احساس @maheman699 Channel on Telegram

احساس

@maheman699




تنها کانال رسمی ماه🌙من در ایران🇮🇷


انتقاد پیشنهاد



پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت
منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش❤️

احساس (Persian)

با خوش آمدگویی به کانال رسمی 'احساس' با نام کاربری @maheman699! این کانال تنها کانال رسمی ماهمن در ایران است. در این کانال می‌توانید انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال کرده و با دیگر اعضای این جامعه در مورد موضوعات مختلف به اشتراک بگذارید. هدف این کانال ایجاد یک فضای زیبا و پر از احساسات مثبت است. پرواز قشنگ است، اما بهترین پرواز آن است که بی غم باشید و خودتان را شاد و منت نگه دارید. هر لحظه زندگی را با قدردانی تجربه کنید و همیشه خودتان باشید. پیوسته با ما همراه باشید تا از زندگی لذت ببریم و با هم به تجربیاتمان افزوده کنیم. از حضور شما در این کانال سپاسگزاریم! ❤️

احساس

23 Nov, 06:40


#پارت811

حتی صدای ضعیف پاشنه های بلند کفش هایش رو هم می شنید.



- پسرم، نگرانم نکن خبری از آرام شده؟



فرهاد سه بار با کف دست محکم به فرمان کوبید و نعره زد

:
- نه...نه دست از سرش بردارید


صدای سهیلا رو که نشنید اروم تر و ترستاک تر گفت:


- می گی فرزاد کجاست، یا زنگ بزنم به فرهان؟



صدای لرزون و متاصل سهیلارو شنید:


- ب..باشه،آروم باش نکنه می خوای مثل میلاد شی؟


خودتم می دونی که خانوادگی مشکل عص...



فرهاد پایش را روی ترمز کوبید و با حرص چشم بست و گفت:



- مامان...مامان..بحث نکن با من ندو رو نِرو من...

میلاد مشکل حاد شخصیتی داره این به من چه؟

ها!


نفسی عمیق کشید تا خودش رو کنترل کنه.


- فرهاد کجاست؟



عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

احساس

23 Nov, 06:40


#پارت810

گوشی رو از گوشش فاصله داد.


اسم (مامان) رو روی صفحه ی گوشی پیدا کرد.



گوشی رو به گوشش چسبوند و چراغ قرمز رو رد کرد

و با یک دست فرمان رو با سرعت چرخاند و دور برگردون رو رد کرد.


یک بوق...دو بوق...سه بوق..



- بردار...بردارالو فرهاد!
با دست راستش ضربه ای به فرمان زد و با هیجان گفت:


- فرزاد باشگاهه؟



صدای برخورد چیزی به میز رو شنید و بعد صدای سهیلا


- رفته پیست چیزی شده؟ پول داری!


عصبی چشم بست و زبانش رو از عادت روی دندون های اسیابش کشید و گفت:



- به پولت احتیاج ندارم آدرس پیست رو برام بفرست

احساس

23 Nov, 06:40


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس

احساس

22 Nov, 13:26


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

احساس

22 Nov, 04:38


#پارت809


با سرعت به سمت ماشین پارک شده اش رفت.



در ماشین رو باز کرد و با حرص سوار شد و در رو محکم بست.



چند لحظه به جلویش خیره شد و نفس نفس زنون دستش رو روی فرمون گذاشت.



تو یک تصمیم آنی با سرعت ماشین رو روشن کرد و به سمت باشگاه راه افتاد.



هم زمان دست برد و گوشی اش را از جیب شلوار جینش بیرون کشید


و درحالی که مخاطبینش رو زیر و رو می کرد
از چهار راه گذشت



شماره ی فرزاد رو گرفت!



یک بوق..دو بوق...سه بوق...



بر نمی داشت!

همیشه همین بود


زیر لب غرید:


- یا اون ماسماسکت خاموشه یا برنمیداری


بندازش سطل آشغال راحت تری.



عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

احساس

22 Nov, 04:37


#پارت808


هرچیزی که جلوش بود رو به زمین پرت کرد


هرچیزی که مربوط به جست و جوی آرام بود رو نابود کرد.


با پاش صندلی رو پرت کرد و مشتش رو بی محبا به مجله چسبیده به دیوار کوبید


نفس نفس زنون ساعدش و روی میزگذاشت



نفس نفس زد خسته بود خیلی خسته بود بوی عطرش رو می خواست



موهای نرمش رو می خواست بهار و نه آرام رو میخواست.



سرش رو روی ساعدش گذاشت دلش گریه می خواست اما مرد بود فرهاد بود.



دیگه تحمل بس بود دست برد و در کشو رو باز کرد


چیزی که می خواست رو برداشت و با سرعت از خونه خارج شد.



تنها راه پیدا کردن آرام فرزاد بود ریسک می کرد.اما تنها راهش بود.



آرام چه می خواست و چه نمی خواست حالا مال فرهاد بود



این بازی تازه شروع شده بود...

احساس

22 Nov, 04:37


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس

احساس

21 Nov, 03:57


#پارت807


لبش رو گاز گرفت و نگاهش به رنگ موهای روی میز افتاد.


قبال چه حوصله ای داشت! مو رنگ کنه!



الان چی؟

الان همش آرام بود و آرام.


اومده بود نروژ.



همون جایی ک آرام بود

البته دیگه جایی ام تو ایران نداشت بعد جریان فرودگاه.


میلیون ها پول خرج کرد تا تونست بدون شلاق و زندانی خلاص شه.


چنگی به موهاش زد غرید:


نتونست تحمل کنه چشم هاش رو بست نمی تونست.


اون بوی عطر رو می خواست اون موهای طلایی رو


اون نگاه

کجایی آرام! کجایی!



با حرص دستش رو به تخته کوبید


و همه نقشه ها و عکس هارو تو مشتش مچاله کرد و پرت کرد رو زمین نعره ای زد




عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

احساس

21 Nov, 03:57


#پارت806


نگاهش رو به عکس ها دوخت


روزنامه ها،نقشه،هرچیزی که بهش داده بودن.



خبری از رزیتا نبود خونش رو عوض کرده بود محل کارشم عوض کرده بود.



اون مسابقه کوفتی فقط اقامت نروژ، بلیطش و پول رو فراهم کرده بود


آدرسی از آرام نداشتن.



اون خونه ای که آرام توش چند روز مونده بود خالی بود


صاحب خونه فردی به اسم محمد مهدی بود،


که یک شهر دیگه زندگی می کرد.



سینا نبود...هیچ جا نبود!هیچ چیز نداشت


دونه به دونه سوابق افراد باشگاه سوابق آرام رو دراورده بود.

پرهام رو همه رو هیچ کس خبری از آرام نداشت.

احساس

21 Nov, 03:57


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس

احساس

20 Nov, 13:46


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

احساس

20 Nov, 06:33


#پارت805


-وحشی



خندیدم و با هم از خیابون رد شدیم.



نزدیک محلمون یه کلوپ بود که معمولا هرشب توش برنامه بود.


از اکیپ های رقص مختلف میومدن و می رقصیدن


و سر رو کم کنی و شرط بندی می بردن یا پول میگرفتن.




به کلوپ که رسیدیم در رو باز کردیم و از پله ها رفتیم پایین


یه فضای بنفش و نورانی شکل به شکل راه رو جلومون بود.



وارد که شدیم بین تاریکی کنار میز بار و هیاهوی جمعیتی که تو پیست رقص بودن


اندرو و سارا رو دیدیم



به سمتشون رفتیم و با لبخند براشون دست تکون دادم


فقط امیدوارم اون نگاه ریز شده ی سارا،


نشون دهنده این نباشه که فهمیده لبخندم مصنوعیه!


***



عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

احساس

20 Nov, 06:33


#پارت804


بیخیال به سمت اتاقم راه افتادم و اونم نشست رو کاناپه.



شلوار جینم رو عوض کردم و موهام رو حالت دادم بلند شده بود و لخت.



از اتاق خارج شدم و جزف پا رو پا انداخته بود



و از چیپس نیمه خورده ی من روی میز می خورد.




اون قدر قد بلند بود که پاهاش رو جمع کرده بود تا پشت میز جا شه.



لبخند محوی زدم و بلند گفتم:



-پاشو بریم دیگه.



از جا پرید و چیپس موند تو گلوش و شروع کرد به سرفه کردن.


خندیدم و از خونه خارج شدم.


اونم پشتم اومد و در رو که بست با حرص نگاهم کرد و گفت:

احساس

20 Nov, 06:33


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس

احساس

19 Nov, 13:32


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

احساس

19 Nov, 08:41


#پارت803


در رو باز کردم و با دیدن جزف اخمو و کلافه چشمام گرد شد


و با یاد اوری این که قرار بود منتظر جزف باشم،


تا باهم به خونم بیایم زدم به پیشونیم و با خنده گفتم:


-وای جزف ببخشید.



انگلیسی اون رند تر بود با سرعت گفت:


-آرام واقعا ممنون!



خم شده بودم و می خندیدم جا گذاشته بودمش احتمالا تا این جا دوییده بود.



بازوم رو گرفت و از جلوی در کنارم زد و وارد شد



خب این جا ایران نبود که کفشاشون رو دربیارن.



بهم نگاه کرد و گفت:



-اگه آماده ای که بریم.



خوش حالم که قرار نیست یه ساعت براش توضیح بدم چرا فراموشش کردم.




عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

احساس

19 Nov, 08:41


#پارت802



باید دوش می گرفتم و بعدش با بچه ها قرار داشتم.



دل و دماغ بیرون رفتن و تفریح و نداشتم.



من چندین سال تلاش کردم و پسرای پولدار و تیغ زدم


رقصیدم و کار کردم و حتی گاهی دست کجی کردم


تا فقط مسابقه رو ببرم و بیام نروژ



و یه زندگی مجردی خوب دور از گذشته ام داشته باشم.



برنامم خوش گذرونی بود.اما حالا چی؟




از وقتی که اومدم مدام میرم کلاس رقص و با بچه ها تمرین می کنیم.




و دارم آروم آروم زبونشون رو یاد می گیرم،


تا بتونم یه کار نیمه وقت دیگه ام پیدا کنم.



زندگی خرج داشت!



دلم هوای چشمای آبی فرهاد و داشت.



این پسر با من چه کرده بود؟



در خونه رو که باز کردم



فوری لباسام و درآوردم و خودم رو پرت کردم تو حموم


.
(فصل آخر)



(شروع بازی نهایی)




با صدای زنگ در خونه، رژ لب زرشکی رنگم و انداختم رو میز



و با تعجب به سمت پذیرایی رفتم.

احساس

19 Nov, 08:41


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس

احساس

18 Nov, 13:24


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

احساس

18 Nov, 06:35


#پارت801


(متاسفم.اشتباه از من بود)



با لبخند نگاهش کردم و دو ضربه رو شونش به آرومی زدم و گفتم:

Your mistake was not. -


(اشتباه تو نبود.)



لبخند مهربونی زد و ردیف دندونای سفیدش معلوم شد.



از سفیدی زیاد کمی به قرمزی می زد و کمی بور بود


اما چهره ی بامزه اش باعث می شد احساس خوبی بهش داشته باشم.


پشتم رو کردم و به سمت خروجی پارکینگ رفتم

که صدای پر از خنده اش رو از پشت سر به حالت داد شنیدم:


I do not even know your name. -


(من حتی اسم تورو نمی دونم!)



خندیدم و براش دست تکون دادم


و بی توجه به حرفش از پله ها رفتم بالا.



ناخداگاه بهم انرژی داده بود.



بهش می خورد هیجده سالش باشه.
به سمت خونه رفتم.



عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈