来自 شعر آیینی (@religious_poems) 的最新 Telegram 贴文

شعر آیینی Telegram 帖子

شعر آیینی
هر روز یک شعر آیینی

ارتباط با ادمین👇
@hosi_kalan
949 订阅者
8 张照片
18 个视频
最后更新于 10.03.2025 11:34

شعر آیینی 在 Telegram 上分享的最新内容

شعر آیینی

07 Mar, 14:22

70

#۲۲۱۱
1403/12/17


نه اين كه بهر دفاع تو جان نمانده مرا
برای دادن جان هم توان نمانده مرا

نفس‌كشيدن من نيست غير جان‌كندن
ببخش جان جهانم كه جان نمانده مرا

فقط نه درد سر من شده است درد سرم
ز درد پهلو و بازو امان نمانده مرا

رها نكردم علیجان تو را در آن كوچه
اگر چه بر اثرش استخوان نمانده مرا

خودم در آينه خود را به جا نياوردم
چنان زدند كه از من نشان نمانده مرا

بيا یکی دو نفس بر حسين گريه كنيم
كه بيش از اين دو نفس هم زمان نمانده مرا

#محسن_عرب‌خالقی

@religious_poems
شعر آیینی

06 Mar, 16:07

88

#۲۲۱۰
1403/12/16


شب است و ناله غمگین کودکان جاری‌ست
مدینه غرق سکوت است و کوفه بیداری‌ست

فرات تشنه‌تر از پیش در تلاطم درد
ماه زخم به دل دارد و این زخم‌کاری‌ست

ملائک همه با چشم تر زمین‌گیرند
که داغ غربت او بر دل چاه جاری‌ست

طنین فزت و ربّ الکعبه پیچید از او
و جهان ز غمش تا ابد عزاداری‌ست

جهان پس از علی آشفته‌ای‌ست بی‌معنا
حکایتی‌ست که از هر طرف گرفتاری‌ست

یتیم مانده عدالت اسیر دست ستم
پس از علی همه جا رنگ بی‌قراری‌ست

#محسن_جلیلی

@religious_poems
شعر آیینی

05 Mar, 19:25

109

#۲۲۰۹
1403/12/15


تنها وصی و یار محمد ابوتراب
همواره در کنار محمد ابوتراب

در کارزار بدر و احد خندق و حنین
هر بار جان‌نثار محمد ابوتراب

بی‌تاب می‌شود اگر از او شود جدا
در سینه پس قرار محمد ابوتراب

در آفتاب شام که بسیار گرم بود
آن ابر سایه‌سار محمد ابوتراب

خوابیده او شبانه به بستر به جای او
هم دار و هم ندار محمد ابوتراب

وقتی که در غدیر شده جانشین به حق
یعنی که اعتبار محمد ابوتراب

حتی به چشم‌هم‌زدنی ترک او نکرد
همواره بر مدار محمد ابوتراب

#علیرضا_عزیزیان

@religious_poems
شعر آیینی

28 Feb, 12:41

185

#۲۲۰۸
1403/12/10


ای نیمه وجود پیمبر نرو! بمان
چشم‌ و چراغ خانه حیدر نرو! بمان

قرآن ناطقت شدم ای سوره نجیب
شأن نزول مریم و کوثر نرو! بمان

ای برکت همیشه سر سفره باز هم
نان از تنور خانه بیاور نرو! بمان

مشغول رفت و روب شدی خانم گلم
حالا که هست حال تو بهتر نرو! بمان

أمن یجیب های مرا مستجاب کن
هر چند هست حال تو مضطر نرو! بمان

نه سال عاشقانه به هم تکیه کرده‌ایم
یک روح در میان دو پیکر نرو! بمان

اشک حسین و بغض حسن را نگاه کن
محض قرار این دو برادر نرو! بمان

چیزی بگو به زینب و کمتر سکوت کن
دق می‌کند بدون تو دختر نرو! بمان

مرثیه‌خوان کرب‌وبلا راوی غم
گودال و تلّ و خنجر و معجر نرو! بمان

#مرضیه_عاطفی

@religious_poems
شعر آیینی

23 Feb, 06:02

271

#۲۲۰۷
1403/12/5


قرار از دل من می‌رود قرار علی
اگر كناره بگيری تو از كنار علی

بيا مكن طلب مرگ از خدای خودت
كه هست زندگی با تو انتظار علی

فقط اشاره بكن تا بگويمش برود
مگر كه نيست اجل تحت اختيار علی؟

به غير تلخی اين چند ماهه آخر
چه خوش گذشت كنار تو روزگار علی

مپوش چهره ز من كه به عشق ديدن توست
اگر كه خانه‌نشينی شده‌ست كار علی

مرا حلال كن ای نور مثل سايه شدی
و هر چه داشته‌ای كرده‌ای نثار علی

خزان حريف علی‌ات نبود اگر كه غلاف
نبود علّت قتل تو ای بهار علی

همين كه دست تو افتاد از نفس ديدند
به شكل اشک زمين ريخت برگ و بار علی

به انتقام تو خيزد و يا كه صبر كند؟
هنوز مانده دودل تيغ ذوالفقار علی

غبارروبی از اين خانه غم‌آلوده
به جز تو كار كسی نيست خانه‌دار علی

همين مدينه كه می گفت از فتوحاتم
شده‌ست محو تماشای انكسار علی

ركاب قلب علی هم شكست از آن دم كه
شكست پهلويت ای درّ شاهوار علی

به گرمی نفس تو قسم كه اين خانه
به محض رفتن تو می‌شود مزار علی

#محمد_قاسمی

@religious_poems
شعر آیینی

22 Feb, 08:21

191

#۲۲۰۶
1403/12/3


دیگر به کوچه‌های مدینه غریب شد
زخمی ز ضربه‌های همان نانجیب شد

مردان تمام غیرتشان ناپدید شد
مادر برفت و ارض ز او بی‌نصیب شد

دوری گرفت کوچه و میدان جنگ شد
لشگر ز جور بی‌خردان بی‌رقیب شد

آتش فزون و سرخی و داغی شدید شد
مسمار در به سینه مادر قریب شد

آتش گرفت خانه و مادر زمین نشست
حیدر ز دست بسته خود ناشکیب شد

در خون و آتش و دود و غبار و درد
مادر شهید ضربه دستی مهیب شد

نیلی عذار یاس علی گشت و پایمال
دشمن رجیم حرمت بیت‌الحبیب شد

حرمت شکست و حضرت ارباب خون گریست
نفرین فاطمه به عدوان نصیب شد

هنگام مرگ فاطمه زینب به خود گریست
حیدر ز خون فاطمه شیب‌الخضیب شد

#ناشناس

@religious_poems
شعر آیینی

14 Feb, 12:14

256

#۲۲۰۵
1403/11/26


ای تا همیشه مطلع‌الانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت

جان پدر را تا بهشتی غرق گل می‌برد
در لحظه‌های روشن دیدار لبخندت

نه سال در دنیای حیدر صبح و ظهر و شب
تکرار شد تکرار شد تکرار لبخندت

با گردش دستاس خیر و نور می‌پاشید
بر هر چه صحرا هر چه گندمزار لبخندت

از روزه بی نان و بی خرما چه شیرین‌تر
وقتی که باشد لحظه افطار لبخندت

اما چرا این روزها دیگر نمی‌خندی
اما چرا این روزهای تار لبخندت

مثل گلی توفان‌زده پژمرد پرپر شد
بعد از پدر بعد از در و دیوار لبخندت

این روزهای آخری یک بار خندیدی
اما چه تلخ است آه تلخ این بار لبخندت

با چشم‌های خسته تا تابوت را دیدی
بر چشم‌های فضه شد آوار لبخندت

مادر جهان ما یتیم عشق و احساس است
قدری بخند ای مهربان بگذار لبخندت

چادر نماز دخترم از یاس لبریز است
تابیده بر این چادر گلدار لبخندت

#محمدجواد_شرافت

@religious_poems
شعر آیینی

13 Feb, 15:44

218

#۲۲۰۴
1403/11/25


کار تنش زیاد ولی وقت من کم است
یک شب برای شست‌وشوی این بدن کم است

بانوی من نحیف نبود این‌چنین نبود
وقتی نگاه می‌کنمش ظاهراً کم است

در زیر پارچه ورمش گم نمی‌شود
آن‌قدر واضح است که یک پیرهن کم است

باید چگونه جمع کنم این بساط را
فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است

مسمار را خودم زده بودم به تخته‌ها
باید بمیرم آه پشیمان‌شدن کم است

گیرم حسین دق نکند این‌چنین ولی
گریه بدون داد برای حسن کم است

آئینه آمدی و ترک‌خورده می‌روی
یعنی برای بردن تو چهار زن کم است

پیراهن حسین که کارش تمام شد
پس جای غصّه نیست اگر یک کفن کم است

بالت پرت تنت همه پیکرت خدا
این زخم‌ها زیاد ولی وقت من کم است

#علی‌اکبر_لطیفیان

@religious_poems
شعر آیینی

10 Feb, 13:52

250

#۲۲۰۳
1403/11/22


حسن‌آبادی‌ام و اهل بلاد حسنم
حسنی‌سیرت و از جنس و نژاد حسنم

من نمک‌گیر سر سفره ارباب کرم
قدکشیده‌شده از لطف زیاد حسنم

نفسم بود و نبودم همه‌اش مدیونش
تا قیامت خجل از داد و نداد حسنم

همه زندگی‌ام بیمه حرز حسن است
من دعاگیر حسن زنده ناد حسنم

کاش یک ذره کرم بود در این نوکری‌ام
کرم محض حسن من متضاد حسنم

عاقبت هم حسنی می‌شوم از حسن حسن
و ببینند که بر وفق مراد حسنم

سفره‌اندازترین مرد به تاریخ بود
دست و دل‌باز شوم چون که نماد حسنم

می‌شوم در همه جا پرچم سیار حسن
در مسیر وزش گرمی باد حسنم

با تمام کرمش در حرمش خاک پر است
هر کجایی که حرم هست به یاد حسنم

#ناشناس

@religious_poems
شعر آیینی

08 Feb, 17:01

257

#۲۲۰۲
1403/11/20


ای آرزوی دیده کجایی بیا بیا 
یارا خدا کند که بیایی بیا بیا 

از پشت ابر تیره هجران و بی‌کسی 
تا چهره‌ات به ما بنمایی بیا بیا 

در شام تار ظلمت و شب‌های انتظار 
تو جلوه‌گاه نور خدایی بیا بیا 

بر قلب چون کویر و دل تشنه همه 
باران لطف و مهر و صفایی بیا بیا 

بی تو به کار ما دو هزاران گره فتاد 
تا از همه گره بگشایی بیا بیا 

یعقوب انتظار تو دل‌های عالم‌اند 
تو یوسف حریم ولایی بیا بیا 

از کعبه کی ندای اناالمهدی‌ات رسد 
از بیت حق به ذکر و نوایی بیا بیا 

با شوق پرزدن به حریم نگاه تو 
دل‌ها شده چو مرغ هوایی بیا بیا 

دل‌ها دگر به جانب دیگر نمی‌روند 
ای مقتدای عشق نهایی بیا بیا 

بنگر که ذوالفقار علی بی‌قرار توست 
ای تک سوار صبح رهایی بیا بیا 

#ناشناس

@religious_poems