این منم که گاهی از سادهترین ناملایمتیها بههم میریزد و گاهی از سختترین ضربهها و شکستها و تلخیها، خم به ابرو نمیآورد. گاهی قویترینم و گاهی شکنندهترین عنصر موجود در سیارهی آدمها.
من دارم جهانِ طبیعیِ یک انسان را زیست میکنم و قرار نیست همیشه روی یک مدار و یک مسیر و یک احساس قدم بردارم. قرار نیست همیشه حالم خوب باشد یا نقاب یک انسانِ دائما شاد و آرام را بزنم؛ درحالی که طبیعتِ جهانم دائما در حال تغییر است و طبیعیست که احساسات و نگرشم نسبت به اتفاقات و آدمها تغییر کند و طبیعیست که هر بار حال و روحیات متفاوتی را تجربه کنم!
این منم! فرقی نمیکند که امروز خوشحالم یا غمگین، آرام یا خشمگین؛ مهم این است که احساسات طبیعیام در مواجهه با هر موقعیتی را انکار نخواهمکرد!
من در صلحم با خویش، حتی با آن بخش از وجودم که گاهگاهی تنهایی میطلبد و از جمع، فاصله میگیرد. حتی با آن بخش از وجودم که رنجیده یا زخمیست و التیام میخواهد... حتی با آن بخش از وجودم که هنوز کودک مانده و نیاز دارد با او مهربان باشم و به او فرصت بدهم و از او مراقبت کنم...
چه کسی میتواند ادعا کند که هیچ زخمی ندارد یا تماما بهبود یافته؟!