کرایون 💜
چنل نشست جهانی آگاهی گایا
فرض کنیم همین الان یک سوال از شما بپرسم.
مجبور نیستید به آن پاسخ دهید، اما دوست دارم به آن به عنوان یک سوال واقعی یا مجموعهای از سوالاتی فکر کنید که نه به صدای بلند، بلکه گویی با صدای بلند آن را پاسخ میدهید! [به عبارت دیگر] از شما میخواهم به پاسخ آن فکر کنید.
با سوالات ساده شروع میشود:
⁉️ آیا به خدا باور دارید؟
و شما پاسخ میدهید بله.
سپس کمی دشوارتر میشود.
⁉️ آیا به این باور دارید که هدفی در زندگی دارید که به خالق مرتبط است؟
⁉️ آیا به انرژیها باور دارید؟
⁉️ آیا باور دارید که قبلا زندگیهای دیگری داشتهاید؟
⁉️ آیا به وجود انرژیهایی در دیانای خود باور دارید که از آنها آگاه نیستید؟
⁉️ آیا به این باور دارید که بذر شما را موجوداتی از سیارات دیگر کاشتهاند؟
⁉️ آیا باور دارید که کهکشان مملو از حیات است؟
⁉️ آیا باور دارید که صدا و رنگ میتوانند شخصیت یک انسان را تغییر دهند؟
آیا باور دارید… آیا باور دارید…؟
⁉️ آیا باور دارید که آگاهی بر ماده غلبه میکند؟
⁉️ آیا میتوان با ذهن، چیزهایی از هیچ خلق کرد؟
⁉️ آیا گروهی از انسانها با نیت خالص میتوانند آب و هوا را تغییر دهند؟ بله یا خیر؟
اتفاقی که میافتد این است:
حتی در گروهی دانا مانند شما که تمام این مسیر را طی کردهاید تا به اینجا بیایید و نورپیشههایی واقعی با نیت پاک و عاشق خدا هستید، به همۀ اینها پاسخ بله خواهید داد. من شما را میشناسم و میدانم که این پاسخ مثبت، واقعی نیست!!
آیا این برایتان تکاندهنده است؟!
مفهوم جدیدی را به شما میگویم و میخواهم درباره آن فکر کنید.
زمانی که کوچک بودید و احساس ناامنی میکردید، اگر شانس داشتن والدینی مهربان را داشتید، دست شما را میگرفتند و ناگهان همه چیز خوب میشد.
اگر از رفتن به مکانهای جدید میترسیدید، جاهایی که ناراحتکننده بود و مستأصل میشدید چون نمیدانستید چه اتفاقی در حال رخدادن است، همیشه میتوانستید دست پدر یا مادرتان را بگیرید و همه چیز خوب میشد.
زیرا آنها سپر شما در برابر ناشناختهها بودند و در نهایت شما را از آن عبور میدادند. همانطور که شما را از آن عبور میدادند، شما به آن شرایط نامطمئن یقین پیدا میکردید، یعنی آن شرایط تبدیل به واقعیت شما میشد و دفعه بعد دیگر به آن اندازه نمیترسیدید.
میخواهم شما را به یک مفهوم جدید دعوت کنم.
به من گوش دهید:
وقتی از شما میپرسم: «آیا به این و آن باور دارید یا نه؟» وقتی روحِهستی این سوال را میپرسد: «آیا به این و آن باور داری؟» این به آن معنا نیست که صدایی از آسمان میخواهد شما را قضاوت کند!
میخواهم بتوانید بگویید و حق داشته باشید که بگویید:
«من مطمئن نیستم، من مطمئن نیستم!»
و در آن لحظه و تا زمانی که مطمئن شوید، میتوانید دست خدا را با هر استعارهای که با آن راحت هستید بگیرید. تا زمانی که آن مفهوم برای شما اثبات شود یا رد شود، و تا رسیدن به آن نقطه باید به خودتان زمان بدهید.
🔹⏳🔹
چیزی که میخواهم به شما بگویم این است:
شما خطی هستید!
شما فکر میکنید وقتی به عشق خدا میرسید و متوجه میشوید چیز بیشتری وجود دارد، قرار است تمام چیزهای دیگر هم همان ابتدا با آن بیاید!
به دلیل همین برداشت خطی، شما بیدرنگ به عجیبترین چیزهای ممکن باور پیدا میکنید! آنجا مینشینید و به همه چیز «بله» میگویید، زیرا اگر این کار را نکنید، گویا مشکلی وجود دارد.
آن مفهوم این است:
شما حق دارید بگویید: «من مطمئن نیستم.»
و وقتی این کار را انجام میدهید، فرایندی وجود دارد، بله! فرایندی از جانب روحِهستی وجود دارد به نام «عشق». 🤍♾🤍
این شیوهای از بودن است که دست شما را میگیرد و به شما در مورد چیزهایی که مطمئن نیستید کمک میکند.
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
کرایون 💜
نشست جهانی آگاهی گایا 😀
✍️مترجم: سلیمان موسوی
🙏🏻🌹🙏🏻🌹🙏🏻🌹🙏🏻