• خاطرات دانشجویی • @khaterat_daneshjooyi Channel on Telegram

• خاطرات دانشجویی •

@khaterat_daneshjooyi


◾️ خاطرات دانشجویان! | خاطراتتو حتما تعریف کن!

▫️ ارسال خاطره: @Khaterat_Ad

◾️ ارسال ناشناس خاطره: Bit.ly/2GvjGLq

▫️ وابسته به مجموعه "خاطرات": @Khaterat_Group

خاطرات دانشجویی (Persian)

خاطرات دانشجویی یک کانال تلگرامی پر از داستان‌ها و خاطرات جذاب دانشجویان است. اگر شما هم دانشجویی هستید و دوست دارید تازه‌ترین و برترین خاطرات خود را با دیگران به اشتراک بگذارید، این کانال برای شماست. در این کانال می‌توانید خاطرات خود را با دیگران به اشتراک بگذارید و از داستان‌های دیگران لذت ببرید. همچنین می‌توانید خاطرات خود را به صورت ناشناس ارسال کنید و از حفظ حریم خصوصی خود اطمینان حاصل کنید. برای ارسال خاطرات به کانال، می‌توانید از آیدی @Khaterat_Ad استفاده کنید. این کانال وابسته به مجموعه "خاطرات" است که می‌توانید آن را در کانال @Khaterat_Group دنبال کنید. پس با ما همراه باشید و خاطرات خود را به اشتراک بگذارید!

• خاطرات دانشجویی •

30 Sep, 18:49


🗣️ من از دانشجوهایی هستم که ترم‌های اولمون رو مجازی گذروندیم و از اواسط ترم ۴ حضوری شدیم. هفته های اول که هنوز با هیچ جای تهران اشنا نبودم تو سرویس بهشتی به سمت خوابگاه خوابم برد و وقتی که سرویس به خوابگاه رسید کسی منو از خواب بیدار نکرد😂
خلاصه من ساعتها تو اتوبوس خواب بودم😂 بر اثر یه صدایی یهویی از خواب بیدار شدم و با راننده‌ای که توی صندلیش بود مواجه شدم😂 اون آقا انقدر ترسیده بود که پشت سر هم سه بار گفت یا حضرت عباس😂🤌🏻
بعد گفت تو کجا بودی گفتم من اینجا خواب موندم اینجا خوابگاه فلانه؟ گفت نه خیر اینجا دانشگاه امیر کبیره😂😂😂😂 و منی که هنوز گیج خواب بودم و قدرت تفکر رو از دست داده بودم😂😂 پیاده تا خوابگاه ۴ ساعت رو رفتم😂

💬 تو هم خاطراتتو تعریف کن.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

14 Sep, 20:48


🗣️ من مهر میرم ترم ۵ . از الان اگه حساب کنید برا ترم دومم دلتنگم از خاطراتی که با بچه ها داشتم از اینکه هنوز داغ بودیم و درگیر حواشی و اکیپ اکیپ شدن نبودیم، اون موقع ها بیرون میرفتیم با هم و میخندیدیم و میخندیدیم.
الان دیگه اونجوری نیست، سوا از مشکلات شخصی خودم جو بچه ها عوض شده و دیگه چیزی مثل سابق رنگ و بو نداره برام، اومدم خاطرات بهشتی رو بخونم که یکم از فضای ناراحتیم دربیام، دست بر قضا دیدم همه مثل خودمن و دارن با یه لبخند تلخ از خاطراتشون می‌گذرن، من که حالم بهتر نشد، فقط انقد که همه این دلگیری رو دارن، کاش بتونن آدما حرف بزنن، بتونن دلتنگی هاشونو بگن! ای خدا
چی تو دل آدما می‌گذره که دیگه حرف هم نمیشه زد

💬 تو هم خاطراتتو تعریف کن.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

06 Sep, 09:22


دانشجوی ترم دوم بودم سال ۹۳...
از یکی از هم دوره ای هام خیلی خوشم اومده بود...سربه زیر واروم بود...کاری به کارکسی نداشت ولی بازم دور وبرش شلوغ بود..
باهم سریه کلاس درسی مینشستیم..بگو بخند داشتیم..
دوترم به چشم چرونی من گذشت..زمزمه اینکه میخواد انصراف بده به گوشم رسید..چون ازاین دانشگاه میرفت ودیگه نمیدیدمش...رفتم سراغش..
توجمع دوستاش بود..صداش زدم..اومد سمتم وگفت:بله..
گفتمش اگه کسی ازکسی خوشش بیاد چاره چیه!
گفت خیلی خره اگه نگه بهش!؟
گفتمش حالامن ازتو خوشم اومده چیکارکنم..!؟خندید،گفت تو خرتری چرا بهم نگفتی!؟
هیچ موقع پشیمون نشدم که خودم ابراز علاقه کردم...
خیلیا الان میدونم چیا ردیف میکنین 😂
ولی این واقعیتی بود که برام اتفاق افتاد والان ۴ سال ازاون موقع میگذره وهنوزم باهمیم...
بعضی اتفاقها میافته بدون اینکه انتظارش رو داشته باشیم...فقط امید داشته باشیم همه چی بروفق مراد بچرخه...
دوستانی دراین کانال خاطرات پیدا کردم که هیچ موقع فراموششون نمیکنم...
این خاطره از من برای دوستانم به یادگار.. 🦋

💬 تو هم خاطراتتو تعریف کن.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

05 Sep, 17:42


🗣️ تو کلاسشون تازه وارد بودم و معمولا سر همه کلاس‌ها صندلی جلو می‌نشستم، اما اتفاقی اونروز دیرتر رسیدم و وسط کلاس نشستم، توجهم بهش جلب شد، دختر ریزنقشی بود، ابروهای کمانی، بینی قلمی، گونه‌های استخوانی، چانه‌ای کوچک و لب‌های باریک... بدن ظریفی هم داشت، مچ دستش باریک بود و از روی مانتو راحت می‌شد تشخیص داد که کمر خیلی باریکی داره، رفتارش خاص بود، سنگین بود و با وقار، اما مثل همه دخترها به *توجه* حساس بود و وقتی دید توجهم بهش جلب شده موقع تنفس کلاس برای برداشتن کیفش تماماً چرخید و برای چند لحظه کامل تو چشمهای سیاهش خیره شدم و اجازه دادم نگاه تحسین کننده‌م رو کامل جذب کنه، آخر کلاس رفتم سمتش و با شروع صحبت تا لرزش صداش رو احساس کردم، فهمیدم الان زمان مناسبیه، بهش گفتم ورودی جدیدم و برای تهیه مطالب قبلی که گفته شده دوست‌دارم کمکم کنه و شماره‌ش رو گرفتم؛ همون روز براش شعری رو اس‌ام‌اس کردم و یکی دو روزی اس‌ام‌اس بازی کردیم-اونموقع فقط فیسبوک بود-خلاصه بعد از سه چهار روز تو پارک نزدیک دانشگاه باهش قرار گذاشتم و شروع به صحبت کردیم، هر چه بیشتر حرف زدیم، بیشتر متوجه معصومیت و ساده‌دلی و عفتش شدم، و واقعا ناراحت شدم! کوچولو بود و معصوم و پاک‌دل، بهش گفتم: دختر فوق‌العاده‌ای هستی، فهیم و محترم‌تر از تمام همکلاسی‌هات، دوست‌داشتنی هستی و خواستنی، صورت زیبایی داری و از رفتارت معلومه خانواده اصیلی داری، من خیلی برات احترام قائلم اما احساس میکنم تو رابطه با من بهت آسیب وارد میشه، ممکنه با من چیزهایی رو تجربه کنی که باید با کسی تجربه کنی که برای اون هم اولین بارهاش باشه، حال و هوای دلدادگی خیلی محترمه و باید این رو باکسی تجربه کنی که مثل خودت معصوم و پاک‌دل باشه...؛ خلاصه بهش گفتم من دوستت هستم اما احساس میکنم ارتباطمون بیش از این نباید بشه.
گذشت، چند ماهی گذشت؛ تا یک روز یکی از دوست‌هام پیام داد که راستش رو بگو با فلانی چیکار کردی؟ متعجب موندم، و آخرش فهمیدم که این دوستم اون رو میخواسته و اون هم تا تونسته پشت سرم بدگویی کرده و تهمت‌های عجیب زده، گفته افکار منحرفی داره و دیگران رو از راه به‌در می‌کنه، آدم سالمی نیست و... نباید به هیچ‌وجه باهش ارتباط داشته باشی؛
ناراحت شدم، از اینکه ناخواسته اینطور بهش آسیب زدم.

💬 تو هم خاطراتتو تعریف کن.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

04 Sep, 15:53


🗣️ هر زخمی بعد از یه مدت خونریزی و دردش تموم میشه؛ ولی وقتی رد زخمها رو میبینی ممکنه تا سالها روحت عذاب بکشه.

💬 تو هم خاطراتتو تعریف کن.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

04 Sep, 14:13


🗣️ ترم یک دوران کارشناسی یک پسری بود جواب سوالمو تو گروه دانشگاه در مورد خوابگاه و یسری چیزای دیگه داد
منم هربار سوال داشتم ازش میپرسیدم
اوایل به دلایلی خیلی بحث میکردیم و اصلا از هم خوشمون نمیومد و دیگه بهش پیام ندادم
کم کم نمی‌دونم این سرنوشت چجوری ما رو هل داد که باهم خوب شدیم انگار نه انگار اون دو نفری بودیم که حاضر نبودن حتی باهم حرف بزنن (عشق اول بود دیگه یهویی شد😅)
معمولا تو مراسما و کلاسا مختلف همو می‌دیدیم
دو تا آدم مغرور که از هم خوششون میومد ولی نمیگفتن یبار رفتیم باهم بیرون غذا بخوریم و یکم بیشتر باهم آشنا بشیم ولی بازم همون دوستی معمولی موند
بعد از سه ترم یبار بهم گفت من ازت خوشم میاد منم نمی‌دونستم واقعا درسته یه رابطه شروع کنم یا نه گفتم نمیشه میترسیدم کلا وارد داستان های عشقی بشم
اما ول کن نبود منم هربار بیشتر محو شخصیت و اخلاق این پسر میشدم حامی آقا متین درس خون😂❤️
دیگه 👩‍❤️‍👨 شدیم و خوش می‌گذشت
باهم می‌رفتیم کلاس و سلف و کتابخونه
بهترین رفتاری که تصور میکردم باهام داشت جوری که همیشه میگفتم خدایا چه آدم خوبی سر راهم گذاشتی
گذشت و پیشنهاد ازدواج داد ولی شهرامون از هم دور بود و اختلاف فرهنگی و خانوادگی داشتیم قرار شد بعد کارشناسی دوباره با خانواده ها صحبت کنیم
اون ارشد قبول شد و رفت
من یکسال دیگه داشتم بازم صحبت کردیم و خانواده اوکی ندادن رفتم بهش گفتم بیا تمومش کنیم تا بیشتر وابسته نشدیم و هرکسی زندگی خودشو بکنه قبول نکرد گفت من راضیشون میکنم ،برام یه اتفاق بد خانوادگی افتاد و شرایط بدتر شد بهش گفتم من دیگه نمیخوامت گفتم راحت بشه علاف من نشه
فک کردم جدا شدن به نفعمون باشه ولی قلبشو شکستم گریه کرد ( این بدترین چیز بود برام)
دیگه جواب زنگ و پیاماشو ندادم
باور کنید وقتی دو نفر جدا میشن برای اونی هم که گذاشته رفته سخته، قطع ارتباط کردیم 💔
چند وقت یکبار پیام میده منم یکی در میون و معمولی جوابشو میدم ولی هربار دلم می‌ره براش و پشیمون میشم
سرنوشت عجیبه امسال منم همون دانشگاهی ارشد قبول شدم که اون هست دارم فکر میکنم چجوری از کنارش مثل یک غریبه رد شم؟!
با خودم میگم برگردم شاید درست شد ولی میترسم که بازم نشه
واقعا هیچکس جاشو تو قلبم نمیگیره
خدا مهر آدمایی که قسمت هم نیستن رو تو دلشون نندازه💔

💬 تو هم خاطراتتو تعریف کن.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

04 Sep, 09:20


🗣️ بعضی از دوستای ما هروقت ورودی های جدید وارد دانشگاه میشدن کرم درونشون گل می‌کرد.مثلا هرکی می‌آمد میگفت دستشویی کجاست میگفتن باید ژتون تهیه کنید😂.یکبار هم یادمه یکی گفت خوب از کجا ژتون تهیه کنم بعد بهش یه آدرسی دادن تو پرت ترین و دورترین نقطه دانشگاه😂.از برانداز کردن و شماره دادن به بهانه جزوه و نمونه سوال هم هیچی نمیگم.این ترم هم فعلا مجازی شروع شده و فعلا برای اونایی که هنوز دانشگاه ندیدن ناراحتم ولی یادتون باشه رفتین دانشگاه دنبال ژتون دستشویی نگردین خلاصه😅.

💬 تو هم خاطراتتو تعریف کن.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

03 Sep, 18:30


🗣️ من تو زمان دانشجویی تو مقطع کاردانی از یه خانمی خوشم اومد. اما من ترم اولی بودم و اون ترم ۳متاسفانه😂😂 اواخر ترم یک بودم که احساس کردم تو سرویس دانشگاه اونم منو زیر نظر داره بغل دوستاش که همه دختر بودن همو می‌دیدیم میخندیدن اما چند لحظه بعدش انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و منم خندم می‌گرفت موقع نهار دانشگاه یه اجاق تو طبقه همکف زیر پاگرد گذاشته بودن که دانشجویی که غذا از خونه میارن اونجا گرم کنن از قضا اینم تنها بود و کسی از دوستاش اونجا نبود منم که یهویی چشمم بهش افتاد خندم گرفت و اونم همینجور که بهش گفتم بیا بریم رستوران مهمون من که برگشت گفت گشنته که منم خندم گرفت گفتم نه که گفت اینو گفتم یهویی گفت نمیام 😢😡منم چیزی نگفتم رفتم و جوری وانمود کردم که اتفاقی نیفتاده اما از ته قلبم شکستن و خورد شدن احساس کردم 😢که چند وقت بعد که اواخر ترم دو بودم و ترم بهار بود یکی دوستای نزدیک اون بنده خدا اومد بهم گفت که ببخشین مزاحمتون میشم چند وقت پیش دوستم گفت که بهش گفتین و ناراحت شدین اون منظوری نداشت و اینکه اصلا خوشش نمیاد که پسری دور بر اون باشه و اینکه منو فرستاده که از شما حلالیت بگیرم و از طرف اون معذرت خواهی کنم که منم از اون خانم تشکر کردم و اونم گفت چیز دیگه ای نمی‌خواین بگین گفتم اگه بشه خودم ببینمش با هاشون صحبت کنم بهتره که چند وقت بعد که درس من تو اون دانشگاه تموم شد اما از ته قلبم میخواستم ببینمش که کارشناسی رفتم دانشگاه آزاد منطقه خودمون که حدود دوسال بعد از اون که منم کلا آدم گوشه گیر و تنهایی هستم که تو حال و هوای خودم بودم توی سلف دانشگاه تا کلاسم شروع شه دیدم یه خانمی که نمیشناسمش اومد نشست رو به روم که بهم گفت سلام چطوری خوبی من چیکار کنم که تو رو نبینمت که منم تعجب کردم و گفتم من که اصلا اینجا کسی رو نمی‌شناسم شما که خندید و گفت دانشگاه فلان ترم یک بودی و .... به اون دوستمم گفتی با من کار داری برا من سوال بود که منو چیکار داری بعد از اینهمه مدت من امروز میخواستم برم سرکلاسم شمارو دیدم و دقت کردم دیدم تغییری هم نکردی که من بهش گفتم چرا اون روز گفتین نه و پیام دادین و الان با اینکه من شمارو نشناختم شما شناختین اومدین که گفت دوستانم کارای منو به خواهر بزرگترم میگفتن منم دوست ندارم که حرفی پشت سرم باشه اون بنده خدا که فرستادم برا اینکه بهش اعتماد کامل داشتم و نمی‌خواستم کسی از من دلخور باشه و حدس میزنم که شما الان چی میخواین بگین که من الان ازدواج کردم و ببخشین و منم گفتم نه من اینو نمی‌خواستم بگم میخواستم بپرسم چرا منو میدیدن چرا می‌خندیدین که چیزی نگفت و رفتش منم ۱۰دقیقه بعدش رفتم سر کلاسم و آخر کلاس که پشت استاد داشتم از کلاس میرفتم بیرون دیدم استادم با اون خانوم احوال پرسی می‌کنه متوجه شدم که استاد دانشگاه شده و به تمام اساتید گفته بود که من فامیل اونم همه هوای منو داشتن که چند وقت بعد متوجه شدم بنده خدا سرطان خون داشته و الان هم فوت شده. اینم شانس ماعه😞😏

💬 تو هم خاطراتتو تعریف کن.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

03 Sep, 17:09


🗣️ درباره خاطره قبل ای کاش یک طرفه به قضیه هم نگاه نکنیم
گاهی بهتره به رفتار و ادب و منش
بهتره اول اول خودمون هم نگاه کنیم بعد بقیه رو سرزنش کنیم و دلیلش رو تو خودمون پیدا کنیم
البته من منظورم این دوستمون نیست من اصن ایشون رو نمیشناسم
کلی گفتم که ای کاش رفتار و آداب خودمون رو هم ببینیم

💬 تو هم خاطراتتو تعریف کن.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

03 Sep, 16:07


🗣️ شکست عشقی محسوب نمیشه ولی از اونم دردناک تره وقتی یه رفیقی که باهاش کلی سلایق مشترک و موضوع برای حرف زدن داشتی رو از دست میدی. امیدوارم هرجا هست موفق باشه و به هدفش برسه، هیچوقت نفهمیدم چرا یهو ۱۸۰ درجه اخلاقش فرق کرد. وقتی باهاش در مورد کتاب و فیلم و موزیک و هنر و نقاشی و انواع و اقسام تحلیل‌ها حرف میزدم واقعا خوشحال بودم ، به دور از هیچ حس خاصی!
امیدوارم هنوز منو دوست خودش بدونه!

💬 تو هم خاطراتتو تعریف کن.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

02 Sep, 14:49


🗣️ من میخوام یه خاطره خیلی عجیب بگم بهتون از اونایی که فقط تو کتابا و فیلما میبینید ولی باور کنید که واقعی واقعیه🤣🤣
من ۱۰ سالم بود که خونمون و عوض کردیم اومدیم یه محله جدید و چند وقت بعد من رفتم اطراف خونمون یه کلاس زبان ثبت نام کردم که مختلط بود تو اون حال و هوای بچگی از یه پسری خوشم اومد تو کلاس که خونشون دقیقا رو به روی خونه ما بود و من دقیقا ۴ سال بخاطر این آدم هفته ای سه بار کلاس میرفتم و هیچی در واقع یاد نمیگرفتم 😁 اگر فکر میکنید که ما رابطه ی خیلی خوبی داشتیم بگم سخت در اشتباهید انقدر که ما دعوا کردیم که آخرسر کلا قهر کرد از کلاس ما رفت 🤣 و من دقیقا از اون روز مثل سگ پشیمون شدم گفتم برم جلو در خونشون نامه بدم برم جلو در کلاسش وایسم منتظرش تو این فکرا بودم که دیدم دیگه نمیبینمش تو کوچه و اینور اونور و فهمیدم اسباب کشی کردن نگم براتون که تا ۴ سال بعدش من چقدر دنبال این آدم گشتم و سراغش و از این اون و دوست و آشناهاش گرفتم و پیداش نکردم انگار رفته بود تو زمین انقدر هم تو ذهنم این آدم رو بزرگ کرده بودم که فکر میکردم الان ببینمش چقدر آدم خاص متفاوتیه دیگه داشتم کلا بیخیالش میشدم تا دانشگاه قبول شدم و اومدم کلا از تو فازش اومده بودم بیرون یه روز که داشتم همینجوری لیستای رو برد و نگاه میکردم چشمم خورد به اسمش اول گفتم امکان نداره من این همه دنبال این ادم گشتم الان تو همون رشته و دانشگاه من چندترم بالاتره تا با پرس و جو و اینا فهمیدم بله همون آدمه تا مدت ها تو شوک این اتفاق بودم تا این که فهمیدم دوست دختر داره و خیلیم باهم خوبن شاید اولش پذیرشش برام چندماهی سخت بود ولی بعد از یه مدت احساس کردم تمام حس های که از اون آدم تو وجودم بوده از بین رفته و نسبت به دیدنش کاملا خنثام و دیدنش حتی اذیتمم نمیکنه درسته که من خیلی خیلی دنبال این آدم گشتم و درست زمانی که باورم نمیشد دوباره به این آدم برخورد کردم ولی با وجود این که در نهایت دوست دخترشم رفت با یکی دیگه ازدواج کرد بعد از سال ها دوستی و شرایطشم تغییر کرد ولی من هنوز هم میبینم دیگه هیچ حسی به اون آدم ندارم و شاید من فقط عاشق اون خیالی که از اون آدم تو ذهنم ساخته بودم شده بودم و این لطف خدا در حق من بود که من یکبار دیگه این آدم رو تو یه زمان و مکان دیگه ببینم و کلا از فکر و خیالش بیام بیرون 🥲

💬 تو هم خاطراتتو تعریف کن.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

02 Sep, 10:59


🗣️ دانشگاه جایی بود که نابودم کرد
هم خودمو هم آرزوهامو

⚠️ خاطره اولین رابطه عاطفیتون رو واسمون بفرستید منتشر کنیم. اینکه چندسالتون بود، چطوری آشنا شدید، چقدر ادامه داشت و حستون نسبت به اون فرد الان چیه...

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

02 Sep, 10:57


✔️ قابلیت ری‌اکت به خاطرات فعال شد 🔥

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

02 Sep, 06:54


🗣️ دانشجوی کارشناسی بودم، ترم اول میدیدم که همه بچه‌ها دخترها و پسرها با هم رل زدن اما این داستانها به یک ترمم کشیده نشد و همه روابط به جد میتونم بگم ۱۰۰ درصد روابط از هم پاشید! من همچنان تنها بودم و ترم ۵ کارشناسی تازه یه رابطه عاطفی با یکی از هم کلاسی‌هام شروع کردم ... البته با تجربه ۵ ترمه از همه اتفاقای خوب یا بد اطرافیانم!
کارشناسی تموم شد و ما با هم بودیم... کنکور ارشد دادیم و جفتمون تو یه رشته تو بهشتی قبول شدیم من با استعداد درخشان و اون با کنکور ... اوایل ارشد با هم عقد کردیم و ارشد رو هم پشت سر گذاشتیم... و با هم کنکور دادیم و مثل ارشد باز من با استعداد و همسرم با کنکور دکتری بهشتی پذیرش گرفتیم و چند روز دیگه ثبت‌ناممونه...
خلاصه که زندگی سخته ... به جای این که بری تو سختیاش یکم از دور ببین تجربه کسب کن و بعد برو تو کارش... من ۵ ترم دیدم تا تونستم الان اینجا باشم...

⚠️ خاطره اولین رابطه عاطفیتون رو واسمون بفرستید منتشر کنیم. اینکه چندسالتون بود، چطوری آشنا شدید، چقدر ادامه داشت و حستون نسبت به اون فرد الان چیه...

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

01 Sep, 20:07


🗣️ خاطره اولین رابطه عاطفیتون رو واسمون بفرستید منتشر کنیم. اینکه چندسالتون بود، چطوری آشنا شدید، چقدر ادامه داشت و حستون نسبت به اون فرد الان چیه...

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

01 Sep, 06:30


براي همه ي دانشجو هاي اين سرزمين كه اميدشون رو از دست دادن،
اي كاش ميتونستم اسمم رو بگم اما خجالت ميكشم كه هويت معلوم باشه، خلاصه ميگم دوران كنكور ليسانس جوون ١٨ ساله لاغر اندامي بودم كه دوست داشتم فوتبال رو ادامه بدم از دست قضا نه فوتباليست شدم و نه تو كنكو موفق شدم، وارد دانشگاه ازاد شدم و تو ٣ ترم فقط ٨ واحد پاس كردم، كار به جايي رسيد تو دانشگاه ازادي كه كم پيش مياد كسي اخراج بشه ممكن بود اخراج بشم، در استانه ١٩ سالگي بودم، جون بي پولي كه نه فوتبال بهش رحم كرد و نه زندگي، آينده اش تيره و تار و از همه نا اميد تر تا اينكه تصميم گرفتم وضع رو تغير بدم، من نه استعداد خاصي داشتم نه سر شار از هوش ذاتي يك انسان معمولي بودم، تلاش كردم و به خدا هم توكل كردم، تونستم رتبه ٦ كنكور ارشد بشم، در دانشگاه جزو نفرات برتر باشم، به اينجا ختم نشد و براي ادامه تحصيل راهي امريكا شدم... همانطور كه گفتم من نه باهوش بودم و نه پولدار، جوون ١٨ ساله ايي بودم كه تصميم گرفتم به خودم عشق بورزم، براي تو مي نويسم رفيق براي تويي كه ناراحتي، براي روزهايي كه كسي را نداشتي بغل كني و گريه كني، براي توي دانشجو مي نويسم كه شايد نا اميد شدي ، بدون هنوز هم ميشه جبران كرد، هنوز هم ميشه مسير هاي نرفته رو رفت، هنوز هم ميشه با خودت آشتي كرد كافيه ايمان داشته باشي

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

28 Aug, 18:30


بدترین شکست عشقیم برمیگرده به دوران کارشناسی.
اولین بار بود که تو دانشگاه مختلط درس میخوندم و به قول معروف اصلا جنبه اش رو نداشتم.
با یه دختره آشنا شدم که خدایی بین بقیه ی دخترا به لحاظ تیپ و قیافه ، یه سر و گردن بالا تر بود.
یه جورایی اصلا نمیتونستم به خودم بقبولونم که یه همچین کیسی من رو قبول کنه. ولی دلو زدم به دریا.
چون واقعا بی تجربه بودم نمیدونستم بهترین راه نزدیک شدن بهش چیه. برای همین چیزی رو انتخاب کردم که توش مهارت داشتم : درس خوندن!
یه روز از گروه تلگرام دانشگاه اکانتشو پیدا کردم و بهش پیام دادم که میخوای برای درس باهات کار کنم و اوکی شیم ؟
اونم در کمال ناباوری گفت : اوکی شیم!
منو میگی ، تو ماتحتم عروسی بود که ایول و مخ رو زدم و اینا. اما نمیدونستم که دارم خودمو گول میزنم.
حدود دو ماه هر جوری که فکرشو کنین ساپورتش کردم. میبردمش کافه ، رستوران یا با ماشین میرفتم دنبالش. بهونه ی بیرون رفتنمون درس خوندن بود ولی سرِ قرار از هر چیزی حرف میزدم جز درس.
تو این مدت خیلی بهش دل بسته بودم ، اونم حس میکردم از من خوشش اومده. ( بیخود کرده خوشش نیاد ، این همه براش خرج کردم 😂 )
بعد از دو ماه ، دیگه نتونستم تحمل کنم و یه شب توی تلگرام بهش گفتم دوسش دارم و میخام باهاش رل بزنم.
فکر میکنین چیکار کرد ؟ گفت من اصلا روی تو همچین حسی ندارم و از این حرفا...
خیلی برام سخت بود هضم کردن همچین داستانی. ولی از اونجایی که نمیخاستم براش دردسر شه یا ناراحتش کنم ، کلا بیخیالش شدم.
از اون زمان نزدیک سه سال و نیم میگذره. الان دارم ارشد میخونم ولی یه چیزی رو که خوب فهمیدم اینه که اون حسی رو که اول آشناییتون با طرف توی دلتون ایجاد میشه ، اون حس دروغ نمیگه.
من میدونستم هیچ جوره به این آدم نمیخورم ولی به این حس بی توجهی کردم و نتیجش شد این.

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

28 Aug, 14:30


یکی که تمام لحظه ها حس میکردم حواسش به من
توی گروه ها ،تایم امتحان،برای یکی مثل من که اهل رابطه و دوستی با یه پسر نبود یکم قبولش سخت بود
اما کم کم وابستش شدم رفت مسافرت و تمام لحظه هاشو باهام اشتراک میزاشت
خیلی اتفاق ها افتاد تا اینکه دیگه سرد شد ،تازه فهمیدم پای یکی دیگه در میونه یکی که مثل من قربانی بود ،یه دختری که فک میکرد میتونه باهاش رل بزنه ولی متوجه شد این فقط واسه دوستی میخواسته
تمام تلاشمو به خرج دادم تا بگم عاشقشم ولی با کاراش منو پس زد ،غیب شدن وسط چت و...
یکی که خام باشه یهو چشماشو باز کنه ببینه عاشقه بعد بفهمه طرف فقط به چشم یه دوست عادی می دیده اونم بعد یک سال خیلی حرف
از نظر خیلی ها شکست نیست اما من بزرگترین وسخت ترین تجربمو گفتم چون احساساتم به بازی گرفته شد

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

27 Aug, 18:39


سلام.

برا دبیرستان مهاجرت کردم تهران. چشممو به روی تمام مشکلات خانوادگی که استارتش توی راهنمایی خورده بود بستمو ۳سال فول تایم درس خوندم. ارتباطم رو با خانواده به حداقل رسوندم. حتی زنگ های تفریح هم توی مدرسه یه گوشه‌ای رو پیدا میکردم و درس میخوندم. دلیل اینکارم این بود که نه توی فامیل نه توی آشناهام کسی که راهه منو با موفقیت طی کرده باشه رو ندیده بودم پس تصمیم گرفتم تنها باشم.
اواخر سال کنکورم کرونا اومد و این ارتباط حداقلی من رو با اجتماع علنا صفر کرد. یادمه ۷ ماه آخر رو اصلا از خونه بیرون نیومدم.
باید اعتراف کنم که تا مرز دیوانگی هم رفتم ولی اینو توی جسمم خاک میکردم و همه همیشه اون کالبدی رو میدیدن که خیلی آروم و ریلکس داره برا هدفش تلاش میکنه...
قسمت جالب ماجرا اینه رتبم توی کنکور تجربی دو رقمی شد.
خانواده لذت میبردن که چه گل پسری رو تحویل اجتماع دادن و فامیل هم منو به عنوان الگو به بچه هاشون معرفی میکردن.
ولی اون عذاب و تنهایی که ۳ سال کنکور چشیده بودم توی این شهر لعنتی باهام موند. حتی تایم بیشتری برام بوجود اومد که به اون مشکلات خانوادگی مضخرفی که ۳ سال نادیده گرفته بودمشون بیشتر فکر کنم و بیشتر زجر بکشم.

۲ سال بعد کنکور رفتم سر کار چون درسا مجازی بودن و منم نه با درسا ارتباط گرفته بودم نه با همکلاسیام. توی اون دوسال با آدمای زیادی معاشرت کردم. از رپر های پایین شهری بگیر تا دکتر و مهندسو بازاریو آدمای افسرده‌ای که حالشون از کارشون بهم میخوره.
چیزهای زیادی یاد گرفتم از قشرایی که شاید در آینده هیچ وقت نتونم مثل الان درکشون کنم.
نمیگم ارتباط با این افراد بد بود یا خوب ولی حال روحی منو بدتر میکرد. فقط هدفم این بود که مستقل بشم و اگر روزی نیاز شد پولی دستم باشه که از این شهر لعنتی با پای پیاده فرار کنم.

من اون آدمیم که توی اجتماع میخنده و با همه شوخی میکنه ولی توی تنهاییش خودشو توی اتاق حبس میکنه و توی تاریکی مطلق زندگی میکنه و دیگ هیچی براش مهم نیست نه رتبه دو رقمیش نه اون مشکلات قدیمی لعنتیش.

کسی رو مقصر نمیدونم. نه حکومت نه دانشگاه نه خانواده.
با هیشکی هم درد و دل نمیکنم چون مردم تا میشنون که داری تو یه رشته و دانشگاهی که همه آرزوشو دارن درس میخونی فکر میکنن زندگیت گل و بلبله و نمیتونن شرایط روحیتو درک کنن.

فقط دارم این فشار روحی لعنتییو که حتی نمیدونم از کجا داره منشا میگیره رو تحمل میکنم و نمیتونم تمومش کنم و برم چون میدونم مادرم قلبش هزار تیکه میشه ...

📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره

• خاطرات دانشجویی •

25 Feb, 13:48


سلام ، من اهل دانشگاه شهید بهشتی نیستم ولی خواستم یه خاطره بگم ترم سوم بودم یه دختره رو دیدم خیلی با حجب و حیا بود و از طرز رفتارشم مشخص بود بدست اوردنش خیلی سخته تصمیم گرفتم دربارش تحقیق کنم ، ترم چهار کنفرانس داشتم اونم درست نشسته بود جلوم هر وقت نگاهم میکرد ته دلم خالی میشد و مطلبی که میخواستم بگم یادم میرفت ، تصمیم گرفتم هر طور شده بدستش بیارم با اینکه یه ترم ازم بالاتر بود دو ترم گذشت و تقریبا همه نوع شناختی ازش داشتم بماند که اونم نگاه های خاصی بهم میکرد یچیزی مثل فیلم ترکیه ای ها ، تصمیم گرفتم هر طور شده بهش پیشنهاد بدم برای اولین بار تصمیم گرفتم قلبم رو بر عقلم ترجیه بدم گفتم با یه شاخه گل جلو کل دانشگاه میرم جلو بهش میدم اونم میفهمه به هر حال نیتم رو یا غرورمو میشکنه دیگه پامو دانشگاه نمیزارم یا قبول میکنه وسط تایم دانشگاه شلوغ ترین موقع خوشتیپ کردم یا یه شاخه گل رُز رفتم جلو داشت با دوستش میومد و دوستش هی دم گوشش یچیزایی میگفت رفتم جلو سلام دادم شاخه گل رو گرفتم سمتش اون لحظه انگار زمان برام ایستاده بود قلبم تو دهنم میزد ، همه چشما روی ما بود دقیقا مثل فیلما نگام کرد گفت دلیلی نداره ازت بگیرم برگشتم گفتم نگیری میندازمش سطل اشغال ، برگشتم بندازمش سطل گفت نه بدش من دستت درد نکنه ، سرمو انداخته پایین جلو اون همه دانشجو که مات مونده بودن رفتم سمت ماشین انداختم ازاد راه تا میتونستم گاز دادم و داد زدم ، .....
بعد سه هفته بدستش اوردم ، بهترین خاطره ها رو ساختیم ، بهترین تولد ممکن رو برام گرفت، سه ماه با هم بودیم جزو بهترین سه ماه های زندگیم بود ولی ای کاش نبود...

بعد اون دو سال عقب افتادم افسردگی ، مریضی ، سفید شدن موها...

الان دقیقا 899 روز از اون موقع میگذره و اون عروس یه خانواده دیگست.
خواستم بگم هیچوقت قلبتون رو به مغزتون ترجیه ندین داغون میشین دیگه هم ادم سابق نمیشین...


خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | اینستاگرام | ارسال خاطره