به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم. @daramfekrmikonam Channel on Telegram

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

@daramfekrmikonam


تموم شده همچی.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم (Persian)

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم is a unique and thought-provoking Telegram channel where you can delve into the mind of its creator. The channel's username, @daramfekrmikonam, translates to 'I think about what you say' in English, hinting at the deep and introspective content you can expect to find here. The channel description further adds to the mystery by stating, 'دنبال من نگرد، من خیلی دورم,' which translates to 'Don't look for me, I am very far.' This enigmatic message invites users to join the channel and discover what lies beyond the surface. Whether you're seeking philosophical insights, creative inspiration, or simply a new perspective on life, به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم is the perfect place to explore the depths of human thought and emotion. Join today and let your mind wander in the realm of thought-provoking content and meaningful discussions.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:08


زشته

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:08


وای نمیگم

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:07


حالا چیشد بحث ب اینجاها کشید و من میگم اینا کونی ان😭😂

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:07


کونیا از دادنشون به راحتی صحبت میکنن
اونمممم پیش هر کسییییییی
و به هزاران نفر میدن
و بعد وقتی یکی بهش میگه
میگههههه نههه
من؟؟؟ من؟؟؟ وااا
من کی دادم؟؟؟؟

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:05


دقیقا

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:05


این کونی‌ای که مدنظره جنسیت نداره
و هرکسی می‌تونه رفتار کونی‌طوری داشته باشه

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:05


مامی بخوایم واضح بگیم کونیا قبول نمیکنن ک کونین ☺️
ولی گی ها اونا ادمای بشدت کیوتین😭

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:02


به همه میدن
با همه میخوابن
رفتار چندش اور

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:01


هم اخلاقی هم رفتار

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:01


ولی یسریااااا کونی ان
کونی😭😭😭

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:01


واقعا من یبار یکی بهم گفت من به پسرا گرایش دارم پشمام ریختتتتتتت
احساس کردم شکست عشقی خوردم
انقدر که تستوسترون درونش موج میزد

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:00


طرف گیه

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:00


اصلا تو نمیتونی بفهمی

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 10:00


گی بودن گرایشه

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 09:59


ببین

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 09:59


بابا اونایی ک تو دیدی کونی ان

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 09:59


دقیقا

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 09:59


حق میگی سیسی
کاملاااااا حق میگی

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 09:59


https://t.me/daramfekrmikonam/63122 نه واقعا در نگاه اول میگی ازه فرق دارن
ولی نه گی ها کونین
رفتاراشون کونی واره

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

08 Jan, 09:59


میفهمم چی میگی
گی گیه
تایپ مشخص خودشو داره، تو رابطه باشه هم خیلی نرمال رفتار میکنه مثل بقیه
ولی کووونی کونیهههه تو از قیافه طرفم کونی بودنشو میفهمی😭

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

02 Jan, 20:30


ما به اندازه حرف‌هایی که بهم نمی‌زنیم از هم دور می‌شیم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

02 Jan, 14:32


جدی جدی استایل زدن رو همه چیز تاثیر میذاره.
حواستون به استایلی که میزنید باشه.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

02 Jan, 10:38


مرسی از اطلاعاتت
واقعا براممممم قشنگ بود
و اصلا ذوقققق مرگ که ایتالیایی گوش میدی:)))))))))).

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

02 Jan, 10:37


این یکی از اهنگای اندریا بوچله که این دربرابر اون یکی اهنگاش هیچه
یه موزیسین در برابر صدای ایشون گفته اگر خدا صدا داشت ، آن صدا صدای بوچل میبود

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

02 Jan, 10:34


عاشق این آهنگ شدم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

02 Jan, 10:26


همونا که قسم می‌خوردم هیچ‌وقت نمی‌رن، اولین نفرایی بودن که جا زدن.
همونا که فکر می‌کردم پشتم هستن، چاقو رو محکم‌تر فرو کردن.
ضربه‌ها ازشون عجیب نبود، دردش این بود که از آدمای خودی بود.
انگار که دل بستنم، خودش خنده‌دارترین اشتباهم بود.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

02 Jan, 10:26


اعتماد مثل شیشه است؛ وقتی بشکنه، دیگه هر تکه‌اش برات خطرناکه.
کسی که قرار بود مرهم باشه، زخم شد.

@shiyaremaqzam

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

01 Jan, 17:01


پنج تا کارو روزانه انجام بدید
و تبدیل به روتینش کنید بچه ها.
میدونم سخته.
ولی همه تلاشتونو بکنید
یعنی حتی شده به زور.
در روز آب کافی رو مصرف کنید.
مسواک بزنید هر ۳ وعده.
۲۰ تا لغات زبان انگلیسی بخون‌ید.
ورزش کنید.
وعده های غذایی رو کامل بخورید.
۳ صفحه کتاب هر شب بخونید.
و اینارو تبدیل کنید به عادت…
اگه به مدت دو هفته سختی بدید خود به خود عادت میشه.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

01 Jan, 15:50


ببخشید که باهات کات کردم.
آخه هوش مصنوعی گفت:” بله ،بعضی وقت ها باید آدم های سمی زندگیمونو رها کنیم،امیدوارم درست ترین کاررو نجام بدی،هرکاری داشتی من اینجام!”

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

04 Dec, 04:05


یعنی شاش تو دهن کابوس.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 22:45


رها شدن، گاه به معنای سقوط است؛ اما مگر نه این است که گاهی تنها در سقوط، می‌توان اوج گرفت؟

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 22:36


سلام.
می‌گویم خوبم، اما آیا خوب بودن چیزی جز یک تظاهر نیست؟ زانوهایم زخمی‌اند، آرنج‌هایم خراشیده، پاهایم در هر قدم لرزان، اما باز تکرار می‌کنم: خوبم.
خستگی، مانند باری بر شانه‌هایم نشسته است، باری که نه دیده می‌شود و نه برداشته. اینجا، هرکس مرا می‌بیند، قضاوت می‌کند: "افسرده، بیمار، شکسته." آن‌ها نوشته‌هایم را می‌خوانند و می‌گویند این صدای یک ذهن بیمار است، اما آیا آن‌ها حق دارند حقیقت را بفهمند؟
نوشته‌هایم تنها انعکاسی از حقیقت وجود من‌اند. حقیقتی که سال‌هاست نمی‌توانم آن را پنهان کنم، هرچند تظاهر به خوب بودن می‌کنم.
نگاه من را می‌بینی؟ پشت این نگاه چیزی پنهان است که نمی‌توانی به آن دست پیدا کنی. شاید یک اشتیاق ساده برای در آغوش کشیدن، برای گریستن بی‌دلیل، برای خلاصی از این نقش تکراری که هر روز بازی می‌کنم.
گاهی از خودم می‌پرسم: این "خوب بودن" از کجا آمده؟ آیا لحظه‌ای بوده که واقعاً خوب بوده باشم؟ چیزی به یاد نمی‌آورم. شاید هیچ‌گاه نبوده است.
قرص‌ها؟ آن‌ها دیگر چیزی نیستند جز نمادی از درماندگی. انداختمشان دور، همان‌طور که باید انداخته می‌شدند. به دیگران گفتم گم شده‌اند، و آن‌ها با خوشحالی پذیرفتند. چرا؟ چون حقیقت برایشان غیرقابل‌تحمل بود. اما حقیقت این است که شب‌ها در دفترم از مرگ می‌نویسم، از رهایی.
زخم‌هایم؟ آن‌ها چیزی نیست که بتوان شست یا پاک کرد. آن‌ها در روح من حک شده‌اند، همچون خط‌هایی بر سنگ. و این زخم‌ها هر روز عمیق‌تر می‌شوند، چراکه صدایی در درونم، همواره در تاریکی، مرا بازخواست می‌کند. صدایی که نمی‌توانم خاموش کنم، صدایی که به من می‌گوید: "تو هنوز هم زنده‌ای؟ چرا؟"

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 21:57


بچه ها جون
امروز رفتم درس بخونم
دیدم یه میز کوچولو گذاشتن گوشه کافه
گفتم : این میز برای کسیه؟
گفتن: اختصاصیه!
گفتم :برای کی؟
گفتن :برای شما گذاشتیم:))))))
کلی ذوق کردم.
میزو گذاشته بودن گوشه دیوار
طوری که تو سمت دیواری و پشت به همه
هیچکس بهت نگاه نمیکنه
استرس نداری.
دور از همه آدما کارتو انجام میدی.
واقعا این حجم از احترام به مشتری خیلی قشنگه.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 21:12


گاهی زندگی وزنی می‌شود که شانه‌های انسان را خم می‌کند.
نه وزنی بیرونی، نه از جنس اتفاقات، بلکه باری که از درون برمی‌خیزد، از سکوت‌های طولانی، از نگاه‌هایی که هیچ‌گاه بازنمی‌گردند.
چرا همیشه من باید آغازگر باشم؟ چرا من باید سکوت را بشکنم؟
"سلام، حالت چطور است؟ زنده‌ای؟"
این کلمات دیگر برایم معنایی ندارند. تکرارشان، همانند تقلا برای برپا نگه داشتن دیواری است که از ابتدا ترک خورده بود.
دیگر توان ندارم.
احساس می‌کنم حضورم اضافی است، سنگینیِ ناخواسته‌ای بر دوش دیگران.
صدایی در درونم می‌گوید: "بس کن! دیگر حال کسی را نپرس. دیگر قدمی برندار. بگذار این بار آن‌ها پیش‌قدم شوند."
اما کسی پیش‌قدم نمی‌شود.
هیچ‌کس نمی‌پرسد: "تو زنده‌ای؟ حالت چطور است؟"
هیچ‌کس نمی‌گوید: "پایه‌ای برای لحظه‌ای با هم بودن؟"
خسته‌ام...
این خستگی با هیچ خوابی درمان نمی‌شود.
خستگیِ مزمنِ انتظار، خستگیِ پیش‌قدم شدن‌های بی‌پایان.
و این حس که شاید من چیزی جز یک مزاحم نباشم، دارد گلویم را می‌فشارد.
مثل سایه‌ای که همیشه هست، اما کسی آن را نمی‌بیند، کسی آن را نمی‌خواهد.
این بار می‌روم.
آری، می‌روم. نه از روی خشم، نه از روی کینه، بلکه از روی تسلیم.
چرا باید بمانم در جایی که وجودم حتی به چشم نمی‌آید؟
رفتن شاید تنها راه نجات باشد.
این بار همه‌چیز را پشت سر می‌گذارم.
دوست، آشنا، حتی خاطرات.
هیچ‌چیز نمی‌تواند مرا نگه دارد.
نه برای آن‌ها که نمی‌پرسند، نه برای آن‌ها که نمی‌دانند.
شاید در رفتن آرامشی باشد. شاید در خلوتی که دیگر نیازی به پاسخ دادن یا انتظار کشیدن نیست، بتوانم خودم را بیابم.
چرا که تنها چیزی که اکنون می‌دانم این است:
من خسته‌ام... و این خستگی دیگر پایان ندارد.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 13:52


آقای گلزار احساس میکنم خودم خراب کردم همه چیزو.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 12:47


حتی شده اسم افراد زندگیم یادم بره و بهش بگم:اسمت چی بود؟

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 12:46


خیلی خیلی خیلی فراموش کار شدم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 12:46


بیشتر از همه این فراموشیه رو مخمه.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 12:46


و خب دیشبم گویا تو خواب راه رفتم
و داشتم تو خواب تفکر میکردم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 12:45


هر شب با داد از خواب میپرم
دکتر گفته باید دوز قرصامو خیلی ببرم بالا

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 12:45


و از همه مهم تر
متوجه شدم به هیچ عنوان دیگه از لمس شدن خوشم نمیاد.‌
یعنی بدم میاد یکی بخواد بهم بغل سلام یا خدافظی بده.‌
حتی دست دادن.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 12:44


اصلا به شدت سخت شده
برنامه هام خیلی خیلی فشردست.
تفریح کردن بهم عذاب وجدان میده.
میلی به ارتباط با ادم ها ندارم
هرروز دارم بیشتر فراموشی میگیرم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 12:43


کاملا درست فکر کردی.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 12:42


زندگیت چطور میگذره شقایق؟
احساس میکنم تو فشار خیلی شدیدی هستی

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

03 Dec, 11:37


دوستم میگه دیشب تو خواب راه رفتم …

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

25 Nov, 13:11


می‌فهممت، می‌دونم چقدر سخته و چقدر فشار روت هست. گریه و خالی کردن خودت چیز بدی نیست؛ گاهی لازمه. اما یادت باشه که تو از پسش برمیای، حتی اگه الان این‌طور حس نکنی. این روزا می‌گذره، و تو قوی‌تر از چیزی هستی که فکر می‌کنی.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

25 Nov, 13:10


ولی سخته؛ خیلی من همش اشک میریزم حالم خیلی بده و حجم عظیمی از اشک وجودمو فرا گرفته

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

25 Nov, 12:12


خرابکردیهمهچیزوخودتتوییکهزدیزیرقولتولیمیدونیمنهنوزبهتفکرمیکنمشبوروز

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 22:41


این نامه شاید آخرین حرف‌های من باشد. حس می‌کنم باید چیزی را به شما بگویم که شاید تا امروز نتوانستم. این روزها، قلبم به اندازه‌ای سنگین شده که دیگر تحملش را ندارم. انگار در سیاهچاله‌ای از تنهایی و ناامیدی غرق شده‌ام و راهی برای رهایی نمی‌بینم.
هر روز که می‌گذرد، خستگی‌ای که در وجودم هست بیشتر می‌شود؛ خستگی از این‌که هیچ چیزی در این دنیا برایم معنای عمیقی ندارد. از بیرون شاید چیزی پیدا نباشد، شاید به نظرتان من همان آدم همیشگی باشم، اما درونم چیزی نیست جز اندوه و خلأ. انگار وجودم لبریز از تاریکی و ناامیدی است و هیچ نوری نمی‌تواند این تاریکی را بشکند.
این مدت، با خودم درگیر بودم، درگیر احساسات عجیبی که مثل خوره به جانم افتاده. انگار به همه چیز آلوده‌ام؛ حس می‌کنم از هر چیزی بدم می‌آید، حتی از خودم. هر تلاشی که برای بهتر شدن کرده‌ام، به شکست انجامیده. هر چقدر سعی کرده‌ام خودم را جمع و جور کنم، باز هم زمین خورده‌ام. دیگر نمی‌دانم چرا باید ادامه بدهم، چرا باید چشم‌هایم را باز کنم و یک روز دیگر را ببینم.
همیشه می‌خواستم شما بدانید که برایم چقدر ارزش دارید، چقدر دوستتان دارم. اما این سیاهی که در وجودم هست، گاهی اجازه نمی‌دهد حتی این محبت‌ها را احساس کنم. این روزها فقط دلم می‌خواهد چشم‌هایم را ببندم و همه‌چیز تمام شود. از این معلق بودن خسته‌ام، از این بی‌پایانی و خالی بودن فرار کنم.
به همین خاطر خواستم این نامه را برایتان بگذارم؛ شاید روزی که دیگر نبودم، این کلمات بتوانند عمق درد و اندوهم را به شما نشان دهند. شاید بتوانند توضیح دهند که چرا تصمیم گرفتم این راه را انتخاب کنم. اما بدانید که تمام این مدت، در کنار شما بودن بزرگترین آرامش زندگی‌ام بوده. اگر تصمیمی گرفتم، تنها به خاطر جنگی است که سال‌هاست در درونم ادامه دارد و من دیگر توان ادامه‌اش را ندارم.
ببخشید که نتوانستم آدم قوی‌تری باشم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 20:05


از اینکه همه بهم میگن رژ قرمز خیلی بهم میاد واقعا ذوق میکنم و دوست دارم بیشتر رژ قرمز بزنم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 18:40


دلم میخواد بیخیال زبان کوفتی شم و حسابی خوشگل کنم برم بیرون.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 18:33


عذر خواهی میکنم که آهنگام به شدت غمگین شدن و این آهنگم همه احساسات منه.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 16:16


شده دیگه از لمس شدن بدتون بیاد:)؟
من دقیقا تو اون حالتم
چند وقتیه برگشتم به شقایق خیلی سال پیش
همونی که از بغل بدش میومد .
نمیدونم چرا هرکسی میاد بغلم کنه سریع فاصله میگیرم و میگم نه.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 16:01


دستام دیگه توان ندارن. هر قدمی که می‌زنم، یه دنیا خستگی رو پشت سرم می‌ذارم. این همه دردی که توی دلم انباشته شده، انگار دیگه جایی برای نفس کشیدن نمی‌ذاره. چشمام خسته‌ان، دیگه نمی‌خوان حتی برای یک لحظه باز بمونن. چیزی جز سکوت ندارم. این سکوت سنگین، یه جورایی همه چیز رو بلعیده. ولی هنوز هم دارم می‌جنگم، نمی‌دونم چرا. می‌خوام بگم که دیگه نمی‌تونم، ولی هنوز یه صدا توی سرم می‌گه: "پاشو، هنوز تموم نشده." نمی‌دونم چرا هنوز امید دارم. شاید فقط به خاطر این که هنوز یه بخشی از من هست که نمی‌خواد بگه تسلیم شدم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 15:49


اثرات زیاد ادبی حرف زدنه، شما جدی نگرید.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 15:49


چقدر گاهی گاهی کردم امروز.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 15:48


گاهی همه‌چیز توی دل جمع می‌شه و انگار منتظر یک جرقه‌ایم که این بغض‌های نادیده رو آزاد کنیم. شاید این حس سنگین و این نیاز به گریه همون راهی باشه برای سبک‌تر شدن. گاهی اشک‌ها بدون اینکه چیزی رو حل کنن، آرامشی عمیق به دل می‌دن.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 15:04


گاهی حس می‌کنم این اتاق و دیوارهاش تنها چیزهایی هستن که واقعاً منو می‌فهمن. هرچیزی که نمی‌تونم به کسی بگم، هر حرفی که تو دلم مونده، انگار فقط این دیوارها می‌شنون. توی سکوت این اتاق، همه چیزم رو می‌تونم بهشون بگم، بدون ترس از قضاوت یا فهمیده نشدن. اینجا، توی همین چهاردیواری، جاییه که خودم می‌تونم باشم، بی‌صدا ولی سبک‌تر.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 13:14


ای وای من از این آهنگ:)
هزار بار ارزش پلی کردم داره.
مخصوصا اون جا که میگه:

سلام، تاریکی، دوست قدیمی من؛
آمده‌ام که دوباره با تو صحبت کنم
چون در یک رویای آرام، مرا احاطه کردی
و در سکوت شب، بذرهایت را کاشتی
و آن سکوت، مرا همچنان در بر گرفته است...
@shiyaremaqzam

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

24 Nov, 13:06


گاهی حس می‌کنم یه غمی عمیق توی وجودمه که هیچ‌کس نمی‌تونه درکش کنه. انگار دارم توی سکوت خودم غرق می‌شم، جایی که فقط خودم هستم و این حس سنگین. به تنهایی نیاز دارم، به دور از همه، جایی که بتونم خودم باشم و کمی از این بارِ ناگفته‌ها رو روی شونه‌هام سبک کنم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 23:01


خیلی خستم

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 23:01


الان وقت اینا نیست

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 23:01


گور بابای رابطه

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 23:01


نه نه ولکن

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 23:01


میبی .

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 23:01


بخدا
تو انقدر دورت آدم خوب هست
کسایی هستن که دلشون میخواد تو رو به دست بیارن
اما تو نمیبینی

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 23:00


هرروز زبان خوندم و تمرین کردم
از بقیه کمک گرفتم

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:59


میبی.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:59


هست آدمش
تو نمیبینی

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:59


چیکار کردی زبانت قوی شده؟

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:58


صرفا دلم میخواد یکی باشه
باهم تاتی تاتی کنیم
در سطح و لول خودم

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:58


ازدواج چیه بابا

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:58


عاح
نه

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:58


یعنی به فکر ازدواجی؟

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:57


ی چند روزی میشه باهاشون حرف نزدم

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:56


این ک رفتن عروسی دسته جمعی

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:56


اخرین خبری ک ازشون دارم

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:56


الان دوستات کجان؟

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

13 Nov, 22:56


بعضی وقتا سر تایم خالی باهم بحث میکنیم

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 22:10


هیچ‌وقت نظر دیگران برایش مهم نبود و این‌ طوری توانست بهترین شود.

-فردریک بکمن

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 20:32


هرکسی شماره منو داره و ۶ صبح بیدار میشه از این به بعد بیوفته به جونم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 20:32


به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم. pinned «برنامه از این بعد ساعت ۶ صبح بیدار شدنه! هر کسی بزنه زیرش یه آدم بی برنامه و داغون کثافته که حقشه درد بکشه.»

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 20:32


برنامه از این بعد ساعت ۶ صبح بیدار شدنه!
هر کسی بزنه زیرش یه آدم بی برنامه و داغون کثافته که حقشه درد بکشه.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 19:15


عکس قدیمی یافتم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 18:45


کاش پارسا اینجا بود.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 18:45


عمیقا نیاز دارم از خونه بزنم بیرون.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 12:21


کوله پشتی ضروریه👍🏻.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 12:20


مبینا قول داده نذاره من پولامو خرج کنم
بنظرتون موفق میشه؟

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 11:29


دلم میخواد پیتزا درست کنم
اما هیچکس نمیاد باهم درست کنیم.
ناراحتم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 10:10


یکم دیگه با خودم تنها بمونم
تموم شکستنی های این خونه رو میشکونم.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 10:07


لکه های خون رو صفحه گوشی.

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

28 Oct, 09:16


لطفا وقتی یه ارتباط قطع میشه هدیه پس نفرستید.
این کارتون واقعا توهینه.
چرا به حس های اون موقع بی احترامی میکنید؟؟؟

به‌حرفایِ‌تو‌مغزم‌فکر‌میکنم.

27 Oct, 19:57


وقتی میخوری به زور خودتو تو قلبش جا بدی: