با سلام و عرض ادب؛ به کانال غزل شاه بیت خوش آمدید؛ این کانال برگزیده ای از زیباترین اشعار با تکیه بر شعر با لحن وفضای امروزی است امیدوارم مورد توجه شما قرار گیرد بهروزضرونی لرستان.کوهدشت
Der neueste Inhalt, der von غزل و شاه بیت auf Telegram geteilt wurde.
غزل و شاه بیت
07 Mar, 08:31
479
آدمی بيش از يک بار به دنيا نمیآيد و همین عمر منحصر به فرد را نيز دائماً در موقت بودن و انتظار به سر میبرد تا شاید روزی زندگی واقعی شروع شود!
#اینیاتسیو_سیلونه
غزل و شاه بیت
06 Mar, 08:29
519
چرا می کوشیم آدمها را تغییر دهیم؟ این درست نیست. آدم باید یا دیگران را همان طور که هستند بپذیرد یا همان طور که هستند به حال خودشان بگذارد.
#فرانتس_کافکا
غزل و شاه بیت
06 Mar, 08:29
511
وا کن دگر آغوشِ خود، ای مرگِ مقابل! خسته ست نهنگی که رسیده ست به ساحل
یک عمر، شکسته ست دلم مثل نمازم ای روزهام از خوردنِ غم های تو باطل!
بگذشت چهل سالِ سیاه و نشد آخر بر روحِ منِ گمشده، یک آینه نازل
شد پیر دلم، سوره یِ هود است مگر عشق؟ سی پاره شُد این مُصحفِ باطل ز فواصل
مرگی ست که هرلحظه به تاخیر می افتد این زندگیِ زودتر از زهر هلاهل
من در به درِ تو به جهان آمدم اما دیدم همه را جز تو، دریغ! ای دلِ غافل!
#عبدالحمید_ضیایی
غزل و شاه بیت
06 Mar, 08:29
511
گفتی سپیده دم چه دل انگیز و دلرباست گفتم تبسم تو بسی دلرباتر است
گفتی نسیم، روح نواز است و جان فزا گفتم که بوی موی توام جانفزاتر است
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است
گفتی که با صفاتر از این نوبهار چیست؟ گفتم جمال دوست، بسی با صفاتر است
گفتی که لاله گرچه فریباست، بی وفاست گفتم: که عهد لاله رخان بی وفاتر است
گفتی که می رسد به فلک شور بلبلان گفتم که ناله های حزینم رساتر است
گفتی به بینوایی مرغ قفس نگر گفتم دلم ز مرغ قفس بینواتر است
گفتی دلت به محنت و غم سخت مبتلاست؟ گفتم هزار مرتبه جان مبتلاتر است.....
#فريدون_مشيرى
غزل و شاه بیت
06 Mar, 08:29
501
در دل پارهام شنا میکرد ماهی خاردار بود ، غمت
هرچه میرفت تلخ تر میشد سفر قندهار بود ، غمت
پشت هم میگزید و میبوسید عسل و زهرمار بود ، غمت
#حامد_ابراهیم_پور برشی از شعر
غزل و شاه بیت
05 Mar, 08:34
623
نااميدی جمعی مهمترين عامل انهدام ملتهاست. ملتی كه دچار آن شود هرگز نخواهد توانست دوباره روی پای خود بايستد.
#امیل_سیوران
غزل و شاه بیت
05 Mar, 08:34
624
"تا که چشمان زلیخا به غلام افتاده یوسف از چاه به زندان مدام افتاده
گرگ امروزه زیاد است نظر کن یعقوب که جگر گوشهی تو دست کدام افتاده ؟ !!
فال مشکین که برآن عارضی گندم گون است دانه بود و دلت اینگونه به دام افتاده
دل سپردن قدم اول دل کندن ماست حرف « واو » ی که از آغاز سلام افتاده
مِی جود فکر کسی ناخن و لب هایت را مثل مردی که به چنگال جذام افتاده
ماه در آینه ی آب خودش را می دید حوض بیچاره گمان برد که به دام افتاده ؟ !
#طاهره_کوپالی
غزل و شاه بیت
05 Mar, 08:33
553
بگردم دور تو ، دور نگاهت ، دور باطل ها مرا دیوانه میخوانند ، امثال تو عاقلها
پری رویی ، نه... زیباتر، سر زیباییات بحث است به طرزی که کم آوردند توضیح المسائل ها
حسادت میکنم با هرکه دستش لای موهایت... حسادت میکنم حتی به این موگیر ها، تلها
مرا از دور میدیدی، خودت را جمع می کردی بیا یک بار دیگر هم شبیه آن ((اوایل ها))...
و من معنی بعضی شعرها را دیر میفهمم که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ....
#مرتضی_عابدپور_لنگرودی
غزل و شاه بیت
05 Mar, 08:33
581
صبح که از خواب برمیخیزم تا جوشیدن آب به پنجرهای فکر میکنم که رو به دریا باز میشود. (ندارمش، اما مگر مهم است؟)
قطرههای چای در لیوان میچرخند و من در جهانهای دیگر.
خیال، همیشه زودتر از من بیدار میشود لباس میپوشد و پیش از آنکه در را ببندم مرا تا ایستگاه بعدی زندگی همراهی میکند.
عصرها همراه نان و میوه و چند کیلو خستگی از بازار روز میآید روی صندلی رها میشود و قصههایی تعریف میکند که هرگز اتفاق نیفتادهاند اما از حقیقت، باورپذیرترند.
شبها، آهسته کنارم مینشیند دستش را روی زخمهایم میگذارد و میگوید: «درد، فقط بخشی از داستان است بقیهاش را خودت بنویس.»
من آدمیام خیابانهای زیادی را بیهوده قدم زده، نامههایی را که هرگز ارسال نشدند، سوزانده، و در آیینهای که هیچکس را بازنمیتابد خودم را جستوجو کردهام.
اما تا وقتی خیال هست، همیشه راهی هست از این پنجره، به پنجرهای که رو به دریا باز میشود.
#حمیده_میرزاد
غزل و شاه بیت
04 Mar, 09:23
494
گُناهي مُستحبتر نيست از ديدار ِ پنهانت اگر بگذارد اين زيبايي ِ کافر مُسلمانت
من از سجّادهها و جادهها، بسيار مي ترسم بخوان يک سوره از گمراهي ِ گيسوي ِ حيرانت
ببين! کاهن شدم، کولي وَش و آواره، تا خطّي بخوانم، يا مگر خطّي شوم در وهم ِ فنجانت
دوباره بيرق ِ سرخ ِ دلم در باد مي رقصد دوباره هق هقي گُم، در فراموشاي ِ تهرانت ...
رهايي، قصّه بود، اي ماهيِ تُنگِ بلورِ شب! مبادا در فريبِ تُنگِ دريا گُم شود جانت