🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺 @dastan_roman_aslame Channel on Telegram

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

@dastan_roman_aslame


...

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺 (Persian)

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺 is a Telegram channel dedicated to sharing Islamic stories and novels. If you are a fan of literature that also incorporates religious and spiritual themes, this channel is perfect for you. From historical accounts to modern interpretations, this channel offers a variety of narratives that will both entertain and enlighten you. Join the community of readers on 🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺 and immerse yourself in the rich world of Islamic storytelling. Explore the depths of faith and tradition through the captivating tales shared on this channel. With regular updates and engaging content, you are sure to find something that resonates with you. Don't miss out on the opportunity to delve into the fascinating realm of Islamic literature with 🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺!

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

31 Jan, 07:18


#رسول_الله♥️

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

29 Jan, 17:00


عنوان: حباب لذت | آیا ملحد به لذت مداوم خواهد رسید؟

نویسنده: کویستان ابراهیمی
تهیه شده توسط: مای پروجکت

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

25 Jan, 18:11


لیستی از محـ♡ـبوبترین کانالهای اهلسنت و جماعت تقدیم نگاه شما عزیزان
@tabadolanaskurd
@Motakhallefin_channel
┗━•❍🫧◈◈◈🫧❍•━┅┄

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

24 Jan, 21:35


#قصه_و_داستان

ورود برخدای‌ کریم

مردی حکیم از گذرگاهی عبور می‌کرد. گروهی را دید که می‌خواهند جوانی را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون کنند، و زنی به شدت از پی او گریه می‌کرد.
پرسید: این زن کیست؟
گفتند: مادر اوست.
دلش به رحم آمد و نزد جمعیت برای جوان شفاعت کرد و گفت: این بار او را ببخشید، اگر باز به گناه و فساد بازگشت، آن‌گاه می‌توانید او را از شهر بیرون کنید.
حکیم می‌گوید: پس از مدتی به آن ناحیه بازگشتم. از پشت در صدای ناله‌ای شنیدم و گمان کردم شاید آن جوان به خاطر ادامه گناه از شهر بیرون شده و مادر از فراق او می‌نالد. در زدم، مادر در را باز کرد. از حال جوان پرسیدم.
گفت: از دنیا رفت. ولی چگونه رفتنی؟ وقتی اجلش نزدیک شد گفت:
مادر، همسایگان را از مرگ من آگاه مکن. آنان مرا به خاطر گناهانم سرزنش و شماتت کرده‌اند و نمی‌خواهم در کنار جنازه‌ام حاضر شوند. خودت عهده‌دار تجهیز من باش و این انگشتر را که مدت‌ها پیش خریده‌ام و بر آن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» نقش بسته است، با من دفن کن. کنار قبرم نزد خدا شفاعت کن که مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد.
به وصیتش عمل کردم. وقتی از دفنش برمی‌گشتم، گویی شنیدم: «مادر، برو آسوده باش، من بر خدای کریم وارد شدم.»

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

22 Jan, 13:36


داستان آموزنـده

در روزگار قدیم یک روستایی ظرف عسلی را برای فروش به شهر می برد در هنگام ورود به شهر ماموران دروازه ی شهر به منظور بازرسی سر ظرف عسل را باز کرده و او را معطل کرده و باعث می شوند، چند مگس داخل ظرف عسل بیفتد. روستایی عسل را به نزد مشتری همیشگی اش می برد اما به علت وجود مگس در داخل عسل مشتری از خرید عسل سرباز می زند.

روستایی با دیدن این وضع ظرف عسل خود را به محکمه ی شهر می برد و در آنجا شکایت خود از ماموران دروازه را به قاضی ‌شهر می کند، قاضی که می خواهد روستایی را از سرش باز کند می گوید :ای برادر، ماموران دروازه وظیفه ی خویش را انجام داده اند تقصیر از مگس ها است که داخل عسل تو افتاده اند. تو می توانی هر کجا مگسی دیدی آنها را به این جرم بکشی!

روستایی بیچاره کمی از این حکم عجیب جا خورده و می گوید: جناب قاضی حکم شما را می پذیرم به شرط آنکه شما این حکم را روی کاغذی برای من بنویسید تا اگر زمانی دیگران مانع اجرای حکم شدند از جانب شما سند معتبری داشته باشم.


قاضي پیش خودش می گوید عجب ساده لوحی هست پس حکمی برای روستایی می نویسد و آنرا به دستش می دهد در همین حال که روستایی با حکمش درباره حال خروج از محکمه است مگسی روی صورت قاضی می نشیند و روستایی درنگ نکرده و ضربه ی محکمی به صورت قاضی می زند ماموران دادگاه با دیدن این رفتار سراسیمه شده و به‌سوی مرد هجوم می برند اما روستایی با خونسردی حکم قاضی را نشان می دهد و می گوید :" خود قاضی در این حکم فرمان داده اند که من هر جایی مگس مزاحمی دیدم آنرا به سزایش برسانم!"

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

22 Jan, 13:32


#قصه_و_داستان

پیرمردی با پسر، عروس و نوه‌اش زندگی می‌کرد. او دستانش می‌لرزید و چشمانش خوب نمی‌دید و به سختی می‌توانست راه برود. هنگام خوردن شام، غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.
پسر و عروس از این کثیف‌کاری پیرمرد ناراحت شدند و گفتند: "باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم، وگرنه تمام خانه را به هم می‌ریزد." آنها یک میز کوچک در گوشه‌ی اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از اینکه یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست، دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه‌ی چوبی بخورد. هر وقت هم خانواده او را سرزنش می‌کردند، پدربزرگ فقط اشک می‌ریخت و هیچ نمی‌گفت.
یک روز عصر، قبل از شام، پدر متوجه پسر چهار ساله‌اش شد که با چند تکه چوب بازی می‌کرد. پدر رو به او کرد و گفت: "پسرم، چی درست می‌کنی؟" پسر با شیرین‌زبانی گفت: "برای تو و مادر جانم کاسه‌های چوبی درست می‌کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید."

یادمان بماند که: "زمین گرد است..."
این داستان یادآوری می‌کند که با بزرگان مهربان و با احترام برخورد کنیم. رفتار ما با دیگران به نسل‌های آینده منتقل می‌شود و به خود ما بازمی‌گردد. همانگونه که با دیگران رفتار می‌کنیم، با ما رفتار خواهد شد.

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

22 Jan, 13:31


📚#داستان_کوتاه_آموزنده

من بی حیا نیستم

عابد خداپرست در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا می کرد. آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا بالا رفته بود که خداوند هر شب به فرشتگانش امر می کرد تا از اطعمه بهشتی، برایش ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت، روزی خدا به فرشتگانش فرمود: امشب برای او چیزی نبرید؛ می خواهم او را امتحان کنم. آن شب عابد هر چه ماند، خبری نشد؛ تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد.

طاقتش تمام شد. از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت. از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد. سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت. مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت: ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

به اذن خدای عز و جل، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال، سگ در خانه مردی هستم. شبهایی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...

‌‎‌‌

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

21 Jan, 17:20


پروژهٔ فرهنگی و علمی‌ات را که با ارزش‌ترین اوقات خود را برایش داده‌ای و از سلامتی‌ات برایش مایه گذاشته‌ای، هرگز در درگیری‌ها و بحث و جدل‌ها تباه نکن.

به راهت ادامه بده و مواظب این تقاطع‌های حواس پرت‌کن باش!

- عبدالله الشهری

پروژه‌هایم | My Project

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

16 Jan, 17:40


#پست
الشعراء آیه125

إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ
من پیغمبر امینی برای شما هستم.

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

12 Jan, 10:35


دوستان، نفرت و غضب از ظالمین باعث نشه تا از سوختن و مردنِ زن ها و بچه ها و سالمندان و حیوانات آنها خوشحال باشید!
آتش سوزی لس آنجلس ممکنه به علت عذاب الهی باشه و یا دلایلی دیگر...
الله اعلم

در اون سرزمین ها مسلمان ها هم زندگی می‌کنند و تر و خشک با هم میسوزند!

انصاف در این هست از خداوند عافیت بطلبیم و از دیدن همچین صحنه هایی عبرت بگیریم و از خداوند طلب بخشش کنیم تا ما را هم به همچین بلایی دچار نکنه و آنها را با یاد آوری همچین بلا هایی مسخره نکنیم و یادمان باشه که ما مسلمین هم دچار این فجایع میشدیم!

اگر #برخی آنها از بلایا و حوادثی که برای ما مسلمین رخ می‌دهد خوشحال میشوند و با یاد آوری آن وقایع ما را مسخره می‌کنند، ما نمی‌کنیم چون مسلمان هستیم و نسبت به هر ملتی برای دیگر ملل خیر خواه و دلسوز هستیم و لزوما #همه‌ی آنها را هم عقیده و مدافع ظالمین نمی‌دانیم! بلکه فقط می‌خواهیم خداوند از #ظالمینِ آنها انتقام بگیرد!

#تلنگر

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

12 Jan, 10:30


📚داستان کوتاه

"از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو"

در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد ...

در روز اول ازدواج، جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر دور هم جمع شدند.

مرد سهم بیشتری از غذا را با احترام خاص به همسرش و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا داد، بدون هیچ احترامی!!

در این لحظه عروس که "شخصیت اصیل و با حکمتی داشت،" وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت:
شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم!

""متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند، فکر می کنند بر مادر شوهر پیروز شدند.!!"

عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و مدتی بعد با همسری که به مادر خودش احترام می‌گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد ...

یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند و به مادرشان بسیار احترام می گذاشتند.

در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد.!

مادر به فرزندانش گفت: آن پیرمرد را بیاورید.

وقتی او را آوردند مادر، همسر سابقش را شناخت به او گفت:
چرا هیچ کس به تو اعتنا و کمکی نمی کند؟!
آنها کی هستند؟!

گفت: فرزندانم هستند ...
گفت : من رامی شناسی؟
پیرمرد گفت: نه
زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست ...

"همانگونه که می کاری درو خواهی کرد..."

به فرزندان من نگاه کن!
چقدر به من احترام می گذارند ...

حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن،
چون تو به مادرت اهانت کردی، این جزای کارهای خودت هست ...

زن با تدبیر به فرزندانش گفت: "کمکش کنید برای خدا..."

* بدانیم؛ فرزندانمان همانگونه با ما رفتار خواهند کرد که ما با پدر و مادر خود رفتار می‌کنیم.!*

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

12 Jan, 10:30


📙#حکایت

سگی از کنار شیری رد می شد. چون او را خفته دید، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست.
شیر بیدار که شد سعی کرد طناب را باز کند اما نتوانست.
در همان هنگام خری در حال گذر بود، شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو می دهم.
خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد.
شیر چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند، به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم.
خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی.
شیر گفت : من به تو تمام جنگل را می دهم زیرا در جنگلی که شیران را سگان به بند کشند و خران برهانند، دیگر ارزش زندگی کردن ندارد.

📕#کلیله_و_دمنه

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

12 Jan, 10:27


🔷🔹🔹🔹🔹
📚داستان‌های پندآموز
امیر نگاهت باش تا اسیر گناهت نشوی

در بنی‌اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می‌شد! درب خانه‌اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام می‌کشید، هرکس به نزد او می‌آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می‌داد!عابدی از آنجا می‌گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‌ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که‌ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی‌هایم از بین خواهد رفت!رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می‌ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند.

گفت: ای زن! من از خدا می‌ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می‌خورد و سخت می‌گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می‌خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال‌هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه‌ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد.

بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!!

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

10 Jan, 17:16


دونالد ترامپ: اگر تا زمان تحلیف در ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵ (۱ بهمن ۱۴۰۳) گروگان‌هایی که هنوز در غزه هستند آزاد نشوند، در خاورمیانه جهنم به پا خواهم کرد...

و اکنون و پیش از فرا رسیدن ۲۰ ژانویه، لس‌آنجلس، شهری با بیشترین حمایت‌های مالی از اسرائیل، دارد جرعه‌ای از یک جهنم را تجربه می‌کند.

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

10 Jan, 12:59


یه خبر خوب دارم براتون باهرخریدتون یک هدیه ازمون بگیرین 😍😍😍

انواع جواهرت هرچیزی که بخوایین تاج عروس تل ریسه مو دستبند گردن بدن گل سینه وغیره میسازم 🥰چه پسرونه چه دخترونه / حتی برای ماشینتونم خواسته ای باشه میپذیریم
😍❤️
باقیمت خیلی مناسب بهتون وارزونترازهمه جاارسال میشه
حتما نگاه کنین به کانالمون شایدپسندکردین🤗❤️

ایدی برای سفارش @hayderashidi

فقط ایران
لینک کانال👇
https://t.me/sakhtebadalijat

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

10 Jan, 12:57


روزی شاگردی از استاد خود پرسید:
*سم* چیست؟
استاد به زیبایی پاسخ داد:
هرآنچه که بیش از نیاز و ضرورت ما
باشد، سم است!
مانند: قدرت، ثروت،
بلند پروازی،  عشق، نفرت و یا هر چیز دیگری.
شاگرد بار دیگر پرسید:
استاد، *حسادت* چیست؟
استاد ادامه داد:
عدم پذیرش داشته‌ها و موقعیت‌های خوب در دیگران.
و اگر ما آن خوبیها در دیگران را
بپذیریم، به الهام و انگیزه تبدیل
خواهد شد...
شاگرد: *خشم* چیست؟
استاد: رد و عدم قبول چیزهایی که
فراتر از کنترل و توانایی ما است...
اگر ما آن را پذیرا باشیم، این ویژگی
به صبر و شکیبایی بدل خواهد شد..
شاگرد: *نفرت* چیست؟
‌استاد: عدم پذیرش شخص به همان صورتی که هست.
و اگر ما شخص را بدون قید و شرط
پذیرا باشیم، این‌ نفرت به‌ عشق تبدیل خواهد شد!  ‎ ‌
*وجـدان*
تنها دوست واقعی انسان...
وجـدانت را دوست بشمار
به حرفش گوش کن 
و یک روز ...
اگر میان عقل و وجدانت ماندی
وجـدانت را انتخاب کـن
چون عقلت از توانایی هایت
محافظت می کند
ولی وجدانت از انسانیتت..

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

02 Jan, 17:23


«مرد گِل خوار و عطار قند فروش»

فردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می نمود. وی روزی برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد.
عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده می کنم. برای تو مشکلی نیست؟
مرد گفت: من قند می خواهم و برایم فرق نمی کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی. در همین هنگام مرد در دل خود می گفت: چه بهتر از این! سنگ به چه دردی می خورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می گذاری باعث خوشحالی من است.
عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ی ترازو بود کرد. او تند تند می خورد و می ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود.
عطار زیرچشمی متوجه ی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل می کرد.
عطار در دل خود می گفت: تا می توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می دزدی در واقع از خودت می دزدی! تو بخاطر حماقتت می ترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این می ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می توانی گل بخور. تو فکر می کنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!

این داستان یکی از حکایت های زیبای مولوی در مثنوی معنوی است. مولانا با ظرافتی ستودنی گل را به مال دنیا و قند را به بهای واقعی زندگی آدمی تشبیه می کند. در نظر او آنان که به گمان زرنگ بودن تنها در پی رنگ و لعاب دنیا هستند همانند آن شخص گِل خواری هستند که پی در پی از کفه ترازوی خود می دزدند که در عوض از وزن آنچه در مقابل دریافت می کنند، کاسته می شود.

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

02 Jan, 17:21


🏵📕حکایت موی پیشانی گرگ🐺

یکی از بزرگترین نعمتهای خدا به بشر همین اثر زیبای جادوی کلام است و به کاربردن اصطلاحات به طرز صحیح و به موقع
همچنین آداب و معاشرت های زیبا با تفاهم و صبر و گذشت داشتن در مقابل دیگران
اما روزی روزگاری خانمی که از شرارت شوهر به ستوه آمده بود به نزد رمال رفت که چاره اندیشی کند.
رمال نیز با اخذ مبالغی گزاف و وعده وعیدهای آنچنانی زن بیچاره را اغفال کرد اما ثمری نبخشید.
روزی هنگامی که برای دوستش درد دل می کرد دوست وی عنوان یک مرد حکیم ودانا را به وی داد.
زن بیچاره که به هر دری می زد که شوهرش سازگار شود ناچار به نزد حکیم دانا رفت.
ابتدا حکیم حرفهای و درد ودلهای زن را خوب شنید سپس دستور داد این تنها علاجش موی پیشانی گرگ زنده است!
زن بیچاره با خود اندیشید چون همه از این حکیم دانا حرف شنوی دارند بهتر است تا من هم امتحان کنم.
پس روی به صحرا نهاد و در صدد پیدا کردن گرگ بود که ناگه آشیان گرگی یافت که با توله هایش در آن زندگی
میکرد زن هر روز مقداری گوشت تازه را به کنار لانه گرگ می برد و خودش دورتر می نشست ابتدا
گرگ بسیار محتاطانه عمل میکرد ولی با گذر زمان کم کم به وجود انسانی در نزدیکی لانه اش عادت کرد
به ویژه اینکه هر روز یک ران گوسفند نیز دریافت می نمود.
زن نیز هر روز سعی می کرد تا کمی به آشیان نزدیک تر بشود تا اینکه پس از گذشت چهلروز کم کم با توله بازی میکرد
و گرگ نیز کنارش لم میداد زن نیز با دستش پشت گرگ و سر گرگ را نوازش میداد
روزی حین نوازش تعدادی موی پیشانی گرگ را چید و با خود به نزد حکیم برد!
حکیم ماجرا را از زن پرسید و زن نیز سختی هایی که متحمل شده بود برای حکیم توضیح داد.
حکیم تبسمی کرد و گفت ببین تو با کوشش و نرمخویی توانستی بر درنده ای غالب شوی اما بدان که
شوهر تو از جنس خود توست و با کمی تحمل و و انعطاف پذیری می توانی به مراد دلت برسی
زن از فکر و ذکاوت حیکم دانا تشکر کرد و به خانه برگشت و سعی کرد دستورات را مو به مو اجرا کند
با گذشت زمان مرد قصه ما نیز مهربان شد و سالیان سال به خوشی و خرمی با هم زندگی کردند...
‌‌‎
#پندو_حکایت📚

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

27 Dec, 12:22


📚 داستان کوتاه
بهلول و قیمت پادشاهی هارون

روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده.
بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرعه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟
گفت: صد دینار طلا.

بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟
گفت: نصف پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حبس البول مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟

قابل توجه مسئولین محترم....

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

27 Dec, 12:20


📇 انتشارات و کتابسرای #امام_شافعی

📝 از پژوهشگران، اهل مطالعه و تحقیق دعوت می کند
🌐 عرضه ی انواع کتاب در زمینه های:

(رد شبهات ملحدین●سیره●قرآن و تفسیر ● قلم قرآنی ●حدیث●فقه و اصول●فلسفه دین●خانواده●فرهنگ و تمدن اسلامی●تاریخ اسلام●زبان عربی●کنکوری و کمک درسی●روانشناسی و انگیزشی ● قلم قرآنی و...)

💠 هر کتابی از هر ناشری را »» اینجا «« بیابید ✔️

🛒 جهت سفارش کتاب مراجعه به پیوی

🆔 @Javaara
☎️ یا تماس با
📱۰۹۱۸ ۲۱۶ ۲۲۰۶


🎁 ارسال پستی به سراسر ایران 🎁


🔜 @nashrshafei 🥀

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

26 Dec, 13:23


عنوان: ازمصرف به اسراف | چرا در تله مصرف‌گرایی می‌افتیم؟
نویسنده: کویستان ابراهیمی
تهیه شده توسط: مای پروجکت

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

26 Dec, 03:38


📚#داستان_کوتاه_آموزنده

من بی حیا نیستم

عابد خداپرست در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا می کرد. آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا بالا رفته بود که خداوند هر شب به فرشتگانش امر می کرد تا از اطعمه بهشتی، برایش ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت، روزی خدا به فرشتگانش فرمود: امشب برای او چیزی نبرید؛ می خواهم او را امتحان کنم. آن شب عابد هر چه ماند، خبری نشد؛ تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد.

طاقتش تمام شد. از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت. از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد. سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت. مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت: ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

به اذن خدای عز و جل، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال، سگ در خانه مردی هستم. شبهایی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...

‌‎‌‌

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

26 Dec, 03:32


حالا یه مدت بعد مثل یه شیر زخمی دوباره رفتم همون مغازه هر چی گشتم توت خشکا رو ندیدم
گفتم شرمنده توت خشک ندارید گفت چرا داریم اون گوشه بسته‌بندیشون کردم
گفتم عه دفعه‌ی قبل که اومدم فله‌ای بود تو مغازه
گفت همونه خودم بسته‌بندیش کردم
هر کی می‌اومد تو یه مشت ورمیداشت میخورد بعد که قیمتو می‌پرسید نمی‌خرید، روزی یه کیلو همینجوری پر پر می‌شد😂

واقعا مرد با سیاستیه هوشنگ😁

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

26 Dec, 03:31


یه کلیپ تو اینستا دیدم که می‌گفت به جای قند  چایی رو با کشمش یا توت خشک بخورید
آقا منم جوگیر شدم گفتم بخاطر سلامتیم این مورد رو رعایت کنم، یه روز تو بازار که بودیم از جلوی یه سوپری رد شدیم یاد این کلیپ افتادم، جلو مغازه وایسادم و گفتم :ببخشید آقا توت خشک دارید
- گفت آره
گفتم بی زحمت یه سه چهار کیلو می‌خواستم
خواهرم گفت سه چهار کیلو میخوای چیکار خیلی زیاده
منم در حالیکه داشتم تسبیح غصبی سیامک رو تو دستام می‌چرخوندم گفتم لازم میشه
رفتیم داخل مغازه طرف گفت شرمنده صاحبش اینجا نیست صبر کنید یه زنگ بزنم بهش ببینم قیمت توت خشک چنده...
آقا زنگ زد و گفت الو هوشنگ چطوری، قیمت این توت خشکت چنده؟ هوشنگ بی انصافم گفت کیلویی 450 هزار تومان!!
هنوز گوشی رو قطع نکرده بود گفتم آقا نیم کیلو کافیه😁 گفت عه مگه سه چهار کیلو نمی‌خواستی؟ گفتم قیمتش نظرمو عوض کرد😢😂
یعنی تا حالا غرورم اینجوری له نشده بود😂
چ کاریه آخه!یعنی زدن یه اتیکت قیمت رو اون توت خشکا اینقدر سخته هوشنگ جان؟ چقدر تو بی مسئولیتی آخه
لطفا مغازه دارای عزیز رعایت کنید ما دیگه تحمل ضایع شدن تو این سطح رو نداریم...

#روزمرگی‌ها #خاطرات #فانوس

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

24 Dec, 06:34


🔷🔹🔹🔹🔹
📚داستان‌های پندآموز
امیر نگاهت باش تا اسیر گناهت نشوی

در بنی‌اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می‌شد! درب خانه‌اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام می‌کشید، هرکس به نزد او می‌آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می‌داد!عابدی از آنجا می‌گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‌ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که‌ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی‌هایم از بین خواهد رفت!رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می‌ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند.

گفت: ای زن! من از خدا می‌ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می‌خورد و سخت می‌گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می‌خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال‌هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه‌ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد.

بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!!

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

24 Dec, 06:30


📚حکایت کوتاه

وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.
حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.

برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت:
تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
برادر حاتم توجه نکرد.
مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد،
برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟
عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت:
نگفتم تو لایق این کارنیستى؟
من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد.

بزرگان زاده نمی‌شوند
ساخته می‌شوند

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

24 Dec, 06:29


خدایا 🦋
تو در کتاب خود به نبی خود حضرت محمد (ص) فرمودی که اگر امتم بر نفس خود ظلم و ستم کردند و پیش تو آیند و از خدا طلب عفو کرده و حالا که من در زمان رسول اکرم نبوده‌ام ولی از اعمال زشتم به ایشان پناه می‌برم تا شفاعت کند مرا در نزد تو پس بر من رحم کن و مرا ببخش .

بارالها 🍀
من آرزومند تو و امیدم به درگاه پر رحمت و مغفرت توست و با شوق به سوی تو می‌آیم و با اعراض از غیر تو به حضور تو ایستاده‌ام و معترف به گناهانم هستم و امیدم به رحمت و مغفرت توست .

پروردگارم 🌴
حب دنیا و گرفتار شدن به آروزهای طول و دراز را از من دور بگردان و دنیا را در نظرم خار کن و این دنیا را فقط در حد آباد کردن آخرتم قرار بده .

آمین
یا قاضی الحاجات

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

16 Dec, 08:05


یه خبر خوب دارم براتون باهرخریدتون یک هدیه ازمون بگیرین 😍😍😍

انواع جواهرت هرچیزی که بخوایین تاج عروس تل ریسه مو دستبند گردن بدن گل سینه وغیره میسازم 🥰چه پسرونه چه دخترونه / حتی برای ماشینتونم خواسته ای باشه میپذیریم
😍❤️
باقیمت خیلی مناسب بهتون وارزونترازهمه جاارسال میشه
حتما نگاه کنین به کانالمون شایدپسندکردین🤗❤️

ایدی برای سفارش @hayderashidi

فقط ایران
لینک کانال👇
https://t.me/sakhtebadalijat

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

14 Dec, 16:49


🌹#داستان_آموزنده

روزی مردی بغدادی از بهلول پرسید: جناب بهلول من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد: آهن و پنبه.
آن مرد با سرمایه خود مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود و پس از چند ماه فروخت و سود فراوانی برد و ثروتمند شد.

مدتی بعد آن مرد باز هم به بهلول برخورد؛ این بار به او گفت: «بهلولِ دیوانه» من چه بخرم تا منافع ببرم؟
بهلول این بار گفت پیاز و هندوانه بخر.

آن مرد این بار با تمام سرمایه خود پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود؛ پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه‌های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوانی کرد.

فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت بار اول که با تو مشورت نمودم، گفتی آهن بخر و پنبه ، که سود زیادی بردم؛ ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود که کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت!

بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول مرا صدا زدی آقای شیخ بهلول! و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم؛ ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم.
مرد از رفتار و بی‌ادبی که در زمان پولدار بودن داشت خجل شد و رفت.

از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم ‌ماند از لطف رب !
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش بر همه آفاق زد ...!

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

14 Dec, 16:48


🏵📕حکایت موی پیشانی گرگ🐺

یکی از بزرگترین نعمتهای خدا به بشر همین اثر زیبای جادوی کلام است و به کاربردن اصطلاحات به طرز صحیح و به موقع
همچنین آداب و معاشرت های زیبا با تفاهم و صبر و گذشت داشتن در مقابل دیگران
اما روزی روزگاری خانمی که از شرارت شوهر به ستوه آمده بود به نزد رمال رفت که چاره اندیشی کند.
رمال نیز با اخذ مبالغی گزاف و وعده وعیدهای آنچنانی زن بیچاره را اغفال کرد اما ثمری نبخشید.
روزی هنگامی که برای دوستش درد دل می کرد دوست وی عنوان یک مرد حکیم ودانا را به وی داد.
زن بیچاره که به هر دری می زد که شوهرش سازگار شود ناچار به نزد حکیم دانا رفت.
ابتدا حکیم حرفهای و درد ودلهای زن را خوب شنید سپس دستور داد این تنها علاجش موی پیشانی گرگ زنده است!
زن بیچاره با خود اندیشید چون همه از این حکیم دانا حرف شنوی دارند بهتر است تا من هم امتحان کنم.
پس روی به صحرا نهاد و در صدد پیدا کردن گرگ بود که ناگه آشیان گرگی یافت که با توله هایش در آن زندگی
میکرد زن هر روز مقداری گوشت تازه را به کنار لانه گرگ می برد و خودش دورتر می نشست ابتدا
گرگ بسیار محتاطانه عمل میکرد ولی با گذر زمان کم کم به وجود انسانی در نزدیکی لانه اش عادت کرد
به ویژه اینکه هر روز یک ران گوسفند نیز دریافت می نمود.
زن نیز هر روز سعی می کرد تا کمی به آشیان نزدیک تر بشود تا اینکه پس از گذشت چهلروز کم کم با توله بازی میکرد
و گرگ نیز کنارش لم میداد زن نیز با دستش پشت گرگ و سر گرگ را نوازش میداد
روزی حین نوازش تعدادی موی پیشانی گرگ را چید و با خود به نزد حکیم برد!
حکیم ماجرا را از زن پرسید و زن نیز سختی هایی که متحمل شده بود برای حکیم توضیح داد.
حکیم تبسمی کرد و گفت ببین تو با کوشش و نرمخویی توانستی بر درنده ای غالب شوی اما بدان که
شوهر تو از جنس خود توست و با کمی تحمل و و انعطاف پذیری می توانی به مراد دلت برسی
زن از فکر و ذکاوت حیکم دانا تشکر کرد و به خانه برگشت و سعی کرد دستورات را مو به مو اجرا کند
با گذشت زمان مرد قصه ما نیز مهربان شد و سالیان سال به خوشی و خرمی با هم زندگی کردند...
‌‌‎
#پندو_حکایت📚

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

14 Dec, 16:46


#داستانک 📚


مدرسه‌ای دانش‌آموزان را با اتوبوس به اردو می‌برد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک می‌شود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده می‌شود: «حداکثر ارتفاع سه متر»

ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود ولی چون راننده قبلا این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل می‌شود اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می‌شود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف می‌کند.

پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت می‌شوند. پس از بررسی اوضاع مشخص می‌شود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیده‌اند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و غیره. اما هیچ کدام چاره‌ساز نبود تا اینکه پسربچه‌ای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من می‌دانم!» 

یکی از مسئولین اردو به پسر می‌گوید: «برو بالا پیش بچه‌ها و از دوستانت جدا نشو!»

پسربچه با اطمینان کامل می‌گوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتون باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی می‌آورد.»

مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه‌حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاهی معلم‌مان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درون‌مان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت می‌توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.»

مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»

پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیک‌های اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.» پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.


#پی_نوشت: خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است.

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

14 Dec, 16:45


🔴 حکایت شب

🔸روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست
🔸متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟
🔸مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند.

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

14 Dec, 16:45


#قصه_و_داستان

کور خود، بینایی مردم...

در زمان‌های قدیم، مرد جوانی در قبیله‌ای مرتکب اشتباهی شد. به همین دلیل، بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند. در نهایت، تصمیم گرفتند که با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند.
پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد. بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید.
پیر قبیله کوزه‌ای سوراخ را پر از آب کرد، سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد. بزرگان قبیله با دیدن او پرسیدند: "قصه این کوزه چیست؟"
پیر قبیله پاسخ داد: "گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می‌کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده‌ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم." بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند.

عیب مردم فاش کردن بدترین عیب‌هاست
عیب‌گو اول کند بی پرده عیب خویش را...

* هر یک روز بعد یک داستان زیبا، إِن‌شَاءَ‌اللَّهُ

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

12 Dec, 16:49


#پست #صلوات
سخن_بزرگان |#اندرزهای_قرآنی
.
     ﴿ إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴾
      [ #الأحزاب:٥٦ ]

      " بی گمان خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، بر او درود فرستید، و سلام بگویید، سلامی نیکو. "

«از اسباب رفع #اندوه و #آمرزش گناهان، #صلوات فرستادن بر پیامبر ﷺ است،
به خصوص در روز #جمعه،
زیرا اثر آن بزرگتر است،
پیامبر ﷺ به كسی كه بر ایشان صلوات فرستاد، فرمودند:

      «تُكْفَى هَمَّكَ، وَيُغْفَرُ لَكَ ذَنْبُكَ»
      "«اندوه هایت را کفایت می کند و مایه آمرزش گناهانت می شود»."»
#عبدالعزیز_الطریفی
____
📚#الترمذي:٢٤٥٧

صلوا على نبينا محمد ﷺ♥️

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

12 Dec, 16:40


بین کتاب‌ها می‌چرخیدم تا منبع موثقی بیابم و بچه‌هام بطور شگفت انگیز ثروتمند شوند. بدنبال قدرت سیاست مالی بالایی بودم تا بتواند بخشی از شخصیت مومن قوی آینده‌شان را تشکیل دهد.

می‌خواستم هیچ وقت، فقر به سراغشان نباید. یا خدای نکرده ورشکست نشوند و بتوانند به سهم خودشان، به سمت توسعه مدینه فاضله قدم بگذارند.

و اتفاقا چنین کتابی سراغ داشتم. سالها پیش یکی از اساتیدم، کتاب مشهور «رویداد» را در همین مقوله معرفی کرد که تمام نکات آن، معتبر و به دور از توصیه های زرد اقتصادی روز بود.

این کتاب با نشان دادن منابع مالی تمام نشدنی و اشاره به راههای شکست، آن هم به زبان ساده و کاربردی، افق روشنی را در اختیار خواننده می‌گذاشت که هیچ نویسنده‌ی دیگری، نمی‌توانست به این وضوح، شخص را از چالش های مالی نجات بخشد.

پس همانطور که خواستم صوتی این آگاهی را در محیط خانه بپیچانم، ترجیح دادم چند جمله طلایی از مقدمه آن را نیز در اختیار شما بزرگواران همراه قرار دهم تا از فواید بی‌شمار آن بهره‌مند گردید:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان

إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ﴿۱﴾
هنگامي كه واقعه عظيم (قيامت) برپا شود،

لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ ﴿۲﴾
هيچكس نمي‏تواند آن را انكار كند.

خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ ﴿۳﴾
گروهي را پائين مي‏آورد و گروهي را بالا مي‏برد.

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

06 Dec, 14:30


ــــــــــــــــــــــــسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ🍀


میخوام یه کانال معرفیتون کنم که لذت ببرین


╭━━━━━━━━╮
┃ ⠀ ●══ ⠀ ┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃⠀⠀⠀⠀○ ┃
╰━━━━━━━━╯

جهت اطلاعات بیشتر رو تصویر گوشی بزن خودت از نزدیک ببین🧵🧕🏻

کپی بنر صدرصدحلال نمیباشدشرعاحرامه

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

05 Dec, 16:48


#استوری
#پست
#دوستدار_رسول_الله
#صلوات
#جمعه_مبارک
#عصر_مستجاب_دعا
#خواندن_سوره_کهف

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

05 Dec, 09:34


  #داستان_کوتاه

💢تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند

حکایت چنین است که ...
تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار
دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...

تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..

دوستانش به او‌ گفتند اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..

آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است

دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..

تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را
می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..

پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت ها ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...

این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛

پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..

و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...

دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید

خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...

اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت

سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن .

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

05 Dec, 09:33


داستان کوتاه

ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنك شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی ليوان دور ميزد. نظرم را به خودش جلب كرد. دقايقی به آن خيره ماندم و نكته ی جالب اينجا بود كه اين مورچه ی زبان بسته ده ها بار دايره ی كوچك لبه ی ليوان را دور زد.

هر از گاهی می ايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد. يك طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هردو ميترسيد به همين خاطر همان دايره را مدام دور ميزد.

او قابليت های خود را نميشناخت. نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا ميزد. مسيری طولانی و بی پايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود.

یاد بيتي از شعری افتادم كه ميگفت " سالها ره ميرويم و در مسير ، همچنان در منزل اول اسير"

ما انسان ها نيز اگر قابليت های خود را ميشناختيم و آنرا باور ميكرديم هيچگاه دور خود نميچرخيديم. هيچگاه درجا نمیزدیم!

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

05 Dec, 09:30


🌹#داستان_آموزنده

روزی مردی بغدادی از بهلول پرسید: جناب بهلول من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد: آهن و پنبه.
آن مرد با سرمایه خود مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود و پس از چند ماه فروخت و سود فراوانی برد و ثروتمند شد.

مدتی بعد آن مرد باز هم به بهلول برخورد؛ این بار به او گفت: «بهلولِ دیوانه» من چه بخرم تا منافع ببرم؟
بهلول این بار گفت پیاز و هندوانه بخر.

آن مرد این بار با تمام سرمایه خود پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود؛ پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه‌های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوانی کرد.

فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت بار اول که با تو مشورت نمودم، گفتی آهن بخر و پنبه ، که سود زیادی بردم؛ ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود که کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت!

بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول مرا صدا زدی آقای شیخ بهلول! و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم؛ ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم.
مرد از رفتار و بی‌ادبی که در زمان پولدار بودن داشت خجل شد و رفت.

از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم ‌ماند از لطف رب !
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش بر همه آفاق زد ...!

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

05 Dec, 09:26


شعائر نگاره‌ای چشم‌نواز همراه با کاروان صالحان

•برسکوت خودت ودیگران بنویس
•چون پیمان خدا را گسستیم
•راز برتری جامعه ی مدینه‌ی پیامبر
•هدف وسیله را توجیه نمی کند
•آزادی ،برتری است.
•اولین مرحله ی شکست
•نجات بشریت از غرق شدن
•به پایان بسیاری از سوره‌ها فکر کرده‌اید؟
.آباد کردن زندگی ٫راه توست به سوی آخرت
*آیه گرافی*
توصیه ی پدرمان ابراهیم چه بود؟
.معاوضه دریا با نقش ناخن
چون رستگاری تو در آن است
می دانی کوه سبز من
قرآن باقلب زنده سخن دارد
تابا هستی برخورد نکنیم
تقوی وخارهای راه
بهشت اندیشی
به شکوه لحظه باز شدن دروازه‌ها فکر کن
به‌کانال خوب شعائر بپیوندید.
🩵نشر صدقه جاریه🩵

https://t.me/shaaer_is
https://t.me/shaaer_is

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

04 Dec, 07:51


🔹بسم الله الرحمن الرحیم
📖 الله اکبر💎  و لله الحمد🤩
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴

🎥فیلم اول
📍روز اول پخش صدقات کمپین غزه

⌛️بعد از مدت ها بی قراری و انتظار
بعد از تلاش های زیاد و بی وقفه
الحمدلله کمک های شما به غزه رسید

💠یا الله با این ویدیو قلب هرکسی که در این مسیر این کمپین را یاری داده است را پر از شادی و سرور بفرما

◀️یا الله به مال و زندگیشون برکت بده و در دنیا و آخرت بی نیازشون بفرما

🟣الحمدلله ثم الحمدلله
20میلیارد در 20روز تقدیم غزه شد

☑️منتظر کلیپ های دیگر باشید....

🔹: اعضای این مرکز و تک تک زحمت کشان را در دعاهاتون سهیم بفرمایید..

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

27 Nov, 08:53


أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا ۖ وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ ۖ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ - انبیاء 30
آیا کافران نمی‌بینند که آسمانها و زمین (در آغاز خلقت به صورت توده‌ی عظیمی در گستره‌ی فضا، یکپارچه) به هم متّصل بوده و سپس (بر اثر انفجار درونی هولناکی) آنها را از هم جدا ساخته‌ایم (و تدریجاً به صورت جهان کنونی درآورده‌ایم) و هرچیز زنده‌ای را (اعم از انسان و حیوان و گیاه) از آب آفریده‌ایم. آیا (درباره‌ی آفرینش کائنات نمی‌اندیشند و) ایمان نمی‌آورند؟

💛 ترجمه صوتی قرآن کریم با صدای بهروز رضوی، سوره مبارکه انبیاء آیات 30 تا 32🎈🤍💚
#بهروز_رضوی
#ترجمه_صوتی_قرآن
#زیرنویس_فارسی
#استتوس
#استوری

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

24 Nov, 08:20


قلب محل تجلی تقواست

#شیخ_سعید_الکملی

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

24 Nov, 08:11


شعائر نگاره‌ای چشم‌نواز همراه با کاروان صالحان

•برسکوت خودت ودیگران بنویس
•چون پیمان خدا را گسستیم
•راز برتری جامعه ی مدینه‌ی پیامبر
•هدف وسیله را توجیه نمی کند
•آزادی ،برتری است.
•اولین مرحله ی شکست
•نجات بشریت از غرق شدن
•به پایان بسیاری از سوره‌ها فکر کرده‌اید؟
.آباد کردن زندگی ٫راه توست به سوی آخرت
*آیه گرافی*
توصیه ی پدرمان ابراهیم چه بود؟
.معاوضه دریا با نقش ناخن
چون رستگاری تو در آن است
می دانی کوه سبز من
قرآن باقلب زنده سخن دارد
تابا هستی برخورد نکنیم
تقوی وخارهای راه
بهشت اندیشی
به شکوه لحظه باز شدن دروازه‌ها فکر کن
به‌کانال خوب شعائر بپیوندید.
🩵نشر صدقه جاریه🩵

https://t.me/shaaer_is
https://t.me/shaaer_is

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

21 Nov, 19:54


✰﷽✰ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین ڪانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان

#گروه_جاذبه
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─
@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─
برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید...

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

19 Nov, 05:49


داستان کوتاه

در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد.
روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!»
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.»
کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی کوه به کوه نمی رسد.
تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.»



 

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

17 Nov, 05:47


#پندو_حکایت📚

مرد جوانی با دختر جوان
کم سن و سالی ازدواج کرد.دریکی ازروزها جمعی از دوستانش برای دیدنش به خانه آنها آمدند

مرد از دیدن دوستانش بسیار خوشحال شد و به رسم عادتشان در میهمان نوازی و بخشش ، لاشه ای گوشت تهیه و از همسرش خواست آن را بعنوان غذایی برای مهمانانش آماده کند.

اما در كمال تعجب همسرش گفت: كه نمیداند چطور آن را بپزد وآن را در خانه پدرش یاد نگرفته است.

مرد بسیار ناراحت و آزرده خاطر شد و بر همسرش خشم گرفت و از او خواست خودش را آماده کند تا او را به خانه پدرش باز گرداند ، چرا که او بلد نبود گوشت را بپزد و به او گفت: كه شايستگی اين را نداردکه همسرش باشد.

زمانیکه به خانه خانواده همسرش رسیدند ، مرد به پدر زنش گفت: این کالایتان است که به شما بازگردانده شده است دخترتان بلد نیست چگونه گوشت بپزد من نیازی به او ندارم مگر اینکه اصول آشپزی و پخت و پز را به او یاد دهید.

پدر حکیمانه و عاقلانه جواب داد و گفت : تا دوماه او را نزد ما بگذار در این فرصت، آنچه نمیداند به او یاد خواهیم دادوبعدازآن میتوانی همسرت را برگردانی.

زن به مدت دو ماه در خانه پدرش ماند.در موعد مقرر مرد آمد تا مجددا همسرش را برگرداند چونکه اموزش پخت و پز را به اتمام رسانده بود و بعد از اینکه پدر زنش به او گفت الان دخترش در هنر آشپزی بخصوص در پختن گوشت بسیارماهر شده است

گفت: پس در این صورت اجازه دهید ما به خانه مان بر گردیم.
اما پدر زنش مانع رفتنشان شد واصرار كردكه شوهر دخترش بايد قبل از رفتنشان ببيند كه همسرش پخت گوشت را بخوبی ياد گرفته

پس بلند شد و گوسفند زنده ای را آورد و به شوهر دخترش گفت : این را سر ببُرتا حقیقتا ببینیم دخترمان پختن گوشت را  یاد گرفته است.

مرد گفت : اما من که بلد نیستم گوسفند سر ببرم پدر زنش به او گفت : بسیار خوب!! پس نزد خانواده ات برو تا مردانگی را به تو یاد دهند ، هر وقت یاد گرفتی بیا و همسرت را ببر.

هیچوقت تحت هیچ شرایطی از همسرت عیب نگیر و اگر خواستی عیبی از همسرت بگیری ، اول به خودت نگاه کن.

از یکی از صالحان پرسیده شد: ندیده ایم هیچوقت از کسی عیب بگیری ، گفت: کامل نیستم که بخواهم از کسی عیب بگیرم.

 

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

16 Nov, 17:49


انواع جواهرت هرچیزی که بخوایین تاج عروس تل ریسه مو دستبند گردن بدن گل سینه وغیره میسازم 🥰چه پسرونه چه دخترونه / حتی برای ماشینتونم خواسته ای باشه میپذیریم
😍❤️
باقیمت خیلی مناسب بهتون وارزونترازهمه جاارسال میشه
حتما نگاه کنین به کانالمون شایدپسندکردین🤗❤️
ایدی برای سفارش @hayderashidi
فقط ایران
https://t.me/sakhtebadalijat

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

16 Nov, 17:47


🍃هوالرزاق🍃

فروش انواع ماگ/ظروف سرامیکی/کادویی/و تزئینی

🎀همه‌ی کارا وارداتی هستن و خیلی سود
کم برای محصولات در گرفته می‌شود.

برای ارتباط با ما به ایدی زیر پیام بدید
@n_home_shop
︎■■■■
لینک کانال
https://t.me/noora_home_shop

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

15 Nov, 14:40


🔴🔴 طرح تخفیف کتاب 🔴🔴

🟠 هر کارت ملی 300 هزار کتاب رایگان 🟠

🔴 طرح استفاده از کد ملی به مناسبت هفته کتاب 🔴

تاریخ شروع: 1403/08/23 لغایت 1403/08/30

🛒 جهت سفارش کتاب مراجعه به پیوی

🆔 https://t.me/javaara

☎️ یا تماس با
📱09182162206



🎁 ارسال  پستی به سراسر ایران 🎁

💠 نشر شافعی

🆔 https://t.me/nashrshafei

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

15 Nov, 05:53


إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَـٰئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِىِّ ۚ يَـٰأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيْهِ وَسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا
خداوند و فرشتگانش بر پیغمبر درود می‌فرستند، ای مؤمنان! شما هم بر او درود بفرستید و چنان که باید سلام بگوئید.

💛 تلاوت زیبا و آرامش بخش آیه 56 سوره مبارکه احزاب با صدای عبدالرحمن العوسی🎈🤍💚

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ علی آلِ مُحَمَّد

#عبدالرحمن_العوسی
#سوره_احزاب
#صلوات

 

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

15 Nov, 05:46


📚خوش گمانی به خدا

مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، تمام کارگرانش را برای صرف شام دعوت کرد.جلوی آن‌ها یک جلد قرآن مجید و مقداری پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا پول را...؟!
اول از نگهبان شروع کرد و گفت یکی را انتخاب کنید:نگهبان گفت آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم پس پول را می‌گیرم که فایده‌ی آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و پول را انتخاب کرد.سپس از کشاورزی که پیش او کار می‌کرد خواست یکی را انتخاب کند:کشاورز گفت زن من خیلی مریض است و نیاز به پول دارم تا او را معالجه کنم
اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلا پول را انتخاب می‌کنم.سپس از آشپز پرسید که قرآن را انتخاب می‌کنید یا پول را؟
آشپز گفت من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته مشغول کار هستم ، وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابراین پول را بر می‌گزینم...
نوبت رسید به پسری که مسئول حیوانات بود[این پسر خیلی فقیر بود]مرد ثروتمند گفت من یقین دارم که تو پول را انتخاب می‌کنی تا غذا بخری یا به جای این کفش پاره‌ی خود کفش جدیدی بخریپسر گفت: درست است که من نیاز دارم کفش نو بخرم یا اینکه مرغی بخرم و با مادرم میل کنم ؛ ولی من قرآن را انتخاب می‌کنم ، چرا که مادرم گفته است:*یک کلمه از جانب خداوند تبارک و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین‌تر است*
قرآن را برداشت ؛ بوسه‌ای بر آن زد و آن را گشود تا بخواند ؛ بین آن دو پاکت دید:در یکی از آن‌ها ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا وجود داشت
در دیگری وصیت‌نامه‌ای بود که ایشان را وارث تمام اموال و دارایی مرد ثروتمند قلمداد می‌کرد.
مـــــــرد ثروتمند گفــــــت: هر کسی گمانش نسبت به خداوند خوب باشد خدا او را ناامید نمی‌کند.

 

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

15 Nov, 05:44


📚#حکایت

حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد ..

در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...

از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..

هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..

سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..

تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد

و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...

جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

08 Nov, 06:38


الرَّحْمَنُ ﴿۱﴾
[خداى] رحمان
عَلَّمَ الْقُرْآنَ ﴿۲﴾
قرآن را ياد داد
خَلَقَ الْإِنْسَانَ ﴿۳﴾
انسان را آفريد
عَلَّمَهُ الْبَيَانَ ﴿۴﴾
به او بيان آموخت
الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ﴿۵﴾
خورشيد و ماه بر حسابى [روان]اند

🧡 تلاوتی بسیار زیبا و شاهکاری ماندگار. سوره مبارکه الرحمن با صدای ملکوتی استاد عبدالباسط 🎈🤍💚
#عبدالباسط

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

08 Nov, 06:33


زنگ تفریح

شخصی تعریف می‌کرد: چند وقت پیش از تهران ‌سوار اتوبوس شدیم بریم اهواز. پیرزنی پشت سر راننده نشسته بود.
اول جاده قم پیرزن به راننده گفت پسرم رسیدی بروجرد خبرم کن.
راننده هم گفت باشه.
رسیدیم قم، پیرزن پرسید نرسیدیم بروجرد؟
راننده گفت نه.
نزدیکی های اراک دوباره پرسید: نرسیدیم؟
راننده گفت: یه ساعت دیگه می‌رسیم.
نرسیده به بروجرد پیرزنه رو خواب برد
و راننده هم یادش رفت بروجرد بیدارش کنه.
تا اینکه رسیدیم نزدیکی خرم آباد و پیرزن از خواب بیدار شد.
گفت: نرسیدیم بروجرد؟
راننده گفت: رسیدیم خیلی هم ازش رد شدیم.
پیرزن خودشو زد به جیغ و داد و کولی‌بازی طوری که همه مسافران به ستوه اومدن.
راننده هم اولین دوربرگردون دور زد سمت بروجرد.
از بس پیرزن زبون به دهن نمی‌گرفت وُ دایم نِفرین می‌کرد مسافران هم هیچی نگفتن. خلاصه رسیدیم بروجرد!
اول بروجرد راننده دور زد و به پیرزنه گفت: ننه رسیدیم با احتیاط پیاده شو.
پیرزن گفت: برا چی پیاده بشم؟ کی گفته میخام اینجا پیاده بشم؟ من میخام برم اندیمشک.
دکتر تو تهران بهم گفته هر وقت رسیدی بروجرد قرصات رو بخور. حالا بی‌زحمت یه لیوان اَب بده قرصامو بخورم. 😐😁😁

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

08 Nov, 06:33


#حکایت
📚#داستان_پندآموز

در یکی از روستاها کشاورزی زندگی می کرد
که الاغ پیری داشت؛ از بد روزگار یک روز،
الاغ به درون یک چاه عمیق افتاد

کشاورز هر چه سعی کرد، نتوانست الاغ را
از درون چاه بیرون بیاورد! تصمیم گرفت
برای این که حیوان بیچاره بیشتر زجر نکشد،
چاه را با خاک پر کند تا زودتر الاغ بمیرد
و مرگ تدریجی او را عذاب ندهد

هر بار که با سطل روی سر الاغ خاک
می ریخت، الاغ خاک ها را می تکاند
و زیر پایش می ریخت!

کشاورز همین طور بر سر الاغ خاک می ریخت
و او هم خاک ها را زیر پایش می گذاشت
و بالا می آمد تا این که به لب چاه رسید
و از آن خارج شد


مشکلات نیز همانند خاک بر سر ما
می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم:

یا زنده به گور شویم یا از آن ها
سکویی بسازیم برای صعود

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

08 Nov, 05:44


.
🔹🔶دست بافتنی های قشنگمون باقیمت مناسب♡
@sakhtebadalijat

🔹🔶سوال و جواب
@onlinoo

🔹🔶اشـ؏ـارناب؛مولانا،حافظ،شهریار
@ASHAAR_Nabb

🔹🔶فقط کتاب‌خوان‌هاعضو شوند
@MUTAliagaran

🔹🔶یادگیری زبان عربی‌ مث خوردن آب
@Arabic200

🔹🔶❁زيباترين عکسهای اسلامی❁
@IslamPictures4

🔹🔶تصاویر و کلیپ‌هاےکم‌حجم‌ قرآنی
@aksqurani

🔹🔶کـــانــال اهلسنــت وجــمــاعــت
@Islam_Ahlusant

🔹🔶کـــانـــال تــجــویـــد قـــرآن کــریــم
@aamoozeshetejvid

🔹🔶داستان های جالب و جذاب
@dastan_roman_aslame

🔹🔶تاریخ‌_سازان_مسلمان
@mohebanersolallah

🔹🔶شفای روح های خسته
@Ganjineye_doa_tv

🔹🔶آموزش تلفنی حفظ و تجوید
@sepidevahye

🔹🔶بیـــᏪـــوگࢪافے،اســتــᏪــورے
@Shabab_aljana

🔹🔶حـجـابسـرای نــورا
@hejab_saraye_nora20

🔹🔶التَّــائِـبُـون
@taeboonn

🔹🔶سوالات آزمون مخزن و الاسرار
@brain_drain2024

🔹🔶صــــــراط الــــجــــنــــة
@serat_aljnat1

🔹🔶دنیای سوال و جواب
@Saeld2050

🔹🔶فـــــــرشـــــته‌هــــــاے چـــــادرے
@Freshta_Chadori

🔹🔶آموزش صحیح تجوید قرآن کریم
@Tajweed_of_the_Quran1402

🔹🔶قر آن و اسلام
@QranasLam

🔹🔶تلاوت های ناب
@tlaut61

🔹🔶مـــــسیـــــر جـــــنـــــت
@MUSLEMIN_7

🔹🔶قران و ايمان
@QRanaiman

🔹🔶کتاب حدیث قدسی 
@QDSihaDis

🔹🔶۴۲حدیث اربعین نووی
@AlloloMRJAN61

🔹🔶طب سنتی و عجایب خلقت
@Seventy_sevenshop

🔹🔶کتاب کلیات لوءلوء و المرجان
@kTABKOLAT61

🔹🔶راحِـه‌القَلـب‌بذِکْـرِالله
@rahea_galbi1

🔹🔶سکوت
@skot1402

🔹🔶قلب قرآنی
@Qalbequrani

🔹🔶آرامش با ذکر الله 
@AZKAR1390

🔹🔶نشر احادیث صحیحین 
@BKHARE1402

🔹🔶استوری زیبا
@story_zibah

🔹🔶گروه درخواست کتاب رایگان
@book_83

🔹🔶اناشید ناب و نایاب
@NSHED1390

🔹🔶گنجینه ای سوالات آزمون
@poetry2090

🔹🔶.باهم تاجنت فردوس
@Baham_Ta_Janat

🔹🔶صفحه های قرانی
@Rabiol_Qolob

🔹🔶انواع رحمت الله بر مردم
@Dangi_Minbar

🔹🔶سوالات‌چهار‌گزینه‌ای‌اسلامی
@Soalat_Officail

🔹🔶آکـادمــــی پــژوهـش‌ هـای اســــــلامی
@lslamicAcademy

🔹🔶نگاره ها
@negareha66

🔹🔶پی بـردن به قدرت اللـه متعــال با برادر شمـس
@geyamattt

🔹🔶کتابخانه جامع اهل سنت
@the_library_1

🔹🔶کتاب کلیات لوءلوء و المرجان
@kTABKOLAT61

🔹🔶اســـــتوریهای نــابـــ
@Storythenewest

🔹🔶«کفه حسناتت را سنگین کن »
@Saqqil_Mavazinak

🔹🔶پست واستوری های دلگرم
@BoyeAtr_khoda

🔹🔶حامیان حق
@hamiyanhagh

🔹🔶به سوی نور روشنگر راه
@beesoyenoor

🔹🔶داستان های🅳A🆂🆃A🅽واقعی وعبرت آموز
@Ghalbii_khashe

🔹🔶اجتمــاع دخـتــران باایــمــان
@GOLASTAN_HJAB_8

🔹🔶متن هایی که وقتی میخونی غرق آرامش میشی
@my_project_75

🔹🔶مذهب امام‌ اعظم ابو حنیفه رضی الله عنه
@emamhanife

🔹🔶تفسیر نُورٌ علی نُور
@TAFSIR_noor_alinoor

🔹🔶اخبار و حوادث غزه و فلسطین
@roohe_zendegi

🔹🔶بهترین نشیدهای محمدی
@Nashidhaimuhamadi

🔹🔶گلستان احادیث گهربار بخاری ومسلم
@ahadis_sahihe

🔹🔶نُـکـات هـمـسرداری
@nokat_hamsaranh

🔹🔶پـــــرسش 🅐&🅐 پـــــاســــخ
@Quiz_quran

🔹🔶جهنم وعذاب های وحشتناک آن
@allah_1000

🔹🔶ناصح أمین = پند و نصیحت
@Nasseh_Amin

🔹🔶قرآن واحادیث
@allahmehrban

🔹🔶بزگترین کانال شعائر/دلنشین
@shaaer_is

🔹🔶تلاوت زیبای همه قاریان قرآن
@Quran_Holy2

🔹🔶تـــــــــرکــــــــ گنـــــــــاه
@aaaagojhin

🔹🔶بنیان خانواده ️و تربیت اسلامی
@fashionpanahi45

🔹🔶صدای کل قرآن
@telavat7

🔹🔶قشنگ ترین دلنوشتہ ها و زیباترین متنها
@kolbeh_EhsAs3

🔹🔶بزرگترین کانال تـلاوت قـرآن كریم
@telavat_rozaneh

🔹🔶نشید شاد نشید جهادی نشید غمگین
@anashidi

🔹🔶بزرگترین کتابخانه اسلامی اهل سنت
@EslahLib_ISLAMI_noor

🔹🔶با خدا غصه ها قصه می شود
@be_soye_aramesh1

💛هرروز این گروه لیست داریم
@rozane_nab
.

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

07 Nov, 07:22


🕊فروشگاه قرآن | تسبیح | ذکرشمار | کتاب

▫️اینجا متنوع ترین ها رو داریم
⚡️با بهترین کیفیت و قیمت
🔹ارسال سریع به تمام نقاط ایران👇

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

06 Nov, 09:30


شعائر نگاره‌ای چشم‌نواز همراه با کاروان صالحان

•برسکوت خودت ودیگران بنویس
•چون پیمان خدا را گسستیم
•راز برتری جامعه ی مدینه‌ی پیامبر
•هدف وسیله را توجیه نمی کند
•آزادی ،برتری است.
•اولین مرحله ی شکست
•نجات بشریت از غرق شدن
•به پایان بسیاری از سوره‌ها فکر کرده‌اید؟
.آباد کردن زندگی ٫راه توست به سوی آخرت
*آیه گرافی*
توصیه ی پدرمان ابراهیم چه بود؟
.معاوضه دریا با نقش ناخن
چون رستگاری تو در آن است
می دانی کوه سبز من
قرآن باقلب زنده سخن دارد
تابا هستی برخورد نکنیم
تقوی وخارهای راه
بهشت اندیشی
به شکوه لحظه باز شدن دروازه‌ها فکر کن
به‌کانال خوب شعائر بپیوندید.
🩵نشر صدقه جاریه🩵

https://t.me/shaaer_is
https://t.me/shaaer_is

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

05 Nov, 07:26


🔹پویش غذا و لباس برای غزه
🔔پروردگار میفرماید.(انما المومنون اخوه)
یک سال گرسنگی و سختی و انحصار
🔹یک سال قتل و عام و پاکسازی قومی
📌چگونه سیر بخوریم وقتی میبینیم آنها یک وعده غذای درست در شبانه روز ندارند؟!
📌چگونه گرم بخوابیم وقتی هوا بشدت سرده و انها هیچ لباس و وسیله ی گرمایشی ندارند؟!
📌قطعا این قضیه به هر انسانی که عقل سلیم و وجدان زنده ای داشته باشد مربوط است!
🌩🌩🌩🌩🌩🌩🌩🌩🪴🪴🪴🪴
ما موسسه آرامش دلها بعد از مدتها و تحقیقات فراوان توانستیم راه مستقیم برای ارسال کمک های مالی شما به قلب غزه و تهیه ی غذا و پوشاک را پیدا کنیم و اکنون بعد از یک سال رسما این پویش را شروع میکنیم...
فصل سرماست و منتظر شرکت حد اکثری هستیم تا حداقل وظیفه ی انسانی و دینی و وجدانی خود را در مقابل این جنایات گسترده ی ظالمان به جا بیاوریم.

حساب های مخصوص 🩸غزه🩸

◀️کارت 6037697695866795
◀️شباIR120190000000218519503009
📄کمال عزیزان(صادرات)
🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹
◀️کارت 6037991534433408
◀️شبا IR130170000000368637292009
📄 هدایت رمضانی(ملی)

رسول الله(ﷺ): «مَن نَفَّسَ عن مؤمنٍ كُرْبَةً من كُرَبِ الدُّنيا نَفَّسَ اللهُ عنه كُرْبَةً من كُرَبِ يومِ القِيَامَة، ومن يَسَّرَ على مُعْسِرٍ يَسَّرَ اللهُ عليه في الدُّنيا والآخرةِ،

کانال تلگرامی مرکز نیکوکاری ارامش دلها👇
🔵 https://t.me/arameshdlha
♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

04 Nov, 07:56


📚 مجموعه آثار قیامت، پایان جهان، جهان آخرت و ....


📙 پیشگویی های فراوان از رسول آخر الزمان

📘 ۳۰۰ داستان عبرتناک عذاب قبر

📗 تصویری از سیمای رستاخیر

📕 اینک خورشید از غرب طلوع می کند

📒 تعبیر خواب در پرتو قرآن و سنت

📔 مرده های تجملاتی

📓 منظره مرگ

📙 قیامت نزدیک است

📘 مرگ و عالم برزخ

📗 دانستنی هایی از عالم آخرت

📕 مرگ و جهان پس از مرگ

📒 پایان جهان

📔 جهان آخرت



🛒 جهت سفارش کتاب مراجعه به پیوی

🆔 https://t.me/Javaara

☎️ یا تماس با
📱09182162206

🎁 با هر خرید؛ از ما کتاب هدیه بگیرید 🎁

📚 خرید عمده = تخفیف بیشتر 📚

🎁 ارسال  پستی به سراسر ایران 🎁

🌹 لطفا پست های کانال رو با دوستانتون به اشتراک بگذارید 🌹

💠انتشارات و کتابسرای امام شافعی

🆔 https://t.me/nashrshafei | نشر شافعی

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

04 Nov, 07:40


🦋لوازم حجاب و بدلیجات ارزان سرای کردستان🦋

انواع‌بدلیجات‌ولباس‌های‌شرعی‌بانازلترین‌قیمت‌❤️

😍برای دیدن اجناس هامون رو نوشته های زیر کلیک کنید 👇👇👇
✔️جالباس‌های‌شیک
✔️گیره‌های‌شیک
✔️ذکرشماردیجیتال
✔️انواع‌نقاب‌های‌زیبا
✔️ساق‌‌دست‌های‌‌زیبا
✔️چادرعربی‌اصیل‌جده‌مدل‌آستین‌سنبادی
✔️تسبیح‌کریستال‌عمده‌وخرده

ارسال به تمام نقاط کشور🦋

@eaktaz
@eaktaz
@eaktaz

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

25 Oct, 18:19


😡اگه نمیتونی شهوت خودتو کنترل کنی،
اگه با دیدن یه نامحرم یا به صحنه گناه، تنت میلرزه و نمیتونی گناه نکنی😢

این کانال مسیر زندگی خیلی ها رو عوض کرده👇


https://t.me/addlist/kWpoksbfRqhmZjQ0
https://t.me/addlist/kWpoksbfRqhmZjQ0

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

25 Oct, 18:07


دوست داری تلفنی حافظ کل قرآن بشی؟! 😃

حتی اگه دوست داشته باشی یکساله حافظ کل قرآن بشی😌

🔸همراه با مشاوره تخصصی حفظ
استاد خدیجه ویسی ۰۹۱۸۰۶۳۰۹۱۴
همه روز ازساعت ۱۶الی ۱۸عصر 🔸

اینجا روش هایی برای حفظ قرآن داره
که مث آب خوردن میمونه 😉👇

https://t.me/joinchat/AAAAAE7wimd-bkWNRy1jfw

#اینجا_براحتی_تو_حفظ_فول_شو ☝️
#و_مدرک_رسمی_بگیر 🙃

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

22 Oct, 12:32


حتما بخونید
چند سال بود نماز میخوندم ولی #آرامش نداشتم 😢

#خدا رو دوست داشتم ولی نمیتونستم همه واجبات رو انجام بدم😔

تا یه روز لینک یک کانال دستم رسید
🍃تازه علت خیلی از اتفاقات زندگیم و فهمیدم
این کانال زندگی من و عوض کرد..😍

دلم نیومد به شما معرفی نکنم🙏

#آرامش_واقعی_اینجاست 👇🦋

https://t.me/addlist/zRirmfK-dn04Yjc0
https://t.me/addlist/zRirmfK-dn04Yjc0

#به_شددددددددت_توصیه_میشه👆📛

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

22 Oct, 10:52


از نگاهِ منِ مسلمان، سنوار قهرمانِ شهیدیست که از دینم و سرزمینی که مقدس می‌پندارم جانانه دفاع کرد و لحظه‌ای در مقابل ظلم غاصبان سر خم نکرد!
اما از نگاه ملی‌گرایان فارس و کورد و ترک و عرب چه؟
او را وطن‌دوست (یا به قول خودشان وطن‌پرست) نمی‌دانند که در راه آزادی وطنش از دست اشغالگران هرکاری کرد؟
مگر همیشه شعارتان این نیست که به کسانی که در راه آزادی وطن می‌کوشند، احترام می‌گذارید؟
او که با تمام جسم و جانش، برای آزادی وطن و سرزمینش تا آخرین قطره‌ی خون جانانه ایستاد... چه شده که از مرگ او، به رقص و سرور افتاده‌اید؟
آیا به سرزمین شما هجوم آورده یا حقی را از شما دریغ کرده است؟
آیا در مقابل شما ایستاده و با شما می‌جنگد‌ که با او دشمنی می‌کنید؟
آیا فرزندان شما را کشته که کینه‌ی او را به دل دارید؟

یا شاید هم چون کینه‌ی اسلام و مسلمانان را در دل دارید، از او و دوستان و فرزندان و ملتش بیزارید!

﴿وَإِذَا خَلَوۡاْ عَضُّواْ عَلَيۡكُمُ ٱلۡأَنَامِلَ مِنَ ٱلۡغَيۡظِۚ قُلۡ مُوتُواْ بِغَيۡظِكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ ﴾
«و چون تنها می‌شوند از شدت خشم بر شما، سرانگشتان خود را به دندان می‌گزند. (ای پیامبر)، به آنان بگو: به خشمِ خود بمیرید! بی‌گمان، الله از راز درون سینه‌ها آگاه است». (آل عمران/ ۱۱۹)

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

22 Oct, 10:52


فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشته‌ای؟ کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد. مرد پرسید: پس ذرت کاشته‌ای؟ کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرت‌ها را آفت بزند. مرد پرسید: پس چه چیزی کاشته‌ای؟ کشاورز گفت: هیچ‌چيز، خیالم راحت است!
می‌گفت: همیشه بازنده‌ترین افراد در زندگی کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمی‌زنند...

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

18 Oct, 18:39


یا ما سر خصم را بکوبیم‌ به سنگ
یا او سر ما به دار سازد آونگ

القصّه در این زمانهٔ پر نیرنگ
یک کشته به‌نام، به که صد زنده به ننگ

- فرخی سیستانی

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

18 Oct, 13:00


🍃هوالرزاق🍃

فروش انواع ماگ/ظروف سرامیکی/کادویی/و تزئینی

🎀همه‌ی کارا وارداتی هستن و خیلی سود
کم برای محصولات در گرفته می‌شود.

برای ارتباط با ما به ایدی زیر پیام بدید
@n_home_shop
︎■■■■
لینک کانال
https://t.me/noora_home_shop

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

16 Oct, 14:30


گاه خداوند یک مصیبت را بزرگ و طولانی می‌کند تا آنان که ایمان حقیقی در قلبشان جای گرفته از مدعیان، تمایز یابند.
گاه خداوند یک مصیبت را بزرگ و طولانی می‌کند تا انسان مؤمن، ضعف و قوت ایمان خود را با تمام وجود بسنجد و احساس کند.
گاه خداوند یک مصیبت را بزرگ و طولانی می‌کند تا راستگویان از دروغگویان مشخص شوند.
گاه خداوند یک مصیبت را بزرگ و طولانی می‌کند تا دوست و دشمن از هم باز شناخته شوند.
گاه خداوند یک مصیبت را بزرگ و طولانی می‌کند تا از غیر قطع امید کنی و خالص و مخلص، قلب و روح را به سوی خداوند بگردانی و یقین بیابی که جز او دادرس و فریادرسی نیست.
#احفظها_جيدا

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

11 Oct, 05:51


سلام وصلوات بر بهترین پیامبرخدا💜😍❤️

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

06 Oct, 06:51


تو نیاز داری کمی استراحت کنی؛ از هیاهوی زندگی، از زیاد بودن معاشرت با مردم، از توجه بیش از حد، از سرعت در همه چیز، از پیش‌بینی بدترین چیزها، از خستگی فکر کردن، از ده‌ها خاکریزی که به‌طور هم‌زمان در آن‌ها می‌جنگی.

تو نیاز داری به آرامش و لذت بردن از چیزهای ساده؛ در همراهی کردن با دوستانت، با خانواده‌ات، با خودت...

شاید این حرف‌ها آسان به نظر برسد، اما حقیقت این است که هیچ بدیلی وجود ندارد؛ یا باید سرعت زندگیت را کاهش دهی، یا عمرت می‌گذرد بدون اینکه دمی آسوده نفس بکشی و لحظه‌ای یا چیزی زیبا را حس کنی! و خیلی زود خودت را در حال سوختن و تحلیل رفتن خواهی یافت.

با زندگی طوری رفتار کن که انگار فقط یک سفر است، لحظاتش تغییر می‌کنند، شرایطش دگرگون می‌شوند، گاهی ناگهان طوفانی می‌شود و گاهی دوره‌ای شیرین از راه می‌رسد. و در هر حال، زندگی می‌گذرد، پس چرا عجله؟!؟

تو نیاز داری به بالشی که ذهنت بر روی آن آرام بگیرد، از هیاهو فاصله بگیرد، سکوت کند و به تو لحظاتی آتش‌بس دهد تا بتوانی طی مسیر کنی و به راهت ادامه دهی.

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

05 Oct, 10:21


سلام دوستداران الله
یه برادرمون سرطان دارن
ازتون میخواییم براشون دعا کنین الله متعالی شفاشون بدن تمام مریضارو دعاکنین شفابده تاخوب شن بین عزیزانشون باشن ❤️
درحق مردم دعاکنین تادرحقتون دعابشه
#ادمین_کانال

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

03 Oct, 06:18


🌸💌

🦋از خودتان شروع کنید!

🌷برای پدر و مادرتان فرزندی باشید که خودتان می‌خواهید داشته باشید.
🩷برای همسرتان شوهری باشید که می‌خواهید دخترتان داشته باشد.
🌷برای همسایه‌تان همسایه‌ای باشید که می‌خواهید خودتان داشته باشید.
🩷برای خانوادۀ همسرتان دامادی باشید که می‌خواهید برای خودتان باشد.
قبل از اینکه دنبال دوست خوبی بگردید، خودتان دوست خوبی باشید.
قبل از اینکه دنبال احترام دیگران باشید، خودتان محترم باشید.
👤به مردم چیزی را بدهید که دوست دارید خودتان از آن‌ها بگیرید [و با آن‌ها به گونه‌ای رفتار نمایید که دوست دارید آن‌ها با شما برخورد کنند].


ادهم شرقاوی

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

03 Oct, 06:17


📌غزه به ما آموخت که...

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

02 Oct, 05:42


#داستان
مرد جوانی پدر پیری داشت که در بستر بیماری افتاد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده‌ای رها کرد و از آنجا دور شد.

پیرمرد ساعت‌ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس‌های آخرش را می‌کشید.

رهگذران از ترس واگیر داشتن بیماری و فرار از دردسر، روی خود را به‌سمت دیگری می‌چرخاندند و بی‌اعتنا به پیرمرد نالان، راه خود را می‌رفتند.

شخصی از آن جاده عبور می‌کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید، او را بر دوش گرفت تا به بیمارستان ببرد و درمانش کند.

یکی از رهگذران به طعنه به او گفت:
این پیرمرد فقیر و بیمار است و مرگش نیز نزدیک، نه از او سودی به تو می‌رسد و نه کمک تو باعث تغییری در اوضاع این پیرمرد می‌شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چه به او کمک می‌کنی؟

آن شخص به رهگذر گفت:
من به او کمک نمی‌کنم، من دارم به خودم کمک می‌کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم، چگونه روی به آسمان برگردانم و در محضر خالق هستی حاضر شوم؟ من دارم به خودم کمک می‌کنم.

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

30 Sep, 06:09


انواع جواهرت هرچیزی که بخوایین تاج عروس تل ریسه مو دستبند گردن بدن گل سینه وغیره میسازم 🥰چه پسرونه چه دخترونه / حتی برای ماشینتونم خواسته ای باشه میپذیریم
😍❤️
باقیمت خیلی مناسب بهتون وارزونترازهمه جاارسال میشه
حتما نگاه کنین به کانالمون شایدپسندکردین🤗❤️
ایدی برای سفارش @hayderashidi
فقط ایران
https://t.me/sakhtebadalijat

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

23 Sep, 12:52


اگر دائم پانسمان روی زخم دستتان را باز کنید و با پوست نازکی که روی آن را می‌پوشاند ور بروید تا به دیگران نشان دهید دستتان چه آسیبی دیده، هیچ‌گاه زخمتان خوب نخواهدشد.

وقتی دائم دردهای گذشته را نزد خود یادآوری یا به دیگران بازگو می‌کنید، فرصت ترمیم به آنها نمی‌دهید.

برای یک بار هم که شده مصیبت‌هایتان را پیش یک آدم کاربلد کاملا واگویه کنید یا همه مصیبت‌هایتان را روی کاغذی بنویسید و بیرون بریزید و بعد دیگر ذهن خود را درگیرش نکنید.

بگذارید غم‌‌های گذشته خودبخود رسوب کند، هم‌زدن مکرر آن جز بدحالی و القای بدبختی ثمر دیگری ندارد. ذکر مصیبت‌های گذشته نه تنها کمکی به حل مشکلات امروز شما نمی‌کند بلکه با گرفتن‌انرژی شما و ایجاد یا تداوم مسائل بین‌فردی، شما را در این باتلاق بدبوی تجربه‌های دردناک گذشته نگه می‌دارد.

اگر در گذشته دیگران با رفتارها یا حرف‌های نابخردانه شما را آزرده‌اند، امروز خودتان با یادآوری و حرف زدن مکرر در مورد آنها، به خود و اطرافیان آزار نرسانید

•منقول

8,364

subscribers

126

photos

19

videos