|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀| @harfe_delam_rz Channel on Telegram

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

@harfe_delam_rz


#تُــــــــــوُ نیـمهِ ناتَمـامِ قَلبَــ♡ـم را تَڪمـِیل ڪَردی |💍🫀|
┈┉━━–––·•·—–•✤•—–·•·–––━━┉┈
#ʙɪᴏ
#ᴍᴜꜱɪᴄ
#ᴛᴇxᴛ
#ᴘʀᴏꜰɪ
#ʟᴏᴠᴇ

ارتباطات ⭛•
@TerminatorX_4k_Bot

حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم (Persian)

معرفی کانال حــ𝑯𝒂𝒓ف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂مnnآیا شما هم یک نیمه ناتمام قلب دارید که به دنبال تکمیل آن هستید؟ اگر پاسختان بله است، کانال حــ𝑯𝒂𝒓ف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂م مکانی مناسب برای شماست. این کانال با هدف تکمیل قلب‌های ناتمام شما را به خود جذب می‌کند.

در این کانال شما می‌توانید با موزیک های زیبا، متون دلنشین و محتواهای متنوعی در زمینه عشق و احساسات غرق شوید. از بخش‌های مختلفی مانند بیوگرافی، موسیقی، متن، پروفایل و عشق لذت ببرید.

با پیوستن به این کانال، شما به یک جامعه عاشقانه و صمیمی وارد خواهید شد که با اشتراک گذاری احساسات و تجربیات خود، باعث تکمیل نیمه ناتمام قلب شما خواهند شد. این فرصت را از دست ندهید و همین الان به کانال حــ𝑯𝒂𝒓ف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂م بپیوندید.

برای ارتباط بیشتر و شرکت در بحث‌های کانال، می‌توانید با آیدی @TerminatorX_4k_Bot در ارتباط باشید.

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

03 Feb, 07:42


𝗙𝗹𝗶𝗴𝗵𝘁 𝗲𝗻𝘁𝗵𝘂𝘀𝗶𝗮𝘀𝘁𝘀 𝗱𝗼 𝗻𝗼𝘁 𝘄𝗮𝗻𝘁 𝘁𝗼 𝗰𝗿𝗮𝘄𝗹🌚

شیفتگان پرواز را میل خزیدن نیست🕊

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

03 Feb, 06:28


🌙🌙

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

03 Feb, 04:22


- 26 روز تا رمضان...:)🌙🤲

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

02 Feb, 16:01


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

02 Feb, 16:00


#چشمان_دلربایش📚

#پارت_پنجم❤️

#نویسنده_مینو_میرزایی📖


بته راه بودوم خدا جو باز خاله مه میاین مه ایشته ای بهار سیاه گک تحمل کنم  چند سال پیش که مه 14 ساله بودوم بابامه به اثر سرطان معده وفات کردن مه و دوتا خواهرا مه و مادر مه موندیم 
اوایل وضع مالی ما خیلی وخیم بود بعد همی شوخاله مه دست خو بته سرما گرفت مر هم ببرد به شرکت یکی از رفیقاخو اوایل کار خاصی نبود چون مه کامپیوترمه به لطف بابا خیلی خوب بود مر بگرفتن  باز به کمک همی شوخاله مه به کتنکوری رفتم و به رشته دلخواه خو کامپیوتر ساینس کامیاب شدم هالکم که 9سال شده از اونجی مه نصف شرکته خودی رفیق شوخاله خو شریکم 
به واسته همی زحماتی که کشیده مایه دختر خو بندازه بریمه که مه از دختریو متنفرم!

به دم شرکت ته شدم از سره پیشین هم به یکی از کورسا معتبر مدیرم و کورس هم نصفیو ازمنه نصفیو از رفیق منه 

از شرکت که خلاص شدم بیامادم به کورس همی دخترا هم بیخی گنده کردن ای چی وضع آرایشه بیخی خرابه . یکسره هم بیمه میبینن دیشاو یکی از شاگردا مه یمه پیام داد اسمیو حسنایه ازمه تعریف کرد مه هم واسته دلیو نشکنم جوابیو بدادم 
نمیگم مه خیلی پاکم اما هیچ وقت خودی شاگردا خو از او لحاظ گپ نمیزنم اول ایکه نمام اعتبار کورس مه خراب شه دوماً نمام بخاطره که مه شاگردا خو عضو خانواده خو فکر میکنم !

برفتم به اداره  سلام 

همه استادا خودی هم سلام کردن نی که مثل بچه ها صنف اول ! 
یعنی میگم سلام کردن

سروش: سلام کیهان چی خبر 

مه: سلام هیچی بیخبری

سروش: ایشته بی  حوصله 

مه: مچم باشه باز بعدا میگم .  استادا هم همه برفتن به سر صنفا خو صنف مه هم نیم ساعت بعد شروع میشه 

سروش: خوب ؟

مه: خاله مه میاین به سرا ما 

سروش: وی خب هالک چکاره فقط که تو دختری باشی که تو عروس کنن 

مه: مرگ مرتکه مه هم خودی کی گپ میزنم

سروش: خب دگه چی خبر؟

مه: هیچی  لالا از دست همی سحر بخدا

سروش: چری باز چیکار کردی؟

مه: هیچی اور بته رستورانت دیدم شماره داد خودی هم گپ میزدیم یک شاو زنگ زد از یادم برفته بود شماره ازی سیو کنم یک دم گفتم مینا یی اوهم قهر کرد و برفت 

سروش: هههههه خیر ببینی کیهان خودی ازی عمل خو 

مه: سه شاوه جواب مه نمیده 

داشتیم گپ میزدیم که فکر کردم صدا شد یک دم به سروش گفتم ادامه بده یک دفه گی در وا کردم که ترپس یک دختره یفتاد 

بلیییییی فضول خانم هی گوش میکشید !

سروش بلند بزد به زیر خنده  دختره هم وخیست به جنگ کرده هی ماست مر خنده بگیره 

اووه ایشته هلووویی یه بخدا چشما آبی دیشت 

یکی مه میگفتم دو تا او ایشته زبون درازی یه ولی مچم چری هرچی میگفت بدم نمیاماد از بس که شیطون بود 

دمی که سروش اشاره کرد که او خوش داره اخراج نکنم اول کمی بخندیدم باز دختره که میرفت خودی سروش کار دیشتم

دمی که گفت مه مام تافل شروع کنم متعجب شدم آخه دختره 15 الی 16 سال بیشتر نیه  بلاخره ثبت نام کرد برفت به صنف که از قضا استادینا منم...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

02 Feb, 15:58


#چشمان_دلربایش📚

#پارت_چهارم❤️

#نویسنده_مینو_میرزایی📖

کیهان......

همالک از خاو ورخیستم مچم ایشتنه از خاو ورمیخزم بیشتر مونده یم برفتم به حموم دوش گرفتم بیرون شدم  برفتم به دهلیز دیدم مادر مه خودی دوتا خورهامه هی چای میخورن 

مه: تا روزی بوده میستادم مهتل مرد خونه تا او صبحانه شروع نمیکرد دگرا هم نمیخوردن 

کیانا: او مال سریالا هندی یه 

مه: هی هی چی داریم ؟

مادر: تخم مرغ ، پنیر، مربا ...
مه:پنیر میخوروم 

خلاصه بخوردوم  برفتم لباسا خو بپوشوم  کت آبی خو وردیشتم خودی یخنقاق سفید خو شلوار سفید خو هم وردیشتم بیرون شدم کرمچا سفیدخو هم وردیشتم . مه هیچ وقت کفش نمیپوشوم مگر ایکه مجلس بروم دگه همیشه کرمچ استفاده میکنم 

مه: مادر چیزی کار ندارین؟

مادر: نه فقط دمی آمادی خودی خو نوشابه و میوه و کمی لیموخشک بیار

مه: خوبه گفتین نی کار ندارم اگه کار میدیشتین چیقزر سفارش میدادین؟

مادر: هی اگه خدامر بیوه نمیکرد چری مه ایته میشدم 

مه: مادر خواهشا مه خودی شما شوخی میکنم ای چیرقم گپه ؟
اگر بابا خدا بیامرز مم زنده میبودن هم مگرم مه میاوردم وظیفه مه بود

مادر: خوب ایته نگو 

مه: لاحول ولا ببخشین مادر خداحافظ

مادر: به خدا سپردم ......

بیامادم دروازه موتره وا کردم که برم به دفتر که خور مه دویده بیاماد 

کمند: لالا لالا امشاو خاله مه میاین 

مه: هههه خبرم لالا جو مایی بری به مکتب؟

کمند:ها میرم لالا امشاو همو بهار سیاهگک هم میایه

مه: خخخ بده جان لالا او از تو کلون تره 

کمند: واسته خوش ندارم خاله مه میگن او میدم به کیهان 

مه: بگن به خو مه او نمیستونوم تو هم دگه گپا کلونا گوش نکش بده خوبه؟ هالک پول داری؟

کمند: خوبه نمیکشم . ها مادر بمه بدادن 

مه: خوب شد خداحافظ جان لالا ......

#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

02 Feb, 15:55


#چشمان_دلربایش📚

#پارت_سوم❤️

#نویسنده_مینو_میرزایی📖


سروش : آخه تو خوردی ایشته تو دگرا خلاص کردی؟
مه: مه از صنف چهار میخونوم  هالک چند وقت پیش ازو کورس بیرون شدم گفتن بیا بزی کورس  

سروش: خ‌ب کردین بیایین ثبت نام کنین 

مه: خوبه 

کیهان: کی گفته سروش مه ای شاگرد نمام 

مه: تو کی باشی آقا سروش گفتن بیا 

سروش باخنده گفت: راست میگه خیره دگه کیهان خواهشا باز مچم به اشاره لب چی گفت که کیهان خنده گرفت

کیهان: باشه بیا ثبت نام کن 

مه: هه هه هه هنر میکنی فقط به اجازه ازی نیاز داشتم 

کیهان با خشم نگاه کرد اما سروش گفت کیهان پلیز؟

کیهان: ای مرگ خوبه ..........

برفتم به صنف چنند تا دگم  دخترا بودن که یکی گفت استاده بدیدی ؟

یکه دگه : کیهانه میگی ؟

یکی اولی : ها به قرآن بزو چشم دیشته باشی میفهمی 

یکی دگه: وی البد به نوم تو کردن او 

یکه اولی : میشه بخیر ای کار هم میشه  دیشاو جواب پیام مر بداد

یکی دگه : تور بخدا؟ بمی اثنا دروازه تک تک شد دیدم ویی ای کو کیهان کچالو یه؟

کیهان: سلام وقت همه بخیر و بیشتر همو دختری اولی سیل کرد که بریو پیام داده بود 

دختره: سلام استاد خسته نباشین و کمی هم عشوه کرد

استاد هم چشمایو میخندید و گفت: سلامت باشین ممنونم حسنا خانم 

بابیلا ای چند تا؟ یکی کو ازو به قهره خخخخ البته ای اودم از فضولی خو کشف کردم 

کیهان به طرف مه نگاه کرد و پس چیشما خو داو داد . بوووف بوزنه کچالو 

ولی خدایی کچالویی نیه چیشما سیاه پرمژه  کمی ته ریش داشت قد خیلی بلند و اندام کمی ورزشکاری موها سیاهی داشت که دمی سرخو تکان میداد موهایو میرقصید البته ایته نه که آوشاری برقصه یعنی به طور ادبی میگم .موهایو لرزش داشت بیخی گلپی یی بود خخخخخ شوخی کردم خلاصه خیلی جذابی بود

یکدم دیدم به طرف مه پوزخند زد وییی چیقزر ای سیل کردم مه هم بری ایکه کم نیام به  حسنا گک اشاره کردم به اشاره گفتم ای نگاه کن مر نگاه نگن  که به سر خود خو دارم او خنده گرفت اما لباخو جوید که خنده خو کنترل کنه ...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

02 Feb, 15:52


#چشمان_دلربایش📚

#پارت_دوم❤️

#نویسنده_مینو_میرزایی📖


کیهان:لالا ای ناوه باشه مگرم کمی ناز ازی بکشم 

صاحب صدا دگه :هر رقم راحتی خوب فعلا تا او آشتی میکنه تو خودی یکی دگه گپ بزن تا بیکار نباشی 

مه هم چیشما مه اندازه نلبکی شده بود که یکدم بوووووم ترپس بفتادم بم ته اداره که بچه گه شروع کرد به خندیده اما یکی دگه بود خیلی عصبی شد 

بچه گه :ای چی گستاخی یه که گپا دگرا گوش میکنی؟ ای همو کیهان بود از صدایو فهمیدم 

بچه گه دگه :کیهان آروم باش

مه:خیلی میبخشین نی که از کتاب و قرآن میگفتی که خیلی مفید بود ؟

کیهان:هالی هرچی چری گوش میکردی؟

مه:کی گفته؟ مه ماستم بیام در وا نشد تیله کردم یک دم دیدم در یک دیونه وا کرد 

کیهان:تو بمه میگی دیونه؟ 

مه:البد دیونه یی دگه که بخومیگیری؟

کیهان:خوب دره مه واکردم

بچه گه دگه:خوب خیر کیهان جان  . بفرمایین خانم محترم

مه تا ماستم بگم کیهان گفت: ای خانم محترم به کجایه ای جوجه

مه: خیلی هم خوبه اگر آدم مثل تو خرس شه که احترام و ادب بلد نباشه جوجه باشه بهتره

یکدم دیدم همو بچه گه دکه شروع کرد به خندیده بلند بلند میخندید 

کیهان:سوووووووروووووش ببند! 

مه:مرررگ دل مه بترقید 

کیهان:تو به کدو جرات خو بمه خرس گفتی؟

مه:بمو جرات که تو بمه جوجه گفتی  تا ماست گپ زنه سروش گفت: کیهان جان آروم باش بلی محترمه

مه: آمدم به کورس ثبت نام کنم 

سروش :چی میخونین؟ 

مه: انگلسی مایم بخونوم 

سروش: چیقدر یاد دارین

کیهان: اینجی کسی جوجه ها راه نمیده اینجی جنگل نیه 

مه: خرسا که راه میدن جوجه ها بیازو راه دارن 

سروش : بسه بسه خوب نگفتین؟

مه: هااا مه مام تافیل شروع کنم. دیدم کیهان سر خو با تعجب بالا آورد 

سروش: اووه تو چند ساله یی

مه:چی ربطی داره ؟
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

02 Feb, 15:50


#چشمان_دلربایش📚

#پارت_اول❤️

#نویسنده_مینو_میرزایی📖


آرزو ها همیشه به حقیقت نمی پیوندند باید برای رسیدن به هر چیز تلاش کرد !


تنوجا ؟
چی شده ریشی؟
تنوجا یا ای ورقا ره امضا میکنی یا مه کتی نترا ازدواج میکنم
تنوجا :نی ریشی مه امضا نمیکنم ! چراکه نمی تانم!

وییی خاک بسر ازی تنوجا شه بخیر برو بمر تو شوهر خو یله میکنی واسته ورقا؟ ای مادر ریشی ایشته بوزنه یه بخدا هنوز عروسیو به خونه یونه بازمایه بچه خو زن بده خخخخخ سریالا هندی یه دگه

عسل عسل خیر نبینی بخیر وخی برو کمی درسا خو بخون ایقزر ای سریالا نگاه نکن

مه:الا دگه خب بااا بیلا هم مدام بیامادم بشینم شما مر ری کردیم به درس خونده بیازو هالک میرم به کورس

مادر:امروز روز اول کورس تونه؟
مه:ها هالک میرم
مادر:نون بخوری بیازو چیزگی باد بورکی هم هستی تور باد میبره
مه:نمیبره خوبه چی دارین ؟
مادر:قابلی داریم
مه:خوبه میخوروم ......

برفتم گرم کردم بخوردم برفتم که آماده شم گوشی خورم چیک کردم یکی به اسم آرمان بمه پیام داده بوووو ایشته پروف بوزنه هم داره خیط مقبولی نیه اگه نی جواب میدادم خخخخخ دروغ میگم بچه ها باز یکدمی باور نکنین درسته نماز نمی خونوم ولی مسلمان هستم خودی بچه ها گپ نمیزنم

گوشی خو بگدیشتم در الماری خو وا کردم مانتو گلابی کمرنگی خودی شلوار سفیدی شال مه گلابی سفید و رنگ ناخن گلابی هم به ناخنا خو بزدم دست بند خو هم به دست خو کردم  کمی هم آرایش کردم ایشته نازی شدم کوله پشتی سفید خو هم وردیشتم خود خو به آینه نگاه کردم وییییییی باشه خود خو معرفی کنم دگه

مه عسل 16 ساله صنف 10 به یکی از مکتبا خصوصی قد مه متوسطه سفید پوستم یعنی خیلی سفیدم چیشمامه آبی یه لبامم برجسته یه هرکی میپرسه پروتیز کردی؟ مه هم میگم نه اندام لاغری دارم 50 کیلویم اما اندام لوکسی دارم مثل دخترا فلم خوب دگه بسه مه برم که دیر شد ها راستی یکه دخترم یک براری هم دارم خوهر هیچی ندارم درکل ما 4 تا ییم .........

برفتم به دم اداره وقتی ماستم داخل شم صدا آمد مه هم کو فضول

صاحب صدا: بخدا بچیم سه شاوه جواب مه نداده

صاحب صدا دگه: وخی کیهان بچیم فقط همینه خوب خودی یکی دگه گپ بزن تو هم بخدا همیته میگی فقط عاشق سینه چاک ازو دختره یی
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

02 Feb, 06:46


#مقدمه

سلام به دوستان عزیز امیدوارم که از صحتمندی و تندرستی کامل برخوردار باشین 🦋

رومان : چشمهای دلربایش📚

نویسنده : بانو مینو میرزایی✍️

رمانی آوردم براتون عاشقانه ، رومانتیک و همچنین طنز میباشد...🫠

بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم
بجز عشق بجز عشق دگر کار نداریم
در این خاک، در این خاک در این مزرعه پاک...
بجز عشق، بجز مهر دگر بذر نکاریم...!
🥹❤️

با حمایت هاتون انرژی بیشتری برای فعالیت های جذاب تری میگیریم لینک کانال حتما به دوستا هاتون هم به اشتراک بذارید ریکشن یادتون نره...🤩

شروع پارت گذاری امشب...🌙

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

02 Feb, 06:26


- 27 روز تا رمضان...:)🌙🤲

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

01 Feb, 12:37


آمین❤️🤲

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

01 Feb, 06:28


"
راه خودتونو با ذهن خودتون بسازید.🌙🪄

#𝐏𝐫𝐨𝐟𝐢𝐥𝐞
°•  𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
 
👾@Harfe_Delam_Rz🦋
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

30 Jan, 15:47


"
هلال ماه شعبان رؤیت گردید، جمعه مصادف است با اول ماه مبارک شعبان المعظم🌙

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

30 Jan, 15:45


🌙

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

30 Jan, 10:35


"
بـہ رهـایـی اقـیانـوس ....🦋

#𝐏𝐫𝐨𝐟𝐢𝐥𝐞
°•  𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
 
👾@Harfe_Delam_Rz🌙
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

30 Jan, 07:27


𝗗𝗼𝗻𝘁 𝘄𝗮𝗶𝘁 𝗳𝗼𝗿 𝘁𝗵𝗲 𝗽𝗮𝘁𝗵, 𝗰𝗿𝗲𝗮𝘁𝗲 𝗶𝘁

منتظر مسير نباشيد، ايجادش كنيد‌‌🤩🕊

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

30 Jan, 06:44


- 30 روز تا رمضان...:)🌙🤲

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Jan, 16:49


پروفایلم چطوره❤️

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Jan, 16:15


برقا شما هم هسته...؟🙁🙁

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Jan, 09:52


"
مدت هاست که خود واقعیم نیستم اینو هیچکس نفهمید:)️🖤🕊

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 19:24


⭕️⭕️⭕️

#خبر_بد : 14 پارت از رمان باقی مونده... 🙁🖤
#خبر_خوش : 2 رمان رمانتیک و جذاب پیدا کردم...😊🧡

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 18:29


- یک خبر خوبی دارم و یک خبر بد ... اول کدومو بگم...!؟😕🖤

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 18:26


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 18:25


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_چهار_صد📖

مادرمه:🙁🙁نیه رضیه
مه:😒😒مه نمام مادر میفهمیم یا نه
عالیه:😂😂🤣
مه: خب چری میخندی
بوبوجان:از راستی نمایی 🙁
عالیه:نه بوبوجان آخه ویی
مه:😒مه احیدَ خوش ندارم
عالیه:😂😂
مه:بابیلااا بمردی از خنده 😁
مادرمه:نمایی مه زنگ بزنم بگوم نیاین
مه:میگوم نه وی
بوبوجان:خب چری بچی خوبی هست مقبولی هست پولدار هر  چی هم داره
مه:نمام اصلن
مادرمه:🙁تو بگو یک چیزی بریو عالیه
عالیه هم کو بمرده از خنده
عالیه:😂😂مه چی بگوم
مه:🙁زنگ زنیم بگیم دختر راضی نیه
بوبوجان مه طرف مادرمه نگاه کردن گفتن 
بوبوجان مه:نمایه بشی باشه فکرا خو بکنه
مادرمه:خب ما که فقط بری نا یک جواب های میدیم خلاص دگه هیچکار کرده نمیتونن
چیشا مادر مه پر اشک شد
“خاطری باباجان مه”
عالیه:وییی خب چری گریه میکنیم
مادرمه:😭😢
بوبوجان مه:ها دگه فعلن نمیتونیم کدام کار دگی بکنیم فقط ها میگیم دلجم بشن
عالیه:خو خوبه هموته کنیم
بوبوجان مه طرف مه نگاه کردن گفتن:خب بگو دگه معطل چیی
م:😢😥
عالیه دید مم به گریه شدم گفت:سبا شاو دگه مرتکا میاین بگیم
بوبو جان مه:ها دگه
مادرمه هموته که گریه هم میکردن گفتن:حالی چی میگه
عالیه:هیچی دگه آدم کو نمیتونه بگه هاا بدیم مایوم 😂
بوبوجان مر ماست خنده گیره باز خاطری مادر مه نمیخندیدن
مادرمه طرف مه سی کردن گفتن :خوب جاییه اندیشه پشیمون نمیشی

به دل خو گفتم بیازو 😁
خلاصه به یک طریقی عالیه بفهموند اونار گپ خلاص شد میدن
باشه امشاو حاجی آقا  هم بیاین سی کنیم چی میگن
عالیه هم امشاو میستاد خاطری پرویز جان نبودن
مادر مه و بوبوجان مه و عالیه خودی هم هی گپ میزدن
مم گوشی خو وردیشتم دیدم احید پیام داده
احید:اندیشه بیامادن مادر مه چکار شد ؟
بعد:مادر جان تو چی گفتن
مم گفتم باشه نگوم بزی باز خودیو میفهمه
نوشتم:هیچی دگه فعلن که معلوم نیه باشه بابامه اینا هم بیاین امشاو ببینیم خودی حاجی آقا چی میگن
آنلاین نبود مم برفتم ته یک کانالی رمان میگدیشت هی میخوندم
بعد از ۱۵ دیقه بیاماد
نوشت:🥺یعنی مادر جان تو چی میگن بوبوجان
مه:میگن نمیدیم نمیشه 😁
احید:😒😒ها
مه:دو ها😂😂
احید:بگو میگوم
مه:هیچکس راضی نیه هیچکس
احید:🙁😳
مه:مم کو بیازو منصرف شدم
احید:البه ت به دهن خود خونی
مه:به دهن کینم پ 😁
احید:به دهن مه 😂🤣
مه:😁😁
احید:😒عصاب مه خراب کردی بگو میگوم
مه:مادرجان مم بوبوجان مم عالیه جان  هم همه گی بری احید جان راضی ان نتایج نهایی امشاو اعلام میشه
احید::😁خوو
بعدی:حالی گوشی خو اوک کن
مه:بالایوم
احید:برو پایین
مه:نمیشه
احید:😒🙁
مه:میشه میشه 😁درس دارم
احید:😂😂آفرین
بعد از یک ساعت قطع کردم
شاو که بابامه اینا بیامادن
بوبوجان مه موضوع بگفتن

بسم الله الرحمن الرحیم 🤲

بوبوجان مه :میگوم عبدالرحمن جان امروز لینا جان نا بیامادن بری نا گفته بودیم باشه بری شما خبری میدیم تا حالی هیچی نگفتیم
بابامه:هاا
باز طرف حاجی آقا نگاه کردن بابامه گفتن :چی میگیم شما بابا
باز حاجی آقا با یک صدای جدی و سیاستی گفتن:همو جواب منه

😱😱نه نکنیم که سکته میکنم
بابامه:یعنی چی میگیم خب 🙁
حاجی آقا طرف مه سی کردن ایته خجالت کشیدم پس مم رو خو دور دادم 😁
حاجی آقا :کی ها راضی ان
مادرمه:به نظرما جا بدی نیه که از هر لحاظ تکمیلن
عالیه:ها
بوبوجان مه :از همه مهمتر خیلی بچه خوبیه
آفرین بگیم دگم که حاجی آقا کمی از خر شیطون پایین شن 😂😂
حاجی آقا طرف شهرام سی کردن گفتن :شاهزاده هم نظر خو بگه
شهرام طرف نا سی کرد کفت :خدی منیم😁
حاجی آقا :ها 😁
شهرام:فقط که مر ماییم زن بدیم نظر اندیشه ر بپرسیم
حاجی آقا :خب مم تور مایوم زن بدم که میگوم 😄
شهرام:شمار بخدا
باز یک چوپی بکرد گفت  شوخی میکنیم   😩
بابامه:نه بیازو شوخی میکنن 😕
حاجی آقا :نمیکنم
بوبوجان مه :فعلن که خود شما میفهمیم مگری ایته کارا نکنیم
حاجی آقا :میفهمم بخاطر حاجی صاحب
منظور نا باباجان مه بودن
بابامه:خب
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 18:22


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_نود_نهم📖

عالیه:نمیستوندی خب 🤣😂
مه:مرگ 😂
خب بگیر دست تو باشه هر وقت مر به احید دادن بده او وقت باز میگوم  به مادر اینا احید  جان داده بیازو
عالیه:به مه  چی اگی تور ندن به احید  چی 😂😂 
مه:😒😒میدن بگیر دگه تور بخدا باز بده
عالیه:شوخی کردم خوبه بده هم شاویکه فهمیدم تور بدادن مه میارم اینا 😂
مه: وی ایته کو بیازو میفهمن بعد از شیرینی خوری مه بده 😂
عالیه:😂🤣خوبه


بدادم پولا بدست یو ببرد به اتاق خو دگه
روز سوم عید باز لباس ها رنگیو فرق دیشت دگه
بعد از عید و چند روز دگم که تیر شد برفتم پنتون
احید هم بیاماد
امتحان ها بیست فیصد بود مم که نبودم احید هم
از مه امتحان نگرفتن🙁
نمره ها هم که اعلان شد ۱۰ نمره از نمره پوره کم دیشتم 🤷‍♀️🤷‍♀️نفهمیدم ایشته شد

“احید”

روزیکه رفتیم پنتون بگفتن که امتحانایه
مم میفهمیدم اندیشه نبوده ولی خب بریو وقت میدادن تا بخونه
حوصله ایکه بگذارم بخونه زیاد بود مم نمیتونستم
ده قران پولی به کیسه استاد و مدیر تدریسی کنیم گپ حله 😉
مساله مه و اندیشه حل شد دگه بدون امتحان نمره داد 😁

“اندیشه”

۱۳روز از عید تیر شد
مادر احید جان و بوبوی او دوباره میاین امروز
مم از پنتون بیامادم دگه
برفتم تیار شدم بیامادم بالا
بعد از نون میاین
هی خدا خدا میکردم دگه چیکار میشه 🥺بشه
اینا که بیامادن گپ که شد دیدم مادر مه و بوبوجان مه میخندن هیچی نمیگن
مادراحید:ای بار دگه ما از ته خونه شما نمیریم تا نگیم 😁
مادرمه:😁ما  چی بگیم دگه
بوبوجان احید:😁
مادرمه:خب مرتکا بیاین بیتره خودی هم گپ بزنن
مادر احید :خب شما به ما دلجمی بدیم سبا شاو میاین
بوبوجان مه:نه خب خاطری باز از خود دختر هم بپرسیم
باز مادر احید طرف مه نگاه کردن گفتن:باشه پس 😁
تا چند دیقه دگم هی گپ میزدن باز برفتن
هم که رفتن مادر مه گفتن :اندیشه بیا بشین
بابیلااااااا😂😱
بشیشتم مادر مه گفتن :خب 😁
مه:😂😂
بوبوجان مه:وییی🙁دختر هم بخندیده بوده
بخدا نتونستم خود خو کنترل کردم از بس حالت چهره بوبوجان مه و مادر مه جالب بود 😂
مادرمه:😁به ما نمیگه باشه باز عالیه بیایه
مه:البه میایه 🙁
بوبوجان :ها حالی میایه
مم دگه هیچی نگفتم
چند دیقه منتظر بودیم عالیه بیاماد
خوش آمد و سلام علیکی کردیم بعد سر موضوع وا شد گفت:دوباره بیامادن 😁
بوبوجان :ها سبا شاو مرتکا میاین گفتیم آخرین تصمیم دختره  هم بپرسیم
بعد عالیه طرف مه سی کرد گفت :اندیشه بگو خوهر مه راضی نیوم بخدا ما تور مجبور نمیکنیم 😂😂🤣🤣
مه:😊
بوبوجان مه:حالی ای گپ نمیزنه هر  چی میگیم  باز طرف مه سی کردن گفتن بگو دختر جو مایی یا نه
باز دوباره مر خنده گرفت 😁😂
مه:  چی میگیم شما بوبوجان 😂😂
مادرمه:ویی🙁چری عالیه ایته میکنه
عالیه:خب نمایه مادر نمیفهمیم همیقزر راضی نیه 😂🤣
مه:😂😂🤣😒
بوبوجان:ای خنده ها ازی به نظر تو علامه نماستنه؟😒
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 18:20


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_نود_هشتم📖

احید:😁😁
عالیه: باشه مه بروم شاید راحت بخوریم از مه میشرمیم
هم ماست وخزه گفتم :ویی نه 😂😂بشین
احید:😁
عالیه:نیه بیازو ماستوم بروم کار دارم
مه: 😁نداریم
عالیه وخیست گفت :نیه فقط بیامادم از احید جان پذیرایی کنم پس میرم پایین
احید:شما سلامت باشیم
برفت پایین
احیدگفت:اندیشه🗣
هر دو ابرو خو بالا کردم و پایین کردم گفتم :جان😀
احید دست خو بگدیشت رو مبل گفت:اینجی بشین😁
پهلو خودیو
گفتم:نمیام همیته بگو 😁
احید چیشا خو خوووورد کرد گفت:نمیایی😑
مه:😁نه
احید:ورمیخزم از جا خو
مه:وخی 😁
هم ایستاد شد مم ایستاد شدم
احید:😁بیا بشین
مه:نمیشینم 😂بشین پس
احید:😒😒
مه:😂بشین
احید ابرو خو بالا کرد گفت:بخدا دست تو گرفتم تور به زور میشونم بیا که مه میرم دیر شد
مم گفتم:به مه چی😂نمیشینم
احید:😐😑عه توله تو کو ایته چیزی نبودی
مه:😂
احید پیش آماد کمی گفتم:بشین پس سر  جا خو  😁
احید:😒😒
دیدم وقت بیاماد پیش مه ایستاد شد گفت:تو به  گپ نمیفهمی مثلی
مه:نه😁
احید هر دو دست خو بنداخت دور کمر مه گفت:پا تو خوب شد
مم هیچی نمیگفتم  هی میخندیدم
مه:😁😁
احید:😒😒
مه:ایشته لوکسی شدی تو
احید:😒گپ  نزی ایقزر 
مه:میگوم
احید:هن
مه:هیچی 😁
احید:مه خودی باباخو و نادرجان حالی میرم خونه شما بیا بریم تور ببرم
مه:سی کو 🙁تو مر ببری؟
احید:ها😁
میگوم که اینجی میستکی
مه:ها شاو هستم
احید باز چیشا خو داور داد گفت :😒نه هیچ لازم نیه تشکر
مه:😂
اگی میشه همی دستا خو خطا بدیم خاطری مه او طرف شوم به نفس نفس افتادم
احید: استرس گرفتی
مه:نه بار  اول مه که نیه 🙁
احید:چی بار اول تو نیه
مه:هنننن😂😂
خاطری نتونستم جواب بدم گفتم هننن و بخندیدم
احید:بلا 😂
دستا خو ایله داد دست خو به کیسه خو کرد
مه:🙁🙁

خداکنه او چیزیکه فکر میکنم نباشه
دیدم پول بیرون کرده
مه:خب 
احید:عیدی تو ندم بروم 😁
مم گفتم :عه نه بابا
نمیفهمیدم یارب چی بگوم به جواب ازی و ای  کار ازی  چوپ بموندم  
احید : ۱۵ تا(...) خیره کمیه دگه معذرت 😊
مه:جااااان😳
نه احید پس به کیسه خو کن پولا خو
احید طرف مه جدی سی کرد گفت :اندیشه عیدی یه عیدی میفهمی
مه:نمیتونم احید معذرت لطفن پس بگذار کیسه خو
احید:🤨تو طرف مه ادلی نگاه کن
مه:جان
احید:از احید نمیگیری
مه:نه خیلی میبخشی دگه
احید:اندیشه عصاب مه خراب نکن قبلن با تو حرف زده بودم که شوهر تو بشم از پول مه استفاده میکنی حالی  چری ایته میکنی به  تحفه  هم همیته کردی خب اور قبول کردم بعد ایکه تور دادن میدم پس ای چی عیدی یه که
مه:نمیتونم احید جان 😊
احید : یعنی نمیگیری 🤨
مم گفتم :نه 😊
احید : خب اگه باز کیسه خو کنم و بروم دگه توقع ندیشته باشی گپ بزنم خودی تو
مه:یعنی ناراحت میشی و قهر میشی
احید:او هم خیلی سخت
مه:همیته میگی امکان نداره تو خودی مه قهر باشی
احید:خب بیازو خودی تو گپ میزنم ولی نه مثل حالی فقط زنگ میزنم خبری  میگیرم از تو بس خلاص 😒
مه:مه باز بلدم  چی رقم تور بیارم به هوش
احید:😒😒عیدی مه قبول نمیکنی
مه:نمیتونم عشق مه ای خیلی یه میفهمی
احید:بخاطر مه
مه:بخاطر تو هرکار میکنم ولی ای نمیشه
احید:میگی هرکار پس ای هم میشه
مه:😊😊نه
احید عصابیو خراب شد گفت :اندیشهههه😠😡طرف مه نگاه کن مه کینم
خب مه ایشته قبول کنم ای پولا ازی بخدا خیلی یه مه اینا کجا کنم مادر مه نمیگن ایقزر پول از کجا آوردی 🥺
مه:جان احید مه خب ...‌
احید:😠😒 چوپ شو فقط
مه:باشه خب چری عصاب خو خراب میکنی
احید:به گپ نمیفهمی کو 😒
مه:خب ای نمیشه
احید:میشه 😒  بیرو شدم از خونه برد مه نیایی بفهمیدی
🥲🥺بخاطریکه ناراحت نشه مجبورم بگیرم ولی میدم به عالیه نمیبرم به خونه خو
مه:باشه باشه
احید:😒😒آفرین
مه:😊
احید:خب ایشته بدم 😄
مه:😁مثلی که دگرا میدن
احید گفت:کیف داری بگذارم داخل  کیف تو 
مه:ها 😄
رو خو داور داد دید رو مبل کیف طلایی یه
گفت:همونه😁
مه:ها😁
برفت وردیشت  کیفَ  بگدیشت ته کیف مه پس بسته کرد سریو بیاماد پیش مه گفت :حالی میرم
روی او بوس کردم گفتم :تشکر
احید:😁
او هم مر بوس کرد تا پایین برفتم خودیو عالیه  جان هم بیرو شدن خداحافظی کردیم خودیو برفت بیامادیم بالا به عالیه گفتم :عالیه 😧
عالیه :چکاره🙁
کیف خو وردیشتم پولا احید ر بیرو کردم گفتم :سی کو اینار او داد چکار کنم
عالیه:😳😳دروغ نگو
مه:بخدا🥺
عالیه:خاک  چری بستوندی عه عبرت
مه:بخدا خیلی گفتم بگفتم نمیشه  گفت بخدا میرم دگه خودیتو گپ نمیزنم
عالیه:  هر  چی گفت مگری نمیستوندی عه فخس میفهمی اینا چیقزر میشه 
مه:ها خب چکار کنم ناراحت شد خیلی 🥺
عالیه:بلا😂😂انالی چکار میکنی
مه:بگیر اینا از تو مه کار ندارم به مه چی 😓
عالیه:😂😂😂ایشته بی عقلیه به مه  چی البه به مه داده
مه:خب مه اینا چکار کنم بخدا بابا ببینن یا مادر میگن از کجا کردی
#ادامه...🥹

🦋📖
༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 18:19


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_نود_هفتم📖

دگه بابامه و حاجی آقا هم هیچی نگفتن عالیه هم خیلی خوشحال شد
اونا برفتن به عالیه گفتم :عالیه😁
عالیه گفت:بله چی عجب باااا بدون ایکه به تو بگوم بستادی
پرویزجان:یک خبری هست 😂میفهمم
مه:😅
عالیه جم بموند گفت چی 🙁
پرویزجان:وییی بخدا بی عقلی میبود میفهمید 😂
مه:😁
عالیه طرف مه نگاه کرد گفت :🙁بگو خب
مه:احید جان میاین 😁
عالیه ایته تعجب کرد گفت :جدی😃
مه:ها دگه
پرویزجان:خب مه کو بفهمیدم
مه:البه به شما بگفتن احید جان
پرویزجان:نه بخدا 😁
چاشت پرویزجان از بیرون کباب و پیتزا آوردن خوردیم
پروانه بیاماد بم سر نون بودیم
وخیستم خودیو روبوسی کردم و تبریکی دادم
او هم خیلی طرف مه سی میکرد متوجه بودم 😁
بعد گفت :پرویزجان بابا میگن که بعد از نون میریم دگه
پرویزجان طرف عالیه نگاه کردن گفتن :مچووم🙁
عالیه گفت :غمی نداره شما خودی باباخو میریم عیدی مه کو هستم خب
خاطری احید میایه ایته گفتن
پرویزجان:خاطری از صبح میگن دگه باز نرم بده
طرف مه گفتن
مم گفتم:نه ای گپا چیه بیازو انی ما هستیم شما راحت بریم
پروانه:خب باز بعد از نون بیاییم مه میرم
برفت او ما هم نون خو خلاص کردیم جم کردیم
خاطری نون خوردم رژ لب مه پاک شده باز خوبه که خودی خو بیاوردم
برفتم مقبول تیار کردم خود خو دوباره موها پشت سر مم عالیه  شونه کرد خاطری خیلی بلند بود دست مه نمیرسید دگه 😁
بشیشتیم عالیه هم هی میگفت بگیر بخور یک چیزی
مم نماستوم دگه
گوشی خو وردیشتم دیدم احید پیام داده
احید:صبح بخیر عشق مه ♥️
بعدی:میگوم که حالی میرم خونه عمه جان خو باز بعد از نون میام دگه برفتیم شما خونه عالیه جان ؟
نوشتم.صبح بخیر ها حالی همونجی یوم 😁معطل تو
زنگ زد 🤦‍♀️
عالیه هم بود بخاکی جواب میدم
گفتم:بله
یکدم عالیه سی کرد طرف مه ته رو خو ایته کرد 🙁
آهسته گفتم احید باز بفهمید
احید:الو میشنوی خوبی
مه: شکر
خیلی گپ نمیزدم خاطری عالیه 😁
احید:خونه عالیه  جانی حالی پیش
تونن 
مه:ها
احید:مه خونه یوم انی بیرو شدم
مه:خوبه
گوشی قطع کردم عالیه گفت :چی گفتن
گفتم:هیچی گفتن انی میام
عالیه:😁استرس داری
مه:😁😁نه
چند دیقه همیته گپ میزدیم که اف اف شد عالیه وا کرد
اونا هم کو نین برفتن به عیدی زن و مرد 😁
عالیه برفت به جلویو
مم یک نگاهی بکردم خود خو دیدم منظمم برسید دم خونه بابیلااا قلب مه ایشته تند تند میزنه نفس ندارم فقط هههه
بیاماد برسید دم در بدیدم اور سر خو طرف مه کج کرد گفت :خانمی🥺
ته رو خو هم همی رقم کرد ولی با لبخندی که بریو اضافه کرده بود 
عالیه بم پشت سریو بود گفت :مه به پایین کار دارم 😁
برفت او
احید پیش آماد پیش مه خدااا خودی ازی رختا خو کو بیخی مر غش داد ای
احید:😁بیا عمر مه عیدی کنیم چری ایقزر سی میکنی
مه:😁خیلی شیک شدی
احید:بیازو پیش تو گنده گک مه مقبولی یوم
برفتم جلو رو مه بوس کرد مر بغل خو کرد گفت :عید  شما مبارک عشق ِ احید
از بغل او بیرون شدم گفتم :ما کو عیدی کردیم 😁
دستا مه بگرفت گفت :خب ایته عیدی ماستوم مه
باز از سر تا پا مه نگاه کرد گفت :تو ایته رختا از کجا میاری عه توله 😁
گفتم:گنده یه 🙁
گفت:نه یعنی از بس مقبوله و به بر تو لوکس میگه میگوم
مه:😁😁
عالیه بیاماد گفت:خیلی خوش آمدیم احید جان بفرماییم
احید برفت بشیشت رو مبل ها هی طرف مه نگاه میکرد عالیه جان هم برفتن بریو مونستر بیارن ما به مهمونا خو همیته چیزا میدیم 🙁
عالیه گفت :ایشته هر دو نفر  ست 😁
احید:همی خوهر  شما به سر مه ایته کارا میکنن مه  بلد‌نیوم😆😁
مم گفتم :🙁وی  خود شما هم  بگفتیم احید جان
احید:😁انتخاب هر دو نفر بود شوخی میکنم
عالیه:لباس ها دیروز شما هم  ست بود ؟
احید چوپ  بود مه گفتم :هاا 😁
عالیه:ایشته خب 😁
از شما عکس نگیرم
طرف احید نگاه کردم گفت :از اندیشه  جان بپرسیم مه نمیفهمم😁
مم گفتم:حیفه که نگیریم
چند مدل بگرفت از ما بعد ازو  چند تا گفتم  فوکَس بگیره چندتا هم ته روها ما نباشه

(خاطری به هلال ری  کنم)
بگرفت دگه عالیه گفت :هیچی نمیخوریم چری خب
احید:😁😁زنده باشیم
مه:🙁
عالیه:ورداریم دگه همو هنوز وا نکردیم
احید:نه نمیخورم  تشکر
طرفیو یک رقمی نگاه کردم گفتم:خیره عالیه جان میل ندارن
عالیه:😁😁
وردیشت وا کرد 😁
یک کمی بخورد بگدیشت پس رو میز
عالیه: اندیشه  جان بیارم به تو هم صبح هم نخوردی
مه:نه نمام
عالیه:پس میوه بخور شما هم بخوریم دگه احید جان بااا چیقزر هر دو نفر ناز میکنیم
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 18:18


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_نود_شیشم📖

مه: کیه خب وا کن
شهرام وا کرد گفت از قوم ها حاجی آقاین
مم گفتم تا نرسیدن بالا تیز بروم پایین
بم یک برق خود خو برسوندم به پایین خوب شد مر ندیدن
گفتم:حاجی آقا وخزیم که مهممون آماده
حاجی آقا وخیستن بوبوجان مم بودن مم برفتم اتاق خو
دیدم زنگ زد
😁ایشته به موقع
بعد از چیقزر وقت صدایو میشنوم
جواب دادم گفتم :بله
احید:جااااااااان اندیشه

😁😁وی ایشته خوشحال شد
مه:جان خوبی
احید یک نفس عمیقی کشید گفتم شکر خدایا 🥺

“احید”

یعنی دمی صدا ازی شنیدم بیخی دگه از  چی وقته بااااا
گفتم:شکرچی  عجب خانمی واا
بعد از نیم ساعت قطع کردم
صبح که بیدار شدم  ازمو چیزاییکه سر  میزایه بخوردم خاطری ایقزر وقت ندیشتم نی که اشتها هم ندیشتم 😁  بعد ازو برفتم آماده شوم
لباس ها نخودی که اندیشه بریو میگه قهوه یی صاف😁
اونار پوشیدم
با واسکتیو که بسته میشه جلویو از سر خود لباس با پتو
موها هم لوکس بالا زده ژل زده ساعت و انگشتر هم جدید 
اینا پوشیدم ماستیم بریم خونه عمه ها مه اینا مه و بابامه و نادرجان و بلال خودی آریا اینا
باز بعد از ظهر بروم خونه عالیه جان 😁
کمی استرس هم دارم

“اندیشه”

وخیستم از خاو رو خو بشوشتم بعد ازو کم کم آماده شم
موها خو همه اتو کردم صاف که شد
بعد ازو لباس ها خو از الماری وردیشتم اینا  بپوشیدم ته آینه نگاه کردم دیدم ایته به بر مه مقبول میگه که چی
موها خو همه وا میگذارم فقط جلو رو خو تیار میکنم
بعد ازو زیوراتی که به ای لباس ها میخورد پوشیدم چون طلا نمیایه
رو خو هم مقبول تیار کردم رژ لب نارنجی کمرنگی زری دیشت یعنی بل بل میزد او هم بزدم
😍
کیف طلایی خوردی هم دیشتم کاملن ست بود بزینا وردیشتم  گوشی خو و همو رژ لب داخل او کردم برفتم بالا
شهرام هم لباس ها دیروز او نبود 😁
هم که مر دید گفت:🙁بااااا بگیریم
مر خنده گرفت گفتم :چی بگیرم 🤣
مادر مم تیار شده بودن بیامادن ایته طرف مه نگاه میکردن
شهرام:مادر سپنج بیاریم که باز به سرا عالیه پا دگیو شل نشه 😂😂
مادرمه:خدانکنه ایشته به بر تو مقبول میگه
مه:خبر دارم تشکر 😁
بابا مم خلاص بودن بیرو شدن
اینا هم دگه تعریف و ماشالله گفتن
بوبوجان و حاجی آقا هم همی رقم
برفتم کیف خو و حجاب خو وردیشتم برفتیم خونه عالیه
بیاماد به جلو ما ای هم از دیروز لوکس تر شده 😁
خوش آمد و سلام علیکی کردیم پرویزجان هم بودن خشو و خسر ازو هم بیامادن مم به احترام ازونا شال خو یک ذره بنداختم ته سر خو 😁
بعد ازیکه انرژی ها خو خوردیم کمی هم گپ زدن ماستن وخزن مادرمه گفتن  :کو وخیز اندیشه جان بیار چادر ها
مم آهسته گفتم :مادر شما بریم مه نمیرم دم نماز دیگر شهرام بیایه برد مه
مادرمه تعجب کردن گفتن :چری وی میشه مهمون دیشته باشن اینا
مه:خیره مه کو پیش مهمونا ازینا نمیرم مه به خونه دیق میشم خب
‌مادرمه بخندیدن گفتن خوبه یاری
ماستن برن شهرام گفت :اندیشه🙁
مادرمه طرف او سی کردن گفتن :بریم باز او دم نماز دیگر میایه بیا برد او
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 18:11


رمان بذارم...؟🖤🙁

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 07:34


- دلدار به من گفت که چرا غمگینی..؟🖤

- 𝗤𝗳𝗹𝗶 🎼

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 07:29


-
قد کشیدن‌های ما پاداشِ جان فرسودن است!🥂🕊️

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 03:54


أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ🫀🕊

#𝐏𝐫𝐨𝐟𝐢𝐥𝐞
°•  𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
🌐
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
 
@Harfe_Delam_Rz🦋
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

13 Jan, 03:39


-
شمارش هر ثانیه...🕊

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

30 Dec, 06:06


𝒀𝒐𝒖 𝒕𝒂 10 𝒔𝒂𝒍 𝒅𝒊𝒈𝒆 𝒉𝒂𝒎 𝒑𝒂𝒓𝒔𝒂𝒍𝒆 𝒎𝒚 𝒏𝒆𝒎𝒊𝒔𝒉𝒊...!🦋

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

30 Dec, 06:03


شاید گرون تموم بشه :)
اما شناخت آدما میتونه با ارزش ترین تجربه دنیا باشه...!
😊🥂

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

30 Dec, 05:59


فِکز‌نَکُن‌مُنحَصِربِه‌فَردی، نَه‌عَزیزَم‌شُما‌اَلَکی‌مُتَصِل‌بِه‌بَرقی!️

#𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲
༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Dec, 17:19


زندگے آب روانےست، روان مےگذرد🌚🦋

#𝐏𝐫𝐨𝐟𝐢𝐥𝐞
°•  𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
 
👾@Harfe_Delam_Rz🦋
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Dec, 16:19


تقدیم تون 10 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Dec, 16:18


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_پنجاه📖

“اندیشه”

برفتم آماده شدم اونا دگم تیار بودن دگه
همه چیزا هم خاله تیار کرده بود دیدیم بیامادن
دروازه وا کردم چهار نفر بودن

او دوتا خاله ها احید ر میشناسم به شهرک دیده بودم

سلام علیکی و خوش آمد کردیم بشیشتن
سرموضوع که واکردن بوبوجان مه گفتن: اگی بپرسیم که ما حقیقت ر به شما میگیم فعلن بری ازیکه ما دختر خو بدیم زوده

😭😭نهههههه از دیشاو تا حالی دعا میکنم که بلکی نظر نا تغییر کرده باشه چکار کنم🥺🥺😫

مادراحید:نیه دگه نام خدا اندیشه جان هیکل داره خیلی فهمیده نمیشه

مادرمه:نه دگه شما هم دگه بزی خاطر نیاییم چون ما نمیدیم

عالیههههه یک چیزی بگو 😭😭😫

خاله احید :نه دگه ایته که شد نشد ما خودی هم خیشیم دگه بین ماها ازی گپا نیه ما دخترا خو به شما میدیم شما دخترا خو به ما میدیم دگه😁😁

ویی😐ای چی گفت دختر خو به  ما پیشکش میکنه ههههه

مادراحید:ها دگه ما بزی آسونی ایله نمیدیم ما سبا بخیر گل و شیرینی میاریم 

🥺🥺الاااا بگیم مادر خوبه بیاریم
مادرمه:نه خیلی معذرت دگه نمیشه بیاریم هم باید پس ببریم

خاله احید :ویی چری نشه مثلن به چی خاطر نمیدیم بچی مار کو خود شما میشناسیم

بوبوجان مه: خب بیازو احیدجان هم بری ما مثل شهرام جان خودمانه ولی فعلن حاجی آقا و بابایو راضی نین دگه

مادراحید:انی ما سبا شاو مرتکا خو ری میکنیم که گپ بزنن خودی نا هیچ مشکلی نیه دگه ای دفه سوم شد ما میاییم بیخی شما بگیم ده بار دگم ما میاییم

بوبوجان؛نه. دگه
عالیه طرف بوبوجان مه سی کرد گفت
عالیه:بوبوجان 😁باشه خب بیاین نظر بابا و حاجی آقا خود مرتکا بپرسن راست میگن دگه هیچ مشکلی نیه

خاله احید:ها دگه انی ما سبا هم میاییم شیرینی میاریم

مادرمه: ما که نمیدیم خب بازم شیرینی ها خو بیاریم هم باید پس ببریم

😭😭😫پلیزززز
مه وخیستم دگه برفتم پایین دگه نفهمیدم چی میگن
بعد از ۱۰ دیقه پایین شدن برفتن مم برفتم بالا

مه:برفتن
عالیه:ها گفتن ما سبا دوباره میاییم شیرینی میاریم

مادرمه:بخدا حاجی آقا خبر بشن همو شیرینی های نا کلتک میکنن به کوچه
بوبوجان:ها بخدا بدیدی بگفتیم که دگه نیاییم بزی خاطر به گپ نمیفهمیدن هی  ضد میکردن
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Dec, 16:18


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_چهل_نهم📖

امروز کمی دیر تر شد ۱۲:۱۰ دیقه یه
بیامادم لباس ها خو عوض کردم لباس راحتی پوشیدم رفتم بالا
عالیه هم کو هسته تا پرویز جان بیاین شاید سبا بیاین

مه:سلام
عالیه:خوش آمدی
مادر:امروز دیر تر نشد
مه:ها کمی بیشتر درس خوندیم دگه معلوم نیه پنتون چی ساعتی رخصت میشیم
تکسی دگه از ۱۰:۳۰ ایستاده هر موقع که بیرون شدم دگه

بوبوجان: خوش آمادی

مه:زنده باشیم
مادر:به موقع آمادی ماییم نون بخوریم

مه:خب

“احید”

از پنتون برفتم به خونه خاطری مادر خو اینا ببرم باز میرم صرافی
برفتم دیدم دوتا خاله ها مم ایته تیار کرده ایته تیار کرده که بیا نگاه 😁

مه:سلام و احترامات

خاله مه:😁خوش آمادی آقا دوماد
هر دو نفر وخیستن خودی نا دست دادم و سلام علیکی کردم

مه:میگوم شما که به خواستگاری ایته لوکس خود خو تیار کنیم باز به عروسی مه چکار خا کردیم
خاله مه:😂😂او وقت باز به سطع اروپا داخل میشیم
مه:نی که مادر مم همی او روز که رفتن  خودخو همیقزر تیار کرده بودن خاطری شما دفه اول منه ایرقم میبینم مقبول امادیم به نظر مه

خاله مه:خب مثلن میریم به خواستگاری  نواسه رحمانی ها

مه:😂😂😂یاری اگی همی میلاد و آریا و میثم نبودن مه دگه خب جان و جانان بودم عجب بچی بودم

خاله مه:اونا کو بیازو خوردن همالی فعلن فقط تونی به بسته قومی خو

مه:😁😁
خاله مه: بیا نون بخور دگه که مار ببری

مادرمه: بوبوجان تو مچوم خلاصن

خاله مه:ساعت ها ۲ میریم همالی کو وقته
مادرمه:ها دگه
بعدازیکه نون هم خوردم و بشیشتیم اختلات کردیم ساعت ها ۲:۳۰ بود ببردم اونا
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Dec, 16:18


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_چهل_هشتم📖

مه  چند روز میشه لیاز ازی فردینَ میکنم فقط بخاطر شخصیت خود خو بخاطر شخصیت اندیشه و بخاطر خود اندیشه چون نمایوم خود خو خودی ایرقم آدم هاییکه حتی جایگاه هم ندارن بزنم شیراقا که  گاردمنه بی نهایت ازی جایگاه بالاتری داره ایکه هیچ کس هم نیه ایقزر خود خو بالا میگیره مخصوصن ایکه طرف اندیشه دیده و او رقم  گپا بریو گفته مم خواستم تلافی کنم صبر مم حدی داره  اگه ازو روزا چیزی نگفتم تربیت خودم بود دگه کس جا مه میبود ایر ایرقم نمیگدیشت
رامز بم پیش مه بود گفت :احید جان جدی خبر دیشتی پروژه تو پیش خانم تونه
مم گفتم خود خو کم نمیارم دگه😌
مه:ها بچیم ایشته خبر ندارم
رامز:خاطری اول اوته گفتی بری استاد
مه:خب بشنیدی که  چی گفتن ماستوم سی کنم چیقزر سرک کش داریم
رامز:😁😁
باز به طرف اندیشه نگاه کردم
اندیشه:😊😊
هنوزم به چورتم ای ایشته فهمید استاد به مه پروژه داده ای هم کو نبود به صنف
کَی با تیار کرد 🙁

“اندیشه”

دیروز دمی خودی احید بیامادیم به صنف مهرسا گفت
مهرسا:اندیشه استاد به احید جان پروژه دادن باز بگو بری نا
مه:پروژه چی
مهرسا: (......)راجع بزی موضوع

مه:خوو باشه حل میکنم
به خونه هم که رفتم بعد از نون بشیشتم خودی عالیه تیار کردم اور به شکل یک پی دی اف
چون میفهمیدم احید نمیاره
هیچی هم نگفتم بریو گفتم باشه سر صنف استاد گفت مه میدم بریو میگوم انی

دقیقن خوب کاری شد که فردین هم جمع بموند ازی نشونه مه 😉
فک کرده اجازه میدم عشق مر سر صنف کوچک کنه
هیچوقت نمیتونه
مه میفهمم که احید درس نمیخونه ای به ای خاطر نیه که بلد نباشه بهترین ذهنَ داره فقط علاقه نداره خب طبیعیه چند سال میشه نخونده اینجی هم فقط بری سعت تیری و مخصوصن بخاطرَ مه آماده پس به پروژه های هم که بریو داده میشه هیچ سهمی نمیگیره

بعد از صنف بیرون شدیم هر دو نفر داخل پنتون گفت :میگوم اندیشه مه نفهمیدم چکار شد 🙁 تو ایشته بری مه پروژه آوردی
مه:😁😁بیاوردم دگه
احید:از کجا فهمیدی تو هم نبودی دیروز به صنف

مه:دختره که پهلو مه میشینه گفت مم دیروز تیار کردم
احید:چی وقت
مه:بعد از نون تیار کردم چون خیلی خسته شدم مر خاو گرفت

احید:پس بزی خاطر زنگ نزدی بری مه
مه:😁😁
احید:عجب فعالی بودی تو مه خبرندیشتم
مه:فعالیت مه بری تو گل میکنه
هم ای گفتم احید با دست خو لمبوس مر محکم کش کرد
😱😱
مه:عه توله نمیبینی پنتونیم
چهار طرف خو سی کردم دیدم دوتا دختره متوجه شدن خودی فردین ها و رفیق هایو🤦‍♀️🤦‍♀️

دختره:😁
فردین:😒😒
احید:😂😂مه چیکار دارم خب
مه:میگوم بریم که حالی خواستگارا مه میاین
احید:خواستگارا تور مه میارم تا ما نریم به خونه نمیاین
مه:😁خب
احید:Let’s  go
مه:😁😁 انگلیسی یاد داری
احید:همی یک کلمه از اورانوس یاد گرفتم هههه
مه:😁

احید بشیشت به موتر خو مم به تکسی برفتیم خونه
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Dec, 16:17


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_چهل_هفتم📖

فردین:😒😒
مه:جا خوردی بدبخت
سرخو هم به علامه افسوس تکون دادم و نوچ نوچ میکردم😁 
استاد:آروم کافیه دگه ادامه میدیم چند نفر دگم بودن بیاین نشون بدن که دوباره درسه شروع کنم
طرف اندیشه نگاه کردم چیشمک زد
مه:😁😁
🙁🙁مه که نفهمیدم چکار شد
ولی خب فردین سوختیو گرفت
دهن یو عشق مه سرویس کرد
😁
تا دمی استاد بیرو شد هی طرف اندیشه نگاه میکردم

استاد بیرو شد از صنف
رامز گفت : فردین جان بخدا بیشتر ازی خود خو ضایع نکنی به خوبی خود تونه به حیث یک برار بری تو میگوم 😂😂😂
مه:گل گفتی لالا کو گوشَ شنوا😂😂
فردین:امروزه بیاورد او هم از برکت....
مه:خب ادامه بده
فردین:😒😒
منصور:از برکت دگه چی
احمد:از برکت شرکت😂😂😂
راشد:شرکت  کی😂
رامز:😁😂 شرکت احیدجان
فردین:مه هر چی هم بگوم شما متوجه نمیشیم
مه:باور کن مه به لبزَ حیوون ها میفهمم اگی اینا نفهمن
همه صنف بزدن به خنده
مه:😂😂😂😂
رامز:احیدجان بسه دگه خیلی شد
فردین: دیونگی هم یک نوع هنریه
عصابیو خراب از صنف بیرو شد
راشد: ایشته  کم میاره جلو تو
همایون :کم نیاورد رفیق ما فقط نمایه جواب بده
رو خو طرف ازیکه صداخوبالا کرد کردم گفتم
مه:باور کن ایته کارا دخترا بلدن فقط با کسی که در حدینا نیه میبینن ازو خیلی پایین ترن گپ نمیزنن راه خو میگیرن میرن یعنی به قهرم
منصور:😂😂😂😂😂
همه بچه ها دگم شروع کردن به خنده
مه:حالی ای لالا فردین ما هم اکت دخترانه کرد
  حمزه:😒😒
احمد:😂😂بخدا خیلی خندیدیم بسه
راشد:احید ما کو بی غیرت نیه جواب خو میده
رامز:مثل دخترا ناز نمیکنه
باز طرف دخترا نگاه کرد ابرو گک زد

دختره:ها ها ها چیقزر خنده دیشت رامزجان
احمد:ای هم یک نوع نازیه ها ها ها   حمزه یاد بده به لالا فردین 😂😂😂
امروز دگه بیخی غش  کردم  از خنده  اندیشه هم ایته چپ چپ سی میکنه
خیره دگه ببخشیم عشق مه 😁
مم گفتم یکروز خودی ازینا صمیمی شوم بیازو هیچ روز خودی ازینا حتی سلام نمیکنم انی چند وقت میشه امادم حتی بیشتر صنف ر نمیشناسم کی هاین
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Dec, 16:17


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_چهل_شیشم📖

حاجی آقا:ها برو
مه:شب همه خوش
برفتم پایین
به احید نوشتم :آماده یی زنگ بزنم؟
نبود🙁
۱۵دیقه بعد
بخوند زنگ زد
خودیو گپ زدم بعدازو خاو شدم
صبح آماده شدم برفتم پنتون
همزمان رسیدیم
احید : سلام  اندیشه کباب خرید شیراقا داخل موتره میخوری بیارم البته سه خوراک خرید دوتا به ما یکی به خود خو یکی تو هسته
مه:🙁بزی صبح وخت
احید:😁😁ها به صبح وخت مزه میده
مه:نه نمیخورم
احید:چری🙁
مه:ایشته اور بدست خو بگیرم بده یکی هم نمام  به خونه خوردم یک چیزی
احید:خب خیره میگوم شیراقا بیاره تا بالا
مه:ته صنف 🙁
احید:ها😁 نه شوخی کردم یعنی داخل پنتون یک جایی یا هم بیا ته موتر بخور باز برو
مه:  بریم نمیخورم سیرم
احید:ته موتر بخدا خوبه🥺 شیراقا میگوم پایین شه بیازو دیده نمیشه ته موتر شیشه دودیه
مه:نه عشق مه 😁سیرم
احید:خب خاطری میگوم شاید نباشی
مه:نه هستم بریم
احید:بستک به شیراقا بگوم بره
برفت بگفت  بیاماد
برفتیم دگه
به صنف رفتیم دیدیم ایقزر صدا خنده و شوخی و جیغ و داده
ااحید: چی گپه🙁
مه:🙁
احید به رامز گفت :چکاره چی گپه
رامز:همایون ر دوماد کردن😁
احید:خیال کردم زلزله شده 😂😂حالی چری ای صنف ر  وردیشتیم و بگدیشتیم
منصور:خاطری دوماد شده خب 😁روزیکه تور دوماد کردن چیرقم بود
مه برفتم سر جا خو دگه

“احید”

مه: او وقت که هسته باشه باز بعدن میگوم فعلن درس دارم 😂😂😂
راشد:😁😁بیا شیرینی آورده تو هم وردار
مه:تشکر لالا مه همالی   یک چیزی خوردم اور بخورم معده مه خراب میشه
منصور:چی خوردی هیچ گپی نیه بیا
مه:😁میل ندارم  لالا تو از جم مه بخور
به دخترا هم  بداده بود هی میخوردن
اندیشه ر بدن به مه شیرینی ها ازینا هموته دبل میدم نی که یک کلوچه خشککی😂😂
استاد هم بیاماد صنف
بخورد  رسَد خو سیر شد شروع کرد به درس😁
استاد:خب دیروز چنتا پروژه داده بودم به چند نفر بیاین ارائه کنن

🙁🙁کَی با بگفت
استاد: خب خودنا میفهمن به کی ها گفته بودم بیاین یکی یکی
دوتا دختره رفتن باز یک بچگه رفت
دگه کسی نرفت
استاد:نفر بعدی
رامز طرف مه سی کرد گفت
رامز:اووووه احید میبخشی بخدا یادم رفت به تو بگوم استاد دیروز به تو پروژه داد
مه:😒😒سر تو میچرخه با کی بگفت
منصور:دمی که از صنف بیرو شدی نبودی صنف وسط درس بگفت باز گفتیم نیه گفت باز بگیم بریو ما هم یاد ما رفت
مه:بخاکی بیازو مه نمیاوردم 😂
استاد:بعدی احید رحمانی
مه:😁استاد محترم مه دیروز نماده بودم
استاد:خود مه تور دیدم دیروز دم در ماستی بری  ایته هم عجله دیشتی
مه:او استاد پریروز بود 😂😂
رامز:😁😂راست میگه استاد مم شاهدم
استاد: مم شاهدم که به تو گفته بودم بریو بگی چری نگفتی
مه:بگفت استاد خب میفهمیم نمیارم  چری به مه پروژه میدیم 😂😂
استادَ ماست خنده گیره باز خود خو کنترل میکرد
فردین صدا خو بالا کردگفت:استاد بری  احید جان  و خانم  اینا پروژه ندیم از مه میشنویم
طرفیو نگاه نکردم
مه:🤨🤨
اندیشه: استاد احید جان پروژه خو بیاوردن فقط اول خواستن کمی شوخی کنن  
طرفیو سی کردم
مه:🙁
اندیشه گوشی خو بیرون کرد  هی مچوم چی میاورد
بیاورد بداد دست استاد گفت : انی پروژه ازونا داخل گوشی مه بود میتونیم دقیق ببینیم
استاد  همه نگاه کرد و هی میخوند  گفت: ها صحیحه 😁
طرف فردین نگاه کردم گفتم:احوالَ شما آقا فردین 😁
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Dec, 16:17


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_چهل_پنجم📖

نوشتم: سلام عشق مه 🥺 خیلی خیلی معذرت بخدا مر خاو برد سر درد هم بودم ایشتنی خوبی ها برسیدم دلجم باش
بخوند
احید:😒😒حالی رسیدی ؟
مه:😂😂😂نه همو دم
احید: خب
مه:باور کن نتونستم هی مر به گپ میگرفتن
احید:بازم مگری بگوم خیره
مه:😁😁تو خانمی درک میکنی
احید:😒😒تو مثلن از مه چی توقع داری هر کار کنی ببخشم
مه:ها😁
احید:که چری مثلن
مه:خاطری که خیلی مایی مر
احید:خب پس به ای خاطر نمیتونم به تو چیزی  بگوم درسته؟
مه:بلی ها عمر مه
احید: پس از مه هر رقم توقعی داری
مه:ای هم بلی
احید: خب پس ای توقع هم از مه دیشته باش که بخوام تور بکشم
مه:اوته دگه نه 😁
احید:😒😒نه؟
مه:😂😂
احید:بگو
مه:ها نه
احید:یعنی نمیتونم تور بکشم ؟
مه:نه
احید:سبا بری تو نشون میدم
مه:همیته که دیشاو گفتی سبا به  حساب تو میرسم  کَی امروز رسیدی به  حساب مه
احید:😂😂😂😂😂 هی توله
مه:😂😂😀😀بازم مه بردم
احید:نه خب ایبار فرق میکنه
مه:هیچ فرقی نمیکنه هم دمی که ماستی مر بکشی میگوم :احید مه🥺 ته رو خو هم مثل ای ایموجی میکنم دل تو غش میره 😉
احید:😁😁احید فدای تو شه
مه:مه فدای احید شم
هی گپ میزدم خودیو که بابا مه اینا بیامادن
نوشتم:احید جان بعد از نون بیام
احید:حالی مایی نون بخوری 🙁بزی وختی
مه:نه خاطری بابامه اینا بیامادن
احید:خوو ها برو مم بروم پایین
مه:💋💋رأس ساعت  ۹ آنلاین باش
احید:رأس ساعت ۱۰ تماس مر جواب بده
مه:😁😁چشم
احید:فعلن
گوشی بگدیشتم شهرام داخل خونه شد
مه:سلام خوش تیپ
وخیستم رو مه بوس کرد گفت:ایشتنی عشق برار
عالیه: شهرام😒 اولویت منم خاطری ورنخیستم ای به معنا نیه که اول اندیشه ر بوس کنی و سلام علیکی کنی خودیو بیا پیش مه خب میفهمی شیشته یوم
شهرام:😂😂😂سوختیو گرفت
مه:ها😁😁
شهرام برفت رو عالیه بوس کرد گفت: خودی تو همی چند دیقه پیش گپ زدم
بوبوجان: در اصل باید از کلون ها شروع کرد
عالیه:بوبوجان باز به مه حسودی کردن 😂
مه:مادر هم به بوبوجان حسودی میکنن
بابامه و حاجی آقا هم بیامادن
بابامه:سلام علیکم
مادر:خوش امادیم
حاجی آقا : سلامت باشی دختر مه ایشتنه ؟
طرف مه نگاه کردن
عالیه:ویی🥺
شهرام:😂😂بابا شما اول خودی عالیه خوش آمد کنیم که انالی میفته به یک پهلو
بابا:چری خدانکنه
شهرام:خاطری مم که آمادم اول خودی اندیشه سلام کردم حاجی آقا هم حالی همی کاره کردن حسودی کرد
بابا:😁😁ایشتنی عالیه جان
عالیه:خوبم بابا مرسی😁شما چطورید؟
شهرام:😂😂😂خود خو گنده کرد دگه
عالیه:😁😁خواستم تحول بیارم
بشیشتن دگه هر سه نفر 
هی اختلات میکردیم
بعد از نون کمی دگم بودم
ساعت ۹:۱۰ بود
خیره ده دیقه دیر شد  
مه:مه میرم که خاو شم صبح مگری زودبیدار شم
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Dec, 16:16


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_چهل_چهارم📖

فردین:همی که ایته رو تو حساسه خب فهمیده میشه یکبار ببینه با یکی دگی گپ میزنی دیونه میشه
مه:خوبه که خود تو هم میگی پس بفهم تا چی حد عاشق منه که حتی نمیتونه مر با یکی ببینه که هی خودیو گپ میزنم 
فردین:دیدن تو چی که میبینه بچه ها طرف تو سی میکنن مایه اونار خفه کنه 😂😂پس تو نقطه ضعف ازونی مم ازی استفاده میکنم تا خب سوختکی شه
مه: به تو چون محل ندادم  سوخت تو گرفته مایی خود خو با احید بزنی
فردین:🤨🤨
مه: دلجم باش که حتی اگه اور ناراحت یا عصبانی هم بکنی فقط کافیه مه اور صدا کنم طرف مه ببینه به دو  ثانیه حرف ها و کارا مزخرف تو یادیو میره
تو هیچ خری نیی
دگه چیزی نگفتم برفتم چون ماستوم بروم صنف او هم خیلی عصابیو خراب شد 😒
احمق
بعد از صنف دگه برفتیم
احید هم گفت رسیدی زنگ بزن
برفتم خونه دگه
حجاب و منتو خو بیرو کردم لباس راحتی پوشیدم برفتم بالا
خودی عالیه کمی اختلات کردم بعد ازو هم نون خوردم
مچوم چری هی چیشا مه پت می‌شد 😴

“احید”

😂😂بري ازی میگوم رسیدی زنگ بزن برفت که بیایه
انی پنج بجه شد بعضی از وقتا از کاراییکه میکنه مر خنده میگیره
زنگ ها مرم جواب نمیده😒
تکسی اور نبرده باشه 🙁
نه زنگ میزنه خاطری عالیه جان خونه ناین شاید یادیو رفته
شیراقا برفت شهرک مم رفتم خونه
بابا مم بودن

مه:سلام علیکم
بابا:علیک السلام خوش آمدی
مادر:خوش آمدی
مه:زنده باشیم
بشیشتم مادر مه گفتن:میوه بیارم یا چای
مه:هیچکدوم هر دوتا بخوردم
بابا: حساب ها حاجی سلطان احمد ر خلاص کردی
مه:ها خلاصه امروز باز دومادیو بیاماده بود ۴۵لک بگدیشت
بابا:خوو
میگن مایی دوماد شی 😁
مه:نه کی گفته😆
مادر:😁😁
بابا:مچوم گفتن بدادن
مه:شوخی میکنیم 😳
مادر:😂😂😂
بابا:😂ها بداو بدادن
مه:😒🙁
مادر:سبا میریم دوباره دوتا شاید خاله ها تو هم بیاین خودی ما
مه:ایقزر خیلی 😁🙁
مادر:عمه تو نمیرن خاطری کار دارن خانم نادر جان هم نین خونه خوهر خو رفتن چهار نفریم دگه خودی بوبوجان تو
مه:خوو
بابا:ماییم ما هم سبا شاو بریم مرتکا گل و شیرینی ببریم فاته کنیم 😂😂😂
مه:😒😒شما کو از طرف مه بودین
بابا:خب هستم ههههه سی میکنم خوشحال میشی یا نه
مه: میفهمیم ایته زودی کلک مار نمیکنن چری میگیم
مادر:😂😂احتمالن گفتن
بابا:میگوم  ماییم امام هم بیایه نکاح کنیم و من الله توفیق
مه:😁😁😀خیر بینیم
بابا:😂😂
مه از جا خو وخیستم بروم بالا زنگ بزنم به خانمی بلکی جواب بده
مادر:کجا میری
مه:بالا میرم کار دارم
گوشی خو از کیسه خو بیرو کردم زنگ زدم
خیلی بوق خورد جواب نداد
احتمالن پیش او کسیه

“اندیشه”

از خاو که وخیستم کمی سر درد هم بودم
خاطری شاو ها دیر خاو میشم
صبح ها هم زود بیدار میشم مر خاو میگیره 🥺
بالا بودم پیش مادر خو اینا
😱😱احید
😱😱😱زنگ نزدم بخدا
زود برفتم گوشی خو وردیشتم دیدم ۴ تماس بی پاسخ
۱۰ تا هم پیام
🥺🥺بخدا  سه ساعت دگم بعد از نون بیدار بودم خاطری کار دیشتم بعد  مر خاو گرفت تا حالی
متوجه نشدم
گفتم باشه باز شاو زنگ میزنم خاطری حالی مادر مه مر کار دیشتن
گوشی خو بگدیشتم رو مبل برفتم پیش مادر خو
کار مه که خلاص شد بیامادم عالیه آهسته گفت:اندیشه احید جان زنگ زدن  مم جواب ندادم بیصدا کردم دگه گفتم شاید بد باشه 
مه:ها خیره
عالیه:مایی زنگ بزن باز چی نکنه
مه: یک پیامی میدم میگوم بریو باز پایین رفتم زنگ میزنم
عالیه:خوبه
پیام هایو بدیدم
احید:اندیشه
بعد:کجا شدی
بعد:گم شدی
بعد:نگفتم زنگ بزن
بعد:عشق احید
بعد: میگوم گوشی مم جواب نمیدی
بعد: حالی حق دارم به تشویش بشم چون انی شوم مایه بشه
بعد:🙁🙁
بعد:رفتی جایی
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Dec, 16:16


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_چهل_سوم📖

اندیشه:میگوم احید چی خبره مه نفهمیدم
مه:مه مگری بپرسم از تو که بی خبر رفتیم  او هم یکه  تو میپرسی😒
اندیشه:مه برفتم کانتین دوتا آو گرفتم پولیو میدم ورنمیداره میگه نامزد شما گفتن هر چی وردیشت بالی مه حساب کن
مه:ها ازو موضوع😁ها خب به بچگه کانتین تور از دور نشون دادم گفتم او نامزد منه هر چی  بُرد پول نستونی

اندیشه:😒😒اصلن لازم نکرده خودم میدم پول خو حالی به گپ هم نمیفهمه هر چی میدم پس میده میگه احید جان گفتن  نستونم مم بگدیشتم بم پیش او دگه پولا مم نداد هر آب معدنی پنجاه روپیه حساب کرد ههههه
مه:😒😒اندیشه
اندیشه:جان
مه :مثلن رسمن که خانم مه شدی از پول مه استفاده نمیکنی
اندیشه:او وقت ها باز فرق داره
مه:یعنی حالی مر قبول نداری اوکی
دو زینه برفتم اندیشه گفت :احید 🙁
مه:بگو
اندیشه:چری ایته زود ناراحت میشی خب

یک بچگه ماست تیر شه از زینه ها بیخی ما دم راه بگرفتیم
طرف اندیشه سی کردم گفتم 
مه:بیاییم ایبر ماین تیر شن
اندیشه پس شد بچگه تیر شد
مه:برو پایین
اندیشه پایین شد مم پایین شدم
مه:ای کارا تو مر رنج میده خیلی دگه یعنی چی تحفه تولد هم قبول نکردی ای هم یعنی  چی بگو ها 
اندیشه:😒خوبه بفهمیدم بیا بریم پس میستونم پول خو
مه:چری مه بروم همیته که یکه برفتی حالی هم یکه برو  
اندیشه: 😒میرم
مه:کو برو
اندیشه یک قدم وردیشت گفت :برفتم انی

مه:تو یک قدم دگه وردار سی کو باز😂😂
اندیشه:😂😂😂پس بیا که بریم
مه:😒😁
برفتم خودیو بچگه گفت :احید جان بخدا مه بگفتم به زور دادن
مه:خیره پس بده پول نا

اندیشه:😁😁
پولیو بداد بگدیشت به کیف خو برفتیم به صنف ته راه هم هی میخندید طرف مه باز مه کمی عصاب خو خراب میگرفتم میفهمید هی میخندم چون نمیتونستم خود خو کنترل کنم مر خنده میگرفت 😁
برفتیم به صنف بشیشتیم هر کس سر جا خو

“اندیشه”

استاد هی درس میداد بنابر ایکه مه و احید کتاب نمیاریم از رو گوشی خو میخونیم پی دی اف داریم یکی دوتا از دگه دختر بچه ها هم همی رقمن

دمی که خودی فردین گپ میزدم به جواب مه ایته گفت :اصلن به مه مهم نیه احید ناراحت میشه یا عصبانی مه کار خود خو میکنم
مه:احید در صورتی ناراحت میشه یا عصبانی که تو با مه حرف بزنی ولی دگه هر چی مربوط به خودیو باشه تو بریو مهم نیی خودی کارا خو اصلن هم اهمیت نمیده
فردین:پس مم رو  نقطه ضعف او دست میگذارم 
مه:😠😠خفه شو تو هیچ کس نیی که بخواهی خود خو با احید بزنی بفهمیدی در حد ازو نیی
فردین:در حد همی هستم که با تو حرف بزنم او آتیش بگیره
مه:تو فکر کردی عشق مه و احید ایقدر ضعیف  و کمه که مثل  دوست داشتن  ها دو روزه باشیم!
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

29 Dec, 16:15


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_چهل_دوم📖

بعد از ای استاد استاد دگه

استاد که بیرون شد
ماستوم بروم یک آب معدنی بخرم به خو بیخی توشنه شدم
طرف احید نگاه کردم دیدم خودی رامز گپ میزنه پشت او بود از در صنف
مم چیزی نگفتم دگه بد بود بیرو شدم

برفتم آو خریدم کمی راه بیامادم ته پنتون بودم هنوز نرسیده بودم به زینه ها دیدم فردین پایین شد

😱😱بابیلا
احیییدددد بیا زود باش
میترسم
فردین :سلام 😊

مه:علیک
ماستوم تیر شم گفت :اندیشه یک دیقه هم به مه وقت بده لطفن
رو خو داور دادم گفتم :چی میگی تو چری نمیفهمی هر چی میگوم
فردین:بگذار دو دیقه مه خودی تو گپ بزنم چکار میشه مثلن
مه:نمایوم اصلن خودی تو گپ بزنم چی گفته میایی هی سر راه مه
فردین: خیلی بی رحمی
مه: کی به کی میگه بی رحم😀

فردین: چری وقتی میبینی مه عاشق  تونم چیشا تو کور میشه
مه:از تو همه چرته میفهمی یا نه سعی نکن دگه حرف ازینا بزنی و دگه هم با کارا خو احید ر ناراحت یا عصبانی نمیکنی

“احید”

طرف  چوکی اندیشه نگاه کردم نبود 🙁
همه صنف ر یک نگاهی بنداختم نبود چیشم مه بفتاد به جاییکه فردین میشینه
نبود😳

از جا خو وخیستم به رفیق یو  مصطفی  گفتم :فردین کو
  مصطفی:نمیفهمم بیرو شد گفت میام

یکبار مهرسا گفت :اندیشه جان بیرون رفتن
طرفیو سی کردم گفتم :چری
مهرسا:گفتن میرم آوی بخرم
مه:خو
زود از صنف  ماستوم بیرو شم که استاد آماد
استاد:کجا درس مایه شروع شه
مه:میبخشین استاد میفهمیم که  گوش نمیدم پس حله
استاد:😁😁برو ‌
بیرو شدم از صنف دیدم اندیشه ته زینه ها هی میایه

مه:اندیشه خوبی
دست او  بگرفتم ایته هم به نفس نفس افتاده بودم که چی کمی ترس هم دیشتم  گفت :احید جان 🙁چری رنگ تو ایته مثل گچ سفید شد خوبم ایته حول کردی
مه:خوبم خاطری به صنف نبودی خبر هم ندادی بری مه ترسیدم فردین هم نبود به صنف
اندیشه:نه عشق مه فقط رفتم آو بخرم

مه:خب چری نمیگی بیرو شدم میرم🤨
اندیشه:تو خودی رامز گپ میزدی حواس تو نبود
مه:میگفتی خب آهسته اشاره میدادی یا زنگ میزدی بلاخره از یک طریقی می‌شد دگه
هی گپ میزدم که  فردین بیاماد مم گفتم بگوم که ای بشنوه باز نگه

مه:نه عمر مه بفهمیدم میری کانتین گفتم کو باشه یکه بری سی کنم به مم میخری یا نه😁😉
طرفیو چیشمک زدم فردین بدید 
طرف دست اندیشه نگاه کردم دوتا  آو بود     
فردین:😒😒
تیز تیر شد برفت بالا
اندیشه:😂😂😂😂
مه:نخند😒
اندیشه:دست مه ایله کن احید جان ته پنتونیم 😁
دست او ایله دادم گفتم :باز گپ میزنم خودی تو بریم حالی به صنف
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

27 Dec, 17:52


ادما همع شبیع همن…!
فقط بعضیا قشنگ تر دروغ میگن :)
🥀🖤

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🫀• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

27 Dec, 17:47


َر دَردی یِه دَرسی‌ میدهِ ! و هَرَرسی یِه آدَمو عَوَض میکُنه...!️

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🫀• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

27 Dec, 17:44


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

27 Dec, 17:43


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_سی_پنجم📖

بازم دو روز الی سه روز در هفته رفتیم

یک هفته بعد.....

“احید”

از صرافی که آمادم دیدم مادر مه و اورانوس هی گپ میزنن خودی هم
بشیشتم خاله چای آورد
مادر مم از پنتون و صرافی میپرسیدن
مم گفتم همالی بگوم بهترین فرصته

مه:مادر
مادر:جان مادر
مه:میگوم مر زن نمیدیم شما
اورانوس :😁😁

مادر: ایشته نمیدم خب همو یکبار که برفتیم تو گفتی دگه نریم حالی هم کو نمیشه ۵۰ یا ۵۵ روز بیشتر نمیشه از وفات بابا لایقه جان

مه:خیره بریم میدن مجلس نمیکنیم بخدا مه پیر شدم بزی خونه شما
مادر:بَدَه بخدا میگن نگدیشتن دوماه تیر شه
مه: بشد دگه بخدا مادر نمیشه ایته شما نمیفهمیم
مادر:چری چکاره
مه؛  شما بریم فقط بگیم یک های بگن خلاص

اورانوس:🙁
مادر:مچوم مه نمیفهمم
اورانوس: مگری یک کمی بچه ها شرم  دیشته باشن😂😂
مه:ازیکه شما مر زن نمیدیم مه بیشتر میشرمم بخدا دوره مجردی دوره سختیه  و ها زن گرفتن کجایو شرمه حالی بابا مه زن کردن مگری بشرمن

مادر:😂😂راست میگه
مه:خب مادر تا یک  هفته دگه مگری اندیشه ر بدن به مه هنوز خیلی هم بگفتم

مادر: بدن یا نه البه دست منه
مه:حالی میریم یا نه
مادر:مه میرم کو مقصد حالی نه مچوم بازم به بوبوجان خو بگو برن میرم
مه:خوبه پس رفتم
از جا خو وخیستم مادر مه گفتن :همالی میری میگی
مه:آدم مگری بری کار خیر زود اقدام کنه 😉

برفتم دیدم بوبوجان مه خونه بلال هی چای میخورن

مه:سلااااام حاجی بوبوجان قند
بوبوجان:سلام بچی مه بیامادی از صرافی
برفتم بشیشتم گفتم:بلی ها 
دست نا هم بوس کردم
گفتن:ایشتنی ؟
مه:شکر بوبوجان تیاریم خوشحالیم جان شما جوره
بوبوجان:خوبم شکر
مه:کو بلال و سلماجان
بوبوجان:بلال هنوز نماده سلما هم پایین رفت
تو بالا بودی

مه:ها بوبوجان مر غم وردیشته 😀
بوبوجان:وی خدانکنه چری بخاک شوم

مه:میگوم بوبوجان شمار بخدا دگه آستین بالا زنیم
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

27 Dec, 17:42


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_سی_چهارم📖

هر دو نفر برفتیم به صنف استاد هم بیاماده بود
برفتیم بشیشتیم

مهرسا:سلام خوبی
مه:سلام عزیزم شکرر تو خوبی
مهرسا:چری دیر آمادی چیشم تو سرخ شده🙁

دیدم استاد نگاه میکنه طرف ما

مه:باز میگوم بعد از درس 😁
مهرسا:😁😁
طرف احید نگاه کرم دیدم ته رو فردین ایته چپ چپ نگاه میکنه یکدم متوجه شد مه هی اور سی میکنم

احید:😊😊
مه:😊😊
استاد که برفت ۱۵ دیقه وقت دیشتیم
سه چهار تا دخترادگم بیامادن پیش مه
دختره:یک چیزی از شما میپرسم حقیقت ر میگیم ما خیلی کنجکاویم بفهمیم
مه:بفرماییم
دختره دگه: شما و احید باهمیم

😒😒🙁معطلن بگوم نه

مه:چری😁
دختره: هروز با هم میاییم لباس ها شما شبیه همه خیلی طرف همدیگر نگاه میکنیم 😁
مه:😁
مهرسا:خب به شما مثلن چی ربطی داره همی موضوع
دختره دگه:خب بفهمیم دگه اگه نیه که باز😂

باز  چوپ کرد
مه:احیدجان نامزد منه خوب شد
دختره:😳😳جدی
مه:ها 😁تعجب نداره
دختره دگه: عجب چیزی گیر آوردی تو هم
دختره دگه: چی وظیفه داره که هروز موتر میایه بردیو
مه:😁😁تا همینجی که فهمیدیم کافیه
مهرسا:راست میگه
دختره: ای فردین هم خوب چیزیه جورومرگ مقصد مار هیچکدوم تحویل نمیگیره
مهرسا:او دلیو طرف یکی دگه رفته متاسفانه😂😂
دختره دگه:ها خودم خیلی طرف تو سی میکنه اندیشه
مه:هههه خب بی فایده
دختره:ها خودم سگ دیونه یک دفه مر ببینه باز سی کنه 😂😂😂چیکار میکنم
مهرسا:چیکار میکنی

دختره: بریو عشق میورزم😁😁😂
طرف احید نگاه کردم دیدم خودی رامز گپ میزنه
دختره: چری اندیشه حلقه نداری پس یا ابرو ها تو چینده نیه
مه: خب فقط نکاح کردیم تا حالی شیرینی خوری نگرفتیم خاطری همی چند وقت پیش باباجان مه فوت کردن نشد
دختره:خووو
مهرسا:خیر بینیم بریم سر جا خو
دختره:باا فقط بخوردیم 😂😂
هر سه نفر برفتن دگه

“احید”

رامز:احیدجان تو چیزی هم میفهمی ازمی درسا

احید:ها بیا تور معاینه کنم  وخ داکتری شدم 😂😂😂
منصور:😂😂
راشد: ایشته خوبه خود آدم و خانم آدم به یکجا درس بخونیم
مثل احید  و خانم اندیشه

احمد:😁😁ازمی دخترا یکی بستون صنفی تو  هسته دگه خانم تو
منصور: هیچکدوم  یک مقبولی نین همویی هم که هسته بدبختانه نصیب ما نمیشه
مه خیلی بدم میایه از رفیقا مه یا دگه کس مثلن مخصوصن طبقه مجرد از مه و اندیشه  بگن که مچوم خانمیو و فلان و فلان
احید:🤨
رامز:دیونی منصور نمیفهمی مثلی چی میگی
منصور:معذرت منظور مه دگه چیز بود
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

27 Dec, 17:42


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_سی_سوم📖

مه:نمیفهمم🙁
احید: نمیفهمی یعنی چیز دگه ویی

مه:😒🙁اصلن نخواستم بریم
احید: به خاو موندم خب😂😂همی نمیفهمی

مه:🤨🤨

ماستوم بروم که گرد و خاک شد مچوم ته چیشم مه چی رفت
چیشم خو پت کردم محکم دست خو بگرفتم رو چیشم خو

احید طرف مه سی کرد گفت:اندیشه🙁چکار شد

مه:تو برو صنف میام مه
احید:  چری چیشم خو گرفتی چکار شد

احید ماست دست مه بگیره که گفتم:احیدددد
احید:خب چکار کنم ته چیشم تو چیزی رفت
مه:ها
احید:اووووف بیا بریم او طرف ببینم
تا ای ماست بیرون کنه یاری هزار تا اشک ر بریختم
احید:ولی خیلی سرخ شد چیشم تو😣
مه:خیره
احید: ازی به بعد مگری عینک بزنی
مه:بریم صنف شروع شده
احید:میگوم هیچی نمیخوری یک چند دیقه اینجی بشین بفهمم چیشم تو خوب شد
مه:خوب شدم بریم
احید:😥میگوم که مایی امروز نریم بریم پس خونه
مه:عشق مه میگوم خوب شدم بریم
احید:پس سر صنف  هر دم طرف مه سی کن بفهمم خوبی
🙄🙄نمیتونم گپا فردین ر از احید پت کنم بفهمه دگه فکری میکنه
مه:احید مه
احید:جانِ احید
مه:یک چیزی میگوم
احید:چی
مه:راجع به فردین لطفن احید بخاطر مه بریو چیزی نمیگی

احید:😠😀😒اندیشه
مه:احید
ماست از جا خو وخزه دست یو بگرفتم
مه:احیدجان بخاطر مه
احید: بفهمیدم چی گپه پیام داد بری تو 
مه:کاری نمیکنی خب🥺

احید:😠😠
مه:احید🥺
احید:اندیشه وخیز میریم
مه:کجا
احید:    😒😠آروم  فقط
یا نه 
یک دیقه یک دیقه جواب دادی پیام هایو؟
مه:نه خیلی چیز خاصی نگفت بلاک کردم
(نمیتونم بگوم دگه 😀)
احید:  وخیز میریم 
مه:جان
گفت:میگوم وخیز
مه:نمیرم
احید:😒
مه:تو میری برو
احید:اندیشه عصاب مه خراب هست خراب‌تر نکن وخیز گفتم
طرف او خب نگاه کردم  چوپ بودم سر خو بگدیشتم رو شونه او گفتم:نميرم
دست خو ته رو خو بگرفت گفت 
احید:اوووف
مه:حالی بگو میریم
احید سر مه بالا کرد گفت:همیشه از نقطه ضعف مه استفاده میکنی میفهمی هم دست مه بگیری یا مر بغل کنی آروم میشم

مه:😁
احید:😒😒
مه:بریو کار ندیشته باش لطفن
احید:خوبه
مه:به بار اول به گپ تو باور میکنم دگه نمیگوم کو قول بده بخاطر مه یا فلان و فلان
احید:😒خوبه
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

27 Dec, 17:41


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_سی_دوم📖

خوبه از چت یو ریکارد دارم 😒باز احید نگه یارب چی گفته بزی که ای نمیگه

مه:شهرام جان
شهرام:جان
مه:مه بروم پایین شب خوش
شهرام:میری خاو شی
مه:شاید ها

(احید هنوز نماده کجا مام بروم )

برفتم پایین به اتاق خو هلال عکسا خو ری کرده بود
ازو وقتا هم خیلی ری میکرد 😍

عجب چیزی شده ای جورومرگ برفت امریکا دگه

مه و احید هم ماه عسل میریم اونجی😁
از دروغی دگه 😂مه خارج خوش ندارم احیدمه کو بیخی خوش نداره
خودیو کمی گپ هم زدم دیدم احید بیاماد

باز خودیو نیم سعت به پیام گپ زدم باز زنگ زد

تا مار خاو برد هی گوشی از دست مه میفتاد دگه چیشمامه پت می‌شد احید هم صدایو ته رفت از بس خاو دیشت
قطع کردیم😂😂😁😁

امروز احید لباس ها  نقره یی میپوشه ساده

منتو  نقره یی دارم مقصد یکرنگ نیه سفید هم داره خودی خو خیره دگه

آماده شدم برفتم دگه
احید نماده بود هنوز
دو دیقه همونجی ایستاد بودم دیدم فردین هی میایه طرف مه

😱😱نیا نیا که وقت آمدن احید   شد بخدا تور ببینه باز دعوا میشه

هی ای طرف نگاه میکردم که میایه
باز رو خو داور میدادم که ببینم احید بیاماد یا نه که دیدم  
احید پایین شد از موتر
فردین هم دید بیاماد پس ورگشت

خوبه احید ندید اور 🤲

احید:😄عشق مقبول مه ایشتنه
مه:خوبه 😁میگوم به مه گفتی هم موقع میاییم چری ایته دیرآمدی

احید:بخاطریکه چیزه
مه:خب
احید:چیز شد دگه بفهمیدی

مه:😒😒چیز
احید:چیز دگه عشق مه
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

27 Dec, 17:38


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_سی_یکم📖

فردین : بری یکروز او جایگاه بده به مه
مه: حتی  یک ثانیه هم لیاقت نداری
فردین: بگذار یکبار جا احید باشم بفهمم چی حسی داره
مه:بهترین حسی که ناممکنه تو تجربه کنی
فردین: 💔ای هم رسم عاشقی
مه:  مه قبل ازیکه به خود خو فکر کنم به ای حالت احید جان نگاه میکنم که وقتی با مه حرف بزنی چی میشه پس دقت مه اینه نه تو   
فردین:بخاطریو هر کار میکنی
مه:هرکار
فردین:پس بخاطر احید بیا یکروز مر بگذار جا احید
مه:😂😂😂😁
فردین:خنده ها تو تا حالی ندیدم از نزدیک چون زیاد نمیخندی ته پنتون
بعدی:خاطری احید پیش تونه نمیخندی؟
مه:ها
فردین:دیدی چیقزر سخت گیره
مه:تو معنای او درک نمیکنی
فردین:خب بگو بفهمم
مه:احید به مه اجازه نمیده داخل پنتون بخندم چون خیلی وقته به جز از خود خو به دگه کس ای اجازه ر نداده که خنده مر ببینه مه فقط بری احید میخندم 
فردین:💔خیلی عمیقه عشق تو نمیتونم تور دلسرد کنم
مه:تو؟با گپا خو ؟مر؟دلسرد کنی ؟او هم از احیدجان ؟
فردین:ها
مه:😁یک هزار آدم با هم جم شدن تا مار جدا کنن نتونستن  ایقدر موانع تا حالی سر راه ما شد نتونست مار جداکنه تو میتونی او هم با یک کلمه خیت و بی معنا
فردین:اگه بری تو ثابت کنم نمایه تور میایی خودی مه
مه:اولن که تو میتونی سال‌ها بگردی برد ثبوت و پیدا هم میکنی فقط یک چیز که احید عاشقانه مر مایه دومن هم اگر خدای نکرده ثبوت هم بیاری مه به هیچ عنوان باور نمیکنم چون جلو تر از تو احید خیلی وقته به مه ثابت کرده چیقزر مر مایه
فردین:فردا شبیه مه لباس بپوش فقط همی خواهش مر بکن حداقل دل مه بزی خوش بشه بگوم دختره به مه جواب رد نداد
مه:😁😁 اولین نفریوم که بری تو جواب رد دادم
فردین:ها
مه:پس تو چندباره عاشق شدی اسم هوسَ گدیشتی عشق 😄
فردین:حسَ مه به تو شبیه بقیه نیه مطمعنم از خود خو
مه:همینه چندباره عاشق شدی ایشته مطمعنی از خود خو 😂😂😁
بعدی: میفهمی تیک تاک ساعت تو بستاد تا همیقدر وقت دیشتی ایقزر وقت هم که بری تو گدیشتم فقط از عشق احید نسبت به خود خو به تو تعریف کردم تا بفهمی و بشناسی دگه سر راه مه نیایی نی که عددی نبودی که خودیتو گپ بزنم  خدا پشت و پناهت
از چت یک ریکارد بگرفتم دو طرفه پاک کردم بلاک کردم
😒😒احمق چی میگه یکروز بخاطر احید بیا مر بگذار جا احید
صدتا مثل  شماها باید داور و بر احید گزمه  بریم 😁
مثل پروانه باید به  داوریو بگردیم  صد بار فدایو شیم و قربونیو بعدازو هر جونی ندادیم بدیم😂😁
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

27 Dec, 13:32


-

𝙎𝙞𝙡𝙚𝙣𝙘𝙚 ..𝘽𝙚𝙘𝙖𝙢𝙚 𝙩𝙝𝙚 𝙤𝙣𝙡𝙮 𝙢𝙪𝙨𝙞𝙘 𝙤𝙛 𝙢𝙮 𝙡𝙞𝙛𝙚.🦋


༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🫀• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

27 Dec, 08:27


اَللّهُمَّ صَلَّ عَلی مُحَمَّدِ وَ عَلی آلِ و أصّحٰابِ محَمَّد❤️

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Dec, 15:56


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Dec, 15:55


#رمان📚

#ملکه_احساس💙

#پارت_سه_صد_سی📖

مه: خاطری شهرام یکه نمونه مم میام 😁بالا

شهرام:بیازو حالی کارا دنیا برعکس شده به جا ازیکه مرتکا از خانم ها حفاظت کنن خانم ها از مرتکا حفاظت میکنن😂

مه:😁😁مه رفتم

برفتم پایین بعد از نون باز بیامادم بالا

گوشی مه دستم بود دیدم باز فردین پیام داده

نوشته: نمیگی اولین بار چی رقم گفت بری تو
مه:بخاطر چی ماییم بفهمیم ای چی فایده به شما داره

بخوند
فردین:باید بفهمم ای چی رقم آدمیه که تونسته تور بازی بده
مه:😒😒دگه پیام ندیم که بلاک میکنم
فردین: تا حالی دست ها تو بگرفته ؟

مه:ها
فردین:بغل خو کرده ؟
مه:ها
فردین: 💔خووو
بعدی: لطفن راست بگو با او نکاح کردی یا نه
مه:ها
فردین:قسم بخور
مه:عه بسه دگه یعنی چی ای سوالا شما
فردین:دیدی هیچی نیه فعلن فقط عاشق ازونی و عاشق تونه همیقدر هنوز بریو  نرسیدی

مه:بلاخره که میرسم
فردین: اوومم اگه شد
مه:میشه
فردین: خوبه عشق مم کمی نداره به  تو

مه: شما دو هفته بیشتر نمیشه عاشق منی او ماهاست بری مه جون میده

فردین:شاید همی عشق دو هفته گی مه ازو بیتر باشه 💔

مه:😒وقت بخیر
فردین:بخاطر ازو ماستوم از پنتون بیرو شم ولی بخاطر تو نمیرم  چون هروز تور میبینم همی هم بری مه کافیه
بعدی:ای هم خیلی دقت کردم همیشه لباس ها شما  سِته💔
بعد:یکروز بخاطر مه با مه همرنگ بپوشیم مه و تو 

مه:😒عصاب خو از دست دادی
فردین:نه چری باید هروز تور با او ببینم که ایقدر شیک کردیم خب یکروز بیا با مه همرنگ بپوش

مه:هیچکس جا احید ر به جز خودیو گرفته نمیتونه
فردین:قول میدم احید نفهمه فقط یکروز

مه:😒😒البه به پنتون  نیه
فردین:یعنی ازیکه از قبل هماهنگ کردیم میگوم

مه:حتی  همی لحظه که با تو حرف میزنم هم از بی عقلی خود منه تو در حدی نیستی بخواهم با تو حرف بزنم مخصوصن ایکه ایرقم تقاضای داری بخاطر هیچ طور آدمی به او خیانت نمیکنم او بری مه یک جایگاه دگی داره
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Dec, 15:55


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_سه_صد_بیست_نهم📖

مه:از قوم ها بوبوجان مه
احید:خو پس خوبه تا بیام اونجی هستی دگه

مه:اوم
احید: بری فعلن یک جمله خیلی لوکسی بری مه بگو که ته شهرک انرژی دیشته باشم و برقصم

مه:  تو میتونی قشنگ ترین دلیل بخاطر تند زدن قلب مه باشی♥️

احید: آخ قلب مه الاااااخ الااخ

مه:ههههه همیته به زبون مه آماد گفتم نی که لوکس  تر میگفتم
احید:اوخیش قلب مه الااا

مه:هههه احید
احید:جان احید فدای تو شه
مه: بسه دگه
احید:آخیش آخیش

مه:ههههه
احید:خنده های نا خب پس فعلن بروم آماده شم
مه:از صرافی بیامادی
احید:ها

مه:خب پس خوبه
احید:بروم
مه:ها
احید:نمیرم یک جمله دگم
مه:دگه بلد نیوم
احید: ازمونایی که شاو میگی بگو

مه:😁😂😂 قطع کن
احید:ههه  مه بگوم
مه: نه صدا رو  بلند گویه عالیه جان هم هستن

احید:خههههههه بچه خر نکن عشق مه
مه:😁فعلن
احید:فعلن خداحافظ
  قطع کرددگه
گوشی بگدیشتم برفتم بالا دیدم شهرام و بابام بیامادن

شهرام:سلام داکتر صاحب آینده
مه:😁ایشتنی خوش تیپ
شهرام:به خوبی تو نمیرسم

بابا:درسا خوبه سخت نیه دگه
مه:مه نمیفهمم
بابا:وی🙁
مادر:کتاب ها همه بخریده به ته کشو گدیشته اصلن نمیبره هفته دو روز بیشتر نمیره 

شهرام:خاطری اسمیو رفته پس به پنتون بیازو خبر دارم چانس میشی بخیر یا محروم
مه:خدا از زبون تو بشنوه😂

بابا:😂وی پس نرو دگه
شهرام:خیره بره طفلک😂
مه:ها دگه مادر مه رفتم پایین باز نون ر بیاریم
بابا:مه و مادر تو خفتن میاییم پایین شهرام هسته دگه
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Dec, 15:55


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_سه_صد_بیست_هشتم📖

فردین: چیکار کرد که عاشقیو شدی

مه:هرکار
فردین:خب بگو بفهمم
مه: خیلی کارا که در حد شما هیچوقت نیه او کارا

فردین: اوووف نمیفهمم چری همه طرف ازو میگیرن اگه مم خود خو نشون بدم ازو کم نیوم

مه:نمیتونیم خوشبختانه مثل ازو بشیم او دگه کسیه

فردین: اولین بار چی رقم بری تو گفت تور مایوم

😁😁ای به سریو زده باشه خیلی بری ازی بگوم هم رد مر ایله بده هم احید ر

دیدم مادر مه میگن: اندیشه جان اختلات کن خودی دخترخانم مقبول ما
سر خو از ته گوشی بالا کردم گفتم
مه:😁باشه

نوشتم:  بعدن توضیع میدم بری شما

فردین:میفهمی حتی اگه با او عروسی کنی هم بازم با تو حرف میزنم چون ای بری مه خیلی مهمه
مه:فعلن
فردین:منتظر هستم فعلن

گوشی بگدیشتم شروع کردم به اختلات کرده خودی دختر ازینا

“احید”

از پنتون که بیرو شدیم خودی شیراقا برفتیم نون خوردیم بعد ازو برفتیم صرافی

امشاو هم کو به شهرک مهمونیه مگری اونجی بروم

“اندیشه”

اینا فک کنم شاو میستن🙁

مادر مه همه دیگا شاو ر به بالا تیار کردن باز گفتن ببرن پایین

مم نمیرم امشاو بالا به پایینم خاطری مهمون دارن
پیش مادر خو بودم گوشی مه زنگ آماد

مادر:گوشی تونه
مه:ها

برفتم نگاه کردم احید
مادر مه بپرسن چی بگوم

مادر:کینه
چی بگوم

مه:عالیه یه میرم پایین خودیو گپ میزنم
(دروغ گفتی اندیشه فکر تو باشه 🤦‍♀️)

مادر:پایین کومهمون دارن همینجی گپ بزن
مه:از درسا مایه بپرسه مشکل چیزی ندارم میرم اتاق خو

🥺🥺معذرت دروغ گفتم

مادر:خوبه

برفتم پایین جواب دادم
مه:الو جان
احید:خااااااانمییییی
مه:بله خوبی
احید:مایوم بروم شهرک گفتم خبری بدم باز به تشویش نشی
مه:خو
احید:ها دگه تا ساعت ها ۱۱باز میام
مه:خوبه ما هم مهمون داریم

احید:کینه
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Dec, 15:54


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_سه_صد_بیست_هفتم📖


“اندیشه”

احید:خوبی
مه: خوبم
احید: 🙁

مه:احیدجان
احید:جان
مه: یک کمی زیاده روی میکنی به نظر مه

احید:😁😁فقط با فردین همی رقمم با دگرا نیوم ایته

مه:همی که استاد ها و مدیر تو میشناسن و به تو گیر نمیدن بسته پنتون حتی دگه  پوهنحٓي ها از تو میگن 

احید:اور دگه از خودی نا بپرس😂🤣

خلاصه گپ زده گپ زده برفتیم تا دم در
او برفت مم بشیشتم به تکسی

خونه که رفتم دیدم مهمون داریم
از قوم ها بوبوجان مه بودن
سلام علیک کردم برفتم لباس ها خو پوشیدم پس بیامادم

(به ای چندوقت از قوم ها بابامه کمی دور تر بودن بیامادن خواستگاری یکی داکتر دندون مه یکی   دوتا هم از رفیق ها بابامه. خانم های نا مر به عروسی عالیه دیده بودن یکی هم یکروز بیاماد گفت بیامادیم دخترشما ببینیم حاجی آقا دروازه وا کردن گفتن ما هیچی  دختر نداریم یکه یک بچی داریم ههههههه)

بوبوجان: اینا اندیشه جان دختر خوهر منن

مه:خوو😊

یک خانمی بودن خودی یک دختر کلونی دیشتن
خانم:مه کو اینار میشناسم دگه به عروسی عالیه جان دیدم 

بوبوجان:ها
دختره:شما از پنتون امادیم

مه:بله😊
دختره:چی میخونیم
مه:طب
خانم:خوو ایشته خب
بوبوجان: نی که حالی زود هم بود بره

مادر مم بیامادن پایین فک کنم خوش آمد بکرده بودن خودی ازینا

برفتم گوشی خو بیاوردم دیدم پیام آماده

Fardin  Sakhizada

فردین:سلام ببخشیم که پیام دادم ولی چند سوال دارم جواب بدیم خواهشن

😐🙁چکار کنم
بری ازی خیلی دل مه سوخت بخدا

مه:بفرماییم

پنج دیقه بعد
فردین :چری ایقدر به او آدم اهمیت میدیم ؟

مه:بله؟
فردین:فقط بخاطریکه پولداریه؟ جذابیت داره ؟ شیکی یه؟ همی چیزا همه   مم دارم

مه:نمیفهمم چی میگیم
فردین: میفهمم شما خانم ازو نمیشیم چون او بچگه نه نومزاد داره نه هم عروسی کرده مجرده فقط عاشق شمانه

مه:کی همیته گپی گفته
فردین: خب خبر دارم دگه بفهمیدم
مه:خب که چی
فردین:چری همچین گپی گفت که شما خانم ازو میشیم واقعن اور ماییم

مه:به شما مربوطی نمیشه

فردین:لطفن جواب مر بده 🙏 باید بفهمم

مه: شما هیچوقت تصور هم حتی نمیکنیم مه تا چی حد اور مایوم
فردین:چری خب تمام چیزایی که او داره مم دارم

مه:وقت شما بخیر برادر محترم
فردین:حیفَ تو بری ازو
مه:با شما احترامانه حرف زدم زیاده روی نکنیم

فردین:بزرگترین پشیمانی زندگی مه اینه که کاشکی قبل ازو میبودم به اولین بار و اولین روزیکه تور دیدم فهمیدم واقعن مم میتونم کسی ر دوست دیشته باشم

مه:متاسفانه عشق شما 0/01 در صد هم شبیه عشق احید مه نیه

فردین:چری میگی احید مه؟!💔
مه:چون واقعن از منه
فردین:اگه دعا کنم بزو نمیرسی

😳😳لعنتی خفه شو
ایته گفت قلب مه شروع کرد به تند تند زدن   

مه: به دعای شما هیچ چیز نمیشه
فردین:بیا با مه تا تمام خوشبختی هار بریزم به پا تو

مه: مه خیلی وقته با احید جان نکاح شدم
فردین:دروغ میگی
مه:گفتنش با من باورش با شما 🤷‍♀️

فردین:آرزو منه یکبار طرف مه ببینی به چیشا مه نگاه کرده بگی احید ر هیچ وقت نماستوم

مه:😁ناممکن ترین حرف ممکن
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Dec, 15:54


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_سه_صد_بیست_شیشم📖

فردین:به چی دلیل مثلن چیزی نمیگیم 
منصور :فعلن بحث نکنیم دگه
دگه بچه ها هیچی نمیگفتن  چوپ بودن دخترا هم اندیشه  هم فقط سی میکرد

استاد:حالی کو همی رقمه میبینی
فردین:خاطری پول بیشتر میده ماییم مم بدم

مه:😁😁خوش امادیم مدیر صاحب وقت شمار میگیرن اینا بخدا

مدیرتدریسی:به چی دلیل خب شما زدیم بروی او

مه:😁از مه مگری سوال نکنیم ازو بپرسیم
فردین:بااا فقط بچه   کرزی باشه 

بچه ها همه به یک صدا بخندیدن بیشتر نا طرفدار منن 😂😂😂

استاد:گپی داری گفتی داری  آقا فردین برو تدریسی حل کن
فردین:برفتم نمیایه که  یکطرفه کنیم

مه:😁😁
مدیرتدریسی:خب خیر  پشت موضوع  نگردیم خلاص شد

فردین:نه بگیم به چی دلیل زد

ایته که گفت بیخی عصابم خراب شد
مه:استاد محترم موضوع پیچ ندیم تمام شد
فردین:معذرت خواهی کنه
او پشت سرمه بود اصلن نگاه نمیکردم رو خو داور بدم همیته جوابیو میدادم 
مه:😂😂😂بله؟

مدیرتدریسی :😒😒
دختره:استاد وقت ما ضایع شد اینجی
دختره دگه: فقط آمادیم رقابت بین دوتا پولدار ببینیم 😁

رامز:خیلی پولدار کمی پولدار ایته بگیم

دختره: خب بیخی همو

مژده: یعنی چی همی گپا بیخی حالی احید جان پولدار همی شهر  یا پولدار همی پنتون چکار شد
احمد:دخترا خود خو به فدا میدن برد پولدار با کاشکی لوکسی نباشه احید ما ایشته لالا

🙁😐دیونه ین اینا ایقزر تعریف نمایه ایله کن رد گپه مه اصلن بحث مه سر پول و مقبولی نیه یعنی چی مه فقط مام جایگاهی که داره بشناسه بیشتر از حد خو داره پیش روی میکنه

مدیرتدریسی:وقت شما بخیر
بیروشد از صنف 
استاد هم   لپتاپ روشن کرد بزد به پرجکتور
شروع کرد درسه

طرف اندیشه نگاه کردم
اندیشه:😊😊

فک کنم کمی ناراحت شد 🤦‍♂️

بعد ازتایم اندیشه خودی دوتا دخترا بود مم ماستوم پایین شم که رامز و منصور گفتن:بریم خودی ما احیدجان

احید:کجا
رامز:تا پایین😂😂

احمد:خیال کردی جامای میریم 😁
مه:نه 🙁 بریم هم خوش بگذره بری شما

منصور:خودم ای خودی ما نمیایه
مه:اصلن ازی حرفا خوشم مه نمیایه که خودی ما نمیایه  و مچوم ای چکاره و فلانه
رامز:🤣😂راست میگه دگه نگیم

پایین شدیم چند دیقه ایستادم اندیشه هم بیاماد
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Dec, 14:06


عذر خواهی هیچوقت نمیتونه
یه دل شکسته رو درست کنه...
🖤🦋

#𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲
༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🫀• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Dec, 04:20


-
همیشه خواستنی ها داشتنی نیست ،
همیشه داشتنی ها خواستنی نیست . .
🚫💎


༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

25 Dec, 20:32


- شاید اگه من نباشم ...🥀⚰️

#𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲
༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

25 Dec, 18:07


-
تمامِ هنر برای ابر بود اما ؛ 
همه برای باران شعر گفتند . . .️
🥀🖤

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🌕• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

25 Dec, 06:46


میگفت :
یه شب برای دختر خالم خواستگار
اومده بود ، بعدش که رفتن خالم به
دختر خالم گفت چه عجب یه امروز
سرت تو گوشیت نبود ..
دختر خالم گفت اخه خودش روبه‌روم
بود :)❤️‍🩹
🤤

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •
🫀🤍• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

25 Dec, 06:33


- مهربون باش ،زندگی آینه است🤩🌸

#𝐏𝐫𝐨𝐟𝐢𝐥𝐞
°•  𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
 
👾@Harfe_Delam_Rz🫂
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Dec, 19:25


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Dec, 19:24


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_سه_صد_بیست_پنجم📖

بچگه:😂😂
مه: شما سه نفر معرفی نمیکنیم انی دو هفته شد تا حالی نمیشناسم شمار

بچگه: تو بچیم سی نمیکنی خب از بس غرور داری

رامز: ای ندیشته باشه کی دیشته باشه
بچگه: راست میگه😁
بچگه : مه راشدم
یکی دگه : احمد
یکی دگه: منصور

مه:شما چهار تا خب رقیفا صمیمی هستیم پایدار باشه

رامز:زنده باشی
مه:خب بریم
برفتیم صنف استاد هم بیاماده بود
بشیشتیم وسط درس بود که دروازه باز شد

بچگه:استاد اجازه
استاد:بفرما
بچگه: بعد از درس احیدرحمانی گفتن بیایه تدریسی

مه:😐چری
استاد:باشه میایه
مه:مه نمیرم استاد
بچگه:🙁🙁صدا کردن
مه: هر کس کار داره بیایه همینجی
استاد طرف مه سی کرد گفت
استاد:🙁🙁😐ببخشیم
مه:همی که شنیدیم استاد هر کس به مه کار داره بیایه مه کار ندارم نمیرم هم
طرف بچگه نگاه کردم گفتم  برو لالا 

بچگه برفت در هم بسته کرد
رامز:😂😂😂😂استاد شروع کنیم درسه
استاد:🙁 شما کی بودی دگه
طرف مه سی کردگفت 

فردین ایشته عصابیو خرابه

منصور : استاد هر وقت به احید جان کار دیشتیم هوش کنیم شاگرد ر ری نکنیم دنبالیو 😂خود شما بیاییم پیش او
مه:😁😁
استاد: ما والا خودی شما خود خو زده نمیتونیم احیدجان

احمد:از روز اول که تا حالی میاین کسی نتونست عوض کنه اونار ای رختا  یخن  دوخته لوکس تیار کرده فقط دومادی کتاب هم کو بخیر همه بخریدن به خونه نا گدیشته استاد ها هم کو به جلو احید جان سلامی زدن 😂😂

بچه ها همه بخندیدن طرف اندیشه نگاه کردم دیدم نگاه نمیکنه گوشی یو دست یونه
استاد:بگذریم میریم سر درس 
درس خلاص شد فردین و چند نفر رفیق هایو از صنف بیرون شدن

بعد از پنج دیقه بیامادن استاد هم بیاماد
مدیر تدریسی هم بردیو
مدیرتدریسی :احید رحمانی کی باشن

منصور:بااا استاد یله دیم رد گپه 😂نمیایه زوره
مه:بفرماییم 🤨

مدیرتدریسی:ميريم به تدریسی وخزیم
مه:چند دیقه پیش هم بگفتم مه هیچ جا نمیرم هر چی میگیم همینجی بگیم
استاد:😁استاد اینار میشناسیم کو

بچه ها :اوووویی ،باااا،جَنننن
مدیر تدریسی:بچه عبدالرحیم جان همیناین

😒😒فردین برفت شکایت کرد از مه خاطری دیروز به مشت برویو زدم

طرف یو نگاه کردم ایته  آتیش گرفته بود ادلی
استاد:ها
مدیرتدریسی: خوو پس بخشش باشه

رامز و منصور و احمد:😂😂😂😂
مه:خواهش میکنم کاشکی به زحمت نمیشدیم

فردین از جا خو وخیست گفت : اصلن مدیر صاحب به ما مربوط نمیشه کی و از کجایه به مشت زد مر  
رامز:تو کو بی غیرتی نبودی 😂

مدیرتدریسی :خود تو میفهمی ما از  اول پنتون به هیچ چیز ازی کار نگرفتیم حالی هم نمیگیریم حتی قانون پنتون ر نکرد
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Dec, 19:23


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_سه_صد_بیست_چهارم📖

مادر:😳😳تو چری ایته زود آمدی

مه:مچوم درس دیشتیم مه نستادم سر درد بودم
مادر:تکسی تور آورد
مه:نه
مادر:پس کی
مه:احیدجان

مه دروغ نمیگوم 😊هیچوقت
ای هم که خودی احید هستم فقط حقیقته مخفی کردم

مادر:احید😐
مه:گفتن مه بمو راه میرم شمار میبرم
مادر: البه او هم برابر تو بیرو شد

مه:ها 😊
مادر:دگه نبینم اندیشه جان ایرقم کاری از تو
مه:چشم 😊خاطری گفتم تا تکسی بیایه دیر میشه
مادر:خیره منتظر باش تا تکسی بیایه نماد زنگ بزن به شهرام بیایه دنبال تو او نماد بابا تو بلاخره یکی پیدا میشه

مه:خوبه
مادر:شیراقا هم بدید شما دونفره

مه:بود باز به نصف راه پایین شد گفت خودم میرم تا صرافی

معلوم می‌شد مادر مه عصاب نا خراب شده ولی خب خیلی به رو خو نمیاوردن

مادر:خوبه برو لباس ها خو عوض کن
مه:بوبوجان نین
مادر:نه خودی عالیه بازار رفتن
مه:خب
😐🙁ایشته بگفتم وی
برفتم لباس ها راحتی خو پوشیدم  بیامادم پس بالا
مادر:امشاو ختم دگیه باز
مه:باااا مادر بخدا چیقزر رد برد هی میگیرن
مادر: دوتا یا سه تا دگم هسته دگه

مادر مه تا همی یک هفته پیش هی گریه میکردن حالی هم کو میکنن کمی

ختم قرآن به تالار خیامه امشاو
بعدازیکه آمادم ازونجی برفتم خاو شم

“احید”

آماده شدم رفتم پنتون اندیشه نماده بود 😐
نرفتم به صنف دیدم رامز و سه تا بچه ها دگه  هی میاین طرف مه 
رامز:هی هی احید جان
احید:سلام😁
رامز خودی مه دست خودی ازو سه تا دگم سلام کردم
رامز: حالی به ما نمیگی میری بزو رقیب خو میگی بخدا میفهمیدم نمیگدیشتم ایقزر رفیق ها مه چپ نگاه کنن طرف نا 

مه:😁😁چی میگی
رامز:خانم تو میگوم هیچی نگفتی به ما
بچگه:ماستی جیغ کشه😁😂

احید:خب مهم نبود بگذریم
بچگه:تو چی وظیفه داری یعنی کمی معرفی کن بشناسیم هر روز گارد میایه برد تو

احید:😁نه او همیته به سعت تیری یه گارد کجابوده لالا 
رامز:همیته که مه شنیدم خود تو صرافی بابا تو رییس شرکتن تو هم شریکی بزو شرکت درسته ؟

بچگه:خوو؟🙁
مه: نه بابا نیه اوته  
(احیدهیچوقت کسی که نشناسه نمیگه مه کینم و نمیگه وظیفه مه چیه)

دیدم اندیشه بیاماد
بچگه: ای فردین خیلی قیافه میگیره بااا

مه:فقط درس میخونه  یا...
اندیشه طرف مه نگاه کرد دید خودی ازینا گپ میزنم برفت به صنف مم دگه بد بود میرفتم
رامز: پیَريو زرگری داره

مه:باااا😁خودیو ندارهه
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Dec, 19:23


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_سه_صد_بیست_سوم📖

احید: 😊😊
احید هی میرفت و طرف مه سی میکرد

احید:شیراقا تو به صرافی بودی
شیراقا: بلی ها

آهسته گفتم احیدجان
احید:جان
مه:🙁🙁
احید:خبر داره😂😂

مه:😳😳
شیراقا:😁😁
احید از ته  آینه طرف شیراقا سی کرد گفت
احید:شیراقا 😠😠
شیراقا :بله احید جان🙁

احید: چکاره
(ای سیاست دروغی بود با خنده 😁)
باز آهسته گفتم :احید انالی میفتم همینجی اینا از کجا خبر دارن

احید: روزیکه برفتم بچگه ام سی آدم کنم فهمید😂😂

مه:چی🙁
احید:باز میگوم

مه:😒😒
احید: شیراقا تور پایین کنم میری صرافی یا نه خودی ما میری 😁😁
شیراقا:نه احید جان پایین کنیم مر😀
سرخو به علامه ایکه لازم نیه تکون دادم 
احید: 😒

موتره ایستاد کرد شیراقا برفت

مه:احیدجان😒 چکاره مه نفهمیدم

احید:هیچی میگوم خبر داره دگه
مه:بچگه ام سی ر آدم کردی حیوونی بود البد

احید:از حیوون تیر بود خود تو نگفتی 😁

مه:نمیفهمم چی میگی
احید: چوپ کواندیشه توضیع دادنیو سخته

مه:😒
احید:😁بخند دگه بدیدی ایشته بگفتم خانمی منی خود خو جم کرد

مه:راستی ای دیشاو به تو پیام داد
احید:😂😂فک میکرد تونی

مه:تو هم به عنوان اندیشه خودیو گپ زدی

احید:ایته مودب که نگو 😁مثل خود تو

مه:😁😁
احید:برسیدیم🥴
مه:😁تشکر خداحافظ

احید:هروز صبح بیام برد تو دم آمدن هم تور بیارم
مه:شیراقا پایین کردی انالی یکه میری

احید:بلی خانمی😁 خیره
مه:اگی انالی یکی از خونه ما بیرون شه ببینه
احید:ببینه😁😂
مه:😒

دروازه وا کردم ماستوم پایین شم گفت: اندیشه😁

مه:میفهمم مایی چی بگی 😂😂😂خداحافظ
احید:😁😁خاهِن
مه:به خانمی🥺؟
احید:نه دگه همیته یعنی به خود خو گفتم هههههه
مه:😁🤭

پایین شدم اف اف زدم برفتم داخل او  هم موتره روشن کرد برفت
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Dec, 19:23


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_سه_صد_بیست_دوم📖

احید:چیز خاصی نگفتم
فردین: دیروز همچین حرفی نزدن خانم اندیشه که

احید: چی گفتن
مژده:گفتن احید جان از فامیل ها مانن
احید:قراره زندگی   خو بین شما ها بگذاریم بری شما سر صنف جلو ای همه  محصل دختر و پسر تعریف کنیم  ؟

هر دو نفر  چوپ کردن هیچی نگفتن

احید:اگر میفهمیدم ایقدر سطع و سویه ها شما پایینه که به زندگی هر کس سرک میکشیم اصلن مه خانم خو نمیگدیشتم اینجی بیایه و با آدم های مثل شما روبرو بشه

فردین:اییی😠😠😡گپ زدن خو بفهم
مژده: ما به شما توهین نکردیم شما هم حق نداریم

احید:ما به طرف کسی ندیدیم شما هم حق نداریم ایرقم ببینیم مخصوصن برادر شما

مژده:چکار کرده
احید:از خودیو بپرسیم
فردین:😠😠 تو باید خدا خو شکر کنی مه طرف خانم تو نگاه کردم

احید:😂😂😂😂نشنیدم بخدا خیلی معذرت  مُجَدّدَن تکرار کو 

فردین: مه بزی مغروری و پولداری و مقبولی فقط دل مه طرف ازو رفت

هم ای گپه گفت احید بزد به مشت به دهن یو

م:😳احیدجان

فردین:😠😠بی وجدان
احید:خفه شو لعنتی تو جوجه ازو هم حساب نمیشی بفهمیدی

فردین:بی حساب نمیمونه
احید:دلجم باش منتظرم بیایی حساب کنی
بریم اندیشه جان

هر دو نفر برفتیم کمی که دور شدیم گفتم:احید😥

اشکا مه بریخت
احید:اندیشه😐
برفتیم یک جایی بشیشتیم دستا مرم احید بگرفت
احید:عشق مه چری گریه 
مه:نمیفهمم مه ازمی رقم کارا میترسم

احید:عه نه بابا اندیشه گپ خاصی نیه نترس مه فقط حدیو بریو نشون دادم

مه:🥺🥺
اشکا خو پاک کردم گفت:ازیکه گفتم خانم منه ایته شدی
مه:نه بابا خوبه که بفهمید

احید:بریم
مه:کجا
احید:بریم خونه
مه:دو ساعت دگه بمونده
احید:مهم نیه
مه:مه تکسی مه نماده
احید:مه تور میبرم خونه رفتی زنگ بزن بریو بگو نره برد تو
مه:نمیشه شیراقا هست خودی تو
احید:غمی نداره وخیز

از جا خو وخیستم
کیف مم دست مه بود
ای دو نفر هنوز ایستاد بودن

مه کتاب نمیارم یک کیف خوردی دارم فقط گوشی مه و کارت پنتون مه خودی پول ته یونه احید هم نداره هیچی 🙁 همیته میایه

شیراقا بیاماده بود
حجابی خو برفتم بیاوردم پوشیدم

دمی بیرون شدیم
او دو نفر هم نگاه میکردن

هر دو نفر ماستیم بالا شیم مه به  پشت بشینم
احید:اندیشه به جلو بشین

مه:🙁احید
احید:اندیشه بشین

بشیشتم به جلو شیراقا به  پشت شیشت
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Dec, 19:22


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_سه_صد_بیست_یکم📖

مه:😊
استاد : 😂😂بریم هر دو نفر نخواستیم
اول مه بیرون شدم بعد ازو فردین
فردین:اندیشه خانم
رو خو داور دادم گفتم :بله
فردین: گفتیم حرف میزنیم
مه:نفهمیدم🤨

فردین:دیشاو با شما حرف زدم گفتیم سبا فیصله میکنیم

چی میگه ای 😂😂
با کی دیشاو خودی مه گپ زد

مه:پیوی مه از کجا آوردیم

فردین:از داخل گروه

🙄🙄ممکنه به احید پیام داده باشه؟
همی که گفته فیصله میکنیم دگه خودیونه کی مایه باشه

مه:خوو درست
فردین:🙁🙁گپ بزنیم
مه:خب در چی مورد

که استاد بیاماد

فردین:بعدن
مم زود برفتم احید نبود صنف

بشیشتم جا خو فردین هی سی میکرد طرف مه که احید بیاماد به صنف
متوجه شد 🤦‍♀️

احید:تو لالا خودی مه بیا کار دارم

فردین:خودی منی🙁
احید:جان ها

رامز:احیدجان هم سلام علیکی که خودی مم دیشتی هیچی کردی دگه
احید:😁تو کو جا خو داری

فردین: میشنوم

احید:میریم ته پنتون
فردین:🙁بریم

چکار کنم 🥺
رو خو طرف مژده کردم گفتم
مه:مژده جان
مژده:جان بگو
مه:جلو برار خو بگیر که نره زودباش

دختره:ویی🙁
مژده:چری
مه: یا تو هم بیا بریم خودی مه

مژده:چی خبره 🙁

او دو نفر از صنف بیرون شدن مه و مژده هم بیرو شدیم

احید دستَ خو بگدیشت سر شونه فردین گفت :ببین بری آخرین باره که به تو میگوم

فردین دست او از سر شونه خو پس کرد گفت:مم آخرین باره بری تو میگوم
احید:بگو چی میگی

فردین:به کارا و گپا مه دخالت نمیکنی

احید:مه به کار  تو کار نگرفتم
فردین: به تمام حرفا ها مداخله میکنی
مه:احید جان
طرف مه سی کرد گفت
احید:جان عشق مه یک دیقه صبر
فردین:😳😳

مژده:😳😳
احید:به خانم مه دگه نگاه نمیکنی بار آخر تو باشه  او گپا مزخرفی هم که دیشاو میزدی فقط بری تو مهمه و با مفهوم
مژده طرف احید سی کرد گفت
مژده:اندیشه خانم شمانه؟
مه:بله تعجب کردی😊
احید اصلن طرف مژده نگاه نکرد گفت
احید:مه با شما حرفی نیوم خواهر محترم

فردین:😠😠با خواهر مه درست حرف بزن
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Dec, 07:35


‏کلی دلیل واسه دوست داشتنت هست،ولی من بدون دلیل دوستت دارم...💌🤍🔖°

#𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲
༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •
🫀🦋• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

23 Nov, 14:18


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

23 Nov, 14:17


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_سی_پنجم📖

صبح ساعت ۷:۳۰ هموته که کوک کرده بودم مر بیدار کرد وخیستم اول برفتم دهلیز دیدم کسی نیه
برفتم رو خو بشوشتم خشک کردم خونه کورسی بوبوجان خاون حاجی آقا بیدارن

آهسته گفتم خاطری بوبوجان بیدار نشن : حاجی آقا تکسی میایه
حاجی آقا : بیدار شدی کو
مه:😁ها صبح بخیر
حاجی آقا : میایه ها
مه: خوبه پس مه تا وقت آماده شوم

برفتم کیک خوردم خودی کمی قهوه نوتلا
بعد ازو برفتم اتاق خو
لباس های که گدیشته بودم رو تخت خو پوشیدم ای لباس ها بدر کردم
موها خو همه از بلند بسته کردم
😍😍بابیلاا ایشته چیزی شدم
ته آینه نگاه کردم بخدا مه نیاز به باشگاه ندارم
ولی بلیز کمی بی حجابک بود دگه بازم خیر همه دختر و خانم هاین
خیال میکنم مثل همونایی که ورزش یاد میدن اندام ها لوکسی دارن هموته شدم 😁
بسه تعریف نمیکنم
  در وا شد یک حولی کردم

رو خو دور دادم دیدم مادر منن
مادر:بااااا😕
مه:😁

مادر: هوش کنی خود خو
مه:😂😂عالیه هسته هوا مه داره
مادر: ماستوم بیام تور بیدار کنم وخت کو وخیستی
مه: ها انی ۱۰ دیقه به ۸ مونده تا بروم دنبال عالیه و بریم دیر میشه راستی عالیه خبر داره میام دنبال یو
مادر: ها دیشاو بعد ازیکه رفتم بالا زنگ زدم بریو گفت خوبه حالی شاید آماده کرده باشه تو هم خلاصی برو دگه

مه: رو ازی  کت خو نپوشم باز اونجی بدر کنم خاطری خنک میخورم
مادر: ببر خب اونجی جای بری لباس داره
مه: میفهمم 😒 خاطری میگوم ازینجی تا اونجی بروم ته راه ها شاید خنک باشه

مادر:ها
کت چرم سیاهی دیشتم اور پوشیدم منتو خو هم کردم خودی شال خو ماسک هم بزدم
داخل کیف خو به احتیاط گوشی خو گدیشتم

ماستوم بیرون شم که حاجی آقا گفتن : اندیشه ای پولا بگیر پول کو باشگاه مایه نمایه

مم ایستاد شدم گفتم : ها ولی ایقزر نه 😁
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

23 Nov, 14:16


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_سی_چهارم📖

مادر: خب او دفه که میرفتی همیته چیزا بر خو نمیکردی
مه: ها خب 😁
مادر: خب حالی هم همیته ته باشگاه گرمم هست
مه:والا خیلی لوکسی میشم باز نگیم نگفتی
مادر:😁😁

همو بلیز خو خودی شلوار از چنگک وردیشتم بگدیشتم رو تخت
مادر: عالیه هم کو داره لباس
مه: ها بابا او ازی لباس ها خروار به خروار داره 😂😂
مادر:😁😁
مه: به سعت ۷:۳۰ کوک کنم گوشی خو تا تیار شم هموته میشه
مادر:ها دگه ازی به بعد مگری وخت تر هم خاو شی
مه:هوم
مادر: مه بروم تو هم کو خاو میشی بازم مه صبح که بیدار شدم میام تور یک صدایی میکنم به خاو نمونی
مه:خوبه
مادر مه از اتاق مه بیرون شدن در هم بسته کردن مم هی به فکر بودم
کارا امروز خیلی فکر مه درگیر کرده
چکار کنم 😔
احید هم نمیفهمم چری دگه به مه نمیگه خانمی
بخدا منتظرم بیایه بگه پس آشتی کنه خب نمیایه خیره او روزا همه فراموش میکنم 😔

بلاخره سر خو بگدیشتم مر خاو برد
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

23 Nov, 14:15


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_سی_سوم📖

مه: هیچ جا بلال بیاماده
مادر: ها پایینه
مه: مهمونا برفتن
مادر: ها دگه
مه: خوبه
برفتم پایین که خودی بلال از صرافی گپ بزنم سی کنم چکار کرده دگه
باز دم نماشوم بیامادم خاطری ماستیم نون بخوریم
اورانوس : مادر سبا مر ساعت ۸ بیدار کنیم دگه
مادر: خاطری باشگاه
اورانوس: ها
به دل خو گفتم جدی جدی مایه بره حالی
حالی سی کنی اندام ازی بخدا مدلی یه
امروز ایشته لوکسی  شده بود  خودی ازی  لباس ها خو  😍 موها وا کمی باز بسته بود
هروز بیشتر از دیروز  لوکس تر و شیک تر میشه
حالی فقط بمونده بازو ها خو مثل مرتکا کنه دگه کارا کو همه بکرده ایر خیلی دگه آزاد گدیشتم به گپ نمیفهمه فقط بگی مایه بره به ته فیلم ها نقش بازی کنه که ایقزر به خو میرسه. هههههه😒
سی کو خاطری امسال مد شد که دندون ارتودنسی مد ساله برفت بکرد 😂😂
امسال حقه اعلان کنن هر کی احیدَ بستونه  مُد ساله 😂😂
ببینم هر چی دختره صف بسته کردن پشت دم در سرا بگن ما بیامادیم برد مد 😂
میفهمم همه میاین اندیشه نمیایه
مم همه اینا خیت میکنم میگوم مه قبلن ریزرو شدم😂😂
دست از سر فکرا خو وردیشتم گفتم: سبا میریم همه شما دگه😒
اورانوس: ها خب چری ایته میکنی ؟
مه: بخدا شما هم کو سُری نمونده که نکرده باشیم
اورانوس: خیلی ببخشیم اول از همه بیشتر عشق شما ماستن که برن
😒به جلو مادر نگی نمیشه
طرف مادر خو سي كردم بخنديدن
مادر:😁😁
باز طرف اورانوس سی کردم گفتم
مه: تیاره ایته گپ ر تیر نکن
اورانوس:😒😁والا
مه: خاک 😒
مادر: تو و آیدا وسلما جان خودی هم میریم کو
اورانوس: ها عالیه جان و اندیشه هم خودی هم میاین
مه:🙁🙁
مادر: باز تا چند هست ؟
اورانوس: از ۸ تا ۱۰:۳۰
مه:🙁😕ایقزر وخته شما چکار میکنیم
اورانوس: خب کاراییکه بازو هار تیار میکنه میکنیم 😂😂
مه:😒😒

مادر مه برفتن خودی خاله  که دیگ ر بیارن ماستیم نون بخوریم
بابا مم شهرک رفتن آریا هم پایینه
مه: آریا نمیایه به نون خورده اورانوس
اورانوس: میایه باز اور صدا میکنم
مم دگه هیچی نگفتم نون ر بیاوردن مصروف خوردن بودم

“اندیشه”

مه: مادر گوشنه شدم دگه جا کنیم
حاجی آقا : چی داریم ‌
مادر: کیچیری و گوشت لند
مه:😃 الا 
شهرام: غذا مورد علاقه بوبوجان 😂😂
بابا: نمیگذارم بخورن  خاطری فشارنا
حاجی آقا: مه کو میخورم 😅
شهرام: شما هم مه نمیگذارم بخوریم 😂
طرف شهرام با حالت جدی  سی کردم گفتم
مه: کو  چوپ کو شهرام مچوم سوالیو چی بود🤨 نفهمیدم
شهرام:بااا ایشته عصاب خو خراب میکنه
حاجی آقا: میگه چوپ کو یعنی چوپ کو
بابا:😂😂
شهرام: گفتک پرنده یی را نام ببرید که پر داره 😂😂
مه:😂😂

هی همی رو درو نگاه میکردیم خاطری خیلی گپ زد نفهمیدم سوالیو چی بود
از مسخرگی پیش خو سوالی تیار کرد
بعد از نون برفتم خودی مادر خو پایین که سی کنم چی انتخاب میکنن بری مه به سبا
مه: خب😕
مادر: همو شلوار سیاه خو بکن که یک طرف ‌ پاتو رخ رخ ها سرخی داره خودی بلیز سیاه حلقه آستین
مه:😳😳او بلیز خیلی بی حجابه

آستین که نداره هیچی ای قسمت ها گردن مه اینا ها همه معلوم میشه رویو هم یک قلب سرخ کتی داره
ولی خدایی خوب انتخاب ها دارن مادر مه بیخی فکس بری باشگاه ساخته شده اینا...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

23 Nov, 14:14


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_سی_دوم📖

“احید”

بعد ازیکه اندیشه رفت مم هی به فکر و چورت بودم از بس درگیرم حتی به خوردن خو فکر نکردم ایته هم معده مه از گوشنگی به درد آماده
چاشت هم کباب آورد اورانوس خودی پیتزایی نه بخوردم نه هیچی
ای بچگه فکر مه درگیر کرده کینه به چی جرعت به زن مه پیام میده
میگه عشق مغرور مه
بری تو میمورم 😡
بخدا ایر پیدا کنم ایته نمیگذارم

مچوم چری همه مردم رو نقطه ضعف مه دست میگذارن شاید نمیفهمن اندیشه نقطه ضعف و خط قرمز منه 😠
چیشما ازو بیرون میکنم نگاه کنه
گفته فدای عشق مغرور خو که حتی مر نگاه نمیکنه 🙁
کینه ؟
😑🤔
مه نیوم
بلال زن داره همچین کاری نمیکنه
مسعود بچه عمه مه یکی دوبار به شهرک اور دید   هم به باغچه
ای میتونه باشه ؟
🙄نه فک نکنم
اوووووف دیونه میشم بچه طارق جان هست !؟نه مچوم او نداره تلیو
یاسر  و الیاس هم خیلی طرفیو نگاه میکنن هر وقت اینا میتونه باشن 😒😠

او بچه مامایو
ممکنه او باشه ؟😡😡
بخدا هر کس بود اور از زندگی دلیو سیاه میکنم
بیرون هم کو خیلی نمیره که بیگونه باشه
مقصد همی خوبه که به بیرون کسی اور ندیده نی که بخدا همه میفتن بردیو😂
خوبه پنتون نمیره اگی نی مگری بچه ها...
لاحول ولا دهن مر دگه وا نکنیم که
بالی یکه یکه فیر میکنم 😠

بلاخره ساعت ها ۴ بود کمی نون خوردم گوشنه شدم دگه
فک کنم اونا هم کم کم برن

خاله هم لباس ها مه همه شوشته بود هی اتو میکرد گفتم: خاله جان همو لباس ها قهوه یی یخن دوخته مم هسته ؟

خاله: ها اونا اتو کردم بزدم به الماری
مه: خوبه خاطری سبا به صرافی میرم

وخیستم از خونه ماستوم بیرون شم مادر مه بیامادن
مادر: کجا میری...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

23 Nov, 14:14


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_سی_یکم📖

حاجی آقا :  زرنج نه تکسی گرفتم بری شما دو نفر نفر اطمینانی هم هست

مه:الااا ایشته خب  😃
بوبوجان: از سبا گفتن بیایه ساعت ۸ خوبه دگه

مه:ایشته فهمیدیم تایم همینه ؟🙁
بوبوجان: 😅😅
مه: مه بپرسیدم از سلما جان گفتن سبا ساعت ۸ بیاییم

حاجی آقا : خو پس خوبه دگه
مه: تا ساعت ۱۰:۳۰ هستیم نی که تایم او به ۱۲:۳۰ خلاص میشه خاطری همی بخشی که ما میریم تایم او تا ۱۰:۳۰

بوبوجان: خو خوبه دگه اول میره برد عالیه بعد ازو میایه برد تو
مه: خونه عالیه بلده؟
حاجی آقا : ها راستی یادم رفت بگوم ای همو نفره که عالیه به پنتون میبرد

مه:😕😕ایشته خب
حاجی آقا: ها دگه آدرس خونه عالیه بلد نیه سبا صبح میایه اینجی اول تور ورمیداره بعد ازو میریم خونه عالیه خاطری از سبا بلد بشه

مه: قبوله
پس  مه بروم لباس ها خو بیرون کنم بعد ازو بیام بشینم خودی شما اختلات کنم

از جا خو وخیستم در هم کمی بسته کردم گفتم باشه سی کنم اینا چی میگن

بوبوجان: شکر کمی بیتر شده نیه ؟
حاجی آقا: ها بخدا بیخی مار بکشت خودی ازی کارا خو
بوبوجان: عالیه میگفت مه خیلی اور نصیحت کردم حالی بفهمیده
حاجی آقا: خاطری یکه یه بمی خونه دگه دیق میشه حالی کو درسی هم نداره

بوبوجان: ها

😁😁برفتم پس اتاق خو بسه تا همینجی که شنیدم

لباس ها خو بیرون کردم موها خو همه بسته کردم برفتم بالا کار دیشتم به مادر خو
مه: میگوم مادر مه سبا به باشگاه رخت مایوم

مادر: ازی لباس ها ورزش
مه: مچوم
شهرام: حالی قطعی شد میری دگه
مه:😉یس سبا تکسی میایه برد مه باز میرم برد عالیه

بابا: ها همی گپه ماستن بگن حاجی آقا بری تو
مادر: باشه باز میام پایین میگوم بری تو
برفتم بشیشتم دگه تا شاو بودم حاجی آقا و بوبوجان هم بیامادن بالا...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

23 Nov, 10:44


_

زندگے باغ‌ تماشاى‌ خداست!🍃'️

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Nov, 13:43


- آدمای اصیل...💎🦋


#𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲
°• 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
🌐
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
👾@Harfe_Delam_Rz🌟
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Nov, 08:30


اَللّهُمَّ صَلَّ عَلی مُحَمَّدِ وَ عَلی آلِ و أصّحٰابِ محَمَّد📿❤️

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Nov, 04:23


' ﻫﺭ آﺩمی (ﺍنسان) نیست...'️😔🖤

' 𝐸𝑣𝑒𝑟𝑦 𝑝𝑒𝑟𝑠𝑜𝑛 𝑖𝑠 𝑛𝑜𝑡 (ℎ𝑢𝑚𝑎𝑛)'


༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Nov, 04:19


_

بعضیا همه چی دارن ، جز لیاقت...🤏💎

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

21 Nov, 14:40


- آرامش آسمان شب سهم قلبتان باشد...🌙🦋


༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

21 Nov, 14:39


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

21 Nov, 14:38


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_سی📖

بیامادم خونه منتو خو به پایین بگدیشتم برفتم بالا

مه: سلام
مادر: سلام بیامدی 🙂 ایشته بود

بابا: ایشته دیر
مه: خوب بود دگه مثل دگه مهمونی ها
مه: نیه بابا دیر خب همی وعده خلاص شد

مادر: تا کش مکشال ها ازینا هم خلاص شه همیته میشه
بابا: 😊😊
مه: امروز مهمون نماد بری ما

مادر:مثلن کی میاماد
مه: 😁😁همیته بگفتم
بابا: حاجی آقا کار دیشتن تو
مه: بیازو حالی میرفتم پایین

شهرام وسط زینه ها بود هی میاماد بالا
مه: تشکر عزیزم که مر به هرجا میبری و میاری 😁

شهرام:😒😒دوماه دگم میبرم دگه خلاص
مه: چری دو ماه بعد چی گپه 😒
شهرام: زن و بچه دارم نمیشه به تو رسیدگی کنم

مه:😁😂مر چی به زن و بچه تو قبل ازونا مه بودم
شهرام: خب به هر حال شاید زن مه  غُرغُر زنه که چری ایقزر برد خوهر خونی

مه:🤨🤨پس زنی به تو میگیرم که از ترس مه جرعت نکنه حتی جیک بزنه
شهرام:😂😂

مه: یعنی تو مایی تا سر سال زن کنی
شهرام: نه شوخی کردم فعلن زوده نمام
مه: یکی هم شما کو هنوز عشق زندگی خو پیدا نکردیم
شهرام:😒مه به خواسته مادر و بابا زن میکنم حالا فرق نمیکنه چی باشه کی باشه

مه: به تو میگن مرد
شهرام: به تو هم میگن زن 😂😂

مه: ای دوتا کو همه مردم خبر دارن😂
دگه چیزی نگفتم برفت بالا مم امادم پایین
دهلیز به ای کلونی خالی🙁
خاطری به او خونه ین هر دو نفر به کورسی
ایشته خلوت میکنن 🤭 ای دو نفر

دروازه وا کردم دیدم هر دو نفر هی چای میخورن
تخم میخورن

مه: سلام
حاجی آقا : ایشته حلال زاده بود
مه: البه از مه میگفتیم؟

بوبوجان: ها ازمی سبا که گفتی که میرم هی میگفتیم
برفتم مم بشیشتم به کورسی به حاجی آقا گفتم : پیدا کردیم ؟
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

21 Nov, 14:38


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_بیست_نهم📖

گوشی بدادم دست احید همه بخوند هی ایته می‌شد 😳😳
عصابیو هم بیحد خراب بود
گوشی که خلاص کرد بخوندگفت : همی کم دیشتم
مه: تو نبودی یعنی
احید: اندیشه مه چری بخوام همچین کاری کنم مثلن میتونم بیام ادلی مقبول بگوم منم چی نیازه به ای کارا
مه: خب خیر بده گوشی مه بروم
احید: صبر هنوز موضوع تمام نشده
مه:🤨🤨
احید: شماره هم نداره آیدی هم یکی از پیام هایو زودی فوروارد کن به مه صبر شماره تل خو بدم
گوشی خو بیاورد گفتم: عه ببخشیم
احید: جان بگو اعتراض داری🤨
مه:ها
احید: خوبه فقط کاریکه گفتم بکن
گوشی خو از دست او بستوندم گفتم : اصلن دلیل ازی رفتار ها تو نمیفهمم ای موضوع شخصی منه پس خودم حل میکنم
احید:اندیشه😒
مه:بله
احید: گفتم فوروارد کن بخدا اور پیدا کنم زنده نیه بفهم خب پس بیتر تونه ضد نکنی
مه: 🤨🤨
احید: رسمن بری تو گفت عشق مغرور مه بخدا اگه بگذارم ایر ایته
مه:😳چی میگی تو
احید: همی که شنیدی
مه: اگه از فامیل ها بود چی
احید: اصلن به مه مهم نیه اور ازی گپا پشیمون میکنم 😠😠
احید محکم چیشا خو بسته کرد سر خو  هم به دیوار تکیه داد
احید: نمیفهمی هیچی چری
احید: میگوم اندیشه
مه:هوم
احید: سی کن فدای تو شم به خوبی هی گپ میزنم عصاب مم به سر ازی بچگه خرابه ایر بدست مه بدن ریزه ریزه میکنم
کاریکه گفتم بکن

اشکا مه بریخت چون طرفیو سی کردم. یک حالتی یادم آماد 
احید : اندیشه گریه نکن
مه: 😭😭
پیش آماد مر بغل خو کرد گفت : اندیشههه خودی تونم
مه: 😭😭
احید: اگی گریه کنی مم گریه میکنم باز به مه گفتی گریه نکنی که ضعیف میشی
مم زود از بغل یو بیرون شدم گفتم: دگه نزدیک نشو به مه 😭😭
احید:🥺😔
مه: ای موضوع هم حل شد بلاک کردم برفت چیز خاصی نبود مه فقط خواستم ببینم تونی یا نه
احید: اندیشه بده اور پیدا کنم نمیتونم ایرقم راحت باشم
مه: نمایه
احید: هیچ کس بدون از مه نمیتونه بری تو بگه عشق مه میفهمی ای اجازه ر فقط به خود خو دادم
مه: مم ای اجازه ر به تو نمیدم
احید: اجازه تو هم دست منه😠
مه:🥺🥺
احید: نمیدی ؟
مه: نه  چتیو پاک کردم بلاک 
احید: خود تو خواستی پیدا کنم باز کار خراب تر میشه
مه: بلاک کردم برفت اگه ایبار دوباره پیام داد میام میگوم میدم بری تو پیدا کن اور
احید:😒😒

دگه چیزی نگفتم ماستوم بیرون شم که گفت : ولی اگه از قومی مادر تو هم بود بفهم حق او میگذارم کف دست او
مه: اونا نین
احید: مثلن او   دو تا بچه ها ماماتو گفتی یکی همسن منه یا مثلن دگه قومی شما که نمیشناسم  😒
😕🙁راست میگه ای به فکرم نرسید

مه:😊😊
پایین شدم برفتم پایین
چری نمیتونم ادلی خودیو گپ بزنم هم اور میبینم مر گریه میگیره یادمه ازو شاو ها مه میایه 😭
اشکامم پاک کردم فهمیده نمیشه گریه کردم
بعد از نون اختلات و خنده و رقص و ای گپا شد
لیناجان و سونیاجان هم بیامادن
ساعت ها ۵بود برفتیم دگه
پروانه جان و عالیه کو خودی هم آمده بودن برفتن
دخترا عمه اورانوس هم برفتن
مه موندم
آیدا هم کو خونیو همینجی بود اورانوس هم
شیشته بودم تا شهرام بیایه دنبال مه خاطری خودی عالیه نرفتم او ماست ازی راه بره به خونه امبجین خو همیته تیار کرده بود امشاو مهمون او بودن
پنج دیقه منتظر بودم بعد بیاماد برد مه برفتم...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

19 Nov, 03:50


‌‌‌‌
"او جـان می دهـد
بـه تـن خستـه ی مـن >>>
🤤🤩

🦋📎
#𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲
°• 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
🌐
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
@Harfe_Delam_Rz🌟
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

18 Nov, 16:31


تقدیم تون 10 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

18 Nov, 16:31


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_بیستم📖

اورانوس غش کرد از خنده حالی هر چی میگوم بگو نمیگه

مه:اورانوووووس میگوم چی گفت 😡😡
اورانوس خنده خو ایستاد کرد گفت : اندیشه گفت همی که برار مه تحصیل کرده یه و حقوق میخونه بزودی وکیل یا قاضی میشه بعد طرف آیدا نگاه کرد  گفت: به نظر تو مه راست میگوم یا اورانوس شهرام بیتر نیه آیدا هم  گفت هاا

نشون میدم بزی حقوق تو چی که سی کو میرم طب ر شروع میکنم یا نه
اگه تو به دست مه بفتی تور خفه نکردم نام مه احید نباشه
بشین و تماشا کن
مه: خوو خوب گپا میگفتیم 🤨
اورانوس: ولی باز از رد گفت شوخی کردیم فقط مه هیچوقت نمیگوم شهرام از احید بالاتره
مه: مه خیلی چیزا مه از براریو بالا تره حالی ای امباغ مه کو نیه حسودی کنم

اورانوس:😂😂😂مقصد زود دست به کار شو شاید ببینه یک بچگه درس خونی پولداری لوکسی پیدا شد تور ایله کنه

امکان نداره 😕اندیشه ایته چیزی نیه
خوب شد ازی بپرسیدم از دیشاو اگی نی نمیفهمیدم پس علاقه داره مه بروم پنتون هاا
اوکی عشق مه سر مه فدای تو ببین باز ایشته بروم
باشه سر سال شروع بشه پنتون ها خصوصی میرم طب ر شروع میکنم
البته نمیفهمم میتونم پیش ببرم یا نه مقصد هم اسمیو باشه احید پنتون میره طب میخونه 😁
مهم همینه
چری دگه رشته خب انتخاب نکردم چری طب 🙁
خاطری از همه رشته ها بالاتره خودم سوالم خودم جواب
اورانوس: به فکر رفتی شوخی کردم تور ایله نمیکنه نترس
مه:😒😒 تو نظر نده
اورانوس: وییی ای هم از خوبی که بیامادم بگفتم دگه نمیگوم هم
مه: او خانم منه نمیتونه همچین کار احمقانه بکنه و مهم ترین چیز اینه که بی نهایت مر مایه و عاشق منه
ای  گپا مفت تو به ته سریال ها  چلش داره
اورانوس: عاشق ازی اعتماد بنفس تونم
مه: تشکر تشویق نکنیم 😚
اورانوس:😀

چای خو خلاص کردم برفتم به کورسی چند دیقه مصروف گوشی خو بودم مادر مم بیامادن
مادر: شما دو نفر ایشته زود بیدار شدیم
مه: بابا هنوز خاون؟
مادر: ها امروز نمیرن
مه:خو
اورانوس: خاله جان یک گیلاس دگم میاریم
خاله ته آشپزخونه هی پاک کاری میکرد
مم یادم آماد دوا ها
به بونه ازینا بروم خونه اندیشه نا
مه: میگوم مادر مه میرم برد دوا ها خو
مادر: تو کو میگی تیار شدم باز دوا مایی چکار
مه: نشدم تیار مگری بخورم سی  کنیم  کوخه میزنم
یک کوخه دروغی هم بزدم خاطری باور کنن
مادر: 😒😒خب سی کو ایشته ادا در میاره
مه:😒😒
اورانوس: وخی برو که انالی میترقی بمونجی از غم خورده😂😂
مه:🤨🤨تو پلیز ساکت
اورانوس: انگلیسی بگو همه
BE QUITE PIEASE 
مه:😕با جورومرگ شی
اورانوس:😂😂

از جا خو وخیستم کلی موتر هم وردیشتم که بروم خوبه گیر نمیدن یکه بروم ؟
نه بابا میرم دگه گپی نیه
هم ماستوم بروم شیراقا گفت :احید جان
🤦‍♂️رو خو داور دادم گفتم بیا بشین مم برد تو میگشتم
بشیشتم به موتر برفتیم طرف خونه اندیشه نا...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

18 Nov, 16:30


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_نزدهم📖


مه: خب  بگو خاطری مه پیش خانم ها نیوم بفهمم چی میگه
اورانوس: خانم شما ماین برن باشگاه به زیبایی بازو
زیبایی اندام ر کو خلاص کرد

زیاد تعجب نکردم چون چند وقت پیش هم خبر شدم میرفته به زیبایی اندام
مه: کجا میره😳
اورانوس:😂😂چری از زن خو خبر نداری دگه
مه:اورانوس😒
اورانوس: خب  دگه همی که شنیدی ماییم بریم به باشگاه بازو ها خو سفت و  جِنتِل وُمن کنیم😁
مه:خب
اورانوس: مه و اندیشه آیدا عالیه جان و سلما
مه: سلما کو همالی هم میره باشگاه
اورانوس: خب ها ما هم بمی میریم که پیش خونه مانه
مه:🙁🙁خب از چی وقت میریم
اورانوس: شنبه میریم
مه؛ خوبه

ای  توله حالی ایته کارا میکنه از مم اجازه نگرفت😑😡😒
ای هم یادم باشه که باز تلافی کنم

اورانوس: روز جمعه هم میایه خونه ما مهمونی خو میدن سلما جان

😍😍همیته هر دم هر دم اور ببینم بیخی کار مه پخته میشه

مه: همی جمعه پس سبا
اورانوس:ها 
اورانوس: اینا کو خبرا بی ارزش بود
مه:😒😒بی ارزشه؟
اورانوس: منظور مه اینه که حالی مهم هار بشنو
مه:خب
اورانوس: دیشاو ایته یک گپا بری تو گفت 😂

مه:چی گفت🤨
اورانوس: خاطری آیدا گفت ازمی بچه ها قومی کی مقبول تره به نظر شما از همه گی

به پیش اندیشه از دگه بچه ها گپ نزنیممممممم خوشم نمیایه اندیشه از دگه ها بچه ها بشنوه یا گپ بزنه 😡😡😡😡
مه:خب
اورانوس: مه گفتم احید از همه سر تره مقصد خیلی تعریف تو کردم
مه:خب
اورانوس: یک دم اندیشه گفت فقط برار تو نیه که مقبوله

ایرم بنویسم به ته یاد داشت خو که تلافی کنم
باشه تا آخر گوش بدم سی کنم چی  گفته
مه:خب🤨
اورانوس: گفت شهرام هم همه چیزه داره  از همه مهم‌ترین  ایکه برار تو ای چیزه نداره 
مه:چی ندارم😒
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

18 Nov, 16:30


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_هژدهم📖


ما هم برفتیم بالا هی کم کم جم میکردم چهار طرفه شیرینی ها و چای ها هم از رو میز وردیشتم
دیدم رو مبل پلاستیک دوایه🤦‍♀️🙁

از بس گپ میزنه انی اینا هم از یادیو برفت
مه: میگوم مادر ای دوا ها احید جان نیه ؟
عالیه: هااا از یادیو رفته مثلی
شهرام: ماییم زنگ بزنم پس ورگرده شاید خیلی دور نشده باشن
مادر: ها زنگی بزن خاطری صبح شاید بخوره
شهرام زنگ زد به احید بگفت که دوا ها تو بمونده
مچوم او چی میگفت نمیفهمیدم
شهرام گفت : خب حالی کجا رسیدیم
احید:...........

شهرام: خووو پس خیر باشه دگه صبح هم بیایی گپی نیه بم خونه هسته دگه هر وقت آمدی
خداحافظی کرد گوشی قطع کرد مادر مه گفتن : چی گفت نمیایه
شهرام: نه میگه حالی به خونه رسیدم صبح میام دنبال نا
مه:🙁🙁
عالیه: بریم پرویز جان؟
مادر: کجا میریم خب خاو شیم
پرویزجان: بریم دگه بیتره
بابا مه برفته بودن دست نماز بگیرن حاجی آقا و بوبو هم پایین بودن

مه: حالی دیر شده
عالیه: نزدیکه زودی میرسیم باز به موتر کو یک دیقه میشه ‌
عالیه هم منتو خو وردیشت خودی پرویزجان هم خداحافظی کردیم خودی عالیه هم اونا هم برفتن
مم برفتم دگه پایین که خاو شم

“احید”

🥺🥺چری آشتی نمیکنه دگه
ای چری ایته میکنه چری اصلن دلیو نمیسوزه به مه  چهل روز نبودم  پیش ازی نمیگه باشه بروم پیش احید خو اور ببینم بغل خو کنم سی کنم ایشتنه بر عکس ای کارا عمل میکنه
اگه حالی برن به خواستگاری اندیشه قبول میکنه ؟🤔
نه چی قبول میکنه حالی کو قهره
تا آشتی کنه بازم مگری مجرد باشم 🤕
هم که اندیشه قهر میکنه مه مجرد میشم باز آشتی  کنه زن دارم هههههههه🤒

صبح کو باز دوباره اور میبینم  اگه باشه 😁
ایشته خوب شد دوا ها یادم رفت
لباس ها خو بیرون کردم آمادم پایین به مادر خو گفتم : میگوم مادر ای انتراکت ر وا کنیم مه تیار شدم دگه نمام
مادر: یک پیچکاری  دگه بمونده
مه: نه اصلن نمام همو پیچکاری هم بگیریم وا کنیم 
دست خو پیش آوردم مادر مه وا کردن خاطری کمی خون میریخت یک چسپی بزدن
مم برفتم بالا دگه که خاو شم

خیلی سخته بخدا 😔

هر شاو تا ۲یا ۳ بیدارم
خب ای انصافه؟
بی دلیل از مه قهر میکنه و میره
خیره ما هم خدایی داریم
بلاخره مر خاو برد

صبح ساعت ۹بیدار شدم لباس ها خو پوشیدم برفتم پایین
هیچکس نبود هنوز بیدار نشدن
خاله چای و صبحانه و تیار کرد بود بگدیشت سر سفره بودم هی چای میخوردم که اورانوس از خاو بیدار شد
مه:بااا ایشته وخ وخیستی
اورانوس: مچوم همیته برابر شد
برفت دست و رو خو بشوشت بیاماد بشیشت
مه: مادر بیدار نشدن خودی بابا
اورانوس: نه تا حالی خاون
مه: خو
اورانوس هی چای میخورد خودی مربا و کره
گفتم: اورانوس دیشاو خبر جدیدی نشد 😁

منظور مه اندیشه بود دگه باز خواستم رک نگوم
اورانوس: بشد خروار به خروار 😂😂

مه: اگه مربوط به اندیشه میشه  بگو نمیشه نمایوم بشنوم
اورانوس:😳😳بااااا
مه:چکاره
اورانوس:بخدا ای دختر تور جادو کرده اصلن حتی مم دگه تور نمیشناسم ‌
مه:خود مه خود خو نمیشناسم تو کو به جا خو بشی خب میشنوم
اورانوس:نمیگوم همه هم مربوط بزو میشه
مه:😒😒البه خودم از زن خو خبر ندارم که بیام از تو بپرسم
اورانوس:خب پس چری  پرسیدی از خود زن خو بپرس گپا جدید ر

مه: دیشاو خودیو گپ زدم خیلی وقت نشد بگه باشه بریو سیمکارت بخرم خاطری او سیمکارت او بشکسته
اورانوس: خوو 🙁
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

18 Nov, 16:29


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_هفدهم📖

مه: خب نون خو بخوریم که یخ کرد باز از رد گپ میزنیم
اورانوس : چی گپ داریم دگه
آیدا: باز میاییم به سر سر تری دخترا
مه: 😉آفرین

هی نون میخوردیم  دگه همه گی مصروف نون خو بودن

کم کم ماست خلاص شه دگه
اینا که خوردیم همه بگدیشتیم دم در دروازه هم بسته کردیم باز همو نفر میاماد ورمیدیشت
قوری ها بالا هم پرویز جان و شهرام پایین آوردن
اینا همه جم کردن ببردن ته پارکینگ هم پاک کردن و بشوشتن گر چه پاک بود ولی خب بازم شهرام گفت یک پاکی بکنن

هم دروازه وا کردم دگه کفتم شاید  دگه کسی نباشه دیدم شهرام ماست بره بالا
مه: میگوم خلاص شد
شهرام: ها برفتن دگه
مه: خب چیزی لازم نداریم ؟

شهرام: نه فعلن راستی بالا نیاییم هیچکدوم شما دوتا گارد هم بیامادن به نون خورده به بالا از سر شوم ته موتر بودن 😂😁

مه:🙁🙁ویی حالی بالاین ؟
شهرام: ها حاجی آقا اونار دیده بودن ته موتر گفتن بیاین بالا نون بخورن
باز بیامادن حالی هم هستن
مه: خوو خوبه نه ما نمیاییم بالا باز چیزی کار بود دم در یک تک تکی بکن بیرون میشم

شهرام:   هر چی هست   دگه چیزی نماییم

مه: خوبه
شهرام برفت بالا مم بیامادم به خونه

بعد  کمی رقص بعد از میوه ها خو که خوردیم کمی دگم اختلات کردیم که وخیستن  ماستن برن
مرتکا جلو تر همه پایین شده بودن ته کوچه بودن  هی گپ میزدن  فقط میلاد و آریا ته پارکینگ  هی شوخی مسخرگی میکردن

احید هم دم در ایستاد بود ندید مه بیرون شدم
احید: عه  ایقزر جیغ نکشیم میلاد 😡
میلاد: چری به آریا نمیگیم
احید:خاکَ بخوره آریا که تا بم شوم مگری  عَرَس زنه

😂😂🤣بابیلااا ای اولین دفه بود ازی ایته  گپا میشنوم

احید: بده بیرون شیم که معطل ان بابا
میلاد: مه به موتر شما میرم
احید: خاطری ته موتر باز خودی آریا مسخرگی کنی
آریا:هههه
احید: خوبه بیرون شیم زودی برو آریا مادر اینا هم بگو بیرون شن دگه

همه خانم ها بیرون شدن آریا هم بیاماد مر بدید نگاه کرد اونا هم بیرون شدن  برفت  او  دو  نفر هم بیرون شدن برفتن
خودی همه گی خداحافظی کردیم و چادر های نا بدادیم برفتن...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

18 Nov, 16:29


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_شانزدهم📖


“اندیشه”

😒😒ایشته برخوردی داره خودی آدم

اصلن او احید نیه
پس مغرور شد
چکار کنم
😫😔
مه و اورانوس و آیدا خودی هم شیشته بودیم
به نون
هی اختلات میکردیم همیته که گپ از مقبولی شد
اورانوس هی میگفت  مقبول تر از برار مه نیه بمی قومی 😂😂

مه: باااا تو هم دگه اورانوس مثلن مم برار دارم آیدا هم

همیته میگفتم دگه به جلو آیدا خب وگرنه گپ اورانوس درسته احید خیلی مقبول و خوش تیپه
آیدا: خیال میکنه اصلن بمی دنیا از احید جان کسی مقبول تر نیه
😂
مه: مچوم بخدا مثلی چهار طرف خو یک نگاهی نکرده
اورانوس: نه جدی سی کو ای یخن ها دوخته ای موها بالا زده ای موتر ها زیر پا ازی ای پولداری ازی بیتر هم کسی هست

مه: خب برار مم ای یخن دوخته ها ای موتر زیر پا ازی ای پولداری ای موها بالا زده ای تحصیلات
سی کو بخیر ایشته قاضی یا وکیلی شه حقوقدان
حالی کو باشگاه هم میره ای اندام
چی رقمه آیدا جان تعریف مه راسته یا اورانوس ؟😂😁

اورانوس ایشته سوختیو گرفت خاطری براریو پنتون نمیره 😂😂😂

آیدا هم کو از جم منه 💪
آیدا: اندیشه راست میگه حقیقت هایه
اورانوس: تنها چیزیکه شهرام  جان از احید جان بیشتر دارن همینه که پنتون میرن و حقوق میخونن نی که دگه چیزا همه برابره

مه: پس چری میگی برار مه از مه سر تره اگه قرار باشه کسی ایته گپی بگه او منم ایشته آیدا 😀؟
آیدا : گل گفتی 😂😂🤣
اورانوس:😒😒فکر تو دارم اندیشه تو بستک
مه:😂😂😂
بخدا اگه بره بگه به احید 😂
رسمن به برار او گفتم بیسواد
البته احید دوازده خو خلاص کرده چانس کنکوریو هست هنوز امتحان نداده به خصوصی هم میتونه بره بخونه ولی خب چون مصروف همی صرافی شد نشد بره

آیدا: شوخی کردیم خودی تو اورانوس جان باز به دل نگیری
اورانوس: نه میفهمم اندیشه به برار مه هیچی نمیگه 😊

بااا خاطری عشق منه توقع داره حقیقت ها مخفی کنم 😂

مه: ها راست میگه شوخی کردیم برار تو بیخی فکسه و درجه یک جوره نداره
آیدا:😂😂😂ای هم شوخی بود به دل نگیری 
اورانوس:😒
مه:😂😂
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

18 Nov, 16:28


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_پانزدهم📖

برفت اندیشه دوا ها بیاره مم به ته زینه ها ایستاد بودم
دیدم بیاماد

اندیشه : انی گیلاس هم   خودی جک رو میز مبل هست
مه: گیلاسَ آو کردی ؟

اندیشه:🙁🙁نه
مه: برو آو کن
اندیشه:🤨🤨 پس شیم از وسط زینه ها میرم پایین
مه: نمیشم 🤨نمیبینی مریضم
اندیشه: میبینم شفا باشه

مه: پس برو گیلاس ر آو کن بعد ازو برو
اندیشه: یک دست شما آنتراکته یکی دگه خدارو شکر درد نمیکنه
مه: تا آو نکنی نمیرم  همینجی ایستاد باش

اندیشه از ته زینه ها پایین ر نگاه کرد مم نگاه کردم  دیدم پرویز جان خودی قوری نون هی میاین

اندیشه: پرویز جان آمدن اجازه بدیم تیر بشم
مه: همیته تیر شو پس نمیشم
اندیشه: باز به جون شما میخورم
مه:خیره

هم گفتم چیشای او پر اشک شد
ایییی غلط کردم 😫
مه: بیا برو  مه پس نمیشم 😒
بازم عصاب خو خراب کردم
هموته ایستاد بودم تیر شد
بازم صورت او ماست بخوره به صورت مه ولی ایقزر نزدیک نشدیم حیفی که
ای پرویزجان هم فقط همالی مونده بود بیاین

یادم آماد پایین مرتکاین🤦‍♂️

مه: صبر صبر
پرویزجان هم برسیدن
پرویزجان: چی گپه😁
مه: میگوم پایین ته پارکینگ مرتکا نین ای مایه بره
اندیشه : نه نین

تیز پایین شد 🙁
پرویزجان: اونا نگاه ممیکنن تیز تیر شن

از ته زینه پایین شدم پرویز جان بالا رفتن
ببینم برفت یا نه
دیدم ایستاده هی نگاه میکنه ته پارکینگ 😂😂
مه: بیا برو کسی نگاه نمیکنه ایستاده یوم
اندیشه:😒
یک نگاهی بکردم دیدم همه مصروف دیگ جا کردن شدن مم تیز دستیو   بگرفتم بیاوردم اور پایین
مه:دگه بیرو نمیشی تا برن 🤨
اندیشه:😊
به دم خونه  دستیو ایله دادم خودم پس بالا رفتم
دوا ها بگدیشتم رو مبل
نون هم همه بیاوردن به خانم ها هم شهرام ببرد...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

18 Nov, 16:28


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_چهاردهم📖


مم خب جدی و سیاستی گرفته بودم چهره خو
مادرمه:نه به زحمت میشی انی اورانوس میره
اورانوس: ویییی مه بروم 😁
بوبوجان اندیشه: خیره میره اندیشه
طرف اندیشه نگاه کردن گفتن : برو دخترمه بیار
اندیشه از جا خو وخیست گفت : خوبه
مم بم دم خونه ایستاد بودم خب حالی ایشته تیر شه
شیطون میگه همیته بستک که نتونه بره😂😂

مه: پس مم بروم بمو بالا بخورم بیازو نون ر بیاوردن هی تیار میکنن
مادرمه: ها برو
اندیشه ماست تیر شه کمی پس رفتم

ای عطر ازی مر دیونه کرده 🤤
عطر های هم که ای استفاده میکنه بخدا مه استفاده نمیکنم 😂😂
همه مارک
موهایو 🤤
سی کو  که تا کجا ریخته یه ایشته بلنده
الاااااااا😩
پس رفتم تیر شد نگاه هم نکرد
مم بیرون شدم از خونه ماست بره گفتم : یک دیقه صبر
آهسته گفتم خوب بود هنوز نرفته بود خاطری مرتکا ته پارکینگ بودن میدیدن اور
اندیشه رو خو دور داد گفت : بله
مه: به پشت سر تو ایستاد  میشم  خاطری مرتکاین ته پارکینگ 😒
اندیشه: خب پس خود شما بلدیم بریم بیاریم به اتاقیکه کورسی مانه همو چهار طرف کورسی شاید باشه
مم عصاب خو خراب کردم گفتم : گفتی مه میرم میارم پس برو بیار

اندیشه: خب ماستوم بروم که میگیم نرو 🤨
مه: گفتم طوریکه دیده نشی برو پشت سر تو میام تیز تیز نرو خاطری دیده نشی

اندیشه چیشا خو طرف مه یک رقمی کرد
بم پشت سریو هی میامادم نزدیک چون دیده نیه مه جلو رویو باشم🤪
انالی شهرام نبینه یا پرویز جان
مه: صبر سی کنم کسی نگاه نمیکنه
اندیشه:😒😒
اندیشه ایستاد بود دیدم شهرام و پرویز جان روی نا او طرفه
مه: بریم

خوبه ایته معلوم نمیشد 😁
سه چهار زینه برفتیم که ماست تیز تیز بره خب معلوم می‌شد باز موهایو  که ایته😡
مم زود  با هر دو دست خو کمریو بگرفتم گفتم : نرو تیز تیز
نفس نفس زده بالا رفت 😂😂😂

مر ایته خنده میگرفت باز عصاب خو خراب میگرفتم خاطری نفهمه میخندم
کمی که بالا شدیم دگه ته پارکینگ معلوم نمیشد

مه: مه همینجی ایستادم برو بیار بده باز مه خودم خودی دوا ها میرم خونه
اندیشه :خوبه 😊
مه:😒😒
کمی چیشا خو داور دادم پینک خو هم توروش گرفتم...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

18 Nov, 16:27


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_سیزدهم📖

بدید مریضم ؟😍😁
ها ایشته ندیده انتراکت ازم دور جیغ میزنه میگه انی مه 😁

حداقل بیایه بگه شفا باشه 😠
خودی ازی کار دارم قهری گفتن یک ساعت دو ساعت
بیخی خود خو گنده کرده
بم چورت و فکر ها خو بودم که بابا اندیشه گفتن : حالی بیتری

به هوش آمادم
مه: بیترم  ها خوب بودم بابا مه خیلی کلون میکنن موضوع ر 😁😁

همه ما که خودی هم میامادیم بابامه به عبدالرحمن جان گفتن احید خیلی وضعیت او خرابه😂😂😂
از دروغ
حالی بزو خاطر پرسیدن که بیتری
خودی شهرام هی گپ میزدم که گفت : میبخشی دگه گپ تور قطع میکنم مگری وخزم که نون ر آوردن 😁
مه: نه گپی نیه 😁 باش مم بیام
شهرام: بشی بشی 😒مار به بلا ننداز مرتکه ناجوری
مه:😂😂بخدا تیار شدم دگه اینه
بلال: مه ورمیخزم انی بشین تو
شهرام: هیچکدوم شما نمایه  که وخزیم کارمند هایو هستن
همه تیار میکنن فقط مه قوری ورمیدارم میارم بالا
مه: ورمیخزم نمیشه دگه پس جلو مه نگیر
شهرام :ها تو خودی ازی انتراکت دست خو ایشته مایی قوری ورداری
مه: ورنمیدارم میدم به دست تو تو بیار بالا 😂😂
بلال: 😁😁
بابا اندیشه: حالی بریم که یخ کرد

مه و شهرام و  پرویز جان  پایین شدیم شهرام نگدیشت بلال بیایه 
خانم ها پایین بودن باز ته پارکینگ   نون ر تیار میکردن میبردیم بالا و بری خانم ها

شهرام و  پرویزجان  برفتن ته پارکینگ مه بیامادم خونه کاکا خو😀
دروازه بسته بود وا کردم
به بونه دوا ها مه خاطری پیش مادر مه بود مگری بعد از نون بخورم 😃
مه: سلام علیکم
اندیشه:😊😊
اولین کسیکه طرف او سی کردم اندیشه بود
مادر: بیا کار دیشتی
مه: همو دوا ها بدیم
مادر اندیشه: بیاییم  داخل 
مه: نون ر آوردن 😁
مادر اندیشه از جا خو وخیستن ته آشپزخونه مچوم چی کار دیشتن 
مم طرف اندیشه نگاه میکردم نمیشد دگه بخدا نمیتونم سی نکنم ببخشیم دگه 😁
مادر مه گفتن : کیف مه بالا بود  مچوم
اورانوس: ها به خونه بالا کورسی 😁

مادر: خب برو ازونجی وردار اگه میتونی نمیتونی هم بروم بیارم
اندیشه: نه باشه انی مه میارم کیف شما 
ای خیر بینی وخی وخی 😃
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

18 Nov, 16:26


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_دوازدهم📖

خودی مرتکا هی خوش آمد و سلام علیکی میکردن
عالیه : اندیشه مه میرم پایین یک زنگی به پرویز جان بزنم دیر کردن
مه:خوبه 🙁
عالیه برفت پایین مم هی نگاه میکردم احید کجا میشینه

😭😭سی نمیکنه طرف مه
همه بشیشتن
ای طرف دهلیز باز خوبه سه چهار تا نالینچع ها لوکسی هم انداخته هست
باز خانم ها اونجی شیشتن
گرم هم بود دوتا بخاری روشن بود

هی طرف احید نگاه میکنم و خدا خدا میکنم یکبار سی کنه 🥺
دیدم سی کرد 😍

احید:🤨🤨
ابرو خو ایشته بالا میکنه
مم گفتم باشه همرنگ او کنم
مه:🤨🤨
خوب بود کسی متوجه نبود

ده دیقه شیشته بودیم بعد ازو چای آوردیم
شیرینی هم خاله دمی ماست بره همه رو میز ها بچینده بود دوباره
چای سبز میخوره یادم نرفته
نوبت احید که شد ماستوم  چای او بگذارم که نمیگذارم😁 همه چای ها میلاد هی میکذاره
مه از خود خو شخصیتی یوم به ایران که گدیشتم یک بی عقلی بکردم خاطری دگه کسی نبود اونجی  اینجی از مه خورد تر خیلی هستن یکی هم از بابا احید خجالت میکشم  ههههههه
طرف مه هی نگاه میکنه
صورت او ایته جدی و سیاستی 😔

مه: 😊😊
طرف او نگاه کردم دیدم رو خو دور داد

انالی اشکا مه میریزه ایته میکنه ای 🥺
خانم ها هم کو نماستن
همه گی هی اختلات میکردن که پرویز  جان  هم بیامادن

خودی همه خوش آمدی کردن و  بعد ازو خاطری کمی معذب میشدیم گفتن بریم پایین
مه نرفتم به بابا خو گفتم : بابا حاجی آقا نمیاین ؟
شهرام: میاین دم در خودی همی همسایه هی گپ میزدن مچوم چی مساله بود
مه:خوو
نگاه خو چرخ دادم طرف احید دیدم هی نگاه میکنه طرف مه
😍🥺
برفتم پایین
خودی هم همیته اختلات میکردیم که شهرام مر صدا کرد
برفتم ته زینه ها گفتم : بله شهرام
شهرام: به مادر بگو نون ر حالی میارن
مه: خوبه زود نیه
شهرام : نه دگه ۸:۳۰ بجه یه گوشنه شدم
مه: خاطری خود خو میگی 😁
شهرام یک خنده یی کرد
دگه هیچی نگفت سر زینه بود برفت پس بالا

ایشته مقبولی شده خودی ازی رختا ماشی یخن دوخته خو احیدمه🥺

“احید”

دمی ماستوم بیایم  گفتم اصلن طرف او نگاه نمیکنم
خودیو سلام علیکی و خوش آمد هم نمیکنم
باشه همیته سوخت او بگیره
ولی خدایی خیلی شیکی شده امشاو هم
ای مچوم موره مهرک داره چی ولی به بدترین حالت ممکن هم اور قبول دارم 
او گفت دگه نمام تور ببینم حالی چری مه بروم پیش او
خودیو مگری بیایه بگه غلط کردم احید توربخدا ببخش😅
او نیایه مم نمیرم
نمیشه بخدا گپ نزنم خودیو 😩
خب چکار کنم ایته کارا ازی مر رنج میده دل مه مایه اور خفه کنم
والا خوب گپیه خفه میکنم اور مثل خودیو رفتار میکنم تا خب حرص بخوره و بیایه پس...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

18 Nov, 16:25


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_یازدهم📖

مادرمه: خوبه باز اگی شما گرفتیم آیداجان  هم  هسته
مه: حالی کو زمستونه نمیشه
اورانوس : به زمستون بیشتر میچسپه
سلما:😂😂😂مه به دگه مهمونی ها شما نبودم کو

اورانوس: نبوده باشیم میامادیم ما کو بگفتیم شمار خود شما گفتیم نمیام
عالیه: 😁😁نمایه بگذریم همی باشگاه بریم بخش زیبایی اندام فقط بازو دگه جاها بدن ما تیاره
مه:راست میگن
مادرمه؛ باز ایشته میریم همه شما خودی هم
سلما: بمی باشگاهی که مه میرم بیاییم جا خونه مانه
آیدا: ها همو خوب جاییه
اورانوس: اول سلما جان مهمونی خو بدن باز از رد 😂😂

سونیاجان: اشتها ازی خوب صافه😅
بوبوجان مه و بوبوجان احید  عروس خوشو 😁خودی هم گپ میزدن مادر مه و سونیا جان و لیناجان مادر احید

مه سلما آیدا عالیه و اورانوس
هی اختلات میکردیم
عالیه: حالی چکار میشه
سلما: هیچی مه میدم مهمونی خو جمعه ماییم بیاییم از شنبه هم میریم باشگاه
مه: جمعه باز بلال جان نین

همه گی ؛😂😂😂😂
مه: نه جدی گفتم
سلما: خیره خب باشن
اورانوس : پس صحیحه  دگه امروز چند شنبه یه
‌آیدا: سه شنبه
سلما: خوبه پس جمعه مهمونی مه شنبه هم اونجی میریم
همیته اختلات کردیم و خندیدیم و مم چیز اوردم به خوردن
تا شاو که مرتکا میامادن

دم نما شوم هی دل دل میکردم مچوم بروم دگه رقم لباس ها بپوشم یا نه همینا خوبه
ایته خیلی لوکسی یوم خودی ازی رختا
باز احید میگه سی کو معطل بود تا مه بروم که خود خو تیار کنه خب مه خاطری هلال و مادریو میامدن خاطری بد بود دگه ایته خود خو تیار کردم 😕🥺
بخاکی دگه تیاره همینا
فقط یک شال نازوکی میندازم ته سر خو 😁
حریر سیاهی  برفتم از ته الماری خو وردیشتم سر خو کردم
موها مم همه اتو کرده از پشت  معلوم میشه ایته هم بلند
برفتم بالا مادر مه ته آشپز خونه بودن گفتم : مادر حالی کو مرتکا میاین نمیریم پایین
مادر:  مچوم نه باشه  اگه خودی نا رفتن میرن اگی همه ما هم پیش هم باشیم غمی نداره کو بیگونه نییم

خودی مادر خو برفتیم به خونه اینا هم ایته بخند بخندی گرفتن مچوم چی میگن
چند دیقه بودم که خاله بیاماد گفت مه میرم دگه
مم وخیستم خودیو گفتم تا پایین میره باشه  چند چیز بود خوردنی و دگه چیزا
کمی سنگین بود تا پایین بروم ببرم خودیو
پلاستیک ها همه بیاوردم خودیو او هم بیاورد
باز از دم سرک یک زرنجی میگیره
خودیو خداحافظی کردم برفت که عالیه از بالا صدا کرد : اندیشه دروازه باز کردم مرتکاین
مه:خب🙁
بستکم خوش آمد کنم با نه بده ؟
بابا مه و شهرام هم خودی ازینا هستن
بخاکی حالی کو بیامادن

بابا احید بودن نادرجان بلال
آریا میلاد احید شهرام  بابا مه

اول نادر جان و عبدالرحیم جان آمدن

دمی خودی مه خوش آمد میکنن سر نا پایین انداخته یه 😁
مچوم چری شما شما گپ میزنن
مه: سلام خوش امادیم
بابااحید: سلام اندیشه جان  خوبیم تیار خوشحالیم حاجی والده خوبن شکر

ایشته تیز تیز گپ میزنن😁
مه: شکرر کاکا جان شما خوبیم خوش امادیم
خودی نادر جان هم سلام علیکی کردم
با بابا مه برفتن بالا
بلال: سلام خوبیم
مه: سلام تشکر شما خوبیم خوش امادیم
احید بیاماد😍🥺

اولین کاریکه کردم طرف دست او نگاه کردم انتراکت زده بود 😭🥺

اندیشه بموره

میلاد و آریا هم یک سلامی بکردن خودی بلال بالا رفتن
چری خوش آمد نمیکنه
خودی شهرام هی گپ میزنه
همونجی بستادم سی کنم  چی میگن 
نمیشنوم🥺😔

بیاماد دم در سر او پایین انداخته بود
نگاه کن  لعنتی 😔
سی نمیکنه
مه: سلام
🙁😕فقط سر خو یک تکونی بداد خیلی آهسته  گفت سلام  هیچی نگفت  دگه زود برفت بالا خودی شهرام
😑😑تا حالی بزی رقم خیت نشده
بودم
بخاکی
خودی مه حتی سلام  ادلی هم نمیکنه دگه
مه باید همچین کارا کنم نه او 🤨
برفتم بالا دیدم همه زنکا هم هستن بیاماده بودن به دهلیز...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

17 Nov, 11:46


- آرام دل من :)💋

#𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲
°• 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
🌐
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
🦋@Harfe_Delam_Rz
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

16 Nov, 16:29


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

16 Nov, 16:28


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_دهم📖


اورانوس : مثلن تو و برار مه قراره ازدواج کنیم  میتونستی که یک خبری بگیری از عشق خو
مه: اوهوم
اورانوس: روزیکه آماد  صبح زود همو روز اولین چیزیکه از مه پرسید تو بودی گفت از اندیشه خبر داری خوبه نیه

😔😔
اورانوس: مم گفتم نه ایته ناراحت شد فهمیده می‌شد خاطری او پسره خیلی نشون نمیده دلتنگی و ناراحتی خو
مه: میفهمم
اورانوس: خیره حالی هم گپ زدیم خودی هم
مه: نه امشاو بیایه گپ میزنم
اورانوس: خوو

مه: مریضه 🥺😔؟
اورانوس: ها خیلی تاو دیشت دیروز چیشمای هم سرخ بود
میگفت از اندیشه گرفتم 😁😁

مه: اوقدر مریضی مه جدی نبود فک نکنم از مه گرفته باشه بازم نمیفهمم
اورانوس:😁😁

مه: چری میخندی ؟
اورانوس: هیچی همیته😁
مه: بازم😐
اورانوس: میگوم البد که شما دو نفر...

تا ماست گپ خو کامل  کنه گفتم : ساکت 😒
اورانوس:😒😂😂پس ایشته از تو گرفته
مه: اورانوس 😒
اورانوس:🤐خفه میشم
مه:😁😁
اورانوس: تو چری ایته لاغر شدی
مه: طرف اندام خو یک نگاهی بکردم گفتم : نشدم 😕
اورانوس: بشدی 😕خیره حالی احید بیاماده باز پس چاق میشی

😩😩 ایشته پس چاق میشم کو بمردم از غمیو بخدا پیر شدم 
مه:خب بریم به خونه سر پا موندی تو هم

هر دو نفر برفتیم اول اورانوس رفت بعد ازو مه
هم که به خونه داخل میشی مچوم چری  همه طرف آدم سی میکنن
دیدم همه به مه نگاه میکنن

ویی🙁

مادراحید:اندیشه جان لاغر شده نیه لایقه  جان
مادرمه طرف مه سی کردن گفتن:هاا همه گی همیته میگن هیچی نمیخوره حالی از خرج افتاده
سونیاجان:همی آیدا ما هم همیته چیزی شده
آیدا:😁😁مه تحت رژیمم

عالیه:البه نمیفهمیم دخترا حالی ماین رو  فُرم باشن 😂😂
اورانوس:راست میگن عالیه جان ای اندیشه و آیدا ایته هوشیارها شدن مه خبر ندیشتم
سلما: اندام ها ما ها کو همه فکس تیار کرده یه
بوبوجان مه: ای دخترا هم به  چی فکراین
اورانوس: میگوم بیاییم بریم به زیبایی اندام بازو ها خو تیار کنیم   
عالیه :😂😂😂
مه: راست میگه بریم
آیدا: مه اورانوس عالیه جان سلماجان خودی اندیشه هر پنج نفر خودی هم میریم

بوبوجان احید:راست میگه بریم خب تا دوماه دگه تا پنتون ها شما شروع  شه بیکار چکار میکنیم
سونیاجان: بیازو مهمونی دوره های نا هم خلاص شد

آیدا: ایشته چیزا بودیم نگدیشتم مم بیام باشم خب بیاییم دوباره شروع کنیم
سلما:مه مهمونی خو ندادم 🙁
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

16 Nov, 16:28


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_نهم📖

مه: 😒😒خب چکار کنم مه بروم
شهرام: کجا؟
مه: بالا میگوم
شهرام : ها برو مه مایوم بروم بیرون کار دارم
مه: خب تو که گفتی وقت آمدن مه از صرافی همی وعده یه حالی  چری میری
شهرام: خب اگه بالا مهمون نمیبود میامادم بالا حالی که هست مایوم بروم بیرون تا مرتکا بیاین

مه: خوو به خونه حاجی بوبو برو
شهرام:  مه کار دارم عشق برار
رو تو یک بوسی بکنم میرم خاطری
😘😘

ایته بوس ها لوکسی میکنه 😀
مه:😊😊 مه سرماخورده یوم پس مم بکنم 
شهرام:😳😳نه دگه تو و بوس

مه:😀😀
شهرام: آخخخخخ😀

مه:😒😒 زن تو نبودم
شهرام: اولین دعایی که میکنم پیش خداجو میگوم همیته زنی به مه بده چکار میشه

مه:😁😁
شهرام محکم لمبوس مر کش کرد گفت : برو دگه پیش مهمونا خو
مه: 😊😊
او برفت مم برفتم پس بالا
اینا هم هی چار اختلات میکنن
بوبوجان مه: میگوم اینجی خنک نیه ماییم بریم به کورسی

اورانوس: راست میگن 😁
طرف اورانوس نگاه کردم دیدم هی نگاه میکنه طرف مه
اشاره دادم که یعنی کار دارم به تو
خاله از پایین بیاماد اینا همه جم کرد  اونا هم برفتن به اتاق به کورسی

ایته کورسی کلونی داریم پنجاه نفر جا میشن 😁

باز شاو دمی مرتکا ماستن بیاین ما زنکا میریم پایین مرتکا به بالا
پایین و بالا یکیه هر دو جا
مه و اورانوس بودیم

مه: اورانوس احید جان ر چکار شده؟
اورانوس: مه دگه خودی تو گپ نمیزنم 😒
مه: چری
اورانوس: یک ماه میشه نی خبری نه احوالی حداقل از  حال مه نمیپرسیدی از  احید میپرسیدی از مه
مه:😊😊
هیچ جوابی ندیشتم بزی بدم
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

16 Nov, 16:27


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_هشتم📖


مادر احید: از شما دگه سال چندم شمانه ؟
عالیه : سال دوم منه همی سال آینده سمستر پنجم منه سال سوم
سلما(زن بلال): خوبه دگه بخیر شما  هم خلاص میکنیم
عالیه:😁😁 بخیر سی کنیم چیکار میشه

سونیاجان(زن نادرجان): باز بعد ازیکه خلاص بشه از پنتون دگه هم ادامه داره
عالیه : ها دو سال تخصص و و اکزیت همه فک کنم  یک ۸ سال ۹سال بشه
بوبوجان احید : بخیر داکتر مه شیم 😁😁
عالیه: اولن که شما صحیح و سلامت باشیم خدا مریضی نده باز مه تا داکتر شدن وقته 😁

😔😔یله دیم رد ازی گپا احید مر بیاریییمممم
دل مه مایه اینجی خود خو تریش تریش کنم 😫😩😭😭


طرف اورانوس نگاه کردم دیدم خودی گوشی خو کلونگه
خاک بخوره ای که تا بم  شوم مچوم خودی کی گپ میزنه
  نگاه کنه که مایوم بریو بگوم بیا بریم پایین از احید مه بری مه بگه    😀

مادر: کو یک زنگی به شهرام بزن عالیه جان
عالیه: خوبه
عالیه از جا خو وخیست که زنگ بزنه تماس گرفت شهرام قطع کرد

عالیه:مثلی دستیو بنده
مه: البد ته رایه
از جا خو وخیستم ماستوم بروم پایین بم وسط زینه ها بودم که صدا زنگه شنیدم
فک کنم بوبوجان مه باشن
از اف اف پایین وا کردم دیدم شهرام و بوبوجان بودن
مه:😍😍چی عجب
شهرام:بیامادن؟
مه:ها بالاین
برفتم خودی بوبوجان خو روبوسی کردم و خوش آمد چادر خو بگدیشتن پایین بم در خونه برفتن بالا شهرام همونجی ایستاد بود

مه: تو میری پس ؟
شهرام: وقت آمدن مه از صرافی همی وعده نیه 😁
مه: خب ها یعنی میگوم میری بالا بیا بریم
شهرام:😂😂😂😂

دیونیه ای 😐
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

16 Nov, 16:26


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_هفتم📖

مادر مه : ماییم بریم به کورسی همه گی اینجی خنکه 😁

لینا جان (مادر احید ) : هی نه همینجی خوبه 😁ازو دم شیشته نبودیم
سونیاجان(خانم نادرجان): راست میگن بریم 😁
عالیه جان: اینا خنک خورن
بوبوجان احید : مم خنک خوردم 😆

زن بلال بود آیدا اورانوس مادر احید خانم نادرجان بوبوجان احید خودی بچه خورد نا میثم برار آیدا ۶ساله یه
مادر احید : چای و شیرین خو بخوریم باز میریم
خیره میوه نمیخوریم 😂😂

ما خودی ازینا هم خیلی راحتیم هم خیلی نییم 😁
شوخی داریم خودی هم دگه
بوبوجان احید : مادر عبدالرحمن جان نین البد ؟
عالیه: نه برفتن خونه خوهر خو دیروز حالی میاین شهرام  جان برفته برد نا
برفتم پیش آیدا گفتم باز نگه مر تحویل نمیگیره
مه: ایشتنی دگه آیدا  جان 😁

(ای سه ماه میشه رفته بود ایران خودی خاله خو جاییکه ما رفتیم ایران بیاماد )
همسن عالیه جان هست 
آیدا: خوبم 😁 شکر
همیته اختلات کردیم و  چای و شیرینی خوردیم
خنده و مزاق

مادر مه: احید جان دگه کجایه خوب هست میره به صرافی خو ؟
الااااا خوب شد یکی از احید بپرسید 😍😔

مادر احید : هی نه بخدا بچه  گک مه از دیروز ایته مریضه که چی
😧😧😳نه دگه

بوبوجان احید: خیلی تاو دیشت از دیروز که بیدار شده هی سریو میچرخه و چیشای یو خیلی خماره

😐🥺😔

مادرمه: وییی شفا باشه چکار بشده بود اور البد سرماخوردگی یه
مادر احید: مچوم همی پریروز از خونه بیرون شد مچوم کجا رفته بود دمی آماد خوب بود باز دیروز از خاو که بیدار شد کمی حالیو خراب بود

😔😔پریروز پیش مه بود
مه سرماخورده بودم ولی نه اوقدر کم  مر بغل خو کرد رو مرم بوس کرد
اهاا

مادرمه: برفتن پیش داکتر ؟
مادراحید: ها برفت سیروم داد و پیچکاری یکی امروز صبح کار کرد یکی  هم سبا صبح
عالیه جان: به ای وقت دگه همی مریضی ها هسته
مادراحید: ها دگه باز گفتم امشاو نیاییم خاطری احید ماستوم زنگ بزنم باز گفت نی بریم مه تیارم 😁 ضد کرد

مادرمه:😁😁

مه فدای احید خو شم 😔🥺
مریضه
دل مه مایه  گریه کنم بم پیش ازینا
😭😭

عالیه : تو دگه اورانوس چیکار میکنی درس هم میخونی ؟
اورانوس: فعلن که درسی نیه 😂😂همه جا رخصته
عالیه : ها دگه 😁 خب یعنی پنتون جایی نمیری ازی به بعد

اورانوس: مچوم ببینم باز چکار میشه فم نکنم ادامه بدم نه 😁به افغانستان درس مزه نداره
اگه یک وقتی دلم هوس کرد به خصوصی میرم
عالیه: تو هم مثل اندیشه یی
مه:😊😊
آیدا: به سر سال شروع میشه دگه پنتون ها شما میریم عالیه جان ؟
عالیه: میرم مه همی فعلن هم درس ها خو میخونم از طریق موبایل
طب دگه سخته به رخصتی و ای  گپا نمیفهمه...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

16 Nov, 16:26


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_دو_صد_شیشم📖

مه:از خداحافظی خوشم نمیایه پس گریه نمیکنیم چون تور میبینم میام پیش تو یا تو میایی حداقل به افغانستان کو میایی نمیایی دگه
هلال: میام خب میترسم تور تا او وقت عروس کنن بری خونه شو خو باز مر تحویل نگیری

مه:🙁😒😒
خودیو بغل کشی کردم
ولی خب کمی خودم اشک ریختم
خودی هر دو نفر خداحافظی کردیم ماستن برن که
مه دو هزار پول ته پاکت کرده بودم ماستوم بدم به هلال اینار ماستوم ته کیف او کنم
هلال: عه چکار میکنی😁

مه: ناچیزه دگه بازم معذرت یک دفه یی شد نی که ماستوم خیلی چیز میز بری تو بخرم

مادر هلال: نه خیلی تشکر بابت همه چیز خیلی زحمت کشیدیم

مه: زنده باشیم کاری نکردیم

مقصد به صد زور ‌ جبر بدادم قبول کردن
هلال هم خودی خو دو کارتن شیرینی بیاورده بود خاطری بار اول او بود دگه
اونا برفتن مم برفتم بالا خودی مادر خو وسط زینه ها بودم به مادر خو گفتم : مادر بوبوجان نمادن ؟

مادر: همالی شهرام زنگ زد گفت مام بروم برد نا حالی میاین
مه: خوو
برفتیم بالا که اونا هم خنده و اختلات دیشتن خودی عالیه...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

16 Nov, 14:37


بالا نبرش اونی که جنبه ارتفاع نداره💎🫴

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

10 Nov, 13:21


‌‌‌‌
درمیان‌نبرد‌زندگی‌تو‌نقطه‌امن‌منی ‌-🤤-


🌙💞
#𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲
°• 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
🌐
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
@Harfe_Delam_Rz🦋
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

10 Nov, 13:21


YOU STOLE MY HEART BABE

تـــو قلبِ مَنو دُزدیدی جانا

_
🩷👀_
#𝒑𝒓𝒇𝒍𝒐𝒗𝒆
༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •
🫀🤩• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

10 Nov, 11:51


🤩

هر کی در نگهاهت دل باخت
من جان باختم..!


༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🤩• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳@Harfe_Delam_Rz ⟧

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 18:54


تقدیم تون 10 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 18:51


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هشتاد_پنجم📖

بشیشتم خونه بلال چند دیقه شیشته بودم هوش مم برد اندیشه بود 😫

سر خو بگدیشتم  یک دست خو   به زیر سر خو گرفتم یک دست دگی مم رو چیشا مه
هی فکر میکردم فکر میکردم مر خاو برد 🙁

“اندیشه”

تولدمه بود امروز 😭
مه اصلن یادم نبود
خب تحفه تولد مم بداد به روز تولدمه بیاماد
اشکاخو پاک کردم
تا وقتی قهرم میتونم اندیشه یی احید شم مه میتونم 😊
اشکا خو پاک کردم کمی هم خود خو منظم کردم خاطری گفتم شاید عالیه بیایه بفهمه رو خو  خی میشوشتم که عالیه صدا کرد مر
عالیه: اندیشه خوبی ؟

مم بیامادم رو خو خشک کردم گفتم : خوبم ها
عالیه : احید جان گفت گپ نزده اندیشه خاطری خوب نبود باز بعدن گپ میزنیم 🙁

چری ایته گفته ای ؟😐
چی بگوم حالی بگوم ها گپ نزدیم یا بگوم نه 😔ف

اوووووف
مه: ها گپ نزدیم گفتم حالی بره باز دگی وقت
عالیه : خوو به چی مشکل تور اوردم خب گپ میزدی باز میرفت  

مه: مچوم دگه خیره
از دل مه خدا خبر دیشت 😫😣
به عالیه نمیتونم بگوم چی گفت 
ولی خب فعلن کمی از مه دور باشه فقط بخاطر ایکه بفهمم باید

عالیه : خب حالی چکار میشه
مه: عالیه جان بخدا اصلن نمیتونم سر پا ایستاد باشم یا گپ بزنم زنگ میزنی به شهرام بیایه برد مه 😔
عالیه: خب امشاو نرو چکار میشه
مه:نمیشه نمیتونم بروم بهتره
عالیه: خب پس باشه یک چیزی تیار کنم بخوریم باز برو
مه: مه نمیخورم هیچی تشکر
عالیه: باشه هر رقم راحتی مم میرم خودی تو پس بخاطریکه تولدیو بابا گرفتن

اول ازی شروع میکنم روز تولد خو روزیکه له دنیا آمدم امروز به دنیا آمدم و دوباره شروع میکنم اندیشه یی. خاص
مه:😊باشه
عالیه:😁قبول کردی آخیشش
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 18:51


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هشتاد_چهارم📖

وسط زینه ها بودم  هی پایین میشدم که عالیه جان مر بدیدن نستادم  تیز پایین شدم
عالیه جان دیدم صدا میکنن میگن :احید جان چکار شد
مم گفتم باشه بستکم چون بد بود دگه صدا کردن
همونجی بستادم دیدم بیامادن ته زینه ها
عالیه جان : چی گفت ؟
مه:هیچی فعلن عصابیو خرابه باشه باز بعدن خودیو گپ میزنم

(به هیچ عنوان ازو نمیگذرم حتی اگه از مه متنفر باشه و دگه مر نخواهه ولی بدون مم نمیتونه. ایر مطمعنم )

عالیه جان : خب پس فعلن چیزی نگفت
مه: نه گپی نزد مم گفتم باشه پس دگه وقت خاطری خوب نبود حالیو

عالیه جان: دعوا که نکردیم؟😊
مه: نه نه اصلن فقط چون گفت فعل خوب نیوم مم گفتم باشه پس بعدن میام دگه
عالیه جان: خوبه پس نمیرفتیم شاو مهمون ما باشیم
مه: سلامت باشیم بروم که فک کنم شیر آقا هم بیاماده باشه
(شیر آقا گفتم زنگ میزنم نزدم هم فک نکنم آماده باشه 🤦‍♂️)
عالیه جان: خب پس یک چیزی میخوردیم باز میرفتیم
مه: نه دگه تشکر بروم فعلن خداحافظ شما
عالیه جان: خوش آمادیم
مه: خداحافظ
از زینه ها پایین شدم
دم سرا ایستاد شدم گوشی خو بیرون کردم زنگ زدم به شیر آقا
ده دیقه تیر شد بیاماد برفتم به خونه او هم میرفت خودی بابامه که کار دیشتن

بم وسط زینه ها بودم که مادر و بوبوجان اندیشه هم  پایین شدن
مه: اسلام علیکم خاله جان خوب هستیم تیار خوشحالیم
چون اول مادر اندیشه پایین شدن اول خودی ازونا خوش آمد کردم
مادر اندیشه : به به سلام احید جان شکرر سلامت باشیم شما خوبیم چی عجب شکر خدا بیامادیم
مه: زنده باشیم الحمدالله ها دگه
دیدم بوبوجان او هم پایین آمادم
مه: سلام زن کاکا جان خوب هستیم
بوبوجان اندیشه : سلام بچه مه ایشتنی شکرر زنده باشی چیشما ما روشن بخیر بیامادی صحیح و سالمی
مه: الحمدالله سلامت باشیم شکرر خوبم
مادر اندیشه: ازو روزیکه امادیم دگه ما شمار ندیدیم خوب کو هستیم انشالله
مه: سلامت باشیم بهترم
مادر اندیشه ماستن پایین بشن مم پس رفتم
گفتم: کجا ماییم بریم بریم به خونه
دیدم مادر مم بیامادن خودی اورانوس و زن کاکا مه نادر جان
مادرمه: هر چی میگوم شاو نمیستن
مه: باشیم خاله جان شاو نریم راستی میگوم بخدا
بوبوجان اندیشه : سلامت باشی میفهمیم خب بریم دگه خوب شد تو هم بدیدیم الهی شکر
مه:😊😊
مادرمه: بیا احید جان تو برو بالا
اینا پس شدن مم خودی نا خداحافظی کردم برفتم بالا خونه بلال چون فک کنم کمی دگه مهمونا بودن...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 18:51


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هشتاد_سوم📖

از بغل مه بیرون شد گفتم :اندیشه دستَ تو ببینم چیکار کردی
سی کرد ته رو مه هیچی نگفت
مه:فقط ببینم تا کجایه
آستین دست چپیو بالا کشیدم دیدم تا آخر بنداژ کرده 😭
دست خو ته رو خو بگرفتم خیلی حالم خراب شد اصلن نمیتونستم گپ بزنم

اندیشه:احید 😭
مه: لطفن گریه نکن اندیشه بگذار بعد از یک ماه ای پری خو ببینم
اندیشه: دگه نمام تور ببینم
مه:😳😳
دست و پا مه بی حس شد کلن اصلن خود خو حرکت داده نمیتونستم
مه: خانمی
اندیشه: 😭😭به چند مدت نمام بیایی جلو مه برو

مه:اندیشه😧
اندیشه:😭😭تا وقتی به خود خو میام نبینم تور نمیتونم

چیشاخو محکم بسته کردم سر خو به طرف سقف اتاق  کردم با دستاخو هم به موهاخو یک دستی بزدم سرمه بالا بود چیشامه پت بود اشکامه بریخت
چوپ بودم هیچی نگفتم هی نفس میکشیدم او هم عمیق
اندیشه:😭😭احید
طرفیو نگاه کردم گفتم :چی میگی تو عمرمه مایی مر نابود کنی😭هر رقم انتقامی  میگیری قبول دارم ولی ای نخواه از تو دورباشم و تور نبینم 
اندیشه:نمیشه دگه 😭به تو ببینم هر لحظه او شبای که بدون تو بودم یادم میایه
سرخو بگدیشتم رو زانوهایو
گفتم:اندیشه😭
دست خو بگدیشت ته سرمه حال ازو هم اصلن خوب نبود
پس وخیستم گفتم :یعنی بروم
اندیشه:به فعلن ها تا وقتی برگردم به روال سابق تا وقتی هم تور دیدم و خوب نشدم عادی برخورد نمیکنم

مه:😥 اندیشِه منی همالی هم
اندیشه:تا به خو بیام
دستایو بگرفتم گفتم :به  گپا مه گوش  كن  بادقت خوبه
سرخو به علامه خوبه تکون داد
مه:میرم ولی منتظر تو هستم چی حالی چی فردا چی صدسال بعد
اندیشه :😥
مه:  در چنین روزی سال‌های قبل فرشته یی از جنس نور پا به زمین گذاشت
چیشاخو بسته کرد اشکای هم میریخت
حرف خو دوباره تکرار کردم
در چنین  روزی  سال های  قبل فرشته یی از جنس نور پا به زمین گذاشت 
دختری مهربان از جنس ابریشم
همیته اشکامم میریخت گلومم  بغض کرده بود ولی بازم میگفتم
مهربانی که باعث آرامش قلبم می‌شود 😥
که برای مهربانی  اش جز دوست داشتن جوابی ندارم 
اگر تمام عالم جمع بشن و انگشتری بسازن تو همان نگین وسط انگشتر میباشی
سرخو پایین کردم دستایو بوس کردم پس ادامه دادم او هم فقط گوش میکرد چیشایو بسته بود اشکای هم میریخت
دختری زیبا و جذاب که وقتی به زیبایی اش خیره میشوم با خود می اندیشم..
فرشته چرا در چنین ارتقاعی پرواز میکند
توصیف تو هم عجب حس خوش آیندی میده به آدم  قصه یی کوتاه مه
چیشاخو واکرد فقط طرف مه سی میکرد
زیباترین تصور زندگی مه دیدار تو بود
بهترین آهنگ زندگی مه اولین خندیدن تو بود
قشنگ ترین و بهترین اتفاق زندگی منی
تجلیل از  زاد روزت شاید کمترین چیزی باشه که بری تو انجام میدم 
از قهر و ناراحتی ها ما گرفته تا تقسیم لحظات خوش همه درکنار تو لذت بخشن
میام سر اصل مطلب عشق احید
تولدت مبارک خانم زیبایی مه
روی او بوس کردم از جا خو وخیستم گفتم :منتظر تو میمونم و تولد تو با خود تو جشن میگیرم
از خونه بیرو شدم اشکامه میریخت پاک کردم زود...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 18:50


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هشتاد_دوم📖

مه: اندیشه ببین لطفن  مه تور تنها نگدیشتم که بروم خود تو شاید خبر دیشته باشی مر چیرقم بردن پس ای کارا تو بی دلیله
اندیشه:  خوبه تمام شد ؟
مه: نه
اندیشه: خب بگو میشنوم
مه: طرف مه نگاه کن دست ها خو هم بده
اندیشه  هی گریه میکرد
مه: عشق احید طرف مه نگاه کن دگه
اندیشه: خوبه تور بدیدم تیاری خوشحالی شکر که بیامادی پیش خانواده خو
مه: مه بخاطر ازونا نمادم
اشکاخو پاک کرد طرف مه چپ چپ نگاه کرد 
اندیشه: 😒🙁
مه: درسته بخاطر مه خیلی گریه کردی میفهمم
شنیدم هیچی نمیخوردی  بی حوصله شدی 
لاغر هم شدی
ولی ای باعث شد مه بیشتر عاشق تو بشم تو با ای کارا خو ثابت کردی تا چی اندازه مر مایی 😪😥
شاید تو خودی خو بگی احید به میله رفته بوده دگه اونجی به مه خیلی خوش تیر می‌شد جا مه امن و قرار بود
ولی شب ها و روزا مم از تو بیتر نبود
اندیشه: اوهوم
مه: مم اگه به اندازه تو اشک نریختم نصفی بریختم چون مه مطمعن بودم تو خوبی تو در امنیتی دل مه بزی جم بود که خیلی ها هستن که مراقب تو باشن بزی خاطر از طرف تو دل مه جم بود اشکای که میریختم فقط بخاطر ایکه چند مدت خودی تو گپ نزده  بودم و خیلی تور یاد کرده بودم بود
اندیشه هیچی نمیگفت فقط گوش میکرد
مه: مه اگر میفهمیدم قراره مر ببرن هرگز او روز از خونه بیرون نمیشدم اگر میفهمیدم او شب آخرین شب بخیری منه با تو هرگز نمیخوابیدم
اشکامه بریخت
اندیشه:😭😭
مه: مه تور عمدن یله نکردم و بدست خود مم نبود که چیقزر باید پیش ازونا باشم یا نباشم
مم شاو و روز فقط به تو فکر کردم 😭😭
او نفر از مه یک ویدیوی گرفته بود مچوم دیدی یا نه  گفت   چند روز دگم   اینجی مهمون ما هستی بعد ازو تور میکشیم
اندیشه:😭😭
مه: مه گفتم امکان داره همچین کاری بکنن چون ازی اتفاقا خیلی افتاده
مم گفتم اگه ایرقم هست پس بگذار به آخرین بار خودی خانواده خو گپ بزنم
چیزی نگفت مم گفتم حداقل بگذار با یک نفر خداحافظی کنم بعد ازو بروم 😭😭
حتی ویدیو تا حالی هست پیش بابا مه و نادرجان میتونی نگاه کنی
مه وقتی اونجی هم بودم خواستم اولین و آخرین نفریکه بخواهم خودیو خداحافظی کنم تو باشی 😭😭
اندیشه ایقزر اشک میریخت مم که وقتی ای گپار میگفتم اشکا مه میریخت و پاک میکردم
مه: مم نخواستم هیچوقت تور بزی وضعیت بندازم یا ببینم باید یک ذره هم مر درک کنی 😔🥺
اندیشه:😭😭
اشکا اندیشه پاک کردم گفتم : خانمی 😔
اندیشه:😥🤧
هیچی نمیگفت فقط نگاه میکرد
دستایو بگرفتم و اور بغل خو کردم
ایقدر مر محکم بغل کرده بود که گفتم تمام دنیا به مه دادن فعلن صاحبم

هی گریه میکرد و اوکچه میزد
اندیشه:😭😭
اندیشه ر وقتی بغل خو کردم احساس کردم بهترین آرامش دنیا نصیب مه شده یعنی ایقدر بری مه خوش آیند بود بعد از ای همه مدت بتونی عشق خو بغل کنی خیلی حس عالی به تو دست میده...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 18:49


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هشتاد_یکم📖

شیر آقا گفتم بره باز زنگ میزنم بریو
اوووووف
یک نفس عمیقی کشیدم و دروازه اف اف زدم
عالیه جان :  بله!
مه: منم عالیه جان

دروازه باز کردن بیامادم بالا
پشت سر اندیشه ر بدیدم چون رو مبل شیشته بود هنوز ندیدم اور 🥺🥺

خدایا خود تو دگه یک کاری بکن

دیدم عالیه جان بدیدن مر
اندیشه : میگوم عالیه کی بود

😪🤧🤕ایشته صدا آهستِه کرده
عالیه : اندیشه مه میرم اتاق خو باز کار دیشتی صدا کن
اندیشه: اینه داکتر بریم دیر شد ساعت ۴ نبود

مه:🥺🥺
عالیه جان : ها خب چند دیقه بستک
عالیه جان برفتن اتاق خو مم بیامادم داخل
مه: سلام 😊
ایته هم دست و پا مه میلرزه قلب مه به شدت میزنه
دیدم اندیشه وخیست از رو مبل رو خو دور داد
طرف مه سی کرد 
اندیشه:😳احید
همیته ایستادبودم فقط او نگاه میکرد مه نگاه میکرد
یکبار اشکای بریخت گلوی هم بعض کرد دوباره گفت احید😭

کمی پیش امادم گفتم : اندیشه 😔

مه: نه اندیشه
اندیشه : 😭😭
هیچی نمیگفت فقط طرف مه نگاه میکرد و گریه میکرد
مه: اندیشِه مه 😥

اندیشه: احید 😭😭
برفتم ماستوم اور بغل خو کنم که گفت : عالیههه😭😭
رو خو داور داد يعني به مه پشت کرد 💔😥
دیدم عالیه جان زود بیرون شدن گفتن : اندیشه 😔 خیلی اصرار کرد که تور ببینه مم مجبور بودم
اندیشه : زنگ بزنه به شهرام بیایه دنبال مه 😭😭
طرف اندیشه که دیدم هی گریه میکنه
چیقزر لاغر شده 😭😭
اشکا مه بریخت
مه: اندیشه منم احید تو 😭😭

اندیشه اصلن نگاه نمیکرد طرف مه فقط گریه میکرد و به عالیه جان میگفت به شهرام بگیم بیایه
مه: خانمی مه 😭😭
اندیشه رو خو دور داد گفت : 😭😭خانمی
اشکایو هی میریخت مم اشکامه بریخت سعی میکردم پاک کنم 

مه:😭😭😭
عالیه جان : اندیشه فقط یکبار خودیو گپ بزن سی کن بخاطر تو اشک میریزه
هی طرفیو سی میکردم و نفس نفس میزدم
هیچی نمیگفت فقط اشکایو میریخت

اشکا خو پاک کردم چون نمیتونستم اور ببینم ای مزاحم ها اجازه نمیده
اندیشه گریه او خیلی فرق دیشت نمیفهمم چری 😭
هی نفس نفس میزد که گفت عالیه
سریو داور خورد بفتاد

مه:😳😳اندیشه
تا ماستوم بگیرم چون عالیه جان پیش او بودن اور بگرفتن بعد اونا ایله دادن مه بگرفتم اور
عالیه:به مهمون خونه ببریم چون اینجی نمیشه که سریو بگذاریم

مه: خب بریم اور ببریم پیش داکتر 😳😟
عالیه : نه عادیه
مه: یعنی   چی عادیه  زوف  کرد میگوم بریم شفاخونه 😟
عالیه: ایته  زوف ها خیلی کرده چند دیقه  بعد  به هوش میایه

مه که بیخی هنگ کردم یعنی  چی آخه بریم خب اور ببریم داکتر میگه عادیه🙁😟
بغل مه بود اور ببردم سریو بگدیشتم
عالیه :  به ای  چند وقت همیته  زوف میکرد   تا حالی شاید بیشتر از  پنج  بار اور برده باشن پیش داکتر فقط میگه فشاریو پایینه و خاطریکه هیچی نمیخوره
مه:🥺😥
عالیه : مه کمی او بیارم بریزم ته روی او به هوش میایه
عالیه جان برفتن آشپزخونه مم پیش او بشیشتم دست او بگرفتم
عالیه جان آو آوردن بریختم ته رو او دیدم کمی چیشا خو وا کرد
مه: اندیشه 😟خوبی
اندیشه چیشا خو محکم بسته کرد گفت : عالیه
ماست وخزه از جا خو گفتم : یک چند دیقه سر تو گدیشته باشه بیتره
اندیشه بدید دست او گرفتم هیچی نگفت
عالیه جان : گولی بیارم
اندیشه: نه میرم خونه زنگ بزن بیایه دنبال مه
مه:اووووف اندیشه نکن دگه به لیاز خدا صبر ببینم تور چی  گپه خودی مه گپ بزن 😔
اندیشه از جا خو وخیست بشیشت  به عالیه جان گفت : تو میری ؟
عالیه جان : ها میرم پایین کار هم دیشتم بیازو
عالیه جان برفتن پایین دروازه هم بسته کردن
مه:اندیشه🥺
اندیشه دست خو خطا داد گفت : ببین ته رو مه با دقت او اندیشه یی که تو اور دوست داشتی نیوم میفهمی یا نه
مه:هستی همونی به مه هیچ فرقی نکردی
اندیشه: خب بیازو...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 18:49


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هشتاد📖

“اندیشه”

دروازه وا کردم عالیه بود به دل خو گفتم بزی وقتی چری بیاماد
مه هی تلویزون نگاه میکردم حاجی آقا هم همیته شیشته بودن تسبیح بدست نا بود
از جا خو وخیستم برفتم دم در  بیاماد داخل

عالیه : سلام حاجی آقا
حاجی آقا : سلام دختر مه ایشتنی خوبی خیریت پرویزجان خوبه
عالیه : شکرر شما خوبین
حاجی آقا : شکر
خودی مم روبوسی و خوش آمد کرد بشیشت رو مبل 
مه:چای بیارم میخوری یا میوه
عالیه :خاله نیه البه
مه:هسته بالایه دگه
عالیه :هیچی نمیخورم نیار
بیامادم بشیشتم گفتم: چری ایته وقت آمدی تو
عالیه : بیامادم خاطری خودی مه بری به پیش داکتر یکه یوم

حاجی آقا : چری داکتر
عالیه : خاطری کمی سر درد بودم حاجی آقا گفتم یکبار بروم سی کنم مم یکه بودم وقت داکتر امروز بود گفتم ازیکه اندیشه بیکاره به خونه هم هسته پس خودی مه بره

مه: خب چری خودی مادر نمیری
عالیه : مادر کو به او سراین خب وقت داکتر ساعت چهاره نیم ساعت دگه مونده
حاجی آقا : ها میره خودی تو بیازو کاری نداره
مه: 🙁🙁مچوم پرویز جان چری نمیرن
عالیه : هستن پرویز جان مار میبرن خاطری باز داخل راه نمیدن دگه اونار بخش زنانه یه
مه : خووو
عالیه : برو حجابی خو بر خو کن بیا  اگه  کمی دیر هم شد خیره باز ازو سر بریم خونه مه
مه : نه نمیرم خیره دیر هم  شد باز رنگ بزن شهرام میایه برد مه
عالیه : بااااا خب یک شاو بستی چکار میشه
مه: حاجی آقای نا باز یکه ین
حاجی آقا : نییم خیره برو البه ازو وقتا دگه نمیرفتی
مه: نه خب
عالیه : وخی بریم دگه حالی 
مه: تا سعت چنده خب ؟
عالیه : نمیفهمم دگه معلوم نیه سی کنم نوبت مه چی وقت میرسه
حاجی آقا : وخی برو بر خو کو حجاب خو برو خودیو
دگه هیچی نگفتم برفتم حجاب خو بر خو کردم بیامادم

حاجی آقا : خب عالیه اگه دیدی دیر شد باز تو و پرویز جان هم بیاییم همینجی
عالیه : نه دگه میریم خونه خو
  مه : بریم
عالیه :😊😊
خودی حاجی آقا خداحافظی کردم مه و  عالیه  بیرون شدیم
بشیشتیم ته موتر خودی پرویز جان هم خوش آمد کردم عالیه  گفت: شماره مه به خونه مونده یکبار بریم تا خونه پرویز جان
پرویزجان: شماره چی 😕
مه:وی خبر ندارن 😕
طرف پرویزجان نگاه کرد گفت : شماره داکتر دگه 🤨
پرویزجان: خووو ها بریم

برفتیم خونه دم در پایین شد عالیه  گفتم: خب تو برو زودی بیار مم ته موتر شیشته یوم
عالیه : نه بیا بالا تا بپالم
مه : باز دیر نمیشه
عالیه : نه بیا
از موتر پایین شدم برفتیم مه و ازو خونه

عالیه : مایی تا وقت حجاب خو بدر کن 😊
مه:😒😒نه تیاره برو شماره وردار
بشیشتم رو مبل  او  برفت اتاق خو

بعد از پنج دیقه بیاماد
حجاب خو بیرون کردمه بود  بیاماد دهلیز
عالیه : اندیشه مگری صبر کنی تا رختا خو بیرون کنم ای آرایش ها خو پاک کنم طلاها خو بکشم ایته کو نمیشه بروم پیش داکتر 😁
اندیشه:خب😊
عالیه : بیرون کن خب حجاب خو تا وقتی
حجاب خو بیرون کردم خودی شال خو. به بزنه شلوار ای بود خودی جامت صورتی کلاه دار نخ هم دیشت موهامو بسته بود

“احید”
ازو دم هی فکر میکنم خدایا چیکار کنم بروم بگیرم تولدیو یا نه چیزی بخرم بزی عجله گی نمیتونم فکر  کنم چیزا الکی الکی نمیشه باید خیلی خیلی لوکس باشه ولی امروز نمیشه چون وقت نیه باید اول اور ببینم بعد تولدیو میگیرم خیره  دگه😔 

از یک شماره کو زنگ بیاماد به مه فکر کنم عالیه جان باشن
خاله ر صدا کردم بیاماد
مه: خاله جان مادر مه یکبار صدا کنیم
برفت بالا مادر مه صدا کرد بیامادن
مادر: چی ماستی احید جان بیارم حالی نون تور
مه: نه مادر مه میرم بیرون که  کار دارم
مادر: به چی کار اینه هنوز دیشاو آمدی بگذار یک  چند روز تیر شه  
مه: زنگ زدم به شیر آقا پایین منتظر منه خودی ازو میرم
مادر: خب به کجا میری به چی کار
مه: مادر دوزا مر روانی نکردن شما میکنیم بخدا بگذاریم بیرون شم ببینم هوا بخدا از صبح مر به ته همی چهار دیواری کردیم که  چی گپه😒

مادر: خوبه پس به بابا خو بگو
مه: باز شاو بیام میگوم 😒
تیارکرده بودم دگه بعد از چهل روز مر ببینه گنده نباشم 🙁
از خونه بیرون شدم شیر آقا هم معطل مه بود برفتیم خونه عالیه جان...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 18:49


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هفتاد_نهم📖

مه:امروز اور بیاریم به خونه خو میام مم 

عالیه جان :  خب اگه نماد 
مه: خب شما به یک طریقی اور راضی کنیم لطفن به یک بونه اور ببریم
عالیه جان: نمیفهمم فک نکنم
مه: مثلن همی امروز بهترین فرصته

عالیه جان :🙁😕
مه: فعلن به خونه هم تنهایه بوبوجان و مادر جان شما هم نین
شما ازینا وقت  تر بیرون شیم برد اندیشه اور بیاریم خونه خو مم میام چون خونه ازونا نمیشه
عالیه جان: خب چی بگوم بریو که بیایه
مه:بگیم ....
عالیه :اوم
مه: 🤕🤕
عالیه : میگوم یکبار بیا خودی مه تا پیش داکتر بریم تا مادر میاین خاطری یکه یوم
مه: ها 😍🥺
عالیه جان: شاید بیایه ایرقم بگوم
مه: شمار بخدا اور راضی کنیم بیایه😥

عالیه جان : ببینم  چی  میشه شما شماره خو بدیم به مه باز یک زنگی بزنم اگه آماد زنگ میزنم یعنی بفهمیم اگه نماد هیچی دگه
مه:صحیحه
شماره خو بدادم به عالیه جان و خداحافظی کردن به فعلن و برفتن


مم اینجی از فکر کرده دگه سرقی میشم
یعنی تا ای حد اندیشه بخاطر مه گریه کرد😭😔
اکه یکبار اور خندوندم ده بار اور به گریه کردم 💔🤕
دستیو😱
یعنی مه حالی اور ببینم ایشته چیزی شده ؟😔

نیم سعت بعدی نون میاوردن
خاله یک قوری بیاورد ولی اصلن نخوردم
🥺😥فقط منتظرم عالیه جان خبر بدن اور ببینم

پنج دیقه همیته شیشته بودم نون هم یخ کرد همیته مادر مه بیامادن
مه: مادر ای نونار ببریم نمیخورم
مادر: چری مادر 😕 هیچی کو نخوردی
مه: سیرم همالی چای خوردم
مادر: کی همالی بود ساعت ها ۱۰ بجه حالی ۱ بجه یه

مادر: چری چیشما تو ایتنه؟
مه: اوووف مادر میگذاریم سر خو دو دیقه بگذارم یا نه 😒
مادر: خوبه پس هر دم نون ماستی بگو خاله بیاره
مادر مه از خونه بیرون شدن مم همیته سر خو بگدیشتم به یک چند دیقه خاو نبودم

«عالیه تعریف میکند »

مه: مادر مه مگری وقت تر بروم خاطری میرم پیش داکتر خودی پرویز جان
خوشومه: چری داکتر 😟
مادر: به چی خاطر
مه: مچوم کمی سر درد بودم گفتم برم یکبار
خوشومه:خوووب مایی مه خودی تو بروم
مه: نه سلامت باشیم می‌روم خودی پرویزجان
رو خو طرف مادر خو کردم گفتم : همیته دم خونه اندیشه هم ورمیدارم شاید خودی مه بره
مادر: هاا ببر اور  میره خونه تو 
مه: ها اگی باز دیر تری شد شاو خودی مه بره خونه ما همونجی باشه

مادر: ها ببر اور 😔 مه کو تا حالی هوش مه برد یونه هیچی نفهمیدم بمی مهمونی
مه: خیره تشویش نکنیم میبرم اور خودی خو
مادر: همالی میری
مه: ها زنگی بزنم به پرویز جان سی کنم به خونه ین بیاین برد مه
مادر: خوبه مایی هم خودی شهرام برو شاید به خونه باشه بیایه هموته اندیشه رم ورداره تو هم هر دو نفر باز بریم 
مه: نه دگه باشه سی کنم پرویز جان چی میگن
نون خو خلاص کرده بودیم ای دخترا و خانم ها دگم کمی رقص و  خنده  دیشتن به میوه نستادم دگه زنگ زدم پرویز جان ۱۵ دیقه بیامادن دنبال مه که بروم  خونه مادر خو
ته راه بودیم پرویز جان گفتن : چری گفتی همالی بیام برد تو باز دنبال مادر خو و پروانه مگری جدا بیام 😒

مه:😁😁خیلی ببخش دگه خاطری می‌روم برد اندیشه بیایه خونه ما
پرویزجان: خوو هموته خودی مادر مه اینا میرفتیم بردنا
مه: نه همالی بروم خاطری احید جان مایه خودیو گپ بزنه
پرویزجان : 🤨🤨احید میایه خونه ما خودی اندیشه جان گپ بزنه
مه: ها باز میگوم چیکار شد حالی تیز تر برو
بیامادیم خونه مادر مه پرویز جان داخل نیامدن ته موتر بودن اف اف بزدم اندیشه وا کرد...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 18:48


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هفتاد_هشتم📖


عالیه جان : فک میکردم وقتی بفهمه از خوشحالی شاید پرواز کنه شاید ازی حالتی که حالی داره بیرون شه ولی نه 🤧
عالیه جان اشکا خو پاک کردن گفتن: حالی حتی اسم شمار که میبرم گپ ر تیر میکنه ولی تا همی دو روز پیشتر  که شما نماده بودیم هی  میگفت احید احید ولی او وقت مه گپ ر تیر میکردم چون به یادیو خیلی نباشه و  گریه نکنه 
به نفس نفس افتادم
کلن اشکا خو پاک کردم و بشیشتم سر جا خو
مه:یعنی چکار میشه حالی 
از خونه هم که چند وقت میشه بیرون نشده هر شاو هم گریه و گریه خب ای رقم عکس العمل حالی نشون بده عادیه
مه: یعنی نمیتونم اور ببینم
عالیه جان : نمیفهمم دگه او که اصلن از خونه بیرون نمیشه
عالیه : 😪😥
مه: حداقل یکبار اور ببینم مه مطمعنم مر ببینه خوب میشه 😭
عالیه جان : مه خیلی سعی میکنم اور ازی حالت بیرون کنم ولی نمیشه
خیلی خیلی خیلی بی حوصله شده اصلن یک کلمه گپ بزنی خودیو میگه  چوپ کن بسه

جلو اشکاخو میکرفتم
عالیه جان از جا خو وخیستن ماستن برن که گفتم : خب پس فقط یکبار دگم به مه خوبی کنیم فقط اجازه بدیم اور ببینم
عالیه جان : خب چی رقم
مه: اور بیاریم به خونه خو میام اونجی
یکبار عالیه جان دستا خو به  مبل گرفتن پس به گریه شدن
مه:عالیه جان 😥

طرف مه سی کردن گفتن :احیدجان 😭
مه:بله
عالیه:امروز تولدیو نه
شنیدن ای گپ بریمه بی اندازه دردناک بود قلب مه به درد آماد بشیشتم رو مبل سرخو هم رو زانو گدیشتم اشکامه بریخت
عالیه حان هم هی اوکچه میزدن و اشک میریخت سر خو بالا کردم گفتم :ببینیم تا ای حد بد شناسم 😥😔
عالیه جان هم گریه میکردن
بهدگفتم: خبر داره خودیو
عالیه جان :نه فقط دو روز پیش به شهرام بگفتم که تولدیو بگیریم شهرام گفت از سورپرایز خوشیو نمیایه نمایه یکی هم شاید ناراحت شه با
مه:ها راست گفته
عالیه:بابامه اینا خبردارن احتمالن امشاو شاید بریو بگن بعدازو اگه  اجازه داد بریو بگیریم
مه:پس مم بریو نگیرم حالی
عالیه:ایته که شما بریو بگیریم و اور خوشحال کنیم که بیازو خیلی خوشحال میشه ولی حالی چون کمی چی شده فک نکنم خیلی به تولد خو خوشحال باشه
دست خو برو هر دو چیشم خو گرفتم دگه هیچی نگفتم 

بهدگفتم:خب پس باید حتمن اور ببینم
هی فکر میکردم باید چی ببرم بریو 😥🥺
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 18:48


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هفتاد_هفتم📖

مه: عالیه جان اندیشه خوبه ؟😔

عالیه: شکر خوبه 😊
مه: چری هیچی از مه خبر نمیگیره به شماریو هم زنگ میزنم خاموشه آنلاین هم نیه خیلی وقت میشه
اورانوس هم میگه ما هم چند میشه اور ندیدیم 😔

دیدم چیشا عالیه جان پر اشک شد
عالیه :😥🥺
مه :عالیه جان
طرف عالیه جان نگاه کردم دیدم  گریه  میکنن مم زود رفتم دروازه خونه بسته کردم

مه: عالیه جان چکار شد 😳😳
عالیه جان بشیشتن مم روبروی نا شیشتم
مه: چکاره شمار بخدا بگیم 😟

عالیه: از وضعیتی که اندیشه دیشت و داره فک نکنم مه بتونم توضیع بدم یعنی تا کسی به چیشا خو نمیدید درک نمیکرد
مه تپش  قلبَ مه تند تر و تند تر شد
مه: خب
ای حالت چهره ازینا میدیدم گریه ها حرف های نا بیشتر ترس و وحشت به سراغ مه میاماد
هی بدن مه میلرزید ‌ فکرای خیلی عجیبی به ذهن مه میاماد میگفتم خدای نکرده اندیشه ر کاری شده
فقط آروم بودم ببینم چی میگن
عالیه جان : اندیشه از روزی شمابردن   روزا اول هیچی نمیفهمید حتی به هوش نبود فقط سکوت کرده بود بعد  تا همی امروز گریه کرد 😭😭 هی اشک ریخت صبح هم  میگفت احید
شاو هم میگفت احید هر لحظه عکسا شمار میدید فیلم هایکه با شما دیشت هیچی نمیخورد فقط جیغ میکشید و میگفت احید مه 😭😭

هم بخاطر ایکه اشکا عالیه جان ر دیدم هم حرفای نا چیشامه پر اشک شد
عالیه جان: فقط   به خونه مه بود ازو روز تا حالی یکبار هم از خونه بیرون نشده 🤧😭
یعنی اگر شما اور ببینیم نمیگیم او همی اندیشه یه خیلی فرق کرده

اشکامه بریخت زود پاک کردم
دستا خو به هر دو طرف صورت خو گرفتم و اشکا خو پاک میکردم
عالیه جان : 😭😭 حتی یکبار هم ندیدم به ای یک ماه بخنده  خیلی لاغر شده بیحد
از جا وخیستم پشت خو از عالیه جان کردم تمام اشکا خو پاک کردم پس رو خو داور دادم هموته ایستاد بودم
عالیه جان: فقط خودی بوبوجان و حاجی آقا مه گپ میزد هیچی نمیاماد پیش شهرام پیش مادر مه پیش بابامه 😭😭🤧

چیشماخو محکم بسته کردم اشکامه بریخت
عالیه جان : مه هر وقت میرم خونه مادر خو بعد ازیکه میام خونه خو تا یک سعت گریه میکنم بخاطر اندیشه

عالیه جان : وقتی مهمون هم دیشتن پایین بود اصلن نمیاماد بالا هر شاو بخاطر شما اشک ریخت گفت احید مه احید مه تا اور خاو برد

مه:😭😭😥
عالیه جان : حتی حالی دگه اشک هم نداره به ریختن گوشی او خیلی وقته خاموشه بم ته کشو الماری او گدیشته سیم کارت خو هم بشکسته
مه:ازیکه آمادم خبر داره؟
عالیه جان : ها ولی طوریکه خیلی بریو عادی باشه برخورد میکنه
دست چپَ خو با تیغ بزده از بالا تا پایین خط خط کرده به انگلیسی هم نوشته احید  تا حالی بنداژ ها دستیو هست
هم گفتم مثلی ایکه نفس مه بند شه همی رقم نفس عمیقی کشیدم و هر دو دست خو ته رو خو گرفتم
مه:😭😭
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 18:46


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هفتاد_شیشم📖

“احید”

بااااا ای اورانوس هم بخدا فقط از چاه آو بالا میکشه
۱۲بجه شد کو
دیدم در وا شد
خاله یه 🤦‍♂️
خاله: احید جان میوه بیارم به شما ؟
مه: نه خاله جان تشکر فقط همیته که بالا میریم اورانوس ر صدا کنیم
خاله : باشه
خاله از خونه بیرون شد
مم منتظر بودم تا اورانوس بیایه
دیدم بیاماد
اورانوس : بله احید
مه: میگوم به تو نگفتم اندیشه ر بیار از کدو صبحه 😠
اورانوس: وی نماده خب مه چکار کنم 🤨
مه: پس کی آماده ای مهمون هاییکه هی خنده خنده کرده میرن بالا کینن
مه؛ فقط که یکی دوتا مهمون دیشته باشیم خب دگه کساین😒🤨
مه: ایقزر دیر دیر نکن به هر پنج دیقه بیا به مه خبر بده
اورانوس: خوبه
هم ماست بره دروازه هم وا بود دیدم عالیه جان خودی خوشو خو و همو خوهر شوی نا
مه: اورانوووس😠
پشت سر خو کرد گفت
اورانوس ایستاده بود ماست بره
اورانوس : چکاره چکاره اینه اینه 😕
مه: دره ببند برو از عالیه جان بپرس
اورانوس برفت دروازه هم بسته کرد دو دیقه تیر شد بیاماد

اورانوس : میگن مه خبر ندارم باشه مادر مه بیاین
مه:اوووف 🤕 خوبه
اورانوس پس برفت مم بخدا اینجی میترقم

۲۰دیقه بعد ....

اورانوس دروازه وا کرد گفت : احید اندیشه نیامده
مه:😐😐نماده؟
اورانوس: نه فقط مادریو خودی بوبوجان او
مه: نپرسیدی چری نماده؟
اورانوس: نه گفتن به خونه یه 😊
مه: 🤕🤕 خب چکار کنم
اورانوس : مچوم چی میفهمم
مه: عالیه  جان  ر بگو بیاین پایین
اورانوس : ها به تو بیامادن فقط مر برَد بچه خوردی ری میکنه 
مه: اورانوس میفهمی مام ای دم ای سعت انفجار کنم برو به عالیه جان بگو بیاین بگو احید شمار  کار  داره

اورانوس:خوبه😂
خنده کرده برفت
پنج دیقه تیر شد دیدم دروازه وا شد عالیه جان بودن
از جا خو وخیستم خودی نا خوش آمد و سلام علیکی کردم
عالیه: چی عجب گم شده هم پیدا شدن
مه:😁بخیر بشد
عالیه: بخیر بیامادیم دگه
مه: بله ها دگه ناجوان ها ایله دادن مر
عالیه: تا  پولی نبود کو نمیدادن😁
مه: ها دگه
خب برم سر اصل مطلب...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

09 Nov, 07:09


-

- کاش الان بغلم خواب بودی
و منم درحال بوس زدن به مژه هات بودم🫠🩷.

-
.. 𝐑 ..
༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •
😀💗• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

08 Nov, 12:33


کوتاه بگم؛ جاتو به سایتم نمیدم،چه برسه به آدمیزاد!:)🌚🤍


#𝗣𝗿𝗼𝗳
#𝙇𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 🦋

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Oct, 15:47


🔴نکته : دوستا شما ها اصلا حمایت نمیکنن واکنش نمزنین لینک پخش نمکنن هر شب هم میگن رمان بذار آخه اینجوری هم میشه؟😐

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Oct, 15:31


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Oct, 15:30


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_سی📖


خودی احید که شب بخیری کردم گوشی خو بگدیشتم بال سر خو خاطری مر به نماز صبح بیدار کنه 😁
به ایران از یادم رفته بود
امشاو نماز شوم و خفتن ر بخوندم 🙁
معده مم کمی درد میکنه
از بس به ایران بالی بالی هم خوردم 🙁
کمی که فکر و چورت زدم دگه مر خاو برد

صبح ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم
هوا هم تاریک تاریک 😁
خیره دگه وقت هم هست به نماز
برق اتاق خو روشن کردم برفتم دهلیز دیدم حاجی آقا مه بیدارن
مه: صبح بخیر حاجی آقا

حاجی آقا :🙁🙁تو چری وخیستی بزی صبح وقت ؟
مه: به نماز 😍
حاجی آقا :😁😁خوووب ولی وقته هنوز به ۶ بخون
مه: خوبه حالی مام وضو بگیرم
حاجی آقا : بلد شدی دگه ؟😀
مه: نه حاجی آقا یاد ندارم 😒 فقط بار اول منه
حاجی آقا : هم خوبه که تو میخونی عالیه کو هیچی بخیر اصلن مه تا حالی ندیدم بخونه
مه: مه یکبار دوبار به ماه روزه بدیدم میخوند😂
حاجی آقا: اونجی هم خاطری ماه روزه بوده اگی نی نمیخوند🤣
مه: قرآنشریفی که شاو ۲۹ختم کردیم پارسال  از عالیه بود 🙁

حاجی آقا : دروغ نگو🙁🙁
مه: بخدا 😁 همو شاو مهمون ندیشتیم همه شما هم به(دانلود کامل رومان از کانال حرف دلم @Harfe_Delam_RZ ) بالا بودیم سبا هم عید گفتیم کی قرآنشریف خونده داره شهرام گفت ما یکی داریم اور عالیه خونده بود 😁
حاجی آقا : بوووو آفرین ازی مه خیال میکردم ایته کارا بلد نیه
مه: بلده دگه مقصد بم ماه روزه نماز و قرآن و روزه 😁

حاجی آقا :😅😅
مه: خب مه بروم

برفتم وضو گرفتم بعد ازو بیامادم موها خو برس کردم اینار بسته کردم
حجاب خو بر خو کردم خودی شال خو هم مقبول حجاب کردم
شروع کردم به نماز خونده

الله اکبر😍

نماز خو که خلاص کردم گوشی خو وردیشتم به احید پیام دادم

مه: سلام صبحت بخیر
بعد: صبحت به زیبایی نماز صبح 🤍
بعد: صبحت به زیبایی طلوع آفتاب
بعد: صبحت به قشنگی غروبش
بعد: صبحت به زیبایی صدای جیک جیک کردن کبوتر ها و چقک ها😂😁
بعد: صبحت به قشنگی بوی تازه و با طراوت هوایی زمستانی

بعد: صبحت به زیبایی هوای سرد ماه قوس 😍

بعد: صبحت قشنگ تر از تمام صبح های سال های گذشته ات  احید عزیزم 💋
اینار نوشته کردم بعد ازو خاو شدم دگه 😁
خب بشینم اینجی چکار کنم
پس سرخو بگدیشتم خاو تا سعت ۱۱😴

“احید”

چیشما خو وا کردم یک کششی به بدن خو دادم
چیشما خو یک دستی بکشیدم خاطری خیلی درد میکرد
شاید خاطریکه به ای  چند وقت خیلی دیر خاو میشم
صفحه گوشی خو روشن کردم دیدم ساعت ۹:۴۷
خوبه زود وخیستم
امروز خودم دگه میرم صرافی خیلی دیق شدم به خونه
برفتم دست و رو خو شوشتم
لباس ها افغانی مم خاله همه اتو میکنن میزنن به الماری بیامادم یک دست لباس وردیشتم بر خو کردم
کت خو هم بکردم خودی ساعت و انگشتر خو
موبایل خو وردیشتم برفتم پایین که چای بخورم بعد ازو برم
بم وسط زینه ها بودم  که یادم از اندیشه آماد زود زود رفتم تلگرام دیدم پیام داده مم بم ته زینه ها بشیشتم سی کنم چی گفته


😍😍
پیام ها ازی بخوندم ساعت ر نگاه کردم دیدم به ساعت ها شیش بوده پیام داده 😁بزی صبح وقت البد مر خاو دیده بود
نوشتم: صبحم به زیبایی چهره خانمی
بعد:صبحم به زیبایی صدایش
بعد:صبحم به زیبایی راه رفتنش
بعد:صبحم به زیبایی حرف زدنش
بعد:صبحم به زیبایی خنده هایش
بعد:صبحم به زیبایی دستاش
بعد:بلاخره صبحم به زیبایی دو زوج عاشق 😁💋
بعد:صبح به زیبایی احید و اندیشه

دگه از ته زینه ها وخیستم گوشی خو هم به کیسه خو کردم رفتم پایین...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Oct, 15:30


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_نهم📖

گوشی قطع کردم و هی به چورت بودم بیخی به تشویش شدم چری جواب نمیده ای
دوباره زنگ زدم دیدم زنگ میخوره جواب نمیده

“اندیشه”

جواب احید ر داده نتونستم چون نمیتونستم گپ بزنم
گوشی بگدیشتم از اتاق بیرون شدم
بوبوجان مه شیشته بودن هنوز خاو نشده بودن
بوبوجان: اندیشه
مه: بوبوجان😞
سر مه هی چرخ میخورد
بوبوجان مه وخیستن از جا خو  دست مه بگرفتن خاطری سر مه هی میچرخید
حاجی آقا خاو شده بودن

بوبوجان: خوبی ؟
مه: میگوم که .......

بوبوجان: خب
مه: سر ....مه هی داور میخوره ........هی دست و پا مه..... سست میشه
ایته حول کردن بوبوجان مه
بوبوجان: چری نه نه جو😧
تاو ماوی چیزی داری

دست خو بگدیشتم رو پینک مه دیدن تاو ندارم
بوبوجان: صبر کمی آو شکر و نمک بیارم تیار میشی
بوبوجان مه برفتن اینار تیار کردن بیاوردن بخوردم
بوبوجان: وخی دست و رو تو هم بشورم کمی بهتر شدی ؟
مه: کمی خوبم
بوبوجان: سر تو درد نمیکنه؟
مه:  نه خوب شدم
کمی رو خو هم بشوروم
بوبوجان: به آو یخ بشور

رو خو هم کمی که شوشتم اونار هم خوردم کمی بهتر شدم شکر خدا
ازو دم  بهترم او دم هی راه براه میرفتم😀

برفتم پس اتاق خو
دیدم ۱۵تا تماس بی پاسخ

باااااا😁

مه زنگ زدم

احید: اندیشه
میشنوی
مه: جان ها صدا تو چری گرفته یه
احید: اندیشه میگوم چکاره خوبی
مه: خوبم کمی گیج شدم
احید: ایشته گیج شدی چکار شد کجا رفتی
مه: رفتم بوبوجان یک چیزی بدن بخورم تیار شم
احید: اندیشه خوب نیی؟
‌مه: هوم نه خوبم فقط کمی احساس کسالت کردم
احید: خب حالی بهتری ؟
مه:ها 
قطع کنم ؟
احید:  اندیشه مر خاو نمیبره بخدا
تو بگو چی خوردی که ایته شد
مه: نمیفهمم فک کنم فشار مه پایین آماده بود
احید: نمیری پیش داکتر
مه:نه  خلاص شد خوبم
یکی هم شاید خاطریکه امشاو هیچی نخوردم اوته شد
احید:اووف
مه؛خوبم احیددلجم باش حالی خاو شم صبح پس سرحالم
احید:باشه پس شب خوش نفس مه خاطری خوب نیی خیلی گپ نمیزنم
مه:نه خوبم
احید:خاو شو صبح بیدار شو تیار باشی خب
مه:ههه باشه
احید:خب کار نداری به مه
مه:نه دگه
احید:شب خوش 

مه:شب خوش
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Oct, 15:29


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_هشتم📖

اینا همیته نگاه میکردن و هی میگفتن بووو 🙁

ایشته لوکس
ایشته جاها رفتن
ایشته رختا لوکسی برخو میکرده
🙁🙁تعریفی یوم؟
مچوم
بابا مه و ماما ها مه خودی هم گپ میزدن شهرام و شعیب
او برار دگه خیلی جذابیه مثل شهرام اور مایوم

ای قبل ازیکه عالیه عروس نشده بود عاشق عالیه بود
تقریبن دو سال فقط پیش عالیه زاری میکرد عالیه خودیو شه 🙁
ولی عالیه عاشق پرویز جان بود
بعد ازیکه ای فهمید خیلی بچه عقده یی شد
خیلی هم عصاب خرابی شده
تمام پست ها و پروف هایو غم انگیزه حتی تا حالی 🙁
خیلی چیزا دلخراشی میگذاره
خیلی بشاریده بیخی
اور زن هم ندادن تا حالی 🙁
نمیکنه زن
وقتی عالیه و پرویز جان ر خودی هم میبینه غرق میشه بیخی طرف عالیه 🙁

اینا تا چند دیقه دگم بودن باز برفتن
مادر مه و شهرام و بابا مم بالا رفتن مم که میرم به اتاق خو
ایشته اتاق خو یاد کردم🥺😁

برفتم موها خو برس کردم وا گدیشتم رو خو هم بشوشتم و دندونا خو هم برس کردم
گوشی خو هم وردیشتم ببینم احید جواب داد یا نه
نوشته:سلام عمر مه
بعد:الهی شکر که برسیدی
بعد:مه ازو دم خاو بودم خاطری جواب داده نتونستم

حالی هم کو آنلاینه
مه:شب بخیر

ایشته بی حوصله یوم همی انگشت ها قد نمیده بنویسم
مچوم چری چیشا مه هی میره
بخوند نوشت:شب بخیر کجا بودی ؟
مه:مهمون دیشتیم ماماها مه آمده بودن
احید:خب خوب بودن ؟
مه:شكر

احید هیچکدوم از فامیل ها مار تا حالی ندیده
احید: از  دیروز  خودی تو گپ نزدم تو هم پیام ندادی 🙁

مه:هوم
حتی نمیفهمیدم ای چی میگه به زور هی تایپ میکردم
نوشت:اندیشه

مه:بل
احید:😕😕چری ایته جواب میدی
داخل پیویو بودم ولی فقط میدیدم هی پیام میده نمیتونستم بخونم چیشا مه هی سیاه تاریکی میکرد
چنتا رد برد نوشت اندیشه
اندیشه خوبی
مم نمیتونستم جواب بدم
اصلن نفهمیدم یک دفه گی مر چیکار شد
مچوم چری بیحال شدم
فقط یک ذره بفهمیدم زنگ زد اوکی کردم
او هم به زور
گوشی هی میفتاد از دست مه نمیتونستم بگیرم

احید:اندیشه   الوو(با صدای ترس و لرز)
اندیشه میشنوی
فقط احساس کردم صدا نفس کشیدن مر بشنید  دگه چیزی گفته نمیتونستم که گوشی بفتاد از دست مه


“احید”

اندیشهههه
الووو اندیشه 😳
رو صفحه موبایل نگاه کردم دیدم قطع نشده
هر چی صدا میکنم جواب نمیده...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Oct, 15:28


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_هفتم📖


مه: باشه اندیشه بیایه به تو نشون میده 😁
اورانوس : چی نشون میده خب یک کمی بگو 😞
مه: خب بدیدم اور پیشیو هم بودم
اورانوس:😒😒گپی بگو باور کنم
مه: بخدا راستی میگوم 😂عکسا ما ته گوشی اندیشه هست باشه بیایه به تو نشون میده
اورانوس با تعجب طرف مه نگاه کرد گفت 
اورانوس :😳😳خب
مه: فقط مه و اندیشه سه شاو خودیو به شمال بودم سر دریا دو روز هم کیش 
اورانوس:🤣🤣😂😂نباشه
ایشته گپا فیلمی میگه فقط بگی مم باور کردم
مه: مایی باور کن مایی نکن😁
اورانوس: ها پس بابایو مادریو شهرام اینا چکار شن عالیه جان هم که بیاماده بودن
مه: نبودن اونا😁
اورانوس:🙁🙁تو بخدا اذیت نکن ادلی بگو
مه: اندیشه نرفت خودی باباخو و مادر خو به اهواز بستاد پیش عالیه جان نا خاطری پرویز جان نمیرفتن به اهواز
اورانوس:خب🙁باز تور چیکار کردن
مه: هیچی دمی ماستن برن مه گفتم مه سبا هرات میرم
اورانوس:😳🙁خب
مه: هیچی دگه مه و اندیشه و عالیه جان خودی پرویز جان  برفتیم به شمال باز عکسا خو همه داریم ببین

اورانوس:😳😍
مه: دهن خو ببند 😂😂تعجب کردی
اورانوس: مایی مر بعذاب کنی 😒
مه: تو خیلی حوصله داری اصلن کاشکی نمیگفتم
ای  هم ایته تعجب کرده  یه هی میگه کاشکی مم میبودم 😁

خودی اندیشه گپ نزدم😕
باشه بیایه دگه پس
نون چاشت خو خوردم و خیلی خسته بودم خاو شدم 😴

‘اندیشه”

شهرام: شما کلی داریم بابا؟
مادر: نه در بزن حاجی آقای نا به خونه ین
مه:😀ایشته خوشحالم
شهرام:😁😁
مادر: عالیه برسیده باشه یارب
مه: ها بابا یک قدم راه یه تا جا خونه ما
(عالیه به جا شفاخونه آریا آپولو میشینه)
شهرام اف اف بزد که بوبوجان مه جواب دادن
😍😍آخیی
دروازه وا کردن همه ما رفتیم داخل
حاجی آقا : هی چی عجب چی عجب خوش آمدیم
اول بابا مه رفتن دست نا بوس کردن باز شهرام باز مه
حاجی آقا : هی دختر مقبول مم بیاماد ایشته ایر یاد کرده بودم
مر ایته محکم ته بغل خو کردن که دل مه به حال آماد 😁
بعد ازو دست بوبوجان خو هم همه ما بوس کردیم
خیلی همه خوشحال بودیم و میخندیدیم و گپ میزدیم که اف اف شد
مه: از هم همالی 😁

شهرام دروازه باز کرد گفت عالیه یه
شهرام: همالی کو ایر دیدیم 😂😂😂
مادر:😂
عالیه و پرویز جان بیامادن داخل
بابا: خوش آمدیم
عالیه: کیف ها خو بگدیشتیم به خونه بیامادم پیش حاجی آقا و بوبوخو تا دیر نشده
پرویزجان: هر چی بریو میگوم بستک خب کمی دیر تر میریم میگه نه مه همالی میرم 😁
عالیه برفت دست حاجی آقا مم بوس کرد دست بوبوجان هم و روبوسی کردن خودی هم پرویز جان هم همی کاره کردن
بوبوجان مم خبر دیشتن که ما میاییم چیز میز تیار کرده بودن خودی خاله 
بیاوردن همه ما دور هم بودیم هی میخوردیم چند دیقه عالیه بود برفت دگه
گوشی خو وردیشتم به احید بگوم برسیدم
مه: سلام احید مه خوبی 💋
بعدی: برسیدم دلجم باش
گوشی خو بگدیشتم دگه هی خودی بوبوجان و حاجی آقا گپ میزدیم هی میگفتیم چکار کردیم کجا رفتیم
خوب شد دیشاو تمام فیلم ها خود خو احید ر خودی عکسا ببردم ته قفل خاطری باز هرکس بگه کو نشون بده عکسا خو کجاها رفتیم اینار نبینن 😁
هوشیاری یوم؟🤭

شاو ما بم پایین بودیم 
برنج صاف کرده گوشت گوسفند گوشت مرغ قورمه 🤤😋

با ایشته دیق شده بودم پشت ای غذا ها
شاو بعد ازیکه نون خو خوردیم ماماها مه میامدن دیدن ما
همونایی که او شاو دگم مهمون ما بودن

سفره جم شد و چای و شیرینی ها هم همه تیار کردم  خودی میوه که بیامادن
دوتا بچه دارن مچوم چری خوشم نمیایه از یکی خیلی بی حد طرف مه نگاه میکنه و میخنده دمی خودیو گپ میزنم خیلی گپا جالبی میگه مچوم چری
با وجودیکه مه ازو خورد ترم ولی از مه خورد تر معلوم میشه مه پیش ازو خیلی کلونی یوم 😁
او برار دگه باز همسن احیدمه

مام خودیو خوش آمد کنم

مه: سلام خوش آمدیم
شعیب: السلام علیکم اندیشه جان عزیز ایشتنیم خوبیم تیار خوشحالیم سفرا بخیر

😒😒
مه: شکر زنده باشیم
اصلن نمیگوم شما ایشتنیم
او برار دگه بازم مودب تره
سریو پایین انداخته فقط میگه خوبیم خلاص 🙁

خودی ماماها خو دست دادم روبوسی کردم و زن ماما مه   دختر نا
حاجی بابا و نه نه جان مه نبودن 😕
چند دیقه هی اختلات میکردن که چای ها بیاوردم خودی شیرینی ها

چای ها مادر مه میریختن مه میگدیشتم 🙁
به سه تا ماما خو بگدیشتم خودی زن ماما خو برسید به سر ازی شعیب 🤦‍♀️

شعیب: خیلی ببخشیم شمار بخدا به زحمت شدیم راضی  به زحمت  شما نبودم تشکر خیلی
آهسته هم باز میگه که فقط خود مه و او بشنویم 😒
ایشته بی عقلیه به یک گیلاس چای چیقزر تشکری میکنه 😂😂
مم اصلن هیچی نگفتم
همه شیرینی ها و چای ها بگدیشتم بشیشتم پیش دخترا ماما خو گوشی مم دست نا بود هی عکسا و فیلم ها مه نگاه میکردن

نمیتونم بگوم بدیم یک دیقه که سی کنم احید پیام داد یا نه 😁
#ادامه...🥹


🦋📖
༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

26 Oct, 15:28


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_شیشم📖


مادر: دیشاو حاجی آقای نا خونه عبدالرحیم جان بودن زنگ زدن هی میگفتن بخدا تا دو روز دگه نمادیم ما هم میاییم وخزیم بیاییم دگه بسه 😁
مه: الااااااا ایشته یاد کردم بوبوجان و حاجی آقا راست میگن از بیست روز بیشتر شد دگه بریم
شهرام:🙁🙁
عالیه: مه و پرویز جان کو سبا حتمی میریم چون هی مادر نا و پروانه جان زنگ میزنن میگن ای ایشته سفر طولانی شد شما کو هر وقت یک هفته یی میرفتیم یا ده روزه
بابا: صحیحه میریم ما هم سبا
شهرام:ها میریم 🙁دفه دگه باز شمال و کیش

مه کو برفتم به همه جا ای نرفت 😁
ایته هم خوشحالم که چی پس میرم هرات جان الاااا ایشته یادکرده بودم 😍🥺
نون شاو خو که خوردیم چند دیقه شیشته بودیم اختلات میکردیم مم رفتم اتاق خو
احید هم کو گفت برسیدم دلجم شدم از دیروز تا حالی خودیو گپ نزدم 😣

خودی هلال چند دیقه گپ زدم بعد ازو خاو شدم دگه سبا قراره بریم آخه صبح باید بیدار شم
صبح ساعت ۹بیدار شدم
یک ذره کیکی خوردم خود خو تیار کردم دگه چون ساعت ها ۱۱میرفتیم ما همیشه به  جای بریم از طرف صبح میریم 😁

عالیه اینا هم خلاص بودن شهرام و بابامه و مادر مم
مه: بابا موتر صرافی کجا کردین ؟
بابا: دیروز بدادم
مه:خوو
پرویزجان: مم کو ببردم همی چند دیقه پیش بمی نزدیکا بود گفت بیار
عالیه: خوبه پس تکسی بگیریم دوتا
همه ما کیف ها خو وردیشتیم و مادر مم همه جاها پس منظم تیار کردن و در ها هم قفل کردن و رفتیم
شاید ساعت ها  ۳هرات باشیم چون پرواز کابل هرات هم یک و نیم ساعتی هست دو ساعت هم اینجی  هموته شاید  برسیم احتمالن

“افغانستان”
«هرات»

“احید”

از روزی آمدم صرافی نرفتم هیچی موندگی ها نود ساله خو کم میکنم🤣
اورانوس هم از روزی آمادم هی میپرسه چکار شد بگو مم هیچی نمیگوم 😁 باشه بیشتر کنجکاو شه
شیشته بودم ته خونه هی فوتبال نگاه میکردم که مادر مه از پایین بیامادن
مادر: امروز عبدالرحمن جان میاین از ایران
😍😍😳اوووه ایشته زودی
مه: جدی کی گفت ؟

مادر: همالی بلال گفت گفت زنگ زدم که از همی صرافی بگوم دیدم خودی نا گفتن ما میاییم تا چند ساعت بعدی

😁😁میایه
مه: خوووب خوش میاین
اورانوس دیدم از اتاق مادر مه بیرون شد گفت : اندیشه نا میاین ؟
مه: نه شهرام نا میاین 🤣

اورانوس : 😒😒
مادر مه برفتن مه و اورانوس موندیم
اورانوس : احید نمیگی ؟ فقط بگو بدیدی اور یا نه از دیروز هی میپرسم نمیگی پری روز هم که اصلن هیچی وقت نشد...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

25 Oct, 12:14


تقدیم به همه قلندر ها هرات🇦🇫🥂


༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

25 Oct, 08:30


اَللّهُمَّ صَلَّ عَلی مُحَمَّدِ وَ عَلی آلِ و أصّحٰابِ محَمَّد❤️

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Oct, 18:33


_

و در آخر ؛
گاهی خودت دلت به حال خودت میسوزد!
🖤

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Oct, 18:27


تقدیم تون 10 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Oct, 18:26


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_پنجم📖


احید طرف مه نگاه کرد و هی زبون خو ته دهن خو چرخ میداد 😁
طرفیو هی نگاه میکردم
مه: 😁😁
طرف مه نگاه کرد گفت
احید: مه برفتم دگه 😁
مه: خب میفهمم
احید: خب
مه:😁
باز طرف عالیه سی کرد گفت
احید: عالیه جان مه چیقزر بستکم معطل شما ؟

پرویزجان : به کجا ؟
احید: به هرات
پرویزجان : چری؟

مه:😁
عالیه: شاید سه چهار روزبعد بیاییم بخیر
احید: خب پس بخیر باشه
طرف مه یک نگاهی بکرد پس طرف عالیه جان نگاه کرد  گفت: مه میرم پس امانت مه به جم شما

پرویزجان:بااااااااااا🤣🤣😂😂
عالیه طرف پرویزجان نگاه کرد گفت
عالیه: پرویز جان ما ایته کارا ندیشتیم دیشتیم ؟😂

پرویزجان: نه بخدا کاشکی اینا قبل از ما بودن ازینا یاد میگیرفتیم
مه:😁😁
طرف مه سی کرد گفت
احید: کار نداری مه برفتم؟😁
مه: نه دگه 😁

احید: برفتم انی سی کو

دو قدم راه رفت خودی کیف خو پس بستاد گفتم: خداحافظ 😁

خنده کمرنگی کد گفت : خداحافظ😊

خودیو خداحافظی کردیم همه ما و برفت 🥺🥺

عالیه: کجا بریم ؟
پرویزجان : شمار میبرم به وحشتناک ترین جای دنیا 🧟‍♂️

مه: بسم الله
عالیه: بریم باغ وحش

پرویزجان: اونجی کو دل آدم به حال میایه میبرم جاییکه از ترس غش کنیم
برفتیم یک جا خیلی تاریکی بود چهار طرف ما چیزا وحشتناک
بابیلااا😱
نه میشه گفت باغ وحش  که حیوون ها بیچاره ین نه سینما

عالیه: مه نمیرم اینجی بریم بیرون شیم

پرویزجان:😂😂چند دیقه صبر حالی جالب میشه

از داخل تلویزیون ایته هم کلون فکر میکردی صفحه پرجیکتور  مثل ایکه یکی به تو حمله کنه ای رقم بود 😱


خدایاااااااا

تا دو روز دگم ما همیته به گردش بودیم که مادر مه اینا بیامادن دگه چاشت همه گی باهم ساندویچ و برگر خوردیم و شاو هم مادر مه ماین قابلی و گوشت پخته کنن

شهرام: ایشته احید برفت همو روز که گفت برفت ؟
پرویزجان : ها بعد از شما برفت به خونه خو سبایو هم برفت هرات

بابیلاااا اگه بره به هرات از پیر مودریو بپرسه که تباه میشیم 🤦‍♀️
بابا: ما هم بریم دگه بخدا خیلی ایستادیم بسته همی تهران و مشهد ر بگشتیم
شهرام:شمال نرفتیم اندیشه شمال ر خوش دیشت
یکی نیه بیایه بزینا بگه جنوب ر بگشتم شمال کو به جا خو باشه
😂

عالیه: برفتیم شمال یک روز بودیم
بابا:ها🙁
مه:ها پس بیامادیم خوب بود دگه نمایوم نریم
شهرام:مم بروم
مه:تو کو بدیدی دگه
شهرام:بدیده باشم دگم میرم
مادر:یکبار دگم بریم
بابا:به کیش نمیریم؟

باااااا نه دگه نمام بخدا دل مه به شور آماد
مه:نه دگه بسه بخدا
پرویزجان: بریم دگه بیتره...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Oct, 18:26


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_چهارم📖


مه و عالیه به اتاق مادرمه خاو میشیم پرویزجان به اتاق خود خو احید هم گفتم به اتاق مه خاو شه


‘احید”
😍😍امشاو رو تخت ازی خاو میشم
بو اندیشه ر میده
فک میکنم او پیش منه
خوب شد بگفت بیامادم 😁
ایشته بالشت نرمی داره😂😂
امشاو فک کنم بعد از بیست و دوسال راحت خاو شم
😁
سر خو گدیشتم خاو خودی اندیشه هم کو او دم شب بخیری کردم

“اندیشه”
مگری به رو ۷ بجه کوک کنم چون صبحانه بخوره باز بره

ساعت خو میزان کردم و خاو شدم

ساعت۷:۵ بیدار شدم
ای همیته دینگ دینگ میکنه سر مر بخورد
اولین کاریکه کردم خود خو اول تیار کردم
موها خو بازو بسته کردم 😁
عالیه هنوز خاو بود
یک کورتی پشمی سفید سفیدی
پر از پشم سر
گردن هم کمی طلایی دیشت کلاه هم دیشت کوتاهیی بود کورتی 
با یک بلیز سفیدی
خودی شلوار ذغالی
ته رو خو هم یک ذره تیار کردم
برفتم دهلیز
دیدم هیچ کس نیه هنوز
چند دیقه مصروف چای بودم تیار کردم
کیک و مربا و عسل و خامه ای گپا
دیدم در اتاق مه  وا شد

رو خو دور داور دادم دیدم احید 😍
وقت خود خو تیار کرده
مه: صبح بخیر 😁

دیدم غش کرد از خنده
احید:😂😂😂🤣🤣

مه: چری میخندی؟😁🙁

احید: بخدا مه هنوز خیال میکنم خاوم تو سی کو وضعیت مار 🤣
رسمن فکر میکنم به خونه خود مانیم تو خانم مه شدی وقت صبح بیدار شدی صبحانه تیار کنی

مه:😁
دیدم عالیه بیرون شد از اتاق
عالیه:  صبح بخیر  🙁
مه: صبح بخیر چری ته رو خو ایته میکنی ؟
احید: مه همالی بیدار شدم 😁

عالیه: خوبه شما ماییم بریم احید جان بمی صبح وقت  ؟

احید: ها دگه بخیر هم صبحانه خو هم بخورم

مه:😁تو ایشته وقت بیدار شدی ؟

عالیه: از سر صدا ها شما دگه

احید: ما باز کی گپ زدیم😁
عالیه : خب خیره خاطری شما حالی میریم مم گفتم زودی بیدار شم
مه: پرویز جان خاون؟

عالیه: ها😁
سفره انداختم همه چیزا بگدیشتم احید هم بشیشت خودی عالیه
همیته هی میخوردیم و گپ میزدیم که پرویز جان هم بیامادن 

پرویزجان: صبح همه بخیر 

عالیه: صبح بخیر
مه و احید : صبح بخیر
برفتن اونا هم آماده شدن بیامادن بشیشتن سر سفره

صبحانه خو که خلاص کردیم جم کردم چون احید ماست بره دیر می‌شد ساعت نه پرواز دیشت
لباس ها و کیف او هم همه اینجی بود ازمینجی میرفت

پرویزجان: صبر مه کلی ها موتره بیارم میبرم تور

احید: نه خودم میرم
عالیه: ما هم میریم
مه: 🙂🙁مادر اینا هنوز نیامدن
عالیه: تا میدون هوای میگوم 🤣

پرویزجان: بریم خب
احید: 😁
آماده شدیم و کیف خو هم احید وردیشت که ماست بیرون شه دگه
ما هم همه بیرون شدیم

مثل دفه قبل مه و احید  به ست پشت شیشتیم عالیه و پرویز جان به جلو

فقط طرف همدیگه نگاه میکردیم هیچی نمیگفتیم
برسیدیم دگه احید خودی پرویز جان بغل کشی کرد و خودی عالیه هم خداحافظی کرد و  هی تشکری و بخشش میکرد...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Oct, 18:26


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_سوم📖


شکر که به دنیا آمدی شکر که تور بدیدم شکر که پیدا شدی به‌ زندگی  مه شکر میکنم ازیکه مر به تمام خواب ها و آرزو ها مه برسوندی فقط آرزو داشتم یکبار دست تور بگیرم و با تو همچین لحظه یی داشته باشم که بشد  شکر میکنم که فقط تونستم چیشم به تو بدوزم و فقط تور ببینم قول میدم و قسم میخورم تا تمام عمر خو فقط تور دوست دیشته باشم و عاشقانه عاشقتو باشم
قول میدم حتی تور به کوچکترین خواسته ها تو برسونم

مم که ایته گپا ازی شنیدم اشکا مه بریخت خیلی احساساتی شدم
حس میکنم مثل یک نقش سریالی شد از بس به مه باور نکردنی یه 
ولی واقعیه 🥺

احید :شکر که خدا  تور آفرید عشق خاص مه
نمیفهمم روزاییکه بدون تو بودم چی رقم گذشت ولی مطمعنم ای  مدتی که  با تو گذشت جای خالی  بیست و  دو  سال   یا بیست و سه سال عمر  مر پر کرد 
بهترین خاطره ها ر به مه رقم زدی
بهترین حس های دنیار با تو تجربه کردم
شب وقتی میخوابم به امید ایکه بتونم صبح طرف تو ببینم
و صبح وقتی بیدار میشم به امید ایکه بتونم شب با تو شب بخیری کنم و طرف تو ببینم
به بودن تو سخت نیازمندم
فکر کن نمیتونم از خو مواطبت کنم تا تو نباشی
قول میدم تمام زندگی خو طوری فدای تو کنم که ذره ذره احساس کنی فقط از مه خاطره داری به زندگی خو 
سر خو بالا کردم دیدم چیشا احید پر اشک شده
مه:احید🥺
احید:جان احید
دستاخو وا کردم و بری اولین بار احید ر بغل خو کردم 😍

احید: اندیشههه

ایقدر محکم مر بغل خو گرفته که ایله نمیده میترسم حالی عالیه ببینه
احید:😍😍مه امشاو دوباره زنده شدم
مه:بسه احید 😁
احید:بگو خیلی مایوم تور
مه:بيشتر  از چیزیکه فکر کنی مایوم تور
احید ایله داد مر گفت: بخدا مه خاوم
لطفن کسی مزاحم خاو مه نشه چیکار میشه 🥺
طرفیو یک خنده یی کردم بعد
چند دیقه دگم گپ زدیم که عالیه و پرویز جان هم بیامادن پیش ما
پرویز جان: عاشق ها 😁
مه:استاد عاشق ها 😁
عالیه:آفرین 😉

هر دوتا بشیشتن سن ایج و انرژی خوردیم خودی چند بسته لواشک
بعد ازو هم رفتیم

سه روز اینجی بودیم هر سه روز هم از خود خو و احید عکس گرفتم عالیه هم بگرفت چنتای از ما ایته لوکسا شده 😍 بعد دو روز هم رفتیم کیش
به ای چند روز بهترین و عالی ترین خاطره ها باهم رقم زدیم. خدایا همیشه همی رقم احیدمه خوشحال باشه 🥺

بعد ازو برفتیم پس تهران چون گفتیم ممکنه بیاین

هر سه سعت یکبار زنگ میزدن خبر میگرفتن
امشاو هم احید میمونه فردا صبح میره ساعت ها ۹ فک کنم

امشاو هم بیرون نرفتیم بم خونه نون میارن  احید جان زنگ زد...
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Oct, 18:26


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_دوم📖

مه: طرف اون خوش تیپ نبین
احید:😁😁

دختره: از تو اجازه نمیگیرم
طرف احید نگاه کردم گفتم : به مه گفت ؟
احید : ها 😁
مه: از کی  اجازه میگیری پس
دختره: ازون پسره که ببینم طرفش یا نه
دیدم احید بیاماد پیش مه گفت : من به شما این  اجازه  رو میدم که نگاه کنی

مه: 😕😑
احید: ولی نه طرف من طرف بقیه پسرا چون من زن دارم
مه: برو دگه معطل چی
دختره:  😒
دختره رو خو کج کرد خودی همونایی که آماده بود مصروف شد 

عالیه:😂😂
پرویزجان طرف عالیه نگاه کردن گفتن

پرویزجان : ای هم دقیقا به تو رفته
مه: ازیکه هی عکس میگیرم نگاه میکنه سوخت مه گرفت فخس
احید : خیره پیش میایه
مه: 😁😁
چند دیقه شیشته بودیم اونجی هی گپ میزدیم که شهرام زنگ زد

عالیه:شهرامه😳

مه: جواب بده خب
عالیه: تصویری 😂😂😂
پرویزجان: چکار کنیم
مایی برو ته هوتل اگه پرسید بگو رستورانتیم
احید : خوب گپیه
عالیه برفت که جواب بده ما سه نفر هم هی گپ میزدیم
بعد از ده دیقه بیاماد
پرویزجان : چی میگفت؟
عالیه: گفت خبری بگیرم
بعد ازو بشیشتیم به قایق تا ساعت ها ۷ بودیم اونجی بعد ازو برفتیم به اتاق ها خو
کمی دور بود باید چندقدم میرفتیم 
ساعت ها ۹ بود بیامادیم رستورانت که نون بخوریم
نون خو خوردیم  بعد  گفتم : مه قلیون مام 🤪 خودی انرژی
خودی دگه خرت و پرت
عالیه: مم مام
پرویزجان: ما مرتکا نماییم شما ماییم 😂
احید: مه مایوم 😁
پرویزجان : ویی هم مه موندم پس مم مایوم
پرویز جان برفتن دوتا قلیون آوردن
به مه و احید انار به خود خو و عالیه نحنا
انرژی هم بخریدن سن ایچ هم دگه چیز میزی هم
شاو هم کو هست دم ازی دریا چی یک حالی شود 😍
عالیه و پرویز جان یکجا شیشتن ما هم  کمی دوتر ازونا


احید : سی کو مه ایشته بلدم
مه: صبر که ویدیو بگیرم 😁

گوشی خو وردیشتم بزدم رو فیلم ایته هم ای یاد داره از بینی  خو بیرون میکنه فِرفِری میکنه از گوش خو بیرون میکنه  توپک تیار میکنه😁

چنتا عکس هم ازو بگرفتم
احید : حالی نوبت تو
مه: مه کو ایته یاد ندارم 🙁
احید : خیره هر رقم بلدی بستک فیلمی بگیرم مثلی ایکه عکس سلفی میگیرم مم باشم ته ویدیو  
بلاخره مه مثل ازی بلد نبودم
چنتا عکس دگم گرفتم از احید از مم بگرفت دوتایی هم گرفتیم داخل گوشی مه
احید : اندیشه
مه: جان مه
احید : دست خو بده دست مه سر خو هم بگذار رو شونه مه کاریکه گفت ر بکردم
دیدم گفت
اندیشِه مه
عزیز تر از جانم
روز و شب مه
تنها دارایی بزرگی که فعلن دارم فقط و فقط تونی و تنها چیزیکه فعلن باعث میشه سخت مغرور باشم وجود تونه حضور تو به زندگی مه باعث میشه مغرور شم بقیه  چون پولدارن و خوش تیپن مغرورن مه بدون اینا چون تور دارم مغرورم

سر خو ماستوم بالا کنم که خودی دست خو پس بگدیشت سر مه رو شونه خو...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Oct, 18:25


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_یکم📖

مم کیف خو تیار کردم چند دست  لباس ها شیک و لوکس خو وردیشتم
عالیه و پرویز جان هم تیار شدن
احید هم بیاماد

مه یک کورتی چرمی سیاهی  پوشیدم کوتاهی بود  خودی شال فولادی و کیف و کوش فولادی با شلوار لی سیاه زغالی موها مم که خیلی بلنده همه بسته کردم از بلند 
کوش ها مه همه اسپورتیه چند رنگ بخریدم بری خو

احید هم  گفتم   کت چرم خو بپوشه  بلیز سفید شلوار هم سیاه

ایشته لوکسی شده 😁😍
عالیه هم کو منتو نکنه بیتره فقط میگی  که😁
نگوم بیتره البته خود مم ازو کمی ندارم
خیره دگه
همه گی ما آماده شدیم رفتیم


امروز یعنی ساعت ۱۰ صبح
دیشاو ما رسیدیم
دیشاو فقط به یک هوتلی غذا خوردیم و ای گپا

اتاق هاییکه پرویز جان و احید گرفتن گفتیم که  نزدیک نزدیک دریا باشه چون از طرف شاو هم بتونیم بیاییم
حالی میریم که صبحانه خو بخوریم باز بیاییم عکس بگیریم و ایته گپا اتاق دوتا گرفتیم یکی مه و عالیه یکی هم احید و پرویزجان 
احید پیام داد که مه و تو بریم باز ای دونفر میاین مه و احید از اتاق ها بیرون شدیم دگه عالیه هم برفت اتاق احیدنا ما برفتیم به رستورانت که تا وقت صبحانه خو بخوریم تا اونا میاین
احید :اصلن اندیشه مه باور نمیشه میفهمی 😁
فک میکنم اینا خاوه
روزیکه مه از هرات ماستوم بیایوم فقط میگفتم نمیشه فقط یکبار اور ببینم
به امید خدا از خونه بیرون شدم و آمدم طرف ایران
حالی ببین رو برومنی

مه: 😁😁
ماستیم شروع کنیم که عالیه و پرویز جان هم بیامادن

عالیه: چی عجب شمار یکه دیدیم 
پرویز جان:😁😁باز شروع نکن بخور که بریم
مه: کجا؟😕
پرویز جان: جا دریا دگه
احید: خیال کردم ماییم پس بریم تهران 😂😂
پرویزجان: نه 😁
صبحانه خو که خوردیم رفتیم دگه
جا دریا بودیم هی خودی احید گپ میزدم ماستوم ازو عکس بگیرم
احید ؛ اندیشه شلوار خو کمی بالا بکشم تر شد 🥺

اندیشه : ها 😁 ایته مقبول تر میایه ته عکس
احید: دگه چکار کنم

هی بری احید یاد میدادم  چی رقم ایستاد شه که عکس بگیرم
ای دخترا ایرانی بخدا خود خو خفه کردن از نگاه کرده طرف احید خر دم هی بسم الله و استغفرالله میگوم که بری ازینا هیچی نگوم باز نمیشه  مم گفتم به یک کدوم یک چیزی بگوم ایته نمیشه 
احید متوجه شد
احید: اندیشه طرف مه سی کو 😁
مه: سی میکنم عشق مه یکبار که بزی بگوم چری ایته سی میکنه

عالیه: تو هم برد جنگ میکردی 😂
مه: ببخشید
دیدم نگاه نکرد هی طرف احید میخنده
احید کو طرف مه سی میکنه
مه: میگم دختر 😁
دختره : بفرمایید 🤨
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Oct, 16:16


🔴نکته : واکنش ها به پست ها بالا باشه 5 پارت دیگه هم مذارم...!🤩

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Oct, 16:15


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیستم📖


بابا: تشکر سلامت باشیم
باز شهرام طرف مه سی کرد گفت
شهرام : همالی هم سر وقته بیا که بریم اندیشه
مم ته روی او خیره خیره نگاه کردم
مه:😒😒
شهرام:😂😂خوبه یاری
مادر: خب فعلن خداحافظ همه شما
شما احید جان هستیم یا میریم ؟

احید : مه حالی میرم خونه خو فردا صبح هرات میرم اگه شد بخیر

بابا: خو بخیر باشه
اگه نرفتی هم باش باز خودی هم میریم اگه کار چیزی ندیشتی
بم خونه خودخونی دگه ها ؟

باااااا اینا ایشته به تشویشن که احید اگه اینجی بستکه😁

سی کنیم ایشته بسته
احید :ها دگه شما هم ببخشیم زحمت ها خو خیلی بعذاب شدیم

شهرام: خواهش میکنیم وظیفه بود
خودی همه خداحافظی کردیم و رفتن

😉😉مه موندم احید عالیه پرویز جان
عالیه طرف مه سی کرد گفت
عالیه: اندیشه 😂😂🤣🤣

پرویزجان :اینه اینه چکار شد 🙁
احید طرف مه و  پرویزجان نگاه کرد گفت
احید : مچوم بخدا😂😂
مثلی ای دوتا معطل بودن تا اونا برن

پرویز جان: عه هنوز دم درن نرفتن 😂😂
مه: خیره 😁😂
احید : خب چکار شد ؟

پرویز جان : خاطری به ته سر خو کلونی دور دیدن مثلی ایته میکنن
ببخشیم دگه مه هستم انی عالیه جان احید جان هم هسته 

عالیه: بریم ایته به ته ذوق ما نزنیم

احید:🙁🙁کو بیا پرویز جان ما هم ذوق زنیم سی کنیم چکار میشه

پرویزجان:😂😂😂
مه:شما یاد نداریم
بشینیم که خوراکی بیارم

احید:مه میرم تشکر

عالیه:بشینیم سر جا خو ای بخاطر شما نرفت 😒
پرویز جان خودی ازی گپ عالیه یک تکون خوردن از جا وخیستن
احید هم با تعجب طرف مه نگاه میکرد یعنی چری بگفته عالیه جان
احید:😳😳
پرویزجان:چکار شد چکاره؟

عالیه:هیچکار ما بخاطر همی ذوق زدیم خب

مه:😁😁
به عالیه دیشاو بگفتم که سبا اینا رفتن به پرویز جان بگه خاطری احید که اینجی بسته باز تعجب نکنه 
پرویزجان:نفهمیدم🤨

احید:هیچی اینا شوخی میکنن
عالیه:نمیکنم جدیوم
پرویز جان:خب

عالیه: خب نداره وی 😂

مه:😂😂
احید طرف مه سی کرد گفت
احید:اندیشه نخند😁
مه:چری خب 😂 سی کو ته رو پرویز جان
احید طرف پرویز جان نگاه کرد اور خنده گرفت😂
حالت چهره نا از تعجب بیخی جالب بود 

پرویزجان:ای دوتا خود خو ماین😐

عالیه:آره عشقم
احید:😂😂😂🤣🤣
مه:😂🤣

آره عشقم 🤣
پرویزجان: بشینیم شمار بخدا نکنیم ایته


بخدا ته رو ازی پرویز جان نگاه میکنم میمورم از خنده 😂 از بس هنگ کرده

احید:خوبی بیخی وضعیت  تو خرابه😂😂
عالیه: خوب میشن باشه عادت کنن 😁
پرویزجان :حالی راستی میگیم
احید:  حالی که اینا بگفتن مم میگوم ها راستی یه
پرویزجان طرف مه نگاه کردن گفتن:ها؟
مه؛ویی ها دگه 😂
پرویزجان:وی😂😂

احید و پرویزجان هردونفر غش کردن از خنده
پرویزجان:ایشته (دانلود کامل رومان از کانال حرف دلم @Harfe_Delam_RZ )خوب بخدا عجب باجی دارم
احید دستا خو وا کرد گفت :بغل کشی نمیکنی بچیم 😄
دگه خیلی خندیدیم و گپ زدیم چیز میز اوردم و و و و ..
یکبار عالیه گفت

عالیه: ما هم انالی میریم شمال 😟
احید: 😕😕

پرویزجان: نمیریم باشه اونا هم بیاین فعلن به دگه جاها میریم
مه:میریم باز اونا هم که آمدن دوباره خودی هم میریم
پرویزجان:خب چند روز ؟
مه:  چهار روز میستکم باز میاییم تا آمدن ازونا
عالیه: ها راست میگه همیته میکنیم

احید: مه کو گفتم میرم 😕
باز طرفیو سی کردم
مه:😒😒
احید:خوبه بفهمیدم😁
یعنی میگوم مه بزونا گفتم مه سبا صبح هرات میرم حالی اگه بفهمن نرفتم چی

عالیه: بفهمن پرویز جان میگن به کیش رفته احید نیه ؟
طرف پرویز جان نگاه کرد که گفتن : به تیم تان خوش آمدم بله ها همیته میگوم 😁
به ای گپ ازینا همگی خندیدیم و تصمیم گرفتیم که امروز ساعت ۴میریم
احید هم برفت خونه که چند دست لباس بری خو بیاره...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

24 Oct, 16:14


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_نزدهم📖


مه:عه
احید طرف مه سی کرد گفت
احید: چکار شد🙁

مه: دست نزنیم بزونا
احید:چری🙁
مه:شما بیاییم یک کنار

احید پس رفت
مه بیامادم که جم کنم

شهرام ته آشپزخونه بود خودی مادر مه

احید: گفتم چکار شد یارب 😒خودم  بلد بودم
تا ماستوم جوابیو بدم شهرام بیاماد

مم چیزی نگفتم همه جم کردم ببردم ته الماری اتاق خو چون جای نا اونجی بود

عالیه و پرویز  جان هم بیدار شدن  همه ما شیشتیم سر سفره که صبحانه خو بخوریم

بابا: امروز نماز دیگر میریم اهواز تکت بگیرم

مادر: ها  دگه انی از پانزده روز بیشتر میشه که اینجی ییم

عالیه: ما که نمیریم
بابا: چری🙁
عالیه: همیته دگه ما چند روز دگی هم هستیم شمال میریم باز شما که آمدیم میریم خودی هم هرات

مادر: خب شما هم خودی ما بریم دگه
عالیه طرف مادر مه اشاره داد یعنی خاطری پرویز جان نمیرم

مادر: خب پس باشه

مه کو نمیرم خودی ازینا احید اینجی باشه مه بروم

مه: باااا اهوااااز مه نمیرم 😒

بابا: انالی تیار کردی
شهرام: چری نری ازو روزا کو میرفتی

مه: ازو روزا خیال میکردم عالیه جان اینا هم میرن حالی کو نمیرن مم نمیرم خودی ازینا همینجی هستم شما بریم باز بیاییم

مادر: ای گپا نیه مگری بری خودی ما شاید ای دو نفر نماسته باشن تور اینجی باشی
پرویزجان: چری نماسته باشیم اینه خوشحال هم میشیم که اندیشه جان هم نرن
شهرام: نه لازم نکرده میری خودی ما
مه: مه گفتم نمیرم یعنی نمیرم 😠
کمی عصاب خرابی دروغی هم بکردم
بابا: صحیحه نرو یاری  ما هم  پنج شیش روزی بیشتر نمیمونیم میاییم باز خودی هم شمال میریم

مادر: نمایه آخه بره خودی ما 🤨

احید: مه سبا صبح میرم هرات 😊
شهرام: چی ربطی دیشت 😂😂

مه بخاطر ازی نمیرم ای مایه سبا بره اگه رفتی مردی 😒

بابا: خب دگه ما سه نفر میریم اهواز اندیشه هم اینجی هسته پیش عالیه اینا احید هم کو میره هرات
احید:ها

عالیه: خوبه شما ساعت ها چند میریم ؟
بابا: سعت دو بجه هم پرواز داره سه بجه هم
شهرام: بمو دوبجه بریم
مادر: خیلی چیز میز ورنداریم یک سه دست رختی بسه
بابا: ها


😍😍😍😍😍آحیشششش اینا میرن مه نمیرم
ایشته خوشحالم

صبحانه که خوردن سفره جم کردم ساعت هم ۱بجه ماست بشه ماستن برن اینا هم

عالیه: میریم دگه
مادر: ها
بابا: عالیه اندیشه به تو و پرویز جان میسپرم دگه مثل خود خو ازو مراقبت میکنیم

احید(به مه بسپریم که  قلب و چیشما منه )

پرویزجان: شما دلجم باشیم صحیحه و سالم اور بدست شما تحویل میدم  هر وقت آمدیم...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Oct, 16:54


جان دگ بنازم به ای زیبایی های افغانستان...!

😀🌈
#𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲
°• 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
@Harfe_Delam_Rz🦋
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Oct, 16:49


‌_

❤️⃠• • 𝙽𝙾𝙱𝙾𝙳𝚈 𝙲𝙾𝚄𝙻𝙳 𝙴𝚅𝙴𝚁 𝙿𝙴𝙿𝙻𝙰𝙲𝙴 𝚈𝙾𝚄...!

‌‌
🌹😴
༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Oct, 16:28


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Oct, 16:27


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_پانزدهم📖


عالیه برفت خودی مادر مه پخته کنه مم گوشی خو وردیشتم به هلال پیام بدم
مه:سلام هلال عزیزم😊 خوبی ؟
از داخل پیویو بیرون شدم سر خو بالا کردم دیدم همه گوشی های نا بدست نایه

احید
نوشت:اندیشه چکاره  مر دیونه کردی تو چری عصاب تو خرابه 😒
مه؛ هیچکار نیه عصاب مم اصلن خراب نیه
سر خو بالا کردم دیدم نگاه میکنه طرف مه
احید:😠😠
نوشتم:  😒😒عصاب خو خراب نکن
نوشت: خب خاطری چی از دست مه عصبانی مه چکار کردم
نوشتم: نیوم میگوم نمیفهمی ببین میخندم😁
نوشت: طرف مه سی کن بخند
سر خو از ته گوشی بالا کردم و خندیدم
احید:😊😊

نوشت: طرف مم دگه نخند 😒 از دروغ قهر میکنی و عصاب خرابی بخاطر تو برفتم که گفتم شاید کمی بهتر شی بازم هیچی
نوشتم: کار ندیشتی به شرکت؟
نوشت؛نه ازو دم به خونه بودم
گوشی بگدیشتم طرف بابا خو سی کردم متوجه نین شهرام هم گوشیو دست اونه پرویز جان هم
مادر: نون 🙁
پرویزجان: نون خشک ؟

عالیه؛😂😂نه نون تر
بابا: انی میره میخره شهرام
شهرام :ها  میرم

مه: مم میرم خودی تو شهرام
شهرام:😁بیا که بریم
احید:ماییم مم بیام
مادر:نه برد سه تا نون میرن چهل تا نمایه 😅

احید: چهل تا نین خاله جان سه تا 😁

عالیه؛باشه برن بیازو او دم هم خودی ما نبودن
بابا:ها برو
هر سه نفر ما از زینه ها پایین شدیم چون آسانسور گفتن امشاو نمیشه
احید:پیاده میریم ؟
مه: نه سواره
احید:😒
شهرام: مه و اندیشه بعضی شاو ها میامادیم اینجی یا میرفتیم دنبال نون یا رستورانت خود ما  میاوردیم اگه میگی بازم به موتر بریم نه که نزدیکه
احید:نه میرم بریم
هر سه نفر ما رفتیم ته راه ها هم احید هی نگاه میکرد
خب سی نکن شهرام میفهمه حالی 😣
شهرام: ایشته شلوغه کمی شما اینجی بستکیم مه میارم
شهرام برفت که نون هار بیاره
احید:خاطری چند روز میشه به تو هیچی نگفتم حالی ایته میکنی
مه: چکار کردم ؟😊
بابیلا عصابیو خرابه 🤭😅
احید: باز دمی خودی مه گپ میزنی نگاه نمیکنی
احید دست خو کشید لا موها خو و گردن خو یک ماساژی  بداد

مه: احید
احید:صدا نکن مر که عصابم خرابه 😠
مه؛احید 😡صدا نکنم
احید:صدا کن
جان بگو
مه:میگوم خلاص شد دگه ایله ده رد موضوع

احید: 🤨🤨 خوبه
شهرام هی میایه فعلن نه بعدن به حساب تو میرسم
مم دگه هیچی نگفتم
شهرام بیاماد و برفتیم پس خونه
نون ر بیاوردن مادر مه و عالیه
مادر:بخشش باشه دگه احید جان پرویز جان
احید: نه خواهش میکنم ای گپا چیه خونه خود منه هر چی شما بخوریم مم میخورم
پرویزجان:مه کو بیازو خونه منه 😁

به دل خو گفتم از احید هم خونیو میشه بزودی 😕

نون خو خوردیم گپ زدیم اختلات کردیم چای خوردیم تخم خوردیم شیرینی
ساعت ها ۱بجه بود مه رفتم خاو شم چون خیلی خسته بودم
حتی چیشامه سر سفره پت بود
اونا بودن هنوز اصلن هر چی میگفتن مه نمیفهمیدم چیشا مه هی پت می‌شد     😴
حتی خودی احید شب بخیری نکردم 😴
#ادامه...🥹



🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Oct, 16:27


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_چهاردهم📖

عالیه: ها مخصوصن جاییکه ماستیم تو و احید جان جلو بزنیم

احید : ای نامردی میکنه خیلی 😁

همیته گپ زده زده هی میامادن طرف ما که شهرام لمبوس مر محکم کش کرد گفت : نمادی دگه بلاخره ها کار خود خو کردی

مه:😒😒
عالیه: بیا بایسکل سواری هم میکنیم دوباره خیره بخاطر تو پولاخو هدر میدیم

مه:🤨🤨تشکر هر چهار نفر شما پولا خو به کیسه ها خو نگاه داریم

احید :🙁🙁(از دست مم عصبانیه؟)

پرویز جان:😁😁اندیشه جان بخدا به قهر شدن چکار کنیم

از رو چوکی وخیستم گفتم : مه ایته کارا بلد نیوم خوب شد که به شما خوش گذشت
عالیه: ناراحت شدی پس خاطری تو بایسکل بیشتر خوش دیشتی ما نرفتیم
فقط ای عالیه مر نمیشناسه که کوچکترین گپی که به مه بگن به مه بر میخوره  میگیره حالی  هی عصاب مر خراب میکنه

چیشا مه پر اشک شد که شهرام بدید
زود دست مه کش کرد برفتیم او طرف

شهرام: اندیشه 🥺 خوهر مقبول مه سی کو طرف مه

اشکا خو پاک کردم دیدم احید طرف مه نگاه میکنه
شهرام: اندیشه چیشا تو سرخ شد بخدا مه میفهمیدم ایته میکنی نمیرفتیم
مر بغل خو کرد اشکا مم پاک کرد

ایشته گلو مه  بغض کرد 😀
اونا همه متوجه شدن بدون از پرویز جان
نفهمید چی گپه بزی خاطر دگه گپی نگفتن
بابا:: میریم کشتی ؟
پرویز جان: ها
احید : مه مگری بروم خیلی ببخشیم چنتا کاری دیشتم یادم رفت بکنم
شهرام: چیکار ؟
احید :  ازمی کارا شرکت خلاص کنم
بابا: باز شاو بیایی
احید: نمیشه دگه سلامت باشیم میرم به خونه خو

پرویز جان: اینه به خونه یکه و تنها چیکار میکنی بیایی شاو معطل تونیم

احید: باشه ببینم (بخاطر ای اندیشه مجبور شدم دروغ هم بگوم بفهمیدم بخاطر مه ایته کرد 😡😡)

مه:(چری عصاب ازی ایته خرابه)
مادر: بخیر بریم احید جان شاو باز منتظر شما هستیم
شهرام: مایی تور ببرم تا دم شهرک
احید : نه میرم خودم تکسی میگیرم
طرف مه یک نگاه خیلی سردی بکرد عصابی هم خراب 😠

ما برفتیم ته کشتی
کشتی کجا بوده قایق 😂😂😂

خیال کردم دریایه نه بابا اینجی کو شمال نیه 😁

چند دوری مار بداد و عکس گرفتیم و ویدیو باز برفتیم عصرانه بخوریم

قهوه و کیک 😋
عجب چیزا بود
ساعت ها ۸بود برفتیم خونه چون بابا مه گفتن شاید احید بیایه

برفتیم خونه چند دیقه بشیشتیم دیدیم نماد

🥺🥺ایشته برفت

مادر: زنگ بزن شهرام بریو باز نگه چری نگفتن
شهرام زنگ‌زد بریو  اول گفت نمیام باز شهرام که خیلی گفت
گفت باشه میام ولی چون موتر ندیشت شهرام برفت بردیو
بابا: چی میخوریم که بیامادیم از بیرون 😂

عالیه: بابیلاا بابا چی خوردن خوردنیه بخدا اینجی مه پنج کیلو امروز چاق شدم
مگری رژیم بگیرم

مادر:😁😁
عصاب مم ایته خرابه که اصلن حوصله خنده ندارم

ده دیقه تیر شد احید و شهرام هم بیامادن
باز رختاخو عوض کرده 🙁

پرویزجان:بیامادی خلاص شد کاراتو

احید:ها  کار خاصی نبود خیلی(ها برفتم به خونه دیوار هار یک چکی بکردم پس بیامادم دیدم دوزا نبردن 😂😂)
احید:(ای کو تا حالی عصابیو خرابه گفتم مه بروم شاید تیار شه 😒)

شهرام:بیرون میریم یا بیارن ؟

عالیه:پشت آملت دیق شدم 🥺 بابیلا بمردم از غذا ها بیرون
بابا: راست میگه امشاو خود شما پخته کنیم
مادر:مواد هایو هم همه داریم

طرف احید نگاه کردم دیدم هی عصاب خو طرف مه خراب میکنه
عصاب خود مه خرابه ای باز چری ایته میکنه 😒

احید : مه خودی بابا خو گپ میزدم به همه شما سلام میگفتن مادر مم

همه گی گفتن علیک السلام مه هیچی نگفتم...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Oct, 16:27


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_سیزدهم📖


گوشی بگدیشتم دیدم کمی ازو دم بهتر شد
نون هم برسید پرویز جان دادم پولیو
اینار که خوردیم طرف ها عصر بود ماستیم بریم به همو جاده بایسکل ها  مادر مه و بابا مم خودی ما میرفتن ولی فقط اونا سی میکردن

همه گی رفتیم وقتی رسیدیم عالیه گفت : مه و پرویز جان به موتور میریم

شهرام: بووو پس مم به موتور 😒
احید: پس مم به موتور

مه:🥺🥺مه دگه هیچی پس مه نمیام
ته رو خو هم همیته کردم پس ورگشتم بیامادم پیش مادر خو دیدم شهرام بیاماد برد مه

شهرام: وییی ایشته زود قهر میکنه خب به موتور هم که باشیم تو خودی منی

مچوم چری یک دفه گی دل مه بزد کلن بدم آماد
مه: نه مه نمیام اصلن خوشم نماد حوصله ندارم
دیدم عالیه و احید هم بیامادن خودی پرویزجان  

بابا: برو خب چی فرقی داره
مادر: راست میگن

عالیه: قهر شدی ☹️

احید(خاطری گفتیم به موتور میریم او یکه موند موتور کو یاد نداره کاشکی مه میگفتم مه بایسکل مایوم 🥺) از مم به قهر شد ؟

مه: نه چری قهر شما چهار نفر بریم مه نمیرم حوصله ندارم

پرویزجان: خب شما خودی شهرام بیاییم
شهرام: ها مم همی گپه گفتم میگه نمام 🙁

طرف احید نگاه کردم دیدم هیچی نمیگه
مادر: خب خیره شما بریم ای باشه پیش ما البد خوش نداره

احید(نکن دگه اندیشه ایته 😞 مه بخاطر تو بستادم خاطری با تو باشم حالی هم هی قهر میکنی  شیطون میگه بیا خب خودی مه )

مه: ها شما بریم

اونا برفتن سه نفر احید بموند
مادر مه و بابا مم خودی هم گپ میزدن
احید :😊😊
سر خو یک تکونی بداد

ناراحت شد ای ؟🥺
خب مه خوش ندیشتم موتور چکار میکردم

مه برفتم به خو بستنی خریدم آمدم پیش بابا خو و مادر خو
بیست دیقه بعد اونا هم بیامادن

شهرام:😂😂😂ایشته مزه داد...
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Oct, 16:27


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_دوازدهم📖


عالیه کو بمرد از خنده 😂😂

پرویز جان: چکاره عالیه جان خیریت هست ؟

بابا: چی گپه
مادر: هیچی بمی گپ خانم ها میخنده

مه:😂😂😂

احید :☹️🙁
شهرام:  چی گفتن بگین مم بخندم
عالیه خنده خو ایستاد کرد گفت : به خواستگاری اندیشه آماده بودن 😂

احید:😳😳
طرف احید نگاه کردم رنگ رویو بکند

ایته حول نکن توله بخدا انالی میفهمن مثل گچ سفید شد ای
طرفیو نگاه کردم دیدم چیشای مایه سرخ شه
در کل تمام قومی بابامه همی رقمن مچوم یا نه رو دخترا خو خیلی حساسن به اسم خواستگار خیلی عکس العمل جالبی نشون میدن به مم که یکی دوبار خواستگار بیاماد حاجی آقا و بابامه به یک لحن خیلی شدید و عصبانی روبرو شدن مچوم چری فک کنم آلرژی دارن به خواستگار
حالی باز احید کو بیازو دگه بخدا خدای نکرده ای گپا به مه بشنوه حتی واقعیت هم نباشه خیلی خیلی میترسه فکر میکنه ای آخر داستان شد
یعنی وضعیتیو بخدا خیلی خراب شد همالی 🥺

کمی گفتم طرفیو عصاب خو خراب کنم بفهمه به هوش نیه بیخی
مه:😒😠

خوبه کمی خود خو جم و جور کرد
بابا:همیر کم دیشتیم
دگه بابامه هیچی نگفتن برفتن بشیشتن

خب تو هم مثل اینا بخند 🥺

انالی یکی بیایه ایر آروم کنه

احید : مچوم گوشی مه خودی مه هست یا نه فک کنم ته موتر گدیشتم کو همو کلی ها خو بده پرویز جان بروم ببینم
خوبه از خونه بیرو شد
🤦‍♀️ای دگه ایشته آدمیه بخدا اسم خواستگار بشنید سکته کرد
خدانکنه لال شی اندیشه 🤐

شهرام: مهم نین جواب نا کو بدادیم خلاص شد
مادر: ها
عالیه: مر ازی خنده گرفته افغانستان کم بود که حالی ایران هم اضافه شد  😁😂

مه: خب بگذریم موضوع مهمی نبود
حالی کجا رفتیم چکار بکردیم ؟

بشیشتن همه گی که احید هم بیاماد شکر کمی بهتر بود

طرف مه یک نگاهی بکرد زود رو خو دور داد
مادر:چکار میکنیم حالی ؟
عالیه: ماستیم بریم به کشتی
بابا: نون بخوریم باز
یاری مه نمیتونم بروم بیرون بگیم بیارن

پرویزجان: مه دارم شماره هوتله بگین که زنگ بزنم چی بیاره
همه گی بگفتیم چیزایی که میخوردیم نیم سعت بعدی بیاورد ما هم  هی اختلات میکردیم

یک پیامی بزی بدم
طرفیو نگاه کردم دیدم ایتنه🤨

مه: احید 😡میگوم اونا از دروغ آماده بودن ته رو خو ادلی کن

دیدم گوشی او دست او نیه طرف گوشیو اشاره دادم وردیشت

نوشت : بفهمیدم خب ☹️

مه: میگوم بخند ته رو خو ایته نگیر
نوشت: چشم 💋
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

22 Oct, 16:26


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_یازدهم📖

وی پس چری دیشاو گفت میره ☹️

شهرام: خب باش تا ما هستیم بیازو شاید سبا یا پس سبا ما بریم اهواز

احید :خوو (چری اهواز برن اینا 🥺 پس مه چی اندیشه ر نبریم پس )

مادر: بشینیم دگه اینجی هم خونه خود شما
احید بشیشت پس سر جا خو دید خیلی اصرار میکنن 😁

بابا: مه و شهرام حالی میریم صرافی
پرویزجان: مم میام خودی شما پس

عالیه : احید جان هم برن خودی شما 😁
شهرام : ها بیایه باز یکه نمونه

ای شهرام احید ر بعذاب میکنه خوش ندارم بره خودی ازی 😒🥺
اینا چای ها خو خلاص کردن لباس ها خو پوشیدن برفتن

مه و عالیه و مادر مه موندیم
چند دیقه اختلات میکردیم که اف اف شد
مادر: بمی زودی بیامادن ؟😟
عالیه : شاید دگه کس باشه

وخیستم دروازه باز کردم دیدم همو شبنم خانم که چند روز پیش آمده بودن خودی یک خانم دگه
مادر مه و عالیه هم از رو مبل ها وخیستن بیامادن دم در

خوش آمدی کردیم و ای گپا بشیشتم
چون عالیه نمیشناخت مادر مه یک معرفی بکردن و بگفتن که دختر کلون مه اینه
شبنم : نام خدا دخترا شما هم خیلی مقبول هاین
مادر: چیشما شما مقبوله
شبنم طرف مادر خو نگاه کرد گفت اینا هم مادر منن خودی ما میشینن

عالیه:😊😊

به دل خو گفتم او روز کو بدیدیم همدیگره معرفی شدیم چری دوباره آمدن
چند دیقه گپ میزدیم که گفت : ما دگه بخیر رنگ زرد بیامادیم که رنگ سرخ بریم
مادرمه و عالیه هر دو نفر خنده  پر رنگی  کردن
مادر:😁😁
عالیه:😁
عالیه طرف مه نگاه کرد دید خیلی ریلکسم
مه: 😁گفتم اینا میخندن مم بخندم

شبنم: اگه تقدیر و نصیب برفته باشه دگه ما دختر شما خیلی خوش کردیم خیلی هم خوش اخلاق و مقبولیه به بچه خو مایوم

😳😳به خواستگاری آمده؟

مادر:😁خوش آمدیم شما ولی مسیر خو اشتباه آمدیم ما که دختری نداریم
شبنم: انی اندیشه جان 😟

عالیه: اندیشه جان ما مجرد نیه
شبنم: او روز مادر جان شما گفتن مجرده
مادر: ازو روز یک هفته میشه 😁

شبنم: یعنی بمی یک هفته اونار عروس کردیم ؟

عالیه: نه شوخی کردیم اندیشه جان فعلن قصد عروس شدن نداره
ما اینجی به تفریح آمدیم یک هفته بعدی هم میریم خوشحال میشیم شما هم دگه بزی خاطر نیاییم چون بابا مه خیلی حساسن بزی موضوعات

مه:🤨🤨

مادر : ها دگه 😊
چند دیقه شیشته بودن ماستن وخزن که اف اف شد مم برفتم وا کردم که بابا مه اینا بودن

مه: چند دیقه بابا صبر کنیم همی خانم ها برن
شهرام: کینه؟😟

مه: همسایه واحد بالا
بابامه اینا برفتن چند زینه پایین تا اینا برن بالا خو باز پس بیاین 
خانم ها از خونه
برفتن و بابا مه اینا بیامادن داخل
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

20 Oct, 18:20


- 𝗤𝗳𝗹𝗶 🎼

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

20 Oct, 17:58


_

ꜱᴍɪʟᴇ ᴄᴀɴ ʜɪᴅᴇ ꜱᴏ ᴇ ᴘᴀɪɴ...🙂🖤

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

20 Oct, 15:51


- ولی بازم رضا بهرام برگشت با آهنگ قفلی پائیزی...)🖤

#𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲
°• 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
👾@Harfe_Delam_Rz🦋
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

20 Oct, 14:03


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

20 Oct, 14:02


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_دهم📖


ته اتاق خو به نفس نفس افتادم ماستوم بیخی به ای هوا خنک گرمی کنم
از دست عرق
ولی شکر گرمی نکردم😁
بشیشتم رو تخت خو نوشته کردم: احید مه شب خوش ♥️💋

احید: شب خوش نفسی مه 💋♥️
بعد: خواب های احید و اندیشه با هم اوکی ؟

مه: خواب های اندیشه و احید 😍💋
احید:💋💋

چون اونجی شب بخیری نکردیم از ترس که گفتیم زود تری خاو شیم نبینن 😂
دگه سر خو گدیشتم که خاو شم
کو خاو مر خاو نمیبره حالی
هی فکر میکنم
ایشته برفتم 🙁 مر بوس کرد
بابیلاااا اکه شهرام میدید ایته بودم
خوب بود خاو شده بود
بعد از صد تا چورت و فکر مر خاو برد

طبق همیشه ساعت ۱۱:۳۰بیدار شدم
موها خو از بلند بسته کردم یک جاکت صورتی پوشیدم خودی شلوار سیاهی
رو خو هم کمی چرب کردم یک ذره رژ کمرنگی هم بزدم
اونا کو وقت بیدار شدن صدا همه میاین هی گپ میزنن و میخندن
از اتاق بیرون شدم گفتم : صبح همه بخیر

بابا: صبح بخیر
شهرام:صبح بخیر عش .....😂
مه: نگو بفهمیدم 😁

عالیه و پرویز جان هم صبح بخیری کردن
احید : صبح بخیر 😊

عالیه : مم بفهمیدم  چی  ماست بگه😁

مادر: صبح بخیر عشقم 😆

مادر مه ایشته میفهمن
احید طرف مه نگاه کرد و خنده یی کرد
بابا: بیا بشین
مه: مرم خب زود بیدار میکردیم چکار می‌شد

عالیه: مچوم دگه گفتیم مزاحم نشیم
بشیشتم سر سفره طرف احید نگاه کردم دیدم هیچی از صبحانه خو نخورده هنوز
طرف همه سی کردم دیدم کسی متوجه نیه مم اشاره دادم که چری نخورده

احید :😁
هیچی هم نگفت مم شروع کردم به خورده که شروع کرد 🙁

معطل مه بود وی🙁

صبحانه خو که خلاص کردیم احید وخیست که بره
بابا: کجا ؟

احید : مه میرم دگه شما هم بعذاب شدیم بخاطر مه
عالیه: ویی باز شروع کردن
مادر: بشینیم احید جان زحمتی چیه خونه خود شمانه
احید:بروم دگه بهتره

بابا: البد خودی ما راحت نیه خیره خیلی اصرار نمیکنیم
احید : نه بخدا او گپ نیه خاطری   میگوم میشه شما راحت نباشیم

پرویز جان : نه ما خیلی هم راحتیم مایی بری افغانستان ؟
احید : نه هستم 😁
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

20 Oct, 14:02


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_نهم📖


او دو نفر برفتن ما سه تا موندیم
احید :  ها مه اینجی راحتم شما بریم شب شما بخیر
طرف شهرام دیدم خودی گوشی خونه بدست اونه
مم آهسته گفتم به طور لب خونی  : شب بخیر ؟
احید. سر خو به علامه نه تکون داد 🤫

شهرام سر خو بالا کرد گفت : مه جا ازی تیار میکنم تو برو
مه رفتم دگه اتاق اونا هم بین خو جور بیاین
صدا گپا ازینا هم میایه تا اینجی ایشته خنده ها میکنن 😁

مه خاو شم ؟
  نه گفت  باشه  🙁یعنی هنوز شب بخیری نکردیم 

نوشتم: احید جان  مه خاو شم ؟

دیدم پنج دیقه بعد جواب داد
نوشت: خاو میشی؟
نوشتم: نمیفهمم تو جا تو راحته مشکل نداری ؟
نوشت : بخدا لوکه مشکلی یوم 🥺
نوشتم: چری 😞

نوشت : مه میام بزو اتاق 😂😂

نوشتم: خب

نوشت: شوخی کردم راحتم دلجم
فقط مه یکبار تور ندیدم چکار کنم تا اینجی به دروغ آمادم

نوشتم: از صبح ندیدی؟😒
نوشت: نه چی دیدم رسمی خودیتو گپ میزنم اصلن راحت نیوم آدم خانمی خو بعد از بیست روز میبینه مگری اور بغل خو کنه 🥺


مه:😂😂 باشه بخیر به وقت گلِ نَی
احید: اینا حالی خاو میشن چکار میشه 🥺 فقط یکبار تور بغل خو کنم دست تو بگیرم


به دل خو گفتم ای دیونه شده چی
مه: احید 🤨

احید: اندیشه مه سبا میرم دگه نمیفهمم تور چی وقت ببینم
مه: میری ؟

احید : ها(نه کجا میرم فعلن هستم تا تور نبرم هرات نمیرم 😂😂)

مه:🥺

احید: شهرام خاو شده  فقط بغل خو کنم تور ارمون به دل نمونم

نه نمیشه بخدا

احید: اندیشه 🥺

مه: نه نمیشه
احید: فقط دستاتو میگیرم 😊

گوشی بگدیشتم دروازه اتاقه وا کردم آهسته
دیدم شیشته یه
از جا خو وخیست  طرف شهرام یک نگاهی بکردم دیدم رویو بزو طرفه

احید:😁

آهسته آهسته برفتم که شهرام بیدار نشه
مه: بدیدی ؟
احید:نه دست خو بده

دست خو بدادم بدستیو که ایته قلب مه به شدت میزنه
کلن بی حس شدم
هیچ حرکتی ندیشتم دقیقن مثل روز تولد اورانوس که مر دید دستامه بگرفت خشک زد مر زبون مم لال شد همو رقم شدم
که یکدم آهسته آهسته پیش آمد چیشاخو بسته کردم بسم الله نمیتونستم بخدا همی لحظه جولس بزنم 
که یک دم رو مه آهسته بوس کرد
بعضی ها میگن کومه ادبی تره باز ما میگیم لمبوس 😂
چیشا خو وا کردم هر دو دندون خو به رو هم گدیشتم گفتم 
مه:😬احید
احید: حالی برو 😁زودی تا بیدار نشده
دستیو ایله دادم زود برفتم اتاق خو شکر کسی نبود و ندید غیر از خداجو مر ببخش چیکار میشه خداجو
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

20 Oct, 14:02


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هشتم📖


بابا: هی بخدا  اکه ما به تو کاری بکنیم چیقزر تشکری میکنی

احید :😁😁
پرویز جان : خیلی بچه تاروفیه هم خوش داره هی به مردم خدمت کنن 😁

شهرام: چری به مه خدمت نمیکنه
مادر: بکردن بسه تونه

مه: 😊😊
مادر مه و بابا مه شب بخیری کردن برفتن ما ته دهلیز بودیم همالی کو خاو نمیشیم از شاویکه عالیه آماده مه شهرام عالیه پرویز جان شاو ها میشنیم اختلات میکنیم و میخندیم
حالی کو احید هم اضافه شد 😍😍

مه: اول میوه ها بیارم یا چای ها و شیرینی ها ؟
پرویز جان: بابیلاااا بترقیدیم  از  خورده نماییم دگه😂😂 همیته  بشینیم  هیچی نخوریم

احید: شما هر شاو میشنیم ؟
شهرام: ها اینجی بزن و بگیر راه میندازیم 😂

عالیه: شوخی میکنه فقط اختلات میکنیم و میخندیدیم به خو سعت ما تیر شه

شهرام: سی کو😒
دیشاو پرویز جان به نصف شاو به رقص نشدن 😂

مه: شهرامم😁

پرویز جان: ای خب خودی مه صمیمی شده 😂
عالیه : ها بخدا خاطری دیشاو بریو گفتیم مه و تو از رفیق ها قدیمی ییم حالی باور کرده 😂😂

شهرام: خب هستیم نییم ؟
پرویز جان: ها

احید هم هی طرف مه نگاه میکنه

ایشته پشت ای نگاه ها ازی دیق شده بودم 🥺 هر چی سی میکنه بازم سیر نمیشم
کاش میتونستم مثل عالیه که پهلو پرویز  جان شیشته یه مم میشیشتم پیش احید خو
ولی نمیتونم🥺


تا  دو ساعت دونیم ساعتی  هی میگفتیم و میخندیدیم باز خوردنی هم بیاوردم گفتم میشه گوشنه شده باشن. بخوردن بازم کمی که عالیه گفت بریم دگه خاو شیم
احید هم امشاو خودی شهرام به دهلیز خاو میشه 🙁 مچوم ای عادت داره یا نه
بخدا پیر او خبر شه

خب سه اتاق داره خونه ما یکی مادر مه و بابا مه رفتن یکی عالیه و پرویزجان یکی هم مه
مم گفتم بخاکی باشه یک تاروفی بکنم
مه: مه امشاو  مه اینجی خاو میشم شما میتونیم بریم بزو اتاق

احید : نه راحت باشیم مه همینجی جا مه خوبه 😊
مه: خب اگه میریم  هم بریم مه مشکلی ندارم اینجی خاو میشم
شهرام: نه ما همینجی جا ما خوبه خودی احید اختلات میکنم
پرویز جان:😴ما میریم شما به بین خو جور بیاییم
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

20 Oct, 14:02


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هفتم📖


برفتیم بشیشتیم سر پلاستیک ها هم وا کردیم هی میخوردیم و اختلات میکردیم

باز طرف خوش تیپ خو هم نگاه میکردم دگه خاطری نگه خانمی نگاه نمیکنه ولی دمیکه حواس شهرام نبود او هم که اصلن مرعات نمیکرد نگاه میکرد خب دگه عاشقا درک میکنن مار🥺
خیلی که بریو خیره بشم مر گریه میگیره ازو خاطر نمیتونم دقیق نگاه کنم اور
خیلی خود خو فریب دادم که احید چری طرف مه سی میکنه امروز دگه رقم بود نماستوم حتی به خود خو بگوم مه پنهانی عاشق ازی مغرور بودم ولی وقتی متوجه شدم اصلن غرور ندیشته خیلی بیشتر از چیزیکه فکر میکردم خاکی تره با وجود ای همه دارایی و جذابیت حرص دنیا نداره. قلب خیلی بزرگی داره ایر به
   چندسال نشناختم وقتی فهمیدم عاشق منه و دستایو گرفتم فهمیدم ای احید دگه احیدیه البته از اول هم میفهمیدم چون خیلی باور ندیشتم عاشق کسی بشه پیش خو تیار میکردم از دروغ میگفتم ای خیلی مغروریه ولی با هرکس مثل خودیو رفتار میکنه ببینه شخص مقابل خود خو بالا گرفته باز از احید مغرور تر باز پیدا نمیشه ولی بفهمه قصد طرف بد نیه حتی خودیو به سر یک کاسه و نون میشینه
به زمین خیره شده بودم که یکبار شهرام گفت :میگووووم😂اندیشه خانم کشتی ها به دریا یونان غرق شد
مم یک خنده کردم گفتم  
مه: تخم هم بخریدی ؟
احید:😊
عالیه:برفته بوده به غم  تخم ها 😂😂
مه و احید همزمان خندیدیم :هههه
شهرام: ها یادم نرفته   یک نگاهی بکن دقیق عشق برار


احید:😊😊
(ایشته همه گی ایر ماین 🙁
مه ایشته خوشبختم عاشق منه تا حالی هم باورم نمیشه)

عالیه: اندیشه عکس

از پرویز جان و عالیه جان عکس گرفتم نوبت شهرام شد

شهرام: انالی چکار کنم جدید باشه

احید : او عکسا تو اندیشه جان به تو یاد میدادن ؟

شهرام یک چیشمکی زد گفت : ها ایشته بود ؟

احید : مقبول بود
(ایشته حدس مه درست بود )

مه: رو دست خو نگاه  کن دست خو بگیر به رو سعت خو رو تو هم پایین انداخته

احید :🙁

مه: کت خو بیرون کن به یک دست خو بگیر بنداز رو شونه خو او طرف دگه سی کن

پرویز جان :😁

چنتا دگم بگفتم که گفت بسه

احید: از مه کی میگیره
شهرام: بیا که مه به تو یاد بدم یک عکسا بلدم

احید : چری به خود خو یاد ندادی 😁
عالیه: خاطری استادی داره دگه بسه باز خودیو استاد دگرا میشه
شهرام از احید چنتا عکس گرفت بازم خب بلده بگه چیکار کنه 😁

شهرام: تو خودتو از عکسا مه لوکس تر گرفتی تو سی کو گوشی خو چی عکسا گرفتی 😁
مثل یکه ها مه فوکس 
احید:😁خب دگه با یکه های تو که اندیشه جان میگیرن فک میکنم هیچی یه
مه:نه استغفرالله 😁
احید باز ازمو فیگور ها چهره خو رفت به مه🤤😍

پرویز جان : بریم دگه
شهرام: مه ای طرفا یک گردی بزنم ببینم شما نمیریم ؟
عالیه:نه مونده شدیم بیازو انالی مگری تا پایین باز پیاده بریم
احید : پس مه خودیو میرم همیته شما هم کم کم بیاییم ما هم پایین میشیم
پرویز جان:خوبه

اونا برفتن ما هم کم کم براه افتادیم
برفتیم خونه
دم خونه که رسیدیم احید گفت : خب مه بروم شب شما بخیر بابت همه گی خیلی تشکر
شهرام: کجا کجا ما مگری از تو تشکری کنیم امشاو مهمون تو بودیم بده بیابه خونه
پرویز جان: راست میگه بیا که بریم

احید: نه دگه مه مزاحم شما نمیشم بروم بهتره

مه:😒😒

باشه طرف مه  نگاه کنه کمی بترسه
احید:😁😁 خب

عالیه: بیاییم بیاییم بیازو صبح مگری بریم باز  سبا ماییم بریم به کشتی شما هم باشیم
به بایسکل سواری هم میریم
شهرام: جاییکه مه و اندیشه رفتیم

احید: ها تو بردی ؟
شهرام:🙁ها از کجا فهمیدی

🤦‍♀️خلاص عشق مه سوتی دادی

احید: خب ای معلوم داره پسرا از دخترا میبرن عادیه

مه: بریم به خونه گپ میزنیم ببینم دخترا میبرن یا پسرا 🤨

همه ما رفتیم خونه بابا مه تا حالی بیدار بودن خودی مادر مه

عالیه: شما تا حالی بیداریم ؟
مادر: بری شما چای و تخم و شیرینی و ایته چیزا گدیشتم هر شاو کو تا سه بجه بیداریم گفتم شاید امشاو هم باشیم حالی ما میریم خاو میشیم

مه: هی تشکر عشق اندیشه
شهرام:😁 بااا امشاو ایشته باده
عالیه: 😂😂😂ای با شروع کرد

احید:😊😊خیلی ببخشیم خاله جان زحمت ها خو شما هم عبدالرحمن جان
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

20 Oct, 14:01


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_شیشم📖


احید : 😁😁(ایشته چیزیه)
شهرام: خب بگیم که بیاره سی کنم ای دسر ها ازی خانم ایشته چیزایه 😒

مم زود وخیستم گفتم : بابا به شوخی هم نمیفهمیم 😁 بریم دسر چی کاری چی

دیدم همه بخندیدن مم گفتم : بریم دگه 😁

دیدم احید یک طرف ر هی نگاه میکنه
کمی حالت چهره یو هم جدی و یک ذره هم ازیکه احید ر میشناسم عصبی بود
به سمتی مه نگاه میکرد نگاه کردم دیدم دوتا بچه ها هی طرف مه نگاه میکنن و مچوم چی میگن
رو خو داور دادم دیدم شهرام هم متوجه شده عصاب ازی باز بیشتر خراب شد احید باز خیلی بروز نمیداد چون میفهمیدن
شهرام:🤨

طرف احید نگاه کردم باز او طرف شهرام سی کرد مادرمه و عالیه اینا خودی هم هی گپ میزدن
اونابیرون شدن شهرام و احید بودن خودی مه مم گفتم تا یک گپی نشد اینار ری کنم
مه:بریم شهرام جان 🙁
احید طرف مه یک نگاهی بکرد پس رو خو داور داد شهرام هم خیره خیره طرف نا سی کرد بیرو شدیم
  
همه گی رفتیم همو رقم که شهرام گفت احید خودی بابامه رفت شهرام اونار پایین کرد ما هم خودی نا بودیم بعد ازو برفتیم جاییکه پرویز جان و عالیه بلد بودن

یک راه خیلی کلونی بود باید هی میرفتی تا برسی بالا مثل سرکی
ولی موترا  اجازه ندیشتن برن فقط پیاده 😍
تقریبن ده دیقه راه بود
بعد ازو میرسیدیم سر کوه
شاو هم که بود ایته جا لوکس و عالی بود واو😱
هنوز که از دور دیدم باش تا بالا برم
از موتر پایین شدیم شهرام تکت گرفت چون بدون تکت  اجازه نمیدادن

موترا هم پارک کردن و شروع کردیم به رفته به هر پنج قدم یک سوپر مارکت و بستنی بود و ‌پشمک و ایناها خوراکی دگه 
طرف شهرام نگاه کردم گفتم
مه: شهرام😁
شهرام: میفهمم مایی چی بگی 😁 نمیشه

عالیه : چی میگه ؟
شهرام: انرژی و قلیون😂

احید:جدی؟

مه:😁
احید طرف مه سی کرد گفت
احید؛بلدیم؟
مه: نه فقط شما قلیون میکشیم 😊
احید:😁خب فقط سوالی پرسیدم حالی برنخوره به شما معذرت
مه:نه خواهش میکنم خوب کردیم😊

بااا ایشته سخته بخدا نقش بازی کردن بخدا نمیتونم 😂😂

احید هم یک خنده مقبولی طرف مه کرد که دل مه غش رفت بخدا کم بود بفتم 🤤

پرویز جان :یارییی نکنیم شما بخدا که حاجی آقا مر داو میدن بخدا شمار بدست مه سپردن
شهرام: راست میگن اندیشه  چوپ که همینجی تور ایله میدم میریم😒

مه: 😂😂😂

احید(به دل خو گفتم کو مردی ایله ده خود خو چی فکر کردی انی مه میخرم بریو قلیون و انرژی )
احید : انی مه میخرم 😁


شهرام: 😂😂خود مم یاد دارم بخرم اجازه نیه خاطری
عالیه: انی مه میخرم 😂😂


مه: مه نمام اصلن تشکر از همه گی شوخی کردم فقط انرژی بخر شهرام خودی چیپس
لواشک پاستیل پفک  بستنی

عالیه:😂خیال کرده اینجی زیتونه پلاستیک هار پر کنه
شهرام : خب بستکیم
شهرام برفت بخرید دو پلاستیک ☹️

احید: البه مایی شهر ر خوردنی بدی
پرویزجان: همیته معلوم میشه 😁

بلاخره گپ زده گپ زده برفتیم تا برسیدیم
کمی جا وحشتناکی هم بود
#ادامه...🥹

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

20 Oct, 07:57


زیبایی دختر مسلمان🥹


🦋🤍
#𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲
°• 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
🌐
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·
@Harfe_Delam_Rz🩵
  · · · • • • • • • • • • • • • • • • · ·

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

20 Oct, 07:57


_

تا که هستم ندانی کیستم
          تا که دانی دگر نیستم...!🖤


༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

19 Oct, 19:41


بعضی ها باز از لینک ناشناس میاین...😂😐

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

19 Oct, 18:39


هم مه از آهنگ گفتم طرف برفته داخل کانال خو از ناشناس بگذشته ایشتنه آهنگ ها کانال م ... 😂

آخ دگ ایشتنی به قواره خو ؟😐

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

19 Oct, 18:36


حاله مچم چری بعضیا حسودی یونا شده...😂😐

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

19 Oct, 18:27


آهنگ غمگین بخونم😢🖤

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

19 Oct, 15:01


کسے کہ عآشقِ مآه بآشہ نوُر ستآره جَذبش نمیکُنہ ...️🌙

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

19 Oct, 14:40


تقدیم تون 5 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..
🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید
🔗

🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

19 Oct, 14:39


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_پنجم📖


بابا : راست میگه نمایه

شهرام: پس شمار پایین میکنیم مه و احید به موتر شما میریم
اندیشه و عالیه جان و پرویز جان هم خودی هم

🥺🥺چری لِنگ احید مر وسط کش میکنی نمیره خودی تو


احید : ها خوب گپیه (خدا تو شهرام ر هدایت کنه که نمیگفتی مه خودی تو بیام )

نون خو خوردیم که مم گفتم باشه یک شوخی بکنم

مه: وییی ماییم بریم ؟
مادر:🙁🙁په چکار میکنیم ؟
عالیه :😑🙁

مه: دِسِر نخورديم

شهرام: گوش کشیم 😂خیال کردی بیامادی امریکا
مه:😒😒 بگوم ؟

شهرام : چی بگو 😂

احید(😒😒چری عصابیو خراب میکنه )
عالیه:  دِسِر  بخوریم باز میریم

بابا: بیرو شیم بیرو شیم گپا چیزی میگن
به خود ایتالیا نمادیم به رستورانت ایتالیایی آمدیم

مه: مه نمیرم تا نخورم 😂

مادر: اندیشه ☹️ایته گپا نزن مادر بیا که بریم

احید : خب خیره بخوریم راست میگن


ای ایشته از جم منه عالیه هم

شهرام: بیرو شو عشق برار

مه: بخدا اگه مه بروم تا دسر نخورم 😁
بابا: با دسر ازینا ایشتنه عجب چیزا یاد دارن ای دخترا
شهرام: یک رقم کو نیه بابا

پرویز جان : میخوریم که بگوم
مادر: نه بالی غذا کسی شیرینی نمیخوره ما خارجی نییم معده ها ما تعجب میکنه
عالیه:🙁حالی چکار میکنیم؟
بابا: میریم بریم اندیشه جان باز دگه وقت
بشیشتم رو چوکی گفتم : مه تا دسر نخورم نمیرم  بشینیم شما هم عالیه جان 😂
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz

|♥️حــ𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆ــرف دلــ𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎ــم🫀|

19 Oct, 14:39


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_چهارم📖


پرویز جان : خیره نصفی مه میدم نصفی احید جان

احید :  نه  دگه
بابا: حالی هنوز نخوردیم دعوا حساب ر داریم بلاخره از همی چهار نفر یک نفر خا داد

عالیه : ببخشیم دگه بابا مم هستم که حساب کنه🤨

مه: باااااا فقط شما پول داریم مم دارم پس مه حساب میکنم
احید :😁😁

مادر: شما همه از مه بدین مه ندارم😅

به ای گپ مادر مه همه گی خنده کردیم 😂😂

اول یک سوپی میاوردن ایتالیایی بود
خیلی هم خوش مزه بود 😀
مه کو همیر خوردم سیر شدم

بعد از  سوپ بابا مه و پرویز جان کباب سفارش دادن پهلویو چند چیز دگم دیشت
عالیه و مادر مم چند رقم گوشت و کباب خودی برنج
یک مرغی هم بگفتن

مه یک پیتزا ایتالیایی گفتم بیارن خودی کباب 

عالیه : چی میخوری اندیشه ؟
مه: پیتزایی🙁

مادر:گوشت بیارن یا کباب
مه: یک تچین هم بگو بیارن

پولار کو بیازو احید میده 😁


مادر: یک  شوروا واری  داره مچوم چی داخل یو گد کردن مزه میده یا نه ؟
خاطری رو منو عکس غذا بود مادر مه پرسیدن

پرویز جان: او ایتالیایی یه مزه آو ماهی میده کمی شور هم هست خودی زردک

مه:🤢 چی
ته رو خو مثل همی ایموجی کردم

احید :(شیطون میگه به اندیشه ازمینا بده😂)


شهرام:  😂😂

بابا: احید جان چی ماست
احید : کباب بیارن خودی سه چهار تا پیتزا


شهرام: عجب اشتهایی ای داره 😂😂 تو میتونی همه اینار بخوری ؟

احید : نه بری همه گفتم
مادر: ما بگفتیم یکه ها خو 😁

عالیه: خب خیر بگیم که بیارن

بابا: اینا برو ازی میز شما جا میشه 😒بسته رستورانت ر بگفتیم ته منو دگه غذایی نموند

مه:😁
بعد از بیست دیقه نون ر بیاوردن که سر خود مم به چرخ افتاد 😂
یکی دو رقم غذا ایتالیایی هم بود که شهرام و پرویزجان گفتن بیارن
بابیلاااا چی حال شد به گفته بابا مه 😁
از بس گد ود بود همه یکی شده بود
سفارش هیچکدوم معلوم نمیشد چی بود 😁

مه کو فقط کمی تچین خوردم خودی سه تکه پیتزا
دگرا هم کو مصروف گوشت و کباب خو بودن
اینا هم فعلن از خلاصی نیه
طرف احید نگاه کردم دیدم میگه : بخور دگه 😒

طرف دگرا نگاه کردم دیدم مادر مه هی نگاه میکنن
مه:😊
طرف مادر خو بخندیدم مچوم بدیدن یا نه که احید چی گفت
مادر: چری نمیخوری ؟

بابیلاااا البه بفهمیدن 😳🥺

بابا مم نگاه کردن عالیه هم
ایشته جلب توجه شدم
مه: نمایوم خب دگه چری ایته نگاه میکنیم 😁 
شهرام: وی چی بخوردی همو پیتزا هنوز گدیشته یه

گفتم باشه یک تکه دگم وردارم همه به گپ شدن 😁

پرویز جان : ازی کباب ها بخوریم اندیشه جان هیچی نخوردیم

مه: میخورم 😊



مه کمی دگم خوردم بعد ازو دگه نماستوم
گوشی مه دست مه بود
اینا هم  هی میخوردن و گپ میزدن و اختلات میکردن

ای کو بم روبرو منه چری پیام میده 😁

نوشته : بگذار گوشی خو که ندوس به جلو رو تونم هیچ لازم نیه گوشی بدست بگیری  😒

مه:😀
سر خو از ته کوشی بالا کردم دیدم دگه جا نگاه میکنه هی 

مه: باشه 😑
گوشی بگدیشتم ته کیف خو
خودی عالیه گپ زدم

مه: میگوم عالیه احید جان حالی کجا میره ؟
عالیه بم پیش مه بود آهسته گفتم

عالیه: مه چی میفهمم 🤭
مادر: اینار خوردیم میریم خونه

عالیه : نه ما میریم یک جا لوکسی بلدم اونجی
بابا: خب شما بریم مه و مادر تو میریم خونه
شهرام : موتره شما میبریم ؟
بابا: مار دم خونه پایین کنیم شما موتره کار داریم ببریم

احید: مم موتر دارم 🙁
شهرام: کو ؟

احید : به شهرک اینجی یه

پرویز جان : به کار نیه خب ایقزر موتر البه موترا ماپر شد که یک موتر دگه به کار شد همالی همینا خالیه
#ادامه...🥹


🦋📖

༄𝑯𝒂𝒓𝒇𝒆𝑫𝒆𝒍𝒂𝒎
· · · · • • • • •🫀🐼• • • • • · · · ·🌐
⟦ 𝐽𝑜𝑖𝑛 𝑢𝑠⤳
@Harfe_Delam_Rz