. و معنا اساسا تشکیل می شود !!
ولی اسم و فعل ، ذاتشان دلالت بر یک معنایی می کند
نفس یک چیزی ،، یعنی خودش.. خودش یعنی ذاتش  .


وَ مُقتَرِنَةٌ  = و همراه می باشد

بِاَحَدِ الاَزمِنَةِ الثَّلاثَةٕ‌= با یکی از زمانهای سه گانه


وَ مُقتَرِنَةٌ بِاَحَدِ الاَزمِنَةِ الثَّلاثَةٕ‌ = و همراه است با یکی از زمانهای سه گانه

کَضَرَبَ : کاف ، کاف تشبه است یعنی مثل

كضرب يضرب اضرب : مثل
ضرب يضرب اضرب

اینجا سه مثال می آورید 👈 یک ماضی ، یک مضارع و یک امر برایتان مثال می زند.

و علامته = و علامت فعل

علامت فعل چیه ؟


ان يُصّٕحَ الإخبارُ بِهِ لا عَنهُ = علامت فعل صحیح بودن  خبر دادن بواسطه فعل است ، 👈

نکته : وقتی أن برسر فعل مضارع می اید، بصورت مصدری ترجمه می شود

ان يُصّٕحَ الإخبارُ بِهِ لا عَنهُ = علامت فعل صحیح بودن خبر دادن بواسطه فعل است 👈 لاعنهُ = نه از فعل ... این یعنی چه؟

یعنی می شود بواسطه فعل خبر بدهید، یعنی خود فعل می تواند خبر باشد ، اما از آن خبر نمی دهند..یعنی در کلام مسندالیه واقع نمی شود.

و دخولُ قد 👉دومین علامت


و دخولُ قد= و داخل شدن قد .. چنانچه گفتیم اگر زمانش ماضی باشد تحقیق و اگر مضارع باشد ، تقلیل

و سين و سوف = و سین و سوف 👉 سومین علامت فعل

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

01 Jan, 12:36


نکته : این سین همان ســـ سه دندانه است مثل سَیَضرِبُ ، که از حیث  نوشتاری بصورت سین می نویسند.‌
سین اگر بر سر مضارع بیاید، محل وردش فعل مضارع است .
اگر بر سر فعل مضارع بیاید ، دلالت بر آینده نزدیک می کند
و اگر سوف بر سر فعل مضارع بیاید، دلالت بر آینده دور می کند.
چنانچه طبق یک قاعده هم اورند.. می گویند:
👈 زیادةُ المبانی ، تَدُّلّّ علی زیادةُ المعانی
می گویند هرچه مبنا زیادتر باشد، مبنی و درجه حروف بیشتر باشد، مسلما به تبع آن معمای بیشتری هم می تواند داشته باشد.
سین یک حرف دارد ،، اما سوف سه حرف دارد ..
سین مثل سیضرب ، یعنی آینده نزدیک و معنای کمتر
ولی وقتی که می گوئیم سوف یضرب ، سوف چون تعداد حروفش بیشتره ، دلالت بر آینده دورتری هم می کند ، یعنی می تواند دلالت بر معنای بیشتری هم داشته باشد.

👈اما چهارمین علامت : و الجزم

اسم و فعل ، دو تا علامت مشترک دارند و از آنطرف هر کدامشان یک علامت اختصاصی دارند.
رفع و نصب ، بین هر دو مشترک است .. اسم هم می تواند مرفوع باشد، فعل هم می تواند مرفوع باشد..
اسم می تواند منصوب باشد و فعل هم می تواند منصوب باشد.
اما اسم فقط مجرور می شود،،، جرّ فقط برای اسم است، فعل و حرف نمی توانند مجرور شوند، و از آنطرف ، جزم هم فقط برای فعل است ، اسم و حرف نمی توانند مجزوم شوند. ما اسم مجزوم نداریم
جزم هم در صیغه های مفردات ، یعنی صیغه ، یک ، چهار ، هفت ، سیزده و چهارده فعل مضارع و امر ،  یعنی آندسته از صیغه هایی که آخرشان ضمه دارند، ضمه اشان در حالت جزمی می افتد و تبدیل به سکون می شود..
و اگر آخرشان حرف عله است، حرف عله حذف می شود، مثلا 👈 یَرمَي می شود👈 یَرمِ
یَدعُو می شود👈 یَدعُ
یَخشیٰ می شود👈 یَخشَ

در صیغه های تثنیه و جمع مذکر و مفرد مونث مخاطب ، نون اخر حذف می شود.. حذف نون دلالت بر مفهوم جزم می کند... یعنی  جزم ایجاد شده .
و صیغه ششم و دوازدهم ( یعنی جمع مونث)مبنی هستند و تغییر نمی کنند.‌

والجزم نحو ... و جزم مثل

نکته : هر علامتی را که می اورد، همراش یک مثال هم می زند

قد ضرب و سيضرب و سوف يضرب و لم يضرب

قد بر سر ماضی آورده ، چنانچه برسر فعل مضارع هم می اید، اما اینجا فقط ماضی اش را آورده، که معنای تحقیق را می هد.

سیضرب = بزودی می زند، یعنی آینده نزدیک

سوف یضرب = در آینده می زند،، یعنی آینده دور
ولم یضرب = او نزده است....👉 یک مثال برای جزم هم می اورد.

جزم دادن یکسری علامت های بخصوصی دارد ، مثل 👈لم ، لما، إن شرطیه و لام امر

چون لام امر در نحو اساسا به شش صیغه غایب و دو صیغه متلکم می گویند مضارع مجزوم  !!!
یعنی لام امر آمده به شش صیغه غایب و دو صیغه متکلم ، جزم داده .. به اینها اساسا فعل امر گفته نمی شود.

و التصريف الى الماضى و المضارع 👉 پنجمین علامت فعل

تصرف ، همین تغییر کردن بسوی فعل  ماضی و فعل مضارع ..‌
اسم نداریم که  اینطور تغییراتی داشته باشد.

می گوئیم ، می خواهیم چهارده صیغه فعل ماضی صرف کنیم که زمانش ، زمان گذشته باشد ، و می خواهیم چهارده صیغه فعل مضارع صرف کنیم که زمانش ، زمان حال یا آینده باشد...

این تصریف ،،، این صرف شدن ، این تغییر کردن بسوی فعل ماضی و بسوی فعل مضارع ، یعنی تبدیل شدن به فعل ماضی و تبدیل شدن به فعل مضارع ، اختصاص به فعل دارد،،، و در اسماء و حروف پیدا نمی شود.


و التصريف الى الماضى و المضارع

یعنی هم می توانند بسوی فعل ماضی صرف شوند و تغییر کنند و ازشان چهارده صیغه بیرون بیاید ،،،، و هم می توانند در قالب  فعل مضارع صرف شوند تغییر کنند و چهارده صیغه ازشان بیرون بیاید..

و كَونَهُ امراً و نهياً  👉ششمین علامت فعل این است که می تواند بصورت امر و نهی در بیاید.

فعل امر همان شش صیغه مخاطب است که  در صرف خوانده بودیم

و نهی هم این است که در همه فعل های مضارع ، یک لای بر سرشان می اید، و بغیر از صیغه ششم و دوازدهم که مبنی هستند ، الباقی  به همه شان  جزم می دهد .‌
اینکه به شکل امر و نهی در بیاید ،این فقط اختصاص به فعل دارد..‌ ما اسم یا حرفی نداریم که بشکل نهی در بیاید !! 

و كَونَهُ امرا و نهيا = و بودن فعل بصورت امر و نهی ... یعنی چه؟

یعنی امر و نهی بودن فعل

نکته: کَون ، مصدر کان هست.. چنانچه کان را در نحومیر خواندیم و از جمله افعال ناقصه هست و در کلام رفع به اسم و نصب به خبر می دهد...
مصدر ، اساسا مثل فعل خودش عمل می کند.. یعنی اگر فعل ، فاعل می گرفت و مفعول به می گرفت ،، مصدر هم فاعل و مفعول می گیرد.
لازم نیست داخل کلام بیاید، اما می تواند بگیرد..‌

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

01 Jan, 12:36


#دروس_نحوی

#هدایة_فی_النحو

#درس_پنجم

#حد_الفعل_و_علاماتهما


و حد الفعل انه كلمه تدل على معنى فى نفسه و مقترنه باحد الازمنه الثلاثه‏ كضرب يضرب اضرب و علامته ان يصح الاخبار به لا عنه و دخول قد و سين و سوف و الجزم نحو قد ضرب و سيضرب و سوف يضرب و لم يضرب و التصريف الى الماضى و المضارع و كونه امرا و نهيا و اتصال الضماير البارزه المرفوعه نحو ضربت و تاء التانيث الساكنه نحو ضربت و نون التاكيد نحو اضربن فان كل هذا من خواص الفعل و معنى الاخبار به ان يكون محكوما به كالخبر و يسمى فعلا باسم اصله و هو المصدر لان المصدر هو فعل للفاعل حقيقه .
و حد الحرف انه كلمه لا تدل على معنى فى نفسها بل فى غيرها نحو من فان معناه الابتداء و هى لا تدل عليه الا بعد ذكر ما يفهم منه الابتداء كالبصره و الكوفه كما تقول سرت من البصره الى الكوفه و علامته ان لا يصح الاخبار عنه و لا به و ان لا يقبل علامات الاسماء و لا علامات الافعال و للحرف فى كلام العرب فوائد كثيره كالربط بين الاسمين نحو زيد فى الدار او فعلين نحو زيد ان تضرب اضرب او اسم و فعل كضربت بالخشبه او جملتين نحو ان جائنى زيد فاكرمه و غير ذلك من الفوائد التى سياتى تعريفها فى القسم الثالث ان شاء الله تعالى و يسمى حرفا لوقوعه فى الكلام حرفا اى طرفا لانه ليس بمقصود بالذات مثل المسند و المسند اليه‏  

✍️شرح درس :

در اینجا می پردازد به تعریف فعل،، و بعداز تعریف فعل و انواع فعل ، می پردازد به  علامت های فعل.

اول یک شرح کاملی پیرامون فعل و علامت هایش می آوریم ، بعد می پردازیم به ترجمه متن و تطبیق آنچه که شرح دادیم با متن کتاب .

در تعریف فعل همانگونه که قبلاً هم گفته شد، فعل کلمه ایست که دلالت بر معنای مستقلی می کند،،، یعنی فی نفسه،،،، یعنی خودش مستقلاً و بدون استفاده کردن از کلماتی در ماقبل و در مابعد، مستقلاً یک معنا و مفهومی دهد ،،،شاید معنا و مفهوم کاملی نباشد ،،ولی مهم این است که یک معنا و مفهومی هست،،، حالا چه ناقص یا کامل !!!! و علاوه براین معنای مستقل،،همراه با یکی از زمانهای سه گانه هم هست.‌

یعنی یا دلالت بر زمان گذشته می کند،،، یا دلالت بر زمان حال می کند،،،، و یا دلالت بر زمان آینده می کند.

چون ما در تقسیم  کلمه گفتیم:

کلمه یا دارای یک معنای مستقلی هست ، و یا دارای معنای مستقلی نیست..‌‌
کلمه ای که دارای معنای مستقلی نیست ، حرف است.

و کلمه ای که دارای معنای مستقلی دارد، یا زمان دارد ، و یا زمان ندارد.

و کلمه ای که زمان دارد ،به آن  می گویند فعل!!

( که اینجا و در این درس می خواهیم به آن بپردازیم )

و بیان  انواع آن   ، مسلما یا فعلی  داریم که زمانش حال است،،، یا فعلی داریم که زمانش آینده است ،،، یا فعلی هم داریم که زمانش گذشته است.

فعلی که زمانش گذشته باشد ، به آن می گویند : ماضی، همان  چیزی که در کتب صرفی می خوانیم  مثل : ضَرَبَ ضَرَبا ضَرَبُوا ، چنانچه فعل ماضی چهارده صیغه دارد.

اما فعل مضارع زمانش مشترک است بین زمان حال و استقبال  

یعنی فعل مضارع می تواند هم برای زمان حال بکار برود و از آن طلب زمان حال کنیم و هم اینکه می تواند برای زمان آینده بکار برود .

بعد فعل امر است... حالا در فعل امر ، اختلاف است ... بعضیا می گویند زمانش ، زمان حال است ،،و بعضیا می گویند زمانش ، زمان آینده است..

اینجا خوب توجه بفرمائید!!

ما در صرف ، به چهارده صیغه می گفتیم فعل امر...
شیش صیغه غایب ،، شش صیغه مخاطب و دو صیغه متکلم را می گفتیم امر!!!!

اما در نحو، فعل امر فقط همان شش صیغه مخاطب است.
در مابقی ، به اینها اساسا مضارع مجزوم گفته می شود... مثلا به لِضرِب می گویند مضارع مجزوم.... یا مثلا به أضَرِب صیغه سیزدهم ، مضارع مجزوم می گویند.

فقط به شش صیغه مخاطب امر گفته می شود.

امر یعنی دستور... چون اساس فعل امر ، هم همین است ،،که به مخاطبی دستور بدهد،، به همین خاطر به شش صیغه مخاطب اساسا می گویند فعل امر!!!

در فعل امر هم اختلاف است..‌

چون فعل امر یک زمان استعمال دارد ،،، و یک زمان وقوع دارد ..
فعل امر ، طلب است ،،،، خبر نمی دهد..

طلب ، باید  اول طلب کنیم ، و بعداز رخ بدهد.‌..

وقتی که می گوئیم إضرِب ،،، ما طلب فعل  امر می کنیم..خب حالا طلب کردیم ، وقوعش کی هست؟؟. در زمان آینده،،،، که اختلافاتی وجود دارد..‌ بعضی می گویند فعل امر  زمانش ، زمان حال است،،، یعنی زمان استعمال همان واژه..
و بعضی هم می گویند فعل امر زمانش ، زمان آینده است .. چون وقوع  متعلقش در زمان آینده است.

پس انواع فعل ها داریم...یا گذشته است که به آن ماضی ، ،، یا گذشته و حال است که به آن می گوئیم مضارع ،،، یا بصورت فعل امر می آید ، که در آن اختلافاتی وجود دارد، بعضیا می گویند حال ،،، و بعضیا می گویند آینده .

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

01 Jan, 12:36


اما یک فرقی دارد.. و آن این است ، غالبا مصدر به آنچیزی که فاعلش قرار می گیرد ، اضافه می شود.
البته به مفعول به هم می تواند اضافه شود،،، یا به غیر فاعل و مفعول هم می تواند اضافه شود،،،، ولی جنبه هشتاد درصدی اش این است که مصدر همیشه به فاعل خودش اضافه می شود...‌ و یا اگر مصدر برای افعال ناقصه باشد، می آید به اسم خودش اضافه می شود ..

حالا اینجا 👈و كَونَهُ امرا و نهيا ،،، کَون مصدر کان است .. آمده به اسمش اضافه شده ،،، می گوئیم 👈 مضاف و مضاف الیه... در اصل اسم بوده

امراً : خبر کونه،،، چون افعال ناقصه رفع به اسم و نصب به خبر می دادند ، لذا اینجا چون به اسمش اضافه شده ، مجرور است ، فقط خبرش منصوب می شود و نهیا هم عطف است به امراً

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

28 Dec, 14:00


👈در مرحله اول  ، ما قاعده ای که جلوتر گفتیم، پیاده کردیم..  واو، لام الفعل ، ماقبلش مکسور  بود، لذا  طبق قاعده که می گوید هرگاه واو لام الفعل باشد و ماقبلش مکسور باشد، قلب به یاء مي شود ، بهمین خاطر  واو را قلب به یاء کردیم.

👈در مرحله دوم ،، ما قاعده دوم را پیاده کردیم.‌.. چون ما یک قاعده ای داشتیم که می گفت 👈اگر  «واو » و «یاء » مضموم یا مکسور باشند ، و ماقبلشان حرف صحیحِ مضموم و یا مکسوری باشد ، پس از سلب حرکت ماقبل ، حرکتشان را می دهیم به ماقبل!!

اینجا ما حرکت «عین » که کسره است ، حرکتش را  می گیریم، و ضمه ای که بر «یاء» است ، انتقال دادیم به ماقبل
وقتی انتقال دادیم به ماقبل،،، دوباره  بین دو تا واو التقاء ساکنین پیش آمد. لذا طبق قاعده ، که می گوید 👈 وقتی  حرف عله ای  التقای ساکنین پیدا بکند، باید خذفش کنیم .. لذا اینجا حذفش کردیم.


▪️و دُعُوا در اصل دُعِوُوا بود واو براى كسره ماقبل ( یعنی بخاطر وجود کسره ماقبل) قلب بيا شد دُعِيُوا شد

🔸نکته: اینجا در کتاب ، بخاطر اشتباه تایپی ، ضمه روی واو نوشته شده ، شما آنرا تصحیح کنید و ضمه را  روی یاء بنویسید.. چون واو ساکن است و الفی که در آخر آمده، الف فارقه است.. در ثانی اگر این الف ، الف اصلی بود، ماقبل آن هیچگاه ساکن نمی شد. چون الف اصلی تا حرکت ماقبلش فتحه نباشد، اساسا خوانده نمی شود.


▪️ضمّه بر يا ثقيل بود به ماقبل دادند بعد از سلب حركت ماقبل ، ياء به التقاىِ ساكنين افتاد ، دُعُوا شد بر وزن فُعُوا.

✍️توضیح : دیگر اینجا ما نمی گوئیم 👈 فُعِلُوا یا فُعُلوا ..‌ چرا؟

👈 چون واو که لام الفعل بود ، در اینجا حذف شده ، بهمین خاطر بر وزن  فُعُوا می آید.

دقت کنید! در وزن گیری ، حروف اصلی در مقابل 👈 «فاء» و «عین» و «لام » می آیند. در رباعی یک لام اضافه می شود  .. و در اسماء خماسي بازهم یک  لام ، به دوتا لام دیگر اضافه می شود.
شما هرکدامیک از  حروف اصلی را حذف کردید، باید به نسبت ، 👈همان «فاء» و «عین» و «لام» هم حذف بشود. مابقی که به حروف اصلی زائد شده اند، خود همان حروف  را پایین بیاورید.

مثلا 👈  دُعُوا..‌ دال و عین، جزء حروف اصلی هستند،👈 فاء و عین را در مقابلش قرار می دهید ، اینجا واو زیاد شده به حروف اصلی ، و باید خود این حرف را بیاورید پایین که می شود👈 فُعُوا

حالا صیغه چهارم :

🔻نکته :  کتاب بیشتر از صیغه سوم را نیاورده ، ولی ما خودمان بقیه صیغه ها رو توضیح می دهیم.

صیغه چهارم 👈دُعِوَت  

حالا کدام قاعده را پیاده کنیم؟

همان قاعده ای که در ابتدا گفتیم.

کسره بر یاء ثقیل است ، چون بهرحال  اگر بخواهیم از کسره به یاء برویم ثقل ایجاد می شود، لذا واو را قلب به یاء می کنیم ، می شود👈 دُعِیَت

دُعِیَت
دُعِیَتٰا
دُعِینَ

چون در صیغه ششم ما اول  دُعِونَ را داریم ، بعد واو به تناسب کسره  تبدیل به یاء می شود، و نون ضمیر و دیگر ضمایر ،  بعداز صیغه ششم ، یا بخاطر شدت اتصال و یا فلسفه اصلی آن ، برای اینکه توالی اربعه حرکات پیش نیاید، ماقبل خودشان را ساکن می کنند..  بهمین خاطر می ائیم لام الفعل را ساکن می کنیم ، که می شود 👈 دُعِینَ

پس اگر بخواهیم از اول چهارده صیغه مجهول ناقص واوی از باب «فَعَلَ یَفعُلُ»ماده دَعَوَ را صرف کنیم ، صرفش اینگونه است:


دُعِیَ
دُعِیٰا
دُعُوا


دُعِیَت
دُعِیَتٰا
دُعِینَ

دُعِیتَ
دُعِیتُما
دُعِیتُم


دُعِیتِ
دُعِیتُما
دُعِیتُنَّ

دُعِیتُ
دُعِینٰا

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

28 Dec, 14:00


پ‍ #دروس_صرفی

#کتاب_صرف_میر

#معتلات

#ناقص_واوی

ماضی  مجهول

ناقص وٰاوى از باب فَعَلَ يَفْعُلُ «الدُّعٰاء و الدَّعْوَة : خواندن»


.
ماضى مجهول : دُعِىَ دُعِيٰا دُعُوا تا اخر. اصل دُعِىَ ، دُعِوَ بود واو براى كسره ماقبل ، قلب بياء شد دُعِىَ شد. و همچنين است اصل دُعِيٰا ، دُعِوٰا بود واو منقلب شد بياء دُعِيٰا شد ، و دُعُوا در اصل دُعِوُوا بود واو براى كسره ماقبل قلب بيا شد دُعِيوُا شد ضمّه بر يا ثقيل بود به ماقبل دادند بعد از سلب حركت ماقبل ، ياء به التقاىِ ساكنين افتاد ، دُعُوا شد بر وزن فُعُوا.


✍️شرح درس:

▪️ماضى مجهول : دُعِىَ دُعِيٰا دُعُوا تا اخر. اصل دُعِىَ ، دُعِوَ بود واو براى كسره ماقبل ، قلب بياء شد دُعِىَ شد.و همچنين است اصل دُعِيٰا ، دُعِوٰا بود واو منقلب شد بياء دُعِيٰا شد.


اینجا را خوب توجه بفرمائید!

ما می خواهیم ، ماضی مجهول از ماده دَعَوَ را بسازیم.

چنانچه برای ساختن فعل  ماضی مجهول ، ماقبل آخر را مکسور می کردیم، و ماقبل حرف مکسور شده ، هرچه حرف متحرک بود، حرکت شان را  مضموم می کردیم.

حالا اگر بخواهیم 👈 دَعَوَ را مجهول کنیم ، می شود 👈 دُعِوَ

در جلسات سابق گفته بودیم ،، 👈 اگر  از کسره به واو 👈 و از ضمه به یاء برویم، ثقل ایجاد می شود،،، (سنگینی ایجاد می شود).

اساسا  باید حرف عله   به تناسب حرکت ، تغییر بکند.
خب حالا!! وقتی که می گوئیم 👈 دُعِوَ ،، قبل از 👈 واو ، کسره است.
ما اینجا می ائیم واو را تبدیل به 👈 یاء می کنیم ، که یاء متناسب با کسره باشد، می گوئیم 👈 دُعِیَ

اگر خاطرتان باشد ، ما یک قاعده ای داشتیم  که می گوید:

👈 اگر واو،، لام الفعل باشد و ماقبلش مکسور باشد، 👈 واو منقلب به 👈 یاء می شود. ( تبدیل به یاء می شود) .
👆لذا در اینجا ، همین قاعده پیاده شد.

پس دَعَوَ می شود 👈 دُعِوَ،،، و دُعِوَ می شود 👈 دُعِیَ

در مابقی صیغه ها نیز همین است .. مثلا صیغه دوم 👈 دُعِوٰا بوده ، که بعد دوباره می ائیم واو را تبدیل به 👈 یاء می کنیم ، می شود 👈 دُعِیٰا
👆دقیقا تا آخر به همین شکل است.


▪️اصل دُعِىَ ، دُعِوَ بود واو براى كسره ماقبل ،

🔻نکته: اینکه می گوید واو برای کسره ماقبل ، یعنی واو بخاطر وجود کسره ماقبل

▪️اصل دُعِىَ ، دُعِوَ بود واو براى كسره ماقبل ،
قلب بياء شد(تبدیل به یاء شد) دُعِىَ شد. و همچنين است اصل دُعِيٰا

✍️ توضیح : ما می گوئیم 👈 دُعِیَ دُعِیٰا..

خب حالا دُعِیٰا چی بوده ؟

در اصل دُعِیٰا هم همان دُعِوٰا بوده ،

▪️ واو منقلب شد بياء دُعِيٰا شد ،

دوباره در دُعِوٰا، «واو»  را قلب به یاء كرديم، دُعِيٰا شد.

حالا اگر بخواهیم صیغه را صرف کنیم می شود:

دُعِیَ
دُعِیٰا
دُعُوا

حالا می خواهیم بدانیم که دُعُوا ، 👈صیغه سوم چگونه ساخته شده است؟



▪️و دُعُوا در اصل دُعِوُوا بود واو براى كسره ماقبل قلب بيا شد دُعِيُوا شد ضمّه بر يا ثقيل بود به ماقبل دادند بعد از سلب حركت ماقبل ، ياء به التقاىِ ساكنين افتاد ، دُعُوا شد بر وزن فُعُوا.

عبارت را داشته باشید .

ماده دَعَوَ را داریم ، حالا می خواهیم صیغه جمعش را بسازیم .

جمع مذکر ماضی چکار می کردیم؟؟

👈 یک واو ساکن   را در آخر در می آوردیم ، چنانچه واو ساکن ، ماقبل خودش را مضموم می کرد.. 👈 ضَرَبَ ، 👈ضَربُوا می شد ،، واو که ماقبلش 👈 باء بود، مضمومش کردیم.

👆اینجا هم دقیقا همین طور است !!

صیغه جمعش می شود👈 دَعَوُوا

حالا می خواهیم مجهولش کنیم ، می شود 👈 دُعِوُوا

👆اینجا دو تا سنگینی داریم !

چه سنگینی هایی داریم ؟؟

۱- اگر بخواهیم از کسره به واو برویم ، این سنگین است..‌ 👉 این اولین ثقل است.

۲- وجود ضمه بر خود واو هم سنگین است.

چنانچه در جلسات سابق هم گفته بودیم 👈 که  ضمه بر خود «واو» و «ياء»  ،،،، 👈 و کسره بر خود  «واو» و «‌یاء» ، سنگین است..‌ ثقل دارد.

حالا چکار کنیم؟؟

👈در مرحله اول  : می ائیم واو را تبدیل به یاء مي کنیم ، که تناسب ایجاد شود،،،  تا از کسره به واو نرویم. 👈دُعِوُوا می شود👈 دُعِیُوا

👈 بعد که تبدیل کردیم ، دقیقا ضمه برسر یاء  می آید... بازهم ضمه بر یاء سنگین است.‌... چکار بکنیم؟!
👈 ضمه را می دهیم می دهیم به ماقبل.‌‌..‌ ( ضمه را انتقال می کنیم به ماقبل)

وقتی ضمه را انتقال دادیم به ماقبل، 👈 «یاء»  ساکن و 👈«واو» هم ساکن.

👈 این  «یاء » در دُعِیُوا،،   همان «واو» در «دُعِوُوا»   بود،  که جزء حروف اصلی کلمه بود که تبدیل به« یاء» شد ،، و «واو» دوم  هم که ضمیر بود..
👈 لذا   اینجا باید « یاء» را حذفش کنیم..

👈وقتی که «یاء» را حذف می کنیم ، می شود👈 دُعُوا

دقت کنید !!!

اینجا دو تا قاعده صرفی پیاده شد.

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

21 Dec, 23:10


‍ #دروس_صرفی

#کتاب_صرف_میر

#معتلات

#ناقص_واوی


ناقص وٰاوى از باب فَعَلَ يَفْعُلُ «الدُّعٰاء و الدَّعْوَة : خواندن»


چون حروف ناصبه درآید گویی لَنْ یَدْعُوَ لَنْ یَدْعُوا لَنْ یَدْعُوا تا آخر ، و نونهایی که عوض رفعند در پنج لفظ بیفتند به نصبی ، و نون ضمیر بر حال خود باقی می ماند.
و چون حروف جازمه درآید گویی لَمْ یَدْعُ لَمْ یَدْعُوا لَمْ یَدْعُوا تا آخر. واو در پنج لفظ بیفتد به جزمی ، و نون ضمیر بر حال خود باقی باشد و نونهای عوض رفع به جزمی بیفتند. امر حاضر اُدْعُ اُدْعُوا اُدْعُوا تا آخر. نون تأکید ثقیله اُدْعُوَنَّ اُدْعُوانِّ اُدْعُنَّ اُدْعِنَّ اُدْعُوانِّ اُدْعُوْنانِّ. نون تأکید خفیفه اُدْعُوَنْ اُدْعُنْ اُدْعِنْ.

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

21 Dec, 23:01


بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین ، والصلاة والسلام علی سیدالمرسلین و خاتم النبین، حبینا محمد صلی الله علیه و آله وصحبه وسلم تسلیما کثیرا


#دروس_صرفی

#کتاب_صرف_میر

#معتلات

#ناقص_واوی


ناقص وٰاوى از باب فَعَلَ يَفْعُلُ «الدُّعٰاء و الدَّعْوَة : خواندن»


چون حروف ناصبه درآید گویی لَنْ یَدْعُوَ لَنْ یَدْعُوا لَنْ یَدْعُوا تا آخر ، و نونهایی که عوض رفعند در پنج لفظ بیفتند به نصبی ، و نون ضمیر بر حال خود باقی می ماند.
و چون حروف جازمه درآید گویی لَمْ یَدْعُ لَمْ یَدْعُوا لَمْ یَدْعُوا تا آخر. واو در پنج لفظ بیفتد به جزمی ، و نون ضمیر بر حال خود باقی باشد و نونهای عوض رفع به جزمی بیفتند. امر حاضر اُدْعُ اُدْعُوا اُدْعُوا تا آخر. نون تأکید ثقیله اُدْعُوَنَّ اُدْعُوانِّ اُدْعُنَّ اُدْعِنَّ اُدْعُوانِّ اُدْعُوْنانِّ. نون تأکید خفیفه اُدْعُوَنْ اُدْعُنْ اُدْعِنْ.

✍️ شرح درس:


▪️چون حروف ناصبه درآید گویی لَنْ یَدْعُوَ لَنْ یَدْعُوا لَنْ یَدْعُوا تا آخر ،

اگر خاطرتان باشد، ما حروف ناصبه را قبلاً مفصلا گفته ایم.

حروف ناصبه 👈 أن ، لن ، کی ، إذن جزء حروف ناصبه بودند


👈 لم، لمّا، لام امر ، لای نهی و إن شرطیه جزء ادات جازمه بودند.

نصب به این بود 👈 اگر حرکت حرف آخر صیغه فعل ضمه داشت، 👈 ضمه  تبدیل به فتحه می شود.

چنانچه صیغه 👈 یکم ، چهارم ، هفتم ، سیزدهم و چهاردهم که از جمله مفردات هستند، ضمه در این صیغه ها ، تبدیل به فتحه می شود.

👈 در صیغه ششم و دوازدهم که مبنی هستند، تغییری ایجاد نمی شود

👈 و اما صیغه هائیکه نون عوض رفع دارند، علامت نصب شان به حذف نون است.

لَنْ یَدْعُوَ

لَنْ یَدْعُوا

لَنْ یَدْعُوا

لَن تَدعُوَ

لَن تَدعُوٰا

لَن‌ یَدعُونَ

لَن تَدعُوَ

لَن تَدعُوٰا

لَن تَدعُوا

لَن تَدعٌی

لَن تَدعُوٰا

لَن تَدعُونَ

👆این بود از صرف چهارده صیغه با لَن ناصبه

به صیغه های یکم ، چهارم ، هفتم ، سیزدهم و چهاردهم فتحه می دهید

صیغه های ششم و دوازدهم ، تغییر نمی کنند

مابقی صیغه ها که نون دارند، نونشان را حذف کنید.


▪️و نونهایی که عوض رفعند در پنج لفظ بیفتند به نصبی ،

یعنی انهائیکه نون عوض رفع دارند، اساسا باید نون هایشان در حالی نصبی ، بیفتد.

حالا چه صیغه هایی نون عوض رفع دارند؟

👈 صیغه دوم ، سوم ، پنجم ، هشتم ، نهم ، دهم و یازدهم 👉 هفت تا صیغه هستند

پس چرا اینجا می گوید در پنج لفظ ؟

چون ما سه تا تثنیه مثل هم داریم.

شامل صیغه پنجم ، هشتم ، یازدهم 👉 چون این سه صیغه مثل هم هستند، لذا مصنف هر سه تا را یکی حساب کرد . سه تا را یکی در نظر بگیرید ، 👈 هفت تا می شود پنج تا

صیغه های پنجم ، هشتم و یازدهم چون مثل هم بوده اند، یکی در نظر گرفته ، بهمین خاطر می گوید👈 در پنج لفظ !!!



▪️و نونهایی که عوض رفعند در پنج لفظ بیفتند به نصبی،،،، ( یعنی در حالت نصبی  نون هایشان حذف می شود)

▪️ و نون ضمیر بر حال خود باقی می
ماند

در صیغه ششم و دوازدهم ، نون حذف نمی شود !! چرا؟

چون نونشان ، نون عوض رفع نیست ! بلکه ضمیر است و ضمیر هم حذف نمی شود. و در ثانی این نون ، علامت جمع مونث است ، والعلامةُ لاتُغَیِّرُ ولاتُحذَف ، علامت هیچگاه نه تغییر می کند و نه حذف می شود

و چون حروف جازمه درآيد

چگونه جزم می دهیم؟

همان ادات جزم 👈 لم ، لما ، و دیگر حروف جزم که قبلاً توضیح دادیم

در صیغه های مفردات ، در ناقص ، جزم به حذف حرف عله است.
واو که حرف آخر قرار می گیرد، باید حذف بشود.
یَدعُو می شود 👈 لَم یَدعُ

👈صیغه های یکم ، چهارم ، هفتم ، سیزدهم و چهاردهم خود حرف عله حذف می شود.

👈 در صیغه های ششم و دوازدهم ، چون مبنی هستند ، هیچ تغییر ایجاد نمی شود

👈 در مابقی صیغه ها که نون عوض رفع دارند، نونشان حذف می شود. چون علامت جرمشان ، به حذف نون عوض رفع است.

دقیقا هر هفت تا صیغه ای که نون عوض رفع دارند، 👈هم در حالت نصبی و هم در حالت جزمی ، 👈 نصب و جزمشان ، به حذف نون است.

و چون حروف جازمه درآيد گویی:

یعنی وقتی که حروف جازمه را بیاورید اینگونه می گوئید:

لَمْ يَدْعُ 👉 اینجا واو که حرف عله بود ، حذف شد.

لَمْ يَدْعُوٰا 👉 نون حذف شد


لَمْ يَدْعُوا👉 نون حذف شد

لَم‌ تَدعُ

لم تَدعُوٰا

لم یَدعُونَ

لَم‌ تَدعُ

لَم تَدعُوٰا

لَم‌ تَدعُوا

لَم تَدعِی

لَم‌ تَدعُوٰا

لَم تَدعُونَ

لَم‌ أدعُ

لَم‌ نَدعُ

▪️ واو در پنج لفظ بيفتد به جزمى

آن پنج لفظ همان صیغه های مفردات هستند ،  چون در حالت جزمی قرار گرفته اند، از این خاطر ، جزم دادنشان به حذف خود واو که حرف عله است، می باشد


▪️و نون ضمير بر حال خود باقى باشد

نون ضمیر ، یعنی صیغه ششم و دوازدهم . ششم و دوازدهم را تغییر نمی دهیم ، چون مبنی هستند.

و نونهاى عوض رفع به جزمى بيفتند.

یعنی در هفت صیغه !!!

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

21 Dec, 23:01


👈صیغه دوم ، سوم ، پنجم هشتم ، نهم ، دهم و یازدهم 👉 در این هفت صیغه ، باید نونشان به جزمی حذف شود .

🔻امر حاضر :

ما یَدعُو را داریم ، اول شش صیغه غایب و دو صیغه متکلم را می سازیم ، بعد می رویم برای ساخت امر مخاطب .

👈 یک لامی در ابتدا می آوریم و آخرش را جزم می دهیم .

لِیَدعُ 👉 اینجا واو را حذف می کنیم ، چون امر هم جزم می دهد.

جزم دادن در امر ، دقیقا در صیغه های مفردات ، حرف عله حذف می شود

در صیغه ششم و دوازدهم ، چون مبنی هستند ، تغییری ایجاد نمی شود .

در صیغه هایی که نون عوض رفع دارند، نونشان حذف می شود.

لِیَدعُ

لِیَدعُوٰا

لِیَدعُوا

لِتَدعُ

لِتَدعُوٰا

لِیَدعُونَ

لِأدعُ

لِنَدعُ

حالا می خواهیم شش صیغه امر مخاطب را بسازیم.

تَدعُو صیغه هفتم فعل مضارع را می آوریم

👈 تاء که حرف مضارعه هست را برمی داریم، اینجا ابتدا به ساکن می شویم . دال ساکن است.
حالا از چی کمک می گیریم ؟ از همزه

👈 یک همزه در ابتدایش در می آوریم ، سپس نگاه به عین الفعل مضارعش می کنیم. اگر عین الفعل مضموم بود به همزه ضمه می دهیم ، و اگر هم مفتوح یا مکسور بود، در این صورت به همزه کسره می دهیم.
اینجا چون بر وزن یَفعُلُ آمده و عین الفعلش ضمه دارد ، پس بنابراین به همزه حرکت ضمه می دهیم ،،تا اینجا می شود 👈 اُدعُو

پس بنابراین جرم هم باید بدهیم ، 👈 واو به جزمی می افتد 👈 می شود اُدعُ

اُدعُوٰان 👉 آخرش نون دارد ، پس بنابراین نونش به جزمی می افتد 👈 می شود اُدعُوٰا


پس صرف شش صیغه مخاطب اینگونه است.

اُدعُ

اُدعُوٰا

اُدعُوا

اُدعِی

اُدعُوٰا

اُدعُونَ

حالا اگر بخواهیم هر چهارده صیغه فعل امر را یکجا صرف کنیم ، اینگونه می شود :

لِیَدعُ

لِیَدعُوٰا

لِیَدعُوا

لِتَدعُ

لِتَدعُوٰا

لِیَدعُونَ


اُدعُ

اُدعُوٰا

اُدعُوا

اُدعِی

اُدعُوٰا

اُدعُونَ


لِأدعُ

لِنَدعُ

خاطرتان باشد 👈 همزه در صیغه سیزدهم ، مفتوح است.
حروف مضارعه در فعل معلوم ، چهار جاه مضموم می شود.👈 باب إفعال ، باب تفعیل، باب مفاعله و  رباعی  مجرد


▪️امر حاضر اُدْعُ اُدْعُوٰا اُدْعُوا تا آخر.

نون تاکید ثقیله :

بهمان ترتیب اول شش صیغه غایب

لَیَدعُوَنَّ

لِیَدعُوٰانِّ

لِیَدعُنَّ


در صیغه سوم واو را حذف می کنیم و بجایش ضمه می آوریم


لَتَدعُوَنَّ

لِتَدعُوٰانِّ

لِیَدعُونانِّ

اُدْعُوَنَّ

اُدْعُوٰانِّ

اُدْعُنَّ

اُدْعِنَّ

اُدْعُوٰانِّ

اُدْعُوْنٰانِّ.

لِأدعُوَنَّ

لِنَدعُوَنَّ


▪️نون تأكيد ثقيله اُدْعُوَنَّ اُدْعُوٰانِّ اُدْعُنَّ اُدْعِنَّ اُدْعُوٰانِّ اُدْعُوْنٰانِّ.


🔻نکته: نون خفیفه در تثنیه و جمع مونث  نمی آید

صیغه های  مذکر

مفرد مذکر غایب: لِیَدعُوَن

جمع مذکر غایب: لِیَدعُن

مفرد مونث غایب: لِتَدعُوَن

مفرد مذکر مخاطب : اُدعُوَن


جمع مذکر مخاطب: اُدعُن

مفرد مونث مخاطب: اُدعِن

متکلم ها:

متکلم وحده: لِأدعُوَن

متکلم مع الغیر: لِنَدعُوَن

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

20 Sep, 01:58


سلام علیکم


ضمن عرض پوزش از محضر همه اعضا ، بخاطر عدم  حضور طولانی مدتی که  داشته ام ، و مشکلاتی که گریبان گیرم شد، نتوانستم در فضای مجازی فعالیت کنم، و با دعای خیر شما عزیزان هرآنچه که بود بخیر گذشت ، و إن شاالله تعالی ، بزودی تدریس را با جدیت  شروع خواهیم کرد.


از همه تان التماس دعا دارم

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

26 Apr, 07:56


■ مجموعه کانال های علوم شرعی■



● کانال دروس کتاب امثله و صرف میر

https://t.me/joinchat/VcQV06pvviZKjGfp

● کانال دورس کتاب نحومیر

https://t.me/joinchat/SqGU0C_y8a9Cmpjv

● کانال دروس کتاب تحفة السنیئة بشرح مقدمة اجرومیه :

https://t.me/joinchat/U5Gf68Uoj2DRTC74

● کانال دروس کتاب قطرالندی و بل الصدی:

https://t.me/joinchat/RVcIIASPlqRYLDLL

● کانال ترجمه کتاب قصص النبیین :

https://t.me/joinchat/SqEByN8QBjU4pJaU


● کانال دروس اللغة العربیة لغیر الناطقین بها:

https://t.me/joinchat/RrsM-CJ-TSz3--oo

● کانال کتاب العربیة بین یدیک :

https://t.me/joinchat/SUKXwQS_klsqvWCN


● گروه لغة الاسلام :

https://t.me/joinchat/VbxHljAg9-gAKUm7


● کانال ارشیو دروس صرف و نحو

https://t.me/joinchat/RMtwNcaILYMpM9xs

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

04 Mar, 11:05


اعزام سومین محمولهٔ کمک‌های مردمی برای سیل‌زدگان جنوب سیستان‌وبلوچستان توسط مؤسسهٔ خیریهٔ محسنین زاهدان «شعبهٔ خدمات‌رسانی دارالعلوم مکی»
شنبه ۱۲ اسفندماه ۱۴۰۲


شما مردم عزیز می‌توانید کمک‌های نقدی و غیرنقدی (اقلام خوراکی، بهداشتی و سایر کمک‌های اضطراری) را به مؤسسهٔ خیریهٔ محسنین زاهدان «شعبهٔ خدمات‌رسانی دارالعلوم مکی» برسانید تا با توفیق خداوند در اسرع وقت امدادرسانی به مردم آسیب‌دیده انجام شود.

💳شماره‌کارت بانک رسالت به نام مؤسسهٔ خیریهٔ محسنین زاهدان:
5041727010553152
شماره حساب: 10109262841
شماره شبا: IR590700010002210926284001
☎️شماره تماس: 05433426470
📱شماره همراه: 09152989280

آدرس: سیستان‌وبلوچستان؛ زاهدان، خیابان خیام، خیام۳ دفتر مؤسسهٔ خیریهٔ محسنین زاهدان

🌴مؤسسهٔ خیریهٔ محسنین زاهدان
زیر نظر دارالعلوم مکی
____
سایت: www.mohsenin-makki.com
اینستاگرام: https://instagram.com/mohsenin.makki
پیج دوم: https://instagram.com/mohseninmakki2
تلگرام: https://t.me/mohseninmakki

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

04 Nov, 20:55


‍ #دروس_نحوی

#هدایة_فی_النحو


#درس_چهارم


#الفصل_الثانی

#حد_الاسم_و_الفعل_و_علاماتهما

#قسمت_اول

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

04 Nov, 20:54


در جمع هم نمی گوئیم چندبار زدند ، بلکه می گوئیم ، جمعی از مردان یا زنان  زدند .

8- والنعت :

نکته : نعت یعنی صفت . نعت و منعوت.یعنی صفت و موصوف
صفت آوردن و توصیف کردن ، از دیگر علامت های اسم است . مثل ، بیتٌ جمیلٌ : خانه زیبا

اینجا خانه به زیبا بودن وصف شده است. جمیل ، نعت «بیت»  است که آنرا به زیبایی توصیف کرده است .


9- والتصغیر : مصغر شدن ، یعنی کوچک‌ کردن ، یکی دیگر از علامت های اسم است.
مثلا حسین ، مصغر حسن است، به معنای حسن کوچک‌
رجیل ، مصغر رجل و به معنای مرد کوچک است..
عبید ، یعنی بنده کوچک‌ که مصغر عبد است.
بُنَیَّ‌ ، پسرک
حالا می شود فعل را هم تصغیر کرد و بگوئیم ضُریب ، یعنی زدن کوچک؟؟ نه

نکته: هرگاه خواستید یک اسم را تصغیر بسازید، کافیه است که شما حرف اول را مضموم کنید و حرف  سومش را   حرف «یا»  بیاورید . مثلا تصغیر : اکرم می شود👈 اُکرَیم
زَحَل 👈 زُحیل


10 والنداء: منادا واقع شدن ، یکی دیگر از علامت های اسم است. مانند: یالله
یازید : ای زید
حالا می شود که بگوئیم : یا ضَرَبَ؟ ای ضرب؟

نکته: ندا از خصوصیات اسم است. بخاطر اینکه منادا در واقع مفعول به است . و این تنها اسم است که مفعول به واقع می شود ..فعل و حرف ،مفعول واقع نمی شوند.

پس علامات های اسم ده تا هستند که عبارتنداز:

۲-مبتدا و خبر شدن
۲-مصاف شدن
۳-دخول لف و لام تعریف
۴-مجرور شدن
۵-تنوین گرفتن
۶-تثنیه شدن
۷-جمع شدن
۸-صفت
۹-تصغیر شدن
۱۰- منادا شدن

فانَّ کلَّ هذه من خواص الاسم

تمام این علامت هابی که گفته شد، از خواص اسم است .

نکته:  اما این علامات در همه اسم ها پیدا نمی شود ..و اینگونه نیست که یک اسم باید همه این علائم و نشانه ها را یکجا داشته باشد و اگر یکی را نداشت اسم نیست!! نه ، اینطور نیست..بلکه منظور این است، هرگاه یک  کلمه ای اگر چنانچه یکی ازاین  علامات را داشته باشد، اسم بودنش ثابت می شود حتما اسم است..چه بسا ممکن است ، کلمه ای دو تا از این علامات را داشته باشد ، مثل👈 البخلُ عارٌ

چنانچه البخل ، دو علامت از اسم را در خودش دارد... البخلُ هم «ال» دارد و هم اینکه از آن خبر داده شده است ، یعنی  مبتداست..
هم چنین عارٌ: هم تنوین دارد ، و هم اینکه توسط آن خبر داده شده است ، یعنی خبر است.

و هم اینکه برخی از نشانه های اسم، هرگز همزمان در یک اسم نمی آیند. مثل «ال» و «تنوبن» ..‌ اگر یک کلمه ای الف و لام بگیرید، هرگز تنوین نمی گیرد. کتاب بدون  ال ،نکره است ، تنوین گرفته کتابٌ شده ... اما همین کتاب ، وقتی معرفه شد، الف و لام گرفت، الکتابُ می شود . دیگه اینجا نمی توانیم بگوئیم الکتابٌ !   

لیکن همه این ده علامات  مختص به اسم هستند

فانَّ کلَّ هذه من خواص الاسم

تمام این علامت هابی که گفته شد، از خواص اسم است .

و معنی الاخبار عنه ان یکون محکوما علیه فاعلاً او مفعولاً او مبتدأ

معنای الاخبار عنه ، یعنی چه؟؟
معنی خبر دادن از او یعنی چه؟

یعنی یک حکمی به آن نسبت داده شود.. مثل مبتدا که توسط خبر حکمی به آن نسبت داده شود...‌یا مانند فاعل ، که توسط فعل یا شبه فعل ، حکمی به آن نسبت داده شود.

پس الاخبار عنه ، فقط شامل مبتدا و فاعل می شود ... اینکه  مفعول به اخبار عنه شود، این اشتباه است که مشکل است ، طوری که اینجا مفعول به را اخبار عنه قرار داده.
و اخبار عنه ، یا مبتدا باشد، یا فاعل، یا مفعول باشد ،که همان نائب فاعل است ، نه مفعول.. چون نائب فاعل ، همیشه مفعول است.

و معنی الاخبار عنه ان یکون محکوما علیه فاعلاً او مفعولاً او مبتدأ

و معنای اخبار عنه که از جمله مشخصات اسم بود که در اول گفتیم.
حالا محکوما علیه یعنی چه؟ یعنی گاهی مبتدا می شود و گاهی فاعل ،گاهی مفعول ،،،، بالایش بنویسید  یعنی نائب فاعل

و معنی الاخبار عنه ان یکون محکوما علیه فاعلاً او مفعولاً او مبتدأ

و معنای اخبار عنه به اعتبار سه چیز است.
یا مبتدا شود ، یا فاعل شود و یا مفعول (نائب فاعل)

و یسمی اسماً لِسُمُوِّه علی قسیمیه لا لکونه وسماً علی المعنی

حالا می خواهد وجه تسمیه اسم را برای بگوید، که چرا اسم را اسم گذاشتند؟

و‌ این کلمه اسم نامید می شود. چون برتری دارد نسبت بر آن دو قسم کلمه (فعل و حرف)

چرا؟؟

چون اسم هم مبتدا می شود و هم خبر. اما فعل فقط خبر می شود و مبتدا نمی شود . و حرف هم نه مبتدا می شود و نه خبر.
از دو اسم کلام تشکیل می شود . اما از دو فعل، یا دو حرف ، یا فعل و حرف، یا اسم و حرف، کلام تشکیل نمی شود

سُمُوِّ در لغت یعنی ، علو ، برتری و شرف .. یعنی اسم بر کلمه و حرف علو و برتری دارد.

👆این شد وجه تسمیه اسم

لا لکونه وسماً علی المعنی

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

04 Nov, 20:54


👈وسما: در صرف میر می خوانیم 👈 وسم، در لغت یعنی داغ نهادن...نشان نهادن.. دیده اید روی بدن شتر، ران شتر ، یک داغ بعنوان نشان می گذارند تا گم نشود؟؟  هرکجا باشد ، در بین شتران دیگر، از روی همین داغی شتر را نشان گذاشته اند، پیدا می شود و  شناخته می شود.
روی یکنفر اسم می زارند ، مثلا زید. با این زید، نشان گذاری و اسم گذاری می شود. 

لا لکونه وسماً علی المعنی

وجه نامگذاری اسم بدین جهت نیست که اسم، علامت بر مسمّای خود او ست.

👈 زیرا اگر این مطلب ( وسماً علی المعنی )صحیح باشد، باید فعل و حرف را نیز شامل گردد، زیرا آن دو ( فعل و حرف ) نیز علامت بر مسمّای خود شده اند.

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

04 Nov, 20:54


مضاف الیه ، یا اسم است ، مثل غلام زیدٍ 👉 زیدٍ اسم است که مضاف الیه شده

و‌یا فعل است ، مثل : اذ قالَ‌ 👉 قال فعل است که مضاف الیه شده

چنانچه اضافت انواعی دارد، که إن شا ٕالله این مبحث در دروس بعدی خواهد آمد و آنجا مفصلا پیرامون آن بحث خواهد شد

علی ایحال ، اینجا زید به غلام اضافه شده است.

این علامت در ضمائر نیست.. ضمائر هیچ اضافه نمی شوند.



3- و دخول لام التعریف

و یکی دیگر از علائم اسم: دخول الف و لام تعریف است.

کالرجل: مانند الرّجل

آمدن الف و لام تعریف، از جمله خصوصیاتی است ، که باعث تشخیص اسم ، از فعل و حرف می شود . افعال و حروف ، «ال» نمی گیرند.

یکی از راههای معرفه کردن اسم، آوردن «ال» بر سر اسم است.
اسم یا نکره است و یا معرفه است.

نکته هرگاه ماهیت  اسمی برای شنونده و یا گوینده ناشناخته باشد، به آن نکره می گویند.

مانند : رجلٌ ، یعنی مردی .. کدام مرد؟ معلوم نیست.. می تواند شامل هر مردی و تمام مردهای دنیا باشد.
کتابٌ : کتابی .. چه کتابی؟ معلوم نیست.. می تواند شامل تمام کتاب ها باشد.

اما وقتی که ال بر سر آن اسم بیاوریم، معرفه می شود..
👈 رجل... مردی
👈الرجل : این مرد( مشخص)

👈کتاب: کتابی...

👈الکتاب: این کتاب.. اشاره به یک کتاب مشخص


4-  والجر : مجرور شدن کلمه، از دیگر نشانه های اسم است.

مثل : بزیدٍ 👉 اینجا زید، بواسطه حرف با که از جمله حروف جر است ، مجرور شده، و علامت جرش ، کسره ظاهری است.

الجرِّ فی الاسما ، کالجزم فی الافعال

جز در اسم ها است، جزم در افعال است.

ما چهار نوع اعراب داریم.. 👈رفع و نصب و جرّ و جرم.

در صرف و نحو ، به حرکت فتحه _َ__ً_ می گویند اعراب نصب ، و اسم و فعلی که اعراب آخرش فتحه گرفته باشد ، می گویند منصوب شده ، مثل : زیداً 
به حرکت ضمه_ُ__ٌ_ می گوینداعراب رفع ، و به کلمه ای آخرش اعراب ضمه گرفته باشد، می گویند مرفوع شده ، مثل زیدٌ والکتابُ

و به حرکت کسره ـــِــٍـ می گویند اعراب جزم و کلمه ای که اخرش اعراب جرّ گرفته باشد، می گویند مجرور شده ، مثل : زیدٍ والکتابِ

و حرکت ساکن می گویند جزم.. و کلمه ای آخرش اعراب جزم گرفته ، می گویند مجزوم شده.، مثل یَضرِبْ

حالا از این چهارتا اعراب : افعال و اسما ، در دو اعراب مشترک هستند و باز هر کدام یک اعراب اختصاصی دارند .

اسم و فعل ، در نصب و رفع ، مشترک هستند، یعنی هم اسما مرفوع می شوند؛ مثل : الکتابُ  و هم افعال مرفوع می شود؛ و از طرفی: هم افعال منصوب می شوند؛ و هم اسما منصوب می شوند.

اما اسم و فعل ، هرکدام یک اعراب اختصاصی دارند..‌
اعراب اختصاصی اسم، اعراب جرّ است و افعال هرگز مجرور نمی شوند ..
و از آنطرف: اعراب اختصاصی فعل، اعراب جزم است و اسما هرگز مجزوم ( ساکن ) نمی شوند .
پس یعنی از علامت های اسم ، مجرور شدن است .

5- والتنوین: پذیرفتن تنوین ، یکی دیگر از علامت های اسم است.. فعل و حرف ، تنوین نمی گیرند. مثل : زیدٌ ، زیدٍ ، زیداً

نکته: تنوین، یک نون ساکن زائد و اضافه  ماقبل متحرکی است که در اخر برخی از کلمات می اید(نوشته نمی شود اما خوانده می شود) و برای اینکه با نون اصلی کلمه (مثل: بَنُونَ ، مُومِن و... ) اشتباه گرفته نشود، در کتابت  نوشته نمی شود،  و به جای نون ساکن ،صدای حرکت قبل را تکرار می کنند..‌یعنی نون ساکن را حذف می کنند، بجایش حرکت «أن--ً--» ، «!ن--ٍ--» ، « اُن--ٌ--» قرار می دهیم
مثال:
      کِتَابَ ن  ← کتابً 👉 
کِتَابِ ن  ←  کتابٍ
کِتَابُ ن  ←  کتابٌ

6- والتثنیة : از دیگر نشانه های اسم، تثتیه شدن است.
تثنیه یا همان مثنی، اسمی است که بر دو نفر یا دو شی ٕ دلالت می کند . که با اضافه شدن «ان»  » یا « ین » مکسور  به آخر اسم های مفرد ، ساخته می شود . مثل : طالبٌ که مثنی آن 👈 طالبان 👉 در حالتی رفعی 

و طالبین در حالت نصبی و جری

و برای مونث : طالبتان و طالبتین

7- والجمع : و جمع واقع شدن ، یکی دیگر علامت های اسم است .
جمع اسمی است که از سه به بالاتر دلالت می کند. مثل طالب که جمعش می شود طالبون ... مسلم 👈 مسلمون (مذکر)
مسلمة 👈 مسلمات(مونث)


آیا حرف و فعل هم جمع بسته می شوند؟


حالا ممکنه که یکنفر اشکال کند و بگوید ، افعال هم جمع بسته می شوند؟

پس اینکه در فعل برای  تثنیه مثلا ضربا و برای جمع می گوئیم ضربوا می اید، اگر این تثنیه و جمع نیست ، پس چیه؟

در جواب می گوئیم : خود فعل جمع بسته نمی شود ..‌اینکه ضربا و ضربوا ، بر تثنیه و جمع دلالت می کنند، خود فعل ضَرَبَ بصورت مفرد باقی می ماند.. خود فعل تغییر نمی کند. تغییرات برای ضمایر است.. آنچه که تغییر می کند، تثنبه جمع می شود ، ضمیر است..و این الف در ضربا،، و .واو در ضربوا ، اینها ضمایر فاعلی هستند که بر تثنیه یعنی  دونفر و بر  جمع دلالت می کنند.. در ضربا نمی گوئیم دو بار زدند ، بلکه می گوئیم ، دو نفر زدند..

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

04 Nov, 20:54


#دروس_نحوی

#هدایة_فی_النحو

#الفصل_الثانی

#الدرس_,الرابع

#حد_الاسم_و_الفعل_و_علاماتهما


#حد_الاسم

🔹ثم حد الاسم انه کلمة تدل علی معنی فی نفسها غیر مقترن باحدالأزمنة الثلاثة

اعنی الماضی والحال والاستقبال کرجل و علم و علامته ان یصح الاخبار عنه و به کزید قائم و الاضافة کغلام زید و دخول لام التعریف کالرجل والجر والتنوین والتثنیة والجمع والنعت والتصغیر والنداء

فان کل هذه من خواص الاسم و معنی الاخبار عنه ان یکون محکوما علیه فاعلاً او مفعولاً او مبتدأ و یسمی اسماً لسموه غلی قسیمیه لا لکونه وسماً علی المعنی



ترجمه و شرح درس :

ثم حدُّ الاسم، بعداز عُلِمَ کلمةٍ ، پس از اینکه دانسته شد کلمه و اقسام ان، حالا تعریف اسم ، شامل علامات اسم ، شناخت اسم و علامات اسم را  می آورد.

ثم حدُ الاسم: پس از تعریف اسم ،

انه کلمةٌ تدل علی معنی فی نفسها

👈ضمیر «ه‍» إنّ را بزنید به اسم.



همیشه این نکته را بخاطر داشته باشید👈 تکرار ، بر دو طریق  است:

اول : تکرار بالصّراحة... یعنی مطالب را صریحا تکرار می کنید.

دوم: تکرار بالملازمة

چنانچه  فعل را خواندیم و در تعریف فعل  گفته شد :  کلمه است که دلالت می کند بر معنای فی نفسها و مقترن به زمان است.
و در تعریف اسم هم گفت : اسم کلمه ایست که دلالت می کند بر معنای  فی نفسها ، و مقترن به زمان نیست.
و هم چنین  در  حرف هم  گفت ، دلالت نمی کند بر معنای فی نفسها..
ما و شما  اسم و فعل و حرف را شناختیم !

و این در قالب تعریف کلمه و شناخت انواع آن  بود . حال که  در تعریف،  اسم و فعل و حرف را شناختیم.

و حالا در  ادامه، دوباره عین همین مطلب را تکرار می کند، اما بصورت مفصل تر و جامع تر.
 

عبارت را ملاحظه بفرمائید

🔹ثم حدُ الاسم انه

نکته : همزه إنَّ  را ثم  بعداز ، همیشه به کسر بخوانید. به

ثُمَّ حدُّالاسم: پس از تعریف اسم.
إنَّهُ : آن اسم
کَلِمَةٌ : ۱- کلمه ایست
تَدُّل : ۲- دلالت می کند...
دلالتش چه شکلیه ؟ بسبب قرینه است یا بسبب وضع؟
بالوضع  : ۳ - وضع شده
سوال : چرا بالوضع را نیاورده؟؟ چون وقتی که دلالت را می اورد، ناخودآگاه ذهن ما به این سمت  می رود که  دلالت بالوضع است.‌ می شود گفت و می شود نگفت.. اگر  دلالت به قرینه باشد، آنرا می گویند که دلالت به قرینه است
👈علی معنی فی نفس آن کلمه :

۴-   بر معنایی که در خود کلمه است. بر معنایی که در خود کلمه است، یعنی خودی خود و مستقلا معنا می دهد .
غیر مقترن باحدالازمنة الثلاثه : ۵- همراه یکی از زمانهای سه گانه نیست.
نکته: مقترن یعنی همراه

سوال ؟؟ چرا مصنف اسم را بر فعل و حرف  مقدم کرد؟؟

چون اسم نسبت به فعل و حرف ، برتری دارد.
اسم هم  مسند می شود و مسندالیه می شود

و فعل مسند می شود ، اما مسندالیه نمی شود.

چنانچه حرف ، نه مسند می شود و نه مسندالیه!
بهمین خاطر اینجا تعریف اسم را مقدم کرد.

ثُمّ حدُّ الاسمِ: پس از تعریف اسم
إنه کلمة تدل علی فی نفسها

و‌ آن اسم ، کلمه ایست که   دلالت می کند  بر یک معنای مستقلی دلالت می کند...‌

غیرِ مقترنٍ باحدالأزمنة الثلاثة

و همراه  با یکی از زمانهای سه گانه نیست

غیر مقترن 👉، یعنی وابسته نیست 👈 باحدالأزمنة الثلاثة 👉 به یکی از زمانه های سه گانه

حالا زمانه های سه گانه چیه؟

اعني  الماضی والحال والاستقبال

أعني: یعنی قصد کردم ، بعبارت دیگر منظورم این است،
أعني : صیغه واحد متکلم است، ضمیر أنا مستتر و فاعل است.


أعني : منظور من از این سه زمان ، گذشته ، حال و آینده است.


کرجل و علم

مانند : رجل و علم ( رجل: مرد - علم: دانش)

دو تا مثال می آورد.. یکی رجل و دیگری علم

چرا ؟ چون‌ دو حالت دارد.. اسم یا جامد است ، یا مشتق است..

رجل اسم جامد است ، علم اسم مشتق است.


جامد اسمی هست ، که از آن چیزی مشتق نمی شود و در آخر  معنای فارسی او ، «دن» و « تن» نمی آید.
مشتق اسمی است ، که از آن چیزی مشتق می شود ، و آخر معنای فارسی آن ، «دن»و «تن» می آید.

الان رجل ، اسم جامد است،، و دلالت بر یک مرد دارد. و زمان ندارد..وابسته به زمان نیست.. رجل ، دیروز هم رجل بوده، امروز هم رجل بوده ، فردا هم رجل خواهد بود...

و علمٌ به معنای  دانستن ،  اسم مشتق است  که در آخر معنای فارسی آن « تا» و « نون» آمده .
یا مثلا : قَتل ، به معنای کشتن و ضَرب ، به معنای زدن ، که در آخر معنای فارسی شان« دال» و «نون»  و «تا» و «,نون» آمده

حالا ممکن است که یکنفر اعتراض کنند و بگوید ، مثلا: عنق به معنای گردن ، در معنای فارسی وی ، آخرش دال و نون آمده !! پس این هم باید اسم مشتق باشد!!  

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

04 Nov, 20:54


در جواب می گوئیم ،، خیر !! لزوما به هر اسمی که آخرش «تن» و «دن » آمده باشد ، مشتق گفته نمی شود.. مشتق آن اسمی هست ، که در آخر معنای فارسی  آن «دن» و «تن» آمده باشد، طوریکه وقتی ما «نون»  را از آخرشان برداریم،اولا همان معنا را بدهد، ثانیا: وقتی که «نون‌ » را بر می داریم، فعل ماضی از آن بدست می آید.
علم : دانستن.‌. آخرش تا و نون دارد.. وقتی که نون برمی داریم،، می شود 👈 دانست.. الان هم معنای دانستن می دهد و هم اینکه دانست ، فعل ماضی است

قَتل یعنی کشتن...  آخرش تا و نون دارد .. حالا نون را بر می داریم ، می شود. 👈 کشت.‌ همان معنای کشتن در آن هست و هم چنین ، کشت ، فعل ماضی است.
صَرب به معنای زدن : آخرش دال و دارد..وقتی که نون برمی داریم می شود. 👈 زد ، که هم همان معنای زدن در او وجود دارد و هم اینکه زد ، فعل ماضی است که در زمان گذشته انجام شده 

اما عنق: به معنای گردن است ، اما وقتی که ما نون را بر می داریم، 👈 گرد می شود.. گرد نه معنای گردن را می دهد و نه اینکه از آن فعل ماضی بدست می آید.
پس اسم جامد آن است که چیزی از آن اشتقاق نمی شود .. و اسم مشتق آنست که از آن چیزی مشتق شود و در آخر معنای فارسی وی «تن» و«دن» آمده باشد ، طوریکه وقتی نون از آخرش برداشته شود، همان معنا را بدهد.
الان از عِلمٌ ، عَلِمَ یَعلَمُ مشتق شده است.

نکته : کوفیون از فعل اشتقاق می کنند، اما بصریون از مصدر اشتقاق می کنند.

حالا ایا اسم مشخصاتی دارد؟ بله اسم از خودش مختصاتی دارد ، فعل از خودش مختصاتی دارد، حرف هم مختصاتی دارد.‌
و باز علامت هابی که در اسم وجود دارد، در فعل و حرف وجود ندارد.. و علامت هابی که در فعل وجود دارد، باز در اسم و حرف وجود ندارد .

که در نشانه ها و مشخصات اسم می گوید:


وعلامتهُ : و علامت های اسم.. ..

علامات اسم یعنی چه؟؟ یعنی از کجا بفهمیم یک کلمه ای اسم است

حالا می خواهد نشانه های های شناخت اسم را بگوید.  چنانچه اسم، چندین علامت دارد.و مصنف ده علامت را برای اسم ذکر می کند و اگر کلمه ای هر یک از  این ده علامت را داشت، بدانید که آن کلمه اسم است.


و علامته ان یصح الإخبار عنه و به

اول اینکه اسم مخبَر عنه می شود.. البته اسم هم مخبر عنه می شود و هم مخبر به می شود..
اما فعل فقط مخبر به می شود.. یعنی فعل فقط مسند به می شود و مسندالیه نمی شود


و علامته 👈1- ان یصح الإخبارُ عنه و به

یکی از علامت های  اسم این است ، که بشود از آن خبر داد .

ضرب زیدٌ
ضُرِبَ زیدا
زیدٌ جا َٕ

حالا فرق این سه جمله به لحاظ نحوی چیه؟

جمله اول: فعلیه و معلوم
جمله دوم : فعلیه و مجهول
جمله سوم: اسمیه

الان در این سه تا مثال ، آیا از زید خبر داده ایم یا نه؟

در جمله اولی ، خبر دادیم که زید زده است

در جمله دوم، خبر دادیم که زید زده شده

در سوم ، خبر دادیم که زید ، امده

در جمله اول زید ، فاعل است
در جمله دوم نائب فاعل است
در جمله سوم ، مبتداست
وقتی که می گوئیم ، بشود از آن خبر داد، اول ذهن ناخودآگاه ، می رود به سمت مبتدا ، چون می گوئیم خبر ...‌ وقتی که می گوئیم خبر داد ، یعنی مبتدا بشود.. یعنی یکی از علامت های اسم این است ، که مبتدا واقع شود..
می گوئیم ، نه!!! منظور این است که کلا بشود از آن خبر داد.
آیا از ضرب می شود خبر داد؟؟ 👈 زد آمد
اساسا می شود از فعل خبر داد؟؟ مثلا بگوئیم : زد را دیدم .. خیر نمی شود خبر داد.
تنها چیزی می شود از آن خبر داد، اسم است.. نه حرف می شود از‌ ان خبر داد ، و نه فعل!

و علامته 👈1- ان یصح الإخبارُ عنه و به

یکی از علامت های اسم این است ، که صحیح است ، خبر دادن از آن   ( مبتدا )
.
والاخبارُ به : و خیر دادن به سبب ان ( یعنی خبر می شود )
یعنی از خصوصیات اسم این است ، که چنین قابلیتی دارد که می توان، توسط کلمه ای ، از خبر داد(یعنی مبتدا)
وهم بوسیله آن ، از چیزی دیگری خبر داد(یعنی خبر)

پس یکی از علامت های اسم این که هم مبتدا می شود و هم خبر..

نکته: در أسمای افعال ، این علامت  وجود ندارد.
اسمای افعال نه مبتدا می شوند و نه خبر

اسمای افعال ، اسم هستند، اما این علامت در آنها موجود نیست.


کزید قائم : مثل زیدٌ قائم( زید ایستاده است)

زیدٌ : مبتداست
قائم: خبراست

الان زید که اسم است ، هم مبتدا می شود و هم خبر می شود.
در این عبارت ،خبر داده شده که  زید ایستاده  است .
لذا زید اسمی است که از آن خبر داده شده است. و قائم اسمی است که توسط آن خبر داده شده است.


2- و الاضافة  : و یکی دیگر از علامات اسم ، اضافه شدن است.
منظور از اضافه شدن این است، یک اسمی به کلمه بعداز خودش اضافه و متصل می شود و با اضافه شدن  آن ، ترکیب اضافی را ایجاد می کند .
 
کغلام زیدٍ: مثل غلام زید.

که به کلمه اول مضاف و به کلمه دوم مضاف الیه می گویند.

غلام : مضاف
زیدٍ : مضاف الیه

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

28 Oct, 06:17


‍ #دروس_صرفی

#کتاب_صرف_میر

#معتلات

#افعال_ناقص_‌واوی

#مستقبل_معلوم


ناقص وٰاوى از باب فَعَلَ يَفْعُلُ «الدُّعٰاء و الدَّعْوَة : خواندن».

اصل يَدعُو ، يَدْعُوُ بود ضمّه بر واو ثقيل بود انداختند ، يدعو شد و همچنين است حال تَدْعوُ و اَدْعُو ونَدعُو. و اصل يَدْعُونَ (جمع مذكّر) يَدْعُوُونَ بود ضمّه بر واو ثقيل بود انداختند واو كه لام الفعل بود به التقاىِ ساكنين بيفتاد يَدعُونَ شد بر وزن يَفْعُونَ. و يَدْعوُنَ جمع مؤنث بر حال خود است بر وزن يَفْعُلْنَ. و تَدْعينَ (واحده مخاطبه مؤنّث) در اصل تَدْعُوينَ بود ، كسره بر واو ثقيل بود به ماقبل دادند ، بعد از سلب حركت ماقبل ، واو به التقاىِ ساكنين بيفتاد تَدْعِينَ شد بر وزن تَفْعِينَ.

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

28 Oct, 06:17


#دروس_صرفی

#کتاب_صرف_میر

#معتلات

#افعال_ناقص_‌واوی

#مستقبل_معلوم


ناقص وٰاوى از باب فَعَلَ يَفْعُلُ «الدُّعٰاء و الدَّعْوَة : خواندن».


مستقبل معلوم يَدْعُو يَدْعُوانِ يَدْعُونَ تا آخر.اصل يَدعُو ، يَدْعُوُ بود ضمّه بر واو ثقيل بود انداختند ، يدعو شد و همچنين است حال تَدْعوُ و اَدْعُو ونَدعُو. و اصل يَدْعُونَ (جمع مذكّر) يَدْعُوُونَ بود ضمّه بر واو ثقيل بود انداختند واو كه لام الفعل بود به التقاىِ ساكنين بيفتاد يَدعُونَ شد بر وزن يَفْعُونَ. و يَدْعوُنَ جمع مؤنث بر حال خود است بر وزن يَفْعُلْنَ. و تَدْعينَ (واحده مخاطبه مؤنّث) در اصل تَدْعُوينَ بود ، كسره بر واو ثقيل بود به ماقبل دادند ، بعد از سلب حركت ماقبل ، واو به التقاىِ ساكنين بيفتاد تَدْعِينَ شد بر وزن تَفْعِينَ.


🎙️شرح درس:

مضارع معلوم از ماده دَعَوَ بر وزن یَفعُلّ می شود👈 یَدعُوُ
در یَدعُوُ ، چنانچه یک قاعده صرفی است که می گوید 👈 هرگاه «واو‌» و «یاء» ، در آخر  کلمه قرار بگیرند ، اگر واو مضموم ماقبل مضموم ، و یا «یاء» مضموم و یا مکسور  ماقبل   مکسور، چنانچه در آخر کلمه قرار بگیرند، حرکتشان حذف می شود. یعنی  سکون بهشان می دهیم .
حالا!! 👈  یَدعُوُ 👉  واو مضموم ماقبل مضموم ، الان در آخر کلمه قرار گرفته ،، باید حرکتش حذف بشود. چنانچه در جلسات سابق هم گفتیم ، ضمه بر واو ثقیل است.

نکته : ضمه اگر ماقبل واو بیاید، متناسبش هست، اما اگر بر خود واو بیاید، سنگین است،، ثقالت ایجاد می کند.
یَدعُوُ شد 👈 یَدعُو

صیغه اول :  یَدعُو

صیغه دوم:

یک الف  و نون در آخرش می آوریم می شود👈یَدعُوٰانِ 
هیچ قاعده اعلالی در صیغه دوم جاری نمی شود.

صیغه سوم:

یَدعُوُونَ 👉 عین مضمومه،، واو اول مضمومه،، واو‌ دوم ساکنه، چون ضمیره و نون هم فتحه دارد.

👌قاعده داریم : «واو»  و« یاء» چنانچه در وسط کلمه ، مضموم یا مکسور باشد و ماقبل شأن چنانچه حرف صحیح مضموم یا مکسوری  باشد، پس از سلب حرکت ماقبل، حرکتش را می دهیم به ماقبل.
👈 یَدعُوُونَ 👉 الان «عین » حرف صحیح مضموم .. « واو » هم حرف عله  مضموم..

چکار می کنیم؟
حرکت عین را حذفش می کنیم، و حرکت واو را می دهیم به ماقبل(عین)👈  یَدعُوونَ 👉 دو تا واو ساکن کنار هم
یک واو مال خود حروف کلمه بود، و یک واو هم که ضمیره .. چونکه واو‌ صیغه سوم ، ساکنه.
اینجا التقای ساکنین بوجود میاد ، بین واو اول که جزء حروف اصلی کلمه است ، با واوی که ضمیره ... چکار باید کرد؟

واوی که جزء حروف اصلی کلمه هست، حذفش  می کنیم، می شود👈 یَدعُونَ

صیغه چهارم:

👈 تَدعُوُ ... چکار باید بکنیم؟

دوباره طبق همان قاعده ایکه که در صیغه اول بکار بردیم ، اینجا در صیغه چهارم هم اعمالش می کنیم ، حرکت واو‌ را حذف می کنیم .

👌واو مضموم ماقبل مضموم ، و «یاء» مضموم و یا مکسور  ماقبل   مکسور، چنانچه در آخر کلمه قرار بگیرند، حرکتشان حذف می شود..یعنی  تبدیل به ساکن می شوند.

نکته: توجه باشید 👈 این قاعده ، در صیغه های مفردات پیاده می شود 👈 یعنی  صیغه های   یکم،، چهارم ،، هفتم ،، سیزدهم و چهاردهم.
می گوئیم 👈 یَدعُو- تَدعُو - تَدعُو‌- أدعُو- نَدعُو،، در همه این صیغه ها پیاده می کنیم.

نحوه ساخت شان  روشن شد ، پس وقتی که رسیدیم به مفردات ،  دیگه رویشان  بحث نمی کنیم.

👈صیغه پنجم:

یک الف و نون اضافه می کنیم ، می شود 👈تَدعُوٰانِ 👉 اینجا هم هیچ قاعده اعلالی جاری نمی شود .

صیغه ششم:

حالا می خواهیم صیغه ششم را بسازیم. 👈 تَدعُوُ را داریم ، 👈 «نون » ضمیر را می اوریم، چنانچه ضمیر ماقبل خودش را ساکن می کند، می شود 👈 یَدعُونَ 👉 اینجا هم  قاعده ای نمی توانید پیاده کنید .. یَدعُونَ

صیغه هفتم:

👈تَدعُو‌ ... دقیقا هرچه در صیغه اول و چهارم پیاده کردیم ، اینجا در صیغه هفتم هم پیاده می کنیم

صیغه هشتم:

تَدعُوٰانِ : اینجا هم مثل صیغه دوم و پنجم ، هیچ قاعده اعلالی پیاده نمی شود

صیغه نهم:

تَدعُوُوُنَ‌ ، که نتیجتا می شود👈 تَدعُونَ .. چرا؟
چون هرچی در صیغه سوم پیاده کردیم، در صیغه نهم هم پیاده می کنیم.
در مجموع ، هرچه در صیغه سوم پیاده کردیم، در صیغه نهم هم پیاده می کنیم...‌ حرکت ماقبل را حذف می کنیم، پس از سلب حرکت ماقبل، حرکتش را می دهیم به ماقبل ، التقای ساکنین بوجود میاد، واو را حذف می کنیم، می شود👈 تَدعُونَ

صیغه دهم:

صیغه دهم 👈 تَدعُوِینَ 👉 «عین» ضمه دارد ، «واو» کسره دارد،، «یاء» هم ساکنه

👌دوباره همان قاعده قبلی : «واو» و «یاء» مضموم یا مکسور وسط کلمه ، که ماقبلشان حرف صحیح مضموم با مکسور، پس از سلب حرکت ماقبل، حرکتش را می دهیم به ماقبل.

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

28 Oct, 06:17


🔹در اصل تَدْعُوينَ بود ، كسره بر واو ثقيل بود

واو تدعوین یک کسره دارد. و کسره بر واو سنگین است.‌

🔹 به ماقبل دادند ،

کسره واو‌ را به عین دادند

🔹 بعد از سلب حركت ماقبل

یعنی پس از اینکه ضمه عین را حذف کردند، کسره واو‌ را به عین دادند. ( قاعده کاملا روشنه)
قاعده چه گفته بود؟

👌 «واو» و «یاء» مضموم یا مکسور وسط کلمه ، که ماقبلشان حرف صحیح مضموم یا مکسور باشد ، پس از سلب حرکت ماقبل، حرکتش را می دهیم به ماقبل.
👈حرکت ضمه «عین » را حذف می کنیم،👈 حرکت  کسره واو را  می دهیم به عین که  ماقبل واو‌ است

🔹 واو به التقاىِ ساكنين بيفتاد تَدْعِينَ شد بر وزن تَفْعِينَ.

وقتی حرکت واو‌ را می دهیم به ماقبل،  می شود👈 تَدعِوینَ 👉 اینجا «واو» هم ساکن ، «یاء» هم ساکن..‌ التقای ساکنین بوجود میاد بین «واو» و« یاء» ..
یک «واو» ساکن داریم که جزء حروف اصلی کلمه است ، و یک« یاء» ساکن داریم که ضمیره.. نتیجتا واو‌ را حذف می کنیم.

🔹تَدْعِينَ شد بر وزن تَفْعِينَ.

وقتی که واو‌ که لام الفعل و از حروف اصلی  است  را حذف می کنیم، اینجا در وزن گیری ، لام تَفعُلُ هم حذف می شود،، تَفعِلِین نمی گوئیم ، بلکه تَفعِینَ می گوئیم

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

28 Oct, 06:17


👈حرکت «عین » را حذف می کنیم،👈 حرکت واو را  می دهیم به ماقبل ، وقتی می دهیم به ماقبل،  می شود👈 تَدعِوینَ 👉 اینجا «واو» هم ساکن ، «یاء» هم ساکن..‌ التقای ساکنین بوجود میاد بین «واو» و« یاء» ..
یک «واو» ساکن داریم که جزء حروف اصلی کلمه است ، و یک« یاء» ساکن داریم که ضمیره..
کدام را حذف می کنیم؟؟ واو را حذف می کنیم، می شود 👈 تَدعِینَ

صیغه یازدهم :
یازدهم👈 تَدعُوٰانِ ، یک الف و نون اضافه می کنیم ، هیچ اعلالی پیاده نمی شود.

صیغه دوازدهم:

دوباره 👈 تَدعُوْنَ 👉 چون نون ضمیره ، و ماقبلش را هم ساکن می کند... هرچی هم در قاعده ششم پیاده کردیم، دقیقا همان را در صیغه دوازدهم پیاده می کنیم.

پس صیغه مفردات مثل هم اند
صیغه های تثنیه ، دوم ، پنجم، هشتم، یازدهم  مثل هم
صیغه سوم و نهم مثل هم
صیغه ششم و دوازدهم مثل هم
فقط صیغه دوازدهم هست که یاء دارد و بقیه یاء ندارند.

أدعُو‌

نَدعُو

پس اگر بخواهیم مضارع  ناقص واوی را از ماده دعا یدعو صرف کنیم، صرفش اینگونه می شود.

یَدعُو
یَدعُوٰانِ
یَدعُونَ

تَدعُو
تَدعُوٰانِ
یَدعُونَ

تَدعُو
تَدعُوٰانِ
تَدعُونَ

تَدعِینَ
تَدعُوٰانِ
تَدعُونَ

أدعُو
نَدعُوا


سوال ؟

چه فرقی بین 👈 یَدعُونَ صیغه سوم جمع مذکر غایب با یَدعُونَ جمع مونث غایب و هم چنین 👈 تَدعُونَ جمع مذکر حاضر با تَدعُونَ جمع مونث حاضره است؟

می گوئیم : واو‌ در یدعّونَ و تَدعُون صیغه سوم و نهم ، واو جماعت ، ضمیر جمع است ، اما در یَدعُونَ و تَدعُونَ ، صیغه ششم و دوازدهم، واو جزء حروف اصلی کلمه است.
در صیغه سوم و نهم، واوی که جزء حروف اصلی کلمه بود، بخاطر التقای ساکنین با واو ضمیر ، حذف شد، اما در صیغه ششم و دوازدهم، نون ضمیره ، و التقای ساکنینی نداشتیم ، بهمین خاطر نیازی به حذف واو که جزء حروف اصلی کلمه بود، نداشتیم . علت سکون واو ، بخاطر اتصال ضمیر نون جمع مونثه ، چنانچه  نون ضمیر،  ماقبل خودش را بخاطر شدت اتصال ، ساکن می کند.

تطبیق شرح با متن:

🔹مستقبل معلوم يَدْعُو يَدْعُوانِ يَدْعُونَ تا آخر.


🔹اصل يَدعُو ، يَدْعُوُ بود ضمّه بر واو ثقيل بود انداختند
چونکه گفتیم ضمه و کسره  بر خود« واو» و  «یاء» سنگینه


🔹 يدعو شد و همچنين است حال تَدْعوُ و اَدْعُو ونَدعُو.

همچنین است حال 👈 یعنی همین  وضعیت ، همین قاعده ای که در صیغه اول « یدعو» بود و اجرا کردیم،  در دیگر  صیغه های مفردات ، یعنی صیغه چهارم ، هفتم ، سیزدهم و چهاردهم جاریست .

آن قاعده ای که گفتیم، واو‌ مضموم ماقبل مضموم و یاء مکسور ماقبل مضموم یا مکسور اگر در آخر کلمه باشند، حرکتش می افتد، یعنی ساکن می شود.

حرکت‌ شان خاطر ثقالت می افته، این قاعده در مفردات جاری می شود.. یعنی یکم، چهارم، هفتم، سیزدهم و چهاردهم..
و همچنین است، یعنی همچنین است این وضعیت در تدعو‌ ، تدعو‌ ادعو و ندعو

🔹و اصل يَدْعُونَ

👈 یدعو و یدعوان،، 👉 در یدعوان اعلالی جاری نمی شود ، اما برویم سراغ صیغه سوم ، یدعون ..‌ که ما گفتیم یدعُوُون بود، حرکت را دادیم به ماقبل ،التقای ساکنین پیش آمد ، واو‌ را حذف کردیم ، شد یدعون

و اصل یَدعُونَ (جمع مذكّر) يَدْعُوُونَ بود ضمّه بر واو ثقيل بود انداختند واو كه لام الفعل بود به التقاىِ ساكنين بيفتاد

ضمه بر واو‌ ثقیل بود انداختند،،، یعنی همان قاعده ای که گفتیم  ضمه  بر واو‌  سنگین بود، پس ازسلب حرکت ماقبل، حرکتش را دادیم ماقبل
نکته : اگه اینجا می گفت ضمه را دادیم ماقبل ، بهتر بود. اینگونه قاعده بیشتر جاری می شد

🔹 يَدعُونَ شد بر وزن يَفْعُونَ.

👆اینجا در وزن گیری ، لام را نمی اورد، دیگه نمی گوید یفعلون ، یفعون می گوید.. چرا؟

چون لام الفعل که واو باشد ، در التقای ساکنین حذف شد .و این واوی که اینجا می بینید، واو ضمیره.‌

✍️صیغه چهارم را در ابتدا گفت ، نحوه ساختش دقیقا مثل صیغه اول است ، در صیغه پنجم هم. اعلالی جاری نمی شود ، حال مصنف رحمه الله ، صیغه ششم را مورد تحلیل قرار می دهد.‌
در صیغه ششم ، ما یَدعُوّ را داریم ، یک نون جمع مونث می اوریم، و نون هم اساسا ماقبل خودش را ساکن می کند ، می شود 👈 یَدعُونَ

🔹و يَدْعُونَ جمع مؤنث بر حال خود است بر وزن يَفْعُلْنَ.

برحال خودست ، یعنی هیچ اعلالی روی آن پیاده نمی شود. یَدعُوُ را داریم، نون ضمیر می اوریم، ، و نون ضمیر  اساسا بخاطر شدت اتصال، ماقبل خودش را ساکن می کند.

نکته: بعضاً  اشتباه چاپی ، روی واو‌ ضمه اورده، اصلاح کنید، چون واو ساکنه .

در صیغه هفتم ، تدعو‌ از صیغه مفردات است، بر همان اساس و قاعده ای که در صیغه اول گفتیم، در صیغه هفتم هم پیاده می کنیم

صیغه هشتم ، تدعوان هم هیچ اعلالی جاری نمی شود.
در صیغه نهم ، دقیقا هر قاعده ای که در صیغه سوم پیاده کردیم، اینجا در صیغه نهم هم جاری می کنیم.

👈حالا صیغه دهم : تَدعِینَ

🔹 و تَدْعينَ (واحده مخاطبه مؤنّث)

یعنی مفرد مونث حاضر

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

27 Oct, 12:44


می فرماید: این الف و لام المستثنی، الف و لام اشاره است.
آن مستثنائی که بر زبان نحویون جاری است، و از آن بحث می کنند، همان مستثنای متصل و منقطع است.
اینجا هم کلمه ایی که نحویون ازش بحث می کنند، لفظ است.
‌واما نکته ای که قرار. بود پیرامون جواز بگوئیم :
الجواز یمکنُ ،، حالا جواز ، بحث امکان ، ما دو نوع ضرورت داریم

۱-ما یک ضرورت سلب داریم ۲- و یک ضرورت امتناع
مثلا : یجوز صلاةُ الظهرِ فی وقتها : نماز ظهر در وقتش جائزه
در اینجا منظور چیه؟

لایَمتَنِعُ ، یعنی محال نیست، ممنوع نیست و در عین حال ، خواندن در وقتش واجب است. این وقت، امکان عام.. یعنی سلب ضرورت از جانب امتناع
و گاهی هم امکان ما ، امکان خاص است.
لایجبُ و لایمتنع : یعنی واجب هم نیست و در عین حال محال هم نیست.
مثلا گاهی می گوئیم : تجوز صلاةُ النفلِ قاعدا
جائز است خواندن نماز نقل ، بصورت نشسته
آیا واحب است؟؟ نه
آیا ممنوعه؟؟ نه

«و یمکنُ حَملُها علی العهدِ الخارجیِّ»: ممکن است حمل لام بر عهد خارجی
واجبه؟؟ نه
آیا محاله؟؟ نه
ممکن است ،، امکان، امکان خاص است .

حالا لِجوازِ اتصاف الجنس هم همین طور است.

متصف شدن جنس ، وصف شدن جنس به وحدت محاله؟ نه
واجبه؟؟ نه
این هم از بحث امکان خاص و امکان عام

 

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

27 Oct, 12:44


‍ #دروس_نحوی

#شرح_ملا_جامی_بر_کافیه_ابن_حاجب


#جلسه_چهارم

#دروس_نحوی

#شرح_ملا_جامی_بر_کافیه_ابن_حاجب

#جلسه_چهارم


موضوع : واللام فیها للجنس و التاء للوحدة



واللام فیها للجنس و التاء للوحدة و لا منافاة بینهما لجواز اتصاف الجنس بالوحدة والواحد بالحنسبة
یقال: « هذا الجنس واحد و ذالک الواحد جنس» و یمکن حملها علی العهد الخارجیّ بإرادة الکلمة المذکورة علی السنة النحاة

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

27 Oct, 12:44


هذا الجنسُ الواحدُ :: این جنس واحده ..
یا مثلا می گوئیم ، این خرما، خرمای مضافتی ایرانشهره .. این خرما، خرمای مضافتی بم است که یک جنس است مثلا..
این واحد مثلا می گوئیم جنس است .
این انگور ، جنس عسگری است .
این برنج ، جنس طارم است..و این برنج، جنس هاشمی است.
یا فلان کالا، جنس خارجی است.

می خواهید بروید اثاث منزل خرید کنید می گوئید ،  این کولرها ، از یک جنسه، مثلا جنس کره ایی هستند.. این ماشین لباسشویی ها، از یک جنسه ، مثلا چینی هستند.
جنس را با یکی صفت دادید ، در حالیکه در انجا، کولرهای زیادی بوده ، یا ماشین لباسشویی های بسیاری بوده..‌
این  لام را برای جنس بگیریم، وجه مختار همین است .  چنانچه در شرح  عبدالغفور که یکی از شرح های معتبر شرح جامی است ، همین را گفته.
حالا والواحدُ بالجنسیة ، در عبدالغفور گفته👈« یعنی أن بین الجنس والواحدُ تُصادقا» : یعنی بین جنس و واحد، تصادقی وجود دارد..یعنی اینها را می توانیم برهمدیگر حمل کنیم. و تضادی وجود ندارد..
👈« فَیَجُوزُ أن یُجعَلَ الجنسُ اصلا والواحدُ وصفا له و ان یُعکس» 

حالا ما می توانیم جنس را اصل قرار بدهیم ، مثلا موصوف قرار بدهیم و بگوئیم «الجنسُ الواحدُ » و یا اینکه مبتدا و خبر قرار بدهیم و بگوئیم « هذا الجنسُ واحدٌ »
و با عکس کنیم قضیه را :« الواحدُ الجنسُ »... «الوحدةُ الجنسیةُ » یا اینکه گفته شود «ذلک الواحدُ جنسٌ » ... این هم جائز است و در شرح عبدالغفور آمده است.

و یمکن حملها علی العهد الخارجی

و ممکن است الف و لام حمل بر عهد خارجی شود.
لابد در شرح عوامل خوانده اید که الف و لام عهد، بر سه قسم است.
۱-الف و لام عهد خارجی
۲-الف و لام عهد ذهنی
۳-الف و لام عهد حضوری

الف و لام عهد خارجی را یک مثال بزنم تا بهتر متوجه شوید : مثلا شما با دوست خودتان به کتابخانه ای ، پارکی یا بازاری می روید، در آنجا یک شخصی یک برخورد خوشایند ، یا ناخوشایند مثلا بر سر موضوعی با شما جدل می کند.‌ و‌ فردایش یا چند روز بعد ، دوباره وقتی که با رفقیت از خیابان دارید رد می شوی ، همان مرد را می بینید و به دوستت می گوئید : رأیتُ الرجلَ... من دیدم همان مرد را که آنروز فلان جا با او جدل کردیم . این الف و لام الرجل می شود عهد خارجی.‌

حالا ممکن است که یکنفر بگوید ، مگه  نمیشه الف و لام الکلمة را ، الف و لام عهد خارجی(الف و لام اشاره) بگیریم ؟

الف و لام اشاره یا عهد خارجی ، اینگونه است که ما قبل از اینکه الف و لام اشاره را بگوئیم، آن اسمی که الف و لام  بر آن داخل شده ، باید قبلاً یکبار ذکر بشود👈  الف و لام عهد خارجی

مثلا :« جائني رجلٌ»=  مردی آمد

«فأکرمت الرَّجُلَ » : پس اکرام کردم آن مرد را

که  مراد از الرجل دوم همان رجل  قبل است که  ذکر شد.

این می شود الف و لام عهد خارجی

«  كَما أَرْسَلْنا إِلى‌ فِرْعَوْنَ رَسُولًا»
ما بسوی فرعون رسولی را فرستادیم

« فَعَصى‌ فِرْعَوْنُ الرَّسُول‌»

پس فرعون عصیان کرد بر آن رسولی که فرستادیم .

که مراد از الرسول دوم همان است که چند کلمه قبل ذکر شد..‌و این الف و لام الرسول، الف و لام عهد خارجی است،  الف و لام ذکری است،، الف و لام اشاری است،،الف و لام عهد صریحی است که صراحتا قبلاً ، رسولی آمده ، و آن الف و لام الرسول ، به همان رسولی که خداوند فرستاده اشاره می کند.

حالا سوال پیش می آید و گفته می شود ، ما هنوز اول کتاب هستیم ، در اینجا حرف از کلم نیامده که بگوئیم الف و لام الکلمه ، الف و لام عهد خارجی،، الف و لام اشاره ، الف و لام عهد صریحی  است؟!

و یمکن حملها علی العهد الخارجی

و ممکن است الف و لام الکلمه حمل بر عهد خارجی شود... چگونه؟؟

اینکه این الف لام را عهد خارجی در نظر بگیریم،، خود شارح جامی می آید برای ما بیان می کند. و می گوید .

بإرادة الکلمةِ المذکورةِ علی السنةِ النحاة

👈 آن کلمه ایی که نحویون ازش بحث می کنند، و آن کلمه ایی که اول کتاب بدان و کتاب صرف میر هم آمده و شما خواندید که مصنف گفت: بدان اسعدک الله تعالی فی الدارین که کلمات عرب بر سه قسم است.. آن کلمه ایی که در کتاب بدان یا صرف میر است ،  این لفظ است.. آن کلمه ایی که ،نحویون از آن صحبت می کنند و همه اش می گویند ، کلمه اینطور است ، کلمه آنطور است ، کلمه این می شود ، کلمه آن می شود ، کلمه به اسم و فعل و حرف تقسیم می شود ،همان کلمه ایی که نحویون می گویند، لفظ است...
آیا این کار مسبوق به سابقه هست؟؟

بله ، در همین کافی این کار انجام می شود.‌ در قسمت مستثنی که ابن حاجب می گوید: المستثنی متصلٌ و منقطعٌ ... اینجا بدون اینکه مستثنی  اول  تعریف کند، مستقیم حکمش را بیان کرد و گفت ، مستثنی متصل و منقطع است.
اینجا اعتراض وارد می شود ، اول باید مستثنی را تعریف کنید تا بدانیم این چیه؟

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

27 Oct, 12:44


گفتیم که الف و لام، الف و لام جنس است... جنس کلمه.. حالا ما کاری نداریم که این کلمه بر معنایی دلالت بکند و آن معنا همراه با یکی از زمان های سه گانه باشد تا بشود فعل، یا آن کلمه بر معنایی مستقلی دلالت بکند و آن کلمه بر معنا همراه با زمان نباشد که بشود اسم، و اینکه بر معنای مستقلی دلالت نکند ، مگر با ضمیمه کردن آن به یک کلمه ، تا بشود حرف ، ما با این کاری نداریم...

جنس کلمه ، یک لفظ است



🔹«و التاءِ للوحدةِ»

⏮️ نکته: والتاءِ فیها‌ 👉 فیها به قرینه ، آن فیهائی که در اللامُ فیها هست، در اینجا محذوف است
و‌تائی که در الکلمه هست، تاءِ وحدت است.
مثل : ضَربَةٌ ، یعنی یک ضربه، یکبار زدن
نفخةٌ : یکبار فوت کردن‌ ..
در قران کریم می خوانید«فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ  نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ ) 👉 نفخة تائش برای وحدت است..‌ وقتی الله به حضرت اسرافیل امر می کند که در صورة بدم،، که حضرت اسرافیل در صورش ، نفخةٌ واحدة ،، یک فوت می کند،
وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ
همه کوهها با آن همه عظمت، از جاه کنده می شوند و عین پشم زده شده ،در هوا متلاشی می شوند. ...👈نفخةٌ : یک فوت

حالا تائی که در  کلمه هست، برای وحدت است.
وقتی که می گوید و‌التاءُ للوحدة،، اینجا یک تناقضی پیش می آید ،، سوال مقدری پیش می آید و می گوید:
جنس برکثرت دلالت می کند...‌الکلمة ، اسم جنس..
یَقَعُ علی الکثر و القلیل.. اسم جنس ،👈این است که بر کم و زیاد باید صدق بکند.
حال اینکه الکلمه ، اسم جنس جمعی هست، و جمع را می رساند.‌..‌و از آنطرف تاء الوحدة برای وحدت است. برای فرده..
تاء👈 الکلمه می گوید ،  این کلمه ، یک کلمه است.. باز خود کلم و این  الف و لام جنس می گوید نه!! این کلمه برای  زیاده..‌
لذا این کثرت و قلت ، با این زیادی و  وحدت تناقض پیدا می کنند.
پس چگونه می شود که این دو تا یعنی الف و لام و تاء وحدت ، در یک کلمه جمع  بشود؟
آیا اینجا منافاتی نیست؟ اینکه می گوئیم الف و لام ، الف و لام جنسه و شامل هزاران فرد می شود، بعد می گوئیم تائش ،  تاء وحدته و دلالت بر یک فرد می کند، اینجا منافاتی نیست ؟
الف و لامش ،جنس است.. و تائش وحدته!

یکی هست ، تاء می گویند،، یکی نیست، الف و لام می گویند، ایا این تناقض نیست ؟؟
می گوید : نه ، چرا؟

حالا می آید این سوال مقدر را با این عبارت اینگونه جواب می دهد:

و لا منافاةَ بینهما

هیچ منافاتی بین این وحدت و جنس نیست.

هیچ اشکالی ندارد ،و می توانند در یک کلمه جمع شوند. یعنی در یک کلمه ، هم جمعیت وجود دارد و هم وحدت ...چگونه؟

وحدت بر سه قسم است و بعضاً بر چهار قسم هم گفته اند..۱- وحدت جنسی۲- وحدت نوعی۳- وحدت صنفی ۴- وحدت فردی

حالا از بین این چهارتا، فقط بین وحدت جنسی با وحدت فردی منافات است... ما با وحدت جنسی و وحدت فردی کار داریم ، و آن دو تای دیگر که منافاتی ندارند، می گذاریم کنار.

ما که می گوئیم الف و لام جنس است،، 👉 این درسته..
حالا وقتی که می گوئیم تاء، تاء وحدت است، یعنی یک قسم از وحدت. مثلا :
خربزه ، یک قسم از صیفی جات است
هندوانه ، یک قسم از صیفی جات است
خیار ، یک قسم از صیفی جات است

اینجا تاء، تاء وحدت فردی نیست، بلکه وحدت جنسی است. سه تا جنس است.‌.‌ مثلا یک جنس خربزه ،، یک جنس هندوانه ، یک جنس خیار
پس تناقض نیست.. الف و لام جنس است، درسته! ، تاء وحدت است، این هم درسته ،، لیکن وحدت بر سه قسم و به قولی چهارم قسم است، ما یک قسمش را اراده می کنیم.

در واحد جنسی مثلا: حیوان یک فرد از افراد جسم نامی است . نبات هم یک فرده... اما یک فرد جنسی ، یعنی افراد زیادی دارد.
واحد جنسی ، یعنی یکی نسبت به جنس دیگر ، نه اینکه یکی به معنای یک شخص !
الف و لام جنس ، هم با تاء وحدت جنسی آمده ... 👈 الکلم ، یک فردش کلامه ، یک فردش الکلمة است ... این نسبت به کلام، یک فرده.. اما یک فرد جنس، یعنی چه؟
یعنی دلالت بر این می کند، که افراد زیادی دارد..ولی نسبت به جنس در العَرَضش می شود، یک فرد.
پس اینجا که گفته تاء،،تاء وحدته، یعنی وحدت جنسی، ونه وحدت فردی !

خلاصه جواب را در محرم إفندی اینگونه گفته است:
«إنَّ الوحدةَ ثلاثُ انواع»  : وحدت بر سه گونه است:
۲- وحدت جنسی ۲-وحدت نوعی ۳- وحدت فردی ..اما ما یک نوع چهارمی هم داریم، 👈 وحدت صنفی ، که آنرا ذکر نکرده است.
از این چهارتا ، فقط بین وحدت جنسی و وحدت فردی منافات است.

وحدت جنسیه  مثل : حیوان ... که حیوان یکی هست.. از کدام؟
از  جسم نامی.. یک قسمی از جسم نامی هست

حیوان یکی است ، ولی در عین حال،  بر فرس، غنم‌، جمل، بقره و زرافه ، سگ و خرگوش و إلی ماشاءالله ، بر حیوانات دلالت می کند.

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

27 Oct, 12:44


#دروس_نحوی

#شرح_ملا_جامی_بر_کافیه_ابن_حاجب

#جلسه_چهارم


موضوع : واللام فیها للجنس و التاء للوحدة



واللامُ فیها للجنسِ و التاءِ للوحدةِ و لا منافاةَ بینهما لجوازِ اتصافِ الجنسِ بالوحدةِ والواحدِ بالحنسیةِ
یقال: « هذا الجنسُ واحدٌ و ذالک الواحدُ جنسٌ» و یمکنُ حملها علی العهدِ الخارجیِّ بإرادةِ الکلمةِ المذکورةِ علی السنةِ النحاة


تحلیل نحوی :


واللامُ : مبتدا

فیها : جار و مجرور به اعتبار متعلق ، صفت لام

للجنسِ : جار و مجرور ، ظرف مستقر، خبر است برای اللامُ


و التاءُ للوحدةِ : واو‌ ، واو‌ عاطفه/ التاءُ، معطوف بجای اللامُ / و هم چنین بعداز التاءُ ب 👈 فیها محذوف شده  ، به قرینه اللامُ فیها ، که اینجا فیها گفته شده 👈التاءُ فیها ، و هاء فیها به الکمه بر می گردد.
للوحدة : ظرف مستقر است، خبر است  برای تاءُ

و لا منافاةَ بینهما: لا، لای نفی جنس است / منافاةَ: اسم لا مبنیٌّ علی فتح/ بینهما: مضاف و مضاف الیه ،به اعتبار متعلق ، خبر است برای منافاة👈 که در اصل ولا منافاةَ کائنةٌ بینهما بوده

  لجوازِ اتصافِ الجنس: جوازِ ، مضاف /  اتصافِ : مضاف الیه //// و هم چنین جواز : مصدر و مضاف بسوی  فاعل است // دوباره 👈  اتصافِ : مضاف و الجنسِ ، مضاف الیه و انصاف ، مصدر هست و مضاف بسوی فاعل خودش که الجنس می باشد.

بالوحدةِ : جار و مجرور ، متعلق به اتصاف است و ظرف لغو

والواحدِ: واو، واو‌ عاطفه / الواحدِ: معطوف بجای الجنس

بالحنسبةِ : متعلق به اتصاف

یقال: « هذا الجنسُ واحدٌ :

👈 جمله هذا الجنسُ واحدٌ :  نائب فاعل است برای یقالُ

هذا الجنسُ : موصوف و صفت ، مبتدا / واحدٌ : خبر

و ذالک الواحدُ جنسٌ»/  واو‌: واو عاطفه 👉 و تمام این جمله ، معطوف است بجای جمله قبل

ذالک الواحدُ : موصوف و صفت ، مبتدا / جنسٌ:  خبر 

و یمکنُ حملها علی العهدِ الخارجیِّ

یمکنُ: فعل مضارع معلوم

حملها: مضاف و مضاف الیه و فاعل است برای یمکنُ
علی العهدِ: جار و مجرور و متعلق به یمکنُ

الخارجیِّ: صفت است برای العهد و  العهد : موصوف

بإرادةِ الکلمةِ : بِإرادة: مصدر و مضاف بسوی فاعل است ( إرادة ، مصدر است 👈 إرادَ یُریدُ إرادةً ، که مضاف شده بسوی مفعولٌ به)  /// الکلمة : مضاف الیه و مفعول به إرادة است// بإرادةِ : متعلق به یمکنُ

المذکورةِ: صفت الکلمة

علی السنةِ النحاة👈  نحاة جمع ناحٍ ،یعنی نحویون / السنة : جمع لسان است ، یعنی زبانها

✍️ترجمه  متن:


🔹واللامُ فیها للجنسِ



حالا می خواهد بگوید که الف و لام کلمه چیه؟

واللامُ فیها للجنسِ

می گوید:  و‌ این الف و لامی که در  الکمة هست، برای جنس است .

 
🔹و «تاءِ » الکمة  برای وحدت است


🔹و لا منافاةَ بینهما

و بین جنس و وحدت منافاتی نیست.‌


( و منافاتی بین تاءِ و جنس و یا بین لام تاءِ وجود ندارد.)

به چه دلیل ؟

🔹لجوازِ اتصافِ الجنسِ بالوحدةِ

بخاطر جائز بودن اتصاف جنس با وحدت.. یا اینکه بخاطر متصف بودن و ممکن بودن جنس با وحدت.

🔹والواحدِ بالحنسیةِ

و بخاطر اتصاف واحد با جنسیت

🔹یقال: « هذا الجنسُ واحدٌ و ذالک الواحدُ جنسٌ»

و گفته می شود این جنس ، واحد است و آن واحد ، جنس است.

🔹و یمکنُ حَملُها علی العهدِ الخارجیِّ

و ممکن است که آن لام ، حمل بر عهد جارجی شود.
نکته: ضمیر متصل «هاء» حملها، به لام برمی گردد.

🔹و یمکنُ حملها علی العهدِ الخارجیِّ

و ممکن است که الف و لام الکمة ، حمل بر عهد خارجی شود.

چگونه ممکن می شود ؟

🔹بإرادةِ الکلمةِ المذکورةِ علی السنةِ النحاة

با اراده کردن کلمه ممکن می شود.

کدام کلمه؟

🔹المذکورةِ علی السنةِ النحاة

آن کلمه ای که ذکر می شود ، بر زبان نحویون.

یعنی : منظور کلمه ای باشد که بر سر زبانهای نحویون جاری است.

🎙️شرح درس :

اول تعریف کلمه را گفت ، به معنای جراحت،،،
صیغه اش را هم برای ما گفت ، چنانچه جمهور نحویون قائل به این بودند که کلمه مفرده ، اما تعداد قلیلی از نحویون گفتند نه ، جمع است.

حالا می خواهد بگوید که الف و لام کلمه چیه؟

اینجا 👈 الکلمة گفت،،،، الف و لام کلمه ، چه الف و لامی است؟ می فرماید: 

واللامُ فیها للجنسِ

نکته: ضمیر «هاء» فیها  به الکمة برمی گردد..

و الف و لامی که در الکمة است ، برای جنس است.
⏮️نکته: چنانچه برای  الف و لام تعریف چندتا معنا آمده است.

الف و لام جنسی

الف و لام استقراق

الف و لام عهد خارجی

الف و لام عهد ذهنی

اینجا ، این الف و لام الکلمه ، الف و لام جنسه.

جنس چیه؟

جنس آنست که هر فردی را شامل می شود. مثلا : زید کلمه است ، عمرو کلمه است، بکر کلمه است، ضَرَبَ کلمه است، ضَرب کلمه است.
خلاصه ، هر فردی که اسم باشد، یا فعل باشد، یا حرف باشد ، هزاران ، میلیونها، این کلمه دلالت بر آن دارد.
پس جنس بودن ، یعنی شمول داشتن.

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

27 Oct, 12:44


یک وحدت داریم ، وحدت نوعیه،، مثل انسان .. که انسان ، نوعی از حیوان است .‌چرا که حیوان ، انواعی در ماتحت خودش دارد که یکی از ان ، انسان است..و انسان افراد زیادی ماتحت خودش دارد.. زید ، عمرو، بکر، تقی و نقی ، حالا هر اسمی که بگوئید

وحدت فردی یا همان وحدت شخصیه ، مثل : رجل یا مرأة ، زید و عمرو ، حسن و حسین ، بکر ، تقی و نقی که وحدت فردی هستند..‌
و‌مراد در اینجا، وحدت جنسیه هست.‌ و وحدت جنسیه ، اشکالی ندارد ،، می گوئیم جنس کلمه ، لفظ است... و اگر مراد از وحدت ،، وحدت فردی بود، اینجا منافات داشت با آن الف و لام جنس کلمه که  به جنس و ماهیت دلالت دارد،، و به کثرت دلالت دارد.
«ولا منافاةَ بینهما»  : و منافاتی نیست بین لام جنس و تاء الکلمه.... چرا؟


🔹 لجوازِ اتصافِ الجنسِ بالوحدةِ

چون جائز است که جنس را به وحدت وصف کنیم.‌.. مانعی ندارد که ما جنس را واحد بگوئیم

حالا مراد از اتصاف چیه؟؟

اتصاف در اینجا وصف است...‌حالا اگر وصف ما، وصف لغوی باشد، می گوئیم 👈« هذا الجنسُ واحدٌ» 
مراد از وصف لغوی این است که خبر، در واقع صفت از مبتداست. خبر در اصل ، صفت مبتدا را بیان می کند. مثلا وقتی که می گوئیم👈 زیدٌ عالمٌ ، این درسته که مبتدا و خبر است، ولی خبر ، وصف آن مبتدا هست،، یعنی عالمٌ بودن ، صفت زید است... وقتی که می گوئیم زید تاجرٌ ، تاجر بودن صفت زید است.

و یا نه ، ما اگر بخواهیم صفت نحوی در نظر بگیریم ، موصوف و صفت هم می شود.
می گوئیم :👈 «الجنس الواحدُ هذا » : جنس واحد این است.
👈یا «الوحدة الجنسیةُ هکذا » : وحدت جنسیت اینطوری است
پس مراد از اتصاف این است : که هم مبتدا و خبر از آن بسازیم ،، و یا اینکه وصف نحوی قرار بگیرد... یعنی جنس بشود 👈موصوف .. الواحد بشود👈 صفت.. الجنسُ الواحدُ
و یا برعکس 👈 الوحدةُ الجنسیةُ
این هم اشکالی ندارد، چرا؟

چون اگر بین دو چیزی تناقضی داشت، حمل انها، و اتصاف یکی بر دیگری درست نیست.. مثلا ما نمی توانیم بگوئیم 👈 النهارُ اللیلُ : روز شب است .. چرا؟
چون اینها تناقض دارند..
ولی اگر نتوانستیم بگوئیم : الجنس الواحدُ هکذا : جنس واحد اینطوری است ،،
الوحدة الجنسیة هکذا : وحدت جنسیه این است،، وقتی که اینها را بر یک دیگر حمل کردیم، و موصوف و صفت درست کردیم، از اینجا معلوم می شود که بین اینها، منافاتی نیست.
چون بین دو تا چیز متاقض، نمی توانیم بین آنها متصف یکدیگر بکنیم .

حالا قبل از اینکه بحث جواز و امکان عام و امکان خاص  را توضیح بدهیم، بحث جنسیت را کامل کنیم  بعد.. 
گفتیم که الف و لام ، الف و لام جنس است.‌
والجنس یُطلَقُ علی الکثیر والقلیل.
مثلا گفته می شود آقای بکر، گندم دارد،، حالا احتمال دارد که آقای بکر ، یک کیسه گندم داشته باشد ، یا چندین کیسه برنج داشته باشد.
پس جنس بر قلیل و کثیر ، صدق می کند.

و گفتیم والتاء، بر وحدت دلالت می کند..
مثلا گفته می شود زید ، پول دارد ،، حالا احتمال دارد که ده ریال پول داشته باشد، و احتمال دارد ، میلیاردها ریال پول داشته باشد.
حالا، میوه و تره بار ، سیب یک جنس از میوه جات هستند ، زردالو ، یک جنس از میوه جات است، هلو یک جنس از میوه جات ،، یا مثلا ، هندوانه یک جنس از صیفی جات است ، خیار یک جنس از صیفی جات است،، هندوانه یک جنس از صیفی جات است،، خربزه یک جنس از صیفی جات است.. یا مثلا پرتغال یک جنس از مرکبات است ، نارنج یک جنس از مرکبات است ، نارنگی یک جنس از مرکبات است ، تره و ریحان ، تربچه هم یک جنس از سبزیجات هستند..
خلاصه مطلب اینکه ما می توانیم ، جنس را با واحد صفت بدهیم .. مثلا می گوئیم : این انگورها از یک جنس مثلا عسگری هستند.. یا این توت ها ، از یک جنس هستند ، مثلا شاه توت ، یا توت فرنگی هستند.. حالا مثال در باب زیاده... مثلا این خیارها ، از یک جنس هستند ، مثلا خیار گلخانه ای هستند.. یا خیار چمبر هستند.. یا این خرماها ، از یک جنس هستند ، مثلا رطب مضافتی بم هستند، یا خرمای جنوب هستند..
علی ایحال ، وقتی که می گوئیم وحدت، یعنی در اینجا وحدت جنسی است .. مثلا وقتی که می گوئید این میوه‌ها از یک جنس هستند، یا این هندوانه ها از یک جنس هستند.. اینها در عدد زیادند، ولی می گوئیم از یک جنس هستند.
این برنج از یک جنس است ، مثلا برنج پاکستانی است ، یا برنج هندی است ، یا برنج طارم است . و اینها هیچ گونه منافاتی ندارد ، و هیچ مانعی ندارد که ما جنس را صفت بدهیم با واحد...‌ یا واحد را صفت بدهیم به جنسیت.
مثلا می گوئیم : کلمه یک جنسه.. وقتی که می گوئیم یک جنسه، شامل فعل و حرف هم می شود .‌ واین اشکالی ندارد.

ارشیو دروس علم صرف و نحو📚

27 Oct, 12:44


الف و لام جنس چیه؟ در کتاب سیوطی می گوید:
الف و لام جنس آنست که نفس ماهیت اراده شود. قطع نظر از خصوصیات افراد .. به خصوصیات افراد کاری نداریم

در الف و لام جنس، ما نفس ماهیت را اراده می کنیم و به خصوصیات افراد، کاری نداریم.چرا؟

قیمت ها در بازار معلومه

مثلا ، یک پیراهن ورزشی قیمتش فی نفسه معلومه ، مثلا صدهزار تومانه،، حالا این پیراهن ورزشی اگر بگویند مال فلان فوق  ستاره مشهور فوتبال است ، در اینصورت قیمت فروش  آن خیلی بالا می رود. کلکسیون دارها حاضرند برای بدست آوردن آن میلیاردها دلار بدهند تا بگویند بله ،در کلکسیون من پیراهن فلان فوق ستاره فوتبال موجوده .
طلا هم همینطور، مثلا مثقالی بیست میلیون با نرخ امروز ... اما اگر این طلا مال پنج هزار سال قبل باشد، چند می ارزه؟؟ عتیقه هست ، شاید ده میلیارد هم قیمتش بالا برود.

اینها خصوصیات فردی هستند.

یا مثلا : یک کاسه نقره ای ، قیمتش پانصد هزار تومانه ، اما اگر این کاسه نقره ای عتیقه باشه ، مال دوهزار  سال قبل باشه، قیمتش میلیاردی می شود.

الف و لام جنس ، ما نفس خود آن نقره را نگاه کنیم، خود آن پیراهن ورزشی رو نگاه کنیم، قیمت یا صد هزار تومان ، یا بیست میلیون هست، ولی اگر خصوصیات افراد را در نظر بگیریم ، حالا مثلا قیمتش می شود مثلا : ده میلیارد ، چهار میلیارد ، قیمتش می رود بالا!!

الف و لام جنس ،با آن خصوصیات افراد ، کاری ندارد،بلکه صرف نظر از خصوصیات فردی ،، با نفس ماهیت کار دارد. 

مثالی که عموما در باب الف و لام جنس در کتب نحوی مثل سیوطی و محرم إفندی مثال می زند👈«الرجلُ خیرٌ من المرأة»
جنس مرد ، بهتر از جنس زن است.
این جنس ، بهتر از این جنس است.
حالا ممکن است یکنفر اشکال کند و بگوید :
پس طبق این که گفتید ، فرعون ، نمرود، ابوجهل ، بهتر از آسیه ، مریم ، خدیجه ، عائشه و فاطمه هستند!

می گوئیم نه! این که می گوئیم جنس مرد بهتر از جنس زن است ، این به لحاظ ماهیت است. به خصوصیات فردی کاری نداریم.
چه بسا زنانی در طول تاریخ بوده اند، و حالا هم هستند ، که از هزاران مرد ، مردتر و با ارزش تر هستند. از اون ور هم مردانی هستند که به هیچ هم نمی ارزند.

حالا اینجا ما در الف و لام جنس، با این  خصوصیات افراد کاری  نداریم .
می گوئیم طبیعت و جنس مرد، بهتر از طبیعت و جنس زن است.
حالا یک مثال دیگری محرم إفندی آورده و می گوید: « ألفَرَسُ خیرٌ من الحمار »
اسب بهتر از الاغ است.... یعنی جنس اسب بهتر از جنس الاغ است.
حالا نباید یک نفر اعتراض کند و بگوید ما یک الاغی داریم که خیلی رهوار و تیزپا است و از آنطرف اسبی هم داریم که پیر و مریض است ، طوریکه نمی تواند از جایش هم بلند شود !
لذا این اسب ، از آن الاغ بهتر نیست!

حالا ما با آن موارد کاری نداریم،  در الف و لام جنس ، جنس را در نظر می گیریم و نه خصوصیات افراد را ..
حالا الف و لام انواعی دارد، که محرم إفندی ، چهارم قسم آنرا گفته است.
چنانچه ما یک الف و لام جنس داریم ، و یک الف و لام عهد داریم..‌ و باز هرکدام تقسیماتی دارند که در مجموع الف و لام بر  هفت قسم تقسیم بندی می شود.
حالا الف و لام نحوی با تقسیماتی که علمای معانی و بیان و فقها در باب تقسیم بندی الف و لام آورده اند، فرق دارد... برای تحقیق بیشتر شما را به مختصر المعانی و مغنی اللبیب ، ماده الف و لام حواله می کنم. در آنجا شرح داده شده است و اختلافاتی هم هست و بیان اختلافات را در آیین بلاغت آقای شیرازی بخوبی توضیح داده شده است و اینکه در کجا اختلاف دارند.

در اینجا ، الف و لام الکلمة ، الف و لام جنس است.. یعنی جنس کلمه، لفظ است.
حالا الف و لام ، گاهی برای استقراق است ، مثل :« إن الإنسان لفی خسر»
اینجا مناسب نیست که ما الف و لام را ، الف و لام استقراق حساب کنیم. چون ما در تعاریف، ما با ماهیت کار داریم. ماهیت اشیاءِ را تعریف می کنیم .. افراد را تعریف نمی کنیم.. بلکه ماهیت را تعریف می کنیم. و آن الف و لامی که بر ماهیت دلالت می کند، الف و لام جنس است.

و احتمال دارد ، که الف و لام ما ، الف و لام عهد خارجی باشد... که این احتمال ، ضعیف است ..بهمین خاطر شارح جامی آنرا در آخر درس می آورد.

و حالا یک احتمال دیگری هم وجود دارد.‌.. و آن این است ، الف و لام الکلمه ، الف و لام عهد ذهنی است. اگر ما الف و لام الکلمه را عهد ذهنی بگیریم، مثلا اربابی به خدمتکار خودش بگوید : « اُدخُلِ السوقَ واشتر‌اللحم» برو بازار و گوشتی بخر... حالا نگفته کدام‌ بازار برو،، و نگفته چه گوشتی بخر، آیا گوشت گوسفند باشد، یا گوشت بره ، گوشت کهره ، گاو یا گوساله، یا اینکه گوشت شتر!
حالا اگر ما الف و لام الکلمه را الف و لام عهد ذهنی بگیریم، حالا هر کلمه ای باشد، بهرحال یکی از  کلمات باشد، اینجا جهالت محدود ، یعنی جهالت انچیزی که می خواهیم تعریف کنیم، لازم میاید.. این خروج از جاده درستی و ثواب است.

2,428

subscribers

54

photos

3

videos