پائولو کوئیلو @paulocoelho Channel on Telegram

پائولو کوئیلو

@paulocoelho


🔄این صفحه صرفا جنبه ی ادبی داشته و هرگونه برداشت غیر ادبی و غیر ادبیاتی ممنوع می باشد.🔄



@PauloCoelho

پائولو کوئیلو (Persian)

پائولو کوئیلو یک کانال تلگرامی با محتوای ادبی است که توسط کاربر paulocoelho اداره می‌شود. این کانال برای دوستداران ادبیات و آثار پائولو کوئیلو، نویسنده مشهور برزیلی، تاسیس شده است. در این کانال مطالبی مرتبط با آثار و نوشته‌های این نویسنده برجسته به اشتراک گذاشته می‌شود. با پیوستن به این کانال، شما می‌توانید از آخرین اخبار و مطالب مرتبط با پائولو کوئیلو باخبر شوید. لطفا توجه داشته باشید که این کانال تنها برای اشتراک گذاری مطالب ادبی بوده و هرگونه بحث غیر ادبی و غیر فرهنگی در آن ممنوع می‌باشد. برای عضویت و بهره‌مندی از مطالب مفید و جذاب این کانال، به آدرس @PauloCoelho مراجعه کنید.

پائولو کوئیلو

17 Nov, 20:17


یک بار است زندگانی. یک بار.
همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم، همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم، همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می کنیم، یک بار.. یک بار و نه بیشتر.
بعد از آن دیگر تمام عمر را ما دنبال همان چیزها می دویم، بعد از آن دیگر تمام مدت را به دنبال همان طعم اولینِ زندگانی هستیم. در پی لذت اول. سیب را به دندان می کشیم تا طعم بار اول را در آن بیابیم،آب را سر می کشیم تا لذت رفع عطش بار اول را پیدا کنیم. در آب غوطه می زنیم تا به شوق بار اول برسیم و نسیم را می بلعیم تا نشانی از آن اولین نسیم بیابیم. زندگانی یک بار است، در هر فصل...
تو چه می پنداری، ستار، تو درباره ی زندگانی چه فکر می کنی؟

شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام آدم نمی نشیند، اما تلخی هایش هر بار تازه اند، هر بار تازه تر.!!!

🤔🤔🤔


#کلیدر
#محمود_دولت_آبادی




@paulocoelho

پائولو کوئیلو

09 Nov, 12:10


ابتدا فكر ميكردم
شايد يک اتفاق ساده باشد،
تا اينكه بعد از او
هيچ اتفاق ديگری در من رخ نداد !!!

🤔🤔🤔


#آنا_گاوالدا‌



@paulocoelho

پائولو کوئیلو

14 Sep, 18:29


آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود، خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم، من شلیک کردم بهش، درست زدم به پاش!

وقتی بالای سرش رسیدم هنوز جون داشت،
چشم‌هاش داشت التماس می‌کرد،
نفس می‌کشید،
زیباییش من رو تسخیر کرده بود،
حس کردم که اون گوزن می‌تونه دوست خوبی واسم باشه، می‌تونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم...

خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ می‌زنه و وقتی من رو می‌بینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم!
از التماس چشم‌هاش فهمیدم بهترین لطفی که می‌تونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم...


تو هیچ‌وقت نمی‌تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی!!!

🤔🤔🤔



#قهوه_سرد_آقای_نویسنده
#روزبه_معین


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

25 Jul, 07:30




مردى که دهان دارد
اما حرف نمى زند

لب دارد
اما نمى بوسد

مردى که با بینى اش
هیچ چیزى را نمى بوید

با گوش هایش
چیزى را نمى شنود

مردى با چشمانِ غمگین و بازوانِ بلند
که نمى داند چگونه به آغوش بکشد ..

مترسکى ست
که گنجشک هاى مرا فریب داده !!!

🤔🤔🤔

#مرام_المصری



@paulocoelho

پائولو کوئیلو

08 Jul, 14:10


اندوه من
چونان کودکی ست ؛
هر روز بزرگتر می شود و زیباتر ...!!!



🤔🤔🤔


#نزار_قبانی


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

14 Jun, 02:48


تو آنجایی ..
و آنجا نمی‌داند که چقدر خوشبخت است !!!

🤔🤔🤔


#ناظم_حکمت


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

17 May, 08:41


تو را چه کسی اسرافت می کند


در حالیکه من به ذره ذره ی تو محتاجم !!!

🤔🤔🤔


#جان_یوجل



@paulocoelho

پائولو کوئیلو

03 May, 07:53


حقیقت این است که به من حساسیتی نامعقول و مسخره عطا شده است ؛
آنچه بر دیگران خراشی وارد می آورد مرا از هم می درد و پاره پاره می کند .
چرا من برای شادی ساخته نشده ام !؟ این چنین که برای رنج کشیدن !!!

🤔🤔🤔


#گوستاو_فلوبر


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

11 Apr, 12:41


‏ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ که ﻣﺎ ﺧﻠﻖ شده ایم که به ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﻢ...
... ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ!!!


🤔🤔🤔


#ﻣﺎﺭﮔﺎﺭﺕ_آتوود


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

08 Apr, 17:38


شرم می کنم با ترازوی کودک گرسنه کنار خیابان، سیری ام را وزن کنم! ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم از اذان صبح تا غروب آفتاب فقرا را سیر کنیم نه این که گرسنگی و تشنگی کشیده تا فقط رنج آن ها را درک نماییم!
آری هزاران بار افسوس که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین، دهانمان پر شده است از غلظت تلفظ حرف <ض> در کلمه "و لا الضالین" ولی غافل ازآن که خود عمریست در گمراهی به سر می بریم...
به راستی ما به کجا می رویم !!!

🤔🤔🤔

#حسین_پناهی



@PauloCoelho

پائولو کوئیلو

31 Mar, 17:07


امید چیز خوبی ست
مثل آخرین سکّه، مثل آخرین بلیط
مثل آخرین گلوله، مثل آخرین کشتی ...

آخرین سکّه نمیگذارد که غرورت بشکند
آخرین بلیط نمیگذارد که نا امید از ترمینال ها برگردی،
آخرین گلوله نمی گذارد که سرباز اسیر شود،
کسی که امید دارد فقیر نیست،
همیشه چیزی دارد.

یادم رفت از آخرین کشتی بگویم ...
آخرین کشتی حتی اگر هم نیاید
نمی گذارد که نام دریا و مسافرت از یادت برود..!!!

🤔🤔🤔


#رسول_یونان



@paulocoelho

پائولو کوئیلو

15 Mar, 04:53


امسال هم گذشت هم پیرتر شدیم، هم خسته؛
همسفر از ما دگر گذشت...
اما سفر به نقطه ی پایان رسید؟ نه!
فردا بهار دوباره به این جاده میزنیم،
ما خسته ایم،
خسته ولی ناامید؟ نه!
ناامید؟ نه !!!

🤔🤔🤔


#بشیر_اسماعیلی


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

03 Mar, 14:56


ننه م غروبا میذاشت خووووب که هوا تاریک شد، او وقت چراغِ هالُ میزد
میگفت: غروب هم مال خدان. خرابش نکنین.
یه بار شوهر عمه م پرتقال آورد از دبی نخورد.
گفت: پرتقال وسطِ تابستون چه صیغه ایه آخه؟!
بعدا فهمیدم به انتظار ميوه ی نوبرونه نشستن
اصلا از خوردنش کم کیف تر نيس.
ميوه های تابستونو تابستون میخورد، زمستون هم زمستون.
به داییم  میگفت تبریزُ باید تو دلِ زمستون بری تا تبریز رفته باشی ، سی رفيقای بالاسونيتم بگو تیرُ مرداد بیان بوشهر تا بوشهر اومده باشن.
زمستونا شعله بخاری اوقد بلند نمیکرد که آستین کوتاه بپوشیم. میگفت زمستون باید سرد باشه ، ژاکت بپوشی. تابستون باید گرم باشه !!!

ننه م سواد نداشت
اگه داشت چی فرق میکرد؟
اگه یکی فلسفه رو له کرده باشه، تمام فيلمای جهانو دیده باشه کتابِ نخونده رو زمین نذاشته باشه، چطورآدمیه؟
نمیدونیم معلوم نمیکنه
صبر میکنیم تا یه کاری انجام بده يه كاری
تماااام كتابا و فيلما و موزیکا و تئاترا و سفرا تو مغز آدم حبسَن، وقتی تبديل ميشن به یه کاری تازه میفهمیم که آیا..!!!

🤔🤔🤔


#احسان_عبدی_پور




@paulocoelho

پائولو کوئیلو

12 Feb, 15:45


او
هرگز زیبا به نظر نمی رسید ،
او شبیه هنر بود
وهنر
قرار نبود زیبا به نظر برسد ،
قرار بود
احساسی را
در شما ایجاد کند !!!

🤔🤔🤔



#رینبو_راول


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

30 Jan, 19:50


اگر این داستان زندگی من بود
به گمان هرگز آن را برایت نمی گفتم.
گیرم که پیرمردی زمستان های بیشتری پشت سر نهاده باشد
چندان که این زمستان ها بال های او را همچون برفی سنگین کمان کنند
از اینهمه چه حاصل؟؟
بسیاری بدین سان زیسته اند
و بسی بدین گونه خواهد زیست
و سرانجام علفی خواهند بود بر کوهی !!!

🤔🤔🤔


#جان_نیهارت
#گوزن_سیاه_سخن_میگوید


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

09 Jan, 15:47


پدر خیال می‌کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست...
نمی‌دانست که تنهایی را
فقط در شلوغی می‌شود حس کرد. !!!


🤔🤔🤔


#عباس_معروفی
#سمفونی_مردگان


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

20 Dec, 17:21


امروز یک نفر برایم اشتباهی فرستاد:
«کجایی؟!»

دلم هُری فرو ریخت،
مدت‌ها بود منتظرِ شنیدن همین یک کلمه بودم...

چه فرقی می‌کند کجایِ دنیا نشسته باشی؟! مهم این است که یک نفر هست که کجا بودنِ تو برایش مهم است!
شاید آن یک نفر رویَش نشود بگوید: دلم برایت تنگ شده و به جانت نق بزند که، بیا دیگر...
و همه ی این حرف را خلاصه کند در، "کجایی؟!"

داشتم به همین چیز ها فکر می‌کردم که دوباره برایم فرستاد:
ببخشید اشتباه فرستادم!
برایش نوشتم:
می‌دانم ، من در ایستگاه اتوبوس، خیابان ولیعصر نشسته ام.
می‌شود اشتباهی حال مرا بپرسید؟!

اما او دیگر حالم را نپرسید...

آدم غریبه ها برایشان مهم نیست که دیگران چگونه اند و کجای شهر نشسته اند،
تو که غریبه نیستی...
بپرس حالِ مرا ؛ بگو کجایی؟!!!

🤔🤔🤔


#ناشناس


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

08 Dec, 09:39


اسدالله‌مون هوندا داشت. یه 125 قرمز. گفتم نصف روز می‌خوامش.
تیز بود. فوری بو برد ماجرا عشق و عاشقیه. برگشت و گفت «مواظب مامورا باشین. بگیرن عقدتون می‌کنن‌ها.»
گفتم «قضیه‌اونطورام نیست.»

رفتم ته‌ کوچه‌‌ ی دختره و دو تا بوق زدم..
سر صبح بود.
آقاش تو تاریکی رفته بود میدون تره بار. هوا ابر داشت. اولین بار بود ترک موتور می‌شست. دروازه غارو انداختیم طرف راه‌آهن و گازش رو گرفتیم سمت دربند. گازخور موتوره خوب بود. اما بهتر این بود که دختره نشسته بود ترکم. زینِ موتورو چسبیده بود و یه بند داشت حرف می‌ زد.

دو تا دست انداز که بالا پایین شد، اومد نزدیک‌تر. اول از رو لباس پهلومو گرفت. بعد یه چیزی گفت که نفهمیدم، اما گفتم اره. نمی‌دونم چرا گفتم اره. اما فکر کردم نباس به چنین دختری بگم نه. از ونک که رد شدیم یه نمه بارون زد. دو طرف خیابون پر از برگای زرد و قرمز بود و هیچ ماموریم تو کار نبود.

دوباره دختره یه چیزی پرسید و بازم گفتم آره. بعد دیدم می‌خنده که منم خندیدم و بعدش، یهو چسبید بهم و سرش رو گذاشت رو شونه‌م. کلاه ملاه سرش گرد بود. پوست داغ لپای گل‌گلی لامصبش رو چسبونده بود به یه لا بارونی زپرتیم که صدجاش سولاخ داشت. از اونجا به بعدش رو آسته روندم. یه جوری روندم که هیچ‌وقت نرسیم. اما یهو دیدم دارم موتورو زنجیر می‌کنم به نرده‌ی کلانتریِ جلو مجسمه.

یه سربازه داشت سیگار دود می‌کرد. گفتم حالاس بیاد گیر بده و عقدمون کنن.  از همه جا بخار آش و لبو و باقالی هوا بود. جلو دکون‌ها لواشکْ ترشک و آلوچه پالوچه گذاشته بودن. نه گشنمون بود. نه نبود. قدِ یه نیمرو جا داشتیم. قدِ یه نیمرو و چایی پول باهام بود.

رفتیم تو یکی از دکه‌ها که جلوش آب و جارو بود. یارو آهنگای قدیمی گذشته بود. دختره، قند رو می‌ذاشت گوشه لپش و چایی رو از تو نعلبکی هورت می‌کشید. لاتی لباش پر  بود. می‌باس ماچش می‌کردم همونجا که نکردم و نمی‌دونم چرا..
یه جا فهمیدم با آهنگه می‌خونه «عشق باید پا درمیونی کنه.»

همه‌ی اینام فراموشم شده بود. حتی یادم نیست اسم دختره چی بود یا بعدش چی شد. دیشب یه پیکان سوار شدم که ضبط نوارخور داشت. راننده‌هه جوون قدیم بود. با آهنگ می‌خوند «موی سفیدو توی آینه دیدم.»

شیشه ماشینش بخار داشت. برف پاک‌کن یکی در میون می‌زد و پیرمرده یه بند حرفایی می‌زد که نمی‌شنیدم و الکی می‌گفتم آره که  یهو دختره جلو چشمم اومد. چارزانو نشسته بود رو تخت دکه‌، نیمرو رو میذاشت لای لقمه نون لواش و صداش با بارون یکی شده بود !!!

🤔🤔🤔



#مرتضى_برزگر


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

20 Nov, 15:46


نیمه شبهایی که بی‌خوابی به سرم می‌زند می‌روم روی تراس تا ویوی ابدی که مشاور املاک بر آن تاکید داشت را نگاه کنم. تعداد چراغ‌های روشن در برجِ مجاور زیادتر شده، حواسم به نقطه نارنجی رنگی که در تاریکی شب در یکی از طبقات بالای بیست پیداست جلب می‌شود. نقطه نارنجی رنگی که گاهی نورانی‌تر می‌شود. شبهای قبل هم آن نقطه نارنجی رنگ را دیده‌ام، آتش سیگار کسی است، چراغی در آپارتمانش روشن نیست. تنهایی در ارتفاع شصت هفتاد متری ایستاده و ذره‌هایی از خودش را به آسمان شب فوت می‌کند. چقدر دوست دارم بدانم در دود سیگار او چیست. تنهایی است، رنجِ حیات است، رخوت است، بارِ هستی است یا انتظار؟ آدم که تنهایی در دلِ تاریکی سیگارِ بعد از مستی و سرخوشی نمی‌کِشد. از وقتی سیگار را ترک کردم مطمئن شدم که آدمیزاد برای گذرانِ عمر به یک افیون نیاز دارد. افیونِ هر کس با دیگری متفاوت است. آدم‌ها باید چیزی داشته باشند تا بُراده‌های روح‌شان را به آن بسپارند و دقایق و ساعت‌ها و روزهای سمج و سخت گذر را با آن افیون به هم وصله پینه کنند. افیون من سیگار بود که حالا نیست، مثل یک معشوقه‌ کم توقع و بی‌زبان او را به یکباره کنار خیابان رها کردم و رفتم. یک عفونت ریوی سنگین کافی بود تا مهمترین تِ زندگی‌ام بشود ترک سیگار...

می‌گویند وقتی کسی می‌میرد، تمام زندگی‌اش مانند نگاتیوی عجیب از جلوی چشمش عبور می‌کند. وقتی سیگار را ترک کردم کل سالهایی که دود این شی غریب را می‌مکیدم از جلوی چشمم عبور کرد. سیگار بود که پس از چندین سال می‌مُرد یا من؟ گاهی دلم برای مزه زهر توتون که لای دندان‌ها و روی پرزهای زبانم بجا می‌ماند، تنگ می‌شود. برای نشئگی آزار دهنده‌ سیگارهای ناشتا، رخوتِ خوشایند سیگار خوش کام بعد از یک چای پر‌رنگ در عصرهای بارانی، ته سیگارِ پرت شده پس از یک انتظار طولانی برای صدای کبریت در تاریکیِ مطلقِ شبِ پشت بام، پیاده‌رَوی‌های احمقانه‌ در نیمه شب‌های تنهایی در جستجوی سیگار فروشِ شب کنار خیابان‌های تهران... برای بوی گازِ فندکِ چخماق تمام کرده، فیلتر سیگارهایی که از فرط حواس پرتی انگشتانم را می‌سوزاند، برای عمیق‌ترین پُک زندگی از پسِ فراغت از یک عشقِ اَلکن... برای بهمنِ پس از خاکسپاری پدربزرگم، وینستونِ پس از شنیدن اولین " نه " بزرگ‌ زندگی‌ام روی نیمکتی در پارک لاله، بوی سمجِ مگنای قرمز که روی انگشتان و لباس‌هایم در هوای سرد می‌ماسید، عطرِ بیک و آدامس‌ شیک برای مخفی کردنِ بوی دود از مادرم، برای سرخوشیِ دوچندانِ مارلبرو گُلد پس از جرعه‌ای الکل...

برای کَمِلِ سر و ته روشن شده پس از رفتنت ...!!!


🤔🤔🤔

#رسول_اسدزاده


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

08 Nov, 17:51


کرگدن، گورخر کوچک را دید که در گل و لای فرو رفته و هر چه تلاش می‌کند نمی‌تواند خود را نجات دهد. او می‌دانست که گیر کردن در گل و لای چقدر رنج آور است و می‌دانست که گورخر کوچک، بدون کمک شانسی ندارد.

می‌توانست فکر کند که او مسئول مشکلات دیگران آن هم مشکلات گورخرها نیست و خودش گرفتاری‌های خودش را دارد و راهش را بکشد و برود ولی بی هیچ فکری جلو رفت و گورخر کوچک را از گل و لای بیرون کشید، روی زمین گذاشت و رفت.

او چیزی نمی‌خواست، نه منّتی بر گورخر یا کس دیگری داشت، نه دنبال تحسین و تقدیر دیگران بود، نه پیرو دین و آیینی بود و نه خدایی داشت که به واسطۀ این کار نیک او را در آخرت با کرگدن‌های خوش سیما و خوش پیکر محشور کند یا هفتاد نوع بلا را از او و خانواده‌اش دور کند یا به زندگی او برکت (علف و برگ) بیشتری ببخشد. او دنبال هورا و لایک و عزت و احترام هم نبود.

وقتی می‌خواست به گورخر کوچک کمک کند فکر نکرد که او یک گورخر است و نه یک کرگدن، فکر نکرد آیا این یک گورخر آسیایی است یا آفریقایی. فکر نکرد که "آیا نسل گورخرها در حال انقراض است یا نه و آیا این گورخر ارزش کمک کردن را دارد؟"...

او قادر نبود فلسفه بافی کند. فقط می‌دانست که گیر کردن در گل و لای خیلی رنج آور است (شاید خودش هم قبلاً این را تجربه کرده بود) و می‌دانست که می‌تواند به این رنج گورخر پایان دهد. پس این کار را انجام داد و با پاها و صورت گلی به راه خود ادامه داد.

به همین سادگی بود کرگدن و فلسفۀ او...

آخر او "فقط" یک کرگدن بود و تا "اشرف مخلوقات" خیلی فاصله داشت !!!

🤔🤔🤔


#تالین_ساهاکیان


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

22 Oct, 14:43


سر خیابان ما، یک مغازه‌ی قدیمی بقالی هست.  یک مغازه‌ی کوچک و کوتوله، لابه‌لای ساختمان‌های بلند و تیز.
صاحب مغازه پیرمردی‌ست با مو و سبیل سفید که هیچ‌وقتِ خدا جنسش جور نیست.

شوینده‌هایش چند تا مایع‌ظرفشویی مارک گُلی‌ست و چند پودر شستشو با دست. شامپو فقط صحت، و تا چند وقت پیش داروگر هم داشت. شکلات خارجی ندارد، به جایش آب‌نبات مینو گذاشته روی پیشخان، اسمارتیز ورقه‌ای و آدامس شیک و بستنی زمستونی و لواشک خانگی هم دارد.

وارد مغازه که می‌شوی، انگار وارد تونل زمان شده‌ای، انگار یکی درسته تو را برداشته و برده گذاشته وسط دهه‌ی شصت. باید یکی از نوشابه‌های شیشه‌ای‌اش را که با دربازکنی آویزان از یخچال بازش کرده، همان‌جا، خنک سر بکشید تا خوب بفهمید چه می‌گویم.

من عاشق این دکه‌ام.
با پیرمرد رفاقتی پدر و  پسری مشتی  داریم. او می‌داند ما خانوادگی تن ماهی دوست نداریم و من می‌دانم جمعه‌ی هفته‌ی پیش که نبوده بعله‌برون نوه‌اش بوده. چند وقت پیش برایم یک قوطی روغن زعفرانی اصل نگه داشته بود. روغن را پنهان کرده بود زیر کیسه‌های شکر، تا خواهر‌زاده‌اش که گاهی به جایش می‌ایستد پشت دخل، بی‌حواس نفروشدش.

از ذوقش وقت بیرون کشیدن روغن و گذاشتنش روی یک کفه‌ی ترازو، من هم ذوق کردم.

می‌دانم کسب‌وکار آنلاین و خرید مجازی بخشی ناگزیر از زندگی ماست. ولی من خریدهای "قیمت؟" "دایرکت" را دوست ندارم. من عاشق آدم‌ها هستم، عاشق معاشرت‌های یهویی، عاشق برق‌ چشم‌ها، لبخندها، گفتن‌ها، شنیدن‌ها، شناختن‌ها...

بقال محل ما، پیرمرد بامزه‌ای‌ست که یک‌بار جوکی را نصفه برایم تعریف کرد. وسط جوک یادش آمد آخرش بی‌ادبی می‌شود و بقیه‌اش را نگفت! و ما، دوتایی کلی به جوک نصفه خندیدیم، بدون اینکه برایمان مهم باشد تهش چه می‌شود.

دنیای آدم‌های واقعی را خریدارم، حتی اگر جنسش جورِ جور نباشد !!!

🤔🤔🤔




#ناشناس


@paulocoelho

پائولو کوئیلو

17 Oct, 14:39


گفته بودی
هر وقت که شعر می نویسی
"دوستم بدار"
نمی دانم
از این همه شعر نوشتن است که
دیوانه وار دوستت دارم
یا از این همه دوست داشتن
که
دیوانه وار شعر می نویسم !!!

🤔🤔🤔

#واهه_آرمن


@paulocoelho