یادم اومد دیشب خوب نخوابیده بودم و گرسنگی و خستگی بیخوابی دیشب ظرفیتم رو برای تحمل از دست دادن اتوبوس محدود کرده بود. خونه که رسیدم و غذا خوردم، آن چیز عصبانی محو شد.
یادمه بیست و یکی دو سالم بود که برای اولین بار خاطره تروماتیکی که در کودکی برام اتفاق افتاده بود، به یادم اومد. چندین ماه یا حتی چند سال طول کشید که از بین مه مغزی، گیجی و ناباوری به این نتیجه برسم که این تکه پارههای آن خاطره که به ذهنم میرسه واقعیه و واقعا آن اتفاق رو تجربه کردم و خواب و خیال نیست. یادآوری آن خاطره زمانی برام ممکن شد که شرایط زندگیم دیگه عوض شده بود، دانشگاه میرفتم، زندگی فردی و اجتماعی خودم رو داشتم ووو به عبارتی ظرفیت روانی و اجتماعی بیشتری برای مواجهه با آن تجربه تروماتیک دوران کودکی داشتم.
ظرفیت روانی و منابع ارتباطی و محیطی ما مدام در طول روز و در بازه زمانی عمر کم و زیاد میشه. خیلی طبیعیه وقتی استرس و تروما غالبه، لایههایی از درون غالب شوند که فقط میتونن از یک زاویه شرایط رو ببینند، هیجان شدید داشته باشن و یک پاسخ خشک و انعطافناپذیر نشون بدن؛ چون ظرفیت درونی ما محدود شده و اکثر نیروی توجه و ادراک صرف مقابله با فشار پیش رو است.
پاسخهای استرسی و تروماتیک به صورت غریزی کمک میکنند تا در شرایط دشوار با صرفهجویی از انرژی باقیمونده استفاده کنیم تا بتونیم از دوره فشار عبور کنیم، اما این معنیش این نیست که ما اسیر فشار درونی و بیرونی هستیم، بلکه میتونیم فعالانه و آگاهانه کاری کنیم تا از ظرفیت محدود شده خود و دیگری مراقبت کنیم تا از دوره فشار خودمون بگذریم...