لیــــــرا

@minabanoo95


من قصه گوی عشقم…♥️
| مینا منتظری |
پیج اینستاگرام:
www.instagram.com/minamontazeriii
رمان ها: عشق همین حوالیست…
باغ آلوچه، لیرا، نقطه ویرگول
مجموعه داستان کوتاه ملکه برفی

لیــــــرا

23 Oct, 09:24


-من از رابطه زناشویی با زن قانونیم که تو باشی نمی‌گذرم تو گوشت فرو کن...

با بغض چشم می‌بندم.صدایش را باز می‌شنوم:
-فکر کردی خونه منم خونه باباته...بخور و بخواب نگفتی وظایفت تغیر می‌کنه...
چشم باز می‌کنم در حال باز کردن دکمه‌های پیراهن مردانه‌اش می‌بینمش.
پاهایم می‌لرزد و بغضم سرباز می‌کند:
-چی از جونم می‌خوای ؟!
به پاهای لرزانم اشاره می‌کند:
-چته...چرا می لرزی ؟
نفس نفس می‌زنم.دردم را نمی‌فهمید.نمی‌دانست من روزگاری جسم و روحم دریده‌شده‌ بود که با نیشخند پرتمسخری روی تنم خیمه می‌زند:
-شوهر از زنش چی می‌خواد...؟!
نمی‌فهمید من از سر خوشی زنش نشده‌ بودم.من هنوز هم از لمس دست های مردانه روی پوستم می‌ترسیدم.با دو دست روی سینه‌اش پسش می‌زنم:
-من چطوری زنت شدم والا...؟ باورت شده عین تموم زن و شوهرهای این شهر زیر یه سقف رفتیم...!
دست‌هایم را با یک دست قفل می‌کند و با دست دیگرش پیراهنش را از تنش در می‌آورد و غُرشش نفس را در سینه‌م حبس می‌کند:

-بخاطر تو لعنتی مجبور شدم از دختری که دوستش دارم بگذرم...اولین بارت که نیست پس عادت کن به این شب های جذاب...

https://t.me/+t41Arxu_mytkYTVk

توصیه‌ی ویژه

لیــــــرا

23 Oct, 09:23


لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓رمان های چاپی رو با نصف قیمت بخر


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

لیــــــرا

20 Oct, 13:11


بنر واقعی

- آخه دختره احمق، به آدمی که مُرده حسودی می‌کنی؟ انقدر بیشعوری که از آدمی که دو ساله زیر خاکه لجت گرفته؟! از چی می‌ترسی؟ می‌ترسی از قبر در بیاد و منو از تو بقاپه؟! 
نگار بهت زده نگاهش می‌کرد، این مزخرفات چه بود که می‌گفت؟!
- باز مست کردی تو؟! من موندم وقتی تو هپروتی جایی غیر از من سراغ نداری؟! برو همونجا چرا دست از سرم برنمیداری؟!
حسام با تحکم گفت:
- چرا دوست داری همه واقعیتارو پشت مستی من پنهون کنی ها؟ یبارم که شده قوی باش اعتراف کن بگو درست می‌گم.
- وقتی درست نیست چیو اعتراف کنم؟
حسام حرصی دست توی موهایش فرو برد:
- اوکی قبول همه اینا غلطه و من مستم! خودت بگو چه مرگته؟ چرا از وقتی بحث خواستگاری رو پیش کشیدم یه آدم دیگه شدی؟ بد بود می‌خواستم تو رو به آرزوت برسونم؟!
نگار ناباور خندید، این دیگر چقدر از خود راضی بود؟!
- حتما آرزوی من ازدواج با تو بود آره؟! میشه تموم کنی این مسخره بازیارو؟!
- من تموم کنم یا تو؟! 
- ببین دفعه دیگه می‌خواستی آشتی کنی از من مایه نذار، با فاکتور و این چرتو پرتا سرم کلاه نمیره خب؟! میایی مثل بچه خوب میگی غلط کردم، ببخشید دیگه تکرار نمی‌شه! بعدش من فکر می‌کنم یا میبخشم یا نمیبخشم.
زبان حسام انگار به کامش چسبیده بود، دختر رو به رویش بدون شک نگار نبود که این حرف ها هیچ جوره شبیه او نبود.
نگار ادامه داد:
- الانو دیدی؟! خودت رفتی خودتم برگشتی، دفعه های دیگه هم همینه دیگه اون نگاری که نازتو می‌کشید مُرد!
حسام ناباور گفت:
- عوض شدی.
- فکرشو نمی‌کردی نه؟ فکر می‌کردی خب دو روز دیگه خودش میاد منت کشی.
- زیر سرت بلند شده به ولله هوایی شدی تو.
نگار قاطع گفت:
- آره حدست درسته.
چشم های حسام در چهره بی تفاوت نگار چرخید:
- کیه؟
- یکی خیلی از تو بهتر، باشعورتر، فهمیده تر، تازه قدرمو میدونه!
حسام با تمسخر گفت:
- این قدر خوبه یعنی؟!
نگار زمزمه کرد:
- بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی حواسش به منه.
و بی اختیار چهره مردی مقابل چشم هایش زنده شد، مردی که این روزها برایش پررنگ شده بود و اعتراف می‌کرد در قلبش بدون اینکه بداند برای او باز شده بود...

https://t.me/+REfjlK-E4vwzY2Q0
https://t.me/+REfjlK-E4vwzY2Q0

شما رو دعوت می‌کنم به خوندن رمانی پر از هیجان و پر چالش و البته عاشقانه...

لیــــــرا

20 Oct, 13:11


لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓رمان های چاپی رو با نصف قیمت بخر


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

لیــــــرا

20 Oct, 09:45


بنر واقعی

- سوار ماشین اون مردتیکه شدی بعد بهم میگی خونه ام؟

نگار بغض کرده نگاهش کرد و ارسلان مشتش را به دیوار کوبید، فریاد بعدی اش نگار را از جا پراند:

- جواب منو بده!

نگار به سختی گفت:

- اونجوری که فکر می‌کنی نیست.

ارسلان نیش خند زد:

- اونجوری که فکر می‌کنم نیست؟! پس چطوریه؟! فقط اون‌ لاشی یه کوچلو عشق سابقت بوده و یه ذره هم خواستگارت! چیا بینتون بوده که بعد از این همه سال وقتی می بینیش چشمات برق میزنه؟

اشک نگار چکید:

- به خدا داری اشتباه می‌کنی.
- چطور باور کنم وقتی یه نمونه از دروغ هات رو با چشم خودم دیدم؟

نگاه نگار میان چشم های به خون نشسته او چرخید، دیگر بی فایده بود هر چه می‌گفت باورش نمی‌کرد و انگار باید فاتحه عشقی که تازه جوانه زده بود را می‌خواند.
یک قدم به عقب برداشت:

- آره تو راست میگی من هنوز هم اونو دوست دارم و تو فقط برام یه جایگزین بودی.

اشک دیگری از چشم نگار چکید، باورش نمیشد این دروغ را گفته و انگار قلب خودش بود که زیر پا گذاشته و له می‌کرد.
ارسلان اما نفسش بالا نمی‌آمد و دم و باز دمش کند شده بود، اتفاقی که از آن می‌ترسید افتاده و نگار بالاخره اعتراف کرده بود.
جلو رفت، کاش کسی جلودارش می‌شد وگرنه خون به پا می‌کرد. یقه نگار را چسبید و او را به طرف خودش کشید، اختیار رفتارش دست خودش نبود و با دیوانه فرقی نداشت.
در یک سانتی او از میان دندان های کلید شده گفت:

- که جایگزین بودم آره؟ باشه، قبول بدم نیست، الان نقشش رو از خودش بهتر برات بازی می‌کنم.

جلو رفت و فاصله را به صفر رساند و نگار تسلیم شده پلک هایش را روی هم گذاشت.
شاید بدون انعطاف بود بوسه ای که ماه ها انتظارش را می‌کشید، شاید در شرایط درستی نبود، شاید ارسلان با فکر مسمومش لذت را از خودش سلب کرده، اما برای خودش این اولین بوسه از کسی بود که عاشقانه دوست داشت حتی اگر صاحب آن بوسه باورش نداشت و بی اعتماد بود...

https://t.me/+lO5ST7ThJWI0ZGY0
https://t.me/+lO5ST7ThJWI0ZGY0

نگار بعد از شکستی که از حسام می‌خوره تصمیم می‌گیره دیگه به هیچ مردی اجازه نده قلب و احساس رو صاحب بشه اما ناخواسته اتفاقاتی میوفته که تسلیم ارسلان فاتحی میشه و...

لیــــــرا

20 Oct, 09:45


لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓رمان های چاپی رو با نصف قیمت بخر


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

لیــــــرا

19 Oct, 09:32


-تو یا احمقی یا خیلی زرنگ!
بغض کردم و یه قدم به عقب برداشتم که با همون پوزخند بدی که روی لبش بود گفت:
-به خیالت آقا برای خبر بارداریت شیرینی پخش میکنه و هلهله راه می ندازه؟ فکر میکنی اون توله ی توی شکمت اون قدر عزیز میشه که یادش بره خون عزیزترینش رو ریختی؟
تنم می لرزید، به زحمت یه قدم به عقب برداشتم و اون با همون لحن تند و تحقیر آمیز ادامه داد:
- یه شهر حرف پشت سرته دختر جون! پای یه مرد توی خونه ت باز شده و اون وقت اومدی این جا و توقع داری باور کنیم راست می گی که نطفه ی حلال توی شکمته؟
صدای فریادش جلوی ادامه دادن زن رو گرفت و من سرجایم خشک شدم از ترس:
-کی این بی آبرو رو راه داده خونه ی من؟!

https://t.me/+UeWu0slPG5VmMmU0

-از جلوی چشمم گم شو دختره ی عوضی قاتل!
پرتم کرد بیرون و در رو محکم به روم بست.
من اما میون هق هق هام فریاد زدم:
-یه روز پشیمون می شی!
حالا اون روز رسیده! روز پشیمونی اون..‌. من اما دیگه اون دختر چشم و گوش بسته و ساده ی قبل نیستم!
این بار همه چیز فرق می کنه!
این بار اونی که به دست و پا میفته من نیستم!

https://t.me/+UeWu0slPG5VmMmU0
پارت گذاری منظم
عاشقانه هیجانی

لیــــــرا

19 Oct, 09:28


لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓رمان های چاپی رو با نصف قیمت بخر


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

لیــــــرا

06 Oct, 19:09


و أغليٰ‌ مِن‌ عیوني‌ أنت.
و تو با ارزشتر از چشامی

لیــــــرا

02 Oct, 16:58


خوش اومدید♥️

♥️پارت یک
https://t.me/minabanoo95/1339
♥️پارت پنجاه
https://t.me/minabanoo95/2040

لیــــــرا

20 Aug, 18:23


خیلی احمقن🫠😂
دلم واسشون می سوزه🥺💔

نیک و کسری
#لیرا

لیــــــرا

12 Aug, 09:24


به قول ابی:
تو این روزای بی کسی ، اگه به دادم نرسی یه روز میای که دیر شده...
نمونده از من نفسی…🙂🥀

لیــــــرا

11 Aug, 07:06


از تمام دارايىِ دنيا هيچ نمى خواهم
فقط بگذار اين دوستت دارمم
هميشہ مالِ من باشد...
♡‌‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💜

لیــــــرا

08 Aug, 18:28


︎ لیرا
مینا منتظری

#پارت_شصت_و_دوم

دلیار با تعجب به او که می خندید و برایش چشمک می زد،نگاه کرد.
-بخور از دهن افتاد بابا…
-چقدر خوبه که حداقل شما می خندید.
-مجبورم دختر خوب…مجبورم با وجود بودن این غم بزرگ،تو زندگی خودم و نیک،با وجود این درد که قلب رفیقمو مریض کرده،بخندم و سر پا باشم.نیک تنهاست…خیلی ضعیف شده و اگه جز خودش یکی دیگه هم ناله بزنه و از زمین و زمان گله کنه،دیگه این بار قید جونشو میزنه.

دلیار آهی کشید و یاد آن بیت شعری افتاد که نیک روی کاغذ نوشته بود:
« خودکشی مرگ قشنگیست که بدان دل بستم
دست کم هر دوسه شب سیر به فکرش هستم »

-زیاد بهش فکر نکن.این روزام روزای خداست…میگذره!
بگو ببینم،چای خور هستی؟
-به قهوه ترجیحش میدم.
-منم همینطور…ولی جلوی نیک نگو…بدجور روش تعصب داره!
چای هم با من…برو بیرون تا من با دو تا خوشرنگش برسم خدمتت.

کمی بعد،هردو چای در دست داشتند و درگیر روزهای شومی بودند که گذشته و تمام شده بود…اما نه برای نیک.
دلیار،ذهنش را خالی می کرد از هرچه دیده و شنیده بود.قرار بود با حقایق رو به رو‌ شود،پس اطلاعات سابق،دیگر به کارش نمی آمد. کسری هم با همه ی زجری که مرور گذشته برایش داشت،سعی در بازسازی آن روزها داشت.

-حسامو میشناسی؟حسام سرمد…
دلیار سر تکان داد.
مگر می شد او را نشناسد؟همه کاره ی موسیقی ایران را…کسی که اسمش،روی آلبوم خیلی از خواننده های نسل جدید درج شده بود و کسی که ظاهرا،باعث و بانی حواشی زندگی شخصی نیک بود.
-فکر کنم قراره تو شنیدن داستان آقای مظاهری،خیلی به این اسم بر بخورم،درسته؟

کسری پوزخند زد.
-اگه خواستی مثل پلیسا،دنبال حقیقت بگردی و برسی به متهم ردیف اول،عکس حسامو بزن مرکز دیوار!
زیاد هم درگیر آدمای ریز و درشتی که پاشون این وسط گیره نشو.اینم بدون که جواب آخرو…جوابی که درسته رو وقتی پیدا کردی که برسی به همونی که اول کار،زدیش وسط دیوار.
-شما رسیدین؟
-دلی آره اما قانونی…با دلیل و برهان…

سری به نشانه ی تاسف تکان داد و جرعه ای از چایش نوشید.
-اون اتاق…اون اتاق ممنوعه…چیزی توش هست که بتونه کمک کنه؟
به متهم کردن حسام؟
-واسه خودت دردسر درست نکن دختر…منم نمی دونم داخلش چیه اما هرچی که هست،مربوط به گذشتس و حال نیکو بدجور خراب می کنه.
-هیچوقت ازش نپرسیدین؟
-قبلاها اتاق کارش تو خونه به حساب میومد…یه تعداد از سازایی که زیاد ازشون استفاده می کرد رو گذاشته بود و همین صندلی راکی که آوردتش بیرون.
اونجا منطقه ی امن نیک بود.ساعت ها اون جا می موند و شعر می گفت…تمرین می کرد.و از این دنیا رها می شد…از چیزی که بود…از چیزی که به قول خودش،حسام ازش ساخته بود و با خود حقیقیش خیلی فرق داشت.
تو یه کلام اگه بخوام بگم،نیک،بعد شهرت،زندگی واقعی رو اونجا می کرد!اما حالا…دیگه هیچ جا رو واسه زندگی کردن نداره…حتی همین اتاق رو…

آهی کشید و درحالیکه ترسیده بود از کنجکاوی این دختر و دردسری که ممکن بود برایش بوجود بیاید،ادامه داد:بعید می دونم اون تو،از حسام چیزی پیدا کنی.پس به هیچ وجه سمت اون اتاق نرو…باشه؟!
دلیار لب گزید و با چشم هایش به او‌ قول داد اما خوب می دانست که قرار است به آنجا سرک بکشد!
***

لیــــــرا

01 Aug, 09:00


︎ لیرا
مینا منتظری

#پارت_شصت_و_یکم


«سعی کن تو این خونه راحت باشی»؟!
واقعا این حرفی بود که به این دختر زده بود؟به این دختر که نزده هم برایش می رقصید؟

نفسش را رها کرد و خود را روی تخت انداخت.
مطمئن بود دخترک هنوز معنای جمله اش را درک نکرده که خانه در سکوت به سر می برد…دو‌ ثانیه ی دیگر که دوزاریش می افتاد چه آزادی ای به او داده شده،خانه را روی سرش می گذاشت و وای به وقتی که در این آزادی،کسری را هم شریک خود می کرد!

جایش بود که به خودش و این زبانِ زبان نفهمش که بارها و بارها حرف های نسنجیده زده بود،فحش بدهد.

برای فرار از مصیبتی که قرار بود به زودی زود دامنش را بگیرد،دست برد و لیوان آبی که روی میز پاتختی بود را با ورقی از قرص خواب برداشت.
از حرفش که نمی توانست برگردد،پس بهتر بود به خواب پناه ببرد.

آن طرف دیوار،دلیار،هنوز در جای خود نشسته و با لبخند نگاهش را به در بسته ی اتاق نیک دوخته بود.
باید به مارال می گفت…باید می گفت که نیک عزیزشان،هنوز هم مهربان است و آن قلب رئوفش،تماما از سنگ نشده است.خبر به این خوبی را،نه فقط به مارال…به همه ی دنیا دلش می خواست بگوید.

کمی بعد،نزدیکی های ظهر،وقتی که خواب نیک عمیق شده بود و نهار دلیار آماده،کسری سر رسید.

-چه کردی دلی خانم.بشین…بشین با هم بخوریم که تنهایی صفا نداره.این ترشیا رو فروغ خانم درست کرده؟
-دوس ندارین؟
-دیوونه شدی؟من عاشق ترشیم بابا...الان انقدر خوشحالم که می خوام گریه کنم.دست و پنجش درد نکنه.ولی از قول من بهش بگو این رسمش نیست…یعنی چی فقط واسه نیک می فرسته؟پس من چی؟!
دلیار خندید و ترشی بیشتری درون کاسه ی پیش روی او ریخت و کسری،درحالیکه ناخنک می زد گفت:انقدر با دیدن اینا هیجان زده شدم که نذاشتم حرفتو تموم کنی…داشتی می گفتی.
-هیچی دیگه…خلاصش اینه که خانم آقای مظاهری…
-چرا انقدر سختش می کنی؟شیده…نیک…فامیلی منم نمی دونی وگرنه منم به اسم فامیل صدا می زدی!
تو مگه نمی خوای اینجا راحت باشی؟با ما رفیق باشی؟خب اولین قدم واسه این رفاقت همینه که رودروایسی نداشته باشی…ای بابا.
فک کنم تو از اونا بودی که زنگ می زدی خونه دوستات،می گفتی منزل علیزاده؟علیزاده خونس؟!
این را گفت و خودش هم شروع کرد به خندیدن اما دلیار،دست به کمر شده و چپ چپ نگاهش کرد.تازه رسیده بود به یکی شبیه به خودش که وسط حرف دیگری بپرد و نگذارد جمله اش را تمام کند.

-میذارین حرفمو بزنم یا نه؟
کسری،طبق عادت،با انگشت زیپ دهانش را کشید و مشغول غذا خوردن شد.
-شیده خانم از این وضعیت ناراحت بود و مثل اینکه خیلی تلاش کرده با شما هم ارتباط بگیره ولی نتونسته.
-ازت خواست واسطه شی؟
ببین دلیار،من که هیچی ولی مبادا یه زمانی پیش نیک از اون زن حرفی بزنیا.
-چرا؟
-مگه خودت اون روز اینجا نبودی؟ندیدی چه فاجعه ای می تونست رخ بده؟

دست از غذا خوردن کشید…دلیار بد زمانی را انتخاب کرده بود برای صحبت…قرار بود غذا زهرمارشان شود.
-نیک زخم خورده…از همه ی نزدیکانش…جای زخماش،هنوز تازست.اگر خوب توی چشاش نگاه کنی،هنوزم می تونی رد تک تک اون زخما رو بینی.دیگه حقش نیست که آدمای گذشته،هر از چند گاهی بیان و روی این زخما رو فشار بدن.
حرفایی که اون روز از زبون نیک شنیدی،حتی یک‌ دهم دردایی که تو تمام این مدت کشید هم نبود.دردایی که گفتنی نیست…دردایی که بد می سوزونه و آدم برای دشمن خودش هم نمی خوادش.
اون عصبانیه…از اینکه براش همچین دردی رو خواستن و یه گوشه وایسادن و با لذت،درد کشیدنش رو تماشا کردن…اون عصبانیه و بعیده که این خشم،به این زودیا فروکش کنه.
با اون قلب مریضی هم که داره،حقش نیست که گذشته،این همه براش مرور بشه.

-بالاخره که چی؟تا ابد که نمی تونه خشمگین باشه…
-همش دو سال از اين ماجراها گذشته…چه ابدی؟
وقتی مردم هنوز فراموش نکردن،خودش چطور می تونه فراموش کنه؟تو…خودت فن نیکی،فراموش کردی؟

دلیار سر به زیر انداخت و با گوشت های توی بشقابش بازی بازی کرد.
-من…من خیلی در جریان اتفاقاتی که براشون افتاده نیستم.
سکوت کسری باعث شد سرش را بالا بیاورد…تکیه داده بود و عمیق نگاهش می کرد.

-دوست داشتم خواننده ی محبوبم،همیشه برام خوب بمونه…نمی خواستم با حرفای صد من یه غاز مردم،باورمو نسبت بهش عوض کنم.پس جایی که حرف اون بود،کر می شدم و جایی که نوشته ای ازش،کور…
دروغ چرا…نمیگم هیچی هیچی اما…اما اینکه سعی کنم از اخبار بد دور باشم،زیاد سخت نبود.
-اووف…کاش منم می تونستم این کارو کنم.

لحظه ای را در سکوت کامل به سر بردند.انگار هر کدام،جداگانه به همان دوره…همان دوره ای که اوج حواشی نیک بود فکر می کردند.

-فکر می کنم حالا دیگه وقتشه…که همه چیو بدونی…بدونی که چی شد و چی سر نیک اومد.شاید اینطوری،دلیل قانع کننده ای برای این همه عوض شدن سلبریتی محبوبت پیدا کنی.
-خیلی سخته.
-می خواستی همون موقع،خورد خورد از حاشیه هاش باخبر شی که الان این حجم از اطلاعات،شوکه ات نکنه!

لیــــــرا

31 Jul, 07:41




باید کسی باشد
که تمامِ خستگی هایت
نرسیده به آغوشش
در گرمای صدایش
ذوب شود ؛

با
ٌ هستم؛
باید باشی!.... ♡‌‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💜

لیــــــرا

29 Jul, 07:33


︎ لیرا
مینا منتظری

#پارت_شصت

-داشتم به این فکر می کردم که این سه روز از هفته ای که صبح تا شب اینجا هستم،بخشی از زندگیمه…بخشی از روزای جوونیم.حیفه که بخوام به سختی بگذرونمش…حتی اگه به چشم کارم بهش نگاه کنم.
من یاد گرفتم که به مردم عشق بدم و ازشون عشق بگیرم.هیچوقت نخواستم کسی رو اذیت کنم یا آسایشش رو ازش بگیرم‌ اما می فهمم که این روزا،زندگی براتون سخت تر شده و ترجیح می دید تو اتاق خودتونو حبس کنید تا اینکه منو ببینید.
می خوام اگه قراره اینجا باشم،با آدمای این خونه راحت باشم و حتی اگه شده دوست!

نگاه نیک به زخم های دستش بود اما حواسش پی حرف های دلیار.
-قشنگ حرف می زنی دختر!
دلیار سر بلند کرد و لبخندی به رویش زد.

-اما یه نصیحت از من که یه عمر به این مردم،به قول خودت عشق دادم و عشق گرفتم و عاقبتم اینه.این حرفا،فقط گفتنش قشنگه…به درد این پیجای انگیزشی و زرد می خوره.تو دنیای واقعی،خبری از عشق نیست.
میگی عشق میدی،اما خوب می دونم نه بخاطر این باور که مردم شایسته ی پذیرفتن عشقن…عشق میدی چون به این مردم احتیاج داری…به پولشون،به جایگاهشون و برای ادامه ی حیاتت.
هروقت عشق دادی و متقابل ازشون عشق طلب نکردی،اون وقته که می تونی اینطور مدعی عاشقی و انسانیت بشی.

به چشم های دلیار نگاه کرد که مظلوم شده و با ناراحتی نگاهش می کرد.

-تموم شد؟می تونم برم؟
دلیار سر تکان داد و نیک بلند شد.
-کاش برای همه یه نسخه نپیچین و انقدر سریع،حرف ها و باور آدما رو قضاوت نکنید…مثل همون کاری که با شما کردن…حتما براتون سخت بوده…پس شمای زخم خورده دیگه تکرارش نکنید.
شاید خیلیا برای هرکاری که می کنن،توقعی داشته باشن…با فکر یه معامله ی شیرین،محبتی رو انجام بدن اما من نه…من عشق میدم اما منتظر جوابش نیستم…چون باور دارم اگه کارم عمیق و قلبی باشه،به زندگیم برمی گرده…بالاخره یه روزی…به یه طریقی که فکرش رو هم نمی کنم و بدون اینکه برای برگشتش تلاشی کنم.
تو این دنیا،کلی آدم وجود داره اما همشون فیک نیستن…خودشون،باطنشون و عشقشون.همه رو به یه چوب نزنید!

نیک پلک هایش را روی هم فشرد و با درد،در دل گفت:پس من زیادی بدشانس بودم که همه ی فیکاش به من افتاد!
برای دلیار جوابی نداشت اما…قبل از این که وارد اتاقش شود،بدون اینکه سمت دخترک برگردد،گفت:سعی کن تو این خونه راحت باشی!

لیــــــرا

27 Jul, 04:45


خوش اومدید♥️

♥️پارت یک
https://t.me/minabanoo95/1339
♥️پارت پنجاه
https://t.me/minabanoo95/2040