🌛داستان شبانه🌜 @night_story99 Channel on Telegram

🌛داستان شبانه🌜

@night_story99


برای تبلیغات یا تبادل با مدیر کانال هماهنگ کنید

مدیر کانال ها
@Godfather01010

کانال زاپاس
https://t.me/spare_night_story

🌛داستان شبانه🌜 (Persian)

با عضویت در کانال تلگرامی 🌛داستان شبانه🌜 با نام کاربری @night_story99، به دنیایی از داستان‌ها و قصه‌های جذاب و شگفت‌آور خواهید پیوست. این کانال منحصر به فرد با تنوع بالای موضوعات، از داستان‌های کلاسیک و معروف تا داستان‌های جدید و خلاقانه، همه را در اختیار شما قرار می‌دهد. اگر به دنبال گذری شاد و آموزنده از اوقات خود هستید، با عضویت در این کانال، تجربه‌ی جذابی از خواندن داستان‌های متنوع را خواهید داشت. به دنیای داستان‌ها با ما بپیوندید و از لحظات شگفت‌آوری لذت ببرید!

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:52


https://t.me/spare_night_story

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:52


اخ کونش … خیلی عالی بود .وقتی پشتشو میکرد به ما و‌ کونشو میلرزوند و شِیک میزد کیرم میخواست کوسن رو‌ جر بده . من حالم خیلی بد بود به محض اینکه آهنگ تموم شد و

بچه ها براش دست زدن من رفتم توی دستشویی و دو دست پشت هم جق زدم .داشتم میمردم براش. بعد رقص رفت لباسشو‌ عوض کرد و‌ اومد کنارمون . سرشونه هاش توی اون نیم تنه مشکی با ترقه هایی که دل آدمو میبرد خیلی هوس انگیز بود برام . آتنا دوست دختر نوید گفت به منم یاد میدی؟ با روی خوش گفت اره عزیزم .برو‌ توی پیج اینستام و مدلهای رقصم رو‌ ببین هر سبکی دوست داشتی باهم هماهنگ‌میکنیم برای اموزشت.
اونجا فهمیدم بجز پیج خصوصیش که من داشتم یه پیج دیگه هم داره .داشت ادرس پیجشو میداد به آتنا منم سریع فالوش کردم.پیجش قفل بود و عمومی نبود. بعدا فهمیدم همه پسرا اون شب پیجشو فالو‌کردن .
خلاصه اون شب گذشت و‌ همه رفتیم خونه هامون



ادامه دارد …










































نوشته: سامان
































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:52


مثل یک رویا بود (۱)













































@night_story99



















#دوست_دختر

#خاطرات_نوجوانی



























من سامانم .۲۲ سالمه .قدم ۱۸۰ وزنم ۸۰ میخوام یه خاطره براتون بگم که شاید برای شما عادی باشه ولی برای من فوق العاده دلنشین بود.
با یه دختری توی اکباتان آشنا شدم .۱۹ سالش بود .بچه پولدار .چشم‌و‌ابرو مشکی . مامانش مربی باشگاه بود و خودشم داشت سعی میکرد مدرک بین المللی برای رقص عربی بگیره ولی میگفت باید لاغر تر بشم. چاق نبود ولی گوشتی و پُر بود. پوست خیلی سفیدی داشت و‌ همیشه تیپ های مشکی و بنفش دارک‌ میزد .یه روحیه خاصی داشت . عاشق خون آشام‌ها و جادو و این‌چیزا بود. دو هفته بود که با هم دوست بودیم البته دوستای خیلی معمولی و اجتماعی. آخر هفته دعوتش کردم خونه دوستم دورهمی .قبول کرد .
روز مهمونی به من زنگ زد گفت هنرجو خصوصی دارم شما برین من کارم‌تموم شد میام.ادرس بهش دادم و قرار شد ساعت ۸ این طورا بیاد.
اولین برخوردش بود که دوستام و‌دوست دختراشون رو میدید.
امیر دو سال از من بزرگتره و‌ مهمونی خونه امیر بود.تینا دوست دختر امیر هم همسن‌ منه.ایمان و‌ نوید و مهدی و شایان هم با دوست دختراشون بودن.جو خیلی صمیمی و خوب بود .دخترا ساده و‌ معمولی بودن با آرایش های نرمال و‌ دخترونه. تاپ و شلوار و شلوارک جین و اینا پوشیده بودن…هیچکدوم پلنگ‌ یا ژل و بوتاکسی نبودن .منتظر بودیم رویا بیاد تا مشروب بخوریم .
ساعت ۸و‌نیم اومد. یه شلوار کارگو مشکی خیلی شلوغ که کلی بند و زنجیر بهش اویزون بود پوشیده بود با یه کت کوتاه جین مشکی و مینی تاپ مشکی که بعد دیدم پشتش دو تا بند داره و‌کل کمرش پیداست .سوتین هم‌ نبسته بود و ممه های درشتش توی اون لباس خیلی سکسی بود .نافشم یه پیرسینگ نقره ای و بنفش داشت .لاک‌مشکی هم زده بود .موهای مشکیشو که تا زیر سینش بود لخت کرده بود و یه دستمال سر بسته بود دور موهاش .کلا بدون روسری میرفت بیرون .خط چشم‌گربه ای و یه رژ تقریبا بنفش تیره. استایلش خیلی خاص بود و‌فقط به خودش می‌اومد .خیلی تیپش با همه دخترای جمع فرق داشت. با همه خیلی گرم و صمیمی سلام و احوال پرسی کرد.خیلی خونگرم و دوست داشتنی بود و بچه ها سریع باهاش رفیق شدن.
بهش سیگار تعارف کردیم و‌گفت اصلا اهل دود نیست.گفتیم‌منتظر تو بودیم بیای مشروب بخوریم گفت اهل مشروب هم‌نیست ولی به احترام جمع دو‌پیک میخوره .
موزیک گذاشتیم و هر کی داشت از چیزی میگفت که من یهو‌گفتم رویا مربی رقصه.از حرفم جا خورد.گفت نه بابا .مربی نشدم هنوز .تک و توک هنرجو‌ خصوصی میگیرم ولی مدرک ندارم .
بچه ها همینو بهونه کردن و‌گیر دادن پاشو برامون برقص. همه تقریبا نیمه مست بودیم .رویا هم دوتا پیک کوچیک خورد ولی معلوم بود سرش گرمه. هی بهونه اورد که نه .مستم و روم نمیشه و اینا. یهو گفت آخه رقص عربی باید با لباس خاص خودش باشه. من میدونستم که کفشِ باشگاه و لباس رقصش توی کوله پشتیشه چون توی باشگاه میپوشه برای تمرین .قبلا هم دیده بودم. گفتم خب تو‌که لباست همراهته .برو عوض کن .
بچه ها هم پشت سر من تایید کردن و‌گفتن اره برو باید برامون برقصی. بالاخره کم اورد .رفت توی اتاق و یه ربع بعد با یه لباس مشکی طلایی عربی اومد .عجب بدنی داشت .لباسش یه سوتین مشکی بود که دور گردنش بسته شده بود و‌ کمرش لخت بود و موهاش کمرشو‌ پوشونده بود.زیر سوتین آویزهای طلایی داشت و دور کمر باریک و شکم صاف شو که فقط یه هاله کوچیک‌ و یه کم برآمدی دور ناف داشت میگرفت .پایینشم یه چیزی مثل دامن بود که چند سانت پایین تر از نافش و درست بالای تپلی کوسش کیپ‌تنش شده بود. رونای درشت و سفیدش خیلی توی اون لباس مشکی به چشم‌ میخورد .پسرا چشماشون شش تا شده بود. همه داشتن با چشم رویا رو‌ میکردن .دخترا هم حسودیشون شده بود.کاملا تابلو بود .
خودش با گوشیش وصل شد به اسپیکرا و یه اهنگ عربی از نانسی گذاشت و پشتشو کرد به ما و تا اهنگ شروع شد یه قوس خیلی خفن به کمر و کونش داد و چرخید سمتمون . سفیدی سینه هاش اینقدر سکسی بود که من همونجا شق کردم . یه کوسن از روی مبل برداشتم و مثلا گذاشتم زیر آرنجم ولی در واقع میخواستم کیرمو قایم کنم . وقتی میرقصید و بدنشو‌ پیچ‌و تاب میداد همه پسرا حشری شده بودن و‌ هر کی به سختی داشت خودشو‌ کنترل میکرد . وسطای آهنگ یه لحظه اومد جلوی تینا و با لوندی سینه هاشو برای تینا لرزوند. امیر کنار تینا بود و با چشماش انگار داشت ممه های رویا رو‌ میخورد . پاهاشو‌ جلو عقب میکرد و اون رونای سفید و گوشتی رو از چاک پارچه دامنش میداد بیرون . من داشتم میترکیدم . بچه ها همه کف کرده بودن .سرشو با ناز تکون میداد و موهای لختش اینور اونور میشد .دلم میخواست همون وسط بپرم روش و از گردنش شروع کنم بلیسم بیام تا کوس و‌کونش.

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:50


خواهر زن ته دیگ






























@night_story99


















#خواهرزن































سلام من اولین باره دارم مینویسم امیدوارم اگه اشتباهی هم بود ببخشید
من سامان هستم ۳۳ سالمه و خواهر زنم لیلا ۳۲ سالشه البته زمان سکس بر میگرده به به ده سال پیش برای اولین بار انجام دادیم
من تازه ازدواج کرده بودم رفته بودم خونه پدر زن چند دقیقه ای بود رسیده بودم خواهر خانمم گفت اژانس نیست منو ببره چیکار کنم اون موقع من وانت نیسان داشتم گفتم میخوای من ببرم البته اون موقع اصلا تو این فکرها نبودم . خواهر خانمم گفت چرا که نه اگه ببری ممنون میشم خانمم گفت اره تو رو خدا ببرش سر ظهره ماشین نیست
بالاخره من سوارش کردم لیلا رو رفتیم تو مسیر دیدم این سرخ شده عرق میکنه اصلا دوهزاریم نیفتاد شروع به حرف زدن کردیم من خلاصه کردم ها. نم نم خواهر خانمم گفت ای کاش تو شوهر من بودی تو هم خوشگلی هم جذابی اولش،فکر کردم داره منو امتحان میکنه .
گفتم ابجی لیلا زشته منو امتحان نکن گفت دیونه امتحان چی ای کاش این بچه نبود به خدا طلاق میگرفتم خودم زنت میشدم خواهرم به دردت نمیخوره و فلان من بازم طفره میرفتم که یه دفعه دستشو گذاشت رو دستم آتیش بود بالاخره رسوندمش دم‌درشون پیاده شد گفتم کاری نداری من برم ابجی لیلا گفت کجا کیف بچه رو بیار بالا یه شربت بخور بعد من نمیتونم برگردم پایین گفتم باشه این رفت سریع بالا من تا در ماشینو ببندم و کیف بچه رو برداشتم رفتم داخل طبقه دوم بودن دیدم در بازه هی صداش کردم جواب نداد کفشمو در اوردم کیفو بزارم داخل برگردم سریع واقعیتش میترسیدم منو امتحان کنه
ولی یه دفعه دیدم از اتاق خواب با چادر اومد بود ولی فقط لباس زیر قرمز تنشه گفت درو ببند نترس تو این مدت که با خواهرم که نامزد کردی.و ازدواج من همش به فکرت بودم
منو میگی هنگ کردم و یخ زدم اومد جلو دستمو گرفت کشید سمت سمت اتاق گفت نکنه زن ندیدی منم پت پت کنان گفتم چرا ولی میترسم
واقعیتش من تا اون روز اصلا معنی سکس رو نمیدونستم چیه رابطه داشتم ها ولی مفهوم و عشق و حال نمیدونستم چیه
یه لحظه دیدم دوتا سینه های ۷۵ هیکل توپ سفید جلوم وایستاده گفت زانو بزن من انگاری برده اش بودم سرمو گرفت فشار داد سمت کصش گفت بخور ببینم بیشرف دارم میمیرم اروم اروم یادم داد خیلی وحشی بود
منم یاد گرفتم کم کم دراز کشید گفت بسه بیا سینه هامو بخور شیرش بیار ببینم خوردمو گفت اونجوری نه گاز نگیر قشنگ یادم داد با ارامش خوردن رو یادم داد گفت بسه کیرمو گرفت گذاشت جلوش،گفت حالا بکن بیاد وای چه کصاتیشی از شدت حرارت کیرم داشت میسوخت منم اون موقع ها جوان تر بودم پاهاشو قفل کرد دور کمرم گفتم ابم داره میاد گفت چی ابتم بیاد تموم شدن نداریم باید منو ارضا کنی نترس بریز توش وای یه بار ابمو ریختم توش چنان اهی میکشید اروم دراز کشیدم روش گفت پاشو کیرمو خورد تا دوباره راست شد هنوز باورم نمیشد شروع کردم تلبه زدن هر پوزیشینی که دوست داشت وایمیستاد میگفت بکن واقعا خدای سکس بود تا اینکه پاهشو دوباره قفل کرد فش میداد بدو تن تن بزن با ناخن هاش چنگ میزد من ارضا شدن زن رو اونجا دیدم چنان جیغی زد بدنش لریزد که منم گفتم داره ابم میاد گفت نکشی بیرون بزن تن تن جفتمون باهم بشیم منم مثل خودش اه وناله کنان با شدت تمام ابمو خالی کردم توش اینم بدنش لرزید و موهامو میکشید تا اینکه از حال رفت انگار دست هاشو انداخت دور سرم نوازش میکرد گفت بهترین سکسی بود که کرده منم خوابیدم روش چند دیقه ای و لب میگرفت ازم چند دیقه بعد بلند شدم رفتم سرویس و برگشتم خداحافظی کنم با اون چشمهای درشت و خمارش جوری ازم لب گرفت تشکر کرد خودم کیف کردم حدودا ۴سال من و این هر هفته رابطه داشتیم بعدش دیگه ما رفتیم یه شهر دیگه و از هم دور شدیم واقعا ازش ممنونم هنوزم عاشقتم مرسی
































نوشته: سامان





























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:48


ساره، یک شیطان
















@night_story99



















#خیانت

#بیغیرتی

#زن_شوهردار

























سکس، یک زنجیر نامرئی برای مردان هوس باز یا یک قلاب طلایی برای زنان فاحشه؟
بر اساس یک نظریه ی نا محترم مردان همیشه زنانی که به آنان خیانت میکنند را در ذهن خود بیشتر ارزشمندتر میپندارند.
این رو فهمیدم و روابط‌ و زندگیمو بر همین اساس شکل دادم خودم رو تبدیل کردم به قطره ی جنون ،عصاره ی شهوت برای مردانی‌که تعدد زوجین را افتخار میدانستند و همیشه به تعداد زیاد دوست دختران خود افتخار می کردند اما من ساره در آستانه ی سی سالگی باید تصمیم مهمی میگرفتم
اسیر کنم یا اسیر شوم؟
خسته از روابط یک شبه و روابطه هایی که عمرشان از عمر یک پشه هم کمتر بود هنر میکردم یک ماه جواب یک پسر را میدادم و لا به لا ی همان یک ماه هم کیس های جدید را ورق میزدم اما در این سن و سال آرام آرام باید به فکر یکجانشینی و دوری کردن از کوچ های متعدد باشم عمر زیبایی من شاید به شماره افتاده باشد پس باید آرام آرام به متمرکز شوم
فصل اول: رئیس منم!
ظاهر کلاسیک و بوی عطر تلخ ، سیگار های ایتالیایی ،ماشین آلمانی ،خاطرات سفر به اروپا و تست کردن شراب بیست ساله و قهوه ی دویست یورویی شاید برای یک دختر دبیرستانی بتونه تصویری از یک مرد رویایی ایجاد کنه اما برای زنی که سالهاست تنها هنرش مدیریت مردان و اغواگری این ادا و اصول ها به شدت نخ نماست . دانیال یا به اصرار خودش دنی‌پسر خوبی بود اما از لحظه ایی که شروع کرد به ارائه ی بیش از حد خودش‌ برای من بوی شهوت پرستیش بلند شد و عین یک سرخپوست ماهر که با دود علامت میده برای من سیگنال فرستاد که رئیس تویی و ابزار ریاست هم اون چیزیه که لای پام دارم راستشو بخوایید توقع داشتم خیلی سخت تر باشه و بهتر بتونه معامله کنه اما قافیه رو تو دیت اول باخت بدم باخت.
حالا که با دست‌من بازی کرده چه فرصتی‌ بهتر از الان؟!پولدار بود یعنی آرامش خوش لباس بود یعنی پرستیژ و از همه مهمتر هول بود که یعنی قدرت برای من.
خیلی آروم بهش فهموندم من آدم زیر چادر برو و گرم نگیر و گوشیتو بده چک کنمو این صحبت ها نیستم و نه جواب میدم و نه جواب میخوام. اولش یکم خورد تو ذوقش ولی خب این‌کیر لعنتی وقتی راست بشه‌ این حرفا رو نمیفهمه.
قرار و مدار های ازدواج در دیت های بعدی گذاشته شد و خونه و ماشینی که پشت قباله ی عروس بود نقشه ی شومم رو ضمانت کرد دیگه بود و نبود طلاق و ادامه ش برام فرقی نمیکرد اما خب‌ انقدر نامرد نیستم که ناکام به گور بفرستمش پس شب براش یک ضیافت تدارک دیدم از شامو شرابو شهوت ،یا به عبارتی مغز شکم و زیر شکم، مسیر سر راسته موفقیت.
مثل تمام موارد قبلی این بزرگوارم ادعا در حد رستم و عملکرد مثل دوغ آبعلی، بدون تکون نمی شد خوردش با تکون همه جا‌ می پاشید یکم که گذشت دیدم شتر سواری دولا دولا نمیشه ویاگرا و سیلدنافیل هم نهایت بهبود چهار پنج دقیقه ایی داشت براش و من دست به دامن یک دوست قدیمی شدم،ویبراتور.
پورن و ویبراتور مارو به یک نقطه ی اشتراک و سوال خیلی زیبا رسوند ‌و منو جک پات کرد
نفر سوم دوست داری بیاد عین این پورن استار بکنتت؟
اما باید با سیاست و خانومانه برخورد میکردم خیلی متین و سنگین و رنگین باید بهش القا میکردم که این فکر خودته و خودت بهش اصرار داری من علاقه ندارم و برای تو انجامش میدم تازه اگه انجام بدم.
اصرار و انکار های اون و من شروع شد و در نهایت ازش فرصت خواستم برای فکر کردن بیشتر اما هر ساعتی که باهم رو به رو می شدیم بعد سلام دومین جمله این بود
به پیشنهادم فکر کردی؟
با حالت کلافه گی‌ گفتم خب اوکی اما کی؟
ساعت ها و روز ها بحث جواب نداد و شخص مورد نظر یافت نشد تا اینکه یک شب تو جمع دوستان دنی که برای شنا کردن اومده بودن خونه ی ما آب جواب‌ سوالات منو داد و برجستگی مطلوبم یافت شد
سیروان دوست خوب شوهرم.




































نوشته: جو لاندو





































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:47


شهوت دخترونه

































@night_story99






















#سکس_یواشکی

#عاشقی

















































سلام دوستان من اولین باره خاطراتمو جایی بازگو میکنم‌خوب یا بد ببخشید خاطره من‌ برمیگرده به ۱۹ سالگیم‌…عید بود و ما دقیقا سوم عید هم عروسی یدونه خاله ام دعوت بودیم‌ من خیلی خوشحااال بودم و با خالمم‌خیلی صمیمی بودیم واسه عروسیش همه داشتیم از جون و دل مایه میزاشتیم
عروسی تو باغ داییم برگزار میشد و واقعا میشد گفت عروسی بزرگی بود چون از دور و نزدیک دعوت بودن
پدر منم خیلی واسم‌سنگ‌تموم گذاشت مبلغ زیادی پول بهم داد بابت خرید لباس و آرایشگاه…من‌اون موقع درس میخوندم و هنوز شاغل نبودم(الان هستم دیگ خداروشکر)
کار ارایشگاهم‌ متاسفانه یکم طول کشید تا برسم دیدم خیلی از مهمونا اومدن دوست داشتم زود بیام ک کمکی باشم ولی خوب نشد…ولی همین‌ک رسیدم مانتومو دراوردم و با همه سلام علیک کردم مشغول کمک بودم
یه لباس بلند اندامی‌ مشکی‌ شیک پوشیده بودم چون مجلس مختلط بود و من سعی کردم لباس بازی زیاد نخرم کمی از دستام و شونه ام بیرون بود فقط ولی لباسم کاملا اندامی بود و من بدون ورزش اندام ایده آلی داشتم هیچی شکم نداشتم و باسنم خوب بود سینه هام بزرگ نیست ولی خوش فرمه…خلاصه من تواون مراسم خیلیی از فامیلارو نمیشناختم خب من محصل بودم هر مهمونی ای نمیرفتم خیلیارو شاید ۷ سال پیش دیده بودم و من خیلی بچه بودم…من تا اون روز جز شیطنت های مجازی تو واقعیت نه دوست پسری داشتم ن کاری کرده بودم ولی جزو دخترای هات بودم و خیلی خودارضایی میکردم…هنوز عروس دوماد نیومده بودن ولی موزیک پخش میشد خیلیا وسط بودن خیلیا هم مشغول کار بودن منم خب هم کار میکردم هم با فامیلا خوش و بش میکردم این وسطا متوجه یه جمع از پسرای جوون بودم که مثل اینکه اصلا فامیل ما نبودن و دوستای داماد بودن که میشد شوهر خاله جدیدم…اون جمع از پسرا واقعا یکی از یکی جذاب تر بودن من ولی خیلی تابلو نگاشون نمیکردم به هرحال ابرو داشتم ولی یکیشون خیلی ضایع منو میپایید و زل میزد تو چشمام…واقعا قدبلند و خوشتیپ بود منم خوشم اومده بود ولی از ترس فامیل جرات نداشتم زیاد ببینمش…وقتی عروس دوماد اومدن همگی رفتیم حیاط باغ و شلوغ پلوغ شد مردا ریختن وسط من و دختر خاله هامم گل میریختیم رو سر عروس دوماد این وسطا متوجه شدم همون پسری که نگام میکرد دقیقا پشت سرمه و سعی داره خودشو بهم نزدیک کنه…من خودمو زدم به اون راه که یعنی اصلا متوجهش نیستم ولی دستشو قشنگ گذاشت رو کمرم و من قلبم ریخت…ولی باز برنگشتم نگاش کنم نمیدونستم چیکار باید بکنم ولی بدم نیومده بود شهوتم عقلمو ازم گرفته بود مخصوصا اینکه جذابیت پسره واقعا کورم کرده بود…وسط فامیل جایی که حتی پدر مادرمم هستن یه پسر داشت منو میمالید و من هیچی نمیگفتم از کمرم رسید به باسنم و فشار محکمی داد…من دیگ همون موقع برگشتم نگاش کردم‌ نمیدونم چی تونگاهم دیدلبخند خیلی سکسی ای زد و رفت کنار…دیگ رفتیم داخل و عروس دوماد رفتن سرجاشون نشستن یکم رقصیدیم من از هیجان نمیفهمیدم چطوری دارم میرقصم اصلا ولی وسط رقصم دیدم بازم زل زده به من…دیگ اصلا پام شل شد رفتم کنار ایستادم…دلیل این همه بی جنبگی و هیجانمو نمیفهمیدم ولی واقعا انگار حشری شده بودم…تو حیاط باغ داییم ۲تا دستشویی داشت من از استرس دل پیچه شدید گرفتم رفتم دستشویی که دیدم جفتش پره…یکم صبر کردم تا بالاخره یکیش خالی شد…رفتم توش و کارم که تموم شد داشتم دستامو میشستم دیدم یکی در دستشوییو زد…داد زدم پره!ولی باز در میزد با حرص سریع دستمو اب کشیدم رفتم باز کردم همون پسر جلوم سبز شد…چشام گرد شد قلبم باز تن تن میکوبید منو هل داد تو خودشم اومد تو درم بست…من اون لحظه فقط به این فکر کردم:وای یعنی کسی دید اینم اومد تودستشویی)درو که بست از کمرم گرفت محکم شروع کرد لب گرفتن چشماشم بسته بود خیلی ریلکس لبامو میخورد ولی من هیچ حرکتی نداشتم یه لحظه کیف کردم ولی گفتم الان میگه چه دختر جنده ای!هیچی نمیگه و اره فامیلای عروس واقعا خرابن فلان!حالا بیا ثابت کن من واقعا جنده نبودم و حتی سکس نداشتم تااون موقع…هلش دادم عقب گفتم چیکارر میکنیی میخای ابرومو ببری…خواستم برم بیرون ولی بازم نزاشت اصلا حرف نمیزد انگار لال بود فقط کار خودشو میکرد باز لبامو خورد ولی این دفعه خیلی کم زود رفت سمت گردنم که اصلا انگار همههه حسای جنسی من تو گردنم بود…رسما شل کردم…اون پسر واقعا حرفه ای بود…جوری که اون گردنمو لیس میزد هر دختری بود وا میداد…محیطی که توش بودیم خیلی گند بود ولی انقد عطر خوبی داشت که یادم رفت تو دستشویی هستیم…من دیگ اعتراضی نداشتم خودشم راحت سینه هامو از رو لباس میمالید کیرشو از پایین میمالیم به پاهام و نفس نفس میزد…منم از اون بدتر نفسام تند بود…منو برگردوند زیپ لباسمو باز کرد از تنم تا شکمم کشید پایید دست انداخت سینه هامو

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:47


گرفت دستش و از پشت گردنمو لیس میزد و اه میکشید…برم گردوند س

مت خودش یکی از سینه هامو کرد تو دهنش ک اون یکیم میمالید…من میترسیدم باز یکی بیاد بهش گفتم بسه من باید برم…ولی باز بی توجه برم‌گردوند دامنو داد بالا…از زیر یه شورت مشکی داشتم که اونم داد پایین و‌ شروع کرد کس و کونمو خوردن…منم برای اینکه قشنگ تر بخوره قشنگ خم شدمو بازتر کردم پامو…دیوونه کننده بود…باجون ودل لیس میزد انگار خوشمزه ترین چیز دنیا رو میخوره…حتی سوراخ باسنمو یجوری میخورد کیف میکردم…اب کصم همینطوری میومد و حس ارضا شدن داشتم دوسه دیقه که بی وقفه خورد رسما تو دهنش ارضا شدم پاهام لرزید و دستمو گذاشتم جلو دهنم جیغم درنیاد…انگار فهمید که ارضا شدم چون بلافاصله دیگ ولم کرد لباسمو داد بالا زیپمو بست…انتظار داشتم بکنتم یا لای پام بزاره یا حداقل بگه واسم ساک بزن…ولی نگفت منو مرتب کرد…بعد یه بوس کوچولو از لبم کرد…پرسید اسمت چیه…بلاخره صداشو شنیدم…تعجب کرده بودم از رفتاراش منگ گفتم:فرشته…گفت بازم میبینمت فرشته و درو باز کرد رفت…چرا بااینکه سیخ کرده بود منو نکردو واصلا کیرشو درنیاورد نفهمیدم اون شب…تواینه خودمو سرسری مرتب کردم سریع رفتم…مامانم متوجه نبودم شده بود ولی بهش گفتم دل پیچه داشتم قانع شد…تااخر شب نتونستم برقصم همش چشمم بهش بود کلا دلمو بهش باخته بودم حتی شام از گلوم نرفت پایین…فقط اونو میدیدیمو اتفاقات دستشویی تو مغزم میگذشت…مثل خواب بود…اخرای مراسم دیدم ک اون پسرا دارن میرن حقیقتا ترسیدم…ترسیدم دیگه نبینمش…سریع رفتم تو حیاط با نگاهم بهش گفتم یه لحظه بیا این ور…فامیلو خانوادم اون لحظه مهم نبود ک منو ببینن…اونم اومد گفت چطوری میخوایم همو ببینیم شماره همو نداریم که…خندید گوشیشو دراورد گفت بگو…منم مثل دخترای سبک شمارمو گفتم و رفت…حس بد و خوبی داشتم اون شب تا صب نخوابیدم…اصلا نه زنگ زد نه پیام داد…ولی الان بعد سه سال یه خواستگار دارم که شوهر خالم میگه یکی از دوستامه…میترسم که اون باشه…من فراموشش نکردم هیچوقت ولی اون بنظرم فراموش کرده ک زنگ نزده…من تا به امروز خواستگار راه نمیدادم خونمون ولی میترسم اون باشه و ردش کنم…من هنوز قلبم تو اون شب مونده…چرا زنگ نزد؟اگ خواستگارم اونه چرا بعد سه سال؟










































نوشته: فرشته




























































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:45


هات وایف ساناز (۱)












































@night_story99
















#همسر

#فانتزی

#تریسام
































امشب مهمونی دعوتیم و ساناز زود از سرکار اومده تا کم کم آماده بشه
اماده شده و واو خیلی خوشگل شده دامن مشکی بلند و تاپ بندی و پوشیده با پاشنه بلند خیلی سکسی شده
بهش میگم:اینجوری میخوای بیای که همه عشق منو نگاه کنن
میگه:هیشکی نگاه نمیکنه اگه نگاه کنن من مال توام.
بوس میکنیم همو و میریم که سوار ماشین شیم سانازم یه مانتو بلند رو لباسش میپوشه و میریم پایین سر راهم باید دوستمون و ور داریم و بریم تو راه چشماش یکم شیطون شده و منم هی دستم و میکشم رو بدنش و یه کوچولو فشارش میدم میرسیم و زنگ میزنم بهش تا بیاد پایین ساناز میگه من میرم عقب میاد دوستمون علی و سوار میشیم و میریم تا برسیم به مهمونی تو راهم با هم میگیم و میخندیم تا برسیم رسیدیم و پارک کردیم و پیاده شدیم ساناز مانتوشو در اورد و علی هنگ کرد منم گفتم خوشتیپ و ببینا سانازم گفت حال میکنید منه سکسی باهاتون اینور اونور میام خندیدیم و رفتیم تو نشستیم و شروع کردیم مشروبی که با خودمون اوردیم و خوردن ساناز میدرخشید چه دختر چه پسر یه نگاهی بهش میکردن صندلی بقل هم بود و ساناز وسط و من چپش و علی راستش نشسته بود هی ام ۳ تامون نزدیک هم میشودیم و بقیه مسخره میکردیم و میخندیدیم کم کم یکم مشروب گرفت و ما همچنان نشسته بودیم که ساناز دوستشو صدا کرد و گفت ازمون عکس بگیره علی اومد پاشه گفت توام باش ۳ تایی میگیریم میخوام عکس باحال و خفن بگیریم دوستش وایساد به عکس گرفتن ما هم ژست های مسخره عکس میگرفتیم و میخندیدیم ساناز جفتمون و به خودش نزدیک کرد و ما بقلش کردیم و عکس گرفتیم یهو خودش و از رو صندلی کشید رو منو پاهاشو داد بقله علی و باز عکس گرفتیم من قلقلکم شد اینکه ساناز راحت و پررو تو پوزیشنا عکس میگرفت و دلبری میکرد تحریکم میکرد با اینکه بیشتر میخندیدیم علی یکم خجالت کشیده بود ولی خوب باهامون راحت بود و میخندید بیشتر یجا ساناز وایساده چندتا گرفتیم وسط وایساده بودیم که ساناز یهو نشست رو زانوش و رون سمت راست من و چپ علی بقل کرد گفت عکس بگیر یکم جا خوردیم هم من هم علی عکس و گرفتیم و بلند شد در گوشم گفت من امشب شیطونما یه لب ازم گرفت و برگشت و لپ علی و بوس کرد و گفت حواسم به توام هست و رفت اونور من ترکیدم از تحریک یه لحظه خیلی خوردنی و شیطون شده بود رفت و یکم با دوستاش حرف زد و من علی مشروب خوردیم ساناز دستمون و گرفت و برد وسط شروع کردیم رقصیدن از پشت علی و کشید سمت خودشو از جلو من چسبیده بودیم و خودشو بهمون میمالید علی خجالت کشید و کشید عقب و رفت نشست و من فقط سکسی و بودن و شیطون شدن و میدیدم حواسم کمتر به علی بود باهم یکم رقصیدیم ساناز دید علی نشسته دست من و گرفت و باهم رفتیم سمتش ساناز بهش گفت چرا نشستی بی جنبه اونم گفت من رقصی نیستم ساناز گفت زر نزن تو بی جنبه ای تا من یکم رقصیدم باهات راس کردی و خندید من جا خوردم همینجور که میخندیدم و کشیدمش کنار گفتم خوبی ؟
فک کردم مست شده و با این که فانتزی این چیزارو داره داره زیاده روی میکنه ولی یهو عادی شد و گفت من امشب فقط شیطونم همراهیم کن میخوام امشب برات دختر بده باشم و جونم قسم خورد فهمیدم حالش خوبه و تحریک من بیشتر شد از تک تک کاراش لذت میبردم و برگشتیم پیش علی در گوشش گفتم ساناز حالش خوبه منم اوکیم راحت باش معذب نشو ماها رفیقیم و اینا
یکم نرم تر شد و ساناز دوباره شروع کرد یکم جدی تر صحبت کردیم و ساناز رفت نشست رو پای علی و گفت امشب من جای دوست دختر نداشتت بدبخت علی خندید و ساناز دست انداخت میگفت تو زشتی منم چسبیده بودم بهشون کم کم یخ علی اب شد یکم و ساناز همینطور که رو علی نشسته بود برگشت و یه لب از من گرفت فضا تاریک بود و زیاد چیزی معلوم نبود یه ۲۰ ثانیه ای لب گرفتیم و ساناز اروم دست علی و گرفت گذاشت دور کمرش و برگشت در گوش من گفت من خیلی خیسم عشقم شماها خیسم کردید
اینو که گفت داشتم میترکیدم انقدر تحریک شدم که کیرم سفت سفت بود
ساناز برگشت به من گفت جوری که علی بشنوه رفیقت خیلی بیجنبس گفت چرا بازگفت نشستم روش کیرشو حس میکنم سفت شده علی ساکت شد و ساناز فقط داشت منو تحریک میکرد منم گفتم خوب به این خوشگلی و سکسی عزیزم نشستی روش لبم که میگیری حق داره خوب ساناز گفت پاشید بریم گفت کجا گفت بیاد ته سالن دستشوی بود دست من و علی و گرفت و رفت سمت دسشویی دمه دسشویی دستو ول کرد علی و وایساد گفت برید بیاید من وایمیسم ساناز دستشو کشید منم اوکی دادم و اوردیمش تو ساناز درو قفل کرد من فول تحریک بودم زیر شلوارم داشت میترکید جفتمون و روبروی اینه گذاشت و رفت لبه دستشویی دستاشو گذاشت و قومبول کرد و کش اومد کونش من که فقط داشتم لذت میبردم و علی حشری شده بود و هنگم کرده بود برگشت ساناز و خودشو از پشت چسبوند به علی و از جلو

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:45


منو کشید سمت خودشو شروع کردیم لب گرفتن علی هنوز هنگ بود

و عکس العملی نداشت ساناز حشری شده بود و من و به حد انفجار رسونده بود لبش و برداشت و گفت اییییییی عشششقم و برگشت شروع کرد وحشی از علی لب گرفتن من یه لحظه روحم داشت جدا میشد وای چقدر میتونی منو تحریک کنی لعنتی علی شروع کرد ازش لب گرفتن و منم از پشت گردن و گوشش و خیس خیس کردم هیچ کاری نمیکردم حس میکردم ۰ تا ۱۰۰ مال خود ساناز و خودش باید پیش ببره وسط یهو ساناز دستشو گذاشت رو کیر من و علی و یکم از رو شلوار فشار داد دستمو بردم دیدم شرت پاش نیس تا فهمید فهمیدم به جفتمون گفت بشینیم رو زانو نشستیم و اومد بینمون کوسش اومد رو دهن من و کونش دهن علی و با ولع شروع کردیم خوردنش و صداش بلند شده بود انقدر خوردیم که خیسه خیس شده بود و اب ساناز اومده بود علی که سگ حرف گوش کن شده بود و منم انگار برده ی ساناز هر کارش یه بار روحم و ارضا میکرد ساناز بلند شد و نسشت با کونش لب دستشویی و جفت پاهاشو اورد بالا و پاشنه هاشو در اورد و انداخت زمین یه پاشو داد دهن من یه پاشو دهن علی انگشتاشو میچرخوند تو دهنمون و فشار میدادو با حرص و حشریت زیاد زل میزد تو چشامون و لذت میبردم من و اونم هی میخواست منو بیشتر تحریک کنه این وسطا چند بارم در دسشویی زدن ولی ما انقدر بالا بودیم کمتر میفهمیدم ساناز با پاهاش هلمون داد عقبو و گفت مرسی عشقم کفشامو پام کن منم کفشاشو پاش کردم و اومد رو زمین و گفت بریم بیرون علی اول رفت بیرون و ما هم سوسکی پوشتش رفتیم بیرون و گفت بریم لباس و پوشیدیم و نشستیم تو ماشین کم حرف میزدیم و بیشتر نگاه میکردیم از این که ما خمار بمونیم لذت میبرد و میدونست منم از این رفتارش لذت میبرم از پارکینگ که اومدیم بیرون پاهاشو از وسط صندلی آورد جلو گذاشت رو کنسول و سیگار روشن کرد و سیگار کشید ما همینطور خمار بدنش و پاهاش بودیم…




































































نوشته: علی


































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:40


ما سه نفر (۱)






























@night_story99















#آنال

#تریسام

#همسر








































سلام

ماجرایی که میخوام براتون بگم داستان نیست و یک سرگذشت واقعیه که تمام زندگی من و همسرم رو برای همیشه عوض کرد.
شاید ده درصد از اون رو تغییر دادم برای اینکه ناشناس بمونیم و اگر احتمالا کسی که ما رو میشناسه این رو بخونه نتونه ما رو شناسایی کنه .
اسامی ، شغل و بعضی موارد کوچک دیگه فیک هستند .
در ضمن اضافه میکنم اگر خواننده عزیز صرفا مشتاق خوندن اتفاقات سکسی نادر و عجیب هست ممکنه از مطالعه این نوشته خسته بشه که همینجا لازمه ازتون عذر خواهی کنم چون نه قدرت رویابافی من زیاده و نه املای خوبی دارم .
بگذریم من رامین هستم ۴۲ ساله و با همسرم نغمه که ۳۷ سالش هست حدود ده سال پیش ازدواج کردیم و چون وضعیت مالی خانواده هامون خوب بود بهمون کمک کردند و همون اول یه آپارتمان دوخوابه متوسط تو غرب تهران خریدیم و زندگی شاد و خوبی رو شروع کردیم . من هم یه مغازه خیلی خوب تو همون منطقه دارم و کارم در ارتباط با کپی و چاپ بنر و تقریبا تمام امور مربوط به این چیزاست .
دو سال اول زندگیمون خیلی عالی بود و هیچ کمبودی نداشتیم و چون هر دو به قول معروف اوپن مایند بودیم در زمینه سکس هیچ محدودیتی تو تختخواب نداشتیم و بدون خجالت درخواست هامون رو مطرح می کردیم و همه جوره به هم سرویس میدادیم به حدی که در ماه حداقل یک بار نغمه رو از کون میکردم و درسته که اوایل راضی نبود و درد میکشید ولی برای خاطر من درباره تمام مزایا و معایب آنال سکس تحقیق کرده بود و شده بود یه کونی حرفه ای و خودش همراهی میکرد تا تمام پوزیشن ها رو روش پیاده کنم ، تا جایی که دیگه خودش درخواست میکرد در برابر یه بار کوس دادن باید یه بار هم حتما از کون میکردمش.
فقط یه مسئله اوایل من رو اذیت میکرد ، اون هم این بود که بعد از این که آبم رو میریختم تو کونش به حالت داگی قرار میگرفت و من باید تمام آبی که از سوراخ کون صورتی رنگ قشنگش بیرون میداد لیس میزدم و میخوردم .
البته ناگفته نماند انقدر این عمل برای من دلچسب شده بود که دیگه اون آب رو تو دهانم نگه میداشتم و کم کم قورت میدادم تا مزش رو کامل حس کنم .
یکی از فانتزی های نغمه این بود که قبل از ارگاسم من باید طاق باز میخوابیدم و اون کوسش رو میزاشت رو دهانم و من زبونم رو تو کوسش میچرخوندم تا به اوج لذت برسه و بعد از پشت میکردم تو کوسش و آبم رو برای جلوگیری از حاملگی می ریختم رو کمرش و با همون منی ماساژش میدادم و موقعی که میبردمش حموم رو هم دیگه جیش می کردیم و با احساس گرمی ادرار روی بدنمون سکسمون رو کامل می کردیم .
ادامه دارد .
اگر خسته نشدید نظر بدید تا ادامه ماجرا رو براتون بگم
































نوشته: ATILA95





























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:38


ریختم تو دستمال رفتم س

رویس برگشتم حمید توی حال دراز کشیده بود خواب رفته بود منم رفتم تو اتاق کنار سمیه دراز کشیدم خواب رفتیم تا اینکه دوباره این سگ حشری بیدار شده بود ساعتای ۶ کیر منو می‌خورد سیخ شده بود و گذاشت تو کسش بالا پایین میکرد گفت دیوونه بیا پایین خوابم میاد گفت گمشو بلند شو کس من هنوز میخواد زد زد و من بلند نشدم یواش بهم گفت برم پیش حمید منم گفتم برو تو حال خواب بیدار بودم که دیدم حمید داره اونو میکنه توجه نکردم خوابیدم ساعتای ۱۰ صبح بیدار شدم دیدم جفتشون کنار هم خواب رفته بودن بیدارشون کردم صبحونه خوردیم و بعد هم رفتیم با سمیه کلاس
باورتون نمیشه این بشر نمیدونم کم داشت آخه تشکر میکرد گفت دیوونه چته گفت ۵ سال کیر نخورده بودم گفتم تو که راست میگی ادا تنگها رو در نیار که برگشت گفت من روستا هستم و از وقتی جدا شدم به خاطر محیط اونجا نمیتونستم دست از پا خطا کنم حتی بد میدونن که پسرشون با یک دختر مطلقه ازدواج کنه
ما تا چند وقت با هم واسه کلاسها همسفر بودیم و حتی یک شب دیگه هم با هم خوابیدیم تو یک خونه بدون دوستم ولی کاری نکردیم چون مریض بود دیگه کلاسها تموم شد و خبری نداشتم تا اینکه واسه مدرکم مراجعه کردم متوجه شدم ازدواج کرده
من که هیچوقت فراموشش نمیکنم واقعا معرکه بود
این همه وقت گذاشتم این داستان رو نوشتم بیکار نبودم دوست داشتم این تجربه رو به اشتراک بزارم دروغ هم نیست فحش هم ندید































نوشته: رضا



























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

05 Jan, 04:38


کردن سمیه همکلاسی محجبه



















@night_story99
















#دانشجویی
































سلام وقتتون بخیر رضا هستم۲۸ قدم ۱۷۵ وزنم ۸۰ کیلو از بابت هیکل ورزشکاری نیستم ولی تعریف نباشه چهره زیبایی دارم داستان من برمیگرده به آبان ۱۴۰۱ که واسه ی سری از کلاس های آموزشی مربوط به کارم باید میرفتم اصفهان
شهر من ۱۲۰ کیلومتر از اصفهان فاصله داره با شروع کلاس ها و بعد از گذشت چند جلسه متوجه هی خانم شدم که همشهری بنده هستند یه خانم عینکی نه چهره زیبای داشت و نه لباس خوبی رابطه ما از اینجا شروع شد که ایشون واسه رفت و آمد اذیت میشدن و این باعث شد هماهنگ باشیم که با ماشین من بیان خانم محجبه خوش برخورد که همیشه عقب می‌نشستن مگه زمانهای که مسافر میزدم که ایشون تشریف میاوردن جلو تا معذب نباشن گذشت گذشت تو رفت و آمدها باعث شد صحبت‌های انجام بشه و همین صحبت‌ها باعث شد دوست بشیم اسمش سمیه ایشون ۷ سال از من بزرگترن و اینکه به علت اعتیاد همسرشون جدا شده باورتون نمیشه با اون وضعیتی اون داشت من اصلا فکر سکس با اون رو نمی کردم اون هم روز به روز لطفهای در حق من میکرد مثلا از قهوه گرفتن یا مهمون کردن به ناهار یا اگه جلسه نبودم برام جزوه بنویسه و… بگذریم سرتون رو درد نیارم ب دوره هامون یک دوره دیگه اضافه شد. یعنی مثلا یک کلاس ک شنبه عصر بود کلاس بعدی یکشنبه صبح بود و این باعث شد من به فکر ی جایی باشم شب بخوابم با یکی از دوستانم که تو اصفهان بود تماس گرفتم برام جا خواب اوکی کنه اونم از خدا خواسته اوکی کرد و زنگ زد که خودمم میام تا شب با هم خوش بگذرونیم مست کنیم و … منم گفتم حله
کلاس تموم شد به شوخی به سمیه گفتم کجا میری گفت خونه خالم گفتم من خونه گرفتم چرا میخوای مزاحم کسی بشی باور کنید از خدا خواسته بود با یک تلفن زدن خاله رو پیچوند سوار ماشین من شد بهش گفتم من یکی از دوستانم با من هست می‌خواهیم به یاد قدیما عرق بخوریم خوش بگذرونیم تو هم میتونی بری تو اتاقی بخوابی یا کاری داری انجام بدی تو فکر فرو رفت گفت من با توئم و به تو اعتماد دارم بچه هم نیستم بترسم
رفتیم دنبال رفیقم بعد هم به سمت خونه ،خونه رسیدیم رفیقم سریع شام حاضری درست کرد خوردیم سمیه هم بعد رفت داخل اتاق من رفیقم ورق بازی کردیم قلیون کشیدیم اومدیم عرق بخوریم سمیه اومد توی حال قبلش حجابش اوکی بود ولی این که رفت و اومد تغییری داده بود و شلوار لی که از اول پاش بود با یه تیشرت باز هم توجه نکردم به بدنش و این حرفا خلاصه کنار من نشست تخمه شکستن گفتم بیا عرق گفت نخوردم تا حالا ی ذره اصرارش کردم یه ۳ پیکی رفت بالا گفت سرم درد گرفت میرم بخوابم تو گوشم گفت تو هم بیا تو اتاق دلم بغل میخواد من به دوستم گفت حمید من رفتم خبری شد تو هم بیا دخالت بده کاش زبونمو گاز میگرفتم و این حرف رو نمیزدم رفتم داخل دراز کشیده بود کنارش دراز کشیدم شروع به عشق بازی و این حرفا که بلند شد گفت الان میام رفت سرویس منم سرمو بردم تو گوشیم که یهو دیدم از سرویس اومد بیرون و کل لباس هاشو در آورده بچه ها ی چیز میگم ی چیز میشنوین
سایز سینه ها ۶۵ سفت بالا ایستاده بود باسن آنچنان بزرگی نداشت سایز باسن هم ی چیز طبیعی و گرد شکم تخت اصلا اینجور چیزی که دیدم مثل بازیگر فیلم‌های خارجی
اومد روم شروع کردیم به لب خوردن عشق بازی زیر گردنشو خوردم سینه هاشو خوردم حقیقتا دست پامو گم کرده بودم و عجیب هم حشری بلند شدم اون دراز کشید من رفتم روش تا جای جا داشت سینه هاشو خوردم اونم حشری منو فشار میداد به سینه هاش دیگه صبرم تموم شد کیرمو کردم تو کسش وااااای انگار ن انگار این قبلا داده کس تنگ و داغ اصلا خودش که فقط داد میزد از روی شهوت و این باعث شد منم حشری تر تلمبه بزنم همینجوری که میزدم دیدم در باز شد و حمید اومد داخل من که مشکل نداشتم چون خودم گفته بودم ولی سمیه هم داغ بود و هم خجالت می‌کشید حمید هم زد به در پررویی و شروع کرد به لب گرفتن و سینه خوردن
سمیه هم داشت کس میداد هم عشق بازی تو تایم های که نفسش بالا می اومد بلند داد میزد بکنید منو جوووون بکنید واااااای چقد دوست داشتم به دو نفر بدم منو میگی پشمام ریخت من که هر چی زدم ارضا نشدم ولی اون ارضا شد نمیخواستم از روش بیام پایین که حمید گفت کسکش من دیگه نمیتونم صبر کنم بیا گمشو پایین من کنار سميه لش و پش دراز کشیدم و حمید هم میکرد سمیه گفت پاشو بیا کنار سرم بشین گفتم واسه چی گفت هم میخوام از بالا تو دهنم بشه هم از پایین تو کسم منو میگی با خودم میگفتم چرا من تا الان اینو نمیکردم خخخ نشستم کنار سرش هم خورد هم خورد دیوث منو حشری کرد دوباره حمید گفتم بسه نوبت منه گفت باشه ی چند دقیقه دیگه صبر کن چند دقیقه ی گذشت حمید ارضا شد و ریخت توی دستمال و بلند شد رفت سرویس نوبت من شد منم به روشهای مختلف از داگی بگیر تا ایستاده ، دراز کشیده به شکم دراز کشیده به پشت زدم زدم که ارضا شدم

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:58


https://t.me/spare_night_story

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:22


منم با دستگاه یا سیه یا کون نرم ونازشومیچلوندم وفشارمیدادم روزعادی میخواستم همچین فشاری بدم یه ماه اخم میکرد ولی الان داشت حال میکرد منم دستم بردم توکسش که بازی بدم مثل همیشه که خیس بشه یکم دیدم آب کوسش راه افتاده داره شرشرمیکنه…فهمیدم اونم سگ حشرشده به کمک آیس…تودلم میگفتم یعنی هرطوربخوام امروزمیخوادسکس بکنه یعنی میزاری این کون نازوهم بعدهشت سال بکنم یا نه…که گفتم ازاین موقعیت تمام استفاده روببرم…بهش گفتم نظرت چیه عشق بازیمون وطول بدیم زودتمون نشه بخوایم زودسکس کنیم زودهم ارضا میشیم این حس میره…اونم گفت آره خیلی حس شهوتی دارم نمیخوام زودتموم شه انگاری روابرام وهمش کیرم وتودستش بازی میداد…به نگار گفتم بیا یدونه توکلیپ سکس دانلود کن به سلیقه سکست یدونه هم من دوتاشم نگاه کنیم بعدازرواونا پیاده کنیم براسکسمون اونم قبول کرد…منم هم میخواستم سلیقه سکس نگاروبفهمم همم خودم کون کوسش ویکی کنم اونم با لذت وشوت دوطرف نه اینکه بگه بکن زودآبت بیادتموم شه بره…ایندفعه زده بودم به خال…خلاصه اول سکس نگارو زدیم ببینیم بیشرف یه کلیپ دان کرده بود واسه مرده کیرخربودازاین سیاها…بعدازاین کیروکوس هم وخوردن با اون کیرگنده داشت زنه روجرمیدادزنه هم کیف می کرد همین موقع ها نگاردستمو برد چسبوند به کسش وازم خواست اروم بازیش بدم لامصب اولین بار بود میدیدم این همه خیس کرده ولیزشده کوسش…بهش گفتم واسه من نصف کیراون مردس کلا۱۴یا۱۵سانته نظر تو کوچیکه…تو بزرگ تر شو دوست داری با صدای شهوتی گفت نه واسه تو معمولیه ولی من امروزدوست داشتم کیرت اونهمه بود کمرتم آهن بود تا من نمیگفتم آبتم نمیومد…تو دلم گفتم اشکال نداره من دوبرابر توایس خوردم صبر کن جرت میدم…وبعدفیلم منو زدیم قرار شد با فیلم من ماهم صحنه ها رو تقلید کنیم هرکاری کردن ماهم بکنیم اولش لب و لمس مالش تا خواستن ۶۹بشن واسه همدیگه رو بخورن منتظر بودم ببین چیکار میکنه نگار تا حالا یه بارم راضی نشده بود حتی کس خودشم نمیذاشت من بخورم…دیدم با ولع تمام اومد کیرم و بوسید و سرشو داشت میک میزد و کامل نمی کرد تو دهنش…تا اینکه کس خودشم افتاد دهنم من همین که چندتا میک زدم و لیسیدم دیوونه شدم کیرم تا گلوش برد داخل بدونه اینه اذیت بشه دندون بزنه واقعا وحشی سکس شده بود نگار سرسنگین ما…بعد یه ربع خوردن مرده اومد زنه رو تو تخت مدل داگی کیرش ومالیدبه کس زنه ووحشیانه میکردتوکوسش ماهم همین روش ورفتیم ازقبل من این کلیپ ودیده بودن بخاطرهمون دان کردم…جیغ زنه بلندشده بوداینقدرسکس وحشیانه ومحکم بود ولی نگار داشت باهرضربه محکن من کیف میکرد ویه جان میگفت ومیگفت بیشتر مهدی امشب بایدجرم بدی تا حالا توسکس حرف نمیزدانگار واقعا جنده شده بودآیس تا حالا کجابودی…بعدتوکلیپ سکس مرده یه کیرمصنوعی آوردروغن مالیش کرد آروم توحالت داگی کرد توکون زنه بادستش اونومیدادتوکیرشم خودش میکردتوکوس زنه…نگاراینجا خندیدگفت ماکه کیرمصنوعی نداریم میخوای باانگشت بکن توکونم…گفتم زکی مگه تونبودی کیرکلفت نگاه میکردی کم اوردی گفت نه بخدا دارم میمیرم جرم بدی…خوشم گفت مهدی نمیدونم تا حالا چرا ما باسکس لذت نبردیم عالی ودرجه یک ترین لذت وداره زودکارتوشروع کن…منم گفتم صبرکن…دریخچال رفتم بازکردم هم کدوبودهم خیارسالاری هم بادمجون نگاه کردم دیدم ازهمش ون بزرگت یه بادمجون انگارکیرآفریقاییه ولی یکم زیادکلفت بودمیترسیدم نه توکوس نه کون نگار جابشه برای همین یه خیار سالادی هم اوردم شستم خوردم ولی بادمجون وسط دستمال اوردم نگاردید همون خیارو فقط دید.خیار و روغن زدم مالیدم دم سوراخ تنگ نگار واقعا اینقدر تنگ بود معلوم بود دست نخوردست بهم گفت مهدی میخوام یه اعترافی بکنم دوران نامزدی که فکر میکردی داری منوازکون میکنی یه بارم کیرت نذاشتم بره تو چون میترسیدم دردکنه برای همین سوراهم محکم فشار میدادم کیرتونره یدفعه بعدالکی اخ واوخ میکردم کیرت لاپاییی میرفت توفکرمیکردی داری منوازکون میکنی تازه فهمیدم عجب یه دستی خوردم ولی از این ورم عوضش تنگی کون نگارو میخواستم باکیرم احساس کنمم حال میداد…خلاصه همینکه کیرم حالت داگی توکوسش بودخیاروهم داشتم فشار میدادم سمت سوراخ کونش که یه دفعه تا نصفه رفت و نگار یه جیغ دردناکی کشید مهدی پاره شدم درش بیار بهش گفتم کجا درش بیار اول نترس الان سوراخ کونت عادت میکنه بازمیشه…دومم که من دارم میمیرم براکونت هیچ لذتی مفتی نیس میخوای ۸سال سکس خشک و ضعیف والان برام جبران کنیا…اونم یکم آروم شد منم شروع کردم عقب جلوکردن خیارتوکونش که دیدم کم کم داره لذت میبره.همین حین فرصت و غنیمت شمردم یه ترفندی که یکی از سلاطین گوت بازا یعنی کون بازای زنجان که شهرمه به واقعیت یادم دادم بودم بدون اینکه نگار بویی ببره انجام دادم تا اون باعث میشه هرچندمدت کونش احساس خارش کنه وراضی بشه ازکون ب

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:22


سره رو صدا کردم گفتم نصفشم شیرینی خودت اندازه چندکام برامن بسه…خلاصه گرفتم وازشم طریقه مصرفشوپرسیدم میدونستم بایکبارکه ادم معتادیا وابسته نمیشه…هرطوربوداماده کردمووهمون آیس یایخش که آماده شدطبق چیزی که یادگرفته بودم نخواستم بکشم راحت ترینش اندازه عدس ازش شکستم وانداهتم تولیوان نسکافه البته پرسیدم نوشابه هم میشه.هم زدم وخوردم.خلاصه یه ربع گذشت هوس سیگارکردم وکشیدم خیلی چسبیدیه احساس سبکی وتوانایی وسرحال ونشاط وشادابی خواستی داشتم…که رفتم ناهاروگرفتم ورسیدم خونه خدایا دروبازکردم لیلانوع مدل موهاش ارایش صورت لباس سکسی توری جذاب دیوونم کرد اون به کنارلامصب آیس کارخودشوکرده بودداشتم میمردم براسکس نفهمیدیم دوتامونم چطوری ناهاروتموم کردیم که دیددیم همدیگه روبغل کردیم من که قل رفتن به پارک میترسیدم پیش لیلا توسکس کم بیارم الان فرق میکردم دوست داشتم فقط سکس کنم…سیری ناپذیر…جوری داشتیم لبولوچه هی هم میخوردیم فقط صدای مارچ ومورچ میومدکه داشتم براسکس میمردم چنان توری ساپورت لیلا روپاره کردم تاکونش بزنه بیرون که انگارقحطی اومدم به طرزعجیلی داشتم کس وسوراخ کون لیلی رولیس میزدم حتی اولین سکس که۶۹شده بودیم یکم تو اوج شهوتم احساس چندش میکردم چون کس لیلا خیلی خیس بود ولی الان داشتم تمام اب کسش ومیمکیدم اونم شوق و لذت بردن من و میدی هیجان و شهوتش بیشترمیشد که دوتامونم سگ حشر تا۳بعدازظهریعنی مادو ناهار خوردیم میشد یه ساعت تلمبه زدن ازجلودرمیاوردم میذاشتم توکونش بازکسش که آخرلیلا گفت آقا قبول من توسکس کم اوردم ولی بزار آبت بیاد سوختم این حرفش یه اعتماد به نفسی به داد که این اندام سکسی رو چه کردم من…البته به زور آیس…ابمو ریختم روی کمر لیلا که بعدش پاک کردم پاشدیم یه چای چیزی خوردم من ۴عصراونوبردم پیاده کردم اومدم خونه خودم…طفلی نگار واسم ناهار نگه داشته بود که فکر میکرد سرکارم و دیر اومدم خونه…چون خواستم شک نکنه خونه هم کمی ناهار خوردم رفتم دوش بگیرم…آیس چیه لامصبا عجب چیزی درست کردن…تو سکس سیرت نمیکنه یچی میگم یچی میفهمی ولی تجربش محشره البته نه بیشتراز یکباردرماه…تو حموم بودم که احساس کردم بعد سه بارسکس هنوز سیر نشدم خیلی سکس دلم میخواد یاد اندام لیلا میفتادم ناخودآگاه کیرم میخواست منفجر بشه اونم بعد سه بارسکس سنگین…یدفعه تو حموم به خودم گفتم چی میشد گرمی سکس لیلا رو زنم نگار به این خوشگلی وبر رویی ونازی داشت چی میشدپایه هرمدل سکسی بود باهام که یدفعه یادقدرت آیس افتادم همون که میگن یخ روآتیش همینه…توپشت قاب گوشیم مقداری تونایلون نگه داشته بودم ازحموم که اومدم به نگارگفتم نسکاف میخوری مهمون من اونم گفت تودرست کنی میخورم منم پاشدم اینسری یکم بزرگترازاندازه عدس هم تولیوان خودم هم مخصوص تولیوان نگار انداختم بانسکافه هم زدم بدون اینگه متوجه بشه همشونگارخوردمنم لیوان خودمو دلم داشت تاپ تاپ میزد که یعنی چی میشه رونگارم همچین اثری میزاره یانه…پاشدم رفتم بالکن خونه به سیگارکشیدم یکم هواخوردم ۲۰دقیقه ای شده بود تقریبا ساعت۵.۳۰بوددیدم نگار جلوی اینه داره به خودش میرسه گفتم خیرباشه جایی میریم گفتش نه عزیزم همینطوربرادلم خودم وشوهرمه…گفتم نه بابا توهم ازاین کارا بلدی؟گفتم بلد که هستم ولی زن به خوشگلی من ارایش ومیخوادچیکار یادآوری کنم راستم میگفت نگارقضیش با لیلی فرق میکردچون توخانواده بسته سخت گیری بزرگ شده بود با اون چهره نازوخوشگل.پوست گندم ویاهمون سبزه با چشمای عسلی لب غنچه وبینی قلمی صورت گرد و خوشگلش بدون آرایشم زیبا بود دوسش داشتم تنهاضعفش توسکس بودفقط همین خودشم انگار بدنش آک آ که بعد هشت سال متاهلی چون نمیذاشت محکم سکس کنیم میدونستم کسش تنگ ترازلیلی هستش…کون جم وجور و پری داشت درسته به بزرگی باسن لیلا و بزرگی سینه های لیلا رو نگار نداشت ولی خوشگلی بود که بدن خوبی هم داره ولی دوست نداره زیاد لمسش کنی…به همین خاطر تو نو به نظر میرسید…خدایا یه لحظه که آرایشش تموم شد احساس کردم به اون زیبایی ده برابراضافه شده که توفزسکس بودم همش قربون صدقش میرفتم ولی احساس میکردم آیس کار خودشو کرده چون داشت خودشو نشون میداد زیاد صحبت میکرد چشاش یکم خمارسکس شده بود که بهم گفت هنوز نزدیکم نشی آرایش مو خراب میکنی بهم پنج دقیق وقت بده سوپرایز دارم برات رفت اتاق ودروبست منم کیرم داشتم ازروشلوارمیمالیدم که چی میشه یعنی که دراتاق بازشد و نگار صدام زد برم اتاق خدایا چی میدیدم نگار به اون خوشگلی سردی توسکس لخت لخت دولا منتظر بود برم سمتش گفت خیلی هوس سکس کردم میخوام بکنیم منم که نگو دارم میمیرم برایه سکس طوفانی بخدا نمی داد همونجا جق میزدم…همونجور ولا که کونش سمت من بود و جلومون آینه بود لخت شدم و چسبیدم بهش و سینه هاشوگرفتم تومشتم و اونم گردنشو خم کرده بود میخواست ازم لب بگیره و

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:22


ده به این میگن آینده نگری…خلاصه خیارکامل توسوراخ کون نگارجابازکرده بودومن کیرم توکسش بود واونم میگفتم تندتندبکن داره کیف میده بیشتربیشتربکن همه زورت بکن…که یه دفعه گفتم خیارودرمیارم فقط کستوبکنم نگارمیگفت چراحال میداد گفتم جانا صبرکن دارم برات…اول کست اونم که پشتش بهم بودوقمبل کرده بودمن یدفعه بادمجون ودراوردم تا کلفتی وسطاش که رفته رفته بیشترمیشدبه زورکردم توکس تنگ نگار نگارنفسش بنداوموخواست تکون بخوره بدونه چیه نذاشتم گفتم این همون کیرکلفته سیاه که توکلیپ داشتی میدیدیه…گفت خیلی بزرگه جانمیشه.گفتم نترس بامجون بجاکیرمصنویی اوردم مطمین شدخودشوشل کردگفت پس تا جایی کهمیشه جلوعقب کن من نامردی نکردم همش فشاردادم تو واژنش فقط سرسونگه داشتم بیرون نگارداشت ازِلذتش میمردزجه میزدنه ازدرداینا خیلی داشت کیف میکرمیگفت یکی دوبارپشت سرهم تا حالا ارگاسم شدم…منم داشته بامجون عقب وجلومیکردم همون حین کیرم کرم زدم تنظیم کردم سمت کون نگارسوراخشوبازی دادم بادمجون باعث شده بود سوراخ نگار تنگتربشه ولی یجوری به زحمت کردمش کامل تاخابه داشتم عقده چندسال ومیبردم خدایی نگارم کیف میکرد که اخر آب کیرموربختم توکونش و بادمجونم کشیدم بیرون…اون سکس چهارم۴ من بودساعت شده بود۷عصرحالا اون شب بعد شام تصمیم گرفتیم یه سکس به روش جدید با استرس و تجربه کنیم…خلاصه تا ۵صبح سکس داشتم و آب من برای سکس اخریه قطره به زور اومد ولی لذتشو داشت بازم…حالا وقت شدقسمت شدودوستان خواستن سکس بعدسکس ۴امم روهم مینویسم که منو نگار تو حالت سگی حشری چه کارایی کردیم مخصوصا من
وای…خسته نباشید.آیس…












































نوشته: مهدی و خودم






































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:22


24ساعت فقط سکس وسکس














































@night_story99























#خاطرات


































سلام دوستان میخوام یه روز از زندگیم و بگم که فقط لذت سکس و شهوت یا سگ حشری بودنم بود و بگم…اینم بگم این داستان واقعیه تجربه شخصی خودم و اولین داستانیه هست که تعریف نکنم از درون میترکم پس باید بگم تا تخلیه بشم بدونین لذت چیه.داخل پرانتز(حشری های گل من میگم اگه برا جق عجله داری اینو بخون ولی اگه میخوای سگ حشری بشی و بعد جق بزنی کامل بخون ضرر نمیکنی درسته طولانیه ولی خواستم تویه قسمت تموم شه چند قسمتش نکردم بعدشم نقطه به نقطه این داستان واقعی و حاصل تجربه پس یاد بگیریم لازمتون میشه خودشم تو چند ژانر شده همسر#دوست همسر+خیانت#عشق عاشقی#آنال#)…خب من فقط اسامی روتغییرمیدم حتی شهرشم درست مینویسم…خب شروع:
اسم من مهدی هستش و۳۰سالمه من از۲۲سالگی عاشق یه دختر خوشگل و جذاب و دلربا شدم که همین عشق به وجوداومده باعث شد من زود ازدواج کنم من یه قیافه معمولی یکم دوروبریا میگن خوشتیپم
قدم۱۸۰وزنمم۷۵ سایز آلتمم ۱۴یا۱۵سانتی میشه زیادم بزرگ نیست حالاکارندارم ازقبل باچندتا دختربودم یا سکس داشتم مهم نبوده یه سکس معمولی بوده اصل داستان لذتش تو۲۴ساعت سکس منه که عجله نکنین میخوام برم برسم اونجا…خب من تو۲۲سالگی عقد کردم بخاطر عشقی که بین منو نگار بود اینو بگم نگار خیلی صورت خوشگلی داره که اینقدر نازه آدم دلش نمیخواد بکنتش نگار۴سال از من کوچیکتره یعنی الان ۲۶سالشه و زمان عقد۱۸سالش بود با پوستی سبزه و چشمان عسلی و اندام سکسی…که تو نامزدی کم کم ما قضیه و حرف سکسی رو باهم شروع کردیم وکون نگار تویه خانواده خشک مذهب بزرگ شده بود زیاد علاقه نشون نمیدادیا میترسید تو نامزدی پردشو بزنم همین باعث شد تو دوران نامزدی جندبارحسابی ازکون بکنمش دختری که ادم دلش نمیودبکنه رومن اخرباچندترفندوپاچه خواری ازکون تنگش کردم تا یه سال بعد نامزدی که عروسی کردیم والان ۸ساله زیریه سقفیم نگارخیلی خوشگل وسکسیه قد۱۶۸وزن ۶۵بدن خوش فرم وباسن خوش فرم…ولی تنها ایرادش اینه که توسکس سرده خیلی راهها روانتخاب کردم فیلم سکس وداستان جالب اینکه با اینا بیشترم سردمیشدسکس ما شده بود هفته ای یکبار اونم فقط فیلم بازی میکرد که خودشم داره لذت میبره تا من آبم بیاد و بهونه خیانت نده دستم…خلاصه خیلی کون سوزی داشت که زن به این خوشگلی داشته باشی و با دیدن اندامش سیخ کنی ولی نخوادبیشترازیکباردرهفته باهات سکس کنه توهم مجبوربشی بادیدزنش جق بزنی.خلاصه حرصم گرفته بودازاین موضوع دنبال سکس واقعی وحشری وشهوتی بودم تا اینکه یکی ازدوستای خانمم نگارکه همسن وسال بودن واون زودترازدواج کرده بودازنگارشنیدم باشوهرش به مشکل خورده وازهم دارن جدا میشن اینم بگم اسمش لیلا بودوباقد۱۷۵ووزن تقریبن ۷۰ وکمرباریک کون قلمبه وبزرکترازنگاروخوش استیل ترولی نگارازچهره خوشگلتربود…خلاصه شرایطی پیش اومدومن مخ لیلا روزدم که همیشه میگفتم اگه نگارونمیشناختم حتما مخ لیلارومیزدم وزن فوق سکسی داشتم…حدودیه ماهی فقطبالیلا چت میکردیم ودردو دل تا اینکه حرفامون به سکس کشیدواون ازسکس باشوهرجدیدش گفت ومن ازسکسم باخانومم تا اومدم بهش بگم احساس میکنم توسفیدترازنگاری ومیگن سفیداتوسکس سردمیشن بهم فهموندکه کاملا دراشتباهم زنی به شهوتی لیلا ندیدم ونخواهم دید…چرا بزاربگم فهمیدم لیلاعاشق سکس وخیلی حشریه حتی یه سال بعدازدواجشون یباربه شوهرش خیانت کرده وپنهونی کس وکون داده…خب وقتی که تو پیامات تلگرام من ازش فکس سکسی از اندامش خواستم بدون رودربایسی عکس ازکس وکونش فرستاد که همون شب دوباره جق زدم یه مدت همینطوری عکس لختی من از کیرم اون از بدنش بهم می فرستادیم تا میریم برسیم به اصل داستان۱۴ساعت فقط فقط وسکس…روزموعودفرارسیدومن خونه یکی ازدوستام که مجرد بود ازش کلید هاشو گرفتم که چند روزی خونه نبود خلاصه ما من ولیلا ساعت ۸صبح تو جای خلوتی قرار گذاشتیم ومن از ترس اینکه آشنا و فامیلای خانومم نبینن بشمارسه لیلا روسوارکردم ماشینو روندم تا برسیم به مکان…از استرسی که داشتم تو ماشین نتونستم اندام زیبایی لیلا رو ببینم ولی همینکه رفتیم تو آسانسور من گفتم خدایا چه گوشتی شاه کوسه…لیلا قد بلندی داشت و بدن توپری وچون ایروبیکم کارکرده بود باسن بزرگ و کمر باریکی داشت با آرایشی که به صورتشم کرده بود دیگه کم مونده بود تو آسانسور بکنمش که ماصبح۸قرارداشتیم که قرار شده بود صبحونه رو باهم بخوریم بعد بقیه برنامه…پس صبر کردم تا یه چی بخوریم منم دوتا قرص تاخیری و سیخ کن و سه کاره رو باهم خوردم که حسابی حال کنم…تقریبا ساعت۹.۳۰صب بود دیگه کیرم داشت میترکید پاشدم و دست نگارو گرفتم چسبیدم بهش اونم یه مانتو نسبتا تنگ و کوتاه سرمه ایی با یه شلوار جین یا همون لی تنگ تنش بود که اولین کاری که کردم با دوتا کف دستم چسبیدم به باسن نگاروازروشلوارچنگ میزدم

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:22


وهمزمان لباشومیخوردم کم کم دستموبردم سمت سینه هاش که

سینه های نسبتا بزرگی هم داشت خلاصه ازاون فیلمای سکسی که من دیده بودم به خداوندی خدا بهتربودکه کمترنبولامصب ازاینورم من حشری اون ازمن حشری به زوروعجله لباسای هم وکندیم ومن یه کس گوشتی وتمیزجلوم بودکه دستم وبرده بودم درحالت ایستاده باخیسی کسش حال میکردم اونم کیرمنوگرفته بوددستش وبازی میدادفضای سکسی داشت حکومت میکردبینمون که ازهم خواستیم ۶۹بشیم توهمین لحظه ها قیافه معصوم وزیبای خانمم میومدسراغم که غذاب وجدان بگیرم ولی شهوت قدرتش خیلی زیاده به خودم گفتم خانمم یبارهمچین سکسی باهام نداشته بزورم نخواسته یبارکیرم وساک بزنه باهام سکس بازی کنه فقط سردسردآبمواورده اونم بعدنامزدی دیگه ازکونم ندادبهم…همین باعث شدمن بدون عذاب وجدان کس لیلا روبگیرم تودهنم وزبونموتاعمقش فروخونم وچوچولوش بمکم براش اونم کیرم تا حلقش میکرد تودهنش خیلی حرفه ای.
دیگه به زور قرصا مقاومت میکردم و لیلا از شدت حشری شدنش نفسش داشت بند میومد خیلی خیلی حشری بود میترسیدم این از شدت شهوت غش کنه که دیگه فقط کیرم توکوسش میخواست که روی مبل دولاش کردم و احساس کردم اون کون خوش فرم که واسش له له میزدم روبه رو مو داره میگه جرم بده منم سرکیرم باکسش بازی دادم وناله های سکسی لیلا داشت زیادمیشد همین ناله هامنم حشری ترمیکردوباتمام قدرت کیرم میکردم توکسش ومیکشیدمش بیرون…وانگشت شستمم خیس کردم تو همون حالت بهش ازلین زدم وباهش سوراخ کونشومیمالوندم اروم کردمش توکونش کیرمم توکسش جلوعقب میرفت کم مونده بود آبم بیاد بهش گفتم ما حالا چندبار دیگه هم سکس داریما ولی بار اول زود آبم میاد اجازه بده بکنم کونت ابمم همونجاخالی کنم اونم ازاوج شهوت گفت چون با شوهرم رابطه خوبی نداشتیم و همش تو دعوا بودیم منم از رو لج هیچ نذاشتم کونموبکنه راستم میگفت به اون کون بزرگی خوش تراشی سوراخ خیلی تنگی داشت که منم داشت آب دهنم میفتاد کیرمو سوراخ کون تمیز و قهوه ای کمرنگ که مثل نقطه ای مایل به قهوه ای کم توی صفحه سفید دفتر نقاشی…خلاصه اول سر کیرم هل میدادم تو که سر کیرم نمی رفت خودشم فقط توی اوج شهوت بود صداش در نمیومد که یه دفعه جانم کیرم لیزخوردکامل تاخایه هام رفت توکون تنگ وناز…آخ الانم مینویسم سیخ میکنم…خلاصه لیلایه جیغ حشری ای کشید و منم سکس به این مشتی ندیده بودم که باحرفام قربون صدقش میرفتم وکیرم وعقب وجولومیکردم وصحنه خیلی شهوتی جلوی روم بودکیرم تا ته میرفت توسوراخ سکسی وخوش استیل ترین زنی که توعمدم میدیم همین صحنه باعث شدشهوتی تربشم وآبم وباقدرت هزارآمبپربریزم توکون لیلا.
بدنم سست سست شد…و یه دستمال اوردم گذاشتم دم سوراخ لیلا که تکون خورد نریزه بیرون…اومد و رفت سرویس خودشو تمیز کرد و اومد یه پتو نرم انداختیم زمین و دراز کشیدیم…باز چسبیدیم بهم و لیلا بهم گفت خیلی زود آبت اومد من ساعتو نگاه کردم۱۰صبح بود نیم ساعت سکس داشتیم ولی لیلا واقها کیرمیخواست ازم منم چسبیدم برای باردوم بهش یه نگاه به باسن واندام سکسبش کافی بودکه کیرم دوباره سیخ سیخ بشه تو همون حالت خوابیده چنان داشتم کسش ومحکم میکردم که این سری لیلا سیر بشه بگه تو عجب بکنی هستی…از اینورم میگفتم این به این گرمی زن منم با اون خوشگلیش ببین چه لذتی رو که میتونستیم باهم دو طرف مثل لیلا که زیر کیرم انگار تو بهشته یا خودم که میدیدم چه زنی زیرم خوابیده هفت طبقه هم بالاتر از بهشت میرفتم.خلاصه کردم کردم به ده مدل به ده روش تقریبا ۱۱صبح ابمو ریختم روی سینه های لیلا…
همینطور که بهم لبخند خوشحالی خوشنودی و چه کیفی داد میزدیم لیلا پاشد گفت من میرم حموم ولی بدنم کوفته شده یه ساعتی حمومم ومن قرار شد یه ساعتی استراحت کنم وبعدش برم از بیرون ناهار بگیرم بخوریم یکم استراحت کنیم وسک سوم و آخر بکنیم و بریم…ولی وقتی لیلا رفت حموم من دیگه حسی واسم جونی واسم نمونده بود اینم هی میگفت از حموم اومدم بیرون تاتوبری غذا بگیری بیای یه تیپ سکسی دیگه میخوام بهت بزنم که حال کنی…از اینورم دوست داشتم ولی اثر قرصاهم رفته بود سه تا خورده بودم تپش قلب داشتم میترسیدم باز بخورم…تو همین فکرا گفتم من که یه ساعت هنوز وقت دارم بزار برم فیلم سکس و داستانهای سایت شهوانی رو بخونم تاب سیخ کنم…که پس از چند تا کلیپ دیدن دو تا داستان رسیدم به یه داستان که هنوزم تو سایت موجوده آیس زنم رادریده کرد…خلاصه داستان و خوندم و فهمیدم آیس یعنی یخ وقتی شیشه منظورم مواد محرک هست طرف مصرف می کرده تو نسکافه کشیدنشو بلد نبودم ولی یه حالی بهم دست داد که امتحان کنم خب تا لیلا حموم بود به بهونه ناهار گرفتن زدم بیرون و نزدیکترین پارک و رفتم داخل و دنبال ساقی بودم که یه پسرجوونی تقریبا همسن و سال خودمو دیدم صداش کردم و یواش در گوشش گفتم که محرک میخوام گفت ۱۰۰تومن میشه گفتم مشکلی نداره پولو دادم گرفتم احساس کردم واسم زیاده پ

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:20


پایین بدون شورت حس کردم شلوارش از جلو انگار پایین بوده چون تا کشیدم پایین‌تر راحت تا نزدیک زانوهاش رفت پایین دونه دونه سمت روناشم دادم پایین انگار وزنش رو شلوار نیست کصش مثل باقلوا پر شهد و ابدار آماده ورود کیرم بود

پاهاشم باز بود و یکیشو کمی جمع کرده بود که بیشتر مانورمو باز کرده بود شلوارکمو دادم پایین تا دم پاهام رفتم بین پاهاش یواش دستامو ستون کردم تو دلم گفتم بیدار هم بشه می‌کنمش یه جورایی یقین داشتم خودشم دلشه
کیرم با چند بار برخورد حس کردم بله خودشم انگار بیداره کونشو آورد بالا بالش زیر سرشو کشید زیر نافش دنیا را دادن بمن حالا با یقین آگاهانه میخواستم بکنمش زیباترین صحنه‌ای که میتونستم ببینم برام ساخت کیرم به راحتی رفت تو کصش که واقعا حس کردم کیرمو انگار تو آب جوش رد کردم وزنمم انداختم رو باسنش کیرم تا بیخ رفت تو کصش تا رفت ته باز کونشو انگار درد گرفته داد بالا بیشترم رفت توش دو بار نشد کمر بزنم آبم انگار همه توانم از کیرم خارج شد رفت تو کص غزال کمی روش بی حرکت موندم اومدم پایین شلوارشو خیلی عادی دادم بالا رفتم سر جام شب بعد خونه نبودم مونده بودم خونه داییم تو شهر
پنجشنبه بود اومدم خونه تا رسیدم مامان گفت برو خرید پخش نیومده جنسم جور نیست رفتم شهر و بازار خریدامو کردم اومدم تا برسم عصر بود و شامو خوردیم باز میخواستم شب بکنمش دیگه روم باز شده بود بعد از شام غزال زیر شکمش درد داشت مسکن خورد خوب نشد تا صبح بی تابی می‌کرد مامان هم بیدار میشد و میگفت روتو بکش چاییدی صبح رفتم مدرسه حال غزالو پرسیدم گفت حالم بد نیست گفتم می خوای ببرمت دکتر ؟
گفت نه عزیزم خوب میشم
تا از مدرسه رسیدم اول سراغ غزال رفتم دیدم غزال دل‌درد داره مامان داشت مداواش می‌کرد غزال دستشو زیر شکمش به سمت کلیه‌گاهش گذاشته می‌نالید گفتم چی شده خوب نشدی؟ مامان گفت هیچی گفتم که چاییده برو مغازه جلیل بره خونشون (پسر خواهر بزرگم) میگم شبا روشو باز نکنه سرما خورده گوش ندادم ، از غزال پرسیدم کجات نیش می‌زنه دستشو برد زیر سمت راست شکمش گفت اینجام نیش می‌زنه آیییی آییی عایییی گفتم نکنه آپاندیس باشه مامان گفت آپاندیس سمت چپه نه چیزی نیست مسکن دادم گرم کنه خوب میشه
گفتم نه آپاندیس سمت راسته درست اینجا دستمو گذاشتم زیر شکم غزال که از درد ناله کرد آییی عاااای عاااااای مردم همونجاست! گفتم خیلی خطرناکه باید ببرمش دکتر زود حاضر شد و ناله کنان خمیده خمیده کمکش کردم وزنشو انداخت دوشم و مامان دسته ای پول گذاشت جیبم رفتیم سر مسیر که جلو خونمون است اولین سواری نگه داشت ساعت ۴ و نیم در مطب دکتر مشهور داخلی شهر بودیم
فرستاد سونو با خوراندن آب زیاد و راه بردن در سالن دستشوانداختم گردنم سینه های نازش می مالید تنم اما من بفکر مداوای سریعش بودم تا راه بردم و آب خورد رفتیم اتاق سونوگرافی آپاندیسش عود کرده بود وخیم! گفت خانمتو ببر دستشویی لیوان هست ادرارشو بگیر بذار اونجا برچسبم داد که بچسبونم لیوانش رفتیم برای نمونه گیری نمیتونست راه بره لیوان نمونه گیری برداشتم گفت شلوارمو بده پایبن نمی‌تونم خم بشم دادم پایین گفت بیشتر بده تا زانوهاش کشیدم پایین کیرم راست شد هر چه از زیباییش بگم نمیشه نوشت بزور با کمکم نشست رو کاسه توالت گفت اگه حالت به هم نمیخوره لیوانو بگیر جلوم من که نمیتونم، گفتم این چه حرفیه غزال جون الهی فدات بشم اصلن از هیچی تو حالم بهم نمی‌خوره حتی عنت، باز خندید آخ آخ کرد لیوانو گرفتم اون پایین همون سوراخی که چند شب پیش دو بار گاییده بودم خندید گفت اونجا نیست بالاتره باز عاااخخ عااااخ کرد تا بگیرم، دستمو خیس کرد چه لذتی داشت داغ و دوست داشتنی دوست داشتم تو دهنم بشاشه و همشو بخورم لیوان تو ثانه‌ای پر شد از دستم در رفت افتاد خواست شاششو ببنده لیوان دیگه ورداشتم گفتم بذار بیاد اذیت میشی عاشق شاشیدنش بودم یه لیوان از جاش در اوردم تا فشار شاشش افتاد گرفتم جلو کص زیباش تو دید چند سانتیم بود و ناله هاش بیشتر شده بود لیوان پرشد باز شاشش بریده بریده می‌اومد گذاشتم سر جاش با دستمال کصشو خیلی عادی و با حوضله پاک کردم دستمو کشیدم چاکش و لبهاش دیدم خیسه باز تمیزش کردم هم حس سکس داشتم هم حس کمک و رسیدگی ناله کنان رفتیم مطب دکتر پرسید ماشین داری؟ گفتم نه اشک چشمام سرازیر شد غزال فریاد می‌زد که مردم خانمه زنگ زد تا بریم بیرون مطب آژیر آمبولانسو شنیدم رو برانکارد خوابوندن و منم پیشش بغلش کردم صورتشو می بوسم قربان صدقش می‌رفتم هر دو گریه کنان یکی هم فشارشو میگیره و به ما اعتماد میده رسیدیم بیمارستان بی معطلی بردن اتاق عمل

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:20


استرس داشت تمام تنمو عضلاتمو می‌پیچوند پاهام رگ به رگ شده بود نمیتونستم حرکت بدم تنها کمرم بود که بی اراده فشار به باسن غزال می‌اورد تا هر چه جا داره کیرمو بده توش، غیر ارادی چند بار خیلی محکم که صدای نق و نفس عمیق آخ و آه مانند غزالو در بیاره خوردم به باسن نرمش و هر چه نیرو و جون داشتم غزالو به خودم فشار

دادم آخه دستامو نمیدونم کی دور سینه غزال برده و بغلش کرده بودم!!
ضربه‌ها خیلی سریع و تو چند ثانیه ادامه داشت که آبم بی اندازه با فشار و زیاد ریخت تو کص غزال دیگه جونی برام نموند فقط غیر ارادی تا میشد غزالو به سمت کیرم فشار میدادم یهو یادم افتاد حتما بیدارش کردم ترس همه وجودمو گرفت خیلی آهسته کیرمو که هنوزم سفت بود بیرون کشیدم دستامو به آرامی شل کردم که بیدار نشه جدا شدم ،
با پشیمانی رفتم جام خوابیدم همش مونده بودم اگه بفهمه صبح چکار کنم؟ به خودم نفرین می‌کردم چرا این کارو کردم اگر مامان بیدار میشد چی میگفت و هزار فکر تو سرم نمیذاشت لحظه‌ای آسوده باشم بعد از گذشت ساعتی به خودم گفتم نباید می‌شد حالا که شده بذار هرچه بشه بشه، فوقش فرار می‌کنم می‌رم تهران جایی کار می‌کنم رد از خودم نمی‌ذارم تا خوابم برد
صبح با احساس اینکه قطرات آب رو صورتم میخوره بیدار شدم ، غزال بود اذیتم می‌کرد تا بیدارم کنه برم سر سفره صبحانه چشامو نیمه باز بهش نگاه کردم دیدم مثل همیشه عادی با من برخورد می‌کنه خوشحال شدم که خواب بوده و ندونسته،
بابا و مامان صبحانه خورده رفته بودن دنبال کار خودشون من مونده بودم و غزال تا نشست پارگی شلوارش اینبار کصشو از جلو با کشاله های رونش تا بالای تپه‌عشقش نشون میداد پارگیش دیگه خیلی زیاد بود انگار دو تا ساق تنشه!! فکر کردم نمیدونه نگاهمو دوخته بودم لای پاش غرق تماشا بودم گفت اوووووی کجایییییی؟ بخودم اومدم غزال نگاهی به لاپاش کرد خنده‌ی همراه با خجالت کرد زود پاهاشو کیپ کرد گفت وااا چرا شلوارم پاره شده؟!
لبشو گاز گرفت پاهاشو به هم چسبوند تو دلم گفتم کاش بازم حواسش پرت بشه پاهاشو باز کنه مشغول خوردن و نوشیدن چای شدیم کمی پاشو باز کرد آخه دامن نداشت تا کوصشو دیدم داره لب می‌زنه لقمه پرید گلوم پا شد با مشت زد پشتم فهمید کصشو دیدم هول شدم رفت شلوارشو با یه شلوار خونگی که خیلی دوست داشتم جفتم بود در دو رنگ شاد و خیلی نرم و نازک. عوض کرد اومد نشست گفت دیگه لقمه تو گلوت نمی‌پره هر دو خندیدیم حالا نقش کصش درسته از لای پاش زده بود بیرون انگار لخته
اون روز و چند روز هم گذشت نشد کاری کنم همش دستمالی تماشا و کمی مالیدن لای پایش در شب بود آخرین شبی که باز میخواستم شلوارشو بدم پایین کوسشو بکنم تا زیر لپ باسنش داده بودم پایین با دیدن باسن لختش داشت قلبم از سینم می پرید بیرون انگار طبل صدا می‌داد که با حرکت مامان سکته زدم مامانم بیدار شد منو پیشش ندید گشت ببینه کجام خوشبختانه پریده بودم سمت یخچال درشو باز می‌کردم که مامان منو دید پارچ آبو سر کشیدم رفتم سر جام خوابیدم
بنظرم کون لخت غزالو دیده بود !شایدم نه جرأت نکردم به سمت مامان و غزال نگاه کنم ببینم باسن لختش معلومه یا نه خوابم نبرد تا مامان خوابش برد یواش نیم خیز شدم پتو رو باسن غزال بود خوشحال شدم
اما انگار مامان حدس زده بود که دارم بدن غزالو نگاه می‌کنم چون صبح خیلی حرفهای هشدار دهنده به منو غزال با کنایه گفت و حدیث امامها و نمیدونم کی تعریف کرد
دو شب از ترسم نرفتم سراغ غزال شب سوم نتونستم طاقت بیارم چون همون شلواری که گفتم تنش کرده بود که عاشقش بودم با پوشیدنش منو دیوونه می‌کرد رفتم پشتش اول خواستم بخوابم از رو شلوارش کیرمو بمالم لای پاش خیسی کصش هاله‌ای از شلوارشو خیس کرده بود بازم شورت تنش نبود، ترسیدم مامان بیدار بشه یواش دستمو گذاشتم رو کمرش و خیلی یواش کشوندم سمت باسنش کش شلوارش به قدری ظریف بود انگار کشش بریده با کمترین زحمت لپ بالایی باسنشو لخت کردم دستمو بردم رو کصش لای چاکشو انگشت کشیدم انگار خامه‌ای توش باشه نمیدونم چی بود جمع شد یواش اوردم گذاشتم دهنم شور طعم بود چون از کص غزال اومده بود با لذت خوردم باز دستمو بردم رو کصش دو انگشت وستیمو یواش یواش کردم رفت تا اونجا که میشد تو سوراخ داغ و لزج و نرمش حس کردم آه می‌کشه فکر کرده نکنه میخوای بیدار شه بی حرکت نگاه داشتم با دست دیگم کیرمو جق زدم یک دقیقه نشد ابم اومد دستمو کشیدم و باسنشو پوشاندم رفتم جام دو یا سه شب گذشت نشد کاری کنم چون مامانم هی می‌جنبید میگفت کمرش درد می‌کنه میخواست مالشش بدم
شب بعد هم درد داشت مسکن خورد شیافی کرد تو کونش با خنده گفت موشک زدم اون شب مامان راحت تر از همه شب خوابید پا شدم دیگه دیوونه شده بودم زده بودم سیم آخر رفتم سراغش دیدم پتو کامل روشه آرام دادم کنار دیدم رو شکم خوابیده باسنش خیلی اومده بالا دیدم جونم انگار هر دستشو گذاشته باشه زیر دلش زود شلوارشو که همان شلوار دوست داشتنیم بود دادم

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:20


باز سینه هاشو نمیدونستیم بعدش کبود میشه اخه علی مثل من نخورده بودش و اونهمه گردنشو مک نزده بود بدونه چه اتفاقی تو راهه و مالیدمو سینه اش تو دهنم دستمو گرفت برد رو کصش گفت دیگه مال خودته خوب شدم دوس دارم همش آبتو بریزی توم شوهر من تویی نه علی باشه
گفتم باشه عشقم من تا آخر عمرم با تو هستم خیلی دوس

ت دارم کصشو میخواستم بخورم نذاشت گفت خونه میذارم بخوری منم کیرتو میخورم فقط مالشش بده انگشتتو بکن توم تکان تکان بده تا خالی بشم مثل اون شبی نباشه که دستتو بردی رو کصم انگشتتو کردی توش ساکت موندی تا تکان خوردم کشیدی بیرون !
تو آزمایشگاه رفتیم دستشویی با اون درد دوس داشتم منو بکنی دستت که به کوصم میخورد تو اسمونا بودم دردم یادم می‌رفت تا صبح نخوابیدیم آنچه گذشته بود تعریف کردیم چند بار من آبشو خوردم غزالم آب منو آورد انگار شب حجلمون بود
بیمارستان یک شب بیشتر نگه نداشتن صبح بعد از معاینه‌ی دکتر دیدم وای چی کردیم دور گلوش جای مک زدنمام قرمز رو به بنفش شده سینه هاشو نگاه کردم جای سالم نذاشته بودم همش جای دندونام بود و بنفش پرستار شب شیفتش تمام شده بود با لباس معمولی اومد اول نشناختم بعد دشناختم حال خانممو پرسید اومد صورتشو بوسید گفت چی کردیییین خخخ میذاشتین خونه این‌کارا را می‌کردین گفتم نفهمیدیم ما یک ماه نیست عروسی کردیم بی تجربه‌ایم پرسید غزال جون کرم پودر بیرنگ کننده داری؟ گفت نه خواست از مال خودش بزنه بمن گفت برو از باجه بگو کرم پودر سفید کننده میخوام مارکشم گفت با فرچه خریدم اوردم با وجودی که کسی تو اتاق نبود پرده را کشید تمام رد داغ بوسه هامو سفید کن زد انگار اتفاقی نیفتاده گفت تا عصر کبود کبود میشن هی بزن میان ملاقاتت نبینن یک صدی هم به زور گذاشتم تو کیفش نمی‌گرفت شمارشو داد به ما گفت انشالا که راهتون اینجا نیوفته اگه کسی از فامیلاتون و آشناها اینجا بود زنگ بزنین تا سفارش کنم به غزال گفت طوری نیست اگه درد داشتی زنگ بزن ادرس بده میام سر می‌زنم گفتم ممنون
دکتر اومد ترخیص کرد گفت تا یک هفته ده روز سکس نکنید اگرم کردین خانم بغل رو پهلوی چپ بخوابه آقا از پشت انجام بده میدونید چی میگم آقا ؟
گفتم آره ،
آخه دکتر هم متوجه عشقبازی های ما انگار شده بود چون کبودی خط سینه غزالو نگو تو گذاشتن گوشی دیده!
تو راه پرستار که اسمش شیوا بود زنگ زد آدرس لبنیاتیمونو گرفت گفت وقت کردم میام هم سری بهت می‌زنم هم لبنیات می‌گیرم غزال گفت خوش اومدی راضی به زحمت کشیدنت نیستیم گفت بخدا عاشق هر دو تاتون شدم از شوهرم چند ماهه جدا شدم دریغ از یک حس کوچولو بمن
شیوا واقعا زیبا بود چیزی کم نداشت آدرس و غزال داد خداحافظی کرد
گفتم بیاد می‌فهمه زنو شوهر نیستیم آبرومان میره چرا دادی؟
گفت نه به مامان میگم اگه اومد بگه زنو شوهریم ، مگه به مامان نگفتی جای علی امضا کردی ؟
گفتم احسن
تا رسیدیم خونه قبلا به مامان گفته بودم یه تخت راحت بره از فروشگاه مبلمان هم دهاتیمون بخره آماده کنه چون یک هفته باید غزال بخوابه
دو تا تخت خریده بود با تشک ژله‌ای تک نفره که یکیش مال غزال باشه یکیش مال من خودش زمین بخوابه
عصر شیوا میاد مغازه مامان زنگ زد شیوا خانم اومده تعارف کردم بیاد بالا رفتم قبل رفتن دو تخت را به هم چسباندم رفتم پیشوازش اومد انگار اتاق منو غزاله حال غزالو پرسید کمی درد دل کرد رفتنی گفت غزال خانوم از این شوهرا سراغ داشتی خبرم کن همو بوسیدن مامان کلی کره ،خامه،پنیر شیر و کشک آماده کرده بود اگه پولشو می گرفت بالای یک میلیون میشد با زم بهش داد حالا شیوا یکی از مشتریهای ماست هر موقع میاد مامان میگه یا مسافرتیم یا شهریم یا خونه بابای غزال تا لو نریم هنوز فکر میکنه منو غزال زنو شوهریم همکاراش هم مشتریمون شدن
الآن هفت ماه از عملش گذشته غزال تا خوب شد مثل زن و شوهر شدیم
نخستین سکسمون را که کصشو خوردم و غزالم کیرمو خورد روز بود اتاقو قفل کردیم و دونه دونه لباسای همو در آوردیم چند دقیقه گفتم فقط میخوام نگاهت کنم مگه زنم اینقدر زیبا میشه؟! لب گرفتیمو همدیگرو در آغوش کشیدیم جای جای تنشو خوردمو غزالم با ناخن هایش تنمو خط خطی می‌کردو میخورد بعد از سینه ها و شکم و ناف و رونها و انگشتان پاهاش و پشت ستون فقراتش که ریز ریز بوسیدمو رسیدم به لپ های بر جسته‌ی باسنش چرخوندم کصشو لیس زد همزمان گفت کیرتو بده منم گرسنمه 69 شدیم خدایا مگر کص زیباتر از اینم آفریدی؟! اونقدر خوردم و انگشت کردم چنگشو انداخت پشتم گوشتمو می‌کند حالیم نبود تا آبش اومد داغ و خوشمزه نذاشتم قطره ای هدر بره گفت بیا روم هنوز به خاطر عملش رعایت میکردم سینه هاش به هم چسبوند داغ بوس و گازهایی که باز گرفته بودم هنوز بود کبود و زرد شده بود کیرمو لای پستوناش عقب جلو کردم راحت نصف کیرم در هر رفتی میرفت دهانش گفتم داره ابم میاد دهنشو باز کرد مثل گنجشک گفت بزن اینجوری دوس دارم حرفش تمام نشده بود آبم پرید صورتو دهن و چشماشو پر کرد همشو

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:20


پرسیدن خانمته گفتم آره امضا گرفتن مامان دم به دقیقه زنگ می‌زد منم توضیح دادم عمل سرپاییه اپاندیسه شکر خدا نجات پیدا کرد به موقع رساندم گفتن به هوش بیاد میتونم بیارمش خونه (اینو الکی می‌گفتم نکنه بیاد ملاقاتش) از اتاق عمل اومد بیرون صورتشو ماچ کردم بیهوشی موضعی کرده بودن لباس عمل پوشیده بود از ریکاوری اوردم بخش شب بود همراش موندم دستم تو دستش بود و نوازشش می‌کردمو عاشقانه میبوسیدم و موهای

سرشو بو می‌کردم که از حمام اومدنی دردش شدید شده بوده هنوز انگار موهاش نم داشت غزال بی تابانه دوست داشت بوسش کنم اونم منو بوس می‌کردو حرفهای عاشقانه تو گوشم می‌گفت هی می‌گفت خوش بحال زنت منم یواشی می‌گفتم سه نکن انگار زنو شوهریم محکم تر بوسم می‌کردو با صدای بلندتر که تخت بغلی بشنوه می‌گفت خیلی دوست دارم عشقم عزیزم عمرم همسر خوبم جبرانت می‌کنم دعا کن زود خوب بشم
بی حسی زخمش تمام شد بی تابی کرد باز بوسش می‌کردم با زلفای زیباش بازی میکردم تو اتاقی که بودیم یه دخترم که عصبی بود و خوشگل بستری بود مادرش پیشش بود هی به مامانش می‌گفت منم شوهر می‌خوام مثل این آقا ببین زنشو نوازش می‌كنه چقدر فدای هم میشن! منم اونجوری میخوام انگار روانی بود ولی همش حرفهای سکسی می‌زد هی می‌گفت خوشبحالشون همدیگرو بغل می‌کنن می‌بوسن لخت میشن مامانش دستشو میذاشت دهنش نگه
گفتم خانم بذار بگه مهم نیست (راستشو بخوای دوست داشتم بگه) اذیتش نکن مامانش می‌گفت دخترم تو هم داداش داری خواهر داری منو داری شوهرم می‌کنی گفت داداش چیه همش میزنه و دری وری میگه و…
پرده را کشیدم صورت غزالمو اینبار واقعا مثل زنوشوهر بوسیدم و لبشم بوسیدم دستشو اورد سرمو فشار داد لبمو برد سمت لباش فشار داد، گفت محکم تر ببوس لبشو خوردم اونم لبمو حریصانه مک زدو میخورد دستمو برد گذاشت رو سینه هاش گفت فشارشون بده دردمو فراموش کنم !! بمالشون بخورشون مال خودته دوستت دارم عاشقتم شوهر مهربانم فدای اشکات بشم اینارو خیلی یواش تو گوشم می‌گفت دردشو فراموش کرده بود!
گفتم عاشقتم غزال کاش زن خودم بودی
گفت زنتم مگه چند شب پیش دو بار عروسم نکردی؟!
گفتم مگه بیدار بودی؟
گفت همیشه بیدارم و منتظرت چرا هر شب بغلم نمی‌کردی از مامان می‌ترسیدی؟
نترس زنا مثل مردا نیستن!
ببینن خودشونم لذت می‌برن میدونم مامان بدش نمیاد اولش شاید دعوا کنه مثل نپوشیدن دامن پیش تو و لختی گشتنم پیشت اول دعوام کرد بعد خودش تشویقم می‌کرد لباساتو خوشگلتر بپوش بهروز بپسنده !!
گفتم راست می‌گی بوسید و آروم گفت آره عشقم
گفتم چرا ؟
گفت میگه اگه تو به خودت برسی بیرون دنبال دخترا فاحشه های مریض نمی‌افته بهروز مثل علی نیست چشم و گوش بسته باشه فقط مواظب باش که سکس نکنید!!
وااای داشتم بال در می‌آوردم که مامان چقدر به فکر منه!
جریان شبی که شلوارشو دادم پایینو تعریف کردم که با بیدار شدن مامان چقدر ترسیدم
گفت بیدار بودم دلم خیلی میخواست بازم مثل اون شب بکنی، تو دلم می‌گفتم اینبار بهت بگم باکوصم بازی کن تا منم با تو خالی بشم که مامان بیدار شد پتو را کشیدم رو باسنم
پرسیدم مگه زنها هم مثل مردا آبشون میاد
گفت آره مال من بیشتر از مال تو میاد
گفتم خب چیکار کردی من رفتم خوابیدم
گفت تا مامان خوابید خودمو مالیدم یاد کیرتو کردم و بغلت تا ابم اومد خوابم برد
شامو خورده بودیم پرستار اومد معاینه کرد یواشکی گفتم این دختر دیوونه همش بلند بلند حرف می‌زنه خانمم به خواب نیاز داره چکار کنیم
گفت یک شبه تحمل کنید پرده را بکش گوش به حرفاش نده اون شما را می‌بینه دلش شوهر میخواد خخخخخ
گفتم میشه اتاقمونو عوض کنی؟
گفت آخه …
مامان چند تا تراول صدی داده بود دو تا شو گذاشتم کف دستش گفتم خانمم خسته است میدونم با صداهای دختره نمیتونه بخوابه
گفت باشه الان بر می‌گردم
یک ساعتی شد اومد برانکاردی آورد با یه مرد دیگه سه تایی با ملافه‌ی زیرش غزالو گذاشتیم روش دختره وراجی می‌کرد و شوهر شوهر از دهنش نمی‌افتاد برانکاردو حرکت داد با شوخی گفت راست می‌گه بیچاره الان شوهر داشت براش هزینه می‌کرد نوازشش می‌کرد خودشو به آب و اتیش می‌زد مثل تو خخخ
غزالو تو اتاق دو تخته خالی رو تختش جابجا کردیم خود پرستار تخت دومو چسبوند به تخت غزال پرده دور تخت رو کشید گفت شب خیر عاشق و معشوق خیلی قدر همو بدونید مخصوصا غزال خانم تو را می‌گم همچین شوهری گیری هیچکی نمیاد
منم گفتم من خوشبخت ترین مرد روی زمینم چون غزالو دارم
پرستار شب بخیر دوباره گفت و رفت
حالا هردو بغل هم من سمت چپ غزال
غزالی که لخته با تکان دادن جزئی لباس بالا تنش کامل لخت میشه چون از پشت گره هاشم باز بود من با لباس بغلش کردم سینه هاشو خوردم واااای چه عطری چه زیبایی و چه فرم دوست داشتنی دو تا اندازه لیمو سفت و سر پا با نوک های صورتی و هلال خیلی کمرنگ زیبا از خوردنشو سیر نمی‌شدم اونقدر مک زدم بغلشو خوردم مک زدم همش حسش بیشتر می‌شده می‌گفت محکم تر گلوشو خوردم گوشاشو لباشو

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:20


با انگشتان لطیفش پاک کرد و خورد بغل هم لخت خوابیدیم رو دو تخت به هم چسبیده با کیرم بازی کرد گفت بده بخورم گفتم دوست دارم بکنمت گفت بکوووون دلم خیلی میخا کشیدمش روم یکبار روم ارضا شد گفت بذار بخوابم بالش

بدم زیرم اونجوری بکون خیلی حال میده وزنتم بنداز رو باسنم چی بگم از این پوزیشن ؟! تا کردم تو کصش یه وجب باسنشو داد بالا نا بیشتر جا بشه و آخخخخ و اووووخش بلند شد نمیدانم چقدر طول کشید اما انگار هر بار می‌کردم نوش و می آوردم بیرون دارم ارضا میشم تا با نعره و غرشی چون شیر که غزالش را شکار کرده آبمو ریختم تو کصش و غزالم قبل من ارضا شده بود بعد این سکس روزهای زیادی در پوزیشنهای گوناگون غزالم را گاییدم یادمون رفته بود که غزال شوهری هم داره ! علی ماهی نهایتا سه روز میومد و میرفت سر خدمت
هنوز بیش از ده ماه مونده علی سربازیش تموم بشه ،بابا که روزا خونه نیست تا عصر سر نگهبانیه و باسکول مامان هم تو مغازه هست تا میرسم سکسمونو می‌کنیم ناهار که آماده شد ناهارمو عشقم میده میرم مغازه مامان میاد ناهارشو میخوره و استراحت می‌کنه چون جای مغازه تو خیابان اصلیه گذر همگانیست مشتری فراوانی داریم از طرفی لبنیاتومن واقعا تکه
مامان تا استراحتی می‌کنه بعد از چند ساعت میاد من میرم با غزال جونم عشقبازی می‌کنیم و بغل هم میخوابیم و هرگزم از هم سیر نمیشیم غزال حالا حالا ها قصد بچه دار شدن نداره در مواقعی که شانس آبستنی ش زیاده یا بیرون می‌ریزم یا می‌کنم تو کونش اونجا می‌ریزم هر روزشم با بی‌بی چک تست می‌کنیم تا حالا یک بارم مثبت نشده همش آرزو می‌کنیم علی زن دیگه بگیره تا غزال زن خودم بشه نمیدونیم چکار کنیم اما من که تا زنده‌ام زن نمی‌گیرم غزال را دارم دنیا را دارم مدتیست تختها را به هم چسباندیم مامان وسط میخوابه منو غزال کنارش تا میخوابه دستم رو سینه های غزال لونه می‌کنه اما نمیشه کاری کرد تشنه می مونیم تا صبح که مامان میره غزالم بیدار میشه میره کارهای خونه را بکنه بلافاصله با کس میاد دهنمو خاکش می‌کنم سکسی گرم و عاشقانه می‌کنیم تا میریم صبحانمونو میخوریم
بهروز از ایران

















































نوشته: بهروز































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:20


آپاندیس زن داداش






































@night_story99














#زنداداش






































ما در دهی بزرگ نزدیک شهر زندگی می‌کنیم
داداش بزرگترم زیبا ترین دختر ده که چه بگم اگه بگم ایرانو اغراق نکردم را گرفت او پیش نامادریش از ۹سالگی بزرگ شده بود
هیچکی باور نمی‌کرد که غزال علی را بپسنده و زنش بشه!
مدت کوتاهی از زندگیشون گذشت تو یک حیاط بزرگ با دو ساختمان مجزا در یک چار دیواری زندگی می‌کنیم یکیش کوچیکه یکیش بزرگ ،من اخرین اولادم سه خواهر که رفتن شوهر و دو برادریم
علی سرباز غایب بود دنبال هر جایی رفت تا استخدام بشه نشد بستنی میهن چسب دهمون هر سال پرسنل میخواست پسر داییم رئیس آن مجموعه است گفت جای خوبیه نزدیک ده است تا من اینجام علی برو سربازی تا استخدامت کنم
از شانس بد علی آموزشی افتاد عجب شیر تقسیم که شدن سربازیش افتاد شیراز که هر دو با محل زندگیمون خیلی دوره
غزال تصمیم گرفت تا اومدن علی تو خونه پدرش بمونه اما بعد از دو روز برگشت خونه مون به مامان گفته بود کنایه‌‌های زن‌بابامو نمیتونم تحمل کنم، اومد درست در نیم وجبی من که عاشق سینه چاکش بودم همسنیم هردو ۱۷ ساله بودیم
بابام مشکل تنفسی داره سالهاست تنها میخوابه روزا از صبح تا عصر نگهبان مرکز خدمات و مسئول باسکولشه منو مامان تو یه اتاق میخوابیم نورافکن های کوچه اتاقمون را شبا روشن می‌کنه غزالم اومد اتاق ما
تخت نداریم زمین جا میندازه مامان وسط منو غزال میخوابه شبا بیدار می‌موندم از بغل مامان پا میشدم میرفتم سر وقت غزال پتوش معمولا از روش میفتاد رو به مامان سمت راستش می خوابید پاهاشو جمع می‌کرد شکمش گرمایی بود باسن گرد و زیبای بزرگش اندازه دو برابر مال من بود نگاه می‌کردمو از روی ساپورت خیلی نا محسوس باسن و رون و لای پاشو دست می‌کشیدم تا تکان میخورد در می‌رفتم
این کار مدتها تکرار شد و جلو ترم نمی‌رفتم
روزها شورت و لباس زیرشو که برای شستن میذاشت سبد یا حتی تو ماشین لباسشویی سطلی پیدا می‌کردم با اونا جق می‌زدمو آبم می‌اومدو میذاشتم جاش میرفتم دنبال درس و مشقم
یکی از ساپورتهای مشکیشو فاقشو شکافته بودمو کیرمو رد کرده به هوایی که چند ساعت پیش اون باسن و کس بی همتا توی اون بوده جق زده و به لباسشویی انداخته بودم عصر رو طناب دیدم هنوز خشتکش پاره بود و شب تو تنش کرده بود اما شومیز بلند تنش بود ، میخواستم ببینم محل شکافتگیمو دوخته یا نه
شامو خوردیم ،وقت خواب شد شب طبق عادت همیشگی تا مامانم خوابش برد رفتم سراغ دید زدن و مالیدن باسن و لاپای غزال گوشه پتوش رو باسنش بود دادم کنار جووووووونم فاقش باز و شکافش انگار زیادم شده بود!
سایه باسنش نمیذاشت ببینم خوب دقت کردم شورت نداشت سفیدی و لختی لای پاشو بزور دیدم، موبایل مامان از معمولیاس همیشه می گذاشت بالای سرش برداشتم روشن کردم انگشتمو گذاشتم تا اتاقو روشن نکنه تو سایه باسنش انگشتمو برداشتم نور افتاد تو لای پاش همه کص و کونشو لخت دیدم کصش دو لب کلفت تمیز که خیلی خوشم اومد پف کرده و کلفت کمی باز بود اما توش نه کونشم با یه هاله‌ی صورتی خوشرنگ تمیز و بسته دیده می شد نمیدونم چقدر نگاه کردم اما برای اولین بار خیلی با احتیاط انگشتمو زدم رو لب کصش که چه نرمی دلچسبی داشت آرام لبشو به بالا کشیدم تو کصشو صورتی متمایل به سفید بود،
انگشت بعدیمو کردم توش گرم و آبدار بود یه تکان کوچولویی خورد زهرم برید دستمو کشیدم ولی نرفتم باز نور انداختم حساب کردم اگه بخوابم پشتش قدم نمیرسه کیرمو بکنم توش یه بالش آوردم گذاشتم بغل باسنش خیلی یواشکی با کشیدن شلوارم به پایین با کیر شق کرده خوابیدم تو چند سانتی باسنش باسنی که تا میشد داده بود بیرونو پاهاشو جنینی جمع کرده بود تو شکم کل کصش زده بود بیرون تازه می‌فهمیدم کس را از عقب راحت تر میشه گایید، کیرمو داشتم آماده میکردم از پایین بیارم بذارم رو لبای کصش بخیالم که هنوز فاصلم زیاده باید کمرمو فشار بدم کیرم بخوره به باسن یا کونش یهویی کیرم افتاد درست چاک لبهای کصش اخه آب کیرم مثل نشطی شیر داشت میریختو دستمو لیز کرده بود در واقع سر خورد
استوپ کردم نکنه بیدار بشه دیدم هیچ خبری نیست خوابه حالا کیرم انگار سانت گذاشتم درست لب چاکش بود اون خیسی کصش و این خیسی کیرم خیلی لزجش کرده بود تا تکان دادم سر کیرم رفت به یه جایی نرم و گرم که فیتش بود از استرس داشتم سکته می‌کردم یواش یواش با ضربان قلب که تو کیرمم می‌زد تند و صدادار و نفسهای حبس و آزاد شده‌ی صدادار کیرمو ذره ذره که بیدارش نکنم کردم توش تا کیرم همش رفت تو کس داغ و تنگ غزال،

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:18


سکس یا انتقام





























@night_story99














#خاله

#تجاوز

#خاطرات_کودکی


































اولین داستانی هست که می‌نویسم و داستان کاملا خیالی هستش
اول از خودم بگم 20 سالمه سایزم 17 تهران زندگی میکنم
خب داستان از اونجا شروع میشه که من 2 تا پسر خاله دارم سعید 2 سال و پوریا 1 سال از من بزرگتره زمانی که 12 سالم بود اون پسر خاله هام خونشون شهرستانه و زمانیکه من میرفتم اونجا خیلی دور و بر من میپلکیدن و به بهونه های مختلف دستمالیم میکردن و یک روز که مادر بزرگم رفته بود دکتر به بهونه نشون دادن خرگوش تو طویله خونه مادر بزرگم منو بردن تو طویله و لختم کردن و ازم فیلم گرفتن و گفتن هر کاری ما میگیم باید انجام بدی وگرنه فیلم رو به همه نشون میدیم من هم که حالیم نبود قبول کردم و
اون ها هم شروع کردن به لخت شدن بعد پوریا رفت رفت یک تیکه مقوا آورد و رو زمین پهن کرد من رو به صورت داگی در آوردن اول سعید که کیرش کلفت بود سوراخم رو باز کرد گریه ام در اومده بود ولی چاره ای نداشتم تو همین فاصله کیر پوریا تو دهنم بود و آب سعید اومد و حالیش کرد تو کونم بعد نوبت پوریا بود اون وقتی میکرد درد نداشتم و اونم بعد 1 دقیقه آبش رو تو کونم خالی کرد منم ترسیده بودم فکر میکردم الان حامله میشم
گذشت تا من شد 19 سالم و تازه گواهینامه گرفته بودم و بابام یه ماشین قسطی برام خرید تا باهاش کار کنم
چند ماه گذشت تا اینکه خالم و دختر خالم که خالم میشه مامان پوریا که 5 ساله طلاق گرفته و 35 سالشه و قدش 165 وزن 80 سایز 80 و یه کون بزرگ دختر خالم میشه آبجی سعید که اونم تا مرحله عقد رفته و طلاق گرفته مشخصات اونم 28 سالشه قدش 165 وزنش 60 سایزش هم 70 کونش هم متوسطه . بگذریم خالم و دختر خالم عروسی دعوت بودن تهران عروسی که تموم شد اومدن خونه ما که قرار شد فردا من ببرمشون شهرشون
ساعت 6 صبح راه افتادیم برای ناهار رسیدیم خونه خالم دختر خالم هم تا وقتی که پوریا سربازی بود پیش خالم زندگی میکرد ناهار رو که خوردیم میخواستم راه بیافتم به سمت تهران که خاله و دختر خالم نذاشتن گفتن بمون فردا برو منم ناچار قبول کردم . بعد از ظهر خالم رفت حموم بعد دخترخالم که اسمش آتنا رفت بعد خالم به من گفت تو نمیخای یه دوش بگیری گفتم نه دیروز حموم بودم گفت حالا برو خستگی راه از تنت در بره آتنا که اومد بیرون من رفتم تو حموم اونجا بود که حشرم زد بالا چون دیدم شورت و سوتین خیس خالم و دختر خالم رو آویز تو حموم آویزونه شروع کردم جق زدن بعد ابم رو ریختم روشون از حموم که اومد بیرون یه حس دیگه ای به این دوتا حوری پیدا کرده بودم و فکر شومی به سرم زد شب شد شام رو که خوردیم خالم داشت جاهارو میانداخت چون خونه خالم کوچیک بود و اتاق نداشت مجبور بودیم کنار هم تو پذیرایی بخوابیم خالم وسط خوابید و من و دختر خالم این ور و اونورش خودمو زدم به خواب تا مطمئن شم خوابیدن اولش ترسیده بودم بعد آروم دستم و رو باسن خالم بالا پایین میکردم و کم کم خودم رو بهش نزدیک میکردم تا اینکه یکدفعه بیدار شد گفت چکار میکردی من و من کردم که گفت تو رو من چشم داری بازم جواب ندادم تا اینکه بادستش کیرم رو از رو شلوار گرفت بعد شلوارم رو در آورد شروع کرد ساک زدن و با صدای ملچ و ملوچ خوردنش دختر خالم بیدار شد و به خالم گفت خاله باز تو داری تک خوری میکنی خالم گفت خواهر زاده خودم دوست دارم بعد برقارو روشن کردن و دختر خالم از تو کمد لباساش یه اسپری و کاندوم آورد شروع کردن لخت شدن دختر خالم اسپری به کیرم زد می‌خاست کاندوم باره سر کیرم که خالم نزاشت گفت این خودیه نیازی نیست اول خاله باکوس نشست رو کیرم و آتنا با کوس رو صورتم بود کوس آتنا خوشگل تر و تنگ تر بود جاهاشونو عوض کردن و خالم داشت مینشست رو صورتم که یه گوز خیلی بلند داد که آتنا از رو کیرم پرت شد پایین سه تایی زدیم زیر خنده بعد بلندشون کردم داگیشون کردم دختر خالمو با انگشت و خالم رو با کیر میگاییدم تا اینکه آب خالم اومد منم در آوردم و به دختر خالم گفتم کون می‌خوام با اینکه سوراخ کونش خیلی تنگ بود در کمال تعجب گفت باشه منم کیرم و سوراخش رو وازلینی کردم و آروم کردم توش و هی جیغ میزد و می‌گفت درش نیار آروم فشار بده و خالم هم داشت کوس آتنا رو میخورد
که سرعت تلمبه هامو بیشتر کردم و آب آتنا با فشار عجیبی اومد بیرون و آب منم داشت نیومد که گفتم صورت هاتون رو بیارین و ریختم رو صورت هاشون و این رو از رو صورت هم میخوردن و پیشه خودم فکر میکردم که انتقامم رو از اون دوتا پسر خالم گرفتم بعد اون ماجرا دختر خالم شوهر کرد و رفت ولی هنوز با خالم گه گداری رابطه دارم
معذرت می‌خوام اگه طولانی شد امیدوارم خوشتون اومده باشه








































نوشته: امیر رضا



































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:15


من که به شدت جا خورده بودم و نمی‌خواستم نه بگم گفتم: نمی‌دونم آقا! روم نمی‌شه آخه!
گفت خجالت نکش بیا بالا، با یه دست شورتمو کشید پایین و من هم کلاً درش‌آوردم، تاپمو در آوردم بعد دستمو گرفت من

و کشید رو خودش، منم رفتم روش بغلم کرد چسبوند به خودش، منم دراز کشیدم روش دست انداختم گردنش همو بوسیدیم، با پاش پامو باز کرد که بتونه بکنه توش، من پاشدم نشستم روش، سر ک…ش رو گرفتم دستم آروم مالیدم به خودم، انقدر لیزو چرب شده بود که خیلی راحت رفت توش، چقدر حال داد، گفتم ای ول بالاخره به آرزوم رسیدم و شروع کردم به بازی و چرخوندن کمرم، بعد از ۵ دقیقه که حال کردم کمرمو گرفت و منو نشوند سرجام, وقتی نشستم تا تهش رفت توش گفتم آخیییی چقدر حال میده!!!
گفت: چقدر شیطونی توووو…!
انقدر بازیگوشی نکن اینجوری که تو داری بازی میکنی اگر موز هم بود تا الان آبش در اومده بود!
خندیدم گفتم خب چیکار کنم!
گفت: آروم باش، فقط عقب جلو کن وگرنه من ارضا بشم سرت بی‌کلا می‌مونه!
گفتم چشم!
همین کارو کردم و اون هم سوتینم رو داد بالا و در آورد ، سینه هام افتادن بیرون، شروع کرد با نوک سینه‌هام بازی کردن و ماساژ دادنش، انقدر بهم حال داد که بدنم گر گرفت و داشتم ارضا می‌شدم، اون هم گفت ببین من نزدیکما، الانه که بشم!
منکه گوش نمیدادم، داشتم غش می‌کردم از خوشی، که دیگه یهو ارضا شدم…
شروع کردم آه و ناله ، اونم از صدای من هیجانی شد گفت من خیلی نزدیکم!
وقتی من شدم اون هم کمرم رو گرفت و بلند کرد گفت الانه که بریزه توش، پاشو باز کرد من هم پا شدم نشستم عقب بین پاهاش، ی لحظه ی صحنه جالب دیدم!
بیضه هاش به حدی جم شده بود بالا که انگار کلا بیضه نداشت!
ولی یواش یواش شل شد اومد پایین کنار هم!!! یاد حرف یکی از دوستام افتادم!
ی دوستی دارم که ۲۰ ساله ازدواج کرده و از نظر س.کس حرفه ای شده دیگه، یبار دوتایی بودیم داشت از خاطره های جق زدن برا شوهرش رو برام میگفت میخندیدیم، که ی نکته جالبی برام گفت!
میگفت جق زدن همه چیزش قابل کنترله و کنترلش هم دست زنه، که هم مدت زمان ارضا شدن ، هم اینکه دقیقا چه تایمی ارگاسم بشه و حتی مقدار پاشیدن که کم بپاشه یا زیاد رو تنظیم کنه، و همه بستگی داره که بتونی تشخیص بدی و کنترل کنی!
زمان ارضا شدنش رو میتونی از حرکت تخماش تشخیص بدی که مرد در چه حالیه!
میگفت بیضه مثل سنسور حرکتی عمل میکنه، به صورت دیفالت که همیشه آویزونه، اما وقتی شق میشه جم میشه ولی باز تخما کنار هم هستن،
اما وقتی به ارگاسم نزدیک میشه، اون لحظه انقدر جم میشه بالا که تخما از هم جدا میشن یکی اینطرف یکی اینطرف ک.ر قرار میگیره.
اون لحظه باید رهاش کنی تا عادی بشه تا برگردن پایین ولی اگر حس کردی از حد رد کردی و ممکنه ارضا بشه چند تا سیلی چپو راست بزن به کیرش، نگران نباش دردش نمیگیره فقط باعث میشه به تاخیر بیوفته و دوباره شروع کنی، و اینکه چقدر بپاشه هم بستگی به نوع تحریک داره.
مثل تیرکمان هست، هرچی بیشتر کشیده بشه بیشتر پرتاب میشه.
هر چه تحریک با آرامش و لطافت باشه موقع ارضا پاشش بیشتری داره، و هر چه تندتر باشه کمتر!
خلاصه اون لحظه تصمیم گرفتم این روش رو تجربه کنم.
ی کم نوازشش کردم بعد ی خورده تف زدم بهش و شروع کردم به ماساژ دادن ، ولی همش نگاهم به بیضه ها بود ببینم متوجه حرکتشون میشم!
گرفتم دستم خیلی آروم شروع کردم به جق زدن!
دو دقیقه گذشت خبری نشد، صدای ملچ ملوچ جق زدنم تو سکوت حمام می‌پیچید! ی لحظه خودم از این صدا که ینی ک.یر صاحب کارم تو دستمه و دارم براش جق میزنم خجالت کشیدم!
یهو دیدم خیلی قشنگ تخماش داره ی کوچولو میاد بالاتر ولش کردم ی خورده صبر کردم دیدم دوباره برگشت پایین، خیلی برام جالب شد، واقعا خوشم اومد. گفتم دمش گرم دوستم چه حرکتی یادم داد! تخماشو کشیدم پایین و دوباره شروع کردم اینکارو باز تکرار کردم.
دفعه دوم رو بیشتر ادامه دادم بعد ول کردم دیدم تخماش کلا رفت بالا! یه آهی کشید و ی قطره آب ازش پاشید رو شکمش، چند تا سیلی زدم به کیرش و تخماش و صبر کردم تا عادی بشه، دیدم بعد یک دقیقه دوباره شل کرد باز آروم شروع کردم، خلاصه ی سرگرمی خوبی پیدا کردم کلی باهاش ور رفتم.
با ی صدای آروم گفت: چرا نمیزنی!!!
من محل نذاشت رو ادامه دادم.
بعد چند دقیقه دیدم دستمو گرفت پاشد نشست لب سکو به شوخی گفت تا کی میخوای اینکارو ادامه بدی! من کار دارم باید برم دختر خوب!
گفتم : چشم الان تمومش میکنم.
اومدم پایین بین پاهاش دستمو گذاشتم رو زانوهاش پاشو باز کردم نشستم جلوش گرفتم دستم، دیدم انقد نزدیک ارضا شدنه که سر کیرش سرخ‌ شده باد کرده!

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:15


مثل ی آبنبات خوشگل داره برق میزنه ، انگار به من داره میگه بیا منو بخور!
سرش دقیقا جلوی صورتم بود، دو سه سانت با لبم فاصله داشت!
یهو هوس کردم بخورمش!
منم یهو وحشی میشم دیگه کاری به هیچی ندارم، گوشت قرمز سرشو خیلی دوست دارم! همش دلم میخواد سرشو بکشم تو دهنم گازش بگیرم!
خلاصه نتونستم تحمل کنم سرشو گذاشتم دهنم شروع کردم مکیدن، سر کلاهک ک.ر یه شکلیه که انگار ساخته شده که لبتو بزاری رو

ش شروع کنی بمکی! دیگه انقدر خودم شهوتی بودم به این فکر نمی‌کردم کی آبش میاد.
حدودا یک دقیقه که خوردم یهو قشنگ دیدم تخم هاش ی کوچولو اومد بالاتر، دیگه معلوم بود الان میشه، همون موقع زیر دستم نبض زدنشو حس کردم! یهو دیدم دهنم داره پر از آب میشه، غافلگیر شدم و بی هوا نصفشو قورت دادم! آه‌و نالش بلند شد.
ی لحظه می‌خواستم درش بیارم اما دیدم الان حیفه اون حالش گرفته می‌شه، بیشتر فرو کردم تو دهنم و ادامه دادم تا کامل ارضا بشه، هنوز داشت آب میومد، ی لحظه سر کیرش خورد به ته گلوم دوباره باز بی اختیار ی خوردشو قورت دادم و در واقع دیگه چیزی نمونده بود تو دهنم، من هم دیگه همشو قورت دادم و شروع کردم به مکیدن تا کامل ارضا شد و تا آخرین قطره رو پایین دادم تا تموم شد آخرشم محکم مکیدم آروم سرمو کشیدم عقب تا کامل دراومد بدون اینکه ی قطره آب بهش مونده باشه، بازم ی چند تا سیلی زدم بهش ولش کردم.
بعدش گفت آخه دختر، چه کار بود کردی؟ چرا نریختی بیرون؟
گفتم اشکالی نداره ، چیزی نیست، حال داد اتفاقا.
خلاصه دوش تلفنی رو آوردم و یه آب به بدنش گرفتم و کل بدنش رو ی لیف زدم و خودمم ی دوش گرفتم اومدیم بیرون.
خلاصه گفت کمر درد هم تا حد زیادی خوب شد و حسابی تشکر کرد ازم.
از اون موقع روم بهش باز شد، در واقع از اون لحظه که داشتم کیرشو می‌خوردم! تا قبل از اون حتی زمانی که روش نشسته بودم یا بعدش که جق میزدم خجالت می‌کشیدم، ولی نمیدونم چرا وقتی سرش تو دهنم بود ی لحظه نگاهمون به هم افتاد و به هم خیره شدیم از اون لحظه حس کردم دیگه اصلا ازش خجالت نمی‌کشیدم و همینطور که سرشو میمکیدم بهش خیره شدم، در این حد که وقتی ازم پرسید خوب ارضا شدی؟
گفتم: خوب که بود ولی من خودم شدم، این که من بشینم روش که کردن حساب نمیشه !!!
من دوست دارم شما منو از پشت بگیری محکم بکنی تا ارضا بشم!
زد زیر خنده!
گفت راست میگی، باشه نگران نباش، سری بعد قشنگ میکنمت!


















































نوشته: بهار


























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

02 Jan, 05:15


سکس با صاحبکار


















































@night_story99



















#جلق

#حمام






















برگرفته شده از خاطره یک همکار:
سلام
من بهار هستم ۳۲ ساله
بعد از جدایی از همسرم به خاطر خرج خودم و دخترم کارهای خدماتی منزل انجام می‌دم و برای نظافت منزل آگهی می‌زنم و چون کارم رو درست و تمیز انجام میدم و دستپاک هستم مشتریام هم بهم اطمینان پیدا کردن.
یکی از مشتری‌های دائم من آقای رادمان هست که حدود ۴۵ سالشه، و خونه لوکسی در قیطریه داره ، هر ماه با من هماهنگ می‌کنه و من هم همیشه اول هر ماه به منزل ایشون سر می‌زنم. انقدر این مرد با شخصیت با وقار و خوش اخلاق و با ابهته که اصلا روم نمیشه تو چشماش نگاه کنم!
و آنقدر هم به من اطمینان پیدا کرده که گاهی کلید رو زیر پادری می‌ذاره و خودش نمیاد منزل، چون یا مشغول کارش هست و یا گاهی خودش برای سر زدن به خانواده‌اش چند ماه یکبار میره ترکیه و برمی‌گرده.
یک روز طبق روال همیشه ساعت ۷ صبح رفتم کلید رو از زیر پادری برداشتم وارد خونه شدم و مانتو و شالمو رو درآوردم و شروع کردم به نظافت.
یک سری چیز میز داخل ماشین لباسشویی ریختم و رفتم داخل اتاق خواب که روتختی شو هم بردارم که با تعجب دیدم خودش خونس و با حوله تن‌پوشش روی تخت خوابیده!
حالا جلوی حوله هم که بازه ، بدن لختش پیداست و ی شورت اسلیپ پوشیده ولی مثل همه مردها که اول صبح سیخ می‌کنن اون هم به حدی سیخ کرده بود که از زیر شرت کاملا نمایان بود، خیلی خجالت کشیدم!
نمی‌دونستم چه کار کنم؛ داشتم فکر می‌کردم که تا بیدار نشده آروم برگردم بیرون یا بیدارش کنم!
دیدم اگر با این وضعش ببینه من پیش ایستادم و کیرش هم سیخ شده و من دیدم ، هم اون خجالت می‌کشه و هم من!
داشتم به ک.ر شق شدش فکر می‌کردم! آخه من که بیشتر از یک سال بود از همسرم جدا شده بودم اون لحظه به شدت شهوتی شدم! و خیلیی دلم خواست! تو دلم داشتم می‌گفتم که ای کاش شرت نداشت و میشد بشینم روش…
که یهو دیدم چشماشو باز کرد و با تعجب گفت: سلام!
شما کی اومدی!
گفتم:
سلام ببخشید بیدارتون کردم، من نیم ساعتی هست که اومدم!
بعد نگاهش به وضع خودش افتاد و بدن برهنه خودش رو دید و ک…ش که قلمبه شده بود، یهو بلند شد که خودش رو بپوشونه، یه آخ کشید و دوباره افتاد روی تخت و دست به کمرش گرفت!
گفتم چی شد آقا!
گفت کمرم دیشب به شدت درد گرفت و رفتم دوش آب گرم گرفتم دراز کشیدم ولی ظاهرا هنوز خوب نشده!
بهش گفتم من ماساژ درمانی بلدم روغن زیتون دارید؟ گفت جدی میگی؟ آره داریم، روی میز ناهارخوری باید باشه! رفتم از روی میز بردارم اون هم یواش یواش بلند شد رفت داخل حمام روی سکوی کنار وان به پشت دراز کشید, رفتم داخل شلوارم رو درآوردم که خیس نشه، بعد شروع کردم کمکش کردم تا حوله‌ش رو درآورد و روغن زدم به پشتش و شروع کردم به ماساژ دادن.
با اینکه به شدت ازش خجالت می‌کشیدم ولی چون قبلاً ماساژ کار کرده بودم کارم رو درست انجام می‌دادم، از شونه و کتف شروع کردم تا کمر تا بالای باسن، پاهاشو هم ماساژ دادم و کلا همه جاشو براش ماساژ دادم حتی لای پاشم زدم.
بعد که خوب کمرش رو ماساژ دادم، گفتم خوبه کل بدنش رو ماساژ بدم حالشو ببره!
بهش گفتم بی زحمت برگردید، اون هم برگشت و گفتم زحمتت شد دختر!
گفتم انجام وظیفه‌س.
من هم روی سینه و شکمش روغن زدم و شروع کردم ماساژ دادن تا زیر شکمش ،بعد پاهاشو هم ماساژ دادم و مالیدم، در کل تمام بدنش رو روغن زده بودم و فقط یک جا مونده بود که اون هم به شدت خجالت می‌کشیدم دست بزنم و خودش هم چیزی نمی‌گفت!
و نمیتونستم حدس بزنم عکس العملش چیه! خودش که چشماشو بسته بود حس گرفته بود و فقط گاهی میگفت: آخیییییش آخییییش…
خلاصه دلو زدم به دریا گفتم اجازه میدید شرتتونو در بیارم؟ گفت باشه، منم از دو طرف گرفتم کشیدم پایین خودشم کمک کرد، فهمیدم خودش از خداش بود!
وقتی کیرش زد بیرون دیدم چقد دلم میخواد بخورمش! از بس ترو تمیزش کرده بود! سیخ شده آماده بود!
کمی روغن ریختم روش و با نوک انگشتام شروع کردم مالیدن ولی سعی کردم زیاد دستمو بهش نزنم، فقط همه جای بیضه و سرشو روغن مالی کردم.
اما دیدم فقط چرب میشه ولی جذب پوست نمی‌شه! برای همین با کف دست دودستی مالیدم و یواش یواش سفت گرفتمش تو دستام و محکم‌تر می‌مالیدم و ادامه میدادم، منم خیلی هوس کرده بودم، تو حال خودم بودم که برگشت با لبخند گفت: چه کار داری می‌کنی!
یهو به خودم اومدم دیدم دو دستی افتادم به جون ک.ر این بیچاره طوری که انگار دارم از جا میکنمش!
یهو خجالت کشیدم خندم گرفت، گفتم ببخشید جوگیر شدم و یه نگاه به من کرد و فهمید شهوت منم زده بالا، یه دست به شورتم زد و دید که حسابی خیس شدم بهم گفت، اگه دوست داری بشین روش!

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:44


https://t.me/spare_night_story

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:43


از شمال به جنوب (۱)














































@night_story99


















#دوست_دختر

#زن_داداش













































ساعت هشت صبح بود با صدای زنگ گوشیم از خواب پاشدم محمد بود تماس رو وصل کردم با صدای خواب آلود جواب دادم:
+سلام بله
_سلام سپهر نتایج اومده ها چی قبول شدی؟
یه لحظه انگار بهم برق سه فاز وصل کردی خوابم پرید منتظر حرف بعدیش نموندم و سریع رفتم تو سایت. دقیقا همونی که میخواستم قبول شده بودم “پزشکی تهران” جوری از خوشحالی فریاد زدم که مامان و بابام از ترس سریع خودشونو رسوندن به اتاقم وقتی جریانو فهمیدن اونام خیلی خوشحال شدنو همدیگرو بغل کردیم و از خوشحالی گریه میکردیم.مامانم سریع به داداشم و آبجیم زنگ زد و خبر داد و اونام واکنششون شبیه به ما بود.
بهتره یکم با خانواده ما آشنا بشید بعد بریم سر ادامه ماجرا من سپهرم آخرین فرزند از یه یه خانواده پنج نفره همونطور که فهمیدید تازه کنکور دادم و ۱۸ سالمه یه پسر چشم و ابرو مشکی با پوست سبزه و البته بخاطر اینکه شش سالی هست والیبال بازی میکنم قد بلند،پدر من بازاریه و یه جورایی میشه گفت معتمد بازار و ۵۴ سالشه.مادرم خانه داره و ۴۸ سالشه.برادر بزرگم مهدی هم مثل پدرم بازاریه ولی چون خانمش اهل تهران بود اینم نقل مکان کرد اونجا و ۳۰ سالشه خواهرم سمانه هم پرستاره و ۲۶ سالشه و متاهله و یک بچه داره و ساکن شهر خودمونه ما اهل یکی از شهرای شمال کشور هستیم.زن داداش من هم ۲۴ سالشه و حسابدار یه شرکته.
بالاخره بعد زنگ زدن های دوست و آشنا و یه مهمونی مختصر قرار شد بریم تهران برای ثبت نام بخاطر حساسیت مادرم روی من و بیماری که به معده م مربوط می شد مادرم نذاشت خوابگاه بگیرم و قرار شد سال اول رو خونه داداشم بمونم و از سال بعد خونه خودمون که دست مستاجره خالی بشه و من اونجا ساکن بشم.
وقتی رفتیم برای ثبت نام اونجا شماره یک شخصی رو دادن و گفتن برای عضویت در گروه کلاس به ایشون که ادمین هستن پیام بدید. بالاخره بعد از چندین ساعت دوندگی های اداری برگشتیم خونه داداشم شب خانواده زن داداشم هم اونجا بودن و شام رو دور هم بودیم و چقدر با آقای دکتر آقای دکتر گفتنشون ذوق میکردم. زن داداشم یه خواهر یه سال کوچیکتر از من داره که از وقتی خبر قبولیمو شنیده خیلی سعی در زدن مخ من داشت از ریپ استوری و کامنت گرفته تا وقت و بی وقت سوال اینکه چجوری درس بخونم منم قبول بشم و‌… انگار نه انگار که تا دیروز فالو ریکوئست میدادم رد میکرد😂😂
گذشت تا موقع خواب شد و خانواده زن داداشم رفتن. خونه داداشم اینطوریه که یه اتاق(که اتاق خودشونه) و آشپزخونه و سرویس و پذیرایی طبقه پایینه و چند تا پله میخوره از کنار ورودی و میره طبقه بالا که سه اتاق خواب و یه پذیرایی نسبتا بزرگ داره شب من تو یه اتاق خوابیدم و پدر و مادرم تو اتاق کناری و داداشم و زنداداشم پایین تو اتاق خودشون.
داشتم لباس عوض میکردم که یه برگه از تو جیب شلوار افتاد زمین برداشتم و نگاش کردم دیدم شماره ادمین گروهه پیام دادم و خودمو معرفی کردم و اونم آنلاین بود سریع جواب داد و منو تو گروه ادد کرد وقتی رفتم تو گروه تازه متوجه شدم که گروه برای کل ورودی های اون سال دانشگاهمونه و فقط برای رشته ما نیست رفتم عکس اعضا رو میدیدم که چندتا دختر خوشگل هم بودن توشون که دیدم یه پیام اومد و وقتی نوتیف رو نگاه کردم دیدم که اسمشو نوشته سارا‌،پیام داده بود که:
+سلام خوبید من سارام. میشه رشته تون رو بپرسم
سریع جوابشو دادم:
_سلام ممنونم،منم سپهر هستم رشته پزشکی.
+از آشناییتون خوشحالم ،منم هم رشته شما هستم ما یه گروه زدیم برا کلاس خودمون اگه مایل باشید شماره تون رو بدید تا شمارو هم ادد کنم.
_منم از آشناییتون خوشحالم؛بله حتما 0930XXXXXXX
بعد از اون کلی باهم چت کردیم و گپ زدیم از اینکه اهل کجاییم و خانواده هامون و شهرمون که متوجه شدم تنها بچه یه خانواده س که پدر و مادرش هر دو دکترن پدر دندانپزشک و مادر دکتر عمومی تا به خودم اومدم دیدم که ساعت شده نصف شب و من هنوز اون شلواری که داشتم عوض میکردم رو عوض نکردم😂 باهاش خداحافظی کردم و خوابیدم.
روز ها سپری میشد و من و سارا هرروز به بهانه های مختلف به هم پیام میدادیم و صب تا شب باهم چت میکردیم‌.تا که شد وقت شروع شدن کلاس ها.از چند جهت استرس داشتم:اول اینکه با محیط و آدمای جدیدی رو به رو میشم که قبلا تجربش نکردم و این برای منی که روابط اجتماعی پایینی داشتم سخت بود و دایره دوستام فقط به سپهر محدود میشد‌. و دلیل دوم و مهم تر برای اولین بار دیدن سارا بود.وقتی وارد دانشگاه شدم با پرس و جوی زیاد تونستم کلاسمون رو پیدا کنم وقتی وارد کلاس شدم فقط سه نفر توی کلاس بودن و بقیه هنوز نیومده بودن یا شایدم اومده بودن و مثل من کلاسو پیدا نمیکردن.
توی کلاس دوتا پسر بودن که ظاهرا باهم رفیق بودن اینو از نوع حرف زدنشون باه

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:43


م میشد فهمید و یه دختر که کسی نبود جز سارا؛سارا تا منو دید از جاش بلند شد و به سمت من اومد و گفت:سلام سپهر خوبی؟ لحنش یه جوری بود که انگار چندین ساله همو میشناسیم.بعد دستشو دراز کرد من یه چشمم به اون پسرا که داشتن مارو نگاه میکردن بود و چشم دیگه م به سارا که منم دستمو به سمتش دراز کردم و دست دادم و سلام و احوال پرسی کردم. سارا یه شلوار مام استایل آبی روشن با کتونی سفید پوشیده بود. و یه مانتو سفید با یه شال سبز.اون روز کلاسامون تا چهار عصر بود. بعد کلاس ازش دعوت کردم به یه کافی شاپ بریم و قهوه بخوریم که قبول کرد به کافه نزدیک دانشگاه رفتیم و من اسپرسو خوردم و اون کاپوچینو.
سر آخر موقع خوردن قهوه بهش پیشنهاد رل زدن دادم و اون اول یکم خجالت زده شد و برای اینکه زیاد اذیت نشه گفتم لازم نیست الان جواب اگه بخوای میتونی در موردش فکر کنی چند روز دیگه جوابمو بدی. ولی اون گفت نیازی به فکر کردن نیست و با درخواستم موافقت کرد.جوری خوشحال شده بودم که انگار دنیارو بهم داده بودن.
گذشت و گذشت تا ترم یک رو تموم کردیم تو این مدت رابطمون به حدی رسیده بود که هر از چندگاهی واسه هم نود میفرستادیم و حرفای سکسی میزدیم ولی هنوز سارا با سکس مخالفت میکرد و میگفت خیلی زوده.
ترم دو که شروع شد برگشتم به خونه داداشم فردا صبحش کلاس داشتم پس از شدت خستگی راه و البته واسه اینکه صبح زود بیدار بشم ساعت ۹ شب خوابیدم.چند ساعت بعدش بخاطر تشنگی از خواب بیدار شدم‌. گوشیم رو از میز بغل تخت برداشتم و ساعت رو نگاه کردم ۱۱:۳۰ شب بود.آروم جوری که ‌کسی بیدار نشه پاورچین از اتاق اومدم بیرون و از پله ها رفتم به سمت آشپزخونه از جلوی در اتاق که رد میشدم یه لحظه یه صدای ناله اومد که سرجام خشکم زد دقت که کردم دیدم صدا از توی اتاقه چند قدم به عقب برگشتم و دوباره همون صدا با شدت بیشتری اومد در کسری از ثانیه کیرم راست شد و اختیار بدنمو به دستش گرفت چند قدمی به سمت در نزدیک شدم و خم شدم از سوراخ کلید نگاه کردم.چیزی که دیدم باورم نمیشد خدای من این زن انگار از بهشت اومده بود و یکی از حوری های بهشتی بود من تا الان زن داداشمو تو لباس خیلی تنگ ندیده بود چه برسه به دیدن این صحنه.
یه هیکل تراشیده که با رنگ پوست سفیدش عالی میشد با یه کون خوش فرم که کیر هر مردیو راست میکرد با موهای بلوند دودیش و چشمای قهوه ایش.این زن فرشته بود.
رو شکم خوابیده و دو تا بالشت زیر شکمش گذاشته بود و کون خوشگلش قمبل کرده بود و سر داداشم لای پاش بود و داشت براش میخورد از شدت لذت سرشو تو تشک فرو برده بود تا صداش زیاد در نیاد و ملحفه رو چنگ میزد.
بعد چند دقیقه داداشم پاشد و کاندوم گذاشت و خوابید روش با ورود کیرش به کص زنداداشم یه اوف گفت و زنداداشم ناله خفیفی سرداد و بیشتر تشک رو چنگ زد با هر تلمبه ای که ای میزد بدنشون با هم برخورد می کرد و موج خوشگلی به کون زنداداشم می افتاد. یکی دو دقیقه که تو این پوزیشن بودن پاشد از روش بعد زن داداشم برگشت رو کمر خوابید و داداشم اومد لای پاهاش و دوباره شروع به تلمبه زدن کرد وای خدای من تازه داشتم پاهاشو می دیدم یه جوراب مچی سفید رنگ پوشیده بود که با ترکیب سفیدی پوستش و ساق پاهای خوش تراشش محشر بود. داداشم خم شده بود روش و در حین تلمبه زدن داشت ازش لب میگرفت و تمام سعیشونو میکردن که صدای زیادی تولید نکنن که خوب موفق هم بودن بعد از چند تا تلمبه سریع و بعدش کم شدن سرعتش و چند تا ناله که هر دو سر دادن فهمیدم که جفتشونم ارضا شدن و بعدش خیلی عاشقانه مشغول بوسیدن هم بودن و من بیشتر از این نتونستم دووم بیارم و سریع رفتم بالا دیگه کیرم داشت به حد انفجار میرسید و یادم نمیومد که تا الان به این سفتی شده باشه رفتم تو تخت و گوشی رو دستم گرفتم سارا آنلاین بود بهش پیام دادم و گفتم برام نود بفرسته اول قبول نکرد و گفت دارم میخوابم ولی بالاخره فرستاد.
عکسو مثل همیشه تایمردار فرستاده بود و ۲۰ ثانیه ای بود نشسته بود رو تختش و پاهاشو باز کرده بود و تو آیینه از خوش عکس گرفته بود یه تیشرت گشاد سبز رنگ پوشیده بود و موهای مشکیشو دو طرف صورتش ریخته بود و بایه دستش گوشی رو گرفته بود و با دستش دیگش بهم یه فاک نشون میداد این اولی باری بود که عکس کصشو برام میفرستاد قبل این فقط از سینه هاش یا فیگور می گرفت و از باسنش می فرستاد ولی اینبار فرق داشت در حالی که داشتم کیرمو میمالیدم زوم کردم رو کصش یه کص سفید و صورتی که معلوم بود تازه شیو کرده هنوز ۵ ثانیه از زمان عکس مونده بود که آبم اومد و از شدت لذت نمیتونستم چشمامو باز نگه دارم آخرین لحظه شنیدم که یه پیام اومد از سمتش ولی از شدت خستگی حاصل از ارضا نتونستم جوابشو بدم و همونطوری که یه دستم گوشی بود و با دست دیگم کیرمو گرفته بودم خوابم برد…




ادامه دارد…






























نوشته: اسفندیار



































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:40


سکس بعد از جدایی از همسرم





























@night_story99
















#زن_مطلقه























سلام میخوام کوتاه ترین داستان رو براتون بنویسم
من علی 28 و همسر سابقم پریا 27 ما تابستون گذشته بعد 3 سال جدا شدیم به علت های شخصی
چهار روزی پیش برای انجام کاری باید باهم به بانک میرفتیم داخل بانک دیدمش بدون هیچ دست دادنی فقط یه سلام خشک خالی.
من قبل از دیدنش واقعا بی حس بودم بهش ولی تا دیدمش انگار هیچوقت این زن رو برای خودم نداشتم و عطش به دست آوردن داشتم
خلاصه کارمون که تموم شد کلی اصرار کردم که برسونمش بالاخره قبول کرد و نشستیم داخل ماشین، منم تصمیم گرفتم بدون هیچ بازی در اوردی رک و راست حرفمو بهش بزنم و گفتم پری وقتی که دیدمت واقعا حشری شدم الان واقعا بهت نیاز دارم. اینو که شنید در حد سی ثانیه خشکش زد هیچی نگفت، بعد سی ثانیه گفت اخه الان مامان اینا خونمونن. من گفتم اشکال نداره مامان و بابام واسه عید اومدن خونه من که تنها نباشم میریم خونه اونا، با اکراه زیاد سر تکون داد و راه افتادیم و یه کلمه حرف نزدیم تا رسیدیم.از در خونه رفتیم تو وارد اتاق خواب که شدیم شال و مانتو و جورابش رو در اورد و در حالی که هنوز شلوار و تیشرت تنش بود به شکم(دمر)روی تخت خوابید و شلوارشو در حد امپول زدن کشید پایین و گفت فقط زیاد طولش نده.
من لباسارو دراوردم و کاندوم گذاشتم و رفتم سمتش(اولین باری که باهاش سکس داشتم انقد ضربان قلبم تند نبود که اونجا تپش قلب داشتم)
رفتم روش خودم یکم شلوارشو کشیدم پایین تر که خودش و سفت کرد گفت بسه درش نیار. سر کیرمو تف زدم گذاشتم رو کصش اونجا فهمیدم یه کص چقدر میتونه خشک و سرد باشه، ابدا تحریک نشده بود وقتی گذاشتم توش بدون هیچ ناله ای از لذت فهمیدم داره فقط درد میکشه.
یکم تو همون حالت کردمش بهش گفتم برگرد پاهاتو بده بالا (فرغونی) که گفت نه و منم چند دقیقه دیگه ادامه دادم اون فقط دردش خوابیده بود هیچ صدایی حتی ناله ازش بلند نمیشد، بعد یه دیقه خودم یهو برش گردوندم صورتمو که دید صورتشو کج چرخوند به یه سمت و جفت دستاشو گذاشت رو صورتش و گفت دارم اذیت میشم تمومش کن
(من موقعی که باهم بودیم پاهاشو خیلی دوست داشتم و محرک اصلیم بود و اصلا بخاطر من میرفت کاشت ناخون)یه بیست از کل سکسمون می گذشت من حتی به پاهاش نگاه هم نکردم چون میدونستم جوری تحریکم میکنه که زودتر ارضا بشم ولی بالاخره پری سکسی ترین جمله اون لحظات و گفت و گفتش پاهامو بخور(موقعی که باهم بودیم هر وقت میخواست بگه بسه دیگه میتونی ارضا شی می گفت پاهامو بخور) منم با دستم گرفتمش و هنوز اندازه قبلنا تمیز و زیبا بود یکم خوردمش و زود و داخل همون کاندوم ارضا شدم
بعد پاشد لباسش رو پوشید و گفت فقط بخاطر این که تو فکرت نمونم قبول کردم (اینجا فهمیدم چرا انقد زود اوکی داد) دوتامون آماده شدیم و تو راه یه کلمه حرف نزدیم و رسوندمش خونه مادرش و فقط با یه خدافظ از هم جدا شدیم
تمام. در کل الان دیگه حس جنسیم از بین رفت و فقط عذاب وجدان دارم که چرا اون کارو انجام دادم
از پری هم نگفتم براتون که 160 60 75 با پوست سفید و صورت دوست داشتنی
ممنون که خوندین.







































نوشته: علی





























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:38


عمه منیر











































@night_story99


















#عمه
























سلام علی هستم و ساکن استان… و شغل من مغازه داری … هست و متاهلم . ۴ تا عمه دارم که سومی شون از بچگی با من خیلی جور بود و بهم علاقه داشت و مراقبم بود و متقابلا منم دوستش داشتم و ۷ سال از من بزرگتره و اسمش منیر هست و حدود ۴۰ سال سن داره . خب به خاطر تاهل و کار و مشکلات و گرفتاری های روزمره و هزینه ها و …رفت و آمدها بین فامیل کمتر شده بود . عمه منیر یه شوهر به اسم… داره که آدم خاص و نجوش و بقول امروزی ها … هست . من چون از بچگی با عمه منیر دوست بودم گاهی تلفنی و چتی و حضوری جویای احوال هم بودیم ولی عمه از شوهر شانس نیاورد و ۲ تا بچه داره و به خاطر اونا با شوهرش می‌سازه ولی از ۳۶۵ روز سال اینا هر ۳۶۵ روز بحث و دعوا و مشاجره دارن و خدایی عمه منیر مهربون و بساز هست ولی شوهرش پر توقع و گنده دماغ و عوضی…این اتفاق مربوط میشه به پارسال و من از اول تا آخر سال گذشته را مختصر سعی میکنم بنویسم .‌ عمه منیر گاهی از کارای شوهرش برام میگفت و خب چی میشد بگم‌ و فقط دلداری و حرفای امید بخش و روحیه افزا و … جوابش میدادم . یه شب زنگم زد و رفته بود بیرون و با شوهرش بحثش شده بود و رفتم دنبالش و سوارش کردم و دور زدیم و بعد گفت برسونمش خونه مادر (مادر عمه که مادر بزرگ من هم هست) و گفت شب را میمونه همونجا و چند روز بعد باز تماس گرفت و گریه و زاری که شوهرم فلان و چنان و بمان و … دیگه واقعا نمیدونستم چی بگم و از دهنم پرید خب عمه یا طلاق بگیر یا تو هم برای خودت خوش باش و برنامه ریزی کن خوش باشی و به گشت و تفریح حتی شده مجردی با فامیل و دوست و شوهرت را اینقدر کنترل نکن که همه کاراش روی مخ تو باشه و گفت کدوم تفریح و من شدم واسه ش کوزت و کلفت خودش و بچه ها و برده شدم انگار و دلت خوشه و کدوم خوشی و کجا آخه خوش باشم و… بعد بهش گفتم یعنی تو تفریحی ؟ دلخوشی ؟ هیچ نداری؟ گفت جون خودم نه و دروغم چیه و… گفت تو نگاه به خودت نکن دوست و رفیق و تفریح داری و من شانس نداشتم و ندارم و باز گریه و… گفتم باشه حالا من برات اوکی میکنم تفریح هم بری و گفت با کی برم؟ گفتم هر کی میدونی و گفت من با کسی جایی نمیرم و دوستی ندارم و پایه میخواد گشتن و خوش بودن و حرف به اینجا رسید که من مهمونی و پارتی باحال توی باغ و ویلا امن دوستی سراغ داشتم بهش بگم و بهونه سر زدن به مادر بزرگم اونم بیاد بریم و به یه دوستان که توی تالار کار می‌کرد سپردم و اونم مثلا چهارشنبه بهم میگفت فردا شب ویلای فلان جا اگه میخوای بگو و ورودی و شام و قلیون و خواستی مشروب هم هست و اولین بار که با عمه رفتم یه رقص تپل با هم کردیم و شام خوردیم و عمه قلیون کشید و برگشتیم و با یکی دو تا خانم و آقا اونجا دوست شد و شماره دادن بهم و دیگه مهمونی رفتن ما با عمه حداقل ماهانه ۲ بار پیش میومد چه آخر هفته چه گاهی وسط هفته و عمه هم گاهی یه شات مشروب میزد و خب داغ که میشد همه حرفی میزد و حتی از شیطونی
ها که با شوهرش یا مجردی کرده بود میگفت . اون دوستایی هم که پیدا کرده بودیم توی مهمونی خیلی لارج بودن و پا بهم تفریحی بودن و حتی دو سه بار در طول روز جای با صفا دعوت کردن و رفتیم دور هم و ناهار و بزن برقص کردیم . خدایی حال و هوای عمه منیر بهتر شده بود و خب بنده خدا سن و سالی هم نداشت که بخواد همش سرکوب کنه خودش را و بچه بزرگتر هم چون دختر بود هوای بچه کوچیکتره را داشت و عمه منیر از بابت شون خیالش راحت بود. شوهرش هم چون دائم دعوا داشتن از خدا خواسته دوست داشت عمه نباشه دور و اطرافش که بهم بپرن و خلاصه بد نشده بود اوضاع و انگار همه راحتر ادامه میدادن و یه شب منو عمه منیر رفتیم باغ یه دوستان و بزن برقص و عمه توی برگشتن بهم گفت علی یه چیزی بهت میگم قول بده الکی شلوغش نکنی و اگه حرفی زدی و کاری کردی دیگه دوستت ندارم … بعدم قسم داد و قول گرفت و بهم گفت که شوهر فلان دوست که میریم گاهی دورهمی وقتی توی سالن روی تخت دور هم بودیم چند بار دستش را مالیده به عمه منیر و بهش توی اون تاریک و روشنی چند بار در رفته و گفتم چرا همون لحظه نگفتی تا بهش بگم ؟ خندید و گفت حال میداد بهم و هیجان داشت و خودم هم سرش کرم ریختم و حتی فلان وقت دستش را تا هر جا خواست برد و مالید… خندید و گفت زنش هم مشروب خورده بود و مست بود و رقصیده بود متوجه نشد و من خودم میدونستم دوست داره دست بزنه جوری تنظیم می کردم بتونه دست بهم بماله و حالش را دوست داشتم و تجربه چنین کاری را نداشتم و به نظرم با حال بود و…دیگه بعد اون شب هر جا بهش متلک گفته بودن یا دست بهش زده بودن یا دنبالش افتاده بودن را واسه من میگفت و یه روز بهم گفت که یه شب با همون مردی که بدجور دنبالش بود قرار گذاشته بود و رفته بودن دوتایی توی ماشین دور دور و برای عمه بدون شلوار و شورت توی ماشین مالیده بود تا

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:38


بچسب بهم و کمرش و کونش را چسبوند بهم … بر خلاف حرفش داغ داغ بود بدنش و منم بغلش کردم و حتی میتونم بگم غیر ارادی بود و دستم را انداختم دور کمرش و ناخودآگاه دستم را گرفت و گذاشت لای پاش و گفت تو چه داغی پسر … صدای شعله گاز پیک نیک توی اون سکوت شب و دروغ نگم‌ ۲ دقیقه نشد که شق کردم و عمه منیر هم فهمید و گفت کوچولوت چه زود بیدار شد و گفتم تقصیر من نیست و گفت حالا تقصیر هر کی هست تا صبح میخواد بیدار باشه یا میذاره بخوابیم ؟ گفتم نمیدونم … عمه منیر گفت تو نمیدونی اما من میدونم و بوی کوس بهش خورده و نمی‌خوابه تا صبح … قسم ميخورم که دیگه اختیاری دست عمه منیر و من نبود… جوری لخت شدیم توی اون سرما که انگار توی تابستون هست چون هر دو باید می‌کردیم و دل منم رفته بود که عمه منیر را بکنم . خواستم براش بخورم گفت نه تمیز نیست و چون رابطه نداریم با شوهرم دیر به دیر شیو میکنم و مو زیاد داره و حسابی پشمالو شده و دیشب حمام بودم و امروز حمام نرفتم و گفت من برات ميخورم ولی قول بده هیچ وقت برای کسی نگی و نخوای سو استفاده کنی و اذیتم کنی… عمه هیکل سبزه و توپر داره و توی اون سرما و تاریکی و نور کم گاز پیک نیک من دراز کشیدم و خم شد و برام کیرم را که شق شق بود اول کله ش را بوسید و بعد مکید و شروع کرد به خوردنش و گفت عجب کیر نازی داری و جوری ساک میزد که دلم از حال میرفت و مشخص بود مست شهوت هم هست… دو دقیقه که ساک زد برام دیدم بس داغه دهنش و کار بلده و همه جا را میخوره حتی تخمام را و آبم را زود میاره بهش گفتم بزار منم برات یه کوچولو لیسش بزنم لیز بشه و عمه منیر گفت خیس خیس و لیز لیزه و نیاز نیست اما با اصرار عمه را خوابوندم و پاهاش را بالا گرفت واسم و برای اولین بار کوس عمه منیر را بوسیدم و بو کردم و لیس زدم . پشم داشت ولی بوی نازی میداد و آب شهوت و بوی بدنش هم عالی بود . براش دو دقیقه فقط زبون زدم زیر چوچوله و زبون کردم توش و آه ازش بلند شد که وای الان ارضا میشم و نخورش تا حال کنیم بیشتر و دوباره اون بلند شد و نشست دهنم و حالت 69 شدیم و بوی کوس عمه و آبش و حتی سوراخ کونش را لیس زدم و گاهی کمر میزد محکم و مشخص بود داره از حال میره و فقط خواهش می‌کرد نخورم تا آبش نیاد و میگفت الان میاد آخ نخورش و من قطع میکردم و چند ثانیه بعد دوباره میخوردم کوس تپل و سبزه و پشمالوی عمه که چوچوله ش هم بزرگتر معمول بود و خیلی قشنگ میشد با لب مکیدش و عمه را حسابی حال آورد… حدود ۱۵ دقیقه فقط واسه هم خوردیم و بعد عمه را خوابوندم به کمر پاهاش بالا و کردم توش که حسابی آماده بود و راحت تا تهش را جا داد و بعدم لب و سینه و عشق بازی حین سکس و بعد حالت داگی محکم عمه منیر را کردم و فقط میداد و دنبال حال بیشتر بود و منم از خجالت کوسش در اومدم حسابی و بعد گفت بذار من بشینم و تلمبه بزنم تا ارضا بشم و نشست روی من و خم‌ شد سینه های بزرگش را بمکم همزمان و تکون میداد و ناله می‌کرد و حتی حرفای سکسی مثل کوس من چطوره؟ تا تهش را بکن و … آروم زد و بعد شروع کرد لرزیدن و روی من بی حال خوابید چند لحظه و بعد من دوباره داگ استایل کردمش و آبم را ریختم روی گودی کمرش و با جوراب آبم را پاک کردم و عمه هم دستشوییش گرفت و با چه ترس و لرز و نکبت رفتیم بیرون انبار توی پارکینگ عمه منیر نشست روی خروجی کفشور آب پارکینگ و ادرار کرد و برگشتیم داخل انباری و نیم ساعت تشد باز با عمه منیر خوردیم واسه هم و کردیم و حسابی حالش آوردم. حدود دو سه ساعتی هم نصفه نیمه خوابیدیم از استرس خفه نشدن با مونوکسید در انباری را باز میکردیم و صبح اول وقت رفتیم بیرون و طرفای ساعت ۱۱ اون روز باز عمه را توی خونه خودشون روی تخت خواب اتاق خوابشون کردم ولی این دفه پشمای کوسش را شیو کرده بود و بعد اون سکس های ما مرتب ادامه داره و هر جور باشه عمه و من حالمون را با هم میکنیم . شده توی انبار یا هر جای دیگه …


ادامه دارد…




























































نوشته: علی

































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:38


عمه منیر را با دست ار

ضا کرده بود و بهم گفت میدونستم ممکنه حتی بیشتر هم پیش بره کارمون ولی دوست داشتم حال پسره را چون واقعی بهم فاز میداد و فقط فکر این بود من حال کنم و دنبال این نبود که فقط،خودش حال کنه و بعدش بره … یه جورایی خب از بعضی جهت ها عمه درست میگفت و یه جاهایی هم بی جنبه بازی در آورده بود … عمه منیر یه روز بهم گفت فلانی که میریم پیششون واتس اپ باهام چت کرده و میگه بیا خونمون تا حال کنیم … خواست برم به طرف بگم ولی دیدم بالاخره مقصر هست اما همش گردن اون مردک نیست و به عمه منیر گفتم میخوای بری پیشش؟ گفت نه و پرسیدم چرا؟ تو که دوس داری و خندید و گفت چون کیر کوچیکی داره … گفتم کجا دیدی؟ گفت عکسش را فرستاد و خندید و گفتم فقط عکس؟ گفت نه اون شب توی دور دور هم زد کنار و براش ساک زدم و دیدم … یه جورایی موندم چی بگم و فقط گفتم خب بالاخره آدم بزرگ و عاقلی هستی و اگه خودت خواستی که دیگه من چی بگم‌ و دلت میخواد بری خونشون برو ولی قبلش بگو بهم و قسم خورد که بهش نداده و فقط همون شب ساک زده و دوست نداره بهش بده و فقط در همین حد برای مزه و تجربه ش کافیه… یه مدت با عمه سرسنگین شدم و زیاد بهش محل نمی‌دادم… بهم پیام داد نمیدونستم اینقدر بی جنبه ای وگرنه بهت نمیگفتم و… بحث کردیم با هم و منو متقاعد کرد که همش تحت فشار بوده و بعضی چیزا را هرگز نتونسته تجربه کنه و حالا هم در حدی که گفته فقط پیش رفته و اگه من بدم میاد ناراحتم و نمیخوام بهش بگم‌ و دیگه نریم و بیایم و … دلم سوخت و کوتاه اومدم و گفتم خوش گذشت واقعا اینکارا را کردی؟ گفت آره خیلی حال داد و گفتم خب نوش جونت و من چیکاره هستم که بخوام امر و نهی کنم …یه روز عصر پنجشنبه عمه بهم زنگ زد و گفت باز دعوا کردن با شوهرش و کتک هم بهش زده و حالش خوب نیست و اومده بیرون و به بچه بزرگترش هم گفته من میرم خونه مادر بزرگ اینا و کارم داشتی زنگ بزن و منم از کار زندگی باز کرد و رفتم سوارش کردم و با ده تا تلفن و التماس به صد نفر بالاخره از طریق همون مردک که به عمه منیر علاقه داشت و با هم ور رفته بودن یه جایی را پیدا کردیم بریم شب تا عمه حالش عوض بشه . اونشب اون مردک هم اومد و مشروب هم آورد و به عمه هم داد و خودش و زنش هم خوردن و میدونم زیاد به عمه ور رفت باز و دست مالی کرد توی اون روشن تاریک دنس و رقص نور ولی عمه ازم قبلش خواهش کرد که اگه طرف حرکتی کرد من واکنش نشون ندم و بزارم پای اینکه خود عمه خوشش میاد که یه مرد اینجوری ازش خواهش کنه و عمه بهش راه نده و ناز کنه و طرف خودش را جر بده که بتونه فقط عمه را بماله… حدود ساعت ۱۲ شب بود و اون مهمونی پارتی خلوت شد و همه رفتن و منو عمه هم رفتیم . ولی عمه هم مست بود یه کم هم نمی‌خواست بره خونه خودشون و مادربزرگ و یه جورایی چاره داشت همه را تا صبح نگه می‌داشت که پارتی بمونن ولی امکان پذیر نبود … بعد که سوار شدیم گفت بریم یه کم دور دور و توی مستی حرفای جالبی زد و گفت حیف که اونجا نمیشد وگرنه اینقدر خودمم هوس کرده بودم که می‌نشستم جلوی تو و زنش دهن فلانی همون مرتیکه تا برام بخوره و ارضام کنه و امشب یه حالی شدم و حال بدی روی حال بدی و تو بهونه کن تا صبح بریم دور دور و حرفای چرت و پرت… حدود یه ساعت که دور دور کردیم هوا سرد بود و بیرون نمیشد زیاد موند و توی ماشین هم خستگی و کلافگی خودش را داشت و عمه منیر را سعی کردم راضی کنم برسونم خونه مادربزرگ ولی قبول نکرد و نهایتش گفت تو یه جایی را ردیف کن تا باهم بریم شب بخوابیم و صبح بریم خونه … من واقعا هنگ کرده بودم و نگران عمه بودم چون یه کمی هم زیاده روی کرد توی مشروب خوردن و من با هزار تا فکر و ترس و لرز به این نتیجه رسیدم که با هم بریم خونه ما ولی عمه گفت نه خونه شما هم سوتی میشه و خلاصه رسیدیم به اینکه بریم خونه ما ولی توی انباری که طبقه همکف آپارتمان ما هست و ماشین را گذاشتم کوچه بالایی و با عمه رفتیم انباری آپارتمان ما و اونجا از سرما گاز پیک نیک را روشن کردیم و با هر بدبختی بود از وسایل انباری برای زیر انداز یه تکه کارتن و موکت و یه پتو مخصوص بیرون رفتن بود برای خوابیدن ردیف کردم . حال عمه عجیب بود … دلم نمیومد ولش کنم اون حال و بالاخره با استرس خفه شدن از گاز منواکسید و دیده نشدن نور پیک نیک و همه ترسها و بدبختی ها که نگم دیگه ساعت طرفای دو بود که با عمه دراز کشیدیم کف انباری و اون پتو و زیرانداز مخصوص مسافرت و پیک نیک را هم از سرما کشیدیم روی دوتامون و رفتیم زیر پتو حدود ده دقیقه نشد که عمه منیر باز سر حرف را باز کرد و گفت اگه امشب منو ول میکردی حتما به اون یارو زنگ میزدم و بهش میدادم و خندید و بعدم گفت این کارای اینجوری را دوست دارم و اصل اینکارا با هیجان حال میده و حرفای سکسی پرسید از من و بعد گفت سردم شد علی و به پهلوی چپ چرخید و گفت

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:36


–خیلی ساده است. من از داستان سکسی خوشم میاد، داستانی که قابل قبول باشه و لذت بخش باشه.
-داستان دیالوگی دوس داری یا تک نفره؟
–تک نفره رو بیشتر دوس دارم. دوس دارم بیشتر بخونم و البته هر جایی که شد نکته بهش اضافه کنم
-سلیقت هم که خوبه …ولی اگر قرار باشه فقط من داستان بگم اونوقت من چطوری باید لذت ببرم؟ اگر دیالوگی باشه تقریبا میشه گفت دوطرفه. ولی اگر یکطرفه باشه حال کردن من

سخت میشه
میدونستم به اینجا میرسه. درست به جایی که همه درخواست عکس میکنن.
–اگر منظورت عکسه، شرمنده هستم. نمیتونم عکسی از همسرم بدم، هیچ جور عکسی
-درک میکنم. ولی چطوری باید حال کنم؟ تو دنبال یک رابطه دائمی هستی یا یکباری؟
قطعا دنبال رابطه دائمی هستم اگر یک بکن خوب پیدا بشه. اگر یکی باشه که خلاق باشه و تکراری نشه. اگه یکی باشه که واقعا بلد باشه بنویسه…چرا که نه؟
–قطعا اگر یکی باشه که بلد باشه خیلی خوبه
-با این فرض اگه من خوب باشم برات حاضر نیستی هزینه کنی؟ اگر ببینی واردم و میتونم تحریکت کنم حاضری ریسک کنی و از دستم بدی؟
–نه . ولی خیلی ها مدعی وارد بودن دارن ولی وقتی شروع میکنن با سوژه های نخ نما و خیلی مسخره حال ادمو میگیرن و بعد مدعی میشن
-قبول دارم، فرض کن من اونطوری نبودم و تو از چت کردن با من لذت بردی، حاضری عکس زنتو بهم بدی؟
سوال سختی بود، تا این لحظه هیچ وقت حاضر نشده بودم عکس هانیه رو به کسی بدم، چند بار آنقدر وسوسه شده بودم که نزدیک بود از دستم در بره…ولی خودمو کنترل کرده بودم و از این کنترل حسابی راضی بودم، میدونستم که اگر اینکارو بکنم حسابی پشیمون میشم خصوصا وقتی ارضا میشم و اونوقت دیگه نمیشه کاریش کرد، فضای مجازی هم جایی نیست که بشه به دیگران اعتماد کرد.
-چرا دیر جواب میدی؟ مگه میخوای اتم بشکافی؟
–ببخشید. راستش نمیخوام بهت دروغ بگم، من تا بحال عکس به کسی ندادم، شاید بخاطر اینکه تا بحال کسی نبود که به حدی تحریکم کنه که بهش عکس بدم. نمیدونم اگر واقعا درست تحریک بشم شاید اینکارو بکنم.
-تکلیف خودتو روشن کن، حاضری اگه خوب تحریکت کردم برای لذت بیشتر عکس زن تو بهم بدی یا نه؟
–اگه خوب تحریکم کردی اره
-آفرین پس بریم سراغ اولین داستان. شغلت چیه؟
–کارمندم
-چه اداره ای؟
–چه فرقی داره؟
-بلبل زبونی نکن، حتما فرق داره که میپرسم
–آموزش و پرورش
-یک ظهر تابستون رو فرض کن که خسته و کوفته از سر کار میخوای بری خونه، هوای خفه مترو و گرمای کلافه کننده و عرق که از سر رو روت میریزه و شلوغی بی حد و حصر که نفستو تنگ کرده، به ایستگاه که میرسی به زور خودتو از وسط جمعیت میکشی بیرون و با حال نذار از پله ها میری بالا و بعد از چندتا کوچه و پس کوچه میرسی به در خونه قدیمیت و به زور بازش میکنی . حیاط قدیمی خونه اب پاشی شده و تمیزه، جلوی در ساختمون که میرسی یک جفت کفش مردانه میبینی، از کفش هایی که تو اداره خودتون هم میپوشن، سایز کفش بزرگه و کفش خیلی تمیزه و مرتب جفت شده کنار کفشهای ظریف همسرت، تو اون گرما مغزت نمیتونه درست وقایع رو تحلیل کنه. دستت میره سمت دستگیره، یکدفعه یک کاغذ از روی دستگیره روی زمین می افته، خم میشی و برش میداری. روش با دست خط ظریف همسرت نوشته شده: سلام عزیزم خسته نباشی، ما ساعت 1 رفتیم تو اتاق، اگه وقتی اومدی هنوز تو اتاق بودیم غذات رو روی گاز گذاشتم نوش جونت، اگه حال داشتی یک پارچ شربت خنک پشت در اتاقمون بذار، دوستت دارم…
مغزم سوت کشید. این با تمام چیزهایی که تا بحال خونده بودم خیلی فرق داشت، درسته که یک کم با چیزی که میخواستم متفاوت بود، ولی واقعا یک چیز دیگه بود. شاید معنای اروتیک رو اولین بار بود که درست میفهمیدم. یک داستان بیغیرتی بدون اینکه حتی یکبار کلمه کیر یا کس رو استفاده کرده باشه. بدون اینکه مقدمات مسخره و اولین بارهای لوس رو به کار برده باشه، خیلی راحت از وسط شروع کرد، از جایی که من بی غیرتم و زنم هم جنده است و بکن اون قرار نیست من یا اونو برای اینکار قانع کنه و همه اینها در یک پوشش تحقیر خیلی لطیف اتفاق افتاده بود…به کیرم نگاه کردم، شق ترین حالتی بود که تا بحال دیده بودمش…
-خوب بود؟
–اره خیلی خوب بود
-تا بحال کسی اینطوری برات داستان گفته بود؟
–راستش نه
-تحقیر شدی؟
–اره
-به نظرت کی داشت زنتو میکرد؟
–نمیدونم
-خلاق باش
–مدیر اداره؟
-با مدیر بیشتر تحقیر میشی؟
–نه
-کی روی زنت باشه بیشتر تحقیر میشی؟
واقعا داشت مجبورم میکرد فکر کنم…رفتم تو اداره…چشمامو بستم و دوباره هر چی نوشته بود رو تصور کردم، تمام اون سختی اون روز گرما و مترو و…قرار بود با گاییده شدن همسرم توسط یکی از تنم در بیاد. تصور کردم وقتی وارد میشم صدای تلمبه هاشون رو میشنوم، صدای هانیه رو، صدای قربون صدقه رفتن کسی که کیرشو داره تو کس زنم فرو میکنه. یا صدای فحش رو؟ میگه شوهر کس کشت کی میاد خونه؟…نه این دومیه رو دوست نداشتم. فحش باید به جا باشه.

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:36


کی تو اتاقه؟ مدیر مجموعه؟ نه…اگر قراره مدیر مجموعه هانیه رو بکنه ترجیح میدم هانیه بیاد دفتر…اوووه چقدر تحریک کننده است. پس کیه؟
–آبدارچی…آبدارچی داره زنمو میکنه
-آفرین خوشم اومد . آبدارچی چند سالشه؟
–دوس دارم اینجا پیر باشه.
-اشکالی نداره پیر باشه. باید فراتر از اینها بری…خیلی بیشتر از این میتونی لذت ببری
–چطوری؟
-تصور کن فر

دا تو محل کار چشم تو چشم میشی باهش.
–جوووون راست میگی
-چه اتفاقی می افته؟ واقعی بهش فکر کن
–میتونه مخفی کنه. نه…اون میدونه من بی غیرتم… میتونه بیاد و وقتی داره چایی جلوم میذاره بگه چه کسی بود زنت…
-نه. این خوب نیست
–راست میگی این خوب نیست. چی باید باشه؟
-میتونه اینطوری باشه که فردا وقتی اولین بار میبینیش با عصبانیت بری سراغش
–؟؟
-با عصبانیت بری سراغش و بهش بگی: مگه بهت نگفتم تا وقتی من نیستم حق نداری بری خونه؟ مگه بهت نگفتم فقط با حضور خودم میتونی بری؟
–آفرین…واقعا این خیلی عالیه
-بعدش چی؟
–سرشو میندازه پایین و میگه ببخشید ، شرمنده، خانوم یکدفعه زنگ زد و گفت بیا…هر چی بهش گفتم قبول نکرد…میخواست سورپرایزت کنه ولی نشد…
-آفرین خیلی عالی بود. نظرت چیه؟ همینو ادامه بدیم یا بریم سراغ یک داستان دیگه؟
–خیلی عالی بود. بریم سراغ یک داستان دیگه . فقط اینکه این دفعه حتما من باشم و یک کم سکسی تر باشه.
-باشه
پایان قسمت اول
اگر از داستان خوشتون اومد در نظرات ثبت کنید تا ادامه شو بنویسم. اگر هم که خوب نبود با فحش هاتون از خجالتم در میاد. بعلاوه میتونید در روند داستان مشارکت کنید و بگید داستان چطوری پیش بره.




































































نوشته: OLD

































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:36


سقوط یک رویا (۱)































@night_story99


















#بیغیرتی

#فانتزی








































این یک داستان خیالی هست که در اوج شهوت نوشته شده/ هر چند یک بخشی از بار گناه این نوشته بر عهده من هست، ولی تمام مسئولیت خوندن اون بر عهده شماست. پس اگر این مسئولیت رو قبول نمی کنید لطفا اونو نخونید. این داستان در موضوع فانتزی بیغیرتی میباشد.
آخرین بار متنی که نوشته بودم رو تو چت روم عمومی «past» کردم: متاهل و بیغیرت فانتزی و داستانی هستم…
با خودم گفتم این بار اگه تا 1 دقیقه دیگه کسی نیومد دیگه میرم میخوابم…ساعت 2 نیمه شب بود و دیگه کیرم کاملا شل شده بود، پیش آب لزج و بی رنگی که از شقی اول شب و با شروع چت ازش بیرون اومده بود ریخته بود روی بیضه های شل شدم و حالا از حس شهوت اول شب، فقط سرخوردگی و درد شدید بیضه ها برام مونده بود و بیخوابی و زود بیداری فردا برای کار…
از اول شب انقدر داغ بودم که حاضر بودم با هر کسی هر طور که دوست داره بچتم…هانیه خونه پدرش بود و با خیال راحت میتونستم لخت بشینم پای سیستم و چت کنم…دلم یک داستان جذاب یا یک چت لذت بخش با یک ارضای طولانی میخواست…دوس نداشتم خشک و خالی جق بزنم…دلم میخواست واقعا لذت بخش باشه. ولی از شانس من اون شب هر چی اومده بود آدمهای سطحی جقی بودن که با فانتزی های مسخره و بی ربط و نابلدیشون حالمو گرفته بودن…همه‌ی داستانها شبیه هم بودن…میومدن خونه و یکدفعه زنمو میدیدن و بعد باهاش سکس میکردن، همشون هم با مقدمات مسخره و بی ربط…یکی تو خیابون زنمو میدید،‌ یکی تو شرکت ،‌ یکی تو مغازه…همه‌ی فانتزی ها لوس و دور از واقعیت بودن. نه اینکه این فانتزی برام واقعی بود یا امکانش بود،‌نه ولی حداقلش این بود که دلم میخواست قابل باور باشه. حداقلش این بود که مسخره شروع نشه،‌ یا مسخره تموم نشه. برای من مسیر بیغیرتی خیلی مهم تر از جزئیات گاییده شدن همسرم بود.
آماده خاموش کردن سیستم بودم که یکی پیام داد، اسم ای دیش «با تجربه» بود. نوشت
-اصل؟
–سعید 41
-خانومت؟
–هانیه 36
-هنوز بلد نیستی زنتو درست معرفی کنی؟
از لحنش خوشم اومد نوشتم
–هانیه 36 160 50 70
-ممنون
–قابلتو نداره
همیشه از اینجا به بعد سخت میشد. از اینجا به بعد بود که میشد فهمید یکی وارد هست یا نه. غالبا میپرسیدن زنم خوشگل هست یا نه؟ یا لباس چطوری میپوشه؟ یا اهل حال هست یا نه؟ یا کونش چطوریه یا تا بحال تو واقعیت با کسی بجز من سکس داشته یا نه!!! تمام چیزهایی که آدمهای چت روم از بی غیرتی میدونن چیزهایی هست که تو فیلمهای خارجی دیدن ، یک مشت اطلاعات سطحی . غالبا کسایی که دنبال بی غیرت هستن فقط به خاطر اینکه کس پیدا نمیکنن میان سراغ بیغیرتها و اصولا درک درستی از بیغیرتی ندارن ، خیلی راحت میشه فهمید کسی که اولین سوالش اینه که زنت خوشگله یا نه اصلا نمیدونه بیغیرتی حسیه که باید به مرد توجه کنی. به بی غیرتی مرد. وقتی با بی غیرت داری چت میکنی مهم نیست زنش خوشگله یا نه،‌مهم اونه که اون داره زنشو در اختیارت میزاره و این مهمه و باید این رو درک کنی.
-چه طور بی غیرتی هستی؟
–منظورت چیه؟
-فقط روی زنت بی هستی یا ؟
–فعلا روی زنم
-اوکی ، بیغیرتی؟ یا دوس داری موازی باشه یا ضربدری؟
از سوالش خوشم اومد…داشت بررسی میکرد
–بیغیرتم
-اوکی، دوس داری خودت هم موقع سکس باشی یا نگاه کنی؟
–دوس دارم نگاه کنم
-دوس داری مخفیانه باشه یا علنی؟
–دوس دارم جلوی چشمام باشه
-اگر بیشتر توضیح بدی بیشتر میتونم بشناسمت و با هم حال کنیم
–دوس دارم سکس همسرمو با دیگران مدیریت کنم، یعنی همه چیز از کانال من انجام بشه، و در بعضی موارد هم بتونم تو پوزیشن های سخت پیشخدمت باشم
-آفرین، بیغیرت کلاسیک هستی. خوشم اومد
نمیدونستم بی غیرت کلاسیک یا غیر کلاسیک یا چند نوع وجود داره…ولی به نظرم جالب بود. اونقدر برام جذاب بود که تازه یادم اومده بود که مشخصاتشو نپرسیدم . نوشتم
–اصل؟
-آرش 17
سنش کم بود و من با اینکه بی بودم،‌ ولی برای خودم یک قوانینی داشتم و یکی از اون قوانین این بود که با کم سن چت نمیکردم.
–شرمنده آرش جان. سنتون کمه
-درک میکنم که دوس نداشته باشید با من چت کنید، ولی من هم با تجربه هستم و هم از وقتی اومدم دیدم که دارید پیام میدید و حدود 2 ساعته نتونستید کسی رو پیدا کنید. اگر اجازه بدید یک کم با هم چت کنیم اگر خوشتون نیومد بدون مزاحمت تمومش میکنیم. اوکی؟
کیرم یک کم سفت شده بود. سوالهاش با اینکه چیز خاصی نداشت ولی تحریکم کرده بود و یک کم داغ شده بودم. مردد بودم بین قبول کردن یا رد کردن. طبق تجربه میدونستم یک جوون 17 ساله قطعا تجربه کافی برای چت راجع به بی غیرتی نداره. خصوصا برای من که سالها بیغیرت بودم و دیگه حوصله چت ها بچگانه رو نداشتم.

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:36


–شرمنده عزیزم . من دنبال آدم با تجربه هستم و دوس ندارم وقت خودم و شما رو بگیرم. امیدوارم که کیس مورد نظرتو پیدا کنی
-من کیسمو پیدا کردم. شما هستید و میتونم بهتون اطمینان بدم که

با تجربه هستم و میتونم شما رو ارضا کنم مگر اینکه شما نتونید منو ارضا کنید.
بچه پر رو بود، من نتونم ارضاش کنم؟ اگر میخواستم کسی رو ارضا کنم میتونستم یک ساعت بکشمش دنبال خودم و یک طوری مستش کنم که هر روز بهم پیام بده،‌ حالا این نیم وجبی بهم تیکه مینداخت.
–ببین عزیزم شما جوون هستی و احتمالا دنبال کص میگردی و چون گیرت نمیاد میای دنبال بیغیرت که راجع به زن و بچش چت کنی. اشکالی هم نداره ولی با من اختلاف سنی زیادی داری، بهتره دنبال بیغیرتی باشی که به سن خودت نزدیک تر باشه و بری سراغ مامان یا خواهرش.
-ممنون که به فکر من هستید،‌ ولی من دنبال بیغیرت هستم عزیزم، اگر کص میخواستم اینجا نمی اومدم،‌ انقدر عرضه دارم که برم تو خیابون دنبالش بگردم، من بی غیرت دوست دارم و چون بعید میدونم تو ایران بیغیرت واقعی باشه میام اینجا تا راجع بهش با شماها چت کنم و البته خوشحالم که مسئله مامان رو مطرح کردید که به وقتش به اون هم میرسم ولی فعلا تا جایی که من فهمیدم شما بیغیرت کلاسیک هستی، یعنی اصلی ترین حسی که دنبالشی «تحقیره» و چی برات بهتر از اینکه با یک جوون 17 ساله راجع به زنت صحبت کنی و ازش خواهش کنی کیرشو تو کس همسرت فشار بده یا با دست خودت کیرشو بزار روی سوراخ مامانت؟
راستش شوکه شدم، اون چیزی که گاهی ازش به «زدن تو خال» تعبیر میشه درست همون حرفی بود که این پسره زده بود. شاید اصلی ترین حس یک بی غیرت حس «تحقیره». اینکه دلش میخواد تحقیر بشه و این حس هست که اونو تبدیل به بی غیرت میکنه. شاید اغراق نکرده باشم اگر بگم از بین هزاران نفری که باهشون چت کردم به تعداد انگشتان دست میدونستن که حس اصلی که باید تو یک بی غیرت تحریک کنن حس «تحقیره». اما هنوز زود بود. خیلی ها راجع به تحقیر میدونن و یا شاید هم شانسی گفته باشه و یا شاید هم اصلا منظورش از تحقیر اون تحقیری که من فکر میکنم نباشه. خیلی ها فکر میکنن تحقیر یعنی فحش دادن…برای همین بعضی ها شروع مکالمه شون با زن جنده و از این دست حرف اس و فکر میکنن هرچی بیشتر فحش بدن به طرف مقابلشون حس بهتری میدن در حالی که فحش فقط یک بخشی از تحقیره که اون هم نباید خیلی زیاد و باید در جای مناسب استفاده بشه.
–من از فحش و بی ادبی خوشم نمیاد عزیزم.
-اولا تو عزیز من هستی و باید به من بگی آقا. بعلاوه مگه تحقیر یعنی فحش دادن؟ البته که بهت فحش هم میدم عزیزم ولی منظورم از تحقیر فحش نبود
کیرم سفت شده بود. بهش نگاه کردم، دوست داشت با این بچه پر رو ادامه بده. دستمو گرفتم زیر بیضه های پر آبم که حالا حسابی سفت شده بود و یک کم فشار دادم، یک قطره بزرگ از پیش اب سفیدم به سرعت از سر کیرم جاری شد و اگر به سرعت انگشتمو زیرش نگرفته بودم ریخته بود روی مخمل صندلی. یک قطره بزرگ چسبناک شفاف بود، اونقدر داغ بودم که جلوی صورتم گرفتمش و بهش خیره شده، ناخودآگاه بردم سمت لبهام و زبونمو بهش زدم، طول کشید تا طعم شوریشو حس کنم و همین بیشتر تحریکم کرد، زبونمو بیشتر توش فرو کردم و بعد کشیدم تا مثل پنیر پیتزا کش بیاد…
-کجایی؟ اگه میخوای دیر جواب بدی برم
–هستم
-هستی چی؟
–هستم آقا
-آفرین
–منظورت از تحقیر چیه؟
-تحقیر یک حسه. میتونه با محبت باشه، میتونه با خشونت باشه،‌ میتونه با فحش باشه…اما فحش پایین ترین سطح تحقیره، بالاترین تحقیر وقتیه که بهت محبت میکنن و منت سرت میذارن، بهترین تحقیرها وقتیه که در شرایطی که برای همه عادی هست، برای تو غیر عادیه و همه اینو میبینن و تو نمیتونی کاری بکنی.
–جالبه ولی درست درک نمیکنم
-خیلی واضحه، چرا مفعول ها از کون دادن خوششون میاد؟ یک بخشیش بخاطر پروستات و اوبنه ای بودنشون هست، یک بخش عمده ایش بخاطر علاقه به تحقیره، اینکه یک کیر دیگه میاد فرو میکنه تو کون اونها ، فحش میده، مدیریت میکنه، پوزیشن رو عوض میکنه و در تمام مدت اعمال قدرت میکنه، قدرتی که مفعول نمیتونه بکنه. مفعول نمیتونه بگه مثلا فلان کار رو نمیکنم، چرا؟ چون فاعل بهش میگه بخواب کونی…هر چند مفعول از این حرف در ظاهر بدش میاد، ولی قدرتی بر اعتراض نداره و باز هم تکرار میشه. البته نمیخوام بگم این برای همه صادقه ولی به نظرم این مسئله برای خیلی ها صادقه. اخیرا هم بیشتر مفعول ها ، مفعول بیغیرت شدن و من فکر میکنم ریشه اون همین باشه حتی اگر منکرش میشن
–جالبه
-خوشحالم که خوشت اومد عزیزم. حالا از خودت بگو ببینم چی دوس داری؟

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:34


انگار سست شدیم هر دو در لحظه
نایلون دستشو انداخت تو اتاق و سرمو با دوتا دستاش گرفت و هولم داد تو و درو با پاش بست. نمیدونستم دقیقا داره چه اتفاقی میوفته ولی دیدم هی داره منو میبره عقب و تو چشمام نگاه میکنه
که یهو
لباشو گذاشت رو لبام…
دیگه از خود بیخود شده بودم
دستاش صورتمو گرفته بود و منو به سمت لب خودش قفل کرده بود و نمیذاشت تک

ون بخورم. چسبونده بودتم به دیوار و وحشیانه لبامو گاز میگرفت، منم کاملا غیر ارادی دستمو گذاشتم پشتش و به خودم فشارش دادم
برجستگی کیر هامون تقریبا رو هم افتاده بود هرچی اون بیشتر لب‌ میگرفت منم بیشتر فشارش میدادم و کیرامون بیشتر بهم میخورد
شایدم دو سه دقیقه وضعیت همین بود ولی ما بیشتر می‌خواستیم
که بیخیال لبام شد
ولی دیگه نوبت من بود
نمی‌خواستم دوباره دور بیوفته دست اون
سریع تیشرتشو دراوردم و پرتش کردم رو تختی
با یه صدای بلندی گفت جووون و گفتم خفه شو!
خودمو تعجب کرده بودم از این حرف
ولی نمیدونستم چرا رو زبونم جاری شد
دیگه لال شد و چهرش یکم ترسید
وحشی شده بودم، شاید تو کمتر از چند ثانیه کفش هاشو در آورده بودم و خودمو انداخته بودم روش و مثل سگی که شکار دیده میرفتم پایین
ذره ذره وجودشو لیس زدم،‌مک زدم، بوسیدم و گاز گرفتم تا هم حرف میزد یدونه میزدم تو صورتش!
ارادی نبود ولی دیگه داشتم میترکیدم، شلوارک پاش بود
سریع درآوردمش و شروع کردم مالیدن کیرش از رو شورت، اینقدر دراز بود که سرش از شورت زده بود بیرون
من میمالیدم اون آه میکشید، نقش هامون عوض شده بود
پسر خجالتی تهرانی که تا چند دقیقه قبل از هیچی خبر نداشت الان شده بود یه وحشی تمام عیار که تا شکارشو نخوره ول کن نیست.
محکم میمالیدم و اون صداش بیشتر میشد
حس میکردم دستم خیس شده ولی کافی نبود
با یه حرکت شورتشو درآوردم و وقتی داشت در میومد پاشو دادم بالا
این علی
عین بهش زیبا بود…
با دست چپم کیرشو میمالیدم و با دست راستم صورتشو گرفته بودم و لب می‌گرفتم ازش
تو این دنیا نبودیم، که یهو با دوتا دستش منو گرفت پرتم کرد عقب!!!
بلند شد
محکم گرفت منو
بغلم کرد
از زمین جدام کرد!!! محکم کوبوندتم به تخت
حالا یه پسر سگ هورنیه ۲۰ ساله با حداقل ۱۸ سانت کیره کلفته بی پدر مادر جلومه که میخواد تلافی کنه
شلوار و شرتمو با حرص درمیاورد و عصبی بود انگار
همه رو یه جا درآورد، دوباره فریز شده بودم و مطیع امرش، هردو لخته لخت بودیم جلو هم
شورتمو که دراورد وایستاد بالا سرم
گفت دیگه مهرداد خودمی
اب دهنمو از ترس و هیجان و شهوت قورت دادم که دیدم رفت سمت نایلونش
و بله
حالا میدونستم اون تو چیه
محتویات توشو ریخت رو تخت
روان کننده
کاندوم یه بسته کامل
دست بند
و دوتا چیزی که واقعا نمیدونستم چیه و صورتی بود
البته اون موقع نمی‌دونستم …
دستمو بست به تخت، کیرشو یه جور تنظیم میکرد که بخوره تو صورت و دهنم موقع بستنش
منم میخوردم براش
هر دوتا دستمو بست،
اروم کنار گوشم گفت هرکاری بخوایم میتونیم باهم دیگه بکنیم؟
گفتم آره
آره رو که گفتم باز وحشی شد
عین گرگ شروع کرد به خورد لبام و زبونشو محکم میکرد تو دهنم و تکونش میداد
میلیسید و میرفت پایین
نیپل هامو عین یه نوزاد با ولع میخورد
اینقدر که دیگه نمی دوستم جلوی آه کشیدنمو بگیرم
بلند بلند آه می‌کشیدم
رفت سراغ کیرم
بهش نگاه کردو گرفتش تو دستاش
تف انداخت روشو با یه حرکت تمامشو کرد تو دهنش
روحم از بدنم جدا شد… وجودم سر شد. گوشام زنگ میزد و غیر ارادی خودمو به سمت بالا می کشیدم و قفسه سینمو میدادم بالا، میخواستم با دستام یه کاری کنم که بسته بود و همین لذتشو دو چندان می کرد. ده ثانیه بیشتر نشد
حس کردم دارم منفجر میشم
تمام وجودم شروع کرد به لرزیدن و تو یه ثانیه تمام زندگیم تو دهنش خالی شد
۱۳ تا پمپاژ شد
و تمامشو برام خورد و جالب بود که بی حس نشده بودم، باز میخواستم
لبشو از کیر نیمه ایستادم جدا کرد و ازم لب گرفت
لباش یه طعم عجیبی داشت
طعم وجودمو میداد…
بخشی از آبمو نگه داشت و موقع لب گرفتن هلش داد تو دهنم
خوردمش
محشر بود
چشمام خمار بود ولی تازه سر شب بود
ما باهم خیلی خیلی کار داشتیم…
ممنون که تا اینجا خوندین، عذر می‌خوام اگر زیاد شد و منت سر بنده گذاشتین، اگر داستان مورد قبول و پسندتون باشه ‘هتل قسمت ۲’ به زودی توی کانال آپلود میشه
لازم به ذکره ۹۰ درصد بخش دوم داستان به سکس میگذره و محتوای حاشیه ای در اون نیست
منتظر انتقادات و پیشنهادات تون هستم.








































نوشته: mehrdad





























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:34


هتل (۱)



















































@night_story99
























#اولین_سکس

#گی

















































سال گذشته برای من سال پر فراز و نشیبی بود. از سر کار رفتن و دانشگاه و هزار جور اعصاب خوردی سر کنکور بگیر، تا سفر های کاریو مجردی رو اولین سکس!
من مهردادم، ۲۰ سالمه، قدم ۱۸۵ و وزنم ۸۰. باشگاه میرمو بسکتبال بازی میکنم، کلا به خودم میرسم.
از ۱۳ سالگی فهمیدم که گرایشم با باقی کسایی که می‌شناختم متفاوته ولی تا ۱۹ سالگیم جرات ابراز یا بیانش رو پیش هیچ کس نداشتم.
تعطیلات بعد از امتحاناتت دانشگاه بود و منم تازه تو یه شرکت تبلیغاتی استخدام شده بودم. بخاطر علاقم به نویسندگی و ذهن بازی که داشتم خیلی زود جا افتادم و کارهای تبلیغاتی زیادیو برای شرکت های مختلف انجام میدادم. کارم عملا نوشتن و فعالیت تو فضای مجازی بود، فضای مجازی ای که اولین تجربه خاص زندگیمو بهم داد
من پیج پابلیک دارم که گاهی از خودم عکس و مطلب میزارم و میزان فالوو های تقریبا خوبی داره، یه روز تو شرکت درگیر نوشتن محتوا برای یه شرکت تولید لوازم خونگی اومد که دیدم یه نوتیف از شخصی نا آشنا دارم. اسمش علی بود و نوشته بود به به سلام آقا مهردادِ عزیز! کنجکاو شدم و باز کردم دایرکتشو
چی میدیدم!!! علی! همکلاسی سال دهمم که فقط همون یه سال تو مدرسم بود و سال بعدش با خانواده رفتن کیش ساکن شدن. علی یه پسر قد بلند ( شاید ۱۹۶ اینطورا ) و بسکتبالیست بود، هیکل اسکینی ولی رو فرمی داشت و گردنش به شدت جذاب بود. البته جز اینا، اون یه شاخصه دیگه هم برام داشت. من بهترین خواب سکسیم رو با اون دیده بودم!..
دستامو بالای سرم محکم نگه داشته بود، نمیذاشت تکون بخورم. محکم گردنمو میخورد و نوک سینه هامو با انگشتای ظریف و بلندش تحریک میکرد. چشمام خمار بود و فقط ناله میکردم، انگار روحم از بدنم جدا شده بود. هر تکونی میخواستم به بدنم بدم اونو مهارش می کرد، انگار من مال اون بودم و اون صاحبم! آروم آروم رفت پایین، هیچی تنم نبود و داشت تا نقطه اوجم پیشروی میکرد، منتظر بودم، منتظر بودم حسش کنم. اون حسه نابو که تو فیلما و داستانا خونده بودمش، که میگن وجودت به تکاپو میوفته. انگار تو اون لحظه فقط من بودم و اون. نزدیکش بود. رسیده بود به کلاهکش و قشنگ قطره پیش آبی که روش وایستاده بود تو دیدم بود. داشتم آتیش می‌گرفتم. لباش رو برد جلو و من چشمام رو بستم، آماده تر از این نبودم تو زندگیم. علی، علیِ من، لباش نزدیکش بود، وقتش بود، لحظه‌ای که همیشه میخواستمش
که یهو
از خواب پریدم…
هیچوقت حالتهام بعد از اون خوابو یادم نمیره، یادمه وقتی از جام پاشدم تمام تخت خیس بود ( چون عادت دارم شبا بدون لباس و صرفا با یه شورت بخوابم )، سرم تا ساعتها سنگین بود و وقتی داشتم ملحفه هامو جمع میکردم بندازم تو ماشین سرم هنوز گیج می‌رفت.
بله! این همون علی ای بود که الان تو دایرکت منه. همونی که هیچوقت نذاشتم بفهمه که چه حسی بهش دارم و یا حتی گرایشم چیه. اینجا چیکار داشت؟ چی میخواست؟
درخواستش رو قبول کردم و خیلی گرم باهاش سلام علیک کردم. هنوزم جذاب بود از نظرم. بسکتبال رو ول نکرده بودو مشخص بود باشگاه هم جز روتین شه. بعد از یه گپ کوتاه راجع به کارو درس و دانشگاهو زندگیو دوران دبیرستان، بهم گفت که یه پروژه شروع کرده که تو محتوا نویسی نیاز داره به کمکم. میگفت پیجمو تو اکسپلور دیده و شاخ درآورده یه لحظه که این پسره همکلاسیش بوده یه زمانی!
ری اکشن خاصی نشون ندادم به پیاماش که شک برانگیز باشه. از لطفی که بهم داشت تشکر کردم و گفتم شب راجع به پروژش بیشتر صحبت می کنیم. علی هم در پاسخ گفت حله، پس خبر از تو. مهردادی که می خواست لباشو قفلِ لبای اون پسر کنه، حالت فقط داشت از زمان فرار میکردو وقت کشی میکرد…
خونه‌ی ما اغلب خالیه. مامان بابام هیچوقت خونه نیستن! گرچه من هم کار خاصی تو خونه ندارم و اونا هم کاملا اعتماد دارن بهم که دختر نمیارم خونه ( هه! ) یا به دوستام نمیگم بیاید پارتی کنیم. تک فرزندم و خونه‌ی همیشه ساکت من از عواملی بود که باعث شد بتونم این شغل رو بدست بیارم.
تمام مدت زمانی که از پیامش گذشت، نمیشد که از فکرش در بیام، نه که نشه
نمی‌خواستم
از
فکرش
در
بیام!!
چه بلایی سرم اومده بود؟! دیگه تمرکز نداشتم، بازدهیم اومده بود پایین، دیگه محتواهام عین قبل جذاب نبود، همه ذهنم شده بود اون دایرکت و اون خواب! لیوان ها از دستم می افتد، دستام میلرزید و تمرین هامو اشتباه میرفتم. شده بودم حواس پرته حواس پرت. شاید از یه صبح تا شب سه چهار بار با چهرش و تصور لبهاش زدم! اما یه چیزی درونم نذاشت که دیگه بهش پیام بدم. تمام وجودم اونو میخواست ولی دست نگه داشتم تا خودش دوباره پیام بده…

🌛داستان شبانه🌜

26 Dec, 06:34


هفت روز گذشت. یکم بهتر شده بودمو حس میکردم اونم بیخیال شده یا حداقل یکیو پیدا کرده. تا اینکه دوباره پیام داد.
-داداش نمیگی ما دلتنگت میشیم؟
+ای وای، آقا حلال کن شرمنده، این روزا خیلی شلوغم
-اختیار

داری این چه حرفیه، حالا وقت داری یکم حرف بزنیم دربارش؟
+والا خیلی شلوغم علی جان ( زر میزدم! شلوغ بودم ولی واسه اون وقت داشتم )، ولی چشم من در اسرع وقت هستم در خدمتت
-ای بابا! کاش مام دوست دخترت بودیم میچسبیدیم ور دلت بلکه بهمون توجه میکردی!!!

ودف! این چه زری بود این زد، چقدر چرتو شروور!!
+عزیزی.

شبش بهش پیام دادم، صحبت کردیمو از پروژش گفت، دوستش داشتم، هم خودشو هم پروژشو! و قرار شد تو هفته های پیشه رو شروع کنیم همکاریمونو، که یهو استارت یه چیزایی زده شده…
مامان بابام برای یه قرارداد باید دو هفته میرفتن سنگاپور. از اونجایی که کلا پسر مستقلیم و خانواده‌م بهم اعتماد داشتن، کاری نداشتن باهام و موردی نداشت براشون که ۱۵ روز خونه تنها بمونم.
صحبت هامم با علی رنگ و بوی رفاقتی گرفته بود، از اینایی که بعضی وقتا یه تیکه های روتین جنسی بهم دیگه میندازن.
یه شب بحث باشگاه و اینا شد، یهو خودش رندوم گفت من خیلی کار میکنم رو هیکلمو اینا، کلا حواسم هست همیشه کراش بقیه بمونم! گفتم عه چه جالب، یهو گفت مثلاً این ۱۶ سالگیمه ( یه عکس فرستاد که لب دریا بود و فقط لباس نداشت )، و اینم الانم. فکر می‌کردم بهش عکس عادیه دیگه، عین عکس قبل یا از این عکس باشگاهیا
ولی این یکی
این یکی هیچی تنش نبود جز یه شورت خیلی خیلی جذب، طوری که تمام کیرش زده بود بیرون. انگار بدنشو تراش داده بودن اینقدر جذاب بود، سیکس پک های رو فرم و یه دست نیپل های صورتی و لبای قرمز، کردن به شدت سفید
هنگ کردم
دوباره حالم بد شد، یاد خوابم افتادم انگار نمیشد نفس بکشم که یهو گفت تو چی ، تو باشگاه میری چطوری شدی؟ مردد بودم! نمی‌دونستم چیکار کنم یا چه کاری درسته
ولی گفتم مهرداد مرگ یه بار شیون یه بار!
یه عکس فرستادم از خودم از اونم بدتر! چون خونه مون خالی بود و هم چهرم خوب بود هم بدنم از خودم نود زیاد داشتم
نشسته بودم جلوی آینه و پاهام عین L باز بود، موهامو ریخته بودم رو صورتم و کامل لخت بودم، بدنمم مشخص بود کامل. عضلات رو فرم و شکم تختو رنگ پوست سبزم به شدت تو چشم بود. چون کیرم خوابش هم بلنده و منم واقعا هدفم ارسال نوود برا طرف نبود و فقط میخواستم یکم شیطونی کنم. روی تخمامو ادیت زدم، زیرش نوشتم کجا رو نگاه میکنی؟ رو خود کیرم یه ایموجی گذاشتم طوری که کلشو بپوشونه جز سرش. تایمردار دادم رفت
آفلاین شد!!!
و سه ساعت تموم دیگه نیومد!!!
برگام ریخته بود
حس میکردم یه کار اشتباه کردمو هی به خودم فحش میدادم
ساعت تقریبا دو آن شدو پیج رو لایک کرد، گفتم کجا رفتی تو
بی مقدمه گفت، داشتم باهات میزدم!.
دیگه از اون ساعت به بعد جنس مکالمات مون عوض شد. شد همونی که میخواستم. تا ساعت ۵ بیدار بودیم و اینقدر حرفای جنسی زدیم بهم و آب همو آوردیم که حد نداشت، آخرشم دست پر از اسپرم مونو واسه هم فرستادیم و آخرین پیامامون بهم این بود
-کاش بتونم زود حست کنم
+منم!.
فردا صبح از شرکت مرخصی گرفتم سه روز، رفتم آرایشگاه، شیو کردم و تقریبا بهترین و جذابترین لباس و استایلی که میشد بشه رو زدم و بلیط و هتل گرفتم واسه کیش.

شاید سوال بشه براتون که خانواده چی شد، صبحش زنگ زدم بهشون و گفتم نیاز به یکم تفریح دارم و خیلی کار کردم، میتونم چند روزی کیش باشم و اونا هم اوکی دادن.

به علی پیام دادم که 7 شب میرسم کیش، کلی فحش داد و گفت اکسل خونه مامان بزرگش دعوتن و باید بره، فردا همو میبینیم. پَکر شدم و پاشدم رفتم فرودگاه.
تو تمام مسیر فکرم پیش اونو و کارایی که قرار بود بکنیم بود، حتی یه جایی با خودم گرفتم ایا کارم واقعا درسته؟ پشیمون نمیشم؟
و پیام مغزم چیزی جز نه نبود
دلو زده بودم به دریا، دیگه هیچی برام مهم نبود!
رسیدم هتل، لباسامو عوض کردم، یه شلوارک و تیشرت مشکی و کفش سفید، رفتم لب ساحل تاریک و آرووم کننده کیش، مغزمو خالی کردم و سه ساعت تموم قدم زدم و به همه چی فکر کردم تا اینکه علی پیام داد
-مهمونی تموم شده، کجایی بیام ببینمت
+دارم برمی‌گردم هتل
-اوکی ای بیام همونجا؟
+آره بابا، اتاق ۱۰۶۰
-میبینمت خوشگله
+جون!
رسیدم هتل و یه چیزی خوردم که نمیرم از گرسنگی، راستش رو بخواید فکرش هم نمیکردم که قرار باشه امشب کاری کنیم و گفتم صرفا یه دیدار سادست دیگه
که دیدم یکی در میزنه
از تو ایفون دیدم، علی بود و پشماااام! چقدر این بشر جذاب شده بود، یه نایلون هم تو دستش بود ولی نمی‌فهمیدم چیه، نفس عمیق کشیدمو درو باز کردم تا همو دیدیدم

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:59


https://t.me/spare_night_story

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:58


قرار شد یه روز غروب بعد کلاس بسکتبالش برم دنبالش رفتم با ماشین دنبالش و بردمش یه کافه اطراف شهر

توی راه کسشر گفتیم و همش میگفتم یه موضوع مهمی درباره خواهرمه می‌خوام بهت بگم. رسیدیم رفتیم توی یه آلاچیق جای امنی بود قلیون سفارش دادم و به رضوان گفتم ببین من می‌دونم رابطتون رو با پرنیان رضوان خیلی بی اعتنا گفت چه رابطه ای؟؟ گفتم میدونم تو پرنیان رو می‌کنی … رضوان گفت خب؟ باور نمی‌کردم اینقدر بیخیال برخورد کنه گفتم میدونم دوجنسه ای باز گفت خب چکار کنم؟ گفتم ببین اگر کاری که میگم رو بکنی به هیچکس چیزی نمیگم و رفتم سمتش دستمو گذاشتم رو سینش که دستمو محکم پیچوند انداخت منو وسط اتاق گفت ببین بچه کونی من صدتا مثل تو رو حریفم تو قدت تا خایه منه برا من گنده گوزی میکنی؟؟ و محکم با لگد زد تو کونم احساس کردم نفسم بند اومد به زور بغضمو قورت دادم بلند شدم گفتم ببین من ازت فیلم دارم که یه دونه زد تو گوشم انگار سیاه شد همه چی گوشم تیر کشید گفت ببین بچه کونی تو اون فیلم خواهرتم هست پس نمیتونی پخشش کنی ابروت می‌ره الآنم بهت نشون میدم تهدید کردن من یعنی چی حرومزاده و منو محکم کشید سمت خودش یه دونه زد تو تخمام که نفسم بند اومد افتادم دوباره رو زمین اشکم دراومد بهم نگاه کرد گفت هه بچه کونی گریه میکنی؟؟؟ کس و کونتو جمع کن بریم عجله دارم آشغال … اینقدر بد کتک خورده بودم و ترسیده بودم که سریع بلند شدم جمع کردم نشستیم تو ماشین تو راه یه کلمه هم حرف نزد رسیدیم دم خونشون گفت ببخشید پرهام بیا بالا یکم حالت جا بیاد با این وضع نرو خونه منم گفتم اوکی رفتم خونشون خونه بزرگی داشتن گفت برو دست و روتو بشور کسی خونه نیست منم رفتم دست و رومو شستم برگشتم دیدم با یه تاپ مشکی و شلوارم سفید نشسته بود تو هال منو دید گفت بیا بریم اتاقم یه لحظه منم هنوز تو شوک کتکی که خورده بودم بودم رفتم تو اتاق نشسته بود رو تخت گفت بچرخ … گفتم چی؟؟ گفت بچرخ میگم … صداش باز بلند شده بود … چرخیدم گفت بیا اینجا ببینم رفتم سمتش گفت بشین جلوم … گفتم چی میگی بلند شد جلوم واستاد تا شونش بودم از من درشت تر بود هلم داد پایین گفت در بیار شلوارمو خواستم بلند شم دوباره زد تو گوشم گفت درش بیار میگم شخصیتش باعث شده بود هیچ کاری نتونم کنم … از یه دختر که از خودم کوچیکتر بود سنش کتک خورده بودم تازه دوجنسه هم بود و میدونستم دوباره میزنه منو شلوارشو کشیدم پایین که یه کیر گنده در اومد … خوابیدش بزرگتر از راست من بود … گفت پاشو در بیار شلوارتو … من که کیرم راست شده بود درآوردم شلوارم که شروع کرد خندیدن گفت بچه کونی با این دودولت منو تهدید کردی؟؟؟ هاااا کونی خوارکسده؟؟؟ بیا کیرمو ساک بزن جنده … منو کشید سمت کیرش … کیرش سفید بود بیست و سه سانت میشد ولی خیلی کلفت نبود شروع کردم خوردن کیرش سعی میکردم تا ته بکنم تو دهنم که گفت تو از خواهرتم بهتر میخوری که میخواستی تهدید کنی بکنمت؟؟؟ از اول میگفتی کونی ای خب بعدشم منو برگردوند و کونمو چرب کرد شروع کرد کردنم … کیرش به زور می‌رفت تو کونم یکم تلمبه زد آبش سریع اومد افتاد روم سینه هاش رو کمرم حس خوبی میداد یکم گذشت گفت بیا تمیز کن کیرمو منم حسابی خوردمش کیری که تو کون خودم و خواهرم بوده کیر یه دختر خوشگل قدبلند اینقدر با لذت خوردمش که گفت تو خیلی بهتر از پرنیانی که بعدم گفت برو گمشو سریعتر خونتون مامان بابام میان الان
چند روزی گذشت و یه روز که مادر پدرم خونه نبودن دوباره رضوان اومد رفت پیش پرنیان دیدم صدای پرنیان میاد که نکن رضوان پرهام خونست ول کن بعد رضوان اومد تو اتاق من گفت بیا اینجا ببینم من رفتم تو اتاق پرنیان پرنیان یه شلوارک لی جذب پاش بود که رونای برق زده برنزه ی کلفتش خودنمایی میکرد با یه نیم تنه مشکی رضوان هم شلوار لی جذب پاش بود و تاپ که کیر راست شدش معلوم بود … پرنیان گفت چکار می‌کنی رضوان ؟؟ رضوان دست زد به کونم گفت داداشت ازت کم نداره هاااا پرنیان عصبانی گفت چه غلطی کردید شمااا که رضوان محکم گرفت پرنیان رو گفت تو سگ منی نباید اینجوری حرف بزنی و چند تا محکم زدش پرنیان که اشک تو چشاش جمع بود گفت بسه رضوان رضوان رفت یه قلاده درآورد انداخت گردن پرنیان گفت سگ شو ببینم پرنیان با خجالت چهاردست و پا شد و صدا سگ درآورد … رضوان گفت آفرین …





























نوشته: پرهام




























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:58


شاگرد دوجنسه (۱)




























@night_story99
















#فانتزی

#دوجنسه

#بیغیرتی























این یک داستان فانتزی و خیالیه
خواهرم پرنیان معلم مدرسه بود و شاگرد خصوصی همیشه داشت. پرنیان صد و هفتاد قد داشت و یه هیکل ورزشی و خوش فرم با موهای همیشه صاف مشکی و لبای ژل زده خیلی داف بود. بیست و دو ساله بود و از من دو سال بزرگتر بود به شدت هم شیطون و خوش گذرون بود. یکی از شاگرداش یه دختر قد بلند بسکتبالیست بود به اسم رضوان. تقریبا صد و هشتاد و هفت هشت میشد و بدن ورزشکاری ای داشت خیلی هم ساده بود ولی خوشگل. با اینکه دبیرستانی بود ولی همیشه تیپ های خوبی میزد و آرایش خوبی داشت و از بقیه شاگرداش پرنیان بهش نزدیکتر بود. منم بایسکشوال بودم هم دوست دختر داشتم هم دوست پسر و کلا مشکلی با هیچی نداشتم. اکثر اوقات پرنیان می‌رفت خونه رضوان ولی بعضی وقتا رضوان هم میومد خونه ما، اونا تقریبا خیلی پولدار بودن و همیشه برای خواهرم کادو می‌خرید. رفتاراشون بعضی اوقات برام عجیب بود و خیلی صمیمی بودن بعضی وقتا می‌دیدم رضوان بلند می‌کنه پرنیان رو میبوسه، یا پرنیان حتی رو پاش میشینه بین دخترا این عجیب نبود ولی توی رابطه معلم شاگردی چرا! من خودم خیلی تو کف رضوان بودم چون واقعا دلم سکس با یه دختر که از خودم بلندتر میشه میخواست و منو جذب رضوان میکرد این. یبار که پدر مادرم رفته بودن مسافرت و منم قرار بود یکی دو روزی خونه نباشم و پیش دوستم باشه اتفاقی افتاد و برگشتم خونه. در رو که باز کردم رفتم تو خونه دیدم از اتاق پرنیان صدای آه و ناله میاد، گفتم حتما دوست پسرشو آورده یکمم بهم برخورد ولی خب اوکی بود خواستم برم تو اتاقم که دیدم صدای یه دختر دیگه هم میاد که داره قربون صدقه پرنیان می‌ره، بله صدای رضوان بود. رضوان می‌گفت جوننننن بخورش جنده ی مننننن چه کسی هستی تووووو اوففففف و صدای اوق زدن پرنیان میومد همینجوری داشتم گوش میدادم که رضوان گفت پاشو بکنم کس خوشگلتو خانم معلم پرنیانم گفت اوفففف بکن توممم جرم بدهههه نمیتونستم نزدیک برم چون میفهمیدن از اونورم باید سریعتر برمیگشتم حسابی مغزم درگیر بود و کیرم راست شده بود ولی چون نمی‌خواستم ضایع شه سریع رفتم … شب به پرنیان زنگ زدم که دارم میام خونه … وقتی اومدم پرنیان خونه نبود … هرچی فکر کردم دیدم بهترین گزینه اینه دوربین و میکروفون بذارم تو اتاق پرنیان … خلاصه اینارو جور کردم و کار گذاشتم به پرنیان زنگ زدم که من تا پس فردا نمیام خونه و رفتم پیش دوستم. بعد دو روز برگشتم و رفتم سراغ فیلم ها. من همیشه بدن سکسی پرنیان رو دیده بودم و عادی بود ولی این دفعه کیرم رو راست میکرد، فردای اون روز پرنیان یه لامبادای مشکی با سوتین مشکی پوشیده بود و یه پیرهن سفید روش و حسابی به خودش رسید که دیدم رضوان اومد با یه حالت خشن گردن پرنیان رو گرفت و محکم بوسیدش، بعدم لباساشو درآورد چه بدنی داشت یه کون خوش فرم و بدن ورزشکاری با بازوهای یکم بزرگ برای زن پرنیان در مقابلش جوجه بود … پرنیان رو لخت کرد و افتاد به جون کسش کون بزرگ پرنیان به دوربین بود و واقعا برای کونش راست کردم من یکم که گذشت دیدم بله رضوان شورت رو درآورد و یه کیر خیلی بزرگ لای پاش بود معلوم نمیشد چقدره ولی خیلی بزرگ بود و پرنیان افتاد به جون کیرش رضوان هم می‌گفت دوست داریش جنده خانم؟؟ کیر کیو ساک میزنی؟ بعد زد زیر گوشش بگو کیر کیو ساک میزنی جنده پرنیان می‌گفت رضوان رضوان گفت آفرین بخور کیرمو پرنیان به زور نصف کیرو کرده بود تو دهنش و رضوان داشت بدجور دهنشو میگایید بعدش پرتش کرد رو تخت پرنیان پاهاشو باز کرد کیر رضوان رو گذاشت تو کسش و رضوان وحشیانه تلمبه میزد و پرنیان جیغ میکشید … یکم گذشت رضوان پرنیان رو سگی نشوند و شروع کرد خوردن کونش و انگشت کردنش پرنیان گفت رضوان امروز نه دیروز جرم دادی درد می‌کنه هنوز که رضوان سه تا محکم زد رو کون پرنیان موهاشو کشید گفت تو جنده ی کونی منی حرفم میزنی؟؟؟ تو سگ منی باید واق واق کنی فهمیدی؟؟ پرنیان گفت بله که رضوان دوباره محکم زد رو کون پرنیان کون برنزه گنده ی پرنیان شروع کرد لرزیدن رضوان گفت تو سگی واق واق می‌کنی فقط اوکی؟؟؟ پرنیان هم شروع کرد صدای سگ درآورد که رضوان کیرو کرد تو کونش هنوز کیرش خیلی معلوم نبود ولی پرنیان فقط جیغ میکشید یه ربع کونشو کرد بعدم درآورد کرد تو دهن پرنیان تا آخرین قطرشو خورد و افتادن تو بغل هم. دیدم آبم اومده و بقیش هم کسشر بود.
از اون روز شده بود کارم دیدن این فیلم و جق زدن باهاش پرنیان و رضوان سکسی ترین دخترایی بودن که می‌شناختم و تصور اینکه رضوان یه کیر گنده لای پاش داره که باهاش خواهرمو می‌کنه دیوونم میکرد هرطور بود میخواستم یه کاری کنم و بالاخره به رضوان پیام دادم و باهاش یه قرار گذاشتم تاکید کردم به پرنیان چیزی نگه.

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:56


وی یکی از اتاقا که به حموم دید داشت قائم شدم و داشتم دید میزدم و مراقب بودم یهو نسترن نیاد تو اتاق نسترن برا مجید چای آورد و مجید هم گفت بهتون نمیاد همچین شوهری داشته باشید نسترن گفت چرا؟ مجید گفت آخه شما خیلی سرتری با خنده بعدشم شروع کردن لاس زدن و کسشر گفتن نسترن هم داشت لاس میزد و یکم که گذشت مجید رفت سمت نسترن (من بهش گفته بودم هرکار دوست داری باهاش بکن) زد رو کونش نسترن گفت چه کار می‌کنی اقا؟؟؟ مجید گفت هیچی عزیزم چه کونی داری نسترن شروع کرد به بد و بیرا گفتن و فحش دادن مجید شلوارشو کشید پایین و کیرش که راست شده بود افتاد بیرون نسترن دهنش وا موند مجید گفت چیه دوست داری؟؟ نسترنم گفت آقا لطفا برو بیرون تا نگفتم شوهرم بیاد مجید گفت جونننن بگو شوهر کونیت بیاد زنگ بزن دیگه بدو نسترن هم همینجوری به کیر مجید نگاه میکرد مجید رفت طرفش کون نسترن رو چنگ زد و کشیدش سمت خودش گفت ببین بگی شوهرت بیاد جفتتون رو باهم میکنم دست نسترن رو گرفت گذاشت رو کیرش نسترن تشنه ی کیر شروع کرد مالوندن و می‌گفت آقا تورو خدا زشته من متاهلم مجید و شروع کرد مالوندن نسترن و آه نسترن بلند شد خیلی وقت بود من به نسترن دست نزده بودم نسترن رو نشوند جلوش و نسترن شروع کرد خوردن کیر مجید تا جایی که میشد میکرد تو دهنش تا تهههههه مجید هم سر نسترن رو گرفته بود فشار میداد رو کیرش هی اوق میزد خایه هاشو میکرد تو دهنش لیس میزد کله کیرشو میخورد مجید نسترن رو بلند کرد لباساشو درآورد افتاد به جون کسش نسترن می‌لرزید و جیغ میکشید مجید قربون صدقش می‌رفت همزمان انگشتش میکرد بعدش سینه هاشو میخورد بعد کیرشو درآورد کرد لای سینه های بزرگ نسترن بعد کرد تو کسش که نسترن فقط جیغ میکشید پیام دادم به مجید که ببره نسترن رو تو اتاق تا من برم بیرون مجید نسترن رو بغل کرد و برد تو اتاق درو بست صدای شلپ شلپ تلمبه زدن تو کسش و جیغ نسترن خونه رو گرفته بود من اومدم بیرون پشت در که شنیدم نسترن میگه نه کونم نه گفتم بدبخت نمیدونی چه کون کنیه این که خلاصه یکم طولش دادم و از تو اتاق صدای جیغ و ناله نسترن میومد بیرون در اتاق رو باز کردم دیدم نسترن رو هواست کیر مجید تو کونش من و دید چشاش چهارتا شد خواست حرف بزنه ولی از درد کیر مجید صداش در نمیومد که مجید تو کونش ارضا شد و سریع جمع کرد رفت






















































نوشته: اشکان


































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:56


نمیره تو رو خدااااا ولم کننننننن که کل بدنشو

انداخت روم احساس کردم پاره شدم کونم سختتتتتتت فقط داشتم داد میزدم اونم تا می‌تونست فشار میداد مطمئن بودم هنوز سر کیرش نرفته تو کونم گفتم تو رو خدا چربش کننننن توروخدا ولم کننننن اونم میگفت جوننننن چه نازی داره بچه کونی
داشتم جر میخوردم داشتم از هوش میرفتم اونم فقط کیرشو فشار میداد انگار فهمیدم نمیره تو دوباره کیرشو کرد تو دهنم وحشیانه تلمبه میزد به زور کیرشو درآوردم گفتم مجید جون مادرت بذار خودم بخورم جرم دادی که یکم آروم شد نشست منم نشستم شروع کردم خوردن کیرش
اینقدر میترسیدم دوباره بیاد روم که شروع کردم از بالا تا پایین کیرشو لیس زدن کسکش شیو هم نکرده بود کیرش اینقدر بزرگ و کلفت بود که رگاشو تو دهنم حس میکردم همشو لیس میزدم و همزمان جق میزدم براش بیست دقیقه براش ساک زدم تا آبش اومد و اینقدر زیاد بود که همه صورتم خیس شد
اون که افتاد خوابید و منم با بدبختی و لباسای کثیف و خیس جمع کردم رفتم خونمون
فرداش مجید از من معذرت خواهی کرد و حسابی شرمنده بود ببخشید مست بودم نفهمیدم عذرمیخوام چند وقت کلا کاری به کار هم نداشتیم و هربار منو میدید عذرخواهی میکرد و رابطمون عادی شد یکم بعدش قرار شد یه مأموریت خارج از شهر برم مجید هم راننده بود باهم رفتیم توی ماشین سعی کردیم عادی باشیم و شوخی خنده کنیم شب توی هتل موندیم توی اتاق بودیم من رفتم روی تخت بخوابم که مجید اومد کنارم گفت ببخشید اون شب مست بودم و عذرمیخوام و اینا منم گفتم اوکیه تموم شد دیگه دیدم نشسته پیشم گفت دستشو گذاشت رو رون پام آروم نوازش داد و گفت ببین من اون شب مست بودم اذیتت کردم ولی قول میدم یکاری کنم حال کنی من گفتم مجید بسه دیگه این همه معذرت خواهی کردی ول کن گفت اشکان تو خیلی خوشگلی خیلی کونت بزرگ و خوبه من هرکیو کردم خودش برگشته پیشم و دستشو برد سمت کونم گفتم مجید ول کن زشته دستشو آورد گذاشت رو صورتم گفت چقدر تو خوشگلی پسرجون میدونم کون میدی ناز نکن گفتم مجید تو خیلی بزرگی پارم کردی نمیتونم گفت جوننن داره ناز می‌کنه بابا مست بودم یه جوری میکنم عاشق کیرم بشی و دستشو گذاشت رو کونم کم کم ضربان قلبم رفت بالا گفتم مجید ول دیگه که منو کشید سمت خودش یه لب محکم گرفت گفت چه لبایی داری جونننننن
همزمان شروع کرد کونمو انگشت کردن دیگه شل شده بودم دستمو گذاشت رو کیرش و لباسمو درآورد شروع کرد سینمو خوردن که آه کشیدم گفت جونننن شروع کردم همزمان کیرشو مالیدن از رو شلوار کیرشو درآوردم هنوز باورم نمیشد بزرگتر از قبل بود انگار رگاش زده بود بیرون کامل شیو کرده بود شبیه کیر سیاهپوستا تو پورن بود شروع کردم خوردنش سرشو لیس میزدم رو رگاش زبون می‌کشیدم رفتم پایین خایه هاشو کردم تو دهنم اندازه مشتم بود خایه هاش دوباره رفتم سمت کیرش به زور سر کیرش تو دهنم جا میشد سفت و کلفت و خوشمزه ولی هنوز میترسیدم با این منو بکنه بلندم کرد و شصت و نه شد کیرشو کرد تو دهنم خودش رفت سوراخ کونمو خورد که آههههههههه کشیدم گفتم جوننننننن اونم خندید و گفت گفته بودم عاشقش میشی کهههه منم تند تند کیرشو میخوردم اونم زبونش تو کونم بود چنگ میزد بلندم کرد سگی نشستم چند تا محکم زد رو کونم که قرمز شدم گفتم اوفففف آروم تر مجیدددد گفت جونننننن چه دخترییییی یه انگشتشو کرد تو دهنم کونمم چرب کرد شروع کرد انگشت کردنم انگشتش زبر و گنده بود داشتم انگشتش رو ساک میزدم و دوتا کرده بود تو کونم داشتم انگشتشو درآورد از دهنم سه تا کرد تو کونم که شروع کردم اه اه کردن قشنگ عقب جلو میکرد تو کونم منم میگفتم جوننننن انگشتم کن انشگتم کون اونم می‌خندید می‌گفت آره خوشگل من حال می‌کنی نه؟؟ ارههههههه حال میکنم
اومد پشتم کیرشو چرب کرد شروع کرد داخل کردن گفتم مجید اون نه بخدا نمیره گفت ساکت خوشگل من عاشقش میشی تحمل کن و شروع کرد کردن کیرش تو کونم باز درد تمام وجودم گرفت داغ شدم واقعا نمیتونستم کیرش هیولا بود آروم آروم سرشو کرد تو احساس کردم ریدم گشاد شدم یکم نگه داشت درآورد که یه گوززز دادم گفت جونننن و محکم زد رو کونم گفتم مجید نمیشه بخدا خیلی کلفته اونم گفت من بلدن اشکان جون تحمل کن و شروع کرد سینه هامو نوازش کردن و کیرشو توم کردن کم کم احساس کردم دارم عادت میکنم ولی خیلی درد داشتتتتت که یهو بدنمو سفت گرفت و فشار داد تو پاره شدم مجیدددددددد و داشت اشکم درمیومد از دفعه قبل که بهم تجاوز کرده بود عملا بهتر بود ولی بازم نمیتونستم تحمل کن همونجا نگه داشت و شروع کرد قربون صدقم رفتن می‌گفت تحمل کن عزیزم برا منی تو عاشق کیرم میشی خوشگله ها؟؟؟ کیر منو نمیخوای؟؟ چه کون خوشگلی داری از دخترا بهتری کهههه سفیدددد گوشتتتت جونننن منم کیرش توم بود و جندش بودم پس باید لذت می‌بردم از این حرفا کم کم شروع کرد تلمبه زدن درد و لذت قاطی بودن و هم از درد هم از لذت اه اه میکردم احس

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:56


ماجرای من و زنم با مجید





































@night_story99















#همسر

#بیغیرتی



























این داستان کاملا تخیلی و کسشر می‌باشد:))
Saeed:
بعد چند وقت که دنبال کار میگشتم بالاخره توی یکی از شرکت های بخش خصوصی به یکی از ارگان ها وصل بود تونستم استخدام بشم با بدبختی و شروع به کار کردم … من اصلا آدم مذهبی ای نیستم ولی این شرکت همه مذهبی بودن و واقعا سر و کله زدن باهاشون سخت بود ولی مجبور بودم و کارمو ادامه میدادم. من اسمم اشکانه و صد و هفتاد و پنج قدمه، از بچگی احساس بی بودن داشتم و خیلی از اوقات دوست پسر داشتم ولی رابطه دوطرفه.
یه سالی هم هست با دختر عمم نسترن ازدواج کردم. توی شرکت یه راننده داشتیم که تقریبا چهل ساله بود، قد و هیکل درشتی داشت و چهره ی کاملا مردونه و چهارشونه با یکم ریش. کم کم فهمیدم مجید با بقیه فرق داره و اصلا هم مذهبی و نیست و آدم باحالیه و باهاش رفیق شدم و کم کم فهمیدم اهل عرق و اینا هم هست چند بار رفتم خونشون عرق خوری و یکی دوبار پای بساط تریاکش نشستم.
مجید بچه آبادان بود و زن و بچه هم نداشت و تنها زندگی کرد. تقریبا صد و نود قدش بود و بالای صد کیلو وزن داشت و آدم مشتی ای بود. یه شب خونشون بودم داشتیم مشروب میخوردیم و کسشر می‌گفتیم پشت بقیه و مسخره کردن این مذهبی ها … جفتمون مست شده بودیم و من رفتم دستشویی و اشتباهی آب به همه جام پاشید و خیس خیس شدم با اون اومدم بیرون که مجید من و دید خندید و گفت چه گندی زدی به خودت کثیف کردی خودتو که همینجوری که نشسته بود داشت عرقشو میخورد گفت برو حموم خودتو بشور برات لباس بیارم
منم رفتم حموم خودمو شستم و لباسامو عوض کردم مستیم تقریبا پریده بود
مجید رو صدا زدم که حوله بیاره برام اونم مست مست اومد اومد داخل با حوله منم لخت بودم کامل منو دید واستاد یکم نگام کرد گفتم چیه مجید؟؟؟ گفت جون چه سفید و تمیزی ( من کلا بدنم مو نداره پامم کم مو داره موی کونمم همیشه میزنم) خندیدم گفتم حوله رو بده یخ زدم که اومد داخل چنگ انداختم رو کونم گفتم چته چی کار می‌کنی که دوباره کونمو محکم تو دستش چلوند دستاش اینقدر بزرگ بود که کونم توش جا میشد
گفت جوننننننن بیا اینجا ببینم مجید مست مست بود منم ترسیده بودم خواستم خودمو ازش جدا کنم که دیدم زورم اصلا بهش نمیرسه دیدم داره لخت میشه گفتم مجید کسخل چکار می‌کنی لباساشو کامل درآورد کیرش خوابیده هم قد کیر من بود و کلفت تر دوباره گفت جون و انگشتشو فرو کرد تو کونم منم چون سکس از کون داشتم انگشتش تقریبا راحت رفت تو تو همون حالت مستی گفت جونننننن بیا اینجا خوشگله و هولم داد پایین اصلا نمیتونستم مقاومت کنم زورش خیلی زیاد بود کیرش جلو صورتم بود و هنوز خوابیده بود سرمو هل داد سمت کیرش مقاومت کردم و نمی‌خواستم این کار رو کنم اون هنوز مست بود ولی برا من پریده بود منم پسرای هم سن و سال خودم و خوشگل رو دوست داشتم نه یه نره غول چهل ساله که مثل گوریل بود … سرمو نگه داشتم که زد زیر گوشم … اینقدر محکم زد چشام سیاهی رفت بدنم شل شد کیرش که حالا تقریبا راست شده بود رو کرد تو دهنم
به زور سرمو عقب آوردم گفتم کسکش چکار می‌کنی که این دفعه با اون دستای بزرگش زد تو سرم از درد گریم گرفت … فهمیدم این که مسته هیچی نمی‌فهمه منم زورم به این غول بیابونی نمیرسه باید حرف گوش کنم و شروع کردم خوردن کیرش … تقریبا بیست و دو سه سانت میشد کیرش قطرش دو برابر کیر من اینقدر بزرگ بود که سنگینیش رو تو دهنم حس میکردم تا جایی که میشد میکرد تو دهنم آب دهنم می‌پاشید داشتم بالا میاوردم سرمم درد میکرد و گریه هام در اومده بود هرکار میکردم زورم نمی‌رسید بکشمش عقب هراز گاهی کیرش رو درمی‌آورد میکوبید تو صورتم کیر سیاه و بزرگش به اندازه دستاش درد داشت دوباره میکرد تو دهنم تند تند تلمبه میزد
یکم که گذشت درآورد کیرش نفسم بند اومده بود بلندم کرد چسبوند منو به دیوار کیرشو گذاشت دم کونم گفتم تورو خداااااا نکننننن ولم کن مجید فقط خندید و شروع کرد فشار دادن داشتم جر میخوردم ولی تو نمی‌رفت کیرش از بس بزرگ بود محکم میزد در کونم که یهو داد کشیدم گفتم مجید جون مادرت بسه اونم تا می‌تونست فشار داد فقط سرش رفت داشتم مثل بچه‌ها از درد گریه و التماس میکردم که یهو بلندم کرد برد منو تو اتاق
بدنم مثل پر بود تو دستش اینکارو که کرد قلبم تند تند زد یه حسی بهم دست داد و منم پرت کرد رو تخت تلو تلو خوران رفت یه کرم آورد شروع کرد انگشت کردنم منم هرکار میکردم نمیتونستم از زیر دستش در برم انگشتاش کلفت و دراز بودن شروع کرد دو تا تو کردن که کم کم آه و نالم در اومد اونم گفت جوننننن اینقدر مست بود حرف نمی تونست بزنه یکم کونمو دادم بالا کیرم راست شده بود بالاخره یکم داشت حال میداد هرچند زیر همچین مردی بودن هیچوقت برام خوشایند نبود یکم که انگشتم کرد دوباره کیرشو کرد تو کونم آخخخخخخخخ مجید

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:56


اس میکردم کونم دیگه حس نداره
دیگه تمرکز کرده بود رو تلمبه زدن و حرف نمی‌زد منم فقط آه و ناله میکردم دردم کمتر شده بود ولی هنوز درد داشتم گفتم مجید کی میای پاره شدم بخدااااا دو تا محکم زد رو کونم گفت خفه شو دیگه کونی کسکش و محکم تر تلمبه میزد یه جورایی لذتم بیشتر شد منم خفه شدم خودشو انداخت روم داشتم زیرش خفه میشد پشمای بدنش رو بدن کم موی من و بوی عرقش حس جدیدی بود برام ولی واقعا کونم جر خورده بود ده دقیقه روم تلمبه زد تا کونم داغ شد و همه آبشو ریخت رو کونم
از روم بلند شد من داشتم میمردم گفت خوبی؟؟ حتی نمیتونستم جواب بدم کونمو یه بوس کرد و شروع کرد مالیدنش بلند شدم دیدم ارضا شدم گفت جونننن گفتم عاشقش میشی که بعدم رفتم حموم که پشتم اومد یه جورایی مثل دخترا باهام رفتار میکرد می‌بوسید نوازشم میکرد منم حال میکردم داشتیم دوش می‌گرفتیم که خودم دستمو گذاشتم رو کیرش شروع کردم مالیدن گفت دختر خوشگل من کیر میخواد ؟؟؟ حشری میشدم اینجوری باهام حرف میزد هم مهربون بود هم یکم تحقیرآمیز با اون بدن گنده و مردونه در برابر من حس باحالی بود گفتم آره و نشستم شروع کردم خوردن کیرش تو دهنم داشت بزرگ میشد خیلی حال میداد تا میشد خوردم از حموم اومدم بیرون نشست رو تخت گفت بیا بغلم خوشگله منم رفتم بغلش نشستم رو پاش گفت بیا بشین رو کیرم گفتم مجید نمیره بخدا درد دارم خندید گفت باشه و منو برگردوند شروع کرد خوردن کونم کونمو جوری میخورد که فقط آه می‌کشیدم میخورد و انگشت میکرد گفتم بکننننن بکنننن گفت چی ؟؟ گفتم کیر میخوامممم گفت جوننننن و شروع کرد کردن اینقدر تلمبه زد تا آبش اومد منم دو سه باری زیرش ارضا شده بودم
بعد از اون سکسامون شروع شد و من بیشتر از زنم با مجید سکس داشتم و رابطم با نسترن هم سردتر از قبل شد … واقعا عاشق کیرش شده بودم اونم خیلی مهربون باهام رفتار میکرد و اصلا تحقیر یا بدگویی نمی‌کرد مگر توی سکس اونم حدشو رعایت میکرد… به مرور نسترن غر میزد و سکس می خواست و منم حسی برای کردن نداشتم با اینکه نسترن واقعا توی دخترا خیلی خیلی سکسی بود … یبار داشت غر میزد تو اصلا مرد نیستی و اینا من دیگه نمیتونم تحمل کنم منم گفتم برو هر کار میخوای بکن و رفتم شب پیش مجید
نشستیم عرق خوردن و بعدش نشستم روی پاش و شروع کردم به مالیدن کیرش داشتم از دعوام با نسترن میگفتم اینکه گفته طلاق میخواد و اینا همزمان که کیرش داشت بزرگ میشد گفت راستی ببینم این نسترن خانم رو قایمش می‌کنی چرا؟؟ منم عصبانی بودم گفتم این جنده چیه قایمش کنم بیا و شروع کردم بهش عکساشو نشون دادم احساس کردم کیرش سنگ شد و گفت چقدر خوشگله زنت منم عکسای سکسی نسترن رو نشون دادم که دیدم زوم کرده رو عکسا فقط یه عکس ازش آوردم که یه بیکینی سیاه تنشه روی پوست سفید و کون و سینه ها گندش بی‌نظیر بود اونم سرمو کشید سمت کیرش و تا ته فرو کرد تو فهمیدم حسابی حشری شده از عکسای نسترن بعدشم شروع کرد کونمو کردن و یکم فرق کرده بود اخلاقش می‌گفت کونی من کیه؟؟ جنده ی من کیه ؟؟ دوست داری کیرمو؟؟ پارت میکنم منم داشتم حال میکردم می‌گفت توی کونی چجوری زن داری ؟؟؟ هاااا؟؟؟ میزد محکم رو کونم و همه بدنم می‌لرزید کیر بیست و پنج سانتی کلفتش داشت جرم میداد و منو میزد و فحش میداد چه زنی تو داری کونیییی حیف اون زننن منم گفتم آرهههههه من فقط باید بدم حیف زنمممم گفت جوننننن آرههههه زن گوشتت کیر باید بره توش نه دودول توی کونیییی منم ارهههه من کونیم خودم زنتممممممم که کل آبشو تو کونم خالی کرد اینقدر حال داد سریع کیرشو گرفتم که بوی کونم و آبشو میداد خوردم و پاک کردم تمیزش که کردم مجید گفت حال کردیااا بعدم ولو شدیم
به مجید گفتم از زنم خوشت اومد نه؟؟ گفت آره چه چیزیه گفتم میخوای بکنیش؟ گفت معلومه گل پسر همچین کسی رو کی نمی‌خواد بکنه ؟ دیدم بهترین فرصته من حس خاصی به نسترن نداشتم از اونور همش غر میزد و تهدید به طلاق می کرد با این کار میتونستم هم دهنشو ببندم هم دست بالارو داشته باشم گفتم اوکی کنم میتونی مخشو بزنی؟ گفت معلومه گفتم حله
شیر حموم چند روز بود خراب شده بود با مجید هماهنگ کردم به بهونه ی اون بیاد خونمون از اونورم میدونستم نسترن تشنه ی کیره و احتمالا راه میده یه روز تعطیل قرار شد مجید بیاد برا تعمیر شیر به نسترن گفتم تعمیرکاره و مجید اومد مثلا همو نمی‌شناختم شروع کرد ور رفتن تو حموم و منم مشغول کارام بودم نسترن هم یه شلوار جذب و تیشرت گشاد پوشیده بود ولی برجستگی سینه و کونش معلوم بود مجید هم سعی میکرد با نسترن یکم صحبت کنه و لاس بزنه و کارشو طول میداد منم هی میرفتم اینور اونور مجید کارشو کنه یهو دیدم نمیشه اینطوری به نسترن گفتم برام کار پیش اومده باید برم چند ساعت دیگه میام تو باش پیش اوستا نسترن هم اوکی داد و مثلا درو بستم ولی بیرون نرفتم و ت

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:53


سامی و زندایی





























@night_story99
















#زندایی

















سلام راستش اولین بارم هست داستان مینویسم و قبل از اینکه خودم داستان بنویسم همیشه فکر میکردم همه ی داستانا کصشر یا دروغه ولی وقتی خودم میخوام بنویسم حتما شاید خیلی دیگه از داستانا هم واقعیت داشته باشن؛ خب بگذریم بریم سراغ داستان من و زن داییم
من الان ۲۸ سالمه که این داستان رو مینویسم و برمیگرده به ۸ سال قبل وقتی ۲۰ سالم بود و زن داییم اون موقع ۳۱ سالش بود؛شاید باور نکنید ولی اولین بار تو عروسی داداشم دیدمش حتی داییم رو هم قبل از اون موقع ندیده بودم چون تو یه شهر دیگه هستن و اون موقع ماشین هم نداشتیم هیچکدوم ، عروسی داداشم بود و اومده بود عروسی بعد از عروسی اومدن خونمون تازه یه دختر کوچولو گیرش اومده بود یکسالش بود تقریبا رفتم یه چیزی از مغازه گرفتم برگشتم یهو صدام زد آدامس نخریدی گفتم نه الان میرم میگیرم فوری رفتم گرفتم و برگشتم بعدش بهم گفت شمارتو بده زن داییت تا حالا که نشناختمت ، عروسی تموم شد و رفت و ۶ ماه گذشت تو این ۶ ماه با هم حرف میزدیم و پیام میدادیم حال هم دیگه رو میپرسیدیم؛ بعد ۶ ماه رفتم شهرشون و رفتم خونشون ، داییم هم کارش جوری بود که تقریبا فقط جمعه ها میتونس بیاد خونه و فقط بعضی شبا برا خواب میومد؛ خلاصه من خونشون بودم و شب اول داییم بودش بهم گفت فردا با هم بریم سر کار من باهاش رفتم ولی دیگه پس فردا زن داییم بهش گفت نه فردا منو باید ببره وسایل بگیرم فردا باهات نمیاد، فردا شد رفتیم وسایل گرفتیم برگشتیم خونه یهو تو آشپزخونه یه جوری بودم وقتی از پشت دیدمش یهو رفتم کنارش و صورتشو بوسیدم که یه جوری شد و رفتش و باهام حرف نزد دیگه شب هم دایی نیومد خونه منم از ترس تو یه اتاق دیگه خوابیدم؛ فردا صبحش دیدم اومده کنار تختم نشسته و بیدارم کرد گفت چرا بوسیدیم گفتم ازت خوشم میاد حتی اگه بری به داییم بگی (زن داییم قدش تقریبا ۱۷۰ میشه وزنش تقریبا ۷۰ و یه بدن کاملا سرخ و سفید و گوشتی با سینه های ۷۵ که ادمو دیوونه میکنه)گفت پس خوشت میاد ازم گفتم اره خوشم میاد گفت از چی خوشت میاد گفتم از همه چی خیلی هیکل خوبی داری ، آروم آروم همینجور که حرف میزدیم کنارم دراز کشید دستمو میکشیدم تو موهاش و چیزی نمیگفت دوباره بوسیدمش ولی ایندفعه چیزی نگفت که دیگه لبامو گذاشتم رو لباش که خودش شروع کرد به خوردن لبام(الان که اینا رو مینویسم کنارش دارم جق میزنم چون شاید ۲۰ بار فقط کردمش و دیگه بهم نداد ، الان واقعا همش جلو چشامه)همینجور که لباش رو میخوردم دستمو آروم بردم سمت شکمش و دست میکشیدم رو شکمش همینطور لباشو میخوردم و دستامو بردم زیر لباسش و سینه هاش رو گرفتم ، خودم رو انداختم روش دیدم چشاشو بسته آروم لباسشو دراوردم و بعد سوتینش رو باز کردم؛ عاشق سینه هاشم؛ همیشه سینه هاش از هر چیزی بیشتر شهوتی میکرد منو؛ عین دیوونه ها سینه هاشو میخوردم و فقط آه و ناله میکرد،لباس خودمو دراوردم و فقط شورتم تنم بود ، یه ساپورت تنش بود فوری درش اوردم یه کص سفید و یه کون خوش هیکل که وقتی نگاش میکردی آبت میومد ، شروع کردم لیس زدن کصش (قبلا یه جا ۸ روش کص خوری رو خونده بودم) همونجوری براش میخوردم و لیسش میزدم تا ته زبونمو میکردم تو کصش آه و ناله میکرد و بدنش رو پیچ و تاب میداد بلند شد شورتم رو دراورد و بهم گفت خیلی با تو لذتش زیاده وقتی اینو گفت با خودم گفتم باید جوری بکنمش که همیشه بهم بده پس بعد از اینکه سیر بدنشو لیس زده بودم از تخت اومدم پایین و کشیدمش کنار تخت و داگی امادش کردم کیرمو میکشیدم لای کصش دیوونه شده بود یهو خودش کیرمو گرفت و کردش داخل کصش و بهم گفت فقط بکن ازش پرسیدم سکس رومانتیک دوس داری؟ گفت نه خشن بکن جرم بده؛ این همون چیزی بود که آرزو داشتم بشنوم اون لحظه چون عاشق سکس خشن هستم شروع کردم تلمبه زدن داخل کص زن داییم و زیرم آه و ناله میکرد ، کون سفیدش رو سرخ کرده بودم بس زده بودم رو کونش و فقط میگفت تندتر بکن تندتر جرم بده ؛ عین دیوونه ها تو کصش تلمبه میزدم پوزیشنش رو عوض کردم و لنگاش رو دادم بالا و تا ته میکردم تو کصش و داد میزد بکن زود باش جرم بده (هیچوقت اولین سکسم باهاش رو فراموش نمیکنم که چطور بهم حال داد)سینه هاش رو میخوردم و تلمبه میزدم بعد از نزدیک به نیم ساعت داشت آبم میومد و دیگه داشت التماس میکرد بهم ميگفت تمومش کن جون خودت تمومش کن وای دارم میمیرم تو رو خدا بسه دیگه آبتو بیار، بهش گفتم کجا بریزم گفت بریزش رو سینه هام خودش برا جق زد تا آبم اومد و ریخت رو سینه هاش بعد بغلم کرد و گفت هیچوقت تو زندگیش چنین لذتی رو نبرده این اولین سکس من با زنداییم بود اگه دوس دارین بقیه شون رو هم بنویسم بهم بگید؛ هر وقت هر کی رو تونستید بکنید چون اگه شما اون رو نکردید میره به کسی دیگه میده دوستتون دارم





















نوشته: سامی













@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:52


خواهرم زندگیم رو نابود کرد




























@night_story99













#سوءاستفاده

#خاطرات_کودکی





















سلام من م ح. این یک داستان واقعی است کسی بخواد باور کند یا باور نکند الان که این داستان را می‌نویسم ۴۳ سال دارم داستان برام زمانی اتفاق افتاده که من پنج یا شش سال داشتم ما تو روستا زندگی میکردیم من فرزند هفتم خانواده بوده خواهر بزرگم که یازده سال از من بزرگ بود و به شدت زمان حشر ی گری ش بود ولی من بچه بودم نمی دونم با مردان بزرگ سکس داشت یا نه خواهرم به شدت حشری بود و هر جا فرصت میکرد از من استفاده جنسی میکرد برای مثال منو به طویله میبرد و پشت می‌خوابید و در طویله چوب میزاشت تا از بیرون باز نشه و شلوارشو میکشید پایین و منم لخت میکرد با کیر کوچلوی من بازی میکرد میک میزد بعد میگف بزار تو کوسم منم به شدت عادتی شده بودم و ناخواسته همیشه دنبالش بودم یکی دوسال از من استفاده کرد هر موقع برا حمام می‌رفت به بهانه شستشوی من حموم کردن من منو با خودش میبرد و استفاده میکرد بعد دوسال با یه پسر هم سن خودش فرار کرد و زن اون شد ومن و بدبختی برام تا آخر عمر حالا می‌پرسین چه بدبختی من که عادتی شده بودم به سن نوجوانی که رسیدم صورتم مو در نیاورد و به هم سن های خودم که می‌دیدم کیرشون بزرگه و کیر من رشد نمیکنه تا اینکه خودم متوجه این کار شده بودم که کیرم رشد نمیکنه و خجالت می‌کشیدم پیش کسی این حرفو بگم و زندگی بدون هدف و پوچ دست به بیضه هام میزدم اصلا بیضه ای تو کیسه نبود و روز به روز یک چاق بدون مو بودم تو سن ۲۲ سالگی تنهایی به یک دکتر پوست مو رفتم گفتم صورتم مو نمیاد دکتر خانم بود فامیلاتون کسی این شکلیه؟گفتم نه ازم پرسید آلت جنسی تو رشد کرده با ترس و خجالت گفتم نه اشکال داره برداشت یه معرفی نوشت به یه دکتر دیگه متخصص غدد چند سال گذشت شد بیست وهف سالم همه به دید بچه نگام میکردن صدام نازک و زنونه بود تو بیست و هفت سالگی گفتم خدایا یا منو بکش یا از این زندگی نجاتم بده با ترس و خجالت به یک دکتر متخصص غدد مراجعه کردم مرد بود گفتم صورتم مو نمیاد گفت شلوار بکش پایین نزدیک بود فرار کنم ولی گفت خجالت نکش باز کن باز کردم معاینه کرد سونو گرافی و آزمایش رفتم سونو گرافی یه سونوگرافی مرد بود کشیدم پایین نگاه کرد گفت چند سالته گفتم بیست هفت چیزی نگفت و جواب نوشت برا دکتر رفتم پیش دکتر جوابارو دید گفت گفت تو بیضه نداری و بیضات کلا آب شدن رفتن گفتم خوب برام دارو تجویز کرد و گفت تا این لحظه علم و نمیتونی بچه دار بشی ولی میتونی با این داروها به نزدیکی به یک خانم و مودار شدن صورتت برسی بیضه هام در اثر استفاده قبل از رسیدن به بلوغ. از بین رفته بودن نه زوری داشتم نه قیافه مردونه و نه خیلی چیزهای دیگه اصلا به خانم ها و دختر ها حسی نداشتم تا اینکه آمپول های که دکتر واسم تجویز کرده بود استفاده کردم صورتم جوش زد یواش یواش. مو درآورد وکلا بدنم مویی شد حسم به خانم ها عوض شد و یواش یواش حالت مردونه به من دست داد این داستان یک عبرت است و آموزنده خواهشاً از بچه ها قبل از رسیدن به سن بلوغ استفاده جنسی نکنید و به بقیه هم تذکر دهید

پایان قسمت ۱

اگر علاقه داشتین قسمت دو و سه هم خواهد داشت.































نوشته: ناشناس






























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:50


سفر کاری




































@night_story99










#مرد_میانسال

#هتل



















دی ماه ۹۴ برف سنگین جاده رو پوشونده بود از دیشب نتونسته بودم درست بخوابم چشامو همش خواب می گرفت یهو یه حیوونی پرید وسط جاده فرمونو چرخوندم به زحمت بغل جاده نگه داشتم ولی با برخورد به گاردریل ماشینم خراب شده بود و حرکتی نمیکرد
چند دقیقه تو ماشین نشستم هر چی استارت زدم روشن نمیشد نمیدونستم وسط این سرما چیکار کنم آنتن گوشیم هم پریده بود باید تا صبح منتظر میموندم تا اگه ماشینی چیزی از جاده رد شد ازش کمک بخوام
تو همین فکرا بودم یهو یه پسر جوون زد به شیشه ماشین
با خوشحالی شیشه رو دادم پایین نذاشتم حرف بزنه:ماشینم خراب شده تعمیرگاهی جایی سراغ داری ببرمش درستش کنم
جواب داد: نه آقا تا شیش کیلومتری اينجا تعمیرگاه نیست بعدشم این موقع شب باز نبود
×چیکار کنم آخه وسط جاده گیر کردم گوشیم هم آنتن نداره.
یه مسافر خونه همین نزدیکی ها هست میخواید شبو صبح کنید فردا دنبال تعمیر ماشینتون باشید.
از تو ماشین خوابیدن بهتر بود مدارکو سوییچ رو برداشتم
بیست دقیقه ای بین برف و باد حرکت کردیم تا رسیدیم به ی مسافر خونه قدیمی
واردش شدیم پسره رفت به مردی که پشت میز نشسته بود گفت بابا این آقا مهمون ماست
رفتم جلو سلام کردم مَرده با تعجب نگاهم میکرد
×برا امشب ی اتاق میخواستم
یکم مکث کرد: بله حتما، اتفاقا یه اتاق خالی داریم که تازه تمیزش کردیم
×فعلا برا ی شب میخوامش تا ببینم فردا ماشینم درست میشه یا ن
کلیدو بهم داد با تعجب پرسیدم چرا کارت شناسایی ازم نمیخوای؟
لبخندی تحویلم داد: آقا نیازی نیست کسی تا حالا آسیبی به خونه ما وارد نکرده مهمونای ما خیلی آدمای خوبین
حرفاش عجیب غریب بود ولی از اونجا که خوابم میومد اهمیتی ندادم
خانمش اومد راهنماییم کرد و منو سمت اتاقم برد پله میخورد میرفت بالا.
بفرمایید داخل اگه چیزی هم خواستید صدام کنید
ازش تشکر کردم رفت پایین
در اتاق روبرویی باز شد
ی پسر نوجوان از لای در نگام کرد وقتی نگاهش کردم محکم درو بست با خودم گفتم دیوونه خونست اينجا وارد اتاق شدم وقتی راه میرفتم چوب کف اتاق صدای قژ قژ میداد هر تکونی که رو تخت کهنش میخوردم صدای جیر جیر میومد ولی اینقدر خسته بودم نفهمیدم کی خوابم برد از خواب پاشدم با عجله رفتم پایین پسر نوجونه داشت با مَرده حرف میزد
*تا کی قرار اينجا باشه
نمیدونم معلوم نیست
*هنوز نمیدونه نه؟
بزار خودش بفهمه اینجوری بهتره
با دیدنم حرفشونو قطع کردن
پسر نوجوون رفت طبقه بالا
به مرده گفتم آنتن گوشیم بالا نیومده باید برم دنبال تعمیر کار کجا میتونم آژانس بگیرم
با پوزخند گفت آقا اينجا نه گوشی آنتن میده نه آژانسی هست خیلی با شهر فاصله داریم اما اگه بخوای میتونی نامه بنویسی برا خانوادت که نگران نباشن پسرم میخواد بره شهر نامتو میده اداره پست
×خب منم باهاش میرم شهر.
آقا پسرم با قاطر میره و به این سرما عادت داره فکر نکنم شما بتونید برید
برا مادرم نامه نوشتم که سفر کاریم تموم شده گفتم چند روز دیگه برمیگردمو داستانو براش توضیح دادم
نامه رو دادم به پسره که وقتی پدرش صداش زد فهمیدم اسمش علی هستش
کد پستی نداشتن علی گفت تو اداره پست کد پستی اونجا رو میگیره
ازش تشکر کردم خیلی گشنم بود
به مرده گفتم صبحونه چیزی داری
زنشو صدا کرد:هاجر خانم صبحونه آقا رو حاضر کن
×اون پسره که رفت بالا کی بود؟
پسر کوچیکمه آقا
×چند تا بچه داری؟اذیت نمیشید بدون موبایل و ماشین.
آقا ما عادت کردیم به این نوع زندگی، همین دو تا پسرو دارم
سرشیر خوشمزه با نون محلی داغ باعث شد اتفاقات بد دیشب از یادم بره
حوصلم به شدت سر رفته بود هندزفری گذاشتم تو گوشم و موزیکو پلی کردم
یکم بعد در اتاق باز شد هندزفری رو در آوردم
پسر نوجونه وارد شد
*سلام خوبید در زدم ولی شما جواب ندادی
×سلام تو گوشم هندزفری بود
با تعجب نگام میکرد:این از اون دستگاهاس که صدای آواز خون ها رو پخش میکنه؟
باورم نمیشد پسره نمیدونست اسم این چیه هر چقدرم روستایی باشن بازم دلیل نمیشه تو زندگیش موبایل ندیده باشه
نفسی کشیدم:آره باهاش میتونی آهنگ گوش کنی
*میتونم منم گوش بدم؟
×آره میشه هندزفری رو گذاشتم تو گوشش موزیک پخش شد
از تعجب دهنش باز موند و خرکیف شد بلند گفت وای چقدر باحاله
مگه تا حالا از این چیزا ندیدی؟
*قبلا یه مسافر اومد اینجا از این دستگاها داشت آواز پخش میکرد
×مگه چند وقته مسافر نیومده؟
*یک سالی میشه قبل شما یه خانمی اومد البته اون موندنش دائمی شد ولی از اینجا خوشش نیومد
×بابات دیشب میگفت تازه اتاقو تمیز کردن پس چرا میگی یه ساله مسافری نیومده؟

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:50


سرشو پایین انداخت نمیدونست چی بگه
دوباره ازش پرسیدم چرا بابات دروغ گفت؟صبح داشتی میگفتی هنوز نمیدونه؟چیو نمیدونم؟
با تاخیر جواب داد شاید از قبل میدونسته شما میای اتاقو تمیز کرده
×از کجا میدونسته من میام مگه علم غیب داره؟
خب تو این فصل معمولا ماشینا تو جاده گیر میکن

ن
بلند شد از اتاق بیرون رفت
حرفاش و رفتاراش خیلی عجیب بود
غروب شد علی اومد گفت آقا نامتون رو تحویل پست دادم
×ممنون لطف کردی، میشه به مادرت بگی شامو بیاره بالا میخوام تو اتاقم بخورم
سرشو به نشونه تایید تکون داد و رفت
از بیکاری و کلافگی یکم چرت زدم وقتی بیدار شدم دیدم در اتاق باز شد
پسر نوجونه اومد داخل تو دستش سینی بود
سینی رو گذاشت کنارم
شام برنج و قیمه بود با دوغ محلی
اومده ک بره بهش گفتم اسمت چیه
*اسمم مملی هستش
×مملی مدرسه میری؟
*ن خیلی به خونمون دوره تا دوره راهنمایی خوندم بسمه دیگه
×یعنی برا آینده هدفی نداری؟
*هیچ هدفی ندارم
حوصلم سر رفته بود بهش گفتم میخوای شامو باهم بخوریم؟
*آخه این برای شماست
×خب خودم رضایت دارم دیگه برو یه قاشق برا خودت بیار باهم بخوریمش
اومدنش یکم طول کشید درو باز کردم اومدم دم پله ها که صداش بزنم
مکالمه مملی و مادرشو شنیدم
مادرش میگفت کم دم پره مرده شو موندنی نیست از من گفتن بود
*اگ باهاش دوست بشم شاید دیگه هیچوقت از اینجا نره
منو دیدن مملی گفت دنبال قاشق بودم الان میام بالا
ماتو مبهوت به حرفاشون فکر میکردم وسط غذا خوردن پرسیدم مملی داشتید راجب من حرف میزدید؟
یکم مکث کرد با تاخیر جواب داد آره آخه مامانم دوست نداره من با شما دوست باشم
×چرا دوس نداره؟مگه میخوای با من دوست باشی؟
*آره دوس دارم دوست صمیمی شما باشم
×یعنی چی موندنی نیست
*هیچی میگفت یعنی این باهات دوست نمیمونه بعد از اتمام کولاک از اینجا میره
×مگه تو رفیقی نداری؟
*ن هیچکس نیست چند ساله هیچ دوستی نداشتم
×چرا خب؟اگ بری مدرسه میتونی دوستو رفیق پیدا کنی
*اسم شما چیه؟
+اسمم جهانه
*حتما خیلی دلتنگ بچه هاتون هستید
+خوشبختانه زنو بچه ندارم
*میشه همیشه دوست هم بمونیم؟
انگشتشو آورد جلو خم کرد لبخند زدم انگشتمو دور انگشتش چرخوندم
+خب الان دوست همیم، چند سالته؟
*۱۶ سالمه شما چی؟
+منم ۴۳ سالمه
ظرف غذارو جمع کرد ازش تشکر کردم
گفت میشه آخر شب بیام پیشت از اون دستگاه یکم آواز گوش بدم
خندم گرفته بود:آره میشه هر وقت دلت خواست بیا
موقع خواب بود در اتاقم زده شد گفتم بیا تو
مملی وارد شد رو زمین نشست: میشه اون دستگاهو بزاری آواز بخونه
×بیا رو تخت کنارم دراز بکش کف زمین سرده
کنارم دراز کشید
ی لنگه هندزفری رو گذاشتم تو گوشش ی لنگه دیگش تو گوش خودم
آهنگ غریب آشنا گوگوش پلی شد
تا آخر گوش داد با هیجان و ذوق داد زد وای چقدر خوب بود
هندزفریو از گوشش در آوردم:آروم خیلی بلند حرف میزنی
تو چشمام نگاه میکرد و میخندید
دست رو سرش کشیدم
یهو بغلم کرد جا خوردم انتظار همچین رفتاری رو نداشتم
سرشو بالا آورد تو چشمام نگاه کرد
دست رو صورتش کشیدمو نوازشش میکردم
در اتاق زده شد: مملی بیا پایین بزار مهمونمون بخوابه
با عصبانیت گفت مامان باشه اومدم
تو چشمام نگاه کرد صورتمو بوسیدو رفت
از کارش شوکه شده بودم
صدای پچ پچ مملی و مامانش از اتاق روبرویی میومد رفتم گوشمو چسبوندم به در اتاقش:
*اینقدر مزاحمم نشو
بهت گفتم موندنی نیست خودتو داری اذیت میکنی
*از کجا میدونی موندنی نیست؟چرا نمیزاری با مردی که دوسش دارم وقتمو بگذرونم؟
بابات دیدتش گفت حالش خوب میشه نمیخوام وابستش بشی بعد رفتنش عذاب میکشی
*مامان عذابو وقتی کشیدم که بابا اونکارو باهام کرد هنوز تیزی چاقوی رو گلومو یادم نرفته الانم اون کاریم نداره تو شدی فضول زندگیم
حس کردم در داره باز میشه زودی دویدم تو اتاقمو درو بستم
هر چی بیشتر میگذشت بیشتر حیرون میشدم چطوری خانواده روستایی از احساسات همجنسگرایانه پسرشون آگاه بودن اینایی که حتی به موبایل و اینترنت دسترسی نداشتن چطوری اینقدر راحت درباره حسش به من با مادرش صحبت می کرد داستان چاقوی تیز رو گلوش چی بود کلی سوال تو ذهنم بود
صبح پاشدم بلافاصله رفتم دنبال تعمیرکار بگردم بابای مملی صدام کرد آقا راستی دیشب یادم رفت بهتون بگم پسرم علی رفته بود شهر یه مکانیک دیده بود آدرس داد صبح اومدن ماشینتو بردن گفتن تا چند روز دیگه درست میشه
×اول صبی چ خبر خوبی دادی آقا…
کوچیک شما هستم صابر صدام کنید
×آقا صابر حساب ما تا الان چقدر شده؟
آقا بزارید موقع رفتن همشو حساب میکنم
×ظهر میخوام دوش بگیرم آب گرم دارید؟
بله آقا به مملی میگم بیاد تنظیم سرد گرم آبو بهتون بگه

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:50


وان کهنه که لبه اش هم ترک داشتو پر آب داغ کردم نشستم توش ریلکس کرده بودم
صابونو به بدنم زده بودمو کل آب کفی شده بود
در حموم باز شد مملی اومد داخل
سرمو چرخوندم: دارم حموم میکنم مگه نمیدونستی؟
*چرا ولی اومدم بدنتو مالش بدم تا خستگیت در بره
دستاشو آورد جلو از سر شونه هام گرفت و آروم مالید همینجوری که مالش میداد صورتشو بهم نزدیک تر میکرد
سرمو به سمتش چرخوندم و چند ثانیه تو چشمای هم زل زدیم چند سانتی‌متر بین منو لباش فاصله بود تو یه لحظه لبامون بهم چسبیده شد و لباش

و میخوردم از پشت سرش گرفته بودمو لبشو بیشتر تو دهنم فرو میکردم دستشو برد زیر آب کیرمو لمس کرد
لب بازی ما بدون وقفه ادامه داشت کیرم زیر دستش داشت راست میشد
چشمای سبزش با رنگ پوست سبزه ای که داشت جذابیت خاصی بهش داده بود
از وان بیرون اومدم بدنمو آب گرفتم تا کف هاش از بین بره مملی جلوم زانو زد کیرمو تو دستش گرفت و شروع کرد به خوردن
کیرم تو دهنش عقب جلو میشد
چند باری دندون زد کیرمو عقب کشیدم متوجه شد دارم اذیت میشم ولی سعی کرد بهتر بخوره ساک حلقی میزد و دیگه دندونش کمتر به کیرم برخورد میکرد مشخص بود نسخه کیرمو تا ته میکرد تو حلقش حتی وقتی عوق میزد بازم بیخیال نمیشد و ساک زدنو ادامه می‌داد
چند دقه ساک حلقی زد آبم داشت میومد از دهنش بیرون کشیدم و آبمو رو سینش خالی کردم
پاشد روبروم وایساد لباشو آورد جلو ازم لب گرفت چرخوندمش و از پشت چسبیدم بهش کیرمو به کونش میمالیدم و براش جق میزدم سرشو عقب برگردوند دوباره از هم لب گرفتیم کیرم شل شدمو تو دستش گرفتو باهاش بازی میکرد دستشو محکم دور کیرم حلقه کرد و سفت گرفتش یهو آبش اومد و رو انگشتام ریخت
دستمو شستم اونم ی آبی به بدنش زد
*دوست داری امشب پیشت بخوابم؟
×بابات اینا نفهمن؟
*اونا میدونن من از تو خوشم میاد
×واقعا؟قدرشون بدون این چیزا هنوز تو خیلی کشورهای غربی هم پذیرفته نیست
*میخوای بریم تو اتاق من بخوابیم؟
شب شد وارد اتاقش شدیم
تشک دو نفرو رو پهن کرد کنارش دراز کشیدم از بالای سرش آلبوم عکسو آورد
عکسای بچگیشو نشونم میداد و از خاطراتشون میگفت یه عکس پنج نفره از خودشون نشونم داد
×این دختره کیه؟
*خواهرم فاطمه اس
ولی بابات گفت فقط دو تا پسر داره
چشماش حالت اشک آلود شده بودن لبخند تلخی زد گفت آخه فاطمه چند ساله دیگه پیش ما نیست
×چرا پیش شما نمیاد مگه چ مشکلی باهاتون داره
*نمیتونه بیاد اون زندگی خودشو داره
×نکنه شوهرش اجازه نمیده؟
*مکثی کرد گفت آره همون شوهرش نمیزاره
آلبومو گذاشت کنار اومد تو بغلم سرش رو بازوم بود و دستاش دور کمرم
سرشو نوازش میکردم و چند باری صورتشو بوسیدم
تو بغلم بود و خوابم گرفت
از خواب که پاشدم دیدم مملی نیست رفتم پایین مملی سینی صبحونه رو آماده کرده بود وقتی منو دید ذوق زده شد: داشتم صبحونتو میاوردم بالا
حاج خانم زیر زیرکی نگام میکرد
ازش تشکر کردم گفتم صبحونه رو همینجا میخورم تو ام بیا باهم بخوریم
خنده رو صورتش بود نگاه مامانش کرد گفت منو آقا جهان دوست هم شدیم
مامانش از سر ناچاری لبخند زد:وای خوبه من برم به کارام برسم شما مشغول باشید
عصری رفتیم کنار خونشون قدم بزنیم ی گلوله برف زد بهم
×خودت خواستیا: چند تا گلوله برف درست کردم زدم بهش
دنبالش می دویدم اونم هی میخندید از پشت گرفتمش جفتمون هم افتادیم زمین
افتاده بودم روش تو چشمای هم خیره شدیم دست به صورتش کشیدم چشماشو بست لبخند رو صورتش نشست
لباشو بوسیدم چشماشو باز کرد با حالت بغض گفت هیچوقت فراموشت نمیکنم
+از اینجا که رفتم اولین کاری که میکنم برات موبایل میگیرم اینجوری همیشه باهم در ارتباط هستیم
*اگه از اینجا بری منو حتی یادت نمیاد
×چرا اینجوری فکر میکنی؟ من خیلی ازت خوشم اومده
صورتمو بوس کرد؛بریم داخل یخ زدم
موقع شام همگی باهم غذا خوردیم
مشغول بگو بخند بودیم و جوک های بی مزه صابر جو رو شاد کرده بود
انگار یادم رفته بود تو چ مخمصه ای گیر کردم
به همه شب بخیر گفتم رو تختم دراز کشیدم مملی درو باز کرد
پرید تو بغلم:امشبم پیشت بخوابم؟
از چونش گرفتم صورتشو بوس کردم:معلومه که آره
لباشو جلو آورد بدون معطلی لباشو کردم تو دهنم و شروع کردم به میک زدنشون
تیشرتامونو در آوردیم سرشو رو سینم گذاشت
*وای چ بدن پشمالویی داری دیشب خیس بودی خیلی به چشم نمیومد
×چیه بدت اومد؟اگ میخوای میزنمشون
*چرا بدم بیاد؟عاشقشم
دست به موهای سینم میکشید و از هم لب می‌گرفتیم شلوارمو در آوردم رفت پایین کیرمو تو دهنش کرد سعی میکرد تا ته بخوره آب دهنش کیرمو خیس کرده بود و پر تف ساک میزد کیرمو تند تر میخورد و
چند دقیقه ای ساک زد گفت میخوام کامل تجربش کنم

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:50


×تا حالا از عقب تجربه نکردی؟
*ن هیچوقت نتونستم ولی بدجور دلم میخواد
×نرم کننده یا روان کننده ندارم دردت میگیره
رفت از تو اتاقش تو پیاله روغن مایع آورد با این بکن
امکانات کم بود و مجبور بودیم باهاش کنار بیایم
به شکم خوابید رو تخت کونشو یه خورده داد بالا لپای کونشو از هم باز کردم سوراخشو با روغن چرب کردم به کیر خودمم روغن مالیدم
چند باری انگشتمو کردم داخل تا سوراخش باز بشه
یکم کونشو سفت کرد
×اگ خودتو سفت کنی درد زیادی میکشی
کیرمو گذاشتم دم سوراخش فشارای ریزی میدادم آروم آروم کله کیرم داخل رفت
سرشو عقب چرخوند تو چشمام نگاه کرد؛وای چقدر میسوزه
×اگ دردت میاد ادامه ندم دوست ندارم اذیت بشی
*ن میخوام حسش کنم هر چقدر هم درد داشته باشه

کیرمو کشیدم بیرون یکم دیگه روغن زدم فشار که دادم سرش راحت تر از قبل رفت داخل آروم کیرمو عقب جلو میکردم تا نصفش رفته بود تو مملی از لبه تخت گرفته بود و آی آوی میکرد
فشار کیرمو بیشتر کردم حس کردم تا ته داخل رفته
ناله هاش بلندتر شده بود و منم تندتر میکردمش
دو دقیقه ای تو این حالت کردم تا اینکه حالت فرغونی شدیم پاهاشو باز کردم
سر کیرمو فشار دادم یه آخی گفت و شروع کردم به تلمبه زدن کیرمو تا ته میکردم توش ولی یواش تلمبه میزدم
دستش چرب شده بود و داشت با کیرش جق میزد با ی دستش به سینمو بازوم دست میکشیدو ناله میکرد
کیرم داشت آتیش میگرفت شدت تلمبه هام تندتر شد و با فشار تمام آبمو تو کونش خالی کردم
نفس راحتی کشیدم و کیرمو ثابت نگه داشتم
*تند تند بکن آبم داره میاد
تو همون حالت که آبم اومده بود محکم تلمبه میزدم که ناله بلندی کرد و آبشو ریخت رو شکمش
تو چشماش نگاه کردم لبخندی زدو لبای همو بوسیدیم
بعد اینکه خودمون شستیم تو بغلم خوابید
*میشه لباس نپوشیم و همینجوری بخوابیم؟
×بابات اینا یهو نیان بالا؟
*گفتم ک میدونن همه چیو ولی درو قفل میکنیم که مزاحم خوابمون نشن
سرش رو بازوم بود و دستش بین موهای سینم
برخورد پوست به پوست بدون هیچ پوششی زیر پتوی سنگین قدیمی لذت عجیبی داشت
صبح شد از خواب بیدار شدم سردرد عجیبی داشتم با یه لیوان شیر و چند تا خرما خودمو سیر کردم
صابر صدام کرد: سلام آقا ماشینتون امادس گذاشتنش همون جایی که اونشب تصادف کردید
×خب چ کاریه میاوردن همینجا دیگه
من بهشون گفتم آقا ولی گوش نکردن
×مملی کجاست؟
داره حاضر میشه شما رو بدرقه کنه تا دم ماشین
مملی از پله ها پایین اومد از اون شور شوق روزای قبلش خبری نبود صورتش کاملا خسته و ناامید بود
نگاهش کردم هی مملی چرا ناراحتی
اومد حرف بزنه زود باباش وسط حرف پرید:از اینکه شما دارید میرید ناراحته آخه بهتون عادت کرده بود
×به خودشم گفتم براش موبایل میگیرم همیشه باهم در ارتباط هستیم حتی اگه بخواد میتونه بیاد تهران پیشم زندگی کنه مدرسشم ادامه میده البته اگه شما اجازه بدید
صابر با خنده جواب داد آره فکر خوبیه
به مملی اشاره کرد زودتر برو برسونش
اومدیم بیرون صداش کردم هی مملی چرا حرفام خوشحالت نکرد
بغض تو گلوش بود و گفت چرا خوشحالم
×قیافت که اینو نشون نمیده
*آخه دلتنگت میشم
×قول میدم زود به زود همو ببینیم حتی اگه بخوای میتونی کلا بیای پیشم
حرفی نزد و جلوتر از من حرکت میکرد
حجم برف کم شده بود نزديک جاده‌ شدیم
وایساد نگام کرد دستامو گرفتو اشک تو چشماش حلقه زد
*خیلی دوست دارم هيچ وقت فراموشت نمیکنم
دست به صورتش کشیدم اشکاش رو پاک میکردم
×چرا جوری حرف میزنی ک دیگه قرار نیست همو ببینیم
دستامو محکم تر گرفتو فشار داد:مواظب خودت باش سعی کن منو به یادت بسپاری تنها چیزی که ازت میخوام همینه
×هی هنوز نمیفهمم چرا اینجوری میگی
نگاهم به جاده افتاد کنار ماشینم آمبولانس وایساده بود و داشتن ی مردی رو میذاشتن داخل
صداشون میومد نبضش میزنه زندست
به صورت اون مرد نگاه کردم چقدر شبیه من بود رفتم پایین نزديک تر شدم اون مردی که داشتن سوار آمبولانس میکردنش من بودم سرمو سمت مملی چرخوندم
بهم لبخند میزدو دست تکون میداد چهرش هی کمرنگ کمرنگ تر میشد
یهو سرم گیج رفتو بیهوش شدم
چشامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم هنوز نمیدونستم چرا اینجام
از پرستار پرسیدم از کیه اینجام؟
جواب داد: سه ساعت پیش آوردنت چهار روز بود بیهوش بودی چون داخل ماشین بودی از سرما یخ نزدی خوش شانسی که زنده ای
مغزم هنگ کرده بود سِرمم که تموم شد به پرستار گفتم من چند روز پیش ماشینم خراب شد رفتم تو یه مسافر خونه قدیمی چجوری میگید بیهوش بودم
پرستاره خندید مثل اینکه اکسیژن مغزت پایین اومده تو خواب دچار توهم شدی
×هی خانم شوخی نمیکنم دارم میگم ی مسافر خونه بود ی چند روز مهمون ی خانم و آقایی که دو تا پسر داشتن بودم‌.

🌛داستان شبانه🌜

25 Nov, 03:50


سرشو با حالت تاسف تکون داد گفت میگم دکتر بیاد معاینتون کنه.
هیچکس حرفامو باور نمیکرد ولی من بیخیال نشدم دو ماه طول کشید تا خواهر مملی، فاطمه رو پیدا کنم
اشک از چشماش می‌ریخت گفت: تموم خصوصیات ظاهری که گفتی مشخصات برادر منه ولی ده سال پیش برادر من فوت شد
چیزایی که میشنیدم رو نمیتونستم باور کنم
×چرا فوت شد؟پدر مادرت چی؟
با گریه جواب داد: من ازدواج کرده بودمو تو شهر پیش شوهرم زندگی میکردم
مملی مثل پسرای دیگه نبود و احساسات زنونه داشت مثل اینکه با یه مردی ارتباط داشت بابام هم از موضوع باخبر شد
یه شب که انگار خودش نبود رفت سر داداشمو با چاقوی بزرگش برید بعد اینکه از زندان آزاد شد همیشه عذاب وجدان داشت پنج سال بعد مرگ مملی اون مسافر خونه قدیممون آتیش گرفتو مامانمو داداشمو بابام تو آتیش سوزی جونشون از دست دادن
روستایی ها میگفتن آتیش سوزی عمدی بوده و یه جورایی خودکشی بوده
نمیتو

نستم جلوی گریمو بگیرم:اگه اونا چند ساله فوت شدن پس چجوری من چند روز پیششون بودم
جوابی نداشت بده
دکترا میگفتن دچار توهم تو حالت بیهوشی شدم بخاطر همین فکر میکنم اون اتفاقا واقعیه
پایان






































نوشته: جهان




































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

24 Nov, 04:11


https://t.me/spare_night_story

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:12


https://t.me/spare_night_story

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:11


-خب شاید شما بخواین تنها باشین
+نه عزیزم خود رامینم دلش میخواست تو باشی تو نیای منم نمیام
-اخه من معذبم
+نگران‌ نباش دوست رامینم میاد
-چی؟؟؟؟
+دوست رامین خیلی پسر خوبیه ببین هیچ کاری قرار نیست کنیم چهارتایی میریم یکم میرقصیم کیک میخوریم میایم
-آخه نمیشه که
+چرا نشه نرجس تو که زن امروزی هستی بخدا دوستش پسر خوبیه خواهش میکنم بهم نریز
-از دست تو ، اخه اگ آشنا بود چی
+قول میدم نیست یه بار ما پیاده روی بودیم رامین و امیر دوستش داخل ماشین اومدن مارو دیدن مطمئنم نمیشناسه مارو
-میترسم ملیحه
+

ابجی هیچی نمیشه به خاطر من
-باشه
صبحش پی داد دوباره و در مورد لباس پرسید انتخاب خودش تاپ بود و جوراب شلواری بهش گفتم سختت نیست جلو امیر گفت اشکالی نداره
منم یه تیشرت آستین بلند انتخاب کردم و گفتم با همون شلوار لی میپوشم ملیحه اسرار داشت ک لباسم باز تر باشه اما به شدت گفتم نه و‌همین خوبه
عصر ساعت۴/۳۰ بیرون رفتیم و رامین و اومد دنبالمون حرکت کردیم سمت باغ و توی راه کلی از خوشگل شدن من و ملیحه تعریف کرد توی راه فهمیدم که امیر چون میخواد زودتر برگرده با ماشین خودش میاد
وقتی رسیدیم باغ رفتیم داخل و یه استخر کوچولو داخل باغ بود یه باغ شیک‌و جمع و جور بود از فضاش خوشم اومد
امیر ۱۰ دقیقه بعد اومد یه پسر با قد متوسط اما هیکل خوبی داشت حدودا ۳۰ ساله خیلی خوش برخورد بود به محض ورود دستش رو سمتم دراز کرد که جا خوردم اما راهی نداشتم تو ذهنم گفتم چیزی نیست یه دست دادنه فقط باهاش دست دادم و حال و احوال کردم بعد از منم با ملیحه و رامینم دست داد وسایلا رو بردیم داخل و یه باندم رامین داشت داخل باغ اولش اهنگ ملایم پلی کردیم پسرا مشغول قلیون و مخلفات و شدن من و ملیحه هم لباسا رو عوض کردیم رامینم طبق عادت زبون میریخت و تعریف میکرد
یک ساعت اول فقط یکم تعریف کردیم و من متوجه نگاهای امیر رو سینم شدم سینه های ۸۵ من با سوتین جک داری که تنم بود به نسبت بیشتر داخل چشم میومدن
زیاد قلیون نکشیدم چون سرم گیج میرفت
امیر پاسور اورد و شروع به بازی کردیم من و امیر یار شدیم و ملیحه و رامینم با هم
۲دست اول رو‌اونا بردن و بعد هر دست ، دستاشون رو به نشونه ی پیروزی به هم میزدن اما دست سوم رو ما بردیم امیر دستاشو اورد سمتم و منم دستمالم رو بهش چسبوندم و خوشحالی کردیم میتونم بگم امروز برا اولین باری بود که با نامحرم دست میدادم حس عجیبی بود برام با شوهر خواهرم راحت بودم اما این امیر فرق داشت و غریبه بود برام یه حس عجیب بود اما واقعا کار خاصی نبود که عذاب وجدان بگیرم
بعد از اینکه رامین اینا ۷ شدن و ما هم ۲دست بیشتر نبردیم رامین رفت کیک رو اورد و اماده شدیم برا کیک
چندتا اهنگ پلی کرد و رامین دست ملیحه رو گرفت و امیرم کنارشون شروع کرد رقصیدن همشون متوجه معذب شدن من شدن ملیحه دستمو گرفت و گفت مگه میشه تولد ابجیت باشه و نرقصی براش ابرو انداختم اما رامین نیش خندی زد و گفت عه نرجس جون یه شب ک هزار شب نمیشه افتخار بده دیگه نگاهای امیر یکم اذیتم میکرد اما راه فراری نداشتم شایدم بدم نمیومد جمع خودمونی بود و بچه ها راحت بودن پس چرا من نباشم
رفتم وسط و شروع کردیم چهارتایی رقصیدن اولش بیشتر رو در روی ملیحه بودم اما با پیوستن ملیحه به رامین مجبورا منم رو در روی امیر رقصیدم
امیر شیطونم چند بار دستامو گرفت و مثل پرنسسا منو پیچ و تاب میداد تقریبا ۱۵ مین رقصیدیم و احساس گرما میکردم میدونستم دارم داغ میشم سعی کردم خودمو کنترل کنم
پاییز بود و یکم سرد اما رفتم بیرون و یکم هوا خوردم رامین و ملیحه اومدن سمتم و گفتن خوبی که گفتم اره فقط گرممه
برگشتیم داخل و مراسم کیک و برشم تموم شد بعد از برش کیک رامین یه زنجیر طلا برا ملیحه گرفته بود که انصافا چهار تا چشمام زده بود بیرون و باورم نمیشد طلا بشه
ملیحه هم از شدت شوق و ذوق لباشو گذاشت رو لبای رامین و یه بوس محکمش کرد من یکم با این صحنه معذب شدم ملیحه زنجیر‌رو‌برداشت و رامین اونو انداخت گردن ملیحه دوباره برگشت سمتش و همدیگه رو بغل کردن که امیر گفت بابا دوتا سینگل اینجاست ماهم دلمون میکشه آ
که من خندم گرفت که منم سینگل حساب کرد امیرم یه شیشه تراریوم به ملیحه هدیه داد و منم که ۵۰۰ ت کارت هدیه بهش دادم
دوباره اهنگ پلی شد و یکم رقصیدیم امیر این بار دستش رو روی کمرم گذاشت وای خدای من داشتم داغ میشدم یه حسی میگفت امیر از من خوشش اومده اما اون از من ۱۲-۱۳ سال کوچکتر بود چرا باید از یه زن متاهل با این سن خوشش بیاد
ساعت دیگ حدودا ۶/۳۰ بود به ملیحه گفتم بریم کم کم
ملیحه هم تایید کرد

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:11


اما رامین رفت بیرون و‌ ملیحه رو صدا زد اونم پشتش رفت
امیر گفت نرجس خیلی خوشگل میرقصی منم گفتم جدی ؟ نظر لطفته مرسی امیر بی هوا بهم گفت خیلیم خوشگلی یکم سرخ شدم و تشکر کردم ملیحه اومد داخل و گفت میای یه لحظه بیرون رفتم
گفت رامین میکه بمونین گفتم عزیزم دیر شده گفت راستش زشته با این کادویی که گرفته نمونم میدونستم که ملیحه برا سکس میخواد بمونه و موندن من کمکی بهش نمی کرد گفتم پس من برم ؟ گفت اگ بمونی بهتره اما میخوای بری امیر میرسونتت گفتم نه اسنپ میگیرم و میرم که رامین اومد و گفت ما چند تا نرجس داریم که بدیمش دست اسنپ ؟ امیر پسر خوبیه مطمئنه میگم برسونتت حرفی نداشتم و فقط با حالت شیطنت خاصی گفتم کار بد نکنین زودم بیا ملیحه
ملیحه و رامین جفتشون خندیدن و خداحافظی کردیم
توی مسیر تقریبا

۵ مین امیر ساکت بود ازش پرسیدم شغلت چیه گفت ک بوتیک مردانه دارم یکم حرفای الکی زدیم و بعدش یکم جدی تر شد و گفت نرجس خانم میتونم یه چیزی بگم ناراحت نمیشی
قول میدی به رامین چیزی نگی
گفتم راحت باش ذهنش رو خوندم و میدونستم چی میخواد بگه
+راستش من پسر هولی نیستم اما خودتون میدونین هرکسی دل داره
راستش من از شما خوشم اومده دوست دارم بیشتر در ارتباط باشیم
-میدونی که من شوهر دارم اقا امیر
+اره اما مگه الان اومدی داخل باغ اتفاقی افتاد ؟ منم چیزی بیشتر نمی خوام هر از گاهی که شد پیام بدیم و بیرون بریم
-اخه من همسرم بفهمه بیچاره میشم
+از کجا بفهمه؟ حتی به رامین و ملیحه هم نمیگیم
-من ازت بزرگترم
+اره اما سن که مهم نیست میخوایم دوست باشیم
-اما من تا حالا این کارا نکردم
+مگه چه کاریه یکم وقت گذرونیه باهم
-اخه از چی‌من خوشت اومده
+شخصیتت روشنفکر بودنت چهره ی خوشگلت از همه مهم تر اندام بی نظیرت
-مگه اندام منو دیدی ؟
+کامل نه اما از رو لباس مشخصه یه سر و گردن از ملیحه سر تری
-واقعا؟؟؟
بخدا تو خیلی اندامت تو‌ پر است
-راستش نمیدونم …
+نرجس بخدا درد سر ندارم برات
-چی بگم اخه من بچه دارم نمیشه
+نرجس خانوم بخدا دلم پیشت گیر افتاده قول میدم دردسری نمیشه
-باشه پس شماره میدم اما زنگ نزن فقط هم واتساپ پیام بزار
چشم قربونتون برم من
اقا امیر هیچ کس نفهمه آ حتی رامین
چشم چشم چشم
همینجا من پیاده میشم
+خیلی از آشناییت خوشحال شدم قول میدم پشیمون نمیشی
-ببینیم و تعریف کنیم
باهام دست داد و گونه مو بوسید بدون عکس العمل دیگه ای پیاده شدم سمت خیابونمون رفتم
مگه من چیم کمتر از ملیحست؟ وای چیکار کردم ؟شوهرم بچه هام اگه بفهمن چی؟ آخه از کجا بفهمن؟ اصلا تقصیر علیرضاست چرا بهم توجه نمیکنه اصلا آخرین سکسم یادم نمیاد شاید ۲ ماه گذشته از اون
با این فکرا به خونه رسیدم و دوش گرفتم اما عطشم نمیخوابید شبش ملیحه پیام داد و شروع به تعریف کرد گفت خیلی دوسش دارم پسر خوبیه بهم توجه میکنه برعکس مرتضی س خیلی باهاش خوبم
منم تایید میکردم حرفاشو
بعد بهم گفت امیر خیلی نگاهت میکرد داخل مسیر چیزی نگفت بهت؟ گفتم مثلا چی ؟ گفت شماره بخواد یا پیشنهاد بده که گفتم نه
بعد گفتم ملیحه ما رفتیم شما چیکار کردین
خندید و گفت باورت نمیشه گفتم تعریف کن گفت تا رفتین افتاد روم و لبامو خورد منم هرکاری کردم نشد ازش فرار کنم گفتم آخ که چقدر بدت میومد
خندید و گفت خدایی تو‌باشی میتونی همچین کادویی بگیری اما تو بغلش نری گفتم یعنی اگه کادو نبود نمیرفتی ؟ خندید و گفت خودتم‌میدونی اینم جزئی از. رابطس در ادامه ش گفت باورت نمیشه خیلی خوب سکس میکنه کامل تو بغلش ارضا شدم تو عمرم همچین چیزی نداشتم
با حرفای ملیحه منم داغ شده بودم و سعی کردم دیگ بخوابم
که نوتیف واتساپ اومد چک کردم شماره ناشناس بود
اره خود امیر بود
سلامی کرد و گفت میتونی صحبت کنی گفتم چت اره یکم میتونم
حال و احوالی کرد و چتمون تا ساعت ۱۲ شب طول کشید باورم نمیشد خیلی باهم صحبت کرده بودیم و غرق چت با امیر شده بودم از سردیای شوهرم بهش گفته بودم و بی توجهیاش امیر با زبونش بدجوری داغم کرده بود ، دائم میگفت تو اگ مال من بودی رو سرم میگذاشتمت ملکه ی من میشدی حیف ک شوهرت قدرت رو نمیدونه
این حرفا برام‌تازگی داشت مثل یه دختر ۱۸ ساله شده بودم
امیر بهم گفت
+نرجس جون میتونم یه چیز شخصی بپرسم
-بپرس
+رابطه جنسیت چطوره
-چطور مگه؟
+قصد جسارت ندارم اما به نظر میومد زن داغی باشی و شوهرت ک میگی سرده تناقض داره
-از کجا فهمیدی داغم؟
+خب چشمات داد میزد
-جدی؟
+اوهوم زنای روشن فکر و خوشگل اکثرا داغن
-نظر لطفته عزیزم
-راستش یادم نیست اخرین رابطم کی بود
+وا چطور شوهرت میتونه هلویی مثل تورو ندید بگیره
-هندونه زیر بغلم میزنی مگه من چی دارم؟

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:11


+نگو دیگه تو خیلی جذابی اندامت بی نظیره بخدا
+اگه مال من بودی هر شب ازت میخواستم
-چی‌میخاستی ؟
+سکس دیگه
خخخخ بی حیا
+بخدا میگم نمیشه تورو ندید گرفت که مخصوصا …
-مخصوصا چی ؟
+ناراحت نشیا
-نه بگو
+مخصوصا ممه های بزرگت
-ای پسره ی هیز
+خخخ خب خودت باشی میتونی به همچین مرواریدایی دقت نکنی
-خیلی زبون بازی
+خخخ ارادت داریم
+نرجس
-جانم
سختت نیست رابطه نداری ؟
-مجبورم بسازم خب
+نه نیستی
-راهی ندارم
+مگه ملیحه راهی پیدا نکرد همه این دوره زمونه دیگه یکی داره برا خودشون
-من خیانت نمیکنم
+عزیزم خیانت نییست نیاز خودته باید برطرفش کنی مثل غذا خوردن میمونه
-نه عزیزم من شوهر دارم بچه دارم
+شوهری که درکت نمیکنه و نیازت رو برطرف نمیکنه؟
-خب سنش بالاست
+تو که نباید تاوان بدی تو اول چلچلیته باید به خودت برسی حیف این اندام جذابته
-واقعا فک‌میکنی بدنم جذابه ؟
+فک نمیکنم یقین دارم
+بخدا تو‌مال من بودی هر روز روزی سه بار سکس میکردم باهات
-پررو
+نرجس بخدا حرفامون بین خود

مون میمونه اما بیشتر به این موضوع فکر کن
-باشه من بخوابم دیگه
+شبت بخیر دوست دارم 😘
-شب خوش 😘
گوشی رو خاموش کردم و عطش بین پاهام رو حس کردم واقعا منی که اینقدر جذابم چرا باید دست نخورده بمونم
اونقدری با حرفای امیر داغ شده بودم ک هوس سکس داشتم رفتم جلوی تی وی و دیدم شوهرم خوابیده برگشتم تو اتاقم و سعی کردم بخوابم اما بیشتر فکرم سمت امیر بود صبح شد بیدار شدم و گوشیم رو برداشتم صبح بخیر عاشقانه ای از سمت امیر اومده بود برام
صبحونه ی پسرا رو آماده کردم و راهی مدرسشون کردم ساعت ۹ هم علیرضا رفت سمت مغازه و تنها شدم
به امیر جواب دادم و انلاین شد
یکم صحبت کردیم
دیگه تحمل نداشتم به امیر بی مقدمه گفتم
-امیر
+جانم
-میتونی خونه جور کنی ؟
+ای جونم فداتشم
-مزه نریز جدی ام
+اره زنک‌میزنم به دوستم کلید میگیرم
-جای امنیه ؟
اره مطمئنه خونه ابجیشه رفتن یه مدت ترکیه
-ساعت ۱۰/۳۰ اماده میشم
+میام دنبالت
رفتم دوش گرفتم و خودمو برق انداختم نرجس دیوانه میدونی میخوای چیکار کنی ؟ اره کاری که همه این سالا باید میکردم و نکردم پسرات چی
اونا جای من نیستن منم نیاز دارم این بهترین فرصته امیر پسر خوبیه و مطمئنه رامین و ملیحه هم نمیدونن
سعی کردم دیگه فکر نکنم و روی شیو کردنم تمرکز کردم
زیر بغلم رو تازه شیو‌کرده بودم و فقط پایین رو برق انداختم بیرون اومدم و یه ست قرمز توری داشتم اون رو پوشیدم
یه تاپ استین حلقه و مانتو هم روش یه شلوار لی یخی هم داشتم اونم پا کردم
ارایش کردم رژ زرشکی زدم و به بدنم بادی اسپلش زدم موهام رو بالا بستم و گوشیم رو برداشتم به امیر زنگ زدم گفت ۱۵ مین دیگ همون خیابون بالایی هست
رفتم سمتش قلبم تند میزد یه صدا میگفت برگرد یه صدا میگفت شوهرت لیاقت وفاداری نداره
اما دیگ راه برگشتی نبود امیر با دنا پلاس اومد سمتم و سوار شدم
دست دادم بوسم‌کرد و چشماشو باز کرد میگفت چقد بی نظیر شدی تو
سرخ شدم و منم گفتم دیوونه زودتر برو
رفتیم سمت خونه دوستش توی راه بهم گفت هیچ اجباری در کار نیست قول میدم خوش‌بگذره میدونم استرس داری
بهش گفتم بخدا بار اولمه دستش رو گذاشت روی دستام و گفت میدونم آروم باش مطمئن باش خوش میگذره بهمون
یکم با حرفاش آروم شده بودم
۲۰ مین بعد رسیدیم به آپارتمان دوستش
سوار آسانسور شدیم و طبقه ی ۴ رو زد بوی عطرش خیلی پیچیده بود دلم میخواست زودتر بغلش کنم
در رو‌برام باز کرد من زودتر رفتم داخل پشت سرم اومد و گفتم در رو قفل کن اونم قفل کرد یه نگاه کردم به داخل خونه مانتو و شال سفیدم رو‌بیرون آوردم امیر اومد سمتم دست برد داخل موهام و بی هوا بغلم کرد بهم گفت دوست دارم و همین یه جمله کافی بود تا عطشم صد برابر بشه
دستم رو گرفت رو رفتیم روی تخت دو نفره ای که داخل اتاق بود
لباش رو اورد سمت لبامو منم لباشو خوردم بیشتر سعی میکردم لب پایینش رو بخورم بدجوری آتیش گرفته بودم زبونش رو لبام بازی میداد و منم گاها زبونم رو بهش میزدم گرمی زبونش وجودم رو داغ کرده بود دست گذاشت روی سینه هم دستای بزرگ رو دوست داشتم اروم رفت سمت گردنم و منم بی اختیار خودمو بهش سپرده بودم گردنم رو زبون میزد دیوونه کننده بود تاپم رو بیرون اورد و سوتین قرمزم و که دید سرشو گذاشت روی شکاف سینه ام و چندتا بوس کرد بهم گفت چقد خوشگله سوتینت توان جواب دادن نداشتم یکم هلش دادم و سعی کردم بشینم سوتینم رو باز کردم و بیرون اوردیم امیر افتاد روی ممه هام
نوک سینه هام تیره نبود و نوک درشتی داشتن و نکته ی مثبتی بود برام هاله ی کالباسی رنگ اطرافشم خودم دوست داشتم امیر افتاد روی ممه هام و یه دل سیر خوردشون وسطشون اطرافشون نوکشون همه ی سینه هام رو میخورد برام دیوونه کننده بود با یه دست یه سینمو میمالوند و سینه ی دیگم رو‌لیس میزد دیگه طاقت نداشتم بلندش کردم و تیشرتش رو بیرون اوردم بدن سفیدی داشت سینه ش مو داشت اما برا زیاد نبود و دوسش داشتم بلند شد و

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:11


شلوار و شرتش رو‌باهم درآورد
کیرش شق شق بود اندازه ی بزرگتری داشت نسبت به شوهرم یه سر بزرگ سفید تنه ی روشن و نسبتا هم کلفت خجالت میکشیدم که ازش بخام براش بخورم اما خودش دراز کشید کنارم و بهم گفت اگ بدت نمیاد بخور برام منم از خداخواساه مثل یه ابنبات گذاشتم داخل دهنم و بالا پایینش کردم عاشق سام زدن بودم کاری که اوایل برا شوهرم میکردم اما رفته رفته کم شد و خیلی وقت بود ساک نزده بودم زیاد نمیتونستم تا ته ببرمش اما سعی کردم اب دهنم رو جمع کنم تا حسابی خیس بشه هر ازگاهیم بیرون میاوردم و پایینش رو لیس میزدم سعی کردم حرفه ای تر باشم تخماش با اینکه یکم پشم داشت اما لیس زدم و دوباره سر کیرشو داخل دهنم کردم سرم‌رو اروم گرفت منو برگردوند و ممه هام رو یکم خورد شلوارم رو باز کرد و اروم به کمک هم شلوارم رو بیرون اورد خواستم شرتمم بیرون بیارم ک گفت نه اومد بین پاهام و رونای

پام رو لیس زد کم کم نزدیک شد و میخاست کس داغمو‌لیس بزنه که مانع شدم میدونستم کسم خیس شده و مایع لزج داره برام جالب نبود بخواد بخوره برام اما اسرار کرد و گفت بدم‌نمیاد فقط میخام بخورمش چندبار گفتم نه که با اسرارش کوتاه اومدم اما خواستم برام دستمال بیاره اورد و منم تمیزش کردم ازش خواستم پرده رو بکشه و در اتاق رو ببنده ک تاریک تر بشه اروم شرتم رو کنار زدم و ترشحات زیادش رو خشک کردم کیر شق شده ی امیر بدجوری تو دلم رفته بود دلم میخاست زودتر بره داخل امیر شرتم رو کنار زد و شروع به خوردن کرد زبونش رو سر میداد روی کسم و منم داغ شده بودم دوباره پنج دقیقه ای داشت میخورد ک شرتم رو بیرون اورد و بازم سرش رفت بین پاهام اروم زیر لب گفتم امیر بکن امیر گفت چی گفتم هیچی گفت نه تا نگی نمیکنم گفتم امیر اذیت ندهگفت بگو‌تا انجامش بدم گفتم امیر بکن
امیر یه جوووووووووون بلند کفت و کیرشو تنظیم کرد روی کسم با یه فشار همه کیرش رفت داخل یه آه بلند از ته دل کشیدم دستام رو دورش حلقه کردم و چشمام رو بسته بودم اره
من نرجس یه زن متاهل و مامان دوتا بچه داشتم تابوی خودم رو می شکستم و به خودم عشق و حال میدادم امیر اروم جلو عقب میکرد رو آسمونا بودم امیر سرعتش رو بیشتر کرد و ازم خواست بهش بگم چی داخلمه اروم گفتم کیر میگفت بلند تر بگو منم بلند تر می گفتم کیر بده لعنتی بکن منو امیر حسابی اب کسمو راه انداخته بود کیرش رو بیرون اورد گفت بچرخ و داگی شو رفتم لبه ی تخت و چهار دست و پا شدم سعی کردم قوسی به کمرم بدم امیر اومد و از پشت کیرش رو گذاشت دم کسم و فرو کرد داخل بازم آه کشیدم و امیر سرعتش رو زیاد کرد
+چی داخلته؟
کیررررر
+چیکارت میکنه؟
داره میکنه منو
+دوست داری
اره عاشقشم
+شوهرت نمیکنه مگه
نه نمیکنه
+داری چیکار میکنی
دارم بهت میدم امیر
+چی میدی
کس
جوووووووون بکن اره
امیر بعد از ربع ساعت تلمبه زدن سرعتش رو زیاد کرد صدای تلمبه زدناش دیوونم کرده بود و داشتم ارضا میشدم امیر باسنم رو گرفت و با شدت تمام تلمبه میزد امیر گفت ابم میخواد بیاد گفتم ادامه بده بریز داخل
امیر با شدت تمام تلمبه زد و ارضا شدیم باهم نبض زدن کیرش داخل کسمو خیلی دوست داشتم امیر کشید بیرون و خسته و بی رمق افتاد کنار
زیر لب میگفت خیلی دوست دارم نرجس
دستمال اوردم و خودمون رو تمیز کردیم ساعت۱۲ بود باید برمیگشتم خونه
لباس زیرا به کمک امیر پوشیدم
برخلاف شوهرم که بعد سکس محل نمیداد بهم امیر خیلی مهربون تر شده بود و بیشتر بوسم میکرد
لباسام رو پوشیدم و رفتم جلوی آینه خواستم رژ بزنم
امیر گفت یه بار دیگ بوست کنم بعد بزن
اومد سمتم و همینجور ک ازم تشکر میکرد بابت سکس و اینکه بهش اعتماد کردم لب هاش رو روی لبام گذاشت و یکم لب گرفتیم بعدش جدا شدم و خودمو مرتب کردم توی راه همش فکرم درگیر خیانتم بود
سعی میکردم با دلایلم خودم رو قانع کنم هرچقدر هم کارم بد بود اما امیر ارزش این رو داشت که باهاش سکس کنم
امیر دستم رو تا رسیدن نزدیک خونه ول نکرد
موقع خدافظی محکم بغلم کرد و گفت خیلی خوشحالم که تورو دارم منم لپش رو بوسیدم و برگشتم خونه
حس خجالت داشتم نسبت به خودم اما پشیمون نبودم














































نوشته: نرجس خاتون































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:11


سایه ی شهوت





























@night_story99












#زن_شوهردار

#خیانت




























چشمام رو بستم از ته دل آرزو کردم خوشبختی بچه هام رو ببینم
اونا تنها امید من تو زندگیم بودن اروم چشمام رو باز کردم و شمعا رو فوت کردم
ملیحه بوسم کرد و تولد ۴۲ سالگیم رو تبریک گفت ازش بابت کیک تشکر کردم و اونم با خنده گفت منکه میخواستم برات شمع ۳۵ بگیرم خودت نخواستی
راستم میگفت من و پسرام بیبی فیس بودیم و منم به خاطر ارایش ملایم و یه مقدار بوتاکسی که داخل پیشونیم زده بودم زیاد به سن و سال واقعیم نمیومدم بعد از اینکه با ملیحه و بچه هاش شام خوردیم اونا رفتن نیم ساعتی بعدش علیرضا اومد و به اونم شام دادم و طبق عادتش جلوی تی وی خوابش رفت
علیرضا شوهر بازنشسته ام بود با اینکه ۱۵ سال ازم بزرگتر بود اما زندگی با عشقی با هم داشتیم البته این عشق به مرور تبدیل به عادت شد و با بزرگتر شدن دوتا پسرام که دیگه الان یکیشون تو آستانه ی ۱۸ سالگی بود دغدغه هامون بیشتر شده بود
ملیحه همسایه مون هست که دوسالیه اومدن اینجا و سه تا بچه هم داشتن شوهرش ماشین سنگین داشت و دائم جاده بود یک سالی بود با نرجس صمیمی شده بودم زن شادابی بود شیطنت می کرد دائم به خودش میرسید و معتقد بود نباید زیاد کارای خونه رو انجام داد ، اکثرا هم از بیرون غذا میگرفتن برعکس من ک با کار خونه عجین شده بودم ملیحه ۳۴ سالش بود قدش بلند تر از من بود بدن کشیده و رو فرمی داشت موهای کوتاه اما بلوند تنها نقطه ضعف فیزیکی نرجس ممه های سایز ۷۰ و بد فرمش بودن که خودشم اینو میدونست
بعضی وقتا خودم رو با ملیحه مقایسه میکردم درسته قدم چندان بلند نبود و اما باسن گرد و ممه های ۸۵ که به نسبت خوش فرم تر بودن دلبری خودش رو میکرد
فردای تولدم روز چهارشنبه بود طبق عادت با ملیحه رفتیم پیاده روی
روزای زوج پیاده روی میکردیم و روزای فرد ایروبیک میرفتیم چند باری حین پیاده روی متوجه یه پارس سفید شده بودم که دنبالمون می افتد اما اهمیتی نمیدادم اون روز به ملیحه گفتم این ماشینه مشکوکه چند باری دیدمش ملیحه هم گفت نمیدونم اما حس کردم یکم دستپاچه شد و بعدش گوشیش رو بیرون اورد و یه چیزی تایپ کرد منم به روی خودم نیاوردم
شبش بهم پیام داد یکم حال و احوال همیشگی بعدش پرسید گفت شوهرت پیشته گفتم نه جلوی تی وی هست با یکم من من کردن بهم گفت نرجس میدونی که من خیلی دوستت دارم و با هم صمیمی شدیم
الانم تو رو مثل خواهر خودم میدونم و میخوام یه حقیقتی بهت بگم منم گفتم راحت باش ملیحه گفت میدونم کارم اشتباهه اما میخام قضاوتم نکنی و میترسم بگم و دیدت بهم عوض بشه که منم دلگرمی دادم بهش و ازش خواستم بدون نگرانی هر مشکلی هست رو بهم بگه
+راستش میدونی که من زن گرم مزاجی ام بر عکس مرتضی شوهرم اون خیلی سرده ماهی یک هفته بیشتر خونه نیست اونم بهم توجه نمیکنه
-عزیزم همه مردا همینن مگه شوهر من که خونست چه گلی به سرم زده
+درست میگی اما من نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم مگه ما چقدر عمر میکنیم که بخواهیم پاسوز اینا بشیم ؟
-خب تکلیف چیه پس مجبوریم بسوزیم و بسازیم
+راستشو بخوای من یه کار کردم
-چی؟
+قول میدی بین خودمون باشه ؟
اره راحت باش مگه تا حالا چیزی به کسی گفتم؟
+میدونی که بچه هامون هم بازی هستن بفهمن زندگیم خراب میشه
-خیالت راااااحت
+راستش من چند وقت پیش روزی که خونه خواهرت بودی و من گفتم تنها میرم پیاده روی از یه پسر شماره گرفتم
-خب
+نمیخواستم همچین کاری کنم اما خیلی پیله بود منم ترسیدم کسی ببینه شماره گرفتم ازش بخوا خیلیم گفتم مزاحم نشو اما گیر داده بود
-خب خب
شبش کنجکاو شدم که ببینم چرا دنبال من افتاده بود و برا همین پیام دادم
خب
خیلی ازم تعریف کرد و منم کم کم باهاش صمیمی تر شدم
-ای دیوانه
+بخدا پسر خوبیه درد سری نداره برام
-پس شیطون شدی تو ام ، حالا کیه این آقای خوشبخت
+همونی ک با پارس اومده بود عصری
-ای وای پس اون به خاطر تو اومده بوده من گفتم چند وقته میاد میره
+اره خودشه همش گیر داده بریم بیرون منم میترسم
-خب یعنی تو این مدت نرفتی پیشش؟
+فقط یکی دوبار داخل ماشین
-عکسم داری ازش؟
+پروفش هست میفرستم برات
پسره حدودا ۳۰ سالش بود قد بلند یکم سبزه پسر بدی به نظر نمیومد با این چیزا زیاد میونه ای نداشتم اما نمیخواستم جلو ملیحه خودم رو مذهبی جلوه بدم اون شب یکی دو بار بهش گفتم اما تو شوهر داری پسره میدونه یا نه که گفت آره ولی چ شوهری و منم نیاز دارم حدود یک ساعتی در مورد پسره صحبت کرد و آخرش گفت که خیلی سبک شدم منم هم تعجب کرده بودم هم اینکه جذاب بود برام این قضیه

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:11


فرداش بعد از کلاس ایروبیک گفتم چه خبر از آقا رامینتون
خندید و گفت خوبه سلام‌میرسونه راستش دعوتم کرده باغ اما میترسم منم گفتم اره نری بهتره گفت نرجس بهش ک فکر میکنم بدنم داغ میشه منم گفتم این چیزا عادیه اون روز مکالمه ی خاصی دیگه نگفتیم در مورد رامین
تا اینکه شبش پی ام داد اخر حرفاش گفت رامین گی

ر داده میخواد ببینه منو گفتم خب دلش تنگ شده برو پیشش
ملیحه گفت پیشنهاد داده گفته با ماشین بریم بیرون یه دوری اطراف شهر بزنیم گفتم خب کسی اگه شما رو دید چی گفت شیشه های ماشینش دودیه زودم برمیگردم اما تنها میترسم گفتم پس با کی میخوای بری
+اگه میشه تو ام بیا
-من؟؟!!
+اره تنها کسی ک اعتماد دارم تویی
-عزیزم من شوهر دارم بچه دارم خودت میدونی که
+وا نرجس منم دارم بخدا هیچی نمیشه زودم برمیگردیم
-اصلا
+نرجس من فقط تورو دارم جبران میکنم بخدا
-حالا بهت خبر میدم
+باشه خواهری به خاطر من بیا
-شب بخیر
پیشنهاد عجیبی بود
زیاد تو قید و بند حجاب نبودم اما اینقدا هم راحت نبودم با غریبه برم بیرون تیپمم عادی بود اکثرا شلوار لی و مانتو با ارایش ملایم
از یه طرف میترسیدم از یه طرف دلم برا ملیحه میسوخت اون زن خوبی بود زشت بود بهش بگم نه
اما اگه کسی میدید چی ؟
تا فردا صبحش سبک سنگین کردم و دیدم یه بار به هیجانش می ارزه کسی هم دید میگیم اسنپه
ملیحه خودش صبح زنگ زد و گفت چیکار کنیم
بچه هام مدرسه بودن و راحت صحبت میکردم گفتم باشه اما بگو جایی دیگ بیاد سوارمون کنه ذوق رو تو صدای ملیحه دیدم و کلی تشکر کرد ازم
قرارمون عصر ساعت ۵ بود همون ساعتی که ایروبیک و پیاده روی میرفتیم
تا عصر ده بار ازم در مورد لباس و آرایش و مدل موهاش نظر خواست منم که ذوق ملیحه رو دیدم هیجانی شده بودم مثل یه دختر ۱۸ ساله شده بود
بعد از تیپ زدن خانوم ، ساعت۴ رفتم جلوی آینه یکم به خودم رسیدم البته نه زیاد و تو‌ چشم یه مانتو کردم شلوار مشکی شال مشکی سرم کردم و موهای طلایی بلندم رو بالا بستم یه عطر به خودم زدم و حدود ۵ با ملیحه رفتیم بیرون
۲ تا خیابون بالا تر بودیم که گوشیش زنگ خورد متوجه شدیم اون طرف خیابونه
رفتیم سوار شدیم من عقب نشستم و ملیحه جلو
رامین سلام و احوال گرمی کرد
عینک دودی زده بود اما مشخص بود مرتب کرده خودش رو اولش با ملیحه دست داد که این کار نظرم رو جلب کرد پسر مودبی بود نه هیزی می کرد نه وراجی اما خیلی خوب تعریف میکرد از ملیحه یکم رفتیم اطراف شهر و داخل ماشین بودیم برامون آب میوه هم گرفت و سه تایی خوردیم لا به لای حرفاشون رامین گفت خب ملیحه نرجس خانوم رو بیشتر معرفی نمیکنی ؟ که من جا خوردم
ملیحه هم زد تو دست رامین و‌گفت همون نرجسه که گفتم تولدش بود و بیبی فیس هست
یکم سرخ شدم رامین به طرفم برگشت و گفت راستی چند سالتونه منم اب دهنم قورت دادم گفتم چند میخوره؟ رامین گفت حدودا ۳۲-۳۳ خندیدم و گفتم واقعا؟ جفتشون گفتن اره ملیحه گفت خانوم خانوما ۴۲ سالشونه اما جوون مونده
رامینم زد به داشبورد ماشین و ماشالله ای گفت و لا به لای حرفاش گفت حتما شوهرش خیلی دوسش داره که خوب مونده منم یه هییی اروم کشیدم و گفتم چی بگم
اون روز تقریبا یک ساعتی پیش رامین بودیم و بعدش پیاده شدیم موقع پیاده شدن رامین یه بوس از لپای ملیحه گرفت و رو به منم گفت خیلی خوشحال شدم از اشنایی باهاتون منم تشکر متقابلی کردم و خدافظی کردیم
ملیحه گفت یکم بریم پارک قدم بزنیم
به گفته ی خودش رفتیم و گفتم پسر خوبی بود اونم با خنده گفت اره خیلی پسر خوبیه
-شیطون بوستم کرد که
+تازه تو بودی یه دونه بوس کرد سری قبل به عالمه بوسم کرد
-فقط بوس باشه بیشتر نشه یه وقت
+خندید و گفت بشه چی میشه
-منم خندم گرفت و گفتم نمیدونم خدا بدش میاد
-ملیحه هم گفت خواهر دلت خوشه آ بیخیال
رابطه ی ملیحه و رامین رنگ و بوی بیشتری گرفته بود هر روز احوال رامین رو از ملیحه میگرفتم و میدونستم رابطشون خوبه باهم میدونستمم دیر یا زود به سکس میکشه یا شایدم کشیده بود
راستش یه جورایی غبطه میخوردم به ملیحه انگار منم بدم نمیومد یه نفر رو داشته باشم اما هیچ جوره نمیشد
رمز گوشیم رو بچه ها داشتن هر از گاهی سر میکشیدن داخل گوشیم
از طرفی شوهرم اگ میفهمید بیچاره بودم
حدود ۳ ماه گذشت و تولد ملیحه نزدیک شد
ملیحه داخل باشگاه بهم گفت رامین میخواد داخل باغ برام تولد بگیره اگه میشه باهام بیا باهاش مخالفت کردم و گفتم نمیشه
اما با حرفاش قانعم کرد
تورو خدا فقط یه باره رامین رو که دیدی دست کم سه بار باهم بیرون رفتیم پسر خوبیه خلاصه رضایت دادم شب قبلش به ملیحه پی ام دادم که من نیام بهتر نیست؟
+چرا خواهری ؟

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:09


آبتین: عشق و ارضا



























@night_story99

















#ترنس

#گی




















مقدمه:
تشکر میکنم از همه دوستانی که انرژی مثبت میفرستن
برخی از دوستان هم راهنمایی میکنن که چطوری داستانو جذاب تر کنم. ولی دوستان این خاطرات منه و من هیچ چیزی بهش اضافه نمیکنم چون از واقعیت دور میشه. امیدوارم همینطور که هست بپذیرید.
دنبالۀ: آبتین- یک اشتباه بزرگ
اون شب من تا خوابم برد بی صدا گریه کردم
من سکس و عاشقانه دوست داشتم ولی آرش منو خشن و با چاشنیه تحقیر کرد.
احساس میکردم هم از کردن و هم از تحقیر کردنم لذت میبره و هم ازم متنفره
احساس میکردم از داشتن برادری با ظاهر من احساس شرم میکنه ولی شهوتشم نمیتونه کنترل کنه
دوسال از این ماجرا گذشت
هروقت تو خونه تنها میشدیم
انواع و اقسام پوزیشن هایی که برای من اذیت کننده بود رو امتحان می کرد
ولی همیشه سکسمون طوری بود که صورت همدیگرو نمیدیدیم و هیچ حرفی هم نمیزدیم
همیشه از پشت و در سکوت منو میکرد
مثل یک تیکه دستمال باهام رفتار میکرد
خیلی خشن
بی ملاحظه
بدون علاقه
وقتی هم که آبشو می ریخت توم سریع میرفت دستشویی و می رفت یا تو اتاقش یا می رفت بیرون
این وضعیت خیلی ناراحت کننده بود برام
سکس و خیلی دوست داشتم ولی نه اینطوری
تقریبا دو سال بعد، ۱۶ سالم بود
دوباره بابا و مامانم باید میرفتن شهرستان
رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم، میدونستم میاد سراغم
بعد از خداحافظی و کلی سفارش کردن که امروز نصاب ماهواره میاد و خونه بمونین، رفتن
داشتم میرفتم سمت اتاقم که دوباره از پشت گرفتم و هلم داد روی دسته کاناپه راحتی
با دستش سرمو سمت کاناپه فشار داد
کونم روی دسته کاناپه کاملا بالا بود
فقط نوک انگشتای پام روی زمین بودن
خیلی پوزیشن بدی بود برام
خیلی سریع شلوار و شرتمو همزمان کشید پایین
کیرشو که نمیدونم با چی چرب کرده بود گذاشت جلوی سوراخ کونم
دوباره بدون ملاحظه و خیلی سریع سر کیرشو کرد تو
هرچند که بارها منو کرده بود ولی هربار که اینطوری خشن میکرد تو دوباره درد میگرفت
از درد سعی کردم پاهامو جمع کنم
ولی با پاهاش مانع میشد
درد کشیدنمو دوست داشت
با فشار کل کیرشو کرد تو
لپای کونمو با دستاش گرفت و خیلی خشن از هم باز کرد طوری که دردم بیشتر میشد
شروع به تلمبه زدن کرد
اینقدر سریع و خشن تلمبه میزد که از ضربه هاش و تکونهای شدید سر درد می گرفتم
پاهام دیگه کاملا تو هوا بود
بعد از پنج یا شیش دقیقه آبش اومد
دوباره سریع کیرشو در آورد و رفت دستشویی
مثل یک جنده باهام رفتار میکرد
رفتارش باعث میشد ازش متنفر باشم
بعد از آرش رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم
وقتی اومدم بیرون آماده شده بود بره بیرون
فقط گفت تو میمونی تو خونه تا نصاب بیاد، من با دوستام میرم بیرون شب برمیگردم
وقتی رفت، رفتم دوش گرفتم
بعد از دوش گرفتن خواستم لباس بپوشم که به فکرم رسید چندتا از لباسای مامانمو امتحان کنم
عاشق لباس زنونه پوشیدن و آرایش کردن بودم و هستم
مخصوصا شورت هیپستر زنونه و تاپ رو خیلی دوست دارم
با اینکه سینه هام پسرونه نیست و مثل دوتا نارنگی کوچولو قلمبس ولی سوتین ها برام بزرگ بودن و فقط شرت زنونه و دامن کوتاه و تاپ پوشیدم و خودمو خیلییی ملایم آرایش کردم
سینه هام توی تاپ کاملا معلوم بودن
موهای مجعدم که قهوه ای هستن و تازه گذاشته بودم بلند بشن و یه ور صورتم ریختم
خودمو تو آینه نگاه کردم و میدونستم این چیزیه که میخوام
میدونستم که این منم، منه واقعی
لباس رو دوباره در آوردم که زنگ زدن
سریع یه شلوارک و تیشرت پوشیدم و درو باز کردم
نصاب ماهواره بود
اصلا یادم نبود که صورتم آرایش داره
آرایشم خیلی ملایم بود ولی لبام برق میزد و صورتمم کرم پودر داشت
نصاب که بعدا فهمیدم اسمش مهدی بود حدودا ۳۵ تا ۴۰ بود. قدش خیلی بلند بود شاید ۱۹۰ و اندام متوسطی داشت
تعجب کرده بود
منم از دیدنش هول کرده بودم
انگار اومده خواستگاریم
اومد تو و مشغول شد
بعد از حدودا یک ساعت صدام کرد
گفت تمومه فقط من این کابلو از بالای میز تلویزیون میدم پایین وقتی دیدیش بگیر و بکشش بیرون
خم شده بودم که کابلو بتونم ببینم
گفتم من کابلی نمیبینم
اومد پشت سرم که اونم نگاه کنه خودشو چسبوند بهم
دلم ریخت
خودشو خیلی آروم بهم میمالید
وقتی دید هیچ اعتراضی ندارم
دستشو گذاشت رو کونم و یکم مالوند
وقتی مطمئن شد که راضیم
دیگه خیلی راحت شروع به مالیدن کونم کرد
گفت:
کابل و حالا ولش کن بیا بغلم
اسمت چیه خوشگله؟
آبتین
چه اسم قشنگی
منم مهدیم
چند سالته عزیزم؟
۱۶
چه عالی
همینطور که بغلم کرده بود با دستش سرمو نوازش کرد و موهامو از تو صورتم آروم کنار زد

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:09


دستشو گذاشت کنار گردنم و لبامو بوسید
قلبم داشت به شدت میزد
با شرم و علاقه بهش نگاه کردم
احساس کردم عاشقش شدم
دوباره بوسیدم
انگار رو ابرها بودم
داشت به من محبتیو میداد که از بچگی دنبالش بودم
دستشو برد سمت کونم و خیلی با محبت و ملایم کونمو میمالید و نوازش میکرد
تیشرتمو درآورد سینه ه

امو دید و اینکه هیچی مو ندارم
چشماش برق زد
شروع به خوردن سینه هام کرد
دیگه مطمئن بودم که عاشقش شدم
دوست داشتم برای همیشه باهاش باشم
شلوارکم و شرتمو درآورد
یه نگاه بهم کرد و گفت:
ترنسی؟
ترنس چیه؟
یعنی هورمون استفاده نمیکنی؟
نه
خیلی تعجب کرد و گفت:
بدون هورمون سینه داری و یک دونه مو تو تنت و صورتت نیست؟
آره
اوه پس اگه هورمون استفاده کنی چی میشه
دوباره بوسیدم
گفت زانو بزن
قبل از اون فقط یکبار خورده بودم که خیلی دوست نداشتم
ولی اینقدر دوستش داشتم که میخواستم هر کاریو که ازم میخواد به بهترین حالت انجام بدم
زانو زدم
شلوارشو در آورد
ازم خواست خودم شورتشو در بیارم
شرتشو که آروم کشیدم پایین یک کیر بزرگ انگار پرید بیرون
بزرگترین کیری بود که تا اون روزو دیده بودم
شاید ۱۷ یا ۱٨ سانت بود
هم خیلی بزرگتر از کیر آرش بود هم خیلی کلفت تر
گفت شروع کن
با دوتا دستم کیرشو گرفتم
باید دهنمو کامل باز میکردم که بره تو
شروع کردم به خوردن
با اینکه خیلی بوی خوبی نمیداد ولی با علاقه زیاد براش خوردم
دستشو گذاشت روی سرم و یکم فشار میداد که کیرش بیشتر بره تو دهنم
بعد از چندبار عقب جلو کردن کیرشو درآورد و همونجوری که زانو زده بودم رفت پشت سرم ایستاد
از پشت دستشو گذاشت زیر چونم و کشید به سمت خودش گفت سرتو بیار عقب
برای اینکه نیوفتم دستامو گذاشتم زمین
کیرشو دوباره کرد تو دهنم
دیگه من کنترلی نداشتم و خودش داشت تو دهنم عقب و جلو میکرد
چون سرم به سمت عقب بود احساس میکردم کیرش تا توی حلقم میره و میاد
ولی این پوزیشن اصلا حالمو بد نمیکرد
وقتی تو دهنم تلمبه میزد تخماش میخورد به پیشونی و گاهی به بینیم
مخلوط پیش آبش و آب دهنم کل صورتمو خیس و لیز کرده بود
هر بار که کیرشو میکرد تو دهنم میگفت جوون
بعد چند بار تلمبه زدن کیرشو درآورد و گفت بلند شو
خیلی با ملایمت و لطافت باهام رفتار میکرد
و این باعث میشد لذت ببرم
بلند شدم با تیشرت خودم صورتمو خشک کرد و دوباره لبامو بوسید
گفت دراز بکش رو تخت
طبق عادت دمر دراز کشیدم و حالت نیمه داگی
سرم روی تخت گذاشتم و کونم دادم بالا
گفت نه، برگرد
میخوام صورت ماهتو ببینم
برگشتم
پاهامو از هم باز کرد و خودش بین پاهام زانو زد
بالشتمو گذاشت زیر کمرم تا سوراخم جلوی کیرش باشه
پاهامو داد بالا و خودشو نزدیکتر کرد
کیرش گذاشت جلوی سوراخم
چشم تو چشم بودیم
چشم ازم برنمیداشت
خیلی آروم شروع کرد به فشار دادن
انگار میخواست تمام احساسمو از او چشمام بخونه
لحظه ورود سر کیرش درد همراه با لذت خیلی زیادی داشت که ناخودآگاه همونطوری که به چشماش زل زده بودم سرمو به عقب به بالشت فشار دادم و گفتم هههااایی
کلی از این حالت من و اینکه تو چشمام زل میزد در حال دخول لذت میبرد و قربون صدقم میرفت
یکم کیرشو بیرون کشید و دوباره شروع به فشاردادن کرد
وقتی کیرش تا آخر رفت تو شروع کرد آروم به تلمبه زدن
کیرش اونقدر بزرگ بود که وقتی تا آخر میرفت تو احساس میکردم کل بدنم میلرزه
یک حس غیر قابل توصیفی بود
تمام مدت به چشمام زل زده بود و باهام خیلی با محبت حرف میزد
بازوهاشو پشت رونم گذاشت و شروع کرد به سریع تلمبه زدن
از شدت لذت پاهامو دور کمرش حلقه کردم ولی به خاطر تلمبه زدنش از هم باز میشد
تو اوج لذت بودم
کیر کوچولوم حسابی جمع شده بود و رفته بود تو
اندازه یک بند انگشت شده بود
ولی داشت کلی پیش آب ازش میومد
خارج شدن پیش آبمو وقتی کیرش میومد برون احساس میکردم
بعد از شاید ۱۰ یا ۱۵ دقیقه تلمبه زدن یک حس خیلی عجیبی بهم دست داد
کل بدنم شروع کرد به لرزیدن
پاهام که تو هوا بود بی اختیار تکون میخورد
انگار رعشه گرفته بودم
تمام بدنم لرزید
با اینکه کیرم کامل کوچیک شده بود برای اولین بار آبم اومد
حتی روی صدای خودمم کنترل نداشتم
بی اختیار و با صدای بلند ناله میکردم
سوراخم بی اختیار سعی میکرد جمع بشه که کیر مهدی این اجازه رو بهش نمیداد
مهدی از ارضا شدنم لذت می برد و قربون صدقم می رفت
سرعت تلمبه هاشو بیشتر و بیشتر کرد
یک دفعه صدای نفس زدنش بلندتر شد پاهامو گذاشت رو شونه هاش و تمام کیرشو توی کونم فشار داد
آبش اومد
نبض زدن کیرش توی کونم اینقدر لذت بخش بود که دوست نداشتم تموم بشه
پاهامو از رو شونش برداشت و خودشو انداخت روم
شروع کرد به بوسیدنم و سینه هامو میمالوند

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:09


دقیقا همونچیزی که میخواستم
دقیقا برعکس آرش داشت بهم عشق و محبت میداد
قلبم سرشار از عشق بود
دستامو دور گردنش حلقه کردم
دوست داشتم برای همیشه باهاش باشم
بعد از چند دقیقه لب گرفتن گفت:
مرسی عزیزم، بهترین سکس عمرم بود
گفت ولی من باید برم
رفت دستشویی و خودشو تمیز کرد
من همچنان غرق در عشق و بی حال روی تخت افتاده بودم
لباساشو پوشید دوباره بغلم کرد و بوسید
گفت خیلی دوست دارم
کل شجاعت مو جمع کردم با صدایی لرزون و آروم گفتم: منم همینطور
کارتشو بهم داد و گفت: هر و

قت موقعیت جور بود بهم زنگ بزن.
دوست نداشتم بره
دوست داشتم منم با خودش ببره
تو دلم فریاد میزدم: منم با خودت ببر، نجاتم بده
ولی صدام در نمیومد
بعد از رفتم مهدی دوش گرفتم
احساس زنانگی بیشتری داشتم
شروع کردم به تحقیق کردن راجع به ترنسها و ترنس بودن
دیگه میدونستم که من یک ترنسم
ولی با داشتن این خانواده نمیتونستم مثل یک ترنس زندگی کنم…
باید فکری میکردم
ادامه دارد…




























نوشته: آبتین

























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:08


سکس با ورزشکار





























@night_story99













#استخر

#گی


















سلام به همه سکسیای شهوانی
من معینم 18 سالمه و یک بدن معمولی ولی با سیکس‌پک و یکم سرشونه…
از اونجایی که من قبلا داده بودم و توم عسل ریختن،شدم آدمی که کونش برای کیر میخاره،
من تو خونه خیلی با خیار با خودم ور میرم خیارای کوچولو خیلی بهم حال میداد.
خلاصه یک شب تو باشگاه بودم یه شلوارک و یه رکابی باز پوشیده بودم پوستمم سفید و بی مو قیافمم خوشگل و سکسی،،
بچه‌هایی که اونجا تمرین میکردن همه گنده و نفر اول مسابقه‌و…
یکیشون بود اسمش علی بود خیلی از من خوشش میومد هرشب ب یک بهونه‌ای میومد پیشم یا حرف میزدیم دوتایی تمرین می کردیم،بعضی شبا منو میرسوند تا یه جایی نزدیک خونمون.
خلاصه ی شب من خیلی خسته بودم میخواستم برم خونه حوصله نداشتم لباس عوض کنم فقط یک هودی پوشیدم با همون شلوارک
منتظرم بودم علی لباس عوض کنه که بریم
نشستیم تو ماشین علی گفت بقیه راهو با شلوارک میری کسی ترتیبتو نده
منم زدم زیرخنده گفتم نه بابا کسی ترتیب منو نمیده خیالت راحت گفت شاید یکی داد
گفتم نمیزارم،گفت اگه به زور خواست بکنه چی
گفتم زورم بهش میرسه گفت زورت به منم میرسه،خندید…
گفتم به تو نه ولی تو مگه میخوای منو بکنی،
گفت آخه از دوست دخترمم بهتری دیوث بعضی وقتا شیطون گولم میزنه دیگه
من برگشتم زل زدم بهش چشامو اخم کردم
دستشو گذاشت رو پام گفت جون چه اخمی ولی تا تو نخوای که من بهت دست نمیزنم…
خلاصه لطف کرد منو رسوند تا خونه خواستم پیاده بشم شمارشو گرفتم…
اخرشب تکست دادم گفتم تو واقعا روی من نظر داری…
گفت نه ناراحت نشو شوخی کردم.گفتم ناراحت نشدم چون منم ازت بدم نمیاد.
گفت فردا شب پایه‌ای بریم بیرون دور دور باشگاه نریم.گفتم اوکی بریم
فرداش ساعت۸ اومد دنبالم رفتیم دور دور بعدش شام و حرفای سکسی و خنده و‌‌…
خلاصه شد ساعت 11 نزدیک خونه بودیم دستشو گذاشت رو پام ماساژ میداد من هی دستشو پس میزدم میگفتم رانندگیتو بکن میخندید
نزدیک اپارتمانمون بودیم خیلی خلوت بود گفت ساک زدنو تجربه کنی بیا بخور منم برات میخورم،گفتم اگ برام بخوری میخورم برات گفت ردیفه.رفتیم تو یکی از کوچه‌های خلوت و ناشناس صندلیشو خوابوند کمربندشو باز کرد شلوارشو یکم داد پایین کیرشو دراورد،واااای خیلی کیرش خوب بود،سفید و قرمز بود.
گفت بیا بخور تا بلند شه
منم خم شدم کیرشو گذاشتم دهنم با زبونم با سرش بازی میکردم اینم اه میکشید دیدم کم‌کم داره کیرش بزرگ میشه درحدی ک تا نصفه بیشتر نمیتونستم بکنم دهنم فک کنم۱۶سانت بود.
انقدر خوشم اومده بود از کیرش که اصلا دلم نمیخواست از دهنم درش بیارم.
بهم گفت بیا برات ساک بزنم منم گفتم نمیخواد دفعه بعد بزن.
خلاصه خیلی خوشم اومده بود مثل بستنی کیرشو لیس میزدم گفتم چرا ابت نمیاد گفت تند تند بخور نزدیکه
منم کیرشو کردم دهنم سرمو گرفت تو دهنم تلمبه میزد یهو سرمو نگه داشت ابش پمپاژ کرد دهنم من داشتم خفه میشدم که مجبور شدم ابشو قورت بدم داغ و بدمزه
کیرشو کشیدم بیرون از دهنم گفتم خیلی خری چرا مجبورم کردی آبتو بخورم خیلی بدمزه بود گفت من ورزشکارم ابم هم پروتئین داره هم نشاسته میخورم که ابم تمیز باشه منه خرم باور کردم…
رفتم خونه به کیرش فک میکردم و جق میزدم خیلی خوشم اومده بود…
پیام داد بهم کلی ازم تشکر کرد بهم گفت کِی کونتو تجربه کنم گفتم کیرت کون منو جر میده از فکر کونم بیابیرون فقط لاپایی میخوای بهت میدم،گفت من بلدم سوراختو باز کنم تو فقط اوکی شو بده بقیه کارا با من…
گفتم میترسم جر بخورم گفت آخر هفته برنامه میچینم بریم باغمون توام تا آخر هفته با خیار کونتو باز کن که اخرهفته اذیت نشی
من کونم یکم باز بود دوروز مونده بود به پنجشنبه هرشب باخیارای نسبتا بزرگ خودمو ارضا میکردم
خلاصه پنجشنبه شد و بهم گفت ساعت۶بریم تا۱۱
منم با خانه هماهنگ کردم رفتیم ویلا دیدم ی عالمه خوراکی خریده
ما بعد از نیم ساعت لخت شدیم رفتیم تو استخر
یکم شنا و عشق بازی کردیم یهو رفت یک بطری عرق آورد تعجب کردم گفتم تو ک نباید عرق بخوری ورزشکاری و فلان و…
گفت هرچندماهی یکبار میخورم امشبم بخاطر تو میخورم.منم چون تو عمرم۳باربیشتر عرق نخورده بودم با۴تاپیک مست شدم دیدم خیلی داره حال میده چندتا دیگم خوردم دیگ قشنگ مست شده بودم خود به خود کیرشو از رو شلوار میمالیدم…
یهو دیگه شورتمم دراوردم لخت لخت شدم
منو درازم کرد از پاهام تا گردنمو لیس میزد
وااااااای دیوونه شده بودم داد میزدم کیرررررر تو میخوااااام
پاهامو داد بالا شروع کرد لیس زدن سوراخم

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:08


منم مثل جنده ها میگفتم جووووون کونمو لیس بزن پاهامو لیس بزن من کوووونیه توامممم فقط
میخوام زیر کیرت جر بخورممم
دیگ از شدت حشر داشتم دیوونه میشدم سرش داد زدم،،کثااااافت مگه نمیگم کیرتو بکن تو کونم من الان کونم کییییر میخواد…
اینم لج کرد گفت خواهش کن التماس کیرمو بکن
منم با حالت گریه میگفتم عشقم میشه بکنیمم

ممم توروخدا کیرتو بکن تو کونم التماست میکنم منو بکن دیگ طاقت ندارم دارم میمیرم
سوراخم کیرتو میخواد
پاهامو داد بالا رو سوراخمو ژل لوبریکانت مالید یکمم زد ب کیرش سرشو گذاشت روسوراخم آروم آروم میداد داخل منم فقط ناله میکردم و میگفتم جووون بکن تومممم
کم کم کیرشو تا ته کرد تو کونم
یکم درد داشت ولی خیلی لذت میبردم
تو کونم تلمبه میزد و رونای پامو میخورد و گاز میگرفت منم جیغ میزدم
علیییییی دارم پاره میشممممم خیلی بزرگه کیرت
اونم وحشی تر میشد
۱۰دقیقه تو همون حالت کرد منو
بعد بغلم کرد برد منو تو اتاق رو تخت
رو شکم دراز کشیدم بالشت گذاشت زیرم منم کونمو با دستام باز کردم کیرشو کرد توکونم خوابید روم
منم فقط ناله میکردم و میگفتم تندتر بکن جرم بدهههه
چند دقیقه بعد انقدر محکم تلمبه میزد که من واقعا دردم گرفته بود بهش گفتم یکم آروم سوراخم داره میسوزه اصلا گوش نمی کرد
جیغ میزدم میگفتم عشقم تورو خدا اروممممم
یهو از درد و سوزش گریم گرفت با گریه و داد میگفتم بخدا درد دارم درش بیار انقدر حشری شده بود با چشای پر اشکم بهم سیلی محکم میزد
انقدر جیغ زدم کیرشو کشید بیرون
منم داشتم گریه میکردم
یکم بغلم کرد بعدش سوراخمو تمیز کرد شروع کرد به لیس زدن زبونشو میکرد تو سوراخم دور سوراخمو لیس میزد پاهامو میخورد من باز خر شدم گفتم بزار توش،
بهش گفتم بکن آبتو بیار
دوباره ژل زد کیرشو کرد توم
ریلکس تلمبه میزد.گفت محکم بزنم ابمو بریزم توش گفتم محکم بزن ولی ابتو میخورم
شروع کرد تلمبه وحشیانه زدن
گفت جیغ بزن و ناله کن
منم داد میزدم جرم بدههههه
کونم مال توعههههههه بکن
یهو دراورد اومد روم کیرشو کرد دهنم سرمو نگه داشت همه‌ی آبشو خالی کرد تو دهنم منم عاشق ابش بودم قورت دادم
کیرشو داشتم با دهنم تمیز میکردمو واسه خودم جق میزدم که اب خودمم اومد
و تمام







































نوشته: معین






























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:07


من و نرگس دختر مستاجرمون




































@night_story99















#دوست_دختر

#مستاجر

































سلام .من امیر ۴۰ سالمه ۱۷۸ قد و ۹۳ کیلو وزنم …اول بگم اونی که تو کامنت فحش میده و جقی ووو میگه داداش توهم اگه جقی نبودی تو این سایت چه غلطی میکنی پس … پس بخون حالشو ببر …باری تقریبا ۲۸ سالم بود برای طبقه سوم خونه یک خانواده اومدن که ۴ نفر بودن دو تا پسر و پدر و مادر . مادرشون حاج خانم بسیار آدم متدینی بود و همیشه چادر و نماز روضه بود و برعکسش شوهر و بچه هاش یکی از یکی لاشی تر بودن .بعد از ۳ ماه پسر بزرگش از ایران رفت . و چند روز بعدش خواهرشون آمد پرس و جو کردیم که خواهرشون طلاق گرفته پدرم کمی جرو بحث کرد و بابای اونا که خدا بیامرز معتاد هم بود گفت دخترم و نمیتونم راهش ندم و بالاخره موند . من اون زمان رو پشت بوم کفتر داشتم و دوتا اتاق هم پدرم بالا درست کرده بود برای من که مثلا درس بخونم … ضمن اینکه کشتی کار میکردم و بدنم تقریبا ورزیده بود … اولین برخورد من با نرگس …من دم در با شلوارک و یه تی شرت راحتی با دوستم داشتم صحبت میکردم و بعد خداحافظی امدم تو خونه که حس کردم کسی داره نگاهم میکنه و یه صدای تق امد نگاه کردم اطراف رو چیزی نبود که طبق عادت کفتر بازها بالا رو نگاه کردم که دیدم نرگس لب بالکن تکیه کرده به نرده بالکن یه تیشرت خوش رنگ سبز و یه دامن نازک کرم و گلدار تنش بود که دامنش با کمترین نسیم از هم باز شد و صحنه قشنگی از پاهای سفید و قشنگ نرگس رو به نمایش گذاشت حیرون اون لحظه بودم که با لبخند و دست تکون دادن با من سلام و علیک کرد و منم دستی تکون دادم و رفتم . این شده بود عادت هردومون . کم کم به حرف زدن هم رسیدیم . اون صحنه های قشنگ دائم دیده میشد ومن بدجور زوم کرده بودم بهش …یک روز که فکر کنم روز عزاداری چیزی بود مادرش حاج خانم رفته بود جلسه روضه باباش و پسر کوچیکه هم انگار رفته بودن احمد آباد مستوفی خونه عموش … پدرو مادر من هم چند روز بود رفته بودن مشهد دعوت پسر داییم بودن … من کلید و انداختم و درو باز کردم … دیدم نرگس از بالای بالکن یه کاغذ مچاله کرد و انداخت جلو پام . برداشتم دیدم نوشته برو بالای پشت بوم اتاق خودت من میام کار دارم باهات یه کتاب میخوام ازت بگیرم اگه داری و من با اشاره سر اوکی کردم پایین خونه نرفتم یکسره رفتم بالا و تو اتاق لباسامو عوض کنم تا شلوارکم رو آمدم بکشم بالا که دیدم نرگس جلو در ایستاده و من با شورت و شلوارک که نصفه بالا کشیدم داره کیر منو نگاه میکنه . یه لحظه سریع کشیدم بالا ولی بالا تنم لخت بود که گفت امیر خان راحت باش من میخواستم تو کتاباتون یه کتاب پیدا کنم اگه اجازه بدین … گفتم خواهش میکنم …نرگس یه چادر سفید گلدار سرش بود که چون خوب بلد نبود چادرهی از سرش میفتاد یه تاپ بالی ناف و یه دامن کوتاه تنش بود … من مات و مبهوت سینه و بدن سفید و قشنگش بودم . و بهش گفتم میخوای من برم بیرون تو راحت چادرتو برداری بگردی که گفت نه میگردم شاید سوالی داشته باشم بپرسم ازت کتابخونم بزرگ بود و کتاب زیاد داشت . . من با این حرفش گفتم خوب چادر جلو کارتو میگیره میخوای برش دار که دیدم گفت اره بهتره وای که چادر افتاد و بدن ناز و سفید رونهای بلوریش کیرمو شق کرد . اطراف بیرون رو از پنجره نگاه کردم دیدم در بالا هم خودش بسته … یواش رفتم سمتش و بغلش نشستم و گفتم نرگس چه کتابی لازم داری و تو چشام نگاه کرد نگاهی همراه با خواهش یا التماس تا امد حرف بزنه دستمو بردم بغل گوشش و موهاشو یه لب خیلی خوشگل گرفتم ازش وقتی لبمو برداشتم هنوز چشماش بسته بود و نفسش تند شده بود چشماشو باز کرد چقدر خوب بود من دوباره لبو گرفتم و کمی عمیق تر و همراهش دستمو رو بردم رو سینه هاش خیلی شهوتی شده بود یه لرزش خاصی داشت . دستم رو دور گردنش حلقه کردم و دوباره لبشو گرفتم و با همون حالت خوابوندمش … پرسیدم حاج خانم و بابا نمیان گفت شب میان حالا نه من خودمو زدم به مریضی . نرفتم باهاشون ومنم زیر ‌گلوشو لیسیدم تاپشو دراوردم وای سینه هاش مثل بلور بود خوردمش و با ولع خیلی وقت بود سکس نداشتم …چنان سینه هاشو خوردم که گفت یواش امیر دردم گرفت .اونم البته قبل طلاق و بعدشم نداشته بود خیلی داغ بود و رفتم پایین و دامن و شورتش رو با هم درآوردم . و نگم بهتون تو عمرم کوس به این تمیزی و سفیدی و داغ ندیده بودم خوردمش داشت میمرد کوسشو میداد بالا و جیغ ریزی میزد سرمو فشار میداد بلند میگفت امیر دیوونم کردی ولم کن بسه … من ادامه میدادم شاید ۳ بار ارضا شد . بیحال شده بود هی قربون صدقه من میرفت و دستشو به کیرم کشیده گرفت تو چشام نگاه کرد و با دستش میمالید گفت خودشو میخوام . خیلی هم میخوام امیر … رفتم روش و کیرمو خودش اول مالید تو کوسش بعد گذاشت دمش و من فشارش دا دم .

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:07


سرش رفت تو ولی باقیش سفت بود فشار دادم به سختی میرفت تو ناله میزد آخ .خ خ.میگفت چقدر گنده اس کلفته مردم پاره شد ک

وسم . با فشار بیشتر باقی کیرمم رفت تو جیغ زد و با ناخن هاش پشتم رو چنگ زد و هردفه تلمبه میزدم بیشتر چنگ میزد انقدر حشری شده بود بازوم رو گاز گرفت گفتم دیوث یواش تر گفت دیوونم کردی . بکن تندتر میخوام درد بکشم زیر کیرت … با حرفاش دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم و کشیدم بیرون آبمو ریختم روی شکمش و خوابیدم روش کیرم روی کوسش آبم روی شکمش و بدنمون چسبیده بود لبشو بوسیدم به سختی چشماشو باز کرد و گفت ازت ممنونم طعم عشق بازی و سکس رو الان فهمیدم … دوست دارم . منم لبشو دوباره خوردم گفتم برو الان کسی میاد . و پاشد لباس پوشید لبی گرفتم و کونشو کمی مالیدم . و رفت ۲ سال باهم رابطه داشتیم . که راند بعدی رو تو داستان بعدی تعریف میکنم














































نوشته: امیر




































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

18 Nov, 04:05


یعنی چجوری؟گفت تو کاف

یه ۴جا عکسشو بدی ببین چطوری همه دنبال صاحب عکس میگردن کافیه داگی شی کص تپلت بزنه بیرون همه میمیرن واسه این زیبایی…من خیلی بهم برخورد و سریع پاشدم میخواستم لباسامو بپوشم‌ که نذاشت…محکم بغلم کرد گفت صحرا من دوستت دارم واقعا ولی بخاطر خودت دارم میگم تو چیزی داری که طلا است الان هر دختری اینو داشت به فکر پول و شهرت بود بعد تو تا امروز فقط باهاش جیش کردی نذاشتی کسی ببینتش؟من بازم عصبانی بودم گفتم تو خیلی بی غیرتی تو دوست پسرمی بعد میگی عکسشو بدم به اینو اون تو دوسم نداری تو خیلی اشغالیی…منو محکم‌تر گرفت گفت گووش کن خودتم میدونی چقد بدبختی و خانوادتم اونقدر دارن کمکت کنن هر روز صب ۶ صب با اتوبوس میری سرکار شب بوق سگ برمیگردی وقتی میتونی بشینی خونت مثل ملکه پول دربیاری اسکلی؟
اونروز خیلی از این حرفا زد که من باز نرفت تو کتم قهر کردم‌خودم تنهایی برگشتم خونه…حتی از همه جا بلاکش کردم‌و دیگ‌ه سرکار نرفتم…نمیخواستم دیگه تو اون اتوبوس ببینمش…افسرده و دیوونه شده بودم حس میکردم یه لاشی اومد ازم استفاده کرد فقط…یه کار دیگه پیدا کردم که بازم باید سوار یه اتوبوس دیگه میشدم میرفتم میومدم…به کل فراموشش‌کردم‌نزدیک ۶ ماه میگذشت که وقتی از سرکار برگشتم خونه خونمون قیامت بود…چندتا مرد اومده بودن مامانم‌گریه میکرد و بابام نبود…فهمیدم بابام تو قمار تخته بازی باخته اونم‌چندیین بار و چند تا عیاش اومده بودن سراغ پولشون و هی تهدید میکردن…
ادامه دارد…



































نوشته: صحرا




























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:12


https://t.me/spare_night_story

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:12


سکس با دختر زن بابا






























@night_story99















#اقوام























مهران هستم ۳۴ سالمه قیافه و هیکل به نسبت خوبی دارم و تهران زندگی میکنم دوست دختر هم دارم این داستان برمیگرده به تابستون سه سال پیش که با مامانم شهرستان خونه پدربزرگم رفتیم که اونجا زندگی میکنن و پیگیری کار برداشت گندم، مادربزرگم خیلی وقته فوت کرده و پدربزرگم دو سال بعدش زن گرفت که طرف دو تا بچه ها داشت سعید و سارا که پسره ۲۸ ۲۹ سال داره ازدواج کرده و سارا ۲۴ سال داره و دانشجو همون شهر هست تقریبا ۱۵ سالی میشه که با پدربزرگم زندگی میکنن
سر ظهری بود که رسیدیم و چون شب قبلش خوب نخوابیدم خوابیدم بعد ناهار تا عصری بیدار که شدم رفتم داخل پذیرایی که مامانم و زن بابا بودن پدربزرگمم معمولا خونه نمیمونه چای اورد که سارا از بیرون اومد و بعد مدتها دیدمش که تغییر کرده بود نسبت به سنش هیکل خوبی داشت و جا خوردم از تغییر شب خوابیدیم صبح رفتم دنبال کارا و از اون طرف مریم دوست دخترمم مدام تماس که اعصابمو تخمی کرده بود تا دیری نیومدم خونه به محض ورودم به خونه مریم زنگ زد و دعوا کردیم و قطع کرد مامانم شام اورد و گفت فردا منو ببر ترمینال که برم تهران تو بمون و تموم کن کارا و بعد بیا گفتم اوکی و رفت خوابید منم رفتم داخل حیاط سیگار بکشم که سارا اومد و گفت دعوا میکنی سیگار میکشی یا کلا میکشی گفتم اعصابم خرابه گفت پس بزار واست گل گاوزبون بیارم دیگه کلی حرف زدیم و گفت باهاش دعوا نکن بری تهران بهش نیاز داری و خندید گفت برم بخوابم و رفت منم رفتم خوابیدم فردا رفتم دنبال دستگاه کومباین واسه گندم که از شانس خراب شده بود و باید تعمیر میشد گفت درست شد بهت خبر میدیم و اومدم خونه پدربزرگ یه کم خوابیدم و گفتم برم چرخی بزنم که تا درب حیاط باز کردم سارا اومد گفت کجا ؟ گفتم میخوام برم بیرون چرخ بزنم گفت مگه بلدی گفتم تو دختره بچه نکنه بلدی گفت اگه میخوای تا باهات بیام گم نشی منم بدم نمیومد که بیا گفتم اوکی گفت پس صبر کن تا اماده بشم لباساشو عوض کرد و اومد رفتیم یه شام خوردیم داخل شهر کص چرخ زدیم بستنی کلی تنقلات گرفتم خوردیم و بازم ازشون موند و برگشتیم خونه سارا رفت اتاقش منم لباس عوض کردم رفتم سیگار بکشم و زنگ بزنم به مریم و دوباره بحثمون شد قطع کردم سیگار که سارا اومد گفت دوباره چی شده ولش کن بزار رفتی تهران باهاش حرف بزن از این کصشعرا که گفت اگه میخوای بریم یه فیلم ببینیم با بقیه چیزا که خریدی منم با اینکه حوصله نداشتم ولی بدم نمیومد با سارا وقت بگذرونم خوشگل خوش صحبت بود به زن بابا گفت ما میخوایم فیلم ببینیم تو بخواب اونم رفت خوابیدن لب تاپ زد به تلوزیون و فیلم شروع شد از این فیلما درام خارجی صحنه دار بود حرف میزدیم که گفت سرمو بزار رو پاهات اگه راحتی منم گفتم راحت باش با بدن و فیلم کم کم تحریک داشتم میشدم و کیرم داشت تکون میخورد با دست پنهونش کردم گفتم ولی دیگه داشت میترکید شهوتم زد بالا گفتم یا امشب باید جق بزنم یا سارا حداقل دستمالی کنم یه دفعه گفتم اگه میشه بریم اتاق که نور بقیه اذیت نکنه گفت باشه اتاق اخری بزرگ بود و اونم ال سی دی داشت رفتیم اونجا که گفتم نمیخواد وصلش کنی با لب تاپ میبینیم حالا من اصلا نمیدونستم فیلم چیه چن تا متکا و پشتی اورد و نشستیم رو زمین منم پاهامو‌دراز کردم که سرشو بزاره و بقیه فیلم ده دقیقه ای گذشت و به پهلو شدم و گفتم سرتا بزار رو دستم و گذاشت حس کردم خوشش اومده و باموهاش بازی میکردم یه دفعه از پشت بهش نزدیک شدم اما کیرم بهش نخورد و اما سفت سفت شده بود حس کردم فهمید که زدم بالا ولی واکنشی نداد اما چند دقیقه گذاشت که با پاهاش می مالید بهم حس کردم دوس داره دستمالیش کنم و دستم که ازاد بود گذاشتم رو شکمش و یه کم اوردمش عقب و دیگه کیرمو میتونست حس کنه که کمر و کونش که گفت نکنه فکر کردی مریمم با خنده منم خواستم راضیش کنم گفتم نه مریم به این نرمی نیست دیگه شهوتم بالا زده بود و سارا هم دیدم مقاومتی نداره و چیزی نگفت گردنشو بو کردم که گفت مهران داری چیکار میکنی اما بازم دور نمیشد و کیرم رو کمرش بود دستمو گذاشتم رو سینش و کشیدمش سمت خودم و لب ازش گرفتم ی کم مقاومت کرد ولش کردم دوباره لبشو گرفتم و این بار اونم میک میزد پاشد در قفل کرد دیدم اهل حال هست سارا درازش کردم و افتادم روش و لب گرفتیم و دستم زیر کونش بود که لباسشو زدم بالا سینه هاشو گرفتم دستمالی کردم گفت اروم مامانم بیدار میشه گفتم باشه بهش گفتم سکس میخوام میتونی گفت قول بده نریزی گفتم باشه و شلوارشو کشیدم پایین شرتشو دراوردم و کصش خیس شده بود و پرده هم نداشت کیرمو گذاشتم رو کصش چند بار کشیدم روش و دادمش داخل چند تا تلمبه زدم و اوردم بیرون که نکنه بریزم ابمو ساک واسم زد و ابمو ریخت رو صورتش پاشدم پاکش کردم و اروم رفتیم هرکدوم ی اتاق پیام داد عالی بود مهران و فردا میخوام

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:12


فرداش رفتم کان

دوم گرفتم و بازم با فیلم سکس کردیم پنج شب سکس داشتیم و برگشتم تهران اما در ارتباط بودیم دیگه و هروقت میرفتم شهرستان سکس میکردیم تا دیگه سارا شوهر کرد و دیگه سکس ماهم فعلا قطع شده











































نوشته: مهران



































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:11


تماس گرفتم حالشو بپر

سم گفتم چیکار می‌کنی گفت دارم لباس اتو میکنم، منم یه تیکه انداختم گفتم مگه لباسارو کدوم تو میکنین؟ خیلی هم استرس داشتم چون اولین بار بود داشتم یکم جلو میرفتم، گفتم تکلیفم روشن میشه دیگه یا می‌پره یا راه میده، چند ثانیه صداش قطع شد، با خودم گفتم خوب دیگه همه چی تموم شد و الان تماس قطع میشه، داشتم فکر میکردم چجوری جمعش کنم یا کلاً بیخیال شم ارزششو نداره زن سن بالا و … دیدم یه دفعه صدای ترکیدنش از خنده اومد، نگو داشته میخندیده که جواب نمی داده و همین شد شروع صحبتهای سکسیمون گفت مگه کسیم لباس میکنه توش؟ معمولاً با خیار و بادمجون میکنن و … که منم گفتم بعضیا لامپ میکنن چون اون موقع یه کلیپ اومده بود یه دختر با لامپ داره حال میکنه، دیگه بحث بالا گرفت گفت آره واقعاً دیدین دختره داره لامپ می‌کنه تو اونجاش؟ منم گفتم احمق نمیگه یوقت بشکنه تو کوصش؟ عمدا گفتم که راحت بشه اونم بگه ولی بازم اسم کیر یا کص رو مستقیم نمیگفت، ولی خوب دیگه من ۵۰ درصد به هدفم نزدیک شده بودم، خلاصه بگم دیگه رسیدیم به اینکه باهم سک کنیم، ولی خیلی سخت بود واقعاً میگم من توی کل دوران مجردیم نزدیک به ۲۰ نفر رابطه داشتم ولی سخت ترینش این بود که از همه سنش بالاتر بود ولی لذت بخش ترین سکسم بود برای همین هم دوست داشتم داستانشو بنویسم که خاطراتش زنده بشه، خلاصه من مشکل خونه داشتم ولی همش استرس داشتم منصرف بشه، هر دفعه به یه بهونه ای یادآوری میکردم، جوری هم که نفهمه خیلی تو کفشم و بپره، مثلاً یبار گفتم رفتم کاندوم خریدم با طعم توت فرنگی، که گفت لازم نبود، گفتم چرا؟ گفت من لوله ام رو بستم میتونی بریزی توش، اینو که گفت یادمه چنان شهوتم زد بالا که داشتم رانندگی میکردم زدم کنار چون سخت بود با اون شهوت، یبار دیگه گفتم شامپو بدن با طعم چی دوست داری بخرم چون میخوام کیرمو میخوری خوشت بیاد، بازم یه جواب داد دیوونم کرد، گفت هیچی من بوی خود کیرو دوست دارم لطفاً هیچی نزن، فقط تمیز باشه ، دوباره راست کردم. خلاصه روز موعود رسید و خونه ما خالی شد خیلی هم از هم دور بودیم اون وقتها هم اسنپ نبود با آژانس اومد، استرس من مثل اولین باری بود که دختر میخواست بیاد خونمون، استرس و هیجان و اینکه توی ذهنم داشتم پوزیشن مرور میکردم که چیزی یادم نره، چون از زمانی که اوکی داده بود تا روزی که واقعاً سکس کنیم طول کشید، انتظار هیجانی شیرینی بود، کسایی کا داشتن میفهمن چی میگم، خلاصه اومد توی خونه و و درو بستم همونجور که چادر تنش بود بقلش کردم، چقدر تو دل برو بود، اصلاً یک درصد هم فکر نمی‌کردم یه زن با این سن رو بغل کردم، انگار دختر ۱۸ ساله، تمیز ، خوشبو، لباسهای نو و… گفت کجا لباسمو عوض کنم؟ اتاق خودمو داداشم که مشترک بود نشونش دادم نزاشت دنبالش برم، یجورایی میخواست سوپرایزم که که واقعاً هم سوپرایزی شدم. با یه تیشرت مشکی دخترونه اومد که بازوهاش فقط باز بود و بازوهای سفیدش چشمامو داشت کور میکرد، سینه هاش اصلا قابل قیاس با چیزی که تصور میکردم نبود , من رابطه های زیادی داشتم، حتی ۱۷-۱۸ ساله ها هم یکم افتاده آن، یا کوچیک، این استاندارد، لباش که همیشه نسبتاً بدون آرایش بود یکدفعه با رژ پر رنگ براق شلوار جین برفی که از بزرگی کونش حس کردم الان میشکافه، البته خودشم انگار کونشو میداد عقب که بزرگتر نشون بده، یه ذره چربی اضافی یا چروک روی پوستش نبود، نرم لطیف و خوشبو. خودش از سرخ شدن صورتم فهمید چقدر هات شدم، مثل همیشه که توی شرکت لبخند میزد بهم لبخند میزد ولی اینبار فرق داشت، این مال خود خودم بود، حس میکردم یه قله فتح کردم، کسی که همه شرکت توی کفش باشن قراره تا چند دقیقه دیگه زیر من باشه، خیلی لحظات شیرینی بود دوست نداشتم تموم بشه، الان بعد از سالها سکسم زیاد یادم نیست ولی این لحظات و احساسایی که داشتم یادم میاد و لذت میبرم. خلاصه اومدم دوباره بغلش کردم بوی عطر زنانه و موهای لخت بلندش که چون تازه از حمام اومده بود یه رطوبت کمی داشت داشت دیوونم میکرد، دست میکردم توی موهاش انگار خدا دنیا رو بهم داده، گردنشو نوازش میکردم اومدم برم سمت لباش یکدفعه خودشو کشید کنار، من جا خوردم فکر کردم پشیمون شده، گفت بیا اول منو صیغه کن، خیالم راحت شد، گفتم من بلد نیستم گفت من نوشتم روی کاغذ، از جیبش در آورد و قبلتو قبلتو هم گفتم و مثل یه شیر که چند ماهه غذا نخورده و یه بچه آهو شکار می‌کنه افتادم به جونش، لباش شیرین ، آب دهنش خوشمزه، بوی عطرش همراه با بوی عطر زنانگی و بوی ملیح شامپو داشت دیوونم میکرد، همینطور که داشتم لباشو میخوردم کونشو ماساژ میدادم و سعی میکردم برم زیر شلوار که دیدم کمربندش یکم محکم بسته شده ، دوباره از رو شلوار کونشو محکم چنگ زدم و همزمان از زمین آوردمش بالا رفتم به سمت اتاق. خیلی حرفه ای بود. چنان اونم همراهی میکرد توی

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:11


لب خوردن که هوش از سرم میرفت، لبای گوشتیشو می کرد توی دهنم سعی میکرد کاری کنه صدای لب خوردنمون بلند بشه، انگار دقیقاً میدونست من چی دوست دارم، البته خودشم خیلی وقت بود سکس نداشت و اینم باعث میشد با ولع بیشتری لبامو بخوره، دوست داشتم انقدر لباشو بخورم که تموم بشه، کل رژ لبش تموم شد، دور تا دور لبش قرمز شده بود، دندانهای سفید و سالمش وقتی میخندید خیلی بهم حال میداد، هر چند لحظه یبار سرمو میاوردم عقب نگاش میکردم دوباره میرفتم از گردنش شروع به خوردن میکردم، هر دفعه میومدم عقب اونم یه لبخند از سر رضایت بهم میکرد و مثل یه گربه ملوس عشوه میومد و منم طاقت نمی آوردم دوباره میرفتم رو لباش، گردنش، لاله گوشش، دستمو میکردم لای موهاش… رفتم برم سراغ سینه هاشو از پایین تیشرتش دستمو کردم یکم از روی سوتینش مالیدم باورم نمیشد اینقدر سفت و راست باشه انگار بازیگر فیلمهای پورنه، سریع تیشرتشو اومدم بدم بالا که خودش خیلی آروم و با احتیاط درس آورد ، فکر میکردم دارم خواب میبینم حس میکردم من عمو جانی ام و الان یه بازیگر خیلی معروف پورن رو قراره بکنم. هیکلش هیچ عیبی نداشت ، تراشیده بود ، سوتینشو باز کردم دوتا لیموی بزرگ یا نوک کوچولوی صورتی جلوم بود ، خودش میدونست بدنش حرفه‌ایه و من شوکه میشم، باز لبخند دیوانه کننده رو زد با دستاس سینه هاشو گرفت یکم دیگه آورد بالا و خودشم یه نگاهی بهش انداخت و دوباره به من نگاه کرد یعنی نظرتو بگو، من دستم کشیدم به صورتم کردم توی موهام با تعجب نگاه میکردم، گفتم اصلاً این بدن یه زن ۴۰ ساله نیست و دوباره پریدم روش داشتم لباشو میخوردم، همون‌طور که داشتیم لب میخوردیم حس کردم یه چیزی داره میگه، اومدم عقب گفت باورت شده بود من ۴۰ سالمه؟ تا اینو گفت من شاخ در اوردم گفتم مگه دروغ گفتی؟ گفت آره من هنوز ۳۰ سالمم نشده شروع کرد به خندیدن از اون خنده قشنگا که باز دلمو میبرد، دوباره رفتم سراغ لباش یکم اونم خورد دوباره دیدم انگار داره میخنده، گفتم چی شد؟ گفت باورت شد من ۳۰ سالم نشده هنوز ؟ گفتم مگه بازم دروغ گفتی؟ گفت بنظرت من ۳۰ سالمه اونوقت چطور یه بچه ۲۷ ساله دارم؟ اینو گفت دیدم چقدر من خنگ شدم البته من اصلاً اون لحظه مغزم خاموش بود گفتم عه راست میگیا، اذیت نکن چند سالته؟ دوباره زد زیر خنده گفت نه درست گفتی من حدود ۴۰ سالمه، هنوز جملش تموم نشده بود دوباره خوابیدم روش تو گوشش گفتم میخواد ۱۰ سالت باشه میخواد ۹۰ سالت باشه، امروز مال منی میخوام بکنمت ، انگار این جمله رو خیلی دوست داشت …
ادامه داره
اگر دیدم استقبال شد ادامه این سکس و بقیه سکسامو میزارم براتون، اگه غلط املایی داره خودتون اصلاح کنین ببخشید اصلاً حال ندارم دوباره بخونمش، دوستون دارم

















































نوشته: Pesar sheytoon








































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:11


همکار محجبه (۱)



































@night_story99
















#همکار



























سال ۸۹-۹۰ بود که رفتم توی یه شرکت بزرگ خوب برای کار ولی بصورت قراردادی، همه هدفم این بود که خودمو اثبات کنم و استخدام رسمی بشم، از اونجایی که خیلی اهل دوست دختر و کردن بودم هر جا میرفتم یکی جور میکردم، به قول دوستام انگار مهره مار داشتم، چون نه خیلی پولدار بودم نه قیافه و تیپ دختر کش، فقط قد بلند و اخلاق خاص و با شخصیت. (اگه تعریف نباشه)
خداروشکر اونجا از بین این همه کارمند دختر خاصی نبود که چشممو بگیره، اگرم بود فاز ازدواجی بودن، چند تا زن هم بودن که من فکر میکردم متاهلن و اصلا سمتشون نرفتم.
یه روز خواستم یه برگه کپی کنم رفتم پایین دیدم مسئولش که یه دختر بد اخلاقه پشت میزش نیست، یکم صبر کردم دیدم میز کناریش اومد گفت آقای فلانی اگه فقط یه کپی میخواین بدین من براتون میگیرم، برگه رو گرفت رفت سمت دستگاه کپی که داستان من از اینجا شروع میشه، وقتی برگشت چشمم به کون ناز خانم همکارم افتاد انقدر بزرگ و طاقچه‌ای بود که مانتوش بالا وایساده بود، همین جور خشکم زد جوری که متوجه برگردوندن سرش نشدم که داره به باز بودن دهن من نگاه میکنه، البته بعد از این همه تجربه از شیطنت‌های دخترا آگاه بودم ولی اصلاً فکر نمی‌کردم زهرا خانم رضایی که یه زن چادری با شخصیت و مذهبیه بخواد نخ بده، خانم رضایی که بعدها فهمیدم با ۱ بچه هم سن خودم مطلقه است. (البته توی سن کم ازدواج کرده بود و زود هم جدا شده بود برای همین سنش اصلا به ظاهرش نمی‌خورد) همیشه با چادر میومد شرکت و اونجا با یه مانتو خیلی رسمی و مقنعه بود، اخلاق آرومی داشت و متشخص ، مثبت و بی حاشیه بود. من یک درصد هم فکر نمی‌کردم یه روز برم تو نخش و بخوام باش رابطه داشته باشم.
برگشتم توی اتاقم و فقط داشتم فکر میکردم و با خودم کلنجار میرفتم، چون اون موقع نمیدونستم متاهل نیست و از طرفی همکارمه و منم آبرو داشتم و اگه یه سوتی میدادم هم آبروم میرفتم هم کارمو از دست میدادم. با این حال گفتم یکم باش صمیمی تر بشم و فقط لاس بزنم، سریع زنگ زدم به شمار داخلیش، چون موبایلشو نداشتم، گفتم ببخشید خانم رضایی من زنگ زدم تشکر کنم بابت کپی، زد زیره خنده که شما عادتتونه برای هر کپی زنگ میزنین تشکر میکنین؟ یکم لحنمو جدی کردم گفتم نه تا به حال تشکر نکردم ولی از شما خواستم تشکر کنم، قصدم این بود یه سیگنال کوچیک بش بدم، از طرفی عادت داشتم میخواستم مخ کسیو بزنم مثل ندیده ها رفتار نمیکردم که زود منم بخندم و لودگی کنم، یکم خودشو جمع کرد، تکنیک بعدیم روش اجرا کردم، گفتم من یه لحظه حواسم پرت یه صحنه‌ای شد یادم رفت همونجا تشکر کنم، منظورم کون خودش بود، اونم میدونست ولی خواستم به چالش بکشمش، دو پهلو گفتم و با لحن جدی، چون یه زن با شخصیت بود و اصلا نمیشد دست از پا خطا کنم، خداییش تا وقتی هم که نفهمیده بودم مطلقه است اصلاً هدفم رابطه سکسی باش نبود،
مکالممو قطع کردم و منتظر عکس العمل بودم، انقدر تجربه داشتم که اون روز دیگه کاری نکنم، ولی وقتی میدیدمش مثل قبل خشک نبودم و یکم باش گرمتر میگرفتم، اونم همینطور و من می‌فهمیدم که مسیرم درسته! البته اینم بگم که توی این مدت یکی دو ماهه چند تا موضوع فهمیدم، یکی اینکه مطلقه است یکی اینکه همه مردای شرکت تو کفشن، و اینکه سنش به ظاهر و بدنش نمیخوره. بزارین یکم از زهرا خانم رضایی براتون بگم، یه زن حدود ۴۰ ساله که یه بچه بزرگ داشت هم سن وسالهای خودم، کمر باریک، قد کشیده، شکم اصلا نداشت، لبای گوشتی، بینیش یکم بزرگ بود که البته بعداً عمل کرد، کونش که عاشقشم بزرگ ولی سفت و گرد، اصلاً نرم و افتاده نبود، سینه های حدود ۸۰ ولی اونم بدون عمل و کار خاصی سفت و خوش فرم، رنگ پوستش سفید، خیلی مودب، با اخلاق و …
خلاصه کنم براتون دیگه تصمیمو گرفتم باش برم توی رابطه ولی اصلاً شماره موبایلشم نداشتم، کلا من آدم نسبتاً کم اعتماد بنفسی بودم و زمین بازیم چت بود، اون زمان لاین و وی چت و وایبر بود یادش بخیر،
هر دفعه به بهونه مختلفی به داخلیش زنگ میزدم یکم صحبت میکردم و منتظر موقعیتی بودم موبایلشو گیر بیارم، البته میتونستم از جای دیگه گیر بیارم ولی هم اینکه میخواستم مستقیم از خودش گرفته باشم که یه جورایی مجوز چت کردنم گرفته باشم هم اینکه نمی‌خواستم هیچ احدی شک کنه چون اینجور شرکتها دنبال یه نکته ان که برای کسی حرف و حاشیه درست کنن، اینم که دیگه واقعاً حاشیه بزرگی بود، چون طرف برادرش یکی از مدیرای اصلی شرکت هم بود. خلاصه الان یادم نیست چجوری ولی شمارشو گرفتم و اولش پیامهای عادی توی لاین بهش میدادم اونم پا میداد ولی یکم که پیامها و استیکرها می‌رفت سمت حاشیه خیلی همراهی نمی‌کرد، البته بهش حق میدادم اونم میترسید، اونم بهم اعتماد کامل نداشت هنوز، میدونستم باید خودم یه اقدام بزرگ بکنم که اعتمادشو بدست بیارم، یه روز که

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:09


رابطه من و ستاره

































@night_story99













#دوست_دختر

#مشتری
























سلام امیر هستم در مشهد شاغل و ساکنم . ۴۵ سالمه و قدم ۱۷۸ و وزنم ۹۷ کیلو هست .موهام جو گندمی .و چهره معمولی دارم .شغل من طوریه که با خانمها بیشتر برخورد دارم … و قاعدتا اتفاق زیاد رخ میده برام . یکی از خاطراتم از یکی از مشتری هاست . که دو جلسه قبلا امده بود جلسه اول با چادر و عینک که من فکر کردم از این خانمهای جلسه ای و مداح چیزیه … و خیلی زمخت بود ولی نگاهش یه جوری بود نگاه های بی مورد زیاد داشت … بعد از دو ماه یک بار دیگه آمد البته قبلش زنگ زد و من بدون قصد و غرض گفتم بین ۱۱ تا ۱۲ بیاید که خلوت تر هست . ساعت ۱۲ دیدم آمد و چون دید خلوته و مشتری نیست چادرش رو برداشت و با یه مانتو کوتاه و شلوار جین مشکی نشست . تو همین فعل و انفعال چشمم خورد به کونش عجب کون خوشگلی داره و برگشت که روی صندلی بشینه کوسشم زده بود بیرون … من شروع کردم سر شوخی رو باز کردن. گفتم خانم شما سری قبل ترسوندی منو فکر کردم اطلاعاتی چیزی هستی .خندید و گفت مگه خیلی فرق کردم امروز گفتم بله هم مانتو بهتون میاد هم شلوار جینی که پاتونه . بماند خیلی حرف و شوخی و کارمون هم تموم شد و برام پول با کارتش ریخت و رفت توی حرفام بهش پیشنهاد دادم که برام تبلیغات کنه چون یک پیج فعال داشت … و قبول کرد در قبالش پورسانت بگیره …چند روز بعد شب بود ساعت ۱۱ دیدم تو تلگرام پیام داده احوال پرسی کردم که گفت خیلی نامردی !من جا خوردم گفتم چرا ؟که گفت جنسی که من خرید کردم با من ۱۸۰۰ حساب کردی ولی برای یکی که من معرفی کردم ۱۵۰۰ گفتی … گفتم اشتباه میکنی و کلی بحث گفتم اگر درست باشه من یدونه از خریدت مجانی میدم … بعد از کش و قوس و پیام اینها دید که اشتباه گفته طرف … و با یه طنازی گفت حیف شد یه جنس مجانی پرید … که من بهش گفتم شما منو یاد کسی میندازی که برام خیلی عزیز بود . بخاطر همین همون مجانی سر جاشه … پرسید که کی بوده و من گفتم دوستم فریبا بود که به دلیل سرطان خون فوت شد البته دور از جون شما باشه . پرسید زیدت بود . عجیب بود سوالش .منم گفتم اره . گفت تعریف کن منم خوب سیر تا پیاز رابطم با فریبا و فوتش رو تعریف کردم . حالا نگاه کردم دیدم ساعت نزدیک به ۳ نیمه شبه … گفتم نمیخوای بخوابی . گفت چرا تو چی ؟ منم زدم تو پر رویی گفتم اگه ماچم کنی میخوابم والا نه . دیدم خنده ریزی زد و گفت پررو نشو حالا … که زدم تو حرفای سکسی یکی از سکسهای جالبی که با فریبا داشتم رو بهش گفتم دیدم ساکت شده نگو تعریف داستان شهوتشو زده بود بالا . حس کردم براش نوشتم چرا جواب نمیدی نکنه حالت خراب شد شهوتی شدی … تو چند روز پیشم که آمده بودی دفتر یه مقدار داغ بودی درسته …دیدم خندید و استیکر خنده گذاشت … و گفتم اگه بغلت میکردم و لب میگرفتم ازت جواب میدادی . که دیدم نوشت …امیر از روز اول داغ تو بودم هر دفه میرفتی اونور خودمو میمالیدم درسته اونروز خیلی هوست و داشتم … که گفتم یه کار میکنی گفت چی گفتم من دیگه خوابم گرفته فردا ساعت ۱ بیا باهم حرف بزنیم یک ساعتی باهم باشیم … گفت حقیقتا الان پریودم یا امشب یا فردا روز آخرمه … اگر تا ۱۰ زنگ نزدم یعنی پاک شدم و میام . گفتم باشه ماچم کن بریم … فرداش خیلی نگاه کردم به ساعت و تلگرامم دیدم پیامم نیست تلفنم که نزده . ساعت شد ۱۲:۳۰ دیدم در زد و اومد تو دفتر که من چند تا مشتری داشتم سلام کرد و جواب دادم گفتم بنشینید تا نوبتتون . بالاخره مشتریا رو سه سوته رد کردم و رفتن منم در دفتر رو که یه آپارتمان بود بستم تعطیل است رو زدم . دفترم دوبلکس بود دستشو گرفتم ایستاد منم درجا لب مو چسبوندم رو لبای گوشتیش و لب داغی ازش گرفتم . مانتوشو باز کردم دیدم یه تاپ یقه فرانسوی پوشیده که سینه هاش داشت میترکوند دوباره لب گرفتم و سینه هاشو مالیدم دستمو بردم زیر تاپ و با همون حالت اوردمش دم راه پله که بریم بالا رفت منم پشت سرش وای کونش چنان خوش فرم و گرد و قلمبه بود مردم تا رسیدم بالا یه تخت برای مواقع استراحت دارم لبشو دوباره با لبام خوردم گفتم ستاره میتونی بخوریش دستشو مالید رو کیرم و شلوارم رو باز کرد و کشید پایین و شروع کرد ب خوردن خیلی قشنگ و حرفه ای خورد تاپشو دراوردم و کاملا لختش کردم . رو تخت خوابوندمش و سینهاشو خورم و گاز ریزی زدم وبادستم کوسشو میمالیدوم مثل مار می پیچید و ناله میکرد و سرم منو چنگ میزد . رفتم پایین دورنافش لیسیدم رون شو گاز گرفتم و لیسیدم رسیدم به کوسش که دیدن لرزی کردو افتاد گفتم امد گفت آره من ادامه دادم نوک چوچولش رو مکیدن و انگشتم و کردم توکوسش دوباره به ناله افتاد رفتم روش و کیرمو با آب کوسش خیس کردم گذاشتم دم کوسش وفشار دادم نمیدونم کوسش واقعا تنگ بود یا مال من کلفت بود که دیدم یه آخ گفت و بعد گفت امیر خیلی کلفته درد دارم آب دهنشو قورت داد گفت همشو نکن توش

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:09


. اذیت میشم من توجه نکردم یه

فشار دیگه دادم بیشتر کیرم رفت که جیغ کشید و پشتم چنگ انداخت گفت وحشی میگم خیلی کلفته هی فشار میدی . درش بیار نفسم بالا نمیاد و من باز توجه نکردم با یه تقه باقی کیرمم کردم تو کوسش که دیدم جیغ زدم گریه کرد و بازومو گاز گرفت و هی میگفت وحشی بیشعور . جررر خوردم . من یه لب دیگه گرفتم دستمو زیر سرش گرفتم همونطوری که کیرم توش بود یواش کشیدم بیرون کردم توش .تلمبه زدم و با هردفه به تو فشار میدادم آخ سختی میگفت و وحشی و چنگ مینداخت که من دیگه واقعا وحشیانه تلمبه زدم هی سعی میکرد خودشو بکشه بالاتر یا اینور تر تا من نتو نم تا ته بدم توش ولی من با دستو پا قفلش کرده بودم دیگه نرم شده بود و میگفت لعنتی چرا تموم نمیکنی من مردم از بس ارضا شدم جر خوردم هم درد دارم هم خوشم میاد گفتم پاهاتو دور کمرم قفل کن گفت چرا تا قفل کرد تلمبه رو تند کردن که آبم داشت میومد گفتم دار میاد ستاره گفت نریزی توش بیچارم کنی کشیدم بیرون پاشیدم روی شکمش . وافتادم و لبشو دوباره بوسیدم بیحال افتادیم بغل هم .‌بعد چند دقیقه من رفتم شستم خودمو و اونم رفت ولی کوسش تنگ بود . خدایی … از تو یخچال اب انبه و موز اوردم خوردیم یه سیگار کشیدم … کمی حرف زدیم کمی فحشم داد که وحشی شده بودی اینا . دراز کشیده بودیم من حرف میزدم که حال داد کوست دیدم دستشو گذاشت رو کیرم و رفت خوردش کیرم بعد یه کم خوردن راست شد . و دوباره لب و سینه هاشو .خوردم رفتم روش و زدم تو کوسش چند بار ارضا شد و گفت امیر بستمه دستو پاهام داره میلرزه و من تلمبه میزدم … درآوردم گفتم برگرد و برگشت وازلین بالای سرش رو تخت بود و برداشتم مالیدم به کیرم و به کونش . و کیرمو گذاشتم لای کونش کمی تکون دادم گذاشتم دم سوراخش گفت نه نکنی من ولی فشارو داده بودم که یه جیغ بلند زد چنگ زد به متکا هی امد در بره ولی نتونست از زیرم بیاد بیرون سفت کرد من فشار میدادم اون سفتش میکرد که دربیاد . من البته خبره نگه داشتم اون بعد کمی زور زدن خسته شد تا آمد نفس بگیره دوباره سفت کنه من فشار دادم تا ته رفت توش جیغ کشید پاشو میکوبید رو تخت . متکا رو جر داد ولی من شروع کردم تلمبه زدن در عین حال لبشو خوردن . دم گوشش گفتم عزیزم من از اولش عاشق کونت شده بودم . نمیذاشتم بری تا از کون نکنمت . گفت خفه شو وحشی بیشعور فقط فشار میدی بخدا درد دارم خیلی . کم کم تلمبه زدم . گوشش رو خوردم وبا یه دستم کوسشو مالیدم اما بیچاره فقط آخ آخ میکرد تا آبم اومد گفت نریزی توش ولی من بدجنسی کردم همشو ریختم توش که دوباره فحشم داد وقتی کشیدم بیرون یه آخ بلند کشید و افتاد . چند تا بیشعور و وحشی گفت و خوابید منم دراز کشیدم بعد چند دقیقه پاشد و رفت شست . رفتیم بیرون رستوران ناهار توپی زدیم و رسوندمش نزدیک خونه شون برگشتم … شب دوباره تو تلگرام حرف اینا بیشرف دیدم نوشته که امیر بازم میخوام . … و ما ادامه دادیم تا الان که نزدیکه یکسالی هست .



































نوشته: امیر



























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:07


دو شب و سه جنده


























@night_story99
















#سکس_پولی

#جنده





























دوستان سلام
میخوام براتون از تجربه هفته پیشم بگم، من خارج از ایران زندگی میکنم. هفته پیش برام یه سفر کاری پیش اومد و باید به یه شهر دیگه میرفتم. فرصتی بود که یه سری به جنده خونه های شهر مقصد بزنم. کلا سه شب قرار بود بمونم. حدودای ساعت ۷ عصر رسیدم و مستقیم رفتم هتل کمی استراحت کردم و زدم بیرون، پیاده تا جنده خونه ۲۰ دقیقه راه بود. نزدیک که شدم گرسنم شده بود جاتون خالی یه دکه کباب ترکی دیدم یه ساندویچ و فانتا گرفتم و زدم به بدن. بعدش مستقیم رفتم به جنده خونه. وارد که شدم یه خانم هندی که اونجا کار میکرد منو هدایتم کرد به اتاق انتظار یا اتاق اینترویو، جایی که خانم های خوشگل موشکل یکی یکی میومدن و خودشونو و خدماتشونو معرفی می کردن، از قیمت بگم نیم ساعت ۱۷۰ ۴۵ دقیقه ۲۲۰ و یه ساعت ۲۷۰ بود، هر سرویس اضافه هم که میخواستی باید با جنده خانم به توافق میرسیدی، این قیمت ها مال سکس استاندارده یعنی مالشو ساکو و کس، چیز دیگه بخوای اگه اون جنده خانم جز سرویسش باشه برای هرچی ۵۰ دلار میگرفت، مثلا اگه میخواستی کونش بذاری ۵۰ تا اضافه. خلاصه اینو گفتم با سیستم آشنا بشین.
جنده های نازنین یکی یکی به صورت نیمه لخت با شورت و سوتین میومدن و خودشونو معرفی می کرد، ۷ ۸ تایی اومدن ولی راستش هیچ کدوم چنگی به دل نمیزدن حتی بعضیاشون خیلی داغون بودن. سرویسی که من میخواستم تریسام بود میخواستم با دوتاشون همزمان باشم، اما خیلیاشون ناز میکردن و میگفتن نه. دیگه داشتم ناامید میشدم، که یکیشون که چاقم بود گفت من اوکیم با یه نفر دیگه، لامصب زشت هم بود نه فقط چاق دماغ گنده و جوشی داشت، ناچار گفتم جهنم کلشو میکنم زیر پتو، منتظر بودم که یکی دیگه رو راضی کنم که یهو دیدم دوتا حوری به معنای واقعی حوری، بلوند و قد بلند با بدن های عالی دوتایی اومدن و خودشونو معرفی کردن، گفتم هیچی نگین، دست جفتشونو گرفتم بردم دم میز رسپشن، گفتم این دوتارو بوک میکنم، بدون چک و چونه، ۴۵ دقیقه بوکشون کردم هر کدوم هم ۵۰ تا اضافه چون دو نفری بودن، خلاصه دستشونو گرفتم و هدایتم کردن به اتاق داستان، طبقه بالا، اتاق آخر یه اتاق با یه تخت دو نفره، رنگ دیوارها مشکی و قرمز و نورپردازی ملایم و سکسی، گوشه اتاق یه حموم تر و تمیز، سیستم اینجوریه که قبل شروع حتما باید دوش بگیری و دخترا میان اول کیر خایتو چک میکنن که علایم بیماری زخمی چیزی نداشته باشی. بعد دوش دراز کشیدم رو تخت تا بیان، دوتایی اومدن تو با چه بدن هایی تمیز و بلوری، دوتاشونو رو تخت بغل کردم و شروع کردم به خوردن ممه هاشون یکی ممه های درشتی داشت و اونیکی کوچیک، ممه بزرگه اسمش پاندورا بود کوچیکه کلویی، خلاص بعد کمی خوردن شروع کردن به مالیدن کیرم حسابی شقش کردن ، گفتم وقته ساکه، کلویی کاندومو کشید رو کیرم کمی ژل زد و شروع کرد به ساک، چه ساکی به عمرم کسی برام نزده بود،پاندورا رو کشیدم کنارش و دو تایی حالا نزن کی بزن، جو بینهایت سکسی بود بعد کلویی رو دمر خوابوندم و خوابیدم روش و تپوندم تو کسش، پاندورا هم کنارش دراز کشید من ممه هاشو میخوردم، کمی بعد پاندورا رفت لا پامو تخمامو میخورد، بعدش ۶۹ خوابوندمشون رو هم از کس کلویی تو دهن پاندورا تلمبه میزدم، بعدش برعکس کس پاندورا و دهن کلویی، چند دقیقه هم اینجوری گاییدم، بعد پاندورا کلویی رو که داگی شده بود کونشو باز کرد تا من بذارم تو کسش، عالی بود، همین حالتو برای خودشم اجرا کردیم، خلاصه انواع پوزیشنارو سه تایی رفتیم، خیلی دخترای خوبی بودن، اخر کار هم کلویی با ساک ابمو اورد و تو دهنش خالی کردم البته تو کاندوم، بعدش سه تایی کنار هم دراز کشیدیم و رلکس کردیم تموم که شد پاشدم و دوش گرفتم برام حوله تمیز اوردن کمک کردن لباسامو پوشیدم، بوسیدمشون و از هم تشکر کردیم و زدم بیرون، خیلی شب عالی بود واقعا سرویس بینظیری بود
این حجم از کیفیت منو تحریک کرد که فردا شبشم برگردم
اگه خوب بود و دوس داشتین شب دوم هم براتون مینویسم
ببینم چه قدر استقبال میشه
تمام چیزی که گفتم عین واقعیت بود هر سوالی هم داشتین در خدمتم





































نوشته: حسام


























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:06


بغل بابایی (۱)




























@night_story99












#تابو

#دختر_و_بابا
















از مدرسه تعطیل شدم با عجله کفشامو در آوردم صدای تلویزیون میومد وارد خونه شدم بابام رو مبل نشسته بود بی مقدمه پریدم تو بغلش
+آروم بچه چقدر تو انرژی داری
_بابا قول دادی امشب فصل دوم سریال صد رو باهم ببینیم
+از فصلش یکش خوشم نیومد به علاوه محتوای فیلم بدرد تو نمیخوره
_بابا من ۱۶ سالمه بچه ک نیستم
سرمو بوس کرد:بله دارم میبینم بچه نیستی
خودمو لوس کردم:بغل بابای خودمه به تو چه
موهامو داد کنار صورتمو ناز میکرد
یهو انگار بهش برق سه فاز زده باشن: رادین پاشو پاشو کلی کار داریم باید برم آرایشگاه وقت گرفتم
_بابا حداقل ناهارو بخوریم بعدش برو
ناهارو با عجله خورد و گفت بعد آرایشگاه یه کاری دارم غروب میام
با حرفش حالم گرفته شد دوباره خاطرات بچگیم برام زنده شد وقتی ۵ سالم بود سرطان مادرمو ازم گرفت بابام هم چون خیلی عاشقش بود مدتها افسرده بود اکثر اوقات تو خونه تنها میموندم یا خالم میومد پیشم انگار یادش رفته بود منم وجود دارم تا اینکه این سالا بهتر شد
خونه خیلی گرم بود فشار پکیج رو با بدبختی پایین آوردم از ناراحتی و بی حوصلگی گرفتم خوابیدم
با نوازش دستای بابام رو پیشونیم بیدار شدم
+بچه خونه رو یخ کردی نمیگی سرما میخوری؟
با چشمای نیمه باز نگاهش کردم :خب دست تنها بودم آب رادیاتور خیلی خالی شد
+ببخشید پسرم یادم رفت قبل رفتن فشارش رو کم کنم
با لبخند اشاره دادم بیا پیشم
کنارم دراز کشید تو چشماش خیره شدم :بابایی چ خوشگل شدی ریشاتو مرتب کردی
+یکم بهم پتو بده خسیس همشو کشیدی رو خودت
دست به موهاش کشیدم:بابایی انگاری رفتی حموم
+خب تو آرایشگاه سرمو شستم دیگه
_ن آخه انگاری کل بدنتو شستی بوی صابون میدی
سعی کرد بحثو عوض کنه:نکنه کم خونی داری اینقدر میخوابی بیا بریم آزمایش خون بده
_از تنهایی خوابیدم بابا مثل همیشه تنها بودم
شرمندگیو میشد تو صورتش دید سرشو پایین انداخت،امشب سریال صد رو با هم می‌بینیم
حرفش خوشحالم کرد: ممنون بابا
شونمو آروم فشار داد:پاشو پاشو از این حالت خواب و تاریکی خونه دلم گرفت
موقع دیدن سریال بودیم به سکانس لب بازی رسید دستمو گرفتم جلو چشمم که مثلا بابام فکر کنه من پسر خوبیم
نیشخند زد:از دست تو انگار صحنه قتل دیده بیخیال یه بوسه دیگه
چند بار دیگه صحنه بوسه داشت سرمو نمیچرخوندم نگاه بابام کنم و خیلی نرمال فیلم رو میدیدم
_بابا ی قسمت دیگه ببینیم
+شورشو در نیار دیگه دو قسمت دیدیم بزار فردا شب
_بابا فقط یکی دیگه خب؟
+از دست تو،باشه
سکانس لب بازی کلارک و لکسا باعث شد خجالت بکشم آخه جفتشون دختر بودن
بابام خندش گرفته بود: به حق چیزای ندیده و نشنیده.
بعد اتمام سریال رفتیم خوابیدیم دستم زیر سرم بود نگاهش میکردم دلم میخواست لباشو ببوسم دست به ریش های جو گندمیش بکشمو تو بغلش گم بشم
چشمم گرم شده بود داشت خوابم میگرفت یهو دست بابام خورد تو صورتم انگار داشت کابوس میدید از خواب پرید:رادین سرو صدا میکردم تو خواب؟
_نه زیاد فقط خیلی پاهاتو تکون میدادی دستت هم خورد تو صورتم
+ببخشید عزیزم خواب بد میدیدم
_اشکالی نداره بابا
بغلشو باز کرد رفتم تو بغلش سرمو ناز میکرد چند باری هم از سرم بوسید
تو چشماش که داشتن بسته میشدن نگاه کردم:بابا خیلی دوست دارم
با صدای خواب آلود گفت منم دوست دارم پسرم
شیش هفت صبح بود از خواب پاشدم رفتم جیش کردم فکرم درگیر خواب سکسی بود که دیده بودم افکار سکسی تموم وجودم رو گرفته بود رفتم دراز کشیدم
پشتمو کردم به بابام و کونمو دادم عقب تا به کیرش بخوره آروم آروم عقب و عقب تر میدادم یه لحظه حس کردم کونم به یه چیز نرم برخورد کرد با استرس و لرز دستمو بردم سمت کیرش تا لمسش کنم عقلم کار نمی کرد نمیدونستم دارم چیکار میکنم با احتیاط دستمو کشیدم رو کیرش حس کردم سر کیرشو لمس کردم به سه ثانیه نکشید از خواب پرید نگام کرد گفت چی شده
از ترس داشتم سکته میکردم تته پته کنان گفتم هیچی بابا تو خواب داد میزدی تکونت دادم بیدار شی
+ببخشید عزیزم نمیدونم چرا امشب اینجوری شدم
_اشکالی نداره بابا از قبل بیدار شده بودم برم دستشویی با صدای تو بیدار نشدم
رومو اونوری کردم نفس راحتی کشیدم از اینکه چیزی نفهمید
فکر سکس با بابام خیلی تو مخم رفته بود با دیدنش خیلی تحریک میشدم خصوصا شبا که می‌خوابید راحت دید میزدمش
تو خونه تنها بودم رو مبل نشستم با گوشيم وصل شدم به تلویزیون فیلم پورنو پلی کردم
شلوارکمو تا نصفه داده بودم پایین و با کیرم ور میرفتم
مرد سن بالا داشت ی پسر کم سنو میکرد کیرشو تا ته میکرد داخل در میاورد

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:06


تو دلم میگفتم خوشبحالش پسره چه لذتی میبره کاش من جاش بودم
آخه چجوری درد نمیکشه
دلم میخواست مزه سکسو بچشم غریزه جنسیم منو سمت مردا هدایت میکرد ولی جرات روبرو شدن با احساساتمو نداشتم
مرده کیرشو تو دهن پسره میکرد باورم نمیشد با اون چثه کوچیکش چجوری اون کیر بزرگ و قورت مید

اد
به قدری رو فاز بودم صدای باز شدن درو نشنیدم یه لحظه سرمو چرخوندم چهره بابام جلوم بود
سریع شلوارکمو دادم بالا فرار کردم تو اتاق درو بستم
دستم رو قلبم بود که داشت از جاش در میومد صدای فیلم بعد چند ثانیه قطع شد
بابام درو زد و با خونسردی گفت رادین بیا گوشیتو بگیر
جرات نداشتم درو باز کنم دوباره درو زد:عزیزم درو باز کن تو اتاق کار دارم میخوام برم حموم
چاره ای نبود درو باز کردم منتظر هر نوع واکنشی از سمتش بودم ولی خیلی ریلکس گفت سلامت کو؟
از خجالت سرم پایین بود:سلام بابا خسته نباشی
گوشیو از دستش گرفتم از اتاق بیرون اومدم داشتم خودخوری میکردم هزار جور فکر تو سرم بود
صدای آیفون خونه اومد از جام پریدم بابام گفت غذا سفارش داده بودم تا برسم خونه بیارن کارتمو بردار من دارم موهامو خشک میکنم رفتم تو اتاق ی حوله دور بدنش پیچیده بود سرم کلا پایین بود کارتو از جیبش در آوردم رفتم غذارو گرفتم
موقع غذا خوردن بابام مثل بقیه روزای دیگه باهام حرف میزد انگار ن انگار موقع خودارضایی مچمو گرفته
+مدرسه چطور پیش میره؟
سرم کلا پایین بود جواب دادم خوبه نزدیک عیده خبری از امتحان این چیزا هم نیست راحتم
چنگالو برداشت که باهاش سالاد بکشه: تو مدرسه که اذیت نمیشی؟
_ن چطور مگه چیزی شده؟
+همینجوری پرسیدم منظورم اینه اگه فکر میکنی چیزیو لازم بهم بگی سرتا پا گوشم
غذام تموم شده بود تشکر کردم و زود رفتم تو اتاق
چند روز گذشت تا از اون حالت خجالت و شرمندگی بیرون بیام وقتی میدیدم بابام چیزی رو به روم نمیاره منم راحت تر شدم
بابام کنارم خوابیده بود تاپشو درآورد گفت هوا گرم شده کم کم باید کولرو راه بندازیم
زودتر از شبای دیگه خوابش برد
دوباره حشری شده بودم نگاه بابام میکردم دست به کیرم میکشیدم دو سه بار انگشت هاشو لمس کردم دیدم خوابش سنگین شده دست رو سینش کشیدم انگشتام لای موهای سینش که لا به لاشون سفید شده بود میرفت
با استرس دست رو انگشتای دستش کشیدم مثل اینکه قرار نبود از خواب بپره
نفسمو تو سینه حبس کردم نوک انگشتمو بردم سمت شلوارکش انگشتمو آروم به سر کیرش زدم داشتم از هیجان و استرس میمردم خواب عمیق بابام جرات منو بیشتر میکرد این دفعه کاملا با دست کیرشو از رو شلوارک مالیدم
خبری از بیدار شدنش نبود مصمم تر شدم کیرشو از رو شلوارکش تو دستم گرفتم با کیر خودم ور میرفتم بهترین حس زندگیم رو داشتم تجربه میکردم
تف انداختم تو دستم و داشتم برا خودم جق میزدم
به صورت بابام خیره شده بودم چقدر دوست داشتم باهاش سکس کنم یعنی چجوری سکس میکنه اونروز بعد آرایشگاه رفت با کی سکس کنه؟زنی زیر بابام لذت برد نه؟ افکار سکسی تو ذهنمو تقویت میکردم
شهوت تا مغز استخونم رسیده بود بدون ترس دست بردم زیر شلوارکش دستمو دور کیرش حلقه کردم
لای دستم آروم عقب جلو میکردمش همزمان برا خودمم جق میزدم انگشتام به تخماش برخورد میکرد چقدر داغ بودن
دلم میخواست لبامو بچسبونم به لباش
حس کردم قطر کیرش کلفت تر شده و انگار داره بزرگتر میشه ولی آخه بابا خواب بود
میترسیدم از خواب بیدار شه و جقم ناتموم بمونه تند تند برا خودم جق میزدم و کیرشو تو دستم عقب جلو میکردم نفسمو تو سینم حبس کردمو سعی کردم صدایی در نیارم آبمو ریختم تو شورتم و نفس راحتی کشیدم
دستمو از رو کیر بابام برداشتم کاملا راست شده بود یه کیر کلفته کله قرمز داشت بهم لبخند میزد
خودمو جمع و جور کردم خوابم نمی گرفت آخه مگه میشه تو خواب راست کنی؟نکنه بیدار بوده خواسته ببینه داری چیکار میکنی؟ ن اگه بیدار بود همون اولش یه واکنشی نشون میداد
پایان قسمت اول
اگه مورد پسندتون نبود به نظرتون احترام میزارم و ادامه نمیدم ولی اگه بازخورد مثبتی داشت حتما قسمت بعدیش رو ارسال میکنم

















































نوشته: رادین























































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:04


دوست نامرد من (۱)













































@night_story99




















#دوست

#گی




























اسمش امیر بود ، اولین بار توی یه دورهمی دوستانه که معمولا ماهی یکی دوبار اتفاق می افتاد دیدمش ، اینو بگم که دورهمی ما برای خلاف نبود چون همه نوازنده بودیم با ساز حال میکردیم ،البته گاهی مشروب هم بود که به نظرم خیلیم عادیه ،،،
اونشب وقتی امیر به جمعمون اضافه شد از بدو ورودش همش حواسش به من بود ،بعد از معرفی و احوالپرسی درست اونطرف اتاق روبروی من نشست هردفعه که چشم تو چشم میشدیم یه لبخند رو لبش مینشست ، منم جوابشو با یه لبخند میدادم ولی سعی میکردم این اتفاق کمتر بیفته و با دوستای دیگه صحبت میکردم ولی تمام شب سنگینی نگاهشو رو خودم حس میکردم ، حتما تجربه کردین اینجور موقعها آدم کمی معذب میشه ،،، اونقدر حواسش به من بود که حتی دوست صمیمیم عرفان هم متوجه شده بود، اینو بعدا بهم گفت ،، خلاصه اوتشب تاصبح ساز زدیم و رقصیدیم و خوش گدروندیم ،،، اونشب و شباهای دیگه هم گدشت و کم کم من و امیر باهم صمیمی شدیم ، منم ازش خوشم میومد ،پسر خوش اخلاق و خوش مشربی بود همیشه با شوخیاش همه رو میخندوند و از همه مهمتر این بود که سعی میکرد همه جا هوای منو داشته باشه ، منم روز به روز اعتمادم بهش بیشتر میشد و ساعتهای بیشتری باهم بودیم جوری که عرفان شاکی شده بود و میگفت حوشبحال امیر خلاصه تیکه مینداخت ، اول مهر که شد و مدرسه ها باز شدن ارتباط ما باهم بیشتر شد چون هرروز داخل دبیرستان همو میدیدیم ، طوری شده بود که یا من خونشون بودم یا اون ،با اینکه دوسال از من بزرگتر بود ولی طوری رفتار کرده بود که حتی پدرم وقتی دیدش بهم گفت امیر پسر خوبیه ، این باعث شد منم بیشتر ازش خوشم بیاد ، و بیشتر بهش اعتماد کنم … حدود یکسال از اوتشب آشناییمون گذشت ، یه شب امیر زنگ زد و گفت امیدجان فرداشب جایی قول ندی با چندتا بچه ها میخوایم یه دورهمی خودمونی داشته باشیم ، منم بدون اینکه بپرسم کیا هستن گفتم باشه حتما میام ،،،
شب بعد حدود ساعت هشت بود کارامو کردم طبق معمول یه دوش گرفتم و سازمو برداشتم رفتم خونشون ، وقتی رفتم داخل دیدم امیر خودش تنهاست با تعجب پرسیدم پس بقیه کجان ؟!!
گفت کم کم پیداشون میشه نگران نباش ،منم طبق معمول سازمو از کاورش درآورد و کمی بهش ور رفتم ،همینطور توی فکر بودم چرا بچه ها اینقدر دیر کردن که یهو صدای زنگ در باعث شد از جا بپرم ، سریع ایفون رو زدم و برگشتم سرجام نشستم ، امیر رفت بیرون و بعد از چند لحظه آمد داخل و پشت سرش دونفر وارد شدن که لبخند روی لبام خشکید ، تا امدم حرفی بزنم امیر مارو بهم معرفی کرد و منم سرجام نشستم ، ذهنم درگیر شد که بچه ها کجان ، اینا کی هستن ، امیر گفت من برم سوروساتو بیارم امشب یه حال اساسی بکنیم ،منم به بهونه کمک کردن پشت سرش رفتم ،گفتم امیر اینا کین ؟ پس بقیه کجان ؟! گفت ، امشب میخوایم فقط مشروب بخوریم و حال کنیم ، نگران نباش خوش میگذره و اینکه اینا دوستای قدیمی منن بچه های خیلی خوبی هستن. منم بخاطر اینکه راحت باشیم چیزی به بقیه نگفتم و این حرفا ،،،
من که تو عمل انجام شده قرار گرفته بودم و خیلی خوشحال نبودم ،سعی کردم خودمو عادی نشون بدم و باهاشون گرم گرفتم و کم گم احساس بهتری پیدا کردم ، امیر هم طبق معمول با مسخره بازی و جوک های خنده دار کلا جوو عوض کرد ،،،
یکی دو ساعت که گذشت من احساس کردم خیلی خسته ام و کمی هم سرگیجه داشتم ، یه طوری شد که انگار داشتم بیهوش میشدم ، به امیر گفتم احساس میکنم حالم خوب نیست ،امیر سریع دست منو گرفت گفت بلند شو برو تو اتاق من یکم دراز بکش تا بهتر بشی و منم اصلا تو حال خودم نبودم ، وقتی وارد اتاق شدم افتادم رو تخت و دیگه چیزی نفهمیدم ،،،،،
یهو احساس کردم سرم درد میکنه ، چشامو باز کردم فهمیدم صبح شده ، احساس کوفتگی شدیدی داشتم ،تا به خودم اومدم دیدم هیچ لباسی تنم نیست و امیر هم کنارم لخت خوابیده ، یهو دنیا رو سرم خراب شد ،اون دونفر کجان ؟؟؟، چطور متوجه نشدم ؟! چرا بیدار نشدم ؟! یعنی چه اخه ؟!مگه میشه ؟؟؟؟ سرم داشت منفجر میشد ، قلبم داشت از سینم میزد بیرون ،احساس کردم دارم میسوزم ، مدام تو ذهنم این کلمه بود ،،، چرا ؟؟؟!!! حتی دلم نمی خواست به امیر نگاه کنم ،تمام احساس خوب و دوستداشتنی که نسبت به امیر داشتم در لحظه از بین رفت ، خیلی احساس بدی داشتم ، گیج شده بودم ، فقط با نگاه به اطراف دنبال لباسهام میگشتم ،، دلم بدجوری شکسته بود اشکام سرازیر شدو گریه امونم نمیداد …
اصلا نمیتونستم جلوشو بگیرم ،پاشدم لباسمو که روی زمین پخش شده بود رو بپوشم که امیر بیدار شد ،،،

🌛داستان شبانه🌜

17 Nov, 04:04


سریع لباسمو برداشتم از اتاق زدم بیرون ، اون دو نفر رفته بودن ، این باعث شد فکرم بیشتر درگیر بشه ،
داشتم لباس میپوشیدم که امیر جلوم سبز شد رومو برگردوندم ، حتی نمیتونستم حرف بزنم ، دستمو گرفت ،محکم دستمو کشیدم و اومد جلومو بگیره ،بهش گفتم اگه دستت بهم بخوره

داد میزنم ،،میگفت صبر کن توضیح میدم ،،، تقریبا داشت التماس میکرد ، هرچه بهم نزدیکتر میشد صدای من بلندتر میشد ،برای همین کنار رفت و من زدم بیرون ،، ،
ادامه دارد ،،،
دوستان ببخشید برای اینکه طولانی نشه در قسمت بعد بقیه داستان رو براتون تعریف میکنم ،با اینکه خیلی سخته ولی به توصیه دکترم اینکارو بعد از چند ماه انجام دادم ،،،
امیدوارم که منو قضاوت نکنید ،،،
کوچیک شما امید …


















































نوشته: س ،،، م








































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

16 Nov, 04:59


https://t.me/spare_night_story

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:30


https://t.me/spare_night_story

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:30


راز خانوادگی صدر (۱)























@night_story99














#دنباله_دار

#تابو























تازه چشامم گرمِ خواب شده بود که ساعت به صدا در اومد! به سختی چشمام رو باز کردم و به ساعت نگاه می کردم، 10:30 رو نشون می‌داد، سرم رو به بالش فشار دادم. به هر زحمتی که بود خودمو از تخت خواب جدا کردم و بلند شدم و توی آینه به خودم نگاه کردم چشام قرمز قرمز بود.یکم موهام رو شونه زدم، مرتبشون کردم و بستمشون. لباس های خوابم رو در آوردم و لباس های راحتی رو که دوست داشتم پوشیدم. حین پوشیدن به این فکر کردم چرا صدایی از بیرون اتاقم نمیاد. بعد که لباسامو عوض کردم،از اتاقم بیرون اومدم. خونه رو که دیدم، حس تنهایی تمام وجودمو گرفت، حسی که باهاش آشنا بودم! طبقِ معمول پدر و مادرم خونه نبودن، آرین هم احتمالا سر تمرینش بود، از نبود ارین بیشتر دلم گرفت چون تنها کسی بود که همیشه کنارم بود.پیغام گیر رو چک کردم که با این پیغام رو به رو شدم
« مامان جان منو پدرت رفتیم خرید برای مهمونی آخر هفته اگه بیدار شدی صبحونه رو میزه بخور تا ما کارمون تموم شه بیایم». پوفی کشیدم و وارد آشپزخونه شدم و نشستم پشت میز. مشغول صبحونه خوردن شدم، ناخودآگاه افکاری به ذهنم اومد: مهمونی میخوان بگیرن؟ چه مهمونی، اصلا چرا میخوان مهمونی بگیرن؟. معمولا هروقت میخواستن مهمونی بگیرن قبلش بهم خبر میدادن ولی خب چرا الان ندادن؟. سعی کردم از این افکار بیام بیرون و صبحونه ام رو کامل خوردم.بعدش رفتم توی اتاقم و موبایلم رو برداشتم و به داداشم زنگ زدم ببینم کجاست.
بعد از چنتا بوق موبایل رو جواب داد ، احوال پرسی کردم که فهمیدم تازه از سر تمرین داره میاد، موبایل رو قطع کردم و تصمیم گرفتم یه دوش بگیرم که از این درگیری ذهنی بیرون بیام، در واقع تنها چیزی که بهش نیاز داشتم!
لباسام رو آماده کردم و با حوله رفتم توی حمام. گذاشتمشون روی سکو بعد آب رو ولرم کردم و رفتم زیر دوش حین حمام کردنم ناخودآگاه دوباره ذهنم درگیر حرفای مامانم شد، بعد از چند دقیقه از این افکار اومدم بیرون و سریع حمام کردم لباسام رو پوشیدم و از حمام اومدم بیرون
رفتم توی اتاقم و داشتم موهام شونه می‌کردم، که یاد این افتادم، عادت داشتم همیشه پدرم موهام رو هروقت از حمام میام شونه کنه، بغض کردم و اشک توی چشمام جمع شد، بعد از چند دقیقه غصه خوردن به خودم اومدم و توی دلم گفتم امروز من چم شده؟
تصمیم گرفتم برای اینکه یکم از این افکار دور بشم برم کافه ای که همیشه با آرین میرفتیم، تا از وقت ازادم استفاده ای کرده باشم، چون درس و کنکور وقت کافی برامون نمیزاشت. یه تیشرت با یه شلوارِ جین کوتاه پوشیدم چون خیلی حوصله تیپ زدن نداشتم. یه ماشین گرفتم و رفتم سمت کافه ، وقتی رسیدم وارد کافه که شدم صدای موزیک ملایم و بی کلامی که پخش میشد به گوشم رسید. از اونجایی که صبح جمعه بود خلوت بود. رفتم روی صندلی یه میزِِ که جایی خوب از کافه بود نشستم و منتظرِ گارسون موندم.
گارسون اومد یه پسرِِ قد بلند با دستای کشیده، بیبی فیس با موهای مشکی که از پشت بسته بود. قبلا چند باری دیده بودمش. یه قهوه سفارش دادم و منتظر موندم تا آماده بشه، وقتی قهوه رو آوردن، توی سوشیال مدیا چرخیدم و مشغول خوردن قهوم شدم. اینقدر غرقِ موبایلم شدم که نمیدونم چه جوری ساعت شد 12:15 سریع وسایلمو جمع کردم، پول قهوه رو حساب کردم و زدم بیرون.
رسیدم خونه، در حیاط رو باز کردم و رفتم تو. وقتی رسیدم به در اصلی خواستم کلید بندازم که باز کنم درو صدای خش خش به گوشم خورد حدس زدم آرین باشه. درو باز کردم و واردِ خونه شدم. توی آشپزخونه آرین رو دیدم کهِ مشغول صبحونه آماده کردن بود. بهش سلام کردم و رفتم توی اتاقم تا لباسامو عوض کنم. حینِ عوض کردنِ لباسام به این فکر کردم که آرین از جریان مهمونی خبر داره یا نه. بعد که عوض کردم دوباره رفتم پیش آرین.
خسته نباشیدی بهش گفتم و نشستم روی مبل رو به آشپزخونه.
-امروز خیلی خسته شدم ، تا آخرین لحظه دست از سرمون بر نمی داشت. پیش خودم میگفتم حتما مامان یه چیزی آماده کرده بخوریم ، اگه گشنته بگو که برای تو هم غذا گرم کنم، میخوای؟
+نه ممنون فعلا چیزی نمیخورم،
-راستی ملیکا، بابا بهم گفت با مامان رفتن برای مهمونی خرید کنین، مهمونی کیه؟
تا اسم مهمونی اومد دوباره رفتم توی فکر،
-گفت که عصر میان خونه، نگفتی رفتهِ بودی پیشه دوستات ؟ چته چرا انقدر تو فکری ؟؟؟
+با صدای آرین به خودم اومدم، باهاش چش تو چش شدم بعد از کمی مکث جواب دادم:
+نه رفته بودم تو کافه،یکم از افکارم بیام بیرون، همی

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:30


-آها معنا داری گفت و ادامه داد: پس بدون من خوش گذروندی اخرشم یه پوزخند زد،
+خوشگذرونی نبوده دوباره شروع نکن، یه قهوه ساده خوردم اومدم، جنابعالی هم که سر تمرین بودی که با تو برم.
-مهم نیست حالا، میگم یه جوری به مامان اینا بگو که کار داریم و به یه بهانه ای نریم, چون اصلا اشتیاقی برای مهمونی ندارم.
+اتفاقا از ن

ظر من باید بریم به این مهمونی که یکم از حال هوای کنکور و درس بیایم بیرون و چهار نفرو ببینیم حداقل.
آرین پوفی میکشه و به نشونه تایید سرشو تکون میده.
از جام پاشدم رو به آرین گفتم میرم توی اتاقم یکم سریال ببینم، منتظر جواب آرین نموندم و رفتم سمت اتاقم.زیر چشمی حواسم به آرین بود که داشت به پشتم نگاه میکرد. واقعا با خودش چه فکری کرده بود من خواهرش بودم رفتم توی اتاقم در هم بستم. روی تختم دراز کشیدم و یکم سقف نگاه کردم و به رفتار آرین فکر می‌کردم، یه نفس عمیق میکشم و لپتابمو باز میکنم و شروع میکنم به دیدن سریال مورد علاقم.
بعد از چند تا قسمت اونقدر غرق سریال شدم که نمیدونم چه جوری گذشت! ساعت رو نگاه می‌کردم، ساعت 5:47 بود . با خودم گفتم چرا پدر و مادرم نیومدن که ناگهان صدای باز شدن در خونه اومد. چند لحظه مکث کردم که فهمیدم خودشونن. سریع لپ تاپ بستم و رفتم توی هال، وقتی دیدمشون انگار انرژی تازه ای بهم داده بودن.
به صورتشون که نگاه می‌کردم خستگی دیده نمیشد و خیلی خوشحال بودن. توی دستاشونم کلی خرید بود، دل تو دلم نبود ببینم چه خبره و مهم ترین سوال چرا؟
رفتم جلوشون و به خریدا نگاه کردم:« چقد خرید کردین اونم بدون ما خبریه؟؟.» طبق معمول مامان جواب سرراست داد و گفت، پدرتون بهتون می‌گه. همین سوالو از بابا پرسیدم و گفت: صبر کن تا وسایلو بزاریم یه استراحتی کنیم ، چشم همه چیو میام بهتون میگم.سرمو پایین انداختم میدونستم باید صبر کنم، رفتم رو مبل نشستم و منتظر بابا شدم که بیاد.
بعد از حدود نیم ساعت پدرم و آرین اومدن، پدرم رو مبلی که کنار من بود نشست و آرین هم کنار من نشست. فک کنم اون هم مثل من کنجکاو بود ببینه چخبره، سکوتی بینمون برقرار بود و همه مون توی فکر بودیم که بالاخره آرین این سکوت رو شکست. رو به پدرم گفت: بابا نمیخوای بگی چه خبره؟ پدرم در جوابش گفت: سرشو به نشونه تایید تکون داد و گفت میخواستم همین الان بهتون بگم جریان مهمونی. من هم در جواب پدرم گفتم: خب بگو بابا جونم میشنویم!!. پدرم شروع کرد به صحبت کردن. گفت که یه مهمونی مخصوص خانواده ی خودمون میخواد بگیره که هر دو سال یه بار انجام میشه، هر سال میزبان فرق می‌کنه. امسال میزبان ماییم و می خواهیم توی امارت بابابزرگت توی شمال کشور برگزار کنیم و اصرار کرد که حتما ما باشیم توی اون مهمونی. وقتی بابام اینو گفت دوباره سکوت حاکم شد، منو آرین چش تو چش شدیم و حدس میزدم توی ذهن ارین چی میگذره. تمام کلمات توی ذهنم مرور کردم و توی دلم گفتم مهمونی؟ اونم خانوادگی. بعد چرا به ما چیزی نگفتن تا الان؟
از بابا همین سوال ها رو پرسیدم و جوابی که من میخواستم رو نمیداد! آرین که دید نمیشه از صحبت کردن با پدرم چیزی فهمید هووفی کشید وپاشد و گفت: من میرم تو اتاقم، چند دقیقه به یه نقطه خیره بودم و منم پاشدم رفتم توی اتاق آرین و درو بستم که صدامونو نشنون.
وقتی درو باز کردم که برم توی اتاقش دیدم سریع مک بوکش رو گذاشت زمین حدس میزدم داشت پورن نگاه میکرد. چون شلوارش هم باد کرده بود . اهمیتی ندادم و رفتم کنارش روی تخت نشستم و گفتم
نظر تو چیه؟
سریع منظورمو گرفت و گفت:
-میدونی نکتهِ جالب این قضیه کجاست، اینکه بابا تا الان هر جا که میخواستیم بریم میگفت اگه دوست دارین بیاین، ولی این دفعه خیلی تاکید میکرد
+سرمو به نشونه تایید تکون میدم و گفتم: اوهوم. ادامه داد آرین: بعد انگار مامان هم میدونست مهمونی بخاطره چیه، جالب تر از اون اینه که مهمونی هر سال ۲ بار هست و ما چیزی از این قضیه نمیدونستیم، تازه بابا گفت امسال میزبان هم ک ماییم پوفی از ناراحتی کشید و ادامه داد: کی حوصله مهمونی با خانواده رو داره!!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: آرین دیونه شدم، سوالای قبلی کم بود الان سوالای دیگه هم اِضافه شدن.

به هر حال چیزی هست که باید باهاش روبرو بشیم، میگم دفعه بعدی یه در بزن بعد بیا تو شاید مشغول یه کاری بودم.
منظورشو گرفتم و عصبی شدم، گفتم: واقعا داری تو این موقعیت…!! حرفمو قورت دادم و دیگه ادامه ندادم، با عصبانیت پا شدم و رفتم بیرون درم محکم پشت سرم بستم
رفتم تو اتاقم رو تختم دراز کشیدم، چشمامو بستم. به همه چیز فکر میکردم و پیش خودم میگفتم دارم دیوونه میشممم، بهتره به موقع اش بفهمم که چی به چیه فکر الکی فایده نداره و فقط ذهنم مشغول میشه.

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:30


روز ها گذشتن تا اینکه بعد ظهر سه شنبه همه آماده شدیم که بریم به امارت، ته وجودمم استرس گرفته بودم ولی باید می رفتیم و به جوابم میرسیدم، نباید به روی خودم میاوردم تا کسی متوجه استرسم نشه. به زحمت وسایل هارو بردیم تو ماشین و حرکت کردیم به سمت امارت که شمال کشور بود. توی راه بارون شدت گرفت و به سختی همه جا دیده میشد. بالاخره بعد یه سفر نسبتا طولانی ساعت ۲ شب رسیدیم.همه جا تاریک بود و هیچ چیزی اطراف امارت دیده نمی

شد. وسایل هارو برداشتیم و بردیم تو عمارت. منو و آرین از دیدن عمارتِ به اون بزرگی شوکه شده بودیم.از اونجایی که منو و آرین خیلی خسته بودیم، بابا اتاق رو بهمون نشون داد، قرار بود منو و آرین توی یک اتاق بخوابیم، کم کم خواب چشمام رو گرفت، یه شب بخیر گفتم و رفتم توی اتاقی که قرار بود بخوابیم، اتاقش نسبتا بزرگ بود و حموم و سرویس بهداشتی که داشت توی خود اتاق بود و دوتا تخت با فاصله ای از هم کنار هم گذاشته شده بودن، دراز کشیدم روی تخت و پتو رو کشیدم روی خودم.موبایلم رو برداشتم و یکم توی اینستا چرخیدم که آرین اومد تخت بغل خوابید. چیزی نگذشت که صدای خروپف آرین اومد، عادت داشت همیشه خرو پف کنه، متوجه شدم که خوابش برده.
بعد از کُلی ور رفتن با موبایلم دیر وقت شده بود ، خسته بودم و تصمیم گرفتم بلاخرهِ بخوابم. موبایلم خاموش کردم و گذاشتم کنار، چشم هامو بستم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم،چیزی نگذشت که داشت خوابم میبرد ناگهان صدای عجیبی به گوشم خورد. اولش خیلی توجه خاصی نکردم و پیشِ خودم گفتم چیزِ مهمی نیست و احتمالا از بیرون امارت میاد. یکم گذشت دوباره همون صدا رو شنیدم، دقت کردم متوجه شدم صدای اه ناله مامانمه که داره با بابام سکس می‌کنه، یکم عجیب بود برام تا حالا صدای سکس پدر مادرم رو نشنیده بودم.مات و مبهوت بودم و یه موج عجیب وارد بدنم می‌شد که ناشناخته بود و با هر آه و ناله مامانم شدید تر از قبل میشد میشد.
ناخودآگاه با خودم ور رفتم و یهو به خودم اومدم. داشت چه اتفاقی میوفتاد! من که همیشه خودمو کنترل می‌کردم!!! خیلی برام تعجب آور بود ولی اون موج عجیب اجازه نمی داد که تمومش کنم.
اه ناله مامانم ادامه داشت منم آروم جوری که آرین بیدار نشه دستم‌و بردم زیر پتو ضربان قلبم شدید شده بود، اولین باری نبود که از این کارا می‌کردم ولی نه در حضور آرین! وقتی دستمو بردم زیر پتو بله… خیسی بین پامو با دستم حس کردم، شورتم کامل خیس شده بود.بعد آروم با خودم ور رفتم جوری که آرین بیدار نشه.
اینقدر با خودم ور رفتم بالاخره بعد از حدود ۳۰ دقیقه احساس راحتی کردم انگار رو آسمونا بودم، اولین بار بود که همچین حسی داشتم.
بعد سریع به خودم اومدم و اه و ناله های مامانمم تموم شده بود، خداروشکر آرین هنوز خواب بود و روحشم از این اتفاقات خبر نداشت. سریع پتو رو مرتب کردم، آماده شدم برای فردا که قراره فامیلا بیان و چند روزه منتظرم. مهم تر از اون به جواب سوالام پی میبرم مشغول همین افکارم بودم که خوابم برد…





































نوشته: بانوی همیشگی























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:28


رویایی که رنگ واقعیت گرفت ((۱)



































@night_story99














#زن_داداش






















سلام به همگی دوستان ،کامران هستم ۲۵سال از شیراز سعی میکنم مشابه اتفاق افتاده بنویسم .
خانواده ما ۶نفر ک احسان برادر بزرگتر و دو خواهر و آخری هم خودمم و تعمیرات موبایل دارم و تایم کاری خاسی ندارم و هرزگاهی میرم خونه و بیشتر اوقات رویا زن احسان پیش مادرم هست و دختر دو سالش میاره پایین پیش مادر ک از تنهایی در بیاد ،احسان هم شاغل یه شرکت هست که به صورت شیفت کار میکنه گردشی دو روز عوض میشه و منم سرم تو زندگی خودم هست همش ولی ناگفته نماند هر چی با خودم کلنجار رفتم نتونستم از فکر رویا بیام بیرون (رویا یه زن ۳۱ساله ،بنا به گفته خودش قدش ۱۷۵ و وزنش ۶۹ ، موهای مشکی و بدن سفید سفید )
برج دو سال ۱۴۰۰بود ک احسان ب اسرار دوسش قرار شد دو روز آخر هفته برن یاسوج ویلا همکارش و ازم خاست ک منم برم و ب اتفاق مادر رفتیم یه خونه باغ زیبا بود با هوای بسیار عالی و منظره چشم گیر .اسباب و وسایل از ماشین بردیم داخل و دم دمای شب بود و شام خوردیم و من سریع خوابیدم و وسطای شب بیدار شدم و دیدم فقط مادر اینجاست و نگاه کردم و گفتم حتما اونا رفتن اتاق بالا و برگشتم خابیدم و با صدای مادر پاشدم نگاه کردم ساعت هفت صب بود صبحونه خوردم دلم نیومد سری به طبیعت نزنم هنوز در حیاط باز نکرده بودم با صدای مادر برگشتم که گفت برو بیدارشون کن بیان پایین گفتم بزار بخوابند خسته هستند لابد ک گفت خودم زانوهام درد میکنه احسان رفته یکم وسیله بخره بیاره و منم بدون معطلی رفتم و چند باری یواش در زدم و صدا زدم رویا رویا ولی جوابی نشنیدم در باز کردم رفتم داخل انگار یسالی میشد ک نخابیده بود و صداش کردم چشماش باز کرد و فقط ساق پاهاش و دستاش از پتو بیرون بود و دستش برد زیر پتو سوتینش درست کرد و بلند شد گف پ بقیه کجان با خنده گفتم برگشتن شیراز یهو ابروهاش داد بالا با تعجب گف جدییییی ،زدم زیر خنده و نگام ب بدن سفیدش بود و سینه های ۷۵ک معلوم بود حسابی دیشب احسان خورده بودشون دیشب شرت مردونه کرمی انداخته بود پایین تخت ک گمونم متوجه نبود رویا اصن و نگاه کردم چندتا لکه سرخ رو گردنش بود گفتم رویاااا چرا گردنت دونه قرمز زده و آینه رو میز دادم ببینه با یه صدای شهوتی گفت از دست این بشرررر و پتو زد کنار یه شرتک تا بالا زانو سبز مخملی پاش بود و کنار تخت ایستاد پشت ب من و منم قفل ب باسن سکسی و پاهای سفید و تپلش بودم و موهاش با کش مو بست و رو کرد ب من و گفت خوبی کامران ،سرم ب نشونه تایید تکون دادم ماما پایین اینجوری نیای یموقع و گفت جدی پایین هست یا مسخره بازی در نیار و رفت بره سمت در دستم بردم و بازوی نرمش گرفتم و گفتم بابا جدی گفتم و برگشت و از کیفش یه دامن بلند برداشت و پوشید گفت الان چطوره اجاره هست برم بیرون و یواش زد تو گوشم و دوید بیرون منم فرشته رو بقل کردم و خابالود بردمش پایین و نفهمیدم چطور این دو روز گذشت و همش ب فکر رویا بودم و با خودم میگفتم یعنی میشه یبار مال منم بشه و از این قضیه ب بعد انگار رویا خیلی بیشتر بهم نزدیک میشد و مواقعی ک از کنارم رد میشد عمدا یه تماس بدنی با من داشت و دل ب دریا زدم گفتم بزار منم ببینم میتونم لمسش کنم و همیشه موقع ناهار میومد پیش ماما زمانی ک احسان نبود ،منم طبق روال چرخه کاری احسان و در نبودش یکم ظهر زودتر میرفتم خونه و با دوتا خواهرم ک ازدواج کردن خیلی صمیمی بود برعکس بقیه مردم و لباس تقریبا گشاد و پوشیده میپوشید همش و منم از این موضوع خوشحال نبودم ،همش بخاطر مامان بود ک مث پدر خدا بیامرز هنوز دنبال افکار قدیمی بودند و کاریش نمیشد کرد ،تقریبا چند ماهی از این قضیه گذشت قشنگ خود رویا فهمیده بود منم تو کفش هستم و ولی میترسید پا پیش بزاره درست مث من تا مراسم عروسی دختر عموش بود و همگی رفتیم و احسان معذرت خواهی کرد و گفت شیفت کاریم هست و نمیتونم بیام و منم دلم نمیخاست برم واقعیت دیگه مجبور بودم و با مادر منتظر رویا بودیم ک خانوم با یه ماکسی جذب و بلند و مشکی اومد و یه مانتو روش بود ک دگمه هاش کامل باز بود و چاک سینه هاش قشنگ معلوم بود و با عجله دگمه هاش بست و سوار شدیم ک بریم داخل راه همش میگفت موهام قشنگ رنگ نکرده با نگاه ب ن از آینه نظرم میخواست منم با سر تایید میکردم ،خلاصه رسیدیم تالار ساعت هفت غروب بود و تقریبا شلوغ و با احوال پرسی گرم رفتم داخل و یه گوشه نشستم و میز کناری مشروب تعارف کردن و چندتا پیک زدم سرم گرم شد برگشتم سر میز خودم نگاهی ب گوشی انداختم تماس بی پاسخ از رویا و سریع زنگش زدم با صدای خاننده متوجه نشدم اصن و قطع کرد و پیام فرستاد سلام میتونی بری خونه یه سینه ریز دارم بیاری واسم و نوشتم مگه با هم بریم و من نمیدونم چیه و کجاست .چند دقیقه پیامی نداد و منتظر پیامش بودم ک نوشت بیا دم تالار دو دقیقه دیگه و سریع زدم

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:28


بیرون خودم رسوندم دم ورودی زنونه و

سوارش کردم و راه افتادیم ،پرسیدم پ مادر نگفتی بیاد با مشت زد رو رون پام گفت حوصله غر غر. اونو نداشتم دیگه و یکم صحبت کردیم و ب شوخی گفتم دس کمی از عروس نداریااا سریع حرفم قطع کرد گفت گرفتار احسان شدم دیگه وشروع کرد از خودش تعریف کردن و جلو یه مغازه زدم کنار پرسیدم بستنی میخرم چیزی نمیخای یکم زل زد تو چشمام و گف آب بخر واسم و سریع برگشتم و مشغول خوردن بستنی بودم گفتم آب یخه بخور جیگرت حال بیاد و با مشت زد رو کیر نیمه شقم و یواش گفت پایینم آب میخاد و تا اینو شنیدم کیر ۱۸سانتیم شق شق شد و قشنگ از زیر شلوار مشخص بود و رویا سرش تو گوشی بود و گفت ماشین بیار داخل پارکینگ پیاده بشم و مشروب کامل مستم کرده بود و پشت سر رویا و نگاهم ب لمبرای باسنش بود در خونشون باز کرد و رفتیم داخل نشستم رو مبل تکی رویا با یه تاپ و شرتک رفت سمت آشپزخونه و یه لیوان آبلیمو داد دستم گفت کمتر میخوردی و رفت سمت اتاقش دوباره و خاسم پشت سرش برم ک ب خودم اومدم و نرفتم کراوات باز کردم لم دادم رو مبل با صدای رویا ب خودم اومدم گفت خوبی کامران لپم بوسید منم لپش بوس کردم گفت ن انگاری چیزیت شده و دستم گرفت و بلندم کرد سمت اتاقش رفتیم دراز کشیدم رو تخت و پشت ب من داشت از کشو طلا در میاورد و یه سینه ریز داد دستم و گفت میبندیش واسم و پاشدم و ایستادم پشت سرش گرمای تنش حس میکردم قشنگ ،ب خودم اومدم دیدم رویااا داره با دست تاکیید میکنه همین یباره و خوابید تو بقلم رو تخت …





























نوشته: کامران


























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:27


امید پسر همسایه (۲)

























@night_story99










#خیانت

#زن_شوهردار



























نظراتتونو تو قسمت پیش خوندم و باید بگم از کاری که انجام دادم پشیمان نیستم
اگر به ما ارزشی میگید ، ما کاری به زندگی نکبت شماها نداریم
خوبه شماها که ارزشی نیستید …
بماند
قسمت دوم
رسیدیم جلو آپارتمان و کلید انداختم و رفتیم تو ، امید اولین مردی بود که تو غیاب شوهرم میومد ، دیگه برا پشیمون شدن دیر شده بود وارد خونه که شدیم امید با کلید در رو قفل کرد و گذاشت رو قفل موند ، گفت اینجوری اگر کسی بیاد نمیتونه از اون طرف در رو باز کنه
دوباره بغلم کرد و لباشو گذاشت رو لبام آخ که چقدر خوب میخورد مرتضی هیچ وقت این کارها رو نمیکرد ، فقط یه بوس کوچیک از لبهام میگرفت
همونجور که تو بغل امید بودم مانتومو باز کرد و در آورد
روسریمم باز کرد ، با دیدن موهام و بدنم سوتی کشید و ازم تعریف کرد
نمیدانم واقعی بود تعریفش یا اینکه میخواست تا چند لحظه دیگه منو بگاد اینجور گفت
امید نشست رو مبل و یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه اسممو پرسید
-ناهیدم
-اسمتم مثل خودت قشنگه
-چیزی میخوری ؟
-آره ، پستوناو کصت
با شنیدن این حرفش انگار یه چیزی تو وجودم حرکت کرد تا رسید تو کصم
داشتم خیس میکردم
-میایی تو بغلم ؟
رفتم سمتش و نشستم رو پاهاش و دوباره مشغول لب گرفتن شدیم
آه که چقدر عالی می خورد دوباره دستشو گذاشت رو پستونم و شروع کرد به مالیدن
بعد مدتی دستشو از زیر تیشرتم کرد تو ، کرستم رو بالا داد و پستونامو میفشرد
همون جور که رو پاش بودم حس کردم کیرش داره بلند میشه
امید لبامو ول کرد و تیشرتمو در آورد و بعدش کرستمو باز کرد
با دیدن پستونام با دهنش شروع کرد به میک زدن و مالوندن پستونام
آهم در اومده بود ، خیسی کصم بیشتر شده بود ، واقعآ جفتمون رو ابرا بودیم امید با دستاش منو محکم گرفت
-تخت خوابت کجاست کص خانم ؟
-اون اتاق چپیه
معلوم بود امید مرد قویی هست ، مثل پر کاه بلندم کرد و همونجور که تو بغلش بودم رفت سمت اتاق خواب و انداختم رو تخت
سریع پیرهنشو درآورد ، تنش مو داشت و البته کمی شکم داشت
امید دکمه شلوارمو باز کرد و شورت و شلوارمو باهم کشید پایین و با دستش کصمو مالید
-چقدر خیس کردی خودتو دختر!
چیزی نگفتم ، امید پاهامو باز کرد دهنشو گذاشت رو کصم و با زبونش شروع کرد به لیسیدن کصم
نالم دراومد و مثل مار پیچ و تاب میخوردم ، امید لای کصمو باز کرد و زبونشو کرد تو سوراخ کصم
چه حس خوبی بود ، همینجور که امید کصمو لیس میزد ارضا شدم
امید اومد بالا و بغلم کرد
-دوست داشتی عزیزم ؟
با بیحالی گفتم خیلی
امید شروع کرد شلوارشو در اورد ، شورت پاش نبود و کیرش مثل فنر افتاد بیرون
واییی چقدر بزرگ و کلفت بود ، انگار سه برابر کیر مرتضی بود
-ناهید ، میخوری برام ؟
یاد شاشیدنش افتاد
-برو بشور بیا
-نترس نشاشیدم ، حمام بودم ، تمیزه
بلند شدم و اومدم پایین ، کیرش مثل برج بلند بود و محکم ، اولین بار بود که میخواستم برا کسی ساک بزنم ، به لطف کدو ها ، ساک زدنو بلد بودم
کیرشو کردم تو دهنم و شروع کرد، میک زدن و در میاوردم و لیس میزدم
، چقدر کیرش خوب بود ، ۵دقیقه ای براش ساک زدم از ترشحی که از کیرش در میومد رو لیس زدم ، بد نبود امید آه میکشید ، ازم خواست 69 بشیم
لیسیدنش دیوانم کرده بود ، اصلآ نمیخواستم این لحظات تموم بشه ، انگار عشق زندگیمو پیدا کرده بودم ای کاش امید شوهرم بود نه مرتضی
داشتم برا امید ساک میزدم و امید هم داشت کصمو میخورد ، واقعآ حال خوبی داشتم ، امید شروع کرد انگشتشو تو کصم میچرخوند
واییییییی تا حالا اینجوری تجربه نکرده بودم تو دلم مرتضی رو لعنت میکردم که هیچی از سکس سرش نمیشد
برای بار دوم هم ارضا شدم و کیر امید هم مثل سنگ شده بود
با این که بی حال بودم ولی کصم کیر میخواست آروم از بغل امید اومدم پایین ، امید منو چرخوند و بغلم کرد
کیرش همینجوری به کصم میخورد امید بلند شد و پاهامو باز کرد و کیرشو روی چاک کصم حرکت میداد و یهو کرد تو کصم
آتیش گرفتم و جیغی زدم ، کیرش واقعآ برای کصم بزرگ و کلفت بود
امید یه مدت صبر کرد و بعدش شروع کرد به تلمبه زدن
تا حالا تو سکس اینجوری لذت نبرده بودم واقعا لذت عجیبی داشتم ، آه و نالم در اومده بود
امید پاهامو بالا گرفت روم خوابید و همونجوری که تلمبه میزد لبامو میخورد و با دستاش با پستانهام بازی میکرد ، همین کاراش باعث شد که برای بار سوم ارضا بشم
ادامه دارد…






















نوشته: ناهید
























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:25


همسایه‌ی خوب من































@night_story99








#زن_همسایه




















۷سال قبل از پارکینگ شروع شد
هما خواهر زن دکتر بود و تازه همسایه ما شده بود
ماجرا از این قرار بود که همسایه طبقه چهارم ما خانم و آقای پزشکی بودند که ۵سال قبل از ما ساکن این ساختمان بودند و خواهر زن آقای دکتر ۱سالی بود پیش آنها زندگی می کرد چون از شهرستان آمده بودند
همش توی این فکر بودم که چطور خواهر زن آقای دکتر توی یک واحد ۷۰ متری پیش آنها زندگی می کنه که یک روز اتفاقی آقای مرادی دکتر ساختمان رو توی پارکینگ دیدم بعد از سلام و احوال پرسی گفت حمید آقا ما داریم میریم دوبی البته با خانمم اونجا در حال رایزنی برای یک شرکت تجهیزات پزشکی هستیم و از سال قبل شروع کردیم احتمالا یک ماه دیگه روانه هستیم صحبت ها ادامه داشت وسط حرفاش گفتم ؛ آقای مرادی پس خونه رو میدید اجاره با همان لبخند همیشگی گفت نه بابا خواهر زنم اینجاست کارمنده ،یکسالی هست پیش ماست اون اینجا زندگی می کنه اگر بین کارا فرصت کردیم و برگشتیم ایران جایی داشته باشیم و…خلاصه حمید آقا شما بجای ما مراقب راحله باشید و…
چند ماهی گذشت یک روز گوشیم زنگ خورد جواب دادم گفت ببخشید حمید آقا من توی رمپ پارکینگ گیر کردم میشه ی فکری برای بکنید گفتم شما؟ جواب داد خواهر زن آقای مرادی هستم همسایتون منم بدون اینکه چیزی توی فکرم باشه گفتم چشم ۵دقیقه دیگه میرسم وقتی رسیدم دیدم با پراید توی رمپ که نیم دایره و کمی شیب بکد گیر کرده بود خلاصه بهش گفتم آروم از سمت شاگرد پیاده شد و خودم رفتم پشت فرمون با هر دردسری بود ماشین رو جابجا کردم که به در و دیوار نخوره و بعد از اتمام کار گفتم در نبود آقای دکتر هر کاری داشتید بگید و اون روز تموم شد
البته گفتا باشم من ۳۵ سالمه و راحله حدودا ۳۳ ساله مجرد بود و کارمند بهزیستی بعد از آقای دکتر همسایه ها من رو مدیر ساختمان کرده بودند و برای راحتی کار من شماره کارت برای شارژ و تلفنم رو روی تابلو ساختمان نوشته بودم و راحله همسایه ما هم از اونجا قبلا شماره منو سیو کرده بود
منم بعد از ماجرای پارکینگ شمارتو ذخیره کردم و…
برای اینکه طولانی نشه برم سر اصل شروع ماجرا. یکروز راحله کنار در ورودی چند کیسه میوه و…کنارش بود که دیدمش گفتم خانم مرادی ( از زبان شوهر خواهرش چون نام فامیلش رو نمی دونستم) بزارید کمک کنم چون آسانسور نداشتیم بعد از کلی من و من قبول کرد سری اول رو بردم طبقه چهارم و برگشتم که بقیه رو ببرم سری دوم که رفتم گفت بی زحمت بزارید شون آشپزخانه شرمنده کردید و از ای حرفا مانتوش رو که درآورده بود تازه متوجه شدم چی قایم کرده زیرش دوتا ممه خوشگل بزرگ و …
بعد از اون توی فکرم بود بدم نیست کامی از بگیرم اون که مجرد و تنها و منم تشنه
اون روز وقتی خداحافظی کردم گفتم منم جای آقای مرادی هر وقت کار داشتید زنگ بزنید و…
فردای اون روز ساعت ۱۴ گوشیم زنگ خورد دیدم راحله همسایمون هست زنگ زده زودی جواب دادم گفت حمید آقا پشت در گیر کردم میشه بیاید کمک کنید نمیدونم ۱دقیقه شد یا کمتر خودمو رسوندم نفس نفس زنان ،وقتی دید خندش گرفته بود چرا اینقدر تند خلاصه با پیچ گوشتی قفل در رو باز کردم خواستم برم گفت بیا تو یه آبی ،شربتی و…منم ک از خدا خواسته رفتم نشستم ،راحله گفت بزارید لباسای بیرونم رو در بیارم خدمت میرسم، وقتی آمد شاوور راحتی و تاپ پوشیده بود رفت آشپزخونه و تنها چیزی که من نمی‌دیدم شربت بود. از اونجا حرف می زدیم ک فکری بسرم زد گفتم ببخشید راحله خانم چرا ازدواج نمی کنید خندید و گفت ای بابا شوهر کو تازشم حالا زوده و…وقتی اومد روبروی من نشست دل رو زدم به دریا گفتم اجازه میدید بیام کنار شما بشینم،سرخ شد گفت نه درست نیست شربت رو میل کردید لطفا برید و…من ادامه ندادم موقع بیرون رفتن بازم گفتم کاری داشتید مثل امروز بگید و خداحافظی کردم.
دو روز بعد ساعت ۸صبح بود ک راحله زنگ زد و گفت حمید آقا میشه بیاید واحد ما،پرسیدم مگه اداره نیستید گفت نه سرم درد می کرد مرخصی گرفتم مثل برق خودمو رسوندم وقتی رسیدم در نیمه باز بود این بار راحله با دامن کوتاه( مینی ژوپ) و تاب نشسته بود روی مبل گفتم سرتون چطوره چکار کنم گفت هیچی بابا بهانه بود خواستم بیاید بالا…تعجب نکردم چون خودم مشتاق بودم گفت از اون چند روز پیش فکرتون بودم راستش روم نمیشه بگم و…همینطور که حرف می زدیم رفتم پیشش نشستم دستش رو گرفتم و تقریبا بغلش کردم گفتم حیف از تو نیست تنهایی گفت اگر تنها نبودم که الان اینجا نبودی ،همین رو که گفت کشوندم بغلش کردم و سر و صورت رو آروم بوس بارون کردم و کم‌کم دستم رو بردم مه جای بدنش تا رسیدم به زیر دامن کوتاه ،دستم رو بردم داخل پاهاش مقاومتی نمی کرد چون راضی بود خیس خیس بود گفتم تو با این همه نیاز چرا زودتر نگفتی چیزی نمی گفت چشماش رو بسته بود و خودش رو شل کرده بود برای من، آروم تاپش رو درآوردم و دامن

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:25


رو که در آوردم دیدم عجب بهشتی هست شرت نپوشیده بود دیگه داشتم میمردم آروم درازش کردم روی مبل و سرم رو گذاشتم روی سینه هاش عجب حالی داشت کم کم رفتم پایین تا رسیدم به کس نازش خیس خیس بود لعابی مثل عسل کش میومد خوردم خوردم تا مردم آه و ناله راحله بالا رفته بود دیگه نمیدونستم باید چکار کنم ،گفتم راحله خانم دوست داری چکار کنم با صدایی لرزون گفت درارش دیگه بزار تو،منم شلوار و شرتم رو درآوردم اول دوباره کمی کس خیسش رو خوردم بعد پاهاش رو باز کردم .گفتم نگران پرده ات نیستی گفت نه بابا اونقدر خودارضایی کردم که فکر نمی کنم پرده ای مونده باشه منم همه چیز رو مهیا دیدم کیرم رو گذاشتم روی کصش ندونستم چطور رفت تو مثل باقلوا بود دیگه صدای نفس های راحله توی عرش بود و خودمم از اون بدتر ۱۰دقیقه ای تلمبه میزدم و سینه هاش رو مالش میدادم و لبم رو روی لبش می چرخوندم دیگه آبم داشت میومد که درآوردم ریختم روی شکمش و بعد خوابیدم روش هر دو خیس عرق بودیم ۲۰ دقیقه ای دراز کش کنار هم حرف زدیم و بعد بلند شدیم نای بلند شدن نداشتیم ولی حسابی کیف کردم از اون به بعد هفته ای یکبار پیشش بودم و…امیدوارم قسمت شما هم از همسایه ی خوب از این اتفاقا باشه…
























نوشته: حمید



























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:24


جنب شدن در خواب با فکر مادرم (۳)

























@night_story99





















#تابو

#بیغیرتی

#مامان






































سلام اسم مادر من سمیه است … در قسمت های قبل …خواب های مرا که اسمم سیناست دیدید… حالا می خوام خواب های دیگمو تعریف کنم که شامل آرزوها و فانتزی ها و تابو های من در خواب با مادر محجبه و با ایمان و چادریم است و توصیه میکنم اگر مایل نیستید این داستانو نخونید چون به شدت تابو و شهوتناک و غیر اخلاقیه بخاطر این هم من تو اول این داستان به آدمین پیشنهاد می کنم یک ورژن پیازی هم برای وبسایت شهوانی درست کنه تا داستان هایی که به شدت تابو هست تو بخش دارک وب در ورژن پیازی سایت شهوانی منتشر بشه -خوب بریم سر داستان:
من که اسمم سیناست و اسم مادرم سمیه اس یه مادر میانسال و محجبه و چاق و با ایمان که دست کسی به اون نخورده و خیلی چاق و سفید و دارای پستون های بزرگ و کون قلمبه است و ما تو خونه ی تقریبا بزرگ و دو طبقه که یک حیاط قدیمی داره و دستشویی گوشه ی حیاطه زندگی می کنیم و ادامه ی خواب های من درباره ی مادرم اینطوریه که من یک روز که بیدار بودم دیدم مادرم با همون حجاب و لباس زیر و نازک و سفیدش و شلوارک گشادش که بخاطر کون گندش تنگ شده و داره دستشویی رو تمیز می کنه و وقتی پشتش به من بود و سرش تو دستشویی بود ایستاد و یه نفس عمیق آه مانند کشید و کون بزرگش داشت شلوارشو پاره می کرد و یکم خیس و عرقی شده بود و مثل نایلون شده بود که براق و کشیدست و داره از شدت بزرگی کون مادرم ترک بر میداره … و بوی عرق تندی می داد و من حالم یه جوری شد و رفتم خونه و شب که خوابیدم با افکاری به خواب رفتم و فکر می کردم که مادرم داره حیاطو تمیز میکنه و یک دختر از مادرم آتو داره… در واقع یک دختر لاغر و نوجوان و بهش نظر داره … یا همچین چیزی … و به خواب فرو رفتم و خواب دیدم مادرم همین طور که پشت به من بود ایستاده و اون دختر نوجوان پشتشه و یه لحظه تو خوابم اون دختر دستشو ازپشت برد زیر شکم و بین ران های چاق و گنده ی مادرم که از زیر شلوارک نخی خیس براق که مثل نایلون براق و کشیده شده بود و داشت ترک می خورد و مادرم خشک شد و ساکت شد …و از پشت گونه ی مادرمو بوس کرد و یک کاغذ دستش داد و مادرم شب که تو خوابم رو جاش رو زمین وسط اتاق دراز کشیده بود …هی نامه رو می خوند و نامه رو میخونه و چشماش قرمز شده بود و یک کیرسیاه کوچک که اندازه ی بند انگشت بود که فرکنم لایه نامه بود و پلاستیکی بود رو هی نگاه میکرد و نامه رو دوباره می خواند و گونه اش قرمز شده بود و از شدت شهوت و بغض چشماش قرمز شده بود و کیر سیاه کوچکو از رو لباس گل گلیش لایه سینه های بسیار بزرگ خود قرار داد و محکم سینه هاشو بهم چسبوند و یک فریاد بغض آلود کشید و چشمهاشو باز کرد که قرمز و ملتهب شده بود وگفت:باشه قبول می کنم … و آب از نوک سینه هاش فوران کرد و لباس گل گلیش رو خیس کرد … و اون دختر لاغر و استوخانی که اسمش مریم بود اومد تو و مادرم شل شد و رو جایش که وسط اتاق پهن شده بود , آرام گرفت و اون زن لاغر دستهای باریک و استوخانی و ضعیفش را روی سینه های بزرگ و ران های بزرگ مادرم با اون شلوار سیاه گشاد که تو پاش تنگ شده بود کشید و دستای ضعیف و باریکشو که استوخوناش معلوم بود , بین سینه های مادرم کشید و مادرم از شدت شهوت نفس هاش به لرزش در آمده بود و بعد اون دختر شلوارشو در آورد و یک زایده ی کوچک کیر مانند سیاه قد یه بند انگشت بود تو دست های باریکش گرفت رو بدن گوشتی و برجسته ی مادرم ادرارشو ریخت و مادرم آروم نفس میکشید و نفس هاش کم کم به شماره افتاد و اون زن مادرمو برعکس کرد و شلوار گشاد سیاهشو در آورد و شلوارک سفید که خیسی اون ادرارش , براق و تنگ و کم رنگش کرده بود جوری که پوست کون بزرگ مادرم از زیرش معلوم بود رو با دست های باریکش و با بغض پاره کرد و کون مادرم رو با پماد چرب کرد و اون زایده ی کیر مانند بند انگشتی سیاه و براقو تو کون مادرم که دیواره های داخلی کونش بسیار تنگ بود به زور فرو کرد و پشت بزرگ و برجسته مادرم رو برای اولین بار باز کرد و کیر و کمر باریکشو به باسن پهن و گنده و برجسته و سفید مادر محجبه ام با شدت و محکم چسپوند و مادرم آنقدر آبکش بود که پنج ثانیه طول نکشید که تمام آبشو تو کون بزرگ مادر جا افتاده و میان سالم خالی کرد و یک آیشششش… زنانه ی شهوتناک کشید و مادرم یه نفس عمیق و آه مانند بزرگ و لرزان کشید و با لب های خشکش برای اون دختر ماچ می فرستاد و اون دختر کیر کوچک و سیاه و بند انگشتیشو به لب های خشک مادر گوشتی و محجبه ام چسپوند و آب دوم و ادرارش با هم اومد و رو لب های خشک مادر چاق و مومنم و گوشتیم پاشید و من با شدت که تو خوابم از لای در نگاه می کردم , تو شلوارم خالی شدم و وقتی از خواب بیدار شدم , آبم و ادرارم با هم اومده بود و بسیار سفید و رقیق و کفی بود…

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:24


نوشته: ذهن بیمار




















@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:21


ماجراهای کون دادنم به چهار نفر در دوران کودکی






























@night_story99

















#سوءاستفاده

#خاطرات_کودکی

























سلام من تازه عضو این سایت شدم ولی سالهاست که این سایت رو دنبال میکنم و امروز اومدم که خاطرات کون دادن خودمو در دوران کودکی براتون تعریف کنم،، بدون ذره ای اغراق و زیاده گویی…
راستش من الان 30 سالمه و کلا به ۴ نفر دادم اون در دوران کودکی که یکیش پسر عموم بود، یکیش پسر عمه، و دو تاشونم پسر همسایه
و پسرعموم اولین کسی بود که منو کرد، اون موقع خیلی بچه بودم و هیچی از سکس نمیدونستم،(اگه اشتباه نکنم هفت هشت سالم بود) و پسر عموم سه سال از خودم بزرگتره. یک روز که جفتمون خونه پدربزرگمون بودیم به من گفت بیا بریم مزرعه سر موتور آب، آبتنی کنیم منم قبول کردم،(اینم بگم فاصله خونه تا موتور اب و مزرعه حدود بیست دقیقه بود) خلاصه یه شامپو برداشت و راه افتادیم سمت مزرعه و یادمه وقتی رسیدیم یه مرد داخل حوض بود گفتم خودمون هم بریم داخل پسرعموم قبول نکرد و گفت صبر کن بره بعدش خودمون میریم،، خلاصه چند دقیقه ای صبر کردیم تا اون مرد رفت و ما هم لباسامونو در اوردیم و با شورت رفتیم تو حوض،، یهو دیدم نشست لبه حوض کیرشو که شق هم بود دراورد و شامپو رو کامل خالی کرد رو کیرش!!! و منو به زور نشوند رو کیرش، یادمه هیچ حرفی نزدم و درد و سوزش زیادی رو تحمل کردم از رو کیرش بلند شدم دوباره منو نشوند رو کیرش و حس کردم کیرش تا ته رفت داخل و کلا زیاد هم طول نکشید شاید یک دقیقه مجموعا…چون از من بزرگتر بود نمیتونستم مقاومت کنم در مقابلش،، خلاصه تموم شد پوشیدیم اومدیم سمت خونه و نه اون دیگه در مورد این ماجرا حرفی زد و نه من چیزی به کسی گفتم ولی یادمه داخل کونم تا چند روز حسابی می سوخت و سوزش شدیدی داشتم،،، شاید این بدترین خاطره کون دادنم بود چون به اجبار و تجاوز بود،، ولی در عجبم چطور یه بچه دبستانی تا اون حد وارد بود!!! که چجوری بکنه و از شامپو استفاده کنه و…
بعد از این به دو تا از پسر همسایه ها دادم و اخرین خاطره کون دادنم به پسرعمه بود که میخوام براتون تعریف کنم
یه پسرعمه دارم همسن خودمه، یادمه خیلی با هم حال میکردیم، هر وقت میشد از رو شلوار می نشستیم رو پای هم، بغل میکردیم همو، کیرامونو بهم میزدیم ولی هیچوقت به سکس نکشید
تا اینکه چند سال گذشت و اول راهنمایی بودیم،، همدیگه رو خونه پدربزرگمون دیدیم گفتیم یه حالی با هم کنیم، خلاصه اونم قبول کرد و رفتیم تو باغ پشت خونه که خیلی هم بزرگ بود دنبال یه جا بودیم که کسی نبینه و نیاد یه وقت، حین گشتن سر این بحث میکردیم که کی اول بکنه، خلاصه قرار شد اون اول بکنه بعد من بکنم، من شلوارمو تا زانو کشیدم پایین، به شکم خوابیدم رو زمین پاهامو باز کردم اونم سر زانوهاش نشست بین پاهام و شروع کرد تف زدن به سر کیرش و به من گفت تو هم تف بزن به سوراخت من گفتم خودت بزن قبول نکرد (کلا به کون و سوراخم دست نزد) خلاصه منم تف زدم به سوراخم و لای کونمو با دو دستم باز کردم سر کیرشو گذاشت لای کونم و رو سوراخم و دراز کشید روم،،خیلی لذت بخش بود برام، کیرشو لای پاهام قشنگ حس میکردم(ولی میدونستم کیرش نرفته داخل کونم) و فقط لاشه
بعد یهو بلند شد!!! خودش نشست رو زمین پشتشو به دیوار تکیه داده بود و بهم گفت بشین روش، کیرشو گرفت تو دستش و منم نشستم رو کیرش و اونم بغلم کرد و حس میکردم سر کیرش رفته داخل و بعد دو سه دقیقه که کیرش تو کونم بود یهو حس دفع بهم دست داد، حس میکردم دستشویی دارم ولی چیزی نمیگفتم (کلا حین کار هیچ کدوم حرف نمیزدیم) یهو حس کردم عنم داره میاد و سریع بلند شدم از رو کیرش گفت چرا بلند شدی؟ گفتم دستشوییم میگیره، بهم گفت فک میکنی چیزی نیست خلاصه دوباره راضیم کرد و نشستم رو کیرش و بعد چند دقیقه گفت بلند شو و منم بلند شدم و اونم شلوارشو کشید بالا و رفت!!! بدون اینکه بزاره من بکنمش و خلاصه یه کم دعوا کردم باهاش و اخرشم نداد





























نوشته: شبگرد
























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

07 Nov, 04:20


رفتم سراغ مهسا و دیدم بیداره و انگاری منتظر من بود که برم بکنمش دستم بردم

لای کصش دیدم خیسه و پریدم روش چند بار ارضا شد ولی من دیگه ابم نیومد صبح برگشتم شهرمون و میترا بدون اینکه کار پایان نامشو انجام بده برگشت مشهد و این بهترین تریسام زندگیم بود خیلی خوش گذشت و از مهسا واقعا ممنونم بخاطر این خاطراتی که برای هم دیگه رقم زدیم
دوستدار شما میلاد

































نوشته: میلاد






















@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:07


https://t.me/spare_night_story

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:07


سکس من متاهل با زن شوهردار


























@night_story99















#مرد_متاهل

#زن_شوهردار













علاقه ای به نوشتن نداشتم ولی از بس اینجا داستان های دروغ شنیدم ک تصمیم گرفتم خودن یکی از داستان های واقعیم رو مینویسم .من رسولم ۳۵ سالمه متاهلم قدم ۱۸۵ وزنم ۹۸ کارمند یه شرکت خصوصی ام و توی یکی از شهرستان های تهران.
وضع مالیم متوسطه تیپ و قیافه ام هم هیی بدک نیست ولی تا دلتون بخواد زبانبازم.
چند وقتی بود دنبال یه رابطه و سکس جدید بودم کسی گیرم نمیومد تا اینکه یه روز اتفاقی به استوری یکی از خانم های پیجم که تازه هم فالو کرده بودمش واکنش نشون دادم و اونم جواب داد و سر حرف باز شد.خانم متاهل اما خیلی جوان ،از خودم ۱۰ سال کوچکتر بود یعنی ۲۵ سالش بود که ۴ سال بود ازدواج کرده بود ،خیلی هم به اصطلاح امروزیا کیوت بود.
اول گفتم بعیده که بهم پا بده اما دیگه تمام انرژی و هرچی ک بلد بودم رو گذاشتم و مخش رو زدم.علاوه بر چت و ویس ،چندین بارم همو از دور دیدیم و بعدش یکی دو بار سوار ماشینم شد و دور دور کردیم اما تو ماشین اصلا بهش دست نزدم.
توی چت ها هی بهش میگفتم برای سکس اما میگفت زوده صبر کن موقعش ک شد بهت میگم.خلاصه
یه روز گفت شوهرم نیست و شب دوستم میاد پیشم میتونم ۲،۳ ساعتی بیام بیرون.
منم خدا خواسته رفتم دوش گرفتم و به خودم رسیدم و کلید باغ رفیقمم گرفتم و منتظر خبرش شدم.حدود ساعت ۱۰ شب زنگ زد بیا دنبالم من رفتم سوارش کردم و رفتیم مکان.
ی تخت دونفره تو اتاق بود رفت خوابید روی تخت و منم نزدیکش گفتم اجازه هست بیام کنارت دراز بکشم گفت بله بیا.
رفتم پیشش خوابیدم دستم رو کردم توی موهاش و حسابی نوازشش کردم.بعد شروع کردم خوردن گوشهاش و گردنش و بوسیدن و لب گرفتن.لب هایی ک خودش بهم میداد انگار خوش طعم ترین عسل دنیا بود.
دکمه های مانتوش رو بازم کردم دستم رو کردم زیر لباسش سینه هاش رو آروم نوازش کردم و همچنان صورتشو میبوسیدم .پیرهنش رو درآوردم و ممه های تپل سایز ۸۰ اش رو شروع کردم به خوردن و مالیدن.خودمم لباسام رو دراورده بودم .بدنم که میمالید رو بدنش انگار مثل یه کوره داغ بود ،حتی بهش گفتم ،گفتم چرا انقدر بدنت آتیشه.
حسابی مالیدم و خوردم رفتم سراغ شلوارش،شلوارش تنگ بود همزمان با شرتش با هم در اوردم شروع کردم به خوردن کسش،همزمان هم با دستام پاهاش رو نوازش میدادم ،کوسش ،کنارهای رونش،قوزک پاش و همه رو خوردم ،هیچی نمیگفت فقط نفس های عمیق میکشید.دروغ نگم توی همون مرحله مالیدن و خوردن ارضاش کردم.
بعد اون شروع کرد به خوردن گردنم و قفسه سینم اما کیرمو نخورد بهش گفتم نمیخوری گفت نه گفتم باشه هرچی تو بگی.از روم بلند شد منم همون حالت چند ثانیه ای دراز کشیده بودم که دیدم دوباره اومد روم و رفت سراغ کیرم و شروع کرد ساک زدن انصافا خوب خورد با اون لبهای قشنگ و با نمکش.
دیگه خوابوندمش پاهاشو دادم بالا و زدم توش تنگ بوداااا احساس میکردم کیرم تا آخر نمیره توش،هرچی فشار میدادم انگار بازم یه نیم سانت از کیرم نمیرفت تو کسش از بس تنگ بود.چند دقیقه ای روش تلمبه زدم و همزمان سینه هاش رو میخوردم که انگار رفته بود توی فضا.
بهش گفتم به پهلو بخواب،به پهلو خوابید و کون خوشگلش رو انداخت بیرون من کردم محکم و استوار کیرم شده بود مثل تیر برق به معنای واقعی داشتم میگاییدمش.
گفتم پوزیشن عوض کنیم.
از تخت اوردمش پایین حالت ایستاده قمبل کرد،خم شد دستاشو زد کنار تخت و کونش رو داد عقب، منم فرو کردم دوباره تو کسش و در حین تلمبه زدن هم ممه هاش رو میگرفتم هم با دست صورتش رو برمیگردونن به سمت خودم و ازش لب میگرفتم.
(حدود ۲۰ دقیقه ای از شروع تلمبه زدنم گذشته بود )
یهو در حین تلمبه زدنم خودشو جدا کرد و خوابید رو تخ

ت گفت بسه من اوکی شدم.
گفتم حالا حالا ادامه داره گفت نه بخدا اذیت میشم زودتر بیارش گفتم باشه
دوباره خوابیدم روش و شروع کردم تلمبه زدن اما نمیومد ،گفت چرا نمیاد ،گفتم اگه بخوای ابم بیاد باید به شکم بخوابی من کس از پشت بکنمت و تو هم در حین کار کونت رو بمالی بهم تا تحریک بشم و ارضا بشم.گفت باشه موقعی که داشت برمیگشت تو حالت داگی نگهش داشتم و چند دقیقه ای داگی کردمش و گفتم حالا بخواب .گفت رسول به خدااا پاره شدم
اینو که گفت یهو تحریک شدم همینطور ک به شکم خوابیده بود منم خوابیدم رو کونش و چند دقیقه ای این مدلی کردم بازم نیومد دوباره برش گردوندم پاهاشو باز کردم و شروع کردم به تملبه زدن و هی به مغزم فشار آوردم و فکرای سکسی کردم تا یهو ارضا شدم و پاشیدم روی شکمش…
خالی خالی شدم اصلا توان نداشتم دیگه،از بهترین سکس های عمرم بود ، تایم سکسم بجز تایم مالیدن و خوردن،یعنی تلمبه زدنم حدود ۲۵ تا ۳۰دقیقه طول کشید.

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:07


اونم بهم گفت ک بهترین سکس عمرش بوده و از همه چیز راضی بوده.اینم بگم که در طول سکس اصلا از شوهرش چیزی نگفتم که مثلا بگم من بهتر میکنم یا شوهرت و از این حرفا.خلاصه که الانم با همیم هنوز ولی فرصت سکس مهیا نشده .خوش باشید































نوشته: رسول



















@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:05


عاشق مادرزن کص تپل

































@night_story99









#میلف

#مادرزن


















سلام دوستان من محسن ۲۷ سال دارم و بدن معمولی دارم با قیافه معمولی، اما یه کیر درشت و کلفت دارم که زیر شلوار تابلو تابلویه،
من یه مادر زن مطلقه ۵۰ ساله اما با ظاهر خیلی جوون، سینه های درشت و بدن فوق سفید، و یه کس فوق تپل که همیشه از زیر شلوار زده بیرون روند های تپل بدن پر، موهای همیشه بلوند چند بار هم صیغه شده به این و اون،
در ضمن ما تویه ساختمون زندگی میکنیم که ما طبقه دوم هستیم و مادر خانومم هم طبقه سوم و بیشتر اوقات تنهاس خونه اگه صیغه‌ای هاش نباشن.
چند بار تا حالا نخ داده اما میترسم حرکتی بزنم یهو سلیته بازی در میاره یا به زنم بگه.
از نخ دادنشاش بگم که یروز زنگ زد به خانومم گفت بگو محسن بیاد بالا مرغ عشقام از قفس در اومدن تو خونه نمیتونم بگیرمشون، من رفتم بالا دیدم طبق معمول یه تیشرت یقه باز با یه شلوار جذب پوشیده. احوال پرسی کردیم و من شروع کردم به دنبال پرندها افتادن از عمد خودمو الاف کردم که خوب چاک سینه هاشو دید بزنم.
همینطور که مشغول بودم گفت زودتر بگیرشون باید برم بیرون، فهمیدم که باز قرار کس دادن داره،
گفتم اینجوری نمیشه بگیرمشون اومدم طبقه پایین (خونه خودم)
یه چادر بزرگ برداشتم خیلی آروم پله هارو رفتم بالا از لایه در دیدم تیشرتش رو در اورده و داره بند سوتینش رو مرتب میکنه،
واااای یه سوتین مشکی توری که داشت میترکید انقد که تو فشار بود، تور سوتین انقدر نازک بود که اون هاله قهوه‌ای رنگ سینه هاش معلوم بود، قلبم داشت از جاش در میومد اینقد تندتند میزد.
اصلا حواسش نبود که من در خونه رو باز گذاشتم، یهو رفتم تو،
هول شد دستش رو گذاشت رو سینه اش، منم الکی چشامو بستم گفتم وای ببخشید، خیلی طبیعی گفت اشکال نداره، پشتش رو کرد به من مانتوشو که رو مبل بود برداشت و پوشید ولی فهمید که دیدش میزدم آخه خیلی بی سر و صدا پله هارو رفتم بالا.
زهرا (مادرزنم) رفت تو اتاق خواب از صدای کش شورتش که می خورد به بدنش فهمیدم داره شورت میپوشه، هیچ وقت شورت نمیپوشه همیشه چاک کصش معلومه و تابلویه که شورت نداره،مگه اینکه بخواد بره بیرون یا سرقرار که شورت بپوشه.
از اتاقش اومد بیرون دیدم دکمه های مانتوشو بسته یه مانتو که مطمئنم خودش از عمد این کارو کرد مانتویی که پشتش از قسمت یکم پایین تر از کونش همش تور بود تا پشت پاهاش. از سفیدی پاهاش فهمیدم شلوارش رو نپوشیده هنوز و اون صدای کش شورتش بوده.
چادر رو پرت کردم رو یکی از مرغ عشقاش گرفتمش انداختمش تو قفس دومی رفت زیر مبل خم کردم بگیرمش از زیرمبل که یهو پشت مانتوی زهرا سلام توجهم رو جلب کرد همینطور مه رو زمین دراز کشیده بودم و زهرا پشتش به من بود دیدم یه شورت قرمز از این قدیمیا پوشیده که کون تپلش از اینور و اونور شورت زده بیرون،تمام کونش و تمام روناش تو دید من بود یهو نفسم بند اومد و قلبم شروع کرد به تند تند زدن، چند ثانیه چشمم به همونجا خشک شده بود، چقد قشنگ بود خدای من…
مطمئنا از عمد پشتش رو به من کرده بود…یکبار دیگه هم تو خونه قبلی که با هم مشترک زندگی می کردیم ((به دلیل اینکه زن من خیلی به مادرش وابستگی داره،و بخاطر همینم الان تو یه ساختمون خونه گرفتیم.))
خونه قبلی با هم مشترک زندگی می کردیم سه سال یه خونه ۹۰ متری دو خواب بود که در اتاق خواباش دقیقا روبروی هم بود،
یروز خانومم رو بردم کلاس برگشتم خونه دیدم زهرا داره آماده میشه و آرایش غلیظ میکنه فهمیدم که باز قرار کس دادن داره این دفعه با یه کیس جدید چون فقط واسه جدیدا آرایش میکرد. و تمام صیغه‌ای هاش سنشون بیست و پنج تا سی و دو سه سال بودن.
زود اومدم تو اتاق از سوراخ در نگاه کر

دم دیدم بعد چند دقیقه تیشرتش رو درآورد و سینه هاشو عطر مالی کرد و یکم عطر مالید به دستش و کرد تو شورتش مالید به کس نازش، خودبخود آبم اومد داشتم دیدش میزدم، سینهاشو مرتب کرد شلوار خونه رو در اورد با یه شرت سبز رنگ خوشگل انقد کصش پف کرده بود که دلم میخواست برم واسش بخورمش.
لباس پوشید و از پشت در خدافظی کرد و رفت…حالا من که بیخیال نمیشم تا اینو نکنم شما راهکار بدین چجوری بکنمش خیلی زن سکس دوستی هست خیلی
چند نفر رو بخاطر اینکه نتونستن بکننش ول کرد.ببخشید اگه غلط املایی داشتم و زیاد طول کشید چون بار اوله مینویسم.

































نوشته: بی نام


























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:04


تو باید بهش بگی:“دوست خانم!”.نجمه ولم کرد و بعدش گفت:"چه قدر کودنه این…باید تنبیه بشه…"همین که اسم تنبیه رو شنیدم،ناخودآگاه گفتم:"ببخشید! غلط کردم! تو رو خدا ببخشید! غلط کردم.“نجمه زد زیر خنده و خانم به سمت میز پا شد تا کنترل اون دستگاه الکتریکی که به کیرم بسته شده رو بیاره…همین که دستگاه شوک رو دیدم،اشکم سرازیر شد و به پای نجمه افتادم و هی میگفتم:” غلط کردم! ببخشید! تو رو خدا دوست خانم! غلط کردم!"وقتی به پای نجمه افتادم،صدای قهقهه هاش بلندتر شد،یه ده بار هم با اون دستگاه،من رو شکنجه کرد…بعد که خنده هاش تمام شد،گفت:"نسرین! یادته در مورد من چی میگفت؟"خانم گوشیش رو برداشت و صدای ضبط شده من رو پلی کرد:"من از اون دختره ایکبیری خوشم نمیاد…همین و بس! بکش بیرون دیگه…نشد یه بار کنار هم باشیم،تو بحث اون دختره لعنتی از خود راضی رو مطرح نکنی…"مخم سوت کشید،خانم بهم گفت:"عاعا…نباید به دوست من توهین میکردی…حالا من تو رو تنبیه می کنم!"بعد جفتشون زدن زیر خنده…صدای گریه ها و التماس های من در صدای خنده اون ها گم شده بود،خانم من رو کشون کشون در حالی که هنوز التماس میکردم،بردن توی اتاق شکنجه و به حالت دراز کش،به یک میز بستن…بعد نجمه اومد جلوم دست به کمر ایستاد و با پوزخند گفت:"خوب نسترن! نظرت چیه؟ چیکارش کنیم؟؟!"من فقط با هق هق گریه میگفتم:"ببخشید…ببخشید…"خانم جواب دادن:"حالا میگم این چون دفعه

اولش بود،بیا ولش کنیم…"بعد هم خطاب به من گفتن:"دیگه تکرار نشه ها…"میدونستم خانم،هوای سگ خودشون که من باشم رو داره،ولی نجمه گفت:"نه…من باهاش کار دارم…"خانم هم گفت:"هر جور راحتی…"بعد هم خانم رفتن و روی صندلی رو به روی من نشستن. نجمه گفت:"نترس توله سگ…میخوام باهات بازی کنم…قوانینش هم ساده است‌…بیست ضربه شلاق بهت میزنم،توی هر بیستا نباید جیکت در بیاد…به ازای هر ضربه ای از شلاق که بخوای عرعر اضافه کنی،ده تای دیگه میاد روش…فهمیدی توله سگ؟"گفتم:"هاپ هاپ"نجمه خندید و خانم هم یه پوزخندی زد و گفت:“من هم داور بازی! من تشخیص میدم که صدای عرعر در اومد ازش یا نه‌…”(فکر کنم باز هم میخواستن از من حمایت کنن)،نجمه شلاق رو آورد،همین که بالا کرد تا اولین ضربه رو بزنه،که یه دفعه خانم یه خنده شیطانی بهم کرد و گفت:"راستی نجمه! نظرت چیه این برده رو بهت بفروشم؟من بهش قول دادم شکنجه اش نکنم ولی اگه مال تو بشه،باید مطیع قوانین تو باشه!"گفتم:"نه…نه‌…خانم تورو خدا…نه…نه…"که خانم دهنم رو با چسب بستن و بعد هم،جفتشون خندیدن و با نجمه داشتن سر قیمت فروش من چک و چونه میزدن و من داشتم اشک میریختم‌…

پایان!






























نوشته: mta79























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:04


گوشیش رو گذاشت کنار و گفت من میرم یه کم واسه شام خرید کنم،تو فعلا باش همینجا…
گفتم باشه و منم مشغول کار با گوشیم شدم که کم کم چشمام سنگینی کرد و خوابم برد…
وقتی از خواب پا شدم،دیدم که توی یه اتاق خالی هستم و با طناب به یه تخت فلزی بسته شدم و لختم،فقط شورت پام بود…
چراغ اتاق روشن بود و صدای صحبت کردن نسترن از پشت در بسته اتاق میومد…متوجه نمیشدم چی میگه، فقط صداش رو میشنیدم…
ینی رویاهام داشت محقق می شد؟یعنی نسترن…اون دختر مهربون و دوست داشتنی…میسترس بود؟ اگه از اونایی باشه که شلاق میزنه و شوکر برقی داره…بیچاره میشم که…من فقط میخواستم تحقیر بشم نه شکنجه…ولی اگه از اونایی بود که من دلم میخواست…نور علی نور بود پسر…از یه طرف شوق داشتم که رویام محقق بشه،از یه طرف استرس که نکنه این رویا کابوس باشه…ناگهان دستگیره در اتاق چرخید و نسترن وارد شد،یه لباس چرم سیاه رنگ آستین کوتاه پوشیده بود و یه شلوارک چرم که اون هم سیاه رنگ بود،وای عجب زیبایی و جذبه ای…تضاد رنگ سیاه چرم
با رنگ سفید پوست صاف و تمیزش،فوق العاده بود…نسترن گفت:"میدونی چرا اینجایی؟"جواب ندادم،محو زیبایی و ورانداز اندامش شده بودم…نسترن گوشه لبش رو انداخت پایین و سرش رو بالا پایین کرد و گفت:"نه…مثل اینکه خوب رسم بردگی رو بلدی…باشه بهت اجازه میدم حرف بزنی حیوون…"قلبم داشت از سینه ام میزد بیرون…باورم نمیشد…این نسترنه که بهم میگه حیوون؟ من که از خدامه…لااقل تا اینجا…فقط تحقیرم کرده نه چیز دیگه ای…با حالت عجز و درماندگی که یه برده باید در حضور اربابش داشته باشه گفتم :"نمی دونم خانم! فقط میدونم که برده شمام…"نسترن زد زیر خنده و گفت:“خانم؟؟؟!!! من میسترس نسترنم سگ بی خاصیت! ولی درست گفتی،تو باید بهم بگی خانم!”
اومد بالای سرم و بهم گفت:“از اونجایی که توی زندگی قبلیت،منظورم وقتی که امیر بودی…پسر خوبی بودی و بهم خوبی کردی،نمیخوام شکنجه ات کنم،فقط تحقیرت میکنم ولی اگه دست از پا خطا کردی و از فرمانم سرپیچی کردی، میدونی چی میشه؟”
حتی منتظر جوابم هم نموند که یهو درد شدیدی توی تخمام احساس کردم که فریادم تا آسمون هفتم رفت…بعدش نسترن بلند بلند خندید و گفت:"در اون صورت تخمات و کیرت،جلیز ولیز صدا میده…"بعد شورتم رو کشید پایین و دیدم بله…از این الکتریک نمیدونم چی چیا بسته شده سر کیرم…دوباره شورتم رو کشید بالا و بعد یه طناب آورد و انداخت دور گردنم و چهار دست و پا، منو برد توی یه اتاق دیگه که توش یه کمد بزرگ بود…توی کمد،پر بود از انواع شلاق و شوکر و از این کوفت و زهرمار یا…خیلی ترسیدم،فهمیدم که حتما باید به حرفای خانم گوش بدم وگرنه سرنوشت بدی در انتظارمه…توی گوشم بهم گفت:"ببین اینا ابزارهای تنبیه تو هستن…اگه خطا کنی،

بد میبینی…مفهومه توله سگ؟"گرمای دهان خانم صورتم رو نوازش کرد و ناخودآگاه،با ذلت و خواری مطلق گفتم:"هاپ هاپ!"دوباره خانم زد زیر خنده و گفت:"آفرین…کاملا واضحه که مثل سگ ترسیدی…برده ها فقط وقتی اینا رو ببینن،مطیع میشن…"بعد من رو برد توی همون پذیرایی،روبه روش به حالت سجده نشستم که به پاهاش اشاره کرد و گفت:"لیس بزن،زود!!"نمیدونید چه ذوقی داشتم،پاهای سفید خانم رو لیس میزدم و داشتم ارضا میشدم که آیفون خونه زنگ خورد…
خانم پاشون رو کنار کشیدن و من رو از این نعمت بزرگ لیسیدن پا محروم کردن و گفتن:"بسه دیگه توله سگ…گمشو برو توی اتاق شکنجه…"چهار و دست و پا رفتم اونجا و در رو بستم،داشتم از ترس سکته میکردم…من که خطایی نکرده بودم…چرا خانم میخواست من رو تنبیه کنه؟
از پشت در صدای خانم رو شنیدم که میگفتن:“بفرما…بیا تو نجمه…خوش اومدی.‌…”
مهمون خانم،نجمه بود…اگه من رو توی اون وضعیت میدید،دق دلی همه بی احترامی هایی که بهش کرده بودم رو با شکنجه از من میگرفت…البته مطمئنم که خانم روی حرفشون هستن…خود خانم گفتن که من رو شکنجه نمیکنن،فقط تحقیر…درسته؟! ولی من الان فقط یه برده ام،خانم اربابه‌‌‌‌‌…میتونه حرفش رو عوض کنه…‌‌.
چی در انتظارمه…کابوس یا رویا؟خانم وارد اتاق شدن و من رو کشون کشون و چهار و دست و پا بردن توی پذیرایی…همین که چشم نجمه بهم افتاد،زد زیر خنده و گفت:"برده ات این سگ توله است؟"خانم افسارم رو انداخت زمین و من به حالت سجده نقش بر زمین شدم و خانم گفت:"آره! ولی تا الان که خیلی حرف گوش کن بوده…برده خوبیه!"میدونستم خانم همیشه هوام رو داره و خیالم یه کم راحت شد…نجمه گفت:"بذار ببینم چه قدر حرف گوش کنه…؟!"نجمه چونه ام رو گرفت و به سمت صورت خودش بالا آورد و گفت:“من رو میشناسی؟” موندم چی بگم،گفتم:“هاپ هاپ!” نجمه یه سیلی خوابوند وسط گوشم،گوشم سوت کشید،دوباره پرسید:“گفتم من کیم؟” این دفعه گفتم:“میسترس نجمه!” دوباره خوابوند وسط گوشم،داشت گریه ام میگرفت،دوباره پرسید:“من کیم؟” هر بار من جواب غلط میدادم و یه چکیده وسط گوشم میخوابید،تقریبا ۱۵-۱۶ تا سیلی زد که دل ارباب نسترن به رحم اومد و گفت:"نجمه،دوست منه‌.

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:04


کابوس یک رویا























@night_story99










#میسترس

#بی_دی_اس_ام

#ارباب_و_برده














این داستان واقعی نبوده و تخیلی است. هر گونه شباهت نام و… اتفاقی است.
داستان:
سلام! اسم من امیر هست،۲۳ سالمه، و قراره داستان خودم رو براتون تعریف کنم…
یادمه از دوران دبیرستان،گرایش ویژه و غیر معمولی به رابطه میسترس و اسلیو داشتم،مثلا باید بگم که من فانتزی های خاص خودم رو دارم،مثلا از کتک زدن و شلاق و این حرفا خوشم نمیاد(حتی میتونم بگم میترسم ازش) ،یا گوه خوری و شاش و…(که خوب بدم میاد)،بیشتر دوست دارم تحقیر بشم،از نظر کلامی و اینطوری روحم ارضا میشه…
البته این گرایش با ورود به دانشگاه، توی من فروکش کرد و داشتم فراموشش میکردم،چند ترمی بود که با دختری به اسم نسترن دوست شده بودم،به نظر دختر مهربون و با محبتی میومد(شایدم من اینطور فکر میکردم…) و ازش خوشم اومده بود،ظاهرش هم یه دختر لاغر و تقریبا قد متوسط با موهای لَخت مشکی و پوست سفید بود،همیشه یه گردنبند سفید دور گردنش می انداخت،آرایش خاص و غلیظی هم نداشت و باید بگم بدون آرایش خوشگل تر بود،تنها دختری توی زندگیم بود که باهاش احساس راحتی میکردم و میتونستم باهاش راحت باشم…دو تا دیگه از همکلاسی هام،آرشام و نجمه بودن… آرشام رو از دبیرستان میشناختم و باهم بودیم،ولی نجمه…اصلا ازش خوشم نمیومد و خیلی هم از دماغ فیل افتاده و کلا شخصیت مزخرفی داشت…حتی دلم نمی خواست بهش سلام بدم،هر وقت سر و کله اش پیدا میشد،من مسیرم رو تغییر میدادم،نجمه یه دختر قد بلند عینکی بود که همیشه لاک قرمز میزد و پوستش زیادی روشن نبود،موهاش رو هم غالبا رنگ میزد(رنگ خرمایی)…
یک روز بعد از کلاس،با نسترن رفتم کافه،بحث رفت سمت دوران دبیرستان و اینکه کنکور چیکار کردی و این حرفا…ناخودآگاه وسط حرفاش یاد همون حس گرایش عجیبم افتادم،با خودم گفتم:"وای پسر! چی میشد اگه نسترن،میسترس بود؟ البته از همون نوعی که من خوشم میاد…میومد و تحقیرم میکرد،پاهاش رو میلیسیدم،انگشت های پاش رو توی دهنم میکرد…کفشش رو بو میکردم…توی دهنم تف میکرد…توی خیالات خودم بودم که یه دفعه صدای نسترن رو شنیدم…
-امیر! کجایی؟!
-چی؟ عه… ببخشید نسترن،حواسم پرته،کلاس امروز خیلی خستم کرد…
-فدای سرت،مهم نیست!
بعد یه ربعی که با هم بودیم،از هم خدافظی کردیم و وقتی به خونه برگشتم،رفتم اتاقم و داشتم دوباره به همون گرایشم فکر میکردم…که یهو گوشیم پیام داد،نسترن بود،نوشته بود:امیر! فردا بعد از ظهر بیا خونه من،تنهام،شب رو پیش هم باشیم…(این رو هم بگم که اول ترم بود و کلاسای دانشگاه فوق العاده تق و لق و رو هوا،در ثانی من و نسترن کسایی نبودیم که بخوایم خرخون بازی دربیاریم…)
براش نوشتم باشه میام،و روی تخت رفتم توی همون خیالاتی که توی کافه با نسترن داشتم…“چی میشد اگه نسترن،میسترس بود!!!”
پایان قسمت اول…بچه ها این اولین داستانی هست که دارم مینویسم،اگه اشکال یا ضعفی داشت(که حتما داره)،راهنماییم کنید تا ضعف هاش رو برطرف کنم.خلاصه فردا شب شد،آدرس خونه نسترن رو بلد بودم،از پله ها رفتم بالا و وقتی در رو باز کرد،با همون صورت مهربون همیشگی،دعوتم کرد که بیام داخل خونه،یه تی شرت راحتی صورتی رنگ هم پوشیده بود…توی پذیرایی،سه تا مبل بود،روی مبلی که روبه روی تلویزیون بود،نشستم…صدای نسترن از توی آشپزخونه اومد:“امیر! چای یا قهوه؟”
-هر کدوم خودت میخوری.
-اوکی،الان میام!
بعد از ریختن قهوه ها و گذاشتنشون روی میز،نسترن گفت:“مرسی که اومدی! امشب تنها بودم و نمیدونستم چیکار کنم،حالا که اومدی،میتونیم با هم سرگرم باشیم!!!”
-چه سرگرمی نسترن؟!
یه پوزخند شیطنت آمیز زد و گفت:“میفهمی حالا…قهوه ات رو بخور! نوش جون!”
چیزی نگفتم،تنها در ج

واب اون خنده مرموز،من هم یه لبخندی زدم و گفتم:“چشم خانم،هر چی شما بگید!”
همین که بهش گفتم “خانم”،یه برقی توی چشماش زد،دوباره من رفتم توی همون خماری…همون خیالاتی که داشتم…دوباره با صدای نسترن به خودم اومدم:“امیر! دوباره که حواست پرته ها!چته تو رو این چند روزه؟”
-چی…عه…هیچی…هیچی…میگفتی…
نسترن که داشت با گوشیش کار میکرد،گفت:میگم این نجمه بنده خدا چه هیزم تری بهت فروخته که باهاش لَجی؟
گفتم:"تو هم بحث دیگه ای نبود بیاری وسط،اَد رفتی سراغ اینکه اعصاب من رو به هم بریزی…بابا من از اون دختره ایکبیری خوشم نمیاد…همین و بس! بکش بیرون دیگه…نشد یه بار کنار هم باشیم،تو بحث اون دختره لعنتی از خود راضی رو مطرح نکنی…
نسترن با خنده گفت:"باشه بابا…چرا قاطی میکنی؟داشتم سر به سرت میذاشتم(باز اون خنده موزیانه روی چهره اش نقش بست)

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:03


اولین دیدار با عالیجناب کصصصصصص


























@night_story99












#خاطرات




































خب باید از اینجا شروع کنم که تو دوران ما امکانات و تجهیزات الان نبود خب ماهم تو شهرستان بودیم اوضاع بدتر بود من بچه بودم اصلا فرق دختر پسرو نمیدونستم و اون زمان اوج لذت سکس. کردن بچه همسایه بود اونم از رویه کنجکاوی نه از روی لذت چون اصلاً تو این سن ابمون نمیومد واصلا نمیدونستم اب چیه اخخخخ چقدر ساده بودیما .خب داستان من ام از اینجا شروع میشه یه روز جمعه که مدرسه ها تعطیل بود بچه های محل جمع میشدن فوتبال بازی میکردم(من که یه کم از اونایه دیگه سنم زیاد بود مربی بودم)تو اون روزه جمعه دوستمم اومد اونا فوتبال بازی میکردن ماهم اونجا کص چرخ می‌زدیم به نامه مربی به دوستم گفتم که چکار کنیم اونم گفت بیا که چند تا خوشگلشونو مخشو بزنیم و بکنیمشون گفتم به چه بهانه‌ای گفت من میگم شمارو تو سکس باهم دیدم اون موقع هم5050 مد بود ده شصتی ا می‌دونن چی میگم فوتبال تموم شد به چهارتاشون گفتم بمونین بقیه رفتن خونه اقا دوستم گفت به اینا من ام از ترسم ریده بودم تو خودم که نکنه برن تو خونه بگن اقا پنج شش دقیقه گذشت دیدم حرف زدن اینا تموم شد اومدن پیش ما گفتن باشه قبوله فقط خونه هامون نگین دوستم گفت باشه پس ساعت 1فلان جا اونا هم رفتن به دوستم گفتم چی گفتی گفت شمارو تو 5050دیدم می‌خواین به خانواده تون نگیم باید با ما باشین گفتم چی گفتن گفت از خداشون بود بعث دادنو کردن این حرفها نبود فقط حص کنجکاوی بود رفتیم خونه مردیم تا صبح شد صبح شد رفتم پیش دوستم گفتم قرار ساعت چنده گفت ساعت 1 گفتم چهارتا که یدفعه نمیشه یکی یکی گفت چیکار کنیم گفتم برو یکی یکی صدا کن ببریم فلان جا گفت باشه رفت اولی رو صدا کرد رفتیم رویه کار میگم اون موقع اب ماب نمی دونستیم چیه20شماره من 20شماره دوستم هی همینطور ادامه داد تا اخرا چون گیر دوستم کوچیک بود فقط واسه من50تا میشمرد نمی‌دونم چند ساعت گذشته بود که مارو دیدن اخخخخ دنیا رو سرم خراب شد ابرمون رفت منوکه همه بچه مثبت می‌ دونستند یک دفعه تبدیل به هیولا شدم همه سرکوفت م زدن مردم زنده شدم یه سال کوفتی گذشت تابستون شد همه بچه های فامیل جمع میشدن خونه ما عشق منم که نمی‌گم بامن چه نسبتی داشت هم اومد البته عشق که میگم عشق بچگیو الان زن یکی دیکست دوسش داشتم نه ازون علاقه ها میگم که فرق دختر پسرو نمیدونستم خب بین تمام دخترا من اونو دوست داشتم تو اتاق پیش من بود که که یک دفعه برگشت گفت نمی دونم با اون پسر همسایه چیکار کردین من من از اون کارا بلد نیستم یخ کردم با پته پته گفتم میخوای یادت بدم اون ام از خدا خواسته چون منو خیلی دوست داشتو تو شهر بزرگی بود کار بلد تر از من بود من تقریبا مثل گوسفند بودم گفت اره فقط به کسی نگیم گفتم باشه حالا مگه بجای امن پیدا میشه اینو دک میکردی اون میومد بعد از هزار مصیبت بجا پیدا کردیم که به همجا دید داشت مطمئن باشیم که اکه کسی خواست بیاد ببینیم با جیگرم تنها شدیم قرار بود من یادش بدم من این بز فقط نگاش میکردم قلبم داشت از تو سینه درمیومد منو بغل کرد مردم و زنده شدم یه دونه بوسم کرد لب مب نمیدونستیم چیه امپرم زد بالا سیخ شد خورد به جولوش خوشش اومد با خجالت دستشرو اورد پایین اول یه لمس کوچیک کردو زود دستشو کشید بعد به من نگاه کردو منم خندیدم یکم یخم اب شد محکم بغلش کردم با اون حس توخس پسرونه بوسش کردم دستشو گرفتم اوردم رو گیرم گیرم داشت مترکید اولین بار بود اینطور میشد منم با ترس دستمو بردم رو کونش نرمترین چیزی بود که تا الان لمس کردم با کونش بازی میکردم و خوشش میومد داشتم پرواز میکردم اونم با حس کنجکاوی با کیرم بازی میکرد هی اینورش ا

ونورش دست میزد تو دلم گفتم انگار به مال خودش دست نزده😁😁😁 دلمو زدم به دریا دستمو بردم تو شلوارش وای دستم که به پوست کونش خورد انکار به پنبه دست میزدم جونم الان که می‌نویسم دستم داره میلرزه دستم بردم لای کونش با انگشتام بالا و پایین کردم بلاخره سوراخ کونشو پیدا کردم اینقدر خوشحال شدم که انگار تو جام جهانی اول شدم بعد با یه انگشتم فشار دادم رو سوراخ کونش یه اخ ریزی گفت من چنان جونی از ته دل گفتم گفت یواش گفتم باشه عزیزم با این یکی دستم دستشو بردم تو شلوارم اولش دست زد ترسید سیخ شده بود مثل سنگ فکر کنم تا اون موقع اونطوریشو ندیده بود مال منم بزرگتر ازمال دوستام بود گفتم نترس بازی کن باشه سینه هاش تازه داشتن در میومدن هی سینه هامو میمالوندم به سینهاش خوشش میومد توبهشت بودم یواش با صدای لرزان گفتم برگرد شلوارتو دربیار تا یادت بدم چیکار کردیم گفت من خجالت میکشم اول تو شلوارتو در بیار گفتم باشه شلوارمو در آوردم نگام نمیکرد پشتش به من بود گفتم در اوردم حالا شلوارتورو هم در بیارم گفت اره شلوارشو کشیدم پاینن زیباترین صحنه ای بود که تا الان دیدم کون سفید یعنی

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:03


کیرم جر خورد به کونش دستزدم انگار داشتی به اب دست میزدی انقدر نرم بود بعد بلند شدم از پشت بغلش کردم کیرمو گذاشتم لای کونش گفت چه گرمه قند تو دلم اب شد یه دفعه چشمم خورد به چشش دیدم چشاشو بسته گفتم چرا چشمتو بستی گفت خجالت میکشم گفتم دیگه ما نباید ازهم خجالت بکشیم حول شدم بجای زن و شوهر گفتم مامان بابا ییم خندید گفتم برگردیم ماله همو نگاه کنیم خجالتمون بریزه گفتم هروقت گفتم 123برگرد اون موقع همه چیز با شمارش بود😁گفتم 123برگشت چشمم به چشش بود مطمئن بودم مال اون از مال من بزرگتر نیست😁 فقط به صورتش نگاه می کردم با تا تعجب به کیرم نگاه میکرد منم تا اروم اروم سرمو اوردم پایین تا مال اونو ببینم تا چشم خورد به جلوش انقار یکی با سنگ زد تو سرم نشستم نزدیک بود با سرم برم توش😁 بوی بهشت میداد اولین بار بوش به دماغم میخورد فقط نگاش میگردم حالا اورده بودم من کار یادش به دم حالا نمیدونستم چه جوری ازش به پرسم خجالت میکشیدم مثل بز فقط نگاش میکردم جرأت نمیکردم بهش دست بزنم از شدت نگاه کردنم فهمید من اینه گوسفندم هیچی حالیم نیست حالا اون به من گفت نترس دست بزن منم اروم چهار انگشتی به کسش دست زدم بعد گفت نمیدونستی مال ما دخترها با مال شما پسرا فرق می‌کنه منم فقط ظل زده بودم نگاه میکردم سرم پر از علامت تعجب بود اخ که چقدر ساده بودیم ما ده شصتیا یاده این جوک افتادم هوی هوی پری دودول نداره😁😁واین بود اولین دیدارمن با عالی جناب کصصصصصصص. ممنون






























نوشته: ده شصتی
































@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:01


سردرگم بین عذاب وجدان و رفاقت


























@night_story99








#رفیق

#خیانت












سارا دوستم، سالها بود که یه پسر رو خیلی دوست داشت، و مدام تلاش می کرد تا با پسره وارد رابطه بشه، پسر جذابی بود و اسمش سیاوش اما به شدت گردن نگیر.
پسر یه شب سارا رو دعوت کرد خونش. اونم اصرار ب من که بیا بریم من تنها نباشم. می‌گفت این تنها فرصتیه که میتونم مخشو بزنم.
قبول کردم و بهش کمک کردم از بین لباسام یه ست سکسی انتخاب کنه، آرایشش کردم و شد یه دختر جذاب. اون شب خودمم یه آرایش تیره کردم، یه تاپ یقه باز با یه شلوار پارچه ای پوشیدم جوری که کونم داشت ازش میزد بیرون. من در هر شرایطی دوست دارم مثل جنده ها به نظر بیام و از نظر پوشش مراعات هیچو نمیکنم.
البته واقعا بی میل بودم به رفتن به اصرار سارا و به خاطر سارا میخواستم برم.
سیاوش با دوستش اومدن دنبالمون سوار ماشین که بودیم سیاوش همش از آینه منو نگاه میکرد، منم ب روی خودم نمیاوردم.
رسیدیم خونش شروع کردیم ب مشروب خوردن طبق معمول خیلی مست شدم.
سارا تو بغلش نشسته بود اما تقریبا همه حواس و روی صحبت سیاوش با من بود. از طرفی دوستشم مدام به من توجه میکرد، اما اصلا مخ زدن رو اونطوری که من دوست داشتم بلد نبود.
یه نخ سیگار کشیدم، بعد از چند دقیقه شدت مستیم چسبید ب سقف ! بعدها سارا گفت تاپتو در اوردی گفتی وااای دارم آتیش میگیرم…
یا اینکه ب همون پسره که ازش خوشم نمیومده گفتم دوست داری پاهامو بخوری؟
همه چی خوب بود تا اینکه بعد از یه تایمی رفتم رو تگری زدن.
سیاوش اومد دنبالم توی توالت و کلی رسیدگی کرد بهم و هرچی گفتم برو بیرون نمیخوام توی این وضع منو ببینی قبول نکرد. گفت میرم داروخونه برات دارو بگیرم در حالی که خودشم مست بود.
سارا از مستی روی کاناپه خوابش برده بود ، اون پسره هم توی اتاق خوابش برده بود. وقتی سیاوش برگشت، من داشتم لباسمو در میاوردم که دوش بگیرم چون حالم اصلا خوب نبود.
شورتمو درآورده بودم و داشتم تلاش میکردم بند سوتینم رو باز کنم که یهو سیاوش رو دیدم دم در حمام، دستمو از خجالت گرفتم جلوی کسم، اومد جلوتر آروم گفت من نگات نمیکنم میخوام کمکت کنم. رفت پشتم ایستاد و شروع کرد ب باز کردن بند سوتینم…
خیلی بهم نزدیک شده بود از پشت، صدای نفساش رو میشنیدم. آب دهنش رو قورت میداد، داشت جلو خودشو می‌گرفت.
ضربان قلب منم رفت روی صد، خیلی داشتیم خودمونو کنترل میکردیم من به سارا فکر میکردم که چقدر سیاوش رو دوست داره و اون نمیدونم ب چی…
بعدش رفت شیر حموم رو باز کرد و اومد سمتم یهو چشامون بهم خیره موند و بعدش بی اختیار شروع کردیم به لب گرفتن، اول آروم بعدش وحشی، سرمو با دستاش گرفت منم کمرشو. لباش رو برد روی گردنم از لذت و ترس از اینکه سارا بیدار بشه داشتم دیوونه میشدم.
نفسمو مدام حبس میکردم که صدام در نیاد.
اومد پایین تر سینه هامو لیس میزد و میمالید، اون یکی دستشو همزمان برد سمت کصم، یه لحظه همه چیو ول کرد، ذل زد تو چشمام بعد از چند ثانیه محکم بغلم کرد و آروم در گوشم با یه هیجان خاصی گفت:
وااای دختر تو چقدر خیسیییی، داری روانیم میکنی…
در حال درآوردن کیرش بود که صدای سارا اومد، داشت منو صدا میزد ! صدای سارا رو خیلی نزدیک شنیدم فکر کنم رسیده بود ب نزدیک حموم. دوتامون شوک شدیم. سیاوش با عجله رفت بیرون حموم.
به سارا گفت حالش بده نرو داخل، و سارا رو برد با خودش…دوش گرفتم با کس خیسس ! دارو رو خوردم حالا اون پسره هم بیدار شده بود و من حس میکردم یه بویی برده چون اخم کرده بود از طرفی اصرار داشت بیا این اتاق بخواب( که بعد بره توی کارم)
سیاوش گفت نه حالش خوب نیست پیش ما میخوابه ، خلاصه هرجور بود حتی با ناراحتی سارا و اون پسره منو ب

رد توی اتاق خودشون و سه تایی خوابیدیم،
صبح چشامو وا کردم فکر کنم سارا رفته بود توالت. سیاوش زل زده بود بهم. آروم گفت خیلی جذابی منم یه لبخند زدم چشامو بستم و ادامه خواب.
بعدها سارا گفت: اون شب هرچی به سیاوش توی تخت نزدیک شدم حتی باهام میک لاو هم نکرد.
سیاوش خیلی پیگیر من هست اما من حتی شماره یا ایدیم رو هم بهش ندادم. هر سال روز تولدم که سارا استوری میزاره ، مینویسه از طرف من تبریک بگو و شمارش رو بفرست که خودمم احوالشو بپرسم اما من به سارا گفتم هیچ وقت شمارمو نده بهش.
احساس میکنم سارا هم یه بویی برده چون اونم تمایلی نداره که من و سیاوش باهم در ارتباط باشیم، هرچند که خودشون هم باهم توی رابطه نیستن.
اما همیشه وقتی سارا ازش حرف میزنه یه عذاب وجدان همراه با خیسی میاد سراغم.






























نوشته: هورنی ترین دریا

























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:00


مهمانان فرهاد (۴)



























@night_story99











#دنباله_دار














سعی کردم کمی استراحت کنم
آخه ظهر بود و من عموما ظهر ها، بعد ناهار کمی میخوابم… اما این حشریت، اجازه نداد زیاد استراحت کنم… از اتاق اومدم بیرون… دیدم خبری از اون دوتا شیطون بلا نیست، ولی صدای کمی از اتاق فرهاد، به بیرون میاد… رفتم طرف اتاق فرهاد… در نیمه باز بود… رفتم داخل… صحنه ای دیدم که زیباتر از هر چیزی بود که این اواخر دیده بودم… اسما و فاطمه کاملا لخت روی تخت دونفره اتاق فرهاد بودن و اسما داشت کوس فاطمه رو میخورد… فاطمه هم چشماشو بسته بود و حسابی حال میکرد… انگاری این دوتا دختر، از سکس سیرمونی نداشتن… رفتم کمی جلوتر… اسما متوجه حضور من شد… کمی سرشو بالا آورد و به من لبخند زد… فاطمه هم که سخت تو حس و حال بود، سر اسما رو به پایین کشید و به کوسش فشار داد که بیشتر بخوره
فاطمه: واینستا… بخور
اسما: من دیگه نمیخورم… چون صاحبش اومد
فاطمه، با همه خماری که داشت، چشماشو باز کرد و یه نگاه به بالا سرش کرد… منو که دید، یه آه ه ه بلند کشید
فاطمه: بیا جلال… بیا عزیزم… کیر میخوام… اوووف
رفتم جلوی… نزدیک سر فاطمه، اونم دست انداخت و با یه حرکت شلوارک و شورتمو کشید پایین… منم برای اینکه کارش راحت بشه، روی تخت کنار سرش زانو زدم و کیرمو گذاشتم تو دهنش… فاطمه هم با اشتیاق برام ساک میزد و اسما هم ار خجالت کوسش در میومد
یه کم که خورد… کیرمو از دهنش داد بیرون
فاطمه: بسه… کیر میخوام… بکن منو دیگه
اسما از بین پاهاش اومد بیرون و من رفتم جای اسما
من:اسما…یه کاندوم از رو میز بده
اسما کاندوم برام آورد و کشیدم روی کیرم
فاطمه: زود باش… بکن دیگه… اوووف
سر کیرمو گذاشتم سوراخ خوشگل کوس فاطمه و بدون تعلل فرستادمش تو کوسش
مثل دیشب، دوباره با ورود کیرم تو کوسش، واکنش های خیلی سنگینی نشون میداد و حسابی به بدنش پیچ و تاب میداد
اسما هم کنار من روی زانو هاش وایساد و سعی می کرد گردنمو بخوره و ببوسه
من تو اوج شهوت و حس و حال بودم… با قدرت تو کوس فاطمه میکوبیدم و اسما هم منو حسابی تحریک میکرد…
حدود پنج یا شش دقیقه، حسابی تلمبه زدم که دیدم ناله ها و فریاد های فاطمه بیشتر و بلندتر شد و یه دفعه یه ناله بلند کرد… انگار ارضا شده بود… منم کم کم سرعتمو کم کردم و کیرمو از کوسش آوردم بیرون… از شدت ارضا شدن، نمیتونست تکون بخوره… افتادم روش، بغلش کردم و بوسیدمش… یه کم مکث کردم و بلند شدم از آغوشش…
من: اسما… داگی شو
اسما هم به سرعت حالت داگی گرفت… هیکلش خیلی جذابه برام… یه باسن نسبتا درشت و بدنی کشیده…
کیرمو به شیار کوسش مالیدم و فرستادمش تو… یه ناله خفیفی کرد و من به کارم سرعت دادم و شروع کردم به کردن کوس اسما… دوطرف پهلوشو گرفته بودم و با سرعت ملایمی تو کوسش تلمبه میزدم… اسما هم از شدت تحریک، ملافه تخت رو چنگ زده بود و ناله میکرد… از این حالت خسته شدم
من: اسما به شکم بخواب…
اونم بلافاصله، به شکم خوابید و منم که هنوز کیرم تو کوسش بود، باهاش خوابیدم و به کارم ادامه دادم… حسابی حشری شده بودم و سرعتمو بیشتر کردم… صدای شالاپ شلوپ برخورد شکمم و با کون اسما، حسابی بلند شده بود… اونم زیرم حسابی ناله میکرد… کم کم داشتم احساس میکردم که آبم داره میاد که اسما شروع کرد به بلند نفس کشیدن و ناله کردن… و هر دو، همزمان ارضا شدیم… من افتادم روی اسما و شروع به بوسیدن و نوازش صورتش کردم… خودمو از روی اسما بلند کردم و بین اون و فاطمه افتادم… کمی نفس گرفتم… دستمو به زیر سر فاطمه بردم و اونو به آغوشم کشیدم… و به اسما گفتم بیا تو بغلم… دوتا دختر حشری و داغ که تازه باهاشون سکس کرده بودم، تقریبا بیهوش تو بغلم بودن…
اینقدر

خسته شدم، که نفهمیدم کی خواب رفتم…
وقتی بیدار شدم، فاطمه هنوز تو آغوشم بود، ولی اسما نبود… به آرومی از فاطمه جدا شدم و از تخت رفتم بیرون…کاندوم هنوز روی کیرم بود… درش اوردم و با دستمال کیرمو تمیز کردم… شلوارکمو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون
اسما رو مبل نشسته بود… کاملا لخت… و سیگار میکشید…
رفتم کنارش نشستم… هرچند که من کلا اهل دود نیستم و بوی سیگار هم اذیتم میکنه
من: نکش خوشگل خانم… حیف تو نیست؟!
اسما: بیدار شدی جلال… خدا قوت
من: ممنونم… میگم نکش دختر…
اسما: ول کن… بذار تو حال خودم باشم… بعد سکس، سیگار میچسبه…
من: همش یه چیزی میخوام بپرسم، اما روم نمیشه…
اسما: بپرس… راحت باش
من: رابطه تو و فاطمه، چطوریه؟
سیگارشو تو زیر سیگاری خاموش کرد و یه نفس عمیق کشید
اسما: طایفه ما و طایفه فاطمه، چند وقت با هم جنگ و دعوا داشتن… بزرگهای دو طایفه، نشستن دور هم و تصمیم گرفتن که با ازدواج مرد ها و دخترای دو طایفه، مشکلات رو تموم کنن… من با برادر فاطمه، و فاطمه با برادر من ازدواج کرد… البته هر دوتای ما، زن های دوم و سوم اونا بودیم… کم کم من و فاطمه بهم نزدیک شدیم و باهم دوست شدیم… شدیم محرم هم… شدیم

🌛داستان شبانه🌜

30 Oct, 04:00


یاور هم… و سعی کردیم که با کمک هم، از زندگیمون لذت ببریم…
من: اونوقت شوهراتون چی؟
اسما: اونا سرگرم زن و بچه هاشون هستن و البته کارشون… وقتی فهمیدن ما با همیم، دیگه کمتر گیر دادن… و اینی شد که الان میبینی…
من: هضمش برام سخته… اما دارم کم کم میفهمم
اسما: تو منطقه ما، زنای شبیه به من و فاطمه زیاده… یا باید بسوزن و بسازن… یا خودشون سرنوشتشون رو انتخاب کنن… زنایی میشناسم که با پسرهای با سن کمتر از نصف سنشون، رابطه دارن… باید بین ما باشی که بفهمی چی میگم… این مدت که پیش تو و فرهاد هستیم، سعی کردیم سختی ها و مشکلات رو فراموش کنیم و از بودن با شما دو تا لذت ببریم…
و همزمان اومد طرفم و منو بوسید
منم بغلش کردم و بوسیدمش… سرشو گذاشت رو سینم و آروم گرفت
کمی باهم حرف زدیم… احساس میکردم سالها میشناسمش… کمی بعد هم فاطمه بیدار شد و از اتاق اومد بیرون… اونم اومد کنار ما نشست و سعی کردم اونو هم بغل کنم
فاطمه: این چند شب که اینجا بودیم، به من خیلی خوش گذشت… به خصوص دیشب و امروز ظهر
و صورتمو بوسید
اسما: آره… خوب بوده… بنظرم باید بفکر یه خونه باشیم که همینجا بمونیم…
من: میخواین بمونین؟ مگه میتونین؟
اسما: آره… من و فاطمه به شوهرامون بگیم، اونا از خداشونه… براشون خوبه که اینجا خونه داشته باشن… راحت تر میتونن کار کنن
فاطمه: فکر خوبیه… منم موافقم… اینجوری به جلال و البته فرهاد نزدیکیم…
من: موافقین بریم بیرون و دوری بزنیم؟
فاطمه: آخ جون… بریم… نظرت چیه اسما؟
اسما: بریم عزیزم… منم موافقم
ظرف چند دقیقه آماده شدیم و رفتیم بیرون… حسابی تو شهر چرخ زدیم… بردمشون همون جایی که الهه رو برده بودم… حسابی خوششون اومد… شام هم رفتیم به یکی از پیتزایی های معروف شهر… این دوتا حسابی شیطونی میکردن و من از بودن باهاشون لذت میبردم… فاطمه شبیه یه کودک، حسابی جنب و جوش داشت… و البته، اسما هم همراهیش میکرد…
خلاصه بعد کلی گشت و گذار، برگشتیم خونه… فرهاد رسیده بود و داشت کمی عرق میخورد…
من: به به… سلام آقا فرهاد… رسیدن بخیر… خدا قوت
فرهاد:سلام… ممنونم… خوبین شما؟
دخترها به سمت فرهاد رفتن و بهش سلام کردن و بوسیدنش… و بعد رفتن تو اتاق که لباس عوض کنن
من: خوبی؟ خسته نباشی… چطور بود؟
فرهاد: هیچی نگو… دهنم گاییده شد… باید میرفتم جلسه بسیج خواهران… اونجا بهمون نیاز بود… کلی ازم کار کشیدن… بعدش هم رفتم ایستگاه…
منکه میدونستم نر

فته و کلا امروز ایستگاه تعطیل بوده… چون مسئول هماهنگی مراسمات شماره منو داشت و بهم زنگ زد که چرا نیومدین…
پس امروز شیفت کوس و کون حاج خانم تازه وارد بوده… شوگر مامی آقا فرهاد…
من: : پس حسابی خسته شدی… شام خوردی؟
فرهاد: اره داداش… یه چیزایی خوردم
بعد چند دقیقه، دخترها اومدن و نشستیم دور هم
منکه میلی به عرق نداشتم… دخترها هم نخوردن
فرهاد کمی دیگه خورد… وقتی کمی کلش گرم شد، بلند شد که بره بخوابه… اما توجهی به دخترها نکرد… مشخص بود که امروز حسابی از خودش کار کشیده… شب بخیری گفت و تنها رفت تو اتاقش
من: به به… خوشبحال من… امشب دوتا دلبر شیرین، کنارم هستن و باهم میخوابیم
دخترها هم انگار از این پیشامد خوشحال بودن و ابراز تمایل کردن…
کمی بعد بلند شدیم و رفتیم که بخوابیم
کنار تختم، دوتا دختر وایسادن… تمام لباساشون رو درآوردن و لخت رفتن تو رختخواب… منم به طبع اونا لخت شدم، و رفتم تو تخت… بین اون دوتا… حس خوبی بود… یه حس ناب… بین دوتا دختر جذاب و زیبا که هر کدوم، جذابیت های خاص خودشو داشت

ادامه دارد…






























نوشته: جک لندنی




























@night_story99

🌛داستان شبانه🌜

29 Oct, 04:15


https://t.me/spare_night_story

2,473

subscribers

1

photos

468

videos