1403/10/28
این که دارد میرود از خانه سامان من است
بس که حیرانش شدم یک شهر حیران من است
گریههایش گریه درد است درد بیکسی
فاطمه گریان پهلو نیست گریان من است
لااقل گیسوی زینب را کمی شانه بزن
فاطمهجان شانهکردن حق طفلان من است
میهمان سرزده خوب است لیک اینگونه نه
چه شده از صبح تابوت تو مهمان من است؟
چند روزی موی تو شانه نخورده فاطمه
گیسوان سوخته حالا پریشان من است
#علیاکبر_لطیفیان
@religious_poems