مثل یک شعر سپید خالی از آرایهام
روزگاری، سرو قامت بودم و مغرور و سبز
حال اکنون عبرت خلق و مثال و آیهام
سایه سارم رفت و آمد جای آن قد بلند
چوب خشکی که شده این روزها سرمایه ام
شاخههایم استراحتگاه صدها یاکریم
بود و حالا مار و عقرب گشته اند همسایه ام
نوبهاران سبز بودم، موسم پاییز زرد
چند سالی هست بی رنگ و گل و پیرایه ام
آن که هر روز خدا در سایه ی من می نشست
رفت و اکنون بعد او بی باغبان و دایه ام
ای که گفتی یک مثل از حال صاحب کارگو
من شدم اعدامی و چوب تنم شد پایه ام
علی_صاحبکار