#پارت_216
.کیفم رو رها کردم و دویدم سمت نوایی که وسط خونه افتاده بود،قلبم داشت از حرکت می ایستاد.هنوز لباسای بیرون تنش بود صداش زدم.
_نوا؟؟نوا چرا اینجور شدی،یا خدا بیدار شو دختر..
صدا زدم و به صورتش ضربه زدم اما جواب نشنیدم فقط بدنش شبیه یه کوره ی آجرپزی شده بود.تن بیهوشش رو روی دست گرفتم و تا رسیدن به ماشینم دویدم...چند ساعت تا به هوش اومدنش توی بیمارستان من مردم و کفن پوسوندم و عذاب قبر دیدم..دکترش اول احتمال داد که این تب شدید شاید عفونی و مربوط به کلیه ش باشه،تموم پیغمبرا رو به حاجت گرفتم و به خدا التماس کردم که بلایی سر نوا نیومده باشه.هزار بار توی آتیش برزخ سوختم تا بالاخره جواب بررسیهای دکترش گفت که تب عامل عفونی نداره و ممکنه بخاطر شوک روحی یا عصبی باشه وقتی رفتم بالای سرش چشماش باز بود و پر از وحشت و نگرانی..
_نوا چی شده؟چرا اینجوری شدی؟ما که از هم جدا شدیم حالت خوب بود،کسی اذیتت کرده؟اتفاقی افتاده برات؟
لبش لرزید و چشماش خیس شد.سرشو به آغوش کشیدم.صدای ترسیدش سر و ته افکارمو هم میاورد و ختم میشد به اینکه یه اتفاق بد افتاده _حرف بزن قربونت برم.بگو چی تو رو به این حال انداخته.
_خواب بد دیدم کوروش،خیلی بد وحشتناک بود از خودم جداش کردم.
_تو بخاطر یه خواب اینجور شدی؟من رسیدم وسط خونه بیهوش بودی،کجا خوابیده بودی که خواب دیدی؟
نگاهشو دوخت به پتوی صورتی رنگ روی پاهاش.
_توی بیداری خواب دیدم
گیج شدم ترسیدم از این حالش،سعی کردم آروم باشم و خوددار تا بهتر بشه و بفهمم چی شده تازه داشتیم مزه ی قشنگیای دنیا و باهم بودن رو میچشیدیم چرا باید یهو حال نوایی که انقد خوب شده بود اینجوری بشه..چرا..
🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد
😇واریز ۲۷ تومن به شماره کارت #کمالی
6037697657926462
ارسال رسید و دریافت فایل کامل رمان به آیدی زیر👇🔥🔥🔥
@nevisandewow