سلام ریحانه هستم ۱۷ سالمه اهل اهواز
بچه طلاقم و خونه بابا بزرگ با پدرم زندگی میکنم
((تا قبل این ماجرا اصلا ب جن و ارواح و این چیزا اعتقادی نداشتم و مسخره میکردم))
خونشون دو طبقس ۵ ساله اینجاییم و هیچ وقت حس خوب به طبقه بالای خونه نداشتم(بابام بالا تنها زندگی میکنه) واسه همین همیشه ترجیح میدادم پایین بمونم و برا هر چیزی حاضر نبودم برم بالا خلاصه توی دوران کرونا یادمه من و عمم ک مجرده کرونا گرفتیم و بخاطر پدر و مادر بزرگ پیرم مجبور شدیم خودمون رو قرنطینه کنیم بالا دو شب اول ب شدت واسم سنگین بود همین ک غروب میشد تا صب روز بعد دلم بد جور میگرفت انگار یکی خفم میکرد تا اینکه یه روزی عمم خواب بود نصف شب بود از خواب پریدم نقس نفس میزدم انگار خواب دیده بودم ولی نمیدونم چی بود اصلا بعدش یادم نبود خواب چی بود ولی تا نگاه رو ب رو کرد ی چی سیاه از رو ب روم رد شد (رو ب روم در وردی و حال بود) انگار یکی اومد داخل خونه ترس وجودمو فرا گرف رفتم ببینم کیه کسی نبود تا برگشتم دوباره از جلوم رد شد با سرعت برق رد میشد بعدش پُشتی های حال دیدم یکی یکی میوفتادن چراغی که روشن بود خاموش شد و از تراس صدای زدن قابلمه و ظرف و اینا میومد هر چیییی داد میزدم عمم بیدار نمیشد با اینکه خوابش ب شدت سبکه رفتم زیر پتو صدا ها تو سرم میپیچید انگار یکی صدام میزد با لرز موندم زیر پتو خودمم یادم نمیاد چی شد و چطور خوابم برد.
@DonyayVahshat 💀