#پارت_دویستویازده
یارا سعی کرد لبخند نزند
اما با شنیدن جمله بعدی فهمید چندان موفق نبوده
+ای جان چال لپشو
سرش را پایین انداخت
نمیدانست گر گرفتن صورتش را پای مستی بگذارد یا خجالت
_نه نگفته بودی
دیاکو مردانه خندید
+خب از فرصت استفاده کن چون دیگه ام قرار نیست بگم
یارا با خنده کوفتی نسارش کرد و سرش را لبه استخر گذاشت
چشم هایش که بسته میشد سرگیجه اش را بیشتر حس میکرد
_دیاکو
+هوم؟
_من بازم مشروب میخوام
+خب برو بیار
دخترک نق زد
_حال ندارم میشه تو بری
+منم ندارم
بیا سنگ کاغذ قیچی
یارا رو به رویش ایستاد
_سنگ کاااغذ قیچی
یارا سنگ و پسرک کاغذ آوردند
برای بار دوم یارا قیچی و پسر سنگ
و اما بار آخر دخترک با استرس مشتش را به نشانه سنگ روی آب کوبید اما با دیدن دسته باز پسرک و خنده بلندش ناامید دستش را پایین انداخت
_ای بابااا
+غر نزن توافق کردیم
بدو برو
یارا از پشت به لبه تکیه داد و خودش را به سختی بالا کشید
تیشرت سفید و نازکش به بدنش چسبیده بود و لباس زیر مشکی رنگ ساده اش را به نمایش گذاشته بود