| Huzur🍃 | @huzur_edit Channel on Telegram

| Huzur🍃 |

@huzur_edit


for being alive!

Huzur 🍃 (Turkish)

Huzur 🍃 kanalı, huzur ve mutluluğu paylaşmayı amaçlayan bir editör kanalıdır. Kanal adından da anlaşılacağı gibi, içeriğinde huzur veren ve pozitif duyguları yansıtan görseller, videolar ve yazılar bulunmaktadır. Huzur_edit kanalı, günlük hayatın stresinden uzaklaşmak ve biraz olsun rahatlamak isteyenlere hitap etmektedir. Bu kanal sayesinde izleyiciler, içlerindeki pozitif enerjiyi artırabilir ve günlük sıkıntılardan uzaklaşabilirler. Huzur_edit, her gün düzenli olarak yenilenen içerikleriyle takipçilerine keyifli bir deneyim sunmaktadır. Eğer siz de hayatınızda daha fazla huzuru ve mutluluğu barındırmak istiyorsanız, Huzur_edit kanalını takip etmeyi unutmayın! Her anın tadını çıkarmak ve minik mutlulukları keşfetmek için Huzur_edit kanalı tam size göre! Bir soluklanma molası vermek ve iç huzurunuzu bulmak için hemen Huzur_edit kanalını ziyaret edin. Huzur_edit ile hayatınıza biraz daha huzur katın ve stresi geride bırakın!

| Huzur🍃 |

20 Nov, 21:34


تازه مریم بابایی و نازیشونو ندیدی.

| Huzur🍃 |

20 Nov, 21:34


به به ببین وارد ماه تولد چه جیگری شدیم، آذر کلا ماه تولد خفناس، هل، تو و مخصوصا تو🍾

| Huzur🍃 |

20 Nov, 21:31


وارد ماه مبارکی شدین خلاصه دوستان

| Huzur🍃 |

20 Nov, 16:01


🤍

| Huzur🍃 |

20 Nov, 10:02


تو “همه ی من” واسه مامان و خواهر و پارتنرش می‌خونه، بچه ش دختر شه ورژنِ قبلی رو ارتقا بده چهارتاییش کنه >>

| Huzur🍃 |

20 Nov, 09:56


بچه ی شایع دختر شه لطفا.

| Huzur🍃 |

19 Nov, 18:31


چطوری بهت بگم اسپریِ گلاب داشت و یه دونه کوچولو پاشید رویِ صورتم و تا بهشت رفتم که تو حس کنی از چی حرف می‌زنم؟ :)

| Huzur🍃 |

19 Nov, 18:25


تو دایره ی آدمای نزدیکم، با زن‌هایی در ارتباطم که ده ها سال ازم بزرگترن ولی هیچ وقت حتی برای لحظه ای بهم این حسو ندادن که جایی تویِ جمعشون ندارم. مخاطبِ حرفایِ جدیشونم، با خاطره هاشون از تهِ دل می‌خندم، نظرم رو در موردِ هرچیزی می‌پرسن، برایِ self care و تفریحای ریز و درشتشون منو جلو می‌ندازن، از آدابی که نسبت به آدما و زندگی به جا میارن یاد می‌گیرم و حقیقتا رنجِ زیستن تویِ این جغرافیا و تاریخ رو دارن برای من یکی کمتر می‌کنن.
وقتی از پشتِ لفظِ خودمون،“ خانمای دورهمی” ، بهشون نگاه می‌کنم از نقشِ ‘ مامان، خاله ، عمه و ...’ خارج می‌شن و چند تا دوستن که با حذفِ متغیرِ ‘ اختلاف سنی’ دارم از بودنِ باهاشون، از عصرونه ها، استخر رفتنا، خرید کردنا و پلن ریختن باهاشون کیف می‌کنم.

| Huzur🍃 |

19 Nov, 17:00


آره عزیزم این کارا به ما نیومده :

| Huzur🍃 |

16 Nov, 19:49


به راه بخوای نگاه کنی،
یکی یکی آدمارو گوشه کناره هاش گم کردم.
حالا جز یکی با همه غریبه م!

| Huzur🍃 |

12 Nov, 18:55


پس آدمای بیشتری این عکسِ ثبت نشده رو ببینن.

| Huzur🍃 |

12 Nov, 18:52


سلام
امروز موقع برگشت به خونه که ساعت پنج رو رد کرده بود و هوا تاریک بود
ابری بود اسمون و قبلش بارون هم هوارو لطیف کرده بود هم درختا خیس بودن و حس زندگی میشد گرفت از دیدنشون
تصمیم گرفتم بجای مستقیم خونه رفتن یکم راهمو دورتر کنم و ایسگاه قبلی خونمون پیاده بشم تا یکم راه برم و درختارو ببینم
موزیک گوش میدادم و میخواستم راهمو برم تا خونه
ولی تصمیم گرفتم از کافه بیکری یه نونی،شیرینی،چیزی بگیرم و بشینم اونجا بخورم
ولی پلن در لحظه عوض شد
گاتا توت‌فرنگی گرفتم، راه افتادم به مسیر نامعلوم
جلوتر روی اولین صندلی که دیدم نشستم
دورو برم درخت بود و به همین ترتیب هوای مطلوب و بوی خاک بارون زده
داشتم از گاتا میخوردم که یه گربه اومد پیشم
ناز میخواست و هی دورو برم میچرخید و از جلوم دور میزد میزفت پشتم رو کولمو دوباره میومد جلوم
نمیدونستم که اشکالی نداره که به گربه نون بدم یا نه
ولی چون اینم نمیدونستم که گشنس یا نه یه تیکه کندم دادم بهش
حالا مثل بچه ها دستم نوچ بود بخاطر مارمالاد توت فرنگیش
هم دستمال تو جیبم نبود
هم دوتا گربه دیگه به جمع ما پیوستن
هم میخواستم از این لحظه عکسی ثبت کنم واسه خودم
یه دفعه رعدبرقی زد که صداش واقعا بلند
همه‌ی مهمون های گرامیم ترسیدن رفتن
من موندم با بارونی که نم نم شروع شد و شدید تر ادامه پیدا کرد
از کیفم دستمال دراوردمو دستمو از نوچی نجات دادم
ولی دلم موند به اون صحنه ای که نشد با عکس داشته باشمش
گفتم عیبی نداره و بلند شدم
بارون میومد و من قدم زدم به سمت خونه.
خسته بودم و میشد با اون خستگی برم خونه و کارای همیشگی.. اما درآخر با این پلن یهویی یه خاطره جالب تو ذهنم ثبت شد که ازش عکسی ندارم(:

| Huzur🍃 |

11 Nov, 18:49


خدایا این lyrics🤦🏻‍♀️؛

I don't wanna go
But baby, we both know
This is not our time
It's time to say goodbye
Until we meet again
'Cause this is not the end
It will come a day
When we will find our way
Violins playin' and the angels cryin'
When the stars align, then I'll be there
No, I don't care about them all
'Cause all I want is to be loved
And all I care about is you
You're stuck on me like a tattoo.

| Huzur🍃 |

11 Nov, 18:47



| Huzur🍃 |

11 Nov, 18:38


It’s time to say goodbye.