حکایت ها @hekayat_sokhan Channel on Telegram

حکایت ها

@hekayat_sokhan


لفت بدی باز برمیگیردی...
حکایات . سخنان پند آموز . شعر .ضرب المثل
مارا به دوستان معرفی کنید👇

حکایت ها (Persian)

با عرض سلام و احترام، امروز میخواهیم به شما کانال فوق العاده و جذاب "حکایت ها" را معرفی کنیم. این کانال با نام کاربری @hekayat_sokhan در تلگرام فعالیت میکند و یک مجموعه از حکایات، سخنان پندآموز، شعر و ضرب المثل های زیبا و الهام بخش را در اختیار شما قرار می دهد. اگر علاقه مند به خواندن داستان های معنوی و آموزنده هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. با اشتراک گذاری این کانال با دوستان خود، آنها را هم به دنیای زیبای حکایات و سخنان پندآموز معرفی کنید. برای عضویت در این کانال، کافیست با کلیک بر روی لینک زیر به آن ملحق شوید: [لینک کانال](https://t.me/hekayat_sokhan) 👇

حکایت ها

09 Jan, 05:17


مرحبا همت قومی که چو دلبر گیرند
بجز دلبر خود ، از همه دل بر گیرند.


•عباس حسینی

@hekayat_sokhan

حکایت ها

09 Jan, 05:17


اونجا که مهرداد وکیلی میگه:

من به آغوش تو محتاج‌ تر از نانِ شبم

@hekayat_sokhan

حکایت ها

09 Jan, 05:15


تاب دلتنگی ندارد آنکه مجنون می‌شود!

•بیدل دهلوی
@hekayat_sokhan

حکایت ها

09 Jan, 05:11


‍ "دوست"که باشی
فرقی نمی‌کنه
منطقه‌ی زندگیِ من کجاست
و تو کجایی
سطح تحصیلات من چقدره
و تو چه مدرکی داری
دور باشی یا نزدیک
رفاقت فاصله‌ها را پر می‌کنه
گاهی با حرف ،گاهی با سکوت
دوست که باشی
فرقی نمی‌کنه
از کدوم فصلیم یا کدوم نسل
رفیق بودنمون
به تمامی نداشته‌هامون می‌اَرزه...



@hekayat_sokhan

حکایت ها

09 Jan, 05:10


آقاجون همیشه می‌گفت:
«عشق آدمو بزرگ می‌کنه.
مهم نیست ده سالت باشه یا سی سالت یا هفتاد سالت.
عشق بزرگت می‌کنه.
آدم که عاشق می‌شه،
جای دو نفر غصه می‌خوره.
جای دو نفر می‌خنده.
جای دو نفر فکر می‌کنه.
جای دو نفر به موسیقی گوش میده.
جای دو نفر قدم می‌زنه.
جای دور نفر قهوه می‌خوره.
و جای دو نفر زنده‌گی می‌کنه!.
اون وقت باید حواسش به دو تا روح باشه.
به دو تا فکر باشه.
به دو تا قلب باشه.
به دو تا جسم باشه.
اینجوریه که عشق آدم رو بزرگ می‌کنه.
سن و سالم نمی‌شناسه جوون،
اونوقتی که عاشقِ واقعی باشی،
بزرگ‌ شدی..️.

@hekayat_sokhan

حکایت ها

04 Jan, 16:36


مات چشمان توأم؛ اما دلم درگیر نیست
از تو ای‌یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست

این شکاف پشت پیراهن شهادت می‌دهد
هیچ‌کس در ماجرای عشق بی‌تقصیر نیست

از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی: رفیق!
آنچه در «تعریف» ما گفتی کم از تحقیر نیست

هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان
در پریشان بودنت این «آه» بی تاثیر نیست

قلب من! با یک تپش برگشت گاهی ممکن است
آن‌قَدَر ها هم که می‌گویند گاهی دیر نیست

حسین زحمتکش

@hekayat_sokhan

حکایت ها

02 Jan, 18:11


آنکس که بداند و بخواهد که بداند
خود را به بلندای سعادت برساند
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند

مولانا

@hekayat_sokhan

حکایت ها

02 Jan, 18:07


سلام بر تویی که
آنقدر قوی حسابت کردند که نه کسی
همراهی‌ات کرد و نه کسی نگرانت شد
و همیشه خودت تک و تنها زخم‌هات را بستی
و اشک‌هات را پاک کردی و مقتدرانه
به پیش رفتی و ادامه دادی، جوری که
با وجود آن‌همه زخم، حتی احتمال هم ندادند
که تو در خلوتت چقدر شکننده‌ای و چقدر نیاز به حمایت داری.

نرگس صرافیان طوفان

@hekayat_sokhan

حکایت ها

29 Dec, 18:25


با خودم عهد کرده ام شاد باشم .
بیخیالِ هر چیز که دلم را می رنجاند ...
بیخیالِ هر چیز که لبخند را از صورتم می دزدد ...

متمرکز می شوم روی داشته هایم ...
به جای دشمنی ها و حسادتها ؛
دوستانم را می بینم ... و شوقی که برای موفقیت و خوشبختی ام دارند ..‌.

به جای مشکلاتم ؛
به موفقیت و شادی هایِ پیش رو و پشت سرم چشم می دوزم ...

و میخندم ... از تهِ دلم می خندم ...
من اگر هیچ هم نداشته باشم ، خدایی دارم که برایِ شادی و لبخندِ من ، همه جوره حمایتم می کند ...

به جایِ همه ، به خدایی تکیه می کنم که بی منت ، روزی ام می دهد و بی منت ، هوایِ بیقراری ام را دارد ...

من با خودم عهد کرده ام شاد باشم ...
و این بزرگترین گامِ موفقیتِ من است .



@hekayat_sokhan

حکایت ها

29 Dec, 18:24


روزی فرا می‌رسد که
شما در حالِ خوردن آخرین
وعده‌ی غذایتان هستید
بـرای آخرین بار گُلهایتان رو بو می‌کشید
عزیزی را بغل خواهید کرد و خبر ندارید
که آخرین بار است
به همین دلیل باید هرچیزی را
با ذوق و شوق انجام بدهید

قدرِ سالهای مانده‌ی عُمرت را بدان
چون تکرار نمی‌شوند...



@hekayat_sokhan

حکایت ها

29 Dec, 08:00


‏«دفن اسرار» یکی از آداب جداییه
به احترام عشق ، دوستی یا حتی
بخاطر یک لحظهٔ محبت‌آمیز
باید رازهای رابطه‌ای رو که تموم شده
در دل دفن کرد
آدم از کسی که زمانی مهرش رو
در دل داشته که بدگویی نمی‌ کنه!

@hekayat_sokhan

حکایت ها

29 Dec, 06:28


ڪاش می‌شد آدمی
گاهے فقط گاهے بہ اندازہ‌ے نیاز بمیرد
بعد بلند شود آهستہ آهستہ
خاڪ‌هایش را بتڪاند،
اگر دلش خواست برگردد بہ زندگی
و اگر دلش نخواست بخوابد تا ابد


#خسرو شکیبایی

@hekayat_sokhan

حکایت ها

28 Dec, 15:07


#حکایت_قدیمی

چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:

🍁حکایت اول:
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!!!؟

🍁حکایت دوم:
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!!
پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!...

🍁حکایت سوم:
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟...
گفت: آری...
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم..
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...!
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...
گفتند: پس تو بخشنده تری...!
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!!
اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!!

🍁حکایت چهارم:
عارفی راگفتند:
خداوند را چگونه میبینی؟!
گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را میگیرد...🍁 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌



@hekayat_sokhan

حکایت ها

24 Dec, 12:47


اگر بی‌تابی من خاطرت را می‌کند محزون 
غمت را مثل تیری از دل خون می‌کشم بیرون

تو هم شادابی‌ام را دیدی و هرگز نفهمیدی
که چون نیلوفری گل کرده‌ام در برکه‌ای از خون

در آغوش «وداعم» با تو و هر«بوسه‌ای» امشب
هجوم تلخی «معنا»ست بر شیرینی «مضمون»

کمر خم کرد هرکس برد بار عشق را بر دوش
«جوان»شد پیر،«گل»شد سربه‌زانو،«بید»شد مجنون

هدر شد مستی‌ام در یاد دیروز و غم فردا
بنوش از بادە‌ی اکنون، خوشا اکنون، خوشا اکنون

فاضل نظری

@hekayat_sokhan

حکایت ها

23 Dec, 18:20


مرد جوانی با دختر جوان
کم سن و سالی ازدواج کرد.دریکی ازروزها جمعی از دوستانش برای دیدنش به خانه آنها آمدند

مرد از دیدن دوستانش بسیار خوشحال شد و به رسم عادتشان در میهمان نوازی و بخشش ، لاشه ای گوشت تهیه و از همسرش خواست آن را بعنوان غذایی برای مهمانانش آماده کند.

اما در كمال تعجب همسرش گفت: كه نمیداند چطور آن را بپزد وآن را در خانه پدرش یاد نگرفته است.

مرد بسیار ناراحت و آزرده خاطر شد و بر همسرش خشم گرفت و از او خواست خودش را آماده کند تا او را به خانه پدرش باز گرداند ، چرا که او بلد نبود گوشت را بپزد و به او گفت: كه شايستگی اين را نداردکه همسرش باشد.

زمانیکه به خانه خانواده همسرش رسیدند ، مرد به پدر زنش گفت: این کالایتان است که به شما بازگردانده شده است دخترتان بلد نیست چگونه گوشت بپزد من نیازی به او ندارم مگر اینکه اصول آشپزی و پخت و پز را به او یاد دهید.

پدر حکیمانه و عاقلانه جواب داد و گفت : تا دوماه او را نزد ما بگذار در این فرصت، آنچه نمیداند به او یاد خواهیم دادوبعدازآن میتوانی همسرت را برگردانی.

زن به مدت دو ماه در خانه پدرش ماند.در موعد مقرر مرد آمد تا مجددا همسرش را برگرداند چونکه اموزش پخت و پز را به اتمام رسانده بود و بعد از اینکه پدر زنش به او گفت الان دخترش در هنر آشپزی بخصوص در پختن گوشت بسیارماهر شده است

گفت: پس در این صورت اجازه دهید ما به خانه مان بر گردیم.
اما پدر زنش مانع رفتنشان شد واصرار كردكه شوهر دخترش بايد قبل از رفتنشان ببيند كه همسرش پخت گوشت را بخوبی ياد گرفته

پس بلند شد و گوسفند زنده ای را آورد و به شوهر دخترش گفت : این را سر ببُرتا حقیقتا ببینیم دخترمان پختن گوشت را  یاد گرفته است.

مرد گفت : اما من که بلد نیستم گوسفند سر ببرم پدر زنش به او گفت : بسیار خوب!! پس نزد خانواده ات برو تا مردانگی را به تو یاد دهند ، هر وقت یاد گرفتی بیا و همسرت را ببر.

هیچوقت تحت هیچ شرایطی از همسرت عیب نگیر و اگر خواستی عیبی از همسرت بگیری ، اول به خودت نگاه کن.

از یکی از صالحان پرسیده شد: ندیده ایم هیچوقت از کسی عیب بگیری ، گفت: کامل نیستم که بخواهم از کسی عیب بگیرم.

📖 داستان های کوتاه و آموزنده

@hekayat_sokhan

حکایت ها

23 Dec, 17:20


گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟
آن چنان مات که یکدم مژه برهم نزنی!

مژه برهم نزنم تا كه ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی...

فریدون مشیری

@hekayat_sokhan

حکایت ها

23 Dec, 17:20


كيستی كه من اينگونه به اعتماد
نام خود را با تو ميگويم
كليد خانه ام را
در دستت ميگذارم
نان شادی هايم را
با تو قسمت ميكنم
به كنارت مينشينم و
بر زانوی تو
اين چنين به خواب ميروم؟



•احمد شاملو

@hekayat_sokhan

حکایت ها

23 Dec, 17:19


🍃 @infostorie 🍃


خوشبخت‌ترین آدم‌ها کسانی هستند که
به خوشبختیِ دیگران حسادت نمی کنند
زندگیِ خودشان را با هیچ کس
مقایسه نمی‌کنند

مواظبِ کلماتی که در صحبت استفاده می‌کنید باشید
شاید شما را ببخشند
اما ، هرگز فراموش نمی‌کنند

سکه‌ها همیشه صدا دارند
اما اسکناس‌ها بی صدا هستند
پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا می رود ، بیشتر آرام و بی صدا باشید.

به کسانی که به شما حسودی می‌کنند
احترام بگذارید.
زیرا آن‌ها کسانی هستند که
از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید.




@hekayat_sokhan

حکایت ها

23 Dec, 17:18


نود درصد کسانی که
تو خونه سالمندان هستند
بچه‌هاشون تحصیل‌کرده و موقعیت‌دار هستند
پس به جای دکتر و مهندس،
اول انسان تربیت کنیم



@hekayat_sokhan

حکایت ها

23 Dec, 17:18


عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
می خورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو....
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نییست

مولانا
@hekayat_sokhan

حکایت ها

21 Dec, 09:07


در جوابِ "جانم" اش مثل مولانا بگید:
«هزاران جان ما و بهتر از ما فدای تو که جانِ جانِ جانی!»


•مولانا
@hekayat_sokhan

حکایت ها

21 Dec, 09:06


گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی «ساده‌ای!
دورم از دیدار با هر پیش‌ پا افتاده‌ای»
کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جاده‌ای
شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچ‌کس حتی شبیهت نیست، فوق‌العاده‌ای
با دل آزرده‌ام چیزی نمی‌گویی ولی
از دل آزردن که حرفی می‌شود آماده‌ای
باز بر دوری صبوری می‌کنم اما مگیر
امتحان ساده‌ای از امتحان پس‌داده‌ای.

•سجادسامانی


@hekayat_sokhan

حکایت ها

21 Dec, 09:05


کافر به چشم‌های تو باور می‌آورد
آن چشم‌ها که آه مرا برمی‌آورد

من در پی تو هستم و مردم پی بهشت
ایمان شهر، کفر مرا درمی‌آورد

عطر تو خوش‌تر است از آن عطرها که باد
از سوی باغ‌های معطر می‌آورد

آتش بزن به خاطره‌هایی که در قفس
پرواز را به یاد کبوتر می‌آورد

عاشق شدم، که تلخی ایام سرنوشت
بی یاد عشق، حوصله را سرمی‌آورد...

سجاد سامانی

@hekayat_sokhan

حکایت ها

21 Dec, 09:05


‏قطعا نظر احمد شاملو در مورد لانگ دیستنس
بهترین تعریف می‌تونه باشه!

‏"و فاصله ‏تجربه‌ای بیهوده است..."

احمد شاملو

@hekayat_sokhan

حکایت ها

21 Dec, 08:17


🍃 @infostorie 🍃


محبت تجارت پایاپای نیست!
چرتکه نیندازیم که من چہ
کردم و در مقابل تو چه کردی!
بی‌شمار محبت کنیم
حتی اگر به هر دلیلی
کفه ترازوی دیگران سبک‌تر بود🍃



@hekayat_sokhan

حکایت ها

18 Dec, 14:31


✓دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌ دو نفر در مدرسه

مرد اول می‌گفت:«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستم. 

آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. 

روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش می‌رفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مدادبرداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام می‌دادم ولی کم‌کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه‌های زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم می‌دزدیدم و به خودشان می‌فروختم. 

بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفه‌ای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفه‌ای شدم!


مرد دوم می‌گفت:«دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب بدون مداد چکار کردی؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟

خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد می‌خریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود.

آن مداد را به کسی که مدادش گم مي‌شود می‌دهی و بعد از پایان درس پس می‌گیری. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری می‌گذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم.با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود.

ستاره کلاس شده بودم به گونه‌ای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره می‌شناختند و همیشه از من کمک می‌گرفتند. 

حالا که بزرگ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام و تشکیل خانواده داده‌ام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»

نـتـیـجـه:
به نظر شما، چقدر تربیت کودکی در آینده انسان نقش دارد؟

پس بیاییم اشتباهات فرزندان را از راه صحیح بررسی کنیم 
چون یک حرف ویک رفتار چقدر میتواند در رفتار دیگران تاثیر گذار باشد


@hekayat_sokhan

حکایت ها

17 Dec, 10:53


بعضی چیزا گفتن نداره ولی فهمیدن که داره!
بقول حضرت مولانا :


حال صورت این‌چنین و
حال معنی خود مپرس

روح مست و عقل مست
و خاک مست اسرار مست...

مولانا

@hekayat_sokhan

حکایت ها

17 Dec, 10:53


هر چه انسان شریف‌تر و نجیب‌تر باشد، حساس‌تر است و از خیانت دیگران بیشتر رنج می‌برد چون خود را مستحق خیانت نمی‌بیند و انتظار ندارد دیگران با او کاری کنند که او با دیگران نکرده است

الکساندر دوما

@hekayat_sokhan

حکایت ها

15 Dec, 17:18


🍃 @infostorie 🍃

آدم‌ها رو در زمان جر و بحث
و اختلاف نظر میشه شناخت!

آدم ها رو در زمانى كه شرايط
مطابقِ ميلشون نيست ميشه شناخت!

آدم‌ها رو در موقعيتى كه ازشون
انتقاد ميكنى ميشه شناخت!

آدم‌ها رو در زمان قطع محبت
و سرويس هميشگى و در زمانى كه
بهشون نياز دارى ميشه شناخت!

و از همه مهم تر
آدم‌ها رو در مواجهه با منافعشون
و وقتى كه حس ميكنن سود و فايده
و مزيتى براشون ندارى ميشه شناخت!



@hekayat_sokhan

حکایت ها

15 Dec, 17:17


می‌گویند قلب هر کس به اندازه‌ی
مشتِ بسته‌ی اوست
اما من قلب‌هایی را دیده‌ام که
به اندازه‌ی دنیایی از "محبت" عمیقند
دلهای بزرگی که هیچ وقت در
مشتِ بسته جای نمی‌گیرند
مثل غنچه‌ای با هر طپش شکفته می‌شوند
دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند
و تشنه‌اند، تا اینکه ابرِ محبت ببارد
در عوض دلهایی هم هستند که حتی
از یک مشتِ بسته هم کوچک‌ترند
دلهایی که شاید وسیع هم بتوانند باشند
اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند
و تو هر وقت خواستی بدانی
قلبت چقدر بزرگ است
به دستت نگاه کن ، وقتی که
مهربانی را به دیگران تعارف می‌کنی



@hekayat_sokhan

حکایت ها

15 Dec, 04:26


گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی «ساده‌ای!
دورم از دیدار با هر پیش‌ پا افتاده‌ای»
کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جاده‌ای
شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچ‌کس حتی شبیهت نیست، فوق‌العاده‌ای
با دل آزرده‌ام چیزی نمی‌گویی ولی
از دل آزردن که حرفی می‌شود آماده‌ای
باز بر دوری صبوری می‌کنم اما مگیر
امتحان ساده‌ای از امتحان پس‌داده‌ای.

•سجادسامانی

@hekayat_sokhan

حکایت ها

13 Dec, 20:03


اگر خوشبختی را
براي يک ساعت می خواهيد،
چرت بزنيد.

اگر خوشبختی را
براي يک روز می خواهيد،
به پيک نيک برويد.

اگر خوشبختی را
براي يک هفته مي خواهيد،
به تعطيلات برويد.

اگر خوشبختی را
براي يک ماه می خواهيد،
ازدواج کنيد.

اگر خوشبختی را
براي يک سال می خواهيد،
ثروت به ارث ببريد.

اگر خوشبختی را
براي يک عمر می خواهيد،
ياد بگيريد کاری  را که انجام مي دهيد دوست داشته باشيد ...!

''استیو جابز''

📖 داستان های کوتاه و آموزنده


@hekayat_sokhan

حکایت ها

10 Dec, 17:25


‏«دفن اسرار» یکی از آداب جداییه
به احترام عشق ، دوستی یا حتی
بخاطر یک لحظهٔ محبت‌آمیز
باید رازهای رابطه‌ای رو که تموم شده
در دل دفن کرد
آدم از کسی که زمانی مهرش رو
در دل داشته که بدگویی نمی‌ کنه!

حکایت ها

04 Dec, 16:29


شاه به وزیر دستور داد که تمام شترهای کشور را به قیمت ده  سکه طلا بخرند. وزیر تعجب کرد و گفت: اعلیحضرت حتماً بهتر می دانند که اوضاع خزانه اصلاً خوب نیست و ما هم به شتر نیاز نداریم.
شاه گفت فقط به حرفم گوش کن و مو به مو اجرا کن.
وزیر تمام شترها به این قیمت را خرید. شاه گفت حالا اعلام کن که هر شتر را بیست  سکه می خریم. وزیر چنین کرد و عده دیگری شترهای خودشان را به حکومت فروختند. دفعه بعد سی  سکه اعلام کردند و عده‌ای دیگر وسوسه شدند که وارد این عرصه پر سود بشوند و شترهای خود را فروختند.

به همین ترتیب قیمت‌ها را تا هشتاد سکه بالا بردند و مردم تمام شترهای کشور را به حکومت فروختند. شاه به وزیر گفت حالا اعلام کن که شترها را به صد سکه می خریم و از آن طرف به عوامل ما بگو که شترها را نود سکه بفروشند.

مردم هم به طمع سود ده  سکه ای بار دیگر حماسه آفریدند و هجوم بردند تا شترهایی که خودشان با قیمت های عمدتاً پایین به حکومت فروختند را دوباره بخرند.

وقتی همه شترها فروخته شد، حکومت اعلام کرد به علت دزدی های انجام شده در خرید و فروش شتر، دیگر به ماموران خود اعتماد ندارد و هیچ شتری نمی خرد. به همین سادگی خزانه حکومت از سکه های مردم ابله و طمع کار پر شد و پول کافی برای تامین نیازهای ارتش و داروغه و دیوان و حکومت تامین شد.

وزیر اعظم هم از این تدبیر شاه به وجد آمد و اینبار کلید خزانه ای را در دست داشت که پر بود از درآمد قانونی و شرعی. این وسط فقط کمی نارضایتی مردم بود که مهم نبود چون اکثراً اصلاً نمی فهمیدند از کجا خورده اند.

📖 داستان های کوتاه و آموزنده


@hekayat_sokhan

حکایت ها

04 Dec, 16:18


این متن فوق العاده زیباست🌹👌
ما دیگه اون نوجوونای قدیم نیستیم که با شنیدن سینوس کسینوس خندمون بگیره،
بزرگ شدیم،نه؟
بچه کوچیکا بهمون میگن خاله،عمو..
قدمون چند هوا بلندتر شده،
دیگه دستمون به کابینت بلندای آشپزخونه میرسه و پامون به گاز و کلاچ...
بعضیامون انقدر بزرگ شدن رفتن پی سیگار،
بعضیامونم نه،دیدن غم و غصه شون دود کردنی نیست،نشستن خوردنش!
ما دیگه روزای برفی لیز نمیخوریم،
نه که زمینِ یخ زده لیز نباشه ها،
فقط یاد گرفتیم باید با احتیاط قدم برداریم که با مخ نریم تو زمین...
قلبامون چی شد راستی؟؟
بعضیامون دل شکستن،خیلیامون دل شکسته ن،بعضیامون دل باخته و بعضیامون دل تنگ...
ما خیلی وقته که دیگه بچه نیستیم،
ولی پیر شدیم یا بزرگ ؟؟
اینه که جای بحث داره..


@hekayat_sokhan

حکایت ها

04 Dec, 15:37


چهار مرحله برای رسیدن به آرامش ذهن

دست از قضاوت خود و ديگران برداریم ، سر و صدای ذهن کم میشود.

زاويه ديد و نگرش خود را تغيير بدهیم مديريت كردن زياد و برنامه ريزی افراطی نداشته باشیم.

دست از شرح ‌حال دادن نسبت به كارها و وقايع گذشته تا بحال و يا تصميمات آينده برداريم.

برای خودمان حريم داشته باشیم و به حيات خلوت ديگران سرک نکشیم..


@hekayat_sokhan

حکایت ها

04 Dec, 15:36


📚 داستان های کوتاه و آموزنده:
هرگز زنت را تحقیر نکن،
چون بار بیماریِ‌اش
را سال‌ها باید به دوش بکشی ...!
هرگز به زنت بی اعتنایی نکن، چون
سال‌ها باید بی‌توجهی‌اش را تحمل کنی ...!
هرگز به زنت پرخاش نکن، چون سال‌ها
سکوت مرگبارش را باید طاقت بیاوری ...!
هرگز از محبت به روح او غافل نباش،
چون سال‌ها باید در بستری سرد بخوابی ...!
هرگز او را مقابل دیگران کوچک مکن، چون
به بزرگی یاد کردن از تو را فراموش می‌کند ...!
هرگز نقص‌هایش را بازگو نکن،
چون از تو در نهان متنفر خواهد شد ...!
هرگز انتقاد و شکایت او را مسخره نکن،
چون از تو برای همیشه ناامید می‌شود ...!
هرگز به رویاهایش نخند اگر نمی‌توانی برآورده‌شان کنی، چون افسرده می‌شود
و اگر شهامت داشته باشد خودکشی می‌کند ...!
هرگز زنت را اسیر خانه و فرزند نکن، چون این‌گونه او را بی‌صدا کشته‌ای
و فقط قانون تو را مجرم نمی‌داند ...!

خود را با زنت برابر بدان، در همه چیز،
وگرنه فرقی با یک زندانبان نخواهی داشت ...!🥀
"تهمینه میلانی"

📖 داستان های کوتاه و آموزنده

🆔 @yar786786

مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.

روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید...

این درحالی است که اگر وزن کره ها کمتر شده به این خاطر است که وزن شکر کم بوده...انصاف هم چیز خوبی است....

📖 داستان های کوتاه و آموزنده

@hekayat_sokhan

حکایت ها

30 Nov, 19:39


اونجا که قیصر امین پور میگه:

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
بی رنگ‌تر از نقطه‌ی موهومی بود
این دایره‌ی کبود اگر عشق نبود
از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟
در سینه‌ی هر سنگ، دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی‌گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود...؟


@hekayat_sokhan

حکایت ها

30 Nov, 19:38


#به_امید_آن_روز

🍁 به امید آن روز،که هیچگاه احساس شکست ما را از ادامه دادن این زندگی باز ندارد و ترس از نرسیدن ما را دل سرد و بی حرکت نسازد...

🍁 به امید آن روز که آنقدر هم دل و هم راز بوده باشیم تا پشیمان از گفته هایمان در لاک تنهایی خود فرو نرویم. . !

🍁 به امید آن روز که نیمه شب، از چشمان کسی غم خاطره سرازیر نشود و به راحتی سرها را بر بالشت بگذاریم...

🍁 به امید آن روز که یک صبح،آسوده و به دور از هر آشوبی به بیداری بگذرانیم قبل از آنکه شمع عمرمان به خاموشی برسد.



@hekayat_sokhan

حکایت ها

29 Nov, 21:08


می‌نشینی شعر می‌خوانی و من محو صدایت
می‌نشینم دست زیر چانه پای حرف‌هایت

شوق داری از غزل‌های قدیمی هم بخوانی
دوست دارم بشنوم تا صبح از حال و هوایت

می‌برد هر واژه ما را تا خیال دوردستی
شعر می‌خوانی برایم اشک می‌ریزم برایت

از چه می‌ترسانی‌ام ای عشق از اندوه فردا
هرچه باداباد می‌دانی که می‌مانم به پایت

سال‌ها از آخرین دیدار در باران گذشته
روز وصل دوستداران یاد باد و های‌هایت

عطیه‌سادات حجتی

@hekayat_sokhan

حکایت ها

28 Nov, 20:59


و‌شاید گناه ما این بود که اصالت داشتیم،
احترام سرمان می شد و حد نگه می داشتیم.
وفاداری را خوب آموخته بودیم
و محبت از نگاه مان چکه می کرد.
وقار در رفتار ما و درستی در کردار ما مشهود بود.
و شاید؛گناه ما این بود
نه زرق داشتیم نه برق،
نه رنگ داشتیم نه لعاب،
نه با دست پس می زدیم و نه با پا پیش می کشدیم.
و شاید ؛ گناه ما این بود
که زلال بودیم و آن طرف دل مان معلوم...



@hekayat_sokhan
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

حکایت ها

28 Nov, 13:44


چهار مرحله برای رسیدن به آرامش ذهن

دست از قضاوت خود و ديگران برداریم ، سر و صدای ذهن کم میشود.

زاويه ديد و نگرش خود را تغيير بدهیم مديريت كردن زياد و برنامه ريزی افراطی نداشته باشیم.

دست از شرح ‌حال دادن نسبت به كارها و وقايع گذشته تا بحال و يا تصميمات آينده برداريم.

برای خودمان حريم داشته باشیم و به حيات خلوت ديگران سرک نکشیم..


@hekayat_sokhan

حکایت ها

28 Nov, 13:44


کــوه دردیـم و کسی از حـال مـا آگاه نیـست
جـز غـم دیریـنه ای با قلب مـا هـمــراه نیست

آســمـان تـیـره بخـتی ابر رحـمـت بـرده اسـت
در شب تاریـکمـان جـز نـاله ای گـه گاه نـیست

با همـین حـال خـراب خـود گـرفـتـاریم ، لـیک
این همه دلـواپسی از بـهـر مـا دلخـواه نیـست

برکه ی خشکیده را سنگ جـفا پر کـرده اسـت
در شـب تاریـک مـا اصـلا نـشان از مـاه نیست

سـهـم مـا از زندگانی ، دست کی افـتاده است
کــز تـمــام شــادمانی قسمــتی جـز آه نیـست

بار انـدوهی بـه دوش و دل پریشـان و حـزین
طاقـتی دیگــر بـرای این غـم جــانـکاه نیـست

از جـفــــای روزگار و خـلـــق بی مـــقـدار دون
غیر غصه حاصلی در خـرمـن و خـرگاه نیست

مـا پــریشــانـتر ز بادیــم در کـف دســـتان تـو 
اینهمه جور وجفا شایسته مان، ای شاه نیست

مـا نـداریم شکـوه از این محنـت و شـبهای تار
جان اگرخواهی گرفتن جای هیچ اکراه نیست


@hekayat_sokhan

حکایت ها

26 Nov, 14:13


مراقب افکارت باش که
گفتارت می‌شود

مراقب گفتارت باش که
رفتارت می‌شود

مراقب رفتارت باش که
عادت می‌شود

مراقب عادتت باش که
شخصیت می‌شود

مراقب شخصیتت باش که
سرنوشتت می شود !

حکایت ها

20 Nov, 16:29


آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی‌تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله‌ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بی‌جا سوختم

سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم

شمع و گل هم هرکدام از شعله‌ای در آتشند
در میان پاکبازان من نه تنها سوختم

جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

• رهی معیری

حکایت ها

19 Nov, 09:24


بساطِ زرنگی هایتان را اطراف آدم هایِ ساده و مهربان پهن نکنید ،
انصاف نیست !
کاش آدم هایی که انتخاب کرده اند خوب باشند را پشیمان نکنید ...
دنیایمان به اندازه ی کافی آدمِ زرنگ دارد !
دست از سرِ  این نسلِ اصیلِ رو به انقراض بردارید !
باور کنید ؛
حتی کوچکترین ضربه به این جور آدم ها ... تاوان دارد !
مادرم همیشه می گفت ؛
''خدا بدجور پشتِ آدمهای ساده ایستاده ''
حواستان باشد ؛
مبادا خدا را عصبانی کنید !


@hekayat_sokhan

حکایت ها

19 Nov, 06:05


.
زیادی خوب بودن
خوب نیست
زیادی که خوب باشی دیده نمیشوی
میشوی مثل شیشه ای تمیز
کسی شیشه ی تمیز را نمیبیند
همه به جای شیشه ،
منظره ی بیرون را میبینند...



@hekayat_sokhan

حکایت ها

16 Nov, 06:59


ایـن متن خیلی زیبـاست👌👌

به خدا گفتم
چرا مرا از خاک آفریدی؟
چرا از آتش نيستم ؟
تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند
او را بسوزانم
خدا گفت: تو را از خاک آفريدم
تا بسازي . . . نه بسوزاني
تو را از خاک از عنصري برتر ساختم
تا با آب گـِل شوي و زندگي ببخشي 
از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند 
باز هم زندگي کني و پخته تر شوي ...
باخاک ساختمت تا همراه باد برقصي ...
تا اگر هزار بار تو را بازی دادند
تو برخيزي . . . سر برآوري ...
در قلبت دانهٔ عشق بکاري ...
و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش
زندگی را دگرگون سازی ...
پس به خاک بودنت ببال...

قدر لحظه لحظه زندگیمونو بدونیم...


@hekayat_sokhan

حکایت ها

16 Nov, 06:57


هيچكس را در زندگی مقصر نمی دانم...
از خوبان "خاطره" و از بدان "تجربه"میگیرم...! بدترین ها "عبرت" میشوند...! 
وبهترین ها "دوست"
حرف اشتباهیست كه ميگويند با هر كس بايد مثل خودش رفتار كرد.
اگر چنين بود!!!
از منيت و شخصیت هر كس چيزى باقى نميماند.
هركس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش. اگر جواب هر جفايى بدى بود،
داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.
اگر نميتوانى آدم خوبه‌یِ زندگي كسى باشى،
اگر براى ياد دادن تنها همان خوبى‌هايى كه خودت بلدى ناتوانت كردند،
اگر همان اندك مهربانيت را از بر نشدند،اگر خوبى كردى و بدى ديدى، كنار بكش!!! 
اما بد نشو...
زيرا اين تنها كاريست كه از دستت بر ميايد. مهم نيست با تو چه كردند.
تو قهرمان زندگی خودت بمان تو آدم خوبه‌ى زندگی خودت باش
با وجدانت آسوده بخواب. سرت را پيش خدايت بالا بگير.
و بخاطر همه چیز شاکر باش.

@hekayat_sokhan

حکایت ها

15 Nov, 05:24


اسنوپ داگ یه جایی می‌گفت: وقتی رشد می‌کنی، بعضی از دوستاتو از دست میدی. بهش میگن بستن gap. وقتی رشد می‌کنی و بالاتر میری و اونا همونجایی که بودن می‌مونن، برای حفظ دوستی باید بیای پایین و اگه بیای پایین، می‌بازی. اونا باید بیان بالا و gap رو ببندن. اگه نه، باید پشت سر بذاریشون.
به نظرم خیلی حرف درستیه




‌@hekayat_sokhan

حکایت ها

14 Nov, 13:54


نمی‌توان به تو شرحِ بلای هجران کرد
فتاده‌ام به بلایی، که شرح نتوان کرد

ز روزگار، مرا خود همیشه دردی بود
غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد...

بلای هجر تو مشکل بوَد، خوش آن بیدل
که مُرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد...

خیالِ کشتن من داشت وه! چه شد یارب؟
کدام سنگدل آن شوخ را پشیمان کرد؟

جراحتِ دل ما بر طبیب ظاهر نیست
که تیر غمزه‌ی او هرچه کرد پنهان کرد

نیافت لذّتِ اربابِ ذوق، بی دردی
که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد!

هلالی از دل مجروح من چه می‌پرسی؟
خرابه‌ای که تو دیدی فراق ویران کرد...

هلالی جغتایی

@hekayat_sokhan

حکایت ها

10 Nov, 08:04


دقایقی را که به عیب جویی،
     دیگران می گذرانیم،
           اگر صرف،
اندیشیدن به عیبهای خود کنیم،

  فایده های زیادی می بریم،
که کوچکترین آن خودشناسی است ..

🔹امیرالمومنین علی علیه‌السلام:

عاقلترین مردم کسی است که به عیبهای خویش بینا، و از عیوب دیگران نابینا باشد.


@hekayat_sokhan

حکایت ها

10 Nov, 08:02


دﻭﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ گل ﮐﺪﻭﻣﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ .
ﭼﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ .
ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ
ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺶ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ
ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ
ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ .
ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ
گل بود،
ﺍﺷﮑﺎﻡ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ‌ﻫﺎﻡ .
ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﺒﻮﺩ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﺷﮑﺎﻣﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ .
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ تو ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻫﻢ گل بود
آنکه تو را می‌خواهد به هر بهانه‌ای مي‌ماند


@hekayat_sokhan

حکایت ها

10 Nov, 08:01


💕خدای من نه دور کعبه است؛

نه در کلیسا؛
نه در معبد؛
خدای من همین جاست…
کنار تمام دلواپسی هایم ؛ بغض هایم ؛ خنده هایم ؛
خدای من؛ نمی ترساند مرا از آتـش
اما
می ترساند مـرا از شکستن دلی…
اشک آوردن به چشمی …
نــا حـق کردن حقی …
خدای من می بیند مرا
هر جا که باشم می فهمد مرا با هر زبانی
که سخن می گویم ،
خدای من حواسش در همه احوال به من هست “
خدای من مــرا از هیچ نمی ترساند ؛
جز ” بی فکر سخن گفتن ” و ” رنجاندن دلی“

خـــدای من…؛
خدای تمــــــــام مهربــــــــــانی هاست"…!


دکتر_شریعتی



@hekayat_sokhan

حکایت ها

08 Nov, 15:53


زنبور هیچ گاه تخریب نمی‌کند.
آنچه را که نیاز دارد جمع آوری می‌کند،
اما به روشی استادانه و با چنان مهارتی
که شکل گل کاملا دست نخورده باقی بماند.
بگونه‌اي  زندگی کن که
به هیچ کس آسیب نرساني.
سازنده، ملاحظه گر و هنرمندانه زندگی کن.
با حساسیت و ظرافت زندگی کن
و هیچ گاه دلبسته نشو.
از تجارب زندگی لذت ببر.
از تمام گلهای زندگی لذت ببر.
اما روان باش و در هیچ جایی توقف نکن
تا به خدا برسی .



@hekayat_sokhan

حکایت ها

07 Nov, 18:25


هيچكس را در زندگی مقصر نمی دانم...
از خوبان "خاطره" و از بدان "تجربه"میگیرم...! بدترین ها "عبرت" میشوند...! 
وبهترین ها "دوست"
حرف اشتباهیست كه ميگويند با هر كس بايد مثل خودش رفتار كرد.
اگر چنين بود!!!
از منيت و شخصیت هر كس چيزى باقى نميماند.
هركس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش. اگر جواب هر جفايى بدى بود،
داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.
اگر نميتوانى آدم خوبه‌یِ زندگي كسى باشى،
اگر براى ياد دادن تنها همان خوبى‌هايى كه خودت بلدى ناتوانت كردند،
اگر همان اندك مهربانيت را از بر نشدند،اگر خوبى كردى و بدى ديدى، كنار بكش!!! 
اما بد نشو...
زيرا اين تنها كاريست كه از دستت بر ميايد. مهم نيست با تو چه كردند.
تو قهرمان زندگی خودت بمان تو آدم خوبه‌ى زندگی خودت باش
با وجدانت آسوده بخواب. سرت را پيش خدايت بالا بگير.
و بخاطر همه چیز شاکر باش.




@hekayat_sokhan

حکایت ها

05 Nov, 20:30


این شعر #خیام قشنگ ترین چیزی بود که خوندم:

«بد خواه کَسان هیچ به مقصد نرسد
یک بد نکند تا به خودش، صد نرسد!
من نیکِ تو خواهم و تو خواهی بدِ من،
تو نیک نبینی و به من بد نرسد..»



@hekayat_sokhan

حکایت ها

05 Nov, 20:27


طاووس من! حتی تو هم در حسرت رنگی!
حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی!

یک روز دیگر کم شد از عمرت، خدا را شکر
امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی

از «خود» گریزانی چرا ای سنگ! باور کن
حتی اگر در کعبه باشی باز هم سنگی

عمری‌ست در نی شور شادی می‌دمی، اما
از نی نمی‌آید به جز اندوه آهنگی

دنیا پلی دارد که در هر سوی آن باشی
در فکر سوی دیگری! آوخ چه آونگی!

#فاضل‌نظری

@hekayat_sokhan

حکایت ها

05 Nov, 20:27


‏قطعا نظر #احمدشاملو در مورد لانگ دیستنس
بهترین تعریف می‌تونه باشه!

‏"و فاصله ‏تجربه‌ای بیهوده است..."

@hekayat_sokhan

حکایت ها

05 Nov, 19:51


از زبان ناصرالدین شاه نقل است که؛
ما را به قصد شکار آهو به دشت قزوین بردند
و من در شش زرعی به شکار شلیک کردم.
من به چشم خود دیدم که تیرم به خطا رفت!
ولی اطرافیان به شدت هر چه تمامتر،هورا و هیاهو و سر و صدا راه انداختند...!
که دست خوش اعلیحضرتا ،
تیرت به هدف خورد!
و من در حالیکه به فکر فرو رفته بودم
به ملازمینم گفتم ؛
آینده این ملک و مملکت تنگ و تاریک است!
زیرا که "پاچه خواری" ریشه این سرزمین را خواهد سوزاند!
جالب اینکه اینان پی به مقصودم نبردند و  چند باره شروع کردند به تشویقم
و هورا کشیدند!!!!



@hekayat_sokhan

حکایت ها

01 Nov, 19:12


- زندگی اب روانی است، روان میگذرد
هرچه تقدیر من و توست همان میگذرد

- مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید ان که زحمتی نکشید

- این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هرکجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت

- بی کوشش انتظار ندارد ثمر بلی
این باغ گردد از اثر پشتکار سبز

@hekayat_sokhan

حکایت ها

01 Nov, 19:10


گفتم فراق را به صبوری دوا کنم
صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟

بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور
گر بوسه بر لبش بگذارم چه‌ها کنم

گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد
کی قول داده‌ام که بخواهم وفا کنم؟

بیم فراق دارم و باید به شوق وصل
شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم ...

اشکی نمانده‌است که جاری کنم ز چشم
جانی نمانده‌است که دیگر فدا کنم

ای عشق! من که عقل خود از دست داده‌ام،
دیوانه‌ام مگر که تو را هم رها کنم؟

زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی
ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم

#سجاد‌سامانی

@hekayat_sokhan

حکایت ها

25 Oct, 15:09


🍃 @infostorie 🍃

آدمهای صبور یکباره ترکتان میکنند آن هم وقتی که سخت مشغول اولویت های غیر از آنها هستید! با یک لبخند سرد برای همیشه میروند و جای خالیشان برای همیشه یخ میبندد... آدم هایی که صبورهستند شاید بودنشان خیلی معلوم نشود اما نبودنشان زجر اور است ...

@hekayat_sokhan

حکایت ها

18 Oct, 17:11


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁷
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

حکایت ها

18 Oct, 06:34


برای کسی دل به دریا بزنید
که همسفر بخواهد
نه قایق...

@hekayat_sokhan

حکایت ها

17 Oct, 16:50


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁶
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

حکایت ها

17 Oct, 07:18


سعادت چیست؟
🌸🍂
افلاطون: حکمت، شجاعت، عفت، عدالت
ارسطو: زیبایی، ثروت، دوستی
اسپینوزا: غلبه عقل بر احساس
رواقیون: انطباق با طبیعت🌸🍂
اپیکور: بیشترین غلبه لذت بر درد و رنج
کانت: اتحاد بین عقل و احساس
میل: زیستنی در شأن انسان
ویل دورانت: ثروت، عشق، سلامتی
سوزان ولف: اخلاق، شادی، معناداری🌸🍂



@hekayat_sokhan

حکایت ها

16 Oct, 17:25


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁵
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

حکایت ها

14 Oct, 14:47


هرگز این قصه ندانست کسی:
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فرو داشت، نمی‌گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
برسر مهر نبود ...

آه، این درد مرا می‌فرسود:
«او به دل عشق دگر می‌ورزد؟»
گریه سر دادم در دامن او
های هایی که هنوز
تنم از خاطره‌اش می‌لرزد!
بر سرم دست کشید
در کنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیک می‌دانستم
که دلش با دل من سرد شده‌ است ...!

👤هوشنگ ابتهاج


@hekayat_sokhan

حکایت ها

14 Oct, 14:47


زمان کوتاه است
و لحظات برگشت ناپذیر

زندگی حبابی بیش نیست
ساده تر ببینیم
ساده تر بگیریم
ساده تر بخندیم

تکرار کنیم
من شایستگی لذت بردن
از این زندگی را دارم
هر چه می‌خواهـم می‌طلبم
و بعد با خوشی و شادی
آن را می‌پذیرم

یادمان باشد
که نیرو بخش‌ترین قانون
این است که با وجود هر پیشامدی
از زندگی خود لذت ببریم

@hekayat_sokhan

حکایت ها

14 Oct, 14:46


"ﺯﻧﺪﮔﯽ." ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ی ﺧﻮﺩ
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ....
ﮔﺎﻩ ﺑﺎ "ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ"
ﻭ ﮔﻬﯽ "ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ"
ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ
ﮔﻬﯽ "ﺷﺮشر ﺑﺎﺭﺍﻥ" ﺩﺍﺭﺩ..

"ﺯﻧﺪﮔﯽ"
"ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ"
ﮐﻪ ﺩﺭ "ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ"
ﺑﻪ "ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ" ﯾﮏ
"ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ"..
"زندگی کن"
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ "ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ"
ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ
ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ "ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ"..

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@hekayat_sokhan

حکایت ها

14 Oct, 06:14


يك سيب
از درخت افتاد و جهان
از قانون جاذبه با خبر شد !

ميليونها جسد افتاد
و بشر مفهوم انسانيت را نفهميد!

👤چارلى چاپلين
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
@hekayat_sokhan

حکایت ها

12 Oct, 13:48


معرفت
به ذاتِ آدماست.
نه پیشینه، نه جایگاه و نه نسبت!
معرفت،
یه چیزی شبیهِ یه مهره‌ی یاقوتی رنگ ِ
که دور قلب بعضی‌هامون هست
پیوسته به یه نخِ نامرئی!
دورِ قلب ِ بعضی‌هامون نه!

بیخودی تو آدما دنبالِ توجیه نگردین!
معرفت
به ذاتِ آدماست...


@hekayat_sokhan

حکایت ها

12 Oct, 06:45


زنگ خور گوشی شیک ، باکلاس رسید 💜👇
        •••  @AhangeeNaab 
‌   ‌‌    •••  @AhangeeNaab 
همه از اینجا زنگ گوشی شون برمیدارن
📲🔔

حکایت ها

10 Oct, 06:44


یا رب، نگاهِ کس به کسی آشنا مکن،
وَر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن.

#عالی‌شیرازی

@hekayat_sokhan

حکایت ها

10 Oct, 06:40


من و تو مثل درختان نیمه‌جان بودیم
کنار زندگی و مرگ توأمان بودیم

نه شوق داشتن آفتاب داشته‌ایم
نه فکر بارشی از سوی آسمان بودیم

اگرچه باد بهاری به سوی ما نوزید
همیشه خالی از اندیشه‌ی خزان بودیم

چقدر راز مگو حک شده‌ست بر تن‌مان
چقدر دفتر امضای عاشقان بودیم

به شاخه‌شاخه‌ی هم با سکوت تن دادیم
برای هم همه‌ی عمر باغبان بودیم

#محمدحسن‌جمشیدی

@hekayat_sokhan

حکایت ها

10 Oct, 06:39




دل بریدم تا نبینم دوست با من دشمن است
دل بریدن، گاه تنها راه عاشق ماندن است

#فاضل‌نظری

@hekayat_sokhan

حکایت ها

10 Oct, 06:37


منظور از مثنوی هفتاد من، وزنش نیست؛

بخاطر این شعر مولاناست که معروف است به مثنوی هفتاد من❤️


@hekayat_sokhan

حکایت ها

09 Oct, 16:03


عکسها و ویدئوهای بی‌سانسور ایرانی قدیمی و جدید⚠️

⛔️افراد زیر ۲۵سال به هیچ عنوان کلیک نکنند⛔️👅

👈 مشاهده

حکایت ها

09 Oct, 15:59


این متن خیلی زیباست حتما بخوون👇

*اگر در دل کسی جایی نداری فرش زیر پایش هم نباش ...
*جایی که بودن و نبودنت فرقی ندارد ،نبودنت را انتخاب کن اینگونه به خودت احترام گذاشتی ...
*محبوب همه باش ، معشوق یکی
مهرت را به همه هدیه کن ، عشقت را به یکی
*آنقدر محکم باش که با هر محبتي زمین‌گیر نشوی
*لازم است گاهی در زندگی ، بعضی آدمهارو کم کنی تا خودت و پیدا کنی ...
*بعضی آدمهارو باید دوست داشت
اما بعضی از آدمهارو فقط باید داشت



@hekayat_sokhan

حکایت ها

09 Oct, 15:47


منم آن شهری که یادش رفته کسی را ندارد.....


@hekayat_sokhan

حکایت ها

09 Oct, 06:39


جملاتی زیبا از زنده یاد حسین پناهی :


💎 یاد گرفتم این بار که دستانم یخ کرد، دستان کسی را نگیرم!
جیب هایم مطمئن ترند.!!

💎دنیا رو می بینی؟ حرف حرف میاره، پول پول میاره، خواب خواب میاره. ولی 'محبت'، "خیانت" میاره!

💎کاش همه میدانستن دل بستن به "کلاغی که "دل" دارد، بهتر است از "طاوسی که زیبایی" دارد!!

💎کاش میشد انگشت را تا ته حلق فرو کرد و بعضی دلبستگی ها را یکجا بالا آورد!!!!

💎وفاداری آدم ها رو "زمان" اثبات می کنه نه "زبان"!!!

💎زندگى به من آموخت : که"هيچ چيز از هيچ كس بعيد نيست"!!!!

💎این جمله رو هرگز فراموش نکن : "برای دوستت دارم بعضی ها؛ "مرسی" هم زیاد است!


@hekayat_sokhan

حکایت ها

09 Oct, 04:54


هر صبح ...
دیروزهای مبهم خود را
در نامعلوم‌ترین جای کائنات دفن کن
و گذشته‌های تلخ را به یاد نیاور.
هر آدمی ...
می‌تواند با آغاز صبح متولد شود

☀️صبحتون بخیر ❤️



@hekayat_sokhan

حکایت ها

08 Oct, 17:35


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ¹⁷
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

حکایت ها

06 Oct, 16:08


زمان زود میگذرد

بی بی ها هم یک روز نی نی بودند
فقط
گذر زمان
نقطه هایشان را جا به جا کرده است!

پس از لحظه لحظه زندگیتون لذت ببرید

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
@hekayat_sokhan

2,763

subscribers

488

photos

273

videos