کانال کتابخوانی (@ketabkhanisayyah) के नवीनतम पोस्ट टेलीग्राम पर

کانال کتابخوانی टेलीग्राम पोस्ट

کانال کتابخوانی
ملتی که کتاب نمی‌خواند، ناچار است تمام تاریخ را تجربه کند_ دانایی وظیفه ی انسانهاست نه فضیلت آنها
سیاح
4,448 सदस्य
3,769 तस्वीरें
2,241 वीडियो
अंतिम अपडेट 06.03.2025 14:07

کانال کتابخوانی द्वारा टेलीग्राम पर साझा की गई नवीनतम सामग्री

کانال کتابخوانی

06 Mar, 12:55

93

🌸کانال کتاب و کتاب‌خوانی 🌸

کتاب :پریچهر
نویسنده :م مودب پور
قسمت۱۳۶

✍🏼  همگي با کمک هم فرگل رو داخل بيمارستان برديم و مستقيم به قسمت اورژانس رفتيم.
خيلي سريع يک پزشک و دو تا پرستار دور فرگل جمع شدن.
خيلي هول شده بودم انگار يکي چنگ مي انداخت و قلبم رو فشار مي داد.
اصلا کنترلي روي اعصابم نداشتم.
هومن به دکتر گفت که فرگل سابقه ميگرن داره.
دکتر- اول به اين اقا برسيد. وضع ايشون به مراتب بدتره.
ليلا رفت و يک ليوان اب براي من آورد .
وقتي خوردم کمي اروم شدم.دوباره رفتم سراغ دکتر.
هومن- فرهاد تو برو بيرون من اينجا هستم.
من- آقاي دکتر خواهش مي کنم بگيد چي شده؟
دکتر- دوست من ناراحت نباش چيز مهمي نيست. يه حمله ميگرن.
تا يک ساعت ديگه خوب خوب مي شه.
ليلا و هاله به زور منو از بيمارستان بيرون بردند.
وقتي به خيابون رسيدم سيگاري روشن کردم.
دستم مي لرزيد. احساس مي کردم که نمي تونم رو پاهام بايستم.
روي لبه ديوار کنار نرده ها نشستم.
قلبم به شدت مي زد گويا رنگم هم پريده بود.
من- ليلا برو ببين چطوره! نکنه خداي نکرده طوري بشه!
ليلا رفت تو بيمارستان با چشم تعقيبش کردم.
دلم مي خواست خودم هم برم.اما پاهام جون نداشت!
هاله- فرهاد خان آروم باش چيزي نشده!
ميگرن اينطوريه! نيم ساعت ديگه خوب ميشه.
شما خودتون هر لحظه ممکنه خداي ناکرده سکته کنيد!
راست مي گفت احساس مي کردم که تنفس برام مشکل شده!
تنم يخ کرده بود! چند دقيقه بعد که برام اندازه يک هفته طول کشيد ليلا برگشت و گفت دکترها دارن بهش مي رسن!
نتونستم صبر کنم. سريع رفتم قسمت اورژانس.
بدنم روي پاهام سنگيني مي کرد!
وقتي بالاي سر فرگل رسيدم و ديدم بهش اکسيژن وصل کردن و به دستهاش سرم يه دفعه سرم گيج رفت.
اگه هومن منو نگرفته بود زمين مي خوردم.
بلافاصله دکتر اشاره کرد و هومن منو روي تخت بغلي فرگل خوابوند.
دکتر فشار خونم رو گرفت و زود دستور يه تزريق داد.
به محض اينکه پرستار دارويي رو به من تزريق کرد فقط برگشتم و به فرگل که چشمهاش بسته بود نگاه کردم بعدش ديگه چيزي نفهميدم.
يادمه خواب مي ديدم فرگل داره از لب پرتگاه مي افته!
من خودم افتادم زمين ولي دست فرگل رو گرفتم اما اون مي خنده و سعي مي کنه دستش رو از تو دست من در بياره!

من گريه مي کنم و مرتب مي گم نه فرگل !
نه! اين کابوس رو بقدري به صورت کند و اروم مي ديدم که انگار اون چند لحظه يکسال طول کشيد!
چشمهامو که باز کردم هومن رو ديدم که بالاي سرم ايستاده تا ديدمش گفتم: فرگل! بهم خنديد
و گفت: از اون دنيا چه خبر؟
و بعد چنگ تو موهام زد و دولا شد و منو بوسيد!
من دوباره گفتم: فرگل! و خواستم بلند شم که محکم منو گرفت
و کنار رفت تا من بتونم تخت کنارم رو ببينم.

📚کانال کتابخوانی
╭─►📖
@ketabkhanisayyah
╰──────────
کانال کتابخوانی

06 Mar, 12:55

87

🌸کانال کتاب و کتاب‌خوانی 🌸

کتاب :پریچهر
نویسنده :م مودب پور
قسمت۱۳۵

✍🏼  امراله مرد خوبي بود.
اروم بود و عاشق من!
از راه که مي رسيد قربون صدقه من مي رفت تا اخر شب.
راضي بودم و خوشحال از اين ازدواج!
داشتم تند تند تلافي گذشته تلخ و بد خودم رو در مي اوردم!
اما کجا اين روزگار چشم داره خوشي منو ببينه!
سه هفته نگذشته بود که يه روز وقتي که امراله سرکار رفته بود در باز شد و يک زن و چهار تا دختر قد و نيم قد وارد خونه شدند.

جلو رفتم و ازشون پرسيدم که چي مي خوان و گفت خودت اينجا چي مي خواي؟
گفتم من خانم اين خونه هستم،
زن امراله خان! لحظه اي هاج و واج نگاهم کرد و بعد گفت، تو...خوردي که زن امراله خاني!
و به طرف من حمله کرد.
خوشبختانه جارو خاک انداز دستم بود.
البته خاک اندازها اون موقع اهني بود.
از خودم دفاع کردم. تو اين بيست و چند ساله ياد گرفته بودم که چطوري بايد زنده بود1
با خاک انداز محکم زدم تو سر عزت!
آخه بعدا فهميدم اسمش عزته!
دو تا از دخترهاش که خيلي کوچيک بودند و دوتاي ديگه نسبتا بزرگ! بزرگه هم به هواي مادرش به طرف من هجوم آورد که با يه خاک انداز ديگه اون هم افتاد بغل مادرش!
بايد از حق خودم دفاع مي کردم.
يک عمر تو سري خورده بودم.
يک عمر سکوت کرده بودم.
ديگه دلم نمي خواست اجازه بدم کسي بهم زور بگه!
از پنج سال پيش که بافت اولين قاليچه رو شروع کرده بودم هر گرهي که مي زدم استخونم رو محکم مي کردم!
حالا بعد از اين همه سال مثل پلنگ شده بودم!
وقتي داستان پريچهر خانم به اينجا رسيد دست کرد از جيبش يه وان يکاد در اورد و به فرگل داد.
پريچهر خانم- بيا دخترم اينو بگير براي من که کاري نکرد شايد به درد تو بخوره!
زندگي من طوري نبود که با اين چيزها از بلاها مصون بمونه!

اگه يه باد بلند مي شد خاک رو به چشم من مي کرد!
اگه يه موج راه مي افتاد زير پاي منو مي شست! اگه يه تگرگر از اسمون مي افتاد تو سر من مي خورد!
اگه يه جرقه زده مي شد زندگي من آتيش مي گرفت!
بعد صورت فرگل رو بوسيد و بلند شد.
بساطش رو ول کرد و به طرف در حرم رفت.
همه بلند شديم و راه افتاديم.
وقتي بچه ها کمي جلو رفتند برگشتم و چند هزار توماني در بقچه پريچهر خانم گذاشتم.
سوار ماشين که شديم صدا از کسي در نمي اومد.
همه در افکار خودشون غرق شده بودند.
تو اينه ماشين فرگل رو مي ديدم که چشمهاشو بسته بود و سرش رو به در تکيه داده بود.
پشيمون شده بودم که چرا با خودم به ديدن پريچهر خانم آورده بودمش. خيلي غمگين بود.
يه نيم ساعتي بدون حرف رانندگي کردم و مرتب از تو آينه مواظب فرگل بودم.
همه بچه ها متوجه شده بودند.
تقريبا بالاي شهر رسيده بوديم.
ماشين رو کناري پارک کردم و فرگل رو صدا زدم.
من- فرگل . خوبي؟ تا صداي من رو شنيد چشمهاشو باز کرد و به من لبخند زد و گفت: آره کمي سرم درد مي کنه.
انگار ميگرنم عود کرده. دوباره خنديد
و گفت: فرهاد نگي بهت نگفتم ها! من ميگرن دارم اگه پشيمون هستي مي توني معامله رو بهم بزني!
تازه خسارت هم مي توني از پدرم بگيري! من- مي خواي برگرديم خونه؟
اگه خيلي اذيتت مي کنه بريم خونه يه روز ديگه ناهار مي ريم بيرون.
بچه ها هم همه همين رو گفتند که گفت: نه چيزي نيست. يه جا که رسيديم چند تا قرص مي خورم خوب مي شم.
دوباره حرکت کرديم و به طرف درکه رفتيم.
يک ربع نگذشته بود که يه دفعه تو آينه فرگل رو ديدم که با دستهاش سرش رو محکم گرفته بود.
من- فرگل ، فرگل! چي شد؟ چته؟
يه دفعه از حال رفت و سرش افتاد رو صندلي.
هومن- فرهاد برو دست راست.
دور بزن يه بيمارستان همين جا بود رد کرديم.
(بلافاصله دور زدم و چند دقيقه بعد جلوي بيمارستان توقف کردم.)

📚کانال کتابخوانی
╭─►📖
@ketabkhanisayyah
╰──────────
کانال کتابخوانی

06 Mar, 11:10

188

🌸کانال کتاب و کتاب‌خوانی 🌸

✔️اثرات منفی روانی به تعویق انداختن کارها

اینکه انجام دادن کار یا تکلیف مدرسه رو عقب بندازید و به جاش بازی کامپیوتری مورد علاقه‌تون رو بازی کنین یا به گلدون‌ها آب بدین
ممکنه فقط یه جور عدم توانایی در مدیریت زمان به نظر بیاد.
ولی طبق گزارشی که توی وال استریت جورنال منتشر شده، محقق‌ها می‌گن به تعویق انداختن کار‌ها
اگه به‌ صورت عادت باشه،
بیشتر یه‌جور استراتژی احساسی برای کنترل کردن استرسه،
و می‌تونه مشکلات زیادی رو در روابط شخصی ، شغلی ، مسائل مالی و سلامت فردی شخص به وجود بیاره .

چند ماه پیش محقق‌های دانشگاه استکهلم نتایج یه‌سری آزمایش رو منتشر کردند
که اولین آزمایش کنترل شده برای درمان عادت به تعویق انداختن کارها بود.

این آزمایش نشون ‌داد که استفاده از یک روش درمانی آنلاین ، می‌تونه عادت به تعویق انداختن کارها رو بسیار کاهش بده .

دانشمندان می‌گویند
به تعویق انداختن یعنی به تاخیر انداختن داوطلبانه انجام یک کار علی‌رغم اطلاع از عواقب منفی آن در آینده.
یعنی انتخاب یه لذت زودگذر به جای انتخاب لذت وخوشی در درازمدت

روانشناس‌ها فهمیدند
افرادی که عادت دارن کارها رو به تعویق بندازن
معمولا درباره ی علت و معنای این کارشون تصورات غلطی دارند.
اکثر اونها فکر می‌کنند
دلیل اینکه کار رو شروع نمی‌کنن اینه که می‌خوان بی‌نقص انجامش بدن.

ولی تحقیقات نشون می‌دن که این عادت ارتباط چندانی با کمال‌گرایی نداره
و بیشتر به تکانشگری برمی‌گرده.

پروفسور پیرس استیل ، استاد رفتارشناسی سازمانی در دانشگاه کلگری توضیح می‌دهد

که تکانشگری یعنی تمایل به انجام عمل به صورت ناگهانی و انگیزشی.

خیلی‌ها فکر می‌کننند اضطراب باعث می‌شه که کار رو شروع نکند.

ولی داده‌های به دست اومده از تحقیقات نشون می‌ده که وقتی افراد میزان تکانشگری پایینتری دارند ،
اضطراب باعث می‌شه که کار رو سریع‌تر شروع کنند.
و کسانی که میزان تکانشگری‌شون بالاتره برعکس گروه اول وقتی اضطرابشون زیاد می‌شه اصلا نمی‌تونن هیچ کار انجام بدهند.
دکتر استیل معتقده این افراد نمی‌تونن احساسات شدید رو به خوبی مدیریت کنند
و برای فرار از این حس‌ منفی ترجیح می‌دن که یه کار دیگه انجام بدهند.
بعضی‌ها ادعا می‌کنند عمدا انجام دادن کارها رو به لحظه آخر می‌ندازن چون توی شرایط پر استرس بهتر کار می‌کنند
اما اکثر کسانی که عادت دارن کاراشون رو به تعویق بندازن وقتی تاخیر دارند
بیشتر استرس می‌گیرن و نمی‌تونن کار کنند.
دکتر پیچل می‌گه نمی‌شه با قطعیت گفت که کیفیت کار این افراد در شرایط پر استرس بهتر از وقتیه که کارشون رو سر موقع شروع می‌کنند.

متخصصان عقیده دارند که عادت شدید و مداوم به تعویق انداختن کارها می‌تونه عواقب خیل جدی‌ای داشته باشه . افراد، زندگی مشترک یا شغلشون رو به خاطر این عادت از دست می‌دهند،
و
معمولا دارند ظاهرسازی می‌کنند.

📚کانال کتابخوانی
╭─►📖
@ketabkhanisayyah
╰──────────
کانال کتابخوانی

06 Mar, 10:59

194

🌸کانال کتاب و کتاب‌خوانی 🌸

تا دل نشود عاشق
دیوانه نمی گردد

تا نگذرد از تن جان
جانانه نمی گردد

گریان نشود چشمی
تا آنکه نسوزد دل

بیهوده بگرد شمع
پروانه نمی گردد

#مولانا


📚کانال کتابخوانی
╭─►📖
@ketabkhanisayyah
╰──────────
کانال کتابخوانی

06 Mar, 07:12

283

🌸کانال کتاب و کتاب‌خوانی 🌸

شرح غزل ۴۷۱ حافظ
بخش اول

ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی؟

قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی

بیا که خرقهٔ من گر چه رهن میکده‌هاست
ز مال وقف نبینی به نام من درمی

حدیثِ چون و چرا دردِ سر دهد ای دل
پیاله گیر و بیاسا ز عمرِ خویش دمی

طبیبِ راه‌نشین درد عشق نشناسد
برو به دست کن ای مرده‌دل مسیح‌دمی

دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
به آن که بر در میخانه برکشم عَلَمی



#دکتر_سمیه_شکری
#شرح_غزلیات_حافظ

📚کانال کتابخوانی
╭─►📖
@ketabkhanisayyah
╰──────────
کانال کتابخوانی

06 Mar, 07:12

268

🌸کانال کتاب و کتاب‌خوانی 🌸

شرح غزل ۴۷۱ حافظ
بخش دوم


بیا که وقت‌شناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله میِ صاف و صحبتِ صنمی

دوام عیش و تنعم نه شیوهٔ عشق است
اگر معاشرِ مایی بنوش نیش غمی

نمی‌کنم گله‌ای لیک ابر رحمت دوست
به کِشته‌زار جگرتشنگان نداد نمی

چرا به یک نیِ قندش نمی‌خرند آن کس
که کرد صد شکرافشانی از نیِ قلمی

سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست
جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی


#دکتر_سمیه_شکری
#شرح_غزلیات_حافظ

    🌻کانال خبری صدای بازنشستگان
╭─►📖
@sedayebazneshasteh
╰──────────
کانال کتابخوانی

06 Mar, 03:29

385

قديما شبا بالا پشت بوم ميخوابيديم و ستاره ها رو می شمرديم و دلمون به وسعت يه آسمون بود ...
اين روزها چشم ميندازيم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری هامونو می شمريم ...

قديما يه تلويزيون سياه و سفيد داشتيم و يه دنيای رنگی ...
اين روزا تلويزيونای رنگی و سه بعدی و يه دنيای خاكستری ...

قديما اگه نون و تخم مرغ تموم ميشد ، راحت می پريديم و زنگ همسايه رو هر ساعتی از شبانه روز می زديم و ...
اين روزها اگه همزمان ، درب واحد اونا باز شه بر ميگرديم تا كه مجبور نشيم باهاش سلام عليك كنيم ...

قديما از هر فرصتی استفاده می كرديم كه با دوستا و فاميل ارتباط داشته باشيم چه با نامه چه كارت پستال و چه حضوری ...
اين روزها با "بهترین دستگاه های رسانه ای" هم ، با هم ارتباط نداريم ...

قدیما یه پنجشنبه جمعه بود و یه خونه پدر بزرگ با فک و فامیل ...
این روزا پر از تعطیلی ، ولی کو پدربزرگه؟
کو اون فامیل؟
کو اون خونه ؟
حیف
قديما توی قديما موند...


📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
کانال کتابخوانی

06 Mar, 03:28

303

دو چیز را همیشه از خدا طلب کن

۱ زندگی توام با ایمان
۲ عاقبت بخیری

چرا که بسیاری از افراد
زندگی با آسایش دارند ولی
از نعمت ایمان محروم اند
و چه بسا افراد با ایمانی که
عاقبت بخیر نمیشوند

خدایا زندگی با ایمان
و عاقبت بخیری
را نصیب تمام بندگانت بگردان
#آمین


📚کانال کتابخوانی
╭─►📖
@ketabkhanisayyah
╰──────────
کانال کتابخوانی

06 Mar, 03:28

302

🌸کانال کتاب و کتاب‌خوانی 🌸

می رسد غم های بی پایان به پایان،
غم مخور
بر دلِ بیتاب خواهد شد گلستان،
غم مخور
صبحِ امیدی که پنهان است در
دل های شب
می شود طالع از آن چاکِ گریبان،
غم مخور

صائب تبریزی

📚کانال کتابخوانی
╭─►📖
@ketabkhanisayyah
╰──────────
کانال کتابخوانی

06 Mar, 01:45

313

🌸کانال کتاب و کتاب‌خوانی 🌸

مراقب باش!
دست روزگار هلت ميدهد؛
ولی قرار نيست تو بيفتی!
اگر بیتاب نباشی
و خودت را به آسمان گره زده باشى.
اوج می گيری، به همين سادگی.

تو خوب باش، حتى اگر آدم های اطرافت خوب نيستند.
تو خوب باش، حتى اگر همه از خوبى هايت سو استفاده کردند.
تو خوب باش،
حتى اگر جواب خوبی هايت را
با بدی دادند.
تو خوب باش،
همين خوب ها هستند
که زمين را براى زندگى زيبا می کنند...

زندگى رقص واژگان است؛
يکی به جرم تفاوت، تنهاست،
يکی به جرم تنهایی، متفاوت...


📚کانال کتابخوانی
╭─►📖
@ketabkhanisayyah
╰──────────