₪▓Ξ❤Ξ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«Ξ❤Ξ二₪ @dastanxxx2020 Channel on Telegram

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

@dastanxxx2020


داستان کده

₪▓Ξ❤Ξ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«Ξ❤Ξ二₪ (Persian)

با خوش آمدید به کانال تلگرام داستان کده! اینجا جایی است که شما می‌توانید در دنیای جذاب داستان‌ها فرار کنید و لذت ببرید. اگر علاقه‌مند به خواندن داستان‌های متنوع و جذاب هستید، این کانال مناسب شماست. داستان‌های این کانال از انواع مختلفی هستند، از داستان‌های فانتزی و عاشقانه تا داستان‌های معمایی و هیجان‌انگیز. هر روز با یک داستان جدید روبرو شوید و به دنیای جدیدی سفر کنید. اگر دنبال گذر زمانی شاد و خوشحال کننده هستید، حتما به کانال داستان کده بپیوندید و از مطالب شگفت‌انگیز آن لذت ببرید.

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:15


@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020
زاپاس داستان کده

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:14


اولین باری که دوست پسرم کصمو خورد

#دختر_دبیرستانی #دوست_پسر #کسلیسی

اولین بارمه دارم مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد من سحر و اسم دوست پسرم علی
اولین بارم بود که با ی پسر وارد رابطه میشدم 6،7 ماه از رابطمون گذشته بود و واقعا وابستش شده بودم … اخیرا حرفامون خیلی سکسی شده بود … دختر حشری نبودم ولی با حرفاش کاری می‌کرد که ناخودآگاه شروع به مالیدن خودم میکردم ، کم کم حرفامون ب جایی کشید که شروع کردم بهش عکسای بدنم رو دادن از سینه هام شروع کردم سایزشون 75 بدن سفیدی هم دارم خیلی براش جذاب بود و منم حسابی هورنی میشدم وقتی براش عکس و فیلم از سینه هام میگرفتم دوست داشتم بهشون دست بزنه … و همینم شد ازم خواست که بزارم سینه هامو بخوره یکم دودل بودم ولی بالاخره گذاشتم کنار ی کوچه خلوت نگهم داشت و لباسم رو داد بالا و مشغول خوردن سینه هام شد خیلی حس خوبی بود که سینه هام دهنش بود خیلی خوب میخوردشون می‌مالید نوکشو 🤤 قشنگ خیسی پایین رو حس میکردم وقتی سینه هامو می‌خورد خیلی حس خوبی بوددد🥺 این باعث شد کم کم بخوام بهش عکس از بقیه بدنم هم بدم و یه جورایی میخواستم اونارو هم دست بزنه … خیلی ذوق داشتم و اون دو سه هفته هر روز که میدیدمش سینه هامو برام می‌خورد ( ی مکان متروک پیدا کرده بودیم کسی نبود و حسابی لذت می‌بردیم ) گذشت و یروز ک برگشتم خونه از شدت هورنی بودن ی فیلم از کس و کونم براش فرستادم … خیلی خوشش اومد میخواستم بفهمه که میخوام بهشون دست بزنه و فهمیددد🥺🤤 فرداش که دیدمش همینطوری که سینه هامو می‌خورد دستشو کرد تو شلوارم و کصمو حسابی مالید اونروز خیلی بهم حال داد و بهش نشون دادم که بازم میخوام حدودا یک ماه گذشت و من هرشب عکس از همه جام می‌فرستادم و هروقت که میدیدمش منو حسابی می‌مالید دیگه طاقتم تموم شده بود واقعا دوست داشتم بهش بدم دوست داشتم کیرشو تو خودم حس کنم … ی خونه گرفت و بعد مدرسه رفتیم تو اتاق اون خونه تا وارد شدیم لباس مدرسمو درآورد و فقط لباس زیر داشتم نمیدونستم باید چیکار کنم گفت بخواب رو تخت فقط خوابیدم و چشمامو بستم خیلی حس عجیبی بود سوتینمو باز کرد شروع کرد خوردن سینه هاممم همینطوری می‌خورد و کصمو از روی شرت می‌مالید بالاخره دست از سینه هام کشید و زبونشو همونطور آورد پایین تا به کصم رسید لون لحظه که شرتم و درآورد و اولین زبون و زد انگار رو ابرا بودم 🤤🤤 آروم آروم زبونشو میچرخوند روش . اولش نمیخواستم نشونش بدم که چقدر هورنی شدم ولی از ی جایی ب بعد انقدر خوب می‌خورد که سرشو فشار میدادم تو کصم و التماسش میکردم ک بیشتر بخوره 🤤🤤 کصم خیس خیس بود حتی الانم با نوشتنش خیس میشه خیلی حس خوبی بود واقعا دخترا بزارید کستون خورده شه بنظرم بهترین حس دنیاست … اونروز حسابی کصمو خورد و مالیدم گفت میخام باهات مرحله مرحله پیش برم فعلا تا اینجا بسته من نمیخواستم بس کنه کلی التماسش کردم و اونم راضی شدد که کونمو انگشت کنه … کرم مرطوب کننده تو کیفم داشتم کلی ازش رو زد و به زور دوتا انگشتش رفت واقعا داشتم جر میخوردم ولی خیلی خوب بود دوست داشتم کیرشو بچشم ولی دیگه گفت برای امروزت بسهه یکم دیگه کصمو خورد و وقتی برای بار سوم ارضا شدم لباسامو تنم کرد و رفتیم خونه وقتی رفتم خونه شروع کردم همینطوری عکس از کسممم فرستادن 🤤 و بهش گفتم که این کص تورو بیشتر از اینا میخواد … ادامه میدم
نوشته: هلیا کسیتونم🥺🤤
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:13


دختره دردش میگرفت ، اون اول میکرد راهو باز میکرد بعد من میکردم تو کون دختره . دوست دختر خودمم همیشه بهم میگه کیرت کلفته اذیتم میکنه ولی من میگم نه کلفت نیست معمولیه. خلاصه که بعد چند دقیقه کیرش تا ته تو کونم بود . یه ۵ دقیقه ای تلمبه زد و من تو آسمونا بودم و صدای لذتم تو اتاق بود و اونم هی میگفت جووون.
بعد کیرشو در آورد و بهش گفتم صبر کن میخوام بخورمش . کیرشو داد تو دهنم . کیری که از کون خودم در اومده بود رو بدون یه لحظه فکر یا مکس خوردم . شاید حدود ۲ دقیقه براش ساک زدم تا آبش اومد و همه رو تو دهنم خالی کرد . طعم عجیب و جالبی داشت . آبشو نخوردم ولی تو دهنم نگه داشتم و تا قطره آخر آبشو از کیرش مکیدم. آخرشم تف کردم تو دستمال کاغذی.
من هنوز ارضا نشده بودم بهم گفت بیا حالا تو بکن تا ارضا شی . گفتم باشه ‌و رفتم سراغ کونش . اول با یه انگشت و بعد دو انگشت رفتم تو و بعد که حس کردم راه بازه کیرمو گذاشتم رو سوراخش و فرو کردم تو آروم . ولی خیلی دردش گرفت و نتونست تحمل کنه اصلا کونشو کشید کنار . چند بار دیگه هم سعی کردم ولی کیرم کلفت بود اونم کونش تنگ بود نشد خلاصه . منم بیخیال شدم گفتم بیا جق بزن برام تا بیام . اونم با دستشو و دهنش افتاد به جون کیرم تا آبم اومد . من کلا کمرم معمولا سفته و دیر ارضا میشم . حتی تو تری سام هامونم معمولا من یه ربع اضافه تر باید تلمبه میزدم تا بیام . دختره پاره میشد بدبخت .
خلاصه این اولین سکس اون شبمون بود بعد دو تایی پاشدیم رفتیم حموم و همو شستیم و تازه شروع کردیم به حرف زدن که ای بابا این همه سال رفیق بودیم این همه مسافرت رفتیم این همه کنار هم خوابیدیم ولی نمیدونستیم جفتمون از گی خوشمون میاد و حسرت روزای قدیمو خوردیم . آخه ما خیلی وقتا سفرای دو سه هفته ای با هم رفته بودیم خارج و هم اتاق بودیم ولی همیشه دنبال کس بودیم بیاریم با هم بکنیم که هر کدومشم یه داستان جذاب بود واقعا . ولی حالا این تجربه جدید رو کشف کرده بودیم .
البته این تنها سکس اون شبمون نبود و تا صبح دوبار دیگه بهش کون دادم و اصلا سیر نمی شدم ازش. هی کیرشو میخوردم و هی اون منو میکرد و هر بار از دفعه قبل بیشتر حال میکردم .
دفعه سوم که بهش دادم نزدیک ۴ صبح بود دیگه و مثلا رفته بودیم بخوابیم ولی باز من کیرشو دستمالی کردم و کشیدمش رو خودم تا بکنه منو . خلاصه بعد سومین بار گفتم من میرم اون اتاق بخوابم چون اگر اینجا بخوابم دیگه جونی واست نمیمونه و بازم میخوام . رفتم اتاق بغلی خوابیدم . من اون شب دو بار ارضا شدم کلا ولی اون سه بار ارضا شد که دوبار بعدیو تو کونم خالی کرد . دمش گرم خدایی یه کیر بی نقص و یه سکس بی نظیر بود اون شب. فرداش ولی از وقتی بیدار شدم کونم درد میکرد همش و دیگه بهش ندادم و گذشت منم برگشتم شهر خودم سر کار و زندگیم.
از اون قضیه سه سال میگذره و ما چند بار دیگه هم فرصت پیدا کردیم با هم سکس کنیم و همشون خیلی حال داد . منم چند بار تونستم کونشو بگام و اونم از گاییده شدن لذت برد . ولی چون از هم دور بودیم و بینمون فاصله بود و کم همو میدیدم کمتر پیش میومد . ولی خب دوست خوب اونه که حتی اگه سال تا سالم نبینیش بازم وقتی تلفنی حرف بزنی و یا همو ببینی بازم همون دوستیه سرجاشه .
برنامه بعدی سکسی مونم این بود که با دوست دختر اون بازم تری سام بریم و این بار جلو اون دختر کون هم بزاریم که خب هنوز فرصتش پیش نیومده .
من تا حالا خیلی از فانتزی های سکسی خودمو به واقعیت تبدیل کردم و واقعا از این بابت راضی هستم . امیدوارم شمام همینطور بتونید به اهداف سکسیتون برسین و تجربه های جدید کشف کنید و لذت ببرید چون واقعا سکس در تمام حالت هاش لذت محضه و هر کی چیزی رو امتحان نکنه از دستش رفته.
نوشته: وحید

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:13


اولین کون دادن من چه خاطره خوبی شد

#بایسکشوال #گی #تریسام

اسم من وحید هست و این خاطره مال سه سال پیشه . درست دو روز مانده به تولد چهل سالگیم . اول اینو توضیح بدم که من متاهلم و بای سکشوال هستم یعنی به هر دو جنس گرایش دارم ولی به خاطر ترس و تابو های دیگه هیچ وقت گی رو امتحان نکرده بودم . هر چند هر از گاهی که حس کون دادنم میزد بالا فیلم پورن نگاه میکردم یا داستان سکسی میخوندم و یه چیزی پیدا میکردم و تو خودم میکردم و حالشو میبردم ، ولی طعم کیرو نچشیده بودم و همیشه جزو آرزوهام بوده.
بهار بود و من رفتم شمال خونه یکی از دوستان که خیلی با هم ندار هستیم، از من حدود ۱۰ سال بزرگتره و خیلی اهل حاله و آدم جا افتاده و باتجربه ایه و کلی تجربه سکسی با هم داریم . چندین بار تریسام رفتیم با اون و دوست دخترش و یه بارم فور سام رفتیم با دو تا دختر که واقعا جزو تجربه های فراموش نشدنی من تو سکس بود . کلا من تو سکس آدم رهایی هستم و دوست دارم تجربه های جدید رو بدست بیارم و محدودیتی واسه خودم نزاشتم .
تری سام هامونم خیلی هات و جذاب بودن همیشه و من یه نگاه حسرت باری به کیرش داشتم چون دلم میخواست لمسش کنم که خب چندین بار این فرصت در حین تریسام پیش اومد . مثلا من کیر اونو میگرفتم میکردم تو دهن دختره یا برعکس ولی البته هیچ وقت بین ما هیچ رابطه یا حرفی در مورد گی نبود و همیشه دنبال کس و گروپ سکس بودیم.
این بار که رفتم شمال تنها بود و دوست دخترش رفته بود سفر . ما هم کف کس بودیم و دلمونم کس معمولی نمیخواست فقط گروپ می خواستیم چون حالش بیشتره و البته کسیو هم نداشتیم پایه باشه . یکی دو نفرم که پیدا کردیم جواب منفی دادن و نیومدن . خلاصه عصر بود خونه هم تو یه مجتمع ساحلی لب دریا بود . ما مشروبمونو برداشتیم رفتیم لب دریا و آتیش روشن کردیم و از هر دری حرفی زدیم و بعد برگشتیم خونه . از تو خونه ویدیو کال کرد به دوست دخترش و تو حالت مستی کلی حرفای سکسی زدیم باهاش که اگه الان بودی داشتیم دو کیره میکردیمت و چرا نیستی . دختره هم آب از همه جاش راه افتاده بود و میگفت نمیدونستم قراره تو بیای وگرنه میموندم چرا خبر ندادی . راست میگفت من بی خبر اومده بودم واقعا . خلاصه اونا هنوز مشغول حرف زدن بودن منم نشسته بودم رو مبل کنار دوستم و داشتم تو گوشیم میچرخیدم و هر از گاهی هم باهاشون هم کلام میشدم . بعد دوستم کیرشو در آورد از تو شلوارش و شروع کرد تو ویدیو چت به دوست دخترش نشونش داد و بالا پایینش می کرد . بعد به منم گفت کیرتو در بیار ببینه چیو از دست داده منم شلوارکمو تا سر زانو کشیدم پایین و شورتم پایم نبود ، کیر شق شده جفتمونو بهش نشون میدادیم و اونم داشت میمرد واسمون که کاش بودم جفتشونو میخوام . بعد من باز سرم کردم تو گوشیم و کیرمم همونجوری راست بود و اونام حرف میزدن تا حرفشون تموم شد . دوستم گوشیو قطع کرد و یه فحش اساسی به دختره داد و منم خندیدم . جفتمونم که مست بودیم اون بیشتر البته . بعد چون کنارم نشسته بود گفت خاک تو سرش ببین چیو از دست داد و کیر منو گرفت دستش . منم واکنش خاصی نداشتم که یهو دیدم سرشو برد جلو و کل کیرمو کرد تو دهنش شروع کرد به ساک زدن . من که اصلا تو این فازها نبودم اون لحظه واقعا یهو شوکه شدم و تا به خودم اومدم دیدم دارم لذت میبرم و آه و اوهم در اومده . یه چند دقیقه که کیرمو خورد بعد منم دست بردم کیرشو گرفتم تو دستم و مالوندمش و گفتم نوبت منه . رفتم سراغ کیرش. ‌ اینم بگم کیر جفتمون تقریبا یه سایزه حدود ۱۴ یا ۱۵ سانت و البته کیر من یه کمی کلفت تره و سرش گرد تره . بالاخره به کیرش رسیده بودم که همیشه آرزوم بود بخورمش . با ولع و حرص شروع کردم خوردن کیرش و با دستم تخماشو گرفته بودم تقریبا تا ته تو حلقم بود و صدای لذت بردن اونم تو فضا پیچیده بود . واقعا طعم کیرش عالی بود و پیش آبشم که به راه بود مزه بهشت میداد. دلم نمی خواست ولش کنم اصلا و تا تونستم خوردم. باز جامونو عوض کردیم و اون شروع کرد خوردن کیر من و همونجور مثل خودم با ولع میخورد. تمام کیرمو میکرد تو حلقش و در میاورد کل کیرم پر از آب دهنش شده بود . بعد پاشد گفت حالا چیکار کنیم خودت بگو گفتم بیا منو بکن دیگه گفت باشه . من قمبل کردم روی مبل و اونم یه کم با سوراخم ور رفت بعد رفت لوبریکانت آورد و زد به سوراخم . منم تو فضا بودم و اصلا حال عجیبی داشتم . سر کیرشو گذاشت و آروم فرو کرد یه کم رفت تو و درد داشت ولی درد عجیبی نبود چون من قبلا خودم سوراخمو با چیزای دیگه گشاد کرده بودم. ولی باز دردش زیاد بود و البته من تحمل دردم بالاس. گفت چطوری ؟ ادامه بدم ؟
گفتم صبر کن داره جا باز میکنه آروم برو جلو . البته اونم خیلی حرفه ای بود تو کون کردن ، هیچ دختری بدون کون دادن از زیرش در نرفته بود . حتی گاهی که من میخواستم دوست دخترشو از کون بکنم نمیتونستم چون سر کیرم گردیش زیاد بود و

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:13


میزی کرد:
تو کف بابای من بوده، بعد دیده چیزی بهش نمیرسه ولتون کرده!
میشه جدی باشی؟! اون زن بابا و مامانت رو میشناخت!
منظورت چیه؟
یه بار به بابات گفت مثل قدیما دوستم داشته باش، ما عاشق هم بودیم، چی شد که تا الهه رو دیدی، من رو ول کردی!
خب حتما دوست دختر بابام بوده!
قیافه اش برام آشنا بود اما یادم نمیاد که کجا دیدمش!
میخوای از بابا بپرسیم؟
آقاجون چیزی نمیگه.
خب الان چیکار کنیم خانوم مارپل؟ میخوای …
با صدای موبایلش اونو از توی جیبش در آورد، چند لحظه ای به گوشی زل زد:
مهدی! کیه؟
گوشی رو به طرف من گرفت. از یه شماره ناشناس یه فیلم و یه پیام اومده بود. فیلم رو باز کردم:
" یه اتاق بود که روی تخت یه مرد و زن مشغول عشق بازی بودن. مرد با یه شورت پشت به دوربین روی زن قرار داشت و بهمین خاطر چهره هاشون خیلی مشخص نبود. یه کم بعد، مرد همونطور که توی سر و گردن زن بود، دستشو دراز کرد و دو تا شال آورد. با یکی از اون شال ها دستهای زن رو بست و دوباره شروع به خوردن سر و گردنش شد. بعد روی زن نشست و شال دیگه رو برداشت، و با یه حرکت اونو دور گردن زن پیچید!
زن دست و پا میزد، به خودش پیچ و تاب میداد اما فایده ای نداشت. چند لحظه بعد دیگه زن تکون نمیخورد! مرد اول نبض زن رو از مچ دست و بعد گردن چک کرد، بعد به سرعت لباس پوشید و از اتاق خارج شد!"
پایین فیلم یه پیام بود:
" داداش مهدی، یادتت نره که تاثیر کارهایی که توی گذشته انجام دادیم، مثل بومرنگ به طرفمون برمیگرده! هر چقدر دور بریم، هرچقدر فرار کنیم، بالاخره بومرنگ میاد سمت خودمون!
این تازه اولش بود!
منتظرم باشید: میثم "

نوشته: pariyana

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:13


بومرنگ (۵ و پایانی)

#دنباله_دار

...قسمت قبل
قسمت پایانی
آروم روی تخت دراز کشید:
مرد-م م م … چه بوی خوبی میدی شما!
زن-نخوابیدی؟
مرد-تو پیشم نباشی، خوابم می بره؟
مرد دستش رو از زیر سر زن رد کرد و به محض اینکه زن روی بازوش خوابید، مثل مار که به طعمه اش می پیچه، پیچید بهش!
زن-آی ی ی ی
مرد-جوووون.
لبهاشو آروم بوسید:
مرد-فردا میریم؟
زن-آره. دیگه کاری نداریم.
مرد نفس عمیقی کشید و چشمهاشو بست. زن با انگشت هاش، با موهاش بازی می کرد:
زن-به چی داری فکر میکنی؟
مرد-به تو … به این ماجراها!
زن-دیگه همه چی تموم شد.
مرد-به چیزی که میخواستی رسیدی! الآن آروم شدی؟
دندون هاش رو بهم سابید و یه دفعه روی تخت نشست:
زن-نه! من به حقم رسیدم! اما هیچ وقت به آرامش نمی رسم! هیچ وقت اون روزها رو یادم نمیره!
دستش رو گرفت و به سمت لبهاش برد:
مرد-الان که من پیشتم، با هم به آرامش میرسیم. منو ببخش عزیزم، نمیخواستم ناراحتت کنم.
انگشتهاش رو دونه دونه بوسید و صورتش رو جلو برد:
زن-الان توی مودش …
مرد-هیش ش ش ش

شب قبل برخلاف همیشه، هیچ صدایی از اتاق الناز نیومد. تا نزدیکی های صبح بیدار بودم، و با صدای ضربه به در، به زور چشمامو باز کردم. در نهایت تعجب من، پدر شوهرم وارد اتاق شد:

نازی جان، پاشو حاضر شو که زود بریم.
فکر میکردم که هنوز خوابم، چندبار چشمامو باز و بسته کردم که با تکون بدنم به خودم اومدم:
نازی جان! پاشو بابا، پاشو دخترم. وقت زیادی نداریم.
سلام. آقاجون …
سلام عزیزم. پاشو بابا جان!
همونطور گیج از روی تخت بلند شدم، دستی به موهام کشیدم اما نمیدونستم دقیقا باید چیکار کنم که با صدای در، برگشتم. مهناز وارد شد:
سلام. هنوز آماده نیستید که! الان دیگه الوند میرسه.
دخترم به نازی کمک کن.
مهناز به سمت کمد کنار پنجره رفت، مانتو و روسری و کیفم رو بهم داد:
همه وسایل خودتونه! فقط عجله کنید.
پدرشوهرم با مهربونی نگاهش کرد و دست روی شونه اش گذاشت:
هیچ وقت کمک هات رو فراموش نمیکنم. ممنونم دخترم!
مهناز با صورتی شرمنده نگاهمون کرد و لبخند زد:
بخاطر تموم اتفاق هایی که افتاد، منو ببخشید!
با اشاره پدرشوهرم و کمک مهناز، با عجله لباس ها رو پوشیدم. مهناز در رو باز کرد و خارج شد، کمی بعد با صدای سوت آهسته ای که انگار علامت بود، پدر شوهرم دستم رو گرفت:
نازی جان از کنار من تکون نخور، فقط هر اتفاقی که افتاد تو فرار کن!
چه … چه اتفاقی؟
هر اتفاقی، هر چی شد!
نمیدونم چرا احساس میکردم هنوز خوابم! اصلا نفهمیدم چطور از اون خونه خارج شدیم، چطور سوار ماشین شدیم و چطور توی جاده هستیم.
آقاجون؟
جونم بابا.
چی شده؟
هیچی بابا جون. داریم برمیگردیم خونه مون.
آخه یهویی؟ الناز خانوم که …
الناز به خواسته اش رسید و آزادمون کرد!
خواسته اش؟
نازی جان، همه چیز تموم شد!
با لبخند کمرنگی نگاهم کرد و دوباره به روبرو خیره شد. بعد از حدود نیم ساعت اولین تابلوهای راهنمایی نشون داد که اتوبان امام علی سمت راست، و ارتش و ازگل مستقیم. سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم و چشمهامو بستم.


یک ماه گذشته بود و من خونه نشین بودم،
دلیلش هم مهدی بود و نگرانی هاش:

نازی جان فعلا استراحت کن.
-عزیزم روزهای بد و سختی داشتی، به هیچی فکر نکن.
من حالم خوبه! دلم میخواد برگردم سرکارم!
-سرکارت هم برمیگردی، بزار یکم حال روحیت خوب بشه.
-حال روحیم خوبه، تو رسما منو زندونی کردی!!
زندونی چیه قربونت برم؟ اینا همش بخاطر خودته!
-بخاطر خودم بزار برگردم سرکارم!
-تا آخر این هفته صبر کن، بزار یکم کارها سبک تر بشه.
و این حرف ها هر روز تکرار میشد.
از بعد برگشتمون فقط دوبار پدر شوهرم رو دیده بودم، یه چیزی توش تغییر کرده بود و مثل قبل نبود. با اتفاق هایی که افتاده بود، پدر و پسر تصمیم به فروش خونه ها و جابجایی گرفته بودن.
روی صندلی نشسته بودم و به بیرون نگاه میکردم، با صدای پیس پیس برگشتم:
آی آی آی … مامانت نگفته هر صدایی شنیدی برنگرد، میخوان مخت رو بزنن.
مخ منو چند ساله زدن!
ا … واقعا؟
بعدشم اینجا بغیر از من و تو کسی نیست!
واقعا؟ یعنی فقط من و توییم؟
خوب آره!
تنهای تنها؟
وااااا … آره دیگه.
یعنی یه خونه خالی، یه دختر عالی و …
به سمتم حمله ور شد، دستمو گرفتم جلوش:
الان اصلا حال و حوصله ندارم.
چی؟ چشمم روشن! از کی تا حالا؟ روایت داریم حتی روی شتر!
خب خدا رو شکر، ما اینجا شتر نداریم!
دستمو گرفت و بوسید:
چی شده قربونت برم؟ چرا ناراحتی؟
مهدی یه ماهه که برگشتم سر خونه و زندگیم، هنوز نمیدونم چی شد و چی نشد؟ اون خانوم کی بود، چی میخواست، چرا یهویی ولمون کرد؟ و هزار تا سوال دیگه!
الان ناراحتی که همه اون ماجراها تموم شده؟
نه ناراحت نیستم اما گیجم، یه چیزایی جور در نمیاد!
یعنی چی؟
اون الناز خانومی که من دیدم با اون کارها و اون تشکیلات انقدر راحت ما رو ول نمیکرد! اون میخواست با آقاجون بخوابه.
نگاه شیطنت آ

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:13


دختری به نام شیما (۱)

#مهاجرت #دوست_دختر

اسم مستعار من نیما می‌باشد زاده خوزستان و یکی از خانواده های عرب‌ زبان هستیم
وقتی که از خدمت سربازی اومدم در همان منطقه خودمون با یه دختری به نام خدیجه ازدواج کردم
به خاطر شغلم سال‌ها در تهران اقامت داشتم علاوه بر زبان عربی به زبان فارسی هم مسلط بودم حتی در این اواخر هم مشغول فراگیری زبان انگلیسی هم بودم
متاسفانه یک سال که داشتیم از تهران به سمت خوزستان میومدیم تو یک تصادف همسرم خدیجه که ۵ ماهی بود باردار بود را از دست دادم
بعد از مرگ خدیجه خیلی به هم ریخته بودم توی ۳۰ سالگی داشتم پیر می‌شدم و حتی رنگ موهام به جو گندمی شده بود
چند سال بعد از فوت خدیجه خانواده ام اصرار داشتند که دوباره ازدواج کنم ، حتی یک دختر هم برایم در نظر گرفته بودند اما من نمی توانستم جای خدیجه و بچه مو با کسی پر کنم
دوست نداشتم توی ایران بمونم تصمیم گرفتم برای مدتی برم ترکیه
چند تا از وسیله های غیر ضروریمو فروختم و برای ترکیه و استانبول آماده شدم
وقتی رسیدم اونجا اقدام کردم برای گرفتن کیملیک و تونستم یه خونه خوب در منطقه باغچیلار بخرم و فقط مونده بود قضیه کار که اونم با کار در یک کارخانه تکسیل تونستم کار خوبی هم پیدا کنم
تو کارخونه مردها و زنهای ایرانی هم بودند
زیاد با کسی گرم نمیگرفتم ، رابطم با بچه ها بیشتر در حد سلام و چندتا جمله بود
یه چند ماهی کار کردم تا اینکه یه دختری به اسم شیما تو کارگاه ما و در قسمت بسته بندی استخدام شد
دختر خوبی به نظر میرسید ولی رفتارم با شیما مثل بقیه بود
اما شیما متوجه غمم شده بود و انگار دوست داشت با من دوست بشه
ساعت ناهاری من همیشه یه کنج خلوت می نشستم اما شیما هم دیگه میومد پیش
یواش یواش با هم صمیمی شدیم ، بچه ها هر وقت من و شیما رو می دیدند یه لبخند معنا دار میزدند اما برای من و شیما این مساله اصلاً مهم نبود
یکی دو سه ماهی گذشت شیما با وجود اینکه ویزاش تموم میشد ( چون ترکیه برای هر خارجی که میاد ۳ ماه ویزای رایگان میده ) اما نمیخواست به ایران برگرده . میگفت از ایران و گیرهایی که تو خیابون بهش میدن خسته شده
زیاد در مورد خانوادش صحبت نمی کردم و البته به من هم مربوط نبود
یه روز هنگام ناهار از شیما خواستم بیاد اگر دوست داره بیاد پیشم
چون تو خوابگاه ازش ۳ هزار لیر می گرفتند
شیما خواست یکبار بیاد پیشم و بعدش اگر خواست بیادش
برای شنبه و آخر هفته قرار گذاشتیم
شنبه بعد کار با شیما اول رفتیم فروشگاه بیم و یه کم خرت و پرت خریدیم و بعدش از مشروب فروشی چندتا بطری شراب خریدم و اومدیم خونه
غذا درست کردیم و مشروب خوردیم ، شیما بعدش رقصید
لباسش توری مانند بود و کرست بنفشی که تنش بود معلوم بود
بعدش اومد توی بغلم نشست ، بعداً بهم گفت از مردهای هم سن من خوشش میاد ( اون موقع من ۳۹ سالم بود و شیما هم ۲۸ سالش ، ۱۱ سال اختلاف سنی داشتیم )
اون روز غیر از درد دل کردن و لب گرفتن کار خاصی نکردیم
شیما رو رسوندم خوابگاهش
یواش یواش شبها بهم پیام میدادیم و بعد مدتی پیامها رنگ سکسی به خودش گرفت و شیما بدون اینکه ازش بخوام خودش برام از بدنش عکس میفرستاد
پستانهاش کوچک بود فکر کم سایزش ۷۰ بود و یواش یواش از کوصش و عکس لختی کامل برام میفرستاد . شیما ازم عکس کیرمو میخواست اما بهش گفتم دوست دارم تو اولین سکسمون ببینه ( چون ما خوزستانی ها کیرامون واقعاًبزرگه )
یه روز سر ناهار گفت که میخواهد بیاد پیشم زندگی کنه اما دوست داره اولین سکسمون توی یه هتل باشه ، نفهمیدم چرا ولی خب به شیما حق میدادم که بخواد باهام یه سکس رویایی داشته باشه
بعد اینکه شیما اومد پیشم قرار شد بریم یه هتل . توی آکسارای یه هتل خوب سراغ داشتم پاسپورت هامون و مقداری پول برداشتم و با شیما بعد کار روز شنبه ( چون تعطیلات آخر هفته مون بود ) رفتیم هتل
تو اتاقمون اول شیما حمام رفت و بعدش من
وقتی از حمام بیرون اومدم شیما داشت آرایش میکرد ، یه لباس خواب سکسی حریر تنش کرده بود و البته منم همون حوله پالتویی حمام تنم بود
بعد ۶ سال از مرگ خدیجه میخواستم با یه زن سکس کنم…
ادامه دارد…
نوشته: نیما

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:12


براش ناله میکردم، یهو کنار گوشم با صدای مردونش گفت وقتشه زانو بزنی جلوم، بدون اینکه مقاومتی بکنم برگشتم رو زانوهام نشستمو‌ کیرشو گرفتم تازه میتونستم ببینم چه کیر مردونه و خوبی بود و گذاشتمش دهنم یواش چسبوندمش به ته گلوم که بالا نیارمو بالا سرمو ناه کردم، بابای سامان چهره جا افتاده مردونه ای داشت، شکم داشت موهای سفید زیاد داشت ولی مردونه بود و خوشم اومد، دستاشو کرد لای موهام میدونستم‌ میخواد کیرشو فشار بده ته گلوم و آروم فشار میداد و دهنمو میکرد منم همراهی میکردم ولی گاهی واقعا میخواستم بالا بیارم، کیرشو درآورد و‌ بهم گفت داگی برو رو تخت منیژه، منم گفتم چشم آقا و رفتم کونمو گرفتم سمتش بهش گفتم بیا منیژتو بکن آقای جذاب، انتظار داشتم لباس از تنم در بیاره اما از پشت شورتمو کنار زد و زبونشو کرد تو کونم، وای داشتم میمردم براش چون کوسمو از زیر با دستش داشت میمالید و زبونشو تو کونم میکرد، نمیتونم حسمو بنویسم چون فوق العاده بود چند دقیقه که گذشت چشمام خمار شده بود و انتظار داشتم کوسمو بخوره یا انگشتش کنه ولی زبونشو برداشت صدای باز کردن یه چیزی اومد و بعد چند ثانیه نوک کیرشو رو سوراخ کونم حس کردم، اومدم بگم صبر … یهو کیرشو فرستاد توی کونم و فشارم داد رو تخت و نشست رو کونم، هم کیرش توی کونم بود هم وزن مردونش هم احساس میکردم پاره شدم، ناله هام نمیدونم از لذت بود یا از درد ولی داشتم از حال میرفتم یکم عقب جلو کرد دید جون ندارم از روم بلند شد و‌ کیرشو در آورد، بی حال بودم نمیدونم چرا اینجوری شده بودم چون هفته پیش تونسته بودم بهش کون بدم شاید چون اول کوس داده بودم اون موقع، گوشیشو برداشت و به یکی زنگ زد گفت اگه نیلی آمادس بگو بیاد کمک و نشست روی مبل کنار پنجره سیگارشو‌ روشن کرد، چند دقیقه نشد یه دختر کم سن و سال و کوچولو از این مدلایی که تو اینستا دیده بودم با لباسای صورتی بچگونه که البته سینه هاش بیرون بود و کلاه خرگوشی داشت اومد داخل و به آقا گفت:
سلام بابایی
سلام دخترم
بابایی دلت منو‌ خواست دوباره چشم بابایی و یهو نشست جلو آقا کیر آقا رو محکم میک زدن جوری داشت کیر میخورد که من نمیتونستم بخورم قیافشو انگار تو اینستای دخترم دیده بودم مطمئن نبودم، تو این افکار بودم که آقا بهش گفت نیلی دخترم مهمون داریم، نیلی یه نگاه به تخت کرد منو دید و پرسید:
چیکار کنم بابایی؟
براش بخور دخترم
نیلی یه چشم دخترونه و با ذوق گفت و اومد پاهای منو باز کرد و شروع کرد خوردن کوسم و چوچولم و با چشمای معصوم دخترونش میگفت جوون چه خوشمزه ای مامانی، نمیفهمیدم چه اتفاقی داره میفته تو شوک اتفاقاتی که میفتاد بودم ولی برام لذت داشت اعتراض نمیکردم، آقا بلند شد اومد پشت نیلی و کیرشو کرد تو این دختر کوچولوی عروسکی که نیلی یهو نگاش کرد گفت وای بابایی پاره کردی دخترتو ولی ادامه داد به خوردن کوس من، آقا داشت نیلیو میکرد و جلو عقب که میکرد زبون نیلی تو کوس من میرفت، اون قدر برام همه چی خاص و دیوونه کننده بود که دست کرده بودم تو موهای نیلی و میگفتم بخور دخترم همش مال خودته و نیلی میگفت جون چه مامانی خوشمزه ای دارم، بعد از چند دقیقه کردن نیلی آقا کیرشو‌ درآورد و اومد کنار صورت من، انتتظارشو نداشتم ولی یهو آبشو‌ پاشید رو صورت من، چشمامو بستم که فقط تو چشمام نره، تو دهنم که ریخته بود و میتونستم مزش کنم نه خوب بود نه بد راستش دیوونه تر از این بودم که بهش فکر کنم، نیلی با ذوق گفت جون آب باباییمو‌ آوردم دوباره و رفت واسه آقا خوردن، آقا روی مبل کنار شیشه نشست سیگار کشیدن دوباره و‌ نیلی مشغول خوردن کیرش بود، نگام کرد و گفت بخواب یکم منیژه که ادامشو بریم.
ادامه در قسمت سوم
نوشته: منیژه

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:12


کادوهای دخترم (۲)

#تریسام #مامان #آنال

...قسمت قبل
از شدت تحریک شدن نمیدونستم چی میگم و چطوری براش ناله میکنم ولی داشت ته کوسم میکوبید کیرشو جوری که مطمئن بودم گشادم داره میکنه ولی برام مهم نبود، حال خوبمو دوست داشتم بعد سالها، قربونش میرفتم دست و ناخون رو تنش و موهاش میکشیدم و هر وقت نزدیکم میشد بهش لب میدادم، اون قدر آبم اومده بود که حس میکردم زیرش قراره بمیرم ولی از اینکه سیر نمیشد ازم حس قدرت میکردم و اینکه براش جذابم میون این همه دختر، تو این افکار بودم که دیدم داره نعره مردونه میکشه و فهمیدم آبش الان میاد انتظار داشتم بکشه بیرون بکنه تو کونم یا بپاشه روم ولی محکم بغلم کرد و با نعره تمام آبشو‌ پاشید ته کوسم، هم حسشو دوست داشتم هم یه لحظه فکر کردم اگه حاملم کنه چی؟ به مریم بگم مامانت حاملس؟ آبش که کامل کوسمو پر کرد از روم بلند شد و رفت از اتاق، منم همین طوری دیوونه و‌ مست کیرش افتاده بودم رو تخت، از کوسم آبش پس زده بود بیرون و بوی آبشو حس میکردم ولی برام مهم نبود، خیلی لذت برده بودم، یهو در باز شد و اومد کنار تخت سرمو گرفت از کنار کیرشو گذاشت دهنم، با خستگی شروع کردم خوردن و میک زدنش، آبش دور کیرش مالیده بود و سرش حسابی خیس بود براش همشو میک زدم که بفهمه دیوونم کرده، کیرشو‌ از دهنم در آورد و مالید روی چشم بندم و تخماش چسبید به لبام، با لذت تخماشو میلیسیدم، دوباره کیرشو کرد دهنم و سرشو چسبوند به ته گلوم اما آروم تر که بالا نیارمو آروم آروم شروع کرد عقب جلو کردن تو دهنم، داشت دهنمو میکرد لعنتی و چه لذتی داشت براش اما من دیگه جون نداشتم و فهمید رفت یه گوشه اتاق نشست و‌ سیگار روشن کرد، بوی سیگارش تو اتاق پیچیده بود، خوابم میومد چشمامم که بسته بود، خوابیدم.
از خواب که بیدار شدم هیچ صدایی نمیومد، چشم بندمو‌ باز کردم دیدم تو همون حالت روی تخت دو نفرمو انگار هیچ کس نیست، کنار تخت یه یادداشت و کلید ماشین بود، نوشته بود یا کلید و فراموش کردن همه چی یا منتظر سوپرایز بعدی باش، وسوسه کشف کردن این مرد دست از سرم برنمیداشت، یه اسنپ گرفتمو برگشتم خونه دوش گرفتم و‌ اصلا به روی مریم نیوردم، تازه درد کونمو داشتم حس میکردم و فهمیدم چقدر دادم اونم بعد مدت ها اما حس خوبی داشتم و قلقلکم میومد، چند روز گذشت و من هر روز منتظر یه پیام از اون شماره بودم اما هیچ خبری نمیشد، بعد یه هفته دیگه داشت یادم میرفت همه چی و گاهی هم حس میکردم ازم سو استفاده شده تا مریم بهم گفت میخواد با سامان برن تور کویر و رفتن، صبح رفتن و شب ساعت ۸ برام پیام‌ اومد که ۱۰ شب رانندم میاد دنبالت، آماده باش و‌ برام ست مشکی براق بپوش منیژه، نمیدونم چرا ذوق کردم و آماده کردم خودمو ست مشکی براق هم زیر لباسام پوشیدم و ساعت ۱۰ اومدم بیرون، یه ماشین شاسی مشکی جلو‌ در بود، یه راننده بهم گفت بفرمایین خانوم و‌ در عقب ماشینو باز کرد، سوار شدمو‌ از راننده پرسیدم چقدر راهه گفت بیشتر از یه ساعت خانوم، گفتم کجا مگه منو میبری، راننده گفت ویلای آقا لواسونه.
وقتی رسیدیم دلم میخواست از در ویلا عکس بگیرم اون قدر قشنگ و بزرگ بود، همه چی شیک و خاص بود واقعا ویلای قشنگی بود، راننده راهنماییم کرد کجا برم، یه اتاق بزرگ با یه تخت دو نفره بود که تمام بیرونش شیشه داشت و میشد استخر و حیاطو‌ دید، لباسامو درآوردم و فقط ست مشکی براق تنم مونده بود، داشتم داخل حیاطو نگاه میکردم که دیدم مریم اومد لخت رفت تو استخر و سامان هم لبه استخر نشست کیرش دستش بود و مریم اومد کیر سامانو کرد تو دهنشو شروع کرد خوردن، معلوم بود خوب داره میخوره چون سامان حتی چشماشم باز نمیکرد و موهای مریمو نوازش میکرد، من که میدونستم دخترم با سامان سکس داره ولی از نزدیک که ندیده بودم و به من گفته بودن میرن کویر پس اینجا چرا بودن اصلا اینجا کجاست تو این فکرا بودم که مریم از آب در اومد لبه استخر رفت رو‌ کیر سامان نشست و شروع کرد دادن و ناله کردن، نمیدونم چرا این چیزارو میدیدم جای خجالت کشیدن دل خودم سکس میخواست، شروع کردم کوسمو از کنار شورت مالیدن و‌ سکس دخترمو با سامان تماشا میکشیدم که یهو حس کردم یه دست مردونه زیر گردنمو گرفتو یه دست مردونه دیگه دستم که لای کوسم بودمو گرفت، خشک شدم از ترس، آقا بود که منو از پشت بغل کرده بود، گردنمو گرفته بود و داشت کوسمو میمالید کمکم، با صدای مردونش گفت از دادن دخترت لذت میبری یا از تماشای پسرم؟
تازه فهمیدم آقا بابای سامانه! چشمامو بستم لبامو رو هم گذاشته بودمو آرامش داشتم، داشتیم دو نفری کوسمو میمالیدیم، من میگفتم جون بابای سامان با صدای مردونش میگفت جون و بهم میچسبید و منم کونمو به کیر سفتش فشار میدادم. دستاشو‌ زیر سینه هام گذاشتو شروع کرد به مالیدنشون منم با عشوه زنونم میگفتم جون آقا جوون و کونمو بیشتر به کیر سفتش میمالیدم، نوک‌ سینه هامو میکشید و

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:12


مبل کن دوباره تا بکنمت صداش بزنم بیاد ببینتت تو این مدل گفتم نه مرسی محمد برا امروز غیرت و مردونگی برام نذاشتی داغونم کردی گفت حالا ببین کی آبجی رو تو خونه خودتون روی تختت میکنم و خون پردشو میمالم به ملافت این حرفاش خیلی خجالتم می داد گفت حالا بلند شو دستمال بذار دم سوراخت که نه خونی بشه لای کون نه ابم بیاد بیرون
بهترین و اولین خاطرم بود درد و خجالت زیادی داشت ولی نوش جونش باشه من راضیم از کیرش و حرفاش شما هم تا میتونید بدید به دوستاتون 🙏
نوشته: آرتا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:12


خجالت بعد از کلی بی حیایی

#تابو #خواهر #بیغیرتی

سلام این اولین داستان منه من آرتام
اولین بارم که این کارو کردم ۱۶ سالم بود و خیلی دوس دارم باهام این کار انجام بشه چون سفید بودن کون گردم ونرمی پوستم وسوراخ قرمزم وقتی خودمو تو اینه میدیدم میگفتم اوفففف پسر چرا نمیدی به کسی بکنتت خیلی خوب چیزی بودم تمیز وهمچی تموم از همه اینا گذشته مهربون و از همه مهمتر خیلی دوس داشتم بگم چشم این خودش حس زن بودن و عامل لذت شدن رو بهم منتقل میکرد یه دوستی داشتم اسمش محمد بود بر خلاف من اون مردونه عضلانی و پر پشم بود و کیرشم کلفت بود ما همیشه فیلم پورن میدیدیم و جق میزدیم ولی روم نمیشد بهش بگم این حس اومده تو بدنم بیا باهام همچین کاری بکن یه روز که خونه ما بودیم و رو تختم رفتیم برای فیلم دیدن دراز کشیدیم کنار همدیگه یدونه گوشی فیلم سوپر میدیدیم فرقی هم نمیکرد که گی باشه یه دختر پسر بغل هم بودیم همیشه محمد خیلی مردونه و بی خیال بود حتا توهین هاش بعضی وقتا منو بیشتر عاشق خودش میکرد چون من ضعیف و خوشگل بودم میدونست که بی عرضه هستم جلوش خلاصه من برا اینکه سر بحثو باز کنم رفتم چسبیدم بهش گفت چته گفتم شهوتی شدم چسبیدیم به هم تا بیشتر گرم بشیم گفت کص نگو مگه من کونیم تو سفیدی ومو نداری منکه مثل تو نیستم همون لحظه دلم میخواست بگم که میخوام بهت بدم باز گفتم زشته و خجالت کشیدم گفتم خب فدا سرت بیا من به سمت چپ میخوابم تو بغلم کن گوشیتم بگیر جلو صورتم منم ببینم فیلمو پتو انداخت بالامون و منو بغل کرد کیرش شق شده بود گفت ارتا من تورو گرفتم بغلم گوشی هم دستمه چرا مثل دخترا لوس شدی بغلم حد اقل بگیر تو دستت تا منم بمالم کیرمو یکم کسکش الکی گفتم من نمیتونم نگه دارم تو بگیر لطفا دیگه الان شهوتیم نزدیکه ابم بیاد گفت پس من چی گفتم محمد یه چیزی بگم مسخرم نمیکنی گفت چی مسخره چرا گفتم همه تو مدرسه دوس دارن منو بکنن تو چرا همیشه بغلتم نمیگی بهم بده گفت خب تو دوست صمیمی می نمیخام ناراحت بشی گفتم محمد بیا یه کاری کنیم من خیلی خوب چیزیم بیا شلوارمو میدم پایین تو که گوشی دستته رونامو میزارم رو همدیگه بکن لای رونام ابت بیاد همونجا هم بریز نگران نباش کثیف بشم من یا تخت
گفت اگه خواهرت یهو بیاد ببینه چی گفتم اون نمیاد تو فقط بکن منو ابتو بیار لطفا اینکارو بکن من تاحالا به هیچکی التماس نکردم ازینکارا باهام بکنه ابجیم مبینا ۲۰ سالش بود و اونم خونه بود بعد گفت ارتا جدی میگی میخوای من بکنمت تو اگه کونی هستی چرا تاحالا نکردنت گفتم روم نشده زیر کسی بخوابم گفت چقد خوش شانسم من اومد جلو بوسم کرد منو روم نمیشد برگردم تو چشاش نگاه کنم گفت نگام کن ارتا جان برگشتم دیدم داره میخنده خجالت کشیدم گفت خاک تو سرت ارتا تو کونی گفتم محمد گوه خوردم همچین حرفی زدم ول کن گوشیشو گذاشت کنار منو گرفت از پشت بغلش گفت ارتا کنار گوشم یواشکی گفت یجوری بکنمت که ابجیتو صدا بزنی بیاد کیرمو از کونت دراره برگشتم بوسش کردم گفتم محمد غلط کردم گفت ساکت باش کیرم لای رونای سفید خواهرت لباساشو کامل دراوورد و منم لخت کرد پنج دقیقه ساک زدم لبه تخت رو به در منو قمبل کرد گفت کیرم خوشمزه بود مگه نه گفتم اره عزیزم خیلی مزه خوبی میداد صورتشو کرد لای کونم از حق نگذریم من خیلی تمیز و خوردنی بودم خودم دودولم برا خودم شق میشد زبونشو میکرد تو سوراخم اومد جلو صورتم کیرشو داد بهم گفت لیس برن لیس زدم گفت اماده ای با سر تکون دادم گفتم اوهوم اومد روم من قمبل و خم ضد لبه تخت اون مغرور و ایستاده کیرشو گذاشت رو سوراخم گفت ارتا گرمه گفت اخ محمد اره از کجا میدونی گفت خواهرتم همینو میگفت گفتم خیلی نامردی دیگه هی داری این حرفو تکرار میکنی گفت بخواب بابا کونی کیرم تو لبای صورتی خواهرت شوخی کردم نگاییدم خاهرتو رونامو گرفت تو دستش گفت چه کون و رونایی داری خاک تو سرت که اسم خودتو گذاشتی مرد گفتم محمد تو دیگه خجالتم نده گفت کونی تو نمیفهمی اینارو میگم مطیعم بشی دفعه اولم بود زیر کسی عرق میکردم و تحقیر میشدم بلد نبودم اونروز منو بیست دقیقه از کون کرد سوراخمم یه ذره باز شد کنارش ولی تا اخر تکون نخوردم تا اب کمرشو بهم بده ولی بعد از اینکه ابشو تو کونم ریخت روم دراز کشید و یکی از شورتای نشسته ابجیمو اوورد تو دهنم کرد و تو سوراخ باز شدم دوباره گذاشت و شروع کرد سوال پرسیدن منم که غیرت و حیام رفته بود زیرش کاملا مطیعش بودم
میگفت کون ابجیت گرده مگه نه با سر تکون میدادم میگفتم اره
می گفت ابجیت تنگه مگه نه میگفتم اره کلی تحقیرم کرد و حرفای زشت زد من انقد تو حس رفتم که کونمو زیرش تکون میدادم همینطوری توشم بود دودولم مالیده شد به کلافه تخت ابم اومد دید داره سوراخم نبض میزنه دور کیرش گفت ارتا دوس داشتی یا نه گفتم محمد فکر نمیکردم هم کون بدم بهت هم خواهرمو واسه خودت طبیعی کنی گفت اگه میخوای بیشتر لذت ببری ق

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:12


وع کردم به ساک زدن کیرشومیخوردم بازازدهنم درمیاوردم وخوایهاشوهورتی می‌کشیدم توی دهنم خوابهای بزرگش یک تخماشو میکردم دهنم درمیاوردم ویکی دیگه رو توی دهنم جا میدادم با یک ربع خوردن و لیسیدن تازه نیم خیز شده بود خسته شده بودم ولی چاره ای نداشتم کسی پر طاووس خواهدبایدجورهندوستان کشد.اگه میخوایی باکیرمردم حال کنی بایدزحمتهاشوهم تحمل کنی و نباید کم کاری کنی پس بخورش نوش جونت گوشت بشه بچسبه به جونت خخخخخخ بابک هم چشماشوبسته بودداشت حال میکرد میگفت جونم از دوست دخترهام بهتر میخوری بخور نوش جونت کم کم این کیرخوشگل تصمیم گرفت که قد علم کنه راست راست چنان زیبا قیام کرد که لذت بردم ازسیخ شدنش کلاهک کیرمثل یک قارچ بزرگ با اون طوقی زیبا کلفت کلاهک کیرشو زیباکده بودبایک سوراخ بزرگ وسطش که زبونم قشنگ داخلش جا میشه بدنه کیرش سفید کلفت شاید۵یا۶سانتی میشد برگهای کلفت و به درازای ۲۲سانتی میشد فک کنم چنان زیبا قد علم کرده بود به راحتی نمیشدازکنارش بگذری ومدام توی دهنم بودوتنهاقسمت کلاهک وکمی پایین تراز کلاهک کیرش توی دهانم جامیشدخوب خوردم تاسیرکیرشدم گفتم فکم درد گرفت نمیخوادابت بیا خندیدوگفت منکه بهت گفتم ابم دیرمیاد.بعدش گفت صبرکن بلندشدرفت توی رختکن ازتوی کیفش یک کرم دست و صورت آورد وگفت به شکم بخواب ومن هم خوابیدم درقوطی کرم روبازکردیک انگشت کرم برداشت و به سوراخ کونم مالیدوباانگشتش شروع به مالیدن سوراخ کونم شدچه حالی میکردم گه گداری انگشتیم فرومیکردداخل سوراخ کونم واین کاروخیلی با حوصله انجام میدادبعدازچنددقیقه به سرکیرش کرم زدخوب کیرشوچرب کردوخوابیدروی من وبادستش سرکیرشوباسوراخ کونم تنظیم کردکه البته خودم هم کمکش کردم یک فشارکوچیک مساوی بودباجاشدن کلاهکش بااینکه سوراخ کونم عادت داشت به کیرخوردن ولی این یکی خیلی کلفت وبزرگ بود برای همین دردم گرفت ولی نه به شدت گفتم بابک نگهداربگذارعادت کنه دردم امدچندلحظه صبرکردکه یک فشاردیگه ازکلاهک تانیمه کیرش داخلم رفت ویک گوزبلندی زدم که هم خودم خندم گرفت هم بابک گفت که هنوز هیچی جانشده به خودت گرفتیوگوزیدی خخخخخخخخ گفتم بابک جون تاهمینجارضایت بده بقیشوبگذاربیرون باشه ماقبولت داریم کیرچرب کون چرب همراه با تلمبه آرام چه لذتی که به آدم نمیده دراوج بودم هرتلمبه ای که می‌زد یک مقداربیشترداخل فرومیکردخیای خوب حس میکردم که این کی هستش توی کونم که عقب جلومیره من عاشق این جورحال کردنم که آهسته ویواش یواش عقب جلوبشه توی کونت من غرق لذت میگفتم بابک جونم همینجوری خوبه ادامه بده آب کیرتومیخوام ابم بده کون تشنه منوبااب خوشمزه کیرت آبیاری کن بکن این کون سفید مال تو هستش بکن بابک جون وبابک هم قربون صدقه کونم میشدمن توی بغل بابک گم شده بودم بازوهای بزرگش استخوانهای منوداشت میشکوندوباقدرت تمام باریتم آرام ادامه میداد دیگه خیلی راحت کیرش داخل کونم رفت وامدمیکردتوی اون اوضاع زمان ازدستمون خارج شده بود نمی‌دونم چقدرطول کشیدچون توی حال خودم نبودم یکباره یک لذت خاص خوشایندی بهم دست دادزیربابک لرزیدم کونم به مدمدکردن افتاده بابک هم متوجه شدگفت ارضاشدی گفتم آره ولی آب کیرکه نداشتم بابک کیرشوکشیدبیرون وگفت بگذارکمی سرحال بشی بعد شروع میکنم وکیرشوگذاشت لای قاچ کونم وشروع به مالیدن کردکه اونم به نوبه خودش لذت بخش بود حالم کمی جاامددوبارکیرشوچرب کردو چلوپس کردتوی کونم این بار کمی تندترتلمبه زدبازهم یک مدت طولانی گذشت ومن دراوج لذت که یکباره تلمبهاتندترشدکه با آه اوف اوف کردن منومحکم بغل کردکه نفسم داشت بندمیامدبدنش قشنگ روی من لرزیدبدنش منقبض شده ودل زدن کیرش توی کونم فهمیدم که آبش آمده چند دقیقه روی من خوابیده بود کیرش شروع به خوابیدن کردوتلپ ازکونم بیرون امدازروی من بلندنشست خسته شده بود ونای تکون دادن خودشونداشت ومن هم بلندشدم رفتم سرچاه فاضلاب نشستم وتمام آبی که توی کونم ریخته بودازکونم بیرون ریختم البته کونم که بی حس شده بود ولی چقدرم آب خالی کرده بودفکرکنم نصف لیوان آب ریخته بودخخخخخخ خلاصه خودمون روشستیم ورفتیم توی رختکن لباس پوشیدیم وقتی آمدیم بیرون حمام خلوت شده بودفکرکنم ساعت۳بعداظهرشده بود پول حمام روبابک حساب کردوادرس مغازشوبهم داداخه زمان گوشی همراه نبود که همون تلفن خط ثابت بوده بهم .و از همدیگه خداحافظی کردیم و رفتیم و این خاطره هم تمام شد اگه خوشتون اومد ادامه داستان درب مغازه بابک رو هم براتون تعریف میکنم ببخشید که طولانی شد.
مچکرم از صبرو شکیبایی شما دوستان شهوانی
نوشته: سعید

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:12


سعید و ماجرای حمام نمره

#گی #حمام

سلام به همه دوستان عزیزم دوستان خوب شهوانی چند روز هستش که می‌خوام این داستانی که برام اتفاق افتاده رو براتون بنویسم وتانصفه بیشترداستان هم پیش میام ولی کارپیش میادومجبورمیشم کارونیمه بگذارم ولی خوب امروز تصمیم گرفتم که این داستان رو هر طور که شده بنویسم و ارسالش کنم خخخخخ.
البته ناگفته نماند که چندین داستان براتون تعریف کردم مثلا بنام سرباز آموزشی یک و دو وچندتای دیگه الانم که در خدمت شما هستم 49 ساله هست و خاطرات نوجوانی و جوانی خودم که برام اتفاق افتاده رو مینویسم و پوزم دوطرفه هستش اکثر مواقع مفعول بودم .و این داستان مال زمانی هست که من سعید 15 ساله بودم نوجوانی خوشگل و سفید با موهای پرپشت و مشکی اون زمان من قنادی (شیرینی پزی)مشغول کار بودم و حقوقم بود تقریبا ماهی ۲۵۰۰تومان خخخخخخ الان با این پول بهتون یک عدد کاندم معمولی ایرانی هم بهتون نمی‌دن خخخخخ
بریم سر اصل داستان.
عرض کنم خدمت دوستان عزیزم که پدرم یک زمینی خریدو شروع به ساختن اون زمین شد که الان در یکی از بهترین نقاط شهر مشهد هستش پدرم خودشو درگیر توام و اینطور چیزها نمی کرد و آهسته آهسته هر زمان که پول دستش میرسید یک نقطه از زمین رو میساخت مثلاً توی نقشه ساختمانی یک پارکینگ بودو تصمیم براین شد که پارکینگ که نسبتا بزرگ بود جهت سکونت ساخته بشه و یک چهار دیواری کوچک هم توی حیاط جهت آشپزخانه که سقف اون هم از ایرانیت گذاشته بشه خوب شروع ساختن شد اول گاراژ وبعد نکاتی که به عرضتون رسوندم منتها حمامی در کار نبود برای استحمام کردن باید با اتوبوس روزهای جمعه به حمام هایی که در سطح شهر بود استفاده میکردیم و تقریبا یک نیم ساعت و یا چهل و پنج دقیقه ای بوسیله راه بودودرکنارشم بایدیک ربعی پیاده روی میشد تابه محل مورد نظر برسی اون هم در تابستان و زمستان.
یک روز جمعه وسایل حمام روبرداشتم داخل کولیم گذاشتم راه افتادم جهت نظافت (نظافت نشانه ای از خوشگلی می‌باشد)خخخخخخخ .یک حمامی بود که چند سالی ازش استفاده میکردیم فقط حمام نمره داشت و مثل بعضی از حمامهای شهر حمام عمومی نداشت .
ساعتهای ۱۰صبح رسیدم به حمام تا پامو گذاشتم داخل در ورودی دود از کلم پرید یا خدا چه خبره چقدر شلوغه با خودم گفتم خوب کله پوک دیشب شب جمعه بوده دیگه دیشب خلق الله سیخی به سوراخی کردن حال اومدن جهت غسل جنابت مشکلی هست؟بازباخودم گفتم نخیر قربان مشکل از خود بنده هستش باید ساعت پنج صبح می‌آمدم اولین بودم بعد توی اون خلوتی شایدیک گیری نصیبت میشه ولی حیف که پیدا نمیشه
رفتم نوبت گرفتم با خودم غرغر میکردم که تا بعدازظهر علاف هستم و اینم از روز تعطیلم که به فنا رفت و روزم الکی تموم میشه رفتم یک صندلی خالی پیدا کردم و نشستم زمان دیر می گذشت ومن هم بی حوصله و خسته از انتظار بلند شدم رفتم بیرون توی پیاده رو به قدم زدن که یهو یک پسر جوانی حدود۲۵ساله رفت داخل حمام وبعدچنددقیقه پکروم عجب اومد بیرون نگاه کردم دیدم عجب خوشگلی این پسره اصلان میخواستی مثل هلو قورتش بدی توی گلو خخخخخخخ گفتم که چیه هنگ کردی گفت آره بابا چه خبره این همه آدم من هم خندیدم گفتم توهم مثل من حواست نیست ها که دیشب شب جمعه بوده اونم پوزخندی زد و گفت راست میگی حواسم به این یکی نبود هردو خندیدیم گفتم حقیقتش من نوبت گرفتم تنها هستم اگه دوست داری با من بیا حمام دیگه چیزی نمونده که نوبتم بشه گفت مزاحم نیستم من هم گفتم چرا مزاحم خودم پیشنهاد دادم بهت خوب اون هم قبول کرد.شروع کردیم به صحبت در حین صحبت براندازشم میکردم قدحدود۱۸۵وبالاتنه شبه به زیبایی کارها سروسینه که توپ بود و دل هر دختر پس رومیبرد با موهای مشکی پرپشت و ابروهای پیوند صورتی بدون ریش و سبیل خلاصه یک جذبه خاصی داشت اسمشو ازش پرسیدم گفت که اسمش بابک هست و شاغل بود در خیابان جنت مشهد بوتیک لباس فروشی داشت البته می‌گفت که مال پدرش هست ومن و برادرم بزرگترم اونجا رو میچرخونیم از اوضاعشون راضی بود گفتم باشگاه میری ؟بالبخندجواب داد آره العان یکی دو سالی هست که باشگاه میرم ازش پرسیدم مجردی یامتاهل گفت مجردم باباکی حوصله ازدواج و اره انقدردوست دختر دارم که به ازدواج نمی‌رسه به خاطر یک لیوان شیر که نمیرن گاو شیرده بخرم هردومون زدیم زیر خنده گفتم پس هرچی گیرت بیاد فرومیکنی دیگه گفت هرچی مثلاچی گفتم مثلاً کون .
گفت کون دختر اره دیگه مونث باشه چه کون چه کس هردوخوب هستش منم ناامیدانه به حرفهایش گوش میدادم ای بابا اینم که فقط مونث باشه کیرمیده باخودم گفتم آخه نامسلمون مگه معادل نداریم خوب دل ماهم کیر میخواد دیگه توهم هی حرف مونث و تکرار میکنی بی‌تربیت .توی همین حین صحبت شماره مارو صدا زدن دو نفری رفتیم داخل سالن وکارکر حمامی آمد نمره ای که خالی شده بود رو یک نظافت کردش روبه ما دو نفر کرد گفت بفرمایید مادونفر داخل حما

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:12


م شدیم در رو قفل کردم و شروع به لخت شدن کردیم لباسها رو که ازتنمون درآوردیم پسر سر و دست و بازو رو که نگاه میکردی کیف میکردی از استیل این پسر تعجب بودم که اصلا مو نداشت روی سینه و شکم وزیربغلش صاف و تمیز بود شلوارشو که کشید پایین یک شرت پاش بود از این شرکتهای پاچه دار خیلی نازک که کیرشو قشنگ نشون میداد بزرگی وکلفتی وقتی کلاهک کیرش قشنگ و واضح دیده میشه بقول معروف آویزون بود خخخخخخ
خندید و گفت چیه بدنگاه می‌کنی خطرناک که نیستی منم خندیدم و گفتم نه بابا من که کاری برنمیاد هم از من بزرگتر هم قوی تر با یک اشاره منو میخوابونی من بايد بترسم گفت نه خاطرت جمع من علاقه ای به همجنس خودم ندارم .منم توی دلم گفتم بسوزه این شانس ما که اینم همین الان از برادر گرفت .خلاصه منم لخت شدم و از توی رختکن همراه با وسایل حمام یعنی لیف و کیسه و صابون ومخلفات خخخخخ رفتیم پای دوش بابک دوش روبازکردو رفت زیر دوش ومن هم سکوی نشستن را با آب داغ شستم که به اصطلاح میکروب زدایی بشه خخخخخخ بابک که زودتر از من رفته بود زیر دوش آب و خیس شدنش با اون شرتی که پاش بود و خیس شده بود چنان چسبیده بود به پای بابک که تمام مخلفات بابک به زیبایی تمام در تیررس دید من قرار گرفته بود واز لب و لوچه من مثل گرگ آویزون شده بود نمیدونی که باچه صحنه ای مواجه بودم یک لحظه شماهم تصور کنید اون صحنه ای که من دیدم بعد متوجه منظورم خواهید شد.
زیر دوش آمد کناروروی سکو نشست ومن رفتم زیر دوش خودمو خیس کردم آمدم روی سکو نشستم خودم با کیسه کشیدن سرگرم کردم گاهی هم به بدن ورزیده بابک نگاهی می‌انداختم که بابک خندیدوگفت باز به چی نگاه می‌کنی گفتم هیچی از هیکل ورزشکاریت خوشم آمده نگاه میکنم اشکال داره با لبخند گفت اگه از روی شهوت نباشه نه اشکالی نداره خوب نگاه کن.
دیگه خسته شده بودم ازکیسه کشیده خودم گفت خسته شدی گفتم آره خسته شدم گفت میخوایی من ادامه کار بدم منم از خدا خواسته قبول کردم وامدشروع کرده کیسه کشیدن چپ و راست پشت و رو همه روکیسه کشیدوگفت خودتواب بکش تالیف هم بزنم خودمواب کشیدم دوباره دراز کشیدم وبابک شروع به لیف کشیدن کردلیف صابونی شده اونم با صابون گلنار که هممون باهاش خاطره داریم داشتم تحریک میشدم اون موقع توی اون سن و سال کمم که هنوزاب کمری درکارنبود ولی دولم سیخ میشد توی اون حال وهوا برای اینکه بابک متوجه وضعیتم نشه به شکم خوابیدم که بابک اعتراض کردوگفت هنوزکارم تموم نشده گفتم هیچ عیبی ندارد بعدا خودم لیف میکشم همین پشتم ولطفالیف بزن که دستم نمی‌رسه کارش تموم شدوشروع کردخودشوبه کیسه کشیدن ونظافت خودش منم خودم واب کشیدم وازبلبک خواستم که اجازه بده من لیفشوبرنم خوب اون هم قبول کرد من هم شروع کردم همین طور که درازکشیده بودشروع به کارکردم لیف صابونی آرزوی سینه زیرگردن شروع کردم به پایین رسیدم به شکم وپهلوهاوزیرشکم ترسیدم به کش شرتش که یکباره خیلی سریع دستم وبردم توی شرتش یک مرتبه پریدروی هوا گفت چکارمیکنی سعی گفتم هیچی تو بخواب دارم لیفت میزنم گفت نمیخواداونجارولیف بزنی خودم میزنم گفتم لازم نیست خودم میزنم دیگه فرقی نمیکنه لطفااجازه بده کارموانجام بدم البته باکمی اخم باهاش صحبت میکردم خخخخخ اون هم چشمی گفت ومنم ادامه دادم همینجوری که داشتم لیف می‌کشیدم ولذت می‌بردم کاری کردم که لیف ازدستم دربیادودست خالی لیزشده رفت روی کیرش وخوایهاش گفت چکارمیکنی گفتم ببخشید لیف ازدستم درآمد درهمین حین هم کیروخوایهاشومیمالوندم آخ چه لذتی داشت یک کی خوابیده بزرگ و کلفت توی دستت باشه و باهاش بازی کنی گفت سعیدمثل اینکه تویک چیزیت میشه هااصلانرمال نیستی حالت خوبه ومنم باتری ودل هوره وباصدایی پرازشهوت وبطوربریده بریده گفتم نه اصلاحالم خوب نیست اگه ناراحت نشی مست کیرت هستم من العان محتاج کیرخوشگل وقشنگ تو هستم گفت فکرش و میکردم که اهل حال باشی ولی گفتم باشه خودت اعلام کنی حالا هم اگه خودت دوست وکالت خوب میشه این کیرمال خودت ولی من کمرم سفته ودیرارضال هستم مشکلی نداری منم گفتم ازخدامه که اینجوری باشی (زمان ما تازه بیماری ایدز توی اروپا و کشورهای دیگه شایع شده بودوتکی توکی توی ایران به این بیمارمبتلاشده بودن اونم بخاطرتوریستایی که از کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق که به کشورهای مشترک المنافع میگفتن به ایران آمده بودن بیماری رو توی ایران انتقال داده بودن ولی مثل الان همه گیر فراگیر نشده بود)شرتشو کشیدم پایین وکلا از پاش درآوردم با آب قشنگ شستمش و قشنگ آمیزش کردم پشم‌های کیرش تازه زده بالا ولی خیلی تمیز بودن هم کیرش وهم خایهاش سرم رو نزدیک کیرش کردم چشمهاموبستم کیرخوابشو که مثل شیر برنج وا رفته بود نزدیک دهنم کردم کلاهکشو یک لیسی زدم دیگه طاقت نیاوردم یکباره کردم توی دهنم وایی چه کیفی میده و دیوانه وار شر

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:11


«خب، مثل اینکه واقعاً اذیت نمی‌شی… عجیبه، ولی خوبه. تو انگار واقعاً یه آدم خاصی هستی، بردیا.»
بردیا که هنوز کنار پای عاطفه بود، با خجالت سرشو بلند کرد و گفت:
«فقط می‌خوام شما راحت باشین، زن‌دایی.»
نوشته: mahiS

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:11


فه برگرده. جورابا رو دوباره گذاشت سر جاشون تو کفش ها و همه‌چی رو دقیقاً همون‌طور که بود مرتب کرد. بعد، با یه لبخند کمرنگ، برگشت سر جاش نشست.
ولی تو دلش، هنوز ضربان هیجانش ادامه داشت. خودش نمی‌فهمید چرا این حس این‌قدر براش خاص و عجیب بود، ولی می‌دونست که همین بو و همین لحظه، چیزی بود که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنه.
یک ساعت بعد
عاطفه با کیسه‌های خریدش برگشت خونه. دم در که رسید، دید بردیا هنوز همون‌جاست و با لبخند بهش نگاه می‌کنه. قبل از اینکه چیزی بگه، بردیا سریع بلند شد و گفت:
«زن‌دایی، بده کیسه‌ها رو، خسته شدی دیگه.»
عاطفه با خنده گفت:
«نه بابا، اینقدرام سنگین نیستن، ولی باشه، مرسی عزیزم.»
بردیا کیسه‌ها رو گرفت و عاطفه یه نفس عمیق کشید. بعد کفشای کالجش رو در اورد و راه افتاد سمت کاناپه. همون‌طور که رو کاناپه لم می‌داد، گفت:
«آخ، باشگاه و خرید تو یه روز، یعنی تموم انرژیم تموم شد. انگار تو سی سال پیر شدم!»
بردیا کیسه‌ها رو گذاشت تو آشپزخونه و اومد سمت عاطفه. چند لحظه مکث کرد، انگار که بخواد چیزی بگه ولی مردد بود. آخرش نفس عمیقی کشید و گفت:
«زن‌دایی؟»
عاطفه که چشماشو بسته بود و دستاشو پشت سرش گذاشته بود، با همون حالت گفت:
«هوم؟ چی شده عزیزم؟»
بردیا با کمی خجالت گفت:
«می‌خواین پاهاتونو ماساژ بدم؟»
عاطفه چشماشو باز کرد و بهش نگاه کرد. ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
«نه بردیا ، این چه حرفیه؟ پاهای من… نه عزیزم، نیازی نیست.»
بردیا اصرار کرد:
«چرا زن‌دایی؟ شما خسته شدین. یه ماساژ کوچیک که چیزی نیست.»
عاطفه خندید و با دستاش پاهاشو کمی تکون داد.
«بردیا، پاهام عرق کرده، بو میده، اصلاً به درد این کارا نمی‌خوره.»
بردیا سری تکون داد و با صدایی که انگار از ته دل می‌اومد گفت:
«زن‌دایی، من که این چیزا برام مهم نیست. شما خسته‌ای، بذار یه کم آروم بشی.»
عاطفه با لبخند بهش نگاه کرد، انگار از این مهربونی و توجه لذت می‌برد. چند لحظه فکر کرد و بالاخره گفت:
«باشه دیگه، تو که انقدر اصرار می‌کنی… کی از ماساژ پا بدش میاد؟ بیا ببینیم چیکار می‌کنی.»
بردیا با هیجان آروم نشست پایین پای عاطفه. عاطفه پاهاشو کمی جلوم آورد و گفت:
«فقط حواست باشه، اگه دیدی بوش اذیتت کرد، بهم بگو، باشه؟»
بردیا خندید و گفت:
«نه زن‌دایی، خیالت راحت.»
بردیا دست‌هاش رو با دقت گذاشت دور مچ پای عاطفه و شروع کرد به ماساژ دادن. پوست پاهای عاطفه از عرق باشگاه هنوز کمی مرطوب بود، و بوی تندی که از پاهاش بلند می‌شد، کل فضا رو پر کرده بود. بردیا نفس عمیقی کشید، و هر بار که نفسش رو می‌داد، انگار یه موج لذت و هیجان تو وجودش جریان پیدا می‌کرد. بوی پاهای زن‌دایی براش نه‌تنها آزاردهنده نبود، بلکه به شکلی عجیبی براش آرامش‌بخش بود.
عاطفه چشم‌هاشو بسته بود و یه نفس عمیق کشید.
«وای بردیا، دستات انگار جادویی‌ان! این ماساژ از اوناییه که آدمو از خستگی در میاره. باورم نمی‌شه این‌قدر حرفه‌ای‌ای!»
بردیا با لبخند و آرومی گفت:
«زن‌دایی، خوشحالم که خوشتون اومده. فقط می‌خوام خستگی‌تون در بره.»
عاطفه خندید و پاشو کمی تکون داد.
«راستشو بخوای، نمی‌دونستم انقدر ماهری! اینجوری پیش بره، باید یه ماساژور حرفه‌ای استخدام کنم!»
بردیا با دقت و تمرکز به ماساژ ادامه داد. گرمای پاها و حس نرمی پوست زیر دست‌هاش، یه جور حس عمیق از نزدیکی به عاطفه بهش می‌داد. بوی پاها که از نزدیک قوی‌تر بود، چیزی بود که بردیا هر لحظه بیشتر ازش لذت می‌برد.
بعد از چند دقیقه، عاطفه دست‌هاشو پشت سرش گذاشت و به فکر فرو رفت. کمی مکث کرد و گفت:
«بردیا، یه چیزی بپرسم؟»
بردیا سرشو بلند کرد و با لبخند گفت:
«بله، زن‌دایی؟»
عاطفه کمی با خنده گفت:
«این بوی پاهام اذیتت نکرد واقعاً؟ خودم از این فاصله دارم حسش می‌کنم. نمی‌دونم چطور تونستی تحمل کنی!»
بردیا یه لحظه مکث کرد، ولی لبخندشو حفظ کرد.
«نه زن‌دایی، واقعاً اذیتم نکرد. این چیزا برام مهم نیست. فقط می‌خواستم خستگی‌تون در بره.»
عاطفه نگاهی بهش انداخت و با یه شیطنت خاص تو صداش گفت:
«جدی؟! حالا که این‌قدر مطمئنی، یه کاری بکن ببینم راست می‌گی یا نه.»
بردیا کمی جا خورد، ولی با کنجکاوی پرسید:
«چه کاری؟»
عاطفه لبخند زد و پای راستشو کمی جلوتر آورد.
«اگه راست می‌گی، بیا از نزدیک بو بکش ببینم! خودم دارم از این فاصله بوشو حس می‌کنم، تو که این‌قدر ادعا می‌کنی اذیت نمی‌شی، امتحان کن.»
بردیا نفسش تو سینه حبس شد. دلش می‌خواست این لحظه طولانی‌تر بشه، ولی تردید نداشت. سرشو نزدیک‌تر آورد و با احتیاط، یه نفس عمیق کشید. بوی تند و غلیظی که از پاهای عاطفه بلند می‌شد، کل وجودش رو پر کرد. حس می‌کرد این بو یه جور راز بود، یه چیزی که فقط خودش می‌تونست درک کنه.
عاطفه با دقت به عکس‌العمل بردیا نگاه کرد. بعد از چند لحظه، یه لبخند کمرنگ زد و گفت:

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:11


بردگی بردیا برای زن داییش

#ارباب_و_برده #فوت_فتیش

سلام به همه🙌🏻
این خاطره نیست و یه داستان فانتزی فوت فتیشه
داستان شروع بردگی بردیا برای زن داییش عاطفه هست
این داستان ۷ پارته ، ولی چون اینجا بیشتر از ۵ پارت نمیشه گذاشت مجبورم دو پارت یکی کنم برای همین طولانی شده
کسایی از این داستان خوششون میاد که علاقه به عرق پا و کفش داشته باشن ، پس کسایی که دوست ندارن نخونن
بردیا یه پسر آروم و یه‌خورده خجالتی بود که بیشتر وقتایی که داییش خونه نبود، می‌رفت پیش زن‌داییش، عاطفه. خونه‌ی عاطفه واسه بردیا یه جورایی مثل پناهگاه بود. عاطفه خیلی مهربون و صمیمی بود، همیشه کاری می‌کرد که بردیا حس راحتی کنه. دایی‌شم که همیشه سر کار یا سفر بود، واسه همین بردیا و عاطفه حسابی با هم صمیمی شده بودن.
عاطفه بیشتر روزا بعد از کار می‌رفت باشگاه، و وقتی برمی‌گشت، همیشه خسته ولی خوشحال بود. کفش های ورزشی و جوراباشو همون دم در می‌ذاشت و می‌گفت:
«آخیش، خونه از همه‌جا بهتره!»
بردیا از بچگی حس خاصی به بوی کفش ها و این چیزا داشت. ولی این حس، وقتی بزرگ‌تر شد، یه طور دیگه‌ای شده بود. کفشای باشگاه و جورابای عاطفه براش یه جذابیت عجیبی داشتن. هر وقت که عاطفه حواسش نبود یا داشت یه کاری می‌کرد، بردیا یواشکی می‌رفت سراغشون.
یه روز که عاطفه از باشگاه برگشته بود و مثل همیشه خسته روی کاناپه افتاده بود، با خنده به بردیا گفت:
«یه چایی می‌ریزی برام؟ امروز خیلی خسته شدم.»
بردیا سری تکون داد و رفت سمت آشپزخونه. ولی فکرش هنوز پیش کفشا و جورابای عاطفه بود که همون دم در افتاده بودن.
وقتی زن داییش چاییش رو خورد ، به سمت حموم رفت
بردیا با خودش گفت :
«فقط یه لحظه برم ببینم، عاطفه که حواسش نیست.»
یواشکی برگشت دم در، کنار کفشا نشست. کفشا هنوز گرم بودن، انگار می‌تونست حس کنه عاطفه چقدر خسته شده. جوراباشم یه بوی خاصی می‌دادن که برای بردیا خیلی عجیب و جذاب بود. انگار این بو یه چیزی رو تو وجودش قلقلک می‌داد.
همین که داشت بیشتر تو فکر می‌رفت، صدای عاطفه از تو حموم بلند شد.
بردیا هول شد، سریع بلند شد و رفت سمت آشپزخونه. وقتی عاطفه از حموم اومد، موهاش هنوز خیس بود و با خنده گفت:
«چیه؟ تو هم مثل خودم خسته‌ای؟ راحت باش عزیزم اینجا خونه خودته.
بردیا لبخند خجالتی زد و گفت:
«خب، شما هم مثل مامانم هستین دیگه.»
عاطفه با خنده سری تکون داد و نشست رو کاناپه. ولی تو ذهن بردیا هنوز اون بوی کفشا و حس عجیبی که ازشون گرفته بود، دور نمی‌شد. خودش نمی‌دونست چرا، ولی حس می‌کرد یه جورایی این بو و این لحظه‌ها براش خیلی مهمن.
روز بعد
عاطفه بعد از یه روز شلوغ و خسته‌کننده از باشگاه برگشت خونه. همین که دم در رسید، با یه آه بلند کفشاشو درآورد. کفش های ورزشی‌اش همون‌طور که از پاهاش جدا شدن، یه بوی تند و گرم پخش کردن. خودش یه لحظه مکث کرد و با اخم زیر لب گفت:
«آخه چرا این‌قدر پاهام عرق می‌کنن؟! اصلاً جورابم که نفس نمی‌کشه! یه جورایی شرم‌آوره… حتماً باید بشورمشون.»
بردیا که اون طرف سالن نشسته بود، صدای عاطفه رو شنید و حس کرد قلبش تندتر می‌زنه. نگاهش بی‌اختیار به کفش های ورزشی عاطفه افتاد که دم در رها شدن. عاطفه کفشاشو با دست کمی جلوتر هل داد و جوراباشو هم از پا درآورد و همون‌جا توی کفشا چپوند. دوباره زیر لب گفت:
«اوف، بو میدن… حالا که حوصله ندارم،
بردیا من میرم خرید و میام زود.
بردیا با دقت هر کلمه رو شنید. عاطفه کیفش رو برداشت، کفش های کالجش رو بدون جوراب پوشید و از خونه بیرون رفت و در رو پشت سرش بست. همون لحظه یه موج هیجان از سر تا پای بردیا گذشت. مطمئن شد که عاطفه به این زودی‌ها برنمی‌گرده.
بلند شد و آروم قدم‌زدن به سمت دم در رو شروع کرد، انگار که نمی‌خواست حتی صدای قدم‌هاش رو کسی بشنوه. به کفشا که رسید، زانو زد. کفش های ورزشی عاطفه، هنوز گرم بودن و بوی تند و خاصشون فضا رو پر کرده بود. بردیا دستش رو به کفشا نزدیک کرد و کمی مکث کرد. انگار نمی‌خواست این لحظه رو خراب کنه.
با احتیاط یکی از کفشا رو برداشت، انگار که یه شیء ارزشمند دست گرفته. دماغش رو نزدیک لبه‌ی کفش برد و یه نفس عمیق کشید. بویی که به مشامش رسید، تند و غلیظ بود، یه ترکیب عجیب از عرق و چیزی که برای بردیا کاملاً توصیف‌ناپذیر بود. نفسش رو حبس کرد و دوباره بو کشید. این بو براش مثل یه راز بود، یه چیزی که فقط خودش می‌تونست درک کنه.
بعدش سراغ جورابا رفت که همون‌طور تو کفشا بودن. وقتی یکی از جورابا رو بیرون آورد، حس کرد هنوز کامل خیسن انگار گرمای پاهای عاطفه توشون مونده بود. با یه هیجان کنترل‌نشده، جوراب و نزدیک دماغش گرفت و بو کشید. تند، عمیق و غلیظ… انگار این لحظه برای بردیا مثل کشف یه دنیای جدید بود.
چند دقیقه‌ای همین‌طور گذشت. بردیا نمی‌خواست این لحظه تموم شه، اما می‌دونست که باید زودتر جمع‌وجور کنه قبل از اینکه عاط

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

30 Dec, 15:10


کون دادن به یه پسر 16 ساله

#گی

سلام خوبین من سامم 24 سالمه مفعولم عاشق کیر و کون دادن قدم 180 وزنم 78 و پوستم سفیده همیشه شیو میکنم و مو نداره بدنم
یه روز بعداز ظهر که اوبم زده بود بالا و کونم به خارش افتاده بود رفتم تو گروه تا کسیو واسه سکس پیدا کنم دیدم یکی پیام گذاشته کم سن و فاعلم مکان دارم
رفتم پی ویش آشنا بشیم اسمش علی بود 16 ساله قد 170 وزن 75 با پوست تیره سایزشم 13
حس تحقیر و خوابیدن زیر کیر کسی که 8 سال ازم کوچیکتره حشری ترم کرد با خودم گفتم باید بهش کون بدم
از نوع چت و پیامای کمی که میداد فهمیدم خجالتیه و استرس داره فقط بهم گفت غروب مکانش اوکی میشه و چه مدل سکسی دوس دارم منم گفتم خشن
غروب شد با فشار آب کونمو تمیز کردم حرکت کردم سمت مکانش تو راه پرسید پالیسی دوس دارم منم گفتم که آره
رسیدم مکانش و پتو رو پهن کرد وسط اتاق و دیدم نه چیزی میگه نه کاری میکنه خودم لخت شدم بهم گفت بیا کنار بخاری سردت نشه فهمیدم خیلی خجالتیه و یه لحظه پشیمون شدم که اومدم بهش بدم
رفتم جلوش نشستم شلوارشو کشیدم پایین کیر سیاهش شق شق بود شروع کردم خایشو لیسیدن تخماشو دونه دونه میکیردم دهنم زیر کیرش تا سرشو لیس زدم شروع کردم ساک زدن که کیرشو از دهنم در آورد رو مبل نشست گفت بیا بخور بازم
کیرشو کردم دهنم شروع کردم ساک زدن که پرسید گفتی خشن دوس داشتی منم سر تکون دادم یه دفعه سرمو با دستاش گرفت کیرشو تا‌ ته کرد دهنم فهمیدم دیگه یخش آب شده و قرار جرم بده چند بار دیگه هم سرمو با دستاش گرفت کیرشو تا ته کرد دهنم نگه میداشت چند ثانیه بعد ول می کرد صورتم قرمز شده بود اشک از چشام میومد بعد پاشو گذاشت رو سینم هلم داد عقب کف پاشو آورد جلو صورتم منم یه لیس از کف پاهاش زدم انگشتای پاشو میک میزدم که گفت به پشت دراز بکش پاهاتو باز کن سوراختو ببینم بعد دوباره پاشو جلو صورتم گذاشت گفت بلیس کونی منم شروع کردم لیسیدن اونم با پای دیگش شروع کرد با سوراخم بازی کردن بعد گفت داگی شو میخوام سوراختو با انگشتم باز کنم
کرم مالید رو سوراخم شروع کرد انگشت کردنم یکم که گذشت سوراخم درد میگرفت با هر انگشت کردنش دیگه طاقت نیاوردم پرسیدم چند تا انگشت میکنه تو کونم گفت 4 تا گفتم سوراخم درد اومد خواستم بلند شم با دستش شونه هامو گرفت 4 تا انگشتو فشار داد تو کونم جوری محکم گرفته بود منو تکون نمیتونستم بخورم چن بار دیگه هم همین کارو تکرار کرد دیگه آه‌ و نالم در اومده بود کونم جر خورده بود گفت 69 شیم براش ساک بزنم اونم انگشتم کنه انقد درد داشتم که فقط ناله میکردم نمیتونستم ساک بزنم براش
بعد به پشت دراز کشید گفت از پاهام بلیس بیا تا کیرم منم عین سگ شروع کردم دستورشو انجام دادن پاهاشو لیسیدم ساک زدم براش با دست کیرشو کردم تو کونم شروع کردم بالا پایین کردن رو کیرش بعد گفت داگی شو کیرشو کرد تو کونم شروع کرد گاییدن یه دفعه مثل وحشیا شروع کرد تلمبه زدن
هر تلمبه ای که میزد انگار ارضا میشدم آه و‌ نالم‌‌ در اومده که حس کردم دارم ارضا میشم زیر تلمبه هاش و آبم پاشید رو پتو و بعد چندتا تلمبه دیدم کونم داغ شده اونم ارضا شده بود آبشو ریخت تو کونم دستمال آورد سوراخمو تمیز کرد و لباسامونو پوشیدیم و ازش خدافظی کردم
ببخشید که یکم طولانی شد امیدوارم خوشتون اومده باشه از داستانم بوس به کیراتون
نوشته: پسر معمولی

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

29 Dec, 14:55


https://t.me/zapaskanal2020

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

29 Dec, 14:54


چی شد که لزبین شدم (۱)

#جلق #لزبین

سلام
من ساغرم از بچگی بهم میگفتن ساقی
۳۲ سالمه
این داستان برای زمانی هست ک من ۱۶ سالم بود و در اوج حس و حال شهوانی بودم و روزی ۳ یا ۴ بار با بالشت م خود ارضایی میکردم#34;
تابستون بود و ما شمال بودیم و عروسی دایی کوچیک م بود"
خب مراسم حنابندون و عروسی و پاتختی داشتیم و بدتر از همه اینکه تو خونه ی مادربزرگم قرار بود برگزار بشه"
من تقریبا از ۱۲ سالگی وقتی شمال میرفتیم و خونه ی خالم اینا میموندم با دختر خاله م تا صب رو هم داگی میزدیم(اون موقع عقلمون در این حد بود می رفتیم رو کون همدیگه و تا میتونستیم کس آی کوچولو مونو میمالیدیم به کون همدیگه)
خلاصه منی که در پوست خودم نمیگنجیدم و خدا خدا میکردم زودتر تشریفات و کارای عروسی شروع بشه که من یه حال اساسی با دختر خاله م بکنم"
دختر خالم میترا برام یه کس تمام عیار بود هنوزم یادم میفته به یادش شرتم خیس میشه"
میترا یک ساعت از من بزرگتر بود؛ ما هم سن بودیم و وقتی پیش هم بودیم همه ی کارامونو با هم انجام می دادیم؛ ما واقعا عاشق هم بودیم"
میترا رنگ پوستش گندمی روشن بود ؛ با سینه های بیضی سفته سنگی با نوک کوچولو و موهاش وز سیم تلفنی بود؛ کمرش از من باریکتر بود و قدش هم ۶ یا ۷ سانت بلند تر؛ یه باسن برجسته ی اردکی داشت و یه کس خوشمزه و خوشبو که انگار بهشتی بود"
میترا یه خواهر بزرگتر داشت به اسم عاطفه که ۶ سال بود ازدواج کرده بود و پسرش ۹ ماهه بود"
شب قبل حنابندون دایی م همه ی خاله هام و دختر خاله ها و زن دایی و دختر دایی هام جمع شدن خونه خاله بزرگم که یه سری حنا و پیشکشی و سینی های پذیرایی رو آماده کنن بقیه هم رفتن به تزئین و کارای خونه مامان بزرگ برسن"
منو میترا با عاطفه خونه ی خالم بودیم که مامانم اومد و گفت شما چرا نرفتین حموم و دیگه وقت نمیشه و پاشین سریع بریم و اینا(چون خونه مامان بزرگم همه کار میکردن و خونه ی خالمم شلوغ بود و بهم ریخته مامانم گفت شاید آقا مصطفی اینا یا پسرخالم بخوان بیان برن حموم ما بریم حموم عمومی)
ناتالی اینجا بود ک انگار به من دنیارو دادن از خوشحالی پریدم بغل میترا و محکم بغلش کردم(عاشق این بودم یه خانم وقتی بغلم میکنه گنده گی و سفت بودن پستوناشو متوجه بشم ؛ پس بغل هرچی محکم تر بهتر😉)
خلاصه رسیدیمو فقط با یه شرت رفتیم داخل"
اونایی ک حموم عمومی رفتن میدونن: چندتا دوش انفرادی داره با یه سالن بزرگ و چند تا خزینه "
اول زیرمون یه پارچه پهن کردیم و نشستیم و شروع کردیم به شستن موهامون ک مامانم گفت بچه های خاله فری هم میان و مامانم باید اونا رو بشوره پس ما باید تند تند کارامونو بکنیم و بریم ک شب نشه"
منو میترا یه نگاه بهم کردیم و میترا به مامانم گفت خاله پشتمو کیسه بکش بقیه شو ساغی بکشه شما هم المیرارو(خواهرم ۳ سالش بود اون موقع)بشور"
مامانمم از خدا خواسته قبول کرد و گفت خودتونو گربه شور نکنین و شروع کرد پشت میترا رو کیسه کشیدن"
بعدش گفت برو زیر دوش پارچه ت رو پهن کن ک ساغی بیاد همونجا کیسه ت رو بکشه"
واااای که بعد از ۱۶ سال هنوز یادآوری ش باعث میشه شورتمو خیس کنم و دلم میخواد یا جق حسابی بزنم"
رفتیم زیر دوش و درو بستیم …
اول شورتامونو درآوردیم و آب رو باز کردیم …
میترا پشتشو کرد به منو با یه لحن مظلومی گفت میشه پشتمو دست بکشی … کون خوشگل شو داد عقب منم دو سه بار دست کشیدم که چرک های پشتش بره تمیز ک شد تو همون حالت ک کون ش رو داده بود عقب سرمو بودم لای پاشو از بالای زانوش بین پاهاش لیس زدم تا اون کص بهشتی ش
اونم دستاشو زده بود به دیوار و دائم میلزید"
زیر دوش لای یه کس پلمپ که قرار بود ۳ شب با هم عشق بازی کنیم … اوووووف عالی بود
شرتمو دراوردم خودمو از پشت چسبوندم بهش …
نوشته: ساغر
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:46


@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020
زاپاس داستان کده

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:45


ازش .تمام حمام شده بود بوی آب منی برادرم رضا . تمام شکمم و‌صورتم تا چند ثانیه حین شستن لیز لیز بود .
این تنها سکس من و داداشمه که هیچ وقت جزئیاتش فراموشم نمیشه . حتی الان که با هم رابطه ی آنچنان خوبی نداریم باز هم یاداوریش برام لذت بخشه . امیدوارم شما هم از شنیدنش لذت برده باشید .
لطفا توی کامنت بهم بگید اگه شما بودید باهام چیکار میکردید؟ من یه زن سفیدم باسنمم بزرگه ولی از جلو یکم بزرگ باشه دردم میگیره .
نوشته: Hkst
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm
https://t.me/sinmayfilm

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:44


من و برادرم رضا (۲)

#تابو #برادر

...قسمت قبل
……هفته بعد دوباره پنج شنبه داداشم زنگ زد که امروز جمع میشیم خونه بابام اینا یا نه و من گفتم تو نمیای که منو ببری؟
برادرم گفت چرا من میام . یکم کار دارم ساعت ۵،۶ عصر میام دنبالت که بیایم خونه .
ساعت ۲ بود که زنگ خونه به صدا دراومد . منتظر کسی نبودم ولی شوهرم چون محل کارش نزدیک بود هر از گاهی ممکن بود کاری داشته باشه یا بیاد یه سری بزنه اما اون نبود . رضا داداشم بود ، خیلی زودتر اومده بود . اومد تو دست و روبوسی و حال احوال کردیم و گفتم کجا بودی؟ گفت کارم انجام نشد ، طرف نبود . گفتم خب الان میخوای بری خونه؟! زوده که ؟!؟! من حموم نرفتم باید دوش بگیرم!!
رضا گفت نه بابا عجله ایی نیست عصر یه سر باید ببینمش بعدش میام دنبالت .
دو نفری رفتیم تو . گفت : …(شوهرم ) کو؟
گفت رفت سر کار .
گفت : حالش خوب بود؟
گفتم: اره خداروشکر
دوباره نشستیم به غیبت کردن و پشت اینو اون حرف زدن 😄😄😄😄😄😄😄
دراز کشیده بودم جلوی تلویزیون و‌باسنم سمت بخاری بو‌د ، سردم بود برا همین نزدیک بخاری بودم اخه من خیلی سرمایی هستم . رضا هم همینطور که مثلا اومد چایی بخور نشست و بعد از چایی خوردن پاشو دراز کرد ، مدتی زمان برد ولی تو یک لحظه که کف پاشو گذاشت رو پای من همه ی اتفاقای هفته پیش عین فیلم جلو چشمم رد شد . احساس کردم تماس پاهامون خیلی خیلی لذت بخشه . یک لحظه فکر کردم لختیمون داره به هم میماله .
برگشتم توی چشمای برادرم نگاه کردم گفتم رضا!
گفت : جانم
گفتم تلفنو بیار یه زنگ بزنم ببینم … ( شوهرم) کجاس ؟
تا رفت گوشی رو بیاره بلند شدم دنبالش رفتم گوشیو گرفتم و به شوهرم زنگ زدم هنوز یه بوق نخورده بود که گرمی لبای رضا برادرم را روی‌گردنم حس کردم .
هیچ مقاومتی نکردم چون دیگه این سری نباید مثل سری قبل تموم بشه . شوهرم گوشیو‌برداشت :
-سلام
=سلام عزیزم خوبی فدات شم؟
-قربونت
=جونم عزیزم بگو‌مشتری دارم
-هیچی میخواستم بگم رضا اینجاست ممکنه من برم باهاش یه سر بیرون
=خب خداروشکر پس اخوی تون دیدین ، دلت باز شد؟!
-آره خداروشکر
= باشه عشقم من برم مشتری دارم سلامش برسون
در حین این مکالمه کوتاه خوردن گردنم توسط رضا و مالیدن چوچولم و برهنه کردن نصفی از بدنم کافی بود تا من پس از یک هفته کاملا آماده رابطه بشم .
خدافظی کردم و گوشیو قطع کردم ، در حضور داداشم پیرهنمو در آوردم ، شورتمم کشیدم پایین و همینطور رضا .
خوشحال بودم چون هم مورد توجه شوهرم قرار گرفتم هم داشتم آماده میشدم برای یک رابطه جنسی بی دغدغه .
رضا دستمو گرفت بردم روی تخت ، لخت مادرزاد شده بودیم ، رضا چوب شده بود ، دیدن اون کیر دراز و راست شده از یه مردی که شوهرم نبود توی اتاق خوابمون حس عجیبی داشت ،لبخندی زدم و بهش گفتم رضا طاق باز بخواب ، دیگه خجالت و‌محافظه کاری هفته پیش نبود چون بالاخره از جلو اون اتفاق که نباید بیوفته افتاد پس بهتر بود الان که دوباره داره تکرار میشه حداقل منم به داداشم نشون بدم که چه قابلیتی دارم 👰‍♀️💦🦵🏻
کسمو با آب دهنم خیس کردم ، کیرشو گذاشتم دم کسم و آروم نشستم روش ، دستمو گذاشتم رو سینه اش و یهو ناخواسته چشم تو چشم شدیم ، رضا تعجب کرده بود ولی معلوم بود خیلی تو فضاس ، شایدم باورش نمیشد که این منم ، خواهر کوچیکه که همیشه باید نازشو میکشیدن و ناز نازی بود ، آبجی کوچیکه که چند ماه بیشتر نبود چادرشو برداشته بود .
وااای وقتی رفت توم یه درد آرومی داشتم ولی برام لذت داشت ، همینکه رضا تحت تسلطم بود و من روش غالب بودم آرامشمو تو سکس بیشتر کرد و احساس نمیکردم دارم به شوهرم خیانت میکنم . چند دقیقه ادامه دادم و بالا پایین کردم تا اینکه رضا همونجوری که خوابیده بود بلند شد نشسته و منو تو آغوش گرفت و چرخوندم روی تخت ، اینجا برنامه عوض شد ، رضا منو احاطه کرده بود ، من زیر دست و‌پای برادرم قرار گرفته بودم و کیر بزرگ رضا تا ته تو کسم بود ، رضا حشری بود و هر از گاهی تلمبه هاش درد اور بود ، در کل رضا خیلی سریع باعث ارضام میشد اما هیجان این کار برام بیشتر وسوسه انگیز بود ، بهش گفتم یکم درش بیار و‌یه پوزیشن که از شوهرم یاد گرفته بودم را نشون داداشم‌دادم ، گفتم … ( شوهرم ) اینجوری میکنه . رضا هم حال کرده بود . اما دوباره منو فرغونی کرد ، کم کم داشت طولانی میشد و من ترس اومدن شوهرمو داشتم ، گفتم رضا بیا لطفا و رضا هم شالاپ شالاپ داشت کیرشو فرو میکرد تو کسم یهو کشید بیرون و پاشید رو بدنم ، اینقدر زیاد بود که ریخت‌ تا روی صورتم . حال اومده بودم ، بلند شدم لباسامو برداشتم رفتم تا دوش بگیرم تا با رضا برم خونه مادرم ، تا برسم حموم نگاهم میکرد و منم میخندیدم ، دو بار هم اومد زیر دوش و منو نگاه میکرد ، البته دیگه داشتم یکم خجالت میکشیدم چون از فاز سکس دیگه خارج بودم برا همین یواشکی برای بار دوم خودمو پشت در حموم قایم میکردم

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


کسم… همین حالا … با من ارضا شو… آبتو بریز… آه ه»
شهره در تاریکی روبروی من ایستاد دست چپم رو توی دست چپ خودش گرفت . اون رو پایین برد و روی کسش گذاشت. هنوز شورت پاش بود. تمام کسش خیس آب شده بود. دستم را از بغل شورتش داخل کرد و انگشتم را بین لبهای کسش ش فرستاد. با اندکی تلاش دو بند از انگشت اشاره ام توی کسش فرو رفت و همچنان با دست راستش کیرم رو مالش میداد. چشمهای او هم به صحنه شگفت انگیزی که روبروی ما در حال وقوع بود دوخته شده بود. بهرام ناله کنان پرسید:
« آه… اگه … اگه… حامله بشی… چی؟… آه»
نازنین هم آه کشان با فریاد جواب داد:
« مهم نیست!.. مهم نیست!..مهم نییییییییست!»
صدای آه بلندی را از بهرام شنیدم. سرعت کردنش را زیادتر کرد. و دوباره آه بلندی کشید و با یک ضربه محکم خودش را به نازنین کوبید که با صدای جیغ بلند نازنین همراه شد. و بعد همونطور که خودش رو به زنم چسبونده بود و سرش رو به عقب خم کرده بود شروع به ارضا شدن و ریختن آبش توی کس زن من کرد. کیرش رو به انتهای کسش می فشرد و وقتی همه منی اش رو توی واژنش می ریخت آه بلندی از فرط لذتی که بهش دست داد کشید. اون دوباره پیروز شده بود . موفق شده بود زنم رو بطور کامل تصاحب کنه و جلو چشم شوهرش، آبش رو توی کس زنم بریزه. باز هم لرزید و چنان خودش را به نازنین فشرد تا آخرین میلیمتر هایی از کیرش که هنوز بیرون مانده بود را به همراه آخرین قطرات آب منی خودش به داخل کس نازنین فرستاد. چشمان شهره از دیدن صحنه ارضای شوهرش در تاریکی برق می زد. نوک سینه هایش بشدت متورم شده بود و دستش ناخودآگاه طوری سر کیرم رو تحریک کرد که همزمان با اینکه بهرام کس زنم را با آب کمرش پر کرد بلافاصله منی من هم به بیرون پاشید و روی سینه های لخت شهره ریخت. در همین لحظه احساس کردم کسش را بیشتر به انگشتم که به داخلش لغزانده بودم فشرد، سرش را به سمت بازویم برد و برای خاموش کردن ناله هوسناک ناشی از ارضا شدنش آن را گاز گرفت. خانه در سکوت در فرو رفته و تنها صدای نفس های عمیق نازنین که هنوز به حال طبیعی باز نگشته بود به گوش می رسید. یک دقیقه بعد شهره کم کم دندانهایش را از بازویم جدا کرد و من توانستم روی سکو بنشینم. بعد اتفاقی افتاد که نزدیک بود سکته کنم. نازنین نامم را صدا کرد. سر جایم یخ زده بودم. دوباره صدایم کرد. بعد گفت:
«عزیزم، بیا بیرون. بیا پیش من. الان بهت نیاز دارم. »
نگاه وحشت زده ام را به شهره دوختم. اون از روی زمین برخاست. لبخند پیروزمندانه ای بر لب داشت. سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت:
«برو پیش زنت. نازنین همه چیز رو می دونه.»
نوشته: بهروز

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


ندش بیشتر پاهایش را پوشانده بود. بهرام جلوی نازنین ایستاد و کیر بزرگش رو به کس منتظر همسرم نزدیک کرد. ناگهان نازنین گفت:
« بهرام. یه لحظه صبر کن.»
خودش را جلوتر کشید و سرش رو از روی کاناپه بلند کرد و دستانش رو روی شکم تخت و لختش گذاشت. بهرام در حالی که کیرش رو با دستش گرفته و روی لبهای کس نازنین می کشید و در جستجوی راه ورود به بهشتش بود پرسید:
« چی شده نازی؟»
« بهم قول بده…قول بده میکشیش بیرون… قبل از اینکه … آخه من …من… امممممم… قرص نمی خورم … و … اوه خداااااااااا… خیلی خوبهههههه…ما…اون دفعه شانس آوردیم… .من… ما…نمی تونیم ریسک کنیم…آه ه ه ه ه …»
معلوم بود تلاش نازنین برای مقاومت در برابر بهرام یا وادار کردنش به چیزی مذبوحانه و محکوم به شکست است. وقتی بهرام باسنش جلو برد همه تلاش زنم برای ایستادگی در برابر بهرام به پایان رسید. سر بزرگ کیر اون مرد لبهای واژنش رو از هم باز و ورودی کس نازنین رو پیدا کرد. تنها لحظه ای بعد کیرش مستقیماْ وارد کس خیس همسرم شد. صدای جیغ نازنین در اثر شوک و لذت ناگهانی که بهش وارد شده بود بلند شد.
«اوه… اوه… اوه… مامااااااااان ا»
ورود نصف کیر بهرام، همه مقاومت اندکی که در وجود اون برای تسلیم بی قید و شرطش به این سکس باقی مونده بود رو از بین برد. صدای شهره رو شنیدم که زیر گوشم با احساس پیروزی گفت:
« آره. همینه!»
انگشتانش محکم به دور کیرم پیچیده شده و مرا کنترل می کرد.
« کیف کن ، بی غیرت من! از دیدن اینکه شوهرم زن شیرین ، معصوم و بیگناهت رو درست و حسابی میکنه کیف کن! »
بهرام آرام قدری خودش رو عقب کشید. حالا باسن خوش فرم اون جلوی دیدم به کس نازنین رو سد کرده بود . حدس می زدم هنوز سر کیرش توی کسش هست. بعد دیدم که باسنش رو به جلو فشار داد و با یک آه طولانی خودش رو به نازنین چسبوند و دوباره صدای جیغ نازنین از فرط درد و لذت بلند شد.
« آخ… خدااااا!»
و دوباره بهرام کارش رو تکرار کرد.
«آخ خ خ خ…»
بعد درست جلوی چشمانم بهرام شروع به سکس کامل با زن تسلیم شده و درمانده ام کرد. کمی که گذشت از همون فاصله میتونستم ببینم که هر دو اونها از شدت هیجان عرق کرده بودند. اولش بهرام با ضربه های آهسته و طولانی بدنش و به بدن نازنین می کوبید و با هر ضربه صدای برخورد بدن های عرق کرده شان به گوشم می رسید. بعد که سرعتش زیاد تر شد، ضربه هاش کوتاه تر و سریع تر بود. زیر تن اون مرد، زنم نازنین به نظر می رسید آهسته آهسته از کوه لذت در حال صعود است. صدای آه و ناله اش وقتی سرعت ضربه های بهرام بیشتر شد لحظه به لحظه بلند تر و بلند تر می شد. اون مرد مثل یه ماشین ، بدون خستگی مرتب ، خودش رو در کسش داخل و خارج می کرد. گاهی تند و گاهی کند تر اما ، بدون لحظه ای وقفه برای بردن زنم به اوج لذت تلاش می کرد. از صدای نازنین معلوم بود که لحظه به لحظه به یک ارگاسم شدید نزدیک و نزدیکتر میشه. زمان برای من خیلی کند می گذشت، انگار که این سکس قرار بود تا به انتهای عالم ادامه داشته باشه. کیر من توی دستان شهره از شدت مالش های اون دردناک شده بود. با خودم گفتم فقط خدا میدونه کس نازنین الان چه حالی داره. هنوز بهرام اون رو بدون لحظه ای مکث یا خستگی، می گائید. میتونستم بشنوم که شدت نفس نفس زدن همسر دوست داشتنی من تند تر و تندتر میشه. ناگهان صداش ضعیف و ضعیف تر شد تا اینکه وقتی که موج بزرگ ارگاسم بر او غالب گردید و او را در بر گرفت یه دفعه ساکت شد و تمام بدنش به لرزه درآمد. لرزش او فراتر از تصورم بود و بخاطر نداشتم در همه سکس های عمرم با او تاکنون این قدر شدید ارضا شده باشه. زبانش از دهانش بیرون آمده و چشمانش اینقدر گشاد شده بود که به نظر می رسید در حال بیرون زدن از حدقه اش است و ناخن هایش را بازوان بهرام فرو رفته بود. با این وجود هنوز بهرام بدون لحظه ای مکث در حال کردن نازنین بود. حالا ضرباتش کوتاه تر از قبل شده و خیلی سریع تر از قبل باسنش را حرکت می داد. دوباره کمکم صدای نازنین بلند شد.
« آه … آه…مامان … آه… بهرام… آه … »
صداش بلند و بلندتر می شد. این بار صداش بیشتر شبیه جیغ و کلماتش نامفهوم بود و سرش به چپ و راست رو کاناپه حرکت میداد و انگار دستانش آرام و قرار نداشت. دستانش را ابتدا روی شانه های بهرام، کمی بعد روی کمر، بعد روی باسن، بعد روی سینه های خودش، بعد روی موهایش گذاشت. بهرام خودش را به بشدت به بدنش می کوبید و کس نازنین هرلحظه با آن کیر هیولا پشت سر هم، پر و خالی می شد. زنم جیغ میکشید و میگفت:
« لطفاْ …آبتو بیار…نمیتونم … دیگه نمیتونم…بسه… آه ه ه ه … »
نازنین در حالی که دستانش رو دوباره روی باسن بهرام گذاشت و هر بار که کیرش توی کسش می رفت اونو بیشتر به خودش می فشرد گفت:
« لطفاْ … لطفاً …بریز تو… بریز توی

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


نیاز همسرم به سکس (۴)

#بیغیرتی #ترجمه

...قسمت قبل
این نوشته بخش چهارم از ترجمه یک داستان به زبان انگلیسی است. اسامی و مکان ها تغییر داده شده و برخی از اتفاقات و شخصیت های فرعی داستان حذف شده اند. در صورت استقبال خوانندگان ترجمه ادامه خواهد یافت.
«ازت ممنونم بابت این بعد از ظهر قشنگی که باهم داشتیم. مدتها بود که اینقدر بهم خوش نگذشته و نخندیده بودم. »
« امیدوارم که خیلی خسته ات نکرده باشم نازی جان! امشب ، خیلی با هم کار داریم!»
«خیلی بیشعوری! قهوه میخوری درست کنم؟»
«برای شروع که بد نیست!»
«پس من میرم قهوه …»
اما نتوانست جمله اش رو کامل کنه. همچنان نمی شد آنها را ببینم. چکار داشتن میکردن؟ می بوسیدند؟ بغلش کرده بود؟ بعد صدای زنم رو که نفس نفس میزد رو شنیدم.
«آه ه ه ه ه ه! بهرام! خیلی وقت بود یه همچین بوسه داغی نداشتم. دلم میخواست. من… »
و دوباره صدای زنم خاموش شد. این دفعه می تونستم صدای ملچ ملوچ رو واضح تر بشنوم. صدای نفس نفس زدنشان می اومد. بعدش صدای درآوردن لباس بود که شنیدم. انگاری که کت یا مانتویی از تنشون در اومده و به گوشه ای پرت شده باشه. اون لحظه از اینکه نمی تونستم ببینم چکار می کنند عصبی بودم. بعد صدای کفش پاشنه بلند نازنین رو دوباره روی پارکت کف سالن شنیدم و این دفعه دیدمشون. هر دوتاشون به سمت کاناپه درست جلو جایی که من و شهره پنهان شده بودیم اومدند. مانتو از تن نازنین بیرون آمده و حالا تنها پیراهن بدون آستینش که با بند های نازکی رو شانه هایش قرار داشت تنش بود. دامن پیراهنش تا رو زانوانش بود و پاهایش هم در زیر دامن با جوراب شلواری نقره ای پوشیده شده بود. کفش پاشنه بلندش را هنوز به پا داشت. بهرام بازوان لخت زنم را نوازش می کرد. من ایستاده و شهره روی زانوهاش نشسته بود و از درز درب کشویی کمد به پذیرایی چشم دوخته بودیم. درست جلو چشمهای من و شهره لبهاشون رو روی هم گذاشته و با اشتیاق لبهای دیگری را می مکیدند. همینطور که با صحنه عجیب لب گرفتن زنم با بهرام نگاه میکردم دستهام رو شانه های لخت شهره بود و اونها رو می مالید. حالا میتونستم واضح هر چه بین اون دو تا می گذشت رو با همه جزئیات ببینم. بدن نازنین در تلاطم بود. آمیخته ای از احساسات متضاد. قسمتی از وجودش بطور ناخودآگاه در برابر بهرام مقاومت می کرد. سعی می کرد در عین حال که ازش لب میگرفت ، خودش رو ازش جدا کنه. مشخص بود هنوز این بدن، با اینکه خودش رو تسلیم اون مرد کنه، کنار نیومده و براش عادی نیست. همینطور که بهرام در فاصله چند متری من نزدیک کاناپه ایستاده و در حال خوردن لبهای نازنین بود، اون رو در آغوش گرفته و به خودش می فشرد. یک دقیقه دیگه لازم بود بگذره تا کم کم تنش و آشفتگی درونی وجود نازنین کنار بره و تن او آرام بگیره و سرانجام خودش رو در لذت بوسیدن این مرد حرفه ای در سکس، غرق کنه. اون موقع بود که احساس کردم عضلات بدنش شل شد و خودش رو کامل توی بغل بهرام رها کرد. دستهای زنم بالاتر اومدند و دور گردن قوی و عضلانی بهرام حلقه شدند. و لبهایش برای اینکه زبان آن مرد را توی دهانش احساس کنه از هم باز شدند. در تاریکی، شهره در حالی که با من به تماشای صحنه شگفت انگیزی که روبروی مان در حال رخ دادن بود می نگریست، آهسته دستش را بالا آورد و از روی شلوار روی کیر سفتم کشید. برای مدتی طولانی اونها در آغوش هم بودند و بدون خستگی از لبهای همدیگر کام می گرفتند. نازنین خودش رو از گردن بهرام آویزان کرده بود. در حالی که دستهای بهرام در حال لمس و کشف پستی و بلندی های تن زنم، از گردن گرفته تا باسنش بود، می دیدم انگشتان آن مرد ران و باسن همسرم را که جوراب شلواری نقره ای رنگ نازک آنها را پوشانده بود نوازش می کرد. همانطور که ایستاده بودند نازنین رو محکم به سینه اش می فشرد. بدین ترتیب پایین تنه و رانها شان بیشتر و بیشتر به همدیگه مالیده و هر دو آنها را بیش از پیش تحریک می کرد. بعد از مدتی که برای من به اندازه یک قرن طولانی به نظر رسید بالاخره نازنین لب هاش رو از لبهای اون جدا کرد و خودش رو کمی به عقب کشید تا بتونه نفسی تازه کنه. بعد در حالی که هنوز نفس نفس میزد گفت:
« اوممممممم. بهرام!! ما نباید… ما … »
میتونستم ببینم که برای آخرین بار تلاش می کرد مقاومت ضعیفی در برابر تصاحب بدنش توسط آن مرد از خودش نشون بده. اما نتوانست جمله اش رو تموم کنه. چون دوباره زنم رو با یک بوسه به سکوت وا داشت. این بار همسرم رو با ملایمت بیشتری می بوسید. وقتی اونو می بوسید دستش رو روی بندینک های پیراهن نازنین برد و از شانه اش لغزاند و روی بازوان او انداخت. حالا بالا تنه لخت زنم جلوی چشمانش قرار داشت. زیر پیراهن به کنار رفته، سوتین سفیدی که سینه های زنم را دربرگرفته بود آشکار شد. سینه های نازنین رو توی دوتا دستهایش

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


رد و سر کیرش مستقیم رو به داخل دهانش هدایت کرد. کیرش بزرگتر شده بود. حالا اون کیر بزرگ در اعماق دهان نازنین و بین لبهایی که رژ لب قرمز، زیباترش کرده بود در حال رفت و آمد بود. نازنین اونو می لیسید و می مکید. در تمام سالهای ازدواج مان میتوانستم قسم بخورم نازنین حتی ۶ بار هم برام ساک نزده بود. همیشه توی صحبتها تاکید داشت که ساک زدن باعث تحقیر زن میشه و خیلی هم غیر بهداشتیه. اما الان اون اینجا جلوی بهرام زانو زده بود و بدون هیچ اعتراضی در حالی که بالا تنه اش کاملاً لخت بود و سینه های برهنه اش خودنمایی می کرد. در حال ساک زدن کیرش بود. نوک سینه هاش کاملاً تحریک و برآمده شده بود. کیرش رو بیشتر از آن چه می توانستم تصور کنم توی دهانش فرو کرده بود. دو تا دست بهرام پشت سر نازنین به همدیگه قلاب شده و هنگامی که نازنین سرش رو جلو عقب می برد ، کیرش رو می لیسید و می مکید نگاه ستایشگرش به سمت بالا بود و به چشمان بهرام دوخته شده بود. بهرام هم همزمان کمی باسنش رو تکون میداد تا با حرکات نازنین همراهی کنه. شهره آهسته زیر گوشم گفت:
«به اون کیر نگاه کن!»
در مقایسه با آن، کیر من که در دستان شهره بود کوچک به نظر می رسید.
« بزرگی اون کیر می تنه به قدری تاثیر گذار باشه که هر زن شوهر داری رو به یک ساک حرفه ای تبدیل کنه. حتی نازنین کوچولو و شیرین تو رو. نمیشه برای این کار سرزنشش کرد. اون کیر هر زنی رو میتونه جادو کنه!»
با غرور خاصی درباره کیر شوهرش صحبت می کرد. اون شب توی ماشین نتوانسته بودم درست متوجه بزرگی اون بشم. تنها وقتی کیرش رو توی بدن نازنینم کرده بود از روی واکنش زنم این رو حدس زده بودم. اما حالا در چند قدمی من، زیر نور چراغ های سالن پذیرایی خونه خودمون هیولا در مقایسه با کیر متوسط خودم خیلی بزرگ به نظر می رسید. از افکارم خارج شدم و دوباره نگاهم رو به سالن پذیرایی انداختم. نازنین منو شگفت زده کرده بود. هیچ وقت نمی تونستم تصور کنم که همسرم اینقدر پر شور و مشتاق ساک بزنه. من یه همچین تجربه ای رو با او در زندگی مشترکمون نداشتم. کل بدنش وقتی کیر بهرام رو توی دهنش به جلو و عقب می برد به حرکت در می آمد. بهرام آرام باسنش را حرکت میداد و صدای ناله هایش که نشان از لذت فوق العاده ای که تجربه میکرد، بود شنیده می شد. به نظر می رسید با هر ضربه، کیر بهرام عمیق تر در دهان زنم فرو میره تا جایی که مطمئن شدم داره حالت خفگی به نازنین دست میده. انگار زنم به استعدادهای پنهانی در این زمینه داشت که تا حالا رو نکرده بود. چون یه جوری که نمی دانستم چطور، موفق شد بیشتر اون اژدها رو در دهانش جا کنه. در این حال متوجه شدم نازنین شروع به پمپ کردن سریع تر و سریع تر اون در دهانش کرد. انگار می خواست هر چه زودتر بهرام توی دهنش ارضا و بدین ترتیب همه چی تموم بشه. با تعجب متوجه شدم دست راست همسرم که خایه های آن مرد رو نوازش می کرد به پایین لغزید و بین ران های خودش رفت و همزمان که کیر بهرام رو ساک می زد شروع کرد به نوازش و تحریک کس خودش. از دیدن این صحنه نزدیک بود ارضا بشم و شهره که این رو فهمید سر کیرم رو طوری فشرد تا ارضا شدن من به تعویق بیافتد. اما من ماهرانه را در آستانه ارضا شدن نگه داشت. یک طوری که نزدیک ارضا شدن باشم و اون رو احساس کنم ولی آبم جاری نشه. حالا دستهای نازنین سریع تر از قبل روی کیرش می لغزید و لبهاش محکم به دور کیرش حلقه شده بود انگار که از ته دل، تمایل داشت هر چه زودتر آبش توی دهانش جاری بشه.
اما بهرام این را نمی خواست. اون با ملایمت، آرامش و در عین حال محکم و قاطع دستهاش رو روی دو تا لپ صورت خوشگل زنم گذاشت و کاری کرد که حرکت کیرش توی دهن زنم آرام تر و آرام تر بشه. کیرش سفت تر و بزرگتر از قبل به نظر می رسید. زنم روی زمین نشست و کیر بهرام از توی دهانش بیرون اومد. دور لب هایش برافروخته و خیس بود و اثری از رژ لب روی آن به چشم نمی خورد. بهرام یک انگشتش رو زیر چانه قشنگش گذاشت و سرش رو بالاتر آورد تا جایی که نگاهشون بهم گره خورد. همسر دوست داشتنی من عاشقانه به چشمان معشوقش می نگریست. بهرام آهسته گفت:
« وقتش شده، نازی! »
کمی مکث کرد. در حالی که شلوار ، پیراهن و حتی جورابش رو از تنش در می آورد و کاملاً خودش رو لخت می کرد ادامه داد:
« هی انکار کردی. همش مقاومت میکردی. اما ته دلت همیشه می دونستی این لحظه از راه میرسه! »
خیلی آرام حرف می زد و لحن سخنش متقاعد کننده بود. نازنین برای آخرین بار سعی کرد از خودش ایستادگی نشان بده.
« اما بهرام! خودت میدونی که ما نمی تونیم … »
می تونستم غم و اندوهی رو توی صدایش احساس کنم و احساس پاره شدن کردم. اون لحظه از اینکه زنم رو آگاهانه و آهسته آهسته و با خواست شهره به این سمت و سو سوق داده بودم که توی چنین احساس مت

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


گرفت از روی سوتین شروع به مالیدن آن کرد. بلافاصله با این کارش ناله شهوتناک زنم در خانه طنین انداز شد. صدای نازنین رو شنیدم که گفت:
«آخ، بهرام م م م … نه!»
این بار اما برعکس چیزی که گفت تن صدایش نشانه ای از مخالفت با کار بهرام نداشت و انگار با ناله اش او را به پیشروی بیشتر تشویق می کرد. به علاوه دستش رو به سمت بندینک هایی که بهرام روی بازوهایش لغزانده بود گذاشت و آنها را به سمت پایین تر لغزاند و خودش، کاری کرد که بالا تنه پیراهنش بیاد پایین و روی کمرش بیافتد و این طوری کمر به بالای برهنه او در معرض دید بهرام قرار بگیره. در این موقع بازوان بهرام دوباره همسرم رو در برگرفت و تا از پشت چفت سوتین اون رو باز کنه و اونو از تن زنم در بیاره. سوتین افتاد و بین تن اونها که هنوز در آغوش هم بودند و همدیگر رو می بوسیدند قرار گرفت. بعد دیدم دستهای بهرام بالا اومد تا این بار سینه های لخت نازنین را توی دستانش بگیره. سوتین روی زمین افتاد. شنیدم بهرام زیر گوشش زمزمه کرد:
«چقدر زیباست»
همانطور که اون سینه های دوست داشتنی توی دستش بود و نوازشش میکرد آهسته نازنین را چرخاند تا پشت زنم روی سینه اش قرار گرفت و او را از پشت بغل کرد. همسرم سرش رو به عقب خم کرد و روی شانه بهرام گذاشت و اون هم گونه اش رو بوسید. دستهای عضلانی اون بدنش رو در برگرفته و سینه های تازه نمایان شده اش را نوازش می کرد. در این لحظه نازنین کاملاً در برابر جایی که من و شهره به تماشای اونها ایستاده بودیم قرار گرفته بود. زاویه دید ما عالی بود. چشمان نازنین بسته و سرش رو از پشت به روی سینه و شانه بهرام می مالید و او هم نوک سینه هایش رو بین دو تا انگشت دو دستش گرفته و اینطوری تحریکش می کرد. از اونجا که نازنین رو می شناختم و می دونستم که چقدر به نوازش سینه اش حساس هست میتونستم پیش بینی کنم چند لحظه دیگه چه اتفاقی می افته. صدای آه و ناله هوسناک نازنین بلند شد و شروع به مالیدن باسنش به کمر بهرام کرد. دستهایش رو هم به عقب برد و سعی کرد کمرش اون مرد رو در دستهایش بگیره. بهرام دهانش رو به سمت گردن نازنین برد و آنجا را بوسید. بعد موهای بلندش رو کنار زد و گردنش و شامه لختش رو نوازش کرد. شهره از جایش بلند شد و زیر گوشم آهسته نجوا کرد:
«می بینی چقدر خوب بلده شهوتیش کنه. توی این کار حرفه ایه. نه؟»
متوجه شدم با دستش کیرم را از روی شلوار گرفت. بعد کمربندم رو باز کرد و زیپ شلوارم رو پایین کشید و زمزمه کرد:
«بیا ببینیم من هم میتونم خوب تحریکت کنم؟»
احساس کردم توی اون تاریکی به جلوی من خزید. نمی تونستم چشمم رو از روی شکاف در بردارم. همون جا ایستادم و اجازه دادم شهره شلوارم رو به پایین بکشه. کیر سفتم آزاد شد. روی سکوی چوبی نشستم و پاهام رو از هم باز کردم. شهره کمی جابجا شد و من متوجه شدم روبروی من روی زمین نشست. اون در همین حال لباسش رو توی تاریکی به پایین کشیده و بالا تنه اش رو لخت کرد. وقتی خودش رو بهم چسباند ، پوست گرم و نرم سینه هاش رو که به کیرم مالیده میشد رو احساس کردم. همینطور که کیرم رو به سینه هاش میمالید دو تا دستهاش رو هم دور کیرم حلقه کرد و شروع به مالیدنش کرد. اون هم توی کارش حرفه ای بود. وقتی دوباره به بیرون نگاه کردم دیدم دستهای بهرام سینه های زنم رو رها کرده و پهلو ها و باسنش رو از روی پیراهنش که تا روی کمرش پایین آمده بود نوازش می کرد. هنوز لبهای بهرام روی گردن نازنین و چشمهای زنم بسته بود و ظاهراً از موقعیتی که در اون قرار گرفته بود لذت می برد. اما وقتی انگشتان بهرام نوازش کنان به سمت کسش رفت دیدم چشمهای شهلای زنم کمی از هم باز شد. انگشتان مرد به نرمی به سمت دامن پیراهنش رفت ران هایش را از روی لباس نوازش کرد. بعد گستاخانه لبه دامن پیراهنش رو به بالا کشید و کل ران ها و شورتش را نمایان کرد. دهانم از تعجب باز موند تا حالا ندیده بودم نازنین چنین لباس زیر سکسی پوشیده باشه. جوراب شلواری نقره ای که فکر می کردم نازنین پوشیده در واقع جوراب شلواری نبود بلکه یه ست سکسی بود که تا حالا هرگز توی تن زنم ندیده بودم. اون در واقع یک جوراب ساق بلند بود که با چند بند به کمربند توری زیبایی که روی کمرش قرار داشت بسته شده بود. تقریباً ۳۰ سانتی متر انتهای ران های نازنین بین انتهای جوراب شلواری و کمربند توری زیر دامنش لخت و بدون هیچ پوششی بود. شورت بندی سکسی زیبایی که به زحمت کسش رو پوشانده بود و حالا زیر دستان بهرام بود اونجا خودنمایی می کرد. هر چه بیشتر این ماجرا پیش می رفت انگار قرار بود من بیشتر سورپرایز بشم. متعجب بودم که با چه دقتی، زنم ، پنهان از چشمان من لباسهای تنش را برای امشب انتخاب کرده بود. شهره در حالی که کیرم رو آهسته نوازش می کرد و به سینه اش می مالید که این صحنه رو دید

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


زیر گوشم زمزمه کرد:
« اگر دیدی یه زن اینطور خودش رو برای یه مرد آماده می کنه. بدون که حتماً اون مرد براش مناسبه و به سکس با اون نیاز داره. حتی اگه خودش از این موضوع آگاهی نداشته باشه.»
جلوی چشمهای من بهرام انگشتش را روی شورت بندی نازنین گذاشت و تا عمق شیار کسش پایین رفت. زنم از فرط شهوت و هوس ناله بلندی سر داد. و بدنش به ییچ و تاب افتاد. در اون لحظه به نظرم رسید نازنین یک لحظه دوباره به خودش آمد و شروع به مقاومت در برابر حرکات بهرام کرد. انگار انتظار نداشت این مرد تا اینجا پیشروی داشته باشه و به کسش دست بزنه. اون گفت:
« بهرام جان . نه! من … »
اما ناگهان صداش از شدت تحریک به یک آه ه ه… کشدار بلند تبدیل شد. فهمیدم که انگشت این مرد حتماً اون نقطه مخصوص، کلیتوریس کوچکش رو پیدا کرده. زنم از شدت تحریک پیچ و تاب می خورد. دستهای نازنین که روی کمر بهرام بود فشرده شد و حس کردم از شدت تحریک ناخودآگاه ناخن هایش را در پهلویش فرو کرد ، زانوانش شل شد و دیگه توان ایستادن روی پاهایش را نداشت و برای اینکه جلوی افتادنش رو بگیره به طور کامل خودش رو به بهرام تکیه داد. دستهای بهرام هنوز بین ران های نازنین بود و از روی شورت کسش را نوازش می کرد. نازنین بعد از تلاش زیاد موفق شد بگه :
« اوه … اوه … بهرام جااان! … لطفاْ … لطفاْ… قرار نبود … ما نباید… دوباره نه… شاید اگه… اگه من… کاری برات کنم…راضی…آه… »
دقیق نمی فهمیدم منظور نازنین چیه. اما معلوم بود نمی خواد با بهرام سکس داشته باشه. نازنین ناپایدار و لرزان روی پاهایش ایستاد و خودش رو از بهرام جدا کرد.
همینطور که روبروی من ایستاده و پشتش به بهرام بود دامن پیراهنش را رفت و به سمت بالا کشید و به سمت سینه های لختش بالا آورد. بعد به سمت سرش برد و بدین ترتیب پیراهنش را بطور کامل از تنش خارج کرد و روی کاناپه پرت کرد. حالا به جز کفش پاشنه بلند ، جوراب نقره ای ساق بلند که با بندهایی به کمربند زیبای توری بسته شده و شورت بندی چیزی به تن نداشت. بر اثر نوازش ها و بغل کردن هایشان موهای بلند سر نازنین حالا، کاملاً ژولیده شده و اون رو سکسی تر کرده بود. بعد به سمت بهرام برگشت و لحظه ای به چشمهاش خیره شد. بعد جلوتر رفت و شروع به باز کردن کمربند بهرام کرد. انگشت های بهرام به آرامی موهای نازنین را نوازش می کرد. تا کمربندش باز شد متوجه قصد نازنین شدم. زن عزیزم می خواست کاری کنه که زود آب بهرام بیاد و این طوری کار به جاهای باریک تر نکشه. آرزو کردم بهرام سریع ارضا بشه و نازنین بعدش از خونه مون پرتش کنه بیرون. هرچند تمایلات و خواسته های زنم برام مهم بود اما دلم می خواست زنم فقط مال خودم باشه. از طرفی دیدن این که اون مرد زنم نوازش می کرد من را تحریک کرده بود. خلاصه اینکه بین احساسات متضاد گیر کرده بودم. برعکس دستان با مهارت شهره که حاصل تجربیات فراوانش بود دستهای لرزان نازنین بالاخره با تلاش زیاد موفق شد کمربند و زیپ شلوار بهرام رو باز کنه و اونو به پایین بکشه. شلوارش از روی باسنش لغزید و تا روی زانوهاش پایین آمد. از جایی که من ایستاده بودم به وضوح می تونستم بزرگی کیرش رو که در داخل شورت خودنمایی می کرد رو ببینم. نازنین مجذوب همین صحنه شده و یک دقیقه بدون اینکه حرکتی کنه فقط به آن نگاه می کرد. بعد با دست لرزان و با اضطراب فراوان انگشتش رو داخل کش بالایی شورت او برد آهسته تا زیر کیر گنده اش به پایین کشید و اونو از قفس آزاد کرد. بعد دوباره شورتش رو پایین تر کشید و روی شلوارش که تا روی زانوهاش پایین اومده بود قرار داد. از بزرگی کیر بهرام در تعجب بودم. نازنین هم از دیدن کیر بهرام که حسابی شق شده و به سمت صورتش دراز شده بود شکه شد و ناخودآگاه قدری عقب رفت. شنیدم حیرت زده گفت:
« اوه خدای من! خیلی بزرگه. خیلی بزرگتر از چیزی که تو خاطرم مونده بود .» حق داشت یادش نباشه. دفعه پیش که با این جانور روبرو شده بود حسابی مست بود و اون توی تاریکی و توی ماشین باهاش نزدیکی کرده بود. بهرام لبخند زد و جواب داد:
« از مال شوهرت بزرگتره؟»
نازنین بلافاصله و بدون مکث جواب داد:
« آره . خیلی!»
. بهرام به آهستگی زمزمه کرد:
«یک کم صبر کنی بزرگتر هم میشه.»
نازنین کیر بهرام رو توی دستش گرفت و سعی کرد با آهسته بالا و پایین کردن تحریکش کنه. کیرش به حدی بزرگ بود که نمیتونست انگشتانش را به دورش حلقه کنه. وقتی نازنین براش جق میزد بهرام انگشتانش رو در موهای زیبای همسرم فرو برده بود و نوازشش می کرد. می تونستم ببینم که بهرام آروم و آهسته سر نازنین رو کم کم به کیرش نزدیک و نزدیک تر می کنه. تا اینکه سر کیرش بالاخره چونه زنم رو لمس کرد. اون موقع بود که با تعجب فراوان دیدم زن من خیلی ساده و معمولی ، بدون اینکه اعتراضی کنه لبهایش رو از هم باز ک

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


ضادی قرار بگیره قلبم فشرده شد. معلوم بود از شدت هیجان و تحریکی که بهرام بهش داده و اون رو در اون شرایط قرار داده بود آرامشش رو از دست داده. بدنش نا آرام شده بود و دیگه نمی تونست در برابر موج هوس و خواستن سکس از خودش ایستادگی نشون بده. می فهمیدم در عین حال لزوم وفاداری به شوهرش اون رو در وضعیت بغرنجی قرار داده بود. دلم نمی خواست تسلیم بشه. اما آیا در زندگی عاشقانه ما این آرزو یه خودخواهی نبود؟ من عاشق نازنین بودم. برای سالهای متمادی هر چیز که اون رو خوشحال می کرد برای من به اولویت شماره یک زندگی تبدیل می شد و الان به نظر می رسید عشق بازی با این مرد چیزی هست که می تونه باعث خوشحالی و لذت نازنین بشه. می دونستم در برابر صحنه ای که ممکنه چند لحظه دیگه ببینم تا نهایت تحریک خواهم شد. از خودم پرسیدم که آیا واقعاً دوست دارم اون در برابر تسلیم شدن به لذت همخوابگی با این مرد مقاومت کنه و با این کارش از دیدن این صحنه محروم بشم؟ آیا می خواستم اون تسلیم بشه و اجازه بده بهرام دوباره تصاحبش کنه؟ بهرام در حالی که زیر پوشش رو از تنش در می آورد و بدن عضلانی خودش رو به نمایش می گذاشت، ادامه داد:
«یه چیزی رو بهم بگو. اون دفعه که با هم بودیم خوشت اومد؟ بگو بهم چی گفتی؟»
« اینو میدونم ، درسته. یه احساس عالی و غیر قابل تصور بود. بهترین سکسی که توی عمرم داشتم اما…»
بهرام در حالی که کاملاً لخت بود و با فاصله کمی جلو نازنین ایستاده بود پرسید:
« و تو به اون هیجان و احساس عالی نیاز داری و من اینجا هستم. بگو!، به من نیاز نداری؟ قبلاً هم بهت گفتم که بدون رضایت تو بهت نزدیک نمیشم. اینو میدونی؟»
کیر بهرام بزرگ و ترسناک به نظر می رسید. نازنین دوباره مقاومت کرد.
« بهرام!..»
« اینطور نیست؟ نمی خواهی؟»
«-بهرام…من …»
« بگو نازی جان! خودت میدونی که حقیقت داره. بهم بگو که نیاز داری که دوباره من رو توی وجودت حس کنی.»
نازنین سکوت کرد. بعد از کمی مکث، دستهای نازنین به سمت کیر بهرام رفت. انگشتانش را به دور کیر اون پیچید. قدری عصبی به نظر می رسید.
« الان از اون دفعه هم بزرگتر شده»
بهرام لبخندی زد و گفت:
« به خاطر تو اینطوری شده. بدن سکسی تو، لب و دهن سکسی تو اینطوریش کرده و تو اونو میخوای عزیزم. نباید اینقدر با درونت بجنگی نازی جان ، بگو ، بگو که به این سکس نیاز داری.»
« بهرام …! تو خودت می دونی که من خیلی لازمش دارم اما … اما… »
اندوهی در چهره نازنین نمایان بود. معلوم بود که عقلش در حال نبرد با خواسته های بدنش هست. بدنش با تمام وجود این سکس رو می خواست و مغزش بهش فرمان وفاداری به زندگی مشترکش رو می داد. تا اینکه سرانجام منفجر شد. در حالی که اشک روی صورتش روان بود گفت:
«آه خدا. دیگه نمیتونم. بهرام. می خوام . آره می خوام دوباره توی خودم حسش کنم. لطفاً ! زود باش! دیگه نمیتونم!»
«آهان نازی جون! حالا شدی همون دختری که دوستش دارم.»
با کمال تعجب ، از اینکه بالاخره نازنین تصمیمش رو گرفته که خودش را به دست لذتی که میخواد بسپره خوشحال شدم. زنم رو تماشا کردم که از زمین برخاست و روی کاناپه اتاق نشیمن مان لم داد و با وقاحت پاهایش آویزانش را در برابر بهرام از هم باز کرد. کمرش روی لبه کاناپه و روبروی کیر بهرام قرار گرفته بود. هنوز شورت ، جوراب نقره ای ساق بلند و کمربند توری زیبای متصل به جوراب و حتی کفش پاشنه بلندش را در نیاورده بود که نمای زیبایی از هیکلش را به نمایش گذاشته بود. بهرام جلوتر رفت و کیر بزرگش رو توی دستش گرفت. از زنم پرسید:
« بهم بگو که می خواهی من چیکار کنم، نازی؟»
زنم چشمهایش رو بست و سرش رو به عقب خم کرد و روی پشتی کاناپه گذاشت و آهسته گفت:
« می خواهم که دوباره منو بکنی بهرام!»
بالاخره به زبون آورد. بالاخره درست جلو من که شوهرش باشم و معشوقش نیازش رو بیان کرده بود. در واقع زن من با این کلامش به یه مرد دیگه غیر از شوهرش التماس کرده بود که اونو بکنه. همانطور که چشم هایش بسته بود ادامه داد:
«من رو مثل همون دفعه قبل بکن بهرام! نه بهتر از اون دفعه منو بکن! طولانی تر…خشن تر…منو خوب ارضا کن… کامل ارضا کن… دوباره خوب منو بکن… دلم می خواد… نیاز دارم…سکس میخوام… لطفاً!»
لبخندی چهره بهرام رو پر کرد. خم شد و لبهای نازنین رو بوسید. بعد با خشونت پاهای نازنین رو بالاتر کشید تا جایی که پشت اون تقریباً صاف روی مبل دراز شده بود. بهرام جلو کاناپه بین پاهای از هم باز شده نازنین ایستاد. دستش رو جلو برد دو طرف شورت نازنین رو گرفت و تا درش بیاره . آهسته زمزمه کرد:
«یه کم خودتو بلند کن، نازی!»
زن من همون کاری که بهش گفت رو انجام داد و چند لحظه بعد شورتش دیگه تنش نبود. حالا کسش لخت و به لطف پاهای از هم باز شده اش کاملاْ نمایان بود. اما هنوز جوراب های نقره ای بل

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


و پیشت باشم.
منم همینو میخوام ولی حیف نمیشه، متاسفانه مجبورم به همینش هم بسازم.
امید…‌ دیگه نمیرم پیش دوستامون. هر وقت شد به جای اونا میام پیش تو. ملیکا که ناراحت نمیشه؟
نه عشقم، تو هر وقت تونستی بیا. منم میام. فقط قبلش خبر بده که مهمون نداشته باشیم. مثلا خواهر ملیکا بعضی وقتها میاد پیشش.
باشه، قبلش زنگ میزنم…
ما سه نفر که از حموم اومدیم بیرون، خانمم با ارشیا و سیاوش رفتن حموم. بعد از اونا، نیما اینا چهار نفری رفتن.
لباس پوشیدیم و بعد از رفتن بچه ها، ما هم راه افتادیم سمت خونه ی بابام.‌ بعد از شام رفتیم نیم ساعتی هم به مادر خانمم اینا سر زدیم و مبینا گیر داد من امشب میام پیشتون. ملیکا در گوشش گفت ولی سکس خبری نیست.
باشه میام.‌
با خودمون بردیمش و بعد از عشق بازی و ناز و نوازش، تا صبح توی بغل خودم خوابید…
ادامه دارد…

نوشته: امید بیخیال

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


تن ولی کیرشون…
یعنی اونقدر کوچیکه که بهت حال نمیده؟ اونجوری هام نیستا.
نه، خب حال میده ولی اگه مثلا با کیر تو چهار دقیقه ای ارضا میشم، اونا باید هفت هشت دقیقه بکنن تا ارضا بشم.
خوبه دیگه، در عوض طولانی تر حال میکنی.
خندیدیم و نهال گفت حق داره، من این چند وقته به کیرشون عادت کردم ولی وقتی زیر تو میخوابم تازه میفهمم کیر چیه و سکس واقعی چیه.
همینطور می خندیدیم و از هر طرف خونه مثل ما صدای پچ پچ و ‌خنده میومد‌. نیم ساعت دیگه هم گذشت و بچه ها هنوز توی همین حال بودن.‌ لذت این لاس زدنها و عشق بازیها کمتر از سکس نیست و خودش خیلی حال میده…
بلند شدم و گفتم بچه ها می خواهید سکس کنید یا نه؟
همه گفتن آره، منتظر بودیم یکی شروع کنه تا ما هم مشغول بشیم.
از برنامه ی دیشب و تنوعش راضی بودین؟
همه گفتن آره.
یه برنامه دارم که مثل دیشب با حاله ولی یه کم فرق میکنه. اگه مایلید بگم و شروع کنیم…
همه بلند شدن و جمع شدیم گفتم خانمها یکی یکی بیان وسط و ما نوبتی میکنیمشون و نفر بعد میاد و ادامه میدیم. هر کسی هم از هر سوراخی دلش خواست بکنه. اینجوری بینش استراحت میکنیم و آبمون دیر میاد ولی اون خانمی که وسطه پشت سر هم کیر میخوره و حال میکنه.
اول از همه خانمها هورا کشیدن و تایید رو دادن. ‌گفتم خودتون تک بیاره بازی کنید و نوبتتون رو مشخص کنید.
با خنده خنده تک بیاره بازی کردن و طبق نوبتی که براتون میگم شد:
اول افتاد به میترا و گفتم سیاوش و ارشیا، اول شما که کیرتون کوچیکتره بکنید. همه خندیدن و گفتم شوخی کردم. چون اینا تازه واردن بهشون احترام گذاشتم. هر کدوم که میخواید اول بکنید…
ارشیا رفت سراغ میترا و از لب و سینه خوردن شروع کرد تا رسید به کوسش. حسابی خوردش و گفتم ملیکا تو که دومین نفری قبلش بده یکی بخوره و آمادت کنه که وقت الکی حروم نشه. بقیه هم همینطور.
ملیکا گفت خودمون با دیدن سکس اینا تحریک میشیم و خیس میکنیم. پس دیگه لازم به این کارها نیست.
همگی خندیدیم و گفتم پس چه بهتر. سیاوش که خانمم روی پاش نشسته بود و بغلش کرده بود گفت خودم اینقدر باهاش ور میرم و کوسشو میمالم که با میترا باهم ارضا بشن. بازم خندیدیم و واقعا همینطوری هم شد. هر کدوم یکی از خانمها رو بغل کرده بودیم و روی پاهامون میمالیدمش و با کوس و سینه هاش بازی میکردیم و به سکس اون دو نفری که وسط بودن نگاه میکردیم. همه غرق شهوت و لذت بودیم و توی اوج حشریت. فقط تصور همچین صحنه هایی و شنیدن صدای آه و ناله ها، خودش به اندازه ی کافی تحریک کننده هست، وای به حال اینکه همه ی اینها جلوی چشمت اتفاق بیفته.
خلاصه ارشیا خوابید روی میترا و گاییدنش رو شروع کرد. حسابی کوسش رو گایید تا ارضا شد. بعد بلند شد و بلافاصله سیاوش رفت سراغش‌. اون وسط مثل دیشب دو تا تشک انداخته بودیم و سکس روی اونها انجام میشد که زیرمون نرم باشه. خلاصه پنج تامون پشت سر هم کوس میترا رو گاییدیم و پنج بار پشت سر هم ارضا شد و گفت دهنتون سرویس، من دیگه نمیتونم.
بعد از اون نوبت خانم من بود. از گاییدن و دیدن گاییده شدن تمام دخترها لذت میبردم ولی هیچکدوم مثل وقتی که خانمم وسط بود و بچه ها یکی یکی گاییدنش، برام لذت بخش و تحریک کننده نبود. با دیدن تمام جزئیاتش و همینطور از دیدن حال کردن ولذت بردن خانمم از چهار تا مرد دیگه و حال کردن و لذت بردن اونها از خانمم که با چه شهوتی توی کوسش تلمبه میزدن و کیرهاشون رو تا خایه توی بدن زیبا و سکسی خانمم فرو میکردن و مستانه نعره میزدن و آه و ناله میکردن، بی نهایت لذت میبردم و خیلی خیلی برام تحریک کننده بود. با اینکه توی این مدتی که این سکسها شروع شده بود، بارها و بارها گاییده شدن و دستمالی شدنش رو توسط بچه ها دیده بودم و زیر بدن و کیرشون بوده یا دیدم بین بدنهاشون از لذت و شهوت به خودش میپیچیده، ولی هنوزم برام خیلی هیجان انگیز و تحریک کننده ست…
ملیکا تنها رفت وسط و با لبخند به من و بعدش به بچه ها نگاه کرد. دوباره ارشیا اول رفت و بعد از اینکه سرپا لب گرفتن، به پشت خوابوندش و خوابید روی خانمم. از همون اول کرد توی کوسش و دوباره لب تو لب شدن.‌ اون رو هم مثل میترا تقریبا نصف مدت به پشت خوابونده بود و نصف دیگه ی سکسشون رو به حالت داگی گاییدمش تا ارضاش کرد. دیدن ناله های سکسی و شهوتناک خانمم، تکون خوردن سینه هاش با هر ضربه، موج و لرزش کون و رونش، حتی لب گرفتن‌شون، همه و همه منو به اوج شهوت می برد و انگار داشتن به بدنم شهوت و حشر و لذت رو مستقیم تزریق میکردن.‌ هنوزم همینطوری هستم و همیشه از دیدن این صحنه ها دیوونه و حشری میشم…
بعد از ارشیا، سیاوشم رفت سراغش و من و نیما و مهرشادم به ترتیب بعد از اونها رفتیم و خانمم رو پنج بار پشت سر هم از کوس گاییدیم و ارضاش کردیم. خانمم انگار سیر نمیشد و از تک تک ما تا آخرش مثل سکس اولش لذت

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


میبرد. بعد از اون سمیرا و بعدش نهال بود و آخرین نفر فرنوش رو گاییدیم. ما که با فاصله سکس میکردیم و اثر قرص هم هنوز مونده بود، از طرفی دیشبم کمر هامون رو خالی کرده بودیم، خیلی راحت پنج نفرشون رو گاییدیم و دوره رو به آخر رسوندیم. خانمها همگی سیر کیر شده بودن ولی آب ما هنوز نیومده بود.
گفتم خانمهای سکسی و خوشگل، حالا هر کدوم یکی از ما رو انتخاب کنید و آبمون رو بیارید. من که اینبار میخوام فقط از کون بکنم.
هنوز حرفم تموم نشده بود که نهال سریع جنبید و گفت من با خودت.‌ ملیکا هم نیما رو انتخاب کرد و سمیرا مهرشاد رو. میترا دید چاره ای نداره، سیاوش رو انتخاب کرد و فرنوشم که افتاد با ارشیا. مشغول لب گرفتن شدیم و بعد خوابوندیمشون کنار هم روی تشک و کون لیسی شروع شد. اونقدر کونشون رو مالیدیم و خوردیم و لیس زدیم که خانمها به التماس افتاده بودن و هر کدومشون میگفت بسه دیگه بکن توش.
سیاوش اول از همه شروع کرد و ارشیا بعد از اون. ما هم مشغول شدیم و کنارم هم نشسته بودیم روی رونهاشون و کونشون رو میگاییدیم. ملیکا و سمیرا دو طرف نهال بودن و میزدم روی کونشون. به خانمم گفتم عشقم حال میکنی یا نه؟
اوفففف چه جورم.‌ پیشنهادت عالی بود و پنج تا کیر پشت سر هم خوردم و کوسم حسابی حال اومد و سیر شد. خوابیدم روی نهال و بوسش میکردم و گفتم تو چی قربونت برم؟
منم دقیقا همینطور که ملیکا گفت.
داشتم روی کونش کمر میزدم و خودمو میمالیدم روش. گفتم میخوای کوستو بمالم؟
نه عزیزم، دیگه نمیتونم. تو حالتو بکن.‌
از خانمم و سمیرا که دو طرفمون بودن لب میگرفتم و مهرشاد و نیما هم مثل من از نهال لب میگرفتن.‌ تمام لحظات سکس اون روزم مثل دیشب پر از هیجان و تحریک کننده بود. دیدن سکس بچه ها و آه و ناله های خانمها در حالی که یه خوشگل سکسی لخت توی بغلت نشسته و با کوس و سینه هاش بازی میکنی و لب و بوسه میگیرید واقعا لذت بخشه. بعدشم که کون خوش فرم نهال رو گاییدم و حالشو بردم.‌ همگی آبمون رو خالی کردیم ولی من هنوز دلم نمیخواست از روی نهال بلند بشم. بدن نرم و گرمش، کون خوش فرمش، آه و ناله های تحریک کننده‌ش با اون صدای نازش، همه و همه منو دیوونه ی نهال کرده بود و اون محبت و علاقه ای که به من نشون میداد باعث میشد بیشتر جذبش بشم. بالاخره از روش بلند شدم و اونو خوابوندم روی خودم. لب میگرفتیم و با موهاش که ریخته بود روی صورت من بازی میکردم. کمر و کونش رو نوازش میکردم و با چشمهای خوشگلش نگام میکرد و لبخند زیبایی روی لبهاش بود. در گوشم گفت تو هم حست مثل منه؟
منم در گوشش گفتم از چشمهات و رفتارت حست رو میخونم ولی من فکر کنم عاشقت شدم.
پس دقیقا مثل خودمی. چکار کنم با تو امید؟ دیوونت شدم. تا حالا کسی اینجوری دلمو اسیر نکرده بود. اونم فقط توی یه هفته آشناییی.
منم دقیقا از همین تعجب کردم که چرا اینجوری شدم.
با سیلی ای که سیاوش زد پشت کون نهال، حرفمون قطع شد و گفت عشقم دل بکن دیگه. داری بیشتر از رابطه ی سکسی و خوش گذرونی پیش میری.
برگشت خندید و گفت نزن نامرد. کونم سوخت. حسودیت شد باهم عشق بازی میکنیم؟
نه عشقم، ولی…آخه شما دوتا از صبح چسبیدین به هم. انگار زن و شوهرید.
ملیکا گفت اینهمه منو گاییدی، چشمت نمیبینه خانمت یه کم خوش بگذرونه؟ بیا ولش کن، چیکارشون داری؟ امید جون، با نهال برید دوش بگیرید و بیاید که باید بریم خونه ی بابات اینا. ساعت ۶ شده.
اوه چه زود گذشت. ساعت دو بود ناهار میخوردیم ها. من فکر کردم الان ۴ باشه.
معلومه خیلی بهت خوش گذشته.
خندیدم و گفتم نهال جون بلند شو بریم…
دوتایی پریدیم توی حموم که چند دقیقه بعد سمیرا هم اومد. داشتیم زیر دوش با نهال توی آغوش هم عشق بازی میکردیم و از عشق و علاقه و دوست دارم صحبت میکردیم که سمیرا خرابش کرد. وقتی اومد گفت امید کی با مهرشاد و نیما قرار میذاری، من از الان دلم طاقت نداره و میخوام وسط‌تون حال کنم.
عجله نکن، آخر هفته که قراره همگی بریم ویلای فرنوش اینا و می بینیشون. وقتی برگشتیم ردیفش میکنم.
اوووو تا آخر هفته ی دیگه باید صبر کنم؟
خندیدم و گفتم اگه طاقتت نمیاد واسه دوشنبه ردیف میکنم بیان ببرنت. اما خودم نمیتونم بیام‌.
باشه، تو ایندفعه رو ردیفش کن، ولی از دفعه ی بعد خودتم میای ها.
باشه عزیزم، خیالت راحت…
ما اومدیم کنار و سمیرا رفت زیر دوش. در گوش نهال گفتم دلم نمیاد تو رو با هیچ کسی شریک بشم. میخوام فقط مال خودم باشی. میتونی؟
آره که میتونم، ولی وقتی دور هم باشیم مجبورم منم مثل بقیه باشم.
آره متاسفانه نمیشه کاریش کرد. تو هم میخوای مثل سمیرا بری پیش بچه ها؟
لبخند زد و گفت نه، مگه اینکه خودتم باشی و بخوای باهم بریم.
فدات بشم. تو همونی هستی که میخوام.‌ پس فردا شب بیا اینجا با ملیکا باهم باشیم. شاید اونم فرستادم پیش بچه ها و تنها شدیم.
ایول، کاش میشد هر شب اینکارو کنی

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


سی تا تلمبه میزدم و میرفتم سراغ بعدی. یه بار دیگه هم اینکارو کردم تا آخر و بعد کیرمو کردم توی کونشون. کونشونم به همین شکل دو سری از اول تا اخر گاییدم و گفتم دمر بشید. یکی یکی می نشستم روی رونشون و اونجوری هم کونشون رو یکی یکی می گاییدم. بعد می خوابیدم روشون و به اون شکلم با گاییدن کونشون حال کردم.‌ روی کون نهال بودم که گفتم بچه ها بیاید دیگه باهم بکنیم. مثل گرگهای گرسنه اومدن و هر کی افتاد روی یکیشون. من که نهال رو ول نکردم و تا وقتی آبم اومد حسابی گاییدمش. بردمش روی مبل زانو زد و اونجا هم حسابی کونش رو گاییدم تا آبم اومد و خالی کردم توی کون خوشکلش. همونجوری که کیرم توی کونش بود بغلش کردم و چرخیدیم نشست روی کیرم و از پشت بغلش کرده بودم. به بچه ها نگاه میکردیم و کوسش رو میمالیدم که یکی یکی آبشون میومد و خالی میکردن توی کون خانمها. دیگه همه ولو شده بودن و گفتم میخواید بازم سکس کنید یا بخوابیم؟
نهال که توی بغلم بود و تازه ارضا شده بود گفت بخوابیم دیگه، اگه دوست داشتین فردا دوباره حال میکنیم.
من: پس بچه ها رختخوابها رو بندازید تا ما یه دوش بگیریم بیایم…
داخل حموم بودیم و با نهال همدیگه رو میشستیم و بازی میکردیم که مهرشاد اومد داخل. گفتم بیا که به موقع اومدی.
چرا؟
اگه مثل همیشه پسر خوبی باشی یه سوپرایز برات دارم.‌
ایول، من عاشق سوپرایزم.
میخوام یه روز قرار بذاریم فقط من و تو نهال باشیم و حال کنیم.
واوووو چی از این بهتر، شوهرت میذاره تنها بیای؟
نهال گفت تو به اون کاری نداشته باش، من میام.
ایول بابا… امید، نیما چی؟
به نهال نگاه کردم و گفت اشکال نداره، اونم بیاد.
مهرشاد بغلش کرد و گفت ردیف میکنم دخترا نباشن و بیاید خونه ی خودمون. سمیرا هم میتونه بیاد؟
اونم میاد، ولی جدا جدا میان.‌ شاید ملیکا رو هم بیارم.‌
نهال: امییییید…
باشه عزیزم. نمیارمش. میخوای سه تا کیرو تنهایی صاحب بشی؟
خندیدیم و گفت سه تاتون کیرای خوبی دارید. من هر سه تاتون رو باهم میخوام. مال خودم تنها…
بازم خندیدیم و با نهال خودمون رو آب کشیدیم و اومدیم بیرون.‌ سمیرا و نیما هم رفتن حموم و صدای خنده ی هر سه تایی‌شون میومد. میترا و فرنوش و ملیکا بغل ارشیا و سیاوش بودن و دراز کشیده بودن روی تشک. بعد از اینکه بچه ها از حموم اومدن بیرون، اون پنج نفرم با هم رفتن حموم. صدای خنده ی اونا هم بلند شده بود و خوش بودن. من وسط نهال و سمیرا خوابیدم و مهرشاد و نیما هم دو طرفشون.‌ تا وقتی اینها از حموم بیان بیرون برنامه ریزهامون رو کردیم واسه سکسهای یواشکی‌مون و لب بازی و دستمالیشون میکردیم. صبح که خانمها با شورت و سوتین یا نیم تنه واسه بچه ها میرقصیدن، با مهرشاد یه گوشه حرف میزدیم و گفتم با یه کسی رابطه دارم که باورت نمیشه.
کیه؟
میگم بهت ولی نمیخوام هیچ کسی بفهمه، حتی نیما و ملیکا. فقط من و تو.‌ طرف میخواد سکس دو به تک داشته باشه و منم میخوام تو نفر سوم‌مون باشی.
هر چی تو بگی من پایه ام. قول میدم هیچ کسی هم نفهمه‌.‌
میدونستم میشه روی تو حساب کرد. یه قرار میذاریم و حالشو میبریم…
من و نیما مدیونتیم امید. تو بودی که کمک کردی من و نیما گی بازیمون جلوی نامزد هامون آزاد بشه و راحت بشیم. از اون روز با خیال راحت اون لذتی رو که دوست داشتیم رو میبریم و خوش میگذرونیم.‌ همش به خاطر تو بوده.‌ حالا هم هر کار بخوای برات میکنم. هوس نکردی کونمو بکنی؟
آره اتفاقا هوس کونت رو کردم. این سری که اومدیم و دور هم بودیم میکنمت. تو هم نامزدتو بکن.
ایول، اصلا من و میترا میایم خونتون با ملیکا چهارتایی حال میکنیم و بهت میدم. من کون ملیکا رو میکنم. تو هم کون میترا رو بذار روی کون من و جفتمون رو با هم بکن. میخوام من و نامزدم با هم زیرت باشیم.
باشه رفیق، خیلی هم عالی میشه…
رفتیم پیش بقیه ی بچه ها و در حال رقص و بمال بمال بودیم. جاتون خالی هر لحظه‌ش خوش میگذشت و همه‌ش عشق و حال بود. شاه کس مجلس بعد از خانمم، نهال بود که دائم توی بغل خودم بود.‌ تا می نشستم، میومد بغلم و می نشست روی پام. همه حسودی میکردن که چرا نهال انقدر میچسبه به من. فرنوش گفت بچه ها اینجا آپارتمانه و نمیشه اونجوری که دلمون میخواد سر و صدا و بپر بپر کنیم. پایه اید هفته‌ی دیگه بریم شمال ویلای ما بترکونیم؟
همه هورا کشیدن و قرار شد چهارشنبه عصر راه بیفتیم. اما اون روز تا ظهر با مشروب و رقص و بمال بمال و لاس زدن گذشت و ناهار رو که خوردیم، از خستگی هر کی یه طرف افتاده بود. خانمم و سمیرا با مهرشاد و نیما بودن، فرنوش وسط ارشیا و سیاوش بود، میترا و نهالم دو طرف من بودن و همه مشغول ناز و نوازش و صحبت و ماچ و بوسه بودیم. به میترا گفتم نظرت درباره ی ارشیا و سیاوش چیه؟
به نهال نگاه کرد و نهال گفت راحت باش، من طرف امیدم.
من: آره عزیزم، نهال خودیه.
میترا: بچه های خوبی هس

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


شروع ضربدری من و خانمم ملیکا با ارشیا و سیاوش (۲)

#سکس_گروهی #همسر #بیغیرتی

...قسمت قبل
با سلامی دوباره و با تشکر از لایک ها و کامنت های شما عزیزان.
این هفته واسه شب جمعه هشت نفر مهمون دعوت کردیم. هم گروه نیما و مهرشاد و نامزدهاشون، هم گروه سیاوش و ارشیا و نامزدهاشون.
با هم آشناشون کردیمو مهمونی خوبی شد. مشروب و رقص و بعدش بطری بازی کردیم و کار به سکس رسید. هر دو گروه پایه بودن و یه گروپ سکس ده نفره ی عالی و فراموش نشدنی داشتیم. مهرشاد و نیما که از نهال و سمیرا خوششون اومده بود، ول کنشون نبودن و تک به تک و دو به تک گاییدنشون. مخصوصا که مثل هر هفته قرص خورده بودن و آبشون دیر اومد. با این حال هر کدوممون دو بار آبمون اومد. ارشیا و سیاوشم که بهشون قرص داده بودیم، از میترا و فرنوش خوششون اومده بود و دافهای ناز رو حسابی گاییدن. من و خانمم هم این وسط با هر کی دلمون میخواست حال میکردیم. راند دوم بعد از شام بود. اون موقع بود که من گفتم بچه ها بین خانمها قرعه کشی میکنیم و اسم هر کی در اومد، خودش تصمیم میگیره با چه کسی یا چه کسانی سکس کنه. همه میشینیم و اونها وسط سکس میکنن. بعد بین آقایون قرعه کشی میکنیم…
اول به نهال افتاد، من و مهرشاد رو انتخاب کرد و گفت دوتایی منو بکنید… دوتایی با لذت از لب و سینه تا کوس و کونش رو خوردیم و بعدش اونم کیرمون رو ساک زد. بعد من از کوس و مهرشاد از کون، همزمان گاییدیمش تا ارضا شد. سمیرا هم من و نیما رو انتخاب کرد و اونم همینجوری کردیم. فرنوش گفت امید جون، عشقم دلم میخواد تو رو انتخاب کنم اگه خسته نیستی.

من تنها؟
به سیاوش نگاه کرد و گفت تو هم بیا.
من: پس شما شروع کنید تا من یه کوچولو استراحت کنم.
اونها داشتن لب میگرفتن تا سیا‌وش رسید به کوسش. اون موقع بود که منم رفتم جلو و با لب و گردن و سینه هاش مشغول شدم.‌ اونم گاییدیم و سیاوش گفت من از کوس میکنم. خلاصه بعد از اون میترا هم نیما و ارشیا رو انتخاب کرد. اینبار دیگه من تماشاچی بودم و خانمم و نهال توی بغلم بودن. اون دوتا میترا رو حسابی خوردن و گاییدن و با لذت داشتم نگاه میکردم و کیف میکردم.‌ اون وسط با خانمم و نهال هم لب بازی میکردیم و میمالیدمشون.‌ بعد از اینکه میترا هم ارضا شد. دیگه نوبت خانمم بود.‌ لبمو بوسید و بلند شد گفت غیر از امید همه تون بیاید. چهار نفری میخوام. مهرشاد و نیما کوس و کونمو میکنید، شما دو نفرم دهنمو.
اولین بار بود چهار نفر همزمان با خانمم بودن. برام خیلی باحال و هیجان انگیز بود. میترا اومد جای ملیکا توی بغلم نشست و با نهال جفتشون رو بغل کرده بودم و لب بازی میکردیم. گفتم میترا خانم چرا منو انتخاب نکردی؟
تو خودت میدونی هیچ کس مثل تو بهم حال نمیده و همیشه انتخاب منی‌ ولی سه بار پشت سر هم کرده بودی و دلم نیومد اذیت بشی. حالا نوبت تو شد منو انتخاب کن تا حسابی بهت حال بدم.
وای دختر صحنه رو ببین…
چهارتایی افتاده بودن به جون خانمم و هر کی یه جاییش رو میخورد. ‌لب و سینه ها و کوسش رو همزمان چهار نفری میخوردن. ملیکا مثل مار به خودش میپیچید و لای اینا کیف میکرد. وقتی ارضا شد، دمرش کردن و کون و رون و کمرش رو میمالیدم و با هم شروع کردن به خوردنش. دوباره آه و ناله ی ملیکا با خوردن کمر و کونش بلند شد و کونش و سرش رو بالا میاورد و آه میکشید. همه که یکی یکی کونش رو خوردن، بلندش کردن و واسه چهارتا کیری که دورش بودن ساک میزد و میمالیدشون. نیما نشست پشتش و از همون پشت کرد توی کوسش و شروع کرد به تلمبه زدن. ملیکا هم واسه اون سه نفر دیگه ساک و جلق میزد. نیما بلند شد و مهرشاد رفت پشتش… یکی یکی همگی کوسش رو کردن تا ارضا شد. بعد نیما خوابید زیرش و مهرشادم پشتش بود. کوس و کونش رو باهم میگاییدن و ملیکا هم واسه ارشیا و سیاوش ساک و جلق میزد. کیرم از دیدن این همه لذتی که ملیکا میبرد داشت منفجر میشد. خلاصه یه بار دیگه هم ارضاش کردن و اومدن کنار. حالا نوبت ما آقایون بود که بین‌مون قرعه کشی کنیم. گفتم اسم منو نندازید. منم میخوام مثل ملیکا آخرین نفر باشم…
اگه درست یادم باشه اول اسم سیاوش دراومد که میترا رو انتخاب کرد و تک به تک حال کردن. بعد نیما بود که نهال رو انتخاب کرد و اونا هم تک به تک حال کردن… مهرشاد نهال و سمیرا رو باهم خواست و موقع سکس یکی رو روی کیرش و اون یکی رو روی صورتش نشوند. و وسطش جابجا شون کرد. ارشیا هم مثل اون میترا و فرنوش رو خواست و به همون شکل حال کردن. بالاخره نوبت من شد و گفتم هر پنج تا خانم بیاید وسط… از همه شون یکی یکی لب گرفتم و کوس و کون اونای دیگه رو میمالیدم. بعد گفتم بشینید واسم ساک بزنید. از دهن این میکشیدم و میکردم توی دهن اون یکی. کیرمو میزدم روی صورتشون و میکردم توی دهنشون. بعد گفتم همه داگی بشید کنار هم. نوبتی کوس و کونشون رو لیس میزدم و میمالیدم. بعد از اول شروع کردم و کیرمو توی کوسشون میکردم و هر کدوم رو یه بیست

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:43


وقتی برای اولین بار از کون ارضا شدم

#گی

اولین داستان هست مینویسم و واقعی هستش
من گی بودم و هستم تا وقتی که با مینو ازدواج کردم .اسم من احسان هست.مینو قد ۱۷۵ و وزن ۷۰ سینه های ۸۰ بدنی برنزه و توپر داره من منم بدنم معمولی هست اولین شب ازدواج ما خیلی خوب بود و سکس توپی داشتیم مینو از گرایش من خبر نداشت تا اینکه یه روز که رفته بودیم طبیعت گردی .وقتی برگشتیم خونه رفتم دوش بگیرم که مینو هم اومد تو حمام و همدیگه رو ماساژ می‌دادیم من دراز کشیدم کف حمام و مینو شروع کرد به ماساژ دادن همینطور از پشت و کمر که وقتی رسید به باسن یه آه کشیدم که مینو مکث کرد و بعد از چند لحظه شروع کرد ماساژ دادن من و انگشت می‌کشید رو سوراخم که متوجه شد من خودم بالا میارم و خوشم میاد گفت احسان اول ازدواج بیا هیچ چیز رو از هم مخفی نکنیم .گفتم اوکی گفت یه سوال بکنم ناراحت نمیشی گفتم نه یکم مکث کرد گفت بپرسم گفتم بپرس گفت تو تا حالا با همجنس خودت سکس داشتی گفتم چطور گفت موقع ماساژ دستم به کونت و سوراخت می‌خورد آه کشیدی خوشت اومد گفتم آره خوشم اومد گفت پس شب میکنمت .شب رفتیم تو اتاق خواب شروع کردم خوردن کوس توپولش و بازبینی از کونش تا کوسش رو لیس میزدم تا ارضا شد شصت و نه شدیم و برای هم خوردیم رو تخت داری شد کردم تو کوسش حسابی تلمبه زدم خیس عرق بودیم گفت تا آب ندادی تو کوس و کونم بذار حالت رو جا بیارم منو دمر خوابوند و با خیار منو حسابی گایید زیر مینو یهو لرزیدم و آبم پاشید رو تخت که مینو گفت دیگه شوهر کونی خودمی همیشه میکنمت .اولین ارضای من زیر یک زن زیبا و خوشگل بود از عقب سکسهای بعدی رو هم براتون میزارم .
ممنون احسان
نوشته: احسان

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:42


میکنی ایوب
گفت خدایی ببین آخه تا حالا همچین کیری دیده بودی خیلی بی نقصه گفت ایوب گمشو برو بیرون میخوام تنها لذتش ببرم
ایوب گفت بزار بمونم
گفت خفه برو بیرون بخواب صبح باس بری سر کار ایوب با دلی چرکین رفت بیرون
عسل دستاش گذاشت رو وان کونش قمبل کرد گفت بزن عزیزم که دارم میمیرم برای کیرت
گفتم تو چقدر شهوتی هستی گفت کیرت فرق داره بزن تف انداختم سر کیرم مالیدم به کوسش آروم کردم توش گفتم بکوبم یا آروم گفت آروم ممکنه تو حموم سر بخورم
خیلی ملایم شروع کردم به تلمبه زدن چقدر شهوتی بود این زن سریع کوسش آب برداشت
آب کوسش با انگشتام هدایت کردم سمت کونش با انگشت شستم شروع کردم هم زمان تو کونش تلمبه زدن مشخص بود کون زیاد داده با دوتا انگشت شصتم همزمان حسابی بازش کردم
گفتم عسل آماده کون دادن هستی گفت آره من در اختیارتم
کیرم کشیدم بیرون یه تف مستقیم انداختم رو سوراخ کونش کیرم گذاشتم خیلی آروم هل دادم از اون چیزی که فکرش رو میکردم راحت تر رفت
عسلم بریده بریده میگفت آروم آروم اونم از روی شهوت بعد اینکه کامل چپوندم توش یه کوچولو نگه داشتم تا جا باز کنه بعد نرم شروع کردم تلمبه زدن کونش انگار ی حلقه بود دور کیرم عسل داشت زوزه می کشید باز و میلرزید منم تندش کردم بی رحمانه کوبیدم تو کونش فکر کنم ارضا شده بود ولی من محل ندادمو یک سر زدم که برای بار سوم آبم اومد ولی دیگه آبی نمونده بود برام همون رو ریختم تو کونش یه در کونی محکمم زدم بهش گفتم عالی بودی چسبید بهم
با صدای گرفته گفت کشتیم پسر خدا به زورت قوت بده تو محشری رفتم دوش گرفتم کیرخایهام رو شستم رفتم تو وان عسلم پشت سرم رفت دوش گرفت اومد تو وان یه کم تو وان عشق بازی کردیم
ازش پرسیدم عسل یه چیز بپرسم
گفت بپرس
گفتم تا حالا با چند نفر بودی خندید گفت چرا میپرسی گفتم چون باتجربه ای
گفت من شهوتیم
با خیلیا قبل ازدواج با ایوب. دوست پسر زیاد داشتم تا بیست دو سالگی پسر نبود تو شهر کونم نذاشته باشه خدای آمارش خیلی زیاده
بعد ازدواج ترک کردم فقط ایوب که دیدم اونم زیر آبی میره کم کم افتادم دوباره تو خط
سکس گروهیم داشتی
آره یه مرد دو زن
دو مرد من تنها
یه بار 4 تا مرد اینجا رو اجاره کرده بودن ایوب منو هم قول بهشون داد
کلی هم پول پله ازشون تیغ زدیم
یعنی پارم کردنا 24 ساعت اینجا بودن
یعنی یک هفته به سختی راه میرفتم
اوه اوه چه خشن
گفتم بریم بخوابیم خستم
گفت بریم گفت تو برو بالا تو شاه نشین بخواب ایوب اینجا منم میرم پیش کیجا
تا صبح همه چیز طبیعی باشه بهش میگم تو صدامون کردی که حال کیجا خوب نیست و من اومدم پایین کمکت کردم بعد فرستادمت بالا ترو خدا شک نکنه
نه حواسم هست
گفتم حواست به سالار ما هم هست دیگه ببینم چیکارش میکنی برام گفت چیو گفتم کیجا رو دیگه چشم گرفتتش گفت باشه بسپارش به من فقط برات هزینه داره گفتم هزینه
گفت آره این سالار هزینشه هر موقع خواستمش نه نداریم گفتم چشمممم
از هم جدا شدیم من لباسام برداشتم
رفتم بالا جنازه بودم تلوزیون هنوز روشن بود دیدم عسل هم با یه ظرف آب با یه دستمال رفت پیش کیجا ظرف آب گذاشت رو میز دستمال رو هم انداخت تو آب
یه ست تاپ شلوارک تنش بود بغل کیجا خوابید منم تی وی رو خاموش کردم خوابیدم
نوشته: Morteza

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:42


رو بپرونم
نه بگو
مگه ایوب نمیکنتت
ایووووب چرا میکنه ولی چون تو بیمارستان زیاد به طورش میخوره دیگه به ما نمیرسه
واقعا
آره انقدر میان بیمارستان کارشون گیر میکنه که ایوبم خیرخواه کارو سریع راه میندازه به جاش مخشون میزنه میکنتشون تو چی
من چی
تو هم مثل اونی
اون اوایل به دید خیانت می دیدم ولی دیدم درست بشو نیست منم افتادم تو خط
ببین ما همو آزاد گذاشتیم الان که کیرت تو کسمه سر برسه ببینه بیشتر کیف میکنه یه آدم خاصیه حس بی غیرتی داره
کیرش چی چطوره
از مال تو درازتره ولی خیلی نازکتر و کج
خوب میکنه
فقط به فکر خودشه
انقدر اونجا کوس مفت گیرش اومده فقط خودش خالی کرده که عادت کرده فقط بلده بکنه و خودش ارضا کنه
البته کمرش سفته ها بخصوص تریاک بکشه که خیلی میکنه
بعد شبای که شیفته تو چیکار میکنی
شب شیفت نمیمونه معمولا اگه واحدا پر باشه بدونه تو ساختمون کسی هست شاید قبول کنه
مثل امشب
نه امشب من ازش خواستم
یعنی چی
از لحظه ای که دیدمت کوسم خیس شد تو دلم قنج رفت گفتم کاش بتونم مخت کنم و بهش گفتم
گفت راحت باش
یعنی میدونه الان با همیم
آره بابا براش مهم نیست که
فکر میکنی الان اون بیکاره
اونم پی عشق حال خودشه
الان بیمارستانه
یه کم سکوت کرد گفت نه
گفتم تو خونست سرش تکون داد که آره یه لحظه ترسیدم پوستم مور مور شد وحشت زده شدم ولی تو همین صحبت ها عسل داشت آروم آروم خودش بالا پایین میکرد
کیر منم که قرص خورده بودم خیال خوابیدن ارضا شدن رو نداشت
گفت کجاست الان گفت حالا بکنیم بعد بهت میگم گفتم نه بگو
عه نرین تو حال ما دیگه بزار حال کنیم
دختر میترسم خوب
گفتم اونم داره به مدل خودش حال میکنه تو کاریت نباشه
کیج شده بودم حسم پریده بود فقط کیرم شق بود
دید دارم همکاری نمیکنم گفت بهت میگم ولی باید قول بدی آروم باشی و سر صدا راه نندازی و ادامه حال کردنمون رو بریم
گفت قول
گفتم قول
یه لب دیگه ازم گرفت قل خورد از تو کشوی پاتختی کنترل تلویزیون برداست روشنش کرد
وای خدا چی میدیدم انگار اتاق کنترل بود
همه فضای ساختمون دوربین داشت 64 تا دوربین برای جای جای ساختمون
نقطه کوری هم نبود تو ساختمون
موس رو برداشت با یه زیر موسی گذاشت رو شیکمم و یه تصویر رو بزرگ کرد دیدم عه خودمونیم رنگم پرید
اومدم پاشم فشارم داد با یه حالت تشر گفت بخواب
دوربین بالای تلویزیون کار شده بود
تصویر بعدی از توی توری بالای تخت که کامل واضح همه چیز رو نشون میداد
تصویر بعدی هم گوشه اتاق بود از کل اتاق میگرفت
گفتم عسل چرا فیلم گرفتی ازم
گفت نترس بچه خوبی باشی اتفاقی نمی‌افته برات
وای خدا زندگیم نابود شد
زد رو پام با اعتراض گفت عععععه شلوغش نکن میگم کاریت نداریم چیکار به زندگی تو داریم اخه
فکرم هزار جا رفت گفتم لابد باج میخوان
انگاری فکرمو خونده بود
گفت نترس خودمون به اندازه کافی مال منال بهمون ارث رسیده
باج بگیرم نیستیم فقط دنبال عشق و حالیم
دوباره برگشت بوسم کرد با جفت چشماش بهم یه چشمک زد گفت نگران هیچی نباش بسپار به خودم
یه واقعیت بهت بگم گفتم بگو
گفت این همه سکس من و ایوب با این همه آدم کردیم
حسی که ازت گرفتم تا حالا تجربه نکردم
خرابش نکن از ما مطمئن باشه
دوباره بوسید منو
یه کم فکر کردم چاره ای نبود باید می پذیرفتم
گفتم مطمئن باشم گفت آره آره من معتقدم سکس چیز مقدسیه به جز تجاوز حالا هر مدلش که میخواد باشه
به همین سکسمون قسم میخورم که اتفاقی برات نمی افته نگران نباش
یه نفس راحت کشیدم برگشت بوسش کردم
گفت از همین اخلاقت خوشم اومده خدایی
گفتم حالا بگو ایوب کجاست
گفت خسروی من حالا نمیشه ادامه بدیم بعد بگم گفتم نه جان من بگو
گفت چون دوست دارم میگم ولی قول بده آروم باشیا گفتم قول
کنترل برداشت یه کانال عوض کرد 8 تا تصویر ظاهر شد
وای خدای من نزدیک بود سکته کنم
تصاویر مال سوئیت بود گفتم بزرگش کن
گفت موس باید بیارم تو کشو پاتختیه الان میارم
خوب دقت کردم انگاری دو نفر داشتن سکس میکردن موس آورد تصویر بزرگ کرد وای خدا ایوب داشت کیجا رو میکرد
با تعجب برگشتم سمتش عسل شما دیگه چه جور آدمای هستین
اون زن مریضه
گفت هیسسسس اون خوابه خوابه نمیدونه داره گاییده میشه
کیجا رو شکم خوابیده بود یه پشتی بزرگ زیر کوسش بود کونش اومده بود بالا و ایوبم روش داشت تلمبه میزد
خواستم بلند شم دوباره بهم تشر زد خسرو بخواب گفتم بهت
گفتم ولم کن برم پایین
گفت بری چیکار
مگه کار تو بهتر بود
تو هم داشتی زنش رو میکردی
تازه اون داره خواهر زنت رو میکنه
خوب به تصویر نگاه کردم دیدم یه گوشی هم روشن و ایوب هی بهش نگاه میکنه
گفتم اون گوشی چی میگه
گفت آنلاین با وای فای داخلی داره اینجا رو نگاه میکنه
ایوب دست تکون بده به خسرو خان
ایوب برگشت سمت دوربین ی بوس برام فرستاد
گفتم شما دیگه چه جونورای هستین
دختر به گا میریم فیلممون میره رو اینترنت
گفت به نت وصل نی

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:42


ست این وای فای داخلیه فقط موقع ای که خونه باشیم میتونیم رو گوشی ببینیمش
گفتم اها متوجه شدم
گفتم صدا هم داره
خندید گفت چیه برات جالب شد
آره داره کنترل برداشت صدا رو زیاد کرد صدای شلاب شلاب تلمبه زدن ایوب می اومد و یه صدای گنگی از کیجا گفتم به هوش نیاد گفت نه نترس تو داروهاش یه قرص خواب آور قوی گذاشتم تو هم بعد شام دادی بهش خورد صبح حدودا ساعت 10 کامل هوشیاره الان بیدار بشو نیست
ایوب گفت خسرو خان چطوری تونستی از عسل خوب کار بکشی
عسل پیش دستی کرد گفت ایوب عالی بود عالی
ایوب گفت دیدم نوش جونتون
کیجا هم عالیه دوست دارم وقتی که به هوشه بکنمش بدنش معرکست
گفتم ایوب نریزی توش بدبختمون کنی اون زن دست من امانته ها
گفت نترس من تعداد سکسام زیاده بخاطر بیماری هرگز بدون کاندوم سکس نمیکنم الانم رو سالار روکش کشیدم خیالت راحت
گفتم یه کم استراحت بده به زن مردم مفت گیر آوردی یکسره داری میزنیا زخمش کردی فردا متوجه میشه ها
گفت چند دقیقه دیگه تمومه نگران نباش زیاد نکردم
داشتم سکس شما رو تماشا میکردم
میخوای زودتر تمومش کنم شروع کن عسل بکن تا من شهوتی شم آبم بیاد
تو دلم گفتم این دیگه چه مدلشه
عسل داگی شد منم رفتم پشتش شروع کردم تلمبه زدن آروم آروم ریتم گرفتم عسل تو آسمونا بود هی داشت قربون صدقه من میرفت حدود ده دقیقه شد که باز لرزید و رفت رو ویبره افتاد رو تشک و زانوهاشو جم کرد تو خودش دیدم ایوب همچنان داره میزنه با عصبانیت گفتم ایوب تموم کن اون زن مریضه فردا میفهمه شر میشه ها
گفت باشه آقا نخواستیم
قل خورد از روش افتاد رو تشک
وای چه منظره ای بود یه کون قلمبه رو به دوربین
چقدر بزرگ بود
عسل با آرنج آروم زد تو پهلوم گفت هوی کجایی تو مال منیا
خندم گرفت گفتم چیه غیرتی شدی
آره شدم هیز بازی در نیار
بریم کمک ایوب لباساهای کیجا رو بپوشونیم
لباس بپوشونی یا از نزدیک ببینی انگار خوشت اومده ها
گفتم راستش رو بخوای آره هم میخوام ببینم هم اوضاع رو برگردونم عقب
نفهمه
تو کاریت به اوضاع نباشه خودمون بلدیم
6 ساله ما داریم از این کارا به صورت های مختلف میکنیم
با چند نفر این کارو کردین
به تو چه
من فقط این یادمه که فقط از تو عشق گرفتم بقیه به چشم جنده نگاهم کردن
ولی تو
گفتم خوب حالا رمانتیکش نکن اشکمون در نیار
حالا بریم پایین یا نه
گفت بریم اومدم لباس بپوشم گفت نمیخواد همینجوری بریم
لباسام دستم گرفتم راه افتادیم دوتای لخت به سمت پایین تو آسانسور گفتم آب سلطان نیاوردیا گفت وقت بسیاره میارم برات
چند بار ارضا شدی عسل
پنج شیش باری شدم هر بارم اونجوری بود که خودم میخواستم
دمت گرم عالی بودی
گفتم مگه چطور بودم
ببین شاید توضیح دادنش برام سخت باشه
فقط اینو بدون به چشم یه جنده دیده نشدم
هر طور که دوست داشتم باهام رفتار کردی به فکر کار خودت نبودی این برام ارزش داشت
ولی بهت بگم زدم در کونش من از این کون نمیگذرم
با عشوه گفت چشم عزیزم تو جون بخواه
خلاصه رسیدیم
دیدم ایوب فتاده رو کیجا داره تلمبه میزنه
داد زدم بیشعور تمومش کن گشتی زنه مردم رو از کی داری میکنی
گفت هنوز نیم ساعت شده جون تو دستش گرفتم بلندش کردم کسکش یه کیر داشت اندازه خرطوم فیل ولی نازک بود کلاهک درشتیم داشت سیاه بود بد ترکیب تقریبا دوتا اندازه کیر من بود ولی کیر من دوتا اندازه کیر اون کلفت بود ولی شق
کیرش بعد یه حالتی چون بلند بود کج معوج بود
دید دارم به کیرش نگاه میکنم گفت خسرو چه کیر خوشگلی داری چقدر کلفته چه سفیدم هست اومد جلو گرفت تو دستش یه خورده برندازش کرد گفت خدای بی نقصه حق داره عسل زیرش زوزه بکشه چه شقم هست
خوب حالا زن مرد تا منو چشم نزنین دست بر نمیدارین عسل گفت تعریف داره دیگه عزیزم
برگشتم سمت کیجا واقعا چه بدنی داشت بیشعور ایوب کامل لختش کرده بود چه کونی
از کون عسل که بی‌نقص بود هم زیباتر بود
خسرو بهم اشاره کرد نمیخوای یه تست کنی شاید دیگه همچین موقعیتی هرگز برات پیش نیاد حسرتش به دلت میمونه
منم با صحنه ای که دیده بودم کم میل هم نبودم یه سیخی بزنم بهش
عسلم گفت دوست داری شروع کن
عسل اومد جلو نشست رو تخت منو کشید سمت خودش کیرم گذاشت تو دهنش شروع کرد به آرومی ساک زدن
دوتا دستام گذاشتم رو سرش چشماش درشت کرده که نه نزن تو حلقم سری خودش عقب کشید گفت نه جون خسرو حلقم میسوزه بزار خیسش کنم یه کم بکن بعد بریم بالا من هنوز سیر نشدم
یه کچلو پر تف برام ساک زد گفت برو رو کارش اومدن دونفری لمبرای کون کیجا رو باز کردن تا حالا همچین کوس کونی ندیده بودم گوشتی و درشت
ایوب کیرم گرفت هدایتش کرد بره تو کس کیجا کیرم با این که لیز بود سخت رفت تو
جدارهای کسش رو رو پوستم کیرم حس میکردم چقدر تنگ بود وای خدا شکرت چه حس حالی بود خودش جم کرد یه لحظه شک کردم شاید بیداره ولی صورتش نگاه کردم عین مردها خواب بود شروع کردم به تلمبه زدن
روی

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Dec, 20:42


کف دستم بودم داشتم میزدم خدای داشت حال میداد ی چند دقیقه زدم دستم خسته شد آرون بلند شدم گفتم بچه ها میشه کمک کنید داگی نگهش داریم خسته شدم
ایوب پیش قدم شد عسل هم همراهیش کرد
ایوب اومد بالای تخت پاش گذاشت دو طرف کیجا به سمت کونش دوتا پهلوهاش گرفت کشید بالا من و عسل هم زانوهاش جم کردیم چسبوندیم به هم چه منظره ای شده بود عسل گفت جنده خانوم چه کوس کونی داره
گفتم این جنده انقدر تنگه که فکر کنم شوهرشم نمیکنتش
ایوب گفت اره کیرم که خیلی نازکه نمیرفت تو کونش گفتم کونشم کردی گفت نه نرفت تو فقط کسش کردم اونم خیلی راحت نرفت تو تنگ بود
عسل اومد دوباره کیرم تفی کرد چپوندم داخل کس کیجا چنان با سرعت کردمش که صدای شالاپ شلوپ کلا خونه رو برداشته بود از کوس عسل داشت خیلی بیشتر حال میداد
تا حالا همچین کسی نکرده بودم تنگ و داغ
عسل گفت خسرو تمومش کن آبت بیاری می کشمتا آبت برا منه اومد طاق باز خوابید بغل کیجا کفت تموم کن بیا رو من
برگشتم نگاش کرده تو چهرش حسودی و التماس بود ایوب هم هلم داد برو عسل منتظر تا من بلند شدم ایوب اومد جام کیرش از بس دراز بود عین شلنگ بود خوب شق نمی شد با دوتا دست هدایتش کرد تو کس کیجا گفت نامرد گشادش کردی که
عسلم امونم نداد زود کشید منو رو خودش باز کردم تو کس عسل شروع کردم تلمبه زدن و لب خوری از عسل
داشت دوباره حرکات عجیب غریب از خودش نشون میداد هی سرش رو چپ راست میکرد یه حالتی تو چشمام نگاه میکرد انگار داشت عاشقم میشد
منم بهم داشت لذت میداد پاهاش رو آورد دور کمرم حلقه کرد و با پاهاش همکاری میکرد که محکم تر بکوبم
دیدم داره ارضا میشه منم خیلی رو اوج بودم داشتم میومدم گفتم آبم داره میاد گفت بریز توش بریز
منم گفتم بادا باد ریختم توش
عسل داشت زجه میزد دیگه اوف چقدر داغه کسم پر کردی شروع کرد به لرزیدن
منم هی نوازشش میکردم قربون صدقش
و خیلی آروم لبش رو بوس میکردم حسابی بغلم کرده بود داشت به خودش فشار میداد ایوب هم داشت تند تند تلمبه میزد یهو نعره کشید و ارضا شد ریخت تو کاندومش بلند شد رفت پایین تخت پاهای کیجا رو کشید کیجا افتاد به سمت پهلو رو به ما تازه سینه هاش معلوم شد چه سینه های چه بدنی یه شکم خیلی کوچیک هم داشت که بیشتر بامزش کرده بود هلش دادم رو بالا شد سینه هاش افتاد دوطرفش درست جلو صورتم بود آروم گذاشتم دهنم یه هو کیجا یه تکونی به خودش داد سرش برگشت به سمت من پوستش مور مور شده بود
نه اینکه زنا رو سینه هاشون حساسن انگاری تو خواب هم اثر داشت
گفتم بچه ها اینو چیکارش کردین شده مثل مردها هیچ به هوش نمیاد
چون قرص خورده بودم کیرم همچنان شق بود یه تف انداختم رو کیرم افتادم روش کیرم کردم تو کسش خیلی ملو شروع کردم تلمبه زدن کسش خشک بود انقدر گاییده شده بود بنده خدا دوباره تف انداختم رو کیرم
خیلی داشت بهم لذت میداد
ایوب اومد بیرون با تن پوش گفت نوش جونت داداش بزن که خواهر زن از هر چیزی بهتره
یه چند دقیقه گذشت عسل اومد
گفت خسرو بلند شو بسه زنه رو ترکوندی
ایوب گفت چیکارش داری بزار حالشو بکنه شاید دیگه گیرش نیاد
عسل گفت خسرو بلند شو قول میدم تو بیداری با میل خودش بیاد زیرت بلند شو منم با کیری شق بلند شدم ازش
ایوب کیرم گرفت گفت وسوسه شدم تو این سن تستش کنم
عسل گفت لازم نکرده کم مونده تو این سن کونی بشی از فردا بیفتیم برات دنبال کیر
من خندیدم
عسل گفت بیاین کمک
دستمال مرطوب آورد گفت پاهاشو باز کنید دو طرفش گرفتیم کامل بازش کردیم چه منظره ای میل داشتم تا صبح بکوب بکنمش ولی عسل نمیزاشت
با دستمال مرطوب کوس کونش تمیز کرد روناش تا نزدیک زانو هاش سینه هاشو شیکمش صورتش گفت برگردونینش پشتشم تمیز کرد یه پیراهن گشاد تابستونی یکسره تا روی زانو آورد گفت کمک کنید بپوشه گفتم شرتش چی گفت حرف نباشه
با ایوب کمک کردیم تنش کردیم دوتا دستاش گرفتیم بلندش کردیم تنش کرد آستین نداشت
گفت برین بالا تا من یه کم اینجا رو تمیز کنم لباساشو بندازم تو لباسشویی بعد میام
من ایوب لخت با هم راه افتادیم رفتیم سمت بالا لباسامم دستم بود
رفتیم بالا گفتم برم یه دوش بگیرم افتادم تو حموم چه حمومی خدای ایوب هم اومد گفت تا دوش بگیری وان آماده میکنم بری تو وان گفتم ایوب نه نصف شب ساعت از دو شب رد شده بود گفت خوب باشه مگه کاری داری
کیجا تا بیدار بشه ظهره گفتم باشه آمادش کن من دوش گرفتم اومدم سمت وان دیدم چشم ایوب به کیرمه
گفتم ایون چرا کلید کردی به کیرم گفت خدایی خیلی زیباست
میترسم پاره بشم وگرنه میگفتم کونم بزاری اومد جلو گرفت دستش نشست جلوم شروع کرد زبون زدن گفتم ایوب چیکار میکنی چندشم میشه گفت صبر کن تخمام کرد دهنش کیرم نبض زد دوباره بلند شد این قرصه خدای عجب چیزی بود پاهام باز کرد تخمام لیس میزد از زیر کیرم میومد بالا تا کلاهکش عسل در باز کرد اومد داخل گفت چشمم روشن چیکار

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:57


@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020
زاپاس داستان کده

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


و این دیوونه م می‌کنه
همین کارم کرد نزدیک بود ارضا بشم که کیرمو کشیدم بیرون تموم آبمو خالی کردم روی نافش که سریع دستشو گذاشت روی نافش
اون همه آب کمر از کجا اومده بود
انگار روحم از کیرم خارج شده بود
بهش گفتم دستتو چرا گذاشتی روی نافت که گفت امکان بارداری وجود داره اگه منی بره اونجا از هم تشکر کردیم و گفتم کاش از اون قرصای اضطراری می‌گرفتیم بهم گفت من بهت گفتم بریز تو اون قرص رو میشه حتی بعد ۷۲ساعت استفاده کنم
بهش گفتم که تو نی نی میخوای و من گردن گیرم خرابه
مغز،احساسات=گردن گیرت خراب نیست از اینکه آینده ی یکی دیگه رو مثل خودت نامعلوم کنی می‌ترسی
اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود
صبح که شد نیما صبحونه درست کرده بود موقع ای که نیلو حموم بود نیما بهم گفت باورت میشه تا صبح من دلم برای تو می‌سوخته خخخ کمرتو به گا دادی پسر
بعد اینکه برگشتیم با نیلو کات کردم دلیل می‌خواین!؟
از آدمی که خیلی بهت اهمیت میده میخواد که همیشه اولویت اول تا آخرش تو باشی فرار کن
چرا؟؟؟چون بهت فرصت نمیده که درست به دستش بیاری نه با دعا و جادو
بعد یکی دو ماه از اینکه برگشتیم نیلو با یه خط دیگه بهم زنگ زد چون سیم خودشو بلاک کرده بودم
نزدیک به یک ساعت باهم حرف زدیم
بهم گفت که برگردیم قبول نکردم ولی به یاد قدیم باهم حرف می‌زدیم تا اینکه رفتم شمال مسافرت بودم که بازم باهم حرف زدیم
الان بعد تقریبا ۵ماه دیگه هیچ ارتباطی باهاش ندارم فقط فکر کنم یک بار توی بازار دیدمش
امیدوارم خوشتون اومده باشه دوستای گلم ببخشید که طولانی شد
خیلی از جزئیاتش رو نگفتم
خودمم دلم خیلی میخواد که یه بار دیگه باهاش سکس کنم این بار توی یکی از شهرهای شمالی شایدم ترکیه
اگه علاقمندین و خوشتون اومده بگید که آشتی کنیم شاید یه خاطره دیگه براتون بگم البته شاید راضیش کردم یه آنال سکسم داشته باشیم
لطفاً و خواهشاً فاز خوب بودن نگیرید که چرا ولش کردی و فلان
من عقیده م اینه که یه انسان رو میشه از روی قدرت درونی و خداوند به دست آورد نه روی دعا و جادو
و سخن پایانی سکس با زن مطلقه پاداشی از بهشته و سکس با زن شوهردار گناهی نابخشودنی
نوشته: امیرعباس
@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


همون قهوه خونه همیشه با داییم بازی می‌کردم به نیلوفر گفتم تخته بلدی گفت آره بیار تا بازی کنیم
یه چند دست بازی کردیم خودش گفت بردارش
باز فکرای کثیفی توی ذهن جفتمون بود
مغزم:ای من کیرم دهنت تو کس کنارته تخته بازی میکنی؟اونم از یه دختر ببازی؟؟
خو چیکار کنم قوی بود بی ناموس حتی یه دستم مارسم کرد
من خار این شانسمو گاییدم
فکرای کثیف ما شامل لب بازی و مالش بود اون روزم من یه ذره شیره خورده بودم ولی باز با این وجود این نیلوفر ما اینقدر کس بود که اگه کیرمو لمس میکرد به جرات میتونم بگم که ارضا میشدم
یهو یه فکر کثیف تر اومد توی مغزم
نیلوفر؟
جانم
میگم بیا تخته شرطی بازی کنیم
نیلو: شرط سر چی؟
اگه من بردم که باید برام بخوریش
اگه تو بردی رو خودت بگو
نیلو:اوهوم خب توم باید سیگار نکشی دیگه
من: باشه
مغزم:باشه چرا کص میگی تو توی سربازیتم بگایی سر سیگار دادی ولی ترکش نکردی
من:خو حالا یه کسی گفتم
بازی شروع شد و من بردم
بچه ها اون لحظه رو میتونین تصور کنین؟
من با کیر آماده ،آماده یعنی اینکه خودمو می‌شناختم حداقل باید پنج دقیقه میخورد تا ارضا میشدم
تا یه ربع بیست دقیقه قبلش دست میزد به کیرم ارضا میشدم
نیلوفر این بار خودش کمربند شلوارمو باز کرد شروع کرد به ساک زدن وای خیلی خوب بود ولی بدیش اینجا بود که هنوز به دو دقیقه نرسیده بود که بازم نزدیک بود ارضا بشم این بارم پاشیدم روی پشتی های قهوه خونه یکمم ریخت روی شال نیلوفر
همون شب نیلوفر قرار بود بعد مدت ها راجع به زندگی قبلیش با من حرف بزنه که داییم زنگ زد
گفت کجایی بهش گفتم که قهوه خونه م بیا اینجا
با خانومش بود که آخرشم نیومدن داخل
و من به نیلوفر گفتم که بیا ماهم بریم عین کسخلا فکر کس بودم حرفای اون بنده خدا هم که قرار بود بهم بزنه یادم رفته بود
خلاصه که اونا اول نیلوفر رو رسوندن بعد منو
به خونه که رسیدم نیلوفر زنگ زد و از رفتار زنداییم شاکی بود
بهش گفتم گناه من چیه بابت اینکه حرفاش توی قهوه خونه ناتموم مونده بود معذرت خواهی کردم و گفت من از رفتار زنداییت ناراحتم
بهش توضیح دادم شاید بهتر بشه بدتر شد گفتم دختر عموی زن داییم منو دوس داره منو تو رو باهم دیده بخاطر همون رفتار خوبی نداشته
آقا جدی خداییش به ما چه ربطی داره؟گناه ما چیه اصلا؟
اگه زنو شوهر بودیم بهش میگفتم که باهاش حرف نزن
ولش کن خارشو گاییدم
من همه ی اینا رو میزارم پای اینکه دل جفتمون سکس میخواست ولی نیلو به هیچ وجه راضی نمیشد بیاد خونه!!!
حتی بهش بعد دومین قرارم گفتم که خونه نمیای ویلا میگیرم
باز قبول نمی‌کرد
خودمم یه جورایی خسته و نا امید شده بودم نا امید از رفتارش که انگار دختر ۱۴ساله س
اعتماد چیز خوبیه اگه اعتماد داشت که خونه میومد
ولی من پسر به این خوبی چرا اعتماد نداشت خدا می‌دونه
خلاصه که دوستان سر همین کلنجار رفتنا و بحث و غرور جفتمون کات کردیم یعنی من کات کردم مغزم نمی‌کشید خداییش
نیلوفر زیاد زنگ میزد و من کصخل انگار دعا و جادوم کردن بیخیالش شدم
خلاصه که ارتباطمون کلا قطع شد
بعد چند ماه توی یکی از بازارهای همون محدوده ی خونه ی خودمون بودم که چشمم خورد به یه کسی که مانتو صورتی پوشیده بود با یه ساپورت مشکی جذب
که کیرم هوشیار شد
اگه بگم همه توی کفِش بودن دروغی نگفتم
گفتم به به اینو کی می‌کنه بزار برم جلو بلکه شاید مخشو زدم
یکم که نزدیک تر شدم نیم رخ صورتش رو دیدم
مغزم:ای کیرم دهنت این خو نیلوفره
احساساتم:اگه ببینتت سگ محلت می‌کنه
مغزم:این دفعه بگایی درست کنی میگامت
رفتم کنارش گفتم به به نیلوفر خانوم ما چطوره؟
نیلوفر:عه امیر خوبی اینجا چیکار می‌کنی؟
من:والا دارم میرم یکی از دوستامو ببینم
نیلو:دختره دیگه
من:نه بخدا پسره باورت نمیشه خودت بیا ببین
نیلوفر:نه مهم نیست به من که ربطی نداره
خلاصه که بهم گفت باهام بیا می‌خوام خرید کنم توی مسیر بازار یکم وسیله خرید
از یکی از دوستامم میوه خرید
دوستم که نیلو رو دیده بود قشنگ معلوم بود راست کرده
اینم بگم دوستان من از سال ۹۰تا الان که ۱۴۰۳هستیم توی اون بازار بیشتر وقتا دختر بازی میکردم
اونجا کاسبا مغازه دارا اکثرا آشنان اگه از محله یا شهر اسم نمی‌برم بخاطر حریم خصوصی خودمونه
توی مسیر با نیلوفر بودم کم کم دلشو دوباره به دست آورده بودم چون خودش فهمیده بود سر گیر دادنای الکیش کات کردم
یهو یکی از دوستامو دیدم به اسم سامان خدایی پسر خوش تیپ و خوش چهره ایه
به نیلوفر زل زد بود نیلو هم توجه نمی‌کرد تا اینکه با من سلام و احوالپرسی کردو ما رفتیم بهش گفتم این پسره خیلی جذابه این یکی از اوناییه که رکورد داره من سال ۹۰دوست دختر مجازی داشتم این سکس با دوس دخترشو تعریف میکرد برام از من یکی دو سال بزرگتره
نیلوفر گفت این رفیقی که میگی چند وقت پیش دنبال من افتاده بود شماره میخواست من بهش گفتم برو مزاحم نشو
ندیدی چطوری

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


نگاه می کرد؟
بهش گفتم الان که دیگه می‌دونه من صاحبتم
نیلوفر:کی گفته تو صاحبمی
من :من میگم اگه غیر اینه که چرا دستات هنوز توی دستای منه؟
خندید و چیزی نگفت
با دوستم که قرار داشتم نزدیکش بودم که نیلوفر بهم گفت در عابربانک کار دارم بیا باهام
باهاش رفتم که امیر دوستمم اومد با هم سلام و احوالپرسی کردن
به نیلو گفتم که من برم بهت زنگ میزنم
بهم گفت که خط قبلیش خاموشه و این کسشرا
که من گفتم شمارم رنده دیگه بگو ببینم حفظشی هنوز؟
اشتباه گفت دو رقمشو که کامل یادش گرفت ازش خواستم چند بار شماره رو بگه
یعنی هرکی که توی نوبت عابربانک بود پشماش ریخته بود
خداحافظی کردم ازش رفتم امیر بهم گفت چه چشمای خوشگلی داشت
گفتم آخه کیرم دهنت این همونیه که باهاش حرف میزدی بهت میگفتم بهش بگو که من مشکل دارم ازم بکشه بیرون
امیر:ای من کیرم تو عقل نداشته ت این بود؟یعنی تو راضی بودی اینو ول کنی
من:راست میگی من کسخلم دست خودم نیست
خلاصه که چند ساعتی ازش گذشت نیلو ازم خواست باهاش برم پیش دعا نویس
تعریف میکرد یکی توی فامیل اینو میخواد ولی این ازش خوشش نمیاد
ما تا پیش دعا نویسم رفتیم نیلوفر میدونست که من پارتی های دوستانه سالی چند بار میرم
دوستانه یعنی دوست اجتماعی یا اگرم رل و این چیزا باشه به صورت مخفیانه نه همه آگاه بشن
قرار بود دوباره برم اما این بار نمی‌خواستم نیلوفر رو ببرم
چراش بخاطر اینه که اونجایی که من میرفتم دوس دختر سابقم بود من غرب کشور اون کرج
نمی‌خواستم که بفهمه ناراحت بشه
بهترین کارم کردم
بهش گفتم که این دفعه با هم میریم خونه مجردی دوستم چند روز اونجا می مونیم تو که اینجا راضی نمیشی خونه بیای اونجا میریم
حالا اونجا کرجه
مغزم:کصخلی؟با خر میخوای دختر مردمو ببری؟چی با خودت فکر کردی؟طرف که دیگه با اتوبوس نمیاد
احساساتم:تو همیشه باید کص بگی مغز؟اصلا به تو چه وظیفه ی تو تحلیل کص و کونه توی کارای دیگه دخالت نکن
بین مذاکره ی مغز و احساسات
احساسات برنده شد و نیلوفر با کمال میل قبول کرد که بیاد بریم مسافرت
بهم گفت برا فردا بلیط شو بگیر
راستی اینو الان یادم اومد نیلوفر خیلی آزادی داشت خودش تعریف میکرد یه مادر پیر داره با چند تا برادر
ولی خب خودش با مادرش زندگی میکرد
منو خیلی دوست داشت طوری بود که هر وقت از سرکار برمی‌گشتیم می‌گفت باید ببینمت همین توجه های زیادش باعث شده بود که من از کشف کردنش دور بشم می‌گفت باهم بریم عراق اونجا فکو فامیلاش هستن کارتم اونجا بهتره
من طراحم و واقعا راست می‌گفت توی عراق کار طراحی و تزئیناتی توی بورس بود
خلاصه که ما آماده شدیم بریم کرج خونه ی دوستم
چند ساعت قبل حرکت
مغزم:دو عدد ترامادول ۲۰۰ دو عدد قرص کیر
همونایی که شبیه آلت تناسلی مردانه س
احساساتم:این دفعه من کس نمیگم توی کاری که بهم ربطی نداره دخالت نمیکنم
فکرم:از من چه میخواهی
مغزم:کص
خخخ شب شد و من اسنپ گرفتم رفتم روبه خونه ی نیلوفر بهش زنگ زدم با کمی اتلاف وقت اومد سمت ماشین نشست عقب سلام و احوالپرسی کردیم بعد چند دقیقه رسیدیم توی ترمینال
منتظر بودیم راننده بگه سوار شید که زیپ کوله پشتیم رو باز کردم ترامادولا و قرص های کیر رو به نیلوفر نشون دادم
نیلوفر گفت ای کصافط فکر همه جاشو کردی
بهش گفتم انتظار که نداشتی مهر نماز و تسبیح بیارم خخخ
بعد چند دقیقه سوار اتوبوس شدیم اون روز من شورت پوشیده بودم
یعنی روزای که ماموریت داشتم باید شورت می‌پوشیدم که قبلش کیرمون تابلو نشه
توی راه هندزفریم یه دونه ش گوش خودم بود یکی دیگه ش نیلوفر کار خاصی نمی شد بکنیم نیلوفرم مدام دوست داشت حرف بزنه
بدم میاد اصلا لزومی نداره سوار اتوبوس فقط باید موزیک گوش داد
اتوبوس یه جا نگه داشت پیاده شدیم چایی و تخمه بادوم زمینی خریدیم که جدا از خوردن تنقلات کمر منم پر بشه
مغزم:دهن همتونو گاییدم
اون شب نیلوفر راحت تر خوابید سرش کلا روی کیر من بود و من بدبخت عادت ندارم توی اتوبوس درست حسابی بخوابم
صبح شد رسیدیم ترمینال کلانتری کرج که دوستم بهم زنگ زد کجایین گفتم داریم میایم خونتون که گفت بزارین خودم دارم میام دنبالتون
دمش گرم رسید با حرفای خنده دارش خستگی سفرمون تا حدودی در رفت
نزدیک خونه شدیم رفتیم بالا نیما چند تا ذغال گذاشت صبحونه درست کرد منم همون جا یه دونه قرص کیر یه دونه ترامادول خوردم که هم نیلوفر دید هم نیما
جفتشون خندیدن نیلو یکم خجالت کشید از رنگ صورتش مشخص بود
نیما بهم گفت بیا ببینم از آخرین باری که بازی کردیم چقدر پیشرفت کردی پلی استیشن رو روشن کرد یه دست زدیم بعدش صبحانه خوردیم نزدیک یه ساعت و اینا میشد قلیونه اینقدر حال میداد هدف اصلی که سکس باشه رو فراموش کرده بودم
بعد چند دقیقه نیما بهم گفت تو خسته نیستی برین یکم استراحت کنین که نیلو گفت آره واقعا خسته ایم
مغزم: آیا قرص اثر خود را گذاشته است؟
احساسات

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


م:ای من کیرم دهن هممون معلومه که تاثیر گذاشته برو دیگه اینقدر کسشر اضافی نگو
پا شدیم رفتیم توی اتاق
اتاقی که قبلا با ترانه اونجا سکس کرده بودم ولی سکس آنال
دختری که دوست دختر سابق من و دوست اجتماعی نیما بود
دم آقا نیما گرم که همیشه هوای ما رو داشته
البته اینم بگم تا چند وقت پیش توی اتاقش کلا عکسای سکسی کصو کیرو خایه بود ولی چون فاب زده بود اونا رو برداشته بود
بعد ورود منو نیلو به اتاق جفتمون هیجان زده بودیم ولی باز خجالتی اونجا معنی نداشت چون هردو میدونستیم که چرا اون لحظه ما باید اونجا باشیم
نیلو روی تخت نشسته بود که نزدیکیش بودم ساعتای تقریبا ۱۱صبح بود لب تو لب شدیم حسابی لب بازی کردیم نیلو رو لخت کردم فقط شورت و سوتین تنش بود
خب دیگه چی از این بهتر که رنگ شورت و سوتینش رو ست کرده بود اونم آبی اووف
روش دراز کشیدم در حین خوردن گردنش دستمم توی شورتش بود
پشمام مگه میشه چه خبرته نیلوفر چرا اینقد خیسی
نیلوفر که چشماش خمار شده بود
فقط آه میکشید من که حسابی شهوتی شده بودم انگشت فاکمو توی کصش عقبو جلو میکردم که صداش در اومده بود
از روش بلند شدم لباسامو کمک کرد در آوردیم شورتمو در آوردم برم جلو که دو تا پاهاشو بین کیرم گذاشت با پاهاش با کیرم ور میرفت
وای مگه میشه چقدر سکسیه این دختر
اندامش مو نمیزد با خواننده خارجیه به اسم Inna
از رو تخت بلند شد کیرمو ساک میزد اولش آروم آروم یکم دندون میزد ولی بعدش نزدیک پنج دقیقه تند تند ساک میزد سرشو گرفته بودم و توی حس بودم بهش گفتم بسه
پاهاشو باز کردم بدون اینکه کیرم داخل کصش بره همون جوری ثابت گذاشتمش شروع کردم به خوردن ممه هاش با دستاش با کیرم بازی میکرد و می‌گفت حس میکنم بزرگتر شده و آروم آه و ناله میکرد
با چشماش ازم خواهش میکرد که کیرمو توی کصش کنم
فهمیده بودم ولی زود بود سر کیرمو میمالیدم به چوچولش اینقدر کارمو تکرار کردم به خودش میپیچید کصش اینقدر خیس شده بود که یاد حرف تتلو افتادم منتها با این تفاوت که من هنوز نزده بودم که نفت در بیاد ولی اومده بود
خودمم دلم میخواست زودتر بکنمش کیرمو توی کصش که کردم باورم نمیشد اینقدر تنگ باشه
آروم آروم عقب جلو میکردم تلمبه میزدم
نیلوفر با دست راستش کیرمو گرفته بود تا قبل رفتن توی کصش دستشو حس کنه این کارش به شدت حشریم کرده بود
فضای اتاق به شدت سکسی بود دو تا ممه های ناز نیلوفر مثل ژله تکون میخوردن در حین تلمبه زدن لباشو می‌خوردم گردنشو لیس میزدم نگاش که میکردم لباشو گاز میزد
دلم نمی‌خواست پوزیشنو عوضش کنم،ولی عوض کردم
اینقدر پشتمو چنگ زده بود درد ناخوناش برام لذت بخش بود
بهش گفتم که بیا روم کیرمو با کصش تنظیم کرد و نشست روش آروم آروم به جایی رسید که میتونستم با سرعت تلمبه زدنم برق تولید کنم
دوباره پوزیشن عوض کردم این بار داگ استایل
خیلی حرفه ای تند تند میکردمش
مغزم:هدف کونشه
به انگشتم تف زدم میخواستم سوراخ کونشو باز کنم نمیزاشت
هر کاری میکردم نمیزاشت مثل اینکه قرار نبود من اون کون برجسته رو فتحش کنم
کونشو بیخیال شدم مدل فرقنی گذاشتمش این بار خیلی تمیز تر و محکم تر تلمبه میزدم که صدای نیلو بیشتر شد طوری که به جز نیما مطمئنم همسایه هاشم اون صداهای شهوت انگیز رو می‌شنیدن نیلوفر ارضا شد
بعد چند دقیقه بهم گفت تو ارضا نمیشی بخاطر قرصاییه که خوردی پاشو یکم استراحت کنیم تا اثر قرصا بپره
لبامو بوسید
قبول کردمو خودمونو مرتب کردیم که بریم بیرون،شاکی نبودم چون این تازه شروعش بود فکر کنین که از ساعت ۱۱صبح تا نزدیک به یک و خورده ای سکس من هنوز ارضا نشده بودم یعنی دو ساعت و خورده ای
از اتاق که بیرون رفتیم نیما مثلا الکی خودشو زده بود به خواب بهش گفتم پاشو بازی کنیم من باختم الان دیگه قراره فقط ببرم
همینم شد قدرتی که کس بهم داده بود و انگیزه ای که برای کردن دوباره داشتم وصف ناپذیر بود
یکی دو کله قلیون کشیدیم بعد ناهار نیما بهم گفت که من برم دنبال ترانه بیارمش اینجا،بهش گفتم که الان منو نیلوفر رو توی این وضعیت ببینه ناراحت میشه مطمئنم که نیما گفت گناه داره تنهاست و شما رابطه تون چند ساله تموم شده و فکر نمیکنم که ناراحت بشه
بهش اوکی دادم که بره بیارتش
مغزم:الان بهترین وقته تا دوباره سکس کنی
من:بله بله
نیما رفت حدود ساعت ۵و اینا بود که لب بازیمون با نیلوفر شروع شد بردمش توی اتاق و لخت شدیم شروع کرد به ساک زدن برام این دفعه حس میکردم بیشتر حال میده شاید بخاطر این بود که اثر قرصا بیشترش رفته بود
نیلوفر دراز کشید و باز کیرمو کردم توی کصش عقب جلو میکردم نیلوفر این بار راحت تر آهو ناله میکرد طوری که همین صداهای نازش باعث شده بود که نزدیک ارضا شدن باشم
بهش گفتم که دارم میشم گفت بریز توی کصم
قبلا راجع بهش حرف زده بودیم که قرص اضطراری بگیریم ولی خب نگرفتیم و من شدت تلمبه زدنمو بیشت

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


ر کردم نیلوفر دستش به کیرم بود به اوج شهوت نزدیک بودم کیرمو کشیدم بیرون تموم آبمو خالی کردم روی ممه هاش
یه قطره ی آب منیم از کنار گوشش به روی ملافه ریخت که خودش خندید گفت شدی بالاخره چطور بود
گفتم عالی جووون تو رو فقط باید کرد
حساب کردم ۲۵دقیقه کردمش تا ارضا شدم
خودمونو جمع جور کردیم تا نیما و ترانه بیان بعد نیم ساعت رسیدن ترانه رو دیدم اونم خیلی خوب جلو احساسات خودشو گرفته بود
نیلوفر با ترانه حرف میزد و سعی می‌کرد که منو نوازش کنه من ازش فرار میکردم یه جوری مثلا خودمو سرگرم گوشی یا چیزی میکردم که ترانه ناراحت نشه
بعد چند دقیقه نیلوفر منو صدا کرد توی اتاق راجع به این که فردا بریم بازار و فلان حرف میزدیم
بعد ها نیما بهم گفت که ترانه بهش گفته دنیا رو میبینی
یه روزی من باهاش توی اتاق بودم الان اونه که کنارشه هی
احساساتم:کیرم دهنت من
البته اینم بگم خدمت دوستان که نیلوفر نمیدونست که ترانه دوست دخترم بوده وگرنه به خودش اجازه نمی‌داد توی این مسافرت منو همراهی کنه
بگذریم بریم سراغ اصل داستان که مونده و برای خودم اوجش اونجا بود
شب که شد پلی استیشن بازی کردیم
نیلوفر گفت یه بازی بکنین که منم بلد باشم
به نیما گفتم تخته نرد داری که گفت آره
تخته رو آورد بازی کردیم نیلوفر رو بردم
به نیما گفتم بیا بازی کنیم شام امشب مهمون کسی که میبازه
نیما قبول کرد
اون شب من تخته نرد رو باختم
دلیل:فکرم پیش کس بود
مغزم:من کس میخام
خلاصه که شب شد از بیرون شام گرفتیم
بعد اینکه خوردیم نیما گفت من برم ترانه رو برسونم خونشون رفتو برگشت ما کاری نکردیم یعنی قرار بود کاری کنیم ولی یکم خسته بودیم منصرف شدیم
آخر شب قبل خواب بازم قلیون کشیدیم و به نیما گفتم ما بریم بخوابیم خسته ایم
احساساتم:تو یه کونی هستی بیشتر از این نیستی کونی
مغزم:کیر منم نیستی ببخشینا
خلاصه که به اتاق سکس ورود زدیم روی تخت دراز کشیدیم که بازم بهونه و گیر دادنای الکی نیلوفر شروع شد
من: بیخیال نیلو اذیت نکن شبمونو خراب نکن دیگه
نیلو:نمی‌خوام
من:نخا بخوابیم
نیلو مثلا قهر کرد پشتشو به من کرد اتاق تاریک بود فقط نور ماه و نور ضعیف یکی از لامپ های بیرون معلوم بود
آروم آروم شروع کردم به مالیدن کونش کیرم روی کونش بود هر دو لباس و شلوار تنمون بود کیرمو به کونش می مالیدم و گردنشو لیس میزدم و آه گرم میزدم کنار گوشش خودش میدونست که نقطه ضعفش رو پیدا کردم
تحریک شد و برگشت لباشو گذاشت روی لبام و بلندشدم شلوارو شورتش رو باهم کشیدم پایین چوچولش رو می مالیدم که بهم گفت بکن
کیرمو کردم توی کصش عقب جلو میکردم فضا کاملا توی سکوت بود بعد چند دقیقه سرو صداهای نیلوفر بیشتر شد
باورم نمیشد داشتم ارضا میشدم که کیرمو کشیدم بیرون و مانعش شدم نیلو گفت چی شد بهش گفتم که دارم میشم بزار یه نصف قرص بخورم تو با این آهو ناله کردنت امون به کیرم نمیدی
یه نصف قرص ترامادول ۲۰۰خوردم شلوارمو پوشیدم رفتم توی حال دو لیوان نوشابه کردم روش که زودتر اثر کنه
بعد این کار رفتم توی اتاق برا نیلو آب بردم
یکم دراز کشیدم کنارش باز شروع کردیم لب گرفتن ایندفعه اینقدر ممه هاشو خوردم که کبود شده بودن
برق خاموش بود برا اینکه درست همو ببینیم فلش گوشیم رو رو به سقف اتاق روشن گذاشتم فضا بهتر شد
کله م داشت داغ میشد قرصه داشت تاثیر میذاشت که به نیلوفر گفتم بیا روم
نیلو نشست روی کیرم تند تند تلمبه میزدم و با دستام محکم اسپنک میزدم روی کونش مطمئنم بودم که نیما صداهای ما رو می‌شنوه توی اوج شهوت بودیم هر ده ثانیه یه بار جوری محکم اسپنک میزدم روی کون نیلوفر خودش تند تند بالا پایین میکرد کصشو روی کیرم
تموم کیرم توی کصش بود
حشری شده بودم دستمال کاغذی کنارم بود کیرمو باهاش پاک کردم گفتم نیلو بیا ساک بزن
به جرات میتونم بگم بهترین و قشنگترین ساکی که برام زدن همون شب بود جوری که نیلو تا خایه کیرمو میکرد توی دهنش تف میزد بعد درش می‌آورد بعد میرفت سراغ خایه هام اونا رو میخورد دیوونه شده بودم ولی خبری از ارضا شدن نبود قیافه ی نیلو رو نمی‌تونستم توی اون زاویه درست ببینم من دراز کشیده بودم دستام پشت سرم بود و نیلو به حالت سجده داشت کیرو خایه هامو میخورد
بهش گفتم بسه و دوباره ازش خواستم که بیاد روی کیرم
شروع کردم آروم آروم کردنش این بار اولش رمانتیک بود و خودشم همراهیم میکرد بعد چند دقیقه سرعت تلمبه زدنم رو بیشتر کردم نیلوفر صداش بیشتر شده بود تموم تخت از عرق جفتمون و آب کس نیلوفر خیس خیس شده بود
فهمیدم که نیلوفر در حال ارضا شدنه لبامو چفت لباش کردم دستامو قفل کمرش کردم و با تموم توان تلمبه میزدم که نیلوفر ارضا شد
ازش خواستم از روم بلند شه
از یک ساعت بیشترم می‌گذشت که به حالت فرغونی گذاشتمش و کیرمو کردم توی کصش ازش خواستم که وقتی دارم میکنمش چوچولش رو بماله عاشق این حرکت دخترام

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


یچاره کیرم خخخ
گفتم پاشو دستات رو رو بخاری گرم کن رفت همین کارو کرد و اومد
بعد قشنگ بعد یکم مالیدم کیرم سفت شد کرد تو دهنش یه ساک پر تف مجلسی رو شروع کرد خیلی حرفه ای میخورد اولین نفری بود که برام به این شدت ساک میزد انگار فکر میکرد میخواد تموم شه دیگه
کیری تو دنیا نیست
منم بهش گفتم ببین یه جوری داری میخوری میخوای همینجا آبمو بیاری
کیرمو در اورد از دهنش و شروع کرد به خندیدن منم خندم گرفت گفتم بخواب شروع کنم
کاندوم رو گرفتم لباس کار و سوار کردم و پاهاشو دادم بالا و سرشو سر دادم توش به به داغ داغ انقدر داغ بود که تو اون سرما داغ بودنش چند برابر حس میشد منم آروم شروع کردم به تلمبه زدن
از همون اول قربون صدقه هاش شروع شد
انگار چند سال همو میشناختیم و این اولین سکسمون نیست منم جفت پاهاشو گذاشته بودم رو شونه هام چه جور داشتم تلمبه میزدم شبیه این ندیده ها خخخ
دستاشو حلقه کرده بود تو دستام بعد یه مدت پاشو آوردم پایین خوابیدم روش لباشو میخوردم و تلمبه میزدم
اونم دیگه داشت دیوونه میشد میگفت چه خوب میکنی بکن بکن
منم حدود پنج دقیقه ای بود تو اون پوزیشن داشتم تلمبه میزدم گفتم برگرد داگی رو کنار تخت اونم اومد کنار تخت منم ایستاده کردم تو شروع کردم تند تند تلمبه زدن صداش یکم رفت بالا گفتم مامانت بلند نشه یه موقع بیاد تو اتاق
گفت نگران نباش نمیتونه راه بره واس راه رفتم کمک میگیره از منم واس دستشویی هم بخواد بیدار بشه منو صدا میکنه برم کمکش منم خیالم راحت شد
همون حالت که تلمبه های سخت رو میزدم دیدم دارم میام
یکم تلمبه هارو ارم تر کردم بر خلاف همه که سریع ترش میکنن محکم کمرشو گرفتم و آبم اومد یه آهی کشیدم شل شدم بعد یه مدت خوب خالی شدم
ازش پرسیدم توام ارضا شدی گفت نه من دیر ارضا میشم و یکم دیگه باید برام بخوری
گفتم اوکی سریع کاندوم رو از عالیجناب در اوردم با دستمال تمیزش کردم و اومدم رو تخش شروع کردن رمانتیک خوردن چوچولش
اونم دستشو کرده بود لای موهام هی قربون صدقم میرفت فدات شم عزیزم عشقمی و این کصشرات منم با یه دستم همینجوری که میخوردم با ممه هاش ور میرفتم چون عاشق ممه هستم
بعد یه چند دقیقه ای دیدم هی پاهاشو جم میکنه هی باز میکنم خیلی داشت لذت میبرد همه جای کصشو میخوردم مخصوصا بالای چوچولشو بعد با انگشت دست چپم هم رو کصشو میمالوندم دیدم سرمو صفت گرفت لای پاش و فشار میداد سرمو به کصش و با اینور و انور کردن سرم ارضا شد بیناموس داشت خفم میکرد خخخ
بعد که ارضا شد اومد کلی ازم لب گرفتو تشکر کرد که خیلی خوب بود این حرفا منم خیلی خسته شده بودم چون از صبح سر کار و اینا کنار هم لخت دراز کشیدیم . منم بغلش کردم ممه هاشو چسبوندم به خودم فیس تو فیس چشمامونو بستیم یکم استراحت طوری پاهاشو از بالا گذاشته بود رو کمرم حس خوبی داشت از اینکه با یکی از خودم
بزرگتر از نظر سنی سکس میکردم یه حس خیلی خوبی بهم میداد تو همین فکرا بودم بعد یه نیم ساعت تو همین فکرا و اینا دیدم عالیجناب دوباره داره سلام هیتلری میده های هیتلر
کیرم که بلند شد معلوم بود که هنوز خبرایی هست
یه اسپنک زدم در کونش گفتم بریم راند دوم ؟ گفت جدی ؟ گفتم بعععععله
تو کونش عروسی شد بلندش کردم گفتم این دفعه رو شکم بخوابه پاهاشو رو هم بزار از پشت تو این پوزیشن چون پاها رو هم میره عضله کص جم میشه و خیلی تنگ تر به نظر میرسه حتما امتحان کنید کاندوم بعدی رو باز کردیم و برو که رفتیم ایندفعه با احتیاط گذاشتم درش البته بگم تو اون تاریکی پیدا کردن
سوراخ خودش کلی هنر بود
کردم توش و یکم که فشار دادم یه آخی گفت گفتم چی شد گفت هیچی ادامه بده من اروم تلمبه میزدم و خودمو عقب و جلو میکردم بعد چند دقیقه باز صداش درومده بود و میگفت بکن تند تر بکن برش گردوندم و به یه پلو کردمش کردم توش و سریع و دارکوبی تلمبه میزدم با یه دستم ممه سمت چپی شو گرفته بودم
چون به پهلو راست دراز کشیده بود و فشارش میدام هی اخ اخ میگفت و منم هی تند تر میکردم تلمبه رو یه ده دقیقه ای شده بود و این دفعه نمیدونم چرا زود تر آبم اومده بود سریع کشیدم بیرو کاندوم رو در آوردم و رختم رو کونش اخ چه حس خوبی داشت بلند شدم دستمال رو گرفتم و اب و پاک کردم از کونش و این گفت
نمیخواد میرم دوش میگیرم گفتم اوکی
بلند شد رفت دوش گرفت گفت توام بیا گفتم نه میرم خونه دوش میگیرم راحت ترم
چون قرار نبود شب اونجا بخوابم
صبح باید میرفتم سر کار
خلاصه اون رفت دوش گرفت و منم پا شدم لباسامو پوشیدم نشستم تو هنگ و اور بعدش بودم اون لذت و حال خوب
اومد دوباره یه چایی دستش بود چایی رو با هم خوردیم و یه ساعتی حرف زدیم و از سر کار من پرسید از دوست دختر های قبلیم و اینا منم همینطور و اینکه امشب کلی خوب بود منم
ازش تشکر کردم
بلند شدم و گفتم باید برم اونم چون وضعیت منو میدونست گفت اوکی و اومد ت

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


ا دم در و نرده سر کوچه که قفل بود رو باز کرد یه خدافظی کردم و نمیتونستیم تو کوچه لب بگیریم منم خدافظی کردم سوار ماشین شدم و برگشتم
بعدش رسیدم خونه و در مورد سکسمون کلی به هم پیام دادیم قرار شد دو شب در هفته برم خونشون
اگه از داستان خوشتون اومده لایک کنید که قسمت های بعدی رو هم براتون بزارم
نوشته: weedlord

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


ولی خوب نمیشه کار رو نصف نیمه ول کنم و بیام ، تو باید این مشکل خودت رو ی جوری حل کنی عزیزم … همون طور که من حل کردم …
من زیاد بهت گیر نمیدم ، که داری چیکار میکنی ، دیدی تا حالا زنگ بزنم بگم کجا بودی و چیکار میکنی ، مطمئنم هر جا باشی حواست به خودت هست و حواست به زندگیمون هست … خودت این مشکل رو ی جوری حل کن ، اون موقع که شوهر نداشتی چیکار میکردی الان هم یک ماه که من میام مسافرت همون کار رو بکن …
واقع داشتم منفجر میشدم ، شوکه شده بودم ، درست نمی فهمیدم داره چی میگه منظورش چیه …
میخواستم ی چیزی بگم ، فحش بدم ، داد بزنم … ولی شکه بودم
نمی دونستم منظورش دقیق چی بود ، اینبار حتی بهش شک کردم که منظورش چیه ؟ اون الان داره چیکار میکنه که بدون سکس یک ماه دومم میاره … منظورش چیه خودت حلش کن و …
خلاصه این شد جرقه خیانت کردن من به محسن ،دیدم این نمی فهمه یا داره خودش رو به نفهمی میزنه یا داره یه کارایی میکنه که دلش برای من هم میسوزه میگه بهت گیر نمیدم برو بکن …
چند روزی درگیر این حرفهایی محسن بودم ، با خودم بالا پایینش میکردم ، گفتم احتمالا منظورش اینه که برم خود ارضایی کنم و … یا شاید داره چراغ سبزی دوست پسری داشته باشم و یا رابطه ای دیگه ای داشته باشم … مطمئن شدم داره ی غلط هایی میکنه که اینجوری حاضره من رو به حال خودم رها کنه …
ی مدتی گریه کردم و فکر میکردم دیگه دوستم نداره … بعدش هزار فکر و خیال دیگه اومد سراغم …
افتادم تو فکر دوست پسر و بعدش یه چند روزی همه پسرهایی فامیل و آشنا رو از ذهنم گذرندوم ، بعد از چند روز پشیمون شدم از این افکار و …
خود درگیری عجیبی بود ، ولی دیگه به محسن پیام ندادم و بعد دیگه بهش از دلتنگی نگفتم
جرات ارتباط گرفتم با پسری رو هم نداشتم یا هرکس دیگه ای
ترسم این بود که آبرو ریزی بشه و طرف آدم درست حسابی نباشه و سو استفاده بکنه، اذیت بکنه و خانوادم ام بفهمند چی میشه و محسن بفهمه چی میشه و هزار سوال دیگه…
به خودم به محسن و به بچم که فکر میکردم از خودم بدم میومد ، از اینکه فکر خیانت داشتم از خودم بدم میومد و دوباره بیخیال میشدم و میگفتم منظوری نداشته وبیاد باهاش صحبت میکنم و این بار این مشکل رو حل میکنیم و میریم پیش یک روانشناس … مدت ها درگیر این افکار بودم …
خلاصه این یکی دو هفته هم گذشت و محسن برگشت و کم کم این کمیود سکس جبران شده و اون افکار هم رفت و بیخیال شدم و…
تا اینکه سفری بعدی حدود چهار ماه بعد دوباره رفت چین و از اونجا هم ظاهرا رفتن مالزی و …
دوباره همان آش و همان اوضاع سفر های قبلی و …
این بار دیگه گفتم باید حتما من یک دوست پسر بگیرم برای همین روز ها هم که شده
از ترس آبروم البته افتادم تو اینترنت و تو این سایت ها و با آیدی ناشناس و … خواستم یکی رو پیدا کنم … اون هم موفق نبودم ، میرفتم تواین چت روم ها طرف اول کار عکس کیرش رو میزاشت و حرف های زننده میزد ، ترسم بیشتر میشد که طرف آدم حسابی از آب درنیاد و دردسر بشه برام آبروم بره و زندگیم از هم بپاشه و …
برگشتم به گزینه های دیگه …
با خودم گفتم هرکسی که بخوام باهاش وارد رابطه بشم باید در درجه اول قابل اعتماد باشه و بعدا دردسر نشه …
کم کم تو این جستجو های اینترنتی هم که داشتم با سایت های داستان های سکسی آشنا شدم و انواع داستان بود ولی داستانهایی سکس خانوادگی هم ی مقداری نظرم رو به خودش جلب کرده بود
بعضا این داستان رو میخوندم خودم رو میذاشتم جای اون شخصی که تو داستان بود … همین شد که افتادم به فکر داداشم
حالا از داداشم براتون بگم
ما دو برادر و دو خواهریم که هر چهار تامون ازدواج کردیم و سر خونه زندگی خودمون هستیم …
برادر بزرگم که اسمش بابک بود از همه بزرگتر بود من دختر کوچک خانوادم بودم ، بابک 40 سال داشت و قدی حدود 190 داره و خیلی خوش هیکل و قیافه مردونه ای داره به نسبت شوهرم که قدی حدود 170 داره و ی مقداری قیافه ریزتری داره ، داداشم سر تر بود… واقعیش دخترا فامیل همه بهش نظر داشتن و من هم این رو میدونستم و چند باری هم شنیده بودم که ی مقداری اهل عشق و حال هستش ، خانوم بازی میکنه و … ولی تا الان که 29 سالم شده هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم با داداش خودم رابطه ای داشته باشم.
شنیده بودم خان داداش دختر بازی میکنه و … به قیافه اش هم میخورد … ولی من برام مهم نبود ، تا اون موقع برام مهم نبود ، ولی کم کم داشتم بهش فکر میکردم…
اوضاع زندگی ام یجور پیش رفت که دیگه کم کم داشتم به داداشم فکر میکردم ، از طرفی از محسن که خبری نبود ، از طرفی هم نمی تونستم به هیچ پسر دیگه ای فکر کنم یا به مرد دیگه ای از اقوام و آشنایان و …
ولی داداشم گزینه خوبی به نظر میرسید ، نه میتونست من رو اذیت کنه چون خواهرش بودم ، نه رفت و آمد و خوش وبش کردن باهاش برام سخت بود میتونست هر وقت لازم بشه بیاد خونه م

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


سکس با برادرم

#تابو #برادر

سلام
چیزی که میخوام براتون تعریف کنم نه کاملا واقعی هست نه کاملا زاییده ذهن یک آدم بیمار … بخشی از این چیزی که میخوام براتون تعریف کنم واقعی هست و بخشی هم به خاطر امنیت و محفوظ بودن خودم ی تغییراتی دادم ، اسامی و بخشی از داستان غیر واقعی هست و صد البته که اصل ماجرا واقعی …
قبل از هر چیزی معرفی داشته باشیم. اسمم الهام هست و متاهلم. داستان مربوط به دو سال پیش هست که 28 سالم بود. 5 سالی بود ازدواج کرده بودم و یک پسر کوچیک داشتم و با شوهرم (محسن) زندگی نسبتا خوب و آرومی داشتیم. شوهرم یک شرکت واردات صادرات داره و سفر زیاد می رفت و بعضی از این سفرها البته طولانی میشد.
اوایل ازدواج البته زیاد نمی موند و سفرهاش کمتر از یک هفته بود و البته یک هفته برای هر زنی قابل تحمل هست. اما به مرور که شرکتش توسعه داد سفر هاش بیشتر شد و بیشتر می موند. دو سال پیش یک سفر چین رفتن ( البته اول رفته بود دبی یک هفته اونجا کار داشت بعدش رفته بودند چین) و در کل حدود یک ماه خونه نبود. نبودش سخت بود خصوصا بعد از هفته دوم. کم کم داشتم برای سکس بی تابی میکردم. حشرم زده بود بالا و اعصابم بهم ریخته بود. نمیدونم چرا اینجوری شده بودم ولی خوب دست خودم نبود و به نظرم یک چیزه طبیعی هست. هر انسان سالمی مثل غذا به سکس نیاز داره. خلاصه حشری و تشنه سکس بودم و از خدام بود که محسن زودی برگرده و من رو در آغوش بکشه و سکس داشته باشیم و … ولی هنوز خبری از محسن نبود. روزها به سختی می گذشت و اعصاب بهم ریخته … شب ها محسن زنگ میزد یا پیام میداد که احوالی بپرسه دوست داشتم باهاش صحبت کنم ولی زود بهم میریختم.
میپرسیدم: کی میای ؟
جواب میداد: که معلوم نیست ، ی کم کارامون مونده احتمالا هفته آینده شاید هم 10 روز دیگه

خیلی دلتنگتم، زود بیا
+میام دلتنگ نباش زودی میام
_ محسن چرا درک نمی کنی حالم خوب نیست ، تنهام ، دلم برات تنگ شده ، …
+بزار کارام رو تموم کنم میام

این مکالمه هر شب ما بود و متاسفانه محسن نمی فهمید یا خودش رو به نفهمی میزد …
مثل معتادی که خماره و مدتی جنس نرسیده دستش بهم ریخته بودم . بعضی وقت ها به فکر خود ارضایی می افتادم، ولی خوب خانم های متاهل میدونند که بعد از ازدواج خودارضایی و مالوندن خودت خیلی حال نمیده ، ارضا نمی شدم و بیشتر حشری میشدم و بیشتر بهم میریختم
خلاصه هر بار شوهرم می رفت مسافرت و زیاد می موند اوضاع خوب نبود برام، چند بار هم خواستم بهش بی پرده بگم که من نیاز به سکس دارم ، تو میری سفر یک ماه نیستی من بدون تو چکار کنم ، حالا یک هفته باشه آدم تحمل میکنه ولی یک ماه و بعضا بیشتر دیگه نامردیه …
اما دریغ از کمی درک و فهم …
چند بار دعوامون شد سر این قضیه مسافرت ها ، بحث مون میشد که چرا اینقدر میری مسافرت و چرا زیاد می مونی و … از طرفی هم نمی شد نره واقعیتش و این رو من هم میدونستم ، درآمدمون از همین شرکتش بود ، آسایش و رفاهی که داشتیم از همین شرکت وسفر هایی بود که میرفت
خلاصه یک سالی گذشت و کم کم از هم دور می شدیم ، نه اون اوضاع من رو درک میکرد و نه من کاری از دستم بر میومد. نمیتونستم مانع رفتنش بشم و از طرفی هم محسن آدم سفت و محکمی بود و واقعیتش نمیتونستم جلوش وایسم و زیاد باهاش درگیر بشم…
داستان از اینجا شروع شد.
یک بار تو یکی از این سفرها که دوباره رفته بود و سه هفته بود هنوز نیومده بود ، شب زنگ زدم بهش گفتم واقعا حالم بده کی میای ؟ برگشت گفت میام ولی احتمالا 10 روز دیگه . از شدت ناراحتی قطع کردم. نیم ساعت بعد زنگ زد ، اول خواستم گوشی رو برندارم ، بعدش جرات نکردم گفتم داستان میشه ، گوشی رو برداشتم ، بدون مقدمه گفت حالت بده ؟ چیزی شده ؟ بغضم ترکید و گفتم بابا چرا نمیفهمی ؟ حالم بده دیگه ؟ من هم آدمم ؟ من هم نیاز دارم به شوهرم،که کنارم باشه ، شب ها خوابم نمی بره تا ساعت 3و4 بیدارم…
چند ثانیه ای سکوت کرد و من هم سکوت کردم
تازه فهمید که چی گفتم
بعدش خندید و گفت : آها فهمیدم … حالت بده … سکس میخوای…
گفتم همش سکس نیست ، بغل میخوام ، نوازش میخوام ، بله سکس هم میخوام ، …
این دفعه جدی جدی گرفت دارم چی میگم و ی کم سکوت کرد و گفت باشه عزیزم … متوجه شدم … راست میگی حق با توئه … میام زودی …
خوش حال شدم ، ذوق کردم و اون شب رو مثل اینکه بغض رو سینه ام ترکیده باشه خوب خوابیدم
فردا دوباره صحبت کردیم و قرار شد زودتر بیاد و باز یک دو روز دیگه هم شد همان محسن قبلی و …
چند شب بعدش که دوباره با هم صحبت کردیم ی چیزی گفت کا تا اون موقع ازش نشنیده بودم…
داشتم گلایه میکردم که قرار شد زود بیا پس چی شد ؟ چرا تمومش نمیکنی و نمیایی ؟
برگشت گفت : الی جان بزار یک چیزی رو بهت بگم ، درک میکنم که نیاز داری به شوهرت ، به محبت و به بغل و به سکس و … همه اینها رو میدونم و خودم هم همین نیاز ها رو دارم ،

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


یم
دیدم داره همراهی میکنه ، جراتم بیشتر شد ، سرش رو کشیدم به سمت گردم و اون هم آروم شروع کردم به بوسیدم گردنم
وای خدای من
لذت او لحظه رو هرگز فراموش نمی کنم
یک ماهی بود سکس نداشتم ، بیشتر از دو سه ماه بود به این لحظه فکر میکردم … رویایی بود که داشت به حقیقت میپیوست…
داشتم تو بغل داداشم خودم رو خیس میکردم و اون هم داشت گردنم رو میک میزد ، تو این دنیا نبودم ،… دیگه خودم رو سپرده بودم دست خان داداش ، از ته دل میخواستم هر جوری که خودش دوست داشت من رو میکرد.
کارکشته تر از این حرف ها بود.
معلوم بود ده ها و صد ها نفر مثل من رو زیر رو کرده بود.
خیلی آروم شروع کرد به خوردن و بوسیدن و میک زدن گردن و صورت و ممه هام . کم کم ممه هام رو میکرد تو دهنش و ی کم فشار میداد . داشتم دیونه میشدم ، آه و ناله م شروع شده بود … برگشت دم گوش داداشم گفتم تو رو خدا بخور همه ممه هام رو ، گردنم رو ، دارم دیونه میشم بخور داداش ، میگفتم داداش خواهر خودته ماله خودته ممه هاش رو بخور … اون هم حشری تر میشد و محکم تر میک میزد
توصیف تک تک اون ثانیه ها برام سخته ، تو حال خودم نبودم ، داداشم رو مبل نشسته بود و من روی پای داداشم نشسته بودم … تو آغوشش بودم … دستم رو دور گردنش گره زده بودم ، ترس داشتم از اینکه بلند بشه و کار رو همین جا ول کنه ، میخواستم با تمام توان همون جا نگهش دارم و نزارم بلند شه … میخواستم ادامه بده …ولی هنوز لباسام تنم بود فقط ی مقدار ممه هام رو از بین تابی که پوشیده بودم بیرون آورده بود و داشت میخورد
شروع کرد به درآوردن لباسام ، اول تاپم رو درآورد ، دوباره شروع کرد به خوردن ممه هام و گردنم
بعدش اومد پایین تر شلواری که پوشیده بودم رو کشید پایین و شرتم رو در آورد و پرتم کرد رو مبل و افتاد به جونم …
گردنم رو می بوسید ، ممه هام رو میمالوند ، با او دست ها درشتش بازو هام رو می گرفت و … بعد تیشرت مشکی که تنش بود رو در آورد دوباره افتاد به جونم …
الان فقط شلوارش مونده بود که در بیاره ، ی کم رفت عقب تر ، شلوارش رو هم درآورد …وای وقتی چشمم افتاد به کیرش ، یک لحظه دلم ریخت ، بزرگتر بود از کیر محسن ، درشت و خوش اندام بود … فکر اینکه میخواد این کیر رو بکنه تو کصم داشت دیونه ام میکرد … دیگه نتونستم دوم بیارم بی اختیار رفتم سراغ کیر داداشم ، شق کرده بود و سفت … کردم تو دهنم و حسابی خوردم براش
خیس خیس شده بودم
داشتم دیونه میشدم
دوست داشتم یک ثانیه زودتر کیرش رو بکنه تو کصم … بلندم کرد و گذاشتم رو مبل و کیرش رو گرفت دستش و مالید به کصم … بعد چند بار که مالید به کصم ،… کرد تو تا ته رفت ، لذت اون لحظه تا اخر عمرم با من میونه … تا این لحظه هم لذتی بالاتر از این تجربه نکرده بودم ، به نسبت کیر محسن (شوهرم ) فکر کنم 5 سانت بزرگتر بود شاید بگم دو برابر قطور تر
کیرش رو کرد تو کصم ، آنچنان آهی کشیدم که دستش رو گذاشت رو دهنم گفت آروم گلم ، خواهر خوشگلم …
من بودم و لخت و لخت مادرزاد ، تو بغل داداشم که اون هم لخت مادر زاد ، کیر بزرگش تو کصم بود ، با هیکل مردونه اش من رو احاطه کرده بود ، میان دو بازوهاش بودم ، محکم بغلم کرده بود و داشت توم تلمبه میزد. لذت اینکه توسط مردی به این شکل محکم بغل بشی و محکم تلمبه بخوری قابل وصف نیست …
دوست داشتم به این زودی ها تموم نشه ، چند تا تلمبه میزد و بعد توفقی میکرد و میومد در گوشم میگفت : خواهر خودمی ، خوشگل خودمی ، من تو رو نکنم کی بکنه ، قربون او کلوچه نازت برم ، چ کسی داری خوشگلم ،… از این حرفهاش بیشتر و بیشتر به اوج میرسیدم …
نمی دونم زمان چطور می گذشت ، معلوم بود که کارش رو خوب بلد بود که هی ارضا شدنش رو تاخیر میاداخت ، تو دستاش بودم ، اختیاری نداشتم و خودم هم البته دوست داشتم همه چی رو بسپارم به داداشم ، یکی دو دقیقه به پشت خوابیده بودم و اون روم نشسته بود داشت تلمبه میزد ، بعدش کیرش رو کشید بیرون ، بلندم کرد و گفتم چهار دست و پا بشین رو مبل داگی استایل میخوام، چهار دست و پا نشستم رو مبل و از پشت دوباره کیر بزرگش رو کرد تو کصم… یک دستش رو گذاشته بود رو کیرم و کونم ، با دست دیگه ش موهای سرم که هنوز خیس بود گرفت و کشید به سمت خودش ، دردم اومد واقعا … ولی لذت کیری که تو کصم بود نذاشت چیزی بگم ، دوباره و دوباره شروع کرد به تلمبه زدن و هر چند بار دوباره میومد در گوشم میگفتم : آخ قربون اون کس نازت بشم ، اون ممه ها خوشگل… خواهر خودمی عشقمی … کیرم الان کجاست ؟ ها ؟
وادارم میکرد بگم تو کسمه …
آه و ناله میکردم از ته دل …اون هم تلمبه میزد تو کصم ، بوسم می کرد ، از پشت سرم بهم نزدیک میشد در گوشم حرف های سکسی میزد، گوشم رو گاز میزد ، در گوشم دوباره میگفت کیرم تو کس خواهر خوشگل خودمه … قربون او کلوچه خوشگلت برم … چقدر تو کون سفید و تپلی داری ، بعد م

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


ون بدون اینکه کسی مشکوک بشه و …
خلاصه کم کم فکرش داشت دیوونم میکرد. رابطه ام با داداشم هم خوب بود …
از همون بچگی خیلی من رو دوست داشت … خیلی هوام رو داشت … اون موقعی که من هنوز مدرسه میرفتم و اون 10-12 سالی از من بزرگتر بود … همیشه محبت زیادی بهم داشت … ولی هیچ وقت به این شیوه بهش فکر نکرده بودم… من ی داداش دیگه م داشتم ولی رابطه ام با اون خوب نبود … محبتی از سمت اون احساس نمی کردم …
هرچقدر بیشتر بهش فکر میکردم بهترین گزینه بود، اما مشکل اینجا بود چطور برم جلو …
موقعی که محسن سفر بود داداشم میومد بهمون سر میزد برای آراد بچه مون شکلات یا اسباب بازی میاورد و خلاصه خیلی بهمون لطف داشت و این بیشتر و بیشتر حسم رو بهش تقویت میکرد، دیگه کار به جایی رسیده بود تو خلوت خودم به خان داداش فکر میکردم تا به محسن و تو خیالات خودم خودم رو تو بغلش می دیدم و …
کم کم براندازش میکردم ، داداشم قد خوبی داشت و هیکل مردونه ای داشت، واقعیتش آرزوی هر زنی بود که یک همچین مردی داشته باشه و زیر همچین مردی بخوابه ، چشمان درشتی داشت ، هیکل ورزیده ، موهای بور خوشگلی داشت. من هم 165قدم هستش ، سینه های 75 و بدنم بد نیست ، به هیکلم و به ظاهرم میرسم . اوضاع مادی مون هم خوب بود … بیشتر از بقیه خانوم های فامیل به خودم میرسیدم … بعضی وقت ها فکر میکردم داریم حیف میشم …این بدن و این ممه و کونم داره حیف میشه کسی نیست استفاده کنه … خودم رو تو آینه میدیدم حشری میشدم …
کمبود سکس که داشتم ، محسن که خونه نبود ، هر چند روز یک بار هم داداش میومد بهمون سر می زد و دوباره این افکار میومد سراغم تا بالاخره تصمیم گرفتم پا پیش بزارم. با خودم گفتم این که مطمئنم اهل دختر بازی هست و فکر نکنم خیلی درگیر این باشه این خواهرم هست و … خلاصه در بدترین حالت حتی اگه موفق هم نشم کاری بکنم این نمی تونه به محسن چیزی بگه یا نمی تونه بعد برام دردسری درست کنه نهایتش میاد فاز نصحیت برمیداره و نصیحتی میکنه و میره …
نقشه کشیدم بکشونم خونه و وقت آراد خوابه به بهانه ای که شده ی مقداری اوضاع رو باهاش چک کنم ببینم چجوری اوضاع پیش میره…
یک روز صبحش بهش زنگ زدم گفتم داداش ، بعد از ظهر مهمون میاد برام ، ی مقداری خرید دارم ممنون میشم از مغازه که خواستی بری خونه سر راه برامی ی چند کیلو میوه بخری بیاری و ی مقدار آجیل و …
بنده خدا از هر جا بی خبر گفتم باشه گلم برات میارم
ساعت 2 بود که معمولا میرفت خونه ، آراد رو خوابوندم و ی لباس باز پوشیدم البته نه خیلی باز … ی شلوارک و یک تاپ ولی خوب ی مقداری سرشانه و پاهام لخت بود. داداش اومد در زد تعارف کردم بیاد بالا و اومد بالا و در رو براش باز کردم و سلام احوالپرسی و … وسایل رو ازش گرفتم خواست بره گفتم داداش بیا تو ی کم کارت دارم
اومد تو نشست رو مبل ، وسایلی که خریده بود رو ازش گرفتم و بردم گذاشتم رو اوپن آشپزخونه و رفتم پیشش نشستم ، پشت به داداش رو زمین نشستم ، گفتم داداش ی مقداری میتونی ماساژم بدی ، خیلی بدنم درد میکنه ، احتمالا ی مقداری سرما خوردم قولنج کردم و …
داداش هم شروع کرد به ماساژ دادن پشتم و … یکی دو دقیقه ماساژ داد و داشتیم حرف میزدیم ، سوال کرد کی محسن میاد و از اینجور حرف ها …
من خیلی حواسم به سوال هاش نبود و ی مقداری استرس داشتم و وقتی داشت ماساژم میداد ی مقدار استرسم بیشتر شد که خوب حالا چیکار کنم بعدش خوابیدم رو زمین پشت به داداش ، جوری که کونم کامل از رو شلوارک نسبتا تنگی که پوشیده بودم معلوم بود ، سوتین هم نبسته بودم ولی خوب تابی که داشتم سینه هام رو جمع کرده بود .
گفتم داداش تورو خدا یکم بیشتر پشتم و سرشانه هام رو بمال خیلی درد میکنه …
ی لحظه متوجه شدم که دارم به کونم نگاه میکنه ، دلم ریخت ، ترسیدم چیزی بگه ، ولی چیزی نگفت و اومد کنارم نشست و بیشتر مالید داد پشتم رو سرشونه هام رو …
به بن بست رسیده بودم
حالا چکار باید میکردم ، تا اینجای کار که همه چیز عادی بود و فکر نمی کردم متوجه چیز شده باشه ، باید ی کار دیگه میکردم که ی مقداری این جو رو بکشونم به سمتی که خودم میخواستم .
همینجور که داشت پشتم رو ماساژ میدادم چرخیدم و گفتم دستت درد نکنه داداش این بار به پشت خوابیدم در حوالی که داداش کنارم بود ی مقداری خودم رو بهش چسبوندم …، دستم رو گذاشتم زیر سرم و رو کردم به داداشم، گفتم دستت درد نکنه ، خیلی بدنم درد میکرد، گذاشتم خوب سینه ها و بدنم رو دید بزنه … ی مقداری تو چشاش زل زدم … نگاه مون بهم دوخته شد بود ، احساس میکردم غافلگیرش کردم . معلوم بود داشت دیدم میزد ولی نمی خواست به روی خودش بیاره…
بعد از چند ثانیه سکوت گفت خواهش میکنم گلم ، میخوای بیشتر ماساژت بدم ؟
ی لحظه لذت بردم احساس کردم موفق شدم ، احساس کردم ی چیزی بهش فهموندم
گفتم: آره ( همین دیگه چیزی دیگه

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


یزد رو لمبرای کونم …
لذت بود و نهایت لذت …سکسی که هرگز با شوهر خودم تجربه نکرده بودم ، داشتم توسط برادر خودم گاییده میشدم ، ولی اونقدر کارکشته بودو اونقدر خوب میکرد که …
دوست نداشتم تموم بشه …
کیرش کلفت تر بود از کیر محسن و حساب کصم رو داشت جر میداد …
ده دقیقه و شاید بیشتر تلمبه زد ، دیگه نایی برای آه و ناله هم نداشتم …
فکر کنم دوبار ارضا شدم … ولی خان داداش داشت تلمبه میزد
کم کم آه و ناله اون هم بلند شد و آب گرمی رو ریخت تو کصم ، چقدر گرم بود ، چقدر زیاد بود ، کیرش رو که از کصم بیرون کشید ، آب کیرش از کصم میچکید رو مبل …
توان این رو نداشتم هیچ کار بکنم ، دراز کشیدم رو مبل و داداش هم کنارم دارز کشید ، من رو کشید تو بغلش و سرمو گذاشتم رو سینه اش…
نه حرفی برای گفتن بود نه توانی برای گفتن چیزی داشتم …یه ده تا بیست دقیقه تو بغلش دراز کشیدم و بعدش بلند شدیم، رفت لباسش رو پوشید و خودش رو مرتب کرد و … من هم لباس هم رو پوشیدم … خجالت میکشیدم بهش نگاه کنم … نمی خواستم چشم تو چشم بشیم … دوست داشتم زودتر میرفت ی کم با خودم خلوت میکردم و تا ی کم به خودم برگردم
لباساش رو پوشید و اومد پیشم ، با دو دست بزرگشت بازو هام رو گرفت ، سرم و انداخته بودم پایین ، گفت سرت رو بیار بالا من رو نگاه کن ، سرم رو بالا آوردم ، … گفت تو خواهر منی ، درک میکنم … شوهرت نیست … تو هم مثل هر آدم دیگه نیاز به سکس داری … هر موقع نیاز داشتی به داداش خودت بگو … کسی مطمئن تر از من نیست برای تو … من خیلی وقته متوجه هستم که تو کمبود داری و محسن بهت نمی رسه …
خیلی آروم شدم … دیگه چیزی نگفت و رفت .
ولی من بعد از دو سال و شاید بعد از 10 سال دیگه هم لذت اون سکس رو فراموش نمیکنم و نخواهم کرد…
نوشته: الهام

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


ای نگفتم )
اون هم برگشت دستم رو گرفت و در حالی که هر دو رو زمین نشسته بودیم دستام رو گرفت و شروع کرد به ماساژ دست هام از سر شونه ام تا نوک انگشتان دستم
بعدش هم گفت برو رو مبل دراز بکش ، رفتم رو مبل دراز کشیدم و اومد ی مقداری پاهام رو هم ماساژ داد
ولی تا سر زانوی پام دیگه بالاتر نبود
برای بار اول عالی بود
بیشتر از این هم انتظار نداشتم
بیشتر از انتظارم هم پیش رفت
احساس موفقیت داشتم ولی نه من و نه خان داداش چیزی به روی هم نیاوردیم …
گفت بسه ؟ گفتم بله داداش دست درد نکنه ؟ بلند شدم رفتم براش یه شربت آوردم و خورد و رفت …
یکی دو روز دیگه گذشت ، این یکی دو روز بیشتر بهش فکر میکردم و بیشتر تو خیالات خودم داداش رو تصور میکردم … باهاش عشق بازی و …
بعد از دو روز گفتم بهش فرصت بدم اون هم بهش فکر کنه
اگه ازش چیزی خواستم و آورد برام و اومد بالا و … این یعنی اون هم بهم فکر کرده و پایه است
اگه بهانه آورد که یعنی نه ، اگه بهش هم فکر کرده باشه پایه نیست و … دیگه ادامه نمیدم
زنگ زدم به داداشم، احوال پرسی و گفتم دادش ی کم وسایل لازم دارم ، زحمتت نیست برام بخری بیاری ؟
گفت باشه گلم برات میارم
خوشحال شدم ، ذوق کردم ، استرس گرفته بودم ، نمیدونستم چیکار کنم امروز ،امیدوار بودم امروز که بیاد ی کم بیشتر بریم جلو …
خلاصه ساعت شد حدود ساعت 2 و بچه رو خوابوندم و رفتم دوش گرفتم و سعی کردم موهام رو خشک نکنم خیلی ، گفتم شاید اینجوری بیشتر حشریش کنم و… حوله رو دوره سرم پیچیده بودم و ی لباس ی مقدار بازتر پوشیده بودم ، هنوز مطمئن نبودم که بخواد کاری بکنه یا چیزی بخواد بینمون اتفاق بیفته… ، نمی دونستم تو سرش چی میگذره ، شاید دارم اشتباه میکنم
شاید اصلا به اون چیزی که من ازش میخوام هم فکر نکرده باشه ، …
باز ساعت حدود 2 بود که زنگ در رو زد و آیفون رو زدم و اومد بالا و رفتم در رو باز کردم براش … در حالی که تازه از حموم اومده بودم بیرون و موهای سرم رو خشک نکرده بودم ، این حرکت محسن رو خیلی حشری میکرد امیدوارم بودم رو داداشم هم تاثیر بزاره … تعارفش کردم بیاد تو ، اومد تو فهمیدم که بله داره ی جوری نگاه میکنه . برای اینکه ضایع نشه گفت دختر حموم بودی ، چرا موهات رو خشک نکردی ، سرما میخوری … من که همیشه نیستم پیشت ماساژت بدم … ( کمی خندید)
گفتم : داداش آدم ی همچین روزی به کاری آدم نیاد کی میخواد به کار ما بیاد ( ی لبخند کوچکی زدم که آره منظورم شوخی بوده …)
یخمون شکست بود ، مطمئن شدم که بهم فکر کرده ، بعید هم نبود ، با او اخلاقی که همه میگفتن داره بعید هم نبود … شنیده بودم که این داداش بزرگه مون اهل این جور کار ها بوده و هست و به خیلی از دختر های فامیل رحم نکرده و … ولی واقعیتش خیلی باور نمی کردم ، بیشتر فکر میکردم از داستان ها من درآوردی دختر هاست یا اگه چیزی هم بوده در اون حدی که اینها تعریف میکنند نبوده
خلاصه دادش رفت رو مبل نشست و من هم طبق همون روش هفته قبل رفتم نشستم پیشش گفتم داداش بی زحمت یکم ماساژ میدی؟
شروع کرد به ماساژ دادن و پشت و شانه ها و دست هام … خودم رو شل کرده بودم بین دست ها و پاهاش ، ی مقداری هم شیطنت کردم و خودمو بیشتر بهش میچسبوندم و بعدش بدون اینکه ازم بخواد رفتم رو مبل دراز کشیدم گفتم داداش تو رو خدا ی کم پاهام رو هم ماساژ بده شروع کرد به ماساژ پاهام …
این بار خواست تا زانو ماساژ بده که گفتم داداش ی کم بالاتر …
ی مکسی کرد … ادامه داد ی کم بالاتر رفت …
بعدش پا شد رفت نشست رو مبل
دیگه دل رو زدم به دریا و رفتم کنارش نشستم …
سرم گذاشتم رو شونه اش و گقتم داداش خیلی دلتنگتم ، خیلی تنهام … تمام بغضی که از محسن داشتم و رو سینه ام بود ترکید…
یک لحظه دلش برام سوخت … بغلم کرد و من رو به خودش فشار داد ، بعد رو کرد بهم و که داشتم گریه میکردم ، پیشانی ام رو بوسید … ولی من این رو نمی خواستم
من داداش نمیخواستم تو اون لحظه من یک مرد چهار شونه میخواستم که محکم بغلم کنه ، فشارم بده به خودش ، ممه هام رو بماله و بوسم کنه و …
دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم محکم بغلش کردم که ی مقداری ممه هام چسبید به سینه اش…
اولش ی کم مقاومت کرد و نمی خواست من رو بغل کنه ولی باز هم فکر کنم دلش سوخت و محکم بغلم گرفت و فشارم داد به خودش …
معلوم بود از چسبیدن ممه هام به خودش لذت میبره … با خودم گفتم خوبه شکر خدا داداش حیزی دارم …
دیگه نفهمیدم چی شد ، حشرم اونچنان زده بود بالا و آنچنان خیس کرده بودم که سرش رو گرفتم و لبم رو گذاشتم رو لبش و درحالی که چشام پر اشک بود لباش رو خوردم ، دادش گیج بود، مونده بود چکار کنه ، حشری شده بود ولی فکر نمی کنم به اینجاش فک کرده باشه
اولش خواست پسم بزنه ولی نمی دونم چرا نزد. نمیدونم دلش برام میسوخت ، حشری شده بود یا هر چی بود ادامه داد…
ی مقداری لب تو لب شد

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


میوه ای از دیار بهشت

#زن_مطلقه

با سلام و درود خدمت دوستان گرامی
خاطره ای که می‌خوام براتون تعریف کنم شروعش تقریبا از یک سال پیش بود،این یک خاطره ی جذاب و واقعیه و یکمم طولانی،پس اگه حوصله ی خوندن ندارین برین سراغ داستان های بعدی!!!اما اینو از دست ندین
وقت گرانبهاتون رو نگیرم بریم سراغ اصل داستان
من امیرعباسم 28 سالمه و مجرد،
ساعت های تقریبا 7،8شب بود که از سرکار داشتم برمی‌گشتیم داییم اولین میدون منو پیدا کرد گفت که عجله داره باید بره خونه منم عصبانی بودم و به اجبار باید مسافت باقی مونده رو با تاکسی میرفتم
یه جا صبر کردم ماشین بیاد توی فکر بودم که دیدم خانومی اومد کنار من
همون لحظه ماشین اومد که من به خانومه تعارف کردم که جلو بشینه من عقب می‌شینم که راحت باشه
خانومه جلو نشست حرفای حق همیشگی راننده های عزیز شروع شد
راننده:مردم این شهر فرهنگ ندارن و مدام در حال دروغ گفتن و سر هم کلاه گذاشتن
خانوم مسافر:آره و کصشر حرفای همیشگی
و من:درسته مردم اینجا دیدگاه و افکارشون بیست سال دیگه میرسه فلان شهر…
یهو چشمم افتاد به گردن خانومه که خیلی تحریک کننده بود
توی دل خودم گفتم چی میشد الان یه لیس میزدی به این گردن خوشگلو کشیده،توی فکرای سکسی بودم که یادم رفت باید یه خیابون پایین تر پیاده میشدم تا گوشیمو که دادم دوستم تعمیر کنه برم بگیرم،توی صدم ثانیه به فکرم رسید که بزار همراه این خانوم پیاده شم بلکه شاید یه شماره ای چیزی ردوبدل کردیم
فکرم رهام نمی‌کرد اگه متاهل باشه چی؟؟من که قسم خوردم سمت زن متاهل نرم به هیچ قیمتی این کارو نمیکنم
مغزم:کصخل بهش بگو اگه متاهل بود خب کنسله دیگه چیزی از دست نمیدی که،خب تقریبا متقاعد شده بودم
خانومه پیاده شد همو که نگاه کردیم یه لبخند معنی دار بهم زدیم
خانوم خوبی؟راستش من باید خیابون بالایی پیاده میشدم گوشیمو بگیرم ولی از طرز صحبت شما خوشم اومد و با خودم گفتم که اگه موردی نداره شمارتونو بگیرم
خانوم:خواهش میکنم مشکلی نداره شمارتونو بگید سیو میکنم
من:راستش من گوشیمو دادم دوستم درست کنه اگه میشه که سر یه تایم مشخصی بهم پیام بدید که شمارتونو داشته باشم
خانومه😅ساعت ۱۰خوبه؟
من:عالیه
خانومه:شما مسیرتون این وریه؟
من:آره ولی باید برم گوشیمو بگیرم گفتم که بخاطر شما پیاده شدم اگه شما عجله ندارین که باهم بریم گوشیمو بگیرم با هم برمیگردیم
خانومه:نه پس خودتون برین که منم باید برم عجله دارم مادرم تنهاست
من: اوکی راستی اسمتون چی بود؟
خانومه: نیلوفر
شاید الان بگید که چی شد طرف متاهل بود مجرد بود آخرش چی؟
درسته طرف گفت که مجرده و بخاطر همین اسم طرف رو نگفتم و از کلمه ی خانومه استفاده کردم تا شما کنجکاو بشید و این داستان براتون جذاب باشه فحش ندید دیگه بیا و خوبی کن😅
اگه تا اینجای داستان اومدی خوش اومدی و قول میدم که آخرش از فیلمای عمو جانی براتون قشنگ تر باشه
آقا ما گوشی رو اون روز نگرفتیم و دوستم به جاش یه گوشی ساده بهم داد و گفت فردا گوشی خودت اوکیه بیا ببرش
ساعتای ۹شب بود برگشتم خونه شام خوردم نزدیک ۱۰شب که شد یه پیام برام اومد سلام خوبی؟
نیلوفر بود باهم داشتیم کم کم آشنا می‌شدیم که یه حرفی بهم زد در هزارم صدم ثانیه میلیون ها فکر و پوزیشن سکسی توی سرم اومد و رفت نیلوفر قبلا شوهر کرده بود و جدا شده بود مطلقه یعنی چی از این بهتر؟
بهتر چیه کصکش مگه تو عصاب و کصکلک بازی این دخترا رو داری؟اصلا می‌پذیری که روح و جسمت رو با کسی شریک بشی؟
مغزم:کسشر نگو اصلا ببین طرف باهات حال میکنه بعد این ور فاز تام کروز بگیر
یه خلاصه از هیکل نیلوفر و خودم بهتون بگم
من ۱۸۱قدم و وزنم نزدیک ۷۰
نیلوفر ۱۷۵قد و وزن نمیدونم ولی مانکن دیگه همون در نظر بگیرید
قیافه ی خودم بد نیست و از بیست ناموسا حداقل ۱۸به خودم میدم بحث غرور و تکبر نیست دیگه قیافه به پول نمیشه این یه واقعیته
و اما نیلوفر اصلا چرا ازش خوشم اومد به خاطر کمالاتش؟نه والا بخاطر ممه هاش اون دو تا رو یه پیرمرد ۹۰ساله هم میدید حشری میشد چه برسه منه ۲۸ساله
نیلوفر ته چهره ی سحر قریشی رو داشت یعنی توی عکس خیلی زیاد شباهتی به هم نداشتن‌ ولی توی واقعیت بدون هیچ عملی قریشی رو ده هیچ میزد متولد ۶۵بود یعنی از خودم ۹سال بزرگتر،خداییش من اصلا انتظار نداشتم نهایتش فکر میکردم ۳۲,۳سالش باشه
همین موضوع باعث شده بود فاز بگیره که آره تو کوچکترین و این کسشرا که بهش مثل پسران سرزمینم گفتم که سن فقط یه عدده مهم کیفیت و تجربه ی آدمه
خلاصه که فردای اون روز پنجشنبه میشد و من باید میرفتم سرکار بهش گفتم که ماشین ندارم اگه میدونی که در ادامه اذیت نمیشی دمت گرم
اونم دمش گرم مشکلی با این قضیه نداشت و قرار بود که پس فرداش یعنی جمعه بعدظهر بریم قهوه خونه
جمعه…رفتم پیش یکی از دوستام که گل فروشی داره دوتا رز سفید و قرمز برام چی بهش میگن ؟دیزاین خخخ طراحی حالا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


هرچی ولی خوشگل بود اوکی کرد با زمینه ی آبی
قرار گذاشتیم و دقیقا همون میدونی که اولین روز دیدمش قرار گذاشتیم که باقی مسافت رو باهم پیاده بریم
من زودتر رسیدم یه شیشه عطر روی خودم خالی کردم گفتم بزار همین اول کاری دیوونه ش کنم
بهش زنگ زدم گفت نزدیکم
خلاصه که رسید
مغزم:جووون کی بشه که من اینو بکنم
: احساساتم:کصخل بزار طرف برسه ببین اصلا چطور آدمیه اصلا شاید تایپ هم نبودین!
من:چی میگه این کصکش حسود من تا اینو نکنم آروم نمیگیرم حالا تو هی کص بباف تو تصوراتت
من:چطوری خوبی چه خبر چه بهت میاد شال سفید
نیلوفر :واقعا
من:آره من رنگ مورد علاقه م سفیده
نیلوفر:چه خوب
من:به به چه خوشگله لاک دستت اینم که سفیده
نیلوفر:خنده خخخ وای تو اگه این زبونو نداشتی چیکار میکردی
دستای همو گرفتیم رفتیم رو به قهوه خونه
توی فکرم همش میگفتم که کیرم تو این شانس آخه یه جوون نباید حداقل یه پراید کیری داشته باشه
کیری؟همون الان مدل کیریشم به کمتر از ۱۰۰تومن نمیدن
ای کیرم تو این بخت…چقدر کیر داشت این یه جمله افسوس
رسیدیم قهوه خونه ی دوستم تا منو با دختره دید گفت به به عباس آقا گفتم عباس آقا و کوفت امیرعباس مرض بگیری سعید
به نیلوفر گفتم تو برو بشین الان منم میام
نیلوفر: باشه عزیزم زود بیای
من باشه
رفتم پیش سعید بهش گفتم ناموسا سوتی ندی که من قبلاً اینجا با دختر اومدم دمت گرم
سعید:این چه حرفیه من اینقدرام کصخل نیستم
خلاصه که سفارش دادم و رفتم پیش نیلوفر
نیلوفر:میگم اینجا خیلی فضاش بسته نیست
من:خب همین خوبه دیگه کسی نمیبینه
آشنا نمی‌بینیم
در حال حرف زدن بودیم آهنگای قهوه خونه کیری بودن همگی یا بهنام بانی یا کصشر قدیمی
خودم یه آهنگ خاص که احتمال میدم همگی شنیده باشین رو با گوشیم پلی دادم به اسم رز سفید من از حامیم
همینو می‌دونم که نیلوفر احساساتی شد و گریه ش گرفت
منم بلافاصله رفتم کنارش شونه ش رو نوازش کردم هرچی میگفتم چی شده چیزی نمی‌گفت و گریه میکرد نگاش کردم گفتم بگو دیگه گفت الان نه بعدا میگم
خلاصه که آهنگو قطع کردم گریه ی اونم قطع شد
امان از احساسات هی بمیرد فاز عاشقی گرفتن
بزارین که هیجان داستان رو قشنگترش کنم
اون روز لب بازی کردیم یه چیزو خیلی خوب فهمیدم که حساس ترین جای سکسی نیلوفر گردنشه طوری که صداش در میومد،کسی از بیرون آلاچیق صدا رو می‌شنید می‌گفت این قطعه به یقین توشه
یه روز بعدظهر سرکار رو تعطیل کردیم با داییم رفتیم فاتحه ی یکی از اقوام
توی راه بودم نیلو زنگ زد گفت که کجایی گفتم فلان جا ناراحت شدو پشمام از تعجب ریخته بود به جای تسلیت و این چیزا بهم گفت چرا بهم نگفتی و فاز قهر و اینا
خلاصه که جواب پیام های منو نمی‌داد،بعد اینکه برگشتیم بهش پیام دادم که خدافظ رفتارت درست نبود که کات
بعد نیم ساعت بهم زنگ زد و با گریه میخوای کات کنی کات کن
خخخ خودمم یاد اون دیالوگ معروف افتادم البته الان میخوای گریه کنی گریه کن بی تربیت
خلاصه که آقا ما آشتی کردیم و روز بعدش دوباره قرار بود که بریم قهوه خونه این بار فوری شروع کردیم به لب گرفتن وای نگم براتون این دختر اینقدر سکسی بود دوست داشتی همونجا ده بار بکنیش گردنشو طوری لیس میزدم که خودش می‌گفت خیس خیسم هنوز سفارشا نیومده بود
دست میکردم توی شلوارش هر کار میکردم نمیزاشت به کصش از زیر شلوار دست بزنم
کونشو می‌مالیدم عجب گوشتی بود به شدت حشری شده بودیم ازش خواستم که سوتینشو بدون اینکه در بیاره بکشه پایین یکم ممه بخورم
به اصرار همین کارو کرد به به جووون عجب ممه هایی نک متمایل به قهوه ای کم رنگ انگار بادش کردی
بین ۷۵و ۸۰چی میشه همون ممه هایی که باید حداقل نیم ساعت میخوردی
ولی خب اونجا جاش نبود خودمونو مرتب کردیم اون روز سعید دوستم نبود یه پسره کم سن دیگه بود که ما رو دید میزد و من کاریش نداشتم ولی بهش گفتم که اگه خودمون چیزی بخوایم صدات میکنیم
یکم گذشت و آهنگ های کسشر قهوه خونه پلی شد دوباره شروع کردیم به لب بازی این بار طولانی تر نسبت به قبل
من که بدجور حشری شده بودم بهش گفتم که میخوریش اولش گفت نه ولی بعدش گفت باشه
حالا این وسط منه کصخل خجالتی شده بودم ای من کیرم دهنت یعنی چی خجالتی توی اون وضعیت اصلا
کیرمو در آوردم اول سرشو یکم خورد بهش گفتم سرش کمه دیگه همشو بخور
آروم آروم شروع کرد به خوردن توی حس و حال خودم بودم که گفت برا امروز بسه دیگه
گفتم بخور فعلا داشت میومد اینو گفتی باید از نو شروع کنی
خندیدو گفت نه که تو بدت میاد
خخخ،باز شروع کرد به خوردن با اون لبای نازش که انگار خدا طبیعی براش چند سی سی ژل تزریق کرده
داشتم ارضا میشد نمیدونم از کجا فهمید که یهو تموم آب کمرم که نگه داشته بودم پاچیدم به پشتیای قهوه خونه یکمشم ریخت رو شلوارم جفتمون از خنده مرده بودیم
اون روزم گذشت باز دوباره اومدیم قهوه خونه اینو نگفتم که من تخته نرد

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


کس دادن زن نوجوانم سه ماه بعد ازدواج‌

#بیغیرتی #خیانت #همسر

ما تازه ازدواج کردیم زنم 15سالشه اولش خیلی هوای هم داشتیم تا دوسه ماه ک گذشت من ی دوستی داشتم میومد خونه ما باغ رفتیم تا بعد از چند ماه ازدواج کرد بعدش دیگه با زنش میومد تنهای بعضی وقتا مسافرت می رفتیم باهم چیزی ندیدم ازش تا یروز اومدم یکی از گوشیم نیست پرسیدم از خانم گفت منم ندیدمش شیطون قایمش کرده بود با گوشی من با اون پسره ارتباط داشتن تا یروز بیرون بود بدون اینکه در اتاقش بزنم یواشکی در باز کردم دیدم لخت کرده باشورت خالی رو بغل خوابیده هول شد یهوی از اونجای که سینش بزرگه گوشی دیدم زیر سینه هاش گذاشت بهش گفتم بیا بیا چی گذاشتی اونجا نمیدونست چی بگه ازش گرفتم گوشی دیدم هنوزقطع نکرده بود پسره گوشیو میخواستم باش صحبت کنم قطع کرد بعد گوشی برداشتم گفتم آخرین بارت باشه
اونم قبول کرد دیگه با اون پسره قهر کردم یه مدت خونه نمیومد
بعداز ی مدت اومده ی گوشی برای خانمم خریده باز با هم ارتباط داشتن و شبا ک من نبودم میومده خونه چون همسایه بود میدیدم زیر گردنش قرمزه سینه هاش نمیدونستم چیه اخه سنی نداشتم تجربش نکردم میگفت اشپزی میکردم روغن ریخت رو ی من ولی اخلاقش کمی عوض شد کم کم زیاد بهم نمیداد یا بهم میداد کلا حال نداشت خیس نمیشد مثل قبل کلا ابش نمیومد بهم میگفت سریع ابت بریز
بهش شک کردم بعداز یه سالی دوربین گذاشتم ی شب گفتم من میرم مسافرت با دوستم اونم گفت برو از غروبی من زدم بیرون ساعت 11شد
من دوربینو چک میکردم داشت پیام میداد حرف میزد بای گوشی دیگه
بعد رفت حموم اومد بیرون خودشو آرایش کرد لباس تنگ پوشید روی مبل توهال نشست پیش تلویزیون دیدم اون پسره لباس شیک ومرتب کرده اونم اخه سنی نداشت 18 سالش بود پسره
هنوز خط ریشش کامل نشده
اومدم در حال باز کرد کلید بهش داده بود رفت داخل بغل هم کردن بوس و اینا
بعد روی مبل نشستن بغل هم لب. و سینه هاش دراورد میخورد یا ساعتی شد دیدم پسره لباسشو درآورد شلوارش خیلی تنگ بود نتونست بکشه بیرون ازم کمک خواست اونم بلند شد شلوارشو کشید پایین شورت مشکی تنگ پوشیده من فکر میکردم پسره چیزی نداره از رو شرتش معلوم بود سیخ کرده حسابی تو کف بود یهویی زنم از رو شورت باکیرش ورمیرفت بعد پسره نشست رو مبل شورتش کشید پایین باورم نمیشه ی کیر سفید دراز داشت و شق بود خودمم دلم خواست ک بزنه تو کس زنم جیغش در میاره فکرنمیکردم پسر 18 سال اینهمه کیرداشته باشه اولین باره میبینم زنم برای همین راضی شده ک بهش بده کیرش دیده بود چون قبلش تو باغ ک میرفتیم با شورت نازک توی استخر باغ شنا میکردیم باهم
بعضی وقتا کمی نیم خیز بود کیرش زنمم ام هوس کیرش کرده بود اونم چون بدن زنم دیده بود توی استخر سینه هاش اینا بزرگ بودن سخت دنبالش بود ک تورش کنه
خلاصه روی مبل نشست و زنم شروع کرد به ساک زدن تا حسابی خیس کرد بعد روی مبل ب حالت سگی قمبل کرد پسره ام وایساد کیرشم سفت شده بود عجیب من خودم شهوتی شدم داشتم می دیدم یواش یواش گذاشت لای کسش فشار میداد زنم چون کم سن بود کیرم به اندازه اون پسره نبود کوتاه و ریز تر برای همین هنوز تنگ بود داشت جیغ میکشید اونم یواش یواش تا نصفه می برد میاورد بیرون تا چن دقیقه همینجور کلا کرد داخلش وای چ حالی میکرد اخ اوخ میکرد عجیب داشت حال میکرد ی 20 دقیقه همینجور کرد دیدم ابش اومد ریخت رو کونش با چه فشاری میاد بیرون خیلی آب داشت بعدش رفتم حموم اومدن شورتشون پا کردن نشستن کنارهم ساعتی گزشت باز شروع کردن اینبار راحتر رفت توکسش ولی هفتی خوابید پاهاش بالا بود پسره هم میزد اینبار بیشتر زد بعدش رو شکم خوابوند از پشت خوابید روش تا یه ساعتی آبش اومد باز ریخت روی کون سفیدش منم از بس حشری شدم همونجا باکیرم ورمیرفتم و ابم ریخت
تا ساعت 4 پسره پیشش بود بعد رفت صبح من رفتم ساعت 10 اینا خواب بود بیدارش کردم بهش گفتم بیا ی حالی بهم بده دیشب ازت دور بودم دیدم که زیر گردنش سینش رونش کمی قرمز شده اونجا دیگه فهمیدم ک چن وقته دروغ بهم میده میگفت روغن روی من ریخته فهمیدم این همه وقت می رفته کس میداده براش لیس میزدن قرمز میشده
بهم گفت حالم خرابه نمیدونم احساس میکنم مریضم فیلم بازی میکرد هیچی منم بهش گفتم بایدبیای میخواستم ببینم بعد از کردن کسش چ شکلی میشه
مجبور شد بهم بده سیخ کردم هفتی زدم توش ولی کلا خشک بود داخل کسش و پاهایش برای من بالا نمی برد دیگه حساب کار دستم اومد ک میرفته این همه وقت می داده ب اون پسره اون یکی گوشیش ام گرفتم ازش دیگه چیزی نداشت
هرچی بهش میگفتم نرو با این فایده نداشت تا اینکه ی مدت کار نمیکند بعد یروز شب برگشتم خونه دیدم نیست
گشتم اینطرف اونطرف نبود رفتم بالی بوم خونمون نشستم دیدم ساعت 4 صبح ی ماشین جلو خانه ما سرعت کم کرد ی نفر پیاده شد بدو بدو رفتم پایین نرسیدم بهش ولی زنم با لباس شیک و چهره ی پریشان ب من نگاه کرد گفت تو کج

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


سکس همیشه در کمین است

#عاشقی #میلف

درود به همه دوستان داستان دوست
یه چند وقتی میشه میام اینجا و داستان های اینجارو میخونم و همیشه تو فکر این بودم داستان هایی که برای خودم اتفاق افتاده رو با شما به اشتراک بزارم
و این شد که این داستان رو دارم مینویسم براتون
من الان بیست و هشت سالمه و این داستان زمانی اتفاق افتاد که من 23 یا 24 سالم بود
یک سالی بود که تو یک کافه کار میکردم و به خاطر شرایطی که داشتیم تو کافه زیاد نمیتونستیم با مشتری هامون تیک بزنیم و دست و بالمون بسته بود
من تو اوقاتی که تایم استراحتم بود میرفتم تو اینستا میچرخیدم و چند تا عکس لایک میکردم
به یه اکانتی بر خوردم که عاشق کلیپ های عشقی بود و این حرفا و چون تو کپشن زده بود فلان شهر فهمیدم هم شهری ماست و اینکه یه خانومی هست 37 ساله
منم فالوش کردم و حدودا چند ماهی دنبالش میکردم ولی به خودم اجازه نمیدادم برو پی وی چون از این آدمای کس لیس نیستم
ولی همیشه عکس هاشو لایک میکردم و استوری هاشو میدیدم
یه روز دیدم یه نوتیف اومد رو گوشیم رفتم باز کردم دیدم بهم پیام داده سلام هستی ؟
منم پشمام ریخته بود که چی شده این بهم پیام داده
منم سلام کردم و گفتم اره جانم
گفت آره ممنون که لایک میکنی و ازم حمایت میکنی یه چند وقتی هست میبینم لایکم میکنی و خواستم بیام ازت تشکر کنم
واز اونجایی که من عکسام تو پروفایلم بود دیده بود و خوشش اومده بود از من و یه مدتی بود میخواست بهم بگه که اومده بود پیویم
خلاصه منم گفتم خواهش میکنم و این حرفا که ادامه پیدا کرد چت کردنمون و از اونجایی که من هنوز باهاش صمیمی نشده بودم یکم سخت بود که خودمونی بشم
اونم از این که من مخشو نمیزنم شاکی شده بود و منی که سنم از خیلی کمتر بود خایه نمیکردم که چیزی بگم بهش که یو گفت نمیخوای شمارمو بگیری ازم ؟
بیچاره انقد معطلش کرده بودم خودش به سطوح اومده بود منم از خدا خواسته گفتم نیکی و پرسش ؟ هاها
بعد شمارشو گذاشت گفت فقط روزا زنگ بزن حرف بزنیم شبا نمیتونم منم گفتم مشکلی نیست و گذشت روز بعدش دیدم تو واتساپ زنگ زده تصویری . منم تا اون موقع حتی ندیده بودم قیافشو یه جورایی چشم بسته قبول کردمش
که جواب دادم از حق نگذریم خوب چیزی بود
موهای بلوند رنگ شده و دماغ عملی فیس کشیده و معمولی در حد خودش و سنش خوب مونده بود یکم با هم حرف زدیم و من قلبم تند تند میزد چون اولین بار بود داشتم باهاش حرف میزدم
بعدا خودشم همینو در مورد من میگفت که اونم همین حالتو داشت
خلاصه بعد اشنا شدن یه ربع حرف زدن و خندیدن بهم گفت که کجای شهر خونشون هستو چه روزایی میتونه بیاد منو ببینه و من خیلی مشتاق بود که زودتر از نزدیک ببینمش
ازش خدافظی کردم گفتم من باید برم سر کارم باز تماس میگیریم برای هماهنگی ها
بعدش کلا پیام بازی میکردیم
اون روز خیلی روحیه گرفته بودم که بالاخره با یکی که یه جورایی شوگر هم بود آشنا شدم و از سن پایین تر من گرایش به سن بالاتر از خودم داشتم همیشه
روز موعود فرا رسید صبح بهم زنگ زد گفت که اگه بخوام بیام ببینمت نمیتونم بیام جای تو من غروب میخوام برم سر مزار توام بیا اونجا همو ببینیم و بیا و یه فاتحه بخون و تابلو هم نمیشه و این حرفا منم گفتم اوکی هر جور راحتی
ما هم رفتیم دوش گرفتیم و سانتال مانتال کردیم به خودم کلی رسیدم لباس خوابمو پوشیدمو یا علی مدد
یه هدیه کوچیک هم تو راه گرفتم این ترفند خوبیه تو قرار اول یادتون باشه یه هدیه کوچیک بگیرین طرف شیفته شما میشه
من رسیده بودم سر مزار زنگ زدم بهش گفتم کدوم قسمتی و رفتم پیشش دیدم با خواهرش اومد و اونم ازش دو سال بزرگتر بوده و من پشمام ریخته بود که چقد با هم اوکی هستن که اونم میدونه من میخوام بیام اونجا ببینمش
خلاصه نشستم یه فاتحه خودم واسه باباش و یکم حرف زدیم همونجا خواهرش واس اینکه ما حرف بزنیم ظرف خالی آب رو گرفت که مثلا بره آب بیاره یه چرخی بخوره
منم کلی حرف زدم و اینا هدیه هم بهش دادم کلی خوشحال شده بود راستی اینم بگم یه دو ماهی بود که پدرش فوت کرده بود
بعدا بهم گفت که این هدیه ای که بهش دادم کلی حس خوب بهش داده بود و از دپرسی درش آورده بود
خلاصه همون شب بهم زنگ زد حرف زدیم دوباره . معلوم بود بجا این که من تو کفش باشم اون تو کف من بود بهم گفت چون از وقتی پدرش فوت کرده اومده خونه مامانش اینا زندگی میکنه و از اون مراقبت میکنه خونه خودش تو یه شهر اطراف بود
و اگه میخوام بیام ببینمش میتونم برم خونشون
و واسم توضیح داد که مامانش یه بیماری داره با عصا راه میره و به سختی راه میره
و کلا تو یه اتاق دیگست و شبا زود میخوابه و من میتونم برم اونجا
خلاصه منم تو کونم عروسی بود
قرارمون بود دو روز بعدش
از سر کار که تعطیل شدم رفتم خونه دوش گرفتم دم و دستگاه رو قشنگ صاف و صوف کردم میدونستم خبری میشه
واس همین کارارو رسیدم تو راه یه شام هم گرفتم کاندوم هم

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


از داروخانه گرفتم و رفتم سمت آدرسی که داده بود
رسیدم سر کوچشون یه کوچه بن بست بود که ورودی کوچه رو نرده کشیده بودن زنگ زدم اومد سر کوچه گفت سریع بدو بیا تو خونه که همسایه هامون فضولن از پنجره نبینن منم خایه کرده بودم
یکم ترسیدم بعد که رسیدم تو خونشون خیالم راحت شد رفتم تو سلام و احوال پرسی دیدم چراغ اتاق پذیرایی خاموشه
و آروم حرف میزنه میگفت مامانم او خوابه گفتم تابلو نشه پاشه بیاد اینور گفت نه پیره قرص خواب میخوره تا صبح بیدار هم نمیشه گفتم اوکی
زمستون هم بود هوا سرد بود رفتم نزدیک بخاری نشستم تا گرم بشم گفت برم برات چایی بریزم
منم نشسته تو فکر این که چطوری بحث رو ببرم سر اصل مطلب و شروع کنم البته بگم از قبل تو چت یکم سکسی حرف میزدیم و راحت بودیم از این نظر
خلاصه چایی اورد و خوردیم یکم حرف زدیم بعد شامی که خریده بودم و خوردیم منم از بس استرس داشتم غذا از گلوم پایین نمیرفت یه جوریم شده بود
دوستان احتمالا میدونن چی میگم خلاصه یه مدت گذشت و گفت هوا خیلی سرده بیام کنارت بشینم حرف بزنیم اومد دقیقا کنارم نشست
دستاشو گذاشت تو دستام یکم فاز عشقولانه داشت منم فقط تو فکر کردن خخخ ضربان قلبم بالا رفته بود اونم فهمیده بود خودشو هی میچسبوند به من
منتظر بود من شروع کنم منم گفتم بهترین کار اینه که از بدنش تعریف کنم
چون تاریک بود یکم پرو تر هم شده بودم
گفتم از رو عکس و تصویری زیاد معلوم نبود عجب ممه های خوشگلی داری و خندیدم
یکم خندید و گفت جدی میگی ؟ گفتم اره از وقتی اومدم چشامو گرفته . همش خیره میشم بهش گفت مرسی عزیزم خیلی اروم خودشو بهم چسبوند جوری که ممه هاش کاملا تو بغلم بود
منم گفتم میشه دست بزنم گفت البته که میشه
دیگه دستور صادر شده اره رو که گرفتم عملیات والفجر 1+12 شروع شد خخخ کم کم شروع کردم به مالیدن معلوم شد که خیلی حشری هست
همونطوری که میمالیدم هی چشاش خمار تر میشد
یکم که مالیدم گفتم میتونی تی شورتتو در بیاری این خوشگلا رو ببینم گفت اوکی و در آورد و منم مثل کسخلا فقط داشتم ممه هاشو میمالیدم چون عاشق ممه هستم
از خود بی خود میشم
بد دیدم همه چی اوکی شده دیگه دستمو گذاشتم پشت سرش شروع کردم به لب گرفتم اونم از خدا خواسته چطور لبامو میخورد معلوم بود چند وقتی با کسی نبوده بعد حشری بود
تو قرار اول اینطوری میخواد بده
اومد رو پام نشست رو به من شروع کردیم به لب بازی مثل وحشیا لب و زبون همو میخوردیم منم دستمو برده بودم از پشت سوتینشو باز کردم کل ممه هاش یهو افتاد بیرون سایز هفتاد و پنج بود
بعد شروع کردم به خوردن ممه هاش به به جاتون خالی هم خوش بو بود هم خوشمزه هرچی ممه میخورم سیر نمیشم یه ده دقیقه ای فقط ممه هاشو میخوردم هی اینوری رو میک میزدم بعد میرفتم
سراغ اونوری
گفتش خسته نشدی ؟
گفتم کی من ؟ هه من تا صبح ممه بخورم خسته نمیشم و هر دو تا شروع کردیم به خندیدن
بعد بند شد دست منو گرفت گفت بریم تو اتاق خواب
رسیدیم به اتاق رفت رو تخت دراز کشید رفتم که چراغ رو روشن کنم گفت لطفا روشن نکن با چراغ خاموش بیشتر حشری میشم
منم پشمام ریخته بود آدم تو چراغ خاموش جایی رو نمیبینه که سوراخم بزور میتونه پیدا کنه خخخ
خلاصه شروع کردم شلوارشو در اوردن یه شلوار جین پوشیده بود تنگ و چسبون
هر چی از خوش بو بودن این دختر بگم کم گفتم خیلی آدمو حشری میکرد حتما به خودتون برسین بچه ها
خلاصه منم چون تو سکس خیلی با حوصله هستم سریع نمیرم سر اصل مطلب طرفو دیوونه میکنم
شروع کردم دست کشیدن از پاهاش تا بالا رو ممه هاش بهش گفتم میخوای اول یکم ماساژت بدم بدنت نرم بشه اونم از خدا خواسته گفت اره
گفتم پس رو شکمت بخواب فل فور چرخید به سمت شکم منم رفتم رو باسنش نشستم و شروع کردم به ماساژ دادن با دقت از بالا به پایین بعد قشنگ کمرشو ماساژ دادم بعد رسیدم به شورتش درشون اوردم بعدش یکم کونشو ماساژ دادم رسیدم به اصل داستان
یکم پاهاشو باز کرده بود از لای پاش او کس خوشگلش زدش بیرون اولین تصویری بود که از کصش میدیدم
بی مو تمیز شیو شده معلوم بود میدونست که میخواد امشب بده
به خودش رسیده بود
یه کس تر و تمیز خوشبو یه نمه هم تپل منم انگشتمو که کشیدم روش یه اه کشید .و دیدم به به خیس خیس
یعنی آب بود که ازش میومد بیرون فهمیدم طرف خیلی حشریه شاید از منم بدتر بود بعد کلی با انگشتم روشو ماساژ میدادم و میکردم توش اونم دیگه صداش در اومده بود بهش گفتم برگرد
اونم برگشت و پاهاش و یکم دادم بالا و شروع کردم به خوردن کس نازش و اونم دیگه داشت دیوونه میشد ازونایی بود که زود ارضا نمیشه قشنگ معلوم بود
یه پنج دقیقه ای خوردم براش
گفت کیر میخواد کصم منم گفتم اوکی
بلند شدم و لباسامو در اوردم و کاندومم رو از جیبیم اوردم بیرون اونم اومد جلو کیرم و گرفت تو دستاش و چون هوا سرد بود دستاش کلی سرد بود میزد به کیرم می خوابید ب

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

02 Dec, 18:56


ا بودی بهش گفتم این کیه گفت به نظرت کیه نمیدونم
گفت این همون دوست قبلیم گفتم مگه حرف نمیره تو سرت ب من گفت ک من عاشق کیرش شدم نمیتونم اگر یه هفته منو نکنه حالم بد میشه باید زیرش بخوابم
اگ منو دوست داری بزار برم باهاش منم گفتم خب اشکال نداره ولی من ی دوستی دارم ک اونم خواهرش میاره برام میکنمش اونم 16 سالشه ولی خوبه کیرش از من بزرگتره
ب اونم بده چون میدونستم اونم عاشق کون زنم شده بود همیشه میومد خونمون چشاش روی کون زنم و سینه هاش بود زنم گفت من روم نمیشه چجوری بهش بگم خجالت میکشم گفتم من بش میگم بهت پیام بده
دیگه خودش پیام میداده ب زنم منم نمیدونستم تا چن وقت گذشت بهش گفتم چیکار کردی باهاش گفت هیچی هنوز پیام خالی میده بعد از گذشت چندماه اومدم بیرون شب آخر وقت باز با گوشی دوربین توخونه چک کردم دیدم ک پسره دومیه هم اومد تو خونه ولی ب من میگفت پیام خالی میده
دیدم نشست کنارش رو مبل بعد هم کلی لب و اینا ازهم گرفتن پسره لخت کرد سیخ بود کیرش پسره ایستاده زنم رو مبل نشسته داشت ساک میزد براش تا حسابی خیسش کرد بعد قنبل کرد رو مبل یواش یواش گذاشت در کسش
یهویی فشار داد جیغ میزد و اخ و اوخ حسابی کرد ولی ابش نریخت یه ساعت داشت میکرد اب زنم اومد اونم درش اورد رفت حموم کرد رفت بیرون از خونه مون یه ساعت بعدش رفتم هنوز بیزار بود زنم گفتم چکارمیکنی نمیخوابی گفت نمیدونم خوابم نمیاد لخت بود کیرم شق شد گفتم بیا برات بزنم کمی حالت جابیاد بعد با هم بخوابیم میگفت من حال ندارم نمیدونم چی صبح بت میدم بازور گرفتمش زدم توکسش روشکم خوابید ولی تاحالا توعمرم اینقد حال نداده بود کسش خیس و نرم بود عجیب بش گفتم چیکار کردی این همه نرمه کست گفت خودش ای داره من فهمیدم پسره ریخته توکسش ک اینقدرخیسه کیرم دراوردم گفتم حرف مفت نزن یکی کرده ریخته توش ک اینقدر خیسه اصلا اب منی معلوم بود گفت بهت بگم چیزی بهم نمیگی گفتم ن راحت باش
گفت ک اون دوستت الان سه ماه میاد منو میکنه حسابی بهم حال میده اون دوستم اولیم فعلا نمیرم باهاش فعلا اینو دارم بسمه
خیلی بهم حال میده وکیرش تاصب منو بکنه شل نمیشه الان.4بار ریخت توکسم ولی باز سیخه دیگه مثل این کیرم نمیاد خلاصه باگذشت یک ساله الان پسره هنوز میاد شب زنم میکنه دیشب ساعت 1 اومد کسش کرد حسابی حال داد و رفت میخوام بگم کسی عاشق زنش باشه هیچ وقت بخاطر ی خیانت یا ی حرفی ی چیزی نمیاد ولش کنه من الان هر روز بیشتر عاشقش میشم دوستش دارم و با اون دوست پسره دونفری میکنیمش اون خواهر پسره هم میکنم البته چون مجرده از کون بهم میده ولی باز تنگه حال میده
نوشته: امیر

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:37


@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020
زاپاس داستان کده

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:36


بود. دم داشت بوی عرق میداد. یه جوری بود. مثل باشگاه بدنسازی که از دم در میری تو دیدین چه گرما و دمی داره همونجوری بو و گرما داشت داشت. دوتا از اون یارو ها نشسته بودن سیگار میکشیدن. دوتا دیگه شونم توی حموم بودن صدای دوش می اومد. مامانم هم معلوم بود زیر دوش بوده خشک کرده بود کنار هال نشسته بود ولی ی جوری بهم ریخته و رنجور. چشمم داخل اتاق افتاد. دیدم دو تا پتو روی هم پهنه داخل اتاق چند تا بالشت روشه یه شورت اون کنار افتاده بود و همون کرمی که تو دست اون یارو بود. سعید آقا غذاها رو از من گرفت. همو لحظه یکی در زد. یکیشون پاشد درو باز کرد. همون مرد چاق که فکر کنم صاحبخونه یا سرایداری چیزی بود گفت بوی ساندویچ اومد اومد دنبالش رسید اینجا. هی خنده میزد .یه بسته قرص داد دست پسره منو ندید پشت در گفت بیا بگیر زنگ زدی بیرون بودم رفتم براش گرفتم. با لبخند گفت مگه چکه کرده توش؟ پسره گفت اوه وضع خرابه . اااارهههه. چن بارم چکه کرده. گفت طوریش شد کس دارم بچه رو بندازه. پسره با چشماش یه اشاره ای کرد گفت: نامحرمم هست اینجا. بهش فهموند که من هستم (برام عجیب بود که بهم گفت نامحرم. انگار تو اون اتاق همه محرم مامانم بودن الّا من) خندیدن. مرده گفت: عادیه. چند تا پسر با یه میلف چکه نکنه چیکار کنه؟(من بچه بودم نمیفهمیدم چی میگه) بعد بلند خندید و رفت. اون رفت پسره قرص و داد به مامانم یه لیوان آب گذاشت جلوش. مامانم گفت نمی خوام. گفت بخور که شکل نگیره( اون موقع اینو هم نمی فهمیدم چی شکل نگیره) برخلاف اون چیزی که فکر میکردم که اونجا می خواهیم غذا بخوریم سعید آقا غذا ها رو جدا کرد چند تا رو گذاشت رو اپن مامانم بلند شد ما هم با چن تا غذا اومدیم بیرون. دیگه نه خداحافظی ای نه هیچی. ما رو رسوند خونه. هنوز تمام صحنه هاش یادمه بعد چند سال.
نوشته: مهراد
@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:36


اشت با چند تا استکان کنارشون. دوره زده بودن. اون زمان نمیدونستم عرقه تو بطری. اخه دیدم یه جوری می خوردنش. برام سوال بود چرا آبو تو استکانهای اونقد کوچیک با چیپس میخورن. همه ساکت شدن احساس کردم ی جوری جو سنگینه. یه نگاه هایی همدیگه مینداختن. سعید بهم گفت خب من و مهراد میریم شام بگیریم زود بیایم. بلند شد بهم گفت پاشو بریم شام بگیریم . من بلند شدم نگاه کردم دیدم مامانم نشسته تکیه داده به دیوار. گفتم پاشو. سعید گفت مامانت کجا بیاد؟ با هم میریم دیگه. گفتم پس من نمیام. سعید گفت بیا بریم مامانت اذیت میشه این همه پله رو بیاد پایین. که چی؟ سه نفر برن چیکار ؟ میخوام تا همین سر خیابون بریم شام بگیریم زود برگردیم . هوام که سرده. باشه دوتایی میریم زود میایم. دو تا مردیم دیگه. مامان اینجا باشه ما زود میایم… خلاصه از من رد کردن و از سعید آقا اصرار. مامانم هی به سعید نگاه میکرد نیم خیز شد که بلند شه. سعید به مامانم گفت شما نمی خاد بیای بمون ما الان میگیریم میایم. خواسته بچه رو زود قبول نکن. انگار داشت به مامانم میگفت چجوری تربیتم کنه. من اونجام تعجب کرده بودم که چرامامانم بلند نشد. می خواست بیاد ولی از سعید آقا حرف شنوی داشت. من و سعید از خونه اومدیم بیرون از پله رفتیم پایین. دم در یهو یادم افتاد کاپشنمو جا گذاشتم. سعید آقا تو ماشین بود. من زود برگشتم بالا. خونه شون خیلی قدیمی بود فقط یه اتاق داشت و آشپزخانه کوچیک. با خودم میگفتم چجوری 4 نفر ادم اون تو زندگی میکنن. آخه در خونه هم یه جوری بود که از بیرون باز میشد. برگشتم رسیدم طبقه سوم دیدم یه مرد چاقی دم در خونه س. اونو میدیدم ولی داخل خونه رو نه. سرشو برده بود اونور در نمی دونم چی مرد پرسید ولی داشتن بهش میگفتن مهمون داریم. خندید گفت: عه مبارک باشه، جوونید دیگه فول انرژی فول کیف فول تخم خوش بگذره. یه نگاهی اونور کرد گفت: ای شیطونا خوب شکاریه. معلومه بچه داره. دفعه اولشه که اونجوری کز کرده؟ پسره صداش اومد گفت اره. مرده گفت عادت میکنه. (رو کرد به مامانم گفت) امدی لونه گرگا سفت نگیری خودتو که اذیت میشی. اینا همه پُرن حالا حالا کار داری. بار اولته طبیعیه هر زنی ترس داره. بازم خندید بعد گفت: فقط کفشاتونو بزارید داخل. درو بست و برگشت رفت. منو توی تاریکی راه پله ندید خودمو قایم کرده بودم. پشت سرش من رفتم داخل. درو که باز کردم دیدم دو تا از پسرا رکابی شونو در آوردن. همشون وایساده بودن. تا منو دیدن جا خوردن یکیشون اسمش مجید بود گفت چی شده پسرم؟ گفتم کاپشنمو فراموش کردم. یکی دیگشون همونی که گفتم شورت پاش بود تو آشپزخونه بود داشت از کابینت چیزی ور میداشت اومد بیرون یه تیوب مثل خمیر دندون دستش بود. جلو شورتش برجسته شده بود. یه چیز خیلی گنده. شق نبود ولی شلنگی شده بود. یکی دیگشون توی اتاق داشت پتو پهن میکرد. همشون جا خوردن ی لحظه واستادن. مامانمو ندیدم فکر کنم دستشویی بود چون چراغش روشن بود. یارو کاپشنمو داد دستم گفت سعید آقا کجاست؟ گفتم پایین. گفت بهش بگو غذا رو گرفت اول زنگ بزنه. من همینجور که نگاهشون میکردم اومدم بیرون. داشتم از راه پله ها میومدم پایین صدای قفل کردن در رو شنیدم. درو قفل کردن. اومدم پایین ولی همش ذهنم تو خونه بود. سوار ماشین شدیم. به سعیدآقا گفتم اونا گفتن زنگ بزنید. راه افتادیم .از سر خیابون که رد شدیم دیدم سرخیابون نه رستورانی هست نه ساندویچی هیچی. جلو چند تا رستوران پیاده شد و رفت و می اومد می گفت غذا ندارن. خیلی دور شدیم الکی توی خیابونا میچرخیدیم. میگفت باید یه رستوران خوب پیدا کنم. کلن اومده بودیم تو منطقه بالاشهر. یعنی اینجوری بگم نیم ساعت چهل دقیقه تو راه بودیم تا یه ساندویچی رفت و ساندویچ گرفت. اومد تو ماشین بهش گفتم میشه گوشیتونو بدین سعید آقا به مامانم زنگ بزنم ببینم چی نیاز داره؟ یه خنده ای زد گفت مامانت الان هیچی نیاز نداره پسرم. گفتم اخه مامانم هات داگ خوشش نمیاد. یه لبخندی زد زیرلبی گفت: چه خوشش بیاد چه نیاد هات داگا رو باید بخوره امشب.چه معنی داره زن از هات داگ خوشش نیاد؟ توی ماشین که بودیم سه چهار بار زنگ زد بهشون. هم زمانی که داشتیم می رفتیم سمت رستوران زنگ زد هم بعدش که غذا گرفته بودیم. زنگ که میزد چیزی نمی پرسید فقط میگفت چخبر؟ صدای اونور رو نمی شنیدم ولی نمی دونم چی می شنید که لبخند میزد پشت تلفن سعید آقا. یه بار که زنگ زد گوش داد یکم، فقط خندید گفت اوه چه شیهه میکشه پنجره باز نباشه. غذا گرفتنمون نزدیک دو ساعت طول کشید. ما دور خیابون می چرخیدیم . الکی راهرو طولانی میرفت . مثلا دور برگردوند رو میکرد از میدون دور میزد. یه بار موبایل سعید آقا زنگ زد. گفت باشه توی راهیم. دیگه گازو گرفت رفتیم سمت خونه. غذا ها نصفش دست من بود. از پله ها رفتیم بالا. درو باز کرد خونه گرم

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:36


جلوم مخ مامانمو زدن

#سکس_گروهی #بیغیرتی #مامان

6 ساله که بودم بابام جدا شد و من تک بچه م. مامانم خیلی بهم میرسید ولی وقتی بابام جدا شد رفتارهای مامانمم تغییر کرد. باشگاه میرفت به خودش میرسید تا همین قبل کرونا مرتب باشگاه میرفت. یه همسایه داشتیم به اسم سعید آقا. زن بچه داشت . کرمانی بود. اون کارای مارو گاهی وقتا انجام میداد بهش میگفتم عمو. خرید میکرد واسه ما. هم خرید میکرد هم می آورد دم در خونه یا قبض میخواست ببره پرداخت کنه مال ما رو هم انجام میداد. با همون بچگیم برام ادم مهربونی بنظر میومد و عجیب. مثلا به مامانم میگفت شهلا خانم من دارم میرم نون بخرم چن تا میخاین اینا. یا خرید می کرد می آورد یا ما رو میبرد پاساژ خرید کنیم چون محل خرید خارج شهره. فروشگاه کوروش بزرگیه همه جور جنس داره. یه وقتایی هم می برد دور بزنیم. یک عصر اومد دنبالمون که بریم پاساژ گفت میخوام برای خودم خرید کنم شمام بیا. البته به مامانم گفت منم که بچه بودم چون روز قبلش مامانم قول داده بود کفش بگیره نگرفته بود از دیروزش لج بودم بهونه اوردم و گریه میکردم که منم میخوام بیام. ناچار باهاشون رفتم. توی پاساژ خرید کرد و مامانم چیز زیادی نخرید دو تا آب معدنی بود و خرده ریزه. توی طبقات پاساژ می گشتیم. بنظرم رسید وقت تلف می کنیم. من به مامانم گفتم بریم ولی به حرفم گوش نمی دادن. اومدیم پایین نزدیک دم در واستادیم. نمیدونستم واسه چی وایسادیم چرا اینجاییم نمیریم خونه. انگار منتظر بودیم. من یه گوشه نشستم سردم بود. چند تا یارو اومدن حدود 25 سال اینا با سعید دست دادن. هوام سرد بود با کاپشن می لرزیدم. اونا واستادن و با سعید حرف میزدن مامانمو نگاه میکردن. مامانمو هیچی نمی گفت اونام به مامانم چیزی نمی گفتن ولی نگاش میکردن. مثل آدمای معذب بود مامانم. مثل کسایی که انگار چیزی ازش میخوان. یه چند دقیقه ای بودن و رفتن. سعید اومد بهم گفت پاشو برسونمت خونه مامانت یه مهمونی هست باید بره. تو ماشین که نشستم گفتم من خونه نمیرم. لج کرده بودم. از مامانم بخاطر کفش نخریدن شاکی بودم. سعید گفت تو رو میزارم خونه خریدها رو ببر. ما زود میایم. کفش هم فردا می گیریم من گفتم نه خونه نمیرم. دیگه ساکت شدن. مامانم بهش گفت خب منم میرم سعید گفت نه مراسمشونو باید بری. تو رو دعوت کردن. واسه ما جمع شدن. منتظرن. من به حرفاشون گوش میدادم. مامانم گفت خب یه فرصت دیگه. سعید گفت نه فرصت دیگه نمیشه. منتظرن هماهنگ شده. بعد سعید رو به من کرد گفت یه تولده مامانتو دعوت کردن تو رو میرسونیم خونه زود برمیگردیم. من فقط رو یه پا وایساده بودم که خونه نمیرم. یه خورده بهم نگاه کردن سعید حدس زد که باز مامانم میخواد بگه نه . مامانم میخواست کنسلش کنه گفت بریم که لباسامو عوض کنم. زود گفت نه نمیشه. اونجوری نگاه نکن میدونم اولته ولی اخرش چی باید که بریم اونجا. مامان گفت خب لباسامو عوض کنم. سعید آقا خندید نگاه مامانم کرد گفت اونجا لباس نیاز نداری. یه خنده ای زد. من تعجب کردم که چرا این حرفو زد چون تو مهمونی لباس مهمه.گفت کاریه که باید بشه دیگه دیر یا زود. زود تموم میشه میریم. تو خیابون رفت سمت پایین شهر. نیم ساعت بیشتر راه بود. یه خونه بود سه طبقه قدیمی بود. ماشین رو دم در خونه پارک کرد و زنگ طبقه سه رو زد. در باز شد از پله ها رفتیم بالا. آسانسور نداشت. یه دری رو زنگ زد در باز شد یکی از همون پسرها که توی پاساژ دیدم درو باز کرد منو که دید یکم تعجب کرد. فقط شورت پاش بود و یه رکابی تنش. رفتیم داخل یکی دیگه شون هم اومد دم در. شلوارک داشت میخواست با مامانم دست بده ولی مامانم دست نداد. همونایی بودن که تو پاساژ دیدیمشون. دوتای دیگه شونم نشسته بودن داشتن قلیون میکشیدن. با همون لباس خونگی بودن. رفتیم نشستیم تلویزیون روشن بود داشت سریال قهوه تلخ رو نشون میداد. احوال مامانمو می پرسیدن. من تعجب کرده بودم چطور تولدیه نه کیکی هست نه شرشره ای.چرا تولد اونجوری؟ چرا کس دیگه ای نیست؟ با خودم گفتم اولشه مهمونای دیگه میان ولی خب میگفت چرا لخت این یارو ؟ بقیه شونم با لباس خونه بودن.پسره جلو مامانم با شورت بود حتی وقتی رفتیم تو هیچی پاش نکرد.خجالت هم نکشید. راحت نشست جلو مامانم یعنی اون لحظه ذهنم صد درصد خطا داده بود که ینی چی. تا حالا ندیده بودم مردی جلو مامانم با شورت باشه و خجالت نکشه خودشو نپوشه. غیر از لب دریا. یه ده دقیقه گذشت داشتن حرف میزدن از مامانم چرت و پرت می پرسیدن. چجوری رسیدین؟ راه که دور نبود؟ چند سالتونه؟با سعید حرف میزدن و هی مامانمو نگاه میکردن لبخند می زدن. نگاهاشون ی جوری بود. ساکت میشدن باز منو نگاه میکردن. مامانم معذب بود بینشون سرش بیشتر پایین بود. انگار مثل جلسه خواستگاری بود. نگاه اونا نمی کرد. مگه سوالی بپرسن که بخواد جواب بده. اونا قلیون میکشیدن و یه بطری نوشابه بود وسط که آب د

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:36


خاطره کون دادنم تو اتوبوس

#سکس_در_اتوبوس #گی

خاطره واسه چهار سال پیش من خودم گی هستم از بچگی‌ام خیلی دوست داشتم این سکس آخرین بود که تا حالا انجام دادم من تو اینستا اسم شهر وشمارمو گذاشتم بودم بعنوان کونی که بتونم یکی بیا باهاش سکس داشته باشم خلاصه چند روزی گذشت چند نفری فقط در حد چت کردن باهم بودیم که یکیشون خیلی گیر داد که باید حتما تورو بکنم من از اصرار زیادی ترسیدم بهش اوکی ندادم من عکسهای مختلف تو اینستا میذاشتیم چند بارم بخاطر عکسهای خفن سکسی بلاکم کرد اینستا یک ماهی گذشت دوباره پست گذاشتم دیدیم دوبار ه اومد تو پیجم پیام داد بازم اصرارزیاد باعث شد که بهم عکس بدیم بعد عکس دادن قرار شد بهش خبر بدم که بیاد دنبالم چند روز گذشته همش باهم چت وحرفای سکسی می‌زدیم که یه شب دقیقا ده شب بود گفت بیام دنبالت من گفتم نه کجا این موقع شب گفتم من متاهلم نمیتونم عزیزم زنم شک می‌کنه باز اصرار کرد گفتم آخه کجا میخوای بکنی اینم بگم نمی‌دونستم که با اتوبوس کار می‌کنه گفت اوکی بدی نترس اتوبوسرانی تو شهری کار میکنم پنجره اتوبوسها پرده داره کنار خیابون می‌زنیم کسی هم شک نمیکنه گفتم باشه تا بخواد بیا من رفتم دستشویی خودم خالی کردم حسابی شیلنگ میکردم کونم پر آب میکردم تا کاملا کونم خالی بشه بعد لباس پوشیدم به خانمم گفتم میرم بیرون جای کار دارم میام بیچاره چیزی خاصی نگفت …بهم فهموند که زود بیام که تنهایی بابچه کوچک میترسم منم باشه دادم که زود برمی‌گردم ورفتم دیدم بله اونم اومده بود دنبال من میگشت که با دست اشاره کردم اومد سوار شدم یه نگاهی انداخت ویژه دستی به کونم کشید گفت بشین …نشستم یکم رفت جلوتر یجا خلوت که زیاد تردد نداشته باشه نگه داشت.درو بست پرده کشیده اتوبوس تاریک شده بود رفتیم ته اتوبوس که دیگه کسی نبینه …چند پیک عرق داد خوردم خودش کمتر خورد آزمون منم حسابی داغ شده بود دیگه نتونستم طاقت بیارم دست بردم به شلورش زیپ شو دادم پایین وایسادم ساک زدن جون هنوزم مزش تو دهنم هوس میکنم که بهش بدم اونم حین ساک زدن لباسامو درآورد کاملآ دیگه لخت مادرزاد شده بودم خودشم بعد من لباسامو درآورد با دست ش سرمو فشار میداد نگه می‌داشت تا تهش تو دهنم میکرد بهم فوش میداد منم میگفتم جون بگو فوشم بده میگفتم کیرت تو کوس زنم …زنمو بکنی…دربیار بزاری دهنم اونم بیشتر فشار میداد میگفت زن جنده زنت مال منه باید بیماریش من بکنمش میگفتم اره مال خودت هر دوتامونو بکنی جر بدی نزدیک نیم ساعت واسش ساک زدم نمیدونم چرا آبش نمیومد منم که مست شده بودم اصلا این نیومد بعد دیدم گفت بلند شو کرم آورد زد به سوراخ کونم جون گفت برگردد برگشتم رو پاهاش نشستم یکم کیرشو مالید لا پاهام بعد یهو یواش یواش دیدم سرشو کرد توش آنقدر مست شده بودم واقعا اصلا متوجه درد نشده بودم بعد که کامل کرد توش تند تند سرعت کردنشو زیاد کرد ده دقیقه کردم وفحشم میداد تا اینکه دوبار گفت برگردم واسش ساک بزنم برگشتم دوباره داشتم ساک میزدم که یهو آبش و کلا ریخت تو دهنم سرمو نگه داشت تا نتونم دبیارم ابشو داد به خوردم دهنم پر منی شده بود نتونستم نگه دارم بریزم بیرون یهو قورتش دادم یهو درآورد منم که دیگه ابشو خورده بودم دیدم داره کیرشو تمیز می‌کنه که تو اون مستی دوباره کیرشو خودم کردم تو دهنم تا بقیه باشم بخورم وای چه مزه میداد یک ساعتی طول کشید رفت و برگشتم وقتی رسوندم بعد یک ربع حالم خیلی دیگه خراب شده بود رفتم دستشویی می آوردم بالا به خانم گفتم یکم کره بده بخورم تا حالم بهتر بشه. خانم سرم غر میزد کجا رفتی چه کوفتی خوردی تو .حالت خوب بود از اینا منم دیگه بیهوش شدم تا خود صبح نتونستم برم سرکار اون روز چون خواب مونده بودم خلاصه ببخشید اگه نتونستم درست سرنوشتم بنویسم و. خوشحال میشم نظر بدین هنوز دنبال یکی هستم که باهاش سکس تو حمام امتحان کنم خیلی دوست دارم تجربش کنم دوستون دارم فعلا تا خاطره بعدیم…،،😋😋😋🥰🥰🥰
نوشته: من جواد و بکنم تو اتوبوس

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:36


گی برای اولین بار در شب با سن بالا

#سن_بالا #گی

سلام اسم من ارین هستش سفید با موهای لخت
و بدن خوش فرم از بچگی چند باری دستمالی شده بودم بخاطر همین یه خاطره تو ذهنم مونده بود بعده مدت ها عضو چت ناشناس شدم یه مرد 36 ساله آشنا شدم خیلی نزدیک بودیم ساعت یک نصف شب بود انقدر داغ بودنم بدنم میلرزید بعد گفت الان میتونی بیای تو ماشین واسم بخوری منم بعده یکم لاس زدن بهش اعتماد کردم رفتم بیرون لباس سویشرت پوشیدم سرد هم بود بیرون منتظر موندم تو پارک محلمون تا بیادش اومدش دیدم یه دویست شیشه
اینم بگم بعد یک ربع رسیدش وقتی رسید خیلی استرس و هیجان داشتم چون هم یک شب بود هم یه مرد غریبه وقتی سوار شدم یه آدم خوب و امروزی بود بعد چند دقیقه حرف زدن از شدت هات بودن دستمو گزاشتم رو کیرش اونم گفت جون در آوردم واسش خوردم تو ماشین در حال حرکت اونم استرس اینو داشت کسی نبینتمون خلاصه همینجوری که میخوردم بینش سرمو میاوردم بالا و یکم گپ میزدیم بعضی جاها نمیشد واقعا ضایع بود افتادیم تو اتوبان گفتم کجا میبری منو گفت نگران نباش می‌برمت محل کارم منم ترسیده بودم از یجاهای عجیبی میرفتش رسیدیم مکانش یه کار گاه بود رفتیم تو بخاری رو روشن کرد یه فرش انداخته بود دوباره واسش خوردم آخه لبای من خیلی برجستس و قشنگه انقدر ساک زدم واسش صورتم کلا اب دهنی شده بود و بوی کیرشو گرفته بود بهم گفت دراز بکش میخام بکنمت منم از قبل تمیز کرده بودم خودمو دراز کشیدم یهو کرد تو خیلی دردم گرفت حسم پرید یه لحظه در آورد شست کیرشو دوباره داد دهنم ساک بزنم خوردم واسش بعد من گل هم می‌کشیدم اون زمان سه کام از رولش گرفتم دراز کشیدم اومد روم آروم جا کرد اولش خیلی دردم گرفت قشنگ بدنم واکنش نشون میداد میخواستم بکشم بیرون خودمو ولی نمیزاشت بقلم کرده بود روم دراز کشیده بود آروم کلاهک کیرش کم کم داشت آرومم میکرد طعمه کیرشو سوراخم داشت حس میکرد خیلی خوب بود دیگ کم کم صدای آخ اوخم در اومده بود خودم رو عقب جلو میکردم تا کیرش بیشتر بره توم همش زیره کیرش حرف میزدم میگفتم جرم بده خیلی خوب میکنی تو منو همیشه بگا عاشق کیررتم اونم تلمبه میزد می‌گفت یواش میترسید کسی بشنوه اون شب تا صبح تلمبه زد نزدیکای صبح ارضا شدیم باهم دیگ اول اب من اومد وقتی تلمبه میزد اخراش کیرمو می‌مالید ابمو جمع کرد تو دستش ریخت تو سوراخم بعد دوباره تلمبه زد بعد چند دقیقه آب خودش هم اومد آب خودشم ریخت تو سوراخم بعد دمه گوشم گفت کونی خودمی
بعد چند دقیقه که حاضر شدیم گوشیم زنگ خورد خانواده فهمیده بودن خونه نیستم منم گفتم پایین ساختمونم دارم کتاب میخونم میام بالا یکم دیگ
بعدش تور‌اه برگشت جای خالی کیرشو تو کونم حس میکردم حس عجیب و خوبی بود تو راهه برگشت گفت فردا خونمون خالیه بیا ولی دیگ هیچوقت زنگ نزدم بهش اینم بهش گفتم که میخواستم امتحان کنم سکسو ولی بعد ها خیلی هوس کردم دوباره بخوابم زیرش ولی دیگ شمارشو پاک کرده بودم … این بود داستان اولین سکس من با مرد سن بالا
نوشته: آرین

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:35


سش میمالیدم گفتم مرضیه بذار بکنم توی کوست گفت نه گفتم به خدا من نامرد نیستم تو منو نمیخوای؟ گفت چرا خیلی دوست دارم گفتم منم دوست دارم چه فرقی داره پردتو کی بزنم؟ بذار بزنمش تا بیشتر با هم حال کنیم گفت نه آرش نه که یهو صدای مینا اومد گفت اگر همدیگه رو می خواید و مردونه پای حرفش می ایسته بذار بزنه تو ماله خودشی اونم ماله توئه که دو تایی هول کردیم و بلند شدیم از روی هم مینا گفت نترسید کاری بهتون ندارم کاری پیش اومد نتونستم برم من لباسامو برداشتم و از اتاق خواستم بیام بیرون که گفت کجا؟ من ترسناکم؟ چه زود ولش کردی بری؟
نترس بیرون باش لباسامم ازم گرفت گفت زودم دنبال فرار کردنی دو دقیقه بیرون باش لخت پشت در اتاق ایستاده بودم که بعد از چند دقیقه مینا اومد بیرون پاشو لای پام گذاشت و کشید بالا و به تخمام رسوند گفت برو داخل کاری که می خواستی بکن فقط فردا ولش کردی خودم تخماتو برات له میکنم گفتم باشه و رفتم توی اتاق مرضیه یکم گریه کرده بود و رو تختی کشیده بود روش رو تختی کشیدم کنار و دوباره شروع کردم خوردن کوسش گفت آرش واقعا دوستم داری؟
گفتم خیلی تو تنها انتخاب من برای آینده ای گفت خدا کنه راست بگی گفتم بهت اثبات می کنم گفت این بار بیشتر برام بخور انقدر خوردم که خودشم کوسشو انگشت می کرد گفتم بکنم توی کوست؟ گفت بکن یهو صدای مینا اومد گفت تا ته بکن منم تا ته کردم توی کوسش و مرضیه جیغ زد و داخل کوسش مثله کوره آتیش بود مینا میگفت مرضیه تحمل کن نفس عمیق بکش مرضیه گریه می کرد مینا گفت آروم آروم تلمبه بزن آرش و منم شروع کردم تلمبه زدن واقعا حسش محشر بود کیرم توی کوس تنگ و داغ مرضیه لیز می خورد و می رفت و میومد اوج لذت بود کم کم تندترش کردم که مینا زد پس گردنم گفت توله سگ آروم کوسشو پاره کردی با اینکه آروم تلمبه میزدم اما لذت بخش تر از لاپایی زدن لای کوسش بود چشامو بسته بودم فقط توی کوسش تلمبه میزدم حتی صدای مینا و مرضیه نمی شنیدم فقط لذتش مستم کرده بود که آبم اومد و ریختم توی کوسش کیرمو که بیرون کشیدم هم کیرم خونی بود هم کوس مرضیه که مینا گفت تو برو دستشویی من خودم به مرضیه کمک می کنم از دستشویی که بیرون اومدم مرضیه روی تخت خوابیده بود و مینا داشت توی آشپزخونه براش نوشیدنی میبرد گفتم خیلی خوب بلد بودی تجربشو داشتی؟ گفت آره منو مصطفی هم همینکارو کردیم چون ماله همیم!
یاد خواهر احمقم افتادم که هرچی بهش گفتم قبول نکرد مصطفی یه آدم عوضیه…
یه سال بعد منو مرضیه ازدواج کردیم اما مصطفی هم پرده الهامو زد هم مینا و بعدشم رفت آلمان و این دو نفر هم سرشون کلاه رفت.
خییییلییییی کمن پسرایی که سر حرفشون بمونن تقریبا همه مثله مصطفی هستن دخترا به قیافه نیست… چون خوشگل و خوشتیپه… حتما مرده و سر حرفش میمونه نه اینجوریا نیست… خیلیا از مردی فقط دستگاه تناسلی شو دارن وگرنه هنوز یه پسر بچه ده سالن…
ندا دوباره با یه نفر دیگه ازدواج کرد، منو مرضی با هم ازدواج کردیم و مینا هنوز مجرده و توی خونه مامانش زندگی میکنه… الهام هم با یه مرد 20 سال از خودش بزرگتر ازدواج کرد و بعد یه مدت طلاق گرفت و الانم مجرده.
یه نفر با شهوت شومش زندگی دوتا دخترو خراب کرد و رفت بدون اینکه تاوانی بده…
نوشته: آرش

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:35


کاش خواهرم به حرفم گوش میداد

#دختر_خاله

خاله نرگسم 3 تا دختر داشت ندا، مرضیه مینا و چون پسر نداشت منو پسر اون یکی خالم مصطفی اگر کاری داشتن انجام میدادیم براشون منم یه خواهر دارم بنام الهام ولی مصطفی تک پسر و تک فرزند خالمه.
مصطفی و خواهرم الهام همدیگه رو می خواستن یه چند باریم مچشونو گرفتم اما خب چیکار میشد کرد؟ خواهرم خودش می خواست توی دعواهامون مصطفی بهم میگفت خواهرتو میگام الانم داشت همین کارو می کرد و خواهرمم از خداش بود و اجازه میداد مصطفی هر کاری می خواد باهاش بکنه چون فکر می کرد اون قراره شوهرش باشه اوایل فکر می کردم خواهرم نمی خوادش که یه بار خودم شنیدم الهام میگفت مصطفی از پشت بهم بچسب کیرت لای کونم باشه و با دستت کوسمو بمال از اون روز دیگه ولشون کردم گفتم حالا که الهامم خودش می خواد بذار خوش باشه چون دو بار مچشونو گرفتم بهم گفت من مصطفی دوست دارم اون شوهر آیندمه دوست دارم الانم تمام عشق و حالامو با اون تجربه کنم دیدم حرف حساب جواب نداره اما به اینکه مصطفی الهامو به عنوان زنش بخواد اعتماد نداشتم این بی اعتمادی بخاطر این بود که حس می کردم بین مصطفی و دختر خالم ندا که متاهل بود رابطه ای بود اما تا اون لحظه نتونسته بودم اثباتش کنم تا اینکه خالم فوت کرد و خونشون به مرضیه و مینا رسید منم اولش دنبال مینا بودم اما فهمیدم دوست پسر داره و رابطمو با مرضیه که آروم ترین دخترخالم بود بیشتر کردم مرضیه برعکس ندا و مینا یه دختر گندمی بود که از بس آروم و کم حرف بود حتی توی مدرسه بهش میگفتن مرضیه کوس خوله با همه این حرفها آروم بودنشو دوست داشتم و از دخترهای شر و شیطون مثله الهام و ندا دل خوشی نداشتم.
و اینکه مرضیه اکثرا توی خونه تنها بود و راحت به بهانه های مختلف می تونستم بهش سر بزنم و با رفت و آمدهام به خونشون مخالفتی نمی کرد و یواشکی از کلیدهای خونه یکی هم برای خودم زدم و زمان هایی که مطمئن بودم مرضیه تنهاست و مینا نیست با کلید خودم درو باز می کردم و می رفتم داخل یه روز که مطمئن بودم تنهاست کلید انداحتم رفتم داخل و صداش کردم که جواب نداد بیشتر صداش کردم فهمیدم حمامه از حمام که اومد بیرون حوله دور خودش پیچیده بود رفت توی اتاق یواشکی داخل اتاقو نگاه کردم چه بدن تمیزی چه سینه های خوشگلی کوس و کونش حرف نداشت لباس هاشو پوشید داشت اتاقو مرتب می کرد رفتم از پشت بهش چسبیدم و سرمو کردم توی موهاش که بوی شامپو میداد فکر می کردم الان دعوام میکنه اما بی حرکت ایستاده بود و منم پر رو شدم و از پشت سینه هاشم توی دستام گرفتم در گوشش گفتم بدنت محشره عشقم دوست دارم یکم اینجوری ایستادیم که گفت باید لباسهارو بشورم گفتم باشه بریم کمکت کنم و رفتیم لباسها رو شستیم رفت انداخت روی بند ناهارم درست کرد گفت بریم یه چایی بخوریم موقع خوردن چای خیلی بوسیدمشو دستمالیش کردم گفت بریم توی اتاق فهمیدم چی می خواد تا رفتیم توی اتاق پشتشو بهم کرد و منم چسبیدم بهش و سینه هاشو گرفتم گفتم دوست داری گفت اوهوم گفتم منم حس آرامش محض دارم توی بغلت و کیرمو لای چاک کونش میمالیدم و سینه هاشو می مالیدم چسبوندمش به میز آرایش و برش گردوندم از روی شلوار دستمو به کوسش رسوندم و کوسشو میمالیدم گفت دست کن توی شورتم بمالش که شلوار و شورتشو کشیدم پایین گفتم چه کوس خوشگلی چه تپله چرا بمالمش می خورمش برات حال کنی گفت نه دوست ندارم گفتم خوشت میاد قول میدم شروع کردم براش لیسیدن و خوردن کوسش یکم بوی جیش میداد اما هر جور بود خوردمش و پاهاشو جفت کردم و به میز آرایش تکیه اش دادم گفتم کوستو بیار جلوتر کیرمو لای کوسش میمالیدم دوتایی داشتیم عشق و حال می کردیم که صدای مینا اومد فوری لباسامونو پوشیدیم و اومدیم بیرون مینا پرسید اینجا چیکار میکنی آرش؟ که مرضیه فوری گفت اومده بود لوله گازو درست کنه نشتی میداد و رفتم خونمون یه دو سه ماهی اینکارو کردیم اما اکثر مواقع مینا میومد و همه چیز نمیه کاره میموند که توی همین حین ندا طلاق گرفت و اونم اومد خونه شون و دیگه نمیشد عشق و حال کرد چون اینکه مرضیه توی خونه کی و چه تایمی تنهاست دیگه سخت ترین کار دنیا بود البته ندا کمتر خونه میموند و اغلب دنبال گرفتن حضانت دخترش بود و درگیر دادگاه و… بود یه بار مینا گفت قراره بره تهران برای گرفتن مدرک لیسانسش از دانشگاه و شب میره خونه دوستش و فرداش میاد ندا هم فرداش دادگاه داشت و خونه اون دوستش که وکیله بود به مرضیه گفتم امشب میام تا صبح عشق و حال گفت باشه قبول.
شب رفتم خونشون از پشت بغلش کردم و سینه هاشو گرفتم گفتم اینجوری حال نمیده تاپشو کندم و سینه هاشو براش خوردم و نوک سینه هاشو گاز میدادم لعنتی حتی آی نمی گفت تازه بیشتر فشارش میداد توی دهنم شروع کردم مالیدن کوسش که مرضیه لخت شد گفت بخورش گفتم خوشت اومد؟ گفت خیلی خوابوندمش روی تخت و پاهاشو جفت کردم و کیرمو لای کو

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:35


سکس با زن همسایه مون فاطی

#زن_همسایه

سلام اسمم علی ۴۰ سالمه ساکن تهرانم من چند سالیه که کار نصب ماهواره انجام میدم یه روز تو کوچه مون دیدم زهره خانوم همسایه روبرویی مون تو کوچه صدا میکنه علی آقا گفتم بفرمایید این دیش ماهواره ما بهم خورده کی میای درست کنی ؟منم گفتم باشه زهره خانوم غروب میام ساعت ۷ غروب بود آماده شدم با کیف وسایلم رفتم خونه زهره خانوم همسایه مون رفتم یه راست بالا پشت بوم با فایندرم دیش وتنظیم کردم یه کم گچم زدم تکون نخوره کارم که تموم شد بالا اومدم پایین دیدم به به زهره خانوم واسم چایی وکیک میاره پذیرایی وهی قربون صدقه م میره علی جان فدات شم دستت درد نکنه هر موقع میگم میای درست میکنی آخه پولم نمیگیره یهو گفتم زهره خانوم دستگاه شما مال ۲۰ سال پیش چرا عوض نمیکنیش آخه اینا که کانال نمیگیره قدیم شده بدرد نمیخوره دیدم خندید وبهم گفت ولم کن بابا پول ندارم وضع پولم خوب نیس علی جان ؟ رفت تو مخم هوایی شدم یهو رفت چایی بیاره دیدم از پشت کونش جان قلمبه زده بیرون دامن مشکی نازک بلندم پاش کرده زل زدم به کونش خط شرتشم دیده میشد راستش قیافه ش بد نیس سفید رو صورتش گرد چشما مشکی قد تقریبا کوتاه ولی کون توپ با رونای درشتی داره لامصب زد به سرم گفتم خرش کنم واسش دستگاه ببرم به همین بهانه میتونم کسشو بکنم شروع کردم به چرب زبونی گفتم زهره خانوم بابا حالا مگه چقدره من خودم واست میارم نصب میکنم پولم نداشتی قابل دار نیس یهو خندید گفت وا مگه میشه زهره شوهرش تو کرونا یادم بیچاره شوهرش اصغر آقا مرده دوتا دخترم داره شوهر کردن یهو زد به سرم گفتم چرا نمیشه یهو بهش گفتم پول نمیخواد دستمو یهوانداختم لای سینه ش گفتم همینا رو نوکشو میخورم جاش تموم زهره جان گفت واقعا یعنی توپول نمیخوای مگه گفتم ولش کن پولشو گفت همسایه ها فضولن علی تابلو نکنی گفتم نه تو سوتی ندی حله جان بردمش تو اتاق پشت لبشو خوردم زهره رو تیشرت مشکی تنش بود درآوردم دیدم به به کرست سفید ممه هاش نوکش گرد و نقلی. جان. شروع کردم به میک زدن خوشش اومد گفتم کیرمو ساک میزنی دادم تو دهنش یه ۵ دقیقه گفتم زهره میخوام کستو بکنم شوهرم که نداری گفت باشه عزیزم بکن علی کسمو دامن ودادم بالا شرت قرمز نخی جان کیرم سیخ شده بود دامن و درآوردم زهره رو سوار کله کیرم کردم بدون کاندم گفت بکن علی زهره ۵۱ سالشه کله کیرمو بدون کاندم تپوندم تو کسش صدای آخ واوخش دراومد جوون هی از کیرم بالا و پایین میرفت زهره جون یهو دیدم گفت بریز تو کسم بعد یه ربع جنده خانوم انقدر بلا بود آب کیرمو آورد ریختم توکسش از این ماجرا به بعد هر هفته یه بار میرم کیرمو میکنم تو کسش کلی هم حال میکنه جنده خانوم
نوشته: علی

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:35


م تو یه پسر هولی بهت نمیدادم من دوست دارم تو بهم خیانت کردی گفتم عزیزم تو الان زن دایی منی چطور من می تونم تو رو بگیرم وقتی زن دایی منی؟! اصلا قاطی کرده بود! گفتم ما می تونیم رابطمونو حفظ کنیم کسی که نمی فهمه خلاصه به یه زوری راضیش کردم و منو مرضیه ازدواج کردیم شب عروسی مون بهم گفت کورش من حاملم! که عروسیو کوفتم کرد گفتم کسی میدونه؟ گفت آره مامانت گفتم چی گفت؟ گفت نگهش دار یادگار داداشمه…
3 ماهش بود که منو مرضیه عروسی کردیم مرضیه به سفیدی معصومه نبود اما لذت کردنش بیشتر از معصومه بود چون همه چیزش دست نخورده و بکر بود و من اولین نفری بودم که داشتم فتحش می کردم و شهوتش از معصومه بیشتر بود بعد از چند ماه مرضیه هم باردار شد معصومه می گفت منو حامله کردی بس نبود؟ حداقل میذاشتی این بچه به دنیا بیاد بعد یکی دیگه درست می کردی آقای پدر معصومه یه پسر به دنیا آورد که اسمشو گذاشتن کیان و مرضیه یه دختر به دنیا آورد که اسمشو گذاشتیم مارال…
معصومه می گفت از اون روزی بترس که کیان عاشق مارال بشه چطوری می خوای بگی این دو تا خواهر برادرن؟ گفتم شاید به اونجاها نکشید از کجا معلوم؟
3 ماه بعدش داییم فوت کرد و همه دارایی اش رسید به معصومه و کیان که به پیشنهاد من رفتن ترکیه تا کنار ما و مارال نباشن. بعد از مارال ما دو تا بچه دیگه هم داریم که هر دو دخترن بنام آیدا و ندا و کیان تنها پسر من بود که الان پسر داییمه نه پسرم.
نمیدونم آینده چی میشه اما کاش هیچ وقت این دو نفر به پست هم نخورن یه سکس نابجا یه استرس همیشگی بهم داده. کاش کاش کاش…
از اون روز دیگه با هیچ زنی توی فامیل سکس نکردم
تا اینکه برادر زنم توی تصادف رانندگی فوت کرد و زنش و یه دختر 3 ساله بنام ریحانه موند روی دستمون خیلی جلوی خودمو گرفتم اما نتونستم از سیما بگذرم حیفم اومد بیفته دست غریبه هنوز جا داشت که ازش لذت های ناب ببری واسه همین صیغش کردم اما گفتم بچه دار نباید بشی گفت خیالت راحت من همین یکی هم نمی خواستم گفتم فدای تو سیما جان از اون روز سیما عشق بی پایانم شد و تا الانم با همیم و هیچ کس نفهمیده بی بچه فقط عشق و حال و لذت نمیدونم چرا از بعضی زنها توی فامیل نمیشه گذشت با اینکه یه بار ضربشو خوردم اما نتونستم از سیما بگذرم هر روز هم که گذشت بیشتر عاشقش شدم جوری که ازش سیر نمیشم کاش از اولش سیما زنم بود چرا انقدر دیر اومد؟ همش دارم به این فکر میکنم اگر بذارم سیما باردار بشه بچمون پسر میشه؟ کیان که از دستم رفت حداقل با سیما پسر دار بشم.
نوشته: کورش

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:34


چرا اونی که میخوای انقدر میاد تو زندگیت؟

#زندایی

داییم سر پیری رفته بود یه زن جوان 30ساله گرفته بود البته قبلا ازدواج کرده بود اما بنده خدا مثله 20ساله ها میزد که زنه یه پیرمرد 68ساله شده بود از همون روز اول از معصومه خوشم اومد و مثله پروانه دورش می چرخیدم انقدر که هر چیزی نیاز داشت به من میگفت تا فراهم کنم و چون ما با داییم همسایه بودیم صمیمیت بین منو معصومه بیشتر و بیشتر میشد بهم پیام میدادیم حرف می زدیم تاریخ دقیق پریودی هاشو داشتم تا اینکه داییم سکته کرد و منو گذاشتن که در کنار زن دایی معصومه به دایی برسیم کارش واقعا سخت بود اما به لاس زدن و مالیدن معصومه می ارزید یه شب بعد از اینکه داروهای دایی حمید بهش دادیم و مسکن هاشو زدیم تا راحت بخوابه معصومه گفت میرم حمام می خوای تو اول بری؟ گفتم نه تو اول برو در حمامو کامل نبسته بود عمد یا غیر عمدشو نمیدونم اما در فقط روی هم بود یواشکی رفتم نگاه کردم لخت بود داشت لباس زیرشو می شست و پشتش به من بود و اون هیکل و کون سفید حشریم کرد که زنگ خونه زدن مامانم بود گهگاهی یه سری میزد بهمون و برامون غذا میاورد میگفت کارتون سخت و زیاده نمیرسید غذا درست کنید باید خوب غذا بخورید تا بتونید کار کنید شام رو گذاشت سراغ معصومه گرفت گفتم حمامه گفت بذار برم پشتشو یه لیفی بکشم و رفت داخل و بعد از چند دقیقه اومد بیرون و گفت تو برو شام بخور الان زن داییتم میاد و رفت خونه من شام خوردم و وقتی معصومه اومد و رفت توی اتاق و داشت لباس عوض می کرد بازم در باز بود و رفتم نگاه کردم بدن سفیدش و اون خال های خاصش روی کونش و اون لکه قهوه ای بالای چاک کونش دیووونم کرده بود وقتی اومد سر میز شام بخوره گفت تو هم برو حموم امروز خیلی خسته شدی گفتم تازه شام خوردم فردا میرم گفت نه من بهت میگم الان برو گفتم نمیرم خستم و رفتم روی مبل دراز کشیدم شامشو که خورد به زور بلندم کرد انداختم توی حموم و گفت برو دوش بگیر منم به بهانه اینکه دوست ندارم برم کلی باهاش کشتی گرفتم و خودمو بهش مالیدم که راست کردم دم حمام بهم گفت بیام حمامت بدم؟ منظورم اینه بیام پشتتو لیف بزنم مثله مامانت که برام لیف زد خیلی حال میده گفتم نه گفت تو چرا برای کاری باید به زور متوسل بشم برات؟ برو صدام بزن بیام پشتتو لیف بزنم منم درو نبستم و مثله خودش روی هم گذاشتم یه مدت گذشت گفت من می خوام بیام داخل و اومد داخل هنوز شورت پام بود گفت بشین پشتتو بکن و حسابی پشتمو لیف زد در گوشم گفت تمیز کن که امشب ماله منی منم پسر کثیف دوست ندارم و زود رفت بیرون شاید باورتون نشه اما فکر می کردم این حرفا رو توی توهمم شنیدم باور نمی کردم این حرفارو معصومه بهم گفته اما با این احوال تمیز کردم و حوله پیچیدم دور خودم و رفتم توی اتاق که دیدم معصومه هم اونجاست کمکم کرد خودمو کامل خشک کردم و بردم روی تخت و پتو کشید روم خودشون اومد زیر پتو گفت امشب تو ماله منی منم ماله توام فقط امشب و پس تا میتونی لذتشو ببر بغلش کردم از هم لب گرفتیم بهش گفتم من از روز اول عاشقت بودم گفت منم همینطور واسه همین از مامانت خواستم تو رو برای کمک بهم بفرسته به جای خواهرت رفت پایین و شروع کرد خوردن کیرم گفت همه میگفتن کیر کورش از همه بزرگتره الان دیدم راست میگن گفتم همه؟ همه یعنی کیا؟
گفت فصولی نکن قراره امشب فقط لذت ببری بعدش پتو کنار زد و نشست روی کیرم گفت خوبه تنگه؟ دوستش داری؟ گفتم هم داغه هم تنگ فدای کوست بشم گفت فداش نشو حالش بیار و شروع کرد بالا پایین کردن گفتم جووووونم چه حالی میده این کوست و من این بار تلمبه میزدم گفت آره بزن تو مرد منی باید این کوسو چاک چاک کنی باید پاره بشه جر بخوره این کیر بزرگ باید به یه دردی بخوره دیگه بکن کورشم بکن دیگه نمی تونستم تحمل کنم و آبم اومد گفت آخ جون آب کیر اما دوست دارم امشب تمام آب کیرتو خالی کنی جوری که دیگه آبی نباشه بیاد باید همشو خالی کنی توی این کوس خوشگلم من بلند شدم و نشستم ته تخت و اون خوابیده بود روی کمر و پاهاشو باز کرده بود و داشت کوسشو میمالید و می گفت دلت میاد فقط نگاه کنی؟ بدو بیا جلو بخورش کورشم بدو بیا منم شروع کردم خوردن کوسش بوی خوبی میداد کل صورتم خیس شده بود دوباره راست کردم و فرو کردم توی کوسش و تلمبه میزدم می گفت نوش جونت کورشم این کوس حقه توعه بکن تا لذت ببری تا اینکه ارضا شد و کیرمو درآوردم از کوسش و دادم برام خورد و آبم اومد که ریختم روی سینه هاش اینکار خیلی بهم حال داد تازه کیرمم به سینه هاش مالیدم تا تمیز بشه و توی بغل هم خوابیدیم تا صبح که صبح ام دوباره نوبتی رفتیم حمام از اون شب ما هر شب مثله زن و شوهرها با هم می خوابیدیم و سکس براه بود تا اینکه مادر و خواهر کوچیکه معصومه مرضیه اومدن یه سری بهشون بزنن که من عاشق مرضیه شدم اگه بدونی معصومه وقتی فهمید چیکار کرد کلی دعوام کرد که من اگه میدونست

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:34


شتری ببری.
دخترا شاد باشید و عشق و حالتونو کنید دنیا دو روزه
نوشته: آیدا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

26 Nov, 14:34


بخواه تا بهت داده بشه، به من داده شد

#زن_مطلقه

چند سالی از طلاقم می گذشت که پسر همسایمون رضا فاز خاطرخواهی و عاشقی برداشت با اینکه زیاد ازش خوشم نمیومد اما گفتم بذار یه مدت سربه سرش بذارم و با هم خوش باشیم به خدا خسته بودم از تنهایی رضا پسر خوشگلی بود فقط یکم قدش از من کوتاهتر بود خیلی زود کشوندش به سکس البته انتظارشو داشتم نه به این زودی که یکی دو بار دستمو روی کیرش گذاشت تا براش بمالم کیرش کوچولو بود و باریک کلی مسخرش کردم و گفتم اگر خوشگل نبودی محال بود بهت پا بدم این کیرت برای کردن کون دختر دبیرستانیا خوبه و برو دم مدرسه دخترونه و از این حرفا که بهش برخورد و قهر کرد و دیگه ازش خبری نداشتم
و بعد چند ماه از اون محل رفتیم اما دلم براش تنگ میشد و توی تخیلم با یه پسر خوشگل مثله رضا سکس می کردم اما با کیر بزرگ و کلفت. چند ماه بعد با یه پسر خوشتیپ و خوشگل توی اینستا آشنا شدم که فکر می کردم رضاست چون حرفایی که میزد خیلی شبیه رضا بود واسه همین تا حدودی بهش اعتماد کردم کم کم حرفامون سکسی شد بهم گفت دوست دارم توی اتاقت روی تختت بکنم توی کوست گفتم من که از خدامه اما کوس من با کیر موش حال نمیاد و چند تا استیکر خنده گذاشتم گفت از کجا میدونی کیرم موشیه؟ گفتم دیگه دیگه و دوباره استیکر خنده گفت چرا امتحان نمی کنی؟ گفتم اتفاقا الان دارم کوسمو میمالم خیلیم شهوتم بالاست یه کیر کلفت می خوام بکنه توی کوسم اما حیف که نمی تونی بیای حیف که یهو در اتاقم باز شد و داداشم الیاس اومد داخل و در اتاق بست اومد پتو رو کنار زد لخت بودم که گفت کیر کلفتمو توی کوست میکنم و لخت شد کیرشو دیدم خندیدم راست می گفت بزرگ نبود اما کلفت بود و کیرشو به کوسم مالید گفت کلفتیش خوبه؟ خوبه؟ و فرو کرد توی کوسم باورم نمیشد کل کوسمو پر کرده بود کیرش از کیر شوهرم سعید کلفت تر بود و شروع کرد تلمبه زدن توی کوسم واقعا پر از لذت بود چشمامو بسته بودم و الیاسم توی کوسم تلمبه میزد انقدر کلفت بود که پاهامو تا اونجایی که میشد از هم باز کردم که کیرش تماما بره توی کوسم گفت کلفتیش خوبه؟ دوست داری؟ گفتم آره آره خیلی خوبه دوست دارم دوست دارم که انگار منتظر همین حرفها بود و شروع کرد تند تند تلمبه زدن چشامو بستم و گذاشتم کوسم جر بخوره با این کیر کلفتش تا اینکه آبش اومد و خالیش کرد توی کوسم یکم نگهداشت گفت اینم کیر کلفت نوش جونت و درش آورد و لباسشو پوشید و از اتاق رفت بیرون یکم کوسمو مالیدم دلم می خواست بازم بکنه بلند شدم رفتم توی اتاقش و درو بستم و رفتم سراغ کیرش و شروع کردم خوردن میگفت چته؟ سیر نشدی آیدا؟ گفتم نه بازم می خوام باید کوسمو از کیرت سیر کنی خوابیدم و شروع کرد توی کوسم تلمبه زدن خودشم دوست داشت و کیرشو یه جوری توی کوسم می کرد انگار میخواست با زانوهاش بیاد داخل و منم چشامو بستم و فقط لذت میبردم که هر دو با هم ارضا شدیم و در هم گره خورده بودیم که بوسیدمش گفتم خیلی خوب بود خیلی دوست داشتم و سفت بغلش کرده بودم گفت پاشو برو توی اتاقت الان مامان بزرگ بیدار میشه چون ما پیش اون زندگی می کردیم گفتم اون بیدارم بشه فقط راه دستشویی بلده اینجا نمیاد بذار توی بغلت بخوابم و سفت بغلش کردم و خوابیدیم صبح که بیدار شدم الیاس نبود منم توی اتاقم روی تخت خودم خوابیده بودم بلند شدم رفتم حمام توی حمام به کوسم نگاه کردم گفتم آخ جون دیشب چه حالی کردیم مگه نه؟؟
از اون روز الیاس مجبورم می کرد در طول روز چندین بار کیرشو بخورم اما نمیذاشت آبش بیاد این کارو خیلی دوست داشت و شب که میشد تا لخت میشدم براش می کرد توی کوسم و تلمبه میزد هم اون عشق و حالشو می کرد هم من از کیر کلفتش لذت میبردم یه سال گذشت که الیاس ارشد قبول شد و رفت دانشگاه یه دوست صمیمی داشت بنام آرش که خیلی ازش خوشم میومد بخصوص که الیاس گفت با هم رفتن استخر و آرشم از اون کیر کلفتاست که انقدر دلبری کردم تا آرش عاشقم شد و اومد خواستگاری و با هم ازدواج کردیم کیر آرش بزرگ بود اما کلفتیش از الیاس کمتر بود اما اونم لذت های خاص خودشو داشت از اون روز آرش بحدی شهوتش بالا بود و سکس می کردیم که گاهی با گریه بهش کوس میدادم و دیگه با الیاس سکسی نداشتم بجاش مجبورش کردم زن بگیره که یه چند ماهی هست ازدواج کرده زنش فرزانه از کلفتی کیرش مینالید گفتم تازه اولشه بعدش عاشقش میشی و میفهمی که تو از همه زنهای دنیا خوشبخت تری چون اونها فقط درباره کیر کلفت شنیدن اما تو خود جنسو داری و با هم می خندیم زنش فرزانه چون لاغره و کیر الیاس تا ته میره توی کوسش ناراضیه…
دخترا همه باید یکم تپل باشن لاغری باعث میشه کیر مردا تا ته بره داخل و این برای دخترایی که تازه ازدواج کردن مناسب نیست اما بعدش اتفاقا باید لاغر کنن چون کیر تا ته میره داخل و لذتش بیشتره…
پس اگر هنوز ازدواج نکردی و یکم تپلی این برات خوبه بعد از یه سال لاغر کن که لذت بی

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

25 Nov, 18:22


@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020
زاپاس داستان کده

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

25 Nov, 18:21


هارو کردم و اصلا هم احل دوستی با کسی نیستم بزن در هستم اما تا به این روز کسی به این حالی به کیرم نخورده بود انگاری دستمو حلقه کرده باشم دور کیرم و فشارش پدم اینجور بود داخل کسش تنگ گر و چنان نرم که چی بگم این دفعه یواش کشیدم بیرون یواش دادم داخل تا ۵ دقیقه خیلی اروم تلکبه میزدم تا کسش جا واز کرد و دیگه جیق هاش به ناله تبدیل شد اما همونجور داشت کمرمو چنگ میزد که دیگه خودش گفت یواش یواش تندش کن شروع شد همینجور که تلمبه میزدم گردنو گوششو میخوردم چنان ناله ای میکرد که انگار بهترین اهنگی که دوست دارم دارن میخونه واسم همینتور که میزدم در گوشم گفت کوروش امشب میخوام سه بار ابم بیاد نگی نمیتونم گفتم چشم اما میدونم تو میگی بسه گفت نه نمیگم دیگه تلمبه زدنم شدت گرفته بود و اولین بار بود دختری رو میدیدم که اینقدر کمرش سفت باشه نیم ساعت بود تلمبه میزدم هنوز ابش نیومده بود دیگه کسش باز شده بود و چنان شدتی گرفته بود تلمبه زدن که میز به وز وز کردن افتاده بود دیدم اینجور نمیشه کم شیدم بیرو امدو پایین چرخوندمش سمت خودم من ایستاده او خوابیده رو میز و با شدت زیاد تلمبه میزدم اونم فقط ناله میکردو میگفت تندتر عشقم دیونم کردی همین سه کلمه منم سینه های سفتشو کرده بودم تو دهنم یه دستمم زیر گردنش از میز فاسلش داده بودم و با دست دیگم کمرشو نوازش میکردم اونم چنگ میزد به کمرم یه ۴۰ دقیقه. ای گذشته بود که دیدم داره وحشتناک چنگ به کمرم میزنه وکمرم به سوزش افتاده بود چشماش بسته نفسش تنگ سده بود انگاری که به زور داشت نفس میکشید فهمیدم نزدیکه ارضا بشه اودستم که پشت کمرش بودو در اوردم و از بین خودمون رد کردم رسوندم در سولاخ کونش و مالش میدادم و تندتر میزدم که دیگه حرف زدنش عین اینا که پت پت میکنه تو حرفاشو شده بود که نالهاش شده بود جیق زدن که یه دفعه ارضا شد منم یخورده دیگه زدم که خوب ارضا بشه وبعد سری کشیدم بیرون و شروع کردم به کسشو خوردن دیوانه شده بود نمیدونست چکار بکنه که دیدم خوب تخلیه شده ولش کردم و بی حال شد منم همونجور که ایستاده بودم کیرمو کردم داخل وروش دراز کشیدم و خیلی اروم بوسهای ریزی ازش میکردم دیگه بی حال بی حال شده بود همینجور که بوسش میکردم یواش در گوشش گفتم دیدی تو کم اوردی چشماشو باز کرد گفت نه کم نیوردم بازم میخوام همون حالت تکون نخوردم گفتم نه دیگه بسه منم ارضا نشدم نمیخوام گفت برای چی گفتم اخه اولان فردا دیگه ولم میکنی بام حرف نمیزنی و میخوای شاکیم شی چشماشو باز کرد گفت کوروش مرگ مامانم یه حقیقتی رو بهت میگم من با یه پسر دیگه دوستم الان جلوی خودت بهش زنگ میزنم و ازش جدا میشم و بعدشم من تازه مردی که دنبالش میگشتمو پیدا کردم چطوری ولت کنم فقط کوروش اینو الان بهت بگم اگر ولم کنی بهم خیانت کنی یا ازم سیر بشی بی محلم کنی مرگ مامانم که دنیامه یه شکایتی ازت میکنم که تا بخوای خودتو در بیاری پیر شده باشی.. دوستان در این داستان فقط اسمها مستعار بود وباقی داستان لحظه به لحظش راست و حقیقت داشت.

نوشته: کوروش
@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

25 Nov, 18:20


رابطه با خانم وکیل


 
#دختر_خاله

باسلام خدمت دوستان عزیز
این داستانو که میخواهم براتون بگم کاملا واقعیه هستش لحظه به لحظه این داستان
اسم من کوروش و۳۸سال سن دارم یک بار ازدواج کردم و طلاق گرفتم این داستان که میخوام بگم براتون بر میگرده به سال ۹۷
دختر خاله من وکیل هست یه روز زنگ زد بهم گفت که دنبال یه دفتر برای وکالت هست طرفای خونه خودت که به توهم نزدیک باشم دختر خالم اسمش نرگس هستش گفتم باشه چندروزی گشتم تا یه دفتر مناسب پیدا کردم براش و بهش اطلاع دادم بعد یک ساعت خودش با دوتا خانم دیگه که معلوم شد اونها هم وکیل هستن و قراره ۳تاشون باهم تو یه دفتر باشن امدن رفتیم دفترو دیدن پسند کردن خلاصه کاراشو کردم وکلیدو گرفتم بهم گفت کوروش کاراشو خودت انجام بده منم شروع کردم پرده و کاغذ دیواری گرفتم و نصب کردم بعد چند روز اماده بود اونها هم وسایلشونو اوردن وشروع به کار کردن من چون کارم ازاد هست وکارگر داشتم زیاد سر کار نمیرفتم همش کارم با ماشین کس کلک بازی بود از نظر مالی هم خوب داشتم و بیشتر روزا داخل دفتر اینا بودم راستی نگفتم دفتری که کرایه کردم داخل یه ساختمان ۵طبقه بود که ۳ طبقه خالی بود او ن یکی هم یه اقای وکیل بود وما طبقه ۵ بودیم بخاطر اینکه ساختمان زیاد خلوت بود دخترا میگفتن تا ما جا بیفتیم تو بیا پیشمون یکی از دوتا دوستای نرگس که اسمش سپیده بود خیلی خوش حیکل زیبا و خوش اندام و خوش تراش بود که خیلی چشمو گرفته بود با اون کون خوشکل وکمر باریکش خیلی تو نخش رفتم و خیلیم بهش سرویس میدادم دختر خالم فهمیده بود یک روز که داشتم میرسوندمش گفت ببین کوروش سپیده کیس خوبی برای ازدواج نیست من جا خوردم گفتم کی خواسته باش ازدواج کنه گفت پس چی میخوای ازش گفتم مگر من حرفی بهش زدم یا کاری کردم گفت ببین من وکیلم و خیلی حواسم به دورم هست تو هر وقت اونجایی همش چشات دنبال اونه گفت نکنه برای کاری میخوایش گفتم این چه حرفیه گفتم مگر خودش چیزی گفته گفت نه اون روز گذشت تا چند روز بعد که یه روز جمعه بود منم خونه تنها بودم مست کرده بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم که تلفنم زنگ خورد دیدم سپیده هستش جواب دادم سلام سپیده خانم گفت سلام خوبی گفت یه پرونده داخل دفتر دارم میخوام برش دارم اما میترسم تنها برم بالا میای باهم بریم گفتم چشم اینم بگم او خانوادش شهرستانن وخودش خونه گرفته تنها زندگی میکنه و با خونه من ۵ دقیقه راهست گفت الان از خونه حرکت ویکنم گفتم نه وایسا من میام دنبالت گفت باشه رفتم سوار شدم حرکت کردم به خونش که رسیدم امدم گوشیمو که وست پام بود بردارم دیدم شلوارک پامه وشرتم زیرش نپوشیدم گفتم اشکال نداره زنگ زدم گفتم بیا من پایینم امد دیدم با یه چادر سفید سوار شد گفت بریم راه افتادم یه نگاهی بهم کرد گفت میگم اگر رکابی هم میپوشیدی جور میشد گفتم بخدا حواسم نبود گفت مشروب خوردی گفتم اره گفت خوبه رسیدیم دفتر پیاده شدیم درو باز کردم رفتیم داخل. اسانسرو که زدم دیدم کار نمیکنه گفتم از پله ها بریم بالا. او افتاد جلو همینجور که میرفت کونش بازی بازی میکرد چادرشم نازک و یه دامن که تا زانوش بود اونم نازک معلوم بود شرت پاش نبود من کیرم راست کرده بود رسیدیم بالا به نفس نفس افتاده بودیم خم شد دستاشو گزاشت به زانو و نفس میزد چشم به کونش که افتاد دیونه شده بودم اخه خیلی خوش کل بو و خیلی خوش اندام حتی یه گرم گوشت ازافی نداشت رفتیم داخل اون رفت داخل دفترش که پرونده رو بیاره صدام زد گفت بیا کمک رفتم دیدم یه سندلی گزاشه زیر پاش که از بالای کمد دیواری پرونده رو در بیاره و چادرشم در اورده وای نمیدونستم چکار کنم پاهای لختش جلوی چشام بود گفتم چکار کنم گفت صندلی رو بگیر نیفتم گفتم بیا پاییین من در بیارم برات گفت تو نمیدونی کدومه صندلی لق بود گرفتم یه دفعه یه تکونی خورد نزدیک بو بیفه که خودشو گرفت ولی صورتم چسبید به پاهای لخت و بدون مو دیگه از خود بی خود شده بودم از اون طرف مستی از این طرفم شهوت کلافه شده بودم پرونده رو پیدا کرد داد بهم و امد پایین چادرو سرش کرد گفت بریم من دیگه جنون گرفته بودم در یه ان فکر زور گیر کردنش امد تو مغزم از اتاق که امدیم بیرون در اتا قو قفل کرد برگشت امد تو صورتم یه مکسی کرد گفت اقا کورش حالت خوبه بریم یه نگاهی کردم بهش با اون لبهای خوش کلش گفتم یه چیزی بگم گفت برو عقب تر بگو گفتم سپیده خانم من حقیقتش جنون گرفتم تا امد بگه چی میگی دستاشو گرفتم پرونده افتاد زمید چادرش از سرش افتاد امد حرف بزنه گفتم ساکت باش گوش کن میدونم وکیلی و میتونی بیچارم کنی و زندان بندازیم من تو یه سانیه تصمیممو گرفتم و پای همه چیزش ایستادم و دوتا راه داری یا خودت راحت میای بریم تو اتاق هم تو هم من حالمونو بکنیم و فردا برو شکایتم کن یا به زور میگیرمت و خودت میدونی هیچ کس تو ساختمان نیست هرچی داد بزنی خبری نیست و من حالمو میکنم و ازیت میشی فرداهم برو شکایت کن

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

25 Nov, 18:20


حالا جواب بده با اونکه انتظار داشتم بزنه زیر گریه و التماس کنه اما نه ساکت نگاه میکر یه دفعه گفت کوروش چی شده منم سپیده دوست دختر خالت میدمنم مستی یع ابی به صورتت بزن بریم گفتم خیلی کردی نمیفهمم دارم چکار میکنم یه تیشرت تنش بود باسینه های ایستاده و یه دامن تا زانو مشکی دست انداختم داخل یقه تیشرت انگاری که منتظر بود فقط من دست بندازم بهش تا کشیدم جر خورد و نصف بیشترش پاره شد یه دفعه چشمم به سینه های لختش که خیال میکردم سوتین پوشیده افتاد سینه های ایستاده و شق شده امد خودشو جم کنه گرفتمش گفتم یه راه داری اولی یا دومی در دو صورت من خالمو میکنم حالا بستگی داره به خودت بخوای حال کنی یا زد حال بخوری دیدم ساکت شد گفتم افرین در اتاقو باز کن برگشت کلید انداخت باز کرد قفلو منم از پوشت گرفتمش و همینجور. که گردنشو میخوردم رفتیم داخل اما خوشم امد از رفتارش که هیچ گریه یا جیقی نزد وارد که شدیم نزدیک میز رسیدیم برش گردوندم چشماشو بسته بود یه لب ازش گرفتم چه لبهایی داشت هیچ حرکتی نمیکرد انگاری که من با یه ماکت حال میکنم گفتم باشه الان بهت میگم دیدی که همه دخترا به یه جای بدنشون حساسن حالا یکی به نک سینه یا گوش یا گردن که تا لمسشون کنی وا میرن منم شروع کردم به گشتن نکسینهاشو گوششو گردنشو دیدم نه یه دفعه گفت کوروش زود کارتو بکن این قدرم دنبالن نقته ظعف من نگرد ندارم خندم گرم که به کرکر کردن رسید دیدم اونم خندش گرفت گفتم خوبه رازی شد تا از نو رفتم سمتش شد مجسمه گفتم ولش کن میکنمش میرم که یه دفعه دستم به پشت کمرش خورد که یه دفعه یه تکونی خورد فهمیدم کجاش حساسه برش گردوندم از پشت گردنشو شروع کردم به خوردن تا امدم رو کمرش که دیگه داشت مثل اینا که شاششون گرفته خودشونو به زور گرفتن این جور شد که یه دفعه ناله شروع شد منم ولکن نبودم و دیوانه وار میخوردم دیگه داشت جیق میزد که گفت بسه دیگه بسه بیا بکن بر گردوندم و شروع کردم لب گرفتن که دیگه اونم شروع کرده بود یواش یواش دستمو بردم داخل دامنش که دیدم حدسم درست بود شورت نبود پاش شروع کردم به مالیدن کسش دیگه دیوانه شده بود و داشت گاز میگرفت جای لب گرفتن بلندش کردم نشوندمش روی میز بعد دامنشو کشیدم پایین وقتی کس سفید و تراشیده دیدم دیوانه شدم خودش لاغر بود اما اجیب این کس تپل و خوشکل بود و یه دفعه سرمو بردم سمتش و چنان میخوردمش که دیوانه شده بود که داد میزد اگر الان نکنی به مرک مامانم فردا شاکیت میشم من هیچ محلش نمیزاشتم چون خودم داشتم حال میکردم دیگه شده بود کسو سولاخ کونشو باهم میخوردم دیگه دیونه شده بود گفت کوروش خواهش میکنم بسه بیا دیگه دیوانم کردی سرمو بلند کردم دیدم صورتش سرخ شده بود و از شهوت انگاری صورتش پف کرده باشه گفتم اخه کس به این تپولی و خوشکلی خوردن داره گفت بسه بیا گفتم خودت درش بیار پیرنمو در اوردم امدم جلو کش شلوارکمو گرفت و کشید پایین چشماش گرد شده بود گفت وای این چیه تعریف کردن ماییه گو خوریه من کیرم ۱۹ سانته و با متر خیاتی دورشو بگیری ۱۳ سانته گفت حالا بیا گفتم واقعا خجالت نمیکشی یک ساعت کستو خوردم حالا حاطر نیستی دست بهش بزنی گفت چکار کنم گفتم بخور برام یه نگاهی کرد دست انداخت به کیرم منو کشید سمت خودش همونجور که روی میز دراز کشیده بود منم ایستاده کنار میز میخورد منم از نو شروع کردم به خوردن کسش این وحشیا میخوردم اونم هرچی شهوتش بیشتر میشد باحالتر میخوردش راستی بچه ها بگم من هر شب مست میکنم وهفته به هفته جمعه ها نشه بازی میکنم و هروین میکشم تا برم تو چرت شانسش اون شبم نشه بودم همینجور که میخورد من بلند شدم وکیرمو از دهنش کشیدم گفتم کرم داری کفت برای چینه گفتم دیگه اب دهن نزنم کثیف کاری بشه گفت اب دهن برای وی خودش خیسه گفتم کجای کونت خیسه گفت اها کوروش مگر نرگس بهت نگفته من یک بار عقد کردم طلاق گرفتم همون موقه پردم زده شد اینو که گفت از خوشحالی افتادم روشو شروع کردم به بوسیدن گفتم دنیارو بهم دادی من همش داشتم حرس میخوردم که نمیتونم کستو بکنم خودمم رفتم بالای میز پاهاشو باز کردم نمیتونم با نوشتن حسی که داشتمو به شما انتقال بدم اما بهترین حس دنیا بود خوابیدم روش ولی کیرمو نکردم داخل میخواستم حرسشو در بیارم که حریس بشه بیشتر حال بده از لب میگرفتم و کیرمو فقط میمالوندم و کنار میکشیدم که دادش در امد و داد میزد بسه دیگه افرین بسه بکن داخل مپ محل نزاشتم وسنه هاشو خوردم یه دفعه با دوتا دستش سرمو بلند کرد و از حرسش یه سیلی محکم زد تو گوشم گفتم من اینو میخواستم همونجور که کیرم ساف در کسش بود یه دفعا خودمو ول کردم روش تمام کیرم کامل رفت داخل چشم تو چشش بود از سانیه کمتر مکث کرد و چنان جیقی زد که صداش این سوت تو گوشم موند من فقط دوتا سینه هاشو گرفتم و سرمو گزاشتم وست دوتاشون و زبون میزدم و اون دست انداخت رو کمرم چنگ میزد من چند سال خونه خالی دارم یه ماشین خارجی ۲۰۱۷اوپتیما دارم و همیشه بهترین کس

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

25 Nov, 18:20


مامان تنها



#مامان_تابو

سلام من محسنم ۲۱ سالمه و مامانم ۳۹ سالشه ، بابام ۴ سال پیش همراه خواهر ۱۲ سالم توی تصادف فوت کرد و من و مامانم که داداشمو باردار بود تنها شدیم .
فامیل نزدیکی برامون نمونده بود و مابقی هم شهرستان بودن ولی به خاطر دو تا مغازه و خونه هایی که بابا اجاره داده بود و پس انداز و دیه مشکلی نداشتیم و زندگی میچرخید تا داداشم به دنیا اومد یه سالش بود که فهمیدیم سوراخ قلب داره و نیاز به عمل داره
حالمون اصلا خوب نبود .
خود تهران براش نوبت گرفتیم شش ماه گذشت تا نوبتش شد
و من که ۱۸ سالم شده بود و مامان ۳۷ سال داشت داداشمو
از یزد بردیم تهران چون خونه اونجا گرون بود و ماهم حداقل ۲ یا ۳ ماه مونده گار بودیم خونه یکی از دوستام که تهران درس میخوند و قرض گرفتم و رفتیم اونجا طرفای ستارخان بود
داداشم بیمارستان بود و ماهم یه پامون خونه یه پامون بیمارستان
تو این جریانات زیاد من چون صورت جا افتاده و یه نمه ریش دارم و مامانم که ماشاالله جوون تر میزنه باعث سوتفاهم واسه کسایی که باهاشون برخورد داشتیم میشدیم و مارو زن و شوهر خیال میکردن
ماهم بس توضیح داده بودیم و هر بار باز یه نفر این فکرو میکرد بیخیال شدیم و دیگه گذاشتیم تو برداشتای خودشون باشن
از وقتی بابا فوت کرد منو مامان خیلی بهم وابسته و نزدیکتر شده بودیم و این بیمارستان رفتنا بیشتر مارو تکیه گاه هم کرده بود
یه ماه گذشته بود و وضع عمل داداشم خوب پیش میرفت آنژیو و … خوب بود دکترا امیدوار و ما خوشحال و منو مامان تو خونه دوستم که برگشته بود یزد تنها بودیم و اونجا فقط یه تخت دو نفره بود که رفیقم واسه شیطونی هاش تو خونه مجردی تخت رو گرفته بود من و مامان کنار هم میخوابیدیم
یه روز که مامان رفته بود خرید من از فرصت استفاده کردم تا یه جقی بزنم که وسط عملیات در باز شد و مامان منو توی اون وضع دید
و یا یه هین کشیده سریع رفت بیرون من که روم نمیشد از اتاق برم بیرون اصلا یه دو ساعتی نشستم و به خودم میگفتم چه غلتی کردم آبروم رفت و اینا که مامان صدام کرد گفت بیا برو حموم
من وسط عملیات بودم و جقمم نزده بودم و جنوب نشده بودم ولی بی حرف و ساکت رفتم حموم
مامانم دیگه چیزی نگفت و به روم نیاورد ولی شب که میخواستیم بخوابیم تشک و پتو برداشت رفت تو حال بخوابه .
من ناراحت و دلگیر شدم ولی چیزی نگفتم
از فردا صبح اخمام تو هم و سنگین و دلگیر رفتار میکردم
تا دو روز بعد که مامان بهم گفت خوبه تو داشتی یه کاری میکردی
حالا ناز و اخم و تخمتم به راهه
بیشتر ناراحت شدم و گفتم من چیکار کردم مگه کاریه که همه میکنن اون کارو نکنم چیکار کنم اخممم بخاطر شماس که اون رفتارو کردی
گفت من چیکار کردم مگه
که جوابی ندادم و زدم بیرون از خونه
شب برگشتم دیدم مامان یه رکابی سفید نازک با یه ساپورت لی تنگ پوشیده سلام کردم و رفتم رو کاناپه یع گوشه نشستم
که دیدم چایی و میوه آورد و کنارم نشست
گفت محسن من جامو عوض کردم که تو راحت باشی نه که ازت دوری کنم پسرم اون کارم خوب نیست و برات ضرر داره
گفتم من مشکلی برام پیش نمیاد مامان و خیلیم راحتم
شما راحت نیستی و ازم کناره گرفتی و بلند شدم رفتم بخوابم
که دیدم اومد تو اتاق رو تحت دراز کشید چیزی نگفتم ولی مامان بغلم کرد و شروع به نوازشم کرد تو فکر سکس نبودم ولی
اون عطر ملیح بدن داغ و نوازش دست نرمش حرکت انگشتاش لای موهام و بعد صورت و روی سینم نزدیکی اون بدن و اندام جذاب هر کسی رو به زانو در میاره اونم شاید قصدی نداشت
ولی فجیع تحریکم میکرد مامان با این لباس بدن نما توی نور کم
چراغ خواب تو چشماش یه خماری و حالت خاصی رو دیدم
ضربان قلبم روی هزار بود و کیرم کمکم داشت بلند میشد که
بلند شدم به بهانه آب خوردن رفتم تو آشپزخونه تا کنترلم رو که داشتم از دستش میدادم رو به دست بیارم آب سرد خوردم انقد سرد بود که لرز کردم ولی تا برگشتم تو اتاق در نیمه باز اتاق تن لخت مامان در حال لباس عوض کردن رو قاب گرفته بود
گررر گرفتم ماتم برد و خشک شدم مامان چرخید و منو دید ولی
چیزی نگفت بند کمر لباس خوابش رو بست و نزدیکم شد دستمو گرفت و سمت تخت رفتیم
خودشو بهم چسپوند و با لوندی برام از کارای فردا تو بیمارستان و اینکه حال داداشم چقد خوبه میگفت ولی خیلی ریز لمسمم میکرد
و فجیع داشتم تحریک میشدم ولی در عین حال خجالت میکشیدم
دستمو جلو بردم و از پشت روی کمر برهنش گذاشتم داغی تنش
رو با دست یخ کردم حس کردم تک تک سلولای بدنم محبت میخواست و آغوش چشمای خمار مشکیش بد مسخم کرده بود
همه چیزو فراموش کرده بودم
دست بردم لامپو خاموش کردم و تو آغوشش فرو رفتم
با تموم وجود عطر شو از گردنش به مشام کشیدم که در پاسخ چنگی به بازوم زد و آهی از لذت کشید که نفسم آتیش گرفت
انگار میسوخت پوستش با برخورد نفسهام بهش
دست راستم از پلو شروع به حرکت به سمت سینش کرد و با یه هل نرم به پشت دراز کشید روش خیمه زد

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

25 Nov, 18:20


م نگاهم تو چشمای براقش بود که سرررر خورد رو لب های باطراوتش قفل شد
که دست مامانو پشت گردنم حس کردم سرمو جلو کشید و خیلی شیرین و عالی ازم مشغول لب گرفتن شد نجوا کردم صداش کردم
ماامااان وسط نفس نفس های بین مکیدن و گرفتن اب ازم گفت جانم محسنم قربونت برم
انقد این لحظه ها رویایی بود که نتونستم بگم بسه بهتره تموم کنیمش بجاش گفتم خیلی دوست دارم مامان
پاهاش دور کمر و دستاش کتفم و پشتم رو در بر گرفت و شروع به نوازش کرد و تو گردنم با صدای لرزون گفت محسن منم دوستدارم
این صدای لرزونش جوری تحریکم کرد که از لبه تخت تو بغلم بلندش کردم و بردم چسپوندمش وسط تخت تیشرتمو کندم و افتادم به جون لب و لپ و پیشونیشو بوسیدم سینه بندشو سریع باز گردم و سینه هاش که توی دستم بود رو مکیدم و با ولللللع میخوردم و میچلوندم
تا دستشو از رو شلوارم روی کیر شقم حس کردم که دست میکشید و میمالید بالا اومدم و شلوارمو اول و بعد مال اونو از تنش در آوردم یه شورت مشکی تنگ و نرم پاش بود که از روی شورت دست کشیدم روی کس تپلش که کمرشو از تخت بلند کرد و خودشو کمون کرد و شل افتاد باز روی تخت پاهاشو گذاشتم دو طرف سرمو
شورتشو دادم کنار شروع به خوردن کس شیو و نازش کردم که آه و ناله ظریفش بلند شد و دست انداخت تو موهام سرمو جدا کرد از کسش و شورتشو با پاهای بهم جفت شده کشید بالا تا از پاش دربیاد
تحمل نتونستم یه اسپنگ به باسن سفید براقش زدم که موج افتاد توش و ناله ریزی کرد که از زور شوت شروع به لرزیدن کردم پیش آبم راه افتاده بود خواستم تمیز کنم پاشد چرخید و کیرمو اول تا نصف و بعد تا تخمام تو دهنش گرفت بعد یواش شروع به ساک زدن کرد و منم داشتم پشتوناشو از زیر با یه دست میمالیدم و کون و کسشو با دست دیگم دراز کردم و میمالیدم خیلی عالی و حرفه ای ساک زد وقتی نزدیک بود آبم بیاد از دهنش در آوردم و سرشو نامحسوس فشار دادم تا از درد دیر تر ارضاع بشم دستامو دور کمرش از پشت قفل کردم و عطر موهاشو تو ریه هام کشیدم
دست برد و تو اون حالت دراز کش که از پشت بفلش کرده بودم کیرررمو با کسش میزون کرد و با دست دیگه کنار صورت و موهامو گرفت که منم شروع کردم فشار دادم و سرشو و بعد نصفشو فرستادم توش وای که چقدر لیز و گرم و تنگ بود دیووونه شدمو شروع کردم تا خایه فرو کردن و تلنبه زدن همش ناله میکرررد و قربون صدقم میرفت پوزیشن عوض کردم و داگی استایل دستام
روی پهلوهاش شروع کردم از پشت شدید تند تلنبه زدن تو
کس محشرش عالی بود میوه ای بهشتی لیز و داغ و تنگ که با صدای ناله ها و قربون صدقه هاش دیگه طاقت نیاوردم و تا بیام بکشم بیرون همه ی آبم داخل کسشو آبیاری کرد اون وسطا دو بار سست و شل و سفت شد که فهمیدم ارضاع شده بود و حالا آب کیرم با آب غلیظ کسش داشت میچکید ازش و روناشو حسابی خیس کرده بود از پشت گردن و کمرش بوس کردم و وقتی چرخید بعد یه لب طولانی و تشکر ازش ولو شدم رو تخت و مامانم رفت خودشو بشوره
از اون به بعد چه تا وقتی تهران بودیم و چه وقتی برگشتیم یزد
هفته ای یه شب دو شب مشغولیم .
امیدوارم خوشتون اومده باشه
ببخشید طولانی شد..

پایان

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

25 Nov, 18:20


یز بود.چون بدنشو لیزر کرده بود.گفتم بشین رو من که من کوستو بخورم شماهم برام ساک بزن.گفت افرین بلدیا شیطون منم خندیدم گفتم اثرات مثبت فیلمه.
نشست رو صورتم.اولین بار بود کوس از جلو میدیدم شروع کردم لیس زدن و با دستمم سوراخ کونشو میمالیدم.انقد تمیز بود که سوراخش بو نمیداد که حال بهم زن باشه چون از پودره بچه استفاده میکنه برای جلوگیری از عرق سوز شدن بدنش.
عمم صدای نالش در اومد.منم ابم دیگه داشت میومد که گفتم بسه ابم داره میاد یه دستمال کاغذی گرفت دستشو شروع کرد به خوردن که ابم داشت میومد گفتم و با دستمال جمع کرد.
حالا که ابم اومده بود میتونستم بهتر س.ک.س کنم.خوابید رو تخت پاهاشو گذاشت رو شونم شروع کردم به خوردن کوسش.گفت بسه بیا بکن توش.کیرمو دادم دهنش که خیس کنه.چنتا ساک زد خیس شدو گذاشتم سر کوسش با فشار کم دادم تو که کوسش کیرمو انگاری بلعید.عمم یه اه از ته دلو رو شـ.هوت کشید.منم حسابی حال کردم واقعا کیرم داشت حال میکرد.اروم عقب جلو میکردم که گفت تندتر.منم شروع کردم به تلمبه های محکمو تندتر داشتم سینهاشم میخوردم.عمم تو اسمونا بود با اه و نالش بیشتر حـ.شریم کرد.داشتم میکردم گفت صبر کن برگشت دمر خوابید پاهاشو باز کردو منم از پشت کردم تو کوسش.انگاری اونطوری بیشتر بهش حال میداد.داشتم میکردم که عمم جیغ کشیدو لرزیدو ارضا شد.پتوی زیرمون که رو تخت بود خیس شود.گفتم عمه من کون میخوام.گفت باشه ولی اول برم WC.رفت توی کونشو تمیز کرد(شلنگ آبو رو سوراخ کون میذاشت ابو باز میکرد کونش پر اب میشدو خالی میکرد.بعد 5.6بار تکرار این کار کون تمیز میشه)بعد با روغن بدن اومد گفت بریز رو سوراخمو بمالو با انگشت گشاد کن.منم گفتم نگران نباش کارمو بلدم.همونطور که دمر بود سوراخشو مالیدمو شروع کردم لیسیدن.یکم لیسیدم خیس شد بعد زبونمو کردم تو کونشو عقب جلو کردم همون کارایی که با کوسش کردم با سوراخ کونشم کردم.حسابی داشت حال میکرد انگشتمو کردم تو کونش نگه داشتمو عقب جلو کردم یکم گشاد شده بود بعد 2 انگشتی.بعد روغنو ریختم رو چاک کونش یکم مالیدم لیز شد کیرمو گذاشتو بین چاک کونش عقب جلو کردم که کیرمم لیز شه.بعد گزاشتم رو سوراخو کردم تو.یه اه کشید کیرم تا خایه تو کونش بود.شروع کردم به تلمبه زدن.عمم اولش یکم اذیت شدو درد کشید ولی بعدش داشت حسابی حال میکرد بعد 2.3 min دیگه ابم داشت میومد.گفتم ابم میخواد بیاد دستمال کو؟که گفت بریز تو کونم.منم همه ی ابومو ریختم تو کونشو بیحال افتادم.با دستمال کونشو تمیز کردو اومد بغلمو یکم لب بازی کردیمو منم سینهاشو میمالیدم.بعد دیگه خودمو تمیز کردمو لباسامو پوشیدم.از هم تشکر کردیمو منم دیگه رفتم خونه.
از اون موقع به بعدم خیلی بیشتر باهم صمیمی شدیم و 1بار دیگه باهم س.ک.س کردیم.ولی باره اولی یه چیزه دیگه بود.
این اولین س.ک.س من بود.


پایان


نوشته: علیرضا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:10


@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020
زاپاس داستان کده

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:10


د که همیشه در رویاهایش تصور می‌کرد.
اگر دوستانش آن جا بودند می‌گفتند بالاخره مرد شده ی. شاید درست می گفتند،  این زن زنی دیگر بود. خاص. ویژه. پل حرکت کرد و از پشت او را بغل کرد. بوی شامپو‌ ، عطر غریبی که نمیشناخت، شاید بوی رحم مادر طبیعت بود. بوی دیواره ی کس زاینده ش، بوی کیر هایی که در عطش زنی سوخته بودند و پل به حالشان دل سوزاند.
نوشته: کایوگا
@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:09


در آستانه ی چیزی واقعی (۱)

#عاشقی #اروتیک

فصل اول: در آستانه‌ی چیزی واقعی
در نور کم‌رنگ کافه‌ای پر از دود و سکوت، او را نگاه می‌کرد. نه به سنگینی کسی که زیبایی را برای اولین بار می‌بیند، بلکه با کنجکاوی عجیب کسی که درون یک رویا گرفتار شده است. آرام و بی‌صدا وارد شد، مثل یک نغمه‌ی ملایم و نامانوس، اما با این حال غیرممکن به نظر می‌رسید که به درستی در آنجا حضور داشته باشد. نگاهش تمام اتاق را کاوید، گویی اینجا یک موزه‌ی پر از آثار باستانی و گرد و غبار بود. او قدبلند و کمی خمیده بود، مثل زنی که به دنیا آمده بود تا برجسته باشد، اما جایی در میان روزهای گذشته آموخته بود که خودش را فروتنانه کج کند. لباس‌هایش، هرچند ساده و کهنه، بخشی از خودش به نظر می‌رسیدند، همچون امتدادی از پوستش که به مرور زمان و سختی شکل گرفته بود. زیبایی‌اش را به رخ نمی‌کشید، که همین او را حتی جذاب‌تر می‌کرد.
پل، هفته‌ها بود که شب‌هایش را در این کافه می‌گذراند، در انتظار چیزی شبیه به همین، چیزی واقعی. نیویورک در اواخر دهه‌ی پنجاه می‌توانست روح هر انسانی را از بین ببرد اگر حواسش نبود، و پل نزدیک بود که آخرین ذرات امیدش را برای اجاره‌ی یک اتاق کوچک در شهر بفروشد. هر شب به اینجا می‌آمد و به دنبال نگاهی از معنا بود؛ در میان دیوارهای پوشیده از یادداشت‌ها و یادگاری‌ها، در نگاه خسته‌ی آدم‌ها و در طرز نشستن غریبه‌ها که مثل قدیسان قدیمی بر نوشیدنی‌هایشان خم می‌شدند.
اما امشب متفاوت بود. او متفاوت بود.
زن در انتهای بار نشست و با تکان دست به بار من چیزی سفارش داد. پل متوجه شد که انگشتانش به آرامی و با ریتمی خاص به لبه‌ی بار می‌زدند، گویی که آهنگی را می‌نوازد که فقط خودش می‌شنید. می‌دانست که به او خیره شده، و اهمیتی نمی‌داد. سال‌ها بود که کسی شبیه او را ندیده بود—کسی که زنده به نظر برسد، واقعاً زنده، مثل طوفانی که آماده‌ی شکستن است. انگار مادر طبیعت کس عظیمش را باز کرده بود و او را فرستاده بود آنجا. به ماموریتی آشنا و غربت زده؛ اغوای عالم.
بعد از مدتی، زن سرش را به سمت او چرخاند و نگاهش را دید. پل نگاهش را از او برنگرداند. در عوض، با نگاهی ثابت و پرشور به او خیره شد، حتی زمانی که نگاه زن از تعجب به چیزی دیگر تغییر کرد—شاید به نوعی سرگرمی یا کنجکاوی. زن به آرامی لبخند زد، گویی به رسم احترام به پل اعلام می‌کرد که بله، او هم او را دیده و بله، این موضوع اشکالی ندارد. سپس لیوانش را کمی بالا آورد، انگار به سلامتی‌اش نوشید و جرعه‌ای از آن را نوشید. نحوه‌ی نوشیدنش، با آن نگاه ثابت و جسور، پل را دعوت می‌کرد تا به سمتش برود.
و او هم این کار را کرد.
از جای خود بلند شد و با قدم‌هایی نیمه‌مست و نیمه‌بیدار در هاله‌ای از خواب و ویسکی به سمت زن حرکت کرد. نمی‌دانست قرار است چه بگوید و اهمیتی نمی‌داد. همین ابهام و ناشناختگی برایش جذاب بود.
وقتی به او رسید، فقط به بار تکیه داد و بدون آنکه حرفی بزند، نوشیدنی دیگری سفارش داد. زن همچنان او را نگاه می‌کرد، چشمانش صورت پل را کاویدند، همچون هنرمندی که طرحی را روی کاغذ می‌کشد. او هم نیازی به حرف زدن نداشت. سکوت میان‌شان زبان خودش را داشت، دعوتی بود به ناشناخته‌ها، به نوعی چالش. احساس می‌شد که تنها دو نفر در آن اتاق بودند، تنها دو انسانی که هنوز می‌دانستند زندگی چیزی فراتر از روزها و شب‌هایی است که به سرعت می‌گذرند.
«اسمت چیه؟» بالاخره سکوت را شکست و با صدایی آرام پرسید، انگار می‌خواست رازی را آشکار کند.
«پل.» سعی کرد صدایش نلرزد.
زن اسمش را تکرار کرد و با زبانش مزه‌اش را چشید. سری به نشانه‌ی تایید تکان داد و سپس دستش را به سمت او دراز کرد. «ایزابل.»
پل دستش را گرفت، گرمای پوستش را حس کرد و لحظه‌ای به این فکر افتاد که چند زندگی را قبل از این لحظه پشت سر گذاشته‌اند. او به سرنوشت و تقدیر باور نداشت، به چیزی که نمی‌توانست ببیند یا لمس کند اعتقاد نداشت، اما در همین لحظه چیزی عجیب و انکارناپذیر را حس می‌کرد. انگار او را از همیشه می‌شناخته، انگار که ایزابل بخشی از خودش بود که در طول مسیر زندگی از دست داده بود.
ساعاتی طولانی درباره‌ی همه چیز و هیچ چیز صحبت کردند. درباره‌ی رویاها و ناکامی‌ها و چیزهایی که نمی‌توانستند رهایشان کنند. ایزابل از زندگی پر از سفرهایش گفت، از عاشقانی که پشت سر گذاشته بود، از شهرهایی که هم زخمش زده و هم درمانش کرده بودند. با آزادی و رهایی‌ای حرف می‌زد که پل به آن حسادت می‌کرد، رهایی جسورانه‌ای که ترس‌های او را ناچیز و بی‌اهمیت نشان می‌داد. پل خود را در حال گفتن چیزهایی یافت که هرگز به کسی نگفته بود؛ درباره‌ی ترس‌هایش از پیر شدن، از فراموش شدن، از اینکه تبدیل به چهره‌ای بی‌نام در شهری پر از آن‌ها شود. از اینکه یک روز جلوی رودخانه ای به سرش بزند خودش را پرت کند پایین. ایزابل چندب

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:09


ار بی هوا روی پای پل را لمس کرده بود. بی آنکه نشان دهد میخواهد کیر ورم کرده ی پل را بگیرد.
ساعتی بعد، کافه را ترک کردند و در سرمای دلنشین و روشنایی کم‌نور چراغ‌های خیابان‌ها دست در دست قدم زدند. بدون هیچ کلمه‌ای، ایزابل دستش را گرفت و پل نیز مقاومت نکرد. با هم قدم می‌زدند، گام‌هایشان در خیابان‌های خالی طنین داشت و نفس‌هایشان در هوای سرد شب در هم می‌آمیخت. چند بار گرمای روحشان همدیگر را به بوسه های شهوانی دعوت کرده بود. مقاومت نکرده بودند. مادر طبیعت آن دور را دوست داشت، به آرامی، اجبار گاییدن را داشت و میخواست مثل کیوپید و زنی مست همدیگر را به هم دیگر عادت بدهد. موقع بوسه دست ایزابل چندبار از روی شلوار روی کیر او رفته بود و صدایی از ته دلش بلند شده بود. زنی زیبا، موهایی زیباتر، پل ترسیده بود، انگار از اینکه همچین زنی اورا ، کیر و بدنش را طلبیده بود احساس درماندگی و خواسته شدن و عشق می کرد. توی سرش ترانه ای دور از جایی پخش شد. دوباره قدم زدند.
به آپارتمانش رسیدند، اتاقی کوچک و فشرده در بالای یک خشکشویی، پر از کتاب و نقاشی‌های نیمه‌کاره و بوی عطرهای شرقی. بدون آنکه کلمه‌ای بگوید، او را به داخل دعوت کرد و در را پشت سرشان بست، گویی که می‌خواست خود را از تمام جهان بیرون محصور کند.
در نور کم‌رنگ، صورتش نرم‌تر و چشمانش عمیق‌تر و تیره‌تر به نظر می‌رسید. نزدیک او شد، دستش گونه‌اش را لمس کرد، نگاهی گرم و در عین حال مطمئن داشت. پل لرزشی از سرما و هیجان را درون خود حس کرد، حسی که هم آشنا بود و هم کاملاً جدید. پیش از این هم با زن‌ها بوده، عشق ورزیده و از دست داده بود، اما این بار فرق داشت. این لحظه چیزی خام و بنیادی در خود داشت که می‌توانست او را در هم بشکند و دوباره بازسازی کند. لب های ورم کرده از شهوت، صدای ناله ای از قرون‌" من رو میخوای پاره کنی امشب بابا؟"
در آغوش هم فرو رفتند، بدن‌هایشان در رقصی قدیمی و کهن به حرکت درآمدند، ریتمی که نیازی به تمرین یا آمادگی نداشت. زن کیر عظیم و گرمای لذت بخش سحر آورش را روی کون گرفتار در لباس حس می کرد و انگار چیزی از درون قلبش با جهان شروع به صحبت کند داشت آماده می شد. در آن لحظه، گذشته و آینده‌ای نبود، تنها حال بود، تنها گرمای نفس‌ها و ضرباهنگ تپنده‌ی زندگی. به کیری بزرگ در سیاه و روشن نور چراغ تیر برق بیرون. آن‌ها دو روح بودند که با هم برخورد کرده، دو جسمی که به هم پیچیده شده و هرکدام چیزی را می‌جستند که نمی‌توانستند نامی بر آن بگذارند، چیزی که به نظر می‌رسید کمی دور از دسترس باشد. فریادی که لحظه های بعد سترگی زندگی وقتی برای عشق می تپید احساس می شد. زن احساس کرد حجمی از چیزی غیب از توی بدنش روی ران پایش سرازیر شد.
گفت :" میخوای روی زانو بشینم!؟ "
" اوف. آره. “.
گرمای دهان زن دور کیر کلفتی که انگار ضربان می زد.
بعد گفت :” میشه تا صبح توی همین دهنم بمونه!؟"
پل یادش آمد که صدای مادرش را شنیده بود که به پدرش می گفت:" نه نمیخورم#34;. و بعد صدای کوفته شدن در خانه توی شبی بارانی.
حالا وقتی دندان های زن روی تنه‌ی کیرش می نشست تق تق صدای برخورد باران به شیشه توی دلش را داشت خالی می کرد. انگار نه توی این دنیا بود و نه توی جهان مردگان. حتما مردی خوشبخت بود. تن نرم و زنانه ای که از بالا می دید حلال کمر و قوس باسن نزدیک به زمین داشت حرارت غیر قابل کنترلی به زمین میداد. از بیرون صدای حرکت ماشین هایی می آمد که پل فکر کرد شاید یکی از زن ها داشت توی سیاهی ماشینی کنار خیابان ، خمار اندوه و عشق های گذشته را از توی کیر مردی می مکید بیرون.
چهار تلمبه ی محکم زده بود که کمربند برداشت.
باقی شب داشت زن را مثل روسپی ای توی قرون گذشته می گایید، زنی شهوانی، پر از حس و خون. یک عفریته ی زیبا، جادوگری همه کاره. دهانش خشک شده بود و گرما دور سرش می چرخید. ایزابل ته کیر پل توی دهان می کرد و هربار که بیرون می‌آورد می گفت:" ته گلوم. اینجاست همه ش"
گرمای کس دور تنه ی قطور کیر، خیسی آب روی ته کیر که موهای خیس دور کیر پل به هم چسبیده بود حالا. صدای کس وقتی با فشار کیر توی کس می رفت. پل احساس میکرد حالاست که کسی از جهان آینده دری باز کند و بگوید :" وقتش است. حالا ایزابل باید جیغ بکشد". ایزابل دوبار روی کیر پل لرزید و باز می گفت ادامه بده. پل ادامه داده بود. دهانی خشک، سری گیج رفته. از پنجره ی باز بالکن ساختمان های ردیف دوردست رو میدید. “چه تماشایی‌”
ساعتی بعد، در سکوت کنار هم دراز کشیده بودند، سنگینی آنچه اتفاق افتاده بود همچون پتو رویشان افتاده بود. پل به سقف خیره شده بود و به صدای نفس‌های او گوش می‌داد، حس می‌کرد که بالا و پایین رفتن سینه‌اش را حس می‌کند. می‌دانست که این شب، این لحظه، او را تغییر خواهد داد، این دریچه‌ای به دنیایی بو

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:09


مینویسم.
اگر دوست داشتین ماجرای الهام رو هم مینویسم.
ببخشید.قسمت سکسی نداشت و صرفا برای عمل به قولم نوشتم.
اما کمی باید توضیح بدم
دیگه نمیخوام با مادر خانمم سکس یا ماجرایی داشته باشم.دلایل زیادی داره
دوم.مادر خانمم ۱۵سالگی ازدواج کرده و ۱۶سالگی صاحب رویا شدن.یک سال بعد الهام امده و سه سال بعدش شادی.پس میتونه سن مادر خانمم ۴۷باشه سن رویا ۳۱ و سن الهام۳۰.شادی هم ۲۷سالشه.
منم ۳۲سالمه.
اینم بگم.رویا بعد از شیمی درمانی و پرتو درمانی سرطانش کنترل شده و الان سلامتیش رو بدست اورده.
پدرشون هم وقتی ۲۰سالش بوده ازدواج کرده و به خاطر سرطان روده قبل از ازدواج من و شادی فوت شده.
بازم ممنونم که خوندین
اگر حمایتتون خوب باشه ماجرای خودم و الهام رو خیلی زود منتشر میکنم.
سپاسگزارم افشین
نوشته: Emerald88

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:09


که با هم چی کردیم
*حالا درست شد.ما اون کار رو با هم کردیم. من تنها نبودم
+هر چی.بگو چی کنم از ذهنم بیرون بره!؟
*کاری نمیخواد بکنی.تو برای من جذاب بودی.یه کاری هم کردیم و هر دو لذت بردیم.پس به لذتش فکر کن
+این کار رو کردم.میترسم دوباره دلم بخواد کاری کنم که نباید
*نترس.چیزی نمیشه.من که گفتم بین ما چیزی اتفاق نمیافته.
+میدونم.ولی تو به من چشم داری. از تو هم میترسم
*خوبه که.لااقل میدونی بهت کاری ندارم.هر چند
دیگه شروع کردم برنامه ریختن برای این که بگیرمش توی چنگم.
+هر چند چی؟
*هیچی. ولش کن
+بگو زود
*هر چند هم اون روز لذت بردم.هم الانم اگر پاش می افتد بازم میخواستم ازت
+نه تو رو خدا،بخواه
*چشم.میدی ببینمشون؟
+چقدر تو پررویی
*خودت انصافا ببین،از زیر لباست همه چیت معلومه.اون سوتین نارنجیت.خط سینه هات هم که از بالای لباست پیداست.هر چند اینا رو من دیگه دیدم.برای من پوشاندنی وجود نداره.
+عوضی هیز.
*خودت اینطور میخوای
*میدی بخورمشون؟
+افشین پاشو برو.به روت خندیدما
با خنده بلند شدم و موقع رفتن توی حالچه ورودی برگشتم و سینه هاش رو دو دستی گرفتم و یه فشار دادم و تا اومد بزنه روی دستم سریع دستم رو کشیدم و دوباره دوتا زدم زیر ممه هاش
بعد گفتم
*اخه باسنت هم خوبه.ازت چرا بگذرم اخه
یه اخم کرد و
+کاری نداری؟خدافظ
*دلت میاد؟
+اره خیلی هم راحت
*فقط ببینمشون
+دیگه این بار توی تله تو نمیافتم
با خنده خدافظی کردم و امدم بیرون.همون سر کوچشون وایسادم و فیلتر شکن رو روشن کردم که توی تلگرام پیام اومد.باز کردم دیدم یه عکس از سمت مادر خانممه.از این عکسا که تایمر داره.سریع باز کردم و دیدم بله همین الان برام از سینه هاش عکس گرفته و فرستاده.
نوشته بود.
+بفرما امدی خانه چیزی ندادم بخوری گفتم به جاش اینا رو ببین.
عالی بود.حسابی سرحال شدم
سریع نوشتم
*تا فردا.
۱۶ابان
ساعت ۴عصر از حمام بیرون آمدم
شادی گفت چه خبره؟امروز دوبار دوش میگیری صبح و الان
*صبح برای مدرسه بود.الان عرق کردم.میخوام برم مغازه.
شادی گفت باشه و لیست خریدای کیک پزیش رو داد و منم لباس پوشیدم و مستقیم رفتم خونه مامانِ شادی
سریع و بی پروا زنگ زدم و کمی طول کشید درب رو باز کنه.دیگه روم باز شده بود.میدونستم از طرف اون اتفاقی نمیافته.خیالم راحت بود
رفتم بالا و دیدم جلوی درب وایساده کمی هم مضطرب هستش
بدون این که چیزی بگه رفتم داخل و توی همون حالچه ورودی گفت
+چیزی شده؟
*نه،دیروز گفتم بهت فردا میام.الان فرداست
+افشین ول کن تو رو خدا. یه چیزی بود تموم شد
*واقعا تموم شد؟
+نه پس.بیا بگیرشون
میدونستم مسخره کرد اما سریع سینه هاش رو گرفتم و یه آی گفت و منم ول نکردم هی گفت
+افشین ول کن.جیغ میزنما
*بده بخورم و برم.یه کم
دیدم بی حرکت وایساد.همون لباس دیروزی تنش بود.بوی تنش زیاد شده بود.ولی خوش بو بود.مثل بوی تن شادی.با حوصله دکمه های بالای پیراهنش رو باز کردم و از بالای لباسش سینه هاش رو در اوردم(واای،بازم اون سینه ها.نرم،سفید،نوک بزرگ و برجسته.هاله کمرنگ و منظم) و شروع کردم مالش دادن و خوردن.خیلی زود ولشون کردم و گفتم
*امدم که فکر نکنی از فکرشون بیرون میام.و درب رو باز کردم و رفتم
یک ساعتی شد پیام داد
+خیلی پررویی
منتظرش بودم
*میدونم ولی واقعا خیلی دوست دارم بخورمشون.
دیگه چیزی نگفت
۱۷ابان.
صبح ساعت حدودا ۹:۳۰سر کلاس بودم و زنگ املای بچه ها بود.داشتم تصحیح میکردم یه پیام امد
مامان شادی بود
+هدف از این کارات چیه افشین؟
*سلام،خوبی؟کدوم کار؟این دو بار رو میگی؟
*اولیش رو که با هم بودیم.دومی هم خیلی دوست داشتم ببینمشون و دیروزش خودت شروع کردی مجدد!
*ولی دیگه تکرار نمیشه.
+واقعا میگی!؟تکرار نمیشه؟
*اره واقعا.
+پریا میگفت تو برای مامانش امپول زدی!!!
(پریا خواهرزاده شادی هستش.دختر رویا.رویا سال گذشته فهمیدیم مبتلا به سرطان سینه شده.چون قبل از معلم شدنم توی یه مرکز سرطان کار میکردم.خیلی از کاراش رو من انجام دادم.اون روزا به خاطر دارو های شیمی درمانی بدن درد شدیدی داشت.دکتر براش دگزامتازون تجویز کرد و چون حالش بد بود با شادی رفتیم خونشون دارو رو بدیم بهشون که برن بزنن.شادی گفت تو براش بزن.منم گفتم نه.بیرون بزنن بهتره.حقیقتش از شوهر رویا خجالت میکشیدم. رویا اولش امتناع کرد.اما شوهرش گفت چه ایرادی داره.افشین جان براش بزن.آمپول رو زدم و تمام شد.هیچ اتفاقی هم نیفتاد اما بعدش با الهام خواهر دومی شادی به بهانه آمپول و فهمیدمش و اینا ماجرا داشتیم)
یه لحظه ترسیدم که از ماجرای من و الهام خبردار شده ولی خودمو نباختم و گفتم
*بله.یک بار بود.زمان شیمی درمانیش.چرا؟
+هیچی.نگفتی بلدی آمپول بزنی!
*شادی که گفته بود.
+نمیدونستم برای غیر از شادی هم میزنی
*فقط برای رویا بود و تمام
دیگه چیزی نگفت
امروز ۲۱ ابان.توی مغازه نشستم و دارم این ماجرا رو

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:09


آشفتگی

#مادرزن

ساعت ۵قرار بود برم خونشون صحبت کنیم
ولی الان ساعت ۶:۳۰شده.تازه رسیدم جلوی خونشون.حسابی دلشوره دارم
توی ماشین نشستم و خودم رو دارم جمع و جور میکنم.باید آماده باشم هر حرفی بشنوم یا هر حرکتی روم پیاده بشه.
بالاخره به خودم دلگرمی میدم و رفتم سراغ آیفون
زنگ رو زدم.بدون هیچ حرف و مکثی در باز شد و با تمام توانم رفتم بالا
آسانسور که ایستاد و بیرون رفتم دیدم جلوی درب واحد ایستاده.یه شال سبز لجنی با گلدوزی طلایی روی سرش انداخته بود
یه پیراهن سرمه ای با گلهای قرمز که تا روی ران پاش بود تنش بود.سینه هاش حسابی خودنمایی میکردن.
از زیر پیراهن نازکش رنگ سوتین نارنجی رنگش معلوم بود.سینه هاش رو که دیدم کیرم شروع کرد تکون خوردن.
*سلام
+سلام بیا داخل
جلو تر راه افتاد و از پشت باسن خوش فرمش رو دید میزدم
دوزاریم افتاد که قرار نیست حرفای خوبی بشنوم یا حرف درستی بزنم.
مستقیم رفتم روی مبل راحتی نشستم و مادر خانمم هم رفت رو به روم روی مبل تک نفره استیل در معذب ترین حالت نشست و دستاش رو گذاشت بین دو تا پاش و سرش رو پایین انداخت.
چند لحظه ای به سکوت گذشت و دیدم بیشتر داریم عذاب میکشیم.به شدت معدم تحریک شده بود و می سوخت و همش بخاطر استرس بود.عرق کل وجودم رو گرفته بود.هر چی شجاعت داشتم جمع کردم و بحث رو شروع کردم.
*گفتین بیام اینجا صحبت کنین باهام.من در خدمتتونم
گلوش رو صاف کرد و گفت
+این چند روز بهت چطوری گذشت؟
*خیلی سخت بود.فقط فکرم درگیر این موضوع بود که قراره بعدش چی بشه.شما چی میکنین.الانم که شما رو دیدم بدتر شده.بگین ببینم چی میخواد بشه.
+ابروم رفته.چی میخواستی بشه؟
*ابرو؟چرا؟مگه کسی فهمیده؟
+همین که اون کار رو کردیم خودش کافیه.
*چه ربطی داره.فقط من و شما میدونیم.قرار هم نیست کسی بفهمه.از این به بعد هم اتفاقی رخ نمیده.
+نگاه تو رو چکار کنم؟چطور میتونم به تو و شادی نگاه کنم!؟
*پای شادی رو وسط نیارین.این موضوعیه که بین من و شماست.هر دوتامون هم راضی بودیم و حالا اومدیم اینطور صحبت میکنیم.
+کی گفته من راضی بودم؟
*اگر راضی نبودین انقدر راحت انجام نمیدادین.انقدر راحت سینه هاتون رو نشون نمیدادین!
+انقدر گفتی تا بالاخره گفتم ببینی شاید از سرت بیفته.شادی راست میگفت چیزی که بخوای رو ،طوری حرف میزنی که انگار آدم جادو میشه و خود به خود مشتاق میشه براش
*پس هم راضی بودین. هم لذت بردین.فقط منم که این چند روز فکر حال شما بودم.
+فکر حال من چرا.تو فقط فکر خودت بودی
*نه اصلا.من اذیت شدم و بیشتر فکر میکردم بلایی سر شما میاد که اینطور که پیداست اشتباه فکر میکردم.
ولی خداییش خیلی خوب بودین.فکرشو نمیکردم اون زیر چی داشته باشین.
+خب حالا نمیخواد دوباره شروع کنی.اینبار دیگه قرار نیست اتفاقی بیوفته.
*بله.میدونم.خودمم گفتم.از شمام معلومه
+بله که معلومه. حالا هم برو.فقط خواستم اتمام حجت کرده باشم که قرار نیست دوباره اون اتفاق بیوفته یا کسی چیزی بفهمه.اینو بدون کسی بویی ببره همش رو از چشم تو میدونم و دخترم رو ازت میگیرم و زندگیت رو به اتیش میکشم
دیدم نه انگاری خیلی آتیشش تنده.
*انگاری یادتون رفته شمام یک طرف قضیه هستینا!هرچقدر من مقصرم شمام هستین.
+نه تو شروع کردی.
*ولی شمام بدت نیامد.انگاری این بحث تمومی نداره.حال و حوصله ندارم از این صحبتا کنم.قشنگ مشخصه که چی میخوای بگی و چی کنی.با اجازه.
خداحافظی کردم و اومدم بیرون.ساعت ماشین رو نگاه کردم.کلا ۲۰دقیقه شده بود.ساعت ۷نشده بود.رفتم که برم یه گوشه خیابان وایسم و به قولی که دادم که هر چی شد رو بنویسم براتون رو عملی کنم.
بازم ذهن آشفته من گفت بهش زنگ بزن و از دلش دربیار.
شمارش رو گرفتم و با اولین بوق جواب داد
*سلام
+سلام
*زنگ زدم معذرت بخوام.تند صحبت کردم.
+خب.اشکال نداره.تموم شد؟
*اره فقط همین.
+حرف زدنت رو فراموش میکنم.کارت رو چی کنم!؟
*کارم؟منظورت کارمونه؟جفتمون دخیل بودیم.خودت رو کنار نکش.
+اگر تو نبودی اون کار انجام نمیشد
*حالا که هستم.خودت ببین چطور می گردی.خوبه باهات صحبت کردم.حتی امروزم فرق نداشتی
+مگه چطور بودم!؟مثل قبلا تحریک کننده.میدونی من تحریک میشم اونطور لباس پوشیدی بازم
+لباس طوریش نبود.تو خیلی هول تشریف داری!
*هول نیستم.یه لباست رو ببین.میفهمی چی میگم.
گوشی رو قطع کردم و گفتم بیشعور پر رو.میخواد خودش رو کنار بکشه.
پیام برام اومد
دیدم مادر خانممه.نوشته افشین
جواب دادم بله؟بعد سریع زنگ زدم.
*بله
+حالم خوش نیست
*چکارش کنم؟
+بیا اینجا
*باشه. چند دقیقه دیگه اونجام
زیاد طول نکشید رسیدم و در زدم و رفتم بالا
دیگه پررو شده بودم.تونسته بودم بهش غلبه کنم و دیگه حرفی نمی تونست بزنه
در واحد باز بود
رفتم داخل و دیدم نشسته روی همون مبل تک نفره
تا رو به روش نشستم شروع کرد
+حالا من چی کنم؟
*هیچی.زندگیت رو بکن
+از ذهنم بیرون نمیره

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:09


زرگ هم نبود…فکر کنم همون سایزیه که دوست داریم تو هر سنی طرفمون داشته باشه. یه سریا هم سینه خیلی بزرگ دوس دارن که من علاقه ای ندارم.
حالا از بالای شلوار جینش کامل لخت بود و من روی شکم کل سینه هاش و کل اون قسمت های لخت رو مک میزدم و میخوردم.
ابریشم کاملا وا رفته بود و هیچ دفاعی نداشت غرق در لذت بود. دست میکشیدم به روناش میمالوندمش و همزمان سینه هاشو میخوردم. برعکسش کردم رو شکم خوابید رفتم رو کونش نشستم و شروع کردم پشت گردنشو خوردن و یه ماساژ ارومش دادم. و کونش زیر دستام بود و شروع کردم مالیدن کونش. بی نظیر بود و اون لحظه درد داشت که نمیتونم کاری کنم خیلی باید تحمل میکردم…یه کون گوشتی نرم خوش فرم که باعث شد نتونم به قولم عمل کنم. بهش گفته بودم سکسی در کار نیست اما بعد از اینکه زیر دستام رامش کردم و درجات لذت و آرامش رو تا اون دنیا چشیده بود.
اون لحظه از شدت شق درد کمر درد هم گرفته بودم گفتم میدونم بهت گفتم سکسی در کار نیست اما کمر درد گرفتم و اذیتم من دراز میکشم و یکم کیرمو آروم بمال منم آروم شم.با کلی اصرار و حرف بالاخره راضی شد. اروم دستشو به کیرم میکشید که زیر شرت و شلوارک ورزشیم بود.
از یه طرف لذت و آرامش داشت و حس خوبی میداد از یک طرف کمم بود. وقتی خوب کیرمو مالید با اون دستای خوشگل و نرمش که بهشم گفتم خیلی خوشم میاد ازشون . نزدیکش کردم لبامونو گذاشتم رو هم و با دستم شلوارک و شورتشو کشیدم پایین و دستشو گرفتم و گذاشتم رو کیرم که حالا بیرون بود.دوست داشتم واسم بخوره اما اون روز وقتش نبود. کم کم لب گرفتیم و اونم هی واسم عقب و جلو کرد حس کردم داره حشریتم زیاد تر میشه رفت رو کمر منم اومدم روش پاهام دو طرفش بود لبامون روی هم و داشت کیرمو میمالید داشتم به اوج میرسیدم و اصن نمی فهمیدم کجام سرمو گذاشتم کنار گوشش و یه ارضای خیلی سنگیییین و عمیق شدم رو شکمش و صدای نفس هام همه جارو پر کرده بود…اصن مگه میشه با یه دست یه همچین ارضای عمیقی شد… شکمشو تمیز کردم همو بوسیدیم و رفت.
حالا من مونده بودم و یه حال خوب و ابریشمی که حالا کشش جنسیش به من وحشتناک شده بود. و از همون روز دیوونه شده بود واسه اینکه بتونیم لخت کامل با هم باشیم. قرار شد پریودش که خوب شد بیاد و منی که یه سورپرایز خیلی بزرگ قرار بود بشم. و هیجاناتی که تازه داشت شروع میشد و عین شعله ای بود که حالا مثل یه آتیش بزرگ گر گرفته بود.
اگه دوست دارید ادامشو بدونید و بخونید و اگه فکر میکنید داستانم و قلمم براتون جالبه ، چون بار اومه ، بهم بگید که ادامش رو بنویسم.
نوشته: علی

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:09


دانشگاه و یه حوری ابریشمی و یه تیک قوی (۱)

#آنال #دوست_دختر #دانشجویی

سلام نمیدونم چقدر واستون جالب باشه اما هرچی که هست واقعیه. شما این داستانو از نگاه من میخونید ، بگذریم.
من علی ام متولد هشتاد و ۲۳ سالمه.۱۸۰ قدمه و ۱۸۰ وزن.از بچگی رزمی کار بودم اما از یجایی به بعد رفتم دورِ کار و دیگه بدنسازی کار کردم. و فیزیک بدنی خیلی خوبی دارم.
مهرماه ۱۴۰۲ بود که رفتم دانشگاه ازاد.فوق دیپلمم رو جای دیگه گرفتم بودم و واسه لیسانس ثبت نام کردم.
جو خیلی خوبی داشت بچه ها خوب بودن ، پر از دخترای خوشگل بود ، من معتقدم استان ما خوشگل ترین دخترارو داره.
۱ سوال از اعتراضات جنبش مهسا میگذشت و وقتی رفتم دانشگاه خیلی متعجب شدم و خیلی خوشحال . شاید فکر کنید بخاطر حجاب خانوما؟ نه. میدیدم که کشور به سمت مسیر جدیدی رفته ، از دانشجوها گرفته تا اساتیدی که با شجاعت کامل از حقیقت دفاع میکردن و امیدوار شده بودم که ایران جدید در پیش داریم.
بگذریم.من یه دوستی داشتم که دختر بود و اولین دوست دانشگاهم بود. یبار باهم رفتیم بیرون و دو تا از دوستاشو آورد. یکی از اون دخترا که از همون اولش چشم منو گرفت اسمش ابریشم بود و خودش بیشتر از اسمش ابریشم بود از بابت انرژی که میداد.
رفتیم بیرون و صحبت کردیم و اون روز آشنا شدیم و رفتیم خونه. تا دفعه بعد که من و دوستم و ابریشم توی آلاچیق توی دانشگاه همدیگرو دیدیم. یکم صحبت کردم ، دوستم رفت و منو ابریشم موندیم تنها.
بذارید از ابریشم بگم.یه دختر خوشگل با موهایی که رنگشون یه چیزی توی مایه های یخی بود اما تیره تر. حالا دخترا اسم این رنگها رو بهتر میدونن ، من بلد نیستم.
چشمای عسلی ، پوست سفید با یه اندام معمولی و قد خوب و متناسب و دخترونه.
اجازه بدید درباره اندامش بعدا حرف بزنم چون نکنه جالبی داره.
خوش صدا و شیرین زبون اما آروم و متین. که من خیلی باهاش حال کرده بودم از نظر ظاهری و شخصیتی.
با هم صحبت کردیم درباره اینکه چجوری هستیم و چه علایقی که داریم.تا اینکه ترم اول تموم شد و من یک ماهی ندیدمش. اما اون جرقه خورده بود اونم از من خوشش اومده بود.این یک ماه رو دو سه باری تلفنی حرف زدیم و کلی هم حال داد این تلفنیا به جفتمون.میدونستم که ما یه تیک جنسی قوی با هم زدیم و تشخیصم میدونستم درسته که در ادامه شما هم می فهمید تشخیصم درست بود یا نه.
ترم جدید شروع شد من نمیتونستم زمان بدم تا هم این تیک جنسی کمرنگ شه هم بریم توی حالت رفاقت. بهش پیام دادم و به روش خودم بهش گفتم خوشم میاد ازش و میخوام نزدیکتر شیم…گفت دوست داره دربارش حضوری صحبت کنه و منم اوکی دادم
فرداش باز هم توی آلاچیق دانشگاه خیلی خوشگل و ناز نشسته بود و رفتم صحبت کردیم. اینکه رابطه چطور باشه و صبحتایی که به عنوان دو تا آدم بالغ نیاز بود رو با هم کرده بودیم.از بابت رابطه جنسی هم پرسید و منم گفتم من موردی ندارم یچیز دوطرفس هر وقت تو اوکی بود میتونیم رابطه جنسی داشته باشیم. که خیلی بیشتر خوشش اومد از اینکه اینو گفتم.و این شروع ماجرا بود.
فردا صبحش زنگ زدم و رفتیم پارک و چون پریود بود زیاد رو مود نبود اما با من انرژیش بالا بود و نشستیم صحبت کردیم و من سعی میکردم نازش کنم و دست به زانوش میزدم قلقلکش میدادم اونم کلی خوشش اومده بود میگفت انجام بده خیلی خوبه.
یه لب آبدار سرپایی گرفتیم. و بعدش که رفتیم پیام دادم اولین لبمون خیلی مزه نداد چون جاش خوب نبود. شبش بهش گفتم که ببین تو پریودی و من خیلییی دلم میخواد بغلت کنم و بوست کنم و اونم دقیقا توی همچین حالتی بود. گفتم حالا که پریودی در حد بوس و بغل بیا خونمون. اونم اوکی داد و فردا صبحش اومد. خونه ما جوریه که من خونوادم خونه ان و نباید سروصدا کنیم و اصلا دوس ندارم متوجه بشن کسی میاد چون مذهبی ان و سنتی و به این چیزا خیلی حساس.
اومد تو اتاقم یکم حرف زدیم و بوسش کردم و خوابیدیم رو تخت کنار هم‌.
چون من خیلی تو خواب غلت میزنم تختم همیشه دو نفرست.
بغلش کردم و سرمو بردم تو موهاش و به به چه بوی خوبی میداد. لبامون رفت تو هم و خیلی عمیق و غلیظ غرق هم دیگه شده بودیم بعد از یه لب خیلی طولانی و آبدار سرمو بردم تو گردنش و شروع کردم همه جای گردنشو مک زدن و خوردن اومدم پایین تر روی سینه ها و سعی میکردم سوتینشو بدم پایین که بتونم روی سینه شو بخورم. کلی اون قسمت بالای سوتین و گردنش رو مک زدم و هر از گاهی میرفتم سراغ لباش دوباره.
بدنش دقیقا مثل ابریشم نرم بود و واقعا بهم چسبیده بود. پوستشم خیلی صاف و بعضی جاهاش رگای سبز کوچولوش مشخص بود. دیدم نمیتونم سینشو بخورم دستامو گذاشتم زیر کمرش و سعی کردم باز کنم که خودش همراهی کرد و بلند شد و نشست و سوتینشو در آورد. یه جفت سینه خیلییی خوشگل و ناز و خوردنی اومد جلوی چشمم دوباره خوابوندمش و رفتم روش و شروع کردم اروم سینه هاش خوردن و مک زدن همه جای سینشو داشتم میخوردم سینه هاش کوچیک نبود اما ب

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:08


دم و منتظر بودم زودتر برسیم خونه و بِکِشمت روی خودم.
که همین کارم کردی. اون روز هم چه حالی دادی و خیلی لذت بردم.‌
آره، منم خیلی حال کردم و راحت شدم. اما تا اینجا پیش زمینه ی حرفهام بود که بدونی چی شد کار به اینجا کشید و منی که تا حالا بهت خیانت نکرده بودم، حاضر شدم به اونها بدم و باهاشون بخوابم. اصل مطلب از اینجا به بعد شروع میشه.
باشه عشقم، هرچی هست بگو…
ادامه دارد…

نوشته: امید بیخیال

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:08


من و همسر خوشگلم در مترو (۴)

#مترو

...قسمت قبل
با سلامی دوباره خدمت دوستان عزیز شهوانی. ماجرا رو تا اونجا گفتم که قرار شد بطری بازی کنیم.
شروع کردیم و اول افتاد به دوست دختر نیما یعنی فرنوش و مهرشاد گفت لب بده. داشتن لب میگرفتن که من و خانمم به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم. بعد افتاد به من و دوست دختر مهرشاد یعنی میترا گفت منم لب میخوام. به خانمم نگاه کردم و گفت بازیه دیگه، بده بهش. با میترا لب گرفتیم و بعدش
افتاد به خانمم و نیما کف دستش رو بالا پایین انداخت و گفت برگرد یه در کونی بزنم.‌ خانمم در حالی که میخندید، روی زانو بلند شد و پشت کرد به نیما گفت نامرد یواش بزنی ها، شلوارم نازکه.

شانس آوردی به احترام امید نگفتم شلوارتو بکشی پایین بزنم.
یه سیلی زد زیر کونش که باعث شد بالا پایین بره و ملیکا گفت اوخ سوختم و خندید،‌ ما هم خندیدیم و دوباره بازی رو ادامه دادیم.
نیم ساعت یا بیشتر بود بازی می کردیم و همه ی جمع حتی مردها طبق حکم از هم لب گرفته بودیم. خانمم هم غیر از اون لب تو لب هایی که با مهرشاد و نیما رفت، با میترا و فرنوشم از هم لب گرفتن. از دیدن لب گرفتن خانمم با نیما و مهرشاد یه جوری شدم. انگار برام تحریک کننده بود. حتی لب گرفتنش با دخترها هم واسم باحال بود. هر سه تا خانم در کونی خوردن و سینه هاشون رو در حد بوق زدن فشار دادیم. بعد رفتیم توی پذیرایی قلیون بکشیم که خانمم جلوی آشپزخونه ایستاده بود و با میترا حرف میزدن. نیما زغال گذاشت و اومد از پشت خانمم رو بغل کرد و دستش دور شکمش بود با هم سه تایی حرف میزدن. منم رفتم میترا رو از پشت بغل کردم و گفتم بچه ها صبح بریم دربند؟
فرنوش از اون طرف گفت بذار هفته ی دیگه که پنجشنبه جمعه بریم شمال ویلای ما.
برگشتم گفتم ویلاتون کجاست؟
محمود آباد.
بریم، من موافقم.
نیما خانمم رو هول داد طرف میترا و چسبیدن به هم. بعد سرشو از کنار سر خانمم آورد جلو و از میترا لب گرفت. منم با خانمم لب تو لب شدم که فرنوش و مهرشادم اومدن کنار ما. همه داشتیم از هم لب میگرفتیم و لب خانمها بین ما عوض میشد. میترا کیر مهرشاد رو گرفت و گفت بیا بریم که حالم خراب شد. مهرشاد خندید و گفت بیخیال شو، بذار واسه فردا.
نمیکنی بدم نیما بکنه.
بده، من دیگه حال ندارم. دست نیما رو گرفت و رفتن توی اتاق. فرنوشم باهاشون رفت و من و خانمم و مهرشاد نشستیم کنار هم روی مبل. ملیکا وسط بود که مهرشاد رفت زغال آورد و شروع کردیم قلیون کشیدن.‌ صدای آه و ناله و شالاپ شولوپ از اتاق میومد و ما هم بهشون میخندیدیم. گفتم دیوونه نرفتی سرت کلاه رفت. کیرشو از روی شلوارک نشون داد و گفت نگاه کن چه شقه، فکر نکنی نمیتونستم، دلم نمیخواست برم. زیاده روی خوب نیست. تو اگه میخوای جای من برو، البته اگه خانمت اجازه میده.
خندیدم و گفتم نه داداش، من تمام زنهای دنیا رو با خانمم عوض نمیکنم.‌
ملیکا بغلم کرد و شروع کرد لب گرفتن. بعد شلنگ قلیون رو از مهرشاد گرفت و می کشید دود میکرد توی دهن من و لب میگرفتیم. بعدش دو سه بارم با مهرشاد همین کارو کرد و گفت امید فردا دعوام نکنی واسه اینکه امشب با اینا لب گرفتیم.
نه عشقم، منم با اون دوتا لب گرفتم. یه شبه دیگه.
حالا که یه شبه اگه دلت میخواد برو بکنشون.
خندیدم و گفتم بیخیال عشقم.
کیرمو گرفت و گفت جون خودم جدی گفتم، برو حالتو بکن.
نمیخوام. خودت هستی دیگه، چرا برم اون استخونی ها رو بکنم؟
پس بیا خودمو بکن. من با سر و صدای اینا هوس کردم.
باشه، صبر کن بیان بیرون.
کیرمو میمالید و بازم لب گرفتیم و با مهردادم لب گرفت. مهرشاد گفت میشه واسه منم بمالی؟
ملیکا کیرشو گرفت و گفت تو که نمیخواستی زیاده روی کنی.
حالا دلم خواست. ناراحتی نمالش.
ملیکا رفت پایین نشست جلوی پام و از روی شلوارک کیرمو بوس کرد و گفت درش بیار. لبخند زدم و خودش شلوارکمو کشید پایین شروع کرد ساک زدن. کیر مهرشادم با یه دست میمالید که مهرشاد شلوارکش رو کشید پایین. ملیکا کیرش رو گرفت و دوباره به مالیدنش ادامه داد. داشت واسه من ساک میزد که مهرشاد خم شد و ازش لب گرفت. بعد سرشو کشید طرف کیر خودش که ملیکا هم به من ‌نگاه کرد و بعد رفت واسش ساک زد.‌ حالا داشت کیر منو میمالید. بعد اومد واسه من ساک زد و دوباره واسه اون زد. اینبار که اومد سراغ کیر من، مهرشاد رفت پشتش و از روی شلوار کیرشو میمالید به کونش. دکمه ی شلوارش رو باز کرد و کشیدش پایین.‌ کونش افتاد بیرون و گذاشت لای کونش گفت داش امید ببخش، خیلی حالمو خراب کرده.‌ فقط یه لاپایی میزنم.‌
ملیکا گفت از کون بهش بدم؟
هیچی نگفتم و فقط لپش رو گرفتم و لبخند زدم. مهرشاد فهمید و به کیرش توف زد و فرو کرد توی کون خانمم. ملیکا یه آه کشید و به چشمام نگاه میکرد.‌ دوباره ساک زدن رو ادامه داد و مهرشادم شالاپ شالاپ می کوبید توی کونش. ملیکا همچنان واسم ساک میزد و گاهی هم آه میکشید و نگام می

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:08


کرد و کیرمو میمالید. گفتم بیا بشین روی کیرم. بلند شد کیرمو با کوسش تنظیم کرد و نشست روش. مهرشاد دوباره کرد توی کونش و منم از زیر میزدم توی کوسش. پاهام رو زمین بود و راحت بودم. ملیکا آه و ناله میکرد و منم سینه هاش رو میمکیدم و میخوردم‌. گلوش رو میخوردم و لیس میزدم. چند باری هم لب گرفتیم که توی همون حالت لب گرفتن ارضا شد. نیما با صدای آه و ناله ی ملیکا اومد بیرون و ما رو توی اون وضعیت دید.‌ اومد پشت مدیکا و گفت مهرشاد برو کنار.‌ کیرشو کرد توی کون خانمم و دوباره شروع شد. اینبار با نیما دوتایی کردیمش و میترا و فرنوشم لخت اومدن بیرون. از من و ملیکا لب میگرفتن و حسابی داشتم حال میکردم. که دوباره خانمم ارضا شد. نیما جاشو داد به مهرشاد و بازم کردیمش که اینبار من و خانمم باهم ارضا شدیم و خالی کردم توی کوسش. نیما خواست بکنه که گفتم من خالی کردم. ملیکا رو بلند کرد و گفت روی مبل زانو بزن. کرد توی کونش و تنهایی شروع کرد به گاییدنش. میترا نشست جلوی من و کیرمو ساک میزد که گفتم نه دیگه نمیتونم. اومد ازم لب گرفت و نشست توی بغلم. مهرشاد رفت کیرشو شست و اومد فرنوش براش ساک زد و دوباره راستش کرد.‌ نیما هنوز داشت کون خانمم رو می گایید و با ضربه هاش کون و رونش موج میخورد و میلرزید.‌ خانمم گاهی آه و ناله کنان به من نگاه میکرد و گاهی سرشو تکیه میداد روی پشتی مبل و ناله میکرد. مهرشاد نشست کنارش و گفت بیا روی کیرم.‌ نیما ولش کرد و ملیکا رفت روی کیر مهرشاد و جاش کرد توی کوسش. نیما هم رفت پشتش و دوتایی شروع کردن به گاییدنش. توی این مدلی گاییدن خیلی وارد بودن و حسابی داشتن خانمم رو میگاییدن و به هر یه تاشون خوش میگدشت و حال میکردن. سینه های خانمم با ضربه هاشون جلو عقب میشد یا توی دشت و دهن فرشاد در حال مالیده شدن و مکیده شدن بود.‌ کونش با ضربه های نیما موج میخورد و آه و ناله ی هر سه تاشون بلند بود.‌ انگار داشتم فیلم پورن زنده می دیدم و دیدنش بدجور حال میداد. توی همین حالت دو بار خانمم رو ارضاش کردن که دیگه خانمم بی حال افتاده بود توی بغل مهرشاد. نیما چند تا دیگه تلمبه زد و خالی کرد توی کونش. چند تا بوس از شونه هاش کرد و رفت روی اون یکی مبل ولو شد. مهرشاد خانمم رو به پشت خوابوند روی مبل تا مدل لنگ در هوا بکنتش. میترا اومد روی این یکی پام نشست و سر خانمم روی اون یکی پام قرار گرفت.‌ مهرشاد پاهاشو داد بالا و کیرشو کرد توی کوسش. شروع کرد تلمبه زدن و منم سر خانمم رو نوازش میکردم که میترا خم شد باهاش لب تو لب شد بعد بلند شد با من لب تو لب شد. کیرم دوباره جون گرفته بود و میترا نشست جلوی پام ساک میزد. کیرم شق شد و همزمان سر میترا و سینه ی خانمم رو دست میکشیدم.‌ فرنوش اومد با من لب تو لب شد و گفت بیا بریم توی اتاق راحت حال کنیم. سر خانمم رو گذاشتم روی مبل و بوسش کردم. به مهرشاد گفتم قرص خوردی آبت نمیاد؟
آره، میخوای بهت بدم؟
نه من طبیعی حال میکنم.
با میترا و فرنوش رفتیم توی اتاق و خوابیدم وسطشون. از هر دو لب میگرفتم که باهم رفتن پایین و شروع کردن ساک زدن. نوبتی ساک میزدن یا یکی ساک میزد و اون یکی خایه هامو یا شکممو لیس میزد. میترا نشست روی کیرم و فرنوش اومد لب میگرفتیم که گفتم بشین روی صورتم. اولین بار بود تنهایی با دوتا زن همزمان حال میکردم. از بالا کوس میخوردم و از پایین کوس میکردم. هر دو ارضا شدن و جاشون رو عوض کردن. بعد جفتشون رو دمر خوابوندم و یکی یکی از پشت کوسشون رو می گاییدم. کون کوچیک و لاغر این خوبی رو داره که گاییدن کوس از پشت توی این حالت راحته و تا دسته میشه توش جا کرد. دو بار غروب اینها آبمو آورده بودن و الانم که توی کوس خانمم آبمو خالی کرده بودم، دیگه آبی واسه اومدن نداشتم و حسابی گاییدمشون. بعد از کوس‌ یکی یکی از کون کردمشون و آخرش اون یه ذره آبی که برام مونده بود رو خالی کردم توی کون فرنوش.‌ دیگه بی حال افتاده بودم روش که فرنوش گفت خوابت برده؟
نه ولی داره میبره.
از روی من بیا پایین وسط بخواب.
صبر کن برم دستشویی و بیام.
بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.‌ دیدم خانمم روی مبل چهار دست و پاست و نیما داره از پشت میکنه و از جلو هم واسه مهرشاد ساک میزنه. گفتم شما هنوز کارتون تموم نشده؟
نیما گفت امشب ملیکا واسه ما و اون دوتا مال تو.‌
عشقم تو میزونی؟ اذیت نمیشی؟
نه، خوبم.
یعنی داری حال میکنی؟
آره خیلی.
آخه اینا قرص خوردن و هر بار که میکننت آبشون دیر میاد.
عیب نداره، حالا که گفتی یه امشبه، پس بذار درست و حسابی حال کنیم و خوش بگذرونیم.
لبخند زدم و گفتم آره گفتم یه امشبه ولی نگفتم شب آخر تونه که. قراره هر هفته مثل الان، شب جمعه ها بیایم و خوش باشیم. پس نمیخواد به خودت فشار بیاری.
واقعا؟ ایول امید جونم.
فدات. من برم دستشویی و برم بخوابم.‌ شما هم زودتر بخوابید و خودک

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:08


شی نکنید…
رفتم دستشویی و وقتی برگشتم دیدم نشسته روی کیر مهرشاد و دارن دوتایی میکننش. رفتم یه لب ازش گرفتم و شب بخیر گفتم که مهرشاد گفت منو بوس نمیکنی؟
از اون و نیما هم یه لب گرفتم و گفتم شب شما هم بخیر…رفتم وسط میترا و فرنوش خوابیدم و بغلشون کردم. از اونا هم لب گرفتم و گفتم شبتون بخیر عروسکهای من…
خوابیدیم و فرداش نزدیک ظهر بود که بیدار شدم. اما اون دوتا هنوز خواب بودن. رفتم توی پذیرایی دیدم خانمم وسط نیما و مهرشاد روی زمین پتو انداختن و خوابیدن.‌ یه دست و یه پاش روی مهرشاد بود و بغلش کرده بود، نیما هم از پشت بغلش کرده بود. بیدارشون کردم و گفتم تنبلها بلند بشید لنگ ظهره ها.
خانمم صبح بخیر گفت و بلند شد نشست گفت ساعت چنده؟ مامانت گفته بود ناهار بریم اونجا.
پس بلند شو دوش بگیریم و بریم. ساعت یازده و نیمه. پسرها هم بلند شدن و نیما گفت شما برید دوش بگیرید تا من صبحونه رو حاضر کنم…
یکی یکی رفتیم دستشویی و با خانمم و مهرشاد رفتیم داخل حموم. حمومشون کوچیک بود و کنار هم ایستاده بودیم. مهرشاد گفت تو خودتو بشور منم ملیکا رو میشورم که دیرتون نشه… در حالی که داشت کوس و کون خانمم رو جلوی چشمم می شست، ملیکا همسر خودشو شامپو میزد. بعدش که من داشتم سرمو شامپو میزدم مهرشاد کیر منم صابون زد و داشت کیر و خایه‌م رو میشست.‌ ملیکا هم کیر و خایه ی اون رو می شست. کارمون که تموم شد سه تایی از هم لب گرفتیم و از دو طرف سینه های خانمم رو خوردیم. ملیکا گفت اینم شیر صبحانه تون. خندیدیم و رفتیم بیرون دیدم نیما سفره انداخته روی زمین و صبحونه رو آماده کرده. دخترها هم دو طرفش نشسته بودن و هر سه هنوز لخت بودند. ما هم خودمون رو خشک کردیم و همونجوری لخت رفتیم نشستیم. سریع چندتا لقمه خوردیم و بلند شدیم لباس بپوشیم که فرنوش گفت صبر کنید لباس بپوشم خودم میرسونمتون…
راه افتادیم و گفتم بریم خونه ماشینم رو بردارم. وقتی رسیدیم ملیکا بهش گفت بیا بریم بالا لباس عوض کنیم، یه چیزی هم بهت بدم ببر واسه بچه ها.‌… فرنوش با ما اومد بالا و خانمم یه بطری خانواده از شراب هام رو بهش داد و گفت برید امروز به یاد ما بخورید.
دمت گرم دختر، کاش میگفتی دیشب میاوردیمش و با هم میخوردیم.‌ اتفاقا خودمم خونه مشروب دارم. نمیدونستم میخورید وگرنه میاوردم.
عیب نداره. به جاش هفته ی دیگه که رفتیم شمال میخوریم.
لباس عوض کردیم و هر دو از فرنوش لب گرفتیم و رفتیم پایین. با فرنوش خدافظی کردیم و گفتم آخر هفته میبینمت.
هوووو کی تا آخر هفته طاقتش میاد. دو سه روز دیگه میام پیشتون. دلم واسه ملیکا جون تنگ میشه. ملیکا گفت قدمت روی چشم، ما معمولا غروب از سرکار میایم خونه.‌ هر وقت دوست داشتی بیا… خدافظی کردیم و رفت.‌ ما هم راه افتادیم سمت خونه‌ی بابام. ملیکا گفت امید هنوز باورم نمیشه دیشب اون کارها رو کردیم.
منم همینطور، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز همچین کاری کنیم.‌
منم، ولی خیلی خوش گذشت، نه؟
آره عشقم. خیلی جالب بود.‌ دیشب با دوتا پسر دیگه زن خودمو شریکی کردم. بعد تو با اون دوتا پسر حال کردی و تا صبح وسطشون خوابیدی، منم با دوتا دختر حال کردم و وسطشون خوابیدم. کارهایی کردیم که هیچوقت فکرشم نمیکردم.‌
ناراحت نیستی؟
از چی؟
از اینکه به اونها دادم.
اگه جور دیگه ای بود و بی خبر از من اینکارو کرده بودی خیانت حساب میشد و خیلی ناراحت میشدم.‌ یا از غصه دق میکردم یا حداقل طلاقت میدادم، ولی الان هیچ کدوم خیانت نکردیم. هر دو باهم اینکارو کردیم و لذتش رو بردیم. پس ناراحت نیستم.
درسته، منم هیچ وقت نمیتونستم تو رو با زن دیگه ای ببینم.‌
ولی یادت باشه زیاده روی نکنیم و همیشه کنار همدیگر و با اطلاع هم اینکارو کنیم.‌ فقطم با اینها. اوکی؟
باشه عشقم، خیالت راحت. راستش اولش خوب شروع نشد و ناراحت بودم. یعنی عذاب وجدان داشتم ولی آخرش خوب تموم شد.
یعنی چی؟ واسه چی عذاب وجدان داشتی؟
برگشتیم خونه بهت میگم.‌ الان وقتش نیست.
باشه گلم، شب صحبت میکنیم.
فدات بشم عشقم، امید باور کن خیلی دوست دارم و بی حد و اندازه عاشقتم.‌ یه وقت فکر نکنی با اونا خوابیدم یعنی تو رو دوست ندارم یا از سکس با تو راضی نبودم.‌ فقط یه تنوع و خوش گذرونی بود.
میدونم عشقم. خودت میدونی که منم خیلی عاشقتم و بدون تو نمیتونم زندگی کنم. منم مثل تو همین حس رو دارم و درک میکنم چی میگی.‌ منم فقط واسه تفریح و خوشگذرانی اینکارو کردم.‌ وگرنه توی قلب من هیچ کسی نمیتونه جای تو رو بگیره. اونا هم واسه خوش گذرونی اینکارو کردن. یه وقت گول حرفاشون رو نخوری و فکر نکنی عاشقتن. فقط میخواستن به بدنت برسن. ما هم همین جوری باهاشون برخورد میکنیم و حالمون رو میبریم.
میدونم چی میگی. خیالت راحت که توی قلب منم هیچ عشقی جز عشق تو نمیتونه باشه و هیچ مردی جای تو رو نمیگیره‌. پس نگران نباش.
نیستم، خیال من ا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:08


ز تو راحته. فقط خواستم بگم که بیشتر مواظب باشی و گول قربون صدقه رفتن و دوسِت دارم گفتنشون رو نخوری…
رفتیم خونه ی بابام و عصر هم رفتیم خونه ی پدرخانمم تا شب اونجا بودیم.‌ برگشتیم خونه و روی تختخواب ملیکا توی بغلم بود و بعد از لب گرفتن گفتم خب حالا تعریف کن، چه عذاب وجدانی داشتی؟
آها، میگم ولی قول میدی ناراحت نشی؟
آره عشقم، هر چی هست و نیست با خیال راحت بگو و خودت رو سبک کن.‌ دیگه هر چی میخواست بشه شده.
آره خب ولی اینا که میگم به قول خودت بیخبر از تو بوده و خیانت به حساب میاد.
با کسی غیر از نیما و مهرشاد؟
نه، با همینا.
پس اشکال نداره، بگو عشقم.
باشه، پس بذار از یه هفته قبل از آشنایی با اینها شروع کنم. اون روز که موقع برگشتن از بازار توی مترو دورم شلوغ شد و بین‌مون فاصله افتاد.
آها فهمیدم، سه هفته پیش رو میگی.‌
آره دقیقا.‌ اون روز وقتی داشتیم میرفتیم سمت بازار، یه پسره توی مترو خودشو میمالید و میچسبوند به کونم. منم مثل همیشه محلش ندادم تا خودش گورشو گم کنه. اما نرفت و تا ایستگاه آخر ول کن نبود.‌ اولش کلافه بودم و میگفتم پس کی میخواد پیاده بشه بره، آخه یه سره کیر شقش رو میمالید به کونم و فشار میداد لای کونم. قضیه طولانی شد و یواش یواش با حس کردن کیرش لای کونم که واسه من شق شده بود، منم حالم خراب شد و کونم به خارش و وول وول افتاد. توی بازارم یه سره دنبالمون بود و هر جایی که شلوغ میشه یا می ایستادیم، چسبید پشتم. تمام مدت کونم به وول وول افتاده بود و کوسم خیس شده بود. برگشتنی هم توی مترو با هول دادن مردها و همون پسره، بینمون فاصله افتاد و بین چند تا مرد گیر افتادم.‌ اون پسره هم از پشت چسبیده بود به من و کیرشو فشار میداد لای کونم. حتی انگشتهاشو میکرد لای کونم و تا سوراخ کونمو می خاراند. اون مردها هم از روبرو و بغل چسبیده بودن به من و حالم بدتر و بدتر میشد. از کوسم آب راه افتاده بود و یکیشون پررو پررو دستشو گذاشته بود روی کوسم و میمالیدش. بعد کیرشو فشار میداد به کوسم.‌‌ اینقدر حالم خراب بود که قدرت اعتراض نداشتم. دستامو گرفته بودن و گذاشته بودن روی کیرشون. کیر اون پسره هم از پشت رفته بود لای کونم و قشنگ داشت لای کونم تلمبه میزد. فهمیدم کیرشو درآورده که اینجوری راحت رفته لای کونم‌. آبش که اومد خیس شدن شلوارم رو حس کردم.
پس اون خیس شدن شلوارت مال آبکیر اون بود؟
متاسفانه آره.
واسه همین بود اون روز انقدر حشری بودی و تا رسیدیم خونه گفتی کونم کیر میخواد و بکنش.
آره دیگه، خیلی حالم خراب بود. راستش اون کارها خیلی بهم لذت داده بود. واسه همین هفته ی بعد شورت نپوشیدم که اگه دوباره همچین اتفاقی پیش اومد کیرش رو بهتر حس کنم.
خندیدم و گفتم ای دختره ی حشری. خودشم خندید و گفت چکار کنم خب، خیلی حال داد و بدجوری تحریکم کردن.
اشکال نداره، فقط همین بود؟
آره، واسه اون روز همین بود و باعث شد بازم دلم بخواد که این کار تکرار بشه و بعدش با اون حال حشری و خراب بیایم خونه تا تو منو جر بدی.
آره اون روز انقدر حشری بودی که منم خیلی حشری کردی و خیلی بهم حال داد.
آره، سکس داغ و باحالی شد.‌ هفته ی بعدشم که این دوتا توی مترو شروع کردن و مثل همون پسره یکسره میچسبیدن به کونم. منم که شورت نداشتم کیر شق‌شون راحت میرفت لای کونم.‌ بازم اون حس و حال اومد سراغم و واسه خودم کیف میکردم. هر چی بیشتر میگذشت بیشتر حشری میشدم و کونم بیشتر خارش می گرفت به وول وول می افتاد. توی بازار که دیگه کونمو داده بودم عقب و خم شده بودم روی میز اون حجره. هر چقدر دلشون میخواست میمالیدن به کونم و کیرشون رو فشار میدادن لاش. داشتم کیف میکردم و دلم میخواست همونجا یه کیر میرفت توی کونم و حسابی میخاروندش. آب کوسم راه افتاده بود و از داخل رونم تا پایین رفته بود و قشنگ حسش میکردم. وقتی کامل چسبیدن به کونم و شروع کردن حرف زدن و مخ ما رو کار گرفتن، دلم نمی خواست ازم جدا بشه و میخواستم بیشتر کیرشون رو حس کنم. دیدی که هی جاشون رو عوض میکردن و هر دفعه یکیشون سر تو رو گرم میکرد و اون یکی کیرشو فشار میداد لای کونم. اونجا که تو و مهرشاد رفتید و با نیما تنها موندم دیگه راحت شد و کیرشو محکمتر فشار میداد به کونم و مثل یه مرد که زنشو بغل کرده باهام رفتار میکرد. اینقدر کیرشو مالید و فشار داد به کونم که آبش اومد و من حسش کردم. بعد مهرشاد اومد و اون رفت. مهرشادم خودشو با خیال راحت خالی کرد و بعد اومدیم پیش تو. جفتشونم قربون صدقه‌م میرفتن و از خوشگلی و بدن و کونم تعریف می کردن. شمارشون رو هم دادن بهم.‌ برگشتنی هم جلوی خودت چسبیده بودن به کونم. کیرشون رو کرده بودن لای کونم و تلمبه های ریز ریز میزدن. چند بارم جلوی خودت دستشون رو تا ته کردن توی کونم. حتی حواست نبود کوسمم فشار دادن. اونقدر حالم خراب بود که داشتم از شهوت میمر

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:08


و ده یا پانزده سانت با کرم که میمالیدم به بدنه کیر مصنوعی دست ساز خودم کردمش تو ترب هم کلفت بود هم کمی خمیده بود سرش به یه جایی برخورد میکرد که حس میکردم خیلی خوشم میاد دقیقا داشت پروستات منو لمس میکرد ترب سفی تا نصفه تو کونم دورش قرمز خونی شده بود آروم شروع کردم به همون سمت پروستات سر کیرو حدایت کردم و تلنبه های کوچولو میزدم تخمام جمع شد حس کردم آبم داره میاد وقتی رگ زیر کیرم مثل نبض میزد یه مایع صفتی از کیرم آویزون شد صفت بود وکم کم از کیرم میومد بیرون با نوک انگشتم جمعش کردم بو کردم بوی آب کیر یا وایتکس نبود بوی بهتری داشت افراد کونی میدونن من چی میگم مالیدمش به دور کلفتی ترب و فشارش دادم تو کونم بعد جق زدم آبم که اومد با دستمال کاغذی پاکش کردم حالا دیگه در نمیومد از کونم ارضا شده بودم اون حس کون دادنو کون کردنو نداشتم به سختی درش آوردم تا یک هفته موقع ریدن جاش میسوخت با آیینه که دیدم سه تا خط افتاده بود دور تا دور سوراخ کونم خنده داره مثل آرم بنز از اون موقع تا الان که ۴۳سال دارم با این کون وصلت کردم از خیار چنبر بادمجون دراز و کلفت خیار سالادی سایز بزرگ همه چی توش کردم عالیه انقد خوش فرمه که تو آینه نگاش میکنم کیرم براش راست میشه دلتون نخواد حرف نداره تو قسمتهای بعدی براتون میگم چه کارها که باهاش نکردم فعلا بای
نوشته: مهران

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:08


تنها کسی که کونشو میپرستم

#گی

سلام من مهران هستم قد ۱۷۸وزن ۸۰کیلو چهره معمولی پوست سفید مایل به گندمی بدون مو با باسنی فوق العاده نرم و خوش فرم مثل بعضی دخترای خاص که تا میبینی تو دلت میگی جون چه کون خوبی داره منم اون شکلی هستم .وقتی بچه بودم حس میکردم شهوت دارم از حدودا ده یا یازده سالگی دقیقا بلوغ زود رس گاهی وقتا به کیرم دست میزدم و خیلی به کون علاقه داشتم تو عروسی ها غالبا میرفتم تو زنها مخصوصا عروسی هایی که تو باغ بود سعی میکردم نزدیک بشم و بمالم خودمو به زنها شواش که میدادن خودمو پرت میکردم که بتونم از زیر دامنها دید بزنم خدایش چه کس و کونهایی که ندیدم گذشت تا تقریبا پانزده سالم شد یه روز خونه تنها بودم رفتم پشت بام وقتی نزدیک دیوار شدم چون ترس از ارتفاع داشتم خیلی یواش میرفتم جلو خواستم پشت بام همسایه رو ببینم که ناگهان زن همسایه با شلوار کوتاه وتاپ بود اونجا چه کونی داشت سرمو دزدیدم شروع کردم دید زدن وقتی خم میشد لباس از تو سبد برداره که پهن کنه یه کس تپل از لای پاهاش قلمبه میزد بیرون که با اون شلوار تقریبا کهنه ونازکش که شورتم نداشت میشد واقعا ابعاد قضیه رو حس کرد دستمو گذاشتم روی کیرم شروع کردم یه توف و بازی بازی آبم اومد ریختم تو مشتم نفهمیدم چی شد اون لحضه خواستم حس کنم آبمو ریختم تو کون زنه دستمو بردم از پشت تو شرتم آب کیر خودمو مالیدم در سوراخ کون خودم میخ کون زنه بودم وبا دستم میمالیدم تو چاک کون خودم اولین بار بود که آبم اومد خیلی حس قشنگی بود لرزه افتاد به بدنم یه چیزی ازم خالی شد که ترسیدم بریزه رو زمین حول شدم ریختمش کف دستم و آخرش هم که مالیدمش به سوراخ کون خودم حس قشنگی بود کلی کون زنه رو دید زدم تا رفت .حس شهوت تو همه وجودم بود یه بوی عجیبی میدادم از ترسم رفتم حمام .تو حمام وقتی سرمو چرخوندم وبه کون خودم نگاه کردم کراش زدم روش که اگه من این کونو بکنم چی میشه درد داره یا کونم هم مثل کیرم ارضا میشه روزها تو فکرش بودم با اطلاعاتی که جمع کرده بودم فقط میدونستم که به کسی که کون بده میگن کونی وآبروش میره منم از ترس خانواده و بچه محلها تو فکر راه و چاره بودم تا یه روز رفتم میوه بخرم چشمم خورد به ترب سفیدهایی که هم دراز بودن هم گرد وهم کلفت دو تا خریدم رفتم خونه کردم تو کاپشنم که مادر یا خواهرم نبینن تو اتاق خودم درو بستم و تصمیم گرفتم سرشو که خیلی هم خوش فرم بود به شکل سر کیر تراش بدم تو کمدم یه چاقو کوچولو جا سوئیچی داشتم ولی تیز بود با الگو از سر کیر خودم شروع کردم اولی خراب شد ولی دومی به قدری حرفه ای شده بودکه میترسیدم ازش کلفتیش ۵سانت درازی ۱۸سانت حدودا حالا چطوری بره تو کونم یه بالش گرد لوله ای داشتم گاهی وقتا که میزد بالا کیرمو میکردم تو سوراخش اونو آوردم تهه این ترب سفیدو که دیگه برا خودش کیر کلفتی شده بود کردم تو بالش گذاشتمش رو تخت چون بالش دراز و تپل بود از وسط خم شدآماده که بره تو کونم کونی که دو تا لمبه داره نرم تمیز بدون مو گندمی رنگ با یه سوراخ صورتی یه کم مرطوب کننده مالیدم بهش و سرش که از طنه کلفت تر هم بود رو گذاشتم دم سولاخ کونم یه کم بازی بازی کردم خوشم اومد یه ذره فشار دادم یه دردی پیچید تو دور سوراخ کونم که تا مغز کونم آتیش گرفت از شدت درد نمیدونستم باید چیکار کنم بالشو کردم تو کمد در کمدو بستم شلوارو کشیدم بالا رفتم توالت آب گرمو باز کردم دم سوراخ کونم وقتی گرم میشد ساکت میشد وحس میکردم عن دارم بعد چند ثانیه ریدم کونم آروم شد یه عن کلفت دراز یک دفعه پرید بیرون با خودم گفتم این لعنتی جارو تنگ کرده بوده سر شیلنگو آروم کردم تو کونم ده ثانیه شمردم بعد در آوردم سر شلنگ چون نازک بود راحت رفت تو بعد فشار آوردم کمی آب که رفته بود تو با یه کم عن شل در اومد شستم بلند شدم یه کم سرخ شده بودم خواهرم گفت به شوخی چشمات باز شده ها بعد خندید منم برا اینکه تابلو نشه گفتم آره بابا دلم هم راحت شد رفتم تو اتاق درو از پشت آروم قفل کردم دوباره از اول با دستمال کاغذی رطوبت کونمو پاک کردم کرم مالیدم فشار آوردم سر کیر مصنوعی که ساخته بودم تا وسط رفت درد داشت ولی کمتر زانوهام میلرزید شلوارمو تا نصفه کشبده بودم پایین یه کیر کلفت داشت سوراخ کون صورتی من برا اولین بار فتح میکرد یه کم دیگه فرو کردم درد این دفعه بیشتر و بیشتر شد دور سوراخ کونم که مثل واشر هستش حس کردم ترک داره میخوره چه دردی حالت داگی بودم یه دفعه سر کیر که رفت تو درد کم شد حس کردم چاک کونم عرق کرده زیاد تر از حد عرق کردن شد فکر کردم هنوزم تو کونم آب هستش وقتی چیکه کرد و ریخت چند قطره روی شورتم که هنوز تا سر زانوهام هم پایین نرفته بود فهمیدم خون داره میاد شرت سفیدم سه لکه خون روش بود سر کیر رفته تو از ترس صفت کرده بودم دیگه کاری که نباید میشد شد کونم پاره شده بود آروم آروم فرو کردم ت

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:08


نی رفت پایین و شکم تخت و صاف من داشت میلیسید و گرمای دهانش رو احساس میکردم داره میره پایین و پایین تر تا رسید به کصم و دیگه کل کصم رو داشت میک میزد و زبونش رو میچرخوند روش و با دستاش سینه هام رو میمالوند .
من؟
من دیگه واقعا داشتم میمردم
از آخرین باری که احمد کصم رو خورده بود سالها میگذشت و دیگه نمیخورد و من داشتم رول بازی میکردم که مثلا بیهوش شدم و غش کردم و نمی شد خودم باشم و قشنگ کیف کنم که یهو احساس کردم تمام وجودم داره شعله ور میشه و داشتم ارضا میشدم و شدم حسابی هم شدم ولی پیرمرد داشت ادامه میداد و من دیگه کنترلم رو از دست دادم و شاشیدم به خودم و انگار ریخت روی سر و صورت اون بنده خدا و خیلی شرمنده شدم و دیگه وقت بهوش اومدن بود یا نه نمیدونم ولی دیگه انگار من جونی برام نمونده بود و ناله میکردم و انگار واقعا داشتم از هوش میرفتم…
این قسمت اول ماجرا بود
اگر دوست داشتید براتون تعریف میکنم بعدش چی شد…
نوشته: کص طلا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:08


باباجی پدر شوهرم (۱)

#پیرمرد #زن_شوهردار #پدر_شوهر

من ۳۵ سالمه و ده ساله ازدواج کردم با احمدرضا و اونم ۴۰ سالشه و توی این ده سال خیلی کیف کردیم و لذت بردیم از هم و بچه دار نمیشدیم و خیلی هم دوا دکتر کردیم و احمد رضا هم درمان های مختلفی رو تست کرد و این اواخر تریاک هم میکشید یا میخورد نمیدونم، بهش گفته بودن خوبه و موثره ولی هر روز توی سکس ضعیف تر عمل میکرد و سکسش با من شده بود ماهی یکبار و دوماه یکبار و من له له کیر میزدم…
تا مادرش فوت کرد و پدرش چون تنها بود و شهرستان بود قرار شد بیاد پیش بچه هاش فعلا بمونه تا یه مدت.
نوبت ما بود و باباجی خونه ما بود و خیلی مهربون بود با من و کمکم میکرد و من احساس کم و کسر محبتی دیگه نداشتم.
وقتایی که احمد می رفت بالا پشت بوم یا زیر زمین برای مصرف اون کوفتی دیگه من بغضم میتروید و به باباجی گفتم میبینی به چه روزی افتادیم؟ بخاطر بچه فکر کنم احمدم معتاد شده و دیگه اون مرد سابق نیست.
حتی بغلم نمیکنه، پیشم نمیاد و دست بهم نمیزنه و هق هق گریه ام امونم رو بریده بود
سرم رو روی شونه باباجی گذاشته بودم و گریه میکردم تا اینکه فکری به سرم زد و خودم رو انداختم تو بغلش و مثلا بعدش از گریه خوابم برد…
آخه اون تنها مرد نزدیک بهم بود…
هی باباجی صرام میکرد و میدید من خوابم نازم میکرد و منو به خودش میفشرد و روی مبلی که نشسته بودیم جوری بود پشتش به در بود و هی برمیگشت نگاه کنه ببینه احمد هست یا نه، بعد احساس کردم دستش رو اورد روی کونم و بعد سینه هام رو هم لمس کرد!
کصم خیس شده بود دوست داشتم منو بمالونه که ترسید یهو و منو گذاشت روی مبل و رفت دستشویی و من همونجا خوابیدم تا احمد اومد و صدام کرد پاشو برو تو جات،گفتم بابات کوشش، گفت خوابیده که ما هم با هم حرفمون شد و با گریه خوابیدم…
چند روز بعد باباجی بعد از کارهای حیاط و انباری میخواست بره حمام که رفت و من بعدش رفتم دم در و چیزی دیدم که عقلم دیگه از کار افتاد!
کیرش!
مثل یه بادمجون بزرگ🍆
در زدم و گفتم باباجی بیام پشتت رو لیف بکشم؟
گفت نه، من هم اصرار و رفتم تو و سریع پشتش رو کرد و من هم لیف رو برداشتم و یکم الکی خودمو بهش مالوندم و صابون برداشتم میمالیدم به لیف و میگفتم باباجی خیسم نکنی، فلانم نکنی، بیصارم نکنی…
الکی خم شدم سینم رو مالوندم بهش دیدم کیرش شق شده و معذب شده
بعد از لیف زدن پشتش گفتم اینقدر کمرم میخاره و کسی نیست پشت منو بکشه و ازین کرم ریختنااااا
باباجی گفت خب من میکشم برات
گفتم اخ جون
بیا الان بکش
گفت دخترم من شورت پام نیست برو بعدا میکشم
منم گفتم این چه حرفیه باباجی شما به من محرمی

سریع تیشرتو و دامنم رو دراوردم و دیدم باباجی برگشته با چشمای از حدقه بیرون زده و دستش روی کیری که دیگه از لای انگشتاش زده بیرون
من وایسادم و دستام رو زدم به دیوار و کونم. و دادم عقب و گفتم کمرم رو لیف بکش…
قشنگ دستاش میلرزید…
من خنده ام گرفته بود و داشتم خودمو کنترل میکردم،
ولی فهمیده بودم که خودشم دلش میخواد‌…
دستاش میلرزید وقتی داشت پشت من میکشید و نفس هاش به شماره افتاده بود…
من هم استرس داشتم هم شهوت تمام وجودم رو گرفته بود و از اونجایی که تشنه کیر بودم و بیش از دو ماه بود که سکس نداشتم داشتم دیونه میشدم و دست به هر کاری میزدم…
ولی هر دو انگار شرم داشتیم
هیچ کدوم جرات نداشت قدم بعدی رو برداره
من یهو فکری به سرم زد، جوری که انگار پیش آمده و در عمل انجام شده بزارم
انگار که داره سرم گیج میره کمی شل شدم کونم رفت عقب تر و یک لحظه کیر باباجی رو روی کونم و لای شیار کونم احساس کردم و مثلا خودمو جمع و جور کردم و خواستم صاف وایسم که گفت چرا اینجوری میکنی دختر
گفتم سرم گیج میره، فکر کنم فشارم افتاده، داره جونم در میره انگار وای باباجی
وای باااااااا…بااااااا…جی گفتم و مثلا غش کردم و ولو شدم کف حموم و پیرمرد دستپاچه شده بود و هی این امام و اون امامزاده رو صدا میزد و دستش از کیرش ول شده بود و منو سعی داشت بلند کنه که منم مگه میشه بلندم کنی و هی صدام میزد سمیه سمیه
و من اصلا قصد نداشتم به هوش بیام و با اون وضعیت توی حمام لخت افتاده بودم تا ببینم چی میشه و چه اتفاقی میوفته…
دیدم یهو رفت… رفت بیرون…
نمیشد چشمامو باز کنم و فقط یواشکی از لاش میدیدم و هیچ خبری نبود تا دیدم صدای پاش میاد و کیر و خایه آویزون اول دیده شد و پاهاش و اومد پیشم و سرم رو بلند کرد و گفت سمیه جان ازین آب قند بخور سمیه ، سمیه جانم
یکم ریخت تو دهنم و من مثلا نمیتونم بخورم و خودم رو شل تر میکردم و مثل یه جسد شده بودم و ولو شده بودم روی پاهاشو دیگه داشت کم کم منو میمالوند و از بغل دستشو به سینه هام میرسوند و یهو حس کردم نوک سینه ام داغ شد که فهمیدم کرده توی دهنش و داره میخوره و داشتم دیوونه میشدم و دوست داشتم اون یکی سینه ام رو بخوره چون حساس تره و بعد از یه تایم طولا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:07


کشید پایین و کیر خوردنیش پدیدار شد به سکس گروهیمون ملحق شد و کیفیت کار بالا رفت. همه تماشاچیا از فیلم لذت میبردن و روحشون هم خبر نداشت این پشت چه خبره. همگی در اوج شهوت انواع پوزیشن ها رو تجربه کردیم و طعم کیر و سوراخ همدیگه رو با لذت چشیدیم. وقتی آب کیرم ریخت تو سوراخ نیما، نگهبان با مکیدن سوراخ نیما کل آب کیرمو استخراج کرد‌. وقتی امید کیر داریوش رو ساک میزد آب کیر داریوش پخش شد ته حلق امید و از گوشه های لبش سرازیر شد نیما شروع به لب گرفتن از دهن اسپرمی امید کرد. وقتی چهار نفری زیر کیر نگهبان بودیم هر کدوم یه قسمت از مسئولیت کیر بزرگشو به عهده گرفته بودیم. نیما تخماش رو لیس میزد امید سرشو میخورد منو داریوش هم از وسط تنه کیرش با هم لب می‌گرفتیم تا این که بارون نعمت آب کیرش رو سر و صورتمون سرازیر شد و همگی حسابی سیراب شدیم.





همه ارضا شده بودیم و از شدت لذتی که از تن و بدن یکدیگر کسب کرده بودیم دقایقی طول کشید تا نفس هامون آروم تر شه و از تعریق و التهاب پوستامون کاسته شه. مردان تماشاچی همچنان از فیلم لذت میبردن بی خبر از ضیافتی که پشت سرشون راه انداخته بودیم. بلند شدیم و لباسامون رو به تن کردیم. همه مرتب بودیم و انگار نه انگار چه اتفاقی رخ داده بود. از سالن سینما خارج شدیم و طوری احساس سبکی و رضایتمندی میکردیم که دلم میخواست هر روز همین تجربه رو با هم داشته باشیم. و همینطور هم شد. از اون روز به بعد وضعیت ما هر روز سر کار در دفتر من به شکل زیر بود:

گاهی وقتا داریوش هم به جمعمون ملحق میشد اما ما سه نفر بیشتر پایه بودیم. دیگه سندروم شهوت بی قرار هیچ وقت بهم فشار نمیا ورد چون کلی دوست پایه پیدا کرده بودم و یه پاتوق خفن هم واسه خراب کاریامون داشتیم. زنده باد جنسیس
پایان.
نوشته: Onlymen

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Nov, 22:07


فروشگاه خدمات جنسی (۴)

#رئیس #همکار #گی

...قسمت قبل
وقتی از ورودی قسمت شبیه ساز سه بعدی سکس عبور کردیم، آقای پشت پیشخوان بهمون خوش آمد گفت: چه کمکی از دستم برمیاد؟

پرسیدم: این شبیه ساز هاتون چطورن؟
مغازه دار پاسخ داد: ما دو نوع شبیه ساز سکس داریم که هر دو سه بعدی هستن. یه نوعش تجربه تک نفرس که دنبالم بیایین بهتون نشون میدم.
همگی دنبال مغازه دار راه افتادیم و وارد بخش دیگری از مغازه شدیم که پر از دستگاه های شبیه ساز بود. عده ای درحال تجربه سکس سه بعدی بودن و لذت میبردن. به این صورت که وی آر یا دستگاه واقعیت مجازی هر فتیش و پوزیشنی که علاقه داشتن رو بهشون نشون میداد و شبیه ساز از طریق دیلدو وکس مصنوعی متحرک تصویری که در وی آر می‌دیدن رو به واقعیت تبدیل میکرد. مغازه دار ادامه داد: و نوع دیگرش برای تجربه دسته جمعی اختصاص داده شده و به شکل سینما سه بعدیه.
دستی به ریشم کشیدم و گفتم: جالبه. پس ما چون چهار نفر هستیم بهتره دومی رو تجربه کنیم.
مغازه دار تایید کرد و ما رو به طرف سینما راهنمایی کرد گفت: ما تو هر کتگوری مرتبط با سکس فیلم داریم. شما چی مد نظرتونه؟
امید سریع اظهار نظر کرد: من فقط کیر می‌خوام.
و مثل کارگران جنسی ادا اطوار اغواگرانه در آورد و خم شد با لرزوندن باسنش رو به ما گفت: کونم میخاره واسه کیر.
و کونشو چسبوند به من و به رقص تورک ادامه داد گفت: حتی آب دهنم سرازیر میشه واسه کیر.
نیما هم علاقه و تمایل یکسان با امید را ابراز کرد و دیگه به کی بودنش شک نداشتم. مغازه دار گفت: پس پورن گی پیشنهاد میکنم.
داریوش اعتراض کرد: ولی من دلم کوص میخواد…
از اونجایی که خودم هم با امید و نیما هم نظر بودم گفتم: باید رای اکثریت رو انتخاب کنیم.
اینطوری شد که چند دقیقه بعد روی صندلی های سینما کنار هم نشسته بودیم و منتظر بودیم تا فیلم پورن سه بعدی شروع به پخش کنه. صندلی ها طوری طراحی شده بودن تا هر اتفاقی در فیلم می‌افتاد از طریق حسگر ها برامون واقعی جلوه کنه. وقتی آقای بازیگر خم میشد و بدن کاراکتر اصلی رو لیس میزد حس گر ها لمس زبانش با بدن شخصیت اصلی رو شبیه سازی میکردن و ما در نقش راوی به صورت اول شخص فرو می‌رفتیم. آقای بازیگر مردی عضله ای و با ابهت بود و شروع به لیس زدن سینه ها کرد. حسگر ها طوری حس لمس و لیس زدن رو روی بدنمون اجرا میکردن که داشتیم حشری می‌شدیم و سطح آدرنالینمون بالا می‌رفت. در تصویر سه بعدی می‌دیدم که آقای بازیگر لیس زنان رفت پایین تر و دست رو شلوار راوی گذاشت. وقتی شلوار راوی رو میکشید پایین دسته هایی از صندلی در اومد و شروع به پایین کشیدن شلوار تماشاچیان کرد درست مثل فیلمی که پخش میشد. کیر های سیخ شدمون افتاد بیرون و وقتی بازیگر شروع به ساک زدن کیر راوی کرد حسگر ها مثل کص مصنوعی کیرامونو به بازی گرفتن. و فیلم سه بعدی که جلوی چشمامون پخش میشد همراه حسگر ها کاملا واقعی به نظر می‌رسید. خیلی لذت بخش بود و صدای آه همه تماشاچیا در اومده بود.
به امید و نیما و داریوش نگاهی انداختم که غرق لذت بودن و انقدر کیر های خوش فرم و هیکل های رو فرمشون شهوت برانگیز بود که دلم خواست به جای شبیه ساز سکس واقعی رو با کارمندام تجربه کنم. دم گوش امید که کنارم نشسته بود گفتم: بیخیال فیلم شو برو بشین خودت کیر داریوش رو ساک بزن. به نیما هم بگو بیاد واسه من ساک بزنه.
امید دستورمو اجرا کرد و دقیقه ی بعد منو داریوش که صندلی هامون کنار هم بود داشتیم از ساک زدن امید و نیما لذت می‌بردیم.

موقعی که امید و نیما با ولع کیر من و داریوش رو لیس میزدن نگاهی به اطراف انداختم. بقیه مرد ها از فیلم لذت میبردن و همه حشری بودن. پشت ردیف صندلی ها چشمم به فضای خالی ای افتاد که اونجا می‌تونستیم راحت سکس کنیم وقتی بقیه تماشاچیا فیلم می‌دیدن. بلند شدم و به کارمندام گفتم: دنبالم بیایین
همه پا شدیم و وقتی پشت سرم میومدن داریوش پرسید: رئیس چی شده کجا میریم؟
به سمت فضای باز پشت ردیف صندلی تماشاچیا هدایتشون کردم گفتم: اینجا میتونیم راحت خودمون با هم عشق کنیم.
و شونه ی نیما رو گرفتم فشارش دادم پایین تا بشینه رو زمین. نیما دراز کشید و خودم هم نشستم بالا سرش و کیرمو مالیدم به صورتش. امید و داریوش هم کنارمون نشستن و شروع به لیس زدن هم کردن. نیما انقدر واسه طعم کیرم شوق و اشتیاق داشت و با حرص و ولع می کرد دهنش و لیس میزد که شک نداشتم همیشه آرزوی این لحظه رو داشته.

موقع سکس فورسالم متوجه شدم که نگهبان سینما که جلوی ورودی ایستاده بود داشت به علاقه به ما نگاه میکرد. لباس رسمی تنش بود و آراسته و مرتب و سکسی به نظر می‌رسید. درحال گاییدن نیما با نگاه و لبخندم بهش چراغ سبز دادم. نگهبان با قدم های محکم و آروم دست به جیب و لبخندی از رضایت به ما نزدیک شد. بالا سرمون ایستاد و شروع به لمس کیرش از رو شلوار کرد.


وقتی نگهبان زیپ شلوارشو

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:22


@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020
زاپاس داستان کده

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


پسرداییم رو‌ پشت بوم منو گایید

#پسردایی #تجاوز

سلام دوستان میخوام یه خاطره ی واقعی رو براتون بگم دهه شصت بیشتر خانواده ها عادت داشتن یا رو‌پشت بوم میخوابیدن یا تو حیاط چون تابستونها هواش خنک بود من یه پسر دایی داشتم که بیشتر مواقع خونه ی ما بود چون همسن داداشم بود و با هم همبازی بودن من اونموقع کلاس هشتم بودم و پسرداییم هیجده سالش بود یه دختر توپر و خوشکل وسفید برفی والبته ساده لوح و خجالتی،یه شب که همه رختخوابها رو‌تو حیاط بزرگ خونمون پهن کردیم و خوابیدیم حس کردم کسی چسبیده بهم از پشت و‌منو بغل کرده اولش فک کردم دارم خواب میبینم ولی یهو دیدم دستی رفت زیر دامن شلواری گشادم وداره کصم رو میماله از ترس داشتم سکته میکردم زبونم بند اومده بود یه حس عجیب داشت مثل ترس و‌لذت بی صدا انگار منتطر حرکت بعدیش بودم که بعد کلی مالش دامنمو کشید پایین و یه چیزی رو فرستاد لای پاهام وخودشو عقب جلو کرد یه داغی رو وسط پاهام حس کردم و یواش ازم دور شد فقط و‌فقط از بوی ادکلنش فهمیدم‌که علی پسرداییمه،تا خود صبح خواب به چشمم نرفت نمیدونستم باید چه حرکتی بزنم به کسی لازمه بگم یا نه واقعا هیچی نمیدونستم صبح که شد سرسفره ی صبحانه زیرچشمی داشت نگام میکرد منم نگام افتاد بهش که یه چشمک ریز زد ویه لبخند،من طپش قلبم بشدت بالا رفته بود سریع خودمو از اونجا دور کردم و تمام فکرمو درگیر کرده بود از علی بگم یه پسر فوق العاده جذاب و هیکلی قیافش شبیه هندیها بود و واسه اون زمان خیلی کراش بود خلاصه شب شد من بیصبرانه منتظر بودم که چه اتفاقی میخاد بیفته باز علی از پشت بغلم کرد و گردنمو میبوسید و لیس میزد منم انگار زیادی داشتم لذت میبردم و جیکم درنمیومد اینبار دستشو کشید رو سینه های تازه درومدم ومن از شدت شهوت کصم خیس خیس شد فقط دخترها میدونن تو سن بلوغ سینه هاشون چقد تحریک امیزن باز هم لاپایی زد و رفت کنار و این جریان چندبار دیگه هم تکرار شد علی دیگه فقط پسرداییم نبود شده بودیم پارتنر هم و منو قانع کرده بود که هیچ اتفاق بدی واسم نمیفته هیچکسم قرار نیست بفهمه و فقط قراره لذت ببریم یه روز بهم گفت که امشب بگو میخوام رو‌پشت بوم بخوابم تا منم بیام پیشت و راحتتر کارمونو بکنیم منم با کلی مقدمه چینی مامانمو راضی کردم که رو‌پشت بوم خونه بخوابم
شب شد همه خوابیدن دیدم علی یواشکی داره از نردبون میاد بالا تا رسید بهم شروع کرد به بوسیدنم و مالش دادنم سینه هامو مک میزد و منم راه به راه ارضا میشدم اولین بار بود که اومد روی من و کیرشو گذاشت وسط پاهام اولش با دست میمالیدش رو کصم بعد یهو فرستادش داخل منم با دست جلو دهنمو گرفتم که جیغ نزنم ولی کصم بشدت سوز میزد و اون داشت تلمبه میزد باز هم یه حس جدید بین درد و لذت ،خلاصه علی پرده مو زد و انگار زن و شوهر بودیم دیگه ،چندباری هم خانواده نزدیک بود مچمون رو بگیرن که بخیر گذشت علی رفت سربازی و برگشت منو از خانوادم خواستگاری کرد اونا هم گفتن هنوز خیلی زوده چند سال نامزد بمونین تا موقعش،دوران نامزدی خیلی باحالی داشتیم تو هر فرصتی علی منو میکرد و‌دوتایی حالشو می بردیم یادمه یبار که حموم بودم اومد داخل و درو قفل کردیم زیر دوش آب انقد منو کرد که دیگه نا نداشتیم از جامون بلند شیم وقتی نوزده سالم شد عروسی مفصلی برامون گرفتن و رفتیم سر خونه زندگیمون،اینم یه تجاوز شیرین که به ازدواج ختم شد
نوشته: اشرف
@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


ام اوکی کرد و بعد یکم گفت و گو ناهار رو شروع کردیم و شروع به صحبت درباره شرکت هامون کرد چیزی که اصلا دوست نداشتم بیشتر دوست داشتم از خودش بگه و من محو صورت و اندامش بودم
بعد ناهار رفتیم یکم قدم بزنیم تو حیاط
که بعد یکم گفتش دوست داری یکم استراحت کنی؟ -آره
+بگم اتاقت رو آماده کنن
-نه میام اتاق خودت اگه مشکلی نباشه
+نه چه مشکلی عزیزم
وقتی وارد اتاق شدیم خدمتکارا تخت و اتاق رو تمیز و مرتب کردن و رفتن بعدش آرش لباسش رو درآورد و رفت رو تخت
منم سوتینم رو درآوردم و لباسم موند و رفتم تو تخت و آرش بغلم کرد
ازش حس مطمئن و آرامش میگرفتم و دوست داشتم همیشه باهاش باشم
یکم با هم حرف زدیم و نوازشم کرد و یکم مشروب خوردیم و خوابم برد
بعد از بیدار شدنم و اونم بیدار بود و بغلش بودم
لبخندی زد و منو بوسید و گفتش حاضر شو بریم بیرون چرخی بزنیم
بلند شدم و گفتش اونم لباسای امشبت رو مدله که یه لباس سفید بودش که یه نیم تنه و دامن بالای زانو بود وقتی داشتم میپوشیدم دیدم برند ورساچه س و خیلی بهم میومد و ازش تشکر کردم -خیلی بهت میاد خانوم خانوما
+ممنونم آرش خیلی دوست دارم
-منم همینطور عزیزم
سوار ماشینش شدیم و رفتیم دور دور تو شهر و وقت شام بود که رفتیم سمت برج خلیفه و رستوران اتمسفر تا باهم شام بخوریم اونجا آرش برام سالمون و شامپاین سفارش داد و بعدش کلی دسر و آخرای شب بود که به سمت خونش حرکت کردیم
تو ماشین دستش روی رونم پام بود و دستش رو کشیدم زیر دامنم تا خیسی شورتم رو حس کنه
خندید و گفتش تو هم که همیشه خیسی دختر جون
اثرات پیش تو موندنه دیگه
ماشین رو حیاط خونش پارک کرد و تا اتاق لبای همدیگه رو دیوونه بار میبوسیدیم و حسابی بدن هامون رو بهم فشار میدادیم
رسیدیم اتاق و لباسش رو درآوردم و اونم نیم تنه م رو درآورد و سوتینم موند
جلوش زانو زدم و کمربندش رو باز کردم و شلوارش رو کشیدم پایین برجستگی کیرش رو از روی شورتش دست کشیدم و بوسش کردم و بعدش شورتش رو هم آوردم و پایین و کیر کلفت و سکسیش رو که حاضرم جندگیش رو بکنم گرفتم دستم یکم مالیدمش و شروع کردم از خایه هاش تا نوک کیرش رو لیس بزنم
لبام رو بردم زیر تخماش بوسه زدم و لیسشون زدم و عاشق بو و طعم کیرش شده بودم
بعدش از اول تا سر کیرش رو بوسه زدم و لبام رو روش کشیدم تا رنگ رژم در بیاد رو کیرش و لبام رو غنچه‌ کردم و سرش رو بوسیدم. آرش فقط خفیف ناله می‌کرد و مطمئن شدم که لذت میبره. بعد کیرش رو گذاشتم دهنم و زبونم رو زدم و کشیدم رو سر کیرش و شروع کردم به ساک زدنش
دهنم و عقب جلو میکردم و دستام رو رونای سکسی آرش بود و حسابی براش خوردم تا اینکه گفت کافیه کوچولو جلوش وایستادم و ازم بوسه ای گرفت و سوتینم رو دراورد و منم زیپ دامنم رو درآوردم و دامن افتاد زمین
من و گرفت و انداخت رو تخت و شورتم رو از کنار باز کرد و شروع کرد به لیسیدن کصم و نالههه هام دراومده بود و بعدش همراه با لیسیدنش انگشتش رو هم می‌کرد تو کصم که پاهام رو قفل کرد رو گردنش تا به ارگاسم رسیدم و جیغم دراومد
همون حالت نگهم داشت و کیرش رو کرد کامل داخل کصم و جیغ زدم گفتش عوضی میخوایی مگه جرم بدی آرومتر و بدون اعتنا به حرم شروع به تلمبه زدن کرد و آه و نالم کل تخت و اتاق می‌پیچید -آرهههه محکم بکن این جنده رو
+اوووم دیدی جنده خانوم
-اههههههههخ من جنده توام آرش هرجوری دوس داری منو بکن
اون تند تر کیرش رو عقب جلو می‌کرد تا اینکه جیغ زدم آرش دارم میام و دومین ارگاسم با انزالم و تجربه کردم و آبم پاشیدم شد رو تخت و ملحفه و پاهام لرزید و آرش بغلم کرد
یکم نوازشم کرد و سینه هامو چنگ زد و لیسشون زد
من آرش رو خوابوندم رو تخت و رفتم روی کیرش مثل دختر گاوچرون نشستم و آروم آروم کل کیرش رو دوباره کردم تو و رو کیرش آروم عقب جلو میکردم که یهو آرش خودش شروع به تلمبه زدن کرد و دوباره آه و ناله م حسابی در اومد
خودمو خم کردم و لباش رو بوسیدم و ناله هام رو تو دهن اون خالی کردم و اونم تو همون حین شکم و سینه هام رو نوازش می‌کرد
بعد یکم ارگاسم رسیدم و از کیرش اومدم پایین
با زور منو داگی کرد و صورتم رو چسبوند به تخت و سنگینی وزنش رو انداخت روم و شروع کرد تلمبه زدن این کارش باعث شد یه موج شهوت دیگه واردم بشه و باسنم رو بیشتر ببرم سمتش تا کیرش رو بیشتر داخلم نگه دارم
+چه دختر کوچولو خوبی بود میترا
-آرهههه
+دوست داری محکم تر بکنمت؟
-آرهههه عزیزم من جنده کیرتم تا میتونی بکن
تا حرفم تموم بشه با تمام توان کیرش رو می‌کوبید به کصم که صدای برخورد تخمش به زیر کصم کلی صدا میداد و خودش با دستاش دو طرف باسنم رو می‌گرفت تا بخاطر ضربه ها نرم جلو
بعد چند تا ضربه دوباره شروع کرد تند تند کیرش رو می‌کرد
+دوست داری آبم رو کجا بریزم جنده
-داخلم بریز آرش میخوام داغی آبت رو حس کنم
بعد حرفم اسپنک زد و گفت باشه هرزه

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


و تلمبه هاش رو ادامه داد و یه آهی کشید و داغی آبش رو داخل کصم احساس کردم و با اومدن آبش منم به ارگاسم رسیدم و رو تخت ولوو شدم و اونم خودش رو انداخت روم و گردنم رو بوسید و کیرش رو درآورد و اینکه آبش از کصم در میومد بیرون و احساس کردم و حس آرامش و خوبی داشتم
بعد کلی نوازش و لباسام رو پوشیدم چون بخاطر قراری که داشتیم دیگه رابطه من و آرش تموم شده بود و خدمت‌کار باید منو می‌برد به هتل خودمون پیش همسرم
لبای آرش و بوسیدم گفتم کاشکی همیشگی بودیم و گفت شاید شدیم
رسیدم اتاق خودمون و همسر اونجا بود منتظر بود سلام کرد و سیلی محکم زدم بهش و گفتم خیلی عوضی هستی که منو گذاشتی تو همچین موقعیتی و بهم خیانت کردی کلی عذرخواهی کرد و باهاش حرفی نزدم
اون فردا صبح پرواز داشت و اما من هنوز تو دبی وقت داشتم که بمونم و جوری باهاش برخورد کردم که تمام تقصیرای اونه
ادامه داره…

نوشته: میترا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


دید آوردم مهندس رفت حمام و لخت با کیر شق اومد توی اتاق گفت هاجر خوارکسده بیا خشکم کن خشکش کردم گفت چرا لباستو عوض نکردی؟ الهام؟ الهام؟ الهام اومد و گفت حرومزاده کدوم گوری؟ و کیرشو گذاشت توی دهن الهام که اونم کیر مهندس با اشتیاق فراوان می خورد مهندس هم کوسم را می خورد التماس می کردم که کیر توی کوسم کند اما کیرش را توی کوس الهام کرد و میگفت لعنتی کوست از الهام هم که خودم پردشو زدم تنگ تره الهام قبلش به کی کس داده بودی؟ گشادش کرده بود؟ الهام میگفت به خدا هیچکس خودت اولین نفر بودی گفت پس نگاه کن کوس دادن هاجر چقدر حال میده و کیرشو کرد توی کوسم و به الهام میگفت ببین؟ لامصب کیرم به زور میره داخل کوسش وحشی شده بود و تند تند توی کوسم تلمبه میزد تا اینکه آبش اومد و ریختش توی صورت الهام گفت باید کوستو مثله کوس هاجر تنگ کنی وگرنه از پول خبری نیست و باید از اینجا گم بشی و لباس پوشید رفت وفتی رفت الهام خیلی گریه کرد گفتم مردها از این حرفها زیاد میزنن اگر می خواست تو را بیرون بیندازد تا حالا انداخته بود من کوسم تنگ است اما قیافه خوبی ندارم و فقط برای کوس تنگی که دارم به من پول می دهد اما الهام جان مطمئنم تو بخاطر زیبایی ات می خواهد و اصلا ربطی به کوس تنگ ندارد الهام خندید و گفت آره راست میگی از اون روز با الهام دوست شدم از صبح تا شب کارهای خونه انجام میدادم و غذا می پختم الهام میگفت خیلی خوبی واقعا دوست دارم هاجر و وقتی مهندس میومد هر دوی ما با شورت و سوتین می شدیم و هر کاری می گفت انجام میدادیم تا آبش بیاید و برود گاهی هم مهندس از زمانی که میومد با الهام میرفتن توی اتاق و سکس می کردن و آبش هم توی کوس الهام می ریخت و میرفت و گاهی هم فقط با من میرفتیم توی اتاق و کوسم را جر میداد و آبش میومد و میرفت گاهی هم با هر دوی ما با هم سکس می کرد از پاییز تا زمستان پول زیادی جمع کردم و مهندس پول زیادی به من داده بود با مشورت الهام همه را طلا خریدم و بهار که شد به محمد گفتم موقع برگشتن از خونه مهندس یه کیف پیدا کردم که پر از طلاست محمد گفت به کسی نگو با هم میرویم و طلاها را می فروشیم و از اینجا می رویم و خانه می گیریم و من هم یه شغل برای خودم درست می کنم گفتم پیش دوستم الهام گذاشتم نگران نباش او زن امینی است و با الهام رفتیم و همه را فروختیم و خانه گرفتیم و محمد هم شغل فروش ظروف پلاستیکی را شروع کرد اما من نمی توانستم سکس هایم با مهندس را فراموش کنم و باز هم هر وقت مهندس می خواست به خانه الهام می رفتم و به او کوس میدادم الهام چند سال بعد از آن خانه رفت اما من هنوز هم آنجا با مهندس سکس می کنم اما دیگه نه برای پول بلکه دلم لذت سکس با مهندس را می خواهد و اون عشق بازی های جذاب که لذتش از کوس دادن هم بیشتر است.
نوشته: هاجر

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


از پول تا لذتی که رهایم نکرد

#افغان

من و شوهرم اهل افغانستانیم که در یک ساختمان نیمه کاره سرایدار هستیم فصل بهار و تابستان شوهرم محمد خوب کار می کرد و درآمد خوبی داشتیم اما با اومدن فصل پاییز و بعدش زمستان با تعطیل شدن کار بخاطر باران و برف و سرما درآمد ما هم کم شده بود و فقط یه حقوق مشخص سرایداری داشتیم که مهندس پیشنهاد داد من برم خونشون تا در انجام کار خونه به همسرش کمک کنم و منم قبول کردم و محمد پسرم احمد در منزل نگهداری می کرد و من به خونه مهندس میرفتم و شبها ساعت 9 میومدم.
دو ماهی از رفتنم میگذشت و مهندس پول خوبی میداد تا اینکه همسر مهندس پدرش بیمار شد و رفت یه شهر دیگه اسمش یادم نمیاد و به من گفت که لازم نیست تا شب بمونم تا ظهر بمونم و غذا درست کنم و برم مژده خانم زن مهندس که نامش محمدرضا بود رفت اما مهندس گفت نه تا شب بمون و منم میموندم بهم میگفت نگو مهندس الان که خودمونیم بگو محمد رفتارهاش با من خیلی خوب و صمیمی بود و برای پسرم هم اسباب بازی های زیادی می خرید شوخی های زیادی باهام مطرح می کرد میگفت خوش به حال محمد که چنین زنی مثله تو دارد خیلی بدن خوبی داری گفتم مژده خانم که از من قشنگ تره گفت همه چیز که قشنگی نیست گفتم یه مرد از یه زن چه می خواهد؟ گفت اینکه تنگ باشه مثله زنهای افغان گفتم مگر مژده خانم تنگ نیست؟ گفت نه بابا اون یه بیوه پولدار بود من گرفتمش واسه پول قبلش ازدواج کرده بود اون روز خیلی حرف زدیم واقعیت من از مهندس خوشم میومد مرد خوشتیپ و خوش هیکلی بود برخلاف شوهرم قدش بلند بود و من تا شونه هاش بودم اون روز فاضلاب آشپزخونه بالا زد و کل آشپزخونه کثیف شد تا تمیزش کردم دیگه عصر شده بود لباسم کامل خیس بود و بوی بدی میداد با اصرار مهندس رفتم حمام و اونم لباس هامو توی ماشین لباسشویی شسته بود و روی شوفاژ انداخت تا خشک بشه برام یه حوله گذاشته بود توی رختکن حوله پیچیدم دور خودم اومدم بیرون که مهندس بغلم کرد و بردم توی اتاق خواب خودشون و انداختم روی تخت و حوله رو کشید انداخت اون طرف و افتاد روم هر چی التماس می کردم فایده نداشت و مهندس داشت کوسمو می خورد می گفت هاجر فرض که من محمد شوهرتم انقدر کوسمو خورد که خودم موهاشو گرفته بودم و به سمت کوسم می کشیدمش که بلند شد پامو باز کرد و گفت وای چه کوس خوشکلیه و کیرشو میمالید لای کوسم میگفت کیر می خوای؟ باید التماسم کنی بگو محمد کیر خوشکلتو بکن توی کوس پارم منم میگفتم محمد کیر خوشکلتو بکن توی کوسم اون داد میزد بلندتر بلندتر و بعدش کیرشو کرد توی کوسم و تند تند تلمبه میزد میگفت جونم چه تنگه این کوس خوشکل لنتی انگار دختر 14 سالست از کوس مژده تنگ تره چه حالی میده منم خیلی خوشم اومده بود و دوست نداشتم تمام بشه به محمد می گفتم خیلی خوبه استپ نکن ادامه بده ادامه بده من شدم محمد هم بعد چند تا تلمبه دیگه شد میگفت تو یه تیکه جواهری با این کوس تنگت لنتی انگار کوس دختر 14 سالست اصلا بهت نمیاد کوس یه زن متاهله که یه شکم هم زایده مردهای افغانستانی در سکس و کردن کوس خیلی بی رحم هستن و گاه زنها موقع کوس دادن از شدت درد بیهوش می شوند اما به مرور زنها هم به این وحشی بودن عادت می کنن و منم به وحشی بودن و اون تلمبه های تند تند مهندس عادت داشتم چون شوهرم محمد خیلی بدتر از این می کرد و اصلا هم قبلش کوس نمی خورد می گفت بوی ادرار می دهد با اینکه من تمیز می شستمش اما نمی خورد تسلیم مهندس شدم چون خیلی خوب کوسم را خورد لذت تکرار نشدنی را تجربه کردم اما شب که به خانه آمدم عذاب وجدان گرفتم به محمد گفتم نمی خواهی؟ بهت کوس بدهم؟ گفت امشب نه چون سرما خوردم سرم درد میکنه صبح که رفتم خونه مهندس دیدم فقط یه شورت سیاه گشاد پوشیده بود که کیرش به راحتی ازش میزد بیرون بهم گفت هاجر من پولدارت میکنم اگر هر بار بتونی آبمو بیاری فلان تومن بهت میدم قبوله؟ بشرطی که هر کاری خواستم و هرجا گفتم بیای نه نگی گفتم قبوله اون دو هفته ای که مژده خانم نبود من شورت و سوتین برای مهندس می پوشیدم و اونم بعد از عشق بازی های مختلف کوسم را می کرد انصافا تنها دلیلی که دوست داشتم به مهندس کوس بدم همین عشق بازی های لذت دار بود همه بدنم را لیس میزد حتی زیر بغلم و لای کونم می گفت انقدر این کوست تنگه و حال میده یادم رفته کونت بذارم کونتم مثله کوست تنگه؟ گفتم نه محمد خیلی کون دوست دارد و بسیار به او کون داده ام گفت محمد غلط کرده از الان خودم کونتو میگام لذت این دو هفته از تمام سکس های عمرم بیشتر بود و خیلی چیزها فهمیدم و خیلی چیزها یاد گرفتم تا اینکه مژده خانم اومد و مهندس بهم گفت دیگه نمی تونی بیای اینجا و باید بریم یه جای دیگه گفتم من به محمد گفتم که میام خونه شما گفت اونجا هم خونه منه رفتیم یه خونه که یه دختر جوان حدودا 20 ساله اونجا زندگی میکرد اسمش الهام بود گفت برات یه دوست ج

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


ت کردم روی مبل پاهامو دادم هوا و اونم با خنده گفت خیلی هولی ها ولی اینجوری نمیشه
هجوم اورد به سمت کصم و با ولع کصمو میخورد
زبونشو میکرد داخل و گرمای دهنش دیوونه ام میکرد
اسمشو گفتم و ازش خواهش کردم کیرشو بکنه توم
دکتر که حالمو دید خندید و گفت دختر کوچولو کیر ددی رو میخواد
با تمام وجودم گفتم اره
با شنیدن همین سریع کیرشو از شورتش دراورد و بدون اینکه بهم مهلت بده که بگم کاندوم بذاره کیرشو کرد توم
تا ته کیرشو کرد توم
کیرش اونقدر بزرگ نبود اما چون ناگهانی برد تو کصن نصفم رفت
اه‌بلندی کشیدم و دکتر تند تند تلمبه میزد
لین حجم از انرژی برای این مرد تو این سن برام خیلی عجیب بود
اما تند تند تلمبه میزد
منو بلند کرد و مجبورم کرد خم بشم روی پشتی مبل و داگی رفت
انگشتش رو کرد بود توی کونم و تند تند تلمبه میرفت
عاشق اینم که موقع کس دادم یکی انگشتش رو بکنه تو کونم و این کار خیلیی بهم حال داد
کیرش رو هی در میاورد و بعد محکم میکرد توی کصم
از ضربه هایی ک به دهانه ی رحمم میخورد به جلو پرت میشدم و ناله میکردم
۵ دقیقه اینطوری منو گایید و بعد خودش روی مبل نشست و به پوزیشن دختر گاوچرون من روی کیرش نشستم
و بعد از اون منو مجبور کرد روی زمین دراز بکشم و از پشت کیرشو کرد توی کصم
خواست کیرشو توی کونمم بذاره که نذاشتم
سر همین کلی اسپنک بهم زد و دوباره کیرشو تند تند از تو کصم در میاورد و دوباره تا ته میکرد تو
اب کصم همه جا پرت میشد و تو اوج لذت بودم اما هیچ وقت نتونستم ارضا بشم و اون مدام ازم می پرسید ارضا شدی و این سوال داشت دیوونه ام میکرد
وقتی دید ارضا نمیشم مدل ۶۹ اومد روم و کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد به خوردن کصم
کیرش تا ته تو دهنم بود و داشت خفم میکرد چندبار عق زدم ولی بلند نمیشد
کصمو با ولع میخورد و کیر تو دهنم برام عادی شد
یکم بعد دوباره شروع کرد به کردن کصم و اصلا ارضا نمیشد و من مطمئن شدم قرص خورده
اینقدر منو کرد که احساس سوزش میکردم توی کصم
اب کصم همه جا ریخته بود و انگشتش توی کونم بودم
بالاخره بعد از حدود ۴۰ دقیقه ناله هاش بلند شد و شدت تلمبه ها بیشتر
منتظر بودم که کیرشو در بیاره اما این کارو نکرد و توم ارضا شد
از خشم جیغ کشیدم اما توجه نکرد و ممه هامو تو دستش گرفت و گردنمو بوسید و گفت هیش دختر کوچولو جیغ نزن
کیرش همچنان توم بود و گرمای اب کیرشو تو خودم حس میکردم
بعد از ۱-۲ دقیقه بلند شد و سریع رفت تو حموم
منم بلند شدم که یه عالمه اب کیرش از تو کصم ریخت بیرون
منم پشت سرش وارد حموم شدم
بعد از اون راند ۳ بار دیگه تا فردا ظهر سکس کردیم و بیمارستان نرفتیم
خداروشکر حامله نشدم و بعدا بهم گفت وازکتومی کرده به همین دلیل خیالش راحت بود
۱ سال باهم بودیم و هر آخر هفته منو میبرد باغ و قبلش کلی برام طلا و لباس میخرید
اما آخرش فهمید که بهش خیانت کردم باهام‌کات کرد😂
اما خب یکی از بزرگترین آرزوهام اینکه یه پسر کیر گنده بتونه منو ارضا کنه اما هیچ وقت کشی نتونست منو ارضا کنه و همین باعث شده همیشه حشری باشم و بیشتر کیر بخوام
نوشته: شیدا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


داده بودم گفت لذت بخش ترم میشه از اون روز سکس های زیادی با آرش داشتم تا اینکه یک سال بعد ماهرخ فوت کرد یه سالی از فوت ماهرخ میگذشت که به آرش پیشنهاد دادم با خواهر کوچیکم مینا ازدواج کنه گفت بشرطی که جر دادن کوس تو همچنان ادامه داشته باشه گفتم نترس اون تا ابد ادامه داره و آرش با خواهرم مینا ازدواج کرد حتی خودم شب عروسی پشت در اتاق حجلشون نشستم بعد که آرش اومد بیرون گفت مثله کوس خودت بود کوچولو و خوشگل چه حالی میده از الان دو تا کوس کوچولو خوشگلو میکنم راست میگفت تا دو سال بعد از ازدواجشون منو آرش با هم سکس داشتیم تا اینکه گیر داده بود که بیا با خواهرت با هم بکنمتون چه اشکالی داره؟
هر چی گفت قبول نکردم تا اینکه شروع کرد به آبروریزی دراوردن و مینا فهمید که منو آرش با هم سکس داریم و می خواست طلاق بگیره که بهش قول دادم که دیگه با آرش کاری ندارم بعد از چند ماه آرش بهش گفته بود باید بیای سه تایی سکس کنیم که مینا گفته بود به شرطی که هرچی داریو بنامم کنی بعدش هر چی تو بگی، آرش هم همه چیو به نامش کرده بود اما من قبول نکردم که چنین کاری کنم و گفتم که باردارم و می خوام زندگیمو کنم این کارو کردم تا آرش ول کنه و برن دنبال زندگیشون آرش بعدش بهم داد گفت من همه چیزو به مینا دادم تا به تو برسم گفتم تو منو داشتی خودت خواسته بیجا داشتی گفت حاضری بازم ماله من باشی و دو تایی سکس داشته باشیم؟ گفتم از اولشم من عاشق سکس دو نفره با تو بودم خودت خرابش کردی گفت قبول تا ابد سکس دوتایی گفتم اینو هستم الان 12 سال از اون ماجرا میگذره و هنوزم با آرش سکس دارم.
در نهایت به یه چیزی رسیدم کسی که میگه خیانت بده و صد تا حرف دیگه درست میگه اما مطمئن باشید خودش تا حالا طعمشو نچشیده وگرنه خودش از همه زنهای خیانت کار بدتره بخوام اعتراف کنم دیگران شاید فقط یکی دو بار خیانت کرده باشن اما من چندین ساله هر وقت که بخوام با آرش سکس می کنم حتی زمانی که حامله بودم و حتی الان که یه پسر 4 ساله دارم.
این کوسی که لای پای زنهاست خیلی حساسه طعم کیر مردا خیلی خوب یادش میمونه و وقتی طعم کیری رو بچشه و لذت ببره دیگه ول کنش نیست حالا اسمش هر چی میخواد باشه خیانت یا هرچیز دیگه اون می خوادش کوسم کیر آرشو میخواد حتی اگر دوباره خواهرمم بفهمه بازم نمیتونم ازش بگذرم.
حرف منو زنهایی که خیانت کردن میفهمن وگرنه الان باقی زنها و همه مردها میخوان فقط فحش بدن…
مهم نیست، مهم اینه که تا الان لذتهای زیادیو با آرش و سعید تجربه کردم درسته دوتا برادر هستن اما بین سکس آرش با من و سعید با من زمین تا آسمون فرق هست و انصافا آرش لذت بخش تره اما سعید هم خوبه ازش راضیم اما هنوز می خواد تا به پای آرش توی سکس کردن برسه در واقع سعید عاشق خیلی خوبیه و آرش سکس کننده خیلی خوبی و هر دوشونو خیلی دوست دارم. کاش میشد یه زن دوتا شوهر داشته باشه آرش و سعید بهترینن برای من.
به امید روزی که هر زن بتونه دو تا شوهر داشته باشه 😁😁🙋‍♀️🧛‍♀️🧜‍♀️🧞‍♀️
نوشته: ندا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


کس دادن به شوگرم

#پرستار #شوگر_ددی

من لیسانس پرستاری دارم
پدر و مادرم چند سال پیش توی راه تصادف کردن و مردن و من وقتی ۲۳ سالم بود تنهایی زندگیمو هندل کردم
خونمو اما فروختم و کلا زدمش ب کص گاو و خرج عمل و ماشین و زیباییم کردم
قبلا بیمارستان کار میکردم و خب به خاطر چهره ام خیلیا دنبالم بودن مخصوصا دانشجو ها و کلا پسرای پزشکی کراش زیادی رو دخترای پرستار دارن چون خیلی خوشگل تر از پزشکی هاییم
اما من بخاطر مشکلات مالیم و اینکه خونه امم اجاره ای بود و دیگه پول نداشتم برای رهن بدم دنبال یه مرد پولدار بودم
نمیخوام از خاطرات و کرم ریختن هام برای پزشک ها بگم اما در همین حد میگم که مخ یکی از متخصص های خفن شهر خودمونو زدم که البته ۳۰ سال ازم بزرگتر بود و پیر بود و متاهل
از همون اول همه کار برام میکرد
با اینکه سنش زیاد بود بلد بود چجوری باهام رفتار کنه
اون موقع که باهاش دوست شده بودم زنش ایران نبود و رفته بود پسش بچه هاش ایتالیا و ۲ ماهی بود که زنش نبود و اینم معتقد بود که کوهی از حشریته و گیرم بیاره من هم از کون هم از کس میکنه
من قبلا با دوست پسرام رابطه داشتم ولی الکی به این گفتم که تا حالا رابطه نداشتم و اولین بارمه
دکتر که خیلییی خوب تا اون موقع جلو اومده بود و کلی طلا و لباس برام خریده بود یه بار بعد از اینکه کشیکش تو بیمارستان تموم شده بود و منم همون روز شیفتم تموم شده بود«خیلیم خسته بودم چون لانگ بودم»بهم پیام داد که امشب مشروب گرفته و بریم باغ خودش امشب و پیشش باشم
منم برای اینکه اینو تشنه کنم که بیشتر خرجم کنه ناز کردمو گفتم نه
و اونم اصرار کرد که سر خیابون بیمارستان منتظرمه
خلاصه ک من رفتم سوار ماشینش شدمو اینا کلی خودمو لوس کردم گفتم من آماده نیستمو لباس ندارمو اینا که گفت باهم هرجا که بخوای میریم و هرچی بخوای میگیریم فقط امشب رو میخوام پیش تو باشم
منم از خدا خواسته قبول کردمو بردمش کلی لباس برند و لباس سکسی خریدم
در نهایتم جلو یه طلا فروشی وایسادم که اونم برام ۲۰ گرم طلا خرید
«مخ متخصص بزنین خوب پول خرج میکنن»
خلاصه که بعده کلی خرید و بعدشم مواد غذایی برای عصرونه و شام و صبحانه رفتیم سمت باغ
اون موقع که سال ۱۴۰۱ بود نزدیک به ۵۰ میلیون خرج کرد
منم که راضی بودم از همه چی تصمیم گرفتم خودمو امشب در اختیارش بذارم
اون موقع اواخر اردیبهشت بود و هوا گرم بود منم که لباس کت کوتاه و دامن کوتاه مشکی خریده بودم تو اتاق پرو عوضش کرده بودمو و یدونه از اون لباس سکسی های نازم رو که اون روز خریده بودم زیرش پوشیدم
یه ست جذاب شورت لامبادا بود و سوتین مشکی چرم که فوق العاده بود
پوست من سفید اما سولار رفتم و حسابی برنزه ی سکسی کردم اما کسم هنوز صورتی خوشگله«نه صورتی روشن اما صورتی تیره»
اون شورت حسابی رون پای برنزه امو سکسی تر کرده بود
توی راه که حدودا ۱ ساعت بود دکتر دستشو میکشید روی پاهام منم که ۱ هفته بود نداده بودم و بعد از پریودم بود حسابی دلم کیر میخواست
دکتر دستاشو بین پاهام میکشید و اینقدر خوشحال بود که با آهنگی که گذاشته بود بلند بلند میخوند
خیلی حشری بودم و حس میکردم لپ هام قرمز شده و دکتر آروم رون پامو نوازش میکرد
بعد از رد کردن پلیس راه دیگه نتونستم دووم بیارم دامنمو دادم بالا و شورتمو پایین کشیدم
دکتر با دیدن بدنم دستی به کیرش کشید و یه کثافت زیر لب گفت
دستمو توی دهنم گذاشتم و یه پامو رو داشبورد گذاشتم و پای دیگمو زیر کونم گذاشتم و شروع کردم به مالیدن کصم
دکتر که با این صحنه داشت دیوونه میشد گفت
دیوونه چیکار میکنی نمیتونم رانندگی کنم اینطوری
توجهی بهش نکردم و دستشو گرفتم و گذاشتم رو کصم
دکتر تلاش میکرد کصمو بماله ولی خب حرفه ای نبود
خسته از اینکه بلد نیست تحریکم کنه خم شدم رو کیرش و زیپ شلوارشو باز کردم
نفسش رفت و آروم گفت نکن نمیتونم رانندگی کنم
اهمیتی ندادم و شروع کردم به ساک زدن اما نمیخواستم ارضا بشه به همین دلیل بینش کلی مکث میکردم که ارضا نشه
بالاخره رسیدیم به باغ همین که ماشین رو گذاشت تو پارکینگ باغ پرید روم و اومد سمت شاگرد و صندلیو داد عقب از این حرکتش یکم ترسیدم و جیغ زدم
جلوی دهنمو گرفت و گفت دختر کوچولو جیغ نزن بالاخره گیرت آوردم
انگشت هاشو تا ته کرد تو کصم که جیغ زدم و بعد کت و کراپ زیر کتم رو دراورد و شروع به مالیدن ممه هام کرد و تند تند انگشتش رو توی کصم تکون میداد و دم گوشم گفت
میدونستم دختر نبستی نباید منو عصبی میکردی
خندیدم و اون با ولع لبمو بوسید و بعد در ماشین رو باز کرد و از ماشین پیاده شد
دستمو گرفت و سریع منو برد تو ساختمون
همین که رسیدیم تو ساختمان گفت لباساتو عوض کن که دیگه تحمل ندارم
منم سریع کت و دامنم رو دراوردم و دیدم دکتر یه قرص خورد و بعد اومد سمتم
من که از حشریت داشتم میمردم تحمل نکردم که بخواد معاشقه بکنه سریع لب هاشو گاز گرفتم و خودمو پر

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


خیانت بده همه هم قبول دارن اما.....

#خیانت

نمیدونم چرا وارد این مسیر شدم:
هیچ وقت حتی فکرشم نمی کردم که روزی خیانت کنم یا با مرد دیگه ای سکس داشته باشم چون در نظرم این کار خیلی زشت و نادرست بود و همیشه نسبت به این مسئله گارد می گرفتم و می گفتم زنهایی که چنین کارهایی می کنن کلا نطفشون مشکل داشته وگرنه چرا باید چنین کاری کنن؟
دو سال از ازدواجم با سعید می گذشت زندگیمون خیلی خوب بود و منم هیچ مشکلی نداشتم برادر شوهرم آرش و همسرش ماهرخ باعث آشنایی من و سعید شدن و حتی بخشی از جهیزیه هم که خانواده ما نتونست فراهم کنه ماهرخ و آرش دادن یه جورایی خیلی بهشون مدیون بودم تا اینکه ماهرخ سرطان گرفت چون ما توی یه شهر کوچیک بودیم ماهرخ برای درمان به خونه پدرش که تهران بود رفت اولش آرش هم باهاش رفت اما چون آرش کارمند بود باید برمیگشت سرکار و ماهرخ تهران موند یک ماهی گذشت منم چند باری خونشون رفتم تا خونه زندگیشونو تمیز کنم و حتی یه غذا برای آرش بپزم اوایل چند بار به خونمون اومد برای غذا اما بعدش دیگه نیومد واسه همین من میرفتم خونشون 3 ماه گذشته بود وضعیت واقعا بد بود ماهرخ اون طرف زجر می کشید و آرش هم اینطرف یه چند بار شاهد عرق خوردن و مست کردن و گریه کردن آرش بودم میگفت مست میکنم یادم بره این شرایط گندو یه بار که رفتم خونشون می خواست عرق بخوره نذاشتم هر کاری کرد نذاستم میترسیدم معتادش بشه شیشه رو گرفتم ببرم بیرون بشکنم که گرفتم منم تقلای زیادی کردم اما خوردم زمین برگشتم روی کمر خوابیدم و با یه دستم عرقو گرفته بودم و با پاهام جلوی آرشو گرفته بودم که پامو گرفت و افتاده بود روم میگفت بدش ندا وگرنه جرت میدم گردنشو گرفتم بهش گفتم اگه مردی جرم بده که دستشو گذاشت لای پام و کوسمو میمالید منم بی هیچ اعتراضی توی چشاش نگاه می کردم گفت یه جوری جرت میدم سعید جرت نداده باشه شلوار و شورتمو کشید پایین و پامو داد بالا و شروع کرد خوردن کوسم
میگفت جانم چه کوس خوشگلیه از کوس ماهرخ کوچیکتره سعید عجب چیزی داشته این کوسو نباید کرد باید روزی 3 بار صبحانه ناهار شام بخوریش که یهویی زن آیفون رو زدن ماهرخ بود و مادرش که می خواستن آرش بره کمکشون کنه و چمدانها رو بیاره بالا آرش رفت پایین و منم خودمو جمع و جور کردم و بطری شراب هم گذاشتم توی کیفم تا ببرم بندازم سطل آشغال اونا اومدن و گفتم ماهرخ جان توی این چند وقت تا اونجایی که در توانم بود خونه رو تمیز نگه داشتم ناهار درست کرده بودم که برای چند روز آرش باشه که همون روز 4 تایی به عنوان ناهار خوردیمش و ماهرخ و مادرش کلی تشکر کردن و منم اومدم خونه
نمیدونم چرا آرش اون حرفو زد و چرا من اون جوابو بهش دادم اما گفتم ولش کن حالادکه ماهرخ اومد و همه چیز درست شد خودش حواسش به آرش هست یه هفته ای موندن و من و سعید هم یه بار با هم رفتیم عیادت ماهرخ اما آرش دیگه اون آرش سابق نبود همه جا با نگاهش دنبالم بود رفتم توی اتاق تا لباسم رو درست کنم که اومد از پشت بهم چسبید گفت جرت میدم مطمئن باش گفتم آرش تو رو خدا الان یکی میاد و ولم کرد و رفت یکی دو هفته گذشت که ماهرخ دوباره حالش بد شد و رفتن تهران نزدیکای ظهر بود که آرش اومد خونمون سعید هم خونه نبود و همیشه 6 عصر به بعد میومد و من تنها بودم تا اومد داخل خونه گفت یا میری اون بطری رو میاری یا بطری خودمو میکنم توی کوست گفتم به خدا انداختمش سطل آشغال گفت پس خودت خواستی و دستمو گرفت بردم توی اتاق خواب و انداختم روی تخت و لخت شد و کیرشو گذاشت دهنم و گفت بخورش تا کوستو جر بدم کم کم راست شد لختم کرد و گفت اینجوری شو به حالت 69 شدیم اون کوس منو می خورد منم کیر اونو بلند شد کیرشو گرفته بود میگفت ببوسش و منم می بوسیدمش که پامو باز کرد و کیرشو کرد توی کوسم گفتم آییی گفت هنوز جرت ندادم مونده تا جر بخوری و شروع کرد توی کوسم تلنبه زدن انقدر حس خوبی داشت که چشامو بسته بودم و لذت میبردم که سیلی محکمی به صورتم زد و گفت جر می خوری؟ داره پاره میشی؟ گفتم آره تو مرد منی تو جرم دادی بازم جرم بده جرم بده آرش اول من ارضا شدم بعد آرش ارضا شد و آبشو ریخت توی کوسم.
گفت حالا برو بطری منو بیار گفتم بطری دیگه خبری نیست گفت پس کوست باید جای بطریو بگیره منم سکوت کردم و چیزی نگفتم، لباس پوشیدیم و اومدیم توی هال نشستیم و ماهواره روشن کردم و زدم تا آهنگ پخش کنه که اومد نشست کنارم و بغلم کرد نشوندم روی پاش و ازم لب می گرفت گفتم توی این یه هفته سکس نداشتی با ماهرخ؟ گفت نه، دلم براش سوخت گفتم پس سکس امروز بهت حال داد؟
گفت خیلی تا کی می تونم کوستو جر بدم؟ سکوت کردم اونم سوالشو دو بار دیگه تکرار کرد منم باز سکوت کردم که موهامو توی دستش گرفته بود و در گوشم سوالشو تکرار می کرد که گفتم تا هر وقت که بخوای آرشم گفت پس تو هم دوست داشتی؟ گفتم خیلی لذت بخش ترین کیری بود که توی کوسم جاش

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


یدم به تو چون تو یه الماسی حالا هم بیا اون پوزیشن مورد علاقت رو برو یکم سوارکاری کن مامانم که خر شده بود از سیامک قول گرفت تا آخرین پوزیشنش باشه و سکسو تموم کنن سیامک هم قبول کرد مامانم‌رفت‌روکیرسیامک نشست و کصشو گذاشت توش درست روبروی من بود مامانم سوارکاری میکرد و سیامک هم رو باسن مامانم اسپنک میزد سیامک راست میگفت این پوزیشن مورد علاقه مامانم بوده داشت حسابی حال میکرد خیلی هم حرفه ای بود مدت زیادی گذشت و مامانم از رو اسب سیامک پیاده شد سیامک با لحن تمسخر آمیز گفت سوارکاری چطور بود پرستو خانوم مامان بیچارم فکر میکرد که دیگه کار آقا سیامک باهاش تموم شده ولی نمیدونست سیامک چه خوابی براش دیده سیامک بدن سفید مامانمو لیس میزد و قربون صدقه اش میرفت بعدش یه چیز آروم در گوش مامانم گفت نفهمیدم چی بود ولی انگار برق سه فاز مامانمو گرفت سریع از بغل سیامک بلند شد و رفت اونطرف گفت اصلا امکان نداره سیامک بهت اجازه نمیدم توروخدا برو سیامک بلند شد مامانمو آروم گرفت به حرف گفت پرستو چت شد آخه مگه دفعه پیش قول ندادی از کون بکنمت قضیه رو فهمیدم سیامک از مامانم سکس مقعدی میخاست ولی مامانم ازش وحشت داشت مامانم گفت دفعه پیش داغ بودم مست بودم یچیزی گفتم ولی من غلط بکنم بزارم منو از کونم بکنی اصلاً اینکار حرامه مگه تو مسلمون نیستی سیامک گفت اولأ تو زن صیغه‌ای منی هرکاری که بهت بگم باید گوش کنی دوماً کی گفته حرامه تو تا حالا تجربه نداشتی بخاطر همین خوف داری قول میدم اگه یه بار تجربش کنی ازش خوشت میاد و همیشه میخوای تا از کون بکنمت منم قول میدم مراعات تورو بکنم سیامک با زبون بازی مامان ساده منو خر کرد مامانم به حالت سگی در اومد سیامک زیر دستای مامانم بالش گذاشت و بعد کون گنده مامانمو قمبل کرد و کمرشو خم کرد بعد رفت یچیزی آورد شبیه روغن بود مالید رو سوراخ کون مامانم و یکم هم مالید رو کیرش سیامک سوراخ مامانمو با انگشتاش از هم وا میکرد و گفت پرستو اصلاً تا حالا دست نخورده خیلی خوبه نمیدونم یه میلف چرا باید کونش دست نخورده مونده باشه مامان‌پرستو داشت از ترس و استرس به خودش میلرزید دلم بحالش میسوخت چون نمیدونست قراره چه بلایی سرش بیاره سیامک دیوص مامانم با صدای لرزون خودش گفت سیامک توروخدا ولش‌ من نمیتونم سیامک گفت ای بابا پرستو ساکت شو دیگه نمیمیری که سیامک که نوک کیرشو گذاشت تو سوراخ کون مامانم گفت پرستو جون حیفه این سوراخ صولتی کونت نیست که آکبند بمونه امشب میخوام این سوراخ دست نخورده رو افتتاح کنم و یه تونل توش حفاری کنم مامانم که حرفای سیامک رو شنید فهمید که خر شده و قراره حسابی پاره بشه سوراخش و چه عذابی باید بکشه سیامک بلاخره کیرشو برد داخل کون گنده مامانم اولش یکم آروم میکرد و عقب و جلو میکرد بعد که کیرش کامل جا گرفته بود شروع کرد به حفاری سوراخ مامانم تند تند تلمبه میزد جوری که صدای شالاپ شلوپ خونه رو پر کرده بود مامانم هر لحظه دردش بیشتر میشد فقط داد و فریاد میزد و جیغ میکشید با لحن گریان التماس سیامک رو میکرد تا تمومش کنه اما سیامک که بلاخره به کون مامانم رسیده بود اصلا توجهی نمی‌کرد 10 یا 20 دقیقه ای میشد که سیامک دیوث بیرحمانه تلمبه میزد و مامانم گریه میکرد یکم که گذشت دیگه مامانم هیچ صدایی نمیداد انگار از حال رفته بود خیلی نگرانش بودم نمیتونستم کاری براش کنم سیامک یه نعره بلند کشید و آبشو رو سوراخ مامانم خالیش کرد مامانم که حال درست و حسابی نداشت و ساکت بود سیامک مامانمو بغل کرد و رو تخت خواب درازش کرد و زیر سرش بالش گذاشت بعد همون‌جور لخت روی مامانم ملافه کشید و بوسش کرد سیامک مست کص و کون مامانم شده بود و تو خودش نبود رفت لباساشو پوشید بعد به مامانم گفت امشب بهترین شب عمرم بود بهترین سکس پرستو جون کونتو امشب افتتاح کردم امیدوارم پسرت تورو تو این حالت ندیده باشه فردا و خندید دو پاکت از جیبش برداشت و انداخت رو تخت مامانم گفت امشب دوبرابر خرجیتو میدم چون کونتو دادی بهم فهمیدم توش پول بوده بعد سیامک یواشکی از خونه زد بیرون رفتم تو اتاق مامانم خوابیده بود یک شب عجیب شده بود برام منم رفتم خوابیدم صبح که شد مامانم منو بیدار کرد تا صبحونه بخوریم باهم عجیب بود مامانم سرکار نرفته بود البته با اون بلایی که دیشب سرش اومد حقم داشت میخواستم از زیر زبون مامانم حرف بکشم تا یکم بیشتر ازش بدونم کار سختی هم نبود چون مامانم خیلی زن ساده‌ای هستش بخاطر همین توی تور اون سیامک بیشرف افتاده و دیشب هم با زبون بازی سیامک کون خودشو به باد داد مامانم گفت یه ماهی میشه که از کار قبلیش در اومده و تو یه کارخونه جدید به عنوان حسابدار استخدام شده از این حرفش فهمیدم که حتماً یکی تو کارخونه مخ مامانمو زده چون تو این یه ماه وضعیت مالیمون خیلی خوب شده و مامانم خوشحال تر از همیشه

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


ال جق و فیلم سوپر نیستم اما دلم میخواست برای بار اول یه سکس رو از نزدیک ببینم اونم سکس مامانم کهبرام جالب بود اون یارو از مامانم خواست تا بلند شه و شرتشو از پاش دربیاره و کیرشو دستش بگیره کیر اون یارو مثل یه نیزه داشت سوراخ میکرد شرتشو مامانم دست برد و شرت اون یارو رو درآورد کیرش مثل فنر زد بیرون وااااای عجب کیر کلفتی داشت معلوم بود خوب بهش رسیده مامانم کیر رو گرفت تو دستش و بوسید بعدش گفت سیامک چی به خورد این سالار میدی که روز به روز داره کلفت تر میشه از دفعه قبلی هم کلفت تر شده و خندید جالب بود اسم اون مرتیکه رو هم فهمیدم آقا سیامک بکن مامانم که فهمیدم بار اولش هم نبوده سکس با مامانم اون سیامک دیوث هم گفت وقتی میلفی مثل تو صاحب این کیر بشه معلومه سرحال تر میشه مامانم با حرص و ولع شروع کرد به خوردن کیر آقا سیامک تا ته میکرد تو حلقش و بعد اوق میزد گاهی وقتا نفس کم میآورد آقا سیامک هم کیف میکرد یخورده که گذشت سیامک کیرشو از دهن مامانم درآورد و رو تخت دراز کشید به مامانم گفت پرستو جون رخ بنما که کیرم بی تابته مامانم اول سوتین خودشو درآورد سینه های سفتش زد بیرون بلوری و سفید و خوردنی با نوک صورتی بعدش جوراب شلواریشو طوری درآورد که کونش سمت بود حالا کاملاً لخت شده بود وااای اصلا باور کردنی نبود مامانم با بدن سفید و سکسی و توپر کون قلمبه و آرایش کاملش با موهای سیاهش که چتری زده بود سیامک گفت یه 69 بریم پرستو جون که پوزیشن مورد علاقه مامانم کیر سیامک رو گرفت دستش و میخوره از اون ور هم آقا سیامک داشت کس مامانمو لیس میزد و میخورد هردو خیلی حشری بودن و مست سکس یخورده که گذشت سیامک رو کون مامانم سیلی زد و گفت بسه دیگه دراز بکش مامانم که دراز کشید سیامک اومد رو شکم مامانم نشست و گفت این ممه ها جون میده واسه لا پستونی سیامک درست روبروی من بود ولی منو نمی‌دید کیرشو گذاشته بود بین سینه های مامانم و قل می داد مامانم هم فقط داشت کصشر میگفت و میخندید کیر سیامک انقدر دراز بود که از بین سینه های مامانم میرسید به دهنش و هربار که می رسید مامانم یه بوس میکرد سیامک گفت تو پاداش کدوم کار خوب من بودی که خدا نصیبم کرد و قربون صدقه مامانم میرفت بعدش سیامک دراز کشید رو مامانم و سینه هاشو مثل بچه ها میخورد وقتی که سیر شد خودش و مامانمو بلند کرد
مامانم رفت تا کاندوم بیاره ببنده رو کیر سیامک ولی سیامک این اجازه رو نداد و گفت نترس من حالاحالا ها آبم نمیاد پرستو جون اما مامانم اصرار میکرد آخرش هم سیامک قبول نکرد گفت این کص با کاندوم حال نمیده گاییدنش نترس من حرفه ای تر از این حرفام مامانمو گرفت تو بغلش و همون‌جوری معلق پشت مامانمو چسبوند به دیوار و کیرشو رو سوراخ کص مامانم تنظیم کرد با اون هیکلی که سیامک داشت این کار براش خیلی راحت بود با دستاش کون مامانمو گرفته بود و کیرشو تو کص مامانم میکرد هردو لذت می بردن ازین کار مامانم آه و ناله ریزی میکرد سیامک هم فقط تمرکزش رو گاییدن مامانم بود یکم که گذشت خسته شد و کیرشو کشید بیرون مامانمو هم پرت کرد رو تخت مامانم گفت این وحشی بازیا دیگه چیه کمرم درد گرفت لعنت بهت سیامک آیییییی سیامک گفت خفه شو جنده خانوم پاهاتو بده بالا قربون این کلوچه قشنگ صورتیت بشم که کمیابه ولی گیر من اومده سیامک کیرشو قل داد کص مامانم و محکم میکوبید با دستاش هم پاهای مامانمو قفل کرده بود حالا مامانم یکم درد احساس میکرد و سیامک هم به حد کافی لذت میبرد داشت از فرط خوشحالی فریاد میکشید کارش یکم طول کشید مامانم دیگه کم کم داشت خسته میشد و دردش زیادتر آه و ناله میکرد بعضی وقتا هم جیغ میزد تا اینکه سیامک خان سیر شد و کیرشو از تو کلوچه مامانم درآورد بلند شد رفت اون طرف اتاق من دیگه ندیدمش و نفهمیدم چرا رفت مامانم هم با دستش کصشو نرمش میداد یخورده بعد سیامک برگشت انگار دوباره قصد گاییدن کص مامانمو داشت اصلاً خسته نمیشد ولی مامانم اصلاً حال ادامه دادن این سکسو نداشت بخاطر همین گفت برا امشب کافیه سیامک ولی سیامک عصبانی شد و گفت پاشو خودتو جمع کن جنده خانم که امشب خیلی باهات کار دارم سیامک پاهای مامانمو گرفت و انداخت رو سرش جوری که مامانم خم شده بود سیامک اول کص مامانموماچ کرد‌و‌بعد کیرشو کرد توش زانو هاش رو تخت بود و دستاشم مشت کرده بود و کنار مامانم رو تخت گذاشته بود سرشو لای پاهای مامانم کرده بود محکم تلمبه میزد تو کص مامان بیچارم مامانم به سیامک التماس میکرد که کافیه و دیگه بس کنه سیامک اصلاً اعتنایی نمی‌کرد و کارشو ادامه میداد یه مدت گذشت سیامک سیر شد و مامانمو ول کرد مامانم به سیامک گفت کثافت مگه بهت نگفتم قرص نخور بخدا من دیگه نمیتونم سیامک خندید و گفت هیچوقت قدر خودتو نمیدونی پرستو تو هیکلت ساخته شده برای سکس بیخود نیست که اونهمه دخترو ول کردم چسب

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


زیر چادر استاد دانشگاه (۱)

#زن_مطلقه #استاد #دانشجویی

سلام به همه دوستان.
اول از همه بگم که توی این قسمت از خاطره من، سکس و رابطه جنسی اتفاق نمیفته.
اسم من بهروز هست و دانشجوی رشته روانشناسی دانشگاه … خاطره من برای ماه پیش هست که با استاد دانشگاهم اتفاق افتاد. من یه پسر 22 ساله، با قد 180 و چهره معمولی هستم. کیرمم 18 سانته. استادم یه زن 37 ساله چادری خوشگل با چشم و ابروی مشکی، و قد تقریبا 170 هست. و برای خودش شاه کسی هست توی دانشگاه.
داستان از این قراره که استادم که اسمش رو اینجا میزاریم، ساناز، کل پسرای دانشگاه روش کراش داشتن و واقعا زن خوشگلی بود. تقریبا اواسط تیرماه بود بعد امتحانات، ساناز اومد در مغازه ای که من اونجا کار میکنم و مشاور املاک هست و دنبال خونه بود. در یکی از لاکچری ترین مناطق شیراز. تیپش قابل مقایسه با دانشگاه نبود اصلا. یه مانتو شلوار زرشکی که مانتوش جلو باز بود و زیرش یه تاپ مشکی داشت. با صندل های سفید و لاک زرشکی. حسابی کیرم شق شده بود و اونم خوشحال از اینکه یه املاکی آشنا پیدا کرده. دو سه تا واحد هماهنگ کردم تا بریم بازدید. بهش گفتم که استاد برای عصر بزارم یا الان؟ گفت الان بهتره. عصر باید برم باشگاه. گفتم اوکی. گفت با ماشین من بریم؟ گفتم تفاوتی نداره. اون 207 داشت و من پژو پارس. بهم گفت با ماشین های جدا میریم. چون از اونجا باید برم خونه و تو بدون وسیله میمونی. قبول کردم. من جلو راه افتادم و اونم پشت سرم میومد. منم کیرم شق شده بود از دیدنش. ولی خب جسارت اینکه بهش نزدیک بشم رو نداشتم. از ماشین پیاده شدیم و رفتیم واحد اول رو دیدیم و پسند نکرد. واحد دوم هم چون مجتمع شلوغ بود پسند نکرد. ولی واحد سومی پسندش شد. گفتش فقط باید چونه بزنی برام و تخفیف بگیری. گفتم اوکی و شماره تلفن همدیگه رو گرفتیم و خداحافظی کردیم و من رفتم املاک و زنگ زدم به صاحب ملک صحبت کردم و گفتش چند نفرن و کارشون چیه و اینا که گفتم تعدادشون رو نمیدونم. زنگ زدم به ساناز و پرسیدم استاد چند نفرین شما، گفتش بگو که یک نفر. ولی بگو آشناست که فکر بد نکنه درباره یه خانم تنها. گفتم اوکی و در ذهنم افکار شیطانی موج میزد که یه خانم به این جذابی چرا تنهاست و نباید تنها بمونه. با صاحب ملک هماهنگ کردم و یه سر شب هر دو نفر آمدن و تخفیف گرفتیم و قولنامه نوشتیم. ساناز هم یه تیپ اسپرت داشت. فکر کنم از باشگاه میومد. صاحب ملک ازش پرسید شما ازدواج نکردی ، ساناز نگاهی به من کرد و با تعجب گفت ، یه ازدواج ناموفق داشتم. من فهمیدم که طلاق گرفته.
قولنامه تموم شد و صاحب ملک شماره کارت گرفت و کمیسیون رو گفت تا فردا واریز میکنم. ساناز گفت که شماره کارت رو برای من بفرست. گفتم نه استاد. شما لازم نیست چیزی پرداخت کنین. خیلی اصرار کرد و من قبول نکردم. و ساناز در آخر گفت پس یه شب شام مهمون من. من گفتم باشهههه. دست‌پخت استاد ببینیم چجوریاست.
گفت خوشحال نباش. قرار نیست من بپزم، میریم رستوران. درباره یه تعداد زمین که دارم میخوام باهات مشورت کنم. زنگ میزنم بهت. اوکی دادم و خداحافظی کردیم و رفت. سه چهار روز سخت گذشت، فکر ساناز داشت دیوونم می‌کرد. تا اینکه دیدم پیج املاک رو فالو کرده و از اونجا پیج شخصیم هم پیدا کرده و ریکوئست داده و منم قبول کردم و بک دادم. پست خاصی نداشت.
یه پیج خلوت که چهار تا کتاب روانشناسی معرفی کرده بود. شب یه پست روانشناسی استوری کردم که نیم ساعت بعدش ریپلای زد و گفت آقای روانشناس املاکی کی ببینمت؟
منم سلام کردم و گفتم نظر شما چیه.
گفت فردا شب فلان کافه رستوران بریم؟؟ قبول کردم. گفت فقط اینکه دنبال منم باید بیای. ماشین نمیارم . آدرس میفرستم، بیا. منم تا صبح از خوشحالی خواب نرفتم. صبح تا ظهر رفتم دفتر. ظهر ماشین بردم کارواش و بعدش اومدم خونه و تا ۵ خوابم برد. بیدار شدم دوش گرفتم. یه شلوار مشکی لی و تیشرت سفید پوشیدم و کفش اسکیچرز های نو رو کشیدم بیرون. سشوار کشیدم و ادکلن زدم و رفتم.
ساعت تقریبا ۷:۳۰ بود. ساعت ۸ به آدرسی که فرستاده بود رسیدم. زنگ زدم بهش. گفت چند دقیقه دیگه پایینم. خدای من. چی میدیم. یه الماس درخشان. یه پیراهن تا زیر زانو که خاکستری تیره بود. با صندل های خانومانه مشکی . پاهاش و دستاش هم لاک سبز و سفید داشت. و یه آرایش ملایم. سوار ماشین که شد بهم گفت نگاش کن چه به خودشم رسیده آقای روانشناس. منم خجالت کشیدم گفتم خب خانوم روانشناس هم به خودش رسیده ها. گفت نه به اندازه تو. خندیدم
توی ماشین درباره زمین ها و اینا صحبت کردیم. تا رسیدیم به کافه رستوران مد نظر. گفت شام سفارش نده. یه نوشیدنی بگیر فعلا. من شیک شکلاتی سفارش دادم و اون شیک بادام زمینی. نیم ساعتی نشستیم و اسناد رو از توی گوشی بهم نشون داد. ولی من کل حواسم به ساق های پاش بود که می‌درخشید.
ادامه دارد…
نوشته: بهروز

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


پدرخوانده‌ ام سیامک

#میلف #مامان

سلام و عرض ادب خدمت بروبچ شهوانی عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه و دلتون شاد و دورتون پرکص باشه.
اسم من پارسا هستش و 15 سالمه میخوام داستان واقعی که برام اتفاق افتاده رو براتون بازگو کنم تا انشالله لذت برده باشید و این داستان مسیر زندگی منو حسابی تغییر داد.!!
پدرم متأسفانه چند سالی میشه که از بین ما رفته من و مامانم دوتایی زندگی می‌کنیم البته بود و نبود بابام هم اهمیتی نداشت تو زندگی ما چون معتاد بود آخرش هم سر این آت و آشغالا خودشو بگا داد.
اما از مامانم بگم براتون که اسمش پرستو هستش و 34 سالشه یه زن خوشگل و مهربون و زحمتکش که خودش کار می‌کنه و کارای خونمون رو هم انجام میده من که خیلی دوسش دارم و اونم همیشه هوای منو داشته و تو این مدت هم زندگی خوبی باهاش داشتیم.
منو مامانم تو یه جایی از این ایران کوفتی زندگی میکنیم تو محله ای که هستم دوستای خوبی دارم البته خودتون میدونید که تو ایران پشت سر هر زن بیوه ای حرف در میارن و مامانم هم از این قضیه مستثنی نیست البته دوستام جرات ندارن جلوی من از مامانم بگن ولی خب مامانم با اینکه یه زن بیوه هستش خیلی به خودش میرسه و آرایش غلیظ داره البته حقم داره چون که خیلی خوشگله و اندام خوبی هم داره البته من به حرفای اونا اهمیتی نمیدادم.!
اما اصل داستان از اون روزی شد که من و دوستم باهم قرار گذاشته بودیم تا اونشب تو خونه دوستم بمونم البته فکر میکردم مامان پرستو اجازه نده ولی با همین خواستم ازش اجازه بگیرم رفتم سراغش و قضیه رو بهش گفتم اما در کمال تعجب دیدم مامانم قبول کرد منم که خیلی خوشحال شده بودم رفتم صورت مامانمو بوسیدم و بعدش رفتم تو اتاقم تا آماده بشم یکم احساس تشنگی کردم از اتاق بیرون اومدم رفتم آشپزخونه تا از یخچال آب بردارم بخورم اما قبل اینکه برسم بدون اینکه مامانم بفهمه من اونجام داشت با گوشیش با یکی دیگه حرف میزد من خیلی بچه فضولی نبودم ولی اونشب ناخودآگاه حرفای مامانمو شنیدم که داشت میگفت اگه میتونی امشب بیا خونه و بعدشم گفت باشه و یه بوس هم فرستاد،قلبم داشت میومد تو دهنم از استرس خیلی سریع برگشتم اتاقم تو فکر فرو رفته بودم اینکه مامانم داشت با کی حرف میزد منو عذابم میداد اما هرطوری که شده تصمیم گرفتم تو خونه بمونم اونشب تا بفهمم قضیه از چه قراره اولش زنگ زدم به دوستم و بهش الکی گفتم که مامانم اجازه نداد و نمیتونم امشب بیام بعدش که رفتم پیش مامانم تا ازش خداحافظی کنم مامانم خیلی خوشحال بود و ذوق زده از قیافش معلوم بود منو بوسید و گفت خداحافظ عزیزم مواظب خودت باش شانس آوردم مامانم دنبالم نیومد و سریع رفت تو اتاق خودش منم یواشکی رفتم تو پارکینگ خونه قایم شدم درم الکی باز و بسته کردم که فکر کنه من رفتم همونجا نشستم تو تاریکی ساعت 9 شب بود تقریباً خیلی اونجا نشستم و دیگه داشت حوصلم سر میرفت یکم که گذشت دیدم یکی کلید انداخت تو در و باز کرد و اومد تو خونه البته من فقط صداشو میشنیدم و خودشو ندیدم با مامانم داشت خوش و بش میکرد و کصشر میگفتن به هم از صداش فهمیدم یه مرده و گفتم ای دل غافل مامان ما هم جنده از آب در اومد اونا که رفتن داخل هال خونه منم یواشکی خودمو رسوندم راه پله و داشتم از شیشه های در خونه اونارو می‌دیدم وااااااااااااای مامانم یه تیپ سکسی زده بود یه جوراب شلواری سیاه چسبان که کونش داشت منفجر میشد توش از بس تنگ بود یه سوتین سیاه هم پوشیده بود ولی از اونجا که من میدیدم ممه هاش بزرگ به نظر میومد تا بحال تو همچین موقعیتی قرار نگرفته بودم و خیلی استرس داشتم ولی تا حدودی فهمیده بودم قراره چه اتفاقاتی بیوفته اونشب تا اینکه چشمم افتاد به اون مرده که کنار مامانم رو مبل نشسته بود خیلی بهش با دقت نگاه کردم ولی اصلاً نشناختم که اون مرتیکه کی‌ بود یه مرد تقریباً میانسالی میشد با هیکل گنده که از مامانم خیلی بزرگتر بود و ریش و سیبیل سیاه هم داشت ولی جذبه خاصی تو شکل و شمایلش بود تو اون نگاه اول ازش خوشم اومد مامانم براش شربت آورده بود و با هم میخوردن اون مرتیکه هم دستش فقط رو کون گنده مامانم بود و داشت میمالید مامانم هم خوشش میومد شربت رو که خوردن یه سری کصشر به هم تفت دادن ولی من درست نفهمیدم چی میگن به همدیگه مامانم بلند شد و دست اون یارو گرفت برد تو اتاقش منم تا دیدم اونا رفتن با استرس دلمو زدم به دریا و رفتم داخل هال خونه روبروی اتاق مامانم مبل بود منم بین اونا قایم شدم تا داخل اتاق رو ببینم خیلی استرس داشتم که نکنه مامانم منو ببینه و بد شه مامانم رو تخت خواب خودش دراز کشیده بود و دستش رو کصش بود و داشت از روی جوراب شلواری میمالیدش اون یارو هم کنار مامانم داشت لباساشو در میآورد طوری که فقط یه شرت مونده بود پاش من زاویه دید خوبی داشتم به اتاق و صداشونو هم تا حد امکان خوب میشنیدم راستش من خیلی دنب

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


سکس با عاطفه

#زن_شوهردار

م دوستان این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برا سال 92 هست.دوس دارین باور کنین دوسم نداشتین فحش ندین خواهشا. قبلا یه داستان به نام (سکس با همکارم مژگان1و2)رو نوشتم.اول خودمو معرفی کنم من سعید(مستعار) اون موقع 30سالم بود قد 180 وزنم 75 ،به واسطه یکی از آشنایان یه کار تهران پیدا کردم و تیر ماه امدم مشغول به کار شدم.یکی از دوستان که کرج پیمانکار بود بهم پیشنهاد داد که یه مدت برم پیشش یه خونه طرفای جهانشهر داشت و بعضی وقتا خودش میومد زن و بچش تهران بودن.من اوایل هنوز عادت نکرده بودم به رفت و آمد چون تایم کارم ساعت صبح 7 بود ساعت 6 با مترو از کرج میرفتم و خودمو میرسوندم به محل کارم که سعادت آباد بود کم کم برام عادی شد،شلوغی های مترو ، صبح زود بیدار شدن ولی چون اشتیاق شغل جدید رو داشتم میتونستم ادامه بدم.بعضی وقتا اضافه کار وایمیسادم تا میرسیدم خونه شب میشد و حسابی خسته میشدم وقتی میرسیدم خونه لباسمو عوض میکردم و یه دور تو خیابونا و پارک اطراف میزدم و برمیگشتم خونه .دوس داشتم یه پارتنر یا دوست دختر پیدا کنم ولی متاسفانه هر چقدر بیشتر دنبال یه کیس مناسب میگشتم کمتر پیدا میشد. اون روزا یه نرم افزار گوشی بود به نام بیتالک که افراد نزدیک رو نشون میداد از شما چه پنهون منم به همه دخترای نزدیک درخواست داده بودم و چندتاشونم جواب دادن و چت می کردیم بالاخره با یکیشون تونستم دوست بشم ، اسمش عاطفه(مستعار) بود و متاهل بود هر روز به هم پیام میدادیم و از حال هم خبر داشتیم ، چند تا کوچه بالاتر از ما بود ،بعد از چن روز شماره دادیم و بیشتر تلگرام چت میکردیم .اولین دیدارمون حدود دو هفته بعد از آشناییمون، قرار بود بیاد پارک شرافت و بچه هاشو بیاره بازی کنن گفت عصر حدود ساعت های 6میاد روز پنجشنبه بود من تعطیل بودم نیم ساعت زودتر رفتم و منتظرش بودم ساعت 6 پیام داد که فلان جا نشستم و گفت چون اینجا آشنا هست فقط میتونم ببینمش و اونم منو حضوری ببینه. قبلا عکس همو دیده بودیم ,ولی حضوری فرق میکرد باور نمیکردم اینقدر خوشگل باشه ، قد متوسط و یه کم لاغر ولی سینه و باسن برجسته، پوست گندمی ،چشمای درشت و روشن که از دور می درخشید.اون روز حسابی دیدش زدم و عاطفه لبخند میزد. یک هفته بعد پیام داد گفت میتونی بیای در حد چن دقیقه ببینمت.گفتم بیام کجا گفت بیا خونه خودم گفتم بیخیال ریسکه یکی میبینه گفت نه نترس بیا من زود آماده شدم گفت رسیدی زنگ بزن درو باز کنم بیا طبقه دوم.رفتم دیدم پشت در منتظرمه تا دیدمش بغلش کردم و همدیگه رو بوسیدیم و لب هم طوری میخوردیم که داشت کبود میشه سیر نمی شدیم از لب گرفتن و خوردن گفتم عاطفه من الان سیخم تا شب از شق درد میمیرما گفت کیرتو بذار دهنم سریع میخورم آبت بیاد،یه جوری میخورد که داشتم دیونه میشدم انگار وسط ابرام تو چن دقیقه آبم اومد ریختم تو دهنش زود رفت خالیش کرد بعد اومد گفت دهنت سرویس این همه آب از کجا آمد.دوباره همو بوسیدیم و ازش تشکر کردم و خدافظی کردیم.بعدش پیام دادم کاش میشد بیشتر باهم باشیم و یه سکس توپ میکردیم گفت خبر میدم و چن روز بعد خونه خالی بود از قبل بهش گفتم میتونی بیای؟گفت بذار کارامو بکنم ساعت 9میتونم بیام، باور نمیکردم به این زودی بتونم بکنمش خیلی هیجان زده شدم .حدودا یه ربع با تاخیر اومد زنگ زد درو باز کردم اومد از وقتی وارد شد همو چسبیدیم و لب تو لب شدیم وای وصفش هنوز برام شیرینه طوری لبمو مک میزد که لبام سر شد، زبونمو طوری میخورد که بعضی وقتا دردشو حس میکردم و به زور از دهنش می کشیدم بیرون. تو همین حالتا دوتامون لخت شدیم وای چه بدنی با اینکه دوتا بچه داشت ولی یه ذره شکم نداشت ممه 80 و یه باسن خیلی بزرگ که نمیشد ازش بگذری،اول یه ساک حسابی برام زد که نزدیک بود آبم مث دفعه قبل بیاد تو دهنش گفتم بذار منم بخورم ،پاهاشو باز کردم یه لیس زدم یه آهی کشید بوی خوبی داشت حسابی خوردم کس تپلشو گفت دیگه بسه بکن توش گفتم جوون پاهاشو دادم بالا و با اولین فشار تا آخر رفت توش انقد خیس و تنگ بود (کسش قبلا گفته بود زایمانش طبیعی نبوده) کم کم ناله هاش بلند شد و میگفت جررم بده منم که حسابی تو کف بودم طوری میکردم که جیغ می کشید همزمان لبای همو میخوردیم بعد داگی شد و تندتر تلمبه میزدم کل خونه رو صدامون پر کرده بود یه لحظه لرزشش رو حس کردم و با صدای جیغش فهمیدم ارضا شده منم همونجوری خوابوندمش و تندتر تلمبه زدم و آبمو خالی کردم تو کسش همونجوری روش بودم تا حالمون یه کم جا آمد همو بغل کردیم و بوسش کردم و تشکر کردم.یکی از بهترین سکس های عمرم بود البته بعدش بیشتر باهم بودیم و قرارهای داغ داشتیم که براتون تو داستانهای بعد مینویسم.اگه خوشتون اومد لایک کنید . اگه دوست داشتین ادامه رو مینویسم.با تشکر سعید.
نوشته: سعید

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


اشو میخوردم مهسا حسابی اون شب بهش خوش گذشت تا اینکه ۱ ماه بعد یکی از دوستاش که قبلا راجبش حرف زده بود ۲۵ ساله و زحمت پردشو شوگر ددیش زده بود قرار بود برای پایان نامش از مشهد بیاد شهر ما که کاراشو انجام بده اسمش میترا بود همین که از مشهد رسید مهسا بهش زنگ زد و به اصرار اومد باغ پیش ما قرار بود شب برگردن خوابگاه که میترا دید باغ خیلی آزادتر از خوابگاه هست تصمیم گرفتن دو شب باغ بمونن و خوش بگذرونن مشروب به اندازه کافی باغ بود من جایی دعوت بودم باید میرفتم بخاطر اینکه متاهل بودم بهونه ای نداشتم شب پیششون باشم و باید میرفتم خونه
شب بعد از مهمونی رفتم بهشون یه سر بزنم ببینم چیکار میکنن دیدم مست دارن میرقصن و منم مهسا رو بغلش کردم و رفتیم زیر پتو یکم مالیدمش ولی سکس نکردیم میترا هم برای خودش میرقصید و حواسش به ما بود من زود برگشتم خونه و فردا ۵ شنبه بود و ظهر بعد از کار رفتم باغ و بهشون گفتم امشب به بهونه رفتن پیش رفیقام میام و میبرمتون روستای قلعه بالا یه روستای توریستی خیلی شیک هست استان سمنان که با شهر ما ۱ ساعت فاصله داره میترا فقط شراب میخورد و منم فقط به قصد تریسام میخواستم ببرمشون و یکم عرق انگور قاطی شراب کردم و وسیله هارو جمع کردیم و راه افتادیم یک ساعت بعد رسیدیم و یه سوئیت گرفتم و بعد از کباب و شام مشروب اوردم ک ذره ذره ریختم و خوردیم بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم مست شدیم میترا گفت من میرم تو اتاق و شما راحت باشین که مانع شدم و گفتم ما همه باهم اومدیم و باهم هم هستیم گفت باشه پس شما راحت باشین و جلوی من سکس کنین و منم زود از فرصت استفاده کردم و بحث سکسی و شروع کردم و برق هارو خاموش کردم یهو جفتشونو خوابوندم و هم زمان دستمو بردم زیر شرتشون و کصشونو گفتم و شروع کردم به مالیدن و صداشون رفت بالا خیلی مست بودیم و از شهوت زیاد نمیشد کنترلشون کنی من لباساشونو در اوردم و شروع به کردن میترا کردم و مهسا با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد و همین که خواست گریه کنه من میترا ولش کردم کیرمو کردم تو کص مهسا گفتم عزیزم ناراحت نشو یه شبه دیگه
بزار همه حال کنیم که یهو اروم‌شد و من بعد از ۱۰ دقیقه کردن مهسا رفتم سراغ میترا مهسا هم دیگر زد به در بیخیالی و سینه های میترا رو میمالید و منم میترا میکردم دیگه کلا سوتین هاشونو در آورده بودن و جفتشون حال میکردن بعد از چند تا تلمبه محکم آبم اومد و از روی میترا پا شدم کاندوم عوض کردم و رفتم سراغ مهسا ۲۰ دقیقه هم روی مهسا تلمبه میزدم و تقریبا تموم پوزیشن هارو انجام دادیم و آبم دوباره اومد و دیگه از شدت خستگی بیهوش شدیم صبح که بیدار شدم دیدم کیرم زود تر از من بیدار شده و یه نگاه به اطرافم کردم دیدم مهسا سمت راست و میترا سمت چپ لخت خوابیدن رفتم سمت میترا و شروع کردم ور رفتن باهاش که مستی از سرش پریده بود و هر کاری کردم دیگه پا نداد بهم
رفتم سراغ مهسا و دیدم بیداره و انگاری منتظر من بود که برم بکنمش دستم بردم لای کصش دیدم خیسه و پریدم روش چند بار ارضا شد ولی من دیگه ابم نیومد صبح برگشتم شهرمون و میترا بدون اینکه کار پایان نامشو انجام بده برگشت مشهد و این بهترین تریسام زندگیم بود خیلی خوش گذشت و از مهسا واقعا ممنونم بخاطر این خاطراتی که برای هم دیگه رقم زدیم
نوشته: فرشاد

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


ده بود سریع بهش هجوم بردم. انقدر می‌خواستمش که همون لحظه اول تا دم حلق فرو بردم. اصلا هم عقب و جلو نمی‌کردم. فقط تو همون حالت میک می‌زدم و زبونم‌و به همه جاش می‌مالیدم. می‌خواستم طعم دلپذیرش به تک تک سلولای دهنم برسه. نمی‌دونم چه مدتی تو همین حال ثابت موندم تا خودش دوباره صورتم‌و گرفت و یکی دو بار روی کیرش بالا و پایین برد تا بفهمم باید چیکار کنم. منم شروع کرد به کاری که ازم خواست، یعنی ساک زدن. لبام دور کیر کلفتش بود و زبونم زیرش و سعی می‌کردم بدون اینکه دندونام بهش بخوره بالا و پایین کنم. تا زیر کلاهکش بالا میومدم و وقتی پایین می‌رفتم یه کم بیشتر از نصفش تو دهنم بود. بیشتر از این نمی‌تونستم برم چون دیگه می‌رفت تو حلقم. هرچی می‌گذشت ریتمم سریع‌تر می‌شد و صدای آه کشیدن ندا رو هم بلندتر می‌شنیدم.
بعد از چند دقیقه ندا از جاش بلند شد. مجبور شدم یه کم خودم‌و عقب بکشم تا بتونم همچنان به ساک زدن ادامه بدم. ولی ندا دستاش‌و پشت سرم گذاشت تا ثابت بمونم و خودش شروع کرد به عقب جلو کردن. چون محکم این کارو می‌کرد، ناخودآگاه برای اینکه تو حلقم نره دهنم‌و می‌بستم یا با زبونم ممانعت می‌کردم و سعی می‌کردم سرم‌و بکشم عقب.
ولی ندا مصر بود که ادامه بده و کیرش‌و تا ته بکنه تو دهنم. هر وقت خیلی سرم‌و می‌کشیدم عقب، یه سیلی بهم می‌زد تا من خودم‌و شل کنم.
ن: می‌خوام تا ته بکنم تو حلقت. دهنت‌و خوب باز کن و تکون نخور.
دهنم‌و که یه کم بیشتر باز کردم، سرم‌و کشید سمت خودش، کیرشم جوری فشار داد که تا ته رفت تو دهنم. دهنم که نه، بهتره بگم تو حلقم. جوری که حالت تهوع بهم دست داده بود. سریع کشید بیرون. ولی این آخرش نبود. بارها و بارها این کارو تکرار کرد. هر بار عوق می‌زدم و اون می‌کشید بیرون. از چشام اشک میومد. ولی دیگه کمترین تلاشی نمی‌کردم که جلوی این کارو بگیرم. چیزی که داشت اتفاق می‌افتاد رو توصیف کردم، ولی حسی که تجربه می‌کردم رو اصلا نمی‌تونم توصیف کنم. یه رنج خوشایند. یه رنجی که با یه خلسه و بی اختیاری همراهه که انگار نمی‌خوای تموم بشه. یه حالتی بین هوشیاری و خواب. مثل اکستازی.
بالاخره ولی اون حال تموم شد، وقتی که ندا کیرش‌و درآورد و دوباره نشست رو مبل.
ن: ساک بزن.
دوباره هوشیاریم برگشته بود. ساک زدن‌و شروع کردم. با بیشترین سرعتی که می‌تونستم. ندا آروم و با یه صدای شهوتی می‌گفت: آفرین جنده. آفرین. ساک بزن جنده.
و منم با لذت تمام ساک می‌زدم.
همون مابین بود که ندا دوباره پا شد، صورتم‌و عقب زد و کیرش‌و دست گرفت و شروع کرد به جلق زدن.
چند ثانیه نشد که بدون اینکه چیزی بگه دوباره گذاشتش تو دهنم.
آبش با فشار تو دهنم پاشید. من که تشنه اون آب بودم، می‌خواستم بلافاصله بخورم، ولی باز یه حجم دیگه از آب پاشیده می‌شد تو دهنم و ناخودآگاه از لب و دهنم آویزون می‌شد. ولی نذاشتم حتی یه قطره هم حروم بشه.
وقتی ندا کاملا ارضا شد، همون جا روی مبل دراز کشید. منم همون حالتی کنار مبل، روی زمین نشستم و شروع کردم به بوسیدن بالای رانش. فکر می‌کنم خوشش میومد، چون دیگه همه‌ش دست می‌کشید تو موهام.
بعد از اینکه حالش جا اومد گفت: وقتی پشت تلفن ناراحتم کردی، تصمیم داشتم برگشتنی لخت بفرستمت خونه. و واقعنم این کارو می‌کردم. ولی به خاطر این بلوجاب خوبت، می‌بخشمت.
ب: مرسی، مرسی. قول می‌دم دیگه باعث ناراحتیت نشم.
ن: بهتره که همین طوری باشه. حالا کم کم لباست‌و بپوش و برو خونه.
خدافظی که کردم، با یه لبخند ناخودآگاه از خونه رفتم بیرون که تا مدت‌ها از لبم نمی‌رفت. آبم نیومده بود، ولی از لحاظ روحی جوری تو فضا بودم که اصلا نیازی به ارضای فیزیکی نداشتم.
تو کوچه که رفتم یه نسیم خنکی میومد. به نظرم بهترین هوای ممکن بود. انگار همه چیز تو زیباترین حالت ممکن بود.
خونه که رسیدم مامان سین جیم می‌کرد که کجا بودم. حتی یادم نیست که چی جواب دادم. زود رفتم تو تخت. نمی‌خواستم هیچ کار دیگه‌ای این حس خوبم‌و از بین ببره. فقط می‌خواستم با این حس بخوابم و دوباره خوابش‌و ببینم.
نوشته: بردیا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


سکس ناخواسته (۲)

#خیانت #همسر #بیغیرتی

...قسمت قبل
سلام دوستان این دومین قسمت هستش و اولین قسمت سکس ناخواسته (۱) بودش
نوشته های من براساس خاطرات هستش اگه حاشیه نوشته هام زیاد بود و محتوا اروتیک کم بود ازتون پوزش میخوام و امیدوارم بیشترین لذت رو ببرید
بعد از اینکه گفت حمید رو ببرن
دوباره باهاش سکس کردم اما این بار با لذت بیشتر چون خودم بیشتر دلم میخواستش
شب بغل آرش خوابیدم و صبح وقتی بیدار شدم دیدم تو تخت نیست از تخت بلند شدم و شورت و سوتینم رو پوشیدم دیدم سمت دیگه اتاقش میز صبحونه چیدن و تا منو دید گفت صبحت بخیر خوشگل خانوم بالاخره پاشدی. لبخندی زدم و رفتم کنارش و ازم بوسه ای گرفت و همراهیش کردم

صبحونه رو شروع کن تا بیام
-کجا میری؟
الان میام
من صبحونه م رو شروع کردم و ار‌ش حدود 5 دقیقه ای بعد اومد و پشتم وایستاد و گفت چشمات رو ببند
-برای چی؟
+ببند تو سورپرایزه
چشمامو بستم و احساس چی رو روی گردنم کردم و باز کردم دیدم یه گردنبند
حسابی ذوق زده شدم و اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم و بغلش کردم و بوسیدمش
-این برا چیه پس آرش؟
+این برای خانوم خوشگلاس صبحونه ت رو بخور که باهم خیلی کار داریم
بعد صبحونه بهم گفت دوست داری بریم استخر؟
-مایو ندارم آخه
+همچین خانومی که مایو نباید بپوشه و خندید
-اوکی اما تو هم نباید بپوشیا
گفتش باشه، من و برد سمت استخر خونش و شروع کرد لباساش رو دربیاره
وقتی تیشرتش رو در اورد محو شکم و بازو های تراشیده و ورزیده ش شدم بعد شلوارکش رو درآورد و کیر نسبتا خوابیدش بیرون افتاد
بزرگی و جذابیت رون و کیرش باعث می‌شد هر آن جلوش زانو بزنم تا کیرش رو بکنم دهنم
آرش متوجه خط نگاهم شد که بهم گفت تو هم در بیار بریم تو آب
با صداش به خودم اومدم و با خجالت شورت و سوتینم رو درآوردم
اول آرش رفت تو آب و دستم رو گرفت که وارد آب بشم
وقتی وارد آب شدیم کلی آب بازی کردیم و رو هم آب پاشیدیم و تو این حین من هعی بازو و سینه ش رو لمس میکردم و سعی می‌کردم باسنم رو بمالم به کیرش و اونم حسابی شکم و باسنم رو دستمالی کرد
که آخر وقتی پشتم بهش بود دستامو محکم گرفت و کشید سمت خودش و گرمی کیرش رو روی باسنم احساس کردم رومو به سمت خودش کرد و رفتم رو پاشنه پاهام و لباش رو بوسیدم و اونم دستاش رو برد زیر باسنم و خودمو فشار دادم بهش
منو برد عقب و گذاشت لبه استخر و پاهام رو باز کرد و شروع کرد به انگشت کردن
بعد یکم شروع کرد به لیسیدن کصم و آه و ناله م کل استخر رو پر کرده
منم بیشتر سرش رو به کصم فشار دادم که بیشتر لذت رو ببرم، بیشترین ناله رو کردم و ارگاسم شدم یکم کس و رونامو نوازش کرد و منو انداخت تو آب و برد قسمت کم عمق که تا نصف رونام زود
یکی از پاهام رو گذاشت رو پله و از کمرم فشار داد که خم بشم و دستام رو گذاشتم رو دیواره استخر
کیرش رو تنظیم کرد و آروم آروم وارد کصم کرد و آهی کشیدم
هر دفعه که بیشتر وارد می‌کرد ناله م درمیومد و شهوتم برای کیرش چند برابر میشد
شروع کرد به تلمبه زدن و سرعتش زیاد کرد
-اههههه محکم تر بکن آرش
اووووم جر میدم این کصتو جنده خانوم
-اهههه من جنده توام تا میتونی منو بکن
+بگو جنده کیی؟ تا محکم تر بکنمت
-من جنده توام آرش هرزه تو و کیرتم
تا اینو شنید سرعت تلمبه هاشو بیشتر کرد و گفت آفرین کوچولو تو زیر خواب منی همیشه
صدای ضربه تخماش و آب و کصم همراه با ناله های من کل فضا رو پر کرده بود که دوباره به ارگاسم رسیدم و پاهام شل شد و یکم جمعش کردم
آرش فهمید و منو بغل کرد و گذاشت کنار استخر و خودش هم در اومد و خودش رو کشید روم و شروع کرد به بوسیدن و نوازشش سینه ها و شکمم و دوباره حسابی هورنیم کرد و منم پاهام رو باز کردم و مشتاق کیرش بودم که بصورت میشنری کیرش رو گذاشت داخلم و دوباره تلمبه زد و لبام رو بوسید و نان استاپ کیرش و می‌کوبید و ارضا شدم و یکم بعدش کیرش رو درآورد و مالید و آبش رو پاشید روی شکمم
به قدری غرق شهوت بودم که آبش رو روی شکمم می‌مالیدم و دستم رو می‌بردم لای پام و بهش گفتم عاشقتم آرش، دوست دارم تا آخر عمر جنده و معشوق باشم
آرش لبخندی زد و رفت حوله آورد و شکمم رو پاک کرد
و گفت بیا بریم حموم
منو برد سمت اتاق و گفت برو حموم تا بگم خدمتکارا برات لباس آماده کنن
حموم کلا به این فکر میکردم که دارم چیکار میکنم و چرا اینهمه مجذوب آرش شدم که با صدای در به خودم اومدم که یکی از خدمتکارا چند ست لباس رو پیش در گذاشت
رفتم سمت لباسا که یه ست شرت و سوتین صورتی ویکتوریا و یه شلوارک و لباس صورتی مشکی بودش
اونا رو پوشیدم و اومدم بیرونم که یکی خدمتکار گفت اگه میکاپ میخواهید راهنماییتون کنم، منم رفتم اتاق میکاپ تا خودمو حسابی برای آرش خوشگل کنم حسابی به خودم رسیدم و خدمتکار منو به سمت اتاقی که ناهار سرو شده بود برد که آرش هم اونجا بود و بلند شد از جاش بلند شد و لبام رو بوسید و صندلی رو بر

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


تا اینکه از زبون مامانم بیرون اومد که رئیس کارخونه جدیدش اسمش سیامک و خیلی هم مرد خوبیه بلاخره فهمیدم اون یارو که دیشب مامانو جر میداد رئیس کارخونه مامانم هستش و خب معلوم هست که وضعش توپه توپ باشه و بخاطر کص و کون مامانم اونو استخدام کرده بعدش که صبحونه رو خوردیم یه سر رفتم بیرون تا یکم درمورد این مرتیکه سیامک تحقیق کنم تا اونجایی که فهمیدم میون مردم خیلی محبوب هستش چون دستش همیشه تو کارای خیر بوده و به خیلی ها کمک کرده حسابی هم وضعش توپه و خیلی املاک به نامش هست تازه سفر حج هم رفته چندبار و همه بهش میگن حاجی از اون ریاکار های قهار هستش بنظرم بخاطر همین مامانمو صیغه کرده تا سکس نامشروع باهاش نداشته باشه البته دیشب از زبون خودش شنیدم با دخترای دیگه هم رابطه داشته البته بهش حق میدم چون هرکی پول داشته باشه میتونه هر کصی رو جور کنه واسه کیرش بعدشم فهمیدم که از زنش طلاق گرفته و دوتا بچه هم داشته ولی زنش با بچه هاش رفتن خارج از ایران و سیامک تنهایی زندگی میکنه البته نفهمیدم چرا طلاق گرفتن تو این مدت هم که از رابطه مامانم با سیامک خبردار شدم خیلی وقتا مامانم دیر میاد خونه و بهم میگه اضافه‌کاری دارم منم که میدونم منظورش از اضافه‌کاری چی هستش و بعضی وقتا بخاطر این اضافه کاری ها دست به کون راه میره تو خونه البته بنظرم نباید فکر کنید که مامان پرستوی من جنده هستش چون خودش زن با ایمانی هستش نماز هم میخونه در ضمن کاملاً شرعی و قانونی صیغه آقا سیامک شده منم ازین کارش راضی هستم.
خب دوستان شهوانی عزیز امیدوارم ازین داستان و خاطره من خوشتون اومده باشه و اینم بگم کاملاً واقعی هستش و اینو تجربه کردم تو زندگیم راستش از طرفی به مامانم حق میدم چون هم یکی باید نیاز های جنسی شو برطرف کنه و هم نیاز های مادی شو اندامی که مامانم داره سیامک رو تو تور انداخته و به قولی داره پول کس و کونشو میخوره و زندگی منم تأمین می‌کنه من مامانمو خیلی دوسش دارم و اونم منو دوست داره البته مامانم تو این مدت عاشق سیامک هم شده ولی حس سیامک نسبت به مامان پرستو رو نمی‌دونم.
دوستان عزیز این داستان سری دوم هم خواهد داشت امیدواریم خوشتون بیاد پس منتظر باشید خداحافظ همگی شما.
نوشته: پارسا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

22 Nov, 18:21


بعد از آشنایی با ندا

#دوجنسه #شیمیل

فردای اون شب بازم تصویری با هم تماس گرفتیم و بیشتر اون کارا رو تکرار کردیم. شب سوم تو همون ساعتا بازم منتظر تماسش بودم. ولی خبری نبود. دیگه ساعت حدود ۱۱ شده بود که تماس گرفت.
ن: پاشو بیا اینجا
ب: الان؟
ن: آره، همین الان.
ب: آخه دیره که. مشکوک می‌شن بهم.
ن: احمق بچه ننه! یا الان میای یا برای همیشه فراموشم می‌کنی.
بلافاصله قطع کرد. مطمئن بودم اگه الان نرم دیگه به من محل نمی‌کنه. واسه همین لباس پوشیدم و دویدم از اتاق بیرون. مامان‌اینا با تعجب پرسیدن کجا می‌ری؟ (چون معمولا دیروقت بیرون نمی‌رم و خیلی اهل رفیق بازی نیستم) همینجور که از در بیرون می‌رفتم فقط گفتم که زود میام.
زنگ خونه رو زدم و درو وا کرد تا برم بالا. بالا که رسیدم در زدم. با تاخیر نسبتا زیاد درو وا کرد. یه نگاه سردی بهم کرد. همین که گفتم سلام یه سیلی محکم بهم زد. چنان صدایی تو راه پله پیچید که فکر کردم الانه که همسایه‌ها لای درشون‌و وا کنن ببینن چه خبره.
ن: دفعه بعد که بهت گفتم بیا اینجا، فقط می‌دوئی، لباست‌‌و می‌پوشی و میای. دیگه دیره و نمی‌تونم و اما و اگر نداریم.
من فقط سرم‌و انداختم پایین‌و جوابی ندادم.
ن: نشنیدم بگی چشم!
ب: چشم. ببخشید.
ن: گم شو برو تو
رفتم تو و منتظر وایسادم تا ندا بگه چیکار کنم. یه چند دقیقه‌ای هیچی نگفت و مشغول کارای خودش بود تو آشپزخونه. بالاخره اومد تو هال و رو به من کرد.
ن: وقتی بهت زنگ می‌زنم که بیا، یعنی تو مود سکسم. یعنی راست کردم. یعنی می‌خوام بکنمت و حال کنم. همون لحظه باید خودت‌و برسونی. وگرنه فکر می‌کنی نزدیک بودنت به چه دردی می‌خوره؟
بازم سکوت کردم.
ن: جواب من‌و بده. مگه نگفتم نزدیک بودن برات یه امتیازه که باید ازش استفاده کنی؟
ب: بله
ن: استفاده کردنت این‌ه؟ اگه اینه که نمی‌خوامت صد سال سیاه.
ب: معذرت می‌خوام ندا. دیگه تکرار نمی‌کنم.
ن: امیدوارم. اگه تکرار بشه که دیگه به ریختت نگاهم نمی‌کنم.
ب: چشم. چشم. مطمئن باش تکرار نمی‌شه.
ن: اوکی… الان چی؟ الان‌و چطوری می‌خوای جبران کنی؟ دیگه خوابید، از مودش افتادم.
ب: هر جوری که بگی برات جبران می‌کنم.
با یه نگاه تحقیرآمیز روش‌و برگردوند و رفت روی مبل نشست.
ن: بشین.
داشتم می‌رفتم سمت مبل که گفت: همون جا. رو زمین. چهار دست و پا شو، مثل سگ.
همون کاری رو که می‌خواست کردم و رو چهار دست و پا نشستم.
ن: امشب لیاقت نشون ندادی که مثل یه انسان باهات رفتار کنم. مجبورم مثل یه حیوون باهات برخورد کنم. حالا بیا جلوی پاهام توله.
به همون حالت که نشسته بودم حرکت کردم به سمتش.
یه لباس یکسره پوشیده بود که پایینش حالت دامن دارد و نمی‌دونم اسمش چیه. یه پاش‌و رو اون یکی انداخته بود.
با اشاره به پاش گفت: ببوس
بدون معطلی شروع کردم به بوسیدن. کاری که همیشه خیلی دوست داشتم. تند تند و پر حرارت می‌بوسیدمش و بعد یه انگشتم تو دهنم کردم. یهو خم شد و با دستش پیشونیم‌و به عقب هل داد.
ن: گفتم ببوس. اجازه کار دیگه ندادم. فقط ببوس!
ب: چشم. ببخشید.
همون جور که با اخم بهم نگاه می‌کرد دوباره عقب رفت و پاش رو از رو پاش برداشت و گفت: ادامه بده.
من که دوباره شروع کردم به بوسیدن پاهای سفید و لطیفش، اونم لباسش‌و داد بالا تا جایی که شورتش دیده می‌شد. من زیر چشمی حواسم بود. آروم از رو شورت، کیرش‌و می‌مالید. زیاد نگذشت که دیدم داره شورتش‌و پایین می‌کشه. کیرش که افتاد بیرون دیدم هنوز راست نکرده. اولین بار بود تو این حالت می‌دیدمش. حتی اینجوریم از کیر خودم بزرگ‌تر به نظر می‌رسید. کیرش‌و که تو دستش گرفت متوجه نگاه خیره من شد.
با کف پاش صورتم‌و هل داد عقب و با همون پا به صورتم زد و گفت: به چی نگاه می‌کنی؟ مگه نگفتم فقط ببوس؟
بعد صورتم‌و به سمت فرش هل داد. یه نیم رخ صورتم روی فرش بود و پاش‌و رو اون یکی طرف صورتم گذاشته بود. مدام کف پاش‌و رو صورتم می‌کشید. رو لبم و دماغم و پیشونیم. و بعد شستش رو گذاشت تو دهنم.
ن: حالا بخور
منم شروع کردم به خوردن انگشتاش. اول شستش و بعد بقیه انگشتاش. اونم گاهی آه آرومی می‌کشید که فکر می‌کردم به خاطر من‌ه. ولی وقتی اجازه داد سرم‌و بلند کنم تا انگشتای اون یکی باشم بلیسم، فهمیدم که آه کشیدنش به خاطر اینه که کیرش راست شده و داره جلق می‌زنه. دوباره شده بود همون کیر شق و رق همیشگی که برای خوردنش له له می‌زدم.
انقدر انگشتاش رو لیسیدم و خوردم که خیس خیس شده بودن. بعد قوزک پاش رو نشون داد که ببوسم و منم شروع کردم. اونم همینجوری جلق می‌زد و آه کشیدناش بیشتر می‌شد.
بعد اشاره کرد که همونجوری که می‌بوسم بیام بالا.از همون قسمت قوزک شروع کرد به بالا آمدن قسمت داخلی ساق پاش رو بوسیدم و اومدم تا نزدیکای زانوش رسیدم که گفت: دیگه طاقت ندارم.
دو دستی سرم‌و گرفت و برد و به سمت کیرش.
خیلی انتظار این لحظه رو کشیده بودم. حالا که اجازه دا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 22:21


اونایکه تمایل دارن داستان خودشونوبزارن توکانال میتونن به ایدی زیرپیام بدن.

@Esiiii64

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:46


@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020
زاپاس داستان کده

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:46


شیدم توی راه آب یهو فکرم رفت به این سمت که انگار این دختره از عمد نسکافه رو ریخت روی من گفتم بذار تستش کنم حوله که آورد در حمومو کامل باز میکنم لخت وامیستم جلوش ببینم واکنشش چیه بهم تو همین فکرها بودم که یهو دیدم داره صدام می‌کنه(فکر کردن به این قضیه باعث شده بود یکم کیرم سفت شه)
درو باز کردم و لخت جلوش وایسادم یه نگاهی کردو گفت ای وای من حوله از دستش افتاد خندیدمو خم شدم حوله رو برداشتم ولی نپیچیدم دور کمرم شروع کردم به خشک کردن موهامو بدنم دیدم داره نگام می‌کنه گفتم ترسیدی؟ چشماشو ریز کرد گفت زر نزن خودتو خشک کن بیا توی اتاقم فقط بیا زود. منم سریع خودمو خشک کردم دوییدم توی اتاقش دیدم اه اه این مهرناز خانوم یه جنده درست حسابیه دو طرف تختش به دیوار آینه زده و کاملاً یه سکس روم درست کرده واسه خود. دستشو گرفتم بردمش روی تخت لباسشو در آوردم.
با دیدن سینه های ۸۰ و شرت سفید روی تنه برنزش کیرم حسابی راست شده بود لبشو یه گاز آروم گرفتم و رفت سراغ سینه هاش حسابی خوردمشون دیگه اصلا تو حال خودش نبود فقط صدای نفس زدناش میومد لبه شورتشو گرفتم که دیدم خودش کونشو بلند کرد از رو تخت تا راحت در بیارمش یه جوووووووونه کشدار گرفتمو شروع کردم به لیس زدنه چوچولاش انگشتمم کردم تو کصش حتی نزاشت به یه دقیقه برسه لیس زدن گفت لطفاً بکن توش تحمل ندارم.
کله کیرمو گذاشتم روی سوراخ کصش انقد خیس بود که با یه فشار تا ته جا شد توی کس داغ و آتیشیش جلو عقب میکردم و لبو گردنشو میمکیدم مهرنازم فقط زیرم ناله میکرد می‌گفت جرم داری میدی چقدر کیرتو دوست دارمممممم محکم بکن منو توله سگ منم قدرت تلمبه هامو بیشتر میکردم بهش گفتم جوووون کیرم خوب جرت میده؟ گفت آره. گفتم خوب میگاد کصتو؟ گفت دارم جررررررر میخورم مهراد. گفتم پس این کیرو بخور که بهتر بگامت سکسیه من.
دراز کشیدم روی تخت اومد لای پاهام نشست شروع کرد به خوردنه کیرم. عالی ساک میزد خیلی حرفه ای و با ریزه کاری با زبونش کیرمو توی دهنش لمس میکرد. ولی اصلاً به تخمام لیس نمی‌زد فقط با دست میمالوند برام تخمامو کیرمو پر تف می خورد و از توی آینه های کنار تخت خودشو نگاه میکرد که داره ساک میزنه و هر لحظه بیشتر شهوتی می‌شدیم بلندش کردم خوابوندمش به بغل خودمم از پشت چسبوندم بهش کیرمو کردم تو کصش سینشو گرفتم دستم میمالیدمو محکم میگاییدمش بعد چند دقیقه دیدم خودشو محکم فشار داد بهمو کصش خیس خیس شد شروع کرد به لرزیدن که یهو آب منم سرازیر شد تو کصش هردو بی‌حال افتادیم کنار هم چند دقیقه بعد آروم شروع کردم دست کشیدن روی پوست نرمش اونم خودشو جا کرد تو بغلم و چشماشو بست گفت مرسی از لذتی که بم دادی از فردا قراره کارایی و با من تجربه بکنی که دوستشون داری حتماً. منم یه بوس کوچولو گذاشتم روی بازوش
سقفو نگاه میکردمو با خودم مرور میکردم که چی گذشت از دیشب تا الان بهم ولی نمی‌دونستم که با این عروسک سکسی چی در انتظارمه…
اگه قلممو دوست داشتین و خوشتون اومد با لایک و کامنتاتون بهم بگید تا بقیه ماجرا هامو با این دختر حشری براتون بگم
نوشته: مهراد
@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:46


دختری که مسیر زندگیمو عوض کرد (۱)

#دوست_دختر

وسط بهمن ماه ۱۳۹۹ بود خیلی هوا سرد شد بود بعد از چند روز باریدن برف شدیداً هوا صاف شده بود از صبح خونه بودم دیگه مغزم نمی‌کشید فضای خونه رو تحمل کنم زنگ زدم به دوستم گفتم سعید آماده شو میام دنبالت بریم یه چرخی بزنیم.
از خونه زدم بیرون ساعت ۹ شب بود رفتم دنبال سعید سوارش کردم می‌خاستیم یه گلی بزنیم و بریم سمت شهرک غرب یه چرخی بزنیم پشت چراغ تجریش بودیم که سعید گفت مهراد بریم تا خونه داداشم ازش یکم شراب بگیریم تو این هوا میچسبه بعدش گل بکشیم.
رفتم سمت خونه علی داداش سعید که خودشم اومد پایین و با اصرار مارو برد بالا نشستیم حسابی شراب خوردیم با شکلات و داغ شدیم حسابی بعد یکم حرف زدن و خندیدن زدیم بیرون خونه علی داداش سعید توی علامه شمالی شهرک غرب بود از کوچشون که اومدیم بیرون سعید گفت مهراد من خیلی شراب خوردم یجا نگه دار هم گل و بپیچ هم اینکه شاید یهو من یه تگری بزنم ماشین کثیف نشه
چند تا کوچه بالاتر پیچیدم توی یه کوچه یه جا موندم و شروع کردم به پیپر کردن گل. چسبشو خیس کردم و پیچیدم داشتم میکوبید که یهو دیدم از دور دوتا دختر دارن میان با هم حرف میزننو میخندن و تلو تلو میخورن تا از کنار ماشین رد شدن دیدم به به یکیشون به طرز عجیبی زیبا و خواستنیه. سریع دور زدم رفتم کنارشون سلام کردم جوابمو داد.
+این وقته شب پیاده کجا داری میری؟
-کلانتری یا مفتش؟ با کلی خنده
+هیچکدوم عزیزم حالت خیلی خوبه نمی‌خوام اصلا بد فازت کنم شمارمو میزنی توی گوشیت اگه دوست داشتی بهم یه پی ام بدی؟
-رو دل نکنی یه وقت نشستی توی ماشینت میخوای شماره دکتر مملکتو ازش بگیری؟ پیاده شو مثل یه جنتلمن خواستتو بگو شاید فکرامو کردم
ماشین و زدم کنار پیاده شدم رفتم سمتش منو که دید گفت:
-ماشالا چقدر درازی پسرم
+آره چند سالی والیبال بازی میکردم دیگه خدا منو دراز آفریده با خنده. حالا شمارتو بهم میدی عزیزم؟
-توی این سرما جای اینکه بگی بیا برسونمت میگی شمارتو بده واقعاً که
+ای وای ببخشید من خیلی شراب خوردم پاک یادم رفت بفرمایید هرجا میری برسونمتون
اومدن نشستن بعد اینکه پرسیدم وقت دارید رفتم سمت یادگار جنوب که یه چرخی بزنیم. سعید ازشون پرسید که دود سیگار اذیتتون نمیکنه؟ که گفت اگه بوی گل شمارو اذیت نمیکنه بوی سیگارم مارو اذیت نمیکنه. منم گفتم به به گل داری گفت آره گفتم بذار تو جیبت من توی کوچه وایساده بودم پیپر بپیچیم که شمارو دیدمو رولو دادم دستش روشن کرد و چرخوندیم حسابی حالمون خوب بود که بهش گفتم من اسمم مهراده اینم دوستم سعید اونم گفت منم اسمم مهرناز دوستشم گفت الهامم. حسابی گرم صحبت بودیم و مهرناز از خودش می‌گفت که دکتر دارو سازم تازه ۵ و ماه هستش که درسم تموم شده و فیلیپین درس می‌خوندم تازه برگشتم ایران و…
الهام گفت منو میرسونید سرم درد می‌کنه گفتم کجاست خونتون گفت همون علامه شمالی رفتمو الهامو رسوندم یکم دیگه چرخیدیم ستایی که مهرناز گفت میشه منم برسونی خونه گفتم حتما کجا باید برسونمت گفت خونم آتی سازه ممنون بردم رسوندمش شمارشو گرفتم ازش یه زنگم زدم شمارمو داشته باشه پیج اینستاشم ازش گرفتمو فالو کردیم همو.
ساعت نزدیک ۲ بود سعید و رسوندم رفتم خونه یکم عکساشو نگاه کردم دیدم به به این مهرناز خانوم چه کون خفنی داره. هیکلش لاغر و کشیده با یه پوست سبزه و واقعا لوند و جذاب. اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم دیدم مهرناز داره بهم زنگ میزنه جواب دادم
-مهراد خوابی؟
+سلام جانم؟ نه دیگه بیدار شدم. چیزی شده ساعت چنده؟
-نه راستش خوابم نمیبره گفتم شاید بیدار باشی بگم بیای دنبالم
+نگاه کرد دیدم ساعت ۴:۱۰ صبح گفتم کجا بریم این ساعت؟
-اگه میای بیا یه کاری میکنیم
زدم بیرون از خونه ۲۰ دقیقه بعد رسیدم آتی ساز زنگ زدم بهش که گفت ماشین و توی محوطه پارک کن بیا بلوک … واحد…
رسیدم دیدم در نیمه بازه دوبار آروم زدم رو در که گفت بیا تو دیدم که لباس گشاد پوشیده یه پتو دورش پیچیده گفت تنها حوصلم سر رفت خواستم بیای باهم فیلم ببینیم من نشستم روی کاناپه جلو تلویزیون مهنازم رفت توی آشپزخونه بعد چند دقیقه با دوتا نسکافه اومد نشست کنارم
با اینکه خیلی دوسداشتم بکنمش ولی گفتم چون تازه آشنا شده بودیم بهتر بود خودمو بزنم به اون راه که نگه کس ندیدست و خوشش نیاد گفتم خلاصه این فیلیپین زندگی کرده و الآنم که من توی خونشم پس بهتره هول بازی در نیارم که خوشش بیاد از رفتارم.
فیلم میدیدمو نسکافه می‌خوردیم که یه لحظه دیدم مهرناز لیوان نسکافشو برگردوند روی شلوارم سریع پاشدم گفتم وای سوختم گفت ای وای ببخشید. سریع شلوارمو در آوردم ازم عذر خواهی کرد گفت الان شیرینش باعث میشه پات چسبناک بشه برو حموم منم الان شلوارتو میندازم توی لباس شویی تا تو بری یه آب به خودت بزنی منم برات حوله میارم.
زیر دوش بودم داشتم میشا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


ت بشم با اون هم سکس کنم که بعدا براتون مینویسم خب این بود از داستان من امیدوارم خوشتون امده باشه خداحافظ.
نوشته: مهران

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


پش شروع کردم از رونش شروع کردم امدم پایین تا رسیدم به به پاهاش پاهای بزرگش رو گرفتم تو دستم شروع کردم کف پاش انگشتاش رو مالیدن میخواستم پاش رو لیس بزنم اما نکردم میخواستم فقط باهاش سکس کنم نه فوت فتیش از پاش شروع کردم دوباره آروم آروم رسیدم به رونش موقعه ای که داشتم رونش رو میمالیدم یه فکری زد به سرم یه دستم رو گذاشتم اینور رونش یه دستم هم اونور رونش که نزدیک کصش باشه بعد جفت دستام رو حین مالیدن رونش حرکت می‌دادم می‌آوردم بالا طوری که انگشتام موقع مالیدن بالای رونش قشنگ به کصش برخورد میکرد مالیده می‌شد بهش هر بار که این کار رو میکرد انگشتام می‌خورد به کصش مهناز خودش رو جمع میکرد بعد شروع کردم با هر دستم یکی از روناش رو مالیدن بعد گذشت چند ثانیه از مالیدن رونش دست راستم رو خیلی سریع نزدیک کصش کردم شروع کردم کصش رو از شلوار مالیدن مهناز هی میگفت مهران دستت رو بردار اما چون کمرش درد میکرد نمیتونست برگرده یا بلند بشه منم به حرفاش توجه نکردم شروع همینجوری کصش رو از شلوار مالیدن همینجوری که میمالیدم مهناز هم دیگه هیچی نمی گفت دیگه ساکت بود حرفی نمیزد بعد گذشت چند دیقه حس کردم شلوار مهناز خیس شد البته نه خیلی حالت نم پیدا کرده بود فهمیدم بدش نیومده منم دستم رو بردم سمت کمرش مانتوش رو زدم کنار دست انداختم شلوارش رو کشیدم پایین دیدم یه شرت سفید پاش تا شلوار شرت مهناز رو کشیدم پایین تا بالای زانوهاش مهناز با وجود کمر دردش ایندفعه از جاش بلند شد همونجوری که شرت شلوارش پایین بود پاشد چرخید سمت من یدونه کشیده خوابوند در گوشم گفت مهران چیکار داری میکنی عقلت رو مگه از دست دادی همین که مهناز داشت صحبت می‌کرد منم سریع شروع کردم ازش لب گرفتن سرش برد عقب گفت مهران حالیت نمیشه چی میگم چیکار داری میکنی منم بهش گفتم آخه مهناز من عاشقت خیلی دوست دارم تو خیلی خوشگل سکسی هستی همین که داشتم همین حرف هارو میزدم داشتم سینه های رو هم میمالیدم سعی می‌کردم لب گردنش رو بخورم اونم هی تقلا میکرد هی میگفت نکن نمیشه منو تو خیلی اختلاف سنی داریم از این چیزا منم بهش میگفتم مهم نیست هر چیم که باشه من عاشق هستم مهناز تا اینو گفتم دستم رو انداختم پشت گردنش صورتش رو نزدیک خودم کردم شروع کردم ازش لب گرفتن مهناز هم که دید تقلا بی فایده اس خودش نم نم رام شد شروع کرد باهام همکاری کردن شروع کردیم از هم لب گرفتن وای نمیدونید خوردن اون لباش چه لذتی داشت بعد چند دیقه لب گرفتن رفتم سراغ گردنش شروع کردم خوردن لیس زدن شروع کرد درآوردن مانتو تیشرتش سوتینش هم هم رنگ شرتش بود تا مهناز داشت پیرهن شلوارش رو در می‌آورد منم داشتم پیرهن شلوار شرتم رو در می‌آوردم مهناز هم شلوار شرتش رو که تا نصفه درآورده بودم رو خودش کامل درآورد من از رو تخت بلند شدم واستادم روبه رو مهناز مهناز هم با دستش کیرم رو گرفت تف انداخت روش شروع کرد اول یه چند ثانیه با دست مالیدن بعد شروع کرد ساک زد چقدر فوقالعاده ساک میزد خیلی حرفه ای کیرم رو ساک میزد زبون می‌کشید دارکوبی ساک میزد بعد چند دیقه ساک زد اول کیرم تو همون حالت که روبه رو مهناز بودم گذاشتم لای سینه هاش شروع کردم کیرم روی لای سینه هاش بالا پایین کردن خودم هم با دست خیلی محکم سینه هاش رو میمالیدم میخواستم پاهای مهناز رو بدم بالا اما چون کمرش درد میکرد پوزیشن رو عوض کردیم مهناز به شکم خوابید منم نشستم روی رونش پاهاش رو از هم باز کردم شروع کردم لیس زدن مالیدن کصش حسابی وحشیانه کصش رو میخوردم با لپای بزرگ کونش هم ور میرفتم چک میزدم بهشون همینجوری کصش رو میخوردم انگشت میکرد بعد بلند شدم کیرم رو حسابی تف مالی کردم گذاشت رو کص مهناز شروع کردم آروم آروم هل دادن کیرم داخل حس فوقالعاده ای برای منی بود که تا حالا کص نکرده بودم کص مهناز همچنان تنگ بود اما نه خیلی وقتی کیرم رو عقب جلو میکرد مالیدن شدن به دیواره های کصش رو حس میکرد شروع کردم همینجوری تلمبه زدن مالیدن لپای کونش چک زدن بهشون من همینجوری تلمبه میزدم مهناز هم داشت آه و ناله میکرد واقعن لحظه سکسی بود اون لحظه اما متاسفانه بعد چند دیقه خیلی زود آبم امد ریختم رو لپای کون مهناز پاشدم رفتم دستمال آوردم کون مهناز رو پاک کرد به مهناز گفتم موافقی یبار دیگه هم انجام بدیم که مهناز در جواب گفت نه الان نمیشه هر لحظه احتمال داره الیسا برگرده حسابی حالم گرفته شد که هم آبم زود آمد هم یبار بیشتر نتونستم با مهناز سکس با وجود اینکه حالم گرفته بود کمکش کردم سریع لباساش رو بپوشه منم پشت بندش سریع لباسام رو پوشیدم وسایلم رو جمع کردم خداحافظی کردم رفتم دیگه شب ها کارم شده بود با مهناز چت کردن حرف های عاشقانه سکسی رد و بدل کردن البته هر وقت بعد ها هر وقت میرفتم برای ریاضی دخترش بود نمیشد و وقتی هم که نبود از ترس اینکه یه وقت

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


سکس با مهناز خانم دوست مادرم

#فوت_فتیش

سلام دوباره به همه اسم من مهران هست همون که داستان پاهای دوست مادرم مهناز خانم رو نوشتم دوستانی که داستان قبل رو خونده باشن آشنا هستن و میدونن جریان چیه سری قبل من با مهناز فوت فتیش رفتم و بعدا حتی تونستم باهاش سکس کنم هم با خودش هم بعدا با دختر که میگم براتون
مقدمه: قضیه از جایی شروع شد که من بعد خرداد رفتم خونه مهناز و اولین بار باهاش فوت فتیش کردم و اونجا بود که شروع رابطه بین منو مهناز بود من بار ها باهاش فوت فتیش کردم بعضی وقتا که از باشگاه یا مدرسه می آمد هر جا هر وقت که تو خونش اوضاع میزون بود و دخترش خونه نبود باهاش فوت فتیش میکردم البته نه همیشه اون روز هایی رو که بابت تمرین ریاضی میرفتم خونشون ۱ سال تموم من با مهناز فوت فتیش میکردم و حتی بعضی وقتی می‌خوابید رو تخت تا ماساژ بدم بدنش رو دیگه مهناز با من راحت بود و حتی موقع ماساژ لپای کونش رو هم از روی لباس میمالیدم اما واکنشی نشون نمیداد اما همیشه هر وقت میخواستم لای رون هاش رو بمالم خودش رو سفت میکردم و لای رون هاش رو جمع میکرد که یه وقت دستم به کصش نخوره که البته بعضی جاها هم دستم می‌خورد اما واکنشی نشون نمیداد من بعد اینکه ۱۷ سالم شد حسابی قد کشیدم به طوری که قدم ۱.۸۰ شده بود هیکلم دو برابر قبل شده بود ریشم حسابی پر پشت شده بود قیافه هیکلم مردونه شده بود و دیگه از حالت نوجوانی خارج شده بودم سعی می‌کردم همیشه یه وقت خالی هم واسه باشگاه بزارم تا هیکلم رو هم خوب کنم این تغییرات موقعه ای افتاده بود که مهناز با دخترش رفته بودن شهرستان و چند هفته ای کلاس ریاضی بین منو اون کنسل شده بود تمام این اتفاق ها تو مرداد داشت اتفاق می افتاد بعد چند هفته مهناز دخترش از شهرستان برگشتن شماره مهناز رو داشتم ولی فقط تو تلگرام در مورد این که کی ها بیام کلاس با هم صحبت میکردیم اطلاع می‌دادیم و حرف اضافی توش زده نمی شد بگذریم قرار شد دوشنبه برم پیش مهناز برای ریاضی رفتم وقتی مهناز منو بعد چند هفته دید که انقدر تغییر کرده بود میگفت مهران جان چقدر عوض شدی منم میگفتم چطور شدم خوب شدم رفتیم داخل اتاق مثل همیشه نشستیم روی صندلی راستش مهناز یک مقدار معضب شده بود از این ظاهر جدید من انگار نه انگار من همون پسری بودن که این همه مدت باهام ریاضی میکرد بعد گذشت چند روز دیگه مهناز هم به قیافه جدیدم عادت کرده بود و هر وقت می‌شد یا فوت فتیش انجام می‌دادیم یا ماساژ
داستان: یه روز بعد تمرین ریاضی تو خونه مهناز مهناز بهم گفت مهران پاشو بیا شونه هام بمال منم بلند شدم شونه هاش رو بمالم که مهناز بهم گفت نه الان نه مهران الیسا خونس ممکنه متوجه بشه هیچی دیگه اون روز گذشت بعد گذشت چند هفته یه روز کلاس افتاد برای پنجشنبه منم مثل همیشه با عباس آقا از قبلش هماهنگ کرده بودم بهش گفتم رفتم آماده شدم لباسام رو عوض کردم دست و صورتم رو شستم یه خوشبو کننده هم به خودم زدم راه افتادم سمت خونه مهناز از پله ها رفتم بالا زنگ خونه رو زدم بعد کمی مکث مهناز درو باز کرد بعد سلام علیک رفتم داخل متوجه شدم دخترش خونه نیست و وقتی پرسیدم تنها هستی گفت آره الیسا رفته خونه دوستش و منم فرصت رو غنیمت شمردم و دنبال یه راهی بودم که بتونم باهاش سکس کنم اما چجوری تو این فکر ها بودم بعد تمرین مهناز گفت مهران میای شونه هام رو بمالی از رو صندلی بلند شدم رفتم پشت صندلی مهناز شروع کردم شونه هاش رو مالیدن هی دنبال راهی بودم بتونم دست به سینه هاش بزنم طوری که ببینم جواب میده در حین ماساژ چند بار دستم رو که مثلا بی هوا باشه میزدم یا میمالیدم به سینه هاش میدیدم هر سری خودش رو جمع تر می‌کرد که دستم‌ به سینه هاش نخوره منم دیدم بی فایده هست وسایلم‌ رو جمع کردم از مهناز خداحافظی کردم برگشتم‌ مکانیکی روز ها گذشت من میومدم کلاس های ریاضی و هیچ اتفاقی نمی‌افتاد و همه چی داشت عادی پیش می‌رفت تقریبا دیگه داشتم بیخیال سکس باهاش میشدم حتی دیگه فوت فتیش هم نمی کردیم یجورایی مثل اینکه دیگه مهناز میخواست رابطه بینمون دیگه سنگین باشه و فقط رابطه استاد و شاگردی باشه نه چیز دیگه همین یه ۲ هفته ای ادامه داشت تا یه روز کلاس افتاد پنجشنبه و دخترش هم خونه نبود ما رفتیم تو اتاق مشغول تمرین شدیم که دیدم مهناز گفت مهران کمرم از دیروزه گرفته یه ماساژی بهش میدی منم خوشحال از اینکه تونستم یه فرصت خوب گیر بیارم اما باید حواسم رو جمع میکردم که خرابش نکنم از دستم بپره مهناز با یه دستش رو کمرش رفت خوابید رو تخت منم شروع کردم از رو لباس مالیدن یه چند دیقه کمرش رو مالیدم همینجوری از شونه هاش شروع کردم دستاش رو مالیدم بعد مالیدن هر دوتا دستاش شروع کردم دوباره از شونه هاش مالیدن امدم پایین سمت قوص کمرش رفتم روی لپای کونش همینجوری مالیدم امدم پایین شروع کردم مالیدن رون هاش اول هم از پای چ

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


اکی بخریم اول رفتیم حسابی جنگل رو گشتن حسابی جنگل دریاچه رو چرخیدیم دیدیم یه ۲ ساعتی طول کشید بعد راه افتادیم سمت بازار مهناز دونه به دونه پاساژ ها بوتیک هارو می‌گشت چند تا مانتو شلوار شال هم خرید بعد گذشت ۲ ساعت ساعت دیگه ۹:۴۸ بود دیگه داشت ساعت ۱۰ می‌شد با مهناز رفتیم وسایل شام تنقلات رو هم خریدیم راه افتادیم سمت خونه تا برسیم ساعت شد ۱۰ مهناز با همون لباس های بیرون پاشد یه چی درست کنه بخوریم بعد نیم ساعت یه شام خوردیم نوبت قلیون عرق رسید البته بطری کامل نبود نصفه بود شروع کردم قلیون رو چاق کردن بعدش هم برای خودم هم برای مهناز عرق ریختم مهناز گفت نه من عرق نمی‌خورم گفتی حالا یکی دوتا لیوان اشکال نداره زورش کردم خورد ۲ لیوان خورد بعد دیگه براش نریختم خودم هم خوردم بطری رو تموم کردم قلیون هم از اینور سردرد شدیدی گرفتم قلیون رو دادم به مهناز کلم داغ داغ بود مهناز داشت قلیون میکشید دست انداختم پاهاش رو کشیدم سمتم پاهاش رو گرفتم بالا هنوز جوراب مچی های سفیدش پاش بود شروع کردم بو کردم چه بوی عرقی میداد شروع کردم جفت شصت پاش رو از رو جوراب لیس زدن بوی عرق جوراب بعد شصتاش شروع کردم از پای چپش همینجوری انگشتاش رو از روی جوراب یکی یکی لیس زدن تا انگشت کوچیکش همین رو ادامه تا انگشت کوچیکه پای راستش بعد انگشتاش شروع کردم زبون کشیدن لیس زدن کف و پاشنه پاهاش از رو جوراب بعد اینکه کامل لیس زدم شروع کردم با دندون جوراباش رو درآوردن پای چپش رو گذاشتم زمین پای راستش رو گرفته بودم از پاشنه پاش شروع کردم محکم گاز گرفتن لیس زدن مهناز هم می‌خندید جون میگفت حسابی پاشنه پاش رو میخوردم لیس میزدم بعد پاشنه اش رفتم سراغ کف پاش همینجوری زبون میکشیدم همه جای کف پاش از بالا تا پایین نرمی کف پاش رو با زبونم حس میکردم جفت پاهاش رو چسبونده بودم به هم داشتم کف پاش رو لیس میزدم زبون میکشیدم تا بعد چند دیقه لیسیدن کف جفت پاهاش رفتم سراغ انگشت هاش از انگشت کوچیک پای راستش شروع کردم میک زدن کل انگشتش رو تو دهنم جا دادم همینجوری شروع کردم دونه به دونه یک به یک انگشتاش رو لیس زدن میک زدن حتی لای انگشتاش رو مزه فوقالعاده عرق پاش تو دهنم بود همینجوری ادامه دادم تا رسیدم به شصت پلی راستش همینجوری میک زدم بعد شصت پای چپش رو بعد اینکه اونم میک زدم همینجوری از انگشت کناری شصت پای چپش شروع کردم مثل پای راستش دونه به دونه هم انگشتارو هم لای انگشتاش رو لیس زدم تا رسیدم به کوچیکه بعد اینکه کوچیکه رو هم لیس زدم پاشدم از جام قبل اینکه بلند بشم پاهای مهناز رو گذاشتم زمین پاشدم شلوار شرتم رو درآوردم پشت بندش تیشرتم رو هم درآوردم کامل لخت لخت بودم کیرم مثل سنگ سفت شده بود سیخ سیخ دوباره پاهای مهناز رو گرفتم به کیرم تف زدم البته با یه دستم به کیرم تف میزدم با یه دستم هم پاهای مهناز رو نگه داشته بودم پاهاش رو آوردم بالا نزدیک کیرم کردم کیرم رو گذاشت بین کف پاهاش شروع کردم پاهای فوتجاب وای اون کف پاهای نرم بزرگ مهناز روی کیرم کشیده می‌شد چه لذتی داشت بعد چند دیقه فوتجاب آبم آمد ریخت روی پاهای مهناز منم سریع کیرم رو کشیدم از بین پاهاش بیرون رفتم دستمال آوردم پاک کردم پاهاش رو گذاشت زمین رفتم سمت مهناز شروع کردم دوباره ازش لب گرفتن همینجوری ازش لب میگرفتم لبای بزرگ سکسیش رو میخوردم همزمان یه دستم پشت گردنش بود یه دستم هم روی گردنش همینجوری لباش رو خوردم ادامه تا رسیدم بوس کردن گونه هاش تا رسیدم به گردنش شروع کردم خوردن گردنش شروع کردم خوردن گردن مهناز همینجوری یه چند دیقه ادامه دادم بعد شروع کردم درآوردن تیشرت مهناز تا تیشرتش رو درآوردم سینه هاش داشت توی سوتینش خودنمایی میکرد بدون وقت تلف کردن رفتم سراغ سوتینش و اونم باز کردم سینه های بزرگ مهناز رو اولین بار بود داشتم میدیدم افتادم به جون سینه هاش تا تونستم با دستام فشارشون می‌دادم میخوردمشون همزمان که داشتم با دستم سینه راستش رو فشار می‌دادم از اونورم شروع کردم سینه های مهناز رو خوردن سینه های بزرگش که سفت ایستاده بودن نه آویزون کل سینه چپش رو تو دهنم جا کردم داشتم وحشیانه سینه نوکش رو‌ میخوردم گاز میگرفتم همین کار رو هم با سینه راستش میکردم طوری اینکار رو انجام می‌دادم که ناله مهناز بلند شده بود داشت آه و ناله میکرد حتی یه جاهایی به من می‌گفت یواش مهران سینه ام رو کندی با هر بار گفتن این حرفاش من بیشتر حشری میشدم نزدیک ۲۰ دیقه مشغول خوردن سینه های مهناز بودم بعد چندین دیقه بالاخره از سینه هاش دست کشیدم دست انداختم دکمه های شلوارش رو باز کردم کشیدم کامل شلوارش رو از تنش درآوردم شرتش رو هم همینطور مهناز دیگه لخت لخت شده بود مثل خودم از پاهاش بوس کردم همینجوری بوس کردم تا رونش امدم بالا تا رسیدم به کصش بهترین لحظه بود افتادم به جون ک

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


بیاد یکبار و سریع انجام می‌دادیم همش تو فکر این بودم البته بعضی وقتا هم فوت فتیش میکردیم هم برام ساک میزد یا من سینه هاش رو میخوردم دنبال جایی بودم که بتونم با مهناز بریم اونجا و یه شب تا صبح یا هم سکس کنیم داشتم تو گوشیم میچرخیدم که دیدم تو اینستا نوشته دوست دارید طبیعت گردی کنید اما نمیدونید کجا برید یا خونه خوب مناسب پیدا کنید با ما تماس بگیرید فکر کردم اولش شاید فیک باشه گفتم بزار زنگ بزنم ضرر نداره که بعد ۲ تا بوق تلفن رو برداشت سلام علیک کردیم ازش شرایط رو پرسیدم یه خونه جنگلی تو شمال بهم معرفی کرد گفتم ۱ شب هم اجاره میدین کلی باهام صحبت کرد که ۱ شب چرا بیشتر نمیخوای بمونی پشیمون نمیشی از این حرفا گفتم نه فعلا فقط برای یه شب میخوام اونم گفت باشه گفت واسه کی میخوای گفتم پنجشنبه این هفته گفت فردا بهت آدرس میدم بیای هم خونه رو ببینی هم کلید هارو بگیری مم شبش با پدر و مادرم صحبت کردم گفتم بابا یه چند روز ماشین رو میدی احتیاج دارم بعد کلی صحبت راضی شدن بابام گفتم مواظب باش سریع هم رانندگی نکن منم گفتم چشم فردا راه افتادم رفتم سمت شمال رفتم دیدم یه مرد همونجا هست ماشین رو پارک کردم باهاش سلام علیک کردم رفتیم داخل خونه رو دیدیم خوب بود تمیز بود دقیقا مثل عکسش بود به توافق رسیدیم هزینه یه شب رو دادم ساعت ۸ صبح هم باید کلید رو تحویل می‌دادم صحبت کردیم کلید هارو گرفتم خداحافظی کردم سوار ماشین شدم همه این کار هارو چهارشنبه انجام دادم برگشتم مکانیکی با عباس آقا صحبت کردم گفتم عباس آقا پنجشنبه قراره برم جایی نمیتونم بیام گفتم که در جریان باشه بعد مکانیکی با ماشین راه افتادم سمت خونه شب بود رسیدم خونه البته بابام کارش سرویس داشت برای همین ماشین زیاد لازمش نمیشد از توی یه کانال تلگرامی هم یه بسته کاندوم و روان کننده سفارش داده بودم قرار بود صبح برسه دستم همه چی آماده بود برای فردا بجزء مهناز شب شروع کردم باهاش درمورد این قضیه صحبت کردن اونم اولش کلی مخالفت کرد که چرا بدون اینکه بهش بگم رفتم همه این کار هارو کردم الان به دخترش چی میخواد بگه فردا کجا میخواد بره بعد چند ساعت صحبت بالاخره مهناز رو راضی کردم که فردا بیاد قرار رو گذاشتیم فردا ساعت ۴ بعد ظهر خداحافظی کردیم شب گذشت صبح ساعت ۷ از خواب بیدار شدم صبحونه خوردم‌ مامانم گفت مهران نمیخوای بری گفتی جایی کار داری گفتم مامان قراره ساعت ۴ راه بیوفتم برم نه الان حدود ۱ ساعت نیم گذشت دیدم تلفنم زنگ خورد پیک بود گفت بستتون رو آوردیم رفتم پایین تحویل گرفتم وقتی امدم بالا ننم کچلم کرد که این بسته چیه چی آورده بود پیک گفتم مال کسی قراره براش ببرم که بالاخره راضی شد رفتم تو اتاق درو بستم پشت در نشستم بسته رو باز کردم ببینم همونا هست یا نه دیدم درست همونایی هست که سفارش دادم با چسبی که تو اتاقم داشتم دوباره بهش چسب زدم در کارتنش رو بستم لباسام رو پوشیدم بسته رو برداشتم از مامانم خداحافظی کردم رفتم سوار ماشین شدم بسته رو هم گذاشتم تو داشبورد راه افتادم سمت مکانیکی عباس آقا منو تا دید گفت مگه نگفتی امروز میخوام برم جایی نمیتونم بیام بهش گفتم چرا ساعت ۴ هست نمیتونم بیکار بمونم که این ساعت تا ساعت ۳ کار کردم ناهارم رو تو کارگاه خوردم دیدم ساعت ۳ هست رفتم دست و صورتم رو شستم لباسام رو عوض کردم از عباس آقا خداحافظی کردم دوباره راه افتادم سمت خونه رفتم یه دوش گرفتم به خودم رسیدم ادکلن زدم دوباره رفتم نشستم تو ماشین به مهناز زنگ زدم گفتم دارم میام دنبالت ساعت ۴:۱۷ بود راه افتادم رسیدم سر کوچه مهناز یه نیم ساعت هم اونجا معطل شدم دیدم مهناز داره میاد با یه شال مانتو سفید شلوار مشکی و کتونی سفید با یه جوراب مچی سفید آمد سوار ماشین شد از لباش بوس کردم کلی قربون صدقش رفتم گفتم چقدر خوشگل شدی عزیزم اونم می‌خندید گفتم چی شد تونستی الیسا رو راضی کنی گفت آره راه افتادیم سمت شمال تو راه مهناز داشت با تلفن با الیسا صحبت می‌کرد میگفت خیالم راحت باشه دیگه بعد خداحافظی کرد تلفن قطع کرد ما هم بعد ۱ ساعت و نیم رسیدیم شمال با اینکه مسیر رو یادم بود اما بازم از لوکیشن استفاده کردیم تا رسیدیم ماشین رو پارک کردم من که یه کوله پشتی آورده بودم با قلیون یه بطری هم عرق با همون بسته که تو داشبورد بود مهناز هم ساک کوچیک با خودش آورده بود که توش ۲ دست مانتو و پیرهن شلوار بود ۳ تا هم شال وسایل هارو برداشتیم رفتیم کلید انداختم رفتیم داخل مهناز تا خونه رو دید گفت نه آفرین خوشم امد تمیز خوبه منم گفتم عزیزم من جای بد که نمیارمت مهناز گفت بعد اینکه وسایل هارو گذاشتی نشین پاشو بریم یه مقدار وسایل خوراکی بخریم گفتم خیلی خوب وسایل رو گذاشتیم از خونه آمدیم بیرون درو قفل کردم سوار ماشین شدیم با مهناز رفتیم که هم بیرون رو بچرخیم هم وسایل خور

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


صش شروع کردم لیس زدن خوردن کصش زبون مینداختم تو میمالیدمش با انگشتم هم باهاش هم سوراخ کونش هم خود کصش ور میرفتم مهناز با دستش موهای منو سفت گرفته بود خودش هم داشت بلند آه و ناله میکرد حتی بینش ارضا هم شد بعد چند دیقه لیس زدن کصش من که به شکم خوابیده بودم چرخیدم و به کمر خوابیدم کیرم شده بود مثل سنگ سیخ سیخ مهناز نزدیک من شد کیرم رو با دستش گرفت داشت تو دستش کیرم رو فشار میداد میگفت جون یه سفت شده بعد خم شد صورتش رو نزدیک کیرم کرد اول شروع کرد زبون کشیدن روی کیرم همینجوری زبون می‌کشید از بالا تا پایین یه جوری زبون می‌کشید که قلقلکم میومد بعد رفت سراغ تخمام. تخمام رو هر کدوم یکی یکی نوبتی میکرد تو دهنش میک میزد بعد تخمام رفت دوباره سراغ کیرم کل سر کیرم رو کرد تو دهنش شروع کرد ساک زد وای حس فوق العاده ای داشت مهناز شروع کرد کل کیرم رو لیس زدن میرفت پایین میومد بالا بعد ساک زدن بلند شدم کیرم گذاشتم لای سینه هاش یه چند دیقه کیرم رو لای سینه هاش بالا پایین کردم بعد شروع کردم از مهناز لب گرفتن مهناز دستاش رو گذاشت رو سینم منو به کمر خوابوند بهش گفتم بچرخ ۶۹ بشیم اونم همین کار کرد پشتش رو کرد به من پای چپش رو گذاشت اون طرفم کون بزرگش طرف صورتم افتاد شروع کردم دوباره وحشیانه کصش رو خوردن اونم کیرم رو می‌خورد میرفت بالا و پایین و ساک عمقی میزد واقعا فوق‌العاده بود منم هم کصش رو میخوردم هم سوراخ کونش رو انگشت میکردم هم با لپای کونش ور میرفتم چک میزدم یه چند دیقه ای تو این پوزیشن بودیم که به مهناز گفتم از رو من بلند شو داگی شو اونم از روی من کونش رو بلند کرد اومد کنارم داگی شد منم از زمین بلند شدم از همون بسته کاندومی که خریده بودم یکی برداشتم کشیدم رو کیرم رفتم سمت مهناز که قمبل کرده بود منم هم کیرم هم کص مهناز رو با همون روان کننده چرب کردم بعد کیرم رو گذاشتم رو کص مهناز و آروم آروم فشار دادم رفت تو بخاطر چرب بودن راحت رفت تو تا رفت تو کص مهناز یکم داخلش جمع شد منم شروع کردم آروم آروم تلمبه زدن کیرم بین دیوار های کصش مالیده می‌شد البته من بخاطر کاندوم زیاد متوجه نمیشدم شروع کردم تلمبه زدن ور رفتن و چک زدن به لپای کونش مهناز هم داشت آه و ناله میکرد و جون میگفت منم با شنیدن این حرفا هم حشری تر میشدم شدید تر تلمبه میزدم تو همون حالتی که رو زانوهام بودم داشتم تلمبه میزدم خم شدم رو کمر مهناز شروع کردم بوسیدن لب و گردنش مالیدن سینه هاش بعد چند دیقه پوزیشن رو عوض کردیم چون زانو هام هم خسته شده بود مهناز هم همینطور من نشستم مهناز هم امد نشست روم خودش با دستش کیرم رو گرفت تنظیم کرد تو کصش صورتش روبه روم بود خودش شروع کرد کونش رو روی کیرم بالا پایین کردن منم ازش لب میگرفتم لپای کونش رو میمالیدم چک میزدم بعد چند دیقه آبم امد بعد اینکه آبم امد از مهناز یه چند دیقه لب گرفتم بعد گفتم پاشو از روم بلند شد کاندوم رو درآوردم کیرم رو با دستمال پاک کردم دوباره یه کاندوم دیگه مهناز خندش گرفت گفتم اون سری که نشد اما نمیزارم ایندفعه مثل اون موقع بشه بعدم یبار چیه بابا اونم با خنده گفت باشه بریم اینو که گفتم برق از کلم پرید دیوونه شدم سریع کاندوم رو روی کیرم کشیدم دوباره افتادم به جون مهناز اونم حشری شده بود دوباره از هم چند دیقه لب گرفتیم منم سینه هاش رو خوردم دوباره همون کص و کون لیسی ها پاهای مهناز رو گرفته بودم بالا با دستم شروع کردم دوباره پاهاش رو یکی یکی لیس زدم بعد دوباره کیرم کص مهناز رو چرب کردم کیرم کرد تو کصش شروع کردم تلمبه زدن همینجوری که پاهاش رو گرفته بودم داشتم تلمبه میزدم پاهاش رو هم لیس میزدم از انگشتاش شروع کردم همه جای پاهاش رو از انگشتاش تا پاشنه پاهاش رو لیس زدم بعد لیس زدن پاهاش خم شدم رو مهناز دوباره شروع کردم خوردن مالیدن سینه هاش لب گرفتن ازش یه چند دیقه ای تو این پوزیشن بودیم یکم طول کشید تا آبم بیاد آبم امد ولو شدم رو مهناز ازش لب گرفتم بعد پاشدم مهناز رفت حموم منم کاندوم رو درآوردم رفتم تو دستشویی بعد اینکه از دستشویی امدم گفتم تا مهناز حموم هست بزار وسایلا هارو جمع کنم جاهارو انداختم مهناز هم بعد چند دیقه از حموم آمد بیرون موهاش رو خیس نکرده بود فقط بدنش رو آب زده بود خودش رو خشک کرد دیدم ساعت ۲ شب هست مهناز بعد اینکه خودش رو خشک کرد اما لباس نپوشید مثل من لخت امد تو تخت خواب جفتمون لخت همو بغل کردیم خوابیدیم صبح پاشدیم لباسامون رو پوشیدیم مهناز صبحونه رو آماده کرد خوردیم خونه رو تحویل یارو دادم با مهناز برگشتیم از این اتفاق یه ۱ سالی گذشت بالاخره با پولام کمک ننه بابام تونستم یه خونه اجاره کنم و از اون به بعد هر موقع اوکی می‌شد با مهناز میرفتیم اونجا و اون ۸ تا کاندومی که مونده بود رو هم استفاده کردیم بعدا تونستم با دخترش هم دوس

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


لیسیدن کردم
ایران:بخور مادرجنده بخور توله سگ من من
زبونمو لای انگشت های پاش میچرخوندم
ایران:لیلا باید اینجا بود میدید پسرش چه بردگی میکنه
انگشت هاشو یکی یکی تو دهنم میکردم و نگه میداشتم و زبونمو روش میکشیدم
ایران:درست عین مامانت بلدی از زبونت چطور استفاده کنی!
این جمله به کارم سکته داد و همه چیز رو متوقف کرد
من:مثل مامانم؟!اونم این کارو کرده؟
ایران خندید و زیر چشمی نگاهم کرد با دستش دوباره یه دکمه رو زد و مانیتور رو برگردوند طرفم و بهم گفت همزمان نگاه کن و پاهامو بخور…
مامانم با یه شرت خطی پشت به دوربین کنار آینه قدی ایستاده بود و از سوتین هم خبری نبود!
پاهای ایران رو پر از آب دهنم کرده بودم و با ولع میخوردم…
ممه های مامان پیدا نبود چون پشتش به طرف دوربین بود اما خط شرتش به قدری نازک و کوچیک بود که عملا تمام کونش رو میتونستم ببینم…کمر با چاله کوچیک کمرش که بالای لپ کونش بود و بهترین جا برای گرفتن دست به کمرش موقع کردنش بود…
ایران پاهاشو حرکت داد و از دهنم درآورد من مات بدن مامانم داخل عکس بودم که کف پاهاشو روی صورتم گذاشت و مانیتور رو چرخوند…
ایران:آره مامانت هم پاهامو خورده حالا بعد دو سال پسرش این کارو کرد برام اما این کافی نیست و خیلی کار داریم البته نه برای امروز…
عکس رو عوض کرد و سمتم چرخوند…و چیزی که داشتم میدیدم نهایت چیزی بود که انتظارشو داشتم…
کف سالن نشسته بود مامان پاهاش باز بدون هیچ پوششی!مامان کاملا لخت بود داخل عکس…
یه لبخند کوچیک روی لباش چند سانت پایین تر ممه های هفتاد و پنجش داشت خودنمایی می‌کرد…هاله قهوه ای رنگ و نوک خوش فرم و درشتش با رنگی شبیه به قرمز و کصش!اولین بار بود که در تمام عمرم کصش رو میدیدم…مثل تمام بدنش سفید بود بدون هیچ مویی با لبه های گوشتی و بیرون زده و …
ولی چرا؟!چرا این عکسارو گرفتن؟!فقط برای قشنگی و خاطره؟!فقط برای اعتماد مامان به دوست صمیمیش؟!
از آتلیه بیرون زدم…تو راه مدام این فکرا تو سرم میچرخید و جوابی براش پیدا نمیکردم انقدر ذهنم درگیر بود که متوجه نشدم شرتم خیس شده و آبم کی اومده…!فقط منتظر بودم زمان بگذره و فردا شب برم خونه ایران و شوهرش تا ببینم برای چی دعوتم کردن و قضیه این عکسا چی بوده…
پایان قسمت اول
نوشته: امیرعلی

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


باز کرد و انداخت روی صندلی کنارش زیر اون نور شدید که بهش میخورد حالا سفیدی گردن و سرخی گونه هاش سکسی تر از همیشه نشونش میداد.موهای قهوه ای و بلندش که با یه حرکت کوچیک کشش رو درآورد تا داخل عکس ها موهاش باز باشه و حالا تا نزدیکی های قوس بالای کونش رسیده بود.
این قرار نبود پایان کار باشه!با باز شدن دونه دونه دکمه های مانتوش و پخش شدن صداش تو اون سالن کیر من داخل شلوار ذره ذره بزرگ تر می‌شد.
عین تماشای پرده ی سینما نشسته بودم و به تماشای قشنگ ترین فیلم جهان مشغول بودم.
یه شال سفید که در اومده بود یه مانتوی مشکی که داشت در میومد یه شلوار لی آبی روشن و یه کتونی سفید با جوراب سفید تمام موانعی بود که باید یکی یکی کنار می‌رفت تا مامان لیلا جلوی چشم های پسرش سفیدی بدنش رو به نمایش بزاره.
بعد درآوردن مانتوش یه نیم تنه آبی تنش بود که پایین شکمش رو کاملا نشون میداد.یه پوست صاف و یه شکم کوچیک،دلم میخواست همونجا همه پی متوقف بشه و ساعت ها به همون قسمت کوچیک شکمش نگاه کنم.
دستای مامان پایین تر رفت و دکمه شلوار لی رو باز کرد و همزمان پشتش رو به طرف من کرد نمیدونم شاید به خاطر اینکه متوجه شده بود که با چه ولعی دارم تماشاش میکنم برای همین خواست به خودم بیام و یا خودش خجالت کشید و خواست بهم نگاه نکنه ولی هرچی که بود عالی بود.
آروم آروم شلوارش رو پایین می‌کشید و هربار قسمت کوچکی از شرتش پیدا می‌شد و چی بهتر از این که پوست سفید مامان رو با یه شورت مشکی ببینی.
نیم تنه به خودی خود انتهای کمر مامان رو لخت در اختیار چشمام گذاشته بود همون قسمتی که بار ها تو رویام بعد بیرون کشیدن کیرم کل آبم رو روش خالی کرده بودم.کمر مامان که یه گودی کمر کوچیک داشت و همین کونش رو برجسته تر کرده بود و پهلوهای گوشتی مامان که جای دست بی‌نظیری بود برای کردن مامان لیلا.
چقدر زیر نور روشن تر و جذاب تر شده بود بدنش!شلوارش پایین تر و پایین تر اومد تا بالاخره در اومد نگم براتون از زیبایی های این بدن…
پاهای کشیده و تو پر که از سفیدی زیاد می‌شد رگ های سبز زیر پوست رو داخل هر نقطه از پاهاش پیدا کرد و کون خوش فرمش که کاملا به شورت چسبیده بود.
لبه های بالای کونش به خاطر پایین اومدن شرت موقع درآوردن شلوار کاملا معلوم بود،دلم میخواست همون لحظه از پشت بهش بچسبم و تمام اون بدن رو با بوس و میک زدن سرخ کنم.
ایران:لیلا!زن تو چرا روز به روز سفید تر میشی
مامان بهش یه چشم غره رفت و گفت اینجا نباید یه رختکن داشته باشه؟
ایران:اون واسه غریبه هاست اینجا غریبه نیست که منو تو و امیرحسینیم
مامان:هرچی آدم اینجوری معذب زیر این نور لخت بشه
ایران:حالا برگرد از جلو هم ببینمت
مامان بی اعتنا به حرفش نیم تنه رو پشت به ما درآورد و دیگه کامل می‌شد کمرش رو هم دید…از اون کمر هایی که هر چقدر پایین تر میای پهن تر میشه و میشه ساعت ها روشن خوابید و یهو برگشت!
آب دهنم رو قورت دادم،مامان رو زیاد اینجوری ندیده بودم اما همون یکی دو بار هم که اینجوری تو خونه بود زیر همچین نور شدیدی نبود و همین کلی حشری ترم می‌کرد،سرمو آوردم پایین و از پاهاش شروع به نگاه کردنش کردم.پاهای قشنگی که تازه از جوراب دراومده بود و یکمی عرق کرده بود انگشت های کوچیک و لاک سفید خوردش پاهاش رو بی نقص تر می‌کرد و آروم آروم نگاهم بالاتر می‌رفت…قوزک و مچ پاش اونقدر تمیز بود و برق میزد که دوست داشتی ساعت ها بیفتی به جونشون و لیسشون بزنی!
خط ساق ها و رون های سفیدش رو دنبال کردم و نگاهم رو آروم آروم بالاتر می‌آوردم،با هر حرکت مامان رون های گوشتی پاش به لرزش می افتد درست مقابل چشمام داشتم لرزش یکی از بهترین گوشت های زندگیم رو میدیدم!مامان لیلام سکسی تر از همیشه شده بود و تنها مشکل همون دوتا پارچه جلوی ممه ها و کس و کونش بود که نمیذاشت این اثر هنری کامل بشه…ممه های مامان از همون زیر هم فریاد میزدن که چقدر زیبا هستند و چقدر خوردنی!بالای ممه هاش کاملا معلوم بود و باید به همون قناعت میکردم…
با مامان چشم تو چشم شدم،متوجه نگاه های سنگینم شده بود اما قبل اینکه حرفی بزنه؛چلیک!
ایران از مامان عکس گرفت!
مامان شوکه شد و گفت چه غلطی میکنی ولی ایران فقط می‌خندید!مامان بدون اینکه یادش باشه لخته رفت سمت ایران و شروع کردن به جون هم افتادن،مامان مدام میگفت واسه چی عکس گرفتی بی‌شعور و ایران میگفت دوست داشتم.
با هر حرکت مامان لرزش رون ها و بدنش و بالا و پایین شدن ممه هاش تو اون سوتین بیشتر می‌شد و نگه داشتن خودم سخت تر،ایران گردن مامان رو محکم گرفته بود زیر بغلش و نمیزاشت سرش بالا بیاد،مامان مجبور به خم شدن شده بود و کونش دقیقا جلوی من قمبل شده بود.
داشتن باهم میخندیدن و برای هم کری میخوندن اما من تمام حواسم صرفا برای تماشای کون و پاهای مامان صرف شده بود و تو اون حین چندبار

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


مامانم برای منه (۱)

#زن_شوهردار #مامان

تلمبه هام محکم و محکم تر میشد و اون زیر سنگینی بدنم حتی توانی برای ناله کردن نداشت چه برسه به اینکه بخواد جلوی پسر پرانرژی و غرق در شهوتش رو بگیره تا تمام مرزها و تابو های مادر پسری شکسته نشه؛درست نمیدیدمش،عرق بدن هامون با هم ترکیب شده بود و لختی بدن هامون روحمون رو نوازش می‌کرد.با تموم وجود کیرمو داخل کس مامان عقب جلو می‌کردم و…
گند زدم! چند وقتیه که به طور عجیب تو خواب ارضا میشم و به طور عجیب تر هربار پارتنر من داخل رویاهام مامان لیلاست!
جمع کردن این گند کار سختی نیست اما شستن شورت بدون اینکه مامان دلیلش رو بفهمه کار محالیه،اونم برای پسری که بیست و یک ساله کار نکرده و همیشه همه چیز براش تامین بوده چه از لحاظ مالی چه از لحاظ کارهای شخصی!
آروم از رخت خواب بیدار شدم و به عکس مامان و بابا و خودم روی دیوار اتاقم نگاه کردم حتی تو اون شرایط که شرتم خیس آب بود هم پاهای لخت مامان تو قاب عکس منو چند ثانیه ای خیره نگه داشت…تو اون عکس هممون زیبا بودیم اما مامان همیشه از قانون دیگر بهره می‌برد.اگر بخوام ساده تر بگم شما برای مقایسه همیشه مسی و رونالدو رو کنار میزارید چون اون ها دست نیافتنی و دیگر هستند،مامان هم در این خانواده کوچک همین نقش رو داشت.زنی که هیچوقت هیچکس نفهمید چرا با بابام ازدواج کرد البته که دلیلش مشخصه!پول…
به خونه یه سرکی کشیدم و متوجه شدم خداروشکر کسی خونه نیست و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم حموم و دوش گرفتم و از شر کثیفی های شورت هم خلاص شدم؛خوابی که دیده بودم مدام تو سرم با کوچکترین جزئیات تکرار میشد و طبیعی بود که اگه کیرم دوباره بزرگ بشه.
به آینه قدی و بزرگ حمام نگاه میکردم و پسری رو میدیدم که هیچوقت متوجه نشدم از کی عاشق مامانش شد و پاسخ تمام سوالاتش در مامان خلاصه میشد؛برای من زنی زیبا بود که شبیه مامانم باشه،پورن استاری جذاب بود که شبیه ترین بدن به مامانو داشته باشه،اخلاق و چشم ها و طرز صحبتی جذاب بود که منو یاد مامانم بندازه!
به خودم نگاه میکردم پسرک بیست و یک ساله و پر از شهوتی که عامل اصلی شهوتش هرروز جلوی چشماش راه میره،نوازشش میکنه،باهاش حرف میزنه،بغلش میکنه و حتی میبوسدش…
ناخودآگاه دستم روی کیرم حرکت می‌کرد اما تو ذهنم خوابی که دیده بودم مرور نمیشد،برگشته بودم به دو سال قبل زمانی که اون عکس روی دیوار اتاق ثبت شد.
آتلیه اشک در سرسبز ترین خیابان تهران اون شب شاهد حضور یک خانواده سه نفره برای ثبت خاطرات بود؛من و بابا و البته مامان!مامان با چند دست لباس اومده بود تا داخل هرعکس متفاوت تر از عکس قبلی باشه تا بعدها تو فامیل کسی بعد دیدن عکسا نگه همش تکراریه که…
وارد شدیم و با یه استقبال گرم از جناب زمان و همسرشون رو به رو شدیم.جناب زمان مرد ۴۵ ساله مودب و خوشتیپی بودن که گویا سن براشون به جز یک عدد هیچ مفهوم دیگه ای نداشت و هنوز که هنوزه استوار و قرص و محکم ایستاده بودند و موهاشون رو از عقب بسته بودند،یه آدم واقعا درست که تک تک کلماتش به جونت میشینه و نگاه کردن بهش باعث میشه تو دلت بگی یعنی منم پیر بشم اینجوری میشم؟
و همسر دلرباشون ایران خانوم که مثل همیشه موهاشون رو رنگ کرده بودن و یکی در میون سفید و سیاه بود البته نه اینکه سیاه ها رنگ باشه!ایران سنی نداشت و ۴۰ سالش بود و این سن وقت سفید شدن مو نبود.ایران خودش موهاشو رنگ سفید میزد تا جذاب تر و شیطون تر از چیزی که بود به نظر برسه.
قدش از مامان کوتاه تر بود،اگه مامان ۱۷۵ بود ایران قدش تقریبا ۱۶۵ بود.چشم و ابروی مشکی و موهای کوتاه و البته نه خیلی پسرونه با یه عینک بزرگ که کاملا طلق بود و دلیلی جز زیباتر کردن این کوره شهوت نداشت.
چند سالی بود که برای عکاسی اینجا میومدیم،ایران دوست مامان بود و به واسطه مامان ما اینجا مشتری شده بودیم.
ایران:چه عجب لیلا بانو!میگفتید گاوی گوسفندی چیزی بکشیم
مامان:عزیز دلم این چه حرفیه ما که همیشه مزاحم هستیم
ایران:چطوری امیرحسین جان خوبی شیطون؟ماشالا بزرگ شدی
من:مرسی ممنونم شما خوب باشی ما هم خوبیم
ایران به جوابم خندید و آروم نزدیک صورتم کرد صورتشو و گفت:هنوزم شیطونی…
بعد این حرفا و حال احوال پرسی ها بابا و آقای زمان رفتن برای عکس های تکی و من و مامان و ایران هم رفتیم برای عکاس های تکی از من و مامان،حالا اینکه چرا من با بابا نرفتم داستانیه که مفصل…
ایران:اووو ببین خانوم چند دست هم لباس آورده
مامان:دیگه عزیزم کارت در اومده
بعد تنها شدن شدن راحت تر و صمیمی تر حرف میزدن،ایران نورهای مخصوص عکاسی رو روشن کرد و مامان گفت:کجا لباس عوض کنم؟!
ایران:خب معلومه همینجا…!
مامان یکم شوک شد و بهم نگاه کرد اما انگار روش نمیشد جلوی ایران بهم بگه برم بیرون و منم آدمی نبودم که بخوام این موقعیت رو از دست بدم و از جایی که نشسته بودم تکون نمیخوردم…
مامانم شالش رو

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


ی که فرصت کردم کیرمو مالوندم.
همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت که ایران بهم نگاه کرد و لبخند زد.مامان یه سری جمله میگفت و می‌خندید و ایران رو تهدید می‌کرد اما از نگاه ایران به من مشخص بود که انگار نمیشنوه حرفای مامانم رو و تمام حواسش به منه!به گوشه چشم بهم فهموند که دوربین ثابت روی پایه رو نگاه کنم منم از جام بلند شدم و رفتم سمت دوربین…دوربین داشت ضبط می‌کرد!مامان لیلام با بالاترین کیفیت نیمه لخت و قمبل کرده در حال ضبط شدن بود،خندید و یهو به مامان گفت:الان ادمت میکنم و شروع کرد به اسپنک زدن به کون مامان؛شق…شق…شق!و قائله رو ختم داد.
از هم جدا شدن و خندیدن،ایران گفت خب دیوونه اون عکس یدونه مثل همون همیشگی هاست دیگه گرفتم!
همون همیشگی ها؟!منظور ایران چی بود
مامان:آخه حالتم خوب نبود
ایران:حالا چک میکنم
ایران:خب آقا امیرحسین بیرون باش که دیگه ما کارا و عکس های زنونه داریم!
اصن نمیفهمیدم چی داره میشه!عکسای زنونه؟
پس چرا هیچوقت چیزی نمیدونستم!یعنی مامان لخت عکس میگیره؟این عکسا کجاست؟!
ذهنم پر از این سوال ها بود که صدای باز شدن در اومد!
در اتاق عکاسی توسط آقای زمان باز شد و مامانم رو نیمه برهنه دید و در زمان حال در حمام باز شد مامانم منو برهنه دید که غرق در خاطره بودم و انگار ساعت ها تو حموم بودم…
از حموم بیرون اومدم و خودمو خشک کردم،اگه براتون سواله که با ورود آقای زمان به اون اتاق چه اتفاقی افتاد فعلا باید منتظر بمونید!
مامان:دو ساعته که من اومدم و تو داخل حموم بودی چیکار میکنی اونجا اخه
من:هیچی داشتم فکر میکردم…
مامان:تو حموم خیلی نباید فکر کنی تهش پشیمون میشی
من:تیکه ننداز حالا داشتم خودمو میشستم
مامان:از شرتت که شستی انداختی سر طناب معلومه!از کی تا حالا تو شرت خودتو میشوری؟والا تا اونجایی که یادمه محل دم و دستگاه جنابعالی رو یا من میشستم یا ماشین
من:حالا این بار گفتم بشورم گیر نده دیگه
مامان:اگه اینجوری کار میکنی که خدا کنه هر روز بیاد
سرخ شدم با این حرفش و رسما و شرعا و عرفا خجالت کشیدم و مامان هم خیلی زود اینو فهمید و بحث رو عوض کرد اما خب باحال بود اینکه مامان داشت درباره اومدن آبم حرف می‌زد برای همین نمیخواستم بحث عوض بشه و با تموم خجالتم گفتم مگه واسه شما نمیاد؟
مامان نگاهم کرد و خندید گفت والا خیلی وقته نیومده اومد میگم سلام رسوندی!
مامان خیلی ریز و سوسکی هم جوابمو داد و هم مثل همیشه یه تیکه ای به بابام انداخت ولی این بار تیکش از نوع جنسی بود و از نوع ارضا نشدنش توسط بابام…
به هر حال جوابی نداشتم و بعد نگاه کردن به ساعت سریع لباس پوشیدم و رفتم بوتیک…
بوتیک برای یکی از دوستام بود که با ۱۷ سال سن خیلی خود ساخته بود و از جیب باباش این بوتیک رو زده بود و من هم هرزگاهی میرفتم اونجا کمکش که تنها نباشه.چند ساعتی اونجا بودیم که مامان زنگ زد و گفت امیرحسین کلید نبردی منم دارم میرم بیرون کجایی بیارم برات که گفتم بوتیک مبینم خواستی بری سر راهت برام بیار.
بوتیک شلوغ شده بود و پر از نوجوون های بود که عاشق ست کردن های لباس های لش و زاپ دار بودن و اونجا بهترین پاتوق برای پیدا کردن لباس هایی که میخواستن بود.هیچوقت یادم نمیره چهره ها و تعدادشون رو…دقیقا ۹ تا نوجوون که حشریت از تمام وجودشون مشخص بود و میشد بوی شهوت رو از چند فرسخی شون احساس کرد.از اونایی که تشنه کس هستند و به هیچکس رحم نمیکنن و فقط آماده اند چیزایی که تو پورن یاد گرفتن رو سر یکی خالی کنن!
مامان لیلا درست تو همون تایم اومد و در بوتیک رو باز کرد،نمیدونم چرا بیرون واینستاد و صدام کنه و خودش اومد.
همزمان با صدای برخورد کتونی هاش روی سرامیک کف مغازه و پخش شدن بوی عطر زنونش داخل بوتیک نگاه پسرا یکی یکی برمی‌گشت سمتش و دهنشون آب می افتد…اونایی که پرو تر بودن اما به بهونه جا به جا کردن کیر و خایه هاشون داخل شلوار کیرشون رو با نگاه به مامانم میمالوندن.شلوار لی مامان کوتاه تر از اونی بود که بتونه مچ پای سکسیش رو پنهون کنه و تنگی شلوارش رون هاشو درشت تر از همیشه نشون میداد.
اومد جلوم و سلام کرد و کلید رو گذاشت و گفت بابات میاد دنبالم میریم خرید شب باهم برمیگردیم،خواستم خداحافظی کنم که سریع تر بره که یهو مبین گفت سلام لیلا خانوم!خوبید؟خوش اومدید
هیچوقت اسم مامان هاتون رو به دوستاتون نفهمونید…
مامان:مرسی پسرم تو خوبی؟مبارک باشه عزیزم ببخش شیرینی نیاوردم ایشالا دفعه بعد
مبین:خواهش میکنم خاله جان بهتر بازم میایید میبینمتون
بعد کلی زبون بازی خداحافظی کردن بلاخره مامانم رفت و مغازه به حالت عادی برگشت ولی واقعا عصبی بودم و دوست داشتم همه اون پسرارو بگام تو همین افکار بودم که مبین دستشو کشید رو صورتم و آروم گفت: کیرم تو کس مامان لیلات!
شوخی اینجوری زیاد داشتیم اما لحن اینبار مبین با همیشه فرق داشت

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


و انگار از ته دلش این حرفو زد.
درست مثل دو سال قبل و آتلیه آقای زمان و ایران خانوم که در باز شد و تو اون وضعیت مامان، آقای زمان وارد شد و خیلی عادی به مامان نگاه کرد و گفت هنوز آماده نشدی که!
باورم نمیشد انقدر عادی بود و مامانم هم عادی تر برخورد می‌کرد…انگار نه انگار که من اونجا بودم برای هیچکدوم مهم نبود؛آقای زمان اومد کنارم دستشو روی سرم کشید و صورتشو نزدیک گوشم کرد و آروم گفت:
لطفا بیرون باش عزیزم!
و…
صبور باشید و تا انتها بخونید و اجازه بدید داستان آروم آروم شکل بگیره…
دو سال از اون روز و قصه هایی که تو آتلیه آقای زمان و ایران خانوم اتفاق افتاد گذشت و این سال ها اصلا به این موضوع فکر نکردم که واقعا اون روز چه اتفاقی افتاد و چه عکسایی گرفته شد…
تمام جملات بالا یک دروغ بود!چطور میشه فکر نکرد؟!
چطور میشه به این که چی بین مامان و اون زن و شوهر گذشته فکر نکرد؟!یعنی سکسی اتفاق افتاده؟کاملا بعیده!چرا باید وقتی من و بابا اونجاییم این ریسک رو انجام بدن؟پس این فرضیه کاملا رده…فرضیه دوم که محتمل تره اینه که مامان عکس های اروتیک گرفته و احتمالا از قبل هم می‌گرفته که انقدر عادی برخورد شد اون روز.
اما سوال مهم اینه که چرا باید همچین عکسایی بگیره؟اون عکس ها کجاست که دو سال بعد از زیر و رو کردن خونه در زمانهایی که تنها میشدم پیداشون نکردم!و چطور میشه به یه آتلیه انقدر اعتماد داشت!
فعلا باید بگذریم چون احتمالا شما دنبال یه سکس داغ در این داستان هستید و نه پاسخ سوالات من…
و اما مامان…زن خوش چهره و نسبتا قد بلندی که همیشه سعی کرده اندامش رو فیت نگهداره و احتمالا شاید سخت نباشه حدس زدنش که باشگاه نمیرفته درست مثل اکثر مامان هامون…
همیشه کم غذا میخورد و مدام جلوی آیینه تیشرت رو بالا می داد و به شکمش نگاه می‌کرد و تمام نگاه پسرش هم می‌شد دزدکی دیدن شکمش!همیشه کم آرایش میکنه در حد یه رژ و شاید همین سادگی صورتش بود که اونو جذاب تر می‌کرد.
ساق های گوشتی و خوردنی پاهاش که در تمام این سال هایی که جلوم راه می‌رفته باز هم برام تکراری نشده و هنوزم وقتی خوابه از دیدنشون لذت میبرم.
مامان:امیرحسین میخوام برم بیرون خونه رو بهم نریزی
رو تخت به صورت دمر خوابیده بودم و پشتم به مامان بود
من:مامان من بیست و یک سالم شده مگه بچم؟
همزمان با این جمله برگشتم و دیدم مامانم پشت به من و جلوی کمد دیواریه و شلوارکش رو پایین کشید!
این اولین بار بود؟!قطعا نه چون از بچگیم جلوم لباس عوض می‌کرد البته به جز سوتین و شرت…
پس چرا همیشه جذاب تر از دفعه ی قبله؟!
هر بار بستگی داشت چقدر خوش شانس باشم و مامان چه شورتی پاش باشه اگه لبه دار بود باید با دیدن سفیدی پشت رون هاش خودمو سیر میکردم اما اینبار شانسم زده بود!
یه شرت زرد که فقط خط بین کون مامان رو پوشونده بود…آب دهنم رو قورت دادم
مامان بدون اینکه برگرده داشت دنبال شلوار می‌گشت
مامان:معلومه که بچه ای دو دقیقه ولت میکنم خونه منفجر میشه…
دستمو روی کیرم گذاشتم و از روی شرت میمالوندمش و چشمامو از روی کونش برنمیداشتم دو تا لپ کون تپل از کنار شورت بیرون زده بودن،با گوشیم چند تا عکس گرفتم و گوشی رو کنار گذاشتم نمیخواستم حرف رو تموم کنم تا شاید اینجوری دیر تر برگرده
من:من اصلا از روی تخت تکون میخورم که بخوام خونه رو کثیف کنم؟
کیرمو آروم میمالیدم و به کونش خیره شده بودم به اون شرت لعنتی هم تو دلم فحش میدادم که اگه اونجا نبود میتونستم کون مامان رو کامل ببینم.
حالا مامان در چند متری من قرار داشت و من داشتم کیرمو پشتش میمالوندم اما این برام کافی نبود…
کیرمو از تو شورت اروم در اوردم و دوباره با گوشی عکس گرفتم جوری که کیرم و کونش تو یه قاب بیفتن
مامان:واااای این شلوار من کجاست؟!
بمب!مامان برگشت و چیزی که نباید میدید دید!
هیچ فرصتی برای اینکه خودمو جمع کنم و کیرمو تو شرت کنم بهم نداد همه چیز کاملا سریع پیش رفت و تنها شانسی که آوردم این بود که گوشی دستم نبود…
مامان:وا این چه وضعیه!
من تقریبا به تته پته افتاده بودم نمیدونستم دقیقا باید چه غلطی کنم و چی بگم
مامان:با تو ام میگم چرا انداختی بیرون؟!
من:اع راستش دلم میخواد بکنمت مامان!
خب حقیقتا این چیزی بود که دوست داشتم بگم ولی اینجا دنیای پورن هاب نیست و زندگی به صورت پورن هاب گونه پیش نمیره پس بهتره یکم بیاییم عقب و واقعیت رو بخونیم‌.
مامان:با تو ام میگم چرا انداختی بیرون؟!
من:هیچی بابا یه دقیقه اومدم ببینم زخم شده یا نه اخه میسوخت
مامان:میسوخت؟کجاش میسوخت؟
من هیچی نبود توهم زدم فکر کنم
مامان همچنان پاهاش لخت بود و داشتم از دیدن پاهاش لذت می‌بردم و نکته طلایی اینجا بود که من شوک شده بودم و کیر منم هنوز بیرون بود و مامان هم پرو پرو بهش نگاه می‌کرد.
مامان:خب پس اگه کاری باهاش نداری بفرستش خونش
جفتمون

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


یوش به خودم اومدم و ازش جدا شدم…
داریوش:به به آقا امیرحسین چرا یه سر به ما نمیزدی بی معرفت!
من:ببخشید تورو خدا درگیر بودم…
داریوش:اوکی حالا وقت برای حرف زیاده با ایران صحبت کن من باید برم زود برمیگردم
رفت و منو ایران هم رفتیم تو اتاق مدیریت و همزمان تابلو باز است رو برگردوند و بسته است رو پشت در گذاشت!قراره بهم بده؟!معلومه که نه…
ایران:خب امیرحسین…مامانت خوبه؟!
بالاخره رسیدم به جایی که منتظرش بودم
من:بله مرسی سلام میرسونه
ایران:غلط کردی اون اگه بدونه اومدی پیش من کلتو میکنه چه برسه سلام برسونه
من:نه بابا نگید…شما که صمیمی بودید
ایران:صمیمی بودیم الان که نیستیم
من:چرا چی شد؟
ایران:مفصل ولش کن
ایران:خب پس دوس داری با مامانت سکس کنی؟!
من:الکی بود اون خاله همینجوری حوصلم سر رفت تو گروه ها میچرخیدم
ایران:با من راحت باش
من:به خدا راست میگم
ایران:حیف شد…کلی عکس از مامانت بود که بد نبود ببینی ولی میگی دوست ندارم
همونجا متوجه شدم که عکسایی که دو سال دنبالشون بودم رو میگه اما باید چیکار میکردم؟!اگه می‌گفتم آره آبروم می‌رفت اگه میگفتم نه عکسارو بهم نمی‌داد
من:راستش دوس دارم ببینم عکسارو دو ساله کنجکاوم که مامانم چه عکسایی گرفت اون روز که من رفتم بیرون
ایران:خب پس راستشو بگو
من:راستش همونه که شما میدونید آره دوست دارم
ایران:حقم داری مامانت کس خوبیه!
خجالت کشیده بودم و سرخ سرخ بودم…
ایران:بیا کنار من پشت میز بشین!
یه صندلی خالی کنارش بود بدون حرف زدن بلند شدم و روش نشستم…
شروع کرد سرچ کردن تو فایل هاش و اسم لیلا رو سرچ کرد و اولین آلبوم رو باز کرد! رمز داشت و رمزش رو وارد کرد و بمب…
نزدیک ۴۰ ۵۰ تا عکس باز شد که قبل کلیک کردن روش و با همون فرمت کوچیک هم می‌شد فهمید که مامانم و لباس هم تنش نیست!
صفحه مانیتور رو چرخوند سمت خودش و بهم گفت اعتراف کن اگه میخوای ببینی
من:به چی؟!
ایران:به جنده بودن مامانت!بگو مامانم جندست
من:این چه حرفیه خاله زشته
ایران:خفه شو و هرچی میگم گوش کن یا همین الان برو بیرون و حسرت دیدن عکسارو با خودت خاک کن
با یه صدای آروم گفتم مامانم جندست
ایران:نشنیدم؟!بلندتر بلندتر
بلند تر از دفعه قبل گفتم مامانم جندست
دوتا کلیک کرد و یه عکس رو باز کرد و مانیتور رو برگردوند…
مامانم با یه شورت و سوتین قرمز روی مبل سلطنتی آتلیه نشسته بود و پاهاشو روی هم انداخته بود…
رژ قرمز مکمل خوبی برای شورت و سوتینش بود و دیگه هیچی تنش نبود و کاملا لخت بود!حتی هیچ کفشی پاش نبود و قوس زیبای پاهاش و انگشت هایی که روی زمین به سمت دوربین خم شده بود و لاک قرمز خورده بود حتی تو همون لحظه هم کیرمو راست کرد!این زیبا تر از هر پورن و فیلم و عکسی بود که دیده بودم!می‌شد ساعت ها باهاش جق زد…
ممه های مامان به بلوری ترین شکل ممکن نمایان بود و تنها چیزی که سوتین پوشونده بود نوک سینه هاش بود،تمام حجم ممه هاش با بالاترین کیفیت جلوم بود و داشتم از تماشاش لذت می‌بردم.
مانیتور رو دوباره برگردوند…آب دهنمو قورت دادم
من:میشه باز ببینم؟!
ایران:میبینی مادر جندت رو چجوری تو عکس دلبری میکنه؟!تویی که پسرشی این عکس رو ندیده بودی اما ما دیدیم و هنوز هم می‌بینیم!
ما؟منظورش از ما کی بود؟!یعنی…
اینا مهم نبود دوست داشتم بقیه عکسارو ببینم پس دوباره خواهش کردم…
ایران:شرط داره…
من:چی؟!
یکی از پاهاشو آورد بالا و روی پام گذاشت…
ایران:درش بیار!
من:چی رو؟!
ایران:کفشامو توله سگ
پشمام ریخته بود…نمیدونستم قراره چی بشه و از طرفی شهوت جلو چشممو گرفته بود اما نه شهوت برای زنی که جلوم بود شهوتی که حاصل دیدن عکس مامان بود…
کفش هاشو دراوردم…
ایران:لیس بزن جورابامو…
بدون هیچ حرفی سرمو آوردم پایین ولی قبل رسیدن زبونم به جوراب هاش
ایران:اینجوری نه بشین رو زمین بعد
نشستم رو زمین درست زیر پاهاش
ایران:بو کن
اون یکی پاشو خودش از کفش درآورد و جفتشون رو بالا آوردم و با دستام گرفتمشون و عمیقا بو کشیدم
ایران:بیشتر بیشتر
نفسم بالا نمیومد و فرصت و نفس کشیدن بهم نمی‌داد و تند تند بو میکشیدم
ایران:لیس بزن
جوراب های سفید ایران که از صبح توی کفش بود بعضی جاهاش یکم سیاه شده بود و کمی عرق کرده بود
زبونمو روش کشیدم و چند باری از انگشت ها تا مچ رو بالا پایین کردم…
ایران:درشون بیار
دستامو بردم سمت لبه جوراب هاش
ایران:با دست نه با دندون توله سگ
تعجب کردم و یکم برام سخت بود ولی چاره ای نبود و کامل سرمو پایین اوردم با دندون جوراب هاشو کشیدم و با بدبختی درشون آوردم و شروع به بوسیدن پاهاش کردم و تمام قسمت های پاهای کوچیکش رو پر از بوسه کردم.
زبونمو از روی لاک های سفیدش شروع به حرکت دادن کردمو و تمام روی پاش رو خیس از آب دهنم کردم و حالا نوبت کف پاهاش بود.خودش پاهاشو بالا آورد تا کارم راحت تر پیش بره.کف پاهاشو بوسیدم و شروع به

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:45


خندیدم و اونجا بود که فهمیدم هنوز بیرون مونده و سریع کیرمو کردم داخل و مامان برگشت و شلوارش رو پیدا کرد و همون پشت به من پاش کرد اما انگار تغییری تو حرکاتش احساس می‌کردم.
همه چیز حوالی مامان کند شده بود و به طور غیر عادی ای شلوارش رو آروم آروم پاش کرد،یه پاشو داخل کرد…مکث!یه پای دیگش…مکث!یکم کشید بالا…مکث و یهو خم شد تا از زیر کمد دیوار جورابش رو برداره!چند درصد از آدما وسط شلوار پا کردن خم میشن دنبال جوراب؟!
وقتی خم شد و شاید بیست ثانیه تو اون حالت موند تازه متوجه بزرگی کون مامان شدم!یه زن کاملا پخته که بدنش در اوج کوه شهوت و هوس قابلیت جذب هر پسر نوجوون و جوونی رو داشت…یه حجم کون بینظیر و رون های گوشتی که بهم چسبیده بودن و…
شلوارشو که پوشید برگشت سمتم…
هنوز فضا کمی خنده و شوخی داخلش از اتفاقی که افتاده بود مونده بود
مامان با خنده گفت دیگه نمیسوزه؟!
من:حالا انقدر بگو تا خجالت بکشم خب احساس راحتی کردم باهات تو بودی درآوردم نگاه کردم میتونستم صبر کنم بری بیرون
مامان:کیر همه وقتی میسوزه بزرگ میشه؟!
شوک،مات و مبهوت چیزی که شنیده بودم،بودم!
اولین باری بود که مامان میگفت کیر…اصلا اولین باری بود که تو خونمون این کلمه رو می‌شنیدم!
مامان لیلام که همیشه با لباش اسممو صدا می‌کرد همیشه با لباش میگفت بیا ناهار همیشه با لباش میگفت کجایی حالا با همون لبا گفت کیر!
اما تو این لحظه این مهم نبود…در برهه ی حساس کنونی در خانه ای در خاورمیانه و در اتاقم مامانم به صورت کاملا تیکه وار بهم فهموند که چرا کیرت راست بوده!
من:آقا چرا از این بحث نمی گذریم؟!
مامانم خندید و گفت حالا حالا ها ولت نمیکنم
لباس و مانتو رو برداشت و رفت اتاق بغلی،همیشه لباس هم جلو خودم عوض می‌کرد اما اینبار فکر کنم ناراحت شده بود و فهمیده بود…
چند روزی از اون ماجرا گذشت…
داخل تلگرام گاهی برای ارضا شدن تو گروه های مامان و اینجور چیزا میچرخیدم و عکس های مخفی بقیه رو نگاه میکردم…به طور کلی علاقه به مامان برای بعضیا بیماریه اما برای بعضیا یک عشق کامل به اولین زن و مهم ترین زن زندگیشونه و من کارشون یا بهتره بگم کارمون رو رد یا تایید نمیکنم.
یه روز تو همین گروه ها بودم که یکی اومد پی وی و بعد سلام و اصل دادن و اینا گفت که بیغیرت رو مامانش و منم در اوج شهوت کاملا عقل رو کنار گذاشته بودم و گفتم منم دوس دارم با مامانم سکس داشته باشم…
خب باید بگم گاهی زندگی به شما فرصت جمله دوم رو نمیده و در همون جمله اولی که میگید بگاتون میده!
اون:مخصوصا اگر اون زن لیلا باشه!
من رسما پشمام ریخته بود متوجه شدم که کسی که باهاش چت میکنم منو شناخته
اون:خوبی امیرحسین؟!
خاله ایرانم
من:ایران خانوم؟!آتلیه؟
اون:آره عزیزم
اوه اوه چه گندی زده بودم!صمیمی ترین دوست مامان چیزی رو فهمیده بود که هیچ جوره نمیشد جمش کرد!
آب دهنمو قورت دادم یه نفس عمیق کشیدم و تا ده شمردم و بعدش متوجه شدم تمام این روش های روانشناسی کسشره!وقتی ریدید رسما نمیشه کاریش کرد
گوشیم زنگ خورد!
بدون فکر جواب دادم چون میدونستم جواب ندادن بدتره،خوبیش این بود که دوست صمیمی مامانم بود!بله بود تا دو سال پیش ولی بعدش نفهمیدم چی شد که دیگه رابطه نداشتیم باهاشون‌.
من:بله
ایران:خاله چرا جواب نمیدی
من:ببخشید نتم قطع شد
ایران:انقدر دلم برات تنگ شده فردا بیا پیشمون
من:فردا؟!اع اه…اع…
ایران:اع اع نکن فردا منتظرتم ظهر بیا ناهار
من: فکر کردم فکر کردم فکر کردم…چشم!
همون کوچه همون درخت ها و همون مغازه قدیمی که انگار فقط یه رنگ خورده بود…هنوزم برام جذاب بود اون مغازه کلی خاطره داخلش داشتیم!
من:سلام…
هیچکس جواب نداد و هیچکس نبود که جواب بده
من:خاله ایران؟آقا داریوش؟
ایران:الان میام امیرحسین دو دقیقه آروم بگیر دارم عکاسی میکنم
هوف!حداقل از صحبت هاش مشخص بود که فضا اونقدر ها هم بگایی نیست و احتمالا قراره با چندتا نصیحت کارو تموم کنه…
بلاخره اومد…
یه عینک جذاب دسته سبز یه لباس شلوار سبز و یه کفش مشکی،موهاش هنوزم کوتاه و پسرونه بود اما چشماش…چشماش هنوزم آدمو قورت میداد و بدنی که انگار نه انگار دو سال پیرتر شده!ممه هاش داشت لباسش رو جر میداد تا بیرون بزنه و گردن و بالای ممه هاش برهنه بود و رنگ شکلاتی تنش تورو مجبور می‌کرد صدها بار تمام اون قسمت هارو داخل ذهنت لیس بزنی!
سکس با مامان و مامانم مال من شد و مامان لیلا همه داستان های منه خوشحالم که برگشتم حمایت فراموش نشه ۴۰۰ لایک شد ادامه میدم
همدیگرو بغل کردیم و نسبتا هم طولانی شد این بغل کردن،از طرف اون برای این طولانی شد که دلتنگ بود و میخواست باهاش احساس صمیمیت کنم و از طرف من طولانی شد چون ممه هاش قشنگ چسبیده بود به سینه هام و داشتم از نرمی سینه هاش و دستایی که روی کمرش و پهلو هاش میکشیدم لذت می‌بردم.
با صدای سرفه شوهرش دار

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:44


آرزوی سکس با خواهرانم

#تابو #خواهر

من داستان نمیگم میخوام بگم از بچگیم ابجیام جلوم لباس عوض میکردن و این برامن همیشه جذاب بود و اتاقمون ۳ تایی مشترک بود وتخت نداشتیم رو زمین می خوابیدیم از بچگیم با هم
یکیشون ۸ سال یکی ۱۴ سال بزرگ تره و از بچگیم
پاهاشون پابند بود و پابند میزدن وقتی کسی نمیدونست چیه این کار.
منم بچه بودم نمیدونستم البته
هرچی بزرگ تر میشدم بهشون حس پیدا میکردم و هیچ وقت شورت پام نبود و هر وقت ساپورت خونگی میپوشیدن
دولا راس میشدن
شرتشون حسابی کیرمو بیدار میکرد و اونام میفهمیدن
تا یه شب وقتی خواب بودم منو یکی از خواهرام سرمون یه طرف بود اون یکی خواهرم برعکس بود و پاهاش سمت صورتم بودش
داشتم میخوابیدم ک حس کردم یه چیزی اومد زیر پتو سمته پاهام ولی خب بعدش فهمیدم دسته خواهرم سمیرا هستش ک اومده زیره پتو و خوابیدم اونم کاری نکرد
تو خواب حس کردم پاهام داره خیس میشه انگشتام
چشمامو باز کردم دیدم سمیرا کلا زیر پتویه منه پتو خودشم انداخته رومون ک بزرگ تر بشه پتو
و داره انگشتم رو لیس میزنه و پاهاشو آروم با بدنم و صورتم میماله من کلا نمیدونستم چیه ولی همیشه ارزوم بود پا های خواهرامو بو کنم و بوس کنم ولی چون سمیرا داشت خودشم میخورد پاهامو
ناخواسته سیخ کردم و چون بغلم بودش سیخ شد از رو شلوار جلو کصش و لایه پاش بود اول فکر کردم بالشت بینمونه و یه فشار دادم با کیرم ک حس کردم ناله کرد و کیر از رو شلوارم سیخ سیخ رفت لایه پاهاش و متوجه شدم قشنگ کنارمه بدنش و خیلی با
نفس نفس و ترسو استرس از پریا خواهرم ک بغلم خوابه پاهای سمیرا رو بوس کردم و اولین بوسم صدای بلندی داد و پریا از پشت منو بغل کرد ک ببینه چیشده دستش رفت سمت کیرم ک سیخ بود و سمیرام کصش با سر کیرم تماس داشت هنوز دستش خورد به کیرم و کص سمیرا یهو دره گوشم گفت چیکار میکنی ک و تا اومدم بگم هیچی دستشو کرد تو شلوارکمو کیرمو گرفت تو دستش و دستش به کص سمیرا میخورد ولی اون انگار نترسیده بود و عقب نمیرفت اومد جلو تر و با مالیدن سره کیرم کص سمیرارم لمس میکرد منم کیرم حسابی گنده شده بود و با امنیت زیاد داشتم پاهایه سمیرارو میخوردم ک حس کردم شلوار سمیرا داره در میاد و شلوارک منم در اورد خودش و پتو هامونو زد کنار و بدون شلوار تو تاریکه رفت در اتاقو بست اروم قفل کرد و برگشت و پریارو بوس کرد و گفت دیدی میتونیم با داداشمون باشیم با پسرایه غریبه دوست نباشیم اصلا ک من یهو تعجب کردم و یه پتو کشید رو سه تاییمون و پریارو هم شلوارشو در اورد و تو بغل هم پاهامونو بین هم لایه هم انداخته بودیم و من کیرم سرش دقیقا جلویه کص پریا بودش و حس کردن داره کیرم خیس میشه دست زدم به کیرم دیدم خشکه والی پام خیسه ابجیم گفت چیه گفتم پاهام خیسه گفت انقد خوشگله قبله اینکه بوخورمش داره ازم اب میاد برات داداشی منم واقعا نمیدونستم چی بگم از م
پشت سمیرا پاهاشو به پاهام میکشید و گردنمو لیس میزد واز این طرف پریا منو به سمت کصش هدایت میکردش ک دیگه دیدیم خودش داره کیرم میماله به اب خودش و خیسش میکنه و داره بین کصش بالا پایین میکنه
دلتون نخواد وقتی خودشو هول داد سمتم و رفت تو کصش سره کیرم همونجا احساس کردم یه ادم دیگه ای شدم و بهترین ابجی دنیارو دارم من ک برامن داره کصش خیس میشه بقیشو خیلی زود میگم اگه لایک کنید داستان نیستش یه رابطه واقعیه
نوشته: همون ک میگفت پولا پک

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:44


اولین بار پاهای محدثه رو میدیدم پاهای سکسی با انگشت های کشیده و قوص فوقالعاده پاش اون ناخن های گرد و صاف بدون لاکش داشت برق میزد چند لحظه محو پاهاش شدم به خودم امدم محدثه گفت بجنب دیگه چرا شروع نمیکنی من مثل آدم تشنه ای که بهش میگفتن آب بخور یه چشم به روی چشمم گفتم شروع کردم پای چپش رو گرفتم دوباره از انگشتاش شروع کردم از کوچیکه کل انگشتش رو میکردم تو دهنم هم لیس میزدم هم میک هم خود انگشتش رو هم لای انگشتش انگشت هاش رو دونه دونه دوتا و حتی سه تا یا چهار تا با هم میکردم تو دهنم میک و لیس میزدم شصتش رو هم لیس زدم کامل کردم تو دهنم میک میزدم بعد انگشتاش رفتم سراغ کف پاش محدثه پاش رو بالا گرفت تا بتونم کف پاش رو لیس بزنم منم شروع حسابی لیس زدن زبون کشیدن رو تمام کف پاش زبونم رو میکشیدم روی قوص کف پاش بعد کف پاش رفتم سراغ پاشنه پاش پاشنه پاش رو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن و لیس زدن و گاز گرفتن و دندون کشیدن بعد رفتم سراغ پای راستش اونم مثل پای چپش از انگشتاش شروع کردم کامل تا شصتش بعد کف پاش بعد پاشنه پاش بعد لیس زدن کامل پای راستش محدثه که به پهلو خوابیده بود به شکم خوابید پشت به من که پاهاش روبه روم باشه منم دوتا پاهاش رو چسبوندم به هم شروع کردم هم تمام انگشتاش رو دونه به دونه خوردن لیس زدن و میک زدن همینجوری زبون از کف پاهاش تا پاشنه پاهاش همینجوری ادامه می‌دادم با زبونم میرفتم بالا میومدم پایین جفت پاهاش خیس خیس شده بود یه لحظه گفتم بزار ببینم ساعت چنده دیدم شده ۵:۱۳ وای خاک به سرم شد درسام موند سریع از جام بلند شدم گفتم وای باید برم درسام دیر شد از محدثه تشکر کردم پاهاش رو بوس کردم و رفتم موقع رفتن محدثه گفت اون کاری رو که بهت سپردم رو یادت نره گفتم نه خیالت راحت رفتم خونه شلوارم از شدت آبم خیس خیس شده بود موقع فوت فتیش با محدثه ۲ بار ارضا شده بودم سریع پریدم حموم خودم رو شستم بعدش تا شب نشستم پای درسام از اون روز به بعد هر وقت زمان و مکان مناسب بود من با محدثه فوت فتیش میکردم بعضی وقتا من میرفتم خونشون بعضی وقتا هم اون میومد خونه من برای فوت فتیش و حتی بعد اینکه من مدرکم رو گرفتم و از اون خونه رفتم هم بازم با هم در ارتباط بودیم و بعدا برای دانشگاهی که میرفت دنبال جا بود مثل من که نزدیک دانشگاهش باشه خوشبختانه یه واحد نزدیک محل ما اجاره کرد و من محدثه دیگه نزدیک هم بودیم و هر وقت اوضاع اوکی بود باهاش فوت فتیش میکردم و باز هم جوراباش رو براش میشستم و میبردم خب دوستان این بود از داستان من امیدوارم خوشتون امده باشه خداحافظ.
نوشته: مانی

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

17 Nov, 12:44


تو چشمی در نگاه کردم که مطمئن بشم سوتی نمیدم مثل سری قبل که بله محدثه همراه مامانش از خونه زدن بیرون و رفتم از پشت پنجره خونه هم دیدم رفتم خیالم راحت شد در رو باز کردم رفتم سمت جا کفشی با دقت توی کفش هاش رو نگاه میکردم که و دست مینداختم که توی جفت راستی یکی از کتونی سفید هاش بودم تا دیدم کاغذ هارو کتونی سفیدش رو برداشتم دوییدم تو خونه اول از همه کاغذ رو نگاه کردم ببینم چی نوشته.
آره مطمئن باش کسی متوجه نمیشه البته اگه همینجوری خوش خدمتی کنی یه جایزه دیگه هم برات گذاشتم بابت هر کاری رو که درست انجام بدی دیدم یه جوراب ساق بلند خاکستری هست گفت خودت میدونی دیگه چیکار کنی بعدشم از این به بعد دیگه نه من نه تو توی کاغذ هیچی ننویسیم بیا به این آیدی مال تلگرامم هست اونجا بهت همه چی رو میگم.
منم اول از همه سریع آیدی تلگرامش رو زدم تو گوشیم بعد کاغذش رو مثل همیشه پاره کردم ریختم تو سطل آشغال دیگه بیخیال بو کردن کفش هاش بودم دیگه فقط کفش هاش رو دستمال می کشیدم و یه راست میرفتم سراغ جوراب هاش همین روال ادامه داشت و هر سری میرفتم سراغ کفش هاش محدثه جوراب های مختلفش رو برام میفرستاد از جوراب مچی سفید و ساق بلند جوراب پارازین مشکی و جوراب کالج و همین قضیه ادامه داشت تا یه روز تو تلگرام براش نوشتم.
محدثه خانوم پس کی میتونم پاهاتون رو لیس بزنم.
سین کرد اما جوابی نیومد تا بعد چند دیقه برام نوشت.
بهت خبر میدم.
چندین روز گذشت دیدم برام نوشته.
مادرم میخواد ساعت ۳ بره خونه خالم منم بهش گفتم
میخوام درس بخونم نمیام خودت برو قراره شب بعد شب با بابام برگردن واستا بهت خبر بدم کی بیای.
منم کارهام رو انجام دادم درس هام رو خوندم البته نصفش رو نهارم رو خوردم ساعت ۳ شدم بعد چند دقیقه دیدم صدای مادر محدثه داره میاد داشت کفشش رو می‌پوشید داشت به محدثه میگفت محدثه دیگه تکرار نمیکنم مواظب خودت باش تا بیاییم محدثه داشت میگفت مامان بچه نیستم که بعد خداحافظی کردن منم صبر کردم یه نیم ساعتی گذشت دیدم از محدثه پیام اومد گفت.
میتونی بیای
داشتم از استرس میمردم از خونه امدم ‌بیرون دمپایی هام رو پوشیدم رفت سمت در محدثه اینا باورم نمیشد داشتم چیکار میکردم کجا داشتم میرفتم باورم نمیشد نزدیک در شدم زنگ در رو یه چند ثانیه زدم دستام داشت می‌لرزید چند لحظه بیشتر طول نکشید محدثه در رو باز کرد خودش بود مثل همیشه با همون چادر و تیپ محجبه مشکیش یه جوراب پارازین رنگ پا پاش بود از این بدون کفه ها گفت بیا تو دمپاییت رو هم بیار داخل رفتم داخل محدثه در رو بست گفت من میرم اتاقم دمپاییات رو بزار اینجا و بیا منم‌ دیدم یه گوشه از خونشون کنار دیوار موکت نداشت دمپاییام رو گذاشتم اونجا راه افتادم آروم آروم سمت اتاقش از پذیرایی رد شدم سمت راست خونه ۲ تا اتاق بود سمت چپ هم‌ دستشویی حموم بود از اتاق اول رد شدم که درش بسته بود اتاق دوم درش باز بود محدثه روی تخت دراز کشیده بود با همون چادر و لباس هاش و جوراب های رنگ پای بدون کفه اش رفتم داخل اتاق محدثه گفت بشین چهار زانو بیا منم همین کار رو کردم
چهار دست و پا نزدیک تختش شدم نشستم رو زانو هام بهم گفت آفرین بعد پاهاش رو گرفت جلوی
صورتم گفت بیا جایزه ات رو بگیر منم گفتم چشم دماغم رو نزدیک کردم شروع کردم به بو کشیدن وای چه بوی تند عرقی میداد محدثه با خنده میگفت چیه بو میده ها اذیت میشی گفتم نه اتفاقا خیلی هم خوبه محدثه هم میخندید و میگفت ۳ هفته ای بود داشته این جوراب هارو میپوشیده منم اول شروع کردم مالیدن پاهاش یه چند دیقه پاهاش رو مالیدم یه پاش رو میمالیدم یه پاش رو هم دماغم رو میکشیدم همه جاهای پاش بوس میکردم یکی رو میمالیدم یکی رو هم بوس میکردم فقط پاهاش رو با هم عوض میکردم بعد مالیدن پای چپش رو گرفتم محدثه گفت هم پاهام هم جورابام رو میخوام کامل لیس بزنی تمیزشون کنی منم گفتم به روی چشمم شروع کردم از نوک انگشتش بوس کردم روی پاش رو تا بالای جورابش دوباره همون رو بوس کردم دوباره برگشتم به نوک جورابش از نوک انگشت شصتش شروع کردم بوس کردن رفتم تا انگشت کوچیکش بعد بوس کردن انگشت کوچیکش رو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن لیس زدن از رو جوراب مزه عرق جورابش تو دهنم حس میکردم همینجوری انگشتاش رو دونه دونه از کوچیکه ادامه دادم تا شصتش شصت پاش رو کردم تو دهنم تا تونستم میک زدم لیس زدم بعد شروع کردم زبون کشیدن لیس زدن کف رو و پاشنه جورابش بعد اینکه همه جای جورابش رو لیس زدم رفتم سراغ پای راستش اونم مثل پای چپش از انگشتاش شروع کردم بعد لیس زدن کف و رو پاشنه پاش بعد دست انداختم جوراباش رو از پاش در آوردم بهم گفت جوراب هارو ببر بشور بعدا که میای بیارشون منم گفتم چشم روی چشمم جوراب های خیسش رو گذاشتم تو جیب شلوارم وای حالا نوبت پاهای محدثه بود باورم نمی‌شد داشتم برای

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:35


گروه فروش فیلم+۱۸
فروش فیلم سوپراهایکه توایران کم یاب هستن وفقط خریداری شدنیه

https://t.me/+IvzGwTADk245NDk0

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:35


https://t.me/sinmayfilm

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:35


¶Ξ……Ξ کانال بزرگ سال+۱۸ …ـ…Ξ¶
کانال اشتراکی فیلم.گیف عکس.شرایط کانالومیخوای بدونی به ایدی زیرپیام بدید.
----‐------------------------------------------------------👇👇👇👇

👉@Esiiii64👈
----------------------

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020
زاپاس داستان کده

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


م برقصم راستی توام بیا برقص چرا نشستی برا نشستن اومدی؟
خوب نه اخه تنهام شما افتخار میدی ؟
مهتاب دستمو گرفت و گفت بیا بریم
رفتیم یکم رقصیدیم البته همه میرقصیدن کم کم با هم راحت تر شدیم
اومدیم نشستیم پاشدم مهتابو بردم حیاط و حیاط اروم تر بود یه دونه سیگار روشن کردیم و شروع کردیم کشیدن …
به مهتاب گفتم ببین مهتاب من پسر لات و فلان نیستم واقعا ازت خوشم اومده نمیخوای اشنا شیم واقعا؟
مهتاب گفت ببین منم ازت بدم نیومده خودم هم سینگلم ولی میدونی که من ترنسم اعتماد کردنم سخته
منظورشو دقیقا نمی فهمیدم خوب باش که چی ؟
البته واقعا از دور عین دخترا بود و قیافشم مو نمیزد با دخترا خیلی سخت میشد تشخیص کامل داد
گفتم خب که چی ؟عشق عشقه منم خوشم اومده .یعنی منظورت اینه حس پسرونه داری ؟یا مثل دوستت تیپ پسرونه میزنی؟ یا میترسی نشه ازدواج کنیم؟
مهتاب خندید و گفت ازدواج…اووووووووووووو…کو تا ازدواج…نه بحث اونارو نکن. ببین من ترنس هستم با حس دخترونه هنوز نه عمل کردم نه چیزی فقط یکم ژل زدم و یه دوره قرص هورمونی خوردم
ولی اگه میخوای آشنا شیم باشه .شمارمو بزن حرف میزنیم
خوشحال بودم شماره رو نوشتم درسته مست بودیم و خوب ادم تو مستی مهربونم میشه ولی همه چی عالی بود
موقع برگشت هر سه تا دوست رو سوار کردم و اول اون دوتا رو رسوندم.)(البته مهتاب با دوستش کلی کلنجار رفت و حرف زد که اونم اجازه داد با من تنها بره چون دوستش اجازه نمیداد) و منو مهتاب الان تو ماشین تنها بودیم شب ساعت 2 بود سوت و کور داشتم دیوونه میشدم …دیگه طاقت نیاوردم ماشین نگه داشتم زود مهتابو بغل کردم لبام گذاشتم رو لباش و شروع کردیم از هم لب گرفتن یکم فداش شدم و گفتم که عاشقش شدم فضا خیلی رمانتیک شده بود
ماشین روشن کردم و را افتادیم مهتاب یجور حشری به سمت من نشسته بود و نگام میکرد چشماش کاملا مست بود خودشم میگفت که مسته .اروم دستم گذاشتم رو کیرم و شروع کردم مالیدن و به مهتاب نگاه میکردم آروم دست مهتاب برداشتم گذاشتم رو کیرم …چیزی نگفت شروع کرد به مالوندن و اروم دکمه شلوارم باز کرد شلوارم تا زانو دادم پایین شرتمم دراوردم تا زانو یکم صندلی رو دادم عقب .اروم میروندم و گفتم مهتاب توام برام بخور
شب بود چیز زیادی نمی دیدم جز حسی که داشت دیوونم میکرد .چرخش لبای مهتاب دور کیرم ساک زدنش برام .منم دستمو از بغل برده بودم و کونشو میمالوندم و اروم اروم ابم اومد و زود دستمال حاضر کردم ریختم تو دستمال
مهتاب جونم مرسی اوففف مردم چطور بود ؟
تو مستی خیلی میچسبه ولی… گفتم ولی چی چیزی شده؟عرق کرده بود بد مزه بود؟
نه نه بیخیال
گفتم مهتاب بگو دیگه گفت هیچی سایزت کوچیکه یکم؟
یه لحظه خجالت کشیدم خوب راست میگفت فکر کن قدت 190 باشه دستات به اون بزرگی و کشیدگی کیر 14 سانتی خوب گم میشه تو دستاش
گفتم خوب اخه این مدل نشستن و استرس و رانندگی و تو توی شب چه دیدی کوچیکه؟
مهتاب گفت ندیدی می فرستادم ته گلوم و می رفت از اینجا میگم
گفتم اهان یعنی کیر گنده یعنی کیری که نره تو حلق؟
چرا میره ولی نصفش میمونه بیرون و خندید …
گفتم خوب چه خبره نرماله دیگه تو نترس من با همین خیست میکنم
رضا نصف شبی حشریم کردی اینجور نگو موقعیتش نیست
گفتم میخوای برات بخورم توام اروم شی ؟زیاد که دیر ارضا نیستی ؟
مهتاب گفت نه اونقدرا هم نه ولی میترسم ببینی و رنگت بپره
گفتم توام اینجور میگی منو دیوونه میکنی ها بیار ببینم چی داری خانوم کیر دار …دکمه شلوارشو باز کرد اصلا هیچی معلوم نبود خندیدم و گفتم پس حتما 10.9 سانته و داشته شوخی میکرده …یهو باسنشو آورد بالا یکم بلند شد و دستش انداخت زیر و وسط پاهاش و شورتش کشید بالا یه شورت طوری پوشیده بود زیرشم یه چیزی پوشیده بود من نفهمیدم چی بود .دست که کشیدم نگو کیرشو داده پایین شورتشو کشیدم پایین .با دستش شورتشو نگه داشت تاریک بود خیلی ضعیف میشد دید .دستو گرفتم کشیدم تا ته کیرش بعد به حالت جق کردن تا سر کیرش دستمو دور کیرش آوردم بالا
شاید همه این کارا 10 ثانیه هم طول نکشید ولی یه لحظه خشکم زد اون لحظه به نظرم خیلی بزرگ اومد خیلی هم کلفت
چراغو زدم …باور کنید توی فیلم پورن دقیقا یه ترنس بود که کیر خیلی بزرگ و کلفتی داشت که پورن استار بود من دوست داشتم و نگاه میکردم باور کنید انگار کیر اونو پیوند زده بودن بهش …اولین بار بود کیر به اون کلفتی و به اون بزرگی می دیدم …گفتم مهتاب این چند سانته دختر ؟
مهتاب گفت من که گفتم بهت 19 سانته
یادمه دوران دبیرستان یک نفر گفت هرکس قدش بلند باشه همزمان دستاش کشیده باشه مخصوصا انگشتای دستش و رون پاهاش کشیده باشه صدرصد تو پسرا کیرش خیلی بزرگ میشه دقیقا انگار تو چند ثانیه اون حرف برام تداعی شد
زود خم شدم با دستم کیرشو گرفته بودم و دهنم تا بیخ باز کردم تا بره تو دهنم …خدایا تو دهنم جا نمیشه این بخو

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


ترنس کیرکلفت (۱)

#عاشقی #ترنس

سلام دوستان اسم من رضاست و 25 سالمه و این اتفاق و ماجرایی که میخوام تعریف کنم تقریبا 1 سال پیش برام رخ داد اول یه بیوگرافی بدم از خودم 180 قدمه 78 حدودا وزنه منه جثه نرمال و استخوان بندی کوچیکی دارم کم مو و بیبی فیسم از حسم بگم همجنسگرام دوس دارم طرفم تقریبا عین خودم باشه شبیه خودم باشه دوطرفه دوست دارم اگه از طرف خیلی خوشم بیاد بهش زیاد دوس دارم بدم سایز 14
تو خونه نشسته بودم و حوصلم سر رفته بود که تلفنم زنگ خوردم یکی از دوستام بود گفت شب تو یکی از ویلاهای دوستش مراسم و دور همی هست و اگه خواستی توام بیا .خلاصه حوصلم سر رفته بود و گفتم باشه ادرس و گرفتم و منتظر شدم تا شب بشه…سوار ماشینم شدم و راه افتادم و حوالی ساعت 8 شب بود که رسیدم و با هماهنگی نگهبان وارد ویلا شدم
صدای موزیک تو حیاط پیچیده بود و از تو رقص نور کاملا معلوم بود .خلاصه رفتم تو و نشستم هنوز دوستم نیومده بود قبل رفتنم به داخل هم باهاش تماس گرفتم و زنگ زدم ولی جواب نداد
چند دقیقه بعد بود که دوستم زنگ زد که یه کاری براش پیش اومده و گفت گوشی بده به صاحب مراسم .
گوشی و دادم و باهاش حرف زد .گوشی که قطع شد صاحب مراسم گفت خیلی خوش اومدی پس دوست سعید هستی هرجا که اوکیی بشین میوه و خوردنی هم برات میارم
هرکسی با دختر میومد یا چند تا پسر باهم منم تنها نشسته بودم .کم کم مراسم گرم شد خواننده و دی جی میخوند یه عده می خوردن و یه عده میرقصیدن بعضا هم در وا میشد و چند تا دختر و گاها چندتا پسر وارد مجلس میشدند
منم کم کم جرعه جرعه پیک میزدم و گرم میشدم .حالا بعدا فهمیدم که سعید یه شیشه گرفته بود داده بود نگه داره که پشت تلفن گفته بود به کسی نده و همشو بده به رضا .خوب برا منم خیلی زیاد بود و گذاشته بودم زیر میز
که یک لحظه در وا شد و 2تا دختر قد بلند و کنارشون هم یه پسر با موهای بلند و ارایش کرده وارد شدند
اولش گفتم دوتا دختر و یه پسر هستند ولی وقتی نزدیک شدن کم کم نظرم عوض شد
جلوی من یه مبل 4نفری بود که خالی بود چون من اون طرف مراسم پشت به دی جی نشسته بودم چون نور اذیتم میکرد
یکی از اون سه نفر که پوشش دخترونه داشت نزدیکم شد خم شد و گفت آقا ببخشید اینجا جای کسیه؟ گفتم نه خالیه میخواین بشینید راحت باشید.خلاصه یکم با هم مشورت کردن و گفتن بشینیم دیگه .الان دیگه دقیقا تو فاصله یک متری من نشسته بودن
درواقع اون دوتا ترنس بودن با پوشش کاملا زنانه و اون یکی هم ترنس بود با پوشش پسرونه .بزارین ظاهرشون رو بیشتر تعریف کنم .قداشون راحت بالای 185 بود پاهای کشیده دستای بزرگ با ناخنهای بلند و کاشت شده صورتای تقریبا ژل زده حتی اون دوتا سینه هاشونم یکم برجسته بود ولی اون یکی که تقریبا شبیه دوتا زن پوش بود کمی از اونا نداشت موهای بلند رنگ کرده ناخنهای بلند آرایش غلیظ .صداشونم کاملا دخترونه میزد ولی معلوم بود یکم دورگه هستند
خلاصه نشستن و صاحب مراسم اومد و خوشامدگویی کرد و چند دقیقه نگذشته بود که دوتا ترنس زن پوش پا شدن و مانتو هاشونو در آوردن لباسشون عوض کردن و اومدن چیز خاصی نپوشیدن همون شلوار لی و یه بلوز اسپورت و کفش اسپورتی
همینجور نشسته بودیم که یهو یکی از زن پوشا گفت نمیخوان یه خوردنی چیزی بما بدن ؟دوستش گفت فک نکنم میدونی که ممنوعه هر کسی خودش میاره
دوستش خیلی ناراحت شد و گفت آه که چی الان پس چکار کنیم .دوستش گفت حالا میگیریم دیگه ببینیم چی میشه
که یه لحظه من که گرم و داغ بودم گفتم نوشیدنی میخواین؟
داری ؟اره چطور؟
شیشه رو از زیر میز دراوردم گفتم نگران نباشید اوکیه فقط تابلو نکنید
دوستش خندید و گفت اخه لیوان نداریم که …خلاصه اوکی کردیم .
میز ما تقریبا 1.5 متر فاصله داشت که یهو یکی از ترنسهای زن پوش پاشد اومد نشست کنارم
ببینم اسمت چیه؟تو لیوانارو بریز من میبرم که کس دیگه نبینه و نخواد .گفتم من رضام
خلاصه ریختیم خوردیم
پا شدن رقصیدن و اومدن و داغ کرده بودن قشنگ و تعریف میکردن که اوکی بود و حالمون خوش کرده
بین این سه تا یکی از زن پوشا که قدش تقریبا 190 میزد لاغر بدن کشیده دستای بزرگ و ناخنهای کاشت خیلی منو جذب کرده بود قیافش خیلی با نمک و خواستنی بود دروغ نگم انگار عاشقش شده بود
فکن مست مست بشی اونم نشسته جلوت بهش اشاره کردم میشه بیای پیشم اومد نشست پیشم
جان؟ والا ببخشید میشه اسمت بپرسم؟ من مهتابم .شما؟ منم رضام خوشبختم
ببخشید جسارتا شما ترنسی ؟
بله هر سه تای ما ترنسیم چطور مگه ؟
هیچی واقعیتش من خیلی ازت خوشم اومده مهتاب از وقتی اومدی انگار عاشقت شدم
مهتاب خندید و گفت به پسرا اعتباری نیست عشق کیلو چنده ما عشقی کار نمی کنیم
البته اینم بگم بین این 3 تا اون تیپ پسرونه خیلی کم صحبت و مغرور بود
گفتم عشقی کار نمیکنید یعنی چی ؟
خلاصه سر و صدا و اینا نذاشت درست بفعمم چی میگه یه چشمک زد و گفت میحرفیم بزار یک

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


اد کون کنه چی میشه؟
دارم حس هامو بهتون میگم و لی خدایی اصلا نمی شد ساک زد مجبور بودم دهنم باز کنم تا بدنش بره تو دهنم از اونطرفم ساک زدن سخت میشد تازه نصفشم نمی رفت ولی علاقه داشتم تو مغزم میگفتم یکم نازک تر بود بهترین کیر میشد
اخه دختر تو که لاغری اخه این چیه لوله پلیکا
خلاصه اروم اروم ساک میزدم و زبون میچرخوندم که یهو دیدم مهتاب دستش داره روی کونم میچرخونه من که دیگه از شدت حشر میمردم ساک و شدیدتر کردم تا آبش بیارم و بعد 3.4 دقیقه کم کم گفت ابم داره میاد و ریخت تو دهنم و براش قورت دادم .راه افتادیم تا برسونمش .گفتم مهتاب کونم چطور بود شلوغ …دیوونه منکه سر در نیاوردم .تو ترنسی ؟کیر به اون کلفتی و بزرگی؟دست زدن به کونم ؟حس پسرونه؟
مهتاب که خندش گرفته بود گفت دیوونه مستم مست
گفتم خوب تو مستی و راستی دیگه
نکنه میخوای بکنی؟
خندید و گفت حالا ببینیم دیگه .خلاصه اون شب رسوندمش و تا صبح به فکر اون کیر و از همه مهمتر حس مهتاب که دیوونم کرده بود…
ادامه دارد…
نوشته: رضا
@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


اش بستگی به نسیم داشت. حدود 10 دقیقه ای گذشته بود و صبرم داشت تموم میشد که بالاخره نسیم تو چارچوب در ظاهر شد. در حالی که فقط یه شورت قرمز تنش بود. از جام بلند شدم، نسیم درو کاملا باز گذاشت و اومد جلو، دستاشو انداخت دور گردنم، منم دستامو گذاشتم زیر کونش و بلندش کردم تو بغلم، نسیم پاهاشو دور کمرم پیچید و شروع کردیم به لب گرفتن، کمی تو اون حالت لب گرفتیم، بعد اروم خوابوندمش رو تخت جوری که کونش رو لبه ی تخت بود و پاهاشو باز کرده بود. خودم پایین تخت زانو زدم و خم شدم روش، شروع کردم به لب گرفتن ازش، بعد اومدم رو سینه های کوچولوش و شروع کردم به لیسیدن و مکیدن سینه هاش، انقدر کوچیک بودن که همش تو دهنم جا میشد. نسیم نفس های عمیق میکشید و دستاشو رو سرم گذشته بود. دستامو انداختم زیر کش شورتش، نسیم اول کونش و بعد پاهاشو بلند کرد و کامل دراوردمش، وقتی پاهاشو باز کردم، کوس بی مو و سفیدش جلوی صورتم بود، دستمو گذاشتم روی رونش و با انگشت شست شروع کردم به لمس کردن لبای نرم کوسش، نسیم سرشو بالا گرفته بود و با یه لبخند و چشمای خمار نگاهم میکرد، کم کم لبای کوسش از هم باز شد و چوچوله ی صورتی و سوراخ خیس کوسش معلوم شد، وقتی انگشتم به چوچولش خورد، یه لرز خفیف کرد. کوسش حسابی خیس شده بود، چون بار اولم بود، با شورتش، کوسشو خشک کردم و شروع کردم به کشیدن نوک زبونم رو کوسش. بعد از چند ثانیه لیسیدن کوسش، سرمو بالا اوردم. نسیم گفت نوبت منه. لبه ی تخت نشست و منم جلوش ایستادم. سر کیرم کم مونده بود از شورتم بزنه بیرون. نسیم نوک انگشتشو گذاشت رو سر کیرم و نگاهم کرد و خندید. بعد از دو طرف شورتمو گرفت و کشیدش پایین، وقتی کیرم افتاد بیرون، نسیم فورا گرفتش تو دستش و گفت اووووم چه خوشگله، کمی بالا پایینش کرد و کمی اب اولیه از سر کیرم بیرون زد، نسیم گفت اوی داره گریه میکنه، و خندید. با دست اب اولیه رو به همه جای کیرم مالید و بعد بدون اینکه من ازش بخوام، خم شد و سر کیرمو گرفت تو دهنش، اول کمی زبونشو دور سر کیرم چرخوند، بعد لباشو دور کیرم حلقه کرد و شروع کرد به جلو عقب کردن دهنش دور کیرم. تو عمرم همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم. نسیم همونجوری که کیرم تو دهنش بود، سعی می کرد به چشام نگاه کنه. نسیم کیرمو از دهنش دراورد و یه لبخند گوش تا گوش زد و اب دهنش که روی کیرم جمع شده بود رو به همه جای کیرم مالید، بعد دوباره کیرمو گرفت تو دهنش و به ساک زدن ادامه داد، تقریبا نصف کیرمو تو دهنش عقب جلو میکرد و به ارومی با تخمام بازی میکرد. کمی بعد، بالاخره کیرمو از دهنش دراورد و گفت میخوای یه چیز جالب نشونت بدم؟ گفتم اره، نسیم به حالت نیمه دراز کش رفت، بعد دونه دونه پاهاشو گرفت و انقدر بالا اورد تا پاشنه هاش پشت گردنش قرار گرفت، واقعا تعجب کرده بودم، انگار اصلا چیزی به اسم استخون تو بدن این دختر نبود، کاملا از وسط تا شده بود. حالا کونش رو لبه ی تخت قرار داشت و کاملا باز شده بود، نسیم تف کرد تو دستش و روی سوراخ کونش مالید و گفت ببین میره تو؟ سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و با دست نگهش داشتم تا یه وقت لیز نخوره و تو سوراخ اشتباهی نره. شروع کردم به فشار دادن و گفتم اگه دردت اومد بگو بکشمش عقب. گفت باشه. سوراخ کونش چند ثانیه مقاومت کرد، بعد احساس کردم که کم کم داره باز میشه، تا اینکه بلاخره سر کیرم رفت تو، چشای نسیم یه لحظه تنگ و دهنش باز شد ولی صدایی ازش در نیومد. گفتم دردت میاد؟ گفت نه، گفتم فشار بدم؟ گفت اره اروم فشار بده، خیلی اروم شروع کردم به فشار دادن و کیرم کم کم تا ته وارد کونش شد، دستامو رو پشت روناش

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


گذاشتم و شروع کردم به عقب و جلو کردن. اوایل، کونش کیرمو سفت گرفته بود و حرکت دادنش سخت بود، ولی کم کم کونش جا باز کرد و تونستم راحتتر کیرمو عقب و جلو کنم. ناله های نسیم بلند شده بود. حس فوق العاده ای داشت، کون تنگش لذت بی نظیری داشت. بعد از کمی تلنبه زدن با سرعت خیلی کم، میخواستم سرعتمو کمی بیشتر کنم که گفت صبر کن، یه لحظه بکش بیرون، وقتی کیرمو از کونش کشیدم بیرون، یه صدای پاپ داد. نسیم پاهاشو از دور گردنش باز کرد. به پهلو چرخید و زانوهاشو تو شکمش جمع کرد، کونش همچنان رو لبه ی تخت بود. سر کیرمو رو سوراخ کونش گذاشتم و اینبار خیلی راحتتر کیرم رفت تو، شروع کردم به تلنبه زدن، چون به پهلو خوابیده بود، یه لپ کونش با روی کیرم مالیده میشد و لپ دیگه اش به زیر کیرم. سرعتمو بیشتز کردم و نسیم هم بدون هیچ مشکلی تحمل می کرد. وقتی به صورتش کردم، دیدم داره با یه لبخند به سمت در اتاق نگاه می کنه و ناله می کنه. وقتی به اون سمت نگاه کردم، دیدم زهره به چارچوب در تکیه داده، دست چپش رو زیر تاپش برده بود و داشت پستونشو میمالید، دست راستش هم توی شلوار و شورتش بود و کوسشو میمالید و صاف تو چشام نگاه می کرد. بی اختیار وایسادم چون شوکه شده بودم، خواهرم داشت سکس من و بهترین دوستش رو نگاه میکرد و کوسشو میمالید، کیرم هنوز تا ته تو کون نسیم بود ولی بی حرکت مونده بودم. نسیم یه ضربه به دستم زد و به خودم اومدم، وقتی نگاهش کردم، گفت بکن دیگه چرا وایسادی؟؟؟ یه نگاه به زهره و یه نگاه به نسیم انداختم و دوباره شروع کردم به تلنبه زدن. حضور زهره باعث شده بود که حشری تر بشم، نگاهم مدام بین بدن نسیم و زهره می چرخید. یه لحظه دیدم زهره داره با یه دست تاپشو بالا می کشه، نگاهم روش ثابت موند، زهره همونطور که تو چشام نگاه میکرد، تاپشو تا زیر گلو بالا کشید، یه سوتین کشی سفید ، پستوناشو پوشونده بود. سوتین رو هم بالا کشید و پستونای معرکه اش بیرون افتاد. زهره کمی به پستونای سفید و گردش دست کشید، بعد شروع کرد به ور رفتن با نوک پستوناش، کمی با نوک انگشتش تحریکشون کرد، بعد بین انگشتاش می گرفت و می کشیدشون. تو همین حالت بودیم که نسیم گفت سهراب یه لحظه بکش بیرون، کیرمو از کونش بیرون کشیدم، نسیم سریع برگشت و 4دست و پا نشست و پاهاشو باز کرد. خودش کمرشو به پایین قوس داده بود و کونش حسابی بیرون زده بود. گفت خیسش کن. یه تف به کیرم مالیدم و دوباره کردمش تو کونش، پهلوهاشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. زهره هنوز یه دستش تو شورتش بود و با دست دیگه پستوناشو میمالید. نسیم اروم ناله می کرد و گاهی اسممو می گفت. یکی دو دقیقه گذشته بود که نسیم با ناله گفت زهرررره، اه زهره بیا کوسمو بمال، زهره حرکتی نکرد، نسیم دوباره با ناله گفت زهره بیا دیگههه، دارم میمیرم، جون من بیا. زهره دستشو از تو شورتش بیرون کشید، دستش کاملا خیس بود، اومد و طرف چپ ما رو لبه ی تخت نشست، پستوناش هنوز بیرون بود، دست چپشو گذاشت زیر شکم نسیم و رسوند به کوسش و شروع کرد به مالیدن چوچوله اش، نسیم ناله ای کرد و گفت اره عشقم، بمال، کوسمو بمال که نزدیکم. فاصله ی صورت خواهرم با کیر من و کون نسیم بیشتر از 30 سانت نبود، من تند تند تو کون نسیم تلنبه میزدم، شکمم به کون نسیم و تخمام به کوسش میخورد. چند ثانیه بعد، زهره دست راستشو دوباره توی شورتش برد و شروع کرد به مالیدن کوسش، صورتش قرمز شده بود و شهوت از چشماش می بارید ولی صدایی ازش درنمیومد. ناله های نسیم بلند تر شده بود. کمی بعد نسیم با گفتن اوف اوف اوف اوف و لرزش شدید ارضا شد، همونطور تو حالت داگی مونده بود

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


خواهر زنم به سیم آخر زده بود


#خواهر_زن

سلام به همگی میخوام براتون ماجرای رابطه سکس با خواهر زنمو تعریف کنم
حدودا ۸ساله ازدواج کردم خانمم برای یه خانواده ۴نفری هستش که فقط یه خواهر داره هردوتاشون خداییش خوشگلن چشم رنگی خوش هیکل منم خودم به گفته دیگران خوشتیپ و خوش قیافه ام ۱۸۵ قدمه ۸۵ کیلو وزنم بزارین یخورده از قبلترام بگم تا برسیم به داستان خواهر زنم
من خیلی شهوتم زیاد بود تا اونجا که یادم میاد در سن پایینم همش کارم این بود که بین زنهای فامیل لول بخورمو اونارو کس وکون اونارو دید بزنم بعدش به یادشون هر زمان که فرصت میکردم خود ارضایی میکردم بعد از اونم که دیگه دختر دایی و دختر عمه و خاله از من در امان نبودن
بزرگتر که شدم دیگه برام خیلی مهم بود دارم کیو میکنم خوشگلی و هیکل و باکلاس بودن برای خیلی مهم شده بود بخاطر همین هر کیو میکردم ادم حسابیو بود برای خودش بیشترم با زنهای شوهر دار بودم که حسابی برام سنگ تموم میزاشتن و توقعی به جز کردن و بامن بودن نداشتن تا رسید به وقت ازدواجم که با خانمم آشنا شدم و دقیقا همون کسی بود که من میخواستم خوشگل پر نشاط و شیطون و باکلاس و البته نجیب و وفادار اونموقعه خواهرش سن وسال کمی داشت
بعداز ازدواج تصمیم گرفتم یا خداییشو بگم قبل ازدواجم تصمیم گرفته بودم دیگه با کسی اونم زن شوهر دار وارد رابطه نشم واقعا خسته شده بودم یه موقعهایی هم از خودم بدم میومد وقتی یاد مردایی میفتادم که عکساشونو تو خونه زنهایی میدیدم که من میکردمشون
بخاطر همین بعد از ازدواج با خودم عهد بستم که دیگه با کسی بغیر از زنم نباشم همین کارم کردم خداییشم کسایی تو طول ۴ سال ازدواجم به تورم میخوردن که واقعا دل کندن ازشون کار بسیار سختی بود و دوستانمم که بعضا شاهد این برخوردا میشدن میگفتن خاک توسرت چه خری هستی تو داره علنا میگه منو بکن تو بیخیال میشی…
ببخشید بچه ها سرتو درد اوردم نگین این چه آدم خودشیفته ای میدونم برای خیلی از شما هم پیش اومده
حالا بریم سر اصل ماجرا خواهررررررزن
خب میگفتم واقعا ۴ سال اول زندگیم واقعا به زنم وفادار بودم خواهر زنمم انگار دخترم بود (اینو بگم خواهر زنم اختلاف سنیش با من ۱۲ ساله)
همچین حسی بهش داشتم خیلی دوستش داشتم راحت بودم باهاش با من کشتی میگرفت تو بغلم میومد بوسش میکردم ولی هیچ حسی از نظر جنسی بهش نداشتم هر جا مسافرت میرفتیم مهمونی میرفتم با مابود حتی تو جمع های خانوادگی از زنم بیشتر به من میچسبید تا اینکه متوجه شدم دیگه رفتاراش با قبل فرق کرده نگاهی خیره و سکسی که بهم میکرد پیامهایی که دیگه داشت یه شکل دیگه ای میشد شاید پیش خودتون بگین داره کصشعر میگه کسی که قبلا اینهمه سکس داشته الان چرا نباید بکنه خواهر زنشو ولی خدا میدونه عین واقعیته ولی من به این رفتارش بی توجهی میکردم من زیاد میرفتم خونه پدر زنم و شبهای زیادی اونجا میموندیم خواهر زنم دیگه به سیم آخر زده بود از لباس پوشیدنش که دیگه جوری میپوشید که کون خوشگلش و سینه های شق و گرد خوشگلش بزنه بیرون
بالاخره مقاوت من شکسته شد دیگه داشتم به سکس باهاش فکر میکردم خوابشو میدیدم تو سکس با خانمومم اونو تصور میکردم باورتون نمیشه قبل از این احساسات خیلی باهم راحت بودیم بهم میچسبیدیم ولی بعد از این بهش نزدیک میشدم احساس میکردم خانم یا اطرافیانم زیر نظرم گرفتن این باعث شد یخورده ازهم فاصله بگیریم توی روابطمون ولی سکس با اون داشت منو دیونه میکرد از طرفی روم نمیشد بهش گم هرچند میدونستم با زبون بیزبونی اونم دلش میخواد نمیدونم چجوری بگم چه حس سنگینی بین ما ایجاد شده بود
کار بجایی رسید که میرفتم خونشون یواشکی شورتشو از اتاقش بر

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


، منم نزدیک بودم، بعد از چند ثانیه کیرمو کشیدم بیرون و شروع کردم به جق زدن، نگاه زهره روی کیرم ثابت مونده بود. بالاخره ابم اومد و همشو رو کون و کمر نسیم خالی کردم. دیگه جونی واسم نمونده بود، طرف دیگه ی نسیم رو لبه ی تخت نشستم. نسیم تو همون حالت 4 دست و پا کمی جلوتر رفت و چرخید سمت زهره، دستشو رو شونه ی زهره گذاشت و کشید تا اینکه زهره به پشت خوابید رو تختم. نسیم خم شد روش و شروع کرد به لب گرفتن ازش، دستشو هم گذاشت رو پستون زهره و شروع کرد به مالیدن. کمی بعد، نسیم رفت پایینتر و نوک پستون زهره رو تو دهنش گرفت و با ملچ و ملوچ شروع کرد به مکیدن و خوردن. کمی بعد حرکت دست زهره رو کوسش تندتر شد و شروع کرد به لرزیدن، ولی ناله نکرد. بعد از ارضا شدن زهره، نسیم کمی ازش لب گرفت، وقتی نفس زهره جا اومد، بدون اینکه حرفی بزنه بلند شد و رفت.

پایان

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


میداشتم با خودم میبردم پنهانش میکردم و زمانی که تنها میشدم نگاه ش میکردم و بوسش میکردم به یادش جغ میزدم بعد از چندبار استفاده مینداختم دور باز بعد مدتی یه شورته دیگه با هزار ترس ولرز میپیچوندم و به همون جغ زدن به یاد خواهر زن راضی میشدم تا اینکه احساس کردم فهمیده که من شورتاشو میبرم چون بار دوم سوم که اینکارو کردم دیدم شورتایی رو تو اتاقش میذاره که استفاده شده و روش خیلی سفیدک زدست ظاهرا خواهر زنه هم خودارضایی داره با خودش یخورده حساس شده بودم رو رفتاراش دیگه خیلی با گوشیش بود جلوی من گوشیشو میگرفت دستش دایم نشون میداد در حال چت کردنه منم که انقدر مست اون شده بودم رگ غیرتم بالا زده بود فکر میکردم دوست پسر پیدا کرده که قبلا اگه داشتم بهم میگفت خیلی بامن راحت بود آخه ولی جدیدا بخاطر احساساتی که پیش اومده بود از هم فاصله گرفته بودیم
گیر بهش میدادم بیرون میرفتیم زنمو بیخیال بودم همش حواسم به اون بود که مبادا کسی مخشو بزنه (حساس شده بودم بهش دیگه)
اونم فهمیده بود من تعصبی شدم بهش بیشتر منو اذیت میکرد شیطونی میکرد وای خدا چه حال بدی داشتم اونروزا …
تا اینکه با کلی کلنجار با خودم تصمیم گرفتم باهاش صحبت کنم برنامه ای چیندم که بدون حضور زنم بریم خرید که همینطورم شد منو خواهر زنم به بهونه انقلاب و کتاب رفتیم دربند موقع ناهار بود که شروع کردم بهش گفتم تو با کسی هستی؟گفت مگه برای تو فرقی نداره
گفتم چرا نداره اون کیه؟گفت حالا …داشتم دیونه میشدم گفتم اگه ببنمش میکشمش میخندید میگفت مگه تو چیکارمی …بغض گلوو گرفته بود که دیگه بهش گفتم من دارم دیونه میشم از دست تو چرا منو اذیت میکنی وقتی فهمید من جدی نارحتم گفت بخدا شوخی کردم بخدا همه اون کارارو بخاطر تو کردم میخواستم اینجوری توجه جلب کنم خلاصه هر چی تو دلم بود بهش گفتم وگفتم چند ساله که جوری دیگه دوستتدارم ولی بخاطر خواهرت نمیتونستم بهت بگم اونم بهم گفت که چند ساله منو دوست داره
وای چه احساسی بین ما بود من تا اونروز همچنین احساسیو تجربه نکرده بودم حتی بازنم تو پوست خودم نبودم پر از انرژی هیچکسیو دور و بر خودم نمیدیدم
همون جا تو سفره خانه اومد تو بغلم چندتا لب آبدار از هم گرفتیم رفتیم بالاتر تو کوه چقدر لب بازی کردیم تو لب بازی هر دومون ارضا شدیم چقدر احساس بین ما بود دیگه حالا فکر سکس روی تختخواب باهاش توسرم بود یعنی میشه من با خواهر زنم که چندساله تو کفش بودم حالا قراره سکس داشته باشیم اونجا بهم قول دادیم تا آخرش با هم باشیم و جوری رفتار کنیم کسی بو نبره مخصوصا زنم
دیگه کار من شده بود وقتی سرکار هستم دائم با خواهر زنم صحبت کنمو پیام بدم تا اولین سکسمون زمانی اتفاق افتاد که مادرزنم بخاطر بیماری نادری که داره و دکتری که سالی ششماه ایرانه با خانمم و پدر زنم برن با هواپیماه ۲روزه برن شیرازو بیان .جاااااااااان این بهترین فرصت بود که خواهر زنم بخاطر دانشگاه و امتحاناتش نره
روز قبل رفتن اونا دل تو دلمون نبود مگه میگذشت دقیقه ها دائم به هم پیام میدادیم و از فردای با هم بودن میگفتیم کیرم داشت میترکید از شهوت تا بالاخره ساعت رفتن شد من خودم رسوندمشون فرودگاه قرار شد خواهرزنم از دانشگاه بپیچونه بیاد خونه تا منم برمیگردم
مثلا قرا بود یکی از دوستای خواهر زنم بیاد پیشش که تنها نباشه شبها منم ۲ روز مرخصی گرفتم که باهم باشیم
بعد از فرود گاه با سرعت هر چه تمام رفتم سمت خونه پدر زن و موب شنیده بودم شیره تریاک بدجوری کمر و سفت میکنه یخورده شیره تهیه کرده بودم که از این دوروز نهایت استفاده بکنم
رسیدم دم در خونه کلیدو انداختم رفتم د

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


اخل دیدم با یه لباس سکسی دخترونه دامن کوتاه که لپای کونش بیرونه با یه تاب خوشگل که نصق سینه هاشو بیرونه منتظر منه با اون چشمای سبز خمارخوشگل و موهای لخت خرماییش زل زده به چشمای من لبای قلوه ای نازش
پرید تو بغلم لب تو لب زبان به زبان انگار ساعت از کار افتاده بود لب میگرفتیم و حرکت میکردیم سمت اتاق خوابش من که اصلا باورم نمیشد هیچ لبی تا به حال انقدر بهم حال نداده بود سینه هام از شهوت میسوخت پر از آب منی بودم زنم قبل رفتن به شیراز پریود بود زمانی هم که خوب شد عازم شیراز شد به همین خاطر من سر شار از منی بودم کیرم از همیشه بزرگتر شده بود رگهاش پر خونتر کله ش گنده تر و سیاه شده بود
به تخت رسیدیم لباسای منو از تنم در اورد فقط شورت پام بود شورتمو بو میکرد میگفت قربون کیرت بشم چقدر حسرت این کیرتو داشتم (چند بار موقع سکس من وخواهرش ظاهرا مارو دید زده بود)
شورتمو در اورد با ولع تمام کیرمو میخورد خیلی حرفه ای کیرم تو دهنش بود تخمام توی دستش با اون دستشم دست میکشید روی شکم و سینه هام (تعریف نباشه باشگاه میرم سیسبک و سینه های عضلانی دارم)
وااااای چه حالی میکردم چقدر شیره خوبه بر خلاف اسپری که حسو از شما میگیره شیره شهوتو زیاد میکنه هیچ آبتم نمیاد (البته چیز خوبی نیست بخوایین بهش عادت کنین فقط بدرد یه همچین سکسایی میخوره که دلتون نمیاد زود تموم بشه)
حالا نوبت من بود شروع کنم به خوردن همچین جیگری از سر و گردن و چشماش گوشاش لیس بزنم بخورم تا شکم و عرق زیر بغلش که آدم مست میکرد تا اون کص خوشگل صاف وتپل سفیدش زبونم که به کصش خورد برای بار اول ارضا شد جوری که نتونست رو پاش وایسه افتاد روتخت یخورده که اروم گرفت شروع کردم باز به خوردن چه بوی کصی میداد من اصلا دوست ندارم کص لیسی کنم بار اولی بود که کصو کون لیس میزدم برای زنمو شاید چندبار اونم خیلی کوتاه خورده بودم ولی این فرق میکرد
زبونمو چنان تو سوراخ کونش فشار میدادم که میرفت تو سوراخ کونش
به حال ۶۹ شدیم واااای نگاه میکردم از پشت به کص وکونش هیچی کم نداشت ندیده بودم تا به اون روز همچین چیزی از زنمم خیلی بهتر بود آخه باشگاهم میره خواهر زنه
دیگه وقتش بود بکنم تو کونش از کردن تو کص که محروم بودم کونم آخه سخت بود براش جنده نبود که بخوام کونشو پاره کنم ‌‌بهشگفتم گفت بکن توش فقط یواش بکن خلاصه با روغن آرگان که کنار تختش بود کیرمو کونشو چرب کردم یواش یواش با هزار بدبختی کله خاندایی رو جاکردم اولش از زیر کیر در میرفت بعدش یواش یواش که چندبار عقب گلو کردم صداش جیغ ودادش کمتر شد گریه میکرد و ناله لبمو میخورد گاز میگرفت وااااای وااااای چه حالی چه سکسی خدا نصیب همه بکنه این حالو …
دیگه داشت ابم میومد کیرم چنان باد کرده بود که یاد مار آناکاندایی افتاده بودم که یه گراز بلعیده بود
یادم میاد خواهر زنم ۴ بار ارضا شد تا منم ارضا شدم ابمو چنان تو کونش ریختم که میگفت سوختم چقدر داغه آبت
کیرم همونطوری تو کونش بود که یواش یواش کوچولو شد در اومد بیرون پشت سرشم آب منی از کونش بیرون میومد یک ساعتی خوابیدیم باهم بعد حمام و ناهار بعد ناهار این سکس ادامه داشت تا شب و فردای اون روز و تا امروز که من سر کارم و تصمیم گرفتم این ماجرا رو براتون بنویسم
البته خانمم یخورده شک کرده به خواهرش بخاطر اینکه هیکلش از حالت دخترونه در اومده سایز سینه هاش ۸۵ شده کونش تپل و سکسی تر شده ولی اینکه به من و رابطه من با خواهرش شک کرده یا نه در پاره ای از ابهاماته …خنده
دوستان ممنون از اینکه داستانمو گوش کردین امیدوارم توانسته باشم آتش شهوت رو درون شما شعله ور کرده با

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


شم و شرمنده اگه بعد نگارش کردم و نظم خوبی داستانم نداشت
امیدوارم کصی که مدتها تو کفش هستینو بهش برسین که هیچ سکسی لذتبخشتر از این نیست
درووود
نوشته: سعید

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


بهترین جایزه عمرم


#دختر_خاله #زن_شوهردار

سلام اسم من حمید ۳۰سالمه ۷۵کیلو وزنمه و ۱۷۶ هم قد هیکلمم از بچگی چون کشتی میرفتم معمولا سرحاله
خونمون کرمانشاه بود سال ۹۱ دانشگاه تهران قبول شدم اونجا فامیل مادری زیاد داشتیم من خونه یکی از خاله‌هام زیاد میرفتم تا اینکه واحد بغلیشون تخلیه شد و من هم رفتم همونجا و خیالم از بابت غذا و آشپزی راحت شد، خیلی رابطم با کل اعضای خونوادشون خوب بود این خالم سه تا دختر داره که دختر بزرگش اسمش آرزو ۴سال از من بزرگتره و ازدواج هم کرده بود آرزو قد و وزن مناسبی داشت از نظر من که قد ۱۶۲ و وزن حدود ۶۰مناسبه و البته سینه و باسن خوش فرم.
بعد از بچه اول سالها بچه دار نشده در نهایت دو تا دختر دیگه به دنیا میاره که سنشون خیلی کمتر از منه و تو این داستان با اونا کاری نداریم:)
آرزو معمولا آخر هفته‌ها میومد تهران خونه مادرش که میشد خاله من، شوهرشم مغازه داره بعضی وقتا میومد بعضی وقتا هم نمیومد از اونجایی که آرزو دختر بشدت هات و شیطون و پرجنب وجوشیه خیلی با هم قاطی بودیم قاطی که میگم در حد کل کل و شوخی دستی و این چیزا
هر وقت میومد انگار ۲۰نفر تو اون خونه ۵۰متری بود تا میرسید گیر میداد یه زغال بزار قلیون بکشیم تا موقع خواب با هم قلیون میکشیدیم.داستان از اونجایی شروع شد که سال سوم دانشگاه بودم یه روز یه عکس فرستاد یه معادله ریاضی بود گفت اینو حل کن بفرست منم جوابشو نوشتم و فرستادم تشکر کرد و گفت یه جایزه پیش من داری خلاصه یکی از همین آخر هفته‌ها که میومد تهران، خونه خالم بودم تو اتاق خوابشون سرم تو گوشی بود اومد تو اتاق جلو آینه داشت رژ لب میزد یهو پیام چن روز پیش که فرستاد یادم افتاد گفتم جایزه من چی شد گفت جایزه عنه گفتم همون که مسئله ریاضی حل کردم گفتی جایزه داری گفت آهاااا پاشو جایزتو بهت بدم پاشدم گفت چشماتو ببند چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام در حد دو سه ثانیه، پشمام ریخت اون لحظه برق از سرم پرید خشک شده بودم رنگم سفید عین گچ شده بود خندید گفت نمیری خونت بیفته گردنم، در حین اینکه داشت از اتاق بیرون میرفت گفت یه نگا به خودت بنداز تو اینه
خودمو دیدم رژ لبش رو لب و یکمم رو صورتم بود پاکش کردم یکم خودمو جمع و جور کردم و رفتم واحد خودم بعد نیم ساعت پیام داد گفت بیا میخوایم سفره پهن کنیم گفتم من گرسنم بود تخم مرغ خوردم باز دو سه ساعت گذشت پیام داد بیا قلیون گذاشتم گفتم سرم درد میکنه
خلاصه که فردا صبش پاشد رفت خونه خودش کرج
خودش رفت ولی لامصب اون نرمی لباش مگه میزاشت بخوابم شبا
هر وقت به اون لحظه فکر میکردم قلبم انقد محکم میزد احساس میکردم الان از سینم میزنه بیرون
اولش به خودم میگفتم بابا متاهله شوهرش رفیقمه خونوادش انگار خونواده خودمه ولی کافی بود باز برگردم به چن روز پیش و اون لحظه که جایزمو بهم داد همه چی از یادم میرفت اینجوری بگم که گرفتارش شدم ینی منو گرفتار خودش کرد و رفت
چن روزی بود نه بهم پیام داده بودیم نه حتی از اینستا واسه هم چیزی فرستاده بودیم دلو زدم به دریا یه کلیپ رقص از اینستا فرستادم سریع سین کرد و چن تا استیکر رقص گذاشتو حرف زدنمون شروع شد ولی هیچ حرف سکسی بینمون رد و بدل نمیشد
چن روز دیگه به همین منوال گذشت که باز پنج‌شنبه شد و اومد تهران باز مث همیشه شوخی و خنده و اذیت کردن و جنگ و دعوا و قلیون،
ساعت یک شب بود شوهر خالم که ساعت ۱۰ نشده رفت تو اتاق و خوابید آرزو تشکای دوتا خواهرشم پهن کرده بود تو هال اونا هم خواب بودن خالم نشسته بود فیلم میدید(عادت داشت با فیلم بخوابه)
آرزو تازه رفت زغال گذاشت بهش گفتم من میخوام برم واحد خودم بخوابم خونه شما سرده گفت گوه نخ

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


ور(با خنده) خالم گفت حمیدجان ببخش این ادب نداره گفتم نه اشکال عادت کردم آرزو گفت تازه دارم رعایت میکنم جلو مامانم و جلو زبونمو میگیرم گفتم تا بدتر نشده من برم دیگه
آرزو گفت من تنهایی قلیون بکشم سرم گیج میره خالم گفت حمید عزیزم این لجبازه بری اونور هم میاد نمیزاره بخوابی تشکتو همونجا که هستی بنداز میخواستم بگم من از خدامه بیاد واحد خودم نزاره بخوابم ولی خب اون لحظه بهترین تصمیم این بود که همونجا کنار بخاری تشک پهن کنم حداقلش این بود که یه ساعت میتونستم نگاش کنم و از اینکه کنارشم لذت ببرم
آرزو با میوه اومد همون لحظه خالمم تی وی رو خاموش کرد و حالت خواب به خودش گرفت بعد دو دقیقه هم قلیون آورد و کمتر از نیم ساعت قلیون کشیدیم و جمعش کردم، آرزو هم تقریبا به فاصله یه متر از من دراز کشید ولی من که خوابم نمیبرد تو مغزم انگار هیروشیما بود انگار بمب ترکیده بود اینقد داغون بودم نمیدونستم چیکار کنم پر بودم از ترس و شهوت دقیق نمیدونم ولی حدودی ساعت ۳ و ۴ نصف شب بود دستمو رسوندم به دستش اون یه متر انگار کیلومتر‌ها دور بود یه تماس خیلی کوچیک بینمون برقرار بود ولی معلوم بود که خوابیده یکم جرعت به خرج دادم دستو گرفتم تو دستم یه حس عجیبی بود که نمیتونم بنویسمش یه جور آرامش بود اون لحظه بعد دوسه دقیقه که تو اون حالت بودم یهو دستمو فشار داد طوفان درونم شروع شد باز قلبم مث طبل داشت میزد باز اون حس دوگانگی شهوت و خیانت وجودمو فرا گرفت برای لحظاتی دستمو فشار داد فشار که میگم به معنی نوازش، کمی گذشت منم همراهیش کردم
دستمو بردم سمت صورتش و انگشتامو میکشیدم رو صورت و لبش ، داغ شده بودم دستمو بردم پایین تر دکمه های پیرهنشو باز کردم سوتین بسته بود به سختی دو نفری بدون کوچکترین صدایی بازش کردیم و و الان دو تا سینه خوشگل که البته تو تاریکی خیلی مشخص نبودن ولی با استفاده از حس لامصه به بهترین شکل ممکن تصورشون کردم چن دقیقه ای هم به این صورت گذشت و تصمیم گرفتم جاهای دیگه‌ای از بدنشو کشف کنم دستمو خیلی اروم رو شکمش کشوندم تا به شلوارش رسید دست بردم زیر نافش یکم اونجا رو هم مالیدم بعد شلوارشو کشیدم پایین
(همه این چیزایی که دارم تعریف میکنم در تاریکی و سکوت مطلق افتاده) خلاصه اینکه انگشتامو آروم میکشیدم لای پاش مور مور میشد و موهای بدنش سیخ میشد بلخره دستمو بردم اونجا که باید میرفت خیس خیس بود با یه انگشت کردم توش انگار داخلش آتیش بود آروم چن باری عقب جلو کردم یکم صدای نفسم اومد به گوشم یکم نزدیک شدم و اینبار با دو انگشت سوراخشو پر کرده بودم یکم دیگه عقب جلو کردم دیدم صدای نفساش داره بلندتر میشه منم از ترس اینکه خالم بیدار نشه سریع دستمو کشیدم بیرون از داستان یه بوس ریز ازش کردم و دستشو گرفتم تو دستم تا خوابم برد فردا صب شوهر خالم نون سنگک دستش بود داشت با صدای بلند شعر میخوند و میگفت بیدارشید ظهر شده میخواستم فحش کشش کنم چون دیشب کلا یکی دو ساعت خوابیده بودم
خلاصه پاشدم رفتم واحد خودم بخوابم دو سه ساعت خوابیدم و بیدار شدم مسواک زدم و همزمان که داشتم دهنمو میشستم صدای زنگ در به صدا دراومد از چشمی نگاه کردم دیدم آرزو
در باز کردم اومد داخل قلیون دستشو گذاشت زمین یه تیشرت سفید با شلوار جین تنش بود تا در بست لبامون به هم چفت شد سرش تو دستام بود کشوندمش عقب چن ثانیه نگاش کردم غرق در بوسه‌ش کردم بازم لبامون به هم چسبید کم کم تی شرتشو دراوردم خوابوندمش بوسه هام ترتیب به سمت گردنش سینه هاش و شکمش رفت همزمان شلوارشو دراوردم اومدم که برم پایین نزاشت با فشار دستش بهم فهموند که جامون بر عکس بش

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


ه سریع لباسامو دراوردم همون کارایی که من کردم اونم انجام داد بوسه بارانم کرد هر چی میرفت پایین تر من حسم عجیب تر میشد به زیر نافم رسید نفسام به شماره افتاده بود کیرم داشت منفجر میشد با دستش کیرمو گرفت یه بوس از سرش کرد بعد کلاهکشو کرد تو دهنش چشاشو بسته بود زبونشو دورش میچرخوند بعضی وقتام با دندون فشارکی میداد بعد چن لحظه شروع کرد تا نصف کیرم کرده بود تو دهنش و داشت عقب جلو میکرد سه چهار دقیقه گذشت حس کردم آبم داره میاد بهش گفتم و اصلا بهم توجهی نکرد آبم بافشار ریخت تو دهنش و همشو قورت داد کنارم دراز کشیده بود یکی دو دقیقه گذشت دستمو گرفت برد لای پاش یکم ماساژ دادم ایندفعه نوبت من بود رفتم بین پاهاش یکم پاهاشو بالا دادم چن بوسه ریز کردم و شروع کردم به لیسیدن کصش اولین باری نبود که کص لیسی میکردم ولی اولین باری بود که این حرکت دوس داشتم و بالذت و ظرافت داشتم انجام میدادم دوتا انگشت کردم تو سوراخ کصش و با زبون چوچولشو میخوردم نمیدونم چه مدت به این منوال گذشت ولی زمانی به خودم اومدم که حالت ویبره و لرزش به خودش گرفت گفتم خب الان نوبتی هم باشه دیگه وقت اصل کاریه کیرم دوباره سفت شده بود انگار نه انگار ده دقیقه پیش تو دهنش ارضا شده بودم همون حالت که دراز کشیده بود کیرم گذاشتو لای کصش چن بار روش کشیدم بعد خودش با دست کردش توش شروع کردم به تلمبه زدن و اونم یه صدای سکسی ریز داشت که بیشتر ادم حشری میکرد بعد دو دقیقه برعکس شدیم و من دراز شدم و اون اومد نشست روش خیلی آروم و با یه ریتم باحال بالا پایین میشد صورتشو آورد نزدیک صورتم و یه لب طولانی از هم گرفتیم پوزیشن اخر داگ استایل بود منم به محکم ترین حالت ممکن داشتم میکردم توش که صدای شالاپ شولوپ کل خونه رو ورداشته بود حس کردم دیگه آخراشه بهش گفتم داره میاد گفت بریز توش یه مکث کردم گفتم مطمئنی گفت اره قرص دارم چن تا دیگه محکم و با سرعت زیاد زدم و همه آبمو خالی کردم تو کصش و روش دراز کشیدم دوسه دقیقه بعد پاشد لباساشو پوشید و رفت با اختلاف بهترین لحظه عمرم بود اون یه ساعت .
غروب رفتم خونه خاله دیدم نیست گفتم آرزو کجاست گفت رفت کرج بهش پیام دادم چرا بی خبر رفتی جوابمو نداد و دیگه جوابمو نداد که نداد منم بعد یک ماه خونرو تحویل دادم رفتم ی جا دیگه از اون موقع به بعد دوسه بار دیدمش تو مراسمای عروسی و این چیزا که روشو ازم برگردونده البته منم دیگه مزاحمتی براش ایجاد نکردم
نوشته: Hamid

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


مستاجری که زندگیمو تغییر داد

#شیمیل #مستاجر #ارباب_و_برده

این داستان کاملا واقعی هست و من کلا علاقه به بردگی دارم و همیشه با فیلم های ارباب و برده ارضا میشم ولی متاسفانه ازدواج کردم و دیگه چاره ای نداشتم که در حد خود ارضایی با فیلم ها خودمو راضی کنم. من و نازی بعد از چندین سال پول جمع کردن با زمینی که بابام بهم داده بود تونستیم یه خونه دو طبقه بسازیم و من خواستم طبقه پایین رو اجاره بدم و تو دیوار آگهی گذاشتم و مبلغ بالایی هم گذاشتم که اگر اجاره رفت بهمون کمک کنه ، افرادی که میومدن برای بازدید اکثرا یا گرون بود براشون یا اوکی نبودن و من و نازی تصمیم گرفتیم قیمت رو بیاریم پایین و داشتیم حرف میزدیم که یه خانم پیام داد که به دوتا خانم مجرد و کم دردسر و بدون رفت و آمد هم اجاره میدی ؟ منم دیدم با مبلغ اوکیه و گفت مشکلی نداره با نازی حرف زدم و اونم گفت برای ما پولش مهمه و اگر خوب و مطمئن هستن که اشکالی نداره و اونا حتی نیومدن خونه رو ببینن و با 4 تا عکس از خونه گفتن اوکیه و قرار گذاشتیم بریم املاک ، وقتی رفتیم دیدم دوتا خانم خیلی محجبه و مرتب و منظم اومدن و خیلی هم حرف نزدن و آروم ! بعد از نوشتن قرارداد ، کلید و خونه رو بهشون تحویل دادم و یک ماه گذشت و دیدم اجاره سر موقع پرداخت میکنن و پول پیش هم همون اول دادن و اوکی بودن ولی چون ورودی ما مشترک بود میدیدم بعضی شبا مهمون دارن ولی همه خانم هستن و خیلی داف های خوبی هم هستن و خودشونم برعکس اون روز تو و املاک خیلی سکسی لباس می پوشند و … یه روز داشتم به درختان باغچه آب میدادم و تو دستم گوشی داشتم تورو پیج های ارباب و برده میچرخیدم و نشسته بودم که دیدم الهام خانم بالا سرم وایساده و گفت ببخشید آقا سام برق خونه ما رفته و منم گفتم از فیوزه و اوکی شد . همش با خودم میگفتم نکنه گوشی منو دیده باشه و دیدم که هیچی نگفت و گذشت تا یک ماه بعد، یه روز که نازی صب رفت سرکار و اینا دیدن نیست الهام اومد در خونه ما و با یه تاپ که خیلی سکسی بود گفت که برم پایین و پکیج رو بهشون آموزش بدم چون زمستون داره شروع میشه و سرده . منم راستش خیلی شهوت زد بالا و گفتم اوکیه و رفتم پایین و دیدم خیلی راحت فقط با تاپ و یه شلوارک سکسی یکیشون رو مبل نشسته و الهام اومد پیش من که یاد بگیره و پکیج تو حیاط خلوت داخل اتاق خواب خانما بود! داشتم با خودم فکر میکردم این کس ها تو خونه هستن و من بدون بهره موندم و… که دیدم کیرم داره بلند میشه و الهام همش منو نگاه میکرد و داشت به شلوارم نگاه میکرد که گفت آقا سام چی شده فکر کنم دلت میخواد چیزی بگی که گفتم نه اگر یاد گرفتی من برم دیگه که دیدم آیدا اومد تو اتاق و در رو بست و گفت اگر صدات در بیاد جرت میدم و یه چاقو دستش بود و گفت ببین من میدونم تو یه برده ای و اگر بچه خوبی باشی بهت خوش میگذره و هرچی میگم میگی چشم . اون لحظه ترسیدم و ته دلم خوشحال بودم که به آرزوم رسیدم ولی نمیدونستم چی در انتظارمه . منو لخت کردن و کیرم سیخه سیخ بود و حسابی دستمالی کردن و گفتن بهت نمیاد یه برده اینجور کیری داشته باشه ولی این به درد نمیخوره ! منظورشو نفهمیدم و تو شوک بودم كه ديدم الهام لخت شد و گفت از این به بعد تو برده من و آیدا هستی و گفت زانو بزنم و یهو شورتشو کشید پایین و یه کیر کلفت از لای پاش اومد بیرون و گفت ساک بزن جنده … تعجب کردم و دیدم بله هردوتاشون دوجنسه هستن و مجبورم کردن ساک بزنم و انگشتم کردن و هردوتاشون توو دهنم ارضا شدن و گفتن اگر همه آبشونو رو قورت ندم بیچارم میکنن و همشو خوردم . بعد گفتن برای امروز کافیه برو گمشو بیرون . لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون یهو الهام گفت وایسا ، ببین ازت کامل فیلم گرفتیم و گوشیشو نشونم داد که از اول گوشی گذاشتن گوشه اتاق و فیلم گرفته و آیدا گفت هر زمان بگم باید بیای پایین !! گفتم اخه نازی … گفت خفه شو خودم میدونم با اون جنده چکار کنم و کی بگم بیای . دوتاتون دیگه جنده های ما هستید. منظورشو نفهمیدم. گفتم خواهشا به اون چیزی نگید ، خودم در اختیارتونم سرورم . آیدا گفت آفرین توله سگ حالا بیا پاهامون رو ببوس و گمشو بیرون . پاهاشون رو بوسیدم و تشکر کردم و رفتم بیرون و همش استرس داشتم و خوشحال بودم که خبری ازشون نیست چون نازی اگر میفهمید خیلی بد میشد آخه اون هیچی نمیدونست در مورد بردگی . دو هفته بعد دیدم پیام از الهام خانم اومده که خودتو کامل شیو کن برای پنجشنبه شب و یه بهونه بیار و نازی رو بفرست خونه مامانش چون از عصر تا فردا ظهر پیش ما هستی . بعد گفتم چرا اینقدر زیاد ؟ نوشت خفه شو ، اگر نیومدی منتظر ارسال فیلم برای نازی و بقیه باش. منم ترسیده بودم و نازی رو به یه بهونه فرستادم بره و خودم سر ساعت 7 رفتم پایین و در زدم و خودمو حسابی تمیز کردم و الهام درو باز کرد دیدم یه شورت پاشه با یه تیشرت که نوک سینه هاش زده بیرون و کیرش هم از رو

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


رو در اورد از دهنم و گفت دیگه کونی شدی رفت . بعد کیرشو کرد دهنم و داشتم ساک میزدم و دیدم آیدا داره سارا رو حسابی میکنه ولی مهلا و شادی و الهام دنبال کون من هستن و مثل اینکه سارا براشون تکراری بود . یکیشون کرده بود تو کونم و یکی هم تو دهنم و یکی هم با دستم براش میمالیدم . هر سه تا منو حسابی کردن و بعد مهلا و شادی تو دهنم ارضا شدن و آبشون رو خوردم ولی آیدا و الهام ابشون رو ریختن تو کس سارا که گفتن آبشون رو از کس سارا مک بزنم . منم یه ذره برام سخت بود و یه مکث کردم یهو الهام گفت اگر نخوری 5تایی میشاشیم دهنت همین امشب منم شروع کردم خوردن و مکیدن کس سفید تپل و خیسش و اونا هم رو مبل ها و تخت ها استراحت میکردن و خوابیده بودن . الهام و مهلا داشتن میدن که خوب لیسیدم و گفتن خوبه توله گمشو یه ذره مرتب کن و رو زمین بخواب . منم گفتم اخه قرار بود کیرمو باز کنید که مهلا خندید و گفت کلید دست آیداست و خوابه ! باشه فردا دیگه و با الهام خندیدن . و گفتن کاراتو کردی پایین تخت من میخوابی البته ساعت حدودا 3 بود دیگه . مرتب کردم و رفتن پایین تخت رو زمین خوابیدم حدود ساعت 8 صب بود دیدم شادی منو بیدار کرده که برم پیشش باهام کار داره.
این داستان ادامه داره .
اگر دوست داشتید بگید تا در مورد مهمانی ها و اینکه چطوری منو تبدیل به یک برده واقعی کردن ، براتون بنویسم. و اینکه بعد از یکسال نازی رو هم وارد داستان کردن و کلا همه چیز عوض شد.
نوشته: سام

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

07 Nov, 21:34


شورت معلوم بود. آیدا هم داشت تلویزیون میدید. الهام گفت به به توله سگ جنده ما ، چطوری؟ ببین امشب باید شل کنی و لذت ببری گفتم چطور مگه ؟ گفت آخه یه پارتی 5 نفره داریم . دو تا از دوستای شیمیل ما هستن با یه کس که مثل خودت جنده هست برای ما . من هم خوشحال بودم که ترسیده بودم چون اولین بار بود کون میدادم و میترسیدم. دیدم الهام یه لیست بهم داد گفت برو خرید کن و زود بیا که کار داری ! رفتم خرید و با هزینه خودم خریدم و وقتی برگشتم همه چیز رو گفتن آماده کنم و میز بچینم و مشروب هم اوردن و بعد آیدا اومد بهم گفت بیا بریم تو اتاق باید آماده بشی برای مهمانی ! یه چستیتی برام اورد که محکم زد تو تخمام و آخ گفتم و کیرم خوابید و کرد تو چستیتی و قفل کرد و بعد یه شورت بهم داد که فقط کیرمو پوشش میداد ولی سوراخ کونم کامل پیدا بود و پوشیدم . گفتم خب الان لباس بپوشم که گفت نه دیگه همینجوری خوبه ! مگه توله سگ لباس میپوشه؟ منم گفتم باشه و رفتم بیرون الهام منو دید و گفت اوووف عجب توله سگی ، امشب خودم جرت میدم عزیزم . خودشون یه شومیز سکسی پوشیدن و مرتب منو پنجه میکردن . تا اینکه ساعت 11 دوستاشون رسیدن و سه تا خانم خیلی سکسی و خوشگل بودن و منم شهوتم زده بود بالا ولی از طرفی کیرم قفل بود و خیلی درد داشت تو اون قفل و از طرفی خجالت میکشیدم که لختم و یه شورت کوچیک پوشیدم ولی انگار اونا خبر داشتن از من و هرکدوم اومدن تو اول منو دستمالی میکردن خیلی راحت و از آیدا و الهام می پرسید این بود اون توله ای که می گفتید ؟ و مدام انگشت میکردن منو و میگفتن چقدر تنگم و میخندیدن و اون خانمی که باهاشون بود درسته جنده اینا بود ولی دوستشون بود و مثل من باهاش به صورت برده رفتار نمیکردن و اسمش سارا بود و سینه 85 و سفید و خیلی سکسی بود و اونم منو میمالید و دست به کیرم هم زد و گفت آخی دودولشو قفل کردید ؟ بعد نوک سینه هامو گرفت و گفت درد داری حتما ؟ سرمو تکون دادم و تایید کردم . گفت عیبی نداره یاد میگیری که دیگه از این دودول استفاده نکنی و با کونت ارضا بشی . الهام گفت توله سگ پذیرایی کن از خانما ، رفتم همه چیز اوردم و تعارف کردم و پیش هر کدوم میرفتم یه شوخی باهام میکردن و دست به جاییم میزدن مثلا کونم، کیرم، سینه و… مشروب اوردم و شروع کردم ریختم براشون که یکی از دوستاشون که اسمش مهلا بود گفت الهام جون جیش دارم این توله سک شاش هم میخوره که الهام گفت هنوز وپنه ولی قول میدم دفعه بعد که اومدی بخوره برات که مهلا گفت اوکی ولی باید از یه جایی شروع کنه و گفت توله بیا بریم دستشویی و منو با خودش برد دستشویی و گفت زانو بزن و کیرمو در بیار تو شورتم و بیرون اوردم دیدم عجب کیره کلفتی داره واقعا فکر نمیکردم اینجور خانمی کیرش اینقدر کلفت و سفید باشه و جلوی من شاشید رو پاهام و گفت کیرشو با دهنم تمیز کنم و ساک بزنم و کردم دهنم دیدم داره بزرگ تر میشه و وقتی ساک میزدم یهو تا اخر کرد تو دهنم و حس کردم یه ذره داره ته حلقم میشاشه . بعد اوق زدم و کشید بیرون و گفت خودتو بشور و بیا بیرون. منم رفتم بیرون و مهلا خانم اولین نفری بود که توو دهنم شاشید و همه داشتن میخندیدن بهم و شروع کردم ادامه مشروب ها رو ریختن براشون و دیدم سارا رفت پایین و شروع کرد برای آیدا ساک زدن واقعا خوب ساک میزد . ایدا گفت سارا جون باید به سام هم یاد بدی ساک حرفه ای بزنه ! گفت حتما براش کلاس میزارم چند جا با خودم میبرمش که یاد بگیره جندگی رو و الهام گفت بشین رو زمین توله سگ !!! واقعا نمیدونستم چی در انتظارمه و قراره چی بشه ! یه لحظه فکر کردم زندگیم داره نابود میشه ولی یهو یادم اومد که همیشه آرزوی اینجور موقعیتی رو داشتم. توو این فکرا بودم که مهلا و شادی اومدن و لخت بودن و هر دو هیکل های بدنسازی و واقعا خوبی داشتن و شروع کردن با کیرشون زدن روو صورتم و کردن دهنم برای هر دو ساک میزدم و الهام منو انگشت میکرد و برای یه مایع سردی میزد به سوراخ کونم و بعد مهلا با سینه های بزرگش اومد مالید به صورتم و منم شق درد شدید داشتم و گفت چیه درد داری توله ؟ عیبی نداره باید درد بکشی و … یهو دیدم یه درد شدیدی تو کونم احساس کردم و داد زدم که مهلا زد تو گوشم و گفت خفه شو ، دیدم الهام نصف کیرشو کرده توو کونم و مهلا گفت اگر داد بزنی 4تایی جوری میکنیمت که نتونی راه بری تا یک هفته ! ولی اگر شل کنی و دهنتو ببندی، قول میدم بهت خوش بگذره و آخر شب هم از آیدا جون خواهش میکنم کیرتو باز کنه . بعد الهام بیشتر روغن زد و گفت بچه ها این واقعا صفر کیلومتره !! اوف خیلی تنگه شاید داد بزنه و شورت هاشون رو کردن تو دهنم و الهام تا ته فشار داد تو کونم با یه عالمه لوبریکانت و…
جر خوردنم رو کامل حس کردم. بعد از ده دقیقه واقعا دیگه دردم کم شد و حس کردم کونم دیگه بی حس شده و مهلا شورت ها

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:38


@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020
زاپاس داستان کده

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:38


جلوم وایساد و منم زانو زدم و ادامه ساک زدن ، از اون حس حال هرچی بگم کم گفتم ، ساک زدم و بلندم که و به حالت تکیه زدن خوابوندم رو صندوق عقب ماشین و شروع کرد سینه هامو خوردن ، از لذت مثل مار تو خودم میپیچیدم ، هنوزم نقطه ضعفم اینه و نمیتونم با این حرکت مقاومت کنم و کون ندم ، خلاصه بعد از چند دقیقه ای خوردن دورم داد و دوباره افتاد پشت سرم ، کیرشو میمالید به سوراخم و همزمان توی گوشم صحبت میکرد و حرفای تحقیر کننده میزد ، (عجب کونی داره ، الان میکنم تو کونت پسر کونی ، یا مثلا گفت کیر دوتامون بزرگه ولی من کونم کوچیکه و تو کونت بزرگه میدونی چرا؟ چون خدا هم دوست داره تو به من کون بدی که همچین کون گنده و نرم و زنونه ای بهت داده) این وسطاش هی بوسم میکرد ، من دیگه با جون و دل کاملا آماده دادن بودم ، دیگه کم کم کیرشو حس نمیکردم و بیحسی کار خودشو کرده بود و دهانه سوراخ کونم که تنگه بیحس بود ، خوابوندم روی موکتی که پهن کرده بود و گفت داگی شد چون عاشق قمبل کون گندتم ، اطاعت امر کردم و اومد پشتم ، سرمو برگردوندم و نگاهش میکردم ، صحنه ای که تف انداخت روی سوراخم و روی کیرش حس کردم یه جندم و لذتم چند برابر شد(اینو هم توی شهوانی خونده بودم و برای همین نگاه کردم و واقعا عالی بود اون صحنه ، باید بات باشی و زیرخواب باشی این صحنه های بینظیرو تجربه کنی «در خدمت مرد خودت بودن سعادته» )
کیرشو هول داد داخل و شروع کرد تلمبه زدن ، چون درد خیلی خیلی کمی حس میکردم و لذت رو کاملا احساس میکردم واقعا عالی بود ، داشتم روانی میشدم ، عالی میکرد ، همزمان هم توی گوشم حرفای تحقیرآمیز میزد ، مثلا میگفت کونیه یه کونی شدی دوست داری؟؟ گرمای کیرمو توی وجودت حس میکنی ، خلاصه توی چند پوزیشن کرد ، همون داگی تلمبه زد ، خوابیده تلمبه زد ، ایستاده تلمبه زد ، آخرش هم که دوباره خوابیدم و خوابید روم و داشت تلمبه میزد آبش اومد و کیرشو با فشار کرد داخل و نگه داشت و نبض زدن کیرش باعث شد لذت منم چند برابر بشه و آب منم بیاد .
اینقدر کیف کردم که بدون دست زدن به کیرم آبم اومده که نگو ، بلند شدم و آب توی کونمو پاک کردم ، چندتا دستمال کاغذی هم گذاشتم توی سوراخم که اگه آبی هست نریزه تا برسم به حموم ، خواستم لباس بپوشم که با یه لبخند بهم گفت مگه تو منو نمیکنی؟ قرار بود دوطرفه کنیم ، منم خندیدم و گفتم فکر کنم از این به بعد قراره فقط تو منو بکنی ، خوبیه سکس دوتا کونی اینه که اینقدر بهم اعتماد داریم و باهم راحتیم که واسه دادن ناز نمیکنیم و استرس و اضطراب آبرو نداریم و سر دادن بحث داریم نه سر کردن ، خلاصه اومدیم و درد سوراخ آخرشب به کنار و گذشت تا قرارهای بعدی اتفاق افتاد ، الان ارتباطمون جوریه که براش زنپوشی میکنم ، آرایش میکنم ، و دوتامون هم خیلی خیلی خوشحالیم از این قضیه ، با هم خوشیم ، تک پر همیم و خرجشم میکنم ، الان توی سکس واسه تحقیر میگه شوگرددیم شدی ، خرجم میکنی که بکنمت ، اونایی که عاشق تحقیرن امتحان کنن ، خیلی لذت داره ، پسر کمسن میاد پیشم ، براش زنونه میپوشم ، بعدش منو محکم میکنه ، وقتی هم آبمون اومد پول میریزم به حسابش ، چشم حسودا دربیاد ، بعضی وقتهاا هم براش کادو میخرم ، میبرمش بیرون و هرچی بخواد براش میخرم ، فقط به عشق اینکه منو خیلی خوب و عالی میکنه ، عاشق بوی کیرشم ، الان دیگه آبشم میخورم ، توی قرارسکس اول یه بار آبش میاد من میخورم و قورت میدم بعد میکنه و میریزه توم ،الان ۳۲ سالمه و یک سال بیشتره که باهمیم و بهم علاقه داریم ، امشبم رفته مسافرت با خرج خودم برام شورت و سوتین جدید هم خریده ، پیشم نیست و دلم هواشو داشت ، اومدم ماجراشو بنویسم که تا برگشت بیاد نظراتو بخونه ، برم تا نیستش جلق بزنم به یاد کیرش و بخوابم ،
شبتون بخیر
نوشته: ناشناس
@zapaskanal2020
♣️----------------------♣️
@zapaskanal2020
🔺-‐--------------------🔺
@zapaskanal2020
>>>>>>>>>>>>>>>>
@zapaskanal2020

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:38


کونی شدن دقیقه ۹۰

#گی

سلام , این ماجرای کونی شدن منه و کاملا واقعیه
راستش چیزی که بیشتر بهم لذت داده اینه که فاعلم خودش کونیه ، بیشتر از این لذت میبرم ، مفعولا امتحان کنن اونایی عاشق تحقیرن .
خب بریم سر داستان ، راستش از ۲۲ سالگیم شروع شد ، خوندن داستانهای سکسی گی و دیدن فیلمهای گی مخصوصا ایرانی ، خیلی تحریکم کرده بود و توی تمام فیلمها خودمو مفعول تصور میکردم و واقعا لذت میبردم ، اما فقط توی تنهاییم ، از انگشتنما شدن و آبروریزی میترسیدم توی شهر خودم ، فقط دوبار توی مسافرت چون توی شهر خودم نبودم قرار گذاشتم و ساک زدم ، ساک زدن بدجوری منو عاشق طعم و بوی کیر کرده بود ، اما هنوزم وا نداده بودم توی شهر خودم ، توی تنهاییم لباس زنونه هم پوشیده بودم و جوری بهم حال داده بود که دوست داشتم تغییر جنسیت بدم ، وقتی توی تنهاییم میرفتم سراغ زنونه پوشی و فیلم گی ، یه زن کامل میشدم ، اینا گذشت تا ۳۱ سالگی ، توی چت با یه پسر همشهری ۲۵ ساله مفعول آشنا شدم ، قرار سکس گذاشتیم ، مکان نداشتیم ، اما یه جایی خارج از شهر وسط طبیعت بین چندتا درخت سراغ داشتم که یه جورایی میشه گفت پاتوقم بود واسه مکان سکس , شب برنامه شد و ساعت ۷٫۵ رفتم دنبالش و رفتیم اونجا ، اومدم بیرون از ماشین و شروع کردیم به لب گرفتن ، لباسشو زدم بالا و سینه هاشو خوردم ، شلوار و شورتمو هم یکم داده بودم پایین و کیرم بیرون بود اونم داشت کیرمو میمالید ، با خوردن سینه هاش حشری شد و زانو زد برام و شروع کرد به ساک زدن ، گفت فقط قبل از اینکه آبت بیاد بهم بگو تا منم آبمو بیارم ، یکم که گذشت گفتم الان آبم میاد
بلند شد و گفت:
-منم میخوام خودمو بمالم بهت تا آبم بیاد
+اگه فقط مالیدنه اوکیه
ـ آره ، همزمان واسه دوتامون جلق هم میزنم
اومد از جلو چسبید بهم و با مالیدن کیرامون بهم سعی داشت آبمو بیاره ، داشت میمالید که یهو لباسمو زد بالا و شروع کرد سینه هامو خوردن ، حس دیوانه واری از شهوت بهم دست داد ، یه لحظه توی ذهنم تمام مفعول بودنا و زنپوشیهای توی تنهایی مرور شد ، همین فکرا تو سرم بود که یهو منو چرخوند و رفت پشت سرم و از پشت سر کیرشو به کونم میمالید ، اصلا توان مقاومت کردن هم نداشتم ، نمیدونم چم شد که اون مسائل آبرو و این حرفا هم نتونست باعث بشه مقاومت کنم ، خلاصه اون شهوته خیلی خیلی بالا رفته بود ، اونم فقط داشت کیرشو به کونم میمالید و همزمان برای من جلق میزد ، همه این اتفاقا و فکرا پنج یا ده ثانیه بود که یهو آبش اومد و آبشو ریخت روی بدن من بالای کونم (پایین کمرم) و خودشم خم شد جلوم و کیرمو گذاشت دهنش و آب منم کامل اومد توی دهن اون ، تمام آبمو مکید و قورت داد ، بعدشم دستمال کاغذی از تو ماشین آورد و کمرمو پاک کرد و لباسارو پوشیدیم و خودمونو مرتب کردیم و رفتیم ، توی مسیر تا یه بیست دقیقه ای دوتامون گنگ بودیم ، بعدش که آخرای مسیر شد زبون باز کردیم و از هم تشکر کردیم و گفتیم خوشمون اومده و این حرفا ، اون رفت و منم رفتم خونه .
شب توی رختخواب تمام اون اتفاقا توی ذهنم مرور میشد و بدنم مور مور میشد ، چشامو بسته بودم و تصورش میکردم و داشتم کیرمو میمالیدم ، به سرم زد بهش پیام بدم شاید حرفی زدیم و جوری شد باهاش اوکی شدم که واسه بار اول مفعول بشم ، با خودم گفتم این خودش بهم گفته مفعولم پس حرفمو پیش کسی نمیزنه و واقعا هم همین بود و اینقدر خوب بود که پشیمون نشدم از اینکه باهاش بودم ، خلاصه پیام دادم و مکالمه شروع شد:
+سلام ، خوبی؟ بیداری؟
ـ سلام آره ، بیدارم ، تو خوبی؟
+منم خوبم ، مرسی بابت امروز ، واقعا عالی بودی و لذت بردم
-منم همینطور ، تو هم عالی بودی
+تعارفی میگی عالی بودم؟ من که کاری نکردم
-نه جدی گفتم ، خیلی وقت بود دنبال همچین فاعلی بودم
+چطور فاعلی؟
ـ اینکه سنت ازم بیشتره ولی مودب و باشخصیت و رازنگهدار باشی
+منم یه پسر به خوشگلی و رازنگهداری تو میخوام
ـ و یه چیز دیگه ، خوشم اومد گی واقعی هستی
+چطور مگه؟
ـ از اینکه از پشت چسبیدم بهت بدت نیومد و گذاشتی منم به سبک خودم ارضا بشم ، بقیه فاعلایی که داشتم اصلا بفکر ارضا شدن من نیستم ، یه بارم با یکیشون خواستم همچین کاری کنم خوابوند زیر گوشم
+غلط کرد حرومزاده ، با من راحت باش ، من اینقدر ازت خوشم اومده همه جوره باهاتم ، هرکاری بخوای با هم انجام میدیم
ـ خاطرخوام شدی؟
+راستش آره ، همه جوره هواتو دارم ، رفاقت ، سکس ، مالی ، احساسی ، عاطفی ، هرچی بخوای
ـ مرسی عزیزم ، منم واقعا از خودت خوشم اومده ، راستش یه چیزی میخوام بگم
+بگو عزیزم (دلم خون شد تا به اینجا برسه)
ـ از ساک زدنم لذت بردی که ارضا شدی؟
+راستش سینمو که خوردی اینقدر تحریک شدم نفهمیدم فاعلم یا مفعول ، خیلی لذت بردم
ـ آهان ، فکر کردم وقتی چسبیدم بهت خوشت اومده ، گفتم اگه توام گی واقعی باشی و گاهی وقتا بتونیم دوطرفه کنیم که عالیه ،

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:38


همیشه باهات میمونم
+ای ناقلا ، راستش کیرت بزرگه مثل کیر خودم ، وقتی چسبیدی بهم و داشتی میمالوندی به کونم ، گرمای کیرت تحریکم کرد ، آره خوشم اومد ، دوطرفه هم بخوای پایه ام
ـ فرداشب اوکیی؟؟
+آره ، ولی شیو نیستم بدت نمیاد؟
ـ نه ، اتفاقا خوشم میاد ، چون خودم بیشتر حس مفعولی دارم ، دوست دارم خودم مثل الان شیو باشم و تو هم همینطور با مو باشی
+اوکی راستش منم خیلی وقته دوست دارم امتحانش کنم ، تمام این سالها آدمشو پیدا نکردم ، امروزم از وقتی از پیشم رفتی تا الان حشریم و بازم دلم میخواد
ـ آهان ، حدس زدم ، فرداشب پشیمون نشی توروخدا
+نه ، اگه خواستم مقاومت کنم سینمو بخور شل میشم ، یا وقتی کیرتو بهم مالوندی توی گوشم آروم حرف بزن و تحقیرم کن ، عاشق تحقیرم ، نهایتا وقتی از پشت بهم چسبیدی و بغلم کردی دوتا بوسم کنی همه چی حله ، کلا خودم فتیش گول خوردن و زود خر شدن دارم😁
ـ چه جالب😁 نشنیده بودم ، ولی باشه ، قول میدم لذت ببری ، جوری تحقیر کنم که شل کنی ، خودمم تحقیرو دوست دارم ، خوب شد اینارو بهم گفتی ، فقط اگه بدونی فردا شب قبل از قرار باید سوراختو تمیز کنی
+آره دیگه اینارو میدونم ، یکمم ماساژش میدم باز بشه ، خوبه؟
ـ عالیه ، چه حالی کنیم ، خیلی وقته دوست دارم دوطرفه کنم ، خوب شد تورو پیدا کردم ، دو طرفه با کیس مورد علاقه و دلخواهم
+منم همینطور عزیزم
خلاصه خیلی صحبت کردیم از لذت ساک زدن و سینه خوردن و اینجور حرفا و پته همو ریختیم رو داریه😁 و بعدش شب بخیر گفتیم و دیگه خیالم راحت شد فرداشب بعد از اینهمه سال مفعول میشم با یه کیس بی نظیر ، یه پسر خوشگل و کیر بزرگ که کل بدنش لیزره .
فردا شب شد و آماده شدم و پیام دادم و سلام کردم و پرسیدم که چقدر دیگه میاد ، اون نامرد کارشو از الان شروع کرده بود و بلد بود چه جوابی بده آخه توی جوابش نوشت:
کیر میخوای؟؟
همین دو کلمه دیوونم کرد ، منم گفتم آره و اونم جواب داد و اومد دنبالم ، اونشب با ماشین اون رفتیم ، تو ماشین که تو مسیر بودیم حرکت و صحبت خاصی نداشتیم تا از شهر زدیم بیرون و وارد اتوبان خلوت و نسبتا تاریکی شدیم که دیگه مغازه یا ماشین یا خونه ای نبود که مارو ببینه و همون لحظه دست گذاشت روی رونم و شروع کرد مالیدن ، من که تمام اون احساسات زنونه توی وجودم شکوفا شده بود ، شل شده بودم روی صندلی و فقط با نفسای عمیق و حرارت بدن و لبهای بهم فشرده و چشمای خمار نگاهش میکردم ، یه لحظه نگام کرد و بهم گفت چقدر حشری شدی ، دلت رفته تا ساک بزنی آره؟ منم با سر تکون دادن و صدای لرزون و آروم گفتم آره ، دستمو گرفت و گذاشت رو کیرش و گفت ببین اگه سایزشو دوست داری درش بیار و بخورش ، منم که دیده بودمش و عاشق کیرش شده بودم بی معطلی کیرشو از تو شلوار و شورت در آوردم ، خودشم کمک کرد و شلوار و شورتشو تا زانو داد پایین ، نشستم رو صندلی و قمبل کردم و به حالت داگی یا سجده خم شدم روی کیرش ، تمیز و بزرگ و خوردنی ، نامرد عطر هم بهش زده بود ، بوی کیرش دیوونم میکرد ، چشمامو بستم و به عقده اینهمه سال کیرشو گذاشتم دهنم و جوری براش خوردم که میگفت به زور ماشینو کنترل میکنه ، باورش نمیشد اینجوری ساک میزنم براش ، تخماشو هم براش خوردم ، بوی خوش کیرش نمیزاشت لحظه ای سرمو از کیرش جدا کنم ، یه جاهایی وسط ساک زدن سرمو میبردم پایین و کیرشو تا آخر میکردم تو دهنم که دماغم میچسبید به شکمش ، هی بو میکشیدم و میومدم بالا ، بوی کیر و تخماش شد بهترین عطر زندگیم ، لذت میبردم که باوجود اینکه سنش ازم کمتره اینهمه کاربلد و درجه یکه ، خلاصه به زور ماشینو کنترل کرد و رسیدیم به مکان شب قبل ، شلوارو کشید بالا و خودمونو جمع و جور کردیم و پیاده شدیم و سریع جا پهن کرد و بقولا مارو برد رو تشک ، لب گرفت و سینه خورد و لباسامو درآورد ، منو به حالت داگی گذاشت و رفت پشت قمبلم وایساد ، یه لحظه فکر کردم میخواد بدون مقدمه بکنه تو ، شلوارمو کشید پایین و شروع کرد به خوردن کونم ، وااای دیوونه شدم ، اون لحظه حالی بهم دست داد که متنفر بودم از اینکه حتی فکر کنم من یه مردم ، خودمو کاملا زن میدونستم ، اون لحظه فهمیدم ماجرا چیه توی داستانهای شهوانی مینویسن ناله های زنونم دراومده بود ، عجیب کسخل شده بودم که سریعا با کیرش جرم بده ، یکم خودمو کنترل کردم و گفتم کیر میخوام ، توی همون حالت داگی بودم اومد جلوم ، صحنه ای که شلوار و شورتشو داد پایین و کیر شق شدش یهو پرید بالا هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه ، شهوتمو چندبرابر کرد ، کیرش پرید بیرون و افتاد جلو صورتم ، مثل تشنه ها پریدم و شروع کردم ساک زدن ، وسط ساک زدن گفت یه لحظه وایسا ، یه اسپری تاخیری آورد و گفت محض احتیاط استفاده کنیم ، فکر کردم واسه کیرامون آورده ، اما نه ، اسپری رو زد به سوراخ کونم و مالیدش ،میخواست سوراخمو بیحس کنه که دردم نگیره ، اومد

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:37


ضا شد
بیحال رو تخت افتاده بود خودمو کشیدم بالا و کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم ، چن دقیقه بعد انرژیش برگشت
خیره نگاهش میکردم که اونم خیره شد تو چشمام و دستش نشست رو ته ریشم:
_نوبت توئه مرد اخموی من
_بخواب بچه من شروع کنم خسته میشی .
_داااااااامون من بچه نیستم
دستش نشست رو کمربندم
مانع نشدم ، میخواستمش اونم بدجور ، شلوارمو با کمک خودم در آورد و خیره شد به برجستگی زیر شرتم
_دامون دیدی همه دخترا آرزو میکنن پیتون ( نوعی مار ) شوهرشون بزرگ باشه
از اصطلاح پیتون و اون لحن بچگونش خندم گرفته بود ولی سکوت کردم که خودش ادامه داد
_ولی کاش پیتون تو نبود اخه من گناه دارم !
دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و لبام کش اومد که همین حرصشو در آورد و باعث شد بیاد روم و دقیقه باسنشو بزاره روی اون به قول خودش پیتون لعنتیه من
_هوووم
از هووومی که گفتم خوشش اومد چون شروع کرد برو حرکت دادن باسنش روی آلتم
شورتم از آب بهشتش خیس شده بود
تحمل این وضعیت دیگه داشت سخت میشد ،
کمرشو گرفتمو انداختمش رو تخت و اینبار من خیمه زدم روش
شرتمو در آوردم و بدون لحظه ای درنگ آلتمو وارد بهشتش کردم و جیغ بلندی کشید
دم گوشش زمزمه کردم :
_درد داره ، حقته دردونه ی دامون ، بسه هر چقدر دلبری کردی ، نگفتم دیوونم نکن با کارات
_تو خودکار دیوونه ای دامون من کاری نمیکنم عشـــقـــم
سرعت ضربه هامو بیشتر کردم این لعنتی هیچ وقت آدم نمی شد میدونستم فردا بهشتش به خاطر ضربه های شدیدم قرمز میشه و ملتهب ولی مگه میذاشت آروم باشم این دیوونه چشم عسلی !
حدود ۲۰ دقیقه ای بود که واردش کرده بودم اونم فقط ناله هاش اتاقو پر کرده بود ،
داشتم به اوج میرسیدم که سرمو کشید سمت خودش و آروم گفت دارم میام دامون ادامه بده ،
بیشتر وزنمو انداختم رو تنش و اونم با ناخونای بلندش پشتمو چنگ میزد از لذت ، با پیچیدن جیغش توی اتاق و فرو رفتن ناخوناش تو پوستم منم ارضا شدم تا قطره آخرو تو واژنش خالی کردم ؛
جفتمون تند تند نفس می کشیدیم و تنها چیزی که به گوش میرسید صدای نفسای بلندمون بود ، خوابیدم کنارشو کشیدمش سمت خودم
مثل دختر بچه ها تو بغلم جمع شد و سرشو گذاشت رو سینم و به دو دقیقه نکشید نفساش منظرم شد
از خستگی رو به مرگ بودم بعد دو روز نخوابیدن حالام این فعالیت بدنی منم تصمیم گرفتم بخوابم .
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و سریع صداشو قطع کردم که بیدارش نکنم
آروم از کنارش بلند شدم و بعد یه دوش و پوشیدن کت و شلوار ، یه یادداشت کنار تخت براش گذاشتم
« استراحت کن تا وقتی برمیگردم جوجو ، میدونم خستت کردم ، یه دوش بگیر و از پماد هایی که گذاشتم برات توی کشو استفاده کن توی همون کشو قرصم هست بردار بخور فعلا زوده مامان و باباشیم گستاخ چشم عسلی
مجنونتم ★جنون مطلق★من
دامون »
نوشته: LUCIFER

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:37


جنون مطلق

#اروتیک #عاشقی #همسر

بعد یه روز کاری خسته کننده حتی وقت نکرده بودم لباسامو عوض کنم و توی اتاق کارم پشت میزم نشسته بود و خیره به صفحه لپ تاپ تو فکر فرو رفته بودم که دستاش از پشت دور گردنم حلقه شد ؛ این دختر جنون من بود ، تنها کسی که نمیشد باهاش بد رفتاری کرد ، نمیشد اخم کرد ، این دخترو فقط باید بوسید . بازوشو گرفتم و کشیدم سمت خودم اینقدر جثه ی ریزی داشت که پرت شد تو بغلم ، اخمامو تو هم کشیدم و بهش خیره شدم ،به لباش که انگار صدام میزد که ببوسمش و به چشمای عسلی رنگش ، انگار از نگاه حریصم شرمش شد که سرشو انداخت پایین و خیره به حلقه دستم شد ، حلقه ای که خودش با اون انگشتای ظریف و کشیده تو دستم انداخته بود .
فشار دستامو دورش بیشتر کرد که ناله ای از بین لباش خارج شد ، دقیقا اینجا من به جنون رسیدم ، جنون تصاحب کردن دوباره ی قلب و روح و تنش .
خم شدم سمتش و لبامو چسبوندم رو گردنش ، از بین لباش که میلرزید اسممو زمزمه کرد :
_دامون!
به بوسیدن گردنش ادامه دادم
کی مثل من میشناختمش ؟
کی مثل من نقطه ضعفاشو میدونست ؟
این تن حاکم داشت ! مقتدر ، خونخوار ، هر کسیو که حتی فکر نزدیک شدن بهشو میکرد آتیش میزم .
لاله گوششو بین لبام کشیدم و محکم مکیدمش دستای ظریفشو گذاشت رو بازوهام و لبشو گاز گرفت که ناله نکنه . لبامو پیش بردم فکشو اینچ به اینچ بوسیدم ، لبامو رسوندم به لباش و مکث کردم ، من مجنون بودم باید اونم میشد ،نفسمو خالی کردم رو لباش ؛
لرزید
کوچولوی تو بغلی من تو رو فقط باید ستایش کرد !
لبامو چسبوندم رو لباش
لب پایینشو مکیدم و ازش جدا شدم
_دهنتو باز کن !
_دا… دامون… م…من
_هششش … باز کن !
لباش از هم فاصله گرفت و آروم دهنشو باز کرد
اگه الان حکم مرگم با این لب و دهن داده میشد حرومزاده بودم اگه بازم نمیبوسیدمش .
زبونمو فرو کردم تو دهن کوچولوش و با همه ی وجود بوسیدمش
دختر کوچولوی من حتی بوسیدنم بلد نبود فقط ادعاش میشد .
از ۱۹ سالگی که استخدامش کردم تا الان که ۲۲ سالشه و خانوم این خونه شده فقط منو مجنون کرده این بی تجربه ی سر به هوای من ، تنها کسی بود که تو روم وایساد ، که ناز میکرد ، دلبری میکرد ولی نه مثل بقیه همین کاراش منو با ۱۶ سال اختلاف سنی مجنونش کرده !
بلندش کردم دستاشو سفت دور گردنم حلقه کرد که نیوفته ؛
در اتاقو با ضرب باز کردم و با پا پشت سرم بستمش
آروم گذاشتمش رو تخت و ازش فاصله گرفتم .
لای چشمای خمارشو باز کرد و نگاهم کرد .
تنها چیزی که بین منو تنش فاصله انداخته بود یه تی-شرت لعنتی بود ، خم شدم روش و پایین تی-شرتشو گرفتم و درش آوردم .
لعنتیه سفید برفی من اگه این تن سفیدتو ارغوانی نکنم دامون نیستم بی شرف من !
انگار حرفامو از نگاهم خوند که لبشو گاز گرفت و مشغول باز کردن دکمه های پیرهنم شد ، با لذت مشغول تماشای همه عکس العملاش بودم
با کمک خودم پیرهنمو در آورد .
دستش که روی کمربندم نشست خیمه زدم روش و لبامو چسبوندم به گوشش زمزمه وار گفتم :
_حریص تر از اینی که هستم نکن منو همینجوریشم شاید زنده بیرون نری از این اتاق !
گستاخ شد مثل همیشه ، دستاشو گذاشت رو سینمو وادارم کرد که بشینم خودشم اومد تو بغلم نشست :
_میدونم منو نمیکشی دامون عاشقمی مگه نه ؟ دوسم داری دامون بگو ، بگو دوسم داری ؟
_دوست ندارم
صداش ضعیف شد دیگه گستاخ نبود از زور بغض میلرزید :
_نداری ؟
من سنگدل دلم نیومد بغض کنه ، این دختر با من چیکار کرده بود
_هششش … عروسک دوست ندارم ، من مجنونتم از دوست داشتن گذشته .
سرمو بالا آوردم و خیره به چشمای عسلیش شدم
خودشو کشید طرفم و لباشو چسبوند به لبم
دستمو بالا بردم و گذاشتم روی سینه هاش
تو دهنم ناله کرد ولی نزاشتم ازم جداشه
نوک سینشو بین انگشت شست و اشارم گرفتم و آروم فشار دادم
بازم ناله کرد و اینبار گذاشتم جدا بشه
خوابوندمش رو تخت و خیمه زدم روش از گردن زنجیروار شروع به بوسیدن کردم تا رسیدم به سینش
نوکشو تو دهنم کردم و مکیدم ، انگشتاش نشست تو موهام و نوازششون می کرد
ناله هاش قشنگ ترین موسیقی جهان بود برام حتی موسیقی باخ یا بتهوون هم اینقدر کلاسیک نبودن
از سینه های خوشگلش دل کندم و بوسیدم و بوسیدم تا رسیدم به اون بهشت کوچولوش
لعنت به همه پارچه های دنیا
شرتشو آروم در آوردم و خیره شدم به اون بهشت سفید رنگ با لبه های صورتی روشن
عاشق عطر تنش بودم بوی شکلات می داد ، نگاهش کردم پلکهاشو از شرم روی هم فشار میداد ،
نفسمو خالی کردم رو بهشتش که اروم ناله کرد پاهاشو به هم فشار داد
لبام که نشست رو بهشتش انگار بهش شک دادن
کمرش از خوشخواب تخت فاصله گرفت و دوباره کوبیده شد روی خوشخواب !
بهشتش از آب دهنم خیس شده بود ، میدونستم نزدیک به ارضا شدنشه
بیشتر مکیدمش و زبونمو فرو کردم تو اون سوراخ کوچولوی صورتیش که جیغ زد از لذت
ادامه دادم هنوز یه دقیقه هم نشده بود که با جیغ اسممو صدا زد و ار

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:36


م خونه و همین تا اینجا این داستانا بود منتظر نظراتتون هستم
نوشته: بنیامین

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:36


م یه دیقه بعدش آبم ریختم رو بوتهه و بیحال رفتیم پایین بقیه خواب بودن و چون خونه ما دور بود شب رفتیم خونه خالم بمونیم فرداشم میرفتیم بندرانزلی البته ظهرش شبو دوباره خواستیم بالکن بخوابیم که خالم نزاشت این دفعه و نصف شب سارا درو قفل کرده بود اومد تو بالکن لخت با تشک بوسیدمش و بوس و کص لیسی و درخواست ساک و بهش فیلم نشون دادم یاد بگیره وگفتم دهنت لوله کن به دهندونات نخوره بگم بهت واسه دفعه اول عالی بود البته که یکم دندون زد ولی واسه دفعه اول عالی بود خلاصه خوابیدم روش گفتم آبمو بخور گفت باشه خالی کردم تو دهنش گفت اه بد مزس رفت حموم و جاشم برد اونجا خلاصه ظهر سارا قرار بود بیادماشین ما با ما بیاد ماشینمون پرشیاست که تشک بادی ام داریم آبجیم و سارا بخاطر هم تو ماشین ما بودن من نرفتم ماشین اونا و بابام تشک باد کرد و گذاشت عصر میخواستیم بخوابیم که پشت صندلی شاگرد هیچی معلوم نبود من ته ته خوابیدم که هیچی دیده نشه سارا ام چسبوندم به خودم آبجیمم خوابید خلاصه شب رسیدیم خونه از قبل گرفته بودن رفتیم تو سه خواب بود که ما رفتیم یکیش و ننه بابا و خاله و شوهر خاله ام اون یکی اتاق خلاصه رو تخت جا نمیشدیم گفتم در قفله هر زن و شوهر باهم بخوابن و تشکا انداختیم براشون و ما رفتیم رو تخت که آبجیم و مهدی خجالت میکشیدن کاری بکنن گفتم راحت باشید به ما کاری نداشته باشید ها خودمونم رفتیم اون ور تخت بخوابیم اونام رو زمین اون ور تخت که تخت بین ما بود من ساا بغل کردم بوس کردم و گذاشتم درش و کردم تو یکم آه و ناله کرد مهدی گفت چرا آه و ناله میکنی سارا گفتم هیچی نیست کارت بکن سارا کردم آبمم ریختم رو سینش و ممه کوچیکاش و تمیز کردیم و خوابیدیم خواستیم یواشکی دید بزنیم ببینیم دیدم لختن و مهدی داره شومبولش میماله به کصش خلاصه بعل همم خوابیدیم تا صبح که قرار بود بریم دریا و رفتیم و هرکی میاو اورده بود و سارا بخاطر مامانش شلوارک و تاپ پوشیده بود خونه به دریا نزدیک بود سارا گوشیش یادش رفته بود گفتن منو سارا بریم بیاریم بیاییم رفتیم یه بستنی فروشی دیدیم دو تا بستنی گرفتم و خوردیم رفتیم خونه لختش کردم یه دل سیر ازش لب گرفتم و رفتیم دریا دوباره و عصرش رفتیم اکواریوم انزلی جای خوبی بود شبم به خیال خودشون مارو خر کنن عرق خوری کنن ماام رفتیم اتاق که مهدی خواب آلود بودن همون حال با زهرا خوابیده بودن منو سارام رفتیم اتاق خودمون تا سکس کنیم لخت شدیم ای بکن بکن کردم این دفعه دیر تر آبم میومد و ریختم تو دستمال و بعد چند روز برگشتیم…
ما برگشتیم و یه هفته بعد از فامیلای خالم و مامانم که یکین یکی فوت شد باید اینا میرفتن و با یه ماشین میخواستن برن ما موندیم خونه قرار بود یه روز نهایت دو روزه برگردن خواستن سارا و مهدی بزارن خونه داداشش که بابام پیشنهاد داد مامام تنهاییم بیان خونه ما آقا اینا اومدن خونه ما و شب حرکت کردن رفتن غذا رو واسه شب و فرداش ناهار داشتیم خلاصه شب شد من و سارا تووهال بودیم بچه ها فرستادیم اتاق مهدی گفت بنیامین آبجیت اونجارو نشونم نمیده ولی با مال من بازی میکنه منم بی برو برگرد شلوار و شورت آبجیم دراوردم اومدم بیرون در قفل کردم گفتم بازی کنید هیچی نگید خلاصه رفتم پیش سارا چون مبلای ما تخت شو همونجا بودیم تو تلویزیون یه سوپر مشتی گذاشتم سارا خوشش نمیومد ولی خیس شده بود از زیر چون شورتش خیس بود سارا لخت شد و منم لخت کردمش و آبمم ریختم رو سر و صورتش کیری شده بود رفت شست منم باهاش رفتم شاشیدم و فرداش فقد با شورت نشسته بودیم تو خونه زهرا و مهدی ام اومدن بیرون اونا لباس تنشون بود گفتم میتونید لخت بشید ولی به شرط اینکه به هیچکس هیچی نگید من مطمئن بودم از طرف اونا ولی جلوشون با سارا سکس نمیکردم تا شبش اینا رسیدن ما سریع لباس پوشیدیم رفتم اتاق با بچه ها بخوابیم سارا رو تخت من و مهدی و آبجیمم رو تخت آبجیم تشک کشیدم پایین و با سارا پایین بخوابیم لخت تا صبح بعل هم بودیم صبح اونا رفتن خونشون و گذشت تا دو هفته بعدش قرار شد بریم چشمه اعلا سمت بومهن هست رفتیم خلاصه اونجا یه رود هس مصنوعیه سارا شلوارک داشت و منم شورت بلند و نشسته بودیم تو آب و داشتم سارا میمالیدم که خالم شک کرده بود و داشت سارا ازم دور میکرد که وقتی تنها شدیم خالم من و سارا و خالم گفت من میدونم شما یکارایی میکنید منم خجالت میکشیدم گفت اگه خوب باشید کارهاتون به جاهای باریک کشیده نشه در حد حرف باشه چیزی نمیگم منم داشتم فکر میکردم پرده دخترو زدم تاحالا چقدر کردمش بعد میگی کار های باریک ؟؟ خلاصه شبم اونجا بودیم که من رفتم تو ماشین بخوابم شیشه های ماشینمون دودی رفتم دیدم یکی پنجره رو میزنه در باز کردم سارا بود منم تشکو باز کردم سارام خوابید به پشتم با اینکه شیشه دودی بود ولی نمیشد کاری کرد دم صبح بود دیگه بیدار شدیم بری

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:36


بنیامین و دخترخاله (۱)

#خاطرات_جوانی #دختر_خاله

سلام دوستان بنیامینم از تهران که داستان برای تابستان امساله شاید فکر کنید داستان یه جقی یا چیزیه اگه میخوایی اینو بنویسی و نظرت اینکه پس داستان نخون داداش خوب بگذریم
سارا دختر خالمه که یه قول داره مهدی و یه داداش بزرگتر که زن گرفته و رفته منم یه خواهر دارم زهرا بگذریم خونه ما صباشهره و خونه خالم اینا بومهن هست و ما یه روز رفته بودیم اونجا بابام و شوهرخالم خواستن برن سیگار و قلیون و مزه بگیرن واسه شب نشینی مامان و خالمم آشپزخونه بودن که بچه ها بمن گفتن بیا بازی تروخدا من نمیخواستم برم که به فکرم افتاد قایم موشک بازی کنیم گفتن نه گفتم پس نمیام گفتن باشه باشه قرار بود دو به دو بازی کنیم راستی بگم که خونه خالم اینا دو خوابه یکی بالکن دار و منو سارا باید قایم میشدیم که بردمش تو بالکن پشت در بالکن گفتم خم شو و اونم خم شد منم از پهلوش گرفتن چسبوندم به کون نرمش زیاد بزرگ نیست ولی خوبه گفت چیکار میکنی گفتم دارم سعی میکنم پنهونت کنم و من نشستم پامو باز کردم گفتم بیا کونش بزاره رو کیرم نشست روش چه حال میداد منم نوازشش میکردم تا اینکه گفتم زن و شوهر بازی کنیم گفتن باشه جوری ده بیست سی چهل کردم که سارا زنم بیوفته و ما همون اتاق موندیم اونا فرستادیم اون یکی اتاق که بغلش بود درو قفل کردم گفت چیکار میکنی گفتم زن و شوهرا کارای باحالی میکنن منم میخوام بازنم این کارو بکنم دیگه یه فیلم کوتاه نشونش دادم گفت زشته نکن میفهمن میزننمون گفتم هیچکس نمیفهمه خلاصه به سختی لختش کردم کص تپلش عالی بود یکم لیس زدم دیدم نفس که میکشه آب ازش میاد ترسیدم بعد فهمیدم حشری شده بوده ادامه ندادم به لیس زدن اما کل کص و کونش لیز و خیس بود و کیرمو حسابی تف کردم اومدم بزارم درکونش که سر خورد رفت تو کصش داغ بود ولی کیرم خونی اومد بیرون من که به گوه خوردن افتاده بودم سارا که گریش گرفت از درد و ترس خون منم ریده بودم به خودم رفتیم همونجا تو اتاق حموم کیر و کصو شستیم سارا گفت بنیامین چرا خون اومد ازم منم ترسون جواب دادم هیچی دیگه ما زن و شوهریم دیگه گفت عه خیلی خوبه عشقم بغلم کرد من اروم شدم که به خودم اومدم اونا پشت در بودن بچه ها اومدن تو ما لباسا پوشیده بودیم گفتن دکتر بازی کنیم بنیامین هم دکتر باشه قبول کردیم مریض اول زهرا بود دومی مهدی اما آخری سارا اصل کاری گفتم یکم دارو هات زیاده و طول میکشه لخت شدیم دوباره رفت رو تخت لیس زدم براش تفی کردم توش داغ بود داشتم میمردم انقدر حال میداد اونم اولاش یکم درد داشت گفت اروم تر اروم تر خلاصه به دیقه نکشید آبم اومد بدو بدو ریختم تو حموم و شاشیدم و شستم و تخمام داشت میترکید از درد نمیدونم چرا بعد رفتم کص سارا بوسیدم و لباساش کمک کردم بپوشه و دیگه شب شده بود ننه بابا واسه شب نشینی تو هال بودن ماام میخواستیم بخوابیم اما قبلش یه معجون بستنی زدیم و رفتیم اتاق که من گفتم گرمه تو بالکن میخوابم بالکنشون بزرگه سارا گفت گرممه منم اتاق میخوابم من داشتم لخت میشدم چون شبا عادت دارم لخت بخوابم لخت مادر زاد سرم بیرون پتو بود که سارا با تشک اومد تو اونم مثل من لخت میخوابید فقد با شورت و خالم اومد تو مخالفت کنه نزاره سارا التماس و گرمه گرمه اومد پیش من بخوابه اون جلوی من بود و کونش رو به من بود و منم تو کونم عروسی بود در اتاق گفتم قفل کنن که قفل کردن آبجیم و مهدی تو اتاق بودن که آبجیم اومر توگفت داداش زن و شوهرا اونجای همو میبینن گفتم اره مهدی گفت بیا من میگم تو میگی نه به مهدی گفتم کار دیگه ای نکن درحد یه نگاه واسه کنجکاویت گفت باشه مرسی گفتم بالکنم قفل کنن قفل کردن منم رفتم زیر پتو شورت سارا دراوردم کیرم چسبوندم بهش گفتم خوبه عشقم خواستم بکنمش که بچه ها داشتن قفل در باز میکردن مهدی اومد تو پتو رو کشید گفت مال منه پتو بدش یه پتو دو نفر بود منم کیرم لا پای سارا اون حالت دیدنمون سریع پتو کشیدم انداختم رومون گفتم مهدی اگه چیزی بگی میرم میگم که خواستی کص آبجیمو ببینی و کاری بکنی ها گفت نه نه نمیکم غلط کردم گفتم باشه رفتن بیرون منم ادامه ندادم صبح شد لباس پوشیدیم رفتیم تو هال واسه صبحونه که قرار گذاشتن هفته دیگه بریم کوهسار که نزدیک به سارا ایناست اگه بزنید گوگل میفهمید کجاست منطقه جنگلی کوهسارو هفته بعد شد صبح زود راه افتادیم بریم ما رفتیم رسیدیم اونام اومدن خلاصه بند و بساطو ریختیم اونجا همه مشغول جوجه و غذا و برنج و… بودن جاتون خالی خوردیم و من خاستم برم بالای کوه که سارا اومد بامن مامانم گفت دستشو بگیرم نیوفته بقیه خواستن بیان من گفتم دفعه بعدی با شما بریم گفتن باشه بردمش بالا بالا یه بوته بزرگ دیدم رفتیم اونجا بشینیم سارا لاپام نشست و گفتم یکم بازی کنیم عشقم گفت باشه کونش لخت کرد و منم کیرم کذاشتم سرش و کردم تو یه جیغ کشید ولی دستم تو دهنش بود و کرد

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:36


ا دو لیوان و کمپوت گیلاس، توی دلم خدا را شکر کردم و در دل گفتم این همان فرشته ای بود که منتظرش بودم، گیتی خانم پرسید تا حالا شراب خوردی گفتم نه فقط یک بار آبجو خوردم، گفت بریزم برات گفتم بریز.
از ترس و خجالت بیرون آمدم اما نمیتوانستم خواسته شهوانی را به او یک طوری بفهمانم، خود گیتی این رافهمیده بود و سر به سرم میذاشت و از سادگی و بی زبانی من کیف میکرد اما میدانست چیز نابی نصیبش شده و همچون بازی که پرنده ای را در چنگال بگیرد من را مست و مدهوش و شیدای خودش کرده بود، من که تا آنروز شراب نخورده بودم با دو لیوان به آسمان پر ستاره رفتم و سینه های بلورین گیتی و ساق پای مرمرینش و موهای بلند و خوشگلش شیدا و دیوانه ام کرده بود، صندلیش را به کنار صندلی من چسباند و با پر روئی تمام با دست گوشم را پیچاند، ترس را کنار گذاشتم و در جوابش به موهای زیباش دست کشیدم، یهو بلند شد و زد پشت دستم ، خجالت کشیدم و معذرت خواستم اما نمیدانستم او از من بیشتر حشری شده و با این کار داره منو اذیت میکنه و لذت میبره، بلند خندید و نشست و زیر چشمی نگاهش به شلوارم بود که کیرم بلند شده و تا سر زانوم شده و داشت از شلوار بیرون میزد،پرسید در چه حالی داری چکار میکنی هاا؟ گفتم بخدا هیچی باز خندید تو گوئی با من بازیش گرفته بود، ناگهان لبم را گرفت و شروع کرد به مکیدن ، لذتی بی حد و حصر بمن دست داد اما در دل به خودم گفتم خنگول تو مردی؟ تو باید شروع میکردی نه اینکه بازیچه این زن زیبا بشی، کمرش را گرفتم ودستم رفت روی رانش یک تیکه آتش بود بعد سینه هاش بیرون افتاد از لبش جدا شدم و رفتم به مکیدن سینه های دست نخورده، بلورین و لیموئی اش داشت روی دستم غش میکرد به تندی بلند شد و من را به اتاق دیگر که اتاق خوابش بود برد و ابتدا در حالی که از شهوت میلرزید و من از او بدتر بودم کراوات و پیراهنم را در آورد بعد دست برد به کمربندم خودم کمک کردم و کمر بند و شلوارم را در آوردم خودشو پرت کرد روی تخت و مینی ژوپ و شورتش را بسرعت در آورد و گفت بیا و زود باش نشستم روی تخت ابتدا ساق های بلورینش را میلیسیدم بعد رفتم بالاتر و می بوسیدم م میلیسیدم و بالاتر به نقطه هدف ، نصف کسش را توی دهن گرفتم و صدای رعشه از من بلند میشد و گیتی میگفت زود آخ آخ زود بیا بالا زود، رفتم بالا عجب بهشتی و پاهای زیبای گیتی رفت بالا و من تا گذاشتم دم کُس قشنگ و آماده اش گیتی کمرم را گرفت و دو ساق پاش را دور کمرم کره زد ، فشاری دادم و کیرم را یواش یواش به داخل کُس داغ و لزج گیتی فرو بردم، لذت دنیا تما م وجودم را کرفته بود بویژه که گیتی صدای مخصوص شهوانی بلند و بلند از خودش در میاورد ، ناگهان لرزید و به اُرگاسم رسید من هم بعد از و آبم آمد و دست خودم نبود و ریختم داخل کُسش و حدود چند ثانیه روش دراز کشیدم و گیتی سفت و محکم منو گرفته بود تا نفس راحتی کشیدم و گیتی بلند شد شروع کرد به گریه کردن.
پرسیدم منو ببخشید منو ببخشید بخدا دست خودم نبود توی گریه زد زیر خنده و گفت نه عادت زنانه اتفاقا لطف کردی منو عاشق خودت کردی میمیرم برات.
بعد از تمیز کردن خودمون و لباس پوشیدن رفتیم به اتاق درس در حالی که من باز هم دلم میخواست با گیتی یک سکس دیگه داشته باشم اما چون اولین بارم بود نمیدونستم چه جوری دو مرتبه روی شکم برش گردونم و عملیات را شروع کنم، در دفعات بعدی این کار را با کمک خود گیتی انجام میدادم و حتی تا سه بار با او یکجا سکس میکردم، یک روز گیتی بمن گفت اگه بتونی منو حامله کنی زنت میشم و نصف این حیاط و باغ کرج رو به نامت میکنم، ولی سرنوشت جور دیگری رقم زد.
از این که حوصله کردید و داستان واقعی و درست من را مطالعه کردید سپاسگزارم.
نوشته: MADB200

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:36


اولین سکس در دوره دانشجویی

#اولین_سکس #دانشجویی

من دانشجوی ریاضی بودم اما فقیر و بی چیز، سال اول از وام دانشگاه برای گذران زندگی استفاده میکردم اما به شدت بی پول بودم و دنبال کار می گشتم ، یک روز معلم دوره دبیرستانم را در خیابان دیدم و ایشان ازم پرسی چکار میکنی گفتم دانشجوی ریاضی هستم و او خیلی خوشش آمد و به من گفت اگر مایل باشی شب ها در آموزشگاه ما بیا چند ساعت ریاضی درس بده، خدا دنیا را به من داد و من از آنروز در آموزشگاه شبها مشغول تدریس شدم و ماهانه پول خوبی در میاوردم تا اینکه یک شب بمن گفت یک خانمی داره کلاس ششم دبیرستان رشته طبیعی میخونه ( نظام قدیم) و به یک معلم نیاز داره بعضی روزها بره خونش و با او ریاضی و فیزیک کار کنه و ساعتی ۵۰ تومن حاضره بده اگر شما میخوای بش زنگ بزنم و معرفیت کنم ، با خوشحالی گفتم باشه، ایشون زنگ زد و من را معرفی کرد، روز بعد من شیک پوشیدم و عطر زدم و به آدرس این خانم رفتم در خانه را زنگ زدم خانم مُسنی آمد و در را باز کرد، ابتدا از داخل یک حیاط پر گل و زیبا رد شدم و پس از عبور از راهرو با راهنمائی آن خانم مُسن وارد اتاق گیتی خانم شدم، عجب تیپی، عجب قیافه ای و عجب خانم زیبا و خوشگلی، قدی متوسط با پوستی سفید چشمانی آبی و موهائی سشوار کرده و صاف، عطر تحریک کننده فضای داخل اتاق را پر کرده بود و من ابتدا کمی مکث کردم و زبانم بند آمده بود، گیتی از پشت میز بلند شد و یک صندلی آورد و پس از خوشامد گوئی و احوال پرسی تعارف کرد و من نشستم، درسته که شهرستانی و بچه دهات بودم اما چهره و تیپ خوبی داشتم.
خیلی جدی برخورد کردم و ابتدا از وضعیت درسی و پیشرفت در دروس از ایشان پرسیدم، گیتی هم گفت کارمند اداره ای است و باید دیپلم بگیره و… خلاصه از این صحبت ها در مورد درس، من ابتدا از رسم یک منحنی شروع کردم دیدم خیلی ضعیفه پس ناچار از اول کتاب براش شروع کردم و حتی از اتحاد ها و جمع جبری و از این صحبت ها جلسه اول حدود دو ساعت یا بیشتر تموم شد و من یک برنامه با گیتی خانم تنظیم کردیم و گفتم در این ساعت ها در خدمت هستم، جلسات بعدی نیز با جدیت انجام شد و چند جلسه پشت سر هم میرفتم و با ایشان ریاضی کار میکردم و نمیدانستم گیتی شوهر نداره،یک روز من پرسیدم آقاتون کجاست؟ لبخندی زد و گفت کدوم آقا گفتم شوهرتان ، گفت رفته مسافرت حالا حالا هم نمیاد، بعدا گیتی به من گفت پنج سال پیش شوهر کرده و طلاق گرفته و هیچ بچه ای هم نداره.
یه شب معلم سابقم در آموزشگاه بمن گفت خانمی که درس میدی زنگ زده و از من تشکر کرده و کلی از شما تعریف کرد و گفت دیگه دارم کم کم توی ریاضی قوی میشم خلاصه من هم دیگه ته جیبم پول خرد جمع شده بود و بهتر به درسهام میرسیدم و گاهی به چلوکبابی لوکس میرفتم و شکمی از عزا در میاوردم و آبی زیر پوستم آمده بود و میدونید شکم که سیر شد یه جای دیگه فریاد میزنه من گرسنمه به من برس، منم که خجالتی بودم و مثل بچه های تهرون بلد نبودم از آن همه دخترهای قشنگ دانشگاه یکی رو پیدا کنم با او دوست بشم یعنی بی عُرضه و بی دست و پا و له له میزدم و منتظر بودم فرشته ای از آسمون بیفته و بیاد توی بغل من، زهی خیال باطل!!
و اما یک روز که برای تدریس به منزل گیتی خانم رفتم دیدم مینی ژوپی زیبا و پیراهنی نازک که با دو نوار پارچه ای از جلو گره زده بود پوشیده و موهای افشان روی شانه و ساق های سفید و صاف که گویا این ساق ها را تراشیده اند، بدنم شروع کرد به لرزیدن و آب دهنم را نمی توانستم قورت بدم ، نشستم و خواستم شروع کنم گفت آقا چه خبرته چرا اینقدر عجله، به شوخی گفت به قیافت نمیاد از پشت کوه اومده باشی، منم گفتم چرا از پشت کوه اومدم ، قاه قاه زد زیر خنده و گفت می بینم خیلی بی توجهی، من ریاضی خوان با هوش بودم گفتم من به پیشرفت درسی شما توجه دارم بازم خندید گفت ضرر میکنی به جاهای دیگر هم توجه کن، همین موقع خانم مسن که گویا خدمتکار گیتی بود با چای و شیرینی آمد داخل، گیتی بهش گفت ننه جان ممنون دیگه نیا ما حواسمون توی درس پرت میشه اگه خسته ای برو بخواب و استراحت کن.
جانم برای شما بگه رفتم به تمرین هائی که داده بودم نگاه کنم یهو دفتر رو از دستم قاپید و انداخت کنار، پرسید ببینم چند سالته ؟ منم که فهمیدم موضوع از چه قراره با او رفتم توی مزاح و گفتم چند سالم باشه خوبه؟ گفت ۶۰ تا ۷۰ این حدود ها ، برای اولین بار توی خونه گیتی خانم بلند زدم زیر خنده و گفتم یعنی اینقدر پیرم؟ گفت این طوری نشون میدی، گفتم ۲۴ سالمه گفت پس ۲۴ ساله باش، بعد پرسید ازدواج کردی یا نامزد و دوست دختر داری؟ گفتم نه اصلا، گفت می بینم چرا اینقدر جدی و خشک و بی روحی، گفتم لطف شماست.
گفت آقا معلم امروز درس تعطیله میخوام یک کم با هم صحبت کنیم، کتاب و دفتر رو از روی میز برداشت و گفت چائیتو بخور تا استکان ها رو از روی میز برداریم و رفت یک شیشه شراب آورد ب

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:35


لاپایی زدن رقیه

#خاطرات_جوانی

ماجرای رقیه ( شکوه) در تابستان گرم
من اصغر هستم و قبلا ماجرای خودم و کارمند شرکت رو نوشته بودم و مورد عنایت شما قرار
گرفتم!!!
این ماجرا برمیگرده به دورانی که با بچه های هم سن خودمون دول بازی میکردیم
اون زمان من حدودا 18 ساله بودم و خیلی کنجکاو برای تفاوت های بین پسرو دختر .
تابستان اون سال دختر دایی مادرم که چهار پنج سالی از من بزرگتر بود برای کنکور از از شهرستان به
تهران آمده بود که پیش پدرم درس بخونه .
ی روز که دور هم نشست بودیم و داشتیم ورق بازی میکردیم من جلوی شلوارم سوراخ بود و نوک کیرم
از اون ی کمی زده بود بیرون یهو این شکوه خانم دیدم میخنده و با دست اشاره میکنه من چون حواسم
نبود هی دورو برمو نگاه کردم دیدم چیزی
نیست یهو از رد چشماش متوجه شدم که کجارو نگاه میکنه زودی خودمو جمع وجور کردم . ولی رفتم
تو فکر از طرز خنده شکوه خانم.
این گذشت تاشب که می خواستیم بخوابیم منو خواهرم و شکوه توی یک اتاق میخوابیدیم وچون خواهرم
باید صبح میرفت سر کار کنار میخوابید شکوه وسط و من کنارش وچون طی این این دوسه روز دیده
بودم که خوابش سنگینه کمی خوشحال شدم .
شب که خوابیدیم صبر کردم که خوب خوابش سنگین بشه بعد خیلی با احتیاط دستمو بردم زیر دامنش و
رون شو لمس کردم دیدم حرکتی نمیکنه یواش یواش شروع کردم به مالیدن تا روی کونش که دیدم ی
تکون خورد دستمو کشیدم خودمو زدم به خواب کمی صبر کردم ولی ترسیدم آمدم اینور ی جق حسابی
زدم و خوابیدم این کار سه چهار شب متوالی با پیشرفتهای کمی انجام میشد و امتحان میکردم که کجا
بیدار میشه یا تکون میخوره . بعد دیدم که نه کلا مثل اینکه خواب سنگینه یا خودشو بخواب میزنه
تا بالاخره ی شب دلو زدم به دریا و شروع کردم به ملیدن کونش دیدم چیزی نمیگه خیلی با حوصله
دستمو کردم تو شرتش و سوراخ کونشو مالیدم و یواش یواش انگشتمو رسوندم به کسش کمی مالیدم دیدم
باز خبری نیست کیرمو در آوردم چسبیدم به پشتش و کیرمو بین سوراخ کون و کسش میمالیدم ی چند
دقیقه ای این کارو کردم تا آبم آمد و ریختم همونجا شورتشو مرتب کردم و خوابیدم صبح که بیدار شدیم
عکس العمل خاصی ندیدم بنابراین این کار تا وقتی که در خانه ما بود انجام می شد ولی هرگز
نتونستم مستقیم و رو در رو بهش بگم کما اینکه حس میکردم میدونه به امید نظرات شما
نوشته: اصغر لطیفی

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:35


جیگرم حال اومد

#خاطرات_جوانی #گی

سلام دوستان شب بخیر میخوام براتون یه خاطره که چند ساعت پیش اتفاق افتادو بنویسم از خودم بگم ارمانم ۱۹ سالمه خیلی سفیدم ریزه میزم و کون خیلی خوشفرم و خوشگلی دارم من چند روزی بود خیلی دلم هوس دادن کرده بود حالم بد بود ناراحت بودم چرا کسی نیست قابل اعتماد که من برم بهش بدم که بفکرم رسید برم تو گپ های دوستیابی یه چندروزی گشتم تا یک نفر پیداکردم حدودا ۲۸ سالش بود اسمش بهزاد بود باهم اوکی شدیم قرار شد که بیاد دنبالم باهم قرار گذاشتیم اومد دنبالم و رفتیم خونشون معذب بودم داخل راه ولی اون رون هامو می‌مالید دوست داشتم اونموقع کیرشو بگیرم دستم و لذت ببرم ولی روم نمیشد تا رسیدیم به خونه وقتی رسیدیم از راه رفتیم رو تختش دراز کشیدم همو بغل کردیم بهم قبلش گفته بود که کار بلده ولی باورم نمیشد آخه سایزش بزرگ بود میترسیدم دردم بیاد تا یه ده دقیقه از هم لب گرفتیم و من کیرشو مالیدم بعد شلوارشو در آورد له له میزدم واسه اینکه کیرشو بکنم تو دهنم کیر خوشتراششو ولی نزاشت بهم گفت بگرد و بخواب منم همین کارو کردم اونم خوابید پشت سرم و کیرشو گذاشتم دم سوراخم خیلی آروم آروم می‌کرد تو که من اصلا درد احساس نکردم و فقط فقط لذت میبردم و همزمان لبامو می‌خورد واقعا کارشو بلد بود تو اوج لذت بودم حتی همین الانم دلم میخواد زیرش باشم بعد از ده دقیقه یه ربع بهش گفتم کیرشو تمیز کنه که براش بخورم منم خیلی استعداد دارم تو خوردن کیرشو تمیز کرد اومد نشست جلوم منم تشنه کیر بودم مثل وحشیا افتادم به جون کیرش میخوردمش داشت بیهوش میشد از لذت انقد خوردم تا آبش اومد و تا قطره آخر ابشو خوردم امیدوارم لذت برده باشید این بار اولی بود که میدیمش اگه بازم پیشش رفتم دوست داشتید براتون مینویسم
نوشته: پسر خوب

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:35


ساعتها ادامه پیدا کنه. آرش در حین بوسیدن من دستشو آورده بود جلو و کیر منو میمالید.
زمزمه کردم: -“آرش کیرتو بذار لای پام. آرش منو مث یه زن بکن”
کیر سفت و دراز آرش رو لای پام حس کردم و شروع کردم روی کیرش به عقب و جلو رفتن. آهسته تکرار کردم: -“آرش دیگه تحمل ندارم بیا منو بکن”
آرش از من جدا شد و رفت دنبال وازلین. وقتی برگشت کیرش و سوراخ منو حسابی وازلین کاری کرد و بلافاصله سر کیرشو گذاشت روی سوراخم. خودمو فشار دادم به کیرش. آرش هم فشار داد و سر کیرش وارد کونم شد. درد شروع شد ولی کمتر از دفعه پیش، انگار شهوت سوراخمو گشاد تر کرده بود. تصمیم گرفتم به درد اهمیتی ندم ولی نمیدونستم چقدر میتونم درد و تحمل کنم. گفتم -“آرش کیرتو بکن تو” و آرش تا ته کیرشو فرو کرد تو کونم. درد شدیدی حس کردم و گفتم -“صبر کن. آرش صبر کن. درد دارم” آرش بی حرکت موند. درد کم کم تخفیف پیدا کرد و من متمرکز شدم روی حس کردن کیر آرش. درد که آروم شد به آرش گفتم و آرش عقب جلو رفتن و شروع کرد. دستامو گذاشتم روی دیوار و خم شدم به جلو. کیرم دوباره شق شده بود.
هیچ لذت جسمی خاصی نمیبردم فقط از حس زنونگی و اینکه آرش داره منو میکنه حشری بودم. دامنم لوله شده بود روی کمرم. تاپ تا بازوهام آمده بود پایین حس میکردم خیلی سکسی شدم و هیچ مردی نمیتونه در مقابلم مقاومت کنه.
به آرش گفتم در بیاره. کیرشو در آورد و رفت تو‌دستشویی حسابی شست و برگشت طرف من. دامنمو در آوردم ولی تاپ رو نگه داشتم و به آرش گفتم -“بیا. من میشینم زمین و تو کیرتو بمال به شونه های لختم”
نشستم زمین و کیر داغ آرش میمالید روی شونه هام و قسمت بالای پشتم که لخت بود. بعد از چند دقیقه کیرشو روی گردنم و بعد صورتم حس کردم. از اینکه تونسته بودم آرش رو اینقدر حشری کنم که‌کیرش مثل چوب سفت بشه خوشم میومد. برگشتم و صورتمو چسبوندم به‌کیرش. مدتی طولانی فقط کیرش رو صورتم قل میخورد و من بوش میکردم. بوی کیر، نرمی و داغی کیر مستم میکرد. آرش گفت:
-“علی بریم بشاشیم روی همدیگه؟”
-“اینجا که نمیشه. بریم تو حمام”
تو حمام هردو لخت شدیم و رفتیم تو وان. آرش سوراخ وان رو بست و گفت اول تو بشاش و خوابید کف وان. پاهامو گذاشتم دو طرفش و شاشیدم روش. آرش تند و تند شاش منو میمالید به بدنش و به صورتش. شاشیدن من که تموم شد آرش دستاشو لیسید و گفت -“حالا تو بخواب” خوابیدم کف وان تو شاش زرد رنگ خودم. آرش ایستاد و شروع کرد به شاشیدن. شاش طلایی رنگ و گرمش همهٔ بدنمو خیس کرد. مثل آرش شاشو مالیدم به صورتم و دستامو لیسیدم. مزه و بوی شاش دیوونم کرد. گفتم آرش بیا بخواب روی من. بدن لخت و خیس آرش لیز میخورد روی بدن من و کیرش میمالید به کیر من. به آرش گفتم بخوابه کف وان بجای من و پاهامو گذاشتم دو طرف بدنش و چمباتمه زدم روی کیرش شکاف کونم و زیر خایه هام چسبید روی کیرش و من شروع کردم به عقب جلو رفتن و لیز خوردن روی کیرش. لذتی که می بردم قابل توصیف نیست، فقط بگم که داشت آبم میومد. دوباره خوابیدم روی آرش خودمو مالیدم بهش. آبم اومد روی شکمش. بلند شدم و آب کیرمو از روی شکمش جمع کردم و مالیدم به کیرش و براش جق زدم و آب آرش هم سریع آمد.
خودمونو شستیم و لباس پوشیدیم و رفتیم تو اتاق آرش. لذتی که برده بودیم انقدر زیاد بود که هر دو کرخت و خمار بودیم. آرش لباسای خواهرشو برد گذاشت سر جاشون و برگشت.
من به بابام تلفن کردم که بیاد دنبالم. بین خونه ما و خونه آرش اینا بیشتر از سه ربع راه بود.
رفتیم تو آشپزخونه که چیزی بخوریم. آرش نون و یه قوطی پنیر خامه ای گذاشت روی میز. یه لقمه درست کردم و خوردم و یهو هوس یه چیزی کردم. به آرش گفتم صندلی شو بیاره جلوتر. انگشتمو کردم تو پنیر خامه ای و پنیرو مالیدم رو لبهای آرش و دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و لباشو لیسیدم و بعدش دهنمو تا میتونستم باز کردم و گذاشتم روی لباش. آرش هم دهنشو باز کرد و لبها و زبونمون با هم قاطی شد و با ولع شروع کردیم به بوسیدن همدیگه. شاید لذیذ ترین و طولانی ترین بوسه عمرم. عاشق آرش شده بودم
نوشته:

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:35


تأثیر آرش روی من (۵ و پایانی)

#خاطرات_نوجوانی #جلق #گی

...قسمت قبل
اون شب ته وان حمام شاشیدم و تو شاش غلت زدم و همه بدنم از شاش خیس شد. بوی شاش برام شده بود بوی شهوت و جلق. دستمو تو شاش که کف وان جمع شده بود خیس کردم و لیسیدم، یه کم تلخ بود ولی حشری ترم کرد. از مزه و بوی شاش، از دراز کشیدن توی شاش، از مالیدن شاش به همه جای بدنم، از مالیدن کیرم به کف وان حمام لذت عجیبی میبردم و دلم میخواست تو این شرایط کیر آرش دم دستم بود و میخوردمش یا آرش میشاشید روی من. با همین هوسها جق زدم و آبم اومد.
از فردای اون روز دیگه من و آرش جدا شدنی نبودیم و از کوچکترین فرصتی استفاده می کردیم و می رفتیم دستشویی مدرسه و کیر همدیگه رو میمالیدیم. فکر کنم بچه هایی که تو مدرسه کمی آرش رو میشناختن حدس میزدن که یه کارهایی با هم میکنیم ولی برای من مهم نبود و اون روزها و اون لحظات و اون شهوتی که از نزدیکی با آرش حس میکردم قویتر از همه چیز بود.
فیلمای پورن نگاه میکردم و حواسم به حرکت‌ها و حالات بدن زن‌ها بود که دلم میخواست تقلید کنم. تو حمام جلوی آینه ژستهای زنونه میگرفتم. یه پامو میذاشتم توی وان حمام و پای دیگمو بیرون وان خودمو و کیرمو میمالیدم لبه وان انگار دارم کسمو میمالم.
دیگه از شهوت زن بودن یا شیمیل بودن اشباع شده بودم و تمام فکر و ذکرم رو مشغول کرده بود. حاضر بودم برای پوشیدن لباس زنونه و عشقبازی با آرش همه کار بکنم تا یه روز آرش گفت
“علی، بابام میره مسافرت و مادر و خواهرم فردا شب میرن مهمونی از بابات اجازه بگیر بیای خونه ما برای درس خوندن”
دیگه معطل نشدم و شب همون روز با اصرار و دروغ از بابام اجازه‌ گرفتم.
فردا بعد از ظهر بعد از تعطیلی مدرسه با آرش راهی خونشون شدیم. مادر و خواهرش هنوز خونه بودن و داشتن خودشونو برای مهمونی آماده میکردن. من و آرش تظاهر به درس خوندن کردیم تا ساعت پنج که اونا رفتن مهمونی. قلبم دوباره شروع کرده بود به تند زدن. به خودم میگفتم که دارم بالاخره به آرزوم میرسم. تنها که شدیم شروع کردیم به دید زدن عکس و فیلم پورن. خوب که هر دو حشری شدیم جرأت کردم فکری رو که یک ساعت پیش به مغزم رسیده بود به آرش بگم:
-“آرش من هیچ نظری به خواهرت ندارم ها ولی دیدم هیکلش مث هیکل منه فقط کوتاه تره. میخوای لباسشو بپوشم و حال کنیم؟”
آرش بیخیال تر از اونچه که فکر میکردم جواب داد:
-"آره بابا معلومه که میخوام، لباس پوشیدن تو که ربطی به خواهرم نداره. بریم لباساشو ببین#34;
رفتیم سراغ قفسه لباسای خواهرش. چند تا لباس بود که آرش گفت خواهرش این لباسارو تو مهمونی یا عروسی میپوشه. یه دامن چسبون که تقریبا تا بالای زانو‌م میومد و یک تاپ آستین دار که گردنش کش داشت و میشد کشید پایین تا شونه ها لخت بشه انتخاب کردم و برگشتیم اتاق آرش.
آرش نشست روی صندلی روبروی من و گفت
-“بپوش. میخوام لباس پوشیدن تو تماشا کنم” و در همین حال کیرشو از رو شلوار میمالید
لباسامو در آوردم. روز قبل موهای بدنمو تو حمام تراشیده بودم. یه کمی لخت دور خودم چرخیدم و قمبل کردم و مثل زنا ژست گرفتم ولی مثل اینکه زیاد مهارت نداشتم چون آرش با بیصبری گفت "بپوش دیگه، منتظرم#34;
دامن و تاپ رو پوشیدم و پشت کردم به آرش و گفتم
-“بیا آرش، بیا حال کن”
-“منم لخت بشم؟”
-“آره لخت بشو”
چند دقیقه بعد بدن لخت آرش از عقب چسبید به من و کیر سفتش رو از روی دامن حس کردم. گفتم:
-"آرش با من عشقبازی کن. فک کن من شیمیلم#34; و شروع کردم به مالیدن کونم به کیر آرش.
آرش از عقب دستاشو گذاشت رو پستونام آروم آروم شروع کرد به مالیدن از لذت سرم به عقب خم شده بود. لباسمو کشیدم پایین تا روی بازوهام و قسمت بالای پشتم و شونه هامو لخت کردم. آرش بلافاصله لباشو گذاشت روی پوستم و بوسید. زبون آرش رو حس کردم که شونهٔ لخت منو میلیسید. آرش خیلی حشری شده بود و خودشو از عقب بیشتر به من فشار میداد.
لبها و زبون آرش از روی شونه هام به گردنم لغزید و تا لاله گوشم بالا آمد. دو دستمو بردم عقب و گذاشتم روی کمر آرش تا بیشتر به خودم فشارش بدم. دیگه هیچ حد و مرزی برای خودم قائل نبودم و غرق شهوت زنونه شده بودم. آرش دستاشو گذاشته بود روی شونه های من و نوازششون می کرد و در همون حال گردن منو غرق بوسه کرده بود. گردنم بر اثر لیسیدن آرش خیس شده بود و آرش به بوسیدن و لیسیدن ادامه میداد. سرم رو بیشتر به عقب خم کردم و به طرف راست چرخوندم. کافی بود آرش سرشو بیاره بالا تا صورتمون بچسبه به هم. آرش سرشو آورد بالا و لبای خیسش رو گذاشت روی گونهٔ من. سرم رو بیشتر چرخوندم به سوی آرش و لبهام کشید روی لباش. دلم میخواست با شهوت منو ببوسه. زبونمو در آوردم و کشیدم رو لباش. آرش دهنشو باز کرد و گذاشت روی لبای من. زبون‌هامون به هم‌پیچیدن و مثل دیونه ها لب و زبون همدیگه رو میخوردیم. اولین بار بود که مزهٔ بوسهٔ عاشقانه رو میچشیدم و دلم میخواست

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:34


ر حالی که داشت جای گازش رو می مالید: قرار نبود ساعت شش منو برسونی ترمینال؟!
راست میگفت:، قبل از خواب گفت که ساعت هفت یک ماشین میره، ولی الان هفت و نیم بود و هنوز چشمامون تشنه خواب بود! با دیدن پستونا و نیمه تنه کاملا لختش که از زیر پتو بیرون افتاده بود، باز هم شیطنتم گل کرد و خودم رو کشیدم روی لعیا و با یک بوسه محکم به لبش گفتم: لعیا جان، شاید حکمتی توش بوده! اجازه بده یک دست دیگه از خجالتت در بیام، بعدش خودم نوکرتم تا دم خونه میرسونمت! فرصت جواب دادن و خندیدن بهش ندادم و به پستوناش حمله کردم! خواب از سرمون پرید و مقاومت نه چندان واقعی لعیا هم اثری نداشت چون راند سوم و آخر سکسمون هم به سرانجام رسید!
ساعت نه و نیم، صبحانه مفصلی خوردیم و لعیا گیر داد که هر جور شده میخواد بره. هر کاری کردم که خودم ببرمش نذاشت و گفت دیشب نخوابیدی خطرناکه! با وجود اصرار و مقاومتش برای رفتن با اتوبوس یک آژانس براش گرفتم و راهیش کردم.
پایان
نوشته: شاهین 101

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:34


ش رو انداختم دور گردنم و بی توجه به رفتارش مشغول خوردن لباش شدم.
همزمان با خوردن لباش ،دستام رو به پهلوهاش رسونده و گاهی تا زیر بغلش می کشیدم و این کار رو هی تکرار میکردم. بعد از لحظاتی لب گرفتن و خوردن، دستام رو بردم روی باسنش، اما بازم دستش حرکت کرد، منتهی قبل از اینکه کامل برداره، یک گاز کوچولو به لب پایینش زدم و همزمان هم فشار محکمی به باسنش دادم! منظورم رو متوجه شد و خنده اش گرفت، خوشبختانه منصرف شده و دوباره دستاش دور گردنم جا خوش کرد و بالاخره چشماش باز شد. منم زل زده بودم تو چشماش و کار خودم رو میکردم . بعد از لحظاتی که کاملا توی حس رفته و غرق در لذت بودم، یهو لعیا گاز خیلی محکم به لبام زد. در حالی که از این حرکتش شوکه شده بودم، خنده کنان سرش رو عقب کشید و خیره به چشمام: مرده شور اون چشمات ببره که اینقدر آدم گول میزنه!
نمیدونم تعریف بود یا چی، اما درد جای دندوناش برایم شیرین بود و شیرینیش تا عمق وجودم رخنه کرد، خنده کنان، محکم باسنش رو به جلو کشیدم و به خودم کوبیدم. قبل از این که دوباره برم سراغ لبش گفتم: عوضش من قربون صداقت این چشای تو برم که داد میزنه بیا منو بکن!
در حال قهقهه زدن: برو گم… اما فرصت ادامه دادن پیدا نکرد و دوباره لبامون توی هم قرار گرفت! قبل از اینکه به خودش بیاد سریع دستم رو زیر کش شلوارکش بردم و رسوندم به روی باسنش! جالب بود، شورت پاش نبود و با لمس باسنش ناخواسته عضلاتش منقبض شد همزمان دستای لعیا رفت پایین و مچ هر دو دستم رو محکم گرفت که بکشه بیرون! سریع لبش رو ول کردم و همزمان که هر دو طرف باسنش رو محکم چلوندم، با خنده گفتم: لعیا، یک بار دیگه دستت حرکت اضافی کنه، کاری میکنم که تا خود صبح بگی غلط کردم!
در حالیکه با حرص و البته مقداری عشوه دستاش رو از روی دستام برداشت، شوخی کنان گفتم: دختره عوضی، اعصاب واسه آدم نمیذاره، به جای اینکه دستش رو ببره توی شلوار من و اون کاری که بهش مربوطه رو انجام بده، هی رو مخ من راه میره! دوباره صدای خنده اش توی دهن من گم شد و بعد از چند ثانیه این بار خودش دستاش رو دور کمر من چرخوند و من با خیال راحت دستم رو زیر شلوارکش به حرکت درآورد، بصورت نوازش انگشتام رو روی پوستش حرکت میدادم و بین هر چند حرکت روی برجستگی باسن یکبار هم انگشتام رو منحرف میکردم به لای شیار و لای پاهاش ولی به نقاط حساسش دست نمیزدم. دوباره صدای نفس هاش تغییر کرده و ریتم منظمی نداشت اما بالاخره اونم کاری کرد، آروم دستاش رو برد زیر تیشرتم و خیلی آروم مشغول دست کشیدن روی پوستم شد، بعد از سه چهار دقیقه لب گرفتن و بازی با باسنش دستام رو به سمت جلو منحرف کردم و با کمک مچ دست کمی شلوارکش رو بردم پایین، اما…
هنوز عادت نکرده و انگار دست خودش نبود! بازم دست پاچه دستش رو برد پایین و محکم کش شلوارک رو گرفت. همزمان خنده ام گرفت، ولی متاسفانه حرصم بیشتر بود. در حالیکه خودش فهمید و سعی داشت با خنده رد کنه ولی کار از کار گذشته بود، پر از حرص دو طرف شلوارک رو گرفتم و تا زیر باسنش پایین کشیدم. کمی چرخوندش به سمت راست و با ضرباتی آروم، هفت هشتایی سیلی به باسنش زدم، تکرار همراه با خنده باشه باشه غلط کردمش، باعث خنده ام شده بود! هرچند که محکم نمیزدم ولی به هر حال درد داشت و نمیخواستم اذیت بشه، پس بیخیال شدم و خنده کنان چرخوندمش به سمت آشپزخانه و در حالی که پشت سرش می نشستم روی زمین، شروع کردم به نوازش و بوسیدن باسنش، نمیدونم از سر ترس می خواست همکاری کنه یا نه خوشش اومده بود اما بعد از کمی خندیدن، خودش سر رو گذاشت روی صفحه کابینت و کاملا خم شد! خب با این کار هر دو سوراخش تقریبا در دسترس قرار گرفت و این برام جذابیت داشت! بدون حرکت اضافه ای، با هر دو دست باسنش رو از هم باز کردم و نوک زبونم رو به دیواره وسط سوراخ هاش رسوندم و یک لیس زدم، بدنش کاملا شل شد و یک آه بلند کشید! همزمان که من نفس صدا داری کشیدم باسنش رو بیشتر به عقب هل داد و باعث شد که نوک زبونم روی کُسش قرار بگیره،با حرکت خوش زبونم روی کُسش کشیده شد و به تبع اون بازم صدای آه ش توی خونه پیچید!
سه چهار دقیقه بعد در حالی که دیگه شلوارک کامل از پاش افتاده بود و لب ها و زبون من همچنان بین سوراخ های لعیا جابجا میشد و انگشتان دو دستم اطراف سوراخ هاش رو نوازش میکرد و میمالید، یهو به طرز عجیبی پاهاش از هم باز شد و همزمان با لرزش غیر عادی و صدای عجیبی که از خودش درآورد، یک مایع لزجی از کسش روی صورت من سرازیر شد و تا به خودم بیام بخشی از صورتم رو در برگرفت! بعد از یکی دو ثانیه که به خودش اومد، دستپاچه و سریع شروع به عذر خواهی کرد و همزمان که نشست جلوم، محکم سرم رو توی آغوش گرفت و به عذر خواهی کردن ادامه داد! بدون اینکه من ازش بخوام سریع تیشرت رو از تنش درآورد و مشغول تمیز کردن س

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:34


ر و صورت من شد، اما سورپرایز اصلی این بود که علاوه بر شورت، سوتین هم نداشت و حالا دو تا پستون خوشگل و خوردنی در چند سانتی صورتم بود! با حرص تیشرت رو از دست لعیا گرفتم و پرت کردم یک گوشه و به پستوناش حمله کردم، دیگه خبری از مقاومت نبود، و در عوض مشغول بازی و نوازش کردن موهام شد، مرتب پستوناش بین دست ها و دهنم جابجا میشد و گاهی هم دستام لای پاهاش میچرخید. یکی دو دقیقه بعد در حالی که هردو روی زانو ایستاده بودیم، لعیا بازم ریتم نفس هاش تغییر کرده و به دل دل زدن افتاده بود. بالاخره رفت سراغ سورپرایز اصلی و بدون اینکه من ازش بخوام دستش رو برد داخل شلوارم و با رسوندن به زیر شورت کیر مثل چوب شده ام رو توی دست گرفت! چند ثانیه نفس زنان دستش محکم کیرم رو گرفته و منم کار خودم رو میکردم، اما انگار کمربندم دستش رو اذیت میکرد، چون دستش رو بیرون آورد و مشغول باز کردن کمربند و دکمه شلوارم شد. بلند شدم سر پا و خودم توی یک چشم به هم زدن کاملا لخت جلوش ایستادم. در حالی که صورتش کاملا سرخ شد و مثل یک گلوله آتش بود کیرم رو تا دو سه سانتی صورتش بردم و منتظر عکس العملش موندم، منظورم رو فهمید بدون اینکه به بالا نگاه کنه دوباره انگشتاش دور کیرم حلقه شد و بعد از یک فشار محکم، خیلی نرم مشغول جلو عقب کردن شد، دستای داغ و لطیفش حس خوبی بهم میداد و پر از لذت بود، با این حال به این قانع نبودم و دوباره کمی خودم رو جلو کشیدم. کمی به کیرم زل زد و بعد دوسه تا دم و باز دم عمیق از راه دهان، کلاهک کیرم رو یکجا توی دهنش قرار داد! خیسی و داغی دهانش و فشار دلچسبی که لباش به پشت کلاهک کیرم وارد کرد به معنای واقعی ارضاعم کرد و چشمام روی هم افتاد، با یک شک خاصی نوک زبونش رو روی کلاهک کیرم میکشید و منو به خلسه میبرد. یک دقیقه بعد در حالیکه نیمی از کیرم توی دهن لعیا بود و انگشتاش روی تخمام حرکت میکرد به غلط کردن افتادم و چیزی نمونده بود که توی دهنش خالی کنم، با حرص کیرم رو از دهنش بیرون کشیدم و همزمان که خوابوندمش روی زمین، برای اینکه از اون حالت نزدیکی به انزال فاصله بگیرم، کمی مشغول خوردن لباش و بازی با پستوناش شدم و کم کم رفتم روش، اما همین که کلاهک کیرم روی کسش قرار گرفت، و سعی داشتم بازم لفتش بدم، انگار لعیا از اوضاعم خبر نداشت چون سریع دستش رو برد پایین و با گرفتن کیرم نوکش رو به داخل هدایت کرد! نفس نفس زنان زل زد بهم: شاهین، تو رو خدا یواش!
یک فشار کوچیک دادم اما تنگی کسش فراتر از انتظارم بود و خیلی داخل نرفت! متعجب کمی فشارم رو بیشتر کردم تا پشت کلاهک فرو کردم. ولی عجیب بود، لعیا یک جوری نفس نفس میزد و التماس میکرد یواش بکنم، که انگار باکره است!( البته بعدا گفت که به خاطر این موضوع حتی نتونسته به صورت طبیعی زایمان کنه و سزارین کرده) با لحنی عصبی گفتم: خو لعنتی با این کس تنگی که تو داری، به دو دقیقه نرسیده آبم میاد! همانطور ملتمسانه: اشکال نداره، فقط جون لعیا یواش بکن!
بالاخره بعد از چند ثانیه مدارا و فشار نرم، تخمام به زیر کسش چسبید و برای چند ثانیه توی آغوش هم چفت شدیم. سرخی صورت لعیا بیشتر از قبل از هم شده بود و در حالیکه صورتم رو غرق بوسه میکرد با همون لحن ازم خواست که حرکت کنم ولی آروم!
حدسم درست بود به گمونم به 15 تا تلمبه نرسید و آبم حرکت کرد، دستپاچه لبام رو از لای لبای لعیا جدا کردم و همزمان که گفتم من دارم میام، خواستم کیرم رو بیرون بکشم، ولی لعیا در حالیکه صداش در نمیومد، محکم منو گرفت و با لحنی نامفهوم گفت: در نیار …!
حالی غیر عادی موقع اومدن آبم و حرکت عجیب لعیا باعث شد که عصبی و محکم سرعتم رو زیاد کنم و با چندتا تلمبه وحشیانه و البته یک گاز غیر ارادی به سر شونه لعیا تا آخرین قطره آبم رو توی کسش خالی کنم! خالی شدنم مصادف شد با یک جیغ بنفش لعیا که برای چند ثانیه باعث شد گوشم سوت بکشه! خیال میکردم جیغش حاصل از ارضاع شدنه، ولی نگو طفلی به خاطر درد حاصل از اون گاز ناجوانمردانه من و ضربات وحشیانه ای بوده که مخصوصا توی ضربه آخر زده بودم! بی رمق افتادم روش و دو سه دقیقه ای همونجا جا خوش کردم. بعد از لحظاتی که حالمون جا اومد و در موردش حرف زدیم فهمیدم که اون موقع گفته: در نیار سر لوله هامو بسته ام!
ساعتی بعد که غرق در لذت سکس اول بودیم شیطنت هامون کار خودش رو کرد و یک بار دیگه به سکس ختم شد و دیگه جونی برام نمونده بود. خلاصه سکس با لعیا انقدر بهم چسبیده بود که دلم نمیخواست اون شب هرگز تموم بشه. توی اون سالها انواع سکس رو تجربه کرده بودم ولی به جرات میگم هیچ کدومشون مثل سکس با لعیا نبود!
روز بعد ساعت هفت و نیم صبح در حالیکه که فکر کنم سه ساعت هم نخوابیده بودیم، با درد ناشی از گاز لعیا به روی سینه ام، مثل فنر از جا پریدم! بهت زده به چشمای خواب آلود لعیا زل زدم!
د

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:34


م؟!
عجیب بود بود ولی خنده اش منم آروم کرد و دوباره قلقلک داد، بلند شدم سرپا و همزمان که می رفتم به طرفش با ترکیبی از شوخی و جدی گفتم: اتفاقا عوضی اون پریساست که همه این آتیشا از گور اون بلند میشه، وگرنه من مثل آدم داشتم زندگیم رو میکردم، از کجا میدونستم یک همچین مامان جیگری داره؟ ثانیا مقصر خودتی، که هی پاشو وسط میکشی، اون طفلی روحشم از ماجرا خبر نداره، اما تو … استغفرالله! جلوش ایستادم و در حالی که لبخند به لب منتظر ادامه حرفم بود، با انگشت زیر چونه اش رو گرفتم و کشیدم رو به بالا و همزمان با خم شدن، زل زدم توی چشماش و ادامه دادم: بعدشم من کی گفتم که لذت، فقط اینه که با من باشی؟ چرا به حرف گوشی نمیدی؟ لعیا خانم من عرض کردم، لذت در اینه که مال من باشی! میفهمی مال من؟ و قبل از اینکه به خودش بیاد، با پر رویی هر چه تمام تر لبم رو به لباش چسبوندم و چند ثانیه نگه داشتم و با یک بوسه، کمی عقب کشیدم!! یهو رنگش شد عین لبو و بهت زده چشم به چشم من دوخت! همزمان که انگشتم رو از زیر چونه (از روی گردن) تا زیر گوشش کشیدم، همانطور چشم تو چشم گفتم: لعیا جان، به قول خودت این همه سال از عمرت رو از سر اجبار باخته ای، منتظر معجزه نباش، اون اگر برگرده فقط باقی زندگیت رو هم میبازی، تازه اگر برگرده!
لعیا جان، عزیز من… حرفم ناتمام موند چون سراسیمه و به سرعت رفت به طرف راه پله و فقط صدای پاش رو شنیدم که پله ها رو به سرعت طی میکرد.
خب انگار زیاده روی کرده بودم و حتی انتظار این رو داشتم که دیوونه بازی دربیاره و این وقت شب بخواد بره! و بیشتر فکرم درگیر این بود که اگه این اتفاق بیفته چکار کنم، اما تقریبا نیم ساعت بعدو در حالیکه ساعت نزدیک به یک بامداد بود و همه چیز رو تموم شده میدونستم، یهو پیام داد: شاهین، حالم ازت بهم میخوره، کاش اون روز قلم پام میشکست هیچوقت پام رو اینجا نمیذاشتم! ببین از الان دارم بهت میگم پریسا از این موضوع چیزی بفهمه، مطمئن باش چشاتو از حدقه در میارم! و با یک تاخیر چند ثانیه ای: ضمنا برقم روشن نمیکنی چون نمیخوام قیافه نحست رو ببینم!
هااااااا؟! نفهمیدم چطور خودم رو به پشت در سوییت رسوندم! در رو باز گذاشته و برق ها رو خاموش کرده بود. بازتاب نور بیرون، به اندازی کافی روشن کرده بود، با این حال همین که پام رو گذاشتم داخل، طبق عادت دستم رفت به سمت کلید، اما یهو با حرص: مگه نگفتم روشن نکن!
پشت به در جلوی اپن ایستاده و انگار داشت با موهاش بازی میکرد. در حال رفتن به طرفش، شوخی کنان گفتم: خب لعیا جان توی این تاریکی که نمیتونم چشمای خوشگلت رو ببینم !
همراه با خنده و با لحنی حرص آلود: بهتر! منم نمیخوام قیافه نحس تو رو ببینم!
نزدیکتر که شدم و چشمم عادت کرد تازه متوجه شدم که در اصل داره موهاش رو خشک میکنه! انگار توی این فاصله دوش گرفته، و جالب تر اینکه تیشرت و شلوارک من تنش بود، خودم رو از پشت بهش چسبیدم و بغلش کردم. صورتم رو بردم لای موهای نمناکش و خیلی آروم گفتم: ممنون که منو به بهشت دعوت کردی! همراه با یک نفس عمیق، بازم ناخواسته کمی خودش رو جلو کشید، محکم تر بغلش کردم و همزمان با رسوندن دهنم دم گوشش، با حرص گفتم: یکبار دیگه از من فاصله بگیری، جرت میدم! خنده کنان و بدون حرف کمی خودش رو شل کرد! حدود یک دقیقه، بدون هیچ حرکتی همانطور محکم در آغوش گرفته بودمش و فقط موهاش رو بو می کشیدم. فکر کنم پنج سالی بود که از این شامپو استفاده میکردم ولی لعنتی انگار برای اون یک بوی دیگه داشت و ترکیبش با بوی عطر زنانه لعیا، داشت روانیم میکرد. دست راستم رو از روی شکمش برداشتم و با جمع کردن موهاش، لبام رو چسبوندم به پشت گردنش و شروع کردم به بوسیدن! بعید میدونم ناشی از شهوت بود ولی از همان ابتدای کار ریتم نفسهاش تند شده و دل دل میزد. در حالی که هر دو دستش رو گذاشته بود روی دست من و شکم خودش و هیچ کاری نمی کرد، یواش یواش بوسه هام رو گسترش دادم و گاهی هم لبام رو روی پوست گردنش حرکت میدادم که انگار خیلی خوشش اومده بود! چون همین که میخواستم برم سراغ کناره های گردنش با چرخوندن سر مانع میشد و ناچارا با همون پشت گردن به کارم ادامه میدادم. میخواستم دستام رو هم فعال کنم اما اون مقاومت های خواسته یا ناخواسته اش رو مخم بود و کم کم داشت عصبیم میکرد. بعد از یکی دو دقیقه آروم دستم رو آوردم بالا تا برم سراغ سینه هاش، اما یهو مچ دستم رو گرفت! عصبی دستم رو کشیدم و یک سیلی نه چندان محکم به کنار باسنش زدم. بلافاصله چرخوندمش رو به خودم و به شوخی گفتم : یکبار دیگه دستات حرکت کنه طناب میارم می بندم و اون موقع دیگه خدا به دادت برسه! همزمان که از حرکت من شوکه شده و یک دستش رفته بود روی باسنش، با چشمان بسته شروع کرد به خندیدن، اما اجازه خندیدن بهش ندادم و همزمان که به لباش حمله کردم خودم دستا

₪▓ΞΞ»¯−ـ‗_ღ داستان کده ღ_‗ـ−¯«ΞΞ二₪

23 Oct, 17:34


گفت و رفتارش هم گواه این موضوع بود، چون هر سری که میخواستم دستش رو بگیرم، یا جایی از بدنش رو لمس کنم، ناخواسته عکس العمل نشون میداد وگاهی هم رنگش تغییر میکرد! البته منم کم نمی آوردم و با سماجت کار خودم رو میکردم. مثلا یک بار توی شلوغی یک بازارچه به بهانه مراقب بودن، دستم رو از پشت بردم و گذاشتم روی پهلوی جهت مخالفش. نامحسوس دستم رو پس زد، ولی منم با لجاجت نه تنها کوتاه نیومدم، بلکه با کمی شیطنت، این بار دستم رو از پهلو تا روی باسنش کشیدم و یهو چلوندم! رنگش سرخ شد و کمرش رو به جلو کشید، ولی همزمان خنده اش گرفت و تنها با آرنج ضربه ای به پهلوی من زد!
خلاصه بعد از کلی گشتن و وقت گذروندن، شام مون رو هم بیرون خوردیم و تقریبا ساعت ده برگشتیم. قبل از پیاده شدن گفتم: لعیا جان شرمنده تو برو بالا، من یک نیم ساعتی کار دارم، انجام بدم میام بالا!
نگاهی مثلا متعجب بهم انداخت: واسه چی بیایی؟
به شوخی گفتم: میام که کدورت های این یکی دو روزه رو برطرف کنیم!
در حال خندیدن: لازم نکرده من کدورتی ندارم، برو خونه تون بگیر بخواب خسته ای!
قبل از پارک کردن توقف کردم، تا پیاده بشه، منتهی قبلش همانطور شوخی کنان یهو لپش رو کشیدم و با لحن مسخره ای گفتم: خب منم میام که خستگیم رو در بیارم!
خنده کنان یکی زد روی دستم و با گفتن؛ بیخود، پیاده شد. رفت بالا و منم رفتم که کمی کمک و یک سری کارها رو پیگیری کنم . بیست دقیقه بعد در حالی که کبکم خروس میخوند و دل توی دلم نبود یهو یک پیام عجیب فرستاد: شاهین میشه یک ماشین برام بگیری من برم، به خدا هر کاری میکنم دلم رضا نمیده!
طرف تا توی اتوبوس رفته، پیاده شده و برگشته، حالا دوباره میگه نمیتونم و میخواد بره! بدجوری حرصم گرفته بود، ولی با این حال باید شرایطش رو درک میکردم! بعد از کمی فکر کردن، نوشتم: عزیزم، چند دقیقه دیگه میام صحبت میکنیم!
سریع نوشت: نه شاهین، لطفا! تو رو خدا یک زنگ بزن ببین اگه برای آخر شب ماشین داره، من برم. به خدا حالم خوب نیست، دلم پر آشوبه!
ای بابا عجب گیری افتادیم، همراه با چندتا شکلک تعجب نوشتم: لعیا حالت خوبه؟! ساعت نزدیک یازده است، الان دیگه بلیط گیر میاد؟ گفتم چند دقیقه دیگه میام بالا صحبت میکنیم!
بعد از چند دقیقه که انگار از رفتن نا امید شده بود، نوشت: شاهین به خدا ازت خجالت میکشم، روم نمیشه نگات کنم، میشه لطفا نیایی بالا؟!
عصبی نوشتم: باشه بابا ، بگیر بخواب! گوشی رو گذاشتم کنار و دیگه پیام های بعدیش رو حتی نگاه هم نکردم! خیلی سعی داشتم درک کنم ولی مقدور و قابل هضم نبود! من که به زور نگهش نداشته و حتی آنطور که باید اصرار هم نکرده بودم، ولی آخه…
یک ربع بعد از رفتن بچه ها، کلافه و عصبی رو به تلوزیون نشسته و فکرم چنان درگیر بود که اصلا متوجه پایین اومدنش نشدم به همین خاطر وقتی یهو گفت: هنوز نرفتی؟ چنان از جا پریدم که خنده اش گرفت! هرچند که از خندیدن خود داری و عذرخواهی کرد!
با همه تلاشم اما نتونستم خودم رو عادی نشون بدم و ابروهام کج و ماوج بود، گفتم: نه هنوز، تو چرا نخوابیدی؟
بدون اینکه منتظر دعوت باشه، با کمی فاصله یک صندلی رو برگردوند رو به من و همزمان با نشستن: نمیدونم، خوابم نمیاد!
همانطور با اخمای درهم زل زدم بهش و گفتم: چرا؟ اگر چیزی احتیاج داری تا برات بیارم!
بی توجه به حرفم و اینکه جوابی بده، خیره شد به تلویزیون: شاهین به خدا نمی خواستم ناراحتت کنم، ولی هر کاری میکنم نمیتونم با خودم کنار بیام، به نظرم کارمون اشتباهه، لطفا درکم کن!
عصبی طور گفتم: مگه من چیزی گفتم؟ نگران نباش، درکت میکنم!
پوزخندی زد: ولی رفتارت این رو نشون نمیده. مثل بچه کوچیکا قهر کردی!
پیچ و تاب ابروهام بیشتر شد: قهر چیه؟ گفتی نمیتونم، گفتم باشه هر طور راحتی! دوست نداری ادامه نمیدم، زوری که نیست!
اونم عصبی شد: خو لعنتی من که بهت گفتم هنوز طلاق نگرفته ام، دست خودم نیست،شرایطش رو ندارم! چرا بیخودی به آدم عذاب میدی؟!
ناخواسته تن صدام بالاتر رفت: برو بابا دلت خوشه، با یک مشت خزعبل خودت رو گول میزنی! طلاق نگرفتم، طلاق نگرفتم! یارو سه ساله ول کرده و رفته، معلوم نیست چه غلطی میکنه و با چند نفر خوابیده، تو یک لنگه پا نشستی تا بیا طلاقت بده؟!
در حالی که از لحن گفتار من خنده اش گرفته بود، اما همانطور عصبی: الان میگی چیکار کنم؟! فردا همین پریسا بهم نمیگه نتونستی خودت رو نگه داری و به بابام خیانت کردی؟!
عصبانیت باعث شد یک لحظه کنترل زبونم رو از دست بدم و گفتم: ببخشید، دو روز دیگه که پا به سن گذاشتی، همین پریسای عوضی بهت نمیگه، واسه چی این همه سال مثل اوسکلا منتظر نشستی؟ فردا بهت نمیگه به من چه که تو از جوونی و خوشگلیت لذت نبردی؟!
نمیدونم چرا خنده اش گرفت، ولی در حال خندیدن: اولا عوضی خودتی،! ثانیا، از کی تا حالا، لذت، فقط اینه که با تو باش