#پارت1061
بالاخره اون هم باید
دست از این غروره بیجاش برداره ..اینجوری که نیمشه..
به خودش اومد و اخم کمرنگی نشست رو پیشونیش..
همون اخم همیشگی که من عاشقش بودم..
من هم همونطور جدی زل زده بودم بهش و تکون نمی خوردم..
یه دفعه دستشو اورد بالا و چونمو محکم گرفت تو دستشو فشار داد..
چشمام از تعجب گرد شد..وای خدا باز چش شد؟..
منو هل داد و چسبوندم به دیوار..اخ کمرم خورد شد..
هیچی نمی گفتم وفقط زل زده بودم تو چشمای عسلی و
جذابش که الان از زور خشم سرخ شده بودن..
نزدیکم وایساد و در حالی که چونمو فشار می داد با خشم گفت:که اینطور..
#پارت1062
پس می خوای باطلش کنی اره؟..انگار فکر همه جاشو هم کردی...
تقریبا با صدای بلندی ادامه داد :فکرکردی دختر جون..
عقد رو باطل کنم که بری زن اون پسره ی عوضی بشی؟..
عمرا بذارم دستش بهت برسه..تو میدونی من از شاهین خوشم نمیاد
و داری به وسیله ی اون عذابم میدی درسته؟..
ولی کور خوندی..شده باشه عقد دائمت می کنم ولی نمیذارم
دست اون عوضی بهت برسه..شنیدی چی گفتم؟..
پوزخند زدمو گفتم:هه چه خوش خیال..فکر کردی..
عمرا اگه زن دائمی توبشم..حاضرم تا اخر عمرم ازدواج نکنم
ولی زن تو هم نمیشم..با یه دیوونه که ملکه ی ذهنش نفرته به زناست..
هرگز همچین اشتباهی رو نمی کنم اقای دکتر..
چونمو بیشتر فشارداد..
وای خدا چونم خورد شد..
با خشم غرید :ولی چه بخوای چه نخوای
باید این ادم دیوونه رو تحمل کنی..اون هم در کنارت.. فهمیدی؟..
#پارت1063
دوست داشتم بیشتر حرصش بدم :ولی من با دیوونه ها هیچ کاری ندارم..
تا ادمای عاقل اطرافم هستند چرا بیام سمت توی دیوونه؟..
دستشو اورد پایین ومحکم دوتا بازوهام وگرفت وفشارم داد به دیوار..ای دستم..
این تا همه ی تن و بدن منو خورد وخاکشیر نکنه ول کن نیست..
خب عزیز من اگه منو دوست داری یه کلام بگو و راحتمون کن
دیگه چرا انقدر من و
خودتو حرص میدی؟..اگرهم دوستم نداری
که خدا اون روز رو نیاره بازم بهم بگو و تکلیفمو روشن کن..
صورتشو اورد جلو و زمزمه وار ولی با حرص گفت: همین الان که از اتاق رفتیم
بیرون به پدرت میگی باهاش نمیری واینجا میمونی..فهمیدی؟..
#پارت1064
..انقدر هم با اعصاب من بازی نکن..
با لجبازی گفتم: مثلا اگر بازی کنم چی میشه؟..
پوزخند زد وگفت:مطمئن باش اتفاقای خوبی نمیافته..
منم پوزخند زدم وگفتم: منو بیخود نترسون..من اینکارو نمی کنم..
با لحن محکمی گفت:می کنی..
-نمی کنم..اصلا..
پدرام :می کنی..چون من میگم..
-نمی کنم..اونم به خاطر اینکه تو میگی..
پدرام :اتفاقا چون من میگم می کنی..
-عمرا اگر بکنم..حالا ببین..
پدرام :ولی من مطمئنم اینکارو می کنی..
خواستم مخالفت کنم که نتونستم..اخه..
لبای پدرام نشسته بود رو لبام..
#پارت1065
سرجام خشک شده بودم..قدرت هیچ کاری رو نداشتم..
انگار بهم شوک وارد کرده
بودن..چشمام از زور تعجب گشاد شده بود
ولی اون چشماش بسته بود و اروم منو می بوسید..تمام سعیم رو کردم
که هیچ کاری نکنم..حسابی تحریک شده بودم که منم دستامو حلقه کنم
دور گردنش و همراهیش کنم..خداییش سخت بود..ولی خیلی خودمو کنترل کردم..
اروم و نرم لبامو میبوسید ..دستاشو کشید رو بازومو دست راستشو اورد
بالا وشال روی سرمو کشید..شال از روی موهام افتاد رو شونه ام..
دستشو کرد تو موهامو سرمو کشید جلو..لباشو به لبام فشارداد
#پارت1066
گرمی لباش داشت دیوونه م
می کرد..واقعا جذبش شده بودم..
دست چپش رو حلقه کرد دور کمرمو منو به خودش فشرد..
محکتر از قبل منو می بوسید..انقدر نرم و زیبا اینکارو
انجام می داد
که دیگه داشتم اختیارمو از دست می دادم ..چشمام خمار شده بود..
برای اینکه تابلو نشم بسته
بودمشون..نمی خواستم پی به احساسم ببره..
دوست داشتم اون پیش قدم باشه..اگر من خودمو در اختیارش بذارم
اون هم امکان داره از این طریق اذیتم کنه..پس اینجوری بهتر بود..
شاید اینجوری می تونستم اونو به اعتراف وادار کنم..
دستامو مشت کرده بودم تا یه وقت اختیارمو از دست ندم و نندازم دور گردنش..
به خودم می لرزیدم..این دیگه
دست خودم نبود..
#پارت1067
لباشو به لبام می کشید ومنو می بوسید ومن از نرمی وگرمی لباش داشتم اتیش می گرفتم..
منو چسبوند به دیوار
وهنوز هم دستش دور کمرم حلقه بود..
اروم لباشو از رو لبام برداشت..چشمامو باز نکردم که رسوا بشم..
گرمی نفسهاشو زیر گوشم احساس کردم..
زمزمه وار در حالی که صداش
لرزش خاصی داشت گفت:تو اینجا می مونی..من مطمئنم..
اروم روی لاله ی گوشمو بوسید وبعد یه دفعه ولم کرد و با قدم های بلند از اتاق زد بیرون..
اروم چشمامو باز کردم و بی حال سر خوردم و کنار دیوار نشستم..
مغزم قفل شده بود..به هیچ وجه باورم نمی شد