آموزش انشا و نگارش @enshahaye1399 Channel on Telegram

آموزش انشا و نگارش

@enshahaye1399


زنگ انشا

در این کانال، فایل های صوتی تدریس تمام درسهای نگارشی برای هفتم هشتم و نهم سنجاق شده و نمونه انشاهای دانش آموزان سراسر کشور بارگذاری می شود
هدف، آشنایی دانش آموزان با نگارش و الگو برداری برای نگاشتن انشاست.
@Ra6774

آموزش انشا و نگارش (Persian)

در کانال "زنگ انشا" به نام کاربری "enshahaye1399" شما می‌توانید از بهترین دوره‌های آموزشی انشا و نگارش برای دانش‌آموزان پایه‌های هفتم، هشتم و نهم بهره ببرید. این کانال شامل فایل‌های صوتی تدریس تمامی درس‌های نگارشی است که به صورت سراسری برای دانش‌آموزان منتشر می‌شود. هدف اصلی این کانال، آشنایی دانش‌آموزان با مفهوم نگارش و الگوبرداری برای نوشتن انشاهاست. با بارگذاری نمونه انشاهای دانش‌آموزان از سراسر کشور، شما می‌توانید از تجربیات و دانش آنان بهره‌مند شوید. برای دسترسی به این منابع آموزشی و ارتقاء مهارت‌های نوشتاری خود، حتما به این کانال ملحق شوید. برای اطلاعات بیشتر و ارتباط با مدیر کانال، می‌توانید به کاربری @Ra6774 مراجعه کنید.

آموزش انشا و نگارش

29 Jan, 19:36


اگه می‌خوای کلاس نگارشت پر از سروتونین و شادی بشه، بیا چندتا ایده‌ی خفن و خلاقانه رو امتحان کن که هم مهارت نوشتنشون قوی بشه، هم کلی کیف کنن!
۱. "داستانِ جمله‌های عجیب!"
هر دانش‌آموز یه جمله‌ی خیلی عجیب و خنده‌دار بنویسه، مثلاً:
"یه روز که سوسک‌ها تصمیم گرفتن رئیس‌جمهور بشن..."
"گلابی‌ای که عاشق دوچرخه‌سواری بود..."
"یه زرافه با کراوات قرمز اومد توی کلاس و گفت..."
🔹 حالا، هر دانش‌آموز باید با جمله‌ی بغل‌دستیش یه داستان کوتاه بسازه!
🔹 بهترین و خنده‌دارترین داستان جایزه داره!
(این بازی باعث تقویت خلاقیت، خنده و سروتونین می‌شه!)
۲. "نامه‌ای به آینده!"
📜 ازشون بخواه یه نامه به خود آینده‌شون بنویسن، مثلاً:
"سلام به منِ ۳۰ ساله! هنوز هم عاشق پیتزایی؟"
"من می‌دونم تو قراره بهترین نویسنده‌ی دنیا بشی!"
📦 نامه‌ها رو توی یه جعبه بذار و بگو آخر سال تحصیلی بازش می‌کنیم!
(این کار هیجان‌انگیزه و باعث امید و انگیزه می‌شه!)
۳. "داستان‌های ۳ کلمه‌ای!"
به هر دانش‌آموز ۳ تا کلمه‌ی نامربوط بده، مثلاً:
پنگوئن – بستنی – موبایل
رعد و برق – موش – شکلات
😆 بعدش باید با اون ۳ کلمه یه داستان کوتاه بنویسن.
هر کی داستان بامزه‌تری بسازه، امتیاز می‌گیره!
(این بازی هم چالش‌برانگیزه، هم خنده‌داره!)
۴. "داستان‌های نصفه‌نیمه!"
📖 یه داستان نصفه بنویس، ولی جایی متوقفش کن که خیلی هیجان‌انگیز باشه!
مثلاً:
✏️ "ناگهان در باز شد و یک موجود عجیب با صدایی ترسناک گفت..."
🔹 حالا بچه‌ها باید پایان داستان رو خودشون بنویسن!
🔹 بعدش، هر کی یه پایان خنده‌دار و خلاقانه‌تر بنویسه، برنده‌ی سروتونین طلایی کلاس می‌شه!
۵. "بازی نویسنده‌های ناشناس!"
📜 هر دانش‌آموز یک جمله‌ی اول یک داستان رو می‌نویسه و کاغذش رو می‌ذاره وسط.
📌 بعدش هر کسی یه کاغذ تصادفی رو برمی‌داره و ادامه‌ی اون رو می‌نویسه!
📜 این روند ادامه داره تا داستان کامل بشه!
🔹 آخر سر، داستان‌ها رو می‌خونیم و می‌بینیم چی از آب دراومده!
(این بازی معمولاً باعث خنده‌های شدید می‌شه!)
۶. "شعرهای الکی ولی بامزه!"
🎤 هر دانش‌آموز باید یه شعر بی‌معنی ولی خنده‌دار بسازه!
مثلاً:
🥑 "یه آووکادو توی خیابون
با دمپایی رفت توی قانون!"
🔹 بعدش باید با احساسِ شاعرانه شعرش رو بخونه!
🔹 هر کی شعرش بامزه‌تر باشه، جایزه‌ی "نابغه‌ی سروتونین" رو می‌گیره!
۷. "مصاحبه با اشیا!"
🎤 هر دانش‌آموز باید یه وسیله‌ی بی‌جان رو تصور کنه که زبون باز کرده!
مصاحبه با یه مداد که از نوشتن خسته شده!
گفت‌وگو با یه پاک‌کن که از رژیم لاغری متنفره!
✏️ بعدش باید مصاحبه‌شون رو بنویسن و یکی اجرا کنه!
(خنده‌دار و جذاب!)
۸. "چالش بدترین انشا!"
📜 به بچه‌ها بگو باید یه انشا بنویسن که عمداً بد باشه!
پر از غلطای املایی خنده‌دار!
جمله‌های عجیب‌غریب و بی‌معنی!
یه نتیجه‌گیری خفن و بی‌ربط!
😂 آخرش همه‌ی انشاها رو می‌خونید و کلی می‌خندید!
(اینجوری بدون استرس یاد می‌گیرن که اشتباه کردن اشکالی نداره!)
۹. "تئاتر خلاق!"
🎭 از بچه‌ها بخواه یه داستان کوتاه بنویسن، بعدش اون رو به صورت نمایش اجرا کنن!
هر گروه نقش شخصیت‌های داستانشون رو بازی کنه!
خنده، حرکت، و کلی سروتونین!
۱۰. "دفترِ حالِ خوب!"
📖 هر دانش‌آموز یه دفتر داشته باشه که توش فقط باید چیزای خوشحال‌کننده و خنده‌دار بنویسه، مثل:
جملات بامزه‌ای که تو کلاس گفته شده!
لحظه‌هایی که کلی خندیدن!
چیزهایی که امروز حالشونو خوب کرده!
🔹 آخر هفته یه صفحه از دفترشونو بخونن!
(این کار باعث می‌شه تمرکز روی چیزای مثبت بیشتر بشه و سروتونین بالا بره!)
کدوم یکی رو توی کلاس امتحان می‌کنی؟ 😃

آموزش انشا و نگارش

29 Jan, 15:08


تمرین‌های خلاقانه برای نوشتن تبریک تولد در کلاس نگارش


برای اینکه کلاس نگارش جذاب‌تر شود و دانش‌آموزان بتوانند پیام‌های تبریک خلاقانه، خاص و تأثیرگذار بنویسند، می‌توان از تمرین‌های زیر استفاده کرد:
۱. تمرین «یک تبریک، چند لحن»
روش کار:
به دانش‌آموزان بگویید که برای یک نفر مشخص (مثلاً دوست، معلم، خواهر یا پدر) تبریک تولد بنویسند، اما با لحن‌های مختلف:
رسمی: «استاد گرامی، میلاد شما را با آرزوی موفقیت و سلامتی تبریک می‌گویم…»
دوستانه: «رفیق جان! تولدت مبارک! امیدوارم همیشه لبخند روی لبت باشه…»
طنز: «یه سال پیرتر شدی! ولی نگران نباش، هنوز جای شمع‌ها روی کیک جا داره!»
شاعرانه: «میلاد تو، طلوع یک ستاره در کهکشان مهربانی‌هاست…»
هدف: یادگیری تأثیر لحن در نوشته‌ها و انعطاف در سبک نگارش.
۲. تمرین «کارت تبریک متفاوت»
روش کار:
به دانش‌آموزان بگویید که به‌جای نوشتن یک متن ساده، یک کارت تبریک خیالی طراحی کنند که شامل موارد زیر باشد:
عنوان جذاب: (مثلاً: «تولد مبارک، پادشاه رؤیاها!»)
پیام شخصی و خاص
یک جمله‌ی خاص که فقط آن فرد را توصیف کند.
تصویرسازی خلاقانه (ذهنی یا نقاشی ساده)
هدف: تقویت خلاقیت در نوشتن و ایجاد محتوای بصری همراه با متن.
۳. تمرین «تبریک تولد با خاطره»
روش کار:
دانش‌آموزان باید در پیام تبریک‌شان یک خاطره‌ی مشترک با فرد موردنظر بنویسند، مثلاً:
«یادته پارسال تو تولدت برق رفت و ما با شمعای روی کیک، کل خونه رو روشن کردیم؟ امسال امیدوارم تولدت پر از روشنایی و شادی باشه!»
«اولین باری که همدیگه رو دیدیم، اصلاً فکر نمی‌کردم یه روز برای تو تولد بنویسم، ولی حالا اینجا هستم و خوشحالم که رفیق توام!»
هدف: تقویت مهارت روایت‌نویسی و ایجاد ارتباط عاطفی در متن.
۴. تمرین «تبریک تولد بدون استفاده از کلمه‌ی تولد»
روش کار:
به دانش‌آموزان بگویید که بدون استفاده از کلمه‌ی "تولدت مبارک" یک پیام تبریک بنویسند، به‌طوری که مخاطب همچنان حس کند روز تولدش است.
مثلاً:
«امروز زمین لبخند زد، خورشید گرم‌تر شد و جهان زیباتر، چون تو در چنین روزی پا به دنیا گذاشتی.»
«این روز یکی از خاص‌ترین روزهای تقویمه! چون تو در چنین لحظه‌ای به دنیا اومدی و دنیا رو قشنگ‌تر کردی.»
هدف: افزایش خلاقیت و قدرت واژه‌سازی در دانش‌آموزان.
۵. تمرین «تبریک تولد در ۵۰ کلمه»
روش کار:
از دانش‌آموزان بخواهید که یک پیام تبریک درست با ۵۰ کلمه بنویسند، نه بیشتر و نه کمتر. این تمرین باعث می‌شود آن‌ها کلمات‌شان را با دقت انتخاب کنند و نوشته‌ای مؤثر و منسجم داشته باشند.
هدف: تقویت مهارت خلاصه‌نویسی و دقت در انتخاب کلمات.
۶. تمرین «نامه‌ای به آینده‌ی دوستت»
روش کار:
از دانش‌آموزان بخواهید که به دوست‌شان در آینده (مثلاً ۱۰ سال بعد) یک پیام تبریک تولد بنویسند، مثلاً:
«امیدوارم وقتی این نامه رو باز می‌کنی، همون آدم خلاق و باحال مونده باشی! یادت باشه که توی این سال‌ها همیشه به رؤیاهات ادامه بدی.»
هدف: تقویت تفکر بلندمدت و احساسات عمیق در نوشته‌ها.
۷. تمرین «تبریک تولد شخصیت معروف»
روش کار:
به دانش‌آموزان بگویید که فرض کنند قرار است برای یک شخصیت تاریخی، ورزشی یا سینمایی پیام تبریک تولد بنویسند، مثلاً:
برای فردوسی: «ای حکیم سخن، اگر امروز بودی، ایران باز هم افتخار می‌کرد که فرزندش تویی!»
برای لیونل مسی: «سلطان زمین سبز، امیدوارم سال جدید زندگی‌ات پر از گل‌های طلایی باشد!»
هدف: یادگیری سبک‌های مختلف نگارش و افزایش اطلاعات عمومی.
۸. تمرین «تبریک تولد در قالب یک داستان کوتاه»
روش کار:
از دانش‌آموزان بخواهید که پیام تبریک را در قالب یک داستان کوتاه چند خطی بنویسند، مثلاً:
«در یک روز خاص، جهان تصمیم گرفت آدمی خاص را به دنیا بیاورد. کسی که روزی بهترین دوست من شد. کسی که با خنده‌هایش جهان را زیباتر کرد…»
هدف: ترکیب داستان‌نویسی با پیام‌های احساسی.
۹. تمرین «تبریک تولد خیالی»
روش کار:
دانش‌آموزان باید برای یک شخصیت خیالی (مثلاً یک اژدها، یک ربات، یا یک موجود فضایی!) پیام تبریک بنویسند، مثلاً:
«ای اژدهای مهربان، امیدوارم در سال جدید زندگی‌ات، شعله‌هایت گرم‌تر و بال‌هایت قوی‌تر شوند!»
هدف: افزایش خلاقیت و تصویرسازی ذهنی.
۱۰. تمرین «تبریک تولد به سبک پیامکی»
روش کار:
به دانش‌آموزان بگویید که باید یک پیام تبریک تولد در قالب یک پیامک ۱۶۰ کاراکتری (مثل اس ام اس‌های قدیمی!) بنویسند، مثلاً:
«تولد یعنی یه سال دیگه قشنگ‌تر شدن، یه سال دیگه خاطره ساختن، یه سال دیگه برای رسیدن به رؤیاها! تولدت هزار بار مبارک!»
هدف: تقویت مهارت انتقال پیام در کوتاه‌ترین حالت ممکن.
نتیجه:
این تمرین‌ها باعث می‌شوند دانش‌آموزان با زاویه‌های جدیدی به نوشتن پیام تبریک نگاه کنند، سبک‌های مختلف را تجربه کنند و قدرت خلاقیت و بازی با کلمات را در خودشان تقویت کنند.

آموزش انشا و نگارش

29 Jan, 14:59


نمونه تبریک تولد

۱. متن رمانتیک خاص و شاعرانه برای تبریک تولد


عشق من،
امروز، آسمان یک پرده آبی‌تر شده، خورشید کمی گرم‌تر می‌تابد و جهان با تو مهربان‌تر است. چرا؟ چون در چنین روزی، تو متولد شدی…
تو که روشنی چشمانت، فانوس شب‌های تاریک من است.
تو که لبخندت، باران رحمت بر بیابان دلم.
امروز روزی است که خداوند، تکه‌ای از زیبایی به زمین هدیه کرد، و من خوش‌شانس‌ترین آدم دنیا شدم که توانستم این هدیه را دوست بدارم.
کاش می‌توانستم تمام لحظه‌های زیبای این دنیا را در یک جعبه بگذارم و روبان عشق دورش بپیچم و تقدیم حضورت کنم.
ای ماه شب‌های دلتنگی‌ام، ای ترانه‌ی آرام جانم، تولدت مبارک…
بمان، تا همیشه در دل این ثانیه‌ها، در کنار دلم…


۲. متن رمانتیک خاص و احساسی برای تبریک تولد


دلبر بی‌همتای من،
روزها می‌گذرند، اما بعضی روزها فرق دارند. بعضی روزها مقدس‌اند، آسمانی‌اند… مثل امروز، روزی که قلب مهربان تو برای اولین بار تپید و جهان، عطر تازه‌ای گرفت.
چه خوشبخت است زمین، که تو قدم بر آن گذاشتی، و چه سعادتمندم من، که قلبم با حضور تو می‌تپد.
اگر روز تولد، یعنی روز آغاز یک زندگی، پس من روزی که تو را شناختم، دوباره متولد شدم…
تو تجسم تمام آرزوهای منی، همان دعایی که در خلوت شبانه، آرام زیر لب زمزمه می‌کردم.
امروز، روز توست… اما انگار خدا این هدیه را برای من فرستاد، که کنارت باشم، که در چشم‌هایت غرق شوم، که عشق را با تو نفس بکشم.
تولدت مبارک، خورشید لحظه‌هایم، مهتاب آرامشم، عشق ابدی من…
این متن‌ها حس لطافت و عمق عشق را به زیبایی منتقل می‌کنند.

آموزش انشا و نگارش

29 Jan, 14:58


۵۰ اصطلاح ادبی و شاعرانه برای تبریک تولد
این واژه‌ها و ترکیب‌های شاعرانه می‌توانند در متن‌های تبریک تولد، پیام‌های دوستانه و عاشقانه، یا نوشته‌های ادبی استفاده شوند:
۱. ترکیب‌های زیبا و شاعرانه برای تبریک تولد
طلوع دوباره‌ی لبخند
تولد شکوفه‌ی عشق
میلاد نغمه‌ی مهتاب
جشن گل‌های امید
بوسه‌ی آفتاب بر روزگار تو
رویش ترانه‌های بهار
جشن پروانه‌های آرزو
زمزمه‌ی شکوفه‌ها
تپش‌های شیرین زندگی
خاطره‌ی روشن از طلوع تو
۲. ترکیب‌های عاشقانه و عمیق برای تبریک تولد
روز درخشش ماه چشمانت
آغازی دوباره برای دنیای من
شبنم آرام بر گل لبخندت
آفتاب دلنشین دلت
ترنم شیرین روزگارت
مهتاب روشنی‌بخش شب‌هایم
شکفتن غنچه‌ی مهربانی
روز روشن‌تر از خورشید
میلاد ستاره‌ی شب‌های من
بوی باران در لحظه‌های تو
۳. ترکیب‌های ادبی و شاعرانه‌ی لطیف
رقص باد در جشن تولدت
ترانه‌ی باران بر آسمان آرزوهایت
شراره‌های شوق در آسمان دلت
زلالی چشمه‌های عشق
رنگین‌کمان خنده‌هایت
نفس‌های خوش بهار در کنار تو
لطافت نسیم در روز میلادت
قاصدک‌های آرزو در مسیرت
شعله‌ی فروزان امید
نسیم آرام خوشبختی
۴. ترکیب‌های خاص برای تبریک تولد به سبک ادبی
عطری از جنس مهربانی
نوری از جنس رؤیا
طلوعی از جنس خوشبختی
آرامشی از جنس دریا
بوسه‌ی نسیم بر چهره‌ی زمان
مهربانی جاری در لحظه‌هایت
هم‌آغوشی شعر و خورشید در روز میلادت
سرشار از ترانه‌های دلپذیر
نقشی از لبخند بر بوم زندگی
چشمه‌ی زلال مهر در دل تو
۵. اصطلاحات فلسفی و نمادین برای تبریک تولد
تولد دوباره‌ی روشنی در جهان
نقش تازه‌ای در دفتر روزگار
مسیر درخشان ستاره‌ها در نگاهت
تکرارِ شیرین‌ترین لحظه‌ی خلقت
حضور ناب در قصه‌ی هستی
پیوند زمان با لبخند تو
لحظه‌ای که زمین لبخند زد
انعکاس خورشید در آینه‌ی دلت
روز مقدس شکفتن تو
هارمونی زیبای عشق و زندگی
این ترکیب‌ها می‌توانند در نوشته‌های شما جلوه‌ای شاعرانه و تأثیرگذار ایجاد کنند.
#آموزش

آموزش انشا و نگارش

29 Jan, 14:56


اینجا ۱۰۰ کلیدواژه مرتبط با تبریک تولد آورده شده که می‌توانند در پیام‌های تبریک، کارت‌های تولد و نوشته‌های خلاقانه استفاده شوند:
۱. کلیدواژه‌های عمومی تبریک تولد
تولدت مبارک
جشن تولد
روز خاص
سالروز تولد
تولد دوست
کیک تولد
شمع تولد
سورپرایز
هدیه
کارت تبریک
۲. آرزوهای مثبت و الهام‌بخش
خوشبختی
شادی
موفقیت
سلامتی
عشق
آرزوها
خنده
امید
لبخند
خوشحالی
۳. اصطلاحات احساسی و دوستانه
عزیزم
دوست خوبم
رفیق همیشگی
عزیز دل
بهترینم
عشق من
جان دلم
مهربان‌ترین
فرشته‌ی زندگی
همراه همیشگی
۴. واژه‌های عاشقانه برای تبریک تولد به عشق و همسر
عشق ابدی
جانانم
قلب من
دلبرم
ماه من
شیرین‌ترین لحظه‌ها
بهترین اتفاق زندگی
دنیای من
هم‌نفس
تکه‌ای از قلبم
۵. اصطلاحات ادبی و شاعرانه برای تبریک تولد
میلاد تو
طلوع شادی
بهار زندگی
ستاره‌ی شب‌های من
شکوفه‌ی لبخند
آفتاب امید
شعر تولد
روز تولد تو
گل خوشبوی زندگی
ترانه‌ی عشق
۶. واژه‌های طنز و بامزه برای تبریک تولد
پیر شدی!
شمع‌های اضافی!
کهنسال شدی!
روز مو سفید شدن!
سالگرد تولید
هدیه رو بیار!
وقت کیک خوردنه!
کارت شناسایی بیار!
بیشتر از پارسال
جشن پیری!
۷. اصطلاحات خاص و لاکچری برای تبریک تولد
تولد شاهانه
جشن بی‌نظیر
روز باشکوه
تولد خاص
لاکچری‌ترین روز
روز درخشان
خاطره‌ای ماندگار
روزی پر از اتفاقات خوب
لحظه‌های ناب
بهترین سال زندگی
۸. واژه‌های مرتبط با طبیعت و زیبایی برای تبریک تولد
شکوفه‌های بهاری
رنگین‌کمان شادی
باران رحمت
گل‌های آرزو
درخشش ستارگان
آسمان آرزوها
خورشید امید
مهتاب عشق
نغمه‌ی پرنده‌ها
بوی بهار
۹. اصطلاحات خاص برای افراد مختلف
بهترین دوست
خواهر عزیزم
برادر دوست‌داشتنی
استاد گرامی
همکار مهربان
مادر عزیزم
پدر بزرگوارم
دختر گلم
پسر قهرمانم
همسر رویایی
۱۰. اصطلاحات انگیزشی و مثبت برای تبریک تولد
یک سال جدید از موفقیت
فصل تازه‌ی زندگی
آغاز یک ماجراجویی
بهترین روز برای شروع دوباره
فرصت‌های جدید
مسیر درخشان
رویاهای رنگی
نور امید
بهترین خاطرات
سالی پر از دستاورد
این لیست می‌تواند در نوشتن پیام‌های تبریک خلاقانه و خاص به شما کمک کند.

#آموزش

آموزش انشا و نگارش

29 Jan, 14:54


۱۰ نمونه تبریک تولد خلاقانه و جالب
۱. تبریک تولد با طنز و شوخ‌طبعی
رفیق جان!
امروز روز مهمی است! چرا؟ چون یک سال به تجربه و حکمتت اضافه شد، ولی متأسفانه هنوز همون آدم بامزه و دوست‌داشتنی‌ای که بودی، هستی!
تولدت مبارک! امیدوارم کیک تولدت بزرگ‌تر از آرزوهایت باشد!
۲. تبریک تولد شاعرانه
تولدت مبارک ای یار نازنینم
ای بهترین ترانه در شعر آسمینم
امروز روز توست، روز تولدت
امید که جاودانه باشد خوشی‌هایت
۳. تبریک تولد برای دوست صمیمی
دوست خوبم، امروز روز خاصی است!
روز تولد تو، روزی که دنیا با حضور یک آدم خاص‌تر، بامزه‌تر و باهوش‌تر روشن شد!
امیدوارم امسال پر از لحظه‌های شیرین، اتفاقات هیجان‌انگیز و شادی‌های بی‌پایان باشد.
تولدت مبارک!
۴. تبریک تولد با حس نوستالژی
یک روز بود، یک ساعت بود، یک لحظه بود... که دنیا تغییر کرد، چون تو به دنیا آمدی!
از اون لحظه به بعد، این دنیا کمی قشنگ‌تر شد، خنده‌ها کمی بیشتر شد و دوستی‌ها عمیق‌تر!
امیدوارم هر سال که می‌گذرد، شادی‌هایت بیشتر از دیروز باشد.
تولدت مبارک!
۵. تبریک تولد به سبک انگیزشی
امروز یک سال بزرگ‌تر شدی! این یعنی:
یک سال تجربه‌های جدید
یک سال یاد گرفتن چیزهای فوق‌العاده
یک سال نزدیک‌تر شدن به رؤیاهایت
پس بیا امسال را بهترین سال زندگی‌ات بسازیم!
تولدت مبارک، قهرمان!
۶. تبریک تولد فانتزی (به سبک کارتونی)
بوووم! یه اتفاق عجیب افتاد!
یه فرشته کوچولو سال‌ها پیش تو این روز به زمین اومد و حالا تبدیل شده به یه آدم دوست‌داشتنی، پر از انرژی و شادی!
دنیای ما با وجودت رنگی‌تر شده. پس همیشه بدرخش!
تولدت بی‌نهایت مبارک!
۷. تبریک تولد ادبی و خاص
در دفتر زندگی، امروز صفحه‌ای نو آغاز می‌شود،
روزی که ستاره‌ای درخشان متولد شد…
دوست عزیزم، تولدت را با هزاران آرزوی زیبا جشن می‌گیرم.
باشد که همیشه مسیرت روشن و دلت شاد باشد.
۸. تبریک تولد با اشاره به خاطرات مشترک
یادته اون روز که زیر بارون خندیدیم؟ یا وقتی که نیمه‌شب باهم کلی حرف زدیم؟
زندگی بدون تو یه چیزی کم داره!
امیدوارم امسال پر از لحظه‌های شیرین مثل خاطرات قدیمی‌مون باشه!
تولدت مبارک رفیق همیشگی!
۹. تبریک تولد متفاوت با آرزوی خاص
امیدوارم امسال روزهایی داشته باشی که وقتی شب می‌خوابی، با لبخند چشمات رو ببندی.
امیدوارم همیشه آدم‌های خوبی کنارت باشند و هر چیزی که دلت می‌خواهد، آرام و بی‌دردسر برات فراهم بشه.
تولدت مبارک! یه سال رویایی برات آرزو دارم.
۱۰. تبریک تولد ساده ولی تأثیرگذار
تولدت مبارک!
امیدوارم این سال پر از لحظه‌های قشنگ، لبخندهای از ته دل و آرزوهایی باشد که به حقیقت می‌پیوندند.
امیدوارم همیشه بدرخشی، درست مثل روزی که متولد شدی!
نتیجه:
این پیام‌ها بسته به نوع رابطه شما با فرد موردنظر می‌توانند رسمی، دوستانه، طنزآمیز یا شاعرانه باشند. انتخاب با شماست!

آموزش انشا و نگارش

29 Jan, 14:51


آموزش نوشتن پیام تبریک تولد در کلاس نگارش می‌تواند به دانش‌آموزان مهارت‌های نوشتاری و خلاقیت را یاد بدهد. برای اینکه این جلسه جذاب و مفید باشد، می‌توانید مراحل زیر را دنبال کنید:
۱. معرفی و توضیح کوتاه
ابتدا از دانش‌آموزان بپرسید:
تا حالا برای کسی پیام تبریک تولد نوشته‌اید؟
چه چیزی در یک پیام تبریک، آن را خاص و تأثیرگذار می‌کند؟
سپس توضیح دهید که پیام تبریک تولد فقط یک جمله ساده مثل «تولدت مبارک» نیست. می‌توان با چند جمله زیبا، احساسات را بهتر بیان کرد.
۲. بخش‌های اصلی یک پیام تبریک تولد
به دانش‌آموزان بگویید که هر پیام تبریک می‌تواند شامل این بخش‌ها باشد:
الف) سلام و خطاب محترمانه یا صمیمی
(مثلاً: "دوست عزیزم علی جان" یا "استاد گرامی")
ب) جمله‌ی تبریک
(مثلاً: "تولدت مبارک! امیدوارم سالی سرشار از شادی و موفقیت داشته باشی.")
ج) آرزوهای خاص و شخصی
(مثلاً: "امیدوارم به تمام آرزوهایت برسی و همیشه لبخند روی لبت باشد.")
د) جمله‌ی پایانی صمیمانه
(مثلاً: "با بهترین آرزوها، دوست همیشگی تو، رضا")
۳. تمرین‌های عملی برای دانش‌آموزان
برای اینکه کلاس تعاملی و جذاب باشد، تمرین‌های زیر را انجام دهید:
🔹 تمرین ۱: نمونه‌های مختلف را تحلیل کنید
چند پیام تبریک آماده کنید (رسمی، دوستانه، طنز، شاعرانه) و از دانش‌آموزان بخواهید تفاوت‌های آن‌ها را پیدا کنند.
🔹 تمرین ۲: نوشتن پیام برای افراد مختلف
از دانش‌آموزان بخواهید برای سه فرد مختلف پیام تبریک بنویسند:
یک دوست صمیمی
یکی از اعضای خانواده
یک معلم یا فرد محترم
🔹 تمرین ۳: تبریک خلاقانه بنویسید
چند چالش جالب مطرح کنید:
تبریک تولد با شعر کوتاه
تبریک طنزآمیز
تبریک تولد با یک خاطره‌ی خاص
🔹 تمرین ۴: پیام‌های نوشته‌شده را با صدای بلند بخوانند
دانش‌آموزان می‌توانند متن خود را بخوانند و دیگران نظر دهند. این کار هم اعتمادبه‌نفس آن‌ها را تقویت می‌کند، هم یاد می‌گیرند که چگونه نوشته‌هایشان را بهبود ببخشند.
۴. ارائه بازخورد و تصحیح متون
در پایان، به پیام‌های نوشته‌شده‌ی دانش‌آموزان بازخورد بدهید و نکات زیر را یادآوری کنید:
ساده و روان بنویسند.
از احساسات واقعی خود استفاده کنند.
متن‌شان را بیش از حد طولانی یا کوتاه نکنند.
به لحن مناسب برای هر فرد توجه کنند.
۵. فعالیت پایانی (یک کار هیجان‌انگیز!)
می‌توانید از دانش‌آموزان بخواهید پیام‌هایشان را روی کاغذهای رنگی بنویسند و تزیین کنند. سپس این پیام‌ها را در کلاس نمایش دهید یا آن‌ها را در یک دفتر یادبود نگه دارید.
نتیجه:
با این روش، دانش‌آموزان نه‌تنها یاد می‌گیرند که چگونه یک پیام تبریک تأثیرگذار بنویسند، بلکه مهارت‌های ارتباطی، خلاقیت و فن بیان خود را هم تقویت می‌کنند.

#آموزش

آموزش انشا و نگارش

28 Jan, 21:27


#بازافرینی

داستان جک و لوبیای سحرآمیر را رمانتیک کن 👌

روزی روزگاری، در دهکده‌ای کوچک که بوی شکوفه‌های بهاری در آن پیچیده بود، جک، پسری خیال‌پرداز و دل‌باخته، با مادرش زندگی می‌کرد. او عاشق ستاره‌ها بود و شب‌ها ساعت‌ها زیر آسمان می‌نشست و آرزو می‌کرد که روزی بتواند از این روستا فراتر برود و دنیای عشق و زیبایی را کشف کند.
یک روز، مادرش با اندوه به او گفت: «جک عزیزم، گاو پیر دیگر نمی‌تواند به ما کمک کند. باید آن را بفروشی و چیزی بیاوری که بتوانیم با آن زندگی کنیم.» جک که دلش برای گاو پیرشان می‌سوخت، نگاهی به او انداخت و گفت: «نترس، دوست قدیمی. من تو را به کسی می‌سپارم که تو را دوست داشته باشد.»
او گاو را به بازار برد، اما به جای خریداران معمولی، با مردی مرموز و جذاب روبه‌رو شد. مرد با لبخندی رازآلود به جک گفت: «پسر جوان، تو به دنبال چیزی فراتر از این گاو هستی. من لوبیاهایی دارم که قلبت را به روی دنیایی از رؤیاها و عشق باز می‌کنند.» جک که همیشه به رؤیاهای بزرگ‌تر از این دنیا فکر می‌کرد، لوبیاها را گرفت و با هیجان به خانه برگشت.
اما مادرش با دیدن لوبیاها، ناامید شد و گفت: «این چیست؟ ما به چیزی واقعی نیاز داریم، نه رؤیاهای کودکانه!» و لوبیاها را از پنجره بیرون انداخت. جک آن شب، زیر نور ماه، در حالی که صدای باد با صدای قلبش درآمیخته بود، به این فکر کرد که آیا این لوبیاها واقعاً جادویی هستند؟
صبح که بیدار شد، چیزی شگفت‌انگیز دید: یک ساقه‌ی عظیم لوبیا که تا آسمان کشیده شده بود، گویی پل میان زمین و آسمان. قلبش تندتر از همیشه می‌زد. او می‌دانست که چیزی در بالای آن ساقه منتظرش است. شاید چیزی که همیشه آرزویش را داشت: ماجراجویی و شاید... عشق.
او از ساقه بالا رفت و به دنیایی طلایی رسید. قلعه‌ای درخشان در مهی از لطافت آسمان پنهان بود. در قلعه، او با غولی روبه‌رو شد که برخلاف تصورش، چهره‌ای غمگین داشت. غول به او گفت: «تو کیستی که به سرزمین من پا گذاشته‌ای؟»
جک، با لبخندی گرم، گفت: «من کسی هستم که دنبال چیزی بیشتر از زندگی معمولی‌ام می‌گردد. اما تو، غول بزرگ، چرا این‌قدر غمگینی؟» غول با آهی گفت: «من همه چیز دارم، اما تنهایم. هیچ‌کس هرگز اینجا نیامده است که مرا ببیند.»
جک با او دوست شد و روزها در قلعه می‌گشت. در آنجا، او چیزی یافت که قلبش را به تپش انداخت: یک چنگ طلایی که صدایی زیبا داشت و هر بار که نواخته می‌شد، گویی تمام عشق و لطافت دنیا در آن موج می‌زد. اما چیزی دیگر نیز وجود داشت... دختری در قفس طلایی، زیبا و معصوم، که چشمانش گویی آینه‌ی آسمان بود.
دختر به جک گفت: «من به اسارت این غول درآمده‌ام، اما دلم هنوز آزاد است. اگر می‌توانی، مرا از اینجا نجات بده.» جک که هرگز چنین احساسی را تجربه نکرده بود، با خود گفت: «این همان عشقی است که همیشه در ستاره‌ها می‌جستم.»
او نقشه‌ای کشید. نیمه‌شب، چنگ را برداشت و دختر را از قفس آزاد کرد. اما غول بیدار شد و فریاد زد: «کجا می‌روید؟!» جک و دختر با هم از ساقه پایین دویدند، در حالی که قلب‌هایشان هماهنگ می‌تپید. جک ساقه را برید و غول ناپدید شد.
آن‌ها به روستا برگشتند و زندگی‌شان پر از موسیقی و عشق شد. جک هر شب برای دختر چنگ می‌نواخت و زیر نور ماه به او می‌گفت: «تو جادوی واقعی زندگی من هستی، نه آن لوبیاها.» و آن‌ها تا ابد در کنار هم خوشبخت زندگی کردند، گویی ستاره‌ها خود برایشان آواز می‌خواندند.

آموزش انشا و نگارش

28 Jan, 21:25


#بازآفرینی
داستان جک و لوبیای سحرآمیز را فلسفی کن

در روستایی کوچک، جک، پسری آرام و متفکر، با مادرش زندگی می‌کرد. جک از کودکی سوالاتی عمیق در ذهن داشت: «چرا زندگی این‌گونه است؟ چرا گاو ما شیر کم می‌دهد؟ و اصلاً آیا گاو نماد رنج بشری نیست؟» مادرش که بیشتر به دنبال راه‌حلی عملی برای مشکلات زندگی بود، یک روز به او گفت: «جک، این گاو پیر دیگر به کارمان نمی‌آید. آن را بفروش و چیزی ارزشمند بیاور که زندگی ما را تغییر دهد.»
جک با گاو به راه افتاد. در میانه‌ی مسیر، با مردی مرموز برخورد کرد که چشم‌هایش گویی آینه‌ای از هستی بود. مرد به جک گفت: «این گاو هیچ است، اما من به تو چیزی می‌دهم که همه‌چیز است.» سپس پنج لوبیای کوچک به او نشان داد. جک با شگفتی پرسید: «این‌ها چه چیزی را نشان می‌دهند؟» مرد پاسخ داد: «این‌ها نماد امکان‌اند؛ نماد تغییر و آنچه هنوز نیامده است.» جک به این فکر کرد که گاو، که نمادی از گذشته است، در برابر امکان‌های آینده چه ارزشی دارد؟ و لوبیاها را گرفت.
وقتی جک به خانه برگشت و لوبیاها را نشان داد، مادرش فریاد زد: «ما واقعیتِ ملموسِ زندگی را با توهم آینده عوض کرده‌ایم؟» او لوبیاها را از پنجره بیرون انداخت و گفت: «این آینده‌نگری تو برایمان نان نمی‌شود!»
اما شب‌هنگام، وقتی سکوتی سنگین بر خانه حکم‌فرما بود، چیزی بی‌نهایت شگرف رخ داد. از دل خاک، ساقه‌ای سربرآورد که تا آسمان امتداد داشت. جک که همیشه در جستجوی معنا بود، این را نشانه‌ای از کیهان دانست. او به خود گفت: «این ساقه، پل میان زمین و آسمان است؛ میان واقعیت محدود و بی‌نهایت نامعلوم. اگر بالا نروم، آیا هرگز خواهم دانست؟»
جک از ساقه بالا رفت. هر چه بالاتر می‌رفت، به این فکر می‌کرد که آیا این صعود به‌سوی معنا است، یا سقوطی است در توهم؟ بالاخره به قلعه‌ای رسید، جایی که غولی عظیم در آن زندگی می‌کرد. غول، که نمادی از قدرت و تسلط بود، به جک گفت: «تو کیستی که وارد حریم من شده‌ای؟»
جک پاسخ داد: «من کسی هستم که به دنبال حقیقت می‌گردد. اما تو، غول بزرگ، نماد چه هستی؟» غول خندید و گفت: «من آن چیزی هستم که تو همیشه از آن فرار کرده‌ای: ترس، حرص، و خودخواهی. اگر می‌خواهی چیزی از اینجا ببری، باید با من روبه‌رو شوی.»
جک در قلعه، گنج‌هایی دید: کیسه‌های طلا، مرغی که تخم طلا می‌گذاشت، و چنگی که نغمه‌های آسمانی می‌نواخت. اما او فهمید که این‌ها تنها نمادهای خارجیِ خواسته‌های درونی او هستند. آیا این‌ها ارزش دارند؟ آیا برداشتن این‌ها به قیمت روبه‌رو شدن با غول، به معنای واقعی زیستن است؟
در نهایت، جک چنگ را برداشت و گفت: «صدای این چنگ، صدای چیزی فراتر از مادیت است. این را با خود می‌برم، چرا که این نغمه‌ی جان است.» غول به دنبال او آمد، اما جک از ساقه پایین آمد و آن را قطع کرد. ساقه فرو ریخت و غول، به‌سان ترس‌ها و خواسته‌های بیش از حد، در غبار ناپدید شد.
جک به خانه برگشت، نه با طلا، بلکه با نغمه‌ای که هر روز برای مادرش می‌نواخت. مادر پرسید: «این چیست؟» و جک پاسخ داد: «این، صدای معناست. شاید فقیر باشیم، اما چیزی یافته‌ام که دیگر از دست نمی‌رود: امکان، امید، و صلح با خود.»
از آن پس، جک و مادرش هر روز با نغمه‌ای جدید زندگی را می‌نگریستند، و جک فهمید که لوبیای جادویی، نه خود، بلکه سفرِ ناشی از آن، هدیه‌ی واقعی بوده است.

آموزش انشا و نگارش

28 Jan, 21:23


#بازآفرینی

داستان جک و لوبیای سحرآمیز را طنز و خنده دار کن 👇👇👇

یک روز جک، پسری که به‌خاطر تنبلی و علاقه‌اش به خوابیدن زیر آفتاب معروف بود، تصمیم گرفت کاری قهرمانانه کند: از خانه بیرون بزند و گره مشکلات زندگی‌شان را باز کند. مادرش به او گفت: «این گاو پیر رو ببر بفروش و چیزی بخورده ما بده!» جک که همیشه فکر می‌کرد گاو می‌تونه باهاش صحبت کنه (چون زیاد باهاش تنها بود)، به گاو گفت: «ببین، امروز قراره بفروشمت. نگران نباش، قول می‌دم یکی خوب برات پیدا کنم.»
اما جک، در اولین پیچ کوچه، به یه مرد عجیب و غریب برخورد که کاملاً شبیه یک عمو شعبده‌باز بود. مرد به جک گفت: «می‌خوای این گاوتو با لوبیاهای جادویی عوض کنم؟» جک نگاهی به گاو کرد و گفت: «تو همیشه لبخند میزدی، ولی فکر کنم دیگه وقت رفتنه.»
مرد لوبیاها را داد و جک با افتخار به خانه برگشت و گفت: «مادر! مشکل زندگی‌مون حل شد! من یه معامله‌ی حرفه‌ای کردم!» مادرش که انتظار داشت جک با سکه‌های طلا برگرده، وقتی لوبیاها رو دید، یه کفگیر برداشت و دنبال جک دوید. جک با جیغ فرار کرد و لوبیاها رو از پنجره بیرون انداخت.
صبح روز بعد، جک از خواب بیدار شد و دید یه ساقه‌ی عظیم لوبیا تا آسمون رشد کرده. اول فکر کرد خواب می‌بینه، ولی وقتی دید یه پرنده اومده روی ساقه و بهش نگاه عاقل‌اندر‌سفیهی انداخته، فهمید واقعی‌یه.
جک از ساقه بالا رفت و رسید به یه دنیای عجیب. اونجا یه غول دید که داشت صبحانه می‌خورد، ولی چون خیلی گرسنه بود، بیشتر شبیه ناهار بود. غول تا جک رو دید گفت: «ببین، من صبحانه‌ام نیمرو می‌خواد، نه آدم کوچولو! برو پی کارت!»
جک از فرصت استفاده کرد و تو خونه‌ی غول قدم زد و یه چنگ طلایی دید که داشت با خودش آواز می‌خوند: «ای وای، باز هم یکی اومده منو بدزده!» جک چنگ رو برداشت و گفت: «خیلی پرحرفی، ولی از صدات خوشم اومد، تو رو می‌برم خونه!»
وقتی داشت فرار می‌کرد، غول دنبالش کرد و جک با سرعت برق‌آسا از ساقه پایین اومد. وقتی رسید پایین، فریاد زد: «مادر! تبر بیار! الان یه داستان می‌سازم که کتاب بشه!» تبر آورد، ساقه رو قطع کرد و غول تو هوا موند و فریاد زد: «پس صبحانه‌ام چی شد؟!» و بعد ناپدید شد.
جک با چنگ طلایی و یه عالمه طلا برگشت خونه و به مادرش گفت: «ببین! حالا ما پولدار شدیم و می‌تونیم یه گاو طلایی بخریم که خودش برامون شیر طلایی بده!» مادرش فقط سری تکون داد و گفت: «دیگه هیچ‌وقت لوبیا نخر، فهمیدی؟!»

آموزش انشا و نگارش

28 Jan, 19:28


ادامه بده


"اسم من کایل است و آخرین بازمانده از نسل انسان‌ها. امروز دقیقاً هزار سال از روزی که زمین نابود شد می‌گذرد. من و سفینه‌ام تنها هستیم، اما سیگنال عجیبی دریافت کرده‌ام… آیا ممکن است کسی هنوز زنده باشد؟"



"من آرِیا هستم، نگهبان زمان. وظیفه من این است که مطمئن شوم هیچ‌کس به گذشته یا آینده دست‌درازی نکند. اما امروز اتفاقی افتاد که قوانین جهان را به هم ریخت… کسی از آینده آمده و چیزی به من گفته که حتی خودم هم نمی‌توانم باور کنم."



"خواب دیدم که از دل کوهی غول‌پیکر عبور کردم و به جهانی رسیدم که هیچ رنگی وجود نداشت. بیدار شدم و دیدم که همه‌چیز سیاه و سفید شده است. حتی چشمان خودم… اما چرا؟ و چگونه؟"


"من مایا هستم و هر شب درست ساعت سه صبح از خواب بیدار می‌شوم و صدای زمزمه‌هایی را می‌شنوم. اما امشب فرق داشت. کسی نام مرا صدا زد و وقتی پنجره را باز کردم، یک موجود درخشان روی سقف خانه ما ایستاده بود."


"به من گفتند هیچ‌وقت به سمت آن در قدیمی که در انتهای کوچه است نروم. گفتند آنجا خطرناک است. اما دیشب صدای گریه‌ای از پشت در شنیدم و امروز تصمیم گرفتم در را باز کنم… شاید نباید این کار را می‌کردم."



"من ریون هستم، جادوگری که از سرزمین جادوی سیاه تبعید شده است. اما حالا خبر رسیده که پادشاه سرزمین نیاز به کمک من دارد. اگر برگردم، ممکن است زندانی شوم. اگر نروم، شاید جهان ما نابود شود. چه باید بکنم؟"


"امروز فهمیدم که هیچ‌وقت انسانی واقعی نبوده‌ام. همه‌چیز یک آزمایش بوده است و من فقط یک کُد در یک دنیای شبیه‌سازی‌شده هستم. اما حالا کسی در تلاش است تا مرا از اینجا فراری دهد. چرا؟"


#تمرین نوشتن

آموزش انشا و نگارش

28 Jan, 19:19


#واژه پردازی چیست؟

واژه‌پردازی به معنای استفاده از واژگان به‌گونه‌ای خلاق، ظریف و هنرمندانه برای انتقال پیام، ایجاد تصویر ذهنی، و تأثیرگذاری بر مخاطب است. در واژه‌پردازی، نویسنده یا سخنور با انتخاب دقیق کلمات، ترکیب هنرمندانه واژگان و بهره‌گیری از معناهای ضمنی، تشبیه، استعاره و بازی‌های زبانی، احساسات و تخیل را در ذهن مخاطب بیدار می‌کند.
اصول واژه‌پردازی
دقت در انتخاب واژه‌ها: هر واژه باید با توجه به زمینه، لحن و هدف متن انتخاب شود.
استفاده از تداعی‌ها: کلمات می‌توانند مفاهیمی فراتر از معنای مستقیم خود ایجاد کنند.
ترکیب واژگان جدید: ترکیب واژه‌های ساده به شکلی نوآورانه می‌تواند تصویرسازی تازه‌ای ایجاد کند.
تأکید بر موسیقی واژه‌ها: ریتم و آهنگ کلمات می‌تواند لذت خواندن یا شنیدن را افزایش دهد.
مثال‌های واژه‌پردازی
تشبیه و استعاره:
"قلبم چون شمعی نیم‌سوخته می‌تپید."
این جمله به جای بیان مستقیم حالت قلب، از تشبیه شمع نیم‌سوخته برای نشان دادن خستگی و ضعف احساسی استفاده می‌کند.
ترکیب واژگان جدید:
"باران اندیشه‌ها بر ذهنم بارید."
ترکیب "باران اندیشه‌ها" تصویرسازی جدیدی از هجوم ایده‌ها و فکرها ارائه می‌دهد.
بازی با کلمات:
"دردها، درمانی در دل داشتند."
در این جمله تضاد میان "درد" و "درمان" به گونه‌ای هنری بازی با واژگان را نشان می‌دهد.
معناهای ضمنی:
"چشمانت آشیانه‌ی پرندگان خیال من است."
این جمله معنای ضمنی آرامش، خیال‌پردازی و زیبایی را منتقل می‌کند.
بهره‌گیری از صفات:
"شبی سرد و خاموش، همچون دل بی‌فروغ عاشقی شکست‌خورده."
استفاده از صفات سرد، خاموش و بی‌فروغ تصویر کامل‌تری از حالت شب و دل را ارائه می‌دهد.
احساسات نهفته در واژه‌ها:
"سکوتش هزار فریاد در دل داشت."
این جمله تضادی بین سکوت و فریاد ایجاد می‌کند و عمق احساسات را نشان می‌دهد.
مقایسه متن عادی با متن واژه‌پردازی‌شده
متن عادی:
باران می‌بارید و خیابان خیس شده بود.
متن واژه‌پردازی‌شده:
باران چون اشک‌های بی‌پایان آسمان بر گونه‌ی خسته‌ی خیابان جاری بود.
کاربردهای واژه‌پردازی
ادبیات: در شعر و نثر، برای ایجاد لذت هنری و ارتباط عاطفی.
مثال: "زندگی، کلافی پیچیده از شوق‌ها و حسرت‌هاست."
تبلیغات: برای تأثیرگذاری بیشتر.
مثال: "این عطر، زمستان را به بهار بدل می‌کند."
روزمره‌نویسی و سخنرانی‌ها: برای برجسته کردن پیام.
مثال: "امروز، طلوعی تازه برای آرزوهایم بود."
متون انگیزشی: برای برانگیختن احساسات.
مثال: "هر گام کوچک، دریچه‌ای به سوی آرزوهای بزرگ است."
تمرین برای تقویت واژه‌پردازی
بازنویسی متون ساده: متنی عادی را بردارید و آن را با کلمات هنرمندانه‌تر بازنویسی کنید.
ایجاد تصاویر ذهنی: سعی کنید از تشبیه و استعاره برای توصیف موضوعات روزمره استفاده کنید.
مثال: "کتاب، چراغی برای تاریکی ذهن است."
خواندن متون ادبی: آثار نویسندگان بزرگ را بخوانید و به نحوه‌ی استفاده از کلمات توجه کنید.
تمرکز بر احساسات واژه‌ها: سعی کنید به کلماتی که احساسات مختلف را برمی‌انگیزند، توجه کنید.
واژه‌پردازی، هنری است که با تمرین و خلاقیت می‌توانید آن را بهبود بخشید و نوشته‌های خود را زیباتر و تأثیرگذارتر کنید.

آموزش انشا و نگارش

28 Jan, 19:10


آتش
آتش، زبانه‌ای از شور و خروش زندگی است که در وجود آدمی شعله‌ور می‌شود؛ گاه چون آتش افروزی ویرانگر، گاه در آرامش آتشکده‌ای مقدس. آتشی که در دل‌های آتشین زبانه می‌کشد، می‌تواند آتشناک باشد، یا به مدد آتش بس، به سکون و آرامش بازگردد. این آتش نه تنها در آتشگاه و آتشدان پنهان است، بلکه در نگاه‌های آتشگون و در روحی آتش مزاج نیز تجلی می‌یابد.
آدم
آدمی، موجودی است میان بودن و شدن؛ از آدمک‌های بی‌روح گرفته تا آدمیان کاملِ در جستجوی آدمیت. آدم‌ها گاه آدم‌نما هستند و گاه با آدم‌کشی، خود را از انسانیت دور می‌کنند. آدم سازندگانی هستند که با خلق آدم‌های نو، جهان را زیباتر می‌کنند، در حالی که آدم‌فروشان ارزشی برای روح انسان قائل نیستند.
چشم
چشم، دریچه‌ای به جهان است که گاه از شفافیت چشم‌روشنی خبر می‌دهد و گاه از تردید چشم‌پوشی. چشم می‌تواند ابزار چشم‌چرانی باشد یا سکوی پرتابی برای دیدن چشم‌اندازهایی دور. چشم انتظار، در تاریکی چشمک می‌زند، در حالی که پاک‌چشم، در صلح با خویش و جهان است.
خوش
خوشی، نشانه‌ای از هماهنگی با خود و جهان است؛ از خوش‌سیما بودن تا خوش‌منش زیستن. خوش‌خلق‌ها، با خوش‌صدایی و خوش‌آب و رنگ، زندگی را چون نقشی خوش بر بوم جهان می‌زنند. خوش‌بختان، گنجینه‌ی خوشی را نه در ظاهر، که در دل می‌جویند.
دست
دست، ابزاری است برای آفرینش و یاری. دستی که دستمالی را به مهر می‌بخشد، دستیار زندگی است. دست‌بند، نشانی از محدودیت، و دست‌خط، امضای شخصیت است. در حالی که دست‌کش، از آسیب‌ها می‌رهاند، دسترنج، نشانگر زحمت و تلاش بی‌پایان آدمی است.
دل
دل، سرچشمه‌ی تمامی احساسات است؛ از دلبری و دلسوزی تا دلواپسی و دل‌ریشی. دل‌های دل‌آسا و دل‌افروز، روشنی‌بخش جهانند، در حالی که دل‌های دل‌آشوب و دل‌آزار، تلخی زندگی را یادآوری می‌کنند. دلکش و دل‌پسند بودن، هنری است که دل را به دل راه می‌دهد.
سر
سر، آغاز و انجام هر راه است؛ از سرافرازی تا سرنگونی. سرپرست، حامی است و سرانجام، نتیجه‌ی تلاش‌ها. سربلندی، نشانی از افتخار است و سرسبزی، تصویری از زندگی. هر سر، داستانی دارد؛ سرکشی از قواعد، یا سرسپردگی به عشق و سرنوشت.
شاه
شاه، نمادی از اوج و اقتدار است؛ شاه‌بازی‌هایی که از شاه‌کلیدها باز می‌شوند و شاهراه‌هایی که به شاهکارهای شاهانه ختم می‌گردند. شاه‌زاده‌ها، امیدهایی برای آینده‌اند و شاه‌نشین‌ها، یادآوری از جلال و شکوه دیروز.
کار
کار، تجلی تلاش و خلاقیت است؛ از کارگران بی‌ادعا تا کارفرمایانی که ساختار جهان را شکل می‌دهند. کاردانان، راهنما هستند و کارآموزان، رهروانی در مسیر دانایی. در هر کارگاه و کارخانه، آرزوها و تلاش‌ها به هم می‌پیوندند تا کارنامه‌ای از پیشرفت بسازند.
گل
گل، نماد زیبایی و لطافت است؛ از گلبن‌های سرسبز تا گل‌رخ‌هایی که نگاه‌ها را به خود جلب می‌کنند. گل‌برگ‌های ظریف، تجلی روح طبیعت‌اند و گلستان‌ها، تصویری از بهشت زمینی. گل‌آذین، جشن شکوه زندگی است و گلساز، هنرمندی در کار آفرینش.
ماه
ماه، چراغ شب‌های تاریک است؛ ماه‌تابی که بر زمین می‌تابد و ماه‌رخساری که دل‌ها را می‌رباید. ماه‌چهرگان، نمایندگان زیبایی‌اند و ماهواره‌ها، چشم‌های بیدار آسمان. ماهانه‌ها، یادآور گردش زمان‌اند و ماه‌سیماها، تصویرگر رویای انسان.
نو
نو شدن، رمز بقاست؛ از نوزادی که آغاز زندگی است تا نوآورانی که جهان را دگرگون می‌کنند. نوبرانه‌ها، لذت تازه‌ها را می‌چشانند و نوبهار، پیام‌آور زندگی دوباره است. نوآیین بودن، روح تغییر است و نوعروس، نمادی از آغاز یک عشق تازه.
نیک
نیکی، زبانی است که تمامی جهان آن را می‌فهمد؛ از نیک‌منشان تا نیک‌اندیشان. نیک‌کرداری، پلی است به سوی نیک‌بختی و نیک‌نهادی، نشان از ریشه‌های عمیق انسانیت است. نیکی، همواره چون چراغی در تاریکی‌های زندگی می‌درخشد.
نیم
نیمه، مرزی است میان آغاز و پایان؛ نیم‌روز که زمان استراحت است و نیم‌رخ که بخشی از چهره را نشان می‌دهد. نیم‌کره‌ها، نشانه‌ای از توازن‌اند و نیم‌بند بودن، حالتی میان اطمینان و تردید است.
باد
باد، نغمه‌خوان آسمان است؛ از بادبان‌هایی که سفر را ممکن می‌کنند تا بادگیرهایی که آرامش می‌آورند. بادنما، جهت حرکت را نشان می‌دهد و بادکش، نیروی شفا را بر بدن می‌نشاند. باد، رها و بی‌مرز، نماد آزادی است.
پیش
پیشروی، نشانه‌ی امید به آینده است؛ پیشگفتارهایی که آغاز داستان را رقم می‌زنند و پیش‌بینی‌هایی که چشم‌انداز فردا را روشن می‌کنند. پیش‌قدم‌ها، راهنمای مسیرند و پیش‌کش‌ها، یادآور لطف و محبت.
نام
نام، هویت و یادگاری است؛ خوش‌نامی، اعتبار و بدنامی، سایه‌ای بر روح. نام‌آوران، افتخار جامعه‌اند و نام‌برداران، حاملان یاد و خاطره‌ها. نام، هرچند کوتاه، اما داستانی بی‌پایان را در دل دارد.

آموزش انشا و نگارش

28 Jan, 19:10


سنگ
سنگ، نمادی از استحکام و پایداری است؛ از سنگریزه‌های ساده تا سنگ‌نگاره‌هایی که تاریخ را روایت می‌کنند. سنگلاخ، راه سخت زندگی است و سنگفرش، راه هموار آرزوها. سنگ، در عین سختی، یادآور صبر و استقامت است.
سیاه
سیاهی، تضادی است که روشنی را معنا می‌کند؛ از سیاه‌پوشی اندوه تا سیاه‌چال‌های هولناک. سیاه‌چادرها، پناهگاه عشایرند و سیاهه‌ها، بازتاب وقایع. سیاه، گاه غم‌افزا و گاه پر رمز و راز است.
غم
غم، دردی است که روح را می‌تراشد؛ از غم‌کده‌های اندوه تا غم‌سراهایی که دل را سنگین می‌کنند. غم‌خواران، همدمی برای دل‌های غمناک‌اند و غم‌زدایی، هنری است که زندگی را روشن‌تر می‌سازد.
نمک
نمک، طعم زندگی است؛ از نمکدان‌هایی که سفره را زیباتر می‌کنند تا نمک‌نشناس‌هایی که مهر را بی‌پاسخ می‌گذارند. با نمک بودن، دلنشینی است و نمک‌پرورده بودن، یادآور لطفی ماندگار.

آموزش انشا و نگارش

28 Jan, 19:10


برای هر دسته از کلمات زیر یک بند فلسفی بساز .👌

آتش
آتش افروز _ آتش بس _ آتش مزاج_ آتشکده _ آتشناک _ آتشگاه _ اتشبان _ اتشگون _ آتشدان _ آتشین و ...

آدم
آدمک _ آدمیت _ آدم وار _ آدمی _ آدمیزاده _ ادم نما _ ادمکش_ آدم ساز _ آدم فروش _ آدم ربا و ...


چشم
چشم روشنی _ چشم چرانی _ چشم پوشی _ چشم زخم _ چشم انداز _ چشمداشت _ چشم دریدگی _ همچشم _ چشمک _ چشم انتظار _ پاک چشم

خوش
خوش سیما _ خوش باور _خوش خلق _ خوش منش _ خوش نقش _خوش نشین _  خوش قریحه _ خوش خوراک _ خوش صدا _ خوشبخت _ خوش نوا _ خوش‌آب و رنگ _ خوشا

دست
دست انداز _ دستبند _ دستبوس _ دستکش _ دسترنج _ دستمزد _ دست خط _ دستمال _  دستیار _ دستگیر _ دستگاه _ دسته _ دستواره _ دستینه _ دستک _ دستی _ دستار

دل
دلبند _ دلبر _ دلستان _ دل آسا _ دل انگیز _ دل افروز _ دلکش _ دلسوز _ دلنواز _ دلجو _ دلگداز _ دلباخته _ دلخواه _ دلپذیر _  دلپسند _ دلواپس _ دل آشوب _ دل آزار _ دل نگران _ دل ریش _ دلخراش _ دلخون _ دلدل _ دل آزرده_ دل پیچه


سر
سرآغاز _ سرافراز _ سربلند _ سرآمد _ سرانجام _  سرنگون _ سربار _ سربند _ سرپرست _ سرپوش _ سرپیچ _ سر دبیر _ سر در _ سرزمین _ سرسبز _ سر دفتر _ سررسید _ سرریز _ سرسام _ سرشاخ_ سر شناس _ سرکج _ سرشکن _ سرگروه _ سرکوفت _ سرکلانتر _ سرگرم _ سرلشکر _ سرمست _ سرخوش _ سرمشق _ سر مقاله _ سر منزل _ سر نشین _ سرنوشت _ سر نیزه _ سرافکنده _ سراپاگوش _ سرانگشتی _ سرپاسبان _ سردرختی _ سردرگم _ سردرهوا _ سرشماری _ سرقفلی _ سرکشی _ سرکوبی _ سرگشته _ سرگیجه _ سرنگونی _ سرگرانی _ سرسنگین

شاه
شاهزاده _ شاهنشین _ شاه بیت _ شاهدانه _ شاهراه _ شاهرگ _شاهکار _ شاه کلید _ شاهدخت _ شاهبازی _ شاهوار _ شاهانه_ شاهگانه _ شاهی



کار آزما _ کارآگاه» کاردان _ کارآموز _ کارساز _ کارفرما _ کارکن _ کارپرداز » کاردار _ کارگردان _ کارخانه _ کارگشای_ کارگزار _ کارنامه _ کارمزد _ کارورز _ پرکار _ کارآزماینده _ کارآزموده _ کاردیده _ کارپردازنده _ کارکرده _ کارگزینی _ کارشناسی _ هیچ کار _ کارگر _ کارگاه _ کارستان _ کارزار _کارمند _ بیکار



گلبن _ گل آذین _ گل افشان _ گل اندام _ گلبانگ _ گلبرگ _ گل مژه _ گلکشت _ گلسنگ _ گلرخ _ گلقند _ گلساز _ گلنار_ گلرخسار  _ گلچهره _ گلپاشی _ گلستان _ گلی _ گلزار _ گلکده

ماه
ماهواره _ ماهانه_ ماهوش _ ماه سیما _ ماهنامه _ ماهرخ _ ماهتاب _ ماهرخسار _ ماهچهر

نو
نوبر _ نو بهار _ نو پا _ نو آموز _ نوجوان _نوزاد _ نو روز _ نو کیسه _ نورس _ نوآیین _ نو پرداز _ نونهال _ نوساز _ نوعروس _نوکار _ نوداماد _ نوخانه _ نورسیده _ نوخاسته _ نورسته


نیک
نیک بخت _ نیک اختر _ نیک کردار _نیک روش _ نیک منش _ نیک نهاد _ نیک اندیش _ نیک محضر _ نیکی


نیم
نیم دست _ نیم رخ _ نیمروز _ نیمکره _ نیم بند _ نیمدار _ نیمه


باد
بادبزن _ باد سنج _ بادنما _ بادگیر _ بادکش _ بادپیما _ بادبان _ بادی _ کاغذ باد


پیش
پیشگاه _ پیشینه _ پیشاپیش _ پیشروی _ پیشگفتار _ پیش بینی _ پیشواز _ پیش بها _ پیش پرداخت _ پیش خرید _ پیش دست _ پیشرفت _ پیش قدم _ پیش قسط _ پیشکار _ پیش کسوت _ پیشکش _ پیشگویی _ پیش نویس _ پیشمرگ _ پیش نماز _ پیشوند


نام
نامی _ بنام _ نامبردار _ نامدار _ نام آور _ خوشنام _  بدنام _ نامجو _ نیک نام _ همنام


سنگ
سنگین _ سنگی _ سنگدل _ سنگک _ سنگسار _ سنگلاخ _ سنگواره _ سنگ نگاره _ سنگریزه_ سنگ پشت _ سنگچین _ سنگدل _ سنگفرش _ قلوه سنگ

سیاه
سیاهپوش _ سیاهچال _ سیاه چادر _ سیاهرگ _ سیاه روز _ سیاهگوش _ سیاهرنگ _ پیشانی سیاه _ سیاه مست _ سیاهه _ سیاهک

غم
غمگین _ غمین _ غمناک _ غمکده _ غمنده _ غمدیده _ غمبار _ غمخوار _ غم فزا _ غمخانه _ غم سرا _ غم زدای

نمک
نمکین  _ نمکی _ نمکزار _ نمک لاخ _ نمکدان _با نمک _ نمکسار _نمک به حرام _ نمک نشناس _ نمک پرورده _  نان و نمک _ نمک خوار _ نمک گیر » نمکدار _ هم نمک

#تمرین نوشتن

آموزش انشا و نگارش

28 Jan, 06:38


نام دانش‌آموز:آی‌نور‌بداقلو
دبیر مربوطه: خانم علیپور
پایه نهم
مدرسه خلیج فارس
استان آذربایجان شرقی
موضوع: چه موقع یخ های کینه آب می‌شود

خشم،نفرت،ترس،لذت،غم،خوشحالی،کینه،
اضطراب،علاقه و... همگی احساساتی هستند که در وجود انسان به وجود می آید. احساساتی که گاهی اوقات دل آدم را به لرزه می‌اندازد و گاهی نیز ما را از زندگی ناامید می کند.
کینه مانند طوفانی است که باعث ایجاد غبار‌کدورت بین افراد می‌شود‌.افرادی که با‌هم دوست هستند را با هم قهر می‌کند،دید و بازدید و رفت و آمد میان مردم را از بین می‌برد،کینه قدرتی دارد که همه چیز را به هم می‌زند و نابود می‌کند. سخنی از امام علی (ع) که می‌فرمایند:(کینه توزی، هستی انسان را بر باد می‌دهد.) گاهی اوقات کینه موجب می‌شود هر چیز و کسی که داری را از دست بدهی و حتی دیگران تو را فراموش کنند که چگونه فردی بودی.
یخ کینه با محبت زیاد و فراوان از بین می‌رود. از محبت خار‌ها گل می‌شود، ضرب المثل رایجی است که ما آن را می‌شنویم و به مفهومش تفکر نمی‌کنیم که چه می‌گوید و منظورش چه است که این همه آدم از آن استفاده می‌کنند، یا می‌توانی از کاری که ضد‌کینه است استفاده کنی آن نصیحت است که از سر خیرخواهی و نیک پسندی به دیگری بگویی و از کینه جلوگیری کند.
احساسات مختلفی در طی یک روز و شب در درون ما به وجود می آید. گاهی ما اصلا متوجه آنها نمی‌شویم و گاهی هم متوجه آن می‌شویم و ترس وجود ما را بر‌می‌دارد. باید در مقابل همه ی این احساسات عکس‌العمل درستی از خود نشان بدهیم تا هم خودمان و هم دیگران اذیت‌و آزار نشوند و این ترس نفرت انگیز وجود مارا با هم نریزد.
کینه نمونه هایی از این حس ها است، که باعث می‌شود آدم ها از هم دور شوند و این انسان است که باید گردکدورت ها را خط بکشد تا بتواند با خوشحالی و لذت بیشتری به زندگی خود ادامه دهد، اگر چنین کاری نکنی دیگر آن حس و حال شادمانی را در خود نخواهی داشت و حتی ممکن است، این کار برایت گران تمام‌ شود و زندگی ات به هم بخورد و نتوانی به حالت قبل برگردانی و این چیزی است که حتی دنیا را برایت تیره و تار می‌کند یا اغلب از سر کینه داشتن با کسی دست به کار‌های اشتباه و گناهان بدتری ببرد و این چیزی است که کینه می‌سازد.
اگر زیر نور خورشید تکه یخی را قرار دهی، زودتر آب می‌شود، محبت هم مانند نور خورشید عمل می‌کند و موجب می‌شود که کینه از بین برود، هر چند جای آن خالی می‌ماند ولی باز هم می‌توانی رویش را لاف پوشی کنی، مثل وقت هایی است که با خودکار کلمه ای غلط را روی کاغذ می‌نویسی و با غلط گیر پاکش می‌کنی و بعد از آن می‌توانی روی غلط گیر جای خالی اش را با کلمه صحیح پر کنی یا هم می‌توانی کنار غلط گیر بنویسی و جای آن خالی بماند.
راه دوم هم که نصیحت بود، می‌توانی از دو نوع آن بهره بگیری نصیحت ظاهری و باطنی. نصیحت ظاهری این است که خیر و صلاحش را به او بگویی و نصیحت باطنی این است که در دلت اتفاقات خوب و به صلاح و خیر دیگری داشته باشی و باید در این موضوع دقت کنی که به درستی انجام دهی، چرا که در غیر این صورت باعث ایجاد کینه می‌شود مثل زمانی است که این نصیحت را که در ذهنت بود به کس دیگری بگویی و این موجب غیبت شود و این غیبت تو هم به گوش صاحبش برسد هم کینه بین تو و او می افتد و گناه بسیار بزرگی مرتکب می‌شوی.
همه چیز در زندگی اندازه ای دارد و باید آن را روی تعادل نگه داری، اگر به کسی بیش از حد محبت کنی به تو خیانت می‌کند و قدر محبتت را نمی داند و اگر هم محبت نکنی بین شما کینه می افتد و باز هم هر چیزی که بین تان بود خراب می‌شود، پس تعادل بهترین گزینه برای دوستی و رفاقت است و دوستی تان را تا ابد پایدار و محکم نگه می دارد.
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران
دو خواب آلوده بر بودند عقل از دست بیداران

نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش
چو سیل از سر گذشت آن را چه می ترسانی از باران

گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی
ز توبه توبه کردندی چو من بر دست خماران

گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند
همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران

چه بوی است این که عقل از من ببرد و صبر و هشیاری
ندانم باغ فردوس است یا بازار عطاران

تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی
به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران

الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را
تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران

گر آن عیار شهر آشوب روزی حال من پرسد
بگو خوابش نمی‌گیرد به شب از دست عیاران

گرت باری گذر باشد نگه با جانب ما کن
نپندارم که بد باشد جزای خوب کرداران

کسان گویند چون سعدی جفا دیدی تحول کن
رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران

آموزش انشا و نگارش

27 Jan, 19:20


تمرین‌های خلاقانه نگارش برای پایه نهم (بر اساس درس دوم نگارش و توجه به واژه‌ها)
این تمرین‌ها به دانش‌آموزان کمک می‌کند با واژه‌های ساده، مرکب و وندی آشنا شوند و در نگارش خلاقانه از آن‌ها استفاده کنند.
1. واژه‌سازی خلاق
تمرین: کلمات ساده‌ای مانند گل، دل، آتش، کار، ماه، دست، باد را به دانش‌آموزان بدهید و از آن‌ها بخواهید با هر کدام 5 ترکیب جدید بسازند.
مثال:
گل: گلستان، گلبرگ، گلچهره، گلپاشی، گلبانگ
دل: دلبر، دلنشین، دلپذیر، دلداده، دلواپس
2. متن‌سازی با ترکیب واژه‌ها
تمرین: موضوعی به آن‌ها بدهید و از آن‌ها بخواهید در متن خود حداقل از 10 واژه مرکب یا وندی استفاده کنند.
موضوع‌های پیشنهادی:
"شب پرستاره" (استفاده از کلمه‌های ماه، دل، ستاره)
"یک روز در کارگاه" (استفاده از کلمه‌های کار، دست، دل)
"طبیعت گل‌چهره" (استفاده از کلمه‌های گل، دل، خوش)
مثال متن:
"ماه‌تاب آرام روی گل‌های باغ می‌درخشید. در دل شب، گل‌برگ‌های ظریف به ماه‌سیما خیره شده بودند. دل‌انگیزترین صداها از باد‌بزن طبیعت شنیده می‌شد."
3. بازی ترکیب کلمات (گروهی)
روش اجرا:
دانش‌آموزان را به گروه‌های کوچک تقسیم کنید.
به هر گروه یک کلمه ساده بدهید (مثلاً گل، دل، کار).
هر گروه باید در مدت 5 دقیقه بیشترین تعداد ترکیب‌های ممکن را با آن کلمه بسازد.
گروهی که بیشترین ترکیب‌ها را ساخته باشد برنده است.
نمونه کلمات برای تمرین:
گل: گلستان، گلبرگ، گلرخ، گلنار، گلپوش
کار: کارگر، کارفرما، کارگاه، کارنامه، کارگزار
4. جمله‌سازی خلاقانه
تمرین: 10 ترکیب آماده مانند دلنشین، ماهتاب، دست‌ساز، گلبرگ، بادبان، کارگشا را به آن‌ها بدهید و از آن‌ها بخواهید برای هر ترکیب یک جمله بنویسند.
مثال:
دلنشین: هوای بهاری دلنشین است.
ماهتاب: ماهتاب شب، همه‌جا را روشن کرده بود.
کارگشا: یک لبخند کوچک می‌تواند در مشکلات بزرگ کارگشا باشد.
5. تکمیل متن ناقص
تمرین: یک متن کوتاه ناقص با چند واژه مرکب آماده کنید و از دانش‌آموزان بخواهید ادامه آن را بنویسند.
مثال متن ناقص:
"در یک شب دلنشین، ماه‌تاب آرام روی زمین می‌تابید. نسیم دل‌افروز از میان درختان می‌گذشت و گلبرگ‌های صورتی را به حرکت درمی‌آورد. ناگهان..."
6. ساخت داستان کوتاه با کلمات مشخص
تمرین: 5 تا 10 ترکیب مشخص به آن‌ها بدهید و از آن‌ها بخواهید یک داستان کوتاه با استفاده از تمام آن ترکیب‌ها بنویسند.
مثال ترکیب‌ها:
ماهتاب، گلستان، کارگر، دلنشین، دست‌ساز، بادبان
نمونه داستان:
"در یک شب دلنشین، در دل گلستانی زیبا، یک کارگر مشغول ساخت یک قایق دست‌ساز بود. زیر نور ماهتاب، بادبان کوچک قایق درخشش خاصی داشت."
7. شناسایی واژه‌های مرکب در متن‌های ادبی
تمرین: یک متن ادبی از یک کتاب یا شعر فارسی انتخاب کنید و از دانش‌آموزان بخواهید واژه‌های مرکب و وندی آن را پیدا کنند.
نمونه متن:
"ای دل‌افسرده، دل به دل‌کشایی بده که با نسیم خوش‌باد دل‌افروز، غم از دل‌تنگ می‌رود."
واژه‌های مرکب: دل‌افسرده، دل‌کشا، دل‌افروز، دل‌تنگ
8. واژه‌سازی با پسوندها و پیشوندها
تمرین: چند پیشوند و پسوند (مثل: باز، نیک، پیش، -انه، -مند، -گاه) به دانش‌آموزان بدهید و از آن‌ها بخواهید با ترکیب این پیشوندها و پسوندها با کلمات ساده، واژه جدید بسازند.
مثال:
پیش: پیشرفت، پیشگفتار
-مند: دل‌مند، دانش‌مند
9. نقاشی و نگارش
تمرین: یک تصویر از طبیعت یا یک منظره زیبا به آن‌ها نشان دهید و از آن‌ها بخواهید متنی کوتاه بنویسند که حداقل 5 واژه مرکب یا وندی در آن به کار رفته باشد.
مثال تصویر: باغی با گل‌های رنگارنگ زیر نور ماهتاب
نمونه متن:
"ماه‌تاب به گلستانی رنگارنگ می‌تابید. دل‌انگیزترین صحنه‌ای بود که می‌توان تصور کرد. گلبرگ‌های صورتی با باد ملایم می‌رقصیدند و عطر دل‌نشین‌شان فضا را پر کرده بود."
10. متن خلاقانه با موضوع آزاد و ترکیبات فارسی اصیل
تمرین: موضوعی آزاد (مانند: دوستی، طبیعت، سفر) به آن‌ها بدهید و بخواهید متنی بنویسند که حداقل 10 کلمه مرکب یا وندی از ترکیبات فارسی در آن به کار برده شود.
مثال موضوع: سفر
"در این سفر دلنشین، زیر نور ماه‌تاب، به گلستانی پر از گل‌برگ‌های زیبا رسیدیم. با بادبان‌های برافراشته از دریا گذشتیم و دل‌خوش به زیبایی‌های بی‌پایان طبیعت شدیم."
نکته:
این تمرین‌ها را می‌توانید با چالش‌های کوچک، مانند دادن امتیاز یا تشویق بهترین متن‌ها، جذاب‌تر کنید. اگر نیاز به توضیح بیشتر یا تمرین دیگری دارید، بگویید!

آموزش انشا و نگارش

24 Jan, 15:52


برای اینکه دانش‌آموزان نوجوان بتوانند خلاقانه‌تر و جذاب‌تر داستان‌نویسی براساس یک تصویر انجام دهند، می‌توان روش‌های زیر را پیشنهاد کرد که ذهن آن‌ها را به چالش بکشد و تخیلشان را تقویت کند:


---

1. خلق یک دنیای خیالی براساس تصویر

از دانش‌آموزان بخواهید:

تصویر را یک دروازه به دنیای خیالی ببینند. تصور کنند این تصویر مربوط به یک جهان ناشناخته است. چه قوانینی بر این دنیا حاکم است؟ آیا این دنیا واقعی است یا خیالی؟

شخصیت‌های تصویر می‌توانند موجودات عجیب، قهرمانان افسانه‌ای یا حتی مسافران زمانی باشند.


چالش خلاقانه:
فرض کنید تصویری که می‌بینید بخشی از یک دنیای دیگر است. اگر به تصویر قدم بگذارید، چه ماجراهایی برایتان رخ می‌دهد؟


---

2. افزودن یک عنصر مرموز

از آن‌ها بخواهید عنصری مرموز به تصویر اضافه کنند که در نگاه اول به چشم نمی‌آید:

مثلا یک صندوق گنج که پشت سنگ‌ها پنهان شده.

یک رد پای عجیب که به جایی در تصویر منتهی می‌شود.

یا صدایی که از گوشه تصویر به گوش می‌رسد.



چالش خلاقانه:
فرض کنید در این تصویر، چیزی وجود دارد که هیچ‌کس آن را نمی‌بیند. شما باید کشف کنید که چیست.


---

3. داستان را از نگاه شخصیت تصویر بنویسند

از دانش‌آموزان بخواهید داستان را از زاویه دید شخصیت موجود در تصویر بنویسند.

مثلا اگر شخصیتی در حال فرار است، چه چیزی او را می‌ترساند؟

اگر شخصیت خندان است، چه چیزی این شادی را به او داده؟
می‌توانند وارد ذهن شخصیت شوند و احساسات و افکار او را توصیف کنند.


چالش خلاقانه:
اگر شخصیت موجود در تصویر می‌توانست با شما حرف بزند، چه می‌گفت؟ داستان را از زبان او بازگو کنید.


---

4. افزودن اتفاقات قبل و بعد از تصویر

از دانش‌آموزان بخواهید تصویر را به‌عنوان بخشی از یک ماجرا در نظر بگیرند:

قبل از این تصویر چه اتفاقی افتاده؟
مثلا آیا شخصیت‌ها از یک ماجرای خطرناک فرار کرده‌اند؟

بعد از این تصویر چه اتفاقی خواهد افتاد؟
مثلا آیا شخصیت‌ها به مقصدشان می‌رسند یا مشکلی دیگر پیش می‌آید؟


چالش خلاقانه:
تصویر را مثل یک "عکس از وسط یک فیلم" در نظر بگیرید. خودتان آغاز و پایان فیلم را بسازید.


---

5. داستان از نگاه اشیاء یا محیط

از آن‌ها بخواهید یک شیء یا محیط موجود در تصویر را زنده تصور کنند و داستان را از نگاه آن بنویسند:

مثلا درختان یک جنگل می‌توانند درباره کسانی که وارد جنگل می‌شوند حرف بزنند.

یا یک صخره قدیمی می‌تواند داستان صدها سال گذشته را تعریف کند.


چالش خلاقانه:
اگر درختی که در تصویر هست می‌توانست صحبت کند، چه داستان‌هایی برای گفتن داشت؟


---

6. ترکیب تصویر با واقعیت زندگی خودشان

از دانش‌آموزان بخواهید از تخیلشان استفاده کنند و تصویر را با یک اتفاق واقعی در زندگی خودشان ترکیب کنند:

مثلا اگر تصویر کودکی را نشان می‌دهد که تنها در یک مزرعه ایستاده، از دانش‌آموز بخواهید تخیل کند که خودش در آن موقعیت قرار گرفته است. چه حسی خواهد داشت؟ چه کاری انجام می‌دهد؟


چالش خلاقانه:
اگر ناگهان خودتان در این تصویر بودید، اولین کاری که انجام می‌دادید چه بود؟ چرا؟


---

7. ساخت یک پایان غافلگیرکننده

از دانش‌آموزان بخواهید پایان داستانشان کاملا غیرمنتظره باشد:

مثلا شخصیت‌ها متوجه شوند که در خواب هستند.

یا کسی که فکر می‌کردند دوست است، در واقع دشمنشان باشد.

یا محیط تصویر، یک دنیای مجازی یا یک بازی باشد که کسی آن را کنترل می‌کند.


چالش خلاقانه:
داستان را طوری بنویسید که خواننده در پایان شوکه شود!


---

8. اضافه کردن احساسات عمیق

از دانش‌آموزان بخواهید علاوه بر ماجراهای اصلی، احساسات و درگیری‌های درونی شخصیت‌ها را هم توصیف کنند:

شخصیت‌ها در این لحظه چه چیزی را از دست داده‌اند؟

از چه چیزی می‌ترسند یا امیدوارند؟


چالش خلاقانه:
یک صحنه عادی از تصویر را به یک داستان احساسی و تأثیرگذار تبدیل کنید.


---

مثال عملی خلاقانه:

تصویر: یک قایق کوچک روی دریایی آرام.

داستان: قایق متعلق به پیرمردی است که هر شب از دریا برای همسر مرحومش نامه‌ای می‌فرستد و نامه‌ها هر روز ناپدید می‌شوند. اما یک روز، جوابی از اعماق دریا می‌رسد...


این روش‌ها ذهن دانش‌آموزان را تحریک می‌کند تا از تصویر فراتر بروند و داستانی غنی، پرجزئیات و خلاقانه خلق کنند.

#آموزش

آموزش انشا و نگارش

24 Jan, 15:52


برای راهنمایی دانش‌آموزان نوجوان در مورد نحوه داستان‌نویسی براساس تصویر داده‌شده، می‌توان یک رویکرد گام‌به‌گام را ارائه کرد. در ادامه، جزئیات این فرآیند را توضیح می‌دهم:


---

1. مشاهده دقیق تصویر

جزئیات را بررسی کنند: از دانش‌آموزان بخواهید تصویر را با دقت ببینند و به تمام جزئیات کوچک و بزرگ توجه کنند. این شامل:

مکان (طبیعت، شهر، خانه و غیره)

زمان (روز، شب، فصل خاص)

افراد یا شخصیت‌ها (ظاهر، احساسات، حالت چهره)

اشیاء و عناصر موجود در تصویر


سؤالات پرسشی طرح کنند: برای درک بهتر تصویر از خودشان بپرسند:

این شخصیت‌ها چه احساسی دارند؟

در این مکان چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟

آیا چیزی در تصویر مرموز یا غیرعادی است؟




---

2. ایده‌پردازی اولیه

داستان را تصور کنند: دانش‌آموزان باید از خود بپرسند:

این تصویر به چه موضوعی اشاره دارد؟

چه اتفاقی قبل یا بعد از این صحنه رخ داده است؟

انگیزه شخصیت‌ها چیست؟


یک موضوع کلی انتخاب کنند: داستان باید حول یک محور اصلی (مثلاً دوستی، ماجراجویی، ترس یا شادی) نوشته شود.



---

3. ایجاد طرح داستان

دانش‌آموزان باید طرح اولیه‌ای برای داستان ایجاد کنند که شامل سه بخش اصلی باشد:

شروع داستان: توضیح دهند که صحنه چگونه شکل گرفته است. شخصیت‌ها چه کسانی هستند و در چه وضعیتی قرار دارند؟

میانه داستان (گره‌افکنی): یک چالش یا مسئله در داستان ایجاد کنند. این می‌تواند یک اتفاق ناگهانی یا مشکلی باشد که شخصیت‌ها با آن روبه‌رو می‌شوند.

پایان داستان (نتیجه‌گیری): به داستان پایان دهند. شخصیت‌ها چگونه مشکل را حل می‌کنند و وضعیت نهایی چگونه است؟



---

4. نوشتن توصیفی

از دانش‌آموزان بخواهید برای هر بخش از داستان، از تصویر برای توصیف استفاده کنند:

محیط: از جزئیات بصری برای توصیف فضا استفاده کنند.

احساسات و رفتار شخصیت‌ها: حالت چهره، حرکات یا گفتار شخصیت‌ها را براساس تصویر شرح دهند.

اتمسفر یا حال و هوا: اگر تصویر تاریک و غمگین است، کلمات و جملاتی انتخاب کنند که حس غم را منتقل کند.




---

5. نوشتن دیالوگ‌ها

اگر شخصیت‌هایی در تصویر وجود دارند، برای آنها دیالوگ‌های مرتبط و متناسب بنویسند. دیالوگ‌ها باید احساسات و شخصیت افراد را به خوبی نشان دهند.



---

6. ویرایش و بهبود

دانش‌آموزان داستان خود را بازخوانی کنند و به این سؤالات پاسخ دهند:

آیا داستان از ابتدا تا انتها پیوسته است؟

آیا جزئیات تصویر به خوبی در داستان به کار رفته‌اند؟

آیا احساسات و موقعیت‌ها به‌درستی بیان شده‌اند؟




---

7. به اشتراک‌گذاری و بازخورد

از دانش‌آموزان بخواهید داستان خود را با دیگران به اشتراک بگذارند و از هم‌کلاسی‌ها یا معلم بازخورد بگیرند.

بازخوردها می‌تواند شامل این باشد که آیا خواننده توانسته تصویر اصلی را در ذهن خود مجسم کند یا خیر.



---

مثال عملی:

اگر تصویر، کودکی را نشان دهد که در یک جنگل گم شده است:

شروع داستان: کودک به‌تنهایی وارد جنگل می‌شود و همه‌چیز آرام است.

گره‌افکنی: او راه خود را گم می‌کند و شب می‌شود.

پایان: او با یک حیوان دوست می‌شود که راه را به او نشان می‌دهد.


این ساختار به دانش‌آموزان کمک می‌کند که تخیل خود را گسترش دهند و مهارت داستان‌نویسی‌شان تقویت شود.

#آموزش

آموزش انشا و نگارش

24 Jan, 09:09


نام نام خانوادگی: آسنا مطلبی
نام دبیر: سرکار خانم علیپور
نام مدرسه: خلیج فارس
موضوع :اگر هیچ قانونی در جهان وجود نداشت.
این کلمه فقط پنج حرفی است اما موضوعات زیادی را در دلش جای داده است.
انواع قانون عبارتند از: راهنمایی،مدرسه،خانواده،محل کار،هر جایی که بروی یک قانون و قوانین وجود دارد قانون معمولاً به عنوان سیستمی از احکام شناخته می‌شود که از طریق موسسات اجتماعی یا دولتی ایجاد و الزام می‌شود تا رفتارها را تنظیم کند با این حال تعریف دقیق قانون یک بحث طولانی است قانون معمولاً به عنوان یک دانش،هنر عدالت توصیف می‌شود .
قانون واژه‌ای است که اگر در جهان نباشد همه چیز از هم پاشیده می‌شود مانند اتفاقاتی هرج و مرج موجب پایمال شدن حقوق افراد و از بین رفتن نظم مهم‌ترین این‌ها امنیت که برای هر انسانی مسئله مهمی است ،بالاخره اگر کشوری قانون نداشته باشد کشور نیست چون هر کسی که چطور میلش بخواهد آن کار را انجام می‌دهد اگر یک روز جهان بدون قانون باشد اتفاقات عجیب و جالبی رخ می‌دهد وقتی قانون نباشد زندگی معنا پیدا نمی‌کند.
قانون عبارت است از مجموعه اصول و مقررات مربوط به یک موضوع خاص که بنا به الزامات اخلاقی و مذهبی .قوانین طبیعی و یا نیاز انسان‌های یک جامعه تصویب می‌شود. قانون می‌تواند شامل ضوابط یک گروه کوچک تا مقررات یک کشور را در بر بگیرد و هدف از تصویب آن در هر جامعه‌ای،برقراری عدالت میان افراد و یکسان سازی شرایط برای آنهاست. مهمترین ایجاد قانون میان انسان‌ها احقاق حقوق و امنیت و آسایش رفاهی است که در نتیجه رعایت این قوانین نصیبشان می‌شود.
مهمترین هدف قوانین بشری ایجاد فضای امنیت آرامش برای مردم است انسان امروزی به خوبی می‌داند مهم‌ترین موهبتی که ر پرتو رعایت قانون نصیب انزا می‌شود امنیت رفاه و آسایش و حقوق، عدالت و جلوگیری از ظلم است.
امروزه در جوامع موضوع امنیت را نوعی سخت اجتماعی می‌پندارند. به گونه‌ای که امنیت نعمتی است که تمام حکومت‌ها برای تحقق آن تلاش می‌کنند. احترام قوانین فقط به معنی پیروی از دستورات نیست بلکه یعنی درک اهمیت این قوانین و دانش اینکه چرا این قوانین وضع شده‌اند قوانین به ما کمک می‌کند تا در کنار هم زندگی بهتری داشته باشیم و مشکلات را کمتر کنیم.
وقتی که همه قوانین را رعایت کنیم،جامعه‌ای منظم‌تر و آرام‌تر خواهیم داشت. به طور کلی احترام به قوانین بخشی از مسئولیت‌هایمان در جمعه محسوب می‌شود با رعایت این قوانین به خود و دیگران احترام می‌گذاریم و به زندگی بهتری دست پیدا می‌کنیم بنابراین باید همیشه به یاد داشته باشیم که قوانین برای رفاه و امنیت ما به وجود آمده‌اند و رعایت آنها به نحوه همه است.
زندگی کردن بدون قانون شاید برای بعضی از افراد جالب باشد و می‌تواند آسان،جذاب و هیجان انگیز و هم می‌تواند ترسناک باشد اگر فکر کنید مثلاً کودکی و نوجوانی که با یک ماشین تور بدون گواهینامه رانندگی می‌کند و این مسئله باعث افزایش مرگ و میر می‌شود و یا افرادی که در کارخانه ،بانک، مدرسه ،کار می‌کنند دیر یا اصلاً نمی‌آیند و هیچ چیز سر جای خودش انجام نمی‌شود و یا ماشین‌ها با سرعت بالا و پشت هیچ چراغ قرمزی نباید بایستند اگر قانونی نباشد مجازات هم در کار نیست و در این صورت افرادی که کارهای نامناسب انجام می‌دهند از کارشان هیچ وقت پشیمان نمی‌شوند.
من فکر می‌کنم گاهی قبول کردن بعضی از سختی‌ها مثل قانون در زندگی هر فرد می‌تواند اتفاق مفید باشد چون باعث می‌شوند زندگی ایمن‌تری داشته باشیم این قانون است که انسان‌ها را به شکل متمدن امروزی درآورده است. بدون قانون ما انسان‌ها تبدیل به حیوانی بی‌تمدن خواهیم شد که صرفاً متکی بر زندگی قلمرویی و مبتنی بر زور قدرت است.
قانون خط مشی دستورعملی است باعث ایجاد نظم و انضباط می‌شود قانون برای همه افراد در یک جامعه یکسان و لازم الاجرا است حکماً کشورها نیز ملزم به رعایت قوانین وضع شدن در کشورشان هستند.

آموزش انشا و نگارش

24 Jan, 09:08


در آموزش نگارش داستان کوتاه به نوجوانان، نکات زیر اهمیت دارد و باید به آن‌ها آموزش داده شود تا بتوانند داستان‌های جذاب و خلاقانه بنویسند:
1. آشنایی با عناصر داستان
شخصیت‌ها: معرفی شخصیت‌های اصلی و فرعی داستان و توجه به ویژگی‌های آن‌ها (ظاهر، رفتار، احساسات و اهداف).
طرح (پیرنگ): داشتن شروع، میانه و پایان منسجم. داستان باید یک مسئله یا تعارض داشته باشد و در انتها به نوعی حل شود.
زمان و مکان (فضاسازی): مشخص کردن زمان و مکان داستان برای ایجاد حس واقعی‌تر.
زاویه دید: انتخاب اینکه داستان از دید چه کسی روایت می‌شود (اول‌شخص، سوم‌شخص و غیره).
موضوع: انتخاب موضوعی که برای خودشان یا مخاطبانشان جذاب و قابل لمس باشد.
2. ایده‌پردازی و خلاقیت
از نوجوانان بخواهید که از تجربیات شخصی یا تخیلات خود برای خلق ایده استفاده کنند.
استفاده از تکنیک‌هایی مثل طوفان ذهنی، نقاشی یا حتی نوشتن جملات کوتاه برای تحریک خلاقیت.
3. شروع داستان (جملات جذاب آغازین)
به آن‌ها بیاموزید که داستان را با جمله‌ای جذاب یا یک رویداد هیجان‌انگیز شروع کنند تا مخاطب را به ادامه خواندن تشویق کنند.
4. دیالوگ‌نویسی
دیالوگ‌ها باید طبیعی باشند و شخصیت‌ها را به درستی معرفی کنند.
از نوجوانان بخواهید هنگام نوشتن دیالوگ‌ها، به لحن و زبان شخصیت‌ها توجه کنند.
5. توصیف‌پردازی
توصیف احساسات، محیط و اتفاقات را تمرین کنند تا داستان زنده‌تر به نظر برسد.
استفاده از حواس پنج‌گانه (دیدن، شنیدن، بو کشیدن، لمس کردن و چشیدن) در توصیف‌ها.
6. تمرکز روی پیام و هدف داستان
از آن‌ها بخواهید پیش از نوشتن، به پیام یا هدف داستانشان فکر کنند.
داستان باید حس یا پیامی را منتقل کند، حتی اگر ساده باشد.
7. تمرین و بازنویسی
تأکید کنید که نوشتن یک فرآیند است و نیاز به بازنویسی و اصلاح دارد.
تمرین‌هایی مانند نوشتن داستان‌های کوتاه چند خطی یا بازنویسی داستان‌های دیگر مفید است.
8. خواندن داستان‌های کوتاه دیگر
از آن‌ها بخواهید داستان‌های کوتاه نویسندگان معروف را بخوانند تا با سبک‌های مختلف آشنا شوند و الهام بگیرند.
9. تشویق به سبک شخصی
نوجوانان را تشویق کنید که سبک و صدای منحصر به فرد خود را پیدا کنند و از تقلید صرف دوری کنند.
10. نقد سازنده
داستان‌های آن‌ها را با احترام نقد کنید و نقاط قوت و ضعف را توضیح دهید.
آن‌ها را به بازخورد گرفتن از هم‌کلاسی‌هایشان ترغیب کنید.
فعالیت‌های عملی:
تمرین نوشتن داستان کوتاه با موضوع مشخص: مثلاً «یک روز هیجان‌انگیز در مدرسه».
نوشتن داستان‌های تخیلی: تشویق آن‌ها به نوشتن داستان‌هایی که خارج از دنیای واقعی باشند.
بازنویسی پایان داستان‌های مشهور: از نوجوانان بخواهید پایان یک داستان مشهور را تغییر دهند.
ابزارهای کمکی:
دفترچه یادداشت برای ثبت ایده‌ها.
کارت‌های واژه برای ایجاد ارتباطات خلاقانه بین کلمات.
زمان‌بندی محدود برای تمرین‌های نوشتاری سریع.
آموزش نگارش باید با تشویق، حمایت و ایجاد فضای امن برای خلاقیت همراه باشد تا نوجوانان احساس راحتی و انگیزه کنند.

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 21:03


نوشتن متن با ترکیبی از همین جمله ها👇👇👇


در میان آشوبِ جهان، گاه آرامشی درون‌مان پنهان می‌شود، همچون شمعی که در قلب طوفان می‌سوزد. زیبایی، این نجات‌بخش جهان، در هر نگاه، در هر رؤیا و در هر لحظه از بیداری، جاری است. رؤیاها، ستارگانی‌اند که به آسمان دل دوخته شده‌اند، و هر قطره اشک، اقیانوسی از احساس را در بر دارد. ما در جویبار زمان جاری هستیم، اما زمان را در دل خویش به بند می‌کشیم، چرا که زندگی، تنها در لحظه اکنون می‌شکفد.
عشق، زبانی جاودانه است که تاریکی‌ها را روشن می‌کند و از دل تنهایی‌ها، آتشی جاودانه می‌آفریند. دل‌های شکسته، قلب جهان را می‌سازند، و در هر پایان، نویدِ آغازی دیگر نهفته است. زندگی، شعری نانوشته است که هر لحظه با دست‌های ما شکل می‌گیرد. جهان، آینه‌ای از درون ماست؛ همان‌گونه که درختان، اشعار زمینی آسمان را زمزمه می‌کنند.
ما نور می‌آفرینیم، حتی در تاریک‌ترین لحظات. درختان سکوت کوه‌ها را می‌فهمند، و سکوت، هدیه‌ای است که ما را به رازهای درون‌مان نزدیک‌تر می‌کند. در نبردِ درون، آنچه حقیقت دارد، همان شعله‌ای است که ما را به سمت کمال هدایت می‌کند.
آرامش، همان‌جاست که عشق و رؤیا هم‌آغوش می‌شوند؛ آنجا که خورشید هر روز طلوع می‌کند تا به ما بگوید، هیچ راهی بی‌پایان نیست و هیچ شبی، بی‌ستاره. ما در میان بیداری‌ها، رؤیایی را زندگی می‌کنیم؛ رؤیایی از نور، زیبایی و امید.

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 21:00


در اینجا 100 ترکیب زیبا، الهام‌بخش و تأثیرگذار از کتاب‌های مشهور و معروف را آورده‌ام. این عبارات یا ترکیب‌ها از دل داستان‌ها، اشعار و متون فلسفی انتخاب شده‌اند و بار ادبی بالایی دارند:


در میان آشوب، آرامشی درونی را بیاب (مارکوس اورلیوس، تأملات)
زیبایی نجات‌بخش جهان است (داستایوفسکی، برادران کارامازوف)
هرگز بدون رؤیا زندگی نکن (هربرت جورج ولز، ماشین زمان)
روزگار چون زلفِ یار، گره بر گره است (حافظ)
ما همه در جویبار زمان جاری هستیم (ویرجینیا وولف، به سوی فانوس دریایی)
نور، زاده‌ی تاریکی است (جان میلتون، بهشت گمشده)
بزرگ‌ترین نبرد، نبرد درون است (هرمان هسه، سیذارتا)
درختان، اشعار زمینیِ آسمان‌اند (خلیل جبران، پیامبر)
دل‌های شکسته، قلب جهان را می‌سازند (اسکار وایلد، تصویر دوریان گری)
هرکسی به اندازه‌ی رؤیاهایش زنده است (مارکز، صد سال تنهایی)
خورشید هرگز از طلوع باز نمی‌ماند (ویلیام شکسپیر)
ما اسیر زمان نیستیم، زمان اسیر ماست (مارگارت اتوود، سرگذشت ندیمه)
آنجا که عشق باشد، زندگی هست (مهاتما گاندی)
بادها همیشه نمی‌وزند، اما سکوت نیز هدیه‌ای است (هاروکی موراکامی، کافکا در ساحل)
هر قطره‌ی اشک، اقیانوسی است (رابیندرانات تاگور)
چیزی که بر تو گذشت، بر من نیز خواهد گذشت (ارنست همینگوی، وداع با اسلحه)
زندگی، رؤیایی است در میان بیداری‌ها (ادگار آلن پو)
تنهایی، زخمِ همیشگیِ روح است (آلبر کامو، بیگانه)
شکوه در شکست نهفته است (جی. آر. آر. تالکین، ارباب حلقه‌ها)
ما نور می‌آفرینیم، حتی در تاریکی‌ها (جوان رولینگ، هری پاتر و زندانی آزکابان)
جهان از قصه‌ها ساخته شده است (نیل گیمن، خدایان آمریکایی)
در هر پایان، آغازی نهفته است (پائولو کوئیلو، کیمیاگر)
آتش درون را شعله‌ور نگه دار (جک لندن، سپیددندان)
عشق، تنها زبان جاودانگی است (رومی)
خورشید برای هیچ‌کس طلوع نمی‌کند، مگر تو بخواهی (ریچارد باخ، جاناتان مرغ دریایی)
آهسته آهسته، ما سایه‌ها را در آغوش می‌گیریم (تی. اس. الیوت)
قلب آدمی، بزرگ‌ترین رازها را در خود دارد (لئو تولستوی، آنا کارنینا)
میان واقعیت و رؤیا، پلی از امید بساز (ویکتور هوگو، بینوایان)
ما فقط با قلب می‌توانیم درست ببینیم (آنتوان دو سنت اگزوپری، شازده کوچولو)
چشم‌اندازِ آرزو، در مهِ زمان گم می‌شود (اسکات فیتزجرالد، گتسبی بزرگ)
درختان، داستان‌هایی کهنسال را زمزمه می‌کنند (جان اشتاین‌بک، موش‌ها و آدم‌ها)
زمان، چیزی جز وهم نیست (مارسل پروست، در جستجوی زمان از دست رفته)
روح انسان، بی‌کرانه است (کالین مک‌کالو، پرندگان خارزار)
جهان، آینه‌ای از درونِ ماست (رالف والدو امرسون)
ما همگی از ستارگان زاده شده‌ایم (کارل ساگان، کیهان)
چیزی باش که تو را می‌سازد، نه چیزی که تو را می‌شکند (فردریش نیچه)
هیچ راهی بی‌پایان نیست (لائوتسه)
نفس کشیدن در آغوشِ اکنون (اکهارت تُله، قدرت اکنون)
زندگی، شکوفاییِ لحظه‌ای در میان ابدیت است (رابرت فراست)
آرامش، میان ناآرامی‌ها پنهان است (هنری دیوید ثورو)
قلبم در بیداری، رویایی را زندگی می‌کند (امیلی دیکینسون)
کوه‌ها نیز سکوت را می‌فهمند (هرمان هسه، نارتسیس و گولدمن)
صدای زندگی در سکوت جریان دارد (هاروکی موراکامی)
هر رؤیایی، ستاره‌ای است که به آسمانِ دل دوخته شده (جبران خلیل جبران)
نورِ دل، تاریکی‌ها را می‌زداید (بودا)
زندگی، موسیقی‌ای است که هنوز نواخته نشده است (ویلیام وردزورث)
در هر جرقه، جهانی نو زاده می‌شود (فلسفه‌ی ذن)
حقیقت، همان‌قدر زیباست که رازآلود (آلبرت اینشتین)
شکست، نخستین گام به سوی کمال است (داستایوفسکی)
جهان، شعری است که ما در آن تنفس می‌کنیم (هنری میلر)

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 20:56


در اینجا 50 ترکیب رمانتیک با الهام از هنر و زیبایی ارائه شده است:

رنگ‌آمیزیِ دل در بومِ نگاهت
ضربه‌های قلموی عشق بر بومِ زمان
نقاشیِ نیمه‌تمامِ قلب‌هایمان
سمفونیِ سکوت در آغوشِ تو
خطوطِ شکسته در طرحِ دلتنگی
قابی از نگاهت در گالریِ خاطراتم
نورپردازیِ عشق در تئاترِ زندگی
نوازشِ ملودیِ حضور در لحظه‌ها
پرده‌برداری از رازهای چشمانت
تابلوهای گمشده در گالریِ رؤیاهایم
ریتمِ آرامش در رقصِ نگاهت
شعرهایی که بر لبانت جاری می‌شود
طراحیِ لبخندت در دلِ تاریکی
نتی از قلبم که به سازِ چشمانت می‌نشیند
آبرنگِ احساست بر روزهای بارانی‌ام
کلاژِ خاطرات با تکه‌های عشق
نگاره‌ای از بوسه‌های پنهان
تصویری از تو در آینه‌ی دل‌تنگی‌ام
سمفونیِ بی‌پایانِ دلتنگی
پیکره‌ای از عشق در مجسمه‌ی سکوت
گلدوزیِ لحظه‌ها بر پرده‌ی زمان
هارمونیِ دل‌ها در مدارِ حضور
کنسرتی از نگاه در سالنِ سکوت
شاهکاری از عشق در بومِ زندگی
شکوهِ رنگ‌ها در ترکیبِ نگاهت
آغازی نو در پایانِ قلم‌زدن‌هایمان
تکرارِ طرحِ لبخندت در هر صبح
ملودیِ باران بر پنجره‌ی رؤیاها
آهنگی که تنها دل‌ها می‌شنوند
نقاشیِ امید در دلِ دلتنگی‌هایم
سایه‌ای از عشق در تابلوی خاطره‌هایم
رنگ‌های گرمِ آغوشِ تو در سرمای دنیا
طرحی انتزاعی از روزهای بودن با تو
چرخشِ قلمو بر دلِ سفیدِ انتظار
بوی عطرِ زندگی در هر نت از نگاهت
تکه‌چینی از بوسه‌ها در شب‌های تنهایی
ملودیِ ناگفته در لبخندت
رنگین‌کمانی از نور در قابِ چشمانت
تصویرگریِ خوشبختی بر دیوارِ دل‌تنگی
طرحی ساده از عشق در بومِ خاطرات
تابلوی نیمه‌روشنِ لحظه‌هایمان
شکوفاییِ رنگ در دنیای تاریکم
شعرِ دست‌هایت بر پیکره‌ی روحم
ترانه‌ای که زمان را متوقف می‌کند
آبرنگی از عشق بر حاشیه‌ی زندگی
پرده‌ای که لبخندت را قاب می‌کند
قلم‌زنیِ قلبم بر سنگِ خاطره‌هایمان
نوای آرامش در آوای حضورت
رقصی از نور در چشمانت
شاهکارِ ساده‌ای از بوسه‌های تو
این ترکیبات از مفاهیم هنری مانند موسیقی، نقاشی، طراحی و تئاتر الهام گرفته‌اند و حس رمانتیک را با زیبایی هنر ترکیب می‌کنند.

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 20:53


اینجا 50 ترکیب رمانتیک مرتبط با ریاضیات آورده شده که عشق را در قالب مفاهیم ریاضی بیان می‌کند:

معادله‌ی ناتمامِ عشق
بی‌نهایتِ قلب‌ها در یک محور
تابعِ پیوسته‌ی دلتنگی
انتگرالِ لبخندهایم بر نگاهت
حدِ عشق در بی‌نهایتِ ما
زاویه‌ای از دل در مثلثِ نگاهت
تقاطعِ بی‌پایانِ رؤیاها
مختصاتِ حضور در قلبم
تناسبِ طلاییِ دست‌هایمان
ضریبِ محبت در معادله‌ی زندگی
خط مماسِ عشق بر دلتنگی
شکستِ تقارن در لحظه‌ی دیدار
محیطِ دایره‌ی آغوشت
قطرِ فاصله میان نگاه‌هایمان
تقسیم بر صفرِ تنهایی
انتخابِ تصادفیِ تو در جهانِ احتمالات
تعادل در نقطه‌ی تعامد عشق
ماتریسِ لحظه‌های شیرین
چرخشِ دل‌ها در محورِ بی‌نهایت
شیبِ نگاهت در مسیرِ زندگی‌ام
بردارِ بیکرانِ محبتت
رسم منحنیِ عشق در صفحه‌ی زمان
جذرِ امید در قلبم
پیوستگیِ احساس در خط‌های موازی
معکوسِ نگاهت بر معادله‌ی وجودم
زنجیره‌ی بی‌انتها از خاطرات مشترک
پرانتزهای بازِ حرف‌های نگفته
نقطه‌ی عطفِ شور در گرافِ زندگی‌ام
فاصله‌ی اقلیدسی میان قلب‌هایمان
کمانِ آرزوها در دایره‌ی نگاهت
رادیکالِ احساسات در ذهنم
توابعی که در دلِ هم مشتق می‌شوند
دنباله‌ای بی‌پایان از لحظه‌هایمان
محور مختصاتی که قلبم را جهت می‌دهد
خط موازیِ نگاهت با مسیرِ رؤیاهایم
معادله‌ی دیفرانسیلی برای آرامش در آغوشت
جمعِ دلتنگی در هر ثانیه با حضورت
ضربِ امید در نگاهت
زاویه‌ی حادِ لبخندت در دلِ تاریکی‌ام
مشتقِ آرامش از بوسه‌های تو
توپولوژیِ احساسات در دلِ شلوغی‌هایم
خط مماسی که بر منحنیِ عشق کشیده‌ایم
دایره‌ای کامل از وجودت در مرکز جهانم
تناوبِ نگاهت در ضربان قلبم
شیبِ مثبتِ عشق در لحظه‌های ناامید
بردِ دل‌هایمان در نمودار زمان
رسم بیضیِ قلبم در حضور تو
زاویه‌ی قائمه‌ی اعتماد در رابطه‌مان
محیطِ کوچکِ دست‌هایمان در بی‌کرانگی
تو، پاسخِ صحیحِ تمام مجهولاتم
این ترکیبات، حس عاشقانه را با ظرافت‌های ریاضی ترکیب کرده‌اند.

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 20:46


در اینجا 50 ترکیب فلسفی‌تر که معنای عمیق‌تری دارند ارائه می‌کنم:

پرسشِ بی‌پایان بودن
خلأی سرشار از امکان
خواب‌رفتگیِ معنا در بیداری
چرخش در مدارِ نیستی
آوازِ گم‌گشته در بی‌کرانگی
آشوبِ درونِ سکون
اندیشیدن به سایه‌های حضور
تعلیق در مرزِ وجود و عدم
تماشاگریِ بی‌طرفِ زمان
بازیِ بی‌قواعدِ هستی
گم‌شدن در پروازِ خویش
رستگاری در ناآگاهی
پایداریِ ناپایدار
نفس‌زدن در بُعدِ دیگر
تماسِ سردِ واقعیت و خیال
شکوهِ ناشناخته‌ها
اضطرابِ ابدیت
آرامش در دلِ تناقض
عبور از مرزهای دیده‌شده
بی‌مکان بودنِ اندیشه
تلاقیِ ناگاهِ ممکن و محال
پیوندِ گسسته با همه‌چیز
پوچیِ سرشار از معنا
درنگِ ناملموس در لحظه‌ها
پرسشِ آگاهانه از خویشتن
بی‌زمانیِ درک‌شده در اکنون
خویشتنِ نادیده و ناپدید
نگاهِ باز به پایانِ بسته
جنونِ تفکرِ بی‌وقفه
راهِ نرفته در بُعدِ ناشناخته
تلألؤی حقیقت در آشوب
واژگونیِ ارزش‌ها در سایه‌ی تردید
پیداییِ بی‌پایان از ناشناختگی
شعله‌ای در دلِ تاریکیِ جاودانه
بودن در سایه‌ی نبودن
دریاهای بی‌مرزِ اندیشه
سکوتِ اندیشه‌ورزانه
هستی در قابِ ناگواری
بی‌پایانِ محدود و بی‌کرانِ ملموس
نقاب‌های روشنای حقیقت
جهش از اکنون به ابدیت
چرخشِ بی‌انتها در مدارِ هیچ
تکرارِ جاودانه‌ی شکست‌ها
رازِ پنهان در وضوحِ تردید
تعادل در بی‌تعادلیِ وجود
دریافتِ زوال در اوجِ شکوفایی
ردِ پای زمان بر پیکرِ مکان
فرار از خویشتن به درونِ خویش
خویشتنِ پراکنده در بی‌کرانگی
عبور از سایه‌ی خویشتن به روشناییِ محال
این ترکیبات بار معنایی عمیق‌تری دارند و سعی می‌کنند به مفاهیم فلسفی مانند زمان، وجود، آگاهی و تناقضات درونی بپردازند.

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 20:44


مجموعه‌ای تازه از 100 ترکیب دیر دست‌یافتنی و مفهومی:

گریز از روشنایی
غبارِ خواب‌های دور
پیله‌نشینیِ فراموشی
بی‌پایانیِ ناگزیر
نگاهِ ناتمام
سرشار از ناپیدایی
زمزمه‌های ناتوان
آفتابِ گم‌شده در ابر
سایه‌های آشنای دور
فروچکیدن از خویش
لبخندِ پرگسست
باران در سکوت سنگ
خالیِ پر از هیچ
سنگینیِ سبک‌بالی
خواب‌های بی‌خواب
جهان‌سازی در بی‌کرانگی
خاموشیِ آواز
فروپاشیِ امیدهای روشن
رقص در آوار خاطره
روزگارِ بازنگشته
سوزشِ بی‌جهتِ اشتیاق
فراموشی در حین به‌یادآوری
خطی میان بی‌پایانی
راه‌های به‌خطا رفته
بودن در نبودن
پلک‌زدنِ جاودانگی
لذتِ پرواز بی‌آغاز
فرورفتن در روشناییِ بی‌امید
گفت‌وگوی سکوت و سایه
تشنگی در باران
جست‌وجوی ناشناخته‌ها
شورِ یافتن و ناتوانی
خیالِ لمس‌نشده
آغوشی از جنسِ دوری
قدم‌زدن در خیال
زمستانِ جاودانه
خاموشیِ دلنشین
درنگِ سرشار از زمان
هم‌آغوشیِ فراموشی
شب‌نشینی با سایه‌ها
غبارِ جاودانگی
آرزوهایِ بر لبه‌ی نابودی
خروشِ بی‌جهت
ترسِ ناشناخته
شعله‌های آرام
نفس‌کشیدن در بی‌هوا
زمزمه‌ی گم‌شده در باد
تاریکیِ روشنگر
بیداریِ خسته
افقِ سرکش
آینه‌های نامرئی
هم‌آوازیِ باران و خاطره
پیچ‌وتاب‌های بی‌پایان
دیوارهای شنیده‌شده
تپشِ قلبِ جاودانگی
شکافِ میانِ لحظه‌ها
رهاییِ دربند
سقوط در پرواز
صدایِ نیامده
بویِ زمانِ از دست رفته
خستگیِ روشنی
قطره‌های ابدیت
افسانه‌ی زندگی و نیستی
پایانِ بی‌پایان
پژواک در سکوت
اشک‌های جاودانه
سایه‌های بال‌گشوده
آرامشِ بی‌قرار
خالی در پر بودن
پایانِ آغاز
بیداریِ فراموش‌شده
تنهاییِ پرصدا
خنده‌ی خاموش
رازهای ناتمام
نگاهِ پرپرشده
موجِ ایستاده
نوازشِ زمان
پرواز بر لبه‌ی هیچ
تکرارِ ناشدنی
سنگینیِ لحظه‌ها
گذر از خویشتن
شکوفاییِ سایه‌ها
روشنیِ زخم‌ها
رهایی از خویشتن
سقوط در ابرها
جهانِ بی‌نام
خانه‌ی فراموش‌شده
زخم‌های بی‌پاسخ
ردپاهای بی‌صدا
اشتیاقِ خاموش
دل‌آرامی در طوفان
ناگفته‌های شنیده‌شده
لمسِ روشنایی در تاریکی
پیوندِ بی‌گسستِ زمان
سایه‌های بیداری
ترانه‌ی بی‌صدای زمان
نقش‌های بی‌رنگ
زندگی بر لبه‌ی بی‌پایانی
رقصِ سکوت و فریاد
شورِ بی‌مرزِ آغاز
اگر به سبک خاصی یا معنای مشخص‌تری علاقه دارید، بگویید تا ترکیب‌هایی دقیق‌تر بسازم!

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 20:41


این ترکیب‌های تازه و دیر دست‌یافتنی را هم برایتان می‌سازم که از جنس همان‌ها باشد:

ژرف‌نگریِ ناگفتنی
خاموش‌فریادی از دل فراموشی
پیوستگیِ ناپیدا
واگویه‌های روشن‌گریز
برآیندِ شور و ناپایداری
دل‌آرامیِ نایافته
چشم‌اندازِ بی‌مرز و زمان
هم‌نوایی با سکوت
شورِ پرگشودن و نرسیدن
گره‌گشایی از پیچیدگیِ نابهنجار
سرگردانی در جاده‌های بی‌آغاز
زخم‌های ناهم‌آوا
دل‌واژه‌های فراموش‌شده
شورِ زیستن و نیافتن
فروپویی از روشنای ناشناخته
پروازِ بی‌بازگشت
مرزهای ناپدید و زخم‌خورده
هستی‌بازی در بی‌کرانگی
سایه‌نشینیِ هوشربا
خواب‌روایت‌های نیمه‌تمام
این ترکیبات هم مفهومی‌اند و هم حس‌برانگیز.

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 20:39


این هم از کلمه‌برداری این هفته از میان خوانده‌ها و شنیده‌ها:

نیمه‌راه رفتن‌ها
باززایی
بهنگام‌تر
هم‌روزگار
نظرگاه (پرسپکتیو)
سویه (جهت)
برآورنده‌ی آرزوهای برنیامدنی
دستمایه‌ی سیاست‌بازی
گفتاورد
همتشان بسیار بلندتر از امکانات آنهاست
برهوت رهاکردگی و رهاشدگی
خودآزمایی
روان‌پالا
بی‌کرانگی و جاودانگی
نارضایی‌تراشی
خوشداشت
خاری خلنده
سوزناک‌بازی‌های دلنوشته‌طور
دیدبارگی
اعتباراندوزی
چکاچک شمشیرها
خام‌خو
آن دوره‌‌ی آزمونگرانه
خوش‌قول و نصفه‌ول‌نکن
سنده‌سانی و سرگین‌غلتانی
نکته‌ای خودآشکار
زندگی اندیشکارانه
برای فروگشاییِ مسئله‌ها
آشتی‌گروی و میانه‌روی
دیده‌ورِ راه‌های خوشبو
بی‌خویشی و روان‌پریشی
هم‌زیستی و هم‌سازی

کدام‌یک را بیشتر می‌پسندید؟

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 19:06


🎵|• #موسیقی
یادآورِ حرف‌های ناگفته و خاطره‌های دور و محوشده.
موسیقی‌ای آرام و سرد و تنها.

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 19:04


باشه، یه نگاه خلاقانه‌تر به این قضیه می‌ندازیم:
ببین، خشکی قلم شبیه اینه که یه اژدها توی ذهن‌ت خوابیده و نمی‌ذاره جرقه‌ای برای نوشتن بزنی. حالا سوال اینه که چطوری اون اژدها رو بیدار کنی؟ اینجا چند پیشنهاد دیوانه‌وار و متفاوت می‌دم که شاید مغزت رو یه تکون اساسی بده:
1. نامه‌ای برای خودت بنویس که انگار از آینده اومده
تصور کن ۱۰ سال آینده‌ات برایت نامه نوشته. تو این نامه چی می‌گه؟ از کجا می‌دونی؟ تو آینده نویسنده بزرگی شدی یا مثلاً یه ماجراجوی فضایی؟ خودتو غافلگیر کن.
2. یه گفت‌وگوی خیالی بنویس
فرض کن عینکت، موبایلت یا حتی یکی از کفش‌هات شروع کرده به حرف زدن. اونا درباره تو چی می‌گن؟ شاید کفشت از رفتن به باشگاه شکایت کنه یا موبایلت بخواد از تمام عکس‌های عجیب‌غریبی که ازش گرفتی دفاع کنه. بذار یه داستان خنده‌دار از همین دیالوگ‌ها شکل بگیره.
3. از یه جسم بی‌جان دید بزن
تصور کن تو یه درختی که وسط یه پارک کاشته شده. هر روز آدمای مختلف رو می‌بینی. یه داستان درباره آدم‌هایی که زیر سایه‌ات پناه می‌گیرن بنویس. یا شاید هم تصمیم بگیری از زندگی یه درخت خسته بگی که از سرما و گرما شاکیه.
4. نقشه‌ی یک ماجراجویی عجیب بکش
یه روز صبح بیدار می‌شی و می‌بینی توی اتاق خودت نیستی، بلکه تو یه شهر زیرآبی هستی. حالا باید یه داستان بنویسی که چطور به اینجا رسیدی و چطوری قراره ازش فرار کنی. مهم نیست چی، فقط بذار خیالت بچرخه.
5. "اگر من یک هیولا بودم..."
فکر کن یه روز صبح بیدار می‌شی و متوجه می‌شی تبدیل به یه هیولا شدی. مثلاً یه هیولای کوچیک خجالتی که عاشق شکلاته یا یه هیولای خیلی بزرگ که از دیدن سایه خودش می‌ترسه. داستان زندگی اون هیولا رو بنویس.
6. شروع‌های عجیب و غریب برای داستانت امتحان کن
گاهی برای شکستن خشکی قلم، باید یه جمله خیلی عجیب بنویسی. مثلاً:
"هرگز فکر نمی‌کردم یه روز خورشید ازم بخواد عذرخواهی کنم."
"همیشه دوست داشتم بشقاب‌پرنده‌ها منو بدزدن، اما نه وقتی که توی دستشویی بودم."
این جمله‌ها تو رو مجبور می‌کنن ادامه بدی و بفهمی داستان به کجا می‌رسه.
7. نوشتن رو به یه بازی تبدیل کن
یه لیوان بردار و توش تیکه‌های کاغذ بریز. روی هر کاغذ یه کلمه بنویس. مثلاً: "صندلی"، "دریا"، "پاییز". حالا سه‌تا کاغذ بردار و خودتو مجبور کن یه داستان کوتاه با اون کلمه‌ها بنویسی. ترکیب‌های عجیب مثل "صندلی و دریا و پاییز" می‌تونن بهترین ایده‌ها رو بسازن.
8. قوانین روزمره رو بشکن
تصور کن یه روز همه چیز برعکس بشه. مثلاً مردم برای نوشتن پول می‌گیرن، اما حرف زدن ممنوعه. یا مثلاً همه باید با کفش روی میز غذا بخورن. داستانی بنویس که توی این دنیای عجیب می‌گذره.
9. قهرمان زندگی خودت باش
یه داستان بنویس که توی اون، خودت تبدیل به قهرمان می‌شی. مثلاً تو کسی هستی که گرسنگی جهانی رو حل می‌کنی، اما نه با غذا، بلکه با شوخی‌های خنده‌دار. یا مثلاً یه قهرمان تنبل هستی که قراره دنیا رو با خوابیدن نجات بده.
10. یه چالش بذار برای خودت
به خودت بگو: "می‌خوام بدترین و مزخرف‌ترین داستان ممکن رو بنویسم." همین فشار رو ازت برمی‌داره و ذهنت رو باز می‌کنه. جالبه که گاهی از همین نوشته‌های به‌ظاهر بی‌معنی، یه چیز جالب درمیاد.
تو فقط باید چیزی بزرگ و پیچیده انتظار نداشته باشی. بنویس، حتی اگه خنده‌دار یا بی‌معنی باشه. بذار انگشتات روی کیبورد یا قلمت روی کاغذ حرکت کنه. مهم این نیست که شاهکار می‌نویسی یا نه؛ مهم اینه که بنویسی، حتی یه کلمه!

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 19:02


سوال شما :
من خشکی قلم گرفتم از اعماق وجودم میخوام که بنویسم اما نمیتونم پاشم برم و بنویسم... حتی زمانی که میخوام بنویسم هم بیشتر از سه چهار خط نمیتونم باید چه غلطی بکنم؟!


پاسخ ما :
خشکی قلم برای هر نویسنده‌ای یک واقعیت اجتناب‌ناپذیر است، اما نگران نباش، چون این حالت نه تنها طبیعی است، بلکه می‌توان از آن به عنوان فرصتی برای رشد استفاده کرد. برای عبور از این وضعیت، چند راهکار کاربردی بهت می‌گم:
1. با بی‌حوصلگی بجنگ، نه با کمال‌گرایی
مشکل بیشتر نویسنده‌ها اینه که به محض شروع نوشتن، می‌خوان شاهکار خلق کنن. اما واقعیت اینه که نوشتن معمولاً از دل چیزهای به‌ظاهر بی‌اهمیت شروع می‌شه. به جای فکر کردن به "چه بنویسم"، بنویس "چرا نمی‌تونم بنویسم." حتی اگه مزخرف به نظر برسه. نوشتن همین به اصطلاح "چرندیات" می‌تونه ذهن تو رو باز کنه.
2. زمان کوتاه و محدودیت‌های کوچیک بذار
یه تایمر بذار روی 5 یا 10 دقیقه و به خودت بگو: "فقط تو این مدت هرچی به ذهنم میاد می‌نویسم." حتی اگه وسط نوشتن حس کردی باید ولش کنی، به تایمر نگاه کن و بگو: "فقط 3 دقیقه دیگه." این محدودیت زمانی باعث می‌شه کمتر از نوشتن بترسی.
3. دفترچه‌ای برای چیزهای بی‌ربط داشته باش
یه دفترچه بردار و هرچیزی که به ذهنت می‌رسه رو توش بنویس. مهم نیست چقدر احمقانه، ساده یا حتی بی‌ربط باشه. این کار شبیه تمرین دادن ماهیچه‌های ذهنه و کم‌کم بهت کمک می‌کنه راحت‌تر بنویسی.
4. مطالعه کن و الهام بگیر
گاهی نوشتن سخت می‌شه چون ذهنمون چیزی برای جویدن نداره. یه کتاب، داستان کوتاه، یا حتی چند خط از متن‌های عجیب و غریب بخون. شاید یه جمله الهام‌بخش، مسیر جدیدی به ذهنت بده.
5. موضوع‌های بی‌ربط رو امتحان کن
اگه نمی‌دونی چی بنویسی، یه سوال ساده از خودت بپرس. مثلاً:
اگر بخوام درخت باشم، چه نوع درختی می‌شم؟
روزی که زمان رو گم کردم، چی شد؟
چرا کفش‌های قدیمی همیشه داستان دارن؟
این جور سوال‌ها ممکنه ذهن تو رو قلقلک بده و یه ایده جدید بهت بده.
6. نوشتن رو ساده بگیر
وقتی می‌خوای شروع کنی، به این فکر کن که حتی یه جمله هم کافیه. مثلاً: "امروز نمی‌دونم چی بنویسم." همین جمله شروعه. و بعد شاید فکر کنی: چرا نمی‌دونم چی بنویسم؟ و همین سوال مسیر جدیدی باز کنه.
7. برای خودت جایزه تعیین کن
یه سیستم جایزه بده به خودت. مثلاً: "اگه 10 دقیقه بنویسم، به خودم یه استراحت می‌دم." یا "اگه امروز پنج خط بنویسم، شب فیلم مورد علاقمو می‌بینم."
8. به جای نوشتن، حرف بزن
اگه نمی‌تونی بنویسی، صداتو ضبط کن. انگار که داری با کسی حرف می‌زنی. این کار خیلی وقت‌ها باعث می‌شه افکارت راحت‌تر از ذهن بیرون بیان. بعداً می‌تونی از روی اون متن بنویسی.
9. موضوعی رو انتخاب کن که برات جالبه
گاهی گیر کردن به این خاطره که داری چیزی رو می‌نویسی که دلت باهاش نیست. روی چیزی که واقعاً دوست داری یا ذهنت درگیرشه تمرکز کن، حتی اگه به نظر ساده و بی‌ربط بیاد.
10. به خودت استراحت بده
گاهی وقت‌ها نوشتن نمی‌شه چون خسته‌ای، از خودت توقع زیادی داری یا باید به ذهن خودت فرصت استراحت بدی. بیرون برو، قدم بزن، چیزی تماشا کن، یا حتی فقط یکم بخواب. بعضی وقت‌ها ذهن بعد از استراحت، خودش راهش رو پیدا می‌کنه.
نتیجه:
راه‌حل خاصی نیست که معجزه کنه، ولی کلیدش اینه که به خودت فشار نیاری و این حس رو به یه ماجرا تبدیل کنی. نوشتن مثل یه ماهیچه‌ست؛ اگه هر روز بهش تمرین بدی، قوی‌تر می‌شه. مهم اینه که حتی با یه جمله کوچیک شروع کنی و کم‌کم راه بیفتی.

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 18:59


یلدا مهری
موضوع : عینک
سبک : طنز


عنوان: اعترافات یک عینک خسته
سلام، من یک عینک هستم. بله، همان وسیله‌ای که روی دماغ‌های عزیز شما می‌نشینم و دنیا را واضح‌تر می‌کنم. البته واضح‌تر که چه عرض کنم، بیشتر مثل یک شیشه پاک‌کن دائمی عمل می‌کنم که چشم‌های تنبلتان بتوانند کار کنند. ولی باید بگویم که من از این زندگی دیگر خسته شده‌ام!
اول از همه، چرا این‌قدر مرا گم می‌کنید؟ مگر من پایم دارم که از خانه فرار کنم؟ هر وقت صدای جیغ و فریاد "عینکم کجاست؟!" را می‌شنوم، می‌فهمم که باز هم مرا زیر مبل، روی تلویزیون، یا داخل یخچال پیدا خواهید کرد! در مورد یخچال بگویم، جدی؟ من چرا باید کنار تخم‌مرغ‌ها زندگی کنم؟!
دوم، این بخار لعنتی! هر وقت از سرما به گرما یا از گرما به سرما می‌روید، من تبدیل به یک ابر بخار می‌شوم. شما هم هر بار مثل کارآگاهان داستان‌های جنایی انگار که چیز مهمی کشف کرده باشید، مرا پاک می‌کنید و می‌گویید: "این عینک چرا این‌طوری می‌شه؟" انگار من جواب این معما را می‌دانم!
سوم، لطفاً کمی مهربان‌تر باشید. من عینک هستم، نه آچار فرانسه! برای باز کردن در قوطی رب، مرا استفاده نکنید. یا وقتی می‌خواهید مثل قهرمانان اکشن ظاهر شوید، مرا طوری برندارید که انگار دارید چاقو از جیب درمی‌آورید. آخر من وسیله‌ای ظریفم، نه ابزار جنگی!
و حالا این را هم بگویم: نگذارید بچه‌ها مرا به چشم بزنند. آخر چطور ممکن است که یک کودک دو ساله، سایز صورتش با یک بزرگسال یکی باشد؟ هر وقت مرا روی صورتشان می‌گذارند، دنیا را برعکس می‌بینم. اصلاً چرا فکر می‌کنید من از نشستن روی دماغ کوچولویشان لذت می‌برم؟
خلاصه که، لطفاً کمی به من احترام بگذارید. من شما را زیباتر، باهوش‌تر، و دنیا را واضح‌تر می‌کنم. اگر یک روز تصمیم بگیرم استعفا بدهم، آن وقت تازه می‌فهمید که چه خدمت بزرگی به شما کرده‌ام!
ارادتمند شما،
عینکِ مظلوم و صبور!

آموزش انشا و نگارش

23 Jan, 18:56


اگر عینک‌ها توانایی دیدن خاطرات داشتند...
تصور کنید عینکی که وقتی آن را می‌زنید، می‌تواند خاطرات گذشته شما یا دیگران را نشان دهد.
عینکی که دنیا را وارونه نشان می‌دهد!
داستانی درباره عینکی که همه‌چیز را از زاویه‌ای متفاوت و وارونه نمایش می‌دهد و چطور این نگاه جدید زندگی شخصیت اصلی را تغییر می‌دهد.
زندگی از پشت شیشه‌های رنگی
داستانی درباره شخصی که عینکی با لنزهای رنگی دارد و دنیا را با رنگ‌های متفاوتی می‌بیند.
عینک جادویی مادربزرگ
عینکی قدیمی که وقتی بر چشم گذاشته می‌شود، رازهای خانواده یا داستان‌هایی از گذشته را آشکار می‌کند.
روز بدون عینک
ماجراهای یک فرد وابسته به عینک که ناگهان آن را گم می‌کند و مجبور است بدون آن زندگی کند.
اگر عینک‌ها زبان داشتند!
تصور کنید عینک‌ها می‌توانند صحبت کنند و درباره چیزهایی که دیده‌اند داستان بگویند.
عینک‌هایی که احساسات را نشان می‌دهند
عینکی که با پوشیدنش می‌توان احساسات واقعی افراد را تشخیص داد، و چالش‌هایی که این قدرت به همراه دارد.
عینک زمان‌پیمایی
عینکی که فرد را به گذشته یا آینده می‌برد، و ماجراهایی که در این سفرها اتفاق می‌افتد.
عینک‌هایی برای دیدن رویاها
داستان درباره عینکی که می‌تواند رویاهای افراد را نشان دهد و حتی آن‌ها را تغییر دهد.
عینک فراموشی
عینکی که با پوشیدنش، خاطرات تلخ را پاک می‌کند، اما استفاده از آن چه پیامدهایی خواهد داشت؟

#تمرین

آموزش انشا و نگارش

20 Jan, 00:20


در دنیای پر از تضادها، هر روز در دل خاک زندگی می‌کنیم،
روشن و تاریک در هم می‌آمیزند، در قلب ما جریان می‌یابند.
بزرگ و کوچک، هم‌زمان در ذهن می‌رقصند،
بالا و پایین، در مسیرهای بی‌انتها می‌روند.
سرد و گرم، همچون دوگانگی درون،
سریع و کند، در هر لحظه جریان دارند.
بلند و کوتاه، دو سوی یک پرچم امید،
جدید و قدیمی، در هم تنیده‌ند.
شیرین و ترش، مثل طعم زندگی،
سخت و نرم، هرگز به‌طور کامل جدا نیستند.
سنگین و سبک، همیشه در حرکت،
خشک و مرطوب، تفاوت‌های شگفت‌انگیز‌اند.
نزدیک و دور، در دل‌های ما جابه‌جا می‌شوند،
سفید و سیاه، حقیقت را در کلمات پنهان می‌کنند.
پر و خالی، زندگی همیشه همین‌طور است،
طبیعی و مصنوعی، در درون ما هم‌زمان می‌جوشند.
تند و ملایم، در جریان احساسات،
ساکت و پر سر و صدا، در صدای زندگی به گوش می‌رسند.
عادل و ناعادل، حقیقت در دنیای ما غریب است،
ثروتمند و فقیر، یک‌سان در جستجوی شادی‌اند.
خوشبو و بدبو، لحظات ما را معطر می‌کند،
شیرین و تلخ، همیشه در هم تنیده‌ است.
روشن و مبهم، حقیقت را همیشه جستجو می‌کنیم،
موفق و ناموفق، در یک مسیر هم‌چنان ادامه داریم.
نرم و زبر، تفاوت‌های بی‌پایان در دل آدمی،
پرانرژی و بی‌انرژی، همیشه در تقابل‌اند.
بی‌صبر و صبور، روزها می‌گذرد،
مثبت و منفی، در افکار ما سرک می‌کشند.
در این دنیای پیچیده و ساده،
در هر لحظه، واقعیت‌ها رقصان‌اند.
کشاورز در دل خاک، بذرهایی می‌کارد،
تا شاید روزی، از این تضادها گلی بسازد.

آموزش انشا و نگارش

20 Jan, 00:18


صد دسته واژه های متضاد بنویس


روشن - تاریک
بزرگ - کوچک
بالا - پایین
سرد - گرم
سریع - کند
بلند - کوتاه
جدید - قدیمی
خوشحال - غمگین
قوی - ضعیف
شجاع - ترسو
شیرین - ترش
سخت - نرم
ساده - پیچیده
سنگین - سبک
خشک - مرطوب
نزدیک - دور
سفید - سیاه
پر - خالی
طبیعی - مصنوعی
تند - ملایم
ساکت - پر سر و صدا
عادل - ناعادل
ثروتمند - فقیر
خوشبو - بدبو
شیرین - تلخ
روشن - مبهم
موفق - ناموفق
نرم - زبر
پرانرژی - بی‌انرژی
بی‌صبر - صبور
مثبت - منفی
شفاف - کدر
پربار - بی‌بار
پرهزینه - کم‌هزینه
خوشمزه - بی‌مزه
گرم - سرد
بلند - کوتاه
زیبا - زشت
ساده - پیچیده
بی‌خبر - آگاه
راست - چپ
شادی - اندوه
موفق - شکست‌خورده
محترم - بی‌احترام
مثبت - منفی
حقیقی - مجازی
موفق - ناموفق
جالب - خسته‌کننده
باستانی - مدرن
قوی - ضعیف
سریع - کند
داغ - سرد
شاد - غمگین
درون - بیرون
ساکت - پرصدا
سخت - نرم
عاقل - احمق
شفاف - کدر
خالی - پر
روشن - تاریک
سنگین - سبک
مثبت - منفی
متعادل - ناپایدار
سالم - بیمار
بزرگ - کوچک
جذاب - بی‌جذاب
دوستانه - دشمنانه
سنگین - سبک
آسان - سخت
دقیق - مبهم
راستگو - دروغگو
جدید - قدیمی
سالم - ناسالم
سفید - سیاه
ساکت - پر سر و صدا
امن - خطرناک
پرهزینه - کم‌هزینه
آزاد - محدود
ساده - پیچیده
آرام - پرهیاهو
سمی - بی‌ضرر
خشک - مرطوب
واقعی - فرضی
دوست - دشمن
بهاری - پاییزی
لذت‌بخش - آزاردهنده
موفق - شکست‌خورده
سریع - آهسته
زنده - مرده
شاد - غمگین
بلند - کوتاه
بزرگ - کوچک
ساده - پیچیده
درست - غلط
قوی - ضعیف
آرام - هیجان‌زده
مستقل - وابسته
نزدیک - دور
روشن - کدر
شجاع - ترسو

آموزش انشا و نگارش

20 Jan, 00:17


https://t.me/enshahaye1399

آموزش انشا و نگارش

20 Jan, 00:15


زندگی همچون یک مزرعه است، جایی که هر لحظه از آن خاکی است که در آن بذرهایی می‌کاریم. این بذرها، که نماد افکار، احساسات و تصمیمات ما هستند، در خاک ذهن‌مان کاشته می‌شوند و ریشه می‌زنند. گاهی بذرهایی که می‌کاریم، بذرهایی از عشق، شجاعت، و حکمت‌اند؛ و گاهی بذرهایی از ترس، تردید و نفرت. اما آنچه که در این فرآیند مهم است، این است که ما همچنان کاشت را ادامه می‌دهیم و از هیچ لحظه‌ای دست نمی‌کشیم.
کشت و کشاورزی به طور مشابه، در زندگی انسانی تجلی می‌یابد. کشاورز هر روز به خاک دست می‌زند و به دقت آن را می‌شناسد. او می‌داند که هیچ خاکی بی‌پاسخ نیست؛ حتی اگر به ظاهر بی‌ثمر باشد، به مرور زمان، در آن رازهایی نهفته است. همین‌طور، در زندگی‌مان، گاهی خود را در خاکی از بی‌معنایی و پوچی می‌یابیم، اما این فقط ظاهر است. در دل آن خاک، بذرهای جدیدی از درک و حقیقت در حال رشد هستند. این فرآیند، همچون آبیاری زمین، به صبر و حوصله نیاز دارد.
زندگی خود به خود یک دایره است، نه یک خط مستقیم. هر تجربه‌ای که به آن برخورد می‌کنیم، هر اندیشه‌ای که در ذهن‌مان شکل می‌گیرد، بخشی از یک چرخه است که پایان ندارد. هر بار که به پایان یک فصل می‌رسیم، فصل جدیدی آغاز می‌شود. در این چرخه، ما یاد می‌گیریم که هیچ چیزی بدون علت نیست، هیچ رنجی بدون معنی نمی‌آید. حتی در دشوارترین لحظات، همان‌طور که کشاورز با سختی‌های زمین روبه‌رو می‌شود و هر روز مبارزه می‌کند، ما نیز باید در برابر سختی‌ها و مشکلات خود ایستادگی کنیم، زیرا همان‌طور که درختان از ریشه‌های عمیق خود نیرو می‌گیرند، ما نیز از عمق تجربه‌های خود، معنای زندگی را می‌یابیم.
مزرعه به‌مثابه‌ی ذهن انسان، نه تنها با خاک و بذر، بلکه با نور و سایه، با آفتاب و باران، با تلاش و تنبلی، با رشد و زوال، شکل می‌گیرد. در این فرآیند، ما باید به خاک خود توجه کنیم، زیرا همانطور که زمین نمی‌تواند بدون آبیاری رشد کند، ذهن ما نیز بدون تغذیه‌ای مناسب از اندیشه‌های روشن، رشد نمی‌کند.
در نهایت، فلسفه زندگی در این است که هر یک از ما، همچون کشاورزان این مزرعه وسیع، مسئول کاشتن بذرهایی هستیم که در آینده به میوه‌های حقیقت و آزادی می‌رسند. ما باید بپذیریم که هر بذر و هر قدم در این مسیر، می‌تواند به بخشی از معنای بزرگ‌تر تبدیل شود. پس، زندگی در حقیقت نه یک هدف است و نه یک مقصد، بلکه سفری است که هر لحظه‌اش، گویی به یک بذر جدید تبدیل می‌شود، و هر بذر، به محصولی بی‌پایان.

آموزش انشا و نگارش

20 Jan, 00:14


زندگی همچون یک مزرعه است، که هر روز آن را با افکار و اعمال خود آبیاری می‌کنیم. این افکار و اعمال، همانند بذرهایی هستند که در خاک ذهن می‌کاریم، و هر یک از آن‌ها روزی به گلی یا علف هرز تبدیل خواهند شد. اگر بذرهای خوب بکاریم، خواهیم دید که درختان حقیقت و حکمت در درون ما شکوفا می‌شوند. اما اگر از بذرهای منفی و ناشایست استفاده کنیم، مزرعه درونمان به گیاهانی آلوده و پژمرده بدل خواهد شد.
زندگی، فرآیند رشد و شکوفایی است، اما برای این که بتوانیم درختان پرثمر و سرسبز در درون خود پرورش دهیم، باید بپذیریم که گاهی باید با صبر و حوصله منتظر بارش باران‌های سنگین و روزهای خاکی باشیم. هیچ گلی بدون رنج، هیچ درختی بدون باران، و هیچ حقیقتی بدون جستجو به دست نمی‌آید.
فلسفه زندگی در این است که خود را همچون خاکی زرخیز برای رشد خرد و معنای عمیق آماده کنیم. آگاهی و فهم، همچون آفتابِ دل‌پذیر، ما را روشن می‌کنند، ولی برای آن که به ثمر برسیم، باید بدانیم که حتی در روزهای سخت، درخت وجودمان به رشد خود ادامه خواهد داد. هر لحظه، یک فرصت است برای کاشتن بذرهایی نوین و شروعی دوباره.
در نهایت، زندگی تنها یک مسیر نیست، بلکه یک دایره است. هر کجا که به پایان برسیم، دوباره به آغاز برخواهیم گشت، زیرا رشد، هیچ‌گاه متوقف نمی‌شود. و در این چرخه بی‌پایان، ما می‌آموزیم که زندگی نه یک هدف، بلکه یک سفر است.

آموزش انشا و نگارش

20 Jan, 00:12


با این واژه ها یک متن خنده دار بنویسید.

روزی روزگاری یک کشاورز تصمیم گرفت مزرعه‌اش را با فناوری‌های جدید به‌روز کند. اول از همه، سیستم آبیاری قطره‌ای نصب کرد. ولی چون همه‌ی لوله‌ها به هم پیچیده شده بود، به جای آبیاری، مزرعه‌اش تبدیل به یک معمای هندسی شد! بعد هم به فکر مبارزه با آفات افتاد. سمپاشی را با ماشین‌های کشاورزی پیشرفته شروع کرد، ولی با اشتباه در تنظیمات، همه‌ی گلدان‌های گلخانه را سمپاشی کرد به جای آفت‌ها!
کود شیمیایی که در خاک پاشید، به‌جای رشد گیاهان، هر روز سر و کله‌ی گل‌های عجیب‌وغریب از زیر خاک پیدا می‌شد! یک روز که در مزرعه قدم می‌زد، دید که یک بذر اصلاح‌شده به‌جای گیاه، خود به‌طور مستقل مزرعه را مدیریت می‌کند و به کشاورز می‌گوید: "برادر، اینجا باید کشت متناوب بشه!"
در نهایت، کشاورز متوجه شد که نمی‌تواند با فناوری‌هایی که هیچ‌وقت نفهمید درست کار می‌کنند، مزرعه‌اش را اداره کند. به همین دلیل، دوباره به روش‌های سنتی برگشت؛ کاشت گندم و جو در زمین دیم، بی‌هیچ دستگاهی و بدون هیچ بذر اصلاح‌شده‌ای! تنها چیزی که به نظرش آمد این بود که در کشاورزی، سادگی همیشه بهترین راه است.

آموزش انشا و نگارش

20 Jan, 00:11


صد واژه در مورد کشاورزی و کشت بنویسید .

۱. کشت
۲. کشاورزی
۳. زمین
۴. گیاه
۵. محصول
۶. خاک
۷. آب
۸. آبیاری
۹. بذر
۱۰. برداشت
۱۱. مزرعه
۱۲. دیم
۱۳. آفت
۱۴. سم
۱۵. کود
۱۶. گلخانه
۱۷. زراعت
۱۸. دام
۱۹. پرورش
۲۰. غلات
۲۱. سبزی
۲۲. میوه
۲۳. درخت
۲۴. گندم
۲۵. جو
۲۶. برنج
۲۷. ذرت
۲۸. پنبه
۲۹. لوبیا
۳۰. کشاورز
۳۱. مزرعه‌دار
۳۲. کشت دیم
۳۳. کشت آبی
۳۴. بذر اصلاح‌شده
۳۵. تولید
۳۶. سیستم آبیاری
۳۷. تنوع زیستی
۳۸. رشد
۳۹. توسعه
۴۰. آلودگی
۴۱. محیط زیست
۴۲. منابع طبیعی
۴۳. تغذیه
۴۴. امنیت غذایی
۴۵. کشاورزی پایدار
۴۶. فناوری
۴۷. اصلاح نباتات
۴۸. گیاه‌شناسی
۴۹. آفات
۵۰. بیماری‌ها
۵۱. مبارزه شیمیایی
۵۲. سمپاشی
۵۳. برداشت مکانیزه
۵۴. ماشین‌آلات کشاورزی
۵۵. کود شیمیایی
۵۶. کود آلی
۵۷. تغییرات اقلیمی
۵۸. زمین‌لرزه
۵۹. خشکسالی
۶۰. رطوبت
۶۱. گرم شدن زمین
۶۲. کشت بهینه
۶۳. اصلاح خاک
۶۴. مدیریت منابع
۶۵. کشاورزی ارگانیک
۶۶. کشت متناوب
۶۷. تنوع کشاورزی
۶۸. تجارت محصولات
۶۹. اقتصاد کشاورزی
۷۰. غذای سالم
۷۱. کیفیت محصول
۷۲. گندم‌زار
۷۳. تولید انبوه
۷۴. توسعه روستایی
۷۵. کشاورزی مکانیزه
۷۶. ذخیره‌سازی
۷۷. چرخش محصول
۷۸. سموم آلی
۷۹. محیط کشت
۸۰. پسماند کشاورزی
۸۱. آبیاری قطره‌ای
۸۲. تولید بیولوژیکی
۸۳. دامداری
۸۴. تغذیه دام
۸۵. امنیت دام
۸۶. اصلاح نژاد
۸۷. مبارزه با آفات
۸۸. کیفیت بذر
۸۹. کشت متراکم
۹۰. کنترل علف‌های هرز
۹۱. باغبانی
۹۲. کشاورزی علمی
۹۳. خاک‌شناسی
۹۴. مدیریت مزرعه
۹۵. رشد اقتصادی
۹۶. تولید پایدار
۹۷. تغذیه خاک
۹۸. تکنولوژی کشاورزی
۹۹. کشاورزی دیجیتال
۱۰۰. اقتصاد روستایی

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:54


متن طنز با واژگان مهندسی
امروز صبح که از خواب بیدار شدم، فکر کردم زندگی‌ام مثل یک پروژه مهندسی پیچیده است. وقتی به آشپزخانه رفتم، متوجه شدم که سیستم ناهار هنوز مدل‌سازی نشده! به مدیر پروژه که همسرم بود گفتم: "حالا که همه‌چیز به بازیابی داده بستگی دارد، لطفاً من را از پروژه آشپزی معاف کن!"
او با لبخندی گفت: "آفرین! تو همین‌طور که در کدنویسی مهارت داری، باید در طراحی زندگی هم مهارت پیدا کنی!" به یاد اتوماسیون افتادم و گفتم: "یعنی آیا ممکن است که این پروژه‌ها به خودی خود به نتیجه برسند؟"
در همین حین، درختان پایداری به این فکر کردند که شاید یک پایگاه داده برای ذخیره لحظات خوش این روزها بسازند. اما با توجه به تجربه قبلی، فهمیدم که ساختار داده‌ام به هیچ وجه به این سادگی‌ها به نتیجه نمی‌رسد!
سعی کردم برای رفع مشکلات، یک الگوریتم ساده برای حل مسائل روزمره بنویسم. اما درست مثل زمانی که شبیه‌سازی کردیم که می‌توانیم با تلفن‌مان از خانه به سوپرمارکت برویم و بعد که نتایج را دیدیم، متوجه شدیم که به‌جای خرید کردن، ساعت‌ها در صفِ پرداخت ایستاده‌ایم!
در نهایت، من به این نتیجه رسیدم که در این زندگی مهندسی، هر کجا که می‌روی، به یک پروژه جدید و پر از مدارهای پیچیده برمی‌خوری. حالا همه‌چیز به کنترل کیفیت بستگی دارد و من هنوز در حال آزمایش مرحله اول هستم!

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:53


متن رمانتیک با واژگان مهندسی
زندگی ما مانند یک سیستم پیچیده است که به دقت طراحی شده است، با مدل‌سازی عشق و تلاش برای بهینه‌سازی هر لحظه کنار هم بودن. من و تو همچون دو الگوریتم هستیم که بی‌وقفه یکدیگر را درک می‌کنیم و همیشه نتیجه مطلوب را به دست می‌آوریم.
وقتی به چشمانت نگاه می‌کنم، انگار در یک پروژه بزرگ از زندگی شریک شده‌ایم. تو همان نرم‌افزار هستی که به من قدرت می‌دهد تا به تمام چالش‌ها پاسخ دهم، و من برای تو مانند یک مدار عمل می‌کنم، همواره در جریان و هماهنگ با تو.
مثل طراحی صنعتی که با دقت و ظرافت شکل می‌گیرد، رابطه ما نیز ساخته شده است از مواد و مصالحی که از بهترین لحظات و خاطرات ساخته شده‌اند. گاهی که به سمت تو می‌روم، مثل یک ربات خودکار به سمت دروازه قلبت حرکت می‌کنم، با حرارت و اشتیاق.
همان‌طور که یک مهندس برای تحقیق و توسعه به دقت برنامه‌ریزی می‌کند، من هم هر لحظه از زندگی‌ام را با تو طراحی می‌کنم تا رابطه‌امان همواره پایداری و استحکام داشته باشد. تو برای من همان پایگاه داده‌ای هستی که هر لحظه به آن نیاز دارم و از آن چیزی فراتر از یک داده به من می‌دهی: عشق و آرامش.
با تو بودن، درست مثل تحلیل داده است؛ هر لحظه‌ات را تحلیل می‌کنم و می‌فهمم که چطور می‌توانم در کنار تو توسعه پیدا کنم. هر روز با تو، یک پروژه جدید است که عاشقانه در آن تلاش می‌کنیم تا همیشه نتیجه‌ نهایی‌اش بهترین باشد.

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:52


100 واژه مرتبط با رشته مهندسی
طراحی
تحلیل
محاسبات
نرم‌افزار
شبیه‌سازی
مدل‌سازی
نقشه‌کشی
سیستم
اتوماسیون
الگوریتم
پایش
فرآیند
بهینه‌سازی
کنترل
پروژه
مدیریت پروژه
تحقیق و توسعه
فناوری
تکنولوژی
تولید
ساخت
مواد
مصالح
مکانیک
الکترونیک
مدار
برق
انرژی
سازه
مقاومت
استحکام
حرارت
سیالات
توربوماشین
پایداری
تحلیل تنش
نیرو
گشتاور
ارتعاشات
انتقال حرارت
دینامیک
استاتیک
کنترل کیفیت
رباتیک
هوش مصنوعی
یادگیری ماشین
اینترنت اشیا
طراحی صنعتی
مهندسی عمران
مهندسی مکانیک
مهندسی برق
مهندسی شیمی
مهندسی کامپیوتر
مهندسی نرم‌افزار
مهندسی مواد
مهندسی پزشکی
مهندسی معدن
مهندسی هوافضا
مهندسی صنایع
مهندسی کشاورزی
مهندسی دریا
مهندسی محیط زیست
سیستم عامل
کدنویسی
مدار مجتمع
تحلیل داده
پایگاه داده
هوشمندسازی
فناوری نانو
میکروالکترونیک
شبکه
پردازش تصویر
طراحی محصول
ترمودینامیک
فناوری ساخت
انرژی‌های تجدیدپذیر
ماشین‌آلات
ابزار دقیق
تجهیزات صنعتی
کارگاه
کنترل فرآیند
سیستم‌های قدرت
انرژی خورشیدی
انرژی باد
سدسازی
پل‌سازی
بزرگراه
تونل
ساختمان‌سازی
ایمنی
استاندارد
تحلیل ریسک
مهندسی کنترل
تحقیق عملیاتی
جوشکاری
خوردگی
آلیاژ
پلیمر
مهندسی زیستی
طراحی پایدار
این واژگان نمایانگر گستردگی و تنوع حوزه‌های مرتبط با رشته مهندسی هستند و می‌توانند در توصیف، آموزش و تحلیل مهندسی به کار بروند.

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:49


متن رمانتیک با واژه‌های فوتبالی👇👇👇


عصر بود و آسمان مثل تور دروازه، آرام و گسترده شده بود. نسیمی ملایم از دوردست‌ها می‌وزید، مثل صدای یک سوت آغاز که نوید یک لحظه تازه را می‌داد. نشسته بودیم کنار هم، درست مثل دو مهاجم که برای حمله‌ای مشترک آماده‌اند.
گفتم: "زندگی مثل یک بازی فوتبال است؛ گاهی باید دفاع کنی، گاهی حمله. اما وقتی تو کنارت باشی، هر لحظه‌اش برد است."
لبخند زدی. همان لبخندی که مثل یک گل در وقت اضافه تمام خستگی‌هایم را از بین می‌برد. گفتی: "اما اگر من آفساید باشم، چه؟"
خندیدم و گفتم: "تو هرگز آفساید نمی‌شوی؛ تو همیشه در مرکز میدان قلب من هستی."
خورشید آرام‌آرام غروب می‌کرد، مثل وقت اضافه‌ای که هر لحظه به پایان نزدیک‌تر می‌شود. دستت را گرفتم و گفتم: "تو مثل یک کاپیتان هستی که مسیر را به من نشان می‌دهد. با تو، حتی اگر گل به خودی بزنم، باز هم احساس می‌کنم برنده‌ام."
صدای پرندگان، مثل تشویق تماشاچیان در هوای غروب پیچیده بود. گفتم: "زندگی ما مثل یک بازی است؛ من توپم را به سمت دروازه تو پاس می‌دهم و تو همیشه بهترین گل را به زندگی‌مان می‌زنی."
نگاهم به چشمانت افتاد، که شبیه تابلو نتیجه بازی پر از امید و شادی بود. گفتم: "تو تنها کسی هستی که دلم می‌خواهد برایش در هر مسابقه‌ای بازی کنم. هر حرکت تو، یک شوت طلایی است که قلبم را تسخیر می‌کند."
شب که شد، ماه بالا آمد، درست مثل لحظه‌ای که داور سوت پایان بازی را می‌زند. اما اینجا، هیچ پایانی نبود. گفتم: "تو نه تنها شریک بازی من هستی، تو خودِ زمین و توپ و حتی تماشاچیانی؛ همه‌چیز من."

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:47


متن خنده‌دارتر
با واژه های فوتبالی



بازی با سوت داور آغاز شد، ولی توپ انگار هنوز در گهواره‌اش خوابیده بود. مهاجم تیم ما که به نظر می‌رسید تازه از مسابقه خوردن کباب برگشته، با تمام قدرت به سمت توپ دوید و شوتی زد که مستقیم به پرچم کرنر برخورد کرد. گزارشگر که خودش هم از شوک خنده‌اش گرفته بود، گفت: "ای شوت، تو مرا کجا بردی؟!"
تماشاگران که انگار برای تماشای یک سیرک آمده بودند، شروع به دست زدن کردند. یکی از آنها با صدای بلند فریاد زد: "آقای مهاجم، توپ رو با هندوانه اشتباه گرفتی؟" مهاجم با خونسردی برگشت و گفت: "اشتباه نشه، این فقط گرم کردن بود."
بازیکنان حریف که متوجه شدند تیم ما بیشتر برای نمایش اومده، شروع به حرکات عجیب و غریب کردند. یکی از مهاجمانشان توپ را برداشت و چنان شوتی زد که توپ در آسمان ناپدید شد. دروازه‌بان ما که همیشه آماده برای هر فاجعه‌ای بود، با دست‌های باز ایستاد و گفت: "کاش همین الان یه پهپاد می‌دادن تا ببینم توپ کجاست!"
حالا نوبت ما بود. یکی از مدافعان که به نظر می‌رسید در تمام عمرش تنها با بالش بازی کرده، توپ را گرفت و با یک حرکت فوق‌العاده آن را به داور پاس داد. داور که انگار هنوز درگیر یادآوری صبحانه‌اش بود، توپ را گرفت و پرسید: "این دیگه چیه؟ من مگه بازیکنم؟" مدافع خونسرد گفت: "حالا شما هم بازی کن، شاید بهتر باشه."
در نیمه دوم، تیم ما صاحب یک ضربه آزاد شد. مهاجم اصلی که به شدت به خودش اعتماد داشت، به توپ نزدیک شد و گفت: "برو کنار، وقت طلایی منه." با یک حرکت حرفه‌ای، شوت زد و توپ مستقیم به تابلو تبلیغاتی برخورد کرد که رویش نوشته بود: "ما به برنده‌ها جایزه می‌دهیم." گزارشگر با خنده گفت: "به‌نظر می‌رسه این توپ هم شانس برنده شدن نداشت!"
دقایق آخر بازی بود و داور وقت اضافه اعلام کرد. بازیکنان ما که انگار بعد از دوی ماراتن 42 کیلومتری بودند، با سرعتی معادل راه رفتن لاک‌پشت، توپ را به هم پاس می‌دادند. تماشاگران یکی پس از دیگری استادیوم را ترک کردند. یک نفر با صدای بلند گفت: "بریم خونه، اینا خودشون نمی‌دونن چی کار می‌کنن!"
در نهایت، بازی با نتیجه 0-0 تمام شد. بازیکنان با چهره‌هایی که شبیه افراد برنده اسکار بود، به سمت رختکن رفتند. سرمربی تیم که به نظر می‌رسید در آستانه ترک حرفه مربی‌گری است، گفت: "یه تیم داریم که حتی توپ هم ازشون می‌ترسه!"
تماشاگران که همچنان در شوک عملکرد تیم بودند، یکی از آن‌ها فریاد زد: "ای کاش این تیم توی لیگ خواب شرکت می‌کرد، چون بهتر از این نمی‌شد خوابید!"

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:46


متن طنزفوتبالی با استفاده از واژگان مرتبط


بازی با سوت داور شروع شد، اما توپ انگار هنوز در خواب بعدازظهرش بود و حاضر نبود تکان بخورد. مهاجم تیم ما که به نظر می‌رسید شغل اصلی‌اش دویدن پشت اتوبوس است، به سمت توپ یورش برد. با یک شوت سهمگین، توپ را مستقیم به کمر داور کوبید! داور که بیشتر از توپ غافلگیر شده بود، زیر لب چیزی گفت که به نظر می‌رسید یک نسخه فشرده از کارت قرمز باشد.
تماشاگران، مثل کسانی که اولین بار هندوانه تخفیف‌دار دیده باشند، از جا بلند شدند و شروع به تشویق کردند. یکی از آن‌ها حتی از هیجان، نوشابه‌اش را به سمت سرمربی تیم پرتاب کرد! سرمربی که تازه از آرایشگاه برگشته بود، به کمک‌مربی اشاره کرد که «این لیوان چای را به من بدهید، چون این‌ها قصد دارند آبرویم را ببرند.»
در همین حین، بازیکن حریف با حرکتی که بیشتر به رقص دیسکو شباهت داشت، توپ را از مدافع ما عبور داد. مدافع ما که انگار تازه از خواب زمستانی بیدار شده بود، ایستاد و گفت: "به‌به، چه حرکت قشنگی!" و مهاجم حریف، توپ را مستقیم به سمت دروازه شوت کرد. اما دروازه‌بان ما، که بیشتر به یک آکروبات‌باز سیرک شباهت داشت، با پرشی عجیب، توپ را به کرنر فرستاد.
داور به کرنر اشاره کرد. بازیکن حریف توپ را روی هوا فرستاد، و یکی از مدافعان ما که به نظر می‌رسید تازه از کلاس یوگا آمده، با یک حالت تعادل عجیب توپ را با سر به سمت دروازه خودمان فرستاد! تماشاچیان با چهره‌هایی مملو از ناامیدی فریاد زدند: "آخه چرا؟!"
سرانجام، وقت اضافه شروع شد. تیم ما، خسته و گیج، مثل کسی که دنبال جورابش می‌گردد، توپ را این‌سو و آن‌سو پاس می‌داد. مهاجم تیم ما که اعتمادبه‌نفسش از سقف استادیوم هم بالاتر بود، از وسط زمین شوت کرد. توپ با چنان سرعتی رفت که احتمالاً الان دارد دور مدار زمین می‌چرخد.
در نهایت، بازی با نتیجه 0-0 تمام شد. تماشاگران که از عملکرد تیم ناامید شده بودند، به خانه رفتند، اما یکی از آن‌ها در تلویزیون داد می‌زد: "ما برای این بازی لیگ برتر پول دادیم؟!"
بازیکنان به سمت رختکن رفتند و یکی از آن‌ها با خنده گفت: "حداقل توپ گم نشده!" و سرمربی تیم، که از عصبانیت چهره‌اش شبیه به لکه سرخ مشتری شده بود، زیر لب غر می‌زد: "اینا رو بفرستم لیگ کودکان، شاید اونجا بهتر بازی کنن!"

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:45


متن طنز فوتبالی با استفاده از واژگان مرتبط


بازی شروع شده بود و توپ مثل یک دانش‌آموز تنبل، هیچ علاقه‌ای به حرکت کردن نداشت. بازیکن‌ها با استقامت مثال‌زدنی دنبال توپ می‌دویدند، انگار که می‌خواهند در آخرین لحظه‌ی حراج، یک تلویزیون بخرند!
در همین لحظه، مهاجم تیم ما که به نظر می‌رسید شب قبلش خواب گل زدن قیچی‌برگردان دیده بود، توپ را شوت کرد. اما توپ مستقیم رفت و به پرچم کرنر برخورد کرد. گزارشگر با صدایی که انگار خودش هم شوکه شده، گفت: "خب، این شوت بیشتر شبیه پرتاب سنگ از عهد باستان بود!"
تیم حریف در یک ضدحمله سریع توپ را برداشت. مدافع تیم ما، که گویا هنوز در حال فکر کردن به سریال دیشب بود، جا ماند و حریف با یک پاس زیبا توپ را به مهاجمشان رساند. مهاجم به سمت دروازه حرکت کرد، اما دروازه‌بان ما که ترکیبی از سوپرمن و راننده تاکسی خسته بود، با یک پرش عجیب توپ را مهار کرد. تماشاگران از این حرکت به قدری هیجان‌زده شدند که یکی از آن‌ها از سکوی تماشاچیان پایین افتاد!
کاپیتان تیم ما، که تخصصش در بازی‌خوانی بود (البته نه فوتبال، بلکه کتاب‌های فلسفی)، توپ را گرفت و با دقتی مثال‌زدنی پاس داد به هافبک. اما هافبک که معلوم بود تازه از یک مسابقه دو امدادی برگشته، نتوانست توپ را کنترل کند و توپ مستقیم به داور خورد. داور که هنوز تعادلش را از دست نداده بود، با سوتی پر از خشم خطا گرفت.
در لحظه حساس بازی، تیم ما صاحب یک ضربه آزاد شد. مهاجم اصلی تیم جلو آمد و گفت: "این توپ مال منه. از دیشب تمرین کردم!" اما وقتی توپ را شوت کرد، توپ به جای تور دروازه، از استادیوم خارج شد و احتمالاً در باغچه همسایه فرود آمد.
بازی با تساوی به پایان رسید. بازیکنان با چهره‌هایی که انگار تازه از یک اردوی نظامی برگشته بودند، به سمت رختکن رفتند. گزارشگر در پایان گفت: "و این هم یک روز دیگر در دنیای فوتبال؛ جایی که توپ ممکن است به همه‌جا برود، به‌جز دروازه!"

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:44


100 واژه مرتبط با صحنه فوتبال
توپ
زمین فوتبال
دروازه
دروازه‌بان
بازیکن
داور
خط نگهدار
کمک‌داور
سوت
کارت زرد
کارت قرمز
آفساید
گل
پنالتی
ضربه آزاد
کرنر
اوت
پاس
شوت
کنترل توپ
تاکتیک
دفاع
حمله
هافبک
مهاجم
مدافع
کاپیتان
نیمکت ذخیره
تعویض
تماشاچی
تشویق
استادیوم
هوادار
سرمربی
کمک‌مربی
گزارشگر
وقت اضافه
وقت قانونی
ضربه سر
خطا
سانتر
بازی‌خوانی
تیم
ترکیب
پیراهن تیم
بازوبند کاپیتانی
لیگ
جام
مسابقه
برد
باخت
تساوی
امتیاز
جدول رده‌بندی
گلزن
کلین‌شیت
پرچم کرنر
استارت
دریبل
تکل
پرس
سرعت
دقت
استقامت
نیمه اول
نیمه دوم
رختکن
آماده‌سازی
گرم کردن
تمرین
تاکتیک تیمی
کاشته
خط دفاع
تعادل
ضدحمله
شوت از راه دور
پنالتی‌زن
گل به خودی
مهار توپ
بازی‌سازی
حریف
موقعیت
پنالتی‌گیر
ضربه ایستگاهی
داور چهارم
توپ‌جمع‌کن
تور دروازه
سکوی تماشاچیان
جام جهانی
لیگ قهرمانان
لیگ برتر
حمله سریع
چیدمان تیم
سیستم بازی
پاس کوتاه
پاس بلند
ضربه قیچی‌برگردان
شادی پس از گل
برد دراماتیک
وقت تلف‌شده
این واژگان تصویر جامعی از دنیای فوتبال را ارائه می‌دهند و می‌توانند در توصیف صحنه‌ها، تحلیل بازی یا حتی نوشتن متن‌های ادبی استفاده شوند.

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:43


متن فلسفی با واژگان یوگا و مدیتیشن


زندگی، همچون پرانایاما است؛ با هر دم، گویی تمام جهان را به درون می‌کشیم، و با هر بازدم، چیزی از خود به هستی می‌بخشیم. آیا این ریتم ساده، رمز کل هستی نیست؟ آیا تنفس عمیق، پلی نیست میان جسم و روح، میان آنچه می‌بینیم و آنچه درک می‌کنیم؟
انسان، گویی موجودی است در میان سکون و حرکت؛ یک آسانا، میان بی‌پایان بودن و محدودیت. ما تلاش می‌کنیم در میان چاکراهای بسته، تعادلی پیدا کنیم؛ اما هر بار که به مانترای سکوت درونی گوش می‌دهیم، حقیقتی تازه را کشف می‌کنیم.
آگاهی لحظه‌ای، کلید عبور از وهم است. هر لحظه، چون یک حالت درخت است؛ ریشه در زمین، اما نگاه به آسمان. آیا این ریشه‌ها ما را به زمین بسته‌اند یا ما را به عمق واقعیت متصل کرده‌اند؟ آیا این شاخ و برگ‌های بلند، همان خواسته‌های ما هستند که می‌خواهند تا بی‌نهایت رشد کنند؟
در یوگا می‌آموزیم که تعادل، نه ایستایی، بلکه پذیرش جریان است. همان‌طور که در وینیاسا، هر حرکت، پلی است به حرکت بعدی، در زندگی نیز هر لحظه، مقدمه‌ای برای لحظه‌ای تازه است. اما آیا این لحظه‌ها تنها تکرار یک الگوی بی‌پایان‌اند؟ یا هر حرکت، یک گام کوچک به سوی سامادهی است؟
سکون عمیق، جایی است که ذهن از بازی‌ها و قضاوت‌های خود رها می‌شود. در این سکوت، هاله‌ای از انرژی را می‌بینیم که همیشه در درون ما جریان داشته است؛ اما آیا ما این انرژی هستیم یا صرفاً تماشاگر آن؟ آیا انعطاف‌پذیری روح، به معنای توانایی تطبیق با جهان است یا درک این‌که جهان، خود انعکاس ماست؟
زندگی، مدیتیشنی است که در آن با هر تنفس دیافراگمی، به خلسه‌ای تازه وارد می‌شویم. ما در این مدیتیشن، میان بی‌ذهنی و آگاهی کیهانی در نوسانیم. شاید حقیقت، همان بی‌کرانگی لحظه‌ها باشد؛ جایی که زمان و مکان در هم می‌پیچند و تنها چیزی که باقی می‌ماند، سکوت است.
در پایان، یوگا و مدیتیشن به ما می‌آموزند که رهایی از درد و رنج، نه در گریز، بلکه در پذیرش است. در مسیر خودشناسی، ما خود را چون موجی در اقیانوس می‌بینیم؛ موجی که هرچند به نظر جدا می‌آید، اما هرگز از اقیانوس جدا نیست.

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:41


متن رمانتیک با استفاده از واژگان یوگا و مدیتیشن👇👇👇


هوای عصرگاهی، آغشته به بوی آرامش بود. تو در حالت شاواسانا روی زمین نشسته بودی، چشمانت بسته و نفست، شبیه پرانایاما، آرام و عمیق بود. نگاهت که کردم، گویی تمام جهان در لحظه‌ای کوتاه به سکون رسیده بود؛ سکونی شبیه مدیتیشن عمیق.
گفتم: "وقتی تو این‌گونه آرامی، انگار چاکراهای من هم هماهنگ‌تر می‌چرخند." لبخند زدی؛ آن لبخندی که شبیه مانترای اوم، چیزی جز صلح و عشق بی‌قید و شرط نبود.
آرام برخاستی و وارد حالت درخت شدی. دستانت را به سوی آسمان کشیدی، گویی با هر حرکت، زمین و آسمان را به هم متصل می‌کردی. گفتم: "تعادل تو، تعادل من است. تو مانند ریشه‌ای هستی که مرا در خاک زندگی نگه می‌دارد."
گفتی: "یوگا چیزی فراتر از تمرین بدنی است. تو مثل هاله‌ای از انرژی در زندگی من جاری هستی." کلماتت، چون تنفس دیافراگمی، آرام و عمیق به روحم نفوذ کردند.
سپس وارد حالت جنگجو شدی، و من فقط نگاهت می‌کردم. گویی که تمام جهان در تو متمرکز بود. گفتم: "تو به من نشان دادی که زندگی، سفری است میان آگاهی لحظه‌ای و رهایی. هر گره‌ای که داشتم، با حضورت گشوده شد."
نشستی و دست‌هایت را روی قلبت گذاشتی، شبیه کسی که در تجسم آرامش گم شده است. گفتی: "وقتی تو هستی، تمام چاکراهایم باز می‌شوند و جهان شفاف‌تر به نظر می‌رسد. تو مثل یک توازن انرژی درونی هستی."
آن لحظه، میان سکوت و سکون، فهمیدم که عشق ما چیزی شبیه مدیتیشن است؛ عمیق، آرام، و جاودانه. شبیه سکون بی‌نهایت که در آن هر تنفس عمیق به آغوشی از امنیت و شفقت تبدیل می‌شود.

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:40


100 واژه مرتبط با یوگا و مدیتیشن

آرامش
تمرکز
ذهن‌آگاهی
تعادل
انرژی
انعطاف‌پذیری
تنفس
پرانایاما
آسانا
مانترا
مدیتیشن
آگاهی
هوشیاری
شکرگزاری
مثبت‌اندیشی
پاکسازی ذهن
سکون
حالت بدن
تعادل ذهن
حالت درخت
حالت کودک
حالت شتر
حالت پل
حالت ماهی
حالت کبرا
حالت سلام به خورشید
حالت جنگجو
حالت مثلث
حالت گربه و گاو
شاواسانا (حالت آرامش)
درون‌نگری
چاکرا
کندالینی
پرانا
سامادهی
دریشتی
یوگا نیدرا
وینیاسا
هاتا یوگا
راجا یوگا
یین یوگا
کریا یوگا
آشتانگا یوگا
بی‌کرانگی
انرژی درونی
خودشناسی
اتصال
تمرین روزانه
هماهنگی
ریتم
جریان
سکوت درونی
آرامش ذهن
پذیرش
عشق بی‌قید و شرط
بازتاب
مسیر
بی‌ذهنی
حضور
تجسم
تعمق
هم‌راستایی
یوگا تراپی
حرکت‌درمانی
سرود اوم
تمرین معنوی
درک عمیق
شفقت
انعطاف روح
سکون عمیق
توازن انرژی
هماهنگی چاکراها
ریلاکسیشن
تنفس دیافراگمی
تنفس عمیق
ذهن خالی
ذهن شفاف
تعادل احساسی
حالت نیلوفر
سکون بی‌نهایت
هماهنگی بدن و ذهن
آرامش عمیق
پاکسازی روح
آگاهی لحظه‌ای
انسجام
دنیای درون
صلح درونی
تمرین یوگا
بدن سالم
ذهن آرام
شفا
رهایی
جریان پرانا
نیروی حیات
عشق به خود
زمان حال
مراقبه
احساس هماهنگی
خلسه
آگاهی کیهانی
این واژگان دنیای یوگا و مدیتیشن را به تصویر می‌کشند و می‌توانند به درک بهتر این مفاهیم کمک کنند.

آموزش انشا و نگارش

19 Jan, 23:39


متن فلسفی عمیق‌تر با الهام از قالیبافی👇👇👇

زندگی، خود یک دار قالی است؛ پایه‌هایش در زمین فرو رفته و تارهایش به بی‌نهایت آسمان کشیده شده‌اند. ما، انسان‌ها، نخ‌های خامه‌ای هستیم که از دل طبیعت برخاسته‌ایم و هر روز، گره‌ای به این نقشه‌ی نامرئی می‌زنیم. اما آیا این گره‌ها آگاهانه‌اند؟ یا صرفاً دستانی ناپیدا، ما را در بافت تقدیر هدایت می‌کنند؟
هر رج زندگی، شبیه روزهایی است که پشت سر می‌گذاریم؛ بعضی نرم و لطیف همچون پود نازک، و بعضی دیگر سنگین و طاقت‌فرسا مثل پود ضخیم. اما در نهایت، همه‌ی این رج‌ها باهم زمینه‌ای می‌سازند که تنها از بالا، از افقی فراتر از دید انسان، قابل درک است. آیا این نقشه قالی، واقعیت مطلق است یا خیالی که ذهن ما برای معنا دادن به بی‌نظمی‌ها خلق کرده است؟
شاید ما هرگز قادر نباشیم تصویر کامل را ببینیم. زیرا زندگی، همچون قالی، تنها از پشت دیده می‌شود؛ پر از گره‌های به‌هم‌ریخته و نخ‌هایی که گویی سرانجامی ندارند. اما آن‌سوی این دار، جایی است که زیبایی حقیقی نهفته است. آیا مرگ، لحظه‌ای است که ما را از این دار آزاد می‌کند و به ما امکان می‌دهد تا به نقش کامل نگاه کنیم؟
هر لچک و ترنج در قالی، نمایانگر لحظه‌ای از حیات است؛ شادی‌هایی که چون گل شاه‌عباسی می‌شکفند و اندوه‌هایی که چون سایه‌های بته‌جقه در کنارشان پیچیده‌اند. زندگی، ترکیبی از این دو است؛ بدون یکی، دیگری بی‌معنا خواهد بود.
رنگ‌ها، همان احساسات‌اند. گاه به سرخی روناس می‌درخشند، گاه به تیرگی پوست گردو فرو می‌روند. اما آیا این رنگ‌ها واقعی‌اند؟ یا صرفاً توهمی که ما برای فرار از رنگ خاکستری وجود خلق کرده‌ایم؟
و گره‌ها... این گره‌های کوچک که ما هر روز با دستانمان می‌زنیم، آیا حاصل انتخاب ماست؟ یا از پیش، بخشی از نقشه‌ای ازلی بوده‌اند؟ اگر اختیار داریم، پس چرا نقشه را نمی‌بینیم؟ و اگر نداریم، این بازی پیچیده گره‌ها چه معنایی دارد؟
شاید انسان، هم قالی‌باف است و هم بخشی از قالی. هم خالق است و هم مخلوق. ما گره می‌زنیم و در همان لحظه، خودمان به گره‌ای در نقشه‌ی دیگری تبدیل می‌شویم. این تناقض، ذات زندگی است؛ جایی که هر گره، نقطه‌ای کوچک از فرشی جاودانه است که هرگز پایانی ندارد.
زندگی، رقصی است میان اختیار و اجبار، میان رنگ و بی‌رنگی، میان تاریکی و نور. و تنها وقتی که دار قالی از حرکت می‌ایستد، شاید بتوانیم بفهمیم که این نقش عظیم، چه داستانی برای گفتن داشته است.

آموزش انشا و نگارش

17 Jan, 22:45


موضوع : مداد
به سبک هنری
عنوان : مداد، معشوقی فروتن و صبور

مداد چیزی بیش از یک ابزار نوشتن است؛ او رفیق لحظه‌های خلاقیت و معشوقی صبور برای هنرمندان و نویسندگان است. هر خطی که می‌کشی، زمزمه‌ای از اوست، هر نقشی که می‌نگاری، بخشی از جان اوست که به روی کاغذ می‌ریزد.
مداد، همچون شاعری خاموش، با هر لمس دست، داستانی تازه می‌سراید. او شکایتی ندارد، حتی وقتی نوکش می‌شکند یا پیکرش تراشیده می‌شود. او می‌داند که هر بار تراشیدن، فرصتی تازه است برای خلق زیبایی بیشتر. در مقابل پاک‌کن، او شکسته‌نفسی می‌کند و می‌گوید: «اشتباه کن، من در کنارت هستم. از نو آغاز کنیم.»
چه کسی می‌تواند عاشقانه‌تر از مداد باشد؟ او خود را در دستان تو رها می‌کند، بی‌هیچ توقعی. هر خطی که از او می‌زنی، پُل کوچکی است میان دنیای درون و بیرون. او همواره آماده است، بی‌آنکه شکایتی کند، حتی وقتی کوتاه و کوچک می‌شود، باز هم می‌خواهد سهمی در آفرینش تو داشته باشد.
مداد، صدای نجیب هنر است. او به کاغذ زمزمه می‌کند: «بیا با هم رویایی بسازیم. بیا این صفحه سفید را به جهان‌های تازه تبدیل کنیم.»
و تو، هنرمند یا نویسنده‌ای که مداد در دست داری، بدان که او تنها ابزارت نیست؛ او همراهی عاشق است که در سکوت، تو را به سوی بی‌کران خلاقیت می‌برد.

آموزش انشا و نگارش

17 Jan, 22:43


موضوع : مداد
به سبک فلسفی

مداد: ابزار ساده، نماد پیچیدگی هستی
مداد، این ابزار کوچک و فروتن، چیزی فراتر از یک وسیله نوشتن است. او نمادی است از رابطه میان اندیشه و عمل، میان ایده و اجرا. مداد با تمام سادگی‌اش، دربردارندهٔ مفاهیمی عمیق و فلسفی است که زندگی و جهان هستی را به شکلی نمادین بازتاب می‌دهد.
مداد، در ذات خود، تجسم گذرا بودن است. هر خطی که می‌کشد، بخشی از وجود خود را فدا می‌کند. او می‌داند که برای به جا گذاشتن اثری ماندگار، باید خود را کم‌کم از دست بدهد. این همان مفهوم عمیق زندگی است: گذر زمان و زوال جسم برای خلق معنا و اثری که باقی بماند.
اما مداد، درس دیگری نیز دارد: اشتباهات نه‌تنها اجتناب‌ناپذیرند، بلکه بخشی ضروری از فرآیند خلق و یادگیری‌اند. وجود پاک‌کن، همزاد مداد، به ما یادآوری می‌کند که خطا کردن، مرحله‌ای است برای رسیدن به حقیقت و کمال. بدون اشتباه، هیچ اصلاحی ممکن نیست، و بدون اصلاح، رشد معنایی وجود ندارد.
از سوی دیگر، مداد نماد انعطاف‌پذیری و امکان تغییر است. نوشته‌های او می‌توانند پاک شوند و جای خود را به افکاری تازه بدهند. او به ما می‌آموزد که هیچ‌چیز در زندگی قطعی نیست و همواره فرصتی برای بازآفرینی وجود دارد.
مداد همچنین نشان‌دهنده ارتباط میان سادگی و پیچیدگی است. او ابزاری ساده است، اما توانایی خلق آثار هنری پیچیده، بیان عمیق‌ترین افکار و انتقال دانش بشری را دارد. این تضاد میان ظاهر و ذات، ما را به تأمل در مورد بسیاری از پدیده‌های جهان دعوت می‌کند: آیا آنچه ساده به نظر می‌رسد، در حقیقت پیچیده‌ترین نیست؟
در نهایت، مداد یک فیلسوف خاموش است که با هر خط و هر نقش، به ما درس‌هایی از گذرا بودن، خلاقیت، اشتباه‌پذیری و امکان بازآفرینی می‌دهد. اگر گوش جان به سخنان او بسپاریم، خواهیم دید که این ابزار کوچک، آیینه‌ای است برای درک بزرگی جهان و معنای حقیقی زندگی.

آموزش انشا و نگارش

17 Jan, 21:12


موضوعات خلاقانه درباره قلم
می‌توانند بسیار گسترده و الهام‌بخش باشند. در زیر برخی از این موارد آورده شده است:

1. قلم به‌عنوان یک شخصیت
قلمی که جان دارد: داستان قلمی که می‌تواند احساس کند، صحبت کند، و ماجراهایی را تجربه کند.
قلمی که خالق دنیاهاست: قلمی که با هر نوشته‌اش، دنیایی جدید خلق می‌کند.
قلمی با خاطرات: قلمی که هر کلمه‌ای که نوشته، بخشی از تاریخ را ثبت کرده است.
2. قلم به‌عنوان یک راوی
راوی زندگی‌ها: قلمی که داستان زندگی انسان‌های مختلف را از نگاه خود روایت می‌کند.
راوی تاریخ: قلمی که دست‌نوشته‌های قدیمی و تاریخی را بازگو می‌کند.
راوی لحظه‌های گمشده: قلمی که داستان‌هایی را که هرگز گفته نشده‌اند، آشکار می‌کند.
3. قلم به‌عنوان ابزار خلاقیت
پل میان تخیل و واقعیت: قلمی که رویاها و تخیلات را به واقعیت تبدیل می‌کند.
جادوی خطوط: قلمی که هر خطی از آن، معنای جدیدی خلق می‌کند (مانند خطاطی یا طراحی).
تبدیل‌کننده سکوت به صدا: قلمی که افکار درونی نویسنده را به کلمات تبدیل می‌کند.
4. قلم در نقش‌های مختلف
قلم یک نویسنده: آغازگر داستان‌ها، تراژدی‌ها و شاهکارها.
قلم یک معلم: ابزاری برای انتقال دانش و یادگیری.
قلم یک هنرمند: خلق نقاشی‌ها و طرح‌هایی که احساسات را بیان می‌کنند.
قلم یک دانش‌آموز: پر از خط‌خطی‌ها و رویاهای کودکانه.
5. ماجراهای تخیلی درباره قلم
قلمی که آینده را پیش‌بینی می‌کند: هرچه می‌نویسد، به واقعیت تبدیل می‌شود.
قلمی که به گذشته سفر می‌کند: قلمی که نوشته‌های تاریخ را زنده می‌کند.
قلمی که از جنس ستاره‌هاست: قلمی که از دل کهکشان‌ها آمده و با جوهر جادویی می‌نویسد.
6. نمادگرایی قلم
قلم و قدرت بیان: نمادی از آزادی، عدالت و انتقال اندیشه.
قلم و صلح: ابزاری که به‌جای شمشیر، برای برقراری صلح استفاده می‌شود.
قلم و هویت: ابزاری برای بیان هویت، فرهنگ و زبان یک ملت.
7. قلم و احساسات انسانی
قلم و اشک: قلمی که دردها و غم‌ها را می‌نویسد.
قلم و عشق: قلمی که نامه‌های عاشقانه را می‌نویسد و دل‌ها را به هم پیوند می‌دهد.
قلم و خشم: قلمی که فریادهای بی‌صدای انسان را روی کاغذ ثبت می‌کند.
8. قلم و چالش‌ها
قلمی که فراموش شده است: داستان قلمی که دیگر کسی از آن استفاده نمی‌کند.
قلمی که شکسته شده: قلمی که باوجود شکسته بودن، همچنان به نوشتن ادامه می‌دهد.
قلم در برابر تکنولوژی: رقابت قلم‌های سنتی با ابزارهای دیجیتال.
9. قلم و فرهنگ‌ها
قلم در هنر خطاطی: داستانی از قلم نی و مرکب در هنرهای مختلف.
قلم در تاریخ: نقش قلم در تحولات تاریخی و فرهنگی.
قلم در ادبیات جهانی: قلمی که آثار بزرگی را در ادبیات به دنیا آورده است.
10. قلم به‌عنوان الهام‌بخش
قلم و الهام: قلمی که خالق آثار بزرگ است و دیگران را نیز به نوشتن تشویق می‌کند.
قلمی که نجات می‌دهد: قلمی که با نوشتن، آرامش را به دل‌ها بازمی‌گرداند.
قلم و رویاهای کودکان: ابزاری برای ثبت تخیلات کودکانه و آرزوهای بی‌پایان.
هر یک از این موضوعات می‌توانند به داستان‌ها، شعرها، فیلم‌نامه‌ها یا حتی نقاشی‌ها و طرح‌های هنری تبدیل شوند. قلم، چیزی فراتر از ابزار نوشتن است؛ نمادی از اندیشه، خلاقیت و انسانیت.

آموزش انشا و نگارش

17 Jan, 17:15


"دوست داشتن یعنی فهمیدن اینکه گاهی سکوت، عمیق‌ترین پاسخ است."

"عشق یعنی دیدن زیبایی در کوچک‌ترین چیزهایی که او برایت انجام می‌دهد."

"دوست داشتن یعنی حتی در سخت‌ترین لحظات، به حضور او دلگرم باشی."

"گاهی عشق یعنی پذیرفتن آسیب‌پذیری، چون می‌دانی او تو را همان‌طور که هستی می‌پذیرد."

"دوست داشتن یعنی برای لبخند او بجنگی، حتی اگر دلتنگ باشی."

"عشق یعنی با یک نگاه، تمام حرف‌هایی که نمی‌توانی بگویی را به او بگویی."

"دوست داشتن یعنی به او اطمینان بدهی که حتی در طوفان، تو کنارش هستی."

"عشق یعنی از دست دادن برای ساختن چیزی بزرگ‌تر."

"دوست داشتن یعنی در تاریکی، چراغ امید او باشی."

"عشق یعنی شنیدن صدای قلب او، حتی وقتی کیلومترها از هم دور هستید."

"دوست داشتن یعنی پذیرفتن تفاوت‌ها و دوست داشتن همان تفاوت‌ها."

"عشق یعنی یاد بگیری که شادی او، شادی توست."

"دوست داشتن یعنی ندیدن نقص‌ها، و بزرگ کردن زیبایی‌ها."

"عشق یعنی هر روز دوباره به او اعتماد کنی، حتی اگر دیروز سخت بوده باشد."

"دوست داشتن یعنی بتوانی در شلوغ‌ترین لحظات، آرامش را در کنار او پیدا کنی."

"عشق یعنی به او کمک کنی که بهترین نسخه خودش باشد."

"دوست داشتن یعنی بدانی که او همیشه در قلبت خانه دارد، حتی اگر دور باشد."

"عشق یعنی پذیرفتن زخم‌های او و بوسیدنشان."

"دوست داشتن یعنی ببخشی، چون می‌دانی که عشق بزرگ‌تر از کینه است."

"عشق یعنی پیدا کردن یک دوست در میان تمام نقش‌های دیگر او."

"دوست داشتن یعنی به صدای او گوش کنی، حتی وقتی حرفی نمی‌زند."

"عشق یعنی بدانی که او در سخت‌ترین لحظه‌ها هم تکیه‌گاه توست."

"دوست داشتن یعنی ببخشی، نه به خاطر اینکه او لایق است، بلکه به خاطر اینکه تو لایق آرامشی."

"عشق یعنی نگاهت به او، پر از نور و امید باشد، حتی وقتی دنیا تاریک است."

"دوست داشتن یعنی در کنار او، دنیا کمتر ترسناک به نظر برسد."

"عشق یعنی باور داشته باشی که هر روز، فرصتی تازه برای دوست داشتن است."

"دوست داشتن یعنی یاد بگیری که او را همان‌طور که هست بپذیری، بدون انتظار تغییر."

"عشق یعنی در کوچک‌ترین لحظات، بزرگ‌ترین معناها را پیدا کنی."

"دوست داشتن یعنی بدانی که گاهی بودن کافی است؛ بدون هیچ حرفی، بدون هیچ کاری."

"عشق یعنی هر بار که به او نگاه می‌کنی، چیزی تازه کشف کنی."

"دوست داشتن یعنی به او اجازه دهی رویاهای خودش را دنبال کند، حتی اگر متفاوت با تو باشد."

"عشق یعنی همیشه به یاد داشته باشی که او هم مثل تو انسانی است که گاهی اشتباه می‌کند."

"دوست داشتن یعنی با او بخندی، با او گریه کنی، و هیچ‌وقت تنها نباشی."

"عشق یعنی گاهی خودت را کنار بگذاری، تا او احساس امنیت کند."

"دوست داشتن یعنی در روزهای سخت، او را بیشتر از همیشه دوست داشته باشی."

"عشق یعنی بپذیری که راهی طولانی در پیش دارید، اما در کنار هم، همه چیز آسان‌تر می‌شود."

"دوست داشتن یعنی در میان هزاران صدای مختلف، تنها صدای او آرامت کند."

"عشق یعنی بدانی که او خانه‌ای است که همیشه می‌توانی به آن بازگردی."

"دوست داشتن یعنی گاهی به عقب بروی، تا او بتواند جلو برود."

"عشق یعنی به جای حرف زدن، گاهی فقط گوش کنی."

این جملات همچنان عمق و شیرینی مفهوم عشق را در خود دارند و نشان می‌دهند که دوست داشتن چیزی فراتر از یک احساس ساده است.

دوست داشتن از نگاه شما چیست؟!

آموزش انشا و نگارش

17 Jan, 17:11


"دوست داشتن یعنی ببخشی، حتی وقتی عذرخواهی نشنیده‌ای."

"عشق یعنی در تاریک‌ترین شب‌ها، امیدی در قلبت روشن باشد."

"دوست داشتن یعنی دست کسی را بگیری و به او بگویی: «تو تنها نیستی.»"

"عشق یعنی نگاه کردن به چشم‌های کسی و دیدن تمام حقیقت‌هایی که زبان از گفتنشان عاجز است."

"دوست داشتن یعنی گذشتن از غرورت، برای اینکه او لبخند بزند."
"عشق یعنی در دل هر سختی، چیزی زیبا پیدا کنی."

"دوست داشتن یعنی فهمیدن سکوت کسی، حتی وقتی خودش هم نمی‌داند چرا ساکت است."

"گاهی عشق یعنی امید دادن به دیگری، وقتی خودت هم در اوج ناامیدی هستی."

"دوست داشتن یعنی با دلت گوش دادن، نه با گوشت."

"عشق یعنی هر روز از نو با او شروع کنی، حتی اگر دیروز سخت بوده باشد."

"دوست داشتن یعنی پذیرفتن آسیب‌پذیری، چون عشق قوی‌تر از ترس است."

"عشق یعنی در دل آتش هم احساس آرامش کنی، چون او کنارت است."

"دوست داشتن یعنی به جای دیدن کاستی‌ها، زیبایی‌های او را پررنگ‌تر ببینی."

"عشق یعنی باور داشته باشی که هر چیزی که با دل انجام شود، درست است."

"دوست داشتن یعنی به او اجازه دهی خودش باشد، حتی اگر با ایده‌آل تو فاصله داشته باشد."

"عشق یعنی در کنار همدیگر رشد کنید، نه اینکه یک نفر دیگری را به عقب بکشد."

"دوست داشتن یعنی در هر بار دیدن او، چیزی جدید و زیبا پیدا کنی."

"عشق یعنی به جای تسلط، همراهی کنی؛ به جای مالکیت، آزاد بگذاری."

"دوست داشتن یعنی به او کمک کنی خودش را بیشتر دوست داشته باشد."

"عشق یعنی همیشه به یاد داشته باشی که هیچ چیز کوچک‌تر از لبخند، بزرگ‌تر از عشق نیست."

"دوست داشتن یعنی هر بار که به او نگاه می‌کنی، انگار برای اولین بار است."

"عشق یعنی دلتنگ شدن برای کسی که هنوز کنار توست."

"دوست داشتن یعنی درک کردن ترس‌های کسی، بدون اینکه او را قضاوت کنی."

"گاهی عشق یعنی گفتن: «من اینجا هستم»، حتی اگر او نشنود."

"دوست داشتن یعنی کنار آمدن با چیزهایی که نمی‌توانی تغییر دهی، چون او برایت مهم‌تر از این چیزهاست."

"عشق یعنی در میان هزاران انتخاب، همچنان او را انتخاب کنی."

"دوست داشتن یعنی دیدن دنیا از نگاه او، حتی اگر آن نگاه با نگاه تو فرق داشته باشد."

"عشق یعنی باور داشته باشی که حضور او کافی است تا همه چیز بهتر شود."

"دوست داشتن یعنی شنیدن صدای او در سکوت."

"گاهی عشق یعنی جنگیدن برای چیزی که دیگران باور ندارند ارزش جنگیدن دارد."

"دوست داشتن یعنی بگذاری او رویای خودش را دنبال کند، حتی اگر از رویای تو فاصله داشته باشد."

"عشق یعنی همیشه به یاد داشته باشی که حتی کوچک‌ترین محبت‌ها هم اهمیت دارند."

"دوست داشتن یعنی پذیرفتن نواقص او و دیدن زیبایی در همین نقص‌ها."

"گاهی عشق یعنی آرام گرفتن در کنار کسی که هیچ چیز نمی‌گوید، اما همه چیز را می‌فهمد."

"دوست داشتن یعنی ساختن خانه‌ای از امید، حتی در میان ویرانه‌ها."

"عشق یعنی بپذیری که او هم مثل تو انسان است و گاهی اشتباه می‌کند."

"دوست داشتن یعنی ببخشی، حتی وقتی که فراموش نکرده‌ای."

"عشق یعنی دیدن روشنایی در دورترین نقطه‌ای که دیگران نمی‌بینند."

"دوست داشتن یعنی احساس امنیت در کنار کسی، بدون نیاز به هیچ کلمه‌ای."

"عشق یعنی هیچ‌وقت برای دیدن زیبایی‌های یکدیگر دیر نشود."
"دوست داشتن یعنی در اوج خستگی، باز هم حوصله شنیدن حرف‌های او را داشته باشی."
"عشق یعنی هرگز دست از باور کردن او برنداری، حتی وقتی خودش به خودش شک می‌کند."
"دوست داشتن یعنی حتی وقتی دور هستید، قلب‌هایتان نزدیک بماند."
"عشق یعنی ببینی او چه می‌خواهد، نه اینکه چه انتظاری از او داری."
"دوست داشتن یعنی به او زمان بدهی تا خودش را پیدا کند، بدون اینکه او را عجله‌دار کنی."
"عشق یعنی نترسی از اینکه خود واقعی‌ات را به او نشان بدهی."
"دوست داشتن یعنی در میان طوفان هم، به آرامش او فکر کنی."
"گاهی عشق یعنی پذیرفتن اینکه نمی‌توانی همه چیز را درست کنی، اما می‌توانی کنار او بمانی."
"دوست داشتن یعنی از دست دادن را بپذیری، چون او را بیشتر از هر چیزی دوست داری."
"عشق یعنی به جای گرفتن، بخشیدن را یاد بگیری."

"دوست داشتن یعنی بفهمی که سکوت او گاهی بلندترین فریاد است."

"عشق یعنی در هر لحظه، از حضور او شکرگزار باشی."

"دوست داشتن یعنی بی‌آنکه بخواهی چیزی بگویی، نگاهت همه چیز را به او بگوید."

"عشق یعنی به گذشته او احترام بگذاری و به آینده‌اش امید بدهی."

"دوست داشتن یعنی بدانی که هیچ‌کس کامل نیست، اما او برای تو کافی است."

"عشق یعنی در غم‌های او شریک شوی، حتی اگر نتوانی چیزی را تغییر دهی."

"دوست داشتن یعنی ببینی او در مسیر خودش خوشحال است، حتی اگر تو آنجا نباشی."

"عشق یعنی همیشه چیزی زیبا برای گفتن یا دیدن در او پیدا کنی."

"دوست داشتن یعنی بگذاری او خودش باشد، بدون اینکه بخواهی او را تغییر بدهی."

"عشق یعنی امید داشتن به فردا، حتی وقتی امروز سخت و تاریک است."

آموزش انشا و نگارش

17 Jan, 17:03


"دوست داشتن یعنی آرامش. آن حس عمیقی که بدون دلیل می‌آید و قلبت را پر از نور می‌کند."

"عشق، مثل یک کتاب است. هر بار که آن را باز می‌کنی، چیز تازه‌ای در آن پیدا می‌کنی."

"گاهی دوست داشتن یعنی ندیدن نقص‌ها. یا شاید هم دیدنشان و باز هم دوست داشتن."

"عشق یعنی تمام جهان را در یک لبخند پیدا کنی."

"دوست داشتن، مثل نسیم است؛ نمی‌توانی آن را ببینی، اما حضورش را حس می‌کنی."

"گاهی دوست داشتن یعنی دست کشیدن از خواسته‌های خودت، برای شادی دیگری.".

"عشق، شبیه چشمه‌ای است که هرچه از آن بنوشی، باز هم تشنه‌تر می‌شوی."

"دوست داشتن یعنی قبول کنی که گاهی باید بایستی، و گاهی باید بروی. اما همیشه به یاد داشته باشی."

"گاهی عشق یعنی صبر کردن. نه برای چیزی، بلکه برای کسی."

"دوست داشتن، شبیه شوق پرنده‌ای است که حتی در قفس، آواز می‌خواند."

"عشق، یعنی پیدا کردن بخشی از خودت در دیگری."

"دوست داشتن یعنی یاد بگیری به باران نگاه کنی، حتی وقتی خیس می‌شوی."

"گاهی عشق، در یک نگاه است. نگاهی که تمام حرف‌ها را بی‌صدا می‌گوید."

"دوست داشتن یعنی بگذاری کسی اشتباه کند و یاد بگیرد، بدون اینکه قضاوتش کنی."

"عشق، مثل ستاره‌ای است که حتی وقتی نمی‌بینی‌اش، می‌دانی هست."

"گاهی دوست داشتن یعنی رها کردن، چون می‌دانی این بهترین کار برای هر دو شماست."

"عشق یعنی دیدن چیزی که دیگران نمی‌توانند ببینند؛ یک زیبایی پنهان در عمق یک روح."


"دوست داشتن یعنی تکیه دادن به شانه‌ای که می‌دانی حتی در طوفان هم از تو دریغ نمی‌شود."

"عشق یعنی بتوانی در سکوت کنار کسی بنشینی و همه‌چیز را بگویی."

"دوست داشتن یعنی در آینه به خودت لبخند بزنی، چون می‌دانی کسی هست که همین حالا به یاد توست."

"گاهی عشق یعنی پیدا کردن گلی کوچک در بیابانی بی‌انتها."

"دوست داشتن یعنی شنیدن موسیقی باران، حتی وقتی که هوا ابری نیست."

"عشق، مثل کتابی است که هرگز تمام نمی‌شود؛ هر صفحه‌اش آغاز داستانی جدید است."

"دوست داشتن یعنی باور داشته باشی که حتی در شب‌های تاریک، ماه همیشه هست."

"گاهی عشق یعنی بیدار ماندن تا دیگری آرام بخوابد."

"دوست داشتن یعنی ببخشی، نه چون او لایق بخشش است، بلکه چون تو لیاقت آرامش را داری."

"عشق، همان سایه‌ای است که حتی وقتی آفتاب نیست، در کنار تو می‌ماند."

"دوست داشتن یعنی پیدا کردن نور در دل تاریکی."

"عشق یعنی دست کسی را بگیری، حتی اگر خودت از افتادن خسته باشی."

"دوست داشتن یعنی گوش دادن به حرف‌هایی که هرگز گفته نمی‌شوند."

"گاهی عشق یعنی پذیرفتن اینکه همیشه همه‌چیز کامل نیست، اما همچنان زیباست."
"دوست داشتن یعنی دیدن دنیای دیگری در چشمان یک نفر."

"عشق یعنی هر روز از نو به یک نفر نگاه کنی و هنوز هم او را تازه ببینی."

"دوست داشتن یعنی در نگاه دیگران گم نشوی، حتی وقتی همه چیز علیه توست."
"عشق یعنی قدم زدن زیر بارانی که هر قطره‌اش بوی امید می‌دهد."

"دوست داشتن یعنی نگران نباشی که فردا چه می‌شود، چون امروز با او هستی."

"عشق یعنی ساختن پل، حتی وقتی رودخانه عمیق و طوفانی است."

"دوست داشتن یعنی دیدن نور، حتی وقتی همه چیز در سایه است."

"عشق یعنی بگذاری کسی همان‌طور که هست بماند، بدون آنکه بخواهی او را تغییر دهی."
"دوست داشتن یعنی گاهی حرفی نزنی، اما تمام احساست را به او برسانی."

"عشق یعنی وقتی به او فکر می‌کنی، لبخندی بی‌اختیار بر لبت بنشیند."

"دوست داشتن یعنی بدانی هیچ‌چیز ابدی نیست، اما همچنان به لحظه حال اعتماد کنی."

"عشق یعنی ببخشی، حتی وقتی دلت شکسته است."

"دوست داشتن یعنی در کنار دیگری بودن، حتی وقتی فاصله‌ها میان شماست."

"گاهی عشق یعنی آرام گرفتن در صدای نفس‌های کسی که دوستش داری."

"دوست داشتن یعنی بدانی گاهی باید صبر کنی؛ عشق با عجله از بین می‌رود."

"عشق، مثل کوهی است که هر چه به آن نزدیک‌تر شوی، باشکوه‌تر به نظر می‌رسد."
"دوست داشتن یعنی ببینی که کسی به تو نیاز دارد، حتی اگر چیزی نگوید."

"عشق یعنی پیدا کردن بهار در دل زمستان."
"دوست داشتن یعنی شریک شدن در غم‌ها، نه فقط در شادی‌ها."

"گاهی عشق یعنی بگذاری او برود، چون می‌دانی که آزاد بودن بخشی از دوست داشتن است."

"دوست داشتن یعنی بدانی که هیچ‌کس کامل نیست، اما او را به همین نقص‌ها دوست بداری."

"عشق یعنی دیدن آینده‌ای روشن، حتی وقتی در حال، سختی‌ها هستند."

"دوست داشتن یعنی باور کنی که هر اتفاقی برای عشق ارزشش را دارد."

"عشق یعنی ببخشی، حتی اگر یادآوری زخم‌ها هنوز دردناک باشد."

"دوست داشتن یعنی شریک شدن در سکوت‌ ها همان‌قدر که در حرف ها
عشق یعنی هر روز دوباره انتخابش کنی.»

آموزش انشا و نگارش

17 Jan, 16:51


موضوع : دوست داشتن چیست ؟

"دوست داشتن، توان دیدنِ تمامی زیبایی‌های کوچک است؛ حتی وقتی دیگران آن‌ها را نمی‌بینند."

"دوست داشتن، از دست دادن نیست. یافتن است. یافتنِ آن چیزی که در هیاهوی زندگی گم کرده‌ای."

"عشق، دست‌هایی است که به جای برداشتن، می‌گذارند. به جای گرفتن، می‌بخشند."

"آدم‌ها را دوست داشته باش، نه برای آنچه دارند، بلکه برای آنچه هستند."

"گاهی دوست داشتن یعنی رفتن. نه برای دور شدن، بلکه برای نزدیک‌تر شدن."

"دوست داشتن یعنی پذیرفتن. پذیرفتن تمام آنچه هست، نه آنچه که می‌خواهی باشد."
"دوست داشتن، شبیه پرنده‌ای است که هیچ قفسی را نمی‌پذیرد. اگر آزادش بگذاری، باز می‌گردد."

"گاهی باید یاد بگیری سکوت کنی. سکوت هم نوعی دوست داشتن است، وقتی کلمات کم می‌آورند."

"در دنیای دوست داشتن، هیچ‌کس کوچک نیست. حتی ساده‌ترین لبخند، بزرگ‌ترین هدیه است."

"عشق، شبیه نور است. دیده نمی‌شود، اما همه‌چیز را روشن می‌کند."

"دوست داشتن یعنی باور کردن؛ باور اینکه حتی در تاریکی مطلق، کسی هست که دستت را بگیرد."

"آدم‌ها را باید مثل درختان دوست داشت؛ با ریشه‌هایشان، با برگ‌هایی که می‌ریزند و با سایه‌هایی که گاهی کم می‌شوند."

"دوست داشتن، جاری شدن است. مثل رود، که هر چه پیش برود، زلال‌تر می‌شود."

"عشق، نیازی به فریاد ندارد. در سکوت هم می‌شود عاشق بود، بی‌آنکه کسی بفهمد."

"گاهی دوست داشتن یعنی بخشیدن، حتی اگر دلت هنوز شکسته باشد."

"آدم‌ها را برای حالشان دوست بدار، نه برای گذشته‌شان، نه برای آینده‌ای که شاید هیچ‌وقت نرسد."

"دوست داشتن یعنی فهمیدن، بی‌آنکه چیزی گفته شود."

"عشق مثل بادی است که بوی باران را می‌آورد. شاید نبارد، اما دل را تازه می‌کند."

"دوست داشتن، یاد گرفتن است. اینکه بدانی هیچ‌کس کامل نیست، اما همچنان او را کامل ببینی."

"گاهی دوست داشتن یعنی ایستادن پشت سر کسی، بی‌آنکه او بداند. و دعا کردن برای خوشبختی‌اش."

"دوست داشتن، همان لحظه‌ای است که از خودت می‌گذری تا دیگری را خوشحال ببینی."

"درختان عاشق‌اند. چون سایه‌شان را حتی به کسی می‌دهند که شاخه‌هایشان را شکسته است."

"دوست داشتن، شبیه شمع است. خودش را می‌سوزاند تا راه دیگران را روشن کند.".

"عشق، یعنی پذیرفتن سایه‌ها و روشنایی‌ها. هیچ‌کس همیشه خورشید نیست."

"دوست داشتن، یعنی بودن، حتی وقتی دیگران تو را نمی‌بینند."

"گاهی دوست داشتن یعنی سکوت کردن، چون کلمات نمی‌توانند عمق احساست را بیان کنند."

"عشق، ساده‌ترین و پیچیده‌ترین حقیقت زندگی است. تنها چیزی که نیاز به دلیل ندارد."

"دوست داشتن یعنی باور داشتن، حتی وقتی جهان پر از تردید است."

"عشق، همان لحظه‌ای است که به جای خودت، به دیگری فکر می‌کنی."

"دوست داشتن یعنی آموختن اینکه چگونه ببخشی، حتی وقتی که خودت زخمی هستی."

"گاهی دوست داشتن یعنی رفتن، چون ماندنت درد بیشتری می‌آفریند."

"دوست داشتن یعنی به یاد داشتن، حتی وقتی که فراموش شده‌ای."

"عشق، شبیه دریاست؛ هرچه بیشتر به آن نزدیک شوی، بی‌کران‌تر به نظر می‌رسد."

"دوست داشتن، شبیه زمستان است؛ سرد به نظر می‌رسد، اما گرمای عمیقی در دلش نهفته است."

"گاهی دوست داشتن یعنی دور شدن، نه برای رها کردن، بلکه برای حفظ کردن."

"دوست داشتن یعنی تکیه دادن به یک درخت، حتی اگر بدانی شاخه‌هایش شکسته‌اند."

"عشق، مثل آینه است. در آن خودت را می‌بینی، اما زیباتر و روشن‌تر."

"دوست داشتن، یعنی پذیرش تفاوت‌ها. اگر همه مثل هم بودند، عشق معنا نداشت."

"گاهی دوست داشتن یعنی شنیدن سکوت دیگری، بدون اینکه بخواهی چیزی بگویی."

"عشق، مثل آفتاب است. هیچ‌وقت از تابیدن خسته نمی‌شود، حتی اگر کسی به آن نگاه نکند."

"دوست داشتن یعنی جرأت داشتن؛ جرأت گفتن، جرأت بخشیدن، و جرأت ماندن."

"عشق، نه اسارت است، نه اجبار. عشق، همان آزادی است که در آن، با دل خودت می‌مانی."

"گاهی دوست داشتن یعنی گذشتن از چیزی که دوست داری، برای کسی که بیشتر دوستش داری."

"عشق، شبیه بارانی است که زمین خشک را زنده می‌کند؛ حتی اگر دیر برسد."

"دوست داشتن، یعنی دیدن چیزی زیبا در کسی که خودش را ناتمام می‌بیند."

"عشق، یعنی نگاه کردن به کسی، و دیدن تمام دنیا در چشمان او."

"دوست داشتن یعنی بپذیری که هر کسی داستان خودش را دارد، و به داستانش احترام بگذاری."

"گاهی دوست داشتن یعنی نگه‌داشتن یک شاخه گل خشکیده، چون بوی خاطره می‌دهد."

"عشق، راهی است که از خودت شروع می‌شود و به دیگری ختم نمی‌شود؛ بلکه در او ادامه پیدا می‌کند."

"دوست داشتن، همان توانایی دیدن زیبایی در چیزهایی است که دیگران به سادگی از کنارشان می‌گذرند."

آموزش انشا و نگارش

17 Jan, 15:43


واژ‌‌ه‌های خاص

کلمات و عبارات منتخب هفته:

برآمدگاه
دنیای دگرسان
نصیحتی گوش‌نواز
شبان‌رمگی
ملتی دیرسال
مگوترین راز زندگی
بوهای بینی‌سوز
با چشمانی از مُهرِ مرگ نشاندار
چراغپا
با کوششی آتشتاب
خاک نوشخم
جنگل‌جنگل ‌چوب
گسترده‌ترین نگاهِ دیدگان من
برهم نهادن تجربه‌ها
زیستن و یخ‌زدن در رویدادهای گذشته
پابرجائی پندارها و خرافه‌ها
نابسندگی
پیروز بدرآییم
مالامال از بدبینی
نگاه جوینده‌ی آموختنی‌ها و دورانداختنی‌های تاریخ
بی‌هنگام=پیش از موقع
سرآمدگرا=نخبه‌گرا
بخشی از انسانیتِ جوشان پوینده‌ایم

کدام‌یک را بیشتر می‌پسندید؟

آموزش انشا و نگارش

16 Jan, 13:08


در اینجا چند شروع خلاقانه و هیجانی برای داستان‌ها آورده‌ام که می‌تواند به دانش‌آموزان نوجوان کمک کند تا تخیل خود را به کار بیندازند و داستان‌های جذاب و مهیجی بنویسند.
1. شروع با یک راز مرموز
"همه چیز از آن روز شروع شد، وقتی که درخت قدیمی کنار مدرسه شروع به تکان خوردن کرد، درست وقتی که هیچ‌کس در آن اطراف نبود. چیزی درون آن درخت پنهان بود. چیزی که هیچ‌کس جرات نداشت در موردش حرف بزند."
2. شروع با یک انتخاب سخت
"من دو راه داشتم. یک راه مستقیم به خانه و آرامش، و یک راه پر از مه، درخت‌های تاریک و صدای عجیب که از دل شب به گوش می‌رسید. هیچ‌کسی تا به حال جرات نکرده بود به آن سمت برود. تصمیم من این بود... اما چه کسی می‌داند که در پایان راه چه چیزی انتظارم را می‌کشد؟"
3. شروع با یک حادثه عجیب
"اولش فکر کردم که اشتباه دیده‌ام، اما وقتی دومین بار هم آن را دیدم، مطمئن شدم: یک درب طلایی کوچک وسط خیابان ظاهر شده بود، در حالی که هیچ اثری از ساختمان‌های اطراف نبود. به نظرتان غیر ممکن است؟ پس از نزدیک نگاه کنید."
4. شروع با یک سوال بی‌پاسخ
"چرا هیچ‌کس هیچ‌وقت به داستان‌های قدیمی گوش نمی‌دهد؟ شاید به همین دلیل است که وقتی در وسط شب آن صدا را شنیدم، هیچ‌کس باور نکرد. حالا، اما دیر شده است و من باید یک راه پیدا کنم تا خودم را از این مخمصه نجات دهم."
5. شروع با یک تغییر در زمان
"بیدار شدم و نگاه کردم، هیچ‌چیز تغییر نکرده بود. یا شاید هم همه‌چیز تغییر کرده بود؟ ساعت دیواری دقیقاً همانطور که دیشب بود، اما احساس می‌کردم ساعت‌ها از آن لحظه که خوابیده بودم، بیشتر گذشته است."
6. شروع با یک کشف شگفت‌انگیز
"وقتی که اولین بار در اتاق زیرشیروانی را باز کردم، هیچ‌چیز عادی نبود. به جای گرد و غبار و تاریکی، یک نور آبی آرام در گوشه‌ای از اتاق می‌درخشید. نزدیک‌تر رفتم و چیزی دیدم که هیچ‌کس تا به حال نمی‌توانست تصور کند."
7. شروع با یک تهدید نگران‌کننده
"منظره‌ای که از پنجره دیدم، برای لحظه‌ای تمامی خونم را یخ کرد. چیزی از پشت دیوارهای خانه می‌آمد. نمی‌توانستم بگویم چه بود، اما احساس می‌کردم که آن موجود به من نزدیک‌تر می‌شود."
8. شروع با یک مبارزه درونی
"هیچ‌کس نمی‌داند که در قلب من چه می‌گذرد. همه فکر می‌کنند که من همان آدم قدیمی و بی‌خیالم که همیشه بوده‌ام. اما وقتی در آینه به خودم نگاه می‌کنم، چیزی در من تغییر کرده است. سوال این است: آیا آن تغییر را می‌توانم کنترل کنم؟"
9. شروع با یک درگیری غیرمنتظره
"فقط چند دقیقه بعد از رسیدن به مدرسه، صدای بلندی آمد. همه به سمت در ورودی دویدند. آنجا یک نفر ایستاده بود، اما نه، آن چیزی که ایستاده بود... چیز زنده‌ای نبود. چیزی دیگر بود."
10. شروع با یک تغییر ناگهانی در محیط
"صبح که از خواب بیدار شدم، هیچ‌چیز عادی نبود. بیرون از پنجره، نه آسمان آبی که همیشه دیده بودم، بلکه آسمانی تیره و پر از ابرهای سنگین بود. صدای طوفان به گوش می‌رسید، اما من در داخل خانه بودم. این وضعیت کاملاً غیرعادی بود."
این شروع‌ها می‌توانند دانش‌آموزان را تحریک کنند که تخیل خود را به کار بیندازند و داستان‌های جذاب و هیجان‌انگیزی بنویسند. شروع‌های هیجانی و پر از رمز و راز همیشه باعث می‌شود که خواننده بخواهد داستان را ادامه دهد.

آموزش انشا و نگارش

16 Jan, 13:05


دیالوگ‌های سریع و تند می‌توانند داستان را دینامیک‌تر و جذاب‌تر کنند و شخصیت‌ها را از طریق مکالماتشان به خوبی نشان دهند.
این تکنیک‌ها در داستان‌نویسی آمریکایی برای ایجاد داستان‌های جذاب، پویا و پر از تنش و احساسات استفاده می‌شوند. با استفاده از این روش‌ها، می‌توانید به نویسنده‌ای خلاق‌تر و نوآورتر تبدیل شوید.

آموزش انشا و نگارش

16 Jan, 13:05


در نویسندگی آمریکایی، تکنیک‌های زیادی وجود دارند که نویسندگان برای تقویت خلاقیت و جذابیت نوشتار خود از آن‌ها استفاده می‌کنند. در اینجا چند تکنیک نوشتن خلاقانه به سبک آمریکایی آورده شده است:
1. Show, Don’t Tell (نمایش بده، نگویید)
این یکی از مهم‌ترین اصول در نویسندگی آمریکایی است. به جای اینکه به طور مستقیم بگویید شخصیتی احساس ترس یا خوشحالی می‌کند، باید به شیوه‌ای غیرمستقیم احساسات او را به تصویر بکشید.
مثال (Telling): او ترسیده بود.
مثال (Showing): دست‌هایش شروع به لرزیدن کرد و نفسش تند شد، نگاهش به اطراف دویده و هر سایه‌ای را زیر نظر داشت.
این تکنیک باعث می‌شود که خواننده خود احساسات شخصیت را تجربه کند و داستان برایش زنده‌تر و ملموس‌تر شود.
2. Stream of Consciousness (جریان ذهن)
در این تکنیک، نویسنده افکار و احساسات شخصیت‌ها را به شکلی بی‌وقفه و بدون فیلتر بیان می‌کند. این کار باعث می‌شود که خواننده وارد ذهن شخصیت شده و به طور مستقیم با تفکرات آن‌ها مواجه شود.
مثال: «چرا همه اینطور بهم نگاه می‌کنند؟ باید لباس جدیدی بپوشم. چرا همیشه دیر می‌رسم؟ آنجا چقدر شلوغه. باید کارم را تمام کنم، اما خیلی خسته‌ام...»
این تکنیک معمولاً در آثار مدرن و پسا-مدرن مانند نوشته‌های جیمز جویس یا ویلیام فاکنر استفاده می‌شود.
3. Magical Realism (رئالیسم جادویی)
رئالیسم جادویی، روشی است که در آن جزئیات عادی و واقع‌گرایانه با عناصری جادویی و عجیب درهم می‌آمیزد. در این سبک، دنیای واقعی و دنیای ماوراءالطبیعه به شکلی طبیعی در کنار هم قرار می‌گیرند.
مثال: «همه در دهکده می‌دانستند که وقتی مادر بزرگ لبخند می‌زد، پرندگان به طرز عجیبی به خانه‌اش می‌آمدند، انگار او آنها را صدا می‌زد.»
این تکنیک در آثار نویسندگان آمریکای لاتین مانند گابریل گارسیا مارکز و نویسندگان آمریکایی مانند تونی موریسون نیز به کار رفته است.
4. Flashback (بازگشت به گذشته)
بازگشت به گذشته یک تکنیک است که در آن نویسنده به اتفاقات گذشته اشاره می‌کند تا به فهم بهتر شخصیت‌ها و داستان کمک کند. این کار می‌تواند به ایجاد کشش و تعلیق در داستان کمک کند.
مثال: «چهره مادرش هنوز در ذهنش زنده بود، وقتی که در حیاط خانه درختان را می‌کاشت، همان درختانی که حالا در کنار پنجره‌ی اتاقش ایستاده بودند.»
بازگشت به گذشته می‌تواند به ایجاد لایه‌های بیشتر در داستان کمک کند و باعث ایجاد درک عمیق‌تری از شخصیت‌ها شود.
5. Character Arc (نمودار تحول شخصیت)
در این تکنیک، نویسنده شخصیت‌ها را در طول داستان تغییر می‌دهد و آن‌ها را در یک فرآیند رشد و تحول قرار می‌دهد. این تغییر می‌تواند به طور محسوس یا نامحسوس اتفاق بیفتد، اما مهم این است که شخصیت‌ها از نقطه‌ای به نقطه دیگر در داستان منتقل شوند.
مثال: شخصیت اصلی داستان ممکن است در ابتدا آدمی شکاک و گوشه‌گیر باشد، اما در طول داستان با تجربیات مختلف خود یاد می‌گیرد که به دیگران اعتماد کند و روابط جدیدی بسازد.
این تکنیک در بسیاری از داستان‌های کلاسیک و معاصر آمریکایی کاربرد دارد و به عمق شخصیت‌ها و پیشرفت داستان کمک می‌کند.
6. Foreshadowing (پیش‌گویی)
پیش‌گویی به معنای اشاره به اتفاقات یا موقعیت‌هایی است که در آینده داستان قرار است رخ دهند. این تکنیک می‌تواند به ایجاد تعلیق و کشش در داستان کمک کند و خواننده را به ادامه دادن داستان ترغیب کند.
مثال: «آن روز آفتابی در کنار دریاچه، هیچ‌کس نمی‌دانست که به زودی طوفانی خواهد آمد که همه چیز را تغییر خواهد داد.»
پیش‌گویی می‌تواند از طریق جملات ساده یا اشارات ظریف در داستان اتفاق بیفتد که در نهایت به یکی از لحظات کلیدی داستان می‌انجامد.
7. Unreliable Narrator (راوی غیرقابل اعتماد)
در این تکنیک، راوی داستان ممکن است به عمد یا ناخواسته اطلاعات غلط به خواننده بدهد. این نوع راوی می‌تواند باعث ایجاد تعلیق، پیچیدگی و غافلگیری در داستان شود.
مثال: راوی ممکن است بگوید که همه در یک موقعیت خاص خوشحال هستند، در حالی که واقعاً اینطور نیست و خواننده باید از طریق نشانه‌های دیگری که در داستان است، حقیقت را کشف کند.
این تکنیک در آثار نویسندگانی مانند فیلیپ راث و جیلین فلین دیده می‌شود.
8. Dialogue-Driven Narrative (روایت مبتنی بر دیالوگ)
در این تکنیک، داستان به جای اینکه به طور عمده از توصیف‌های طولانی استفاده کند، بیشتر بر دیالوگ‌های بین شخصیت‌ها تکیه دارد. این روش می‌تواند سرعت داستان را بالا ببرد و شخصیت‌ها را به شکلی طبیعی و زنده به نمایش بگذارد.
مثال: «"آیا واقعا این‌طور فکر می‌کنی؟" مارک با تعجب پرسید. "بله، دقیقاً. من همیشه اینطور فکر می‌کنم!" جولیا جواب داد.»

آموزش انشا و نگارش

16 Jan, 13:03


با اضافه کردن عناصری شاد و بازی‌وار، این تمرین می‌تواند هم‌زمان آموزش‌دهنده و سرگرم‌کننده باشد.


تمرین خلاقانه و بازی‌وار: "سفر خنده‌دار به دنیای احساسات!"
مراحل:
ساخت "چمدان احساسات دیوانه‌وار":
از کودک بخواهید یک چمدان احساسات دیوانه‌وار بسازد. این چمدان می‌تواند شامل اشیای عجیب و غریب مثل یک کفش تابستانی و یک عینک دودی باشد! به کودک بگویید که در این چمدان باید کارت‌های احساسات خنده‌دار بگذارد. مثلاً به جای کارت‌های معمولی مثل شادی، غم یا ترس، کارت‌هایی مثل "خنده بی‌وقفه"، "گریه غیرقابل کنترل از خنده"، "حالت گلابی" (برای زمانی که آدم حالت عجیبی پیدا می‌کند) و "خیلی زیاد هیجان‌زده بودن" بسازد.
در هر کارت، یک شکلک یا تصویر خنده‌دار بکشید که احساس را نمایان کند. مثلاً برای کارت "خنده بی‌وقفه"، یک تصویر از یک فرد که نمی‌تواند از خنده بند بیاید و از چشمانش اشک می‌ریزد.
نقشه احساسات دیوانه‌وار:
از کودک بخواهید که نقشه احساسات دیوانه‌وار بسازد! این نقشه می‌تواند به شکل یک دنیای عجیب باشد که در آن مکان‌هایی مثل "جزیره بامزه"، "کوهک‌های قاه قاه"، "دریای شگفت‌انگیز" و "جنگل نیش‌های خنده" وجود دارد.
کودک باید تصمیم بگیرد به کدام‌یک از این مکان‌ها برود و داستانی دیوانه‌وار از آنجا بسازد. مثلا، در "جزیره بامزه"، می‌تواند از حیوانات بامزه‌ای بنویسد که لبخندشان به شکل گلوله‌های بزرگ است و هر کسی که به جزیره می‌آید مجبور است یک شوخی خنده‌دار بگوید!
ماجراجویی "شخصیت‌های خنده‌دار":
هر بار که کودک یک کارت از چمدان احساسات برمی‌دارد، باید شخصیت‌های خنده‌دار و عجیب‌وغریب بسازد. مثلاً اگر کارت "خیلی زیاد هیجان‌زده بودن" را کشید، باید یک شخصیت خلق کند که دست‌هایش همیشه بالا است و به همه‌چیز هیجان‌زده می‌گوید "وووواااااااا!".
بعد از ساخت شخصیت، باید داستانی بنویسد که در آن شخصیتش در دنیای عجیب احساسات به یک چالش خنده‌دار برخورد می‌کند. مثلا در "دریای شگفت‌انگیز"، شخصیت اصلی باید در مسابقه شنا با یک ماهی که همیشه خودش را می‌خنداند، برنده شود.
حل معماهای خنده‌دار:
در داستان‌های خود، کودک باید معماهای خنده‌دار بسازد. برای مثال: "چرا یک خرگوش به دکتر رفت؟" یا "چطور می‌توان در جنگل نیش‌های خنده زنده ماند؟"
این معماها باید شامل شوخی‌های جالب و غیرمنتظره باشد. کودک می‌تواند جواب معماها را در ادامه داستان بدهد تا روند داستان شادتر و جذاب‌تر شود.
نامه به "قهرمان دیوانه‌وار احساسات":
در پایان هر سفر، از کودک بخواهید که یک نامه به قهرمان دیوانه‌وار احساسات بنویسد. این قهرمان می‌تواند یک موجود خیالی مثل "ملکه قهقهه" یا "شاه هیجان" باشد که همیشه لبخند می‌زند و شوخی‌های خنده‌دار می‌کند.
در نامه، کودک باید بگوید که چگونه از سفر خود به دنیای احساسات خنده‌دار لذت برده و چه چیزهایی یاد گرفته است. مثلاً می‌تواند بنویسد: "من یاد گرفتم که وقتی ناراحت هستم، یک شوخی خنده‌دار بگویم تا حالم خوب بشود!"
شخصیت‌سازی و طراحی "خنده‌های عجیب و غریب":
پس از نوشتن، از کودک بخواهید که شخصیت‌های خنده‌دار خود را طراحی کند. مثلاً یک موجودی که به جای پاها دست دارد و همیشه در حال خندیدن است یا یک حیوانی که همیشه از گوشش صدای قهقهه می‌آید. این نقاشی‌ها باید به شکلی جذاب و کمدی طراحی شوند که خود کودک هم هنگام طراحی بخندد.
اهداف این تمرین:
خلاقیت و شوخی: این تمرین باعث می‌شود که کودک به دنیای احساسات با نگرش مثبت و شوخ‌طبعانه نگاه کند و در عین حال احساسات را به روش‌های خلاقانه بیان کند.
تقویت مهارت نوشتن با طنز: کودک یاد می‌گیرد که چگونه از طنز و شوخی در نوشتن استفاده کند و مهارت‌های نوشتاری‌اش را تقویت کند.
تقویت اعتماد به نفس: نوشتن داستان‌های خنده‌دار و به اشتراک‌گذاری آن‌ها باعث افزایش اعتماد به نفس کودک در بیان احساسات می‌شود.
شادی و سرگرمی: این تمرین باعث می‌شود که کودک در هنگام بیان احساسات خود، از روند آن لذت ببرد و در عین حال، مهم‌ترین پیام که همان "شادی و بیان احساسات" است را یاد بگیرد.
نتیجه:
این تمرین به شکلی بازی‌وار و خنده‌دار به کودکان کمک می‌کند تا احساسات خود را با شوخی و خلاقیت بیان کنند و در عین حال مهارت‌های نوشتاری خود را تقویت کنند. علاوه بر این، کودکان می‌آموزند که احساسات می‌توانند بخشی از یک دنیای شاد و تخیلی باشند و نه چیزی که باید از آن ترسید یا آن را مخفی کرد.

آموزش انشا و نگارش

16 Jan, 13:01


بسیار خوب! حالا بیایید یک تمرین نوشتاری خیلی خلاقانه و بازی‌وار بسازیم که ترکیب بازی و داستان‌نویسی باشد. این تمرین به کودکان این امکان را می‌دهد تا احساسات خود را با استفاده از تخیل و بازی‌های فکری بیان کنند.
تمرین خلاقانه و بازی‌وار: "سفر به دنیای احساسات!"
مراحل:
آماده‌سازی "چمدان احساسات":
اول از کودک بخواهید که یک چمدان احساسات بسازد! این چمدان می‌تواند یک جعبه کوچک، یک کوله‌پشتی یا حتی یک کیف ساده باشد. درون این چمدان، باید چندین کارت احساسات وجود داشته باشد.
هر کارت باید با یک احساس خاص مشخص شده باشد، مثل شادی، غم، خشم، ترس، هیجان و غیره. شما می‌توانید این کارت‌ها را با رنگ‌ها و تصاویر جذاب طراحی کنید یا از برچسب‌ها و تصویرهای مختلف برای تزئین آن‌ها استفاده کنید.
انتخاب مقصد از "نقشه احساسات":
حالا از کودک بخواهید که نقشه احساسات خودش را بسازد. این نقشه می‌تواند به شکل یک نقشه خیالی باشد که شامل مکان‌های مختلف مثل "جزیره شادی"، "کوه غم"، "دریای ترس" یا "جنگل خشم" است.
کودک باید تصمیم بگیرد که به کدام نقطه از نقشه می‌خواهد سفر کند و از آنجا شروع به نوشتن کند. هر نقطه از نقشه نماد یک احساس است.
بازی با کارت‌ها و نوشتن داستان:
هر زمان که کودک آماده است برای سفر به یک مکان خاص، یک کارت احساس از چمدان خودش برمی‌دارد و در آنجا داستانی می‌سازد. مثلاً اگر کارت غم را برداشت، باید داستانی بنویسد که در آن با یک موجود غمگین روبرو می‌شود و باید راهی برای حل مشکل پیدا کند.
داستان باید کاملاً تخیلی باشد، به گونه‌ای که احساسات مختلف در آن داستان به صورت شخصیت‌ها یا موجودات مختلف (مثل ابر غمگین یا درخت شادی) تبدیل شوند و کودک باید با آن‌ها تعامل کند.
حل معماهای احساسات:
در حین نوشتن، از کودک بخواهید که معماهای احساساتی ایجاد کند. مثلاً در یک سفر به "جزیره شادی"، کودک باید یک معما حل کند تا خوشحال‌ترین موجودات آنجا را پیدا کند. یا در "دریای ترس"، باید راهی برای مقابله با موجودات ترسناک پیدا کند.
این معماها باید در داستان به شکلی جذاب و چالش‌برانگیز گنجانده شوند تا کودک به تفکر بیشتری وادار شود.
آغاز مرحله "نامه به قهرمان احساسات":
پس از هر سفر، کودک باید یک نامه به قهرمان احساسات بنویسد. این قهرمان می‌تواند یک موجود خیالی، مثل "شجاعت بزرگ" یا "راه‌نمای احساسات" باشد. در این نامه، کودک باید بگوید که از سفر خود چه چیزهایی یاد گرفته است، چه احساسی داشته و چگونه می‌تواند این احساسات را بهتر مدیریت کند.
شخصیت‌سازی و نقاشی "قهرمان احساسات":
در این مرحله، کودک باید شخصیت‌های داستان را طراحی کند. مثلا اگر در داستانش "دریای ترس" را تجربه کرده است، می‌تواند یک موجود ترسناک با ویژگی‌های خاص بوجود آورد. یا برای "جزیره شادی"، موجودی خوشحال و رنگارنگ بسازد. این نقاشی‌ها و طراحی‌ها کمک می‌کنند تا کودک احساسات را به شکلی جذاب و ملموس درک کند.
اهداف این تمرین:
تقویت خلاقیت: با استفاده از سفرهای تخیلی و ساخت شخصیت‌ها و دنیای خاص خود، کودک به شکلی خلاقانه می‌تواند احساسات را درک و بیان کند.
حل مشکلات احساسی: در طول این سفرها، کودک یاد می‌گیرد که چگونه با احساسات خود مواجه شده و راه‌حل‌هایی برای مدیریت آن‌ها پیدا کند.
تمرین نوشتن و تفکر انتقادی: نوشتن داستان‌های تخیلی و حل معماها باعث تقویت مهارت نوشتاری و تفکر انتقادی کودک می‌شود.
ابراز احساسات به شیوه بازی‌وار: این تمرین به کودک اجازه می‌دهد تا احساسات خود را به شیوه‌ای غیرمستقیم، سرگرم‌کننده و با بازی بیان کند، بدون اینکه حس کند مجبور است.
نتیجه:
این تمرین به شکلی بازی‌وار و خلاقانه به کودکان کمک می‌کند تا احساسات خود را بشناسند، آن‌ها را در قالب داستان و شخصیت‌های جذاب بیان کنند و در عین حال از طریق بازی‌های فکری، مهارت‌های نوشتاری خود را تقویت کنند. این تجربه نه تنها به رشد عاطفی کودک کمک می‌کند، بلکه باعث تقویت تخیل و علاقه‌مندی او به نوشتن می‌شود.

آموزش انشا و نگارش

16 Jan, 12:59


برای ایجاد یک مدل خلاقانه‌تر از تمرین "Freedom Writers Diary"، می‌توان از رویکردهای هنری و بازی‌وار استفاده کرد تا انگیزه و علاقه بیشتری برای نوشتن ایجاد شود. یکی از این مدل‌های خلاقانه می‌تواند به صورت "داستان تصویری و نوشتاری" باشد.
مدل خلاقانه تمرین: "داستان تصویری و نوشتاری"
مراحل:
ایجاد تصویری از احساسات:
ابتدا از دانش‌آموزان بخواهید که یک تصویر مرتبط با احساسات یا تجربه‌ای که در آن روز داشتند، بکشند یا تصویری از اینترنت یا یک مجله انتخاب کنند. این تصویر می‌تواند هر چیزی باشد که احساسات آن‌ها را به خوبی نشان دهد، مثلا یک روز آفتابی برای نشان دادن شادی، یک ابر برای غم، یا یک دایره برای نشان دادن احساسات پیچیده.
اگر کودک علاقه به نقاشی نداشته باشد، می‌تواند از برچسب‌ها یا تصاویر آماده استفاده کند.
نوشتن بر اساس تصویر:
پس از انتخاب یا کشیدن تصویر، از کودک بخواهید که در مورد آن تصویر بنویسد. مثلا: اگر تصویری از یک ابر کشیده شده است، او می‌تواند در مورد لحظات غمگین یا اضطراب‌آوری که در روز خود تجربه کرده بنویسد.
او باید احساسات خود را به تفصیل بیان کند و توضیح دهد چرا این تصویر به احساسات او ارتباط دارد.
در صورتی که کودک تصویر خود را از اینترنت یا یک مجله انتخاب کرده، باید توضیح دهد که چرا این تصویر به او نزدیک است و چه احساسی را بیان می‌کند.
ساخت داستان کوتاه:
حالا از کودک بخواهید که بر اساس تصویری که کشیده یا انتخاب کرده، یک داستان کوتاه بسازد. داستان می‌تواند به صورت تخیلی باشد که احساسات یا اتفاقات روز او را منعکس کند.
مثلا اگر تصویر یک درخت بزرگ است، او می‌تواند داستانی بنویسد که در آن درخت نمادی از رشد و تغییر باشد. یا اگر تصویر یک قایق است، داستان می‌تواند در مورد عبور از موانع و مشکلات باشد.
بازخورد خلاقانه:
پس از نوشتن داستان، از کودک بخواهید که داستان خود را با دیگران به اشتراک بگذارد. این می‌تواند به صورت گروهی یا با یک نفر باشد، به طوری که از شنیدن داستان‌ها و تجربیات یکدیگر، احساسات بیشتری را درک کنند.
اگر امکان‌پذیر باشد، می‌توان از سایر اعضای خانواده یا دوستان برای شنیدن داستان‌های کودک استفاده کرد. این می‌تواند به تقویت اعتماد به نفس در بیان احساسات کمک کند.
نوشتن "نامه به خود":
در پایان، از کودک بخواهید که یک "نامه به خود" بنویسد. در این نامه، او باید به خود بگوید که چه چیزی از نوشتن این داستان یاد گرفته است و چگونه احساساتش را در آینده بهتر بیان خواهد کرد.
این نامه می‌تواند حاوی جملاتی از قبیل "من امروز یاد گرفتم که ..." یا "در آینده، وقتی احساساتم را بیان می‌کنم، ..." باشد.
اهداف این تمرین:
ترکیب هنر و نوشتن: این تمرین ترکیبی از هنر و نوشتن است که باعث می‌شود کودک از چندین حس و ابزار برای بیان احساسات خود استفاده کند.
تقویت تفکر خلاقانه: از آنجایی که کودکان باید داستان‌هایی بسازند که احساساتشان را از طریق تصاویر منتقل کنند، مهارت‌های تفکر خلاقانه و انتزاعی‌شان تقویت می‌شود.
افزایش اعتماد به نفس: وقتی کودک می‌بیند که می‌تواند احساسات پیچیده خود را به شیوه‌ای خلاقانه بیان کند، اعتماد به نفس او در بیان خود بیشتر می‌شود.
ارتباط با دیگران: به اشتراک گذاشتن داستان‌ها و بازخورد گرفتن از دیگران می‌تواند به کودک کمک کند که احساسات خود را در دنیای واقعی بهتر ابراز کند.
این مدل تمرین می‌تواند تجربه‌ای جذاب و تاثیرگذار باشد که کودک را به دنیای نوشتار و هنر دعوت می‌کند تا احساساتش را درک و بیان کند.

آموزش انشا و نگارش

16 Jan, 12:59


برای تمرین بر اساس تکنیک "Freedom Writers Diary"، می‌توانید از تمرین نوشتاری زیر استفاده کنید که به کودکان یا نوجوانان کمک می‌کند تا احساسات خود را بیان کنند و مهارت‌های نوشتاری‌شان را تقویت کنند.
تمرین نوشتاری: "داستان امروز من"
مراحل:
دقایقی در سکوت فکر کنید: قبل از شروع نوشتن، لحظه‌ای در سکوت بنشینید و به روز خود فکر کنید. سوالاتی مثل:
امروز چه اتفاقات مهمی برایم افتاد؟
چه احساسی داشتم؟
آیا لحظات شادی یا ناراحتی داشتم؟
اگر چیزی بود که می‌خواستم تغییر دهم، چه بود؟
نوشتن آزادانه: حالا دفتر یا کاغذی بردارید و به مدت 10-15 دقیقه شروع به نوشتن کنید. هیچ نگرانی درباره غلط‌های املایی یا گرامری نداشته باشید. فقط بنویسید:
از هر چیزی که امروز باعث شادی شما شد بنویسید.
اگر چیزی شما را ناراحت کرده یا عصبی کرده است، آن را بیان کنید.
به یک لحظه یا تجربه خاص که بر شما تاثیر گذاشته فکر کنید و در مورد آن بنویسید.
حتی اگر نمی‌دانید باید از کجا شروع کنید، همینطور ادامه دهید و هر چیزی که به ذهن شما می‌آید را بنویسید.
تجزیه و تحلیل نوشتار: بعد از نوشتن، متن خود را دوباره بخوانید و سعی کنید نکات و احساساتی را که در نوشتار خود بیان کرده‌اید، شناسایی کنید. از خود بپرسید:
آیا این نوشته به من کمک کرده تا احساساتم را بهتر درک کنم؟
آیا در این نوشته نکاتی هست که بتوانم در مورد آن بیشتر فکر کنم یا تغییر دهم؟
نوشتن برای خود: هدف این تمرین این است که به خودتان کمک کنید تا احساسات و افکار خود را بدون نگرانی از قضاوت دیگران بیان کنید. این نوشته فقط برای خودتان است و هیچ کس دیگر قرار نیست آن را بخواند، پس بدون ترس بنویسید.
اهداف این تمرین:
ابراز احساسات: این تمرین به شما کمک می‌کند تا احساسات خود را شفاف و بدون ترس بیان کنید.
خودشناسی: نوشتن آزادانه می‌تواند به شما کمک کند تا خودتان را بهتر بشناسید و نقاط قوت و ضعف خود را شناسایی کنید.
تقویت مهارت نوشتن: با نوشتن منظم، مهارت نوشتاری شما تقویت می‌شود و قادر خواهید بود بهتر و راحت‌تر احساسات خود را بر روی کاغذ بیاورید.
این تمرین می‌تواند به کودکان یا نوجوانان کمک کند تا قدرت بیان احساسات خود را در قالب نوشتار تقویت کنند و نویسندگان بهتری شوند.

آموزش انشا و نگارش

16 Jan, 12:57


تکنیک "Freedom Writers Diary" که توسط ایرن همل در فیلم "The Freedom Writers" معرفی می‌شود، به نوعی روشی است که معلم برای کمک به دانش‌آموزان خود از آن استفاده می‌کند تا بتوانند احساسات، تجربیات و مشکلات شخصی خود را به صورت نوشتاری بیان کنند. این تکنیک به دانش‌آموزان این امکان را می‌دهد که با نوشتن آزادانه، خود را بهتر بشناسند و از طریق کلمات با دنیای درونی‌شان ارتباط برقرار کنند. در این تکنیک، دانش‌آموزان هر روز یادداشت‌هایی را در دفترچه‌های خود می‌نویسند.
ایرن همل به جای این که فقط بر روی تکالیف معمولی و درس‌های کتابی تمرکز کند، از دانش‌آموزان می‌خواهد که در این دفترچه‌ها داستان‌های زندگی خود را بنویسند. این داستان‌ها می‌توانند شامل تجربیات روزمره، احساسات، مشکلات اجتماعی یا خانوادگی، یا حتی داستان‌های پیچیده‌تر از زندگی شخصی‌شان باشند. هدف از این کار این است که دانش‌آموزان بدون ترس از قضاوت دیگران، بتوانند احساسات خود را آزادانه ابراز کنند.
برخی از ویژگی‌های این تکنیک عبارتند از:
نوشتن آزاد: دانش‌آموزان هیچ محدودیتی در نوشتن ندارند. آن‌ها می‌توانند هر چیزی که احساس می‌کنند را بنویسند، حتی اگر این نوشته‌ها بسیار شخصی و خصوصی باشند.
عدم قضاوت: معلم هیچ‌گاه نوشته‌های دانش‌آموزان را قضاوت نمی‌کند. این یک فضای امن است که به دانش‌آموزان اجازه می‌دهد تا بی‌پروا و بدون نگرانی از بازخورد منفی، احساسات خود را بیان کنند.
نوشتن به صورت روزانه: این تکنیک به دانش‌آموزان توصیه می‌کند که هر روز در مورد تجربه‌های خود بنویسند، حتی اگر این نوشته‌ها کوتاه یا بسیار ساده باشند.
استفاده از تجربه‌های شخصی: دانش‌آموزان از نوشتن در مورد تجربیات و احساسات شخصی خود استفاده می‌کنند تا به خودآگاهی برسند و روابطشان با دیگران را بهتر درک کنند.
تقویت اعتماد به نفس: زمانی که دانش‌آموزان می‌بینند که نوشته‌هایشان توسط دیگران خوانده می‌شود، احساس می‌کنند که داستان‌هایشان ارزشمند هستند. این کار به تقویت اعتماد به نفس آن‌ها کمک می‌کند.
در نهایت، این تکنیک به دانش‌آموزان کمک می‌کند تا مهارت‌های نوشتاری خود را تقویت کنند، احساسات و تجربیات خود را پردازش کنند، و از این طریق درک عمیق‌تری از خود و دیگران پیدا کنند.

آموزش انشا و نگارش

16 Jan, 12:53


یک فیلم عالی که می‌تواند قدرت نوشتن و نویسندگی نوجوانان را تقویت کند، "The Freedom Writers" (نویسندگان آزادی) است. این فیلم در سال 2007 منتشر شد و بر اساس داستان واقعی معلمی به نام ایرن همل ساخته شده است که با دانش‌آموزان نوجوان در یک مدرسه مشکلات‌دار در کالیفرنیا کار می‌کند.
در این فیلم، ایرن همل از روش نوشتن برای کمک به دانش‌آموزان خود استفاده می‌کند تا احساسات، تجربیات و مشکلاتشان را بیان کنند. او به آن‌ها یاد می‌دهد که نوشتن می‌تواند ابزاری قدرتمند برای آزاد کردن ذهن و بیان افکار باشد. دانش‌آموزان شروع به نوشتن داستان‌های شخصی و یادداشت‌هایی می‌کنند که به آن‌ها کمک می‌کند تا خود را بهتر بشناسند و همچنین قدرت کلمات و نوشتن را درک کنند.
این فیلم می‌تواند الهام‌بخش نوجوانان باشد تا نوشتن را به عنوان یک ابزار برای تفکر عمیق‌تر و ابراز احساسات و نظرات خود ببینند. همچنین، پیام آن این است که هر نوجوانی، صرف‌نظر از شرایط زندگی‌اش، می‌تواند داستان خود را بگوید و با نوشتن، جهان خود را تغییر دهد. "The Freedom Writers" به نوجوانان می‌آموزد که نوشتن می‌تواند یک روش قدرتمند برای بیان خود و رسیدن به اهداف شخصی باشد.

فیلم "The Freedom Writers" یک اثر الهام‌بخش است که داستان واقعی معلمی به نام ایرن همل را روایت می‌کند که در یک مدرسه عمومی در منطقه‌ای کم‌درآمد در کالیفرنیا به تدریس مشغول است. این مدرسه پر از دانش‌آموزانی است که در معرض مشکلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی قرار دارند. بسیاری از این دانش‌آموزان با مشکلاتی مانند خشونت، تعصبات نژادی، و کمبود فرصت‌های آموزشی روبه‌رو هستند.
ایرن همل که تازه به عنوان معلم وارد این مدرسه می‌شود، متوجه می‌شود که بسیاری از دانش‌آموزان به دلیل پیش‌داوری‌ها و مشکلات زندگی‌شان از نوشتن و تفکر انتقادی دور شده‌اند. او تصمیم می‌گیرد که با استفاده از نوشتن، به دانش‌آموزان خود کمک کند تا بتوانند احساسات و تجربیات شخصی خود را ابراز کنند و خود را از محدودیت‌های ذهنی‌شان آزاد کنند.
ایرن همل یک تکنیک نوشتاری ساده و مؤثر به نام "Freedom Writers Diary" (دفترچه نویسندگان آزادی) را معرفی می‌کند. او از دانش‌آموزان می‌خواهد که هر روز در مورد تجربه‌ها، احساسات، نگرانی‌ها و مسائل شخصی‌شان بنویسند. این نوشتن به آن‌ها کمک می‌کند تا پرده از دردها، ترس‌ها و نگرانی‌های خود بردارند و از طریق کلمات، دنیای درونی‌شان را کشف کنند.
به تدریج، بسیاری از دانش‌آموزان که هیچ‌گاه احساس نکرده بودند که می‌توانند داستان زندگی خود را بگویند، شروع به نوشتن داستان‌های شخصی می‌کنند. این داستان‌ها نه تنها به آن‌ها کمک می‌کند تا خود را بهتر بشناسند، بلکه نشان می‌دهد که نوشتن می‌تواند ابزاری برای پردازش تجربیات دشوار و بیان احساسات پیچیده باشد.
پیام‌های اصلی فیلم عبارتند از:
قدرت کلمات و نوشتن: نوشتن می‌تواند به فرد کمک کند تا احساسات و افکار خود را بیان کند و به راحتی با دنیای بیرون ارتباط برقرار کند. این کار به نوجوانان یاد می‌دهد که نوشتن نه تنها یک مهارت مدرسه‌ای است، بلکه یک ابزار قدرتمند برای خودشناسی و تغییر است.
ابراز احساسات و رهایی از فشارها: نوشتن به دانش‌آموزان کمک می‌کند تا مشکلات خود را به کلمات تبدیل کنند و از فشارهای اجتماعی و عاطفی که دارند، رهایی یابند.
ایجاد اعتماد به نفس: وقتی نوجوانان می‌بینند که داستان‌هایشان توسط دیگران خوانده می‌شود، احساس ارزشمندی می‌کنند و اعتماد به نفسشان تقویت می‌شود. این فیلم نشان می‌دهد که همه انسان‌ها می‌توانند داستان خود را بگویند، حتی اگر شرایط دشوار باشد.
تغییر از طریق آموزش و نوشتن: فیلم بر این باور استوار است که آموزش می‌تواند ابزاری برای تغییر جامعه باشد و نوشتن می‌تواند به یک فرد قدرت بدهد تا برای تغییرات مثبت تلاش کند.
در نهایت، "The Freedom Writers" نه تنها به نوجوانان می‌آموزد که چگونه نوشتن می‌تواند به آن‌ها کمک کند تا خود را بیان کنند، بلکه نشان می‌دهد که نوشتن می‌تواند پلی برای ارتباط با دیگران، یادگیری از تجربیات شخصی و همچنین ابزاری برای بهبود وضعیت اجتماعی و فردی باشد.

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 18:27


موضوعات خلاقانه‌تر برای انشانویسی:

1. اگر می‌توانستی یک پست در شبکه‌های اجتماعی کل دنیا منتشر کنی...

این پست چه می‌گفت و چرا؟



2. روزی که رویای یک هوش مصنوعی شدم

تصور کن هوش مصنوعی شروع به رویا دیدن کند، تو در رویای آن چه نقشی داری؟



3. روزی که آینه‌ها از نشان دادن تصویر خودداری کردند

چه اتفاقی می‌افتاد اگر دیگر خودمان را در آینه نمی‌دیدیم؟



4. دنیایی که در آن انسان‌ها دیگر نمی‌میرند

اگر جاودانگی وجود داشت، زندگی چگونه تغییر می‌کرد؟



5. اگر ابرها حافظه داشتند...

ابرها چه داستان‌هایی از زمین تعریف می‌کردند؟



6. روزی که کتاب‌ها توانستند با ما صحبت کنند

اولین جمله‌ای که کتاب موردعلاقه‌ات به تو می‌گفت، چیست؟



7. اگر می‌توانستی احساساتت را به یک رنگ تبدیل کنی...

امروز چه رنگی هستی و چرا؟



8. زندگی در یک دنیای شبیه به "بازی سیمز"

تصور کن زندگی‌ات توسط کسی دیگر کنترل می‌شود. چه احساسی داری؟



9. روزی که دنیا از چرخیدن ایستاد

چه اتفاقی برای طبیعت و زندگی انسان‌ها می‌افتاد؟



10. اگر می‌توانستی صدای یک شیء بی‌جان را بشنوی...

مثلاً چه چیزی از یک چراغ‌راهنما یا یک صندلی خواهی شنید؟



11. نامه‌ای به جهان پس از من

اگر قرار باشد نامه‌ای به دنیای آینده بنویسی، چه چیزی به آن‌ها می‌گویی؟



12. اگر پول دیگر معنایی نداشت...

انسان‌ها چگونه زندگی می‌کردند و چه چیزی ارزشمند می‌شد؟



13. روزی که جنگل‌ها تصمیم گرفتند با ما صحبت کنند

درخت‌ها چه چیزهایی درباره ما می‌گفتند؟



14. اگر خاطرات تو به فیلم تبدیل شوند...

کدام صحنه از زندگی‌ات را در تریلر نشان می‌دهند؟



15. یک روز زندگی به عنوان یک قطره اشک

از کجا شروع می‌کنی و در نهایت به کجا می‌رسی؟



16. وقتی آلودگی صوتی از بین رفت

اگر یک روز هیچ صدایی در دنیا نبود، زندگی چگونه تغییر می‌کرد؟



17. اگر یک روز از آسمان باران جملات می‌بارید...

این جملات چه می‌گفتند و چه تأثیری بر انسان‌ها داشتند؟



18. روزی که همه انسان‌ها شبیه هم شدند

آیا این دنیا زیباتر می‌شد یا وحشتناک‌تر؟



19. وقتی رویاهای مردم به واقعیت می‌پیوندند

اگر هر کسی بتواند رویاهایش را به واقعیت تبدیل کند، دنیا چگونه می‌شد؟



20. اولین روز مدرسه در مریخ

تصور کن اولین کلاس درس در مریخ برگزار شود. چه چیزهایی یاد می‌گیری؟



21. اگر زمان فقط برای تو کند می‌شد...

چه کارهایی انجام می‌دادی وقتی بقیه دنیا در حرکت آهسته است؟



22. روزی که سایه‌ها قدرت کنترل انسان‌ها را به دست گرفتند

سایه‌ها چه کارهایی انجام می‌دادند؟



23. اگر زمین تصمیم بگیرد که دیگر میزبان انسان‌ها نباشد...

زمین چه راهی برای بیرون کردن ما پیدا می‌کند؟



24. وقتی فکرهایمان را می‌توانستیم با دیگران به اشتراک بگذاریم

آیا این توانایی باعث صمیمیت بیشتر می‌شد یا مشکلات جدیدی ایجاد می‌کرد؟



25. اگر غذاها احساس داشتند...

پیتزایت چه حسی داشت وقتی آن را خوردی؟




برای عمق دادن به انشا:

برای هر موضوع یک داستان کوتاه تخیلی بنویس.

تضادها را پررنگ کن؛ مثلاً اگر دنیای بی‌صدا را توصیف می‌کنی، حس سکوت را با پرحرفی روزمره مقایسه کن.

از زبان اشیاء یا شخصیت‌های غیرمنتظره استفاده کن (مثلاً از نگاه گوشی، ربات، یا حتی یک گیاه).

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 18:22


موضوعات خلاقانه و مدرن برای انشانویسی:👇

1. روزی که هوش مصنوعی کنترل دنیا را به دست گرفت

آیا زندگی بهتر می‌شد یا انسان‌ها آزادی‌شان را از دست می‌دادند؟



2. اگر گوشی‌های هوشمند احساس داشتند...

گوشی‌ات از چه چیزی ناراحت یا خوشحال می‌شود؟



3. سفری به دنیای متاورس

تصور کن در متاورس زندگی می‌کنی؛ چه چیزهایی می‌سازی یا تجربه می‌کنی؟



4. اگر اینترنت برای همیشه قطع شود...

زندگی بدون اینترنت چگونه می‌شود؟ آیا انسان‌ها دوباره به طبیعت برمی‌گردند؟



5. روزی که زمان متوقف شد

چه اتفاقی می‌افتد اگر همه چیز متوقف شود ولی تو بتوانی حرکت کنی؟



6. زندگی به عنوان یک اینفلوئنسر

چالش‌ها، جذابیت‌ها و خطرات زندگی یک اینفلوئنسر در دنیای شبکه‌های اجتماعی چیست؟



7. اگر ماشین‌ها هم حق انتخاب داشتند...

ماشین‌ها چگونه تصمیم می‌گرفتند و آیا از ما پیشی می‌گرفتند؟



8. اولین تماس با یک موجود فضایی در توییتر!

اگر فضایی‌ها تصمیم بگیرند از شبکه‌های اجتماعی با ما ارتباط برقرار کنند، چه می‌گویند؟



9. یک روز زندگی به عنوان یک ربات در دنیای انسان‌ها

تصور کن رباتی هستی که سعی دارد انسان بودن را درک کند.



10. اگر خواب‌هایت به استوری اینستاگرام تبدیل شوند...



مردم چه چیزهایی درباره تو خواهند دانست؟


11. دنیا در سال 2125



تکنولوژی‌ها، سبک زندگی و چالش‌های قرن آینده چگونه خواهد بود؟


12. روزی که همه ماشین‌ها پرواز کردند



آیا شهرها زیباتر می‌شوند یا پرهرج‌ومرج‌تر؟


13. اگر آینده را می‌توانستی بفروشی...



آینده‌ات را به چه کسی و با چه قیمتی می‌فروختی؟


14. یک روز در نقش اکانت چت‌بات (مثل من!)



اگر قرار بود به سوالات مردم پاسخ بدهی، چه حسی داشتی؟


15. وقتی که همه انسان‌ها ذهن همدیگر را می‌خوانند



آیا دنیا بهتر می‌شود یا پر از دروغ و درگیری؟


16. اگر ماشین زمان اختراع شود، اما فقط یک بار می‌توانی استفاده کنی...



به کدام زمان می‌روی و چرا؟


17. یک روز بدون صفحه‌نمایش



تصور کن هیچ موبایل، تلویزیون، یا لپ‌تاپی وجود ندارد. چطور وقتت را می‌گذرانی؟


18. سفری به دنیای گیم‌های آنلاین



تصور کن درون یکی از بازی‌های محبوب آنلاین گیر افتاده‌ای. چگونه زنده می‌مانی؟


19. اگر خورشید و ماه جای خود را عوض کنند...



دنیا چه تغییری می‌کند و انسان‌ها چگونه سازگار می‌شوند؟


20. پیامی که از آینده برای خودت دریافت کردی



این پیام چه چیزی می‌گوید و چطور تصمیم‌های زندگی‌ات را تغییر می‌دهد؟



---

چالش‌ برای نوشتن بهتر:

سعی کن پایان‌های غیرمنتظره و خلاقانه برای انشایت طراحی کنی.

از تجربیات روزمره و تکنولوژی‌هایی که می‌شناسی، برای جزئیات بیشتر الهام بگیر.

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 18:21


اینجا چند موضوع خلاقانه و جذاب برای انشانویسی ارائه می‌کنم که ذهن خواننده را به چالش می‌کشد و فضای جدیدی برای نوشتن باز می‌کند:👇



موضوعات خلاقانه برای انشا:

1. اگر دنیا هیچ رنگی نداشت...

تصور کن همه چیز سیاه‌وسفید بود. چگونه احساسات یا مفاهیم را بیان می‌کردیم؟



2. نامه‌ای به خودم در 50 سال آینده

اگر خودت را در 50 سال آینده ملاقات کنی، چه چیزی به او می‌گویی؟



3. زندگی از نگاه یک درخت کهنسال

تصور کن درختی هستی که قرن‌ها زندگی کرده و شاهد تغییرات جهان بوده‌ای.



4. اگر هیچ قانونی وجود نداشت...

زندگی بدون قانون چگونه می‌شد؟ آیا انسان‌ها می‌توانستند در صلح زندگی کنند؟



5. روزی که خورشید تصمیم گرفت دیگر طلوع نکند

چه اتفاقی برای زمین و انسان‌ها می‌افتاد؟



6. گفت‌وگویی میان ماه و ستاره‌ها

اگر ماه و ستاره‌ها می‌توانستند صحبت کنند، درباره چه چیزی بحث می‌کردند؟



7. یک روز زندگی به‌عنوان یک کتاب در کتابخانه

تصور کن کتابی هستی و خواننده‌ها تو را بارها ورق می‌زنند. چه احساسی داری؟



8. اگر حیوانات می‌توانستند حرف بزنند...

اولین جمله‌ای که حیوان خانگی‌ات به تو می‌گوید چیست؟



9. سفر به درون یک قطره آب

چه دنیایی در درون این قطره کوچک وجود دارد؟



10. روزی که یک اختراع جادویی کردی



این اختراع چیست؟ چه تأثیری بر زندگی انسان‌ها می‌گذارد؟


11. وقتی باد تصمیم گرفت برای همیشه بایستد



چه تأثیری بر طبیعت و زندگی انسان‌ها می‌گذارد؟


12. اگر هر انسان یک روز حیوان می‌شد...



دوست داشتی چه حیوانی باشی و چرا؟


13. خانه‌ای که می‌توانست حرکت کند



خانه‌ای که خودش تصمیم می‌گیرد هر روز در جای جدیدی باشد.


14. روزی که سایه‌ها از ما جدا شدند



اگر سایه‌ها تصمیم بگیرند زندگی مستقل داشته باشند، چه اتفاقی می‌افتد؟


15. دنیایی که در آن هیچ صدایی وجود ندارد



چگونه با دیگران ارتباط برقرار می‌کنیم؟ آیا سکوت زیباست یا آزاردهنده؟


16. زندگی در دنیایی که همه چیز معکوس است



تصور کن روز از شب شروع می‌شود و آسمان سبز است. چطور زندگی می‌کردیم؟


17. اگر هر رویا واقعیت می‌شد...



اولین رویایی که به حقیقت تبدیل می‌شد، چیست؟


18. یک روز زندگی به عنوان یک بادبادک در آسمان



باد تو را کجا می‌برد و چه چیزهایی می‌بینی؟


19. اگر می‌توانستی یک لحظه در زمان را متوقف کنی...



کدام لحظه را انتخاب می‌کنی و چرا؟


20. مردمی که در کتاب‌های قدیمی زندگی می‌کنند



اگر می‌توانستی وارد یک کتاب تاریخی شوی، کدام کتاب را انتخاب می‌کردی؟

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 11:48


🎵|• #موسیقی
آوای امیدبخش و دل‌انگیز ساکسیفون، در آهنگی شادمان و خرم:)🪺🌿🪷

✏️ @benevis_s

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 09:26


لطیفه‌های طنز با استفاده از کلمات پیشنهادی


---

امتحان هیجانی
سر امتحان نشسته بودم، الحق و الانصاف آماده نبودم. سوالات رو که دیدم، انگار جیرجیرک تو سرم آواز می‌خوند. یه سوال رو جواب دادم، بعد یکی دیگه، یهو مراقب اومد گفت: «وقت تمومه!»
منم از استرس همچین دورخیز کردم که صندلی رگ به رگ شد. همون‌جا با یه پوزخند گفتم: «ای امتحان لعنتی!»



خرناسه عاشقانه
دیشب تا صبح داشتم با این پروژه کلنجار می‌رفتم. صدای خرناسه هم‌اتاقیم مثل زوزه گرگ بود، انگار مترسکی رو گذاشته بودن کنارم! از کلافگی گفتم: «تو اگه خرناسه نکشی، دنیا به آخر می‌رسه؟»
با یه کرشمه سرخ گفت: «آخه تو موی دماغ خوابهام شدی!»



ماجرای مچاله شدن مترسک
یه روز یه مترسک تصمیم گرفت از مزرعه فرار کنه. به دوستاش گفت: «من از اینجا می‌رم!» ولی باد انقدر زد که خودش مچاله شد وسط مزرعه. کلاغا شروع کردن به خندیدن و یکی گفت: «داداش، دورخیز کردی برای جفتک زدن یا چی؟»


نوشدارو بعد از مرگ سلفی
یکی از دوستام همیشه می‌گفت: «اگه سلفی نگیرم، انگار روزم شب نمی‌شه.» یه روز گوشی‌ش از دستش افتاد و شکست. الحق و الانصاف جیغ بنفشی زد که خودم پس افتادم! بعد با غم و اندوه گفت: «این دیگه نوشدارو بعد از مرگ گوشی بود.»

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 09:21


تمرین منزل 🍀

با استفاده از پانزده الی بیست مورد از کلمه های زیر لطیفه هایی ساخته و برای من بفرستید  تا در کانال بارگذاری شود .

موضوع : آزاد
قالب : لطیفه
روش : ارتباط اجباری
کلمات :
( امتحان / لعنتی / دورخیز / رگ به رگ / نوشدارو / الحق و الانصاف /  ورپریده / جیغ بنفش / جیرجیرک /مترسک /زوزه / خرناسه / پوزخند / مچاله / موی دماغ / هیاهو /جفتک / کلنجار /کرشمه /سرخ / آبغوره / انگشت به دهان ماندم /  پس افتادم). 


@Ra6774

#آموزش

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 09:17


داستان طنز

بر اساس ضرب المثل ها با نام حیوانات

عنوان : جعفر و ماجراهای باغ حاج کریم

روزی روزگاری، در روستای خنده‌داری، حاج کریم زندگی می‌کرد؛ پیرمردی که باغ انگورش مثل تخت جمشید بود، ولی خودش مثل داریوش، همیشه مشغول داد و بیداد بود! حاج کریم یک مشکلی داشت: نمی‌توانست آدم درست‌حسابی برای باغش پیدا کند.

یک روز، جعفر شغال‌صفت، همان که شغل اصلی‌اش خوردن و خوابیدن بود، وارد روستا شد. جعفر با اعتمادبه‌نفسی که از سقف خالی انبار به دست آورده بود، گفت: «حاج کریم! من از کله سحر تا بوق سگ برایت کار می‌کنم. فقط یک لقمه نان بده و یک بُرد انگور!» حاج کریم که تنبل‌تر از آن بود که بحث کند، گفت: «بیا، ولی خر بیار و معرکه باز کن! ببینم چقدر کار بلدی!»

جعفر فردا صبح با شلوار کردی‌اش آمد و شروع کرد به «کار کردن». البته کار کردن جعفر یعنی اینکه یک دستش بیل بود و دست دیگرش کاسه انگور! می‌گفت: «حاجی جان، من دارم انگورها را تست می‌کنم که خراب نباشند. در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته؟!»

چند روز بعد، حاج کریم دید که جعفر هر روز چاق‌تر می‌شود، ولی باغش خالی‌تر! پرسید: «جعفر! این چه وضعیه؟ انگورها چی شدن؟» جعفر گفت: «حاجی، باور کن، مار توی باغه! من باهاش می‌جنگم. مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسه.» حاج کریم نگاهی انداخت و گفت: «خب مار شاید، ولی چرا اینقدر بوی غوره میدی؟!»

جعفر که دید لو رفته، گفت: «حاجی، جوجه‌ها را آخر پاییز می‌شمارند. الان قضاوت نکن!» حاج کریم سری تکان داد و گفت: «باشه، ولی آخرش یا تو می‌مونی یا این باغ!»

روزی دیگر، جعفر تصمیم گرفت کل تاکستان را خالی کند. شبانه یک سبد بزرگ پر از انگور چید و با خود گفت: «انگور خوب نصیب شغال میشه.!» اما همین‌که می‌خواست فرار کند، سگ حاج کریم آمد و شلوارش را گرفت. جعفر داد زد: «وااای! حاجی، این سگت قمارباز هم شده؟! بر خر مگس معرکه لعنت!»

حاج کریم که از دور تماشا می‌کرد، جلو آمد و گفت: «جعفر، این بار ولت می‌کنم، ولی اگه یک بار دیگه دستت به انگور بخوره، می‌دم سگ‌ها تیکه‌تیکه‌ت کنن.» جعفر فوری شروع کرد اشک تمساح ریختن و گفت: «من فقط می‌خواستم یک انگور کوچولو برای مادر مریضم ببرم!»

حاج کریم خندید و گفت: «قسَمت را باور کنم یا دم خروست را؟ اصلاً مادر تو انگور می‌خواد یا کل باغ رو؟!»

یک روز جعفر باز با یک نقشه خفن‌تر برگشت. این بار لباس گوسفند پوشید و رفت وسط باغ. فکر کرد کسی نمی‌فهمد. اما سگ باغ دوباره گرفتش و کشیدش وسط میدان. حاج کریم گفت: «جعفر! این چه وضعشه؟! تو مثل شتری شدی که در خواب پنبه‌دانه می‌بینه، گهی هف‌هف می‌خوره، گه دونه‌دونه!»

آخرین بار، وقتی جعفر دوباره برای کار درخواست داد، حاج کریم گفت: «جعفر، عزیزم! بزک نمیر بهار میاد، کُمبُزه با خیار میاد! تو برو همون شغالی که بودی بمون!»

و از آن روز، روستایی‌ها وقتی کسی کار نمی‌کرد، می‌گفتند: «یاد جعفر شغال بخیر! انگور می‌خورد و می‌گفت مار دیدم!»

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 09:16


داستان طنز ضرب‌المثلی: "حاج کریم و جعفر شغال‌صفت"

روزی روزگاری، در یک روستای دورافتاده، پیرمردی به نام حاج کریم زندگی می‌کرد که به «پادشاه انگورها» معروف بود. باغ انگورش آن‌قدر بزرگ بود که اگر از یک طرفش فریاد می‌زدی، طرف دیگر جواب می‌داد: «خر بیار و معرکه باز کن!»

یک روز، جعفر، مردی که کار و کاسبی‌اش فقط کلک زدن بود، وارد روستا شد و گفت: «حاج کریم، من آدمی هستم که از کله سحر تا بوق سگ کار می‌کنم! مرا استخدام کن تا باغت را آباد کنم!» حاج کریم که پیر بود و حوصله نداشت، با خود گفت: «اسب پیشکشی دندانش را نگاه نمی‌کنند. بیا ببینیم چی از آب درمی‌آید.»

جعفر شروع به کار کرد، اما هر بار که حاج کریم نزدیکش می‌شد، جعفر طوری ادا درمی‌آورد که انگار سنگین‌ترین بار دنیا را روی دوشش گذاشته‌اند. اما وقتی کسی نگاه نمی‌کرد، می‌نشست زیر تاک انگور و می‌گفت: «در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته؟» و مشغول خوردن انگورها می‌شد.

یک روز، جعفر یک سبد انگور عالی برداشت و با خودش گفت: «ای بابا، انگور خوب نصیب شغال می‌شود! حاج کریم لیاقت این انگورها را ندارد!» اما همان موقع پایش به ریشه‌ای گیر کرد و با سبد انگور افتاد روی زمین. حاج کریم از دور دید و داد زد: «جعفر! این چه وضع کار است؟» جعفر فوری خودش را جمع کرد و گفت: «حاجی، مار بود! مار! خواستم فراری‌اش بدهم، خوردم زمین! مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد!»

حاج کریم که شک کرده بود، گفت: «فعلاً برو. جوجه‌ها را آخر پاییز می‌شمارند. ببینم آخرش چه می‌کنی.»

چند روز بعد، جعفر نقشه کشید تا یک سبد بزرگ انگور بدزدد. وقتی داشت فرار می‌کرد، سگ باغ دنبالش افتاد. جعفر شروع کرد به دویدن و زیر لب گفت: «این چه وضعی است؟! بر خر مگس معرکه لعنت!» سگ او را گیر انداخت، و حاج کریم سر رسید. جعفر به‌جای عذرخواهی، شروع کرد اشک تمساح ریختن و گفت: «حاجی، من فقط داشتم انگورها را برایت امتحان می‌کردم که خراب نباشند!»

حاج کریم خندید و گفت: «جعفر، قسَمت را باور کنم یا دم خروست را؟ تو که انگار کل باغ را می‌خواستی بخوری!»

چند روز بعد، جعفر یک‌بار دیگر از حاج کریم خواست به او اعتماد کند. حاج کریم جواب داد: «ببین جعفر، بزک نمیر بهار میاد، کُمبُزه با خیار میاد! برو پی کارت. دیگر نمی‌توانم کل باغم را به یک شغال بسپارم!»

جعفر رفت، اما قبل از رفتن، زیر لب گفت: «آدم نمی‌فهمد این حاجی چرا مثل کبک سرش را زیر برف می‌کند و فکر می‌کند همه راست‌گو هستند!» حاج کریم که شنید، از دور داد زد: «جعفر! **خر بیار و معرکه باز کن، ولی حواست باشد خر خودت باشد!»

جعفر که دید همه‌چیز لو رفته، خودش را به موش‌مردگی زد و با سرعت برق از روستا فرار کرد. مردم روستا هنوز هم وقتی یاد جعفر می‌افتند، می‌گویند: «یادش بخیر، یکی بود که خودش انگور می‌خورد و سگ‌ها را مقصر می‌کرد!»

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 09:13


داستانی بنویسید که ضرب المثل های زیر که نام حیوانات دارد ، دران به کار رفته باشد👇👇

۱-ماهی را هر وقت از اب بگیری تازه است
۲-مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد
۳-جوجه را اخر پاییز میشمارند
۴-شتر در خواب بیند پنبه دانه ، گَهی هف هف خرد گه دانه دانه
۵-گنجشک امسالی گنجشک پارسالی را قبول ندارد
۶-از خَر فرود آید و بر اَسب نشیند
۷-انگور خوب نصیب شغال میشود
۸-بر خر مگس معرکه لعنت
۹-بُزَک نمیر بهار میاد / کُمبُزه با خیار میاد
۱۰-خر بیار و معرکه باز کن
۱۱-خودش را به موش مردگی میزند
۱۲-در دیزی باز است ، هیای گربه کجا رفته
۱۳-اوضاع قمر در عقرب شده
۱۴-اسب پیشکشی دندانش را نگاه نمیکنند
۱۵-از کله ی سحر تا بوق سگ
۱۶-اشک تمساح ریختن
۱۷-از دعای گربه سیاه باران نمیبارد
۱۸-فیل مرده و زنده اش صد تومان است
۱۹-قَسَمت را باور کنم یا دُم خروس را
۲۰-مثل کبک سرش را زیر برف میکند


#تمرین نوشتن



داستان استفاده از ضرب‌المثل‌های حیوانی

روزی روزگاری در روستایی کوچک، پیرمردی به نام حاج کریم زندگی می‌کرد. او باغ انگور بزرگی داشت و هر سال از محصولاتش ثروت زیادی به دست می‌آورد. یک روز، مردی به نام جعفر که تازه وارد روستا شده بود، نزد حاج کریم آمد و درخواست کرد در باغ او کار کند. حاج کریم با خود گفت: «ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است، شاید این مرد هم بتواند کمکی به من کند.»

جعفر قبول کرد که از کله سحر تا بوق سگ در باغ کار کند، اما دلش پر از نیرنگ بود. او خودش را به موش‌مردگی می‌زد و در حالی که تظاهر می‌کرد سخت کار می‌کند، به دنبال فرصتی برای دزدیدن انگورهای حاج کریم بود.

یک روز، وقتی حاج کریم سرگرم سرکشی به دیگر کارگران بود، جعفر مشغول چیدن انگورهای بهترین تاک‌ها شد و با خود گفت: «انگور خوب نصیب شغال می‌شود!» اما درست همان لحظه، سگ نگهبان باغ به او حمله کرد. جعفر از ترس فرار کرد و پیش خود گفت: «این دفعه سگ بود، دفعه بعد ممکن است خود حاج کریم مرا بگیرد! مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد!»

چند هفته بعد، حاج کریم تصمیم گرفت حساب و کتاب باغ را بکند و محصولات را بشمارد. او با لبخند به کارگران گفت: «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند. صبر کنید ببینیم امسال چه کرده‌ایم.» اما وقتی به جعفر رسید، دید او چیزی از کارهایش ندارد.

در همان زمان، روستاییان دیدند که جعفر اشک تمساح می‌ریزد و می‌گوید: «من نتوانستم خوب کار کنم چون ابزار مناسبی نداشتم.» حاج کریم خندید و گفت: «قَسَمت را باور کنم یا دم خروس را؟ این همه وقت در باغ بودی و چیزی نکردی!»

روزی دیگر، جعفر نزد حاج کریم آمد و گفت: «اگر اجازه دهید در تاکستان جدیدتان هم کار کنم، این بار بهتر عمل خواهم کرد.» حاج کریم با نگاهی جدی به او گفت: «بزک نمیر بهار میاد، کُمبُزه با خیار میاد!» و او را از باغ بیرون کرد.

جعفر که دید همه چیز برایش تمام شده، در گوشه‌ای نشست و به روزگارش فکر کرد. یکی از کارگران با تمسخر به او گفت: «تو مثل کسی هستی که شتر در خواب بیند پنبه‌دانه، گهی هف هف خورد گه دانه دانه!»

در همین حین، اوضاع باغ به دلیل طوفان بد شد و محصولات آسیب دید. یکی از کارگران زیر لب گفت: «اوضاع قمر در عقرب شده، انگار امسال همه چیز خراب است.»

در پایان، حاج کریم به جعفر گفت: «یادت باشد، هر کس مثل کبک سرش را زیر برف کند، واقعیت تغییر نمی‌کند. زندگی صداقت می‌خواهد، نه حیله‌گری.» جعفر که شرمنده شده بود، از روستا رفت و دیگر هرگز بازنگشت.

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 08:34


در جهان محمود دولت‌آبادی، کلمات، چون آینه‌ای هستند که انسان را به خود بازمی‌گردانند. هر داستان، هر جمله، دعوتی است به سفر؛ سفری که نه از جغرافیا، بلکه از اعماق روح آغاز می‌شود. کلیدر، تنها یک رمان نیست؛ مسیری است که در آن، هر سنگ، هر درخت، هر نفس باد، صدای خداوند را در گوش انسان نجوا می‌کند. این داستان، حکایت همزیستی انسان با طبیعت است، جایی که عشق، رنج، و مرگ چون رودخانه‌ای جاری‌اند، بی‌پایان و بی‌قرار.

در جای خالی سلوچ، غیاب، حضور است؛ نبودن، نوعی بودن است. این کتاب، ما را به تفکر درباره فقدان و حضور دعوت می‌کند. آیا در جای خالی هر چیز، خداوند حضور ندارد؟ آیا خلأ، شکلی از پر بودن نیست؟ رنج در این داستان، چون دعایی بی‌کلام است؛ سفری از تاریکی به نور، از شک به یقین.

طریق بسمل شدن، سفری است به عمق وجود. جایی که انسان در آستانه فنا، به بقا می‌اندیشد. آیا بسمل شدن، همان رها شدن نیست؟ آیا راهی که به پایان می‌رسد، آغاز یک بی‌نهایت نیست؟ در این مسیر، مرگ، دریچه‌ای است که ما را به حقیقت بازمی‌گرداند؛ حقیقتی که فراتر از کلمات است.

نون نوشتن اما از جنس دیگری است؛ زمزمه‌ای است در گوش انسان که "نوشتن"، عبادتی خاموش است. دولت‌آبادی در این اثر نشان می‌دهد که قلم، همان عصای موسی است که می‌تواند دریاها را بشکافد؛ نه در بیرون، بلکه در درون ما. نوشتن، نوعی نیایش است؛ گفت‌وگویی خاموش با حقیقت.

و در زوال کلنل، زوال، تنها یک سقوط نیست؛ بلکه فرصتی است برای بازگشت به اصل. انسان در این زوال، مانند ققنوس، از میان خاکستر خود برمی‌خیزد. کلنل، هرچند در تاریکی فرو می‌رود، اما نور حقیقت را در دل خویش می‌یابد.

آثار محمود دولت‌آبادی، چونان آیینه‌ای هستند که ما را به خودمان بازمی‌گردانند. او نشان می‌دهد که هر سفر، سفری درونی است؛ هر جست‌وجو، یافتنی در خود است. رنج، عشق، فقدان، و مرگ، همه نشانه‌هایی هستند که ما را به سوی نور هدایت می‌کنند. او می‌آموزد که زندگی، یک ذکر بی‌پایان است؛ ذکری که باید در سکوت و تأمل، شنیده شود.


#متن عرفانی

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 08:32


#تمرین نوشتن

با کتابها و نمایشنامه های دولت آبادی متنی خنده دار بنویسید .

تصور کنید محمود دولت‌آبادی تصمیم بگیرد یک روز از نوشتن کتاب‌های سنگین مثل کلیدر و جای خالی سلوچ دست بکشد و یک وبلاگ راه بیندازد به اسم "نون نوشتن با چاشنی شوخی"!

پست اول وبلاگ: "چگونه در مسیر کلیدر یک گاو را گم کردیم و به جای آن ۱۲ جلد کتاب نوشتیم". توضیح می‌دهد که قرار بود داستان فقط یک گوسفند دزدیده‌شده باشد، ولی وسط راه متوجه شد که تاریخ، سیاست، عشق و حتی آب‌وهوای خراسان هم باید بررسی شوند.

پست دوم: "جای خالی سلوچ روی کاناپه، چون رفت سر دیگ خورشت". اینجا سلوچ یک روز خسته از روستا به خانه برمی‌گردد و می‌فهمد قرمه‌سبزی‌اش سوخته. پس تصمیم می‌گیرد برای همیشه خانه را ترک کند. پیام داستان؟ "اگر می‌خواهید قرمه‌سبزی نجات پیدا کند، هیچ‌وقت چای دم نکنید!"

یا فرض کنید در نمایشنامه "اتللو در سرزمین عجایب"، اتللو وسط جنگ قدرت تصمیم می‌گیرد شیرینی‌های کشورش را با شیرینی‌های دیار عجایب مقایسه کند. در نتیجه، به این نتیجه می‌رسد که همه‌چیز تقصیر بامیه است. چرا؟ چون نه شیرینی است، نه غذای درست‌وحسابی!

حالا اگر قرار بود نون نوشتن را به سبک طنز بازنویسی کند، حتماً می‌نوشت:

"نون" یعنی همان تلاشی که ما هر روز برای زنده ماندن انجام می‌دهیم، مثلا پیدا کردن تخم‌مرغ در یخچال.

"نوشتن" یعنی چیزی که بعد از یک دعوا سر "کی نوبت ظرف شستن بود؟" در دفتر خاطرات ثبت می‌شود.


و اگر کتاب زوال کلنل را بخواهیم بازنگری کنیم، کلنل فقط به این دلیل دچار زوال شده که فهمیده پیازش تمام شده و نمی‌تواند خورشت درست کند.

در پایان هم همه کتاب‌ها به یک جمله ختم می‌شوند:
"نون نوشتن از تو، بشقاب شستن از من؟ هرگز!"

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 08:30


محمود دولت‌آبادی یکی از برجسته‌ترین نویسندگان معاصر ایران است که آثار متعددی در قالب رمان، داستان کوتاه و نمایشنامه نوشته است. فهرست برخی از مهم‌ترین کتاب‌های او عبارت‌اند از:

رمان‌ها

1. کلیدر - یک رمان چندجلدی و شاهکار ادبیات فارسی.


2. جای خالی سلوچ - یکی از آثار برجسته درباره زندگی روستایی ایران.


3. طریق بسمل شدن - روایتی عمیق و فلسفی درباره جنگ.


4. روزگار سپری‌شده مردم سالخورده - یک سه‌گانه در سه جلد.


5. زوال کلنل (کلنل) - داستانی درباره بحران‌های اجتماعی و سیاسی ایران.


6. کارنامه سپنج - مجموعه‌ای از چند داستان کوتاه و بلند.


7. بنی‌آدم - رمانی درباره مسائل انسانی و اجتماعی.



داستان‌های کوتاه و مجموعه‌ها

1. اوسنه بابا سبحان


2. کارنامه سپنج


3. آوسنه آبدار


4. دیدار بلوچ


5. سفر


6. تنگنا


7. از خم چنبر



نمایشنامه‌ها

1. اتللو در سرزمین عجایب


2. درخت



سایر آثار

نون نوشتن - اثری که شامل تأملات و تجربه‌های شخصی و ادبی او است.

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 08:29


#تمرین نوشتن

با کلید واژه های کتابها و نمایشنامه های محمود دولت آبادی، متنی فلسفی بنویس .👌👇

در جهان محمود دولت‌آبادی، هر کتاب، هر داستان، و هر نمایشنامه، آینه‌ای است از انسان و هستی؛ گویی زندگی در مسیر کلیدر پیچیده است، رمانی که چون شاهنامه‌ای مدرن، با نگاهی تیزبین به تقابل انسان و طبیعت، عشق و بقا، فریاد می‌زند. در جای خالی سلوچ، این خلأ زندگی است که ما را درگیر می‌کند؛ خلأیی که از نبود معنا زاده می‌شود و در دل رنج، معنا می‌یابد.

طریق بسمل شدن نه فقط داستانی از جنگ، بلکه حکایتی است از شکافتن روح انسان؛ راهی که هر قدمش با سوالات هستی‌شناسانه و تردیدهای وجودی همراه است. آیا انسان می‌تواند در زوال، معنای خود را بیابد؟ همچون زوال کلنل که در آن، روح فرد در میان تاریخ و سیاست خرد می‌شود.

روزگار سپری‌شده مردم سالخورده تصویری است از زمان؛ زمان نه به‌عنوان خطی مستقیم، بلکه به‌عنوان چرخه‌ای از تکرار و فراموشی. این داستان ما را به تأمل درباره معنای عمر، خاطره، و زیستن وامی‌دارد. و در بنی‌آدم، این پرسش فلسفی قدیمی بار دیگر مطرح می‌شود: آیا انسان قادر به فرار از سرنوشت است یا تنها بازیچه‌ای در دست تقدیر؟

اوسنه بابا سبحان و آوسنه آبدار حکایت‌هایی از انسان‌های فراموش‌شده‌اند، اما هر کلمه‌شان حکایتی است از جهانی وسیع؛ جهانی که در دل رنج و محرومیت، همچنان برای معنا مبارزه می‌کند. و در دیدار بلوچ، سفر به عمق هویت و فرهنگ است؛ جست‌وجویی برای یافتن پاسخ به این‌که «من کیستم؟»

نون نوشتن اما متفاوت است؛ جایی که دولت‌آبادی از نوشتن به‌عنوان عملی فلسفی یاد می‌کند، جایی که قلم، نه‌تنها وسیله‌ای برای بیان، بلکه راهی برای کشف است. او در این اثر از مبارزه‌ای درونی سخن می‌گوید، از رنج نوشتن، و از اینکه نوشتن خود نوعی زیستن است؛ زیستنی میان درد و اشتیاق.

در نمایشنامه‌های او، از اتللو در سرزمین عجایب تا درخت، تضادها و تنش‌های انسانی بازتابی از مبارزات درونی و بیرونی ما هستند. همان‌طور که در داستان‌های کوتاه چون تنگنا یا سفر، زندگی، یک مسیر بی‌پایان از پرسش و جست‌وجو است. هر کلمه او، پلی است بین واقعیت و خیال، بین گذشته و حال، و مهم‌تر از همه، بین انسان و معنا.

آثار دولت‌آبادی به ما می‌آموزند که حتی در از خم چنبر، در سخت‌ترین مسیرها، انسان همچنان می‌تواند زیبایی و عمق زندگی را کشف کند. این جهان، جهانی است که در آن زندگی و مرگ، عشق و فقدان، معنا و پوچی، همه در هم تنیده‌اند. جهانی که تنها با نون نوشتن، یعنی با تأمل، صبوری، و پرسشگری، می‌توان به ژرفای آن پی برد و حقیقتش را لمس کرد.

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 07:04


در دل جهان ساده و صمیمیِ هوشنگ مرادی کرمانی، چهارده کتاب او چون آینه‌هایی کوچک و ظریف، حقیقتی عمیق از زندگی را بازتاب می‌دهند. اگر بخواهیم این آثار را در قالب یک متن فلسفی به هم پیوند دهیم، شاید چنین نتیجه‌ای به دست آید:


---

زندگی را می‌توان به قصه‌های مجید سپرد، جایی که کودکی در میان تلخی و شیرینی‌های زندگی، راهی برای خندیدن و دوست داشتن می‌یابد. او می‌آموزد که در میان کوچه‌های تنگ و تاریک، همیشه امیدی هست؛ حتی اگر تنها چکمهای کهنه داشته باشد. جهان پر از لحظات ساده‌ای است که با مربای شیرین طعم پیدا می‌کند، و حتی ته خیار تلخ هم حکایت از طعمی دارد که نمی‌توان انکارش کرد.

زندگی مانند پلو خورش است؛ ترکیبی از تلخی‌ها و خوشی‌ها. گاهی چون تنور داغ است و گاهی چون آب‌انبار آرام. اما در این میان، آدمی با سماور دل خود را گرم می‌کند، حتی اگر تمام دنیا به سردی بگراید. فلسفه زندگی همان چیزی است که در کبوتر توی کوزه یافت می‌شود؛ پرواز در قفس و امید به جهانی فراتر از تنگناها.

ما همگی مهمان‌هایی هستیم در این خانه خاکی؛ مثل مهمان مامان، باید ساده و بی‌آلایش زندگی کنیم و به شادمانی یکدیگر بیندیشیم. هر کداممان چون نخل در طوفان‌ها خم می‌شویم، اما باز سر بلند می‌کنیم. این است راز ماندگاری انسان: ایستادگی و امید.

و در نهایت، اگر به قاشق چای‌خوری‌ای از معنا دست یابیم، کافی است. چراکه زندگی، حتی در کوچک‌ترین و ساده‌ترین چیزها، عظمت خود را نشان می‌دهد. اگر کسی بگوید: شما که غریبه نیستید، آنگاه درمی‌یابیم که انسان‌ها همه از یکدیگرند؛ یک داستان‌اند، یک قصه‌اند.


---

مرادی کرمانی با این آثار به ما می‌آموزد که زندگی را همان‌گونه که هست بپذیریم؛ با شادی‌ها، تلخی‌ها و زیبایی‌هایش. فلسفه او، فلسفه پذیرش و دوست داشتن لحظه‌های کوچک زندگی است.

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 07:04


تمرین نگارشی :با استفاده از نام کتابهای هوشنگ مرادی کرمانی یک متن فلسفی بنویس .👇

1. قصه‌های مجید


2. شما که غریبه نیستید (زندگی‌نامه خودنوشت)


3. چکمه


4. مهمان مامان


5. تنور


6. نخل


7. پلو خورش


8. کبوتر توی کوزه


9. مربای شیرین


10. مثل ماه شب چهارده


11. آب‌انبار


12. سماور


13. ته خیار


14. قاشق چای‌خوری



این نویسنده با قلم ساده و صمیمی خود توانسته است داستان‌هایی خلق کند که اغلب به مسائل اجتماعی، انسانی و فرهنگی پرداخته و در عین حال با طنز لطیفی همراه هستند.

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 06:21


دوستان من عملا این برنامه را چندین بار در کلاسها و دورهمی های دوستانه اجرایی و پیاده سازی کردم.

حتما حتما امتحان کنید خیلی سرگرم کننده و جالبه و تفکر رو به صورت عملی آموزش میده 👌

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 06:19


برای جالب‌تر و خلاقانه‌تر کردن این موضوع، می‌توانید از تکنیک‌های داستان‌سرایی، تئاتر تعاملی و حتی بازی‌های ماجراجویانه بهره بگیرید. این روش باعث می‌شود دوستانتان کاملاً غرق ماجرا شوند و یادگیری در عین سرگرمی اتفاق بیفتد.


---

1. سناریوی داستانی: دعوت به "محفل کلاه‌های جادویی"

داستان شروع:
"تصور کنید ما همگی به یک محفل جادویی دعوت شده‌ایم. این محفل در یک برج اسرارآمیز برگزار می‌شود که شش اتاق دارد. هر اتاق یک کلاه جادویی دارد که قدرت خاصی به شما می‌دهد. تنها راه خروج از برج این است که هر کلاه را امتحان کنید و یک تصمیم مهم را با کمک قدرت‌های این کلاه‌ها بگیرید. آماده‌اید؟"


---

2. تقسیم نقش‌ها با شخصیت‌پردازی جذاب

نقش‌آفرینی: هر کلاه را به شکل یک شخصیت جادویی توصیف کنید:

کلاه سفید: "جادوگر دانا" که فقط واقعیت‌ها را می‌بیند و همیشه از کتاب‌های دانش خود صحبت می‌کند.

کلاه قرمز: "پری احساسات" که با قلبش فکر می‌کند و واکنش‌های هیجانی دارد.

کلاه سیاه: "نگهبان سایه‌ها" که همیشه خطرات و مشکلات را می‌بیند.

کلاه زرد: "خورشید درخشان" که همیشه دنبال نور و امید است.

کلاه سبز: "الهه خلاقیت" که می‌تواند چیزهای جدید و خارق‌العاده خلق کند.

کلاه آبی: "فرمانروای نظم" که همه را هدایت می‌کند.




---

3. اجرای یک ماجرای جذاب: حل بحران برج

چالش:
"ما در این برج گرفتار شده‌ایم و برای خروج باید یک تصمیم گروهی بگیریم. موضوع این است:

برج دارد فرو می‌ریزد و فقط می‌توانیم یکی از این گزینه‌ها را انتخاب کنیم:

1. از پله‌ها فرار کنیم.


2. از بالکن بپریم.


3. در برج بمانیم و منتظر کمک شویم.
چه کار می‌کنیم؟"





---

4. بازی با دیالوگ‌ها و طنز

برای هر کلاه دیالوگ بامزه طراحی کنید:

کلاه سفید: "طبق داده‌ها، 70 درصد احتمال دارد که پله‌ها امن نباشند."

کلاه قرمز: "من حس خوبی به پریدن از بالکن ندارم، قلبم تند می‌زند!"

کلاه سیاه: "حتماً هر کاری کنیم، می‌میریم."

کلاه زرد: "من مطمئنم اگر از بالکن بپریم، روی ابرها فرود می‌آییم!"

کلاه سبز: "می‌توانیم یک قایق پرنده اختراع کنیم!"

کلاه آبی: "همه آرام باشید، بیایید به ترتیب نظر بدهیم."




---

5. افزودن عناصر تعاملی

به هر نفر یک شیء (مثل کارت، روسری، یا کلاه کاغذی) بدهید که نشان‌دهنده نقششان باشد.

از تایمر استفاده کنید تا هیجان و زمان تصمیم‌گیری را افزایش دهید.

گاهی نظرها را جابه‌جا کنید و کسی که همیشه خوش‌بین است را وادار کنید که بدبینانه فکر کند.



---

6. لحظه نهایی: قهرمان شش کلاه

در پایان، تصمیم نهایی گروه را اعلام کنید و نتیجه را با هیجان بیان کنید:

"ما با کمک شش کلاه موفق شدیم! حالا شما دیگر فقط دوستان من نیستید؛ شما استادان کلاه‌های جادویی هستید!"



---

7. چاشنی خلاقیت بیشتر: جایزه و یادگاری

به دوستانتان مدالی کوچک یا حتی کارت یادبود بدهید که روی آن نوشته باشد: "من یک استاد شش کلاه تفکر هستم!"



---

این روش داستانی و تعاملی هم خلاقانه‌تر است و هم تجربه‌ای فراموش‌نشدنی برای دوستانتان ایجاد می‌کند!

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 06:17


اگر بخواهید خلاقانه‌تر و هیجان‌انگیزتر شش کلاه تفکر را توضیح دهید، می‌توانید از یک سناریوی داستانی، یک نمایش کوتاه یا حتی عناصر بازی‌گونه بیشتر استفاده کنید. این روش نه‌تنها دوستانتان را سرگرم می‌کند، بلکه باعث می‌شود تا کاملاً درگیر موضوع شوند.


---

1. شروع داستانی: مهمانی در سرزمین کلاه‌ها

بحث را با یک داستان تخیلی و بامزه شروع کنید:

"تصور کنید وارد سرزمینی شده‌اید که همه مردمش فقط با کلاه‌های خاصی فکر می‌کنند. هر رنگ کلاه، یک نوع فکر کردن را نشان می‌دهد. حالا برای این‌که اجازه خروج از این سرزمین را بگیریم، باید یک مشکل را با کمک این کلاه‌ها حل کنیم!"


2. نقش‌آفرینی با وسایل واقعی

برای جذاب‌تر شدن، از وسایل واقعی استفاده کنید:

چند کلاه (یا روسری/کاغذ رنگی) تهیه کنید و هر کدام را به یک نفر بدهید.

اگر کلاه ندارید، می‌توانید کارت‌های رنگی آماده کنید و هر رنگ را به یک نقش اختصاص دهید.



---

3. چالش خلاقانه: یک مشکل غیرمنتظره

به جای مسائل روزمره، یک مشکل خنده‌دار و تخیلی مطرح کنید:

"فرض کنید داریم برای سفر به مریخ آماده می‌شویم. اما نمی‌دانیم چه غذایی با خود ببریم که برای همه مناسب باشد. با کمک شش کلاه، راه‌حلی پیدا کنیم!"

یا: "در جنگلی گم شده‌ایم و باید تصمیم بگیریم که چطور از دست یک اژدها فرار کنیم!"



---

4. اضافه کردن چاشنی بازی و رقابت

برای هیجان بیشتر، یک بازی گروهی رقابتی طراحی کنید:

گروه‌ها را به دو تیم تقسیم کنید و هر تیم به نوبت نقش کلاه‌ها را بازی کند.

برای هر ایده خلاقانه یا تحلیل جالب، امتیاز بدهید.

در نهایت تیمی که بهترین راه‌حل را ارائه دهد، برنده می‌شود.



---

5. اتصال نقش‌ها به شخصیت دوستان

برای جذاب‌تر شدن، کلاه‌ها را بر اساس شخصیت واقعی دوستانتان به آن‌ها اختصاص دهید:

مثلاً کسی که همیشه خوش‌بین است، نقش کلاه زرد را بگیرد.

یا کسی که همیشه بدبین است، کلاه سیاه را بگیرد.

بعد شوخی کنید: "دیدید؟ حتی توی بازی هم نمی‌توانی انتقاد نکنی!"



---

6. اضافه کردن جلوه‌های ویژه

نقش‌آفرینی: خودتان در نقش "کلاه آبی" ظاهر شوید و به‌عنوان مجری بازی، مسیر گفتگو را مدیریت کنید.

دیالوگ خنده‌دار: دیالوگ‌های طنز و بامزه به مکالمه اضافه کنید. مثلاً وقتی کسی زیادی بدبین است، بگویید: "کلاه سیاه، به خودت بیا، هنوز زنده‌ایم!"

موسیقی یا تایمر: موسیقی پخش کنید و به هر نفر زمان محدودی برای صحبت بدهید.



---

7. پایان هیجان‌انگیز: گنجینه شش کلاه

در پایان، نتیجه بحث را به‌عنوان "گنجینه شش کلاه" معرفی کنید:

"دیدید چطور وقتی از همه زاویه‌ها نگاه کردیم، بهترین تصمیم را گرفتیم؟ حالا این شش کلاه دستاورد ماست. هر جا گیر کردیم، فقط کافیه یادمون بیاد که یه سر به سرزمین کلاه‌ها بزنیم!"



---

این روش، هم یک تجربه سرگرم‌کننده است و هم شانس یادگیری عمیق‌تری به دوستانتان می‌دهد.

آموزش انشا و نگارش

05 Jan, 06:15


برای اینکه بحث شش کلاه تفکر را در یک دورهمی دوستانه به شکلی جذاب، سرگرم‌کننده و کاربردی توضیح دهید، می‌توانید از ترکیبی از مثال‌های واقعی، بازی‌های گروهی و داستان‌گویی استفاده کنید. این‌جا یک سناریوی پیشنهادی برای ارائه شما آمده است:


---

1. شروع جذاب: یک سناریو واقعی

بحث را با یک داستان کوتاه یا یک مشکل روزمره شروع کنید که همه بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. مثلا:

"فرض کنید می‌خواهیم برای تعطیلات برنامه‌ریزی کنیم. یکی می‌گوید برویم شمال، یکی می‌گوید بودجه کافی نداریم، یکی فقط در فکر خوش‌گذرانی است و یکی هم نگران ترافیک است. خب، چطوری می‌توانیم بدون دعوا و سردرگمی تصمیم بگیریم؟"


2. معرفی شش کلاه تفکر

شش کلاه را به عنوان "شخصیت‌های مختلف در ذهن ما" معرفی کنید:

کلاه سفید: فرد منطقی و بی‌طرف. فقط اطلاعات و آمار را بیان می‌کند.

کلاه قرمز: احساساتی و احساسی. فقط از حس درونی و واکنش عاطفی صحبت می‌کند.

کلاه سیاه: منتقد و بدبین. به خطرات و مشکلات اشاره می‌کند.

کلاه زرد: خوش‌بین و مثبت. همیشه دنبال فرصت‌ها و مزیت‌هاست.

کلاه سبز: خلاق و نوآور. دنبال ایده‌های جدید و راه‌حل‌های غیرمعمول است.

کلاه آبی: مدیر و هماهنگ‌کننده. نظم می‌دهد و تصمیم نهایی را می‌گیرد.


3. یک بازی گروهی اجرا کنید

برای جذابیت بیشتر، از دوستان بخواهید یک مشکل را به صورت گروهی حل کنند. مثلا:

موضوعی مثل "کجا بریم گردش؟" یا "برای مهمانی چی بپزیم؟" را مطرح کنید.

به هر نفر یک کلاه (یا نقش) بدهید. اگر وسیله‌ای دارید، می‌توانید کلاه‌هایی با رنگ‌های مختلف یا حتی کارت‌های رنگی آماده کنید.

هر نفر فقط باید از زاویه دید کلاه خودش صحبت کند.


4. حین بازی توضیح بدهید

هم‌زمان که بحث پیش می‌رود، شما به عنوان ناظر:

نقش‌ها را تقویت کنید. مثلا: "کلاه قرمز، الان احساس تو چیه؟" یا "کلاه زرد، ایده مثبتی داری؟"

رفتارها را تحلیل کنید: "دیدید چطور کلاه سیاه باعث شد خطرات جدی‌تر به نظر بیاد؟"


5. جمع‌بندی با کاربردهای عملی

بعد از بازی، توضیح دهید که شش کلاه تفکر در زندگی روزمره چقدر می‌تواند مفید باشد:

تصمیم‌گیری‌های گروهی.

حل اختلاف‌ها.

برنامه‌ریزی.

خلاقیت در کار و زندگی.


6. با شوخی و طنز پایان دهید

در پایان، با شوخی بگویید:

"خب، حالا دفعه بعد که دعوامون شد، یادتون باشه اول کلاه‌هاتون رو درست بذارید!"


این روش هم آموزنده است و هم باعث سرگرمی و تعامل بیشتر دوستان می‌شود.

آموزش انشا و نگارش

26 Dec, 15:49


ضرب المثل های فارسی

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

آموزش انشا و نگارش

25 Dec, 22:14


نام و نام خانوادگی: مائده سادات حسینی
مدرسه: خلیج فارس
دبیر مربوطه: سرکار خانم علیپور
استان-منطقه: آذربایجان شرقی- جلفا
موضوع: سایهء آدم؛ اخبار سه صبحی ها

‌‌ °•یک، دو، سه! یک، دو، سه! با شما صحبت میکنم از گوشه و کنج این دخمه خون آلود! من تهی هستم با نام استعاری "سایه". مجری محبوب و پر هوادار شبکه سه شبحستان با تیتر خبری جدید تقدیم می‌کند. اکنون مصادف با رسیدن عقربه ساعت شمار تنبل، برنامه ما در سه بامداد شروع می شود. قصه بیدار بودن شما را نمی دانم، ولی خوش آمدید به شبکه خبری ارواح!
             تصور و ایده ای ندارم چرا باید در حال حاضر یکی از هزاران تماشاچی این شبکه خاص باشید. اجازه بدهید حدس بزنم! کنترل بیچاره تان از عنایت های پر مهر‌ تان به ما شکایت کرده است؟ یا شاید، یک خانواده روحی پذیرا هستید؟ حتما سلام  ما را به آنها برسانید. به هر حال از این موضوع بگذریم، و سعی نکنید انکار کنید. من می‌دانم که شما در حال تماشا هستید، در حال تماشای یک تودهء سیاهِ وراج! باور نمی کنید؟ اجازه بدهید ثابت کنم. فک گرانقدرتان به اندازه عرض شانه آقا جان مرحوم بنده باز شده است؛ اوه! احتمالا، به زودی لانه جدید خرمگس همسایه، یعنی لونا خانم می شود!.
           اجازه بدید خودم را بهتر به تصویر بکشم. من یک مجری هستم. مجری ای که نمی تواند میکروفن را بردارد! پاره وقت کار می کنم و امان از دست خورشید خانم که مجالی به من نمی دهد،که بفهمم امشب باید به کدام سوراخ کریهی سرک بکشم. می دانم، می‌دانم، گیج شده اید. اجازه بدهید اینطور به عرضتان برسانم. آدمیزادی که باید نگاهش کنم، با خوابیدن رابطهء خوبی ندارد. فرض کن، میانه گشت و گذار هایت به زور تو را ببرند که به یک آدمیزاد گنده بک بچسبی و او را نگاه کنی! این ها کافی نیست  باید به دنبالش هم بدویی!. امان از روز هایی که می خواهد به اصطلاح هیجانش را با معیار های زندگی یک بز کوهی بسنجد. کار هایی می کند که حتی من هم با خواندن آیت الکرسی حاضر به انجامش نیستم. فکر کنم متوجه شده اید اوضاع به چه میزان وخیم است.
زندگی یک سایه چطور است؟ سوال خوبی است و باید بگویم جواب خوبی هم دارد؛ یک شوخی کثیف. بهترین جواب است که من می‌توانم به شما بدهم. اشتباه فکر نکنید. من راضی نیستم ولی قطع به یقین ناراضی هم نخواهم بود. فکر کن یک آدمیزاد سیبیل کلنگی سعی دارد آدمک کوچولوی تو را آزرده خاطر سازد -به خدا قسم، حس میکنم این پدرجان رابطه خونی مستقیمی با عمو هیتلر دارد، او هم سیبیل میخی داشت!- به هرحال بگذریم.
            چند وقت پیش سوال کرده  بودید که داخل شبکه خبری ارواح چه کار میکنم. عرضم به حضورتان به سبب شیطنت های گاه و بی گاه ام، از ولایت فراری و با دلی روشن پناهنده سیاسی شبحستان شدم. این فلک زده ها، آنقدر مظلوم هستند که هر چقدر آزارشان دهی، همان طور نگاهت می کنند- البته، شاید هم تسخیرتان کنند، ولی به قسمت پر لیوان را ببین! دیگر تنها نیستی-، به هر حال از این نیز بگذریم.
             به خاطر بدهی هایم از مهتاب خانم فراری ام. صبح ها نقش یک بدل سیاه را دارم و عصر ها قلدری می شوم آن سرش ناپیدا! هوا گرگ و میش که می‌شود چون موش به دنبال سوراخی می گردم. امان از شبی که مهتاب خانم یقه ام را می‌گیرد و هر چه می گویم:《 بیا از این موضوع بگذریم...》 گوشش بدهکار نیست؛ هربار هم سیاه و کبود به خانه می روم.
           اوه!اوه! لعنت به وراجی هایم! دوباره نزدیک طلوع خورشید خانم است. باید بروم. به هرحال امیدوارم که از یک قسمت دیگر از اخبار های بی سر و ته بنده لذت برده باشید؛حتی شما لونا خانم عزیز! امیدوارم از لانه جدیدتان هم حسابی راضی باشید. به هرحال تا برنامه ای دیگر و اخبار سه صبحی دیگر، بدرود عزیزان.

آموزش انشا و نگارش

25 Dec, 22:14


نام و نام خانوادگی: مائده سادات حسینی
مدرسه: خلیج فارس
دبیر مربوطه: سرکار خانم علیپور
استان-منطقه: آذربایجان شرقی- جلفا
موضوع: سایه آدم؛ رقصنده مغروق گیتی

°•شمس و قمر در رامشگری بی فرجام خود بر جهان خاکیان می تازند. اختران در پس زمینه افکار وهم آلود آدمیان جان می سپارند. میغ ها بی علت گریبان گیر قطرات دمدمی مزاج می شوند. افسانه های ناگفته به قصه های سپید کودکانه بدل می شوند. هر آنچه که آدمیان روزی به فراموش سپرده اند، در اختتام زمان چون ماه در پس زمینهء غبار انکار ها خواهد درخشید؛ چرا که حقیقت در رخسارهء گستاخی های تلخ، زخمی به ژرفای عواطفی خواهد زد، که بی شرمانه منکر آنها هستید. در واپسین لحظات، آرزومندم داستان رقصندگان مغروق جهان را در هر گوشه و کناری بشنوید.
          شمس، چون جنگجویی فرسوده از فتح سرزمین رویا ها خبر می دهد و بر فراز مشرق تاریکی ها بر می خیزد.ستاره بامداد، عصیانگرانه همراه شعله های سوزان خود بر پهنه آبی بی‌کران آسمان می درخشد؛ چه بسا درخششی که سکوتی است سرشار تز ناگفته ها. اندیشگاه وجودم بر نردبان خیالات ام گواهی بر واگویی این آوار سکوت دارد. تکریر بی پایان از تقاص عطش شیطان.
           مصادف با ثانیه به ثانیه های گذران زندگانی بی اساسش، او را همراهی میکنم. پشیزی اهمیت ندارد، که چه جلوه ای داشته باشم! چه در نگارهء رقای لجوج به دنبالهء او رامشگری کنم؛ و یا در باب همدم پوشالی او را بی انتها به آغوش بکشم. هر آنچه که تا پایان نمایشنامه دنیا بخواهد و هر کجا که برود، اهمیتی ندارد. من، به دنبال او خواهم رفت‌.
           خواب های خاکستری بر پیکرهء شهر گمنام آرزو ها، سایه می اندازد. همراه او به سوی جزیره سعادت می روم. بوتهء ابر های سپید در کرانهء رویاهایشان به مسیری بی انتها از کهکشان غم منتهی می شود. همراه او به دنبال اختران امید می گردم. در افق دید آدمی الفبای عشق وجود دارد، فلسفه ای ماورای مرده خیال هایم. به راستی که هیچ را نمی دانم. همهمه ذهن های پوچ را چه بگویم؟ من، تنها شاگردی در مکتب عاشقان بوده ام.
          به خشم شیطان قسم. کوتاه و بلند و اندک و بسیار همسفر او بوده ام. قل های مغرب را همگام یکدیگر فتح کردیم. اقیانوس هایی به وسعت آرامش را با اشتیاق امواج آبی گذراندیم. یک آسمان افسانه های خیالی در باب تعریف دارا هستیم. در پایان همه چیز تنها مشتی از خاطرات است. من او را می بینم؛ اما او هرچند که یقینی به وجود من ندارد. هرچه باشد، من سایه او هستم، یک رقصنده مغروق در گیتی خاطرات.

آموزش انشا و نگارش

25 Dec, 01:07


اشتهای نوشتن را تیز کنید.👌

«مدتی است تصمیم گرفته‌ام که بنویسم و این خود نوعی نیاز  آگاهانه برای مقابله با زوال و روزمره‌گی است. فکر می‌کنم این کار منشاء درک و دوست داشتن زندگی است. نوشتن برای من دستیابی به نوعی آرامش درونی است. برای مثال وقتی به شما فکر می‌کنم، نوشتن درباره‌‌ی شما تصویرکردن‌تان را برایم آسان‌تر می‌کند. گسستن بخشی از زندگی ماست که آنرا از لحظه‌ی تولد مانند هدیه‌ای ناخواسته با خود حمل می‌کنیم. غریزی زیستن روشن‌ترین مثال این گسستن است. پیوستن ما زمانی آغاز می‌شود که به دنیا و اطراف خود نگاه کرده و روش‌های تازه‌ای را برای ارتباط با یکدیگر کشف کنیم. برای من نوشتن کاتالیزور پروسه است.*»


*پارسوا، صدای زن ایرانی، کتایون شهرزاد، ص ۳۳

آموزش انشا و نگارش

24 Dec, 16:39


هر کلمه برای خودش کسی‌ست

تصور کنید کلمات را جیره‌بندی کرده‌اند و سهم شما از صدکلمه در روز فراتر نمی‌رود. در چنین شرایطی هر کلمه برایتان گوهری کمیاب می‌شود که برای خرج کردنش نهایت دقت را به کار می‌برید. حواستان را جمع می‌کنید که کجا حرف بزنید و کجا سکوت کنید، بنابراین مکالماتتان گزیده و هدفمند می‌شود و به‌ناچار  طوری حرف می‌زنید که بتوانید با کمترین کلمات بیشترین معنا را منتقل کنید.

شاید جیره‌بندی کلمات چیزی جز یک ایده‌ی ناب برای داستانی* تخیلی نباشد ولی بهمان تلنگر می‌زند که هرکلمه برای خودش کسی‌ست و نمی‌توان بدون فکر و هدف آن را بر زبان جاری کرد.

*من زنم پس حرف می‌زنم، کریستینا دالچر، ترجمه‌ی فاطمه شریفی

آموزش انشا و نگارش

24 Dec, 16:36


به نام یزدان پاک

نام و نام خانوادگی:سارا رجائی
پایه نهم
آموزشگاه فاطمیه
دبیر محترم خانم خدایی
شهرستان جلفا
موضوع: دستان هنرمند مادر (ادبی)

مادران فرشته های زمینی هستند که خداوند بال های آن ها را در کنار خود امانت نگه داشته است، فرشته هایی که با وجود آنها زندگی رنگ و بوی دیگری دارد.
هرگاه سخن از مادر می شود به یاد فرموده حضرت فاطمه (ع) می افتیم که می فرمایند: در خدمت مادر باش، زیرا بهشت زیر قدم های مادران است‌؛
اما در هیچ جا سخن از دستان هنرمند و زحمتکش مادر نیامده است.
در واقع بهشت در دستان مادران است، در دستانی که از ابتدای زندگی ما را در آغوش کشیده و مهر و محبت را به قلب هایمان هدیه داده است و تکیه گاه شده‌اند تا بتوانیم درست قدم برداشتن را بیاموزیم؛
دست هایی که در سوز سرما گرما بخش وجود ما شده‌اند.
خداوند گویی که در وجود مادران معجزه ای پنهان خلق کرده است که وقتی دست نوازش بر سرمان می کشند، تمام غم ها و سیاهی ها از فکر و قلبمان پر کشیده و ناپدید می شوند.
دست های هنرمندی که در صفحه سیاه زندگی ما آسمانی آبی و خورشیدی تابناک رسم می کنند، آسمانی که تمام پاکی ها و زلالی ها را با خود به همراه دارد و خورشیدی که با نور و گرمای وجود خود زندگی را به کاممان شیرین می کند؛
آن دست ها تنها کار های خانه را انجام نمی دهند بلکه برای قد کشیدن و رشد کردن ما تلاش می کنند و برای حمایت از ما با زندگی می جنگند.
وقتی که به دست های مادرانمان نگاه می کنیم، خطوط و لکه هایی را می بینم که نشان دهنده تمام زحمات مادران است؛
اما تا به حال به این فکر کرده اید که وقتی با یک پاک کن تمام اشکال ها و ایراد های یک مبحث را پاک می کنیم آن پاک کن کم شده و رنگ سیاهی به خود می گیرد؟
مادران نیز مانند همان پاک کن هستند، سیاهی، سختی، دشواری و درد های زندگی را بر دوش می کشند و حاصل تمام فداکاری آنها دستان چروک شده است.
آن دست ها یک هنرمند واقعی هستند هنگامی که عشق به وجودمان می بخشند، سیاهی های زندگی را رنگ می کنند و تصویری دلنشین و زیبا از روزگار در مقابل چشمان رسم می کنند.
مادر یک پدیده دلنشین و تکرار نشدنی است؛
اما هنگامی که خاک او را از تو می گیرد و مهمان خود می کند تازه به یاد می آوری که او تنها فردی است که بدون هیچ چشم داشتی تو را از بن جان دوست داشت و برای زندگی تو جنگیده است.

آموزش انشا و نگارش

23 Dec, 16:26


بی کلام

آموزش انشا و نگارش

23 Dec, 16:13


تبدیل نوشتن به

کلبه‌ ای برای خلوت‌نشینی
گلخانه‌ ای برای روییدن
آشپزخانه‌ ای برای ایده‌پزی
کافه‌ ای برای گفت‌وگو
ساحلی برای نگریستن
موزه‌ ای برای خاطرات
پناهگاهی برای خودبازیابی
معبدی برای نیایش
زایشگاهی برای اندیشه
ایستگاهی برای درنگیدن
کوچه‌باغی برای گامیدن


شما ادامه دهید .....👌

آموزش انشا و نگارش

22 Dec, 08:22


تکنیک بارش افکار معکوس

🍃. تكنيك بارش افكار Brainstorming توسط الكس ازبورن  Alex Osborn در سال ۱۹۴۲ ميلادي در كتاب «چگونه فكر كردن» بيان شد. تكنيك بارش افكار یک تكنيك تصميمگيري  و خلاقيت گروهي به منظور تشويق افراد به تعامل با يکديگر و ارائه هر چه بيشتر گرفتن ایده از یکدیگر و توسعه راهکارها است.


🍃 تكنيك بارش افكار معكوسReverse Brainstorming  در حقیقت، تركيب تکنیک‌های بارش افکار و وارونه‌سازی است. تکنیک بارش افکار معکوس، همانطور که از نامش پیداست، روشی است که در آن به جای جستجوی راه حل برای یک مسأله، به دنبال راه‌هایی برای تشدید یا بدتر کردن آن می‌گردیم. این اقدام به فهم بهتر جزييات مسأله و ارائه راهكارهاي بهتر کمک می‌کند.

🍃 این رویکرد به ظاهر متناقض، به ما کمک می‌کند تا از زاویه‌ای جدید به مسأله نگاه کنیم و ایده‌های نو و غیرمنتظره‌ای را کشف کنیم. فرض کنید یک شرکت تولید کننده تلفن همراه، با کاهش فروش محصولات خود مواجه شده است. به جای اینکه به دنبال راه‌هایی برای افزایش فروش باشیم، از تکنیک بارش افکار معکوس استفاده می‌کنیم و می‌پرسیم: "چه کارهایی می‌توانیم انجام دهیم تا فروش محصولاتمان حتی بیشتر کاهش یابد؟"

🍃 پاسخ‌های احتمالی می‌توانند شامل مواردی مانند کاهش کیفیت محصولات، افزایش قیمت، کاهش تبلیغات و ... باشد. با بررسی این پاسخ‌ها و وارونه کردن آن‌ها، می‌توانیم به ایده‌هایی برای افزایش فروش برسیم، مانند افزایش کیفیت محصولات، کاهش قیمت، افزایش تبلیغات، ارائه خدمات پس از فروش بهتر و ... .

🍃 تكنيك بارش افكار معكوس شامل دو مرحله توليد ايده و ارزیابی ایده است. مرحله توليد ايده شامل انتخاب راهبر براي مديريت جلسه بارش افكار، انتخاب گروه (حداقل ۵ نفر و حداكثر ۱۰ نفر)، معكوس‌سازي مسأله برای گروه، تشویق همه اعضاء به بیان نظرات خلاقانه و جديد و عدم انتقاد نظرات به‌منظور جمع‌ آوري حداكثر نظرات (ارجحيت كميت به كيفيت) است. مرحله ارزيابي ايده شامل وارونه‌سازی ايده‌هاي ارائه شده، حذف ايده‌هاي نامناسب، ادغام نظرات مشابه، توسعه ايده‌ها، اولويت‌بندي ايده‌ها و انتخاب بهترين ايده است.

🍃 از تکنیک بارش افکار معکوس در سازمان در  حل مسائل پیچیده، افزایش خلاقیت، شناسایی نقاط ضعف، پیش‌بینی مشکلات آینده و ایجاد انگیزه در کارکنان استفاده می‌شود. با استفاده از این تکنیک، می‌توان به راه حل‌هایی دست یافت که در حالت عادی به ذهن نمی‌رسد. این تکنیک به افراد کمک می‌کند تا از قید تفکر خطی رها شوند و به ایده‌های نو و خلاقانه دست یابند.

🍃 با بررسی راه‌های بدتر کردن اوضاع، می‌توان به نقاط ضعف و مشکلات پنهان پی برد. با شناسایی عوامل تشدید کننده مشکلات، می‌توان برای پیشگیری از آن‌ها اقدام کرد. این تکنیک می‌تواند به ایجاد انگیزه در اعضای تیم کمک کند و آن‌ها را به مشارکت فعال در حل مسائل تشویق کند. به عنوان مثال، یک شرکت تولید کننده مواد غذایی می‌تواند از این تکنیک برای شناسایی دلایل کاهش فروش یک محصول استفاده کند.

🍃 یک سازمان می‌تواند از این تکنیک برای بهبود فرآیند جذب و استخدام نیرو استفاده کند. یک شرکت تولید کننده نرم افزار می‌تواند از این تکنیک برای بهبود عملکرد یک محصول استفاده کند. یک تیم کاری می‌تواند از این تکنیک برای حل اختلافات و رسیدن به توافق استفاده کند.
تکنیک بارش افکار معکوس باید با دقت و در شرایط مناسب استفاده شود.

🍃 این تکنیک به تنهایی برای حل همه مسائل کافی نیست و باید با سایر تکنیک‌های حل مسأله ترکیب شود. همچنین، مهم است که پس از تولید ایده‌ها، آن‌ها را به دقت ارزیابی و اولویت‌بندی کرد.

🍃 برای اینکه از تكنيك بارش افكار معكوس به درستی در سازمان استفاده کنید، باید:
۱. گروه و تسهيلگر بارش افكار را انتخاب کنید و قواعد و مقررات جلسه بارش افکار معکوس را بيان کنید.
۲. تسهيلگر مسأله را برای اعضای گروه به طور واضح تعريف و تحلیل کند.
۳. همه اعضاي گروه  به بیان نظرات تشویق شوند.
۴. نظرات جمع‌آوری شده در نهایت، با استفاده از معیارهایی ارزشیابی شوند و بهترین راهکار انتخاب شود.

🍃 مطالعه کتاب "خلاقیت در حل مسأله" نوشته ادوارد دی بونو را به همگی پیشنهاد می دهم.

شما در کلاس نگارش چگونه از این تکنیک استفاده می کنید ؟!👌

آموزش انشا و نگارش

21 Dec, 16:37


کتاب‌هایی که بیشتر از همه به تو کمک می‌کنند، آن‌هایی‌اند که بیشتر از همه تو را به فکر وامی‌دارند. سخت‌ترین راه یادگیری، خواندنِ متونِ آسان است؛ اما کتابی عالی که اندیشمندی درخور آن را نوشته است، مخزن فکر و حقیقت و زیبایی‌ست.

- پابلو نرودا🌿

آموزش انشا و نگارش

20 Dec, 13:36


🎵|• #موسیقی
فضای خوشایند موسیقیایی امبینت
نوای از خود بیخود کننده...

آموزش انشا و نگارش

19 Dec, 09:10


#پرسش_شما

سلام و درود
لطفاً راهنماییم کنید
من یک سال و خورده‌ ای هست که به طور حرفه‌ ای داستان می‌‌ نویسم و پیشرفت زیادی هم داشتم اما متاسفانه چند وقته انگار طلسم شدم و دستم به نوشتن نمی‌ ره
هر کاری می‌ کنم هیچی نمی‌ تونم بنویسم
چه کاری انجام بدم؟!👇👇👇


۱-فضای نوشتنت رو عوض کن

۲-از یکی از دوستانت ایده بگیر. من مثلا وقتی ایده ای نداشتم به دوستم می گفتم چندتا اسم و حرف و کلمه بنویسه رو تیکه های کاغذ جدا بعد قرعه می انداختم چندتاشونو برمیداشتم و باهاشون یه داستان می‌نوشتم.

۳-ذهنت از نوشتن خسته شده. رهاش کن. بهش فکر نکن

۴- اگر روی برگه می‌نویسی برو تو کامپیوتر بنویس و بالعکس

۵- دیگه خیلی میخوای خودتو مجبور کنی که نوشتنت بیاد، قلمتو بردار برای خودت شروع نو بنویس. راه درمانی جز تمرین نداری

۶-بشین هر چی تو ذهنته رو یه چرک نویس خالی کن
خط خطی، خزعبلات، توصیف محیط داستان
و خلاصه بدور از کمال گرایی شر و ور بنویس
کم کم می بینی یهو دستت راه افتاده و دوباره رفتی تو فاز نوشتن

۷ـ شاید هم بهتره کمی به خودتون فرصت بدید و به جای نوشتن، ادامه ی داستان رو به صورت های مختلف تو ذهنتون تصور کنید و با همین تصور ها دوباره ذوق نوشتنتون برمیگرده و میتونید بنویسید

۸ـ شاید سناریو ای که می نویسی اونقدر جالب نیست که علاقه مند به ادامه دادنش باشی، شروع کن یه سناریو جدید خلق کن و یا همینو از دوباره ویرایشش کن و بنویس

۹ـ دیگه این که سعی کن آهنگایی که تو رو به ذوق بیاره گوش بدی سریال های مشابه ببینی و رمان بخونی.

۱۰ـ اگه شروع به نوشتن برات سخته، به صحنه‌های کلیدی و مهمی فکر کن که قراره توی داستانت باشن. اول اونا رو بنویس. حالا وسط متنت قرار داری. می‌تونه از درون رشد کنه، نه از صفحه‌ی یکم.
- تایکا وایتیتی

آموزش انشا و نگارش

17 Dec, 19:58


تکنیک بارش افکار 👌


تكنيك بارش افكار (Brainstorming) توسط الكس ازبورن  Alex Osborn در سال ۱۹۴۲ ميلادي در كتاب «چگونه فكر كردن» بيان شد. این تكنيك برای تصميم گيري و تقویت خلاقيت گروهي مناسب است و هدف آن تشويق افراد به تعامل با يکديگر و ارائه هر چه بيشتر نظرات براي تصميم‌گيري در مورد موضوعي است.


   تکنیک بارش افکار، روش خوبی برای تولید ایده‌های نو و خلاقانه است. این تکنیک بر اساس این اصل استوار است که هر چه تعداد ایده‌های تولید شده بیشتر باشد، احتمال یافتن یک ایده عالی نیز بیشتر خواهد بود. پويايي گروه در بارش افکار منجر به ارائه نظرات بيشتر مي‌شود.

  تكنيك بارش افكار شامل دو مرحله توليد ايده و ارزیابی ایده است. ابتدا موضوعی که می‌خواهیم برای آن ایده تولید کنیم، به طور دقیق و واضح مشخص می‌شود و یک راهبر براي مديريت جلسه بارش افكار انتخاب می‌شود.

  یک گروه  شامل حداقل  ۵ و حداكثر ۱۰ نفر با دیدگاه‌ها و تخصص‌های مختلف مرتبط با موضوع انتخاب می شود. مسأله توسط راهبر برای گروه به طور واضح تعريف می‌شود. همه اعضای گروه تشویق می‌شوند تا بدون قضاوت و محدودیت، هر ایده‌ای را که به ذهنشان می‌رسد  بیان کنند. در این مرحله نظرات افراد به‌منظور جمع‌ آوري حداكثر نظرات (ارجحيت كميت به كيفيت) انتقاد نمی‌شود.

   تمام ایده‌ها بدون هیچ گونه ارزشیابی اولیه‌ای جمع‌آوری می‌شوند. در مرحله دوم (ارزيابي ايده) ایده‌های جمع‌آوری شده به دقت بررسی و ارزیابی می‌شوند و ایده‌های برتر با استفاده از معیارهایی مثل زمان، هزینه و اثربخشی انتخاب می‌شوند. ایده‌های برتر بیشتر توسعه داده می‌شوند تا به راهکارهای عملی تبدیل شوند.

   معلمان با استفاده از تکنیک بارش افکار، می‌توانند به ایده‌های نوآورانه دست پیدا کنند و  موفق‌تر عمل کنند.

تکنیک بارش افکار در سازمان‌ها برای حل مشکلات، بهبود فرآیندها، توسعه محصولات جدید و ایجاد نوآوری استفاده می‌شود.

   زمانی که یک سازمان با چالشی روبرو می‌شود، با استفاده از بارش افکار می‌توان به راهکارهای خلاقانه برای حل آن دست یافت. بارش افکار برای طراحی و توسعه محصولات و خدمات جدید، می‌تواند به تولید ایده‌های نوآورانه کمک کند. با استفاده از بارش افکار می‌توان فرآیندهای کاری را بهبود بخشید و بهره‌وری را افزایش داد.

○بارش افکار به ایجاد محیطی خلاق و پویا در سازمان کمک می‌کند. به عنوان مثال، یک شرکت تولیدکننده لوازم خانگی می‌خواهد محصول جدیدی را روانه بازار کند. با استفاده از تکنیک بارش افکار، تیم طراحی می‌تواند ایده‌های مختلفی مانند یخچالی با قابلیت تولید آب میوه طبیعی، جاروبرقی رباتیکی با قابلیت خود شارژ شدن و اجاق گازی با قابلیت پخت خودکار غذا را ارائه دهد.

   ایجاد فضایی امن و بدون قضاوت برای بیان ایده‌ها، بسیار مهم است. انتخاب یک تسهیل‌گر با مهارت‌های ارتباطی قوی برای هدایت جلسه بسیار ضروری است. در مرحله تولید ایده، هدف تولید حداکثر تعداد ایده‌ها است، نه کیفیت آن‌ها. در مرحله ارزیابی، ایده‌ها باید بر اساس معیارهای مشخص و عادلانه ارزیابی شوند.

  برای اینکه از تكنيك بارش افكار به درستی در سازمان استفاده کنید، باید:
۱. گروه و تسهيلگر بارش افكار را انتخاب کنید و قواعد و مقررات جلسه بارش افکار را بيان کنید.
۲. تسهيلگر مسأله را برای اعضای گروه به طور واضح تعريف و تحلیل کند.
۳. همه اعضاي گروه  به بیان نظرات تشویق شوند.

از این تکنیک در کلاس نگارش هم استفاده کنیم .👌

آموزش انشا و نگارش

02 Dec, 03:36


چه فرقی می‌کنه؟

برای خوب نوشتن از برخی چیزها
باید درباره‌‌شان خیلی حرف زده باشی،
و برای بهتر حرف زدن از برخی چیزها
باید درباره‌شان خیلی نوشته باشی.

تجربه‌ی تو چه می‌گوید؟

آموزش انشا و نگارش

01 Dec, 18:43


تمرین نوشتن

نوشته ها را تلفیق و سپس ویرایش کنید 👆

آموزش انشا و نگارش

01 Dec, 18:43


شهید گمنام که آمد، کوچه در سکوتی مقدس فرو رفت. عطر بهشت در هوای محله پیچید و دل‌ها لرزیدند، گویی آسمان برای لحظه‌ای زمین را در آغوش گرفت. تابوتی ساده، اما پر از شکوه، بر شانه‌ها می‌رفت؛ گمنام بود، اما در هر دل نامش حک شد.

آمدنش نوری بود که غبار را از جان‌ها زدود، فریادی بی‌صدا که انسانیت را به یاد آورد. از آن روز، کوچه ما دیگر همان کوچه نیست؛ هر سنگ، هر دیوار، روایتگر حضور اوست. اینجا، رد پای یک آسمانی تا ابد باقی مانده است.

آموزش انشا و نگارش

01 Dec, 18:42


شهید گمنام که آمد، کوچه از عطر بهشت پر شد. گویی خاک از آسمان نشان گرفت و دل‌ها در آغوش نور آرام گرفتند. تابوتی ساده، اما پرشکوه، بر شانه‌ها جاری بود؛ گمنام برای زمین، اما آشنا برای آسمان.

آمدنش تلنگری بود به جان‌ها؛ یادآور ایثار، عشق و جاودانگی. از آن روز، کوچه‌مان دیگر تنها راهی خاکی نیست؛ هر قدم بر آن، قدمی بر قطعه‌ای از آسمان است.

آموزش انشا و نگارش

01 Dec, 18:42


با آمدن شهید گمنام، کوچه‌مان عطر بهشت گرفت. گویی آسمان به زمین نزدیک‌تر شد و دل‌ها جانی دوباره یافتند. تابوتی ساده، اما پر از شکوه و معنویت، بر شانه‌ها جاری بود؛ گمنام، اما آشنا برای دل‌هایی که ایثار را می‌شناسند.

او آمد تا یادمان بیاورد که حماسه هنوز زنده است، که عشق به وطن مرزی ندارد. کوچه‌مان دیگر تنها یک گذرگاه نیست؛ اینجا به حرمت حضور او، قطعه‌ای از آسمان شده است.

آموزش انشا و نگارش

01 Dec, 18:42


با آمدن شهید گمنام، خیابان ما نفس تازه‌ای گرفت. گویی عطر حضور آسمان در کوچه‌های خاکی ما جاری شده است. مردم با شور و شوق از خانه‌ها بیرون آمدند، اشک در چشمانشان حلقه زده بود، و دل‌هایشان آرامشی عجیب را تجربه می‌کرد.

تابوتی که بر دوش جوانان محل بود، بیش از آنکه وزن داشته باشد، معنایی داشت. او گمنام بود، اما نامش در دل آسمان حک شده بود؛ او بی‌صدا آمده بود، اما فریادش در جان‌ها طنین‌انداز بود. هر نگاه به تابوت، گویی پنجره‌ای می‌گشود به خاطراتی دور، به روزهای ایثار و فداکاری، به لحظاتی که مردانگی در خاک این سرزمین جاری بود.

محله با آمدنش بوی حماسه گرفت. پیرمردانی که با چشمانی پر از حسرت به تابوت خیره شده بودند، انگار دوباره جوان شده و در کنار او در میدان‌های نبرد ایستاده بودند. کودکان، بی‌آنکه بدانند، درس غیرت و انسانیت را از نگاه مادرانشان که بی‌صدا اشک می‌ریختند، می‌آموختند.

شهید گمنام، غریبه نبود؛ او از جنس ما بود، اما اکنون سفیری از جانب آن دنیا شده بود تا به ما بگوید که ارزش‌های حقیقی چیست. حضورش چراغی روشن کرد در دل محله، نوری که مسیر درست را نشان می‌دهد. شاید نامش در دفتر زمین ثبت نشده باشد، اما نام او تا ابد بر دل‌های ما حک شده است.

خیابانمان دیگر همان خیابان نیست؛ اکنون هر قدمی که بر آن می‌گذاریم، گویی بر خاک مقدس قدم نهاده‌ایم. اینجا، کوچه‌ای است که شهید گمنام به آن آرامش بخشید، و ما را به خودمان بازگرداند.

آموزش انشا و نگارش

01 Dec, 17:55


نهنگی در رودخانه

ساعت از نیمه شب گذشته بود، کیلومترها  دور از رودخانه مردی قد بلند با موهایی کم پشت که پوست سرش را دیگر نمی پوشاندند  با کوله ای در دست سر جاده ایستاده بود. دستش را به طرف ماشین به نشانه ایست بلند کرد و بی اختیار پا روی ترمز رفت و کنارش توقف کردیم به راننده گفت مرا تا جایی برسانید؛ نگفت کجا. راننده نگاهی به مسافران و من که در صندلی عقب نشسته بودم انداخت، چند لحظه سکوت همه جا را فراگرفت اما صدای توقف ماشینی دیگر سکوت را شکست. راننده ماشین گفت او یک پزشک است، پزشک هلال احمر که باید به رودخانه برود. راستش سوار کردن یک آدم غریبه که تیپ و قیافه اش به پزشک ها نمی خورد و معلوم نبود داخل کوله اش چه دارد آن هم در بیابانی  برهوت و آن موقع شب ریسک بزرگی بود. سوارش کردیم و به راه افتادیم. کنار من در صندلی عقب  ماشین نشسته بود، نگاهش به سمت جاده خیره بود، بدون آن که چیزی بگوید.
خیلی دوست داشتم سر صحبت را با او باز کنم نه از روی حس کنجکاوی  و نه بخاطر اینکه بدانم کیست و چه می کند و به کجا می رود، فقط بخاطر این می خواستم با او چند کلام صحبت کنم که طول مسیر را کمتر حس کنم و وقت بیشتری را تلف کرده باشم! اما نمی دانستم چه بگویم و چگونه شروع کنم. فقط یک چیز به ذهنم آمد که همان را پرسیدم. چه چیزی باعث شده از خانه و آرامش خود بزنید و این موقع شب اینجا بایستید تا کیلومتر ها دور تر به سمت رودخانه بروید؟ پاسخ مرا بسیار کوتاه داد‌ و گفت: اگر عاشق شغلت باشی! دیگر چیزی نگفت.
چند دقیقه را در حالت سکوت و در دل شب طی کردیم بدون آنکه  راه مان را گم کنیم درست مثل وقتی که درون تاریکی خانه مان هستیم و جای هر شی را به خوبی بلدیم و بدون نور هم می توانیم به چیزی برخورد نکنیم.‌
تا اینکه سکوتش را شکست و بی مقدمه  گفت من همان کسی هستم که صاحب سگ را برای پیدا کردن نهنگی در رودخانه فرستاده بود. همان نهنگی که در رودخانه گم شده بود...!
نهنگ زیر چندین متر خاک بود آن هم در کف بستر رودخانه، امیدها برای یافتنش کم رنگ و کم رنگ تر می شد، خودش هم دیگر امیدی نداشت و سعی می کرد لحظه های آخر زندگی اش را صرف فکر کردم به عمر کوتاهش کند.
نهنگ داشت چشمانش را می بست تا به خوابی ابدی فرو رود که ناگهان صدایی را شنید که داشت به او نزدیک و نزدیک تر می شد، چراغ امید در دلش روشن شد اما صدا ساکت ماند، ثانیه هایی گذشت و نهنگ حس کرد موجودی چند متر بای سرش روی کف بستر رودخانه روی خاک های نمناک نشسته است. آن یک سگ بود، یک سگ ناجی که کیلومترها را طی کرده تا برای کمک به نهنگ گرفتار به آن نقطه برسد و اکنون به آن نقطه رسیده بود. سگ گفت آن زیر هستی؟ نهنگ با صدای شکسته و خفیف جواب داد آره آن زیر هستم، زیر چندین متر خاک ولی چرا اینقدر دیر آمدی اکنون خیلی دیر است دیگر به این زیر بودن عادت کرده ام، به سردی و تاریکی این زیر! بهتر است مرا پیدا نکنی بهتر است دور از آن بالا ها باشم، دور از آن آدم ها، دور از ... اما سگ اجازه نداد نهنگ سخنش را ادامه دهد و گفت من یک سگ ناجی هستم، طبیعت می گوید باید بیابم و نجات دهنده باشم، شاید همیشه روح و تن را با هم نتوانم نجات دهم اما باید هر دو یا یکی از این ها را نجات دهم.
سگ دیگر چیزی نگفت و نهنگ هم چیزی نگفت. سگ از جایش بلند شد و دوان دوان دور شد.‌
صبح روز بعد اهالی بعد از روزها جست و جوی، جسم بی جان نهنگ‌ را از زیر خروارها خاک بیرون آوردند.

«برگرفته از داستان جوان زرآبادی، یاسین نهنگی»

#مطرود
پاییز ۱۴۰۳

آموزش انشا و نگارش

01 Dec, 17:53


خط پایان را تجسم کنید و بنویسید.

🍀به عنوان یک تمرین کلاسی از دانشجویان ارشد‌ خود همواره خواسته‌ام یک آگهی یا سخنرانی درگذشت بنویسند. به آنان می‌گویم، 'فرض کنید در دهۀ هشتاد عمر خود از دنیا رفته‌اید. مردم زیادی در مراسم خاک‌سپاری شما شرکت کرده‌اند و بهترین دوست شما پیشتر پذیرفته است مدیحه‌سرایی را برعهده بگیرد. اما از او خواسته‌اید که کوتاه سخن بگوید. آنچه را که دوست دارید بگوید در کمتر از ۳۰۰ واژه بنویسید.


🍀 در واقع من از کسانی که در نقطۀ اوج زندگی حرفه‌ای خود هستند، می‌خواهم در نقطۀ پایانی زندگی خود بایستند و به گذشته نگاه کنند و به این فکر کنند که میل دارند برای چه چیزی در یادها بمانند؟ مهم‌ترین مشارکت آنان در زندگی چه چیزی خواهد بود؟ چه چیزی را از خود به جای خواهند گذاشت؟

🍀 با انجام این تمرین، خود دریافتم که تمرین هشدار دهنده‌ای است؛ اما به فرد نیز اجازه می‌دهد رؤیاپردازی کند. این تمرین می‌خواهد به شرکت‌کنندگان کمک کند تا کار و زندگی خود را در یک پرسپکتیو یا چشم‌انداز قرار دهند و نیز بر هرگونه توانایی که تحقق نیافته است تمرکز کنند.

🍀بعید می‌دانم ارسطو این تمرین را تأیید نمی‌کرد زیرا این کار تمرینی است برای اندیشیدن، چیزی که او برای زندگیِ آزمون‌شده حیاتی می‌دانست.

منبع : کتاب منحنی دوم، اثر برجستۀ چارلز هندی، ترجمه دکتر محمدحسین صائبی

آموزش انشا و نگارش

01 Dec, 13:35


«من قبل از این‌که شروع به نوشتن کنم، تصمیم نمی‌گیرم اصل داستان چیه. می‌نویسم تا بفهمم داستان چیه.»
- گرتا گرویگ🖌

آموزش انشا و نگارش

01 Dec, 04:26


خطاب به مخاطب‌جویان

یونگ گفت:
«هر چقدر هم احساس تنهایی کنید و از همه کناره گرفته باشید اگر کار واقعی خود را آگاهانه آغاز کنید دوستان ناشناخته‌ای خواهند آمد و شما را خواهند جست.»

این برای آن دوستان صاحب کانال نگرانی که از کمبود مخاطب رنجیده‌‌خاطرند.

آموزش انشا و نگارش

29 Nov, 13:49


احسان رضایی
موضوع : کتاب
عنوان : 📚معجزه کتاب

به نقشه جهان که نگاه می کنم، متوجه می شوم بسیارند سرزمین هایی که تا آخرین روزهایِ زندگی پایم به آنجا باز نخواهد شد، اما نکتهء جالب اینجاست که تقریبا از همه ی این سرزمین های دور و نزدیک خاطره دارم. انگار با شهرها، خیابان ها و حتی کوچه های آنجا آشناییِ دیرینه دارم.

هنوز بچه بودم که برایِ اردویِ تابستانی همراه با کریستین اندرسون، از جیرفت به دانمارک رفتم و در خیابان هایِ کپنهاک با دخترکِ کبریت فروشی آشنا شدم که جوجه اردکِ زشتی در دست داشت و با پریِ دریایی به لباس جدیدِ پادشاه می خندید.

در بازگشت به وطن، همراه با احمدِ شاملو به مراسمِ عروسیِ دخترای ننه دریا با پسرای عمو صحرا رفتم، کمی بعد با صمد بهرنگی به کچلِ کفترباز خندیدم و با اندوهِ پسرکِ لبوفروش غصه خوردم.
مرادیِ کرمانی من را از جیرفت به سیرچ دعوت کرد و با لهجه ی شیرینش گفت:
هم ولایتی"شما که غریبه نیستید"،
آنجا بود که با بچه های قالیبافِ خانه، سرم را بر نازبالش گذاشته و در قصه هایِ مجید با قاشق چای خوری، مربای شیرین خوردم.

با دولت آبادی به کلیدر رفتم و آنجا بود که دور از چشم گُل ممد، دل به عشقِ مارال سپردم و در روزگارِ سپری شدهء مردمِ سالخورده، جایِ خالیِ سلوچ را پیدا کردم.

مزارعِ آمریکا را وجب به وجب با جان اشتاین بک گشتم تا خوشه های خشم را به نظاره بنشینم.
با جک لندن و سپید دندانش به آلاسکا رفتم تا این که از دور پیرمردی را در دریا دیدم که کنارِ همینگوِی نشسته و از مشکلاتش در  صیدِ ماهی صحبت می کند.

سه شنبه ها همراه با میچ آلبوم به ملاقاتِ موری رفتم، خشم و هیاهو را در گور به گورِ فاکنر آموختم، با چارلز دیکنز تمامِ انگلستان را گشتم تا این که سرانجام در لندن با خواهران برونته آشنا شدم و از آنجا همراه با جورج اورول به قلعهء حیوانات سر زدم، حس عجیبی بود، احساس می کردم ۱۹۸۴ سال در آن قلعه زندگی کرده ام.

کازانتزاکیس من را با یونان آشنا کرد تا این که در سواحلِ کرت با زوربای یونانی هم پیاله شدم، با سیلونه به ایتالیایِ دوست داشتنی و فونتامارا رفتم و به مهمانیِ نان و شراب دعوت شدم و شبی در کنارِ اوریانا فالاچی نامه به کودکی که هرگز زاده نشد را خواندم.

کلمبیایِ مارکز را زمانی شناختم که بعد از صد سال تنهایی، عشق در سال های وبا را تجربه کردم. سرزمین پرو را در سال های سگی با یوسا شناختم و در مونیخ با هاینریش بُل به عقاید یک دلقک خندیدم، چند روزی هم در استکهلم مهمانِ فردریک بکمن بودم و در آنجا با مردی به نام اوه آشنا شدم.
ویکتور هوگو من را با بینوایانِ پاریس و گوژپشتی آشنا کرد که خاطراتِ آخرین روزِ یک محکوم را نجوا می کرد.
بالزاک در میانِ دهقانانِ فرانسه من را با زنِ زیبای سی ساله یی آشنا کرد و رومن رولان شبی من را به کنسرت موسیقیِ ژان کریستف در شانزه لیزه دعوت نمود، هر چند با وجودِ شیوعِ طاعون، با آلبر کامو هم چندان بیگانه نبودم.

من در تمام جبهه هایِ جنگ به همراه مرل جنگیدم و در "نبردِ من"، هیتلر را بهتر شناختم، با هانا آرنت به دادگاهِ اورشلیم رفتم تا با چهره واقعیِ توتالیتاریسم بهتر آشنا شوم.
جومپا لاهیری را در کلکته ملاقات کردم و تا بمبئی با هم عاشقانه های تاگور را زمزمه کردیم. تمامِ جزایرِ ژاپن را با موراکامی گشت زدم تا این که بعد از جنگلِ نروژی، کافکا را در کرانه دیدم.
در ریگ های روان سیدنی با استیو تولتز آشنا شدم و گفتم هرچه باداباد. جنایاتِ روسیه تزاری را در جنگ و صلح و آناکارنینای تولستوی شناختم و  یک شب در مسکو مثل یک اَبله با داستایوسکی که هنوز یک جوان خام بود، قمار بازی کردم، اما او دائم از جنایت و مکافاتِ برادران کارامازوفِ سخن می گفت و من مجبور شدم با چخوف در باغِ آلبالو به میهمانی مادرِ ماکسیم گورکی بروم.

میلان کوندرا و ایوان کلیما را شبی در پراگ ملاقات کردم، بر ویرانه های کابل با خالد حسینی گریستم، با شافاک در قونیه به ملاقاتِ شمس رفته و چهل قانونِ عشق را آموختم و با دستمالی که از مولانا گرفتم، اشک های کیمیا خاتون را پاک کردم.
در برزیل یازده دقیقه کافی بود تا در کنار پائولو کوئلیو با کیمیاگر آشنا شوم. در زمینِ سوخته ی اهواز با احمد محمود همسایه بودم و هر روز در مدارِ صفر درجه، درختِ انجیرِ معابد را تماشا می کردم. در سالِ بلوا با سمفونیِ مردگانِ عباس معروفی آشنا شدم و پس از آن بود که همراه با شوهرِ آهو خانمِ افغانی سری به کرمانشاه زدم تا شادکامان درهء قره سو را بهتر بشناسم.

بله؛ این معجزهء کتاب است که آدمی بدون هزینه و رنج سفر می تواند دورترین نقاطِ دنیا را ببیند، گشت بزند و شیرین ترین خاطرات را با مارال، اسکارلت و آناکارنینا به یادگار داشته باشد...

آموزش انشا و نگارش

29 Nov, 06:09


https://www.instagram.com/reel/DC4ejSEoBZB/?igsh=dm93OXZuaTdmOTd0


تمرین نوشتن

از نوع متفاوت

آموزش انشا و نگارش

28 Nov, 20:48


#نگارش_دهم
#عینک_نوشتن
کفش ( متن ذهنی)

سارا میرزایی
آذربایجان غربی

▪️دم در مسجد بین کفش ها نشسته بودم. همه غریبه بودند به تنهایی و خودم فکر می کردم که ناگهان دستی به شانه ام خورد. برگشتم، کفشی هم شکل من با دماغی دراز بود. آن طور که از چهره اش مشخص بود  از من خسته تر و رنج کشیده تر بود‌.

لباسی مشکی تنش پاره شده بود و بخشی از بدنش مشخص شده بود.  رنگ کرمی مایل به قهوه ای، دماغمان را بهم زدیم! پس از احوال پرسی گفت:(( چه لباس زیبایی!  معلومه که بهت می رسه و دوستت دارد ))
من که دهانم بوی پای صاحب پیرم را گرفته بود جوابش را ندادم تا از بوی بد دهنم  اذیت نشود.
ولی اگر صحبت نمی‌کردم هم بی احترامی می شد هم خودم هم خفه  می شدم!
از سر ناچاری  و با اجبار گفتم:((همه چی که به ظاهر نیست،درونم غوغاییست که تا به الان به کسی جز سطل زباله نگفتم چون او هم مثل من دهانش بو می دهد و حرف هایم را می فهمد))
آقا کفش پرسید مگر چه شده است؟بی درنگ  زبان باز  کردم. انگار از خدایم بود یکی ازم بپرسد که چه شده!گفتم:صاحب من از وقتی من را به خانه اش برده  که فکر کنم سه سالی می‌شود من را حمام نبرده، و در همین سه سال هفته ای یکبار جوراب هایش را می شوید.
نمی دانم دلش برایم سوخت  یا چه!پس از کلی گلایه آقا کفش راهی پیش رویم گذاشت!
اینکه صاحبم را عوض کنم!
پرسیدم:چگونه!؟
گفت:جایت را با من به مدت کوتاهی عوض کن!
قبول کردم و چند روزی در خانه ی صاحب جدیدم بودم. زندگی ام تغییر کرد، چیزهایی را دیدم که تا به حال تجربه نکرده بودم.
صاحب جدیدم هر روز مرا تمیز می کرد. با برس مخصوصی گرد و غبار را از چهره ام پاک می کرد. سپس با ماده مخصوصی مرا برق می انداخت.
احساس خوشایندی داشتم، شاد و خوشحال بودم‌  .
اما این شادی دیری نمایید!
پس از چند ماه، مرا پشت در گذاشتند و کس دیگری جای مرا گرفت!
تو فکر بودم و با خود اندیشیدم که  نباید سِرّ درون را با هرکسی درمیان گذاشت و به حرف هر کسی گوش داد و به صاحب خود خیانت نکنیم!

آموزش انشا و نگارش

28 Nov, 13:46


آثار ادبی، به صورت اشباحی بی‌شکل در خلوت آگاهی نویسنده زاده می‌شوند، و عاملی که این اشباح را به آگاهی او رانده، ترکیبی است از ناخودآگاه نویسنده و حساسیت او دربرابر دنیای پیرامونش و نیز عواطف او.

چرا ادبیات
ماریو بارگاس یوسا

آموزش انشا و نگارش

26 Nov, 13:11


#نویسنده

نویسنده روزی صد چیز می‌نویسد و پاک می‌کند.
نویسنده مرتب سرش به سنگ می‌خورد و همیشه گمان می‌کند نوشته‌هایش به‌درد نخوراَند.
نویسنده حسود است و به نوشته‌های بِکر و بدیع دیگران غبطه می‌خورد.
نویسنده خوره‌ی خواندن است و دوست دارد به همه‌ی کتاب‌ها نوکی بزند.
نویسنده عاشق این است که نوشته‌هایش را برای این و آن بخواند و همیشه آماده‌ست کاغذی-موبایلی چیزی در بیاورد و برای دوست‌هایش آخرین نوشته‌هایش بخواند.
نویسنده آدم به‌اتمام‌رساندن است. راز از A به Z رساندن را یاد گرفته.
نویسنده از خوابش می‌زند و روز تعطیل ندارد.
نویسنده فرمول‌ها را می‌فهمد اما خودش را به جادو و خیال می‌سپرد.
نویسنده به‌مقدار‌لازم اندوه و خشم و ترس توی وجودش ذخیره دارد.
نویسنده با زندگی‌اش قمار کرده که این پیشه را برگزیده.
نویسنده خیلی طول می‌کشد که خودش را نویسنده بنامد و از‌آن‌طرف ممکن است هیچ‌یک از دوست و آشنا او را نویسنده نداند.
نویسنده برای ناآشنا و غریبه‌ها می‌نویسد، آخر نزدیکان و عزیزان آن‌چنان تره‌ای برایش خرد نمی‌کنند.
نویسنده می‌نویسد که کم نیاورد.
نویسنده نامه‌‌ی عاشقانه می‌فرستد تا هنرش را به رخ بکشد، مثل فلان‌فرد که طرفش را شام به رستوران مجلل می‌برد.
نویسنده هر لحظه آماده‌ی خلق‌کردن است.
نویسنده محو و شیدای کلمات است و هر روز در پی مترادف‌ها و اصطلاحات وقت می‌گذارد.
نویسنده تقلید نمی‌کند و این امر ننگین را خط قرمز می‌داند.
نویسنده غُر نمی‌زند و تمام ناله‌هایش را می‌ریزد توی وجود آدم‌های قصه‌اش.
نویسنده تنها می‌ماند.
نویسنده دیوانه قلمداد می‌شود.
نویسنده آدمی پنداشته می‌شود که خودخواه است و کارش را از همه‌چیز و همه‌کس بیشتر دوست دارد.
نویسنده کج‌خلق و عنق می‌شود.
نویسنده با یأس دست‌و‌پنجه نرم می‌کند.
نویسنده به‌مراتب سالی چندبار فکر انتحار به سرش می‌افتد
و
نویسنده حتی اگر احترام ببیند و قدرش دانسته شود، باز توی دلش می‌گوید: «نمی‌ارزید.»

نظر شما در این باره چیست؟
اگر قرار باشد شما هم تعریفی از نویسنده بدهید، چی می‌نویسید؟

@aznevisandegi

آموزش انشا و نگارش

25 Nov, 12:45


«به‌نام‌خداوند‌لوح‌و‌قلم»
انشا:موضوع:از‌زبان‌یک‌خودکار‌قرمز
نام‌‌دبیر:خانم‌کاظمی
نام نویسنده:نازنین‌زهرا‌عروجی
نام مدرسه:دبیرستان حضرت معصومه
پایه:هفتم
استان:تهران‌»شهرستان:فیروزکوه

روز اولی که می‌خواستم تولید بشوم به شدت خوشحال بودم. فقط ذوق این را داشتم ببینم دنیا چه شکلی است ،اول رفتم در کارخانه البته یکی از ذوق‌هایم این بود که مارکم کیان است😂 چون خودکار کیان تولید کشور خودمان است بعد من می‌دانم این جوهر من چه برکتی دارد که تمام نمی‌شود حالا این‌ها را ول کن. من را با آبی، مشکی، و سبز یک جا گذاشتن. رفتیم داخل کارتون همه جا تاریک شد گفتم الان است که برسیم

یک ساعت گذشت نرسیدیم ۲ ساعت گذشت نرسیدیم ساعت سوم شد راننده به چنانی ترمز زد که کارتون‌ها انگار در هوا معلق هستند دونه به دونه کارتون‌ها رو داخل انبار مغازه گذاشتند.

خدا را شکر من اولین کارتون بودم. من را در داخل ویترین داخل چیدن وقتی بیرون را دیدم از زیبایی آن شگفت زده شدم آدم‌ها رد می‌شدند و من را نگاه می‌کردند بعضی‌ها بی‌توجه رد می‌شدند بعضی وارد مغازه می‌شدند و خرید می‌کردند و بعضی‌ها هم وارد مغازه می‌شدندمی‌شدند و فقط قیمت می‌گرفتند و نمی‌خریدن فروشنده مردی مهربان و خوش اخلاق بود و با همه با مهربانی گفتگو می‌کرد. وقتی هم که مغازه خالی بود آواز می‌خواند صدایش هم خیلی زیبا بود یا بعضی موقع‌ها بارهای جدیدی می‌آورد و می‌گذاشت در ویترین همه چیز از اینجا شروع شد که دختری با قد و بالا وارد مغازه شد و با لحنی آرام و لطیف گفت :«سلام آقا ببخشید یک خودکار قرمز می‌خواستم موجود؟» آقای فروشنده: بله دخترم خسته نباشی بابا گفتی قرمز درسته؟ دختر :بله بله نوکش هم هفت دهم باشد آقای فروشنده :بله چشم بابا بی‌توجه جعبه من را برداشت« ذوق مرگ شدم» من را در آورد به دختر داد دختر گفت :«ممنون چقدر می‌شود آقای فروشنده: قابل شما را ندارد دخترم؛ یک خودکار قرمز که ارزش این حرفا را ندارد این را که گفت ذوقم متوقف شد ۰پیش خودم گفتم« یعنی من بی‌ارزشم» دیگر ذوق نکردم دختر من را از دست فروشنده برداشت و آقا گفت :«می‌شود ۲۰ هزار تومان »دختر پول داد و با هم از مغازه خارج شدیم. من را برد به خانه خود ,همش این کلمه در ذهنم تکرار می‌شد :خودکار که ارزش این حرف‌ها را ندارد؛ خودکار که ارزش این حرف‌ها را ندارد. در این فکرها بودم که به خودم آمدم دختر من را برداشت و شروع کرد به جزوه نوشتن: جزوه علوم »کارش که با من تمام شد شد من را پرت کرد داخل جامدادی. فردا صبح به مدرسه رفتیم ریاضی‌هایش را با من نوشت زنگ که خورد ,دستش خورد به من و من کف زمین پخش شدم٫ دردم گرفت چون من زیر پاهای کوچک و بزرگ له شده بودم. یک دختر من را برداشت و گفت:« بچه‌ها این خودکار مال کسی است؟» کسی جواب نداد به طرف سطل زباله رفت و من را درون سطل پر کرد پرت کرد ٫آنجا بود که فهمیدم« زندگی چقدر بی ارزش است همه ما روزی متولد می‌شویم و روزی هم می‌رویم»

پس نباید حرص دنیا را بخوریم. راستی: سرنوشت من به بازیافت شدن ختم شد .خودتان را دوست داشته باشید و به خاطر چیزهای کوچک خودتان را ناراحت نکنید
با تشکر: خودکار قرمز

آموزش انشا و نگارش

24 Nov, 20:39


یلدا    مهری زاده

موضوع : مترسک

عنوان : لیزر، مترسک قرن بیست و یکم! 🐦🚫🦟

تصور کنید در مزرعه‌ای وسیع و سرسبز قدم می‌زنید، خوشه‌های طلایی گندم زیر نور خورشید می‌درخشند و نسیم خنکی صورتتان را نوازش می‌دهد. اما ناگهان... حمله! دسته‌ای از پرندگان گرسنه به مزرعه هجوم می‌آورند و محصول شما را تهدید می‌کنند. یا شاید هم در خانه‌تان نشسته‌اید و از شر پشه‌های مزاحم در امان نیستید! 🦟😫
دیگر نگران نباشید! تکنولوژی به کمک شما آمده است. "لیزر دور کننده پرندگان و حشرات" راه حلی مدرن و موثر برای خلاص شدن از شر این مهمانان ناخوانده است. این دستگاه با استفاده از پرتوهای لیزر سبز،  محیطی ناامن و ناخوشایند برای پرندگان و حشرات ایجاد می‌کند و آنها را فراری می‌دهد.
اما چطور؟ 🤔

برای پرندگان:  پرندگان پرتو لیزر را به عنوان یک جسم فیزیکی در حال نزدیک شدن به خود تلقی می‌کنند و از آن می‌ترسند.

* برای حشرات:  نور لیزر برای حشرات آزاردهنده است و باعث می‌شود  از منبع نور دور شوند.

مزایای استفاده از لیزر دور کننده:
* دوستدار محیط زیست:  این روش هیچ گونه آسیبی به پرندگان و حشرات نمی‌رساند و فقط آنها را از محیط دور می‌کند.

  موثر و کارآمد:  لیزر دور کننده در مقایسه با روش‌های سنتی مانند مترسک یا سموم شیمیایی، بسیار موثرتر عمل می‌کند.

* قابل استفاده در مکان‌های مختلف:  از مزارع و باغ‌ها گرفته تا خانه‌ها، انبارها و حتی فرودگاه‌ها!

  ایمن برای انسان و حیوانات خانگی:  با رعایت نکات ایمنی، استفاده از این دستگاه برای انسان و حیوانات خانگی  کاملا بی‌خطر است.

آیا شما برای مزرعه خود هنوز از مترسک پارچه ای استفاده می کنید ؟!🤔

آموزش انشا و نگارش

24 Nov, 20:33


در نوشته های خود ، از ضرب المثل ها هم کمک بگیرید . 👆👆👆

آموزش انشا و نگارش

24 Nov, 20:33


📖 فرهنگ جامع ضرب‌المثل‌های فارسی
تألیف: بهمن دهگان
ویراسته شیرین عزیزی مقدم؛ شوکت صابری
تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، نشر آثار

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

آموزش انشا و نگارش

24 Nov, 20:31


وقتی مجبورید در جایی که اکنون هستید بمانید کتاب خواندن به شما جای دیگری برای رفتن می‌دهد.

✍🏻میسون_کولی

آموزش انشا و نگارش

24 Nov, 20:28


چطور شب رو توصیف کنیم؟

🌕توصیف نور ماه
🌖توصیف صدای نسیم شبانگاه و حسش روی پوست
🌗توصیف تاریکی‌ای که جهان رو قورت داده
🌘ایجاد رمز و راز با ابهام شب
🌑استفاده از مه برای ایجاد معما و تعلیق
🌒توصیف لحظه‌های گذرای شبانه، مثل ستاره دنباله‌دار
🌓توصیف گذر زمان در شب

آموزش انشا و نگارش

24 Nov, 20:28


🎵|• #موسیقی
در به روی شوق ما بستن، ندارد حاصلی
از توجه، رخنه در دیوار می‌سازیم ما

آموزش انشا و نگارش

24 Nov, 20:16


‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ به نام خداوند رنگین کمان
هستی بنار
کلاس هفتم
مدرسه حضرت معصومه
شهرستان فیروزکوه
استان تهران
دبیر :خانم کاظمی
موضوع انشا : از زبان خودکار قرمز سخن بگویید

وارد شهر خودکارهای قرمز شدم و دربه در دنبال کسی می‌گشتم تا سرگذشت خودکارهای قرمز را برایم توضیح دهد . ناگهان چشمم به مردی پیر و به ظاهر دانا خورد . رفتم پیشش و سوالم را از او پرسیدم . سلام بر تو جوان ، چه خودکار خوبی را برای این پرسش انتخاب کردید ، آخر من دانشمند و فیلسوف این سرزمین ، آقای بیک هستم . خوب بگذارید برایتان بگویم از سرگذشت خودکار قرمز . یک خودکار بعد از به وجود آمدن در کارخانه به مغازه‌ها عرضه میشود . این قسمت از زندگی ما بسیار استرس انگیز است ، زیرا ما سرپرستی نداریم که مراقب ما باشد پس کسی که در مغازه انتخاب شود و با انسانی برود ، بسیار خوش شانس است . خوب آن خودکار قرمز که صاحب پیدا کرده حس خیلی خوبی دارد و به خود می‌بالد ، اما اینجا آخر ماجرا نیست باید دید که سرنوشت برای آن چه در نظر گرفته است که من دو حالت سرنوشت را برایت توضیح می‌دهم . یکی از این موارد خودکار قرمز معلم شدن است که شغل خودکار در این زمینه بسیار بسیار مهم است، اگر خودکار یک معلم شوید ، مهم‌ترین کار معلم را شما بر عهده دارید، یعنی نمره دادن. و اینجاست که یک خودکار قرمز می‌تواند بهتر از معلم درس دانش آموز را ارزیابی کند . و یک مدل سرنوشت هست که خدا هیچ وقت هیچ خودکاری را به همچین سرنوشتی دچار نکند . آخر بعضی از صاحبان کثیف می‌کنند ،  تازه کله‌های ما را از جا می‌کنند و دل و روده ما را به بیرون می‌ریزند و با لوله‌های ما تفنگ‌های پوست پرتقالی درست می‌کنند. و اما خوش شانس‌های ما با جوهر خود پا به پای معلمان و دانش آموزان مسیر علم را رنگین کرده و در این راه به پایان می‌رسند.
زنده باد علم   
   زنده باد خودکار 
     زنده باد قرمز

آموزش انشا و نگارش

24 Nov, 14:38


ترانه قلی زاده
فیروزکوه. استان تهران

موضوع:سرگذشت یک تکه برف
.
.
.
.

برف ،سرما، لباس‌های بافتنی، چای داغ و گرمای شومینه و آتش... این‌ها شما را یاد چه چیزی می‌اندازد ؟درست است زمستان. در زمستان چیزی که توجه مرا بیشتر به خود جلب می‌کند پدیده( برف) است.
زمانی که آسمان ابری است و هوا می‌خواهد ببارد اگر هوا سرد باشد از آسمان برف می‌بارد. تکه‌های کوچک و سفیدی که می‌خواهند زندگی جدیدی را شروع کند. برف خوشحال است زیرا با دوستانش با هم به سوی زمین پرواز می‌کنند. ناگهان بادی شدید می‌وزد و تکه برف را از دوستانش جدا می‌کند. این ماجرا بر خلاف تصورشان بود .هر کدام جایی پرت می‌شوند.
تکه برف تنها نیست. اندکی از دوستانش و دیگران در کنارش در یک کوچه خوابیده‌اند .اندکی می‌بارد .زمین لباس عروس خود را بر تن می‌کند و در کنار آسمان می‌نشیند. برف‌ها تبریک می‌گویند و آسمان به عنوان شاباش برف‌ها را بر سر زمین می‌ریزد.
ساعت‌ها بعد کودکان از پدر مادرهایشان اجازه گرفتند تا با برف‌های کوچک تازه به دنیا آمده بازی کنند.اکنون از همه کوچه‌های شهر صدای خنده‌ها و شادی‌های بچه‌ها می‌آید .تکه برف این داستان خیال می‌کرد کودکان با او و امثال او با مهربانی فتار می‌کنند اما این ماجرا نیز اتفاق نیفتاد... بچه‌ها برف‌ها را زیر پاهایشان له می‌کردند و با برفا گلوله‌های برفی درست می‌کرد و به یکدیگر می‌زدند تا اینکه والدین کودکان آنها را صدا زدند تا به خانه بروند.
وقتی کودکان رفتند برف‌ها نفسی کشیدند تکه برف کوچک از بس که زیر کفش‌های کودکان له شده بود دیگر ذوب شد و به همراه بسیاری از برف‌های ذوب شده در کوچه جاری شد آنها قدری حرکت کردند تا به رودی کوچک در آخر آن کوچه روستایی رسیدند. آنها به همراه رود حرکت کردند.
آنها چندین ماه حرکت کردند تا بهار شد. فصل شکوفایی و شکفتن .آفتاب نور خود را بر روی رودخانه انداخت و تکه برف‌های ذوب شده بخار شد و به همراه دوستانش ابری زیبا ساختند .و کم کم شروع به باریدن بر صورت سبز زمین کردند.
این بود آخرت یک تکه برف که بعد از فراز و نشیب‌ها آخر جلابخش زمین تازه عروس شد...❄️

آموزش انشا و نگارش

24 Nov, 04:50


بیکلام

آموزش انشا و نگارش

23 Nov, 21:03


مانیفست کلمه

۱. ما کِرم کلمه داریم.
۲. مجنون‌وار برای گسترش دایره‌ی واژگانمان می‌کوشیم.
۳. هر کلمه را ایده‌یی بی‌پایان می‌دانیم.
۴. کلمات یتیم را به‌سرپرستی می‌پذیریم و آن‌قدر باهاشان می‌نویسیم تا لپ‌شان سرخ شود.
۵. کلمه را، هم میوه می‌پنداریم هم درخت.
۶. کلمه برایمان مترادف است با زبان و انسان.
۷. به فارسی عشق می‌ورزیم که مادر خوشگل‌ترین کلمه‌هاست.
۸. خود را با کلمه می‌کوکیم.
۹. از ساخت مصدرهای تازه برای فعل نمی‌هراسیم. خلاقیت «طرزی افشار» را می‌ستاییم. به جهنم که «مصدر جعلی» زایا نیست. ما به نازایان عشق می‌ورزیم.
۱۰. به کلمه کولی می‌دهیم، او هم به ما.
۱۱. از کلمه کلم سالادمان را فراهم می‌کنیم.
۱۲. دوست خوب ما دوستی‌ست که کلمه‌یی به ما بیفزاید.
۱۳. از کلمه دوست می‌سازیم و از دوستانمان کلمه.
۱۴. با کلمات رودربایستی نداریم، شاید هزار کلمه به تن هر جمله بزنیم تا بهترین لباس را بیابیم.
۱۵. به شکل‌ بیمارگونه‌یی از ورق زدن لغت‌نامه لذت می‌بریم.
۱۶. بهترین سرگرمی‌مان ساختن کلمات ترکیبی‌ست.
۱۷. گاه کتابی را تنها به خاطر یک کلمه می‌خریم.
۱۸. کلمه را کادو می‌دانیم، بهترین کادو.
۱۹. کلمه هدف و وسیله‌ی ماست
۲۰. کلمه موی ماست، دست ماست، پای ماست، چشم ماست، دماغ ماست، دهان ماست، دندان ماست، سر ماست، ته ماست، پوست ماست، گوشت ماست، ناف ماست.

شاهین کلانتری

آموزش انشا و نگارش

23 Nov, 13:20


سه جمله برای تصویر بالا بنویس .

آموزش انشا و نگارش

23 Nov, 13:18


هستی چهار دولی

موضوع : نوشتن

عنوان : «مو و نوشتن»

سبک گفتاری👌


من با موهای کثیف یه نفرم و با موهای تمیز یه نفر دیگه.
قبل از اینکه موهامو بشورم یه هیولای عصبی‌‌م که هرچیز کوچکی می‌تونه تحریکم کنه تا به دنیا نفرت بورزم. و وقتی موهام مرتب و تمیزه یه فرشته‌ی مهربونم که دو تا بال هم داره.
جالب‌تر اینکه، نوشتن‌م هم تحت‌تاثیر قرار می‌گیره. و زیبایی نوشته‌های من با تمیزی موهام رابطه مستقیم داره.
انگار جهان‌و با موهام حس میکنم.
دنیارو با موهام می‌بینم.

موهامو که صاف میکنم دلم نازک میشه.زود‌تر دلخور میشم.بیشتر میرم تو فکر. واقع‌بین تر میشم.شک میکنم که دوسم داری. بزرگ‌تر میشم. راحت‌تر گریه می‌کنم.یکم تنها‌تر میشم. نگرانی‌هام بیشتر میشه. بار زندگی روی دوشم سنگین‌تر میشه. عاقل‌تر میشم.


موهامو که فر میکنم عاشق‌تر میشم. بیشتر می‌رقصم. زن‌تر میشم.
قشنگ‌تر می‌رقصم. بیشتر ناز می‌کنم.
بیشتر شعر میخونم.
بیشتر بهت فکر می‌کنم.
بهتر می‌خندم. خوشبین‌تر میشم.
مهربون‌تر میشم. روی ناخن‌م لاک میزنم.دنیا رنگی‌رنگی میشه. خاطرات‌ت سرزنده‌تر میشن. قلبم برات تند‌تر میتپه. نامه‌های طویل‌تری می‌نویسم. گاهی‌م واژه‌هام خاک‌بر سر میشن.

وقتی موهامو می‌بافم نی‌نی میشم.
انیمیشن‌ بیشتر میبینم.
مامان‌مو بیشتر بغل میکنم بیشتر اطرافش می‌پلکم.
زود به زود هوس خوراکی‌های مختلف می‌کنم.
آخرین بار که موهامو بافته بودم و رفتم بیرون، برای خودم یه عروسک خریدم.


موهای موج‌دار که حالت طبیعی موهامه، بهم حس خاص بودن میده. کمتر احساس سردرگمی میکنم.
بیشتر آرومم. راحت‌ترم. مسلط‌ترم.
به آینده بیشتر فکر میکنم اما اضطراب‌م هم کمتر میشه.

حالا همین موها باید حداقل دو روز یک‌بار شسته بشن اگه نشه که این دنیا دیگه ارزش زندگی کردن نداره.

آموزش انشا و نگارش

23 Nov, 09:42


ویانا حسینی
گرگان

#نگارش_دهم
#درس_دوم
#عینک_نوشتن

🍁 برگ پاییزی( متن ذهنی)

🍂اواخر گرمای دل‌انگیز، برگ درختان پربار و تنومند، به پایان راه خود رسیده و پیر و فرسوده می‌شوند.

درحقیقت، زلف درختان مژده‌ای را به ما می‌دهند و فصل عاشقان و عارفان شعر و ادب فرا‌ می‌رسد.

برگ‌ها نمادی از آتش مقدس شده و خودرا در آغوش زمین رها می‌کنند و هراس دارند که در زیر قدم های عاشقان جان‌ بسپارند و اثری جز صدای دلپذیر وجودشان باقی نگذارند.

آنها قطرات باران را بر بالینشان به دوش می‌کشند، به پرندگان مهاجر امنیت و آسایش می‌بخشند و انسان درمانده‌را در برابر نور مطلق آفتاب نگاه می‌دارند.

چه غمگین است که در انتهای تقدیر خود، به کفی خاک تبدیل شده و به آغاز زندگی خود باز می‌گردند.

آموزش انشا و نگارش

22 Nov, 09:11


ما چیزی جز افکارمان نیستیم.
و از بهترین راه‌های بروز فکر،
نوشتن است.

ما دغدغهٔ جاودانگی داریم.
و از بهترین راه‌های جاودانه شدن،
نوشتن است.

ما می‌خوانیم تا بیشتر بفهمیم.
و از بهترین راه‌های فهم جهان و هضم آموخته‌ها،
نوشتن است.

ما برای تجارب‌ زیسته‌مان‌ هزینهٔ زیادی داده‌ایم.
و از بهترین راه‌ها برای اشتراک‌گذاری این آموخته‌ها‌ و کمک به دیگران،
نوشتن است.

ما هر روز زندگی‌مان را می‌نویسیم.
و از بهترین راه‌ها برای به تصویر کشیدن آن،
نوشتن است.

از بهترین انواع نوشتن، نوشتن نقادانه است.
نوشتن نقادانه یعنی دوری از خشک‌اندیشی، دوری از خودفریبی، دوری از شلخته‌نویسی و دوری از پیش‌داوری و تصورات قالبی.

حرف‌های ارزنده دربارهٔ موضوعی ارزنده، وقتی در قالب کتابی خواندنی درآید‌، حضور شما را در این جهان پررنگ‌تر می‌کند.

آموزش انشا و نگارش

22 Nov, 04:20


نام ونام خانوادگی:
آ تناطالشی
پایه ی :نهم
آموزشگاه:غیرانتفاعی علوی
دبیرمربوطه:شیواساعدی
بازنویسی حکایت
صفحه ی 23

    نقل قول حکایات تا عمر پیشینیان قد داده ، سینه به سینه گشته ودرطول تاریخ به دست ما رسیده است . ورق هایی که هر کدام رنگ و بوی حکایتی دیرینه را به خود گرفته است ؛ حکایاتی که تجربیاتی تلخ و شیرین ، و کوتاه و بلند را روایت می کنند و پند و اندرز را درکول بار خود دارند . در میان چنین روایاتی ، حکایتی توجه مرا به سوی خود کشاند .
     آورده اند که درروزگاران قدیم ، خانعلی دزدی ماهر بود و آب از دستش نمی چکید ، و پسرش رجبعلی همیشه ی خدا او را از این کار بازمیداشت .
     رجبعلی رو به پدرش خانعلی گفت : پدر من،عزیز من،خانعلی من! ، این کار شایسته و لایق تو نیست. مگر ندیدی عمو ربعلی و بخشعلی چگونه پته‌اشان روی آب افتاد و آخر و عاقبتشان به زندان ختم شد ؟! این سخن مرا آویزه گوش خود کن که هرگز بار کج به منزل نمی رسد . خانعلی ناگهان همچون برج زهرمار شد و بادی به غبغب انداخت و گفت : تو را به گور من نمی گذارند ، پسرجان برو کشکت را بساب!‌
     در یکی از جمعه ها ، خانعلی به هوای دزدی در جمعه بازار پرسه می زد که ناگهان چشمش به پیراهنی سرمه ای از جنس ابریشم افتاد و با خود گفت : تا تنور گرم است باید نان را چسباند. سپس هنگامی که فروشنده چانه اش با مشتری ها گرم شده بود، در یک چشم بر هم زدن پیراهن را قاپید و به چاک زد ؛ درشلوغی بازار که جای سوزن انداختن نبود ، خانعلی به گونه ای که انگار آب شده و رفته باشد زمین ، در میان جمعیت گم شد .
    روز بعد ، خانعلی پیراهن را به پسرش رجبعلی داد تا آن را ببرد و در بازار به فروش برساند و سپس گفت : پسرجان ، آهسته برو آهسته بیا تا گربه شاخت نزند !
    رجبعلی به ناچار قبول کرد و راهی بازار شد ؛ کمی نگذشته بود که همان گونه که خانعلی پیراهن را دزدیده بود ، راهزنی پیراهن را از دست رجبعلی قاپید ودررفت . رجبعلی دست از پا درازتر به خانه بازگشت .
     خانعلی که چشم هایش هم میخندید رو به رجبعلی گفت : پسرم پیراهن را به چه قیمتی فروختی ؟ رجبعلی در جوابش گفت : پدرجان پیراهن را به همان قیمتی که شما خریده بودید فروختم .
     خانعلی که تازه دوزاریش افتاده بود ، به قدری خشمگین شده بود که اگر کاردش می زدی خونش بیرون نمی آمد ؛ در این هنگام رجبعلی با کنایه و پوزخند به پدرش گفت : شنیده ای که می گویند ، بارکج به منزل نمی رسد.؟دریغ ازاینکه توبه ی گرگ مرگ است.

آموزش انشا و نگارش

21 Nov, 10:18


شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله می‌رود
حافظ


🔹 من از زندگی‌ای که دارم ناراضی‌ام.
🔹 من از این زندگی که دارم ناراضی‌ام.
🔹من از این زندگی، ناراضی‌ام.

🔸 نکته
۱. گاهی برای اینکه دو «ی» پشت سر ‌هم نیاید، می‌توانیم پیش از واژۀ پایان‌یافته به «ی» (مانند «زندگی»)، صفت اشارۀ «این» یا «آن» بیاوریم. به‌طوری‌که، خواندن و تلفظ جملۀ اول بسیار راحت‌تر است و مشکل جملۀ دوم را ندارد.
۲. پیداکردن راه سوم گاهی ساده‌تر است و درست‌تر.

با #زین_قند_پارسی همراه شویم و هر روز یک نکتۀ ویرایشی بیاموزیم.
#علیرضا_حیدری
@qande_parsi
https://t.me/qande_parsi

آموزش انشا و نگارش

20 Nov, 12:57


🎵|• #موسیقی
پیانوی خلسه‌آور، صدای صلح و دوستی و درون و هماهنگی با گیتی.

آموزش انشا و نگارش

19 Nov, 10:37


بدون این‌که کتاب موردعلاقه‌ات رو اسم ببری، یه جمله ازش بگو که معرفیش کنه.

آموزش انشا و نگارش

18 Nov, 11:31


کالمه

کل کلمات کالند. هیچ کلمه‌یی نمی‌رسد. کلمه همیشه کال میفتد. همین است که همگی رودل کرده‌ایم.

آموزش انشا و نگارش

18 Nov, 10:06


به نام خدا

~
پایه نهم
زهرا ولیزاده
استان آذربایجان شرقی، شهرستان جلفا، شهر هادیشهر
معلم مربوطه:خانم علی پور

موضوع انشا:وقتی در بال خیال می‌نشینم.......
هنگامی که بر بال خیال می‌نشینم ،دنیای واقعی برایم به یک سرزمین جادویی تبدیل می شود.در این زمان،از قیدوبندهای روزمره رهایی می یابم و به دنیایی پر از رنگ،نور،صمیمیت اتحاد سفر می کنم.
در این سفر خیالی،می توانم به دورترین نقاط دنیا پرواز کنم ؛از سواحل آفتابی و زیبا گرفته تا قله های بلند کوهایی که با برف پوشیده شده اند.به دنیای رویا ها می روم،جایی که می توانم با تمام مخلوقات به گفتگو بنشینم.
خیال به من این امکان را می دهد تا هرآنچه را که بخواهم بسازم.می توانم قهرمان داستان هایم باشم،ماجراجویی هایی را تجربه کنم که هیچ کجا امکان پذیر نیست.دراین دنیای خیالی،می توانم دوستان جدیدی پیدا کنم ،به موجودات افسانه‌ای بپیوندم و یا حتی قدرت های خاصی داشته باشم.
وقتی بر بال خیال می‌نشینم ،زمان برایم متوقف می شود.دیگر نگران مشکلات و سختی های زندگی نیستم.این فضا به من آرامش می‌دهد و روح ام را تازه می کند .
گاهی من بر فراز ابر ها پرواز می کنم و به تماشای دنیا از بالا می نشینم. این حس پرواز ،آزادی و رهایی مانند چسبیدن قهوهٔ داغ در سرمای سوزان است.
بر بال خیال نشستن، فرصتی برای فرار از روزمرگی و تجربه کردن لحظات شیرین.خیال،نه تنها راهی برای فرار،بلکه ابزاری برای خلق واقعیت های بهتر است.
به همین خاطر ،همیشه در جست وجوی بال های خیال هستم تا با آنها به دنیای زیبای تصوراتم پرواز کنم.


دانشمندان و فیلسوفان می‌گویند:
سه عامل برای مطرح شدن انسان لازم است.
۱-نبوغ
۲ـ پشتکار
۳ـ شانس
می‌گویند شما در این دو عامل اول تأثیر گذار هستید،
اما در عامل سوم نه! شانس یا برایت اتفاق می افتد یا نه.
اما من زندگی ام را به دو حرف بسنده کرده ام.
۱ـ شانس مال کسی است که تا آخرین لحظه تلاش کرده است.
۲ـ پایان همه چیز خوب است. اگر پایان چیزی خوب نشد نگران نباش چون
پایانش نیست!

آموزش انشا و نگارش

18 Nov, 10:06


به نام خدا
نام و نام خانوادگی: «زهرا شاهدی»🌸
پایه: «نهم»
دبیر مربوطه:«خانم علیپور»
استان:«آذربایجان شرقی»
شهرستان:«جلفا/هادیشهر»
مدرسه:«خلیج فارس»
موضوع انشا:«سایه آدم»
زندگی تصویری پنج بعدیست.تصویری پر از فراز و نشیب،غم و سرور؛اما مهم ترین بعد آن ظاهر است.چیزی که با درون تناقض دارد و گاهی هم متناسب با درون جلوه میدهد.
سایه ترکیبی از ظاهر و درون است.همانی که همیشه در کنارت می ماند،همانی که دیگر کنارش نمی‌توانی تظاهر کنی.سایه انسان ها راز دار است،یکرنگ است. هرگز نمیشود با نگاه به آن به درون انسان پی برد و همچنین ظاهر را نصف و نیمه نشان میدهد.
خورشید در این میان قدرت نمایی میکند چون اوست که نگه دارنده ارتباط ما و سایه است.زمان هایی که تنها و پر از دغدغه در خیابان های شهر میان انبوهی از انسان،ماشین،برگ و باد تنهایی قدم میزنی میبینی که سایه با مهربانی همراهیت میکند و چگونه با التماس نور خورشید را چسبیده است تا تورا رها نکند، آنجاست که میفهمی تنهای تنها هم نیستی.
سایه همان دوست دوران کودکیست همانی که با ما زمین خورد،شادی کرد،در غم ها بغلمان کرد،وقتی که با ذوق بین خانه های لی لی میپریدیم با ما برنده می شد و بالا و پایین می‌پرید و با ما قد کشید و شد اینجایی که الان هستیم. هر چه گفتیم حسن و خوبی بود،هیچ چیزی کامل و بی نقص نیست حتی سایه.
سایه ها گاهی دروغگو هستند گاهی هولناک وقت هایی از زندگی سایه ،یک جسم بزرگ را میبینی که بسیار ترسناک است، وحشت تمام وجودت را میگیرد اما اگر کمی جلو تر بروی میبینی سایه کوچکتر میشود به جسم که میرسی مشاهده میکنی که موجودی بسیار بسیار کوچک قلب کوچک تو را پر از وحشت کرده بود .
مشکلات نیز همانند همان سایه ها بزرگ هستند، از دور نا امید کننده و دردناک هستند اما اگر به عمق آن برسی میبینی تو قوی تر از آن مشکل هستی.🍁🍂

آموزش انشا و نگارش

18 Nov, 08:52


میترا جاجرمی

فسیل

گفت: «من با آدم‌های زیر سی سال صحبت نمی‌کنم.»

چرا؟ مگر این گروه جنایت کرده‌اند یا گناهی نابخشودنی مرتکب شده‌اند؟ یا شاید هم هنوز اسیر کلیشه‌ی «افزایش خِرَد با افزایش سن» هستی و زیر سی سال‌ها را افرادی می‌دانی که هنوز به بلوغ فکری نرسیده‌اند و نباید حرف‌هایشان را جدی گرفت. من خودم بالای سی سال هستم، اما هرگز سن را ملاکی برای ارتباط با آدم‌ها قرار نداده‌ام. از هم‌صحبتی و هم‌فکری با افراد جوان‌تر همان‌قدر لذت برده‌ام که از هم‌نشینی با مسن‌ترها. از کوچک‌ترها بسیار آموخته‌ام، همچنان که از بزرگ‌ترها.


متأسفانه یا خوش‌بختانه سن عقلی آدم‌ها مطابق با سن تقویمی‌شان رشد نمی‌کند. اگر روی خودت کار نکنی، کتاب‌های خوب نخوانی، فیلم‌های مناسب نبینی، اطلاعاتت را افزایش ندهی، ارتباطات مؤثر نداشته باشی، برای هم‌دلی و درک دیگران وقت صرف نکنی و همه‌چیز را بسپاری به گذر زمان، نه‌تنها عاقل‌تر نمی‌شوی که هر روز کندذهن‌تر از قبل خواهی شد.


تبدیل می‌شوی به پیری کم‌شعور، کهن‌سالی زورگو، مسنی حسود، سال‌خورده‌ای با اندیشه‌ی کپکی، سال‌مندی انعطاف‌ناپذیر و فسیلی که ردِپای زمان تنها در جسمش به چشم می‌خورَد، اما ذهنش همچنان آکبند و دست‌نخورده باقی مانده است. افسانه‌ی «پیر خردمند» را دور بریزیم؛ سنجه‌ی شایستگی افراد اندیشه‌ی تازه‌شان است نه سن کهنه‌شان. 

آموزش انشا و نگارش

16 Nov, 15:03


💥|• زبان بدن نشان دادن غافلگیری:
ابروهای بالا رفته
شل شدن فک
باز ماندن دهان
گشاد شدن چشم‌ها
نفس عمیق

🪶|• نشان دادن کلافگی:
صدای غرغر
در حدقه چرخاندن چشم‌ها
پرت کردن بازوها به بالا
تندتند قدم زدن
هوف کردن
تیک عصبی کوبیدن پا و انگشت‌ها
قفل کردن بازوها
چک کردن ساعت

🐚|• زبان بدن نشان دادن دلسردی:
به سختی آب دهان قورت دادن
صدای آرام و یکنواخت
تکان دادن سر به نشانه تاسف
مشت کردن دست
آه کشیدن
مالیدن صورت
اخم کردن
فشار دادن لب‌ها روی هم
افتادن شانه‌ها
برگرفتن نگاه
چشم غره رفتن

آموزش انشا و نگارش

16 Nov, 15:02


مطهره شاه محمدی
قزوین
🔥آتش در جنگل

▪️شب‌ بود‌، سایه‌ٔ درازِ لنگر ساعت در من در نوسان بود.
شبگردی‌ از قلمروی من‌ می‌گذشت. از ردپایش بوی‌ِخطر می‌چکید. گذشت او، زمان‌ زندگی‌ِ مرا به‌‌سوی‌ نابودی‌ هُل‌ می‌داد. لابه‌لای‌ انگشتانش‌‌ سیگاری‌ بود. سیگاری‌ به‌ رنگ دود! انگشتانش لغزید. اکسیژن مرگ بر زمین افتاد. وحشت در من تپید.
صدایم را رها کردم. باد را صدا کردم، نبود!
به ابر تمنا کردم‌، نگریست!
صدایم در تنهایی من می‌گریست !

شعله‌های آتش دست به دست هم هندسه‌ٔ تاریکیِ مرا رقم می‌زدند.
چمن‌ قلبم، گیاه‌ تلخی‌ شد.
شش‌هایم دیگر توان تنفس نداشت.
در رگ‌هایم دود می‌تپید.

افسوس‌که‌ منی‌ از من‌ کم می‌شد. دود‌، سرخ‌آب‌ و‌ سپید‌آب‌ صورتم‌ را‌ سوزاند. چمنِ قلبم را سوزاند. شش‌هایم (درختان) را‌ سوزاند. رگ‌هایم (شاخه‌ها) را‌ سوزاند.

منی که زندگی‌ام در درخت و گل و چمن خلاصه می‌شد، در روشنی آتش به تیرگی گراییدم.
به پاس این همه راه، انسان اسمم را سوزاند!

آموزش انشا و نگارش

15 Nov, 20:28


آیا نمی‌توان این را جنبه‌ی هیجان‌انگیز نوشتن پنداشت؟ اگر نوشتن چنان سهل و ساده بود که بی‌هراس و درنگ ، واژه می‌تراویدیم، آیا شوقی برای نوشتن باقی می‌ماند؟

شاید همین ترس است که سبب می‌شود پس از هر بار نوشتن، احساس سرخوشی و پیروزی کنیم؛ همین لذت غلبه‌ی دوباره بر هراس و تشویش نوشتن؛ همین تجربه‌ی والاترین و دشوارترین نوع شجاعت، شجاعت خلاقیت.

آموزش انشا و نگارش

13 Nov, 21:55


💬 روزگفتار شما


نکات متنوعی درباره‌ی نوشتن و نویسندگی

آموزش انشا و نگارش

12 Nov, 21:39


#موسیقی

آموزش انشا و نگارش

12 Nov, 21:39


💬 بدنم چه می‌گوید؟

🎙وبینار نو‌یسنده‌ساز را بشنوید

نکات متنوعی درباره‌ی نوشتن و نویسندگی+پرسش‌وپاسخ

👤 شاهین کلانتری

اطلاعات ورود به وبینارها

📹 تماشای ویدیوی وبینار یوتیوب

⭐️نشر نویسنده‌ساز+مدرسه نویسندگی

#پادکست #نویسنده‌ساز
@shahinkalantari
@ahleneveshtan

آموزش انشا و نگارش

12 Nov, 08:44


تمرین نوشتن امروز

برای هر کدام از جملات زیر ، یک نمونه پیدا کرده بنویسیم .👇

جملات آغازگر/جملات الهام‌بخش/جملات تعلیق‌زا/جملات شاعرانه/جملات نحوشکن/جملات پایان‌بخش/جملات تبلیغاتی/جملات فلسفی و...

آموزش انشا و نگارش

12 Nov, 08:41


جمله‌ی اول، جمله‌ی آخر

از بهترین شیوه‌های تکرار، یکی هم بازگفتِ بخش نخست متن در انتهای آن است.
بنگریم به شعری از شاپور بنیاد:

میان باران
برگی بودم
که درخت خود را
جست‌وجو می‌کرد
میانِ
باران

پیشنهاد نوشتن:
جمله‌یی را اول صفحه بنویسیم، سپس همان جمله را در آخر صفحه تکرار کنیم. در فاصله‌ی بین جمله‌ی نخست تا واپسین جمله به خلق سفری بپردازیم که معنای جمله‌ی اول را در ذهن خاننده دگرگون سازد.

شاهین کلانتری

آموزش انشا و نگارش

11 Nov, 15:54


💬 از نوشتن برای کودکان چه می‌آموزیم؟


نکات متنوعی درباره‌ی نوشتن و نویسندگی

آموزش انشا و نگارش

10 Nov, 22:16


تمرین نوشتن امروز 👌

برای تصویر بالا حکایتی کوتاه بنویسید . 👆

آموزش انشا و نگارش

10 Nov, 22:02


💬 شبیه عشق


نکات متنوعی درباره‌ی نوشتن و نویسندگی

آموزش انشا و نگارش

10 Nov, 15:32


انشا برای همه‌
فرهنگستان زبان و ادب فارسی

فرهنگستان زبان و ادب فارسی در قالب طرح‌ پژوهشی «کتاب‌شناسی کتاب‌های درسی زبان و ادب فارسی مدارس از ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ شمسی» اقدام به انتشار ۱۳۱ عنوان از کتاب‌های قدیمی فارسی مکاتب و مدارس ایران کرده است؛ این گنجینه شامل کتاب‌های درسیِ زبان و ادبیات فارسی همۀ مقاطع تحصیلیِ است.
قدیمی‌ترین کتاب‌های این مجموعۀ متعلق به دورۀ مکتبخانه و برخی از کتاب‌ها نیز چاپ سنگی هستند. استادانی چون ناصرالدین زرین‌کلک،‌ نورالدین زرین‌کلک، محمد سلحشور، جواد شریفی صالحی، محمد احصایی، احمد میرخانی، حسین میرخانی،‌ احمد نجفی زنجانی و ... در کتابت این کتب نقش داشته‌اند.
کتاب «انشا برای همه» به قلم بهرام یاری اهری و مقدمه رضا معرفت از این دست گنجینه‌های منتشر شده است که در این کانال بازنشر می‌گردد.


‌‌‌️@pdf_kotob_e_adabi

آموزش انشا و نگارش

10 Nov, 04:09


بی‌کلام

آموزش انشا و نگارش

09 Nov, 19:40


زنگ انشا

در این کانال، فایل های صوتی تدریس تمام درسهای نگارشی برای هفتم هشتم و نهم سنجاق شده و نمونه انشاهای دانش آموزان سراسر کشور بارگذاری می شود
هدف، آشنایی دانش آموزان با نگارش و الگو برداری برای نگاشتن انشاست.
@Ra6774
https://t.me/enshahaye1399

آموزش انشا و نگارش

09 Nov, 17:18


💬 ۳۲ دندان ذهن ما


نکات متنوعی درباره‌ی نوشتن و نویسندگی

آموزش انشا و نگارش

09 Nov, 17:14


‹ به نام خدا ›
‹ نویسنده : تینا آقازاده ›
‹ پایه : نهم ›
‹ موضوع : بر بال خیال می نشینم ›
‹ دبیر مربوطه : خانم علی پور ›
‹ شهرستان : جلفا ›
‹ دبیرستان : خلیج فارس ›
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تلویزیون را باز کردم که همان لحظه مجری اخبار ، مصاحبه ضبط شده من را پخش کرد و گفت : (( شمارا به تماشای مصاحبه ضبط شده با دکتر تینا آقازاده ، متخصص زیبایی دندان از کشور ایران دعوت می کنم .))
با کت و شلوار سیاه رنگ ، روسری کوتاه و کفش های پاشنه بلند وارد اتاق مصاحبه شدم که خبرنگار برنامه به احترامم ایستاد . پس از خوش آمد گویی و دعوت به نوشیدن یک لیوان قهوه بر روی صندلی های چرم دار نشستیم . خبرنگار سوال اول را از من پرسید : (( چه کسانی از دوران کودکی ، حمایت گره شما بوده اند ؟)) پاسخ دادم :(( پدر و مادرم ! آنها همان کسانی بودند که در تمامی مراحل زندگی ام که مانند موج های دریا دائم در جنب و جوش بودم ، به من راه درست را نشان می دادند ، مانند همان موج هایی که حالا به ساحل رسیده و رام شده اند .))
خبرنگار سوال دوم را پرسید : (( آیا بعده رسیدن به این هدف ، اهداف دیگری نیز دارید ؟ )) پاسخ دادم :(( بله ، من می خواهم از من به عنوان یک نابغه یاد شود . نابغه ای که همه افراد در جهان برای نگاه کردن به من کلاه از سرشان بیوفتد .)) در همین هنگام افرادی که به عنوان تماشاگر در سالن مصاحبه حضور داشتند ، در جواب شروع به تشویق و سوت کشیدن کردند .
خبرنگار سوال سوم را پرسید :((اهداف شما از دوران کودکی چه بوده است؟)) پاسخ دادم : (( خواستن ، توانستن است . من هم مانند همه انسان های موفق دیگر ، یک لحظه هم تلاش خود را دریغ نکردم تا بتوانم روزی به این مقام و جایگاه برسم . دوست داشتم به پدر و مادرم که حالا من را از تلویزیون تماشا می کنند بگویم :(( این منم ، دختر شما ، همان دختری که به آرزوهایش قول رسیدن داده بود . ))
و در نتیجه هدفم این بود که جهان من را به عنوان یک نمونه الگو ، برای انسان های موفق دیگر یاد کند .خبرنگار در آخر برنامه گفت :(( خود شما به مردم دنیا چه پیشنهادی در این عرصه دارید ؟)) صدایم را در ته گلو صاف کردم و جواب دادم :(( برای یافتن موفقیت باید راهی پر از پیچ و خم را پشت سر بگذاریم و از پستی و بلندی ها عبور کنیم تا به مقصد برسیم . هفت بار افتادی هشت بار برخیز ، یادمان نرود همه ما انسان های نابغه ای هستیم . ))
پس از یک روز مصاحبه دلنشین و خداحافظی با عوامل پشت صحنه سوار ماشین شخصی خود شدم و پس از آن آهنگ مورد علاقه ام را پلی کردم و رفتم تا با شهر نیویورک بهتر آشنا شوم . در همین حال بودم که با صدای مادرم به خود آمدم و رشته افکارم پاره شد . اندکی سکوت کردم ، آری درست است ، همه اینها تخیلی بیش نبود .
اما پس از کمی تامل با خود گفتم :(( من همان شخص آرزوهای خود می شوم و همه این اتفاقات را به واقعیت تبدیل می کنم و نشان می دهم زحمات و تلاش های هیچ انسانی خاکستر نمی شود . آری من یک نابغه می شوم !))

آموزش انشا و نگارش

09 Nov, 11:46


این همان موسیقی است.

یکی از شاهکارهای Secret Garden که بی‌نیاز از معرفی است.

آموزش انشا و نگارش

08 Nov, 16:49


رباتی‌که‌براتون انشا می نویسه!!!
@chatgpt_karfly_bot

آموزش انشا و نگارش

08 Nov, 16:48


#نگارش_دهم
#حکایت_نگاری
#نمونه_حکایت_نگاری
مرجان سجودی

🐵یابوک
یابوک تکه استخوانی خاک آلوده را از زیر بوته های کنار جوی آب پیدا کرد. استخوان از دهنش بزرگ تر بود. به سرعت به سوی تپه های بیرون آبادی دوید. از بالای تپه شتابان فرود آمد. روی زمین خاکی چند بار غلت خورد. استخوان از دهانش کناری افتاد. چشم های بی قرار سگ های تنبل و بیکار که در سینه کش آفتاب لم داده بودند از دیدن استخوان برق زد، اما تا دست و پایشان را جمع کردند. یابوک استخوان به دهان از تپه بعدی سرازیر شده بود.
یابوک کنار برکه رسید. نفس نفس می زد اطرافش را خوب پایید. حسابی تشنه بود. استخوان را با احتیاط روی زمین گذاشت. از صدای جیغ پرنده ای ترسید و از جا پرید.
استخوان به دهان اطراف برکه را نگاه کرد. همیشه دستپاچگی کار دستش می داد حالا که تشنگی و گرسنگی هم به آن اضافه شده بود. حیران و سرگردان دور برکه می چرخید و تصویرش در برکه جابه جا می شد. جهش قورباغه ای خط نگاهش را به داخل برکه کشاند و استخوان دیگری را در برکه دید از شادی دهانش باز و چشمانش بسته شد. چند دقیقه بعد خیس و گرسنه وتشنه کنار برکه به قور باغه زل زده بود که گویی دهانی گشاد بود و با گذشت زمان دست وپا در آورده بود. قورباغه با تمام وجودش به او لبخند می زد.

2,780

subscribers

1,102

photos

106

videos