"منو ببوس،یالا پسر خوب!"
با نفسهای گرم مرد روی پوستش سست شده بود،
چرا آزارش میداد ؟
چرا مدام بین بهشت و جهنم جا به جاش میکرد ؟
اونو با اشتیاق میبوسید اگر جونگکوک، پسر کسی که بزرگش کرده بود نبود!
اما مرد بدون اینکه منتظر واکنشی از پسر بمونه سرش رو در گردنش فرو کرد و شاهد لرزش بدنش شد!
مک های نرم و عمیقی که به پوست مرطوبش میزد،ضربان قلب پسر رو به هزار رسوند بود،سر مرد عقب رفت و اینبار لب های پسر رو بین دندوناش زندانی کرد،مکید و بزاقش رو قورت داد،نفس های تبدارشون بین بوسه خفه میشد.
پسر سردرگم از حس خوشایند و ناخوشایند عذاب زندگیش چشم فشرد و عمیق تر هیونگش رو بوسید،بوسه ای از جنس گناه،در هم تنیده میشد،روح میگرفت و روح میبخشید!
لب های مرد صدا دار از لب هاش جدا شدند:
"پسر من!پسره خوب من!"
❕این پست یه هینت از فیک بعدیه، دنبال اسمش هم نگرد که تا پست نشه نمیگم🤭
منتظر باشین🤝
#هینت
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
𓏲𓂃𓈒 ִֶָ ࣪ @Minkook_fiction