کانال اختصاصی قاسم کاکایی

@ghkakaie


پایگاه اطّلاع رسانی حجّت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی

www.kakaie.com

ارتباط با مدیر کانال:
@amkakaie

لینک ورود به صفحه اینستاگرام:
https://instagram.com/ghkakaie?utm_medium=copy_link

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

24 Oct, 03:56


درسگفتار شرح الاسماء الحسنی، جلسهٔ ۱۱۶:

یا جلیلُ، یا جمیلُ، یا وکیلُ، یا کفیلُ، یا دلیلُ، یا قبیلُ، یا مُدیلُ، یا مُنیلُ، یا مقیلُ

اللهم انى اسئلك بسمك يا جليل يا جميل نعم ما قيل جمالك في كل الحقايق ساير وليس له الا جلالك ساتر تجليت للاكوان خلف ستورها فتمت بما ضمت عليه الستائريا وكيل ومن وكل الامر إليه فالسالك يتكل في جميع اموره على الله ويرى توفيقه وسيره وسلوكه بحول الله وقوته ولكن إذا اشتد سلوكه وقويت بصيرته يبلغ إلى مقام تحقق ان الامر كله لله له من الامر شئ حتى يكله إليه ولا ملك له حتى تتخذه وكيلا للتصرف فيه فيستحيى منه فرارا من سوء الادب يا كفيل هو الضامن لغة وكلاهما من اسمائه الحسنى وعند الفقها الكفالة التعهد بالنفس فهو تعالى يكفل لعباده ان يحضر لهم جميع ما يحتاجون في معيشتهم ويستحقون ويوفى حقوقهم منها يا دليل يدل على خلقه على طرق نجاتهم ودلالة الادلاء على الله شعبة من دلالته فهو الدليل على ذاته كما على غيره وهو المدلول لذاته كما لغيره وفى دعاء ابى حمزه وانا واثق من دليلى بدلالتك وساكن من شفيعي إلى شفاعتك يا قبيل اما فعيل بمعنى المفعول أي مقبول طباع الاشياء واما فعيل بمعنى الفاعل أي قابل توباتهم و معاذيرهم واما من قولهم رايته قبيلا أي عيانا لمعانية نوره الفعلى كما في توحيد القاضى سعيد القمى من قوله (ع) لا ارى الا وجهك ولا اسمع الا صوتك واما من قولهم ما يعرف قبيلا من دبير أي ما يعرف من يقبل عليه ممن يدبر عنه لكثرة ما يقبل على عباده كما في الحديث القدسي الذى ذكرنا من تقرب إلى شبرا تقربت إليه ذراعا الحديث والقبيل ايضا الكفيل والعريف والضامن كما في القاموس يا مديد من الادالة من الدولة أي انقلاب الزمان ومنه التداول قال تعالى وتلك الايام نداولها بين الناس يا منيل من انلته أي اعطيته والنوال العطا يا مقيل عثرات الخاطئين ومزيلها

@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

24 Oct, 03:55


🎙️|فایل صوتی کامل |

▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی
جلسه : ۱۱۶

🌍 محل تدریس :
شیراز ، حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت ( ره )

📅 تاریخ : ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲

🕝مدت زمان صوت :
۲۸ دقیقه و ۱۸ ثانیه
@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

23 Oct, 13:52


📢اعلام برنامه

💡 سلسله نشست هایِ
(طلب و اخلاق طلبگی)

🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی

🎥بستر های پخش از فضای مجازی :
۱ http://Dastgheibqoba.info/live

۲ https://www.aparat.com/dastgheib/live


🗓️زمان :
پنجشنبه ها هر دو هفته یک بار
پس از نماز مغرب و عشاء
جلسهٔ پنجاه و یکم ۳ آبان ماه ۱۴۰۳



🕌مکان :
شیراز_ مسجد قبا (آتشیها)


@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

23 Oct, 10:35


درسگفتار شرح مثنوی معنوی جلسه ۱۱۷، ابیات۳۴۸۸تا ۳۵۴۹:
زانک محدودست و معدودست آن
آینهٔ دل را نباشد حد بدان

عقل اینجا ساکت آمد یا مضل
زانک دل یا اوست یا خود اوست دل

عکس هر نقشی نتابد تا ابد
جز ز دل هم با عدد هم بی عدد

تا ابد هر نقش نو کاید برو
می‌نماید بی حجابی اندرو

اهل صیقل رسته‌اند از بوی و رنگ
هر دمی بینند خوبی بی درنگ

نقش و قشر علم را بگذاشتند
رایت عین الیقین افراشتند

رفت فکر و روشنایی یافتند
نحر و بحر آشنایی یافتند

مرگ کین جمله ازو در وحشتند
می‌کنند این قوم بر وی ریش‌خند

کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نه بر گهر

گرچه نحو و فقه را بگذاشتند
لیک محو فقر را بر داشتند

تا نقوش هشت جنت تافتست
لوح دلشان را پذیرا یافتست

برترند از عرش و کرسی و خلا
ساکنان مقعد صدق خدا

بخش ۱۵۹ - پرسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت ممنا یا رسول الله

گفت پیغامبر صباحی زید را
کیف اصبحت ای رفیق با صفا

گفت عبدا مؤمنا باز اوش گفت
کو نشان از باغ ایمان گر شکفت

گفت تشنه بوده‌ام من روزها
شب نخفتستم ز عشق و سوزها

تا ز روز و شب گذر کردم چنان
که ز اسپر بگذرد نوک سنان

که از آن سو جملهٔ ملت یکیست
صد هزاران سال و یک ساعت یکیست

هست ازل را و ابد را اتحاد
عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد

گفت ازین ره کو ره‌آوردی بیار
در خور فهم و عقول این دیار

گفت خلقان چون ببینند آسمان
من ببینم عرش را با عرشیان

هشت جنت هفت دوزخ پیش من
هست پیدا همچو بت پیش شمن

یک به یک وا می‌شناسم خلق را
همچو گندم من ز جو در آسیا

که بهشتی کیست و بیگانه کیست
پیش من پیدا چو مار و ماهیست

این زمان پیدا شده بر این گروه
یوم تبیض و تسودالوجوه

پیش ازین هرچند جان پر عیب بود
در رحم بود و ز خلقان غیب بود

الشقی من شقی فی بطن الام
من سمات الجسم یعرف حالهم

تن چو مادر طفل جان را حامله
مرگ درد زادنست و زلزله

جمله جانهای گذشته منتظر
تا چگونه زاید آن جان بطر

زنگیان گویند خود از ماست او
رومیان گویند بس زیباست او

چون بزاید در جهان جان و جود
پس نماند اختلاف بیض و سود

گر بود زنگی برندش زنگیان
روم را رومی برد هم از میان

تا نزاد او مشکلات عالمست
آنک نازاده شناسد او کمست

او مگر ینظر بنور الله بود
کاندرون پوست او را ره بود

اصل آب نطفه اسپیدست و خوش
لیک عکس جان رومی و حبش

می‌دهد رنگ احسن التقویم را
تا به اسفل می‌برد این نیم را

این سخن پایان ندارد باز ران
تا نمانیم از قطار کاروان

یوم تبیض و تسود وجوه
ترک و هندو شهره گردد زان گروه

در رحم پیدا نباشد هند و ترک
چونک زاید بیندش زار و سترگ

جمله را چون روز رستاخیز من
فاش می‌بینم عیان از مرد و زن

هین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس

یا رسول الله بگویم سر حشر
در جهان پیدا کنم امروز نشر

هل مرا تا پرده‌ها را بر درم
تا چو خورشیدی بتابد گوهرم

تا کسوف آید ز من خورشید را
تا نمایم نخل را و بید را

وا نمایم راز رستاخیز را
نقد را و نقد قلب‌آمیز را

دستها ببریده اصحاب شمال
وا نمایم رنگ کفر و رنگ آل

وا گشایم هفت سوراخ نفاق
در ضیای ماه بی خسف و محاق

وا نمایم من پلاس اشقیا
بشنوانم طبل و کوس انبیا

دوزخ و جنات و برزخ در میان
پیش چشم کافران آرم عیان

وا نمایم حوض کوثر را به جوش
کاب بر روشان زند بانگش به گوش

وان کسان که تشنه بر گردش دوان
گشته‌اند این دم نمایم من عیان

می‌بساید دوششان بر دوش من
نعره‌هاشان می‌رسد در گوش من

اهل جنت پیش چشمم ز اختیار
در کشیده یک‌دگر را در کنار

دست همدیگر زیارت می‌کنند
از لبان هم بوسه غارت می‌کنند

کر شد این گوشم ز بانگ آه آه
از خسان و نعرهٔ واحسرتاه

این اشارتهاست گویم از نغول
لیک می‌ترسم ز آزار رسول

همچنین می‌گفت سرمست و خراب
داد پیغامبر گریبانش بتاب

گفت هین در کش که اسبت گرم شد
عکس حق لا یستحی زد شرم شد

آینهٔ تو جست بیرون از غلاف
آینه و میزان کجا گوید خلاف

آینه و میزان کجا بندد نفس
بهر آزار و حیاء هیچ‌کس

آینه و میزان محکهای سنی
گر دو صد سالش تو خدمتها کنی

کز برای من بپوشان راستی
بر فزون بنما و منما کاستی

اوت گوید ریش و سبلت بر مخند
آینه و میزان و آنگه ریو و بند
@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

23 Oct, 10:35


🎙| فایل صوتی کامل |

جلسه ۱۱۷ #شرح_مثنوی_معنوی (دفتر اول)

⬜️با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی

🗓تاریخ جلسه :
سه شنبه ۱آبان ۱۴۰۳

🕝 مدت زمان: ۵۸ دقیقه و ۳۱ ثانیه

#شرح_شعر
#مولانا
@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

22 Oct, 12:30


🎙هم اکنون کلاس درحال برگزاری است .

📎لینک ورود :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23

@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

21 Oct, 12:25


📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣

💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠

با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی

جلسهٔ: ۱۱۷

زمان برگزاری :
سه‌شنبه،  ۱ آبان ۱۴۰۳ _   ساعت ۱۶

🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23

📌(شرکت برای عموم آزاد است )

@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

20 Oct, 05:52


درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۱۱۶:


بخور می وارهان خود را ز سردی
که بد مستی به است از نیک مردی

کسی کو افتد از درگاه حق دور
حجاب ظلمت او را بهتر از نور

که آدم را ز ظلمت صد مدد شد
ز نور، ابلیس، ملعونِ ابد شد

اگر آیینهٔ دل را زدوده است
چو خود را بیند اندر وی چه سود است

ز رویش پرتوی چون بر می‌ افتاد
بسی شکل حبابی بر وی افتاد

جهانِ جان در او شکلِ حباب است
حبابش اولیائی را قباب است

@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

20 Oct, 05:52


🎙️ باز نشر  فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز
اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره)

▶️ جلسه ۱۱۶

🕝مدت زمان صوت:
۲۸ دقیقه و ۱۶ ثانیه

🗓️تاریخ تدریس:
۸ خرداد ۱۳۹۱

تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره)

@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

18 Oct, 01:32


پرسیدم: چرا؟ گفت: شامپوهایش همه بوی عطر سیب می‌دهد و می‌دانی که عطر سیب کنایه از عطر امام حسین علیه‌السلام است.

۹- ماموریتمان برای عملیات رمضان مدت‌ها بود که تمام شده بود؛ ولی هنوز در جبهه بودیم. نادر برادرم بهبود یافته بود. به‌عنوان پاداش، او و سایر بچه‌های شناسایی را برای زیارت، با قطار از اهواز به مشهد فرستادند. ماه ذی‌الحجه بود. چیزی به ماه محرم نمانده بود. بازار عروسی‌ها داغ بود.  یکی از بچه‌های اتحادیهٔ دانش‌آموزان، یعنی رضا محمدی در شیراز، عروسی داشت. مهرداد توحیدی، پسرخاله مادرم، از بچه‌های اتحادیه و از مریدان حبیب، پاسدار بود. مهرداد درخواستِ رضا محمدی را به حبیب رساند؛ رضا اصرار داشت که حبیب و بنده در مجلس عروسی او شرکت کنیم. گفتیم: عروسی کِی هست؟ مهرداد گفت: فردا شب‌! گفتیم: ای بابا امکان ندارد که شرکت کنیم. ما نه تسویه حساب کرده‌ایم، نه برگ پایان ماموریت گرفته‌ایم و نه هیچ آمادگی داریم‌. گفت: فردا صبح من ماشین تدارکاتِ لشکر را که یک کانتینرِ خالی در پشت آن وصل است قرار است به شیراز ببرم و از آن‌جا تدارکات را به جبهه بیاورم. شما هم دور از چشم بقیه در آن کانتینر سوار شوید. شما را بدون احتیاج به گرفتن مرخصی یا تسویه حساب به شیراز می‌برم!!! حبیب هم اصرار داشت که قبول کنیم. قبلا هم قرار گذاشته بودیم که حبیب مرا نزد حضرت آیت‌الله نجابت ببرد که آن سال به حج تمتع مشرف شده بودند. فرصت خوبی بود که خدمت ایشان برسم و دربارهٔ طلبه شدنم با ایشان مشورت کنم. دوتایی یواشکی صبح، سوار کانتینر شدیم. بدون هیچ برگه‌ای از جبهه خارج شدیم!! حبیب بود دیگر! در هیچ قالبی نمی‌گنجید؛ حتی در قالب تن! حال خوشی در کانتینر داشتیم؛ حافظ و شعر و دعا و ذکر. شب، دو ساعت بعد از غروب، به شیراز رسیدیم. حبیب گفت همین الان برویم به عروسی! گفتم بابا با این لباس‌های خاکی که نمی‌شود! اصلا مناسب عروسی نیست. حبیب گفت: رضا محمدی خودمان را می‌خواهد و نه لباسمان را! گفتم خوب سایرین هم در عروسی هستند ما با این لباس‌های نظامیِ جبهه در عروسی انگشت‌نما می‌شویم. همین لباسمان می‌شود لباس شهرت که باید از آن بپرهیزیم. گفت مگر ما برای خدا نمی‌رویم؟ گفتم: چرا ان‌شاءالله! گفت: پس چه کار به حرف مردم داریم؛ اتفاقاً خود این امر یک تمرین خوب و جهاد با نفس است. به‌هرحال، قبل از این‌که پس از نزدیک ۴ ماه، خانواده و به‌خصوص مادرم را ببینم، به عروسی رفتیم. با همان قیافه و همان لباس!

۱۰- پس از مراسم عروسی دیر وقت به خانه رفتم. با احتیاط زنگ زدم. مادرم بیدار بود. انتظار مرا نداشت. ابتدا خیلی خوش‌حال شد. اما همین که صدای نادر را نشنید، با اضطراب پرسید: کو نادر؟ هرچه می‌گفتم که به مشهد رفته است، باورش نمی‌شد. با خبرهای قبلی، می‌گفت: حتما نادر شهید شده و تو نمی‌خواهی به من بگویی. خیلی گریه و بی‌تابی می‌کرد. پدرم هم ایستاده بود. اشک در چشمانش غلتیده بود و فقط نگاه می‌کرد. خودم هم گریه‌ام گرفته بود. مادرم را در آغوش گرفتم و چندین قسم خوردم تا باورش شد و آرام گرفت. پیش خود می‌گفتم: خدایا مادرم خیلی زجر کشیده است. نکند که جبهه رفتن من و نادر زجر او را بیش‌تر کرده باشد. خودت برایش جبران کن. قلبش را آرامش و استحکام ببخش. چشم‌های نابینایش را نور بده. من را هم آدم کن!

رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيَّ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ يَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡحِسَابُ

@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

18 Oct, 01:31


مثلاً می‌گفتند که حضرت مهدی علیه‌السلام دو شب پیش میان اصفهانی‌ها بوده‌اند، دیشب در میان یزدی‌ها، امشب حتماً در میان استان فارسی‌ها خواهند بود! حتی یک شب که چراغ‌ها هم خاموش بود، وسط دعا در بلندگو گفتند: بچه‌ها دقت کنید بوی عطر امام زمان می‌آید.  پس از این اعلام، ما  که بیرون سنگر نشسته بودیم، فریاد و ضجه بچه‌های معصوم را از سنگر بزرگ دعا می‌شنیدیم. گویا همه با هم بوی عطر امام زمان علیه‌السلام را استشمام کرده بودند! بعداً مسئولان یک نفر را گرفتند که در تاریکی سنگر و هنگام خاموش شدن چراغ‌ها، عطر آمریکایی تیروزِ اصل را در فضا می‌پراکَنْد تا به زعم خود، بازار امام زمان علیه‌السلام را گرم کند! متاسفانه یکی از بازارهای دروغینی که از آن ‌پس گرم شد، همین معرکه‌گیری به نام امام زمان بود که اوج آن را در دروغ‌گویی‌های امثال محمود احمدی‌نژاد و اطرافیانش دیدیم. حتی به خواندن دعای فرج و دیدن هالهٔ نور در سازمان ملل نیز  انجامید!  همین مسائل باعث می‌شد که حبیب به شدت از این‌گونه جلسات فرار کند و مرا هم فراری بدهد! سیرهٔ بزرگان دین و علما و عرفای بزرگ هم‌چون آیت‌الله نجابت نیز مخالف این معرکه‌گیری‌ها بود.

۷- حبیب در جبهه نیز آنی از زحمت و خدمت باز نمی‌نشست. عملیات خوابیده بود و بچه‌ها بی‌کار بودند. هوای تیر و مرداد در شلمچه و جنوب به‌شدت گرم بود. حبیب یک آرایش‌گاه صلواتی در جبهه راه انداخته بود. او آرایش‌گر و درواقع پیرایش‌گر ماهری بود. قبل از همه، نفسش را خوب پیرایش کرده بود. من پیرایش نفس را در نزد او شاگردی می‌کردم‌. حبیب در آرایش‌گاه صلواتی، سر بچه‌ها را ماشین می‌کرد، با شامپو می‌شست، با حوله خشک می‌کرد و تمیز، تحویل می‌داد‌. ‌آن‌هایی که نمی‌خواستند موها را از ته بزنند تعدادشان کم بود‌. یک سنگر را کرده بود سنگر آرایش‌گاه. یک روز از صبح تا ظهر، حدود ده تا پانزده سر را تراشیده، شسته و خشک کرده بود. من به اصطلاح ور‌دستش بودم! ظهر ساعت ۱ بعد از ظهر در اوج گرما، خیلی خسته بود. نماز خوانده و خوابیده بود. استراحت می‌کرد. شاید هنوز چشمانش گرم نشده بود که دو تا از بچه‌های اصفهانی با حالت بسیار طلب‌کارانه آمدند و گفتند: آرایش‌گاه صلواتی همین‌جاست؟ آمده‌ایم سرمان را بتراشیم. گفتم کمی آهسته‌تر صحبت کنید. الان مسئولش خوابیده و استراحت می‌کند بروید گشتی بزنید حدود نیم‌ساعت دیگر بیایید. متاسفانه خودم هم این سرتراشی را مثل خیلی از کارهای دیگر، از حبیب یاد نگرفتم تا کارشان را راه بیندازم! ناگهان خیلی عصبانی شدند و گفتند: این مسخره‌بازی‌ها چیست؟ ما از راه دور آمده‌ایم. همین الان باید سرمان را بزنید. کار داریم. نمی‌توانیم صبر کنیم. در اثر داد و بی‌داد آن‌ها حبیب بیدار شد. من از دست آن دو نفر اوقاتم تلخ بود. ولی حبیب با لبخند از هر دو استقبال کرد. معمولاً بدون وضو، کاری را انجام نمی‌داد. ولی چون این دو برادر اصفهانی خیلی عجله داشتند فوری دست به‌کار شد. مرتب و شیک، کله‌هایشان را تراشید و شست‌وشو کرد و مانند دو تا شازده داماد تحویل داد!  تازه در ضمن اصلاح هم، شوخی می‌کرد و خاطره تعریف می‌کرد. آن‌ها خودشان از برخورد خودشان شرمنده شده بودند. حبیب را در آغوش کشیدند و خیلی از او تشکر کردند. البته با من هم مصافحه و معانقه کردند ولی می‌دانستم که تشریفاتی است!

۸- قبلاً گفتم که جریانات سیاسی و تنگ نظران در جبهه هم، ما را رها نمی‌کردند. نام بنده و حبیب را «از ما بهتران» گذاشته بودند!  مومنان را از ارتباط با ما به شدت پرهیز می‌دادند‌. ولی حبیب واقعاً مرکز حُبّ و محبت بود. چون خورشیدِ مهر افروز می‌درخشید و افراد زیادی پنهان و آشکار به سراغش می‌آمدند.

حکم بر ظاهر اگر هم می‌کنی
چیست ظاهرتر بگو زین روشنی؟

عشق را با پنج و با شش کار نیست
مقصد او جز که جذب یار نیست


معمولاً برای مرخصی یک‌روزه و یا نیم‌روزه به اهواز می‌رفتیم. ماه ذی‌الحجه بود؛ نُهُم ذی‌الحجه؛ روز عرفه. با حبیب و برخی از بچه‌های دیگر، به اهواز رفتیم؛ صبح به زیارت علی ابن مهزیار مشرف شدیم و  عصر در گلزار شهدای اهواز دعای عرفهٔ امام حسین علیه‌السلام را حبیب خواند‌. روز عجیبی بود‌. عجب دعایی! عجب دعاخوانی! و عجب عرفه‌ای! فرازهای بلند و پرمعنای دعای عرفه ربطی وثیق با فنا و شهادت داشت‌. در آن‌جا به جِدّ از خداوند طلب شهادت کردیم. ولی نصیب من نشد. خدا خریدارم نبود. ولی شهادت خیلی زود در عملیات بعدی، عملیات محرم، نصیب حبیب شد و خدا خریدارش گشت.
شب گفت به پادگان شهید بهشتی یا پایگاه منتظران شهادت در اهواز برویم. می‌گفت همه چیز این پادگان را دوست دارم. چرا که سکوی پرواز بسیاری از شهدا بوده است‌. اما به خصوص استحمام آن‌جا را خیلی دوست دارم.

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

18 Oct, 01:31


سردار کریم شایق، مسئول اطلاعات و عملیات لشکر فجر بود. آمد و تعدادی از افرادِ گردان‌ها را برگزید برای گروه شناسایی؛ از جمله برادر من نادر را که ۱۶ سال بیش‌تر نداشت. من هم پیکِ جبهه شدم‌. موتوری در اختیار داشتم و بین خطوط مختلف جبهه کار پیک را انجام می‌دادم. سه راه شلمچه زیر آتش سنگین عراق قرار داشت‌‌. تعداد زیادی از بچه‌ها در همین منطقه، با خمپاره‌های عراقی‌ها شهید شده بودند. رادیو عراق که به زبان فارسی برنامه پخش می‌کرد و بنایش تضعیف روحیه رزمندگان بود، گاهی واژهٔ شربت شهادت نوشیدن را مسخره می‌کرد‌. می‌گفت که هرکس شربت شهادت خیلی دوست دارد قرار ما سه راه شلمچه. ولی من با موتور از آن‌جا زیاد عبور کردم و متاسفانه چنین شربتی نصیبم نشد!
هم‌چنین، به درخواست جمعی از بچه‌ها، کلاس‌هایی را نیز برای گردان‌ها برگزار می‌کردم. محتوای آن، شرح کتاب بسیار معنویٍ معاد اثر حضرت آیت‌الله شهید دستغیب بود. این کتاب با برزخ جبهه بسیار تناسب داشت. تنگ‌نظران و مخالفان سیاسی، طبق معمول، مشکلاتی برایم ایجاد کردند که قبلاً اشاره‌ای به آن‌ها شد.

۴- در یکی از شب‌های شناسایی، برادرم نادر تیر خورد و مجروح شد. او را به بیمارستان صحرایی برده بودند. ولی جراحتش آن‌قدر نبود که ناچار باشند او را به پشت جبهه اعزام کنند. پس از بهبود، باز هم به جبهه آمد. یکی از هم‌مسجدی‌ها در شیراز، خبر مجروحیت نادر را شنیده بود و آن را در شیراز به دایی مادرم منتقل کرده بود. ولی دایی مادرم نادر را با قاسم اشتباه گرفته بود! بعد این مسئله زبان به زبان گشته و خبر مجروحیت تبدیل به شهادت شده بود! ما هم نه تلفن داشتیم و نه این‌که از رفتن این خبر به شیراز مطلع بودیم. متأسفانه خبر به مادرم هم رسیده بود. بسیار گریسته وبی‌تابی کرده بود‌. روزی دو نفر بانو از قسمت امداد رزمندگان که در غیاب رزمندگان به خانوادهٔ آن‌ها سر می‌زدند، از روی آدرس ثبت نامی نادر، به در خانهٔ مادرم رفته بودند و از ایشان سؤال کرده بودند که آیا چیزی لازم دارند یا خیر. مادرم دیگر یقین کرده بود که یکی از ما دو نفر شهید شده‌ایم و این دو بانو نمی‌خواهند راستش را بگویند! البته بعداً کسانی برای مادرم  خبر قطعی برده بودند که: «ما هر دو را سالم در جبهه دیده‌ایم».

۵- سرانجام آن نعمت غیر مترقبه به من رو کرد؛ حبیب پس از مرخص شدن احمد خلوصی از بیمارستان، به جبهه آمد‌. بساط عیش فراهم شد‌. گفتمش:

«دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست»

آنگه که نیامدی تو با من
قلبم ز جفای یار بشکست!

لیکن چو خدا تو را بیاورد
غم رفت و دلم به عشق پیوست!


گویا همه دنیا را به من داده بودند. گذران روزهای تکراری جبهه در کنار حبیب، تکراری نبود. من کمتر اهل اُنس گرفتن با کسی بودم. تمام اُنس‍َم خلاصه در حبیب بود! باز هم حافظ، باز هم نجوا و باز هم لحظاتِ جز خدا ندیدن. البته درس عربی و جامع المقدمات را نیز نزد طلابی که به جبهه می‌آمدند می‌خواندیم.

۶- شب‌ها در سنگرهای جمعی، دعای توسل یا دعای کمیل برگزار می‌شد؛ صبح‌ها نیز زیارت عاشورا و یا دعای ندبه با بلندگوهای بسیار قوی! البته دعا، زیارت و سینه‌زنی تأثیر فراوانی در افزایش محبت الهی و عشق به اهل بیت علیهم السلام دارد، ولی خطر آن است که نیایش به نمایش تبدیل شود. هر درختی که بالنده‌تر و بارورتر باشد، آفات خطرناک‌تری نیز دارد و محتاج هرس و پیراستن شاخ و برگ‌های اضافی و کندن علف‌های هرز از اطراف آن است. به‌هرحال، راستش را بخواهید حبیب اکثرا دور از این مراسم، بیرون سنگرها، جایی که کسی او را نبیند، می‌نشست و من را هم می‌نشاند!  دوتایی با هم دعا و یا زیارت می‌خواندیم؛ هرچند صدای بلندگوی نوحه خوان‌ها و زیارت‌خوان‌ها آرامش مناجات را به هم می‌زد‌. علت فرارمان هم این بود که رسم شده بود که عده‌ای در دفترهاشان شعرهایی را می‌نوشتند و یادداشت می‌کردند برای مراسم دعا. همه هم می‌خواستند که همهٔ شعرهایشان را در مجلس واحد بخوانند! با آوازهای مختلف و متنوع‌! جلسات خیلی طول می‌کشید و خسته‌کننده می‌شد! از محتوا و متونِ معرفتی دعاها کم می‌شد و به حواشی شعر و آهنگ افزوده می‌‌گشت! مداحی‌های غیر سنتی، یواش یواش از همین‌جا شروع شد و پس از جنگ و جبهه، به‌صورت یک شغل و یک حرفه درآمد و شد آنچه شد. مداحان مختلف مثل قارچ روییدند و مداحیِ رَپ و لوس‌آنجلسی هم باب شد! علت دیگرِ فرار، این بود که به‌تدریج داستان پردازی دربارهٔ خواب‌هایی که از معصومین دیده‌اند و نیز داستان‌ها از حضور حضرت مهدی(عج) در جمع رزمندگان ساری و جاری شده بود. در جلسات دعا از این داستان‌ها زیاد نقل می‌کردند.

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

18 Oct, 01:29


جواد بلافاصله در خدمت حضرت آیت‌الله نجابت رضوان‌الله تعالی علیه طلبه شد‌. استعدادهایش در این مدت طلبگی، بسیار شکوفا گشت‌. وی طلبهٔ بسیار درس‌خوانی بود. اما سرانجام دوام نیاورد و در سال ۱۳۶۵ در عملیات والفجر ۲ در منطقه حاج عمران در کردستان شهید شد و به برادر شهیدش پیوست‌. جسد مبارکش هیچ‌گاه به‌دست نیامد، ولی در سال ۱۳۷۹ پس از تفحص و از روی پلاک شناسایی و پس از ۱۴ سال در شیراز به‌خاک سپرده شد‌.
با جواد در حوزهٔ شهید نجابت، به شدت دوست بودم. او همیشه، مرا مانند برادر بزرگش می‌دانست. رشتهٔ دبیرستانی‌اش ریاضی بود. خط خوشی داشت‌ پلاکارد می‌نوشت. خودش از ستونِ مستقیم برق بالا می‌رفت و پلاکارد را نصب می‌کرد! اما بیش از همه، شوخ طبعی‌اش مثال زدنی بود.  مثلا، به شوخی، لشکری را ترتیب داده بود به نام لشکر ۶۴‌؛ البته مرادش شست و چهار انگشتِ دست بود! کار این لشکر ،حمله به مکان‌هایی بود که سفره و نذری می‌دادند! با شست و چهار انگشت، لقمه‌های بزرگ می‌گرفتند و سه‌سوته سفره و منطقه را پاک‌سازی می‌کردند! این لشکر، یک گروه شناسایی هم داشت که کارشان شناسایی این بود که کجا و کِی سفره یا نذری می‌دهند! سپس نیروهای این لشکر به صورت چتر باز در محل سفره و نذری فرود می‌آمدند. جواد با الگوبرداری از آرم سپاهِ پاسداران آرمی را برای لشکر ۶۴ طراحی کرده بود. در آرم سپاه، دستی وجود دارد که تفنگی را به دست گرفته است. آیهٔ «اَعِدّوا لَهُم مَا اسْتَطَعْتم مِن قوة»، نیز نوشته شده است یعنی: «علیه دشمنان آن‌چه را که می‌توانید و در استطاعت دارید، فراهم آورید». اما در آرم لشکر ۶۴، یک دست بود که قاشق و چنگالی را در دست داشت.  این آیه(!) نیز بر بالای آن حک شده بود که «کُلُوا و اشْرَبوا مَا اسْتَطَعْتم مِن قُوَّة» یعنی «تا آن‌جا که در توان دارید، بخورید و بیاشامید!». چون سفره‌ها و نذری‌ها بیش‌تر در ماه محرم و ماه رمضان قرار داشتند، نام عملیات‌های لشکر ۶۴، همه یا عملیات رمضان بود و یا عملیات محرم. مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی عملیاتِ پس از رمضان را عملیات والفجر نامیده و در خطبه‌های جمعه گفته بودند که این عملیاتِ والفجر آخرین عملیات ما خواهد بود که به شکست کامل صدام خواهد انجامید. اما این عملیات در منطقهٔ دهلران لو رفت و شکست خورد. مرحوم آیت‌الله هاشمی گفتند که این عملیات نامش والفجر مقدماتی بود! دیگر تا آخر، طبق برنامه، همهٔ عملیات‌های ما نامش والفجر است و هر عملیات یک مرحله از عملیات والفجر است: والفجر ۱، والفجر ۲، والفجر ۳ و همین‌طور. جواد صالحی نیز مراحل عملیات‌های محرم و رمضانِ لشکر ۶۴ را والأکل نامیده بود: والأکل۱، والأکل۲، والأکل۳ و... در یک شب ممکن بود چند مرحله از عملیات والأکل در مناطق مختلف صورت بگیرد! یک سرود هم برای لشکر ۶۴ خودش سروده، خوانده و ضبط کرده بود؛ به همان سبک و آهنگ صادق آهنگران؛ ولی شعرش مناسب با لشکر ۶۴ بود:

این لشکر اسلام است، این لشکر اسلام است،
دل شور دگر دارد، دل شور دگر دارد

حقا که بر این لشکر، حقا که بر این لشکر،
الله نظر دارد، الله نظر دارد

تا آخر.

خدایش رحمت کند و با حضرت اباعبدالله(ع) محشور باشد.

۳- بالاخره به جبهه اعزام شدیم. پس از مدتی که پشت خط خوابیده بودیم با گردان ۹۵۲ به خاک‌ریزهای شلمچه رفتیم. هدف نهایی عملیات، فتح بصره بود. همهٔ روحانیونی که به جبهه می‌آمدند، احادیث آخرالزمانی را برای رزمندگان می‌خواندند، مبنی بر این‌که قبل از ظهور امام زمان علیه‌السلام قومی از ایران حرکت می‌کنند؛ مانند پاره‌های آهن می‌مانند. تحت لوای یک سید، بصره را می‌گیرند و راهی کربلا می‌شوند‌. بعد هم این سید پرچم را به دست امام زمان علیه‌السلام می‌دهد. آن سید را بر امام خمینی رضوان‌الله تعالی علیه تطبیق می‌دادند. نظیر این احادیث تا به امروز مستمسک عده‌ای از روحانیون تریبون‌دار است که هم‌واره ما را در پیچ آخر تاریخیِ ظهور امام زمان علیه‌السلام می‌بینند. هرچند که حضرت امام و علمای بزرگی چون حضرت آیت‌الله نجابت سخت با این سخنان و تطبیق‌ها مخالف بودند. ‌
به‌هرحال، عده‌ای از بچه‌ها آرزوی کربلا را داشتند و عده‌ای تمنای شهادت را. بالاخره پس از مدتی انتظار، شب عملیات فرا رسید. برادرم در گردان ۹۴۸ بود و خودم در گردان ۹۵۲. به خط عراقی‌ها زدیم. ولی ارتش کلاسیک عراق تله‌های مختلفی را تعبیه کرده بود و مثلثی‌های خاصی را پیش بینی نموده بود که باعث شهید و یا اسیر شدن جمعی از بچه‌ها و گردان‌ها می‌شد. این عملیات شکست خورد‌ و دستور عقب نشینی دادند. باز هم برگشتیم به پشت خط‌. هنوز مدت زیادی از زمانِ ماموریت گردان‌ها باقی مانده بود. سخت‌ترین قسمت جبهه همین انتظار بود که نیروها باید بمانند و با یک‌نواختی جبهه عادت کنند و منتظر شوند تا خدا چه خواهد‌.

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

18 Oct, 01:29


«بسم الله الرحمن الرحیم»

🗒#یاد_ایام
🖋فصل سوم (جبهه) قسمت نهم (پیاپی سی و ششم)

عملیات رمضان (به یاد شهید محمدجواد صالحی‌جوان)

پس از آزادی خرمشهر، در ۳ خرداد ۱۳۶۱، قرار بود که عملیات بزرگ دیگری شروع شود و در این عملیات وارد خاک عراق شویم، بر عراق فشار آوریم تا زمین‌های اشغالیِ دیگر ما را آزاد کند، صدام محاکمه شود و غرامت جنگی ما را بپردازد. سرانجام، ۴۵ روز بعد، یعنی در تیر ماه و رمضان سال ۱۳۶۱، این عملیات از منطقهٔ شلمچه و در شمال شرقی شهر بصره آغاز شد و عملیات رمضان نام گرفت.

۱- با حبیب روزی‌طلب قرار گذاشته بودیم که با هم در این عملیات شرکت کنیم. نیروها داشتند اعزام می‌شدند. برادرم نادر که ۱۶ سال بیش‌تر نداشت، با دست بردن در کپی شناسنامه‌اش با گردان ۹۴۸ به جبههٔ جنوب اعزام شد. من منتظر حبیب بودم. اما حبیب تصمیمی دیگر گرفته بود. یکی از بچه‌های خوب و دوست داشتنیِ مسجد آتشی‌ها به نام احمد خلوصی، قطع نخاع شده بود. یعنی بدنش فلج شده بود و بی‌حرکت روی تخت بیمارستان نمازی قرار داشت. حبیب این ماهِ رمضان را در بیمارستان نمازی شیراز اتراق کرده بود تا از احمد پرستاری کند؛ کاری سخت و طاقت‌فرسا که نه تنها برای پرستاران، بلکه برای خانوادهٔ احمد هم بسیار سخت بود. هرچه منتظر شدم که کارِ پرستاری‌اش تمام شود و عازم شویم، نشد. یک شب به بیمارستان نمازی رفتم تا افطار و سحر نزد حبیب و احمد باشم و در ضمن، ببینم که حبیب چه می‌کند، به جبهه می‌آید یا خیر. شبی بود به یاد ماندنی. زحماتی که حبیب برای احمد می‌کشید واقعا قابل وصف نبود؛ واژه طاقت‌فرسا برای توصیف آن کم است. این کار از هیچ‌کس دیگر جز حبیب ساخته نبود. قطع نخاعی یعنی این‌که هیچ یک از کارهایش را خودش نمی‌تواند انجام دهد. همهٔ کارها را پرستارش حبیب باید برایش انجام می‌داد. حتی غذا خوردن و غذا در دهان گذاشتن را. لذا باید  علاوه بر غذا دادن و لگن گذاشتن، روزی چندبار هم اورا جابه‌جا کند تا بدنش دچار زخم و تاول نشود. احمد خیلی هم رشید و سنگین بود. حبیب تمام این کارها را با زبان روزه انجام می‌داد‌. هم‌واره لبخند بسیار زیبایی را تحویل احمد می‌داد. قطعاً این عملِ حبیب از جبهه رفتن خیلی سخت‌تر بود! حبیب هم‌واره سخت‌ترین کارها را انتخاب می‌کرد که افضلُ الأعمالِ احمزُها (برترین اعمال پرزحمت‌ترین آن‌هاست). پس از آن‌که حبیب همهٔ کارها را انجام داد و احمد خوابید، افطاری مختصری خوردیم.  پس از نماز، حبیب راه افتاد که به اتاق‌های دیگر بیمارستان که مجروحان دیگری در آن‌جا بودند سر بزند؛ من هم به دنبالش. با همهٔ مجروحان رفیق شده بود؛ می‌گفت، شوخی می‌کرد و می‌خندید. یادم است که به یکی از اتاق‌ها که رفتیم، رزمنده‌ای مجروح، کنار تختش کتاب شعر شیراز را داشت از مرحوم بیژن سمندر. حبیب پس از خوش و بش با او، خیلی خوش‌حال، کتاب شعر را باز کرد؛ شعرهای مختلفی می‌آمد. حبیب با لهجهٔ غلیظ شیرازی، بلند می‌خواند. از خواندن او، خودش، بنده، آن رزمندهٔ مجروحِ صاحب کتاب و سایر مجروحانی که در آن اتاق بودند، همه، از خنده روده‌بُر می‌شدیم. می‌خواند و توضیح می‌داد و یا توضیح می‌خواست:

شیرازِ می‌گَن نازه واسِیْ آفتُوِ جِنْگِش
قَلبا رِ گِرِن می‌زنه به هم، تیرشهٔ تِنْگِش!

بلبل تو کوچه تو پَس‌کوچا غزل می‌خونه
شِعرُیْ تَرِ حافظ می‌چِکه از سَرِ چِنْگِش!

قَلْبُیْ پیزوری نیس تو سینِه‌یْ مردمِ شیراز
تا بی‌خودی ریشمیز بزنه تو دَرْزِ دِنْگِش!


و شعرهای دیگر. حبیب ناچار بود که برای خاطر مجروحان، شب را به‌جای اذکار سحرهای ماه رمضان این‌جوری بگذراند. فهمیدم که حبیب دارد با نفسش مخالفت می‌کند و به‌جای جبهه رفتن، این کار سخت، خدمت به مومنین و شاد کردن دل آن‌ها را برگزیده است. به‌هرحال، فهمیدم که حبیب الآن جبهه بیا نیست! سحر با هم سحری خوردیم. با چشم‌های پر از اشک، در آغوشش گرفتم. شاید قریب ده دقیقه همین‌طور هر دو، اشک می‌ریختیم. از او خداحافظی کردم، تا تنها به جبهه بروم. ولی قول داد که اگر توانست در اولین فرصت به ما ملحق شود. من هم در گردان دیگری اسم نوشته بودم تا عازم شلمچه شوم. در گردان ۹۵۲. هرچند نُه سال از نادر، برادرم بزرگتر بودم، ولی این‌جا چهار گُردان از او عقب افتاده بودم!

۲- در گردانی که نام نویسی کرده بودم، محمدجواد صالحی‌جوان هم نام نوشته بود. جواد برادر کوچکتر حمید صالحی بود که ذکر خیرش قبلاً رفت. حمید حدود یک ماه قبل از آن، در عملیات بیت‌المقدس شهید شده بود. جواد ۱۸ سال داشت. رتبه اول مدرسه‌شان شده بود؛ خیلی محجوب، آرام و دوست‌داشتنی‌؛ اما درست زمانی که داشتیم اعزام می‌شدیم، پدر و مادر داغ‌دارش که تازه شهید از دست داده بودند، پای اتوبوس ظاهر شدند و با گریه و التماس به جواد و مسئولان گردان، هر طور بود جواد را برگرداندند.

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

17 Oct, 03:32


درسگفتار شرح الاسماء الحسنی، جلسهٔ ۱۱۵:

یا طبیب القلوب، یا انیس القلوب

يا طبيب القلوب التى امرضها علل الاخلاق الرزيلة وداء الجهل بمداواة تسديدها للصواب والهامها الذكر اللهجى والقلبى كما في مناجات خمسة عشر لسيد الساجدين (ع) وانسنا بالذكر الخفى واستعملنا بالعمل الزكي فان اسمه تعالى دواء وذكره شفاء والتى اسقمها حبه الذى لا دواء له الا وصاله إذ المحب لا يتسلى بغير محبوبه ولا يسكن الا بوجدانه من طلبني وجدني من كان لله كان الله له يا انيس القلوب أي كل قلب اما قلوب اصفيائه ومريديه ومن لا انيس له وذاكريه كما في الاسماء الاتية فلانها لا تانس بغيره كالطير الذى لا ياوى إلى الناس وحيدا فريدا واما قلوب غير هم فلان انسها بغيره لاجل ان ذلك الغير ليس خلوا عن نوره النافذ ورحمته الشاملة فانه نور المستوحشين في الظلم يا مفرج الهموم يا منفس الغموم نفس تنفيسا أي فرج تفريجا وفى شرح الاسباب الهم عبارة عن الفكر في مكروه يخاف الانسان حدوثه ويرجو فواته فيكون مركبا من الخوف والرجاء والغم لا فكر فيه لانه انما يكون فيما مضى سبحانك الخ اللهم انى اسئلك بسمك يا جليل يا جميل نعم ما قيل جمالك في كل الحقايق ساير وليس له الا جلالك ساتر تجليت للاكوان خلف ستورها فتمت بما ضمت عليه الستائر

@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

17 Oct, 03:32


🎙️|فایل صوتی کامل |

▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی
جلسه : ۱۱۵

🌍 محل تدریس :
شیراز ، حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت ( ره )

📅 تاریخ : ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲

🕝مدت زمان صوت :
۲۸ دقیقه و ۵۹ ثانیه
@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

16 Oct, 09:04


درسگفتار شرح مثنوی معنوی جلسه ۱۱۶، ابیات۳۴۴۲تا۳۴۸۷:

از حق ان الظن لا یغنی رسید
مرکب ظن بر فلکها کی دوید

اغلب الظنین فی ترجیح ذا
لا تماری الشمس فی توضیحها

آنگهی بینید مرکبهای خویش
مرکبی سازیده‌ایت از پای خویش

وهم و فکر و حس و ادراک شما
همچو نی دان مرکب کودک هلا

علمهای اهل دل حمالشان
علمهای اهل تن احمالشان

علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند باری شود

گفت ایزد یحمل اسفاره
بار باشد علم کان نبود ز هو

علم کان نبود ز هو بی واسطه
آن نپاید همچو رنگ ماشطه

لیک چون این بار را نیکو کشی
بار بر گیرند و بخشندت خوشی

هین مکش بهر هوا آن بار علم
تا ببینی در درون انبار علم

تا که بر رهوار علم آیی سوار
بعد از آن افتد ترا از دوش بار

از هواها کی رهی بی جام هو
ای ز هو قانع شده با نام هو

از صفت وز نام چه زاید خیال
و آن خیالش هست دلال وصال

دیده‌ای دلال بی مدلول هیچ
تا نباشد جاده نبود غول هیچ

هیچ نامی بی حقیقت دیده‌ای
یا ز گاف و لامِ گُل، گُل چیده‌ای

اسم خواندی رو مسمی را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو

گر ز نام و حرف خواهی بگذری
پاک کن خود را ز خود هین یکسری

همچو آهن ز آهنی بی رنگ شو
در ریاضت آینهٔ بی زنگ شو

خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود

بینی اندر دل علوم انبیا
بی کتاب و بی معید و اوستا

گفت پیغامبر که هست از امتم
کو بود هم گوهر و هم همتم

مر مرا زان نور بیند جانشان
که من ایشان را همی‌بینم بدان

بی صحیحین و احادیث و روات
بلک اندر مشرب آب حیات

سر امسینا لکردیا بدان
راز اصبحنا عرابیا بخوان

ور مثالی خواهی از علم نهان
قصه‌گو از رومیان و چینیان

بخش ۱۵۸ - قصهٔ مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورت‌گری

چینیان گفتند ما نقاش‌تر
رومیان گفتند ما را کر و فر

گفت سلطان امتحان خواهم درین
کز شماها کیست در دعوی گزین

چینیان و رومیان بحث آمدند
رومیان از بحث در مکث آمدند

چینیان گفتند یک خانه به ما
خاص بسپارید و یک آن شما

بود دو خانه مقابل در بدر
زان یکی چینی ستد رومی دگر

چینیان صد رنگ از شه خواستند
پس خزینه باز کرد آن ارجمند

چینیان گفتند یک خانه به ما
خاص بسپارید و یک آن شما

بود دو خانه مقابل در بدر
زان یکی چینی ستد رومی دگر

چینیان صد رنگ از شه خواستند
پس خزینه باز کرد آن ارجمند

هر صباحی از خزینه رنگها
چینیان را راتبه بود از عطا

رومیان گفتند نه نقش و نه رنگ
در خور آید کار را جز دفع زنگ

در فرو بستند و صیقل می‌زدند
همچو گردون ساده و صافی شدند

از دو صد رنگی به بی‌رنگی رهیست
رنگ چون ابرست و بی‌رنگی مهیست

هرچه اندر ابر ضو بینی و تاب
آن ز اختر دان و ماه و آفتاب

چینیان چون از عمل فارغ شدند
از پی شادی دهلها می‌زدند

شه در آمد دید آنجا نقشها
می‌ربود آن عقل را و فهم را

بعد از آن آمد به سوی رومیان
پرده را بالا کشیدند از میان

عکس آن تصویر و آن کردارها
زد برین صافی شده دیوارها

هر چه آنجا دید اینجا به نمود
دیده را از دیده‌خانه می‌ربود

رومیان آن صوفیانند ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر

لیک صیقل کرده‌اند آن سینه‌ها
پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌ها

آن صفای آینه وصف دلست
صورت بی منتها را قابلست

صورت بی‌صورت بی حد غیب
ز آینهٔ دل تافت بر موسی ز جیب

گرچه آن صورت نگنجد در فلک
نه بعرش و فرش و دریا و سمک

@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

16 Oct, 09:04


🎙| فایل صوتی کامل |

جلسه ۱۱۶ #شرح_مثنوی_معنوی (دفتر اول)

⬜️با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی

🗓تاریخ جلسه :
سه شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳

🕝 مدت زمان: ۶۲ دقیقه و ۳۱ ثانیه

#شرح_شعر
#مولانا
@ghkakaie

کانال اختصاصی قاسم کاکایی

15 Oct, 12:32


🎙هم اکنون کلاس درحال برگزاری است .

📎لینک ورود :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23

@ghkakaie