شاید از او خوشم نیاید، اما واقعا به او احترام می گذارم. یافتن آن طلسمها به ما وقت میدهد تا-
به بازوی برنان چنگ میزنم و جرقهای از امید در سینهام روشن میشود. «تا حالا چیزی بوده که نتونی احیاش کنی؟»
جواب می دهد: «جادو. من نمی تونم یه نشان یا چیزی شبیه بهش رو احیا کنم. احتمالاً رون ها رو هم همینطور.»
اگر او بتواند این کار را انجام دهد، ما فقط باید آنقدر دوام بیاوریم تا کودا از راه برسد. «یه سنگ سپرساز رو چطور؟»
ابروهای برنان بالا میپرد، و من از کنارش به ریانن نگاه میکنم. «ما باید از سنگ سپرساز محافظت کنیم، دست کم اجازه بدیم اون تلاشش رو بکنه.»
ری سرش را تکان می دهد، سپس به سمت مادرم می چرخد، که همچنان به برنان خیره شده است، طوری که انگار فکر میکند توهم زده است. «ژنرال سورنگیل، گروه دوم، بخش شعله، جناح چهارم رسماً اجازه میخواد تا از حریم هوایی بالای اتاق سنگ سپرساز محافظت کنه.»
و مادر بدون اینکه چشم از برنان بردارد جواب میدهد: «باشه.»
#پارت_۳۸۶
#پایانفصلشصت