رمان لمس و حرارت @faheshe_cheshm_abi2 Channel on Telegram

رمان لمس و حرارت

@faheshe_cheshm_abi2


رمان در حال پارت گذاری: #لمس_و_حرارت
رمان: #دکتر_هات_من #فاحشه_چشم_آبی

جلد دومِ : #فاحشه_چشم_آبی

🌸🌸🌸🌸

#بدون_تبلیغات و پست اضافه🥰

رمان لمس و حرارت (Persian)

🌸 رمان لمس و حرارت 🌸 از دنیای جذاب و جذاب دکتر هات من و فاحشه چشم آبی لذت ببرید. با پارت گذاری هیجان انگیز، جلد دوم رمان فاحشه چشم آبی برای شما آماده است. این رمان بدون تبلیغات و پست اضافه ارائه می شود. پیوستن به کانال تلگرام faheshe_cheshm_abi2 و خواندن این داستان هیجان انگیز، تجربه ای جدید برای شما خواهد بود. از دنیای شگفت انگیز و ماجراجویانه این رمان، لذت ببرید و از هیجان و جذابیت آن بهره مند شوید. فراموش نکنید، رمان لمس و حرارت منتظر شماست!

رمان لمس و حرارت

27 Jan, 15:13


#لمس_و_حرارت
#پارت_216

.کیفم رو رها کردم و دویدم سمت نوایی که وسط خونه افتاده بود،قلبم داشت از حرکت می ایستاد.هنوز لباسای بیرون تنش بود صداش زدم.
_نوا؟؟نوا چرا اینجور شدی،یا خدا بیدار شو دختر..
صدا زدم و به صورتش ضربه زدم اما جواب نشنیدم فقط بدنش شبیه یه کوره ی آجرپزی شده بود.تن بیهوشش رو روی دست گرفتم و تا رسیدن به ماشینم دویدم...چند ساعت تا به هوش اومدنش توی بیمارستان من مردم و کفن پوسوندم و عذاب قبر دیدم..دکترش اول احتمال داد که این تب شدید شاید عفونی و مربوط به کلیه ش باشه،تموم پیغمبرا رو به حاجت گرفتم و به خدا التماس کردم که بلایی سر نوا نیومده باشه.هزار بار توی آتیش برزخ سوختم تا بالاخره جواب بررسیهای دکترش گفت که تب عامل عفونی نداره و ممکنه بخاطر شوک روحی یا عصبی باشه وقتی رفتم بالای سرش چشماش باز بود و پر از وحشت و نگرانی..
_نوا چی شده؟چرا اینجوری شدی؟ما که از هم جدا شدیم حالت خوب بود،کسی اذیتت کرده؟اتفاقی افتاده برات؟
لبش لرزید و چشماش خیس شد.سرشو به آغوش کشیدم.صدای ترسیدش سر و ته افکارمو هم میاورد و ختم میشد به اینکه یه اتفاق بد افتاده _حرف بزن قربونت برم.بگو چی تو رو به این حال انداخته.
_خواب بد دیدم کوروش،خیلی بد وحشتناک بود از خودم جداش کردم.
_تو بخاطر یه خواب اینجور شدی؟من رسیدم وسط خونه بیهوش بودی،کجا خوابیده بودی که خواب دیدی؟
نگاهشو دوخت به پتوی صورتی رنگ روی پاهاش.
_توی بیداری خواب دیدم
گیج شدم ترسیدم از این حالش،سعی کردم آروم باشم و خوددار تا بهتر بشه و بفهمم چی شده تازه داشتیم مزه ی قشنگیای دنیا و باهم بودن رو میچشیدیم چرا باید یهو حال نوایی که انقد خوب شده بود اینجوری بشه..چرا..
🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

27 Jan, 15:13


#لمس_و_حرارت
#پارت_215

روزای زمستون با تموم سردی و یخبندونش برای من معنی نداشت چرا که دلم گرم بود،به زندگیم،به مردم،به آینده ای که هر شب و روز میون آغوشش براش نقشه ها می‌کشیدیم،حال جسمیم هم دستخوش روحیه خوبم شده بود و گاهی وقتا اصلا یادم میرفت که من با کلیه عاریتی سر پا موندم.خانواده کوروش حالا شده بودن خانواده خودم،از وقتی آتنا و خونواد‌ش هم از اونجا رفته بودن من راحتتر و خوشحالتر به اون خونه رفت و آمد داشتم..
چند روز به عید بود و بوی گل و بلبل هواییم میکرد و طاقت خونه موندن رو نداشتم و روزا که کوروش شرکت بود من هم به بهونه خریدای ریز از خونه بیرون میزدم..پنجشنبه آخر سال بود،همراه کوروش سر مزار پدرم رفتیم و برگشتنی برای کوروش کاری پیش اومد که باید به شرکت میرفت،ازش خواستم یه خیابون نزدیک خونه منو پیاده کنه تا ماهی و سبزه بگیرم.بااینکه میگفت زیاد توی شلوغی نباشم اما بهش اطمینان دادم که مواظب خودم هستم.سرخوش تنگ ماهی و سبزه رو روی دستم گرفته بودم و توی کوچه پیچیدم.نمیدونم شاید چند متر به خونه مونده بود که با شنیدن اسمم سریع برگشتم و به درخت روبروی ساختمون نگاه کردم..بهار بود و من پرت شدم به عمق زمستون ،شیشه ماهی و سبزه از میون دستم سقوط کرد مثل کسی که توی یه اقیانوس عظیم غرق شده باشه تند تند دهن باز میکردم تا شاید هوایی وارد ریه هام بشه،قدم اول رو که برداشت وحشت کردم ،توی بیداری و وسط کوچه داشتم کابوس میدیدم ،دویدم انقدر تند تموم پله هارو تا رسیدن به واحد خودمون طی کردم که وقتی خودمو انداختم داخل خونه از درد شدید پهلوم دیگه نفسم بالا نیومد...
«کوروش»
کارمو سریع سر و سامون دادم..دلم میخواست این روزای قشنگ آخر سال رو کمتر دنبال کار باشم و بیشتر پیش نوا،اما کمی سخت بود برام از طرفی کارای شرکت پدر نوا هم یه جورایی روی دوش من افتاده بود.خونه که رسیدم به محض باز کردن در واحد نفسم بند اومد.

رمان لمس و حرارت

26 Jan, 09:44


#لمس_و_حرارت
#پارت_214

_من هدف خودم رو پیدا کردم.
ابروهای نازکش رو درهم کرد.
_هدفت چیه؟؟بمونی ور دل یه مرد اخمو و ازخودراضی و سال به سال براش بچه بزایی و کهنه بشوری؟متاسفم برات نوا خیلی افکارت کوچیکه.تو هیچ چیزت به من نرفته.
دیگه نتونستم خوددار باشم.
_هدف من اون مردیه که مردونه پای تموم حماقتام وایساده و همه جوره حمایتم کرد تا بعد از اون همه مصیبت سر پا بمونم هدف من زندگی با مردیه که دوسش دارم.امنه،تکیه گاه،من نمیتونم به زنی اعتماد کنم که ولم کرد و رفت.تازه یادتون اومده مادری کنین؟؟نه ممنون من اونوقتی که احتیاج داشتم یه زن بالای سرم باشه و نوازشم کنه،نبودین،وقتی اولین خون ماهیانم رو دیدم و وحشت کردم و نمیدونستم باید چکار کنم و به کی بگم نبودین،وقتی از فرط تنهایی و بی همزبونی وابسته کیان شدم و آینده اونم اینجور تباه شد نبودین،حالا هم نمیزارم زندگی که تازه داره برام طعم زندگی میده رو خراب کنین،من کوروش رو دوست دارم و هیچ جوره رهاش نمیکنم همین.
همون جمله آخرم مصادف شد با ظاهر شدن کوروش نگاه زلال و قدردونش میگفت همه چیز رو شنیده مادرم فهمید که من سر حرفم میمونم و با کلی دلخوری چمدونش رو جمع کرد و گفت ترجیح میده این چند روز باقیمانده رو به کاراش برسه و خلوت عاشقانه ما رو بهم نزنه طعنه زد و من برام مهم نبود.مهر مادری ازش ندیده بودم که دلم مچاله بشه.لحظه آخر فقط یه جمله به کوروش گفت
_دختری که به خاطر یه مرد مادرش رو پس میزنه یعنی همه چیز زندگیش رو توی اون مرد میدونه حتی رگ و ريشش رو،امیدوارم لایق این دختر باشی..
و من میدونستم که هیچ کس به اندازه کوروش لایق خرج کردن محبتام نیست...
🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

26 Jan, 09:43


#لمس_و_حرارت
#پارت_213

از لذت حرکت ماهرانه ی دستاش روی نقطه به نقطه تنم.لذت که از تن دوتامون سرازیر شد،عرق و حرارت تنمون رو زیر آب شستیم و بیرون اومدیم.موهامو خشک کرد و از پوشیدن لباس امتناع کردم.روی تخت و زیر اون پتوی مخملی تن عریانم روی توی آغوش داغش قفل کرده بودم. _بگم حرفمو ؟ صداش میلرزید. _بعد گفتن حرفت من دق نمیکنم نوا؟
_این چه حرفیه دیوونه، البته شاید ذوق مرگ بشی.
کمی سرشو عقب کشید و نگام کرد.
_حامله ای؟ خندم گرفت.
_فقط با اون ذوق مرگ میشی؟چشمامو بوسید. _من همین الانشم که تو بغلمی ذوق مرگم. آب دهنمو فرو دادم.چند ثانیه نگاهمون توی نگاه هم غرق شد و محکم و جسورانه لب زدم. _دوستت دارم کوروش..
انگار این صبح، اولین صبح زندگیم بود مثل کودکی که تازه متولد شده،همونقدر سبک بودم و بیباک،همونقدر عاشق زندگی کردن بودم.بوسه ای روی پیشونی کوروش که غرق خواب بود گذاشتم و از تخت بیرون اومدم،با یادآوری دیشب و اعترافم به دوست داشتنش صورتم داغ کرد،پشیمون نبودم و شاید بگم بعد از اون جمله دهها برابر بیشتر حسم جون گرفت بماند که تا صبح دم به دقیقه منو بیدار میکرد و میگفت بازم بگو دوستت دارم و با هر بار شنیدنش از زبونم،صورتم رو غرق بوسه میکرد لباس پوشیدم و بیرون رفتم.میز صبحونه رو که چیدم مادرم هم از اتاق بیرون اومد،صبح بخیر گفتم و مشغول ریختن چایی شدم. _نوا من خیلی وقت ندارم باید برگردم.تصمیم آخرت رو گرفتی؟ قاطع جواب دادم. _بله،من نمیام.
_دیوونه شدی دختر،چرا داری پشت پا میزنی به آینده و زندگیت،نکنه اون شوهرت تهدیدت کرده!
_این چه حرفیه شما میزنی،کوروش چیزی
نگفته،این تصمیم منه.
_شانس همیشه در خونه آدم رو نمیزنه،اونجا بهترین زندگی رو برات فراهم میکنم توی بهترین موقعیت میتونی به آرزو و هدفات برسی. سری تکون دادم

رمان لمس و حرارت

25 Jan, 10:22


#لمس_و_حرارت
#پارت_212

«نوا»
تصمیم خودم رو گرفته بودم این چند ساعت که ازش بیخبر بودم دنیام به زوال رفته بود..من دیگه زنی نبودم که حتی چند ساعت توی بیخبری از این مرد و این پشتوانه محکم سر کنم،هر چقدر که مادرم مته شد و روی اعصابم رفت،هر چقدر شماتتم کرد توی گوشم نرفت..امشب منتظر بودم زود بیاد و بهش اعتراف کنم..
بگم من مال بی تو بودن نیستم.بگم میخ عشقت رو بدجور تو قلبم کوبیدی کوروش خان..
مچ دستم رو که کشید و آب روی سرم سرازیر شد،شوکه شدم. _چیکار میکنی کوروش؟
_مگه نمیخواستی حرف بزنی؟هوشیارم کن و بعد حرفاتو بزن.
قلبم لیلی کنان تمنای بغل کردنش رو داشت اما یه شرم و خجالت و شاید تهش یه غرور بیجا مانع میشد دستامو دور تنش بپیچم و از ته دل ببوسمش،با دستاش صورتم رو قاب گرفت و پیشونی به پیشونیم چسبوند.لباسای خیسم به تنم چسبیده بودن.
_خیالت راحت باشه نوا،کنار تو که باشم چه مست و چه هشیار ثانیه به ثانیه داشتنت رو تو حافظم ثبت میکنم..من اگه مرده باشم و تو بالا سر جسدم حرف بزنی،من زنده میشم و برات تک تک حرفاتو میگم تا بدونی من توی اون عالم هم قلب و فکر و خاطرم فقط پیش توسعه نوا من بمیرم هم روحم از تو جدا نمیشه. حرفش قلبمو پاره کرد.دیگه غرور و شرم معنی نداشت.دست دور تنش پیچیدم و بیقرار لباشو بوسیدم،اول شوکه شد و کمی بعد محکمتر منو به خوش چسبوند و همراهی کرد،گرمای آب به تنمون میخورد و ما رو از خود بیخود می‌کرد،توی سکوت دل دادم به دل امیالش،منم میخواستم این یکی شدن رو...اون هوشیار شد و من مست شدم از لذت بوسه هاش...

🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

25 Jan, 10:22


#لمس_و_حرارت
#پارت_211

نمیفهمیدم..من نفهم بودم و دلم زبون نفهم تر،لباسام حرارت زیاد بدنم توی این نیمه مستی رو چند برابر کرده بودن.پیراهنم رو در آوردم و مچاله کردم با بالاتنه ی برهنه جلوی چشمای گیج نوا کف اتاق دراز کشیدم..
اومد و کنارم زانو زد،از پایین و توی این زاویه هم خوشگل بود،همه ی خوشگلا انقدر نامردن؟!
_کوروش حرف بزن جون به سر شدم.تو شرکت اتفاقی افتاده؟چرا این حال و روز رو به خودت گرفتی؟الکل برات بده چرا خوردی؟
چشامو به روز باز نگه داشتم.نمیخواستم تصویرش ثانیه ای هم بپره.
_آزادی نوا،فقط یه امشب رو تمام و کمال برای من باش،صبح که شد من خودمو به مردن میزنم و تو برو برو هر جا که خوشبختی،هر جا که خوشحالی،اینجوری معلوم میشه چقدر عاشقم آره؟؟لب ورچید و چونه ی خوش فرمش لرزید.
_چی میگی ؟دست پشت گردنش انداختم و کشیدمش سمت خودم.حالا که قرار بود بره چرا برای آخرین بار تنش رو به خودم زنجیر نکنم لباشو بوسیدم،چه مرگم شده بود که کاسه ی چشمام لبریز شدن؟دست روی شونه هام گذاشت و جدا شد.
_پاشو برو یه دوش بگیر مستیت بره میخوام باهات حرف بزنم.
دستشو گرفتم روی گونم گذاشتم.اشکامو لمس کرد.
_حرف نمیخوام نوا،امشب فقط تنت رو
میخوام بزار توی سکوت قلبت صدای فریاد قلبمو بشنوه.. بازوم رو کشید.
_بلند شو کوروش من امشب نمیخوام سکوت کنم امشب میخوام حرف بزنم ولی نه برای یه مرد مست،میخوام هوشیار باشی و صبح یادت نره چی گفتم.
ترسیدم از حرفایی که باید هوشیار باشم تا بشنوم،حریفش نشدم وقتی اونجور زور میزد منو از زمین بکنه..با سرگیجه و بیتعادل به نوا تکیه کردم تا رسیدن زیر دوش حموم،نوا آب رو تنظیم و روی سرم رها کرد.همین که خواست بره مچ دستش رو کشیدم و بردم زیر آب،اینجور هوشیار شدنم قشنگ تر بود.

رمان لمس و حرارت

23 Jan, 08:31


#لمس_و_حرارت
#پارت_210

انقدر توی خیابونا چرخیدم تا ساعت از نیمه شب گذشت.گوشیمو خاموش کرده بودم.میترسیدم گوشی روشن باشه و نوا زنگ نزنه بگه کجام،میترسیدم نگرانم نشه،من توی این عشق بزدل بودم.با خیال خوش اینکه گوشی خاموش بوده و لابد نوا صد بار زنگ زده خودمو سرگرم کردم .توی پارکینگ خونه از کنسول ماشین، شیشه ی کوچیک اما تند و تیز مشروبم رو برداشتم ،خیلی وقت بود سمتش نرفته بودم.اما امشب حالم خرابتر از چیزی بود که هوشیار باشم.یک نفس زهرماری رو بالا کشیدم و انقدر موندم تا منو ببره توی هپروت،داخل خونه که شدم چراغا خاموش بود.رفتم سمت اتاق خوابمون.لابد نوا هم خوابه.عوضش تا صبح تو این حال خوش و ناخوش تماشاش میکنم.آروم که وارد اتاق شدم.دیدم سرشو روی زانوش گذاشته و روی تخت نشسته.گلوم و معدم میسوخت.
_نخوابیدی نوا؟ هین آرومی کشید و سریع از تخت پایین اومد.
_کوروش برگشتی؟معلومه کجایی؟گوشیت چرا خاموشه؟
عصبی بود،نزدیکم که شد دست دور کمر باریکش انداختم و توی روشنایی کم جون اتاق زل زدم به چشمای مکش مرگ ماش..
_نگرانم شده بودی؟ نفس عمیقی کشید.
_مشروب خوردی کوروش؟کجا بودی ؟
دوباره یاد حرفای مادرش افتادم.دستمو از دورش باز کردم و هولش دادم سمت عقب.
_بسه انقد ادای زنای مهربون و نگران رو واسم در نیار. باصدای خفه ای گفت :
_کوروش!؟ دلم میگفت برو بغلش کن و بگو جان..کوروش،همه ی دار و ندار کوروش ،حتی اگه همش هم تظاهر باشه من قبولت دارم،اما یه حس از ته غرور ناکامم جلوی دهن دلم رو میگرفت و خودش فریاد میزد بسه کوروش چقدر غرورت رو شکستی براش،چقدر به ساز ناکوکش رقصیدی و دست زیرگرفتی،نمیخوادت لعنتی،بفهم..

🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

23 Jan, 08:31


#لمس_و_حرارت
#پارت_209

.
_درست نیست پشت سر آدمی که دستش از دنیا کوتاهه اینجور حرف بزنین،در ضمن خواست خود نوا بود این ازدواج
_نوا هم عقل ناقصش رو از اون به ارث برده در هر صورت قرار بوده ته این ازدواج به جدایی ختم بشه.
کاش در ماشین رو باز کنم و پرتش کنم وسط خیابون و با چرخای ماشین زیرش بگیرم تا کم این کلمه سگی رو تکرار کنه
_اون مربوط به زمانی بود که من و نوا همدیگه رو خوب نمیشناختیم.
_نوا احتیاج داره به آرامش برسه،یه عمر توی محدودیت و سختی بود.
صدام بالا بردم.
_نوا کنارمن آرامش داره.
_نداره..اون فقط خودشو مدیونت میدونه،داره تظاهر میکنه.
از معدم  بود یا قلبم که دردش تا تیره ی پشتم میکشید.
_خانوم پاتون رو از زندگی منو زنم بیرون بکشین
_مثل اینکه یادت رفته من مادر نوام.
_کدوم مادر،شما اگه مادر بودین یه دختر رو توی حساسترین برهه زندگیش رها نمیکردین برین.
_بهت اجازه نمیدم منو قضاوت کنی پسر.
_منم به شما اجازه نمیدم زنی که عاشقش هستم رو ازم بگیرین.
_تو اگه راست بگی و عاشق باشی صلاح نوا و خواست اون برات ارجحیت داره..یه عاشق پا روی دل خودش میذاره برای آرامش معشوقش،اینو فراموش نکن..
جملش شبیه بمب اتم بود به یک باره قدرت ویران کردن تمام شریانهای حیاتیم رو داشت...
تا شب خودمو توی دفترم حبس کردم و مثل یه مجسمه تاریخی ساعتها پشت پنجره وایساده بودم و بیحرکت زل زده بودم به خیابون و ماشیناوفقط یه صدا توی سرم زنگ میزد..اینکه نوا کنار من آرامش نداره،اینکه بخاطر اون کلیه لعنتی داره منو تحمل میکنه،این ته درد بود من که هر کاری کرده بودم تا کمی محبتم به دلش بیفته.یعنی همه این آرامش تظاهر بود؟؟

رمان لمس و حرارت

22 Jan, 12:31


#لمس_و_حرارت
#پارت_208
_من از هر چیزی و هرکسی که با حرفا و حرکاتش و رفتارش بخواد تو رو ازم دور کنه ناراحت میشم.
سکوت کرد و دل دل کردم برای پرسیدن سوالی که داشت خفهم میکرد.
_تو که به حرفاش فکر نمیکنی نه؟؟
بلند شد و برس مو رو برداشت و به جون موهای خوشرنگش افتاد.
_فکر میکنی نوا؟
_بخواب کوروش خسته ای..
این یعنی آره فکر میکنم به حرفاش، به رفتن، به نموندن، به رهایی،قلبم خودخوری میکرد و مغزم میگفت یه بلوا راه بندازم و مادرش رو از این خونه و زندگی فرسنگها دور کنم..من بدون نوا بیچاره ی عالم بودم..من می مردم اما نمیذاشتم اونو ازم حتی ثانیه ای دور کنن..حتی یه ثانیه...
صبحونم رو که تموم کردم دلم نمیخواست نوا رو با مادرش اصلا تنها بزارم..خیال میکردم مثل یه شیطون میشینه دم گوش نوا و اونو وسوسه میکنه..با بیمیلی بلند شدم که مادرش صدام زد.
_من یه جایی کار دارم میشه منو برسونی؟ دلم کمی آروم شد.
_بله حتما.
پیشونی نوا رو بوسیدم و احساسات قلبیم رو ریختم توی صدام.
_مواظب خودت باش زندگیم..
گونه هاش سرخ شد،لبش خندید،این برای نفس کشیدن یه مرد کافی بود.
ماشین رو که حرکت دادم رو کردم به مادر نوا _مسیرتون کجاس؟
_جایی نمیرم. جا خوردم.
_میخواستم به دور از چشم نوا باهات حرف بزنم.
_میشنوم.
_کم تا بیش از چیزایی که بین تو و نوا گذشته خبر دارم..میدونم که اون بابای ناقص العقلش این ازدواج رو بهش تحمیل کرده.
گلومو صاف کردم

🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

22 Jan, 12:31


#لمس_و_حرارت
#پارت_207
دست کوروش از تنم رها شد و من یخ زدم..فنجون چایی با ضرب دستش روی زمین سقوط کرد و من وحشت کردم..آرامش تموم شد و پس لرزه های حضور این زن ستون زندگیم رو داشت متزلزل میکرد.


«کوروش»
تنها دلیلی که اون زن رو از موهاش نگرفتم و از خونه پرت نکردم بیرون نوا بود و نسبتش با اون،من بخاطر نوا عجیب صبور شده بودم.نخواستم حال نوا دستخوش جو بد اونجا بشه.خردهه ای فنجون شکسته رو جمع کردم و بی اینکه جوابی به چرند و پرند گفتنای مادرش در مورد رفتن نوا بدم با یه شب بخیر خستگی رو بهونه کردم و رفتم توی اتاق..
نمیدونم چقدر بود که من فقط موهامو چنگ زدم و خودخوری کردم تا بالاخره نوا اومد.چراغ رو که روشن کرد چشمامو بستم
_خاموشش کن نوا اذیت میشم
خاموش نکردو عوضش اومد و کنارم نشست.دستی میون موهام کشیدم و کاش میشد در اون اتاق رو قفل کنم و تا ابد من و نوا اینجا باشیم و اون دستای قشنگش رو توی موهام بچرخونه.
_چرا شبیه آدم فضایی شدی کوروش،موهات چرا این شکلیه؟
مچش رو گرفتم و کف دستشو بوسه زدم.
_مگه توآدم فضایی دیدی؟
نفس گرم و شیرینش که به گونه م خورد چشم باز کردم..لبشو به گونم چسبوند..اگه میمردم برای این زن روا بود..
_آره کوروش فضایی دیدم.در ضمن من یادم رفته بود بهت بگم اخمو که میشی دوست داشتنی نیستی.
سرش رو به سینم فشردم
_گوش کن نوا چقدر آروم شد.تا همین چند دقیقه نبضم رگباری میزد.
_از حرفای مادرم ناراحتی؟

رمان لمس و حرارت

21 Jan, 11:01


#لمس_و_حرارت
#پارت_206

کلید که توی در خونه چرخید پا روی پا انداخت و منتظر بود ببینه مردی که کلیه خودش رو تو جون دخترش گذاشته چه شکلیه و من هم از اومدن کوروش انگار دنیا رو بهم دادن که شبیه دخترکای عاشق هجده ساله با ذوق پا تند کردم و به استقبال کوروش رفتم که با دست پر برگشته بود.خریدا رو زمین گذاشت و به عادت این چند وقت آغوشش رو برام باز کرد.بوی عطرش دلمردگی رو از تنم به در کرد.روی موهامو بوسید.
_آخ عروسکم خستگیم در رفت.
_خوش اومدی.
از پیج راهرو که گذشتیم منتظر عکس العملش بودم.خیلی متین و موقر جلو رفت و با مادرم دست داد و خوش آمد گفت.نگاههای از بالا به پایین مادرم به کوروش آزارم میداد اما به خودم تلقین میکردم فقط چند روزه نوا تحمل کن...همه چیز خوب بود تا وقتی شام خورده شد و سه نفرمون دور هم نشسته بودیم و مشغول چایی خوردن بودیم.
_نوا گفته که کلیه ت رو بهش دادی، ممنون ازت که زندگی دخترمو نجات دادی و همینطور این مدت مراقبش بودی.جبران میکنم
کوروش دست دور شونه من انداخت و دلم
میخواست توی آغوشش گم بشم و مادرم هیچوقت نتونه منو پیدا کنه
_من کاری نکردم ،به نوا خودش گفتم اگه جونمم میخواست از تنم میکندم و به نوا میدادم..درضمن مراقبت از نوا وظیفه احساس ی من بوده و نیازی به تشکر نیست.
زشت بود که بگم صدای مادرم اون لحظه ها سوهان روح من شده بود اما همین بود.
_به هر حال شما هم از جسم و وقتت براش هزینه کردی و من همه رو پرداخت میکنم..همین روزا هم زحمت رو کم میکنیم و بار مسئولیت نوا رو از دوشت بر میدارم...

رمان لمس و حرارت

21 Jan, 10:59


#لمس_و_حرارت
#پارت‌_205

همون اول شروع کرد به کند و کاو توی خونه و دکورش و من برای فرار از دستپاچگی خودمو با ریختن چایی مشغول کردم..بالاخره که باید باهاش رودر رو میشدم.نشستم.اما دلم نمیخواست باهاش تنها باشم.غریبه بود برام نمیشناختمش.فقط تصویر محوی ازش به خاطرم مونده بود.
_بخاطر مرگ پدرت انقدر ضعیف شدی؟
بغضم سبز شد...
_روزای خوبی رو نگذروندم..مرگ کیان، بابام،این اواخر هم یه جراحی داشتم که خیلی اذیتم کرد جا نخورد و خونسرد پرسید چه جراحی؟
انگار از اون طلبکار بودم.که زل زدم توی چشماش.
_یه مشکل مادرزادی،تنها چیزی که از شما به من رسیده بود..باعث شد کلیه هامو از دست بدم.پیوند شدم.
_الان خوبی ؟
چقدر این سرد بودنش حالمو بد میکرد..یعنی هیچی دیگه براش مهم نبود..معلومه که نه اون اگه چیزی براش مهم بود که تا حالا پیر و علیل شده بود و همچنان جوون و خوش بر و رونمیموند.با حس غرور خاصی لبخند زدم و دست روی پهلوم گذاشتم.
_کوروش یه کلیه خودشو به من داد،حالم خیلی خوبه
_کوروش اسم شوهر اجباریته؟
بدم اومد از این لفظ
_بله کوروش شوهرمه.بهش گفتم شما میاین خوشحال شد.غروب برمیگرده.
_آره باید باهاش حرف بزنم.بنظر من مهریهت رو ببخش.بابات کم برات نذاشته..اگر هم خواست دیه ی اون کلیه رو بهش بده زیر دینش نباشی و بعد کارای رفتن رو جور میکنیم و میریم..
انگار زیر یه بهمن سرد و وحشتناک گیر کردم..چرا نیومده داشت از رفتن میگفت..
از جدایی..جدایی من از کوروش....ترس رخنه کرد توی وجودم..کاش کوروش میومد..کاش در رو برای این زن باز نمیکردم.کاش مادرم نبود...کاش...

چند ساعت به قدر چند روز برای من حرف زد..انقدر از زندگی خوش رنگ و لعابی که برای خودش ساخته بود گفت و از دنیایی خارج از این زندگی و خوبیهاش که کم کم اون یخ اولیه آب شد و مشتاق بودم بیشتر از زبونش بشنوم..خوب بود که دیگه حرفی از کوروش و جدایی نزده بود..اما نفهمیدم که حرفای قشنگش سمی تر بود و توی مغز و قلبم داشت اثر میکرد..


🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

21 Jan, 07:39


#لمس_و_حرارت
#پارت_204

و فکرم مشغول که همش گیج توی خونه میومدم و میرفتم و نمیدونستم چیکار کنم دست آخر به کوروش زنگ زدم
سلام قند و عسلم،بیدار شدی؟
صدای گرم و آرومش منو هم تسکین داد
سلام، کوروش قراره برامون مهمون بیاد تو مشکل نداری؟
کمی مکث کرد
مامان اینام میان ؟
تو هیچ کاری نکنی نوا خودم میام شام هم از بیرون سفارش میدیم
نمیدونم چرا حس میکردم خوشحال نمیشه هیچ، ناراحت هم میشه اگه بگم کی قراره بیاد اما گفتم مادرم برگشته، هتله، احتمالا الانا برسه، فکر کنم چند وقتی اینجا بمونه نهار که نمیای شام هم خودم درست میکنم
جواب که نداد به جون پوست لبم افتادم
کوروش؟؟
باشه نوا جان،چیزی لازم داشتی بگو
خداحافظی گفتم و قطع کردم این چه وقت اومدن بود یه عمر نیومدی و درست حالا ..
خیالات بی سر و تهم رو پس زدم و زنگ خونه که به صدا در اومد مغز و قلب و بدنم معلول شد
به زن خوشپوش و زیبای روبروم خیره
شدم
گاهی با خودم فکر میکردم شاید دلیل این همه ناملایمت پدرم با من شباهت عجیبم به مادرم بود منو که بغل کرد جز بوی عطر و ده قلم مواد آرایشی هیچ بویی از مادر بودن رو به من القا نکرد
چه بزرگ شدی نوا
خوشگلتر از عکساتی ..
لبخند سردی زدم
خوش اومدین..
چمدونش خار توی چشمم بود،چه مرگم شده بود که دوست نداشتم هیچ موجودی آرامشی که تازه داشت توی این خونه و کنار کوروش نصیبم میشد رو ازم بگیره...


🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

21 Jan, 07:39


#لمس_و_حرارت
#پارت_203

بلند شدم و لباسشو از تنش در آوردم.هنوزم شرم داشت..بند لباس زیرش رو که پایین دادم و سینه هاش برق زد داشتم از شدت فشاری که بهم وارد میشد متلاشی میشدم..مست شدم و سر فرو بردم میون سینه هاش ...یک دم بو میکردم و یک دم اون گوی های قشنگ رو به لب و زبون میکشیدم...
.............

نوا*
نمیگم حال دلم خوش خوش بود اما این روزها دلتنگی و غم کمتر خودنمایی میکرد وابسته شده بودم به نوازش های عاشقانه ی کوروش
عادتم شده بود هر شب سر روی بازوش بزارم و با بوی تنش به خواب برم شرمم میشد اما دروغ نگم خیلی وقتا که نزدیکش بودم دلم میخواست پیشقدم بشه برای هم آغوشی چون که لذت بارها بودن باهاش و این تجربه های قشنگ زیر زبونم مزه کرده بود زندگیم آروم بود تا اینکه موج اول از راه رسید و دریای آروم زندگیمو متلاطم کرد
این آغاز طوفان بود
از آخرین باری که مادرم تماس گرفته بودو گفته بود به ایران میاد چند هفته میگذشت و من به کل فراموش کرده بودم و خوشحال هم بودم که پیگیر نشده
صبح زود بود و کوروش به شرکت رفته بود صدای مکرر زنگ گوشیم اعصابمو بهم ریخت شماره ناآشنا رو برداشتم
الو نوا چرا برنمیداری،چند باره زنگ میزنم
گوشی رو از گوشم جدا کردم و به شماره نگاه کردم قلبم ریخت
ایران بود...
سلام خواب بودم
من ديشب رسيدم الان هتلم اینجا اصلا راحت نیستم آدرس خونه ت رو برام بفرست
از اینکه خودش خودشو دعوت کرده بود خاطرم مکدر شد احساس نبود و فقط احترام بود که آدرس رو بهش دادم و با دلشوره از جا بلند شدم انقدر سرگردون بودم

رمان لمس و حرارت

15 Jan, 11:14


#لمس_و_حرارت
#پارت_202

بلند شدم و لباسشو از تنش در آوردم.هنوزم شرم داشت..بند لباس زیرش رو که پایین دادم و سینه هاش برق زد داشتم از شدت فشاری که بهم وارد میشد متلاشی میشدم..مست شدم و سر فرو بردم میون سینه هاش ...یک دم بو میکردم و یک دم اون گوی های قشنگ رو به لب و زبون میکشیدم...


نوا

نمیگم حال دلم خوش خوش بود.اما این روزها دلتنگی و غم کمتر خودنمایی میکرد..وابسته شده بودم به نوازش های عاشقانه ی کوروش..
عادتم شده بود هر شب سر روی بازوش بزارم و با بوی تنش به خواب برم..شرمم میشد اما دروغ نگم خیلی وقتا که نزدیکش بودم دلم میخواست پیشقدم بشه برای هم آغوشی چون که لذت بارها بودن باهاش و این تجربه های قشنگ زیر زبونم مزه کرده بود..زندگیم آروم بود..تا اینکه موج اول از راه رسید و دریای آروم زندگیمو متلاطم کرد..این آغاز طوفان بود..

از آخرین باری که مادرم تماس گرفته بودو گفته بود به ایران میاد چند هفته میگذشت و من به کل فراموش کرده بودم و خوشحال هم بودم که پیگیرنشده..
صبح زود بود و کوروش به شرکت رفته بود..صدای مکرر زنگ گوشیم اعصابمو بهم ریخت..شماره ناآشنا رو برداشتم.
_الو نوا چرا برنمیداری،چند باره زنگ میزنم.
گوشی رو از گوشم جدا کردم و به شماره نگاه کردم قلبم ریخت..ایران بود..
_سلام خواب بودم.
_من دیشب رسیدم الان هتلم.اینجا اصلا راحت نیستم آدرس خونه ت رو برام بفرست.
از اینکه خودش خودشو دعوت کرده بود خاطرم مکدر شد.احساس نبود و فقط احترام بود که آدرس رو بهش دادم و با دلشوره از جا بلند شدم..انقدر سرگردون بودم و فکرم مشغول که همش گیج توی خونه میومدم و میرفتم و نمیدونستم چیکار کنم.دست آخر به کوروش زنگ زدم
_سلام قند و عسلم،بیدار شدی؟
صدای گرم و آرومش منو هم تسکین داد.
_سلام،کوروش قراره برامون مهمون بیاد تو مشکل نداری؟

رمان لمس و حرارت

15 Jan, 11:14


#لمس_و_حرارت
#پارت_201
لباشو با تموم جونم مک زدم و میترسیدم این جنون خواستنش طوری توی حرکاتم حلول کنه که باعث اذیتش بشه..اما دست خودم نبود.این اولین رابطه با خواست نوا بود و مگه میشد دیوونه م نکنه...چشمای آهویی و کشیده ش رو دوخته بود توی چشمام..خم شدم و هر دو تا چشمش رو بوسیدم.
_باید دست خالق این چشما رو هزار مرتبه ماچ کرد نوا...چه بازی سر دل من در آورده چشات...
دستش که روی دکمه های پیراهنم نشست .پلک بستم تا برق اشکی که از حجم این احساس داشت شبیخون میزد به چشمم رو نبینه..دستای ظریف و سردش که روی قفسه سینه م حرکت کرد.مچ دستش رو گرفتم و چشم باز کردم.توی سکوت و تعجب نگام کرد.دستش رو روی قلبم گذاشتم.
_میبینی این ریتم نامنظم و تپشای تند و بیوقفه رو نوا؟؟
اینا همه به عشق تو و حضورته،خدا بگیره این تپشا و جوش و خروش قلبم رو روزی که تو نخوای توی دنیام باشی..
آروم و با صدای خوش طنینش زمزمه کرد _کوروش..
_تموم جون و قلبم به فدات که اینجور صدام میزنی نوا..
گل خنده س که شکوفا شد باز نوشیدم از شهد لباش و سیراب نشدم..روی سیب گلوش رو بوسه زدم..داغ بود و خوشبو..زبونمو که اونجا کشیدم ناله ی پرشهوتی از گلوش خارج شد..دوست داشتم نازش کنم و بوسه بزنم به جاهای حساس بدنش و اون تا خود صبح میون این تخت برام ناله کنه...پوست مخملی گردنش رو مک میزدم و اون پیج و تاب میخورد و سینه منو چنگ میزد..
دستم از زیر دامن کوتاه لباسش روی رونش
نشست..همه ی حس جنون وارم رو ریختم سر انگشتام و نوازشوار به طرف بالا بردم..دستم که بین پاهاش نشست کمی خودشو منقبض کرد..دلم تاب و توانش رفته بود و چشمای پرهوسم دید زدن تنش رو میخواست

رمان لمس و حرارت

14 Jan, 11:36


#لمس_و_حرارت
#پارت‌_200
خدا لذتی فراتر از این حس رو نمیتونست به من بده..
سلول به سلول تنم التماس میکرد به بودن و لمس تنش...منع پزشکی برای رابطه تموم شده بود و میدونستم ضرری برای هیچکدوممون نداره...عقب کشیدم تا عروسک قشنگم نفسش رو آزادکنه..پر تمنا خیره شدم توی چشمای نیمه خمارش..صورت ملتهبش میگفت راضی بوده از این بوسه اتفاقی و یهویی..
_بخوام خستگیمودر کنی نه نمیگی نوا؟؟
الان انقدر میخوامت که حتی اگه مخالفت هم کنی نتونم مقاومت کنم،اما برام مهمه زنم راضی باشه تا سیراب بشم از چشمه ی تنش.
لبشو به دندون گرفت و سربه زیر ازم جدا
شد.غنچه قلبم داشت پرپر میشد اما وقتی دیدم داره به طرف اتاق خواب میره،توی قلبم بزن و بکوب راه افتاد..
سرخوش دستی به صورت داغم کشیدم و راه افتادم دنبالش.روی تخت نشسته بود.پالتوم رو در آوردم تا از این همه گرما ذوب نشم.جلوی پاش نشستم و چونه ش رو گرفتم.
_ببینمت خوشگله،نگاش کن چه سرخ و سفیدی میشه،مگه بار اوله که میخوام باهات باشم؟ _نه..اما اینبار..
حرفشو خورد.
_اینبار چی؟؟
بگو حرفتو نوا،بگو اینبار خودتم از هوای یکی شدن با من پری آره؟
باز که لب گزید دیوونه شدم از این غمزه های زیر پوستیش که خدا میدونه با من چه
میکرد.همونجور که به قصد شکار لبش جلو رفتم غر زدم.
_با اون لبا اینجوری نکن،،اونا رو خدا ساخته فقط کام من ازشون شیرین بشه نه راه به راه به دندون بکشی و منو رسوا کنی..
روی تخت که دراز کشید و توی این بوسه
پرعطش منو همراهی کرد ،میخواستم سر به کوه و بیابون بزارم..آخ نگم از نفس نفس زدنای پر تب و تابش که داشت دل و ایمونم رو به باد میداد..

🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

14 Jan, 11:36


#لمس_و_حرارت
#پارت_199

روز سردی توی زمستون بود و دلم جبران محبتای کوروش رو
میخواست که این مدت چقدر پرستار لایقی بود برای یه مریض نق نقو و بهونه گیر مثل من..نمیدونستم چه غذایی دوست داره و به خودم اومدم بوی فسنجون کل ساختمون رو برداشته بود.صورت بیرنگ و روم رو جلا دادم و توی زدن عطر به گردن و موهام زیادی دست و دلبازی به خرج دادم..وارد خونه که شد گل از گلش شکفت. _چه کردی دختر بوی غذات تا چند خیابون اون طرف تر میاد،راضی به زحمت نبودیم.
به لبخندی بسنده کردم و همونطور که سمت آشپزخونه میرفتم گفتم میز رو میچینم تا بیای.هنوز پام داخل آشپزخونه نرسیده بود که از پشت تموم تنم رو میون خودش پیچید.قلبم مدام پر و خالی میشد و حس خاصی داشتم.لاله ی گوشم رو بوسید .دلم فرار کردن میخواست.
_کجا بانو،من فقط از بوی غذات تعریف کردم که یه محله رو به هوس انداخته
مونده بود بگم از این جمال و این بوی عطر که منو به هوس که هیچ به فنا داده..

لال مادرزاد بودم و فکر کنم حتی نفس هم نمیکشیدم.در عوض صدای نفسای سریع و پر ولعش بیداد میکرد.
_بهت گفته بودم دلبری کردن برای کوروش عواقب داره؟
شرم و ترس رو با هم تجربه کردم و دستاش که کمی شل شد برگشتم طرفش تا بگم چه عواقبی..اما جای شنیدن،عملی کردنش رو دیدم...

«کوروش»
مرد باشی و یه زن با این سر و وضع از پا درت نیاره؟؟
کوروش باشی و نوای حوری سیما رو بعد از مدتها با این حال و روز ببینی و قلبت ایست نکنه؟؟
وای نگم از بوی جادویی عطری که زیر گردنش به مشامم میخورد..همینکه برگشت سمتم دنیا برام شد به اندازه اتاقکی تنگ و رنگارنگ،که فقط حجم تن منو نوا رو تحمل میکرد.به خودم
چسبوندمش و لبای پر وسوسه اش رو مزه کردم...دستم توی موهاش وول میخورد و زبونم لبهاشو میچشید..دستاش چنگ شد و روی سینه م نشست اما عقب نکشید

رمان لمس و حرارت

13 Jan, 11:46


#لمس_و_حرارت
#پارت‌_198
برای یه عاشق ننگه حتی جونش رو هم واسه معشوقش بده و آخ بگه..دردم همین بود که نگفتم..دردم نفهمیدنت بود..نوا من مبتلات شدم..میدونی مبتلا شدن به یه آدم چه شکلیه؟؟
مثل من..مثل منی که سردی و نخواستنت رو میبینم و جیکم در نمیاد،مثل منی که تو خیالم هزار بار به آغوش میگیرمت و میبوسمت و به فدای اون چشمای قشنگت میشم..مبتلا شدن بد دردیه نوا..خدا به روز هیچ کس نیاره..هر چقدر بدی ببینی کوری،هر چقدر زخم زبون بشنوی کری،هر چقدر نامهربونی حس کنی عین خیالت نیست..
به خودم اومدم دستام دور کمرش حلقه شده بود و چشمام لباسش رو آبیاری کرده بودن...مردونه بغلم کرده بود..نوازش دستاش روی مهرهه های دردناک کمرم چه خیال خوشی بود.صدای گرفته و بمش چه حس غریبی داشت..
_مبتلاتم تا ابد نوا...

آغوش آدمها هم انگار معجزه ی رسالت عشقشون بود..مثلا خدا به یه عاشق گفته بود اگه عشقت رو باور نکرد آغوشت رو باز کن براش..معجزه ت رو ببینه و ایمان بیاره به احساست..نمیگم عنان از کف دادم و سست و دلداده ی مردی که برام جانفشانی کرده بود شدم.اما آغوشش رو دوست داشتم..اونطوری که حاضر بودم راه به راه طوفان به پا کنم توی خونه و تهش ختم بشه به محبوس شدنم بین بازوهاش...اما گوشه ای از عقل و منطقم مدام خط بطلان میکشید روی دلی که افسار پاره کرده بود و محکمتر نگهش میداشت تا بیراهه نره..
شش هفته از جراحیم گذشته بود..کمترین عوارض بعد از پیوند رو داشتم و دکتر اینو خوش سعادتی من میدونست و کوروش با خنده میگفت کلیه ی یه عاشق تو تنته،غلط میکنه ناسازگار باشه..زودتر از چیزی که خیالش رو کنم برگشته بودم به زندگی عادی و تکلیف مال و اموال پدرم و چیزایی که برام به جا گذاشته بود رو روشن کردم
🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

13 Jan, 11:46


#لمس_و_حرارت
#پارت‌_197
شوخی بود دیگه؟
دستمو جلو بردم تا شوخیشو لمس
کنم..
سرانگشتام که اون زبری رو حس کرد ناباور عقب رفتم تا چشماش حقیقت رو بهم بگه.. _این..این رد بخیه چیه روی پهلوت؟؟
چنگی توی موهاش زد.
_بعدا در موردش حرف میزنیم نوا..
همه چیز شبیه یه تراژدی جلوی چشمام جون گرفت..روز عملم و نبودن کوروش..
آدم اهدا کننده ای که نخواسته بود بفهمم کیه،لنگ زدناش و بیحالیش...
خدایا چرا نفهمیده بودم..چرا انقدر احمق بودم و ندیدمش..؟

صدام از شدت دردی که به گلوم چنگ میزد دو رگه شده بود.اشک تا پشت پلکام میومد و من سرش داد میزدم که یه لحظه وایسا ببینم چه خبره.
_چرا این کار رو کردی کوروش؟!
چرا به من نگفتی قبلش؟؟ سرشونه هامو گرفت
_میترسیدم بفهمی و نزاری.
_معلومه نمیذاشتم..من حاضر بودم بمیرم اما کلیه ی تو رو توی بدنم نذارن.نه به خاطر اینکه بد باهام تا کردی نه...چون اصل نیتت خیلی ناجوونمردانه س چشماش رنگ خزون شد..غمگین و سرد.
_انقدر از من بدت میاد که برات سخته کلیه ی من تو وجودت باشه؟؟
دلم سوخت..چه دلرحم شده بودم..
_من ازت نفرت ندارم..فقط با این کارت خواستی منو مدیون خودت کنی تا به اجبار و از سر احساس دین تو خونه و زندگیت باشم و دل به دلت بدم اره؟
ناباور سر تکون داد.
_نوا این چه فکر احمقانه ایه تو سرت.من اگه میخواستم منت بزارم و تو رو زیر دین ببرم که تا حالا صد بار با این پهلوی زخمی جلوت جولون داده بودم و تب و لرز میکردم از دردش..مگه عشق این حرفا رو داره؟؟
کمی محکمتر تکونم داد و صداش رو بالا برد.
_با توام لامصب،تو اصلا عاشق شدی؟؟میفهمی کارا و حرفامو؟!

رمان لمس و حرارت

12 Jan, 11:53


#لمس_و_حرارت
#پارت_195

اما امان از روزی که ضارب اون زخم خودش سر زخم رو وا کنه اونوقته که دردش به استخونت میزنه..روزایی که من نیاز داشتم به باور شدن باورم نکرد تا کارم به اینجا کشید..من پشت گوش انداختم و گفتم بزار با این باور کور زندگی کنه اما حالا خودش فهمیده بود و سر درد دل منو باز کرده بود..
_نوا هر جور بخوای مجازاتم کنی حق داری،اما از نبودن و رفتنت نگو..
من میرم به نقطه صفر دیدنت و میگردم و هر جا حقی ازت ضایع کردم رو جبران میکنم.تو رو به جون خودت بدتر عذابم نده.از لحظه ای که فهمیدم دارم ذره ذره جون میدم..
نوا من نمیدونستم ....
اون دکتر لعنتی کورسوی امیدی هم برام نذاشته بود و قطعی بهم گفت که من بچه دار نمیشم.من چندین ساله دارم با این باور تلخ زندگی میکنم..
دیوونه که میگفتن من بودم..داغ تموم دردام تازه شد.بلند شدم و دسته گلی که تا چند دقیقه پیش از نظرم توی زیبایی نظیر نداشت رو زیر پاهام له و لورده کردم..
زنجیری که هنوز سردیش روی گردنم لذت بخش بود رو پاره کردم و سمتش پرتاب کردم.
_پس بگو،اومده بودی با اینا درد یه مادر رو تسکین بدی؟
یا نه به خیالت با این گل و هدیه یادم میره چند بار با نگاه و دستا و حرفات زخمم زدی...خوبه که فهمیدی و بمیر از این عذاب وجدان..
قدم اول رو برداشتم که بازومو کشید.
_صبر کن نوا،برات خوب نیست این حال و
روز،حرف میزنیم آروم میشی.
الان فقط ندیدنش آرومم میکرد.
_دست از سرم بردار با این دوست داشتن مسخره ت..
منو سمت خودش کشید تا بخار نفسای گرمش هجوم بیاره روی سر و صورتم.
_بار آخرت باشه برای احساس من صفت نابجا به کار میبری.گفتم غلط کردم حالیته؟
چرا باز افتادی رو دنده لج...خیال کن من هنوز نفهمیدم و برگرد به روال سابق

رمان لمس و حرارت

12 Jan, 11:53


#لمس_و_حرارت
#پارت_196

.
حرفاش حرصم میداد و واسه خلاص شدنم مشتی حواله ی پهلوش کردم..یهو دستش شل شد و رنگ صورتش شبیه مشتی گچ..دست که به پهلوش گرفت و دو لا شد ترس به همه‌ی احساساتم غلبه کرد.

روی مبل فرود اومد و همچنان دست به پهلوش گرفته و توی خودش جمع شده بود.مگه قدرت دستم چقدر بود که اینجور به خودش میپیچید.
__من...من نخواستم اینجوری بشه.حالت خوبه؟
سر که بالا گرفت و لبای کبودش رو دیدم واقعا وحشت کردم سریع لیوان آبی رو سمتش گرفتم و کنارش نشستم.
_خوبی کوروش؟
_خوبم چیزی نیست.
اما صداش میگفت چیزی هست.
دست سردم رو روی دستی که به پهلوش گرفته بود گذاشتم.
_کجات درد میکنه ببیینم.
دستمو پس زد و نمیدونم چرا دلم گرفت.
_گفتم چیزی نیست نوا برو استراحت کن.
اینبار من روی دور اصرار کردن افتادم.
_تا نبینم چی شدی از اینجا تکون نمیخورم.من که ضربه م جونی نداشت..
_تقصیر تو نیست..دردم از یه چیز دیگه بود.
_اینجوری میکنی که مثلا یادم بره و ببخشمت؟
پوزخندی زد.
_من مردونه پای اشتباهم هستم و برای بخشیده شدن نیاز ندارم خودمو به موش مردگی بزنم.انقدر عشق خرجت میکنم که دلت رام بشه.
حرفاش عمق داشت..از اونایی که صاف به قلبت میشینه.
_باشه پس بلند شو راه برو تا باور کنم خوبی وگرنه عذاب وجدان دارم.من مثل بعضیا وجدانم خواب نیست
زبون تند و تیزم دست خودم نبود.دستشو از روی پهلوش برداشت و بلند شد اما کمرش راست نشد.نه این واقعا یه چیزیش شده بود..خودم دست به کار شدم و از غفلتش استفاده کردم و تیشرتش رو سریع بالا زدم...چشمم که روی اون کبودی و خط بخیه افتاد نفسم راهشو گم کرد...
🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

11 Jan, 09:05


#لمس_و_حرارت
#پارت_194


غلط کردم نوا...برای نخواستن بچه مون غلط کردم...
مثل یه مجسمه ناباور و گنگ زل زده بود به لبهای من و حرفایی که باورش نمیشد داره از زبون من تراوش میشه..خدا خدام بود که کمی درکم کنه.دستم که به بازوش رسید محکم منو پس زد..
دیگه اون نوای آروم نبود..سرکش و رها و بی پروا خشمش رو تیر کرد و به هرجای قلب و دلم که خواست پرتاب کرد..
_غلط کردی؟؟
فهمیدی بالاخره آره؟؟
منتظر همچین روزی بودم کوروش..منتظر بودم که بیای جلوم و از درد عذاب وجدانش به سر و روی خودت بکوبی..حالا که فهمیدی ؛ چه حسی داره وقتی تموم اون لحظه ها یه موجود از تن خودت توی بطن من بود و دائم انکارش میکردی و انگ هرزگی بهم میزدی؟؟
به خیالت چون سکوت کردم فراموشم شده؟؟نه این درد هیچوقت تموم نمیشه..
اصلا میدونی دلیل بودن من کنارت چیه؟؟خیال برت داشته شاید دلبسته شدم؟
نه من نمیتونم دلبسته مردی باشم که یه تیکه از وجودمو کند و نابود کرد.من موندم چون تنها و بیکس بودم..
چون من ضعیف از تنهایی تو این دنیا وحشت داشتم..اما مطمئن باش همینجوری نمیمونه..
یه روز مثل همین حالا که حسرت بچه از دست رفته ت رو میخوری حسرت دیدن منم به دلت میمونه..اینو مطمئن باش..

«نوا»
یه زخمایی توی زندگیت هست که تا ابد جاشون درد داره..حتی اگه خوب هم بشه باز هر ثانیه فکر کردن بهش اونو برات تازه میکنه..ما آدما عادت داریم به زخمای کاری بی اعتنا باشیم تا زندگیمون رو بیشتر از این که هست به گند نکشه
🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

11 Jan, 09:05


#لمس_و_حرارت
#پارت_193

توی گردنش انداختم و پشت گردن خوش تراشش رو بوسیدم.چه سخت بود فقط به بوسه بسنده کردن..
_نوا حرف دارم باهات...
کاش یکی بود همه حرفا رو جای من میگفت...

_نوا من شرمنده م،بخاطر تموم چیزایی که پیش اومد..برای هر جایی که نابجا قضاوتت کردم.برای هر رفتاری که از سر عصبانیت و نادونی باهات داشتم..
میدونم بخشیدن یه چیزایی دل بزرگ میخواد.امیدوارم دل بزرگی داشته باشی برای بخشش من..
بین ابروهاش اخم نشست.
_گفتی از گذشته حرف نزنیم..
طره ی موهاشو پشت گوشش دادم.
_اما این گذشته س که اگه توش یه گناه مرتکب شده باشی هر وقت هم باشه میاد سراغت.
_کجاشه که بهت عذاب وجدان داده؟
_همه جاش نوا....
از اونجاش که به آتنا بها دادم و وابستگیمو عشق تعبیر کردم و خطاهای ریز و درشتش رو نادیده میگرفتم تا فقط کنارم باشه..
اونجا که معصومیت و مظلومیت تو رو ندیدم و میخواستم با نامردی و حضور آتنا عذابت بدم..
اونجا که هوا و هوس داشتن تنت باعث شد بی اینکه تو بخوای تنت رو تصاحب کنم.
البته از این بابت پشیمون نیستم نوا،چون جرقه ی دوست داشتنت از همونجا خورد که دیوونه بوی تنت شدم...
آخریشم این بود که بی هیچ دلیل و مدرکی بهت تهمت زدم که بچه توی شکمت برای من نیست..
لعنت به من که حتی زحمت اینو به خودم ندادم تا اثباتش کنم نوا..
نفهمیدم تو از قماش آتنا نیستی که اگه بودی راحت تنت رو ارزونی مردی میکردی که سالها باهاش قول و قرار عاشقانه داشتی

رمان لمس و حرارت

09 Jan, 12:19


#لمس_و_حرارت
#پارت‌_192

یاد حرفای نوا و بغض کردناش افتادم..یاد التماسش برای اینکه باورش کنم..چه ظلمی در حقش کردم من ظالم..حالا نوبت من بود تا جای نوا برای اون بچه ای که حتی نتونستم باورش کنم سوگواری کنم..
دکتر گفته بود سیگار برام ممنوعه اما مگه این عذاب رو چیزی جز سیگار هم می.تونست آروم کنه..یه مرد نادم و پردرد و عزادار توی یه پیاده رو برفی و سیگار و سیگار...آخ که چه ترکیب تلخ و دردمندی بود..به خودم اومدم با یه دسته گل توی دستم و یه جعبه جواهر کلید به در خونه انداختم..
عروسک قشنگ و ظریفم جلوی تلویزیون ساکت و صامت نشسته بود.انگار زیر خروارها فکر اسیر شده بود و ورود من اونو به خودش آورد.
_دیر اومدی.
جلو رفتم و موهای لختش رو بوسیدم،بوی موهاش از شرمندگی با خاک یکسانم کرد.
_منتظرم بودی که حواست بود دیر کردم؟ خندید و چه خوب بود این روزا توی خندیدن دست و دلبازی میکرد.
_خوشحالت میکنه بگم منتظرت بودم؟
گل رو سمتش گرفتم.
_خوشحالی برای یه لحظشه،دیوونه میشم و بال در میارم
نگاه لطیفی به گلها انداخت و کمی با سرانگشت لمسشون کرد.
_چه قشنگن،برای منه؟
_از نظر من تو از این گلا قشنگتر و خوشبوتری.
تای ابروشو بالا داد.
_چه خبره کوروش خان؟
میخوای مخ بزنی؟
باز درمونده شدم که چطور به زبون بیارم چیزایی که نمیخواستم ازش مخفی کنم..
_من برم لباسامو عوض کنم،میتونی یه چایی بهم بدی؟میخوام حرف بزنیم.
قبل از رفتن جعبه رو هم سمتش گرفتم.
_اولین باره برات کادو میخرم،نمیدونستم چی بگیرم اما حس کردم این باید توی گردن تو باشه که دیدنی بشه.
تموم تشکرش رو ریخت توی نگاهش و ازم گرفت..وقتی برگشتم هنوز ذهنم سرو سامون پیدا نکرده بود برای جمله سازی..زنجیر رو سمتم گرفت.
_خودت برام بنداز

🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

09 Jan, 12:19


#لمس_و_حرارت
#پارت_191


واسه یه آدم عقیم هم درجه خوب و بد وجود داره ؟
ابروهاش بالا پرید و دوباره به برگه نگاه کرد.
_عقیم؟؟
این صفت برای یه مرد چه بد بود و نچسب _بله..
_کی اینو گفته؟
_من یه مشکل داشتم چند سال پیش و دکتر متخصص با یه سری آزمایش اینو بهم گفت.
خندید.
_احتمالا مشکلتون موقت بوده من آزمایشای قبل اهدا رو هم دارم هیچ مشکلی ندیدم.
اما بازهم به یه متخصص توی این حیطه نشون بدین.
چی داشت میگفت؟!
این امکان نداشت...
توهم محض بود..
مگه میشد یکی که با چندین بار آزمایش تشخیص نهاییش بشه اینکه هیچوقت نمیتونه پدر بشه و حالا...
خدا میدونه اون چند ساعتی که معطل بودم تا دکتر متخصص برسه و جواب رو بررسی کنه داشتم توی چه جهنمی دست و پا میزدم...
از بیمارستان بیرون زده بودم و حتی نخواستم سوار ماشین بشم..شبیه یه دیوونه افسارگسیخته زیر برف بی مقصد راه میرفتم و سر و تنم داغ بود از حرفای دکتر..من هیچ مشکلی نداشتم ..من
میتونستم پدر بودن رو تجربه کنم..شاید اگه یه وقت دیگه اینو میشنیدم از خوشحالی تموم شهر رو سور میدادم اما حالا وحشت چیزایی که پشت سر گذاشته بودم دست و پای دلم رو بسته بود و دلم جای شادی به اشک نشسته بود.
اولین تصویر از آتنا توی ذهنم شکل گرفت و تا اومد تبدیل به عذاب بشه ،یادم اومد آتنا خودش اعتراف کرده بود با یکی جز من خوابیده،پس حتی اگه بچه ش از منم بود پشیمون نبودم که یه زن هرزه رو از مادر شدن محروم کردم..
اما نوا..وای برای نوای پاک و معصومم..

رمان لمس و حرارت

08 Jan, 09:50


#لمس_و_حرارت
#پارت_190


_پدرم همیشه منو محدود کردو هر بار هم خواستم از مادرم و دلیل رفتنش بپرسم فقط فحش بار مادرم کرد و بد و بیراه گفت..هیچکس به مادرم حق نمیداد،عمه م همیشه منو به چشم مادرم میدید و نفرت خرجم میکرد.پدرم میخواست تلافی اعتماد شکست خورده ش نسبت به مادرم رو از من پس بگیره و حق انتخاب رو ازم گرفت.
_انتخاب منظورت ازدواج با اون پسره بود؟
_کیان یکیش بود..
من حتی رشته ای هم که خواستم نتونستم بخونم چون از نظر پدرم دانشکده هنر یه مشت علاف و ولگرد روتوی خودش جمع کرده بود.
_من کمکت میکنم به هر چیزی که تو گذشته خواستی و نشده برسی.
لبخند تلخ و ناامیدی زد.
_من همه ی آرزوهام رو توی همون گذشته دفن کردم.دیگه برام جذابیت نداره..
دستای ظریف و مخملیش رو لمس کردم.خواستم از اون حال بد بیرون بیاد.
_آره دیگه،شما خودت سلطان جذابیتی،نباید چیزی به چشمت بیاد.
نگاهش مست بود و خوش طعم..جمله ش شهد بود و شیرین.
_شما هم کم جذاب نیستی کوروش خان....
من به همین خوب بودن های کم نوا قانع بودم..همینکه میذاشت شبها کنارش توی یه تخت آروم بگیرم و تا صبح از حسرت لمسش به خودم بپیچم برام کافی بود.همینکه راه به راه نمیگفت از من متنفره..همینکه تلاش میکرد خوب باشه دنیای من رو نورانی تر میکرد.یک هفته از روزی که آزمایش داده بودیم گذشت و قرار بود برم برای گرفتن نتیجه آزمایشاتم.دکتر همونجور که چاییشو مزه میکرد سری از رضایت تکون داد.
_آقای راد خوشبختانه این اهدا هیچ تاثیر منفی روی روند عملکرد اندامهای بدنتون نذاشته..حتی قدرت باروری شما رو هم شاید بگم بهتر کرده نسبت به قبل.
پوزخندی زدم.
_منظورتون از بهتر چیه؟

🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

08 Jan, 09:50


#لمس_و_حرارت
#پارت_189



کوروش که رفت توی آشپزخونه روی تخت نشستم که با صدای گوشیم و بعدش شماره ای که برای خارج از کشور بود دندونامو روی لبم
فشردم..مادرم بود و مردد برای جواب دادن..آخرین مکالمه مون که مرگ پدرم رو براش گفتم،به جای خوبی ختم نشد و هنوز دلخور بودم..اما بار دیگه که تماس گرفت نتونستم بیتفاوت باشم...
جوابم به تموم احوال پرسیاش یه کلمه بود« .خوبم..»هیچی از حالم نگفتم..اما جمله آخرش نفسمو سنگین کرد.
_نوا من دارم میام ایران...
میام و این بار تو رو هم با خودم میارم..

«کوروش»
حواسم به نوا بود که همش داشت با غذاش بازی میکرد.چهره ش درهم و ناراحت بود.
_چرا ناراحتی؟
لیوان آبش رو سر کشید.
_مادرم داره میاد ایران.
نمیدونم چرا یه حس بد مثل عنکبوت دور قلبم تارش رو پیچید که ته دلم گفتم امیدوارم هیچوقت نرسه به این خاک.اما ظاهرم رو با به لبخند چرت جلا دادم.
_بسلامتی،خب باید خوشحال باشی،فکر کنم خیلی وقته ندیدیش نه!؟
گره ابروهای قشنگش کور شد.
_بچه بودم رفت ، از اون موقع ندیدمش،فقط گاهی به دور از چشم پدرم باهاش تلفنی صحبت میکردم. نمیخواستم در مورد چیزی که ناراحتش میکنه حرف بزنم..اما کنجکاوی مرض شده بود و به زبونم تازیانه میزد.
_چطور میخواستی زنی که تو بچگی رهات کرده رو به پدری که یه عمر برات هم پدر بوده هم مادر ترجیح بدی؟
براق شد توی صورتم و من دلم خواست تا صبح قربون صدقه این نگاهش برم

رمان لمس و حرارت

07 Jan, 09:52


#لمس_و_حرارت
#پارت_188



سمت خونه راه افتادیم و لام تا کام حرفی نزد از بد و بیراهایی که به ماشینهای اطراف میگفت و بوق زدنای عصبی و مکررش میتونستم بفهمم چه آتشفشانی تو وجودشه..من گربه کوره بودم.همیشه خودخواه و مغرور..شاید بخاطر عقده های زیادی بود که ته دلم انبار کرده بودم.همیشه از عالم وآدم طلبکار بودم.اما این دفعه طاقت کم محلیای اونو نداشتم.من عادت کرده بودم این مدت مدام مثل پروانه دورم بگرده.
پشت چراغ قرمز که توقف کرد،جرات به خرج دادم و دستامو روی پنجه هاش که دور فرمون ماشین قفل بود گذاشتم.تکون ریزی خورد.
_معذرت میخوام.
همین،گزافه گویی بلد نبودم.جواب که نداد دیگه اصرار نکردم و دستمو خواستم بکشم اما مچم رو نگهداشت.نگام کرد.
_حق نداری دوست داشتنمو زیر سوال ببری نوا..این بار میگذرم چون میدونم چقدر از لحاظ روحی و جسمی تحت فشاری،اما من همیشه آروم نیستم.صبرمو لبریز نکن.
بعد دستمو بوسید و جمله ش یخ نگاه هردومون رو شکست و هوای ماشین رو پر کرد از حرارت و گرما..
_دوستت دارم نوا..
من دوستت دارمای زیادی از کیان شنیده بودم که با هر کدومش احساس غرور میکردم برای اینکه زیبا بودم و لایق اون جمله..اما اینبار و این لحظه این جمله شد اکسیژن و به ریه هام جون داد..شد خون و به رگام تزریق شد..شد آرامش و به تنم نشست.من هیچوقت این حس رو با شنیدن یه جمله اینجور تجربه نکرده بودم و چه حلاوت و شیرینی داشت که تا رسیدن به خونه سرخوش و با یه لبخند عجیب به خیابون برفی و آدماش نگاه کردم.
🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

07 Jan, 09:52


#لمس_و_حرارت
#پارت_187

نوا بنظرم پدرت تو رو بخشیده و قلبا دوستت داشته.چون با علم به اینکه شاید دیگه هیچوقت برنگردی نصف بیشتر داراییش رو به نام تو زده.چیزی که به مذاق فامیلاتون خوش نیومده.
نمیدونم بخاطر حال بدم بود یا جوی که توش قرار داشتم که زبونم تلخ و تیز شد
_تو چرا منو قبول کردی با این حال مریضم ؟بخاطر اموال پدرم که حالا مال منه؟
دلخوری از سر و روش میبارید.
_چی میگی نوا؟؟
خودخواه و غمگین بودم.دلم میخواست با عالم و آدم بجنگم.
_آره دیگه..وگرنه یه زن بی آبرو و فراری که از قضا یه بچه هم تو شکمش بود و تو از خودت نمیدونستی رو چرا نگه داشتی؟؟
بوی چیزی به مشامت خورده بود؟
دستای مشت شده ش میگفت پر از خشونته اما داره مقاومت میکنه تا چیزی نگه و نشه جمعش کرد.
_بریم نوا،حالت خوب نیست هذیون میگی.
شیطون توی جلدم رفته بود و خیال بیرون کشیدن نداشت.
_اگه بخوام تموم این مال و اموال رو ببخشم و هیچی دیگه مال من نباشه بازم قبول میکنی زنت باشم؟
پوزخندش تبدیل به خنده ی تلخی شد.
_نوا خانوم درسته نخوردیم نون گندم ولی دیدیم دست مردم..
گدا زاده نبودم و شکر خدا هر چی رو خواستم با تلاشم به دست آوردم و هیچوقت چشمم دنبال مال و اموال کسی نبوده چون معتقدم برای داشتن یه سر سوزن هم باید خودت زور بازو خرج کنی..اگه اینا رو میگی منو امتحان کنی که خیلی برای خودم متاسفم که بهت ثابت نشدم اما اگه حرفت جدیه همین الان بگم وکیلتون بیاد و همه رو رد کن بره.
من زنم رو برای خودش میخوام..برای اینکه دلیل و انگیزه زندگیمه، برای اینکه چشماش قلبمو طلسم کرده و مثل دیوونه.ها شب و روز اسمشو تو ذهنم هزار بار تکرار میکنم و سرخوش میشم..من تو رو برای خودت میخوام نوا..بدون به پشیز از این مال و اموالی که برام هیچ اهمیتی نداره

رمان لمس و حرارت

06 Jan, 15:17


#لمس_و_حرارت
#پارت_185


کارم که تموم شد بغلش کردم و از حموم بیرون بردم،لباس تنش کردم و موهاشو خشک کردم..
بیحال روی تخت دراز کشید.
_برو خودتم یه دوش بگیر خیس شدی.
دلم قنج رفت برای نگرانیش.
_دوش که دونفره ش میچسبید اما چشم.زودی میام غذاتو آماده میکنم و داروهاتو هم میدم.توام استراحت کن قشنگم..
خسته تر از چیزی بود که کلمه ای حرف بزنه و هنوز ازش دور نشده بودم که خوابش برد..تازه فهمیدم چقدر ضعف دارم و چقدر خسته ام..
زخمم بد رو اعصاب بود.اما باید سرپا میموندم تا نوا سر پا بشه..این رسالت من بود..فقط..

داروهایی که برای سرکوب شدن ایمنی بدنم استفاده میکردم به کل توانم رو تحلیل برده بود..اما از چشمم دور نمیموند کوروش چطور یه تنه داشت بار زندگی و تر و خشک کردن من رو به دوش میکشید.هر ساعت که باهاش سر میکردم تموم تصورات گذشته م ازش به کل خط میخورد..مدام مرور میکردم که با آتنا چیکار کرده بود..روزای اول با من چه رفتاری داشت و حالا این عشق نوظهور چه بلایی سرش آورده بود که اینقدر خودشو برای من و آسایشم به در و دیوار کوبید..عجیب بود تئوری دوست داشتنش..خیلی عجیب...
برای معاینه باید به بیمارستان میرفتیم.دکتر از وضعیتم خشنود بود.توی اتاقش نشسته بودیم و داشت یه سری برگه آزمایش رو زیر و رو میکرد.
_راستی آقای راد خودتون هم باید امروز یه سری آزمایش بدین،ببینم وضعیت خودتون در چه حاله.
با این حرف دکتر متعجب برگشتم سمت کوروش و دیدم چطور رنگ از رخش پرید و دست و پاش رو گم کرد.زیر لب ازش پرسیدم چه آزمایشی.دستمو گرم فشرد.

رمان لمس و حرارت

06 Jan, 15:17


#لمس_و_حرارت
#پارت_186

_یه چکاپه..میخوای تو برو تو ماشین بشین هوای اینجا برات خوب نیست منم کارم تموم شد میام..
با اینکه هنوز مشکوک بودم به حرف دکتر و رفتارهای هول زده ش اما توی جلد بیتفاوتی رفتم و تو ماشین نیم ساعتی معطل اومدنش شدم.کنارم که نشست نفس عمیقی کشیدم.چقدر بدعادت شده بودم به عطرش.
_منو میبری یه جایی ؟
_کجا؟
شالم رو کمی شل کردم تا نفسم نگیره.
_مزار بابام...
هنوز نشده بود باهاش یه دل سیر حرف بزنم..
_نمیشه نوا،ببین چه سرده،هوا برفیه.بعدشم نباید تحت استرس و شوک قرار بگیری.
درد دلم باز شد.
_بعضی شبا خوابشو میبینم کوروش.مبهمه اما میدونم که چقدر ازم دلگیره..قلبم داره میسوزه از اینکه حسرت یه آغوشش تا ابد به دلم
میمونه..درسته هیچوقت رابطمون اونجوری که باید نبود..اما نبودنش هم داره داغونم میکنه..اگه هیچوقت منو نبخشه من زندگیم سر و سامون نمیگیره..
دستشو با احتیاط دور شونه م پیچید.دلم میخواست به سینه ی گرمش تکیه بدم.انقدر بوی عطر امنش رو نفس بکشم تا خوابم ببره.
_سر مزار نه اما میریم خونه تون..

هر جای اون خونه رو نگاه میکردم تصویر ابهت و مردونگی پدرم خودنمایی میکرد.چقدر سمی بود هوای این خونه بدون اون..حتی نمیخواستم بمونم.دل موندن و بودن اونجا رو نداشتم.
_کوروش بریم.اینجا حالمو بد میکنه..دارم خفه میشم
_باشه قربونت برم..این مدت وکیلتون زیاد اصرار داشت تو رو ببینه و تکلیف چیزایی که پدرت بهتو سپرده معلوم بشه..
🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

05 Jan, 19:17


🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

05 Jan, 19:17


#لمس_و_حرارت
#پارت_184

اشکاتو که میبینم انگار عزراییل چنگ میندازه به روحم.بزار توی لحظه زندگی کنیم..هیچ حرفی از گذشته نباشه..خواهش میکنم.
پلکای خیسش رو روی هم گذاشت و دیگه بس بود خودداری برای نبوسیدنش..
دلم چشیدن طعم شور اون اشکای زلال روی مژه های تابدارش رو میخواست و بس..

توی دلم جشن و پایکوبی بود .لحظه ای لبای داغم چشمای خیسش رو بوسید...لبامو پایینتر حرکت دادم تا گونه های برجسته و قشنگش.
_چه پدری از قلبم درآوردی نوا.داشتم دیوونه میشدم ..
صدای فرو دادن آب دهنش رو شنیدم.بینیم رو روی پوست صورتش کشیدم..بوی یه نوزاد پاک رو میداد.جلالخالق..مگه داشتیم از این بو دیوونه کننده تر؟
نفساش که کنار گوشم خورد دق مرگ شدم و لبهاشو بالاخره طعمه کردم..آخ که الان مردنم جایز بود.چون به اصل آرامش رسیده بودم..همراهی نکرد اما امتناع هم نکرد و مخالفتی نشون نداد.دستم که روی پوست گرمش حرکت کرد میدونستم کمی دیگه هیچ چیزی جلودارم نیست برای بودن باهاش و این برای هر دومون ممنوع بود.عقب کشیدم.
بیتاب و پریشون،غرایزم سرکشی میکردن و فیزیک تنم رو بهم ریخته بودن.اما دندون سر جیگر گذاشتم.
_بیا دختر حمومت کنم و بریم بیرون که دلم خوابای خوشی ندیده،نمیخوام زیر حرفم بزنم و اذیتت کنم.کاش لاقل کور بشم این چند دقیقه،آخه مگه میشه این تن قشنگت رو با دستام لمس کنم اما نتونم تو وجودت حل بشم؟
نوا این بدترین شکنجه س برام..
دستاشو دور تنش حلقه کرد تا مثلا کمی سینه هاشو بپوشونه.خندیدم.
_کمی دیره خانوم،دیدم و از راه به در شدم...بهتره من این مدت تو غذای خودم کافور بریزم.
خندید...آخ خندید..چه قشنگ بود خندیدنش..آروم شروع کردم به شستن موهاش و تموم حواسم بود آب نره سمت زخمش که کامل هم پوشونده بودم و همونجور مدام غر میزدم به جون قلبم..آخه اینم شد امتحان الهی؟؟

رمان لمس و حرارت

05 Jan, 19:17


#لمس_و_حرارت
#پارت‌_183


چونه ش رو گرفتم و به سمت خودم چرخوندم.
_خجالت نکش از من چشم آهویی...چیز جدیدی زیر اون لباس نیست که من لمس نکرده باشم با دست و نگاهم.
اینبار با حرص ضربه ای به پیشونیم زد.
_خیلی بی ادبی..
مگه این دلبر چشم قشنگ میذاشت حجب و حیا داشته باشم..

کار سختی بود برام و خدا به دادم میرسید..هر تیکه از لباساشو که از تنش خارج میکردم نفسم تنگتر میشد..شرمش برام خواستنی بود که چشم از زمین بر نمیداشت.تنها پوشش تنش حالا دو تیکه لباس زیرش بود.دستم به بند لباسش که خورد سریع کمی عقب کشید.
_بزار اینا بمونن..
بوسه ای روی سرشونش کاشتم..
_نوا انقدری آدم هستم که تو این وضعیت نخوام کاری کنم..چی فکر کردی در موردم.
بالاخره زل زد توی نگاهم.کاسه ی چشمای درشت و اغواگرش پر شد.بغض کرده با صدای آرومی که قدرت سوراخ کردن رگهای قلبم رو داشت جملشو به صورتم کوبید.
_تو قبلا با اینکه میدونستی باردارم بهم رحم نکردی و اونجوری...
لباشو بست ،شرمنده شدم..
_بخاطر هر اتفاقی که توی گذشته افتاده ازت معذرت میخوام نوا...
من هیچوقت نخواستم به خودت یا بچه ات آسیب برسونم.
با هر دودستش بیجون کف سینه م کوبید.
_بسه دیگه خسته نشدی انقدر گفتی بچه ت؟؟تو چطور میتونی حرف از عشق بزنی و اینجور برام فلسفه بافی کنی وقتی هنوزم باور نداری من دستمال هیچ احدی جز خودت نشدم.
حالا وقتش نبود باز زخمای چرکی رو فشار بده تا بوی تعفنش حالمو دگرگون کنه.کمی خشونت قاطی حرکاتم شد وقتی دو تیکه باقی مونده لباسش رو هم بیرون کشیدم.صدای گریه ی آرومش شبیه سمفونی مرگ بود برام.
کمک کردم بشینه و پاچه های شلوارم رو بالا دادم..
_نوا گریه نکن باشه؟؟

رمان لمس و حرارت

21 Nov, 16:26


🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

21 Nov, 16:26


#لمس_و_حرارت
#پارت_182

از بیمارستان که مرخص شد با انبوه توصیه های دکتر و داروهای زیادی به خونه برگشتیم.مادرم میدونست اصرارش برای اومدن و موندن پیش ما بی فایده س...من برای بهتر شدن خودم و بهتر کردن حال نوا به تنهایی دو تامون احتیاج داشتم.توی این زمستون که تازه سربرآورده بود و سرماش رو به رخ میکشید با وجود چند تا دستگاه گرمایشی خونه بدون نوا شبیه سردخونه بود..
همون نفس اولش که به جون خونه نشست زمستون خونه رفت و بهار اومد.
تا رسیدن به اتاق خواب کمکش کردم.
_من باید یه دوش بگیرم.اینجوری نمیتونم استراحت کنم.
_دکترت گفته نباید آب به محل زخمت بخوره.
_مراقبم.
_پس بریم من کمکت میکنم.
هول شد و سعی کرد از جاش بلند شه.
_خودم میتونم.
_هیسسس، مخالفت نبینم نوا..
مسئله سر جونته،اینجا دیگه یکدندگی تو جواب نمیده.
_اصلا نمیخوام بعدا میرم.
_به هرحال چه الان چه بعدا من باید باشم،تنهایی از عهده اش برنمیای.
فهمید چاره ای نداره و من هم هیچ جوره رهاش نمیکردم به حال خودش عصبی دستشو سمتم دراز کرد.
_باشه انگار فعلا چاره ای ندارم.گفته باشم کوروش بخواد فکرای شیطونی به ذهنت خطور کنه خودت میدونی
از چیزی که توی ذهنش بود و من اصلا بهش فکر نکرده بودم قه قهه ام بلند شد و باعث شد کمی جای بخیه ام کش بیاد و صورتم درهم شه.
_آخه من قربون اون مغز منحرفت برم..وای نوا باورت نمیشه تنها چیزی که تو ذهنم نبود اون بود،که خودت انداختیش به جون مغزم.
سرخ شد و رو برگردوند

رمان لمس و حرارت

21 Nov, 16:26


#لمس_و_حرارت
#پارت_181


_دکترت خوشحاله که قوی هستی و داری به وضعیت نرمال برمیگردی اما یکی دوروز هم بخش میمونی و بعدش میریم خونه.اونجام پرستار جدید دربست در اختیارته
نگاهی به اطراف انداخت.خندیدم.
_کجا رو نگاه میکنی پرستار جدید منم دیگه.چون الان سیستم ایمنی بدنت به شدت ضعیفه نباید زیاد با آدما در ارتباط باشی که یه عفونت و سرماخوردگی ساده هم میتونه نتیجه جراحی رو برعکس کنه..
منم احتیاج دارم یه مدت استراحت کنم و از کار بیرون دور باشم.میخوام خودم پرستارت
بشم..درسته پرستار خوش بر و رویی نیستم اما مهربونم و مسئولیت پذیر..
اینبار لباش واقعا خندید.چه تصویر قشنگی بود..باید یه نقاش ماهر بود و این نگاه و تصویر رو تا ابد توی تاریخ به ثبت میرسوند..
من به این نتیجه رسیده بودم حتی کسایی که بیماری لاعلاج دارن با یه انگیزه قوی میتونن غول بیماری رو شکست بدن..عشق بزرگترین و قوی ترین انگیزه س..چه بدبخت و هیچی ندارن، آدمایی که یک بار عاشقی نکردن..
دکتر معجزه زود سرپا شدن و مقاومت بالای بدن من رو معجزه عشق نام گذاشت

چیزی که تونستم با حرفام و نگاهم به نوا هم تزریق کنم تا بدونه بیرون از این بیمارستان و زیر سقف خونه ای که فقط برای من و اونه یه مرد هست که پشتش بهش گرم باشه

رمان لمس و حرارت

19 Nov, 08:56


🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

19 Nov, 08:56


#لمس_و_حرارت
#پارت_180

_ بعد جدیدت برام باور نکردنی و در عین حال جالبه اما بهتره احساسی تصمیم نگیری..من الان یه آدم مریض و ناقصم.میتونی با یه آدم ناقص که هیچ حسی هم بهت نداره و بیکس و کاره سر کنی؟
داشت تموم اجزای صورتم رو از همون دور آنالیز میکرد و من دل توی دلم نبود برای جوابش..نکنه بگه نمیدونم باید فکر کنم..خدایا منو با این وضعم تنها نزاره..حداقل تا زمانی که دوباره سرپا بشم..
«کوروش»
کاش زودتر جای این بخیه های لعنتی خوب میشد تا انقدر دست و پام رو نبنده و نگاه نوا رو به شک ننداره..
چند قدم اومده رو دوباره برگشتم سمت تختش.یه ترس بزرگ توی نگاهش خونه کرده بود و میدونستم ترس از تنهاییه،با دست پس میزد و با پا پیش میکشید.فقط از ترس تنهایی نه از ترس نبود من،برام غم انگیز بود.اما همینم خودش قدم خوبی بود.دلم خواست بگم منم ناقصم نوا ،نگاه کن منم یه کلیه ندارم..
بجز اون من هیچوقت نمیتونم تو رو مادر کنم...
این خودخواهی بود اما من خودخواهم..حالا یر یه یر شدیم که بهونه دستت ندم.اما فعلا وقتش نبود.به زحمت باز نشستم.
_این دختر خوشگلی که تکتک اجزای صورتش به تنهایی یه تندیس از زیباییه، از نظر من نه ناقصه، نه مریض..همین روزا سر پا میشی.همین روزا باز برام شلنگ تخته میندازی و رو اعصابم میری.پس بهونه الکی نیار..ما تازه با هم کلی کار داریم نوا.
لبخند محوی توی صورت زرد و بیحالش نشست..اما پنهونش کرد تا دل من دور بر نداره.
_تا کی اینجا میمونم؟
دستشو به لبم چسبوندم و طولانی بوسیدم.کاش میتونستم اینجور عمیق سر و صورتش رو بوسه بزنم اما فعلا بنا به احتیاط پزشکی منع بود

رمان لمس و حرارت

19 Nov, 08:56


#لمس_و_حرارت
#پارت_179


گرمی از دستاش پر کشید و همزمان دستشو از صورتم دور کرد.نگاهش سرد و زمخت شد.این یه دردی داشت که نمیتونست درست دولا و راست بشه.سمت پنجره اتاق رفت.
_اون یارو پسر داییت هم پاره ی تنت بود؟؟ چقدر جای بخیه هام امروز اذیتم میکرد..
_با توام نوا اونم پاره تنت بود!
جز پدرت و بچه ت؟ کامم زهرتر شد..بچه م...صداش دلخور و عصبی بود اما ولومش رو بالا نبرد..
_جواب که نمیدی یعنی آره..سکوت که میکنی آزرده میشم..باشه اون پاره ی تن تو..اما تو پاره تن منی..اصلا یه پاره چیه تو الان همه ی منی..
روی پاهاش چرخید و چه دلم سوخت برای این کوروش جدید و مستأصل
_نوا من چاره ی عالم شدم و بیچاره ی تو..تو چاره ی من باش..لج نکن باهام.نمیگم یه کاره شبیه من دیوونه که اینجور عاشقت شدم دل بده.ولی لااقل پسم نزن..خودخواه نباش نوا.ببین منو،کجام شبیه اون کوروش روز اول ازدواجمونه..عاشق شدنم دست خودم نبود..
اما پشیمون نیستم از حسم.فقط بعضی وقتا دعا میکنم کاش یه مکان جدید تو این کره خاکی وجود داشت که میرفتی اونجا و از نو متولد میشدی.بعد من از همون بدو تولد عاشقی کردنم رو شروع میکردم..نوا من و تو نیمه های گمشده همیم..اما تو یه زمان و مکان اشتباه با هم روبرو شدیم به شرفم قول میدم یه روز همین قدر که من برات خودمو دارم لت وپار میکنم توام برام تب میکنی..
فقط تا اون موقع از این مقاومت الکیت کم کن.
بغضم کش اومد و لبام همراهش.

رمان لمس و حرارت

18 Nov, 17:21


🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

18 Nov, 17:21


#لمس_و_حرارت
#پارت_178

... ....
دستاش که روی گونه م نشست قلبم هم ایست کرد.چشمامو بستم تا قبل اینکه حال ناخوشم رو لو بدن..اما زمزمه ی صدای بمش شد آفت روح و روانم..این چه حالی بود دیگه..
_تب که نداری..یا شایدم من حسش نمیکنم..
در عوض من خیلی تب دارم نوا..تب بوسیدنت..تب مزه کردن اون لبای قشنگت...تب تنها شدنت باهات زیر سقف خونمون..
کمی دیگه ادامه میداد نمیدونستم چی بر سر قلبم میاد.همونطور چشم بسته با صدایی که میلرزید و نمیدونستم از هیجان و خوشیه یا ترس دستش رو پس زدم.
_میخوام بخوابم.برو...
_چشماتو میبندی تا نتونم حال و روزت رو بخونم ؟
داشت روحم رو بازی میداد..یه بازی احساسی تا کم بیارم..داشت از تنهایی و حال ناخوشم سو استفاده میکرد.این فکرا شد خشم و همه رو انداختم توی نگاهم و بهش زل زدم.
_اصلا کی تو رو راه داده اینجا؟
مگه دکتر منع نکرده با هر کسی زیاد نفس به نفس نباشم برام خطر داره.
انگشتش رو روی لبم فشار داد و چشمک ریزی زد.
_اولا من کاملا ایزوله اومدم..دوما هر کسی..نه من که هم نفستم و همه ی کست...

_من حالم خوب نیست...انقدر این مدت راه به راه برام اتفاقای وحشتناک افتاده که هنوز نتونستم باهاشون کنار بیام..من توی یه ماه پاره های تنم رو از دست دادم..هنوز برای اونا عزاداری نکرده رفتم زیر تیغ جراحی و الانم نمیدونم تهش میشم اون آدم سابق یانه

رمان لمس و حرارت

18 Nov, 17:21


#لمس_و_حرارت
#پارت_177


چه بازی ناجوانمردانه ای بود که باید دست به دعا میشدم کوروش هنوز دلش با من باشه و حرفایی که از عشق و عاشقیش زد حقیقت...
وضعیتم از نظر دکتر خوب بود و میتونست امیدوار باشه بدنم کلیه رو پس نزنه..بالاخره از تنهایی اون اتاق راحت شدم و منو به یه اتاق خصوصی توی بخش منتقل کردن..بخاطر خطر عفونت دکتر تاکید کرده بود که فقط یه همراه میتونم داشته باشم که خیلی مراقبت کنه....منتظر بودم مادر کوروش اون مسئولیت رو قبول کنه زل زده بودم به سقف که با صدای خش دارش قلبم شروع کرد به جیغ و داد کشیدن...

نمیدونم چرا دلم لوس شدن و ناز کردن میخواست..
دلم پشت کردن بهش و قهر کردن میخواست..دلم نگاه گرفتن ازش رو میخواست و ناز خریدن اون رو..اما صدای دلم رو خاموش کردم..سردی همیشگیم رو ریختم توی نگاه کوتاهم..حس میکردم رنگ و روش مثل همیشه نیست و با احتیاط قدم برداشتنش برام عجیب بود اما برخلاف اینا چشمااااش..
_میدونی چقدر دلم لک زده بود واسه این نگاه های سرتق و سردت؟
نتونستم جلوی زبون وامونده م رو بگیرم.
_واسه همین بود از یه شب قبل عمل من غیبت زد؟
اول کمی شوکه شد،شاید انتظار داشت با اخم و داد و بیداد ازش بخوام بره..اما لبخند عمیقی که توی صورت هنوز هم جذابش جا خوش کرد گونه های منم داغ شد.
روی صندلی کنار تخت که نشست لحظه ای صورتش درهم شد..شبیه کسی که از یه درد جسمی رنج میبره.
_پس بگو دلت تنگم بود.
سریع چشمامو از نگاه دقیقش گرفتم
_آره دل خودتو خوش کن.
_همین الانشم اون لپای گلگلیت دلمو خوش کرده..منتها اصرارت برای انکارش رو نمیفهمم نوا.
_یه خورده تب دارم.شاید بخاطر اونه گونه هام گل انداخته

رمان لمس و حرارت

23 Oct, 12:41


#لمس_و_حرارت
#پارت_176


«نوا»
تموم تنم درد داشت..از همه وحشتناکتر احساس سنگینی بیش از حد بدنم بود..حس میکردم چند تن وزن دارم و هیچ جوره دیگه نمیتونم سر پا بشم...درد داشتم اما نه به اندازه دردی که قبل از جراحی تحمل کرده بودم.یه حس عجیب داشتم.دستی روی پهلوی چپم کشیدم یعنی الان جزئی از تن یه آدم دیگه توی بدن من قرار داره..
چه دل بزرگی داشت اون آدم که حاضر شده بود اعضا و جوارح تنش رو اهدا کنه..به سوالای دکتر جواب میدادم اما مدام زیر چشمی حواسم به شیشه ی اتاق بود..چه مرگم شده بود که همش نینی چشمام دنبال کوروشی میگشت که عجیب غیب شده بود.
_کی مرخص میشم؟
دکتر سری تکون داد.
_فعلا کمی فشار خونت بالاس چند روزی توی همین بخش تحت مراقبتی و البته ایزوله.
باید ببینیم عملکرد اولیه بدنت چطوره.بعد از اون اوکی بودی منتقل میشی به بخش عمومی.
و همون اول کار شروع کرد به توضیح دادن از مراقبتای بعد از این پیوند و من باز تموم فکر و ذکرم پیش کوروش بود..
داشتم از این حال بیسر و سامونم عصبی می شدم..درد اصلی وقتی توی قلبم لونه کرد که سه شبانه روز توی اون اتاق لعنتی بودم و هرازگاهی مادر و پدر کوروش و حتی مهلا خواهرش رو میدیدم که چند دقیقه ای میان و پشت شیشه منو ملاقات میکنن اما یک لحظه هم خبر از کوروش نبود..
انقدر زود جا زده بود..خودمو سرزنش کردم.به جهنم که جا زده..اصلا همون بهتر دست از سرم برداره...چشمامو بستم و دنیای جدیدی رو تصور کردم که توش نه کیان بود عاشقانه نثارم کنه نه پدرم که پشتم بهش گرم باشه..و بعد کوروشی که منو رها کرده..از وحشت تنهایی اون دنیای جدید به نفس نفس
افتادم..نمیتونستم..من بی کستر از چیزی بودم که توی این شهر و این دنیا رها بشم..حتی دیگه دلخوش نبودم به اینکه مادرم من مریض و ناقص رو بپذیره

🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

23 Oct, 12:41


#لمس_و_حرارت
#پارت_175


_بابا نوا کجاس؟؟
حالش خوبه ؟
چشماش سرخ بود و خسته اما لبخندی که کم میشد به من نشون بده روی لبش هویدا شد.
_خوبه باباجان..توی مراقبتهای ویژه س...اونم به هوش بیاد و حالش مساعد بشه میبرنش بخش..
_میخوام ببینمش
_دست من که نیست.بعدم تو خودت علیل افتادی روی این تخت.فعلا مراقب وضعیت خودت باش و به چیزی فکر نکن.
نوا چیزی نبود،نوا جون من بود..
من تا با چشمای خودم نمیدیدم و تا با گوشای خودم صدای نفسای عطرآگینش رو نمیشنیدم آروم نمیگرفتم..
بالاخره زور عشق چربید و
داد و بیدادای من همه رو عاصی کرد.دکتر که برای معاینه اومد طعنه بارم کرد
_این حالش از منم بهتره تا آی سیو رو بهم نریخته ببرینش بخش.اونجا هم میتونه چند دقیقه بره و زنش رو ببینه.
خودش بو،همون چند دقیقه..حالم خوب نبود اما وانمود میکردم به سرحال بودن تا نه مادرم نگران بشه نه بیشتر منوببندن به تخت و سرم .
پرستار منو روی ویلچر همراهی کرد تا بخشی که نوا ایزوله و تحت مراقبت ویژه بود.سهم من از بالبال زدنم برای نفس کشیدن عطرش شد چند لحظه نگاه کردن بهش از پشت اون دیوار شیشه ای .با ته مونده ی توانم روپوش پرستار رو کشیدم
_منو ببر از نزدیک ببینمش.
_امکان نداره.هنوز بیهوشه.در ضمن باید تا نرمال شدن شرایطش ایزوله باشه.
من این چیزا رو نمیفهمیدم..
من بغل کردنش رو میخواستم..اما تموم اون بخش دست به یکی کرده بودن و این بار داد و فریاد و خواهش هم جواب نداد و منو از هوایی که بوی نوا رو میداد روندن

رمان لمس و حرارت

18 Oct, 08:21


#لمس_و_حرارت
#پارت_174


میدونستم منتظره تو بیای..اما انگار زیادی مغروره که به زبون نیاورد.
لبامو از شدت خوشحالی روی هم فشار دادم تا کمتر رسوای این نگاهها بشم..پس منتظرم بوده..
اینکه فقط بهم فکر کنه و نبودم رو حس کنه خودش یه دنیا خوشحالی بود..حالا با خیال راحت میتونستم چشمامو ببندم...چند تا نفس عمیق و سیاهی شور انگیزی که قرار بود بعد از تموم شدنش دنیا از همیشه برام روشنتر بشه....
......................................
صداها رو می‌شنیدم اما نای باز کردن چشمامو نداشتم..هر بار که نفس میکشیدم حالت تهوع وحشتناکی تموم معده م رو چنگ میزد..
اینبار از شدتش به کل هوشیار شدم..سر سنگینم رو چرخوندم و بی اینکه بفهمم کجام محتویات تلخ معده م رو پس دادم.دستی شروع کرد به نوازش سرشون هام ،به مرد جوونی که با روپوش سفید خونسرد روی سرم وایساده بود نگاه کردم.
_عوارض بیهوشیه..
زیاد به خودت فشار نیار برای زخمت بده..
انگار تازه یادم اومد چی شده...درد مثل ضربه های متعدد چاقو به پهلوم فشار میاورد..کمی که حالم جا اومد به اتاق و دستگاههای اطرافم نگاه کردم.دست خواب رفته ام رو به زور تکون دادم و روی پهلوی راستم گذاشتم..سراسیمه به پرستار نگاه کردم.
_زنم....
همین تمام توانم برای تکلم بود...

هر دکتر و پرستاری که برای چک کردن وضعیتم میومد دست به دامنش میشدم تا حال نوا رو ازش بگیرم اما انگار هیچکس خبر نداشت یا شاید هم داشتن و...
کمکم التماسام به پرخاش تبدیل شد.هیبت پدرم که نمایان شد به اون دخیل بستم

🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

18 Oct, 08:21


#لمس_و_حرارت
#پارت_173

_به هیچی فکر نکن عزیزم تا ده بشماری راحت میخوابی.
کاش راحت راحت تا ابد میخوابیدم.
_ممکنه بمیرم ؟
نیمچه اخمی کرد.
_یه خانوم جوون و خوشگل مثل شما که به مرگ فکر نمیکنه..بعد از به هوش اومدنت تازه شروع زندگی جدیدته..
این مدت انقدر درد جسمی و روحی کارد به استخونم زده بودن که اگه میگفت آره امکانش زیاده بمیری،بیشتر خوشحال میشدم..ماسک رو روی دهنم گذاشت..
هنوز هم دلم میخواست بدونم کی قراره کلیه ش رو به من بده..اون ده ثانیه به فردی فکر کردم که نخواسته بود هویتش رو بفهمم..اون ده ثانیه به پدرم فکر کردم که نبود..به کیان فکر کردم..به مادری که مادر نبود..به آتنا هم فکر کرده بودم.به آراز..به بچه م..و به کوروش..بیشتر به کوروش...
پلکام سنگین شد و یه تصویر رو فقط توی ذهنم ثبت کردم..مردی که گفت عاشقه و توی جدالم با مرگ و زندگی کنارم نبود...

«کوروش»
تختم که توی اتاق عمل رسید بیتاب زل زدم به نوا که دکترش گفت همین چند ثانیه پیش بیهوش شده.دستمو دراز کردم تا لبه تختش...میخواستم کمی با دستای یخ زدم لمسش کنم..دکتر هوشبری متوجه شد.
_تو که انقد بیقرارشی چرا نذاشتی بفهمه کلیه ی تو قراره بره تو تنش؟
بغضی که دعا میکردم تا بیهوشیم گورشو گم کنه و خفه م نکنه رو ساکت کردم.
_گاهی وقتا عشق توی سکوت و بیخبری معنا میشه..نخواستم بدونه که فکر نکنه سرش منت میزارم یا ترحم میکنم.
پرستاری که فشارمو چک کرد آروم گفت:
_تا خود اتاق عمل چشماش دو دو
میزد

رمان لمس و حرارت

15 Oct, 17:47


#لمس_و_حرارت
#پارت_172

...
از دست زندگیمون..ولی انقدر عشقم قوی شده که دلخوریا رو زیر پا له کنم..یه روز بالاخره میاد و عشقمو باور میکنی..
فقط امیدوارم دیر نشه..اگه یه روز بهم میگفتن تموم آرزوی عاشق خلاصه میشه توی خوشبختی معشوقش،حتی اگه بر ضرر عاشق
باشه، باور نمیکردم..اما حالا با همه وجودم تنها خواسته م آرامش و خوشحالی توعه..
تلاشمو میکنم برات بشم همونی که اسمشو مرد زندگی میزاری..
اینبار گونه ش رو بوسیدم.پوست لطیف و گرمش دلخوشم میکرد به زندگی...قدر ده تا نفس عمیق عطرش رو ذخیره کردم..کنار گوشش آروم زمزمه کردم.
_دوستت دارم نوا....
از اتاق بیرون رفتم و تا سحر فقط شیرینی اون جمله ای که دم گوشش نجوا کرده بودم رو مزه میکردم..حرفامو نشنیده بود اما گفتنشون برای خودم خروارها حس قشنگ رو متولد کرد..دست روی قلبم گذاشتم.چشم بستم و تکرار کردم..
«تا ابد و یک روز محکومم به عاشقی کردن و جوندادن برای چشمات نوا»
نوا
نگاه سرکشم مدام دنبال مردی میگشت که توی خواب دیشبم و تا همین چند ساعت پیش که بیدار شدم پرسه زده بود..مرد خوابم عاشق بود و بیپروا..اما توی بیداری انگار جرأت دیدن حقیقت رو نداشت..دو پرستار که اومدن تخت رو حرکت بدن دیگه از اومدنش مایوس شدم..مادرش چند تا ذکر گفت و توی صورتم فوت کرد.
_نگران نباش دختر قشنگم.به سلامت بیرون میای از اون اتاق و میرین سر زندگیتون.
دلم میخواست دلخوریم رو سر اون خالی کنم که چرا پسرش انقدر بیمسئولیته..
هر چقدر که نخوامش،هر چقدر که این روزا از دیدنش حالم نامیزون بشه اما وظیفه داشت اینجا و این لحظه ها باشه..پوزخندی زدم به افکارم...اون همه ادعای عاشق بودنش باد هوا بود..تا فهمید چقدر لاجون و مردنی شدم دور گرفت و حالا نیست شده بود.
چشمامو بستم تا اتاق عمل،مبادا کسی فکر کنه اشک حلقه زده ی توی چشمام از ترسه..دکتر هوشبری با لبخند ماسک رو نزدیک صورتم آورد.
🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

15 Oct, 17:47


#لمس_و_حرارت
#پارت_171


حتی اگه قلبم رو هم میخواستن حاضر بودم بدم..چه جایی برای این قلب بیتاب، امنتر از سینه ی زنی که این روزا قرارم رو گرفته بود..
تموم مدتی که نوا بیمارستان بود با اینکه پرستار خصوصی براش گرفته بودم و نیازی به حضور من نبود،اما حوالی اتاقش پرسه میزدم.حال روحی خوبی نداشت و هربار با دیدن من پرخاشش یشتر میشد و اینو نمیخواستم...روزای تلخی که شبیه یه آدامس توی دست کودکی کش میومدن،بالاخره گذشت و رسید به روزیکه جواب آزمایشات و نتیجه بررسیها برای اینکه ببینن من واجد شرایط اهدا هستم یا نه،رسید..و چه نفسگیر و سخت بود...

جواب آزمایش مثبت شد.توی آسمونها سیر میکردم و دیگه بقیه حرفای دکتر برام مهم نبود.دلم میخواست دست دراز کنم و خدا رو توی آغوش بگیرم.بگم دمت گرم که بهم فرصت عاشقی دادی، دمت گرم که بهم فرصت اثبات عشقم رو دادی..دمت گرم که میتونم یه کار کوچیک انجام بدم برای روبراه شدن حال عزیزم...قضیه رو با پدر و مادرم درمیون گذاشتم اما خواستم اونا هم چیزی به نوا نگن..
یک شب مونده به جراحی خودم هم باید بستری میشدم.قبل پوشیدن اون لباسای آبیرنگ و حال خراب کن رفتم تا سری به نوا بزنم.از گوشه در اتاق نگاه کردم.خواب بود.با سر از پرستارش خواستم تنهامون بزاره.کنار تختش نشستم..نور کم اتاق توی صورت مهتابیش پخش شده بود.
میدونستم این روزا فقط به زور آرامبخشای قوی دردش ساکت میشه.طمع بوسیدنش روداشتم..زور احساسم بیشتر بود و لبامو آروم روی لبای کبودش گذاشتم..نرم و کوتاه بوسه ای زدم...نفس عمیقی کشید اما بیدار نشد..سرمو روی تختش گذاشتم.کاش رویاش صدای منو به گوشش میرسوند.
_یه جوری توی سلول به سلول تنم خودتو جا کردی که حس میکنم از ازل گل من و تو یکی بوده..
دلخورم ازت نوا،از دست خودم

رمان لمس و حرارت

14 Oct, 14:04


🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

14 Oct, 14:03


#لمس_و_حرارت
#پارت_170

_تو چقدر خرج میکنی ؟
_همه زندگیمو.
چشماش برق زد.
_حله،گروه خونی خانمت رو بده و بقیه رو بسپار به من..یه کلیه برات گیر میارم عینهو ساعت کار کنه..
وسط بازار گرمی هاش داشتم به گروه خونی نوا فکر میکردم و یادم اومد دیشب پرستاربه دکتر گروه خونیش رو میگفت..و یک آن فکری شبیه بمب توی مغزم منفجر شد..

مرد رو رها کردم و تا اتاق دکتر بال زدم..
چرا زودتر به فکرم نرسیده بود.
بی هوا و بدون در زدن وارد اتاق شدم.دکتر متعجب و کمی ناراحت برانداز کرد.
_آقای دکتر من به خانومم کلیه میدم.
نفس خسته ای کشید.
_میشه بگین این فکر چطور به ذهنتون خطور کرده؟
از لحنش کمی ناامید شدم.
_یعنی نمیتونم؟
_به همین سادگیه مگه جناب راد؟
اصلا گروه خونی شما چیه ؟
گروه خونی مشترک خودمو نوا رو شبیه کسی که مدال قهرمانی به گردنش انداختن با افتخار گفتم.اما باز حالتش تغییر نکرد.
_این مورد خوبیه اما نیاز به گذروندن آزمایشات تخصصی مثل بافت شناسی و غیره داره و اگه همه اون موارد اوکی بود اونوقت تازه میتونیم در موردش بحث کنیم..
برای من جای بحث نبود..اگه لازم بود همه جونم رو از تنم میکشیدم و به تن نوا تزریق میکردم...هر لحظه درد کشیدنش..رنگ زرد و بیحالش..برای من خود مرگ بود..تصمیمم رو گرفته بودم و مشتاق خودمو دست دکتر و پرستارها سپردم تا شاید امیدم شکوفا بشه و به ثمر بشینه...
به نوا چیزی نگفتم ،میترسیدم نخواد جزئی از من توی تنش باشه..اما برای من چه گوارا و خوش بود که یه تیکه از اعضای تنم رو به یادگار توی وجودش بزارم...

رمان لمس و حرارت

14 Oct, 14:03


#لمس_و_حرارت
#پارت_169


با اومدن دکتر و چند پرستار همراهش ناگفته های بعدی خاموش شدن توی قلبمون..رهام
نمیکرد...برده ش که نبودم خودم میرفتم.با پای خودم و باز قلبم تیر کشید و اشکم جاری شد..ای وای برای بچه ای که قرار بود بشه مونسم...ای وای برای این همه مصیبتم..

«کوروش»
کمی از اتاق نوا فاصله گرفتم و به پدرم زنگ زدم. _بابا چی شد؟؟با داییش حرف زدی ؟
_آره،راضی شد بره شکایتش رو پس بگیره اما میگفت نوا باید کمک کنه جسد پسرشو پیدا کنن و برگردونن
دستمو به دیوار تکیه دادم.
_بابا نوا حالش اصلا خوب نیست..دکترش میگه کلیه میخواد.اورژانسی،از طرفی هم توی این لیست معلوم نیست چند ماه دیگه نوبتش بشه..نمیدونم چه غلطی کنم.
_تو فقط حواستو بده به زنت کوروش،مبادا دهن باز کنی بهش زخم زبون بزنی.اون حالا تموم امیدش ماییم..غصه بچه رو هم نخور،خواست خدا بوده .حالش که خوب شد بچه دار هم میشین..
چرا هر بار میخواستم فراموش کنم این قضیه لعنتی رو باز کسی و چیزی اونو آوار میکرد توی مغزم..یه دردایی گفتن نداره..فقط باید باهاش بسوزی و دم نزنی.گوشی رو که قطع کردم دستی روی شونه م نشست..بیحوصله به مرد که بیشتر شبیه لاتهای سرکوچه های پایینشهر بود،نگاه انداختم _امرتون؟
_داداش یه چند دقیقه بیا بریم بیرون حرف بزنیم.
_ما همدیگه رو میشناسیم؟
_قراره بیشتر آشنا شیم.بریم دیگه اینجا نمیشه حرف بزنیم در مورد زنته.
همین کلمه رو که گفت دستم سمت یقه ش رفت
_ببند دهنتو عوضی چی میگی ؟
ترسیده به اطرافش نگاه کرد و صداشو پایین آورد.
_جسارت نشه،منظورم در مورد کلیه هاش بود.من میتونم برات کلیه جور کنم.
اینو که گفت امیدم رونق گرفت..انگار با سرنگ هزاران سیسی جون به تنم تزریق کردن.دنبالش راه افتادم.
_چطور میخوای براش کلیه جور کنی؟

رمان لمس و حرارت

11 Oct, 14:35


🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

11 Oct, 14:35


#لمس_و_حرارت
#پارت_168


_کوروش نزار منو جراحی کنن.حداقل تا زمانی که بچه دنیا میاد. دستاش یخ زد.نفسشم سرد شد.رهام کرد و از جا بلند شد.اسم بچه اومد اینجور بهم ریخت؟
امان از این بیمقدمه حرف زدناش..امان از این جمله های یهویی که تو رو در دم میکشن.
_بچه سقط شد نوا.....
دستم روی شکمم مچاله شد..دردم هزاران برابر بیشتر طغیان کرد..
_تو گفتی سقط بشه؟ وحشتزده برگشت سمتم.
_نه نوا...بجون خودت نه..
جون من؟؟مگه براش جونم مهم بود؟
_چرا؟؟من هنوز حسش هم نکرده بودم...اون چه گناهی داشت؟؟
انقدر نزدیک شد تا بوی نفسای سیگاریش ریه هامو پر کنه.
_نوا بدنت ضعیف بود..توی کلانتری باز دچار شوک عصبی شدی.نتونستن براش کاری کنن.من متاسفم کاری ازم بر نمیومد.
_متاسف نباش،خوشحال باش..به آرزوت رسیدی..
_ساکت باش نوا،حرفی نزن تو این اوضاع حال دو تامون رو بیشتر خراب کنی.
دیگه خودشم نمیخواستم ..حالا هیچ رشته پیوندی بین منو اون نبود..آخ از اون طفل معصوم که نه خدا، نه پدرش، نه دنیا هیچکدوم نخواستنش و قهر کرد و خودشو ازم گرفت
_من همینم ، یه آدم حال خراب کن که اگه بخوای کنارت باشه مدام گوه میزنه به حال و روزت .پس همینجا و همین الان با پای خودت برو از زندگیم بیرون..اون عشق یهویی و مسخره ت رو هم یه جایی چال کن.آدما وقتی خوشبختن که بودنشون حال هم رو خوب کنه من با هر لحظه دیدنت پر میشم از غم و حسرت، توام با دیدن رفتارام همه لحظه هات خراب میشه، پس حالمون کنار هم خوب نیست.منو بزار و برو..این تنها کاریه که میتونی باهاش کمی از اون همه حس بدی که بهم دادی رو جبران کنی ..دستش مشت شد اما توی صورت من فرود نیومد.خوددار شده بود و تموم خشمش شد یه جمله
_حتی اگه باهات تو جهنم هم قرار باشه سر کنم رهات نمیکنم..اینو تا ابد توی اون کله ی خالیت فرو کن

رمان لمس و حرارت

11 Oct, 14:35


#لمس_و_حرارت
#پارت‌_167

برای من قیامت اون نیم ساعتی بود که نوا رو تا بیمارستان و توی آمبولانس همراهی کردم..
نوا گفتن های پر از عجز و دردم بیفایده بود و چشم باز نکرد تا نگاه مسحور کننده ش کمی دلمو آروم کنه...
افتاده بودیم وسط گرداب رنج و رها شدن ازش دشوار بود...خیلی دشوار..

«نوا»
میون کوهستان سرد بودم،آدمایی که آدم نبودن منو احاطه کردن..کشون کشون منو میبردن تا لبه پرتگاه..جیغ میزدم والتماس میکردم هیچکس نمیشنید هر بار یکیشون منو هول میداد..
سقوط میکردم و از ترس اینکه الان تموم مغزم متلاشی میشه میمردم..باز چشم باز میکردم و لبه پرتگاه بودم و دوباره سقوط..انقدر سقوط کردم که دیگه جون جیغ و التماس نداشتم...اون وسط دستی مدام موهامو نوازش میکرد...بوی عطری که دوسش نداشتم بهم قوت قلب میداد.انگار فقط اون رو داشتم تا از سقوط دوباره نجاتم بده.با چشمای بسته دستش رو به آغوش کشیدم.زمزمه میکردم که رهام نکن.این بار بوسه ای روی پیشونی داغم نشست..چه خوب بود منو اون بوسه از کابوس بیرون کشید...
چشمام توی نگاه پر اخمش نشست.غم لونه کرده بود کنج مردمکاش...
_نزار منو ببرن زندون..
اشک بود تو چشماش جوشید یا خیالاتی شدم؟ _هیچ جا نمیبرنت عزیز دلم.نمیزارم تو رو ازم جدا کنن
عزیز دلش بودم؟؟
_درد دارم کوروش،انقدر از اون کوه پرتم کردن پایین دارم از درد میمیرم

سرشو تا چند سانتیمتری صورتم آورد.دستمو میون پنجه ش فشرد و به بینیش چسبوند.
_خوب میشی دردت به جونم.
اینا هم جزو کابوس بودن؟کوروش راد اینجور عاجزانه قربون صدقه ی من میرفت؟اما بیشتر رویا بود تا کابوس..کاش روزی بچهمون رو هم اینطور دوست داشته باشه..اسم بچه که توی مغزم پیچید خوف کردم.گفت اگه جراحی بشم اون میره

رمان لمس و حرارت

09 Oct, 07:25


🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

09 Oct, 07:25


#لمس_و_حرارت
#پارت_166

حرف و حرف و حرف..هیچی فایده نداشت و بازپرس به مامور زن اشاره کرد نوا رو
ببره.وحشت کردم.دویدم و دست دستبند خورده ی نوا رو گرفتم.غر زدن که این کارم درست نیست ولی برای من درستترین کار گرم کردن این دستای یخ زده بود.
_نمیزارم زنم و ببرین چرا هیچکدومتون نمیفهمین لامروتا اون مریضه.
مرد جوون که حالا فهمیده بودم دایی کیان بود باز آواز تمسخر سر داد.
_آخی.چه زنم زنمی راه انداخته.بابا بخدا دوره آخر زمونه..
همین بیغیرتان که افسار زن و زندگی از دستشون در رفته و بقیه مردا رو هم بدنام میکنن..
من زورم به هرکس نمیرسید میتونستم اون آشغال رو خفه کنم.همه ی خشم و درد و غمم رو توی مشتم ریختم و میون دندوناش فرود آوردم.صدای نعره پر دردش همه جا رو برداشت.اطرافمون شلوغ شده بود و هم همه به پا شد.با دهن خونی و کثیفش شروع کرد به فحاشی،تا جاییکه مأمور دو تا سرباز رو صدا زد که ما رو جمع کنه.تموم حواسم رفت سمت نوا و ماموری که داشت اونو میبرد.دستمو از میون پنجه سرباز کشیدم و دویدنم
_کجا داری میبریش میگم حالش خوب نیست...
نوا سر بالا آورد..این حالش رو شناختم..این نگاهش رو یادم اومد..درست روزی که سرمزار پدرش بردم و فهمید پدرش فوت شده.پر از خوف فریاد کشیدم.
_یا پیغمبر...نوا...
زودتر از مامور دستمو دور تنش پیچیدم.اما دیر شده بود.
بیحال و بیجون انگار که سالهاست به خواب عمیقی رفته میون آغوشم آروم گرفت..

رمان لمس و حرارت

09 Oct, 07:25


#لمس_و_حرارت
#پارت_165

در اتاق که باز شد با دیدن نوای بی رنگ و رو قلبم خودشو شرحه شرحه کرد.اولین بار بود که اینجور با التماس صدام میزد.
_کوروش میگن باید برم بازداشتگاه.
سرباز رو کنار زدم و دویدم توی اتاق ،داییش داشت برگه ای رو امضا میکرد.خودکار رو از دستش قاپیدم.بازپرسی که روی صندلی نشسته بود با اخم و تعجب نگام کرد.اهمیت ندادم.
_مرد حسابی اون زن مریضه، معلومه داری چیکار میکنی ؟
هنوز چند ساعت نمیشه از بیمارستان آوردمش.به هم خون خودت رحم نمیکنی ؟ صدای هق هق آروم نوا دنیا رو برام تیره و تار کرد اما داییش با بیرحمی جواب داد.
_اون هرجایی خودش اعتراف کرد که پسرمو از راه به در کرده و برده ،من حتی جنازه بچه ام رو هم پیدا نکردم نمیزارم لحظه ای آب خوش از گلوش پایین بره.
چیکار کردی نوا...
به چی اعتراف کردی لعنتی؟
بازوی داییش رو با لابه و التماس گرفتم.
_تو رو جون عزیزترینت بگذر از شکایتت.اون داغدار پدرشه.کلیه هاش از کار افتاده باید جراحی بشه.
و جمله ای که از همه برام گزنده تر بود رو به زبون آوردم.
_نوا بارداره نمیتونه با این وضعیت بازداشتگاه بمونه
پوزخندی زد..
یه آدم چقدر میتونست چشم روی احساسش ببنده و انقدر نامرد باشه.
_بمیره هم برام مهم نسبت..
ولی برای من مهم بود..
یه تار مو از سر نوا کم میشد همشونو باهم به آتیش میکشیدم..

رمان لمس و حرارت

02 Oct, 15:59


🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد

😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی

6037697657926462

ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥

@nevisandewow

رمان لمس و حرارت

02 Oct, 15:59


#لمس_و_حرارت
#پارت_164

از دست خواهرزاده خودتون شکایت کردین؟
چشمای غمگین و خشمگینش رو به نوایی که کمی دورتر داشت میومد دوخت و بعد به من.
_اسم غیرت رو نیار جوون،که اگه بویی ازش برده بودی حالا شونه به شونه اون دختره ی خیره سر راه نمیفتادی بیای اینجا.
سخت بود خودمو راضی کنم آروم باشم.افکارم هنوز جمع نشده بود که صدای مرد جوون اعصابمو تاب داد.
_نمیزارم خون خواهرزادم پایمال بشه.
اون زنیکه رو دق مرگ میکنم.
نوا رو که اونجور خطاب کرد یقه شو چسبیدم.
_ببند دهنتو،تو چه خری هستی ،یه بار دیگه زن منو اینجور خطاب کنی همینجا یه راست میفرستمت سینه قبرستون
صدای ماموری که از اتاق بیرون اومد باعث شد یقه مرد رو رها کنم.
_چه خبره اینجا،چیکار میکنین ؟
بعد روکرد به سرباز.
_نوا مجد رو آوردین؟
مامور زن نوا رو طرف اتاق برد.نذاشتن من برم و تموم جون و قلبم پشت اون در بسته موند..

یک ساعت بود و برای من یک عمر طول کشید.بیقراری بود این نه؟حال بدی بود ..
اما دوسش داشتم..دوست داشتم که برای نوا اینجور بیقرارم..برای صاحب اون چشمای قشنگ و افسونگر،چرا حالا که فهمیده بودم عاشقم راه به راه از آسمون سنگ و کلوخ میبارید سر زندگیم؟
شیطان بدجنسی قاه قاه میون افکارم خندید
«..کوروش راد عشق نوا یه
خربزه س،حواست باشه از شدت لرز این عشق جون ندی..»
اما صدای آروم و پرطمانینه قلبم خاطرمو جمع کرد
«.اتقاقا عشق این دختر میتونه برات از عسل گواراتر باشه اگه خودتو بهش ثابت کنی و کفش آهنین پات کنی تا از این سختیها بگذری...»