♥️🐻❄️♥️🐻♥️
🐻❄️♥️🐻♥️
♥️🐻♥️
🐻♥️
♥️
#دلارای
#part950
_ زر میزنی یا بقیه دندوناتم بریزم تو دهنت؟
مرد با دهان خون آلود فریاد کشید
_ من ازش خبر ندارم به جون بچههام
حال نداشت ، رنگ و روش زرد بود
ترسیدم تو خونهام بمیره ردش کردم بره
پول مول هم تو دست و بالش نبود
منم دارم خرج زن و بچه میدم با اجاره اون خونه!
ارسلان لگدی در زانوی مرد زد
ترسیده بود دلارای بمیرد؟
اهورا هم؟
مردک احمق نفرت انگیز!
سطل آهنی کنار ویترین را برداشت و با شدت در شیشه یکی از یخچال ها کوبید
_ یک جمله میگی به کارم بیاد وگرنه اینارو هم مثل استخونای دماغت خورد میکنم
شیشه ها روی زمین ریختند و مرد فریاد زد
_ بی شرف نکن ... یکی زنگ بزنه پلیس
سطل را محکم در میز کوبید
مرد التماس کرد
_ نکن برادر من نکن
خدا نبخشت
گند بزنن به اون زنیکه که فقط دردسر بود
آلپارسلان دوباره سطل را بالا برد که مرد فریاد زد
_ من خبر ندارم کدوم گورستونی رفته
فقط یک برگه مال بیمارستان خاتم تو خونه پیدا کردم وقتی گورش رو گم کرد
🐻♥️🐻❄️♥️🐻♥️
♥️🐻❄️♥️🐻♥️
🐻❄️♥️🐻♥️
♥️🐻♥️
🐻♥️
♥️