نیست از این همه غم راه فرار ای ساقی
صبح تا شب پیِ یک لقمه ی نانیم همه
دخلمان آمده از این همه کار ای ساقی
باز با اینهمه از صبح دویدن تا شب
دخلمان صفر شد و خرج هزار ای ساقی
بس که بر خاطرمان رنگ خزان پاشیدند
رفت از اندیشه ی ما نقش بهار ای ساقی
وعده دادند قرار است که اوضاع وطن
بهتر از قبل شود،نیست قرار ای ساقی
هر که آمد سخنی تازه و طرحی نو داشت
حرفهایی که همه بود شعار ای ساقی
خاممان کرد به صد وعده،چه می دانستیم
نیست در دولت ما هیچ بخار ای ساقی
امر کردند که باید همه یکدست شوند
روزگار همه شد چون شب تار ای ساقی
تُرک تازی هنرش بود و خرابی اثرش
هر که بر اسبِ ستم بود سوار ای ساقی
#مصطفی_علوی
@moalavi