خدایا یعنی کارم به جایی رسیده که باید الکی الکی ازدواج
کنم؟
اخه مگه مسخره بازیه؟اینده ام چی میشه؟...
شیما خیره نگام می کرد و منتظر بود یه چیزی بگم...
تک سرفه ای کردم و گفتم:هیچ می فهمی چی میگی شیما؟
ازدواج سوری؟مگه کشکه؟...اصلا چرا من باید به خاطر
اون باراد از خدا بی خبر برم ازدواج کنم؟اونم با یکی که
نمی شناسمش...
شیما کمی به جلو خم شد واروم
گفت:اینکه ازدواج سوری بکنی و بعد هم بدون اینکه اتفاقی افتاده باشه
ازش جدا بشی بهتر از اینه که زن باراد بشی و یه عمر بدبخت بشی...
دیوونه کی گفت طرفتو نشناسی؟
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰