این نوشته ممکن است موقّت باشد، امّا بهرسمِ ادب لازم دیدم قطعِنظر از اختلافاتِ بسیار عمیقی که با شیعیان دارم، طبقِ تجاربِ شخصی و طولانیمدّت در مراوده با آنان، تمامیّتِ تشکّرم را بهخاطرِ ادب و احترام و شخصیّتِ برجستهای که از نظرِ اخلاقی دارند به آنان تقدیم کنم. خاطر ندارم حتّی در بیمحاباترین نقدهایی که به افکارِ شیعیان کردهام در مقابل به من توهین کنند، امّا خیلی از سنّیها کافیست کینهای از کسی بگیرند، او را تا ابدالدّهر دشمن میدارند و به میخ میکوبند.
من آنقدر که با شیعیان توانستهام اختلافاتم را حل کنم، هرگز یک سنّی را نتوانستهام قانع کنم و اگر بفهمند کسی شخصیّتهایی که به آنان علاقه دارند حتّی از روی خیرخواهی نقد کرده است، چنان دهنِ ناقد را گِل میزنند که اندازهی یک منفذِ ریز هم دیگر به او اجازهی تنفّس نمیدهند. در عربستان کسی با افکارِ من حکمِ اعدام دارد، امّا در ایران در تمامِ بازجوییهایی که (طبقِ تجاربِ محدودِ جغرافیاییام) شدهام و با وجودِ اینکه میدانستند آنها را یاورانِ دربارِ ظالمان میدانم هیچ برخوردِ ناشایستی ندیدم. خیلی از سنّیها هنوز #ابتدائیاتِ احوالپرسی را نمیدانند و کافیست مشایخی که میپرستند نقد کنی تا دمارت را از هفتنسلِ گذشتهات دربیاورند و جلوی چشمانت رگبهرگ کنند، امّا فرهنگِ تعارفات و تعاملاتِ اخلاقیِ شیعیان بسیار بالنده و متمدّنانه است.
من برای کسی مداهنه نمیکنم و همیشه گفتهام گسلهای فکریِ بنیادینی با شیعیان دارم، ولی این ادبشناسی و ارجگذاری را بهخاطرِ ادب و مدارایی که از جانبشان دریافتهام به آنان بدهکارم. بعد از این هم نقدهایم همچنان پابرجا خواهد بود و حتّی گاهی مجبور میشوم برخی از آنها را سایلنت یا بن کنم یا با شیعیانی مواجه شوم که مرا زیرِ تیغِ بدترین دشنامها سلّاخی کنند، امّا آنچه از حقیقتِ رفتاریِ غالبشان بر من آشکار شده فرهنگِ والاییست که در گفتوگو دارند. شاید بدترین چیزی که به من گفتهاند این جملهی منسوب به امام صادق بوده که گفته "الحمد لله الّذی جعل أعداءنا من الحمقی"، «ستایندهی آن خدایم که دشمنانمان را از احمقان قرار داده است»!
وجهِ دیگرِ ستایشم به نبوغِ آنان در قضایای #بروندینی بازمیگردد و خارج از هرگونه داوریِ ارزشی-عقیدتی، سنّیّانِ این عصر ستارهای از نظرِ ادبیّاتِ دینی مانندِ علی شریعتی و در مضامینِ شاعرانه مانندِ پروین اعتصامی ندیدهاند. یادم هست در سربازی پنج جلد از مجموعهی آثارِ مرتضی مطهّری را خواندم و از اشتیاقم کم نمیشد. در قرنِ حاضر، اهلِسنّت شخصی مانندِ سیّدحسین نصر بهخود ندیده که مکتبِ فکریای مستقل و ناقدانه در برابرِ چالشهای تجدّد راهبری کند. این آرزوی دیرینهی من بوده که با تحسینِ آگاهی و ذهنِ بازی که جواد علویبروجردی در درکِ جهانِ واقع دارد او را از نزدیک ببینم، امّا آنقدر تعصّباتِ کور و کُشنده در سنّیهای این عصر دیدهام که برای دیدنِ هیچیک از آنها یا خواندنِ آثارشان اشتیاقی ندارم.
واضح است من نه تمامِ سنّیّان را مینکوهم و نه تمامِ شیعیان را میپالایم، امّا این تجربهی سالهای زیستهی من در برخورد با مخالفانم بوده است. من هرگز هیچ پیوندی که بر اساسِ صمیمیّت شکل گرفته نشکستهام، امّا سنّیها با دیدنِ چند اختلافی که با گفتوگو قابلِحل بود، تمامِ رفاقتهایی که پیشتر بوده در #یکلحظه فرو ریخته و مرا هجر کردهاند و تاجاییکه دستشان برسد در بدگویی به من کوتاهی نمیکنند.
به یاد دارم در جمعی از مشاهیرِ اهلِسنّت نقدهایی به دستگاهِ روحانیّتشان کردم، امّا در پاسخ مرا سگِ موساد و روانپریش و نوادهی ذوالخویصره و سگِ جهنّم و شیطانصفت و سگِ ولگرد و مارمولک و مارکسیست و متوهّم و مروّجِ الحاد و گستاخ و سگِ تازهبهدورانرسیده خواندند و بیشتر در پیِ رسواسازی بودند.
من از این توهینها ناراحت نمیشوم، از این ناراحتم چگونه اینان میخواهند جوانانی که در دریای متلاطمِ نابسامانیها در حالِ غرقشدناند و تنها نوری میخواهند که بر تاریکیشان بتابد، بازتابی از این نور یا حاملِ مشعلی در این راهِ تاریک باشند وقتی هیچراهی پیشِروی مخالفانشان قرار نمیدهند تا آنها را از سریرِ غرورشان پایین کِشد؟ آیا هیچیک از آموزههای اسلام در رعایتِ انصاف و برخوردِ اخلاقی حتّی با #مشرکین به گوششان نخورده است؟ توحیدشان را به شرک باختهاند امّا در حجرهها چهچیزی جز مدّاحی برای علمایشان و شخصپرستی و احساساتِ کودکانه در مواجهه با مردم و تجارت با دین یاد گرفتهاند؟
باشد که راهی فروتنانه برای برخورداریِ دوباره از آگاهی بیابند. جهالت حقِّ مکتوبِ هیچ انسانی نیست و کسی با تواضع کوچک نشده است. بهقولِ امام حسین «اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید»!