Últimas publicaciones de شعر آیینی (@religious_poems) en Telegram

Publicaciones de Telegram de شعر آیینی

شعر آیینی
هر روز یک شعر آیینی

ارتباط با ادمین👇
@hosi_kalan
949 Suscriptores
8 Fotos
18 Videos
Última Actualización 10.03.2025 11:34

El contenido más reciente compartido por شعر آیینی en Telegram

شعر آیینی

23 Jan, 17:34

376

#۲۲۰۱
1403/11/4


مرغ دلم به سمت بقیع پر کشیده است
آری به سمت کوی کریمان پریده است

از بخشش تمام جهان مستفیض شد
بر شام مستحق مدینه سپیده است

تفسیر جود و کرم بین چشم او
به‌به خدا چه دسته‌گلی آفریده است

صد آدم و خلیل و سلیمان گدای او
احسنت به آن که سفره لطفش عدیده است

دست خودم نبوده اگر دل‌سپرده‌ام
وقتی به یک نظر دل من را دریده است

تا زیر پرچمش به سر و سینه‌ام زدم
قلبم به رقص پرچم سبزش تپیده است

ما مسلم نگاه ابوالقاسمیم و بس
فیضش به گوشه‌گوشه ایران رسیده است

من مشتری عشق حسن بودم از ازل
اما چرا حسن دل من را خریده است؟

نقاش ذهن من به سر قبر خاکی‌اش
یک گنبد و ضریح و مناره کشیده است

نه بین خانه‌اش نفس راحتی کشید
آقای ما به غریبی پدیده است

از جور آن زمانه پست و پر از ریا
مانند مادرش قد او هم خمیده است

ای کاش که او مثل برادر کفن نداشت
یک بی‌حیا کفنش را دریده است

بالا نمی‌رسید نفسش بین کوچه‌ها
در بین کوچه‌ها عجل او رسیده است

#امیررضا_سیفی

@religious_poems
شعر آیینی

20 Jan, 20:15

325

#۲۲۰۰
1403/11/1


بسترت جمع شد اما اثرت هست هنوز
بالشی خیس ز چشمان ترت هست هنوز

رنگ این پارچه بستر تو گلگون ماند
اثری از بدن مختصرت هست هنوز

ای پرستوی مهاجر سفرت کشت مرا
کوچ کردی و در این لانه پرت هست هنوز

رسمش این بود که تنها بروی بی حیدر؟
شوق رفتن به دل همسفرت هست هنوز

راستی حال تو خوب است؟ خوشی بانویم؟
اثر زخم همان میخ درت هست هنوز؟

خوب شد پهلوی تو؟ درد نداری دیگر؟
با تو آن درد شدید کمرت هست هنوز؟

ناله‌های حسنت از همه جان‌سوزتر است
نیمه‌های دل شب نوحه‌گرت هست هنوز

زینبت زنده کند یاد تو را در خانه
اصلا انگار که چادر به سرت هست هنوز

جای من هم به روی محسن‌مان بوسه بزن
پشت این در اثری از پسرت هست هنوز

#رضا_قاسمی

@religious_poems
شعر آیینی

17 Jan, 20:24

380

#۲۱۹۹
1403/10/28


این که دارد می‌رود از خانه سامان من است
بس که حیرانش شدم یک شهر حیران من است

گریه‌هایش گریه درد است درد بی‌کسی
فاطمه گریان پهلو نیست گریان من است

لااقل گیسوی زینب را کمی شانه بزن
فاطمه‌جان شانه‌کردن حق طفلان من است

میهمان سرزده خوب است لیک این‌گونه نه
چه شده از صبح تابوت تو مهمان من است؟

چند روزی موی تو شانه نخورده فاطمه
گیسوان سوخته حالا پریشان من است

#علی‌اکبر_لطیفیان

@religious_poems
شعر آیینی

15 Jan, 18:28

357

#۲۱۹۸
1403/10/26


شنیده‌ام وسط لشگری زمین خوردی
میان کش‌مکش آن‌جا شکست اعضایت

خدا کند وسط روضه‌ات زمین بخورم
بهانه‌ای بدهم دست گریه‌کن‌هایت

#حامد_فلاحی_راد

@religious_poems
شعر آیینی

08 Jan, 18:43

525

#۲۱۹۷
1403/10/19


گذاشت در حرم قلب من قدم مسمار
چگونه آمده بى اذن در حرم مسمار

كه بود قاتل من بين آن در و ديوار
ميان اين دو عدو بود متهم مسمار

ز خون من نفس خلق آيد و برود
چرا نموده به من ظلم دم‌به‌دم مسمار

ميان جان خود و عشق تو على ماندم
شد انتخاب من اين بين لاجرم مسمار

مگر چقدر گذشته است بد در اين خانه
كه گشت با در و ديوار هم‌قسم مسمار

كه همره لگد و سيلى و غلاف زدند
مرا به معركه هم تازيانه هم مسمار

در آن ميانه كه عالم به دشمنى برخاست
على بدان تو كه نگذاشت هيچ كم مسمار

گلوى محسن‌مان را شكافت با كينه
چقدر كرده خدايا به من ستم مسمار

على على چه بگويم تو را از اين ماتم
كه در كتاب غمت هست یک رقم مسمار

ميان ما دو فقط مانده حال یک حسرت
فقط همين كه سرش كاش بود خم مسمار

نخواهم از تو كشيدن به جان محسن دست
وگر اضافه كند باز هم به غم مسمار

به ساق عرش نويسم على ولى الله
دوات اگر چه كه خون دل و قلم مسمار

#ناشناس

@religious_poems
شعر آیینی

03 Jan, 18:32

486

#۲۱۹۶
1403/10/14


کمک کن این دلم از این سیاه‌تر نشود
از این که هست دلم پرگناه‌تر نشود

خدای من تو کمک کن که صاحب عصرم
خدانکرده از این بی‌سپاه‌تر نشود

به یک نگاه مرا زیر و رو کنی تو اگر
به خاطر گنهم چشم شاه تر نشود

نفهم بودم و رفتم پناه من تو نرو
نرو که زندگی‌ام بی‌پناه‌تر نشود

مسیر من شده کج پس دعام کن آقا
مسیر نوکر تو اشتباه‌تر نشود

ز توبه‌های شکسته شکسته شد قلبت
به توبه هم دل من سربه‌راه‌تر نشود

برای مادرت این روزها که گریانی
دعا کنم دلت از من پرآه‌تر نشود

شکست با لگدی درب خانه را ملعون
که مادر تو از این پابه‌ماه‌تر نشود

#جواد_دیندار

@religious_poems
شعر آیینی

01 Jan, 17:24

439

#۲۱۹۵
1403/10/12


ناراحتی انگار ز دستم نه حسن؟
پنداشتی از تو هم گسستم نه حسن؟

هر کس که نداند تو که بهتر دانی
در خانه چرا نقاب بستم نه حسن؟

زانروز که از کوچه بلندم کردی
کم‌کم دگر از پای نشستم نه حسن؟

با پنج چروکی که به رویم پیداست
پیش از پدرت علی شکستم نه حسن؟

ترسم شود افشا خبر کوچه تنگ
با تنگی چشم تار و خسته‌م نه حسن؟

امروز چه ساکتی حسن جان چه شده؟
مادر! به خدا حسین هستم نه حسن

#مهدی_زراعتی

@religious_poems
شعر آیینی

17 Dec, 12:16

499

#۲۱۹۴
1403/9/27


دردهايم را اگر با تو بگويم بیش‌تر
لحظه‌لحظه می‌شود بغض گلويم بیش‌تر

پشت پرچين نگاهت چين پيشانی من
خوب معلوم است دقت كن به رويم بیش‌تر

مانده‌ام آيينه از چند جا افتاده‌ام
تكّه‌هايت را كجا بايد بجويم بیش‌تر

با تو بودن خاطره روی تو ديدن آرزوست
خاطراتم مرد اما آرزويم بیش‌تر

خوب شد مسجد نمی‌آيی ببينی قاتلت
تازگی‌ها می‌نشيند روبه‌رويم بیش‌تر

زير نور ماه می‌فهمم كه پهلوی تو را
از تمام عضوها بايد بشويم بیش‌تر

#ناشناس

@religious_poems
شعر آیینی

15 Dec, 12:52

461

#۲۱۹۳
1403/9/25


یک عمر از داغ اباالفضلش غمین بود
امّ البنین نامش ولی تنهاترین بود

خود را کنیز زینب و کلثوم می‌خواند
هر چند بانوی امیرالمؤمنین بود

در خانه‌ای خاکی ولی سرشار از نور
با عرشیان آسمانی هم‌نشین بود

پرورده در دامان پاکش چار فرزند
مردآفرین مردآفرین مردآفرین بود

در سوگ سالار شهیدان روضه‌خوان بود
هم‌ناله با سجّاد زین‌العابدین بود

می‌خواند از گودال و از ظهری که در آن
جسم حسینش بی‌کفن روی زمین بود

می‌خواند از مشک و علم از نهر و عبّاس
آن‌جا که بر فرقش عمود آهنین بود

می‌گفت: مادر! من فدای چشم‌هایت
کز چشم گریان رقیّه شرمگین بود

می‌خواند و داغ کربلا را زنده می‌کرد
با اشک و با خون چشم‌های او عجین بود

در کربلا گرچه نبود امّا چو زینب
هر روز و شب در ماتم و اندوهگین بود

دیگر نمی‌آید صدای گریه‌هایش
امروز روز رحلت امّ البنین بود

#جواد_امیرحسینی

@religious_poems
شعر آیینی

14 Dec, 02:06

483

#۲۱۹۲
1403/9/24


وقتی بگوبخند تو در خانه جا نشد
لفظ بیا ببند به زخمت روا نشد

صبح دراز تو سر مغرب‌شدن نداشت
مویت سفید گشت و رفیق حنا نشد

قدری غذا بخور جگرم ریش ریش شد
شاید كه ماندی و سفرت از قضا نشد

در خانه روسری به سرت قاتل من است
قتل كسی به پارچه‌ای نخ‌نما نشد

قحط طبیب اشک علی را مضاف كرد
قحطی چنین پرآب عیان هیچ‌جا نشد

جان خودم قسم كه همین چند روز پیش
گفتم كه كج كنم سر این میخ را نشد

پهلوی و روی و موی و وضوی جبیره‌ات
چون من بساط قتل كسی روبه‌را نشد

#محمد_سهرابی

@religious_poems