دلشکسته76b♥ @delshkaste76b Channel on Telegram

دلشکسته76b

@delshkaste76b


+چرا کشتیش؟!
_چون عضو کانال دلشکسته 76b نبود
عکس پروف🌃
موزیک روز🎶
ویس های باحال🎧
متن های جذاب📃
عاشقانه 😍
طنز 😂
مدیر: @Hosein8730
ادمین: @Miss_m_80_m_74
پخش شه لطفا👈 https://telegram.me/delshkaste76b

دلشکسته76b♥ (Persian)

در کانال تلگرام دلشکسته76b شما به یک دنیای پر از عشق، موزیک، ویس های باحال، مطالب جذاب، طنز و همه چیزی که دلتان بخواهد دسترسی خواهید داشت. اگر عضو این کانال نباشید، چرا کشتیتان؟! به علت عدم عضویت در این کانال، به مواردی همچون عکس پروفایل، موزیک روز، ویس های جذاب و مطالب طنزی دسترسی نخواهید داشت. همچنین در این کانال مدیریت توسط @Hosein8730 و ادمینی توسط @Miss_m_80_m_74 انجام می‌شود. پس اگر دوست دارید از این محتواهای شاد و جذاب لذت ببرید، حتما به این کانال بپیوندید. برای عضویت به لینک زیر مراجعه کنید: https://telegram.me/delshkaste76b

دلشکسته76b

15 Jan, 08:35


🌹🍃سلام عشق جان 🍃🌹یک ظهر قشنگ
یک دل آرام

یک شادی بی پایان
یک نور ازجنس امید

یک لب خندون
یک زندگی عاشقانه

و هزار آرزوی زیبا
ازخداوند برایتان خواهانم
نیمروزتان بخیر❤️
🕊🤍🕊🤍
🌹🌹🌹

دلشکسته76b

15 Jan, 08:28


هیچ چیز قشنگ تر از این نیس
یکیو داشته باشی که هر روز به او
بگویی با تو حال تمام روز هایم عشق است💍♥️


‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎

دلشکسته76b

15 Jan, 08:28


چه بهانه ای بهتر از سلفی دونفره ؟!
برای در آغوش گرفتن
و بوسیدنت ؛
در یک مکان عمومی ...

‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎

دلشکسته76b

15 Jan, 07:15


♥️🧡شبنم♥️

دلشکسته76b

15 Jan, 07:15


آهنگ زیبای شمالی🌹🍃

عشق جنگی❤️😍

‎‌‌‌‎‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

دلشکسته76b

15 Jan, 06:13


گدای عشق نباشید،
بخشنده عشق باشید،
انسانهای زیبا همیشه خوب نیستند،
اما انسانهای خوب همیشه زیبایند

‌ ‌.

دلشکسته76b

15 Jan, 06:13


گون آیدین

دلشکسته76b

15 Jan, 06:13


اینکه چقدر حرفای قشنگ بلدیم
مهم نیست
اینکه چقدشبیه
حرفهای قشنگمون هستیم مهمه.

دلشکسته76b

15 Jan, 06:13


#عشق یه تجارت خطرناکه اسیرش که بشی برشکسته میشی...

دلشکسته76b

15 Jan, 06:13


آهنگ : دل خسته
خواننده : بانو حمیرا
ترانه سرا : بیژن ترقی
آهنگساز : بانو حمیرا
انتشار : 1352

دلشکسته76b

15 Jan, 04:37


معین بابا❤️

دلشکسته76b

15 Jan, 04:37


صبــح ها
دلـم تـو را می‌خواهد
بودنت
مهربانیت
و چشمهایت را
راستی...
فنجـان چایت سرد نشده...؟
بڪَـذار برایت
زندڪَے دم ڪنم..!!


صبح بخیر زندگیم💋
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
  🌼

دلشکسته76b

15 Jan, 04:37


ســــلام
‌صبح دل انگیـزتون پر انرژی
دلتون پراز نغمه‌هاے شادی
و پـر از احـساس خوشبختی
جـادہ زنـدگے ‌تـون هـموار  
و تـوأم با سلامتے و ڪامیابی

روزتـون بہ زیبـایے دلهاے مهربونتون

دلشکسته76b

15 Jan, 04:37


چه زیبا می شود

صبحی برایت پلک بگشودن

به امیدت سراسیمه

به سوی زندگی رفتن


#هما_کشتگر

دلشکسته76b

15 Jan, 04:37


چه داند دام بیچاره ،
فریب مرغ آواره ...


چه داند یوسف مصرے ،
غـــم و درد زلیـــــــــخا را ...


مـــــــولانا
🍒🍧🍒

دلشکسته76b

01 Jan, 20:58


🌷💫خـدایـا
🌸صفحه ای دیگر
🌷💫از عمرمان ورق خورد
🌸روز را در پنـاهت
🌷💫بـه شـب رسـانـدیـم
🌸پـروردگـارا
🌷💫شب را بر همه عزیزانمان
🌸سرشـار از آرامش بفـرما
🌷💫و در پنـاهت حافظشان باش
🌸شبتون خـوش در پناه خــدا

🌸🌸🌸🌸

    🦋🧿 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍🌧🌺‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


🕊

دلشکسته76b

01 Jan, 20:57


♥️00::00♥️
چهار صفر ک هیچ
زمان روی هزار صفر هم بایستد

و تو نباشی

یعنی ک زندگی

صفر در صفر است .

عشقمون پایدار ‌ ‌‌



❤️❤️:❤️❤️

دلشکسته76b

01 Jan, 20:57


.. ' 12 '..  
9-  ⇧  -3   ♥️♥️::♥️♥️
' .  6 . '

تنهایت نمی‌ڪَذارم...
       حتی اگر
    تقدیرم
      با " تو"نباشد
         اما من با توام 
صد غزل برساعت صفر دلم ڪَفتم
نشد
   عاشق دلبرشدم اما 
              زدل رفتم نشد..

❤️❤️:❤️❤️

دلشکسته76b

01 Jan, 20:57


♥️00:00♥️

دراین ساعت صفر عاشقی

چگونه بفرستـــم

      تپش هاى قلبم را

براے تـــو

      تـا باور كنـــے

قلبم هر لحظه برای

      تو می زند عشقـم

صفرعاشقی مبارک

نفسسسسسسسمم


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍
‌‌‌‌‌‌‌‌❤️❤️:❤️❤️

دلشکسته76b

01 Jan, 20:57


♥️♥️:♥️♥️
صفرعاشقی

دلــم را برایت
پیش ڪش آوردم

منتظرم باش
در ساعت صفر عاشقی


❤️❤️:❤️❤️



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌

دلشکسته76b

01 Jan, 20:54


🍂

.

.. ' 12 '..
9- ⇧ -3
' . 6 . ' ♥️♥️:♥️♥️

تـــو مــــــــرا
در عشقت پیچانــــــدی
حریر عاشقانه هایــــــــت
معــــطر بہ عشـــــــــق
اســـــــــــــــت
ای
بہ فــــــدای دل نــــــازت
دلداده ام باش تا دلداده ات شوم
‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️❤️:❤️❤️


‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌🍂ℒℴνℯ🍁

دلشکسته76b

01 Jan, 20:54


عشق دلم....
میخوام بدونی تو قشنگ‌ترین اتفاق زندگیه من بودی و هستی....
قشنگ‌تر و قابل اعتماد‌تر و دوست‌داشتنی‌‌تر از تویی واسه من وجود نداره.... من تو رو اندازه‌ی آسمون و ستاره‌هاش، دریا و آب‌هاش، جنگل و درخت‌هاش، و دنیا و آدم‌هاش دوستت دارم.... تو تنها انتخاب قلبم خواهی بود، مرسی که با بودنت به زندگیم امید میبخشی....

دلشکسته76b

01 Jan, 20:13


سـاعت عـاشقـــی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌❤️‍🔥❤️‍🔥::❤️‍🔥❤️‍🔥
ای که روی تو،
بهشت دل و جان است مرا!

ای که وصل تو
مراد دل و جان است، مرا!

چون مراد دل و جانم،
تویی از هر دو جهان

از تو دل برنکنم،
تا دل و جان است مرا


❤️❤️::❤️❤️

دلشکسته76b

01 Jan, 20:13


❤️❤️00:00❤️❤️


گونه هایت را ؛
با نسیم بوسه هایم سرخ می کنم
تا عشق را در چهارچوب بهار آغوشت
سبز نگه بدارم ...
ای دو چشمت برلیان ؛
و عالم از عشقت حیران .

صفر عاشقی مبارک


❤️❤️00:00❤️❤️

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌◇●𝐚♡𝐦●◇

دلشکسته76b

01 Jan, 20:13


دوست دارم قدر یک دنیا

🌹🌹

دلشکسته76b

01 Jan, 20:13


دنـج ترین کافه‌ی
دنیــا آغوشِت با طعم لبات🙂💋

♥️00:00♥️
❤️ تو مال منی

اخم های تو
❤️بالا ترین لذت دُنیاست

ای بَهانه ی تَمام لوس شدن های مَن!!

         ""دوستــــ♥️ــــت دارم"""

♥️♥️:♥️♥️



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☆𝐀♡𝐌☆

دلشکسته76b

01 Jan, 20:13


«‌تــو» را چـه بنـامـم
جـز نفـس...
‌کـه بـود و  نبـود تـــو
‌بود و نبود من است!
‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎شبت خوش

‎𝄠‎ⁱˡᵒᵛᴇ ᵧₒᵤ𝄠

دلشکسته76b

01 Jan, 20:13



من محکومم
به دوست داشتنت
تا ابد... و تا پای جان ...
خیییلی دوستت‌ د
ارم عزیزم🫶♥️

‎‌‌‎─═༅࿇💕💕࿇༅═─

دلشکسته76b

01 Jan, 20:13


🌹🌹

دلشکسته76b

01 Jan, 19:35


Gövhər Rzayeva, Aytac Vidadiqızı, Ofelya Şabanova, Aşıq Namiq
📅 Release Date: 2025/01/01 - 17:30:23

♡჻ᭂ࿐✰

دلشکسته76b

01 Jan, 19:35


#شبتون_بی_غم
فرداتون زیبا بدورود
تادرودی دیگر بدرود

♡჻ᭂ࿐✰

دلشکسته76b

01 Jan, 19:35


شباهنگ کرج

🗣امید جهان
🎵تنگه غروب

دلشکسته76b

29 Nov, 14:25


براتون آرزو می‌کنم:
خُدا نردبونی واستون بسازه تا جلوی همون آدمایی بالا بری که آرزوشونه زمین بخوری و نمی‌تونن بالا ببیننت...

دلشکسته76b

29 Nov, 14:10


📸
در این غروب
   یه آرزوے زیبا...
ی دعاے قشنگ براے شما مهربونا
الهـــــے
   شادیاتون زیاد...
      غم هاتون ڪم...
        وزندگیتون پراز عشـــــق
  غروبتون مثل  حالتان خوب
و قشنگ‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌...


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✾࿐🍃💞🍃࿐✾

دلشکسته76b

29 Nov, 14:10


بچه بودیم،
دخترا عاشق عروسک بودن
و پسرا عاشق مردهای قوی.
بزرگ که شدیم،
دخترا عاشق مردای قوی شدن و پسرا عاشق عروسکها!

دلشکسته76b

29 Nov, 14:10


ی صدای دختر کوچیکم بیاد...😌😍

دلشکسته76b

29 Nov, 14:10


بهش میگم چرا دیر جواب میدی میگه درگیره بد بختیامم

حالا ایشالا که بد بختیاش خوشگلتر از من نباشه

🥲😝😝

دلشکسته76b

29 Nov, 14:10


من اگه اخلاقم بده
معرفتم جبرانش میکنه
اخلاق بد یه لحظه س، معرفت یه عمر

دلشکسته76b

29 Nov, 14:10


اولین حرڪت ایرانیا تو دعواے مجازی:
بستن عڪسهاے پروفایل
😂

دلشکسته76b

29 Nov, 13:01


احساست چیه وقتی میفهمی یه ایرانی انقدر معروفه و تو نمیدونستی ؟ ..
لحظاتی به جادوی موسیقی ایرانی به رهبری استاد مجید انتظامی گوش کنید ...

دلشکسته76b

29 Nov, 13:01


🎞🔥کلیپ نوروز مریوان روستای بالک 🔥🎞

🎤ماموسا آرام بالکی
🎤

دلشکسته76b

29 Nov, 13:01


واقعا ارزش دیدن داره 😍😍


👏👏👏👏👏👏👏👏


#رویایی🦢🦢

دلشکسته76b

29 Nov, 13:01


عصر آخر هفتہ تون بہ شااااادی💃

دونہ دونہ

دلشکسته76b

29 Nov, 13:01


اینستارو باز میڪنے هرڪے یہ شوهر

برداشتہ باهاش میرقصه...
😂

دلشکسته76b

29 Nov, 13:01


به فنارفتگان😂😂 دلتون شاد❤️

همراهان عزیز
😍
آدینه بر شما خوووووش

دلشکسته76b

29 Nov, 13:01


♦️اجرای زنده موسیقی پلنگ صورتی رو دیده بودید؟🌸👩‍🎤
واقعا که این جز بهترین نوستالژی هامونه 👌🌸


دلشکسته76b

29 Nov, 13:01


جمعه و پاییز و کمی حالِ خوش
جمعه و سرما و درختان زرد
هرکه بہ حالی شدہ مشغول‌تر
حالت غم از همہ معمول‌تر ...
من ولی آرام و صبورم چو سَروْ
فارغم از غصہ و غم‌های شهر
لیک اگر خاطرہ بُگذارَدَم .
..

دلشکسته76b

29 Nov, 12:02


هر چه اشتهای فرد بیشتر باشد
نشان از سردی معده اوست

برای کم کردن اشتها باید معده را گرم کرد

بهترین روش گرم کردن معده،
استفاده از عرق نعناع و بارهنگ است

🆔

دلشکسته76b

29 Nov, 11:29


آه چه آرام و پُر غرور گذر داشت زندگی من چو جویبار غریبی در دل این جمعه های ساکت متروک...

♡჻ᭂ࿐✰

دلشکسته76b

29 Nov, 11:29


چقدر قفلشم هی خدا........ 🚶🏻‍♀💔


نَِاَِمَِــَِرَِدَِیَِ

دلشکسته76b

29 Nov, 11:29


آܝ‌ܝ۬‌၄‌ܢߺ࡙ ܩܟߺߊ‌ࡋ🖤

آذر یادش رفته
ڪه پاییز است
نمیبارد
فقط یخ میزند
به گمانم ڪسی
به طرز فجیعے تنهایش گذاشته
وگرنه اینگونه ماتش نمیبرد

‍️‍️
    
          ‍️‍᯽ᘝ࿐ྀུ☆🌾

دلشکسته76b

29 Nov, 11:29


بعضی حرف‌ها هستن ،
شاید کمرنگ بشن ولی هیچوقت تلخیشون از بین نمیره...

دلشکسته76b

21 Nov, 18:47


کلیب مازندرانی
مرضیه

دلشکسته76b

21 Nov, 18:47


قديما چقدر رنگ تو زندگيا بود😢
پرده هاى قديمى و هنر دست مادر بزرگ ها گلدوزى ميكردن با رنگ هاى شاد و مختلف


خونه مادر مامانم،ک عزیز صداشون میکردیم این مدلی بود پرده هاش..البته میگفتن پشت دری،و زیر چوب لباسی دیواری هم میزدن از این پارچه دست دووز...

یادش بخیر خدا رحمتش کنه🙏

دلشکسته76b

21 Nov, 18:47


كاش ميشد به روزايى برگرديم
كه تنها دغدغه مون بازى كردن با
كمترين امكانات بود
بهترين روزاى ما همون موقع ها بود
چقدر با همديگر مهربان بوديم
چه روزگار قشنگى داشتيم
دلها نزديكتر بود
حسادت كمتر بود ،
يكرنگى و صفا بيشتر بود
چندين خانواده با همدلى و
صميميت زندگى ميكردند
پر از خاطرات خوب كه الان
حسرت همون روزها رو ميخوريم
بازى با بچه هاى همسايه ،
مهمانى هاى بى شيله و پيله دور همى ها
تو كوچه بازى كردن با خيال راحت
در خانه ها هميشه به روت باز بود
دنياى بچگى دنياى بى خيالى بود
چه روزاى خوشى از دست داديم
كاش براى چند لحظه پرت مى شديم
به آن روزها ...!🌹

دلشکسته76b

21 Nov, 16:56


(هیچ‌دوستت‌دارم‌گفتنی‌
   مثل‌بغل‌حق‌مطلبواَدانمیڪنه🫂🫀

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
◍⃟♥️ ♥️💍👫🏻🌸🍂

دلشکسته76b

21 Nov, 16:56


عشــق جانَـــم...

کمـی کمتـر در مَن "عشـ ـق" بریز که
لبـــریزم از "وجـ ـودت"..♥️🫧

࿐𖣘჻ᭂ⸙♥️⸙჻ᭂ𖣘࿐

دلشکسته76b

21 Nov, 16:56


قضاوت نکن کسیو که نمیشناسی
شاید اون دنیایی داره که تو اصلا نمیتونی بهش فکر کنی...

دلشکسته76b

21 Nov, 16:56


دختر و پسر نداره، واضح‌ترین نشونه دوست داشتن توی همه آدم‌ها، حسود شدنه.

دلشکسته76b

21 Nov, 16:56


رفیق هر موقع پول نیاز داشتی میتونی روی من حساب باز کنی، دوتایی میریم گدایی😂👌



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۲رخساره
به عقب برگشتم و با دیدن مرتضی لب گزیدم و به سرعت وارد خونه شدم و با گلچهره تنهاش گذاشتم
پریوش وسط حیاط مشغول ور رفتن با ماشین لباسشویی بود که آقا به تازگی از شهر خریده بود، با دیدنم اخمی کرد و گفت
+چه عجب، از اینورا
+اومدم به خانم جون سر بزنم
+خدا از دهنت بشنوه! نمیدونم چه حکمتیه بعد این همه وقت دقیقا روزی اومدی به خانم جونت سر بزنی که داماد من قرار بوده بیاد اینجا
سری تکون دادم و با بی حوصلگی گفتم
+من به داماد شما چیکار دارم؟ ارزونی خودتون. میرم به خانم جون سر بزنم
به سمت اتاق خانم جون رفتم و بی توجه به گلچهره و مرتضی که من رو نگاه می‌کردند وارد اتاق شدم و در رو پشت سرم بستم
قلبم تند تند میزد و دست هام میلرزید. مرتضی هنوز برای من ی عشق دست نیافتنی بود که برای رسیدن بهش حاضر بودم از همه چیزم بگذرم
کنار خانم جون نشستم و براش از اتفاقات اون مدت گفتم. خانم جون دستم رو فشار میداد و به زبون خودش باهام همدردی میکرد و گریه اش لحظه ای بند نمیومد
نیم ساعتی کنار خانم جون نشستم و بعد قصد رفتن کردم. از اتاق که بیرون اومدم متوجه بحث شدید بین گلچهره و مرتضی شدم. خواستم به سمت در حیاط برم که با شنیدن صدای مرتضی که اسمم رو صدا میزد سرجام ایستادم
+وایستا رخساره، میخوام باهات حرف بزنم.
گلچهره جیغی کشید و گفت
+تو چه حرفی داری با اون بزنی؟ ها؟
مرتضی به سمتش برگشت و با لحن عجیبی گفت
+ساکت شو گلچهره، وگرنه ی جور دیگه باهات حرف میزنم
به سمتم اومد و بی توجه به سروصداهای پریوش و گلچهره با لحن آرومی گفت
+شنیدم اون شوهرت نامردت سرت هوو آورده! راسته رخساره؟
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم، مرتضی مشتی به دیوار کوبید و با خشم گفت
+این بود ادعای عاشقیش؟ چرا اینکارو کرده؟ ها؟ واسه چی به آقات نگفتی حسابشو کف دستش بذاره؟ اصلا چرا به من نگفتی؟

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۳رخساره
ذل زدم تو چشماش و با لحن سردی گفتم
+چون خودم واسش رفتم خواستگاری، چون خودم واسش زنگ گرفتم و خواستم بره دنبال زندگیش
کوبیدم رو سینه ام و با گریه گفتم
+چون این قلب بی صاحاب نمیتونه در آن واحد دو نفر رو دوست داشته باشه! چون من احمق هنوز امید داشتم که به تو برسم، چون نمیخواستم با مراد زندگی کنم. میخواستم تو خلوت خودم با همون خاطرات کم خودمون زندگی کنم
مشتی به سینه اش کوبیدم و حرف آخرم رو زدم
+چون من احمق هنوز تو رو دوست دارم
صدای جیغ گلچهره پیچید تو گوشم،به سمتم حمله کرد اما مرتضی جلوش رو گرفت
+برو گمشو رخساره،برو از زندگی من گمشو. تو شوهر داری زنیکه ی هرزه، چطور میتونی به ی مرد زن دار ابراز علاقه کنی؟ خدا از رو زمین ورت داره که وجودت فقط و فقط باعث دردسره. به خدا میزنم ی بلایی سرت میارم که سگ هم صورتت نگاه نکنه
عقب عقب رفتم، نگاهم رو از صورت پر از خشم گلچهره گرفتم و با سرعت خونشون رو ترک کردم و به سمت خونه دویدم. خونه ای که نمیدونستم جایی برای من هست یا نه
راهم رو به سمت تپه های پشت خونه کج کردم، میخواستم کمی با خودم و خدا خلوت کنم، خدایی که انگار یادش رفته بود بنده ای به اسم رخساره داره
روی تپه ی گلی نشستم و سرم رو به سمت آسمون گرفتم
+خدایا! حکمتت از آفرینش من چی بود؟ این چه سرنوشتیه واسه من ساختی؟ چرا عشق مرتضی رو تو دلم انداختی؟ چرا نذاشتی دل بکنم ازش و دل خوش کنم به زندگیم؟ چرا روز و شب صداش تو گوشم میپیچه؟ چرا فکرش لحظه ای رهام نمیکنه؟ یعنی من دارم خیانت میکنم؟ یعنی واقعا من ی آدم هرزه ام؟.... اما اونا خودشون مقصر بودن... اونا میدونستن من و مرتضی همدیگه رو میخواییم... گناه اصلی به گردن اوناست...مجازاتی هم اگر باشه باید واسه اونا باشه... خدایا کمکم کن، کمکم کن اگه قراره با مراد زندگی کنم مهرش به دلم بیفته و مهر مرتضی از دلم بیرون بره، کمکم کن بتونم جلوی این عشق ممنوعه رو بگیرم
با دلی خون و صورتی خیس از اشک راهی خونه شدم، به خودم قول داده بودم دل بکنم از مرتضی و سعی کنم با مراد زندگی کنم. دیر بود اما هنوز امید داشتم که بتونم دل مراد رو نرم‌ کنم.

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۴رخساره
هنوز دلم خوش بود به ته مونده ی علاقه ای که مراد بهم داشت
وارد خونه که شدم چشمم به ثریا خورد که کنار حوض نشسته بود و عوق میزد و مراد هم کنارش نشسته بود و کمرش رو ماساژ میداد. سلام کردم، مراد زیر چشمی نگاهم کرد و حتی جواب سلامم رو نداد. خشم تمام وجودم رو گرفته بود. چادرم رو روی بند رخت انداختم و وارد مطبخ شدم. انگار دچار جنون شده بودم. بس بود هرچی سختی و تنهایی کشیده بودم، دیگه نمیتونستم صبر کنم و دل و قلوه دادن این دو نفر رو نگاه کنم
چاقوی بزرگی برداشتم و به سمت حیاط دویدم. مراد زیر بغل ثریا رو گرفته بود و به سمت اتاقش می‌برد. با دیدن من چشماش رو گرد کرد و با بهت گفت
+داری چیکار میکنی رخساره؟
سر تیز چاقو رو روی شکمم گذاشتم و با هق هق گفتم
+میخوام بزنم خودم رو بکشم و از دست شما ها راحت بشم. از دست تویی که عشق و عاشقیت فقط تو حرف بود، از دست مرتضی که منو عاشق کرد و ترکم کرد
با دست های لرزونم فشاری به چاقو آوردم. ثریا جیغی کشید و مراد به سرعت به سمتم دوید و چاقو رو از دستم کشید و به گوشه ای پرتاب کرد. سیلی محکمی به صورتم زد و با خشم گفت
+تمومش کن،این بچه بازی ها رو تموم کن رخساره. تو تعادل روانی نداری! به خدا که تو مریضی. ی روز به من بله میگی و فرداش میگی یکی دیگه رو دوست داری! بعد جلوی چشم های معشوقه ات دست منو میگیری و میای تو خونه ام! هفت ماه دل من رو خون کردی و به اجبار واسم زن گرفتی تا دل بکنم ازت! حالا که همه چی مطابق میلت شده دیگه چه مرگته؟ ها؟ چه مرگته؟
دستی به گونه ام کشیدم و به مردی خیره شدم که هیچ نشونی از عشق تو چشماش و حرفاش نبود
قدمی به عقب برداشتم و گفتم
+اگه میخوای از دستم خلاص بشی طلاقم بده. طلاقم بده و راحت زندگیتو بکن. واسه چی تو این خونه نگهم داشتی وقتی حتی جواب سلامم رو نمیدی؟ میخوای زجرم بدی؟ میخوای بابت اون هفت ماه مجازاتم کنی؟ من به اندازه ی کافی مجازات شدم. منی که از بچگی از هیچکس محبت ندیدم، حتی از تویی که به ظاهر شوهرم بودی و همون روز اول که بهت گفتم نمیخوام کنارم باشی کشیدی کنار! پس همه ی تقصیر ها رو گردن من ننداز و اگه میخوای از دست من و دیوونه بازی هام خلاص بشی همین امروز ی عاقد بیار و طلاقم رو بگیر

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۵رخساره
باشه، فکر کردی اینکارو نمیکنم؟ دلم به چی تو خوش باشه آخه؟ به صورت رنگ پریده ات؟ یا به عشق نداشته ات؟ همین امروز طلاقت میدم.گور بابای خودت و زندگی خواهرت. برو هر گوهی میخوای بخور. اصلا برو به خواهرت خیانت کن. برو با شوهر خواهرت بریز رو هم! من چرا غصه بخورم؟
دست ثریا رو گرفت و جلوی چشم ها خیس از اشک من وارد اتاقشون شد و در رو محکم بهم کوبید
ساکی که اشرف خانم بهم داده بود رو برداشتم و لباس هام رو داخلش گذاشتم. نیم نگاهی به اشرف خانم انداختم و ساکم رو گوشه ی اتاق گذاشتم
+والا که من تو کارای تو موندم دختر! به خدا داری اشتباه میکنی! مراد عصبانی بوده ی حرفی زده، تو که نباید سریع گوش کنی و بار و بندیل جمع کنی.
کنارم نشست و دست های سردم رو تو دستش گرفت و گفت
+بیا و از خر شیطون پیاده شو. میخوای طلاق بگیری کجا بری دختر؟ میخوای بری خونه ی آقات؟ میدونی که ممکنه حتی راهت ندن؟ بمون همینجا. اگر مراد اذیتت میکنه اصلا فراموش کن شوهرته، کنار ما زندگی کن. مثل ی دختر پیشمون باش
دستم رو روی دستش گذاشتم و گفتم
+تا همینجا هم خیلی بهتون زحمت دادم. شما از مادر خودم برام عزیز ترید، محبتی که شما در حق من کردید مادرم نکرده بود. تا عمر دارم مدیون محبت شمام. حالا هم اگر میخوام طلاق بگیرم به خواست خودمه. نه مراد و نه ثریا هیچ نقشی تو این تصمیم ندارن. میدونم شاید به نظرتون گستاخ بیام، اما من هیچوقت نتونستم مراد رو به عنوان شوهرم قبول کنم.اختیار  این دل لامصب از دستم در رفته. خودمم باورم نمیشه که این بلا رو سر خودم و زندگیم آوردم. اما دیگه واسه پشیمونی دیره، دیگه واسه غصه خوردن هم دیر شده. بذارید برم شاید بتونم ی زندگی جدید رو شروع کنم. به خدا اگر من اینجا باشم زندگی مراد هم خراب میشه. نبودن من به نفع همه اس
+چی بگم مادر، تو که حرف حرف خودته و به حرف هیچکس گوش نمیدی، همون موقع بهت گفتم ازدواج دوباره ی مراد اشتباهه. گفتم تهش پشیمونیش واسه خودت میمونه. اما گوش نکردی
لبخند تلخی زدم و گفتم
+اتفاقا خوب شد که اینکارو کردم و فهمیدم عشق و علاقه ی مراد همش باد هواس. اینجوری خیلی زودتر شناختمش.

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۶رخساره
شما هم غصه نخورید، خیلی زود نوه اتون به دنیا میاد و دورتون شلوغ میشه و منو فراموش میکنید
+چی بگم مادر، نمیدونم چرا مهر تو خیلی زود به دلم افتاد. تو عروسم نبودی رخساره، مثل دخترم بودی... هیچوقت نمیتونم با ثریا مثل تو راحت باشم. میشناسیش که! کاش هیچکدوم از این اتفاق ها نمی افتاد. کاش میموندی پیشمون. من نگرانتم. تو وقتی دختر اون خونه بودی جایی تو اون خونه نداشتی. اگه بخوای به عنوان ی زن مطلقه بری محاله پریوش راهت بده
+خدای منم بزرگه. پریوش هم اونقدری که نشون میده بی رحم نیست. خودشم از خداشه یکی باشه کارهای خونه رو بکنه و مراقب خانم جون باشه. کی از من بهتر؟
+بازم فکر کن رخساره، هنوزم میتونی محبتت رو به دل مراد بندازی، اصلا من خودم موقعیتش رو جور میکنم که با هم تنها باشید
+
آهی کشیدم و گفتم
+نه مادرجون، دیگه همه چیز تموم شد. امشب قراره صیغه ی طلاق بینمون خونده بشه. هرچی زودتر از اینجا برم برای همه بهتره
تقه ای به در خورد و آقا کاظم با چهره ای درهم سرکی به داخل کشید
+حاج آقا اومده واسه خوندن خطبه ی طلاق. چی شد اشرف؟ با این دختر حرف زدی؟
+چی بگم؟ حرف حرف خودشه. اصلا انگار من دارم آب تو هاون میکوبم
+ای امان از این لج تو دختر! بیا از خر شیطون پیاده شو. به خدا مراد پشیمونه. کافیه لب تر کنی تا حاج آقا رو بفرسته خونه اش
مصمم از جا بلند شدم و گفتم
+من حرفامو به مادرجون زدم. بهتره بریم تا دیر نشده
آقا کاظم سری تکون داد و جلوتر از من به سمت اتاق ثریا رفت. وارد اتاق شدم و بدون اینکه به کسی نگاه کنم گوشه ی اتاق نشستم. حاج آقا رو به من گفت
+دخترم، از تصمیمی که گرفتی مطمئنی؟ میخوای طلاق بگیری؟
+بله حاج آقا. مطمئنم. شما هم زودتر خطبه رو بخونید لطفا
+در مورد مهریه چی؟ به توافق رسیدید؟ شما حامله نیستی دخترم؟

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۷رخساره
زیر چشمی به ثریا نگاه کردم، لبخند از روی لبش محو نمیشد
+نه. نیستم. مهریه هم اگر داره بده، اگر نداره هم نده.واسم مهم نیست
آقا کاظم به حرف اومد و گفت
+مهریه اش رو میدیم حاج آقا، پسر من در حق این دختر ظلم کرده. اگر میخواد من ازش راضی باشم باید مهریه ی این دختر رو تمام و کمال بده
+خیلی خب،گویا اصرار بی فایده است. پس من شروع میکنم
خطبه ی عقد خونده میشد و من احساس میکردم راه نفسم داره باز میشه. بعد تموم شده خطبه احساس سبکی عجیبی میکردم. از جا بلند شدم و بدون اینکه نگاهی به مراد بندازم از مادرجون و آقاجون خداحافظی کردم و ساک کوچکم رو برداشتم و از خونه ای که به زور واردش شده بودن با اختیار خودم بیرون زدم و به سمت سرنوشت جدیدی قدم برداشتم
ضربه ای به در خونه زدم، کمی طول کشید و بعد احمد در خونه رو باز کرد. با دیدنم لبخندی زد و با هیجان داد زد
+آقاجون آبجی رخساره اومده
دستم رو گرفت و به داخل کشید. وارد خونه شدم و نفس عمیقی کشیدم، من کم تو این خونه سختی نکشیده بودم اما بازم ترجیح میدادم تو خونه ی پدرم باشم و نون با منت بخورم تا اینکه بخوام نظاره گر خوشبختی شوهرم باشم و تو اون خونه بپوسم
پریوش وارد حیاط شد و با دیدنم اخمی کرد و جلو اومد. نگاهی به ساکم انداخت و گفت
+کجا به سلامتی؟ سفر تشریف میبری؟
+اومدم خونه ی آقام. اومدم که بمونم
به سرعت بهم نزدیک شد و گفت
+چی گفتی؟اومدی بمونی؟ تو غلط کردی، تو مگه شوهر نداری؟شوهر بی غیرتت چطور اجازه داده تو بیای اینجا؟ اونم با ساک
پوزخندی زدم و ساکم رو روی زمین گذاشتم و گفتم
+من شوهر ندارم، طلاق گرفتم زن بابا. همین چند دقیقه قبل خطبه ی طلاق بینمون جاری شد
صدای فریاد پریوش باعث شد همه به حیاط بیان
+طلاق گرفتی؟ تو به گور مادرت خندیدی که طلاق گرفتی، طلاق گرفتی بیای بشی آیینه دق من و این دختر؟

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۸رخساره
اقا با قدم های بلند نزدیک شد، بازوی من رو گرفت و با مهر پدرانه اش سرم فریاد کشید
+با اجازه ی کی طلاق گرفتی؟ ها؟ تو مگه پدر نداشتی که سرخود هر غلطی دلت خواست کردی؟
بازوم رو از دستش کشیدم و من هم مثل خودش فریاد کشیدم
+نه، من بابا ندارم، من هیچکسو تو این دنیا ندارم. از روز اولم اضافی بودم. از روز اول دوستم نداشتی. همش چشمت دنبال پسرات بود. همه ی کارهای خونه رو دوش من و مادرم بود و تو همش به فکر زن جدیدت و بچه هاش بودی. تو کی واسه من پدری کردی که حالا خودتو پدر من میدونی؟ ها؟ تو کی بابای من بودی آقا؟ حالا هم حرف آخرم رو همین اول میزنم. من طلاق گرفتم. از اون مردی که واسم لقمه گرفته بودید جدا شدم. چون نتونستم بدون عشق زیر ی سقف باهاش زندگی کنم. برگشتم خونه ی آقام! برگشتم خونه ی مردی که ادعای پدری داره. حالا میتونی راهم بدی خونه ات تا مثل سابق کلفتی زن و بچه هات رو بکنم، میتونی از خونه ات پرتم کنی بیرون. خدای منم بزرگه. تهش اینکه آواره ی خونه ی مردم میشم. همون مردمی که فکر میکنن اسدالله خان مرد خوب و با خداییه! خبر ندارن رو قتل زنش سرپوش گذاشت و دخترش رو به زور شوهر داد و حالا هم میخواد از خونه اش پرتش کنه بیرون
سیلی که به صورتم خورد باعث شد محکم به زمین بخورم. با بهت به آقا نگاه کردم. تمام تلاشم رو کردم تا اشکم جاری نشه و موفق هم شدم
+اینو زدم تا حد خودت رو بدونی. تا بفهمی با بزرگتر از خودت باید چطور حرف بزنی. حالا هم وسایلت رو جمع کن و گورتو گم کن برو تو اتاقت. تا وقتی نگفتم هم حق نداری پاتو از اتاقت بیرون بذاری. تا من برم و حق اون شوهر بی غیرتت رو کف دست بذارم
با نفرت از جا بلند شدم و گفتم
+هیچ ربطی به اون نداره. من خودم خواستم طلاق بگیرم. پای اون رو وسط نکش
پریوش با حرص گفت
+آره خب، خواسته طلاق بگیره و بیاد بشه بلای جون من و این دختر. اسد بهت گفته باشم، اگه این دختر بخواد اینجا بمونه من یک لحظه ام اینجا نمیمونم. جمع میکنم میرم خونه ی عمه ام
آقا دستی تکون داد و گفت
+هیچکس حق نداره پاشو از این خونه بیرون بذاره. وگرنه قلم پاشو خورد میکنم
حرفش رو زد و کتش رو برداشت و به سمت اتاقشون رفت. با بغض از جا بلند شدم و ساکم رو برداشتم و روونه ی اتاق قدیمیم شدم. هنوز در رو نبسته بودم که صدای پریوش به گوشم رسید

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۹رخساره
بخدا قسم بخوای زندگی این بچه رو خراب کنی بلایی به سرت میارم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن
در رو بستم و تکیه ام رو به در دادم. ذهنم خالی خالی بود و نمیدونستم از این به بعد رو باید چیکار کنم
اون شب خیلی راحتتر از چیزی که فکرشو میکردم خوابم برد، خوابی بدون کابوس! صبح که از خواب بیدار شدم با دیدن اتاقم لبخندی زدم و پتوم رو کنار زدم. خواستم از اتاق بیرون برم اما با یادآوری حرف های آقا ترجیح دادم چند روزی جلوی چشمشون آفتابی نشم
شش روز از برگشتم به خونه میگذشت، آقا صد بار اومده بود و ازم خواسته بود رجوع کنم اما هربار با مخالفت من روبه رو میشد. دفعه ی آخر تهدیدش کردم که اگر پاپیچم بشه شبونه از خونه  فرار میکنم و خودم رو گم و گور میکنم و رسوایی به بار میارم
داشتم از دستشویی برمیگشتم که در خونه زده شد. پریوش با تلخی گفت
+گمشو برو تو اتاقت. نمیخوام کسی ببینتت
وارد اتاقم شدم و از پنجره ی کوچک اتاقم به حیاط خیره شدم. مرتضی با سر و وضعی آشفته وارد خونه شد. پنجره رو آروم باز کردم و گوشه ی دیوار ایستادم تا صداشون رو بشنوم
با شنیدن صدای پر از غصه ی مرتضی انگار غم عالم به دلم نشست
+دختر عمه... مادرم...
+مرتضی؟ چی شده؟ مادرت چی؟
کمی طول کشید تا صدای پر از غصه اش به گوشم رسید
+سکته کرد... اینبار دووم نیاورد
صدای هق هق گریه ی مردونه اش قلبم رو به درد آورد. به دیوار تکیه دادم و از ته دل گریه کردم برای غم مردی که عاشقانه دوستش داشتم
گلچهره سعی میکرد با حرفاش مرتضی رو دلداری بده، مرتضی اما انگار خودش رو مقصر مرگ مادرش میدونست
+نباید باهاش بحث میکردم، نباید اون حرف ها رو بهش میزدم. بهش گفتم... بهش گفتم که ازش بدم میاد. بهش گفتم که اون مانع خوشبختیم ‌‌شده. بهش گفتم بابت زجری که میکشم حلالش نمیکنم
+انقدر خودخوری نکن مرتضی، پاشو ی آبی به صورتت بزن تا ما هم حاضر شیم و بریم برای مراسم ختم
مرتضی به تلخی خندید و گفت
+کدوم مراسم؟ سه روزه مادرم

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۱۰۰رخساره
خداا مرگم بده، چرا به ما خبر ندادی؟
+نمیدونم، انگار رو زمین نبودم. من باعث مرگش شدم دختر دایی
+این حرفو نزن پسر، مرگ و زندگی که دست من و تو نیست. خواست خدا بوده، عمرش به دنیا نبوده. توام انقدر حرص و جوش نخور. پاشو، پاشو با گلچهره برو ی دوری بزن ی بادی به کله ات بخوره حالت سرجاش بیاد
مرتضی اما انگار به قصد دیگه ای اومده بود
+رخساره برگشته خونه مگه نه؟
+خدا مرگم بده، تو چیکار اون داری؟
+جواب منو بده دختر دایی. راسته میگن رخساره طلاق گرفته و برگشته؟
+گیریم که برگشته باشه! به تو چه ربطی داره
+رخساره؟ رخساره کجایی؟ بیا بیرون
پامو محکم به زمین فشار دادم، تمام تلاشم رو کردم تا حرکتی نکنم
+بسه مرتضی، آبرومون رو بردی، تو با رخساره چیکار داری؟ زنت مثل دسته ی گل اینجاس، نگاش کن چطور داره گریه میکنه.
+ولم کن دختر دایی. روز اول بهت گفتم من دخترت رو نمیخوام. گفتم اگه یک روز به آخر عمرم مونده باشه و بتونم به رخساره برسم صبر نمیکنم و گلچهره رو طلاق میدم. حالا برو بگو رخساره بیاد. چون تا نیاد من از اینجا تکون نمیخورم
+حیا کن پسر. رخساره هنوز عده اش تموم نشده. هنوز یک هفته نیست طلاق گرفته. هنوز میتونه به شوهرش رجوع کنه. درست نیست با مرد نامحرم همکلام بشه
+دست بردار دختر دایی، بسه هرچی با این حرفا خامم کردید. من تا رخساره رو نبینم و باهاش حرف نزنم از اینجا تکون نمیخورم. همون سه روز قبل که فهمیدم میخواستم بیام منتهی مادرم جلوم رو گرفت. دعوامون شد و اون اتفاق افتاد
+همین دیگه، اصلا این دختر شومه، هروقت اسمی ازش برده میشه ی بلایی سر یکی میاد. دست وردار مرتضی. به خدا داری اشتباه میکنی. چطور دلت میاد انقدر زنت رو اذیت کنی؟ اونم به خاطر کی؟ به خاطر اون دختر بی همه چیز؟
صدای فریاد مرتضی پیچید تو خونه
+بسه،با همین حرفات مادر ساده ی منو گول زدی و دخترت رو بهم انداختی، بابا به چه زبونی بگم من دختر تو رو نمیخوام. تا اینجا هم اگر صبر کردم فقط و فقط به خاطر رخساره بوده. چون میخواستم نزدیکش باشم

دلشکسته76b

21 Nov, 15:59


قسمت۹۱رخساره
مرادی که دم از عشق و دوست داشتن میزد حتی تو صورتم نگاه نمیکنه
+بدت نیاد ها رخساره! خودت هم کم مقصر نبودی!
مگه بهت نگفتم به جای اینکه واسه شوهر جوونت دنبال زن باشی یکم بهش محبت کن تا وابسته ات بشه؟ ی نگاه به ثریا بنداز! ببین چطور دو ماهه خودش رو تو دل مراد جا کرد! چقدر حرفش خریدار داره! الانم که داره مادر میشه و دیگه خدا رو بنده نیست. ببین رخساره، ی چیزی بهت میگم بین خودمون باشه. من از یکی از همسایه ها شنیدم که مادر ثریا رفته دعای دل گرمی و دل سردی از یکی گرفته، انگار پول زیادی هم بابتش داده. ترسم از اینکه اون دعا رو وارد این خونه کرده باشه! وگرنه مرادی که جونش واسه تو در میرفت چطور یک شبه از این رو به اون رو شد! اصلا شب حجله مراد نمیخواست بره تو حجله. ولی وقتی رفت تا فردا عصرش بیرون نیومد، وقتی هم اومد انگار اون مراد رو برده بودن و یکی دیگه رو آورده بودن. به خدا که اینا جادو جنبل کردن پسرم رو
+دست بردارید مادرجون، جادو جنبل چیه؟ آدمیزاد عقل داره، مگه میشه راحت با چهار تا کلمه ی روی کاغذ گولش زد و دلش رو از یکی سرد کرد و به یکی گرم کرد! مراد اصلا از اول هم منو دوست نداشت. همش حرف بود! حالا هم اشکال نداره. خودم کردم تاوانشم خودم میدم. ی مدت که بگذره مجبورش میکنم طلاقم بده. اینجا نمیشینم که بخوام عشق بازی اون و زنش رو ببینم و بپوسم. منم جوونم. حق زندگی دارم، تا کی بشینم و خوشی اونا رو ببینم؟
+این آشیه که خودت واسمون پختی دختر. وگرنه مراد اصلا راضی به این وصلت نبود
دراز کشیدم و پتو رو روی سرم کشیدم و تلاش کردم بخوابم تا کمتر غصه بخورم. غصه ی تصمیم بچگانه ای که گرفته بودم و خودم رو تو هچل انداخته بودم
ثریا که با حامله بودنش توجه همه رو به خودش جلب کرده بود مدام ناز میکرد و هر روز ویار یک خوراکی میکرد، خوراکی هایی که اصلا فصلش نبود و مراد برای پیدا کردنش همه کاری میکرد
چند روزی از خبر حاملگی ثریا گذشته بود که تصمیم گرفتم برای سر زدن به آقا و خانم جون به خونمون برم. کارها رو به اشرف خانم سپردم و راهی خونه ی پدری شدم
تقه ای به در زدم و کمی بعد گلچهره با هیجان در رو بتز کرد. با دیدنم اخمی کرد و کمی عقب رفت. انگار انتظار دیدنم رو نداشت و منتظر کس دیگه ای بود
بی توجه بهش وارد خونه شدم و خواستم در رو ببندم که کسی در رو فشار داد و مانع بسته شدنش شد.

دلشکسته76b

21 Nov, 15:14


خوانسار زیباترین باغشهرهای پاییزی ایران🍂🍁
خوانسار یکی از خوش آب و هواترین شهرهای ایران است که همه چیزهایی که یک طبیعت دوست به آن احتیاج دارد از درختان بلند و سرسبز گرفته تا چشمه‌های خنک و روان،‌ کوه‌های پر‌ابهت و برفی، آفتاب گرم و هوای پاک را یک‌جا در خود جای داده است.

خوانسار در استان اصفهان در فاصله دو ساعتی از شهر اصفهان و نیمساعت از گلپایگان واقع شده است

دلشکسته76b

21 Nov, 15:13


گنبدهای نمکی شهرستان بستک هرمزگان

دلشکسته76b

18 Nov, 20:33


کـاش امـشب
همون شبی باشه
کـه قـراره فـرداش
کـلی اتفاق خـوب بیفته...
شبتون پـر از معجزه های الهی

       شب خوش

🍁🍂🍁🍂

دلشکسته76b

18 Nov, 19:56


♥️♥️:♥️♥️
عشق پـاڪــــم
ساعت دوباره صفر شد و
باز قلب مـــــن

شعرے براے ناز نگـــــاهت
سروده است

این صفر عاشقے همه از
عشـــــق روے توست

ناز نگاه تـــــو دل مـــــن را
ربــــوده است

صفر عاشقے مبارک عشقم

♥️♥️::::♥️♥️

دلشکسته76b

18 Nov, 19:56


دلبندم
بند دلم تویی...
مبادا پاره شوی...

دلشکسته76b

18 Nov, 19:56


♥️♥️::♥️♥️

دردهانت،دوستت دارم های
زیادے پنهان ڪرده ای
ڪه جزبه بوسه
ڪشف نخواهد شد
میبوسمت تا هردو
عاشق ترشویم
تو! ازبوسه هاے من
من !ازشنیدن عاشقانه هاے تو
دوستت دارم عشق دلیم


❤️❤️😘❤️❤️

دلشکسته76b

18 Nov, 19:56


صفر؏ـاشقی 00:00

َইخاص ترین مخاطب قلبم
بہ قدࢪ نفسهایم
َইدوستت دارم
بهانہ ے بودنم

َইدوستت داࢪم
لبخند لحظہ هاے خوش
َইاین ؏ـاشق
دوستت دارم
َ؏ـشقمون ماندڪَاࢪ
دࢪ ساعت صفࢪ ؏ـاشقی

♥️♥️::♥️♥️

دلشکسته76b

18 Nov, 19:56


♥️♥️::♥️♥️
تو
نهایت عشقی
نهایت دوست داشتن
و درلابلاے
این بے نهایت ها
چقدر
خوشبختم
ڪه تو
سهم قلب منی
  ‌
💖💖 : 💝💝

دلشکسته76b

18 Nov, 19:56


❤️❤️❤️❤️

بشمار....
شمارش معکوس ساعت به« وقت ممنوع »است

عاشقی،
بشمار که این تن لرزه هارا از برهستم،
حراج زندگی و نفست به« ساعت صفر »عاشقیست

‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌ ❤️❤️:❤️



  ‌‌‌‌‎‌‌

دلشکسته76b

18 Nov, 19:56


مخاطب خواصم تقدیمت❤️❤️:❤️❤️

دلشکسته76b

18 Nov, 19:42


آهنگ بسیارزیباتقـدیم ڪن
به ڪسی ڪه دوسـش داری
‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌵🌿🌴

دلشکسته76b

18 Nov, 19:40


خدا چه قشنگ میگه که:
آنگاه که تنها شذی و در جستجوی تکیه گاهِ مطمئن هستی؛
برمن توکل کن...

دلشکسته76b

18 Nov, 19:40


تا اخرین نفسم دوست دارم

دلشکسته76b

18 Nov, 19:40


قوی باشیم، اما گستاخ نه
مهربان باشیم، اما ضعیف نه
جسور باشیم، اما زورگو نه
فروتن باشیم، اما ترسو نه
مغرور باشیم، اما خودبین نه

دلشکسته76b

18 Nov, 18:03


🥀

دلشکسته76b

18 Nov, 18:03


باشد که روزگار بچرخد به کامِ دل...️
🥀

دلشکسته76b

18 Nov, 18:03


به هیچ‌کس اجازه ندین که شما رو بی ارزش کنه،
غرور هدیه گرونیه،
در هر شرایطی ..
اونو حرومِ آدمای ارزون نکنید.

🥀

دلشکسته76b

18 Nov, 18:03


هرازگاهے ،گلے بچین!
بزن به موهایم !
گاهے وسطِ طوفانِ گریه ها
وسطِ این همه شب،
سوسوےِ ستاره اے،
نیڪ بختیِ بزرگے ست
براے پرےِ غمگینی
ڪه آفتاب نمے شناسد...

#نیلوفر_مسیح🖌

دلشکسته76b

15 Nov, 17:46


برای خوبان که از دنیا می روند غصه نخوریم ، آنها به جایی بهتر از اینجا می روند ، غصه این جاست که ما فریب شیطان و دنیا را بخوریم ، نتوانیم فرمان خدا را ببریم و به جایی بدتر از اینجا برویم ، در آیات ۶۲ و ۶۳ سوره مریم می خوانیم: در آن‌جا سخن لغو و بیهوده ای نمی شنوند جز سلام و درود ، و در آنجا صبح و شام رزقشان برایشان ( آماده ) است ، این است بهشتی که به هر کس از بندگان خود که پرهیزکار باشد ، به میراث می دهیم.

دلشکسته76b

15 Nov, 17:46


دوتا چیزو
تو زندگیتون یاد بگیرید؛
یا نرید یا اگه میرید
دیگه برنگردید..

🫶

دلشکسته76b

15 Nov, 17:46


یه جرعه
حس زیبا ببینین😍
زندگیتون پراز خوشی های
تمام نشدنی ....🍃
لحظه هاتون نااب

❤️🍃

دلشکسته76b

15 Nov, 17:46


نگو دوسم داری
کاری کن احساسش کنم...

دلشکسته76b

15 Nov, 17:46


خودت باش. مردم مجبور نیستند تو
رو دوست داشته باشند و تو هم مجبور
نیستی به آن ها اهمیت بدی........

دلشکسته76b

15 Nov, 16:11


دلشکسته76b pinned « قسمت ۱ تو یکی از سردترین روزهای سال 59،تو آخرین اتاق عمارت صدای گریه ی دختر بچه ای بلند شد و امید رو تو دل اهالی عمارت زنده کرد مادرم بعد از سه سال حرف شنیدن و تهدید شدن بالاخره دخترش رو در آغوش گرفت تا خط قرمزی بکشه رو انگ نازایی و اجاق کوریش آقام اگر…»

دلشکسته76b

15 Nov, 16:11


قسمت۴۰رخساره
دعادعا میکردم آقا دلش به رحم بیاد و جلوی ازدواجم رو بگیره، وگرنه معلوم نبود چه آینده ای در انتظارم بود
عصر بود که آقا به خونه برگشت. مرتضی هنوز تو حیاط نشسته بود و پریوش و گلچهره چند لحظه یکبار به سمتش میرفتن و باهاش حرف می‌زدند اما انگار نتونسته بودن مرتضی رو قانع کنن
با ترس خیره شدم به حیاط، گوشم رو روی پنجره ی کوچک اتاق گذاشتم تا حرفاشون رو بشنوم
صدای ضعیف آقا به گوشم میرسید
+این چه حال و روزیه جوون؟ اینجا چیکار میکنی؟
+من شرمنده ی شمام اسدالله خان. چند روز قبل خانواده ی من برخلاف میل من اومدن اینجا
+یعنی چی؟ معلوم هست چی میگی؟ برخلاف میل تو؟؟
+بله اسدالله خان، من... یعنی چطوری بگم.. من اصلا یکی دیگه رو میخواستم، اما مادرم پاشو کرد تو ی کفش که الا و بلا باید دختر اسدالله خان رو بگیری
+خب؟ حالا اومدی اینجا چیکار؟
+اومدم... اومدم بهتون بگم که من دخترتون... یعنی من گلچهره خانم رو نمیخوام..
صدای بلندی تو گوشم پیچید،گوشم رو از روی پنجره برداشتم و چشم دوختم به مرتضی که دستش رو روی صورتش گرفته بود و سرش رو پایین انداخته بود
با عجله صندوق رو کنار زدم، در اتاق رو باز کردم و پابرهنه بیرون دویدم. خواستم حرفی بزنم که گلچهره با جیغ گفت
+همش تقصیر این دختره اس آقاجون، زندگیم رو دخترت خراب کرد،انقدر تو گوش مرتضی خوند که دلش رو برد. به خدا آقاجون اگه این ازدواج بهم بخوره خودمو میکشم
بهت زده چشم دوختم به گلچهره، جیغ میکشید و اشک میریخت، اشکی که مطمئن بودم ساختگیه و گریه ای که فقط برای سوزوندن دل آقا بود
آقا با قدم های بلند بهم نزدیک شد. عقب عقب رفتم و به دیوار گلی حیاط چسپیدم
+این دختر چی میگه؟ ها؟
+من... من نمیدونم آقا
مرتضی جلو اومد و به نرمی گفت
+اجازه بدید من توضیح بدم
+تو ساکت شو، حرف بزن رخساره، خواهرت چی میگه؟ تو مگه امشب  شب عقدت نیست؟ اونم با مراد پسر کاظم
+بَ.. بَ.. بله
+پس چی میگه خواهرت
+اسدالله خان بذارید من حرف بزنم،

دلشکسته76b

15 Nov, 16:10


قسمت۳۹رخساره
نامزد کجا بود؟ تا وقتی شناسنامه اش سفیده یعنی آزاده و میتونه زن هرکسی دوست داره بشه، حالا هم من انقدر اینجا میمونم تا اسدالله خان بیاد و تکلیفم رو روشن کنه
به سمتم برگشت و گفت
+برو تو اتاقت. من باید با آقات حرف بزنم
با التماس نگاهش کردم و لب زدم
+تو رو خدا تنهام نذار. من میترسم...
چشم رو هم گذاشت و آهسته گفت
+مگه اینکه بمیرم، تنهات نمیذارم عمر و جونم.
بدون اینکه نگاهم رو ازش بگیرم عقب عقب
رفتم تا به سمت اتاقم برم که گلچهره از غفلتمون سواستفاده کرد و به سمتم حمله کرد، ضربه ی محکمی به پهلوم زد و تا مرتضی به خودش بیاد چند سیلی به صورتم زد
+کاش توام با مادرت میمردی، کاش اون روز خانم جون عصا رو تو سر تو می‌کوبید تا بمیری و از دستت راحت بشم
مرتضی من رو عقب کشید و با خشم رو به گلچهره گفت
+بیشتر از این خودتو خراب نکن. به خدا اگر این دختر نبود هم من تو رو نمیخواستم. اصلا تو هنوز بچه ای! باید سر درس و مشقت باشی
بازوم رو گرفت و تن لرزونم رو به سمت اتاقم کشید. وارد اتاقم شد و من رو روی زمین نشوند و جلوی پام زانو زد
+من که از این اتاق بیرون رفتم در رو ببند و قفلش کن، هر وسیله ی سنگینی که داری رو پشت در بذار تا کسی نتونه وارد اتاق بشه. فقط و فقط در رو روی من باز کن. باشه؟
سری به نشونه ی مثبت تکون دادم، دسته ای از موهای بیرون اومده از روسریم رو به دست گرفت و با احساس بوسید، اشک حلقه ی زده ی تو چشماش گریه ام رو شدیدتر میکرد
+گریه نکن رخساره، من تنهات نمیذارم. حتی اگر جونم رو بگیرن از تو نمیگذرم
از جا بلند شد و عقب عقب رفت، تا لحظه ی آخر نگاهش به صورتم بود و بعد در اتاق رو بست و به سمت حیاط رفت
صندوق لباسم رو به زحمت به سمت در کشیدم و پشت در گذاشتم و بعد از پنجره ی کوچک اتاقم خیره شدم به حیاط
صداشون رو نمیشنیدم اما متوجه بحث پریوش با مرتضی و گریه های تموم نشدنی گلچهره میشدم
نفس عمیقی کشیدم و روی زمین نشستم.

دلشکسته76b

15 Nov, 16:10


قسمت۳۸رخساره
پریوش نگاه پر از خشمش رو به مرتضی دوخت و گفت
+این حرف ها چیه میزنی؟ اومدی خواستگاری دخترم و اسمشو سر زبون ها انداختی! حالا میگی نمیخوام؟ تو غلط میکنی نمیخوای
مرتضی مشتی به سینه اش کوبید و گفت
+مگه من اومدم؟ من نیومدم خواستگاری دخترت، پس از من انتظار هیچی نداشته باش، همونطور که روز خواستگاری نیومدم، روز بله برونم نمیام. پس بهتره تا بیشتر از این آبروریزی نشده همه چی رو بهم بزنیم
گلچهره با رنگ و رویی پریده به سمت مادرش اومد، نگاه پر از کینه اش رو به من دوخت و آهسته گفت
+آخر کار خودتو کردی؟ آره؟ نامزدم رو از چنگم درآوردی؟
مرتضی با صدا خندید و گفت
+کدوم نامزد؟ من اصلا پنج دقیقه هم با تو حرف نزدم! نامزدی کجا بود؟ واسه خودتون میبرید و میدوزید
گلچهره انگشت اشاره اش رو به سمتم گرفت و با حرص گفت
+همش تقصیر این دختره اس، مامان مگه بهت نگفتم رخساره آخر زهر خودشو میریزه؟ ببین چطور مثل موش اونجا وایستاده!
ترسیده عقب رفتم و به دیوار چسپیدم، نفس نفس میزدم و صدای نفس زدنم تو گوشم پیچیده بود
پریوش قدمی به سمتم برداشت و گفت
+آره؟ گلچهره راست میگه؟ روز اول گفت تو با این پسر سر و سری داری ها! من احمق باورم نشد، یعنی باورم نشد این پسر عمه ی من انقدر احمق باشه که به تو دل ببنده، چشم بستی رو دختر دسته ی گل من و این بی کس و کار رو میخوای؟
صدای هق هق ام که بلند شد مرتضی نزدیکم شد و خودش رو سپرم کرد
+کسی حق نداره به رخساره حرفی بزنه، این دختر هرچی که هست من دوستش دارم دختر دایی! از روز اولم به مادرم گفتم که دختر تو رو نمیخوام. الانم جلوی شما میگم، جای زمین و آسمونم اگه عوض بشه عشق من به رخساره از بین نمیره. پس سعی نکنید جلوی ما رو بگیرید
پریوش به سمتم حمله کرد و خواست چنگی به بازوم بزنه که مرتضی به عقب هولش داد و دستش رو جلوم گرفت
+به خدا دستتون بهش بخوره، دستش رو میگیرم و از اینجا میرم، میرم جایی که دست هیچکس بهمون نرسه
پریوش سیلی به صورتش زد و گفت
+خدا مرگم بده، این دختر جادوت کرده، مثل مادرش جادوگر و آب زیرکاهه! اصلا این دختر نامزد داره، امشب عقدشه، تو با خودت چی فکر کردی مرتضی؟ دست رو دختر نامزد دار گذاشتی؟ آقاش اگه بفهمه دستت رو قلم میکنه

دلشکسته76b

15 Nov, 16:10


قسمت۳۷رخساره
با صدا خندید و گفت
+تو که نبودی اومد اینجا، اینو واسم خریده بود که نبودنش رو تو مراسم خواستگاری از دلم دربیاره
سرش رو نزدیکتر آورد و گفت
+سعی کن فراموشش کنی و بری سر زندگی خودت. اینجوری واسه هممون بهتره
با ناباروری نگاهش کردم، پس همه چیز رو میدونست، چشمکی زد و از کنارم بلند شد و من رو با حال زارم تنها گذاشت
سه روز بدون هیچ خبری از مرتضی گذشت، سه روزی که هر روزش به اندازه ی سه سال گذشت و جهنم رو به چشم خودم دیدم، شب تا صبح بیدار بودم و از غصه ی نبود مرتضی لحظه‌ ای آرامش نداشتم. پریوش در حال دوختن چند دست لباس با پارچه های ارزون قیمتش بود  و من مثل جنازه ی متحرکی خونه رو تمیز میکردم برای مراسم عقدم با مردی که ازش متنفر بودم
روز چهارم بود و قرار بود شبش به عقد مراد دربیام و من هنوز امید داشتم به اومدن مرتضی، مدام چشمم به در بود و منتظر اومدن فرشته ی نجاتم بودم
سر ظهر بود و با حال بدی داشتم ظرف ها رو میشستم که ضربه ای به در خورد، با هیجان از جا بلند شدم و دست کفی ام رو با دامنم پاک کردم و به سمت در دویدم
در رو باز کردم و با دیدن مرتضی که چشم هاش قرمز شده بود و غصه از نگاهش میبارید قدمی به عقب برداشتم
+دیر رسیدم؟ مگه نه؟
لبخند محوی زدم و سرم رو به نشونه ی نه تکون دادم. خواستم حرفی بزنم که صدای پریوش به گوشم رسید
+رخساره؟ کی بود داشت در میزد؟
مرتضی دست هاش رو مشت کرد و من رو عقب زد و وارد خونه شد، به سرعت پشت سرش رفتم
وسط حیاط ایستاد و با صدای بلندی پریوش رو صدا زد
+دختر دایی، بیا بیرون کارت دارم
+مرتضی میخوای چیکار کنی؟
خیره شد تو چشمام، دلم زیر و رو شد از نگاه پر از غمش
+میخوام تکلیفم رو روشن کنم
پریوش وارد حیاط شد، با دیدن مرتضی اخم ظریفی کرد و گفت
+چته؟ خونه رو روی سرت گذاشتی؟ این وقت روز اینجا چی میخوای؟
مرتضی نزدیکش شد و با لحن بدی گفت
+میخوام پاتو از زندگی من بکشی بیرون، مگه من بهت نگفتم دخترتو نمیخوام؟ مگه نگفتم دلم با کس دیگه ایه! واسه چی انقدر دخترتو بی ارزش میکنی؟ بابا من دختر تو رو نمیخوام! به کی باید بگم؟

دلشکسته76b

15 Nov, 16:10


قسمت۳۶رخساره
دستش رو گرفتم و گفتم
+دلش رضا نیست، دلش به اون ازدواج رضا نیست که قهر کرده و رفته. تو رو خدا پیداش کن و بهش بگو، وگرنه... وگرنه همه چی بهم میریزه...
+وای رخساره، به خدا نمیفهمم چی میگی،شما کی وقت کردید بهم علاقه مند بشید؟ پس این دختری که مرتضی میگفت دوستش داره و برای رسیدن بهش همه کار میکنه تو بودی؟
با شنیدن صدای پایی که به در نزدیک میشد برای آخرین بار رو به شبنم گفتم
+فقط تو میتونی نجاتم بدی، پیداش کن و بهش بگو چهار روز دیگه عقدمه... بگو اگه نیاد خودمو میکشم و نمیذارم دست کس دیگه ای بهم برسه
فرصتی ندادم تا بهم جواب بده و با عجله صورتم رو بستم و به سمت جاده ی اصلی دویدم
نیم ساعتی معطل شدم تا ماشینی رو از دور دیدم و اینبار هم بدون دردسر به ده خودمون رسیدم. میدونستم پریوش به راحتی حرفام رو باور نمیکنه و خودم رو برای کتک مفصلی آماده کرده بودم
آروم در خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم، صدای جیغ و نازک گلچهره گم شده بود تو صدای داد و فریاد پسرها. لنگون لنگون به سمتشون رفتم، گلچهره با دیدنم فریادی کشید و مادرش رو صدا زد
+مامان، بیا رخساره اومد
پریوش به سرعت از مطبخ بیرون اومد، جاوری کنار مطبخ رو برداشت و به سمتم حمله کرد، عقب عقب رفتم و گفتم
+به خدا صبح رفته بودم کوه آویشن بیارم، تو راه پام پیچ خورد و تا برگشتم طول کشید
ضربه ی اول رو به بازوم زد و گفت
+تو غلط کردی دختره ی نکبت، با اجازه ی کی از خونه رفتی بیرون؟ تو الان نشون کرده ای! حق نداشتی بدون اجازه ی من از خونه بیرون بری
پاکت آویشن رو جلوش گرفتم و گفتم
+ببین، رفته بودم آویش بیارم. خودت چند روز قبل گفتی آویشنت تموم شده
پاکت رو از دستم کشید و به گوشه ای پرت کرد و چند ضربه ی دیگه با جارو به پهلو ها و بازوم زد تا زهر چشمی ازم گرفته باشه
خسته و کوفته گوشه ی دیوار نشستم و زدم زیر گریه، گلچهره با لیوان آبی بهم نزدیک شد و لیوان رو به دستم داد و گفت
+واسه چی برای خودت دردسر درست میکنی؟ خب به مادرم میگفتی بعد میرفتی
سرم رو پایین انداختم و جوابش رو ندادم، قری به گردنش داد و گفت
+ببین لباسمو، مرتضی واسم خریده
سرم رو بالا گرفتم و خیره شدم به بلوز نارنجی رنگش، گل های سبز و قرمز جلوه ی خاصی به بلوز داده بود، زیر لب گفتم
+الکی نگو، آقا مرتضی کی واسه تو لباس آورد؟

دلشکسته76b

15 Nov, 16:10


قسمت۳۵رخساره
باعجله و با پایی که به ظاهر لنگ میزد سوار شدم
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت
+صورتت رو چرا پوشوندی؟
لب گزیدم و آهسته گفتم
+زخم ناجوری رو صورتمه، از بچگی عادت کردم صورتم رو بپوشونم
آهانی گفت و نگاهش رو به جاده دوخت
طولی نکشید که به روستای پدری پریوش رسیدم، از سری قبل کمی مسیر تو خاطرم بود. پیاده شدم و از مرد تشکر کردم و به سمت مسیری که فکر میکردم خونه ی مرتضی باشه راه افتادم
کوچه ها همه به هم شبیه بود، تو کوچه پس کوچه های روستایی که فقط یک بار اومده بودم گم شده بودم که از دور چشمم به خواهر مرتضی افتاد. چادر به سر داشت و کمی جلوتر از من از یک مغازه بیرون اومد. پا تند کردم و با عجله به دنبالش رفتم. جلوی در خونشون که ایستاد پشت دیواری مخفی شدم و خیره شدم به در خونشون
یک ساعتی همونجا ایستاده بودم و منتظر بیرون اومدن مرتضی بودم. اما خبری نبود! مردم از کنارم رد میشدن و با تعجب نگاهم میکردند. صورتم رو حسابی پوشنده بودم و جواب هیچکس رو نمیدادم
آفتاب داشت به بالای آسمون میرسید و خبری از مرتضی نبود، جرات نداشتم در خونشون رو بزنم، اما نمیخواستم به راحتی از دستش بدم. با پاهای لرزون جلو رفتم و ضربه ی آرومی به در زدم. طولی نکشید که شبنم در رو باز کرد، با دیدنم اخمی کرد و تا خواست چیزی بگه صورتم رو باز کردم
+تو... تو اینجا چیکار میکنی؟
با التماس گفتم
+باید با برادرت حرف بزنم. تو رو خدا ی کاری بکن. اگر خونه اس بگو بیاد
+مرتضی؟ تو با مرتضی چیکار داری؟
صدای مادرش که شبنم رو صدا میزد به گوشم رسید. دست شبنم رو گرفتم و گفتم
+نگو منم، خواهش میکنم
شبنم سر برگردوند و گفت
+دوستمه مامان، با من کار داره
به سمتم برگشت و گفت
+نگفتی،با مرتضی چیکار داری؟ اصلا تو اینجا چیکار میکنی
+به خدا سر فرصت همه چیو میگم. الان باید مرتضی رو ببینم
+مرتضی نیست، با مادرم بحثش شده و رفته شهر، فکر نکنم به این زودی بیاد
با بهت عقب رفتم، دستم رو به در گرفتم تا مانع افتادنم بشم و گفتم
+پس... پس من چیکار کنم؟ تو رو خدا... پیداش کن و بگو دارن شوهرم میدن
+تو چی داری میگی رخساره؟ مرتضی قراره با گلچهره ازدواج کنه

دلشکسته76b

15 Nov, 16:10


قسمت۳۴رخساره
اقا گلویی صاف کرد و گفت
+همینکه گفتم، دختر من مثل بقیه ی دخترای ده نیست، پخت و پز و بشور و بساب رو همینجا یاد گرفته، تنها شرط منم همینه. خونه و زندگی این دختر باید سوا باشه. وگرنه شما رو به خیر و ما رو به سلامت
مراد هول شد و گفت
+هرچی شما بگی اسدالله خان. چشم. قبوله
+وااا! مادر؟ میفهمی چی رو داری قبول میکنی؟ تو پولت کجا بود بخوای خونه بگیری؟
+جورش میکنم ننه. خواهش میکنم سنگ نندازید
نفیسه خانم رو گرفت از پسرش و شونه ای بالا انداخت و گفت
+اصلا به من چه، این پسر انقدر هوله بهش بگید دار و ندارت رو بزن به نام این دختر بازم میزنه. من چرا خودمو کوچیک کنم
پریوش سینی شیرینی رو جلوی آقا گرفت و با لبخند ساختگی گفت
+بفرمایید دهنتون رو شیرین کنید. انشاالله چهار روز دیگه عاقد خبر کنیم و عقدشون رو بخونیم. واسه بعدش هم خودشون تصمیم میگیرن. رخساره دختر عاقلیه. کاری نمیکنه که دلخوری پیش بیاد
حرف پریوش تموم نشده بود که به سرعت بلند شدم و از اتاق بیرون زدم و به اتاق کوچک خودم پناه بردم و زدم زیر گریه
باید مرتضی رو خبر میکردم، اما نمیدونستم چطوری
هوا هنوز گرگ و میش بود که تصمیمم رو گرفتم، لباس مناسبی پوشیدم و صورتم رو با پارچه بستم، جوری که فقط چشم هام معلوم بود. کیسه ی پر از گیاه های دارویی که از کوه جمع میکردم رو برداشتم و از خونه بیرون زدم. میخواستم بهانه ای برای بیرون رفتن از خونه داشته باشم
با ترس و لرز خودم رو به جاده ی اصلی رسوندم، آفتاب تازه داشت طلوع میکرد و من تو سایه ی درختی ایستاده بودم و منتظر ماشین های عبوری بودم
نیم ساعتی گذشته بود که صدای موتور ماشین به گوشم رسید، با عجله نزدیک جاده شدم. با دیدن پاترول قدیمی یکی از اهالی ده ترسیده قدمی به عقب برداشتم. اما نمیتونستم بیشتر از این صبر کنم. جلو رفتم و دست بلند کرد
آقا تقی وضع مالی خوبی داشت، با ماشینش برای روستای پدری پریوش خواربار میبرد و میفروخت. با دیدنم ماشین رو نگه داشت. نزدیکش شدم و تمام تلاشم رو کردم تا صدام رو تغییر بدم
+خدا خیرت بده، به خدا یک ساعته اینجا ایستادم تا یکی منو به روستامون برسونه
+این وقت صبح! تو این جاده چی میخوای زن؟ نمیگی گیر آدم نادرستی میفتی و بلایی سرت میاره
سرم رو پایین انداختم و گفتم
+برای جمع کردن آویشن و پونه رفته بودم سر کوه، پام پیچ خورد و افتادم. به زحمت خودم رو تا اینجا رسوندم. مردونگی کن و من رو برسون روستامون. همین روستای پشت تپه
سری تکون داد و اشاره کرد که سوار بشم.

دلشکسته76b

15 Nov, 16:10


قسمت۳۳رخساره
اقا اخمی کرد و گفت
+مرد حسابی، اومدی خواستگاری دخترم یا اومدی رو وسایل خونه ام قیمت بذاری
مرد قهقه ی زشتی سر داد و با صدای بدی گفت
+آخه از وقتی اومدیم چشمم این فرشو گرفته، گفتم اگه ابریشم نیست و قیمتش کمه واسه جهاز این دخترم از همین مدل فرش بخری
آقا با عصبانیت نگاهی به پریوش انداخت و گفت
+شما ببین ما دختر بهتون میدیم یا نه! بعد سر جهازش چونه بزن
مرد جوون تر به حرف اومد و با لحن آرومی گفت
+اسدالله خان، خواهش میکنم حرف های پدرم رو جدی نگیرید، شما همینکه منو به غلامی خودتون قبول کنید در حقم لطف کردید.
آقا بادی به غبغب انداخت و دستی به سیبیلش کشید و گفت
+شغل و کارت چیه جوون؟اسمت مراد بود، درسته؟
مراد سری تکون داد و گفت
+رو زمین های بالا ده کار میکنم. عدس و کنجد و ذرت میکارم،خدا رو شکر، در حدی که دستم جلوی کسی دراز نباشه درمیارم
+خوبه، چن سالی سن داری؟ سواد داری؟
+ بله آقا، سواد دارم. دیپلم گرفتم اما نرفتم پی کار دولتی. 28سالمه،دختر شما رو تو کوچه دیدم. بعد از اون شب و روز دعا کردم تا خدا قسمتم کنه و بتونم غلامی شما رو بکنم
+ خوبه... پس سواد هم داری، رخساره دختر بزرگ منه، چند وقتی هست مادرش رو از دست داده، واسه همین مراسم عقدش بدون ساز و دهل باید باشه، سر سال مادرشم دستشو میگیری و میبری خونه ات، چون من دوست ندارم دختر عقد کرده تو خونه ام نگه دارم
+ بله. چشم. هرچی شما بگید
با چشم های خیس از اشک خیره شدم به آقا. آقا انگار سنگینی نگاهم رو حس کرد که بهم نگاه کرد. با التماس خیره شدم تو چشماش و لب زدم
+نه...
ازم رو گرفت و بی توجه به حالم گفت
+چهار روز دیگه، نشون بیارید و تو همین خونه عقدش کنید، بعدم من دوست ندارم تو دوران عقد مدام در حال رفت و آمد باشید، هفته ای ی روز شما میای، ی روز دختر من میاد. همین و بس. در مورد جهیزیه هم من به اندازه ی نیازشون بهشون وسیله میدم، اما ی شرطی داره
+چه شرطی؟ بفرمایید
آقا رو گرفت از مراد و به سمت مادر مراد برگشت و گفت
+دختر من باید خونه ی سوا داشته باشه
اشرف خانم مادر مراد رو ترش کرد و گفت
+وااا! اسدالله خان، چه حرفایی میزنی شما، کجا دیدی تازه عروس خونه ی سوا داشته باشه؟ حداقل چند سالی باید پیش ما زندگی کنن تا راه و رسم زندگی رو یاد بگیره، پخت و پز و تمیزکاری یاد بگیره بعد. بعدم بچه ام مراد از کجا بیاره خونه سوا بگیره؟

دلشکسته76b

15 Nov, 16:10


قسمت۳۲رخساره
تند تند خودم رو شستم و بدون اینکه جواب زن های فضول ده رو بدم وسایلم رو جمع کردم و به سمت خونه برگشتم
با ورودم به خونه پریوش صدام کرد و ازم خواست غذامو بخورم و برای شب آماده بشم
وارد مطبخ که شدم با دیدن دیگ خالی از برنج و خورشتی که فقط اندازه ی چند قاشق ته دیگ مونده بود لب ورچیدم و همون غذای کم رو با نون خوردم
شب شده بود و من لباسی که پریوش داده بود رو پوشیده بودم. پیراهن بلند آبی رنگ که از لباس های خودش بود و کمی برام کوتاه بود اما پریوش اهمیتی نداد و با گفتن اینکه حیفه لباس نو برای تو! همون لباس کهنه رو هم از سرم زیاد دید
از گوشه ی مطبخ خیره شده بودم به خواستگار ها
مرد مسن و لاغری که لنگون لنگون راه میرفت وارد خونه شد و بعد از اون زن چاق و فربه ای و بعد دختربچه ی حدودا هشت ساله و در نهایت جوونی که به ظاهر داماد  بود
داستان 4
مردی با قد متوسط و صورت باریک،با چهره ای کاملا معمولی
قبلا تو ده دیده بودمش، چندین بار سر راهم رو گرفته بود اما محلش نداده بودم
وارد سالن شدند و کمی بعد پریوش صدام کرد و ازم خواست چایی ببرم.سینی چایی رو برداشتم و با قدم های لرزون وارد سالن شدم
زیر لب سلام کردم و با عجله سینی رو گردوندم و با اشاره ی پریوش کنارش جا گرفتم
پریوش گلویی صاف کرد و گفت
+این دختر، همونطور که خودتون میدونید دختر هووی خدابیامرزمه،اما واسه من با دختر خودم هیچ فرقی نداره، خدا رو شکر دختر نجیب و کدبانویی هست، یعنی اگر رخساره تو خونه نباشه کارهای خونه لنگ میمونه، اما دیگه وقت شوهرشه و ما دیدیم کی از شما بهتر که دیده و شناخته شده هستید
مرد مسن لبخند دندون نمایی زد، دستی به فرش زیر پاش کشید و با لحن بدی گفت
+ابریشمه اسدالله خان؟
همسرش چند بار سرفه کرد و با لبخند ساختگی گفت
+اومدیم اینجا برای خواستگاری از دختر گلشون آقا کاظم، چیکار فرش داری مرد؟
مرد بی توجه به حرف های زنش اشاره ای به لاله های سر طاقچه کرد و گفت
+اونام

دلشکسته76b

15 Nov, 16:09


قسمت۳۱رخساره
زیر چشمی به پریوش نگاه کردم و سرم رو به نشونه ی نه تکون دادم
مادر مرتضی به سمت پریوش برگشت و گفت
+درست نیست وقتی این دختر هست گلچهره ازدواج کنه. تو همین چند روزه به یکی از خواستگار هاش جواب مثبت بدید تا مردم پشت سرت حرف درنیارن
پریوش شونه ای بالا انداخت و گفت
+خواستگار داره، قرار شده آخر همین هفته بیان برای خواستگاری، نشونم میارن
با بغض خیره شدم به پریوش، به زنی که سرنوشت و آینده ام تو دست هاش بود
مادر مرتضی کمی نزدیک شد و آهسته گفت
+تا وقتی من زنده ام مرتضی جرات نداره به تو نزدیک بشه، پس بیخود خودت رو علاف پسر من نکن
عقب عقب رفتم و به سرعت از اتاق بیرون رفتم و به پناهگاه خودم رفتم...
خانواده ی مرتضی دو روز مهمون ما بودند و تو اون دو روز تمام تلاشم رو کردم تا مهرم رو به دل مادر مرتضی بندازم، اما این زن انگار براش مهم نبود پسرش با کی ازدواج میکنه، فقط مال و اموال آقا و جهیزیه و خونه ای که قرار بود به گلچهره بدن براش مهم بود و مطمئن بود آقا به منی که مادرم مرده بود این چیزا رو نمیداد
روز آخر بود و داشتن وسایلشون رو جمع میکردن، از طرفی بابت رفتنشون خوشحال بودم و از طرفی نگران بودم که مرتضی تحت تاثیر حرف های مادرش قرار بگیره
با رفتنشون گلچهره با خوشحالی مادرش رو بغل کرد و گفت
+ننه، یعنی من قراره عروس بشم؟
خیلی بچه بود واسه عروس شدن، هنوز رفتار های بچگانه اش رو داشت اما با تمام بچگیش داشت عشقم رو از چنگم بیرون میاورد
آخر هفته بود و قرار بود خواستگارهای کذایی به خونمون بیان. از صبح پریوش صد بار تهدیدم کرده بود که حق ندارم جواب منفی بدم و باید تو همون جلسه ی اول رضایتم رو اعلام کنم تا هرچه زودتر مراسم عقدمون انجام بشه و مانع سر راه گلچهره برداشته بشه
حیاط رو جارو زدم و طویله رو تمیز کردم. شیر گاوها رو دوشیدم و گذاشتم تا به جوش بیاد و در نهایت برای پختن غذا به مطبخ رفتم و بعد به دستور پریوش بدون خوردن غذا به حمام محله رفتم
بقچه ام رو جمع کردم و راهی حمام شدم، تو فکر بودم که چطور از شر خواستگار ها خلاص بشم اما راهی به ذهنم نمیرسید
آدم فرار کردن نبودم، اونقدر جرات نداشتم، اما باید فکری به حال خواستگاری که به قصد جواب مثبت گرفتن پا به خونمون میذاشت میکردم

دلشکسته76b

15 Nov, 14:48


جوری زندگی کن که :

دلشکسته76b

15 Nov, 14:48


بعضیا خیلی حیفن واسه دور بودن، واسه مجازی بودن. کاش میشد از توی صفحه مجازی کشیدشون بیرون، دو تا چایی ریخت و باهاشون یه دل سیر حرف زد...

🌹🍃

دلشکسته76b

25 Oct, 21:36


هیچ شبی
پایان زندگی نیست
از ورای هر شب دوبارہ
خورشید طلوع میڪند
و بشارت صبحی دیگر میدهد
این یعنی امید هرگز نمی‌میرد

شبتون پرازآرامش

دلشکسته76b

25 Oct, 19:39


♥️♥️:♥️♥️

هر شب
راس ساعت صفر
عشقم بتو
بی نهایت می شود و
دوباره عاشقت می شم

چه حس فوق العاده ای است
ساعت عاشقی

#عشقم_خیلی_دوست_دارم🫶♥️

:♥️:

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

دلشکسته76b

25 Oct, 19:39


.. ' 12 '..  
9- ⇧  -3   ♥️♥️::♥️♥️
' .  6 . '
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‎‌‌
صفر عاشقی
نفسم هستی و بی تـو
نفسم میگیرد
تو همانی ڪہ دلم بی تو
شبی میمیرد
با دوبیتی غزلی حال مـرا
بهتر ڪن
باتو شعر از لب شاعر چو
شڪر میریزد

👄🫦👄🫦

‌‌‌‌‌‌‌‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

دلشکسته76b

25 Oct, 19:39


آرزوی_قشنگم 
               ♥️00:00♥️
ساعت عاشقے ست
...فڪر رسیدنم به تو در صفر عاشقی

تنها دلیل چرخش ڪل دقیقه هاست


:

 ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍
‌‌

دلشکسته76b

25 Oct, 19:38


بگذار خیالت را راحت ڪنم
دوست داشتنـت
مشروط بہ هیـچ ساعتے نیسـت
چـہ باشی چہ نباشی
تا ابـد ؏ــــاشقـانـہ
دوستت خواهـم داشـت

شبت بخیر عشقم🥰🥰


   .•°``°•.¸.•°``°•. 
‌‌♡჻ᭂ࿐✦♥️ ✿ عشق دل♥️            
    •.¸         ‌‌    ¸.
         °•.¸¸.•°`
           ¸.·´¸.·´¨)
          (¸.·´

♥️♥️♥️

دلشکسته76b

25 Oct, 19:38


عشق پاڪم💋😘

ساعت صفر عاشقــــــــــــے



آتش عشق تو درجان منست

عاشقی معنای ایمان مـــــنست

کی به آرامی صدایم میکنی؟

از غم دوری رهایم میکنـــــــــے
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️❤️❤️❤️



   .•°``°•.¸.•°``°•. 
‌‌♡჻ᭂ࿐✦♥️ ✿ عشق دل♥️            
    •.¸         ‌‌    ¸.
         °•.¸¸.•°`
           ¸.·´¸.·´¨)
          (¸.·´

♥️♥️♥️

دلشکسته76b

25 Oct, 19:38


امشب
تُ را دچار شده‌ام

به قدر نفسے
دریاب آغوشم را

و به قدر...
بوسه‌ای دل بے قرارم را...

شبت بخیر هم نفسم🥰🥰
‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌
   .•°``°•.¸.•°``°•. 
‌‌♡჻ᭂ࿐✦♥️ ✿ عشق دل♥️            
    •.¸         ‌‌    ¸.
         °•.¸¸.•°`
           ¸.·´¸.·´¨)
          (¸.·´

♥️♥️♥️

دلشکسته76b

25 Oct, 19:38


❤️❤️:❤️❤️

در ساعت صفر عاشقی،

مرا ورق بزن!!

چند فصل،

نخوانده ام ز عاشقانه ها

            

دلشکسته76b

25 Oct, 18:57


🌹🌹

دلشکسته76b

25 Oct, 18:57


براے ڪسے ڪہ دنیاشی
بے تفاوت هم باشے عاشق همین بے تفاوتیته


❄️

دلشکسته76b

25 Oct, 18:57


🎼 عـاشقـــانـه 🎼





آخه قـلبـ❤️ـم همیشه


بـه عشـق تـو می تپــه!





࿇─┅━•✺⊱❤️⊰✺•━┅─࿇

دلشکسته76b

25 Oct, 18:57


🌹🌹

دلشکسته76b

25 Oct, 17:36


دلم گرفته اما.....
سڪوت میڪنم....
بگذار حرفها....
آنقدر یڪدیگر را بزنند تا بمیرند!!!...

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌

دلشکسته76b

25 Oct, 17:36


تحفه ای یافت نكردم

كه دهم هديه به دوست

جز همين گـــ🌹ــل

كه كُنَد شاد دل دوستانم🌹🍃

دلشکسته76b

25 Oct, 17:36


"دوستت دارم"
زیباترین نغمه ی عاشقانه ای ست
که تپیدن قلبم
باور دلم را
در آن ،جا گذاشته ام و با تو هم آوا شدم...


🌺

دلشکسته76b

25 Oct, 17:36


باران که میبارد
هوای تو به سرم می زند
درکوچه ِباغ خیالت
خیس از خاطرات تو
دلم را به ناز نگاهت می سپارم
و دوست داشتنت
لبریزِ قطرات باران بر قلبم  می بارد


🌺

دلشکسته76b

25 Oct, 16:18


رمان
قسمت پنجاهم

در را که باز کردم ...
با دیدن همه ي خانواده جلوي در جا خورردم کمی...
آنها که میشنیدند...
پس چرا کسی به داد مانمیرسید ...
رو به عموها کردم که متفکر به در خیره بودند ...
- پس چرا هی...
هیچکس نمیره حیاط ...
صداي حرصی هدي روي اعصابم بود ...
- هه...
خانوم اتیش به پا کرده الان اومده سراغ کمک ...
کم روییم نعمتیه به خدا صداي آقاجون از همان صندلی همیشگی اش آ مد...
دختراین جا تا بزرگترا هستن کوچیکترا صحبت نمیکنن ...
این لحن صحبت کسی با کسی نیست ...
تو این خونه کینه جایی نداره ...
اینجا احترام حرف اولو میزنه ...
دل و زبونتو نگه دار ...
رو به همه کرد ...
در ضمن ...
مسئله اي نیست که ما بخوایم بینشون دخالت کنیم ...
خودشون حل میکنن ...
نمیخوام کسی به روشون بیاره که از موضوع بحث اونا خبر داریم...
و لحظه اي به درایت و عقل آقاجون غبطه خوردم ...
دام مثل سیر و سرکه میجوشید و همه هم به دستور آقاجون ساکت بودند ...
و نمیدانم حال بقیه چگونه بود ...
اما حال من اصلا تعریفی نداشت ...
از یک طرف حرف هاي دارا در گوشم زنگ میزد و از طرفی ترس از امیرعباس و عکس العملش
داشت خانم را میگرفت...
صدایشان هم دیگر از حیاط نمی آمد ...
دلم طاقت نیاورد و از پنجره نگاهی انداختم ...
نبودند ...
عصبی شده بودم فکرم به هرجا میرفت ...
دوساعت گذشته بود و هیچ خبري نبود ...
جو خانه داشت خفه ام میکرد ...
زنگ حیاط که به صدا درامد ...
از جا پریدم...
حرکاتم ارادي نبود اصلا...
به سمت در رفتم تا بازش کنم ...
در را باز کردم ...
و نگاهم به زخم هاي بسته شده ي دارا خشک شد ...
نگاهی عمیق به من انداخت و از کنارم رد شد...
نگاهم بدرقه اش میکرد ...
غم نگاهش بدجور دلم را لرزاند ...
مرا یاد احوال خودم مینداخت ...
- به کجا خیره شدي ؟؟؟ از جا پریدم ...
- سرم را پایین انداختم و مشت کردم دستم را ...
خودم را لعنت کردم ...
- هی...
هیچ جا ...
کنار رفتم ...
- بفرمایید...
نگاه خیره و خشمگینش رویم خیره مانده بود...
میترسیدم از تنها ماندن با او...
قدم تند کردم ...
دستم اسیر دستش شد ...
- کجا...
؟؟ دستم میلرزید .. حسش میکردم ...
- من ...
من ...
پسر عمه راستش...
نگاهم میکرد ...
خیره ...
عمیق...
میان حرفم پرید...
- وایسا باهم بریم داخل...
متعجب نگاهش کردم و هم قدمش شدم ...
او پیش بینی نشده ترین ادم عالمم بود...
به همراهش داخل رفتم ...
و نمیدانم چطور میتوانستم این همه فشار را تاب بیاورم...
داخل که شدیم ...
اثري از دارا هم نبود ...
جرئت چشم گرداندن به دنبالش را هم نداشتم...
هدي آمد و کت امیر عباس را گرفت منهم به سمت محسن رفتم ...
دلم آغوش میخواست ...
دلم محبت میخواست ...
عشق میخواست ...
بی هوا در آغوشش جا گرفتم ...

ادامه دارد..

1,390

subscribers

3,209

photos

4,485

videos