L'Étranger @prds_stories Channel on Telegram

L'Étranger

@prds_stories


خلق کردن دوباره زیستن است.

L'Étranger (French)

Bienvenue dans notre canal Telegram L'Étranger ! Nous sommes @prds_stories, un espace dédié à la création littéraire et à l'exploration de l'imaginaire. Notre mission est de vous emmener dans un voyage à travers des histoires fascinantes et captivantes, où chaque mot est soigneusement choisi pour vous transporter dans un univers unique

Qui sommes-nous ? Nous sommes un groupe de passionnés de littérature et d'écriture, désireux de partager nos créations et de découvrir de nouveaux talents. Notre canal est un lieu de partage et d'inspiration, où vous pourrez lire des histoires originales, participer à des concours d'écriture et rencontrer d'autres amoureux des mots

Que trouverez-vous sur notre canal ? Des récits de fiction, des poèmes, des critiques littéraires, des conseils d'écriture et bien plus encore ! Chaque jour, nous publions du contenu exclusif pour nourrir votre imagination et stimuler votre créativité. Que vous soyez un écrivain en herbe ou un lecteur avide, vous trouverez forcément votre bonheur parmi nos publications

Rejoignez-nous dès maintenant sur L'Étranger pour vivre des aventures uniques et découvrir un monde de mots et d'émotions. La création littéraire n'a pas de limites, et avec nous, vous pourrez explorer tous les horizons de l'imaginaire. Ensemble, créons un univers où la magie des mots règne en maître. À bientôt sur @prds_stories !

L'Étranger

04 Feb, 09:01


One of the greatest performances and movies of all time.

L'Étranger

01 Feb, 16:15


سلام فیلترشکن خوب برای ویندوز بهن معرفی کنید لطفا

L'Étranger

27 Jan, 07:19


و اصلا حس میکنم چون این باور غلط هست که این دو چیز یکی ان همجنسگرایی انقدر مورد نفرت قرار میگیره، یعنی بای دیفالت اون تنفر زن ستیزیه که روی همجنسگرایی هم اومده تنفر از زن.
The person who hates homosexuality hates women not men.

L'Étranger

27 Jan, 07:18


چیزی که هیچوقت درک نکردم اینه که چرا همجنسگرایی با فمینیزم یکی میشه؟

L'Étranger

27 Jan, 03:54


همیشه خوابم میاد، درهر حالتی خوابم میاد، تو بدبختی خوابم میاد تو خوشبختی خوابم میاد، تو مشکلات خوابم میاد سرکار خوابم میاد میرم خونه خوابم میاد صبح‌ها خوابم میاد شب‌ها خوابم میاد حتی ظهر و عصر هم خوابم میاد، همیشه همه‌جا تو هر حالتی، فکر کنم اگه بمیرم خیلی خوشحال شم چون خواب ابدی

L'Étranger

08 Jan, 04:38


سالگرد یکی از روزهای سیاه ایرانه، روزهای سیاه توی ایران زیاده، تاریخ ایران سیاهه.

L'Étranger

06 Jan, 04:06


شاید باورتون نشه ولی از همین الان دارم غصه روز شنبه 16 فروردین 1404 رو می‌خورم که باید بعد دو هفته خواب ناز ساعت 6 صبح از خواب بیدار شم بیام سرکار...

L'Étranger

02 Jan, 09:41


یک جوری می‌پرسید چرا از این بنده‌خدا متنفر بود انگار مردها برای نفرت پراکنی در طول تاریخ نسبت به هرچیزی حتی خودشان دلیلی داشتند!
نه نداشتند.

L'Étranger

02 Jan, 06:04


البته یادم رفت بگم اینکه این مسئله هم ریشه توی زن‌ستیزی داره فانش رو از بین می‌بره.

L'Étranger

02 Jan, 05:36


یکی از چیزهایی که توی ادبیات خیلی ازش صحبتی نمی‌شه اما بنظرم خنده داره ابسشن مارک تواین با جین آستین بوده که می‌گه:"هربار غرور و تعصب می‌خونم دلم می‌خواد اون(جین آستین) رو از قبر دربیارم و اونقدر بزنمش تا دوباره بمیره."
میگن مارک تواین باور داشته فقط کتابخونه‌ایی که کتاب غرور و تعصب داخلش نباشه یه کتابخونه واقعیه. حتی زمانی که تواین به سختی بیمار میشه و برای از تخت بیرون اومدن مقاومت می‌کنه یکی از دوست‌هاش تهدیدش می‌کنه که میاد و بلند بلند براش غرور و تعصب می‌خونه! اما گفته شده تواین تقریبا هرسال کتاب‌های جین آستین رو از اول می‌خونده و هیچوقت اون‌ها رو از کتابخونه‌اش بیرون نمی‌نداخته!!

#fact

L'Étranger

01 Jan, 04:35


هشتمین سال هم گذشت، هشت سال! و این چنل هنوز اینجاست. عجب سالهایی، عجب روزهایی. چه خاطراتی...🪶🪐

L'Étranger

27 Dec, 12:34


سازگاری تهوع آور ترین خصلت من است، من هیچ‌گاه اعتراض نمی‌کنم، نه به گارسون بداخلاق رستوران، نه به هم‌اتاقی پرسروصدای خوابگاهی، نه به غذای بد محل کار، نه حتی گز گز پاهای خسته‌ام از پس پیاده‌روی های طولانی برای هدف‌های نرسیدنی، نه. من اعتراضی ندارم، ساکت می‌مانم، در شب‌های سرد زمستان که بخاری‌ام مدتیست بخاطر خرابی گرمش نمی‌کند ساکت می‌مانم، در روزهای تار تنهایی که هیچگاه با سخنان بیهوده پر نمی‌شود، من در دلتنگی، در سرخوردگی، در غم، در درد و در بدست آوردن آخرین تکه‌ی غذای موردعلاقه ام، عقب می‌ایستم، ساکت می‌مانم، و سازگاری می‌کنم، سکوت می‌کنم، در مشاجره‌ها در تمام تهمت‌ها و سرزنش‌ها در مقابل انگشتان اتهام در یک قدمی صورتم برای دوری از زخم زدن به دیگران، به تن پوسیده‌ام چنگ می‌زنم تا آخرین فریادش را دفن کنم. من با رنجش‌هایم و تمام زخم‌هایم، می‌سازم. یک ویرانه از خود می‌سازم.

پ.

L'Étranger

20 Dec, 18:58


شب چله‌ی طولانی و خوشی براتون آرزو دارم.

L'Étranger

14 Dec, 08:42


خیر، تکذیب می‌کنم؛ آخونده.

L'Étranger

14 Dec, 07:46


بارون شدیدی می‌باره. صدای قطره‌ها فضای عجیبی رو ساخته. لیوانم رو محکم‌تر بغل می‌کنم و به این تابلوی خیس و براق نگاه می‌کنم. همه چیز غم داره. ابرهای خاکستریِ گریان و درخت‌های نیمه لخت و مست و شیشه‌های خیس و قلبم که داره با تمام قدرتش سینه‌ام رو می‌کوبه و موسیقی نامفهومی که از اتاق بغلی به گوشم می‌رسه. صدای برخورد دست‌ها و کلیک‌های خارج از ریتم و نور و سوزی که روی پوستم نه آزار دهنده بلکه لذت بخش راه می‌ره و می‌سوزونه و بویِ چایِ دم کشیده و چشم‌های خسته‌ام که حالا کمی هم خیس شدن. همه چیز غم داره. خوبه. اما غم داره. مثل خواب دیروز و روز قبلش و روز قبل‌ترش. خوبم. این چرخه و چاه، این روزمره‌گی و پوچی اذیتم می‌کنه و من عاشق اذیت شدنم. عاشق زخم‌های عمیق و دردهای سرسام‌آور و التیام‌های طولانی. عاشق مردن. هر لحظه. عاشق نبودن و نیستی. حس نکردن و ندیدن. عاشقِ فکر نکردن. فکر نکردن. فکر نکردن.

L'Étranger

14 Dec, 04:38


جدیدا که عکس‌های درخت سرو ابرکوه توی توییتر داره می‌چرخه استرس این رو دارم که موردتوجه قرار بگیره و یکی یه بلایی سرش بیاره، توروخدا این درخت رو رهاش کنین😭

L'Étranger

10 Dec, 05:36


صبح‌ها قبل از طلوع آفتاب از خونه بیرون می‌زنم و شب‌ها هم بعد تاریکی میرسم خونه، نه می‌فهمم چطور روزهام میگذره نه می‌تونم جور دیگه ایی سر کنم، از دنیا خبر ندارم، از کتاب‌هام خبر ندارم، از برف و بارون و دورهمی دوستام و خانوادم خبر ندارم، همین یه بعد کوچیک زندگیم رو هم به سختی می‌تونم تو دست بگیرم.
توی چرخه‌ی زنده موندن و زنده بودن گیر کردم.

L'Étranger

05 Dec, 21:28


از آهنگایی که بلند و شلوغن بدم میاد، از آهنگ‌هایی که سازهای زیادی توشون بکار رفته. نمی‌تونم بفهممشون. نمی‌دونم بخاطر هوش موسيقیایی پایینه یا عدم تمرکز.
ولی من برای آهنگ‌های ساده جان می‌دم.

L'Étranger

29 Nov, 13:53


نیموهه، درجهانی که تمام دست‌های آن مرا به سفر وا می‌دارند و هر چشمی که تنم را می‌جوید برای شکافتن استخوان‌هایم مرا می‌خواند، آوای کلمات تو صدای نم نم بارانند در پشت پنجره‌ی خانه‌ی پدری، چشمان تو روح آزاد جهانند در پستوی غروب‌هایی که مرا به کوهستان‌های خانه می‌برند، تو آتش پاییز برای اجاق کور کلبه‌ی روزگار و باران روزهای آخر خزان برای گندم‌زار خشکیده‌ی مایی، تو زاده‌‌ی رحم آشنای وطنی، ناجی قلب‌ خالی من که رنج غربت درش ریشه دوانده.

پ.

L'Étranger

27 Nov, 21:33


نام من محمد است. بدنیا که آمدم دعا نویس هزاردعا خواند و از بین یکی نام من بیرون آمد، محمد. و آنگاه که زاده شدم ناقص‌العقلی بودم ناقص‌العضو، و کسی محمد نمی‌خواند مرا، من نیز می‌دانستم برای محمد بودن ضعیفه هستم، پدر می‌خواست محمد باشم، مادر دعا می‌کرد فرزند بعدی محمد شود، در کودکی خود را محمد می‌خواندم و از پس این ریشه‌ی مریض که در من کاشته می‌شد و کنده می‌شد زخم‌های فراوان به جا ماند که نامی زشت بر من نهاد. هرسال که نهال‌ها برای بهار می‌رسیدند مردم صدایم می‌زدند اما من هیچ سنخی با بهار نداشتم، در من چیزی مرده بود، بازوانی که باید بیل‌های زمین کشاورزی پدر می‌شدند و دستانی که پینه‌ی کارگری می‌خوردند و چشمانی که زن‌ها از آن می‌ترسیدند، اما موهای بلندم گناهم بود، مرا از من بودن جدا کرده بود. در کودکی موهایم را کوتاه می‌کردند و مرا با پدر به میدان می‌بردند، قصاب‌ها مرا بزرگ کردند بزازان به من درس می‌آموختن، آهنگران مرا می کوبیدند بناها می ساختند، اما در آخر موهایم، مرا به باد دادند، من محمد نشدم و تمام گناهانم از اینجا آغاز شد.

بی‌نام.
پ.

L'Étranger

16 Nov, 09:47


آدمای زندگیت رو پیدا کن.
آدمای زندگیت رو پیدا کن و بهشون بچسب، ولشون نکن، نذار برن، نذار فراموش بشن، فراموشت کنن، دور نشو، غریبه نشو، آدمای زندگیت رو رها نکن، تحمل کن تاب بیار، دعوا ها رو تاب بیار جدل ها، اشک‌ها، دوری‌ها، بحث‌ها، ناراحتی‌ها، زیاده‌گویی‌ها، کم‌گویی‌ها، دردها، رنج‌ها، سختی‌ها، مشکلات، غم‌ها، زخم‌ها، همه‌ی زخم‌ها رو تاب بیار، رهاشون نکن، نذار برن، نذار بری و فراموش کنی آدم‌هایی داشتی که توی این جهان با هزاران غریبه‌ی دیگه تو رو برای دوستی، عشق، همسفری، هم‌صدایی، هم‌نشینی انتخاب کردن، رها نکن. توی تاریکی جهان انزوا فرو نرو، برگرد، به آدم‌های زندگیت برگرد، به اونهایی که نجاتت می‌دن، از تنهایی، رنج‌ها، غم‌ها، زخم‌ها.

L'Étranger

07 Nov, 04:08


واقعا این روزها فقط تنفر دارم برای دادن.

L'Étranger

07 Nov, 04:07


توی توییتر یه ویدیو دیدم از مراسم رقص Vienna Opera Ball. ما که بدبخت بودیم و هیچوقت هیچ چیز قشنگی توی زندگیمون ندیدیم و تجربه نکردیم و یکبارم خوشی اینطوری نرم و نازک برای ما حس نشد. ولی کاش حداقل برم بزنم تو دهن همه کسایی که میگن خارج و داخل فرقی نمیکنه و زندگی جای دیگه ایی هم خوب نیست و اروپایی ها هم بدبختن و ایرانی توی اروپا بدبخت‌تر.
بذارید من با همون اروپایی ها بدبخت باشم، ولم کنید، بمیرید.

L'Étranger

03 Nov, 18:32


روی تخت دراز می‌کشم، گرمای بخاری خیلی نیست و شب آرومه، آهنگی که روی تکراره دوباره پخش می‌شه و مزه غذا زیر دندونمه، پاهام بخاطر زیادی سر پا موندن کمی گزگز میکنن و صدای خنده‌های اعضای خانواده از بیرون شنیده می‌شه، آینده‌ی روبه‌روم مشخص و پدیداره و همه چیز خوب پیش می‌ره و مثل هرشب آرزو می‌کنم فردا از خواب بیدار نشم.

L'Étranger

02 Nov, 03:51


یعنی واقعا این ه کسره چی داره که مردم یاد نمی‌گیرن چطوری باید استفاده شه؟ دیگه دیدن -ِ اخر جمله به صورت فیزیکی آزارم میده!!

L'Étranger

01 Nov, 20:38


LOVED IT.

L'Étranger

28 Oct, 20:22


I feel so lost sometimes. I wonder if I belong to a grave.

L'Étranger

26 Oct, 05:16


سر سوزنی برام اهمیت نداره جنگ بشه، می‌دونم بدبخت‌تر می‌شیم می‌دونم چیز خوبی نیست می‌دونمم مرگ و بگایی بیشتر درانتظارمونه و وضعیت از الان بدتر می‌شه و ممکنه اتفاقایی بیفته که حتی در مخیلم نمی‌گنجه و می‌دونم با جنگ اتفاق خوبی در انتظارمون نیست ولی با تمامی این اوصاف.
هنوز هم. سر سوزنی. برام. اهمیت. نداره. که. جنگ. بشه.

L'Étranger

25 Oct, 20:47


“و رنج کشیدن هیچ لطفی ندارد و لزوماً چیز خیلی با معنایی‌ هم نیست”

L'Étranger

23 Oct, 12:09


در سرزمین من حتی برای خورشید سلول زندان هست.
-ساوه، دو آبان هزار و چهارصد و سه

L'Étranger

20 Oct, 07:59


احساس شکست‌خوردگی هیچوقت رهام نمی‌کنه، من نمی‌خوام پیشرفت کنم، شناخته بشم، کار مهمی انجام بدم، تاثیر گذار باشم، قدم مثبت بردارم، تلاش کنم، چون نمی‌خوام شکست بخورم. این حجم توخالی واهمه‌ایی که اطراف سرم هی بزرگ و بزرگ تر می‌شه تمام توانم رو گرفته، دیدم رو تار کرده، من کلا نمی‌تونم هیچ‌کاری بکنم چون تمام انرژیم رو صرف این می‌کنم که با این حس بجنگم و پسش بزنم برای همین حتی اگه واقعا هم بتونم از پس کاری بربیام نمی‌تونم انجامش بدم چون دیگه توانی برای انجامش برام باقی‌نمونه.

L'Étranger

19 Oct, 20:01


رندوم پست یه بلاگر عجیب غریب ایرانی اومد اینستام که گفت داره جنایات و مکافات می‌خونه و سعی داره ازش لذت ببره ولی خیلی مزخرفه :)
عزیزم تو همینی که برای لذت بردن رفتی سمت ادبیات روسیه راهت رو اشتباه رفتی برگرد چمیدونم برو کارلین هوور بخون.

L'Étranger

19 Oct, 16:45


I could do so much with my life only if I could get out of my head.

L'Étranger

17 Oct, 23:40


We as intentional beings are losing so much of our ability to understand. We can not bear anything anymore, humans used to be enduring creatures, surviving and lasting. Now we are so tied up in our never-ending webs of ideas and definitions of rights and regulations that we can not tolerate anything, in facing a problem a mechanical system shuts down, however a human embraces the suffering, learns and grows that is how we evolved, that's what made us human! Accepting pain. But nowadays we have no tolerance for it, everything is a trauma that must be erased. We shutdown in facing pain and in doing so we become less human.

L'Étranger

16 Oct, 21:23


Dostoevsky aesthetic? Bitch that's poverty!

L'Étranger

15 Oct, 18:08


هیچوقت زیادی به سلیقه‌ی ادبی‌تون غره نشید، کمدی الهی دانته هم فقط یه فن‌فیکشن برای انجیل بود.

L'Étranger

13 Oct, 10:36


میدونید که شعر به مراتب قدمت بیشتری از رمان داره و تقریبا ما از قرون وسطی شعر رو داشتیم ولی رمان از قرن 18 به وجود میاد و یکی از دلایلش اینکه شعر اصولا نگارش سخت و پیچیده‌ای داره که هرکس نمیتونسته این رو بخونه و توی قرن 18 بالاخره قشر کارگر و متوسط جامعه میان نیاز به تفریح و سرگرمی داشتن و چی بهتر از داستان؟ هدف خلق رمان نوشتن سادگی نوشتار بوده که هر قشری بتونه بخونه و توی اوقات فراغتش لذت ببره حالا بر حسب اینکه هر قرن جامعه تغییر میکرده و دیدگاه عموم نسبت به هنر عوض میشده نگارشش تغییر میکرده.
ادبیات و نوشتن اثر ادبی هیچوقت درباره‌ی اینکه یکی چقدر متن زیبا با استفاده از کلمات خیلی ادبی مینویسه نبوده و درواقع تنها بیان مشکلات جامعه یا هم سو شدن با مکاتب ادبی چیزی که مورد توجه قرار میگرفته.
پس وقتی با یه کتابی یا متنی مواجه میشید اینکه چقدر با استفاده از کلمات تزیین شده مهم نیست. خیلی از داستانا هستن که اصلا متن خیلی ساده دارن چون از زبون یه بچه یا فرد بیمار هستن و شاهکارهای ادبی محسوب میشن.

L'Étranger

13 Oct, 10:36


وای یه چیز دیدم از داستان ادبی نوشتن عصبی شدم فردا میام براتون دلیل به وجود اومدن رمان و داستانو میگم و غر میزنم

L'Étranger

13 Oct, 10:36


باشد که هرکی چهارتا کلمه‌ی قلمبه تو متنش استفاده کرد نیایید نویسنده‌ی فاخر بودنشو بکنید تو چشم ما

L'Étranger

11 Oct, 20:53


من تمام چیزی که می‌دانم و می‌نویسم غم است، هرآنچه در من رشد می‌کند، در خاک اندوهم جوانه زده، و این چنین است که حتی عشق در من عرق سوخته‌ی رنج به پیشانی دارد.

پ.

L'Étranger

28 Sep, 04:49


امروز که هوای سرد پاییزی رو حس کردم واقعا 73 درصد از افسردگیم درمان شد.

L'Étranger

23 Sep, 20:46


ای کاش شبانگاه وقتی در نزدیکی سحر، در دهان موریانه‌های تاریکی که مرا فقط ذره ذره می‌جوند، بالاخره با اولین نور شفق، به پایان برسم.

پ.