ناسوت @naassoott Channel on Telegram

ناسوت

@naassoott


عالَم ناسوت به‌معنای جهان مادی و طبیعت است، كه گذرگاهی برای رسیدن به عوالم بالاتر همچون جبروت، ملکوت و لاهوت است. عالم ناسوت پایین‌ترین مرحله در سیر کمالی انسان است و تغییر و نیستی از ویژگی‌های بارز آن محسوب می‌شود.
#فلسفه_شرق
ارتباط با ادمین:
@NasimTD

ناسوت (Persian)

با ورود به کانال تلگرام 'ناسوت'، شما وارد عالمی عمیق و پر از اسرار می‌شوید. این عالم به معنای جهان مادی و طبیعت است، که به عنوان گذرگاهی برای رسیدن به عوالم بالاتر همچون جبروت، ملکوت و لاهوت شناخته می‌شود. در 'ناسوت'، شما می‌توانید به تجربه‌هایی منحصر به فرد در زمینه فلسفه شرقی بپردازید و در مسیر سیر کمالی انسان قرار بگیرید. تغییر و نیستی از ویژگی‌های بارز این عالم محسوب می‌شود و با ورود به این کانال، می‌توانید از آن آگاه شوید. اگر شما هم به دنبال کسب دانش و اطلاعات عمیق در زمینه‌ی فلسفه و معنویت هستید، 'ناسوت' بهترین مقصد برای شماست. برای ارتباط با مدیر کانال و اطلاعات بیشتر، می‌توانید با آی‌دی @NasimTD تماس بگیرید.

ناسوت

28 Dec, 05:29


«کلاس درسِ اصیل زمانی شکل می‌گیرد که زیر یک درخت، انسانی که نمی‌داند معلم است، اندیشه‌هایش را با جمع کوچکی در میان می‌گذارد که پیرامونش نشسته‌اند و نمی‌دانند که شاگردند.»

— لویی کان





@naassoott

ناسوت

28 Dec, 03:27


ابر چشمانم اگر قطره چنین خواهد ریخت
بوالعجب دارم اگر سیل به دریا نرسد

هجر بپسندم اگر وصل میسر نشود
خار بردارم اگر دست به خرما نرسد







@naassoott

ناسوت

27 Dec, 19:27


«چترهای بازِ مزاحم!»


اهالی مناطق پر باران
اغلب
هنگام هوای بارانی
می‌گویند: «هوا خراب است! هو‌ا دلگیر است…!»
در حالی که هر چه باغ و میوه و محصول و برکت دارند، از همین «باران زیاد و مداوم» است…
خصلت هولناک آدمی‌زاد این است که قدر «حضورهای حیاتیِ مداوم» را در زندگی‌اش نمی‌داند و اگر از آن حضور، در مقابل هزاران زیبایی و نعمتی که دارد، فشار و اخم و زحمتی ببیند، بند می‌کند به همان یکی…
گرچه درخشش خورشید پس از باران، یکی از نمودهای شگفت‌انگیز طبیعت ا‌ست، امّا این، غُر و شکوِه‌ به جانِ باران را توجیه نمی‌کند.


جامانده از کتاب
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

27 Dec, 18:56


انسان به شرطی قادر به زیستن است که احساس کند که زندگی یک چیز را از او دریغ می کند.
اگر انسان احساس کند که زندگی همه داشته هايش را رو کرده است، دیگر میلی وجود ندارد و این نقطه‌ی پایان انسان و زندگی است.

ژاک لکان





@naassoott

ناسوت

27 Dec, 15:15


فقط استخوان‌بندی عادت است که قامت انسان را سرپا نگاه می‌دارد.

خانم دلوی
ویرجینیا وولف










@naassoott

ناسوت

27 Dec, 10:55


تمام مردم وقتی گرسنه شدند،
خدایی را که می‌پرستیدند خوردند.

علی أحمد سعید إسبر
(شاعر، مترجم، نویسنده و فیلسوف سوری)







@naassoott

ناسوت

27 Dec, 07:57


عجیب است که درباره‌ی «زندگی» می‌نویسیم،
در حالی که هرگز نمی‌توانیم آن را چنان سیبی که در بشقاب میوه‌خوری‌ست، ببینیم و در دستانمان بگیریم.
و عجیب‌تر از آن، نوشتن از «مرگ» است.
نه…
ما هرگز نتوانسته‌ایم از مرگ بنویسیم.
هر چه را که درباره‌ی مرگ خوانده‌اید،
از زندگی‌تان بیرون کنید.

م.باغ





@naassoott

ناسوت

27 Dec, 04:39


زبان ز گفتن و ناگفتنی نگه می‌دار
که شمع، هستی خود در سر زبانه کند

سعدی








@naassoott

ناسوت

26 Dec, 20:08


«کشوی ترسناکی پر از لباس سفید!»

انسان در اغلب موقعیت‌های روزمره یا ویژه «چرک‌تاب» را از «سفید»، دوست‌تر می‌دارد.
سفید، هر آنچه غیر سفید را بی‌درنگ عیان می‌کند. حتی آن طیفی از روشنی را که کمی با سفیدیِ خودش متفاوت باشد، به ناظرین نشان می‌دهد. سفید، برملاکننده است.
اما چرک‌تاب، سدری و ماشی و خاکی و اُکر و قهوه‌ای و‌ نظیر این‌ها، به ویژه وقتی بافت و طرحی شلوغ و درهم دارند می‌توانند اغلب لکه‌ها و کثیفی‌ها را در خود گم کنند، بپوشانند، از نظرها دور نگه دارند.
از این ماجرا، دریافتی قابل درنگ درباره‌ی انسان به دست می‌آید.
موضوع به اینجا ختم نمی‌شود که اغلب مردم در انتخاب پارچه‌ی رومبلیِ چرک‌تاب را به سفید ترجیح می‌دهند.
انسان، از آشکارگی در هراس است.
به طور کلی، در ژرفای ذهن او، «پنهان»، از «آشکار»، امن‌تر است. حتی در مورد اَبَر رازهای جهان.
چون هیچ نمی‌داند پس از انکشاف و برملاشدن، چه چیزی در انتظار اوست. آن‌هایی هم که مبل سفید برای خانه‌هایشان می‌خرند، از این هراس ژرف، مبرّی نیستند!

جامانده از کتاب
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

26 Dec, 13:02


پس از فرو نشستن،
پس از افتادن از اسب،
هرکس روشی برای «دوباره برخاستن» و سواره‌شدن دارد.
روشی که ممکن است برای دیگران، ناشناخته باشد.
اگر دستتان را برای فروافتاده‌ای پیش بردید و نپذیرفت، فوراً گمان نکنید که اراده و جنمِ برخاستن ندارد.

م.باغ





@naassoott

ناسوت

26 Dec, 11:33


آن كسى كه بخواهد در این کَشتی باشد،
خود را می‌رسانَد...




@naassoott

ناسوت

26 Dec, 10:24



یک «اخلاقیات‌باور»، انسان را در مقامِ «حیوانی معقول»، تعریف می‌کند. این تعریف همان ذات است.
اسپینوزا هرگز ذاتی برای انسان تعریف نمی‌کند و انسان را حیوانی معقول نمی‌داند. او انسان را با «آنچه می‌تواند انجام دهد» تعریف می‌کند:
با بدن و با نفس.
اگر بگوییم که ذاتِ انسان نه «معقول بودن»، بلکه «چیزی است که می‌تواند انجام دهد»، مسئله چنان تغییر می‌کند که امرِ نامعقول نیز بدل به چیزی می‌شود که انسان می‌تواند انجام دهد. مجنون بودن نیز جزیی از قدرتِ انسان است.

ژیل دلوز
یک زندگی






@naassoott

ناسوت

26 Dec, 08:07


پدیدارشناسی‌ای که از تجربۀ تحلیلی سربرمی‌آورد قطعاً از نوعی است که ماهیتِ ناسازه‌وار، کژرو، نامنظم، نامتعارف، و حتی رسواگرِ میل را که آن را از نیاز متمایز می‌کند نشان می‌دهد.

لکان، مکتوبات






@naassoott

ناسوت

26 Dec, 05:29


خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن
نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن

گدایی پادشاهی را به شوخی دوست می‌دارد
نه بی او می‌توان بودن نه با او می‌توان گفتن

هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم
لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن

سعدی






@naassoott

ناسوت

25 Dec, 19:15


«خیابان یکم- بن‌بستِ آخر»

در جاده‌ها، کنار علامت «جاده مسدود است» معمولاً همیشه آن فلش منحنیِ دوربرگردان را می‌بینید و می‌توانید دور بزنید. مسیر جایگزین را هم علامت‌گذاری کرده‌اند که بتوانید به آسانی، آن را پی بگیرید.
امّا این جاده با آن جاده‌‌ی اصلی و یگانه‌ای که در آن روزگار می‌گذرانید توفیر دارد. در جاده‌ی اصلی، بسیار زودتر از جایی که بتوانید بن‌بست را به چشم ببینید، باید تخمینش بزنید. دوربرگردان‌ها بسیار اندک‌اند و مسیر تقریباً همیشه، یکطرفه. خبر خوش، این که: همه‌ی بن‌بست‌ها بوی غلیظی دارند که از فرسنگ‌ها پیش‌تر، به مشام می‌رسد.
اگر مشام‌تان به بوی بن‌بست‌ها حساس نیست، مربی نیاز دارید!

جا مانده از کتاب
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور






@naassoott

ناسوت

25 Dec, 14:26


https://www.youtube.com/watch?v=k4izv-hQ83k



این گفت‌وگو به قصد تاریخ‌نگاری شفاهی در پایان پاییز ۱۴۰۳ در منزل آقای اسماعیل میرفخرایی و نرگس میرفخرایی ضبط شده است و بدون تدوین [کوتاه‌سازی] منتشر می‌شود.

نقد جهان پادکست‌زده!




@naassoott

ناسوت

25 Dec, 11:01


«شکّاک سخن می‌گوید»

- از زندگی تو نیمی سپری شده است. عقربه‌ی ساعت به پیش می‌رود. روح، لرزان‌تر از مدتها قبل سرگردان و پرسنده است. اما بی آنکه چیزی بیابد لختی درنگ می‌کند.
از زندگی تو نیمی سپری شده است؛ و هر لحظه‌ی آن درد و خطا بوده است. آیا باز هم می‌خواهی جستجو کنی؟
چه چیز را؟
و چرا؟
- من به دنبال «دلیلِ دلیل» می‌گردم.

حکمت شادان
مقدمه شاعرانه، بند 61
فردریش نیچه







@naassoott

ناسوت

25 Dec, 06:13


وقتی تلاش می‌کنید به نقد اوضاعِ روز بپردازید و توده‌ی مردم و مسائل‌شان را ملاک نقد و تحلیل و نوشتن قرار دهید، ناخواسته، آن تودگی، آن «سطحِ ابتدایی از بودن در جهان»، دامن‌تان را خواهد آلود. ناگهان به خود نگاه می‌کنید و می‌بینید که از غلظتِ وجودی‌تان کاسته شده…

م.باغ




@naassoott

ناسوت

25 Dec, 03:02


ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر
ناچار خوشه چین بود آن جا که خرمن است

دور از تو در جهان فراخم مجال نیست
عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است

سعدی







@naassoott

ناسوت

24 Dec, 18:30


حرف‌ها، واژگان و لحن‌ها مثل آب در اسفنج ذهنم جذب می‌شدند در کودکی.. گوشه‌های دردناک و غم‌انگیزی داشت این خاصیت جذب جملات، امّا هزاران بار، بیش از آن، موهبت و برکت آورد.
کم نعمتی نیست که در پنج-شش سالگی، از مادربزرگت ترکیب ویژه‌ی «یارِ غار» را شنیده باشی و به اعماق ذهن برده باشی.
نمی‌دانستم یعنی چه.
ذره‌ذره دانستم که وقتی مادربزرگم در مورد کسانی عبارت «یارِ غار» را به کار می‌بُرد و می‌گفت «این دو، یارِ غارِ هم‌اند»، یعنی که دو انسان در تنهایی و تیره‌روزی و دورماندگی و وحشت، باز هم یارِ یکدیگر‌ند.
حالا می‌فهمم این آرزوی نیک را که:
دلی بی«یارِ غار» مباد…

گنج‌ترس‌های کودکی
نسیم تیمورپور






@naassoott

ناسوت

06 Dec, 02:04


سواد دیده من لایق نشست تو نیست
اگر تو مردمی‌ای می‌کنی، هلا بنشین

ساوجی








@naassoott

ناسوت

05 Dec, 20:27


یک قطعه‌ی موسیقی را مبتنی بر خاطرات شنیداری خودمان و اجدادمان، «حماسی و انقلابی» یا فرح‌افزا و یا اندوهبار تشخیص می‌دهیم،
یا ریشه‌اش عمیق‌تر از این‌هاست؟
چگونه است که مثلاً در خشم‌انگیز بودن یک قطعه، اغلب شنوندگان توافق نظر دارند، امّا قطعه‌ای دیگر را عده‌ای «نشاط‌آور» و عده‌ای «کسل‌کننده»، توصیف می‌کنند.
آن قطعاتی از موسیقی که قادرند افراد بیشتری را در مورد خود هم‌نظر کنند، چه تفاوتی دارند با آن‌هایی که عواطف متغیری را در آدم‌ها برمی‌انگیزند؟
این پرسش‌ها، پیش از هرچیز می‌خواهند بگویند که هرگز موسیقی را «سرگرمی» فرض نگیرید.

بادها و بادبان‌ها
(در باب فلسفه هنر)
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

05 Dec, 17:41


فقط تو در کوچه راه می‌روی
وقتی راه می‌روی
فقط تو روی صندلی می‌نشینی
وقتی می‌نشینی.
آب
فقط در لیوان تو زیاد است.
فقط
دست‌های تو دستبند دارند.
فقط
دهان تو
لب دارد و گرم است
فقط تو ظریف و زیبایی.
دیگران وقتی رفتند
دیگر نیستند
فقط تو نزدیکی، وقتی دوری.

اوکتای رفعت




@naassoott

ناسوت

05 Dec, 12:52


در واقع گاهی
یک حرکت و اشاره،
درامی را آشکار می سازد،
لحن گفتاری،
سراسر یک زندگی را نابود می کند،
بی قیدی و بی حالیِ یک نگاه،
سعادتمندترین عشق و عواطف را
از میان می‌برد...


سیمون دوبووار





@naassoott

ناسوت

05 Dec, 08:42


گل، گرده‌های خود را به بدن زنبورها و دست نسیم می‌سپُرد تا در جهان ادامه یابد.




@naassoott

ناسوت

05 Dec, 06:39


تو، لااقل، تو نخواهی مرد.

مارسل






@naassoott

ناسوت

05 Dec, 02:59


«هرچیزی را ببوییدم بویش برآمد،
این جهان را ببوییدم،
بویِ نبودنی برآمد.»

ابوالحسن خرقانی






@naassoott

ناسوت

04 Dec, 17:51


«در فقره‌ی عشق…»

شعر عاشقانه با همه‌ی انواع شعر توفیر دارد.
تفاوتی که به «جانِ» شعر مربوط است، نه به سازوکار وزن و ایماژ و واژه‌نگاری.
هر شعر عاشقانه‌ای، هنگامی که زاده می‌شود، دو سَر دارد:
خودِ شاعر، که عاشق است.
و مقصود شعر که معشوق و وضع عشق است.
شعر عاشقانه‌ای که از عیار و اندازه و توجهِ معشوق، فراتر باشد و در دید و فهم او جای نگیرد، هرگز کامل نمی‌شود. یک سرش تا ابد تباه می‌مانَد. هر چقدر هم که دیگران آن شعر را برای معشوق خود وام بگیرند و بفرستند و به عنوان بهترینِ عاشقانه‌ها مشهورش کنند.

جامانده از کتاب
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

04 Dec, 17:05


کاش
مثلِ این روستا بودم
لمیده
در ردایی
از برف

جوزپه اونگارتی





@naassoott

ناسوت

04 Dec, 12:19


روانکاو:
بیا تمرکز کنیم روی اون پست‌هایی که منتشر می‌کنی و
کامنت دریافت «می‌کنن»!




@naassoott

ناسوت

04 Dec, 08:34


هیچ تبلیغی بیش‌تر از تبلیغِ سُس‌های کارخانه‌ای، مفهوم «سلطه‌ی هوس‌های زودگذر» را در جهان جدید، آشکار نمی‌کند.

م.باغ





@naassoott

ناسوت

04 Dec, 04:22


«زندگی یک حرکت بی‌پایان است، جاری در رودخانه زمان. لحظاتی که در آن زندگی می‌کنیم، تنها قطراتی از این جریان بی‌پایان‌اند. اما اگر قلب‌های ما از عشق و ایمان پر شود، این لحظات به ابری جاودان تبدیل می‌شوند، که بر تمام سرزمین‌های خشک روح ما باران می‌بارند.»

رابیندرانات تاگور، شاعر و فیلسوف هندی







@naassoott

ناسوت

04 Dec, 03:46


بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود
خودفروشان را به کویِ می‌فروشان راه نیست

هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست

حافظ





@naassoott

ناسوت

03 Dec, 19:45


«سوگند به گل‌های شاخه‌بریده!»


ما «نمی‌دانیم» و این «ندانستن»، نه یک بیچارگی، بلکه امکانی بی‌نهایت است برای معناسازی.
از شما می‌پرسم آیا گل‌هايى كه چيده نمی‌شوند و روی شاخه می‌پژمرَند،
از گل‌های شاخه‌بریده‌ای که به خانه‌های ما می‌آیند، خشنودترند؟
پرسشی ناهموار با پیش‌فرض‌هایی نامطمئن، که هر پاسخی به آن، مسیری پر شاخ و برگ از معنا و قصه فراهم می‌کند برای:
زندگی


جامانده از کتاب
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

03 Dec, 14:33


عقل یا معرفت می‌توانند تا حدودی بر اساس بدن شکل بگیرند، وجهی از شناخت که بنا به تصور معمول، ابتدایی‌تر و موثق‌تر از ذهن است.
من هر لحظه می‌توانم بدون استفاده از قطب‌نما بدانم ابروی‌ام کجاست. ما از زیست‌جهان خود، معرفتِ ضمنی داریم، اغلب همان‌طور که با تن خود مأنوسیم. هیچ‌کدام را نمی‌توان تمامیت یا عینیت کامل بخشید. حال، هر خیالی هم عقل‌باوران با نخوت در این باره بپردازند. از نظر مرلوپونتی، جسم ما «شیوه‌ای از دسترسی به جهان و اعیان به ما ارزانی می‌دارد... که باید آن را اصیل و شاید آغازین دانست». نوعی فهم مبتنی بر جسم داریم که نمی‌توان آن را به بازنمایی‌های به‌اصطلاح ذهنی فروکاست. نمونه‌های زیادی هست که در آنها رابطه‌ی من با بدنم رابطه‌ای شناختی نیست.

ماتریالیسم
تری ایگلتون




@naassoott

ناسوت

03 Dec, 10:34


‍‍ هر کس که به گونه‌ای جدی پیرو دانش باشد، متقاعد خواهد شد که روحی در قانون‌های جهان تجلی یافته است؛ روحی برتر از انسان که در برابر آن ما با نیروی کمِ خویش باید احساس فروتنی کنیم. از این روست که تعقیب دانش، احساس دینی ویژه‌ای را به دنبال دارد، که البته این با دین‌داریِ افراد خام بسیار متفاوتست.




Albert Einstein , The Human Side , Selected and Edited by Helen Dukas and Banesh Hoffman , Princeton University Press , 1979 . pp 32 - 33





@naassoott

ناسوت

03 Dec, 07:06


عطر، «ماجرا» می‌سازد.

م.باغ




@naassoott

ناسوت

03 Dec, 02:25


ما را به رندی، افسانه کردند
پیران جاهل، شیخان گمراه

از دست زاهد، کردیم توبه
و از فعل عابد، استغفرالله

جانا چه گویم، شرح فراقت؟
چشمی و صد نم، جانی و صد آه

حافظ






@naassoott

ناسوت

02 Dec, 20:13


«آتیش داری؟»

فندک که دلیل و اساس ساخته‌شدنش، گیراندنِ آتش است، سازو‌کاری برای قطع آتش دارد، با بستن راهِ سوخت.
نظام «ایجاد» و «مهار،» همواره با هم کار می‌کنند تا تعادل برقرار شود.
«ایجاد» در هر دستگاهی، بدون این که مکث و مهار یا امحاء و تخریبی در کار باشد، باعث ‌فربگی و تراکم بی‌حدّ و حصر می‌شود. گاهی این دستگاه در ابعاد بسیار وسیعی نظیر کهکشان است و شما این فرایند ایجاد و مهار را حس نمی‌کنید، اما وجود دارد و بسیار جدّی در حال وقوع است. اجزاء هوشمند جهان، مدام در این کارند، به جز انسان که چون خود را «صاحب اختیار» دانسته است، بی‌رَوبه ایجاد می‌کند و بیجا و بی‌دلیل، مهار می‌سازد!

جامانده از کتاب
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور




@naassoott

ناسوت

02 Dec, 17:06


کلی گویی برنمی دارد درد. هر بیمار دردِ خودش را می فهمد و بس. درد آدم به آدم فرق می کند. مثل صدای خواننده که تالار به تالار.

در وادی درد/ آلفونس دوده






@naassoott

ناسوت

19 Nov, 13:03


«بی‌عرضه»

نویسنده: آنتوان چخوف




@naassoott

ناسوت

19 Nov, 09:24


لواشک در قدیم برای افزایش عمر میوه و امکان استفاده طولانی‌مدت‌تر از آن تهیه می‌شد.
جسم لواشک طبیعی بود و روح آن، «تداوم زندگی».
امروز تلنبار لواشک‌های صنعتی را با بسته‌بندی‌های رنگارنگ در فروشگاه‌ها می‌بینید،
که جسم‌شان، سمّی و کارخانه‌ای‌ست
و کارشان، نشاندنِ هوسی زودگذر…
لواشک نیستند این‌ها…
«قدیم» را نفهمیده‌ایم.

م.باغ




@naassoott

ناسوت

19 Nov, 06:45


ضمير ناآگاه فرويد هيچ ربطی به اشكال مختلفی كه اين مفهوم قبل از فرويد داشته ندارد. منظورم نه تنها شكل‌های مختلف اين مفهوم از زمان قبل از فرويد است بلكه شكلهايی كه اين مفهوم در زمان فرويد بخود گرفت و حتی صور كنونی آن نيز مورد نظرم است. ...
ضمير ناآگاه فرويد ربطي به ناخودآگاه رُمانتيك و خلاقيت خيال ندارد و محل ارباب ظُلمات نيز نيست. ممكن است كه اين معنا دور از آنچه فرويد از ضمير ناآگاه افاده می‌كرده نباشد از اما آنجا كه یونگ که بدان معنائی رُمانتيك می‌بخشد از نظر فرويد مردود است درمي‌يابيم كه روانكاوی در پیِ معنائی ديگر از ضمير ناآگاه است.

ژک لکان، چهار مفهوم اساسی در روانکاوی






@naassoott

ناسوت

19 Nov, 02:46


«آفتاب به تیغِ کوهه
ماهی به حوضِ مهتاب
یارُم میونِ دشته
صدای برکه بی‌تاب…»

-آفتاب به تیغ کوهه | خنیایِ غلامعلی پورعطایی | تربت‌جام









@naassoott

ناسوت

18 Nov, 17:55


«مِه‌شکن‌، مِه را رام می‌کند...»


تفاوت جاده‌ی تاریک بدون مِه را با مسیر مِه‌آلود می‌دانید؟
همه‌ی موضوع چراغ مِه‌شکن خودرو
«زاویه‌ی تابش» است. طوری می‌تابد که «نزدیک» را تا حد امکان، واضح کند، چون «دور»، اکنون، آکنده از مِه و کاملاً محو و بیرون از دیدرَس است.
در هر موقعیت، وقتی در مه غلیظی قرار دارید که حتی چهار قدم جلوتر را نمی‌توانید ببینید، هرگز با «نور بالا» زدن و فشارهای شتاب‌زده به پدال گاز و ترمز، به سمت مِه، هجوم نبرید.
در کنار چراغ‌های اصلی، مه‌شکن‌ها را روشن کنید و با دنده‌ی سنگین برانید.
آرام و نیرومند و بدون آسیب و لغزش، مِه را پشت سر بگذارید.


جامانده از کتاب
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور






@naassoott

ناسوت

18 Nov, 12:29


لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها در جامعه تصمیم می‌گیرند. بی‌دلیل نیست که هر نهاد قدرت‌مداری، مثل ارتش، مدرسه، یا حتی برخی حکومت‌ها برایِ بدن‌ها لباس‌هایِ یکسان و هم‌شکل طراحی می‌کند. درواقع در این هم‌شکلی معنایی عمیق نهفته است: هویت‌هایِ همانند و هم‌شکل که در برابر قدرت وظایفی یکسان و تعریف‌شده دارند.
طرح‌هایِ کیمونو‌هایِ سنتی همه برگرفته از زیبایی طبیعت در ژاپن‌اند؛ شکوفه‌هایِ گیلاس، امواج آب‌ها، پرندگان، کوه‌هایِ مقدس، و گل‌هایِ آراسته...
وجه دیگر کیمونو، به‌ویژه کیمونو‌هایِ زنانه، انقیاد بدن است. بدنِ کیمونوپوشِ سنتی و متعلق به طبقات اشراف را ابتدا در باند‌هایی به‌شدت تنگ و سفت می‌پیچند، به شکلی که تا جایِ ممکن به ستونی صاف بدل شود. سپس چند لایه روی هم پوشیده می‌شود تا نوبت برسد به آخرین لایه که همان لباسِ پرنقش‌ونگار است. آن باند آغازین و سپس این لایه‌ها راه‌رفتن و نشستن و برخاستن را محدود و دشوار می‌کند. این لباس برایِ بدنی تحت اختیار و فرمانبردار طراحی شده است. بدنی که هر لحظه به یاد صاحبش می‌اندازد که باید اختیار حرکاتش را داشته باشد.

جنگ‌ها و بدن‌ها
نغمه ثمینی




@naassoott

ناسوت

18 Nov, 08:12


کلِ زمان، قبلا گذشته است، بنابراین زندگی ما چیزی نیست، جز خاطره یا بازتابی مبهم که بی‌شک تکه‌هایی ناقص و تحریف‌شده از جریانی برگشت‌ناپذیر است.

بورخس | کتابخانه بابل





@naassoot

ناسوت

18 Nov, 06:36


نیمه‌ی دیگر وجود
به تعبیر دیوتیما
از کتاب:
ضیافت
افلاطون




@naassoott

ناسوت

18 Nov, 01:23


بقّالی را دِرَمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط.

هر روز مُطالبت کردی و سخنان با خشونت گفتی.

اصحاب از تَعَنُّتِ وی خسته‌خاطر همی‌بودند و از تحمّل چاره نبود.

صاحب‌دلی در آن میان گفت: نفْسْ را وعده دادن به طعام آسان‌تر است که بقّال را به دِرَم.

ترکِ احسانِ خواجه اولی‌ٰتر
کاحتمالِ جفایِ بَوّابان

به تمنّای گوشت، مردن بِهْ
که تقاضایِ زشتِ قصّابان

گلستان سعدی






@naassoott

ناسوت

17 Nov, 20:24


«هی هی … های های….»


با وجود میلیون‌ها واژه و عبارت در هر اقلیمِ زبانی،
همچنان در شرایط حسّاس و مرزی، در اوج‌ها و فرودها، «آوا»ها هستند که به گلو و زبان انسان می‌آیند و واژگانِ به ظاهرْ معنادارتر از خود را کنار می‌زنند و حق مطلب را ادا می‌کنند.
وای، هووو، هِی، اوهو، آهای، اَه و امثال این‌ها، بسیار کارآمد هستند. این آواها در مسیر تطوّر زبان در هر اقلیمِ زبانی، کمترین تغییر و انحراف را داشته‌اند و بیشترین ارتباط را با وجه جانورانه‌ی ما حفظ کرده‌اند. از طریق این «آوا»ها، می‌تواند انسان، اتصالِ از دست‌رفته‌اش را با سایر اجزاء طبیعت، بازشناسد. شاید روزی بتواند پیغام شیرها را فهم کند و از صدای هوهوی نسیم که لای شاخه‌های درختان می‌پیچد، رازهای هستی بر او آشکار شود.

جا مانده از
حیله‌های زبان
نسیم تیمورپور






@naassoott

ناسوت

17 Nov, 15:51


«نظم {کنونی جهان} دیگر به فلسفه نیازی ندارد، زیرا فلسفه پیشاپیش بنیاد {این جهان} است. هرچند با پایان یافتن فلسفه، اندیشیدن نیز به پایان‌‌اش نخواهد رسید، بلکه در گذار خواهد بود به آغازی دیگر».

هایدگر









@naassoott

ناسوت

17 Nov, 14:49


لطفاً شاخه‌ی خشکیده و جداشده‌ی درخت را در سطل زباله نیندازید...
یا از آن چیز دیگری بسازید تا غم این «جداافتادگی» برایش مختصر شود،
یا در اسرع وقت،
به بهانه‌ای
بسوزانیدش.

م.باغ




@naassoott

ناسوت

17 Nov, 11:03


اگر تو موسیقی بودی
بی‌وقفه به تو گوش می‌سپردم،
و اندوهم به شادی بدل می‌شد.

آنا آخماتووا




@naassoott

ناسوت

17 Nov, 07:00


مهربانیْ بین افراد چیزی نیست مگر آگاهی به امکانِ ارتباط‌هایی بدون هدف: سرچشمه‌یی تسکین‌بخش برای کسانی که در ورطه‌ی هدف غرق شده‌اند.

آدورنو






@naassoott

ناسوت

17 Nov, 01:56


به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بِطالتم بس، از امروز کار خواهم‌کرد









@naassoott

ناسوت

16 Nov, 19:01


«بی‌محابا شیر آبِ علم را باز نکنید.»

در نگاه شاعرانه، در آن نگرشی که به جستجوی معنا، پدیدارهای جهان را تار به تار می‌جویَد، «خالی»، همیشه منتظر و چشم‌به‌راه است. «خالی»، شگفتی‌های چندسویه دارد. «خالی»، امید است.
امّا دانش مبتنی بر محسوسات سطحی، این گزاره‌ها را بی‌ارزش می‌انگارد.
«خالی» را از این منظر ارجی نمی‌نهد‌ و معناهای دوم و سومی و چهارمی از دل آن بیرون نمی‌کشد تا راه و رسم و مَنِشی برای زیستن از درون آن بپروراند.
علم، لیوان «خالی از آب» را «پُر از هوا» تبیین می‌کند و دستِ بالا شیر آب را می‌گشاید تا لیوان را پُر از آب کند. علم گمانش این است که اگر همه‌ی لایه‌ها و پیچیدگی‌های ممکنِ جهان را «ساده» و دم دستی کند، به انسان خدمت کرده است. علم، با همین تلقیِ لق، معنا را از جهان انسان ،کَنده و به قعر چاه انداخته است.


جامانده از کتاب
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

16 Nov, 15:29


می‌توان شهری را دوست داشت، می‌توان در دورترین یا دلپسندترین خاطره‌ها خانه‌ها و خیابان‌های آن شهر را به‌جا آورد؛ اما فقط به هنگام شورش است که آدم احساس می‌کند براستی در شهر خودش به‌سر می‌برد — شهرِ خودش چون به هنگام شورش شهر همزمان به «من» و به «دیگران» تعلق می‌یابد؛ شهرِ خودش چون به هنگام شورش شهر می‌شود میدان نبردی که او خود آن را برگزیده است و جمع نیز همان را برگزیده است؛ شهرِ خودش چون به هنگام شورش شهر می‌شود فضایی محدودشده که زمان تاریخی در آن به تعلیق درمی‌آید و هر فعلی در آن ارزش ذاتی می‌یابد و پیامدهای بلافصل هر فعلی در آن ارجمند می‌شود. آدم به هنگام تعقیب و گریز در گرماگرم شورش، هنگامیکه به تاخت می‌رود و هنگامیکه از جایی بیرونش می‌کنند، بسی بیش از مواقعی که در خیابان‌های شهر مثل بچه‌ها بازی می‌کند یا به همراه دختری جوان در شهر قدم می‌زند، شهر را از آنِ خودش می‌کند.در ساعتِ شورش، آدم دیگر در شهر تنها نیست.

فوریو یِزی، اسپارتاکوس
نمادشناسیِ شورش






@naassoott

ناسوت

16 Nov, 12:46


سفر اگر پرده از چیزی برنگیرد
سودی ندارد.

ابن عربی




@naassoott

ناسوت

16 Nov, 06:42


زمانه، زمانه‌ی قحطیِ یارِ مرغوب است…
یارِ خوش‌نگاه و خوش‌قلب و خوش‌قصه و خوش‌قریحه که با او، تمام جهان به هیچ نیارزد…
هر که یافت
شَعرباف زندگی، حریر بر تنِ او بافت.

م.باغ




@naassoott

ناسوت

16 Nov, 02:04


شد لشکرِ غم بی عدد، از بخت می‌خواهم مدد
تا فخرِ دین عَبدُالصَّمَد، باشد که غمخواری کند

با چشمِ پُرنیرنگِ او، حافظ مکن آهنگِ او
کان طُرِّهٔ شبرنگِ او، بسیار طَرّاری کند






@naassoott

ناسوت

15 Nov, 20:17


هنگامی که در پیاده‌رویی پرازدحام راه می‌روید، تراکمی از جملات و عبارات نصف و نیمه می‌شنوید:
-ببین اینا خودشون می‌دونن که…
-واقعاً؟ کِی؟!
-بودم که چرا بهش…
-ساعت ۷ می‌رسی خیابونِ…؟

و اگر بشنویدشان، گاهی پیش و پسِ این جملات را حدس می‌زنید، چون «نظام معناجوی ذهن»‌تان، از عبارات معلّق و ناتمام، گریزان است، حتی در مورد رهگذران! ترجیح می‌دهد ده‌ها حدس بی‌ربط و پرت بزند، امّا جمله‌ای تمام‌نشده و وِل، روی دستش نمانَد.
ذهن، با همه‌ی توانایی‌های پیچیده‌اش، در این مورد، بسیار شکننده است. به آسانی خود را به خطا می‌اندازد‌ و دست و پا می‌زند تا نیمه‌کاره‌ها را تکمیل کند، حتی به اشتباه.
در مقابل حرف‌ها و داده‌های نصف و نیمه، تخمین‌های ذهن را به آسانی نپذیرید و بی‌درنگ، زیر بار نروید.

جامانده از حیله‌های زبان
نسیم تیمورپور




@naassoott

ناسوت

15 Nov, 17:42


وقتی مدام تمجید می‌کنید،
«تمجید» نمی‌کنید.
وقتی مدام تقبیح می‌کنید
«تقبیح» نمی‌کنید.

م.باغ




@naassoott

ناسوت

15 Nov, 14:26


غصه‌دار می‌شوم، بعد غصه می‌رود و ذهنم مشغول چیزهای دیگر می‌شود.

هر وقت کارم داشتی تلفن کن
ریموند کارور









@naassoott

ناسوت

15 Nov, 11:09


«آه و افسوسم از درخت نبودنم بود؛ کاش دست‌کم یک درخت گیلاس بودم.»

- دلایلی برای زنده ماندن؛ مت هیگ، فارسیِ نازنین‌فاطمه سوداگر








@naassoott

ناسوت

15 Nov, 10:56


قابوس‌نامه:

«خفته را ببانگی بیدار توان کرد، و تن‌زده را بصد بانگ و بوق و دهل بیدار نتوان کردن.». (ص 119)








@naassoott

ناسوت

15 Nov, 03:45


به جانِ دوست که غم پرده بر شما نَدَرَد
گر اعتماد بر الطافِ کارساز کنید

میانِ عاشق و معشوق فَرق بسیار است
چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید

نَخست موعظهٔ پیرِ صحبت این حرف است
که از مُصاحبِ ناجِنس اِحتِراز کنید







@naassoott

ناسوت

14 Nov, 20:24


واژگان و عباراتِ «گِله»، مهم‌اند!
مَثَل قدیمیِِ
«انگور رسیده، نصیب شغال می‌شود…»
نوعی گله و شکایت از وضع جهان بود.
اما قصه و تصویر و تلمیح داشت.
و همین روایتگری، همین تصویرسازی، از بار دردناک ماجرا می‌کاست.
روشِ گِله و شکایت انسان جدید
به‌دردنخور و بی‌قوّت شده است.
گلایه‌های تکراری، مستقیم، تک لایه و حوصله‌سر‌بَر، بدون هیچ کارکرد و‌ نفوذی روی مخاطبان…

جامانده از حیله‌های زبان
نسیم تیمورپور






@naassoott

ناسوت

14 Nov, 18:01


مکان‌ها را از معنای درونی‌شان، تهی نکنید.

م.باغ



@naassoott

ناسوت

14 Nov, 14:12


«و دیدم سنگی غمگین
بر کلوخی
کلوخ بر آب
و آب بر باد
تکیه داشت.»




@naassoott

ناسوت

14 Nov, 12:22


کار فیلسوف سیاسی فقط می‌تواند اثر گذاشتن بر افکار عمومی باشد، نه سازمان‌دهی مردم برای کنش.

هایک

نقش یک متفکر این نیست که به دیگران بگوید چه باید بکنند. با کدام قانون او صاحب چنین حقی می‌شود؟ هدف، شکل‌دهی آمال سیاسی دیگران نیست ... متفکر قوانین و عرف‌ها را دوباره می‌آزماید.

فوکو






@naassoott

ناسوت

14 Nov, 09:44


اگر برای کسی از خودگذشتگی کنیم، در نهایت از او متنفر می شویم.

مواجهه با مرگ
برایان مگی






@naassoott

ناسوت

14 Nov, 05:33


دوباره تنها شدیم. چقدر همه‌چیز کند و سنگین و غم‌ناک است، به زودی پیر مى‌شوم. بالاخره تمام می‌شود.

-مرگ قسطی | لویی فردینان سلین






@naassoott

ناسوت

14 Nov, 01:47


هر دعایی که نکردم، به اثر نزدیک است

بیدل دهلوی










@naassoott

ناسوت

13 Nov, 16:38


کنشِ «نامه نوشتن»، برای کسی که دور است، گرچه زیبا، امّا آسان و معمولی‌ست، قابل پیش‌بینی‌ست.
امّا نامه نوشتن برای آدمی که به تناوب می‌بیندش، دشوار و عجیب است.
می‌تواند تکان‌دهنده باشد.
می‌تواند معنای وجودیِ نامه و نفس نامه‌نوشتن را دگرگون کند و ارجاعاتی گوناگون و نامعمول به وجود آورد. می‌تواند مفهوم «دور» و «نزدیک» را دستخوش تعلیق کند.
کنشِ آن‌چنان قدرتمندی‌ست که می‌تواند منحصراً دستمایه‌ی فیلمی شگفت‌انگیز شود:
فیلمی درباره‌ی «نامه نوشتن برای شخصی که همین حالا کنارتان نشسته است».


جامانده از کتابِ
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

13 Nov, 15:43


سخت شکوهمند اما هولناک است که باید یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم، در قعر دنیایی که فرو می‌پاشد و در تاریخی که زندگی انسان، پشیزی نمی‌ارزد.

آلبر کامو
خطاب به عشق




@naassoott

ناسوت

13 Nov, 13:10


زندگی آنچه زیسته‌ایم نیست، بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده و آن گونه است که به یادش می‌آوریم تا روایتش کنیم.

گابریل گارسیا مارکز







@naassoott

ناسوت

13 Nov, 09:05


دستی که کار می‌کند، تماشایی‌ست؛
دستی که بیکار مانده، دلشوره‌آور…!

م.باغ




@naassoott

ناسوت

13 Nov, 06:49


«همه چیز از باریکی پاره می‌شود؛
ظلم از کلفتی!»

- علی‌اشرف درویشیان







@naassoott

ناسوت

13 Nov, 02:40


صدهزاران گل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد؟ هَزاران را چه شد؟

زهره سازی خوش نمی‌سازد، مگر عود‌ش بسوخت؟
کس ندارد ذوقِ مستی، مِی‌گسار‌ان را چه شد؟








@naassoott

ناسوت

12 Nov, 19:51


کدو تنبل واقعاً می‌تواند کالسکه شود!

در آزمایشگاه شیمی، برای انجام یک آزمایش، آنچه به اندازه‌ی مواد اولیه، اساسی‌ست، «شرایط» است. میزان دما، زمان، فشار، مقدار و چگالی هر ماده و….
جهانِ تبدیل‌ها و دگرگونگی‌هاست جهان ما…
هر چیزی در شرایطی معیّن می‌تواند به هر چیز دیگری بدل شود.
مثلاً «یک وضعیت عاطفیِ غیرمعمول» در ذهنِ یک انسان، در شرایط مناسب می‌تواند به «یک اسباب‌بازیِ شگفت‌انگیز» برای کودکان تبدیل شود و حسابی طرفدار پیدا کند و هیچ‌کس هم هرگز نفهمد که چطور چنین چیزی به جهانِ اسباب‌بازی‌ها افزوده شده!
و یا «خاطره‌ای دور از‌ یک شهر» را در شرایطی ویژه، می‌توان به «سایه‌بان»ی عمومی در یک شهر دیگر تبدیل کرد و مختصات و احوال آن ماجرا را به مکانی برای آسایش رهگذران مبدّل ساخت.
«شرایط»، آن چیزی‌ست که باید فراهمش کنید، چون تا دل‌تان بخواهد مواد اولیه توی دست و بال‌تان موجود است.
ببینید که چه چیزی را به چه چیز دیگری می‌خواهید تبدیل کنید.
«شرایط» این تبدیل را فهرست کنید و به وجود آورید. طوری که اگر ساعت از ۱۲ شب هم گذشت، کالسکه‌‌ای که از کدو تنبل ساخته‌اید، دوباره کدو تنبل نشود.

بادها و بادبان‌ها
(در باب فلسفه هنر)
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

12 Nov, 14:43


وقتی از یک سفر چگال و پرماجرا به خانه و برنامه‌های عادی روزمره بازمی‌گردم، پرسشی در اعماق ذهنم پررنگ می‌شود که:
آیا زندگیِ راستین من در آن سفر رخ داده یا این، اصلِ زندگی من است؟

م.باغ




@naassoott

ناسوت

12 Nov, 13:26


پدربزرگ من همیشه می‌گوید کار کتاب همین است که دنیا را ببینی، بی آن که یک وجب از جایت تکان بخوری.

هم‌نام
جومپا لاهیری








@naassoott

ناسوت

12 Nov, 10:13


اندر غم تو رازم رمزی دو بود و اکنون
هر حرف از آن شکایت فصلی شدست و بابی

اوحدی






@naassoott

ناسوت

09 Nov, 03:21


بلا و زحمت امروز بر دل درویش
از آن خوش است که امید رحمت فردا‌ست

سعدی





@naassoott

ناسوت

08 Nov, 19:34


«نصفش مال مرغ مینا، نصفش مال من!»

همان‌گونه که در دوران مدرن، فلسفه‌ی هنر، به «زیبایی‌شناسی»، تقلیل یافته و الکن شده است، بسيارى از مردم، حتی میوه‌هایی را که با تغییرات وسیع ژنتیکی عمل آمده‌اند و به قول خودشان صاف و صوف و خوشگل‌تر هستند، ترجیح می‌دهند به میوه‌‌های طبیعی‌تری که آن شکل و وضع فريبنده و بازاری را ندارند، با این که واقعاً میوه‌ترند…!
این مقایسه، گرچه نخست، شاذ و ناهمگون به نظر می‌رسد، امّا عمیقاً گویای منظر و «سازوکار ترجیح و جذب»، در ذهن انسان مدرن است؛ و در این غائله، عصاره‌‌ی فلسفه جدید، عامل چنین تقلیل‌کرایی هولناکی در دستگاه ذهن مردم عادی در زندگی روزمره‌شان شده‌ است.
«فلسفه‌ی هنر، چیزی فراتر از زیبایی‌شناسیِ مبتنی بر حس است». اگر این گزاره، در میان مردم رسوخ کند، خواهید دید که گوشه‌های باقیمانده‌ی سیبی را که بخشی از آن نصیب مرغ‌های‌ مینا شده است، ترجیح می‌دهند به سیب درست و ظاهراً بی‌نقصی که از فرط دستکاری روی بذر و نهال و درخت، هیچ ربطی به سیب اصیل ندارد و حتی کلاغ‌ها هم به آن رغبتی ندارند.


بادها و بادبان‌ها
(در باب فلسفه هنر)
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

08 Nov, 17:38


به ادراکی تازه رسیده بود. احساس می‌کرد مِهی از مقابل چشمانش کنار رفته و حالا می‌تواند اهمیت زندگی، این هیولای برآمده از دل زیبایی و قساوت، را بعینه ببیند و درک کند. اما در میانۀ این احساسات متناقضی که به او هجوم می‌آوردند نه خبری از شرم بود نه پشیمانی. فقط خارخارِ گُنگِ حسرتی در او بود، چون التهاب درونش از بوسۀ عشق نبود، چون این عشق نبود که آبِ حیات را تا نزدیگی لب‌های او آورده بود.

بیداری
کیت شوپَن




@naassoott

ناسوت

08 Nov, 16:20


درباره خودم هیچ چیز نمی‌خواهم بدانم.

نام‌ناپذیر
ساموئل بکت






@naassoott

ناسوت

08 Nov, 06:08


احتمالاً
در «به دهان بردنِ چنگال» برای خوردنِ چیزی،
خودتان را «مُحقّ» می‌دانید؛
امّا
به این سادگی‌ها نیست.
آیا انسان، به آسانی می‌تواند یقین کند که بر هر چیزی که ساخته، «حق سَروری» دارد؟

م.باغ





@naassoott

ناسوت

08 Nov, 02:34


آن را که چنین دردی، از پای دراندازد
باید که فروشوید، دست از همه درمان‌ها

سعدی







@naassoott

ناسوت

07 Nov, 19:15


در سالن شلوغ صَرف خوراک،
روی یکی از میزها، یک کارد کَره‌خوری،‌ تمیز روی میز ماند.
قاشقِ کوچک و چنگال که تا چند دقیقه پیش در کنار او بودند، عسلی و پنیری شده بودند، و به نظر می‌رسید خرسند‌ند. آدمی که آن‌ها را عسلی و پنیری کرده بوده، سالن را ترک کرد. کاردِ کره‌خوری نمی‌دانست حالا که تمیز و براق، به جا مانده، بازی را بُرده یا باخته است!

مجموعه‌ی «داسِ‌تان، اینجاست…»
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

07 Nov, 18:32


عکاس باید سوژه را نه بخاطر چیزی که هست (و دیده می‌شود)، بلکه به خاطر چیز دیگری که هست (و دیده نمی شود) عکاسی کند." اولسمن در این‌باره می‌گوید: "این نگرش همواره به عنوان بخش مهمی از روند تصویر‌سازی من بوده است. تصاویر من نیزمثل عکس های سنتی دارای صداقت و واقعیت است. البته نوع دیگری از واقعیت را ارایه می‌کند؛ نوعی از واقعیت جادویی..."

خانم‌ها!
آقایان!
ما به خلق واقعیتِ جادویی نیاز داریم…




@naassoott

ناسوت

07 Nov, 11:36


یادداشت محسن مخلمباف
برای این فیلم کوتاهش:

درجشنواره وزول در فرانسه برای دوستم هوشیائوشین فیلمساز مشهور و معتبر تایوانی از طریق همسایه‌ی آنها سلام فرستادم. گفت: هوشیائوشین آلزایمر گرفته است. در جا با خانم فاطمه معتمد آریا این فیلم کوتاه را با موبایل ساختیم و در اختتامیه جشنواره وزول به یاد هوشیائوشین نمایش دادیم.


@naassoott

ناسوت

07 Nov, 06:10


مهم‌ترین، قوی‌ترین و دلهره‌انگیزترین بخش از کتاب «کمدی الهی» اثر «دانته»،
«برزخ» است،
نه دوزخ
و‌ نه بهشت!
چون در دوزخ و بهشت، تکلیف، مشخص است؛ امّا برزخ، «مقام‌ِ بلاتکلیفی»ست!

م.باغ





@naassoott

ناسوت

07 Nov, 02:09


تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم
از که می‌پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست

عیب پیراهن دریدن می‌کنندم دوستان
بی‌وفا یارم که پیراهن همی‌درّم نه پوست

سعدی





@naassoott

ناسوت

06 Nov, 20:17


دیواری را اگر دارید بنا می کنید، حتی اگر نقشه‌ای دقیق به دستتان داده‌اند، هر از گاه از دیوار کمی فاصله بگیرید و از «دور»، کل آنچه را که ساخته‌اید وارسی کنید.
مثلاً آسان است که به هر فناوری و دستاوردی که تازه ظهور می‌کند، عنوان «پیشرفت» اطلاق کنید، همانطور هم که می‌بینید لقلقه‌ی زبان مردم است که «به‌به! چقدر پیشرفت پیشرفت پیشرفت…!»
امّا در بررسی جامع نسبت به جهانِ هستی و حتی جهان انسان، ریشه‌کَنیِ بیماری آبله که سهل است، حتی کشف اکسیر نامیرایی هم ممکن است ابداً «پیشرفت» به حساب نیاید، چه بسا این‌ها ممکن است با تحلیلی دقیق، عامل بدبختیِ کل موجودیت بشر هم شناخته شوند. آیا ترسناک است که از هر ظاهراً پیشرفتی، زود شادمان نشوید؟

جامانده از کتابِ
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور




@naassoott

ناسوت

06 Nov, 16:43


فیلم رنگی و ترمیم شده‌ای از سال ۱۹۲۳

یک افسر فرانسوی در منطقه آلمانی «روهر» که تحت اشغال فرانسه و بلژیک است، ترور شده. افسران فرانسوی وقتی می‌بینند برخی شهروندان آلمانی هنوز کلاه بر سر دارند آن را بی‌احترامی تلقی  و ضمن برداشتن کلاه، با آنها برخورد می‌کنند. نکته جالب در این فیلم پسربچه آلمانی است که با دیدن این صحنه به سرعت، کلاه از سر برمی‌دارد.




@naassoott

ناسوت

06 Nov, 13:28


امید نه با میل، بلکه با اراده قرابت دارد، اراده مستلزم امتناع از محاسبه احتمالات است یا، دست کم، این محاسبه را به تعویق می اندازد. بنابراین، آیا نمیتوان امید را اراده ای تعریف کرد که به چیزی که قائم به خودش نیست معطوف میشود؟

گابریل مارسل؛ فلسفه اگزیستانسیالیسم/ شهلا اسلامی/نشر نگاه معاصر





@naassoott

ناسوت

06 Nov, 08:31


چرا گفتن و‌ شنیدن «جملات قصارِ بزرگان» این‌قدر در میان مردم طرفدار دارد؟
چون مردم نمی‌توانند «بلاتکلیف» باشند، بلکه با تمام وجود می‌خواهند کسی راه و چاه را نشانشان دهد.

م.باغ




@naassoott

ناسوت

06 Nov, 05:25


افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده‌ست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریده‌ست

گر مدعیان نقش ببینند پری را
دانند که دیوانه چرا جامه دریده‌ست





@naassoott

ناسوت

05 Nov, 17:35


سنّ شراب و عیارِ آن،
برای سبویی که رخنه در آن افتاده، توفیر ندارد؛
نَشت می‌دهد هرآن‌‌چه در دلش بریزند.
آن‌که شراب هفت‌ساله‌‌اش را در سبوی تَرَک‌برداشته می‌ریزد،
یا قدر و منزلت شراب هفت‌ساله نمی‌داند،
یا هوشیار نیست و شکاف و تَرَکِ سبو نمی‌بیند!
در هر دو حال، نالایق است و بی‌شک، آداب و آیین نوشیدن هم نمی‌شناسد..
پس، باید به لطایف‌الحیل، تن عزیز شراب را از چنگ او رهاند.

جامانده از کتابِ
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور




@naassoott

ناسوت

05 Nov, 17:21


جوانى گفت که
به نظر خدا
بی‌گمان، بسیار عجیب خواهد بود
که ببیند درخت، هنگامی که هیچ‌کس در میدان نیست،
به «وجودِ» خود، ادامه می‌دهد.

رونالد ناکس




@naassoott

ناسوت

05 Nov, 11:43


زندگی
همان‌قدر که «گذرا» فرض می‌شود،
«جاودانه» به نظر می‌رسد.
در هر لحظه،
یکی از این دو فرض در ما قوی‌تر دریافت می‌شود.

م. باغ





@naassoott

ناسوت

05 Nov, 08:22


‍ در یک نمایشگاه نقاشی، بالزاک (نویسنده نامدار فرانسوی) مقابل تابلویی قرار می‌گیرد که دشتی را نشان می‌دهد که خانه کوچکی را درمیان گرفته. از دودکش خانه دود بلند شده. دراین خانه زندگی جریان دارد. بالزاک از نقاش سؤال می‌کند:
_چند نفر در این خانه زندگی می‌کنند؟
_ خوب، شاید یک خانوار.
_ چند بچه دارند؟
نقاش فکر می‌کند و بعد می‌گوید:
_ سه
_چند ساله‌اند؟
_شاید هشت، ده و دوازده سال.
این سؤال و جواب‌ها مدتی ادامه پیدا می‌کند تا زمانی که نقاشِ کلافه می‌گوید:
_ آقای بالزاک! این خانه‌ کوچکی در پس‌زمینه‌ نقاشی است. مهم نیست چند نفر در آن زندگی می‌ کنند. من که به همه جزئیات فکر نکرده‌ام.
بالزاک همدردی می‌کند:
_ می‌دانم که به این چیزها اهمیتی نمی‌دهی. روشن است که نمی‌دانی چند کودک در این خانه زندگی می‌کنند و چند خروس در حیاط جلویی می‌پلکند و مادر برای ناهار چه پخته است و آیا پدر می‌تواند جهیزیه‌ای برای دخترش جور کند یا نه. این را می‌دانم چون دودی که از دودکش بیرون می‌آید برایم باورپذیر نیست. برایم واقعی نیست. اگر این جزئیات را می‌دانستی، دود بهتری می‌کشیدی و نقاشی بهتر می‌شد!





@naassoott

ناسوت

17 Oct, 16:41


زبان انگلیسی که قادر است اندیشه‌های هملت و تراژدی شاه‌لیر را به بیان درآورد، برای لرز کردن یا سردرد، واژه ندارد... ساده‌ترین دختر مدرسه‌ای هم وقتی عاشق می‌شود، شکسپیر و کیتس را دارد تا زبان ذهنش بشوند، اما کافیست دردمندی بخواهد که درد سرش را به پزشک توضیح بدهد؛ زبان می‌خشکد.

آدم به این فکر می‌کند که لابد رمان‌ رمان درباره‌ی آنفولانزا را نوشته‌اند؛ حماسه‌ حماسه راجع به تیفوس را؛ غزل غزل درباره ذات‌الریه را، و قصیده‌ قصیده برای دندان‌درد را.
اما نه.


ورجینیا وولف
در باب بیمار بودن






@naassoott

ناسوت

17 Oct, 14:10


هر شب می‌میرم و از نو متولد می‌شوم هنگام طلوع.


عباس کیارستمی





@naassoott

ناسوت

17 Oct, 09:56


حتی اگر به مریخ مهاجرت کنید
نمی‌توانید به سراسر کره‌ی زمین بگویید:
سرزمینِ من!
محدوده‌ی آشنا و کوچک‌تری که در آن ریشه‌ دارید، سرزمین شماست.




@naassoott

ناسوت

17 Oct, 07:22


کم‌انگاری و نادیده گرفتنِ «با ارزش‌های در دسترس» جادوی «فنا» را به کار می‌اندازد.
غیب و‌ نیست می‌کند آنچه را که بود و نادیده ماند…

م.باغ





@naassoott

ناسوت

17 Oct, 02:10


دلیل سود ندارد تو را دلیل منم

مولانا







@naassoott

ناسوت

16 Oct, 17:19


پوست سیب و پوست خیار، در کیسه‌ی زباله، به گفتگو نشستند.
می‌خواستند بدانند هنوز می‌شود آن‌ها را «سیب» یا «خیار» نامید. سرانجام توافق کردند که پوست خیار هنوز «خیار» است؛ چون کلفت‌تر کنده شده و بخش زیادی از گوشت خیار، همراه اوست.
در زباله‌دان‌ها، چه خبرهاست!


مجموعه‌ی «داسِ‌تان، اینجاست…»
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

16 Oct, 13:58


ما به ایده‌ی دست‌یابی به «حقیقت» در قلمروِ غیرقابل‌اعتمادی چون زندگیِ بشری، قاه‌قاه خندیدیم.

بکت




@naassoott

ناسوت

16 Oct, 09:59


طبیعتِ انسان بی‌نهایت عاشقِ زیبایی‌ست. ادگار آلن پو درباب غریزهٔ زیبایی می‌گوید:
عطشِ جاودانگیِ انسان است. همان میلِ شب‌پره به ستاره. فقط درکِ زیباییِ ظاهری نیست، بلکه تلاشِ بی‌امان برای رسیدن به زیباییِ بالاتر است…

‌‌‌‌‌‌‌

شعر «کلاغ» اثر ادگار آلن پو یکی از محبوب‌ترین اشعار انگلیسی جهان است. حتی سیمپسون‌ها هم آن را دست‌مایهٔ طنز خود قرار داده‌اند. فهمیدن دلیلش هم دشوار نیست. وزن و آهنگِ شعر طوری‌ست که هم گوش‌نواز است و هم خواندنش مطبوع است.

ولی مضامینی در این شعر نهفته است. خیلی‌ها پو را پیشگام ادبیات گوتیک می‌دانند، چون داستان‌های مخوف و شومِ او را تا مدت‌ها بعد از خواندن‌شان نمی‌شود فراموش کرد.

البته این دقیقا همان چیزی‌ست که پو از داستان‌هایش توقع داشت. آثار پو به بخش‌هایی از وجود ما مربوط می‌شود که ممکن است با دنیای اطراف همخوانی نداشته باشد ‌ــ‌ احتمالا بخش‌های پنهان و پوشیدهٔ ما. نوشته‌های او ایده‌های ترسناکی را در قالب نثری مطبوع و زیبا ارائه می‌کند. وحشت است در پوشش لذت. مثل سمِّ سردی در رگ‌های ما تراوش می‌کند، و کم‌کم مو را به تن آدم سیخ می‌کند.

ولی پو چه‌طور می‌توانست چنین چیزی را تاب بیاورد؟ چرا اسم او و آثارش چنین جایگاه رفیعی در تاریخ ادبیات دارد؟
‌‌

«جریان پنهان زیر پوست»

وقتی کارهای پو را می‌خوانید (یا هر متن ادبی بزرگی را)، حس می‌کنید چیزی پنهان در پس واژگان جریان دارد. گویی به دریایی ژرف و خاکستری نگاه می‌کنید که در اعماق آن هیولاهایی می‌لولند. خودِ آن‌ها را نمی‌بینید، ولی در وجودتان حس‌شان می‌کنید. نوشتارِ خوب همین‌طور است. به قول خودِ پو، باید مقداری القای ضمنی وجود داشته باشد: جریانی پنهان، هرچند نامشخص، از معنا که غنای فراوانی را در اثر هنری تزریق می‌کند.

مسئله این است که بسیاری از نوشتجات ادبی با این بخش از طبیعتِ وجود ما ارتباط برقرار نمی‌کند. وقتی یک نویسنده یا شاعر در تشریح چیزی زیاده‌روی می‌کند، یا دل و رودهٔ مضامینش را بیرون می‌ریزد، آن‌وقت دیگر سطحی یا کم‌محتوا به نظر می‌آید. از نظر پو، اگر اثری یک روایتِ عینیِ محض باشد ‌ــ‌ مثل یک گزارشِ خام ‌ــ‌ آن‌وقت دیگر بی‌مزه و ملال‌آور می‌شود. برای القای هیجان، باید بتوان امری هولناک و غیرقابل بیان را به عمقِ وجودِ مخاطب القاء کنیم و بفهمانیم.

بر گردیم به شعر «کلاغ». در روند شعر، کلاغ مدام فقط واژهٔ «هرگز» را تکرار می‌کند. کوتاه هم نمی‌آید و به هیچ وجه از خط خودش خارج یا منحرف نمی‌شود. به‌مرور که راوی لحن تندتری نسبت به کلاغ می‌گیرد و بالاخره سعی می‌کند او را از خود براند، حس می‌کنیم ماجرا چیزی بیش از یک گفتگوی ساده بین آن‌هاست. چیزی مرموز در زیر پوست شعر جریان دارد.

طمع از قلبِ من بردار … برو، تنها مرا بگذار؛
کلاغ اما دوباره گفت، «هرگز … هرگز»……



فلسفهٔ نوشتن، از نگاه ادگار آلن پو

جانی تامسون | مدرس فلسفه در دانشگاه آکسفورد





@naassoott

ناسوت

16 Oct, 07:17


آدم‌هایی هستند که در سراسر زندگی‌ات
تنها یک بار آن‌ها را دیده‌ای و آن‌ها بی‌خبر بوده‌اند.
تماشای رهگذران
اگر همچون مناسکی روزانه، انجام شود،
ماجرای کلان و سهمگینِ «رهگذر بودن در جهان» را پذیرفتنی‌تر می‌کند.

م.باغ




@naassoott

ناسوت

16 Oct, 01:54


امروز گزافی ده آن باده نابی را
برهم زن و درهم زن این چرخِ شَتابی را

گیرم قدحِ غیبی از دیده نهان آمد!
پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را








@naassoott

ناسوت

15 Oct, 19:42


«بنشینید سرِ کلاسِ دشمنیِ گرگ»


این خوی «دشمنی» که در درون انسان، موجود است و در هر فرد، به روشی ظهور می‌کند، شیوه‌ای برای حفظ حیات است یا خمیرمایه‌ای‌ تیره و دوزخی‌ست که می‌خواهد همواره، بهشتِ وجود را خیالی و دور و نامحقق نگه دارد؟
دشوار است برایم همسان‌انگاریِ خوی دشمنی، در انسان و گرگ،
انسان و گل سرخ،
انسان و آب…
چون گرگ و گل سرخ و آب، خوی دشمنی‌شان، نقشه و حیلت‌شان، صرفاً نوعی سرسختی و کوشش برای بقاء و دوام آوردن است، امّا انسان، حتی این خویِ خود را به کژراهه برده
حتی نیروی دشمنی‌اش را حرام و تباه کرده است. از آن دشنه‌ای ساخته و از پشت، خود را هدف گرفته است.

جا مانده از کتاب
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور






@naassoott

ناسوت

15 Oct, 14:17


موسیقی واسطۀ بین زندگی روحانی و نفسانی‌ست.


لودویگ وان بتهوون (۱۸۲۷-۱۷۷۰)





@naassoott

ناسوت

15 Oct, 12:03


من فقط بخشی از خودم را به مردم نشان می‌دهم که فکر می‌کنم آنها قادر به درک آن هستند. اما همیشه یک طرف خاص وجود دارد که فقط برای من شناخته شده است.

آندره آچیمن
"مرا پیدا کن"


دارا اسکالی / عکاس از مادرید






@naassoott

ناسوت

15 Oct, 09:08


قصه که تمام می‌شود،
تمام نمی‌شود.
شنیده‌اید که «کلاغه»
در پایان هیچ قصه‌ای به خانه‌اش نرسید…

م.باغ




@naassoott

ناسوت

15 Oct, 07:18


برنامه‌ی‌رادیوییِ‌گل‌های‌تازه

ساقی کجاست؟ گو سبب انتظار چیست؟




@naassoott

ناسوت

15 Oct, 01:51


درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد








@naassoott

ناسوت

14 Oct, 20:24


«سوختن در حینِ سوختن»

تا به حال،
در حین خوردنِ یک خوراکِ بسیار تند،
چای داغ و لب‌سوز نوشیده‌اید؟

محیط دهان‌تان، گیج و مستأصل می‌شود.
نمی‌داند بسوزد یا بسوزد!!!
مرکز‌ تحلیل حسی‌تان نمی‌داند این دو کیفیت متفاوت از داغ‌شدن را چگونه فهم کند.
بدن اینطور است که در چنین شرایطی، همواره یکی از این دو سوختن را ضعیف‌تر به احساسِ‌تان می‌رساند.
این، شگردِ تن است برای مدیریتِ تاب و توان.
راه و روشِ ذهن هم چنین است. در آنِ واحد، یک رنج، یک فشار، یک آسیب را بیش از مابقی، دریافت می‌کند.


جامانده از کتابِ
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته
نسیم تیمورپور





@naassoott

ناسوت

14 Oct, 15:44


واقعاً چقدر حیف است که اهالی شهر، شور و انرژی زندگی، عقل و قلب خود را صرف ورق‌بازی و بدگویی پشت سر هم می‌کنند...

اتاق شماره۶‌
آنتون چخوف





@naassoott

ناسوت

14 Oct, 13:50


هرگز نمی‌گویم خیلی دیر شده.
«خیلی دیر»، همیشه یک‌جور بهانه است.

ترانه‌های شبانه






@naassoott

ناسوت

14 Oct, 11:28


مرگ وجود دارد، نه به عنوان نقطه‌ی مقابل زندگی، بلکه به عنوان بخشی از آن.

جنگل نروژی
هاروکی موراکامی









@naassoott