بالاخره از تخت دلکندی؟ بیست ساعت خوابیده بودی. میرم آشپزخونه تا یه لیوان چای بریزم برات. چرا هیچکی حواسش به من نیست؟ حالت بهتره؟ بریم کیک و شامپو بخریم؟ هایپرمارکت سر میدون. ناهار خوردی؟ دلم فسنجون مامانیو میخواد. پریماه چای دم میکنی مامان. این هفته غمگین بودم و هزار بار بغض کردم و اشک ریختم. امروز واقعا جمعه بود. دلم برای صدای بارون و بوی بارون تنگ شده، چرا نمیاد حالمو خوب کنه؟ دلم غم داره. هرسری میگم میگذره، دفعهی قبل هم گذشت.