دلشکسته76b♥ @delshkaste76b Channel on Telegram

دلشکسته76b

@delshkaste76b


+چرا کشتیش؟!
_چون عضو کانال دلشکسته 76b نبود
عکس پروف🌃
موزیک روز🎶
ویس های باحال🎧
متن های جذاب📃
عاشقانه 😍
طنز 😂
مدیر: @Hosein8730
ادمین: @Miss_m_80_m_74
پخش شه لطفا👈 https://telegram.me/delshkaste76b

دلشکسته76b♥ (Persian)

در کانال تلگرام دلشکسته76b شما به یک دنیای پر از عشق، موزیک، ویس های باحال، مطالب جذاب، طنز و همه چیزی که دلتان بخواهد دسترسی خواهید داشت. اگر عضو این کانال نباشید، چرا کشتیتان؟! به علت عدم عضویت در این کانال، به مواردی همچون عکس پروفایل، موزیک روز، ویس های جذاب و مطالب طنزی دسترسی نخواهید داشت. همچنین در این کانال مدیریت توسط @Hosein8730 و ادمینی توسط @Miss_m_80_m_74 انجام می‌شود. پس اگر دوست دارید از این محتواهای شاد و جذاب لذت ببرید، حتما به این کانال بپیوندید. برای عضویت به لینک زیر مراجعه کنید: https://telegram.me/delshkaste76b

دلشکسته76b

21 Nov, 18:47


كاش ميشد به روزايى برگرديم
كه تنها دغدغه مون بازى كردن با
كمترين امكانات بود
بهترين روزاى ما همون موقع ها بود
چقدر با همديگر مهربان بوديم
چه روزگار قشنگى داشتيم
دلها نزديكتر بود
حسادت كمتر بود ،
يكرنگى و صفا بيشتر بود
چندين خانواده با همدلى و
صميميت زندگى ميكردند
پر از خاطرات خوب كه الان
حسرت همون روزها رو ميخوريم
بازى با بچه هاى همسايه ،
مهمانى هاى بى شيله و پيله دور همى ها
تو كوچه بازى كردن با خيال راحت
در خانه ها هميشه به روت باز بود
دنياى بچگى دنياى بى خيالى بود
چه روزاى خوشى از دست داديم
كاش براى چند لحظه پرت مى شديم
به آن روزها ...!🌹

دلشکسته76b

21 Nov, 18:47


قديما چقدر رنگ تو زندگيا بود😢
پرده هاى قديمى و هنر دست مادر بزرگ ها گلدوزى ميكردن با رنگ هاى شاد و مختلف


خونه مادر مامانم،ک عزیز صداشون میکردیم این مدلی بود پرده هاش..البته میگفتن پشت دری،و زیر چوب لباسی دیواری هم میزدن از این پارچه دست دووز...

یادش بخیر خدا رحمتش کنه🙏

دلشکسته76b

21 Nov, 18:47


کلیب مازندرانی
مرضیه

دلشکسته76b

21 Nov, 16:56


رفیق هر موقع پول نیاز داشتی میتونی روی من حساب باز کنی، دوتایی میریم گدایی😂👌



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

دلشکسته76b

21 Nov, 16:56


دختر و پسر نداره، واضح‌ترین نشونه دوست داشتن توی همه آدم‌ها، حسود شدنه.

دلشکسته76b

21 Nov, 16:56


قضاوت نکن کسیو که نمیشناسی
شاید اون دنیایی داره که تو اصلا نمیتونی بهش فکر کنی...

دلشکسته76b

21 Nov, 16:56


عشــق جانَـــم...

کمـی کمتـر در مَن "عشـ ـق" بریز که
لبـــریزم از "وجـ ـودت"..♥️🫧

࿐𖣘჻ᭂ⸙♥️⸙჻ᭂ𖣘࿐

دلشکسته76b

21 Nov, 16:56


(هیچ‌دوستت‌دارم‌گفتنی‌
   مثل‌بغل‌حق‌مطلبواَدانمیڪنه🫂🫀

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
◍⃟♥️ ♥️💍👫🏻🌸🍂

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۱۰۰رخساره
خداا مرگم بده، چرا به ما خبر ندادی؟
+نمیدونم، انگار رو زمین نبودم. من باعث مرگش شدم دختر دایی
+این حرفو نزن پسر، مرگ و زندگی که دست من و تو نیست. خواست خدا بوده، عمرش به دنیا نبوده. توام انقدر حرص و جوش نخور. پاشو، پاشو با گلچهره برو ی دوری بزن ی بادی به کله ات بخوره حالت سرجاش بیاد
مرتضی اما انگار به قصد دیگه ای اومده بود
+رخساره برگشته خونه مگه نه؟
+خدا مرگم بده، تو چیکار اون داری؟
+جواب منو بده دختر دایی. راسته میگن رخساره طلاق گرفته و برگشته؟
+گیریم که برگشته باشه! به تو چه ربطی داره
+رخساره؟ رخساره کجایی؟ بیا بیرون
پامو محکم به زمین فشار دادم، تمام تلاشم رو کردم تا حرکتی نکنم
+بسه مرتضی، آبرومون رو بردی، تو با رخساره چیکار داری؟ زنت مثل دسته ی گل اینجاس، نگاش کن چطور داره گریه میکنه.
+ولم کن دختر دایی. روز اول بهت گفتم من دخترت رو نمیخوام. گفتم اگه یک روز به آخر عمرم مونده باشه و بتونم به رخساره برسم صبر نمیکنم و گلچهره رو طلاق میدم. حالا برو بگو رخساره بیاد. چون تا نیاد من از اینجا تکون نمیخورم
+حیا کن پسر. رخساره هنوز عده اش تموم نشده. هنوز یک هفته نیست طلاق گرفته. هنوز میتونه به شوهرش رجوع کنه. درست نیست با مرد نامحرم همکلام بشه
+دست بردار دختر دایی، بسه هرچی با این حرفا خامم کردید. من تا رخساره رو نبینم و باهاش حرف نزنم از اینجا تکون نمیخورم. همون سه روز قبل که فهمیدم میخواستم بیام منتهی مادرم جلوم رو گرفت. دعوامون شد و اون اتفاق افتاد
+همین دیگه، اصلا این دختر شومه، هروقت اسمی ازش برده میشه ی بلایی سر یکی میاد. دست وردار مرتضی. به خدا داری اشتباه میکنی. چطور دلت میاد انقدر زنت رو اذیت کنی؟ اونم به خاطر کی؟ به خاطر اون دختر بی همه چیز؟
صدای فریاد مرتضی پیچید تو خونه
+بسه،با همین حرفات مادر ساده ی منو گول زدی و دخترت رو بهم انداختی، بابا به چه زبونی بگم من دختر تو رو نمیخوام. تا اینجا هم اگر صبر کردم فقط و فقط به خاطر رخساره بوده. چون میخواستم نزدیکش باشم

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۹رخساره
بخدا قسم بخوای زندگی این بچه رو خراب کنی بلایی به سرت میارم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن
در رو بستم و تکیه ام رو به در دادم. ذهنم خالی خالی بود و نمیدونستم از این به بعد رو باید چیکار کنم
اون شب خیلی راحتتر از چیزی که فکرشو میکردم خوابم برد، خوابی بدون کابوس! صبح که از خواب بیدار شدم با دیدن اتاقم لبخندی زدم و پتوم رو کنار زدم. خواستم از اتاق بیرون برم اما با یادآوری حرف های آقا ترجیح دادم چند روزی جلوی چشمشون آفتابی نشم
شش روز از برگشتم به خونه میگذشت، آقا صد بار اومده بود و ازم خواسته بود رجوع کنم اما هربار با مخالفت من روبه رو میشد. دفعه ی آخر تهدیدش کردم که اگر پاپیچم بشه شبونه از خونه  فرار میکنم و خودم رو گم و گور میکنم و رسوایی به بار میارم
داشتم از دستشویی برمیگشتم که در خونه زده شد. پریوش با تلخی گفت
+گمشو برو تو اتاقت. نمیخوام کسی ببینتت
وارد اتاقم شدم و از پنجره ی کوچک اتاقم به حیاط خیره شدم. مرتضی با سر و وضعی آشفته وارد خونه شد. پنجره رو آروم باز کردم و گوشه ی دیوار ایستادم تا صداشون رو بشنوم
با شنیدن صدای پر از غصه ی مرتضی انگار غم عالم به دلم نشست
+دختر عمه... مادرم...
+مرتضی؟ چی شده؟ مادرت چی؟
کمی طول کشید تا صدای پر از غصه اش به گوشم رسید
+سکته کرد... اینبار دووم نیاورد
صدای هق هق گریه ی مردونه اش قلبم رو به درد آورد. به دیوار تکیه دادم و از ته دل گریه کردم برای غم مردی که عاشقانه دوستش داشتم
گلچهره سعی میکرد با حرفاش مرتضی رو دلداری بده، مرتضی اما انگار خودش رو مقصر مرگ مادرش میدونست
+نباید باهاش بحث میکردم، نباید اون حرف ها رو بهش میزدم. بهش گفتم... بهش گفتم که ازش بدم میاد. بهش گفتم که اون مانع خوشبختیم ‌‌شده. بهش گفتم بابت زجری که میکشم حلالش نمیکنم
+انقدر خودخوری نکن مرتضی، پاشو ی آبی به صورتت بزن تا ما هم حاضر شیم و بریم برای مراسم ختم
مرتضی به تلخی خندید و گفت
+کدوم مراسم؟ سه روزه مادرم

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۸رخساره
اقا با قدم های بلند نزدیک شد، بازوی من رو گرفت و با مهر پدرانه اش سرم فریاد کشید
+با اجازه ی کی طلاق گرفتی؟ ها؟ تو مگه پدر نداشتی که سرخود هر غلطی دلت خواست کردی؟
بازوم رو از دستش کشیدم و من هم مثل خودش فریاد کشیدم
+نه، من بابا ندارم، من هیچکسو تو این دنیا ندارم. از روز اولم اضافی بودم. از روز اول دوستم نداشتی. همش چشمت دنبال پسرات بود. همه ی کارهای خونه رو دوش من و مادرم بود و تو همش به فکر زن جدیدت و بچه هاش بودی. تو کی واسه من پدری کردی که حالا خودتو پدر من میدونی؟ ها؟ تو کی بابای من بودی آقا؟ حالا هم حرف آخرم رو همین اول میزنم. من طلاق گرفتم. از اون مردی که واسم لقمه گرفته بودید جدا شدم. چون نتونستم بدون عشق زیر ی سقف باهاش زندگی کنم. برگشتم خونه ی آقام! برگشتم خونه ی مردی که ادعای پدری داره. حالا میتونی راهم بدی خونه ات تا مثل سابق کلفتی زن و بچه هات رو بکنم، میتونی از خونه ات پرتم کنی بیرون. خدای منم بزرگه. تهش اینکه آواره ی خونه ی مردم میشم. همون مردمی که فکر میکنن اسدالله خان مرد خوب و با خداییه! خبر ندارن رو قتل زنش سرپوش گذاشت و دخترش رو به زور شوهر داد و حالا هم میخواد از خونه اش پرتش کنه بیرون
سیلی که به صورتم خورد باعث شد محکم به زمین بخورم. با بهت به آقا نگاه کردم. تمام تلاشم رو کردم تا اشکم جاری نشه و موفق هم شدم
+اینو زدم تا حد خودت رو بدونی. تا بفهمی با بزرگتر از خودت باید چطور حرف بزنی. حالا هم وسایلت رو جمع کن و گورتو گم کن برو تو اتاقت. تا وقتی نگفتم هم حق نداری پاتو از اتاقت بیرون بذاری. تا من برم و حق اون شوهر بی غیرتت رو کف دست بذارم
با نفرت از جا بلند شدم و گفتم
+هیچ ربطی به اون نداره. من خودم خواستم طلاق بگیرم. پای اون رو وسط نکش
پریوش با حرص گفت
+آره خب، خواسته طلاق بگیره و بیاد بشه بلای جون من و این دختر. اسد بهت گفته باشم، اگه این دختر بخواد اینجا بمونه من یک لحظه ام اینجا نمیمونم. جمع میکنم میرم خونه ی عمه ام
آقا دستی تکون داد و گفت
+هیچکس حق نداره پاشو از این خونه بیرون بذاره. وگرنه قلم پاشو خورد میکنم
حرفش رو زد و کتش رو برداشت و به سمت اتاقشون رفت. با بغض از جا بلند شدم و ساکم رو برداشتم و روونه ی اتاق قدیمیم شدم. هنوز در رو نبسته بودم که صدای پریوش به گوشم رسید

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۷رخساره
زیر چشمی به ثریا نگاه کردم، لبخند از روی لبش محو نمیشد
+نه. نیستم. مهریه هم اگر داره بده، اگر نداره هم نده.واسم مهم نیست
آقا کاظم به حرف اومد و گفت
+مهریه اش رو میدیم حاج آقا، پسر من در حق این دختر ظلم کرده. اگر میخواد من ازش راضی باشم باید مهریه ی این دختر رو تمام و کمال بده
+خیلی خب،گویا اصرار بی فایده است. پس من شروع میکنم
خطبه ی عقد خونده میشد و من احساس میکردم راه نفسم داره باز میشه. بعد تموم شده خطبه احساس سبکی عجیبی میکردم. از جا بلند شدم و بدون اینکه نگاهی به مراد بندازم از مادرجون و آقاجون خداحافظی کردم و ساک کوچکم رو برداشتم و از خونه ای که به زور واردش شده بودن با اختیار خودم بیرون زدم و به سمت سرنوشت جدیدی قدم برداشتم
ضربه ای به در خونه زدم، کمی طول کشید و بعد احمد در خونه رو باز کرد. با دیدنم لبخندی زد و با هیجان داد زد
+آقاجون آبجی رخساره اومده
دستم رو گرفت و به داخل کشید. وارد خونه شدم و نفس عمیقی کشیدم، من کم تو این خونه سختی نکشیده بودم اما بازم ترجیح میدادم تو خونه ی پدرم باشم و نون با منت بخورم تا اینکه بخوام نظاره گر خوشبختی شوهرم باشم و تو اون خونه بپوسم
پریوش وارد حیاط شد و با دیدنم اخمی کرد و جلو اومد. نگاهی به ساکم انداخت و گفت
+کجا به سلامتی؟ سفر تشریف میبری؟
+اومدم خونه ی آقام. اومدم که بمونم
به سرعت بهم نزدیک شد و گفت
+چی گفتی؟اومدی بمونی؟ تو غلط کردی، تو مگه شوهر نداری؟شوهر بی غیرتت چطور اجازه داده تو بیای اینجا؟ اونم با ساک
پوزخندی زدم و ساکم رو روی زمین گذاشتم و گفتم
+من شوهر ندارم، طلاق گرفتم زن بابا. همین چند دقیقه قبل خطبه ی طلاق بینمون جاری شد
صدای فریاد پریوش باعث شد همه به حیاط بیان
+طلاق گرفتی؟ تو به گور مادرت خندیدی که طلاق گرفتی، طلاق گرفتی بیای بشی آیینه دق من و این دختر؟

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۶رخساره
شما هم غصه نخورید، خیلی زود نوه اتون به دنیا میاد و دورتون شلوغ میشه و منو فراموش میکنید
+چی بگم مادر، نمیدونم چرا مهر تو خیلی زود به دلم افتاد. تو عروسم نبودی رخساره، مثل دخترم بودی... هیچوقت نمیتونم با ثریا مثل تو راحت باشم. میشناسیش که! کاش هیچکدوم از این اتفاق ها نمی افتاد. کاش میموندی پیشمون. من نگرانتم. تو وقتی دختر اون خونه بودی جایی تو اون خونه نداشتی. اگه بخوای به عنوان ی زن مطلقه بری محاله پریوش راهت بده
+خدای منم بزرگه. پریوش هم اونقدری که نشون میده بی رحم نیست. خودشم از خداشه یکی باشه کارهای خونه رو بکنه و مراقب خانم جون باشه. کی از من بهتر؟
+بازم فکر کن رخساره، هنوزم میتونی محبتت رو به دل مراد بندازی، اصلا من خودم موقعیتش رو جور میکنم که با هم تنها باشید
+
آهی کشیدم و گفتم
+نه مادرجون، دیگه همه چیز تموم شد. امشب قراره صیغه ی طلاق بینمون خونده بشه. هرچی زودتر از اینجا برم برای همه بهتره
تقه ای به در خورد و آقا کاظم با چهره ای درهم سرکی به داخل کشید
+حاج آقا اومده واسه خوندن خطبه ی طلاق. چی شد اشرف؟ با این دختر حرف زدی؟
+چی بگم؟ حرف حرف خودشه. اصلا انگار من دارم آب تو هاون میکوبم
+ای امان از این لج تو دختر! بیا از خر شیطون پیاده شو. به خدا مراد پشیمونه. کافیه لب تر کنی تا حاج آقا رو بفرسته خونه اش
مصمم از جا بلند شدم و گفتم
+من حرفامو به مادرجون زدم. بهتره بریم تا دیر نشده
آقا کاظم سری تکون داد و جلوتر از من به سمت اتاق ثریا رفت. وارد اتاق شدم و بدون اینکه به کسی نگاه کنم گوشه ی اتاق نشستم. حاج آقا رو به من گفت
+دخترم، از تصمیمی که گرفتی مطمئنی؟ میخوای طلاق بگیری؟
+بله حاج آقا. مطمئنم. شما هم زودتر خطبه رو بخونید لطفا
+در مورد مهریه چی؟ به توافق رسیدید؟ شما حامله نیستی دخترم؟

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۵رخساره
باشه، فکر کردی اینکارو نمیکنم؟ دلم به چی تو خوش باشه آخه؟ به صورت رنگ پریده ات؟ یا به عشق نداشته ات؟ همین امروز طلاقت میدم.گور بابای خودت و زندگی خواهرت. برو هر گوهی میخوای بخور. اصلا برو به خواهرت خیانت کن. برو با شوهر خواهرت بریز رو هم! من چرا غصه بخورم؟
دست ثریا رو گرفت و جلوی چشم ها خیس از اشک من وارد اتاقشون شد و در رو محکم بهم کوبید
ساکی که اشرف خانم بهم داده بود رو برداشتم و لباس هام رو داخلش گذاشتم. نیم نگاهی به اشرف خانم انداختم و ساکم رو گوشه ی اتاق گذاشتم
+والا که من تو کارای تو موندم دختر! به خدا داری اشتباه میکنی! مراد عصبانی بوده ی حرفی زده، تو که نباید سریع گوش کنی و بار و بندیل جمع کنی.
کنارم نشست و دست های سردم رو تو دستش گرفت و گفت
+بیا و از خر شیطون پیاده شو. میخوای طلاق بگیری کجا بری دختر؟ میخوای بری خونه ی آقات؟ میدونی که ممکنه حتی راهت ندن؟ بمون همینجا. اگر مراد اذیتت میکنه اصلا فراموش کن شوهرته، کنار ما زندگی کن. مثل ی دختر پیشمون باش
دستم رو روی دستش گذاشتم و گفتم
+تا همینجا هم خیلی بهتون زحمت دادم. شما از مادر خودم برام عزیز ترید، محبتی که شما در حق من کردید مادرم نکرده بود. تا عمر دارم مدیون محبت شمام. حالا هم اگر میخوام طلاق بگیرم به خواست خودمه. نه مراد و نه ثریا هیچ نقشی تو این تصمیم ندارن. میدونم شاید به نظرتون گستاخ بیام، اما من هیچوقت نتونستم مراد رو به عنوان شوهرم قبول کنم.اختیار  این دل لامصب از دستم در رفته. خودمم باورم نمیشه که این بلا رو سر خودم و زندگیم آوردم. اما دیگه واسه پشیمونی دیره، دیگه واسه غصه خوردن هم دیر شده. بذارید برم شاید بتونم ی زندگی جدید رو شروع کنم. به خدا اگر من اینجا باشم زندگی مراد هم خراب میشه. نبودن من به نفع همه اس
+چی بگم مادر، تو که حرف حرف خودته و به حرف هیچکس گوش نمیدی، همون موقع بهت گفتم ازدواج دوباره ی مراد اشتباهه. گفتم تهش پشیمونیش واسه خودت میمونه. اما گوش نکردی
لبخند تلخی زدم و گفتم
+اتفاقا خوب شد که اینکارو کردم و فهمیدم عشق و علاقه ی مراد همش باد هواس. اینجوری خیلی زودتر شناختمش.

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۴رخساره
هنوز دلم خوش بود به ته مونده ی علاقه ای که مراد بهم داشت
وارد خونه که شدم چشمم به ثریا خورد که کنار حوض نشسته بود و عوق میزد و مراد هم کنارش نشسته بود و کمرش رو ماساژ میداد. سلام کردم، مراد زیر چشمی نگاهم کرد و حتی جواب سلامم رو نداد. خشم تمام وجودم رو گرفته بود. چادرم رو روی بند رخت انداختم و وارد مطبخ شدم. انگار دچار جنون شده بودم. بس بود هرچی سختی و تنهایی کشیده بودم، دیگه نمیتونستم صبر کنم و دل و قلوه دادن این دو نفر رو نگاه کنم
چاقوی بزرگی برداشتم و به سمت حیاط دویدم. مراد زیر بغل ثریا رو گرفته بود و به سمت اتاقش می‌برد. با دیدن من چشماش رو گرد کرد و با بهت گفت
+داری چیکار میکنی رخساره؟
سر تیز چاقو رو روی شکمم گذاشتم و با هق هق گفتم
+میخوام بزنم خودم رو بکشم و از دست شما ها راحت بشم. از دست تویی که عشق و عاشقیت فقط تو حرف بود، از دست مرتضی که منو عاشق کرد و ترکم کرد
با دست های لرزونم فشاری به چاقو آوردم. ثریا جیغی کشید و مراد به سرعت به سمتم دوید و چاقو رو از دستم کشید و به گوشه ای پرتاب کرد. سیلی محکمی به صورتم زد و با خشم گفت
+تمومش کن،این بچه بازی ها رو تموم کن رخساره. تو تعادل روانی نداری! به خدا که تو مریضی. ی روز به من بله میگی و فرداش میگی یکی دیگه رو دوست داری! بعد جلوی چشم های معشوقه ات دست منو میگیری و میای تو خونه ام! هفت ماه دل من رو خون کردی و به اجبار واسم زن گرفتی تا دل بکنم ازت! حالا که همه چی مطابق میلت شده دیگه چه مرگته؟ ها؟ چه مرگته؟
دستی به گونه ام کشیدم و به مردی خیره شدم که هیچ نشونی از عشق تو چشماش و حرفاش نبود
قدمی به عقب برداشتم و گفتم
+اگه میخوای از دستم خلاص بشی طلاقم بده. طلاقم بده و راحت زندگیتو بکن. واسه چی تو این خونه نگهم داشتی وقتی حتی جواب سلامم رو نمیدی؟ میخوای زجرم بدی؟ میخوای بابت اون هفت ماه مجازاتم کنی؟ من به اندازه ی کافی مجازات شدم. منی که از بچگی از هیچکس محبت ندیدم، حتی از تویی که به ظاهر شوهرم بودی و همون روز اول که بهت گفتم نمیخوام کنارم باشی کشیدی کنار! پس همه ی تقصیر ها رو گردن من ننداز و اگه میخوای از دست من و دیوونه بازی هام خلاص بشی همین امروز ی عاقد بیار و طلاقم رو بگیر

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۳رخساره
ذل زدم تو چشماش و با لحن سردی گفتم
+چون خودم واسش رفتم خواستگاری، چون خودم واسش زنگ گرفتم و خواستم بره دنبال زندگیش
کوبیدم رو سینه ام و با گریه گفتم
+چون این قلب بی صاحاب نمیتونه در آن واحد دو نفر رو دوست داشته باشه! چون من احمق هنوز امید داشتم که به تو برسم، چون نمیخواستم با مراد زندگی کنم. میخواستم تو خلوت خودم با همون خاطرات کم خودمون زندگی کنم
مشتی به سینه اش کوبیدم و حرف آخرم رو زدم
+چون من احمق هنوز تو رو دوست دارم
صدای جیغ گلچهره پیچید تو گوشم،به سمتم حمله کرد اما مرتضی جلوش رو گرفت
+برو گمشو رخساره،برو از زندگی من گمشو. تو شوهر داری زنیکه ی هرزه، چطور میتونی به ی مرد زن دار ابراز علاقه کنی؟ خدا از رو زمین ورت داره که وجودت فقط و فقط باعث دردسره. به خدا میزنم ی بلایی سرت میارم که سگ هم صورتت نگاه نکنه
عقب عقب رفتم، نگاهم رو از صورت پر از خشم گلچهره گرفتم و با سرعت خونشون رو ترک کردم و به سمت خونه دویدم. خونه ای که نمیدونستم جایی برای من هست یا نه
راهم رو به سمت تپه های پشت خونه کج کردم، میخواستم کمی با خودم و خدا خلوت کنم، خدایی که انگار یادش رفته بود بنده ای به اسم رخساره داره
روی تپه ی گلی نشستم و سرم رو به سمت آسمون گرفتم
+خدایا! حکمتت از آفرینش من چی بود؟ این چه سرنوشتیه واسه من ساختی؟ چرا عشق مرتضی رو تو دلم انداختی؟ چرا نذاشتی دل بکنم ازش و دل خوش کنم به زندگیم؟ چرا روز و شب صداش تو گوشم میپیچه؟ چرا فکرش لحظه ای رهام نمیکنه؟ یعنی من دارم خیانت میکنم؟ یعنی واقعا من ی آدم هرزه ام؟.... اما اونا خودشون مقصر بودن... اونا میدونستن من و مرتضی همدیگه رو میخواییم... گناه اصلی به گردن اوناست...مجازاتی هم اگر باشه باید واسه اونا باشه... خدایا کمکم کن، کمکم کن اگه قراره با مراد زندگی کنم مهرش به دلم بیفته و مهر مرتضی از دلم بیرون بره، کمکم کن بتونم جلوی این عشق ممنوعه رو بگیرم
با دلی خون و صورتی خیس از اشک راهی خونه شدم، به خودم قول داده بودم دل بکنم از مرتضی و سعی کنم با مراد زندگی کنم. دیر بود اما هنوز امید داشتم که بتونم دل مراد رو نرم‌ کنم.

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۲رخساره
به عقب برگشتم و با دیدن مرتضی لب گزیدم و به سرعت وارد خونه شدم و با گلچهره تنهاش گذاشتم
پریوش وسط حیاط مشغول ور رفتن با ماشین لباسشویی بود که آقا به تازگی از شهر خریده بود، با دیدنم اخمی کرد و گفت
+چه عجب، از اینورا
+اومدم به خانم جون سر بزنم
+خدا از دهنت بشنوه! نمیدونم چه حکمتیه بعد این همه وقت دقیقا روزی اومدی به خانم جونت سر بزنی که داماد من قرار بوده بیاد اینجا
سری تکون دادم و با بی حوصلگی گفتم
+من به داماد شما چیکار دارم؟ ارزونی خودتون. میرم به خانم جون سر بزنم
به سمت اتاق خانم جون رفتم و بی توجه به گلچهره و مرتضی که من رو نگاه می‌کردند وارد اتاق شدم و در رو پشت سرم بستم
قلبم تند تند میزد و دست هام میلرزید. مرتضی هنوز برای من ی عشق دست نیافتنی بود که برای رسیدن بهش حاضر بودم از همه چیزم بگذرم
کنار خانم جون نشستم و براش از اتفاقات اون مدت گفتم. خانم جون دستم رو فشار میداد و به زبون خودش باهام همدردی میکرد و گریه اش لحظه ای بند نمیومد
نیم ساعتی کنار خانم جون نشستم و بعد قصد رفتن کردم. از اتاق که بیرون اومدم متوجه بحث شدید بین گلچهره و مرتضی شدم. خواستم به سمت در حیاط برم که با شنیدن صدای مرتضی که اسمم رو صدا میزد سرجام ایستادم
+وایستا رخساره، میخوام باهات حرف بزنم.
گلچهره جیغی کشید و گفت
+تو چه حرفی داری با اون بزنی؟ ها؟
مرتضی به سمتش برگشت و با لحن عجیبی گفت
+ساکت شو گلچهره، وگرنه ی جور دیگه باهات حرف میزنم
به سمتم اومد و بی توجه به سروصداهای پریوش و گلچهره با لحن آرومی گفت
+شنیدم اون شوهرت نامردت سرت هوو آورده! راسته رخساره؟
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم، مرتضی مشتی به دیوار کوبید و با خشم گفت
+این بود ادعای عاشقیش؟ چرا اینکارو کرده؟ ها؟ واسه چی به آقات نگفتی حسابشو کف دستش بذاره؟ اصلا چرا به من نگفتی؟

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۱رخساره
مرادی که دم از عشق و دوست داشتن میزد حتی تو صورتم نگاه نمیکنه
+بدت نیاد ها رخساره! خودت هم کم مقصر نبودی!
مگه بهت نگفتم به جای اینکه واسه شوهر جوونت دنبال زن باشی یکم بهش محبت کن تا وابسته ات بشه؟ ی نگاه به ثریا بنداز! ببین چطور دو ماهه خودش رو تو دل مراد جا کرد! چقدر حرفش خریدار داره! الانم که داره مادر میشه و دیگه خدا رو بنده نیست. ببین رخساره، ی چیزی بهت میگم بین خودمون باشه. من از یکی از همسایه ها شنیدم که مادر ثریا رفته دعای دل گرمی و دل سردی از یکی گرفته، انگار پول زیادی هم بابتش داده. ترسم از اینکه اون دعا رو وارد این خونه کرده باشه! وگرنه مرادی که جونش واسه تو در میرفت چطور یک شبه از این رو به اون رو شد! اصلا شب حجله مراد نمیخواست بره تو حجله. ولی وقتی رفت تا فردا عصرش بیرون نیومد، وقتی هم اومد انگار اون مراد رو برده بودن و یکی دیگه رو آورده بودن. به خدا که اینا جادو جنبل کردن پسرم رو
+دست بردارید مادرجون، جادو جنبل چیه؟ آدمیزاد عقل داره، مگه میشه راحت با چهار تا کلمه ی روی کاغذ گولش زد و دلش رو از یکی سرد کرد و به یکی گرم کرد! مراد اصلا از اول هم منو دوست نداشت. همش حرف بود! حالا هم اشکال نداره. خودم کردم تاوانشم خودم میدم. ی مدت که بگذره مجبورش میکنم طلاقم بده. اینجا نمیشینم که بخوام عشق بازی اون و زنش رو ببینم و بپوسم. منم جوونم. حق زندگی دارم، تا کی بشینم و خوشی اونا رو ببینم؟
+این آشیه که خودت واسمون پختی دختر. وگرنه مراد اصلا راضی به این وصلت نبود
دراز کشیدم و پتو رو روی سرم کشیدم و تلاش کردم بخوابم تا کمتر غصه بخورم. غصه ی تصمیم بچگانه ای که گرفته بودم و خودم رو تو هچل انداخته بودم
ثریا که با حامله بودنش توجه همه رو به خودش جلب کرده بود مدام ناز میکرد و هر روز ویار یک خوراکی میکرد، خوراکی هایی که اصلا فصلش نبود و مراد برای پیدا کردنش همه کاری میکرد
چند روزی از خبر حاملگی ثریا گذشته بود که تصمیم گرفتم برای سر زدن به آقا و خانم جون به خونمون برم. کارها رو به اشرف خانم سپردم و راهی خونه ی پدری شدم
تقه ای به در زدم و کمی بعد گلچهره با هیجان در رو بتز کرد. با دیدنم اخمی کرد و کمی عقب رفت. انگار انتظار دیدنم رو نداشت و منتظر کس دیگه ای بود
بی توجه بهش وارد خونه شدم و خواستم در رو ببندم که کسی در رو فشار داد و مانع بسته شدنش شد.

دلشکسته76b

21 Nov, 15:14


خوانسار زیباترین باغشهرهای پاییزی ایران🍂🍁
خوانسار یکی از خوش آب و هواترین شهرهای ایران است که همه چیزهایی که یک طبیعت دوست به آن احتیاج دارد از درختان بلند و سرسبز گرفته تا چشمه‌های خنک و روان،‌ کوه‌های پر‌ابهت و برفی، آفتاب گرم و هوای پاک را یک‌جا در خود جای داده است.

خوانسار در استان اصفهان در فاصله دو ساعتی از شهر اصفهان و نیمساعت از گلپایگان واقع شده است

دلشکسته76b

21 Nov, 15:13


گنبدهای نمکی شهرستان بستک هرمزگان

1,405

subscribers

2,855

photos

3,559

videos