کتاب دانش @ktabdansh Channel on Telegram

کتاب دانش

@ktabdansh


📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚

ارتباط با ادمین :
@marymdansh

کتاب دانش (Persian)

Welcome to کتاب دانش - a Telegram channel dedicated to the love of books and knowledge. Our channel is a place where we share our passion for reading and learning. From classic literature to modern science, we cover a wide range of topics and genres. Whether you are a bookworm or just looking to expand your horizons, you will find something of interest here. Join our community of like-minded individuals who are passionate about the power of words and ideas. Let's explore the world of literature together and discover the joy of knowledge. Connect with the admin @marymdansh for any inquiries or suggestions. 📚

کتاب دانش

22 Nov, 18:30


🌘

#کنسرت
خانم؛ #هایده - نرگس شیراز

آهنگِ؛ "چه کنم چکار کنم...
..
بِنشین، مَرو
که دَر دِلِ شَب، دَر پَناهِ ماه...
خوشتَر زِ حَرفِ عِشقُ سُکوتُ نِگاه نیست.

👤#فریدون_مشیری

@ktabdansh 🌙💫
🌘

کتاب دانش

22 Nov, 17:42


داستان های کوتاه ۲-

📚 #اختلاف_حساب
🖊#جلال_آل_احمد

۲ بانک هم به جای او کارمندِ جدیدی استخدام خواهد کرد،
و شاید او تا وقتی که هنوز در بیمارستان مانده است و هنوز نمرده است. فقط از خجالت عجله نخواهم کرد که کارمندِ جدید را به جای او
معرفی کند و پشت میزش بنشاند.
فکرش حتی به اینجاها
هم کشیده می شد!
به این هم اکتفا نمی کرد و تازه به فکر رفقای همکارش می افتاد که در روزهای
بیماریِ او، در روزهای غیبتِ او،
باید کارش را میان خودشان پخش کنند و از روی اکراه و یا خیلی
نمک نشناس با رضایت خاطر، هر روز
به خاطر کار او یک ساعت دیرتر به
خانه های خود برگردند.

احمد علی خان بدین گونه در افکار خود آن قدر فرو می رفت که گم
می شد و کار روزانه ی خود را از یاد
می بُرد؛ یا اقلا نمی توانست به دقت
آن را دنبال کند.
فکرش گاهی آنقدر دور می رفت که حتی خودش را هم خسته می کرد.
مثل اینکه کسی مجبورش می کرد که این افکار را به خودش تلقین کند.
هی به فکر فرزند بیمارش می افتاد
و اضطرابش زیادتر می شد.
هی از خودش می پرسید که پسرش
چطور خواهد شد!
حتی یک بار افکارش تا مرده شوی خانه هم رفت و او به وحشت افتاد و
دنباله ی افکارش را برید.
هی خودش را با همکار بیمارش اشتباه می کرد و میز خودش را به جای میز او می گرفت و دست آخر
سعی می کرد زندگی خودش را با زندگی او مقایسه کند.
از این مقایسه هم به جایی نمی رسید
و باز و افکارش به جاهای خیلی دوری
پرت می شد.
جایی که نشانی جز نومیدی یافت
نمی شد.

خوشبختیِ رفیق بیمارش این بود که جوان بود و زن نداشت و بچه اش مریض نشده بود که این طور او را
ناراحت کند.
خوشبختی اش این بود که تنها زندگی می کرد و چشم امید و انتظاری در این غیبتِ درازش
در این بیماری کشنده اش به در
دوخته نشده بود و آهِ سردی به آسمان نرفته بود.
خوشبختی رفیق بیمارش این بود.
ولی احمد علی خان
چه می دانست. از وضع خانوادگی رفیق بیمارش که خبر نداشت.
او کِی فرصت داشت خارج از
محیط بانک
کسی را ملاقات کند؟ کِی فرصت داشت که غیر از درهم پیچیدگی ها، گشادگی ها
و عقده های زندگی خود را با دیگر
همکارانش در میان بگذارد؟.‌
هر روز در ناهارخانه سر میزغذا با هر کسی که پیش می آمد درد دل می کرد ولی او
کی توانسته بود با دنبال کردن این درد دل ها دوستی یا آشنایی پیدا کند و
با کسی طرح معاشرت نزدیک تری بریزد؟
برای او زندگی منحصر به همین
ارقام دفتر ها شده بود.
زندگی خارج از این ارقام و اعداد برای او
مثل همان لکه های جوهر بود که روی کاغذِ بدی افتاده باشد
و توی سفیدیِ اطراف خود پخش شده باشد.
درست مثل همین لکه های سیاه،
زندگیِ تاریکِ او توی زندگیِ روشن و سفیدِ
دیگران پخش و محو شده بود...

ادامه دارد...

@ktabdansh 🌙💫

کتاب دانش

22 Nov, 16:31


📚📚

🖊#آندره_ژید

کاش هر هیجانی بتواند برایت نوعی مستی باشد اگر آنچه را که می خوری سرمستت نکند بدان از آن روست که به حد کافی گرسنه نبوده ای

@ktabdansh 📚📚📚
📚

کتاب دانش

22 Nov, 13:38


#مستند
📽 #ویدئو_مستند

👤#میشل_فوکو

نویسنده ی کتاب تاریخ جنون

@ktabdansh 📽📚
📽

کتاب دانش

22 Nov, 11:07


.💬
بعضی ها هستند که می توانید
سه ساعت از وقتتان را با آنها بگذرانید
ولی سه روز را نه.
بعضی ها هم هستند که می توانید
سه دقیقه با آنها باشید
ولی سه ساعت نه.
وقت خود را صرف چه افرادی
می کنید؟ کسانی که شما را به بهترینتان هدایت می کنند؟
کسانی که با آنها در لبه ی پرتگاه
قدم می زنید؟
کسانی که هدفمند هستند؟
ساعت های سودمندِ خود را صرف چه چیزی یا چه کسی می کنید؟
نگاهی به روابط خود بیندازید و
تأثیر همنشینی خود با اطرافیان را
باز نگری کنید؛
همیشه یادتان باشد تأثیر رابطه تان
روی شما هم قوی است هم نامحسوس
آدم هایی که با آنها قدم می زنید
به معنای واقعی کلمه می توانند
آهسته رفتن یا سریع قدم برداشتنِ شما را تعیین کنند.
مراقب محیط اطرافتون باشید
شاید نزدیک‌ترین دوست زندگیتان
اشتباه بزرگ شما باشد!
وَ
در کتابِ زندگی جای دیگری است
نوشته ی؛ #میلان_کوندرا
می خوانیم
کیفیتِ زندگیِ شما را دوچیز تعیین
میکند؛
کتاب هایی که می خوانید، و
انسان هایی که ملاقات می کنید
.

💬 #بیندیشیم

@ktabdansh 📚📚📚
💬

کتاب دانش

22 Nov, 07:41


پادشاهان و نام آورانِ بزرگ ایرانی
#داریوش
#کوروش
#خشایار_شاه
#آریوبرزن
#نادرشاه وَ...

💎ساخته شده توسط هوشِ مصنوعی


ساقیا، جامِ مرا پیش از طلب لبریز کن
شاه را عیب است اگر درویش از او خواهش کند!

آدینه سرشار از خوشی

@ktabdansh🍃📗
🍃📗

کتاب دانش

21 Nov, 17:56


🌙🪐
هِزار شَب به سَحَر آمَدُ سَحَر شُد شام، وَلی شَبی که تو رَفتی سَحَر نَگَشته هَنوز..🖊#یغمای_نیشابوری
🌓

کتاب دانش

21 Nov, 17:35


📘🎧

▪️📖ماجرای هری
اثر : #جوئل_دیکر

کتاب خوان :
آقای ایوب آقاخانی

🎬 کاری از: گروه تئاتر پوشه

● ۳۰ آگوست سال ۱۹۷۵ روزی است که نوجوانی پانزده ساله به نام " - نولا کلرگان
به دل جنگل گریخت و هیچوقت از او چیزی شنیده نشد. تا سی سال بعد که......

بشنویم با هم

◽️قسمت اول

t.me/ktabdansh 📚
🌳🌲

کتاب دانش

21 Nov, 12:35


📃
📗 نشانِ پنجمِ حماقت
🖊 #رابرت_فراست

خدایا شوخی های کوچکِ مرا
نسبت به خودت ببخش
تا من
شوخیِ بزرگِ تو را با خودم ببخشم.

@ktabdansh 📄📗
📃

کتاب دانش

21 Nov, 10:01


کتاب 📂 pdf

📚#نبرد_من
👤#آدولف_هیتلر

مطالعه کنید 👤👤👤


" وقتی که بین قفسه های یک کتابخانه راه می روی و انگشت هایت را به کتاب ها
می کِشی، حضور ارواحی خفته کار سختی نیست
"
🖊#رابین_اسلوون

t.me/ktabdansh📚
Pdf Book

کتاب دانش

21 Nov, 10:01


کتاب 📂 pdf

📚#محکم_در_آغوشم_بگیر
به قلم؛ دکتر #سو_جانسون

👤 دکتر سو جانسون به شما می گوید که برای التیام و ترمیم و بازسازی یک رابطه روش های بهتر و حذف جدل های بی پایان احتیاجی به ژست ها و رفتارهای عاشقانه هم نیست!
چندین نوع پیشنهاد در برابر کنش ها و ! رفتارها

مطالعه کنید 🧑‍💼👩‍💼

t.me/ktabdansh 📚
Pdf Book 📂

کتاب دانش

21 Nov, 07:32


📽 توصیه ی
" #آندری_تارکوفسکی"
فیلمساز معنا گرای روسی به جوانان
در موردِ تنهایی



🖊#کارا_الویل_لیبا
از کتابِ ؛ راز دختران موفق 👇

بیاموزید که با افکارِ خود
تنها باشید
گاهی خودتان را از شبکه‌های اجتماعی دور
کنید. اینترنت را قطع کنید. خودتان را به شامی گرم مهمان کنید. دوش آب گرمی بگیرید. شمعی روشن کنید و وقتی را به مراقبه بگذرانید.
تمام صداها، عقاید، پیام ها، فکرها و نظرهایی را که با درون شما یگانه نیستند دور بریزید و وقتی را با خودتان سپری کنید.
درون قلب و جان شما نبوغ فراوانی نهفته، فقط کافی است وقت و مکانی را به خودتان اختصاص دهید و آن نبوغ را گرامی بدارید.

@ktabdansh 📚
🪴📙

کتاب دانش

20 Nov, 17:58


🌙💫
خاورمیانه را به تقلید از چشمان شرقی تو ساخته اند،
پُر التهاب اندوهگین خسته وَ زیبا
🖊#نزار_قبانی

🌎

کتاب دانش

20 Nov, 17:51


داستان های کوتاه ۱-

📚 #اختلاف_حساب
👤 #جلال_آل_احمد

۱ - آقای بیجاری!
مثل اینکه امروز کسلید؟
احمد علی خان بیجاری، پشت میزش نشسته بود.
کت خاکستری رنگی به تن داشت.
قیافه اش گرفته بود و یک
دسته از موهای جوگندمی اش پایین ریخته بود و به پیشانیِ عرق کرده اش
چسبیده بود.
- بچم مریضه. حواسم جمع نیست.

بیجاری در جواب رفیق همکارش-
که برای حل یک مشکل اداری خود
پیش او آمده بود-
این طور گفت.
رفیق همکارش مردی بود جوان.
خیلی خوش رفتاری از خود نشان
می داد و گوشه های یک دستمال سفید و تمیز از جیب کوچک روی سینه اش
بیرون بود.
- چطور آقا؟ چش شده؟
چه عرض کنم؟ بایس دیفتری گرفته باشه.
- کِی تا حالاست؟
دو روزه که فهمیدیم. دیروز هم
دکتر برده بودمش‌.
- خب، پس لابد خطر گذشته. بله؟
نمی دونم. لابد گذشته. اما فکرم ناراحته. نمی فهمم چکار دارم میکنم.
- امیدوارم فردا خبر سلامتیشو ازتون بگیرم.
و رفت.
و باز احمد علی خان ماند و افکار مغشوش و اضطراب آورش که تا صبح حالا راحتش نمی گذاشت و هر لحظه
از طرفی به مغزش هجوم می آورد‌.
احمد علی خان
صبح تا حالا سعی کرده بود که این
خیالات ناراحت کننده را از فکرش به دور بيندازد؛
ولی غیر ممکن بود‌. هی توی فکر فرو می رفت و هی وسوسه های وحشت انگیز به مغزش روی می آورد.
بر خلاف هر روز که
پشت میز کارش می نشست
فکرش جز در دنیای خشک و بریده بریده ی ارقامِ دراز و بی انتهای چک ها
و دفترها جولانی نداشت،
امروز مغزش هیچ متوجه ی کار روزانه‌ اش نبود و در دنیای دیگری سرگردان بود.
در دنیای خیالاتِ واهی و افکار وسوسه انگیز و ناراحت کننده.
همان طور که نگاهش به دفتر دوخته شده بود ارقام ستون های باریک و دراز
جلوی چشمش سیاهی می رفت؛

سفیدی داخل اعداد و فاصله های میان آنها پر می شد و همه مثل لکه های جوهری که روی یک کاغذِ بد کشیده
شده باشد و پخش شده باشد
در سفیدی های کنار خود محو میشد
و همه در هم مخلوط می گردید؛
و او که نمی توانست این درهم ریختگیِ رنگ ها را درک کند
سرش گیج می رفت؛ چشم هایش را ناچار می بست و باز در افکار خود فرو می رفت.
روز های دیگر وقتی وارد تالار می شد و پشت میز کارش می نشست با
حواس جمع، کار خودش را شروع
می کرد. ولی امروز هنوز
کار خودش را شروع نکرده مهار افکارش در رفت.
اصلا از همان صبح که از خانه بیرون آمد فکرش پریشان بود.
توی اتوبوس نفهمید بلیت فروش چند بار به شانه اش زد تا او حواسش سر جا آمد و پول اتوبوس را داد.

صبح وقتی وارد تالار شد بی اختیار چشمش روی میزِ خالی همکار بیمارش
افتاد و چند دقیقه مات زده به جای
خالی او نگاه کرد.
خودش هم می دانست که این مسأله
لابد ارتباط با این داشت که پسر خودش مریض شده بود و او دیروز به هزار زحمت توانسته بود نسخه اش را
بپیچد. ولی فکرش تنها به این اکتفا
نکرده بود و او را در میان ناراحتی و
اضطراب به جاهای خیلی دوری
کشانده بود.
به آنجا که او خود را هی به جای رفیقِ بیمارش می گرفت؛
به جای او جا می زد؛
می خواست به خودش تحمیل کند که
مثل پسرش، و مثل همکار بیمارش، او هم روزی مریض خواهد شد و عاقبت
میز کارش خالی خواهد ماند......

ادامه دارد...

@ktabdansh 🌙💫

کتاب دانش

20 Nov, 15:45


📖🔖 مطالعه
📚#دو_قرن_سکوت

" شعوبیان و جنگ عقاید "

و کم کم دعویِ عربان و رفتار تحقیرآمیز آنان با مسلمانان غیر عرب گویی با
آیین قرآن سازگار نبود:
◇ مگر نه که برابری و برادری .
◇ گرامی تر نزد خدا پرهیزکارانند .
◇ عرب را به عجم برتری نیست .
و این دعوی ها ناروا بود.
مردم می گفتند؛
همه از یک گوهرند و برابر و هر طایفه نیک و بد دارد و کسی فخر نباید بفروشد.
کسانی که برتری اعراب را رد می کردند
اهل تسویه بودند،
کسانی که به نامِ #شعوبی
بودند اندک اندک به تحقیر اعراب پرداختند.

◇◇ اعراب نه دانش نه حکمت نه قدرت نه صنعت نه هنر به دنیا هدیه نکردند جز
غارتگری و مردم کشی.
این قرآن هم هیچ اختصاص به عرب ندارد.
◇◇ نام #شعوبی
بر فرقه ی مخالف عرب و اهل تسویه اطلاق میشود.
◇◇ این مشاجره ها از هر فرقه و قومی
شدت گرفت و افراط کردند و این
** شعوبی ها همه جا بود و بیشتر کسانی بودند که از اعراب خواری و بیداد دیده بودند.

◇◇ اشراف ایرانیِ دارای مقام ارجمند دین را شناخته و شرف را عبارت از نسبت
خود می دانستند.
(( هر وقت قوم مهاجر بر کشوری استیلا جوید اشراف و بزرگان با دشمنان دوستی می یابند و تأثیر نفوذ آنها را می پذیرند ))

◇◇◇ از این رو بزرگ زادگان کمتر بر ضد عرب تاختند. اما روستائیان و دهقانان نه.
و
همین * شعوبیان بودند که این قوم عرب
را از همه
پست تر و فرومایه تر از اقوام جهان
می دانستند.

●■ چنانچه وقتی
** اسماعیل بن یسار
که به نژاد ایرانی خود می بالید و
تبار ایرانیان را می ستود
در برابر خلیفه ی اُموی شعری خواند و
گفت:
کیست که مانند #خسرو و #شاپور
و #هرمزان
در خورِ فخر و تعظیم باشد؟
هشام ( خلیفه)
پرخاش کرد که :
بر من فخر می فروشی و در برابر من
خویشتن و قوم خویش را می ستایی؟!

او را در برکه ای افکندند.

و اما در دوره ی اموی که سخنان شعوبیان
با شدت طرد می‌شد
همان
بشاربن برد بود که می ستود ایرانیان را
و نکوهش می کرد این عربِ پست را و می گفت :
■● پشیمان شوید
■● خویشتن را خلع کنید
■● به سرزمین خویش در حجاز بازگردید
■●■ به خوردنِ سوسمار و
■●■ چرانیدنِ گوسپند بپردازید......

نفرت از عرب به هر آنچه به عرب
تعلق داشت منتهی گشت.
◇◇◇ در دوره ی مأمون و معتصم
با نفوذ ایرانیان و ترکان
دیگر
برتری نژاد عرب افسانه ای بیش نبود.
وزرا و سرداران و سپهسالاران بیشتر از میان ترک و ایرانی انتخاب می شدند و
سخنان شعوبیان
در درگاه خلافت قدرت داشت .
چنانکه در بیت الحکمه ی #مأمون
برخی از آنها مقام و منصبی داشتند.

🖊 #عبدالحسین_زرین_کوب

📌ادامه هم داره

خلاصه نویسی
#اردی_ب_۸

@ktabdansh 📚📖🔖
📖🔖

کتاب دانش

20 Nov, 15:45


📖🔖مطالعه
📚 #دو_قرن_سکوت

نوشته ی آقای ؛
#عبدالحسین_زرین_کوب

@ktabdansh
📖🔖

کتاب دانش

20 Nov, 13:30


📖💬
قدرت نهفته در یک جاده ی
روستایی وقتی در آن قدم بزنیم متفاوت است با وقتی که از رویش با
هواپیما بگذریم‌.
به همین نحو، قدرت نهفته در یک متن وقتی آن را بخوانیم متفاوت است با
وقتی که از رویش نسخه برداری
کنیم.

📓خیابان_یک_طرفه
👤#والتر_بنیامین

هیچگاه برای اینکه چیزی به ذهنت
نرسیده است از نوشتن دست نکِش.

@ktabdansh
📓

کتاب دانش

20 Nov, 10:30


📔🍃
♦️تعریف احمق:

حقیقت را می دانَد،
حقیقت را می بینَد،
اما...هنوز دروغ را باوَر دارد…!

@ktabdansh 📔

هرچه مغزِ یک انسان خالی تر باشد؛
میلِ کمتری به پُر کردنِ آن نشان
می دهد.🖊#داستایفسکی
📔🍃