💀 دنیای وحشت 🔞 @donyayvahshat Channel on Telegram

💀 دنیای وحشت 🔞

@donyayvahshat


ارسال تجربه ترسناک،تبادل،تبلیغ👇
@Aysw77

ترسناک ترین و عجیب ترین چیزایی که تاحالا ندیدی رو اینجا پیدا میکنی🤯

معرفی فیلم و کتاب ترسناک☠️ عجیب ترین پرونده های جنایی🔪 داستان جن و روح😈

💀 دنیای وحشت 🔞 (Persian)

کانال "💀 دنیای وحشت 🔞" یک فضای تلگرامی است که به تجربه‌ها و داستان‌های وحشتناک و ترسناک می‌پردازد. در اینجا شما می‌توانید با ترسناک‌ترین و عجیب‌ترین مواردی که تاکنون ندیده‌اید آشنا شوید. کانال ارائه دهنده معرفی فیلم‌ها و کتاب‌های ترسناک، جذابترین پرونده‌های جنایی، و داستان‌هایی از جن و روح می‌باشد. اگر به دنبال تجربه‌ی یک شب وحشتناک هستید، حتما به این کانال سر بزنید. برای ارتباط بیشتر، تبادل نظر، و تبلیغات می‌توانید به کاربر @Aysw77 مراجعه کنید.

💀 دنیای وحشت 🔞

11 Nov, 18:05


داستان ترسناک #ارسالی

سلام ریحانه هستم ۱۷ سالمه اهل اهواز
بچه طلاقم و خونه بابا بزرگ با پدرم زندگی میکنم
((تا قبل این ماجرا اصلا ب جن و ارواح و این چیزا اعتقادی نداشتم و مسخره میکردم))
خونشون دو طبقس ۵ ساله اینجاییم و هیچ وقت حس خوب به طبقه بالای خونه نداشتم(بابام بالا تنها زندگی میکنه) واسه همین همیشه ترجیح میدادم پایین بمونم و برا هر چیزی حاضر نبودم برم بالا خلاصه توی دوران کرونا یادمه من و عمم ک مجرده کرونا گرفتیم و بخاطر پدر و مادر بزرگ پیرم مجبور شدیم خودمون رو قرنطینه کنیم بالا دو شب اول ب شدت واسم سنگین بود همین ک غروب میشد تا صب روز بعد دلم بد جور می‌گرفت انگار یکی خفم می‌کرد تا اینکه یه روزی عمم خواب بود نصف شب بود از خواب پریدم نقس نفس میزدم انگار خواب دیده بودم ولی نمیدونم چی بود اصلا بعدش یادم نبود خواب چی بود ولی تا نگاه رو ب رو کرد ی چی سیاه از رو ب روم رد شد (رو ب روم در وردی و حال بود) انگار یکی اومد داخل خونه ترس وجودمو فرا گرف رفتم ببینم کیه کسی نبود تا برگشتم دوباره از جلوم رد شد با سرعت برق رد میشد بعدش پُشتی های حال دیدم یکی یکی میوفتادن چراغی که روشن بود خاموش شد و از تراس صدای زدن قابلمه و ظرف و اینا میومد هر چیییی داد میزدم عمم بیدار نمیشد با اینکه خوابش ب شدت سبکه رفتم زیر پتو صدا ها تو سرم می‌پیچید انگار یکی صدام میزد با لرز موندم زیر پتو خودمم یادم نمیاد چی شد و چطور خوابم برد.

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

10 Nov, 18:52


داستان ترسناک #صوتی مهمانی از جنس اجنه
گوینده: فرهاد منظوری

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

06 Nov, 17:00


داستان ترسناک #ارسالی

سلام اسمم آیداست و ساکن شیرازم.
من۲۰سالمه و داستانی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به ۱۲سال پیش که هشت سالم بود،من ی برادر دارم ک از خودم۳سال کوچیکتره و دقیقا دوازده سال پیش اون پنج سالش بود (،ما خونمون رو فروختیم بخاطر شرایطی ک داشتیم و از ی شهرک کوچیک تو شیراز خونه اجاره کردیم که خونه ی قدیمی ام بود،بعد اینکه ما کلا تو اون خونه ساکن شدیم داداشم مدام گریه میکرد و هرچی ازش میپرسیدیم هیچی نمیگفت،اوایل مامانم خیلی نگران شده بود حتی چندین بار هم پیش دعانویس برده بود و اونا سر کتاب بازکرده بودم ولی میگفتن چیزی نیست و بچت بد قلق شده تا اینکه مدتی گذشت و ما همچنان داشتیم گریه های داداشمو تحمل میکردیم تا اینکه یه شب همه خوابیده بودیم(منو مامانم و داداشم میخوابیدیم تو اتاق و بابام تو سالن)که خیلی هم دیر وقت بود،و از اونجایی ک مامانم تعریف میکنه وسط خواب خیلی یهویی داداشم بلند میشه و میدوئه سمت در،مامانم ک بیدار میشه صداش میزنه علیسان کجا؟ ولی اون جیغ میزده و فرار میکرده،بابام هم بیدار میشه حتی منم از خواب پریدم.
وقتی بابام داداشمو گرفت اون فقط جیغ میزد و گریه میکرد جوری ک نفسش بالا نمیومد مامانم ک خیلی ترسیده بود زنگ مامانجونم زد ک مامان علیسان جیغش رفته هوا گریش هم بند نمیاد،اون شب با هزار تا صلوات و ایت الکرسی داداشمو اروم کردیم و اون خوابید صبح ک شد مثل همیشه داشت جلو تلوزیون کارتون میدید،منو مامانم تو اشپزخونه داشتیم مربای البالو درست میکردیم یهو داداشم جیغ زد داره میاد داره میاد،مامانم ترسید و حرکت کرد هی میپرسید کی اومد داداشم جیغ میزد اون زنه بازم اومد.من خیلی میترسیدم.مامانم بغلش کرد صلوات فرستاد تا اروم تر شد،ظهر ک بابام اومد براش ک تعریف کردیم خیلی تعجب کرد،گفت فرداصبح میبریمش پیش یه دعا نویس دیگه.شب ک همه خوابیدیم داداشم باز گریشو شروع کرد و همش داد میزد دارن صدام میزنن مامانم دیگه داشت نابود میشد همش استرس داشت.با هزار بدبختی ارومش کردیم تا اینکه صبح شد و بردیمش پیش دعا نویس،براش سر کتاب باز کرد و گفت خونه ای که توشین جن داره و قبل شما کسی که تو این خونه زندگی میکرده روز عید قربون وقتی داشته سر گوسفند میبریده سر بچه این جن رو هم بریده از اون موقع به بعد تو خونه مونده تا اذیت کسایی کنه ک تو اون خونه هستن مخصوصا بچه ها.
و دعایی ک از اون دعا نویس گرفتیم باعث شد داداشم چیزی نبینه.
(دوستان اینم بگم ک خونه ای ک ما اجاره کردیم بنده خدا سال۸۸ دخترشو تو تصادف از دست داده بوده)که دعا نویسه مرگ دخترشون روهم به این جریان ربط میداد).

(داستان بر حسب اتفاق هایی که برامون افتاده بود رو تعریف کردم)


عذر میخوام که طولانی شد.

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

05 Nov, 17:16


♦️#فیلم‌جدید
💎#Apartment_7A

💎#واحد7آ
🎬#imdb:5.6
🎭#ژانر: ترسناک هیجان‌انگیز
💎#محصول‌کشور: آمریکا
📆#سال‌تولید: 2024
خلاصه داستان:
فیلم داستان زنی جوان را دنبال می‌کند که آپارتمانی به نام "7A" را در یک ساختمان مرموز اجاره می‌کند. با گذشت زمان، او متوجه اتفاقات عجیبی در آپارتمان می‌شود و احساس می‌کند تحت نظر است...

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

05 Nov, 17:16


♦️ تریلر فیلم
#Apartment_7A

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

05 Nov, 17:16


Apartment.7A.2024.720.mkv

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

05 Nov, 17:16


Apartment.7A.2024.480.mkv

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

04 Nov, 18:57


#پرونده جنایی
شکنجه های مادر جهنمی😞

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

02 Nov, 19:29


#داستان ترسناک

وقتی راننده کامیون حمل بار و غذا در جنگ بودم گاهی اوقات با همون کامیون اجساد رو هم جا ب جا میکردیم یه شب بعد از بردن اجساد تو جاده اوشنویه در حال برگشت ب پایگاه بودم که تو راه وسط جاده چشمم خورد ب یه زن مو بلند خوشکل اول ردش کردم بعد کنجکاو شدم و بر گشتم سوارش کردم نشست تو ماشین راه اوفتادیم من هر وی با هاش حرف میزدم فقط لبخندی ب لبش بود یکم که جلوتر رفتیم گفتم یه سیگار روشن کنم اومدم فندک بزنم که فندک از دستم اوفتاد زمین چراغ زیر پامو روشن کردم دیدم که پاهاش چیزی ب غیر از پایه انسانه بدون این ک به روی خودم بیارم به راهم ادامه دادم تا تو ی فرصت مناسب یه کاری کنم کم کم سرعتم زیاد کردم گفتم سر اولین پیچ پرتش کنم پایین به پیچ که رسیدیم در سمت اونو باز کردم حولش دادم پایین تا برگشتم دیدم سر عت اونقدر زیاده که دارم چپ میکنم در حال چپ کردن کامیون نگاهی به کنارم کردم دیدم بازم کنارمه اما این بار با چهره ترسناک و خشم الود دستش گزاشت رویه چشمام و من بیهوش شدم فردا که بچه ها اومدن پنبالم دیدن من و ماشین چپ شده از اون پیچ دو کیلومتر فاصله داشتیم واسه هر کسم گفتم گفت وهم بیابون گرفتتت

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

29 Oct, 18:21


۴ داستان ترسناک #صوتی

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

26 Oct, 19:49


کلیپ اخرشبی🫣

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

25 Oct, 17:18


📺 Never Let Go • 2024
🏷️ کیفیت : 720
💬 زیرنویس فارسی چسبیده

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

25 Oct, 17:18


📺 Never Let Go • 2024
🏷️ کیفیت : 480
💬 زیرنویس فارسی چسبیده

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

25 Oct, 17:18


📹 Never Let Go • #Trailer

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

25 Oct, 17:17


👁 Never Let Go • 2024
👻 #Horror, #Thriller, #Mystery
🍿 IMDb: 5.7/10
📞 Rotten Tomatoes: 56%

داستان خانواده‌ای که سال‌های سال توسط شیطانی مورد تسخیر قرار گرفته بودند تا این که یکی از فرزندان برایش سؤال می‌شود که آیا این شیطان واقعی است یا نه.

🚸 اثری از سازنده های فیلم های:
The Hills Have Eyes
Crawl
Stranger Things

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

24 Oct, 18:36


داستان ترسناک واقعی #ارسالی

سلام دوستان میخوام یه داستان واقعی رو بگم سال۱۳۷۳تو یکی از محله های کرمانشاه که خیلی هم قدیمی هستش زندگی میکردم از نظر مالی خیلی ضعیف بودیم شوهرم ماموریت سرکار بود ساعت یک شب بود دیدم همسرم وارد خونه شد دیدم دستش پراز خوراکی بود سیب پرتقال موز یجوری بود که اصلا فکرنمیکردم از جایی خریده باشه هرکدام از میوه ها انقدر بزرگ بود که هنوز هم ازش ندیدم گفت برو برام یکم چایی درست کن من پیش بچه میمونم اونموقع فقط یه پسر داشتم اومدم که کبریت رو از پذیرایی بردارم دیدم دستش رو گلو بچمونه گفتم داری خفه ش میکنی گفت نه دارم نازش میکنم بعد که چایی گذاشتم اومدم بشینم دیدم یکی کلید انداخت رودرب حیاط اومد تو دیدم شوهرمه این یکی رو که دیدم ناخوداگاه چشمم خورد به پاهاش دیدم سم داره یهو گفت این جریان رو بکسی بگی تااخر عمرت بد میبینی شوهرم که داخل اومد هیچی نگفتم انقدرشوکه بودم از شوهرمم میترسیدم نگاه میوه ها کردم دیدم میوه ها غیب شدن بعد چندروز جریان رو برای شوهرم گفتم ازاونموقع تاالان گوشه خونه افتادم نه فلج شدم نه سکته کردم هیچی فقط توانایی راه رفتن ندارم هربار دکترم میرم کلی ام ارای میدم واینا میگن مریضی نداری. خلاصه دوستان ببخشید طولانی شد ممنون ازاینکه وقت گذاشتین🙏🏻

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

22 Oct, 16:42


فیلم مربوط به پست بالا
لحظه قتل مادرشوهر با چاقو و پرت کردن کودک ۲ساله از طبقه ۲۲ به پایین

اگه افسردگی یا ناراحتی قلبی دارید نبینید🔞

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

22 Oct, 16:40


#قتل هولناک مادرشوهر توسط عروس

انتشار تصاویری از لحظه قتل مادرشوهر با چاقو و پرت کردن کودک دو ساله از طبقه ۲۲ برج مسکونی، اسپانیا را در شوکی بزرگ فرو برد. این دختر جوان به دلیل دخالت مادرشوهرش در شیوه تربیت فرزندش، اول با ضربات متعدد چاقو، مادرشوهرش را در بالکن خانه به قتل رساند و سپس کودک دو ساله خود را از پنجره بالکن به پایین پرت کرد. قاتل به سرعت توسط پلیس دستگیر شد و وکلای او ادعا کرده‌اند که موکل‌شان دچار جنون لحظه‌ای شده است.

فیلم این جنایت وحشتناک رو براتون میذارم لطفا اگه روحیه حساسی دارید نگاه نکنید اصلا.

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

21 Oct, 19:09


داستان ترسناک #صوتی ابهام

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

19 Oct, 20:45


کلیپ آخرشبی🫣

شبتون بخیر🫶
@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

18 Oct, 18:46


داستان ترسناک #ارسالی

سلام اسم من سانجانا هس وداستانی که میخام بگم مال سه سال پیشه . اون موقع پدرو مادر من برای چند روز رفتن دبی ولی من به خاطر درسام نتونستم برم روز اول و دوم خوب بود ولی روز سوم از دانشگاه که برگشتم خونه ،خونه فضای خیلی سنگینی داشت انگار رو هوا بودم و یه چیزی نمیزاشت نفس بکشم انگار یه اتفاق عجیب از اومدنم افتاده بودو منم از هیچی خبر نداشتم بی خیال شدم و رفتم دوش گرفتم و توی حمام هم همش احساس میکردم یکی باهام اونجا هست وتا شب همش احساس ترس داشتم و نمیدونستم دارم چی کار میکنم . زنگ در خوردو وقتی رفتم واز کردم دیدم دوستمه خوشحال شدم ولی یه حالت عجیبی تو چشماش بود واون که هیچ وقت دامن بلند نمیپوشه این دفعه پوشیده بود و ساعت ۱۱شبم اومده بود به نظرم عجیب اومد ولی بیخیال شدم اومد تو و نشست خیلی سرو سنگین بود منم گفتم تو شکلات بخور تا برات ابمیوه بیارم هیچی نگفتو یه جوری که انگار ازمن بدش میاد سرشو برگردوند منم ابمیوه اوردمو نشستم که ازش بپرسم چی شده یه دفعه چشمم به دامنش افتاد که پاینش رفته بود بالا و پاهاش مثل سم اسب بود از تعجب چشمام گرد شد یه نگاه به پایین انداختو یه نگاه به من با دقت به صورتش نگاه کردم ممنونم چشماش حالتش مثل چشمای گربست یه دفعه از جاش بلند شد منم از ترس بی هوش شدم و دیگه نفهمیدم چی شد وقتی به هوش اومدم ساعت ۴صبح بود سرگیجه شدید داشتم بدنم خیلی درد میکردو میسوخت خودمو که نگاه کردم دیدم دستام و گردنم زخمه و انگار با چاقو روش خراش زدن .کمرم و پاهامم همینطوری بود .تا وقتی پدرو مادرم اومدن دانشگاه نرفتم و او ن زخما خیلی درد میکرد و نمیتونستم تکون بخورم بعد دوروز پدرو مادرم اومدن و همه چیو گفتم اونام منو بردن پیش یه دعا نویس و اون گفت تا حالا اب جوش ریختی زمین گفتم اره یه بار لاک ریخت رو سنگ اشپزخونه منم چون استون نداشتم خاستم جوش پاکش کنم پرسید چه ساعتی بود گفتم بعدازظهر بود اون گفت تو ابو ریختی رو یه جن وحالا اومده که اذیتت کنه باید خیلی مراقب باشی واون یه دعا داد بهم و گفت با این دعا اونا ازت دور میشن تا پنج سال اینو همیشه همراهت داشته باش و بعدش چله بگیر دیگه نمیان . حالام سه سال گذشته و من اون دعارو همیشه با خودم دارم وتا حالا که چیزی نشده جای اون زخما هنوز تو بعضی از جاهای بدنم هست هروقتم کسی میپرسه اینا جای چیه هیچ جوابی ندارم بدم . این داستان کاملا واقعی بود. ممنون که خوندید.

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

14 Oct, 16:47


#پرونده جنایی مادربزرگ خندان

(لطفا با ری اکت و کامنتاتون حمایت کنید)🙌

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

12 Oct, 20:11


داستان ترسناک #صوتی زن غسال

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

08 Oct, 18:05


فیلم ترسناک کوتاه❗️

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

07 Oct, 18:01


داستان ترسناک #ارسالی

سلام من قبلا داستانایی که برای خودم و خانوادم اتفاق افتاده براتون تعریف کردم حالا این ماجرایی که میخوام تعریف کنم مربوط به پدرم میشه
خیلیا میان میگن دروغه و چرت و پرته ولی این موجودات واقعی هستن و با ما زندگی میکنن و دلیلی هم وجود نداره که بخوام دروغ بگم
یه مدت بود که پدرم شبا توی خواب یهو داد وبیداد میکرد از وقتی که یادمه اینطوری بود ولی خیلی کم بود و روز به روز بیشتر میشد همش توی خواب اذیت بود یهو میگفت یا ابوالفضل یا حسین تورو خدا کمکم کنید توی خواب میلرزید انگار یه جمعیت دارن کتکش میزنن ماهم زود میرفتیمو بیدارش میکردیم این اتفاقا یه مدت ادامه داشت ماهم ترسیده بودیم حتی گاهی اوقات توی خواب با ترس مادرشو صدا میزد ازش کمک میخواست اصلا پدرم توی خواب یه ادم دیگه بود من خودم خیلی از این بابت هم میترسیدم هم ناراحت بودم مامانم میپرسید چیشده چرا توی خواب اینطوری میشی میگفت وقتی که خوابم میبره یهو چند نفر که هیکلای خیلی بزرگی دارن اصلا مثل آدم نیستن و میان سراغم کتکم میزنن و اذیتم میکنن خیلی نگران بودیم چونکه گاهی واقعا ردای کبودی روی بدن پدرم بود
تا اینکه یه شب بابام سعی کرد اصلا نخوابه رفت و توی یه اتاق دیگه نشست و گفت تورو به هرکی که میپرستید دست از سرم بردارید اصلا با من چیکار دارید بعد یه تایمی پدرم خوابش میبره توی خواب یهو میان سراغش و بهش میگن تو چندین سال پیش وقتی که با رفیقات رفته بودی کنار رودخونه آب جوش ریختی روی زمین و بچه مارو ندیدی و اونو کشتی حالا میخوایم بلایی به سرت بیاریم که توی زندگیت روز خوش نبینی فرداش همه چیو برای مادرم تعریف میکنه خودشم حتی اون خاطررو یادش میاد که دوره جوونیش با رفیقاش رفته بودن تفریح و بابام این کارو کرده
یه مدت تقریبا همه چی آروم شده بود تا اینکه یه روز صبح آبجی بزرگم اومد خونمون رفت پیش بابام و گفت بابا دیشب یه خواب عجیب راجب شما دیدم گفت که:
خواب دیدم توی باغ خودمون بودیم بعد یهو یکی صدام زد برگشتم دیدم یه نفر پشت سرم وایستاده ولی اصلا آدم نبود خیلی ترسناک بود دندونای ریزی داشت بسم الله کردم رفت عقب بهم گفت ساکت شو میخوام یه چیزی بهت بگم و برم
به من میگن جعفر جنه من پدرتو میشناسم آدم خوبیه همیشه وقتی که میره سر کار از دور مواظبش هستیم بهش بگو من با اونایی که پدرتو اذیت میکنن صحبت کردم دیگه باهاش کاری ندارن بخشیده شده ولی اگه دوباره اشتباهی کنه خونش پای خودشه بعد یهو غیب شد
بابام که اینارو شنید بشدت شوکه شده بود گفت توی کتاب حضرت علی که خوندم اسم جعفر جنه اومده که رئیس یه قبیله از جن هاست و خواهرم حتی تا حالا اسمش رو نشنیده بود
از اون روز دیگه هیچ اتفاقی برای بابام نیوفتاد
این داستان کاملا واقعیه

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

06 Oct, 18:28


📺 No One Will Save You • 2023
🏷️ کیفیت : 480
💬 زیرنویس فارسی چسبیده

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

06 Oct, 18:28


📹 No One Will Save You • #Trailer

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

06 Oct, 18:28


📺 No One Will Save You • 2023
🏷️ کیفیت : 720
💬 زیرنویس فارسی چسبیده

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

06 Oct, 18:27


👁 No One Will Save You • 2023
👻 #Horror, #Thriller, #SciFi
🍿 IMDb: 6.5/10
📞 Rotten Tomatoes: 82%

داستان دختری که در خانه‌اش به تنهایی زندگی می‌کند اما نیمه شب مهمانی ناخوانده و غیرعادی وارد خانه‌اش شده و حال باید به تنهایی برای بقا تلاش کند…


@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

03 Oct, 20:13


#پرونده جنایی قاتل ۱۴ ساله😞

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

01 Oct, 20:23


داستان ترسناک #صوتی

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

27 Sep, 19:38


داستان ترسناک #ارسالی (قسمت اخر)

منم رفتم سمت کلبه و سر جام دراز کشیدم ساعت ۷ شده بود که مامانم اومد تا ما رو بیدار کنه اخه زشته تو روستا زیاد بخابن کم کم دخترا بیدار شدن ومنم همراهشون رفتم سر سفره صبحانه همه اتفاقات دیشب تعریف کردیم و زن صاحب خونه گفت حتما خیالاتی شدین منم دیگه ادامه ماجراهایی که تنها دیدم و تعریف نکردم اخه کسی باور نمیکرد وقتی همه رفتن به اون خانم گفتم من دیشب با کلی سر وصدا در خونتون و زدم چرا در وباز نکردین ولی اون گفت که خوابش سبکه ولی صدایی نشنیده به دخترا گفتم بیخیال بریم رودخونه رو ببینیم حتما خیلی پر آبه که صداش دیشب نزاشت بخابم دیدم صاحب خونه یه جوری نگام میکنه ولی چیزی نگفت ماهم رفتیم یه دوری بزنیم اون اطراف تا بعدش برگردیم شهرمون از پشت باغ رد شدیم به یه جاده خاکی رسیدیم از چوپانی که از اونجا رد میشد پرسیدیم رودخونه کجاس اونم گفت یکم جلوتر برید ولی رودخونه که خیلی کم اب و تقریبا داره خشک میشه یکباره ذهنم رفت سمت باغ و اون همه آبی که از درزای دیوارهای سنگی وارد باغ شده بود و همه باغ پر از اب بود بازم سکوت کردم ولی خیلی ترسیده بودم از نیمه راه برگشتیم و بیخیال رودخونه شدیم کم کم عزم رفتن کرده بودیم ولی فکر من همچنان مشغول اون رودخونه خروشان بود لحظه اخر تصمیم گرفتم برم یکبار دیگه اون باغ و بببنم تا مطمعن بشم که خیالاتی نشدم رفتم داخل باغ ودر کمال تعجب دیدم خبری از آب وگل نیس و همون گربه دیشبی روی دیوار نشسته بود ومنو نگاه میکرد
سریع اومدم بیرون و مطمعن شدم همه این اتفاقات زیر سر این گربه شومه یه لحظه یاد اون گردنبند ماه آبی افتادم وبرگشتم ببینم گردنبند گردنش هس یا نه ولی تا برگشتم ببینمش دیگه خبری از گربه نبود اخه اون گربه کجا رفت خودم دیدمش دیگه مطمعن شدم که این گربه یه گربه معمولی نیست نمیدونم چرا میخاستم برم داخل کلبه رو هم ببینم شاید اون گردنبند سر جاش باشه از باغ اومدم بیرون و با ترس رفتم سمت کلبه تقریبا نزدیک در کلبه بودم که زن صاحب خونه که صداش میکردیم خاله زینب منو صدا زد مها جان مادرت صدات میزنه منم دیگه نمیشد برم داخل کلبه سرک بکشم و برگشتم برم سمت در خروخی نگام رفت سمت باغ در باغ چرا بازه وصدای پچ پچ دونفر میاد صدای خاله زینب بود داشت با یکی حرف میزد ومیگفت آره به خیر گذشت ولی باید جای خالی عروس تو کلبه قران میذاشتین و آب حموم و دور میریختین شانس اوردیم اونجا داس بوده (منم شنیده بودم اجنه از فلزات متنفرن)دیگه منتظر نموندم بقیه حرفاشون و بشنوم برگشتم با خانواده شهرمون
چند بار هم دعوت شدیم به اون روستا برای عروسی دختر وپسرای دیگه اون خانواده ولی من هر بار با یه بهونه ای از رفتن به اون روستای کابوس بار فرار کردم

پایان
@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

27 Sep, 18:52


داستان ترسناک #ارسالی (قسمت دوم)

پس اون که داخل بود کی بود لامپ کلبه روشن کردیم نه خبری از گربه بود و نه اون زن اخه ما جلو در بودیم وامکان نداشت گربه ای خارج شده باشه اون کلبه پنجره هم نداشت
چون همه درها بسته بودن و خواب بودن چاره ای نبود بازم برگشتیم داخل کلبه و دراز کشیدیم چون لامپ کم نور کلبه روشن بود توجه ام به در ودیوار چوبی کلبه جلب شد که بالای سرم یه چیزایی آویزون بود یه چیزایی شبیه مهره یا تسبیح و یه داس هم بود یه چیزی شبیه صدف بود ولی شکل ماه بود با خودم میگفتم حتما مال عروس بوده بیخیال فکر کردن شدم ولی خوابم نمیبرد صدای رودخونه خروسان عجیب ترسناک بودانگار آب یه دریا اومده تو این رودخونه وهر لحظه این صدا نزدیکتر به گوشم میرسید میترسیدم برم ضبط و روشن کنم بقیه بیدار بشن ساعت از دو شب گذشته بود سرمو کردم زیر پتو با خودم گفتم سه ساعت دیگه تحمل کن صبح میشه چشام و بستم ولی احساس خفگی میکردم ولی جرات نداشتم سرم و بیارم بیرون از پتو
احساس کردم یه چیزی از کنار پام رد شد برخورد اون موجود با پتوم و حس کردم مطمئن شدم یکی اینجاس در کلبه که چفت وبست نداشت
اون موجود همچنان از لابلای ما راه میرفت اومد بالای سرم نشست و تکون نمیخورد ظاهرن دنبال کسی یا چیزی میگشت اون مهره ها که آویزون کلبه بود یهو صدا دادن فهمیدم رفته اونا رو برداره انگار نمیتونس برشون داره چون صدای بهم خوردن اون صدفا می اومد مثل کسی که چنگ بزنه بهش با خودم گفتم اینجا روستاس وهمه میدونن امشب اینجا عروسی بوده
پس دزد جرات نداره بیاد پس این چیه
نفسم تو سینم حبس بود گوشام تیز کردم ولی صدایی نمی اومد یه سرک کشیدم دیدم کسی نیس ولی همون ماه آبی سرجاش نبود فهمیدم کار همون موجوده فقط دعا میکردم هوا روشن بشه و ما بتونیم از اونجا بریم از استرس زیاد بود یا هر چیزی احساس کردم نیاز شدیدی دارم برم سرویس
پاورچین رفتم سمت در ولی هر کاری کردم در باز نمیشد انگار یکی از پشت در و گرفته باشه دیگه داشت اشکم در میومد چراغ کلبه همون کنار در بود روشنش کردم دیدم در عین قبل نیمه بازه توجه نکردم فقط دویدم سمت سرویس که طرف دیگه باغ بود دقیقا روبروی کلبه با فاصله نسبتا زیاد وقتی رفتم داخل سرویس قدیمی که یه لامپ کم نور ۱۰۰ وات داخل حموم کمی داخل دسشویی روشن کرده بود از چیزی که دیدم شوکه شدم یه گربه خیییلی بزرگ به رنگ سیاه داخل دسشویی نشسته بود و همون گردنبند که شبیه تسبیح بود وسطش ماه آبی رنگی بود گردنش بود تو اون تاریکی چشمای گربه همرنگ اون ماه میدرخشید عقب عقب رفتم واون زل زده بود به من شروع کردم به دویدن پشت سرمم نگا نمیکردم خونه ای که بقیه خواب بودن نزدیکتر از کلبه بود رفتم سمت خونه و با دستام محکم به در میزدم و داد وفریاد که در و باز کنید تو روخدا در وباز کنید ولی انگار هیشکی صدامو نشنیده بود عجیبگ بود اون همه ادم تو اون خونه حتی یه نفرم بیدار نشد چسپیده بودم به در و روی پله ها نشستم پای رفتن به کلبه رو نداشتم میدونستم اگه برم بازم میاد ولی کنار این در انگار امنیت داشتم اخه خبری از گربه نبود کم کم هوا داشت گرگ ومیش صبح میشد واسمون اون ظلمت شب و نداشت به اطرافم نگاه کردم همه جا سکوت بود تنها صدایی که نظرمو جلب میکرد صدای گنجیشکا و همون رودخونه بود پا شدم ببینم این رودخونه کجاست ولی باید میرفتی بیرون از خونه تا به رودخونه برسی یا داخل باغ میشدی و از اونجا شاید بشه ببینی با خودم گفتم حالا که تا اینجا اومدم بزار برم تا دم درش ته باغ نمیرم چون یکم هوا روشنتر بود جرات پیدا کرده بودم رفتم داخل باغ پر از درخت بودانگار آب رودخونه به داخل باغ اومده بودچون همه درختا سیراب بودن و پام تو گل و آب میرفت دیگه جلوتر نرفتم و برگشتم دیگه کاملا صبح شده بود و کم کم اهالی منزل بیدار بودن ومیخاستن نون بپزن و صبحانه مردمی که اونجا شب مونده بودن و آماده کنن

ادامه دارد...
@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

27 Sep, 18:24


داستان ترسناک #ارسالی (قسمت اول)

سلام
داستان از زبان خانم مها من ۲۶ سالمه وتوی یکی از شهرهای جنوبی کشور ساکنم
چند سال پیش ما به یه عروسی دعوت شدیم تو یکی از روستاهای دور افتاده کشور که اونجا براساس رسم و رسومات قدیمی عروسیا یه هفته طول میکشه ما هم آشنای قدیمیشون بودیم و دعوت شدیم تصمیم گرفتیم بریم و اون روستا و رسم و رسوم عروسی از نزدیک ببینیم با خانواده خودم و خانواده خالم حرکت کردیم و ساعتها تو راه بودیم تا بالاخره به اون روستا رسیدیم
روستای باصفایی بود و کلی کوه اطرافش بود خونه هم داشت هم قدیمی و هم خونه های به سبک خونه های شهر ولی برام جالب بود که داخل حیاط خونه ها یه کلبه هایی قدیمی از چوب وبرگ درختا هم داشتن و همون سبک زندگی قدیم و حفظ کرده بودن
ما رفتیم به خونه عروس اخه از طرف اونا دعوت شدیم شب بود و ما داخل یکی از اتاقا خوابیدیم روز بعد با صدای هلهل زنان بیدار شدیم و فهمیدیم که مراسم خاصی دارن ظاهرن پارچه های عروس اورده بودن اندازه ش بگیرن و بدوزن عروس داخل همون کلبه داخل حیاط انگار حبس بود و حق نداشت بیاد بیرون با روبندی صورتش پوشونده بودن و چند تا زن رفتن اندازه گرفتن
خیلی کنجکاو بودم برم داخل کلبه ولی خب اجازه نداشتم‌منم بیخیال شدم مراسمات اولیه شروع شده بود و شب اول حنابندان بود و کلی آدم بیرون در حال رقص و پایکوبی بودن منم فقط نگاه میکردم بعد از سه شب حنابندان بالاخره روز چهارم رسید یعنی همون شب اخر عروسی همه در جنب وجوش بودند و هر کسی کاری میکرد صبح بود و قرار شد تو همون کلبه قدیمی حمام عروس انجام بشه و حتی آرایشگر محلی تو همون کلبه عروس و آرایش کنه تا شب صبر کردیم تا اینکه عروس واوردن و عروسی تموم شد اون شب خیلی مهمون از روستاهای اطراف اومده بودن که مجبور شدن شب همونجا بخابن چون دیر وقت بود ما دخترا دیگه جایی نداشتیم بخابیم واتاقمون خانمای دیگه خوابیده بودن من به همراه دختر خاله هام تصمیم گرفتیم بریم توی همون کلبه بخابیم
یکم‌ترسیدیم اخه کلبه بغل یه باغ بود و کنارش رودخونه و کوه بود ولی خیلی سریع گفتم بابا این همه ادم تو این خونه هست چیزی نیس بریم بخابیم
خلاصه رفتیم داخل کلبه
تا وارد کلبه شدیم انگار هوا سنگین شد چون خوابمون‌گرفته بود سریع تشک وبالش پهن کردیم وبغل هم دراز کشیدیم تو اون تاریکی نگاهم رفت به ضبطی که اونجا بود وظاهرن برای عروس اهنگ گذاشته بودن ویادشون رفته بود ببرن منم گفتم چطوره روشن کنیم تا سکوت مطلق کلبه بشکنه اهنگ با صدای پایین در حال خوندن بود وکم کم چشمام گرم شد ناگفته نماند که من همون جایی خوابیده بودم که عروس چند شب اونجا خوابیده بود وحتی حمام کرده بود یه لحظه چشام باز شد یا پلکم پرید نمیدونم فقط دیدم یه چیزی شبیه گربه بالای سرم پرواز میکنه شوک بدی بود حتی نمیتونستم جیغ بزنم انگار یکی داشت خفم میکرد وقتی به خودم اومدم دیدم همه ۴ تا دخترا همزمان دارن جیغ میزنن واز کلبه میرن بیرون به هر زحمتی بود چون در کلبه کوچیک بود وباید خم میشدی اومدیم بیرون ولی دختر خاله بزرگم نمی اومد وهی میگفت خواهرم مریم هنو داخله اونجاس یه چیزی شبیه یه دختر پشت به ما بود و نشسته بود صداش کردیم جواب نداد دختر خالم رفت تا اونو بکشه از پشت ولی همون لحظه دختر خالم صدا زد من که اینجام باورم نمیشد اون هم مثل ما بیرون بود

ادامه دارد...
@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

20 Sep, 19:39


📺 Dead Silence • 2007
🏷️ کیفیت : 480
💬 زیرنویس فارسی چسبیده

@DonyayVahshat 💀

💀 دنیای وحشت 🔞

20 Sep, 19:38


📺 Dead Silence • 2007
🏷️ کیفیت : 720
💬 زیرنویس فارسی چسبیده

@DonyayVahshat 💀