لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky @leo_shaahovsky Channel on Telegram

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

@leo_shaahovsky


📓 سبکِ نوشتاری: «رئالیسمِ کثیف (Dirty Realism)»
☂️ ارسالِ دیدگاه: @Shaahovsky_BOT
♦️ پی‌وی: @LeoShaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky (Persian)

با کانال تلگرام "لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky" آشنا شوید. این کانال به سبک نوشتاری "رئالیسم کثیف (Dirty Realism)" متعلق است. در اینجا شما می‌توانید با آثار و اندیشه‌های نویسنده برجسته‌ی لئو شاهوفسکی آشنا شوید. آخرین اخبار، داستان‌ها، و انتقادات او را مطالعه کنید. اگر علاقه‌مند به ادبیات و داستان‌های غمگین و واقع‌گرایانه هستید، این کانال برای شماست. برای ارسال دیدگاه، می‌توانید به @Shaahovsky_BOT پیام دهید و برای ارتباط مستقیم با لئو شاهوفسکی، می‌توانید به @LeoShaahovsky در پی‌وی پیام دهید. پس از ورود به این کانال، دنیایی جدید از ادبیات را کشف خواهید کرد.

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

03 Nov, 06:08


☯️ | تجربه‌ی شخصی با: شیعیان و سنّیان |
🗡 لئو شاهوفسکی

این نوشته ممکن است موقّت باشد، امّا به‌رسمِ ادب لازم دیدم قطعِ‌نظر از اختلافاتِ بسیار عمیقی که با شیعیان دارم، طبقِ تجاربِ شخصی و طولانی‌مدّت در مراوده با آنان، تمامیّتِ تشکّرم را به‌خاطرِ ادب و احترام و شخصیّتِ برجسته‌ای که از نظرِ اخلاقی دارند به آنان تقدیم کنم. خاطر ندارم حتّی در بی‌محاباترین نقدهایی که به افکارِ شیعیان کرده‌ام در مقابل به من توهین کنند، امّا خیلی از سنّی‌ها کافی‌ست کینه‌ای از کسی بگیرند، او را تا ابدالدّهر دشمن می‌دارند و به میخ می‌کوبند.
من آنقدر که با شیعیان توانسته‌ام اختلافاتم را حل کنم، هرگز یک سنّی را نتوانسته‌ام قانع کنم و اگر بفهمند کسی شخصیّت‌هایی که به آنان علاقه دارند حتّی از روی خیرخواهی نقد کرده است، چنان دهنِ ناقد را گِل می‌زنند که اندازه‌ی یک منفذِ ریز هم دیگر به او اجازه‌ی تنفّس نمی‌دهند. در عربستان کسی با افکارِ من حکمِ اعدام دارد، امّا در ایران در تمامِ بازجویی‌هایی که (طبقِ تجاربِ محدودِ جغرافیایی‌ام) شده‌ام و با وجودِ این‌که می‌دانستند آن‌ها را یاورانِ دربارِ ظالمان می‌دانم هیچ برخوردِ ناشایستی ندیدم. خیلی از سنّی‌ها هنوز #ابتدائیاتِ احوال‌پرسی را نمی‌دانند و کافی‌ست مشایخی که می‌پرستند نقد کنی تا دمارت را از هفت‌نسلِ گذشته‌ات دربیاورند و جلوی چشمانت رگ‌به‌رگ کنند، امّا فرهنگِ تعارفات و تعاملاتِ اخلاقیِ شیعیان بسیار بالنده و متمدّنانه است.
من برای کسی مداهنه نمی‌کنم و همیشه گفته‌ام گسل‌های فکریِ بنیادینی با شیعیان دارم، ولی این ادب‌شناسی و ارج‌گذاری را به‌خاطرِ ادب و مدارایی که از جانب‌شان دریافته‌ام به آنان بدهکارم. بعد از این هم نقدهایم همچنان پابرجا خواهد بود و حتّی گاهی مجبور می‌شوم برخی از آن‌ها را سایلنت یا بن کنم یا با شیعیانی مواجه شوم که مرا زیرِ تیغِ بدترین دشنام‌ها سلّاخی کنند، امّا آنچه از حقیقتِ رفتاریِ غالب‌شان بر من آشکار شده فرهنگِ والایی‌ست که در گفت‌وگو دارند. شاید بدترین چیزی که به من گفته‌اند این جمله‌ی منسوب به امام صادق بوده که گفته "الحمد لله الّذی جعل أعداءنا من الحمقی"، «ستاینده‌ی آن خدایم که دشمنان‌مان را از احمقان قرار داده است»!
وجهِ دیگرِ ستایشم به نبوغِ آنان در قضایای #برون‌دینی بازمی‌گردد و خارج از هرگونه داوریِ ارزشی-عقیدتی، سنّیّانِ این عصر ستاره‌ای از نظرِ ادبیّاتِ دینی مانندِ علی شریعتی و در مضامینِ شاعرانه مانندِ پروین اعتصامی ندیده‌اند. یادم هست در سربازی پنج جلد از مجموعه‌ی آثارِ مرتضی مطهّری را خواندم و از اشتیاقم کم نمی‌شد. در قرنِ حاضر، اهلِ‌سنّت شخصی مانندِ سیّدحسین نصر به‌خود ندیده که مکتبِ فکری‌ای مستقل و ناقدانه در برابرِ چالش‌های تجدّد راهبری کند. این آرزوی دیرینه‌ی من بوده که با تحسینِ آگاهی و ذهنِ بازی که جواد علوی‌بروجردی در درکِ جهانِ واقع دارد او را از نزدیک ببینم، امّا آنقدر تعصّباتِ کور و کُشنده در سنّی‌های این عصر دیده‌ام که برای دیدنِ هیچ‌یک از آن‌ها یا خواندنِ آثارشان اشتیاقی ندارم.
واضح است من نه تمامِ سنّیّان را می‌نکوهم و نه تمامِ شیعیان را می‌پالایم، امّا این تجربه‌ی سال‌های زیسته‌ی من در برخورد با مخالفانم بوده است. من هرگز هیچ پیوندی که بر اساسِ صمیمیّت شکل گرفته نشکسته‌ام، امّا سنّی‌ها با دیدنِ چند اختلافی که با گفت‌وگو قابلِ‌حل بود، تمامِ رفاقت‌هایی که پیش‌تر بوده در #یک‌لحظه فرو ریخته و مرا هجر کرده‌اند و تاجایی‌که دست‌شان برسد در بدگویی به من کوتاهی نمی‌کنند.
به یاد دارم در جمعی از مشاهیرِ اهلِ‌سنّت نقدهایی به دستگاهِ روحانیّت‌شان کردم، امّا در پاسخ مرا سگِ موساد و روان‌پریش و نواده‌ی ذوالخویصره و سگِ جهنّم و شیطان‌صفت و سگِ ولگرد و مارمولک و مارکسیست و متوهّم و مروّجِ الحاد و گستاخ و سگِ تازه‌به‌دوران‌رسیده خواندند و بیشتر در پیِ رسواسازی بودند.
من از این توهین‌ها ناراحت نمی‌شوم، از این ناراحتم چگونه اینان می‌خواهند جوانانی که در دریای متلاطمِ نابسامانی‌ها در حالِ غرق‌شدن‌اند و تنها نوری می‌خواهند که بر تاریکی‌شان بتابد، بازتابی از این نور یا حاملِ مشعلی در این راهِ تاریک باشند وقتی هیچ‌راهی پیشِ‌روی مخالفان‌شان قرار نمی‌دهند تا آن‌ها را از سریرِ غرورشان پایین کِشد؟ آیا هیچ‌یک از آموزه‌های اسلام در رعایتِ انصاف و برخوردِ اخلاقی حتّی با #مشرکین به گوش‌شان نخورده است؟ توحیدشان را به شرک باخته‌اند امّا در حجره‌ها چه‌چیزی جز مدّاحی برای علمای‌شان و شخص‌پرستی و احساساتِ کودکانه در مواجهه با مردم و تجارت با دین یاد گرفته‌اند؟
باشد که راهی فروتنانه برای برخورداریِ دوباره از آگاهی بیابند. جهالت حقِّ مکتوبِ هیچ انسانی نیست و کسی با تواضع کوچک نشده است. به‌قولِ امام حسین «اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید»!

💸 @Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

25 Oct, 16:43


🗿 | فلسطین بُت نیست |
🎟️ لئو شاهوفسکی

هرگز خیال نمی‌کردم روزی را ببینم اسلام‌گرایانِ این عصر مانندِ دورانِ جاهلیّت به پرستشِ سنگ و خاک بازگردند، و فوراً یادِ سخنِ ابورجا عطاردی افتادم که به‌گزارشِ 'صحیح البخاری' گوید:
"کنّا نعبد الحجر، فإذا وجدنا حجراً هو آخر منه ألقیناه وأخذنا الآخر..."
«ما قبل از محمّد سنگ می‌پرستیدیم و هرگاه سنگِ بهتری می‌یافتیم آن‌یکی را دور افکنده و دیگری را برمی‌گرفتیم!»

و اکنون سنگِ ابورجا را به فلسطین تبدیل کرده‌اند و به روزگاری وارد شده‌اند که سنگ‌های مسجدالاقصی برای‌شان گرامی‌تر از #توحیدی است که پیغام‌بران برای آن فرستاده شدند، و بی‌گمان روزی را خواهید دید که ضرائح و اوثان و تماثیل در این سرزمین‌ها از نو برمی‌خیزند.
امروزه بخشِ اعظمِ مساجد توسّطِ ملّاهای درباری تسخیر شده امّا مردمِ زمان تصوّر می‌کنند فقط مسجدالاقصی نیاز به آزادسازی دارد، و کلِّ امّتِ محمّد موردِ احتلال و اشغالِ فکری قرار گرفته، اشغالی که مردم دیگر صاحبِ افکارِ خودشان نیستند و هر جبّاری تکّه‌ای از منشورِ عقیدتی‌شان را به گروگان گرفته است، امّا فسادِ فکری چنان در ذهنِ مردم رسوخ کرده که استعمارگران طبلی میان‌تُهی از خاک و صنم به آنان داده‌اند تا بر آن بکوبند و این باور در ذهن‌شان تنیده شده 'هرکس علیهِ یهود جهاد کرد مسلمان است' و شفره و سوهان و رنده را برمی‌دارند تا بُتِ او را منبّت کنند، درحالی‌که تلفّظِ "لا إله إلّا الله" بدونِ درکِ معنای آن کسی را واردِ اسلام نمی‌کند، ولی مردم معتقدند شجاعتِ انسان‌ها برابر با باورِ صحیحِ آن‌هاست! همینان هم می‌خواهند فلسطین را با #هشتگ آزاد کنند!
امروزه در هر بقعه‌ای از زمین مردمِ مستضعفی وجود دارد که هرکدام در حقیرترین حالتِ ممکن تحتِ اشغال و احتلالِ جبّاران‌اند، امّا تعصّباتِ احساسی و بزدلانه‌ی مشرکینِ زمان چشمان‌شان را کم‌سو کرده است. سگانِ آمریکا و یهود در کشورهای‌شان نفوذ کرده‌اند و در عربستان قحبه‌خانه‌ها را برای مشرکینِ عرب باز گذاشته‌اند و مخالفانِ سیاسیِ دولت را زندانی و معدوم می‌کنند امّا معتقدند یهود مسأله‌ی اوّل و آخر است، درحالی‌که جهادِ اوجب و افضل در خودِ مکّه است!
حالا هم فلسطین به سرزمینی تبدیل شده که حکّامِ جبّاری مثلِ صدّام حسین، سوسیالیستی که "حکم بغیر ما أنزل الله" داشت را "البطل الشّهید" «قهرمانِ شهید» می‌نامند. فلسطینی که آثارِ خمینی را در بلادِ آن پخش می‌کنند که در آن صحابه را سگ و فاطمه را اله و ائمّه را آگاه به تمامِ ذرّاتِ کائنات می‌داند [شرکی #بزرگ‌تر از شرکِ ابوجهل]، و اکنون لفظِ "شهید" را به هر مشرکی که در راهِ وطن بمیرد اطلاق می‌کنند، غافل از آنکه در کیشِ اسلام شهادت منوط به توحیدِ شخص است، وگرنه سردارانِ شجاعِ عربِ جاهلی احق به این نام می‌بودند.
و حالا در ایران ماموستاهای جاهلِ سنّیِ کُردستان و مولوی‌های بلوچ، از طرفی مردم را برای جنگ با یهود ترغیب می‌کنند [خودشان هم در خانه نشسته‌اند!] و از طرفی دیگر مردم را به سربازی و شرکت در انتخابات می‌برند و به هیمه‌ی بازوی جبّارین هیزم می‌کِشند، و هرکس با آن‌ها مخالفت کند به او «خوارج» می‌گویند و خودشان را از «یارانِ علی» به‌شمار می‌آورند. دیانتی که تسنّن و تشیّع دارند، دیانتِ شعائر و نماز و حجاب و در حالتِ منحطِ آن دیانتِ عزا و پایمال‌کردنِ پرچم و قرآن‌روی‌سرگرفتن و ساختِ ضریح است، اسلامی که آمریکا از عشّاقِ آن است.
اگر خودِ پیغام‌بر مثلِ مردم می‌اندیشید باید وقتی شکنجه و ترورِ اطرافیانش را می‌دید دستِ‌کم دو کلمه برای ابوجهل و اصحابِ دارالنّدوه #مداهنه می‌کرد یا حتّی در گرماگرمِ جنگ‌ها که تعدادشان اندک بود دو شعر در ستایشِ مشرکین می‌سرود تا آن‌ها را جذب می‌کرد، امّا او هرگز چنین نکرد و برعکس به‌گزارشِ 'صحیح البخاری' مثالِ انسانی از گذشتگانِ کهن را می‌آورَد که «او را در گودالی حفرشده می‌اندازند، سپس ارّه‌ای آورده تا مغزِ سرش را به دو نیم متلاشی کنند، و شانه‌های آهنی‌ای بر بدنش می‌کِشند که گوشت و استخوانش با آن رنده می‌شود، امّا همه‌ی این‌ها باعث نمی‌شد از توحید برگردد»، ولی اسلام‌گرایان می‌گویند اگر به سربازی نرویم به ما گواهینامه نمی‌دهند!
نخستین اصلِ اسلام نفیِ آلهه‌ی باطل و کفر به طاغوت است و اسلام در جاهلینِ به این اصل محقّق نخواهد شد، ولی مردمِ جاهلِ زمان تصوّر می‌کنند باید برای تکفیرِ طاغوت نزدِ علماء رفت آن‌ها بگویند طاغوت تکفیر می‌شود یا نه! آلبانیِ جاهل می‌گفت اگر مسلمانی برای #بت سجده کند تکفیر نمی‌شود تا برایش روشن کرد کارِ او شرک است! اینان دین را با حدسِ گلدباخ و کولاتز اشتباه گرفته‌اند و فکر می‌کنند دین ریاضیاتِ گسسته است که کسی جز علمای طاغوت‌شان آن را نمی‌فهمد. اینجاست که به‌گزارشِ "سنن أبی‌داوود" پیغام‌بر گفته «بیشترین چیزی که بر امّتم می‌ترسم 'الأئمّة المضلّین' [امامانِ شیّاد] است».

@Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

23 Oct, 09:59


| بُت‌انگاری از فلسـ🇵🇸ـطین |
👩‍💻 لئو شاهوفسکی

در کنارِ عمیق‌ترین تأسّف‌هایم به کُشته‌شدگانِ فلسطین، چهار دسته از مردمِ بی‌سابقه در تاریخ را هم دیدم:
1️⃣. گروهِ نخست طرفدارانِ ایرانیِ اسرائیل‌اند که در مسیرِ فرگشتی‌شان گویا با خوک‌ها اختلاطِ نسل کرده‌اند ورنه این‌همه بی‌غیرتی و حیوانیّتِ طرفدارانِ اسرائیل با هیچ خِرَدِ انسانی و در هیچ مقیاسی از دستاوردهای نیکوی سرشتِ بشر قابلِ توجیه نیست. چگونه می‌توان برای مهسا که توسّطِ دولتِ ایران کُشته شد این‌همه هیاهو برپا کرد امّا مرگ و آوارگی و شکنجه و گرسنگیِ بیش از پنجاه هزار انسانی که بیشترشان هم زن و کودک بودند و تنها گناه‌شان این بود زبانِ مشترکی با ایرانیان ندارند توسّطِ منادیانِ «#زن_زندگی_آزادی» نه‌تنها نادیده گرفته شود، بلکه از جنایاتِ زیونیست‌ها حمایت هم کنند.
2️⃣. عرب‌هایی که مسأله‌ی فلسطین را بی‌ارتباط به خود می‌بینند و دیواربه‌دیوارِ فلسطین هستند امّا اقدامی انجام نمی‌دهند، در عوض در عربستان و مصر رکوردِ بزرگ‌ترین کنسرت‌ها را می‌شکنند، درحالی‌که اگر ادرارِ تجمّع‌کنندگانِ این کنسرت‌ها را جمع‌آوری می‌کردند و یکجا روی سرِ زیونیست‌ها می‌شاشیدند آن‌ها را آب می‌بُرد.
3️⃣. دسته‌ی سوّمی هم در سراسرِ دنیا آیاتِ جنگ و حمیّت برای جنگاوری را بر مردم تلاوت می‌کنند امّا خودشان پُشتِ گوشی با کاورِ کیتی و باب‌اسفنجی نشسته‌اند و بعد از تویتِ آیه‌ی "وقاتلوهم..."، ادامه‌ی انیمه‌ی "Attacks On Titans" را تماشا می‌کنند! جالب این است این دسته منتقدِ حکّامِ عرب‌اند امّا خودشان در عمل به همان مشکلی گرفتارند که آن‌را نقد می‌کنند: «نفاق در عمل».
4️⃣. از طرفی مردمِ دیگری وجود دارند فلسطین را مثلِ #بت می‌پرستند و با احساساتِ گول‌زننده گسستِ عظیمی در باورهای‌شان ایجاد کرده‌اند، و هرکس فسادِ عقیدتی‌شان را برملا کند به آنان لیبلِ «خوارج» و «تکفیری» و «غارنشین» و «داعشی» و... می‌زنند.
دسته‌ی آخری، هرکه آن‌ها را در آزادسازیِ فلسطین کمک کند فوراً مُهرِ تأییدی بر باورهایش می‌زنند، همان‌گونه که در غزّه 'مؤسّسه‌ی خمینی' دارند، حال که شرکیاتِ خمینی (Khomeini) فرقِ چندانی با فرعون نداشت. خمینی در کتابِ "کشف الأسرار" می‌گفت حاجت‌خواستن از سنگ و درخت عملِ شرک‌آمیزی نیست و فقط فعلِ باطلی است! و در "مصباح الهدایة" گفته علی پسرِ ابی‌طالب با حضرتِ جبروت و لاهوت متّحد شده، و در آیه‌ی "لعلّکم بلقاء ربّکم توقنون" منظور از 'ربّکم' همان 'امام' است! و علی را دارای ولایتِ مطلقه و آگاه از تمامِ نفوس می‌دانَد، بلکه فراتر از این معتقد بود امام دارای خلافتِ تکوینی است که تمامِ ذرّاتِ کون و کائنات در برابرِ او خاضع‌اند!
حماس خمینی را به‌خاطرِ دفاع از قدس و انقلابِ قلّابی‌اش شهیدِ راهِ حق می‌داند، همان خمینی‌ای که عائشه همسرِ پیغام‌بر را به "کلب" «#سگ» تشبیه می‌کرد؛ خمینی‌ای که معتقد بود فاطمه بر هیبتِ زن نزول یافته امّا کائنی الهی و جبروتی است! سخنگوی نظامیِ حماس ابوعبیده نیز حسن نصرالله را شهیدی می‌نامد که امید دارد خداوند شهادتش را بپذیرد. نصرالله-ی که از حامیانِ کشتارِ مردمِ سوریه و یک مجرمِ جنگی بود و صدها هزار انسانِ غیرِنظامی توسّطِ بشّار اسد از بین رفتند. از عجائبِ این روزگار این است تمامِ جنایتکاران و قاتلان و مشرکان را شهید می‌نامند و جهنّم را به دارالشّهداء تبدیل کرده‌اند!
آنچه در اینجا قابلِ اهمّیّت است، این است که کسانی مثلِ اسماعیل هنیّه و ابوعبیده و خالد مشعل و دیگر رؤسا که به دین جاهل‌تر از ابوجهل هستند تنها برای مصالحِ سیاسی دین‌شان را به معامله می‌گذارند، و در راستای همین سیاستِ ناسیونالیستی بود که فلسطینیان با قتلِ‌عام و تصفیه و غارت و تخریب و سوءِتغذیه و بمبارانِ بالای 100,000 کُرد طیِ عملیّاتِ موسوم به «انفال!» و پاکسازیِ شیعیان در عراق توسّطِ رژیمِ سوسیالیستیِ صدّام هیچ اعتراضی نکردند و در عوض تمثال‌های او را در غزّه ساختند، چون عرب بود و از فلسطین حمایت می‌کرد. ابن عبّاس در تفسیرِ آیه‌ی "وفرعون ذی الأوتاد" [و فرعونِ دارای #میخ‌ها] می‌گوید "الجنود الّذین کانوا یشدّون أمره" [سربازان و حامیانی که فرمانروایی و قلمروش را محکم می‌کردند].
شکّی نیست مبارزین در فلسطین و کسانی مثلِ یحیی سنوار صداقت و شجاعت‌شان ستوده می‌شود، و غیر از او حتّی اگر اسپارتاکوس قیامِ بردگان علیهِ جبّارانِ روم را رهبری کرد ستایش می‌شود، امّا اگر مقاومتِ اشخاص افکارشان را هم تأیید کند، شمن‌ها و توتم‌پرستانی که علیهِ استعمار ایستادگی کرده‌اند، بهترین افکارِ دنیا را داشته‌اند! در 'سنن أبی‌داوود' آمده پیغام‌بر گوید "لا تقوم السّاعة حتّى تلحق قبائل من أمّتى بالمشرکین، وحتّى يعبدوا الأوثان"، «رستاخیز برپا نمی‌گردد تا قبائلی از امّتم به مشرکین بپیوندند و به عبادتِ بُت‌ها مشغول گردند». این همان وضعِ امّتِ محمّد است.

➡️ @Leo_Shaahovsky ➡️

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

14 Oct, 08:00


🌝 | مرگِ زنانگی در ایران |
🔤 نگارنده: خانمِ امیلیانو راگوئل
⚙️ بازبینی: لئو شاهوفسکی

همیشه این فقدان در ذهنم طغیان می‌کند و با خود می‌گویم کو؟ کجاست آن زن‌بودن‌های #اصیل که در قدوقامتِ پرصلابتِ حیا ظاهر می‌گشت و کو آن محجوبیّتِ ازدست‌رفته و کو آن مادر که مبارزه می‌کرد برای زندگی و می‌پرورد و می‌آموخت برای کودکی؟ کودکی که من بودم، کودکی که تو بودی و زنی که هم‌اکنون ممانعت می‌ورزد بر هیاهوی مادرانگی و می‌گریزد از این نغمه‌ی زنانگی.
زن؟ کو آن واژه‌ی مقدّس که فخامت برمی‌چید؛ حالا امّا این واژه‌ی دردمندِ زنگارچشیده که رنگ‌ورو باخته به توهّم و تمدّنی که نیست و توحّشی که هست، سخت‌وسنگین بر زبانم جاری می‌شود. هرچند بدهیِ بزرگِ ما به زنانِ واقعی مبرهن است، امّا تکرارِ این واژه سفره‌ای رنگین از واژه‌ها در پهنه‌ی ذهنم می‌گسترانَد که از پیونددادن‌شان با یک زن در اضطراب و اجتنابم.
زن، حیله و مکر؟ زن، مهریه‌ی سنگین و نفقه و حقِّ طلاق؟ زن، معامله‌گر و مطالبه‌گرِ مادّی و جنسیّتی، پول‌پرست؟ آهن‌پرست؟ زن، جرّاحیِ پلاستیک؟ زن، پرورش و ارضای پایین‌تنه و بالاتنه؟ زن، اسارت و بندِ خانگیِ بی‌ذوق و شوق؟ زن، فمینیست؟ زن، مرگِ حیا؟ زن، #برهنگی و عیّاشی و فاحشه؟ زن، جنگِ مادرشوهر و خواهرشوهر؟ زن، بلاگر؟ زن، ناخن و مژه و لاک و رژ و ریمیل؟ زن، ضعف و نک و ناله و هق‌هقِ گریه؟...
چگونه آنکه تا بدین‌جا برای واقعیّتِ زن‌بودن زیسته، جنگیده و اکنون به بن‌بست خورده می‌تواند این پیوندهای دور و دراز و تاریک را بپذیرد و چگونه آن مرد می‌تواند نیمه‌ی به‌ظاهر گمشده‌اش را در میانِ زنانی حقیقی امّا گم‌وگور جست‌وجو کند؟ چرا و چگونه زن توانسته ازدواج، پیوندِ تعهّدآمیز و پویای عاشقانه و عاقلانه زیستن را به درازنای طنابی مبدّل سازد که او را از محضر به بالا و پایین کردنِ پلّه‌های دادگاه و نهایتاً قسط‌بندیِ ارقامِ بالای مهریه حلق‌آویز کند؟
چگونه می‌توانم اعتراضِ دخترانِ شاکی از دیکتاتوریِ پدرانِ متعصّب و فریادِ برادرانِ سخت‌گیر را بشنوم در همان حال که باید فن‌پیجِ گلزار و ماکان‌بند و که و که را نیز از سوی آن‌ها بپذیرم. چگونه ملامت‌ها و ملالت‌های زنِ خیانت‌دیده قلبم را به درد بیاورد آن هنگام که بوی رابطه‌های متنوّع و تعدّدِ دوستانِ به‌ظاهر #اجتماعیِ جنسِ متفاوت، بین او و همسرش فرسخ‌ها سیمِ خاردار کشیده؟ چگونه گلایه‌ی زن را نسبت به سنگینیِ کارهای خانه باور کنم هنگامی که نیمی از سال را در سالن‌های مانیکور و پدیکور و مژه‌کاری و مطبِ جرّاحِ زیبایی برای تزریق و بوتاکس و فیلر می‌گذرانَد و نیمِ دیگرِ سال را به تنظیمِ برنامه‌های سفر و تفریحِ شمال و جنوب با دوستانش می‌پردازد.
زنی را می‌بینم که کاسه‌ی گداییِ مقرّریِ ماهانه در برابرِ شوهرش به‌دست گرفته، امّا چگونه ندای توخالیِ استقلالِ مالی را از زنی باور کنم که تبلیغِ لباسِ زیر و بیکینی و عمل‌های جنسی می‌کند. تبلیغ با زن، اصلاً تبلیغِ چه‌چیز با زن؟ آیا این همان برابریِ اجتماعی‌ست که فریادِ حامیانش گوش‌ها را کر می‌کند؟ و زنی که گلایه می‌کند از خفقان و مرگِ تدریجیِ مردانگی امّا خیالِ چهره‌ی زیبا و قدوقامتِ بلند و زاویه‌فک و هیکلِ پُف‌کرده و لبِ ژلی، شبح‌وارانه او را از روبرویی با زندگیِ #حقیقی گریزانده و سیگار و مشروب و کلاب را برازنده‌ی مردِ مدرن می‌پندارد.
چه‌طور می‌شود زنانگی را از ماده‌ای پذیرفت که به میل و اشتیاق گزینه‌ی صیغه‌ی مردِ هوس‌باز امّا کارخانه‌دار شده است و افقِ دیدش پول است و پول. از ازدواج و زندگی نیز خانه‌ی چندصدمتری و ماشینِ خارجی و جهیزیه‌ی اعلا و راه‌اندازیِ پیجِ بلاگری را خوب آموخته‌اند، ولنتاین و خرس و گوشیِ آیفون را هم خوب می‌شناسند امّا از اخلاق چیزی سرشان نمی‌شود.
زنانی که از سیاست هیچ نمی‌دانند اما سیاست‌های خاله‌زنکی را خوب یاد گرفته‌اند. زنانی که اقتصاد سرشان نمی‌شود اما اقتصاددانِ خوبی برای جیبِ شوهران‌شان هستند. از روح‌وروانِ انسان چیزی مطالعه نکرده‌اند امّا هزارویک حقّه‌ی روان‌شناسی به‌کار می‌برند. زنانگی را حتّی میانِ زنی که رنگ‌وبوی آشپزخانه و پیازخُردکن گرفته نمی‌بینم. آن هنگام که عشق‌اش را با شعله‌های #اجاق‌گاز می‌سوزانَد و از روی وسواس چند شکل غذای رنگارنگ حاضر می‌کند، امّا حالا زنی است فرسوده و بی‌حوصله که احتمالاً رمقِ غذاخوردن هم ندارد و می‌خواهد همسری را و مادری را در چند کاسه و بشقاب بِکشد و به خوردِ همسر و فرزندش بدهد.
شاید همه‌ی این گروه‌ها زن باشند اما فرقی با عروسکِ باربی ندارند. این‌ها محکوم به مرگِ زنانگی‌اند. در عوض زنی را باور دارم که برای آگاهی مبارزه می‌کند و بر طبیعتِ چهره‌اش نقابِ پلاستیکی و روغنی نمی‌کِشد. در مقابل زنی آراسته است که برای همسرش دلبری می‌کند و برای فرزندش مادری. اتّفاقاً این زن بوی قرمه‌سبزی هم می‌دهد، بوی فرزندپروری و بوی عشق.

🎮 @Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

12 Oct, 06:00


| ↘️ شکستنِ بُتِ علم |

سارا:
جناب لئو می‌تونم خواهش کنم استاد من باشید و از من یک جناب لئوی کوچک بسازید؟! چه کار کنم تا یک غول علم و دانشمند بزرگ شوم، چون وقتی دانشمندان با اطلاعات بالا می‌بینم اعتماد به نفسم پایین می‌آید. در مدرسه از نخبگان بودم ولی از فقدان اعتماد بنفس و سردرگمی و کم‌سوادی رنج می‌برم! لطفا اجازه بدهید با راهنمایی‌های شما پیرو راه‌تان باشم و در جوانی مطالعه‌ی فراوان داشته و مسیر دانشمند شدن را در پیش بگیرم!

💭 لئو شاهوفسکی:
با همه‌ی احترامی که برای‌تان قائلم اجازه دهید این احترام صراحتِ کلامم را کدر نکند و کلماتِ گداخته‌ام را بر چنین بلاهتی بپاشم تا دیگر برای مهم‌ترین ادراک‌تان به‌شکلی غیرِمستقیم به واسطه‌ها پناه نبرید. گشتن به دنبالِ «استاد» شما را تا ابد در مقامِ شاگردی بی‌فکر نگه می‌دارد، شاگردی که خودش نمی‌خواهد بفهمد، بلکه باید دیگران #کاتالیزورِ فهمِ او گردند و به جای او بیندیشند. یکی از مصادیق طاغوت یعنی خرسندی به گردن‌کجیِ متبوعان و باورِ بُت‌انگارانه به آن اقتدارِ مطلقه توسّطِ عمّالِ آن. این باور شیوعِ گسترده‌ای یافته که هرکس اطّلاعاتِ تخصّصی‌تری داشت فهمِ بالاتری دارد و نتائجِ باورهایش لزوماً درست‌تر است. این از بزرگ‌ترین طاغوت‌های منصوبِ زمانِ ماست.
پیچیدگی در کلام و اصطلاحاتِ علمی تکیه‌گاهِ موجّهی برای درستیِ باور نیست امّا تکیه‌گاهِ کاملاً موجّهی برای فریبکاری می‌تواند باشد. فنِّ بیان و سخن‌وری و قدرتِ جدلِ بالا راهِ کسی را به هیچ حقیقتی هموار نمی‌کند. علمی که شما خواهانِ آنید در آن غول شوید، با همان علم، مدیریتِ یک کودکستان را هم نمی‌توانید برعهده بگیرید. شما مقهورِ وحشتِ دریای خروشانِ شبهِ‌علم‌ها شده‌اید. دستِ‌کم 50% از علم افسانه‌ها و اطّلاعاتِ باطل و اَشکالی از ایمان‌گراییِ علمی‌ست که تفاوتی با قصّه‌های گالیور ندارد. بخشِ دیگرِ آن هم حاصلِ مشاهداتِ دقیق و بی‌طرفانه‌ی تجربی‌ست که به‌مددِ آن بشر توانسته از بسیاری #جهل‌ها بکاهد و راهِ بهتری برای زندگی خلق کند.
ولی اگر صد دفتر اطّلاعاتِ به‌ظاهر علمی امّا غلط را تحویل‌تان دهم، با یک جمله‌ی علمیِ درست و بی‌ابهام برابری نمی‌کند! حقائق را پیچیدگی‌ها تعیین نمی‌کند. این خوش‌باوریِ انسان در برخورد با شبهِ‌علم (نه علمِ مبتنی بر آزمودنی‌ها) او را به انکارِ همه‌ی آنچه از شناخت‌های فکری و دستگاهِ عقلانی و اخلاقیِ انسان وجود دارد به انکار وامی‌دارد. علمِ امروز بیشتر توسّل به ایمان و غیب است، و کافی‌ست داستان‌ها و نقّاشی‌ها و مانکن‌ها و مجسّمه‌های بازسازی‌شده را از دانشمندان [=جاهلان] این عصر بگیرید، آنگاه نه فقط غبار و لکّه‌های روی علم، بلکه کلِّ بُتِ آن فرو می‌ریزد.
وانمودکردن به برتریِ علمی بر سایرِ منابعِ شناختی، چیزی جز تمثیلی از خداپنداری نیست و دانشمندان احساساتِ علمیِ مردم را هدف می‌گیرند تا آن‌ها را در جایگاهِ خدایانی ببینند که قرار است راهِ رستگاری را به آنان نشان دهند. غارتگریِ کلمات و اغواسازیِ منطقی عادتِ #همیشگیِ دانشمندانِ مغرور بوده تا به‌رغمِ این‌که به ظرافت در تفکّرِ علمی فرا می‌‎خوانند خودشان به تخیّلاتِ برآمده از باورهای فرقه‌مآبانه و جهان‌بینی‌های صرفاً باورگرا دست بیاویزند.
دکتر Karl Feyerabend می‌گفت «در تاریخ حتّی اجماع‌های علمیِ جهانی بعدتر کنار گذاشته شده‌اند، امّا دانشمندان پیوسته مفروضاتِ تفسیریِ بی‌پایه‌ی خود را زیرِ ردای علم به خوردِ مردم می‌دهند». علم پنداشت و انگاره نیست، ازاین‌جهت دانشمندانی که به‌جای ارائه‌ی شواهدِ قابلِ آزمایش به گمانه‌زنی‌ها می‌پردازند و کسی که فرضیاتِ تاریخی و میلیون‌ها سالیِ آن‌ها را قبول نکند ضدِّعلم می‌نامند، علم را به «دین» تبدیل می‌کنند. اگر کسی گفت عصرِ یخبندان 2 میلیون سال پیش در پلیستوسن رخ داده، انکارِ متقابلِ عصرِ یخبندان دو مدّعی را واردِ دوئلی ایمانی می‌کند که در ادّعایی غیرِقابلِ‌اثبات برابرند، گرچه حتّی فسیل‌های بی‌پشمینه در این دوره نباید با حیواناتِ مقاوم به سرما مختلط می‌شدند، امّا چون کسی فرنچایز و انیمه‌ی عصرِ یخبندان را دوست دارد تمایل دارد آن‌را به‌رغمِ شواهدِ #غیرکافی بپذیرد!
به‌این‌شکل به‌قولِ Stuart Kaffman «هر دانشمندی ادّعا کند زندگی بر زمین چگونه آغاز شده احمق است!». و اگر این گفته را با حدسیاتِ بی‌پایه‌ی دانشمندانِ این عصر مقارنه دهید، درخواهید یافت بخشِ اعظمِ آنچه علم نامیده شده مجموعه‌ای مهملاتِ قصّه‌وار است. Von Misses می‌گفت «بزرگ‌ترین دیکتاتورها پرورش‌یافته‌ی دانشگاه‌ها بودند»، و اخیراً که کتابِ "فرانکِنشتین" اثرِ Mary Shelly را می‌خواندم، علمِ فرقه‌گرایانه را به هیولایی تشبیه کرده که مانندِ لکّه‌ای بر زمین به کثافت و ویرانگری کِشیده شده است. شما هم هرگاه از بُت‌پرستیِ علمی نجات یافتید، خدمتِ بزرگی به خودتان خواهید کرد.

🪐 Story: @LeoShaahovsky
🟣 @Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

18 Sep, 13:56


💀 ملالت‌های تمدّنِ ما
🎞️ لئو شاهوفسکی

آغاز 00:00
هرمان هسه 00:02
نیکولاس گریمالدی 01:34
ادوارد جود 03:09
لویس مامفورد 04:38
هربرت مارکوزه 05:00
ایتین دو لا بویسی 06:15
ادوارد جود 06:44

😷 @Leo_Shaahovsky ⇲

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

03 Sep, 21:30


🤩فمینیسم (Feminism) در 13 ثانیه
@Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

30 Aug, 18:19


🥷 هولوکاستِ جمجمه‌ها
🎞️ فهرستِ شیندلر (Schindler's List)
🏷️ لئو شاهوفسکی

‌شاید در دنیای ما به‌راه‌انداختنِ کوره‌های آدم‌سوزی دیگر چیزِ عجیبی نیست، آنگاه که انسان‌ها را واردِ معادلاتِ ریاضی کنیم، امّا این مغزهاست که زودتر از دست‌ها سلاخی می‌کند. وحشتِ کشتار و شکنجه‌ی یهودیان توسّطِ دولتِ هیتلر - قطعِ‌نظر از ارقامِ خیالی و اغراق‌آمیزِ آن -، کم‌تر از کشتار و پاکسازیِ آفریقایی‌ها توسّطِ اروپاییان نیست. همان‌اندازه که قتل و اجبار به بیگاریِ یهودیان در آلمان رقّت‌انگیز بود، نباید کشتار و استعمارِ بومیانِ استرالیایی توسّطِ دگرگشت‌گرایان فراموش شود. این‌که بلژیکی‌ها در کنگو به‌خاطرِ حمل‌نکردنِ لاستیک دست و پای سیاهان را می‌بُریدند و پرتغالی‌ها ثروت‌شان را غارت می‌کردند، در هر مقیاسی بزرگ‌تر از جنایاتی‌ست که بر یهودیانِ آلمان رفته است. آیا گناهِ آفریقا و هند و پاکستان و فلسطین و افغانستان این است مستندات و عکس‌ها و رسانه‌های کم‌تری از جنایاتِ جنگی علیهِ یهودیان دارد؟ تاریخِ سیاهان و سرخ‌پوستان و دیگر مستعمراتْ قساوتِ ذهنِ مخوفِ اروپاییْ پُشتِ آن کلّه‌های سفید و ظریف‌شان را نشان می‌دهد، و ما هنوز در پیِ محاکمه‌ی هیملر و آیشمن و منگله‌ایم.
غزّه را فراموش نکنید، زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌های آمریکا و اسرائیل را فراموش نکنید، بوی باروتِ خرابه‌های کمونیستی و انقلابِ فاحشه‌خانه‌ها و قاچاقِ زنان و فریب‌های علمی و المپیکِ ۲۰۲۴ و گیوتین‌ها و سرهایی که در الجزایر توسّطِ فرانسوی‌ها بُریده شد از خاطر نبرید. در واقع هر روز هولوکاست اتّفاق می‌افتد، امّا این روزها هولوکاستِ واقعی در جمجمه‌های فراموشکارِ مردم به‌وقوع می‌پیوندد. زوالِ حافظه‌ی تاریخیْ مرگِ انسان است.
📱 ویدیوی بالا بهانه‌ای‌ست برای یادآوریِ توحّش و سنگدلیِ آدمیان در جنگ‌ها، برای اطاعت از اربابی که در حینِ تکّه‌پاره‌کردنِ مردم و سربازان، از خوردنِ کبابِ بریان لذّت می‌برند.

▸▬ ☠️ 🔠🔠🔠🔠🔠🔠 ▬◂
😀😀: @Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

24 Jul, 07:58



👑 مرگِ نابهنگامِ انسان 👑
🪶 لئو شاهوفسکی

وقتی نوجوان بودم و فوتبال👟 بازی می‌کردم، هرگاه توپ به دستم می‌خورد و از دیدِ بقیّه پنهان می‌مانْد، خودم بازی را متوقّف و به خطایم اعتراف می‌کردم و هرگاه ناخواسته به کسی آسیب می‌رساندم او را در بغلم می‌گرفتم تا مرا انسانِ ناامنی نبیند، چرا که دردِ او مرا شرمگین می‌کرد و افتادنش به من حسِّ سرخوردگی می‌داد.
در کوچه‌های شلوغ‌مان وقتی به کودکان سلام می‌کردم، آن‌ها مرا امن می‌یافتند و با خنده از هم‌دیگر استقبال می‌کردیم امّا دیگر بزرگ‌سالان برای‌شان غریب می‌آمد و این 👻بیگانگی در وجودِ کودکان مانع از آن می‌شد به آنان اعتماد کنند. هنوز در خودم احساسِ حقارت نمی‌کنم وقتی در احوال‌پرسی به احترامِ کودکان برمی‌خیزم یا در خیابان‌ها پس‌مانده‌های روی زمین را جمع می‌کنم، زیرا معتقدم از کوچک‌ترین بخش‌های زندگی می‌توان جهانِ مهربانانه‌تری خلق کرد.
حالا در این دوره از زندگی، وقتی می‌بینم نقطه‌ی شروعِ یک کودک از زمانی که به نخستین بازی‌هایش خو می‌گیرد چقدر می‌تواند مهم باشد، نمی‌توانم به‌راحتی از جنایتِ پدران و مادران عبور کنم. بازی‌ها می‌تواند نخستین مرحله‌ی زندگی در تمرینِ اخلاق باشد. میلِ به تحقیرِ رقیبان و سروری‌فروشی بر افتادگان و نعره‌های سرمستانه‌ی بعد از پیروزی بر دشمنانِ خیالی، کش‌وقوسی متضاد در شخصیّتِ انسان ایجاد می‌کند تا این پرسش برآشوبد که چگونه ترحّمِ خارج از بازی می‌تواند در امتدادِ توحّش و پرخاشگریِ فضای بازی قرار گیرد و همچنان انسانِ دوقطبیِ خطرناکی شکل ندهد؟
برای تجمّعاتِ لذّت‌بخش و هیجانی، کم‌تر چیزی مانندِ ورزش توانسته چنین اشتراکی را در یک ملّت فراهم کند، امّا برای من ورزش همان چیزی‌ست که oland Barthes🔠 آن‌را به‌سمتِ 💙کالایی‌شدن می‌دید، به‌عبارتی وقتی مهارت بر فضیلت چیره شود ورزش ارزشِ معنوی‌اش را مطلقاً از دست می‌دهد، همان‌گونه که یک فوتبالر هرچقدر هم با توپ جادو کند امّا نتواند میلِ به فریب را در خود خفه کند ورزش را به فتیشِ لذّت و شیءواره‌ای نمادین در قالبِ اسطوره قرار می‌دهد که فراتر از فضیلت است. این لحظه‌ای‌ست که دانشِ آگاهانه‌ی ما به برترین فضائلِ انسانی در کشاکشِ این تضاد فرو می‌پاشد.
همه‌ی ما قبل از آنکه یک سیستمِ سیاسی ما را از بین ببرد، قربانی شده‌ایم. ورزش‌ها و بازی‌ها بازتابِ شخصیّتِ ما در مقیاسی کوچک‌تر از اجتماع‌اند و هرگونه فریب و رذیلتی در محیط‌های خودمانی‌تر نمایانگرِ وجوهِ تاریکِ ما در زندگیِ حقیقیِ ماست. شهرها پُر از دکتر و پزشک و معمار و بازیگرند، امّا مشکلِ ما فقدانِ درک و ترحّم است، اگر می‌فریبیم و نامهربانیم با یک قصرِ سرریزشده از طلا هم پوچ و پوسیده‌ایم.
این روزها که بر جهانِ ما می‌گذرد، دنیا مانندِ زندانِ بدونِ نگهبان شده است، فرقِ ایستاده با فراری در این است آنکه می‌دود خسته‌تر به میله‌هایی که تهِ آن در انتظارش است می‌رسد. lfred Adler🔠 می‌گفت: 💬 «مهم نیست انسان چه‌شکلی و کجا به‌دنیا می‌آید، مهم این است از آنچه در اختیار دارد چگونه استفاده می‌کند؟» اینجاست که شخصیّتِ انسان را نحوه‌ی رویارویی‌اش با موقعیّت‌ها تعیین می‌کند. اینجاست پی می‌بریم زندانی وسیع‌تر از زندانِ افکارمان وجود ندارد و آدمی را باورهای غلط در کاخ‌های پهناور هم به گروگان می‌گیرد، و اگر در یک خوک‌دانی هم زندگی کند با وجودِ باورهای درستش آزاد است.
کاش آستانه‌ی خودفریبی در من هم مانندِ خیلی از مردم پایین بود، آن‌وقت می‌توانستم همچو بزغاله‌ای که تازه زاده شده در بی‌خبری زندگی کنم، امّا کسی که خود را فریب نمی‌دهد هرچند تمامِ عُمرش را در سودای راحتی سرخورده باشد گمراه نمی‌شود، پس انسان نباید فقط بزاید و مثلِ گاو شخم بزند و در آخر هم کاروانی از چارپایان بر تکّه‌های استخوانش بشاشند. این نباید سرنوشتِ مختومِ انسان باشد.
اکنون این منم به گشتن در جست‌وجوی انسانی که مرا شاگردِ حکمتِ جاودانه‌اش در زندگی کند شکست خورده‌ام و نمی‌خواهم هر روز این چهره‌ها و عادت‌ها را ببینم. این ازدحام‌ها هیچ روانِ سالمی باقی نمی‌گذارد و آنکه یاد بگیرد در تنهایی‌اش بسوزد بدونِ این‌که دودی از او برخیزد، دیگر گوش‌اش را بدهکارِ وزوزِ جمعیّتِ مگسان نمی‌کند.
تلاطمِ آوای فروغ از گوشم دور نمی‌شود وقتی می‌گوید: 💭 «و هیچ‌کس نمی‌دانست نامِ آن کبوترِ غمگینی که از قلب‌ها گریخته ایمان است». ما همگی ایمان‌مان را به انسان و نیروی برخاستن و خلقِ جهانی بهتر از دست داده‌ایم، امّا ای اهلِ این زمانه‌ی ناخرسندی که مانندِ خمیری در دستِ کوزه‌گران‌تان قِل می‌خورید، تاریکی پیروز نخواهد شد و نفرین تا ابدیّت شما را می‌جوید. اگر آدمی یاد بگیرد به‌هنگامِ مرگ با زندگی وداع گوید نیک‌بختی را یافته است، امّا دردا که این آدم‌ها هزاران بار در کودکی می‌میرند، این است مرگِ نابهنگامِ انسان.

〰️ Story: @LeoShaahovsky
〰️ ✖️: @Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

12 Jun, 07:02


🇮🇱 «تفاوتِ دو اسیر در اسرائیل و غزّه»
لئو شاهوفسکی

در مصرِ کهن، اسیران سازندگانِ اهرام می‌شدند و در بین‌النّهرین آن‌ها را برای خدایان #قربانی می‌کردند و آشوریان چشم‌شان را با آهنِ گداخته بیرون می‌کشیدند. در امپراتوری‌های ایران اعضای بدنِ اسیران را تکّه‌تکّه و در رومِ باستان آن‌ها را به گلادیاتور تبدیل می‌کردند و در اروپای قرونِ میانه آن‌ها را در چال می‌افکندند.
در قرنِ گذشته سیاهان طبقِ دگرگشت محکوم به ربایش و استعمار و بیگاری شدند و برای نمایشِ عمومی در #قفس می‌انداختند. سازمان‌های ترور و اعدام‌های دسته‌جمعی و قحطی‌های عمدی و کوره‌های آتش در زندان‌های سوسیالیستی نتیجه‌ی آن بود. در ابوغریبِ عراق زندانیان را به قلاده می‌بستند و در گوانتانامو آن‌ها را خوراکِ سگ‌های گرسنه می‌کردند. در دورانِ پهلوی، دیکتاتوریِ ساواک ده‌ها هزار زندانی را شکنجه می‌داد و در ایران در زندان‌های اوین و کهریزک تجاوز می‌کردند.
'طبرانی' آورده ابن‌عمیر گوید در بینِ اسیرانِ بدر بودم که پیغام‌بر محمّد گفت «با اسیران به #نیکی رفتار کنید»، و چون غذا می‌آوردند خودشان خرما می‌خوردند و به ما نان و گوشتِ برشته می‌دادند!

@Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

05 Jun, 17:51


ٰ
اگر با دیدنِ این ویدیو اشک‌تان درآمد 😢...
انسانی هستید که حواس‌تان به‌راحتی دستکاری می‌شود و جا دارد بابتِ این گریه کنید!
این واقعیّت که جمعیّت‌ها اغلب توسّطِ احساسات‌شان فریب می‌خورند حقیقتی غم‌انگیز است. در بینِ این جوامع جنگ حاملِ اسطوره‌هایی‌ست که در خدمتِ طبیعی‌کردنِ آثار و عواقبِ آن است تا پیچیدگی‌های جنگ را با روایت‌های ساده‌ی قهرمانانه توجیه کنند.
امروزه همه‌جا سربازان تجسّمِ دلاوری و فداکاری‌اند امّا این دستکاریِ ذهنیْ جنگ را ضرورتی نجیب و یک‌سونگرانه نشان می‌دهد، درحالی‌که سربازانِ داخلِ ویدیو هزاران کودکِ دیگر را یتیم کرده‌اند. مجسّمه‌ها و بناهای یادبود از سربازان نیز این اسطوره‌سازی را تقویت می‌کند تا ماهیّتِ مخرّبِ جنگ‌ها و هزینه‌های جانیِ قربانیان را نادیده بگیرد.
رژیم‌های مسلّط با آفرینشِ دیداری و زبانیِ نمادین، نحوه‌ی ادراکِ مردم را با عینیّت‌سازیِ بی‌پرده از طریقِ داده‌های خامی که معصومانه پدیدار می‌شوند تغییر می‌دهند. پروسه‌ای که اسطوره‌ها با تجربه‌های عاطفیِ تفکّرزدا بر آرامشِ ذهنیِ بیننده می‌نشینند تا حواسِ مردم را از لایه‌های پنهانِ معنایی پرت کنند.

لئو شاهوفسکی

🗽@Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

30 May, 04:50


🇧🇭 | اسطوره‌ی ناسیونالیسم |
لئو شاهوفسکی

ناسیونالیسم از آخرین بازمانده‌های حقارت‌آمیزِ ادوارِ بشر است، امّا در نبردی رویارو با تاریخ در هیچ گلاویزی به پیروزی نمی‌رسد جز آنکه حریفانش را بزدلانه از بین ببرد. تاریخ اسطوره‌ها را می‌شکند و مناسکِ بت‌پرستانه را بی‌ارج می‌کند و تهوّرِ سرریزِ بشر برای زندگیِ بی‌باکانه را فروکش می‌کند. تاریخ در امتدادِ تمامِ آگاهی‌های بشر و کابوسِ ادوارِ حقارت و سرکوب است، تاریخ قبرستانِ سلطه‌گران و مدفنِ قربانیانِ سلطه است که بعد از رسیدن به قدرت محرّکانِ چرخِ استبداد شدند. هیچ‌چیزی مانندِ برگ‌برگِ تاریخ انسان را از شکلِ حیوانی و سیمای ددمنشانه‌اش #شرمگین نمی‌کند.
امروزه این بینشِ ناامیدانه در پیش‌فرض‌های مردم جوانه زده که سفیدی و قیافه‌ی افراد و رنگِ پوست و جغرافیای آنان تعیین‌کننده‌ی لِوِلِ آنان است و حتّی مناطقِ استعمارزده را جهانِ سوّم❗️ می‌نامند. اینْ موضوعِ شجره‌نامه‌ها نیست، بلکه فلسفه‌ای ژرف‌دارتر از سطوحِ هندسه‌ی مغز و سایزِ جمجمه و اطلسِ آناتومیِ بشر است، عقیده‌ای فرقه‌مآبانه که ملّتِ جغرافیاییِ خود را بالاتر از انسانیّت و دادگری قرار می‌دهد.
تحقیرِ انسان توسّطِ اسطوره‌های #علمی نیز در کلِّ اعصارِ تاریخ بی‌سابقه است. هژمونیِ بت‌های سنگی دیگر روحِ بت‌پرستان را ارضا نمی‌کند، آن‌ها متولّیانِ بت‌های رنگارنگی شده‌اند که به هزار شیوه افسون می‌فروشد. میلیاردها دلار در دانشگاه‌ها صرفِ این می‌شود تا انسان را از جایگاهِ انسانی که معترض و منتقد و آگاه و اندیشمند است به جایگاهِ ماشینی مکانیزه تحتِ سلطه‌ی میم‌های خودخواه تقلیل دهد.
ملّی‌گرایی و نژادپرستی و قتلِ‌عامِ نژادهای پست‌تر رسواییِ بزرگی برای #طبیعت‌گرایی بود که در آن انسان هدفِ نهاییِ طبیعت نیست و زندگیِ انسان ارزشِ بیشتری از انقباضِ تنفّسیِ یک کرمِ فلس‌دار در کفِ اقیانوس‌ها ندارد و چیزی مانندِ دگرگشت شعارِ «انسانیّت و برادریِ معنویِ بشر» را بی‌مقدار نکرد. داروین غیرِسفیدپوستان را وحشی (Savage) می‌نامید و سیاه‌پوستان و زنان را نژادهای برجامانده‌ای از تبارهای هومونین و حیوان‌سانان می‌دانست که محیطِ بقاییِ متفاوتی تجربه کرده‌اند.
با همه‌ی بدنامی‌هایی که امروزه دامن‌گیرِ #دین شده و ساینتوکرات‌ها و فتیشیست‌های علم در کوشش‌اند بزرگ‌ترین فاجعه‌های انسانی را زیرِ ماسکِ علم پنهان کنند، دین انسان را محصولِ مبارزه‌ی بیولوژیکال برای بقا توصیف نمی‌کند و امپراتوری و استبداد را مکانیسمی برای تجاوز به مالکیّتِ خصوصی و کرامتِ ذاتیِ نوعِ بشر می‌داند. طبقِ مسیحیّت باید به بیگانگانی که به میهن‌مان آمده‌اند نیکی و ترحّم نمود و در اسلام کسی که در راهِ نجات و محافظت از کافری پیمان‌بسته بمیرد «شهید» محسوب می‌شود و به‌گزارشِ 'صحیح البخاری' هرکه در مقابلِ پادشاهی زورگو و جبّار بایستد و او را به #دادگری فرا بخوانَد «بزرگ‌ترین مبارز» شمرده شده است. به‌گزارشِ 'صحیح مسلم' نیز بهترین سبکِ زندگی ازآنِ کسی‌ست که اگر صدای ستم‌دیده‌ای را از دورترین اقلیم‌ها بشنود به‌سویش بشتابد و در راهِ نجاتِ او جانش را بدهد. این‌ها همگی برخلافِ بقا و انفعال در برابرِ ژن‌های خودخواه و احساساتِ ناسیونالیستی است.
شخصی که واردِ فرقه‌ی ناسیونالیسم می‌شود #بیگانگی بر او رخنه می‌کند و به‌گونه‌ای آموزش می‌بیند تا قهرمانیّت را در چهره‌ی رهبر و وطن ببیند، او یاد می‌گیرد مثلِ فرزندی که در جست‌وجوی دایه‌اش زار می‌زند قوای اخلاقی‌اش را فدای دو ضلعیِ دولت-ملّت به‌عنوانِ پناهگاهِ ایده‌آل‌های وهم‌آلود کند، قربانی‌ای که دیگر حتّی اربابِ زندگیِ خودش هم نیست. فردی اتمیزه و منضبط و توده‌ای‌ست، مطیعی که سربزیرانه آماده‌ی خون‌دادن در قربانگاهِ فانتزی‌های خودخواهانه است و به‌شکلِ رقّت‌انگیزی نامعترض و یکنواخت و مقلّد عمل می‌کند.
هسته‌ی ناسیونالیسم بدونِ زندگی‌ای #آزمندانه که ردای وطن‌دوستی و قبیله‌پرستی به آن پوشیده‌اند جوشش نمی‌گیرد، جوششی که ترکشِ شعله‌های آن آتشی بر کاهدانِ بیچارگان است و اگر برخی جنگ‌ها را در برهه‌هایی از تاریخ به برگه‌های نابزهکارانه‌ی بشر انضمام دهیم هیچ جنگی در تاریخ بدونِ تجلیل از اسطوره‌ی دولت و نژاد بپا نخاسته است. جنگ برای غارتِ منابع، برای برخاستن از خاکسترِ آرمان‌های پوسیده‌ی اجدادی، برای لاف‌های قومیّتی و حسِّ کاذبِ پرسوناژهای رنگِ پوست، امّا دیدنِ اجسادِ کودکانِ درگیرِ جنگ که #سرشان از تن جدا و اعضای بدن‌شان تکّه‌تکّه شده و ناله‌ی پدران و مادران آن رؤیاهای اسطوره‌وارِ جنگ‌ها را نابود می‌سازد.
زمین وسیع است و حرصِ انسان آن‌را تنگ کرده است و قوای مادّیِ ما هم با همه‌ی بشارت‌های ایده‌آل‌گرایانه‌اش نتوانسته آن ترکیب و ترتیبی که در کشتنِ میلیون‌ها نفر بکار می‌بندیم بهم بریزد. اریک فروم می‌گفت عشقِ محض به میهن که شفقت به انسانیّت نیست عشقی #بت‌پرستانه است.

🇧🇼 @Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

24 May, 07:03


👙 انقلاب یا انحطاط!
لئو شاهوفسکی

امپراتوریِ روم درسِ عبرتی برای‌مان به یادگار گذاشت، برای آنکه حواسِ مردم را از سیاست #پرت نمود باید به آن‌ها نان و سیرک داد. مردم در آن عصر به کسانی رأی می‌دادند که قحبه‌خانه‌ها و ارّابه‌دوانی‌ها و تعقیب‌وگریزِ حیوانات و خشم‌وخونِ گلادیاتورها را برای‌شان برگزار کند.
در ایران هم مرزِ قیام به وعده‌های غذایی و بوس‌های برجِ آزادی و عکس‌های نود گره خورده و با دیدنِ نحوه‌ی تفکّرِ بیشترِ مخالفینِ دولتِ ایران این ایده در من نیرو گرفته که مردم #شجاعتِ برخاستن برای فضائلِ مدنی‌شان را از دست داده‌اند، تاجایی‌که گاوچرانی صد شرف به این قیام‌ها دارد.
در خلالِ اقامتی کوتاه‌مدّت در هتلی در لندن نیز متوجّه شدم از بینِ مللِ مختلف فقط ایرانیان مشغولِ چاپلوسی‌اند و رسوایی‌شان در خیانت به زنانِ شوهردار در بینِ اقوامِ دیگر پیچیده است. حتّی برای گرفتنِ اقامت، #خونِ کشته‌شدگانِ قیام‌های ایران را گرو می‌گذارند. مالک پسرِ دینار می‌گوید در زبور نوشته: من از دورویان با دورویان انتقام می‌گیرم! و به علی منسوب است "کما تکونوا یولّی علیکم" «هرطور باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند».

🃏@Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

25 Apr, 04:25


💬 دوستان به‌خاطرِ این‌که سفرِ من خیلی به‌طول انجامیده، اصلاً امکانِ چک‌کردن و پاسخ‌دادنِ پیغام‌ها فراهم نبوده و البته خیلی از عزیزان حق دارند بابتِ آن از من دلخور باشند و برخی به‌شدّت رنجیده‌اند. شاید باورنکردنی به‌نظر آید ولی حتّی تواناییِ ارتباط با نزدیک‌ترین افرادِ زندگی‌ام هم به‌سختی ممکن بوده و گاهی بعد از چندین هفته یک تماس برقرار شده است. این مسأله هم خیلی مرا آزار می‌دهد و بابتِ آن خیلی متأسّف و شرمسارم.
من می‌توانم جای خودم را با هرکسی که می‌خواهد عوض کنم، ولی بعید می‌دانم کسی بتواند آن درد و رنجی که من می‌کِشم تحمّل کند. من همچون یک زندانیِ بی‌اختیار هستم که شرایطِ زندگی از هر سویی بر من فشارِ زیادی وارد کرده است. هم جسمم در گروگان است و هم ذهنم، و در ذهنم بیشتر از واقعیّت رنج می‌کِشم. هیچ ایده‌ای ندارم که چرا باید مغزِ من یک لحظه هم از فکرکردن بازنایستد، تاجایی‌که حتّی از خواب‌های شبانه هم محروم شوم. من یک نفر نیستم و به تعدادِ درد و اندوهِ صدها و هزاران انسانِ دیگر انسان در من زندگی می‌کند که دردِ آنان هم بر دوشم سنگینی می‌کند.
من می‌دانم که چقدر از شخصّتِ مفلسِ من بهترید، و من بیشتر از شما دوست دارم با تک‌تکِ کسانی که تمایل به گفت‌وگو دارند حرف بزنم، امّا گاهی می‌بینم شخصی پیغامی کوتاه در حدِّ احوال‌پرسی داده و آن‌لحظه نتوانسته‌ام پاسخ بدهم، بعدتر که یادم افتاده می‌بینم پنج ماه از آن موقع گذشته و با خودم می‌گویم حملِ این شرمساری در سکوت سنجیده‌تر از این است که بعد از ماه‌ها پاسخِ یک سلام را بدهم.
در طولِ این هشت ماهی که سفرم به درازا کِشیده، دسترسی به همه‌چیز مشکل بوده و هرچه در این مدّت نوشته‌ام ته‌مانده‌های ذهنم بوده که خودم را در قبالِ نشرِ آن‌ها متعهّد دیدم، امّا باز هم مهم‌ترین بخش از افکارم و مقالاتی که نزدم بسیار مهم بودند به‌علّتِ این‌که ابزارهای گوشی برای ساخت و دیزاینِ PDF کفایت نمی‌کند و زمان‌بر است، آن‌ها را متوقّف کرده‌ام. من فقط بیست روز برای این سفر کنار گذاشته بودم و هرگز تصوّر نمی‌کردم هشت ماه طول بکشد. بدونِ دسترسی به کامپیوتر هم تایپ‌کردن با گوشی خیلی سخت است.
دراین‌میان هم برخی افراد اکانت‌ها و پیج‌های مختلفی به این نام باز کرده‌اند که از نیّات و انگیزه‌های‌شان بی‌خبرم، و مشکلاتِ دیگری که خیری در بازگوییِ آن‌ها نیست و از دیدِ بقیّه پنهان است. پایانِ این سفر هم نامشخّص است امّا اگر عُمرم دوام دهد یک یا دو هفته زمان می‌خواهم تا بعد از آن پیغام‌های پی‌وی و بات را پاسخ دهم. امیدوارم مرا ببخشید.
این سخن‌ها هم برای این نیست که دیگر حاضر به شنیدنِ مشکلات‌تان نیستم، همین که شما را خوشحال ببینم درد و بلای تک‌تک‌تان را حاضرم بر سرم آوار کنم ولی غمی در شما نبینم. من چیزی جز آنچه به شما در ادامه‌ی زندگی‌تان نیرو و رستگاری می‌بخشد نمی‌خواهم حتّی اگر قرار باشد به‌خاطرِ این هدف همه‌ی عُمرم را مغموم و بیچاره زندگی کنم. دیدنِ افکارِ راست و شادی‌تان برای من سعادتی فراتر از خیال است.

ٖ @Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

19 Apr, 14:21


🎑 | شهرِ ویسترلاک: افولِ دجّالان |
لئو شاهوفسکی

مدّتی‌پیش که در شهرِ ویسترلاک از پارکِ 'تارکنسیا' عبور می‌کردم و چشمانم از مناظرِ خیره‌کننده از تماشا برنمی‌گشت، گفت‌وگوی تعدادی از شهروندان مرا به‌سوی‌شان کشاند. اسوالینا درحالی‌که متفکّرانه در افقِ شهر چشم دوخته بود گفت 'من از بی‌خدایان، نابودگرانِ تمدّن‌ها می‌ترسم'.
سورنابل که این سخن را شنید گفت 'اسوالینا نباید محدودیّت‌های طاقت‌شکنِ مردمی که از دستِ یکدیگر ملول‌اند نادیده گرفت، این وسوسه‌ی تاریکی‌ست چشمِ بشر را کور کرده است، مردم همه‌روزه توسّطِ گرگ‌هایی که مثلِ #انسان‌ها می‌پوشند با پنجه‌هایی از جنسِ زهد و ایمان دریده می‌شوند، این‌طور نیست؟'
اسوالینا طبقِ عادتِ همیشگی‌اش مکثی کرد و گفت 'اجازه می‌خواهم فکر کنم'، سپس گفت 'می‌دانم انسان‌ها زادگانی پیچ‌درپیچ و بدبخت‌اند و حتّی بزرگ‌ترین فیزیک‌دانان و شاعران هم از اندازه‌گیریِ بلاهتِ بشر ناکام مانده‌اند، امّا ماهیّتِ بی‌خدایی مخرّب است آقایان!'
سورنابل رو به ژابلین گفت 'شما چرا این‌قدر ساکتید؟' اسوالینا که این شنید با شناختش از ژابلین گفت 'آقای سورنابل آدم‌های ساکت دنیای درونی‌شان بسیار #مرموز است، اینان را تنها در داوریِ نهایی بعد از آخرین پایان‌شان می‌شناسیم چگونه می‌توانند همگان را شیفته‌ی خود کنند'.
ژابلین با دستانی گره‌کرده به‌هم و سری که فروتنانه به زیر انداخته بود گفت 'این تمجیدها به من نمی‌چربد، این‌ها برخاسته‌ی تبارِ بلندِ شماست خانم'، سپس با صدای لرزان و شکننده‌ای گفت:
'اسوالینا، من خدا را در میانِ آنانی هم که دنباله‌روِ اویند غائب می‌بینم و روحم خسته از تندیسِ خدایگانِ دروغینی‌ست که مردم می‌پرستند. یک سرِ این لوکوموتیوِ #جهل را آنان که به خدا باور دارند به‌جلو می‌رانند، این ارّابه‌های جبّاریّت، نواهای بی‌سودِ بشر، هرچه که روحِ ما را در بند کرده، خدا را در مهی از غبار افکنده است. افسوس از بشر، هنوز هم در این پرسش‌اند چرا خورشید پرتوش را بر ما نمی‌افشانَد و من همیشه در این پرسش زندگی می‌کنم چرا خدا بر ما سنگ نمی‌بارد؟'.
با اندکی وقفه ادامه داد: 'می‌دانم این خواستِ آفرنده‌ی نوعِ بشر نیست انسان را طفیل رها کند، امّا خداوندگارِ والاپایه ریسمانی که برای نجاتِ مفلوکی می‌دهد، ما آن‌را بر گلوی دیگری قلّاب می‌کنیم، و سنگی که داده و می‌توانستیم با آن آشیانی برای بی‌پناهان بسازیم سرِ #راه‌شان قرار می‌دهیم، آنگاه خدا همان سنگ را بر فرقِ سرمان می‌کوبد. اگر خیلی هم اقبال‌مان بلند باشد زنده بمانیم، این‌بار بر گستاخی‌مان افزوده همان سنگ را به‌سمتِ خدا هم پرتاب می‌کنیم، آخرْ بشر این مسکینِ ناسپاس، اگر سرتاپایش را زر کنند عیارش را با منطقِ سگان می‌سنجد'.
دراین‌حین صدای اسوالینا برخاست و گفت 'برقِ پنجه‌ی گرگانِ کژایمان در روز هم پیداست، امّا بی‌خدایان گرگانی خفته‌اند که طعمه‌ها را در تاریکیِ شب می‌درند. ژابلین به من بگو دیشب چه خوردی؟ آیا می‌توانی باور کنی افکارت حاصلِ #سوختِ شیمیاییِ غذاهای دیشب است که با انرژیِ آن زنده‌ای؟ وقتی فکر می‌کنم نوابغِ تاریخ تنها به اختلافِ زنجیرهای پپتیدی، اسیدهای چرب، پلاکت‌ها، الکتریکِ نورون‌ها و برهم‌کنش‌های متابولیک از یکدیگر پیشی می‌گیرند و تحتِ پیش‌رانی از بازی‌های مکانیکی و پدال‌های گازی هستند دوست دارم کلمه‌ی احمق را بر پیشانیِ هر بی‌خدایی حک کنم'.
ژابلین بعد از سخنانِ اسوالینا حرفی زد که هرگز از ذهنم بیرون نرفت: 'فقط ناشنوایانی که موسیقیِ طبیعت را نمی‌شنوند به #وحشتِ آن نفرین می‌فرستند'.
آن روز روان‌پزشک دکتر پاپنگارد هم حضور داشت. او که به مردم بدبین بود و تا انتها فقط با گربه‌اش کایسی بازی می‌کرد، در آخر سنتزِ نهایی‌اش را این‌گونه چید: 'در قطارِ کژایمانان و بی‌ایمانان، تکانه‌های گلّه‌وارِ بشر در بیزاری از هر حقیقتی آزارم می‌دهد. چرا انسانِ قابلِ احترامی وجود ندارد ایمانش از تعهّد به راستی‌ای رنگ‌ناپذیر برخیزد؟ اصلاً برای همین است از جمع متنفّرم، ما از تنهایی نابود نخواهیم شد، بزرگ‌ترین تخیّلات زاده‌ی تنهایان است، من از شورِ رمه‌ها می‌ترسم، آن‌ها حقیقت را در وزوزِ غوغاها گُم می‌کنند. چه موجوداتِ منفوری‌اند آنان‌که گمان برده‌اند #حقیقت در شمارِ صداها زاده می‌شود. حقیقت می‌تواند در تنهاییِ مطلق بزاید درحالی‌که خودش را هم تیمار می‌کند'.
حاضرین گفتند 'ولی نوشته‌های‌تان در میانِ مردم تحسینِ بسیاری را برانگیخته است'. پاپنگارد گفت 'نه رفقا، من نمی‌خواهم طوطیِ ده‌ها نسلی باشم که صدایم را تکرار می‌کنند، می‌خواهم گوشه‌نشینِ ذهنِ کسی باشم که در آینده وقتی صاعقه‌های وحشتِ زمانه بر فرازِ سرش می‌غرّد خودش را زیرِ سایه‌بانِ اندیشه‌هایم در #آسایش ببیند. من آدمِ روزهای خوش نیستم'.
آن روز با شنیدنِ سخنان‌شان شوری در من دمیدن گرفت. ای سعادتا چه شعفی بر پیکره‌ی این سرزمین تراویده است...

🕸 @Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

14 Apr, 13:36


🐦‍🔥 شعر: «دژخیمان»
سراینده: لئو شاهوفسکی
🇫🇷 فرانسه | 14 آپریل 2024

• هرچه بشماری تو از غم‌های پار
عُمرمان بگذشتنی‌ست بر این دوار

• آنکه از رعدِ بلاها دیده بست
عاقبت دژخیمی کرد آن تنگ‌دست

• بشنو از من ار که خوانی این کلام
رعدها هم دررسد روزی بام بام

• خرقه‌ی آلوده‌ات را کس ندید
در سیاهی نیست پیدا هر پلید

• گُم شود افروغِ هستی ای پینه‌دوز
حال که انسانی چراغی برفروز

• رنگ‌ها را می‌فشان بر خود کلاغ
در سیاهی زاغ می‌زاید زاغ

• در نیستانِ سخن وین بیشه‌زار
چه فسون‌ها در کنی ای پیشه‌کار

• هرقدر حیلت ببندی ای صنم
بدنهادا بد نهادی در قدم

• هی بکوبی چند بر جهلِ درت
فرق نداری با حمار و هم خرت

• ای ستم برکندگی‌ات بیش باد
بر سرِ ملکی که مردم میش باد

• این‌که شمشیرت رقص آرد ولی
نیست هر تیغ در نیامت چون علی

• می‌رسد بر گوشِ تو از هر بری
این نوا و آن صداها یا کری؟

• زنده گر باشد گرگ بر آب و نان
می‌درد جمله رسد هم بر شبان

• هیچ نمی‌دانی ز سرما ای عجب
چون گذشت بر بچّه‌ها در نیمه‌شب

• هرچه خواهی ظلم کن در این گذر
می‌رود در آستینت الحذر

• آه ای دم! شو مسیحایی کنون
هی مکن مستانه از این جامِ خون

• چند خواهی این شبانِ تار را
در کن از این آشیانه عار را

• این فروغِ تو‌ ندارد هیچ رنگ
یع چه بدبو است دیهیمِ اورنگ

• بارِ کج می‌بندی و بارت خراب
آتشی بر آشیانِ بی نواب

• آن شنیدستی نمرود و‌ مگس؟
بر چه می‌نازی تو ای مغرورِ خس؟

• در تمنّای خدایی باو رسی؟
در خودت گندیدی پس کو می‌رسی؟

• ای خداوندی که دانه بر مور فکند
برستان از هرچه شاه‌ست این نژند

• برفکن آن دژمِ جان را بر زمین
بر زمینت برنروید زین چنین

• از وبالِ جیم و میم و سین و شین
پادشاها ننگ و آهت بر جبین

• ای مکرّم بر سریرِ جاهلان
هیچ بدانستی ز بیدادِ زمان؟

• نوش کن با چوبِ دانش ضربتی
زانکه بر گردن کنی هر آلتی

• آنکه دردش جان‌فزا بر گوهرت
وین کند آتش خرامان بر سرت

• این ستبدادِ بلای جان روف
می‌رود افسونِ دیوانِ مخوف

• طبلِ نوآرا کوبد بر بهارِ تاجِ زر
این بدانستی نمانستی در گِل خر

• هر طنینِ نو که درآید به بَر
می‌زند از شوق‌ها بر پایْ و پَر

• این‌که خر در گِل نمانستی بدان
گر نخواهی هم‌نشینی با ددان

• تا توانی در خِرَد کوش دم‌به‌دم
این خم و این چم نمانَد کم‌به‌کم

• مغز را زین کهنگی‌ها معذور نه
این خرفتی‌ها بر دوشِ خر بنه

• در هزاره‌ها نیست این پندِ عجیب
هر نوایی نیست خیرخواه ای حبیب

• گوش‌هایت را به من ده نی بی‌هوا
لطف‌ها بنواز بر فقیرِ بینوا

• کو ندارد چیزی برتر زین خِرَد
او سزد بر آنچه نیک‌ست بگروَد

• پیله کن بر پیلِ علم و برشکن
ار نمی‌خواهی بفرما گور کَن

• خویش در قعرش فکن هان ای نمد
خاک هم از اندرونت می‌رمد

• تا‌به‌کی برگویدنت از هیچ و هیچ
ای خردمندا بر هیچ برمپیچ

• ای که در جانی و جانم برات
بیش از این من چه گویم ای فدات

• این صباحم بگذشت و عُمرم شد به باد
ترسم آنست آن صباحم برنیاد

• مر تفقّد کن دعا گوی بر لئو
خاکِ آن حق‌گویم جان نهاده‌ست در گرو

🌉 لئو شاهوفسکی | 26 فروردین 1403

👑 @Leo_Shaahovsky

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

11 Apr, 06:27


🩻 | پرتگاهِ تراپیست‌ها |
لئو شاهوفسکی

اگر تمامِ هنرهای شکوهمندِ دستِ بشر را جمع کنیم، هنرِ درمانگری بر قلّه‌ی آن‌هاست. آنانی‌که در خدمتِ این هنرند می‌دانند خوب‌کردنِ حالِ دیگری و دیگرگونیِ آنان از کرختی و بیچارگی لذّتی بی‌وصف دارد. دادنِ شادی به کسی که شانه‌هایش زیرِ بارِ غصّه‌ها تکیده نه‌تنها خودمان را تسلّی می‌دهد بلکه می‌تواند جانِ کسی را هم از خودکُشی یا درگیری با اختلالاتِ بنیان‌بَرکن نجات دهد.
امّا روان‌درمانگران به‌سختی متوجّهِ این موضوع‌اند که انسان‌ها مثلِ کوپه‌های سفالی صاف‌وموزون ریخت‌گری نشده‌اند و باورها و رفتارشان محصولِ تایم‌لاینی مستقیم در بازه‌ای نیم‌پاره نیست، بلکه شبیه به رفتارِ ذرّاتِ اتمیک است که فُرمِ آن موقعِ اندازه‌گیری تحتِ‌تأثیرِ الکترومغناطیس و گرانش تغییر می‌کند، انسان هم #برساخته‌ی عواطف و‌ سیمبول‌ها و افکاری‌ست که در او ریشه گرفته و توصیه‌های اتوپایلوت و برخوردِ کلیشه‌وار و سخنانِ اتوکِشیده‌ی انگیزشیِ تراپیست‌ها مثلِ جلوگیری از فورانِ خونِ گردن با چسبِ‌زخم است!
یک تراپیست باید بداند وضعیّتِ روانیِ هرکسی بسته به محیطش متفاوت است و پیچیدنِ یک نسخه برای همه مانندِ بازکردنِ گره‌ای کور با پا است. آیا می‌توان «رها شو و‌ موانع را بردار» برای همه #به‌یکسان بدونِ توجّه به تجربه‌ی زیسته‌ی مراجعه‌کننده تجویز کرد؟ این شعارهای فریبنده برای بسیاری یک خودکُشیِ شیرین است. کسی که همه‌ی بدبختیِ زندگی‌اش محصولِ آزادی‌ای کورذهن و بدلگام بوده با دادنِ آزادیِ بیشتر او را بیشتر در منجلاب فرو می‌بریم.
چگونه یک تراپیست ممکن است به دیگری بگوید «نترس و با شجاعت رؤیاهایت را دنبال کن» بدونِ این‌که بداند چه رؤیاهایی دارد و برای این رؤیاها باید چه #بهایی پرداخت کند؟ نیازی نیست حتماً هرکس یک مونرو (Monroe) باشد که در سراسرِ زندگی‌اش اوتیسم و کاتاتونیا و رفتارِ مرزی و دوقطبی رهایش نکرد، یا مانندِ اینشتاین (Einstein) نمادِ هوش و شهرت باشد که در واپسین روزهای عُمرش گفت کاش جوری غیر از زندگیِ علمی زندگی می‌کردم، احساس می‌کنم همه‌ی عُمرم را هدر دادم!
نیازی نیست تراپیست‌ها به‌شکلی جنون‌آمیز به #زنان بگویند قبل از سی سالگی و در سنینِ پایین باید ازدواج کنند یا زنانی که در سنینِ بالا هم تمایلی به ازدواج ندارند به بدی داوری کنند، زیرا در پسِ زندگیِ هر انسانی ادراکی خصوصی نهفته که تقریباً هر داوریِ بدی را خنثی می‌کند، به‌ویژه کسانی که اعتمادشان ضربه خورده یا دیدنِ تجربه‌ی تأهّلِ دیگران آن‌ها را ترسانده، باعث شده توده‌ای از تردید و وحشت به آنان هجوم بیاورد. بی‌شک زندگیِ آزادانه با ذهنی مستقل بهتر از زندگی با شخصی‌ست که ذهن و کرامتِ انسان را به #گروگان بگیرد. گاهی یک انتخابِ اشتباه کلِّ زندگیِ آن انسان را ویران می‌کند و چه بسا از آن نسلی تبهکار برخیزد.
دوره‌های سوگ هم هیچ جایگزینی ندارند و هیچ تراپیستی حق ندارد کسی را از حقِّ حزن و اندوهی که در فراقِ محبوبش می‌کِشد محروم کند. عزیزانی که از دست می‌دهیم حیاتی‌ترین تکّه‌ها از وجودمان‌اند و دفن‌کردنِ خاطرات‌شان می‌تواند تجاوز به گرامی‌ترین لحظات‌مان باشد.
من این را تجربه کرده‌ام گاهی افرادی افسرده و به‌بن‌بست‌رسیده که با زمین‌وآسمان #می‌ستیزند از من راهِ‌حلّی برای این مشکلات خواسته‌اند، هیچ راهِ‌حلّی نداده‌ام و آن‌ها را در سکوتم فقط شنیده‌ام، همینان بعد از مدّتی به‌طرزِ عجیبی درمان شده‌اند. گاهی آنکه دلش حتّی به‌ناحق و از روی جهالت از چیزی پُر است، در روندِ درمانِ چنین شخصی لزوماً آوردنِ استدلال کارساز نیست، بلکه سپردنِ او به دامانِ تنهایی‌اش اغلب تأثیرگذارتر از قانع‌کردنِ او با دلیل است. پس جلساتِ چند ماهه‌ی تراپیست‌های قلدری که فقط #پول برای مغزِ دیوانه‌وارشان تعریف شده و مثلِ ربات با فرمول‌های آماده کوک شده‌اند عملی طاعونی است.
روان‌درمانگران و پزشکانی هم هستند که در تشخیص‌شان ناکام می‌مانند امّا تکبّر به آنان اجازه نمی‌دهد بیمارانِ بیچاره درمان‌شان را به کسانِ دیگر بسپارند. بارانِ اسیدی هم ننگِ این افراد را نمی‌شوید و دردا که چقدر پزشکِ دیوانه و کلّه‌خر در دنیا ریخته است.
لازم است با این #افسانه هم خداحافظی کنیم افرادی که از اختلالاتِ روانی رنج می‌برند ذاتاً افرادی خشن و دیوانه و تندخو نیستند و نباید از تهییجِ خشم‌شان علیهِ آنان استفاده کرد، زیرا انسان‌ها در تنگنا و محدودیّت‌هایی که از آن رنج می‌برند اعتراض‌شان را با پرخاش و تندی بروز می‌دهند. کسانی که پیوسته ما را می‌آزارند خودشان از رنجی در آزارند که آن‌ها را بی‌قرار کرده است. اینان به این نتیجه رسیده‌اند ضامنِ نیک‌بختی و شادی‌شان در گروِ دوست‌داشتن نیست بلکه در گروِ #درک‌شدن است. بنابراین آن دسته از مردمی که به افرادِ ناآرام و منزوی انگِ ضدِّاجتماعی‌بودن و افسرده می‌زنند از انسانیّت‌شان دور افتاده‌اند.

🚡@Leo_Shaahovsky

1,314

subscribers

24

photos

13

videos