علی صاحب‌ الحواشی @sahebolhavashi Channel on Telegram

علی صاحب‌ الحواشی

@sahebolhavashi


علی صاحب‌ الحواشی (Arabic)

هل تبحث عن مصدر للمعلومات الثقافية والتاريخية والأدبية؟ إذا كانت الإجابة نعم، فقناة 'علی صاحب الحواشی' هي المكان المثالي لك! هذه القناة على تطبيق تلغرام تقدم لمتابعيها مجموعة متنوعة من المواضيع الشيقة والمثيرة التي تتناول الثقافة والفن والتاريخ. يقوم صاحب القناة بنشر مقالات ومواضيع متنوعة تثري المعرفة وتوسع الأفق. إذا كنت ترغب في الاستمتاع بقراءة محتوى ثقافي ممتع ومفيد، فلا تتردد في الانضمام إلى قناة 'علی صاحب الحواشی'. ستجد فيها كل ما تبحث عنه وأكثر! من يستحق الاشتراك في هذه القناة؟ الأشخاص الذين يهتمون بالمعرفة ويرغبون في توسيع آفاقهم الثقافية. فلا تضيع الفرصة وانضم إلينا اليوم!

علی صاحب‌ الحواشی

18 Jan, 05:25


آنچنان معکوس گردد کارها
شحنه را دزد آورد بر دارها!

#علی‌صاحب‌الحواشی

در این نزدیک به نیم‌قرن اخیر، همه مردمان شریف و وزین و سلیم و به‌دردخورِ ایران به محاق مهجوری رفتند و به‌جایشان دغل‌ها و اوباش و تبهکاران و جانیان و متقلبان برکشیده شده پشت "ویترین‌هایِ" تحت مدیریتِ حکومت، به نمایش گذاشته شدند.

این وضعيت نابهنجار در نسل‌های نویی که آن شوربختی را داشتند تا در حکومت‌ ولایت‌فقیه چشم‌باز کنند، توهمِ ازبیخ غلط‌اندرغلطی را ایجاد می‌کند که ما ایرانی‌ها مردمانی "بی‌صفت و عوضی" هستیم!!!
گناهی هم ندارند، زیرا "ویترین‌های اجتماعی" مثل صدا‌وسیما (که الحمدلله دیگر کسی جز خودهاشان تماشایش نمی‌کند) یا همایش‌ها، تا برسیم به گماشتگانِ در مواضع ریاست و مدیریت‌ها، مملو از اشرار و دغل‌ها و تبهکارانند، و مردم شریف اجازه دیده‌شدن ندارند چون اهل نفاق و چاپلوسی نیستند تا حاکمیت بپسندد و بخواهد "نشان‌شان بدهد"؛ خودشان هم اصولا آدم‌های خودنمایی نیستند که بخواهند عرض‌اندامی بکنند، تازه اگر امکانش را بیابند که نمی‌گذارند.

من از تهیه‌کنندگان این مروری بر شرح احوال زنده‌یاد نصرت‌الله‌کریمی بسیار ممنونم که بخت آشنایی ایرانیان با یکی از مفاخر فرهنگی‌ ایران را فراهم آوردند. دانش و تخصص و هنرمندیِ زنده‌یاد کریمی یک‌طرف، سلامت‌نفس و صفا و محبتی که از وجودش در این مستند می‌تراوید، طرف دیگر. چنین شد که روایت گرفتارشدن این آدم شریف و هنرمند متین و ماندگار به دست حکومت‌ ولایت‌فقیه و رفتنش تا سرحد "حکم‌اعدام"، دلم را پاره‌پاره کرد!

بی‌درنگ یاد آن مجسمه شرافت و نجابت و اخلاق و پاک‌دستی و‌ پاکدامنی و وطن‌دوستی، زنده‌یاد عباس امیرانتظام افتادم که مبتلای مخبطی چون محمدی‌گیلانی و آدمکشی چون اسدالله‌لاجوردی شد! که زندگیش را تباهِ مشتی اتهامات مطلقا دروغ کردند! عزیز نگینی چون نصرت‌کریمی هم گرفتار این‌ها شد!

ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن
در این چمن، که گلی‌ بوده است یا سمنی

از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی

به صبرکوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی

البته "حق" بسی عزیز نگین‌های ما را به‌ دست اهریمنان ولایی رها کرد، بی‌دریغ! کریمی و امیرانتظام تنها دو نفر از هزاران بودند! که اولی خوشبختانه رها شد ولی دومی را شوربختانه تباه کردند؛ امروزها هم قصد جان پخشان عزیزی را کرده‌اند!

توصیه می‌کنم همگان مستند نصرت‌کریمی را تماشا کنند. بخش اول و دوم برایم بسیار دلچسب بود و بخش آخر به غایت دردآور. من فیلم می‌بینم اما سواد سینما ندارم. بخش‌هایی که مربوط به تحصیلات و تجارب سینمایی زنده‌یاد کریمی است، خورند باسوادان این رشته است. اما از اول تا آخر مستند، این "خودِ" نصرت‌کریمی است که "تماشایی" است، یادش گرامی!


عنوان و لینک مطلب مرتبط با بحث👇

«نصرت کریمی، هنرمند بودن در ایران»

ساخته مهرداد اسکویی، بابک کریمی و روح‌الله انصاری

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

17 Jan, 06:22


"مرگ‌اندیشی" و "مرگ‌ستایی"، از ساختار تا ایدئولوژی

#علی‌صاحب‌الحواشی

۱) اگر به نگاره‌ها و تندیس‌های قرون‌وسطایی اروپا نگاه‌کنید، همه چهره‌ها نالان و همه چشم‌ها گریان است، و همه‌چیز اشاره به "مرگ" دارد. از بامداد رنسانس به این‌سو، همه این اشک و آه و مرگ‌اندیشی در تمدن غرب به‌پایان آمد.

۲) حالا اگر به خودِ شیعی‌مان نگاه کنیم، دوباره شاهد "مرگ‌اندیشی" غلیظی خواهیم شد که مسلمانی اهل‌سنت به‌قدر سرسوزنی از آن ندارد، بلکه برعکس روبه زندگی و رضاست. هیچ چاره نداریم که بگوییم مسلمانی شیعه و سنی از یک وجه بسیار بنیادین هستی‌شناختی از هم ممتازند. به نظر من این تفاوت ناشی از بن‌مایه گنوستیکی تشیع است که در اسلام سنی مطلقاً وجود ندارد.

۳) مارکسیسم "مرگ‌اندیش" نیست، ولی لنینیسم هست. لنینیسم چه فرقی با مارکسیسم دارد که توجیه‌کننده این تفاوت تواند بود؟ این پرسش، ما را بی‌درنگ و ناگزیر به اختلاف بولشویک‌ها و منشویک‌ها هدایت می‌کند. منشویک‌ها، مارکسیست‌های وفادار به ماتریالیسم‌تاریخی - همان‌طور که مارکس تقریر کرده بود - بودند. برای آنان سوسیالیسم مثل "میوه" رسیدنی بود، زورکی نمی‌شد؛ در برابر، بولشویک‌ها "اراده‌گرایانی" بودند که باور داشتند می‌شود با "اراده انقلابی"، سوسیالیسم را متولد نموده و برقرار ساخت. همین تلقی، آنان را برخلاف منشویک‌هایی که "مبشرانِ رستگاریِ سوسیالیستی" بودند، بدل به "جنگاوران برای تحقق بهشتِ سوسیالیستی" کرد. این روبه جنگ‌وستیز بودگیِ بولشویک‌ها، آنان را "ستاینده مرگ" نمود؛ همان‌که منشویک‌ها هرگز نبودند.

۴) راستگرایانی چون نازی‌ها و فاشیست‌های ایتالیا و ژنرال فرانکو همه "مرگ‌ستایان" بودند، حتی شعار "زنده‌باد مرگ!" شعار فاشیست‌ها و رزمندگان فرانکو بود. این دومی‌ها رگه‌های درشتی از بنیادگرایی مسیحی‌کاتولیکی داشتند ولی فاشیست‌های ایتالیا سکولار بودند. بنابراین "مرگ‌ستاییِ" راستگرایان افراطی آنقدر به دین ربط نداشت که به ستیهندگی‌شان مربوط بود. همین را در تفاوت منشویک‌ها و بولشویک‌ها نیز بیان کردم.

۵) تصوف و عرفان ما "مرگ‌اندیش" است. این مرگ‌اندیشی، از بن‌مایه گنوستیکی عرفان می‌آید، والا تصوف برخلاف شیعه اهل ستیز نیست. در واقع تصوف "مرگ‌اندیش" است، اما "مرگ‌ستا" نیست؛ شیعه هر دو است!

پس به نظر می‌رسد بین "مرگ‌اندیشی" و "مرگ‌ستایی" باید تفکیک نمود. اولی ریشه در ساختار هستی‌شناختی دارد و دومی ترجمانی از کنشِ ستیهندگیِ ایدئولوژیک است.
شیعه، فاشیست‌های راستگرا، و بولشویک‌ها (و آنارشیست‌های باکونین‌ای) "مرگ‌ستایند"، چون کنشگرانی ستیزه‌گرند. در حالی‌که کاتولیسیسم و عرفان/تصوف و شیعه، بنابر هستی‌شناسی گنوستیکی که دارند، "مرگ‌اندیش"اند. بنابراین شیعه، هم مرگ‌اندیش و هم مرگ‌ستاست.

در تحول بنیادگرایانه‌ای که تشیع‌امامیه از بعد از "فدائیان‌اسلام" یافت، لاجرم عنصر ستیزگری‌اش بشدت متورم شد تا خصلت "مرگ‌ستایی" شیعه را برجسته‌تر از "مرگ‌اندیشی"اش در اهتزاز درآورد. چنین شد که آنان بدل به متجاسرانی تروریست و آدمکش شدند که بدان‌نیز افتخار می‌کردند.

خمینی از سمت عارف‌مسلکی و درس فصوص‌الحکم که می‌داد، به غلظت تمام وارث مرگ‌اندیشی گنوستیکی (از هر دوسوی تشیع و عرفان) بود، اما از سمت تجاسر سیاسی که داشت "مرگ‌ستا" بود. مرگ‌ستایی خمینی نسب از نواب‌صفوی می‌بُرد.

علی‌خامنه‌ای منبریِ میان‌مایه‌ای بیش نبود، درس درستی هم نخوانده بود، در نتیجه ابدا با خمینی آموخته و داننده قابل مقایسه نیست. او در میدان سیاست، برخلاف خمینی، از جریان اسلام‌گرایی‌چپگرا که برجسته‌تر از همه توسط علی‌شریعتی تبلیغ می‌شد، باردارِ ستیهندگیِ "مرگ‌ستایی" شد، که البته در پیوند با ضعف‌های شخصیتی‌اش وخیم‌تر نیز گردید. آن "احمد لاینصرف"ای که او شدست، از یکسو به یکدندگی و کین‌توزیِ بی‌مهارِ روان آسیب‌دیده‌اش برمی‌گردد و‌ از سوی دیگر ترجمانی از حس‌ درماندگیِ ترس‌خورده‌اش در رویارویی با چالش‌های سیاست است. همه این‌ها آب به آسیاب "مرگ‌ستایی" او می‌ریزند تا در نظیره‌سازی با طیفِ بین لنین‌ تا استالین، به این دومی نزدیکتر از آن اولی باشد. این با مشکلات‌ عمیق شخصیتی که دارد قابل توجیه است، بهرحال لنین به لحاظ روانی آدم سالمی بود، اما استالین یک روانِ بشدت‌آسیب‌دیده و شرحه‌شرحه بود.

مرگ‌اندیشی تصوف و تشیع "ساختاری" است، اما "مرگ‌ستایی" بنیادگرایان امامیه عارضه‌ای از مشاهده چشم‌انداز زوالِ زیست‌جهانی آنان است؛ همان‌که به راه بنیادگرایی‌شان کشید، چه در محور فضل‌الله‌نوری تا نواب‌صفوی، و چه در جناح التقاط با چپ مارکسیستی از علی‌شریعتی تا خامنه‌ای.

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

16 Jan, 08:07


فرهنگ، ایدئولوژی، و انقلاب

بخش اول

#علیصاحب‌الحواشی

(۱/۲)

آرتور کوستلر می‌گفت که "تاریخ‌سازان" نمی‌دانستند که بشریت را دارند به کجا می‌کشند.
این روحِ حاکم بر کتابِ درخشانِ "خوابگردها"ی اوست، درباره تاریخِ تحول نگاه نجومی در بامداد قرون جدید. سخن کوستلر آن بود که کوپرنیک و کپلرها مطلقاً کمترین ادراک و تخیلی نداشتند که کارشان چگونه "جهانی" بس دیرپائیده را ویران خواهد کرد و جهان بکلی نویی خواهد آفرید که در او مردمان بکلی گونه‌‌ی دیگری خواهند اندیشید و به شیوه متفاوتی زندگی خواهند کرد.

اگر این سخن‌ را از میدان "تاریخ‌علم" به پهنه کنش اجتماعی برده و بپرسیم که آیا انقلابیون مشروطیت می‌دانستند که جامعه‌ و تاریخ ایران را دارند به‌کجا می‌کشانند؟ انقلابیون ۱۳۵۷ چطور؟ به پاسخ‌های متناقضی خواهیم رسید: اولی‌ها قطعاً می‌دانستند چه‌می‌کنند، همان‌قدر که دومی‌ها قطعا نمی‌دانستند چه می‌کنند!!
عین این پرسش را درباره انقلابیون ۱۷۸۹ فرانسه و ۱۹۱۷ روسیه نیز می‌توان پرسید که اولی‌ها می‌دانستند چه‌می‌خواستند و به کجا می‌‌رفتند، ولی دومی‌ها حتی از گوشه خیال‌شان هم نمی‌گذشت که دارند خود را در چه ورطه‌ تباهی می‌افکنند که جباریت رومانف‌ها در برابرش بارها و بارها سپر می‌اندازد، ورطه‌ای که به‌قیمت جان سی‌میلیون نفرشان در سلاخ‌خانه‌های انسانی لنین و استالین تمام‌شد، زندانی‌ها، تبعیدی‌ها، فراری‌ها، تهدیدشدگان، و به فلاکت‌ و خواری‌فکندگان‌شان، به کنار! این تفاوت عنیف دودسته "انقلاب" را چگونه می‌توان توضیح داد؟!

در انقلاب مشروطیت، و پیش‌از آن در انقلاب فرانسه، "آرمان"، امرِ طبیعیِ خواستِ "آزادی" از قیودِ جباریت بود، ولی در انقلاب ۱۳۵۷ ما و ۱۹۱۷ روس‌ها، "آرمان" یک خیال بود که "ایدئولوژی" خوانده می‌شد. بی‌تردید ما و روس‌ها در انقلاب‌هایمان از جباریت سلطنتی منزجر بودیم ولی اینجا نایستادیم بلکه خواستیم تا "جامعه‌ای از طراز نو" نیز بسازیم! اینجا بود که گند زدیم!

"جامعه‌ای از طراز نو"، امری ساخته‌‌ی "خیال" است، تصوری مخدوش و معلول است؛ جامعه انسانی را نمی‌توان در مقیاس‌های بزرگ "مهندسی" کرد؛ آدم‌ها "خویشکارند"، آن‌ها عروسک کوکی نیستند تا به اراده این‌وآن برقصند. اگر بخواهی طبق "آرمان" خودت برقصانی‌شان، باید دست در جنایت بزنی چنان‌که هم بولشویک‌ها و هم اصحاب‌ ولایت‌فقیه زدند؛ چه شد؟!
بولشویسم ملکوک و منفور و منقرض شد، چنان‌که اسلام‌سیاسی نیز چنین شد و با خودش "اسلام" به مثابه دین را نیز نزد ایرانیان به حضیضِ ملکوکی و مطعونی و منفوری کشید.

آن دوگون انقلابِ دیگر چه شدند؟ هردو در دست‌اندازهای عمده افتادند ولی سرانجام بیرون آمدند، ملکوک و منفور نشدند هیچ، گشایندگان راه نویی گشتند که در اروپا ادامه یافت و در ایران در پیش‌روست. انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه تا نیمه‌دوم قرن‌نوزدهم، یعنی تا حداقل شصت‌سال بعدترش، از دست‌اندازها خلاص نشد. ما هنوز در حال طی کردن دست‌اندازهای انقلاب مشروطیت‌ایم. انقلاب ۱۳۵۷ ما خیزش مشروعه‌خواهی قبلاً شکست‌خورده بود که فراتر از دست‌انداز، "چاهی" پیش‌روی ما شد که در آن افتادیم، ولی داریم از تویش در می‌آییم. چیستیِ این "چاه که در جلویِ تمنایِ مشروطیتِ آزادیخواه‌ِ ما دهان باز کرد، از تاریخ فرهنگِ مسلمانی ما بود؛ درست همان‌طور که استبداد پهلوی‌ها نیز تابعی از تاریخ فرهنگِ ایرانشهری ما بود.

☆☆☆☆

بین "فرهنگ" و "طبیعت"، یک تعارض ذاتی هست. فضل‌تقدم ادراک و فهمِ این تعارض، به زیگموند فروید در کتاب کوچک اما پر مغزِ "تمدن و ملالت‌هایش" می‌رسد. "فرهنگ" امری جعلی و ساختگی و عاریتی است، ساخته‌می‌شود تا "پناهِ" انسان از طبیعت باشد (هانس بلومنبرگ)؛ پناه می‌شود، ولی درعین‌حال بیمار هم می‌کند! اما خودِ فرهنگ، بیماریی که انسان را مبتلایش کرده‌است، را عین "سلامت" و والاییِ اخلاقی، و فرهمندیِ زندگی به او می‌فروشد!!

"ایدئولوژی" فراورده‌ای در عصر مدرن است، جهانِ پیشامدرن "ایدئولوژی" نداشت، "فرهنگ" داشت، آن هم در اهتزازِ تامِّ بی‌خویشتن، و "بدیهی"انگاشته‌ در حقانیت و روایی‌‌! در عصر پیشامدرن فرهنگ اصلاً "دیده نمی‌شد"، از بس که همه‌جایی بود!
در عصر مدرن که فرهنگ شروع به "دیده‌‌شدن" کرد، معروض نقدها گشت و خدشه‌ای که در فاهمه‌ها ایجاد می‌کرد، در کنار "بیماری‌زایی‌اش" شناسایی گردید. همین فرهنگ، دست به ساختنِ "ایدئولوژی"ها زد تا عناصرِ بن‌مایه‌ای خودش از "پدرسالاری/مردسالاری"، "انقیاد زنان"، "اقتدارگرایی"، "مهار فردانیتِ درحال ظهور" و دشمنی‌اش با "آزادی" را در سازه ایدئولوژی به ودیعت نهَد، خواه در مارکسیسم، خواه در نازیسم، خواه در اقسام فاشیسم‌‌های ناسیونالیستی (بخوان قبایلی!)، و خواه در انواع بنیادگرایی‌های دینی.

لینک بخش دوم

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

16 Jan, 08:07


فرهنگ، ایدئولوژی، و انقلاب

بخش دوم


#علی‌صاحب‌الحواشی

(۲/۲)

می‌توان در نظیره‌سازی با سپهرزیستی، گفت که "فرهنگ"، DNA خود را برای صیانت، به "ایدئولوژی‌ها" می‌سِپُرَد! هیچ‌ "فرهنگی" نداشته و نداریم که اقتدار‌گرا و مردسالار و زن‌ستیز و دشمنِ آزادی و ستیزنده با فردانیت انسان نباشد! این ویژگی‌ها در DNA سازه‌های فرهنگ مندرج‌اند، فارغ از این و آن فرهنگ، و فارغ از این‌که درباره فرهنگِ بدوی جوامع کوچک جنگل‌نشین سخن می‌گوییم یا که از سازه‌های عظیم‌الجثه تاریخیِ اقسام فرهنگ‌های مسیحی یا اسلامیِ متکون‌شده در طول زمان‌های طولانی حرف می‌زنیم.

"طبیعت"، آن اقیانوس و بحرالمحیط است که همه جویبارها تا کلان‌رودهای خروشانِ "فرهنگ" در طول تاریخ، روبه آن روانند؛ "مدرنیته" نامی‌است که به "مصب" و ریزشگاه این آب‌های روانِ فرهنگ به اقیانوسِ طبیعت داده شده است؛ همگی سرانجام در آن منحل می‌شوند! فرهنگ رفتنی، و طبیعت ماندنی‌ است!

انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه و انقلاب مشروطیت ما، انقلاب‌های "مدرن" بودند که رو به آزادی و کرامت‌ و فردانیتِ انسان داشتند. "رویالیست‌های" آن اولی و "مشروعه‌خواهان" این دومی، نیروهای "فرهنگ" بودند که در ستیزه با انقلابی که رو به سپهر مدرن داشت، درآمدند.
برخلاف این‌ها، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و انقلاب ۱۳۵۷ ایران، خیزش "ایدئولوژی‌ها"یی بودند که حاملانِ DNA "فرهنگ" و در نتیجه واجدانِ سرشت‌وبن‌مایه پیشامدرنیت بودند، و جز تباهی و‌ جنایت نیافریدند و لطمه‌های عظیم به جامعه زدند.

ما اینک در حال بیرون شدن از چاهِ "ایدئولوژیِ" فرهنگ‌اسلامی-ساخته‌ای هستیم که ما را بی‌دریغ و بی‌افسوس کُشت و دربند نمود و چاپید. حواسمان باید به سنت فرهنگ استبداد ایرانشهری‌مان باشد، مغاکی دهان‌گشوده‌ی درپیش. باید ضمن پرهیز از آن، به راهِ مشروطیتِ ناتمام‌مان برویم؛ آزادی و کرامت‌انسانی و توسعه و بهروزی‌مان آنجاست، نه هیچ‌جای دیگری!


لینک بخش اول

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

15 Jan, 18:13


#علی‌صاحب‌الحواشی

اینجاست که باید در بحث میشل‌فوکو بر سر معنای‌ "جنون" درنگ کرد.

آیا این شیخ "دیوانه" است؟
چطور می‌شود آدم این‌قدر احمق باشد، ولی نتوان "مختل‌روانی"اش دانست و حکم به بستری‌اش داد؟
قدرت "فرهنگ" در منحرف نمودن عاقله طبیعی انسان چقدر است؟
آیا باید پست‌مدرن‌ها را جدی گرفت که منکر چیزی به‌عنوان "عاقله طبیعی" در انسان‌اند؟!

می‌توان این‌شیخ را تحت مطالعه گالوانیک‌پوستی قرار داد و دید وقتی این‌ اراجیف را تحویل می‌دهد، آیا شواهدی از "تنِش" [دروغگویی] در سامان اتونومیک او پیدا می‌شود یا نه. اگر نشود، من تعجب نمی‌کنم؛ لزوماً نیز حکم بر "اختلال‌روانی" او نمی‌دهم.

وقتی پای افسون‌زدگی فرهنگ در میان باشد، داوری درباره اختلال روانی به‌هیچ‌وجه آسان نخواهد بود.
پست‌مدرن‌ها درست در اینجا وارد صحنه می‌شوند و کلیه "همه‌شمولی‌های" بشری را انکار می‌کنند. من با پست‌مدرن‌ها هرگز همسویی ندارم ولی احتجاجات‌شان را "می‌فهمم"، و برخی از آنها را هم گاهی جدی می‌گیرم.

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

15 Jan, 16:34


#علی‌صاحب‌الحواشی

از شگردهای معمول در قرون‌وسطای مسیحی تا قرون‌وسطایِ جاری روحانیت و اهل تصوف است که "متن‌ها" را با تحلیل‌های ریشه‌شناختی واژگانی پَرشگاهی برای تداعی‌ها می‌کنند؛ مثل تصویر لکه‌جوهر، یا ته‌نشست قهوه در فال‌گیری، معروض گشتالت‌ذهنی شده و سیل "تداعی‌ها" جاری می‌شود. سپس آنها را به عنوان بصائر و لطائفِ مندرج در متون به مخاطبان می‌فروشند.

"متن‌کاویِ" اینچنین، بازبسته فرهمندیِ فکری و هنری راوی است، والا در خودِ متن از این خبرها نیست. مثلا تعابیر استخراجیِ جوادی آملی تا شیخ محمود شبستری و شهاب‌الدین (اشراق) سهروردی تا محی‌الدین‌ابن‌العربی‌، طیفی از ضایع تا نچسب و متکلف‌اند؛ ولی وقتی همین شیوه را ذهن درخشان جلال‌الدین‌ محمد بلخی - یا حتی پله‌ای برتر از او، شمس‌الدین محمد تبریزی - در پیش می‌گیرد، تداعی‌هایش آه از نهاد آدمی برمی‌آورد.
ضایعی یا درخشانی، از متن نیست، از مفسر است؛ شیخ‌محمود چیزکی از قماش همین جوادی‌آملی بود، اما مولانا قله‌ای فرازان و سر در ابرها بود!

این‌که "بیهوده‌سخن بدین درازی نبود" غلط مشهور است. تاریخ فرهنگ‌ها بی‌شمار بیهوده‌سخنان بسی به درازا کشیده در انبان دارد!


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

15 Jan, 05:15


#علی‌صاحب‌الحواشی

این شعر و شعار نیست! بیانِ واقعیت صُلبِ اجتماعی است. انقلاب ایران دهه‌هاست که در حال قوام‌ است!

"جانیفتادن" تجددِ ما بود که انقلاب مشروطیت را در میدان سیاست ابتر گذاشت؛ خامیِ نامتعین‌بودنِ اسلام‌خواهی ایرانیان از دهه‌چهل تا پنجاه شمسی بود که به فاجعه ۲۲‌بهمن ۵۷ و فجایع عظیم‌تر بعدیش انجامید.

گمان می‌کنید انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه همان زدوخوردهای شهری پاریس بود؟ هرگز! آن انقلاب، در میدان "فهم‌سیاسی"، حداقل نیم‌قرن‌ پیشترش شروع شده بود، نه در ذهن مونتسکیو و ولتر و روسوها، که در ذهن نانوا و آهنگر و پزشک و درشکه‌ساز و سبزی‌فروش و ماهیگیر فرانسوی. در میدان هستی‌‌شناسی فرهنگ" بیخ‌‌اش به بیش از یک‌قرن پیش‌ترش می‌رسید.

"تولد"، خروج نوزاد از تن مادر نیست، "تولد"، فراگردی نه‌ماهه است!
"اسلام‌گرایی سیاسی" ایرانیان در این قریب به نیم‌قرن خاکستر شد، و آنان بعد از یک‌ونیم‌قرن به لزوم "سکولار"‌شدن حکومت، و ناگزیریِ "حاکمیت قانون" و "برابریِ حقوقی‌ِ شهروندان"که آباءِ مشروطه می‌گفتند، باور آوردند.

"انقلاب‌مشروطیت" ما در این نیم‌قرن اخیر قوامِ اجتماعی یافت. اصلِ انقلاب، این فراگرد تاریخی است.


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

13 Jan, 18:57


‌‌"معنا" در علم و غیرعلم

بخش اول
(۱/۲)

#علی‌صاحب‌الحواشی

ما ادراکات‌مان را برای "فهم‌پذیر شدن" داخل چارچوبه‌های مفهومی بزرگتری می‌نهیم. "فهم‌پذیر شدن"، روی دیگر سکه‌ی "معنابخشی" است. ما نمی‌توانیم "واقعیت‌های" مشهود را بدون نهادن‌شان در چارچوبه‌هایِ معنابخش، "بفهمیم".

این کلیپ تبلیغاتی برای یک دکان‌جن‌گیری است. اما آن را براساس "واقعیت" موجود در جامعه ساخته‌اند، والا بی‌ربط می‌شد. کار به این تبلیغ ندارم، به واقعیت موجود در بخش‌هایی از جامعه کار دارم.
اگر این فرد "بیمار"ی واقعی می‌بود و مشکلاتش را به یک "روانکاو" عرضه می‌کرد، شاید بر اساس پارادایم فرویدی حکم می‌شد این سردمزاجی جنسی یا محرومیت جنسی آزاردهنده داشته، و دارد "مشکل‌اصلی"‌اش را به امری بیرونی (یعنی جن) "فرامی‌فکند". اما یک جن‌گیر همین مشکلات او را به "جن‌عاشق" نسبت می‌دهد، که بنا بر ماهیت "جن‌بودگی" شرور و بدخواه انسان است و می‌خواهد زندگی بیمار را خراب کند.

در هردو موردِ روانکاو و جن‌گیر، ما با چارچوبه‌هایی روبروییم که "مسئله" درونِ آن نهاده می‌شود تا "توضیح‌ داده شود"؛ یعنی واجد "معنایی" گردد تا بشود "فهمید"اش. این چارچوبه‌ها غالباً متفاوت، و بسیاری اوقات متعارض‌اند. اما در قدرت "توضیح‌دهندگی"، بسا که به یکسان کارآمد باشند.
پرسش آن است که چرا کار روانکاو را دُرست و "علمی"، و کار جن‌گیر را نادرست و "خرافی" می‌دانیم؟

این پرسش آسانی برای پرداختن نیست! پاسخ هم این نیست که در ادوار طولانی از تاریخ بشر، جن‌گیری رایج و پذیرفته بود ولی حالا "علم" است که مُد شده است! این، دقیقاً همان پاسخی است که "پست‌مدرن‌ها" داده و می‌گویند: روانکاوی هیچ ارحجیتِ معقولی بر جن‌گیری ندارد! اما آیا واقعا چنین است؟!

همین پُرسه بود که فیلسوفان علم را به این بحث کشاند که آن معرفت که "علمی" خوانده می‌شود، چرا معتبر است؟ و آنچه "علمی" نیست، چرا بی‌اعتبار است؟ علمی بودن چیست و به چه معناست؟
این پرسش را جهت پاسخ‌دهی، در دو عرصه به دست می‌گیرم:
۱) پیشرفت
۲) آزمودن به جهان

(۱) "پیشرفت" از آن تعابیر مناقشه‌برانگیز بوده است. "نهضت‌رومانتیک" از بامداد ژان‌ژاک‌روسویی‌اش تا کارل لویتِ قرن‌بیستمی، در مقام انکار، با تعریف و ارزیابیِ "پیشرفت"، درپیچیده‌ است. سخن‌ اینان آن بود که "پیشرفت" دروغی مصادره‌به‌مطلوب برای "توجیه" شئون "مدرن" است، و اگر هم بهره‌ای از واقعیت داشته باشد، معلوم نیست خواستنی باشد (روسو صراحت داشت که خواستنی نیست!).
راستگرایانِ فکری چون لویت و اشمیت و هایدگر چنین می‌گفتند؛ طرفه آن‌که چپ‌گرایان دشمن‌شان در "مکتب‌فرانکفورت" نیز به تلویح در تاییدِ تلقی‌ آنان، دزدکی سر تکان می‌دادند! بهرحال هردوی این نحله‌ها امتدادهای متخالفی از جریان واحدِ "رومانتیک" بودند و در ستیزه با عصر روشنگری، وحدت‌نظر داشتند.

راستگران فوق‌الذکر، بحث را بی‌درنگ به تبارشناسی انگاره "پیشرفت" در میدان الهیات مسیحی می‌کشاندند تا در آنجا گردوخاکِ آسمان‌ریسمانی کنند و بگویند "مدرنیته" انگاره "پیشرفت‌ را از آنجا آورد، تا با چنین گفتنی بخواهند از مدرنیته سلب اصالت نموده و آن را به یک تقلب تاریخی فروکاهند.
در جناح چپ نیز اصحاب "مکتب‌فرانکفورت" در نفرت‌شان از "عصر روشنگری"، بحث را به میدان فجایع اجتماعی و نابرابری‌ها کشاندند و در آنجا گردوخاکِ اقسام هوچیگری‌ها به‌پا کردند تا روشنگری را طلیعه فجایع عظیمی وانمود کنند.
اما هیچیک از این دو طایفه درنگی نکردند تا پاسخ دهند که آیا سفر با هواپیما در نسبت به سفر با درشکه‌ "پیشرفت" نیست؟ یا پزشکی مدرن نسبت به طب‌بقراطی "پیشرفت" نیست؟ و اگر نیست آیا واژه "پیشرفت"، از بن مهمل و بی‌معناست یا در کاربستی که "مدرنیته" از آن می‌کند "دروغ" و مغلطه‌افکن است؟!!

ما از دو و نیم‌هزاره‌ پیش تا سه‌قرن پیش در اروپا و تا همین دیروز - شاید هم امروز - در ایرانِ خودمان، "طب‌بقراطی" داشته‌ایم که جالینوس رومی هم تفصیلش داد. این طب، به‌عنوان تنها چارچوبه بیانگر "سلامت‌وبیماری" و البته منطقِ حاکم بر رویه‌های درمانی بود. "طب‌بقراطی" در این بیش از دوهزارسال، بقدر سرسوزنی تحولی را که بشود اسمش را "پیشرفت" گذاشت، متحمل نشد، نه در شرقِ غرب‌آسیایی که ما باشیم، و نه در غرب اروپایی! (چرایی‌ این ایستاییِ غریب، بماند که خود بحث جذابیست!).

لینک بخش دوم

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

13 Jan, 18:57


‌‌"معنا" در علم و غیرعلم

بخش دوم
(۲/۲)


#علی‌صاحب‌الحواشی

حالا بیایید مقایسه کنید با پزشکی مدرن که تقریباً از نیمه‌قرن‌نوزدهم سروصورتی به‌خود گرفت، هرچند بیخ‌های مبهم‌اش را می‌توان تا یکی دوقرن پیشتر از آن نیز پی‌گرفت. پزشکی‌مدرن دستخوش جنونِ پیشرفت است! نه در بازه دهه‌ها، که در مقیاس "ماه‌ها"!!!
ما امروز می‌توانیم درمان‌هایی بکنیم که ده‌سال پیش حتی تصورش را نمی‌شد کرد! هر رشته دیگر علمی را هم که بگیرید، از فیزیک و شیمی گرفته تا انسان‌شناسی و زبان‌شناسی، کمابیش همین وضع شتابان پیشرفتی در او حاکم است!

اگر بخواهیم نفسِ "پیشرفت" را در علوم امروزین منکر شویم، می‌شود خودِ جهان را هم منکر شد! این آن زمین‌سفتی است که نه راستگرایان و نه مکتب‌فرانکفورتی‌ها نخواستند بیل‌اش زنند، می‌دانستند که بیل‌شان خواهد شکست! به‌جایش، اولی‌ها به این بسنده کردند که "اصیل" نیست، یعنی قلابی و رونویسی شده از الهیات مسیحی است، دومی‌ها هم آوارِ تف‌ولعنت بر او باریدند و همه بدبختی‌های بشری را به آن نسبت دادند!

غیر علم، خواه اسطوره و خواه دین (که آن هم سازه‌ای اسطوره‌ایست)، برخلاف "علم" پیشرفت ندارد. آنچه از "تحول" دارد "شاخ‌وبرگ یافتن" است؛ تکلفاتش بیشتر می‌گردد بی‌آن‌که کارآمدی‌ یا قدرت تبیین‌اش افزوده گردد‌. مثلا کیمیاگری را اروپا از مسلمان‌ها آموخت؛ اما آن "کیمیاگری" که اروپائیان در اواخر قرون‌وسطا می‌کردند، از کیمیاگری که جابرابن‌حیان در هشت‌قرن پیش‌ترش می‌کرد، به‌رغم اقسام تکلفات اساطیر یونانی‌رومی و هرمتیک (مصری) که به‌خود پذیرفته و توده بی‌ترازِ متورمی از رازورزی‌‌ها گشت، در تبدیل فلزات به طلا، نه‌تنها کارآمدتر نشد، که به هیچ کار جز حیرت‌افکنی در عوام نمی‌‌آمد! بگذریم که هیچ شاهد و قرینه‌ای نیز نداریم که احدی در جهان موفق به تبدیل چیزی به طلا شده باشد. کیمیاگری آن "ناعلمِ" بیهوده‌سخن بود که بسیار به‌درازا کشید!

(۲) معرفت علمی به محک "جهان" زده می‌شود تا صحت و سقم آن معلوم گردد. این فرایند محک‌زنی هم بقدری تفصیل‌ها دارد تا نشود یاوه‌ای را به گزاف منطبق بر جهان اعلام نمود. هیچ ناعلمی محک‌زنیِ از این دست و به این دقتِ نقاد ندارد، خواه طب‌بقراطی باشد که داعیه "علم‌بودن" داشت ولی علم نبود بلکه اسطوره بود، یا کیمیاگری و جن‌گیری و سیمیا و جَفر و ستاره‌بینی (Astrology) و این‌قبیل باشد. همه علم‌ها که غلط از آب درآمدند، مثل شیمی فلوژیستونی، یا فیزیک ارسطویی، یا نجوم بطلمیوسی، در به محکِ جهان زده‌شدن بود که بطلان‌شان آشکار شد؛ در بطلان این آخری، علاوه بر این، عامل عمده دیگری هم دخیل بود که واردش نمی‌شوم.

همه ناعلم‌ها، پیروزانِ عرصه مصادره‌به‌مطلوبیِ تنها به قاضی رفتن‌ها بوده‌اند. "ابطال‌ناپذیری" که کارل پوپر از خصلت‌های "ناعلم"اش شمرد، از منظری، بیانگر همین دورباطلِ خودتائیدگرِ ناعلم‌ها بود: سازه‌ها آنها طوریست که به هیچ تمهید، ولو نظری، نمی‌توان باطل‌شان نمود؛ یک روئین‌تنی هرزه دارند!

ناعلم‌ها از قماش و سنخ هستی‌شناسی‌های فرهنگ‌اند، در آن‌ها می‌شود دستخوش هذیان و توهم شد، لاف‌ها زد و یاوه‌ها بافت، و در شاخ‌وبرگ‌ یافتنِ متکلفانه‌‌اش گمان به‌پیش‌رفتن بُرد! مثل اسب‌عصاری که عمری چشم‌بسته به دور محور آسیاب می‌گردد به گمان آن‌که دشت‌ها و وادی‌ها طی نموده است.

گفتن آن‌که "جن‌عاشقی" هست که این زن را ملعبه خود کرده است، راه به هیچ فهم‌فراتری از معضلِ این زن نمی‌برَد، راهی هم نمی‌گشاید تا این‌ مسئله‌، نقطه‌عزیمت درک‌ کلان‌تری گردد. اما آن "تعبیر" روانکاوانه که گفتم، مبتنی بر یک "نظریه‌" است که نه‌تنها معضل این زن را توضیح می‌دهد بلکه کاخ‌عظیمی از "فهمِ روان" را برمی‌فرازد که در هزارتوهایش، انبوه عظیمی از چالش‌های روانی انسان تا فهم هنر و فرهنگ نیز قابل توضیح و تبیین می‌گردند. چنین است که فرق علم با ناعلم، در زایایی و پرحاصلی اولی، و سترونی و بیهودگی آن دومی است.

"معنا" همیشه ساختگی است، در جهان‌ "معنایی" نیست. با این وجود، فهم‌ما از جهان بازبسته "معنا"ست.
برخلاف مغلطه‌افکنیِ پست‌مدرن‌ها، معناها هم‌ارز یکدیگر نیستند. "معنایی" که علم برمی‌آورد به کار بی‌شمار فهم‌های فراتر می‌آید‌؛ با آن‌ می‌توان فناوری‌ها ساخت برای تصرفات در جهان؛ ولی معناهایی که اسطوره‌ها برمی‌آورند تنها به کار "ذوق و خیال" می‌آیند و بس، آن‌ها بن‌بست‌های عقیم و بی‌حاصل‌ عاقله‌اند، افیونکده‌هایی خوابگاهی‌اند...


لینک بخش اول

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

12 Jan, 18:43


#علی‌صاحب‌الحواشی

ماها بقدری افسون‌زده این نابخردی شده‌ایم که مسخره و ضداخلاقی‌بودنش را "فهم‌نمی‌کنیم" بلکه گمان می‌کنیم "کاملا حق و معقول است که فرد، مومن به دین والدینش باشد!"، چرا؟ به چه دلیل؟ به کدام اعتبار؟
تازه این هم کافی نیست! بلکه انتظار داریم تا او بر آن دین "ندانسته" و "نفهمیده"، تعصب هم بورزد! تا آن‌که بخواهد برایش آدم هم بکشد و اگر لازم باشد، جهانی را نیز به آتش بکشد؛ و در این سیاهکاری نه که کمترین عذاب‌وجدانی نیابد، بل خودِ جنایتکارش را محبوب خدا و "مجاهد فی‌سبیل‌الله" نیز بینگارد!!!
آیا نه که زهی کوری و خرفتی؟!

چرا نمی‌اندیشیم که این "جنون"، آخر چراست؟ آیا ماها مشتی عوضی بیش نیستیم که خود را به چنین حماقتی سپرده‌ایم؟!! و آن "احمقی" را "شرف" و "حقانیت" و "والایی" نیز دانسته و می‌نامیم؟!!

این‌که "روشنگری خروج انسان از صغارت است"، آن‌است که امروز داریم هرچه بیشتر می‌فهمیم برای هزاران سال چه جانوران لایعقل و نفرت‌انگیزی بوده‌ایم.
چرا تا دیروز این را نمی‌فهمیدیم؟! امروز چه‌مان شده که آنچه را تا دیروز نمی‌فهمیدیم، اینک می‌فهمیم؟! مایِ امروز چرا چنین منزجر از مایِ دیروز شدست؟


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

10 Jan, 19:47


بزرگترین باختِ جمهوری‌اسلامی، از دست‌دادنِ مردم ایران بویژه جوانان بود!

بخش دوم

#علیصاحب‌الحواشی
(۲/۲)

اگر در دهه شصت و هفتاد شمسی، اقبال به مواریث عرفانی چنان‌بالا گرفته بود که مثنوی مولوی از پرفروش‌ترین‌ کتاب‌ها شد، امروز این نسل نوجوان نمی‌دانند مثنوی چیست، مولانا کیست، عرفان کدام است؛ بخواهی توضیح هم بدهی، اگر حرمتت ندارند، گویند "حوصله ندارم، برو پی‌کارت!"؛ اگر حرمتت بدارند آثار ملال را در چهره‌شان می‌توانی برخوانی.

ممکن است گفته شود این‌ها بچه‌های طبقات متوسط به بالایِ شهری‌اند که چنین شده‌اند و این وضعیت قابل تسری به الباقی ملت نیست.
واقعیت چنین نیست، هرچند رویگردانی نسل نو از "هویت‌اسلامی" مطلق نیست بلکه مدرج است. امروز حال این نسل، به خانواده‌های زمامداران جمهوری‌اسلامی نیز سرایت کرده است؛ خودهاشان بهتر از من و شما خبر دارند! اگر ما "قرائن" می‌بینیم، آن‌ها ناظر "شواهد" اندرونی‌اند. وانگهی ایرانگستریِ خیزش "زن‌زندگی‌آزادی" نشان داد که این رویگردانی ابداً منحصر به شهرهای بزرگ و فرزندان طبقات مرفه‌شهری نیست. پیروزی این نهضت در فروکوفتن عملیِ عَلَمِ حجاب‌اختیاری بر زمین جامعه ایران نیز حکایت از ژرفا و گستره اجتماعی آن رویگردانی دارد.

کوتاه کنم، جمهوری اسلامی بازی تاریخ را در همه عرصه‌های قابل تصور باخت، بدجوری‌هم باخت! اما عظیم‌ترین، و ژرف‌ترین، و پایدارترین باخت، نه لبنان بود، نه سوریه بود، نه فلسطین بود، بلکه "ایران" به معنای مردم ایران بود! آنقدر که طایفه امامیه باید به فکر وطن دیگری باشند؛ عراق و پاکستان گزینه‌های بهتری هستند، دومی حتی مناسب‌تر از اولی است!

لینک بخش اول

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

10 Jan, 19:47


بزرگترین باختِ جمهوری‌اسلامی، از دست‌دادنِ مردم ایران بویژه جوانان بود!

بخش اول

#علی‌صاحب‌الحواشی
(۱/۲)

تضاد ژرفی که بین این‌نسل با نسل والدین‌شان بروز کرده است، تکان‌دهنده است. این پدیده اولاً ناشی از انقلاب ارتباطات است و ثانیاً معلول رویگردانی جامعه ایران، به‌ویژه نسل جوان"، از هرآنچه واژه "سنت" برآن دلالت می‌کند است.
آن اولی پدیده‌ای جهانی است و این دومی حاصل حکومت‌اسلامی است که ناکارآمدی و فساد و بی‌اخلاقیِ تبهکارِ خود را برملا نموده و همه‌آنچه در چارچوبه "سنت" پیوسته به "هویت‌اسلامی" ما بود را با خود غرقه در گردابِ تاریخ ساخت.

من به آن اولی که جنبه جهانی دارد، زیاد نمی‌پردازم که بدان بسیار پرداخته شده است و بس بیشتر هم درباره‌اش تحقیق و نوشته خواهد شد. بهرحال، اتفاق مطلقاً بی‌نظیری در تاریخ بشر در حال وقوع است، که عنانِ تربیت فرزندان را از والدین گرفته و به جریان جهانی اطلاعات سپُرَده‌ است. حاصل آن‌ شده‌است که فرزندان بسی بیش از آن‌که تعلق به سپهر فرهنگی خانواده و والدین‌ خویش داشته باشند، تعلق به فضای جهانیِ در حال وزش در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های اتمیزه‌شده جهانی دارند.

امروز همان‌قدر که نوجوانان در سراسر جهان از افق والدین‌خود دور شده‌اند، به یکدیگر نزدیک گشته‌اند تا نوجوان هندی و برزیلی و چینی و کانادایی و سنگالی گذشته از سد زبانی، هم‌افقی‌های بی‌سابقه‌ای داشته باشند، زیرا فیلم‌های مشترکی را می‌بینند، موسیقی‌های مشترکی را می‌شنوند، کتاب‌های مشترکی را می‌خوانند، ارزش‌های مشترکی را درونی می‌کنند، دغدغه‌های مشترکی دارند، آرمان‌های شخصی‌شان خیلی به‌هم شبیه‌ شده‌است، حتی اذواق عاطفی‌شان نیز همگرایی یافته است.

می‌توان تف‌ولعنت فرستاد و توطئه "سرمایه‌داری جهانی" را در این دید. سوای آن‌که هیچ توطئه‌ای درکار نبوده و نیست بلکه این روند طبیعی تکوین جاری در سپهر انسانی طی نیم‌قرن اخیر است، فریاد و فحاشی به زمین‌وزمان هم هیچ حاصلی ندارد. چشم‌انداز پیش‌رو، چیزی جز زوال روزافزونِ "سنت‌های ملی" نیست که هم‌عنانِ پیداییِ "هویت‌های جهانی" است؛ این "هویت‌جهانی" سایه سنگینی بر همه اقسام "هویت‌های محلی" افکنده و بیشتر هم خواهد افکند و بسا که روبه سالبه به انتفای موضوع کردن‌ هویت‌های محلی داشته باشد. فعلاً تا همین‌جا را می‌توانیم ببینیم، نمی‌توان جلو دوید، باید صبر کرد و دید.

تجربه شکست‌خورده، بل مفتضح شده حکومت‌اسلامی، این روند جهانی را در ایران، به نهایت شتاب ممکن‌اش راند که در جاهای دیگر بسا نتوان دید. والدین نسل "Z" بکلی از چشم‌اندازهایی که حکومت‌اسلامی کباده‌کشی می‌کرد، منصرف بل منزجر شده‌اند. این انصراف و انزجار، بی‌درنگ در کودکان خانواده نیز پژواک یافته است تا آنان هرچه بیشتر در معرض تندباد خروشان جهانی قرارگیرند. این نسل، دیگر شبیه نسل والدین خود نیست. مثلا آن ذوقی که "روز والنتاین" برایشان دارد، صدیک‌اش را به "شب‌یلدا" ندارد، که تصویر‌ها و نمادها و آئین‌هایش را "دهاتی"، "اُمُّلی"، و "حال‌نده" می‌یابند. وقتی یلدا چنین شده‌باشد که چندان آفت عنایت نظام را هم ندارد، حال "اعتکاف" و عاشورا و... که معلوم‌تر است.
نسل من در نوجوانی و جوانی، اصلا نمی‌دانستیم که "روز والنتاین" چیست. من وقتی سی‌وچندساله رفتم به آمریکا تازه دوزاریم افتاد! وقتی برگشتم دیدم در ایرانِ ولایت‌فقیه نه‌فقط "روز والنتاین" که درخت کریسمس گذاشتن هم باب شده است، یاللعجب!!!

دهن‌کجی‌های فرهنگی غالبا صریح نیست. شکست مفتضحانه و آبروباخته پروژه بنیادگرایان اسلامی، "اسلام" را در چشم نسل‌های نوی ایران ملکوک کرد و مواریث پیوسته به مسلمانی را منفور نمود. حالا اگر به این مجموعه پدیده‌های نکبت‌باری چون "خواهر‌زینب‌های" کمیته‌های اولِ انقلاب و "فاطی‌کوماندوهای" بعدی و "گشت‌ارشاد" خونیِ متاخر را هم بیفزاییم که پمپاژ انزجار در جامعه نسبت به هنجارهای اسلام و مسلمانی دستاوردشان شد، آن‌وقت می‌توان دید که جمهوری‌اسلامی چطور والدین نسل نوجوان فعلی را متنفر از اسلام و‌ مسلمانی کرد و فرزندان آنان را چگونه به دامان جریان خروشان انقلاب ارتباطات جهانی پرتاب نمود، تا امروزه آه و اسف "چه‌کنم" سردهند. هیچ نتوان کرد! مطلقا هیچ!

سَرِ چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پُر شد نیارد گرفتن به پیل
آن‌وقت که محمدخاتمی با طوفان عواطف نسل‌های جوانِ امیدوار، بر سریر جمهوریت نشست، بیت‌رهبری و سپاه‌پاسداران و ایادی پیدا و پنهان اینان هیچ از به شکست کشاندن اویی که می‌خواست سیمایی خواستنی از اسلام و مسلمانی عرضه دارد، فروگذار نکردند. امروز، حال این شده است که می‌بینیم: چو پُر شد نیارد گرفتن به پیل...

ادامه دارد

لینک بخش دوم

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

09 Jan, 07:43


تصویرگری "فرهنگ" از هستی و مرگ

#علی‌صاحب‌الحواشی

بخش اول
(۱/۲)

ما در جهان زندگی نمی‌کنیم، بلکه در تصوری که بر جهانش می‌افکنیم، زندگی می‌کنیم. بین تصور ما از جهان و واقعیت جهان، راه درازی "نرسیدنی" هست. نرسیدنی‌بودنِ فلسفی معرفت ما به واقعیت جهان را امانوئل‌کانت در بحث "نومن/فنومن" تفصیل داد. "دراز بودنِ این راه" به گزافه‌ی "خیالی" است که پدیده "فرهنگ" از جهان می‌سازد و به‌عنوان "واقعیت" به ما تلقین و قالب می‌کند. از این "خیالِ" فرهنگ‌ساخته، هیچ راهی به واقعیت جهان نیست!

این "نرسیدنی بودنِ" راه فرهنگ به واقعیت جهان - برخلاف "نرسیدنی بودنِ" معرفتی، که کانت می‌گفت - قابل بیرون شدن است. زیرا می‌شود از خیال فرهنگ بیرون شد، اما از انسان بودن نمی‌توان بیرون شد و همچنان درباره جهان اندیشید.

"مدرنیته" به یک‌معنایِ کلان، بیرون‌شدن از "فرهنگ"، و اندیشیدنِ معقول درباره جهان است؛ اندیشیدنی که برای رسیدن به واقعیت جهان، صرفا با امتناع کانتی - و نه مانع دیگری - روبروست: معرفت ما همچنان محصور در میدان "فنومن‌ها" باقی خواهد ماند.
اندیشه پدیدارشناسانه، به حصارِ "فنومنولوژیکِ" خود، آگاه است اما دیگر در زندان "هذیانات‌فرهنگ" نیست. وضعیت "اندیشه مدرن" چنین است.

"مدرنیته" داستانِ دور و درازِ خروجِ انسان از حصار فرهنگ، و پذیرفتنِ محصوربودگی ناگزیرمان در حصار "فنومنولوژیک" است، زیرا نمی‌توانیم از "انسان‌بودن" خویش بیرون شویم تا در این حصار دوم نیز نباشیم. همه آنچه "بنیاد علم" خوانده می‌شود، فرآورده تجربیدن‌ و اندیشیدنِ پدیدارشناسانه ماست.

"علم" فرهنگ ندارد! هم از این‌روست که پذیرای اضافه "فرهنگ" نیست. شیمی بودایی به همان مهملی و بی‌معناییِ جامعه‌شناسی اسلامی و فیزیک مسیحی و روانشناسی چینی است.
"علم"، پدیداری مابعدفرهنگ در تاریخ انسان است، این "مابعد" لزوماً زمانی نیست، هرچند عمدتاً چنین است. نجوم بطلمیوسی که در مختصات فرهنگ‌یونانی نظریه‌پردازی شد، کمترین عنایتی به زئوس و هِرا و آفرودیت نداشت، که اگر می‌داشت، "نظریه‌ای علمی" تلقی نمی‌شد بلکه بی‌درنگ در همان میدان اساطیر مستقر می‌گشت. نجوم بطلمیوسی "غلط‌بود"، اما "علمی" بود. نظریه‌های علمی می‌توانند "غلط" باشند، اما در غلط‌بودن‌شان هم "علمی"اند، نه اساطیری. همین هم بود که نجوم‌بطلمیوسی توانست به بیرون از میدان فرهنگ‌یونانی گسترش یابد و حکمای مسلمان را نیز به‌خود مشغول دارد؛ زیرا "علمی" بود، عنایت به چندوچون واقعی افلاک داشت، هرچند غلط بود ولی انگِ "فرهنگ" بر ناصیه نداشت، آلودگی به هذیانات اساطیری فرهنگ نیز نداشت.
☆☆☆

تاریخ بشر را می‌توان از منظری، تاریخ خروج از اسطوره به پدیدارشناسی دانست. در این خروجِ بسیار دشوار، انسان از جهان و زیست‌جهانی تخیلی به نزدیک‌ترین موضع معرفتی به واقعیت، یعنی به عرصه "فنومن‌ها"ی جهان، وارد می‌شود. این "آمدن" و واردشدن بسیار تنش‌زاست. زیرا انسان با تخیلات‌خود نسبت به چیستی و چگونگی جهان الفت‌ می‌گیرد؛ برفراز آن الفت است که زیست‌جهان‌های فرهنگ ساخته می‌شوند تا آن‌ها جای‌باشِ زندگی ذهنی انسان‌ها بشوند. در آن زیست‌جهان‌ها، "خیال‌"هایی که مُقوّم و برسازنده تعبیری از جهان بودند، در حلقه‌‌ای تشدیدشونده پیوسته دادوستد می‌شوند تا چون‌ ساروج و سیمان سفت گردند. فرسودگی و ویرانی این سیمان‌ها بسیار کند و زمان‌بر است. انسان در چنبره "تخیلات" دلپذیری که زیست‌جهان از چیستی‌وچگونگی دلخواسته هستی برایش عرضه می‌کند، آنات و اوقات و دوران خوشی دارد. زیرا هستی را طوری می‌بیند که "باید باشد!"
این "باید باشد"ها را "معنا"هایی که خیال برآورده و بر هستی افکنده است، می‌سازد. در خیالکده فرهنگ، همه‌چیز معنا دارد؛ "مرگ" هم معنا دارد.

در انبان فربه گزافات امامیه، بیتی را به علی‌ابن‌ابی‌طالب نسبت داده‌اند که خطاب به حارث همدانی، از خصیصین اصحابش، می‌گوید:
یا حار همدان، من یَمُت یَرَنی
مِن مومن او منافق قُبُلا
[ای حارث همدانی! هرکه بمیرد، مرا پیش‌رویش بیند، از مومن‌ و منافق]
سوای محتوای غالی این بیت که علی را مقامی نیمه‌ تا‌ تمام‌الوهی می‌دهد، که روح در مفارقت از بدن با اویی مواجه می‌گردد که دیگر "آدمی" نیست، بل "ازمابهترانی" لاهوتی است، برای یک شیعه امامیه تصویری معنایی از مرگ می‌سازد که سخت "خواستنی" است! همین‌ "خواستنی‌" شدنِ مرگ در تخیلات زیست‌جهانی فرهنگ امامیه بود تا میرزا ابوالقاسم شیرازی از مشایخ صوفیه عصر قاجاری را واداشت تا چنین بسراید:
ای که گفتی "و مَن یَمُت یَرَنی"
جان فدای کلام دلجویت!
کاش روزی هزارمرتبه من
مُردمی، تا ببینمی رویت!
یاد دارم که پدرم این رباعی را به‌آواز خوش می‌خواند، و در بیت دوم بغض‌اش در گلو می‌شکست...

ادامه دارد

لینک بخش دوم


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

09 Jan, 07:43


تصویرگری "فرهنگ" از هستی و مرگ

#علی‌صاحب‌الحواشی

بخش دوم
(۲/۲)

"مرگ" این‌چنین در هستی‌شناسیِ فرهنگ غالیِ امامیه، "معنایی" برین و خواستنی می‌یابد؛ چنین "مرگی" دیگر فاجعه نیست، درگاهی "رهایی" از زندان این‌جهانی و طلیعه رستگاری ابدی می‌شود که دیدار علی‌ابن‌ابی‌طالب بهارش است! اینت بن‌مایه گنوستیکی که تافته در الیاف و انساج این فرهنگ است!

این را مقایسه بکنید با نگاه شکسته آن حکیم رواقی/کلبی عصر یونانی‌مآبی که گفت "برترین بختِ هر جان آنست که هرگز به‌دنیا نیاید و چون آمد، هرچه زودتر بمیرد!"
اینجا نیز "معنایی" خواستنی از مرگ هست، که بازهم زندگی این‌جهانی را خوار می‌دارد و خواهان "مرگ" است که بختِ آن، همانا "نبودن" است، نه که رفتن به "روضه رضوان" باشد؛ همین خلاصی از شوربختیِ بودن، "مرگ" را نعمتی می‌کند.

این نگاه مرگ‌اندیش و مرگ‌خواهِ رواقی، بزودی تحویل مسیحیت گشت و بر سازه گنوستیکی آن خوش‌نشست، ولی "نبودن"اش را مسیحیت، بدل به هجرت به "ملکوت‌اعلی" (pleroma) نمود تا عیسی‌مسیح بهارش باشد!

آن تجربه‌زیسته را که اینگمار برگمن، کارگردانِ مولف سوئدی در کلیپ پیوستی بیان می‌کند، من نیز تجربیده‌ام. بیهوشی در اثر تزریق وریدی "پروپافول" برای من تجربه "نبودن"ای بود، که سخت دلپذیر بود! خواب نبود، رویا نداشت، فارغ از هر عاطفه‌ای از غم و شادی و اضطرابِ چه‌کنم‌ها...، "نبودن" بود: یک گسست‌تام در پیوستگی آگاهی. خیلی بعدها که در هانس‌بلومنبرگ به سخن آن حکیم رواقی برخوردم، بر ادراک هوشمندانه‌اش آفرین گفتم.

ما غالبا توجه نمی‌کنیم که "آگاهی"، امتدادی پیوسته و همگن نیست. لازم نیست "بیهوش‌" شده باشیم، خواب روزانه ما، گیجی گهگاهی بیداری‌های‌مان، تا برسد به اثر پاره‌ای داروها و توهمات، حکایت از پارگی‌های "امتداد آگاهی" ما دارند.
ما در "رویا" در کجاییم؟ آیا بر بستر خوابیم؟ یا در آفاقی که رویا برای‌مان تصویر می‌کند؟ من در بیهوشی پروپافول کجا بودم؟ نکته اینجاست که در آن ساحت "من" وجود نداشت تا بپرسد یا نپرسد! "نبودن" به این معناست.

همین پاره‌پارگی آگاهی ما، حجت متینی علیه "قصه‌های" فرهنگ است که بر "بود" و "نبود" ما افکنده است. بگذریم که فرهنگ برای درحلقه اطاعت و تمکین درآوردن آدم‌ها، تصاویر هولناکی از "عقبات‌مرگ" هم می‌سازد تا هراس‌افکنی کرده باشد، از فشار قبر و نکیر و منکر و گرز آتشین و این‌دست یاوه‌ها.
نمی‌دانم اعتبار این ابداع را باید به آیین مزدیسنایی داد یا به آئین‌های مصرباستان، که آنها هم "معاد و رستاخیز" داشتند. اما در تاریخ تمدن‌وفرهنگ، بنا به قرائنی، بیشتر احتمال می‌رود فضل‌تقدم این رذیلتِ هراس‌افکنِ انقیادآفرین، به آیین‌مزدیسنایی برسد که تحویل سنت‌عبرانی داد تا نهادینه شد. "ارداویراف‌نامه" روایتی شنیع از عذاب‌های جهنم است، و آنقدر "آشنا"ست، که انگار که منطوق و محتوای آن دست‌نخورده تحویل مسیحیت و مسلمانی گشته است!

لینک بخش اول

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

06 Jan, 12:14


"چپ و راست" چطور مطرح شدند؟

#علی‌صاحب‌الحواشی                ( ۳/۳)

مرحله دشوار بحث، بیان ربطِ راستگرایی و چپ‌گراییِ طبعیِ افراد به گرایشات سیاسی آنهاست. بگذارید بحث را از چالشِ یک نمونه معروف شروع کنم و بپرسم "نازی‌"های آلمان (۱۹۲۰-۱۹۴۵) راست بودند یا چپ؟

ناسیونالیسم‌ِ هویت‌طلب ژرمنی‌ِ نازی‌ها "قطعا" راست‌گرا بود، اما آنان در عین‌حال "سوسیالیست" هم بودند. من مدعیم که نظر به هویت‌طلبیِ محوریِ ژرمانیک‌شان، سوسیالیسمِ ایشان جنبه فرعی داشت؛ درنتیجه نازی‌ها را باید یک جریان راست‌گرا دانست؛ چنان‌که داوری اجماعی اهل‌نظر جهانی نیز چنین است.

بخش اول استدلال بالا خالی از ابهام است ولی بخش دوم (سوسیالیسم نازی‌ها) به آن روشنی نیست؛ چرا سوسیالیسم نازی‌ها را "فرعی" گرفتم؟
برای ایضاح بگذارید بپرسم که فلسفه سیاسی ژان‌ژاک‌روسو راست‌گرا بود یا چپ‌گرا؟ (نگویید این "ایضاح" نیست، "اغلاق" است! چنین می‌نماید، ولی چنین نیست!)

روسو دشمن اشرافیتِ سلطنتی و طرفدار شدید یک دمکراسیِ توده‌ای بود، پس باید چپ‌گرا بوده باشد. اما من مدعی‌ام که روسو "راست‌گرا" بود! چون فلسفه‌سیاسی‌اش مبتنی بر "بازگشت به گذشته‌‌ای طبیعتگرا" (وحشی نجیب) و منزجر از "تمدن و‌ پیشرفت" بود؛ "عقل‌گرایی" را پایین‌دستِ عاطفه‌گرایی می‌نهاد، و گاهی تحقیرش می‌کرد (به همین جهت نیز او را "پدر" رومانتیسم نیم‌قرن بعدترش می‌شمرند).
"دمکراسی‌توده‌ای" روسو، ترجمانی از ذوق او به "بدویت‌انسانی" بود، نه ناشی از برابری‌خواهی و عدالت‌طلبی او در جامعه‌ای پیچیده و روبه‌پیش.

ادعای من آن‌ است که "سوسیالیسم" نازی‌ها خصلت "روسویی" داشت و ترجمانی از تمنای بازگشت به‌سادگیِ حیات روستایی و طراحی یک جامعه توده‌ای بود؛ درست از این‌رو در ذیل راست‌گرایی قرار می‌گرفت.
اعتراض مقدر آن می‌شود که نازی‌ها ذوق فناوری‌‌های پیشرفته داشتند، این‌کجا با بن‌مایه راست‌گرایی آنان جور در می‌آید؟! پاسخم ارجاع به ذوق محوریِ آنان به "روستاگراییِ سنتیِ آلمانی" است (یادمان باشد چه مردسالاران و‌ پدرسالاران افراشته‌ای بودند و سیاست‌های خانواده‌شان چطور زنان را "مرغ‌تخم‌گذار" می‌خواست). با چنین محوریتی، اذواق فناورانه‌شان را بیشتر برای گردنفرازی و نظامی‌گری می‌خواستند و در آن نیز تیز تاخته و خوش درخشیدند. پس اصل، طبیعت‌گرایی روستایی‌شان بود که "ذاتی"‌ایشان بود و ذوق فناوری‌شان جنبه "عَرَضی" داشت.

پایان سخن، اشارتی به تعمیم این تفکیک، از میدان "سنخ‌روانیِ" آدم‌ها، به صحنه مکاتب و ایدئولوژی‌هاست. این تعمیم طبیعی است، زیرا سازه‌های فکری، برساخته‌های انسان‌هایند تا پژواک‌دهنده رویکردها و آرمان‌های آنان باشند.
اینک می‌توان سخن از چپ‌گراییِ "عصر روشنگری" و راستگراییِ "رومانتیک‌ها و چپ‌گراییِ پست‌مدرن‌ها و راستگراییِ همه ملی‌گرایی‌ها، چپ‌گرایی "مشروطه‌خواهان" و راستگرایی "مشروعه‌خواهان" زد.

نکته آخر آن‌که این تعمیم را نمی‌توان به دوران پیشامدرن بُرد و مثلا از چپ‌گرایی یا راستگرایی فلسفه افلاطون و ارسطو و بوعلی و ابوریحان و فارابی پرسید. زیرا نگاه اندیشمندان پیشامدرن به هستی آنقدر "دینامیک" نبود که ایستایِ ذاتگرا بود.
راست و چپ، در خروشِ دینامیک است که موضوعیت می‌یابند، تا "راست" نگران تغییر و چپ استقبال‌کننده از آن باشد. جهان پیشامدرن، عموماً "تغییر" را "عارضه‌ای" کم‌اهمیت از هستی می‌دانست، نه "سرشتِ" آن [کف دریاست صورت‌های عالَم، ز کف بگذر اگر اهل صفایی!، در نظر مولانای پیشامدرن "اصل" دریاست، کف "عارضه" است. بسط هستی‌شناختی این نگاه، بن‌مایه ذاتگرای نگاه پیشامدرن را برملا می‌کند]. بنابراین اگر بخواهیم تفکیک راست و چپ را به جهان پیشامدرن تسری بدهیم، وارد عرصه خطیری پرمغلطه خواهیم شد.

لینک بخش اول

لینک بخش دوم

علی صاحب‌ الحواشی

06 Jan, 12:11


"چپ و راست" چطور مطرح شدند؟

#علی‌صاحب‌الحواشی (۲/۳)

در پُست پیوستی، سخنی را گوینده معاصر اهل‌حجاز گفته بود، و فرد دیگری نظرش را درباره آن در زیر نوشت. تعابیری چون "فوران‌ابتذال"، "سونامی جنایت و دروغ"، "فوجِ مین‌های ملتهب"، و "دیوانه‌خانه" که او در نسبت به وضع کنونی جهان به‌کار می‌برَد، حجت نیرومندی از تعلق او به گروه نخست است. توجه داشته باشید که مسئله این نیست در جهان معاصر ابتذال و جنایت و دروغ و التهاب و دیوانگی وجود ندارد، یا حتی فراوان نیست، بلکه مسئله آن است که نگاهی که این‌ها را در جهان معاصر "فراوان" می‌یابد، برآن است که در جهان گذشته این‌ها اگر هم بودند، به این فراوانی نبودند؛ باوری که البته نه اثبات‌پذیر است و نه ابطال‌پذیر! و بیشتر داوری نادرستی به‌نظر می‌رسد تا درست!
وانگهی "طبایعی" که چنین نگاهی دارند، عموماً بر شوربختی‌های جهان گذشته چشم می‌پوشند، نه تنها آن‌ها را نمی‌بینند، بلکه افراطی‌ترین‌هایشان، انکارش هم می‌کنند! خود این واقعیت، بیانگرِ سرشت "طبعی" و "نااندیشیده" این ایستار است. برای گروه دوم نیز می‌توان با نشان‌دادن نمونه‌هایی، بر "طبعی" و غیرعُقلائی بودن‌ِ ایستارشان استدلال کرد.
گروه اول "راست‌گرا" و گروه دوم "چپ‌گرا" هستند.

چنان‌که گفتم بنیان راست‌گرایی و‌چپ‌گرایی، "ذوقی/طبعی/سرشتی" است، ولی می‌تواند بسته به تجارب‌زیسته، تغییر هم بکند. مثلا فرودستی اجتماعی یا حرفه فناوریِ پیشتاز داشتن، فرد را بیشتر به سوی چپ‌گرایی می‌راند. همین دومی نیز دلیل ابراز ناخرسندی ایلان‌ماسک از جامعه مهندسان شرکت‌های متعددش بود که گفته بود غالبا "دمکرات" (یعنی غیرجمهوریخواه) هستند، و من هم یادداشتی در این‌باره نوشتم که کلی "دیسلایک" از راست‌گرایان گرفت!

مهندسی که دارد روی پروژه‌ فناورانه‌ فضایی کار می‌کند، یا اندیشمندِ اجتماعی که‌ در حال تامل بر شیوه‌های نویی جهت "بهبودِ" حیات‌اجتماعی است، نمی‌تواند به‌لحاظ روانی آدم "نوستالژیک به گذشته" باشد! یا چون چنین نبود - بلکه آدم روبه‌پیش و کمی‌تاقسمتی خیال‌پرداز علمی‌تخیلی بود - وارد این عرصه شد و این‌کاره گشت؛ یا این‌که طبیعتِ اندیشیدنِ روبه‌جلویِ کارش، او را آدمی رو به "آینده" کرد (حالت‌اخیر رواج خیلی کمتری دارد). چنین فردی اگر از اول ذوق گذشته می‌داشت و آینده را رو به تباهی می‌دید، که مهندس ناسا و اسپیس‌اکس نمی‌شد! بلکه ممکن بود برود در هاروارد وکیل بشود و بعد هم وارد کمپین مبارزه حقوقی با سقط‌جنین بشود، یا متفکر اخلاق‌گرای دینی بشود، یا وارد حزب‌جمهوری‌خواه شده و صیانت از "ارزش‌های آمریکایی" را نصب‌العین خویش کند.

موقعیت‌های حرفه‌ای، آدم‌های متناسب با خود را "گزینش‌ِطبیعی" می‌کنند. شما در جامعه کشیشان کاتولیک ایالات‌متحده بسیار بعید است آدم چپ‌گرا پیدا‌ کنید! همانطور که در جامعه کارمندان پروژه مریخِ ناسا هم به‌زحمت بتوانید آدم "راستگرا" بیابید. پزشکی که ذوق وافری به "طب‌‌گیاهی یا سنتی" دارد، بعید است "راست‌گرا" نباشد؛ چون راستگرا بود علاقمند به "طب‌سنتی" شد. از آن‌طرف، پزشکی که دارد روی بیولوژی مولکولی برخی گیرنده‌های سلولی کار می‌کند، احتمال زیادی ندارد که آدم "راست‌گرایی" باشد.

حالا بگذارید بیرون از میدان علم‌وفناوری سرکی هم به علوم‌انسانی بکشیم. اینجا تفکیک‌ها مبهم‌تر می‌شوند. اما من مثال از جنبه‌های روشن‌ترش می‌زنم:
یک آدم راستگرا به فلسفه "پست‌مدرن" نمی‌گراید، او ممکن است متخصص در تاریخ یا فلسفه قرون وسطا یا عصر رومانتیک‌ها بشود، یا یک "متکلم‌دین" بشود، یا فیلسوف‌اخلاق با گرایش دین‌محور گردد. هایدگر را طبع راستگرایش بود که "هایدگر" کرد، نه این‌که چون "هایدگر" شد، راستگرا از آب درآمد! همین را درحق کارل لویت و لیواشتراوس (فیلسوف سیاسی) هم می‌توان گفت.

از طرف دیگر، خیلی دور از ذهن است (به همین قاطعی) که یک نقاش یا موسیقیدان مدرنیست، آدم راستگرایی باشد. در سوی دیگر، گرایش غالبِ اهالی موسیقی سنتی‌مان بسا که راستگرایی است چون آدم‌هایی اندیشنده در آفاق "سنت"اند، مگر آن‌که "نوآوری" در موسیقی سنتی دغدغه محوری‌شان باشد که در آن صورت ممکن است چپگرا باشند.

اندیشمند اجتماعی که علاقه عمده‌اش تحقیق در ساختارِ نهادهای کهن است، بیشتر احتمال دارد راستگرا باشد، ولی آن‌که سودای تحولات در نظم‌اجتماعی را دارد، چپگراست.

لینک بخش اول

لینک بخش سوم

علی صاحب‌ الحواشی

06 Jan, 12:09


مسعود باب‌الحوائجی:
‍ ‏«معاذ‌الجهني»نویسنده سعودی گفته:

واقعی بودن در این دنیا بدین معناست که:
در میدان وسیعی از مین‌‌ها، بتوانی به راه رفتنِ متعادلت ادامه بدهی!

حالا اینکه چطور می‌شود در دنیایی با این حجم از فورانِ ابتذال و سونامیِ جنایت و دروغ و تزویر، میان این فوج مین‌های ملتهب، توازن خود را حفظ کرد و دچار فروپاشی نشد، می‌تواند موضوع بغرنج همه‌ی روانشناسی‌های روز قرار گیرد.!
و اصلا در چنین جهانی آیا باید متعادل بود؟! اساسا چنین هنجاری امکان دارد؟ و در صورت امکان، اصلا این سطح از تعادلِ خنثی، در دیوانه‌خانه‌ای با این اوصاف امری  مطلوب و اخلاقی است!؟
"چپ و راست" چطور مطرح شدند؟
     
  ☆○════════════════○☆


"چپ و راست" چطور مطرح شدند؟

#علی‌صاحب‌الحواشی ( ۱/۳)

بشریت تا همین یکی دو قرن اخیر، تحولات بسیار کندی داشت، چه در عرصه مادی و معیشتی و چه در عرصه اندیشه و جهان‌نگری.
مثلا از زمان هخامنشیان تا اواخر ساسانیان، تحولات در نحوه بود‌وباش ایرانیان (خوراک و پوشاک و کشت‌وکار و تجارت و نهاد خانواده و جنگ و جابجایی‌ها، و این‌قبیل) ابدا قابل مقایسه با تحولات مشابه آن بین میانه سلطنت ناصرالدین‌شاه قاجار تا پایان این سلسله نبود.
یعنی "تغییرات" در چگونگی بود‌وباش ایرانیان از پانصد پیش از میلاد تا هفتصد میلادی (۱۲۰۰ سال) بسیار کمتر از "تغییرات" در خلالِ آن یک‌قرنِ دومی بوده است! این قاعده بر همه ملل‌جهان صادق است.

شتاب‌گرفتنِ نه‌فقط بی‌سابقه، بل محیرالعقولِ "تغییرات" در سپهرانسانی، چالش‌های عظیمی را پیش روی "انسان" نهاد که کنار آمدن و انطباق با آن‌ را بسیار تنش‌آلود نمود.
در پیش‌روی این تنش‌ها، دو سنخ مردمان پدیدار شدند. گروهی تغییر را (کمابیش) برنمی‌تافتند و در خشم می‌شدند، گروه دوم (کمابیش) تاب می‌آوردند و می‌کوشیدند آن‌را بپذیرند و با او انطباق یابند.

این دو سنخ مردم (که هر دو جنبه طیفی و نه مطلق دارند)، "آب‌شان در یک جوی نمی‌رود"! اولی‌ها دومی‌ها را هُرهری، منحرف، حزب‌بادی، بی‌اسطقس، غیراصولی، بی‌اعتقاد، فرصت‌طلب، الکی می‌خوانند؛ و دومی‌ها اولی‌ها را متعصب، متحجر، افسون‌زده، واپس‌مانده، مفلوک، عقب‌مانده، خشک‌مغز می‌نامند.

این دو سنخ مردم، همیشه بوده‌اند منتها در پیش از شتاب‌گیری تحولات در شئون‌انسانی (پس از شروع فراگرد تاریخی "مدرنیته")، بستر چندانی برای پدیداری و آشکارشدگی نداشتند؛ مگر در چرخشگاه‌های عمده‌ای چون بروز ادیان‌نو یا پدیدآمدن "بدعت‌ها" در دین، یا شکست‌ها و مقهوریت‌های عمده نظامی. گویی در این چند قرن اخیر (مدرنیته)، وضع طوری شده است که چنین "چرخشگاه‌"هایی، به‌جای هرچند قرن یکبار، هر چندسال یکبار، بلکه بارها اتفاق می‌‌افتند! از این روی است که دورانِ اخیر موجب آشکارگی این‌دو سنخ آدم، و لاجرم ستیزه‌ آنان گشته است.

اولی‌ها با وضع‌موجود الفت می‌گیرند و طبیعی و حق‌اش می‌انگارند تا خواهان هیچ تغییری نباشند. این‌ها در بستر ولو کمترین "تغییر"، نگاهِ حسرتباری به گذشته دارند و دیروز را بهتر از امروز می‌دانند، وضع بشر را رو به قهقرا ارزیابی می‌کنند. در آنان حسِ نه‌چندان‌ خودآگاهی از شکست‌خوردگی و بازندگی هست که البته به‌شدت انکارش می‌کنند؛ در مواجهه با تحولات در خشم شده و گرایش به پرخاش می‌یابند.
دومی‌ها به آینده‌ امیدوارند، برایشان گذشته چندان چنگی به دل‌ نمی‌زند، و بهرحال نگاه رو به پیش‌ دارند، با "تغییر" دلیر مواجه می‌شوند، و اهل خیالپردازی‌هایِ خوش‌خیال درباره آینده‌اند، بشریت را رو به پیشرفت و ترقی می‌دانند.

این دو سنخ مردم، همه‌جا هستند. آنان را همان‌قدر در میان "عوام" می‌توان یافت که در میان "خواص" (هنرمندان و دانشمندان و اندیشمندان و دانشگاهیان و فناوران و فرادستان).
این دو دسته بیشتر "اقسام‌ِروانی‌"اند تا "اصناف‌فکری". یعنی چنین نیست که "اندیشیده" به نتایجی رسیده باشند تا بودن در گروه اول یا دوم را برگزیده باشند، بلکه بیشتر به ترجیحِ "ذوقی" که داشتند، تعلق به یکی از این دو گروه پیدا کردند. به‌دیگر بیان، هیچیک از این دو جهت‌گیری، "اندیشیده و سنجیده" نیست، بلکه "طبعی و گرایشی" است. البته گاهی ممکن است فردی با اندیشیدن تغییر گروه بدهد. اما این ردکننده طبعی‌بودنِ "اولیه" این دو گرایش نیست.

ادامه دارد

لینک بخش دوم

لینک بخش سوم

علی صاحب‌ الحواشی

04 Jan, 03:49


مراسم ختم در يكى از تالارهای شاهین شهر اصفهان
به جای مسجد، تالار گرفتن
و به جای مداح و روحانی، ارکستر آوردن
@danaeeii


#علی‌صاحب‌الحواشی

وقتی دین از میدان تخیلاتِ زیست‌جهانی مردم بیرون می‌رود، معنای "مرگ" هم عاری از تصوراتی چون رفتن به ملاء‌اعلی یا آمدن نکیر و منکر، یا فشار قبر، یا پل‌صراط، یا روز داوری و بهشت‌وجهنم می‌شود.

آنگاه مردم درباره عزیزان از دست داده خود "تصوری از طوردیگر بودن" نمی‌کنند تا برای ایشان "حمد و سوره" بخوانند، نماز و ختم‌قرآن و خیرات "هدیه‌کنند". حالا دیگر "زیارت‌قبور" چندان معنایی ندارد، شاید مگر تجدید خاطره‌ای از فرد درگذشته.
نشانه‌شناسیِ تحولات زیست‌جهانی در ذهنیات مردم ایران، همین دست "نوپدید"هاست.

"ایمان" باور نیست، واردشدن به، یا زاده‌شدن و تلقین‌گشتن با آفاقی از تصورات ویژه هستی‌شناحتی است. سازه "ایمان" بر استخوان‌بندی "امید و تمنا" ایستاده است؛ پوشش روی آن، هستی‌شناسیِ مخلوط با ناخودآگاهی است.
آن "امید و تمنای" ایرانیان در این نیم‌قرن اخیر فرسود تا سازه هستی‌شناختی دین آنان نیز درپی‌اش فروریخت!


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

03 Jan, 18:32


این "آداجیو" را ساموئل باربر برای توسکانینی فرستاد تا نظر بدهد. دید پیرمرد "دستنوشته" را پس‌فرستاد، بی‌واکنش.
پرسید "مطالعه نکردید؟" گفت: "از برش شدم!" (ساختار موسیقیایی ساده‌ای دارد). پرسید: نظرتان؟ گفت: خوب است! برای مجموعه زهی تنظیم‌اش بکنید! که کرد و حاصل این شد؛ و البته مشهورترین اثر ساموئل باربر است. توسکانینی آدم خیلی "یُبس‌ای" بود! با صد من عسل نمی‌شد قورتش داد!

باربر بعدا همین قطعه را براساس یک متن‌مذهبی لاتینی (Anius Dei) برای مجموعه خوانندگان بدون ساز هم تنظیم کرد، که آن هم بشدت مورد استقبال واقع شد؛ چون حال‌وهوای "معنوی" دارد.

علی صاحب‌ الحواشی

03 Jan, 16:35


ما چه‌ایم؟ که‌ایم؟
حبابِ آرزومندی، رویایِ "بودن" در هراس از "نبودن"!
کدامیک "رویا"ست؟ بودن یا نبودن؟!
میوه تمنایی که هستی را ندید، بود یا نبود؟

عشق می‌ورزیم و می‌ستیزیم، در خیالِ بودنی با آمدن، رفتن، سرودن، سرفرازیدن، غنودن، آرمیدن، قصه‌گفتن، غصه‌خوردن، شاد گشتن، رنج بردن، ناله‌کردن...

آن شعله‌ تابنده که گرما داشت، سوزنده و رقصان بود، خاموش که شد، به کجا رفت؟!
حبابی که زاد و پایید و و رفت، کجا رفت؟ تا آرزومندیش به کجا رفته باشد؟!
چه پرسش‌های یاوه‌ای!

ما که‌ایم؟ چه‌ایم؟! حبابی آرزومند...

علی صاحب‌ الحواشی

03 Jan, 14:38


🛑سندی دیگر بر بی‌هویتی پانترکیسم

در هفته های اخیر در کشور ترکیه چالشی به راه افتاده که شهروندان این کشور با دادن تست DNA مشخص می‌کنند که تبار و نژاد شان بیشتر به کدام سو و قوم کشیده شده است و اصالتا اهل کدام کشور هستند.
از حدود 253000 تست این نتایج استخراج شده است (در این تست غالب ژنتیک نژادی کشور هاست)

45.2% نفر تبار ایرانی
31.6% تبار یونانی
15.5% ترک اصیل
و الباقی هم ارمنی و عرب هستند

و نکته عجیب این ترند این است که مقامات دولتی ترکیه بشدت احساس خطر و نگرانی کردند که اگر نتایج این آزمایشات در بعد وسیع تری باعث ایجاد مشکلات اجتماعی و هویتی فرهنگی در جامعه ترکیه شود تقریباً اکثر مردم ترکیه اصالت ایرانی و یونانی دارند.

💠‌اخبار نظامی ایران و جهان🔰
       ☆○════════════════○☆

#علی‌صاحب‌الحواشی

گذشته از این‌که تعبیر "بی‌هویت" سوای زنندگی، مهمل هم هست، چون آدم بی‌هویت نداریم، چه برسد به قوم بی‌هویت،
این نتایج با چشم‌انداز تاریخی شبه‌جزیره آناتولی کاملا انطباق دارد.
این منطقه حداقل از حوالی پانصد پیش از میلاد بین امپراطوری ایران و هویت‌یونانی‌اش "لنگ‌میزد"‌.
"ایونیا" که بسیاری بزرگان یونانی از آن برخاستند از جنوب غربی شبه‌جزیره آناتولی تا میانه‌های غربی آن امتداد داشت. هخامنشیان تا ساسانیان به صفحات غربی این‌ شبه‌جزیره پیش می‌آمدند و عقب می‌نشستند؛ بخش‌های شرقی آناتولی، امتدادی از آذربایجان بود و ثباتِ تعلقی به "ایران" داشت.

در بعد از میلاد، نیمه غربی آناتولی، حتی شرقی‌تر از میانه‌اش، به‌لحاظ فرهنگی متعلق به امپراطوری روم بود ولی اشکانیان و ساسانیان گهگاه می‌آمدند و‌ می‌رفتند. آناتولی، همچون شمال میانرودان، غالبا میدان دست‌به‌دست‌شدن بین ایران و روم طی هفت‌قرن ستیزه فی‌مابین از زمان اشکانیان تا پایان ساسانیان بود.

در قرن چهارم میلادی که روم مسیحیت را پذیرفت، سمت غربی امپراطوری به مرکزیت رُم آنقدر اهمیت و محوریتِ سیاسی‌فرهنگی نداشت که سمت شرقی با مرکزیت کنستانتینوپل داشت.
کاپادوکیه در میانه آناتولی، از کانون‌های مهم الهیات مسیحی شد که به "پدران کاپادوکیه" شهرت یافتند. اِفِسوس در نزدیکی ازمیر، و نیقیه، کانون شوراهای مهم اسقفان گشتند که چرخشگاه‌های مهمی از تاریخ مسیحیت را رقم زدند.

سروکله اقوام ترک از حوالی هزار میلادی در آناتولی پیدا شد، که هم‌زمان با پیدایی آنان در صفحات آذربایجان بود.
در قرن سیزدهم میلادی در قونیه‌ای که مسکن مولانا شده بود، زبان فارسی رایج‌ترین زبان بود ولی ترک‌زبانان و یونانی‌زبانان هم در شهر بودند، یهودیان و عرب‌ها نیز در اقلیت ضعیفی بودند.
با این سابقه تاریخی ۱۵٪ ژنوم ترکمان، زیادی هم به‌نظر می‌رسد! وانگهی منطقی‌تر می‌نماید که در آناتولی ژنوم یونانی بیش از ایرانی باشد.

عرب‌های آناتولی - چنان‌که در فلات ایران - یادگار بسط اسلام هستند.
مناطق شمالی و شمال‌غربی آناتولی حوزه نفوذ ارامنه بود که پیشینه تاریخی آنان پیشامسیحی است، آنقدر که می‌دانیم هم‌پیمانان پارت‌هایِ اشکانی بودند. اتحاد ارامنه با پارتیان که تا پایان ساسانیان ادامه یافت، آنقدر ژرفانشین بود که مسیحی‌شدن ارامنه نیز شکاف چندانی در آن نیفکند، و این بسیار عجیب است.

ساسانیان برای جلب محبت ارامنه، در قبال رقبای پارتی‌شان، کوشش‌ها کردند. "شیرینِ" ارمنی را خسرو پرویز از این‌رو هم به همسری برگزید، همه‌اش عشق‌وعاشقی نبود!

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

03 Jan, 05:07


خود غلط بود آنچه می‌پنداشتیم...

#علی‌صاحب‌الحواشی

در سفرهای دور و دراز همیشه خوب است گاهی بایستیم و نگاهی به عقب بیندازیم تا از مسافت طی‌شده تصوری بیابیم.

آن‌وقت که خمینی این سخنان می‌گفت، قاطبه ایرانیان اگر او را ولی‌الله و لسان‌الحق نمی‌دانستند،لااقل خردمندِ مصلحی می‌شناختند و گفته‌هایش را جدی و مهم و حق می‌گرفتند.
امروز چنان‌شده است که استشمام کمترین حسن‌نظری در کسی نسبت به خمینی، او را نه فقط از چشم‌ها می‌اندازد، بلکه آماج امواج خشم‌وخروش همگانش می‌کند. داوری عام آن است که حرمت‌ خمینی داشتن جز به داشتن ریگی به کفش میسر نیست. یادمان هست که تعبیر "دوران‌طلایی امامِ" میرحسین، چه لطمه حیثیتی جبران‌ناپذیری به اعتراض جسورانه او زد! هنوز هم این را بر سر اویِ محصورِ درهم‌شکسته می‌کوبند.

جمهوری‌اسلامی ورشکسته به تقصیر شد، نه حالا، که دیرین سال‌هاست! حال این‌نظام به ابلهی می‌ماند که در بازار دل‌ها، سرمایه عظیمی را به طرفه‌العینی بر باد دهد! مصداق این سخن مولانا که:
هرکه او ارزان خَرَد، ارزان دهد
گوهری،طفلی به قرصی نان دهد!

روحانیت، اسلام و ایران را به "نان‌وحلوای" قدرت و حطام دنیا فروخت...
کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

03 Jan, 04:34


پانزدهم: مهر 1282 تا خرداد 1283

توضیحات و فهرست منابع ⬇️

@mashrutehwithAmirKhadem

علی صاحب‌ الحواشی

03 Jan, 04:34


پانزدهم: مهر 1282 تا خرداد 1283

در این قسمت مروری می‌کنیم بر ماههای ابتدای صدارت عبدالمجید خان عین‌الدوله و تصمیمهای سیاسی و اقتصادی او، و همینطور می‌پردازیم به معرفی مختصر اولین انجمن مخفی انقلابی مشروطه که به انجمن باغ میکده معروف شد.

نقل قولهای مستقیم از این منابع بود:
—شعر در نقد امین‌السلطان و اتهام بی‌دینی به او از کتاب «تاریخ مشروطه ایران» اثر احمد کسروی
—دو مقاله تحت عناوین «مکتوب از شیراز» و «مکتوب از تبریز» از نشریه حبل‌المتین چاپ کلکته
—شرح دستگیری طلاب تهران بعد از سوءقصد به بهبهانی از کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» اثر ناظم‌الاسلام کرمانی، به اهتمام علی‌اکبر سعیدی سیرجانی
—نامه سر آرتور هاردینگ به لنسداون وزیر خارجه انگلیس از آرشیو وزارت امور خارجه انگلیس
—بخشی از داستان رویای صادقه از کتاب «رویای صادقه» اثر سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی، نصرالله ملک‌المتکلمین و احمد مجدالاسلام کرمانی، به کوشش بهرام چوبینه
—نامه محمدحسین ذکاءالملک فروغی در دفاع از اردشیر ریپورتر از روزنامه «تربیت» چاپ تهران

منابع برای مطالعه بیشتر:
—ایدئولوژی نهضت مشروطیت، جلد 1، از فریدون آدمیت
—زندگانی ملک‌المتکلمین، از مهدی ملک‌زاده
—تاریخ انقلاب مشروطیت، از مهدی ملک‌‎زاده
—شهید راه آزادی سید جمال واعظ اصفهانی، از اقبال یغمایی
—تاریخ زرتشتیان: فرزانگان زرتشتی، از رشید شهمردان
—Zoroastrianism in Iran and India: Parsis, Persians and the Flowering of Political Identity, by Alexandra Buhler

از بنیاد Two Chairs برای پشتیبانی مالی بسیار ممنونم.

لینک برای فرم پرسشهای دوستان شنونده:
https://forms.gle/WBNXyBdydPxZ4o2Z8

لینک برای پشتیبانی مالی دلاری
Patreon: https://www.patreon.com/readingferdowsi

Paypal: https://www.paypal.com/donate?hosted_button_id=6KHSLZKT8GBFQ

لینک برای پشتیبانی مالی ریالی
حامی‌باش: https://hamibash.com/mashruteh

@mashrutehwithAmirKhadem

علی صاحب‌ الحواشی

02 Jan, 09:33


این دو جلسه از سلسله‌ گفتارهای دکتر مصباحیان درباره تاریخ، به "مکتب فرانکفورت" می‌پردازد. من یادداشتی درباره این مکتب داشتم با عنوان "مارکسیسم در گذر از سرند مکتب‌فرانکفورت" که آنجا سخن‌ کوتاهم متمرکز بر تئودور آدورنو بود.
این دوجلسه دکتر مصباحیان معرفی عام‌تری از چیستی و نگرش "مکتب‌فرانکفورت"، بویژه در نگاه به "تاریخ" است.

فارغ از آن‌که تعلق به جناح فکری چپ داشته یا نداشته باشیم، شان اندیشمندی، شناخت "مکتب‌فرانکفورت" را ایجاب می‌کند، بویژه که ماجرایی است که هنوز ادامه دارد
👇

علی صاحب‌ الحواشی

02 Jan, 09:33


▫️ درسگفتار فلسفه انتقادی تاریخ

👤 دکتر حسین مصباحیان

🎓 کارشناسی ارشد - رشته تاریخ

🎤 صوت جلسه‌ی نهم - بخش اول


#فلسفه_تاریخ
#مصباحیان
#صوتی

🔴

🔮 t.me/nutqiyyat

🔮 instagram.com/nutqiyyat

🔮 https://youtube.com/@nutqiyyat

علی صاحب‌ الحواشی

01 Jan, 17:08


درهم‌شدگی ابرهای ایرانی و یهودی، بر فرازِ فلات‌ایران تا شرق‌مدیترانه

#علی‌صاحب‌الحواشی

بحث آقای کریمی‌پور، در میدان "سیاست" طرح می‌شود. مایلم، اگر بتوانم، بُعدی تمدنی/فرهنگی نیز، به سخن ایشان بیفزایم.

۱) آئین یهود، فراورده‌ای از سنت‌عبرانی است که ایرانِ هخامنشی به‌قرینه رواج "زبان آرامی" در عرصه دیوانی، تحت نفوذ آن بود. نقش کورش‌هخامنشی در جلب محبت یهودیان نسبت به ایران نیز آنقدر ژرفا یافت که سر از چهل‌تکه تاریخیِ "تورات" درآورد.

۲) تلمود بابلی، که متاثر از سنت‌مزدیسنایی ایران تدوین گشت، حامل آموزه "معاد" شد، که در یهودیت نبود. آنگاه که تلمود‌بابلی درپی بازگشت یهودیانِ اسیر در بابل، به کنعان یا همان فلسطین رسید، موجد تنش‌هایی با یهودیت‌ارتودوکس، آنجا که حاملان تلمودِاورشلیم بودند، گردید. این‌تنش‌ها نتوانست "معاد" را وارد ارتودوکسیِ یهودیت کند، اما زایل نشد و بدل به استخوان‌لای‌زخمِ الاهیاتی گشت که استمرارش به پیداییِ "یهودیت‌های اِشراقی" (قرن‌نخست پیش از میلاد) انجامید که هرچند منکوبِ ارتودوکسی شدند، و "طومارهای بحرالمیت"شان را در قُمران پنهان نمودند (که در ۱۹۴۸ کشف گشتند) اما:
اولا در ارتودکسی یهودیت، شقاقی افکند تا "معاد" بدل به انگاره‌ای "نامجمل" در آئین یهود شد و برخی فرقه‌های فعلی بدان قائلند ولی اکثریت منکر آن هستند، یا ایستاری مبهم در قبال آن دارند؛
ثانیاً یهودیت‌های اشراقیِ حاشیه‌نشین‌شده، بستر تولد "گنوزیس" گشت که هم مسیحیت را صورت‌بندی نمود، و هم بعداً در تکوین تشیع و رواج تصوف در فلات‌ایران ایفای نقش نمود.

۳) هرچند حرف‌ و حدیث‌ها درباره "اِستر و‌مردخای" در ایرانِ عصر خشایارشاه کم نیست، اما آنقدر هست که نتوان از حضور و اثرگذاری آیین‌یهود در ایران هخامنشی غفلت نمود.

۴) جمع کثیری از یهودیان، پس از رهایی‌بخشی کورش هخامنشی، به جای بازگشت به فلسطین به ایران آمدند و در صفحات غرب فلات‌ایران (همدان) و اصفهان ساکن گشتند که نشانه ادراک حس امنیت توسط آنان در ایران هخامنشی بود.

۵) یهودتبارانِ غیرتوراتیِ منطقه رود اردن که آیین گنوستیکی داشتند، به‌نظر می‌رسد در حوالی قرن اول پیش از میلاد یا قدری قبل‌تر، به جنوب میانرودان و خوزستان کوچیدند و امروز "مندائیان" خوانده می‌شوند که هنوز هم هستند (مندائیت، آخرین دین تماماً گنوستیکیِ هنوز زنده در جهان است). این قوم/دین، به واسطه فرقه گنوستیکی نزدیک‌شان "الکسائیه"، منبع الهام مانی در صورت‌بندی آئین مانویت شد و چنان رواجی یافت تا درپی غلبه "کرتیر" در زمان بهرام اول ساسانی، در پی قتل مانی، تعقیب و آزار مانویان شروع شد و آنان را به صفحات خراسان که تحت‌نفوذ خاندان‌های پارتیِ رقیب‌ بود، راند. به نظر می‌رسد که مانویت در صورت‌بندی "عرفان‌خراسانی" نقش محوری داشت. از این‌نظر عرفان خراسانی را می‌توان فراورده‌ای از ودیعت ایرانی به‌قوم یهود دانست که در بازگشت‌ِ به وطن در صورت گنوستیکی‌اش، سیمای "عرفان" یافت که نزدیک‌تر به غلط تا درست، "اسلامی" خوانده می‌شود.
آنچه در تاریخ اسلام "زنادقه" خوانده می‌شود (برگرفته از واژه "زَندیک" که کرتیر در اشاره به مانویان در کتیبه کعبه‌زرتشت به‌کار برد)، اگر نه همگی، بخش عمده‌ای، "مانویان" بودند. نفوذ فزاینده ایشان در خراسان، "المهدی" خلیفه عباسی را واداشت تا فرمان سرکوب ایشان دهد.

۶) این احتمالی بحث‌شده است که سنت "کابالای" یهودی، یحتمل متاثر از آئین مزدیسنایی ایران بوده است.

این‌ها حلقه‌هایی از تاثیرات متقابل ایران و یهودیت (چه در معنای قومی و چه در معنای دینی) بود که حاضرالذهن‌شان بودم. بسابتوان حلقه‌های ارتباطی بیشتری نیز بر این‌ها افزود.

در خلال نیم‌قرن اخیر، سویه اسلامی "هویت‌ایرانی" لطمات عظیمی دید تا سویه‌های "ملی" این هویت، اینک بارزتر شده‌ است. این واقعیت که ایرانیان امروز عموما آگاهی تاریخی به این تعاملات با دستاوردهای یهودی ندارند، در سوگیری اخیر ایرانیان به‌طرف "اسرائیل" تاثیر چندانی ندارد؛ به‌ویژه که ناخوشداشتِ زیرپوستی اما ژرفاییِ آنان نسبت به اعراب، نیرومند بوده و هست.

امروزه این ناخوشداشت، در بستر جفایی که بنیادگرایان حاکم امامیه به مردم ایران کردند، درشت‌تر هم شده است تا از رانه‌های عمده محبت بخش بزرگی از ایرانیان به دولت اسرائیل گشته است. این‌که آن ناخوشداشت و این پسند، تا چه میزان روا یا نارواست، بحثی زاید و باطل است؛ خاصه در "میدان‌سیاست" که در آن همواره دشمنِ یک دشمن، "متحد" تلقی می‌شود.
امروز این واقعیت را نمی‌توان انکار نمود که بخش بزرگی از ایرانیانِ شهری، در نگاه به حاکمان بنیادگرای خود، تلقی "دشمن" دارند.

این آن "طوفان" است که "باد"ش را جمهوری‌اسلامی کاشت و سال‌ها آبیاری‌اش نمود تا بدل به "طوفانی" غُرّان در جان ایرانیان گشت، "طوفانی" که در صورت رهایی از جان‌ و دل‌ها، معلوم است چه‌خواهد کرد...

کانال نویسنده
++

علی صاحب‌ الحواشی

31 Dec, 11:48


علی صاحب‌ الحواشی pinned «‍ از "ولایتِ" تشیع و عرفان (گنوزیس) تا خداگونگی و سرنگونی در مغاکِ ضداخلاقی #علی‌صاحب‌الحواشی چقدر از ارباب عمائم، این‌قبیل حرف‌ها را شنیده‌ایم؟! ما در کجای قرآن، ولو سرسوزنی، از این سخنان داریم؟! چرا این‌قبیل منبری‌ها چنین دلیر از این سخن‌ها گویند و…»

علی صاحب‌ الحواشی

31 Dec, 10:37


از "ولایتِ" تشیع و عرفان (گنوزیس) تا خداگونگی و سرنگونی در مغاکِ ضداخلاقی

#علی‌صاحب‌الحواشی

چقدر از ارباب عمائم، این‌قبیل حرف‌ها را شنیده‌ایم؟! ما در کجای قرآن، ولو سرسوزنی، از این سخنان داریم؟! چرا این‌قبیل منبری‌ها چنین دلیر از این سخن‌ها گویند و احدی از صدر تا ذیل روحانیت نیز متعرض ایشان نشده و نمی‌شود؟! آیا روحانیتِ امامیه "مسلمان" است یا که دینِ دیگری دارد؟!

سخن از "شیعه‌غالی" غالباً این دلالت ضمنی را حمل می‌کند که شیعه‌ای هم هست که "غالی" نباشد. البته امروز در میان نواندیشان دینی، شیعه‌ غیرغالی داریم، اما این امری به‌شدت متاخر است؛ شیعه‌ای که در تاریخ بود، همگی درون طیف "غالی" بودند؛ برخی کمتر "غالی" بودند و لااقل در گفتار، سخنی از "برین‌بودگی" تا الوهیت امامان نمی‌زدند، برخی همچون این شیخ منبری، به‌تلویح و تصریح این را می‌گفتند. لیکن حتی گروه نخست هم به‌جد، باورمند به "ازمابهترانیِ" امامان بودند و هستند، نه که آنان را آدم‌های معمولی صالح و متقی بدانند. در نظر این ملایم‌ترین غالیان، "امام" تافته‌ای جدابافته است و چنین‌بودگی‌اش "سرشتیِ" اوست، نه که چون اهل‌سنت آنان را صرفاً عُلَمای اَبرار بدانند.

در این زمینه حتی شرق‌شناسان متاخر نیز عموماً به راه خطا رفته‌اند، تا مثلا آدم برجسته‌ای چون پاتریشیا کرون "شیعه‌غالی" را محدود به فرقه‌های مهجوری چون "علی‌اللهی‌ها" بداند و منحصراً آنان را "گنوستیکی" بشناسند، غافل از آ‌ن‌که "شیعه"‌ای که بکلی بیرون از طیف "غالی" باشد، پدیده بسبار نویی متعلق به زمانه معاصر است. هانری کوربن متوجه مسئله بود، و این را در کتابی که در دهه ۵۰ میلادی درباره اسماعیلیه نوشت، بیان کرد. کوربن سرشتِ گنوستیکی شیعه را خوب می‌شناخت.

سرشت‌ِ غالی شیعه، ریشه در بن‌مایه گنوستیکی او دارد. معرفت ما نسبت به‌ گنوزیس در این چندین دهه اخیر ژرفایافته است. شاید یکی از علل کم‌توجهی به ساختار گنوستیکی شیعه نیز همین بوده است که تا یکصد‌سال پیش آگاهی جهانی از گنوزیس بسیار محدود و بشدت اَنگ‌آلود بود. اَنگ‌اش در جهان مسیحی به‌جهت مبارزه بی‌امان پدران کلیسا با مسیحیت‌های آغازین گنوستیکی بود که بر ایشان مُهر بدعت کوفتند. در جهان مسلمان‌ها، ما تقریبا هیچ از گنوزیس نمی‌دانستیم، و همین اواخر شروع کرده‌ایم به چیزکی دانستن‌. می‌کوشم نشان بدهم که شیعه چگونه گنوستیکی است، و در این‌چنین بودگی چگونه "غالی" شده‌است، تا سرانجام پیامدهای این را در پدیده "خمینی" بجویم.

سازه الاهیات گنوستیکی بسی فراتر از معدودی فرقه‌های مهجور است؛ حتی مسیحیت‌های موجود هم آثار این سازه را بر اندام خود دارند. در عالم اسلام، صدرتاذیلِ تشیع و تصوف ما گنوستیکی است!

نکته حیرت‌افکن آن‌است که فِرَقِ شیعه و اقسام مسیحیت‌های موجود، به رغم ساختار گنوستیکی که دارند، "ثنوی" نیستند، بلکه "توحیدی"‌اند. در مقابل مثلا قرآن، در توحیدش، ولو به‌قدرِ رشحه‌ای نگاه گنوستیکی ندارد (که به یک معنا عجیب هم هست). آن تفاوتِ "بافتاری" که بین شیعه و سنی از اول بوده است، به جهت همین گنوستیکی بودنِ شیعه است.

نکته بسیار مهمی که بکلی مورد بی‌توجهی قرار گرفته است، آن است که وقتی در اواخر قرن نخست‌هجری، اولین فرقه شیعه (کیسانیه) اعلان وجود کرد، همه عناصر (گنوستیکی) "تشیع" را در خود داشت: امامت، ولایت، مهدویت، آخرالزمان، رجعت.
سه‌تای اولی، که از استوانه‌های الهیات گنوستیکی‌اند، کمترین رَدی در قرآن ندارند؛ در مورد دوتای آخر باید گفت در قرآن یک‌جا به "رجعت" اشاره‌گذرایی شده است. اما در قرآن "آخرالزمان" نداریم، "قیامت" داریم، که در آن نه سخنی از "مهدی" هست و نه از "دجال" و نبردِجهانی و حکومت مهدوی و این‌قبیل هست! از این نظر باید گفت که "آخرالزمانِ" شیعه، هیچ دخلی به قیامتِ قرآن ندارد، ولی شباهت اساسی با آخرالزمانِ مسیحیت دارد که در او عیسی‌مسیح برمی‌گردد و حکومت می‌کند.

جالب است که شیعه نحوه پیوندِ "آخرالزمان" ادعایی‌اش با "قیامتِ" قرآن را در ابهام رهانموده است. یحتمل برای آن‌که برای شیعه "آخرالزمان" و "مهدویت" است که محوریت دارند، نه قیامت و روز‌ داوری و خداوند! این کناره‌جویی شیعه از خدا و قرآن، در کنار غرق‌شدنش در امامت و ولایت، درشت‌تر از آن است بتوان ندید، ولی عجب اینجاست که شیعه این درشتی را ندیده و هنوز هم نمی‌بیند!

در هیچ‌جای تاریخ، سازه‌های فکری هرگز به‌صورتِ تمام‌ساخته پیدا نمی‌شوند، بلکه همواره شاهد "تکوین تدریجی" آنهاییم. وقتی در "کیسانیه" قرن‌اول هجری "همه" آن استوانه‌های ساختاریِ مقوّم و‌ معرّف کلیه فِرَق شیعه، به‌صورتِ تمام‌وکمال پدیدار گشت (درحالی‌که هیچ ردی از هیچکدام در قرآن نیست)، بدان معناست که آن ساختار از جای دیگری آمده است.

ادامه مطلب را اینجا ببینید

لینک کلیپ‌ دکتر عبدالکریم سروش مرتبط با بحث

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

30 Dec, 04:55


علی صاحب‌الحواشی

تفاوت از عقب‌ماندگی تا مدرنیته است!
در بدویت است که "منزلت" موضوعیت می‌یابد، خواه مادی خواه معنوی. "فَرَه" انگاره‌ای پیوسته با "منزلت" است؛ اوست که منزلت را "منزلت" می‌کند. "فره"، ترجمان رازواره‌ی عصاره سروری است!

در شرایط مدرن مراتبِ "جایگاه"ها هستند، یکی مدیر است آن دیگری کارمند و کارگر؛ اما برتریِ جایگاهِ سلسله‌مراتبی، "منزلت" نمی‌آورد، طبعاً "فره" هم ندارد، یک وضعیت حقوقیِ قرارداد‌شده‌ی بنابه‌سرشت "موقت" است.

مثلا CEO یک کمپانی، فردا ممکن است با شخص دیگری جایگزین گردد. البته فرد معزول ناراحت می‌شود چون دلالتِ سرشکسته‌ی "ناکارآمدی"‌اش را دارد، حقوق و مزایا هم کاسته می‌شود؛ اما "منزلت" مطرح نبوده و‌ نیست تا افسوسِ "منزلت" از دست رفته را بخورد.
خانم مرکل بعد از پایان صدارتش از "چشم‌‌ها" گم شد، دیگر نه نامی و یادی از او در جایی هست. خانم مرکل قطعاً کمترین افسوسی بر این ندارد، که حیفِ "منزلت" که داشتم و تمام شد!!!

گردنکشیِ انسان‌ پیشامدرن است که جویای "منزلت" است و با آن به همگان بزرگی می‌فروشد! باید "مقام‌عظما" یا که "اعلیحضرت" خوانده‌ شود، تا از "فره"اش صیانت شود
!

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

26 Dec, 07:43


#علی‌صاحب‌الحواشی

تعبیر "امپراطوری‌ فارس" جالب است. آن عصر و زمانه، آخرین رمق‌های موجه‌نماییِ تعبیر "امپراطوری" در ادبیات سیاسی بود. اندکی پس از این تاریخ واپسین تلاش نافرجام نازی‌ها برای بنیان‌گذاری "امپراطوری گرمانیا" در آتش جنگ دوم جهانی سوخت و بزودی نیز آخرین امپراطوری بزرگ جهان، که بریتانیا بود، در سراشیب زوال افتاد.

مهر NKVD را که دیدم، تنم مورمور شد! پلیس مخفی اتحادشوروی که تغییر‌نام یافته "چکا" و "گپو"ی زمان لنین بود و بعدا باز هم تغییر نام داد. این‌ها مجموعاً مسئول میلیون‌ها "قتل‌سیاسی" از زمان لنین تا مرگ استالین بودند. درپی حمله آلمان به شوروی، وظیفه دیگری هم برای NKVD تعریف و اجرا شد: مستقر شدن در خطوط حمله ارتش سرخ تا عقب‌نشینی‌کنندگان را به رگبار ببندند! همین بود که استالین در پاسخ تحسین چرچیل از شجاعت سربازان ارتش سرخ گفته بود: "در جبهه‌های ما عقب‌نشینی از پیش‌روی بسیار خطرناک‌تر است!"


رئیس NKVD لاورنتی بِریا، در مراسم تشییع جنازه استالین نطق غرایی نمود ولی به‌فاصله بسیار کوتاهی پس از آن محاکمه و تیرباران شد!!
اتحاد شوروی پدیده هولناکی از وحشیت لجام‌گسیخته سیاسی بود.


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

26 Dec, 07:08


‍ با دوستانِ خوشگذران خود معاشرت کنید، شرب خمر کنید، لهو و لعب کنید، اقوال رکیک و قبیح بر زبان برانید و از این کارهای خود ناخوشنود نباشید؛ انسان گاهی ناچار است برای اثبات و ابراز انزجار از شیطان، خود را به گناه بیالاید و به شیطان مجال ندهد که او را به خاطر چنین کارهایی ناچیز مشوش و هراسان سازد. کسی که بیش از اندازه از گناه هراسان باشد، گمراه خواهد شد. کاش می‌توانستم گناهی بیابم که به یاری آن شیطان را گوشمالی دهم.

مارتین‌ لوتر
○≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈○

مارتین‌لوتر، آمیخته‌ای از درشتی و فرهیختگی 

#علی‌صاحب‌الحواشی

طبع نخراشیده و روستایی‌ و گاهی هتاک و هرزه‌درای مارتین‌ لوتر و جسارتش در دادن جواز جنگ، امری نیست که بر افراد آشنا با احوال او، پوشیده باشد. اما نقل‌قول بالا از او، اگر درست باشد، به ورای جسارت‌های آشنایش می‌رود!

لوتر بسیار کوشید تا اراسموس رتردامی را با خود همراه سازد که نتوانست، و چون ناکام ماند، توپخانه‌اش را به‌سوی او گرداند. اراسموس آدم نفیسی بود که در دین و سیاست احتیاط می‌ورزید، فردی متین و مودب و بشدت فرهیخته بود. سوای "محافظه‌کاری"، همین متانت او بود که به‌رغم نقدهای سنگینی که به دستگاه پاپی داشت، با درشتی بی‌پروای لوتر ناسازگار افتاد و نخواست با "ماجراجویی‌های" او همراهی کند. البته این هم بود که اراسموس آدم عافیت‌طلبی بود که همه‌جا حرمتش می‌نهادند و یحتمل موجب خرسندی‌اش بود، تا نخواهد آن‌ها را در قمار مارتین‌لوتر به‌خطر بیفکند.

گویی چرخشگاه‌های تاریخ را بیشتر دیوانگی‌های قهرمانان رقم می‌زند تا متانت ایشان. نقش تمدنی اراسموس رقیق بود، بیشتر هم طرف توجه فرهیختگان بود و ماند؛ اما لوتر تاریخ اروپا را چنان پیچاند که پیش و پس از او کمتر شباهتی به‌هم دارند.

طبع جسور و پرخاشگر مارتین لوتر، وقتی با فرهمندی فکری‌اش ترکیب شد، بولدوزری را ساخت که توانست تاریخ‌مسیحیت را تا بامدادش شخم بزند و بسیاری تابوهای بشدت محترم را بی‌پروا در زیر زنجیرهایش  خرد کند و به پیش رود. او انتقام تاریخ از ناروایی‌ها و آلودگی‌‌ها، و در آن‌ اواخر، کثافتکاری‌های سازه‌ی یک‌ونیم‌هزاره‌ای دستگاه پاپی بود.

احدی نمی‌تواند در "ایمان" مارتین‌لوتر تردید کند. سوختِ آن بولدوزر که او شد و تاریخ مسیحیت را شخم زد، ایمانش بود. همین ایمان هم بود که با جسارت تمام چندین "راهبه‌" را که پیمان وصلت با عیسی‌مسیح بسته بودند، فک‌عهد نمود و از صومعه فراری داد و با یکی از آنان ازدواج کرد و صاحب شش فرزند از او شد! او به این نتیجه رسیده بود که در مسیحیت "رهبانیت" و ترک‌دنیا وجود ندارد و این پیرایه‌ای بر دامان مسیحیت است.
وقتی او با عهدوپیمان بسته با عیسی‌مسیح چنان کرد، چون در نظرش "ناروا" بود،  تکلیف مواریث دیگر تاریخ‌مسیحیت در دادگاه بی‌مسامحه او معلوم است چگونه می‌شود.

چرخشگاه‌های تاریخ را چنین بازوان جسور و توانمندی می‌گردانند، از اراسموس‌ها کاری ساخته نیست!
کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

25 Dec, 11:43


‌‌‏این جماعت سلطنت‌طلب که به معنای واقعی گند و کثافت‌هایی هستند که در بخش زباله‌دانِ تاریخ دست و پا می‌زنند، همه زشتی‌ها را باهم دارند: هم فاشیست هستند و هم متوحش؛ و بدتر از همه اینکه، میراث شعبون بی‌مخ را جانانه حفظ کرده‌اند و هر روز با افتخار مرزهایِ لمپنیسم را جابه‌جا می‌کنند. ‏این مملکت قبل از انقلاب سیاسی به سال‌ها تغییر و تحول جدی و پیوسته فرهنگی و اجتماعی نیاز دارد؛ شاید حتی بیشتر از یک قرن؛ وگرنه انقلاب یا هر تغییر سیاسی بزرگ بدون پیش‌زمینه انباشتی از تغییر و تحول‌هایِ فرهنگی و اجتماعی، دوباره از چاه به چاله افتادن است، مخصوصاً با این وضعیت وحشتناکی که امروز وجود دارد. مانند آنچه در غرب در یک فرآیند بیش از پانصد سال اتفاق افتاد، ما هم راهی جز طی کردنِ این مسیر با توجه به الزامات مختص به خود را نداریم. هنوز از برآمدنِ عصر بیداری و انقلاب مشروطیت کمتر از ۱۵۰سال می‌گذرد و باید فعلاً ادامه دهیم، متاسفانه هیچ میان بر و راه نزدیک‌تری هم در تاریخ وجود ندارد.

*ببخشید اگر این ویدیو تهوع‌آور را این‌جا منتشر کردم، ولی این ویدیو بخشی از واقعیت غم‌انگیز امروز ماست.
@batarikh
   
   ☆○════════════════○☆

#علی‌‌صاحب‌الحواشی

بله این "واقعیت" موجودِ لااقل بخش بزرگی - یا شاید هم بخش پرسروصدای - سلطنت‌طلب‌هاست. کار دست آن‌ها بیفتد، به اغلب احتمال "دمکراسی" نخواهد آمد، "ساواکِ جان‌نثارانِ اعلیحضرت" خواهد آمد. 

اما و هزار اما که "تاریخ" ملت‌ها جز از چاهی به چاله‌ای، یا از چاهی به چاه دیگر افتادن نیست. بلوغ‌تاریخی از همین چاه به چاه شدن‌ها در می‌آید؛ از حکمت و فلسفه و عقلانیت درنمی‌آید.
نه می‌شود رو به ملت‌ها "نصیحت" کرد، و نه می‌شود گفت که عُقلائی نیست تا از عقرب جراره ولایت‌فقیه به مار غاشیه سلطنت پناه بریم. می‌شود گفت، ولی احدی نخواهد شنید! تازه اگر لطف کرده به روی ناصح نشاشند!

"تاریخ" هیچ ملتی عرصه علمداری عقلانیت نبوده است، بلکه میدان تظاهر هیجان‌های جمعی بوده است. سرها باید که به اقسام سنگ‌ها کوفته شوند تا به توازنی رسند. "دمکراسی"، آن توازن است؛ و راه رسیدن به آن جز افتان‌وخیزان نیست.

پیش روی ما بعید است که "دمکراسی" باشد، زیرا هوس شاشیدن به قبر این‌وآن انگار که خیلی فراگیر و نیرومند است! این هم نتوان گفت که پس بهتر است در زیر شلاق ولایت‌فقیه به زاری بمانیم چون قرار نیست به دمکراسی برسیم، بلکه گویی محتمل‌تر است تا به جلادت سلطنت گرفتار آییم.

سکندر را نمی‌بخشند آبی، به زور و زر میسر نیست این‌کار؛ خضر دستگیری هم نخواهد آمد؛ برای عقلانیت هم کسی تره خرد نمی‌کند.
اما این سخن به‌معنای فسردگی و دعوت به بی‌عملی نیست! از این چاه باید بیرون شویم، ولو آن‌که بدانیم به چاه دیگری فروخواهیم شد، گزینه دیگری برای "بلوغ‌ملی" وجود ندارد!

علی صاحب‌ الحواشی

25 Dec, 09:34


علی صاحب‌ الحواشی pinned «‌‌آن فقدانی در تاریخ "تجدد" ما که زخم‌ناسور گشت و داغ‌اش کردند! #علی‌صاحب‌الحواشی در خلال دوسال گذشته سرگرم مروری بر تحولات فکری قرن‌هفدهم اروپا بوده‌ام. این قرن را "قرن‌انقلاب‌علمی" و "قرن راسیونالیسم (عقل‌گرایی)" نیز نامیده‌اند. قرن هفدهم امتدادِ طبیعیِ…»

علی صاحب‌ الحواشی

25 Dec, 09:18


‌‌آن فقدانی در تاریخ "تجدد" ما که زخم‌ناسور گشت و داغ‌اش کردند!

#علی‌صاحب‌الحواشی

در خلال دوسال گذشته سرگرم مروری بر تحولات فکری قرن‌هفدهم اروپا بوده‌ام. این قرن را "قرن‌انقلاب‌علمی" و "قرن راسیونالیسم (عقل‌گرایی)" نیز نامیده‌اند.

قرن هفدهم امتدادِ طبیعیِ عصر رنسانس بود. طی رنسانس یک سوگردانی از نگاه به چشم‌انداز عبرانی کتاب‌مقدس که در قرون‌وسطا حاکم بود، به سوی نگاه به "عصرکلاسیک‌ها" (یونان و روم) واقع شد. رنسانس آنقدر که بن‌مایه "عاطفی/ذوقی" داشت، سرشتِ فلسفی نداشت. بزرگان رنسانسی بیشتر هنرمندان و ادیبان و فناوران و عالمان بودند تا فیلسوفان. آن چرخشِ نگاه به‌سوی عصر کلاسیک‌ها نیز چرخشی عمدتاً عاطفی/ذوقی بود، که البته بسیار هم محوری بود. در رنسانس بیشتر "ذوق‌ها" تغییر کرد تا بن‌مایه‌های اندیشگی. مردان رنسانسی همچنان متدینانی به‌جد "مسیحی" بودند؛ اما آنچه بیشتر الهام‌بخش ایشان می‌شد، آنقدر که خصلت‌های زیست‌جهانی یونان و روم شد، عهدجدید و سوانح مکاشفه‌آمیز مسیحی و افق‌های رستگاری آن‌جهانی نبود. اشعار اُوید و ویرژیل و هوراس و هنر یونانی و زندگی یونانی و رومی و اساطیر آن دوران‌ها اشتغال‌ذهنی‌ فرهیختگان رنسانسی گشت.

پیامدهای "فکریِ مترتب بر" این سوگردانی، به قرن‌هفدهم موکول گردید. این قرن، عصر عاطفه و هنر و اذواق زیست‌جهانی نبود، که رنسانس در آن‌ها تیز تاخته‌ و ژرفانشین‌اش کرده بود‌. اینک نوبت به درگیر‌شدن با چالش‌های فکری برخاسته از میراث‌داریِ سوگردانی به عصر کلاسیک‌ها رسیده بود. برای فهم اهمیتِ آن سوگردانی رنسانس و درگیر‌شدن قرن هفدهم با پیامدهای الاهیاتی/فلسفی‌اش، باید به تنافر بافتاری عصرکلاسیک‌ها با جهانِ یهودی‌مسیحی توجه نمود.

تنافری اساسی بین عصر‌کلاسیک‌ها و زیست‌جهانِ عبرانی (یهودی‌مسیحی) وجود داشت. اولی، "این‌جهانی" و مثبت‌اندیش و متامل و آزاداندیش بود، ولی دومی "آن‌جهانی" و طالب‌رستگاری و مومنِ بی‌پرسش بود؛ اهل‌فکر نبود، نهایت "کلام‌اندیش" بود. این تنافر در عصر رنسانس به سطح خودآگاهی اروپایی ارتقاء نیافت، نیمه‌خودآگاه تا ناخودآگاه ماند. طی قرن هفدهم بود که این خودآگاهی، به تانی و دشواری شروع به تحقق کرد.

در قرن‌هفدهم طوفانی‌ از فکر درگرفت. این قرن (برخلاف رنسانس) ادبیات و هنر ویژه‌ پروپیمانی نداشت. شاید هم جنگ‌های مذهبی (کاتولیک‌/پروتستانت) که همه اروپا را بدل به کشتارگاه‌ کرده بود، مجالی برای هنرورزی ننهاده بود، اما همین جنگ‌ها از آتش‌بیاران معرکه فکرها شد (مثلا در اندیشه سیاسی هابز).

فرهیخته‌ی نمونه‌وار قرن‌هفدهمی (اگر بشود این تعبیر را به‌کار برد) آدم متدینی بود که بر ایمانش، "عقل" نظارت می‌کرد و نقادش هم شده بود. جدال‌های عظیم احتجاجات کلامی در روایی و نارواییِ منطوق "متن‌مقدس" محوری‌ترین مبحث این قرن بود که به مدد صنعت‌چاپ در شمارگانی بسیار منتشر و خوانده می‌شد و اندیشمندان از هر گوشه اروپا به مصاف یکدیگر می‌رفتند؛ نبرد کتاب‌ها بود...!   

سوای ماندگاریِ چرخش نگاه رنسانسی به‌سوی آفاق یونانی‌رومی، در قرن هفدهم یافته‌های نوی نجومی، زمین‌شناختی، از جمله مسئله سنگواره‌ها، کشفیات نو درباره تمدن‌های باستانی چین و هند، درکنار کشف "انسان‌های وحشی" (بومیان آمریکا)، و مسئله عمر زمین چالش‌های عظیمی را درباره درستی روایت "کتاب‌مقدس" و برگزیدگی قوم‌یهود مطرح کرده بود که متدینِ اندیشمند این قرن را در پیچ‌وتاب‌ می‌افکند و آتش‌بیاری "نبرد کتاب‌ها" می‌کرد.

تعابیری چون "دین‌طبیعی"، "قانون‌طبیعی"، و "حق‌طبیعی انسان"، همگی از ابداعات این قرن بود که در برابر "دین‌الهی"، قانون‌الهی"، و "حق و تکلیف‌ِ الهی انسان" عَلَم شدند تا آتشی سهمگین در بیشه اندیشه‌ها افروخته گشت.

می‌توان گفت که انسان‌اروپایی در قرن‌هفدهم، درحال گذار از "امر الوهی" به "امر انسانی" بود، تا به‌طرف میانه قرن هجدهم، این گذار کامل شد. بدین‌ترتیب، چرخش نگاه به "عصر‌کلاسیک‌ها"ی فرهیختگان رنسانس به‌بار نشست و افق عبرانیِ یهودی‌مسیحی در غبار مهجوری افتاد. چنین شد که عاطفه رنسانسی، در  قرن هفدهم به "عاقله انسانی" بالغ گردید تا "عصر روشنگری" بهارِ این عاقله گردید. 

ما در "تجددِ" خودمان این پیروزی عصر روشنگری را به‌صورت بسته‌ای حاضر‌وآماده تحویل گرفتیم، بی‌آن‌که ژرفای تحولات از آغاز رنسانس تا پایان قرن‌هفدهم را دریافت کرده باشیم یا کمترین خبری از عقبه طوفانی درازمدت تکوینش داشته باشیم. همین شد که اندیشه الهیاتی/فقهی/کلامی ما، محروم از تنش‌های اندیشه الاهیاتی مسیحی در مواجهه با "مسائل"، یکباره "نتایج" آن‌همه را تحویل گرفت و پیش‌ روی خود نهاده یافت.
اگر بتوان "تجدد" ما را ابتر خواند، ابتری‌اش  به این بود که ما "متجدد" نشدیم، بلکه بینابینی‌هایی شدیم که الاهیاتی می‌اندیشیدیم و (مثلاً) "متجدد" می‌زیستیم!

ادامه مطلب را اینجا بخوانید

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

23 Dec, 20:25


اجرای قطعه‌ای از باخ در روز بازگشایی کلیسای نوتردام در پاریس
      
 ☆○═════════════════○☆

‌‌معنا، معنا، و بازهم معنا...

#علی‌صاحب‌الحواشی

روزی روزگاری، در پاریس قرن دوازدهم میلادی، که بنای کلیسای جامع نوتردام شروع به ساخته‌شدن کرد، مردم دسته‌دسته "صدقه‌ها" می‌آوردند برای برپا شدنش این بنایی که دوقرن بعدتر تکمیل شد. زیرا که بنا بود "سقفی‌الهی" باشد رنج و شوربختی این‌جهان را.
نمایش بیرونِ این دست کلیساهای قرون‌وسطایی تیره و عبوس، و درون‌شان عظیم و سربه‌فلک‌کشیده‌ و فروتن‌کننده و آرامبخش است.

نخستین‌بار اندیشمندی رنسانسی تعبیر "گوتیک" را برای این کلیساهای جامع‌ِ قرون وسطایی وضع نمود. "گوتیک" به معنای هراس‌‌ناک و خوف‌انگیز است! بیرونی این دست کلیساها، هراس‌انگیز است! از قصد چنین‌اش کرده‌اند، نه که تصادفاً چنین شده‌ باشد. شاهدش آن‌که بر سازه بیرونی‌ کلیساهای گوتیک، تندیس اقسام جانورگون‌های عجیب‌الخلقه ترسناک نیز ساخته و کارگذاشته‌اند که بدان‌ها "گارگویل" می‌گویند! گاهی نمادهایی اژدهاگون هم در بیرونیِ آن‌ها تعبیه کرده‌اند! چرا؟! تندیس‌های وحشت را چه به کلیسای رحمت؟!
می‌خواستند افاده این "معنا" کرده باشند که بیرون از این مکان، "این‌جهان" است که عرصه شرور و تباهی‌ها و هیولاها و تهدیدهاست، به‌درون درآی تا در امان باشی!

این‌"معنا"، میراث گنوستیکیِ نهادینه شده در کلان‌سازه‌ی مسیحیت کاتولیک است که "این‌جهان" را عرصه شَرّی می‌دانست که انسان "اسیر آن شدست" و تنها راه رهایی تمسک به اندرونِ معناییِ کلیساست که کالبدِ نمادینِ عیسی‌مسیح است. چنین معنایِ گنوستیکی در عرفان‌ ما هم هست تا برایمان آشنا باشد:
"این‌جهان" زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وارهان!

انسان قرون‌وسطایی در چنین "این‌جهانی" می‌زیست، تا گنبد فرازان کلیسا برایش سقف‌ِ رحمت‌ و امنِ‌الهی باشد که وطنِ انسانِ "رانده‌شده" به هاویه این‌جهانِ پُر شرور است. مومن، در کلیسا می‌توانست چنگ در دامان عیسی‌مسیح زند و به زیر چتر رحمت و‌ نجات او خَزَد و در "سفینه‌نجاتِ" او، از شرور "این‌جهانِ" شیطانیِ پناه جوید و رایحه آشنای "وطن‌مالوف"ای که از آن رانده‌شده‌ بود را در جان‌ کِشَد و آرام یابد: تو دستگیر شو ای خضر پی‌خجسته...

کلیسا بدین ترتیب، انسان پیشامدرن را "مامَن و مَلجَاء" بود، از هرآنچه شوربختی و تلخکامی بود؛ مگر این‌جهان عرصه تلخی‌ها و حرمان‌ها نیست تا گاهی، و فقط گاهی، نسیم‌ گذرایی فرحبخش و دلنواز بر متنِ شوربختی‌ها و ناخرسندی‌هایش بِوَزد؟
انسان در جهانی این‌چنین، در جستجوی "پناه" بود و این پناه را "دین" می‌داد، با "معناها" که برآورده بود برای به سَر کشیدن و غنودن در ساحاتی که خرم از اوست...
در این صورت‌بندی از "بودن"، مرگ، دالان فرار و رهایی به وطن‌ِ آشناست، همان ملکوتِ برینِ پدر/پسر/روح‌القدس، آن‌که مَسکَنِ روح، که بر "زَبَرِ هفت‌طبق" (هفتم‌آسمان) است، همان "مَلاء‌ِاعلی" که "پُریِ فرازین" (Pleroma) است.

رنسانس که از راه رسید، "این‌جهان" دیگر زشت و خوفناک دیده نشد، بلکه خُرَّم و مایه نشاط و بهروزی دیده شد که در او می‌بایست "در عیش کوشید و مستی"، و می‌شد آن را "ساخت" تا بهتر نیز بشود تا رنج کمتر و شادی فزونتر باشد.
آنچه دست‌مایه چرخش نگاه رنسانسی از منظرِ تاریک‌بینِ گنوستیکی از "این‌جهان"، به زیبا و خرم دیدن آن شد، چشم‌اندازی بود که در نگاه انسان رنسانسی از "عصر‌کلاسیک‌ها" (یونان‌ و روم) پدیدار گشت.

زیست‌جهان یونان و روم، عمدتا "مثبت‌اندیش" بود، عنایت‌چندانی به "آسمان" نداشت، بر "زمین" بود و در "عمارت‌دنیا" می‌کوشید.
البته استثناهایی چون "رواقیونِ" عصر یونانی‌مآبی هم بودند که عمدتا سیاه‌بینان بودند و از همین‌روی با نگاه مسیحی سنخیت‌ها داشتند. آن‌قدر هم‌سنخی با کلان‌منظرِ مسیحی داشتند که اینان کوشیدند تا "رواقیون" را "به‌خود منتسب دارند"!
ذره‌ذره کاندید ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست!
مثلا نامه‌های "سِنِکا به پولس‌رسول" را ساختند و باورش کردند تا در عصر رنسانس اصالت‌شان مورد تردید واقع شد و اراسموس رتردامی با تحلیلِ ادبی، بر جعلی‌بودن آن‌ها احتجاج کرد تا قدری بعدتر ثابت شد.

ادامه مطلب را اینجا دنبال کنید

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

22 Dec, 20:54


‌‌هیچ نواندیشی دینیِ بنیه‌داری نمی‌تواند که به ژرفای هستی‌شناسیِ دین فرونشود!

#علی‌صاحب‌الحواشی

در این "آخرخطِ" حکومت‌اسلامی در ایران، بازنشر این فقره از سخنان دکتر سروش "مغتنم" است. البته دکتر سروش نگاه خاصی به مسائل دین و تاریخ معاصر دارند که همه کسانی‌که ایشان را دنبال می‌کنند، مختصاتش را بخوبی می‌شناسند. نگاه من دیگرست.

در نگاه من، "مسلمانی" چندان سنتی و متجدد ندارد؛ بلکه "مسلمانی"، باشنده‌بودن در "زیست‌جهانِ" ویژه‌ای از فرهنگ است که بر پایه هستی‌شناسیِ خاصی ایستاده است. هردوی مسلمان سنتی و متجدد، در آن هستی‌شناسی "اشتراک‌ دارند". سنتی‌بودن یا متجددبودن، به آن‌ هستی‌شناسی سرایت نمی‌کند، بلکه متعَلَقِ "فرعیاتی" از آن می‌شود. درست از اینروست که جمله ابتدایی همین بند را گفتم.

وقتی پای خودِ آن "هستی‌شناسی" در میان باشد، اختلاف‌ در فرعیات (که بین مسلمانان سنتی و متجدد هست) غالباً رو به جناح سنتی حل‌می‌شود نه رو به آن دیگری! این نکته بسیار مهمی برای فهمیدنِ ژرفایی مطلب و رمزگشایِ حیرت محمد مجتهد،شبستری است که دکتر سروش روایت می‌کند. چرا چنین است؟

برای این‌ که "هستی‌شناسی" فرهنگ‌ها، سازه‌ای تاریخی است. مثلا درباره اسلام فقط‌ قرآن نبود که هستی‌شناسی اسلام را ساخت، قرآن - فارغ از تعدد تفسیرهای صورت‌گرفته از آن - فقط یکی از آن منابع بود، هرچند اهمیت درجه‌اولی داشت. مصادر و عوامل دیگری علاوه بر قرآن هم بودند که در فراگردی تاریخی، حتی بر "فهم‌ِقرآن" نیز موثر افتادند. یک نمونه درشت از این، فهمِ ویژه‌ای از قرآن است که در سنت‌عرفانی ما حاصل شد. بگذارید نمونه‌ای نشان بدهم:

وقتی شما "النوبه‌الثالثه" تفسیر قرآن "کشف‌الاسرار" میبدی، یا مقالات شمس و مثنوی مولانا، یا "گلشن‌راز" شیخ‌محمود شبستری را در مطالعه می‌گیرید، شاهد انبوه محیرالعقولی از تفسیر و تاویل‌های بشدت نچسب و به‌غایت پرتکلفِ لجام‌گسیخته از آیات قرآن (و احادیث) می‌شوید. هرگز چنین نبود که این افراد قصد "تحریف‌معنی" آیات قرآن را داشتند، بلکه آن عینک ویژه‌ای که پیش‌چشمِ فاهمه‌ آنان بود، آیات قرآن را بدان‌نحو غریب و نچسب، و گاهی بکلی پرت‌وپلا می‌فهمید! بنابراین "قرآن" یک‌مطلب است، و "فهم‌قرآن" که صورت‌بخشِ هستی‌شناسیِ مسلمانی(ها) [یعنی فرهنگ‌های مسلمانی] شد، مطلب بکلی دیگری است.

در جریان تکوین تاریخی هستی‌شناسی فرهنگ، و هم‌عنان با آن، آنچه "سنتِ" فرهنگی نامیده‌ می‌شود نیز حاصل می‌آید. بنابراین، تفکیک "سنتِ (فرهنگی)" از "هستی‌شناسیِ (فرهنگ)" یک تفکیکِ تجریدی است، نه واقعی.
هر "نگاه نویی" که تغییرِ "سنت" را در آماج داشته‌باشد، اگر نخواهد هیچ‌تغییری در کلان‌سازه هستی‌شناسی آن فرهنگ بدهد، لاجرم امری سطحی و بی‌ریشه خواهد بود و چنین‌هم خواهد ماند.

ادعای من آن‌ است که مسلمانی به‌اصطلاح متجددِ امثالِ محمدبهشتی‌ تا موسی‌صدر تا همین محمدخاتمی‌ امروز، مصداق همین‌ بی‌بنیادی است. چون آنان در نظر به هستی‌شناسی تشیع امامیه هیچ تفاوتی با کلینی تا علامه حلی، گرفته تا برسیم به همین علم‌الهدی بدنام خراسان امروز نداشته و ندارند. البته من "علام‌الغیوب" نیستم، ولی همه شواهد و قرائن مشهود، حکم به همین که گفتم می‌دهند.

اگر چنین باشد، نه بهشتی و خاتمی، و نه حتی موسی‌صدری که در میدان تجدد جسور و تیز می‌تاخت، نمی‌توانست وقتی پای مسلماتِ اجماعیِ فقه در میان باشد، کمترین مخالفتی را بکند. زیرا چنان مخالفتی، مخالفت با یک‌ یا چند حکم فقهی نیست، بلکه به جِرخوردگی‌ای می‌انجامد که بیخ‌اش به هستی‌شناسی مسلمانی خواهد رسید، لاجرم.
همین‌هم بود که به‌نظر من نواندیشیِ امثال این آدم‌ها بجز از "ژستی" برای طنازی و دلبری از جوانان، هیچ "محتوایی" نداشت. چنین می‌شود که آقای محمد مجتهد شبستریِ "مدرن‌شده" در بلاد فرنگ، حیرت می‌کند از رفیقش محمد بهشتی که مصداق بدویتی چون "لایحه قصاص" را بی‌هیچ شرم و آزرم به مجلس اول انقلاب می‌آورد برای تصویب‌! انگار نه‌انگار که این همان بهشتی است که تا همین دیروز لاف نوگرایی مسلمانی‌ می‌زد! هرآنچه می‌زد و می‌گفت، لافی دلبرانه بیش نبود! رنگی بود، اگر نگویم که نیرنگی بود!

ادامه مطلب اینجاست

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

20 Dec, 15:48


‌‌پروازی استراتوسفری بر فراز و فرود بنیادگرایی اسلامی

#علی‌صاحب‌الحواشی

جنگ دوم جهانی که تمام شد، جنگ‌سردِ دو بلوک شرق و غرب شروع شد که با فروپاشی اتحادشوروی آن هم به پایان آمد.

جنگ دوم جهانی، پیامدی از جنگ‌ اول جهانی بود. این جنگ اول را علمداری "هویت‌مداری‌های ملی" در متن و بستر فرسودگیِ "امپراطوری‌ها"ی معناباخته قرن‌نوزدهمی، رقم زد که در این میان، فرسودگی امپراطوری اتریش‌مجارستان و عثمانی، از همه بیشتر بود. خیزش عمده هویت‌مدارهایِ منتج به این جنگ، از منطقه آلمانی‌زبان، منطقه‌عمومی اسلاویِ بالکان، و هویت‌های متکثر شرق‌مدیترانه و شمال آفریقا برخاست؛ هرچند که این آخری‌ها نقش بی‌رمقی داشتند زیرا امپراطوری عثمانی از اواخر قرن‌نوزدهم به چنان حال زاری افتاده بود که عنوان "پیرمردِ بیمارِ اروپا" بر ناصیه‌اش حک‌ شده بود.
امپراطوری رومانف‌ها در روسیه، منفعلانه به درون این جنگ "مکیده شد"، و ابداً هوسی به مشارکت نداشت، که سخت بحران‌زده و پوسیده بود. اما کشیده شد و از هم پاشید.

اصلی‌ترین موتور جنگ‌ جهانی اول خیز هویت‌مداری آلمانی بود که در قامت قیصر ویلهلم تجلی نمود و چهارنعل به‌سوی نظامی‌گری تاخت تا بشکه باروت هویت‌مداری‌های فربه‌شده دیگر را منفجر کرد. بنابراین آن "روح" - به تعبیر هگل - که موجد جنگ‌ جهانی اول شد، "راستگرا" بود.

جنگ دوم جهانی، تکمله‌ای بر شکستِ خیزِ بزرگِ هویت‌آلمانی برای اعتلا بود که در جنگ اول نه‌تنها ناکام ماند، بلکه بشدت تحقیر هم شد. فاتحان جنگ اول نیز آن خردمندی را نداشتند تا "آلمان" را که شروع‌کننده جنگ بود و شکست‌خورده تمام‌عیار آن نیز شد، چنان در زیر پا له نکنند که تا مُمِدِّ هویت‌مداریِ گردنفرازتری گردد. لهش کردند و چنان غرامت‌های هنگفتی بر ملت آلمان بستند و طوری برسرش کوفتند تا دمکراسیِ "جمهوری وایمار"، بختی و رمقی از استمرار نیافت و هیولای آدولف‌هیتلر از زهدان ملت سرخورده آلمان متولد شد و با هیجان فزونتری به راه نظامی‌گری رفت و کلید جنگ دوم جهانی را زد. جنگ دوم نیز پدیده‌ای "راستگرا" بود، چون "روحِ" آن، هویت‌مداری متورم و مهاجم ملی آلمانی بود؛ باقی اروپا در صدد دفاع از خود برآمدند.

وقتی جنگ دوم جهانی تمام شد، امپراطوری بریتانیا که از جنگ اول جان به‌در برده بود، در سراشیب زوال و فروپاشی افتاد و بزودی هم متلاشی گشت و از "کبیر" به "صغیر" تقلیل یافت.
این جنگ دو پیروز داشت: بولشویک‌های لت‌وپارشده شوروی، و ایالات متحده آمریکایی که حتی یک گلوله در خاکش شلیک نشده بود!

اینک مقابله "ایدئولوژیک" در پیش بود، که بزودی آتش آن در شبه‌جزیره کره روشن شد و به‌فاصله اندکی دامن ویتنام و کامبوج و لائوس را گرفت، و در این‌طرف کره‌زمین در کوبا و آمریکای لاتین هم نایره‌ها درگرفت، کودتای ۲۸ مرداد ما و کودتای اندونزی و کودتای ارتش شیلی و حکومت‌ سرکوبگر سرهنگ‌های یونان و کودتای موبوتو سسه‌کو علیه پاتریس لومومبا و دیگر کودتاها و جنگ‌های داخلی آفریقا و بیش از این‌ها، همگی اخگرهای جنگ سرد "ایدئولوژیک" دوبلوک کمونیسم و سرمایه‌داری بودند.

بین ۱۹۳۰ تا نیمه‌های دهه ۱۹۷۰، برای بیش از نیم‌قرنِ تمام، مارکسیسم در میان همه اینتلیجنسیای جهان، بقول انگلیسی‌زبانان، بدل به یک sensation شده بود. هر اهل اندیشه‌ای که مارکسیست‌ نبود، یا که بدتر نقاد مارکسیسم بود، داغ باطله می‌خورد! اصلاً برای پذیرفته‌شدن ذیلِ معنای "روشنفکری"، باید مارکسیست می‌بودی یا تظاهر به آن می‌کردی. این سخن به معنای "قلابی‌بودن" یا فرصت‌طلبانه بودن چپ‌‌گرایی غالب "روشنفکران" جهان نیست، این چپ‌گرایی "اصیل" بود! همین اصالت هم بود و شد که در آمریکا موجب برخاستنِ "مک‌کارتیسم" گردید که لکه ننگ زننده‌ای بر چهره "دمکراسی" آمریکایی گشت.

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

19 Dec, 18:26


‌‌از "دردنامه" دکتر سروش، که هیچ دوایی از او نخیزد!

#علی‌صاحب‌الحواشی

این نامه‌ی چون‌ همیشه فاخرِ دکتر سروش، "دردنامه" بود. از این دردنامه‌ها زیاد نوشته‌اند، هرچند نه بدین فاخری!
ما را در این طوفان‌بلا "فهم‌نامه" باید، والا از "دردنامه" چه برآید؟!

من چشم آن داشتم تا ذهن فرهمند دکتر سروش، از "فهم" بگوید و الا "درد" را که همگان با جان‌وتن خویش می‌کشیم، به زاری و ریش.
پرسش‌های بسیاری بود که جا داشت دکتر سروش بدان می‌پرداختند:

• چرا "دینداریِ" متولیان حکومت‌دینی، هیچ رشحه‌ای از شفقت‌ و اخلاق ندارد؟
• دینداریِ بی‌شفقت و اخلاق چگونه ممکن می‌شود؟
• مگر می‌شود به قاطبه روحانیتِ امروز ایران، نسبت "بی‌دینی" داد؟! که یا در میدان جلادتِ مشئوم، تیز می‌تازند یا سکوت به رضا پیشه‌ کرده‌اند!
• اگر "علم‌دین"، "تو را از تو بِنَستاند"، پس به چه‌ کار آید؟
• چرا سیاست‌دینی هیچ فرقی با سیاستِ "شهریار" ماکیاول‌منشِ بی‌دین ندارد؟
َ• پس دین در میدان سیاست چکاره است؟ آیا هیچکاره‌ای بیش نیست؟!
• آیا واقعا "سیاست ما عین دیانت ما"ست؟! اگر چنین باشد آیا نباید گفت که "کفر از آن دین، به بود صدبار"!!
• کجای "داعش" معیوب بود تا در اِتِّباع دین و سنت‌نبوی - که احدی از مراجع‌اسلام نتوانست بر او خرده‌ای گیرد - سر از تبهکاریِ بی‌مهارِ خونی درآورد؟
• آیا سنت‌نبوی همین سیره داعش و رویه‌ ولایت‌فقیه نبود؟!
• چگونه است که دشمنانِ امامیه‌ی همان "داعش‌ِسنی"، در شقاوت و قساوت و بی‌رسمی، چندان کم از او ندارند؟!
• چه نسبتی بین دین و "هویت‌دینی" هست، تا هرگاه دین بر مسند قدرت می‌نشیند، انگار که این "هویت‌دینی" است که فرمان می‌راند، شاید که نه "دین"؟ یا که این خودِ دین است که در جلد "هویت‌دینی"، دست‌تطاول بر "انسان" و انسانیت می‌گشاید، از برای قدرت و سطوت!

این قریب به نیم‌قرن، بوته گداخت سهمگینی شد که در او - چه خوش بداریم چه نه - "دینِ" ایرانیان را سوخت، دود کرد و به هوا فرستاد! آیا این سوختن و دودشدن روا نبود؟ حق نبود؟
• آخر اگر حاصل آن تهجدها و اعتکاف‌ها و استغفارها و ابتهال‌ها، این سرهنگی‌های بی‌مروت و آن جلادی‌های بی‌شفقت و این قساوت‌های بی‌فسوس باشد، چه می‌توان گفت در حق "دین"ای که برکشنده آن سوز‌وگدازها بوده است؟!!!
• آیا مردم حق ندارند رقم مغلطه و دروغ بر همه آن دواعی کشند، و خرمن صدر تا ذیل اسلام و مسلمانی را به دروغ و فریب مُنتَسب دارند، چنان‌که غالبا می‌دارند؟!
• "دینِ" معیشت‌اندیش، که صورت غالب مسلمانی است، به چه‌کار بشر می‌آید؟ تبهکاریش به کنار، که دهه‌هاست مبتلایش هستیم!
• نقش "دینِ" معرفت‌اندیش و تجربت‌اندیش، در این میانه چیست؟ جز گلیم خویش به‌در بردن از موج؟ که خود فرومایگی و نکبتی است! یا که اصلا دین معرفت‌اندیش و تجربت‌اندیش نداریم، بل "تذوق‌هایی" را این نام کرده‌ایم تا بتوان گفت مولانا اگر کافری رواقی یا نوافلاطونی بود، همین بحر مواج معانی می‌شد که در "رنگِ مسلمانی"‌اش شد؛ او مربای اسلام و شرف مسلمانی نبود، شرفِ خودش بود، که بود!

ما کشتگان دردیم، ما را "دردنامه" به‌کار نیاید، ما "فهم" خواهیم تا راه رهایی جوییم.
دکتر سروش گرامی که حق معلمی بر بسیاری از ما داری، دیگر "دردنامه" ننویس! "فهم‌نامه" بنویس، اگر توانی، تا بر چشم و دل نهیم و به‌جان خوانیم و آموزیم!
کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

19 Dec, 06:57


‌‌فضل‌الله نوری که نفهمید جهان و انسان دگر شده‌است!

#علی‌صاحب‌الحواشی

تجدد ایران گسل‌ژرفی ایجاد کرد تا فضل‌الله‌نوری که از جاماندگان روی لبه "سنت"اش بود، برای حمله به لبه‌مقابل، آنقدر جلو آمد که درون گسل سقوط کرد و مُرد.

فضل‌الله باشنده تمام‌وکمالی از جهان سنتِ فرهنگ امامیه‌ی پساصفوی بود. او بقدر ولو نَمی، موازین "تجدد" را فهم نکرد، اصلا ادراکی از ماوقع جهانی نداشت تا بختی از فهم "تجدد" را داشته باشد. اگر فضل‌الله را سه‌قرن عقب‌تر می‌بردی ککش هم نمی‌گزید.
ایران تا اندکی قبل از زمان فضل‌الله، به لحاظ مختصات فرهنگ و هنجارهای بسته‌بدان و اندیشه‌ی علی‌الاطلاق، در وضعیتی کاملا ایستا از عصر صفویه مانده بود. درست به همین جهت بود که در جدل‌های متقابل روحانیت مشروعه‌خواه و مشروطه‌خواه، این فضل‌الله نوری بود که استدلال‌هایش (بر زمین "علم‌کلام‌ِ سنتی امامیه") آنقدر محکم بود که مو لای درزش نمی‌رفت، درحالی‌که لای احتجاجات روحانیت مشروطه‌خواه کنده‌درخت می‌رفت! همین هم بود که علامه نائینی کتابش را پس‌گرفت! ولی فضل‌الله حتی کلمه‌ای از حرف‌هایش را پس‌نگرفت.

فضل‌الله نوری ایستاده بر زمین بخوبی طی‌شده و هموار گشته‌ی "علم‌کلام" و "فقه‌سنتی" امامیه راه می‌رفت اما امثال نائینی روی سنگلاخی از اندیشه‌ها و انگاره‌های نوپدیدِ اجتماعی که با "تجدد" آمده بود گام می‌زدند و مرتب سکندری می‌خوردند. منتها این دومی‌ها متوجه شده بودند که هستی دیگر آن‌طور که بود نیست، ولی فضل‌الله نه که این را نمی‌فهمید، بلکه اصلا متوجه تغییر کردن چیزی هم در جهان نبود و در این نفهمی مرتب "توطئه‌اندیشی" می‌کرد! می‌گفت این شبهه‌ها را اجنبی‌ها و ایادی بابی‌شان آوردند تا ریشه "دین‌حقه" را از بیخ بَرکَنند. فضل‌الله آن علم‌واطلاع را نداشت تا بتواند فهم کند که کسی برای کندن چیزی توطئه نکرده بود، بلکه "انسان دگر شده بود"! نه در ایران که در همه‌جای جهان.

این وضعیت دشواریاب را بدون تمسک به بحث پارادایم‌های تامس کیون، نمی‌توان فهمید. وقتی پارادایمِ فهم عوض می‌شود، درک از مختصاتِ آن موضوعِ فهم هم تغییر می‌کند. حالا دیگر استدلال‌های مطروحه در میدان پارادایم قبلی بختی از "رسیدن" به میدان پارادایم نو را ندارند.
نائینی‌ها بویی از این پارادایم نو را برده بودند ولی فضل‌الله‌نوری بکلی غافل بود. وضعیت پارادایمی فضل‌الله، درست مثل وضعیت لردکلوین بود که ایستاده بر پارادایم فیزیک نیوتنی، "توطئه‌اندیشانه"، نظریه الکترومغناطیسی ماکسول را "شیادی" می‌نامید!
تعبیر حیرت‌افکن incommensurability که تامس‌کیون می‌گفت، اشاره به همین گسل‌مفاهمه‌ای مستقرانِ بر دو پارادایم متفاوت از یک موضوع واحد دارد. این دو گروه کمترین بختی از فهم حرف یکدیگر را نخواهند داشت؛ و آنگاه که با هم سخن بگویند، لاجرم گمان "بی‌شعوری" به هم می‌برند! هیچ طرفی بی‌شعور نیست، پارادایم‌هاشان متفاوت شده‌است!

برای فضل‌الله کاملا برحق و "طبیعی" بود که غیرمسلمان از "انسان‌بودن" کم داشته باشد؛ یا در عصر غیبت، سلطانی که حافظ بیضه دین‌حقه باشد سلطنت‌اش مشروع است - او کاری به سرشتِ "جورِ" آن سلطنت نداشت زیرا پارادایم الاهیاتی‌اش آن را بر هر سلطنتِ عصرِ غیبتی "طبیعی" و لابد‌منه می‌شمرد. بنابر الاهیات امامیه، در عصر غیبت "هر سلطانی بنابه‌تعریف جائر است".
این مشکل نائینی بود که ضمن اشتراک در مبانی الاهیاتی/فقهی با فضل‌الله، از "سلطانی که بنابه‌تعریف جائر است"، انتظار داشت که "جائر نباشد یا کمتر "جائر" باشد!!!" بلکه حتی می‌خواست او عادل باشد و سلطنت‌اش مشروط به اراده ملت بشود!! یکی نبود به نائینی بگوید: این "اراده ملت" را از کجای الهیات/فقه خودت درآوردی؟!

حقیقت آن بود که برای نائینی، "اراده ملت" از الاهیات/فقه‌اش درنیامد، از "تجدد" درآمد، تا او خواسته باشد این "مقوله" بیگانه را در درون الاهیاتی که آن مقوله را هیچ نداشت، درج کند! همین‌ شد که آنقدر به تعارض‌گویی افتاد تا کتابش را پس‌گرفت:
دستش بهل، دل را ببین! رنجش برون از قاعده است!
سوداش نی، صفراش نی، قولنج و استسقاش نی!
زین‌ماجرا در شهرما هرگوشه‌ای صدعربده‌ست!

تماشای متاملانه جدال‌های فکری و نقب‌زدن به زیرساختار هریک، همان‌قدر جذاب است که تماشای جدال‌های سیاسی نفرت‌انگیز و تاراننده است. خیال می‌کنید فقط ما دچار این پیچ‌وتاب‌های عنیف شدیم؟! هرگز!
فقط نگاهی به قرن‌هفدهم اروپا بیندازید که چه غوغایی در علم‌کلام مسیحی برپا شده بود تا اقسام نوپدیدها را طوری در آن درج کنند تا "مسیحیت غلط از آب درنیاید!" جامباتیستا ویکو که این‌روزها مشغولش هستم، فقط یک نمونه فرهمند و رقت‌انگیز و پر سکندری از آن‌همه بود!مطلب مرتبط با بحث را اینجا ببینید

علی صاحب‌ الحواشی

17 Dec, 19:34


"معناهای" مدرن و "تاریخ‌طبیعیِ" مدرن شدن

#علی‌صاحب‌الحواشی

ساحت مدرن عرصه تحولاتِ صورت‌ها و محتواهای امور در سپهر انسانی است. تغییر در صورت‌ها در معرض دیدند، و نمی‌شود ندید. مثل این‌که در شهرها برای جابجایی دیگر سوار اسب و کالسکه نمی‌شویم، سوار اتومبیل و مترو و منوریل می‌شویم، یا مردم کمتر به کلیساها و مساجد می‌روند، یا چیزی به اسم "کنسرت" به‌پا می‌شود که مردم اقبال می‌کنند، یا گورستان‌ها از پراکندگی در وسط شهرها به استقرار در بیرون از آن‌ها منتقل شده‌اند، یا مردم هنگام گرفتاری‌ها به دعانویس مراجعه نمی‌کنند بلکه به وکیل و پزشک و این قبیل رجوع می‌کنند. این تغییرات در ظواهر امور را نمی‌توان ندید.

لیکن در عرصه مدرن، علاوه بر این تحولات صوری، شاهد بروز تحولات معنایی هم هستیم. برخی از این تحولات معنایی، معلول تحولات صوری است، اما اکثراً تحولات معنایی، "علتِ" آن تحولات صوری‌اند؛ این دومی اهمیت بیشتری دارد.

برای حالت اول، توجه کنید که امروز با هواپیما سفر می‌کنیم و یا در سفرهای زمینی از بزرگراه‌ها با سرعت زیاد عبور می‌کنیم. این ما را تاحد زیادی منفک از تماشای "طبیعت" می‌کند
ادامه مطلب اینجاست

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

17 Dec, 08:38


‌‌آن خاکی که اسلام‌گرایی به‌سرِ خود کرد!

#علی‌صاحب‌الحواشی

یادم هست وقتی خمینی همین حرف را می‌زد. همه اهل منزل چطور متاملانه گوش‌می‌دادیم. بهرحال این‌ها را که از شکم خودش درنیاورده بود، بلکه تقریرات "عرفانی" از هستی بود که ریشه‌ای بیش‌از یک‌هزاره‌ای در "ایران" داشت.
آن‌وقت‌ها گمان می‌کردم این حرف‌ها "تخم‌طلای" خودِ ماست، بعدها فهمیدم که عین این حرف‌ها در عرفان مسیحیت‌‌های‌متقدم و حتی امروزین، و نیز در یهودیت‌های اشراقی هم بود! اگر بازهم عقب‌‌تر برویم، چیزی از این قبیل را نزد رواقیون یونانی‌مآب و نیز نزد افلاطون در دوهزاره‌ونیم پیش می‌یابیم.

اصل سخنم، بیان دیرینگی این فهم‌ِ عرفانی نیست، بلکه تاباندن نور بر دورشدن "سال‌نوریِ" جامعه ایران از این حرف‌ها - خواه "دُرَرِ معانی" یا مهملات (بسته به ایستار هرکس) - است.
تردید نمی‌توان داشت که امروز نزد بسیاری ایرانیان، این سخنان قطعا بدل مشتی "اراجیف" شده‌است، والا کلیپ‌های مضحکه‌ای برایش نمی‌ساختند تا دست‌به‌دست شود، که می‌شود.

آنچه این سخنان را نزد ایرانیان بدل اراجیف نمود، جنایاتِ مدعیان آن سخن‌ها بود! سپهر اجتماعی میدان عَلَم‌گردانیِ "منطق‌صوری" نیست که گفته‌شود تبهکاریِ یک مدعی، ربطی به بطلان ادعای او ندارد. در عرصه اجتماعی چنین ربطی به‌قوت برقرار می‌شود، چنان‌که در حق متولیان زمامداری پساانقلاب ۵۷ برقرار گشت.
زبان‌ِحالِ تلقی ایرانیان‌ِ امروز آن است که اگر این‌ حرف‌ها "معارف‌ربانی" است که تویِ خمینی حامل‌اش گشتی، پس چگونه است که چنان غَدّاری با دست‌های تا مرفق آلوده به‌خون‌های ناحق شدی؟! چگونه‌است که اکثریت قاطع ارادتمندان و خِصصین تو غارتگرانی خونی از آب درآمدند؟

اتفاقاً در سپهرعمومی ایران، آن استدلالی که منجر به داغ‌باطله خوردن چنین "معارف‌ربانی" شد، از میدان خود همین معارف می‌آمد، نه که از زبان امثالِ برتراندراسل‌های بی‌دین درآمده باشد. شاهدش این بیت سنائی‌غزنوی است:
"علم"، کز تو تورا بِنَستاند
جهل از آن علم، بِه بوَد صدبار!

مردم گفتند از این‌که تو چنین تبهکاری شدی، در حالی‌که "حامل" این معارف بودی، پیداست که آن معارف همه کشک بودند! موید و مُشددِ این داوری عمومی، "مسئله‌شدنِ" فقط یک مورد خمینی نبود، بلکه خیل روحانیت امامیه که بارکشان دواعی قدس‌ و تقوا و تهجد و گریه‌کنندگان بر مظلومیت حسین و رقیه بودند، نعل‌وارونه‌هایی هرچه شبیه‌تر به یزید و معاویه از آب درآمدند! نه که شبیه به علی و حسین‌‌ِ ادعایی‌شان باشند! پس مردم گفتند انگار که این حرف‌هایتان هم از بیخ کشک بود، والا به‌قدر ولو نَمی، خیس‌شان می‌شُدید!

می‌بینید که داوری سپهراجتماعی خیلی هم خلاف "منطق‌صوری" نیست؛ بهرحال مردم گیج‌وگول که نیستند، صدبار هم که فریب بخورند دست‌آخر "واقعیت" دست‌شان می‌آید.
همین "واقعیت" است که امروز در وجدان مردم نشسته است، تا نمازخوان‌ها سجاده‌ها جمع‌ کردند، مسجدها بی‌نمازخوان ماند و از رونق‌ افتاد، بر نوزادان هرچه کمتر نام‌های مسلمانی گذاشته می‌شود، برای امامان جوک‌ می‌سازند، و قرآن‌ها را بر آب‌راه‌ها می‌افکنند!
حالا دیگر اراذلِ "حیدرحیدر" گویان به کار نیاید، شلیک‌ شات‌گان برای کور کردن معترضان هم بی‌مصرف شده‌است! عربده حیدر کنند و چشم‌ها کور کنند تا چه شود؟!!

سال‌ها پیش در قبل‌ از انقلاب، تلویزیون یک سریال کمدی داشت به اسم "سرکار استوار" که کاراکتر "صمدِ" پرویزصیاد در آن گل کرد و بدل به ژانری کمدی شد. در یکی از اپیزود‌ها "صمد" و مادرش "ننه‌آغا" که در خانه روستای‌شان روی زمین خوابیده بودند، صبح بیدار می‌شوند و‌ می‌بینند دزدها همه‌چیز خانه را برده‌اند، حتی پلاسی را که بر کف اتاق پهن‌ بود و روی آن تشک خواب این دو پهن شده بود! فقط یک آفتابه در کنارشان بجانهاده بودند در مستراح بی‌طهارت‌ نمانند!

این کلیپ مضحکه پیوستی را که دیدم، یاد آن اپیزود "سرکار استوار" افتادم. آنچه بر سر صمد و ننه‌آقایش آمد، جمهوری‌اسلامی بر هست‌ونیست فکری و معنوی و محتوایی خودش آورد. اسلام‌عزیزش را به تاراج داد تا بدل به ویلاهای لوکسِ از روسیه و چین تا کانادا و ترکیه، ماشین‌های پورشه و مازراتی، بنزهای ضدگلوله مقامات و نشستن امثال احمدجنتی‌ها روی مبل‌های شدادی و عکس‌گرفتن با پُزِ فتح‌الفتوحی، عیاشی و کَیّافی آقازاده‌ها در داخله و خارجه، و ماجراجویی‌های گردنفراز منطقه‌ای و پروژه اتمی برای گروکشی جهانی شود. در یک‌کلام، جمهوری‌اسلامی "دین" را خرج "دنیا" کرد! آن‌هم چه ارزان، و به چه عجله‌ای، فقط در چند دهه ناقابل!
البته بخشی از "دنیا" را که می‌خواست به‌دست آورد، اما به قیمت بلاموضوع کردن خود و مدعیات اسلامی‌اش برای ده‌ها میلیون ایرانی!
راست گفت سعدی که:
دین به دنیا فروشان خرند!
یوسف فروشند، تا چه خرند؟!کانال‌نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

17 Dec, 07:48


بقول فریتز کرایستلر: "! A la Bach"، یعنی که به‌شیوه باخ!

علی صاحب‌ الحواشی

16 Dec, 05:04


سوریه/ تانک‌های ارتش بشاراسد تبدیل به یک دکه برای فروش سبزیجات شده است
@Sahamnewsorg

#علی‌صاحب‌الحواشی

استفاده بهینه از تانک...!
ما آدم‌ها، در کنار خیلی چیزها که هستیم، خیلی‌وقت‌ها "شاعر" هم هستیم. شعر می‌تواند غیرکلامی باشد. وقتی صورتی را نوازش می‌کنیم، یا نگاهی از سر شفقت و محبت به آدمی یا حیوانی می‌افکنیم، کُنشی شعری انجام می‌دهیم. وقتی زیر بال پیرِ بی‌توانی را می‌گیریم - اگر اقدام ما سوای یاریِ فیزیکی، متضمن شفقت باشد - وجه شعری هم دارد. یک نگاهِ جانبیِ پر تمنا، یا اغواگر، یا دل‌شکسته، "شعری" غیرکلامی است.

این صحنه را شاید "آراسته‌اند" تا عکس بگیرند. در این صورت "شعری" ساخته‌اند.
ممکن است سبزی‌فروشی، برای متاعش مستقری نداشته و این تانک معطل در پی‌ِ پایان نبرد سوریه را محل چیدن اجناس‌اش کرده است. در این صورت "شعری" ناخواسته آفریده شده است. ما به جهت همین شاعرانگی است که تصویر بساط او را دست‌به‌دست‌ می‌‌کنیم. اگر آن سبزی‌فروش متوجه معنای شاعرانه چیدمانش بوده باشد، خود "شاعری بوده است!

چیزی ملال‌آورتر از آدمی نیست که در وجودش هیچ شاعرانگی نباشد؛ او صرفاً "حیوانی‌ناطق" خواهد بود!


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

13 Dec, 18:37


Pyotr Ilyich Tchaikovsky
Symphony No. 6 in B Minor
Op. 74 / "Pathetique"

🔘I. Adagio
🔘Allegro non troppo
🔘II. Allegro
🔘con grazia



کاری که "هنر" با ما می‌کند

#علی‌صاحب‌الحواشی

همراه چایکوفسکی از راه روسیه برگشتم!
با اورتور ۱۸۱۲ شروع کردیم. از ژنرال کوتوزوف متین و خردمند و باد و بروتِ ابلهِ بناپارت گفت.
چایکوفسکی ملودی‌اصلی این اثر را از روی "اورتور ۱۷۱۲" یکی از پسران باخ اقتباس کرده است. این‌یکی را شنیده‌ام، الحق چیز هجوی بود. چایکوفسکی آن سنگ را برداشت، "الماس دریای‌نور"ش کرد! پسر باخ حقی برای اعتراض ندارد. جهان هنر هم این را دانست و پذیرفت، تا نام‌نشانی از آن اورتور ۱۷۱۲ نباشد ولی "اورتور ۱۸۱۲" چایکوفسکی جهانگیر شد و از اجرا نخواهد افتاد. داوری تاریخ همیشه درست است، بی‌استثناء!

بعد نوبت به کنسرتو پیانوی چایکوفسکی رسید. موومنت اول شورانگیزیِ حریری دشت‌های روسیه را داشت که ارکستر روایت می‌کرد، و آن کوبش‌های چکشی پیانو، خود چایکوفسکی بود. درآویختن "حریر با چکش" که سرانجام در دردآشنایی، رام‌اش کرد!

رومانتیک‌ها شش‌دانگ به "عاطفه‌انسانی" پرداختند...

ادامه‌ مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

12 Dec, 13:46


بسیار بسیار اجراهای دل‌انگیز و بی‌نقصی بود؛ فضا و نورپردازی هم عالی بود!
اما و هزار اما که شجاعت گروه "ورای حد تقریر" بود و هست.

علی صاحب‌ الحواشی

12 Dec, 12:50


عبدالکریمی را چه شدست؟!

#علی‌صاحب‌الحواشی

بیژن عبدالکریمی را باید کوشید فهم کرد برخلاف محمد‌رضا عین، کاری به آنچه شمس‌الدین‌تبریزی "چرکِ درون" خواند، ندارم؛ کار با داعیه اندیشمندی‌ عبدالکریمی دارم. می‌خواهم پدیده او را بکاوم و چند و چونی‌اش را طبق فهم خودم بگویم.

فانتزی "پارک ژوراسیک" را، حتی اگر فیلمش را ندیده باشیم، یحتمل خبر از موضوعش داریم که دایناسوری را از روی DNA بجامانده‌اش احیا کردند. چنین دایناسوری، امروز بختی از بقا ندارد!
سخن آخرم را همین اول می‌گویم عبدالکریمی مصداق آن فکریست که در زمانه‌ای نابهنگام عرض اندام می‌کند و انتظار دارد "خریده شود". چنین فکری، اگر پس‌پریروز دل‌ها به جنبش می‌آورد، امروز از بس پذیرای تجارب‌ سنگین گذشته نشده است، بکلی نامربوط و پرت از مرحله معاصر گشته و بدل به مضحکه‌ای شده است.

چنان‌که پیشتر هم نوشته بودم، شاکله فکر عبدالکریمی ملغمه بی‌ترازیست از راست‌گراییِ‌ رومانتیک و محافظه‌کارِ مارتین‌هایدگر که چاشنی ملی‌گرایی شوونیستی هم بر آن پاشیده‌اند؛ با چپ‌گراییِ ضدامپریالیستی - درست در معنایی که ولادیمیر ایلیچ اولیانوف (لنین) تقریر می‌کرد

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

12 Dec, 06:10


@zhuanchannel
از جمله اعتقادات عوام در دوره قاجار این بود که مسلمان باید شپش داشته باشد!
مقدار ایمان هر مسلمان منوط به تعداد شپش‌هایی بود که در تن داشت!
عقیده دیگری که در دوره قاجار اکثریت مردم آن را باور داشتند این بود که دختر حق ندارد موی خود را تا قبل از ازدواج شانه بزند! عدم استحمام نیز به این موارد کمک می‌نمود ‌و لای موهای دختران شپش پشتک می‌زد... برای دختران هم شپش نه تنها عیب نبود بلکه فضیلت بود!
مردم می‌گفتند: دختری که سرش شپش نداشته باشد احتمالاً سر و گوشش جنبیده!
طهران قدیم، جلد اول

       ☆○═══════════════○☆

"طهران‌قدیم" جعفر شهری که آینه حیات‌اجتماعی ما در گذشته نزدیک است

#علی‌صاحب‌الحواشی

این کتابی سخت خواندنیست. ما "تاریخ‌اجتماعی" نداریم، فقط مال جعفر شهری را داریم. او هم مورخ نبود. آدم عامی بود با خاطره‌ای دانشنامه‌ای، که همه را نوشت، در شش‌جلد!

شاید تنها استثنای سوای "طهران قدیم" جعفر شهری، برای تاریخ‌اجتماعی، کتاب "رستم‌التواریخ" عاصف‌الحکما باشد که تاریخ اواخر صفویه تا اوایل قاجاریه است و توجه ویژه به فرهنگ‌مردم روزگار بدون عنایت‌جدی به تاریخ‌سیاسی دارد....

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

21 Nov, 15:01


در جنگ دو کره، هر دو بخش شمالی و جنوبی تقریبا یک بار تا مرز از دست دادن تمامی زمین‌شان پیش رفتند، جنوبی‌ها به کمک آمریکا و شمالی‌ها به کمک چین.

و اما سرنوشت دو کشور....
@uttweet
#علی‌صاحب‌الحواشی

تقابل "آزادی" و مدرنیته با قبیله‌گرایی سنتی را در سرنوشت دو کره می‌توان خواند. همین را در سرنوشت دو بلوک غربی و شرقی اروپا هم می‌توان خواند. سرنوشت اوکراین و روسیه هم این تفاوت را نشان می‌دهد.‌

در قبیله‌گراییِ سنتی، هویت‌مداری و مرجعیت‌مداری و مردسالاری و اطاعت کورکورانه از بالادستی‌ها و انگاره "تقدس" هست؛ در مدرنیته هیچیک‌ از این‌ها نیست، جرثومه‌هایی هم مانده باشد، روبه زوال است.‌ فساد و سرکوب اجتماعی، سرنوشت محتوم اولی، و آزادی و توسعه سرنوشت محتوم دومی است.

دنگ‌شیائوپینگ الگوی سومی به‌دست داد که همان اولی است ولی در غیاب "آزادی" توسعه به‌بار می‌آورد، چندان هم فاسد نیست. این هوشمندانه‌ترین تقلای قبیله‌گراییِ سنتی برای پرهیز از انقراض تام بود.

بنیادگرایان پشیمان ما که اصلاح‌طلبان شدند، و ملی‌‌مذهبی‌ها این راه سوم را می‌خواهند چون با "آزادی" مشکل دارند. به همین جهت هم در طیف قبیله‌گرایان طبقه‌بندی می‌شوند.

علی صاحب‌ الحواشی

20 Nov, 10:19


ادعای شاخ‌دار رقص جنیفر لوپز بر روی نماد کعبه در عربستان

🔹در روزهای اخیر همزمان با برگزاری پنجمین دوره جشنواره «موسم ریاض» ۲۰۲۴ در عربستان سعودی، ویدیویی در شبکه‌های اجتماعی ایران و برخی کشورهای عربی منتشر و ادعا شده که «کنسرت و رقص جنیفر لوپز بر روی نماد کعبه در عربستان» را نشان می‌دهد.

🔹هیچ‌یک از اجزای این ادعا درست نیست.

🔹خواننده مورد اشاره در این ویدیو، نه جنیفر لوپز، که تیلور سویفت است.

🔹زمان و محل برگزاری کنسرت، نه این روزها و در عربستان بلکه حدود ۶ ماه پیش و در استکهلم سوئد است.

🔹استیج مکعب شکلی که سویفت روی آن ایستاده نیز نه نماد کعبه، که بخشی از یک استیج پلکانی متحرک است.

🔹بنابراین فکت‌نامه به ادعای رقص و آواز جنیفر لوپز روی نمادی از کعبه نشان «شاخ‌دار» می‌دهد.

🌐 @Factnameh

تیلور سوئیفت یا جنیفر لوپز، یا روح مرلین‌مونرو فرقی نمی‌کند.
اگر این کلیپ ویژه هم مربوط به عربستان نبود، همچو برنامه‌ای با نورپردازی بسیار شبیه کعبه اخیرا در عربستان هم برپا شد.
سوای این، همگان اقسام تصاویر کنسرتی و مهمانی‌های مربوطه با حضور مقامات رسمی عربستان را دیدند.

بنابراین اصل سخن به‌قوت خود باقیست که در حجاز "اتفاقاتی" در حال وقوع است که بیست‌سال پیش هیچ مست یا هشیاری به مخیله‌اش خطور نمی‌کرد!

علی صاحب‌ الحواشی

20 Nov, 06:06


رقص جنیفر لوپز بر نماد کعبه!


#علی‌صاحب‌الحواشی

آخرش هم کعبه در زمین فرورفت، "فَخَسَفنا بِه و بِدارِه الاَرض" [قصص ۸۱] و جنیفر خانوم پیروزمندانه رقص‌وآوازش را تمام کرد!

بن‌سلمان دارد با یک بمب ۱۵۰۰ ساله در خاک حجاز بازی می‌کند! انگار مطمئن است علاوه بر زنگ‌زدگی پوسته، خرج‌ِانفجاری‌اش هم فاسد شده و دیگر خطری در بر ندارد. شاید بی‌راه هم فکر نمی‌کند.
جامعه بالذات بدوی حجاز، یک‌ونیم هزاره چنان سترون و نابارورِ فکری‌فرهنگی ماند که برای جُستن یک "آدمِ" سروکله‌داری که اصالتاَ اهل آن خاک باشد، باید کاوش کرد! انگار یکی‌اش "الکِندی" باشد، که الحق جنمی بود.

بهرحال حجاز را بن‌سلمان اگر لاس‌وگاس بکند، یا که حجاز بن‌سلمان را سلاخی کند، برای من نه تاسفی و نه فرحی دارد؛ مثل قصه اَبرهه، اگر آن خانه بی‌صاحب نباشد، خود داند چه‌ کند.

یک نکته می‌ماند: نه جنیفرلوپز و لاس‌وگاس معنایِ "مدرنیته" است، و نه با این‌ها می‌شود مدرن شد. اما تماشای شلنگ‌تخته بن‌سلمان در عربستان، آزمونی است که می‌توان از آن چیزها آموخت.

این‌که آن چیزها تا چه حد فهم ما از تاریخ و انسان را تغییر دهد، امری است که پیشاپیش نمی‌توان گمانه زد.

علی صاحب‌ الحواشی

19 Nov, 16:35


Gustav Mahler
Das Lied von der Erde
Dietrich Fischer-Dieskau and
Leonard Bernstein (Conductor)

هنر در میقاتِ بیکرانگی

#علی‌صاحب‌الحواشی

"هنرهای زیبا" از بی‌معنا‌ترین تعابیر است و آنگاهی هم که مصداق می‌یابد، نمایندگی از فروترین نوع هنر می‌کند! "هنرهای زیبا" همان هنرهای تزئینی است: تذهیب و تشعیر و گل‌آرایی و مطربی و گلدوزی و فرشباشی و گوبلن‌سازی و این‌قبیل. این‌ دست هنرها، جایی بین فن (craft) و هنر (art) ایستاده‌اند. در آن‌ها "مهارت"، محوریت درجه اول دارد و خود اثر هنری نیز در خدمت "کاربرد‌" است: رِنگی برای جنبیدن و هیجان‌ شاد انگیختن است در گردهم‌آیی سرخوشی چون جشن‌ها، یا گل‌وبوته‌ای برای قشنگ کردنِ مکتوبی یا حرمت‌افکنی به متنی مقدس است، یا نقش‌ساختن برای چیره‌شدن به یکنواختی‌ است، مثل فرشبافی.

"هنر" غیر تزئینی، شأنیتی از خود دارد؛ برای چیز دیگری نیست، خودش "موضوعیتِ" مستقل دارد: شاهنامه مایه نقالی شد، ولی برای نقالی آفریده نشد، غزل‌های حافظ برای مصرف دیگری نبود، هرچند فراوان در مرقعات خطاطی و آوازخوانی به‌کار رفت، ولی در اصل برای خودش بود...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

17 Nov, 18:26


آيت الله مصباح يزدى: قوانين و احكام اسلام در دنياى امروز كارائى ندارد.



خیزِ هویت‌اسلامی ایرانیان، که در باتلاق تاریخ فروشد!

#علی‌صاحب‌الحواشی

فقه‌اسلام را دو جریان ساخت:
یکی انگیزه "آئین‌سازی" برای تشخص فرقه‌ای بود تا دین تازه‌تاسیس، هیات و شمایلِ ویژه کنشیِ مومنان خود را تعریف کرده و بیابد. این رانه، مناسک را ساخت، و صورت هریک را تدوین نمود، اعیاد و "ایام‌الله" را مشخص کرد. 

دومی، "پرسه‌ها"ی چه‌کنمیِ طول تاریخ از جانب مومنان بود که مثل رشد کریستال در محلولِ سیرشده، فقه را فربه و متورم‌ نمود. این پرسه‌ها، هم سرشت الاهیاتی داشت و هم جنبه حقوقی. در فقه، تقدم الاهیات بر حقوق، ناشی از منظری از چشم‌اندازِ رستگاری اُخروی است، که مثلا در "حقوق‌مدنیِ" مدرن چنین نیست.
الگوهایِ پیش‌رو برای پاسخگویی در هر دو جریان تکوین فقه، به ژرفا برگرفته از شریعت یهود بود.

برای شناختن فقه، باید به سرشت پرسه‌هایی که آن را متورم ساختند توجه نمود. بخش عظیمی از این پرسه‌ها از میادین "وسواس" می‌آمد...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

15 Nov, 18:33


جایِ ماست‌های ریخته تمدنی که بجا می‌ماند

#علی‌صاحب‌الحواشی

در تاریخ اندیشه مغرب‌زمین، دو بار بحث "فعال‌مایشائی" خداوند بالا گرفت و جریان‌ساز شد: 
بار اول در بحران الاهیاتِ اسکولاستیکی بود که توماس آکویناس بانی‌اش گشت، و دومی در قرن هفدهم بود که "دینامیسم ذاتی ماده" مطرح شد و سر از جبرگرایی (دترمینیسم) درآورد و خداوند را "ساعت‌ساز" برکنارنشسته از کار جهانِ برساخته‌اش کرد، تا بدل به همان خدای "دئیستی" شد.
 نکته درخور تامل، سنخیت‌های هر دو "بحران" است. دربابِ "بحران اولی"، سنت آگوستین - واپسین آباء‌کلیسا و فرهمندترین ایشان - افلاطون را پسندید و در بُنِ الاهیات مسیحی "کار گذاشت". این سازه قدری کمتر از یک‌هزاره "کار کرد"، بی‌آن‌که موجد تعارضی در مسیحیت بشود. اما وقتی توماس آکویناس فلسفه ارسطویی را به‌جای افلاطون در بُن الاهیات مسیحی کار گذاشت و بانی اسکولاستیسیسم شد، متالهان مسیحی دیدند که "کلی"هایی که ارسطو بیان نموده بود، دستِ فعال‌ما‌یشائی خداوند را می‌بندد: یعنی خداوند نمی‌توانست "کلی"ها را نقض کند، تا مثلا آتشی برسازد که "سوزنده" یا "نورانی" نباشد، زیرا هر آتشی بنابه به سرشت، هم سوزنده بود و هم نورانی. یعنی سوزندگی و نورانیتِ خصلتِ "کلی" هر آتشی بود. پس "یا نارُ کونی بَرداً و سلاماً عَلی ابراهیم" [ای آتش بر ابراهیم سرد و بی‌گزند باش!] (که در تورات و قرآن آمده بود) بی‌معنا و ناممکن می‌شد. 
"نومینالیست‌ها"ی اواخر قرون وسطا، از همینجا "زیر یک‌خم" الاهیات اسکولاستیکِ اکویناسی را گرفته و بر زمین‌اش کوفتند. کارِ نومینالیست‌ها بالا گرفت، آنقدر که در رنسانس، آنان دست بالا را یافتند، به رغم آن‌که واتیکان همچنان بر الاهیات اسکولاستیک پای می‌فشرد. 
فتنه مارتین‌لوتر که برخاست، این بحث‌ها به محاقِ چالش‌های لوتر رفت، که بکلی از جنس و سنخ دیگری بود، و بیخ عظیمی پیدا کرد. نومینالیسم که پاسخ درخوری از اسکولاستیسیسم نگرفته بود، مسکوت ماند و حل‌نشده ناسور گشت! 
قضیه همینجا ماند، تا قرن هفدهم رسید و سر و کله اسپینوزا و دکارت و هابز پیدا شد. این دوتای آخری زیاده هم‌مسلک بودند، آن اولی با اندک تفاوتِ نگرشی، با این دو هم‌داستان بود؛ اما ضربتِ کاری را دکارت با "نظریه‌پردازی"اش درباره تکوین جهان از "آشوب‌اولیه" وارد کرد. حرف حسابِ دکارت آن بود که "ماده" خصلت‌هایی دارد که به‌خودی‌خود "انتظامِ" جهان را به‌بار می‌آورد، بی‌آن‌که نیازمند فشارِ هدایتی از بیرون باشد. یعنی "ماده آشوبناکِ اولیه" اگر به سر خود وانهاده شود، بنا بر قوانین حاکم بر خودِ ماده، به همین جهانِ امروزی می‌انجامد. 
در برابر این داعیه، هم نیوتن و هم لایبنیتس، و در رتبه دوم رابرت بویل، که هرسه به ژرفا مسیحیانِ سخت‌کیشی بودند، به‌شدت "بُراق شدند" که دکارت خداوند را در تکوین جهان "کنار گذاشت" و تنها جایگاه آفرینش "ماده" با خصال و احکامِ مربوط بدان را برای او باقی گذاشت. 
این سه نفر از آن "ف" که دکارت گفته‌بود "فرحزاد" را خواندند! و این "فرحزاد" deism بود، همان خدایی که چون ساعت‌سازی جهان را ساخت و بر دیوار هستی آویخت تا کار خودش را بکند، و دیگر دخالتی در کارش نمی‌کرد. 
نیوتن با این شمشیر پیش‌آمد، که قوانین حاکم بر ماده، قابل اطلاق به "آغازِ جهان" نیست! اما وقتی به چرایی‌ این ادعای غریبش رسید، در گِل گیر کرد! چهل‌سالی پس از مرگ نیوتن، امانوئل کانت با ادب و متانت مثال‌زدنی که داشت، رویِ نیوتن را کم کرد و‌توضیح داد چرا او نمی‌توانست با آن حربه به دادِ "سِفرِ پیدایش" تورات برسد، و چرا لاجرم در گلِ گیر می‌کرد، که کرد. 
اما وقتی لایبنیتس یال‌وکوپالِ "متکلمی"اش را پوشید، پیچیده‌تر به میدان آمد. او بین "ماده"، و خصلت‌ها و احکامش، قائل به تفکیک شد، و ادعا نمود "ماده"ی موجود در جهان فقط یکی از بی‌شمار "ماده‌"هایی است که خداوند می‌توانست برسازد، و این یکی را برای ساختن برگزید، پس جهانی که متشکل از این ماده است، این‌چنین شد که هست! می‌توانست جور دیگری باشد، که خدا نخواست، پس نشد؛ اگر می‌خواست می‌شد! پس صدر تا ذیل جهان موجود، و لحظه‌به‌لحظه‌ آن تجلی اراده‌الهی است.
عیسی‌مسیح مدال "علم‌کلام" را بر سینه لایبنیتس آویخت، نه نیوتن! اما این مدال به هیچ کارِ نه لایبنیتس و نه جهان نیامد! بهرحال فارغ از این تکلفات کلامی هوشمندانه، ماده و جهان همان ماند که بود؛ و دکارت برنده شد، "دئیسم" بالا گرفت و "دترمینیسمِ مادی" نیز بر صدرِ عصر روشنگری نشست. آنقدر که لاپلاس وقتی کتاب کیهان‌شناسی‌اش را منتشر نمود و به ناپلئون بناپارت گفتند او هیچ سخنی از "خداوند" در آن به میان نیاورده است، در پاسخ پرسش ناپلئون جمله ماندگارش را گفت: "من برای توضیحِ کیهان، نیازی به فرضِ خداوند ندارم!" این جمله لاپلاس بر ناصیه "بنیاد علم" حک شد.

ادامه مطلب را اینجا بخوانید

کانال نویسنده

https://t.me/sahebolhavashi

علی صاحب‌ الحواشی

15 Nov, 07:02


‌‌از خیال عشق تا غریو مرگ

#علی‌صاحب‌الحواشی

عشق تو در دل نهان شد
دل زار و تن ناتوان شد
اول دلم را صفا داد،
آیینه‌ام را جلا داد،
آنگه به باد فنا داد،
عشق تو خاکستر من!
تصنیف خوبیست بر غزل صفای اصفهانی، با مطلع "دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر من".

در این فاجعه‌های انسانی که روز و شب بر صحیفه جامعه و دل‌های ما می‌بارد و مسمومِ اقسامِ سموم شقاوت‌های مشهودمان می‌کند، بکلی گم شده‌ایم از غوطه‌خوری و تذوّق‌ها، یا که حتی جرعه‌نوشی از خوان لطائف فرهنگ‌مان...
برای من اینک این موسیقی، ندای دوردستی است که فقط یادم می‌آورد از آنچه روزگاری از آن ذوق‌ها می‌کردم. امروز دل زخمی‌ام، "شراب تلخ می‌خواهد که مردافکن بود زورش"! این است که واگنر می‌طلبم و سمفونی‌های سنگین و بحرطویل آنتون بروکنر.

ما را با دَگنَک از خانه "خیال"مان بیرون کردند و "به‌مقام انسانیت‌مان رساندند!!!" به یک معنا چنین هم شدیم! چون "بس بی‌خبر از غلغل چندین جرسِ" واقعیتِ زیست‌جهان‌مان بودیم و همه‌چیزش را "خوب" و بهنجار می‌دیدیم؛ چرت ما را بهم زدند و بیدارمان کردند! بیدارِ به فقر و بی‌توشگی‌مان! و چه سخت و دردناک است بیدار شدن به خفت‌ها...

"شکوی‌الغریب" عین‌القضات را شبها می‌خواندم، مرا تاراند! بس که تکلفات بهم‌بافته بود، از دل برآمده!!! و قطعا بی‌خبر از آفاق هذیانیِ زیست‌جهانی بود که در آن زیست و هم در آن کشته‌ شد.
رفتم سراغ شیخ محمود شبستری که هنوز دستم است، نه که چنگی به دلم نمی‌زند، هیچ؛ موجب ملال سخت هم می‌شود! تازه این‌ها از برجستگان آفاق عرفان ما بوده‌اند! حساب شمس و مولانا سواست، این‌ها پرشمار بصیرت‌های فربه و تیز داشتند که تامل‌برانگیز است، والا بستر زیست‌جهان عرفان‌شان کمابیش همانیست که بود.

فقیریم! از اندیشه فقیریم! سخت فقیر! مگر قرون‌وسطای اروپا فقیر نبود؟ ما هنوز هم در قرون‌وسطای خودمانیم، از بامداد بوعلی تا شامگاه حاج‌ملا‌هادی سبزواری؛ قرن‌هاست که مثل اسب‌عصاری دور خودمان چرخیده‌ایم، به خیال آن‌که وادی‌ها پیموده‌ایم!

پتک "تجدد" که به ملاج‌مان خورد، اول گیجش شدیم، بعد خودمان را باد کردیم تا مثلا "کم‌ نیاوریم"! تازه داشتیم ذوق از خیال متورم می‌کردیم که بقیه‌السیف صفویان سرمان ریختند و از هم‌دریدندمان که "ذُق اِنّکَ اَنتَ العزیز!"

و ما اینجاییم!
هم "تجدد" فلاکت‌مان را به رخ کشید، و هم این صفویان، خصلت‌ خونیِ اعتقادات‌مان را بر سر کوفتند و با روده‌هایمان ما را حلق‌آویز کردند!
زیر آوار مانده‌ایم، آوار فقر، و آوار جهلی که معرفت‌الهی‌اش می‌انگاشتیم!
"خود غلط بود آنچه می‌پنداشتیم!"
کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

14 Nov, 14:36


گذرِ دنباله دارِ Tsuchinshan-ATLAS که هر 80 هزار سال یکبار در آسمان زمین دیده می‌شود.
آخرین بار نئاندرتال‌ها شاهد این دنباله‌دار بودند.

#علی‌صاحب‌الحواشی

پائولو رُسی بحث مبسوطی دارد که انسان اروپایی چگونه آگاه به "زمان" شد؛ و در این آگاهی چگونه از خیالِ سخیف شش‌هزارسال عمر جهان رها گشت. می‌گوید وقتی در اوایل قرن هجدهم، بوفون چشم‌انداز "میلیون‌ساله" را برای جهان طرح کرد، هول بَرَش داشت، و از وحشت‌زدگی مخاطبانش هم ترسید و قدری مقیاس زمان را کوتاه‌تر گرفت تا رودل نکنند!

در مستندی علمی، یک کیهان‌شناس در گنجه‌ای را گشود و تکه سنگی را درآورد و گفت این کهن‌ترین چیزیست که دستمان را گرفته؛ عمر سنگ چهارونیم میلیارد سال بود! یعنی یک‌سوم راه، از "بیگ‌بنگِ" ادعایی تاکنون!

وقتی با "بیکرانگی" روبرو می‌شویم، سوزنِ خیال ما بی‌درنگ روی صفحه الاهیات می‌لغزد. هنوز ناخوآگاه‌ ما یاد نگرفته تا طور دیگری بیندیشد!
این‌طور دیگر نگریستن آسان نیست، مصداق بیرون‌شدن از "خودِ مألوف‌مان" است، تولدی به فهمی نو است. هیچ تولدی آسان نیست، خطر مرگ هم دارد. اما اگر نمردیم، بزودی دخلی به آن تکه‌گوشت سه‌کیلویی که دست‌وپا می‌زد نخواهیم داشت.

علی صاحب‌ الحواشی

13 Nov, 18:13


انسان شرور نیست! هیچ قوم و ملتی هم شرور نیست!

#علی‌صاحب‌الحواشی

البته آقای دکتر ابوتراب تعمیم نادرستی از منطوق کتاب ساپولسکی به موضوع بحث‌شان دادند. در حالی‌که اصل موضوع حادثه دلخراش حاصل آمده، می‌تواند به سایکوپاتی قاتل - و در نهایتِ نه‌چندان موجهِ تعمیم - به مقوله "بدویت" در حوزه  فرهنگ/تمدن برگردد.
ضمن آ‌نکه نمی‌توان منکر تفاوت شاکله‌های فرهنگی مردم مختلف شد، این را هم که بخواهیم مردمی یا قومی را متهم به "تبهکاریِ" اغلبی بکنیم (چنان‌که نگارنده تلویحا القا می‌کنند)، به لحاظ علمی صحیح نیست.

"فرهنگ" است که کلان‌الگوهای رفتار هنجاری را تعیین می‌کند و به‌واسطه سامان تربیتی، آن الگوها را اشاعه می‌دهد. بنابراین در این قضیه ما با نابهنجاری رفتاری یک فرد (قاتل) مواجهیم، که می‌تواند ناشی از "سایکوپاتی" باشد، و حتی تجمع خانوادگی هم داشته باشد. اما نمی‌توان این را به امتزاجی از عشایر که اهالی استان ایلام هستند، تعمیم داد.
البته مسئله فرهنگی برجامی‌ماند که به معنای "بی‌هنجاری" یک قوم نیست، اما به این معنا هست که الگوهای رفتار هنجاری آنان می‌تواند با مالِ ما متفاوت باشد.

از طرف دیگر مطالعات تفصیلی درباره "تعارضات" پیش آمده در رابطه پزشک‌ و بیمار، عموماً اشاره به "گسل مفاهمه‌ای" دارد که مسئولیت اغلبی آن بر عهده پزشک است. پزشک باید بتواند شرایطِ پیچیده‌ و دردناکِ پیش‌آمده را "همدلانه" به بیمار و اولیای او "توضیح‌بدهد" و آنگاه که چنین نکند - و بسا که رفتار نخوت‌آمیز هم داشته باشد - باب اقسام سوء‌تفاهم‌ها و نقارها باز می‌شود تا در جوامع متمدن کار به شکایت پزشکی بکشد و در جوامع دیگر گاهی سر از جنایت دربیاورد.

این سخنان از سرِ پرتی از مرحله‌ی تجربه زیسته و شکم‌سیری نیست! من خود یکسالی در میان ایلات‌ و عشایری طبابت کرده‌ام که بعید می‌دانم شیوه بود‌وباش آنان در خلال چندقرن گذشته تغییر چندانی کرده باشد. منتها چون هم‌زبان‌شان بودم و توانستم ارتباط شفقت‌آمیزی با جامعه ایلاتی آنان برقرار کنم، نه که کمترین نقاری پیش نیامد، بلکه به رغم موقعیت‌های تلخی که به‌ناگزیر پیش‌ می‌آمد، مورد محبت بسیار همگی‌شان بودم چنان‌که منِ بیگانه شهری را یکی از "خودهاشان" گرفته و به اقسام لطف‌ و محبت‌ها نواختند، آنقدر که آن تجربه بدل به شیرین‌ترین یکسال زندگیم شد.

انسان شرور نیست! هیچ قومی هم شرور نیست. باید بتوان "دل به دست آورد"، درست در همان معنایی که ابوسعید گفت:
گر در هوا پَری مگسی باشی
ور بر آب روی خَسی باشی
"دل به دست آر" تا کَسی باشی! 
اگر نتوانیم چنان‌ کنیم، "بیرونیِ" مردمِ "دیگر" مانده و پذیرای "اَنگ‌ها" می‌شویم که بستری برای تلخی‌ها خواهد شد. البته این سخن،  منکر پاره‌ای "ویژگی‌ها"ی قومی نیست که در متن مقوله "فرهنگ" قرار می‌گیرد.
هرآنگاهی که با فرهنگی بیگانه سروکار می‌یابیم، باید بتوانیم آن را بیاموزیم و تا حد ممکن به اندرونی‌اش بخزیم! بهرحال هیچ فرهنگی نه از سیاره‌ای دیگر آمده است و نه از ورطه دوزخ جوشیده است؛ "فرهنگ‌ها" فراورده‌های انسانی‌اند و درنتیجه نه‌تنها "قابل فهم" هستند که قابل خزیدن در قالبش نیز هستند.

پایان سخنم، زدن به صحرای کربلایِ لزوم آموزش دانشجویان پزشکی به مباحث علوم‌انسانی، به‌ویژه انسان‌شناسی فرهنگی با رویکردِ کاربردی است. لازم است همان‌قدر که به آموزش از آناتومی تا فارماکولوژیِ دانشجوی پزشکی اهتمام می‌رود، آموزش "فرهنگِ" هم وجهه همت باشد. شناختن اسکیزوفرنی تا سایکوپاتی برای دانشجوی پزشکی، اهمیت بیشتری نسبت به شناختن او از خصلت فرهنگیِ "انسان" ندارد. منتها در عمل به اولی اهتمام تام می‌رود و دومی بکلی مغفول مانده و به تربیت خانوادگیِ دانشجو وانهاده می‌شود.

همین فهم بود که در نظام آموزش پزشکی ایالات متحده - که در آنجا پزشکی پس از کالج شروع می‌شود - موجب چرخشی شد. تا پیش از دهه ۱۹۷۰، دانشکده‌های پزشکی آمریکا عموماً گرایش به پذیرفتن فارغ‌التحصیلان با گرایش زیست‌شناسی در کالج داشتند، ولی بعداً فارغ‌التحصیلان رشته‌های علوم‌انسانی را نیز در طیف گرایشات مطلوب‌شان برای پذیرش، درج نمودند.

بهرحال وقتی سخن از "انسان" می‌رود - که کار و بار ما پزشکان است - علاوه بر سامانی بیولوژیک، با موجودی واجد "فرهنگ" نیز مواجهیم. این تفاوت رشته ما با رشته دامپزشکی یا گیاه‌پزشکی است.

لینک دو مطلب مرتبط 👇

مجازات عقرب

و

مهدی عبدوس پزشک در واکنش به قتل دکتر مسعود داوودی توسط یک قاتل شرور

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

13 Nov, 07:02


از "روشنگری" تا رومانتیک‌ها، و از لیبرال‌دمکراسی تا سوسیالیسم

#علی‌صاحب‌الحواشی

ایده "لیبرال دمکراسی"، میوه طبیعیِ خوش‌بینیِ عصر روشنگری بود. اصحاب روشنگری برآن بودند که "انسان" در موقعیتِ "آزادی" راهش را پیدا می‌کند و جامعه را هم به بهترین وجهی سامان می‌دهد. همین خوش‌بینی به انسان بود که کتاب "ثروت ملل" را به آدام اسمیت نویساند. ثروت ملل کتابِ به‌غایت خوش‌بین و امیدوار به انسان و سرنوشت اوست.

خوش‌بینیِ عصر روشنگری را وقایع خونین و پرتنش پساانقلاب ۱۷۸۹ درهم شکست. رومانتیک‌ها حتی پیش از این انقلاب هم در اندیشه ژان‌ژاک‌روسو جوانه زده بودند، اما خون‌های انقلاب ۱۷۸۹ تا فجایع اروپایی که جنگ‌های ناپلئون‌بناپارت تا سقوطش در واترلو به‌بار آورد، آن آب و کود غنی بود که بر پایِ نهالِ رومانتیسیسم ریخته شد تا درخت تناوری گشت، آکنده از بدبینی و اضطراب، و البته اعتراض به همه‌چیزِ عصر روشنگری.

در این میان، انقلاب‌صنعتی نیز که فجایع "چارلز دیکنزی" طبقاتِ کارگران صنعتی نوپدید را به‌بار آورده و شهرها را با دود کارخانه‌های ذغال‌سنگ‌سوز و فلاکت و فقر دهقانان کوچیده به شهرها آکنده بود، مزید بر علتِ نومیدی از خوش‌بینیِ عصر روشنگری گردید.
علاوه بر این، نخستین جوانه‌های "آگاهی" از شقاوت برده‌داری که اروپائیان به‌راه انداخته بودند، پیش از همه در انگلستان ابتدای انقلاب صنعتی پیدا شد، و آوار تف‌ولعنت به عصر روشنگری را فزود. حالا دیگر "نقد روشنگری" بدل به "مُد زمانه" شده بود؛ این "مد" را رومانتیک‌ها برگرفته و با تمام‌‌توان بادش زدند.
رومانتیک‌های متقدم که بیشتر شاعران و هنرمندان و ادیبان بودند، در این باد زدنِ امواج نومیدی و اضطراب اروپایی، سنگ‌تمام گذاشتند! از چارلز دیکنز تا وردزورث تا ترنرِ نقاش، تا برسیم به نهضتِ سوسیالیست‌ها.

این عقیده که انسان را اگر سَرِخود بگذاری تباهی به‌بار می‌آورد، بکلی جای خوش‌بینی اصحاب روشنگری نسبت به انسان را گرفت. چنین شد که در ذهن رومانتیک‌هایی که پیشتر صرفاً فریادکنندگان بودند، اندیشه "مهندسی‌اجتماعی" جوانه زد. آنان به این فهم رسیدند که جامعه را باید "مدیریت" نمود تا تباهیِ انبوه حاصل نگردد. حالا عقیده‌ی "جمهوریتِ" انقلاب ۱۷۸۹ داشت جای خودش را به انگاره "دولت" به مثابه "متصدیِ اجتماع" می‌داد.
عصر روشنگری "جمهوریت" را چونان میوه‌ی طبیعی آزادی ملت می‌فهمید، و چون آزادی را خوش‌بینانه رو به نظم‌بخشیِ طبیعی می‌دانست، برآن بود که وظیفه "دولتِ جمهوری" تنها صیانت از آزادی شهروندان است تا بگذارد "مردم کار خود کنند" زیرا این "کار" همواره رو به "صلاح‌همگانی" است. این پیش‌فرض هنوز که هنوز است، زیربنای "لیبرال‌دمکراسی" است.

پیش‌فرض رومانتیک‌ها خلاف این‌ بود، آنان بر آن بودند که جامعه بدون تمشیتِ دقیق دولت، "جنگلی" می‌شود که قدرتمندان ضعیفان را نابود می‌کنند. عقیده "سوسیالیسم" محصول ناگزیر همین پیش‌فرض رومانتیک‌ها بود.

وقتی در نیمه دوم قرن نوزدهم آرای داروین منتشر شد و به‌سرعت در ادراک عمومی جای‌گرفت، هم طرفداران لیبرال‌دمکراسی و هم هواداران صورمختلف سوسیالیسم آن را برای خویش مصادره کردند: اولی‌ها می‌گفتند که "آزادی" ناموس طبیعت است و این‌که قدرتمندان ضعیفان را در انقیاد گرفته و حتی نابود کنند، لازمه "پیشرفت و تکامل" است. دیدنِ جوانه‌های نازیسم‌ و فاشیسمِ کمتر از یک‌قرن بعدتر، در این فهم دشوار نیست. سوسیالیست‌ها نیز در آرای داروین، همین ناموسِ طبیعت را دیدند، و ضمناً "تنازع بقا" را هم دیدند؛ ولی برای آن‌که جامعه انسانی "جنگلِ وحوش" نشود، بر نقش تصدیگری "دولت" تاکید کردند؛ جوانه انگاره "دولت سوسیالیستی" را هم می‌شود در این فهم، به‌راحتی تمیز داد.
اگر ایستار لیبرال‌دمکرات‌ها را بتوان "طبیعت‌گرایانه" نامید، ایستار سوسیالیست‌ها آشکارا "اخلاقی" بود.
لیبرال‌دمکراسی، از ابتدا طیفی نداشت. زیرا سخن‌اش پذیرای "طیف" نبود، "آزادی" اولویتِ اول و آخر بود که هیچ قیدی جز "آزادیِ دیگری" را نمی‌پذیرفت. از این‌نظر لیبرال‌دمکراسی عقیده "صفر و یک" بود؛ طیف نداشت. اما سوسیالیسم که ابتدا سخن از تمشیت دولت برای تضمین "سلامت جامعه" می‌زد، هم در تعریف این "سلامت"، و هم در گستره معناییِ آن، بالذات "طیفی" شد.

سوسیالیست‌های متقدم (پرودون و ریکاردو) و اصحاب تعاونی، این سلامت را "حداقلی" معنا می‌کردند، به همین میزان هم آنان در فرزندیِ عصر روشنگری ناخلف نبودند، رومانتیسم ایشان نیز غلظت زیادی نداشت. اما وقتی به کارل مارکس رسیدیم، با رومانتیسیسم متورمی مواجه شدیم که انگاره "دولتِ متصدی مردم" را چنان باد کرد که سر از "مهندسی‌اجتماعی" تام‌وتمام درآورد!

ادامه مطلب اینجاست

لینک مطلب مرتبط👇

بیژن اشتری
آخرین روزهای عمر یک دیکتاتور کمونیست

علی صاحب‌ الحواشی

12 Nov, 06:11


‌‌کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها...؟!

#علی‌صاحب‌الحواشی

من بر همه سخنان آقای زیباکلام صحه می‌گذارم. یعنی به نظرمن در این هفت دقیقه ایشان هیچ سخن نادرست یا ناروایی نگفتند، و ضمناً این‌ تک‌خال درشت ایشان که اکثریت اپوزیسیون جمهوری‌اسلامی، به‌ویژه سلطنت‌طلب‌ها، هرگز مردمانی دمکرات نیستند و حاکمیت آنان قطعا منجر به دمکراسی نخواهد شد، کاملا درست است. زیبا‌کلام در همه این سخنان کاملا برحق بود.

اما زیباکلام هرچند استاد علوم‌سیاسی است، ولی سیاست‌عملی بلد نیست! بلد نبودنش فقط مثل این نیست که کسی بازی شطرنج بلد نباشد، نه! بلد نبودنش به آن است که در میدان سیاست عملی، نمی‌داند یا به رسمیتِ واقعیت‌بودن نمی‌شناسد که کنش سیاسیِ "مردم":

اولاً تماماً عاقلانه نیست، در هیج جای دنیا نبوده و تا آینده قابل پیش‌بینی بشر، هم در هیچ جا نخواهد بود؛

ثانیاً در میدان سیاست عملی، "حب‌وبغض‌ها" رانه‌های بسیار‌ بسیار نیرومندتری نسبت به "عقلانیت"اند؛

ثالثاً سنجه‌اخلاق برای داوریِ میدان کنشگری سیاسی بکلی بی‌ربط است؛ کارِ پرت‌وپلایی مثل مقدار یک پاکت پرتقال را با خط‌کش سنجیدن و گفتنِ بیست‌سانتی‌متر پرتقال داریم، است!

واقعیت آنست که عموم اندیشمندان سیاسی در ایران، چرخشگاه فهمی نیکولوماکیاولی را پشت‌سر ننهاده‌اند تا بتوانند نگاهی objective محض به میدان سیاست داشته باشند. این بدان معناست که نگاه خواجه‌نظام‌الملکی و امام‌محمد غزالی بر نگاه و شاکله فکر سیاست‌اندیشان ما غلبه دارد. آنان سیاست را علم‌توصیفیِ محض از رفتارانسان نمی‌فهمند بلکه آن را علمی در ذیل "اخلاق" می‌دانند و می‌بینند. ما در فهم عموم سیاست‌اندیشان‌مان هنوز در قرون‌وسطا به‌سر می‌بریم!

از این‌نظر، آقای زیباکلام استاد علوم‌سیاسی هستند، حتی تحلیلگرِ فهیمی از تاریخ‌سیاسی هم هستند، اما در میدان فهمِ واقع‌نمای سیاست‌های در جریان، بیش از یک "منبریِ" خطیب و مبرز نتوانستند که باشند.
ایشان توجه ندارند که "غیردمکرات" بودن اَعلام اپوزیسیون ما، فرعِ بر نادمکرات بودنِ مردم ایران است، و این یکی، اقتضای آن جایی است که ما در بُردار بلوغ تمدنی بر آن ایستاده‌ایم؛ تف‌ولعنت‌بردار هم نیست! همین است که هست!

اما گفتن این سخن، هرگز به این معنا نیست که "خلایق هرچه لایق"! این یکی بجز از فحشی برخاسته از استیصال نیست و حتی ارزش درنگ هم ندارد. مردم ایران البته دمکرات نیستند و لذا حکومت آینده ایران هم "دمکراسی" نخواهد بود. اما مردم ایران با نظامی خانمان‌برانداز مواجهند و کوشش آنان برای خلاصی از این نکبت، کاملا قابل فهم است، ولو آن‌که به دمکراسی نیانجامد، که نخواهد انجامید؛ ولی امید دارند تا حکومتی بیابند که "خانمان‌برانداز" نباشد.

این‌سخن به معنای "تجویز" یک جباریت سکولار توسعه‌گرا هم نیست؛ نه به آبشار و سیل می‌توان "تجویز" نمود، و نه به کنش سیاسی یک ملت. اما به این معنا هست که نمی‌توان به ملتی در معرض باختنِ همه‌چیز، گفت: حالا که قرار نیست دمکراسی بیاید، پس بر این نکبت جاریه چرا باید شورید؟!

قضیه "باید و نباید" ندارد، بلکه ملتی پاک‌باخته برای بقایش به‌هر دری می‌زند! نمی‌توان به افتاده در گرداب گفت: تو که بهرحال خواهی مُرد، برای چه این‌همه دست‌وپا می‌زنی و فریاد می‌کنی!!! او دست و پا خواهد زد و فریاد هم خواهد کرد، ولو آن‌که بمیرد یا شاید هم تخته‌پاره‌ای بیابد که بدان آویخته و نجات یابد. وقتی هم نجات یافت، نمی‌شود گفت: خاک بر سرت، چوبت عصای ترامپ و ناتانیاهو بود!

نصیری می‌خواهد نمایندگی ملتی فروفتاده در گرداب‌ها بکند بلکه تخته‌پاره‌هایی بیابد تا فرجی بشود و در آشوب بیشتری نیفتیم؛ زیباکلام چه می‌کند؟ جز تخم نومیدی فکندن و گفتنِ آن‌طرف نرو ناتانیاهوست! اینطرف نگاه نکن ترامپ است! دست به آن سو دراز نکن پوتین در کمین است! آن هم به که؟ به ملتی از هستی ساقط شده که دارد نابود می‌شود! باید از زیباکلام پرسید شما چه راهکار برون‌رفتِ واقعیت‌محوری پیشنهاد داری؟ آیا اصلا پیشنهادی داری؟! یا چنان‌که گفته‌اید، برای برقراری این نظام خانمان‌برانداز به جان خواهی کوشید؟!
آخر زیباکلام عزیز، انصاف بده، عزیزی چون تو را آدم کجای دلش بگذارد؟!
کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

10 Nov, 18:26


مثالِ آن فیلی شدیم که هر بار با دیدن تصویر خودش در آبگیر، می‌رمید!

#علی‌صاحب‌الحواشی

متن بالایی را به‌عنوان "متلک" نوشته‌اند؛ اما مثل هر لطیفه یا متلک یا طنز یا هزل یا لودگی، اگر ریشه در "حقیقت‌ِ ادراک‌شده" نداشته باشد، موضوعیت نمی‌یابد؛ و اگر ربطش به "حقیقت ادراک‌شده" ضعیف باشد، "خُنَک و لوس" تلقی می‌شود. متلک بالا لوس نیست، چون ربط آن به واقعیت "محکم" است. همین ربط است که ارزش واکاوی دارد. اما پیش از جستجویی در ربط مذکور، یک نکته درباره متن بالایی شایان توجه است:
اسلام تنها به جنوب‌شرق آسیا، و شاید قدری به شمال شبه‌قاره هندوستان با "ترویج" رفت؛ به الباقی جاهایی که رفت، با تهاجم‌ نظامی بود: شرق مدیترانه و فلات ایران، شبه‌جزیره آناتولی، آسیای میانه، شمال آفریقا، و شبه‌جزیره ایبریا در اروپا.
ترویجی هم که اسلام را به شرق آسیا رساند، عمدتا نه از طریق هیات‌های تبلیغی، که به واسطه تجار مسلمان بود. جزایر مالدیو در اقیانوس هند هم چون اندونزی و مالزی توسط رونق تجارت مسلمان‌ها بود که مسلمان شدند...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

08 Nov, 12:19


سیزدهم: پول

توضیحات و فهرست منابع ⬇️

@mashrutehwithAmirKhadem

علی صاحب‌ الحواشی

08 Nov, 04:58


#علی‌صاحب‌الحواشی

اوتوماتیسم رفتاری گاهی روانشناختی نیست، چنان‌که در دانش نوروسایکولوژی بحث می‌کنند و بسیاری از ما در منگی اول بیداری از خواب، دچارش شده و بعداً از خودمان خنده‌مان گرفته‌ است که چرا چنین کردیم.

گاهی اوتوماتیسمِ رفتاری، "فرهنگی" است؛ مثل آنچه در بالا می‌بینیم.
فرهنگی که با مرگ و مرده اشتغال‌ذهنی دارد و "مرده" را "اهل لااله‌الا‌الله" می‌داند، که از مرزی جادویی گذشته و به ساحتی برین رسیده و آنجا از جنس ازمابهتران شده است! پس با قبرها و خاک‌مرده "داد و ستدها" دارد و از "تربت‌ها همّت می‌خواهد" و حاجت می‌گیرد، و مرده را، "ز جان و جا رهیده‌ی دَرِ زندان شکسته" می‌داند!

چنین مفتون فرهنگ‌ای، در معرض اوتوماتیسم‌ رفتاری مسخره‌ بالاست که پول (حاجت‌خواه) بر سنگ قبر ولو جباری می‌ریزد، خبر هم ندارد که آن سنگ دیگر روی قبر آن مرده نیست، استخوان‌هایش کنار مرده دیگری در شهر ری است و این مرمر حجاری‌شده‌ی قبرش را آورده و در کاخ‌گلستان گذاشته‌اند. ولی بازهم از سنگ به صدقه‌ای حاجت‌ می‌خواهد، لابد چون بر قبری بوده‌ "جادویی" کسب کرده که هنوز "کار می‌کند"!

بعد طعنه در بت‌پرستی هندوها هم می‌زند!!

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

07 Nov, 06:36


سکوت حوزه شکست
🔹آیت‌الله ایازی مدرس حوزه علمیه:
🔹مراجع قم از ابتدا با گشت ارشاد مخالف بودند؛ مراجع نجف به حجاب اجباری معترضند!
🔹«ده سال پیش یکی از شخصیت‌ها به ملاقات مراجع نجف رفته بودند.آن‌ها گفته بودند این کاری که شما می‌کنید(حجاب اجباری) غلط است.در عراق این کار را نکردند وضعیت حجاب به مراتب بهتر از ایران است.
🕌 @Qom_Fouri
     ☆○═══════════○☆

خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه‌روی شود هرکه در او غش باشد

علی صاحب‌الحواشی

"هستی" انبانی از چیزهای نامربوط (به‌هم) نیست، بلکه یک کل به‌هم پیوسته است. از اینروست که معرفت به چیزهای موجود در هستی، بدون شناسایی "ربط‌‌های" هریک با دیگر چیزها میسر نیست. این ربط‌ها هم ذومراتب‌اند. مثلا قورباغه‌ای که در آبگیری زندگی می‌کند، ربط به سیاره مریخ یا کهکشان آندرومدا دارد ولی ربطش به خزه‌های دور آبگیر خیلی بیشتر از ربط او به آن سیاره و این کهکشان است.

معرفت ما با "طبقه‌بندی" شروع می‌شود. طبقه‌بندی، سلسله مراتبی از پیوستگی چیزها به چیزهای دیگر را بیان می‌کند. ما طبقه‌بندی می‌کنیم تا نقطه‌عزیمتی بسازیم برای فهم‌مان از چیزهای موجود در هستی...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

06 Nov, 07:02


بَربَسته دگر باشد و بَررُسته دگر!

علی صاحب‌الحواشی

در کلیپ بالا مضحکه خوبی ساخته‌اند از پروپاگاندای انتخاباتی جمهوری‌اسلامی که در او "دمکراسی" و "انتخابات" بَربَسته‌ای مضحک و مسخره است، در حالی‌که برای ایالات‌ متحده‌آمریکا و "غرب"، این‌ها بَررُسته‌‌های ریشه‌دارِ تمدنی‌‌اند. بقول مولانا:
بربَسته دگر باشد و بررُسته دگر!

در این میان هستند کشورهایی که لاجرم بَربسته‌های "تجدد"، بر اندامِ جامعه‌شان طوری پیوند خورده است که تاحدی حکمِ "بَررُسته" را یافته‌است، مثل هندوستان و ژاپن.
هندی‌ها هرچند توسط انگلیسی‌ها چپاول شدند ولی دانش‌آموزانِ شایسته‌ای از تمدن غرب نیز گشتند تا دمکراسی‌‌شان مثل مال قبل و بعد از انقلاب ۵۷ ما، "قلابی" از آب درنیامد. از بامداد استقلال نیز به راه توسعه شتابانی رفتند که از نیم‌قرن پیش به‌این‌سو شاهد شواهدش هستیم.
در عوض، مثلا پاکستان که از هندوستان جداشد، بدل به لانه‌فساد گشت؛ دمکراسی‌اش هم فاسد و تبهکارانه شد...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

04 Nov, 15:04


چشم‌انداز جنگ، از بی‌تفاوتیِ مردم تا "دِفیتیسم"

علی صاحب‌الحواشی

از غرایب روزگار ما، بی‌تفاوتی بارز "ایرانیان" به احتمال بروز جنگی تمام‌عیار با اسرائیل و آمریکاست. همه شاهد بودیم که نه موشک‌پرانی جمهوری‌اسلامی به اسرائیل کوچکترین هیجانی در میان مردم برانگیخت و نه حمله اسرائیل به حساس‌ترین مواضع نظامی حکومت کمترین خشمی میان مردم ببار آورد. حتی کشته‌شدن چندین ارتشی در حمله اسرائیل نیز، ندیدیم که آه و افسوسی درخور در میان مردم را موجب شده باشد؛ فقط مقایسه بکنید با ماجرای اخیر برخورد با یک دانشجوی دختر در دانشگاه آزاد که به‌رغم ابهامات، چنان موج رسانه‌ای ایجاد کرد که هنوز هم تمام نشده است.

گهگاه گفته می‌شود که شبکه‌های اجتماعی آینه واقع‌نمایی از سوگیری اجماعی مردم نیستند زیرا در آن شبکه‌ها اکثریت اعضا "خاموش"‌اند و فقط می‌خوانند درحالی‌که تنها اقلیتی می‌نویسند؛ این سخن پر بیراه نیست. اما نتیجه‌گیری از آن برای مختصات سیاسی ایران امروز از این جهت‌ نادرست است که...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

04 Nov, 12:30


علی صاحب‌الحواشی

‌‌این adorable [تحسین‌برانگیز] بودنِ آن کودک در چشم این زن، بسا که نه چندان از غلیان غریزه "مادری"، که متاثر از اقناعِ "تصویر" (ایماژ) مردانه نزد آن زن بود که اطوار آن پسربچه برای آن زن پیش‌بینی می‌کرد.
اگر چنین باشد که من برآنم، می‌توان پرسید که ویژگی‌های "ایماژِ" مردانه نزد این زن چیست؟ این ایماژ قطعا هرچه باشد، متضمن جنبه‌های بارزی از "بزن‌بهادری" و پرخاشگری است که در چشم این زن ترجمه به پناهِ "امن" بودنِ حمایتِ چنان مردی می‌شود تا حتی نقش تعیین‌کننده در اقناع جنسی این زن در هم‌آغوشی نیز داشته باشد.

کم نیستند اعلان‌های جفت‌یابی (dating) در روزنامه‌های آمریکا که در آن زنان متقاضی، خواهان مردانِ شاغل در ارتش‌اند! مردِ نظامی، نمونه‌وارِ آن نرینگیِ بزن‌بهادر و مهیای پرخاشگری است که مطلوب بسیاری از زنان است؛ لااقل تا آنگاه که از چنین مردی که برای عشق‌ورزی برگزیده‌است کتک مفصلی بخورد، یحتمل با چندین شکستگی دنده و صورتی آماسیده، وضع خواهش او چنین خواهد ماند، تا آن‌که برخلاف گذشته طالب مردی مهربان و رومانتیک بشود! 

غرضم از بیان این مطالب، افکندن نوری بر این واقعیت انسانی است که رانه‌ها و تمنیاتِ زیستی ما به ژرفا توسط رنگی که "معنای" برآمده از "فرهنگ" بدان می‌زنند، متاثر می‌گردد.
ما برای سیرشدنِ تنها غذا نمی‌خوریم، اقسام "معنا"ها با غذاخوردن‌هایِ ما قرین است، و حتی گاهی برای فرونشاندن اضطراب و ترس غذا می‌خوریم. گاهی غذا خوردن ما جنبه "آئینی" دارد مثل خوردن پلوی امام‌حسین در عاشورا یا شله زرد مرگ امام‌حسن. اروپایی‌ها شراب را برای رفع تشنگی نمی‌نوشند! برای مست‌کردن هم شراب نمی‌نوشند، ویسکی‌ یا ودکا برای این‌کار مناسب‌تر است. مصرف شراب کمابیش آغشته به معناهای آئینی است، مثل جشن‌گرفتن امری فرخنده، یا غوطه‌خوری در هیجان مثبت یک نشست ادبی/هنری، یا پیش‌درآمدی برای مغازله.

پدیداری که این زن آمریکاییِ تحسین‌کننده آن پسربچه اسلحه‌آشنا را برمی‌سازد، حاصل تدوینگریِ مجموعه بزرگی از "معنا"های ویژه‌ای در ذهنیت اوست. همین مجموعه معناهاست که "کیستی" این زن را می‌سازد که بسیار متفاوت از مثلا کیستی یک زن روستاییِ هندی یا یک زن خانه‌دار ژاپنی، یا یک "خواهر زینب" یا "فاطی‌کوماندوی" ولایی یا یک زن استاد دانشگاه در ایران است؛ این "کیستیِ" ممتاز در همه وجوه بودنِ این آدم متجلی است.

این زن آمریکایی احتمالا در خانه اسلحه‌ دارد، به حزب‌جمهوریخواه رای می‌دهد، اهل کتاب‌خواندن نیست، تحصیلات متوسطی دارد، عاشق فیلم‌های وسترن است، فیلم‌های تامل‌برانگیز حوصله‌اش را سرمی‌برد، آمریکا را زیباترین و بهترین کشور دنیا می‌داند و هیچ علاقه‌ای برای دانستن درباره جاهای دیگر دنیا ندارد، مرد عضلانیِ خشن و قدری پرخاشگر توجهش را جلب می‌کند، در عشق‌بازی علاقمند به ابرازقدرت معشوق‌اش است، از گیاهخواری بیزار است، عاشق خوردن استیک‌های بزرگ نیم‌پز است، سوارکاری را دوست دارد، ماشین بزرگ و بسا SUV سوار می‌شود، "کانتری میوزیک" گوش می‌دهد و دوست دارد آخرهفته‌ها با شوهر یا دوست‌پسرش به یک هیکاری بار برود و استیک ذغالی بخورد و آبجو بنوشد و با آن موسیقی برقصد... در حالی‌که زن‌ژاپنیِ همزاد او صبور و کم‌سخن است و هر عصر و شب شوهر نیمه‌مست خودش را که از سرکار برمی‌گردد با محبتی سپاسگزار تحویل می‌گیرد و تر و خشک‌اش می‌کند و اگر آن شوهر دستی به سرو رویش بکشد قدردان او می‌شود و برآن است که خرسند نگه‌داشتن شوهرش، به هر قیمتی، شریف‌ترین کاری است که او تواند کرد!

ما برای شناختن فیل‌ها و گربه‌ها و سوسک‌ها و درختان گردو و بوته‌های رازیانه چندان نیازی نداریم تا سرزمین خاستگاه آنها را بشناسیم. فیل‌های آسیایی و فیل‌های آفریقایی تفاوت‌های بسیار ناچیزی با هم دارند، رازیانه هندی و اروپایی هم چنین است. اما وقتی وارد سپهرانسانی می‌شویم دو خواهر، یا دو تا همسایه شبیه به‌هم نیستند. کیستیِ آن‌ها را بسی بیش از DNA شان، "معنا"هایی می‌سازد که فراورده فرهنگ‌اند. اینجاست که برخی اندیشمندان قرن نوزدهمی منکر امکان داشتن چیزی به عنوان "علوم‌انسانی" شدند؛ من با چنین ایستاری موافق نیستم، اما برآنم که "علوم‌انسانی" را به هیچ‌وجه نمی‌توان هم‌سنخ علوم‌طبیعی گرفت. ما نه تنها می‌توانیم، بلکه ناگزیریم "علم‌انسانی" داشته باشیم!
کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

03 Nov, 16:06


راهِ نگونسارِ از "خوش‌داشت‌ها" به "باورها"

علي صاحب‌الحواشي

این سخن آقای دکتر آذرخش مکری بصورتی استعاری بحثی را به ذهنم متبادر کرد.داستان این ستاره‌شناس که دکتر مکری می‌گوید آدم را یاد آن قصه سنتی خودمان می‌اندازد فیلی‌تشنه که برای خوردن آب به برکه نزدیک می‌شد هربار با دیدن عکس خودش در آب وحشت می‌کرد و عقب می‌رفت. چه دیدن تصویر عروق شبکیه در انعکاس از عدسیِ یک تلسکوپ، چه وحشت فیل از تصویر خودش در آب - در شکلِ استعاریِ تجریدی - موضوع "خودمان" را باورهای‌مان" را به پیش می‌کشد.
سخن غریبی از سنت‌آگوستین صادر شده است که گفت نخست ایمان می‌آوریم و آنگاه می‌اندیشیم! آگوستین اندیشنده فرهمندی بود، اما من تردید دارم که او تیرِ این سخن را به آماجِ بسیار دوری پرتاب کرده باشد، بلکه او با این سخن به اغلب احتمال می‌خواست تا ایستارِ "علم‌کلامِ" کاتولیک را توجیه بکند. اما این سخن او بر خالِ هدف بسیار دور دستی می‌نشیند! اگر چنین باشد، می‌توان گفت که این سخن  آگوستین مصداقِ "به غلط بر هدف زند تیری" بوده است؛ سخن بر سر آن هدفِ دوری است که تیرِ آگوستین بر آن نشست!

ادامه مطلب را اینجا بخوانید

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

03 Nov, 15:33


سازه "فرهنگ" در تجلیِ قدرت

علی صاحب‌الحواشی

"جامعه پادگانی" را برای نخستین بار افلاطون در کتاب "جمهوریت" به مثابه "مدینه‌فاضله" طرح کرد. ویژگی‌های مدینه‌فاضله افلاطون این‌هایند:
۱) رهبریِ فردیِ بلامنازع و مطلقِ "فیلسوف‌شاه"
۲) نظامی‌گریِ ستیزه‌جویِ هماره آماده برای جنگ
۳) مردسالاریِ تمام‌عیار
۴) اشتراکِ‌ جنسی زنان برای همه مردان، با تمرکز بر توالد و تناسل
۵) ممنوعیت شعر و موسیقی

افلاطون در این آرمانِ غریب، که پژواک خون‌باری در بعد از قرن نوزدهم تا همین امروز یافت، دولت‌شهرِ "اسپارت" را الگو گرفت - که برخلاف "دمکراسی" در آتن - چنین سامانِ نظامی‌گرایی داشت.
افلاطون که اشراف‌زاده‌ای مردسالار بود از دمکراسی متنفر بود، و آنگاه که این دمکراسی در آتن رای به اعدام استادش سقراط داد، بر این انزجار و نفرتش از دمکراسی استوارتر هم شد. کتاب "جمهوریت" متعلق به اواخر عمر اوست که فکرش قوام کامل گرفته بود و سال‌ها از اعدام سقراط نیز می‌گذشت. بنابراین آن "مدینه‌فاضله" که او در آن کتاب تصویر نمود، ابدا جنبه واکنشی نداشت که به غایت اندیشیده بود.

از حکومت استبدادی پروس تا سلطنت قیصر ویلهلم تا نازی‌ها، و بعدا لنینیسم و نسخه استالینیستی از آن، با دنباله‌های شرق آسیایی‌اش از چینِ کمونیستِ مائو تا حکومت پولپوت در کامبوج و حکومت خاندان سونگ در کره‌شمالی، همه‌وهمه مشابهینِ این مدینه‌فاضله‌ افلاطونی‌اند.

پرسش اینجاست که آیا واقعا بانیانِ این حکومت‌های جبار، "جمهوریت" افلاطون را خوانده بودند تا از آن الگو گرفتند؟ کارل پوپر در کتاب "جامعه باز و دشمنانش" تلویحا چنین القا می‌کند. من با این تلقی مشکل دارم!


ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

02 Nov, 05:02


این والسِ ناشناختـه به‌تازگی در کتابخانه و موزۀ مورگان در نیویورک پیدا شده است؛ و احتمالاً در حدود سال‌هـای ۱۸۳۰ تا ۱۸۳۵ نوشتـه شـده است، کتابداری به نـامِ رابینسون مک‌للن در هنـگامِ فهرست‌بنـدی و تنظیـمِ مجموعـه‌هـا آن را یافت. امضای شوپن در این قطعه نیست، اما شیوۀ نگارشِ کلیدِ "فا" بر دست‌خطِ شوپن گـواهی می‌دهد. این والس دارای چنـد خطای کـوچـک در ریتم و نت‌نگاری‌سـت. مک‌للن به خبرنگارِ بی‌بی‌سی گفت: «بی‌شک شنونـدگان رنـگ و بـوی آثـارِ شـوپن را در ایـن قطعـه درمی‌یـابنـد.»
☆☆☆

ابدا نیازی به "امضای‌شوپن" پای این نت‌نگاری نیست، "خودِ شوپن" آنجاست! وانگهی:

۱) حتی منِ بیسوادِ موسیقی هم تشخیص می‌دهم که این ساختار نغز موسیقیایی که بر استخوان‌بندی ریتم "والس" سوار شده است، نمی‌تواند کار بجز از چشمه‌فوّار نبوغی ممتاز باشد. این‌جور کارها را "زورکی" نمی‌توان "ساخت"! این‌ها از جان می‌جوشند!

۲) خصلت "رومانتیک" این قطعه، معلوم نیست، بلکه دارد "داد می‌زند!"

۳) آن رشته "التهاب" که از سراسر قطعه می‌گذرد، زیاده "شوپن‌واره" است.

وقتی قطعه‌ای عطر و طعم و شمایل شوپن را داشته باشد، نمی‌تواند آنِ جز او باشد.


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

01 Nov, 17:39


‌‌در چه خذلان و ستمی بودند آنان‌ که بارگه داد شدند!

علی صاحب‌الحواشی

۳۳۹ سال پیش، در بریتانیا چنین توحشِ نابخردی برقرار بود، و نهادهای قانونی آن کشور مرتکب این جنایات ابلهانه‌ می‌شدند.

در سال ۱۶۸۵ که این زن نگون‌بخت را به اتهام مسخره جادوگری به دار آویختند،  آیزاک نیوتن مردی چهل‌وچند ساله بود؛ چند سالی از مرگ تامس هابز می‌گذشت؛ انگلستان نیم‌قرن پیش از این، سِر فرانسیس بیکن و ویلیام شکسپیر را تجربه کرده بود؛ ویلیام ویستون فیلسوف و الاهیدان و ریاضیدان، نوجوانی هجده‌ساله بود که بعدها صاحب کرسی نیوتن در دانشگاه کمبریج شد. اما چون متوجه بی‌انسجامی‌های عنیف در کتاب‌مقدس گشت، اهل بدعت تشخیص داده و از دانشگاه اخراجش کردند. او به طرف اواخر عمر درمورد حقانیت دین مسیحی به تردید جدی افتاد.

نیوتن، سوای نخوت زننده‌ای که داشت، بقدر کافی خرافه‌اندیش بود که انبوهی چرندیات درباره علوم‌خفیه تا الاهیات آنگلیکن نوشت. یحتمل او چندان مخالفتی با اعدام ساحره‌ها نمی‌توانست داشت.
هابز آدم معقولی بود، منتها سویه سیاست‌اندیشی‌اش بر جنبه علم‌اندیشی فلسفی او غلبه داشت. قاعدتاً باید از چنین توحش‌هایی منزجر بوده باشد، اما همچون فرانسیس بیکن احتمالاً مخالفت عملی با آن‌ها نمی‌کرد، با این استدلال که نباید "نظم‌نهادی" جامعه را برهم زد.
شکسپیر تراژدی‌اندیش بود و قطعا منزجر از چنین توحش‌هایی بود. ویلیام ویستون شریف‌تر و جسورتر از آن بود که چنین بربریت‌هایی را برتابد.
ماحصل پدیدارهای انسانی از این دست بود که اذهان مردم انگلستان را از بربریت نفرت‌انگیز قرون شانزده و هفده به حال و روز امروزشان رساند.

طعنه‌زنان به غرب جنایات استعماری انگلستان قرون نوزده و بیست را یادآور خواهند شد تا منکر روند رو به بهبودِ تمدنی گردند. نیازی به پاسخگویی بدان عقده‌گشایی‌ها نیست. آن‌کس که کور واقعیت باشد، نابینایی و نابخردی بر او رواست. اما هیچ ناظر منصفی نمی‌تواند منکر آن باشد که بشریت رو به بهتر شدن است. همین رو به بهبود است که معنای "فلسفه‌تاریخ" است.

دلیلی ندارد از خود نومید باشیم. تنها به یاد بیاورید که یک‌صدو‌پنجاه سال پیش، ما ایرانیان در چه فلاکت عملی و نکبت‌فکری می‌زیستیم. هرچند آن نکبت‌فکری امروز به شومی انقلاب دیروزی بر سریر قدرت نشسته است، ولی همه‌مان شاهدیم که ما مردم ایران چقدر از افق‌های بربریت حاکمان‌مان دور شده‌ایم، آن هم در کمتر از چند دهه!

اگر حال و روز افکار امروز‌مان را با حال پدران و مادران بیش از یک‌قرن پیش‌مان مقایسه کنیم، می‌بینیم که شتاب جهش رو به جلوی ما بیشتر از مال مردم جزیره بریتانیا بوده است، هرچند هنوز به افق مدنیت آنان نرسیده‌ایم.
به رغم همه شبهه‌افکنی‌ها تردیدی نیست که بشریت رو به بلوغ مدنیت است! هرچند چشم‌ به گذشته دوختگان را این ناخوش آید.
کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

01 Nov, 14:59


علی صاحب‌الحواشی

نقطه عزیمتِ اخلاقِ پیشامدرن، "خدا" بود. نقطه عزیمتِ اخلاقِ مدرن، "دیگری" است.

"همدلی"، بنیاد اخلاق است. ادیان که خدا را اصل اخلاق گرفتند، راست نگفتند. اخلاق دینی مصادره اخلاق برای الاهیات، جهت مقاصد فرقه‌ای بود؛ فرقه‌هایی که ازجمله کارشان، هیولاسازیِ هر دیگریِ کافر بود. "اخلاق" در این اسارت، منحرف و نابهنجار و "خونی" شد. همین بود که این‌همه شاهد جنایات اخلاق‌دینی شدیم. آیا ضداخلاق دینی را در زمانه حاضر نزیسته‌ایم؟!

"اخلاق" جنایتکار نیست، شفقت‌ورز است، زیرا "همدلی" بن‌مایه اوست. مدرنیته "اخلاق" را از اسارت ادیان رها کرد تا به سرشت اصلیِ همدلانه‌اش بازگردد.
اخلاق، "طبیعی" است؛ دستورِ "ده‌فرمانی" نیست. اخلاقِ "ده‌فرمانی" تنها برای "خودی‌ها"ست؛ اخلاق طبیعی مرز نمی‌شناسد، نه حتی مرز انسان و حیوان را؛ بل به هرچه که مشمول "همدلی" شود، تسری می‌یابد. آیا به حیوانی "دلمان‌ نسوخته است"؟ آن دل‌سوختن، کنشگریِ اخلاقِ طبیعی است!

در غروب خدایان، باید دل‌ها را از اعوجاج‌های تلقین‌شده بشوییم تا اخلاق‌طبیعی را که اسیر محبَس ادیان بود بازیابیم. اخلاق‌طبیعی، آنجا در عمق جان تک‌تکِ ماهاست.


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

31 Oct, 06:37


Roger Scruton (1944-2020)

"چپ و راست" نه صرفاً در میدان سیاست‌روز، بلکه در بنیاد، ناظر به مقوله تحول‌تاریخ است.

علی صاحب‌الحواشی

این عقیده که تاریخ رو به جلو حرکت می‌کند، نخستین بار از خلال جدال‌های فلسفی و کلامی قرن هفدهم اروپا پیدا شد. ظاهراً - یا بنا به مشهور - اولین بار ولتر بود که سخن از "فلسفه‌تاریخ" زد. این تعبیر در نظر به ادراک وجود حرکت در تاریخ، "ضرب شد" و دلالت بر آن داشت آن حرکت واجد "طرحی" قابل استنباط است.

در طول عصر روشنگری و به‌طرف اواخر قرن‌هجدهم انگاره "فلسفه‌تاریخ" در ذهن اندیشمندان اروپایی به‌قدری تثبیت شده بود که فردریش هگل تفصیلش داد.‌ در این تفصیل، تصور آن که تبارشناسیِ "حرکت‌تاریخ" به انگاره الاهیات مسیحیِ "از آفرینش تا قیامت" برمی‌گردد به صورت‌مبهمی مطرح گشت تا در قرن بیستم این تبارشناسی توسط از کارل اشمیت تا هانس بلومنبرگ بسط یافت و تثبیت شد.

این‌که تاریخ حرکت می‌کند و حرکتش طرحی رو به جلو دارد، انقلابی در فهمِ تاریخ بود، زیرا پیش از آن، تا برسیم به یونان باستان، تصوری دُوری/چرخشی از تاریخ وجود داشت، که ویژگی تمدن اروپایی هم نبود؛...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

29 Oct, 05:38


خاخام کشتیل در دورهٔ عقیدتی نیروهای نظامی اسرائیل:
به امید خدا برده‌داری باز خواهد گشت. غیر یهودیان باید بردهٔ ما باشند. بله ما نژادپرستیم!

هولوکاست واقعی زمانی نبود که یهودیان را کشتند؛ اومانیسم و فرهنگ سکولاری که می‌گوید «ما به انسان اعتقاد داریم» هولوکاست واقعی است.
@Sahamnewsorg


"دین"، فرهنگ و زیست‌جهان، هنجار و اخلاق

علی صاحب‌الحواشی

یهودیت یک سنگواره فرهنگی متعلق به انسان سه‌ الی چهار هزارسال پیش است. همچون مرده‌ریگ‌های باستانی که بر کف‌ دریا جامانده‌اند، روی این سنگواره‌ای را نیز به‌قدری رسوبات زمان گرفته است که شکل و شمایلش از ریخت افتاده است و پاک کردن آن رسوبات نیز ناممکن است زیرا به درون جسم آن نفوذ کرده‌اند.
"تورات" را باید این‌طوری دست گرفت و خواند. حتی با مطالعات دقیق تاریخی، غالباً نمی‌توان معلوم نمود که کدامیک از بخش‌های تورات کارِ موسی و کدام قطعه‌ها فرآورده چه عصر و دورانی است، فارغ از آن‌که هیچ ردپای تاریخی از موسی در هیچ‌جا نیست، نه حتی در هیروگلیف‌های متکثر و مبسوط مصر باستان، از دیوارنگاره‌ها گرفته تا پاپیروس‌ها...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

28 Oct, 04:16


علی صاحب‌الحواشی

راست می‌گویند آقای فیاض زاهد، ما خوش‌خیال بودیم. اما همان زمان‌ها هم بودند صداهایی، هرچند اندک‌شمار و بسیار کم‌پژواک، که تذکر می‌دادند این چیزهای که ایشان برمی‌شمرند و راست هم می‌گویند، از "حکومت دینی" درنمی‌آید. نه که آن صداها به گوشمان نخورد، خورد، اما ابداً اعتنایی به آن‌ها نکردیم!

اصل پرسش آن است که چرا اعتنایی به آن سخن‌ها نکردیم؟
آیا چیستی دین را نمی‌شناختیم؟
آیا اطلاع ژرفایی از اسلام و تشیع نداشتیم؟
آیا بودن در زیست‌جهان مسلمانی مطلوب‌مان بود؟ 
آیا "مسلمانی" بخشی از "هویت" ما شده بود که اعتلای آن را سروری "خودمان" می‌دانستیم و می‌فهمیدیم؟
به نظر من، پاسخ به همه این پرسش‌ها قاطعانه "مثبت" است؛ همین مثبت بودن بود که ما را به "دارَالبَوارِ" قتل و غارت و منکوبیِ این چهل‌وچندساله کشید.


اما و هزاراما که "ما" کمترین بختی از شنیدن آن صداها نیز نداشتیم!
این گزاره آن ژرفایی‌ترین فهمی است که می‌توان از چرایی‌های بالا داشت. نکته مذکور ترجمان "جبر‌تاریخ" است که هرچند "لابدّمِنه" نیست، اما بسیار بسیار محتمل هست
.

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

24 Oct, 19:46


یکجانبه‌نگریِ نابینایِ همه واقعیت، در خروش بر ستم

علی صاحب الحواشی

برای من درپیچیدن با خطابیاتِ مغلطه‌افکن و پرسالوس‌ِ سیاسی که مصداق تامِ "ظُلمات بَعضُها‌ فوقَ بعض"اند، از نامطلوب‌ترین، بل تلخ‌ترین کارهاست، چون اصلا‌‌ً آدم این اذواق و میادین نبوده و نیستم. با این وجود وقتی بیانه کارزار آقای یاسر میردامادی را خواندم، به‌رغم تلاشی که کردم تا سخنی نگویم، دست آخر نتوانستم!

یک وقت هست که می‌خواهیم وقایع مربوط به پدیده انسان را "بفهمیم"، یک وقت دیگر هم هست که می‌خواهیم در واقعه‌سازی‌های انسانی "بازیگری" کنیم. حالت نخست - که ذوق من است - تلاشی متامّلانه برای جستاری از چیستی انسان است، حالت دوم "کنشگریِ" سیاسی است.
این کنشگری، یک وقت هست که کاملا غریزی و هیجانی است و یک وقت دیگر سنجیده و اندیشیده است. آن شکل غریزی و هیجانی‌اش را عموم مردم انجام می‌دهند، ولی حالت اندیشیده‌اش کار "خواص" است، اعم از رهبران سیاسی یا آدم‌های اهل‌فکر.
رهبران سیاسی سرخیلیِ موج‌سوار از هیجان‌های مردم می‌کنند تا آن را به سمت‌وسو‌هایی مطلوب بکشانند. "خواص" غالبا در مقام رهبری سیاسی نیستند ولی کنشگری‌شان اگر قرار باشد تحویل گرفته و مورد اعتنا واقع‌شود - و حتی بتواند به جایگاه رهبری‌فکری نزدیک شود - لابد است که "فرهمند" باشد.
الباقی سخنم درباره "فرهمندی" سخن کنشگرانه در میدان سیاست است. ادعایم آن است که بیانیه آقای میردامادی چنین نیست...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

23 Oct, 14:35


روضه عارف قزوینی برای "ایران"

علی صاحب‌الحواشی

فصل پایانی حکومت پرخسارت سلسله قاجاریه که دوران سلطنت احمدشاه بر ایران بود، از تراژیک‌ترین مقاطع تاریخ این مرزوبوم است. در این دوران، حکومتِ مرکزیِ بکلی ناکارآمد و فاسد، در میانه طوفان‌های بین‌المللی که دامن ایران فلک‌زده را نیز گرفته بود، می‌رفت که به ازهم‌گسیختگی کامل ملی و انحلال ژئوپولتیکی ایران بیانجامد.‌

چشم‌انداز "فاجعه"، دردمندانی را به اقدام واداشت، که هریک به‌فراخور شعور‌سیاسی، قصد نجات ایران را کردند:
میرزا کوچک جنگلی در گیلان، شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، کلنل محمدتقی‌خان پسیان در خراسان، و سردار سپه در تهران، از جمله این اراده‌های خیرخواه ایران بودند. هیچیک آن سه‌نفر نخست، "تجزیه‌طلب" نبودند، وطن‌خواه و ایران‌دوست و خیرخواه مردم بودند. اما شعورهای سیاسی‌شان همسنگ نبود...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

22 Oct, 16:37


چشم‌اندازِ  "از اسطوره تا دانایی"

علی‌صاحب‌الحواشی

شبح تصور و انگاره "از اسطوره تا دانایی" در حوالی پانصد پیش از میلاد، در یونان پیدا شده بود که بیش از دوهزارسال بعدتر، اصحاب عصر روشنگری عَلَمش کردند و بدل به شعار محوری معرفت در عصر روشنگری شد. یونانیان باستانِ عصر طلایی، متوجه شده بودند که دو گونه فهم/باور وجود دارد: یکی متکی به باورهای رایج عامه است و آن دیگری متکی به منطق و داوری عقلانی است (آنان هنوز به فهم منسجمی از معرفت‌تجربی دست نیافته بودند).

خودِ این پدیده که "باورهای رایج عامه" در تقابل با "معارف عقلانی" نهاده‌ شود، آن جهش دشوار و حیرت‌افکنِ آگاهی، در مقیاس تمدنی، بود که منحصراً در یونان‌باستان، و نه در هیچ جای دیگر جهان، واقع شد و بدل به "جریانی" گردید که تاریخ اندیشه در اروپا و غرب‌آسیا و غرب شبه‌قاره هند را متاثر نمود. چرا سخن از محوریت تمدنیِ این تقابل می‌زنم؟...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

20 Oct, 13:55


تاملی بر تاسفِ ایلان‌ماسک از کثرت چپ‌گرایی در آکادمیا

علی صاحب‌الحواشی

هزار البته که در سرتاسر جهان همه "اهل‌فکر" در طیف "چپ" قرار می‌گیرند. زیرا طیف چپ نماینده لبه‌ پیشتاز "مدرنیته" است که:
۱) شکاکیت و "تفکر نقاد"،
۲) "پیشرفت" در معنای تحول‌خواهی و عبور از گذشته،
۳) رهاییِ از "عصبیت‌ها"،
۴) باورمندی به "همه‌شمولی‌"های انسانی،
۵) بی‌اعتباری و بی‌بنیادیِ"هویت‌ها"،
۶) کرامت یکسان همه آحاد انسانی، فارغ از هرگونه تخصیصِ عارضی
۷) اعتقاد به لزوم بهره‌مندی همگان از حداقل‌های لازم برای بقا،
جزو عناصر تشکیل‌دهنده‌ی محوریست.

مگر کسی می‌تواند نام "اندیشمند" بر خود بگذارد و با بیشتر یا برخی از بالایی‌ها مخالف باشد. اگر هم کسی با برخی از بالایی‌ها مخالف باشد، باید درگیر تکلف‌ها بشود تا مثلا از "اصالت‌هویت‌" یا اجتناب‌ناپذیری محرومیت بعضی‌ها از حداقل‌های لازم برای بقا، و این قبیل دفاع بکند؛ یعنی در میدان عقول و افهام، چنین شخصی  به‌طور طبیعی در "جایگاه متهم" می‌نشیند تا با دفاعیه‌اش، از خود رفع اتهامِ "احمقی و بی‌شعوری" و "کرختی‌عاطفی" تا جباریت و ستمکاری" بکند...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

19 Oct, 13:56


شبکه بی‌بی‌سی فارسی و نفیسه کوهنورد تعارف را کنار گذاشتند و متن گزارش از شریعتمداری می‌گیرند.
MI6_Zero
@mamlekate
       ☆○════════════════○☆

عبور از "توطئه‌اندیشیِ" آرزوخواه در تحصیل خصلت "مدرن"

علی صاحب‌الحواشی

از عقب‌ماندگی فکری است که خیلی‌ها گمان می‌کنند "رسانه خبری" باید ابزار پروپاگاندا باشد، یا خواهی‌نخواهی چنین است. آنگاه وقتی خبری ناخوشایند برای خود را از رسانه‌ای می‌شنوند، می‌گویند: "بفرما، نگفتیم این‌ها چنین و چنان‌اند".

جامعه امروز ایران به‌شدت طرفدار پیروزی قاطع اسرائیل است و از همه "جبهه‌مقاومت" تا مغزاستخوان متنفر است. این موضع که قطعاً فراگیری اکثری در میان ایرانیان دارد، البته قابل فهم است که چرا هست. اما این‌که چشم بر "واقعیت‌"های جهان ببندیم و خود را در آفاقی توهمیِ خودارضاء غرقه کنیم، نشانه فقدان بلوغ فکریست...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

18 Oct, 06:55


https://youtu.be/67gHlsWiKp0?si=6r3OjjsxKIX6E3rM

"روح" حاکم بر بافتارِ سازه‌های فرهنگ

علی صاحب‌الحواشی

من الفتی با این ژانر موسیقی ندارم، حتی نام این ژانر را هم نمی‌دانم که چیست. ولی این یکی دلم را بُرد.

به‌جهت محوریتِ "دکلمه‌شعر"، شباهت رویکردی به "آواز ایرانی" دارد، که در آن موسیقی "فرعِ محوریِ" ایستاده در کنار شعر است تا چارچوب تشدیدکننده‌ای برای عاطفه کلام باشد، یعنی موسیقی "قابِ" شعر می‌شود، ظرفی می‌شود که شعر در آن ریخته و پیشکش می‌گردد؛ اما اول و آخر، محوریت با شعر می‌ماند، جبهه‌ای طوفان‌زا از عاطفه، که کلام برمی‌انگیزدش! هم در این قطعه، و هم در "آواز ایرانی" کار موسیقیِ همراه، دامن‌زدن به طوفان عاطفی است که کلام شاعرانه برمی‌انگیزد.

واژه‌ها صرفاً نقش اشاره‌ای به چیزها ندارند، آن‌ها هاله‌های پیوستاری عاطفی هم دارند، زیرا چیزهای موجود در جهان، برای ما تنها خودشان نیستند، ما در برابر آن‌ها عاطفه هم می‌ورزیم. "نسیم" تنها باد ملایم نیست، نسیم دلپذیر هم هست؛ چنان‌که "طوفان" صرفاً بادتندی نیست، مایه ترس هم هست. همان دلپذیری نسیم است که ما نام "نسیم" را بر دخترمان می‌گذاریم....

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

17 Oct, 10:12


در بیانیه پایانی نخستین نشست مشترک سران این دو بلوک مهم سیاسی که در بروکسل برگزار شد، نوشته شده است: «از ایران می‌خواهیم به اشغال سه جزیره تنب‌بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی متعلق به امارات متحده عربی که نقض حاکمیت این کشور و منشور ملل متحد است، پایان دهد.»
       ☆○════════════════○☆

"قدرت" در سیاست‌بین‌الملل، که تنها "زور" نیست!

علی صاحب‌الحواشی

سیاست عرصه‌ تجلی "حیوانیت" بشر است که در آن "قدرت" حرف اول و آخر را می‌زند. این قاعده بر سیاست کوروش هخامنشی تا پیغمبر تا هیتلر تا اتحادیه اروپا صادق است؛ هیچ چشم‌اندازی از تغییر در این‌ ویژگی "سیاست" نیز تا آینده قابل‌پیش‌بینی بشر دیده نمی‌شود.

اما در سپهرانسانی، مفهوم "قدرت" پذیرای تحولی شده است که هیچ مصداقِ ولو خُرد یا ناقصی در عرصه حیوانی ندارد. در معنای "قدرت" برای سلطه‌ و سیطره، "زور" بین حیوان و انسان مشترک است. اما "قدرت" در سپهر انسانی، علاوه بر "زور" واجد مولفه "فرهمندی" هم شده است. این یکی کمترین‌ مصداقی یا معادلی در مقوله سلطه‌ و سیطره جانوری ندارد...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

16 Oct, 05:33


علی صاحب‌الحواشی

صفار هرندی‌ها در آنسوی گسل مفاهمه با مهرآئین‌ها ایستاده‌اند؛ بیانات و بَیّنات مهرآئین به عاقله او نمی‌رسد؛ آنان در میدانی از حس‌تهدید "هویتی" ایستاده‌‌اند؛ ایشان را به فلاکتِ مُلک‌ و ملت چه‌کار؟!

شاکله‌فکر صفارهرندی‌ها را اگر از "درون" نگاه کنیم، اندیشه‌ای روبه‌ مرگِ جویای رستگاری است، آنان اهل عمارت دنیا نیستند تا بهروزی مردم دغدغه‌شان باشد. اما در نگاه از بیرون، اضطراب زوالِ زیست‌جهانی را در آنان می‌بینیم که وضعیت فعلی را آخرالزمانِ دوام و بقای خود می‌دانند و با چنگ‌ودندان برایش‌ می‌جنگند.

آنان در این جنگ نیز دستخوش تعارضاتند: واقعیت‌های میدانی، شکست‌ مفتضحانه‌‌ را نشانِ آنان می‌دهد (زوال تام مشروعیت، انزجار ملی، ورشکستگی کشور، اِدبار فرهنگی مردم)، اما هذیان‌های درونی‌، سخن از "نصرت‌الهی" و تقدیر اعتلای آخرالزمانی به‌گوششان می‌خواند! آنان در این جِر خوردگیِ "واقعیتِ مشهود" و "خیالِ معهود" حیران‌ماندگانند.


اینک همه پل‌های پشت‌سرشان ویران شدست. "خیال" ارزانی‌شان، اما واقعیت روی زمین، پایان پروژه صفویه است.

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

15 Oct, 07:33


سنت و نابخردی، یا سنتِ نابخردی؟!

علی صاحب‌الحواشی

چه اهمیتی دارد که محمدحسین‌طباطبایی این جمله را گفت یا نگفت؟
چه اهمیتی دارد که او طرفدار انقلاب بود یا نبود؟
این‌ها در "میزان حقیقت و واقعیت" یا در میزان "حقانیت و اخلاق"، چه اهمیتی دارند؟ بهرحال جلوی چشم‌مان است که انقلاب ۱۳۵۷ و پیامدهایش، با "اسلام و مسلمانی" چه کرد. چه نیازی به جستن نظرِ این و آن هست، از آنچه بر ما گذشت و بَیّنه‌ همین امرزمان است؟ وانگهی، معنا ندارد تا بخواهیم دکان طباطبایی را تبلیغ کنیم، اویی که بهرحال از دنیا رفت و در شکار مرگ شدنش به هفت‌هزارسالگان سربه‌سر شد. حتی از کوبیدن طباطبایی بر کلّه خمینی هم چیزی حاصل نمی‌شود؛ چه چیزی را می‌خواهیم از این‌ کوبیدن یاد کرده و گفته‌باشیم؟ به کی؟ برای چه؟...

ادامه‌مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

14 Oct, 16:40


‌‌توجه به "ادب" موقعیت‌ها

علی‌صاحب‌الحواشی

زیرفرهنگ آخوندی تعبیری دارد که به آن "زیّ" می‌گویند و ترکیباتی چون "زی‌ّطلبگی" یا "زیّ اهل‌علم" را با آن می‌سازند.
"زی" یک هنجارِ "متانت" است. این هنجار غالبا "دیدنی" است و درنتیجه شامل "سر و وضع ظاهری" و شیوه سلوک‌اجتماعی" و "منش" می‌شود.

خیلی کارها نه گناه و نه ناپسند است؛ زننده و نابهنجار هم نیست، ولی خلاف "زیّ" یک موقعیت یا منزلت‌اجتماعی است. مثلا سیاستمداران دنیا ممکن است در محفلی خصوصی برقصند - که در فرهنگ‌شان به‌هیچ‌وجه زشت نیست - اما هیچگاه در منظر عمومی نمی‌رقصند، زیرا خلاف "زیّ دولتمردی" یا سیاستمداری است؛ فقط تصور کنید خانم مرکل در حالی‌که صدراعظم آلمان بود، مثلا در یک جشن ملی بلند می‌شد پیش‌روی مدعوین می‌رقصید!!! در مقابلش بارها دیده‌اید که دونالد ترامپ در کارزارهای انتخاباتی "ادای رقصیدن" را درمی‌آورد؛ همین عدم مراعات "زی‌ سیاستمداری" توسط او، انبوهی سخن‌ها برای گفتن از چیستی و کیستی او دارد.

کیک‌تولد درست کردن و شمع رویش را فوت کردن، یک رسم اروپایی است؛ ما در فرهنگ خودمان اصلاً رسم پاسداشت روز تولد را هم نداشته‌ایم، چه برسد به کیک و شمع و کلاه‌بوقی و شلنگ‌وتخته!
همین یکسال پیش، در بزرگداشت صدسالگی محمدعلی‌موحد، برگزارکنندگان بعد از سخنرانی‌ها، "کیک‌تولد" آوردند که موجب عصبانیت پیرمرد شد و فوری بساط آن فضاحت را جمع کردند!
نرمیِ خراسانیِ شفیعی‌کدکنی البته تیزیِ آذربایجانیِ رفیقش محمدعلی موحد را ندارد، ولی روسیاهی نفهمی موقعیت و "زیِّ" طرفِ مقصود، به برگزارکننده‌هایی می‌ماند که چنان گاف‌هایی دادند.

موقعیت‌ها و منصب‌ها، ادبِ ویژه خودشان را دارند. این به معنای "گردنفرازی" و "خود را گرفتن" نیست، به‌معنای الفت با "آداب‌ویژه" و بی‌الفتی با پاره‌ای دیگر از آداب است. کسی با لباس‌خواب به مهمانی نمی‌رود؛ البته لباس‌خواب در بر داشتن گناه نیست، ولی خلاف ادبِ "مهمانی‌رفتن" است. یک جوان در غرب، ممکن است با شلوار و تی‌شرت پاره به کنسرت موسیقی راک و پاپ برود چون خلاف "زی" چنان جمعی نیست؛ اما اگر او بخواهد با همان سرووضع در مجلس اُپرا حاضر شود، حتی اگر دربان‌ها مانعش نشوند، حاضران چپ‌چپ نگاهش می‌کنند! چون خلاف "زیّ" چنان جایی است.

هرچند که "تجدد" در بن‌مایه‌هایش، هیچ ربطی به فرنگی‌مآبی ندارد، اما تجدد ما، لاجرم با خودش درجاتی از "غربی‌شدن" و فرنگی‌مآبی را به‌همراه آورد.
خودِ "تجدد" تعارض‌های ژرفی را در ما برانگیخت که اجتناب‌ناپذیر ولی قابل‌درک بود؛ رفیقِ ناخوانده‌‌اش، فرنگی‌مآبی‌ نیز علاوه بر این، تعارضات اضافه‌تر اما نالازمی را هم به‌بار آورد. کیک‌ و شمع تولد آوردن برای شفیعی یا موحد، "قرشمال‌بازی" این فرنگی‌مآبی بود!

هردوی شفیعی و موحد، آدم‌های متجددی هستند و ناآشنا با فرنگی‌مآبی هم نیستند، اما "زی‌"شان بهرحال فرنگی‌مآبی نیست. در حالی‌که "متجدد" بودن، شرفِ شعور و فرهیختگی است، فرنگی‌مآبی چنین نیست،  گاهی هم می‌تواند نشانه شوت‌وپوتی باشد، هرچند که نه "انگ" است نه ننگ! 
کانال نویسنده 
       ☆○════════════════○☆
روایت رضا رفیع از جشن تولد استاد شفیعی کدکنی
در روز بزرگداشت حافظ در یک مرکز خیریه، کیک تولد استاد را که آوردند، ملت هر کار کردند، استاد شمع روی کیک را فوت نکردند و گفتند: من در طول عمرم از این کارها نکرده‌ام...!

عبدی‌مدیا🆔

علی صاحب‌ الحواشی

13 Oct, 05:01


علی‌صاحب‌الحواشی

ایشان درست می‌گویند که نقش ایران در قضیه فلسطین بسیار ویرانگر بود؛ من نیز اضافه می‌کنم که جمهوری‌اسلامی نه برای خیرخواهی مردم فلسطین که برای مقاصد ایدئولوژیک خودش وارد این کارزار شد. جمهوری اسلامی برای رنج‌های مردم فلسطین تره هم خورد نمی‌کند!

اما یک نکته دیگر که ایشان غفلت می‌کنند آن‌ است که فلسطینیان در خلال هفتاد سال گذشته "بازی تاریخ" را باختند! آنان نتوانستند حتی رهبری پیدا کنند که فاسد نباشد، خردمند، و درعین‌ حال "فرهمند" هم باشد. درخشانترین آدمی که پیداشد یاسر عرفات بود که البته بهره‌ای از فره داشت، اما هم فاسد بود و هم بسیار نابخردی‌ها در کارنامه‌اش داشت.

فردا اگر دولت‌ فلسطین با مرزهای تعریف‌شده برپا شود، قطعا حکومتی فاسد و سرکوبگر خواهد داشت که اگر عمر گوینده وفا کند بسا که ایشان نیز در زمره زمامدارانش باشند. ملت فلسطین نه به توسعه دست خواهد یافت و نه به آزادی و کرامت‌انسانی. این‌ها از آسمان نمی‌آیند از خود ملت‌ها می‌جوشد. در چنته ملت‌ فلسطین از این‌ چیزها نیست‌! در بهترین صورت حکومتی از قماش مصر و سوریه خواهد داشت، نه حتی عمان و الجزایر و امارات متحده.


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

12 Oct, 17:59


‌دانلود فیلم جدید " آخرین دوئل 2021 "
دوبله_فارسی
کیفیت 720p
دانلود با لینک مستقیم:
yun.ir/9c6w77

زن و انسان، جامعه و نهادها، و زیست‌جهان

علی صاحب‌الحواشی

فیلم "واپسین دوئل" ناخنک‌زدنی به زیست‌جهان قرون‌وسطایی اروپای پس‌از همه‌گیریِ طاعون ۱۳۴۸ است. بهانه این ناخنک سینمایی "ماجرایی" است که چندان غریب و نامتعارف نیست اما عرصه‌ای برای تاملات است. به‌نظر می‌رسد کانون توجه‌ نویسنده سناریو، مسئله هنجارهای زن و زنانگی در قرون وسطا بوده است؛ اما مسئله زوایای بیشتری هم دارد.

۱) زن و هنجار زنانگی
دانه باشی مرغکانت بَرچِنند
غنچه باشی کودکانت بَرکَنند
شاید بشود گفت که باروری زن، بلایِ جان او در طول تاریخ بشر شد. این امتیاز زنانه، در حضور قدرت‌ جسمانی برترِ مرد، زن را بدل به "کالایی" برای تصاحب‌کردن نمود. آن متن و بستری که زن در او "کالا" شد، غریزه تولید آدم برای "کار" و تدارک "خاندان" بود. اولی نظر به معیشت داشت و دومی به منزلت! که خود ریشه در گرایش انسان به برساختن سازه‌های جمعی قبایلی و تدارک "قدرت" داشت...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

11 Oct, 04:50


علی صاحب‌الحواشی

می‌شود خندید و گفت مملکت را دارالمجانین کرده‌اند! می‌شود هم در این تبلیغات، رندیِ مشتی رنود را دید. اما فارغ از خبط دماغ یا طراریِ این آدم‌ها، می‌توان پرسید آن کدام شاکله فکری است که به چنین اقداماتی راه می‌دهد؟

۱) این‌ها ساحت روان و روابط اجتماعی را ملک‌طلق "دین" می‌دانند، بنابراین مداخله روحانیت در آن را موجه تلقی می‌کنند.

۲) وانگهی چون دیده‌اند برخی معضلات خانوادگی با "کدخدامنشی" قابل حل است، هیچ احساس نیازی هم به داشتن دانش ویژه‌ای در این زمینه‌ها نمی‌کنند.

۳) از نظر این نگاه، "روح" پدیداری الهی است و لابد است که با تپش‌های الوهی مرتعش گردد، پس خود را نه فقط موجه به دخالت می‌بینند که موظف به آن هم می‌انگارند.

اما "دم‌خروس" طراری‌شان با دستیازی آنان به فناوری‌های نوروبیولوژیک درمانی که فرآورده نگاهی مادی به مقوله روح‌ و روان است بر آفتاب می‌افتد، حضرات قاعدتاً باید با آن‌ها به‌شدت مخالف باشند. نوروفیدبک و تحریک‌الکتریکی مغز مبتنی بر هیچگونه الوهی‌انگاری "روان" نیست، مگر آن‌که برآن باشند حضرت خداوندگاری را هم می‌شود با الکتریسته تحریک نمود!


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

10 Oct, 14:27


این ویدئوی جالب تصویری از زندگی روزمرۀ مردم اصفهان در سال ۱۳۰۶ شمسی نشان می‌دهد که در تاریخ پنجشنبه ۹ شهریور آنسال تصویربرداری شده است.یکی از صد‌ها قطعه عکس و فیلمی که فردریک گادامر، عکاس پروژۀ عظیم "آرشیو سیاره"، در سفر به ایران تهیه کرده مکان آن در نزدیکی بازار میدان نقش جهان است.

     ☆○════════════════○☆

"چی بودیم و‌چی‌شدیم" را این‌طوری هم ببینیم تا زیاده دلگیر این اوضاع اخیر نشویم، این نیز بگذرد!

علی صاحب‌الحواشی

این کلیپ نشان‌دهنده "حال‌ و روز" ایرانیان بیست‌سالی پس از امضا شدن "فرمان مشروطیت" به دست مظفرالدین‌شاه قاجار است. در این کلیپ "سر و وضع" مردم و حال و روز آبادی‌های ایران پیداست، ولی تراخم و کچلی و کوفت (سیفیلیس) مردم پیدا نیست، همان‌طور که شپش‌های سرشان هم پیدا نیست.

فراتر از این، در این کلیپ وضع ذهنیات مردم هم پیدا نیست که چگونه بیابان را عرصه تاخت‌وتاز "غول‌بیابان" می‌دانستند، چطور امید گشایش به پنجره آهنی سقاخانه‌ها می‌بستند، چطور بر آن بودند که زمین برسر شاخ گاوی است و آن گاو بر پشت ماهی است، چطور حبیب‌ابن‌مظاهر از شهیدان کربلا آماده یاری رسانی به جوانان...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

10 Oct, 08:18


‌‌نقدی از قلم علی صاحب‌الحواشی
بر مطلب محسن کدیور
تحت عنوان "نگاهی نو بر ماجرای بنی قریظه و یهودیان مدینه "


تنها ماجرای بنی‌قریظه نیست که مشکوک است، غالب اخبار و احادیث فریقین هم بشدت مشکوک هستند!
توجه بکنید که "اسلام" در میان طوفانی از تنش‌های سیاسی بالید و هرجا‌ هم که رفت (بجز از شرق آسیا) از دریای خون گذشت. تنش‌های حاد سیاسی جانشینی درون اعراب هم بعد از فوت پیامبر بشدت بالا گرفت، "اهل رَدِّه" پیداشدند که کشتار شدند. این تنش‌ها تا سقوط بنی‌عباس به دست لشکر مغول آرام نگرفت. این یعنی شش‌قرن تنش‌سیاسی، که دو قرن‌اولش غوغا بود!

از پیامدهای قهری چنین تنش‌های حاد سیاسی رواج "دروغ‌"هاست، دروغ‌هایی که برای توجیه و تنزیه غایات سیاسی پرداخته می‌شوند، از ماجرای بنی‌قریظه گرفته تا غدیرخم، از قصه فدک گرفته تا قتل عثمان، از صفین و عاشورا گرفته تا قیام ابومسلم. گزاف نیست گفته‌شود که از تاریخ دوقرن اول هجری خون می‌چکد! با اقسامِ احادیث و اخبار دروغ، که لاتعدوا و لاتحصی از آن می‌تراود!

امروز‌ها به اخبار دروغ fake news می‌گویند. "اخبار‌جعلی" تاریخ اسلام همان‌هاست که بیشینه کتاب‌های حدیث فریقین را آلوده است تا جداسازی سره از ناسره، و حقیقت از افسانه بکلی ناممکن باشد. "علم‌رجال" حضرات که برای این جداسازی ساخته شده است به تنظیف پاره‌پوره‌ای می‌ماند که جلوی جریان خروشان آبشاری گرفته‌شود تا نخاله‌ها را جدا سازد!!

دراین میان، جناح شکست‌خورده "شیعه"  در جعل‌اخبار و دروغ‌بستن به خدا و پیغمبر از عرش تا فرش، الحق سر به جنون زد!
ما هرگز نگاه نقادانه به تاریخ نداشته‌ایم تا آلودگی غلیظ تاریخ اسلام و شیعه به دروغ‌ها را شناسایی بکنیم. فقط یک نمونه را به‌عنوان مشتی از خروار بگویم و تمام کنم:

هیچ فرقه شیعه‌ای در تاریخ یک‌ونیم هزاره‌ای اسلام به بزرگی و عریض وطویلی "اسماعیلیه" نشد. این فرقه محدثین داشتند، متکلمین داشتند، مفسرین قرآن داشتند، و چون خردگرا بودند متفلسفان داشتند، شبکه‌های اجتماعی در گستره وسیعِ سرزمینی داشتند که یک سرش در مصر و سر دیگرش در کوهستان‌های بدخشان در تاجیکستان امروزی بود، با انبوهی سرشبکه‌های فرهمند که عنوان "داعی" [دعوت‌کننده] به آن‌ها داده بودند. مثلا آدم درخشانی مثل ناصرخسروقبادیانی "داعی" خراسان[بزرگ] بود.
ناصرخسرو تنها شاعر نبود، متکلم زبده و مفسر قرآن و متفلسف هم بود، بی‌جهت "داعی خراسان"اش نکردند. [امروز احدی لای کتاب‌ها و رسائل کلامی او را نمی‌گشاید تا خطی بخواند، اما دیوان فاخرش مانده‌است، که الحق فاخر است.]

اسماعیلیه با خلافت بنی‌عباس بغداد کوس همسری می‌زد، جنگ‌ها با بغداد کرد و دوسالی مکه را از چنگ بغداد بدر آورد و امین‌کعبه شد. برخلاف بنی‌عباس که سیاه‌پوش بودند، فاطمیان اسماعیلی مصر "سفیدپوش" بودند و حتی ردای کعبه را پس از تصرف، سپید کردند. دانشگاه الازهر را بنیان‌گذاشتند، جنگ‌های نامنظم براه انداختند و کابوس سلاطین اهل‌سنت شدند. قرامطه اسماعیلی در شبیخون به کعبه حجرالاسود را از جاکنده و با خود به گروگان بردند، و چه و چه....

اما چه‌ شد؟ هیچ! امروز انبوه کتاب‌های حدیثی و کلامی ایشان را تنها به زحمت بسیار می‌توان در کتابخانه‌های مرجع جهانی از پاریس و لندن تا نیویورک یافت! نابود شدند، انگار که هرگز نبوده‌اند، فما بَکَت علیهم السماء...
واپسین بازمانده ایشان، چندصدهزار اسماعیلی پراکنده در هند و بدخشان تاجیکستان و افغانستان است، فقیر و درمانده و مفلوک، و "امام"ای که "آقاخان" باشد، ساکن سوئیس است و فرانسه و انگلیسی را چون زبان مادری حرف می‌زند ولی معلومِ من نیست که عربی هم بلد است یا نه! آدم دست به خیری هم هست که یاری آن چند صدهزار مومن مفلوک می‌کند و کارهای عام‌المنفعه دیگری هم دارد که "بنیاد آقاخان" متکفل‌شان است و چون به معماری‌ به‌اصطلاح "اسلامی" هم علاقمند است ابنیه و تفرجگاه هم می‌سازد.

دروغ نمی‌پاید، هرچند مثل اسماعیلیه دیر بپاید! امامیه که در قیاس با اسماعیلیه شوخی‌ای بیش نیستند، فرقه مهجوری در جنوب لبنان بودند که صفویان برکشیدندنشان و به ضرب‌وزور قتالی‌ها بر ایرانیان غالبا سنی‌مذهب تحمیل کردند تا امروز مدعی باشند که در جهان صدو‌چند میلیون شیعه امامیه هست، از عراق تا پاکستان و افغانستان. ولایت‌فقیه هم قطعا آخرشان در ایران شد، که جف‌القلم! شاید یکی دو قرن بعدتر برای یافتن مهملات محمدباقر مجلسی و نوشته‌های ابن‌طاووس و شیخ‌عباس قمی‌ها باید به کتابخانه‌های مرجع جهانی رجوع کرد و فایل‌های الکترونیک آنجاها را زیر و زبر کرد و جست...

علی صاحب‌ الحواشی

10 Oct, 07:45


زوجها چطور با هم آشنا می‌شوند.


علی صاحب‌الحواشی

این آمار تقریباً صدساله جامعه ایالات‌متحده که از دانشگاه استنفورد درآمده، درخور تامل است. 

تحول نگرش‌ها و رویه‌های انسانی کند هستند. اگر نتوانیم نگاه تاریخی دامن‌گستری داشته باشیم، تغییرها را "نمی‌بینیم".
جامعه آمریکا، برخلاف اروپا، عمدتاً "متدین" است؛ وسط میان‌قاره‌ای آن که عموماً چنین‌اند، سواحل شرقی و غربی آن‌جا نیز تاحدودی دیندارند که به جدیتِ میان‌قاره‌ای نیست.

به تحلیل رفتن نقش خانواده و کلیسا توجه ویژه بکنید! زیرا هردو نشانگرِ میزان نفوذ ارزش‌های مسیحی است. در یک‌قرن گذشته این‌دو به‌شدت تحلیل رفته‌اند.
البته نقش روند مهاجرت "مسلمان‌ها" و شرق‌آسیایی‌ها را هم باید لحاظ نمود که در تحلیل‌رفتگی نقش کلیسا بی‌تاثیر نبوده است؛ این مهاجرت‌ها از اواخر قرن‌بیستم فزونی گرفت. با این‌وجود، پیداست که ارزش‌های مسیحی در آمریکایِ متدین در حال کاهش رونق است. از این‌نظر ایالات‌متحده در حال تحول به وضعیت اروپاست.

لااقل از دوقرن پیش سیر زمانه علیه رواج ادیان سازمان‌یافته است. الباقی جهان نیز با اختلاف‌ مرحله‌ای عمده‌، همین طرحواره را تعقیب می‌کند.


کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

09 Oct, 16:56


فقر فلسفیِ الاهیاتِ اسلامی، که "ارتودوکسی" آن را بی‌لنگر نمود!

علی صاحب‌الحواشی

مهجوری فلسفه‌اندیشی در تمدن مسلمان‌ها پیامدهای درازدامنی یافت که در هردو شاخه اهل‌سنت و شیعه نمودهای متعدد پیدا کرد. به لحاظ تاریخی، اسلام برخلاف مسیحیت در جغرافیای انسانیِ فلسفه‌اندیش نشوونما نکرد تا ناگزیر از تدوین الاهیات فلسفی بشود. همین هم بود که "ارتودوکسی" مسلمانی تقریر فلسفی نیافت بلکه در همان اصول‌موضوعه اولیه‌اش ماند، بی‌آن‌که احساس نیازی به داشتن انسجام منطقی داشته باشد. تمدن مسلمان‌ها به‌جای فلسفه، صرفاً مدنیتی "فقه‌محور" شد، همان‌که عابدالجابری نیز بر آن انگشت تاکید نهاد.

همین فقدان، در سویه دیگر، الاهیات اسلامی را به‌جای "عقل‌محور" بودن، "نقل‌محور" کرد تا علم‌حدیث و محدثان به‌جای اهل "علم‌کلام" (که بهرحال عقلانیت‌محور بودند)، در کنار فقها، بر صدر نشستند و متکلمین مطرود شده عملاً تا عصر تجدد منقرض گشتند...

ادامه مطلب

کانال نویسنده

علی صاحب‌ الحواشی

09 Oct, 13:05


قسمت ویژه پاسخ به شنوندگان


در این قسمت به پرسشهایی که شنوندگان عزیز در ماه مرداد 1403 از طریق فرم آنلاین برای من فرستادند پاسخ می‌دهم. از همراهی و پشتیبانی دوستان گرامی و سوالات جالبی که فرستادند بسیار متشکرم و عذرخواهی می‌کنم از دوستانی که به سوالاتشان نتوانستم بپردازم.

لینک برای پشتیبانی مالی دلاری:

Patreon: https://www.patreon.com/readingferdowsi?utm_medium=clipboard_copy&utm_source=copyLink&utm_campaign=creatorshare_creator&utm_content=join_link

Paypal: https://www.paypal.com/donate?hosted_button_id=6KHSLZKT8GBFQ

لینک برای پشتیبانی مالی ریالی:

حامی‌باش: https://hamibash.com/mashruteh


@mashrutehwithAmirKhadem

علی صاحب‌ الحواشی

09 Oct, 06:11


چه طور میشه به بچه ها بفهمونی عکس بالایی ماماناتونن عکس پایینی مادر بزرگاتون
       ☆○════════════════○☆

آنچه کردیم، و آنچه بر ما رفت...

علی صاحب‌الحواشی

انقلاب ۱۳۵۷ فرار به عقبِ جامعه ایران شد. این انقلاب که برای سرنگونی استبداد پهلوی بود، در بن‌مایه خود پیامدهای هویتِ زخمی‌شده اسلامی ایرانیان را نیز حمل می‌کرد. از نهضت آزادی تا علی‌شریعتی صداهای این هویت‌ِ زخمی‌شده بودند.

اقبال مردم به خمینی که از میانه راه انقلاب شروع شد (یعنی که از اول نبود)، نیز کارکردِ همین هویت‌اسلامیِ زخمی‌شده ایرانیان بود. خمینی با ذکاوت توانست چیستی خودش را پنهان بدارد تا تاراننده نباشد. اما وقتی پس از ۲۲ بهمن، او به‌تدریج از خودِ واقعی‌ِ سنتی و ضد تجددش رونمایی کرد، تمکین ایرانیان به کراهت او - و این‌که آن کراهت را نادیده گرفتند - نیز ترجمانی از همان هویت‌اسلامی زخمی‌شده مردم ایران در طول حکومت پهلوی‌ها بود.

سویه‌های متکثر هویت‌های‌دینی، در فراگرد بسیار طولانی تاریخی تکوین می‌یابند، ولی درپی آسیب‌های بسیار شدید می‌توان شاهد پنبه‌شدنِ شتابان رشته‌های تاریخ‌تنیده بود....

ادامه مطلب

کانال نویسنده