دوپامین | Dopamine (@dopumine) Kanalının Son Gönderileri

دوپامین | Dopamine Telegram Gönderileri

دوپامین | Dopamine
شروع رمان #دوپامین
اثر جدیدی که قراره باهاش کلی استرس هیجان بگیرید
پارت گذاری نامنظم
نویسنده:عسل.کاف
#پایان_خوش_خرم
پس بزار بغلت کنم.. تا تو بدنم پر شه  دوپامین❤
1,598 Abone
12 Fotoğraf
18 Video
Son Güncelleme 09.03.2025 03:57

دوپامین | Dopamine tarafından Telegram'da paylaşılan en son içerikler

دوپامین | Dopamine

16 Feb, 21:31

558

حنا
دوپامین | Dopamine

16 Feb, 21:27

548

دوپامین

#پارت_دویستونوزده

دیاکو سیگاری روشن کرد
اخم هایش نشان میداد که حوصله شنیدن این حرف هارا ندارد

اما سعی کرد ارام باشد
از این موضوع متنفر بود که حق با دخترک بود...

+حنا چرا باید تورو قضاوت کنه؟اصلا گیریم لخت تو بغل من میبودی

برای اون فقط این مهمه که انتقام کاوه رو بگیره و برنامه هامون خراب نشه همین

وقتی از این موضوع مطمئن باشه دیگه فکر نمیکنم به روابط شخصی من کاری داشته باشه!

یارا سرش را برگرداند
بی دلیل بغض کرده بودو دلش نمیخواست چیزی بشنود

هرچقدر هم که روابطشان به حنا مربوط نمیشد اما بازهم برایش سخت و سنگین بود

آن نگاه تحقیر آمیز را میشناخت

دلش از دیاکو هم گرفته بود اما نمیتوانست اورا سرزنش کند
پسرک امشب اورا به هیچ کاری مجبور نکرده بود
و همین موضوع عذاب وجدان دختر را شدیدتر میکرد

دلش میخواست فریاد بزند
پس من چه؟
اصلا در زندگی دیاکو چه جایگاهی داشت؟
نه دوستش بود نه دوست دختر یا همسرش
حتی دیگر همکارهای ساده ای هم نبودند

پسرک خودش را کمی نزدیک او کشید و چانه اش را در دست گرفت و صورتش را برگرداند

+هیش چته الان گریه برای چیه؟

_از خودم متنفرم
داشتم خودمو مثل یه آشغال دم دستی  در اختیارت میزاشتم

قطره اشکی روی گونه اش سر خورد

_اصلا نمیدونم اگه حنا نمیرسید تا چه حد پیش میرفتیم
دوپامین | Dopamine

16 Feb, 21:21

479

دوپامین

#پارت_دویستوهجده

نمیدانستند چند ساعت از آمدن یکباره حنا میگذشت
حالا بر خلاف چند ساعت پیش فضا کاملا در سکوت بود

همه چیز را برای حنا تعریف کرده بودند و بعد از هزارو یک سوال بلاخره زن آرام گرفته بود و به خانه برگشته بود تا شب کنار دخترش باشد

یارا هنوز کمی سرگیجه داشت و حجم زیاد استرسی که تجربه کرده بود باعث شده بود تنش سرده سرد باشد

تنها چیزی که به تن داشت حوله تن پوش مشکی بود که به وضوح برایش بزرگ بود

روی زمین دراز کشیده بود و حرفی نمیزد
حتی همین یک شب را هم نتوانسته بود در آرامش سپری کند

بااین که همه چیز را به حنا توضیح داده بودند اما بازهم نگاه طعنه آمیز او را نمیتوانست فراموش کند

چون برای همه چیز دلیل منطقی وجود داشت غیر از این که او سرخوشانه و محکم در آغوش دیاکو باشد...

پسرک نزدیکش روی زمین نشست

+حالت خوبه یارا؟

این اولین کلماتی بود که بعد از رفتن حنا بینشان ردوبدل میشد

چشمان بی حالش را باز کرد

_خوبم

+خیلی داره اذیت میشه باید حواسم باشه بهش

یارا نتوانست جلوی پوزخندش را بگیرد
آرام تن خسته اش را بلند کرد و نشست

_من اذیت نمیشم؟ من مقصر کدوم یکی از اتفاقای زندگیتونم که مراعات همه رو میکنی جز من؟
اصلا به این فکر کردی چقد قضاوتم کرد و هیچی نگفتم؟؟
دوپامین | Dopamine

16 Feb, 15:22

388

چون تعامل داشتید و انرژی دادید امشبم پارت داریم🥲
دوپامین | Dopamine

16 Feb, 15:21

384

بچه ها چجوری بعضیاتون نفهمیدید چی به چیه؟🫠
مهشید همون حناست
حنا زن کاوس😐😂
دوپامین | Dopamine

15 Feb, 22:19

413

ففط دونفر فهمیدن مهشید کیه واقعا؟😂🖐🏽
دوپامین | Dopamine

15 Feb, 22:18

415

دوپامین

#پارت_دویستوهفده

دیاکو روی زانوی هایش نشست

+نزن خودتو حنا نزننن
اونجوری که فکر میکنی نیست بهش اعتماد دارم

دخترک با شنیدن اسم حنا تمام داستان را در یک ثانیه پشت پلک هایش دید

حالا همه چیز معنی میداد

تن لرز کرده اش را از آب بیرون کشید و رو به روی مهشید نشست

حالا به چشم دیگری اورا میدید انگار نه انگار که چندین ماه بود او را میشناخت

حالا حنایی را رو به رویش میدید
زیبا تر و شکسته تر
زنی که با جنین در شکمش بالای سر کاوه شیون کرده بود

زنی که چندین سال پا به پای دیاکو چشم در چشم قاتل همسرش کار کرده بود

حق میداد که با دیدنش این چنین به زاری بیوفتد
حتی فکر کردن به این که آن همه زحمتش به پای هوس دیاکو بر باد میرفت هم عذاب آور بود

به خودش تشر زد
حالا وقت سکوت کردن نبود

_مهشید منو بببین
نگام کن
میدونم ترسیدی ولی من از طرف اردلان نیستم به امام حسین چیزی ام قرار نیست بهش بگم

دیاکو دست حنا را گرفت

+فقط آروم باش برات همه چیو توضیح میدم به خاک کاوه
دوپامین | Dopamine

15 Feb, 19:14

388

بچه ها ی پارت دیگه میزارم اخره شب ولی قبلش بیاید حدس بزنید که قضیه چیه
هرکی درست بگه جایزه دارم براش😂🖐🏽
دوپامین | Dopamine

15 Feb, 19:13

402

دوپامین

#پارت_دویستوشانزده

با تمام شدن جمله اش پهلوی دختر را به آرامی فشرد
قبل از این که یارا فرصت حرف زدن پیدا کند صدای افتادن چیزی باعث شد سرش را بچرخاند

اما با دیدن مهشید رو به رویش خون در رگ هایش یخ بست
دیاکو بلافاصله از یارا جدا شد و خودش را از استخر بیرون کشید

مهشید خنده ای هیستیریک سر داد و ثانیه ای بعد محکم سیلی در صورت خودش کوبید

یارا نمیشنید  زن زیر لب چه میگوید
و خشک شده به دیاکو که سعی داشت مهشید را آرام کند نگاه میکرد...

اینجا چه خبر بود؟
هزاران فکر و سوال با هم به مغزش هجوم آوردند

نا خودآگاه یاد آغوشی افتاد که در کانکس از این دو نفر دیده بود

چرا نادیده میگرفت تمام اتفاقاتی که از سر گذرانده بودند؟

صدای گریه های بلند و موزیکی که هنوز در حال پخش بود اجازه فکر کردن به دخترک نمیداد

نگاهی به چروک کنار چشم های زن انداخت
به وضوح سن بیشتری از دیاکو داشت
اما نمیتوانستی زیبایی چشم هایش را نادیده بگیری...
چشم های مشکی براق
انقدر براق که نگاه تیزش تا اعماق وجودت را میسوزاند

بلاخره موزیک قطع شد و صدای پر از نفرت مهشید فضای استخر را پر کرد

_خدا لعنتت کنه دیاکو خدا لعنتت کنه اون همه زحمتو به باد دادی به خاطر دختر
کم بود دختر مگه برات
هاااا کم بود؟
دوپامین | Dopamine

15 Feb, 16:03

399

امشب دوباره پارت داریم🤍
پارت جنجالی بکش بکش😁